اهل سنت

آنچه در این وبلاگ مخالف قرآن و سنت بود دور بندازید. الله در قرآن میفرماید:(پس بندگانم را بشارت ده، همان کسانی که سخنان را می شنوند و از نیکوترین آنها پیروی می کنند. اینانند که خداوند هدایتشان کرده و اینانند که خردمندانند». زمر، آیه 17 و 18

اهل سنت

آنچه در این وبلاگ مخالف قرآن و سنت بود دور بندازید. الله در قرآن میفرماید:(پس بندگانم را بشارت ده، همان کسانی که سخنان را می شنوند و از نیکوترین آنها پیروی می کنند. اینانند که خداوند هدایتشان کرده و اینانند که خردمندانند». زمر، آیه 17 و 18

102- هاشم بن قاسم، ابوالنّضر لیثی/[1] [متوفّای 207 ه‍ . ق]

102- هاشم بن قاسم، ابوالنّضر لیثی/[1]
[متوفّای 207 ه‍ . ق]

علامه ذهبی در کتاب «تذکرة الحفّاظ»[2] گوید:

            وی، حافظ حدیث: (هاشم بن قاسم بن مُسلم بن مِقْسَم لیثی) خراسانی بغدادی می‌باشد که بدو «قیصر» نیز می‌گویند. (در واقع، «قیصر»، لقب هاشم بن قاسم است).

            هاشم بن قاسم، از شعبة، ابن ابی ذئب، حریز بن عثمان، و کسان دیگر از طبقه‌ی آنان، به نقل روایت پرداخته است.

و ازکسانی که به نقل روایت از هاشم بن قاسم پرداخته‌اند، می‌توان این افراد را نام برد:

            احمد بن حنبل؛ اسحاق بن راهویه؛ یحیی بن معین؛ علی بن مدینی؛ عبد بن حُمید؛ عباس دوری؛ ابن فرات؛ و شمار زیادی از دیگر دانش پژوهان و شیفتگان علم و دانش.

            احمد بن حنبل گوید: «کان من الآمرین بالمعروف والناهین عن المنکر»؛ «هاشم بن قاسم، از کسانی بود که همدیگر را به کار نیک فرا می‌خوانند و ازکار بد، باز می‌دارند».

            علی بن مدینی گوید: «ثقة»؛ «هاشم بن قاسم، از راویان مطمئن و مورد وثوق و معتبر و قابل اعتماد بود».

            احمد عجلی گفته است: «ثقة صاحب سنّة، یفتخر به اهل بغداد»؛ «ابوالنضر لیثی، فردی مؤثق و مورد اعتماد و صاحب سنّت و متعهد و پایبند بدان بود؛ و او، یکی از مفاخر اهل بغداد به شمار می‌آمد که مردمان بغداد، به وسیله‌ی او، به خود می‌بالیدند و می‌نازیدند و پُز می‌دادند و او را باعث فخر و مباهات خویش می‌پنداشتند».

            برخی گفته‌اند که هاشم بن قاسم، به سال 134 ه‍ . ق دیده به جهان گشوده و پا به عرصه‌ی وجود نهاده است؛ و بنا به قول صحیح و درست، وی در ماه ذوالقعدة، به سال 207 ه‍ . ق درگذشت و چهره در نقاب خاک کشید.

و حافظ ابن حجر عسقلانی در کتاب «تهذیب التهذیب»[3] گوید:

            یحیی بن معین، علی بن مدینی، محمد بن سعد و ابوحاتم رازی گفته‌اند: «ثقة»؛ «هاشم بن قاسم، از راویان مورد وثوق و قابل اعتماد و معتبر و مطمئن در حدیث بود».

            ابن قانع نیز گوید: «ثقة»؛ «ابوالنضر لیثی، فردی ثقه و معتبر و درستکار و مورد اطمینان بود».

            ابن عبدالبرّ گفته است: «اِتّفقوا علی أنّه صدوق»؛ «تمامی علماء و صاحب نظران عرصه‌ی روایت و درایت، بر این امر، اتفاق نظر دارند که هاشم بن قاسم، در حدیث، صادق و راستگو و امین و درستکار بود».

            نسایی گوید: «لا بأس به»؛ «در روایات و احادیث هاشم بن قاسم، نمی‌توان ایراد و نقصی وارد کرد؛ زیرا وی، روایت کننده‌ای ثقه و مورد اعتماد است».

            حاکم نیز گفته است: «حافظ ثبت فی الحدیث»؛ «ابوالنضر لیثی، در حدیث، هم حافظ و ضابط است و هم معتبر و مطمئن و درستکار و قابل اعتماد».

            علامه محمد بن یوسف صالحی دمشقی شافعی در کتاب «عقود الجمان»[4]، هاشم بن قاسم را در شمار روایت کنندگان از امام اعظم ابوحنیفه/ ذکر کرده است.

نگارنده‌ی سطور گوید:

                ابوالنضر، هاشم بن قاسم لیثی/، در موارد ذیل (از کتاب «الجامع الصحیح» بخاری) با یک واسطه، استاد امام محمد بن اسماعیل بخاری/ به شمار می‌آید؛ و این موارد عبارتند از:

* در باب «میراث البنات»[5]

            «حَدَّثَنَا مَحْمُودُ بْنُ غَیْلاَنَ، حَدَّثَنَا أَبُو النَّضْرِ، حَدَّثَنَا أَبُو مُعَاوِیَةَ شَیْبَانُ، عَنْ أَشْعَثَ، عَنِ الأَسْوَدِ بْنِ یَزِیدَ، قَالَ: أَتَانَا مُعَاذُ بْنُ جَبَلٍ، بِالیَمَنِ مُعَلِّمًا وَأَمِیرًا، فَسَأَلْنَاهُ عَنْ رَجُلٍ: تُوُفِّیَ وَتَرَکَ ابْنَتَهُ وَأُخْتَهُ، فَأَعْطَى الِابْنَةَ النِّصْفَ وَالأُخْتَ النِّصْفَ»(ح 6734)

            «محمود بن غیلان، از ابوالنضر هاشم بن قاسم لیثی، از ابومعاویة شیبان، از اشعث، از اسود بن یزید، برای ما روایت کرده که وی گفته است: «معاذ بن جبل - در حالی که معلّم و امیر بود - به نزد ما در یمن آمد؛ از او، در مورد شخصی پرسیدیم که وفات کرده و یک دختر و یک خواهر از خود بر جای گذاشته بود. معاذ بن جبلس، نصف مال متوفّا را به دختر و نصف دیگر را به خواهرش داد».

* در باب «اثم من عاهد ثم عذر»[6]

            «قَالَ أَبُو مُوسَى، حَدَّثَنَا هَاشِمُ بْنُ القَاسِمِ، حَدَّثَنَا إِسْحَاقُ بْنُ سَعِیدٍ، عَنْ أَبِیهِ، عَنْ أَبِی هُرَیْرَةَ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ، قَالَ: کَیْفَ أَنْتُمْ إِذَا لَمْ تَجْتَبُوا دِینَارًا وَلاَ دِرْهَمًا؟ فَقِیلَ لَهُ: وَکَیْفَ تَرَى ذَلِکَ کَائِنًا یَا أَبَا هُرَیْرَةَ؟ قَالَ: إِی وَالَّذِی نَفْسُ أَبِی هُرَیْرَةَ بِیَدِهِ، عَنْ قَوْلِ الصَّادِقِ المَصْدُوقِ، قَالُوا: عَمَّ ذَاکَ؟ قَالَ: تُنْتَهَکُ ذِمَّةُ اللَّهِ، وَذِمَّةُ رَسُولِهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ، فَیَشُدُّ اللَّهُ عَزَّ وَجَلَّ قُلُوبَ أَهْلِ الذِّمَّةِ، فَیَمْنَعُونَ مَا فِی أَیْدِیهِمْ»(ح 3180)

            «ابوموسی، از هاشم بن قاسم لیثی، از اسحاق بن سعید، از پدرش، از ابوهریرهس برای ما روایت کرده که وی خطاب به مردم گفت: زمانی که شما، هیچ دینار و درهمی به عنوان جزیه دریافت نکنید، چه حالی خواهید داشت؟ گفتند: ای ابوهریره! چگونه فکر می‌کنی که چنین اتفاقی بیافتد؟ گفت: آری! سوگند به ذاتی که جان ابوهریره در دست اوست! این، سخن صادق مصدوق (رسول خدا ج) است. پرسیدند: چرا چنین می‌شود؟ گفت: به عهد و پیمان خدا و رسولش، هتک حرمت می‌شود (مردم، ستم و ظلم می‌کنند)؛ آنگاه خداوند، دل‌های کافران ذمّی را سخت می‌گرداند و آنان از پردخت آنچه در اختیار دارند (جزیه)، سرباز می‌زنند».




