اهل سنت

آنچه در این وبلاگ مخالف قرآن و سنت بود دور بندازید. الله در قرآن میفرماید:(پس بندگانم را بشارت ده، همان کسانی که سخنان را می شنوند و از نیکوترین آنها پیروی می کنند. اینانند که خداوند هدایتشان کرده و اینانند که خردمندانند». زمر، آیه 17 و 18

اهل سنت

آنچه در این وبلاگ مخالف قرآن و سنت بود دور بندازید. الله در قرآن میفرماید:(پس بندگانم را بشارت ده، همان کسانی که سخنان را می شنوند و از نیکوترین آنها پیروی می کنند. اینانند که خداوند هدایتشان کرده و اینانند که خردمندانند». زمر، آیه 17 و 18

167- باب: استحباب جستجوی هم‌سفر و امیر قرار دادن یکی از خودشان در سفر تا همه از او فرمان ببرند

167- باب: استحباب جستجوی هم‌سفر و امیر قرار دادن یکی از خودشان در سفر تا همه از او فرمان ببرند

965- عن ابن عمرَ$ قَالَ: قَالَ رسولُ اللهr: «لَوْ أنَّ النَّاسَ یَعْلَمُونَ مِنَ الوحدَةِ مَا أعْلَمُ، مَا سَارَ رَاکبٌ بِلَیْلٍ وَحْدَهُ». [روایت بخاری]([1])

ترجمه: ابن‌عمر$ می‌گوید: رسول‌اللهr فرمود: «اگر آن‌چه را که من درباره‌ی - خطرات- تنها به سفر رفتن را می‌دانم، مردم نیز می‌دانستند، هیچ‌ سواره‌ای به‌تنهایی در شب به مسافرت نمی‌رفت».

966- وعن عمرِو بن شُعَیْبٍ عن أبیه عن جَدهِt قَالَ: قَالَ رسولُ اللهr: «الرَّاکِبُ شَیْطَانٌ، وَالرَّاکِبَانِ شَیْطَانَانِ، وَالثَّلاَثَةُ رَکْبٌ». [روایت ابوداود و ترمذی و نسائی با اِسنادهای صحیح؛ ترمذی گفته است: حدیثی حسن می‌باشد.]([2])

ترجمه: از عمرو بن شعیب از پدرش از پدربزرگشt روایت است که رسول‌اللهr فرمود: «یک سواره (یا یک نفر که رهسپار سفر است)، یک شیطان می‌باشد و دو سواره، دو شیطان هستند و سه سواره، یک کاروان به‌شمار می‌آیند».

967- وعن أَبی سعید وأبی هُریرة$ قالا: قَالَ رسولُ اللهr: «إِذَا خَرَجَ ثَلاَثَةٌ فی سَفَرٍ فَلیُؤَمِّرُوا أحَدَهُمْ». [حدیثی حسن می‌باشد که ابوداود با اِسناد حسن روایت کرده است.]([3])

ترجمه: از ابوسعید و ابوهریره$ روایت است که رسول‌اللهr فرمود: «هرگاه سه نفر رهسپار سفر می‌شوند، باید یکی از خودشان را امیر قرار دهند».

968- وعن ابن عبّاسٍ$ عَنِ النَّبِیِّr قَالَ: «خَیْرُ الصَّحَابَةِ أرْبَعَةٌ، وَخَیْرُ السَّرَایَا أرْبَعُمِائَةٍ، وَخَیْرُ الجُیُوشِ أرْبَعَةُ آلاَفٍ، وَلَنْ یُغْلَبَ اثْنَا عَشَرَ ألْفاً مِنْ قِلةٍ». [روایت ابوداود و ترمذی؛ ترمذی گفته است: حدیثی حسن می‌باشد.]([4])

ترجمه: ابن‌عباس$ می‌گوید: پیامبرr فرمود: «بهترین همراهان، چهار نفر هستند؛ و بهترین دسته(ی نظامی) چهارصد نفرند و بهترین لشکر، چهارهزار نفر. و دوازده‌هزار نفر هرگز به‌خاطر کمیِ تعداد شکست نمی‌خورند».

شرح

مؤلف/ در کتابش «ریاض‌الصالحین» بابی بدین عنوان گشوده است: « استحباب جستجوی هم‌سفر و امیر قرار دادن یکی از خودشان در سفر». این باب، حاوی دو مسأله است:

یکم: شایسته است که انسان هم‌سفری با خود داشته باشد و تنهایی به مسافرت نرود. از این‌رو پیامبرr فرموده است: «اگر آن‌چه را که من درباره‌ی - خطرات- تنها به سفر رفتن را می‌دانم، مردم نیز می‌دانستند، هیچ‌ سواره‌ای به‌تنهایی در شب به مسافرت نمی‌رفت». یعنی: شایسته نیست که انسان به‌تنهایی به مسافرت برود؛ زیرا ممکن است بیمار و حتی بی‌هوش شود یا کسی به او حمله کند؛ خلاصه این‌که خطرات سفری که به‌تنهایی صورت می‌گیرد، فراوان است و اگر انسان هم‌سفری داشته باشد، در برابر خطرات سفر به او کمک می‌کند. این، درباره‌ی سفرهایی‌ست که به‌تنهایی انجام می‌شود و مفهوم تنهایی در آن هویداست؛ نه درباره‌ی مسیرها یا سفرهایی که در کم‌تر از هر دقیقه، خودرویی از کنارِ انسان می‌گذرد؛ گرچه انسان در ماشین خودش، تنها باشد. لذا چنین سفری، تنهایی به‌شمار نمی‌آید و ایرادی در آن نیست. اینک مسیرهای سفر از شهری به شهر دیگر و از استانی به سایر استان‌ها با امکانات گوناگون، ایمن شده است و تنهایی به مسافرت رفتن [برای مردان] هیچ اشکالی ندارد.

