اهل سنت

آنچه در این وبلاگ مخالف قرآن و سنت بود دور بندازید. الله در قرآن میفرماید:(پس بندگانم را بشارت ده، همان کسانی که سخنان را می شنوند و از نیکوترین آنها پیروی می کنند. اینانند که خداوند هدایتشان کرده و اینانند که خردمندانند». زمر، آیه 17 و 18

اهل سنت

آنچه در این وبلاگ مخالف قرآن و سنت بود دور بندازید. الله در قرآن میفرماید:(پس بندگانم را بشارت ده، همان کسانی که سخنان را می شنوند و از نیکوترین آنها پیروی می کنند. اینانند که خداوند هدایتشان کرده و اینانند که خردمندانند». زمر، آیه 17 و 18

72- باب: حرام بودن کبر و خودپسندی

72- باب: حرام بودن کبر و خودپسندی

الله متعال می‌فرماید:

﴿تِلۡکَ ٱلدَّارُ ٱلۡأٓخِرَةُ نَجۡعَلُهَا لِلَّذِینَ لَا یُرِیدُونَ عُلُوّٗا فِی ٱلۡأَرۡضِ وَلَا فَسَادٗاۚ وَٱلۡعَٰقِبَةُ لِلۡمُتَّقِینَ ٨٣         [القصص: ٨٣]             

این، سرای آخرت است که آن را برای کسانی قرار می‌دهیم که خواهان فساد و برتری در زمین نیستند. و فرجام نیک از آنِ پرهیزگاران است.

و می‌فرماید:

﴿وَلَا تَمۡشِ فِی ٱلۡأَرۡضِ مَرَحًاۖ                                      [الإسراء: ٣٧]      

و در زمین، خرامان و با تکبر راه مرو.

و می‌فرماید:

﴿وَلَا تُصَعِّرۡ خَدَّکَ لِلنَّاسِ وَلَا تَمۡشِ فِی ٱلۡأَرۡضِ مَرَحًاۖ إِنَّ ٱللَّهَ لَا یُحِبُّ کُلَّ مُخۡتَالٖ فَخُورٖ ١٨  [لقمان: ١٨]      

متکبرانه از مردم روی برنگردان و در زمین خرامان و باغرور راه مرو که به‌راستی الله، هیچ متکبر فخر‌فروشی را دوست ندارد.

و می‌فرماید:

﴿إِنَّ قَٰرُونَ کَانَ مِن قَوۡمِ مُوسَىٰ فَبَغَىٰ عَلَیۡهِمۡۖ وَءَاتَیۡنَٰهُ مِنَ ٱلۡکُنُوزِ مَآ إِنَّ مَفَاتِحَهُۥ لَتَنُوٓأُ بِٱلۡعُصۡبَةِ أُوْلِی ٱلۡقُوَّةِ إِذۡ قَالَ لَهُۥ قَوۡمُهُۥ لَا تَفۡرَحۡۖ إِنَّ ٱللَّهَ لَا یُحِبُّ ٱلۡفَرِحِینَ ٧٦                             [القصص: ٧٦]     

قارون از قوم موسی بود؛ پس بر آنان ستم کرد و به اندازه‌ای به او گنج دادیم که کلیدهایش بر گروهی توانمند و قوی، سنگینی می‌کرد؛ زمانی (را یاد کن) که قومش به او گفتند: (به دنیا دل مبند و) شادی مکن؛ بی‌گمان الله، افراد سرمست و مغرور (و دل‌بسته به دنیا) را دوست ندارد.

تا آن‌جا که می‌فرماید:

﴿فَخَسَفۡنَا بِهِۦ وَبِدَارِهِ ٱلۡأَرۡضَ                                              [القصص: ٨١] 

پس قارون و خانه‌اش را به زمین فرو بردیم.

شرح

مؤلف/ می‌گوید: «باب حرام بودن کبر و خودپسندی».

کبر، اینست که انسان خود را سر و گردنی از دیگران برتر بداند و گمان کند که بر سایر مردم برتری دارد.

خودپسندی، اینست که انسان، عملش را بزرگ و فراوان بپندارد و به آن، مغرور شود.

لذا خودپسندی به عملِ انسان برمی‌گردد و کبر به خودِ او؛ و هر دو، خُلق و خوی زشت و ناپسندی هستند.

کبر بر دو نوع است: کبر در برابر حق؛ و کبر در برابرِ خلق خدا. چنان‌که پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم  فرموده است: «الکِبْرُ بَطَرُ الحَقِّ وغَمْطُ النَّاسِ».([1]) یعنی: «کبر، سرکشی از حق و تحقیر مردم است». لذا آدمِ متکبر، در ذات خود، آدمِ سرکشی‌ست؛ یعنی هم در برابر حق گردن‌کشی می‌کند و هم در برابر مردم. به عبارت دیگر، از حق، روی‌گردان است و حق را نمی‌پذیرد و مردم را عددی حساب نمی‌کند و خود را برتر از آن‌ها می‌بیند.

به شخصی گفتند: مردم را چه می‌بینی؟ گفت: به گمانم قدرِ پشه‌اند! در جوابش گفتند: آن‌ها نیز تو را همین‌گونه می‌بینند.

و از دیگری پرسیدند: مردم را چه می‌بینی؟ گفت: آن‌ها را از خود بزرگ‌تر می‌بینم و بس ارجمند و محترم هستند. به او گفتند: آن‌ها نیز تو را بزرگ‌تر از خود می‌بینند و نزدشان محترم و گرامی هستی.

مردم را هر طور ببینی، آن‌ها نیز تو را همان‌گونه می‌بینند؛ اگر به دیده‌ی احترام به آن‌ها بنگری، آنان نیز به تو احترام می‌گذارند و نزدشان گرامی و ارجمند خواهی بود؛ و برعکس، اگر به دیده‌ی تحقیر به آن‌ها نگاه کنی، خود از چشمِ آن‌ها می‌افتی و نزدشان حرمت و جایگاهی نخواهی داشت.

سرکشی از حق، اینست که انسان، حق و حقیقت را قبول نکند و به چیزی جز خود و نظر خویش اهمیت ندهد و خود را از حق و حقیقتّ برتر و بزرگ‌تر بپندارد! نشانه‌اش، اینست که وقتی دلایل کتاب و سنت به او عرضه شود، قبول نکند؛ بلکه

بر رأی خود پافشاری نماید. این، روی‌گردانی از حق و حقیقت است. پناه بر الله.

برخی از مردم، از خود دفاع می‌کنند؛ یعنی وقتی سخنی می‌گویند، امکان ندارد از آن برگردند یا آن را پس بگیرند؛ بلکه حتی با این‌که دیدگاه درست را درمی‌یابند و می‌فهمند حرفی که زده‌اند بر خلافِ عقل و شرع است، باز هم بر آن پافشاری می‌کنند! در صورتی که بر انسان، واجب است همین‌که حق را دریافت، از سخن خویش به سوی حق بازگردد؛ اگرچه بر خلافِ پندار یا سخنِ وی باشد. این، عزتش را نزدِ الله عزوجل  بیش‌‌تر می‌گرداند و بر عزتش در نزد مردم می‌افزاید. هیچ‌گاه گمان نکنید که اگر از سخن یا دیدگاه خود به سوی حق و حقیقت بازگردید، حرمت و جایگاه خود را از دست خواهید داد؛ این را کسرِ شأن مپندارید؛ بلکه این را عزت بدانید و مطمئن باشید که مردم درک می‌کنند و می‌فهمند که شما، تابعِ حقیقت هستید. اما کسی که در برابر حقیقت، سرسختی و لجاجت می‌ورزد و بر دیدگاهِ نادرستِ خویش پافشاری می‌کند و حق را نمی‌پذیرد، در حقیقت، متکبر است. پناه بر الله.

چنین رویکردی در برخی از مردم، حتی در طلاب علم مشاهده می‌شود؛ گاه پس از بحث و بررسی، دیدگاه درست برای یک شخص روشن می‌گردد و چون با گفتارِ دیروزش مغایرت دارد، بر نظرِ خود پافشاری می‌کند و شیطان وسوسه‌اش می‌نماید که اگر از رأی خود برگردد، مردم او را سرزنش خواهند کرد یا درباره‌اش خواهند گفت: عجب آدمِ سست‌رأی و بی‌ثباتی‌ست! هر روز فکر و نظرش عوض می‌شود!

مگر چه اشکالی دارد؟ امام احمد/ که به امام اهل سنت، مشهور است، گاه در یک مسأله چهار دیدگاه از او نقل شده است؛ چرا؟ برای این‌که او تابعِ سنت بود و به‌خاطر گستردگیِ اطلاعاتش، هر زمان که در متون سنت، دلیلِ جدیدی می‌یافت که بر خلافِ دیدگاهِ گذشته‌اش بود، از آن برمی‌گشت. این، روی‌کرد هر انسانِ باانصافی می‌باشد که تابعِ دلیل است؛ هرکس و در هر موقعیتی که باشد.

سپس مؤلف/ چند آیه ذکر کرده که در نکوهش تکبر است؛ آخرین آیات مذکور، درباره‌ی قارون است. قارون از بنی‌اسرائیل و از قوم موسی علیه السلام  بود و الله عزوجل  مال و ثروت فراوانی به او داده بود؛ به‌اندازه‌ای کلیدهای انبارها و خزانه‌های گنجش بر گروهی توانمند و قوی سنگینی می‌کرد. ﴿إِنَّ ٱللَّهَ لَا یُحِبُّ ٱلۡفَرِحِینَ ٧٦: «زمانی (را یاد کن) که قومش به او گفتند: (به دنیا دل مبند و) شادی مکن؛ بی‌گمان الله، افراد سرمست و مغرور (و دل‌بسته به دنیا) را دوست ندارد». اما این مرد، حق را قبول نکرد، بلکه تکبر ورزید و سرکشی نمود؛ هر زمان که آیات الاهی را برایش یادآوری می‌کردند، آن‌ها را رد می‌کرد و تکبر می‌ورزید. ﴿قَالَ إِنَّمَآ أُوتِیتُهُۥ عَلَىٰ عِلۡمٍ عِندِیٓۚ: «گفت: فقط به خاطر علم و دانشی که دارم، به این مال و ثروت دست یافته‌ام». و بدین‌سان لطف الله عزوجل  را بر خود انکار کرد؛ ادعا می‌کرد که آن‌همه ثروت را با دانش و قدرت خود به‌دست آورده است. در نتیجه الله عزوجل  او و خانه‌اش را در زمین فرور بُرد و خودش و آن‌همه مال و ثروتش را نابود کرد. ﴿فَمَا کَانَ لَهُۥ مِن فِئَةٖ یَنصُرُونَهُۥ مِن دُونِ ٱللَّهِ وَمَا کَانَ مِنَ ٱلۡمُنتَصِرِینَ ٨١: «پس قارون و خانه‌اش را به زمین فرو بردیم؛ و هیچ گروهی نداشت که او را در برابر الله یاری دهند و خود نیز یارای چنین کاری نداشت». الله عزوجل  می‌فرماید:

﴿وَأَصۡبَحَ ٱلَّذِینَ تَمَنَّوۡاْ مَکَانَهُۥ بِٱلۡأَمۡسِ یَقُولُونَ وَیۡکَأَنَّ ٱللَّهَ یَبۡسُطُ ٱلرِّزۡقَ لِمَن یَشَآءُ مِنۡ عِبَادِهِۦ وَیَقۡدِرُۖ لَوۡلَآ أَن مَّنَّ ٱللَّهُ عَلَیۡنَا لَخَسَفَ بِنَاۖ                                                       [القصص: ٨٢]     

و آنان که دیروز جایگاه او را آرزو می‌کردند، بامدادان می‌گفتند: شگفتا که الله، روزی هر کس از بندگانش را بخواهد، فراخ و یا تنگ می‌گرداند. و اگر الله بر ما منت نمی‌گذاشت، ما را نیز در زمین فرو می‌بُرد.

دقت کنید؛ در پیامد تکبر و خودپسندی بیندیشید؛ آری! پیامدش نابودی و ذلت و خواری‌ست.

مؤلف/ آیه‌های دیگری نیز در این باب ذکر کرده است؛ از جمله این‌که الله عزوجل  می‌فرماید:

﴿تِلۡکَ ٱلدَّارُ ٱلۡأٓخِرَةُ نَجۡعَلُهَا لِلَّذِینَ لَا یُرِیدُونَ عُلُوّٗا فِی ٱلۡأَرۡضِ وَلَا فَسَادٗا           

                                                                     [القصص: ٨٣]      

این، سرای آخرت است که آن را برای کسانی قرار می‌دهیم که خواهان فساد و برتری در زمین نیستند.

آخرت، واپسین سرای انسان است؛ زیرا هر انسانی چهار منزل دارد که آخرینش، منزل آخرت است:

منزل نخست: شکم مادر.

دومین منزل: دنیا.

سومین منزل: عالَم برزخ که از زمان مرگ آغاز می‌شود و تا برپا شدن قیامت ادامه دارد.

و چهارم: سرای آخرت است که آخرین منزل انسان می‌باشد و جاوادنه در آن می‌ماند. این، همان سرا یا منزلی‌ست که الله عزوجل  درباره‌اش می‌فرماید:

﴿تِلۡکَ ٱلدَّارُ ٱلۡأٓخِرَةُ نَجۡعَلُهَا لِلَّذِینَ لَا یُرِیدُونَ عُلُوّٗا فِی ٱلۡأَرۡضِ وَلَا فَسَادٗا           

                                                                                       [القصص: ٨٣]   

این، سرای آخرت است که آن را برای کسانی قرار می‌دهیم که خواهان فساد و برتری در زمین نیستند.

یعنی نه در برابر حق، گردن‌کشی و تکبر می‌کنند و نه در برابر خلق؛ بلکه در برابر حق و خلق متواضع هستند. روشن است چنین کسانی وقتی اراده‌ی فساد و برتری‌جویی نمی‌کنند، پس از باب اولی، در عمل نیز به تبهکاری و برتری‌جویی نمی‌پردازند؛ لذا نه فساد می‌کنند و نه در برابر حق و خلق خدا، تکبر می‌ورزند و خواهان فساد و برتری نیز نیستند. مردم بر سه دسته‌اند:

1-   گروهی که تکبر می‌ورزند، فساد می‌کنند و دیگران را نیز به فساد و تباهی می‌کشانند؛ یعنی هم خواهان فساد و برتری در زمین هستند و هم در عمل به چنین کارهایی می‌پردازند و بدین‌سان اراده‌ی بدی و کردار بد، هر دو را دارند.

2-  گروهی که خواهان فساد و برتری نیستند، چه رسد به این‌که تبهکار و متکبر باشند.

3-   دستهای دیگر خواهان فساد و برتری هستند، اما توانایی‌اش را ندارند؛ البته گناهِ این بداندیشی و اراده‌ی بد بر آنان خواهد بود.

سرای آخرت، از آنِ کسانی‌ست که خواهان فساد و برتری در زمین نیستند؛ یعنی در برابر حق و خلق خدا، تکبر نمی‌ورزند و به فساد و تبهکاری نمی‌پردازند. گفتنیست: منظور از فساد و تبهکاری در زمین، ویران کردن خانه‌ها و به آتش کشیدن مزارع و کشتزارها نیست؛ بلکه منظور، تباه کردنِ زمین با گناه و معصیت است. الله عزوجل  می‌فرماید:

﴿وَلَا تُفۡسِدُواْ فِی ٱلۡأَرۡضِ بَعۡدَ إِصۡلَٰحِهَا                         [الأعراف: ٥٦] 

و در زمین پس از اصلاح آن، به فساد و تبهکاری نپردازید.

علما در تفسیر این آیه گفته‌اند: یعنی از الله، نافرمانی و معصیت نکنید؛ زیرا معصیت، خاستگاهِ فساد و تباهی‌ست.

الله تبارک و تعالی می‌فرماید:

﴿وَلَوۡ أَنَّ أَهۡلَ ٱلۡقُرَىٰٓ ءَامَنُواْ وَٱتَّقَوۡاْ لَفَتَحۡنَا عَلَیۡهِم بَرَکَٰتٖ مِّنَ ٱلسَّمَآءِ وَٱلۡأَرۡضِ وَلَٰکِن کَذَّبُواْ فَأَخَذۡنَٰهُم بِمَا کَانُواْ یَکۡسِبُونَ ٩٦                                                                [الأعراف: ٩٦]   

و اگر مردم شهرها و آبادی­ها ایمان می­آوردند و تقوا پیشه می­کردند، برکت­های آسمان و زمین را بر آنان می­گشودیم؛ ولی انکار نمودند و ما، آنان را به سبب کردارشان گرفتیم.

و الله عزوجل  در نتیجه‌ی این انکار، برکت‌های آسمان و زمین را بر آنان نگشود؛ لذا زمین به‌وسیله‌ی گناه و معصیت، تباه می‌گردد.

الله متعال می‌فرماید:

﴿وَلَا تَمۡشِ فِی ٱلۡأَرۡضِ مَرَحًا                                      [الإسراء: ٣٧]     

و در زمین خرامان و با غرور راه مرو.

و در ادامه می‌فرماید:

﴿إِنَّکَ لَن تَخۡرِقَ ٱلۡأَرۡضَ وَلَن تَبۡلُغَ ٱلۡجِبَالَ طُولٗا ٣٧              [الإسراء: ٣٧] 

به‌راستی تو نمی‌توانی زمین را بشکافی و نمی‌توانی در بلندی به کوه برسی.

یعنی هرطور که باشی، باز هم انسانِ ضعیف و کوچکی هستی که نمی‌توانی با تکبر و غرورِ خود - با کوبیدنِ پایِ خود - زمین را بشکافی یا با بالا گرفتنِ سر و گردن خویش، هم‌سان کوه‌ها شوی و به بلندای کوه‌ها برسی.

الله متعال می‌فرماید:

﴿وَلَا تُصَعِّرۡ خَدَّکَ لِلنَّاسِ وَلَا تَمۡشِ فِی ٱلۡأَرۡضِ مَرَحًاۖ إِنَّ ٱللَّهَ لَا یُحِبُّ کُلَّ مُخۡتَالٖ فَخُورٖ ١٨  [لقمان: ١٨]      

متکبرانه از مردم روی برنگردان و در زمین خرامان و باغرور راه مرو که به‌راستی الله، هیچ متکبر فخر‌فروشی را دوست ندارد.

لذا می‌بینیم که انسان‌های متکبر، از حق و حقیقت روی‌گردان هستند و از قبولِ آن سرپیچی می‌کنند؛ حتی وقتی با آن‌ها سخن می‌گوییم، رویِ خود را می‌گردانند و گردنِ خویش را می‌پیچانند و ژستِ عجیبی به خود می‌گیرند!

﴿وَلَا تَمۡشِ فِی ٱلۡأَرۡضِ مَرَحًا؛ یعنی در زمین با تکبر راه مرو. ﴿إِنَّ ٱللَّهَ لَا یُحِبُّ کُلَّ مُخۡتَالٖ فَخُورٖ ١٨؛ الله عزوجل  کسی را که ژست متکبرانه‌ای به خود می‌گیرد و با گفتارش فخرفروشی می‌کند، دوست ندارد؛ به عبارت دیگر کسی که در رفتارش، یعنی در ظاهر و پوششِ او و نیز در نحوه‌ی راه رفتنش، کبر و غرور نمایان است و هم‌چنین هنگامِ سخن گفتن، فخرفروشی می‌کند، الله متعال دوستش ندارد؛ بلکه الله متعال بنده‌ی پرهیزگار و متواضعی را دوست دارد که ناشناخته و دارای عزت نفس می‌باشد.

***

617- عن عبدِ اللَّهِ بن مسعُودٍt عَنِ النَّبِیِّ صلی الله علیه و آله و سلم  قال: «لا یَدْخُلُ الجَنَّةَ مَنْ کَانَ فی قَلْبِهِ مثْقَالُ ذَرَّةٍ مَنْ کِبرٍ». فقال رَجُلٌ: إِنَّ الرَّجُلَ یُحِبُّ أَنْ یَکُونَ ثَوْبُهُ حَسَنًا، ونعلهُ حَسَنَةً؟ قال: «إِنَّ اللهَ جَمِیلٌ یُحِبُّ الجَمالَ؛ الکِبْرُ بَطَرُ الحَقِّ وغَمْطُ النَّاسِ». [روایت مسلم]([2])

ترجمه: عبدالله بن مسعودt می‌گوید: پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم  فرمود: «کسی که در قلبش به‌اندازه‌ی ذره‌ای کبر باشد، وارد بهشت نمی‌شود». شخصی پرسید: آیا کسی که دوست دارد لباس و کفش زیبا بپوشد، این هم تکبر است؟ فرمود: «همانا الله زیباست و زیبایی را دوست دارد؛ کبر، سرپیچی از حق و تحقیر مردم است».

618- وعنْ سلمةَ بنِ الأَکْوعt أَنَّ رَجُلاً أَکَل عِنْدَ رسولِ اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم  بِشِمالِهِ فقال: «کُلْ بِیَمِینِکَ». قال: لاَ أَسْتَطِیع. قال: «لا اسْتَطَعْتَ»؛ مَا مَنَعَهُ إِلاَّ الکبْر. قال: فما رَفَعها إِلى فِیه. [روایت مسلم]([3])

ترجمه: سلمه بن اکوعt می‌گوید: شخصی نزد رسول‌الله صلی الله علیه و آله و سلم  با دست چپ خود، غذا خورد؛ پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم  به او فرمود: «با دست راستِ خود بخور». آن مرد گفت: نمی‌توانم. پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم  فرمود: «هیچ‌گاه نتوانی». چیزی جز کبر، آن مرد را از اطاعت بازنداشت؛ وی از آن پس نمی‌توانست دست راستش را به سوی دهانش بلند کند.

شرح

حافظ نووی/ در باب حرام بودن کبر و خودپسندی، حدیثی بدین مضمون نقل کرده است که ابن‌مسعودt می‌گوید: پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم  فرمود: «کسی که در قلبش به‌اندازه‌ی ذره‌ای کبر باشد، وارد بهشت نمی‌شود».

این حدیث، یکی از احادیث وعید می‌باشد که رسول‌الله صلی الله علیه و آله و سلم  در آن به‌صورت مطلق نسبت به یک کار هشدار داده است و البته بنا بر آموزه‌های دینی به شرح و تفصیلِ بیش‌تری نیاز دارد.

کسی که در قلبش کبر وجود دارد، یعنی حق را ناپسند می‌داند و از آن سرپیچی می‌کند، کافر است و جاودانه در دوزخ می‌ماند و هیچ‌گاه وارد بهشت نمی‌شود. زیرا الله متعال می‌فرماید:

﴿ذَٰلِکَ بِأَنَّهُمۡ کَرِهُواْ مَآ أَنزَلَ ٱللَّهُ فَأَحۡبَطَ أَعۡمَٰلَهُمۡ ٩               [محمد : ٩]         

این، بدان‌سبب بود که آنان آن‌چه را الله نازل کرده است، ناگوار دانستند؛ پس (الله) اعمالشان را تباه کرد.

و الله عمل هیچ‌کس جز کافر را تباه نمی‌گرداند؛ زیرا الله عزوجل  می‌فرماید:

﴿وَمَن یَرۡتَدِدۡ مِنکُمۡ عَن دِینِهِۦ فَیَمُتۡ وَهُوَ کَافِرٞ فَأُوْلَٰٓئِکَ حَبِطَتۡ أَعۡمَٰلُهُمۡ فِی ٱلدُّنۡیَا وَٱلۡأٓخِرَةِۖ وَأُوْلَٰٓئِکَ أَصۡحَٰبُ ٱلنَّارِۖ هُمۡ فِیهَا خَٰلِدُونَ ٢١٧                                                        [البقرة: ٢١٧]      

و اعمالِ آن دسته از شما که از دینشان برگردند و در حال کفر بمیرند، در دنیا و آخرت بر باد
می­شود و چنین افرادی دوزخی­اند و برای همیشه در دوزخ می­مانند.

اما اگر کسی در برابر مردم یا خلق خدا تکبر ورزد، اما از عبادت الله سرپیچی نکند، به‌طور مستقیم وارد بهشت نمی‌شود؛ بلکه ابتدا مجازات عملش را می‌بیند تا از آلودگی این گناه پاک گردد و در حالی به بهشت برود که پاک و پاکیزه است. از این‌رو وقتی رسول‌الله صلی الله علیه و آله و سلم  این حدیث را بیان فرمود، شخصی پرسید: آیا کسی که دوست دارد لباس و کفش زیبا بپوشد، این هم تکبر است؟ رسول‌الله صلی الله علیه و آله و سلم  فرمود: «همانا الله زیباست و زیبایی را دوست دارد؛ کبر، سرپیچی از حق و تحقیر مردم است». آری؛ الله در ذات، صفات و افعال خود زیباست و هرچه از او سر می‌زند، نیک و زیبا می‌باشد، نه زشت و اندیشه‌های پاک و سالم، آن را خوب و زیبا می‌دانند. این‌که فرمود: «زیبایی را دوست دارد»، بدین معناست که دوست دارد بنده‌اش ظاهری زیبا و آراسته داشته باشد و کفش و لباسِ خوب و زیبا بپوشد و در همه‌ حال آراسته و نیک باشد؛ زیرا زیبایی و آراستگی، قلب‌ها را به سوی انسان جذب می‌کند و مردم، آدمِ آراسته را دوست دارند؛ بر خلاف زشتی؛ مثلِ کسی که به سر و وضعش نمی‌رسد و موهای ژولیده و لباس‌های نامرتبی دارد. از این‌رو رسول‌الله صلی الله علیه و آله و سلم  فرمود: «الله زیباست و زیبایی را دوست دارد»؛ یعنی دوست دارد که بنده‌اش زیبا و آراسته باشد. البته زیباییِ طبیعی و خدادادی، دست انسان نیست و انسان در این زمینه دخل و تصرفی ندارد. لذا رسول‌الله صلی الله علیه و آله و سلم  در این حدیث به زیبایی و جمالی اشاره کرده که در دستِ انسان است؛ یعنی تجمل و خودآراییِ مشروع.

و اما حدیث دوم؛ سلمه بن اکوعt می‌گوید: شخصی، نزد رسول‌الله صلی الله علیه و آله و سلم  با دست چپ خود، غذا خورد؛ پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم  به او فرمود: «با دست راستِ خود بخور». آن مرد گفت: نمی‌توانم. پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم  فرمود: «هیچ‌گاه نتوانی». چیزی جز کبر، آن مرد را از اطاعت بازنداشت؛ از آن پس نمی‌توانست دست راستش را به سوی دهانش بلند کند.

رسول‌الله صلی الله علیه و آله و سلم  همین‌که دریافت این مرد، آدمِ متکبری‌ست، برایش بددعایی کرد و از الله متعال خواست که دست راستش را فلج یا به‌گونه‌ای بگرداند که نتواند آن را به سوی دهانش بالا ببرد. الله متعال نیز دعای پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم  را پذیرفت و از آن پس، آن مرد نمی‌توانست دست راستش را به سوی دهانش بالا ببرد؛ یعنی مثلِ عصا راست شد. زیرا در برابر دینِ الله عزوجل  تکبر ورزید و از حکمِ پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم  سرپیچی کرد.

این حدیث، نشان می‌دهد که خوردن و آشامیدن باید با دست راست باشد؛ یعنی ا‌ستفاده از دست راست در خوردن و آشامیدن واجب است و خوردن با دستِ چپ، حرام می‌باشد و هرکس با دست چپش چیزی بخورد یا بیاشامد، گنه‌کار می‌شود. زیرا کسی که با دست چپ می‌خورد و می‌آشامد، مانندِ شیطان و دوستان او می‌گردد. پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم  فرموده است: «لا یَأْکُلْ أَحَدُکُمْ بِشِمَالِهِ وَلا یَشْرَب بِشِمَالِهِ، فَإِنَّ الشَّیْطَانَ یَأْکُلُ بِشِمَالِهِ وَیَشْرَب بِشِمَالِهِ».([4]) یعنی: «هیچ‌یک از شما با دستِ چپش نخورد و نیاشامد؛ زیرا شیطان با دست چپش می‌خورد و می‌آشامد».