[1]-           بیوگرافی «ابوالنضر لیثی، هاشم بن قاسم» را در این منابع دنبال کنید:

      «رجال صحیح البخاری»، کلاباذی 2/779؛ «الجرح و التعدیل»، رازی 9/105؛ «تاریخ بغداد»، خطیب بغدادی 14/63«کتاب الثقات»، ابن حبان 9/243؛ «تهذیب التهذیب»، ابن حجر عسقلانی 11/18؛ «الکاشف»، حافظ ذهبی 3/217؛ «تقریب التهذیب»، ابن حجر عسقلانی 2/261؛ «تهذیب الکمال»، حافظ مزّی 19/214؛ «خلاصة تهذیب الکمال»، خزرجی ص 350؛ «الطبقات الکبری»، ابن سعد 7/335؛ «شذرات الذهب»، ابن عماد 1/19؛ «الجمع بین رجال الصحیحین»، مقدسی 2/554

[2]-           «تذکرة الحفّاظ» 1/359

[3]-           «تهذیب التهذیب» 11/19

[4]-           «عقود الجمان»؛ ص 151

[5]-           «الجامع الصحیح»، امام بخاری 2/997

[6]-           همان 1/451

101- وُهَیب بن خالد/[1] [متوفّای 165 ه‍ . ق]

101- وُهَیب بن خالد/[1]
[متوفّای 165 ه‍ . ق]

علامه ذهبی در کتاب «تذکرة الحفّاظ»[2] گوید:

            وی، حافظِ مؤثّق و قابل اعتماد و پیشوای دینی: وُهیب بن خالد بن عجلان، ابوبکر باهلی بصری کرابیسی می‌باشد؛ که از منصور بن مُعتمر، ایوب، عبدالله بن طاوس، سهل بن ابوصالح و کسان دیگر از طبقه‌ی آنان، سماع حدیث نموده است.

و از کسانی که به سماع حدیث از وُهیب بن خالد پرداخته‌اند، می‌توان بدین افراد اشاره کرد:

            اسماعیل بن عُلَیّة؛ عفّان؛ مسلم بن ابراهیم؛ عارم؛ هدبة بن خالد؛ و دیگران.

            عبدالرحمن بن مهدی گوید: «کان من أبصر أصحابه بالحدیث والرجال»؛ «وُهیب بن خالد، در میان دوستان و رفیقانِ دانشمند و صاحب نظر خویش، از همه، نسبت به حدیث و رجال حدیث، آگاه‌تر و داناتر، مطلع‌تر و کارشناس‌تر و خبره‌تر و ماهرتر بود».

            ابوحاتم رازی گوید: «یقال انّه لم یکن أحدٌ بعد شعبة أعلم بالرجال منه»؛ «گفته شده است که هیچ کس پس از شعبة، نسبت به فنّ رجال حدیث، داناتر و آگاه‌تر از وُهیب بن خالد نبوده است».

            محمد بن سعد گوید: «سجن وهیب، فذهب بصره؛ وکان ثقة حجّة یُملی من حفظه؛ وکان أحفظ من أبی عوانة»؛ «وُهیب بن خالد، به زندان افکنده شد و در نتیجه، قوه‌ی بینایی خویش را از دست داد؛ وی، از زمره‌ی راویان مؤثق و قابل اعتماد، مطمئن و معتبر، حجّت و مورد اطمینان و درستکار و امین بود که روایات را از حفظ، برای دیگران املاء می‌نمود؛ و او، از ابوعوانة، حافظ‌تر و ضابط‌تر بود».

            احمد بن حنبل گوید: «عاش ثمانیاً وخمسین سنة»؛ «وی، 58 سال، زندگی کرد و عمر نمود».

            بخاری از احمد بن ابورجاء هروی، روایت کرده که وی، بر این باور بوده است که وُهیب بن خالد، به سال 165 ه‍ . ق درگذشت و چهره در نقاب خاک کشید. (و برخی نیز بر این باورند که وی، به سال 169 ه‍ . ق وفات کرده و به رحمت ایزدی پیوسته است).

            جان سخن این که، وهیب بن خالد، در فقه و آگاهی و علم و دانش و حکمت و فرزانگی، به سان حماد بن زید بود. رحمت و رضوان خدا بر او باد.

و حافظ ابن حجر عسقلانی در کتاب «تهذیب التهذیب»[3] گوید:

            صالح بن احمد، از پدرش نقل می‌کند که گفت: «لیس به بأس»؛ «در روایات و احادیث وُهیب بن خالد، نمی‌توان ایراد و نقصی وارد کرد؛ زیرا وی، روایت کننده‌ای ثقه و مورد اعتماد است».

            معاویة بن صالح گوید: «قلتُ لابن معین: مَنْ أثبت شیوخ البصریین؟ قال: وهیب»؛ «خطاب به یحیی بن معین گفتم: مطمئن‌ترین و معتبرترین و قوی‌ترین و قابل اعتمادترین اساتید و شیوخ بصره کیست؟ او در پاسخ گفت: وهیب».

            عمرو بن علی نیز گفته است: «سمعتُ یحیی بن سعید ذکره فأحسن الثناء علیه»؛ «از یحیی بن سعید شنیدم که به ذکر وُهیب بن خالد پرداخت و او را به خوبی ستود و به زیبایی هر چه تمام به ستایش، مدح، تمجید، تحسین، سپاس، قدردانی، تقدیر و تعریف او پرداخت».

            یونس بن حبیب، از ابوداود نقل می‌کند که وی گفت: «حدثنا وهیب؛ وکان ثقة»؛ «وُهیب بن خالد، برای ما حدیث بیان کرد؛ و به راستی، او، فردی مؤثق و قابل اعتماد بود».

            احمد عجلی گوید: «ثقة ثبت»؛ «وُهیب بن خالد، فردی مطمئن و مورد وثوق و درستکار و امین و معتبر و قابل اعتماد بود».

            و وُهیب بن خالد، از آن دسته از راویانی به شمار می‌آید که هر شش پیشوای حدیث (بخاری، مسلم، ترمذی، ابوداود، نسایی و ابن ماجه)، به نقل روایت از وی پرداخته‌اند.

            علامه محمد بن یوسف صالحی دمشقی شافعی در کتاب «عقود الجمان»[4]، وُهیب بن خالد را در شمار روایت کنندگان از امام اعظم ابوحنیفه/ذکر کرده است.

            و بدین سان، حافظ ابن بزّاز کردری نیز در کتاب «المناقب»[5]، وی را در زمره‌ی راویان شهر بصره که به نقل روایت از امام اعظم ابوحنیفه/ پرداخته‌اند، قرار داده است.

نگارنده‌ی سطور گوید:

                وُهیب بن خالد/، در موارد ذیل (از کتاب «الجامع الصحیح» بخاری) با یک واسطه، استاد امام محمد بن اسماعیل بخاری/ به شمار می‌آید؛ و این موارد عبارتند از:

* در باب «من کفّر أخاه بغیر تأویل، فهو کما قال»[6]

            «حَدَّثَنَا مُوسَى بْنُ إِسْمَاعِیلَ، حَدَّثَنَا وُهَیْبٌ، حَدَّثَنَا أَیُّوبُ، عَنْ أَبِی قِلاَبَةَ، عَنْ ثَابِتِ بْنِ الضَّحَّاکِ، عَنِ النَّبِیِّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ قَالَ: «مَنْ حَلَفَ بِمِلَّةٍ غَیْرِ الإِسْلاَمِ کَاذِبًا فَهُوَ کَمَا قَالَ، وَمَنْ قَتَلَ نَفْسَهُ بِشَیْءٍ عُذِّبَ بِهِ فِی نَارِ جَهَنَّمَ، وَلَعْنُ المُؤْمِنِ کَقَتْلِهِ، وَمَنْ رَمَى مُؤْمِنًا بِکُفْرٍ فَهُوَ کَقَتْلِهِ»»(ح 6105)

            «موسی بن اسماعیل، از وُهیب بن خالد، از ایوب، از ابوقلابة، از ثابت بن ضحّاک، برای ما روایت کرده که وی گفته است: رسول خدا ج فرمود: «کسی که به دینی غیر از اسلام، سوگند دروغ بخورد (مانند این که بگوید: اگر دروغ بگویم، یهودی باشم)، در آن صورت، وی چنان است که گفته است؛ و کسی که توسط چیزی خودکشی کند، در روز رستاخیز، توسط همان چیز، در آتش دوزخ، عذاب می‌شود؛ و لعنت کردن مسلمان، همچون کشتن وی است؛ و کسی که مسلمانی را به کفر نسبت دهد، مانند آن است که او را کشته باشد».

* در باب «ما جاء فی قول الرجل: ویلک»[7]

            «حَدَّثَنَا مُوسَى بْنُ إِسْمَاعِیلَ، حَدَّثَنَا وُهَیْبٌ، عَنْ خَالِدٍ، عَنْ عَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنِ أَبِی بَکْرَةَ، عَنْ أَبِیهِ، قَالَ: أَثْنَى رَجُلٌ عَلَى رَجُلٍ عِنْدَ النَّبِیِّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ فَقَالَ: وَیْلَکَ، قَطَعْتَ عُنُقَ أَخِیکَ - ثَلاَثًا - مَنْ کَانَ مِنْکُمْ مَادِحًا لاَ مَحَالَةَ فَلْیَقُلْ: أَحْسِبُ فُلاَنًا، وَاللَّهُ حَسِیبُهُ، وَلاَ أُزَکِّی عَلَى اللَّهِ أَحَدًا، إِنْ کَانَ یَعْلَمُ»(ح 6162)

            «موسی بن اسماعیل، از وُهیب بن خالد، از خالد، از عبدالرحمن بن ابوبکرة، از پدرش برای ما روایت کرده که وی گفته است: مردی، از مردی دیگر، در حضور پیامبرج ستایش کرد؛ آن حضرت ج فرمود: «وای بر تو! گردن برادرت را بریدی - و این جمله را سه بار تکرار فرمود - هرگاه کسی از شما، دیگری را ستود، باید بگوید: گمان می‌کنم که فلانی، این چنین است؛ خداوند، خود حسابش را بهتر می‌داند؛ و هیچ کس را در علم خدا، تزکیه نمی‌کنم؛ آن هم اگر چه آن را می‌داند».

