15. اثبات نشدن حدیثی دربارۀ شمارش اسماء الله و بیان مفهوم إحصای آنها
قبلا بیان شد که نامهای الهی منحصر در عدد معیّنی نیست، و حدیث: «إِنَّ لِلَّهِ تِسْعَةً وَتِسْعِینَ اسْمًا؛ مِائَةً إِلَّا وَاحِدًا، مَنْ أَحْصَاهَا دَخَلَ الجَنَّةَ» دلالت بر انحصار اسماء الله در عدد 99 نمیکند، بلکه بیانگر ارزش و جایگاه آنها و پاداش کسی است که این تعداد از اسماء الله را إحصا کند.
در ادامه، دو موضوع را مورد بررسی قرار میدهیم:
موضوع اول: حدیثی از پیامبر ج در مورد شمارش نامهای الله ﻷ ثابت نشده و هر آنچه در این زمینه وجود دارد، ضعیف و غیر قابل استدلال است، چنانکه پیشوایان و دانشمندان علم حدیث این مطلب را بیان کردهاند.
حدیث موجود دربارۀ شمارش نامهای الهی به سه طریق روایت گشته که هر سه طریق ثابت نشده است:
1. روایت اول: از عبد العزیز بن حصین، از ایّوب، از محمّد بن سیرین و او از ابوهریره س ... . حاکم و دیگران آن را روایت کردهاند.[1] این عبدالعزیز ضعیف و غیر قابل استدلال است. بخاری / دربارۀ او میگوید: وی از دیدگاه عالمان، قوی نیست. مسلم / میگوید: روایتش غیر قابل قبول است. ابن معین او را ضعیف میداند و ابن حجر گفته است که عالمان بر ضعیفبودن وی توافق دارند.[2]
2. روایت دوم: از عبد الملک بن محمّد صنعانی، که میگوید: ابو المنذر زهیر بن محمّد تمیمی، از موسی بن عقبه، از عبدالرّحمان أعرج، و او از ابو هریره س برای ما چنین روایت میکند: ... سپس حدیث شمارش اسماء را میآورد. ابن ماجه / آن را روایت کرده است.[3] عبدالملک ضعیف بوده و سخنش غیر قابل استدلال است. ابن حبان در مورد وی میگوید: «دربارۀ آنچه از او سؤال میشد، پاسخ میداد و روایات موضوع و جعلی میآورد و استدلال به روایت وی جایز نیست و سخنش سست است.»[4] ذهبی میگوید: «سخنش حجّت نیست.»[5]
استاد او زهیر بن محمّد بوده است که ابن حجر دربارۀ وی میگوید: «روایت اهل شام از او به طور مستقیم نبوده و از این رو، ضعیف به شمار میرود.» روایت مذکور نیز از همان نوع است، چون عبدالملک اهل شام؛ از صنعاء دمشق است.
3. روایت سوم: از ولید بن مسلم، که میگوید: شعیب بن ابی حمزه، از ابو الزّناد، از أعرج و او از ابو هریره س برای ما چنین روایت کرده است: ... . ترمذی و دیگران این روایت را آوردهاند.[6] روایت مذکور نیز بنا به چند دلیل، ضعیف و غیر قابل استدلال است، که حافظ ابن حجر / در این باره میگوید: «دلیل ضعف آن، از دیدگاه بخاری و مسلم، فقط تفرّد ولید نیست، بلکه اختلاف و اضطراب و عوامفریبی آن و احتمال اینکه عبارتی در آن وارد شده باشد، است.»[7]
ترمذی پس از آوردن این روایت، میگوید: «روایت مذکور، به چند طریق از ابوهریره و او از پیامبر ج نقل شده است، و فقط در همین روایت، این اندازه از اسامی آورده شده است.
آدم بن ابی إیاس حدیث مذکور را با اسناد دیگری، از ابو هریره س و او از رسول الله ج روایت کرده و آن اسامی را آورده است، که اسناد صحیحی ندارد.»
بر این اساس، پیشوایان و محدّثان ضعف حدیث مورد بحث و عدم صلاحیت آن برای استدلال را تأیید کردهاند، و اینکه شمارش اسماء الله سخن پیامبر ج نیست، بلکه سخن یکی از پیشینیان بوده که برای آسانکردن کار مردم، این نامها را جمعآوری کرده و سپس توسّط برخی وارد حدیث گشته تا اینکه گمان شده است که در اصل، حدیث پیامبر ج بوده است.
شیخ الإسلام ابن تیمیّه / میگوید: «دانشمندان علم حدیث اجماع دارند که این دو روایت؛ یعنی روایت ترمذی از طریق ولید، و روایت ابن ماجه از طریق عبد الملک، سخن پیامبر ج نبوده است، بلکه هر دو تا، سخن یکی از پیشینیان بوده است. بنابراین ولید آن را از یکی از استادان شامیاش نقل کرده است، چنانکه در برخی از طریقههای روایتش توضیح داده شده و به همین سبب، شیوه و محتوای روایتها با هم تفاوت دارد، و با توجّه به این مطلب، برایت روشن میگردد که روایت مذکور، به پیامبر ج نسبت داده شده و وارد احادیث ایشان گشته است و در نتیجه، برخی این اسامی را به شیوهای دیگر گردآوری نمودهاند و از قرآن استخراج کردهاند؛ همچون سفیان بن عیینه، امام احمد و دیگران.»[8]
موضوع دوم: بیان مفهوم «إحصاء» که در حدیث آمده و انجام آن باعث ورود به بهشت میشود. بدون تردید این مسأله فضیلتی بزرگ به شمار میرود که انسان را برای دستیابی به آن و تلاش و علاقۀ فراوان به قصد تکمیلش، تشویق و تحریک میکند.
برخی به اشتباه گمان کردهاند که مراد از احصای اسماء الله، شمارش 99 تا از نامهای الهی و حاضرساختن آنها در دل و تلفّظ نامهای مذکور در اوقاتی معیّن و مخصوص است. بسا اوقات افرادی این نامها را در اذکار صبح و شام خویش به کار بردهاند بدون اینکه شناختی نسبت به مفاهیم این اسامی مهم و بزرگ داشته باشند یا در مفاهیمشان تدبّر کنند و یا اینکه برای اثبات موجبات و لوازم آنها تلاش کنند و یا بر اساس مقتضیاتشان عمل کنند.
عالمان بیان کردهاند که مراد از احصای اسماء الله، فقط شمارش حروف و الفاظ آنها بدون فهم معانی و عمل بر مقتضای آنها نیست، بلکه لازم است که مفاهیم و مراد آنها به طور صحیح دانسته شود، سپس بر اساس مقتضایشان عمل گردد.
ابو عمر طلمنکی / میگوید: «شناخت کامل اسماء و صفات الهی که شایستۀ داعی و حافظ است، همان چیزی است که رسول الله ج فرمودند؛ یعنی فهم اسماء و صفات و فواید و حقایق آنها، و کسی که این موارد را نداند، آگاه به معانی اسماء الله نیست و نمیتواند از معانی آنها بهره ببرد.»[9]
وی یادآور میشود که شناخت کامل اسماء الله - شناختی که بر اثر آن، انسان به پاداش عظیم؛ یعنی ورود به بهشت دست مییابد- زمانی حاصل میشود که آدمی از اسماء و صفات الهی و فوائد و حقایق آنها باخبر باشد، و فقط شمارش و حفظ این اسامی بدون فهم معانی و مقتضیاتشان، مراد نیست.
علّامه ابن قیّم / در کتاب «بدائع الفوائد» میگوید که احصای اسماء الله سه مرحله دارد و بنده با تکمیل و انجام آنها، به پاداش بزرگ مذکور در آن حدیث دست مییابد:
مرحلۀ اول: شمارش و حفظ الفاظ آنها.
مرحلۀ دوم: فهم معانی و مفاهیمشان.
مرحلۀ سوم: دعا و درخواست از الله متعال بهوسیلۀ این نامها، که شامل دعای عبادت و دعای مسألت میشود.[10]
بنابراین با انجام این مراحل سهگانه، بنده میتواند هدف از احصای اسماء الله را برآورده کند.
بدین منظور، تعدادی از عالمان تألیفات خاصّی را برای شمارش 99 نام از اسمهای الهی و بیان دلایل و توضیح معانی و تبیین مقتضیات و ابراز آثار و فواید به کارگیری و شناخت آنها، نگاشتهاند و سایر فواید مهم و مربوط به این علم شریف را که از مهمترین و بهترین علوم است، بیان کردهاند.
[1]- المستدرک، ج 1، ص 17؛ عقیلی در الضّعفاء، ج 3، ص 15، از طریق ایّوب.
[2]- نک: لسان المیزان، ج 4، ص 28.
[3]- سنن ابن ماجه، شمارۀ حدیث: 3861.
[4]- المجروحین، ج 2، ص 136.
[5]- الکاشف، ج 2، ص 188.
[6]- جامع التّرمذی، شمارۀ حدیث: 3507؛ ابن حبان، شمارۀ حدیث: 808؛ حاکم، ج 1، ص 16.
[7]- فتح الباری، ج 11، ص 219.
[8]- مجموع الفتاوی، ج 6، صص 379- 380، با اختصار؛ و نک: مجموع الفتاوی، ج 22، ص 483.
[9]- فتح الباری، ابن حجر، ج 11، ص 226.
[10]- بدائع الفوائد، ج 1، ص 164.
