14- جعفر بن عَون بن جعفر بن عمرو بن حُرَیث مَخزومی کوفی/[1]
[متوفّای 206 ه . ق]
حافظ ابن حجر عسقلانی در کتاب «تهذیب التهذیب»[2] گوید:
وی، ابوعَون کوفی است که از اسماعیل بن ابی خالد، ابراهیم بن مسلم هجری، اعمش، هشام بن عروة، یحیی بن سعید، مسعودی، ابوالعمیس، عبدالرحمن بن زیاد بن انعم و شماری دیگر از بزرگان، حدیث روایت نموده است.
و از کسانی که از جعفر بن عون، به نقل روایت پرداختهاند، میتوان بدین افراد اشاره کرد:
احمد بن حنبل، حسن بن علی حلوانی؛ اسحاق بن راهویه، عبد بن حُمید؛ بندار؛ هارون حمّال؛ دو پسر ابوخیثمه؛ ابوخثیمة؛ حسن بن علی بن عفّان؛ و محمد بن احمد بن ابی المثنّی موصلی که آخرین بازمانده از شاگردان وی به شمار میآید.
احمد بن حنبل در مورد جعفر بن عون گوید: «رجل صالح، لیس به بأس»؛ «وی، مردی درستکار و شریف، نجیب و محترم، شایسته و کارآمد و متخصّص و کارشناس است که در احادیث و روایات وی، نمیتوان ایراد و نقصی را گرفت؛ زیرا وی، مؤثق و قابل اعتماد است».
یحیی بن معین گفته است: «ثقة»؛ «جعفر بن عون، از زمرهی راویان ثقه و مطمئن و مُعتمد و قابل اعتبار است».
و ابوحاتم گفته است: «صدوق»؛ «جعفر بن عون، فردی صادق و راستگو و درستکار و امین میباشد».
امام بخاری بر این باور است که جعفر بن عون، به سال 206 ه . ق درگذشت و به رحمت ایزدی پیوست؛ ولی ابوداود بر آن است که وی به سال 207 ه . ق وفات کرد و چهره در نقاب خاک کشید.
برخی گفتهاند: جعفر بن عون در 87 سالگی، دار فانی را وداع گفته است؛ و برخی نیز معتقدند که وی در حالی چشم از این جهان فرو بست که 97 بهار، از عمرش گذشته بود.
حافظ ابن حجر در ادامه گوید: ابن حبّان و ابن شاهین، وی را در شمار راویان ثقه و مورد اعتماد ذکر کردهاند؛ و ابن قانع نیز در کتاب «الوفیات» گفته است: «کان ثقة»؛ «جعفر بن عون، روایت کنندهای قابل اعتماد و مورد وثوق بود».
و علاوه از اینها؛ جعفر بن عون، از آن دسته از راویانی است که هر شش پیشوای حدیث (بخاری، مسلم، ترمذی، ابوداود، نسایی و ابن ماجه)، از او حدیث روایت نمودهاند.
و در کتاب «جامع المسانید»[3] چنین آمده است: ناچیزترین بندگان خدا (ابوالمؤید محمد بن خوارزمی) گوید: «و یروی عن الامام ابی حنیفة/ فی هذه المسانید»؛ «جعفر بن عون، در این مسانید، به نقل روایت از امام ابوحنیفه/ پرداخته است».
و حافظ بن محمد بن یوسف صالحی دمشقی شافعی، در کتاب «عقود الجمان»[4]، و همچنین حافظ ابن بزّاز کردری نیز در کتاب «المناقب»[5]، جعفر بن عون را در شمار راویان شهر بصره برشمردهاند که از امام اعظم ابوحنیفه/ حدیث روایت نموده است.
نگارنده گوید:
جعفر بن عون، از ابوحنیفه، از عطاء بن ابی رباح، از ابوهریرهس روایت کرده است که آن حضرت ج فرمودهاند: «اذا طلعت النّجم، رفعت العاهة عن اهل کلّ بلدة»؛ «هرگاه ستارهی ثریا طلوع کند، آفت از مردمان تمام شهرها، برداشته میشود».
این روایت را ابوالمؤید محمد بن محمود خوارزمی در کتاب «جامع المسانید»[6]، ذکر کرده و در ادامه گفته است: حافظ ابن خسرو، این حدیث را در مُسند خویش، به نقل از جعفر بن عون، از امام ابوحنیفه/ روایت نموده است.
و همچنین نگارنده گوید:
جعفر بن عون/، در موارد ذیل (از کتاب «الجامع الصحیح» بخاری)، با یک واسطه، استاد امام محمد بن اسماعیل بخاری/ میباشد؛ و این موارد، عبارتند از:
* در باب «قوله تعالی: «و کذلک جعلناکم امّة وسطاً لتکونوا شهداء علی الناس»[7]
«حَدَّثَنَا إِسْحَاقُ بْنُ مَنْصُورٍ، حَدَّثَنَا أَبُو أُسَامَةَ، حَدَّثَنَا الأَعْمَشُ، حَدَّثَنَا أَبُو صَالِحٍ، عَنْ أَبِی سَعِیدٍ الخُدْرِیِّ، قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ: " یُجَاءُ بِنُوحٍ یَوْمَ القِیَامَةِ، فَیُقَالُ لَهُ: هَلْ بَلَّغْتَ؟ فَیَقُولُ: نَعَمْ، یَا رَبِّ، فَتُسْأَلُ أُمَّتُهُ: هَلْ بَلَّغَکُمْ؟ فَیَقُولُونَ: مَا جَاءَنَا مِنْ نَذِیرٍ، فَیَقُولُ: مَنْ شُهُودُکَ؟ فَیَقُولُ: مُحَمَّدٌ وَأُمَّتُهُ، فَیُجَاءُ بِکُمْ، فَتَشْهَدُونَ "، ثُمَّ قَرَأَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ [وَکَذَلِکَ جَعَلْنَاکُمْ أُمَّةً وَسَطًا] (البقرة: 143)- قَالَ: عَدْلًا - [لِتَکُونُوا شُهَدَاءَ عَلَى النَّاسِ، وَیَکُونَ الرَّسُولُ عَلَیْکُمْ شَهِیدًا] (البقرة: 143)، وَعَنْ جَعْفَرِ بْنِ عَوْنٍ، حَدَّثَنَا الأَعْمَشُ، عَنْ أَبِی صَالِحٍ، عَنْ أَبِی سَعِیدٍ الخُدْرِیِّ، عَنِ النَّبِیِّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ بِهَذَا» (ح 7349)
«اسحاق بن منصور،از ابواسامه، از اعمش، از ابوصالح، از ابوسعید خدریس برای ما روایت کرده که وی گفته است: رسول خدا ج فرمودند: در روز قیامت، نوح÷ (به حضور خداوند) آورده میشود و به وی گفته میشود: آیا (پیام خداوند را به مردم) رساندی؟ او در پاسخ میگوید: آری؛ ای پروردگار من! از امّت وی سؤال میشود: آیا (پیام خداوند را) به شما رسانیده است؟ آنان میگویند: هیچ هشدار دهندهای نزد ما نیامده است. به نوح÷ گفته میشود: گواهان تو کیست؟ میگوید: محمد ج و امّت او. آنگاه شما آورده میشوید و گواهی میدهید؛ سپس رسول خدا ج این آیه را تلاوت کردند: ﴿وَکَذَٰلِکَ جَعَلۡنَٰکُمۡ أُمَّةٗ وَسَطٗا لِّتَکُونُواْ شُهَدَآءَ عَلَى ٱلنَّاسِ﴾ [البقرة: 143] «و بیگمان، شما را ملّت میانه روی کردهایم (نه در دین افراط و غلوّی میورزید، و نه در آن تفریط و تعطیلی میشناسید؛ حق روح و حق جسم را مراعات میدارید و آمیزهای از حیوان و فرشتهاید) تا گواهانی بر مردم باشید (و بر تفریط مادیگرایان لذائذ جسمانی طلب و روحانیّت باخته، و بر افراط تارکانِ دنیا و ترک لذائذ جسمانی کرده، ناظر بوده و خروج هر دو دسته را از جادهی اعتدال مشاهده نمایید)».
و از جعفر بن عون، از اعمش، از ابوسعید خدریس، از پیامبر ج نیز همین حدیث روایت شده است».
