اهل سنت

آنچه در این وبلاگ مخالف قرآن و سنت بود دور بندازید. الله در قرآن میفرماید:(پس بندگانم را بشارت ده، همان کسانی که سخنان را می شنوند و از نیکوترین آنها پیروی می کنند. اینانند که خداوند هدایتشان کرده و اینانند که خردمندانند». زمر، آیه 17 و 18

اهل سنت

آنچه در این وبلاگ مخالف قرآن و سنت بود دور بندازید. الله در قرآن میفرماید:(پس بندگانم را بشارت ده، همان کسانی که سخنان را می شنوند و از نیکوترین آنها پیروی می کنند. اینانند که خداوند هدایتشان کرده و اینانند که خردمندانند». زمر، آیه 17 و 18

52- عبدالله بن داود خُرَیْبِیْ حنفی/[1] [متوفّای 213 ه‍ . ق]

52- عبدالله بن داود خُرَیْبِیْ حنفی/[1]
[متوفّای 213 ه‍ . ق]

علامه ذهبی در کتاب «تذکرة الحفّاظ»[2] گوید:

            وی، پیشوای نمونه و الگو و رهبر ایده آل و اسوه، «ابوعبدالرحمن، عبدالله بن داود بن عامر همدانی شعبی کوفی» می‌باشد که در محله‌ای از بصره، به نام «خُریبة» سکونت داشت.

            او از هشام بن عروة، اعمش، ثور بن یزید، ابن جُریج، اوزاعی و کسان دیگر از طبقه‌ی آنان، به سماع حدیث پرداخته است.

            و از کسانی که از عبدالله بن داود خُریبی، به روایت حدیث پرداخته‌اند، می‌توان بدین افراد اشاره کرد:

            حسن بن صالح؛ سفیان بن عیینة - این دو نفر، از زمره‌ی اساتید عبدالله بن داود خُریبی نیز به شمار می‌آیند -، مُسدّد؛ بندار؛ فلّاس؛ کریمی؛ بشر بن موسی؛ و شماری دیگر از سائر دانش پژوهان و شیفتگان علم و دانش و تشنگان حکمت و فرزانگی.

            ابن سعد گوید: «کان ثقة عابداً ناسکاً»؛ «عبدالله بن داود، انسانی مؤثّق و معتبر، پارسا و عابد، زاهد و پرستشگر، و ریاضت کش و گوشه‌گیر بود».

            یحیی بن معین گوید: «ثقة مأمون»؛ «ابن داود خُریبی، روایت کننده‌ای ثقه و مورد اعتماد و مطمئن و امانت دار و درستکار و شریف بود».

            زید بن اخزم گوید: «سمعتُ الخریبی یقول: نول الرجل ان یکره ولده علی طلب الحدیث؛ لیس الدین بالکلام؛ انّما الدین، بالآثار؛ وروی عنه الکدیمی؛ قال: ما کذبتُ الّا مرّة واحدة؛ قال لی ابی: قرأتَ علی المعلّم؟ قلتُ: نعم؛ ولم یکن قرأتُ عن وکیع؛ قال: النظر الی وجه عبدالله بن داود، عبادة»؛ «از عبدالله بن داود خُریبی شنیدم که می‌گفت: هدیه و پیشکش مرد به فرزندش، این است که وی را بر جست و جو و کند و کاو و یادگیری و فراگیری حدیث وادارد؛ دین، با کلام به دست نمی‌آید؛ بلکه جز این نیست که دین، فقط با آثار (احادیث و روایات) فراگرفته می‌شود و فراچنگ می‌آید».

                کدیمی از ابن داود خُریبی چنین نقل کرده که وی گفته است: در طول زندگی خویش، فقط یک بار دست به دروغ بافی یازیدم؛ آن هم زمانی بود که پدرم به من گفت: آیا به نزد آموزگار و معلّم خویش (وکیع بن جرّاح) درس خویش را خواندی؟ من در پاسخ گفتم: آری؛ و این در حالی بود که چیزی را در نزد وکیع، نخوانده بودم.

                کدیمی گوید: نگاه کردن به صورت عبدالله بن داود خُریبی، نوعی عبادت به شمار می‌آید».

                اسماعیل قاضی گوید: «لمّا دخل یحیی بن اکثم البصرة، مضی الی الخُریبی لیسمع منه؛ فقال له: متّعتُ بک؛ انّی لمّا نظرتُ الیک، نویتُ الّا احدّثک»؛ «چون یحیی بن اکثم وارد بصره شد، برای سماع حدیث، به سوی عبدالله بن داود خریبی رهسپار و روان شد و به نزد او رفت؛ آنگاه خطاب بدو گفت: چشم خویش را به دیدن تو منوّر و روشن کردم و به تمام و کمال، لذّت و خوشی فراچنگ آوردم؛ بی‌گمان، هرگاه به سوی تو نگاه می‌کنم، ناگزیر از سخن گفتن و صحبت نمودن با تو می‌شوم».

            و حکایت شده است که خطاب به عبدالله بن داود خُریبی گفته شد: «رجع ابوحنیفة عن مسائل کثیرة»؛ «امام ابوحنیفه/، از احکام و مسائلی فراوان، رجوع کرده است». وی در پاسخ گفت: «انّما یرجع الفقیه اذا اتّسع علمه»؛ «رجوع فقیه و دانشمند، نشأت گرفته از گسترده شدن و وسیع گردیدن علم و دانش وی است».

            عبدالله بن داود خُریبی، از زمره‌ی کسانی بود که در موضوع «خلق قرآن»، به خاطر دوری گزیدن از فتنه‌ها و به جهت کم جرأتی و کم دلی، توقّف کرد و در این زمینه، نه در موافقت و نه در مخالفت، سخنی به میان نیاورد و راه بی‌طرف بودن را در پیش گرفت.

            و سرانجام، عبدالله بن داود خُریبی، در ماه شوّال، به سال 213 ه‍ . ق درگذشت و چهره در نقاب خاک کشید.

            عبدالله بن داود خُریبی، (در اواخر عمر خویش) از روایت کردن احادیث، فاصله گرفت و از این کار، دست شست؛ از این رو، امام بخاری، هیچ حدیثی را از عبدالله بن داود خُریبی، نشنیده است؛ بلکه تمامی روایات بخاری از وی، از شاگردان وی می‌باشد.

            علامه عبدالقادر قرشی در کتاب «الجواهر المضیة»[3]، به بیان بیوگرافی عبدالله بن داود خُریبی پرداخته و وی را در شمار علماء و صاحب نظران احناف برشمرده و در ادامه گفته است: «روی له الجماعة الّا مُسلماً»؛ «از میان شش پیشوای حدیث (جماعت راویان: بخاری، مسلم، ترمذی، ابوداود، نسایی و ابن ماجه)، فقط مسلم، از وی حدیث روایت ننموده است؛ و پنج پیشوای دیگر، به نقل روایت از وی پرداخته‌اند.»

            شیخ الحدیث، محمد زکریا کاندهلوی، در «مقدمة لامع الدراری»[4] گوید: «و هو من رواة الستة»؛ «عبدالله بن داود خُریبی، از زمره‌ی راویان شش کتاب صحیح حدیث می‌باشد».

            و در کتاب «جامع المسانید»[5] چنین آمده است: «هو یروی عن الامام ابی حنیفة/ فی هذه المسانید»؛ «عبدالله بن داود، در این مسانید، به نقل روایت، از امام ابوحنیفه/ پرداخته است».

            و علامه محمد بن یوسف صالحی دمشقی شافعی در کتاب «عقود الجمان»[6]، وی را در شمار روایت کنندگان از امام اعظم ابوحنیفه/ ذکر کرده است.

نگارنده گوید:

                عبدالله بن داود خُریبی/، در موارد ذیل (از کتاب «الجامع الصحیح» بخاری) با یک واسطه، استاد امام محمد بن اسماعیل بخاری/ به شمار می‌آید؛ و این موارد عبارتند از:

* در باب «من استحیی، فأمر غیره بالسئوال»[7]

            «حَدَّثَنَا مُسَدَّدٌ، قَالَ: حَدَّثَنَا عَبْدُ اللَّهِ بْنُ دَاوُدَ، عَنِ الأَعْمَشِ، عَنْ مُنْذِرٍ الثَّوْرِیِّ، عَنْ مُحَمَّدِ ابْنِ الحَنَفِیَّةِ، عَنْ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ، قَالَ: کُنْتُ رَجُلًا مَذَّاءً فَأَمَرْتُ المِقْدَادَ بْنَ الأَسْوَدِ أَنْ یَسْأَلَ النَّبِیَّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ فَسَأَلَهُ، فَقَالَ: «فِیهِ الوُضُوءُ»»(ح 132)

            «مُسدّد، از عبدالله بن داود خُریبی، از اعمش، از منذر ثوری، از محمد بن حنفیة، از علیس برای ما روایت کرده که وی گفته است: «من فردی بودم که مَذی زیادی از من خارج می‌شد. به مقداد بن اسود گفتم که درباره‌ی حکم آن، از رسول خدا ج سؤال کند. او نیز پرسید: رسول خدا ج در جواب فرمود: «در چنین صورتی، باید وضو گرفت».

* در باب «من اسمع الناس تکبیر الامام»[8]

            «حَدَّثَنَا مُسَدَّدٌ، قَالَ: حَدَّثَنَا عَبْدُ اللَّهِ بْنُ دَاوُدَ، قَالَ: حَدَّثَنَا الأَعْمَشُ، عَنْ إِبْرَاهِیمَ، عَنِ الأَسْوَدِ، عَنْ عَائِشَةَ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهَا، قَالَتْ: لَمَّا مَرِضَ النَّبِیُّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ مَرَضَهُ الَّذِی مَاتَ فِیهِ أَتَاهُ بِلاَلٌ یُوذِنُهُ بِالصَّلاَةِ، فَقَالَ: «مُرُوا أَبَا بَکْرٍ فَلْیُصَلِّ»، قُلْتُ: إِنَّ أَبَا بَکْرٍ رَجُلٌ أَسِیفٌ إِنْ یَقُمْ مَقَامَکَ یَبْکِی، فَلاَ یَقْدِرُ عَلَى القِرَاءَةِ، فَقَالَ: «مُرُوا أَبَا بَکْرٍ فَلْیُصَلِّ»، فَقُلْتُ: مِثْلَهُ، فَقَالَ فِی الثَّالِثَةِ أَوِ الرَّابِعَةِ: «إِنَّکُنَّ صَوَاحِبُ یُوسُفَ، مُرُوا أَبَا بَکْرٍ فَلْیُصَلِّ»، فَصَلَّى وَخَرَجَ النَّبِیُّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ یُهَادَى بَیْنَ رَجُلَیْنِ کَأَنِّی أَنْظُرُ إِلَیْهِ یَخُطُّ بِرِجْلَیْهِ الأَرْضَ، فَلَمَّا رَآهُ أَبُو بَکْرٍ ذَهَبَ یَتَأَخَّرُ، فَأَشَارَ إِلَیْهِ أَنْ صَلِّ، فَتَأَخَّرَ أَبُو بَکْرٍ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ، وَقَعَدَ النَّبِیُّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ إِلَى جَنْبِهِ، وَأَبُو بَکْرٍ یُسْمِعُ النَّاسَ التَّکْبِیرَ تَابَعَهُ مُحَاضِرٌ، عَنِ الأَعْمَشِ»(ح 712)

            «مُسدّد، از عبدالله بن داود خُریبی، از اعمش، از ابراهیم، از اسود، از عایشهل برای ما روایت کرده که وی گفته است: چون رسول خدا ج مریض شد (در همان مریضی که در آن وفات یافت)، بلالس به نزدش آمد تا او را از نماز آگاه کند. آن حضرت ج فرمود: «ابوبکر را بگویید تا با مردم نماز بگزارد». من گفتم: ابوبکر، مردی دل نرم است؛ چون به جایگاه تو بایستد، گریه‌اش می‌گیرد و توان آن را ندارد که قرائت کند.

