اهل سنت

آنچه در این وبلاگ مخالف قرآن و سنت بود دور بندازید. الله در قرآن میفرماید:(پس بندگانم را بشارت ده، همان کسانی که سخنان را می شنوند و از نیکوترین آنها پیروی می کنند. اینانند که خداوند هدایتشان کرده و اینانند که خردمندانند». زمر، آیه 17 و 18

اهل سنت

آنچه در این وبلاگ مخالف قرآن و سنت بود دور بندازید. الله در قرآن میفرماید:(پس بندگانم را بشارت ده، همان کسانی که سخنان را می شنوند و از نیکوترین آنها پیروی می کنند. اینانند که خداوند هدایتشان کرده و اینانند که خردمندانند». زمر، آیه 17 و 18

کتاب نماز


کِتَابُ الصَّلاةِ

یُشتَرَطُ لِفَرضِیَّتِهَا ثَلَاثَةُ أَشیَاءَ: اَلإِسلَامُ وَالبُلُوغُ وَالعَقلُ.

وَ تُؤمَرُ بِهَا الأَولَادُ لِسَبعِ سِنِینَ وَ تُضرَبُ عَلَیهَا لِعَشرٍ بِیَدٍ لَا بِخَشَبَةٍ.

وَ أَسبَابُهَا: أَوقَاتُهَا؛ وَ تَجِبُ بِأَوَّلِ الوَقتِ وُجُوبًا مُوَسِّعًا.

وَالأَوقَاتُ خَمسَةٌ: وَقتُ الصُّبحِ: مِن طُلُوعِ الفَجرِ الصَّادِقِ اِلَی قُبَیلِ طُلُوعِ الشَّمسِ؛ وَ وَقتُ الظُّهرِ: مِن زَوَالِ الشَّمسِ اِلَی أَن یَّصِیرَ ظِلُّ کُلِّ شَیءٍ مِثلَیهِ أَو مِثلَه سِوَی ظِلِّ الاِستِوَاءِ؛ وَاختَارَ الثَّانِیَ، الطَّحَاوِیُّ وَ هُوَ قَولُ الصَّاحِبَینِ. وَ وَقتُ العَصرِ: مِن اِبتِدَاءِ الزِّیَادَة عَلَی المِثلِ أَوِ المِثلَینِ اِلَی غُرُوبِ الشَّمسِ؛ وَ المَغرِبُ: مِنهُ اِلَی غُرُوبِ الشَّفَقِ الاَحمَرِ عَلَی المُفتَی بِه؛ وَالعِشَاءُ وَالوِترُ: مِنهُ اِلَی الصُّبحِ. وَ لَا یُقَدَّمُ الوِترَ عَلَی العِشَاءِ لِلتَّرتِیبِ اللّازِمِ. وَ مَن لَم یَجِد وَقتُهُمَا، لَم یَجِبَا عَلَیهِ؛ وَ لَا یَجمَعُ بَینَ فَرضَینِ فِی وَقتٍ بِعُذرٍ إِلَّا فِی عَرَفَةَ لِلحَاجِّ بِشَرطِ الإِمَامِ الأَعظَمِ وَ الإِحرَامِ، فَیَجمَعُ بَینَ الظُّهرِ وَ العَصرِ جَمعَ تَقدِیمٍ وَ یَجمَعُ بَینَ المَغرِبِ وَالعِشَاءَ بِمُزدَلِفَةَ؛ وَ لَم تَجُزِ المَغرِبُ فِی طَرِیقِ مُزدَلِفَةَ.

وَ یَستَحِبُّ الإِسفَارُ بِالفَجرِ لِلرِّجَالِ وَالإِبرَادُ بِالظُّهرِ فِی الصَّیفِ وَ تَعجِیلُهُ فِی الشِّتَاءِ إِلَّا فِی یَومِ غَیمٍ، فَیُؤَخِّرُ فِیهِ؛ وَ تَأخِیرُ العَصرِ مَا لَم تَتَغَیَّرِ الشَّمسُ وَ تَعجِیلُهُ فِی یَومِ الغَیمِ وَ تَعجِیلُ المَغرِبِ إِلَّا فِی یَومٍ غَیمٍ فَتُؤَخَّر فِیهِ؛ وَ تَأخِیرُ العِشَاءِ اِلَی ثُلُثِ اللَّیلِ وَ تَعجِیلُه فِی الغَیمِ؛ وَ تَأخِیرُ الوِترِ اِلَی آخِرِ اللَّیلِ لِمَن یَثِقُ بِالاِنتِبَاهِ.


کتاب نماز

 [واژه‌ی «صلاة» در زبان عربی، به معنای «دعای خیر» است؛ چون خداوند می‌فرماید: ﴿وَصَلِّ عَلَیۡهِمۡۖ [التوبة: 103] «ای محمد! برای آنان دعای خیر کن».

و در اصطلاح شرع، واژه‌ی «صلاة» عبارت است از: مجموعه‌ای از گفتارها و کردارها که با «الله اکبر» شروع و با سلام دادن، خاتمه می‌یابد.

و دلیل واجب بودن نماز، قرآن و سنّت نبوی و اجماع امّت است؛ پس هر کس، واجب بودن نماز را منکر گردد و یا بدان استهزاء و تمسخر نماید، کافر و مرتد می‌باشد.

خداوند بلندمرتبه می‌فرماید: ﴿وَأَقِیمُواْ ٱلصَّلَوٰةَ [البقرة: 110] «نماز را برپای دارید».

و احادیث نبوی نیز مانند آیات قرآن، درباره‌ی وجوب نماز خیلی زیادند؛ از جمله: انس بن مالکس گوید: «فُرِضَتْ عَلَی النَّبِیِِّ ج لَیْلَةَ اُسْرِیَ بِهِ خَمْسِیْنَ؛ ثُمَّ نُقِصَتْ حَتّٰی جُعِلَتْ خَمْساً؛ ثُمَّ نُوْدِیَ یٰا مُحَمَّدُ! اِنَّهُ لٰایُبَدَّلُ الْقَوْلُ لَدَیَّ وَ اِنَّ لَکَ بِهٰذِهِ الْخَمْسِ خَمْسِیْنَ» (بخاری و مسلم)؛ «در شب اسراء، پنجاه نماز بر پیامبر ج فرض شد؛ سپس از آن کم شد تا به پنج نماز رسید؛ آنگاه ندا آمد که ای محمد! دیگر گفته‌ی من تغییر داده نمی‌شود و با این پنج نماز، برای تو اجر پنجاه نماز هست».

از طلحة بن عبید اللهس روایت است: یک نفر بادیه‌نشین با موی ژولیده نزد پیامبرج آمد و گفت: ای پیامبر خدا! به من بگو: خداوند چه نمازهایی را بر من فرض کرده است. پیامبر ج فرمود: «اَلصَّلَوٰاتُ الْخَمْسُ اِلّٰا اَنْ تَطَوَّعَ شَیْئاً» ؛ «نمازهای پنج‌گانه بر تو واجب است؛ جز آن، می‌توانی نفل بخوانی». (بخاری و مسلم).

و عبدالله بن عمرب گوید: پیامبر ج فرمود: «بُنی الْاِسْلٰامُ عَلیٰ خَمْسٍ: شَهٰادَةِ اَنْ لّٰا اِلٰهَ اِلَّا الله وَ اَنَّ مُحَمَّداً رَّسُوْلُ اللهِ، وَ اِقٰامِ الصَّلٰاةِ وَ اِیْتٰاءِ الزَّ کٰاةِ وَ حَجِّ الْبَیْتِ وَ صَوْمِ رَمَضٰانَ» (بخاری و مسلم)؛ «اسلام، بر پنج پایه بنا شده است؛ شهادتین (گواهی دادن به این که معبود بر حقی جز الله نیست و محمد ج فرستاده‌ی اوست)؛ اقامه‌ی نماز؛ دادن زکات، حج خانه‌ی خدا و روزه‌ی ماه رمضان».

و مسلمانان نیز اجماع دارند بر این که اگر کسی، فرضیت نماز را انکار کند، کافر شده و از دایره‌ی اسلام خارج می‌شود؛ امّا درباره‌ی کسی که با وجود اعتقاد به وجوب نماز، آن را ترک کند، اختلا‌ف‌ نظر دارند، و سبب اختلاف هم، احادیثی است که از پیامبر ج ثابت شده و در آن‌ها تارک نماز، کافر نامیده شده بدون این که بین کسی که نماز را از روی انکار ترک کرده و کسی که از روی سهل انگاری، نماز را ترک نموده، تفاوت قائل شده باشد.

جابرس گوید: پیامبر ج فرموده است: «اِنَّ بَیْنَ الرَّجُلِ وَ بَیْنَ الشِّرْکِ وَ الْکُفْرِ تَرْکُ الصَّلٰاةِ» (مسلم، ترمذی و ابن ماجه)؛ «به راستی، مشخّصه‌ی بین ما و کفّار و مشرکان، نماز است؛ هر کس آن را ترک کند، کافر می‌شود».

و قول راجح این است که منظور از کفری که در این احادیث آمده است، کفر صغری است که انسان را از دایره‌ی اسلام خارج نمی‌کند؛ و این ترجیح، به دلیل جمع بین این احادیث و احادیث دیگر است؛ و همین قول امام ابوحنیفه می‌باشد.

امام ابوحنیفه/ گوید: فردی که از روی تنبلی و سرگرمی به دنیا و به خاطر پیروی از هواهای نفسانی و وسوسه‌های شیطانی، نماز را ترک می‌کند، فاسق است و واجب است که او را تأدیب و تعزیر کرد؛ و باید او را به حدّی زد تا خون از اندام او جاری گردد و تا هنگامی که به ادای نماز نپردازد؛ در زندان باقی بماند؛ و حکم تارک روزه نیز به همین منوال است.

ولی اگر نماز نخواندن وی به خاطر انکار وجوب آن، یا سبک و خوار شمردن آن، یا به مسخره گرفتن حرمت ترک آن باشد، چنین کسی به اجماع مسلمانان، کافرِ مرتد است.]

[شرط‌های فرضیت نماز:]

برای فرضیت نماز، سه چیز شرط می‌باشد که عبارتند از:

* اسلام [مسلمان بودن؛ پس بر کسی که کافر اصلی است - نه مرتد - نماز خواندن مطالبه نمی‌شود؛ چون در حال کفر، نماز خواندن صحیح نیست؛ زیرا نماز، عبادت و تقرّب به خدا است و او اهل آن نیست، و در همه‌ی فروع شریعت چنین است؛ و امّا مرتد، بدون خلاف، وجوب نماز متوجه او می‌شود؛ چون با مسلمان شدن، این وجوب بر او لازم خواهد شد و با مرتد شدن، از او ساقط نمی‌شود؛ همان‌گونه که اگر کسی به مالی اقرار کرد که بر ذمّه‌ی او می‌باشد؛ سپس مرتد شد؛ این اقرار از او ساقط نمی‌شود.]

* به حدّ بلوغ رسیدن.

* عقل داشتن. [پس نماز بر کودک و کسی که عقلش زایل شده باشد، فرض نیست؛ زیرا پیامبر ج می‌فرماید: «رُفِعَ الْقَلَمُ عَنْ ثَلٰاثٍ؛ عَنِ النّٰائِمِ حَتّٰی یَسْتَیْقِظَ وَ عَنِ الصَّبِیِّ حَتّٰی یَحْتَلِمَ وَ عَنِ الْمَجْنُوِن حَتّٰی یَعْقِلَ» (ابوداود و ترمذی)؛ «از سه فرد، قلم تکلیف برداشته شده است: کسی که به خواب رفته است تا آن که بیدار گردد؛ و از کودک تا آنگاه که به سنّ بلوغ و احتلام برسد؛ و از دیوانه تا عاقل گردد و عقلش برگردد».

ناگفته نماند که پاک بودن از حیض و نفاس نیز از زمره‌ی شرط‌های فرضیت نماز می‌باشد؛ از این رو، نماز بر زن حائض و نفساء در حال حیض و نفاس، فرض نیست؛ بلکه حرام است؛ زیرا پیامبر ج می‌فرماید:

«اِذٰا اَقْبَلَتِ الْحِیْضَةُ فَدَعِیْ اَلصَّلٰاةَ...» (مسلم)؛ «هرگاه حالت حیض به تو روی آورد، پس - تا هنگام پاک شدن - نماز را ترک کن...». و نفاس هم، حکم حیض را دارد.]

و فرزندان [مسلمان]، در هفت سالگی، به گزاردن نماز فرمان داده می‌شوند و در ده سالگی [اگر چنان‌چه فرمان پدر و مادر را در خواندن نماز اطاعت نکردند،] به خاطر ترک نماز، با دست - نه با چوب - زده می‌شوند [تا آن که بر ادای نمازها در اوقات آن‌ها - پیش از آن که بر آن‌ها فرض گردد - عادت کنند.

پیامبر ج می‌فرماید: «مُرُوْا اَوْلٰادَکُمْ بِالصَّلٰاةِ وَ هُمْ اَبْنٰاءُ سَبْعَ سِنِیْنَ، وَ اضْرِبُوْهُمْ عَلَیْهٰا وَ هُمْ اَبْنٰاءُ عَشْرَ سِنِیْنَ؛ وَ فَرِّقُوْا بَیْنَهُمْ فِی الْمَضٰاجِعِ» (ابوداود)؛ «در هفت سالگی، فرزندانتان را به نماز خواندن فرمان دهید؛ و در ده سالگی، اگر چنان‌چه فرمان شما را در خواندن نماز اطاعت نکردند، آنان را بزنید و در ده سالگی، جای خوابشان را از هم جدا کنید».

و بر پدر و مادر، لازم و ضروری است که پیوسته فرزندان خویش را به گزاردن نماز، فرمان دهند؛ زیرا خداوند در این زمینه می‌فرماید: ﴿وَأۡمُرۡ أَهۡلَکَ بِٱلصَّلَوٰةِ وَٱصۡطَبِرۡ عَلَیۡهَاۖ [طه: 132] «خانواده‌ی خود را به گزاردن نماز دستور بده (چرا که نماز مایه‌ی یاد خدا و پاکی و صفای دل و تقویت روح است) و خود نیز بر اقامه‌ی آن ثابت و ماندگار باش».]

[اسباب نماز:]

اسباب نماز، همان اوقات نماز است؛ و نماز در اوّلِ وقتِ [هر نماز]، واجب می‌گردد؛ البته وجوبی گسترده و وسیع شده؛ [یعنی تا آخر وقت نیز می‌تواند نماز همان وقت خویش را ادا نماید.]

[اوقات نمازهای پنج‌گانه:]

شناختن اوقات نماز، مهمترین کار است برای نماز؛ چون با فرارسیدن وقت نماز است که نماز واجب می‌گردد و با گذشتن وقت نماز است که نماز فوت می‌شود؛ و دلیل تعیین اوقات نمازهای پنج‌گانه، قرآن کریم و سنّت شریف نبوی و اجماع اُمّت اسلامی است؛ خداوند می‌فرماید: ﴿إِنَّ ٱلصَّلَوٰةَ کَانَتۡ عَلَى ٱلۡمُؤۡمِنِینَ کِتَٰبٗا مَّوۡقُوتٗا١٠٣ [النساء: 103] «بی‌گمان نماز بر مؤمنان فرض و دارای اوقات معلوم و معین است».

و در مورد تعیین اوقات و تعداد نمازهای فرض می‌فرماید: ﴿فَسُبۡحَٰنَ ٱللَّهِ حِینَ تُمۡسُونَ وَحِینَ تُصۡبِحُونَ١٧ وَلَهُ ٱلۡحَمۡدُ فِی ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِ وَعَشِیّٗا وَحِینَ تُظۡهِرُونَ١٨ [الروم: 17-18] «پس به تنزیه خدا (از هر عیب و نقصی و چیزهایی که لایق جلال و کمال او نیست) سحرگاهان و شامگاهان (و همه‌ی اوقات و اَوان) بپردازید. و در آسمان‌ها و زمین (و در همه‌ی اوقات به ویژه) عصرگاهان و زمانی که به دم ظهر رسیده‌اید، خدای را حمد و ستایش کنید».

ابن عباسب گوید: در آیه‌ی فوق، مراد از «حِیْنَ تُمْسُوْنَ»: نماز مغرب و عشاء؛ و از «حِیْنَ تُصْبِحُوْنَ»: نماز صبح؛ و از «عشاء»: نماز عصر؛ و از «حِیْنَ تُظْهِرُوْنَ»: نماز ظهر می‌باشد.

و پیامبر ج نیز فرمودند:

«اَمَّنِیْ جِبْرِئِیْلُ عِنْدَ الْبَیْتِ مَرَّتَیْنِ، فَصَلّٰی بِیَ الظُّهْرَ حِیْنَ زٰالَتِ الشَّمْسُ وَ کٰانَ الْفَیْیءُ قَدْرَ شِرٰاکِ النَّعْلِ؛ وَ صَلّٰی بِیَ الْعَصْرَ حِیْنَ کٰانَ ظِلُّهُ مِثْلُهُ؛ وَ صَلّٰی بِیَ الْمَغْرِبَ حِیْنَ اَفْطَرَ الصّٰائِمُ وَ صَلّٰی بِیَ الْعِشٰاءَ حِیْنَ غٰابَ الشَّفَقُ الْاَحْمَرُ؛ وَ صَلّٰی بِیَ الْفَجْرَ حِیْنَ حَرُمَ الطَّعٰامُ وَ الشَّرٰابُ لِلصّٰائِمِ. فَلَمّٰا کٰانَ الْغَدُ صَلّٰی بِیَ الظُّهْرَ حِیْنَ کٰانَ ظِلُّهُ مِثْلُهُ؛ وَ صَلّٰی بِیَ الْعَصْرَ حِیْنَ کٰانَ ظِلُّهُ مِثْلُهُ؛ وَ صَلّٰی بِیَ الْمَغْرِبَ حِیْنَ اَفْطَرَ الصّٰائِمُ؛ وَ صَلّٰی بِیَ الْعِشٰاءَ اِلیٰ ثُلثِ اللَّیْلِ الْاَوَّلِ؛ وَ صَلّٰی بِیَ الْفَجْرَ بِاِسْفٰارٍ. ثُمَّ الْتَفَتَ اِلَیَّ وَ قٰالَ: یٰا مُحَمَّدُ! هٰذا وَقْتُ الْاَنْبِیٰاءِ مِنْ قَبْلِکَ وَ الْوَقْتُ مٰا بَیْنَ هٰذَیْنِ الْوَقْتَیْنِ» (ابوداود و ترمذی).

«جبرئیل÷ دو بار نزد خانه‌ی کعبه به امامت من ایستاد و پشت سر او نماز را خواندم؛ نماز ظهر را وقتی برایم خواند که خورشید از خطّ استوا زوال کرده و سایه به اندازه‌ی بندکفش بود؛ و وقتی نماز عصر را برایم خواند که سایه‌ی هر چیزی به اندازه‌ی خودش بود؛ و نماز مغرب را وقتی برایم خواند که روزه‌دار افطار می‌کند و روزه‌اش را می‌گشاید؛ و وقتی نماز عشاء را برایم خواند که شَفَق اَحْمر و سرخی کناره‌ی آسمان، ناپدید شده بود؛ و نماز بامداد را وقتی برایم خواند که خوردن و نوشیدن بر روزه‌دار حرام می‌شود؛ و چون فردا آمد، نماز ظهر را وقتی برایم خواند که سایه‌ی هر چیزی به اندازه‌ی خودش بود؛ و نماز عصر را وقتی برایم خواند که سایه‌ی هر چیزی به اندازه‌ی دو برابر خودش بود؛ و نماز مغرب را وقتی برایم خواند که روزه‌دار افطار می‌کند؛ و نماز عشاء را وقتی برایم خواند که یک سوم اوّل شب گذشته بود؛ و هنگامی نماز صبح را برایم خواند که هوا به خوبی روشن شده بود؛ سپس به من نگریست و گفت: ای محمد ج! این است وقت نیایش و نماز پیامبران پیش از تو و اوقات نماز تو بین اوقات این دو روز قرار دارد که برایت نماز خواندم».]

وقت‌های [نمازهای فرض]، پنج وقت است که عبارتند از:

* وقت نماز صبح: اول وقت نماز صبح، از هنگام طلوع صبح صادق [فجر ثانی] شروع می‌شود و تا پیش از طلوع آفتاب ادامه می‌یابد.

* وقت نماز ظهر: اول وقت نماز ظهر، پس از زوال خورشید [مایل شدن خورشید از میانه‌ی آسمان به سمت مغرب] است؛ تا آنگاه که سایه‌ی هر چیز، دو برابر خودش و یا به اندازه‌ی خودش شود؛ البته بدون در نظر گرفتن سایه‌ی زوال. و علامه طحاوی/، قول دوم را اختیار کرده که نظریه‌ی امام ابویوسف/ و امام محمد/ می‌باشد. [به هر حال، اول وقت نماز ظهر، پس از زوال خورشید است و در تعیین آخر وقت نماز ظهر، اختلاف است:‌ امام ابوحنیفه/ بر این باور است که آخر وقت ظهر، هنگامی است که سایه‌ی هر چیز، دو برابر خودش شود؛ البته بدون سایه‌ی زوال . و فتوا نیز به قول امام ابوحنیفه/ است و صاحب‌نظران متأخر احناف نیز بدان عمل می‌کنند.

و امام ابویوسف/ و امام محمد/ بر این اعتقادند که: آخر وقت نمازظهر، هنگامی است که سایه‌ی هر چیز، به اندازه‌ی خودش گردد؛ البته بدون در نظر گرفتن سایه‌ی زوال. و امام طحاوی، این رأی را ترجیح داده است.]