* در باب «زیادة الایمان ونقصانه»[8]
«حَدَّثَنَا الحَسَنُ بْنُ الصَّبَّاحِ، سَمِعَ جَعْفَرَ بْنَ عَوْنٍ، حَدَّثَنَا أَبُو العُمَیْسِ، أَخْبَرَنَا قَیْسُ بْنُ مُسْلِمٍ، عَنْ طَارِقِ بْنِ شِهَابٍ، عَنْ عُمَرَ بْنِ الخَطَّابِ، أَنَّ رَجُلًا، مِنَ الیَهُودِ قَالَ لَهُ: یَا أَمِیرَ المُؤْمِنِینَ، آیَةٌ فِی کِتَابِکُمْ تَقْرَءُونَهَا، لَوْ عَلَیْنَا مَعْشَرَ الیَهُودِ نَزَلَتْ، لاَتَّخَذْنَا ذَلِکَ الیَوْمَ عِیدًا. قَالَ: أَیُّ آیَةٍ؟ قَالَ: ﴿ٱلۡیَوۡمَ أَکۡمَلۡتُ لَکُمۡ دِینَکُمۡ وَأَتۡمَمۡتُ عَلَیۡکُمۡ نِعۡمَتِی وَرَضِیتُ لَکُمُ ٱلۡإِسۡلَٰمَ دِینٗاۚ﴾ [المائدة: 3] قَالَ عُمَرُ: «قَدْ عَرَفْنَا ذَلِکَ الیَوْمَ، وَالمَکَانَ الَّذِی نَزَلَتْ فِیهِ عَلَى النَّبِیِّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ، وَهُوَ قَائِمٌ بِعَرَفَةَ یَوْمَ جُمُعَةٍ»» (ح 45)
«حسن بن صبّاح، از جعفر بن عون، از ابوالعُمیس، از قیس بن مسلم، از طارق بن شهاب، از عمر بن خطابس برای ما روایت کرده که وی گفته است: یک نفر یهودی، خطاب به عمر بن خطابسگفت: ای امیرمؤمنان! در کتاب شما (قرآن)، آیهای وجود دارد که اگر بر ما یهودیان فرو فرستاده میشد، ما آن روز را عید قرار داده و جشن میگرفتیم. عمر بن خطابس گفت: آن آیه کدام است؟ گفت: ﴿ٱلۡیَوۡمَ أَکۡمَلۡتُ لَکُمۡ دِینَکُمۡ وَأَتۡمَمۡتُ عَلَیۡکُمۡ نِعۡمَتِی وَرَضِیتُ لَکُمُ ٱلۡإِسۡلَٰمَ دِینٗاۚ﴾ [المائدة: 3] «امروز، دین شما را برایتان کامل نمودم و نعمت خویش را بر شما تکمیل کردم و اسلام را به عنوان دین، برای شما پسندیدم».
عمر بن خطابس گفت: ما آن روز را میشناسیم و آن مکان را به یاد داریم که این آیه بر پیامبر خدا ج نازل شد؛ آن روز، جمعه بود و آن حضرت ج در عرفات، ایستاده بود».
* در باب «الاذان للمسافر اذا کانوا جماعة والاقامة»[9]
«حَدَّثَنَا إِسْحَاقُ بْنُ مَنْصُورٍ، قَالَ: أَخْبَرَنَا جَعْفَرُ بْنُ عَوْنٍ، قَالَ: حَدَّثَنَا أَبُو العُمَیْسِ، عَنْ عَوْنِ بْنِ أَبِی جُحَیْفَةَ، عَنْ أَبِیهِ، قَالَ: «رَأَیْتُ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ بِالأَبْطَحِ، فَجَاءَهُ بِلاَلٌ فَآذَنَهُ بِالصَّلاَةِ ثُمَّ خَرَجَ بِلاَلٌ بِالعَنَزَةِ حَتَّى رَکَزَهَا بَیْنَ یَدَیْ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ بِالأَبْطَحِ، وَأَقَامَ الصَّلاَةَ»» (ح 633)
«اسحاق، از جعفر بن عون، از ابوالعُمیس، از عون بن ابی جُحیفه، از پدرش برای ما روایت کرده که وی گفته است: رسول خدا ج را در موضع «ابطح» دیدم که بلالس نزد وی آمد و اذان گفت. سپس بلالس با نیزهای کوچک درآمد و آن را در پیش روی رسول خدا ج در ابطح قرار داد و اقامه گفت».
* باب «الوصال الی السحر »[10].
* باب «الدعاء علی المشرکین بالهزیمة والزلزلة»[11].
* باب «صنع الطعام والتکلّف للضّیف»[12].
[1]- بیوگرافی «جعفر بن عون» را در این منابع دنبال کنید:
«رجال صحیح البخاری»، کلاباذی 1/140؛ «الجرح و التعدیل»، رازی 4/485؛ «کتاب الثقات»، ابن حبان 4/106؛ «سیر اعلام النبلاء»، حافظ ذهبی 9/439؛ «الکاشف»، حافظ ذهبی 1/185؛ «تقریب التهذیب»، ابن حجر عسقلانی 1/163؛ «خلاصة تهذیب الکمال»، خزرجی ص 54؛«تهذیب الکمال»، حافظ مزّی 3/415؛ «الجمع بین رجال الصحیحین»، مقدسی 1/70
[2]- «تهذیب التهذیب» 2/86
[3]- «جامع المسانید» 2/420
[4]- «عقود الجمان»، ص 104
[5]- «المناقب»، کردری 4/224
[6]- «جامع المسانید» 1/138-141
[7]- «الجامع الصحیح» امام بخاری، 2/1092
[8]- همان 2/1069
[9]- همان 1/88
[10]- همان 1/264
[11]- همان 1/411
[12]- همان 1/904
13- جریر بن عبدالحمید (بن قُرْط ضَبّی) حنفی/[1]
[متوفّای 188 ه . ق]
علامه ذهبی در کتاب «تذکرة الحفّاظ»[2] گوید:
وی، حافظ و حجّت در حدیث، ابوعبدالله ضَبّی کوفی، محدّث شهر «رَی» میباشد که به سال 110 ه . ق دیده به جهان گشود و از منصور بن مُعتمر، حصین بن عبدالرحمن، بیان به بشر، سهیل، اعمش و شماری دیگر از بزرگان و پیشوایان دینی، به سماع حدیث پرداخته است و قرآن را نیز به نزد حمزة الزیّات فراگرفت و خواند.
و از کسانی که از جریر بن عبدالحمید، حدیث روایت نمودهاند، میتوان بدین افراد اشاره کرد:
علی بن مدینی؛ اسحاق بن راهویه؛ قُتیبه؛ یوسف بن موسی قطّان؛ احمد بن حنبل؛ علی بن حُجر؛ عثمان بن ابی شیبه؛ محمد بن حمید و شمار زیادی از دیگر مردمان.
و از آنجایی که جریر بن عبدالحمید، فردی ثقه و مورد اعتماد و مطمئن و درستکار بود و از حفظ و ضبطی عالی و نیکو نیز (در عرصهی حدیث) برخوردار بود و دریای علم و دانش به شمار میآمد (و سینهاش، ظرف معارف و دلش، گنجینهی حکمتها بود)، از این رو، کعبهی آمال محدّثان، شیفتگان علم و دانش و تشنگان حکمت و فرزانگی قرار گرفت و آنها برای اخذ حدیث، به سویش بار سفر بستند و قصد او را نمودند (تا در محضرش زانوی تلمّذ بزنند و به یادگیری و فراگیری احادیث و اخبار در نزد جریر بپردازند و از او، سماع حدیث نمایند).
یحیی بن معین گوید: «سمعته یقول: عرض علیّ بالکوفة اَلفا درهم یعطونی مع القرّاء؛ فَأَبیتُ؛ ثم جئتُ اَطلب ما عندهم»؛ «در شهر کوفه، به من پیشنهاد شد تا همراه با قاریان، دو هزار درهم به من بدهند؛ ولی من از پذیرفتن آن، استنکاف ورزیدم؛ آنگاه به نزد قاریان کوفه رفتم (امّا نه به خاطر مسائل مادّی و اقتصادی، بلکه به خاطر) فراچنگ آوردن آنچه که در نزد آنها (از علم و دانش و حکمت و فرزانگی و قرآن و حدیث) بود».
یحیی بن معین در جایی دیگر گوید: «طلب جریر الحدیث خمس سنین فقط»؛ «جریر بن عبدالحمید، تنها به مدّت پنج سال، به دنبال حدیث رفت و آن را جست و جو و کند و کاو نمود».
و سرانجام، جریر بن عبدالحمید در شهر «رَی» به سال 188 ه . ق درگذشت و به رحمت ایزدی پیوست - رحمت و رضوان خدا بر او باد - و این در حالی بود که حدیث وی در «جزء ابن عرفة»، از لحاظ اِسناد، در درجهی عالی قرار دارد.
حافظ عبدالقادر قرشی در کتاب «الجواهر المضیة فی طبقات الحنفیة»[3] به ذکر جریر بن عبدالحمید پرداخته و او را در شمار علماء و صاحب نظران احناف برشمرده و این را نیز گفته است: «اخذ الفقه عن ابی حنیفة/ فی مسائل منها؛ مسئلة جنایة المدبّر علی سیّده. روی عنه ابن المبارک وقتیبة واحمد وابن المدینی»؛ «جریر بن عبدالحمید، پارهای از احکام و مسائل فقهی را از امام ابوحنیفه/ فراگرفت که یکی از آن مسائل، مسألهی جنایت بردهی «مدبّر» بر خواجه و اربابش است؛ و عبدالله بن مبارک، قتیبه، احمد بن حنبل و علی بن مدینی نیز از وی، حدیث روایت نمودهاند».
ابن سعد گفته است: «ثقة کثیر العلم، یرحل الیه»؛ «جریر بن عبدالحمید، فردی قابل اعتماد و مورد وثوق میباشد که بهرهی زیادی از علم و دانش و حکمت و فرزانگی، نصیب او شده بود (و چنان به اوامر و فرامین الهی، تعالیم و آموزههای نبوی، احکام و دستورات شرعی و حقایق و مفاهیم والای قرآنی، مسلّط بود که) مردم، خانه و کاشانهی خویش را به مقصد او ترک میکردند و به نزد او، بار سفر میبستند و به یادگیری و فراگیری اخبار و احادیث در نزد وی میپرداختند و از او، سماع حدیث مینمودند».