            آن حضرت ج فرمود: «ابوبکر را بگویید تا برای مردم نماز بگزارد»؛ من گفته‌ام را تکرار کردم. آن حضرت ج بار سوم یا چهارم فرمود: «شما زنان، چون زنان هم صحبت یوسف هستید؛ به ابوبکر بگویید که با مردم نماز بگزارد».

            ابوبکرس نیز با مردم نماز می‌گزارد و پیامبر ج در میان دو مرد که او را کمک می‌کردند، بیرون شد؛ گویی اکنون به سوی او می‌نگرد که پاهایش بر زمین کشیده می‌شد. چون ابوبکرس آن حضرت را دید، خواست که عقب آید؛ ولی آن حضرت ج به وی اشاره کرد که: «نماز بگزار». ابوبکرس عقب آمد و پیامبر خدا ج در کنار وی نشست و ابوبکرس تکبیر نماز را به مردم می‌شنوانید.

            محاضر، از اعمش، عبدالله را در این حدیث، متابعت نموده است».

* در باب «ما وُطیء من التصاویر»[9]

            «حَدَّثَنَا مُسَدَّدٌ، حَدَّثَنَا عَبْدُ اللَّهِ بْنُ دَاوُدَ، عَنْ هِشَامٍ، عَنْ أَبِیهِ، عَنْ عَائِشَةَ، قَالَتْ: «قَدِمَ النَّبِیُّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ مِنْ سَفَرٍ، وَعَلَّقْتُ دُرْنُوکًا فِیهِ تَمَاثِیلُ، فَأَمَرَنِی أَنْ أَنْزِعَهُ فَنَزَعْتُهُ»»(ح 5955 و 5956)

            «مُسدّد، از عبدالله بن داود خُریبی، از هشام، از پدرش، از عایشهل برای ما روایت کرده که وی گفته است: پیامبر خدا ج از سفری برگشت و حال آن که من پرده‌ای را آویخته بودم که بر آن، صورت‌هایی وجود داشت؛ آن حضرت ج فرمان داد که آن را برکنم؛ من نیز آن را برکندم.

            عایشهل گوید: من و پیامبر ج از یک ظرف، غسل می‌کردیم».

* در باب «السارق حین یسرق»[10].

* در باب «قوله عزوجل: ﴿إِنَّ ٱلَّذِینَ یَشۡتَرُونَ بِعَهۡدِ ٱللَّهِ وَأَیۡمَٰنِهِمۡ ثَمَنٗا قَلِیلًا أُوْلَٰٓئِکَ لَا خَلَٰقَ لَهُمۡ فِی ٱلۡأٓخِرَةِ وَلَا یُکَلِّمُهُمُ ٱللَّهُ وَلَا یَنظُرُ إِلَیۡهِمۡ یَوۡمَ ٱلۡقِیَٰمَةِ وَلَا یُزَکِّیهِمۡ وَلَهُمۡ عَذَابٌ أَلِیمٞ٧٧ [آل عمران: 77]»[11].




[1]-           بیوگرافی «عبدالله بن داود خُریبی» را در این منابع دنبال کنید:

      «التاریخ الکبیر»؛ امام بخاری 3/1/82؛ «رجال صحیح البخاری»، کلاباذی 1/404؛ «الجرح و التعدیل»، رازی 5/47؛ «سیر اعلام النبلاء»، حافظ ذهبی 9/346؛ «دول الاسلام»، حافظ ذهبی 1/94؛ «شذرات الذهب»، ابن عماد 2/29؛ «کتاب الثقات»، ابن حبان 7/60؛ «الکاشف»، حافظ ذهبی 2/83؛ «تهذیب التهذیب»، ابن حجر عسقلانی 5/17؛ «تقریب التهذیب»، ابن حجر عسقلانی 1/489؛ «تهذیب الکمال»، حافظ مزّی 10/109؛ «خلاصة تهذیب الکمال»، خزرجی ص 166؛ «طبقات الحفّاظ»، حافظ سیوطی، ص146، «العبر»، حافظ ذهبی 1/346؛ «الجمع بین رجال الصحیحین»، مقدسی 1/288

[2]-           «تذکرة الحفّاظ» 1/337 و 338

[3]-           «الجواهر المضیة» 1/275

[4]-           «مقدمة لامع الدراری» 1/66

[5]-           «جامع المسانید»، خوارزمی 2/513

[6]-           «عقود الجمان»؛ ص 121

[7]-           «الجامع الصحیح»، امام بخاری 1/24 و 25

[8]-           همان 1/98

[9]-           همان 2/880

[10]-        همان 2/1002

[11]-        همان 2/653

51- عبدالله بن ادریس بن یزید (بن عبدالرحمن بن اسود اَوْدی زعافری) حنفی/[1] [متوفّای 192ه‍ . ق]

51- عبدالله بن ادریس بن یزید
(بن عبدالرحمن بن اسود اَوْدی زعافری) حنفی
/[1]
[متوفّای 192ه‍ . ق]

علامه ذهبی در کتاب «تذکرة الحفّاظ»[2] گوید:

            وی، پیشوای دینی، الگو و نمونه‌ی اسلامی و حجّت در حدیث: عبدالله بن ادریس بن یزید بن عبدالرحمن، ابومحمد اَوْدی کوفی، یکی از شخصیت‌های برجسته‌ی اسلامی و از زمره‌ی طلایه داران و پیشقراولان عرصه‌ی علمی می‌باشد.

            از کسانی که عبدالله بن ادریس، از آن‌ها، به نقل و روایت حدیث پرداخته است، می‌توان بدین افراد اشاره کرد:

            پدرش؛ سهیل بن ابی صالح؛ حسین بن عبدالرحمن؛ ابواسحاق شیبانی؛ هشام بن عروة؛ اعمش؛ ابن جُریج؛ و شماری دیگر از بزرگان دین.

و از عبدالله بن ادریس نیز، این افراد به نقل روایت پرداخته‌اند:

            امام مالک؛ عبدالله بن مبارک؛ اسحاق بن راهویه، یحیی بن معین؛ دو پسر شیبة؛ حسن بن عرفة؛ ابوکریب؛ احمد بن عبدالجبّار عُطاردی؛ و کسان دیگر از سائر مردم.

            هارون الرشید، از عبدالله بن ادریس، درخواست کرد و تقاضای رسمی نمود تا عهده دار پست قضاوت شود، ولی او، از پذیرش آن، سرباز زد و استنکاف ورزید.

            بشر حافی گوید: «ما شرب احدٌ ماء الفرات، فسلم الّا عبدالله بن ادریس»؛ «هیچ کس چنین نبوده که از آب «فرات» بنوشد و از فتنه، جان سالم به در ببرد، مگر عبدالله بن ادریس».

            احمد بن حنبل گوید: «کان ابن ادریس نسیج وحده»؛ «ابن ادریس، شخصیتی منحصر به فرد، یکه، تنها، بی‌رقیب، غیرقابل مقایسه و بی‌نظیر و بی‌همتا بود».

            و یعقوب بن شیبة گوید: «کان عابداً فاضلاً یسلک فی کثیر من فتیاه ومذاهبه مسلک اهل المدینة ویخالف الکوفیین؛ وکان صدیقاً لمالک»؛ «عبدالله بن ادریس، فردی عابد و پارسا، پرستشگر و خداجو، شریف و پاکدامن، بزرگ منش و نیک اندیش، و شریف و محترم بود که در بیشتر فتواها و اندیشه‌های فقهی خویش، راه و روش اهل مدینه را در پیش می‌گرفت و با کوفیان مخالفت می‌نمود؛ و وی، از دوستان و رفیقان مالک بن انس نیز بود».

            ابوحاتم گوید: «هو امام من ائمّة المسلمین، حجّة»؛ «عبدالله بن ادریس، یکی از ائمه و پیشوایان مسلمانان و حجّت در حدیث می‌باشد».

                و گفته شده است که: «لم یکن بالکوفة احدٌ اَعبد منه»؛ «در شهر کوفه، کسی عابدتر و پارساتر و پرهیزگارتر و متدیّن‌تر از عبدالله بن ادریس، وجود نداشته است».

            حسن بن عرفة نیز گوید: «لم أر بالکوفة أفضل منه»؛ «در شهر کوفه، کسی را بهتر و برتر، شایسته‌تر و کارآمدتر، کاردان‌تر و بایسته‌تر و برازنده‌تر و تواناتر از عبدالله بن ادریس ندیده‌ام».

            وی، به سال 120 ه‍ . ق دیده به جهان گشود و پا به عرصه‌ی وجود نهاد؛ و در ماه ذی الحجّة، به سال 192 ه‍ . ق درگذشت و چهره در نقاب خاک کشید. خدایش او را بیامرزد و در جوار بهترین رحمت‌های خویش جای دهد.

            حافظ عبدالقادر قرشی در کتاب «الجواهر المضیة فی طبقات الحنفیة»[3]، به ذکر عبدالله بن ادریس پرداخته و او را در شمار علماء و صاحب نظران احناف برشمرده و در ادامه گفته است:

            دارمی، از یحیی بن معین، روایت کرده که وی گفته است: «کان ثقة فی کلّ شیء؛ روی عن ابی حنیفة مسئلة الوصیّ یتّجر فی مال الیتیم؛ ان شاء اخذه مضاربة وقاسمه الربح. قال عبدالله بن ادریس: سألتُ مالکاً وابن ابی الزّناد، عن رجلٍ قال لأمرأته: انتِ طالق؛ ینوی ثلاثاً؟ قالا عن ثلاث تطلیقات. قال ابن ادریس: وقال ابوحنیفة: هی واحدة. قال یحیی: وبقول ابی حنیفة نأخذ؛ ألا تری انّ الله تعالی قال: «الطلاق مرّتان»؛ فلا یکون الطلاق الّآ باللسان، لایکون بالنیة. وکان بینه وبین مالک صداقة. وقد قیل: انّ جمیع ما یرویه مالک فی الموطأ فیما بلغنی عن علیّس، فیرسلها، انّه سمعها من ابن ادریس».