* وقت نماز عصر: اول وقت نماز عصر، پس از گذشتن وقت ظهر - [از نظرگاه امام ابویوسف و امام محمد:] وقتی که سایه‌ی هر چیز به اندازه‌ی خودش گردد؛ [و از دیدگاه امام ابوحنیفه:] هنگامی که سایه‌ی هر چیز دو برابرش شود - شروع می‌شود و تا غروب خورشید ادامه دارد؛ [زیرا پیامبر ج می‌فرماید: «وَقْتُ الْعَصْرِ مٰا لَمْ تَغْرُبِ الشَّمْسُ» (مسلم)؛ «وقت نماز عصر، تا زمانی است که خورشید غروب نکرده باشد».]

* وقت نماز مغرب: وقت آن، از غروب خورشید شروع می‌شود و تا پنهان شدن شَفَق سرخ رنگ، ادامه دارد. و فتوا نیز بر آن است؛ [زیرا پیامبر ج می‌فرماید: «وَقْتُ الْمَغْرِبِ اِذٰا غٰابَتِ الشَّمْسُ مٰا لَمْ یَسْقُطِ الشَّفَقُ» (مسلم)؛ «وقت نماز مغرب، هنگامی است که خورشید غروب کرده، تا وقتی که شَفَق سرخ رنگ، ناپدید نشده است».

و از بریدهس روایت شده است که: یکی درباره‌ی اوقات نماز از پیامبر ج سؤال کرد که پیامبر ج دو روز با وی نماز خواند. نماز مغرب را در روز اول، وقتی خواند که خورشید غروب کرده بود و روز دوم، وقتی نماز مغرب را خواند که هنوز شفق احمر ناپدید نشده بود. سپس فرمود: کجاست آن کس که از وقت نماز پرسش می‌کرد؟ آن مرد گفت: منم ای فرستاده‌ی خدا! پیامبر ج فرمود: «وقت نماز شما مابین آن دو وقت است که دیدید». (مسلم)

و در مورد «شفق» می‌توان چنین گفت: اگر چنان‌چه پس از غروب خورشید، به سمت مغرب نگاه کنی، سرخی‌یی را در کرانه‌ی افق مشاهده خواهی کرد که در حدود چهل دقیقه یا اندکی بیشتر، در افق باقی می‌ماند؛ و این سرخی پس از غروب خورشید، آرام آرام و به تدریج کاهش می‌یابد و از سرخی آن، کاسته می‌شود؛ و هنگامی که آن سرخی از بین رفت، به دنبال آن سفیدی‌یی در کرانه‌ی افق ظاهر و هویدا می‌گردد.

 و واژه‌ی «شفق»، هم به آن «سرخی پس از غروب خورشید» اطلاق می‌گردد و هم به آن «سفیدی‌یی که به دنبال سرخی» ظاهر و هویدا می‌گردد.

امام ابوحنیفه/ بر این باور است که: «شفق»، همان «سفیدی‌یی است که به دنبال سرخی ظاهر می‌گردد»؛ از این رو، از دیدگاه ایشان، هرگاه آن «سفیدی» ناپدید گشت، وقت مغرب، خارج و وقت عشاء، داخل می‌شود.

و امام ابویوسف/ و امام محمد/ بر این باورند که: «شفق»، همان «سرخی» است؛ از این رو از دیدگاه و منظر این دو بزرگوار، هرگاه آن سرخی ناپید شد، وقت مغرب خارج و وقت عشاء داخل می‌شود.]

* وقت نماز عشاء و وتر: اول وقت نماز عشاء و وتر، از هنگام پنهان شدن شفق آغاز می‌گردد و تا طلوع صبح صادق ادامه می‌یابد. و گزاردن نماز وتر، پیش از گزاردن نماز فرض عشاء، درست نیست؛ زیرا لازم است تا ترتیب میان فرض عشاء و وتر مراعات گردد؛ [از این رو، نخست باید فرض عشاء ادا گردد و پس از آن، نماز وتر گزارده شود.]

و کسی که وقت نماز فرض عشاء و وتر واجب را نمی‌یابد، در آن صورت بر وی گزاردن آن‌ها واجب نمی‌باشد؛ [زیرا سبب نماز - یعنی وقت آن‌ها - وجود ندارد]؛ و نباید دو نماز فرض را در یک وقت، با همدیگر جمع نماید، [خواه] جمع کردن از روی عذر باشد [یا بدون عذر؛] و تنها شخص حاجی می‌تواند نمازهای ظهر و عصر را در عرفه [همراه با امام و با یک اذان و دو اقامه] در وقت ظهر [جمع تقدیم] ادا نماید؛ و نیز می‌تواند نمازهای مغرب و عشاء را در مزدلفه [در وقت عشاء - جمع تأخیر - و با یک اذان و یک اقامه] جمع نماید؛ البته با دو شرط:

الف) [به امامت و پیشنمازی] امام و پیشوای بزرگ [یا جانشین وی، نمازها را جمع نماید.]

ب) در حالت اِحرام باشد.

و جایز نیست که نماز مغرب، در طی مسیر مزدلفه خوانده شود؛ [از این رو، اگر چنان‌چه فردی از حاجیان، نماز مغرب خویش را در مسیر مزدلفه گزارد؛ در آن صورت نمازش درست نیست؛ و بر وی لازم است که آن را اعاده نماید.]

و در مورد اوقات نماز، انجام این کارها، مستحب و پسندیده می‌باشد:

* برای مردان مستحب است که نماز صبح، هنگامی گزارده شود که هوا قدری روشن شده است؛ [زیرا پیامبر ج می‌فرماید: «اَسْفِرُوْا بِالْفَجْرِ، فَاِنَّهُ اَعْظَمُ لِلْاَجْرِ» (ترمذی و مسند امام ابوحنیفه)؛ «نماز بامداد را هنگامی بگزارید که هوا قدری روشن شده است؛ زیرا این کار پاداش بزرگی را به دنبال دارد».

و این وقت مستحب در نماز، این طور است که وقتی هوا قدری روشن شد، نماز را شروع کند و نماز خویش را با قرائت مسنون بگزارد و نماز را در وقتی به پایان برساند که اگر احیاناً نمازش فاسد شد، این اندازه وقت داشته باشد که نماز خویش را با طهارت و قرائت مسنون، اعاده نماید؛ و برای فرد نمازگزار درست نیست که نماز صبح را به اندازه‌ای به تأخیر اندازد که در طلوع خورشید به شک و تردید افتد.

و از این قاعده، نماز صبحی که حاجیان در مزدلفه می‌گزارند، مستثنا می‌شود؛ زیرا مستحب است که نماز صبح در مزدلفه، در تاریکی خوانده شود.]

* مستحب است که در تابستان، نماز ظهر [به آخر وقت آن، که] هوا اندکی سرد گردد، به تأخیر انداخته شود؛ [زیرا پیامبر ج می‌فرماید: «اِذَا اشْتَدَّ الْحَرُّ فَاَبْرِدُوْا بِالصَّلٰاةِ فَاِنَّ شِدَّةَ الْحَرِّ مِنْ فَیْحِ جَهَنَّمَ» (بخاری و مسلم)؛ «هنگام شدت گرما، نماز را تا وقت خنک شدن هوا به تأخیر بیاندازید؛ چون شدت گرما، از حرارت جهنّم است».]

* در زمستان، عدم تأخیر نماز ظهر مستحب است؛ [یعنی بهتر است که نماز ظهر در زمستان، در اول وقت گزارده شود، [مگر آن که روز ابری باشد که در آن صورت، نماز ظهر در زمستان، با تأخیر، گزارده می‌شود، [تا بدین ترتیب بر زوال خورشید، یقین حاصل شود.]

* به تأخیر انداختن نماز عصر [چه در زمستان و چه در تابستان] مستحب است؛ البته مشروط بر آن که رنگ خورشید تغییر نکرده باشد. [و تغییر رنگ خورشید: چنین است که اگر به سوی خورشید نگاه کنی، با مشاهده‌ی آن، چشمانت را شعله و حرارت آن نزند.

و پیامبر ج در مورد کسی که نماز عصر را تا وقت زرد شدن خورشید به تأخیر می‌اندازد، می‌فرماید: «تِلْکَ صَلٰاةُ الْمُنٰافِقِ؛ یَجْلِسُ وَ یَرْقُبُ الشَّمْسَ حَتّٰی اِذٰا کٰانَتْ بَیْنَ قَرْنَیِ الشَّیْطٰانِ قٰامَ فَنَقَرَهٰا اَرْبَعًا لٰایَذْکُرُ اللهَ اِلّٰا قَلِیْلاً» (مسلم، ابوداود، ترمذی و نسایی)؛ «این، نماز منافق است که می‌نشیند و منتظر می‌ماند تا خورشید بین دو شاخ شیطان قرار بگیرد؛ آنگاه بلند می‌شود و چهار رکعت نماز را (مانند مرغی که به زمین نوک می‌زند)، تند و سریع می‌خواند و در آن، یادی از خدا نمی‌کند مگر اندک».]

* زود گزاردن نماز عصر در روزهای ابری مستحب می‌باشد.

* زود گزاردن نماز مغرب [چه در زمستان و چه در تابستان] مستحب می‌باشد؛ [زیرا پیامبر ج می‌فرماید: «لٰاتَزٰالُ اُمَّتِیْ بِخَیْرٍ اَوْ عَلَی الْفِطْرَةِ مٰا لَمْ یُؤَخِّرُوا الْمَغْرِبَ حَتّٰی تَشْتَبِکَ النُّجُوْمُ» (ابوداود)؛ «امّت من تا وقتی که نماز مغرب را تا موقع ظاهر شدن ستارگان به تأخیر نیانداخته‌اند، همواره بر خیر - یا فطرت دینی و دین حنیف - هستند».

و سلمة بن اکوعس گوید: «اِنَّ رَسُوْلَ اللهِ ج کٰانَ یُصَلِّی الْمَغْرِبَ اِذٰا غَرُبَتِ الشَّمْسُ وَ تَوٰارَتْ بِالْحِجٰابِ» (بخاری و مسلم)؛ «پیامبر ج نماز مغرب را همین که خورشید غروب می‌کرد و پنهان می‌شد، می‌خواند».]

و تنها در روزهای ابری، نماز مغرب، با تأخیر گزارده می‌شود؛ [تا بدین ترتیب به غروب خورشید، یقین کرده شود.]

* و به تأخیر انداختن نماز عشاء تا سپری شدن یک سوم از شب، مستحب است. [عایشهل گوید: «اِعْتَمُّ النَّبِیُّ ج ذٰاتَ لَیْلَةٍ حَتّٰی ذَهَبَ عٰامَّةُ اللَّیْلِ وَ حتّٰی نٰامَ اَهْلُ الْمَسْجِدِ؛‌ ثُمَّ خَرَجَ فَصَلّٰی؛ فَقٰالَ: اِنَّه لَوَقْتُهٰا؛ لَوْلٰا اَنْ اَشُقَّ عَلٰی اُمَّتِیْ» (مسلم)؛ «شبی پیامبرج نماز عشاء را به تأخیر انداخت تا این که قسمت اعظم شب گذشت و اهل مسجد خوابیدند، سپس خارج شد؛ نماز را خواند و فرمود: اگر امّتم به سختی نمی‌افتاد، الان وقت آن (نماز عشاء) است».

و انس بن مالکس گوید: ‌«نَظَرْنَا النَّبِیَّ ج ذٰاتَ لَیْلَةٍ حَتّٰی کٰانَ شَطْرُ اللَّیْلِ یَبْلُغُهُ؛ فَجٰاءَ فَصَلّٰی لَنٰا ثُمَّ خَطَبَنٰا فَقٰالَ: اَلٰا اِنَّ النّٰاسَ قَدْ صَلُّوا ثُمَّ رَقَدُوْا؛ وَ اِنَّکُمْ لَمْ تَزٰالُوْا فِیْ صَلٰاةٍ مَا انْتَظَرْتُمُ الصَّلٰاةَ» (بخاری و مسلم)؛ «شبی آن قدر منتظر پیامبر ج ماندیم تا این که نیمه شب فرارسید؛ آنگاه پیامبر ج آمد و برای ما امامت کرد؛ پس از آن، برایمان خطبه‌ای خواند و فرمود: آگاه باشید که مردم نماز خوانده‌اند و خوابیده‌اند و شما از وقتی که منتظر نماز مانده‌اید، همواره در نماز بوده‌اید».]

* و زودگزاردن نماز عشاء در روزهای ابری مستحب است.

*و به تأخیر انداختن نماز وتر تا آخر شب، برای کسی که از بیدار شدن در آخر شب مطمئن است، مستحب می‌باشد؛ [از این رو، فرد مسلمانی که به گزاردن نماز تهجّد مأنوس است، در صورتی که به بیدار شدن خویش در آخر شب مطمئن است، برایش مستحب است که نماز وتر خویش را تا آخر شب به تأخیر بیاندازد؛ و کسی که به بیدار شدن خود در آخر شب اعتماد ندارد و بیم آن دارد که پیش از طلوع صبح صادق از خواب بیدار نشود، برای چنین فردی بهتر همان است که پیش از خواب، نماز وتر را بگزارد.

عایشهل گوید: «مِنْ کُلِّ اللَّیْلِ قَدْ اَوْتَرَ رَسُوْلُ اللهِ ج؛ مِنْ اَوَّلِ اللَّیْلِ وَ اَوْسَطِهِ وَ آخِرِهِ؛ فَانْتَهٰی وِتْرُهُ اِلَی السَّحَرِ» (بخاری و مسلم)؛ «پیامبر ج در تمام شب وتر را خوانده است؛ در اول، وسط، و در آخر شب و وتر او به سحر منتهی می‌شد».

و برای کسی که بیم آن دارد که آخر شب بیدار نشود، مستحب است که وترش را در اول شب بخواند؛ همچنان‌که برای کسی که گمان می‌کند آخر شب بیدار می‌شود، تأخیر آن سنّت است؛ ابوقتادهس گوید: پیامبر ج به ابوبکرس فرمود: «مَتٰی تُوْتِرُ؟»؛ «کی وتر می‌خوانی؟» گفت: قبل از آن که بخوابم. به عمرس فرمود: «مَتٰی تُوْتِرُ؟»؛ «چه وقت وتر می‌خوانی؟» گفت: می‌خوابم و بعد بلند می‌شوم و وتر می‌خوانم. پیامبر ج به ابوبکرس فرمود: «اَخَذْتَ بِالْحَزْمِ اَوْ بِالْوَثِیْقَةِ»؛ «محکم‌کاری و احتیاط کردی». و به عمرس فرمود: «اَخَذْتَ بِالْقُوَّةِ»؛ «کارت همراه با قدرت و نیرو بود». (ابوداود، ابن ماجه و صحیح ابن خزیمه).

و عایشهل گوید: «کٰانَ النَّبِیُّ ج یُصَلِّیْ وَ اَنَا رٰاقِدَةٌ مُّعْتَرِضَةٌ عَلٰی فِرٰاشِهِ، فَاِذٰا اَرٰادَ اَنْ یُّوْتِرَ اَیْقَظَنِیْ فَاَوْتَرْتُ» (بخاری و مسلم)؛ «پیامبر ج نماز می‌خواند، در حالی که من روی بسترش خوابیده بودم؛ وقتی می‌خواست نماز وتر بخواند مرا بیدار می‌کرد و من هم نماز وتر را می‌خواندم».]

فَصلٌ

ثَلاثَةُ أَوقَاتٍ لَا یَصِحُّ فِیهَا شَیءٌ مِنَ الفَرَائِضِ وَالوَاجِبَاتِ الَّتِی لَزِمَت فِی الذِّمَّةِ قَبلَ دُخُولِهَا: عِندَ طُلُوعِ الشَّمسِ اِلَی أَن تَرتَفِعَ؛ وَ عِندَ اِستِوَائِهَا اِلَی اَن تَزُولَ؛ وَ عِندَ اِصفِرَارِهَا اِلَی اَن تَغرُبَ. وَ یَصِحُّ أَدَاءُ مَا وَجَبَ فِیهَا مَعَ الکِرَاهَةِ کَجِنَازَةٍ حَضَرَت وَ سَجدَةِ آیَةٍ تُلِیَت فِیهَا؛ کَمَا صَحَّ عَصرُ الیَومِ عِندَ الغُرُوبِ مَعَ الکَرَاهَةِ

وَ الأَوقَاتُ الثَّلَاثَةُ، یَکرَهُ فِیهَا النَّافِلَةُ کِرَاهَةَ تَحرِیمٍ وَ لَو کَانَ لَهَا سَبَبٌ کَالمَنذُورِ وَ رَکعَتَیِ الطَّوَافِ

وَ یَکرَهُ التَّنَفُّلُ بَعدَ طُلُوعِ الفَجرِ بِأَکثَرَ مِن سُنَّتِه وَ بَعدَ صَلَاتِه وَ بَعدَ صَلَاةِ العَصرِ وَ قَبلَ صَلَاةِ المَغرِبِ وَ عِندَ خُرُوجِ الخَطِیبِ حَتَّی یَفرُغَ مِنَ الصَّلَاةِ وَ عِندَ الإِقَامَةِ إِلَّا سُنَّةَ الفَجرِ وَ قَبلَ العِیدِ وَ لَو فِی المَنزِلِ وَ بَعدَه فِی المَسجِدِ وَ بَینَ الجَمعَینِ فِی عَرَفَةَ وَ مُزدَلِفَةَ وَ عِندَ ضَیقِ وَقتِ المَکتُوبَةِ وَ مُدَافِعَةِ الأَخبَثَینِ وَ حُضُورِ طَعَامٍ تَتُوقُه نَفسُه وَ مَا یُشغِلُ البَالَ وَ یُخِلُّ بِالخُشُوعِ.

فصل: [پیرامون وقت‌هایی که گزاردن نماز در آن‌ها مکروه است]

سه وقت وجود دارند که در آن‌ها، نه خواندن فرائض [چه اداء و چه قضاء] درست است و نه خواندن نمازهای واجبی که پیش از فرارسیدن اوقات مکروه، بر ذمّه‌ی انسان لازم گردیده است؛ [همانند نماز وتر؛ نمازهای نذری؛ دو رکعت طواف؛ سجده‌ی تلاوت و نماز جنازه.]

و این سه وقت عبارتند از:

* هنگام طلوع خورشید تا آن که خورشید بالا آید.

* هنگامی که خورشید [در وقت نیمروز] در وسط آسمان قرار بگیرد [یعنی هنگام زوال خورشید]، تا آن که خورشید زوال پیدا نماید.

* هنگام زرد شدن خورشید، تا آن که خورشید غروب نماید. [و از این حکم، نماز عصر همان روز مستثنا است؛ زیرا که گزاردن نماز عصر، در هنگام زرد شدن خورشید نیز جواز دارد. و این موضوع در مورد کسی تحقّق پیدا می‌کند که نماز عصرِ همان روز خویش را تا هنگام زرد شدن خورشید نگزارده است؛ از این رو، این فرد، نماز عصر خویش را به جهت کراهیت وقت، ترک نکند، بلکه آن را بخواند و به خاطر به تأخیر انداختنش از خداوند بلندمرتبه، پوزش و آمرزش بخواهد؛ و باید به یاد داشت که به جز این نماز، گزاردن هیچ نمازی در این وقت روا نیست.

و عقبة بن عامرس در مورد اوقاتی که ادای نماز در آن‌ها نهی شده، گفته است: «ثَلٰاثُ سٰاعٰاتٍ کٰانَ رَسُوْلُ اللهِ ج یَنْهٰانٰا اَنْ نُصَلِّیَ فِیْهِنَّ اَوْ اَنْ نُقْبِرَ فِیْهِنَّ مَوْتٰانٰا: حِیْنَ تَطْلُعُ الشَّمْسُ بٰازِغَةً حَتّٰی تَرْتَفِعَ؛ وَ حِیْنَ یَقُوْمُ قٰائِمُ الظَّهِیْرَةِ حَتّٰی تَمِیْلَ الشَّمْسُ، وَ حِیْنَ تَضَیَّفَ الشَّمْسُ لِلْغُرُوْبِ حَتّٰی تَغْرُبَ» (مسلم، ابن ماجه، ترمذی و نسایی)؛ «سه وقت است که پیامبر ج ما را از نماز خواندن یا دفن کردن مرده‌هایمان در آن اوقات، نهی کرده است: وقتی که تازه خورشید طلوع می‌کند تا آن که بلند شود؛ و وقتی که خورشید در وسط آسمان قرار می‌گیرد تا وقتی که مایل شود؛ و زمانی که خورشید در آستانه‌ی غروب باشد تا وقتی که غروب کند».

پیامبر ج علّت نهی از نماز در این اوقات را در خطابش به عمروبن عبسهس بیان کرده و فرموده است:

«صَلِّ صَلٰاةَ الصُّبْحِ، ثُمَّ اقْصِرْ عَنِ الصَّلٰاةِ حَتّٰی تَطْلُعَ الشَّمْسُ حَتّٰی تَرْتَفِعَ؛ فَاِنَّهٰا تَطْلُعُ حِیْنَ تَطْلُعُ بَیْنَ قَرْنَیْ شَیْطٰانٍ؛ وَ حِیْنَئِذٍ یَسْجُدُ لَهَا الْکُفّٰارُ؛ ثُمَّ صَلِّ فَاِنَّ الصَّلٰاةَ مَشْهُوْدَةٌ مَحْضُوْرَةٌ، حَتّٰی یَسْتَقِلَّ الظِّلُّ بِالرُّمْحِ، ثُمَّ اقْصِرْ عَنِ الصَّلٰاةِ فَاِنَّهُ حِیْنَئِذٍ تَسْجُرُ جَهَنَّمُ؛ فَاِذٰا اَقْبَلَ الْفَیْءُ فَصَلِّ فَاِنَّ الصَّلٰاةَ مَشْهُوْدَةٌ مَحْضُوْرَةٌ حَتّٰی تُصَلِّی الْعَصْرَ، ثُمَّ اقْصِرْ عَنِ الصَّلٰاةِ حَتّٰی تَغْرُبَ الشَّمْسُ فَاِنَّهٰا تَغْرُبُ بَیْنَ قَرْنَیْ شَیْطٰانٍ وَ حِیْنَئِذٍ یَسْجُدُ لَهٰا الْکُفّٰارُ» (مسلم)؛ «نماز صبح را بخوان؛ سپس تا وقتی که خورشید طلوع می‌کند و بالا می‌آید نماز نخوان؛ چون خورشید بین دو شاخ شیطان طلوع می‌کند وکفّار برای آن سجده می‌برند؛ سپس نماز (ضُحی) بخوان چون فرشتگان شاهد و حاضر بر نماز هستند تا این که سایه‌ی نیزه به کمترین مقدار خود می‌رسد؛ آن وقت از خواندن نماز خودداری کن؛ چون در این وقت، آتش دوزخ شعله ور می‌شود. سپس وقتی که سایه مایل شد، نماز بخوان؛ چون فرشتگان، شاهد و حاضر بر نماز هستند. تا آن که نماز عصر را می‌خوانی و بعد از آن، از نماز خواندن خودداری کن تا وقتی که خورشید غروب کند؛ چون خورشید بین دو شاخ شیطان غروب می‌کند و در این زمان کفار برای آن سجده می‌برند».]