و هبة الله طبری گوید: «یجمع علی ثقته»؛ «بر ثقه بودن جریر بن عبدالحمید، اجماع علماء و صاحب نظران اسلامی صورت گرفته است».
و شیخان (بخاری و مسلم) نیز از جریر بن عبدالحمید، حدیث روایت نمودهاند.
در کتاب «جامع المسانید»[4] چنین آمده است: «و هو ممّن یروی عن الامام الاعظم فی هذه المسانید»، «جریر بن عبدالحمید، از آن دسته از راویانی میباشد که در این مسانید، به نقل روایت از امام ابوحنیفه/ پرداخته است.»
و حافظ محمد بن یوسف صالحی دمشقی شافعی نیز در کتاب «عقود الجمان»،[5] وی را در شمار روایت کنندگان از امام اعظم ابوحنیفه/ قرار داده است.[6]
نگارنده گوید:
جریر بن عبدالحمید، از ابوحنیفه، از ابراهیم بن محمد بن منتشر، از پدرش، از حبیب بن سالم، از نعمان بن بشیرس، از پیامبر ج روایت میکند: «انّه ج کان یقرأ فی العیدین ویوم الجمعة: بسبّح اسم ربک الاعلی وهل اتاک حدیث الغاشیة»؛ «رسول خداج در دو رکعت نمازهای عید و جمعه، سورههای «اعلی» و «غاشیة» را میخواندند».
این روایت را ابوالمؤید محمد بن محمود خوارزمی در کتاب «جامع المسانید»،[7] ذکر کرده و در ادامه گفته است: حافظ محمد بن مظفّر، این حدیث را در مسند خویش، از جریر بن عبدالحمید، از امام ابوحنیفه/ روایت نموده است.
و همچنین نگارنده گوید:
جریر بن عبدالحمید، در موارد ذیل (از کتاب «الجامع الصحیح» بخاری)، با یک واسطه، استاد امام محمد بن اسماعیل بخاری/ به شمار میآید؛ و این موارد، عبارتند از:
* در باب «اثم من تبرّأ من موالیه»[8]
«حَدَّثَنَا قُتَیْبَةُ بْنُ سَعِیدٍ، حَدَّثَنَا جَرِیرٌ، عَنِ الأَعْمَشِ، عَنْ إِبْرَاهِیمَ التَّیْمِیِّ، عَنْ أَبِیهِ، قَالَ: قَالَ عَلِیٌّ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ: مَا عِنْدَنَا کِتَابٌ نَقْرَؤُهُ إِلَّا کِتَابُ اللَّهِ غَیْرَ هَذِهِ الصَّحِیفَةِ، قَالَ: فَأَخْرَجَهَا، فَإِذَا فِیهَا أَشْیَاءُ مِنَ الجِرَاحَاتِ وَأَسْنَانِ الإِبِلِ، قَالَ: وَفِیهَا: «المَدِینَةُ حَرَمٌ مَا بَیْنَ عَیْرٍ إِلَى ثَوْرٍ، فَمَنْ أَحْدَثَ فِیهَا حَدَثًا، أَوْ آوَى مُحْدِثًا، فَعَلَیْهِ لَعْنَةُ اللَّهِ وَالمَلاَئِکَةِ وَالنَّاسِ أَجْمَعِینَ، لاَ یُقْبَلُ مِنْهُ یَوْمَ القِیَامَةِ صَرْفٌ وَلاَ عَدْلٌ. وَمَنْ وَالَى قَوْمًا بِغَیْرِ إِذْنِ مَوَالِیهِ، فَعَلَیْهِ لَعْنَةُ اللَّهِ وَالمَلاَئِکَةِ وَالنَّاسِ أَجْمَعِینَ، لاَ یُقْبَلُ مِنْهُ یَوْمَ القِیَامَةِ صَرْفٌ وَلاَ عَدْلٌ. وَذِمَّةُ المُسْلِمِینَ وَاحِدَةٌ، یَسْعَى بِهَا أَدْنَاهُمْ، فَمَنْ أَخْفَرَ مُسْلِمًا فَعَلَیْهِ لَعْنَةُ اللَّهِ وَالمَلاَئِکَةِ وَالنَّاسِ أَجْمَعِینَ، لاَ یُقْبَلُ مِنْهُ یَوْمَ القِیَامَةِ صَرْفٌ وَلاَ عَدْلٌ» (ح 6755)
«قتیبة بن سعید، از جریر بن عبدالحمید، از اعمش، از ابراهیم تیمی، از پدرش برای ما روایت کرده که وی گفته است: (چون علی بن ابی طالبس در بیعت با ابوبکر صدّیقس درنگ کرد و شهرت یافته بود که وی به جمع آوری قرآن مشغول است، از این رو، از وی پرسیده شد که آیا نزد او کتابی است؟) علیس گفت: نزد ما کتابی نیست که آن را بخوانیم؛ جز کتاب خدا و همین صحیفه. وی صحیفه را بیرون آورد و در آن چیزهایی از (احکام جبران) جراحتها و سنین شتران نوشته شده بود (که به زکات داده شوند یا به خون بهاء).
و همچنین در آن نوشته شده بود که مدینهی منوره، از کوه عَیر یا کوه ثَور، جزو قلمرو حَرَم است؛ پس کسی که (در امور دین) در آن بدعتی پدید آورد و یا بدعت گرایی را جای دهد، لعنت خدا و فرشتگان و همهی مردم بر او باد؛ و هیچ عبادت فرض و نفلی از وی در روز رستاخیز، پذیرفته نمیشود؛ و کسی که (بندهای که) بدون اجازهی خواجه و اربابش با قومی دوستی میکند، لعنت خدا و فرشتگان و همهی مردم بر او است و هیچ عبادت فرض و نفلی از وی در روز قیامت پذیرفته نمیشود.
و پناه دادن مسلمان به کسی، یکسان است (و باید از جانب همگان رعایت شود؛) هر چند اندکترین کس ایشان، این عهد را داده باشد؛ پس کسی که این پیمان و عهد مسلمان را میشکند، لعنت خدا و فرشتگان و همهی مردم بر او است و هیچ عبادت فرض و نفلی از وی در روز رستاخیز، پذیرفته نمیشود».
* در باب «اذا اسلم علی یدیه؛ وکان الحسن لا یری له ولایة. وقال النبیّ ج: الو لاء لمن اعتق»[9]
«حَدَّثَنَا مُحَمَّدٌ، أَخْبَرَنَا جَرِیرٌ، عَنْ مَنْصُورٍ، عَنْ إِبْرَاهِیمَ، عَنِ الأَسْوَدِ، عَنْ عَائِشَةَ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهَا، قَالَتْ: اشْتَرَیْتُ بَرِیرَةَ، فَاشْتَرَطَ أَهْلُهَا وَلاَءَهَا. فَذَکَرَتْ ذَلِکَ لِلنَّبِیِّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ، فَقَالَ: «أَعْتِقِیهَا، فَإِنَّ الوَلاَءَ لِمَنْ أَعْطَى الوَرِقَ» قَالَتْ: فَأَعْتَقْتُهَا. قَالَتْ: فَدَعَاهَا رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ فَخَیَّرَهَا مِنْ زَوْجِهَا، فَقَالَتْ: لَوْ أَعْطَانِی کَذَا وَکَذَا مَا بِتُّ عِنْدَهُ، فَاخْتَارَتْ نَفْسَهَا قَالَ: وَکَانَ زَوْجُهَا حُرًّ»(ح 6758)
«محمد، از جریر بن عبدالحمید، از منصور، از ابراهیم، از اسود، از عایشهل برای ما روایت کرده که وی گفته است: بریره را خریداری کردم و صاحبانش، ولاء او را شرط گذاشتند. این موضوع را به پیامبر ج یادآوری کردم؛ آن حضرت ج فرمودند: «آزادش کن؛ زیرا ولاء، برای کسی است که (بهای وی را) نقره میدهد». عایشهل گوید: من نیز او را آزادکردم. پس از آن، رسول خدا ج بریره را خواست و برایش (در قبول شوهرش) اختیار داد؛ او نیز گفت: اگر برایم چنین و چنان بدهد، یک شب با وی نمیگذرانم و نفس خود را در اختیار خود گرفت».