اگر به کفار نگاه کنیم، می‌بینیم که با دستِ چپشان می‌خوردند و می‌آشامند؛ بنابراین کسی که با دستِ چپش می‌خورد و می‌آشامد، در حقیقت مانند شیطان و دوستانِ شیطان، عمل می‌کند.

اگر کسی ببیند که برادر مسلمانش با دست چپش می‌خورد و می‌آشامد، بر او واجب است که به برادر مسلمانش تذکر دهد و به بهترین شکل به او یادآوری کند که خوردن و آشامیدن با دست چپ درست نیست؛ البته اگر نگران بود که برادر مسلمانش شرمنده شود یا قبول نکند، به‌طور مستقیم چیزی به او نگوید؛ بلکه با اشاره و کنایه و خیلی محترمانه او را متوجه اشتباهش نماید؛ مثلاً بگوید: برخی از مردم با دست چپ غذا می‌خورند؛ این، حرام است. و اگر عالمی با او بود، این نکته را در قالب یک سؤال مطرح کند و بپرسد: نظرِ شما درباره‌ی خوردن و آشامیدن با دست چپ چیست؟ و بدین‌سان برادرِ مسلمانش را متوجه اشتباهش بگرداند؛ اما اگر متوجه نشد، در تنهایی به او تذکر دهد تا برادر مسلمانش این آموزه‌ی دینی را فرابگیرد.

گاه دیده می‌شود که برخی از افراد، در غذا خوردن رعایت می‌کنند و با دست راست غذا می‌خورند، اما لیوان را در دستِ چپ می‌گیرند و با دست چپ آب می‌نوشند؛ می‌گویند: دست راستِ ما چرب است و ناچاریم لیوان را در دستِ چپ بگیریم تا آلوده نشود؛ می‌گوییم: این، یک مسأله‌ی ساده‌ و مستحب نیست که از کنارِ آن به‌سادگی بگذریم؛ زیرا آشامیدن با دست چپ، حرام است و آن‌چه حرام می‌باشد، فقط در ضرورت شدید و شرایط خاص و گریزناپذیر جایز می‌گردد و آلوده شدن یا چرب شدن لیوان، ضرورت نیست؛ بلکه امکانِ شستنِ لیوان وجود دارد؛ علاوه بر این، می‌توانیم لیوان را از پایین در میانِ انگشتِ شَست و میانه  بگیریم. رعایت این نکته برای کسی که می‌خواهد تابعِ سنت باشد، آسان است؛ اما وضعیتِ کسی که لجبازی می‌کند یا می‌خواهد از دشمنان خدا، یعنی از شیطان و کفار تقلید نماید، فرق می‌کند.

***

619- وعن حَارثَةَ بنِ وهْبٍt قال: سَمِعْتُ رسولَ اللهِ صلی الله علیه و آله و سلم  یقول: «أَلاَ أُخْبِرُکُمْ بِأَهْلِ النَّار؟ کُلُّ عُتُلٍّ جَوَّاظٍ مُسْتَکْبِرٍ». [متفقٌ علیه]([5])

ترجمه: حارثه بن وهبt می‌گوید: از رسول‌الله صلی الله علیه و آله و سلم  شنیدم که فرمود: «آیا دوزخیان را به شما معرفی نکنم؟ هر انسان، تندخو و سنگ‌دل و ثروت‌اندوزی که بذل و بخشش نمی‌کند و برتری‌طلب و متکبر است».

620- وعن أبی سعیدٍ الخُدریِّt عَنِ النَّبِیِّ صلی الله علیه و آله و سلم  قال: «احْتَجَّتِ الجَنَّةُ والنَّارُ، فَقَالَتِ النَّارُ: فِیَّ الجَبَّارُونَ والْمُتَکَبِّرُون، وقالَتِ الجنَّةُ: فِیَّ ضُعَفاءُ النَّاسِ ومَسَاکِینُهُم. فَقَضَى اللَّه بیْنَهُمَا: إِنَّکِ الجَنَّةُ رَحْمَتی، أَرْحَمُ بِکِ مَنْ أَشَاءُ وإِنَّکِ النَّارُ عذَابِی، أُعَذِّبُ بِکِ مَنْ أَشَاء، ولِکِلَیْکُما علیَّ مِلْؤُها». [روایت مسلم]([6])

ترجمه: ابوسعید خدریt می‌گوید: پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم  فرمود: «بهشت و دوزخ با هم بگومگو کردند؛ دوزخ گفت: ستمگران و مستکبران در من جای دارند. و بهشت گفت: مردم مستضعف و مستمند در من جای دارند. الله در میان بهشت و دوزخ، داوری کرد و فرمود: تو، بهشت، رحمت من هستی و با تو به هرکس که بخواهم، رحم می‌کنم. و تو، دوزخ، عذاب من هستی؛ و به وسیله‌‌ی تو هرکه را بخواهم، عذاب می‌دهم. و پُر کردن هر دوی شما، با من است».

621- وعن أبی هُریرةَt أَنَّ رَسُولَ اللهِ صلی الله علیه و آله و سلم  قال: «لا یَنْظُرُ اللَّهُ یَوْم القِیامةِ إِلى مَنْ جَرَّ إِزارَه بَطَرًا». [متفقٌ علیه]([7])

ترجمه: ابوهریرهt می‌گوید: رسول‌الله صلی الله علیه و آله و سلم  فرمود: «الله، روز قیامت به کسی که از روی تکبر لباسش را بر زمین بکشاند، نظر نمی‌کند».

 

 

شرح

مؤلف/ این احادیث را در باب حرام بودن کبر و خودپسندی ذکر کرده است؛ پیش‌تر به شرح آیات و برخی از احادیثی پرداختیم که در این باب آمده است.

سپس مؤلف/ حدیثی بدین مضمون ذکر کرده که رسول‌الله صلی الله علیه و آله و سلم  فرمود: «آیا دوزخیان را به شما معرفی نکنم؟» شیوه‌ی پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم  بدین صورت بود که گاه برخی از موضوع‌ها را در قالب سؤال مطرح می‌کرد تا مخاطب با دقت و توجه بیش‌تری موضوع را دنبال کند. فرمود: «آیا دوزخیان را به شما معرفی نکنم؟» همه گفتند: بله ای رسول‌خدا! و سپس فرمود: «کُلُّ عُتُلٍّ جَوَّاظٍ مُسْتَکْبِرٍ». یعنی: «هر انسان، تندخو و سنگ‌دل و ثروت‌اندوزی که بذل و بخشش نمی‌کند و برتری‌طلب و متکبر است».

«عُتُل»، یعنی تندخو و سنگ‌دل؛ و «جَوَّاظ»، به هر دنیادوستِ ثروت‌اندوزی گفته می‌شود که حقوق و واجبات اموالش را ادا نمی‌کند و آدمِ بی‌صبر و کم‌تحملی‌ست که در برابر هر مشکلی سر فرو می‌آورد و رشته‌ی صبر از دستش خارج می‌شود و همواره خود را در موقعیت و جایگاهی می‌بیند که گویا هیچ‌گاه گرفتار نخواهد شد!  لذا «جوّاظ»، هر آدمِ کم‌‌تحملی‌ست که همواره نِق می‌زند و از زندگی‌اش می‌نالد و پیوسته در غم و اندوه، و حسرت و افسوس به‌سر می‌برد و هیچ‌گاه از زندگی‌اش راضی نیست؛ بلکه همواره از سرنوشت خود و تقدیری که برای او رقم خورده است، شکایت دارد؛ گویا به این‌که الله، پروردگار اوست، راضی نیست!

و اما متکبر، دارای دو ویژگی‌ست: مردم را تحقیر می‌کند و حق را نمی‌پذیرد. زیرا پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم  فرموده است: «الکِبْرُ بَطَرُ الحَقِّ وغَمْطُ النَّاسِ».([8]) یعنی: «کبر، سرکشی از حق و تحقیر مردم است». لذا آدمِ متکبر، در ذات خود، آدمِ سرکشی‌ست؛ یعنی هم در برابر حق گردن‌کشی می‌کند و هم در برابر مردم. به عبارت دیگر، از حق، روی‌گردان است و حق را نمی‌پذیرد و به خلق خدا نیز رحم نمی‌کند. این‌ها، نشانه‌های دوزخیان است. و بر عکس، اهل بهشت، بیش‌تر از میانِ مستضعفان و مستمندانی هستند که دلیلی برای تکبر ندارند؛ بلکه همواره متواضع و نرم‌خو هستند؛ زیرا مال و ثروت، گاه انسان را به سرکشی و طغیان وا می‌دارد. همان‌گونه که الله متعال، می‌فرماید:

﴿کَلَّآ إِنَّ ٱلۡإِنسَٰنَ لَیَطۡغَىٰٓ ٦ أَن رَّءَاهُ ٱسۡتَغۡنَىٰٓ ٧                  [العلق: ٦،  ٧]        

حقا که انسان (عجیب است و) سر به طغیان می‌نهد، هنگامی که خود را بی‌نیاز می‌بیند.

مؤلف/ حدیثی بدین مضمون نقل کرده که پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم  فرمود: «بهشت و دوزخ با هم بگومگو کردند». و هر یک از آن‌ها، در فضل خود دلایلی مطرح کرد. این، جزو امورِ غیبی‌ست و بر ما واجب است که به آن ایمان داشته باشیم؛ اگرچه درک آن برای عقل و اندیشه‌ی ما، دشوار باشد و نتوانیم این نکته را درک یا هضم نماییم که چگونه دو موجود بی‌جان، بگومگو می‌کنند؟! در هرحال، ما بر این باوریم که الله متعال، بر هر کاری تواناست. الله متعال، در قرآن کریم خبر داده است که روز قیامت، زمین، خبرهایش را به‌حکم پروردگار، بازگو می‌کند. وقتی الله به چیزی دستوری دهد، آن چیز بی‌درنگ و در هر حالتی که باشد، حکم الله را اجابت می‌کند. چنان‌که روز قیامت، دست‌ها، پاها، زبان‌ها و پوست و دیگر اندام انسان‌ها، در برابر الله به سخن می‌آیند و گواهی می‌دهند که چه کارهایی انجام داده‌اند؛ هرچند که زبانی برای سخن گفتن ندارند! زیرا الله متعال، آن‌ها را به سخن می‌آورد و او، بر هر کاری تواناست. بهشت و دوزخ نیز با هم بگومگو کردند؛ بهشت گفت: ستمگران سنگ‌دل و مستکبران، در من جای دارند. همان کسانی که سنگ‌دل هستند. و با کبر و غرور خود، بر دیگران، برتری می‌جویند.

الله عزوجل  در میان بهشت و دوزخ، داوری کرد و به بهشت فرمود: «تو، رحمتِ من هستی و به‌وسیله‌ی تو، به هرکس که بخواهم، رحم می‌کنم». یعنی، بهشت از رحمت الهی نشأت گرفته است. از این‌رو بهشت، صفتِ رحمت او نیست؛ و از آن جهت از بهشت به عنوان رحمت الهی یاد می‌شود که از رحمت بی‌کران او، نشأت گرفته است. صفت رحمت، صفتی حقیقی برای الله عزوجل  می‌باشد که جدا از ذات او نیست؛ ولی بهشت، گرچه از رحمت او پدید آمده، ولی مخلوق و آفریده‌ی اوست. لذا این‌که الله عزوجل  از بهشت به عنوان رحمت خود یاد می‌کند، بدین معناست که آن را به‌رحمت خویش، آفریده است. لذا بهشت، سرای رحمت است و بندگان مهربان الله عزوجل  در آن جای می‌گیرند. همان‌گونه که پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم  فرموده است: «وَإِنَّمَا یَرْحَمُ اللَّهُ منْ عِبَادِهِ الرُّحَمَاءَ».([9]) یعنی: «الله به بندگانی رحم می‌کند که رحم و شفقت داشته باشند».

در این حدیث آمده است: الله به دوزخ فرمود: «تو، عذاب من هستی و با تو هرکه را بخواهم، عذاب می‌دهم». همان‌طور که الله متعال در قرآن کریم می‌فرماید:

﴿یُعَذِّبُ مَن یَشَآءُ وَیَرۡحَمُ مَن یَشَآءُۖ                             [العنکبوت: ٢١]      

هرکه را بخواهد، عذاب می‌دهد و به هرکس که بخواهد، رحم می‌کند.

لذا بهشتیان، مشمول رحمت الله می‌شوند و دوزخیان، گرفتار عذاب الهی. سپس الله عزوجل  فرمود: «پُر کردن هر دوی شما، با من است». یعنی الله عزوجل  خود، عهده دار پر کردن بهشت و دوزخ شده است. ناگفته نماند که فضل و رحمت الهی، از خشم و غضبش، گسترده‌تر می‌باشد. روز قیامت، الله عزوجل  هرکه رابخواهد، در دوزخ می‌اندازد و دوزخ می‌گوید: آیا افزون بر این هم هست؟ یعنی باز هم به من بدهید؛ بیش‌تر بدهید. باز هم بیش‌تر! آن‌گاه الله، پایش را در دوزخ می‌نهد و بدین‌سان بخشی از دوزخ به بخشی دیگر از آن، می‌چسبد و دوزخ، مچاله می‌شود و می‌گوید: بس است، بس است. این، مفهوم پر کردن دوزخ‌ می‌باشد. اما بهشت الهی، بسیار گسترده و به پهنای آسمان‌ها و زمین است([10]) و بهشتیان، وارد آن می‌شوند و بخش فراوانی از آن برای اهل بهشت، خالی می‌ماند. از این‌رو الله متعال کسانی را پدید می‌آورد تا به بهشت بروند و از فضل و رحمت الله برخوردار شوند. زیرا الله متعال، پر کردن بهشت را بر خود لازم قرار داده است. لذا دوزخ، به عدلِ الله پِر می‌شود و بهشت به لطف و رحمت او.

حدیث ابوهریرهt وعید و زنهار شدیدی درباره‌ی کسانی‌ست که لباس خود را بلند می‌گیرند؛ به‌گونه‌ای که لباسشان روی زمین کشیده می‌شود یا شلوارشان، پایین‌تر از دو قوزک پاهایشان قرار می‌گیرد. رسول‌الله صلی الله علیه و آله و سلم  فرمود: «الله، روز قیامت به کسی که از روی تکبر لباسش را بر زمین بکشاند، نظر نمی‌کند».

این، مسأله‌ی بسیار مهمی‌ست؛ یعنی لباسِ یا شلوار مرد، باید بالاتر از دو قوزک پایش باشد و این‌که شلوار یا لباسِ مرد، پایین‌تر از قوزکِ پا باشد، گناه کبیره است و اگر کسی این کار را از روی تکبر انجام دهد، الله عزوجل  روز قیامت به او نگاه نمی‌کند، با او سخن نمی‌گوید و او را پاکیزه نمی‌گرداند؛ بلکه چنین افرادی، عذابی دردناک در پیش دارند. اگرچه این عملشان از روی تکبر نباشد؛ زیرا اصل این عمل، جایز نیست و پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم  فرموده است: «مَا أَسْفَل مِنْ الْکَعْبَیْنِ مِنَ الإزَارِ فَفِی النَّار»([11]) یعنی: «پایین‌تر از دو قوزک پای مردانی که اسبال ازار می‌کنند،([12]) در آتش است». لذا در هر دو صورت، این عمل، مجازات دارد؛ چه از روی تکبر باشد و چه از روی بی‌توجهی، اما اگر از روی تکبر باشد، حکمش شدیدتر است. اما سنت در این‌باره چیست؟ سنت، اینست که شلوار مردها، از بالای قوزک پا تا نصفِ ساق باشد. لباس پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم  و اصحابy این‌گونه بود؛ یعنی لباسشان از دو قوزک پا، رد نمی‌شد یا پایین‌تر قوزک پا نبود.

***

622- وعنه قال: قَالَ رَسُولُ اللهِ صلی الله علیه و آله و سلم : «ثَلاثةٌ لاَ یُکَلِّمُهُمُ اللَّه یَوْمَ القِیامَةِ وَلا یُزَکِّیهِم وَلاَ یَنْظُرُ إِلَیْهِم، وَلهُمْ عَذَابٌ أَلِیم: شَیْخٌ زانٍ، ومَلِکٌ کَذَّابٌ، وعائلٌ مُسْتَکْبِرٌ». [روایت مسلم]([13])

ترجمه: ابوهریرهt می‌گوید: رسول‌الله صلی الله علیه و آله و سلم  فرمود: «سه نفر - یعنی سه گروه- هستند که الله روز قیامت با آن‌ها سخن نمی‌گوید، آن‌ها را پاکیزه نمی‌گرداند و به آن‌ها نظر نمی‌کند و عذاب دردناکی در انتظار این‌هاست: پیردمرد زناکار، پادشاه و فرمانروای بسیار دروغ‌گو، و فقیرِ متکبر».

623- وعنه قال: قَالَ رَسُولُ اللهِ صلی الله علیه و آله و سلم : «قال اللَّهُ عزوجل : العِزُّ إِزاری، والکِبْریاءُ رِدَائِی، فَمَنْ یُنَازعُنِی فی واحدٍ مِنهُما فقدْ عذَّبتُهُ». [روایت مسلم]([14])

ترجمه: ابوهریرهt می‌گوید: رسول‌الله صلی الله علیه و آله و سلم  فرمود: «الله عزوجل  می‌فرماید: عزت، ازارِ من است و بزرگی و کبریایی، ردای من؛ و کسی که درباره‌ی یکی از این دو با من نزاع کند، او را عذاب می‌دهم».

624- وعنْه أَنَّ رَسُولَ اللهِ صلی الله علیه و آله و سلم  قال: «بَیْنَمَا رَجُلٌ یَمْشِی فی حُلَّةٍ تُعْجِبُه نفْسُه، مرَجِّلٌ رأسَهُ، یَخْتَالُ فی مَشْیَتِه، إِذْ خَسَفَ اللَّهُ بِه، فهو یَتَجَلْجَلُ فی الأَرْضِ إلى یوْمِ القِیامةِ». [متفقٌ علیه]([15])

ترجمه: ابوهریرهt می‌گوید: رسول‌الله صلی الله علیه و آله و سلم  فرمود: «مردی در لباسی فاخر، در حالی که موهایش را شانه زده و به خود فریفته شده بود، خرامان و متکبرانه راه می‌رفت؛ ناگهان الله او را در زمین فرو بُرد و تا روز قیامت در زمین فرو می‌رود».

شرح

مؤلف/ این احادیث را در باب حرام بودن کبر و خودپسندی ذکر کرده است؛ از جمله این حدیث که پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم  فرمود: «سه گروه هستند که الله روز قیامت با آن‌ها سخن نمی‌گوید، آن‌ها را پاکیزه نمی‌گرداند و به آن‌ها نظر نمی‌کند و عذاب دردناکی در انتظار این‌هاست: پیردمرد زناکار، پادشاه و فرمانروای بسیار دروغ‌گو، و فقیرِ متکبر». منظور، سه گروه است، نه سه نفر؛ زیرا چه‌بسا هزاران نفر این‌گونه باشند. لذا منظور از سه یا هفت و دیگر اعدادی که در برخی از احادیث به‌طور مطلق آمده است، سه گروه یا سه دسته می‌باشد. الله متعال روز قیامت با این سه دسته سخن نمی‌گوید، به آن‌ها نظر نمی‌کند، آنان را پاکیزه نمی‌گرداند؛ بلکه این سه گروه، عذاب دردناکی خواهند داشت.

نخست: پیرمرد زناکار یا کسی که سن و سالی از او گذشته، اما زنا می‌کند. الله متعال با چنین افرادی سخن نمی‌گوید، به آن‌ها نظر نمی‌کند، آنان را پاکیزه نمی‌گرداند و عذاب دردناکی به آن‌ها می‌رساند؛ زیرا کسی که پا به سن می‌گذارد، شهوتش فروکش می‌کند؛ بر خلافِ جوان که شهوتش قوی‌ست و خویشتن‌داری در دورانِ جوانی، دشوارتر می‌باشد؛ لذا خیلی زشت‌تر است که یک پیرمرد زنا کند. چون انگیزه‌ی چنین گناهی در او کم‌تر و ضعیف‌تر شده است. اگرچه زنا هم برای جوان، بد است و هم برای پیرمرد؛ البته برای پیرمرد خیلی زشت‌تر می‌باشد. این حدیث، مقیّد به حدیثی‌ست که در «صحیحین» آمده؛ اگر کسی چنین عملِ زشتی انجام دهد و در دنیا مجازات شود، یعنی حدّ شرعی بر او اجرا گردد، دیگر، الله متعال او را در آخرت مجازات نمی‌کند؛ به عبارت دیگر مجازات دنیا، عذاب آخرت را از او ساقط می‌گرداند و این بنده، دو بار مجازات نمی‌شود. زیرا اجرای مجازات شرعی، او را پاک می‌سازد.

دوم: پادشاه یا فرمانروای بسیار دروغ‌گو؛ زیرا پادشاه، نیازی به دروغ ندارد. سخنش، فراتر از سخن همه‌ی مردم است؛ پس باید راست‌گو باشد و بی‌پرده سخن بگوید. وقتی پادشاه در موقعیتی‌ست که هر چه می‌خواهد، می‌گوید و انجام می‌دهد، پس دلیلی ندارد که دروغ بگوید؛ اما به مردم وعده می‌دهد و به وعده‌اش عمل نمی‌کند؛ می‌گوید: چنین و چنان خواهم کرد، اما آن‌چه را که می‌گوید، به انجام نمی‌رساند؛ با مردم سخن می‌گوید و با فکر و آرمان آن‌ها بازی می‌کند و به آنان دروغ می‌گوید. روشن است که چنین حاکم یا فرمانروایی، مشمول این وعید می‌گردد؛ در نتیجه الله متعال روز قیامت با او سخن نمی‌گوید، به او نظر نمی‌کند و پاکش نمی‌سازد؛ بلکه عذاب دردناکی به او می‌رساند.

دروغ برای حاکم و مردم عادی، حرام است؛ اما برای فرمانروا، بدتر و شدیدتر است. زیرا پادشاه در موقعیتی‌ست که نیازی به دروغ گفتن ندارد و هر کاری که بخواهد، انجام می‌دهد و فرمانش در میان مردم نافذ است؛ از این‌رو باید روراست باشد. البته این، بدین معنا نیست که دروغ گفتن، می‌تواند توجیه‌پذیر باشد. شاید یک فردِ عادی به‌خاطر این‌که در موقعیت قدرت نیست، سعی کند دروغش را توجیه نماید و خود را نیازمند دروغ بداند، اما پادشاه که نیازی به دروغ ندارد.

دروغ، حرام است و یکی از ویژگی‌ها‌ی منافقان به‌شمار می‌آید. منافق هر بار که لب به سخن می‌گشاید، دروغ می‌گوید و دروغ گفتن به‌طور مطلق برای هیچ‌کس جایز نیست. این‌که برخی از مردم، دروغ مصلحتی را جایز می‌دانند، یک پندارِ شیطانی‌ست و هیچ پایه و اساسی ندارد. زیرا دروغ در هر حال، حرام است.

سوم: فقیر متکبر؛ شاهد موضوع همین بخش حدیث است. فقیر، چیزی ندارد که به‌خاطر آن در برابر مردم، سر و گردنش را بالا بگیرد و تکبر کند. شاید ثروتمند به مال و ثروتِ خویش فریفته شود و در برابر بندگان الله متعال تکبر نماید، اما فقیر، چه دلیلی برای تکبر دارد؟ لذا الله عزوجل  روز قیامت به فقیرانی که تکبر می‌ورزند، نظر نمی‌کند، با آن‌ها سخن نمی‌گوید و آنان را پاکیزه نمی‌گرداند. ناگفته نماند که تکبر، هم برای فقرا حرام است و هم برای ثروتمندان؛ اما برای فقرا بدتر می‌باشد. از این‌رو مردم با دیدنِ ثروتمندانِ متواضع، تعجب می‌کنند و تواضعش را می‌ستایند؛ اما اگر فقیری، فروتن باشد، برایشان تعجب‌آور نیست. زیرا فقر انسان را متواضع می‌گرداند و آدمِ فقیر انگیزه‌ای برای تکبر ندارد. حال اگر کسی فقیر باشد و با وجودِ فقر در برابر حق یا در برابر خلق خدا تکبر کند، وعید این حدیث، شامل حالش می‌شود. پناه بر الله.

سپس مؤلف/ در ادامه‌ی دلایلی که درباره‌ی حرام بودن کبر و خودپسندی ذکر کرده، این حدیث قدسی را آورده است که رسول‌الله صلی الله علیه و آله و سلم  فرمود: «الله عزوجل  می‌فرماید: عزت، ازارِ من است و بزرگی و کبریایی، ردای من؛ و کسی که درباره‌ی یکی از این دو با من نزاع کند، او را عذاب می‌دهم».

این، یکی از احادیث قدسی می‌باشد که پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم  از الله عزوجل  نقل کرده است؛ احادیث قدسی، گرچه از الله متعال نقل می‌شوند، اما در قرآن کریم نیستند. قرآن، احکام خاص خوش را دارد؛ مثلاً معجزه است و هیچ‌یک از انسان‌ها نمی‌تواند ده سوره، بلکه یک سوره بیاورد که مانند قرآن باشد. هم‌چنین تلاوت قرآن برای کسی که جنب است، جایز نمی‌باشد. نمازگزار می‌تواند در نمازش از هر جای قرآن که بخواهد، قرائت کند؛ بلکه خواندن سوره‌ی فاتحه در نماز، واجب است؛ در صورتی که احادیث قدسی این‌گونه نیست.

علاوه بر این، قرآن از هر گونه تحریفی محفوظ است و کم و زیاد نمی‌شود و به معنا روایت نمی‌‌گردد و هیچ ضعفی در آن وجود ندارد؛ اما احادیث قدسی، به معنا روایت می‌شوند و پاره‌ای از آن‌ها ضعیف و حتی موضوع و ساختگی‌ست. لذا احادیث قدسی اگرچه روایتِ پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم  از الله عزوجل  می‌باشد، اما در جایگاه و منزلت قرآن نیست.

الله متعال می‌فرماید: عزت، ازارِ من است و بزرگی و کبریایی، ردای من؛ و کسی که درباره‌ی یکی از این دو با من نزاع کند، او را عذاب می‌دهم».

ما، این احادیث را به همان گونه‌ای می‌پذیریم که از پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم  ثابت شده است؛ یعنی معنا و مفهوم آن را تحریف نمی‌کنیم و پیرامون کیفیتش سخن نمی‌گوییم. لذا عزت را ردای الهی می‌دانیم و از این حدیث درمی‌یابیم که هرکس در عزت و قدرت پروردگار، به نزاع برخیزد و در پیِ قدرتی چون قدرت الله برآید یا در بزرگیِ پروردگار کشمکش نماید و بر بندگانِ الله تکبر کند، گرفتار عذاب الهی می‌شود و الله عزوجل  او را به‌خاطر این گستاخی عذاب می‌دهد؛ زیرا بر سرِ چیزی که ویژه‌ی الله متعال می‌باشد، با الله نزاع می‌کند.

سپس مؤلف/ حدیث دیگری از ابوهریرهt ذکر کرده است که پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم  فرمود: «مردی در لباسی فاخر، در حالی که موهایش را شانه زده و به خود فریفته شده بود، خرامان و متکبرانه راه می‌رفت؛ ناگهان الله او را در زمین فرو بُرد و تا روز قیامت در زمین فرو می‌رود».

این مردِ متکبر نیز به سرنوشت قارون گرفتار شد که در ابتدای این باب ذکر گردید. قارون با کبکبه و آرایش خویش به میان قومش رفت؛ ببینیم الله عزوجل  چه می‌فرماید.