و ادا کردن آنچه که در این اوقات واجب گردیده، به همراه کراهیت صحیح است؛ مانند این که در این اوقات، جنازه‌ای حاضر گردد؛ [که در آن صورت، نماز خواندن بر آن جواز دارد امّا به همراه کراهیت.] و همانند آیه‌ی سجده‌ای که در این اوقات خوانده شده است [که در آن صورت برای تلاوت کننده، ادای سجده‌ی تلاوت به همراه کراهیت جواز دارد.] همچنان‌که گزاردن نماز عصرِ همان روز به هنگام غروب خورشید [زرد شدن خورشید] نیز به همراه کراهیت صحیح است؛ [یعنی گزاردن نماز عصرِ همان روز در هنگام زرد شدن خورشید، به همراه کراهیت جایز است؛ و این موضوع در مورد کسی تحقق پیدا می‌کند که نماز عصر همان روز خویش را تا هنگام زرد شدن خورشید نگزارد؛ از این رو، این فرد، نماز عصر خویش را به جهت کراهیت وقت، ترک نکند، بلکه آن را بخواند و به جهت به تأخیر انداختنش، از خداوند پوزش و آمرزش بخواهد.]

[ناگفته نماند که] گزاردن نمازهای نفل در این سه وقت، مکروه تحریمی است؛ اگر چه آن نماز نفل، دارای سبب نیز باشد؛ همچون نماز نذری، و دو رکعتِ نماز پس از طواف [؛ و دو رکعت پس از وضو (تحیة الوضوء)؛ و دور رکعت تحیة المسجد؛ و نفل گزاردن در مکه‌ی مکرمه. از این رو، کسی که می‌خواهد نماز نذری یا دو رکعت نماز پس از طواف و یا‌... بگزارد، نمی‌تواند در این اوقات، آن‌ها را بخواند؛ بلکه باید صبر کند تا خورشید طلوع کند و به اندازه‌ی یک نیزه بلند شود و یا آفتاب غروب کند و یا وقت استواء به پایان برسد.]

[اوقاتی که خواندن نمازهای نفل، در آن‌ها مکروه است:]

گزاردن نماز نفل، در این وقت‌ها مکروه است:

* گزاردن بیشتر از دو رکعتِ نماز سنّت صبح، پس از طلوع صبح صادق؛ [زیرا یسار مولای ابن عمرب گوید: «رَآنِیْ اِبْنُ عُمَرَ وَ اَنَا اُصَلِّیْ بَعْدَ طُلُوْعِ الْفَجْرِ. فَقٰالَ: یٰا یَسٰارُ! اِنَّ رَسُوْلَ اللهِ ج خَرَجَ عَلَیْنٰا وَ نَحْنُ نُصَلِّیْ هٰذِهِ الصَّلٰاةَ. فَقٰالَ: لِیُبَلِّغَ شٰاهِدُکُمْ غٰائِبَکُمْ؛ لٰاتُصَلُّوْا بَعْدَ الْفَجْرِ اِلّٰا سَجْدَتَیْنِ» (ابوداود و ابن ماجه)؛ «ابن عمرب مرا دید که پس از طلوع صبح صادق نماز می‌خواندم. گفت: ای یسار! پیامبر ج روزی بر ما وارد شد در حالی که در این وقت، نماز نفل می‌خواندیم. فرمود: حاضرانِ در اینجا، به غائبان برسانند که پس از طلوع صبح صادق، به جز دو رکعت، دیگر نمازی نیست»؛ و مراد نخواندن نفل است.]

* [گزاردن نماز نفل مستحب،] پس از ادای نماز فرض صبح [تا هنگامی که خورشید طلوع کند و به اندازه‌ی یک نیزه بلند شود.]

* [خواندن نماز نفل مستحب،] پس از ادای نماز عصر [تا هنگامی که خورشید غروب کند.]

* گزاردن نماز نفل، پیش از خواندن نماز مغرب. [پیامبر ج سه بار فرمودند: «صَلُّوْا قَبْلَ صَلٰاةِ الْمَغْرِبِ»؛ «پیش از نماز مغرب، نماز بخوانید»؛ و در سوّمین بار فرمودند: «لِمَنْ شٰاءَ»؛ «برای کسی که می‌خواهد». و رسول خدا ج این جمله‌ی اخیر را بدین جهت فرمودند تا مردم، نماز پیش از مغرب را سنّت نگردانند. این روایت را بخاری در کتاب «تهجّد» در باب «الصلاة قبل المغرب» نقل کرده است. و این حدیث به دو موضوع اشاره دارد: یکی مشروعیت نفل خواندن پیش از مغرب؛ و دیگری این که این نماز، سنّت مؤکده نیست.

و برخورد مردم درباره‌ی دو رکعتِ نماز پیش از مغرب، به دو صورت است: گروهی از مردم، این نماز را با اِلتزام و پایبندی می‌گزارند و هیچگاه آن را ترک نمی‌کنند؛ و هر کس دو رکعت نماز پیش از مغرب را نخواند، با نگاهی تند و خشن بدو می‌نگرند؛ رفتار این گروه از مردم، غلوّآمیز و خارج از دایره‌ی تعالیم و آموزه‌های اسلامی است؛ زیرا که اینگونه رفتار، بیانگر آن است که خواندن دو رکعت نماز پیش از مغرب، از زمره‌ی لوازم و ضروریات است که هیچگاه نباید ترک شود و حال آن که این رفتار، مخالف این فرموده‌ی رسول خدا ج است که فرمودند: «برای کسی که می‌خواهد». و رسول خداج این جمله را بدین جهت فرمودند تا مردم، نماز پیش از مغرب را سنّت قرار ندهند.

و گروهی دیگر از مردم، بر این باورند که خواندن نماز نفل پیش از مغرب، به شدّت ممنوع و قدغن می‌باشد؛ از این رو، هیچگاه آن را نمی‌خوانند، و حال آن که برخی اوقات اتفاق می‌افتد که وقت کافی برای خواندن نماز پیش از مغرب وجود دارد؛ به ویژه در حرمین شریفین که ائمه‌اش پس از اذان، با اندکی تأخیر به محراب می‌رسند، به طوری که اگر کسی از نمازگزاران بخواهد، می‌تواند در این فاصله، دو رکعتِ نماز پیش از مغرب را بخواند؛ از این رو، اگر چنان‌چه مردم گاهی اوقات دو رکعت نماز پیش از مغرب را بخوانند و گاهی آن را ترک کنند، هیچ‌گونه حَرج و اشکالی وجود ندارد.

و آنچه در برخی از کتاب‌های فقهی احناف وارد شده است که: خواندن نماز نفل، پیش از مغرب مکروه است؛ این کراهیت حمل بر صورتی می‌شود که دو رکعت نماز نفل پیش از مغرب، به صورت طولانی خوانده شود؛ به طوری که میان اذان و اقامه، فاصله‌ای طولانی ایجاد کند؛ ولی هرگاه فاصله‌ی میان اذان و اقامه کوتاه باشد و نماز به صورت مختصر و سبک ادا گردد، در این صورت هیچ‌گونه کراهیتی وجود ندارد.

شامی در کتاب «ردالمحتار» (1/252) گوید: «اگر چنان‌چه دو رکعت نماز پیش از مغرب، به صورت مختصر و کوتاه خوانده شود، هیچ اشکالی در خواندن آن نیست». و بدین موضوع در کتاب «الفتح القدیر»، «الحلیة» و «البحر الرائق» نیز اشاره رفته است.]

* گزاردن نماز نفل در آن هنگام که خطیب در روز جمعه برای ایراد خطبه‌ی نماز جمعه، بیرون می‌آید؛ تا آنگاه که از نماز فرض جمعه فارغ گردد؛ [زیرا پیامبر ج می‌فرماید: «اِذٰا قُلْتَ لِصٰاحِبَکَ یَوْمَ الْجُمُعَةِ اَنْصِتْ، وَ الْاِمٰامُ یَخْطُبُ فَقَدْ لَغَوْتَ» (ابن ماجه و نسایی)؛ «هرگاه هنگام خطبه‌ی امام، به دوستت گفتی: ساکت شو؛ سخن باطلی گفته‌ای».]

* گزاردن نماز نفل به هنگام گفتن اقامه‌ی نماز؛ و تنها، خواندن نماز سنّت، از این حکم مستثنا است؛ [زیرا که نماز سنّت صبح در هنگام اقامه و پس از آن نیز - بدون کراهیت - در گوشه‌ی مسجد، خوانده می‌شود؛ اگر چنان‌چه شخص، یقین داشته باشد که امام را در رکعت دوم درمی‌یابد.

و پیامبر ج می‌فرماید: «اِذٰا اُقِیْمَتِ الصَّلٰاةُ فَلٰا صَلٰاةَ اِلَّا الْمَکْتُوْبَة» (مسلم، ترمذی، ابوداود، نسایی و ابن ماجه)؛ «هرگاه نماز فرض اقامه شد، خواندن هیچ نمازی جز همان فرض جایز نیست».]

* خواندن نفل، پیش از نماز عید؛ اگر چه در منزلش باشد؛ [یعنی پیش از نماز عید، نماز نفل نخواند، نه در منزلش و نه در عیدگاه.]

* خواندن نفل پس از نماز عید در عیدگاه؛ [یعنی اگر چنان‌چه پس از نماز عید در منزلش نماز نفل را خواند، نماز وی بدون کراهیت جایز است.

ابن عباسب گوید: «اِنَّ النَّبِیَّ ج صَلّٰی یَوْمَ الْفِطْرِ رَکْعَتَیْنِ، لَمْ یُصَلِّ قَبْلَهٰا وَ لٰا بَعْدَهٰا» (بخاری، مسلم و نسایی)؛ «پیامبر ج روز عید فطر، دو رکعت نماز خواند؛ قبل و بعداز آن، نماز دیگری را نخواند».]

* در بین دونماز ظهر وعصر که در عرفه به صورت یکجا و جمع خوانده می‌شوند؛ [یعنی هرگاه حاجی در عرفه، نمازهای ظهر را با همدیگر خواند، در آن صورت نباید در بین آن‌ها نماز نفل بخواند؛ و فراتر از آن نباید در بین آن دو، سنّت‌های ظهر را نیز بخواند.]

* در بین دو نماز مغرب و عشاء که در مزدلفه به صورت جمع و یکجا گزارده می‌شوند؛ [یعنی هرگاه حاجی در سرزمین مزدلفه، نمازهای مغرب و عشاء را در وقت عشاء با همدیگر خواند، در آن صورت نباید در فاصله‌ی میان آن‌ها، نماز نفل بخواند. و فراتر از آن، نباید در بین آن دو، سنّت مغرب را بخواند؛ زیرا پیامبر ج در بین آن‌ها، هیچ نماز نفل و سنّتی را نخوانده است. (مصنّف ابن ابی شیبه و مسند بزار)]

* به هنگام تنگ بودن وقت نماز فرض؛ [به طوری که فرد نمازگزار از آن بیم داشته باشد که اگر چنان‌چه به گزاردن نفل مشغول شود؛ نماز فرض از وی فوت می‌شود.]

* به هنگام فشار پیشاب و مدفوع [و یا باد شکم؛ زیرا پیامبر ج می‌فرماید: «لٰاصَلٰاةَ بِحَضْرَةِ الطَّعٰامِ وَ لٰا وَ هُوَ یُدٰافِعُهُ الْاَخْبَثٰانِ» (مسلم، ابوداود و ابن ماجه)؛ «در حالت حاضر بودن غذا و فشار ادرار و مدفوع، نمازی نیست.» از این رو، نماز چه فرض باشد و چه نفل، به هنگام فشار پیشاب، مدفوع و باد شکم مکروه است.]

* به هنگام حاضر شدن غذا؛ البته در صورتی که شخص، گرسنه باشد و در نفس خویش، میل شدیدی به سوی غذا می‌یافت.

* به هنگام حاضر بودن چیزی که فکر و اندیشه و توجه و عنایت فرد نمازگزار را به خود مشغول گردانیده و به خشوع و خضوع [جسمانی و روحانی نمازگزار،] خلل وارد نماید؛ [زیرا عایشهل گوید: پیامبر ج در لباسی نقش و نگاردار نماز خواند؛ سپس فرمود: «شَغَلَتْنِیْ اَعْلٰامُ هٰذِهِ؛ اِذْهَبُوْا بِهٰا اِلَی اَبِیْ جَحْمٍ؛ وَ أْتُوْنِیْ بِاَنْبِجٰانِیَّتِهِ» (بخاری و مسلم)؛ «نقش و نگارهای این لباس، مرا به خود مشغول کرد، آن را برای ابوجحم ببرید و انبجانیه (لباس ساده و بدون نقش و نگار) او را برایم بیاورید».]


 

 

 

 

باب: نجاست‌ها و ناپاکی‌ها و پاکسازی آن‌ها


بابُ الاَنجَاسِ وَالطَّهَارَةُ عَنهَا

تَنقَسِمُ النِّجَاسَةُ اِلَی قِسمَینِ غَلِیظَةٌٍ وَ خَفِیفَةٌٍ

فَالغَلِیظَةُ: کَالخَمَرِ وَ الدَّمِ المَسفُوحِ وَ لَحمِ المَیتَةِ وَ إِهَابِهَا وَ بَولِ مَا لَا یُؤکَلُ وَ نَجوِ الکَلبِ وَ رَجِیعِ السِّبَاعِ وَ لُعَابِهَا وَ خُرءِ الدَّجَاجِ وَالبَطِّ وَالإِوَزِّ وَ مَا یَنقُضُ الوُضُوءُ بِخُرُوجِه مِن بَدَنِ الإِنسَانِ

وَ أَمَّا الخَفِیفَةُ: فَکَبَولِ الفَرَسِ وَ کَذَا بَولِ مَا یُؤکَلُ لَحمُه وَ خُرءُ طَیرٍ لَا یُؤکَلُ

وَ عُفِیَ قَدرُ الدِّرهَمُ مِنَ المُغَلَّظَةِ وَ مَا دُونَ رُبع الثَّوبِ أَوِ البَدَنِ؛ وَ عُفِیَ رَشَاشُ بَولٍ کَرُؤُوسِ الإِبِرِ. وَ لَو اِبتَلَّ فِرَاشٌ أَو تُرَابٌ نَجِسَانِ مِن عَرَقِ نَائِمٍ أَو بَلَلِ قَدَمٍ وَ ظَهَرَ أَثَرُ النِّجَاسَةِ فِی البَدَنِ وَ القَدَمِ تَنَجَّسَا وَ إِلَّا فَلّا؛ کَمَا لَا یَنجُسُ ثَوبٌ جَافٌّ طَاهِرٌ لُفَّ فِی ثَوبٍ نَجسِ رَطبٍ لَا یَنعَصِرُ الرَّطبُ لَو عُصِرَ. وَ لَا یَنجُسُ ثَوبٌ رَطبٌ بِنَشرِهِ عَلَی أَرضِ نَجِسَةٍ یَابِسَةٍ فَتَنَدَّت مِنه؛ وَ لَا بِرِیحٍ هَبَّت عَلَی نِجَاسَةٍ فَأَصَابَت الثَّوبَ إِلَّا أَن یَّظهَرَ أَثَرُهَا فِیه

وَ یَطهُرُ مُتَنَجِّسٌ بِنَجَاسَةٍ مَرئِیَّةٍ، بِزَوَالِ عَینِهَا وَ لَو بِمَرَّةٍ عَلَی الصَّحِیحِ؛ وَ لَا یَضُرُّ بَقَاءُ أَثَرٍ شَقَّ زَوَالُه؛ وَ غَیرِ المَرئِیَّةِ بِغَسلِهَا ثَلَاثًا وَالعَصرِ کُلَّ مَرَّةٍ

وَ تَطهُرُ النِّجَاسَةُ عَنِ الثَّوبِ وَالبَدَنِ، بِالمَاءِ وَ بِکُلِّ مَائِعٍ مُزِیلٍ کَالخَلِّ وَ مَاءِ الوَردِ؛ وَ یَطهُرُ الخُفُّ وَ نَحوُه، بِالدَّلکِ مِن نِجَاسَةٍ لَهَا جِرمٌ وَ لَو کَانَت رَطَبَةً؛ وَ یَطهُرُ السَّیفُ وَ نَحوُه، بِالمَسحِ. وَ إِذَا ذَهَبَ أَثَرُ النِّجَاسَةِ عَن الأَرضِ وَ جُفَّت، جَازَتِ الصَّلَاةُ عَلَیهَا دُونَ التَّیَمُّم مِنهَا؛ وَ یَطهُرُ مَا بِهَا مِن شَجَرٍ وَ کَلَأٍ قَائِمٍ بِجِفَافِه؛ وَ تَطهُرُ نِجَاسَةٌ اِستَحَالَت عَینُهَا کَإِن صَارَت مِلحًا أَو اِحتَرَقَت بِالنَّارِ؛ وَ یَطهُرُ المَنِیُّ الجَافُّ بِفَرکِهِ عَن الثَوبِ وَ البَدَنِ؛ وَ یَطهُرُ الرَطبُ بِغَسلِه.


باب: نجاست‌ها و ناپاکی‌ها و پاکسازی آن‌ها

[نجاست در زبان عربی، عبارت است از: هر چیزی که پلید و ناپاک باشد؛ و در اصطلاح شرع، عبارت است از: قرار داشتن بدن، جامه و مکان به حالی که، شریعت مقدس اسلام، آن را پلید می‌شمارد و به پاک شدن از آن دستور می‌دهد. به تعبیری دیگر، نجاست: هر آن چیزی است که صاحبان طبع سلیم آن را ناپاک و پلید بدانند و خویشتن را از آن حفظ و صیانت کنند؛ و اگر چنان‌چه لباسشان بدان آلوده و ملوّث شود، آن را می‌شویند؛ مانند: مدفوع و پیشاب.]

نجاست به دو قسم تقسیم می‌گردد: [1- نجاست حکمی.           2- نجاست حقیقی.

نجاست حکمی: عبارت است از قرار داشتن انسان به حالتی که نماز همراه با آن جواز نداشته باشد. نجاست حکمی، «حَدَث» نیز نامیده می‌شود. و «حَدَث» بر دو قسم است:

الف) حَدَث اکبر: عبارت است از قرار داشتن انسان به حالتی که در آن حالت، غسل واجب گردد و گزاردن نماز و تلاوت قرآن و‌... در آن حالت، جواز نداشته باشد؛ مانند: جنابت و ناپاکی.

ب) حَدَث اصغر: عبارت است از قرار داشتن انسان در حالتی که در آن حالت، وضو گرفتن واجب گردد. در این حالت، گزاردن نماز و مساس نمودن قرآن، جواز ندارد، ولی تلاوت شفاهی قرآن، جواز دارد.

و نجاست حقیقی: عبارت از پلیدی و ناپاکی‌یی است که بر انسان مسلمان، واجب است تا از آن پلیدی، پاکی و طهارت جسته و آنچه را که از آن، به وی رسیده است بشوید.

و «نجاست حقیقی»، به دو قسم تقسیم می‌گردد:]

1-   نجاست غلیظه.

2-   نجاست خفیفه.

«نجاست غلیظه»: [به نجاستی گفته می‌شود که اگر از بدن انسان خارج شود، غسل یا وضو را بر انسان واجب می‌گرداند؛ و نجاستی است که به دلیلی ثابت شده است که در آن شبهه‌ای نیست؛] مانند: شراب؛ ﴿إِنَّمَا ٱلۡخَمۡرُ وَٱلۡمَیۡسِرُ وَٱلۡأَنصَابُ وَٱلۡأَزۡلَٰمُ رِجۡسٞ مِّنۡ عَمَلِ ٱلشَّیۡطَٰنِ [المائدة: 90] «می‌خوارگی و قماربازی و بتان و تیرها پلیدند و عمل شیطان می‌باشند».]؛ خون جاری؛ ﴿أَوۡ دَمٗا مَّسۡفُوحًا [الأنعام: 145] «یا خون جاری که پلیدند».]؛ گوشت حیوان خودمرده؛ پوست حیوانِ خودمرده [پیش از پوست پیرایی و دباغت آن]؛ پیشاب حیواناتی که گوشتشان خورده نمی‌شود؛ [یعنی پیشاب حیوانات حرام گوشت.] مدفوع سگ؛ مدفوع حیوانات درنده و وحشی؛ لعاب دهان حیوانات درنده، مدفوع مرغ؛ مدفوع مرغابی؛ مدفوع غاز؛ هر چیزی که با بیرون شدن آن از بدن انسان، وضو را می‌شکند [مانند: خون جاری؛ مَنی؛ مَذی؛ وَدی؛ خون استحاضه؛ حیض؛ نفاس؛ استفراغ به اندازه‌ی پری دهان؛ مدفوع؛ ادرار؛ چرک؛ زردآب؛ و چربی روغن حیوان خودمرده نیز از زمره‌ی «نجاست غلیظه» به شمار می‌آید؛ ناگفته نماند که تمامی اجزای خوک نیز از جمله‌ی نجاست غلیظه می‌باشد.]