14. اسمهای الله متعال منحصر در عدد مشخّصی نیست
از دیگر اصول مهم در حوزۀ اسماء و صفات، این است که نامهای الهی منحصر در عدد معیّنی نبوده و در احادیث پیامبر ج، دلایلی روشن در تأیید این مطلب وجود دارد؛ از جمله اینکه مسلم / در صحیح خود،[1] از عایشه ل چنین روایت میکند: شبی پیامبر ج را در بستر نیافتم، به دنبالش گشتم تا این که دستم به پاهایش در حالی که در مسجد ایستاده بود برخورد کرد، و میفرمود: «اللّهُمَّ إنِّی أَعُوذُ بِرضَاکَ مِنْ سَخَطِکَ ، وَبِمُعَافَاتِکَ مِنْ عُقُوبَتِکَ ، وَ أَعُوذُ بِکَ مِنْکَ ، لا أُحْصِی َثَنَاءً عَلَیْکَ ، أَنْتَ کَمَا أَثْنَیْتَ عَلَى نَفْسِکَ»؛ «پروردگارا! از غضبت به رضایتت، و از عقوبتت به عفوت و از [عذاب] تو به تو پناه میبرم. الهی! [مرا توان آن نیست که] ثنای تو را به جای آورم [حتی اگر چنین تلاشی کنم]، تو همان گونهای که خود ثنای خویش گفتهای.»
رسول الله ج فرمودند که نمیتوان ثنای الهی را به جای آورد، و اگر امکان شمارش تمامی نامهای الله میبود، این کار نیز ممکن میشد.
در حدیث طولانی مربوط به شفاعت آمده است که پیامبر ج فرمودند: «ثُمَّ یَفْتَحُ اللَّه عَلَیَّ مِنْ مَحَامِدِه، وحُسْن الثَّنَاءِ عَلَیْهِ شَیْئاً لَمْ یَفْتَحْهُ عَلَى أَحَدٍ قَبْلِی»[2]؛ «سپس الله از خصایل و خوبی ثنا بر خودش، آن قدر بر من میگشاید [و زبانم را برای این کار باز میکند] که بر هیچ کس پیش از من، آن گونه نگشوده است.»
با توجّه به حدیث فوق، نتیجه میگیریم که خصایل و اسماء و صفاتی از الله وجود دارد که آنها را برای پیامبرش در آن روز روشن میسازد، و بدون تردید با خصایلی که در قرآن و سنّت آمده است، تفاوت دارد.
همچنین در «مسند احمد»[3] و سایر کتابها، روایت شده است که عبدالله بن مسعود س میگوید: پیامبر ج فرمودند: «مَا أصَابَ عَبدًا هَمٌّ و لا حَزَنٌ فَقالَ: اللَّهُمَّ إنِّی عَبْدُکَ ابْنُ عَبْدِکَ ابْنُ أَمَتِکَ، نَاصِیَتِی بِیَدِکَ، مَاضٍ فِیَّ حُکْمُکَ، عَدْلٌ فِیَّ قَضَاؤُکَ، أَسْأَلُکَ بکُلِّ اسْمٍ هُوَ لَکَ، سَمَّیْتَ بهِ نَفْسَکَ، أَوْ أَنْزَلْتَهُ فِی کِتَابِکَ، أَوْ عَلَّمْتَهُ أَحَداً مِنْ خَلْقِکَ، أَوِ اسْتَأْثَرْتَ بِهِ فِی عِلْمِ الْغَیْبِ عِنْدَکَ: أَنْ تَجْعَلَ الْقُرْآنَ رَبِیعَ قَلْبِی، وَنُورَ بَصَری، وَجلاَءَ حُزنِی، وَذَهَابَ هَمِّی، إلّا أذهَبَ اللهُ هَمَّهُ و حُزنَهُ، و أبدَلَهُ مَکانَهُ فَرَحًا»؛ «به هر بندهای غم و اندوهی رسد، سپس بگوید: الهی! همانا من بندۀ تو و فرزند بنده و کنیز توأم، پیشانیام [زمام امورم] در دست توست، حکم تو دربارۀ من جاری است، تقدیر تو در مورد من عین عدالت است. تو را با همۀ نامهایی میخوانم که از آنِ توست و تو آنها را بر خود نهادهای، یا آنها را در کتاب خودت [قرآن] نازل فرمودهای، یا آن را به یکی از بندگانت آموختهاى و یا علم به آن را مخصوص خود گردانیدهای، [از تو مىخواهم] که قرآن را بهار دلم، نور چشمم، [سبب] برطرفشدن اندوه و رفتن غمم قرار دهی؛ قطعاً الله متعال غم و اندوهش را خواهد برد و در عوض به وی خوشحالی خواهد داد.»
ابن قیّم / میگوید: «بنابراین نامهای الهی به سه نوع زیر تقسیم شده است:
الله بخشی از نامهایش را برای فرشتگان یا سایر مخلوقاتش آشکار کرده، ولی در کتاب آسمانی نیامده است.
برخی از آنها را در کتابش بیان فرموده و به بندگانش معرّفی کرده است.
و شناخت بخشی را به خودش اختصاص داده و هیچ یک از مخلوقاتش را از آنها آگاه نکرده است، و به همین سبب، رسول الله ج فرمودند: «اسْتَأْثَرْتَ بِهِ»؛ یعنی فقط خودت از آنها آگاهی.»[4]
با این دلایل واضح، ثابت میگردد که نامهای الهی منحصر در عدد معیّنی نیستند، و حدیثی که در صحیح بخاری و صحیح مسلم[5] به نقل از ابوهریره س روایت شده است که پیامبر ج فرمودند: «إِنَّ لِلَّهِ تِسْعَةً وَتِسْعِینَ اسْمًا؛ مِائَةً إِلَّا وَاحِدًا، مَنْ أَحْصَاهَا دَخَلَ الجَنَّةَ»؛ «الله متعال، نود و نه اسم دارد؛ یکی کمتر از صد تا، هر کس [همۀ] آنها را بشمارد [نام برد و بنا بر قولی حفظ کند و ...] وارد بهشت میشود.» ، بیانگر انحصار نامهای الهی در عدد 99 نیست، بلکه در نهایت میتوان گفت که بیانگر فضیلت احصای این تعداد از اسماء الله است.
خلاصۀ سخن دربارۀ حدیث فوق، این است که عبارت: «مَنْ أَحْصَاهَا» صفت بوده و خبری مستقل نیست، بدین معنا که الله ﻷ 99 نام دارد که یکی از ویژگیهای آنها این است که هر کس آنها را إحصا [شمارش و ...] کند، وارد بهشت میگردد، و این منافاتی ندارد که الله متعال نامهای دیگری هم داشته باشد. سخنان فراوانی از این قبیل در زبان عربی وجود دارد، چنانکه میگویی: من 99 درهم دارم که میخواهم آنها را صدقه بدهم، و امکان دارد درهمهای دیگری داشته باشی و نخواهی آنها را صدقه بدهی. این مطلبی روشن است و عالمان در این باره هیچ اختلافی ندارند.
نووی / میگوید: «عالمان متّفقند که حدیث مذکور بیانگر انحصار اسمهای الهی در عدد معیّنی نیست، و این مفهوم را نمیرساند که الله غیر از این 99 اسم، نام دیگری نداشته باشد، بلکه هدف این است که هر کس این 99 تا را إحصا کند، وارد بهشت میشود. بنابراین هدف، خبردادن از ورود به بهشت بر اثر احصای آنها، و نه خبر از انحصار نامهای الله تعالی است. از این رو، در حدیث دیگری آمده است که: «أَسْأَلُکَ بکُلِّ اسْمٍ سَمَّیْتَ بهِ نَفْسَکَ أَوِ اسْتَأْثَرْتَ بِهِ فِی عِلْمِ الْغَیْبِ عِنْدَکَ»؛ «تو را با همۀ نامهایی میخوانم که آنها را بر خود نهادهای و یا علم به آنها را مخصوص خود گردانیدهای.» حافظ ابوبکر بن عربی مالکی به نقل از فردی میآورد که: الله متعال هزار نام دارد، و ابن العربی در ادامه میگوید: این تعداد هم کم است، والله أعلم.»[6]
شیخ الإسلام ابن تیمیّه / میگوید: «قول صحیح که جمهور عالمان نیز بر آن توافق دارند، دربارۀ حدیث: «إِنَّ لِلَّهِ تِسْعَةً وَتِسْعِینَ اسْمًا؛ مِائَةً إِلَّا وَاحِدًا، مَنْ أَحْصَاهَا دَخَلَ الجَنَّةَ» این است که: هر کس 99 نام از نامهای الهی را إحصا کند، وارد بهشت میشود. هدف این نیست که الله فقط 99 اسم داشته باشد، زیرا در حدیث دیگری که احمد و ابوحاتم در صحیح خود روایت کردهاند، چنین آمده است: «أَسْأَلُکَ بکُلِّ اسْمٍ هُوَ لَکَ، سَمَّیْتَ بهِ نَفْسَکَ، أَوْ أَنْزَلْتَهُ فِی کِتَابِکَ، أَوْ عَلَّمْتَهُ أَحَداً مِنْ خَلْقِکَ، أَوِ اسْتَأْثَرْتَ بِهِ فِی عِلْمِ الْغَیْبِ عِنْدَکَ: أَنْ تَجْعَلَ الْقُرْآنَ رَبِیعَ قَلْبِی، وَنُورَ بَصَری، وَجلاَءَ حُزنِی، وَذَهَابَ هَمِّی»؛ «تو را با همۀ نامهایی میخوانم که از آنِ توست و تو آنها را بر خود نهادهای، یا آنها را در کتاب خودت [قرآن] نازل فرمودهای، یا آن را به یکی از بندگانت آموختهاى و یا علم به آن را مخصوص خود گردانیدهای، [از تو مىخواهم] که قرآن را بهار دلم، نور چشمم، [سبب] برطرفشدن اندوه و رفتن غمم قرار دهی.» همچنین در حدیث صحیحی آمده است که پیامبر ج در سجدۀ خود میفرمودند: «اللّهُمَّ إنِّی أَعُوذُ بِرضَاکَ مِنْ سَخَطِکَ ، وَبِمُعَافَاتِکَ مِنْ عُقُوبَتِکَ ، وَ أَعُوذُ بِکَ مِنْکَ ، لا أُحْصِی َثَنَاءً عَلَیْکَ ، أَنْتَ کَمَا أَثْنَیْتَ عَلَى نَفْسِکَ»؛ «پروردگارا! از غضبت به رضایتت، و از عقوبتت به عفوت و از [عذاب] تو به تو پناه میبرم. الهی! [مرا توان آن نیست که] ثنای تو را به جای آورم [حتی اگر چنین تلاشی کنم]، تو همان گونهای که خود ثنای خویش گفتهای.» ایشان فرمودند که نمیتوان ثنای کامل الهی را به جای آورد، و اگر تمامی نامهایش شمارش میشد، تمامی صفاتش نیز شمارش میشد، چون صفات او تعالی، با نامهایش تعبیر و بیان میشوند.»[7]
بر این اساس، دانسته میشود که نامهای الله منحصر در عدد معیّنی نیست، و حتّی اسمهایی که در قرآن و سنّت بیان شدهاند، منحصر در این عدد (99) نیستند، و در نهایت میتوان گفت که الله ﻷ 99 اسم دارد که هر کس آنها را إحصا کند، وارد بهشت میشود و به همین سبب، عالمان اثبات و تأیید کردهاند که نامهای موجود در قرآن و سنّت، بیشتر از این عدد است.