                «عبدالله بن ادریس، در هر مورد، مؤثّق و معتبر و مطمئن و قابل اعتماد است؛ وی از امام ابوحنیفه/ به روایت مسأله‌ی «وصیّ که در مال و دارایی فرد یتیم به تجارت می‌پردازد»، پرداخته و از وی، این را روایت نموده است که اگر شخص وصیّ، خواست، می‌تواند به صورت مضاربه با دارایی و مال یتیم کار کند و با او، فایده و سود و درآمد و عایدات را تقسیم نماید.

                عبدالله بن ادریس گوید: از مالک و ابن ابوالزناد، در مورد مردی سؤال کردم که خطاب به زنش گفته است: «انتِ طالق»؛ «تو طلاقی»؛ و نیّت سه طلاق را نیز نموده است؟ حال چند طلاق واقع می‌شود؟

                آن دو (مالک و ابن ابوالزناد) در پاسخ بدین سؤال گفتند: به نیّت وی، فیصله می‌گردد و هر سه طلاق واقع می‌شود.

                عبدالله بن ادریس گوید: و این در حالی است که امام ابوحنیفه/، درباره‌ی این مسأله گفته است: در صورت بالا، یک طلاق واقع می‌گردد.

                یحیی بن معین گوید: «ما به دیدگاه امام ابوحنیفه/ عمل می‌کنیم؛ زیرا که خداوند بلند مرتبه می‌فرماید: «الطلاق مرّتان»؛ از این رو، طلاق فقط با زبان درست می‌باشد نه با نیّت.

                و یحیی بن معین، این را نیز بیان داشته است که در بین عبدالله بن ادریس و مالک بن انس، پیوند دوستی و رفاقت نیز وجود داشته است.

                و گفته شده است که: تمامی آنچه را که مالک در کتاب «الموطأ» با عبارت «فیما بلغنی عن علی»؛ به روایت آن پرداخته و آن را به صورت «مُرسل» روایت نموده است، همه‌ی آن‌ها را از عبدالله ابن ادریس، سماع نموده است».

            و در کتاب «جامع المسانید»[4] چنین آمده است: ناچیزترین بندگان خدا (ابوالمؤید محمد بن محمود خوارزمی) گوید: «و مع انّه شیخ مالک؛ ومالک، شیخ شیوخ البخاری ومسلم والشافعی واحمد، یروی عن الامام ابی حنیفة - رضی الله عنهم اجمعین - فی هذه المسانید»؛ «عبدالله بن ادریس - با وجود این که استاد و شیخ مالک می‌باشد، و مالک نیز استاد اساتید بخاری، مسلم، شافعی، و احمد بن حنبل به شمار می‌آید -، باز هم عبدالله بن ادریس، در این مسانید، به نقل روایت از امام ابوحنیفه/ پرداخته است. رضایت خدا بر همگی آنان باد».

و حافظ ابن حجر عسقلانی در کتاب «تهذیب التهذیب»[5] گوید:

            ابوحاتم گفته است: «هو حجّة یحتجّ بها؛ وهو امام من ائمّة المسلمین، ثقة»؛ «عبدالله بن ادریس، در حدیث، حجّت می‌باشد که به روایات و احادیث وی، استدلال و استناد می‌شود؛ و وی، یکی از ائمّه و پیشوایان مسلمانان و روایت کننده‌ای مؤثق و معتبر و مطمئن و قابل اعتماد می‌باشد».

            نسایی گوید: «ثقةٌ ثبتٌ»؛ «عبدالله بن ادریس، هم مؤثق و قابل اعتماد است و هم مطمئن و امین و درستکار و شریف».

            ابن سعد گوید: «و کان ثقة، مأموناً، کثیرالحدیث، حجّة، صاحب سنة وجماعة»؛ «عبدالله بن ادریس، فردی مورد وثوق و قابل اعتماد و مطمئن و امانت دار و معتبر و درستکار می‌باشد که به نقل و روایت بسیاری از احادیث و روایات پرداخته است و در حدیث، حجّت می‌باشد و متعهّد و پایبند به سنّت و جماعت نیز می‌باشد».

            ابن حبّان در کتاب «الثقات» گوید: «کان صلباً فی السنّة»؛ «عبدالله بن ادریس، نسبت به سنّت، مستحکم و نیرومند، استوار و پایدار، جدّی و کوشا و سخت کوش و تلاشگر بود».

            ابن خِراش گوید: «ثقة»؛ «ابن ادریس، روایت کننده‌ای مؤثق و قابل اعتماد بود».

            احمد عِجلی گوید: «ثقة ثبت، صاحب سنّة، زاهد، صالح؛ وکان عُثْمانِیّاً؛ ویحرم النبیذ»؛ «ابن ادریس، فردی مؤثق و معتبر، مطمئن و قابل اعتماد، پایبند و متعهّد به سنّت، زاهد و پارسا، درستکار و شریف، نجیب و محترم، شایسته و کارآمد، توانا و کاردان، شایسته و برازنده و متخصّص و کارشناس بود؛ وی، عثمانی به شمار می‌آمد؛ (یعنی به برتری و فضیلت عثمان بن عفّانس بر علی بن ابی طالبس قائل بود)؛ و «نبیذ» را نیز حرام و ناروا می‌دانست».

            خلیلی گوید: «ثقة متّفق علیه»؛ «عبدالله بن ادریس، روایت کننده‌ای مورد وثوق و قابل اعتماد می‌باشد که تمامی علماء و صاحب نظران دینی و طلایه داران و پیشقراولان عرصه‌های علمی بر مؤثّق بودن و مطمئن بودن وی، اتفاق نظر دارند».

            ابوحاتم گوید: «قال علی بن المدینی: عبدالله بن ادریس، من الثقات»؛ «علی بن مدینی گفته است: عبدالله بن ادریس، یکی از راویان ثقه و مورد اعتماد می‌باشد».

            ناگفته نماند که عبدالله بن ادریس، از آن دسته از محدّثان و راویانی می‌باشد که هر شش پیشوای حدیث (بخاری، مسلم، ترمذی، ابوداود، نسایی و ابن ماجه)، به نقل روایت از وی پرداخته‌اند.

            علامه محمد بن یوسف صالحی دمشقی شافعی در کتاب «عقود الجمان»[6]، وی را در شمار روایت کنندگان از امام اعظم ابوحنیفه/ ذکر کرده است.[7]

نگارنده گوید:

                عبدالله بن ادریس بن یزید/، در موارد ذیل (از کتاب «الجامع الصحیح» بخاری) با یک واسطه، استاد امام محمد بن اسماعیل بخاری/ به شمار می‌آید؛ و این موارد عبارتند از:

* در باب «ذهاب جریر الی الیمن»[8]

            «حَدَّثَنِی عَبْدُ اللَّهِ بْنُ أَبِی شَیْبَةَ العَبْسِیُّ، حَدَّثَنَا ابْنُ إِدْرِیسَ، عَنْ إِسْمَاعِیلَ بْنِ أَبِی خَالِدٍ، عَنْ قَیْسٍ، عَنْ جَرِیرٍ، قَالَ: کُنْتُ بِالیَمَنِ، فَلَقِیتُ رَجُلَیْنِ مِنْ أَهْلِ الیَمَنِ، ذَا کَلاَعٍ، وَذَا عَمْرٍو، فَجَعَلْتُ أُحَدِّثُهُمْ عَنْ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ، فَقَالَ لَهُ: ذُو عَمْرٍو: لَئِنْ کَانَ الَّذِی تَذْکُرُ مِنْ أَمْرِ صَاحِبِکَ، لَقَدْ مَرَّ عَلَى أَجَلِهِ مُنْذُ ثَلاَثٍ، وَأَقْبَلاَ مَعِی حَتَّى إِذَا کُنَّا فِی بَعْضِ الطَّرِیقِ، رُفِعَ لَنَا رَکْبٌ مِنْ قِبَلِ المَدِینَةِ فَسَأَلْنَاهُمْ، فَقَالُوا: قُبِضَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ، وَاسْتُخْلِفَ أَبُو بَکْرٍ، وَالنَّاسُ صَالِحُونَ، فَقَالاَ: أَخْبِرْ صَاحِبَکَ أَنَّا قَدْ جِئْنَا وَلَعَلَّنَا سَنَعُودُ إِنْ شَاءَ اللَّهُ، وَرَجَعَا إِلَى الیَمَنِ، فَأَخْبَرْتُ أَبَا بَکْرٍ بِحَدِیثِهِمْ، قَالَ: أَفَلاَ جِئْتَ بِهِمْ، فَلَمَّا کَانَ بَعْدُ قَالَ لِی ذُو عَمْرٍو: یَا جَرِیرُ إِنَّ بِکَ عَلَیَّ کَرَامَةً، وَإِنِّی مُخْبِرُکَ خَبَرًا: إِنَّکُمْ مَعْشَرَ العَرَبِ، لَنْ تَزَالُوا بِخَیْرٍ مَا کُنْتُمْ إِذَا هَلَکَ أَمِیرٌ تَأَمَّرْتُمْ فِی آخَرَ، فَإِذَا کَانَتْ بِالسَّیْفِ کَانُوا مُلُوکًا، یَغْضَبُونَ غَضَبَ المُلُوکِ وَیَرْضَوْنَ رِضَا المُلُوکِ»(ح 4359)

            «عبدالله بن أبی شیبة عبسی، از عبدالله بن ادریس، از اسماعیل بن ابی خالد، از قیس، از جریرس برای ما روایت کرده که وی گفته است: در یمن بودم که با دو نفر از اهالی آنجا به نام‌های ذوکلاع و ذوعمرو، ملاقات کردم و درباره‌ی رسول خدا ج با آنان سخن گفتم. ذوعمرو به من گفت: اگر آنچه را که درباره‌ی دوستت می‌گویی، حقیقت داشته باشد، سه روز از فوت او می‌گذرد؛ سپس آن دو با من به راه افتادند و پس از پیمودن بخشی از راه، با کاروانی برخورد کردیم که از سوی مدینه می‌آمد؛ در این باره از آن‌ها پرسیدیم؛ گفتند: رسول خدا ج وفات یافت و ابوبکرس، جانشین او شد و حال مردم، خوب است؛ آن گاه، آن دو نفر گفتند: به دوستت (ابوبکرس) بگو: ما قصد داشتیم که بیاییم و اگر خدا بخواهد، به زودی خواهیم آمد و به یمن برگشتند.

            با رسیدن به مدینه، از سخن آنان به ابوبکرس خبر دادم. او گفت: چرا آن‌ها را نیاوردی؟ پس از آن زمان که ذوعمرو را دیدم، به منگفت: ای جریر! همانا تو را بر من بخشایندگی و جوان مردی است و من به تو خبری را خواهم رسانید؛ شما مردم عرب، پیوسته در نیکویی هستید تا آنگاه که چون از شما امیری بمیرد، امیری دیگر بگیرید؛ اگر قدرت، به زور شمشیر به دست آید، پادشاهان پیدا می‌شوند و خشم می‌کنند به خشم پادشاهان و راضی می‌شوند به رضایت پادشاهان».