﴿فَخَرَجَ عَلَىٰ قَوۡمِهِۦ فِی زِینَتِهِۦۖ قَالَ ٱلَّذِینَ یُرِیدُونَ ٱلۡحَیَوٰةَ ٱلدُّنۡیَا یَٰلَیۡتَ لَنَا مِثۡلَ مَآ أُوتِیَ قَٰرُونُ إِنَّهُۥ لَذُو حَظٍّ عَظِیمٖ ٧٩ وَقَالَ ٱلَّذِینَ أُوتُواْ ٱلۡعِلۡمَ وَیۡلَکُمۡ ثَوَابُ ٱللَّهِ خَیۡرٞ لِّمَنۡ ءَامَنَ وَعَمِلَ صَٰلِحٗاۚ وَلَا یُلَقَّىٰهَآ إِلَّا ٱلصَّٰبِرُونَ ٨٠ فَخَسَفۡنَا بِهِۦ وَبِدَارِهِ ٱلۡأَرۡضَ فَمَا کَانَ لَهُۥ مِن فِئَةٖ یَنصُرُونَهُۥ مِن دُونِ ٱللَّهِ وَمَا کَانَ مِنَ ٱلۡمُنتَصِرِینَ ٨١ [القصص: ٧٩،  ٨١] 

(قارون) با کبکبه و آرایش خویش به میان قومش رفت. کسانى که خواستار زندگى دنیا بودند، گفتند: اى کاش مثل آن‌چه به قارون داده شده، به ما هم داده مى‏شد. به‌راستی او، دارای بهره (و ثروت) بزرگی‌ست. و آنان که از علم و دانش بهره‌مند شده بودند، گفتند: وای بر شما! ثواب و پاداش الهی برای کسی که ایمان بیاورد و کار شایسته انجام دهد، بهتر است و تنها افراد صابر و شکیبا آن را درمی‌یابند. پس قارون و خانه‌اش را به زمین فرو بردیم؛ و هیچ گروهی نداشت که او را در برابر الله یاری دهند و خود نیز یارای چنین کاری نداشت.

رسول‌الله صلی الله علیه و آله و سلم  درباره‌ی آن مردِ متکبر و خودپسند فرمود: «تا روز قیامت در زمین فرو می‌رود». دو احتمال دارد؛ یکی این‌که آن مرد زنده است و هم‌چنان در زمین فرو می‌رود و تا روز قیامت در درون زمین عذاب می‌شود. و احتمال دوم، این‌که مطابق سنت الهی به محض فرو رفتن در زمین، مرده است؛ اما هم‌چنان در زمین فرو می‌رود و این فرو رفتن، مربوط به بزرخ اوست و کیفیتش معلوم نیست. به‌یقین الله، بهتر می‌داند. خلاصه این‌که این، مجازاتِ اوست.

این حدیث و احادیث قبل و بعدش، نشان‌گر حرام بودن کبر و خودپسندی‌ست و نشان می‌دهد که انسان باید حد و اندازه‌ی خود را بداند.

***

625- وعن سَلَمَة بنِ الأَکْوعt قال: قال رسُولُ اللِّه صلی الله علیه و آله و سلم : «لاَ یزَالُ الرَّجُلُ یَذْهَبُ بِنفْسِهِ حَتَّى یُکْتَبَ فی الجَبَّارِینَ، فَیُصِیبُهُ ما أَصابَهمْ». [ترمذی روایتش کرده و گفته است: حدیثی حسن می‌باشد.]([16])

ترجمه: از سلمه بن اکوعt روایت شده است: رسول‌الله صلی الله علیه و آله و سلم  فرمود: «شخص، همواره به خودپسندی و تکبر ادامه می‌دهد تا این‌که در جرگه‌ی افراد متکبر نوشته می‌شود و آن‌گاه به همان فرجامی گرفتار می‌گردد که به افراد متکبر می‌رسد».

شرح

در این حدیث، پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم  از خودپسندی برحذر داشته است؛ کسی که تکبر می‌ورزد و به خود‌پسندی ادامه می‌دهد، سرانجام در جرگه‌ی افراد متکبر قرار می‌گیرد؛ در نتیجه همان چیزی دامن‌گیرش می‌شود که دامن‌گیرِ متکبران می‌گردد. الله عزوجل  می‌فرماید:

﴿کَذَٰلِکَ یَطۡبَعُ ٱللَّهُ عَلَىٰ کُلِّ قَلۡبِ مُتَکَبِّرٖ جَبَّارٖ ٣٥                   [غافر: ٣٥]     

بدین‌سان الله بر هر دل متکبر و سرکشی مُهر می‌زند.

اگر آدمِ متکبر، مجازاتِ دیگری نداشت، همین یک عقوبت برایش کافی بود که الله عزوجل  بر قلبش مُهر می‌زند و بدین‌سان خیر و نیکی به آن راه ندارد.

چکیده‌ی این باب، بر دو محور است:

نخست: حرام بودن کبر؛ تکبر، جزو گناهان کبیره است.

دوم: حرام بودن خودپسندی؛ این هم حرام می‌باشد و گاه سبب تباه شدنِ اعمال نیک است؛ یعنی اگر انسان به عبادتش یا به قرآن خواندنش و امثال آن، مغرور شود، بی‌آن‌که دریابد، از اجر و پاداش آن محروم می‌گردد.

***




([1]) صحیح مسلم، ش: 91.

([2]) صحیح مسلم، ش: 91.

([3]) صحیح مسلم، ش: 2021. [این حدیث پیش‌تر به‌شماره‌ی 163 ذکر شد.]

([4]) مسلم، ش: 2020.

([5]) صحیح بخاری، ش: 4918؛ و صحیح مسلم، ش: 2853. این حدیث پیش‌تر به‌شماره‌ی 257 ذکر شد.

([6]) صحیح مسلم، ش: 2847. [این حدیث پیش‌تر به‌شماره‌ی 259 ذکر شده است.]

([7]) صحیح بخاری، ش: 5788؛ و صحیح مسلم، ش: 2087.

([8]) صحیح مسلم، ش: 91.

([9]) بخاری، ش: (1284، 5655، 7377)؛ و مسلم، ش: 923.

([10]) ر.ک: سوره‌ی آل‌عمران، آیه‌ی 133.

([11]) صحیح بخاری، ش: 5787 به‌نقل از ابوهریرهt.

([12]) اسبال ازار، یعنی بلند بودن شلوار به‌گونه‌ای دو قوزک پا را بپوشاند.

([13]) صحیح مسلم، ش: 107.

([14]) صحیح مسلم، ش:2620.

([15]) صحیح بخاری، ش: 5789؛ و صحیح مسلم، ش: 2088.

([16]) ضعیف است؛ ضعیف الجامع، ش: 6344؛ السلسلة الضعیفة، ش: 1914؛ و ضعیف الترمذی از آلبانی/، ش: 343.

71- باب: تواضع و فروتنی در برابر مؤمنان

71- باب: تواضع و فروتنی در برابر مؤمنان

الله متعال می‌فرماید:

﴿وَٱخۡفِضۡ جَنَاحَکَ لِمَنِ ٱتَّبَعَکَ مِنَ ٱلۡمُؤۡمِنِینَ ٢١٥             [الشعراء : ٢١٥]     

و بال (مهر و تواضع) خویش را براى مؤمنانى که از تو پیروى مى‏کنند، بگستران.

و می‌فرماید:

﴿یَٰٓأَیُّهَا ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ مَن یَرۡتَدَّ مِنکُمۡ عَن دِینِهِۦ فَسَوۡفَ یَأۡتِی ٱللَّهُ بِقَوۡمٖ یُحِبُّهُمۡ وَیُحِبُّونَهُۥٓ أَذِلَّةٍ عَلَى ٱلۡمُؤۡمِنِینَ أَعِزَّةٍ عَلَى ٱلۡکَٰفِرِینَ                                                           [المائ‍دة: ٥٤]      

ای مؤمنان! آن دسته از شما که از دینشان برگردند، بدانند که الله گروهی خواهد آورد که آنان را دوست دارد و آن‌ها نیز الله را دوست دارند و در برابر مؤمنان، فروتن هستند و در برابر کافران سخت و شدید.

و می‌فرماید:

﴿یَٰٓأَیُّهَا ٱلنَّاسُ إِنَّا خَلَقۡنَٰکُم مِّن ذَکَرٖ وَأُنثَىٰ وَجَعَلۡنَٰکُمۡ شُعُوبٗا وَقَبَآئِلَ لِتَعَارَفُوٓاْۚ إِنَّ أَکۡرَمَکُمۡ عِندَ ٱللَّهِ أَتۡقَىٰکُمۡۚ                                                                    [الحجرات: ١٣]       

ای مردم! ما، شما را از مرد و زنی آفریده‌ایم و شما را ملت‌ها و قبیله‌هایی قرار داده‌ایم تا یکدیگر را بشناسید. بی‌گمان گرامی‌ترین شما نزد الله باتقواترین شماست.

و می‌فرماید:

﴿فَلَا تُزَکُّوٓاْ أَنفُسَکُمۡۖ هُوَ أَعۡلَمُ بِمَنِ ٱتَّقَىٰٓ ٣٢                     [النجم : ٣٢]      

پس خودستایی نکنید. او به کسی که تقوا پیشه کرده است، به‌طور کامل آگاهی دارد.

هم‌چنین می‌فرماید:

﴿وَنَادَىٰٓ أَصۡحَٰبُ ٱلۡأَعۡرَافِ رِجَالٗا یَعۡرِفُونَهُم بِسِیمَىٰهُمۡ قَالُواْ مَآ أَغۡنَىٰ عَنکُمۡ جَمۡعُکُمۡ وَمَا کُنتُمۡ تَسۡتَکۡبِرُونَ ٤٨ أَهَٰٓؤُلَآءِ ٱلَّذِینَ أَقۡسَمۡتُمۡ لَا یَنَالُهُمُ ٱللَّهُ بِرَحۡمَةٍۚ ٱدۡخُلُواْ ٱلۡجَنَّةَ لَا خَوۡفٌ عَلَیۡکُمۡ وَلَآ أَنتُمۡ تَحۡزَنُونَ ٤٩ [الأعراف: ٤٨،  ٤٩] 

و ساکنان اعراف، مردمی را که از سیمایشان می­شناسند، صدا می­زنند و می­گویند: فراوانی و تکبرتان، سودی به شما نبخشید. آیا این بهشتیان، همان کسانی نیستند که شما سوگند یاد می­کردید الله، رحمتش را به آنان نمی­رساند، - و به بهشتیان گفته می­شود:- وارد بهشت شوید که نه ترس و هراسی بر شماست و نه اندوهگین می­شوید.

شرح

نووی/ در کتاب ریاض‌الصالحین، بابی به نام «تواضع و فروتنی در برابر مؤمنان» گشوده است.

تواضع، متضاد برتری‌جویی و تکبر است؛ به عبارت دیگر، تواضع بدین معناست که انسان، به سبب علم و دانش یا ثروت و موقعیتی که دارد، سر و گردنش را در برابر دیگران بالا نگیرد؛ بلکه بر انسان واجب است که در برابر دیگران، فروتن باشد. همان‌گونه که برترین مخلوق الله و والاترین و برگزیده‌ترین بنده‌اش، رسول‌الله صلی الله علیه و آله و سلم  در برابر مؤمنان، فروتن بود؛ به‌گونه‌ای که گاه یک دختربچه‌ دست آن بزرگوار را می‌گرفت و او را برای انجام کارِ خود، به جایی دیگر می‌بُرد و رسول‌الله صلی الله علیه و آله و سلم  نیز با او می‌رفت.

الله متعال می‌فرماید:

﴿وَٱخۡفِضۡ جَنَاحَکَ لِلۡمُؤۡمِنِینَ ٨٨                                  [الحجر: ٨٨]     

بالِ (مهر و تواضع) خویش را برای مؤمنان فرود آور.

و در آیه‌ای دیگر می‌فرماید:

﴿وَٱخۡفِضۡ جَنَاحَکَ لِمَنِ ٱتَّبَعَکَ مِنَ ٱلۡمُؤۡمِنِینَ ٢١٥             [الشعراء : ٢١٥]       

و بال (مهر و تواضع) خویش را براى مؤمنانى که از تو پیروى مى‏کنند، بگستران.

لذا ﴿وَٱخۡفِضۡ جَنَاحَکَ، یعنی متواضع باش. زیرا آدمِ متکبر و سرکش، خودبین است و خود را به‌سان پرنده‌ای می‌بیند که در آسمان پرواز می‌کند؛ از این‌رو الله متعال دستور داد که بالِ خود را برای مؤمنانی که از پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم  پیروی می‌کنند، فرود آورَد و در برابرشان متواضع باشد. لذا درمی‌یابیم که گشودن بالِ مهر و تواضع برای کافران، درست نیست؛ بلکه در برابرِ کافران، سرِ خود را بالا بگیرید و خود را در موقعیتی فراتر از آن‌ها قرار دهید؛ زیرا شما به دین و شریعت الهی چنگزده و سخن و شریعت الله عزوجل  را که فراتر از هر چیزی‌ست، پذیرفته‌اید. از این‌رو الله عزوجل  در وصف پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم  و یارانش می‌فرماید:

﴿أَشِدَّآءُ عَلَى ٱلۡکُفَّارِ رُحَمَآءُ بَیۡنَهُمۡ                                    [الفتح: ٢٩]      

در برابر کافران سرسختند و با یکدیگر مهربان.

سپس مؤلف/ آیه‌ی دیگری ذکر کرده است؛ این آیه که الله عزوجل  می‌فرماید:

﴿یَٰٓأَیُّهَا ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ مَن یَرۡتَدَّ مِنکُمۡ عَن دِینِهِۦ فَسَوۡفَ یَأۡتِی ٱللَّهُ بِقَوۡمٖ یُحِبُّهُمۡ وَیُحِبُّونَهُۥٓ أَذِلَّةٍ عَلَى ٱلۡمُؤۡمِنِینَ أَعِزَّةٍ عَلَى ٱلۡکَٰفِرِینَ                                                           [المائ‍دة: ٥٤]     

ای مؤمنان! آن دسته از شما که از دینشان برگردند، بدانند که الله گروهی از مؤمنان را- خواهد آورد که آنان را دوست دارد و آن‌ها نیز الله را دوست دارند و در برابر مؤمنان، فروتن هستند و در برابر کافران سخت و شدید.

این دسته از مؤمنان، در برابر برادرانِ ایمانی خود فروتن هستند، نه متکبر و مغرور؛ نه تنها برخورد شدیدی با آن‌ها ندارند، بلکه در برابرشان تواضع می‌کنند و بر عکس، در برابرِ کافران سخت و شدید هستند. از این‌روست که پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم  فرمود: «لا تَبْدَءُوا الْیَهُودَ وَالنَّصَارَى بِالسَّلامِ، وَإِذَا لَقِیتُمُوهُمْ فِی طَرِیقٍ فَاضْطَرُّوهُمْ إلَى أَضْیَقِه».([1]) یعنی: «شما، ابتدا به یهود و نصارا سلام نکنید و اگر در راهی با آن‌ها روبه‌رو شدید، آنان را ناگزیر کنید که به تنگ‌ترین قسمتِ راه بروند». و بدین‌سان خوار و زبون شوند؛ زیرا آن‌ها دشمنِ اسلام و مسلمان، و دشمنِ الله و پیامبرش هستند و با کتاب‌الله و سنت رسول‌الله صلی الله علیه و آله و سلم  کینه و دشمنی دارند.

این آیه، دلیلی بر ثبوت محبت الهی‌ست و نشان می‌دهد که الله عزوجل  دوست دارد و دوستش می‌دارند. ﴿فَسَوۡفَ یَأۡتِی ٱللَّهُ بِقَوۡمٖ یُحِبُّهُمۡ وَیُحِبُّونَهُۥٓ: «الله گروهی از مؤمنان را- خواهد آورد که آنان را دوست دارد و آن‌ها نیز الله را دوست دارند». این محبت، محبت بزرگ و بی‌نظیری‌ست؛ لذا کسی که الله را دوست بدارد، دنیا، خانواده، مال و ثروت و بلکه جانش را در راه الله عزوجل  نثار می‌کند و به‌خاطر محبتی که به الله عزوجل  و نصرت و یاریِ دینش دارد، جانش را برای رویارویی با دشمنانِ الله در معرض خطر قرار می‌دهد و به استقبال شهادت می‌رود؛ و این، نشان می‌دهد که انسان، آن‌چه را که الله و پیامبرش دوست دارند، بر خواسته‌های خویش مقدّم می‌داند.

یکی از نشانه‌های محبت با الله عزوجل ، اینست که انسان همواره الله را با قلب، زبان و اعضای بدنش یاد کند.

و از دیگر نشانه‌های این محبت، دوستی با کسانی‌ست که الله عزوجل  آن‌ها را دوست دارد؛ لذا دوست‌دار الله، دوست‌دارِ پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم  و خلفای راشدینy می‌باشد و ائمه و نیز علما و نیکوکارانِ هم‌عصرِ خویش را دوست دارد.

از جمله نشانه‌های محبت الله، اینست که انسان به اطاعت و بندگیِ الله عزوجل  بپردازد و عبادت الله را بر خواسته‌های خویش ترجیح دهد؛ لذا وقتی مؤذن، بانگ می‌گوید و به سوی نماز فرا می‌خواند، این شخص کارَش را رها می‌کند و به سوی نماز می‌شتاید؛ زیرا عملی را که الله می‌پسندد، بیش از کارِ مورد علاقه‌ی خود، دوست دارد. بنده‌ای که پروردگارش را دوست دارد، بداند که الله عزوجل  با سرعت و شتابِ بیش‌تری، به سویش می‌رود و محبت خود را نثارش می‌کند؛ زیرا الله متعال در حدیث قدسی فرموده است: «وَمَنْ أَتانی یَمْشِی، أَتَیْـتُهُ هَرْوَلَةً».([2]) یعنی: «هرکس قدم‌زنان به سوی من بیاید، من دوان‌دوان به سویش می‌روم». و بزرگ‌ترین هدف، اینست که انسان به محبت الاهی دست یابد و الله عزوجل  دوستش بدارد. از این‌رو الله متعال می‌فرماید:

﴿قُلۡ إِن کُنتُمۡ تُحِبُّونَ ٱللَّهَ فَٱتَّبِعُونِی یُحۡبِبۡکُمُ ٱللَّهُ             [آل عمران: ٣١]        

بگو: اگر الله را دوست دارید، از من پیروی کنید تا الله شما را دوست بدارد.

نفرمود: از من پیروی کنید تا به الله راست گفته باشید؛ بلکه فرمود: ﴿یُحۡبِبۡکُمُ ٱللَّهُ: «تا الله، شما را دوست بدارد»؛ زیرا نتیجه‌ی محبت با الله و پیروی از پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم ، اینست که الله عزوجل  چنین بنده‌ای را دوست می‌دارد و وقتی الله بنده‌اش را دوست داشته باشد، بنده به خیرِ دنیا و آخرت دست می‌یابد. الله متعال من و شما را جزو دوستانِ خود قرار دهد.

و از این‌که فرمود: ﴿وَیُحِبُّونَهُۥٓ: «و او را دوست دارند»، محبت بنده با پروردگارش ثابت می‌گردد؛ و این، امری واضح، روشن و واقعی‌ست؛ از این‌روست که انسان، احساس می‌کند به چیزهایی که الله عزوجل  می‌پسندد، علاقه‌مند می‌باشد و این، بدین معناست که الله عزوجل  را دوست دارد. لذا می‌بینیم مؤمنی که از چنین صفتی برخوردار می‌شود، الله متعال را از خود و از همه‌ی عزیزانش - فرزندان، پدر و مادرش- و بلکه از همه چیز، بیش‌تر دوست دارد و دوست‌دارِ کسی‌ست که دوست‌دار خداست؛ ناگفته پیداست که انسان، دوستانِ دوستِ خود را نیز دوست دارد. از این‌رو دوست‌دارِ الله به‌خاطرِ محبتی که با پروردگارش دارد، دوست‌دارِ اعمال، اقوال و افرادی‌ست که محبوبِ الله هستند.

سپس مؤلف/ این فرموده‌ی الله عزوجل  را ذکر کرده است:

﴿یَٰٓأَیُّهَا ٱلنَّاسُ إِنَّا خَلَقۡنَٰکُم مِّن ذَکَرٖ وَأُنثَىٰ وَجَعَلۡنَٰکُمۡ شُعُوبٗا وَقَبَآئِلَ لِتَعَارَفُوٓاْۚ إِنَّ أَکۡرَمَکُمۡ عِندَ ٱللَّهِ أَتۡقَىٰکُمۡۚ إِنَّ ٱللَّهَ عَلِیمٌ خَبِیرٞ ١٣

                                                                                      [الحجرات: ١٣]        

ای مردم! ما، شما را از مرد و زنی آفریده‌ایم و شما را تیره‌ها و قبیله‌هایی قرار داده‌ایم تا یکدیگر را بشناسید. بی‌گمان گرامی‌ترین شما نزد الله باتقواترین شماست. همانا الله، دانای آگاه است.

الله عزوجل  در این آیه با همه‌ی مردم سخن می‌گوید و بیان می‌فرماید که آن‌ها را از یک مرد و زن آفریده است؛ یعنی غالباً آفرینش انسان‌ها بدین صورت می‌باشد؛ و گرنه، الله متعال آدم علیه السلام  را بدون پدر و مادر، و از خاک، یعنی از گِلی خشکیده و سفال‌گونه خلق کرد و سپس از روحی که خود آفرید، در او دمید و او را به‌صورتِ انسانی خوش‌اندام درآورد.

هم‌چنین حواء را از پدر، یعنی از ابوالبشر و بدون مادر خلق کرد و عیسی علیه السلام  را از مادر و بدون پدر آفرید و خلقت سایر انسان‌ها را از پدر و مادر قرار داد.

همان‌گونه که مادّه یا شیوه‌ی آفرینش انسان، چهار گونه است، جنسِ انسان نیز بر چهار نوع می‌باشد؛ الله عزوجل  می‌فرماید:

﴿لِّلَّهِ مُلۡکُ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِۚ یَخۡلُقُ مَا یَشَآءُۚ یَهَبُ لِمَن یَشَآءُ إِنَٰثٗا وَیَهَبُ لِمَن یَشَآءُ ٱلذُّکُورَ ٤٩ أَوۡ یُزَوِّجُهُمۡ ذُکۡرَانٗا وَإِنَٰثٗاۖ وَیَجۡعَلُ مَن یَشَآءُ عَقِیمًاۚ إِنَّهُۥ عَلِیمٞ قَدِیرٞ ٥٠                      [الشورى: ٤٩،  ٥٠]     

فرمانروایی آسمان‌ها و زمین از آنِ الله است. هر چه بخواهد، می‌آفریند. به هر کس بخواهد،

دختر می‌بخشد و به هر کس بخواهد، پسر می‌دهد. یا هم پسر و هم دختر به آنان عطا می‌کند. و هر که را بخواهد، عقیم و نابارور می‌گرداند.

در این آیه به چهار جنسِ انسان اشاره شده است:

نخست: مؤنث (دختر): ﴿یَهَبُ لِمَن یَشَآءُ إِنَٰثٗا؛ یعنی برخی از مردم، فقط صاحبِ فرزندِ دختر می‌شوند و هیچ‌گاه صاحب پسر نمی‌گردند و بدین‌سان نسلشان از طریق فرزندان دختر، تداوم می‌یابد.

دوم: مذکّر (پسر): ﴿وَیَهَبُ لِمَن یَشَآءُ ٱلذُّکُورَ؛ یعنی برخی از مردم فقط صاحب پسر می‌شوند، نه دختر.

سوم: دو جنسه: ﴿أَوۡ یُزَوِّجُهُمۡ ذُکۡرَانٗا وَإِنَٰثٗا؛ یعنی هم صاحب پسر و هم صاحب دختر می‌شوند. البته این‌جا  به افرادِ دوجنسه نیز اشاره شده است. زیرا واژه‌ی «زوج»، در مفاهیمی چون لنگه، گونه، جنس و هم‌گون و همانند نیز به‌کار می‌رود. همان‌گونه که الله متعال می‌فرماید:

﴿وَءَاخَرُ مِن شَکۡلِهِۦٓ أَزۡوَٰجٌ ٥٨                                        [ص : ٥٨]     

و هم‌سان این، عذاب‌های گوناگون دیگری نیز دارند.

و می‌فرماید:

﴿ٱحۡشُرُواْ ٱلَّذِینَ ظَلَمُواْ وَأَزۡوَٰجَهُمۡ                               [الصافات : ٢٢]     

ستمکاران و امثالشان را برانگیزید.

لذا از ﴿أَوۡ یُزَوِّجُهُمۡ ذُکۡرَانٗا وَإِنَٰثٗا، این نکته نیز برداشت می‌شود که الله عزوجل  برخی از انسان‌ها را دوجنسه می‌آفریند. تا این‌جا سه جنس شد.

و اما جنسِ چهارم: ﴿وَیَجۡعَلُ مَن یَشَآءُ عَقِیمًا﴾ : «و هرکس را بخواهد، عقیم یا نابارور می‌گرداند». عقیم یا نابارور، زن باشد یا مرد، صاحبِ فرزند نمی‌گردد؛ و این، از حکمت و قدرتِ خداست؛ زیرا فرمانرواییِ آسمان‌ها و زمین از آنِ اوست و هرچه بخواهد، می‌آفریند و هیچ‌کس نمی‌تواند با خواست و اراده‌ی او مخالفت کند و او، شنوا و داناست.

الله جل جلاله  می‌فرماید: ﴿وَجَعَلۡنَٰکُمۡ شُعُوبٗا وَقَبَآئِلَ لِتَعَارَفُوٓاْ[الحجرات: ١٣]؛ یعنی: «و شما را به صورتِ ملت‌ها و قبیله‌های گوناگون قرار داده‌ایم». ملت به تیره‌های بزرگی چون عرب و عجم گفته می‌شود و قبیله، به دسته یا گروهی از انسان‌ها می‌گویند که از ملت،کوچک‌تر است؛ مانندِ قبیله‌ی قریش، بنی‌تمیم و دیگر قبایل.

﴿لِتَعَارَفُوٓاْ: «تا یکدیگر را بشناسید». و این، همان حکمتی‌ست که الله عزوجل  ما را به صورت ملت‌ها و قبایل گوناگون، آفریده است؛ برخی عرب هستند و برخی، غیرعرب؛ عده‌ای از فلان طایفه‌اند و عده‌ای دیگر از فلان قبیله. این گوناگونی و تفاوت، برای اینست که یکدیگر را بشناسیم، نه برای این‌که بر یکدیگر فخر بفروشیم یا نژادی را برتر از نژادِ دیگر بدانیم؛ لذا فخرفروشی به این‌که من از فلان نژاد هستم یا افتخار به این‌که من ثروتمندم و هر ادعایی که این‌چنین باشد، ادعایی جاهلی‌ست که هیچ ارزش و اعتباری ندارد. لذا الله متعال این تفاوت‌ها را تنها برای شناختن یکدیگر قرار داده است، نه برای فخرفروشی بر همدیگر؛ از این‌رو پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم  فرموده است: «إِنَّ اللهَ قَدْ أَذْهَبَ عَنْکُمْ عُبِّیَّةَ الْجَاهِلِیَّةِ وَفَخْرَهَا بِالآبَاءِ، مُؤْمِنٌ تَقِىٌّ وَفَاجِرٌ شَقِىٌّ، أَنْتُمْ بَنُو آدَمَ وَآدَمُ مِنْ تُرَابٍ».([3]) یعنی: «الله عزوجل  فخرفروشی و تکبر دوران جاهلیت و بالیدن به آبا و اجداد را از شما ساقط کرده است؛ انسان‌ها، دو دسته‌اند: مؤمنِ پرهیزگار، و بدکار و گمراه. شما، فرزندان آدم هستید و آدم از خاک آفریده شد». لذا فضیلت و ارجمندی در اسلام، به تقوا و پرهیزگاری‌ست و کسی نزد ما گرامی‌تر است که باتقواتر می‌باشد و هرکس تقوایش بیش‌تر باشد، نزدِ الله عزوجل  محبوب‌تر است.

البته با این حال، برخی از قبایل و ملت‌ها، بر قبیله‌ها و ملت‌های دیگر، برتری دارند؛ مثلاً ملتی که رسول‌الله صلی الله علیه و آله و سلم  در آن برانگیخته شد، برترین ملت است؛ یعنی ملتِ عرب. زیرا الله عزوجل  می‌فرماید:

 

﴿ٱللَّهُ أَعۡلَمُ حَیۡثُ یَجۡعَلُ رِسَالَتَهُۥۗ                                 [الأنعام: ١٢٤]     

الله، خود می­داند رسالتش را به چه کسی بدهد.

و پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم  فرموده است: «النَّاسُ معَادِنُ کَمَعَادِنِ الذَّهَبِ وَالْفِضَّةِ، خِیَارُهُمْ فی الجَاهِلِیَّةِ خِیارُهُمْ فی الإِسْلامِ إِذَا فَقهُوا».([4]) یعنی: «مردم، مانند معادن طلا و نقره هستند؛ آنان که در جاهلیت، بهترین مردم بودند، در اسلام نیز بهترین مردم هستند، البته به‌شرطی که شناخت و دانش دینی داشته باشند». این، بدین معنا نیست که به‌کلی ارزش جنس بشر را نادیده بگیریم؛ خیر، بلکه فخرفروشی بر یکدیگر، ممنوع است؛ البته تفاوت‌هایی وجود دارد و الله عزوجل  برخی را بر برخی دیگر، برتری داده است. پس عرب‌ها از سایر ملت‌ها برترند؛ اما ناگفته پیداست که غیرعربِ پرهیزگار، نزدِ الله عزوجل  از عربی که تقوا ندارد، گرامی‌تر است.

سپس مؤلف/ در ادامه‌ی آیاتی که ذکر کرده است، این آیه را یادآور شده که الله عزوجل  می‌فرماید:

﴿فَلَا تُزَکُّوٓاْ أَنفُسَکُمۡۖ هُوَ أَعۡلَمُ بِمَنِ ٱتَّقَىٰٓ ٣٢                     [النجم : ٣٢]       

پس خودستایی نکنید. او به کسی که تقوا پیشه کرده، به‌طور  کامل آگاهی دارد.

یعنی با افتخار از خوبی‌های خود سخن نگویید؛ البته ایرادی ندارد که از نعمت‌های الله عزوجل  بر بنده‌اش سخن بگوید؛ مثلاً اذعان کند که گنهکار و منحرف بوده، اما الله عزوجل  هدایتش کرده و به او توفیق داده است که راه درست را در پیش بگیرد و استقامت نماید. یعنی اگر قصدش بیانِ لطف و نعمت الله متعال باشد، نه خودستایی، ایرادی ندارد؛ مثلِ کسی که اذعان می‌کند الله عزوجل  هدایتش کرده و به او توفیق عمل داده است؛ هم‌چنین ایرادی ندارد که کسی لطفِ الله عزوجل  درباره‌ی خود را یادآوری کند و بگوید: فقیر بودم و الله، به من ثروت بخشید. فرمود: ﴿هُوَ أَعۡلَمُ بِمَنِ ٱتَّقَىٰٓ ٣٢؛ یعنی: «الله عزوجل  به کسی که تقوا پیشه کرده، به‌طور کامل آگاهی دارد». چه‌بسا دو انسان، هر دو یک عمل را انجام می‌دهند یا هر دو از یک عملِ بد دوری می‌کنند، اما از لحاظ تقوا به‌اندازه‌ی فاصله‌ی میان زمین و آسمان با هم تفاوت دارند؛ چه‌بسا دو انسان در کنارِ هم نماز می‌خوانند، اما تقوای هریک با تقوای آن یکی، به‌اندازه‌ی فاصله‌ی میان زمین و آسمان متفاوت است. هم‌چنین دو نفر از فحشا و بدکاری دوری می‌کنند، اما تقوایشان یکسان نیست و تقوایشان به‌سان زمین و آسمان، با هم فاصله و تفاوت دارد. از این‌رو الله عزوجل  می‌فرماید:

﴿فَلَا تُزَکُّوٓاْ أَنفُسَکُمۡۖ هُوَ أَعۡلَمُ بِمَنِ ٱتَّقَىٰٓ ٣٢                     [النجم : ٣٢]     

پس خودستایی نکنید. او به کسی که تقوا پیشه کرده، به‌طورکامل آگاهی دارد.

سپس مؤلف/، آیه‌ای دیگر ذکر کرده است؛ الله جل جلاله  می‌فرماید:

﴿وَنَادَىٰٓ أَصۡحَٰبُ ٱلۡأَعۡرَافِ رِجَالٗا یَعۡرِفُونَهُم بِسِیمَىٰهُمۡ قَالُواْ مَآ أَغۡنَىٰ عَنکُمۡ جَمۡعُکُمۡ وَمَا کُنتُمۡ تَسۡتَکۡبِرُونَ ٤٨                                                                     [الأعراف: ٤٨]      

و ساکنان اعراف، مردمی را که از سیمایشان می­شناسند، صدا می­زنند و می­گویند: فراوانی و تکبرتان، سودی به شما نبخشید.

ساکنانِ اعراف، کسانی هستند که نیکی‌ها و بدی‌هایشان مساوی‌ست؛ لذا نه به بهشت می‌روند و نه به دوزخ. دوزخی‌ها به سوی دوزخ رانده می‌شوند و بهشتی‌ها، دسته‌دسته به سوی بهشت می‌روند و برای مهمانی و دیدارِ پروردگار رحمان، گرد هم می‌آیند؛ اما کسانی که نیکی‌ها و بدی‌هایشان برابر است، در مکانی بلند می‌مانند. «اعراف»، جمعِ عرف و مکانی مرتفع در میان بهشت و جهنم است؛ لذا ساکنان اعراف، گاه به سوی بهشتیان سَرَک می‌کشند و گاه به سوی دوزخیان و در نهایت واردِ بهشت می‌شوند؛ زیرا در آخرت، هیچ جایی جز بهشت و دوزخ، ماندگار نیست و همه جا جز بهشت و جهنم از میان می‌رود.

الله متعال می‌فرماید:

﴿وَنَادَىٰٓ أَصۡحَٰبُ ٱلۡأَعۡرَافِ رِجَالٗا یَعۡرِفُونَهُم بِسِیمَىٰهُمۡ قَالُواْ مَآ أَغۡنَىٰ عَنکُمۡ جَمۡعُکُمۡ وَمَا کُنتُمۡ تَسۡتَکۡبِرُونَ ٤٨ أَهَٰٓؤُلَآءِ ٱلَّذِینَ أَقۡسَمۡتُمۡ لَا یَنَالُهُمُ ٱللَّهُ بِرَحۡمَةٍۚ ٱدۡخُلُواْ ٱلۡجَنَّةَ لَا خَوۡفٌ عَلَیۡکُمۡ وَلَآ أَنتُمۡ تَحۡزَنُونَ ٤٩         [الأعراف: ٤٨،  ٤٩]      

و ساکنان اعراف، مردمی را که از سیمایشان می­شناسند، صدا می­زنند و می­گویند: فراوانی و تکبرتان، سودی به شما نبخشید. آیا این بهشتیان، همان کسانی نیستند که شما سوگند یاد می­کردید الله، رحمتش را به آنان نمی­رساند، - و به بهشتیان گفته می­شود:- وارد بهشت شوید که نه ترس و هراسی بر شماست و نه اندوهگین می­شوید.

یعنی ساکنانِ اعراف، برخی از دوزخیان را به‌طور کامل می‌شناسند و به آن‌ها می‌گویند: آن‌همه مال و ثروتی که جمع کردید و نیز فرزندان، همسران و نزدیکانِ شما سودی به شما نبخشیدند؛ آن‌همه حشم و خدم چه شد؟ چقدر سرکشی کردید و حق و حقیقت را نپذیرفتید! اینک آن تکبر و گردن‌کشی چه سودی به حال ِ شما دارد؟ ﴿أَهَٰٓؤُلَآءِ ٱلَّذِینَ أَقۡسَمۡتُمۡ لَا یَنَالُهُمُ ٱللَّهُ بِرَحۡمَةٍ[الأعراف: ٤٩]؛ «آیا این بهشتیان، همان مستضعفانی نیستند که شما سوگند یا می‌کردید که الله، رحمتش را به آنان نمی‌رساند؟» اما اینک مستضعفان، وارد بهشت شده‌ و از رحمت الله عزوجل  برخوردار گشته‌اند.

آری؛ منکِران پیامبران، مؤمنان را مسخره می‌کردند و می‌گفتند: ﴿أَهَٰٓؤُلَآءِ مَنَّ ٱللَّهُ عَلَیۡهِم مِّنۢ بَیۡنِنَآ[الأنعام: ٥٣]؛ یعنی: «عجب! آیا این‌ها همان کسانی هستند که الله از میان ما، بر آنان منت نهاده است؟!» و بدین‌سان مؤمنان را به‌ریشخند می‌گرفتند و می‌گفتند: آیا این‌ها از رحمت الاهی برخوردار می‌شوند؟! آیا این‌ها به بهشت می‌روند؟

الله عزوجل  می‌فرماید:

﴿إِنَّ ٱلَّذِینَ أَجۡرَمُواْ کَانُواْ مِنَ ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ یَضۡحَکُونَ ٢٩ وَإِذَا مَرُّواْ بِهِمۡ یَتَغَامَزُونَ ٣٠ وَإِذَا ٱنقَلَبُوٓاْ إِلَىٰٓ أَهۡلِهِمُ ٱنقَلَبُواْ فَکِهِینَ ٣١                                                               [المطففین: ٢٩،  ٣١]         

بدکاران (و مشرکان) همواره به مؤمنان می‌خندیدند و چون از کنارشان می‌گذشتند، آنان را با اشاره‌ی چشم و ابرو به‌مسخره می‌گرفتند. و آن‌گاه که نزد خانواده‌ی خویش باز می‌گشتند، به ناز و نعمتی که داشتند (و به سبب مسخره کردن مؤمنان) شادمان می‌گشتند.

ساکنان اعراف به مشرکان و بدکاران می‌گویند:

﴿أَهَٰٓؤُلَآءِ ٱلَّذِینَ أَقۡسَمۡتُمۡ لَا یَنَالُهُمُ ٱللَّهُ بِرَحۡمَةٍۚ ٱدۡخُلُواْ ٱلۡجَنَّةَ لَا خَوۡفٌ عَلَیۡکُمۡ وَلَآ أَنتُمۡ تَحۡزَنُونَ ٤٩  [الأعراف: ٤٩]             

آیا این بهشتیان، همان کسانی نیستند که شما سوگند یاد می­کردید الله، رحمتش را به آنان نمی­رساند، حال آن‌که به این‌ها گفته شده است: وارد بهشت شوید که نه ترس و هراسی بر شماست و نه اندوهگین می­شوید؟

پذیرش حق و تواضع در برابر حقیقت و پیروی از پیامبران، همان چیزی‌ست که این‌ها را به چنین جایگاهی می‌رساند؛ اما مستکبرانِ سرکشی که به مال و منالِ خویش می‌بالند، به دوزخ می‌روند، و حشم و خدم و مال و ثروتشان، عذاب الهی را از آنان دور نمی‌کند. لذا به اهمیت حق‌پذیری و تواضع در برابر حقیقت پی می‌بریم.

***

607- وعن عِیَاضِ بنِ حِمَارٍt قال: قَالَ رَسُولُ اللهِ صلی الله علیه و آله و سلم : «إِن اللَّه تعَالی أَوحَى إِلیَّ أَنْ تَواضَعُوا حَتَّى لا یَفْخَرَ أَحَدٌ عَلى أَحَدٍ ولا یَبغِیَ أَحَدٌ على أَحَدٍ». [روایت مسلم]([5])

ترجمه: عیاض بن حمارt می‌گوید: رسول‌الله صلی الله علیه و آله و سلم  فرمود: «همانا الله به من وحی نمود که نسبت به یک‌دیگر فروتن باشید تا هیچ‌کس به دیگری نه فخر بفروشد و نه ستم و گردن‌کشی کند».

608- وعن أبی هُریرةt أَنَّ رَسُولَ اللهِ صلی الله علیه و آله و سلم  قال: «مَا نَقَصَتْ صَدَقَةٌ مِنْ مَالٍ، وَمَا زَادَ اللَّهُ عَبْدًا بِعَفْوٍ إِلاَّ عِزًّا، وَمَا تَوَاضَعَ أَحَدٌ لِلَّهِ إِلاَّ رَفَعَهُ اللَّهُ». [روایت مسلم]([6])

ترجمه: ابوهریرهt می‌گوید: رسول‌الله صلی الله علیه و آله و سلم  فرمود: «هرگز صدقه، از ثروت انسان نمی‌کاهد و به‌یقین الله در برابر گذشت بنده‌اش، عزت او را زیاد می‌کند و هرکس به‌خاطرِ الله تواضع و فروتنی نماید، الله عزوجل  او را بلندمرتبه می‌گرداند».

609- وعن أَنسt قال: إِنْ کَانَتِ الأَمَةُ مِن إِمَاءِ المَدِینَةِ لَتَأْخُذُ بِیَدِ النَّبِیِّ صلی الله علیه و آله و سلم  فَتَنْطَلِقُ بِهِ حَیثُ شَاءَت. [روایت بخاری]([7])

ترجمه: انسt می‌گوید: «چه‌بسا کنیزی از کنیزان مدینه، دستِ پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم  را می‌گرفت و او را به هر جا که می‌خواست، می‌بُرد».

 

شرح

مؤلف/ این احادیث را در کتاب ریاض‌الصالحین در باب تواضع و فروتنی ذکر کرده است؛ از جمله حدیث عیاض بن حمارt که می‌گوید: رسول‌الله صلی الله علیه و آله و سلم  فرمود: «الله به من وحی نمود که نسبت به یکدیگر فروتن باشید». یعنی هرکس، دیگری را مثلِ خود بداند و در برابرش گردن‌کشی و تکبر نکند. عادتِ سلف رحمهم‌الله، این بود که کوچک‌تر از خود را چون فرزندِ خویش می‌دانستند و بزرگ‌تر از خود را همانند پدرشان، و هم‌سالان خود را مانند خویش قلمداد می‌کردند؛ از این‌رو به بزرگ‌تر از خود با دیده‌ی احترام می‌نگریستند و به کسی که پایین‌تر یا کوچک‌تر از آن‌ها بود، با نظر رحمت و مهربانی نگاه می‌کردند و به‌ هم‌سالان خویش، به‌سان خود نظر می‌نمودند و بدین‌سان هیچ‌کس به دیگری ستم نمی‌کرد. این، جزو ویژگی‌هایی‌ست که همه باید خود را به آن آراسته سازند؛ یعنی بر همه واجب است که در برابر الله عزوجل  و نسبت به برادران مسلمان خود متواضع باشند.

البته الله عزوجل  در رابطه با کافر، دستور داده که با او سخت و شدید برخورد کنیم و تا می‌توانیم او را خوار و زبون بگردانیم؛ اما بر مسلمانان واجب است که با کافرانِ ذمی و هم‌پیمان، مطابق حقوقِ شهروندیِ تعریف‌شده برای آن‌ها در نظامِ اسلامی یا مطابق قراردادی که میان آن‌ها و مسلمانان بسته شده است، رفتار نمایند و تا زمانی که در ذمه و پیمان مسلمانان هستند، اذیت و آزاری به آنان نرسانند.

مؤلف/ سپس حدیث ابوهریرهt را ذکر کرده که پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم  فرموده است: «مَا نَقَصَتْ صَدَقَةٌ مِنْ مَالٍ». یعنی: بر خلافِ تصورِ انسان و بر خلافِ وسوسه‌ی شیطان، «صدقه هرگز از ثروتِ انسان نمی‌کاهد». شیطان همواره انسان را از فقر و تنگ‌دستی می‌ترساند؛ الله عزوجل  می‌فرماید:

﴿ٱلشَّیۡطَٰنُ یَعِدُکُمُ ٱلۡفَقۡرَ وَیَأۡمُرُکُم بِٱلۡفَحۡشَآءِ                [البقرة: ٢٦٨]       

شیطان، شما را از فقر و تنگدستی می­ترساند و شما را به کارهای زشت و ناپسند دستور می‌دهد.

فحشا به هر کارِ زشت و ناپسندی گفته می‌شود؛ مانندِ بُخل. شیطان، انسان را از فقر می‌ترساند و همین‌که انسان تصمیم می‌گیرد صدقه دهد، شیطان به او می‌گوید: این کار را نکن؛ زیرا صدقه، از ثروت تو می‌کاهد و تو را فقیر و تنگ‌دست می‌گرداند؛ دست نگه دارد، صدقه نده. اما پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم  به ما نوید داده است که صدقه، هرگز از ثروتِ انسان نمی‌کاهد. شاید کسی بگوید: اگر بیست و پنج هزار تومان داشته باشیم و دو هزار تومان صدقه دهیم، فقط بیست و سه هزار تومان برایِ ما می‌مانَد و بدین‌سان از پولِمان کم می‌شود. می‌گوییم: آری؛ به‌ظاهر و از لحاظ کمّی، از ثروت انسان کاسته می‌شود، اما از لحاظ کیفی افزایش و برکت می‌یابد و الله متعال در عوض، دروازه‌ی خیر و برکت را به رویِ انسان می‌گشاید؛ چنان‌که می‌فرماید:

﴿وَمَآ أَنفَقۡتُم مِّن شَیۡءٖ فَهُوَ یُخۡلِفُهُۥۖ                                    [سبأ: ٣٩] 

و هرچه انفاق کنید، الله عوضش را می‌دهد.

یعنی زیاد طول نمی‌کشد که اجر و ثوابش را دریافت می‌کنید یا از آن‌جا که فکرش را نمی‌کنید، خیر و برکتش به شما می‌رسد و از روزیِ پرخیر و برکتی برخوردار می‌شوید.

رسول‌الله صلی الله علیه و آله و سلم  هم‌چنین فرمود: «به‌یقین الله در برابر گذشتِ بنده‌اش، عزت او را زیاد می‌کند». یعنی وقتی انسان از کسی که به او ستم کرده، بگذرد و او را ببخشد، از درون وسوسه می‌شود که انگار تن به ذلت داده است! اما پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم  بیان فرمود که الله عزوجل  بر عزتِ کسی که عفو و گذشت پیشه نماید، می‌افزاید. لذا این حدیث به عفو و گذشت تشویق می‌کند. ولی باید دانست که بخشیدنِ بدی‌های دیگران، به‌طور مطلق و در همه حال، پسندیده نیست. بخششی پسندیده است که با اصلاح همراه باشد. چنان‌که الله عزوجل  می‌فرماید:

﴿فَمَنۡ عَفَا وَأَصۡلَحَ فَأَجۡرُهُۥ عَلَى ٱللَّهِ                             [الشورى: ٤٠]      

هر کس گذشت نماید و اصلاح کند، پاداش او با الله است.

اگر پیامد بخشیدن اصلاح نباشد، دیگر، نباید بخشید. به عنوان مثال: شخصی که به شما بدی می‌کند، آدم شروری‌ست که به شرارت مشهور می‌باشد و اگر شما او را ببخشید، شرارتش بیش‌تر می‌شود. در چنین حالتی، بهتر است که او را نبخشید؛ بلکه حقتان را به‌قصد اصلاح از او بگیرید. ولی اگر بخشیدن، پیامدی منفی نداشته باشد،  بهتر است که عفو و گذشت پیشه کنید. زیرا چه‌بسا آن شخص در نتیجه‌ی عفو و گذشتِ شما، شرمنده شود و دیگر، نه به شما ستم کند و نه به سایر مردم.

رسول‌الله صلی الله علیه و آله و سلم  فرمود: «و هرکس به‌خاطرِ الله تواضع و فروتنی نماید، الله عزوجل  او را بلندمرتبه می‌گرداند». شاهد موضوع، همین قسمتِ حدیث است. تواضع دو معنا دارد:

معنای نخست: نخستین مفهوم تواضع، اینست که در برابر دینِ الله عزوجل  فروتن و فرمان‌بردار باشی؛ یعنی از دینِ الاهی و اجرای احکام و آموزه‌های دینی سرپیچی نکنی.

معنای دوم: دومین مفهوم تواضع، اینست که به‌خاطر الله، نسبت به بندگانش فروتن باشی؛ نه این‌که این تواضع، از روی ترس یا از روی طمع باشد؛ خیر، بلکه فقطه به‌خاطر الله نسبت به بندگانش متواضع باش.

و هر دو معنا درست است؛ کسی که برای الله، تواضع و فروتنی پیشه می‌کند، الله عزوجل  او را در دنیا و آخرت، بلندمرتبه می‌گرداند و این به‌تجربه ثابت و مشاهده شده است؛ چنان‌که همه‌ی مردم، از آدمِ متواضع به‌نیکی یاد می‌کنند و به او احترام می‌گذارند و دوستش دارند. تواضع و فروتنی پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم  را بنگرید که چه‌بسا کنیزی دست آن بزرگوار را می‌گرفت و او را به هر جا که می‌خواست، می‌بُرد؛ پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم  نیز با او می‌رفت و از این کار، هیچ ابایی نداشت؛ حتی از او نمی‌پرسید که مرا کجا می‌بَری؟ یا نمی‌گفت: از کسی دیگر کمک بخواه؛ بلکه با او می‌رفت و به او کمک می‌کرد. لذا می‌بینیم که الله عزوجل  بر عزت و جایگاه پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم  افزود.

***

610- وعن أَنسt أَنَّهُ مَرَّ عَلَى صِبیانٍ فَسَلَّم عَلَیْهِم وقال: کان النَّبِیُّ صلی الله علیه و آله و سلم  یَفْعَلُه. [متفقٌ علیه]([8])

ترجمه: از انسt روایت است که از کنارِ تعدادی کودک گذشت و به آن‌ها سلام نمود و گفت: پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم  چنین می‌کرد.

611- عن الأسوَد بنِ یَزیدَ قال: سُئِلَتْ عَائِشَةُ رضیَ اللَّه عنها: ما کانَ النَّبِیُّ صلی الله علیه و آله و سلم  یَصنعُ فی بَیْتِهِ؟ قالت: کان یَکُون فی مِهْنَةِ أَهْلِهِ -یَعنی: خِدمَةِ أَهلِه- فإِذا حَضَرَتِ الصَّلاة، خَرَجَ إِلى الصَّلاةِ. [روایت بخاری]([9])

ترجمه: اسود بن یزید می‌گوید: از عایشه& سؤال شد: پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم  در خانه‌اش چه‌کار می‌کرد؟ عایشه& فرمود: «در خدمتِ خانواده‌اش بود و به آن‌ها کمک می‌کرد.- و چون وقتِ نماز می‌شد، به نماز می‌رفت».

612- وعن أبی رِفَاعَةَ تَمیم بن أُسَیدٍt قال: انْتَهَیْتُ إِلى رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم  وَهُوَ یَخْطُبُ، فَقُلْتُ: یَا رَسُولَ اللهِ، رجُلٌ غَرِیبٌ جَاءَ یَسْأَلُ عن دِینِهِ لا یَدری مَا دِینُه؟ فَأَقْبَلَ عَلیَّ رسولُ اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم  وتَرَکَ خُطْبَتَهُ حتى انتَهَى إِلیَّ، فَأُتِیَ بِکُرسِیٍّ، فَقَعَدَ عَلَیه، وجَعَلَ یُعَلِّمُنِی مِمَّا عَلَّمَه اللَّه، ثَُّم أَتَى خُطْبَتَه، فأَتمَّ آخِرَهَا. [روایت مسلم]([10])

ترجمه: ابورفاع، تمیم بن اُسَیدt می‌گوید: نزدِ رسول‌الله صلی الله علیه و آله و سلم  رفتم و ایشان، در حالِ سخنرانی بود؛ گفتم: ای رسول‌خدا! مردی غریب است و از دینش چیزی نمی‌داند؛ آمده‌ تا درباره‌ی دینش بپرسد. رسول‌الله صلی الله علیه و آله و سلم  رو به من کرد، خطبه‌اش را رها نمود و نزدِ من آمد. برایش صندلی آوردند، روی آن نشست و از آن‌چه الله به او آموخته بود، به من آموزش داد؛ سپس به خطبه‌اش پرداخت و آن را کامل کرد.

شرح

حافظ نووی/ این احادیث را درباره‌ی تواضع و فروتنی پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم  ذکر کرده است؛ از جمله این روایت که پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم  هنگامی که از کنارِ بچه‌ها می‌گذشت، به آن‌ها سلام می‌کرد؛ اگرچه آن‌ها، خردسال و غیرمکلف بودند. اصحابy نیز به‌پیروی از پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم  به بچه‌ها سلام می‌گفتند؛ چنان‌که انسt هنگامی که از کنارِ بچه‌ها می‌گذشت، به آن‌ها سلام می‌نمود و می‌گفت: پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم  چنین می‌کرد؛ یعنی به بچه‌ها سلام می‌گفت و این، از تواضع و خوش‌خُلقی پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم  بود و چه زیبا کارهای نیک را به بچه‌ها آموزش می‌داد؛ زیرا اگر به بچه‌ها سلام کنیم، آن‌ها نیز به سلام کردن عادت می‌کنند و این رفتارِ پسندیده، در سرشتِ آن‌ها نهادینه می‌شود. پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم  به بچه‌ها سلام می‌کرد، ولی برای کسانی که از کنارِ افراد بالغ می‌گذرند و به آن‌ها سلام نمی‌کنند، متأسفیم. و این، معمولاً از روی بی‌توجهی‌ست و هیچ مشکلی در میانِ آن‌ها وجود ندارد و با یکدیگر قهر هم نیستند؛ بلکه غفلت، جهل، بی‌توجهی یا عدمِ پیروی از سنت است که به بزرگ‌ترها سلام نمی‌کنند. و چون با یکدیگر قهر نیستند، گنهکار نمی‌شوند، اما خیر و نیکیِ فراوانی را از دست می‌دهند.

سنت اینست که هر که را دیدیم، به او سلام کنیم و در سلام گفتن، پیش‌دستی نماییم؛ گرچه از ما کوچک‌تر باشد. زیرا پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم  با آن جایگاهِ والایش هر که را می‌دید، در سلام کردن پیش‌دستی می‌فرمود. کسی که ابتدا سلام می‌کند به خیر و نیکیِ فراوانی دست می‌یابد؛ زیرا از یک‌سو از رسول‌الله صلی الله علیه و آله و سلم  پیروی می‌نماید و از سوی دیگر، این سنتِ فراموش‌شده را ترویج می‌دهد. ناگفته پیداست که زنده کردنِ سنت، دو پاداش دارد: یکی ثواب احیای سنت و دیگری، پاداش عمل به آن؛ هم‌چنین انسان در ثواب فرض کفایه که همان جواب سلام است، شریک می‌شود؛ زیرا با سلام کردن، باعثِ شکل‌گیری چنین عمل واجبی می‌گردد. بنابراین سلام کردن از جوابِ سلام، برتر است؛ گرچه سلام کردن، سنت و جوابِ سلام، واجب می‌باشد. زیرا این واجب، مبتنی بر سنت است و در حالتی که سنت، مبنای واجب باشد، از واجب برتر می گردد. لذا گاه به صورتِ چیستان یا معما می‌پرسند: کدامین سنت، برتر از واجب است؟ به‌ظاهر تعجب‌آور می‌باشد؛ زیرا همه اتفاق نظر دارند که فرض یا واجب، برتر از سنت است. به عنوان مثال: دو رکعت فرضِ صبح بر سنت صبح برتری دارد. اما سلام کردن که سنت است، بر جوابِ سلام که واجب می‌باشد، فضیلت دارد؛ زیرا جوابِ سلام، مبتنی بر سلام کردن است.

خلاصه این‌که چه خوب است این سنت، یعنی ترویج دادن سلام را زنده کنیم؛ زیرا باعث افزایش محبت و دوستی در میان مسلمانان می‌شود و از کمال ایمان و از اسباب ورود به بهشت است. چنان‌که پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم  فرموده است: «لا تَدْخُلُونَ الجَنَّةَ حَتَّى تُؤْمِنُوا، ولا تُؤْمِنُوا حَتَّى تَحَابُّوا، أَوَ لا أَدُلُّکُمْ عَلَى شَیءٍ إِذَا فَعَلْتُمُوه تَحَابَبْتُم؟ أَفْشُوا السَّلامَ بینَکم».([11]) یعنی: «وارد بهشت نمی‌شوید تا این‌که ایمان داشته باشید و ایمان ندارید مگر زمانی که یکدیگر را دوست بدارید؛ آیا شما را به کاری راهنمایی نمایم که اگر انجامش دهید یکدیگر را دوست خواهید داشت؟ سلام گفتن به یکدیگر را در میان خود رواج دهید».