شیخ الإسلام ابن تیمیّه / میگوید: «اگر گفته شود: فقط با اسمی از الله دعا کنید که در قرآن و سنّت آمده است، پاسخ داده میشود: اسمهایی که در قرآن و سنّت وجود دارد، بیشتر از 99 تاست.»[8]
در نتیجه، برخی از عالمان 99 تا از نامهای الهی را بیان نمودهاند و برخی نامهای دیگری را نیز جمعآوری کردهاند و بنابراین در بیان برخی با یکدیگر موافق و هماهنگ بودهاند و بدین معنا نیست که آنچه مورد اختلاف بوده و از 99 تا بیشتر است، از اسامی الهی به شمار نمیرود، بلکه امکان دارد که همگی آنها از نامهای الله باشند هر چند بیشتر از 99 تا گردند و برای صحّت و ثبوت هر اسمی، باید دلیلی از قرآن و سنّت وجود داشته باشد.
وقتی خطای افرادی که بر اثر فهم اشتباه حدیث مذکور، نامهای الهی را منحصر در 99 تا میدانستند، روشن گردید، اشتباه کسانی که میگویند الله ﻷ 300 یا 1000 یا 4000 و یا ... نام دارد، بسیار آشکار است، زیرا سخنانی بدون دلیل و برهان است، و الله تعالی میفرماید:
﴿وَأَن تَقُولُواْ عَلَى ٱللَّهِ مَا لَا تَعۡلَمُونَ﴾ [الأعراف: 33]
«و اینکه چیزی را که نمیدانید به الله نسبت دهید (حرام کرده است).»
﴿وَلَا تَقۡفُ مَا لَیۡسَ لَکَ بِهِۦ عِلۡمٌۚ﴾ [الإسراء: 36]
«و از آنچه به آن علم نداری، پیروی نکن.»
الله أ از همه داناتر است.
[1]- شمارۀ حدیث: 486.
[2]- صحیح بخاری، شمارۀ حدیث: 4712؛ صحیح مسلم، شمارۀ حدیث: 194، به روایت ابوهریره س.
[3]- ج 1، ص 391.
[4]- بدائع الفوائد، ج 1، صص 175- 176.
[5]- صحیح بخاری، شمارۀ حدیث: 2736؛ صحیح مسلم، شمارۀ حدیث: 2677.
[6]- شرح صحیح مسلم، ج 17، ص 5.
[7]- درء التّعارض، ج 3، صص 332- 333.
[8]- مجموع الفتاوی، ج 22، ص 482.
13. قاعده: اسماء الله مختص به او تعالی و شایستۀ جلالش است
یکی از اصول مهم و مفید در حوزۀ شناخت نامهای الهی، این است که اسماء و صفات او تعالی مختصّ او و شایستۀ جلال و کمال و عظمتش است، چنانکه میفرماید:
﴿وَلِلَّهِ ٱلۡأَسۡمَآءُ ٱلۡحُسۡنَىٰ فَٱدۡعُوهُ بِهَاۖ ﴾ [الأعراف: 180]
«و برای الله، نامهای نیک است، پس به آن (نامها) او را بخوانید.»
نسبتدادن آنها به الله ﻷ، نشان میدهد که اختصاص به او دارند و به همین سبب، الله متعال خود ش را با نامهایی و نیز صفاتش را با نامهایی معرّفی کرد و در نتیجه، آن نامها مختصّ اوست و کس دیگری با الله تعالی شریک نیست و هیچ همتا و مانندی ندارد. الله ـ برخی از مخلوقاتش را نیز با نامهایی که مختصّ آنان است و به آنان نسبت داده میشود، معرّفی کرده است و این نسبتدادن، دلالت بر اختصاص آن نامها به آن مخلوقات میکند و نشان میدهد که متناسب با حال و نقص و ضعفشان است. گاهی اوقات این نامها در صورتی که از نسبت و تخصیص جدا شوند، متناسب با آن نامها هستند و این نوع تناسب، منجر به توافق و یکسانی حقایق و مسمّیات نمیشود.
توضیح این مطلب، با بیان چندین مثال که هدف را مشخّص سازد، روشن میگردد.
الله تعالی خودش را «حیّ» نامیده و میفرماید:
﴿ٱللَّهُ لَآ إِلَٰهَ إِلَّا هُوَ ٱلۡحَیُّ ٱلۡقَیُّومُۚ﴾ [البقرة: 255]
«الله (معبود بر حق است) هیچ معبودی به حق جز او نیست، زنده (و جهان هستی را) نگهدار و مدبر است.»
برخی از بندگانش را نیز زنده نامیده است:
﴿یُخۡرِجُ ٱلۡحَیَّ مِنَ ٱلۡمَیِّتِ وَیُخۡرِجُ ٱلۡمَیِّتَ مِنَ ٱلۡحَیِّ﴾ [یونس: 31]
«زنده را از مرده بیرون میآورد، و مرده را از زنده بیرون میآورد.»
امّا این نوع زندهبودن با آن نوع تفاوت دارد، زیرا «حیّ» اسمی مختصّ الله أ است، ولی در عبارت: ﴿یُخۡرِجُ ٱلۡحَیَّ مِنَ ٱلۡمَیِّتِ وَیُخۡرِجُ ٱلۡمَیِّتَ مِنَ ٱلۡحَیِّ﴾، «حیّ» نامی برای مخلوق زنده بوده و اختصاص به آن دارد، که این دو اسم، وقتی از نسبت و تخصیص جدا شوند، از این لحاظ که به معنای زندگی؛ یعنی ضدّ مرگ هستند، با هم متناسب و متّفقند، امّا هر گاه نسبت داده شوند و مقیّد گردند، هر یک از آنها شرایط و ویژگیهای خاصّ خود را دارد.
بنابراین حیات منسوب به الله، زندگی و حیاتی مختصّ به او و شایستۀ جلال و کمالش است، زیرا حیاتی کامل است که پیش از آن، عدم و نیستی نبوده و هرگز از بین نخواهد رفت و دچار نقص و ضعف یا خواب و چرت نمیشود و متضمّن کمال صفات و عظمت ویژگیهای او تعالی است.
و زندگی منسوب به مخلوق، حیاتی مختصّ وی و شایستۀ ضعف و نقص و مخلوقبودن اوست، که پیش از آن عدم و نیستی بوده است، چنانکه الله ـ میفرماید:
﴿هَلۡ أَتَىٰ عَلَى ٱلۡإِنسَٰنِ حِینٞ مِّنَ ٱلدَّهۡرِ لَمۡ یَکُن شَیۡٔٗا مَّذۡکُورًا﴾ [الإنسان: 1]
«یقیناً زمانی طولانی بر انسان گذشت که چیزی (مهم و) قابل ذکر نبود.»
یعنی به سوی نابودی و مرگ میرود، چنانکه میفرماید:
﴿کُلُّ شَیۡءٍ هَالِکٌ إِلَّا وَجۡهَهُۥۚ﴾ [القصص: 88]
«همه چیز جز وجه الله نابود میشود.»
یعنی مخلوق همراه ضعف و ناتوانی است. و نیز میفرماید:
﴿وَخُلِقَ ٱلۡإِنسَٰنُ ضَعِیفٗا﴾ [النساء: 28]
«و انسان، ضعیف و ناتوان آفریده شده است.»
الله ﻷ خودش را «علیم» نامیده و میفرماید:
﴿إِنَّهُۥ هُوَ ٱلسَّمِیعُ ٱلۡعَلِیمُ﴾ [الأنفال: 61]
«همانا او شنوای داناست.»
و برخی از مخلوقاتش را نیز «علیم» نامیده است:
﴿وَبَشَّرُوهُ بِغُلَٰمٍ عَلِیمٖ﴾ [الذّاریات: 28]
«و او را به (تولّد) پسری دانا بشارت دادند.»
یعنی اسحاق ÷.
امّا علم الهی اختصاص به او دارد و علمی کامل است که پیش از آن جهل و نادانی نبوده و دچار فراموشی و نقص نمیشود، بر خلاف علم و آگاهی انسان که علمی ناقص است:
﴿وَمَآ أُوتِیتُم مِّنَ ٱلۡعِلۡمِ إِلَّا قَلِیلٗا﴾ [الإسراء: 85]
«و جز اندکی از دانش به شما داده نشده است.»