* در باب «من دعیٰ لصاحبه فنقص من اسمه حرفاً»[8]

            «حَدَّثَنَا مُوسَى بْنُ إِسْمَاعِیلَ، حَدَّثَنَا وُهَیْبٌ، حَدَّثَنَا أَیُّوبُ، عَنْ أَبِی قِلاَبَةَ، عَنْ أَنَسٍ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ، قَالَ: کَانَتْ أُمُّ سُلَیْمٍ فِی الثَّقَلِ، وَأَنْجَشَةُ غُلاَمُ النَّبِیِّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ یَسُوقُ بِهِنَّ، فَقَالَ النَّبِیُّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ: «یَا أَنْجَشُ، رُوَیْدَکَ سَوْقَکَ بِالقَوَارِیرِ»»(ح 6202)

            «موسی بن اسماعیل، از وُهیب بن خالد، از ایوب، از ابوقلابة، از انسس برای ما روایت کرده که وی گفته است: اُمّ سُلیم (با زنان دیگر) کالای سفر را (با خود) بر شتران، حمل می‌کردند و اَنجشة، غلام پیامبر ج شتران را (به سرعت) می‌راند؛ آن حضرت ج فرمود: «ای اَنجش! شیشه‌ها را بار کرده‌ای؛ آهسته بران». (و مراد از شیشه‌ها، زنان است).

* در باب «التأمین»[9].

* در باب «کیف الحشر»[10].

* در باب «صفة الجنة والنار»[11].

* در باب «فی الحوض، وقول الله: ﴿إِنَّآ أَعۡطَیۡنَٰکَ ٱلۡکَوۡثَرَ١ [الکوثر: 1]»[12].

* در باب «من حلف بملّة سوی الاسلام»[13].

* در باب «النذر فیما لایملک وفی معصیة»[14].

* در باب «تعلیم الفرائض»[15].

* در باب «میراث الولد من أبیه وأمّه»[16].

* در باب «جنین المرأة»[17].

* در باب «من أجاب الفتیا بإشارة الید والرأس»[18].

* در باب «غسل الرجلین إلی الکعبین»[19].

* در باب «مسح الرأس مرّة»[20].

* در باب «المرأة تحیض بعد الإفاضة»[21].

* در باب «من قال: لیؤذّن فی السفر مؤذّن واحد»[22].

            به هر حال، روایات «وُهیب بن خالد»/ در کتاب «الجامع الصحیح» امام محمد بن اسماعیل بخاری/، در بیشتر از 66 مورد آمده است.




[1]-           بیوگرافی «وُهیب بن خالد» را در این منابع دنبال کنید:

      «رجال صحیح البخاری»، کلاباذی 2/765؛ «الجرح و التعدیل»، رازی 9/34؛ «سیر اعلام النبلاء»، حافظ ذهبی 8/223؛ «تهذیب التهذیب»، ابن حجر عسقلانی 11/149؛ «الکاشف»، حافظ ذهبی 3/242؛ «تقریب التهذیب»، ابن حجر عسقلانی 2/293؛ «تهذیب الکمال»، حافظ مزّی 19/504؛ «خلاصة تهذیب الکمال»، خزرجی ص 350؛ «شذرات الذهب»، ابن عماد 1/261؛ «الجمع بین رجال الصحیحین»، مقدسی 2/542

[2]-           «تذکرة الحفّاظ» 1/235 و 236

[3]-           «تهذیب التهذیب» 11/149

[4]-           «عقود الجمان»؛ ص 154

[5]-           «المناقب»، کردری 2/227

[6]-           «الجامع الصحیح»، امام بخاری 2/227

[7]-           همان 2/910

[8]-           همان 2/915

[9]-           همان 2/948

[10]-        همان 2/965

[11]-        همان 2/970

[12]-        همان 2/974

[13]-        همان 2/984

[14]-        همان 2/991

[15]-        همان 2/995

[16]-        همان 2/997

[17]-        همان 2/1020

[18]-        همان 1/18

[19]-        همان 1/31

[20]-        همان 1/32

[21]-        همان 1/47

[22]-        همان 1/87

100- وَهْبُ بن جَریر/[1] [متوفّای 206 ه‍ . ق]

100- وَهْبُ بن جَریر/[1]
[متوفّای 206 ه‍ . ق]

علامه ذهبی در کتاب «تذکرة الحفّاظ»[2] گوید:

            وی، حافظ و روایت کننده‌ی حدیث: وَهْب بن جریر بن حازم (بن زید بن عبدالله بن شجاع)، ابوالعبّاس اَزْدی بصری، و یکی از راویان مطمئن و قابل اعتماد و معتبر و قوی و درستکار و شریف می‌باشد که از پدرش (جریر بن حازم)، هشام بن حسّان، ابن عون، قرّة، شعبة و دیگران، به سماع حدیث پرداخته است.

و از کسانی که به نقل روایت از وَهب بن جریر، پرداخته‌اند، می‌توان بدین افراد اشاره کرد:

            احمد بن حنبل؛ اسحاق بن راهویه؛ علی بن مدینی؛ ابوخیثمة؛ عمرو بن علی؛ محمد بن رافع؛ محمد بن ابوالعوام؛ و شمار زیادی از دیگر دانش پژوهان و شیفتگان علم و دانش و تشنگان حکمت و فرزانگی.

            دارمی، از یحیی بن معین روایت کرده که وی گفته است: «ثقة»؛ «وَهب بن جریر، از راویان ثقه و مورد اعتماد است».

            احمد عجلی گوید: «بصری ثقة»؛ «وَهب بن جریر، از مردمان بصره و فردی مورد وثوق و قابل اعتماد و معتبر و مطمئن در حدیث می‌باشد».

            ابن سعد نیز گفته است: «مات سنة ستّ ومائتین»؛ «وَهب بن جریر، به سال 206 ه‍ . ق درگذشت و چهره در نقاب خاک کشید». رحمت و رضوان خدا بر او باد.

و حافظ ابن حجر عسقلانی در کتاب «تهذیب التهذیب»[3] گوید:

            نسایی گفته است: «لیس به بأس»؛ «در روایات و احادیث وَهب بن جریر، نمی‌توان ایراد و نقصی وارد کرد؛ زیرا وی، روایت کننده‌ای ثقه و قابل اعتماد است».

            ابن حبّان نیز در کتاب «الثقات»، او را در شمار راویان مطمئن و مؤثّق و معتبر و قابل اعتماد ذکر کرده و گفته است: «کان ثقة»؛ «وَهب بن جریر، فردی مورد وثوق و قابل اعتماد در حدیث بود».

            و وَهب بن جریر، از آن دسته از راویانی می‌باشد که هر شش پیشوای حدیث (بخاری، مسلم، ترمذی، ابوداود، نسایی و ابن ماجه)، به نقل روایت از وی پرداخته‌اند.

            علامه محمد بن یوسف صالحی دمشقی شافعی در کتاب «عقود الجمان»[4]، وَهب بن جریر را در شمار روایت کنندگان از امام اعظم ابوحنیفه/ ذکر کرده است.

            و بدین سان، حافظ ابن بزّاز کردری نیز در کتاب «المناقب»[5]، وی را در زمره‌ی راویان بصره که به نقل روایت از امام اعظم ابوحنیفه/ پرداخته‌اند، قرار داده است.

نگارنده‌ی سطور گوید:

                وَهب بن جریر/، در موارد ذیل (از کتاب «الجامع الصحیح» بخاری) با یک واسطه، استاد امام محمد بن اسماعیل بخاری/ به شمار می‌آید؛ و این موارد عبارتند از:

* در باب «کیف کانت یمین النبیّ ج »[6]

            «حَدَّثَنِی عَبْدُ اللَّهِ بْنُ مُحَمَّدٍ، حَدَّثَنَا وَهْبٌ، حَدَّثَنَا شُعْبَةُ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِی یَعْقُوبَ، عَنْ عَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنِ أَبِی بَکْرَةَ، عَنْ أَبِیهِ، عَنِ النَّبِیِّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ قَالَ: «أَرَأَیْتُمْ إِنْ کَانَ أَسْلَمُ، وَغِفَارُ، وَمُزَیْنَةُ، وَجُهَیْنَةُ خَیْرًا مِنْ تَمِیمٍ، وَعَامِرِ بْنِ صَعْصَعَةَ، وَغَطَفَانَ، وَأَسَدٍ خَابُوا وَخَسِرُوا؟» قَالُوا: نَعَمْ، فَقَالَ: «وَالَّذِی نَفْسِی بِیَدِهِ إِنَّهُمْ خَیْرٌ مِنْهُمْ»»(ح 6635)

            «عبدالله بن محمد، از وَهب بن جریر، از شعبة، از محمد بن ابویعقوب، از عبدالرحمن بن ابوبکرة، از پدرش، برای ما روایت کرده که وی گفته است: رسول خداج فرمود: «آیا شما می‌پندارید که قبایل اَسلم، غفار، مُزَینة و جُهینة، از قبائل تمیم و عامر بن صَعصعة و غطفان و اَسد - که نومید و زیانکار شدند - بهتراند» گفتند: آری. فرمود: «سوگند به ذاتی که جان من در دست اوست! آن‌ها (چهار قبیله‌ی اول) بهتر از ایشانند».