یکی دیگر از نمونه‌های تواضعِ پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم  اینست که وقتی در خانه بود، به خانواده‌اش کمک می‌کرد؛ شیر گوسفند را می‌دوشید، کفش‌ها را می‌دوخت یا پینه می‌زد و در خدمتِ خانواده‌اش بود. چنان‌که از عایشه& سؤال شد: پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم  در خانه چه‌کار می‌کرد؟ عایشه& پاسخ داد: «در خدمتِ خانواده‌اش بود».

لذا سنت، اینست که وقتی در خانه هستیم، برای خود چای درست کنیم و اگر آشپزی یاد داریم، غذا بپزیم و در شستنِ ظرف و لباس به خانواده کمک نماییم؛ این کارها، نه این‌که برای مردان عار نیست، بلکه سنت است و هرکس به انجامِ این کارها بپردازد، پاداش می‌یابد؛ زیرا به خاطرِ الله عزوجل  تواضع نموده و به سنت پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم  عمل کرده است. روشن است که کمک کردن به خانواده، مهر و محبت آن‌ها به یکدیگر را افزایش می‌دهد و باعث می‌شود که زن، احساسِ خوبی نسبت به همسرش داشته باشد و او را بیش‌تر دوست بدارد. خُب؛ فایده‌ی بزرگی‌ست!

و اما نمونه‌ای دیگر از تواضع پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم ؛ ایشان در حالِ سخنرانی بود که شخصی آمد و گفت: «مردی غریبم؛ آمده‌ام تا درباره‌ی دینم بپرسم». پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم  خطبه‌اش را قطع کرد و نزدِ آن مرد رفت. سپس برایش صندلی آوردند. آن‌گاه رسول‌الله صلی الله علیه و آله و سلم  از تعالیم دینی به این مرد آموزش داد. زیرا این مرد، با اشتیاق کسبِ علم، نزد پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم  آمده بود و می‌خواست دینش را یاد بگیرد تا به آن عمل کند. پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم  نیز با رویِ باز، سخنرانی‌اش را قطع کرد و پس از آموزش مسایل و معارف دینی به آن مرد، سخنرانی‌اش را ادامه داد و آن را کامل فرمود. این، از تواضع پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم  بود که بدین زیبایی به امتش رسیدگی و توجه می‌کرد.

شاید این پرسش مطرح شود که آیا نباید منافع عمومی را بر مسایل شخصی و خصوصی ترجیح داد؟ درخواست این مرد نیز، یک درخواست شخصی بود و پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم  برای یک جمع سخنرانی می‌کرد؟ پس چرا سخنرانی‌اش را قطع نمود؟ می‌گوییم: مراعاتِ منافع عمومی در صورتی اولویت دارد که پرداختن به مسایل شخصی و فردیِ دیگران، به از دست رفتنِ فرصت‌ها و از میان رفتن منافع عمومی منجر شود؛ اما در این‌ ماجرا حاضران نیز از درس‌های پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم  به آن مرد استفاده کردند و بدین‌سان منافع عمومی، رعایت شد. ضمناً این مردِ غریب آمده بود تا اطلاعاتی درباره‌ی دینش کسب کند و چون با استقبالِ گرم پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم  روبه‌رو شد، گرایش و محبتش به اسلام افزایش یافت و مهرِ پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم  در دلش نشست و این، از حکمت و فرزانگی رسول‌الله صلی الله علیه و آله و سلم  بود که با آن غریبه این‌قدر خوب برخورد کرد.

***

612- وعن أَنسٍt أَنَّ رَسُولَ اللهِ صلی الله علیه و آله و سلم  کان إِذَا أَکَلَ طَعَاماً لَعِقَ أَصابِعَهُ الثَّلاثَ؛ قال: وقال: «إِذَا سَقطَتْ لُقْمَةُ أَحَدِکُم، فَلْیُمِطْ عَنْها الأَذى ولْیأْکُلْها، وَلا یَدَعْها للشَّیْطَانِ» وَأَمَر أَنْ تُسْلَتَ القَصْعَةُ قال: «فَإِنَّکُمْ لا تَدْرُونَ فی أَیِّ طَعامِکُمُ البَرکَةُ». [روایت مسلم]([12])

ترجمه: انسt می‌گوید: رسول‌الله صلی الله علیه و آله و سلم  هنگامی که غذایی می‌خورد، سه انگشت خود را می‌لیسید؛ هم‌چنین می‌فرمود: «هرگاه لقمه‌ی یکی از شما افتاد، آن را بردارد و از خاک و خاشاک، پاکش نماید و سپس بخورد و آن را برای شیطان، نگذارد». و نیز به پاک کردنِ ظرف غذا با انگشتان دستور داد و فرمود: «شما نمی‌دانید که برکت در کدامین قسمت از غذای شماست».

614- وعنْ أبی هُریرةt عَنِ النَّبِیِّ صلی الله علیه و آله و سلم  قال: «مَا بَعَثَ اللَّه نَبِیًّا إِلاَّ رَعَى الْغَنَمَ»؛ فَقَال أَصْحابُه: وَأَنْت؟ قال: «نَعَم، کُنْتُ أَرْعَاهَا عَلى قَرارِیطَ لأَهْلِ مَکَّةَ». [روایت بخاری]([13])

ترجمه: ابوهریرهt می‌گوید: پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم  فرمود: «الله، هیچ پیامبری مبعوث نکرد مگر این‌که چوپانی کرده بود». اصحابش پرسیدند: آیا شما هم چوپانی کرده‌اید؟ فرمود: «بله، من نیز گوسفندان اهالی مکه را در برابر چند قیراط - مُزدی ناچیز- می‌چراندم».

615- وعنهُ عَنِ النَّبِیِّ صلی الله علیه و آله و سلم  قال: «لَوْ دُعِیتُ إِلى کُراعٍ أَوْ ذِرَاعٍ لَقَبِلْتُ؛ وَلَوْ أُهْدِیَ إِلَیَّ ذِراعٌ أَو کُراعٌ لَقَبِلْتُ». [روایت بخاری]([14])

ترجمه: ابوهریرهt می‌گوید: پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم  فرمود: «اگر مرا به صرفِ پاچه یا ساقِ دستِ (گوسفندی) دعوت کنند، می‌پذیرم؛ و اگر به من ساقِ دست یا پاچه‌ی گوسفندی اهدا شود، قبول می‌کنم».

616- عن أَنسٍt قال: کَانَتْ نَاقَةُ رَسُولِ اللهِ صلی الله علیه و آله و سلم  العَضْبَاءُ لاَ تُسبَقُ، أو لا تکَادُ تُسْبَقُ، فَجَاءَ أَعْرابِیٌّ عَلى قَعُودٍ لَهُ، فَسبقَها، فَشَقَّ ذلک عَلى المُسْلمِینَ حَتَّى عَرفَهُ النَّبِیُّ صلی الله علیه و آله و سلم  فَقَالَ: «حَقٌّ عَلى اللَّهِ أَنْ لاَ یَرْتَفِعَ شَیءٌ مِنَ الدُّنْیَا إِلاَّ وَضَعَهُ». [روایت بخاری]([15])

ترجمه: انسt می‌گوید: هیچ شتری نمی‌توانست از شترِ پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم  که عضباء نام داشت، سبقت بگیرد تا این‌که صحرانشینی سوار بر شترش آمد و از عضباء سبقت گرفت و این بر مسلمانان دشوار تمام شد؛ حتی پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم  نیز متوجه شد، لذا فرمود: «سنتِ الله اینست که هیچ چیزی از دنیا اوج نمی‌گیرد، مگر این‌که الله آن را پایین می‌آورد».

شرح

حافظ نووی/ این احادیث را در باب تواضع ذکر کرده است؛ از جمله حدیثی بدین مضمون که انس بن مالکt می‌گوید: پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم  پس از صرفِ غذا، سه انگشتش را می‌لیسید. از برخی از پزشکان نقل می‌شود که لیسیدن انگشتان پس از صرف غذا، مفید است و به هضم غذا کمک می‌کند. لذا دو فایده‌ی بزرگ در این عمل وجود دارد:

فایده‌ی شرعی: که همان پیروی از پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم  است.

و فایده‌ی جسمی (بهداشتی): یعنی لیسیدن انگشتان پس از صرفِ غذا مفید است و به هضمِ غذا کمک می‌کند.

البته مؤمن، از انجامِ این کار همه‌ی فکر و خیالش را معطوف به سلامتیِ خویش نمی‌کند؛ یعنی با هدف فایده‌ی بهداشتی این عمل، به انجامِ آن نمی‌پردازد، بلکه مهم‌ترین چیز نزد مؤمن، پیروی از رسول‌الله صلی الله علیه و آله و سلم  است؛ زیرا پیروی از پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم  مایه‌ی سلامت قلب است و هرچه انسان، توجه بیش‌تری به پیروی از پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم  داشته باشد، ایمانش قوی‌تر است.

پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم  هم‌چنین فرمود: «هرگاه لقمه‌ی یکی از شما افتاد»؛ یعنی روی زمین یا روی سفره، «باید آن را بردارد و از خاک و خاشاک، پاکش نماید و سپس بخورد و آن را برای شیطان، نگذارد». لذا هرگاه لقمه‌ی غذا یا خرما و هر چیزی که می‌خوردید، روی سفره افتاد، ابتدا اگر خاک و خاشاکی به آن چسبیده، پاکش کنید و سپس آن را از رویِ تواضع در برابر الله عزوجل  و پیروی از پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم ، بخورید تا شیطان را از آن محروم نمایید. زیرا اگر شما، آن را نخورید، نصیبِ شیطان می‌شود و شیطان آن را می‌خورَد.

شیطان در چنین مواردی، هم‌سفره‌ی انسان می‌شود؛ هم‌چنین زمانی که انسان، بدون گفتن «بسم‌الله» شروع به خوردن می‌کند.

پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم  علاوه بر این، به پاک کردنِ ظرف غذا با انگشتان دستور داد این هم یکی دیگر از سنت‌هایی‌ست که متأسفانه بسیاری از مردم، حتی برخی از طلاب علم از آن غافل شده‌اند و وقتی از سرِ سفره کنار می‌روند، ظرفِ غذایشان، آغشته به غذاست و آن را با انگشتان خود پاک نمی‌کنند. این، بر خلاف دستورِ پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم  است. پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم  حکمتِ این کار را بیان نمود و فرمود:  «شما نمی‌دانید که برکت در کدامین قسمت از غذای شماست». شاید برکت در همان قسمتی باشد که شما با انگشتان خود می‌لیسید.

این حدیث نشان می‌دهد که شیوه‌ی آموزشیِ پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم  شیوه‌ی بسیار خوبی بوده است؛ چنان‌که هم حکم را بیان کرد و هم حکمتش را و این، عادتِ پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم  بود که هرگاه حُکمی ذکر می‌نمود، حکمتش را نیز بیان می‌فرمود. چنین روشی دو فایده‌ی بزرگ دارد:

فایده‌ی نخست: عظمت و بزرگِی دین نمایان می‌گردد و روشن می‌شود که شریعت، مبتنی بر حکمت‌ها و مصالح است و هیچ‌یک از فرمان‌های الهی و رهنمودهای نبوی، بی‌حکمت نیست. هم‌چنین در پرهیز از هر چیزی که الله و پیامبرش از آن نهی کرده‌اند، حکمتی نهفته است.

فایده‌ی دوم: اینست که انسان، اطمینان بیش‌تری می‌یابد؛ زیرا اگرچه مسلمان بدون دانستن حکمت نیز تابعِ فرمانِ الله و پیامبر اوست، اما اگر حکمت، بیان گردد، برایمان و یقینِ مسلمان افزوده می‌شود و با توان و نشاطِ بیش‌تری به انجامِ دستور الهی می‌پردازد یا از آن‌چه که نهی شده، می‌پرهیزد.

سپس مؤلف/ حدیث انس بن مالکt را درباره‌ی صحرانشینی ذکر کرده که سوار بر شترش به مدینه آمد و با شتر پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم  به نام عضباء مسابقه داد؛ عضباء، غیر از قصواء می‌باشد که پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم  سوارِ بر آن به حج رفت. قصواء، شتری دیگر بود. رسول‌الله صلی الله علیه و آله و سلم  رویِ وسایلِ شخصیِ خود، مانند اسلحه و چارپایانش اسم می‌گذاشت.

عضباء شتری بود که هیچ شتری نمی‌توانست از آن سبقت بگیرد تا این‌که صحرانشینی سوار بر شترش آمد و از عضباء سبقت گرفت و این بر مسلمانان دشوار تمام شد؛ حتی پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم  نیز متوجه شد، لذا فرمود: «سنتِ الله اینست که هیچ چیزی از دنیا اوج نمی‌گیرد، مگر این‌که الله آن را پایین می‌آورد».

لذا هر چیزی در دنیا اوج بگیرد، رو به سقوط می‌نهد و وقتی این اوج گرفتن با غرور و تکبر همراه باشد، سرعتِ سقوط بیش‌تر خواهد بود؛ زیرا سقوط، پیامدی روشن برای چنین روی‌کردی‌ست. البته اگر اوج گرفتن با غرور و تکبر همراه نباشد، باز هم سنت الله عزوجل  اینست که هرچه به اوج برسد، باید برگردد و پایین بیاید. همان‌گونه که الله عزوجل  می‌فرماید:

﴿إِنَّمَا مَثَلُ ٱلۡحَیَوٰةِ ٱلدُّنۡیَا کَمَآءٍ أَنزَلۡنَٰهُ مِنَ ٱلسَّمَآءِ فَٱخۡتَلَطَ بِهِۦ نَبَاتُ ٱلۡأَرۡضِ مِمَّا یَأۡکُلُ ٱلنَّاسُ وَٱلۡأَنۡعَٰمُ حَتَّىٰٓ إِذَآ أَخَذَتِ ٱلۡأَرۡضُ زُخۡرُفَهَا وَٱزَّیَّنَتۡ وَظَنَّ أَهۡلُهَآ أَنَّهُمۡ قَٰدِرُونَ عَلَیۡهَآ أَتَىٰهَآ أَمۡرُنَا لَیۡلًا أَوۡ نَهَارٗا فَجَعَلۡنَٰهَا حَصِیدٗا کَأَن لَّمۡ تَغۡنَ بِٱلۡأَمۡسِ                                                                        [یونس : ٢٤]     

زندگی دنیا همانند آبی‌ست که از آسمان نازل کرده‏ایم‏ و انواع گیاهان زمین ـ که مردم و چارپایان می‌خورند ـ با آن درآمیخت (و رویید) تا آن‌که زمین آراسته شد و کشاورزان گمان بردند بر استفاده از گیاهان توانا هستند؛ ولی فرمان ما در شب یا روز به آن رسید و بدین ترتیب گیاهان را به صورت گیاهان خشک و دروشده‌ای درآوردیم؛ چنان‌که گویا دیروز هیچ گیاهی وجود نداشته است.

دنیا نیز به‌‌سانِ این‌همه گیاهِ زیبا و گوناگون که به‌یک‌باره از میان می‌روند، نابود می‌شود و اثری از آن نمی‌مانَد. به خودِ انسان توجه کنید که ابتدا ضعیف و کوچک است، اما رشد می‌کند و بزرگ و قوی می‌شود و وقتی قوتش به اوج می‌رسد، ضعف و پیری آغاز می‌گردد تا آن‌جا که انسان، از میان می‌رود و می‌میرد. این، سنتِ الهی‌ست که هر چیزی از دنیا به اوج برسد و بلند شود، الله عزوجل  آن را پایین می‌آورد. رسول‌الله صلی الله علیه و آله و سلم  اوج گرفتن یا بلند شدنِ هر چیزِ دنیوی را سرآغاز پایین آمدن دانست؛ لذا روشن می‌شود که امور اخروی هرچه اوج بگیرند، الله عزوجل  آنها را پایین نمی‌آورد؛ همان‌گونه که می‌فرماید:

﴿یَرۡفَعِ ٱللَّهُ ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ مِنکُمۡ وَٱلَّذِینَ أُوتُواْ ٱلۡعِلۡمَ دَرَجَٰتٖ   [المجادلة: ١١]         

الله (جایگاه) مؤمنانتان و کسانی را که علم و دانش یافته‌اند، به درجات بزرگی بالا ببرد.

الله عزوجل  اهل علم و ایمان را تا زمانی که به این دو صفت بزرگ آراسته باشند، خوار و زبون نمی‌کند؛ بلکه نام و جایگاه آن‌ها را در آخرت، بلند و بالا می‌گرداند.

***




([1]) صحیح مسلم، ش:2167.

([2]) صحیح مسلم، ش:2687. ر.ک: همین کتاب، تعلیق حدیث شماره‌ی445.

([3]) ترمذی، ش: (2370، 3956)؛ ابوداود، ش: 5116؛ آلبانی/ در السلسلة الصحیحة، ش: 2700 این حدیث را صحیح، و روایت ابوداود را حسن دانسته است.

([4]) روایت بخاری به همین مضمون، ش: 3493؛ و صحیح مسلم، ش: 2638.

([5]) صحیح مسلم، ش: 2865.

([6]) صحیح مسلم، ش: 2588. [این حدیث، پیش‌تر به‌شماره‌ی 561 ذکر شد.]

([7]) صحیح بخاری، ش: 6072 به‌صورتِ معلّق؛ آلبانی/ در مختصر الشمائل، ذیل حدیث شماره‌ی 285 می‌گوید: «مسلم، این حدیث را در کتاب الفضائل، ش: 76، به‌صورت متصل ذکر کرده است».

([8]) صحیح بخاری، ش: 6247؛ و صحیح مسلم، ش: 2168.

([9]) صحیح بخاری، ش: 676.

([10]) صحیح مسلم، ش:876.

([11]) صحیح مسلم، ش:54.

([12]) صحیح مسلم، ش: 2034.

([13]) صحیح بخاری، ش: 2262؛ این حدیث پیش‌تر به‌شماره‌ی 605 ذکر شد.

([14]) صحیح بخاری، ش: 2568.

([15]) صحیح بخاری، ش: 2872.

70- باب: فضیلت هم‌نشینی با مردم و حضور در جمع آن‌ها و شرکت در گردهمایی‌ها، جمعه‌ها و جماعت‌ها

70- باب: فضیلت هم‌نشینی با مردم و حضور در جمع آن‌ها و شرکت در گردهمایی‌ها، جمعه‌ها و جماعت‌ها و دیگر مجالس خیر از جمله مجالس علم و ذکر، و عیادت بیماران، و حاضر شدن در تشییع جنازه‌ها و هم‌دردی با نیازمندان، و ارشاد افرادِ بی‌علم و مشارکت در دیگر کارهای مفید اجتماعی برای کسانی که تواناییِ امر به معروف و نهی ازمنکر و خودداری از آزار رساندن به دیگران را دارند و می‌توانند در برابر سختی‌ها و اذیت و آزار دیگران، شکیبایی ورزند

باید دانست که هم‌نشینی با مردم و حضور در اجتماع به روشی که ذکر کردم، روش برگزیده‌ایست که رسول‌الله صلی الله علیه و آله و سلم  و سایر پیامبران- صلوات‌الله وسلامه علیهم- و نیز خلفای راشدین و دیگر صحابه و تابعین و سایر علمای اسلام و سلف صالح بر آن بوده‌اند و این، روشِ بیش‌تر تابعین و کسانی‌ست که پس از ایشان بوده‌اند؛ چنان‌که شافعی و احمد و بیش‌ترِ فقهاy همین دیدگاه را داشته‌اند. الله متعال می‌فرماید:

﴿وَتَعَاوَنُواْ عَلَى ٱلۡبِرِّ وَٱلتَّقۡوَىٰۖ                                         [المائ‍دة: ٢]   

و با یکدیگر بر نیکی و پرهیزگاری همکاری نمایید.

آیه‌های فراوان و روشنی در این‌باره وجود دارد.

***


69- باب: مستحب بودن عزلت در دوران فتنه و فساد و هنگامِ ترس از ابتلا به فتنه در دین (انحراف) و نگرانی از آلوده شدن به حرام

69- باب: مستحب بودن عزلت در دوران فتنه و فساد و هنگامِ ترس از ابتلا به فتنه در دین (انحراف) و نگرانی از آلوده شدن به حرام و شبهات و امثال آن

الله متعال می‌فرماید:

﴿فَفِرُّوٓاْ إِلَى ٱللَّهِۖ إِنِّی لَکُم مِّنۡهُ نَذِیرٞ مُّبِینٞ ٥٠                   [الذاریات: ٥٠]     

پس به سوی الله بگریزید. همانا من برای شما هشداردهنده‌ی آشکاری از سوی او هستم.

602- وعن سعد بن أبی وقَّاصt قال: سَمِعْتُ رسولَ اللهِ صلی الله علیه و آله و سلم  یَقُول: «إِنَّ اللهَ یحِبُّ العَبْدَ التَّقِیَّ الخَفِیَّ الغَنِیَّ». [روایت مسلم]([1])

ترجمه: سعد بن ابی‌وقاصt می‌گوید: از رسول‌الله صلی الله علیه و آله و سلم  شنیدم که می‌فرمود: «همانا الله، بنده‌ی پرهیزگار، غنی (بی‌نیاز) و عزلت‌گزیده (ناشناخته) را دوست دارد».

[نووی می‌گوید: منظور از غنی (بی‌نیاز) کسی‌ست که عزت نفس و غنای درون دارد.]

603- وعن أبی سعید الخُدریِّt قال: قال رَجُلٌ: أَیُّ النَّاسِ أفضَلُ یارسولَ اللَّه؟ قال: «مُؤْمِنٌ مجَاهِدٌ بِنَفسِهِ وَمَالِهِ فی سبیل اللَّه». قال: ثُمَّ من؟ قال: «ثُمَّ رَجُلٌ مُعتَزِلٌ فی شِعْبٍ مِن الشِّعَاب یَعبُدُ رَبَّهُ».

وفی روایةٍ: « یتَّقِی اللَّهَ ویَدَع النَّاسَ مِن شَرِّهِ». [متفقٌ علیه]([2])

ترجمه: ابوسعید خدریt می‌گوید: مردی از پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم  پرسید: ای رسول‌خدا! بهترین مردم، کیست؟ فرمود: «مؤمنی که با جان و مالش در راه الله جهاد کند». سؤال کرد: سپس چه کسی؟ فرمود: «سپس مردی که در یکی از دره‌ها عزلت می‌گزیند و پروردگارش را عبادت می‌کند».

و در روایتی آمده است: «مردی که تقوای الله پیشه می‌سازد و مردم را ترک می‌کند تا از شرَّش، در امان باشند».

604- وعنه قال: قَالَ رَسُولُ اللهِ صلی الله علیه و آله و سلم : «یُوشِکَ أَنْ یَکُونَ خَیْرَ مَالِ الْمُسْلِم غَنَمٌ یَتبَِّعُ بِهَا شَعَفَ الجِبَال وموَاقِعَ الْقَطْرِ یَفِرُّ بِدینِهِ من الفِتَنِ». [روایت بخاری]([3])

ترجمه: ابوسعید خدریt می‌گوید: رسول‌الله صلی الله علیه و آله و سلم  فرمود: «به‌زودی، بهترین ثروت و داراییِ مسلمان، گوسفندانش خواهند بود که او به دنبالِ آن‌ها به قله‌ی کوه‌ها و محل‌های بارش باران می‌رود تا دینش را از فتنه‌ها محفوظ بدارد».

شرح

مؤلف/ بابی بدین عنوان گشوده است: «مستحب بودن عزلت در دوران فتنه و فساد و هنگامِ ترس از ابتلا به فتنه...».

گفتنیست: مؤمنی که در میانِ مردم می‌ماندو در برابر اذیت و آزار آنان شکیبایی می‌ورزد، از مؤمنی که عنانِ صبر از دست می‌دهد و از مردم؛ کناره‌گیری می‌کند، بهتر است؛ البته گاه شرایطی پیش می‌آید که عزلت و گوشه‌نشینی بهتر است؛ مانندِ زمانی که انسان نگرانِ منحرف شدن از دین خود باشد؛ مثلاً در سرزمینی زندگی می‌کند که او را به سوی بدعت یا انحراف از دین، فرا می‌خوانند یا در سرزمینی آکنده از فسق و فجور زندگی می‌کند و نگرانِ است که شاید به کارهای زشت، دچار شود. در چنین شرایطی، عزلت و گوشه‌نشینی یا دوری از اجتماع، بهتر است.

به همین خاطر است که انسان، وظیفه دارد از سرزمین شرک به سرزمین اسلام و از مناطق پرفساد به مناطقِ سالم، هجرت کند؛ هجرت با عوض شدن مردم و زمانه نیز یک وظیفه‌ی شرعی‌ست. از این‌رو در حدیث صحیح آمده است: «به‌زودی، بهترین ثروت و داراییِ مسلمان، گوسفندانش خواهند بود که او به دنبالِ آن‌ها به قله‌ی کوه‌ها و محل‌های بارش باران می‌رود تا دینش را از فتنه‌ها محفوظ بدارد».

لذا در جمع‌بندی این موضوع می‌گوییم: زمانی عزلت و گوشه‌نشینی از حضور در اجتماع بهتر است که شرارت و فتنه‌ همه‌گیر شود؛ و گرنه، در اصل حضور در اجتماع بهتر است و باید در میان مردم باشیم و به ارشادِ مردم و امر به معروف و نهی از منکر بپردازیم و آنها را به سوی حق و حقیقت فرا بخوانیم و سنت را برایشان بیان کنیم. اما اگر تحمل این شرایط ممکن نبود و فتنه‌ها، افزایش یافت، پس عزلت و گوشه‌نشینی در بلندای کوه‌ها یا در ژرفای دره‌ها بهتر است. پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم  هم‌چنین ویژگی شخصی را بیان نمود که الله عزوجل  او را دوست دارد؛ چنان‌که فرمود: «إِنَّ اللهَ یحِبُّ العَبْدَ التَّقِیَّ الخَفِیَّ الغَنِیَّ». یعنی: «همانا الله، بنده‌ی پرهیزگار، غنی (بی‌نیاز) و عزلت‌گزیده (ناشناخته) را دوست دارد».

پرهیزگار، کسی‌ست که تقوای الهی پیشه می‌سازد، فرمان‌های الله عزوجل  را انجام می‌دهد و از آن‌چه نهی فرموده، دوری می‌کند؛ نمازش را به‌موقع و با جماعت به‌جا می‌آورد، زکاتش را می‌دهد، ماه رمضان، روزه می‌گیرد، حج می‌‌گزارد، به پدر و مادرش نیکی می‌کند، با خویشاوندانش ارتباط دارد، به همسایگانش نیکی می‌نماید، از نیکی‌ کردن به یتیمان، دریغ نمی‌کند و همواره به کارهای نیک و پسندیده‌ای می‌پردازد که نشانه‌ی تقوا و پرهیزگاری‌ست.

منظور از غنی یا بی‌نیاز در این حدیث، کسی‌ست که با ایمان و اعتماد به الله عزوجل  از غیرِ او بی‌نیازی می‌جوید و عزت نفس دارد و دست نیاز، پیشِ مردم دراز نمی‌کند و خودش را نزدشان خوار و ذلیل نمی‌گرداند؛ بلکه با ایمان به الله، از مردم بی‌نیازی می‌جوید و به غیرالله روی نمی‌آورد.

عزلت‌گزیده یا ناشناخته، کسی‌ست که اظهارِ وجود نمی‌کند و پیشِ دیگران، به خودنمایی و اظهارِ خویشتن نمی‌پردازد و به این فکر نمی‌کند که انگشت‌نمای مردم شود یا توجه مردم را به‌خود جلب نماید تا همه از او سخن بگویند؛ بلکه از خانه به مسجد و از مسجد به خانه می‌رود و خیلی عادی با نزدیکان و برادران مسلمانش دیدار می‌کند؛ البته منظور، این نیست که اگر الله عزوجل  به کسی علم و دانش داده، در خانه‌اش بنشیند و این دانش را به دیگران آموزش ندهد؛ این، با تقوا مغایرت دارد؛ لذا به جای این‌که در خانه بنشیند و دیگران را از این دانش، محروم نماید، بهتر است این علم را به مردم منتقل کند و اگر ثروتی دارد، به جای نشستن در خانه، دیگران را از آن بهره‌مند سازد. اگر دو گزینه‌ی شهرت و گم‌نامی پیشِ رویش بود و هر دو نتایج یکسانی داشت، پس گزینه‌ی دوم را انتخاب کند؛ ولی اگر ناگزیر، نشر علم و دانش و برگزاریِ کلاس‌های علمی و حلقه‌های درس یا ایرادِ سخنرانی در جمعه و اعیاد شرعی - فطر و قربان-  به شهرتش منجر می‌شد، ایرادی ندارد و وظیفه‌اش را انجام دهد؛ این هم جزو چیزهایی‌ست که الله عزوجل  می‌پسندد.