و امّا «نجاست خفیفه»: [نجاست خفیفه: عبارت از نجاستی است که بر نجس بودن آن یقین حاصل نیست، به جهت وجود دلیل دیگری که بر پاکی و طهارت آن دلالت دارد؛] همانند: پیشاب اسب؛ پیشاب حیواناتی که گوشتشان خورده‌ی می‌شود؛ [یعنی حیوانات حلال گوشت مانند: شتر، گاو، گوسفند ...] و فضله‌ی پرنده‌هایی که گوشتشان خورده‌ی نمی‌شود؛ [ولی فضله‌ی پرندگانی که گوشتشان خورده‌ی می‌شود مانند: گنجشک، کبک و‌... پاک و طاهر است.]

و هرگاه «نجاست غلیظه»، به اندازه‌ی یک درهم [یا کمتر از آن] باشد، آن مقدار بخشوده است؛ و هرگاه «نجاست خفیفه»، به اندازه‌ی یک چهارم از لباس یا بدن را آلوده نماید؛ باز هم مورد بخشودگی قرار می‌گیرد؛ [به هر حال تفاوت میان «نجاست غلیظه» و «نجاست خفیفه»، در درست بودن نماز با آن ها، ظاهر و آشکار می‌گردد. این طور که اگر چنان‌چه، نجاست غلیظه به اندازه‌ی یک درهم یا کمتر از آن، در لباس یا بدن نمازگزار برسد، نماز وی، همراه با کراهت درست است؛ و اگر چنان‌چه به لباس نمازگزار، نجاست خفیفه برسد، در این صورت اگر چنان‌چه نجاست خفیفه، یک چهارم لباس را دربر نگیرد، نماز با آن جایز است.

و هرگاه نجاست غلیظه، بیشتر از یک درهم شد، یا نجاست خفیفه، یک چهارم جامه را دربرگرفت، در این صورت، نماز با آن‌ها درست نیست.]

و همچنین ذرّات پیشاب که همانند سرسوزن هستند [و بر بدن یا لباس، پراکنده می‌گردند،] مورد عفو و بخشودگی قرار گرفته‌اند.

و اگر چنان‌چه فرش نجس، یا خاک نجس، با عرق شخصِ خوابیده یا رطوبت و تَری پای فردی، برخورد و تماس پیدا نمود و آن فرش یا خاک، خیس و نمناک شد و اثر نجاست نیز در بدن و پای ظاهر گردید، در آن صورت به نجاست بدن و پا، هر دو حکم می‌شود.

و اگر چنان‌چه اثر نجاست، در بدن یا در پا ظاهر نگردید، آن دو نجس و پلید نگردیده‌اند. همچنان‌که اگر جامه‌ی پاکِ خشکی در جامه‌ی نجسِ خیسی، درهم پیچیده شد؛ به گونه‌ای که اگر چنان‌چه این جامه‌ی خیس، در هم فشرده شود، از آن، آب خارج نمی‌گردید، در آن صورت، این جامه‌ی پاک، نجس نمی‌گردد.

و چنان‌چه‌ی جامه‌ی خیسی، بر روی زمین خشک و نجس هموار و پهن گردید، و آن زمین، با این جامه‌ی خیس،‌تَر و نمناک و خیس و مرطوب شد [و اثر نجاست در جامه ظاهر نگردید، در آن صورت] آن جامه، نجس نمی‌گردد.

و اگر باد، بر پلیدی و نجاستی وزید و بر اثر آن، آن نجاست به جامه‌ی [خیسی] برخورد کرد، [و اثر نجاست، در آن جامه ظاهر نگردید]، آن جامه نجس نمی‌گردد؛ مگر آن که اثر نجاست در آن ظاهر گردیده باشد [که در آن صورت، آن جامه، نجس می‌گردد.]

و هرگاه [بدن یا جامه] با «نجاست مرئی» [نجاست دیده شده، مانند: خون و مدفوع،] نجس و پلید گردد، در آن صورت پاکی از آن نجاست با زائل ساختن و از بین بردن عین نجاست [از بدن یا جامه به وسیله‌ی شستن] حاصل می‌گردد؛ اگر چه عین نجاست با یک بار شستن - بنا به قول صحیح - از بین رفته و زائل گردد؛ و هرگاه [عین نجاست با شستشو از بین رفت و زائل گردید،] در آن صورت، باقی ماندن اثرش [مانند رنگ و بوی] که زائل نمودن آن‌ها دشوار و طاقت‌فرسا می‌نماید، زیانی نمی‌رساند.

و هرگاه نجاست، «غیرمرئی» [غیرقابل دیدن] باشد [مانند: ادرار و آب نجس]، در آن صورت پاکی از آن، زمانی حاصل می‌گردد که [جامه یا بدن،] سه بار شسته شود و هر بار نیز در هم فشرده شود [تا این که ریختن قطرات آّب، از آن قطع گردد؛ و در هر بار نیز باید آب جدید پاکی به کار گرفته شود.

به هر حال؛ نجاستی که به بدن یا جامه‌ی انسان می‌رسد، یا «مرئی» (دیده شده) است یا «غیرمرئی» (غیرقابل دیدن)؛ اگر چنان‌چه: مرئی باشد، شیوه‌ی پاکسازی آن از لباس یا بدن، اینگونه است که عین نجاست، با آبِ پاک، یا هر مایع پاک، مانند: سرکه و گلاب، شسته شود تا عین نجاست از بین رفته و زایل گردد.

و اگر چنان‌چه نجاست، غیرمرئی باشد، مانند: ادرار و آب نجس؛ در این صورت، شیوه‌ی پاکسازی آن از بدن و لباس، این طور است که آن نجاست را به اندازه‌ای بشوید تا غالب گمان وی بر آن شود که نجاست از لباس و بدن پاک شده است.

و اگر چنان‌چه نجاست، با شستشو از بین رفت و زائل گردید، در آن صورت باقی ماندن اثرش - مانند رنگ و بوی که زائل نمودن آن‌ها دشوار و طاقت‌فرسا است - زیانی نمی‌رساند.]

و نجاست [حقیقی]، از جامه و بدن، با آب و با هر چیز مایعی که از بین برنده و زایل کننده‌ی نجاست و پلیدی باشد، مانند: سرکه و گلاب، حاصل می‌شود.

هرگاه به موزه و امثال آن [مانند کفش]، نجاستی برسد که دارای جرم و حجم است؛ در آن صورت آن موزه و کفش، با مالیدن آن [بر روی زمین و یا بر روی خاک] پاک می‌گردد؛ اگر چه آن نجاست، مرطوب و تازه باشد؛ [زیرا پیامبر ج می‌فرماید: «اِذٰا وَطِیَء اَحَدُکُمْ الْاَذٰی بِخُفَّیْهِ، فَطُهُوْرُهُمٰا اَلتَّرٰابُ» (ابوداود و صحیح ابن خزیمه)؛ «هرگاه یکی از شما با موزه‌اش، پلیدی و نجاستی را لگد کند؛ پس خاک، پاکی آن‌ها به شمار می‌آید».

و نیز می‌فرماید: «اِذٰا جٰاءَ اَحَدُکُمْ الْمَسْجِدَ فَلْیَنْظُرْ؛ فَاِنْ رَأَی فِیْ نَعْلَیْهِ اَذیً اَوْ قَذَراً فَلْیَمْسَحْهُمٰا وَ لْیُصَلِّ فِیْهِمٰا» (ابوداود و مسند احمد بن حنبل)؛ «هرگاه یکی از شما به مسجد آمد، باید نگاه کند؛ اگر در کفش‌هایش، پلیدی یا نجاستی را دید، باید آن‌ها را (بر روی زمین یا خاک) بمالد و در آن‌ها نماز بگزارد».

از این رو، هرگاه به موزه یا کفشی، نجاستی رسید که دارای جرم و حجم است، و این نجاستِ جرم‌دار، خشک یا مرطوب بود، در آن صورت اگر فرد نمازگزار، آن موزه و کفش را طوری بر روی زمین یا خاک بکشد که نجاست از آن زائل گردد، نمازگزاردن با آن موزه جایز است.]

و هرگاه به شمشیر و امثال آن [مانند: آیینه و ظرف‌های رنگ داده شده]، نجاستی رسید؛ در آن صورت با پاک کردن و از میان برداشتن آن‌ها [با خاک یا پارچه]، تمیز و پاک می‌گردند.

و هرگاه زمین خشک گردد، و از آن، اثر نجاست نیز زائل گردد؛ در آن صورت نمازگزاردن بر آن زمین، درست است؛ ولی تیمّم گرفتن از آن جایز نیست؛ [زیرا پیامبرج می‌فرماید: «اَیُّمٰا اَرْضٍ جَفَّتْ فَقَدْ ذَکَّتْ» (مصنّف ابن ابی شیبه)؛ «هر زمینی که خشک شود، پاک می‌گردد.»]

با خشک شدن درخت و گیاهی که از زمین می‌روید و بر آن پلیدی و نجاست وجود دارد، آن درخت و گیاه (به تبع خود زمین) از نجاست پاک می‌گردد.

و هرگاه عین نجاست تغییر کرد و دگرگون شد - مثل این که تبدیل به نمک [یا خاک گردد] و یا با آتش سوزانده شود [و به خاکستر تبدیل گردد] - در آن صورت، آن نجاست، پاک می‌گردد.

و هرگاه آب مَنی انسان، به جامه یا بدن برسد و سپس خشک گردد، در آن صورت آن جامه یا بدن، با مالیدن پاک می‌گردد؛ و اگر چنان‌چه منی مرطوب و تازه بود، جامه و بدن، تنها با شستن آن، پاک می‌گردند. [زیرا پیامبر ج به عایشهل فرمود: «اِغْسِلِیْهِ رَطْباً وَّ افْرِکِیْهِ یٰابِساً» (دارقطنی)؛ «اگر منی مرطوب و تازه بود، آن را بشوی؛ و چنان‌چه خشک بود، آن را با مالیدن دور کن».

ناگفته نماند که سودن و مالیدن، آن است که، مَنی به کلّی از میان برود؛ و پاک شدن جامه با مالیدن مَنی، در صورتی تحقق پیدا می‌کند که منی، غلیظ و جامد بوده باشد؛ ولی اگر چنان‌چه، مَنی، غلیظ و جامد نبود، در آن صورت جامه، جز با شستن پاک نمی‌شود؛ خواه منی، مرطوب باشد یا خشک.]

فَصلٌ

یَطهُرُ جِلدُ المَیتَةِ، بِالدِّبَاغَةِ الحَقِیقِیَّةِ؛ کَالقَرظِ وَ بِالحُکمِیَّةِ؛ کَالتَّترِیبِ وَ التَّشمِیسِ؛ إِلَّا جِلدَ الخِنزِیرِ وَالآدَمِیِ وَ تُطَهِّرُ الذَّکاةُ الشَّرعِیَّةُ جِلدَ غَیرِ المَأکُولِ دُونَ لَحمِه عَلَی أَصَحِّ مَا یُفتَی بِه. وَ کُلُّ شَیءٍ لَا یَسرِی فِیهِ الدَّمُ، لَا یَنجُسُ بِالمَوتِ کَالشَّعرِ وَ الرِّیشِ المَجزُوزِ وَ القَرنِ وَالحَافِرِ وَالعَظمِ مَا لَم یَکُن بِه دَسَمٌ. وَالعَصَبُ نَجِسٌ فِی الصَّحِیحِ؛ وَ نَافِجَةُ المِسکِ، طَاهِرَةٌ کَالمِسکِ وَ أَکلُهُ حَلَالٌ؛ وَالزَبَادُ طَاهِرٌ، تَصِحُّ صَلاةُ مُتَطَیِّبٍ بِه.

فصل: [پوست حیوان مردار، (با دباغت و پوست پیرایی) پاک می‌گردد]

پوست حیوان مردار، به دو شیوه پاک می‌گردد:

1-   با دباغت و پوست پیرایی حقیقی؛ مانند به کار بردن برگ درخت سَلم در پوست پیرایی. [به تعبیری دیگر؛ دباغت و پوست پیرایی حقیقی آن است که پوست را با برگ درخت سلم و امثال آن، از دیگر چیزهایی که عفونت پوست و فساد آن را زائل می‌گردانند، مانند زاج سفید، صمغ درخت آقاقیا، پوست انار، مازو، بلوط مازو، نمک و‌... دباغت و پوست پیرایی نمایند.]

2-   با دباغت و پوست پیرایی حکمی؛ مانند آن که پوست، به خاک، آغشته شده باشد و یا پوست، در معرض اشعّه و پرتو نور خورشید قرار داده شده باشد، تا این که خشک گردد. [به تعبیری دیگر؛ پوست پیرایی و دباغت حکمی، آن است که در آن، برگ درخت سلم و امثال آن، به کار گرفته نشده باشد، بلکه پوست، در معرض شعاع خورشید قرار داده شده باشد؛ تا این که خشک گردد؛ یا پوست، به خاک آغشته شده باشد.

به هر حال؛ پوست حیوانات مردار، با دباغی کردن پاک می‌شوند؛ خواه مردار، حلال گوشت باشد یا نباشد؛ چون در حدیث میمونه همسر پیامبر ج درباره‌ی گوسفند مردارش آمده است که به وی گفت: «لَوْ اَخَذْتُمْ اِهٰابَهٰا؟ فَقٰالُوْا: اِنَّهٰا مَیْتَةٌ. فَقٰالَ رَسُوْلُ اللهِ ج: یُطَهِّرُهُ الْمٰاءُ وَ الْقُرَظُ» (ابوداود و نسایی)؛ «چرا از پوست آن، استفاده نکردید و آن را برنداشتید؟ گفتند: آن گوسفند، مردار شده است. فرمود: آب و برگ درخت سَلَم، آن را پاک می‌کند».

و ابن عباسب گوید: پیامبر ج فرمود: «اِذٰا دُبِغَ الْاِهٰابُ فَقَدْ طَهُرَ» (بخاری و مسلم)؛ «هرگاه پوست، دبّاغی شده باشد، بی‌گمان، پاک شده است».

کلمه‌ی «اهاب» در حدیث، به معنی «پوست» است. به وسیله‌ی زاج سفید و صمغ درخت آقاقیا و پوست انار و مازو و بلوط مازو و نمک و امثال آن‌ها، دباغت صورت می‌گیرد و با کندن و دور انداختن زایده‌های پوست و خوشبو کردن آن به گونه‌ای که اگر در آب انداخته شود، فساد و تباهی و گندیدگی و بوی گند بدان برنگردد، دباغت تحقّق می‌پذیرد.]

و فقط پوست خوک [به خاطر نجس بودن عین آن،] و پوست انسان [به خاطر احترام و بزرگداشت آن،] با دباغت و پوست‌پیرایی پاک نمی‌شوند؛ [زیرا استعمال و به کار بردن بدن انسان و اجزای آن، منافی با شَرَف و کرامت اوست.]

و پوست حیوانی که گوشتش خورده‌ نمی‌شود [یعنی حیواناتی غیر از خوک،] با «ذبح شرعی» پاک می‌گردد؛ ولی گوشت آن - بنا به صحیح‌ترین آنچه که بدان فتوان داده شده - پاک نمی‌شود.

و هر چیزی [از اجزای حیوان] که خون در آن، جریان نداشته باشد، با مردن حیوان، نجس نمی‌گردد؛ مانند: موی؛ پر قطع شده؛ شاخ؛ سُم؛ و استخوانی که چربی نداشته باشد. [ناگفته نماند که موی، پر قطع شده، شاخ، سُم و استخوان، در صورتی نجس نمی‌گردند که در آن‌ها، چربی وجود نداشته باشد؛ ولی اگر در آن‌ها چربی وجود داشته باشد، پس نجس خواهند بود. و همچنین اگر چنان‌چه پَر از بدن حیوان مرده برکنده شده بود، پس آن نجس است؛ به خاطر وجود چربی حیوان مردار در آن.]

و عَصب و پی حیوان مرده، نجس و پلید است؛ بنا به روایت صحیح.

و نافه‌ی مشک پاک است؛ چنان‌که خود مشک نیز پاک و پاکیزه می‌باشد و خوردن آن نیز حلال است؛ [زیرا که برخی از چیزها هستند که پاک می‌باشند ولی خوردنشان حلال نیست، مانند خاک.]

و مشک «زباد» پاک است؛ و نماز کسی که خویشتن را بدان، خوشبوی و معطّر نموده، صحیح و درست است. [زباد: ماده‌ی معطّری است که در کیسه‌ای نزدیک اندام تناسلی گربه‌ی زباد یافت می‌شود.

به تعبیری دیگر؛ «زباد»: ماده‌ای است خوشبو و سیاه‌رنگ، شبیه به روغن که در برخی نقاط هند و حبشه، از حیوان معروف به «زباد»، می‌گیرند؛ و آن حیوان را در فارسی، گربه‌ی زباد و در عربی، «سنور الزباد» یا «قط الزباد» یا «رباح» می‌گویند.

و «زباد»: جانوری است بزرگتر از گربه؛ سر کوچک و پوز دراز دارد؛ پوست بدنش زردرنگ و دارای خال‌ها و خط‌های سیاه است؛ این جانور در اصل گوشتخوار است و پرندگان کوچک را شکار می‌کند؛ ریشه‌های درخت و علف‌های خوشبو را نیز می‌خورد؛ در زیر دم این حیوان - چه نر و چه ماده - عضوی شبیه پستان کوچک قرار دارد و مایه‌ای خوشبو از آن خارج می‌شود که مانند مشک و عطرهای دیگر به کار می‌رود.]


 

 

 

 

باب: پیرامون حیض [قاعدگی و عادت ماهیانه‌ی زن]؛ نفاس [خونی که پس از تولّد فرزند جاری می‌شود]؛ و اِستحاضه


بَابُ الحَیضِ وَالنِّفَاسِ وَالاِستِحَاضَةِ

یَخرُجُ مِنَ الفَرجِ، حَیضٌ وَ نِفَاسٌ وَ اِستَحَاضَةٌ.

فَالحَیضُ: دَمٌ یَنَفُضُه رَحِمُ بَالِغَةٍ لَا دَاءَ بِهَا وَ َلا حَبلَ وَ لَم تَبلُغ سِنَّ الإِیَاسِ. وَ أَقَلُّ الحَیضِ: ثَلَاثَةُ أَیَّامٍ؛ وَ أَوسَطُه: خَمسَةٌ؛ وَ أَکثَرُه: عَشرَةٌ

وَ النِّفَاسُ: هُوَ الدَّمُ الخَارِجُ عَقِبَ الوِلَادَةِ. وَ أَکثَرُه: أَربَعُونَ یَومًا؛ وَ لَا حَدَّ لِأَقَلِّه

وَ الاِستِحَاضَةُ: دَمٌ نَقَصَ عَن ثَلَاثَةِ أَیَّامٍ أَو زَادَ عَلی عَشرَةٍ فِی الحَیضِ وَ عَلَی أَربَعِینَ فِی النِّفَاسِ.

وَ أَقَلُّ الطُّهرِ الفَاصِلِ بَینَ الحَیضَتَینِ: خَمسَةَ عَشَرَ یَومًا وَ لَا حَدَّ لِأَکثَرِه إِلَّا لِمَن بَلَغَت مُستَحَاضَةً

وَ یُحرَمُ بِالحَیضِ وَ النِّفَاسِ ثَمَانِیَةُ أَشیَاءَ: الصَّلَاةُ وَالصَّومُ وَ قِرَاءَةُ آیَةٍ مِنَ القُرآن وَ مَسُّهَا إِلَّا بِغِلَافٍ وَ دُخُولُ مَسجِد وَالطَّوَافُ وَالجِمَاعُ وَالاِستِمتَاعُ بِمَا تَحتَ السُّرَّةِ اِلَی تَحتِ الرُّکبَةِ. وَ إِذَا اِنقَطَعَ الدَّمُ لِأَکثَرِ الحَیضِ وَالنِّفَاسِ، حَلَّ الوَطءُ بِلَا غُسلٍ؛ وَ لَا یَحِلُّ إِن اِنقَطَعَ لِدُونِه لِتَمَامِ عَادَتِهَا إِلَّا أَن تَغتَسِلَ أَو تَتَیَمَّمَ وَ تُصَلِّیَ أَو تَصِیرَ الصَّلَاةُ دَینًا فِی ذِمَّتِهَا؛ وَ ذٰلِکَ بِأَن تَجِدَ بَعدَ الاِنقِطَاعِ مِنَ الوَقتِ الَّذِی اِنقَطَعَ الدَّمُ فِیهِ زَمَنًا، یَسَعُ الغُسلَ وَ التَّحرِیمَةَ فَمَا فَوقَهُمَا؛ وَ لَم تَغتَسِل وَ لَم تَتَیَمَّمْ حَتَّی خَرجَ الوَقتُ

وَ تَقضِی الحَائِضُ وَالنُّفَسَاءُ، الصَّومَ دُونَ الصَّلَاةِ

وَ یَحرُمُ بِالجِنَابَةِ خَمسَةُ أَشیَاءَ: الصَّلَاةُ وَ قِرَاءَةُ آیَةٍ مِنَ القُرآنِ وَ مَسُّهَا إِلَّا بِغِلَافٍ وَ دُخُولُ مَسجِدٍ وَ الطَّوَافُ

وَ یَحرُمُ عَلی المُحدِثِ ثَلَاثَةُ أَشیَاءَ: الصَّلَاةُ وَالطَّوَافُ وَ مَسُّ المُصحَفِ إِلَّا بِغِلَافٍ

وَ دَمُ الاِستِحَاضَةِ، کَرُعَافٍ دَائِمٍ لَا یَمنَعُ صَلَاةً وَ لَا صَومًا وَ لَا وَطأً. وَ تَتَوَضَّأَ المُستَحَاضَةُ وَ مَن بِهِ عُذرٌ کَسَلسَلِ بَولٍ وَ اِستِطلَاقِ بَطنٍ، لِوَقتِ کُلِّ فَرضٍ وَ یُصَلُّونَ بِه مَا شَاءُوا مِنَ الفَرَائِضِ وَالنَّوَافِلِ. وَ یَبطُلُ وُضُوءُ المَعذُورِینَ بِخُرُوجِ الوَقتِ فَقَط؛ وَ لَا یَصِیرُ مَعذُورًا حَتَّی یَستَوعِبَهُ العُذرُ وَقتًا کَامِلًا لَیسَ فِیهِ اِنقِطَاعٌ بِقَدرِ الوُضُوءِ وَالصَّلَاةِ؛ وَ هَذَا شَرطُ ثُبُوتِه؛ وَ شَرطُ دَوَامِه: وُجُودُه فِی کُلِّ وَقتٍ بَعدَ ذٰلِکَ وَ لَو مَرَّةً؛ وَ شَرطُ اِنقِطَاعِه وَ خُرُوجُ صَاحِبِه عَن کَونِه مَعذُورًا: خُلُوُّ وَقتٍ کَامِلٍ عَنهُ.