* در باب «ما جاء فی قبر النبیّ ج وابی بکر وعمر »[10]
«حَدَّثَنَا قُتَیْبَةُ، حَدَّثَنَا جَرِیرُ بْنُ عَبْدِ الحَمِیدِ، حَدَّثَنَا حُصَیْنُ بْنُ عَبْدِ الرَّحْمَنِ، عَنْ عَمْرِو بْنِ مَیْمُونٍ الأَوْدِیِّ، قَالَ: رَأَیْتُ عُمَرَ بْنَ الخَطَّابِ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ، قَالَ: یَا عَبْدَ اللَّهِ بْنَ عُمَرَ، اذْهَبْ إِلَى أُمِّ المُؤْمِنِینَ عَائِشَةَ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهَا، فَقُلْ: یَقْرَأُ عُمَرُ بْنُ الخَطَّابِ عَلَیْکِ السَّلاَمَ، ثُمَّ سَلْهَا، أَنْ أُدْفَنَ مَعَ صَاحِبَیَّ، قَالَتْ: کُنْتُ أُرِیدُهُ لِنَفْسِی فَلَأُوثِرَنَّهُ الیَوْمَ عَلَى نَفْسِی، فَلَمَّا أَقْبَلَ، قَالَ: لَهُ مَا لَدَیْکَ؟ قَالَ: أَذِنَتْ لَکَ یَا أَمِیرَ المُؤْمِنِینَ، قَالَ: “مَا کَانَ شَیْءٌ أَهَمَّ إِلَیَّ مِنْ ذَلِکَ المَضْجَعِ، فَإِذَا قُبِضْتُ فَاحْمِلُونِی، ثُمَّ سَلِّمُوا، ثُمَّ قُلْ: یَسْتَأْذِنُ عُمَرُ بْنُ الخَطَّابِ، فَإِنْ أَذِنَتْ لِی، فَادْفِنُونِی، وَإِلَّا فَرُدُّونِی إِلَى مَقَابِرِ المُسْلِمِینَ، إِنِّی لاَ أَعْلَمُ أَحَدًا أَحَقَّ بِهَذَا الأَمْرِ مِنْ هَؤُلاَءِ النَّفَرِ الَّذِینَ تُوُفِّیَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ وَهُوَ عَنْهُمْ رَاضٍ، فَمَنِ اسْتَخْلَفُوا بَعْدِی فَهُوَ الخَلِیفَةُ فَاسْمَعُوا لَهُ وَأَطِیعُوا، فَسَمَّى عُثْمَانَ، وَعَلِیًّا، وَطَلْحَةَ، وَالزُّبَیْرَ، وَعَبْدَ الرَّحْمَنِ بْنَ عَوْفٍ، وَسَعْدَ بْنَ أَبِی وَقَّاصٍ، وَوَلَجَ عَلَیْهِ شَابٌّ مِنَ الأَنْصَارِ، فَقَالَ: أَبْشِرْ یَا أَمِیرَ المُؤْمِنِینَ بِبُشْرَى اللَّهِ، کَانَ لَکَ مِنَ القَدَمِ فِی الإِسْلاَمِ مَا قَدْ عَلِمْتَ، ثُمَّ اسْتُخْلِفْتَ فَعَدَلْتَ، ثُمَّ الشَّهَادَةُ بَعْدَ هَذَا کُلِّهِ، فَقَالَ: لَیْتَنِی یَا ابْنَ أَخِی وَذَلِکَ کَفَافًا لاَ عَلَیَّ وَلاَ لِی، أُوصِی الخَلِیفَةَ مِنْ بَعْدِی بِالْمُهَاجِرِینَ الأَوَّلِینَ خَیْرًا، أَنْ یَعْرِفَ لَهُمْ حَقَّهُمْ، وَأَنْ یَحْفَظَ لَهُمْ حُرْمَتَهُمْ، وَأُوصِیهِ بِالأَنْصَارِ خَیْرًا الَّذِینَ تَبَوَّءُوا الدَّارَ وَالإِیمَانَ أَنْ یُقْبَلَ مِنْ مُحْسِنِهِمْ، وَیُعْفَى عَنْ مُسِیئِهِمْ، وَأُوصِیهِ بِذِمَّةِ اللَّهِ، وَذِمَّةِ رَسُولِهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ أَنْ یُوفَى لَهُمْ بِعَهْدِهِمْ، وَأَنْ یُقَاتَلَ مِنْ وَرَائِهِمْ وَأَنْ لاَ یُکَلَّفُوا فَوْقَ طَاقَتِهِمْ”»(ح 1392)
«قتیبه، از جریر بن عبدالحمید، از حصین بن عبدالرحمن، از عمرو بن میمون اَودی روایت کرده که وی گفته است: عمر بن خطابس را دیدم که به پسر خویشگفت: ای عبدالله بن عمر! نزد امّ المؤمنین عایشهل برو و خطاب بدو بگو که عمر بن خطابس بر تو سلام میگوید؛ پس از آن، از او سؤال کن که آیا ممکن است در جوار دو یار خویش (یعنی پیامبر ج و ابوبکر صدیقس) دفن شوم؟
عایشهل گفت: هر چند آن مکان را برای خودم میخواستم، ولی امروز، عمر بن خطابس را بر خود ترجیح میدهم. آنگاه که ابن عمرب برگشت، عمرس خطاب بدو گفت: چه خبر آوردی؟ ویگفت: ای امیرمؤمنان! برای تو اجازه داد. عمرس گفت: هیچ چیز بر من، مهمتر از دفن در این خوابگاه نبود؛ پس آنگاه که روح من قبض شد، مرا بردارید و بدان سو ببرید؛ سپس بر عایشهل سلام بگویید؛ و توای عبدالله! بگو: عمر بن خطابس اجازه میخواهد؛ اگر اجازه داد، مرا در آنجا دفن کنید وگرنه، مرا به قبرستان مسلمانان ببرید. همانا من در امر خلافت، هیچ یکی را سزاوارتر از این اشخاص نمیدانم؛ کسانی که رسول خدا ج تا دم مرگ، از ایشان خشنود بود؛ پس هر کسی را که ایشان پس از من خلیفه تعیین کنند، به اوامر او گوش فرادهید و از وی اطاعت کنید. آنگاه عمر بن خطابس نام آنها را بر زبان آورد و گفت: این اشخاص عبارتند از: عثمان بن عفّانس؛ علی بن ابی طالبس؛ طلحة بن عبیداللهس؛ زبیر بن عوّامس؛ عبدالرحمن بن عوفس؛ و سعد بن ابی وقّاصس.
پس از آن، جوانی از انصار به نزد عمر بن خطابس آمد وگفت: ای امیرمؤمنان، به بشارت خدای، شاد باش؛ تو خود میدانی که در اسلام چقدر پایمردی و استقامت داشتی؛ آنگاه به خلافت رسیدی و به عدالت و دادگری رفتار کردی و پس از آن همه حَسنات و نیکیها، به مقام شهادت نائل آمدی.
عمر بن خطابسگفت: ای برادرزاده! کاش از آنچه بر من برشمردی، نه عقوبتی مرا باشد و نه پاداشی. من به خلیفهی پس از خویش، توصیه میکنم تا با مهاجران نخستین، به نیکی رفتار کند و حق ایشان را بشناسد و حرمتشان را نگهدارد؛ و همچنین او را دربارهی نیکی به انصار توصیه میکنم؛ آنانی که در مدینهی منوره، مستقر بودند و ایمان آوردند، تا از نیکو کارشان، نیکویی پذیرفته شود و از بدی بدکردارشان، عفو شود؛ و او را به رعایت پیمان خدا و رسول او (دربارهی اهل ذمّه) توصیه میکنم تا به عهد ایشان وفا کرده شود و با غیر از ایشان قتال شود؛ و بیش از توانشان، بر آنها تکلیف نشود».
* در باب «من جعل لاهل العلم ایّاماً معلومة»[11]
«حَدَّثَنَا عُثْمَانُ بْنُ أَبِی شَیْبَةَ، قَالَ: حَدَّثَنَا جَرِیرٌ، عَنْ مَنْصُورٍ، عَنْ أَبِی وَائِلٍ، قَالَ: کَانَ عَبْدُ اللَّهِ یُذَکِّرُ النَّاسَ فِی کُلِّ خَمِیسٍ فَقَالَ لَهُ رَجُلٌ: یَا أَبَا عَبْدِ الرَّحْمَنِ لَوَدِدْتُ أَنَّکَ ذَکَّرْتَنَا کُلَّ یَوْمٍ؟ قَالَ: أَمَا إِنَّهُ یَمْنَعُنِی مِنْ ذَلِکَ أَنِّی أَکْرَهُ أَنْ أُمِلَّکُمْ، وَإِنِّی أَتَخَوَّلُکُمْ بِالْمَوْعِظَةِ، کَمَا کَانَ النَّبِیُّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ یَتَخَوَّلُنَا بِهَا، مَخَافَةَ السَّآمَةِ عَلَیْنَا»(ح 70)
«عثمان بن ابی شیبه، از جریر بن عبدالحمید، از منصور، از ابووائل برای ما روایت کرده که وی گفته است: عبدالله بن مسعودس در روزهای پنج شنبه، مردم را وعظ و نصحیت میکرد؛ مردی بدوگفت: ای ابوعبدالرحمن! دوست دارم که هر روز ما را وعظ و ارشاد کنی. عبدالله بن مسعودس گفت: آنچه مرا از این کار باز میدارد، آن است که خوش ندارم موجب خستگی و دلسردی شما شوم؛ و من در امر هدایت و ارشاد و وعظ و نصیحت به گونهای رعایت حال شما را میکنم که آن حضرت ج رعایت حال ما را میکرد تا مبادا موجب خستگی و دلسردی ما شود؛ (از این رو، به خاطر این که وعظ و نصیحت ایشان، موجب خستگی و دلسردی ما نشود، از وعظ گفتن روزانه، اجتناب میورزید)».
* در باب «السواک »[12].
* باب «التوجه نحو القبلة حیث کان»[13].
* باب «الأکل یوم النحر»[14].
* باب «من امر خادمه بالصدقة ولم یناول بنفسه»[15].
* باب «اجر الخادم اذا تصدّق».[16]
* باب «التمتّع والاِقران والاِفراد بالحجّ».[17]
* باب «فضل الحرم».[18]
به هر حال، روایات جریر بن عبدالحمید/، در کتاب «الجامع الصحیح» امام محمد بن اسماعیل بخاری/ در بیشتر از 82 مورد آمده است.