سپس همان‌گونه که در حدیث عمرو بن شعیب آمده است، پیامبرr بیان فرمود که: «یک سواره (یا یک نفر که رهسپار سفر است)، یک شیطان می‌باشد و دو سواره، دو شیطان هستند و سه سواره، یک کاروان به‌شمار می‌آیند». یعنی: یک نفر که به سفر می‌رود، یک شیطان است و وقتی نفر دیگری نیز با اوست، دو شیطان به‌شمار می‌آیند؛ اما هنگامی‌که سه نفر با یک‌دیگر هم‌سفرند، گروه و کاروانی مستقل هستند. این حدیث نیز از رفتن به سفر به‌تنهایی و نیز از این‌که فقط دو نفر هم‌سفر باشند، برحذر می‌دارد؛ اما در هم‌سفر بودن سه نفر اشکالی وجود ندارد. البته همان‌گونه که گفتم: این، مربوط به سفرها و مسیرهایی‌ست که در آن‌ها رفت و آمد نیست.

سپس مؤلف/ حدیث ابوسعید و ابوهریره$ را آورده که پیامبرr به مسافران فرمان داده است که یکی از خودشان را امیر خویش قرار دهند؛ یعنی یک نفر از خودشان را سرگروه یا رییس خویش در سفر معین کنند تا سامان‌دهی به کارهایشان در سفر را عهده‌دار باشد و زمان حرکت، استراحت، غذا خوردن و امثال آن را برای هم‌سفران برنامه‌ریزی و مدیریت کند. زیرا اگر سرگروه یا رییسی نداشته باشند، کارهایشان نابسامان می‌شود و آشفته و سراسیمه می‌گردند. از ظاهر حدیث چنین به‌نظر می‌رسد که اطاعت و فرمان‌برداری از امیر سفر در مسایل مربوط به سفر واجب است؛ اما در رابطه با کارهای فردی که ربطی به سفر ندارد، اطاعت از سرگروه یا امیر سفر واجب نمی‌باشد؛ البته این، بدین معنا نیست که سرگروه، خودکامه یا خودرأی باشد؛ بلکه باید مطابق فرمان و رهنمود الهی با هم‌سفرانش مشورت کند و درباره‌ی مسایل سفر، نظرهای آنان را نیز جویا شود؛ البته در رابطه با مسایل روشن، نیازی به نظرخواهی و مشورت با هم‌سفران نیست. اللهU می‌فرماید:

﴿فَٱعۡفُ عَنۡهُمۡ وَٱسۡتَغۡفِرۡ لَهُمۡ وَشَاوِرۡهُمۡ فِی ٱلۡأَمۡرِۖ فَإِذَا عَزَمۡتَ فَتَوَکَّلۡ عَلَى ٱللَّهِ

                                                                                  [آل عمران: ١٥٩] 

... پس آنان را ببخش و برایشان آمرزش بخواه و در کارها با آن‌ها مشورت نما و چون تصمیمت را گرفتی، بر الله توکل کن.

***




([1]) صحیح بخاری، ش: 2998.

([2]) صحیح الجامع، ش: 3524؛ السلسلۀ الصحیحۀ، از آلبانی/ ش: 62؛ آلبانی/ گوید: طبری گفته است: «این، رهنمود و هشداری بازدارنده برای کسی‌ست که از تنهایی می‌ترسد؛ و گرنه، تنها به مسافرت رفتن، حرام نیست. کسی که به تنهایی به بیابان می‌رود یا شب را در خانه به‌تنهایی می‌گذراند، هر آن ممکن است که بترسد؛ به‌ویژه اگر قلبی ضعیف و اندیشه‌ای سست داشته باشد. البته مردم در این‌باره گوناگون‌اند؛ لذا این هشدار بازدارنده، به‌خاطر بازداشتن از خطرات احتمالیِ تنهایی‌ست و نشان می‌دهد که تنها به مسافرات رفتن و به‌کلی، تنهایی، کراهت دارد و کراهت درباره‌ی دو نفر که با هم هستند، از یکی بودن و تنهایی، کم‌تر است».

([3]) صحیح الجامع، ش: 500؛ السلسلۀ الصحیحۀ، از آلبانی/ ش: 1322؛ آلبانی، این حدیث را در مشکاۀ المصابیح، ش: 3911، حسن دانسته است.

([4]) صحیح الجامع، ش: 3278؛ و السلسلۀ الصحیحۀ، از آلبانی/ ش: 986.

166- باب: مستحب بودن آغاز سفر در روز پنج‌شنبه و ابتدای روز

166- باب: مستحب بودن آغاز سفر در روز پنج‌شنبه و ابتدای روز

963- عن کعب بن مالکt أنَّ النَّبیَّr خَرَجَ فی غَزْوَةِ تَبُوکَ یَوْمَ الخَمِیس، وَکَانَ یُحِبُّ أنْ یَخْرُجَ یَوْمَ الْخَمیسِ. [متفقٌ علیه]([1])

وفی روایة فی الصحیحین: لقَلَّمَا کَانَ رسولُ اللهr یَخْرُجُ إِلا فی یَوْمِ الخَمِیسِ.

ترجمه: کعب بن مالکt می‌گوید: پیامبرr روز پنج‌شنبه رهسپار غزوه‌ی تبوک شد و دوست داشت که روزهای پنج‌شنبه سفرش را آغاز کند.

در روایتی در «صحیحین» آمده است: کم‌تر پیش می‌آمد که رسول‌اللهr در روزی جز پنج‌شنبه - از خانه- بیرون برود (و سفرش را آغاز کند).

964- وعن صخر بن وَداعَةَ الغامِدِیِّ الصحابیِّt أنَّ رسول اللهr قَالَ: «اللهمَّ بَارِکْ لأُمَّتِی فی بُکُورِهَا»؛ وَکَانَ إِذَا بَعَثَ سَرِیَّةً أَوْ جَیْشَاً بَعَثَهُمْ مِنْ أوَّلِ النَّهَارِ. وَکَانَ صَخْرٌ تَاجِراً، وَکَانَ یَبْعَثُ تِجَارَتَهُ أوَّلَ النَّهَار، فَأَثْرَى وَکَثُرَ مَالُهُ. [روایت ابوداود و ترمذی؛ ترمذی گفته است: حدیثی حسن می‌باشد.]([2])

ترجمه: صخر بن وداعه‌ی غامدی صحابیt می‌گوید: رسول‌اللهr دعا کرد: «یا الله! صبحگاهان را برای امتم خجسته و پربرکت بگردان». و هرگاه پیامبرr دسته یا لشکری را گسیل می‌کرد، آنان را در آغاز روز می‌فرستاد. صخرt بازرگان بود و فرستادن کاروان‌های تجاری‌ (و فعالیت‌های)خود را در ابتدای روز انجام می‌داد؛ لذا پس از مدتی ثروتمند شد و اموالش زیاد گردید.