* در باب «هل یقول الامام للمقرّ: لعلّک لمستَ أو غمزتَ»[7]

            «حَدَّثَنَا عَبْدُ اللَّهِ بْنُ مُحَمَّدٍ الجُعْفِیُّ، حَدَّثَنَا وَهْبُ بْنُ جَرِیرٍ، حَدَّثَنَا أَبِی، قَالَ: سَمِعْتُ یَعْلَى بْنَ حَکِیمٍ، عَنْ عِکْرِمَةَ، عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُمَا، قَالَ: لَمَّا أَتَى مَاعِزُ بْنُ مَالِکٍ النَّبِیَّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ قَالَ لَهُ: «لَعَلَّکَ قَبَّلْتَ، أَوْ غَمَزْتَ، أَوْ نَظَرْتَ» قَالَ: لاَ یَا رَسُولَ اللَّهِ، قَالَ: «أَنِکْتَهَا» . لاَ یَکْنِی، قَالَ: فَعِنْدَ ذَلِکَ أَمَرَ بِرَجْمِهِ»(ح 6824)

            «عبدالله بن محمد جُعفی، از وَهب بن جریر، از پدرش، از یعلی بن حکیم، از عکرمة، از ابن عباسب برای ما روایت کرده که وی گفته است: چون ما عز بن مالک (برای اقرار به زنا) نزد رسول خدا ج آمد، آن حضرت ج بدو فرمود: «شاید، آن زن را بوسیده‌ای؛ یا در آغوش گرفته‌ای؛ و یا به وی نگاه نموده باشی»؟ ماعز گفت: خیر؛ ای رسول خدا ج! آن حضرت ج فرمود: «آیا با وی، جماع کردی»؟ آن حضرتج به کنایه نگفت (و در این مورد، بی‌پرده سخن گفت). آنگاه به سنگسار وی، امر کرد».

* در باب «الخوخة والممرّ فی المسجد»[8].

* در باب «ما یقول اذا سمع المنادی»[9].

* در باب «تحویل الرداء فی الاستسقاء»[10].

* در باب «الرکوب والإرتداف فی الحجّ»[11].

* در باب «التلبیة والتکبیر غداة النحرحین یرمی جمرة العقبة والإرتداف فی السیر»[12].

* در باب ﴿فَمَن تَمَتَّعَ بِٱلۡعُمۡرَةِ إِلَى ٱلۡحَجِّ فَمَا ٱسۡتَیۡسَرَ مِنَ ٱلۡهَدۡیِۚ [البقرة: 196][13].

* بابِ بعد از باب «المدینة تنفی الخبث»[14].

* در باب «قول الله عزوجل: ﴿وَٱتَّخَذَ ٱللَّهُ إِبۡرَٰهِیمَ خَلِیلٗا١٢٥ [النساء: 125]»[15].

* در باب «قول الله عزوجل: ﴿وَإِلَىٰ ثَمُودَ أَخَاهُمۡ صَٰلِحٗاۚ [الأعراف: 73]»[16].

* باب بعد از باب «فضل أبی بکر بعد النبیّ ج »[17].

* در باب «ما کان النبیّ ج وأصحابه یأکلون»[18].

* در باب «من جَرّ ثوبه من الخیلاء»[19].

* در باب «افتراش الحریر»[20].

* در باب «الجعد»[21].

            به هر حال، روایات «وَهب بن جریر»/، در کتاب «الجامع الصحیح» امام محمد بن اسماعیل بخاری/، در بیشتر از 23 مورد آمده است.




[1]-           بیوگرافی «وهب بن جریر» را در این منابع دنبال کنید:

      «التاریخ الکبیر»؛ امام بخاری 4/2/169؛ «رجال صحیح البخاری»، کلاباذی 2/761؛ «الجرح و التعدیل»، رازی 9/28؛ «سیر اعلام النبلاء»، حافظ ذهبی 9/442؛ «تهذیب التهذیب»، ابن حجر عسقلانی 11/141؛ «الکاشف»، حافظ ذهبی 3/244؛ «تقریب التهذیب»، ابن حجر عسقلانی 2/291؛ «تهذیب الکمال»، حافظ مزّی 19/476؛ «خلاصة تهذیب الکمال»، خزرجی ص 359؛ «شذرات الذهب، ابن عماد 2/16؛ «طبقات الحفّاظ»، حافظ سیوطی، ص 145؛ «الطبقات الکبری»، ابن سعد 7/298؛ «الجمع بین رجال الصحیحین»، مقدسی 2/541

[2]-           «تذکرة الحفّاظ» 1/336

[3]-           «تهذیب التهذیب» 11/142

[4]-           «عقود الجمان»؛ ص 154

[5]-           «المناقب»، کردری 2/228

[6]-           «الجامع الصحیح»، امام بخاری 2/981

[7]-           «الجامع الصحیح»، امام بخاری 2/1008

[8]-           همان 1/67

[9]-           همان 1/86

[10]-        همان 1/137

[11]-        همان 1/209

[12]-        همان 1/228

[13]-        همان 1/229

[14]-        همان 1/253

[15]-        همان 1/474

[16]-        همان 1/478

[17]-        همان 1/519

[18]-        همان 2/814

[19]-        همان 2/861

[20]-        همان 2/868

[21]-        همان 2/876

99- ولید بن مُسْلم قُرَشی دمشقی/[1] [متوفّای 194 ه‍ . ق]

99- ولید بن مُسْلم قُرَشی دمشقی/[1]
[متوفّای 194 ه‍ . ق]

علامه ذهبی در کتاب «تذکرة الحفّاظ»[2] گوید:

            وی، پیشوای دینی، حافظ حدیث، دانشمند و فرزانه‌ی اهل دمشق؛ ابوالعباس (ولید بن مسلم) اُموی (آزاده‌ی بنی اُمیّة، یا) آزاده‌ی بنی العبّاس یا ابوالعبّاس دمشقی می‌باشد.

            او، به سال 119 ه‍ . ق دیده به جهان گشود و پا به عرصه‌ی وجود نهاد؛ و از کسانی که ولید بن مسلم، به سماع حدیث از آن‌ها پرداخته است، می‌توان این افراد را نام برد:

            یحیی بن حارث ذماری؛ ثور بن یزید؛ ابن عجلان؛ هشام بن حسان؛ ابن جریج؛ مثنّی بن صبّاح؛ یزید بن ابی مریم؛ صفوان بن عمرو؛ اوزاعی؛ و شمار زیادی از دیگر بزرگان عرصه‌ی علم و دانش.

و از ولید بن مسلم نیز، این افراد، حدیث روایت نموده‌اند:

            احمد بن حنبل؛ اسحاق بن راهویه؛ علی بن مدینی؛ دحیم؛ هشام بن عمار؛ ابوخیثمه؛ علی بن محمد طنافسی؛ کثیر بن عبید؛ محمد بن مصفی؛ محمود بن غیلان؛ موسی بن عامر؛ و شمار زیادی از دیگر دانش پژوهان و شیفتگان علم و دانش و تشنگان حکمت و فرزانگی.

            ولید بن مسلم، به تألیف و نگارش کتاب‌ها و تواریخ پرداخت و در این زمینه، عنایتی در خور و توجهی کامل ورزید و از هیچ کوشش و تلاشی در قلم فرسایی در این زمینه، دریغ نورزید.

            احمد بن حنبل گوید: «ما رأیتُ فی الشامیین أعقل منه»؛ «در میان علماء و صاحب نظران شام، کسی را خردمندتر و داناتر، باشعورتر و منطقی‌تر، و حکیم‌تر و عاقل‌تر از ولید بن مسلم، ندیده‌ام».

            علی بن مدینی گوید: «سمعتُ من الولید؛ وما رأیتُ من الشامیین مثله»؛ «از ولید بن مسلم، به سماع حدیث پرداخته‌ام؛ و به راستی؛ در بین اندیشمندان و فرهیختگان شام؛ کسی را چون او ندیده‌ام».

            صدقة بن فضل مروزی گوید: «ما رأیتُ أحداً أحفظ للحدیث الطویل وأحادیث الملاحم من الولید؛ وکان یحفظ الابواب»؛ «کسی را در حفظ احادیث طولانی و روایات و احادیث «ملاحم» (جنگ و خون ریزی‌های بزرگ و برپا شدن فتنه‌ها و آشوب‌ها)، حافظ‌تر و ضابط‌تر از ولید بن مسلم ندیده‌ام؛ و او، احادیث و روایاتی را که بر احکام و فقه دلالت داشت - به ترتیب موضوع مرویّات - از حفظ بود».