[1]- بیوگرافی «جریر بن عبدالحمید» را در این منابع دنبال کنید:
«التاریخ الکبیر»، امام بخاری 1/2/211؛ «رجال صحیح البخاری»، کلاباذی 1/145؛ «الجرح و التعدیل»، رازی 2/505؛ «کتاب الثقات»، ابن حبان 6/145؛ «تاریخ بغداد»، خطیب بغدادی 7/253؛ «سیر اعلام النبلاء»، حافظ ذهبی 9/9؛ «میزان الاعتدال»، حافظ ذهبی 1/394؛ «الکاشف»، علامه ذهبی 1/182؛ «تهذیب التهذیب»، حافظ ابن حجر عسقلانی 2/65؛ «تقریب التهذیب»، ابن حجر عسقلانی 1/158؛ «خلاصة تهذیب الکمال»، خزرجی، ص 52؛ «شذرات الذهب»، ابن عماد 1/319؛ «تهذیب الکمال»، حافظ مزّی 3/357؛ «طبقات الحفّاظ»، حافظ سیوطی ص 122؛ «العبر فی خبر من غبر»، حافظ ذهبی 1/199؛ «النجوم الزاهرة»، ابن تغری بردی 2/127؛ «الجمع بین رجال الصحیحین»، مقدسی 1/74
[2]- «تذکرة الحفّاظ» 1/272
[3]- «الجواهر المضیة» 1/177
[4]- «جامع المسانید» 2/420
[5]- «عقود الجمان»، ص 104
[6]- «المناقب»، کردری 2/223
[7]- «جامع المسانید» 1/374-376
[8]- «الجامع الصحیح» امام بخاری، 2/1000
[9]- «الجامع الصحیح»، امام بخاری 2/1000
[10]- همان 1/186 و 187
[11]- «الجامع الصحیح»؛ امام بخاری 1/16
[12]- همان 1/38
[13]- همان 1/58
[14]- همان 1/130
[15]- همان 1/192
[16]- همان 1/193
[17]- همان 1/212
[18]- همان 1/216
12- جریر بن حازم اَزْدی بصری/[1]
[متوفّای 170 ه . ق]
علامه ذهبی در کتاب «تذکرة الحفّاظ»[2] گوید:
وی، پیشوای دینی و حافظ حدیث، ابوالنّضر اَزْدی بَصری، محدّث شهر بصره و یکی از شخصیّتهای برجسته و بزرگ مردان عرصهی علم و دانش و از طلایه داران و پیشقراولان عرصهی حکمت و فرزانگی است؛ وی از ابورجاء عُطاردی، حسن، ابن سیرین، طاوس، عطاء، ابن ابی ملکیة، نافع و حمید بن هلال، به روایت حدیث پرداخته است.
و از کسانی که از جریر بن حازم، به روایت حدیث پرداختهاند، میتوان بدین افراد اشاره کرد:
پسرش: وهب؛ استادش: ایوب سختیانی؛ سفیان ثوری؛ سفیان بن عیینه؛ ابن وهب؛ شیبان بن فَرّوخ؛ ابوالربیع زهرانی؛ ابونصر تمّار؛ و شمار دیگری از مردمان.
جریر بن حازم، از لحاظ علمی در جایگاهی است که قلم فرسایان و نویسندگان و مؤلّفان و مصنّفان کتابهای حدیث، به (احادیث و روایات) او، استدلال و استناد میجویند و از آنها، بهره میبرند و استفادهها میکنند؛ تا جایی که موسی بن اسماعیل در مورد وی گفته است: «ما رأیتُ حمّاد بن سلمة، یعظّم احداً تعظیمه جریر بن حازم»؛ «هرگز ندیدم که حماد بن سلمة، کسی را به مانند جریر بن حازم، تعظیم و بزرگداشت و احترام و تجلیل نماید و بزرگش بداند».
جریر بن حازم، به سال 170 ه . ق در آستانهی 90 سالگی، درگذشت و چهره در نقاب خاک کشید. رحمت و رضوان خدا بر او باد.
احمد بن حنبل گوید: «جریر بن حازم، صاحب سنّة؛ هو احبّ الیّ من همّام»؛ «جریر بن حازم، صاحب سنّت و متعهّد و پایبند بدان است؛ و از دیدگاه من، او بهتر و برازندهتر از همّام است».
و حافظ ابن حجر عسقلانی در کتاب «تهذیب التهذیب»[3] گوید:
عثمان دارمی از یحیی بن معین نقل میکند که وی گفت: «ثقة»؛ «جریر بن حازم، از راویان قابل اعتماد و مورد وثوق است».
و عبدالله بن احمد گفته است: «سألتُ ابن معین عنه؛ فقال: لیس به بأس»؛ «از یحیی بن معین، دربارهی جریر بن حازم پرسیدم؟ او در پاسخ گفت: در احادیث و روایات وی، نمیتوان ایراد و نقصی وارد کرد؛ زیرا او، فردی مؤثق و مورد اعتماد است».
و احمد عجلی نیز دربارهی وی گفته است: «بصری ثقة»؛ «جریر بن حازم، از مردمان شهر بصره و از راویان ثقه و مورد اعتماد است».
و نسایی گفته است: «لیس به بأس»؛ «در روایات جریر بن حازم، ایراد و نقصی نیست؛چرا که وی، فردی ثقه و مورد اعتماد و مطمئن و قابل اعتبار میباشد».
و ابوحاتم گفته است: «صدوق صالح»؛ «جریر بن حازم، فردی صادق و راستگو و درستکار و امین و متخصّص و کارشناس و شریف ونجیب و شایسته و کارآمد است».
و ساجی گفته است: «و جریر ثقة»؛ «جریر، از زمرهی افراد مؤثق و مطمئن و قوی و مورد اعتماد است».
و احمد بن صالح نیز به توثیق جریر به حازم پرداخته و اظهار داشته که وی، روایت کنندهای مطمئن و قابل اعتماد میباشد.
و بزّار در مُسند خویش، در مورد جریر بن حازم چنین گفته است: «ثقة»؛ «وی، مورد وثوق و قابل اعتماد و مطمئن و درستکار میباشد».
و ابن سعد گفته است: «کان ثقة الّا انّه اختلط فی آخر عمره»؛ «جریر بن حازم، از زمرهی راویان ثقه و قابل اعتماد است؛ جز این که وی در آخر عمر خویش، دچار حواس پرتی و آشفتگی ذهنی شده است».
تعریف اختلاط:
الف) تعریف لغوی: همچنانکه در «القاموس» آمده: «اختلاط» در لغت به معنای «فساد عقل» [دیوانگی، اختلال حواس، سبک مغزی، حواس پرتی، آشفتگی فکری، درهمآمیختگی ذهنی] است؛ گفته میشود: «اختلَط فلانٌ»؛ «یعنی حواسش پرت شد، دیوانه شد، اختلال حواس پیدا کرد.»
ب) تعریف اصطلاحی: «اختلاط» عبارت است از: «فساد العقل، او عدم انتظام الاقوال بسبب خَرَف، او عمی، او احتراق کتب او غیر ذلک».
«پیدا شدن اختلال حواس یا آشفتگی اقوال، به علت پیری، نابینایی، یا احتراق کتابها و...»
2- انواع «راویانی که دچار کم هوشی و اختلال حواس شدهاند»:
الف) راویانی که به علت پیری و خرفتی، دچار کم هوشی و اختلال حواس شدهاند؛ مثل: عطاء بن سائب ثقفی کوفی.
ب) راویانی که به سبب نابینایی، دچار حواسپرتی و آشفتگی ذهنی شدهاند؛ مثل: عبدالرزاق بن همام صنعانی. وی پس از اینکه چشمانش را از دست داد، احادیث و روایات بدو دیکته میشد، و او نیز آنها را دریافت میکرد.
ج) راویانی که به اسباب و علتهایی دیگر، دچار کم هوشی و اختلال حواس شدهاند؛ مانند احتراق و آتش گرفتن کتابها، مثل: عبدالله بن لهیعهی مصری (که بر اثر سانحهی احتراق کتابهایش، دچار اختلال حواس و آشفتگی ذهنی شد و حافظهاش را از دست داد.)
3- حکم روایتِ راوی مُختلط [روایت کنندهای که به علت پیری، نابینایی، احتراق کتابها و... دچار کم هوشی و اختلال حواس شده است]:
الف) احادیث و روایاتی که پیش از دچار شدن وی به کم هوشی و اختلال حواس، از او روایت شدهاند، پذیرفته میشود.
ب) و احادیثی که پس از دچار شدن وی به حواس پرتی و آشفتگی ذهنی، از او نقل شدهاند، مورد قبول و پذیرش نخواهد بود.
و همچنین احادیث و روایاتی که مورد شک و تردیدند و مشخص نیست که آیا آنها پیش از دچار شدن وی به کم هوشی و اختلال حواس، از او روایت شدهاند یا بعد از دچار شدن وی به حواس پرتی و کم هوشی؛ در این صورت نیز، چنین روایاتی قابل قبول و پذیرش نخواهد بود.