* در باب «اذا قتل بحجر او بعصاً»[9]

            «حَدَّثَنَا مُحَمَّدٌ، أَخْبَرَنَا عَبْدُ اللَّهِ بْنُ إِدْرِیسَ، عَنْ شُعْبَةَ، عَنْ هِشَامِ بْنِ زَیْدِ بْنِ أَنَسٍ، عَنْ جَدِّهِ أَنَسِ بْنِ مَالِکٍ، قَالَ: خَرَجَتْ جَارِیَةٌ عَلَیْهَا أَوْضَاحٌ بِالْمَدِینَةِ، قَالَ: فَرَمَاهَا یَهُودِیٌّ بِحَجَرٍ، قَالَ: فَجِیءَ بِهَا إِلَى النَّبِیِّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ وَبِهَا رَمَقٌ، فَقَالَ لَهَا رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ: «فُلاَنٌ قَتَلَکِ؟» فَرَفَعَتْ رَأْسَهَا، فَأَعَادَ عَلَیْهَا، قَالَ: «فُلاَنٌ قَتَلَکِ؟» فَرَفَعَتْ رَأْسَهَا، فَقَالَ لَهَا فِی الثَّالِثَةِ: «فُلاَنٌ قَتَلَکِ؟» فَخَفَضَتْ رَأْسَهَا، فَدَعَا بِهِ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ فَقَتَلَهُ بَیْنَ الحَجَرَیْنِ»(ح 6877)

            «محمد، از عبدالله بن ادریس، از شعبة، از هشام بن زید بن انس، از پدربزگش انس بن مالکس برای ما روایت کرده که وی گفته است: دختری که زیورآلات پوشیده بود، در مدینه بیرون شد و مردی یهودی او را با سنگ زد. آن دختر در حالی که رَمق حیات در وی بود، به نزد پیامبر خدا ج آورده شد؛ رسول خدا ج خطاب بدو فرمود: «آیا فلانی تو را کشته است؟ وی سر خود را (به علامت نفی) بلند کرد. آن حضرت بار دیگر از وی پرسید: «آیا فلان کس تو را کشته است»؟ دوباره آن دختر سر خود را بلند کرد. رسول خدا ج بار سوم از وی پرسید: «آیا فلان کس تو را کشته است»؟ وی سر خود را (به علامت تأیید) پایین آورد؛ رسول خدا ج آن مرد یهودی را فراخواند و به کشتن وی میان دو سنگ فرمان داد».

* در باب «من نظر فی کتاب من یحذر علی المسلمین لیستبین امره»[10].

* در باب «فضل من شهد بدراً»[11].

* در باب «من لا یثبت علی الخیل»[12].




[1]-           بیوگرافی «عبدالله بن ادریس بن یزید» را در این منابع دنبال کنید:

      «التاریخ الکبیر»؛ امام بخاری 3/1/47؛ «رجال صحیح البخاری»، کلاباذی 2/561؛ «الجرح و التعدیل»، رازی 5/8؛ «سیر اعلام النبلاء»، حافظ ذهبی 9/42؛ «کتاب الثقات»، ابن حبان 7/69؛ «الکاشف»، حافظ ذهبی 2/71؛ «تهذیب الکمال»، حافظ مزّی 10/16؛ «تهذیب التهذیب»، ابن حجر عسقلانی 5/126؛ «تقریب التهذیب»، ابن حجر عسقلانی 1/477؛ «خلاصة تهذیب الکمال»، خزرجی ص161

[2]-           «تذکرة الحفّاظ» 1/282-284

[3]-           «الجواهر المضیة» 1/271 و 272

[4]-           «جامع المسانید» 2/508

[5]-           «تهذیب التهذیب» 5/127

[6]-           «عقود الجمان»؛ ص 121

[7]-           «المناقب»، کردری 2/223

[8]-           «الجامع الصحیح»، امام بخاری 2/625

[9]-           همان 2/1016

[10]-        همان 2/925

[11]-        همان 2/567

[12]-        همان 2/426

50- عبدالعزیز بن (عبدالله بن) ابی سلمة ماجشون/[1] [متوفّای 164 ه‍ . ق]

50- عبدالعزیز بن (عبدالله بن) ابی سلمة ماجشون/[1]
[متوفّای 164 ه‍ . ق]

علامه ذهبی در کتاب «تذکرة الحفّاظ»[2] گوید:

            وی، پیشوای علمی و فقیه دین، «ابوعبدالله عبدالعزیز بن ابوسلمة بن عبدالله بن ابوسلمة تیمی مدنی» و آزاده‌ی «آل هُدیر» می‌باشد.

            از علماء و بزرگانی که وی، از آن‌ها، به روایت حدیث پرداخته است، می‌توان بدین افراد اشاره کرد:

            زهری؛ عبدالله بن دینار؛ سعد بن ابراهیم؛ وهب بن کیسان؛ عبدالرحمن بن مهدی؛ ابونعیم؛ حجّاج بن منهال؛ عبدالعزیز بن عبدالله اویسی؛ علی بن جعد؛ یحیی بن بکیر؛ احمد بن یونس و شمار زیادی از دیگر طلایه داران و پیشقراولان عرصه‌ی حدیث شناسی.

            عبدالعزیز بن ابوسلمة، یکی از علماء و دانشمندان ربّانی، فرهیختگان و اندیشمندان الهی و دانشوران و صاحب نظران خدایی بود.

            یحیی بن معین گوید: «ثقة»؛ «عبدالعزیز ماجشون، روایت کننده‌ای مؤثق و قابل اعتماد بود».

            ابوالولید طیالسی گفته است: «کان یصلح للوازارة»؛ «ابن ماجشون، لیاقت و شایستگی وزارت را داشت و برای این کار، مناسب و برازنده و شایسته و کاردان و توانا و بایسته بود».

            برخی گفته‌اند که کنیه‌ی «عبدالعزیز»؛ «ابوالاصبغ» بوده است؛ وی به سال 164 ه‍ . ق درگذشت و دار فانی را وداع گفت.

و حافظ ابن حجر عسقلانی در کتاب «تهذیب التهذیب»[3] گوید:

            ابوزرعة؛ ابوحاتم و نسایی گفته‌اند: «ثقة»؛ «ابن ماجشون، از زمره‌ی راویان ثقه و معتبر و مطمئن و قابل اعتماد بود».

            ابن خِراش گوید: «صدوق»؛ «عبدالعزیز بن ابوسلمة، فردی صادق و راستگو و مطمئن و امین بود».

            ابن سعد گفته است: «کان ثقة کثیر الحدیث؛ وکان فقیهاً ورعاً»؛ «ابن ماجشون، روایت کننده‌ای مطمئن و مورد وثوق بود که به نقل و روایت احادیث فراوانی پرداخته بود؛ و وی، فقیهی پارسا و دانشمندی خداترش و فرهیخته‌ای پرهیزگار بود».

            و بخاری نیز بدین سان به تعریف و تمجید وی پرداخته و او را فردی مؤثّق و قابل اعتماد و فقیهی پارسا و خداترس معرفی نموده است.

            احمد بن صالح گوید: «کان نزهاً، صاحب سنّة، ثقة»؛ «ابن ماجشون، در راستای یادگیری و فراگیری احادیث و روایات، بسیار به سفر و گردش می‌پرداخت و در این زمینه، از هیچ تلاش و کوششی دریغ نمی‌ورزید؛ او صاحب سنّت و متعهّد و پایبند بدان و فردی ثقه و معتبر و مطمئن و قابل اعتماد نیز بود».

            ابوبکر بزّار گوید: «ثقة»؛ «ابن ماجشون، روایت کننده‌ای مؤثق و مورد اعتماد می‌باشد».

            موسی بن هارون حمّال گوید: «کان ثبتاً مُتقناً»؛ «ابن ماجشون، از زمره‌ی راویان مطمئن و قابل اعتماد، ماهر و خبره، زبردست و چیره، کاردان و توانا و متخصّص و خبره بود».

            ناگفته نماند که عبدالعزیز بن ابوسلمة ماجشون، از آن دسته از راویان و محدّثانی می‌باشد که بخاری، مسلم، ترمذی، ابوداود، نسایی و ابن ماجه، از وی حدیث روایت نموده‌اند.

            علامه محمد بن یوسف صالحی دمشقی شافعی در کتاب «عقود الجمان»[4]، و همچنین حافظ ابن بزّاز کردری نیز در کتاب «المناقب»[5]، ابن ماجشون را در شمار روایت کنندگان از امام اعظم ابوحنیفه/ ذکر کرده‌اند.

نگارنده‌ی سطور گوید:

                عبدالعزیز بن ابوسلمة ماجشون/، در موارد ذیل (از کتاب «الجامع الصحیح» بخاری) با یک واسطه، استاد امام محمد بن اسماعیل بخاری/ به شمار می‌آید؛ و این موارد عبارتند از:

* در باب «اذا عطس، کیفی یشمّت»[6]

            «حَدَّثَنَا مَالِکُ بْنُ إِسْمَاعِیلَ، حَدَّثَنَا عَبْدُ العَزِیزِ بْنُ أَبِی سَلَمَةَ، أَخْبَرَنَا عَبْدُ اللَّهِ بْنُ دِینَارٍ، عَنْ أَبِی صَالِحٍ، عَنْ أَبِی هُرَیْرَةَ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ، عَنِ النَّبِیِّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ قَالَ: إِذَا عَطَسَ أَحَدُکُمْ فَلْیَقُلْ: الحَمْدُ لِلَّهِ، وَلْیَقُلْ لَهُ أَخُوهُ أَوْ صَاحِبُهُ: یَرْحَمُکَ اللَّهُ، فَإِذَا قَالَ لَهُ: یَرْحَمُکَ اللَّهُ، فَلْیَقُلْ: یَهْدِیکُمُ اللَّهُ وَیُصْلِحُ بَالَکُمْ»(ح 6224)

            «مالک بن اسماعیل، از عبدالعزیز بن ابوسلمة ماجشون، از عبدالله بن دینار، از ابوصالح، از ابوهریرهس برای ما روایت کرده است که رسول خدا ج فرمود: «هرگاه یکی از شما عطسه زد، بایستی بگوید: الحمدلله. و برادر یا دوست وی، بایستی بگوید: یرحمک الله. و هرگاه بدو این عبارت را گفت، بایستی در جواب بگوید: خداوند شما را هدایت کند و کار شما را به صلاح آورد».