و پیش از آن، نادانی و جهل است:
﴿وَٱللَّهُ أَخۡرَجَکُم مِّنۢ بُطُونِ أُمَّهَٰتِکُمۡ لَا تَعۡلَمُونَ شَیۡٔٗا﴾ [النّحل: 78]
«و الله شما را از شکم مادرانتان بیرون آورد، در حالی که هیچ چیز نمیدانستید.»
و به سوی ناتوانی و ضعف میرود.
﴿وَمِنکُم مَّن یُرَدُّ إِلَىٰٓ أَرۡذَلِ ٱلۡعُمُرِ لِکَیۡ لَا یَعۡلَمَ بَعۡدَ عِلۡمٖ شَیًۡٔاۚ﴾ [النّحل: 70]
«و بعضی از شما را به پیری و (فرتوتی) میرساند، تا بعد از علم (و آگاهی) چیزی نداند (و همه را فراموش کند).»
الله متعال خودش را «حلیم» مینامد:
﴿إِنَّهُۥ کَانَ حَلِیمًا غَفُورٗا﴾ [الإسراء: 44]
«بدون تردید او بردبار آمرزنده است.»
برخی از مخلوقاتش را نیز «حلیم» و بردبار مینامد:
﴿فَبَشَّرۡنَٰهُ بِغُلَٰمٍ حَلِیمٖ﴾ [الصّافات: 101]
«پس ما او را به (تولّد) پسری بردبار بشارت دادیم.»
مراد، اسماعیل ÷ است، امّا این دو نوع حلم و بردباری با هم تفاوت دارند.
علاوه بر این، الله متعال خودش را «سمیع» و «بصیر» نامیده و میفرماید:
﴿۞إِنَّ ٱللَّهَ یَأۡمُرُکُمۡ أَن تُؤَدُّواْ ٱلۡأَمَٰنَٰتِ إِلَىٰٓ أَهۡلِهَا وَإِذَا حَکَمۡتُم بَیۡنَ ٱلنَّاسِ أَن تَحۡکُمُواْ بِٱلۡعَدۡلِۚ إِنَّ ٱللَّهَ نِعِمَّا یَعِظُکُم بِهِۦٓۗ إِنَّ ٱللَّهَ کَانَ سَمِیعَۢا بَصِیرٗا﴾ [النّساء: 58]
«بیگمان الله به شما فرمان میدهد که امانتها را به صاحبانشان باز گردانید و هنگامی که میان مردم داوری میکنید، به عدالت داوری کنید، در حقیقت، نیکو چیزی است که الله شما را به آن اندرز میدهد، بیگمان الله شنوای بیناست.»
بعضی از مخلوقاتش را نیز «سمیع» و «بصیر» نامیده است:
﴿إِنَّا خَلَقۡنَا ٱلۡإِنسَٰنَ مِن نُّطۡفَةٍ أَمۡشَاجٖ نَّبۡتَلِیهِ فَجَعَلۡنَٰهُ سَمِیعَۢا بَصِیرًا﴾ [الإنسان: 2]
«به راستی ما انسان را از نطفۀ مختلطی آفریدیم، او را میآزماییم، پس او را شنوای بینا قرار دادیم.»
امّا این نوع شنوایی و بینایی با آن نوع شنوایی و بینایی فرق میکند.
در جایی دیگر، الله تعالی خودش را «رؤوف» و«رحیم» مینامد:
﴿إِنَّ ٱللَّهَ بِٱلنَّاسِ لَرَءُوفٞ رَّحِیمٞ﴾ [البقرة: 143]
«همانا الله نسبت به مردم رؤوف مهربان است.»
و برخی از بندگانش را نیز «رؤوف» و «رحیم» مینامد:
﴿لَقَدۡ جَآءَکُمۡ رَسُولٞ مِّنۡ أَنفُسِکُمۡ عَزِیزٌ عَلَیۡهِ مَا عَنِتُّمۡ حَرِیصٌ عَلَیۡکُم بِٱلۡمُؤۡمِنِینَ رَءُوفٞ رَّحِیمٞ﴾ [التّوبة: 128]
«یقیناً پیامبری از (میان) خودتان به سویتان آمد که رنجهای شما بر او دشوار (و گران) است، و بر (هدایت) شما سخت اصرار دارد، و (نسبت) به مؤمنان رؤوف (و) مهربان است.»
امّا این دو با هم تفاوت دارند.
و نیز خودش را «مَلِک» نامیده است:
﴿ٱلۡمَلِکُ ٱلۡقُدُّوسُ﴾ [الحشر: 23]
«پادشاه، نهایت پاک.»
و برخی از بندگانش را نیز «مَلِک» معرّفی کرده است:
﴿وَکَانَ وَرَآءَهُم مَّلِکٞ یَأۡخُذُ کُلَّ سَفِینَةٍ غَصۡبٗا﴾ [الکهف: 79]
«(چرا که) پشت سرشان پادشاهی (ستمگر) بود که هر کشتی (سالمی) را به زور میگرفت.»
هر نوع پادشاهی و فرمانروایی مخلوقات، از بین میرود و این پادشاهی در دست و اختیار الله است و او تعالی، دهنده و بازدارنده و پایینآورنده و بالابرنده و گیرنده و فراخکننده است:
﴿قُلِ ٱللَّهُمَّ مَٰلِکَ ٱلۡمُلۡکِ تُؤۡتِی ٱلۡمُلۡکَ مَن تَشَآءُ وَتَنزِعُ ٱلۡمُلۡکَ مِمَّن تَشَآءُ وَتُعِزُّ مَن تَشَآءُ وَتُذِلُّ مَن تَشَآءُۖ بِیَدِکَ ٱلۡخَیۡرُۖ إِنَّکَ عَلَىٰ کُلِّ شَیۡءٖ قَدِیرٞ﴾ [آلعمران: 26]
«بگو: پروردگارا! ای دارندۀ پادشاهی و (هستی)! به هر کس که بخواهی، پادشاهی (و فرمانروایی) میبخشی، و از هر کس بخواهی پادشاهی (و فرمانروایی) را میگیری، و هر کس را بخواهی عزّت مىدهى، و هر کس را بخواهى خوار میکنی، همۀ خوبیها به دست توست، بدون تردید تو بر هر چیز توانایی.»
الله ـ خودش را «عزیز» مینامد:
﴿ٱلۡعَزِیزُ ٱلۡجَبَّارُ ٱلۡمُتَکَبِّرُۚ﴾ [الحشر: 23]
«پیروزمند، جبّار (جبرانکننده) و شایستۀ عظمت و بزرگی است.»
بعضی از بندگانش را نیز «عزیز» نامیده است:
﴿قَالَتِ ٱمۡرَأَتُ ٱلۡعَزِیزِ﴾ [یوسف: 51]
«همسر عزیز گفت.»
امّا این دو نوع عزّت و شوکت با هم تفاوت دارند.
در جایی دیگر، الله أ خودش را «جبّار» و «متکبّر» نامیده و برخی از مخلوقاتش را نیز جبّار و متکبّر معرّفی کرده است:
﴿کَذَٰلِکَ یَطۡبَعُ ٱللَّهُ عَلَىٰ کُلِّ قَلۡبِ مُتَکَبِّرٖ جَبَّارٖ﴾ [غافر: 35]
«این گونه الله بر دل هر متکبّر سرکشی مهر مینهد.»
ولی این دو با هم تفاوت دارند.
علاوه بر این، الله ﻷ صفاتش را با نامهایی معرّفی کرده و برخی از صفات بندگانش را نیز همان گونه معرّفی میکند:
﴿وَلَا یُحِیطُونَ بِشَیۡءٖ مِّنۡ عِلۡمِهِۦٓ إِلَّا بِمَا شَآءَۚ﴾ [البقرة: 255]
«و به چیزی از علم او، جز به آنچه بخواهد احاطه نمییابند.»
﴿أَنزَلَهُۥ بِعِلۡمِهِۦۖ﴾ [النّساء: 166]
«آن را به علم خود نازل کرده است.»
﴿إِنَّ ٱللَّهَ هُوَ ٱلرَّزَّاقُ ذُو ٱلۡقُوَّةِ ٱلۡمَتِینُ﴾ [الذّاریات: 58]
«بیگمان الله است که روزیدهنده است، (و او) قدرتمند استوار است.»
﴿أَوَ لَمۡ یَرَوۡاْ أَنَّ ٱللَّهَ ٱلَّذِی خَلَقَهُمۡ هُوَ أَشَدُّ مِنۡهُمۡ قُوَّةٗۖ﴾ [فصّلت: 15]
«آیا ندیدند الله ذاتی که آنان را آفریده از آنها نیرومندتر است؟!»
و صفت مخلوق را نیز علم و قدرت مینامد:
﴿وَمَآ أُوتِیتُم مِّنَ ٱلۡعِلۡمِ إِلَّا قَلِیلٗا﴾ [الإسراء: 85]
«و جز اندکی از دانش به شما داده نشده است.»
﴿وَفَوۡقَ کُلِّ ذِی عِلۡمٍ عَلِیمٞ﴾ [یوسف: 76]
«و بالاتر از هر صاحب علمی، داناتری است.»