4- اهمیت شناخت راویان مُختلط، و فایدهی آن:
شناخت راویانی که به علت پیری، نابینایی، احتراق کتابها و... دچار کم هوشی و حواس پرتی شدهاند، فنی بسیار مهم و اساسی و محوری و بنیادین [در علوم حدیث] است؛ و فایدهاش در این امر نهفته است که با شناخت این فن، میتوان به جداسازی و تفکیک احادیث راویانِ ثقه و معتبری پرداخت که آنها را پس از دچار شدن به حواس پرتی و آشفتگی ذهنی نقل کردهاند، تا بدین ذریعه بتوان به ردّ و عدم قبول آنها پرداخت [و آنها را از روایات و احادیثی که قبل از دچار شدن به کم هوشی و اختلال حواس روایت نموده، متمایز و جدا ساخت.]
5- آیا بخاری و مسلم در صحیح خویش، از راویانِ ثقه و معتبری که دچار کم هوشی و اختلال حواس شدهاند، حدیث روایت کردهاند؟:
آری، بخاری و مسلم در صحیح خویش، از راویان ثقه و معتبری که دچار کم هوشی و اختلال حواس شدهاند، حدیث نقل کردهاند، ولی [نه هر گونه روایتی، بلکه روایاتِ] راویانی که پیش از دچار شدن به کم هوشی واختلال حواس به نقل آنها پرداختهاند.
6- مشهورترین کتابهایی که در زمینهی «شناخت راویان مُختلط» به رشتهی تحریر درآمدهاند:
گروهی از علماء از قبیل: علایی و حازمی، در این عرصه دست به قلم بردهاند و قلمفرسایی نمودهاند؛ و از کتابهایی که در زمینهی «شناخت راویان مُختلط» نگاشته شدهاند و به رشتهی تحریر درآمدهاند، میتوان به کتاب «الاغتباط بمن رُمی بالاختلاط»، تألیف حافظ ابراهیم بن محمد، نوهی ابن العجمی (متوفی 841 ه . ق) اشاره کرد.]
به هر حال، جریر بن حازم، از آن دسته از راویانی میباشد که هر شش پیشوای حدیث (بخاری، مسلم، ترمذی، ابوداود، نسایی و ابن ماجه)، به نقل روایت از وی پرداختهاند.
و حافظ محمد بن یوسف صالحی دمشقی شافعی، در کتاب «عقود الجمان»،[4] جریر بن حازم را در شمار روایت کنندگان از امام اعظم ابوحنیفه/، ذکر کرده است.
و همچنین علّامه ابن بزّاز کردری نیز در کتاب «المناقب»،[5] وی را در زمرهی روایان شهر بصره که به نقل روایت از امام اعظم ابوحنیفه/ پرداختهاند، قرار داده است.
و در کتاب «جامع المسانید»[6] چنین آمده است: ناچیزترین بندگان خدا (ابوالمؤید محمد بن محمود خوارزمی) گوید: «و هو مع جلالة قدره، یروی عن الامام ابی حنیفة فی هذه المسانید»؛ «جریر بن حازم - با وجود این که از شأن و مقام و منزلت و جایگاهی والا برخوردار است - باز هم در این مسانید، به نقل روایت از امام ابوحنیفه/ پرداخته است.»
نگارنده گوید:
جریر بن حازم، از ابوحنیفه، از زهری، از سالم بن عبدالله، از عبدالله بن عمرب روایت کرده که وی گفته است: رسول خدا ج فرمودند: «انّما الناس کابل مائة لاتکاد تجد فیها راحلة»؛ «مردم مانند صد شتری هستند که یک سواری در میان آنها یافت نمیشود؛ (یعنی همان طور که در میان صد شتر، یک شتر خوب برای سواری پیدا نمیشود، در میان این همه انسان، یک نفر برای دوستی و رفاقت یافت نمیشود)».
این روایت را ابوالمؤید محمد بن محمود خوارزمی در کتاب «جامع المسانید»[7] ذکر کرده و گفته است: ابوعبدالله بن خسرو، این حدیث را در مُسند خویش به نقل از وُهیب بن جریر، از پدرش (جریر بن حازم) از نعمان بن ثابت - یعنی امام ابوحنیفه/ - روایت نموده است.
و همچنین نگارنده گوید:
جریر بن حازم اَزْدی بصری/، در موارد ذیل (از کتاب «الجامع الصحیح» بخاری)، با یک واسطه، استاد امام محمد بن اسماعیل بخاری/ به شمار میآید؛ و این موارد، عبارتند از:
* در باب «یستقبل الامام الناس اذا سلّم»:[8]
«حَدَّثَنَا مُوسَى بْنُ إِسْمَاعِیلَ، قَالَ: حَدَّثَنَا جَرِیرُ بْنُ حَازِمٍ، قَالَ: حَدَّثَنَا أَبُو رَجَاءٍ، عَنْ سَمُرَةَ بْنِ جُنْدَبٍ، قَالَ: “کَانَ النَّبِیُّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ إِذَا صَلَّى صَلاَةً أَقْبَلَ عَلَیْنَا بِوَجْهِهِ”» (ح 845)
«موسی بن اسماعیل، از جریر بن حازم، از ابورجاء، از سمرة بن جندبس برای ما روایت کرده که وی گفته است: «عادت رسول خدا ج بر آن بود که هر گاه نمازی را میگزاردند، پس از نماز، رو به ما میکردند (و مینشستند)».
* در باب «فضل اتّباع الجنائز»:[9]
«حَدَّثَنَا أَبُو النُّعْمَانِ، حَدَّثَنَا جَرِیرُ بْنُ حَازِمٍ، قَالَ: سَمِعْتُ نَافِعًا یَقُولُ: حُدِّثَ ابْنُ عُمَرَ أَنَّ أَبَا هُرَیْرَةَ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُمْ یَقُولُ: “مَنْ تَبِعَ جَنَازَةً فَلَهُ قِیرَاطٌ” فَقَالَ: أَکْثَرَ أَبُو هُرَیْرَةَ عَلَیْنَا، فَصَدَّقَتْ یَعْنِی عَائِشَةَ أَبَا هُرَیْرَةَ، وَقَالَتْ: سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ یَقُولُهُ فَقَالَ ابْنُ عُمَرَ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُمَا: “لَقَدْ فَرَّطْنَا فِی قَرَارِیطَ کَثِیرَةٍ” فَرَّطْتُ: ضَیَّعْتُ مِنْ أَمْرِ اللَّهِ» (ح 1323 و 1324)
«ابونعمان، از جریر بن حازم برای ما روایت کرده که وی گفته است: از نافع شنیدم که میگفت: ابن عمر، چنین روایت نموده که ابوهریرهس میگوید: «هر کس، جنازهای را تشییع کند، به اندازهی یک قیراط (واحد پیمانه)، اجر و پاداش دریافت میکند». ابن عمرب گفت: ابوهریرهس ثواب آن را زیاد گفته است! بعد، عایشهل نیز حدیث ابوهریرهس را تأیید کرد و گفت: من این حدیث را از رسول خدا ج شنیدم. ابن عمرب گفت: پس ما، تا کنون، قیراطهای زیادی را از دست دادهایم».
* در باب «عذاب القبر من الغیبة والبول».[10]
* باب «ما قیل فی اَولاد المشرکین».[11]
* باب «فضل مکّة وبنیانها».[12]
* باب «من قال فی الخطبة بعد الثناء: اما بعد».[13]
* باب «التلبیة والتکبیر غداة النحر، حین یرمی جمرة العقبة والارتداف فی السیر».[14]
* باب «المدینة تنفی الخبث».[15]
* باب «آکل الربا وشاهده وکاتبه».[16]
* باب «اذا اختلفوا فی الطریق المیتاء».[17]
به هر حال، روایات جریر بن حازم اَزْدی بصری/ در کتاب «الجامع الصحیح» امام محمد بن اسماعیل بخاری/، در بیشتر از 33 مورد آمده است.
[1]- بیوگرافی «جریر بن حازم» را در این منابع دنبال کنید:
«التاریخ الکبیر»؛ امام بخاری 1/2/213؛ «رجال صحیح البخاری»، کلاباذی 1/144؛ «الجرح و التعدیل»، رازی 2/504؛ «کتاب الثقات»، ابن حبان 6/144؛ «سیر اعلام النبلاء»، حافظ ذهبی 7/98؛ «میزان الاعتدال»، حافظ ذهبی 1/392؛ «الکاشف»، حافظ ذهبی 1/181؛ «تقریب التهذیب»، ابن حجر عسقلانی 1/158؛ «خلاصة تهذیب الکمال»، خزرجی ص 52؛ «شذرات الذهب»؛ ابن عماد 1/270؛ «تهذیب الکمال»، حافظ مزّی 3/345؛ «طبقات الحفّاظ»، حافظ سیوطی، ص 92؛ «العبر فی خبر من غبر»، حافظ ذهبی 1/258؛ «الجمع بین رجال الصحیحین»، مقدسی 1/74
[2]- «تذکرة الحفّاظ» 1/199
[3]- «تهذیب التهذیب» 2/61 و 62
[4]- «عقود الجمان»؛ ص 104
[5]- «المناقب»، کردری 2/228
[6]- «جامع المسانید»، خوارزمی 2/420 و 421
[7]- «جامع المسانید»، خوارزمی 1/201 و 202
[8]- «الجامع الصحیح»، امام بخاری 1/117
[9]- همان 1/176 و 177
[10]- «الجامع الصحیح»،امام بخاری 1/184
[11]- همان 1/185
[12]- همان 1/215
[13]- همان 1/126
[14]- همان 1/228
[15]- همان 1/253
[16]- همان 1/280
[17]- همان 1/336
11- بِشر بن مُفضّل/[1]
[متوفّای 186 یا 187 ه . ق]
علامه ذهبی در کتاب «تذکرة الحفّاظ»[2] گوید:
وی، پیشوای ثقه و مطمئن و حافظِ عابد و پارسا، [بشر بن مُفضّل] بن لاحق، ابواسماعیل رَقاشی بصری میباشد که از سُهیل بن ابی صالح، یحیی بن سعید، حمید طویل، جریری، خالد حذّاء و کسان دیگر از طبقهی آنان، حدیث روایت نموده است.