            ابوحاتم رازی هم گفته است: «صالح الحدیث»؛ «ولید بن مسلم، از آن دسته از محدّثان و راویانی بود که صلاحیّت و شایستگی تحمّل و ادای حدیث را داشت؛ از این رو، احادیث وی، نوشته می‌شود و بدان‌ها، استدلال و استناد می‌شود».

            ابن عدی نیز گوید: «ثقة»؛ «ولید بن مسلم، از راویان مؤثق و معتبر و مطمئن و قابل اعتماد بود».

            حافظ ابن حجر عسقلانی نیز در کتاب «تهذیب التهذیب»[3] بیان داشته است که ولید بن مسلم، از آن دسته از راویانی می‌باشد که هر شش پیشوای حدیث (بخاری، مسلم، ترمذی، ابوداود، نسایی و ابن ماجه)، از او حدیث روایت نموده‌اند.

            علامه محمد بن یوسف صالحی دمشقی شافعی در کتاب «عقود الجمان»[4]، ولید بن مسلم را در شمار روایت کنندگان از امام اعظم ابوحنیفه/ ذکر کرده است.

            و بدین سان، حافظ ابن بزّاز کردری نیز در کتاب «المناقب»[5]، وی را در زمره‌ی راویانِ دمشقی که به نقل روایت از امام اعظم ابوحنیفه/ پرداخته‌اند، قرار داده است.

نگارنده گوید:

                ولید بن مسلم قُرشی/، در موارد ذیل (از کتاب «الجامع الصحیح» بخاری) با یک یا دو واسطه، استاد امام محمد بن اسماعیل بخاری/ به شمار می‌آید؛ و این موارد عبارتند از:

* در باب «ما جاء فی قول الرجل: ویلک»[6]

            «حَدَّثَنَا سُلَیْمَانُ بْنُ عَبْدِ الرَّحْمَنِ، حَدَّثَنَا الوَلِیدُ، حَدَّثَنَا أَبُو عَمْرٍو الأَوْزَاعِیُّ، قَالَ: حَدَّثَنِی ابْنُ شِهَابٍ الزُّهْرِیُّ، عَنْ عَطَاءِ بْنِ یَزِیدَ اللَّیْثِیِّ، عَنْ أَبِی سَعِیدٍ الخُدْرِیِّ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ: أَنَّ أَعْرَابِیًّا قَالَ: یَا رَسُولَ اللَّهِ، أَخْبِرْنِی عَنِ الهِجْرَةِ، فَقَالَ: «وَیْحَکَ، إِنَّ شَأْنَ الهِجْرَةِ شَدِیدٌ، فَهَلْ لَکَ مِنْ إِبِلٍ» قَالَ: نَعَمْ، قَالَ: «فَهَلْ تُؤَدِّی صَدَقَتَهَا» قَالَ: نَعَمْ، قَالَ: «فَاعْمَلْ مِنْ وَرَاءِ البِحَارِ، فَإِنَّ اللَّهَ لَنْ یَتِرَکَ مِنْ عَمَلِکَ شَیْئًا»»(ح 6165)

            «سلیمان بن عبدالرحمن، از ولید بن مسلم قُرشی، از ابوعمرو اوزاعی، از ابن شهاب زهری، از عطاء بن یزید لیثی، از ابوسعید خدریس برای ما روایت کرده که وی گفته است: فردی بادیه‌نشین، خطاب به پیامبر جگفت: ای رسول خدا! از هجرت برایم بگو. آن حضرت ج فرمود: «وای بر تو! بی‌گمان، قضیه‌ی هجرت، بس سنگین و دشوار است؛ آیا شتر داری؟» گفت: آری. فرمود: «آیا زکات آن را می‌دهی»؟ گفت: آری. فرمود: «از همان ماورای دریاها (که زندگی می‌کنی)، عمل نیک انجام بده؛ زیرا خداوند، از (ثواب) عمل تو، چیزی را نمی‌کاهد».

* در باب «قول الله تعالی: ﴿أَوۡ تَحۡرِیرُ رَقَبَةٖۖ [المائدة: 89]» و أیّ الرقاب أزکی»[7]

            «حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ عَبْدِ الرَّحِیمِ، حَدَّثَنَا دَاوُدُ بْنُ رُشَیْدٍ، حَدَّثَنَا الوَلِیدُ بْنُ مُسْلِمٍ، عَنْ أَبِی غَسَّانَ مُحَمَّدِ بْنِ مُطَرِّفٍ، عَنْ زَیْدِ بْنِ أَسْلَمَ، عَنْ عَلِیِّ بْنِ حُسَیْنٍ، عَنْ سَعِیدِ بْنِ مَرْجَانَةَ، عَنْ أَبِی هُرَیْرَةَ، عَنِ النَّبِیِّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ قَالَ: «مَنْ أَعْتَقَ رَقَبَةً مُسْلِمَةً، أَعْتَقَ اللَّهُ بِکُلِّ عُضْوٍ مِنْهُ عُضْوًا مِنَ النَّارِ، حَتَّى فَرْجَهُ بِفَرْجِهِ»»(ح 6715)

            «محمد بن عبدالرحیم، از داود بن رُشید، از ولید بن مسلم، از ابوغسّان محمد بن مُطرّف، از زید بن اسلم، از علی بن حسین، از سعید بن مرجانة، از ابوهریرهس برای ما روایت کرده که آن حضرت ج فرموده است: «هر کس که بنده‌ی مسلمانی را آزاد کند، خداوند، در برابر هر عضوش، عضوی از او را در آتش دوزخ، آزاد می‌کند؛ تا جایی که شرمگاهش را در برابر شرمگاه برده، آزاد خواهد کرد».

* در باب «ما جاء فی قول الرجل: ویلک»[8].

* در باب «الاستسقاء فی الخطبة یوم الجمعة»[9].

* در باب «قول الله تعالی: ﴿یَأۡتُوکَ رِجَالٗا وَعَلَىٰ کُلِّ ضَامِرٖ یَأۡتِینَ مِن کُلِّ فَجٍّ عَمِیقٖ٢٧ لِّیَشۡهَدُواْ مَنَٰفِعَ لَهُمۡ [الحج: 27-28]»[10].

* در باب «نزول النبیّ ج مکة»[11].

* در باب «وقت المغرب»[12].

* در باب «علامات النبوة فی الاسلام»[13].

* بابِ بعد از باب «سؤال المشرکین أن یریهم النبیّ ج آیة فأراهم انشقاق القمر»[14].

* در باب «قول النبیّ ج: لو کنتُ متّخذاً خلیلاً»[15].

* در باب «ذکر ما لقی النبیّ ج المشرکین بمکة»[16].

* در باب «هجرة النبیّ ج وأصحابه الی المدینة»[17].

            به هر حال، روایات «ولید بن مسلم قُرشی دمشقی»/ در کتاب «الجامع الصحیح» امام محمد بن اسماعیل بخاری/، در بیشتر از 15 مورد آمده است.




[1]-           بیوگرافی «ولید بن مسلم قرشی» را در این منابع دنبال کنید:

      «التاریخ الکبیر»؛ امام بخاری 4/2/152؛ «رجال صحیح البخاری»، کلاباذی 2/758؛ «الجرح و التعدیل»، رازی 9/16؛ «سیر اعلام النبلاء»، حافظ ذهبی 9/211؛ «تهذیب التهذیب»، ابن حجر عسقلانی 11/133؛«الکاشف»، حافظ ذهبی 3/242؛ «تقریب التهذیب»، ابن حجر عسقلانی 2/289؛ «تهذیب الکمال»، حافظ مزّی 19/455؛ «شذرات الذهب، ابن عماد 1/344؛ «طبقات الحفّاظ»، حافظ سیوطی، ص 358؛ «الجمع بین رجال الصحیحین»، مقدسی 2/537

[2]-           «تذکرة الحفّاظ» 1/302-304

[3]-           «تهذیب التهذیب» 11/133

[4]-           «عقود الجمان»؛ ص 154

[5]-           «المناقب»، کردری 2/231

[6]-           «الجامع الصحیح» امام بخاری 2/911

[7]-           «الجامع الصحیح»، امام بخاری 2/993 و 994

[8]-           همان 2/910

[9]-           همان 1/127

[10]-        همان 1/205

[11]-        همان 2/216

[12]-        همان 1/79

[13]-        همان 1/509

[14]-        همان 1/514

[15]-        همان 1/519

[16]-        همان 1/544

[17]-        همان 1/558

98- وکیع بن جَرّاح حنفی/[1] [متوفّای 196 ه‍ . ق]

98- وکیع بن جَرّاح حنفی/[1]
[متوفّای 196 ه‍ . ق]

علامه ذهبی در کتاب «تذکرة الحفّاظ»[2] گوید:

            وی، پیشوای دینی، حافظ مطمئن و مؤثّق، محدّث عراق: (وکیع بن جرّاح) بن ملیح، ابوسفیان رؤاسی کوفی، یکی از پیشوایان برجسته و از زمره‌ی بزرگان قبیله‌ی «قیس عیلان» می‌باشد.

            وکیع بن جرّاح، به سال 129 ه‍ . ق دیده به جهان گشود و پا به عرصه‌ی وجود نهاد.