 

شرح

مؤلف رحمه الله، بخشی به نام آداب سفر گشوده است.

سفر، یعنی ترک وطن و رفتن انسان از محلّ اقامتش به منطقه‌ای دیگر. واژه‌ی سفر در زبان عربی، هم‌خانواده‌ی کلمه‌ی «اِسفار» است که به معنای خروج و ظهور یا نمایان شدن می‌باشد. چنان‌که گفته می‌شود: «أسفر الصبح»؛ یعنی: «صبح روشن شد». بر این اساس علت نام‌گذاریِ سفر به این اسم، این است که سفر، ویژگی‌های انسان را نمایان می‌سازد و در سفر است که مردان، شناخته می‌شوند. چه ‌بسیار کسانی که برای شما نام‌آشنا هستند؛ اما زمانی آنان را به‌خوبی می‌شناسید که با آن‌ها هم‌سفر می‌شوید و در سفر به خلق و خویشان پی می‌برید. عمر بن خطابt عادت داشت که وقتی در حضور وی، از شخصی به‌نیکی یاد می‌کردند، می‌پرسید: آیا با او هم‌سفر شده‌اید؟ آیا با او معامله کرده‌اید؟ اگر پاسخ مثبت بود، عمرt گواهی آن‌ها را درباره‌ی آن‌شخص می‌پذیرفت و گرنه، سخنشان درباره‌ی آن‌شخص، نزد عمرt بی‌‌اعتبار بود.

شایسته است که انسان، مناسب‌ترین و آسان‌ترین زمان را برای مسافرت انتخاب کند؛ مانند آخر هفته. همان‌گونه که پیامبرr بیش‌تر سفرهایش ر ا در روز پنج‌شنبه آغاز می‌کرد و گاه در سایر روزها نیز به سفر می‌رفت. چنان‌که آخرین سفرش، یعنی حج وداع را در روز شنبه آغاز فرمود؛ اما عادتش، این بود که معمولاً روزهای پنج‌شنبه برای سفر بیرون می‌رفت؛ به‌ویژه در جنگ‌ها و غزوات. الله بهتر می‌داند؛ اما گویا حکمتش، این بود که روز پنج‌شنبه اعمال انسان را به سوی اللهU بالا می‌برند و به او عرضه می‌‌کنند؛ لذا پیامبرr دوست داشت که عملش، یعنی خروج در راه الله، در آن‌روز بر اللهU عرضه شود. هم‌چنین دوست داشت که سفرش را در ابتدای روز آغاز کند؛ زیرا گاه، انسان در سفرش غافل‌گیر می‌گردد و اگر در ابتدای روز بیرون آمده باشد، فرصت کافی برای رفع مشکلات فرا رویش دارد؛ به‌ویژه در سفرهای آن دوران که امکانات سفر اندک بود و مردم با اسب و شتر یا حتی با پای پیاده سفر می‌کردند. اما امروزه به‌خاطر فراوانی امکانات از قبیل وجود هواپیما، سفرها منظم و در ساعت‌های مشخصی‌ انجام می‌شود. به‌هر حال اگر امکان آغاز سفر در روز پنج‌شنبه وجود داشت، چه بهتر؛ و گرنه، ایرادی ندارد که انسان در روز یا زمان دیگری، سفرش را آغاز کند.

سپس مؤلف/ حدیث صخرt را آورده است که پیامبرr دعا کرد: «یا الله! صبحگاهان را برای امتم خجسته و پربرکت بگردان». بدین‌سان رسول‌اللهr دعا نمود که اللهU آغاز روز را برای امتش پربرکت بگرداند؛ زیرا انسان در ابتدای روز، فرصت بسیاری برای کار کردن دارد و همان‌گونه که الله متعال فرموده است: روز، هنگامِ کار و تلاش برای کسب معاش می‌باشد:

﴿وَجَعَلۡنَا ٱلنَّهَارَ مَعَاشٗا ١١                                                       [النبا: ١١]     

و روز را هنگام کسب‌ معاش گرداندیم.

لذا همان‌طور که تجربه ثابت کرده است: اگر انسان کار و تلاش خویش را در ابتدای روز آغاز نماید، خیر و برکت فراوانی می‌یابد؛ اما متأسفانه امروزه بسیاری از ما تا دیروقت و حتی تا نزدیک ظهر می‌خوابیم و آغاز روز را که خجسته و پربرکت است، از دست می‌دهیم. توده‌ی مردم می‌گویند: «سردار و فرمانروای روز، آغاز آن است»؛ یعنی: انسان در ابتدای روز وقتش را بهتر مدیریت می‌کند و فرصتِ بیش‌تری برای کار و تلاش دارد. و چه خوب گفته‌اند: «سحرخیز باش تا کامروا باشی»! از این‌رو صخرt که بازرگان بود، فرستادن کاروان‌های تجاری‌ (و فعالیت‌های) خود را در ابتدای روز انجام می‌داد؛ لذا پس از مدتی ثروتمند شد و اموالش زیاد گردید؛ و این، به‌خاطر عمل به رهنمود پیامبرr و دعای ایشان بود که فرمود: «یا الله! آغاز روز را برای امتم خجسته و پربرکت بگردان».

***




([1]) صحیح بخاری، ش: 2949.

([2]) صحیح الجامع، ش: 1300؛ و صحیح ابن‌ماجه، از آلبانی/ ش: 1818.