***

605- وعنْ أبی هُریرةt عَنِ النَّبِیِّ صلی الله علیه و آله و سلم  قال: «مَا بَعَثَ اللَّهُ نَبِیًّا إِلاَّ رَعَى الْغَنَمَ»؛ فَقَال أَصْحابُه: وَأَنْت؟ قال: «نَعَم، کُنْتُ أَرْعَاهَا عَلى قَرارِیطَ لأَهْلِ مَکَّةَ». [روایت بخاری]([4])

ترجمه: ابوهریرهt می‌گوید: پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم  فرمود: «الله، هیچ پیامبری مبعوث نکرد مگر این‌که چوپانی کرده بود». اصحابش پرسیدند: آیا شما هم چوپانی کرده‌اید؟ فرمود: «بله، من نیز گوسفندان اهالی مکه را در برابر چند قیراط - مُزدی ناچیز- می‌چراندم».

606- وعنه عَنْ رسولِ اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم  أَنَّهُ قال: «مِنْ خَیر مَعَاشِ النَّاسِ رَجُلٌ مُمْسِکٌ عِنَانَ فَرسِهِ فِی سَبِیلِ اللَّه، یَطیرُ عَلى مَتْنِهِ، کُلَّمَا سَمِعَ هَیْعَةً أَوْ فَزْعَةً، طارَ عَلَیْهِ یَبْتَغِی الْقَتلَ أَو الْمَوْتَ مظَانَّهٍ، أَوْ رَجُلٌ فی غُنَیمَةٍ فی رَأْسِ شَعَفَةٍ مِن هَذِهِ الشَّعَف، أَوْ بَطنِ وادٍ مِن هَذِهِ الأَودیَةِ، یُقِیم الصَّلاةَ ویُؤتی الزَّکاةَ ویَعْبُدُ رَبَّهُ حتَّى یَأْتِیَهُ الیَقِینُ لیَسَ مِنَ النَّاسِ إِلاَّ فی خَیْرٍ». [روایت مسلم]([5])

ترجمه: ابوهریرهt می‌گوید: رسول‌الله صلی الله علیه و آله و سلم  فرمود: «یکی از بهترین نمونه‌های زندگی مردم، زندگی مردی‌ست که لگام اسبش را در راه الله گرفته، بر پشت آن جولان می‌کند و هر بار صدای حضور دشمن یا بانگِ جنگ را می‌شنود، بی‌پروا به امید کشتن دشمن یا به امید شهادت در راه الله، به سوی مناطقی می‌شتابد که چنین موقعیتی دارند. یا - نمونه‌ی دیگر- زندگیِ مردی‌ست که در میان تعدادی گوسفند در ارتفاع یکی از این کوه‌ها یا در عمق یکی از این دره‌ها به‌سر می‌برد، نمازش را برپا می‌کند، زکات می‌دهد و پروردگارش را عبادت می‌نماید تا آن‌که مرگش فرا رسد و جز در کارهای نیک و پسندیده، - مردم را ترک می‌کند و- در میان مردم نیست».

شرح

در این باب حدیثی بدین مضمون ذکر شده است که ابوهریرهt می‌گوید: پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم  فرمود: «الله، هیچ پیامبری مبعوث نکرد مگر این‌که چوپانی کرده بود». یعنی هر پیامبری پیش از آن‌که به نبوت مبعوث شود، چوپان بوده است. اصحابy پرسیدند: ای رسول‌خدا! آیا شما هم چوپانی کرده‌اید؟ فرمود: «بله، من نیز گوسفندان اهالی مکه را در برابر چند قیراط - مُزدی ناچیز- می‌چراندم». علما گفته‌اند: حکمتش این بود تا پیامبران، پیش از بعثتشان افرادی مسؤولیت‌پذیر پرورش یابند و بیاموزند که چگونه مسؤولیتی را که به عهده می‌گیرند، به‌خوبی ادا نمایند و با نگهداری از گوسفندان، ویژگی‌هایی چون صبر، آرامش، عطوفت و مهربانی در آنان تقویت شود. زیرا چوپان، گاه گوسفندان را به چراگاهی سرسبز و پرگیاه می‌برد و گاه گوسفندان به جایی می‌روند که خشک و بی‌گیاه است و گاه چوپان، گوسفندان را در جایی نگه می‌دارد. منظورم، اینست که پیامبر نیز امتش را به سوی علم، هدایت و بصیرت سوق می‌دهد؛ مانند چوپان که به نگهداری و مراقبت از گوسفندها می‌پردازد و آن‌ها را به مناطق و چراگاه‌های پرگیاه می‌برد؛ یعنی به جاهایی که هم به غذای کافی می‌رسند و هم به آب خوب و سالم. از آن‌جا که گوسفندان، حیوانات ضعیفی هستند و به نگهداری نیاز دارند، معمولاً چوپان‌ها و کسانی که از گوسفندان نگهداری می‌کنند، آدم‌های مهربان، آرام و رقیق‌القلبی هستند. از این‌رو الله متعال چوپانی یا نگهداری از گوسفندان را برای پیامبرانش انتخاب کرد، نه نگهداری از شترها را؛ زیرا ساربان‌ها و پرورش‌دهندگان شتر، معمولاً سرسخت و سنگدل‌اند؛ مانندِ ویژگی‌هایی که شترها دارند. لذا پیامبران، ابتدا چوپان بودند تا ویژگی‌های خوبی که یک چوپان دارد، در آن‌ها تقویت شود و بیش‌تر و بهتر به انسان‌ها، رسیدگی نمایند.

رسول‌الله صلی الله علیه و آله و سلم  در برابر مزدی اندک برای اهل مکه چوپانی کرد؛ موسی علیه السلام  نیز برای پرداختِ مهریه‌ی همسرش، یعنی دختر شعیب علیه السلام ، چوپانی نمود و گوسفندان شعیب را چراند. الله متعال می‌فرماید:

﴿قَالَ إِنِّیٓ أُرِیدُ أَنۡ أُنکِحَکَ إِحۡدَى ٱبۡنَتَیَّ هَٰتَیۡنِ عَلَىٰٓ أَن تَأۡجُرَنِی ثَمَٰنِیَ حِجَجٖۖ فَإِنۡ أَتۡمَمۡتَ عَشۡرٗا فَمِنۡ عِندِکَۖ وَمَآ أُرِیدُ أَنۡ أَشُقَّ عَلَیۡکَۚ سَتَجِدُنِیٓ إِن شَآءَ ٱللَّهُ مِنَ ٱلصَّٰلِحِینَ ٢٧               [القصص: ٢٧]     

(شعیب به موسی) گفت: من می‌خواهم یکی از این دو دخترم را به ازدواج تو در آورم؛ به شرط آن‌که هشت سال در استخدام من باشی و اگر این مدت را به ده سال برسانی، با خود توست.

دومین حدیثی که در این بخش ذکر شده، نشان می‌دهد که گاه عزلت و گوشه‌نشینی بهتر است؛ «و بهترین نمونه، مسلمانی‌ست که لگام اسبش را در راه الله گرفته، بر پشت آن جولان می‌کند و هر بار صدای حضور دشمن یا بانگِ جنگ را می‌شنود، بی‌پروا به امید کشتن دشمن یا به امید شهادت در راه الله، به سوی مناطقی می‌شتابد که چنین موقعیتی دارند. هم‌چنین مسلمانی‌ست که در ارتفاع یکی از کوه‌ها یا در عمق یکی از دره‌ها به‌سر می‌برد، و الله عزوجل  را عبادت می‌کند و جز در کارهای نیک و پسندیده، مردم را ترک می‌نماید و در میان آن‌ها نیست».

پیش‌تر این نکته را بیان کردیم که این دسته از متون دینی که نشان‌گر عزلت و گوشه‌نشینی‌ست، حمل بر این می‌شود که حضور در اجتماع و جمع مردم، زیان‌بار باشد و به دین و ایمان انسان، ضرر برساند؛ اما اگر به دین و ایمان شخص ضرری نرسد، مؤمنی که با مردم و در میان آن‌هاست و در برابر اذیت و آزارشان شکیبایی می‌ورزد، از مؤمنی که از آن‌ها دوری می‌کند و عنان صبر از دست می‌دهد، بهتر است.

***




([1]) صحیح مسلم، ش: 2965.

([2]) صحیح بخاری، ش: 2786؛ و صحیح مسلم، ش: 1888.

([3]) صحیح بخاری، ش: 19.

([4]) صحیح بخاری، ش: 2262.

([5]) صحیح مسلم، ش: 1889.

68- باب: وَرَع و ترک شبهات

68- باب: وَرَع و ترک شبهات

الله متعال می‌فرماید:

﴿وَتَحۡسَبُونَهُۥ هَیِّنٗا وَهُوَ عِندَ ٱللَّهِ عَظِیمٞ ١٥                        [النور : ١٥] 

و آن را سخنی معمولی می‌پنداشتید، حال آن‌که این بهتان، نزد الله بس بزرگ بود.

و می‌فرماید:

﴿إِنَّ رَبَّکَ لَبِٱلۡمِرۡصَادِ ١٤                                            [الفجر: ١٤]     

بی‌گمان پروردگارت در کمین‌گاه است.

شرح

مؤلف/ می‌گوید: «باب ورع و ترک شبهات».

بسیاری از مردم، وَرَع (پرهیزگاری) را هم‌معنای زهد (پارسایی) می‌دانند؛ اما همان‌گونه که ابن‌القیم/ در کتابِ «الروح» گفته است: ورع، یعنی پرهیز از چیزهای زیان‌بار برای آخرت و زهد، یعنی کنار گذاشتن چیزهایی که مفید نیست؛ پس زهد، از وَرع، برتر است. زیرا ورع، بدین معناست که انسان از چیزهای زیان‌بار بپرهیزد و زهد، یعنی کنار گذاشتن چیزهایی که مفید نیست. چراکه اشیا، بر سه دسته‌اند: برخی از آن‌ها زیان‌بارند و برخی هم مفید و پاره‌ای از آن‌ها، نه مفیدند و زیان‌بار. لذا زاهد (پارسا) دو چیز را ترک می‌کند: هم چیزهای زیان‌بار و هم چیزهایی که که نه مفیدند و نه زیان‌بار و به چیزها یا کارهای مفید و سودمند روی می‌آورد؛ اما کسی لازمه‌ی ورع، فقط ترک کردن کارها و اشیای حرام و روی آوردن به اشیا و اعمال سودمند است و نیز اشیا و کارهایی‌ست که نه مفیدند و نه زیان‌بار. از این‌رو جایگاه زهد از جایگاه ورع، برتر است؛ یعنی هر پارسایی، پرهیزگار است، ولی هر پرهیزگاری، زاهد (پارسا) نیست. ورع یا پرهیزگاری، اینست که انسان، کارها یا اشیای شبهه‌دار را رها کند؛ چه در اصلِ حکم آن شبهه باشد و چه در شرایط و وضعیتش که آیا درست است یا خیر؟

آدمِ پرهیزگار، همین‌که کاری بر او مشتبه گردد، اگر شبهه‌اش درباره‌ی حرمت آن باشد، رهایش می‌کند و اگر شبهه‌اش درباره‌ی وجوب آن باشد، انجامش می‌دهد تا گنه‌کار نشود.

سپس مؤلف/ دو آیه در این باب ذکر کرده است؛ از جمله این فرموده‌ی الله عزوجل  که می‌فرماید:

﴿وَتَحۡسَبُونَهُۥ هَیِّنٗا وَهُوَ عِندَ ٱللَّهِ عَظِیمٞ ١٥                        [النور : ١٥] 

و آن را سخنی معمولی می‌پنداشتید، حال آن‌که این بهتان، نزد الله بس بزرگ بود.

این آیه، جزو مجموعه‌ی آیاتی‌ست که در ماجرای «افک» نازل شد. افک، همان تهمت و دروغِ شاخ‌داری بود که منافقان و دشمنانِ پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم  به‌قصد بدنام کردن انیس و مونس رسول‌خدا صلی الله علیه و آله و سلم ، سرِ هم کردند تا از طریقِ بدنام کردن خانواده‌ی پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم ، زهرِ خود را بریزند و از اسلام و پیامبرِ اسلام، انتقام بگیرند.

داستان «افک»، مشهور است؛ پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم  هرگاه قصدِ سفر می‌کرد، میانِ همسرانش قرعه‌کشی می‌نمود و قرعه به نام هر یک از همسرانش که می‌افتاد، او را با خود می‌برد. و این، از عدالتِ پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم  بود. در یکی از این سفرها، قرعه به نامِ  عایشه& افتاد.

هنگامی که از سفر بازمی‌گشتند، در پایانِ شب، در میان راه، اتراق کردند و خوابیدند. عایشه& برای قضای حاجت، محلّ خود را ترک کرد. پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم  فرمانِ حرکت داد. مأمورانِ حملِ کجاوه‌ی عایشه&، کجاوه را برداشتند و متوجه نشدند که عایشه& در کجاوه نیست؛ زیرا آن بزرگوار، وزن و سنّ چندانی نداشت. آن‌ها، به گمانِ این‌که عایشه& در کجاوه است، کجاوه را برداشتند و به راه‌ افتادند.

عایشه&، پس از این‌که به محلّ باراندازِ خود بازگشت، دریافت که کاروان، حرکت کرده و آن‌جا را ترک نموده است؛ ولی به‌خاطر زیرکی و فراستش، آن‌جا را ترک نکرد و همان‌جا ماند و با خود گفت: وقتی متوجه شوند که مرا با خود نبرده‌اند، بازمی‌گردند.

خورشید، طلوع کرد. شخصی به نامِ «صفوان بن معطّل» که سنگین‌خواب بود، از خواب برخاست. صفوان، به‌اندازه‌ای سنگین‌خواب بود که متوجهِ حرکت کاروان نشده بود. بعضی از مردم، خوابِ سنگینی دارند و وقتی می‌خوابند، سر و صدای اطراف، بیدارشان نمی‌کند. صفوان نیز همین‌گونه بود و وقتی می‌خوابید، همانندِ یک مُرده سنگین و بی‌حرکت می‌شد. صفوان از خواب برخاست؛ سیاهی و شبحی دید؛ به سویش رفت و دریافت که ام‌المؤمنین عایشه& است. او عایشه& را پیش از نزول حکمِ حجاب می‌شناخت. لذا به‌احترامِ پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم  در غیابِ ایشان، یک کلمه نیز با همسرِ پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم  سخن نگفت؛ شتر را خواباند و با دستش، با اشاره به سوی رکاب، از ام‌المؤمنین خواست که سوارِ شتر شوند. آن‌گاه افسارِ شتر را در دست گرفت و بدون این‌که کلمه‌ای حرف بزند یا به همسرِ پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم  نگاه کند، به سوی مدینه به راه افتاد.

روز، بالا آمده بود که به کاروان رسیدند؛ منافقان که بهانه‌ای برای طعنه زدن به پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم  یافتند، خوشحال شدند و از این فرصت، سوءاستفاده نمودند و آن مرد را به ارتباط با همسرِ پاکِ پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم  متهم کردند و به شایعه‌پراکنی در میان مردم پرداختند. در این میان، سه تن از صحابه‌ی مخلص به شایعهی بی‎اساسی که منافقان سرِ هم ‎کرده بودند، دچار شدند: مسطح بن اثاثه که پسرخاله‌ی ابوبکر صدیق بود، حسان بن ثابت، و حمنه بنت جحش.

همهمه بالا گرفت و مردم، در این‌باره سخن می‌گفتند؛ می‌گفتند: مگر می‌شود؟ چطور ممکن است؟ برخی از مردم، دچارِ تردید شدند و برخی هم به‌شدت انکار می‌کردند و می‌گفتند: اصلاً امکان ندارد که همسر و هم‌بسترِ پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم  آلوده شود؛ چون او، پاک‌ترین بانوی روی زمین است.

الله به حکمت و قدرت خویش، چنین اراده کرد که عایشه& بیمار شود و در خانه، بستری گردد. پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم  عادت داشت که وقتی عایشه بیمار می‌شد، هنگامِ عیادتش، با او گرم بگیرد و به‌گرمی از او احوال‌پرسی نماید؛ ولی عایشه& در این بیماری، آن توجه و مهربانی گذشته را حس نمی‌کرد؛ پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم  به خانه می‌آمد و می‌گفت: بیمارِ شما، چطور است؟([1]) عایشه& گرچه متوجه تغییر رفتارِ پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم  شده بود، اما هرگز به خیالش نمی‌رسید و تصورش را نمی‌کرد که کسی، درباره‌ی آبرویش سخنی گفته باشد.

این سخن در میان منافقان، زبان به زبان می‌گشت و برخی از مؤمنان نیز دچار تردید شدند؛ پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم  هیچ شک و تردیدی به همسرش نداشت و به‌خوبی می‌دانست که الله عزوجل  به‌حکمت خویش، هرگز دامانِ همسر و همدم پیامبرش را آلوده نمی‌گرداند؛ از این‌رو هرگز این شایعه را تصدیق نکرد، اما زیاده‌گویی‌های منافقان و بالا گرفتن همهمه در این‌باره، پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم  را در نحوه‌ی برخورد با این موضوع، دچار تردید کرد. یک ماه از شروع این تهمت گذشت و عایشه& هم‌چنان بی‌خبر بود تا این‌که برای قضای حاجت با خاله‌اش، [یعنی با خاله‌ی پدرش]  ام‌مسطح بیرون رفت. در آن زمان در خانه‌ها، دستشویی نبود؛ لذا برای قضای حاجت، به محلی خلوت و مطمئن می‌رفتند. هنگامی که عایشه و خاله‌اش، بیرون می‌رفتند، پای ام‌مسطح، لغزید و نزدیک بود به زمین بیفتد؛ برای پسرش بددعایی کرد و گفت: مسطح، هلاک شود. عایشه& از این سخنِ ام‌مسطح$ تعجب کرد؛ پرسید: چرا درباره‌ی مهاجری که در بدر نیز حضور داشته است، چنین می‌گویی؟ او، پسرِ توست! آن‌جا بود که ام‌مسطح، جریان افک را برای عایشه بازگو کرد؛ زیرا مسطح نیز یکی از اصحابی بود که به این تهمت و گناهِ بزرگ دچار شد و آن را تصدیق کرد. بیماری عایشه شدت گرفت و از آن پس، شب و روز می‌گریست و اشکش بند نمی‌آمد و زندگی بر او سخت شده بود. نفاقِ منافقان بالا گرفت تا این‌که الله عزوجل  ده آیه در این‌باره نازل کرد که با این آیه آغاز می‌شود:

﴿إِنَّ ٱلَّذِینَ جَآءُو بِٱلۡإِفۡکِ عُصۡبَةٞ مِّنکُمۡۚ لَا تَحۡسَبُوهُ شَرّٗا لَّکُمۖ بَلۡ هُوَ خَیۡرٞ لَّکُمۡۚ لِکُلِّ ٱمۡرِیٕٖ مِّنۡهُم مَّا ٱکۡتَسَبَ مِنَ ٱلۡإِثۡمِۚ وَٱلَّذِی تَوَلَّىٰ کِبۡرَهُۥ مِنۡهُمۡ لَهُۥ عَذَابٌ عَظِیمٞ ١١                             [النور : ١١]     

به‌راستی کسانی که آن تهمت بزرگ را (درباره‌ی ام‌المؤمنین عایشه) به میان آوردند، گروهی از شما بودند. این تهمت را شر و زیانی برای خود مپندارید؛ بلکه این تهمت، برای شما سراسر خیر و نیکی‌ست. برای هر یک از آنان سهمی از گناهی که مرتکب شده‌اند، (محفوظ) است. و شخصی که بیش‌ترین سهم را در این تهمت داشت، مجازات بزرگی (در پیش) دارد.

سبحان‌الله! می‌فرماید: این تهمت را شر و زیانی برای خود مپندارید! از این‌رو ما مسلمانان، آن را زیانی برای خود نمی‌دانیم؛ بلکه این تهمت، برای پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم  و همسرش و برای همه‌ی مؤمنان، سراسر خیر و نیکی بود؛ زیرا الله عزوجل  این را وسیله‌ای برای آمرزش گناهان و رفع درجات و دفاع از آبروی پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم  و همسرش قرار داد. ﴿لِکُلِّ ٱمۡرِیٕٖ مِّنۡهُم مَّا ٱکۡتَسَبَ مِنَ ٱلۡإِثۡمِۚ؛ هر کسی که در این‌باره سخن گفت، سهمی از این گناه بزرگ دارد. ﴿وَٱلَّذِی تَوَلَّىٰ کِبۡرَهُۥ مِنۡهُمۡ لَهُۥ عَذَابٌ عَظِیمٞ ١١: «و شخصی که بیش‌ترین سهم را در این تهمت داشت، مجازات سخت و بزرگی دارد».

سپس الله متعال در ادامه‌ی این آیات فرموده است:

﴿إِذۡ تَلَقَّوۡنَهُۥ بِأَلۡسِنَتِکُمۡ وَتَقُولُونَ بِأَفۡوَاهِکُم مَّا لَیۡسَ لَکُم بِهِۦ عِلۡمٞ وَتَحۡسَبُونَهُۥ هَیِّنٗا وَهُوَ عِندَ ٱللَّهِ عَظِیمٞ ١٥     [النور : ١٥] 

آن‌گاه که آن را به زبان می‌گرفتید و دهان‌هایتان به سخنانی گشوده می‌شد که به آن علم و دانشی نداشتید و آن را سخن معمولی و آسانی می‌پنداشتید و حال آن‌که این بهتان نزد الله بس بزرگ بود.

ورع و تقوا، چنین ایجاب می‌کرد که در این‌باره سخن نگویند؛ بلکه باید از خود می‌پرسیدند که: این سخن از کجا شکل گرفته و منبع و مصدر آن، کجاست؟ آری؛ منافقان که دروغ‌گوترین مردم هستند، مصدر این تهمت بودند! لذا دروغ، یکی از بارزترین ویژگی‌های منافقان است؛ به این فرموده‌ی الله عزوجل  توجه کنید که می‌فرماید:

﴿إِذَا جَآءَکَ ٱلۡمُنَٰفِقُونَ قَالُواْ نَشۡهَدُ إِنَّکَ لَرَسُولُ ٱللَّهِۗ              [المنافقون: ١]        

هنگامی که منافقان نزدت می‌آیند، می‌گویند: «گواهی می‌دهیم که تو، فرستاده‌ی الله هستی».

آن‌ها نزد پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم  می‌آمدند و به ایشان می‌گفتند: ﴿نَشۡهَدُ إِنَّکَ لَرَسُولُ ٱللَّهِ؛ سه تأکید در این عبارت وجود دارد: «نشهد»، «إنّ» و حرف «لام» در «لرسولالله». لذا ادعا می‌کردند و می‌گفتند: ما، گواهی می‌دهیم که به‌طور قطع، و به‌یقین، تو، فرستاده‌ی خدا هستی. ولی پروردگار متعال که از راز سینه‌ها، آگاه است، فرمود:

﴿وَٱللَّهُ یَعۡلَمُ إِنَّکَ لَرَسُولُهُۥ وَٱللَّهُ یَشۡهَدُ إِنَّ ٱلۡمُنَٰفِقِینَ لَکَٰذِبُونَ ١ [المنافقون: ١]

  و الله، می‌داند که تو فرستاده‌ی او هستی. و الله، گواهی می‌دهد که منافقان، دروغ‌گویند.

دو گواهی در برابرِ هم قرار دارد؛ یکی سخنِ منافقان که می‌گفتند: ﴿نَشۡهَدُ إِنَّکَ لَرَسُولُ ٱللَّهِو دیگری، فرموده‌ی الله عزوجل  که می‌فرماید: ﴿وَٱللَّهُ یَشۡهَدُ إِنَّ ٱلۡمُنَٰفِقِینَ لَکَٰذِبُونَ. به‌یقین، سخن پروردگار، راست و درست است که گواهی می‌دهد منافقان در این ادعا که «شهادت می‌دهیم: محمد، فرستاده‌ی خداست»، دروغ می‌گویند؛ به عبارت دیگر، اگر چه در رسالت و حقانیت پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم  شکی نیست، اما آن‌چه منافقان می‌گویند که ما رسالتش را قبول داریم، دروغ و ادعایی بیش نیست.

مصدر این شایعه و دروغ بزرگ، منافقان بودند که در رأسشان عبدالله بن ابی قرار داشت؛ البته به‌قدری خبیث بود که با الفاظ صریح در این‌باره سخن نمی‌گفت و با اشاره و کنایه و الفاظ غیرصریح، به این شایعه، دامن می‌زد. زیرا منافقان، ترسو و بزدل هستند و معمولاً دوپهلو سخن می‌گویند و صراحت لهجه ندارند. او نزدِ مردم می‌رفت و می‌گفت: آیا شنیده‌اید که درباره‌ی عایشه چه می‌گویند؟! درباره‌اش چنین و چنان می‌گویند!

برخی مؤمنان مخلص نیز به این گناه بزرگ دچار شدند و آشکارا در این‌باره سخن گفتند؛ از جمله مسطح بن اثاثه که پسرخاله‌ی ابوبکر صدیق بود، حسان بن ثابت، و حمنه بنت جحشy؛ زیرا بشر بودند. پس از این ماجرا ابوبکر صدیقt سوگند یاد کرد که دیگر، هزینه‌های پسرخاله‌اش مسطح را ندهد؛ زیرا پیش‌تر ابوبکر صدیقt نفقه‌اش را می‌داد. ابوبکرt به‌خاطر دخترش، چنین سوگندی نخورد؛ بلکه بدین‌خاطر تصمیم گرفت از کمک به مسطح، خودداری کند که او با گفتن چنین سخنانی یا تأیید این تهمت، در حقیقت درباره‌ی رسول‌الله صلی الله علیه و آله و سلم  سخنانی گفته بود که شایسته‌ نبود. لذا الله عزوجل  این آیه را نازل فرمود:

﴿وَلَا یَأۡتَلِ أُوْلُواْ ٱلۡفَضۡلِ مِنکُمۡ وَٱلسَّعَةِ أَن یُؤۡتُوٓاْ أُوْلِی ٱلۡقُرۡبَىٰ وَٱلۡمَسَٰکِینَ وَٱلۡمُهَٰجِرِینَ فِی سَبِیلِ ٱللَّهِۖ وَلۡیَعۡفُواْ وَلۡیَصۡفَحُوٓاْۗ أَلَا تُحِبُّونَ أَن یَغۡفِرَ ٱللَّهُ لَکُمۡۚ وَٱللَّهُ غَفُورٞ رَّحِیمٌ ٢٢                  [النور : ٢٢]     

آن دسته از شما که صاحب فضل و ثروتند، نباید سوگند یاد کنند که به نزدیکان و بینوایان و مهاجران راه الله چیزی ندهند؛ بلکه عفو و گذشت نمایند. آیا دوست ندارید که الله شما را ببخشد؟ و الله آمرزنده‌ی مهرورز است.

الله متعال در این آیه، بیان فرمود که کسانی چون ابوبکر صدیقt که دارای فضل و ثروتند، نباید سوگند یاد کنند که به نزدیکان خود و مهاجران و بینوایانی چون مسطحt چیزی ندهند؛ گرچه این‌ها در پاره‌ای از امور، اشتباه کنند. سپس فرمود:     ﴿أَلَا تُحِبُّونَ أَن یَغۡفِرَ ٱللَّهُ لَکُمۡۚ وَٱللَّهُ غَفُورٞ رَّحِیمٌ ٢٢: «آیا دوست ندارید که الله شما را ببشخد؟ و الله، آمرزنده‌ی مهرورز است». وقتی این آیه نازل شد، ابوبکرt گفت: «آری؛ به الله سوگند، مشتاق این هستیم که الله ما را ببخشد» و آن‌گاه کمک و حمایت مالیِ خود از مسطح را از سر گرفت و بدین‌سان، از فرمان الله عزوجل  اطاعت کرد.