از کسانی که وکیع، به سماع حدیث از آن‌ها پرداخته است، می‌توان بدین افراد اشاره کرد:

            هشام بن عروة؛ اعمش؛ جعفر بن برقان؛ اسماعیل بن ابی خالد؛ ابن عون؛ ابن جریج؛ سفیان؛ اوزاعی؛ و شماری دیگر از بزرگان عرصه‌ی علم و دانش.

و از کسانی که از وکیع بن جرّاح، حدیث روایت کرده‌اند، می‌توان این افراد را نام برد:

            عبدالله بن مبارک؛ احمد بن حنبل؛ علی بن مدینی؛ یحیی بن معین؛ اسحاق بن راهویه؛ زهیر؛ دو پسر ابوشیبه (ابوبکر و عثمان)؛ ابوکریب؛ عبدالله بن هشام؛ علی بن حرب؛ ابراهیم بن عبدالله قصار؛ و کسان دیگر غیر از این‌ها.

            پدر وکیع بن جرّاح، خزانه دار بیت المال مسلمانان بود؛ هارون الرشید، خواست تا قضاوت کوفه را بر عهده‌ی وکیع بگذارد و او را به کار قضاوت بگمارد؛ ولی او از پذیرفتن آن، امتناع ورزید و آن را قبول نکرد.

            یحیی بن یمان گوید: «لمّا مات سفیان، جلس وکیع موضعه»؛ «چون سفیان وفات کرد و به رحمت ایزدی پیوست، وکیع بر جای او، بر مسند و کرسی تدریس نشست».

            قعنبی گوید: «کنّا عند حمّاد بن زید، فجاءه وکیع؛ فقالوا: هذا راویة سفیان. فقال حمّاد: لو شئتُ قلتُ: هذا ارجح من سفیان»؛ «ما به نزد حمّاد بن زید بودیم که وکیع نیز به نزدش آمد. گفتند: این فرد، روایت کننده‌ی احادیث سفیان است. حمّاد گفت: اگر می‌خواستم، چنین می‌گفتم که از دیدگاه من، این مرد بر سفیان نیز ترجیح دارد».

            فضل بن محمد بن شعرانی گوید: از یحیی بن اکثم شنیدم که می‌گفت: «صحبتُ وکیعاً فی السفر والحضر؛ فکان یصوم الدهر ویختم القرآن کلّ لیلة»؛ «در سَفَر و حَضَر، با وکیع بن جرّاح، همراه و همرکاب شدم؛ وی، پیوسته روزه می‌گرفت و هر شب، قرآن را ختم می‌کرد».

            یحیی بن معین گوید: «وکیع فی زمانه، کالأوزاعی فی زمانه»؛ «وکیع بن جرّاح در روزگار خویش، به سان اوزاعی در عهد خویش بود».

            احمد بن حنبل گوید: «ما رأیتُ أوعی للعلم ولا أحفظ من وکیع»؛ «من، در مسائل علمی، کسی را حافظ‌تر، ضبط کننده‌تر، درک کننده‌تر و از برکننده‌تر از وکیع ندیده‌ام؛ (به راستی او، موضوعات علمی را خوب حفظ می‌کرد و به خاطر می‌سپرد و آن‌ها را به بهترین وجه می‌فهمید و درک می‌کرد)».

            یحیی گوید: «ما رأیتُ أفضل منه یقوم اللیل ویسرد الصوم ویفتی بقول ابی حنیفة؛ وکان یحیی القطّان یفتی بقول ابی حنیفة أیضاً»؛ «من کسی را برتر و والاتر از وکیع بن جرّاح ندیده‌ام؛ او شب‌ها را به عبادت و شب زنده داری، سپری می‌کرد و پیوسته روزها را روزه می‌گرفت و در احکام و مسائل نیز به قول امام ابوحنیفه/ فتوا می‌داد؛ و یحیی قطّان نیز، فتوا به قول امام ابوحنیفه/ می‌داد».

            عبدالله بن مبارک گوید: «رجل المصریین الیوم، ابن الجرّاح»؛ «بزرگ مرد این روزهای مصری‌ها، وکیع بن جرّاح است».

            سلم بن جنادة گوید: «جالستُ وکیعاً سبع سنین؛ فما رأیتُه بزق ولا مسّ حصاة ولا جلس مجلسه فتحرک؛ ولا رأیتُه الّا مستقبل القبلة؛ وما رأیتُه یحلف بالله»؛ «به مدّت هفت سال، همنشین و همرکاب وکیع بن جرّاح بودم؛ در این مدّت، هرگز او را ندیدم که آب دهان انداخته باشد؛ یا سنگریزه‌ای را هموار کرده باشد؛ و یا در مجلس درسش، نشسته باشد و در اثنای نشستن، حرکت کرده و یا جابه جا شده باشد؛ و پیوسته، او را رو به قبله دیده‌ام؛ و هرگز ندیدم که به خدا، سوگند یاد نماید».

            یحیی بن معین نیز گفته است: «کان وکیع افقه الناس»؛ «وکیع بن جرّاح، از زمره‌ی داناترین، آگاه‌ترین، فقیه‌ترین و دانشورترین مردمان بود».

            مروان بن محمد طاهری گوید: «ما رأیتُ أخشع من وکیع وما وصف لی أحد الّا ورأیتُه دون الصفة الّا وکیع؛ فانّی رأیتُه فوق ما وصف لی»؛ «من کسی را با خشوع‌تر، کرنش کننده‌تر، متواضع‌تر و سر به راه‌تر از وکیع ندیده‌ام؛ هرگز در جلو من، از کسی تعریف و تمجید نشده است، مگر آن که آن فرد را پایین‌تر از آن چیزی دیده‌ام که برای من تعریف شده بود؛ و تنها وکیع، از این حکم مستثنا بود؛ چرا که او را بالاتر و برتر از آن چیزی دیدم که برای من تعریف شده بود».

            ابن عمار گوید: «ما کان بالکوفة فی زمان وکیع أفقه ولا أعلم بالحدیث منه»؛ «در روزگار وکیع، در کوفه، کسی نسبت به حدیث، داناتر و آگاه‌تر و دانشمندتر و عالم‌تر از او وجود نداشت».

            ابوداود گوید: «ما رُئی لوکیع کتاب قطّ»؛ «هرگز برای وکیع بن جرّاح، کتابی را ندیده‌اند؛ (بلکه وی، پیوسته از حفظ خویش، به نقل روایات می‌پرداخت؛ و این خود، بیانگر حافظه‌ی قوی، هوش بالا، ذکاوت حیرت آور، فراست شگفت انگیز، کیاست و درک والا و زرنگی و فهم خیره کننده‌ی وی است)».

            احمد بن حنبل نیز گفته است: «ما رأت عینیّ مثل وکیع قطّ؛ یحفظ الحدیث ویذاکر بالفقه، فیحسن مع ورع واجتهاد ولا یتکلّم فی أحد»؛ «هرگز چشمانم، کسی را به سان وکیع بن جرّاح، به خود ندیده‌اند؛ او به حفظ احادیث می‌پرداخت و احکام و مسائل فقهی را مورد مباحث و مذاکره و بحث و وارسی قرار می‌داد و با رعایت احتیاط و پارسایی و اجتهاد و تلاش، به بهترین وجه، از عهده‌ی این کار برمی آمد؛ و هرگز در مذمّت و نکوهش و سرزنش و بدی کسی، سخن نمی‌گفت».

            حماد بن مسعدة گوید: «قد رأیتُ الثوری، ما کان مثل وکیع»؛ «به راستی، سفیان ثوری را دیده‌ام، ولی در حدّ و اندازه‌های وکیع بن جرّاح نبود».

            ابوحاتم رازی گفته است: «وکیع، أحفظ من ابن المبارک»؛ «وکیع، نسبت به عبدالله بن مبارک، حافظ‌تر و ضابط‌تر بود».

            احمد بن حنبل گوید: «علیکم بمصنّفات وکیع»؛ «خواندن کتاب‌ها و دست نوشته‌های وکیع بن جرّاح را بر خود لازم بگیرید و از آن‌ها، به تمام و کمال، بهره ببرید».

            حافظ جلال الدین مزّی، در کتاب «تهذیب الکمال»[3]، وکیع بن جرّاح را در شمار روایت کنندگان از امام اعظم ابوحنیفه/ ذکر کرده است؛ همچنان‌که حافظ جلال الدین سیوطی، این کار را در کتاب «تبییض الصحیفة»[4] انجام داده است.

            حافظ عبدالقادر قرشی نیز در کتاب «الجواهر المضیة»[5]، به ذکر وکیع پرداخته و او را در شمار علماء و اندیشمندان احناف برشمرده و در ادامه گفته است: «ذکره الصیمری فیمن أخذ العلم عن أبی حنیفة وقال: کان یفتی بقوله»؛ «صیمری، وکیع بن جرّاح را در زمره‌ی کسانی قرار داده است که به فراگیری و تحصیل علم و دانش از امام ابوحنیفه/ پرداخته‌اند؛ و صیمری در ادامه گفته است: وکیع، به قول امام ابوحنیفه/ فتوا می‌داد».

            یحیی بن معین گوید: «ما رأیتُ افضل من وکیع ویفتی بقول أبی حنیفة وکان قد سمع منه کثیراً»؛ «من کسی را برتر و برازنده‌تر از وکیع بن جرّاح ندیده‌ام؛ و او، به قول امام ابوحنیفه/ فتوا می‌داد؛ و از امام ابوحنیفه/، احکام و مسائل زیادی را نیز شنیده است».