﴿۞ٱللَّهُ ٱلَّذِی خَلَقَکُم مِّن ضَعۡفٖ ثُمَّ جَعَلَ مِنۢ بَعۡدِ ضَعۡفٖ قُوَّةٗ ثُمَّ جَعَلَ مِنۢ بَعۡدِ قُوَّةٖ ضَعۡفٗا وَشَیۡبَةٗۚ یَخۡلُقُ مَا یَشَآءُۚ وَهُوَ ٱلۡعَلِیمُ ٱلۡقَدِیرُ﴾ [الرّوم: 54]
«الله همان ذاتی است که شما را ناتوان آفرید، سپس بعد از ناتوانی، قوّت بخشید، و آنگاه بعد از قوّت ناتوانی و پیری قرار داد، هرچه بخواهد میآفریند، و او دانای تواناست.»
﴿وَیَزِدۡکُمۡ قُوَّةً إِلَىٰ قُوَّتِکُمۡ﴾ [هود: 52]
«و نیرویی بر نیرویتان بیفزاید.»
و روشن است که علم و قدرت الهی با علم و توان مخلوق تفاوت دارد.
الله أ خودش را با مشیّت توصیف کرده و چنین وصفی برای بندهاش نیز به کار میبرد:
﴿لِمَن شَآءَ مِنکُمۡ أَن یَسۡتَقِیمَ٢٨ وَمَا تَشَآءُونَ إِلَّآ أَن یَشَآءَ ٱللَّهُ رَبُّ ٱلۡعَٰلَمِینَ﴾ [التّکویر: 28- 29]
«برای کسی از شما که بخواهد راه راست در پیش گیرد. و شما نمیخواهید مگر اینکه پروردگار جهانیان بخواهد.»
﴿إِنَّ هَٰذِهِۦ تَذۡکِرَةٞۖ فَمَن شَآءَ ٱتَّخَذَ إِلَىٰ رَبِّهِۦ سَبِیلٗا٢٩ وَمَا تَشَآءُونَ إِلَّآ أَن یَشَآءَ ٱللَّهُۚ إِنَّ ٱللَّهَ کَانَ عَلِیمًا حَکِیمٗا﴾ [الإنسان: 29-30]
«بیگمان این یادآوری (و پند) است، پس هر کس که بخواهد راهی به سوی پروردگارش برمیگزیند. و شما چیزی را نمیخواهید مگر اینکه الله بخواهد، بیگمان الله دانای حکیم است.»
همچنین خودش را با اراده توصیف کرده و بندهاش را با این صفت توصیف میکند:
﴿تُرِیدُونَ عَرَضَ ٱلدُّنۡیَا وَٱللَّهُ یُرِیدُ ٱلۡأٓخِرَةَۗ وَٱللَّهُ عَزِیزٌ حَکِیمٞ﴾ [الأنفال: 67]
«شما (با گرفتن فدیه از اسیران) متاع دنیا را میخواهید، و الله (سرای) آخرت را (برای شما) میخواهد، و الله پیروزمند حکیم است.»
و نیز خودش را با صفت محبّت توصیف نموده و بندهاش را با همین صفت توصیف میکند:
﴿فَسَوۡفَ یَأۡتِی ٱللَّهُ بِقَوۡمٖ یُحِبُّهُمۡ وَیُحِبُّونَهُۥٓ﴾ [المائدة: 54]
«الله به زودی گروهی را میآورد که آنان را دوست دارد و آنها (نیز) او را دوست دارند.»
و خود را با رضایت، توصیف کرده و بندهاش را با آن توصیف میکند:
﴿رَّضِیَ ٱللَّهُ عَنۡهُمۡ وَرَضُواْ عَنۡهُۚ﴾ [البیّنة: 8]
«الله از آنان خشنود است، و آنها (نیز) از او خشنودند.»
و سایر مثالهایی از این قبیل که در قرآن کریم بسیار آمده، و واجب است اسماء و صفاتی را که الله برای خود اثبات کرده است، برای او تعالی ثابت بدانیم و او را تشبیه به مخلوقات نکنیم. بنابراین هر کس که بگوید الله علم و قدرت و محبّت و رضایتی ندارد، قطعاً از گروه معطّله و منکِر است، و کسی که بگوید الله ﻷ علم و قدرت و محبّت و رضایتی همچون علم و قدرت و محبّت و رضایت من دارد، دچار تشبیه و تمثیل میگردد، امّا حقیقت و صحیح، اعتقاد میانه؛ یعنی اثبات اسماء و صفات الهی بدون تمثیل، و تنزیه او تعالی بدون تعطیل است، و توافق و تناسب در اسماء باعث تناسب و توافق در حقایق و مسمّیات نمیشود و با توجّه به آنچه گفته شد، این مطلب بسیار روشن است.
12. تقسیم اسماء الله از لحاظ دلالت
یکی دیگر از اصول مهم و مفید در حوزۀ شناخت نامهای الله، این است که از لحاظ دلالتشان به دو نوع زیر تقسیم میشوند:
نوع اول: نامهایی که دلالت بر صفتی متعدّی میکنند. فعل متعدّی فعلی را گویند که اثر آن از فاعلش بگذرد و به مفعولبه برسد و به همین سبب، «فعل مجاوز» نیز گفته میشود. اسمهایی که این گونه باشند، متضمّن سه مورد زیر هستند:
1. ثبوت آن اسم برای الله ﻷ.
2. ثبوت صفت موجود در آن اسم، برای الله متعال.
3. ثبوت حکم و مقتضای آن.
به عنوان مثال: «سمیع» متضمّن اثبات «سمیع» به عنوان اسم برای الله تعالی است، و صفت سمع و شنیدن را برای او ثابت میکند و نیز حکم و مقتضایش را؛ یعنی اینکه الله ـ سرّ و نجوا را هم میشنود، چنانکه میفرماید:
﴿قَدۡ سَمِعَ ٱللَّهُ قَوۡلَ ٱلَّتِی تُجَٰدِلُکَ فِی زَوۡجِهَا وَتَشۡتَکِیٓ إِلَى ٱللَّهِ وَٱللَّهُ یَسۡمَعُ تَحَاوُرَکُمَآۚ إِنَّ ٱللَّهَ سَمِیعُۢ بَصِیرٌ﴾ [المجادلة: 1]
«به راستی الله سخن زنی را که دربارۀ شوهرش با تو مجادله میکرد، و به الله شکایت میبرد شنید، و الله گفتگوی شما را میشنید، بیگمان الله شنوای بیناست.»
«رحیم» متضمّن اثبات «رحیم» به عنوان نام الله، و صفت رحمت و حکم و مقتضای آن است؛ یعنی اینکه الله ﻷ به هر کس بخواهد، رحم میکند.
تمام نامهایی که از این نوع باشند، همین گونهاند؛ مانند غفور، رزّاق، کریم، بصیر، بارئ، خالق، مصوّر، حفیظ، ربّ، قیّوم، رؤوف، فتّاح، عفوّ و لطیف.
نوع دوم: نامهایی که دلالت بر صفتی لازمی میکنند؛ یعنی آنچه اثر آن از فاعلش تجاوز نمیکند و به مفعولبه نمیرسد و به همین سبب، به فعل لازم، «فعل غیر مجاوز» نیز میگویند. اسمهایی که این گونه باشند، متضمّن دو مورد زیر هستند:
1. ثبوت آن اسم برای الله أ.
2. ثبوت صفت موجود در آن اسم، برای الله متعال.
به عنوان نمونه، اسم «حیّ» متضمّن اثبات «حیّ» به عنوان اسم الله تعالی، و نیز اثبات صفت حیات برای اوست. «عظیم» متضمّن اثبات «عظیم» به عنوان نام الله و اثبات صفت عظمت برای اوست.
سایر اسمهایی که از این قبیل هستند، همین گونهاند؛ همچون علی، اول، آخر، ظاهر، باطن، احد، قوی و متین.
ابن قیّم / در توضیح این اصل میگوید: «وقتی اسمی بر الله متعال اطلاق شود، جایز است که مصدر و فعل از آن اشتقاق شود و از این طریق، خبر داده شود؛ مانند «سمیع، بصیر و قدیر» که شنیدن و دیدن و قدرت از آنها اشتقاق میگردد و بدین وسیله، خبر از چنین افعالی داده میشود؛ همچون:
﴿قَدۡ سَمِعَ ٱللَّهُ﴾
«به راستی الله شنید.»
﴿فَقَدَرۡنَا فَنِعۡمَ ٱلۡقَٰدِرُونَ﴾ [المرسلات: 23]
«پس ما (بر این کار) توانا بودیم، و چه نیک توانا (و قدرتمند) هستیم.»
این در صورتی است که فعل متعدّی باشد، امّا اگر لازمی باشد، نمیتوان بهوسیلۀ آن خبر داد؛ مانند «حیّ»، که در این حالت، اسم و مصدر و نه فعل بر او اطلاق میگردد و مثلا گفته نمیشود: «[نعوذ بالله] الله زنده شد.»[1]
از دیگر قواعد مفید در حوزۀ فهم اسماء الله، این است که هر یک از نامهای الهی سه نوع دلالت دارند:
- دلالت بر ذات و صفت به صورت مطابقی، دلالت بر یکی از آن دو به طور تضمّنی، و دلالت بر صفت دیگری به صورت التزامی؛ مثلا نام «حیّ» که دلالت بر ذات و بر صفت حیات به صورت مطابقی، و دلالت بر ذات تنها یا بر صفت حیات به طور تضمّنی، و دلالت بر قدرت و سمع و بصر و علم و سایر صفات، به صورت التزامی میکند.[2]
دلالت مطابقی یعنی دلالت لفظ بر تمام معنایش، دلالت تضمّنی یعنی دلالت لفظ بر بخشی از معنایش و دلالت التزامی به معنای دلالت لفظ بر امری خارج از معنایش است.