165- باب: گریه و ترس به‌هنگام عبور از کنار قبور و محل هلاکت ستم‌گران و اظهار عجز و نیاز به الله متعال؛ و زنهار از غفلت از آن

165- باب: گریه و ترس به‌هنگام عبور از کنار قبور و محل هلاکت ستم‌گران و اظهار عجز و نیاز به الله متعال؛ و زنهار از غفلت از آن

962- عن ابن عمرَ$: أنَّ رسول اللهr قَالَ لأصْحَابِهِ- یعْنی لَمَّا وَصَلُوا الحِجْرَ، دِیَارَ ثَمُودَ-: «لا تَدْخُلُوا عَلَى هَؤُلاَءِ المُعَذَّبِینَ إِلاَّ أنْ تَکُونُوا بَاکِینَ، فَإنْ لَمْ تَکُونُوا بَاکِینَ، فَلا تَدْخُلُوا عَلَیْهِمْ، لا یُصِیبُکُمْ مَا أصَابَهُمْ». [متفقٌ علیه]([1])

وفی روایةٍ قَالَ: لَمَّا مَرَّ رسولُ اللهr بِالحِجْرِ، قَالَ: «لا تَدْخُلُوا مَسَاکِنَ الَّذِینَ ظَلَمُوا أنْفُسَهُمْ، أنْ یُصِیبَکُمْ مَا أصَابَهُمْ، إِلاَّ أنْ تَکُونُوا بَاکِینَ»؛ ثُمَّ قَنَّع رسولُ اللهr رَأسَهُ وأسْرَعَ السَّیْرَ حَتَّى أجَازَ الوَادِی.

ترجمه: ابن‌عمر$ می‌گوید: رسول‌اللهr به یارانش- آن‌گاه که به "حجر"، سرزمین قوم ثمود رسیدند- فرمود: «از سرزمین این‌ها که مورد عذاب قرار گرفته‌اند، جز گریه‌کنان عبور نکنید؛ و اگر گریان نبودید، به آن‌جا وارد نشوید. مبادا عذابی که به آنان رسید، به شما نیز برسد».

و در روایتی دیگر، ابن‌‌عمر$ گفته است: هنگامی‌که رسول‌اللهr از سرزمین "حجر" گذشت، فرمود: «به سکونت‌گاه‌های کسانی که به خویشتن ستم کردند، جز گریه‌کنان وارد نشوید؛ مبادا آن‌چه به آنان رسید، به شما نیز برسد. سپس رسول‌اللهr سر خویش را پوشاند و به حرکت خود سرعت بخشید تا آن‌که آن وادی را پشت سر نهاد.

شرح

مؤلف/ در کتابش «ریاض‌الصالحین» بابی بدین عنوان گشوده است: «گریستن به‌هنگام عبور از کنار قبور و محل هلاکت ستم‌گران و ترس از این‌که عذابی همانند عذاب آنان به انسان برسد». وی سپس حدیث ابن‌عمر$ درباره‌ی گذر رسول‌اللهr از حجر، یعنی از سرزمین قوم ثمود را آورده است. قوم ثمود، همان قوم صالحu بودند؛ الله متعال، صالحu را به سویشان فرستاد تا آنان را به ایمان به الله فرا بخواند؛ اما آن‌ها کفر ورزیدند و ایمان نیاوردند. صالحu به آنان فرمود: سه روز فرصت دارید که در خانه‌هایتان از زندگی برخوردار باشید. سپس بانگی شدید و مرگ‌بار، قوم ثمود را فرا گرفت و در خانه‌هایشان از پا درآمدند و نقش زمین شدند. الله متعال، آن‌چنان قدرت و نیرویی به آنان بخشیده بود که به‌سادگی کوه‌ها را می‌تراشیدند و در دلِ کوه‌ها، کاخ‌ها و خانه‌ها‌ی بلند و برافراشته می‌ساختند؛ ولی بدان سبب که ایمان نیاوردند، آنان را با بانگی مرگ‌بار هلاک کرد. پیامبرr هنگامی‌که رهسپار "تبوک" بود، از این سرزمین گذشت و فرمود: «از سرزمین این‌ها که مورد عذاب قرار گرفته‌اند، جز گریه‌کنان عبور نکنید؛ و اگر گریان نبودید، به آن‌جا وارد نشوید. مبادا عذابی که به آنان رسید، به شما نیز برسد».

لذا رفتن به سرزمین ثمود [و چنین مکان‌هایی] به‌قصد گردش و دیدن خانه‌هایشان جایز نیست؛ زیرا چنین کاری، نافرمانی از رسول‌اللهr به‌شمار می‌آید؛ مگر این‌که کسی گریه‌کنان و برای عبرت گرفتن به چنین مکان‌هایی برود. و اگر گریان نبود، برایش رفتن به آن‌جا جایز نیست؛ زیرا ممکن است به عذابی همانند عذاب آنان گرفتار شود. رسول‌اللهr هنگام عبور از سرزمین "حجر" سر خود را پوشاند و به حرکت خویش سرعت بخشید تا آن‌که این وادی را پشت سر نهاد. این‌جاست که به اشتباهِ آن‌دسته از کسانی که برای گردش و تفریح به سرزمین ثمود و امثال آن می‌روند و چند روزی در ان‌جا اقامت می‌کنند، پی می‌بریم و درمی‌یابیم که این کار، نافرمانی از رسول‌اللهr و بر خلاف سنت و رهنمود آن بزرگوار است. چراکه پیامبرr به‌هنگام عبور از این سرزمین، سر خویش را پوشاند و با سرعتِ بیش‌تری حرکت کرد تا هرچه زودتر آن‌جا را پشت سر بگذارد؛ هم‌چنین از سکونت و ماندن در سکونت‌گاه‌های کسانی که به خویشتن ستم کردند، برحذر داشت تا مبادا انسان به عذابی چون عذاب آنان گرفتار شود؛ چه به سبب کفر به اللهU و چه به‌خاطر گناهی جز کفر. البته روز رستاخیز که با الله دیدار می‌کند، پاسخ‌گوی اعمالش خواهد بود و الله به بندگانش بیناست.

***




([1]) صحیح بخاری، ش: (433، 4419، 4420)؛ و صحیح مسلم، ش: 2980.

164- باب: فضیلت کسی که فرزندان کوچکش بمیرند

164- باب: فضیلت کسی که فرزندان کوچکش بمیرند

959- عن أنسٍt قال: قَالَ رسول اللهr: «مَا مِنْ مُسْلِمٍ یَمُوتُ لَهُ ثَلاَثَةٌ لَمْ یَبْلُغوا الحِنْثَ إِلا أدْخَلَهُ اللهُ الجَنَّةَ بِفَضْلِ رَحْمَتِهِ إیَّاهُمْ». [متفقٌ علیه]([1])

ترجمه: انسt می‌گوید: رسول‌اللهr فرمود: «هر مسلمانی که سه فرزندِ نابالغش بمیرند، به‌قطع الله متعال به لطف رحمت خویش بر فرزندانِ آن‌شخص، او را وارد بهشت می‌گرداند».