            و سرانجام، وکیع بن جرّاح، به سال 197 ه‍ . ق درگذشت و چهره در نقاب خاک کشید

            شیخ الحدیث محمد زکریا کاندهلوی نیز در «مقدمة لامع الدراری علی جامع البخاری»[6] به ذکر وکیع پرداخته و گفته است: «و عدّه القاری فی «مناقب أبی حنیفة» من أصحابه؛ وقال: سمع الامام أباحنیفة وأبایوسف وزفر وغیرهم»؛ «ملّا علی قاری، در کتاب «مناقب ابی حنیفة»، وی را در شمار شاگردان و پیروان امام ابوحنیفه/ قرار داده و گفته است: وکیع بن جرّاح، به سماع حدیث از امام ابوحنیفه/، ابویوسف/، زفر/ و دیگران پرداخته است».

            علامه موفق نیز در کتاب «المناقب»[7]، - در ضمن ذکر برخی از شاگردان و پیروان امام ابوحنیفه/ - وکیع بن جرّاح را نیز در شمار این شاگردان برشمرده و گفته است: «و منهم الفقیه البصیر، المقرّ له بعلم التفسیر الورّاع النصاح وکیع بن الجرّاح، وضع ابوحنیفة/ مذهبه شوری بینهم لم یستبدّ فیه بنفسه دونهم اجتهاداً منه فی الدین ومبالغة فی النصیحة لله ورسوله والمؤمنین. فکان یلقی مسئلة مسئلة یقلّبهم ویسمع ما عندهم ویقول ما عنده ویناظرهم شهراً لو أکثر من ذلک حتّی یستقر أحد الاقوال فیها، ثم یثبتها القاضی أبویوسف فی الاصول حتّی أثبت الاصول کلّها»؛ «یکی دیگر از شاگردان و پیروان ابوحنیفه، فقیه دوراندیش و آگاه، دانشمند مطّلع و کارشناس، صاحب نظر خبره و ماهر، فرهیخته‌ی زرنگ و هشیار و دانشور بافراست و تیزهوش: وکیع بن جرّاح است؛ آن که همه به آگاهی و شناختش به علم تفسیر و به پارسایی و پرهیزگاری و خیرخواهی و دلسوزی و صداقت و درستکاری‌اش معترفند. پرواضح است که امام ابوحنیفه/ (در تفریعات و تطبیقات فقه و استنباط و استخراج مسائل فقهی)، تک رأی و خودرأی و انحصار طلب و مستبد و خودکامه و دیکتاتور نبود؛ بلکه مذهب خویش را بر مبنای شورا، ساماندهی و تأسیس نموده بود؛ و این کار وی نیز بر اساس اجتهاد دینی وی و مبالغه در خیرخواهی برای دین الهی، آئین پیامبر خدا و منافع و مصالح تمامی مسلمانان بود؛ از این رو، تک تک مسائل فقهی را در این شورا مطرح می‌کرد و در میان می‌گذاشت و دیدگاه‌ها و نظرات شاگردان خویش را جویا می‌شد و آن‌ها را سبک سنگین می‌نمود و انداز و برانداز میکرد و به بررسی و وارسی آن‌ها می‌پرداخت و به افکار و اندیشه‌ها و ایده‌ها و نظرگاه‌های آن‌ها، گوش فرا می‌داد و دیدگاه خویش را نیز اظهار می‌نمود؛ و اگر نیازی بود، تا یک ماه، با شاگردانش، مناقشه و مناظره و مباحثه و گفتگو می‌کرد؛ تا این که یکی از اقوال و دیدگاه‌ها، مورد تأیید و تصویب قرار بگیرد؛ آن گاه، قاضی ابویوسف، آن دیدگاه برگزیده و نظرگاه تصویب شده را در «اصول» ثبت و ضبط و تدوین و تثبیت می‌نمود؛ و بدین ترتیب، تمامی اصول، ثبت و ضبط می‌شد».

            علامه محمد بن یوسف صالحی دمشقی، در کتاب «عقود الجمان»[8]، وکیع بن جرّاح را در شمار روایت کنندگان از امام اعظم ابوحنیفه/ ذکر کرده است.

نگارنده گوید:

            وکیع بن جرّاح، از ابوحنیفه، از عطاء بن ابی رباح، از ابوهریرهس چنین روایت کرده است که آن حضرت ج فرمودند: «اذا طلع النجم، رفعت العاهة عن اهل کلّ بلدة». [پیشتر، ترجمه‌اش گذشت]

            این روایت را ابوالمؤید محمد بن محمود خوارزمی، در کتاب «جامع المسانید»[9] ذکر کرده است و در ادامه گفته است: ابومحمد بخاری، این حدیث را از وکیع بن جرّاح، از امام ابوحنیفه/ روایت نموده است.

            حافظ جلال الدین سیوطی، در کتاب «طبقات الحفّاظ»[10]، به ذکر وکیع پرداخته و گفته است: «و یفتی بقول أبی حنیفة»؛ «وکیع بن جرّاح، در احکام ومسائل فقهی، به قول امام ابوحنیفه/ فتوا می‌داد».

            و در کتاب «جامع المسانید»[11]، چنین آمده است: ناچیزترین بندگان خدا (ابوالمؤید محمد بن محمود خوارزمی) گوید: «و هو من شیوخ احمد بن حنبل وشیخ شیوخ البخاری ومسلم ویروی عن الامام أبی حنیفة/ فی هذه المسانید»؛ «وکیع بن جرّاح، یکی از اساتید امام احمد بن حنبل و استاد اساتید بخاری و مسلم می‌باشند که در این مسانید نیز، به نقل روایت از امام ابوحنیفه/ پرداخته است».

            و همچنین وکیع بن جرّاح، روایات دیگری را نیز از امام ابوحنیفه/ نقل نموده است که برخی از آن‌ها عبارتند از:

1-   «حدثنا وکیع، عن أبی حنیفة، عن حمّاد، عن ابراهیم قال: سألتُه عن صلاة المؤذنین فوق المسجد یؤم صلاة الامام وهو أسفل. قال: یجزیهم»[12].

2-   «حدثنا وکیع، عن أبی حنیفة، عن حماد، عن ابراهیم فی الصائم یتوضّأ فیدخل الماء حلقه من وضوئه. قال: ان کان ذاکراً لصومه فعلیه القضاء؛ وان کان ناسیاً فلا شیء علیه»[13].

و همچنین راقم سطور گوید:

                وکیع بن جرّاح، در موارد ذیل (از کتاب «الجامع الصحیح» بخاری) با یک واسطه، استاد امام محمد بن اسماعیل بخاری/ به شمار می‌آید؛ و این موارد عبارتند از:

* در باب «حدیث الإفک»[14]

            «حَدَّثَنِی یَحْیَى، حَدَّثَنَا وَکِیعٌ، عَنْ نَافِعِ بْنِ عُمَرَ، عَنِ ابْنِ أَبِی مُلَیْکَةَ، عَنْ عَائِشَةَ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهَا: کَانَتْ تَقْرَأُ: إِذْ تَلِقُونَهُ بِأَلْسِنَتِکُمْ، وَتَقُولُ: الوَلْقُ الکَذِبُ " قَالَ ابْنُ أَبِی مُلَیْکَةَ: «وَکَانَتْ أَعْلَمَ مِنْ غَیْرِهَا بِذَلِکَ لِأَنَّهُ نَزَلَ فِیهَا»(ح 4144)

            «یحیی، از وکیع بن جرّاح، از نافع بن عمر، از ابن ابی ملیکة، از عایشهل برای مظ ا روایت کرده که عایشهل آیه‌ی ﴿إِذۡ تَلَقَّوۡنَهُۥ بِأَلۡسِنَتِکُمۡ را «اذ تَلِقونه بالسنتکم» (به کسر لام بدون تشدید قاف) می‌خواند و می‌گفت: «الوَلْق» به معنای دروغ است.

            ابن ابی ملیکة گوید: عایشهل در این قول، از دیگران، داناتر بود؛ زیرا آیه‌ی 15 سوره‌ی نور، در مورد وی نازل شده بود».