باب: پیرامون حیض [قاعدگی و عادت ماهیانه‌ی زن]؛ نفاس
[خونی که پس از تولّد فرزند جاری می‌شود]؛ و اِستحاضه

از شرمگاه زن [یعنی از آخرین نقطه‌ی رحم وی، سه چیز] بیرون می‌شود: [خون] حیض و قاعدگی، نفاس و زایمان و استحاضه.

و «حیض» [عادت ماهیانه]: خونی است که پس از بلوغ جسمی، از رحم زن [در اوقاتی معین] به بیرون تراوش نماید، بدون آن که زن، دچار علّت و بیماری و حاملگی و آبستن باشد؛ [بلکه به مقتضای طبیعت سالم و عادت ماهیانه، این خون‌ریزی صورت می‌گیرد؛] و زن نیز [به هنگام بیرون آمدن خون حیض]، به سنّ یائسگی [پنجاه و پنج سالگی] نرسیده باشد.

[به تعبیری دیگر، حیض: خونی است که بر اثر قاعدگی و پس از بلوغ زن که آبستن و بیمار نباشد، از آخرین نقطه‌ی رحم وی بیرون آید؛ آن هم بدون داشتن علّت و بیماری، بلکه به مقتضای طبیعت سالم و عادت ماهیانه، این خون‌ریزی صورت بگیرد؛ بنابراین، خون حیض، غیر از خون استحاضه است؛ زیرا که خون استحاضه، خون بیماری و دردمندی است؛

و دلیل بر حیض آن است که خداوند می‌فرماید: ﴿وَیَسۡ‍َٔلُونَکَ عَنِ ٱلۡمَحِیضِۖ قُلۡ هُوَ أَذٗى فَٱعۡتَزِلُواْ ٱلنِّسَآءَ فِی ٱلۡمَحِیضِ وَلَا تَقۡرَبُوهُنَّ حَتَّىٰ یَطۡهُرۡنَۖ فَإِذَا تَطَهَّرۡنَ فَأۡتُوهُنَّ مِنۡ حَیۡثُ أَمَرَکُمُ ٱللَّهُۚ إِنَّ ٱللَّهَ یُحِبُّ ٱلتَّوَّٰبِینَ وَیُحِبُّ ٱلۡمُتَطَهِّرِینَ٢٢٢ [البقرة: 222] «و از تو درباره‌ی حیض می‌پرسند. بگو: زیان و ضرر است؛ پس در حالت قاعدگی از زنان کناره‌گیری نمایید؛ و با ایشان نزدیکی نکنید تا آنگاه که پاک می‌شوند. هنگامی که پاک شوند، از مکانی که خدا به شما فرمان داده است، با آنان نزدیکی کنید، بی‌گمان خداوند، توبه‌کاران و پاکان را دوست می‌دارد».

و کلمه‌ی «محیض» در آیه، به معنی «حیض» است. و پیامبر ج می‌فرماید: «هٰذٰا شَیْءٌ کَتَبَهُ اللهُ عَلیٰ بَنٰاتِ آدَمَ»؛ «این حیض، چیزی است که خداوند بر دختران آدم، فرض کرده است».

و حداقل سنّ برای حیض 9 سال است و حداکثر آن 55 سال می‌باشد.]

و حداقل مدّت حیض، سه روز و حدّ میانه‌ی آن، پنج روز و حداکثر آن، ده روز می‌باشد.

و «نفاس» [دوران خون زایمان]: خونی است که پس از زایمان و ولادت، از زن بیرون می‌آید؛ [به تعبیری دیگر؛ «نفاس»: عبارت از خونی است که پس از تولد کودک یا در هنگام سقط جنین، از زن بیرون بیاید؛ از این رو، فرقی نمی‌کند که بچه، زنده به دنیا بیاید یا مرده. و آن را بدان جهت «نفاس» نامیده‌اند؛ زیرا که پس از نفس کشیدن و راحت شدن از درد زایمان، بیرون می‌آید.]

و حداکثر مدت «نفاس»: چهل روز است؛ و برای حداقل مدت آن، حدّ و مرزی وجود ندارد، [و ممکن است پس از لحظه‌ای، قطع گردد؛ از این رو، هرگاه خانمی از پایان یافتن خون نفاس، مطمئن شد، غسل نموده و نمازش را بخواند.

ام سلمهل گوید: «کٰانَتِ النُّفَسٰاءُ تَجْلِسُ عَلیٰ عَهْدِ رَسُوْلِ اللهِ ج تَقْعُدُ بَعْدَ نِفٰاسِهٰا اَرْبَعِیْنَ یَوْماً». (ابوداود، ترمذی و ابن ماجه)؛ «زنان در زمان پیامبر ج مدت چهل روز را برای سپری نمودن دوران پس از زایمان و نفاس می‌نشستند».

و نیز می‌گوید: از رسول خدا ج پرسیدم: زنان پس از تولد فرزند، چند روز از خواندن نماز و گرفتن روزه خودداری کنند؟ رسول خدا ج فرمودند: «چهل شبانه‌روز؛ مگر آن که پیش از اتمام آن، پاک شوند». (ترمذی)

بر این اساس، هرگاه نفاس خانمی، تا چهل شبانه‌روز ادامه پیدا کرد، پس از آن - اگر چه پاک هم نشده باشد - غسل نموده و نماز و روزه‌اش را به جای آورد؛ و لازم به یادآوری است که چنان‌چه خون نفاس خانمی، پس از چهل روز، همچنان ادامه پیدا کرد، حکم شرعی او همچون حکم شرعی خانمی است که دچار عارضه‌ی استحاضه گردیده است.]

و «استحاضة»: خونی است که در حیض و قاعدگی، از سه روز کمتر و یا از ده روز بیشتر باشد؛ و یا در نفاس، بیشتر از چهل روز گردد. [به تعبیری دیگر، «استحاضه»: عبارت است از خون‌ریزی مداوم از آلت تناسلی زن در غیر ایام حیض و نفاس. پس هرگاه زن، پیش از حداقل مدّت حیض، یا پس از حداکثر مدت حیض و نفاس، خون‌ریزی وی قطع نشد، مُستحاضه (زن همیشه در خون‌ریزی) نامیده می‌شود.

و «استحاضه» دارای صورت‌های گوناگون و اشکال مختلف است که عبارتند از:

1-   اگر زنی خون دید و این خون در مدّت کمتر از سه روز قطع شد، در این صورت آن زن مستحاضه است.

2-   اگر چنان‌چه جریان خون از ایام عادت زن بیشتر شد، و از ده روز تجاوز نمود، آن ایام اضافه از عادت، استحاضه است؛ یعنی ایام مازاد بر عادت، جزو استحاضه به شمار می‌آید.

3-   اگر زنی برای نخستین بار خون دید؛ و این خون بیشتر از ده روز طول کشید، در این صورت، ده روز جزو ایام قاعدگی و حیض به حساب می‌آید و بقیه‌ی ایام، استحاضه است؛ و اگر چنان‌چه از رحم دختر خانمی که برای اولین بار دچار حیض گردیده، چندین سال خون تراوش نماید، در این صورت، حیض وی در هر ماه، ده روز می‌باشد و سایر روزها، استحاضه است.

4-   خونی که زن باردار در روزهای بارداری‌اش می‌بیند، خون استحاضه است.

5-   خونی که زن باردار به هنگام ولادت بچه و پیش از بیرون شدن آن می‌بیند، خون استحاضه است.

6-   اگر برای زنی در نفاس، عادتی معروف و شناخته شده بود، و با این وجود، خون، بیشتر از چهل روز جریان یافت، در این صورت آنچه که از عادتش بیشتر شده، جزو استحاضه به شمار می‌آید.

7-   اگر چنان‌چه زنی برای نخستین بار، فرزند زایید و خونش، بیشتر از چهل روز جریان یافت، در این صورت چهل روز، نفاس محاسبه می‌شود و بقیه‌ی روزها استحاضه است.

8-   اگر جنین زنی کورتاژ شد و چیزی از اعضای آن جنینِ کورتاژ شده نیز ظاهر و آشکار نگردید، و خون زن نیز کمتر از سه شبانه‌روز جریان داشت، در این صورت آن خون، خون استحاضه است.]

و حداقل مدت طُهر و پاکی بین دو دوره‌ی حیض و قاعدگی، پانزده روز است و برای حداکثر آن، مدّتی تعیین نشده است؛ مگر دختر خانمی که به سنّ بلوغ رسیده [و برای اولین بار دچار حیض و نفاس شده] و خون‌ریزی همیشگی پیدا نموده است؛ [که در این صورت، ده روز برای وی، مدّت حیض در ماه محسوب می‌شود و پانزده روز، برای طُهر و پاکی او و چهل روز، برای نفاس وی تعیین می‌گردد.]

و با حیض و نفاس، هشت چیز [بر زنان] حرام می‌گردد که عبارتند از:

* نماز خواندن، [زیرا پیامبر ج می‌فرماید: «اِذٰا اَقْبَلَتِ الْحِیْضَةُ فَدَعِیْ اَلصّٰلٰاَة...» (بخاری و مسلم)؛ «چون دوران قاعدگی به تو روی آورد، نماز خواندن را ترک کن...».]

* روزه گرفتن؛ [زیرا پیامبر ج می‌فرماید: «...اَلَیسَ اِذٰا حٰاضَتْ لَمْ تُصَلِّ وَ لَمْ تَصُمْ» (بخاری و مسلم)؛ «مگر نه این است که زن، چون دچار حیض و قاعدگی شود و دوره‌ی حیض او فرارسد، نه نماز می‌خواند و نه روزه می‌گیرد».]

* قرائت قرآن [اگر چه] پاره‌ای از یک آیه باشد. [چون به تعظیم و بزرگداشت آن، خلل می‌رساند؛ پیامبر ج می‌فرماید: «لٰا یَقْرَأُ الْجُنُبُ وَ لٰا الْحٰائِضُ شَیْئاً مِّنَ الْقُرْآنِ» (ابوداود و ترمذی)؛ «نباید جنب و کسی که در حال حیض است، چیزی از قرآن را بخواند».

اما اذکار و اوراد قرآنی و غیرقرآنی مانند مواعظ و اخبار و احکام، اگر به قصد قرآن خواندن نباشد اشکالی ندارد؛ مثل این که به هنگام سوار شدن بگوید: (سُبْحٰانَ الَّذِیْ سَخَّرَ لَنٰا هٰذٰا وَ مٰا کُنّٰا لَهُ مُقْرِنِیْنَ وَ اِنّٰا اِلیٰ رَبِّنٰا لَمُنْقَلِبُوْنَ)؛ و یا به هنگام مصیبت بگوید: (اِنّٰا لِلّٰهِ وَ اِنّٰا اِلَیْهِ رٰاجِعُوْنَ).

و اگر قصد قرائت قرآن یا قصد قرائت و ذکر هر دو کند، ناروا است؛ و برای چیزهایی که نظم آن در غیر قرآن نیز جاری است، مانند: «بسم الله» و «الحمدلله» هم این حکم جاری است که اگر به قصد قرآن باشد، حرام است.]

* مساس کردن، دست زدن به قرآن [و برداشتن آن]؛ مگر آن که با غلافی [ضخیم و کلفت و جدای از خود قرآن] باشد؛ [زیرا خداوند بلندمرتبه می‌فرماید: ﴿لَّا یَمَسُّهُۥٓ إِلَّا ٱلۡمُطَهَّرُونَ٧٩ [الواقعة: 79] «نباید قرآن را به جز پاکان دست بزند».

و پیامبر ج می‌فرماید: «لٰا یَمُسُّ الْقُرْآنَ اِلّٰا طٰاهِرٌ» (دارقطنی)؛ «نباید قرآن را دست بزند مگر کسی که پاک است».

و هرگاه دست زدن به قرآن حرام باشد، برداشتن آن به طریق اَولی در این احوال، حرام است.]

* ورود به مسجد [و نشستن یا توقف نمودن در آن؛ زیرا که این کار برای جنب حرام است؛ و حال زن حا‌ئض و نُفَساء، بدتر از آن است؛ پیامبر ج می‌فرماید: «لٰااُحِلُّ الْمَسْجِدَ لِحٰائِضٍ وَّ لٰا جُنُبٍ» (ابوداود)؛ «من، مسجد را برای زن حائض و جنب، حلال نمی‌دانم».]

* طواف نمودن خانه‌ی کعبه، [زیرا پیامبر ج به عایشهل در حالی که در سفر حج، دچار حیض و قاعدگی شده بود، فرمودند: «اِفْعَلِیْ مٰایَفْعَلُ الْحٰاجُّ غَیْرَ اَنْ لّٰاتَطُوْفِیْ بِالْبَیْتِ حَتّٰی تَطْهُرِیْ» (بخاری و مسلم)؛ «هر کاری که حاجیان می‌کنند تو نیز انجام بده؛ جز آن که تا پاک نشوی، طواف خانه‌ی کعبه نکن».]

* آمیزش و روابط زناشویی؛ [زیرا خداوند می‌فرماید: ﴿فَٱعۡتَزِلُواْ ٱلنِّسَآءَ فِی ٱلۡمَحِیضِ وَلَا تَقۡرَبُوهُنَّ حَتَّىٰ یَطۡهُرۡنَۖ فَإِذَا تَطَهَّرۡنَ فَأۡتُوهُنَّ مِنۡ حَیۡثُ أَمَرَکُمُ ٱللَّهُۚ إِنَّ ٱللَّهَ یُحِبُّ ٱلتَّوَّٰبِینَ وَیُحِبُّ ٱلۡمُتَطَهِّرِینَ٢٢٢ [البقرة: 222] «پس در حالت قاعدگی از زنان کناره‌گیری نمایید، و با ایشان نزدیکی نکنید تا آنگاه که پاک می‌شوند. هنگامی که پاک شوند، از مکانی که خدا به شما فرمان داده است، با آنان نزدیکی کنید. بی‌گمان خداوند توبه‌کاران و پاکان را دوست می‌دارد».

و پیامبر ج می‌فرماید: «اِصْنَعُوْا کُلَّ شَیٍء اِلاَّ النِّکٰاحَ» (مسلم، ابوداود، ترمذی، ابن ماجه و نسایی)؛ «هر کاری غیر از آمیزش و جماع، با آن‌ها انجام دهید».]

* لذّت و بهره‌بردن از مابین زیر ناف تا زیر زانو. [ابن مسعودس گوید: از پیامبر ج پرسیدم: وقتی که زنم در دوره‌ی حیض و قاعدگی است، چه چیزی از وی برایم حلال است؟ ایشان در پاسخ فرمودند: «لَکَ مٰافَوْقَ الْاِزٰارِ» (ابوداود)؛ «شما می‌توانید از روی لباس خواب از زن بهره گیرید».

و عایشهل گوید: «کٰانَ یَأْمُرُ اِحْدٰانٰا اِذٰا کٰانَتْ حٰائِضاً اَنْ تَأْتَزِرَ وَ یُبٰاشِرَهٰا فَوْقَ الْاِزٰارِ»؛ «هرگاه یکی از ما، دچار حیض و قاعدگی می‌شد، پیامبر ج دستور می‌داد که ازار و زیرجامه بپوشد و از روی ازار و زیرجامه، به معاشرت و مباشرت با وی می‌پرداخت».

و مسلم نیز مثل آن را از میمونهل همسر پیامبر ج روایت کرده است؛ و مقصود آن است که حریم شرمگاه، برای مرد حرام است؛ چون پیامبر ج می‌فرماید: «مَنْ حٰامَ حَوْلَ الْحِمیٰ، یُوْشَکُ اَنْ یَّرْتَعَ فِیْهِ» ؛ «هر کس پیرامون قُرق و منطقه‌ی حفاظت شده بگردد، نزدیک است که در آن بچراند».]

و هرگاه خون قاعدگی، در مدّت ده روز و خون نفاس، در مدّت چهل روز قطع گردید، در آن صورت پیش از آن که زن غسل نماید، جماع و همبستری با او درست است؛ ولی اگر چنان‌چه خون قاعدگی، در مدتی کمتر از ده روز و خون نفاس، در مدتی کمتر از چهل روز قطع گردید، در آن صورت اگر چه ایام عادتش به پایان رسیده باشد، باز هم به سه شرط، جماع و همبستری با آن زن جایز است:

1-   این که زن غسل کند.

2-   یا تیمّم کند و نماز بگزارد.

3-   و یا نماز، دَینی بر ذمّه‌ی وی بگردد؛ این طور که پس از قطع شدن خون حیض و نفاس، وقتی را بیابد که بتواند در آن وقت، غسل کند و تکبیر شروع نماز و یا بیشتر از آن را انجام بدهد؛ ولی او [کوتاهی کند و] غسل نکند و [یا] تیمّم ننماید و بدین‌گونه وقت نماز خارج شود. [به تعبیری دیگر؛ صورت سوّم این است که: از هنگام قطع شدن خون حیض و نفاس، وقت یک نماز کامل بگذرد. و عبارت «نماز کامل»: احتراز از صورتی است که خون حیض، در وقت نماز ناقصی، همچون نماز چاشت یا عید قطع شود؛ در این صورت جماع و همبستری، تا آنگاه با زن درست نیست که یا غسل کند و یا وقت نماز ظهر بر او بگذرد.

و از خانمی که دچار حیض و قاعدگی و نفاس شده، نماز و روزه ساقط می‌گردد؛ ولی] روزه‌ی دوران حیض و نفاسِ [خویش را که در مدّت عادت ماهیانه و نفاس ترک شده‌اند،] قضا بیاورند، ولی نماز آن روزها را قضا نکنند؛ [زیرا عایشهل گوید: «کُنّٰا نَحِیْضُ عِنْدَ رَسُوْلِ اللهِ ج ثُمَّ نَطْهُرُ فَنُؤْمَرُ بِقَضٰاءِ الصَّوْمِ وَ لٰا نُؤْمَرُ بِقَضٰاءِ الصَّلٰاةِ» (بخاری و مسلم)؛ «ما زنان پیامبر ج، دچار حیض و قاعدگی می‌شدیم؛ سپس که پاک می‌شدیم، به ما دستور قضای روزه‌ی خورده‌ی شده در ایام حیض و قاعدگی داده می‌شد، ولی دستور قضای نمازهای فوت شده به ما داده نمی‌شد».

و علاوه از آن، چون نماز فراوان می‌شود و قضای آن در هر ماه، مشقّت و سختی به دنبال دارد، - برخلاف روزه که سالی یک ماه است - و خداوند می‌فرماید: ﴿وَمَا جَعَلَ عَلَیۡکُمۡ فِی ٱلدِّینِ مِنۡ حَرَجٖۚ [الحج: 78] «و خداوند در دین، بر شما حَرَج و سختی قرار نداده است».]

و با جنابت و ناپاکی، پنج چیز [بر جُنب] حرام می‌گردد:

* گزاردن نماز [های فرض، واجب، سنّت و نفل؛ زیرا تمامی علماء و صاحب‌نظران اسلامی، بر این چیز اجماع دارند؛ و خداوند نیز می‌فرماید: ﴿یَٰٓأَیُّهَا ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ لَا تَقۡرَبُواْ ٱلصَّلَوٰةَ وَأَنتُمۡ سُکَٰرَىٰ حَتَّىٰ تَعۡلَمُواْ مَا تَقُولُونَ وَلَا جُنُبًا [النساء: 43] «ای کسانی که ایمان آورده‌اید! در حالی که مست هستید به نماز نایستید تا آنگاه که می‌دانید چه می‌گویید، و به نماز نایستید در حالی که جُنُب هستید تا آنگاه که غسل می‌‌کنید».]

* قرائت قرآن [اگر چه پاره‌ای از] یک آیه باشد، [خواه به طور سرّی و آهسته باشد یا به طور آشکارا و بلند؛ زیرا پیامبر ج می‌فرماید: «لٰا تَقْرَأُ الْحٰائِضُ وَ لَا الْجُنُبُ شَیْئاً مِّنَ الْقُرْآنِ» (ترمذی و ابن ماجه)؛ «کسی که در حال حیض است، یا جُنُب و ناپاک می‌باشد، نباید چیزی از قرآن را بخواند».

و نیز روایت شده است که: «لَمْ یَکُنْ یَحْجُبُ النَّبِیَّ ج عَنِ الْقُرْآنِ شَیْءٌ سَوِی الْجَنٰابَةَ»؛ «هیچ چیزی پیامبر ج را از خواندن قرآن دور نمی‌کرد؛ مگر جنابت».

و چنان‌چه شخص جنب، در آغاز خوردن و نوشیدن، اذکار قرآنی مانند «بسم الله» و در انتهای آن‌ها، «الحمدلله» و به هنگام سوار شدن، «سُبْحٰانَ‌ الَّذِیْ سَخَّرَ لَنٰا هٰذٰا وَ مٰا کُنّٰا لَهُ مُقْرِنِیْنَ» و امثال آن‌ها را بر زبان آورد؛ اگر تنها قصد ذکر داشته باشد، حرام نیست و اگر به قصد قرآن و یا به قصد قرآن و ذکر بخواند حرام است.]