960- وعن أَبی هریرةt قال: قَالَ رسول اللهr: «لا یَمُوتُ لأَحَدٍ مِنَ المُسْلِمینَ ثَلاَثَةٌ مِنَ الوَلَدِ لا تَمسُّهُ النَّارُ إِلا تَحِلَّةَ القَسَمِ». [متفقٌ علیه]([2])

ترجمه: ابوهریرهt می‌گوید: رسول‌اللهr فرمود: «هر مسلمانی که سه فرزندش بمیرند، آتش به آن مسلمان نمی‌رسد؛ مگر به‌خاطر تحقق سوگند (پروردگار)».

[نووی گوید: منظور از تحقق سوگند پروردگار، اشاره‌ای‌ست به این آیه که الله متعال می‌فرماید: ﴿وَإِن مِّنکُمۡ إِلَّا وَارِدُهَاۚ؛([3]) یعنی: «هیچ‌کس از شما نیست؛ مگر آنکه از دوزخ گذر خواهد کرد». و مراد از آن، عبور از "پُل صراط" می‌باشد که بر روی جهنم نصب شده است. الله، ما را از آن مصون بدارد.]

961- وعن أَبی سعید الخدریt قَالَ: جَاءتِ امْرأةٌ إِلَى رسول اللهr فَقَالَتْ: یَا رسولَ الله، ذَهبَ الرِّجَالُ بِحَدِیثکَ، فَاجْعَلْ لَنَا مِنْ نَفْسِکَ یَوْماً نَأتِیکَ فِیهِ تُعَلِّمُنَا مِمَّا عَلَّمَکَ اللهُ، قَالَ: «اجْتَمِعْنَ یَوْمَ کَذَا وَکَذَا»؛ فَاجْتَمَعْنَ، فَأَتَاهُنَّ النَّبیُّr فَعَلَّمَهُنَّ مِمَّا عَلَّمَهُ اللهُ، ثُمَّ قَالَ: «مَا مِنْکُنَّ مِنِ امْرَأةٍ تُقَدِّمُ ثَلاَثَةً مِنَ الوَلَدِ إِلا کَانُوا لَهَا حِجَاباً مِنَ النَّارِ». فقالتِ امْرَأةٌ: وَاثْنَینِ؟ فَقَالَ رسولُاللهr: «وَاثْنَیْنِ». [متفقٌ علیه]([4])

ترجمه: ابوسعید خدریt می‌گوید: زنی نزد رسول‌اللهr آمد و عرض کرد: ای رسول‌خدا! مردان به‌تنهایی از سخنان شما بهره بردند؛ پس روزی از - وقت- خود را به ما اختصاص دهید تا نزدتان بیاییم و از آن‌چه که الله به شما آموخته است، به ما آموزش دهید. رسول‌اللهr فرمود: «در فلان و فلان‌روز جمع شوید». آن‌گاه پیامبرr نزدشان آمد و از آن‌چه که الله به او آموخته است، به آنان آموزش داد. سپس فرمود: «هر زنی از شما که سه فرزندش را از دست بدهد، به‌قطع آن‌ها برای مادرشان مانعی در برابر آتش دوزخ خواهند بود». زنی پرسید: آیا دو فرزند نیز این‌گونه است؟ پیامبرr فرمود: «(بله؛) دو فرزند نیز همین‌گونه است».

شرح

مؤلف/ در کتابش «ریاض‌الصالحین» بابی بدین عنوان گشوده است: «فضیلت کسی که فرزندان کوچکش بمیرند»؛ یعنی: کسی که چند فرزند خردسالش را از دست بدهد و به امید دریافت پاداش از اللهU شکیبایی ورزد، فضایلی دارد که در احادیث آمده است. سپس مؤلف احادیث انس، ابوهریره و ابوسعید# را در این‌باره آورده است. احادیثی که نشان می‌دهد: «هر مسلمانی که سه فرزندِ نابالغش بمیرند، به‌قطع الله متعال به لطف رحمت خویش بر فرزندانِ آن‌شخص، او را وارد بهشت می‌گرداند». از آن جهت به رحمت الهی نسبت به فرزندان خردسال یا نابالغ اشاره کرد که فرزندان نابالغ به‌طور خاص درخورِ رحمت و توجه هستند؛ زیرا فرزندان پس از این‌که بزرگ می‌شوند، استقلال می‌یابند و به‌اندازه‌ی فرزندان نابالغ، به مهر و توجه پدر و مادر نیاز ندارند. لذا پدر و مادر به فرزندان خردسال خویش، بیش‌تر محبت و توجه می‌کنند. لذا هرکس سه فرزند نابالغ از دست دهد و به خاطر الله و امید به پاداش الاهی شکیبایی ورزد، این فرزندان برای او مانعی در برابر آتش دوزخ خواهند بود؛ مگر به‌خاطر تحقق سوگند پروردگار که می‌فرماید:

﴿وَإِن مِّنکُمۡ إِلَّا وَارِدُهَاۚ کَانَ عَلَىٰ رَبِّکَ حَتۡمٗا مَّقۡضِیّٗا ٧١ ثُمَّ نُنَجِّی ٱلَّذِینَ ٱتَّقَواْ وَّنَذَرُ ٱلظَّٰلِمِینَ فِیهَا جِثِیّٗا ٧٢  [مریم: ٧١،  ٧٢]                                                                                                             

و هیچ‌کس از شما نیست؛ مگر آن‌که بر دوزخ گذر خواهد کرد. این، وعده‌ی قطعی و مقدری‌ست که انجامش با پروردگار توست. آن‌گاه پرهیزکاران را نجات می‌دهیم و ستم‌گران

را که به زانو درآمده‌اند، در دوزخ رها می‌کنیم.