یکی دیگر از اصول مفید، این است که تمامی نامهای الله مختصّ اوست و نسبتدادن آنها به الله، به معنای اختصاصشان به او تعالی است. بنابراین کمال مطلق از آنِ او بوده و هیچ شریک و همنام و مانندی ندارد و از این موارد منزّه و برتر است.
چرا که در قرآن کریم آمده است:
﴿وَلِلَّهِ ٱلۡأَسۡمَآءُ ٱلۡحُسۡنَىٰ﴾ [الأعراف: 180]
«و برای الله، نامهای نیک است.»
﴿لَهُ ٱلۡأَسۡمَآءُ ٱلۡحُسۡنَىٰ﴾ [طه: 8]
«نامهای نیکو از آنِ اوست.»
تقدیم جار و مجرور ﴿لَهُ﴾ مفید قصر است؛ یعنی قصر و انحصار کمال حسنی که برای نامهایش ثابت است، بر او تعالی. امّا اینکه انسانها با اسمهای الله نامگذاری میشوند، دو صورت دارد:
1. نامهایی که اسم خاص و مختصّ الله هستند؛ همچون نام جلالۀ «الله»، «رحمان»، «خالق»، «بارئ» و «قیّوم» جایز نیست که برای غیر الله به کار برده شود، چون مسمّایشان معیّن است و شرکت نمیپذیرند؛ الله صاحب الوهیّت و عبودیّت بر تمامی مخلوقاتش است، رحمان دلالت بر کمال رحمت الهی میکند که همه چیز را فرا گرفته است، و چون زیاد به کار رفته است، علم و اسم مختصّ الهی شده است، خالق ذاتی است که بدون نمونۀ قبلی، چیزی را به وجود میآورد، بارئ ذاتی است که چیزی را بدون عیب به وجود میآورد، که این کار فقط توسّط الله صورت میگیرد و از این رو، فقط او تعالی چنین نامی دارد، و قیّوم ذاتی است که از دیگران بینیاز بوده و غیرش به او نیازمندند، که این هم مختصّ الله ﻷ است.
بنابراین این نوع از اسامی را نمیتوان برای غیر الله به کار برد.
2. نامهایی که مفهومی کلّی دارند ولی تکتک افراد و مسمّاهایشان با هم تفاوت دارند؛ همچون مَلِک، عزیز، جبّار و متکبّر، که میتوان غیر الله را با آنها نامگذاری کرد و الله متعال خود و برخی از بندگانش را با این اسامی معرّفی کرده است، چنانکه میفرماید:
﴿قَالَتِ ٱمۡرَأَتُ ٱلۡعَزِیزِ﴾ [یوسف: 51]
«همسر عزیز گفت.»
﴿کَذَٰلِکَ یَطۡبَعُ ٱللَّهُ عَلَىٰ کُلِّ قَلۡبِ مُتَکَبِّرٖ جَبَّارٖ﴾ [غافر: 35]
«این گونه الله بر دل هر متکبّر سرکشی مهر مینهد.»
این امر منجر به تماثل نمیشود، چون نسبتدادن مقتضی تخصیص است و نامهایی که به الله نسبت داده میشوند، اختصاص به او مییابند و شایستۀ ذات و جلال و کمالش هستند، امّا آنچه به مخلوق نسبت داده میشوند، به اعتبار مفهومی خاص هستند که شایستۀ مخلوق و نقص و ضعف اویند.
سخن درست در این باره، همین است. ابن کثیر / میگوید: «خلاصه اینکه: برخی از نامهای الهی برای غیر الله به کار میروند و برخی این گونه نیستند؛ مانند نام الله، رحمان، خالق، رزّاق و امثال آن.»[3]
از دیگر موارد مهم این است که احترام به نامهای الهی و رعایت ادب دربارۀ آنها بر ما واجب است، و یکی از انواع احترام این است که کسی را با اسمی نامگذاری نکنیم که منجر به شرک شود؛ مانند قاضی القضات، ملک الملوک، حاکم الحکّام و امثال آن، تا اینکه توحید حفظ گردد و مقام و ارزش اسماء و صفات الهی مصون بماند و اسباب و راههای شرک از بین برود.
در صحیح بخاری و صحیح مسلم، از ابوهریره س روایت شده است که رسول الله ج فرمودند: «إِنَّ أَخْنَعَ اسمٍ عندَ اللَّهِ عزَّ وجَلَّ رَجُلٌ تَسَمَّى مَلِکَ الأَملاکِ»[4]؛ «همانا پستترین نام نزد الله، [نام] مردی است که شاهنشاه نام گیرد.» مسلم / در روایتش چنین میافزاید: «لا مالکَ إلا الله»؛ «هیچ مالکی غیر از الله وجود ندارد.»
در سنن ابی داود و غیر آن، از ابو شریح س روایت شده است که: «کنیۀ او ابو الحکم بود.» پیامبر ج به وی فرمودندکه همانا الله حَکَم است و حکم و حکمت به او باز میگردد. وی گفت: زمانی که قوم من دربارۀ چیزی اختلاف داشتند، نزدم میآمدند و من میانشان داوری میکردم و هر دو گروه راضی میشدند. پیامبر ج فرمودند که چقدر این خوب است! آیا فرزندی نداری؟ او پاسخ داد: شریح و مسلم و عبدالله. رسول الله ج پرسیدند که کدام یک از همه بزرگتر است؟ گفت: شریح. سپس فرمودند که تو ابو شریح هستی.»[5] بنابراین رسول الله ج وی را راهنمایی کردند که کنیهاش را تغییر دهد تا احترام و ادب لازم در قبال اسماء الله رعایت شود، هر چند قصد انسان مشارکت و شرک نباشد.
[1]- بدائع الفوائد، ج 1، ص 170.
[2]- نک: مجموع الفتاوی، ج 7، ص 185؛ مدارج السّالکین، ج 1، ص 30.
[3]- تفسیر ابن کثیر، ج 1، ص 36.
[4]- صحیح بخاری، شمارۀ حدیث: 5853؛ صحیح مسلم، شمارۀ حدیث: 2143.
[5]- ابوداود، شمارۀ حدیث: 4955؛ نسائی، شمارۀ حدیث: 5387؛ آلبانی / آن را در صحیح ابی داود و صحیح نسائی صحیح دانسته است.
11. اسمهای الله تعالی عَلَم (اسم خاص) و صفتند
یکی از اصول مفید در حوزۀ شناخت نامهای الهی این است که اسمهای مذکور، علَم و صفتند، و توصیف با آنها منافاتی با علَمبودنشان ندارد؛ یعنی به اعتبار دلالت بر ذات، عَلَم، و از لحاظ دلالت بر معانی، صفتند. و به اعتبار اول مترادف با دلالتشان بر مسمّایی واحد؛ یعنی الله ﻷ بوده و به اعتبار دوم، متباین و متفاوت با دلالت هر یک از آنها بر معنایی خاص است. بنابراین اسامی: حیّ، علیم، قدیر، سمیع، بصیر، رحمان، رحیم، عزیز و حکیم، نامهایی برای یک مسمّا؛ یعنی الله ـ به شمار میروند، امّا «حیّ» معنایی خاص، «سمیع» معنایی خاص، و «بصیر» معنایی خاص دارد؛ حیّ دلالت بر صفت حیات میکند، سمیع بیانگر صفت سمع و شنیدن است، بصیر دلالت بر صفت بصر و دیدن میکند و ... . پس از این لحاظ که هر یک بیانگر معنایی خاص هستند، با یکدیگر متفاوتند.
دلایل بسیاری در قرآن و سنّت وجود دارد که نشان میدهد نامهای الهی دلالت بر معانی و اوصاف میکنند.
شیخ الإسلام ابن تیمیّه / میگوید: «عبارتهای مختلفی در قرآن کریم آمده است که معنا و صفت کمال را اثبات میکنند؛ اینکه در قرآن، حمد و ستایش الهی اثبات شده و خصایل او بیان گشته و توصیف برتر از آنِ اوست و نیز اثبات معانی نامهای او تعالی و امثال آن، بیانگر این معنا (کمال) است.»[1]
بارزترین این دلایل عبارت است از:
1. الله متعال در توصیف نامهایش میفرماید که تمامی آنها حسنا هستند؛ یعنی در نهایت زیبایی و کمالند، زیرا مشتمل بر اوصاف کمال و جلالند، و اگر علَم جامد و بدون معنا میبودند، حسنا و کامل نمیشدند.
2. الله ﻷ خبر داده که توصیف برتر فقط مختصّ اوست:
﴿وَلِلَّهِ ٱلۡمَثَلُ ٱلۡأَعۡلَىٰۚ﴾ [النّحل: 60]
«و برای الله صفت برتر (و عالی) است.»
﴿وَلَهُ ٱلۡمَثَلُ ٱلۡأَعۡلَىٰ﴾ [الرّوم: 27]
«و توصیف برتر برای اوست.»
ابن کثیر / در تفسیر: ﴿وَلِلَّهِ ٱلۡمَثَلُ ٱلۡأَعۡلَىٰۚ﴾ میگوید: «یعنی کمال مطلق از هر لحاظ از آنِ الله تعالی و منسوب به اوست.»[2]
ابن قیّم / در تفسیر آن، چندین معنا آورده که یکی از آنها ثبوت صفات والا برای الله ـ است.
3. اینکه در قرآن کریم، حمد و ثنای الهی ثابت شده و خصایلش به تفصیل بیان گشته است.
به عنوان نمونه، یکی از نامهای او، «وهّاب» است. و در بیان جزئیّاتش چنین آمده است:
﴿ٱلۡحَمۡدُ لِلَّهِ ٱلَّذِی وَهَبَ لِی عَلَى ٱلۡکِبَرِ إِسۡمَٰعِیلَ وَإِسۡحَٰقَۚ إِنَّ رَبِّی لَسَمِیعُ ٱلدُّعَآءِ﴾ [إبراهیم: 39]
«ستایش از آن الله است که در (سنّ) پیری، اسماعیل و اسحاق را به من عطا کرد، مسلماً پروردگار من شنوندۀ دعاست.»