* در باب «العُزلة راحة من خُلّاط السوء»[7]

            «حَدَّثَنَا أَبُو نُعَیْمٍ، حَدَّثَنَا المَاجِشُونُ، عَنْ عَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنِ أَبِی صَعْصَعَةَ، عَنْ أَبِیهِ، عَنْ أَبِی سَعِیدٍ الخُدْرِیِّ، أَنَّهُ سَمِعَهُ یَقُولُ: سَمِعْتُ النَّبِیَّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ یَقُولُ: «یَأْتِی عَلَى النَّاسِ زَمَانٌ، خَیْرُ مَالِ الرَّجُلِ المُسْلِمِ الغَنَمُ، یَتْبَعُ بِهَا شَعَفَ الجِبَالِ وَمَوَاقِعَ القَطْرِ، یَفِرُّ بِدِینِهِ مِنَ الفِتَنِ»»(ح 6495)

            «ابونعیم، از عبدالعزیز بن ابوسلمة ماجشون، از عبدالرحمن بن ابی صعصعة، از پدرش، از ابوسعید خدریس برای ما روایت کرده که وی گفته است: از رسول خدا ج شنیدم که می‌فرمود: «زمانی بر مردم فرا خواهید رسید که بهترین مال شخص مسلمان، گوسفندانی است که آن‌ها را به قلّه‌های کوه‌ها و جاهای ریزش باران می‌برد و دین خویش را از فتنه‌ها نگه می‌دارد».

* در باب «البکران یجلدان وینفیان»[8]

            «حَدَّثَنَا مَالِکُ بْنُ إِسْمَاعِیلَ، حَدَّثَنَا عَبْدُ العَزِیزِ، أَخْبَرَنَا ابْنُ شِهَابٍ، عَنْ عُبَیْدِ اللَّهِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ عُتْبَةَ، عَنْ زَیْدِ بْنِ خَالِدٍ الجُهَنِیِّ، قَالَ: سَمِعْتُ النَّبِیَّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ یَأْمُرُ فِیمَنْ زَنَى وَلَمْ یُحْصَنْ: جَلْدَ مِائَةٍ وَتَغْرِیبَ عَامٍ»(ح 6831)

            «مالک بن اسماعیل، از عبدالعزیز بن ابوسلمة ماجشون، از ابن شهاب، از عبیدالله بن عبدالله بن عتبة، از زید بن خالد جُهنیس برای ما روایت کرده که وی گفته است: از رسول خدا ج شنیدم که درباره‌ی کسی که زنا کرده و همسر نگرفته بود، صد تازیانه و یک سال تبعید، حکم کرد».

* در باب «السؤال والفتیا عند رمی الجمار»[9].

* در باب «الغسل والوضوء فی المِخْضب والقدح والخشب والحجارة»[10].

* در باب «تقضی الحائض المناسک کلّها الّا الطواف بالبیت»[11].

* در باب «المؤذن الواحد یوم الجمعة»[12].

* در باب «الظلم، ظلمات یوم القیامة»[13].

* در باب «التکبیر اذا علا شرفاً»[14].

* در باب «قول الله عزوجل: ﴿وَإِنَّ یُونُسَ لَمِنَ ٱلۡمُرۡسَلِینَ١٣٩ إِذۡ أَبَقَ إِلَى ٱلۡفُلۡکِ ٱلۡمَشۡحُونِ١٤٠ فَسَاهَمَ فَکَانَ مِنَ ٱلۡمُدۡحَضِینَ١٤١ فَٱلۡتَقَمَهُ ٱلۡحُوتُ وَهُوَ مُلِیمٞ١٤٢ [الصافات: 139-142]»[15].

* در باب «علامات النبوة فی الاسلام»[16].

* در باب «مناقب عمر بن الخطاب ابی الحفص القرشی العدوی»[17].

* در باب «مناقب عثمان بن عفّان ابی عمرو القرشی»[18]

* در باب «ذکر اُسامة بن زید»[19].

            به هر حال، روایات عبدالعزیز بن ابوسلمة ماجشون/، در کتاب «الجامع الصحیح» امام محمد بن اسماعیل بخاری/، در بیشتر از 17 مورد آمده است.




[1]-           بیوگرافی «عبدالعزیز بن ابوسلمة ماجشون» را در این منابع دنبال کنید:

      «رجال صحیح البخاری»، کلاباذی 2/719؛ «الجرح و التعدیل»، رازی 5/384؛ «سیر اعلام النبلاء»، حافظ ذهبی 7/309؛ «شذرات الذهب»، ابن عماد 1/259؛ «کتاب الثقات»، ابن حبان 7/110؛ «الکاشف»، حافظ ذهبی 2/198؛ «تهذیب التهذیب»، ابن حجر عسقلانی 6/303؛ «تقریب التهذیب»، ابن حجر عسقلانی 1/605؛ «تهذیب الکمال»، حافظ مزّی 11/499؛ «خلاصة تهذیب الکمال»، خزرجی ص 203؛«الجمع بین رجال الصحیحین»، مقدسی 1/309

[2]-           «تذکرة الحفّاظ» 1/222 و 223

[3]-           «تهذیب التهذیب» 6/306 و 307

[4]-           «عقود الجمان»؛ ص 126

[5]-           «المناقب»، کردری 2/219

[6]-           «الجامع الصحیح»، امام بخاری 2/919

[7]-           همان 2/961

[8]-           همان 2/1010

[9]-           همان 1/23 و 24

[10]-        همان 1/32

[11]-        همان 1/44

[12]-        همان 1/124

[13]-        همان 1/331

[14]-        همان 1/420

[15]-        همان 1/485

[16]-        همان 1/508

[17]-        همان 1/520

[18]-        همان 1/522

[19]-        همان 1/548

49- عبدالعزیز بن ابوحازم/[1] [متوفّای 184 ه‍ . ق]

49- عبدالعزیز بن ابوحازم/[1]
[متوفّای 184 ه‍ . ق]

علامه ذهبی در کتاب «تذکرة الحفّاظ»[2] گوید:

            وی، فقیه و دانشور، امام و پیشوا، سلمة بن دینار، ابوتمام مدنی می‌باشد که از پدرش، زید بن اسلم، سهیل، علاء بن عبدالرحمن، یزید بن هاد، موسی بن عقبة و شماری دیگر از بزرگان دینی، به روایت حدیث پرداخته است.

            و از کسانی که از عبدالعزیز بن ابوحازم، حدیث روایت نموده‌اند، می‌توان بدین افراد اشاره کرد:

            حمیدی؛ ابومصعب؛ علی بن حجر؛ عمرو الناقد؛ یعقوب دورقی؛ یحیی بن اکثم و دیگران.

            عبدالعزیز بن ابوحازم/، فقیهی عالی مقام، دانشوری ارجمند، فرهیخته‌ای معتبر، اندیشمندی بلندمرتبه، صاحب نظری گرانقدر و عالمی بزرگوار بود.

            یحیی بن معین گوید: «صدوق»؛ «عبدالعزیز بن ابوحازم، فردی صادق و راستگو، مطمئن و امین و درستکار و شریف بود».

            احمد بن حنبل گفته است: «لم یکن بالمدینة بعد مالک، افقه من ابن ابی حازم»؛ «در مدینه‌ی منوره، پس از مالک، کسی از ابن ابی حازم، فقیه‌تر و دانشمندتر و فرهیخته‌تر و صاحب نظرتر وجود ندارد».

            ابوحاتم گوید: «هو افقه من الدراوردی؛ وثّقه غیر واحد؛ واحتجّ به ارباب الصّحاح»؛ «عبدالعزیز بن ابوحازم، از دراوردی، فقیه‌تر و داناتر و آگاه‌تر و خبره‌تر است؛ شمار زیادی از علماء و صاحب نظران اسلامی، او را فردی مؤثّق و قابل اعتماد، معرفی کرده‌اند؛ و نویسندگان کتاب‌های صحیح حدیث نیز به (احادیث و روایات) وی، استدلال و استناد می‌جویند».

            و ابن سعد گوید: «ولد سنة سبع ومائة؛ وتوفّی ساجداً فی سنة اربع وثمانین ومائة. رحمه الله تعالی»؛ «عبدالعزیز بن ابوحازم، به سال 107 ه‍ . ق دیده به جهان گشود و به سال 184 ه‍ . ق در حالت سجده، درگذشت و به دیار یار، پرگشود. خدایش او را بیامرزد و در جوار بهترین رحمت‌های خویش جای دهد.»

و حافظ ابن حجر عسقلانی در کتاب «تهذیب التهذیب»[3] گوید:

            نسایی گفته است: «ثقة»؛ «عبدالعزیز بن ابوحازم، فردی مؤثق و قابل اعتماد می‌باشد».

            و در جایی دیگر گفته است: «لیس به بأس»؛ «در روایات و احادیث عبدالعزیز بن ابوحازم، نمی‌توان ایراد و نقصی وارد کرد؛ زیرا وی، روایت کننده‌ای ثقه و معتبر و مطمئن و مورد اعتماد می‌باشد».

            و ابن حبّان نیز در کتاب «الثقات»، عبدالعزیز بن ابوحازم را در شمار راویان ثقه و معتبر ذکر کرده است.

            و ابن سعد گوید: «کان کثیر الحدیث، دون الدراوردی»؛ «عبدالعزیز بن ابوحازم، بسیار به نقل و روایت حدیث می‌پرداخت؛ ولی با وجود این، باز هم در این زمینه، پایین‌تر از دراوردی می‌باشد».

            و احمد عجلی و ابن نُمیر گفته‌اند: «ثقة»؛ «ابن ابوحازم، از راویان مورد وثوق و قابل اعتماد می‌باشد».

            شایان ذکر است که عبدالعزیز بن ابوحازم، از آن دسته از محدّثان و راویانی می‌باشد که هر شش پیشوای حدیث (بخاری، مسلم، ترمذی، ابوداود، نسایی و ابن ماجه)، به نقل روایت از وی پرداخته‌اند.

            و علامه محمد بن یوسف صالحی دمشقی شافعی در کتاب «عقود الجمان»[4]، عبدالعزیز بن ابوحازم را در شمار روایت کنندگان از امام اعظم ابوحنیفه/ ذکر کرده است.

            و همچنین حافظ ابن بزّاز کردری نیز در کتاب «المناقب»[5]، وی را در زمره‌ی راویان شهر «مدینهی منوره» که به نقل روایت از امام ابوحنیفه/ پرداخته‌اند، قرار داده است.