در حدیث ابوسعید خدریt آمده است: پیامبرr در گردهمایی زنان حضور یافت و به آنان از آن‌چه که اللهU به او آموخته بود، آموزش داد و فرمود: «هر زنی از شما که سه فرزندش را از دست بدهد، به‌قطع آن‌ها برای مادرشان مانعی در برابر آتش دوزخ خواهند بود». زنی پرسید: آیا دو فرزند نیز این‌گونه است؟ پیامبرr فرمود: «(بله؛) دو فرزند نیز همین‌گونه است». و این هم از لطف و فضلِ الله متعال است که اگر مسلمانی دو فرزندش را از دست بدهد و سپس به امید پاداش الهی شکیبایی ورزد، این امر مانعی برای او در برابر آتش دوزخ خواهد بود؛ فرقی نمی‌کند که فرزندانش دختر باشند یا پسر.

***




([1]) صحیح بخاری، ش: (138، 1248).

([2]) صحیح بخاری، ش: (102، 1251)؛ صحیح مسلم، ش: 2632.

([3]) سوره‌ی مریم، آیه‌ی71

([4]) صحیح بخاری، ش: 101؛ صحیح مسلم، ش: 2634.

163- باب: تعریفِ مردم از مرده

163- باب: تعریفِ مردم از مرده

957- عن أنسٍt قال: مَرُّوا بِجَنَازَةٍ فَأَثْنَوْا عَلَیْهَا خَیْراً فَقَالَ النِّبَیُّr: «وَجَبَتْ». ثُمَّ مَرُّوا بِأُخْرَى، فَأثْنَوْا عَلَیْهَا شَرّاً، فَقَالَ النَّبِیُّr: «وَجَبَتْ». فَقَالَ عمر بن الخطابt: مَا وَجَبَت؟ فَقَالَ: «هَذَا أثْنَیْتُمْ عَلَیْهِ خَیْراً، فَوَجَبتْ لَهُ الجَنَّةُ، وهَذَا أثْنَیْتُمْ عَلَیْهِ شَرّاً، فَوَجَبَتْ لَهُ النَّار، أنْتُمْ شُهَدَاءُ اللهِ فی الأَرضِ». [متفقٌ علیه]([1])

ترجمه: انسt می‌گوید: (صحابه) از کنار جنازه‌ای گذشتند و از او به‌نیکی یاد کردند. پیامبرr فرمود: «واجب شد». سپس از کنار جنازه‌ی دیگری گذشتند و او را نکوهش کردند. پیامبرr فرمود: «واجب شد». عمر بن خطابt پرسید: چه چیزی واجب شد؟ فرمود: «شخص نخست را ستودید؛ پس بهشت برایش واجب شد و از شخص دوم به‌بدی یاد کردید؛ پس آتش دوزخ بر او واجب گشت. شما، گواهانِ الله در زمین هستید».

958- وعن أَبی الأسْوَدِ قَالَ: قَدِمْتُ المَدِینَةَ، فَجَلَسْتُ إِلَى عُمَرَ بنِ الخَطَّابt فَمَرَّتْ بِهمْ جَنَازَةٌ، فَأُثْنِیَ عَلَى صَاحِبِهَا خَیْراً، فَقَالَ عُمَرُ: وَجَبَتْ، ثُمَّ مُرَّ بَأُخْرَى فَأُثْنِیَ عَلَى صَاحِبِهَا خَیْراً، فَقَالَ عُمرُ: وَجَبَتْ، ثُمَّ مُرَّ بِالثَّالِثَةِ، فَأُثْنِیَ عَلَى صَاحِبِهَا شَرّاً، فَقَالَ عُمر: وَجَبَتْ ، قَالَ أَبُو الأسودِ: فقلتُ: وَمَا وَجَبَتْ یَا أمْیرَ المُؤمِنینَ؟ قَالَ: قُلْتُ کما قَالَ النَّبِیُّr: «أیُّمَا مُسْلِمٍ شَهِدَ لَهُ أرْبَعَةٌ بِخَیرٍ، أدْخَلَهُ اللهُ الجَنَّةَ». فقُلْنَا: وَثَلاثَةٌ؟ قَالَ: «وَثَلاثَةٌ»؛ فقلنا: وَاثْنَانِ؟ قَالَ: «وَاثْنَانِ». ثُمَّ لَمْ نَسْأَلْهُ عَن الواحِدِ. [روایت بخاری]([2])

ترجمه: ابوالاسود می‌گوید: به مدینه آمده و نزد عمر بن خطابt نشسته بودم؛ در این میان جنازه‌ای از آن‌جا عبور دادند و از آن به‌نیکی یاد شد. عمرt فرمود: «واجب شد». سپس جنازه‌ی دیگری از آن‌جا عبور دادند و از او نیز به‌نیکی یاد گردید. عمرt فرمود: «واجب شد». آن‌گاه جنازه‌ی سومی عبور داده شد و صاحبش را نکوهش کردند. عمرt فرمود: «واجب شد». ابوالاسود می‌گوید: گفتم: ای امیر مؤمنان! چه چیزی واجب شد؟ پاسخ داد: من، سخن پیامبرr را بازگو کردم که فرمود: «هر مسلانی که چهار نفر از او به‌نیکی یاد کنند، الله(U) او را وارد بهشت می‌گرداند». گفتیم: (گواهیِ) سه نفر چه؟ فرمود: «(اگر) سه نفر (هم گواهی دهند، این‌گونه است)». گفتیم: دو نفر چه؟ فرمود: «(اگر) دو نفر (نیز گواهی دهند، این‌گونه است)». و از آن بزرگوار درباره‌ی گواهی یک نفر نپرسیدیم.

شرح

مؤلف/ در کتابش «ریاض‌الصالحین» می‌گوید: «باب: تعریف مردم از مرده». یادِ مردم از مرده به دو صورت است: یا از او به‌نیکی یاد می‌کنند و یا به‌بدی. و این، به آن‌چه که درباره‌اش می‌دانند، بستگی دارد.