* دست زدن به قرآن مگر با غلافی [کلفت و ضخیم؛ زیرا خداوند می‌فرماید: ﴿لَّا یَمَسُّهُۥٓ إِلَّا ٱلۡمُطَهَّرُونَ٧٩ [الواقعة: 79] «جز پاکان کسی قرآن را مساس نکند».

و پیامبر ج می‌فرماید: «لٰایَمُسُّ الْقُرْآنَ اِلّٰا طٰاهِرٌ» (دارقطنی)؛ «نباید قرآن را دست بزند، مگر کسی که پاک است».

* ورود به مسجد [و نشستن یا توقف نمودن در آن؛ چون پیامبر ج می‌فرماید: «لٰااُحِلُّ الْمَسْجِدَ لِحٰائِضٍ وَّ لٰا جُنُبٍ» (ابوداود)؛ «من، مسجد را برای زن حائض و جنب، حلال نمی‌دانم».]

* طواف نمودن خانه‌ی کعبه؛ [ زیرا پیامبر ج می‌فرماید: «اَلطَّوٰافُ بِالْبَیْتِ صَلٰاةٌ» (مستدرک حاکم)؛ «طواف خانه‌ی کعبه به منزله‌ی نماز است».

و نیز می‌فرماید: «اَلطَّوٰافُ بِمَنْزِلَةِ الصَّلٰاةِ اِلّٰا اَنَّ اللهَ تَعٰالیٰ، اَحَلَّ فِیْهِ النُّطْقَ؛ فَمَنْ نَطَقَ فَلٰا یَنْطُقُ اِلّٰا بِخَیْرٍ»؛ «طواف خانه‌ی خدا، به منزله‌ی نماز است؛ جز آن که خدای تعالی، حرف زدن در آن را حلال کرده است؛ پس هیچ کسی در حال طواف، جز سخن خیر، حرفی نگوید».]

و بر شخص بی‌وضو نیز سه چیز حرام است:

* گزاردن نماز؛ [زیرا پیامبر ج می‌فرماید: «لٰایَقْبَلُ اللهُ صَلٰاةً بِغَیْرِ طُهُوْرٍ وَّ لٰا صَدَقَةً مِّنْ غُلُوْلٍ» (مسلم)؛ «خداوند، نماز بدون وضو را و صدقه و احسان از غنیمتِ به سرقت رفته را نمی‌پذیرد».]

* طواف خانه‌ی کعبه، [چون پیامبر ج می‌فرماید: «اَلطَّوٰافُ بِالْبَیْتِ صَلٰاةٌ» (مستدرک حاکم)؛ «طواف خانه‌ی خدا، به منزله‌ی نماز است».

و نیز می‌فرماید: «اَلطَّوٰافُ بِمَنْزِلَةِ الصَّلٰاةِ اِلّٰا اَنَّ اللهَ تَعٰالیٰ، اَحَلَّ فِیْهِ النُّطْقَ؛ فَمَنْ نَطَقَ فَلٰا یَنْطُقُ اِلّٰا بِخَیْرٍ»؛ «طواف خانه‌‌ی خدا، به منزله‌ی نماز است؛ جز آن که خداوند، سخن گفتن در آن را حلال کرده است؛ پس هیچ کس در حال طواف جز خیر، حرفی نگوید».]

* دست زدن به قرآن، مگر با غلافی [کلفت و ضخیم؛ زیرا خداوند می‌فرماید: ﴿لَّا یَمَسُّهُۥٓ إِلَّا ٱلۡمُطَهَّرُونَ٧٩ [الواقعة: 79] «جز پاکان، کسی قرآن را مساس نکند».

و پیامبر ج می‌فرماید: «لٰایَمُسُّ الْقُرْآنَ اِلّٰا طٰاهِرٌ» (دارقطنی)؛ «نباید قرآن را جز انسان پاک، دست بزند».

و [حکم] خون استحاضه به سان [حکم] کسی است که به بیماری اپیستاکسی مبتلا است و پیوسته بینی‌اش خون‌ریزی دارد؛ از این رو، خون استحاضه، مانع گزاردن نماز، گرفتن روزه و جماع و همبستری نمی‌شود؛ و زن مستحاضه و کسانی که عذر دارند، مانند: کسی که به بیماری «سلسل البول» مبتلا است و در کنترل ادرار خویش ناتوان است؛ یا کسی که در کنترل باد شکم، ناتوان است [و یا کسی که به بیماری اپیستاکسی مبتلا است و پیوسته بینی‌اش خون‌ریزی دارد؛ این افراد در وقت هر نماز، وضو بگیرند و با آن وضو، هر اندازه نماز فرض و نفل که می‌خواهند بگزارند؛ و وضوی این افراد معذور، فقط با خارج شدن وقت نماز می‌شکند. [یعنی با وجود این عذرها، وضوی آن‌ها تا خارج شدن وقت نماز، نمی‌شکند و پا بر جا است و همین که وقت نماز خارج شد، وضوی آن‌ها نیز تباه و باطل می‌شود.]

و [زنی که پیوسته خون‌ریزی دارد؛ فردی که به بیماری اپیستاکسی مبتلا است و پیوسته بینی‌اش خون‌ریزی دارد و کسی که...] زمانی معذور به شمار می‌آیند که عذرشان، یک وقت کامل [نماز] را در بربگیرد؛ بدون آن که به اندازه‌ی گرفتن وضو و گزاردن نماز، عذرشان قطع گردد؛ و این، «شرط ثبوت» عذر است؛ و «شرط دوام» عذر، آن است که این عذر، در وقت هر نمازی پس از آن، وجود داشته باشد؛ اگر چه وجود آن، یک مرتبه هم باشد.

و «شرط انقطاع و پایان یافتن عذر»، و رهایی یافتن صاحبش از این که معذور به شمار آید، آن است که در یک وقت کامل نماز، عاری از آن عذر باشد.

 


 

 

 

 

باب: پیرامون مسح بر موزه‌ها


باب المَسحِ عَلَی الخُفَّینِ

صَحَّ المَسحُ عَلَی الخُفَّینِ فِی الحَدَثِ الأَصغَرِ لِلرِّجَالِ وَالنِّسَاءِ وَ لَو کَانَا مِن شَیءٍ ثَخِینٍ غَیرِ الجِلدِ؛ سَوَاءٌ کَانَ لَهُمَا نَعلٌ مِن جِلدٍ اَو لَا

وَ یَشتَرِطُ لِجَوَازِ المَسحِ عَلَی الخُفَّینِ سَبعَةُ شَرَائِطَ: اَلأَوَّلُ لُبسُهُمَا بَعدَ غَسلِ الرِّجلَینِ وَ لَو قَبلَ کَمَالِ الوُضُوءِ إِذَا أَتَمَّه قَبلَ حُصُولِ نَاقِضٍ لِلوُضُوءِ؛ وَ الثَّانِی: سَترُهُمَا لِلکَعبَینِ؛ وَ الثَّالِث: إِمکَانُ مُتَابِعَةِ المَشیِ فِیهِمَا. فَلَا یَجُوزُ عَلَی خُفٍّ مِن زُجَاجٍ أو خَشَبٍ أَو حَدِیدٍ؛ وَالرَّابِعُ: خُلُوُّ کُلٍّ مِنهُمَا عَن خَرقٍ قَدرَ ثَلَاثِ أَصَابِعَ مِن أَصغَرِ أَصَابِعِ القَدَمِ؛ وَالخَامِسُ: اِستِمسَاکُهُمَا عَلَی الرِّجلَینِ مِن غَیرِ شَدٍّ؛ وَالسَّادِسُ: مَنعُهُمَا وُصُولَ المَاءِ اِلَی الجَسَدِ؛ وَالسَّابِعُ: أَن یَبقَی مِن مُقَدَّمِ القَدَمِ قَدرُ ثَلَاثِ أَصَابِعَ مِن أَصغَرِ أَصَابِعِ الیَدِ؛ فَلَو کَانَ فَاقِدًا مُقَدَّمَ قَدَمِه لَا یَمسَحُ عَلَی خُفِّه وَ لَو کَانَ عَقَبُ القَدَمِ مَوُجوُدًا.

وَ یَمسَحُ المُقیِمُ یَومًا وَ لَیلَةً وَالمُسَافِرُ ثَلَاثَة أَیَّامٍ بِلَیَالِیهَا. وَ اِبتِدَاءُ المُدَّةِ مِن وَقتِ الحَدَثِ بَعدَ لَبسِ الخُفَّینِ؛ وَ إِن مَسَحَ مُقِیمٌ ثُمَّ سَافَرَ قَبلَ تَمَامِ مُدَّتِه، أَتَمَّ مُدَّةَ المُسَافِرِ؛ وَ إِن أَقَامَ المُسَافِرُ بَعدَ مَا مَسَحَ یَومًا وَ لَیلَةٍ نَزَعَ وَ إِلَّا یُتِمُّ یَومًا وَ لَیلَةً.

وَ فَرضُ المَسحِ: قَدرُ ثَلَاثِ أَصَابِعَ مِن أَصغَرِ أَصَابِعِ الیَدِ عَلی ظَاهِر مُقَدَّمِ کُلِّ رَجلٍ

وَ سُنَنُه: مَدُّ الأَصَابِعِ مُفَرَّجَةً مِن رُؤُوسِ أَصَابِعِ القَدَمِ اِلَی السَّاقِ.

وَ یَنقُضُ مَسحَ الخُفِّ أَربَعَةُ أَشیَاءَ: کُلُّ شَیءٍ یَنقُضُ الوُضُوءَ؛ وَ نَزعُ خُفٍّ وَ لَو بِخُرُوجِ أَکثَرَ القَدَمِ اِلَی سَاقِ الخُفِّ؛ وَ إِصَابَةُ المَاءِ أَکثَرَ إِحدَی القَدَمَینِ فِی الخُفِّ عَلَی الصَّحِیحِ؛ وَ مُضِیُ المُدَّةِ إِن لَم یَخَف ذَهَابَ رِجلِه مِنَ البَرَدِ؛ وَ بَعدَ الثَّلَاثَةِ الأَخِیرَةِ، غَسَلَ رِجلَیهِ فَقَط. وَ لَا یَجُوزُ المَسحُ عَلَی عِمَامَةٍ وَ قَلَنسُوَةٍ وَ بُرقُعٍ وَ قُفَّازَینِ.


باب: پیرامون مسح بر موزه‌ها

[همه‌ی کسانی که به اجماعشان اعتماد می‌شود، بر جایز بودن مسح موزه‌ها در سفر و حَضَر اجماع کرده‌اند؛ خواه برای ضرورت باشد یا غیرضرورت؛ حتی برای زنی که همیشه در خانه است یا از پا افتاده‌ای که توانایی حرکت ندارد نیز جایز است.

و تنها خوارج و بعضی فرقه‌ها، مسح بر موزه را جایز نمی‌دانند و مخالفتشان ناقض اجماع نیست.

و دلایل مسح بر خفّین عبارتند از:

الف) رسول خدا ج برای رفع حاجت، بیرون رفت و مغیرة بن شعبهس با ظرفی پر از آب، به دنبال آن حضرت ج به راه افتاد؛ چون پیامبر ج رفع حاجت کرد، بر آن آب ریخت و وضو گرفت و بر موزه‌هایش مسح کرد. (ترمذی و بخاری)

ب) از علیس راجع به مسح خفّین سؤال شد؛ وی در پاسخ گفت: «جَعَلَ رَسُوْلُ اللهِ ج ثَلٰاثَةَ اَیّٰامٍ وَ لَیٰالِیْهِنَّ لِلْمُسٰافِرِ وَ یَوْماً وَّ لَیْلَةً لِلْمُقِیْمِ» (مسلم) «رسول خدا ج مسح بر خفّین را برای مسافر، سه شبانه روز و برای مقیم، یک شبانه روز قرار داد».

ج) از علیس روایت شده است که فرمود: «لَوْ کٰانَ الدِّیْنُ بِالرَّأْیِ، لَکٰانَ مَسْحُ الْخُفَّیْنِ مِنْ اَسْفَلَ» (مشکوة المصابیح)؛ «اگر احکام دین به رأی و استدلال می‌بود، هر آیینه، مسح خفّین از کف پا انجام می‌گرفت نه از روی آن که به نسبت کف پا تمیزتر می‌ماند». این حدیث را ابوداود و دارمی نیز روایت کرده‌اند.

د) حسن بصری/ گوید: «هفتاد نفر از صحابه را دیدم که مسح بر خفّین را جایز می‌دانستند».

و ابوحنیفه/ گفته است: «مسح بر خفّین را جایز نمی‌دانستم تا این که راجع به آن دلیلی چون نور خورشید یافتم».

و کرخی/ گوید: «نسبت به کسی که مسح بر خفّین را جایز نمی‌داند، بیم آن دارم که کافر باشد». (نگا: فتح القدیر1/99 و تفتازانی ص 245).

ه) مغیرةس از پدرش روایت کرده است که پدرش گفت: در سفری همراه با رسول خدا ج بودم؛ خواستم که جوراب‌های آن حضرت ج را درآورم که فرمود: «دَعْهُمٰا فَاِنِّیْ اَدْخَلْتُهُمٰا طٰاهِرَتَیْنِ فَمَسَحَ عَلَیْهِمٰا» (بخاری)؛ «آن‌ها را رها کن؛ چون پاهایم را شسته و بعد جوراب‌ها را پوشیده‌ام؛ سپس بر آن‌ها مسح کرد».]

مسح بر موزه‌ها در [طهارت و پاکی حاصل نمودن از] «حَدَث اصغر» [بی‌وضویی]، برای مردان و زنان صحیح است؛ اگر چه دو موزه، از چیزی ضخیم و کلفت غیر از پوست و چرم ساخته شده باشند [همانند: موزه‌هایی که از نمد بافته می‌شوند.] و فرقی نمی‌کند که در پایین آن دو موزه، چرم و پوست وجود داشته باشد یا وجود نداشته باشد. [و همچنین مسح بر موزه‌ها در سفر و غیرسفر، برای نیاز و غیرنیاز، حتّی برای زن خانه‌داری که پیوسته در خانه است و برای بیمار که زمین‌گیر شده و راه نمی‌رود، جایز است.]

[شرایط جواز مسح بر موزه‌ها:]

و برای جواز مسح بر موزه‌ها، مراعات هفت شرط، لازم می‌باشد که عبارتند از:

1-   پوشیدن موزه‌ها پس از شستن هر دو پا؛ و اگر چنان‌چه موزه‌ها را [پس از شستن هر دو پا و] پیش از تمام کردن وضو پوشید، مسح کردن بر آن‌ها جایز است؛ در صورتی که وضوی خویش را پیش از بی‌وضو شدن و پیش آمدن شکننده‌ای از شکننده‌های وضو، کامل نماید؛ [زیرا مغیرة بن شعبهس می‌گوید: آب وضو بر دست پیامبر ج می‌ریختم و چون وقت آن رسید که پاهایش را بشوید، خم شدم که موزه‌های ایشان را درآوردم. ایشان فرمودند: «دَعْهُمٰا فَاِنِّیْ اَدْخَلْتُهُمٰا وَ هُمٰا طٰاهِرَتٰانِ» (بخاری و مسلم)؛ «آن‌ها را به حال خود واگذار؛ چون من آن‌ها را به پاکی پوشیده‌ام و وقتی که آن‌ها را پوشیدم، پاک بودند».

و نیز مغیرة بن شعبهس به پیامبر ج گفت: آیا بر موزه‌ها مسح کنم؟ پیامبر ج فرمود: «نَعَمْ؛ اِذٰا اَدْخَلْتَهُمٰا طٰاهِرَتَیْنِ» (مسند امام شافعی)؛ «آری؛ هرگاه آن‌ها را به پاکی بپوشی».]

2-   موزه‌ها چنان باشند که هر دو قوزک پا را بپوشانند. [به تعبیری دیگر، موزه‌ها باید محل شستن فرض پاها را بپوشاند؛ از این رو، اگر چنان‌چه کوتاهتر از محل فرض باشند، مسح جایز نیست؛ چون در این صورت، آن قسمت که پیدا است، فرض است شسته شود و آن قسمت که پوشیده است، واجب است مسح شود؛ و هیچ کس به جمع هر دو، یعنی مسح و شستن رأی نداده است؛ پس غلبه، با غسل و شستن است؛ چون آن، اصل می‌باشد.]

3-   بتوان با آن دو موزه به صورت پی‌درپی و پشت سر هم [به اندازه‌ی یک فرسخ یا بیشتر] راه رفت. [به تعبیری دیگر؛ پی‌درپی رفتن در آن‌ها امکان داشته باشد؛ یعنی موزه‌ها باید به قدری محکم و ضخیم باشند که بتوان با آن راه رفت؛ بدان مقدار که مسافر نیاز دارد و در وقت فرود آمدن و کوچ کردن؛ چون مسح، رخصتی است برای نیاز به پوشیدن آن، به گونه‌ای که بتوان بر آن راه رفت و رفت و آمد کرد.]

از این رو مسح بر موزه‌ای که [نتوان با آن، به صورت پی‌درپی راه رفت بدان جهت که از] شیشه یا چوب و یا آهن [و امثال آن‌ها] ساخته شده، جایز نیست.

4-   هر یک از دو موزه، از پارگی به اندازه‌ی سه انگشت از کوچکترین انگشتان پا، خالی باشند. [یعنی موزه‌ها باید صلاحیت و شایستگی مسح کردن را دارا باشند.]

5-   موزه‌ها، هر دو پا را محکم بگیرند بدون آن که با چیزی دیگر بسته شوند.

6-   موزه‌ها از رسیدن آب به هر دو پا جلوگیری نمایند. [به تعبیری دیگر، موزه‌ها به گونه‌ای باشند که مانع نفوذ آب باشند؛ پس اگر مانع نفوذ آب نباشند، بدان جهت که نازک و ضعیف هستند - همانند جوراب‌های امروزی -، مسح بر آن‌ها جایز نیست؛ چون غالباً «خفّین»: به آن‌هایی اطلاق می‌شود که مانع نفوذ آب باشند؛ و خُفّی که در نصوص آمده است، بر آن حمل می‌گردد.]

7-   این که قسمت جلوی هر پا، به اندازه‌ی سه انگشت از کوچکترین انگشتان دست، باقی مانده‌ی باشد؛ [زیرا که مقدار فرض در مسح، به اندازه‌ی سه انگشت از کوچکترین انگشتان دست بر بیرون قسمت جلوی هر پا می‌باشد؛] از این رو اگر چنان‌چه قسمت جلوی [هر کدام از دو] پایش موجود نبود، در آن صورت نمی‌تواند بر موزه‌ی خویش مسح نماید؛ اگر چه قسمت پاشنه‌ی پای وی موجود باشد؛ [زیرا در این صورت، مقدار فرض در مسح، وجود ندارد؛ چون که مقدار فرض در مسح، به اندازه‌ی سه انگشت از کوچکترین انگشتان دست بر بیرون قسمت جلوی هر پا می‌باشد.]

[مدّت مسح بر موزه‌ها:]

مُقیم [کسی که در سفر نیست، فقط] یک شبانه‌روز بر موزه‌ها مسح کند؛ [و پس از یک شبانه‌روز، به هنگام وضو، باید آن‌ها را دربیاورد و مجدداً اگر با شرایط پیشین، آن‌ها را پوشیده بود، باز همان مدت، می‌تواند بر آن‌ها مسح کند؛] و مسافر تا سه شبانه‌روز می‌تواند بر موزه‌ها مسح نماید؛ [زیرا ابوبکرس گوید: پیامبر ج فرموده است: «اَرْخُصُ لِلْمُسٰافِرِ ثَلٰاثَةَ اَیّٰامٍ وَ لَیٰالِیْهِنَّ، وَ لِلْمُقِیْمِ یَوْماً وَّ لَیْلَةً؛ اِذٰا تَطَهَّرَ وَ لَبِسَ خُفَّیْهِ اَنْ یَمْسَحَ عَلَیْهِمٰا» (صحیح ابن خزیمه و صحیح ابن حبان)؛ «پیامبر ج برای مسافر، سه شبانه‌روز و برای مقیم، یک شبانه‌روز رخصت و اجازه داده که اگر طهارت گرفت و خفّین را به پاکی پوشید، در وضوی بعدی، بر آن‌ها مسح کند به جای شستن پاها».

و صفوان بن عسّالس گوید: «کٰانَ رَسُوْلُ اللهِ ج یَأْمُرُنٰا اِذٰا کُنّٰا فِیْ سَفَرٍ اَنْ لّٰانَنْزِعَ خِفٰافَنٰا ثَلٰاثَةَ اَیّٰامٍ وَّ لَیٰالِیْهِنَّ اِلّٰا فِیْ جَنٰابَةٍ وَّ لٰکِنْ مِنْ بَوْلٍ اَوْ غٰائِطٍ اَوْ نَوْمٍ فَلٰا» (نسایی و ترمذی)؛ «وقتی که در سفر می‌بودیم، پیامبر ج به ما فرمان می‌داد که تا سه شبانه‌روز خفّین خود را درنیاوریم، مگر به خاطر غسل جنابت؛ ولیکن برای ادرار و مدفوع و خواب (یعنی برای تجدید وضو بعد از آن‌ها)، آن‌ها را از پای درنمی‌آوردیم».]

و مدّت مسح بر موزه‌ها، از وقتی شروع می‌شود که پس از پوشیدن موزه‌ها، حَدَث و بی‌وضویی رونما گردیده باشد [نه از وقتی که در آن، موزه‌ها را پوشیده است؛ زیرا مسح، خود عبادتی است دارای وقت معین؛ پس وقت آن، از زمان جواز آن، شروع می‌شود همانند نماز.]

و اگر چنان‌چه فرد مقیم، بر موزه‌ها مسح کرد؛ سپس پیش از تمام شدن مدت مسح [یک شبانه‌روز]، به مسافرت رفت، در آن صورت مدت مسح مسافر را تکمیل نماید؛ [یعی مدت سه شبانه‌روز را.]