سپس الله عزوجل  به پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم  دستور داد که مجازات یا حدّ تهمت را بر این سه نفر (مسطح، حسان و حمنه) اجرا کند؛ از این‌رو پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم  به این سه نفر هشتاد تازیانه زد، ولی این مجازات را بر منافقان از جمله عبدالله بن ابی، اجرا نکرد؛ زیرا منافقان، به‌صراحت، در این‌باره سخن نمی‌گفتند؛ بلکه با عباراتی از این قبیل که شنیده‌ایم، یا گفته می‌شود و امثال آن، به ماجرای افک دامن می‌زدند. هم‌چنین اجرای مجازات‌های شرعی برای پاک کردن گناهانِ مجرمان است؛ به عبارت دیگر، قوانین کیفریِ اسلام، کفاره‌ی گناهانِ مؤمنان می‌باشد و هیچ منافقی، شایسته‌ی پاک شدن نیست. از این‌رو پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم  به منافقان، تازیانه نزد و آنان را با گناهِ تهمت، رها کرد. و منافقان، در پایین‌ترین رده‌ی دوزخ قرار می‌گیرند و هیچ خیری در آن‌ها نیست.

خلاصه این‌که لازمه‌ی تقوا و ورع، اینست که انسان چیزی که نمی‌داند، نگوید. نکته‌ای که مؤلف/ به آن اشاره کرده است، به‌طور کامل بر دوران ما، منطبق می‌گردد؛ چه بسیارند کسانی که بی‌خبر از همه چیز و بدون علم و آگاهی، درباره‌ی مسؤولان سخن می‌گویند! چه بسیارند کسانی که برای علما و طلاب علم حرف درمی‌آورند! چه بسیارند کسانی که بی‌خبر از همه چیز و بدون علم و دانش، درباره‌ی ثروتمندانِ خیِّر و نیکوکار، سخن می‌گویند!

متأسفانه بسیاری از مردم، از خدا نمی‌ترسند و بدون تحقیق، هر چه بر زبانشان بیاید، می‌گویند! این، ستمی آشکار به کسانی‌ست که درباره‌ی آنها یا پشتِ سرشان حرف می‌زنند. پیامبر علیه السلام  در تعریف غیبت فرموده است: «ذِکرُکَ أَخَاکَ بما یکْرَهُ». یعنی: «درباره‌ی برادرت سخنانی بگویی که خوشَش نمی‌آید». سؤال‌کننده، پرسید: اگر آن‌چه می‌گویم، در او وجود داشته باشد، چه؟ فرمود: «إنْ کانَ فِیهِ ما تقُولُ فَقَدِ اغْتَبْته، وإنْ لَمْ یکُن فِیهِ ما تَقُولُ فَقَدْ بَهَتَّهُ».([2]) یعنی: «اگر آن‌چه می‌گویی در او وجود دارد، غیبتش را کرده‌ای؛ و اگر آن صفت در او نباشد، بر او بهتان بسته‌ای».

***

593- وعن النُّعمان بنِ بَشیرٍ رضی اللهُ عنهما قال: سمِعْتُ رسُولَ اللَّهِ صلی الله علیه و آله و سلم  یَقُول: «إِنَّ الحَلاَلَ بَیِّنٌ، وإِنَّ الحَرامَ بَیِّنٌ، وَبَیْنَهما مُشْتَبِهاتٌ لاَ یَعْلَمُهُنَّ کَثِیرٌ مِنَ النَّاسِ، فَمَن اتَّقَى الشُّبُهاتِ، اسْتَبْرَأَ لِدِینِهِ وعِرْضِه، وَمَنْ وَقَعَ فی الشبُهاتِ، وقَعَ فی الحَرام، کالرَّاعی یَرْعى حَوْلَ الحِمى یُوشِکُ أَنْ یَرْتَعَ فِیه، أَلاَ وإِنَّ لِکُلِّ مَلِکٍ حِمًى ، أَلاَ وَإِنَّ حِمَى اللَّهِ مَحَارِمُهُ، أَلاَ وإِنَّ فی الجسَدِ مُضغَةً إذا صلَحَت صَلَحَ الجسَدُ کُلُّه، وَإِذا فَسَدَتْ فَسَدَ الجَسَدُ کُلُّه؛ أَلاَ وَهِی القَلْبُ». [متفقٌ علیه؛ بخاری و مسلم، این حدیث را از طُرُقی دیگر با لفظ‌های نزدیک به هم روایت کرده‌اند.]([3])

ترجمه: نعمان بن بشیر$ می‌گوید: از رسول‌الله صلی الله علیه و آله و سلم  شنیدم که می‌فرمود: «حلال و حرام، هر دو واضح و مشخّص هستند و در میان حلال و حرام، امور مشتبه و مشکوکی وجود دارند که بسیاری از مردم، آن‌ها را نمی‌دانند. هرکس از آن‌ها بپرهیزد، دین و آبرویش را حفاظت کرده است و کسی که در شبهات و کارهای مشکوک بیفتد، به حرام نیز آلوده خواهد شد؛ مانندِ چوپانی که گوسفندانش را در اطراف چراگاهِ قُرُق‌شده‌ی سلطان می‌چراند و هر لحظه امکان دارد وارد منطقه‌ی ممنوعه شود؛ آگاه باشید که هر پادشاهی، حریمی دارد و حریمِ الله، محرّماتِ اوست. هان! پاره‌گوشتی در بدن وجود دارد که صلاح و فساد همه‌ی بدن وابسته به آن است. بدانید که آن عضو، قلب است».

594- وَعَنْ أَنسٍt أَنَّ النَّبِیَّ صلی الله علیه و آله و سلم  وَجَدَ تَمْرَةً فی الطَّرِیق، فقالَ: «لَوْلاَ أَنِّی أَخافُ أَنْ تَکُونَ مِنَ الصَّدَقَةِ لأَکَلْتُها». [متفقٌ علیه]([4])

ترجمه: انسt می‌گوید: پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم  در راه، یک دانه خرما دید و فرمود: «اگر نمی‌ترسیدم که از صدقه (زکات) باشد، حتماً آن را می‌خوردم».

شرح

مؤلف/ حدیثی بدین مضمون نقل کرده است که نعمان بن بشیر$ می‌گوید: پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم  فرمود: «حلال و حرام، هر دو واضح و مشخّص هستند و در میان حلال و حرام، امور مشتبه و مشکوکی وجود دارند که بسیاری از مردم، آن‌ها را نمی‌دانند». بدین‌سان پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم  همه چیز را در سه دسته تقسیم‌بندی فرموده است: حلالِ آشکار، حرامِ آشکار، و امور مشتبه و مشکوک.

حلالِ واضح، مانند حلال بودن گوشت چهارپایان و حرام ِ واضح و آشکار، مانند حرام بودنِ مردار، خون و گوشت خوک. آن‌چه در قرآن، به حلال بودن آن تصریح شده، حلال است و آن‌چه قرآن به حرام بودن آن تصریح کرده، حرام می‌باشد. همان‌گونه که الله عزوجل  می‌فرماید:

﴿وَأَحَلَّ ٱللَّهُ ٱلۡبَیۡعَ وَحَرَّمَ ٱلرِّبَوٰاْ                                     [البقرة: ٢٧٥]     

الله خرید و فروش را حلال، و ربا را حرام کرده است.

لذا خرید و فروش یا داد و ستد، حلالِ واضح و آشکاری‌ست؛ و ربا، حرامِ آشکاری می‌باشد.

البته در این میان، پاره‌ای از امور، روشن و واضح نیست؛ بلکه مشکوک است و این، عوامل فراوانی دارد؛ از جمله این‌که نص یا متن مربوط به آن، نزد انسان، به ثبوت نرسیده است و از این‌رو این تردید وجود دارد که آیا این نص، از رسول‌الله صلی الله علیه و آله و سلم  ثابت است یا خیر؟ آن‌گاه اگر صحت یک متن به‌ثبوت برسد، بحث برداشت از آن پیش می‌آید که آیا از این روایت، چنین مفهومی برداشت می‌شود یا خیر؟ هم‌چنین اگر مفهوم روشن و ثابتی از آن برداشت شود، این شبهه مطرح می‌گردد که آیا اگر مفهومش عام است، دلیلی بر تخصیص آن وجود دارد یا خیر یا اگر مطلق است، قیدی برای آن هست یا خیر؟ پس از همه‌ی این مراحل این نکته نیز درخورِ توجه می‌باشد که آیا حکمش باقی مانده یا منسوخ شده است؟

خلاصه این‌که اسباب فراوانی وجود دارد که خاستگاه ابهام یا شبهه می‌باشد؛ اما چه راه‌کاری برای رفع این شبهات وجود دارد؟ پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم  راهش را بیان نموده و فرموده است: «هرکس از شبهات بپرهیزد، دین و آبرویش را حفاظت کرده است». یعنی هرکس از شبهات دوری نماید و به مسایل واضح و روشن روی بیاورد، دین و آبرویش محفوظ می‌ماند؛ به عبارت دیگر در حرام نمی‌افتد و مرتکب حرام نمی‌شود و خود را در معرض سخن مردم قرار نمی‌دهد. سپس رسول‌الله صلی الله علیه و آله و سلم  با ذکر مثالی، این موضوع را بیش‌تر شرح داد و فرمود: «کسی که در شبهات و کارهای مشکوک بیفتد، به حرام نیز آلوده خواهد شد؛ مانندِ چوپانی که گله‌اش را در اطراف چراگاهِ قُرُق‌شده‌ی سلطان می‌چراند و هر آن امکان دارد وارد منطقه‌ی ممنوعه شود». ناگفته پیداست که اگر کسی، گله‌ی گاو، شتر یا گوسفندش را در اطراف منطقه‌ی قُرُق بچراند، هر آن امکان دارد وارد منطقه‌ی ممنوعه شود؛ زیرا وقتی منطقه‌ای را قُرق می‌کنند، گیاهانش رشد می‌نمایند و بدین‌سان این منطقه‌ی به چراگاهی غنی تبدیل می‌شود و دام‌ها را به‌سوی خود می‌کشاند؛ از این‌رو برای این‌که دام‌ها وارد محدوده‌ی ممنوعه نشوند، به مراقبت و توجه‌ی بیش‌تری نیاز است و انسان هر چقدر مراقبت نماید، سرانجام غافل می‌شود و نمی‌تواند دام‌ها را آن‌گونه که باید، کنترل کند؛ در نتیجه انتظاری جز این نیست که دام‌ها وارد محدوده‌ی قُرُق شوند.

سپس پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم  فرمود: «آگاه باشید که هر پادشاهی، حریمی دارد». شاید پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم  این را از روی تأیید گفته باشد؛ یعنی تعیین منطقه‌ی قُرُق یا ممنوعه از سوی پادشاه را تأیید کرده و این اجازه را به حاکم و فرمانروای مسلمانان داده است تا منطقه‌ای را برای چارپایانِ بیت‌المال، هم‌چون شتران صدقه یا اسب‌های جهاد و امثال آن، تعیین کند و چراندان سایر دام‌ها را در این منطقه ممنوع نماید.

ناگفته نماند قُرُق کردن یک منطقه برای خود و منافع شخصی، حرام است و برای هیچ‌کس جایز نیست که بخشی از زمین خدا را به خود اختصاص دهد؛ زیرا پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم  فرموده است: «الْمُسْلِمُونَ شُرَکَاءُ فِی ثَلاثٍ: فِی الْمَاءِ وَالْکَلأِ وَالنَّارِ».([5]) یعنی: «مسلمانان، در سه چیز شریک‌اند: در آب، در مراتع طبیعی، و در آتش».

لذا برای هیچ کس جایز نیست که پیرامون مراتع طبیعی، حصارکشی نماید یا افرادی را بر آن بگمارد و مانع ورود مردم به آن شود. این، غصبِ اموال عمومی و خدادادی‌ست؛ زیرا مردم را از چیزی که به همه‌ی آن‌ها تعلق دارد، محروم کرده و این، حرام است. از این‌رو علما گفته‌اند: در صورتی حاکم یا فرمانروای مسلمانان، می‌تواند منطقه‌ای را برای دام‌ها و حیوانات مسلمانان، قُرُق کند که این کار زیانی به آنها نرساند. رسول‌الله صلی الله علیه و آله و سلم  فرمود: «آگاه باشید که هر پادشاهی، حریمی دارد». لذا این احتمال وجود دارد که پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم  این کار را برای فرمانروای مسلمانان، جایز قرار داده و این حق را به او داده است که منطقه‌ای را برای حیوانات بیت‌المال و چارپایان مسلمانان، از جمله اسب‌های لشکر اسلام و نیز شتران صدقه و امثال آن، قُرُق کند.

هم‌چنین احتمال دارد رسول‌الله صلی الله علیه و آله و سلم  فقط از یک واقعیت سخن گفته باشد و این، به معنای تأیید این کار نیست؛ چنان‌که رسول‌الله صلی الله علیه و آله و سلم  گاه از یک موضوع خبر داده، اما آن را تأیید نکرده است. همان‌گونه که در حدیثی فرموده است: «لَتَرکَبُنَّ سُنَنَ مَنْ کَان قَبْلَکُم حَذوَ القُذةِ بالقُذة حَتَّى لَو دخَلوا جُحْرَ ضَبٍّ لَدَخَلتُمُوهُ». یعنی: «مو به مو و به‌طور کامل، از روش پیشنیان خود، پیروی خواهید کرد؛ حتی اگر واردِ سوراخِ سوسماری شده باشند، شما نیز همین کار را خواهید کرد!». پرسیدند: ای رسول‌خدا! یعنی از یهود و نصارا؟ فرمود: «فَمَن؟»([6]) یعنی: «پس چه کسی؟» این، به معنای تأیید چنین روی‌کردی نیست؛ بلکه یک هشدار است و رسول‌الله صلی الله علیه و آله و سلم  به امتش یادآوری نموده که از روش یهود و نصارا پیروی نکنند. در هر حال هر پادشاهی، حریم یا منطقه‌ای ممنوعه دارد؛ چه به‌حق و چه به‌ناحق. وقتی مردم، حیوانات خود را اطراف این منطقه‌ی سرسبز و پر از گیاه و علف بیاورند، نمی‌توانند آن‌‌ها را کنترل کنند؛ در نتیجه حیوانات، وارد منطقه‌ی قُرُق می‌شوند. سپس رسول‌الله صلی الله علیه و آله و سلم  فرمود: «و حریمِ الله، محرّماتِ اوست». الله عزوجل  حصارِ محکمی پیرامون شریعتش کشیده است و هر چیزِ حرامی را که به زیانِ دنیا و آخرت انسان‌هاست، قُرُق کرده و در منطقه‌ی ممنوعه قرار داده است؛ لذا هرچه علاقه‌ و رغبت نفس انسان به این محرّمات، بیش‌تر باشد، حصارِ پیرامونش نیز محکم‌تر است. دقت کنید؛ گناهی مثل زنا، نتیجه‌ی میلِ جنسی و ضعف ایمان است و چون، نفس سرکش به آن علاقه دارد، الله عزوجل  حصارِ استواری، پیرامونِ آن کشیده و فرموده است: ﴿وَلَا تَقۡرَبُواْ ٱلزِّنَىٰٓ؛([7]) یعنی: «به زنا نزدیک نشوید». نفرمود: زنا نکنید؛ بلکه از نزدیک شدن به زنا منع نمود و این، شامل هر رفتاری می‌شود که زمینه‌ساز انجامِ این عمل است؛ مانند: نگاه کردن، دست زدن، سخن گفتن و امثال آن.

الله عزوجل  ربا را نیز حرام کرده است و از آن‌جا که نفس انسان، به‌خاطرِ سودِ ظاهریِ ربا به آن علاقه دارد، الله عزوجل  همه‌ی زمینه‌های ربا و حیله‌های رباخواری را حرام و ممنوع گردانیده است و بدین‌سان برای همه‌ی کارهای حرام، محدوده‌ای قُرُق‌شده و ممنوع قرار داده تا این محدودیت‌ها، مردم را از آلوده شدن به حرام، باز دارد.

سپس فرمود: «هان! پاره‌گوشتی در بدن وجود دارد که صلاح و فساد همه‌ی بدن وابسته به آن است. بدانید که آن عضو، قلب است». قلب، پاره‌گوشتی کوچک و به‌اندازه‌ی تکه‌گوشتی‌ست که انسان، آن را می‌جَوَد، ولی دارای اهمیت فراوانی‌ست و مرکز تدبیر بدن می‌باشد و «صلاح و فساد همه‌ی بدن وابسته به آن است». این، پاره‌گوشت که صلاح و فساد همه‌ی بدن به آن وابسته می‌باشد، نه چشم است و نه بینی و زبان، و نه دست و پا و جگر یا سایر اعضای بدن؛ بلکه این عضو مهم، قلب است. از این‌رو رسول‌الله صلی الله علیه و آله و سلم  همواره این دعا را می‌گفت: «اللَّهُمَّ یَا مُقَلِّبَ القُلُوبِ ثَبِّتْ قَلْبِی عَلَى دِینِکَ اللَّهُمَّ مصرِّف القلوب، صرِّف قَلْبِی إلی طاعتک».([8]) یعنی: «یا الله! ای دگرگون‌کننده‌ی دل‌ها! قلبم را بر دین خود استوار بگردان؛ یا الله! ای تغییردهنده‌ی دل‌ها! قلبم را به سوی اطاعت خویش متمایل بگردان».

لذا قلب، محورِ صلاح و فساد انسان است؛ پس ای برادر و خواهر مسلمان! چه خوب است به اصلاح قلب خویش اهمیت دهی. آری؛ خوب بودنِ ظاهر و اعمالِ ظاهری، بسیار پسندیده است، اما از همه مهم‌تر خوب بودنِ قلب می‌باشد. الله متعال درباره‌ی منافقان می‌فرماید:

﴿وَإِذَا رَأَیۡتَهُمۡ تُعۡجِبُکَ أَجۡسَامُهُمۡۖ وَإِن یَقُولُواْ تَسۡمَعۡ لِقَوۡلِهِمۡۖ کَأَنَّهُمۡ خُشُبٞ مُّسَنَّدَةٞ [المنافقون: ٤]   

هنگامی که آنان را می‌بینی، جسم (و ظاهر) آنان، تو را به شگفت می‌آورد و اگر سخن بگویند، به سخنانشان گوش فرا می‌دهی؛ (ولی) گویا چوب‌های خشکی هستند که به دیوار تکیه داده شده‌اند.

یعنی ظاهری نیک و اعمالی به‌ظاهر خوب و پسندیده دارند و خیلی خوب حرف می‌زنند، اما دل‌هایشان خراب است و هیچ خیری در دل‌هایشان وجود ندارد؛ مانند چوب‌های خشک و بی‌فایده‌ای هستند که به دیوار تکیه داده شده‌اند.

پس ای بنده‌ی خدا! به اصلاح قلب خویش اهمیت بده و دقت کن که مبادا ذره‌ای بدی یا بی‌رغبتی به آیات الهی در قلبت باشد؛ مبادا در آن کدورتی نسبت به بندگان شایسته‌ی الله، وجود داشته باشد؛ مبادا در آن، میل و رغبتی به کفار یافت شود؛ مباد در دل، به کفار علاقه و محبت داشته باشی؛ آن را از حسادت، کینه و دشمنی، پاک کن و بنگر که هیچ‌یک از چنین بیماری‌هایی در قلبت وجود نداشته باشد؛ زیرا قلب، محور و اساس تمام رفتارهاست. الله متعال می‌فرماید:

﴿أَفَلَا یَعۡلَمُ إِذَا بُعۡثِرَ مَا فِی ٱلۡقُبُورِ ٩ وَحُصِّلَ مَا فِی ٱلصُّدُورِ ١٠ [العادیات: ٩،  ١٠]          

آیا نمی‌داند آن‌گاه که آن‌چه در گورهاست، زیر و رو و برانگیخته شود و آن‌چه در سینه‌هاست، آشکار گردد؟

این اتفاق، روز قیامت روی خواهد داد؛ یعنی در آخرت، مطابق باطن انسان با او رفتار می‌شود و در دنیا، بر اساس ظاهر. به عبارت دیگر ما بر اساسِ ظاهر مردم، قضاوت می‌کنیم، اما روز قیامت، مبنای عمل و قضاوت ، باطن است. الله متعال دل‌های ما و شما را اصلاح بگرداند.

الله عزوجل  می‌فرماید:

﴿یَوۡمَ تُبۡلَى ٱلسَّرَآئِرُ ٩                                               [الطارق: ٩]     

روزی که رازها فاش می‌شود.

یعنی هرکس، به‌راستی جزو مؤمنان بوده است، ایمانش نمایان می‌گردد و هرکس جزو منافقان بوده، نفاقش آشکار می‌شود. پناه بر الله.

پس ای برادر و خواهر مسلمان! قلب خویش را اصلاح کن؛ شریعت الهی را ناگوار مپندار؛ از بندگان نیکِ الله، بد مَبَر؛ نسبت به هیچ‌یک از آیات الهی و آن‌چه نازل فرموده، بی‌رغبت مباش که این، کفرِ به الله متعال و نشان‌گرِ بی‌ایمانی‌ست و نشان می‌دهد که ایمان در قلبت جای نگرفته است.

***

595- وعن النَّوَّاسِ بنِ سَمعانَt عَنِ النَّبیِّ صلی الله علیه و آله و سلم  قال: «البرُّ حُسنُ الخُلُقِ وَالإِثمُ ما حاکَ فِی نفْسِک وکَرِهْتَ أَنْ یَطَّلَعَ عَلَیْهِ النَّاسُ». [روایت مسلم]([9])

ترجمه: نوّاس بن سمعانt می‌گوید: پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم  فرمود: «نیکی، یعنی خوش‌خُلقی؛ و بدی، عبارت است از چیزی که در درون انسان تردید ایجاد نماید و دوست نداشته باشی که مردم از آن اطلاع پیدا کنند».

596- وعن وابصةَ بنِ مَعْبِدٍt قال: أَتَیْتُ رسولَ اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم  فقال: «جِئْتَ تسأَلُ عنِ البِر؟» قُلتُ: نعم، فقال: «اسْتَفْتِ قَلْبَکَ، البِرُّ: ما اطْمَأَنَّتْ إِلَیْهِ النَّفْس، واطْمَأَنَّ إِلَیْهِ القَلْب، والإِثمُ ما حاکَ فِی النَّفْسِ وتَرَدَّدَ فی الصَّدْرِ، وإِنْ أَفْتَاکَ النَّاسُ وَأَفْتَوکَ». [حدیثی حسن است که احمد ودارَمی در مسندهای خود روایت کرده‌اند.]([10])

ترجمه: وابصه بن معبدt می‌گوید: نزدِ رسول‌الله صلی الله علیه و آله و سلم  رفتم؛ فرمود: «آمده‌ای تا درباره‌ی نیکی و احسان بپرسی؟» عرض کردم: بله. فرمود: «از قلب خود بپرس؛ نیکی، عبارت است از چیزی که درون و قلب انسان به آن مطمئن و آرام باشد؛ و بدی، چیزی‌ست که در درون و قلبِ انسان تردید ایجاد کند؛ هرچند مردم، بارها- درباره‌ی صحتش- اظهار نظر کنند».

شرح

مؤلف، حافظ نووی/ در کتاب ریاض‌الصالحین، بابی بدین عنوان گشوده است: «وَرَع و ترکِ شبهات». در این باب حدیثی بدین مضمون ذکر شده که نواس بن سمعانt می‌گوید: پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم  فرمود: «نیکی، یعنی خوش‌خُلقی؛ و بدی، عبارت است از چیزی که در درون انسان تردید ایجاد نماید و دوست نداشته باشی که مردم از آن اطلاع پیدا کنند».

این سخنِ پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم  که فرمود: «نیکی، یعنی خوش‌خُلقی»، بدین معناست که خوش‌خُلقی، جزو نیکی‌ست و در مفهوم این آیه می‌گنجد که الله عزوجل  می‌‌فرماید:

﴿وَتَعَاوَنُواْ عَلَى ٱلۡبِرِّ وَٱلتَّقۡوَىٰۖ                                         [المائ‍دة: ٢]        

و با یکدیگر بر نیکی و پرهیزگاری همکاری نمایید.

خوش‌خُلقی، دو جنبه دارد: یکی بُعدِ عبادی، یعنی منشِ نیکو در عبادت الله عزوجل ‌ و دیگری، خوش‌خُلقی در تعامل با بندگان الله متعال.

خوش‌خُلقی یا منشِ نیکو در عبادت الله، اینست که انسان فرمان‌های الله متعال را با سینه‌ای باز و قلبی مطمئن و آرام بپذیرد و به‌طور کامل و بدون هیچ بی‌رغبتی یا شک و تردیدی به انجامِ آن بپردازد؛ با میل و رغبتِ کامل، نماز را با جماعت ادا کند؛ و در روزهای سرد، با رغبت کامل به فرمان الله عزوجل  درباره‌ی وضو گردن نهد؛ هم‌چنین با میل و رغبت به فرمان الهی، زکات اموالش را بدهد و در رمضان، روزه بگیرد و در صورت توانایی، حکمِ الله عزوجل  درباره‌ی حج را به‌جا بیاورد.

اما خوش‌خلقی در تعامل با بندگان الله عزوجل ، اینست که به پدر و مادرش نیکی کند، صله‌ی رحم نماید، از نیکی کردن به همسایگانش دریغ نکند و در معاملاتش صداقت داشته باشد و با روی‌کردِ مثبت و نیکی که در برخورد با دیگران دارد، آسوده‌خاطر، خرسند و آرام باشد و ذره‌ای احساس دل‌تنگی نکند. اگر این‌چنین هستید، بدانید که در جرگه‌ی نیکوکاران، جای دارید.

 اما گناه، عبارت است از چیزی که انسان درباره‌اش تردید دارد و قلبش نسبت به آن، آرام و مطمئن نیست؛ البته کسی دارای چنین وضعیتی‌ست که نفسی آرام، مطمئن و خرسند به شریعت الله عزوجل  دارد. زیرا بدکاران، فاسقان و اهل فسق و فجور، نسبت به گناه و معصیت، بی‌پروا هستند و به‌سادگی و بدون هیچ عذاب وجدان یا شک و تردیدی، به گناه و معصیت می‌پردازند و کَکِشان هم نمی‌گزد؛ اما نیکوکارانی که توفیق کارهای نیک پیدا می‌کنند، به‌گونه‌ای هستند که وقتی درباره‌ی چیزی دچار شک و تردید می‌شوند و قلب و درون آن‌ها نسبت به آن، بی‌قرار می‌گردد، به گناه بودنِ آن عمل پی می‌برند و درمی‌یابند که چنین کاری، گناه و معصیت است. در چنین موقعیتی، باید از چنین کاری دوری کرد و به کاری پرداخت که قلب و درون انسان، به آن آرام و مطمئن می‌باشد؛ این، یعنی وَرَع و پرهیزگاری. از این‌رو رسول‌الله صلی الله علیه و آله و سلم  فرمود: «هرچند مردم، بارها درباره‌ی صحتش به تو فتوا دهند»، اما از آن‌جا که قلبت به درست بودن چنین عملی گواهی نمی‌دهد، از آن دوری کن. این، جزو نیکی‌ست؛ مگر این‌که نسبت به آن چه الله عزوجل  حلال کرده است، وسواس و شک و تردید داشته باشی؛ در این صورت به این شک و تردید توجه نکن. زیرا سخنِ پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم  با مردم، کاملاً روشن و واضح و به صورتی‌ست که امراضی چون وسواس، هیچ جایی در آن ندارد؛ یعنی این سخن، رو به کسانی‌ست که در قلبشان چنین امراضی وجود ندارد. پس نیکی، چیزی‌ست که صاحب چنین قلبی نسبت به آن، آرام و مطمئن می‌باشد و گناه، عبارت است از چیزی که در قلب چنین انسانی شک و تردید ایجاد می‌کند و دوست ندارد که مردم از آن مطلع شوند.