سپس مؤلف، حدیث انسt و نیز ماجرای ابوالاسود با عمر بن خطابt را ذکر کرده است. در حدیث انسt آمده است که پیامبرr با همراهانش از کنار جنازه‌ای گذشت. اصحاب از او به‌نیکی یاد کردند. پیامبرr فرمود: «واجب شد». سپس از کنار جنازه‌ی دیگری گذشتند و او را نکوهش کردند. پیامبرr فرمود: «واجب شد». عمر بن خطابt پرسید: ای رسول‌خدا! چه چیزی واجب شد؟ فرمود: « شخص نخست را ستودید؛ پس بهشت برایش واجب شد و از شخص دوم به‌بدی یاد کردید؛ پس آتش دوزخ بر او واجب گشت. شما، گواهانِ الله در زمین هستید». الله بهتر می‌داند؛ ولی گویا شخص دوم از منافقان بوده است. زیرا در دوران پیامبرr منافقان فراوانی در مدینه وجود داشتند که به‌ظاهر ادعای اسلام می‌کردند، اما در باطن کافر بودند. جایگاه منافقان در پایین‌ترین رده‌ی دوزخ است؛ مگر کسی که توبه کند. به‌هر حال این حدیث بیان‌گر این است که اگر مسلمانان از مرده‌ای به‌نیکی یاد کنند، بدین معناست که او بهشتی‌ست و بهشت بر وی واجب می‌شود. هم‌چنین اگر از مرده‌ای به‌بدی یاد کنند، این نشان می‌دهد که آن شخص دوزخی‌ست و آتش دوزخ بر او واجب می‌گردد. گفتنی‌ست: هیچ تفاوتی در میان گواهی مسلمانان در دوران پیامبرr و پس از ایشان، وجود ندارد؛ زیرا حدیث ابوالاسود با عمر بن خطابt پس از دوران پیامبرr بوده است. البته ما اهل سنت و جماعت بر این باوریم که درباره‌ی کسی گواهی نمی‌دهیم که او، بهشتی یا دوزخی‌ست؛ مگر برای کسی که پیامبرr آشکارا درباره‌اش بیان کرده باشد که بهشتی یا دوزخی‌ست. مثلاً برای خلفای چهارگانه، یعنی: ابوبکر، عمر، عثمان و علی# و برای سایر عشره‌ی مبشَّره گواهی داده است که این‌ها بهشتی‌اند؛ همان‌گونه که پیامبرr فرموده است: «أَبُو بَکْرٍ فِی الْجَنَّةِ، وَعُمَرُ فِی الْجَنَّةِ، وَعُثْمَانُ فِی الْجَنَّةِ، وَعَلِیٌّ فِی الْجَنَّةِ، وَطَلْحَةُ فِی الْجَنَّةِ، وَالزُّبَیْرُ فِی الْجَنَّةِ، وَسَعْدٌ فِی الْجَنَّةِ، وَسَعِیدُ بْنُ زَیْدٍ فِی الْجَنَّةِ، وَعَبْدُ الرَّحْمَنِ بْنُ عَوْفٍ فِی الْجَنَّةِ، وَأَبُو عُبَیْدَةَ بْنُ الْجَرَّاحِ فِی الْجَنَّةِ».([3]) یعنی: «ابوبکر بهشتی‌ست؛ عمر بهشتی‌ست؛ عثمان بهشتی‌ست؛ علی بهشتی‌ست؛ طلحه بهشتی‌ست؛ زبیر بهشتی‌ست؛ سعد -بن ابی‌وقاص- بهشتی‌ست؛ سعید بن زید بهشتی‌ست؛ عبدالرحمن بن عوف بهشتی‌ست؛ و ابوعبیده بن جرّاح بهشتی‌ست». پیامبرr همه‌ی این ده نفر را جزو بهشتیان برشمرد. و نیز عکاشه بن محصنt؛ باری پیامبرr خبر داد که: «هفتادهزار نفر از این امت بدون حساب و عذاب، وارد بهشت می‌شوند». عکاشه بن محصنt برخاست و گفت: از الله بخواهید که من، جزو آن‌ها باشم. پیامبرr فرمود: «تو، جزو آن‌ها هستی». مردی دیگر برخاست وگفت : «از الله بخواهید که من نیز جزو آن‌ها باشم». فرمود: «عکاشه، در این زمینه بر تو پیشی گرفت».([4])

الله متعال می‌فرماید:

﴿یَٰٓأَیُّهَا ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ لَا تَرۡفَعُوٓاْ أَصۡوَٰتَکُمۡ فَوۡقَ صَوۡتِ ٱلنَّبِیِّ وَلَا تَجۡهَرُواْ لَهُۥ بِٱلۡقَوۡلِ کَجَهۡرِ بَعۡضِکُمۡ لِبَعۡضٍ أَن تَحۡبَطَ أَعۡمَٰلُکُمۡ وَأَنتُمۡ لَا تَشۡعُرُونَ ٢

                                                                      [الحجرات: ٢]     

ای مؤمنان! صداهایتان را فراتر از صدای پیامبر نبرید و با او، آن‌گونه سخن نگویید که با یک‌دیگر سخن می‌گویید تا مبادا بی‌آنکه دریابید، اعمالتان نابود شود.

ثابت بن قیسt که صدای بلندی داشت، پس از نزول این آیه ترسید و خانه‌نشین شد و از ترس اینکه عملش تباه شود، از خانه بیرون نمی‌آمد. پیامبرr پس از این‌که متوجه غیبتش شد، کسی را نزدش فرستاد و به او مژده داد که: «بَلْ تَعِیشُ حَمِیدًا، وتُقْتَلُ شَهِیدًا وَتَدْخُلُ الْجَنَّةَ».([5]) یعنی: «ستوده (و سرافراز) زندگی می‌کنی و به شهادت می‌رسی و وارد بهشت می‌شوی». لذا هرکسی که پیامبرr به بهشتی بودن وی گواهی داده باشد، ما نیز گواهی می‌دهیم که بهشتی‌ست و هرکه پیامبرr آشکارا درباره‌اش بیان کرده باشد که دوزخی‌ست، ما هم گواهی می‌دهیم که آن‌شخص دوزخی‌ست. پیامبرr و هم‌چنین قرآن کریم به دوزخی بودن عده‌ای تصریح کرده‌اند. همان‌گونه که الله متعال درباره‌ی ابولهب که عموی پیامبرr می‌فرماید:

﴿تَبَّتۡ یَدَآ أَبِی لَهَبٖ وَتَبَّ ١ مَآ أَغۡنَىٰ عَنۡهُ مَالُهُۥ وَمَا کَسَبَ ٢ سَیَصۡلَىٰ نَارٗا ذَاتَ لَهَبٖ ٣ وَٱمۡرَأَتُهُۥ حَمَّالَةَ ٱلۡحَطَبِ ٤ فِی جِیدِهَا حَبۡلٞ مِّن مَّسَدِۢ ٥

                                                                     [المسد: ١،  ٦]     

زیان‌کار و شکسته باد دو دست ابولهب و خودش نابود باد. مالش و آنچه به‌دست آورد، سودی به حالش نبخشید. به‌زودی وارد آتش شعله‌وری خواهد شد. و نیز همسرش (که در دشمنی با پیامبر، آتش‌بیار معرکه بود؛ آری، همان) زنِ هیزم‌کش را می‌گویم. در گردنش ریسمانی از لیف خرماست (و در دوزخ زنجیری آتشین بر گردن دارد).