نگارنده‌ی سطور گوید:

                عبدالعزیز بن ابوحازم/، در موارد ذیل (از کتاب «الجامع الصحیح» بخاری) با یک واسطه، استاد امام محمد بن اسماعیل بخاری/ به شمار می‌آید؛ و این موارد عبارتند از:

* در باب «الصلاة علی النبیّ ج»[6]

            «حَدَّثَنَا إِبْرَاهِیمُ بْنُ حَمْزَةَ، حَدَّثَنَا ابْنُ أَبِی حَازِمٍ، وَالدَّرَاوَرْدِیُّ، عَنْ یَزِیدَ، عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ خَبَّابٍ، عَنْ أَبِی سَعِیدٍ الخُدْرِیِّ، قَالَ: قُلْنَا: یَا رَسُولَ اللَّهِ، هَذَا السَّلاَمُ عَلَیْکَ، فَکَیْفَ نُصَلِّی؟ قَالَ: قُولُوا: اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ عَبْدِکَ وَرَسُولِکَ، کَمَا صَلَّیْتَ عَلَى إِبْرَاهِیمَ، وَبَارِکْ عَلَى مُحَمَّدٍ، وَعَلَى آلِ مُحَمَّدٍ، کَمَا بَارَکْتَ عَلَى إِبْرَاهِیمَ وَآلِ إِبْرَاهِیمَ»(ح 6358)

            «ابراهیم بن حمزة، از عبدالعزیز بن ابوحازم و دراوردی، از یزید، از عبدالله بن خبّاب، از ابوسعید خدریس برای ما روایت کرده که وی گفته است: به پیامبر ج گفتیم: ای رسول خدا ج! السلام علیک (را در نماز می‌دانیم)، چگونه درود بفرستیم؟ آن حضرت ج فرمود: بگویید: «اللهم صلّ علی محمد عبدک ورسولک، کما صلّیتَ علی ابراهیم؛ وبارک علی محمد وعلی آل محمد، کما بارکت علی ابراهیم وآل ابراهیم»؛ «بار خدایا! بر محمد ج، و فرستاده است درود بفرست، همچنان‌که بر ابراهیم درود فرستادی؛ و بر محمد و آل محمد، برکت بده، همانگونه که بر ابراهیم و آل وی، برکت ارزانی داشتی».

* در باب «مثل الدنیا فی الاخرة»[7]

            «حَدَّثَنَا عَبْدُ اللَّهِ بْنُ مَسْلَمَةَ، حَدَّثَنَا عَبْدُ العَزِیزِ بْنُ أَبِی حَازِمٍ، عَنْ أَبِیهِ، عَنْ سَهْلٍ، قَالَ: سَمِعْتُ النَّبِیَّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ یَقُولُ: «مَوْضِعُ سَوْطٍ فِی الجَنَّةِ، خَیْرٌ مِنَ الدُّنْیَا وَمَا فِیهَا، وَلَغَدْوَةٌ فِی سَبِیلِ اللَّهِ أَوْ رَوْحَةٌ، خَیْرٌ مِنَ الدُّنْیَا وَمَا فِیهَا»»(ح 6415)

            «عبدالله بن مسلمة، از عبدالعزیز بن ابوحازم، از پدرش، از سهلس برای ما روایت کرده که وی گفته است: از رسول خدا ج شنیدم که می‌فرمود: «جایی به اندازه‌ی یک تازیانه، در بهشت، از دنیا و هر آنچه در آن است، بهتر می‌باشد؛ و صبح و شامی در راه خدا رفتن (جهاد کردن)، از دنیا و هر آنچه در آن است، بهتر می‌باشد».

* در باب «حفظ اللسان»[8]

            «حَدَّثَنِی إِبْرَاهِیمُ بْنُ حَمْزَةَ، حَدَّثَنِی ابْنُ أَبِی حَازِمٍ، عَنْ یَزِیدَ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ إِبْرَاهِیمَ، عَنْ عِیسَى بْنِ طَلْحَةَ بْنِ عُبَیْدِ اللَّهِ التَّیْمِیِّ، عَنْ أَبِی هُرَیْرَةَ، سَمِعَ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ یَقُولُ: «إِنَّ العَبْدَ لَیَتَکَلَّمُ بِالکَلِمَةِ، مَا یَتَبَیَّنُ فِیهَا، یَزِلُّ بِهَا فِی النَّارِ أَبْعَدَ مِمَّا بَیْنَ المَشْرِقِ»»(ح 6477)

            «ابراهیم بن حمزة، از عبدالعزیز بن ابوحازم، از یزید، از محمد بن ابراهیم، از عیسی بن طلحة تیمی، از ابوهریرهس برای ما روایت که وی گفته است: از رسول خداج شنیده است که فرمودند: «بنده، سخنی بر زبان می‌آورد که در آن نمی‌اندیشد و حال آن که با گفتن آن، در آتش دوزخ فرو می‌افتد، آن هم در فاصله‌ای بیشتر از ما بین مشرق».

* در باب «نوم الرجال فی المسجد»[9].

* در باب «الاستعانة بالنجّار والصنّاع فی أعواد المنبر والمسجد»[10].

* در باب «قدر کم ینبغی ان یکون بین المصلّی والسترة»[11].

* در باب «الصلوات الخمس، کفّارة للخطایا اذا صلّاهن لوقتهنّ فی الجماعة وغیرها»[12].

* در باب «قول الله عزوجل: ﴿فَإِذَا قُضِیَتِ ٱلصَّلَوٰةُ فَٱنتَشِرُواْ فِی ٱلۡأَرۡضِ وَٱبۡتَغُواْ مِن فَضۡلِ ٱللَّهِ وَٱذۡکُرُواْ ٱللَّهَ کَثِیرٗا لَّعَلَّکُمۡ تُفۡلِحُونَ١٠ [الجمعة: 10][13].

* در باب «ما یجوز من التسبیح والحمد فی الصلاة للرجال»[14].

* در باب «رفع الأیدی فی الصلاة لامر ینزل به»[15].

* در باب «من استعدّ الکفن فی زمن النبیّ ج، فلم ینکر علیه»[16].

* در باب «تعجیل السحور»[17].

* در باب «تحرّی لیلة القدر فی الوتر من العشر الاواخر فیه»[18].

            به هر حال، روایات عبدالعزیز بن ابوحازم/، در کتاب «الجامع الصحیح» امام محمد بن اسماعیل بخاری/، در بیشتر از 30 مورد آمده است.




[1]-           بیوگرافی «عبدالعزیز بن ابوحازم» را در این منابع دنبال کنید:

      «التاریخ الکبیر»؛ امام بخاری 3/2/25؛ «رجال صحیح البخاری»، کلاباذی 2/716؛ «الجرح و التعدیل»، رازی 5/382؛ «میزان الاعتدال»، حافظ ذهبی 2/626؛ «سیر اعلام النبلاء»، حافظ ذهبی 8/363؛ «شذرات الذهب»، ابن عماد 1/306؛ «کتاب الثقات»، ابن حبان 8/117؛ «الکاشف»، حافظ ذهبی 2/197؛ «تهذیب التهذیب»، ابن حجر عسقلانی 6/297؛ «تقریب التهذیب»، ابن حجر عسقلانی 1/602؛ «تهذیب الکمال»، حافظ مزّی 11/487؛ «خلاصة تهذیب الکمال»، خزرجی ص202 ؛«طبقات الحفّاظ»، حافظ سیوطی، ص120، «الجمع بین رجال الصحیحین»، مقدسی 1/308

[2]-           «تذکرة الحفّاظ» 1/268 و 269

[3]-           «تهذیب التهذیب» 6/298

[4]-           «عقود الجمان»؛ ص 126

[5]-           «المناقب»، کردری 2/219

[6]-           «الجامع الصحیح»، امام بخاری 2/940

[7]-           همان 2/949

[8]-           همان 2/959

[9]-           همان 1/63

[10]-        همان 1/64

[11]-        همان 1/71

[12]-        همان 1/76

[13]-        هما 1/128

[14]-        همان 1/160

[15]-        همان 2/162

[16]-        همان 2/162

[17]-        همان 2/170

[18]-        همان 2/270

48- عبدالرزّاق بن همّام/، راوی امام ابوحنیفه/[1] [متوفّای 211 ه‍ . ق]

48- عبدالرزّاق بن همّام/، راوی امام ابوحنیفه/[1]
[متوفّای 211 ه‍ . ق]

علامه ذهبی در کتاب «تذکرة الحفّاظ»[2] گوید:

            وی، ابن نافع، حافظ کبیر، ابوبکر حِمْیَری صنعانی و صاحب چندین اثر و کتاب می‌باشد.

            او از ابن جُریج، ثور بن یزید، معمر، اوزاعی، سفیان ثوری و شمار زیادی از دیگر بزرگان، به روایت حدیث پرداخته است؛ و از عبیدالله بن عمر نیز، اندکی حدیث روایت نموده است.

            عبدالرزاق بن همّام، به جهت تجارت و بازرگانی، به شام سفر کرد و در آنجا، با بزرگان دینی و علماء و دانشوران اسلامی و صاحب نظران و اندیشمندان حدیثی، ملاقات و دیدار کرد.

            و از کسانی که از عبدالرزاق بن همّام، به نقل و روایت حدیث پرداخته‌اند، می‌توان این افراد را نام برد:

            احمد بن حنبل؛ اسحاق بن راهویه؛ یحیی بن معین؛ ذهلی؛ احمد بن صالح؛ رمادی؛ اسحاق بن ابراهیم دبری؛ و کسانی دیگر غیر از این‌ها.

            عبدالرزاق بن همّام، پیوسته می‌گفت: «جالستُ معمراً سبع سنین»؛ «به مدّت هفت سال، همنشین و همرکاب معمر بودم».

            احمد بن حنبل گوید: «کان عبدالرزاق، یحفظ حدیث معمر»؛ «عبدالرزاق بن همّام، احادیث و روایات معمر را حفظ می‌کرد».

            علامه ذهبی در ادامه گوید: شمار زیادی از علماء و صاحب نظران اسلامی، عبدالرزاق بن همّام را فردی مؤثق و معتبر، معرّفی کرده‌اند و احادیث و روایات وی نیز در کتاب‌ها و منابع صحیح حدیثی، روایت و نقل شده‌اند؛ و وی، در مورد علی بن ابی طالبس، آراء و نظریات منحصر به فردی دارد که علماء و اندیشمندان دینی، او را بدین جهت، مورد انتقاد قرار داده‌اند؛ و با این حال،وی در مورد حضرت علیس، دچار غلو و افراط نشده است؛ بلکه علیس را دوست می‌داشت و نسبت به کسانی که با او وارد جنگ و پیکار شده بودند، بدبین بود.

            سلمة بن شبیب گوید: «سمعتُ عبدالرزاق یقول: والله! ما انشرح صدری قط، ان اُفضّل علیّاً علی ابی بکر وعمر؛ وکان رحمه الله، من اوعیة العلم، ولکنّه ما هو فی حفظ وکیع وابن مهدی»؛ «از عبدالرزاق بن همّام شنیدم که می‌گفت: به خدا سوگند! هرگز بدین امر، راضی و خشنود نشده‌ام که علیس را بر ابوبکر و عمرب فضیلت و برتری بدهم؛ و عبدالرزاق بن همّام - خدایش او را بیامرزد - یکی از ظرف‌ها و ذخیره‌ها و گنجینه‌های علم و دانش بود؛ ولی با این حال، حفظ و ضبط وی، در حدّ حفظ و ضبط وکیع بن جرّاح و عبدالرحمن بن مهدی نبود».

            محمد بن سعد، بر این باور است که عبدالرزاق بن همّام، در نیمه‌ی ماه شوّال، به سال 211 ه‍ . ق درگذشت و به رحمت ایزدی پیوست.