و از کسانی که از بشر بن مُفضّل به نقل روایت پرداختهاند، میتوان بدین افراد اشاره کرد:
علی بن مدینی؛ اسحاق بن راهویه؛ احمد بن حنبل؛ نصر بن علی؛ عمرو بن علی فلّاس؛ احمد بن مقدام و شمار زیادی از دیگر دانش پژوهان و شیفتگان علم و دانش و تشنگان حکمت و فرزانگی.
احمد بن حنبل در مورد بشر بن مُفضّل گوید: «الیه المنتهی فی التثبّت بالبصرة»؛ «در شهر بصره، ثبات و استحکام علم و دانش و اعتماد و اطمینان نسبت به ثبت و ضبط احادیث و روایات، به بشر بن مُفضّل ختم میشد».
و علی بن مدینی گفته است: «کان یصلّی کلّ یوم اربع مائة رکعة ویصوم یوماً ویفطر یوماً»؛ «بشر بن مُفضّل، در هر روز، چهارصد رکعت نماز میگزارد؛ روزی را روزه میگرفت و روز دیگر را افطار میکرد و روزه نمیگرفت؛ (یعنی روزهی داود÷ را میگرفت)».
و سرانجام، بشر بن مُفضّل به سال 186 یا 187 ه . ق چشم از جهان فرو بست و به رحمت ایزدی پیوست.
و حافظ ابن حجر عسقلانی در کتاب «تهذیب التهذیب»[3] گوید: «و عدّه ابن معین فی اَثبات شیوخ البصریین»؛ «ابن معین، بشر بن مُفضّل را در شمار اساتید قابل اعتماد و مطمئن و مورد وثوق و معتبر شهر بصره، برشمرده است».
و ابوزرعة، ابوحاتم و نسایی گفتهاند: «ثقة»؛ «بشر بن مُفضّل، فردی قابل اعتماد و ثقه و مطمئن و مُعتمد بود».
و ابن سعد گفته است: «کان ثقة کثیر الحدیث، عثمانیاً»؛ «بشر بن مُفضّل، فردی ثقه و مورد اعتماد و بسیار روایت کنندهی احادیث میباشد و او، عثمانی نیز بود؛ (یعنی وی از زمرهی کسانی است که عثمان بن عفّانس را بر علی بن ابی طالبس برتر میدانند و عثمانس را بر علیس از لحاظ رتبه و درجه و جایگاه و مقام، مقدّم میدارند)».
(ابن سعد، بر این باور است که بشر بن مُفضّل به سال 186 ه . ق درگذشت؛ ولی احمد بن حنبل بر آن است که وی به سال 187 ه . ق وفات کرد و چهره در نقاب خاک کشید؛) و ابن حبّان نیز در کتاب «الثقات»، تاریخ وفات بشر بن مُفضّل را در ماه ربیع الاول سال 187 ه . ق بیان نموده است.
احمد عجلی گفته است: «ثقة، فقیه البدن، ثبت فی الحدیث، حسن الحدیث، صاحب سنّة»؛ «بشر بن مُفضّل، از راویان ثقه و مورد اعتماد و فقیه و دانشمند میباشد که در حدیث، مطمئن و معتبر و قابل اعتماد و درستکار است؛ و احادیث و روایات وی نیز در درجهی «حَسَن» قرار دارند؛ و در کنار اینها، وی صاحب سنّت و متعهّد و پایبند بدان نیز بود».
و بزّار در مورد وی چنین گفته است: «ثقة»؛ «بشر بن مُفضّل، از زمرهی راویان قابل اعتماد و مورد وثوق بود».
و علاوه از اینها، بشر بن مُفضّل، از آن دسته از راویانی میباشد که هر شش پیشوای حدیث (بخاری، مسلم، ترمذی، ابوداود، نسایی و ابن ماجه)، از او حدیث روایت نمودهاند.
در کتاب «جامع المسانید»[4]چنین آمده است: ناچیزترین بندگان خدا (ابوالمؤید محمد بن محمود خوارزمی) گوید: «و یروی عن الامام ابی حنیفة فی هذا المسانید»؛ «بشر بن مُفضّل، در این مسانید، از امام ابوحنیفه/، حدیث روایت نموده است».
و حافظ محمد بن یوسف صالحی دمشقی شافعی نیز در کتاب «عقود الجمان»،[5] وی را در شمار روایت کنندگان از امام اعظم ابوحنیفه/ ذکر کرده است.
نگارنده گوید:
بشر بن مُفضّل، در موارد ذیل (از کتاب «الجامع الصحیح» بخاری)، با یک واسطه، استاد امام محمد بن اسماعیل بخاری/ به شمار میآید؛ و این موارد عبارتند از:
* در باب «من اتّکأ بین یدی اصحابه»:[6]
«حَدَّثَنَا عَلِیُّ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ، حَدَّثَنَا بِشْرُ بْنُ المُفَضَّلِ، حَدَّثَنَا الجُرَیْرِیُّ، عَنْ عَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنِ أَبِی بَکْرَةَ، عَنْ أَبِیهِ، قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ: “أَلاَ أُخْبِرُکُمْ بِأَکْبَرِ الکَبَائِرِ” قَالُوا: بَلَى یَا رَسُولَ اللَّهِ، قَالَ: “الإِشْرَاکُ بِاللَّهِ، وَعُقُوقُ الوَالِدَیْنِ”» (ح 6273)
«علی بن عبدالله، از بشر بن مُفضّل، از جُریری، از عبدالرحمن بن ابی بکرة، از پدرش برای ما روایت کرده که وی گفته است: رسول خدا ج فرمودند: «آیا شما را از بزرگترین گناهان کبیره، باخبر سازم؟» صحابه عرض کردند: آری، ای رسول خدا ج! آن حضرت ج فرمودند: «شرک ورزیدن به خداوند و نافرمانی پدر و مادر».
* در باب «من اتّکأ بین یدی اصحابه»:[7]
«حَدَّثَنَا مُسَدَّدٌ: حَدَّثَنَا بِشْرٌ، مِثْلَهُ، وَکَانَ مُتَّکِئًا فَجَلَسَ، فَقَالَ: “أَلاَ وَقَوْلُ الزُّورِ” فَمَا زَالَ یُکَرِّرُهَا حَتَّى قُلْنَا لَیْتَهُ سَکَتَ» (ح 6274)
«مسدّد نیز به ما خبر داده که بشر بن مُفضّل نیز مثل حدیث بالا را روایت کرد و گفت: آن حضرت ج پس از بیان بزرگترین گناهان کبیره، و بعد از این که تکیه داده بود، نشست و فرمود: «آگاه باشید که شهادت ناحق نیز از گناهان کبیره است»؛ و آن قدر این جمله را تکرار کرد که ما (با خود)گفتیم: ای کاش! ساکت میشد».
* در «کتاب استتابة المعاندین والمرتدین وقتالهم»:[8]
«حَدَّثَنَا مُسَدَّدٌ، حَدَّثَنَا بِشْرُ بْنُ المُفَضَّلِ، حَدَّثَنَا الجُرَیْرِیُّ، ح وحَدَّثَنِی قَیْسُ بْنُ حَفْصٍ، حَدَّثَنَا إِسْمَاعِیلُ بْنُ إِبْرَاهِیمَ، أَخْبَرَنَا سَعِیدٌ الجُرَیْرِیُّ، حَدَّثَنَا عَبْدُ الرَّحْمَنِ بْنُ أَبِی بَکْرَةَ، عَنْ أَبِیهِ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ، قَالَ: قَالَ النَّبِیُّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ: “أَکْبَرُ الکَبَائِرِ: الإِشْرَاکُ بِاللَّهِ، وَعُقُوقُ الوَالِدَیْنِ، وَشَهَادَةُ الزُّورِ، وَشَهَادَةُ الزُّورِ - ثَلاَثًا - أَوْ: قَوْلُ الزُّورِ” فَمَا زَالَ یُکَرِّرُهَا حَتَّى قُلْنَا: لَیْتَهُ سَکَتَ» (ح 6919)
«مسدّد، از بشر بن مُفضّل، از جُریری، از قیس بن حفص، از اسماعیل بن ابراهیم، از سعید جریری، از عبدالرحمن بن ابی بکرة، از پدرش برای ما روایت کرده که وی گفته است: رسول خدا ج فرمودند: «بزرگترین گناهان کبیره، عبارتند از: شرک ورزیدن به خداوند و نافرمانی پدر و مادر و شهادت ناحق»؛ و شهادت ناحق را سه بار تکرار فرمود؛ و یا گفتند: گفتن دروغ و سخن ناراست».