* در باب ﴿وَلَقَدۡ سَبَقَتۡ کَلِمَتُنَا لِعِبَادِنَا ٱلۡمُرۡسَلِینَ١٧١ [الصافات: 171][15]

            «حَدَّثَنَا یَحْیَى، حَدَّثَنَا وَکِیعٌ، عَنِ الأَعْمَشِ، عَنْ إِبْرَاهِیمَ، عَنْ عَلْقَمَةَ، عَنْ عَبْدِ اللَّهِ، قَالَ: کُنْتُ أَمْشِی مَعَ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ فِی حَرْثٍ بِالْمَدِینَةِ وَهُوَ مُتَّکِئٌ عَلَى عَسِیبٍ، فَمَرَّ بِقَوْمٍ مِنَ الیَهُودِ، فَقَالَ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ: سَلُوهُ عَنِ الرُّوحِ، وَقَالَ بَعْضُهُمْ: لاَ تَسْأَلُوهُ عَنِ الرُّوحِ، فَسَأَلُوهُ، «فَقَامَ مُتَوَکِّئًا عَلَى العَسِیبِ وَأَنَا خَلْفَهُ فَظَنَنْتُ أَنَّهُ یُوحَى إِلَیْهِ، فَقَالَ» : ﴿وَیَسۡ‍َٔلُونَکَ عَنِ ٱلرُّوحِۖ قُلِ ٱلرُّوحُ مِنۡ أَمۡرِ رَبِّی وَمَآ أُوتِیتُم مِّنَ ٱلۡعِلۡمِ إِلَّا قَلِیلٗا٨٥ [الإسراء: 85]، فَقَالَ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ: قَدْ قُلْنَا لَکُمْ لاَ تَسْأَلُوهُ»(ح 7456)

            «یحیی، از وکیع بن جرّاح، از اعمش، از ابراهیم، از علقمه، از عبدالله بن مسعودس برای ما روایت کرده که وی گفته است: من در یکی از کشتزارهای مدینه، پیامبر ج را همراهی می‌کردم و آن حضرت ج (در اثنای رفتن)، چوبی در دست داشت. از کنار گروهی از یهود گذشت؛ برخی از آن‌ها، خطاب به برخی دیگر گفتند: از او (محمد ج) درباره‌ی روح سؤال کنید. برخی دیگر گفتند: از وی، درباره‌ی روح سؤال نکنید. به هر حال، از آن حضرت ج سؤال کردند؛ رسول خدا ج بر چوب دستی خویش تکیه کرد و حال آن که من، در پشت سر ایشان ایستاده بودم و گمان کردم که بر ایشان، وحی فرو فرستاده شده است. آن حضرت ج فرمود: ﴿وَیَسۡ‍َٔلُونَکَ عَنِ ٱلرُّوحِۖ قُلِ ٱلرُّوحُ مِنۡ أَمۡرِ رَبِّی وَمَآ أُوتِیتُم مِّنَ ٱلۡعِلۡمِ إِلَّا قَلِیلٗا٨٥ [الإسراء: 85] «و درباره‌ی روح از تو می‌پرسند. بگو: روح از (سنخ) فرمان پروردگار من است و به شما از دانش جز اندکی داده نشده است».

            آنگاه برخی از یهودیان به برخی دیگر گفتند: به شما نگفتیم که از او، سوال نکنید».

* در باب «قوله عزّوجلّ: ﴿وَنَرِثُهُۥ مَا یَقُولُ وَیَأۡتِینَا فَرۡدٗا٨٠ [مریم: 80]»[16]

            «حَدَّثَنَا یَحْیَى، حَدَّثَنَا وَکِیعٌ، عَنِ الأَعْمَشِ، عَنْ أَبِی الضُّحَى، عَنْ مَسْرُوقٍ، عَنْ خَبَّابٍ، قَالَ: کُنْتُ رَجُلًا قَیْنًا، وَکَانَ لِی عَلَى العَاصِ بْنِ وَائِلٍ دَیْنٌ فَأَتَیْتُهُ أَتَقَاضَاهُ، فَقَالَ لِی: لاَ أَقْضِیکَ حَتَّى تَکْفُرَ بِمُحَمَّدٍ، قَالَ: قُلْتُ: «لَنْ أَکْفُرَ بِهِ حَتَّى تَمُوتَ، ثُمَّ تُبْعَثَ»، قَالَ: وَإِنِّی لَمَبْعُوثٌ مِنْ بَعْدِ المَوْتِ، فَسَوْفَ أَقْضِیکَ إِذَا رَجَعْتُ إِلَى مَالٍ وَوَلَدٍ، قَالَ: فَنَزَلَتْ: «أَفَرَأَیْتَ الَّذِی کَفَرَ بِآیَاتِنَا وَقَالَ: لَأُوتَیَنَّ مَالًا وَوَلَدًا أَطَّلَعَ الغَیْبَ أَمُ اتَّخَذَ عِنْدَ الرَّحْمَنِ عَهْدًا، کَلَّا سَنَکْتُبُ مَا یَقُولُ وَنَمُدُّ لَهُ مِنَ العَذَابِ مَدًّا وَنَرِثُهُ مَا یَقُولُ وَیَأْتِینَا فَرْدًا» (ح 4735)

            «یحیی، از وکیع بن جرّاح، از اعمش، از ابوالضّحی، از مسروق، از خبّاب، برای ما روایت کرده که وی گفته است: من، مردی آهنگر بودم و از عاص بن وائل، طلبی داشتم. به نزد وی رفتم و طلب خویش را تقاضا کردم. او به من گفت: حق تو را نمی‌دهم تا به محمد ج کافر شوی. گفتم: هرگز به وی، کافر نخواهم شد تا آن که بمیری و سپس زنده شوی. گفت: پس، من، پس از مرگ زنده می‌شوم و سرانجام، حق تو را ادا خواهم کرد؛ آن هم زمانی که به مال و فرزند خویش بازگردم. و به همین خاطر، این آیات نازل شد: ﴿أَفَرَءَیۡتَ ٱلَّذِی کَفَرَ بِ‍َٔایَٰتِنَا وَقَالَ لَأُوتَیَنَّ مَالٗا وَوَلَدًا٧٧ أَطَّلَعَ ٱلۡغَیۡبَ أَمِ ٱتَّخَذَ عِندَ ٱلرَّحۡمَٰنِ عَهۡدٗا٧٨ کَلَّاۚ سَنَکۡتُبُ مَا یَقُولُ وَنَمُدُّ لَهُۥ مِنَ ٱلۡعَذَابِ مَدّٗا٧٩ وَنَرِثُهُۥ مَا یَقُولُ وَیَأۡتِینَا فَرۡدٗا٨٠ [مریم: 77-80] «آیا دیدی آن کس را که به آیات ما کفر ورزید و گفت: قطعاً به من، مال و فرزندی بسیار داده خواهد شد. آیا بر غیب آگاه شده یا از خدای رحمان، عهدی گرفته است. هرگز؛ به زودی آنچه را می‌گوید، می‌نویسیم و عذاب را برای او خواهیم افزود و آنچه را می‌گوید، از او به ارث می‌بریم و تنها به سوی ما خواهد آمد».

* در باب «الصلاة عند مناهضة الحصون ولقاء العدوّ»[17].

* در باب «التصفیق للنساء»[18].

* در باب «مواضع الوضوء من المیّت»[19].

* در باب «اذا تحوّلت الصدقة»[20].

* در باب «کسب الرجل وعمله بیده»[21].

* در باب «بیع المدبّر»[22].

* در باب «السلم فی وزن معلوم»[23].

* در باب «من عدل عشرة من الغنم بجزور فی القسم»[24].

* در باب «ما یکره من التنازع والاختلاف فی الحرب وعقوبة من عصی امامه»[25].

* در باب «الطعام عند القدوم»[26].

            به هر حال، روایات «وکیع بن جرّاح»/ در کتاب «الجامع الصحیح» امام محمد بن اسماعیل بخاری/، در بیشتر از 37 مورد آمده است.




[1]-           بیوگرافی «وکیع بن جرّاح» را در این منابع دنبال کنید:

      «التاریخ الکبیر»؛ امام بخاری 4/2/179؛ «رجال صحیح البخاری»، کلاباذی 2/767؛ «الجرح و التعدیل»، رازی 9/37؛ «سیر اعلام النبلاء»، حافظ ذهبی 9/140؛ «تاریخ بغداد»، خطیب بغدادی 13/496؛ «میزان الاعتدال»، حافظ ذهبی 4/335؛ «کتاب الثقات»، ابن حبان 7/562؛ «تهذیب التهذیب»، ابن حجر عسقلانی 11/109؛ «الکاشف»، حافظ ذهبی 3/237؛ «تقریب التهذیب»، ابن حجر عسقلانی 2/283؛ «تهذیب الکمال»، حافظ مزّی 19/391؛ «خلاصة تهذیب الکمال»، خزرجی ص 356؛ «شذرات الذهب»، ابن عماد 1/349؛ «طبقات الحفّاظ»، حافظ سیوطی، ص 133؛ «الجمع بین رجال الصحیحین»، مقدسی 2/549

[2]-           «تذکرة الحفّاظ» 1/306-308

[3]-           «تهذیب الکمال» 19/104

[4]-           «تبییض الصحیفة»، ص 89

[5]-           «الجواهر المضیة» 2/208 و 209

[6]-           «مقدمة لامع الدراری علی جامع البخاری» 1/65

[7]-           «المناقب»، موفق 2/132-134

[8]-           «عقود الجمان»؛ ص 153

[9]-           «جامع المسانید» 1/138

[10]-        «طبقات الحفّاظ»، ص 133

[11]-        «جامع المسانید» 2/567

[12]-        «مصنّف ابن أبی شیبة» 2/224

[13]-        همان 3/70

[14]-        «الجامع الصحیح»، امام بخاری 2/597

[15]-        همان 2/1112

[16]-        همان 2/692

[17]-        همان 1/129

[18]-        همان 1/160

[19]-        همان 1/168

[20]-        همان 1/202

[21]-        همان 1/278

[22]-        همان 1/297

[23]-        همان 1/299

[24]-        همان 1/341

[25]-        همان 2/426

[26]-        همان 2/434