یکی دیگر از اسمهایش، «خالق» است و در توضیح آن آمده است:
﴿ٱلۡحَمۡدُ لِلَّهِ ٱلَّذِی خَلَقَ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضَ وَجَعَلَ ٱلظُّلُمَٰتِ وَٱلنُّورَۖ ﴾ [الأنعام: 1]
«ستایش برای الله است که آسمانها و زمین را آفرید و تاریکیها و نور را پدید آورد.»
همچنین «القدّوس السّلام»، که در قرآن کریم میخوانیم:
﴿وَقُلِ ٱلۡحَمۡدُ لِلَّهِ ٱلَّذِی لَمۡ یَتَّخِذۡ وَلَدٗا وَلَمۡ یَکُن لَّهُۥ شَرِیکٞ فِی ٱلۡمُلۡکِ وَلَمۡ یَکُن لَّهُۥ وَلِیّٞ مِّنَ ٱلذُّلِّۖ وَکَبِّرۡهُ تَکۡبِیرَۢا﴾ [الإسراء: 111]
«و بگو: ستایش برای الله است که فرزندی (برای خود) بر نگزیده و او را در فرمانروایی هیچ شریکی نیست، و به سبب ناتوانی (و ذلت حامی و) سرپرستی برای او نیست، و او را به شایستگی بزرگ بشمار.»
و نیز «الملک و العلیم»، که در توصیفش آمده است:
﴿ٱلۡحَمۡدُ لِلَّهِ ٱلَّذِی لَهُۥ مَا فِی ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَمَا فِی ٱلۡأَرۡضِ وَلَهُ ٱلۡحَمۡدُ فِی ٱلۡأٓخِرَةِۚ وَهُوَ ٱلۡحَکِیمُ ٱلۡخَبِیرُ١ یَعۡلَمُ مَا یَلِجُ فِی ٱلۡأَرۡضِ وَمَا یَخۡرُجُ مِنۡهَا وَمَا یَنزِلُ مِنَ ٱلسَّمَآءِ وَمَا یَعۡرُجُ فِیهَاۚ وَهُوَ ٱلرَّحِیمُ ٱلۡغَفُورُ﴾ [سبأ: 1- 2]
«حمد (و ستایش) مخصوص اللهِ است که آنچه در آسمانها و آنچه در زمین وجود دارد از آنِ اوست، و ستایش در (سرای) آخرت (نیز) از آنِ اوست، و او حکیم آگاه است. آنچه را که در زمین فرو میرود و آنچه را که از آن بیرون میآید، و آنچه را که از آسمان نازل میشود و آنچه را که در آن بالا میرود میداند، و او مهربان آمرزنده است.»
4. در قرآن کریم، اسمهای الهی و نیز صفاتی که آن اسامی بیانگر آنها هستند، اثبات شده است.
مثلا الله تعالی خودش را «عزیز» نامیده و توصیف به «عزّت» کرده است:
﴿فَلِلَّهِ ٱلۡعِزَّةُ جَمِیعًاۚ﴾ [فاطر: 10]
«پس تمامی عزّت از آنِ الله است.»
در آیاتی دیگر، خودش را «علیم» نامیده و توصیف به عِلم کرده است:
﴿وَلَا یُحِیطُونَ بِشَیۡءٖ مِّنۡ عِلۡمِهِۦٓ إِلَّا بِمَا شَآءَۚ﴾ [البقرة: 255]
«و به چیزی از علم او، جز به آنچه بخواهد احاطه نمییابند.»
﴿فَٱعۡلَمُوٓاْ أَنَّمَآ أُنزِلَ بِعِلۡمِ ٱللَّهِ﴾ [هود: 14]
«پس بدانید که (قرآن) فقط به علم الله نازل شده است.»
همچنین خودش را «قوی» نامیده و توصیف به قوّت کرده است:
﴿إِنَّ ٱللَّهَ هُوَ ٱلرَّزَّاقُ ذُو ٱلۡقُوَّةِ ٱلۡمَتِینُ﴾ [الذّاریات: 58]
«بیگمان الله است که روزیدهنده است، (و او) قدرتمند استوار است.»
در جایی دیگر، خودش را «رحمان و رحیم» مینامد و توصیف به رحمت و مهربانی میکند:
﴿وَرَبُّکَ ٱلۡغَفُورُ ذُو ٱلرَّحۡمَةِۖ﴾ [الکهف: 58]
«و پروردگارت آمرزنده و صاحب رحمت است.»
علاوه بر این، خودش را «حکیم» نامیده و توصیف به حکم و حکمت کرده است:
﴿لَهُ ٱلۡحُکۡمُ وَإِلَیۡهِ تُرۡجَعُونَ﴾ [القصص: 88]
«فرمانروایی (تنها) از آنِ اوست، و (همه) به سوی او بازگردانده میشوید.»
﴿أَلَا لَهُ ٱلۡحُکۡمُ وَهُوَ أَسۡرَعُ ٱلۡحَٰسِبِینَ﴾ [الأنعام: 62]
«بدانید که حکم (و داوری) مخصوص اوست، و او زودشمارترین حسابگران است.»
الله ﻷ خودش را «قدیر» معرّفی کرده و پیامبر ج در توصیف الله متعال میفرماید که او صاحب قدرت است، چنانکه در دعای استخاره میآید: «اللَّهُم إِنِّی أَسْتَخِیرُکَ بعِلْمِکَ ، وأستقدِرُکَ بقُدْرِتک»[3]؛ «پروردگارا! من به علمت از تو طلب خیر و به قدرتت از تو طلب قدرت میکنم.» و نیز آمده است: «اللهم بِعِلْمِکَ الْغَیْبَ، وَقُدْرَتِکَ عَلَى الْخَلْقِ»[4]؛ «پروردگارا! به علم غیب تو و قدرتت بر مخلوقات ... .»
الله متعال خودش را «بصیر» مینامد و پیامبر ج میفرماید که او تعالی صاحب بصر و بینایی است: «إِنّ اﻟﻠّﻪَ ﻋَﺰَّ وَﺟَﻞَّ ﻟَﺎ ﻳَﻨَﺎمُ، وَﻟَﺎ ﻳَﻨْﺒَﻐِﻲ ﻟَﻪُ أَﻥْ ﻳَﻨَﺎمَ، ﻳَﺨْﻔِﺾُ اﻟْﻘِﺴْﻂَ وَﻳَﺮْﻓَﻌُﻪُ، ﻳُﺮْﻓَﻊُ إِﻟَﻴْﻪِ ﻋَﻤَﻞُ اﻟﻠَّﻴْﻞِ ﻗَﺒْﻞَ ﻋَﻤَﻞِ اﻟﻨَّﻬَﺎرِ، وَﻋَﻤَﻞُ اﻟﻨَّﻬَﺎرِ ﻗَﺒْﻞَ ﻋَﻤَﻞِ اﻟﻠَّﻴْﻞِ، ﺣِﺠَﺎﺑُﻪُ اﻟﻨُّﻮرُ، ﻟَﻮْ ﻛَﺸَﻔَﻪُ ﻟَﺄَﺣْﺮَﻗَﺖْ ﺳُﺒُﺤَﺎتُ وَﺟْﻬِﻪِ ﻣَﺎ اﻧْﺘَﻬَﻰ إِﻟَﻴْﻪِ ﺑَﺼَﺮهُ ﻣِﻦْ ﺧَﻠْﻘِﻪ»[5]؛ «همانا الله متعال نمیخوابد و شایستۀ او نیست که بخوابد، ترازوی اعمال را پایین و بالا میبرد. عمل شب پیش از عمل روز و عمل روز پیش از عمل شب، به سوی او برده میشود. حجابش نور است که اگر آن را بردارد، پرتو صورتش تمام مخلوقاتش را که چشمش به آنها میافتد، خواهد سوخت.»
5. در قرآن کریم، نامهایی برای الله ثابت شده و الله متعال خبر داده است که بر اثر آن اسمها، کارهایی انجام میدهد، و آن کارها احکامی برای صفاتند و از این رو، ثبوت عمل و کار دلیلی بر ثبوت صفت است.
به عنوان نمونه، خودش را «سمیع» نامیده و در آیات زیر خبر از انجام کاری که این اسم مقتضی آن است میدهد:
﴿قَدۡ سَمِعَ ٱللَّهُ قَوۡلَ ٱلَّتِی تُجَٰدِلُکَ فِی زَوۡجِهَا وَتَشۡتَکِیٓ إِلَى ٱللَّهِ وَٱللَّهُ یَسۡمَعُ تَحَاوُرَکُمَآۚ إِنَّ ٱللَّهَ سَمِیعُۢ بَصِیرٌ﴾ [المجادلة: 1]
«به راستی الله سخن زنی را که دربارۀ شوهرش با تو مجادله میکرد، و به الله شکایت میبرد شنید، و الله گفتگوی شما را میشنید، بیگمان الله شنوای بیناست.»
﴿إِنَّنِی مَعَکُمَآ أَسۡمَعُ وَأَرَىٰ﴾ [طه: 46]
«همانا من با شما هستم، میشنوم و میبینم.»
خودش را «علیم» مینامد و خبر از انجام کاری میدهد که نام مذکور آن را میطلبد:
﴿یَعۡلَمُ مَا بَیۡنَ أَیۡدِیهِمۡ وَمَا خَلۡفَهُمۡ وَلَا یُحِیطُونَ بِهِۦ عِلۡمٗا﴾ [طه: 110]
«آنچه را پیش رو دارند، و آنچه را پشت سرشان است میداند، و آنان به علم او احاطه ندارند.»