و اگر چنان‌چه مسافر، پس از آن که بر موزه‌ها به مدت یک شبانه‌روز مسح نموده بود، مقیم گردید؛ در آن صورت موزه‌ها را از پای خویش بیرون آورد؛ [زیرا مدت مسح وی به پایان رسیده است.] و اگر مسافر، مقیم گردید و در مدّتی کمتر از یک شبانه‌روز مسح کرده بود، در آن صورت، یک شبانه‌روز مدتِ مسحِ مقیم را تکمیل نماید.

[فرض مسح بر موزه:]

و مقدار فرض در مسح موزه‌ها: به اندازه‌ی سه انگشت از کوچکترین انگشتان دست بر بیرون قسمت جلوی هر کدام از دو پا می‌باشد.

[سنّت مسح بر موزه:]

و سنّت در مسح بر موزه: آن است که انگشتان دست خویش را از هم گشاده و بازگردانیده و آن‌ها را از سر انگشتان پا تا ساق آن بکشد.

[شکننده‌های مسح بر موزه:]

چهارچیز مسح بر موزه را باطل و تباه می‌سازد:

1-   هر چیزی که وضو را می‌شکند، مسح بر موزه را نیز باطل و تباه می‌سازد.

2-   بیرون آوردن موزه؛ اگر چه با بیرون آوردن بیشتر قسمت پا تا ساق موزه باشد؛ [یعنی اگر چنان‌چه شخص مسح‌کننده بر موزه، بیشتر قسمت پا را تا ساق موزه بیرون کرد، مسح بر موزه، شکسته می‌شود.]

3-   رسیدن آب به بیشتر قسمت یکی از دو پایی که در موزه قرار دارد؛ بنا به قول صحیح.

4-   به پایان رسیدن مدّت مسح؛ البته در صورتی که بیمی از تلف شدن پای خویش به خاطر سرما نداشته باشد؛ [زیرا اگر چنان‌چه مدّت مسح بر موزه‌ها به پایان رسید، و بیم آن داشت که اگر موزه‌ها را از پای خویش بیرون کند، سرما، پاهای او را از بین خواهد برد، در آن صورت می‌تواند آن‌ها را از پای خویش بیرون کند و تا زمانی که از آن مخمصه نجات و رهایی یابد، بر آن‌ها مسح نماید؛ ناگفته نماند که انقضای مدتِ مسحِ یک شبانه‌روز، برای غیرمسافر و سه شبانه‌روز، برای مسافر است که با گذشت آن مدّت، مسح باطل می‌شود و باید از نو، آن‌ها را برابر شرایط پیشین بپوشد.]

و مسح بر عمامه [دستار]، کلاه، روسری زنان [عوض از مسح سر؛ یا مسح بر روبند عوض از شستن صورت] و مسح بر دست‌کش‌ها [عوض از شستن دست‌ها] درست نیست. [و همچنین مسح بر آرنج‌ها عوض از شستن هر دو دست، جواز ندارد.]

فَصلٌ

إِذَا اِفتَصَدَ أَو جُرِحَ أَو کُسِرَ عُضوُه، فَشَدَّه بِخِرقَةٍ أَو جَبِیرَةٍ وَ کَانَ لَا یَستَطِیعُ غَسلَ العُضوِ وَ لَا یَستَطِیعُ مَسحَه، وَجَبَ المَسحُ عَلَی أَکثَرِ مَا شَدَّ بِه العُضوَ. وَ کَفَی المَسحَ عَلَی مَا ظَهَرَ مِنَ الجَسَدِ بَینَ عِصَابَةِ المُفتَصِدِ. وَالمَسحُ کَالغَسلِ فَلَا یُتَوَقَّتُ بِمُدَّةٍ؛ وَ لَا یُشتَرَطُ شَدُّ الجَبِیرَةِ عَلَی طُهرٍ. وَ یَجُوزُ مَسحُ جَبِیرَةِ اِحدَی الرِّجلَینِ مَعَ غَسلِ الأُخرَی. وَ لَا یَبطُلُ المَسحُ بِسُقُوطِهَا قَبلَ البُرءِ وَ یَجُوزُ تَبدِیلُهَا بِغَیرِهَا؛ وَ لَا یَجِبُ إِعَادَةُ المَسحِ عَلَیهَا؛ وَالأَفضَلُ إِعَادَتُه. وَ إِذَا رَمِدَ وَ أُمِرَ أَن لَا یَغسِلَ عَینَه أَوِ انکَسَرَ ظُفُرُه وَ جَعَلَ عَلَیهِ دَوَاءً وَ عَلکًا أَو جَلدَةَ مِرَارَةٍ وَ ضَرَّه نَزعُه، جَازَ لَه المَسحُ؛ وَ إِن ضَرَّه المَسحُ، تَرَکَه. وَ لَا یَفتَقِرُ اِلَی النِّیَّةِ فِی مَسحِ الخُفِّ وَالجَبِیرَةِ وَالرَّأسِ.

فصل: [پیرامون مسح بر جبیره (تخته‌ی شکسته‌بندی، باند و پانسمان) و امثال آن]

[مبنای شریعت، پیوسته بر آسانگیری و رفع عُسر و حَرج از بندگان است؛ و اسلام پیوسته جانب تیسیر و تخفیف را بر جانب تشدید و تعسیر ترجیح می‌دهد؛ و این مطلبی است که قرآن، و در بسیاری از مناسبت‌ها سنّت، بر آن تصریح می‌نمایند.

در سوره‌ی مائده، در پایان آیه‌ی طهارت و تشریع تیمّم، خداوند می‌فرماید: ﴿مَا یُرِیدُ ٱللَّهُ لِیَجۡعَلَ عَلَیۡکُم مِّنۡ حَرَجٖ وَلَٰکِن یُرِیدُ لِیُطَهِّرَکُمۡ وَلِیُتِمَّ نِعۡمَتَهُۥ عَلَیۡکُمۡ لَعَلَّکُمۡ تَشۡکُرُونَ٦ [المائدة: 6] «خدا نمی‌خواهد بر شما سخت بگیرد، لیکن می‌خواهد شما را پاک و نعمتش را بر شما تمام گرداند؛ باشد که سپاس او بدارید».

و در سوره‌ی بقره در پایان آیه‌ی روزه و مسائل آن از قبیل رخصت افطار برای بیمار و مسافر، خداوند می‌فرماید: ﴿یُرِیدُ ٱللَّهُ بِکُمُ ٱلۡیُسۡرَ وَلَا یُرِیدُ بِکُمُ ٱلۡعُسۡرَ [البقرة: 185] «خدا برای شما آسانی می‌خواهد و برای شما دشواری نمی‌خواهد».

و در پایان آیات محرّمات ازدواج، و بیان رخصت‌های خداوند در آن، از قبیل: جواز نکاح کنیزان مؤمن، برای کسانی که از ازدواج با زنان آزاده ناتوان هستند، خداوند می‌فرماید: ﴿یُرِیدُ ٱللَّهُ أَن یُخَفِّفَ عَنکُمۡۚ وَخُلِقَ ٱلۡإِنسَٰنُ ضَعِیفٗا٢٨ [النساء: 28] «خدا می‌خواهد تا بارتان را سبک گرداند و می‌داند انسان، ناتوان آفریده شده است».

و نیز در پایان سوره‌ی حجّ به دنبال یک سلسله اوامر و نواهی می‌فرماید:

﴿هُوَ ٱجۡتَبَىٰکُمۡ وَمَا جَعَلَ عَلَیۡکُمۡ فِی ٱلدِّینِ مِنۡ حَرَجٖۚ [الحج: 78] «اوست که شما را برای خود برگزیده و در دین بر شما سختی قرار نداده است».

گذشته از آیات بسیار دیگری که بیانگر ممنوعیت افراط و غلوّ در دین می‌باشند؛ پیامبر ج نسبت به کسانی که حلال‌ها و مباحات را بر خود حرام می‌کنند و در عبادات، مشقت را برمی‌گزینند، مخالفت ورزیده و می‌فرماید:

«یَسِّرُوْا وَ لٰا تُعَسِّرُوْا وَ بَشِّرُوْا وَ لٰا تُنَفِّرُوْا» ؛ «سهل گیرید و سخت نگیرید، بشارت دهید و متنفّر نگردانید».

و نیز می‌فرماید: «اِنَّمٰا بُعِثْتُمْ مُیَسِّرِیْنَ وَ لَمْ تُبْعَثُوْا مُعَسِّرِیْنَ» ؛ «شما برای آسانگیری مبعوث شده‌اید نه برای سختگیری».

و نیز می‌فرماید: «اِنَّمٰا بُعِثْتُ بِحَنِیْفِیَّةٍ سَمْحَةٍ» ؛ «من بر دین ساده و آسان مبعوث شده‌ام».

و در مورد مشروعیت و دلیل مسح بر روی جبیره، این حدیث پیامبر گرامی اسلامج است که در ارتباط با یک نفر که سر او زخمی شده بود و وی آن را شسته و باعث مرگش گردیده بود، فرمود: «او می‌توانست تیمّم نماید و زخمش را با پارچه‌ای ببندد و روی آن را مسح و سایر بدنش را شستشو دهد». (ابوداود)]

هرگاه رگ [بیمار و دردمند] زده شود؛ یا [فردی] مجروح و زخمی گردد؛ و یا عضوی از اعضاء و اندام‌های وی بشکند و آن را با باند و پانسمان یا تخته‌ی شکسته‌بندی، محکم ببندد؛ و صاحب آن زخم یا شکستگی، نتواند عضو آسیب دیده را بشوید یا مسح کند، پس در آن صورت واجب است که بر بیشتر آنچه که عضو آسیب‌دیده شده، بدان بسته شده است، مسح نماید؛ و مسح کشیدن بر آنچه که از جسد در فاصله‌ی بین باند یا پانسمان فرد رگ‌زننده، ظاهر و هویداست، کفایت می‌کند (البته در صورتی که باز کردن آن، به جراحت وی، ضرر و زیان وارد نماید.)

و مسح [بر تخته‌ی شکسته‌بندی و باند و پانسمان] به سان شستن است؛ از این رو محدودیت زمانی در آن نیست؛ [یعنی مسح کردن بر تخته‌ی شکسته‌بندی و باند و پانسمان را تا زمانی ادامه دهد که زخم وی، بهبود و اِلتیام یابد؛ و محدود به زمان و مدت مشخصی نمی‌باشد.]

و همچنین، به هنگام بستن تخته‌ی شکسته‌بندی و باند و پانسمان بر عضو آسیب‌دیده، شرط نیست که شخص، در حال طهارت و پاکی [یعنی با وضو] بوده باشد.

و جایز نیست که بر یکی از پاهای خویش که بر آن تخته‌ی شکسته‌بندی و باند و پانسمان بسته شده است مسح نماید و پای دیگر خویش را بشوید؛ [زیرا جابربن عبداللهس گوید: مردی مورد اصابت سنگی قرار گرفت که سر او را شکست. سپس او محتلم شد و از یاران خویش سؤال کرد آیا من می‌توانم به جای غسل، تیمّم کنم و رخصت تیمّم دارم؟ گفتند: ما برای تو، چنین رخصتی را نمی‌یابیم در حالی که آب، در دسترس تو هست و تو بر آن قادر هستی. آن شخص غسل کرد و مرد؛ چون ما نزد پیامبر ج رسیدیم به وی خبر داده شده بود که فرمود:

«قَتَلُوْهُ قَتَلَهُمُ اللهُ؛ اَلٰا سَأَلَوْا اِذٰا لَمْ یَعْلَمُوْا؛ فَاِنَّمٰا شِفٰاءُ الْعَیِّ اَلسُّؤٰالُ؛ اِنَّمٰا کٰانَ یَکْفِیْهِ اَنْ یَّتَیَمَّمَ وَ یَعْصِبَ اَوْ یَعْصِرَ عَلیٰ جَرْحِهِ ثُمَّ یَمْسَحُ عَلَیْهِ وَ یَغْسِلُ سٰائِرَ جَسَدِهِ» (ابوداود، ابن ماجه و دار قطنی)؛ «او را کشتند، خدا آنان را بکشد؛ چرا وقتی که نمی‌دانستند، سؤال نکردند و نپرسیدند؟ به حقیقت، درمان نادانی، پرسیدن است. برای آن شخصِ سرشکسته، کافی بود که تیمّم کند و سرش را باندپیچی نماید و زخمش را محکم ببندد؛ سپس روی باند و جبیره، مسح کند و باقی اندام‌های سالمش را بشوید».]

و مسح، با افتادن تخته‌ی شکسته‌بندی و باند و پانسمان، پیش از بهبودیافتن زخم، باطل نمی‌گردد.

و عوض کردن و تبدیل نمودن تخته‌ی شکسته‌بندی و باند و پانسمان با غیر آن جایز است؛ و در آن صورت، اِعاده و تکرار مسح بر آن، واجب نیست؛ ولی بهتر آن است که مسح را پس از عوض کردن تخته‌ی شکسته‌بندی [یا تبدیل نمودن باند و پانسمان] اعاده و تکرار نماید.

و هرگاه فردی، چشم درد گرفت و [از ناحیه‌ی پزشکی مسلمان و ماهر،] فرمان داده شده تا چشمش را نشوید؛ یا ناخن وی شکست و بر آن دارو یا آدامس و سقز و یا زهره‌ی حیوان گذاشت؛ و نتواند آن را بردارد، مگر با تحمّل ضرر و زیان، در آن» صورت، برای وی درست است که بر آن‌ها مسح نماید؛ و اگر چنان‌چه مسح نمودن بر آن‌ها نیز بدو ضرر و آسیب می‌رساند، می‌تواند مسح را نیز ترک نماید.

و در مسح کردن بر موزه‌ها و تخته‌ی شکسته بندی [و باند و پانسمان] و بر مسح نمودن بر سر، نیت شرط نیست؛ [بلکه نیت، تنها در تیمّم شرط می‌باشد. لازم به تذکر است که در ارتباط با مسح موزه‌ها و مسح بر جبیره و تخته‌ی شکسته‌بندی و باند و پانسمان و گچ‌گرفتگی، میان مرد و زن هیچ تفاوتی وجود ندارد؛ و کیفیت مسح بر روی تخته‌ی شکسته بندی و باند و پانسمان و گچ‌گرفتگی، بدین صورت است که مسح‌کننده، دستش را با آب، خیس نموده و یک بار، روی آن را مسح نماید.]

 


 

 

 

 

باب: پیرامون تیمّم


بَابُ التَّیَمُّمِ

یَصِحُّ بِشُرُوطٍ ثَمَانِیَةٍ: اَلأَوَّلُ: اَلنِّیَّةُ؛ وَ حَقِیقَتُهَا: عَقدُ القَلبِ عَلَی الفِعلِ؛ وَ وَقتُهَا: عِندَ ضَربِ یَدِه عَلَی مَا یَتَیَمَّمُ بِه. وَ شُرُوطُ صِحَّةِ النِّیَّةِ ثَلَاثَةٌ: الإِسلَامُ وَالتَّمیِیزُ وَالعِلمُ بِمَا یَنوِیهِ؛ وَ یُشتَرَطُ لِصِحَّةِ نِیَّةِ التَّیَمُّمِ لِلصَّلَاةِ بِه أَحَدُ ثَلَاثَةِ أَشیَاءَ: إِمَّا نِیَّةُ الطَّهَارَةِ؛ أَو اِستِبَاحَةِ الصَّلَاةِ؛ أَو نِیَّةُ عِبَادَةٍ مَقصُودَةٍ لَا تَصِحُّ بِدُونِ طَهَارَةٍ؛ فَلا یُصَلِّی بِه إِذَا نَوَی التَّیَمُّمَ فَقَط؛ أَو نَوَاهُ لِقِرَاءَةِ القُرآن وَ لَم یَکُن جُنُبًا.

اَلثَّانِی: اَلعُذرُ المُبِیحُ لِلتَّیَمُّمِ، کَبُعدِه مِیلًا عَن مَاءٍ وَ لَو فِی المِصرِ؛ وَ حُصُولِ مَرَضٍ وَ بَرَدٍ یُخَافُ مِنهُ التَّلَفُ أَوِ المَرَضُ؛ وَ خَوفِ عَدُوٍّ وَ عَطشٍ؛ وَ اِحتِیَاجٍ لِعَجَنٍ لَا لِطَبخِ مَرَقٍ؛ وَ لِفَقدِ آلَةٍ؛ وَ خَوفِ فَوتِ صَلَاةِ جَنَازَةٍ أَو عِیدٍ وَ لَو بِنَاءً؛ وَ لَیسَ مِنَ العُذرِ، خَوفُ الجُمعَةِ وَالوَقتِ.

الثَّالِثُ: أَن یَکُونَ التَّیَمُّمُ بِطَاهِرٍ مِن جِنسِ الأَرضِ کَالتُّرَابِ وَالحَجَرِ وَالرَّمَلِ، لَا الحَطَبِ وَالفِضَّةِ وَالذَّهَب.

الرَّابِعُ: اِستِیعَابُ المَحَلِّ بِالمَسحِ. الخَامِسُ: أَن یَمسَحَ بِجَمِیعِ الیَدِ أَو بِأَکثَرِهَا؛ حَتَّی لَو مَسَحَ بِإِصبَعَینِ لَا یَجُوزُ؛ وَ لَو کَرَّرَ حَتَی اِستَوعَبَ؛ بِخَلَافِ مَسحِ الرَّأسِ.

1اَلسَّادِسُ أَن یَکُونَ بِضَربَتَینِ بِبَاطِنِ الکَفَّینِ وَ لَو فِی مَکَانٍ وَاحِدٍ؛ وَ یَقُومُ مَقَامَ الضَّربَتَینِ إِصَابَةُ التُّرَابِ بِجَسَدِه إِذَا مَسَحَه بِنِیَّةِ التَّیَمُّمِ.

اَلسَّابِعُ: اِنقِطَاعُ مَا یُنَافِیه مِن حَیضٍ أَو نِفَاسٍ أَو حَدَثٍ.

الثَّامِنُ: زَوَالُ مَا یَمنَعُ المَسحَ کَشَمعٍ وَ شَحمٍ.

وَ سَبَبُه وَ شُرُوطُ وُجُوبِه، کَمَا ذُکِرَ فِی الوُضُوءِ. وَ رُکنَاهُ: مَسحُ الیَدَینِ وَالوَجهِ. وَ سُنَنُ التَیَمُّمِ سَبعَةٌ: التَسمِیَةُ فِی أَوَّلِه وَالتَّرتِیبُ وَالمُوَالَاةُ وَ إِقبَالُ الیَدَینِ بَعدَ وَضعِهِمَا فِی التُّرَابِ وَ إِدبَارُهُمَا وَ نَفضُهُمَا وَ تَفرِیجُ الأَصَابِعِ.

وَ نَدُبَ تَأخِیرُ التَّیَمُّمِ لِمَن یَرجُو المَاءَ قَبلَ خُرُوجِ الوَقتِ؛ وَ یَجِبُ التَّأخِیرُ بِالوَعدِ بِالمَاءِ وَ لَو خَافَ القَضَاءَ؛ وَ یَجِبُ التَّأخِیرُ بِالوَعدِ بِالثَّوبِ أَوِ السِّقَاءِ مَا لَم یَخَفِ القَضَاءَ؛ وَ یَجِبُ طَلَبُ المَاءِ اِلَی مِقدَارِ أَربَعَمِائَةِ خُطوَةٍ إِن ظَنَّ قُربَه مَعَ الأَمن وَ إِلَّا فَلَا؛ وَ یَجِبُ طَلَبُه مِمَّن هُوَ مَعَه إِن کَانَ فِی مَحَلٍّ لَا تَشُحُّ بِهِ النُّفُوسُ؛ وَ إِن لَم یُعطِه إِلَّا بِثَمَنٍ مِثلِه لَزِمَه شِرَاؤُه بِه إِن کَانَ مَعَه فَاضِلًا عَن نَفَقَتِه.

وَ یُصَلِّی بِالتَّیَمُّمِ الوَاحِد مَا شَاءَ مِنَ الفَرَائِضِ وَالنَّوَافِلِ. وَ صَحَّ تَقدِیمُه عَلَی الوَقتِ

وَ لَو کَانَ أَکثَرُ البَدَنِ أَو نِصفُه جَرِیحًا، تَیَمَّمَ وَ إِن کَانَ أَکثَرُه صَحِیحًا، غَسَلَه وَ مَسَحَ الجَرِیحَ وَ لَا یَجمَعُ بَینَ الغَسلِ وَالتَّیَمُّمِ.

وَ یَنقُضُه، نَاقِضُ الوُضُوءِ وَالقُدرَةُ عَلَی اِستِعمَالِ المَاءِ الکَافِی. وَ مَقطُوعُ الیَدَینِ وَالرِّجلَینِ إِذَا کَانَ بِوَجهِه جَرَاحَةٌ، یُصَلِّی بِغَیرِ طَهَارَةٍ وَ لَا یُعِیدُ.


باب: پیرامون تیمّم

[تیمّم: در لغت به معنی: «قصد» است؛ و در اصطلاح شرع: تیمّم، به معنی رساندن خاک پاک به صورت و دستان است با شرایط خاصّی که بیان خواهد شد.

دلیل جواز تیمم: قرآن، سنّت نبوی و اجماع امّت است. خداوند می‌فرماید: ﴿فَلَمۡ تَجِدُواْ مَآءٗ فَتَیَمَّمُواْ صَعِیدٗا طَیِّبٗا فَٱمۡسَحُواْ بِوُجُوهِکُمۡ وَأَیۡدِیکُمۡۗ إِنَّ ٱللَّهَ کَانَ عَفُوًّا غَفُورًا٤٣ [النساء: 43] «پس اگر آبی نیافتید، با خاک پاک تیمّم کنید و (برای این منظور، با خاک) چهره و دست‌هایتان را مسح کنید؛ بی‌گمان خداوند عفوکننده و آمرزنده است».