پیامبرr خبر داد که عمویش ابوطالب در بالاترین قسمت دوزخ به‌سر می‌برد؛ یعنی در عمقِ کمِ آن، اما دو کفش آتشین در پاهای اوست که مغز سرش از آن، به جوش می‌آید.

شخصی نزد پیامبرr آمد و پرسید: ای رسول‌خدا! پدرم کجاست؟ فرمود: «پدرت در دوزخ است». هم‌چنین پیامبرr فرمود: «عمرو بن لحی را در دوزخ دیدم که روده‌هایش را به دنبال خویش می‌کشید».([6])

علامه ابوالعباس حرانی می‌گوید: درباره‌ی کسی که امت به‌اتفاق از او به‌نیکی یاد کنند، گواهی می‌دهیم که بهشتی‌ست. مانند امام احمد، شافعی، ابوحنیفه، مالک، سفیان ثوری، سفیان بن عیینه و دیگر امامانی که همه‌ی امت از آن‌ها به‌نیکی یاد می‌کنند؛ لذا گواهی می‌دهیم که این‌ها بهشتی‌اند. درباره‌ی شخص شیخ‌الاسلام نیز این‌گونه است؛ زیرا امت به‌طور عموم از او به‌نیکی یاد می‌نمایند؛ مگر عده‌ی اندک و ناچیزی که از روی‌کرد عمومِ مسلمانان کناره گرفته‌اند و هرکس چنین روی‌کردی داشته باشد و از عموم مسلمانان کناره بگیرد، در آتش دوزخ می‌افتد. لذا درباره‌ی شیخ‌الاسلام نیز گواهی می‌دهیم که بهشتی‌ست. و این دیدگاه با حدیث عمرt که بخاری/ آن‌را روایت کرده است، تأیید می‌شود: «هرکس که چهار یا سه یا دو نفر از او به‌نیکی یاد کنند، بهشت بر وی واجب می‌شود». و صحابه# از پیامبرr درباره‌ی گواهیِ یک نفر سؤال نکردند.

از الله متعال می‌خواهیم که ما را در جرگه‌ی بهشتیان قرار دهد و ما را بر آتش دوزخ حرام بگرداند.

***




([1]) صحیح بخاری، ش: 1367؛ و صحیح مسلم، ش: 949.

([2]) صحیح بخاری، ش: 1368.

([3]) صحیح است؛ ر.ک: صحیح الترمذی، ش: 2946؛ و المشکاۀ، ش: (6110، 6111)؛ و تخریج العقیدۀ الطحاویۀ (728) از علامه آلبانی/.

([4]) این حدیث و تخریج آن، پیش‌تر به‌شماره‌ی 75 گذشت.

([5]) روایت: حاکم در المستدرک (3/261)؛ و رویانی (1002)؛ و ابن ابی‌عاصم در الآحاد والمثانی (3399) و الجهاد (225)؛ و طبرانی در الکبیر (2/70)؛ و اصبهانی در دلائل النبوۀ (309)، از طریق عبدالرحمن بن یزید بن جابر از عطاء خراسانی از دختر ثابت بن قیس به‌صورت مرفوع. این، اِسنادی ضعیف است؛ زیرا عطاء به‌رغم این‌که صدوق (راستگو) بود، - در نقل روایت- به‌کثرت اشتباه می‌کرد؛ هم‌چنین شرحِ حالی از دختر ثابت نیافتم. البته همانند این را معمر در الجامع (11/239) به‌نقل از زهری به‌صورت مرسل از ثابت آورده است. در این روایت، زهری، محل اختلاف است؛ و نیز روایت: طبرانی در الکبیر (2/66) و الاوسط (1/18) از طریق اوزاعی از زهری از محمد بن ثابت انصاری از پدرش ثابت بن قیس به‌صورت مرفوع؛ حافظ در التهذیب (5/56) در شرح حال محمد بن ثابت می‌گوید: «چنین به‌نظر می‌رسد که روایت محمد بن ثابت از پدرش و نیز از سالم، مرسل باشد؛ زیرا ان‌دو در جنگ یمامه کشته شدند و او (=محمد بن ثابت) خردسال بود؛ مگر اینکه در همان زمان، یعنی در دوران طفولیتش چیزی از پدرش شنیده و حفظ کرده باشد... هم‌چنین سماع زهری از وی (=محمد بن ثابت) درست نیست و به‌ثبوت نرسیده است». و نیز روایت: رویانی (1001)، و طبرانی در الکبیر (2/67) و ابن مبارک در الجهاد (123) از طریق زهری از اسماعیل بن محمد بن ثابت از ثابت به‌صورت مرفوع. این، روایت مالک و یونس بن یزید از زهری است؛ البته صالیح بن ابی‌الخضر و ابراهیم بن سعد در این روایت با مالک و یونس بن یزید اختلاف کرده و آن‌را از طریق زهری از اسماعیل از پدرش از ثابت به‌صورت مرفوع روایت نموده‌اند. ابوحاتم در العلل (2/236) می‌گوید: «صالح در آن دچار اشتباه شده است؛ بلکه این روایت از زهری از اسماعیل بن محمد بن ثابت اویسی‌ست».

([6]) همان‌گونه که در روایت بخاری آمده است، عمرو بن لحی نخستین کسی بود که حیوانات را به‌نامِ وقف برای بت‌ها، بدون استفاده رها ‌کرد. ر.ک: صحیح بخاری، ش: (1212، 3524). [مترجم]