﴿إِنَّا نَعۡلَمُ مَا یُسِرُّونَ وَمَا یُعۡلِنُونَ﴾ [یس: 76]
«قطعاً ما آنچه را که پنهان میدارند و آنچه را که آشکار میکنند، میدانیم.»
﴿وَلَوۡ عَلِمَ ٱللَّهُ فِیهِمۡ خَیۡرٗا لَّأَسۡمَعَهُمۡۖ﴾ [الأنفال: 23]
«و اگر الله خیری در آنها میدانست، قطعاً به آنان میشنواند.»
همچنین خودش را «غفور» نامیده و میفرماید کاری که در اثر آن اسم به وجود میآید، توسّط او صورت میگیرد:
﴿أَلَا تُحِبُّونَ أَن یَغۡفِرَ ٱللَّهُ لَکُمۡۚ﴾ [النّور: 22]
«آیا دوست ندارید که الله شما را ببخشد؟!»
﴿قَالَ رَبِّ إِنِّی ظَلَمۡتُ نَفۡسِی فَٱغۡفِرۡ لِی فَغَفَرَ لَهُۥٓۚ إِنَّهُۥ هُوَ ٱلۡغَفُورُ ٱلرَّحِیمُ﴾ [القصص: 16]
«(سپس) گفت: پروردگارا! من به خود ستم کردم، پس مرا ببخش آنگاه (الله) او را بخشید، بیتردید او آمرزندۀ مهربان است.»
﴿وَإِلَّا تَغۡفِرۡ لِی وَتَرۡحَمۡنِیٓ أَکُن مِّنَ ٱلۡخَٰسِرِینَ﴾ [هود: 47]
«و اگر مرا نبخشی و بر من رحم نکنی، از زیانکاران خواهم بود.»
و نیز خودش را «رحیم» مینامد و خبر از انجام کاری که این نام مقتضی آن است، میدهد:
﴿وَلَا یَزَالُونَ مُخۡتَلِفِینَ١١٨ إِلَّا مَن رَّحِمَ رَبُّکَۚ﴾ [هود: 118- 119]
«ولی (آنان) همواره مختلفند [یا در اختلافند] مگر کسی که پروردگارت (بر او) رحم کند.»
﴿یُعَذِّبُ مَن یَشَآءُ وَیَرۡحَمُ مَن یَشَآءُۖ﴾ [العنکبوت: 21]
«هر کس را که بخواهد عذاب میکند، و هر کس را که بخواهد مورد رحمت قرار میدهد.»
6. الله ﻷ در قرآن کریم، نامهایی را برای خویش بیان فرمود، سپس خودش را از صفاتی که متضادّ آنهاست، منزّه و مبرّا دانست.
مثلا خودش را «الحیّ القیّوم» نامید و نفس خویش را از چرت و خواب که با کمال حیات و قیّومیت او منافات دارند، منزّه دانست:
﴿لَا تَأۡخُذُهُۥ سِنَةٞ وَلَا نَوۡمٞۚ﴾ [البقرة: 255]
«نه چرت او را فرا گیرد و نه خواب.»
و خودش را «قوی» نامید و نفسش را از خستگی و از اینکه حفاظت آسمانها و زمین او را خسته کند، منزّه دانست، چون خستگی با کمال قوّتش منافات دارد:
﴿وَمَا مَسَّنَا مِن لُّغُوبٖ﴾ [ق: 38]
«و هیچ (گونه) خستگی (و رنجی) به ما نرسید.»
﴿وَلَا یَُٔودُهُۥ حِفۡظُهُمَاۚ﴾ [البقرة: 255]
«و نگهداری آن دو (زمین و آسمان) بر او گران و دشوار نیست.»
همچنین خودش را «علیم» مینامد و نفسش را از غفلت و فراموشی که با کمال علمش منافات دارد، مبرّا میداند:
﴿وَمَا ٱللَّهُ بِغَٰفِلٍ عَمَّا تَعۡمَلُونَ﴾ [البقرة: 74]
«و الله از آنچه میکنید، غافل نیست.»
﴿وَمَا کَانَ رَبُّکَ نَسِیّٗا﴾ [مریم: 64]
«و پروردگارت هرگز فراموشکار نیست.»
علاوه بر این، خودش را «غنی» نامیده و نفسش را از آنچه با کمال غنا و بینیازیش منافات داشته باشد، منزّه دانسته است:
﴿وَهُوَ یُطۡعِمُ وَلَا یُطۡعَمُۗ﴾ [الأنعام: 14]
«و اوست که روزی میدهد، و روزی داده نمیشود.»
﴿مَآ أُرِیدُ مِنۡهُم مِّن رِّزۡقٖ وَمَآ أُرِیدُ أَن یُطۡعِمُونِ٥٧ إِنَّ ٱللَّهَ هُوَ ٱلرَّزَّاقُ ذُو ٱلۡقُوَّةِ ٱلۡمَتِینُ﴾ [الذّاریات: 57- 58]
«هرگز از آنان روزیی نمیخواهم، و نمیخواهم که مرا طعام دهند. بیگمان الله است که روزی دهنده است، (و او) قدرتمند استوار است.»
نمونههای فراوانی در این باره وجود دارد. قاعدۀ کلّی این است که هر آنچه الله متعال از خود نفی کرده و خویش را منزّه از آن دانسته است، متضمّن ثبوت کمالی ضدّ آنچه نفی شده، برای الله أ است.
7. در سنّت، احادیثی مشتمل بر اثبات معانی و صفاتی برای نامهای الهی روایت شده است، چنانکه پیامبر ج در دعای قبل از خواب فرمودند: «اللَّهُمَّ أَنْتَ الْأَوَّلُ فَلَیْسَ قَبْلَکَ شَیْءٌ، وَأَنْتَ الْآخِرُ فَلَیْسَ بَعْدَکَ شَیْءٌ، وَأَنْتَ الظَّاهِرُ فَلَیْسَ فَوْقَکَ شَیْءٌ، وَأَنْتَ الْبَاطِنُ فَلَیْسَ دُونَکَ شَیْءٌ»[6]؛ «پروردگارا! تو اولی و پیش از تو چیزی نبوده، و تو آخری و بعد از تو چیزی نیست، و تو ظاهر [و غالبی] و برتر از تو چیزی نیست و تو باطنی و غیر از تو چیزی نیست.» و فرمودند: «إنّ اللهَ حَییّ کریم یَستحی من عَبده إِذا رفع إِلَیْهِ یَدَیْهِ أَن یردهما صفراً»[7]؛ «همانا الله بسیار با حیا و بزرگوار است و از بندهاش حیا دارد که وقتی دستانش را به سوی او بلند کند، آنها را خالی برگرداند.» در حدیث دیگری آمده است که: «إنَّ اللهَ هُو الحکَمُ وإلیه الحُکْمُ»[8]؛ «بدون تردید الله حَکَم است و حُکم مربوط به اوست.» وقتی سیّدنا ابوبکر س از رسول الله ج خواست دعایی به او آموزش دهد که در نماز و خانهاش بگوید، پیامبر ج فرمودند که بگو: «اللَّهمَّ إِنِّی ظَلَمْتُ نَفْسِی ظُلْماً کثِیرا، وَلا یَغْفِر الذُّنوبَ إِلاَّ أَنْت، فَاغْفِر لی مغْفِرَةً مِن عِنْدِک، وَارحَمْنی، إِنَّکَ أَنْتَ الْغَفور الرَّحِیم»[9]؛ «پروردگارا! من بر خویش ستم بسیاری نمودهام و گناهان را تنها تو میبخشی، پس برای من از نزد خویش آمرزشی کن و به من رحم نما که همانا تو آمرزنده و مهربانی.»
و سایر دلایلی که نشان میدهد نامهای الهی عَلَم (اسم خاص) و صفتند و اسمهایی محض و بدون معنا نیستند، بلکه تمامی آنها نامهایی حسنا و کاملند که متضمّن ثبوت اوصاف کمال و جلال و جمال پروردگار، به گونهای که شایستۀ ذات او تعالی باشد، هستند؛ پروردگاری که بسیار با عزّت و بلند مرتبه است.
[1]- مجموع الفتاوی، ج 6، صص 71- 72.
[2]- تفسیر ابن کثیر، ج 4، ص 496، چاپ: الشّعب.
[3]- صحیح بخاری، شمارۀ حدیث: 1166، به روایت جابر س دربارۀ دعای استخاره.
[4]- مسند امام احمد، ج 4، ص 264؛ سنن نسائی، شمارۀ حدیث: 1305؛ ابن حبان، شمارۀ حدیث: 1971؛ حاکم، ج 1، ص 705، وی این حدیث را به روایت عمّار بن یاسر ب صحیح میداند.
[5]- صحیح مسلم، شمارۀ حدیث: 179، به روایت ابو موسی س.
[6]- صحیح مسلم، شمارۀ حدیث: 2713، به روایت ابوهریره س.
[7]- سنن أبی داود، شمارۀ حدیث: 1488؛ جامع ترمذی، شمارۀ حدیث: 3556؛ سنن ابن ماجه، شمارۀ حدیث: 3865؛ صحیح ابن حبان، شمارۀ حدیث: 876، به روایت سلمان فارسی س.
[8]- سنن أبی داود، شمارۀ حدیث: 4955؛ سنن نسائی، شمارۀ حدیث: 5387؛ مستدرک حاکم، ج 1، ص 24، به روایت هانئ بن یزید س.
[9]- صحیح بخاری، شمارۀ حدیث: 834؛ صحیح مسلم، شمارۀ حدیث: 2705.