و پیامبر ج می‌فرماید: «فُضِّلْنٰا عَلَی النّٰاسِ بِثَلٰاثٍ: جُعِلَتْ صُفُوْفُنٰا کَصُفُوْفِ الْمَلٰائِکَةِ؛ وَ جُعِلَتْ لَنَا الْاَرْضُ کُلُّهٰا مَسْجِداً؛ وَ جُعِلَتْ تُرْبَتُهٰا لَنٰا طَهُوْراً اِذٰا لَمْ نَجِدِ الْمٰاءَ» (مسلم)؛ «ما به وسیله‌ی سه چیز بر سایر مردمان برتری داده شده‌ایم: صف‌های نماز ما همچون صفهای فرشتگان قرار داده شده است؛ و نیز تمام زمین برای ما سجده‌گاه گردانیده شده است؛ و خاک آن برای ما پاک و پاک‌کننده گردانیده شده است تا آنگاه که آب نیابیم».

ضابطه و طریقه‌ی جواز تیمّم و استفاده از آن، عجز و ناتوانی از استعمال آب است به طور حسّی یا شرعی؛ و این عجز و ناتوانی، اسباب و موجباتی دارد؛ از قبیل: بیماری، موجود نبودن آب، یا با وجود موجود بودن آب، بیم جان یا از دست دادن عضو باشد؛ پس در عوض وضو یا غسل، می‌توان تیمّم کرد تا از ادای عباداتی که جز با وضو یا غسل صحیح نمی‌شوند، محروم نماند.]

[شرایط صحّت و درستی تیمّم:]

برای صحّت و درستی تیمّم، مراعات هشت شرط لازم است که عبارتند از:

1-   نیت کردن تیمّم؛ [زیرا پیامبر ج می‌فرماید: «اِنَّمَا الْاَعْمٰالُ بِالنِّیٰاتِ» (مسلم)؛ «به حقیقت، آنچه به کارها اعتبار و جهت می‌بخشد، نیت است».]

و حقیقت نیت [از لحاظ شرعی]، عبارت است از عزم و اراده‌ی قلبی برایجاد فعل [به صورت قاطعانه.]

و وقت نیت [از لحاظ شرعی]، عبارت است از: هنگام زدن دست بر آنچه که بر آن تیمّم صورت می‌گیرد.

و برای صحّت نیت تیمم، سه شرط لازم می‌باشد که عبارتند از:

الف) اسلام.

ب) فرد تیمم‌کننده، اهل تمییز و تشخیص باشد.

ج) نسبت بدان چه نیتش می‌کند، آگاهی و شناخت داشته باشد.

و در نیت تیمّمی که نماز به آن، صحیح و درست می‌شود، شرط این است که شخص تیمّم کننده، یکی از این سه مورد را نیت نماید:

الف) نیت طهارت و پاکی [از حَدَث - بی‌وضویی یا جنابت و ناپاکی - ؛ و تعیین نوع حَدَث در نیت، لازم و ضروری نیست.]

ب) [به وسیله‌ی این تیمّم،] نیت و قصد مباح شدن و روا گردیدن نماز را بر خود نماید.

ج) و یا عبادت قصد کرده شده‌ای را نیت کند که انجام آن، بدون طهارت و پاکی صحیح نمی‌شود؛ [همچون نماز جنازه و سجده‌ی تلاوت.]

از این رو، اگر چنان‌چه تنها نیت تیمّم را کرد؛ یا به نیت تلاوت قرآن، تیمّم کرد، در حالی که جُنب و ناپاک هم نیست؛ [یعنی به نیت تلاوت قرآن، تیمّم نمود، در حالی که به «حَدَث اصغر»، بی‌وضو بود،] در آن صورت نماز خواندن وی با اینگونه تیمم، صحیح و درست نیست.

[و به طور کلّی، اگر فردی به نیت مساس کردن مصحف شریف، تیمّم کرد، نماز خواندن وی با این تیمّم صحیح نیست؛ زیرا مساس کردن مصحف، اصلاً و به ذات خود، عبادتی نیست؛ و همچنین اگر چنان‌چه به نیت اذان یا اقامه، تیمّم کرد، نماز خواندن وی با این تیمّم صحیح نیست؛ زیرا که اذان و اقامه، هیچ کدام عبادتی نیستند که در ذات خود مقصود بوده باشند؛ و نیز اگر چنان‌چه به نیت تلاوت قرآن، تیمّم کرد و در حالی که به «حَدَث اصغر» بی‌وضو بود، نماز وی با این تیمّم درست نیست؛ زیرا اگر چه تلاوت قرآن، عبادت مقصودی است، ولی این عبادت، بدون وضو هم صحیح می‌باشد.]

2-   شرط دوّم تیمّم، آن است که عذری از عذرهایی که مباح‌کننده‌ی تیمّم است، وجود داشته باشد. [و عذرهایی که مباح سازنده‌ی تیمّم هستند، عبارتند از:]

الف) مانند دور بودن آب از شخص تیمم‌کننده، به اندازه‌ی مسافت یک مایل [یا بیشتر از آن]؛ اگر چه دور بودن وی از آب در شهر نیز باشد.

ب) [غالب شدن این گمان بر شخص تیمّم کننده، یا خبر دادن پزشک ماهر و مسلمان به وی، که اگر چنان‌چه وی آب را استعمال کند، برای او] بیماری و مرضی رونما گردد؛ [و یا بیماری کنونی‌اش، افزایش یابد و یا بهبود یافتن وی از آن بیماری، به تأخیر افتد.]

ج) این که با استعمال آب سرد، بیم جان یا ایجاد درد و رنج بیماری را داشته باشد.

د) از دشمنی بیم داشته باشد [که در میان او و آب، مانع و حائل ایجاد کرده است؛ خواه این دشمن، انسان باشد یا حیوانی درنده.]

‌ه‍) [برخودش یا بر دیگری،] از تشنگی بیم داشته باشد؛ [البته در صورتی که آب، اندک و ناچیز باشد.]

و) [هرگاه آب، اندک باشد] و نیاز به خمیر کردن آرد داشته باشد [و به اِضطرار و اِجبار رسیده و به مخمصه و گرفتاری و گرسنگی مُفرط رسیده باشد، و به خاطر حفظ جان، آرد را با آب خمیر کند و از آن بخورد؛] ولی نمی‌تواند آب را برای پختن آبگوشت استفاده نماید، [زیرا ضرورتی در آن نیست؛ از این رو باید با آن آب، وضو بگیرد. به تعبیری دیگر؛ هرگاه فردی، با او، آب اندکی باشد و نیازمند آن باشد که آرد را خمیر کند؛ در آن صورت آردش را خمیر نموده و برای نماز، تیمّم نماید؛ ولی کسی که با او، آب اندکی است و نیاز به پختن آبگوشت دارد، با آن آب، وضو بگیرد و آب گوشت را نپزد.]

ز) هرگاه آله و ابزاری [همچون دَلو و ریسمان، برای بیرون آوردن آب از چاه] وجود نداشته باشد.

ح) [هرگاه بر گمان نمازگزار چنین غالب شود که اگر چنان‌چه به وضو گرفتن مشغول شود،] نماز جنازه، یا نمازهای عید فطر و عید قربان را از دست بدهد؛ [زیرا این نمازها، قضایی ندارند؛] اگر چه بر نماز جنازه یا نمازهای عیدین، بنا نموده باشد؛ [یعنی: فردی در اثنای نماز جنازه، یا نمازهای عیدین، بی‌وضو شد، و برای وضو گرفتن بیرون گردید و بیم آن داشت که اگر چنان‌چه به وضو گرفتن مشغول شود، نماز جنازه یا نمازهای عیدین از او فوت می‌گردد؛ در آن صورت می‌تواند سینه‌اش را از جهت قبله برگرداند و به عوض وضو، تیمّم نماید و پس از آن، دنباله‌ی نماز خویش را بخواند؛ زیرا در این صورت نمازش فاسد نشده است.

ابن عباسب می‌گوید: «اِذٰا فٰاجَأَتْکَ صَلٰاةُ جَنٰازَةٍ فَخَشِیْتَ فَوْتَهٰا، فَصَلِّ عَلَیْهٰا بِالتَّیَمُّمِ» (مصنّف ابن ابی شیبه و ابن عدی در «الکامل»)؛ «هرگاه بدون آمادگی، مواجه با نماز جنازه شدی؛ و بیم آن داشتی که اگر به گرفتن وضو مشغول شوی، نماز جنازه را از دست بدهی، در آن صورت با تیمّم، بر میت، نماز جنازه بگزار».

و از ابن عمرب روایت شده است که: «اِنَّهُ اُتِیَ بِجَنٰازَةٍ وَ هُوَ عَلیٰ غَیْرِ وُضُوءٍ؛ فَتَیَمَّمَ ثُمَّ صَلّٰی عَلَیْهٰا» (دار قطنی)؛ «ابن عمرب در حالی که بی‌وضو بود، جنازه‌ای به نزدش آوردند؛ وی تیمّم کرد؛ آنگاه بر او نماز گزارد».

و در مورد نمازهای عیدین نیز از این دو بزرگوار، چنین اقوالی نقل گردیده است.]

و از دست دادن نماز جمعه و وقت نماز، [چنان‌چه به وضو مشغول شود،] عذری برای مباح گردانیدن تیمّم به شمار نمی‌آید؛ [یعنی اگر چنان‌چه بر گمان وی چنین غالب گردید که اگر به وضو گرفتن مشغول شود، وقت نماز را از دست می‌دهد، یا نماز جمعه از وی فوت می‌گردد، در آن صورت برای وی، تیمّم مشروع و روا نمی‌باشد؛ بلکه بر وی لازم است که وضو گیرد و نماز فرض را قضا بیاورد و در عوض نماز جمعه نیز، نماز ظهر را بخواند.]

3-   شرط سوّم تیمّم، آن است که تیمّم بر چیزی پاک از جنس زمین صورت بگیرد؛ همچون: خاک، سنگ و شن و ماسه.

از این رو، تیمّم با چوب [هیزم]، نقره و طلا درست نیست.

4-   تیمّم کننده، تمامی صورت و هر دو دست خویش را با هر دو آرنج خود مسح نماید؛ [زیرا خداوند بلندمرتبه می‌فرماید: ﴿فَٱمۡسَحُواْ بِوُجُوهِکُمۡ وَأَیۡدِیکُم [المائدة: 6] «چهره و دست‌هایتان را مسح کنید».

بدیهی است که تیمّم، بدل و عوض وضو است؛ پس در تحدید اندام‌های وضو، حکم آن را دارد؛ و بیان شد که در وضو، شستن دستان تا آرنج‌ها بود، پس در تیمّم نیز چنین است؛ و چون پیامبر ج نیز به طور عملی، دستان خویش را تا آرنج‌ها مسح کرده است؛ زیرا به روایت ابن عمرب پیامبر ج فرموده است:

«اَلتَّیَمُّمُ ضَرْبَتٰانِ: ضَرْبَةٌ لِلْوَجْهِ وَ ضَرْبَةٌ لِلْیَدَیْنِ اِلَی الْمِرْفَقَیْنِ» (حاکم)؛ «تیمم، دوبار دست به خاک زدن است: یک بار برای صورت و یک بار برای دستان تا آرنج‌ها».

و به قیاس بر وضو هم باید تا آرنج‌ها باشد چون بدل و عوض آن است.]

5-   این که فرد تیمّم‌کننده، با تمام دست خویش یا با بیشتر آن، مسح نماید؛ تا جایی که اگر چنان‌چه با دو انگشت خویش مسح کرد و این کار را تا آنجا تکرار نمود که تمامی اجزاء معینِ موردنظر را دربر گرفت، باز هم تیمّم وی صحیح و جایز نیست؛ برخلاف مسح سر [که چنین کاری در آن جایز است.]

6-   این که فرد تیمّم کننده، با دو ضربه به وسیله‌ی داخل هر دو کف دست خویش، مسح نماید؛ اگر چه دو ضربه را در یکجا بزند، [یعنی: اگر چنان‌چه دو ضربه را در یکجا زد، باز هم تیمّم وی درست است.]

و همچنین هرگاه خاک به بدن وی برسد و آن را به نیت تیمّم مسح نماید، [تیمّم وی جایز است؛ و این عمل،] جانشین و جایگزین دو ضربه می‌گردد.

7-   [در شخص تیمّم‌کننده] چیزی وجود نداشته باشد که با تیمّم، تضادّ و منافات داشته باشد؛ همچون: حیض [قاعدگی و عادت ماهانه]، یا نفاس [خون‌ریزی زایمان]، و یا حَدَث [بی‌وضویی. از این رو که اگر چنان‌چه زنی در حالت حیض و قاعدگی یا نفاس و زایمان، تیمّم نماید، تیمّم وی درست نیست؛ و همچنین اگر چنان‌چه فردی در حالت پیش آمدن حَدَث، تیمّم کند، تیمّم وی جایز نیست.]

8-   و شرط هشتم آن است که، چیزی وجود نداشته باشد که میان مسح کردن [و پوست بدنِ شخص تیمّم کننده]، حائل و مانع ایجاد نماید؛ همچون: موم و چربی.

[سبب تیمّم و شرط‌های وجوب آن:]

و سبب تیمّم و شرایط وجوب آن، همانند آن چیزهایی است که در وضو ذکر کرده شد. [مقصود از «سبب تیمّم»: قصد و اراده‌ی برطرف کردن حَدَث یا مباح کردن نماز خواندن است، تا از این روزنه، از ادای عباداتی که جز با طهارت (وضو یا تیمم) صحیح نمی‌شوند، محروم نماند؛ همچون نماز که بزرگترین عبادت‌ها است.

و شرایط وجوب تیمّم عبارتند از:

1-   عاقل بودن.       

2-   بالغ بودن.  

3-   مسلمان بودن.   

4-   وجود حَدَث.     

5-   قدرت نداشتن بر استعمال آبی که برای تمامی اعضاء و اندام‌های وضو، کفایت کند.

6-   نبودن مانع شرعی، مانند حیض و نفاس.   

7-   تنگی وقت.]

[ارکان تیمّم:]

و ارکان تیمّم عبارتند از:

1-   مسح کردن هر دو دست [با هر دو آرنج]

2-   مسح کردن [تمام] صورت؛ [زیرا خداوند می‌فرماید: ﴿فَٱمۡسَحُواْ بِوُجُوهِکُمۡ وَأَیۡدِیکُم [المائدة: 6] «چهره و دست‌های خویش را مسح کنید».

و پیامبر ج می‌فرماید: «اَلتَّیَمُّمُ ضَرْبَتٰانِ: ضَرْبَةٌ لِلْوَجْهِ وَ ضَرْبَةٌ لِلْیَدَیْنِ اِلَی الْمِرْفَقَیْنِ» (مستدرک حاکم)؛ «تیمم، دو بار دست به خاک زدن است: یک بار برای صورت و یک بار برای دستان تا آرنج‌ها».]

[سنّت‌های تیمّم:]

و سنّت‌های تیمّم هفت چیز است که عبارتند از:

* گفتن «بِسم الله اَلرحمٰن اَلرحیم» در شروع تیمّم.

* مراعات ترتیب؛ [بدین ترتیب که مسح صورت را بر مسح دستان مقدّم نماید؛ این طور که نخست، صورت خویش را مسح نماید و پس از آن، دست راست و در آخر دست چپ خویش را مسح نماید.]

* انجام دادن اعمال تیمّم به صورت پیاپی و پشت سر هم. [یعنی میان مسح صورت و دست‌ها، با انجام کاری خارج از تیمّم، فاصله ایجاد نکند.]

* به جلو حرکت دادن هر دو دست [از سر پنجه‌ها تا آخر کف‌ها]، پس از گذاردن آن‌ها بر روی خاک.

* هر دو دست را به سمت عقب حرکت دادن [پس از گذاشتن آن‌ها بر روی خاک و پس از آن که آن‌ها را به سمت جلو حرکت داده بود.]

* تکان دادن هر دو دست [پس از برداشتن آن‌ها از روی خاک؛ تا بدین ترتیب، گرد و غبار زاید از آن‌ها فرو ریزد.]

* باز و گشاده گردانیدن انگشتانِ [دست‌ها، به هنگام نهادن آن‌ها بر روی خاک پاک.]

و آن کسی که امیدوار است که پیش از خارج شدن وقت، آب را بیابد، برای وی مستحب است که تیمّم را به تأخیر اندازد؛ [چون خداوند فرموده است: «اگر آب نیافتید، تیمّم کنید»؛ خداوند بعد از نیافتن آب، دستور تیمّم داده است؛ و نیافتن آب، پس از طلب و جستجوی آن معلوم می‌شود؛ پس کسی که اراده‌ی تیمّم کردن دارد، باید شخصاً در طلب آب باشد؛ و اگر اجازه دهد، طلب دیگری هم به جای وی کفایت می‌کند، اگر مورد اطمینان باشد.

کیفیت طلب آب، بدینگونه است که اول، در کاروان خود، دنبال آب بگردد؛ چون ممکن است در میان کاروان آب باشد و او نداند؛ اگر در میان کاروان آب نیافت و در جای دشت و همواری بود، راست و چپ و جلو وعقب خود را برانداز می‌کند و این، در حال و محلی است که سبزه و اجتماع پرندگان باشد؛ و اگر زمین هموار نباشد، بلکه بلندی و پستی داشته و ناچار از جستجو و تفتیش باشد؛ در آن صورت اگر در جستجوی آب، بیم جان یا مال خود را داشته باشد، این جستجو بر وی واجب نیست و تیمّم برایش مباح است؛ چون این خوف، تیمّم را مباح می‌کند.

و اگر خوف جان و مال نداشته باشد؛ باید تا جایی به دنبال آب برود که اگر از یاران و همسفرانش اسمتداد طلبید، صدایش را بشنوند و فریادش بدانان برسد حتی اگر مشغول هم باشند.]

و شخصی که برای او، وعده‌ی دادن آب داده شده است؛ بر وی واجب است که تیمّم را به تأخیر بیاندازد؛ اگر چه بیم قضا شدن نماز را داشته باشد.

و فرد [عریانی] که برای او، وعده‌ی دادن لباس یا وعده‌ی دادن آله و ابزاری برای بیرون کشیدن آب از چاه [همچون ریسمان و دَلو] داده شده است، بر وی واجب است که تیمّم را به تأخیر بیاندازد؛ البته در صورتی که بیم قضا شدن نماز را نداشته باشد.

و طلب و جستجوی آب تا فاصله‌ی چهارصد قدم واجب است؛ البته در صورتی که گمانش بر آن باشد که به نزدیکی وی، آب وجود دارد؛ [یعنی در محلّی قرار داشته باشد که سبزه و اجتماع پرندگان باشد.] و علاوه از آن، [از دشمن و حیوانات درنده نیز] در امان باشد؛ و اگر چنان‌چه گمان نمی‌کرد که به نزدیکی وی، آبی وجود داشته باشد و یا از دشمن بیم داشت، در آن صورت طلب و جستجوی آب، بر وی واجب نمی‌باشد.

و خواستن آب، از دوستان و رفیقانی که با آن‌ها آب وجود دارد، واجب است؛ البته در صورتی که شخص در مکانی باشد که مردم در آنجا، به دادن آب بخالت و تنگ‌چشمی نمی‌کردند؛ و اگر چنان‌چه [در مکانی قرار داشت که مردم در آنجا به دادن آب، بخالت می‌کردند و] تنها به ازای پرداخت پول، به مثل قیمتِ واقعی آن، بدو آب می‌دادند، در آن صورت بر وی لازم است که آب را به قیمت واقعی و حقیقی آن، خریداری نماید [و با آن، وضو بگیرد.] ناگفته نماند که این حکم، در صورتی است که پول به همراه وی باشد و از هزینه و مخارج وی، افزون باشد.

و فرد تیمّم‌کننده می‌تواند با یک تیمّم، هر آنچه که می‌خواهد، از نمازهای فرض و نفل بخواند؛ [زیرا تیمّم، بدل و عوض وضو است؛ و پیامبر ج می‌فرماید: «اَلصَّعِیْدُ الطَّیِّبُ، طُهُوْرُ الْمُسْلِم وَ لَوْ لَمْ یَجِدِ الْمٰاءَ عَشْرَ سِنِیْنَ؛ فَاِذٰا وَجَدَ الْمٰاءَ فَلْیَمُسَّهُ بَشَرَتَهُ» (مسند احمد و ترمذی)؛ «خاک پاک برای مسلمان، پاک کننده محسوب می‌شود؛ اگر چه ده سال آب نیابد؛ پس هرگاه که آب را یافت، با آن، خود را بشوید و پوست خود را با آن پاک کند».]

و مقدّم ساختن تیمّم بر وقت نماز، جایز است؛ [اگر چنان‌چه شخص، در حکم معذور نباشد.]

و اگر چنان‌چه بیشتر بدن شخص، یا نیمی از آن، زخمی و مجروح بود، تیمّم نماید؛ و چنان‌چه بیشتر آن، سالم و تندرست باشد، آن را بشوید و بر قسمت مجروح و زخمی آن، مسح نماید؛ ولی نمی‌تواند بین شستن و تیمّم، جمع نماید.

و هر آنچه که وضو را می‌شکست [و آن را باطل و تباه می‌ساخت،] تیمّم را نیز می‌شکند؛ و [علاوه از آن،] قدرت یافتن بر استعمال آبی که برای تمام اعضاء و اندام‌های وضو، کفایت کند نیز تیمّم را باطل و تباه می‌سازد. [از این رو، اگر چنان‌چه شخص، بر استعمال آب قادر نبود، یا بر استعمال آب، قادر بود، ولی آب کافی برای تمام اعضاء و اندام‌های وی وجود نداشت، در آن صورت وضو بر وی واجب نیست. و همچنین برطرف شدن عذری که تیمّم را برای شخص مباح ساخته است؛ همچون: نبودن آب، یا ترس از دشمن، یا ترس از بیماری و مانند آن نیز، شکننده‌ی تیمّم است.]

و کسی که هر دو دست و هر دو پایش قطع است و در صورتش نیز زخم و جراحتی وجود دارد، بدون طهارت نماز بخواند و [بعدها] آن را اعاده نکند.