            علامه ذهبی در ادامه گوید: عبدالرزاق، 85 سال، زندگی به سر برد و عمر کرد؛ و اگر چنان‌چه خواسته باشیم اخبار و اوضاع و احوال عبدالرزاق بن همام را به تمام و کمال، مورد تحقیق و موشکافی و بازرسی و وارسی قرار دهیم و آن‌ها را به تصویر بکشیم، البته که مطالب کتاب، بسیار به درازا کشیده خواهد شد.

            در کتاب «جامع المسانید»[3]، چنین آمده است: ناچیزترین بندگان خدا (ابوالمؤید محمد بن محمود خوارزمی) گوید:

                «هو من مشاهیر المحدّثین وشیوخ احمد وامثاله نحو یحیی بن معین وغیرهما؛ ویروی عن الامام ابی حنیفة فی هذه المسانید»؛ «عبدالرزاق بن همّام، از آن دسته از راویان و محدّثانی می‌باشد که در این مسانید، به نقل روایت از امام ابوحنیفه/ پرداخته است.»

            و حافظ جلال الدین مزّی، در کتاب «تهذیب الکمال»[4]، عبدالرزاق بن همّام را در شمار روایت کنندگان از امام ابوحنیفه/ ذکر کرده است؛ همچنان‌که در کتاب «تبییض الصحیفة»[5]، حافظ سیوطی، بدین موضوع اشاره رفته است.

            و حافظ ابن بزّاز کردری نیز در کتاب «المناقب»[6]، به بیان بیوگرافی عبدالرزاق بن همّام پرداخته و در ادامه گفته است: «عبدالرزاق بن همّام، امام صنعاء، اکثر عن الامام الروایة»؛ «عبدالرزاق بن همّام، پیشوای دینی شهر «صنعاء»، می‌باشد که از امام ابوحنیفه/ نیز، حدیث بسیار روایت نموده است». و همچنین علامه محمد بن یوسف صالحی دمشقی شافعی نیز در کتاب «عقود الجمان»،[7] عبدالرزاق بن همّام را در زمره‌ی راویانی قرار داده است که به نقل روایت از امام اعظم ابوحنیفه/ پرداخته است.

نگارنده‌ی سطور گوید:

            عبدالرزاق بن همّام، از ابوحنیفه، از ابراهیم بن محمد بن منتشر بن اجدع - برادر مسروق بن اجدع -، از پدرش، از انس بن مالکس روایت می‌کند که وی گفته است: «ما أخرج رسول الله ج رکبته بین یدی جلیس له قطّ؛ ولا ناول احدٌ یدَه قطّ، فترکها حتّی یکون هو الذی یدعها؛ وما جلس الی رسول الله ج احدٌ قطّ، فقام حتّی یقوم؛ وما وجدتُ شیئاً قطّ أطیب من ریح رسول الله ج»؛ «هرگز رسول خدا ج پاهای خویش را در جلو همنشینان خویش دراز نکرد؛ و هرگز کسی دست رسول خدا ج را نگرفت که ایشان دست وی را رها کند تا این که خود آن فرد، دست رسول خدا ج را رها می‌کرد؛ و هر کس با رسول خدا ج می‌نشست، هرگز پیامبر ج زودتر از او بلند نمی‌شد؛ و هرگز چیزی را خوشبوتر از بوی پیامبر ج استشمام نکرده‌ام».

            این روایت را ابوالمؤید محمد بن محمود خوارزمی در کتاب «جامع المسانید»[8] ذکر کرده و در ادامه گفته است: ابومحمد بخاری، این حدیث را به نقل از عبدالرزاق بن همّام، از امام ابوحنیفه/ روایت نموده است.

و همچنین نگارنده‌ی سطور گوید:

                عبدالرزاق بن همّام/، در موارد ذیل (از کتاب «الجامع الصحیح» بخاری) با یک واسطه، استاد امام محمد بن اسماعیل بخاری/ به شمار می‌آید؛ و این موارد عبارتند از:

* در باب «اقامة الصف من تمام الصلاة»[9]

            «حَدَّثَنَا عَبْدُ اللَّهِ بْنُ مُحَمَّدٍ، قَالَ: حَدَّثَنَا عَبْدُ الرَّزَّاقِ، قَالَ: أَخْبَرَنَا مَعْمَرٌ، عَنْ هَمَّامِ بْنِ مُنَبِّهٍ، عَنْ أَبِی هُرَیْرَةَ، عَنِ النَّبِیِّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ أَنَّهُ قَالَ: إِنَّمَا جُعِلَ الإِمَامُ لِیُؤْتَمَّ بِهِ، فَلاَ تَخْتَلِفُوا عَلَیْهِ، فَإِذَا رَکَعَ، فَارْکَعُوا، وَإِذَا قَالَ: سَمِعَ اللَّهُ لِمَنْ حَمِدَهُ، فَقُولُوا: رَبَّنَا لَکَ الحَمْدُ، وَإِذَا سَجَدَ فَاسْجُدُوا، وَإِذَا صَلَّى جَالِسًا، فَصَلُّوا جُلُوسًا أَجْمَعُونَ، وَأَقِیمُوا الصَّفَّ فِی الصَّلاَةِ، فَإِنَّ إِقَامَةَ الصَّفِّ مِنْ حُسْنِ الصَّلاَةِ»(ح)722

            «عبدالله بن محمد، از عبدالرزاق بن همّام، از معمر، از همّام، از ابوهریرهس برای ما روایت کرده که رسول خدا ج فرمودند: «امام، برای آن است تا از وی پیروی شود؛ پس برخلاف او عمل نکنید؛ آنگاه که رکوع کند، رکوع نمایید و چون بگوید: «سمع الله لمن حمده»، شما نیز بگویید: «ربنا لک الحمد»؛ و هرگاه سجده کرد، شما نیز سجده نمایید؛ و چون نشسته نماز گزارد، همگی شما نشسته نماز بخوانید؛ و در نماز، صف را راست کنید؛ زیرا راست نمودن صف، از حُسن نماز است».

* در باب «موعظة الامام النساء یوم العید»[10]

            «حَدَّثَنِی إِسْحَاقُ بْنُ إِبْرَاهِیمَ بْنِ نَصْرٍ، قَالَ: حَدَّثَنَا عَبْدُ الرَّزَّاقِ، قَالَ: حَدَّثَنَا ابْنُ جُرَیْجٍ، قَالَ: أَخْبَرَنِی عَطَاءٌ، عَنْ جَابِرِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ، قَالَ: سَمِعْتُهُ یَقُولُ: «قَامَ النَّبِیُّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ یَوْمَ الفِطْرِ فَصَلَّى، فَبَدَأَ بِالصَّلاَةِ، ثُمَّ خَطَبَ، فَلَمَّا فَرَغَ نَزَلَ، فَأَتَى النِّسَاءَ، فَذَکَّرَهُنَّ وَهُوَ یَتَوَکَّأُ عَلَى یَدِ بِلاَلٍ، وَبِلاَلٌ بَاسِطٌ ثَوْبَهُ یُلْقِی فِیهِ النِّسَاءُ الصَّدَقَةَ» قُلْتُ لِعَطَاءٍ: زَکَاةَ یَوْمِ الفِطْرِ، قَالَ: لاَ، وَلَکِنْ صَدَقَةً یَتَصَدَّقْنَ حِینَئِذٍ، تُلْقِی فَتَخَهَا، وَیُلْقِینَ، قُلْتُ: أَتُرَى حَقًّا عَلَى الإِمَامِ ذَلِکَ، وَیُذَکِّرُهُنَّ؟ قَالَ: إِنَّهُ لَحَقٌّ عَلَیْهِمْ، وَمَا لَهُمْ لاَ یَفْعَلُونَهُ؟ * قَالَ ابْنُ جُرَیْجٍ: وَأَخْبَرَنِی الحَسَنُ بْنُ مُسْلِمٍ، عَنْ طَاوُسٍ، عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُمَا، قَالَ: شَهِدْتُ الفِطْرَ مَعَ النَّبِیِّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ وَأَبِی بَکْرٍ، وَعُمَرَ، وَعُثْمَانَ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُمْ یُصَلُّونَهَا قَبْلَ الخُطْبَةِ، ثُمَّ یُخْطَبُ بَعْدُ، خَرَجَ النَّبِیُّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ کَأَنِّی أَنْظُرُ إِلَیْهِ حِینَ یُجَلِّسُ بِیَدِهِ، ثُمَّ أَقْبَلَ یَشُقُّهُمْ حَتَّى جَاءَ النِّسَاءَ مَعَهُ بِلاَلٌ، فَقَالَ: ﴿یَٰٓأَیُّهَا ٱلنَّبِیُّ إِذَا جَآءَکَ ٱلۡمُؤۡمِنَٰتُ یُبَایِعۡنَکَ [الممتحنة: 12] الآیَةَ، ثُمَّ قَالَ حِینَ فَرَغَ مِنْهَا: «آنْتُنَّ عَلَى ذَلِکِ؟» قَالَتِ امْرَأَةٌ وَاحِدَةٌ مِنْهُنَّ، لَمْ یُجِبْهُ غَیْرُهَا: نَعَمْ، - لاَ یَدْرِی حَسَنٌ مَنْ هِیَ - قَالَ: «فَتَصَدَّقْنَ» فَبَسَطَ بِلاَلٌ ثَوْبَهُ، ثُمَّ قَالَ: «هَلُمَّ، لَکُنَّ فِدَاءٌ أَبِی وَأُمِّی» فَیُلْقِینَ الفَتَخَ وَالخَوَاتِیمَ فِی ثَوْبِ بِلاَلٍ قَالَ عَبْدُ الرَّزَّاقِ: الفَتَخُ: الخَوَاتِیمُ العِظَامُ کَانَتْ فِی الجَاهِلِیَّةِ»(ح 978 و 979)

            «اسحاق بن ابراهیم بن نصر، از عبدالرزاق بن همّام، از ابن جُریج، از عطاء، از جابر بن عبداللهس برای ما روایت کرده که وی گفته است: رسول خدا ج در روز عید فطر بلند شد و نماز را آغاز کرد؛ سپس خطبه ایراد کرد و چون از آن فراغت یافت؛ پایین آمد و به نزد زنان رفت و آن‌ها را از اوضاع و احوال آخرت، آگاه گردانید؛ و این در حالی بود که آن حضرت ج بر دست بلالس تکیه داده بود؛ و بلالس جامه‌اش را گستراند و زنان در آن، صدقه می‌افکندند».

            من به عطاء گفتم: آن صدقه، صدقه‌ی روز فطر بود؟ گفت: خیر؛ بلکه صدقه‌ای بود که در این وقت، خیرات می‌دادند؛ و زنان انگشتری‌های خویش و هرگونه زیور را در جامه‌ی بلال می‌انداختند.

            ابن جریج می‌گوید: به عطاء گفتم: آیا این کار را بر امام لازم می‌بینی که زنان را در این روز، پند دهد؟ عطاء گفت: البته که این کار برایشان لازم است؛ و چرا این کار را نکنند؟

            عبدالرزاق گفته است: «فَتخ»: انگشتری‌های بزرگی بود که در روزگار جاهلیّت می‌پوشیدند».