***

597- وعن أبی سِرْوَعَةَ بکسر السین المهملة وفتحها عُقْبَةَ بنِ الحارِثِt أَنَّهُ تَزَوَّجَ ابْنَةً لأبِی إِهاب بنِ عَزِیز، فَأَتَتْهُ امْرَأَةٌ فقالت: إِنِّی قَد أَرْضَعْتُ عُقْبَةَ وَالَّتی قَدْ تَزَوَّجَ بِهَا، فقال لَها عُقبةُ: ما أَعْلَمُ أَنَّکِ أَرضَعْتِنِی وَلاَ أَخْبَرتِنی، فَرَکَبَ إِلى رسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله و سلم  بالمَدِینَةِ فَسَأَلَه، فقَالَ رَسُولُ اللهِ صلی الله علیه و آله و سلم : «کَیْفَ، وَقَدْ قِیل؟» ففَارقَهَا عُقْبَةُ ونکَحَتْ زَوْجاً غیرَه. [روایت بخاری]([11])

ترجمه: از ابوسِروَعَه، عقبه بن حارثt روایت است که وی با دخترِ ابواهاب بن عزیز ازدواج کرده بود؛ زنی نزدش آمد و گفت: من، به تو و زنی که با او ازدواج کرده‌ای، شیر داده‌ام.- یعنی شما برادر و خواهرِ رضاعی هستید.- عقبه به آن زن گفت: من نمی‌دانستم که تو، به من شیر داده‌ای و تا کنون به من نگفته بودی. لذا سوار - بر شتر- شد و به مدینه، نزد پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم  رفت و در این‌باره از ایشان سؤال کرد. رسول‌الله صلی الله علیه و آله و سلم  فرمود: «چگونه می‌خواهی با او زندگی کنی، در حالی که چنین سخنی گفته شده است؟» لذا عقبه از او جدا شد و آن زن، با مردی دیگر ازدواج کرد.

598- وعن الحَسَنِ بن عَلیٍّ رَضِیَ اللهُ عَنْهما، قال: حَفِظْتُ مِنْ رَسُول اللَّهِ صلی الله علیه و آله و سلم : «دَعْ ما یَرِیبُکَ إِلى مَا لا یرِیبُک». [ترمذی، این حدیث را روایت کرده و گفته است: حسن صحیح می‌باشد.]([12])

ترجمه: حسن بن علی بن ابی‌طالب$ می‌گوید: به‌یاد دارم که رسول‌الله صلی الله علیه و آله و سلم  فرمود: «آن‌چه را که درباره‌ی (درست بودن) آن شک داری، رها کن و به کاری بپرداز یا به چیزی روی بیاور که درباره‌‌اش شک نداری».

شرح

حدیث نخست، یعنی حدیث عقبهt درباره‌ی «رضاع» یا هم‌شیری‌ست و حدیث دوم، یعنی حدیث حسن بن علی بن ابی‌طالب$ درباره‌ی دوری از چیزی که انسان درباره‌ی درست بودن آن شک دارد.

در حدیث نخست آمده است: عقبهt با دخترِ ابواهاب بن عزیز ازدواج کرده بود؛ زنی نزدش آمد و گفت: من، به تو و زنی که با او ازدواج کرده‌ای، شیر داده‌ام. یعنی تو، برادرِ رضاعی این زن هستی و برادرِ رضاعی مانند برادر نَسَبی بر خواهرش حرام می‌باشد؛ زیرا پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم  فرموده است: «یَحْرُم مِنْ الرَّضَاع مَا یَحْرُم مِنْ النَّسَب». یعنی: «آن‌چه از نَسَب حرام است، از شیر خوردن نیز حرام می‌شود». البته چند شرط دارد:

شرط نخست: این‌که شیرِ انسان باشد؛ یعنی اگر دو کودک به‌طور مشترک از شیرِ گوسفند، گاو یا شتر بخورند، با هم برادر رضاعی نیستند؛ زیرا شیری که می‌خورند، باید شیرِ انسان باشد و الله متعال فرموده است:

﴿وَأُمَّهَٰتُکُمُ ٱلَّٰتِیٓ أَرۡضَعۡنَکُمۡ                                     [النساء : ٢٣]      

و مادران رضاعیِ شما که به شما شیر داده‌اند.

شرط دوم: شیر خوردن باید پنج بار و یا بیش‌تر باشد؛ لذا اگر یک یا دو یا سه یا چهار مرتبه باشد، اعتبار ندارد. یعنی اگر زنی، کودکی را چهار مرتبه در چهار روز شیر دهد، این کودک فرزندِ رضاعی او محسوب نمی‌شود؛ بلکه حتما باید پنج مرتبه او را شیر دهد. البته اگر پنج مرتبه او را شیر دهد، هرچند کودک سیر نشود، این زن مادرِ رضاعیِ او به‌شمار می‌آید و بر یکدیگر حرام می‌شوند.

شرط سوم: شیر خوردن باید در دوران شیرخوارگی، یعنی پیش از دو سالی باشد که کودک را از شیر می‌گیرند. یعنی اگر در این دوران نباشد و یک زن، به کسی شیر دهد که دوران شیرخوارگی‌اش را پشت سر گذاشته است، این، اعتبار ندارد؛ یعنی اگر یک کودک پنج ساله، پنج یا ده مرتبه از زنی شیر بخورد، فرزندِ رضاعیِ این زن به‌شمار نمی‌آید؛ زیرا شیر خوردن در دوران شیرخواری نبوده است.

این‌ها، شروط سه‌گانه‌ی شیرخوارگی‌ست و وقتی ثابت شود، فقط به شیرخوار کسی که شیر خورده- و فرزندانش، منتقل می‌گردد، نه به برادران، پدرها و مادرانش.([13]) بنابراین برای برادرِ طفلِ شیرخوار، ازدواج با خواهرِ رضاعیِ برادرش، یا ازدواج با مادرِ رضاعیِ برادرش جایز است؛ زیرا تأثیر و اعتبار رضاعت و هم‌شیر بودن، فقط بر شیرخوار و فرزندانِ اوست و بر ریشه و اصلِ وی، یعنی پدرها و مادرهایش و بر نزدیکانِ خانوادگی‌اش از جمله برادرها، عموها و فرزندانِ ایشان تأثیر ندارد؛ چه از او بزرگ‌تر باشند و چه کوچک‌تر و این پندار عمومِ مردم که معتقدند حکمِ هم‌شیر بودن به برادرانِ کوچک‌تر از او تعلق می‌گیرد، نادرست و بی‌اعتبار است. برخی از عمومِ مردم می‌گویند: هرگاه کودکی از یک زن شیر بخورد، آن کودک و برادرانِ کوچک‌ترش، فرزندانِ رضاعیِ آن زن به‌شمار می‌آیند؛ این، درست نیست، بلکه هیچ‌یک از برادران این کودک، نه آن‌ها که قبل از او به‌دنیا آمده‌اند و نه آن‌ها که پس از او زاده شده‌اند، فرزندانِ رضاعیِ این زن محسوب نمی‌شوند.

و اما حدیث حسن بن علی بن ابی‌طالب$؛ حسنt این جمله‌ی مهم و بزرگ را که یکی از اصول و قواعدِ وَرَع و پرهیزگاری به‌شمار می‌آید، از جدّ بزرگوارش رسول‌الله صلی الله علیه و آله و سلم  شنیده و به‌خاطر سپرده است؛ پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم  فرمود: «آن‌چه را که درباره‌ی (درست بودن) آن شک داری، رها کن و به کاری بپرداز یا به چیزی روی بیاور که درباره‌‌اش شک نداری». یعنی تنها به انجامِ کارهایی بپرداز که به درست بودن آن، اطمینان داری یا گمان غالب تو، اینست که درست می‌باشد؛ اما اگر درباره‌ی درست بودنِ کاری شک داشتی، رهایش کن. این، یکی از اصول پرهیزگاری‌ست. چنان‌که پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم  در راه، یک دانه خرما دید و فرمود: «لَوْلاَ أَنِّی أَخافُ أَنْ تَکُونَ مِنَ الصَّدَقَةِ لأَکَلْتُها».([14]) یعنی: «اگر نمی‌ترسیدم که از صدقه (زکات) باشد، حتماً آن را می‌خوردم». این، مصداق و نمونه‌ای عینی و نمایان از رهنمودِ پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم  می‌باشد که در حدیثِ حسنt آمده است. هم‌چنین اگر میان شما و شخصی دیگر، حساب و کتابی بود و در نتیجه‌ی این حساب و کتاب، چیزی به نفع شما به سوی شما آمد که شما شک داشتید آیا حقّ شماست یا خیر، از آن بگذرید و اگر طرفِ مقابل نیز به همین شکل شک کرد و از این سود گذشت، شما هم رهایش کنید و آن را صدقه‌ای معلّق قرار دهید؛ یعنی به این نیت صدقه دهید که اگر حقّ شما بوده، آن را برای تقرب به الله صدقه داده‌اید و اگر حقّ شما نبوده، از این طریق خود را از عذابش، خلاص کرده‌اید.

خلاصه این‌که حدیث حسنt حدیثی مهم در باب ورع و پرهیزگاری‌ست: «دَعْ ما یَرِیبُکَ إِلى مَا لا یرِیبُک». لذا آن‌چه را که درباره‌ی درست بودن آن شک داری، رها کن و به کاری بپرداز که درباره‌‌اش شک نداری و با انجامِ آن، ناآرام، مضطرب و پریشان نمی‌شوی.

***

599- وعن عائشةَ& قالت: کانَ لأبی بَکْرٍ الصَّدِّیقt غُلامٌ یُخْرِجُ لَهُ الخَراجَ وکانَ أَبو بَکْرٍ یَأْکُلُ مِنْ خَرَاجِه، فَجَاءَ یَومًا بِشَیءٍ، فَأَکَلَ مِنْهُ أَبُو بَکْر، فَقَالَ لَهُ الغُلام: تَدْرِی مَا هَذا؟ فَقَالَ أَبُو بَکْرٍ: ومَا هُو؟ قال: کُنْتُ تَکَهَّنْتُ لإِنْسَانٍ فی الجاهِلِیَّةِ ومَا أُحْسِن الکَهَانَةَ إِلاَّ أَنِّی خَدَعْتُهُ، فَلَقِینِی، فَأَعْطَانی بِذلکَ هَذَا الَّذی أَکَلْتَ مِنْه، فَأَدْخَلَ أَبُو بَکْرٍ یَدَه فَقَاءَ کُلَّ شَیءٍ فی بَطْنِهِ. [روایت بخاری]([15])

ترجمه: عایشه& می‌گوید: ابوبکر صدیقt غلامی داشت که - با دستور و رضایت ابوبکر- کار می‌کرد و بخشی از درآمدِ روزانه‌اش را برای ابوبکرt می‌آورد و ایشان از آن می‌خورد - و باقی‌مانده‌ی این درآمد از آنِ خودِ غلام بود.-  غلام، روزی چیزی آورد و ابوبکرt از آن خورد. غلام به ابوبکر گفت: آیا می‌دانی این چیست؟ ابوبکر صدیقt پرسید: چیست؟ پاسخ داد: من در جاهلیت برای شخصی پیش‌گویی کردم؛ البته کهانت و پیش‌گویی را خوب یاد نداشتم، بلکه او را فریب دادم. - امروز- مرا دید و این را که از آن خوردید، به من داد. لذا ابوبکر صدیقt انگشت در دهان فرو برد و هرچه خورده بود، بالا آورد.

شرح

حافظ نووی/ در باب ورع و ترک شبهات از عایشه& نقل کرده است: ابوبکر صدیقt غلامی داشت که به او اجازه داده کار کند و بخشی از درآمدِ روزانه‌اش را برای ابوبکرt بیاورد؛ یعنی به او گفته بود: می‌توانی کارکنی و روزانه این مقدار برای من بیاوری و باقی‌مانده‌اش از آنِ خودت باشد. این عمل در رابطه با غلامان، جایز است؛ یعنی اگر کسی، غلامی داشته باشد می‌تواند به او بگوید: کار کن و روزانه این مقدار پول بیاور؛ هرچه ماند، از خودَت. این، جایز می‌باشد؛ زیرا غلامان، ملکِ صاحب خود هستند و هرچه کسب کنند، از آنِ مالکِ آنهاست؛ چه سهمی به آن‌ها بدهد و چه ندهد. البته فایده‌ی این کار، اینست که شرایطی برای غلام فراهم می‌شود که می‌تواند بنا بر توافق آقایش، پس از کسبِ مبلغی پول، استراحت نماید یا به کسبِ علم بپردازد یا هم‌چنان کار کند و مازادِ درآمد را برای خود بردارد. در برخی از کشورها برای جذب کارگر از کشورهای دیگر، کفالتِ اقامت برخی از افراد را قبول می‌کنند و به آن‌ها می‌گویند: بروید کار کنید، البته باید ماهیانه این مبلغ را به ما بدهید؛ چنین عملی، ظلم است و حرام و با آیین‌نامه‌های مربوط به کفالت و اقامت، مغایرت دارد و چنین قراردادهایی از اساس، باطل است و صاحبِ کار، حق ندارد، کاری بیش از آن‌چه به عنوان شرح وظایف کارگر در قرارداد آمده است، مطالبه نماید؛ زیرا چه‌بسا کارگر، خسته می‌شود یا به هر دلیلی نمی‌تواند آن‌چه را کفیلش بر او تحمیل کرده است، به‌دست بیاورد و این، ظلم است.

اما وضعیتِ غلامان، فرق می‌کند وخودشان و هرچه دارند، از آنِ مالک یا صاحبِ آن‌هاست. غلامِ ابوبکرt نیز کار می‌کرد و بخشی از درآمدِ روزانه‌اش را به ابوبکر می‌داد؛ روزی غذایی آورد و ابوبکرt از آن خورد. آن‌گاه از ابوبکر پرسید: آیا می‌دانی این چیست؟ ابوبکر صدیقt فرمود: چیست؟ پاسخ داد: این، مزدِ کهانتی‌ست که در جاهلیت برای یک نفر غیب‌گویی کرده بودم؛ البته کهانت و پیش‌گویی را خوب یاد نداشتم، بلکه او را فریب دادم. آن شخص، امروز مرا دید و این را که از آن خوردید، به من داد. لذا ابوبکر صدیقt انگشت در دهان فرو برد و هرچه خورده بود، بالا آورد. زیرا مزدِ کهانت و پیش‌گویی، حرام است؛ فرقی نمی‌کند که کاهن، در کارش ماهر باشد یا خیر. چراکه پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم  دست‌مزد کاهن را حرام دانسته و از آن نهی کرده است. ابوبکرt بلافاصله پس از شنیدن سخنِ غلامش، انگشت زد و هرچه خورده بود، بالا آورد تا شکمش از غذای حرام، خالی گردد؛ زیرا آن‌چه غلامش به او داده بود، کسب حرام بود و پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم  فرموده است: «إنَّ اللهَ إذا حرَّمَ شیئًا، حرَّمَ ثَمَنَهُ». یعنی: «هرچه الله، حرامش کرده، داد و ستد (و درآمدِ حاصل از) آن را نیز حرام گردانیده است». لذا دست‌مُزد عمل حرام، حرام است؛ مانند اجاره دادن مغازه‌ها به آرایش‌گرانی که ریش مراجعه‌کنندگان خود را می‌تراشند. درآمدِ حاصل از این اجاره‌ حرام است و برای صاحب مغازه، جایز نمی‌باشد؛ زیرا مغازه را برای انجامِ عمل حرامی از او اجاره کرده‌اند.

هم‌چنین اجاره دادن ساختمان به بانک‌ها، حرام است؛ زیرا همه یا بیش‌ترِ معاملات بانکی، ربوی و حرام می‌باشد این بانک‌ها، از اساس برای انجام معاملات ربوی و حرام، تأسیس شده‌اند؛ لذا درآمدِ حاصل از اجاره‌ی مغازه یا ساختمان به بانک‌های ربوی، حرام است. هم‌چنین اجاره دادن ساختمان به نشریه‌هایی که مروّج هرزگی و فساد اخلاقی یا افکار و اندیشه‌های انحرافی هستند، جایز نیست و درآمد حاصل از این اجاره، حرام است؛ زیرا در حقیقت، نوعی تعاون و همکاری در زمینه‌ی گناه و معصیت به‌شمار می‌آید و الله متعال می‌فرماید:

﴿وَلَا تَعَاوَنُواْ عَلَى ٱلۡإِثۡمِ وَٱلۡعُدۡوَٰنِ                                    [المائ‍دة: ٢]      

و هم‌دیگر را بر انجام گناه و تجاوز یاری نکنید.

رسول‌الله صلی الله علیه و آله و سلم  نیز فرموده است: «إنَّ اللهَ إذا حرَّمَ شیئًا، حرَّمَ ثَمَنَهُ».([16]) یعنی: «الله، هرچه را حرام کرده، داد و ستد (و درآمدِ حاصل از) آن را نیز حرام گردانیده است».

حدیث عایشه& نشانگر ورع و پرهیزگاری ابوبکر صدیقt می‌باشد و به‌راستی ابوبکر به عنوانِ جانشین پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم  و نخستین پیشوای این امت پس از پیامبرش، شایسته‌ی چنین تقوایی‌ست؛ از این‌رو اهلسنت و جماعت، ابوبکر صدیقt را برترین فردِ این امت می‌دانند؛ چراکه رسول‌الله صلی الله علیه و آله و سلم  فرمود: «إِنَّ أَمَنَّ النَّاسِ عَلَیَّ فِی صُحْبَتِهِ وَمَالِهِ أَبُو بَکْرٍ وَلَوْ کُنْتُ مُتَّخِذًا خَلِیلاً مِنْ أُمَّتِی لاَتَّخَذْتُ أَبَا بَکْرٍ وَلَکِنْ أُخُوَّةُ الإِسْلاَمِ».([17]) یعنی: «کسی که بیش از همه‌ی مردم مرا با جان و مالش همراهی نمود، ابوبکرt است و اگر می‌خواستم کسی از امتم را به عنوان دوستِ ویژه و خاصّ خود برگزینم، ابوبکرt را به دوستی برمی‌گزیدم؛ ولی برادری اسلامی کافی است».

متون دینی در این‌باره، فراوان و متواتر است؛ حتی امیرمؤمنان علی بن ابی‌طالبt که به راست‌گویی و عدالت، شهره‌ی آفاق است، روی منبر کوفه می‌فرمود: «خَیْرُ هَذِهِ الأُمَّةِ بَعْدَ نَبِیِّهَا أَبُو بَکْرٍ ثُمَّ عُمَرُ».([18]) یعنی: «بهترین‌های این امت پس از پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم ، به‌ترتیب ابوبکر و عمر هستند». این، سخنِ علیt می‌باشد؛ هم‌چنین می‌فرمود: «لا أوتى بِأَحَدٍ یُفَضِّلُنِی عَلَى أَبِی بَکْرٍ وَعُمَرَ إلاَّ جَلَدْتُهُ حَدَّ الْمُفْتَرِی».([19]) یعنی: هرکس را نزدم بیاورند که مرا بر ابوبکر و عمر ترجیح می‌دهد، حدّ افترا را بر او اجرا می‌کنم». یعنی او را تازیانه می‌زنم و این از تواضع و فروتنی علی مرتضیt در برابر حق بود و سخنش به‌جا و درست است؛ این سخن، هم‌چنین ردّی آشکار بر کسانی‌ست که علی را برتر از ابوبکر و عمر می‌پندارند، بلکه برخی از آن‌ها، علی را از رسول‌الله صلی الله علیه و آله و سلم  نیز برتر می‌دانند و می‌گویند: علی از محمد( صلی الله علیه و آله و سلم ) برتر بود! حتی رسالت را حقّ علی می‌دانند و می‌گویند: جبرئیل، در امانت خیانت کرد و رسالت را از علی به محمد منتقل نمود! شکی نیست که این‌ها، گمراه‌اند. از این گمراهی به الله پناه می‌بریم و برای خود و ایشان، درخواست هدایت می‌کنیم.

خلاصه این‌که ابوبکر صدیقt پارسا و پرهیزگار بود و از شبهات دوری می‌کرد؛ به همین سبب نیز انگشت زد تا هرچه خورده است، بالا بیاید و شکمش از حرام یا چیزی که در آن شبهه بود، تغذیه نشود.

***

600- وعن نافِعٍ أَنَّ عُمَرَ بنَ الخَطَّابِt کَانَ فَرَضَ لِلْمُهاجِرِینَ الأَوَّلِینَ أَربَعَةَ آلاف، وفَرَضَ لابْنِهِ ثلاثةَ آلافٍ وخَمْسَمائةٍ، فَقِیلَ لَه: هُوَ مِنَ المُهاجِرِینَ فَلِم نَقَصْتَهُ؟ فقال: إِنَّما هَاجَر بِهِ أَبُوه یَقُول: لَیْسَ هُوَ کَمَنْ هَاجَرَ بِنَفْسِه. [روایت بخاری]([20])

ترجمه: نافع می‌گوید: عمر بن خطابt برای مهاجرانِ پیش‌گام چهار هزار مقرّر نمود و برای پسرش سه‌هزار و پانصد (درهم)؛ به عمرt گفتند: پسرت نیز از مهاجران است؛ پس چرا حقوق کمتری برای او مقرّر کرده‌ای؟ فرمود: «پدرش او را با خود به هجرت برد»؛ و می‌گفت: «او مانندِ کسی که خودش هجرت کرده، نیست».

601- وعن عطِیَّةَ بنِ عُرْوةَ السَّعْدِیِّ الصَّحَابِیِّt قال: قَالَ رَسُولُ اللهِ صلی الله علیه و آله و سلم : «لاَ یَبْلُغُ العَبْدُ أَنْ یَکونَ مِنَ الْمُتِّقِینَ حَتَّى یَدَعَ ما لا بَأْسَ بِهِ حَذرًا مِمَّا بِهِ بَأْسٌ». [ترمذی روایتش کرده و گفته است: حدیثی حسن می‌باشد.]([21])

ترجمه: عطیه بن عروه‌ی سعدیt می‌گوید: رسول‌الله صلی الله علیه و آله و سلم  فرمود: «بنده، در صورتی به درجه‌ی پرهیزگاران می‌رسد که از ترس ابتلا به چیزهای ناروا، چیزهایی را که رواست و اشکالی ندارد، رها کند».

شرح

مؤلف/ در باب ورع و ترک شبهات، روایتی بدین مضمون نقل کرده است که: نافع می‌گوید: امیرمؤمنان، عمر بن خطابt هنگامی که حقوق مردم از بیت المال را تعیین نمود، برای مهاجران، چهار هزار مقرر کرد و برای پسرش عبداللهt، سه‌هزار و پانصد درهم؛ در صورتی که پسرش عبدالله نیز جزو مهاجران بود؛ یعنی حقوقی که عمرt برای پسرش مقرر نمود، پانصد درهم کم‌تر از حقوقِ سایر مهاجران بود. علتش را از او پرسیدند؛ فرمود: «پدرش او را با خود به هجرت برد؛ لذا او مانندِ کسی که خودش هجرت کرده، نیست». این، نشان‌گر کمال تقوا و پرهیزگاریِ عمرt می‌باشد. لذا بر همه‌ی مسؤولان واجب است که نزدیکان خود را بر سایر مردم، ترجیح ندهند و از تبعیض، دوری کنند و میان فقیر و ثروتمند، فرقی نگذارند؛ بلکه به هرکس همان جایگاهی را بدهند که شایسته‌ی اوست. این، لازمه‌ی ورع و پرهیزگاری‌ست. البته عبدالله بن عمر$ نیز اعتراض نکرد و به پدرش نگفت: پدر! من نیز جزو مهاجران هستم و اگر می‌خواستم، در مکه می‌ماندم و هجرت نمی‌کردم؛ بلکه به تصمیمِ پدرش احترام گذاشت و آن را پذیرفت.

 و اما حدیث عطیهt؛ در این حدیث آمده است: پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم  فرمود: «بنده، در صورتی به درجه‌ی پرهیزگاران می‌رسد که از ترس ابتلا به چیزهای ناروا، چیزهایی را که رواست و اشکالی ندارد، رها کند». یعنی وقتی در یک چیزِ مباح، شبهه‌ی حرام وارد شود و تشخیصِ حلال و حرام غیرممکن یا دشوار باشد، تقوا و کمال ایمان، چنین ایجاب می‌کند که انسان، از آن روزیِ حلال دوری نماید تا مرتکبِ حرام نشود. آن‌گونه که علما گفته‌اند: در پیش گرفتن چنین روی‌کردی، واجب است؛ یعنی وقتی در یک کار یا روزیِ حلال، شبهه‌ی حرام وارد شود، اجتناب از همه‌ی آن واجب است؛ زیرا اجتناب از حرام، واجب می‌باشد و در چنین مواردی، اجتناب از حرام در صورتی تحقق می‌یابد که انسان، از کار یا روزیِ حلالی که در آن شبهه است، دوری کند. چون «هرچیزی که انجامِ واجب جز به‌وسیله‌ی آن ممکن نباشد، خود، واجب است». البته اگر چاره‌ای جز انتخاب یکی از این دو گزینه را نداشت، می‌تواند با جستجو و دقت نظر، یکی از گزینه‌ها را که به گمانِ غالبش درست است، انتخاب نماید؛ به‌عنوان مثال: وقتی غذای کسی با غذای شخصی دیگر، اشتباه شود و به این عذا، نیاز شدیدی داشته باشد، در این صورت پس از بررسی و دقت نظر می‌تواند غذایی را که به گمانِ غالبش، غذای خودِ اوست، بردارد و استفاده کند.

***




([1]) بخاری، ش: (2661، 4141، 4750)؛ و مسلم، ش: 2770 به‌نقل از ام‌المؤمنین عایشه&.

([2]) مسلم، ش: 2589.

([3]) صحیح بخاری، ش: 52؛ و صحیح مسلم، ش: 1599.

([4]) صحیح بخاری، ش: (2055، 2431)؛ و صحیح مسلم، ش: 1071.

([5]) روایت: ابوداود، ش: 3477؛ ابن‌ماجه، شک 2472؛ آلبانی/ در إرواء الغلیل، ش:1552 و المشکاة، ش: 3001، این حدیث را صحیح دانسته است.

([6]) صحیح بخاری، ش: (3456، 7320)؛ و مسلم، ش: 2669.

([7]) سوره‌ی إسراء؛ آیه‌ی 32.

([8]) حسن است؛ روایت: ترمذی (2140، 3522)؛ ابن‌ماجه (3834)؛ آلبانی/ در ظلال الجنة (223) و در تخریج الإیمان از ابن ابی‌شیبه (55-58) این روایت را صحیح دانسته است.

([9]) صحیح مسلم، ش: 2553.

([10]) صحیح الجامع، آلبانی/؛ ش: 948.

([11]) صحیح بخاری، ش: (88، 2640).

([12]) صحیح الجامع، ش: 3377؛ غایة المرام، ش: 179؛ إرواء الغلیل، از آلبانی/، ش: 2074.

([13]) پدرها، یعنی پدر و پدربزرگ تا آخِر و مادرها، یعنی مادر و مادربزرگ تا آخر.

([14]) صحیح بخاری، ش: (2055، 2431)؛ و صحیح مسلم، ش: 1071.

([15]) صحیح بخاری، ش: 3842.

([16]) صحیح است؛ روایت: احمد (1/293)؛ ابن‌‌ماجه، ش: 4938؛ دارقطنی (3/7)؛ و ابوداود، ش: 3488.

([17]) ر.ک: بخاری، کتاب فضائل الصحابه، شماره‌ی3654. [مترجم]

([18]) روایت احمد (1/106، 110، 113، 114، 115، 125، 126، 127، 128).

([19]) السنة از ابن ابی‌عاصم (2/575)؛ السنة، از عبدالله بن احمد (1312)؛ و روایت احمد در فضائل الصحابه (49، 387)؛ مدار این روایت بر محمد بن طلحه الیامی‌ست که ضعیف می‌باشد.

([20]) صحیح بخاری، ش: 3912.

([21]) ضعیف است؛ ر.ک: ضعیف الجامع، ش: 6320؛ ضعیف الترمذی، ش: 435؛ و غایة المرام، از آلبانی/، ش: 178.