* در باب «غزوة بنی المصطلق من خزاعة»[11]

            «حَدَّثَنَا مَحْمُودٌ، حَدَّثَنَا عَبْدُ الرَّزَّاقِ، أَخْبَرَنَا مَعْمَرٌ، عَنِ الزُّهْرِیِّ، عَنْ أَبِی سَلَمَةَ، عَنْ جَابِرِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ، قَالَ: غَزَوْنَا مَعَ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ غَزْوَةَ نَجْدٍ، فَلَمَّا أَدْرَکَتْهُ القَائِلَةُ، وَهُوَ فِی وَادٍ کَثِیرِ العِضَاهِ، فَنَزَلَ تَحْتَ شَجَرَةٍ وَاسْتَظَلَّ بِهَا وَعَلَّقَ سَیْفَهُ، فَتَفَرَّقَ النَّاسُ فِی الشَّجَرِ یَسْتَظِلُّونَ، وَبَیْنَا نَحْنُ کَذَلِکَ إِذْ دَعَانَا رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ فَجِئْنَا، فَإِذَا أَعْرَابِیٌّ قَاعِدٌ بَیْنَ یَدَیْهِ، فَقَالَ: إِنَّ هَذَا أَتَانِی وَأَنَا نَائِمٌ، فَاخْتَرَطَ سَیْفِی، فَاسْتَیْقَظْتُ وَهُوَ قَائِمٌ عَلَى رَأْسِی، مُخْتَرِطٌ صَلْتًا، قَالَ: مَنْ یَمْنَعُکَ مِنِّی؟ قُلْتُ: اللَّهُ، فَشَامَهُ ثُمَّ قَعَدَ، فَهُوَ هَذَا قَالَ: وَلَمْ یُعَاقِبْهُ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ»(ح 4139)

            «محمود، از عبدالرزاق بن همّام، از معمر، از زهری، از ابوسلمة، از جابر بن عبداللهس برای ما روایت کرده که وی گفته است: «با رسول خدا ج در جنگ «نجد» شرکت کردیم؛ و چون گرمی هوای نیمه روز ما را دریافت و آن حضرت ج در وادی پر از درخت خاردار قرار گرفت، زیر درختی فرود آمد و در سایه‌ی آن قرار گرفت و شمشیر خود را بر درخت آویخت؛ مردم در میان درختان، متفرق و پراکنده شدند و به سایه‌ها پناه بردند؛ در همین اثنا، رسول خدا ج ما را به سوی خویش فراخواند؛ ما به نزد وی رفتیم و مردی بادیه نشین را دیدیم که در پیش روی آن حضرت ج نشسته است. پیامبر ج فرمود: «این مرد به نزد من آمد و حال آن که من خوابیده بودم؛ شمشیر مرا از نیام بیرون آورد. وقتی بیدار شدم، او بر بالای سرم با شمشیر برهنه ایستاده بود و گفت: چه کسی می‌تواند تو را از دست من، بازدارد؟ گفتم: الله. شمشیر را در نیام کرد و سپس نشست. او همین مرد است». و رسول خدا ج آن مرد بادیه نشین را مجازات نکرد».

* در باب «ما یکره من کثرة السؤال وتکلّف ما لا یعنیه»[12]

            «حَدَّثَنَا أَبُو الیَمَانِ، أَخْبَرَنَا شُعَیْبٌ، عَنِ الزُّهْرِیِّ، ح وحَدَّثَنِی مَحْمُودٌ، حَدَّثَنَا عَبْدُ الرَّزَّاقِ، أَخْبَرَنَا مَعْمَرٌ، عَنِ الزُّهْرِیِّ، أَخْبَرَنِی أَنَسُ بْنُ مَالِکٍ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ: أَنَّ النَّبِیَّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ خَرَجَ حِینَ زَاغَتِ الشَّمْسُ فَصَلَّى الظُّهْرَ، فَلَمَّا سَلَّمَ قَامَ عَلَى المِنْبَرِ، فَذَکَرَ السَّاعَةَ، وَذَکَرَ أَنَّ بَیْنَ یَدَیْهَا أُمُورًا عِظَامًا، ثُمَّ قَالَ: مَنْ أَحَبَّ أَنْ یَسْأَلَ عَنْ شَیْءٍ فَلْیَسْأَلْ عَنْهُ، فَوَاللَّهِ لاَ تَسْأَلُونِی عَنْ شَیْءٍ إِلَّا أَخْبَرْتُکُمْ بِهِ مَا دُمْتُ فِی مَقَامِی هَذَا، قَالَ أَنَسٌ: فَأَکْثَرَ النَّاسُ البُکَاءَ، وَأَکْثَرَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ أَنْ یَقُولَ: سَلُونِی، فَقَالَ أَنَسٌ: فَقَامَ إِلَیْهِ رَجُلٌ فَقَالَ: أَیْنَ مَدْخَلِی یَا رَسُولَ اللَّهِ؟ قَالَ: النَّارُ، فَقَامَ عَبْدُ اللَّهِ بْنُ حُذَافَةَ فَقَالَ: مَنْ أَبِی یَا رَسُولَ اللَّهِ؟ قَالَ: أَبُوکَ حُذَافَةُ، قَالَ: ثُمَّ أَکْثَرَ أَنْ یَقُولَ: سَلُونِی سَلُونِی، فَبَرَکَ عُمَرُ عَلَى رُکْبَتَیْهِ فَقَالَ: رَضِینَا بِاللَّهِ رَبًّا، وَبِالإِسْلاَمِ دِینًا، وَبِمُحَمَّدٍ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ رَسُولًا، قَالَ: فَسَکَتَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ حِینَ قَالَ عُمَرُ ذَلِکَ، ثُمَّ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ: وَالَّذِی نَفْسِی بِیَدِهِ لَقَدْ عُرِضَتْ عَلَیَّ الجَنَّةُ وَالنَّارُ آنِفًا، فِی عُرْضِ هَذَا الحَائِطِ، وَأَنَا أُصَلِّی، فَلَمْ أَرَ کَالیَوْمِ فِی الخَیْرِ وَالشَّرِّ»(ح 7294)

            «ابوالیمان، از شعیب، از زهری برای ما روایت کرده است؛ و همچنین محمود، از عبدالرزاق بن همّام، از معمر، از زهری، برای ما روایت کرده که وی گفته است: انس بن مالکس گوید: رسول خدا ج به هنگام مایل شدن خورشید به جانب غرب، بیرون شد و نماز ظهر را گزارد؛ آنگاه که سلام داد، بر فراز منبر ایستاد و از احوال قیامت، یاد کرد و اظهار داشت که قبل از قیامت، وقایع بزرگی رخ خواهد داد. سپس فرمود: «کسی که دوست می‌دارد از چیزی بپرسد؛ باید از آن بپرسد؛ به خدا سوگند! چیزی از من نمی‌پرسید، مگر آن که تا آنگاه که در همین جایگاه می‌باشم؛ به شما خبر می‌دهم».

            انسس گوید: بسیاری از مردم می‌گریستند و رسول خدا ج بسیار می‌فرمود: «از من بپرسید».

            مردی نزد آن حضرت ج ایستاد وگفت: ای رسول خدا ج ورودگاه من کجاست؟ فرمود: «آتش». سپس عبدالله حُذافةس بلند شد وگفت: ای رسول خدا ج! پدرم کیست؟ فرمود: «پدرت، حُذافة است». سپس آن حضرت ج مکرّراً فرمود: «از من بپرسید؛ از من بپرسید». آنگاه عمرس بر دو زانو نشست و گفت: بدین راضی شدیم که الله پروردگار ما و اسلام دین ما و محمد ج پیامبر ماست. و چون عمرس این سخنان را گفت، رسول خدا ج خاموش شد. پس از آن، آن حضرت ج فرمود: «سوگند به ذاتی که جانم در قبضه‌ی قدرت اوست! بهشت و دوزخ، هم اکنون در حال نماز، در جلو این دیوار بر من عرضه شد؛ و در نیکی و بدی، همچون امروز ندیده‌ام».

* در باب «حسن اسلام المرء»[13].

* در باب «من اغتسل عریاناً وحده فی الخلوة»[14].

* در باب «قول الله عزوجل: ﴿وَٱتَّخِذُواْ مِن مَّقَامِ إِبۡرَٰهِ‍ۧمَ مُصَلّٗىۖ [البقرة: 125]»[15].

* در باب «دفن النخامة فی المسجد»[16].

* در باب «القضاء واللعان فی المسجد بین الرجال والنساء»[17].

* در باب «النوم قبل العشاء لمن غُلب»[18].

* در باب «الذکر بعد الصلاة»[19].

* در باب «فضل قیام اللیل»[20].

* در باب «بدء الاذان»[21].

            به هر حال، روایات عبدالرزاق بن همّام/، در کتاب «الجامع الصحیح» امام محمد بن اسماعیل بخاری/، در بیشتر از 87 مورد آمده است.




[1]-           بیوگرافی «عبدالرزاق بن همّام» را در این منابع دنبال کنید:

      «التاریخ الکبیر»؛ امام بخاری 3/2/130؛ «رجال صحیح البخاری»، کلاباذی 2/396؛ «الجرح و التعدیل»، رازی 6/38؛ «میزان الاعتدال»، حافظ ذهبی 2/609؛ «البدایة و النهایة»، ابن کثیر 10/265؛ «سیر اعلام النبلاء»، حافظ ذهبی 9/563؛ «شذرات الذهب»، ابن عماد 2/27؛ «کتاب الثقات»، ابن حبان 8/412؛ «الکاشف»، حافظ ذهبی 2/194؛ «تهذیب التهذیب»، ابن حجر عسقلانی 6/278؛ «تقریب التهذیب»، ابن حجر عسقلانی 1/599؛ «تهذیب الکمال»، حافظ مزّی 11/447؛ «خلاصة تهذیب الکمال»، خزرجی ص 201؛«طبقات الحفّاظ»، حافظ سیوطی، ص 158، «دول الاسلام»، حافظ ذهبی 1/94؛ «النجوم الزاهرة»؛ ابن تغری بردی 2/202

[2]-           «تذکرة الحفّاظ» 1/364

[3]-           «جامع المسانید» 2/512

[4]-           «تهذیب الکمال» حافظ مزّی 19/103

[5]-           «تبییض الصحیفة»، ص 76

[6]-           «المناقب»، کردری 2/231

[7]-           «عقود الجمان»، ص 126

[8]-           «جامع المسانید» 1/208

[9]-           «الجامع الصحیح»، امام بخاری 1/100

[10]-        همان 1/133

[11]-        همان 2/593

[12]-        «الجامع الصحیح»، امام بخاری 2/1083

[13]-        همان 1/11

[14]-        همان 1/42

[15]-        همان 1/57

[16]-        همان 1/59

[17]-        همان 1/60

[18]-        همان 1/81

[19]-        همان 1/116

[20]-        همان 2/151

[21]-        همان 1/85