* باب «قول الرجل: جعلنی الله فدائک».[9]
* باب «قول النبیّ ج: رُبّ مبلّغ اَوعی مِنْ سامع».[10]
* باب «السجود علی الثوب فی شدّة الحرّ».[11]
* باب «الحلق والجلوس فی المسجد».[12]
* باب «تشبیک الاصابع فی المسجد وغیره».[13]
* باب «اِحداد المرأة علی غیر زوجها».[14]
* باب «هل یخرج المیّت من القبر واللّحد لعلّة».[15]
* باب «صوم الصبیان».[16]
* باب «اذا اعتق عبداً بین اثنین او أمة بین الشرکاء».[17]
* باب «ما قیل فی شهادة الزور».[18]
* باب «مداواة النساء الجَرْحیٰ فی الغزو».[19]
به هر حال، روایات بشر بن مُفضّل/ در کتاب «الجامع الصحیح» امام محمد بن اسماعیل بخاری/، در بیشتر از 22 مورد آمده است.
[1]- بیوگرافی «بشر بن مفضّل» را در این منابع دنبال کنید:
«التاریخ الکبیر»؛ امام بخاری 1/2/84؛ «رجال صحیح البخاری»، کلاباذی 1/112؛ «الجرح و التعدیل»، رازی 2/366؛ «کتاب الثقات»، ابن حبان 6/97؛ «سیر اعلام النبلاء»، حافظ ذهبی 9/36؛ «الکاشف»، حافظ ذهبی 1/157؛ «تقریب التهذیب»، ابن حجر عسقلانی 1/130؛ «خلاصة تهذیب الکمال»، خزرجی ص 42؛ «شذرات الذهب»؛ ابن عماد 1/310؛ «تهذیب الکمال»، حافظ مزّی 3/94؛ «الجمع بین رجال الصحیحین»، مقدسی 1/52
[2]- «تذکرة الحفّاظ» 1/309 و 310
[3]- «تهذیب التهذیب» 1/402
[4]- «جامع المسانید» 2/413
[5]- «عقود الجمان»؛ ص 102
[6]- «الجامع الصحیح» امام بخاری 2/928
[7]- همان 2/928
[8]- همان 2/1022
[9]- همان 2/913
[10]- همان 1/16
[11]- همان 1/56
[12]- همان 1/68
[13]- همان 1/69
[14]- همان 1/170
[15]- همان 1/180
[16]- همان 1/263
[17]- همان 1/343
[18]- همان 1/362
[19]- همان 1/434
10- ایّوب بن ابی تمیمة سَختیانی/[1]
[متوفّای 131 ه . ق]
علامه ذهبی در کتاب «تذکرة الحفّاظ»[2] گوید:
وی، ایوب بن ابی تمیمة کیسان، امام ابوبکر سختیانی بصری میباشد؛ او، از حافظ حدیث و یکی از شخصیتهای برجسته و بزرگ مردان عرصهی علم و دانش و پیشقراولان و طلایه داران عرصهی حکمت و فرزانگی به شمار میآید که در جرگهی «موالی» داخل بود.
[موالی: تعریف موالی:
الف) تعریف لغوی: «موالی» جمع «مولی» است. و واژهی «مولی» از اضداد است که هم بر «مالک» [سید، آقا، ارباب] استعمال میشود و هم بر «عبد» [= برده] و هم بر «مُعتِق» [= آزاد کنندهی برده] و هم بر «مُعتَق» [بردهی آزاد شده].[3] [4]
ب) تعریف اصطلاحی: «مولی» به یکی از این سه معنی استعمال شده است:
· شخص محالَف [= شخص هم پیمان].
· مُعتَق [= بردهی آزاد شده].
· کسی که به دست دیگری اسلام آورده باشد.
2- انواع موالی:
موالی بر سه نوع است که عبارتند از:
الف) «مولی الحِلف» [هم پیمانی]: مثل امام مالک بن انس اصبحی تیمی [صاحب کتاب موطأ]؛ که از تیرهی «اصبحی» و همپیمان قبیلهی تیم میباشد. بدین خاطر که قومش «اصبح» با قبیلهی تیم که از قریش است، هم پیمان میباشند [از این رو به او تیمی نیز گفتهاند.]
ب) «مولی العتاقة» [که مالک برده، پس از آزاد ساختن وی، بر او ولاء عتق و آزاد کردن دارد و در شرع مقدس اسلام، احکامی بر آن جاری است]؛ مثل «ابوالبختری طایی» تابعی، که نامش: «سعید بن فیروز» و مولای قبیلهی «طیّ» میباشد؛ زیرا که مالکش از قبیلهی طی بود که او را آزاد ساخت.
ج) «مولی الاسلام»: مثل محمد بن اسماعیل بخاری جُعفی؛ که چون جدش «مغیره»، مجوسی و آتشپرست بود و به دست «یمان بن اخنس جعفی» اسلام آورده، وی را «بخاری جُعفی» گفتند و او را بدان منسوب کردند.
3- برخی از فواید شناخت موالی:
[برخی از فواید شناخت موالی عبارتند از:] ایمن شدن از التباس و ابهام و اختلال و سردرگمی، و شناخت راویانی که به قبیلهای منسوب میشوند که آیا آنها از لحاظ نسب بدان قبیله، نسبت داده شدهاند، یا از طریق ولاء.
از این رو [با شناخت موالی] میتوان در بین راویانی که در اسم آنها اتفاق است، جدایی انداخت و تفکیک قائل شد، و راویانی که از لحاظ نسب بدان قبیله منسوباند از راویانی که از طریق ولاء بدان منسوباند، جدا کرد و آنها را متمایز ساخت.]
ایوب سختیانی، از این بزرگان، به سماع حدیث پرداخته است:
عمرو بن سلمة جرمی؛ ابوالعالیة ریاحی؛ سعید بن جبیر؛ ابوقلابة؛ عبدالله بن شقیق؛ ابن سیرین؛ و شماری دیگر از بزرگان عرصهی روایت و درایت.
و از کسانی که از ایوب سختیانی به سماع حدیث پرداختهاند، میتوان بدین افراد اشاره کرد:
شعبه؛ مَعمر؛ سفیان ثوری؛ سفیان بن عیینه؛ معتمر بن سلیمان؛ ابن علیّة؛ و شمار زیادی از دیگر مردمان و شیفتگان علم و دانش.
علی بن مدینی گوید: «له نحو ثمان مائة حدیث»؛ «از ایوب سختیانی، در حدود 800 حدیث نقل شده است».
و شعبه گفته است: «کان ایوب، سیّد العلماء»؛ «ایوب سختیانی، سالار دانشوران و صاحب نظران اسلامی است».
سفیان بن عیینه گفته است: «لم الق مثله»؛ «تاکنون چون ایوب سختیانی را (در علم و دانش، مهارت و چیرگی، کاردانی و تخصص، اخلاص و صداقت، اعتقاد و عمل، روایت و درایت و ...) ملاقات و دیدار نکردهام.»
حماد بن زید گوید: «هو افضل من جالستُ واَشدّه اتّباعاً للسنّة»؛ «ایوب سختیانی، برترین و بهترین فردی است که تاکنون با او، نشست و برخاست و مجالست و همنشینی نمودهام؛ و به راستی او، سختترین و شدیدترین و متعهّدترین و مُلزمترین مردمان، نسبت به اتّباع و پیروی از سنّت رسول خدا ج بود».
وُهیب، از جَعد ابوعثمان نقل میکند که گفت: از حسن شنیدم که میگفت: «ایوب، سیّد شباب اهل البصرة»؛ «ایوب سختیانی، سرور و سالار جوانان بصره است».
ابن سعد گفته است: «کان ایوب، ثقةً ثبتاً فی الحدیث؛ جامعاً کثیر العلم؛ حجّةً عدلاً»؛ «ایوب سختیانی، فردی مؤثق و قابل اعتماد و مطمئن و درستکار و امین و مُعتمد و قوی و کاردان، در حدیث میباشد؛ او کسی است که بهرهی زیادی از علم و دانش و حکمت و فرزانگی را فراچنگ آورده است؛ و او در عرصهی روایت و درایت، هم «حجّت» است و هم عادل و دادگر.»
ابوحاتم گفته است: «ثقة لایُسأل عن مثله»؛ «ایوب سختیانی، فردی قابل اعتماد و مورد وثوق میباشد که در نوع خودش، بینظیر و منحصر به فرد و یکتا و بیهمتا و بیمثل و مانند است؛ از این رو؛ از مثل او، سؤال کرده نمیشود؛ (چون شخصی به سان او، وجود ندارد)».
حریر ضبی به نقل از اشعث گفته است: «کان ایوب، جهبذ العلماء»؛ «ایوب سختیانی، از زمرهی کارشناسان و استادان علماء و از جملهی خبرگان و ماهران ِ دانشوران وصاحب نظران اسلامی است».
و هشام بن عروة گفته است: «لم اَر بالبصرة مثل ایوب»؛ «هرگز در شهر بصره، کسی را چون ایوب سختیانی ندیدهام».
و سرانجام، ایوب سختیانی به سال 131 ه . ق در حادثهی طوفان و در 63 سالگی، درگذشت و چهره در نقاب خاک کشید. رحمت و رضوان خدا بر او باد.
علامه محمد بن یوسف صالحی دمشقی شافعی، در کتاب «عقود الجمان»،[5] ایوب سختیانی را در شمار روایت کنندگان از امام اعظم ابوحنیفه/ ذکر کرده است.
نگارنده گوید:
ایوب سختیانی/، در موارد ذیل (از کتاب «الجامع الصحیح» بخاری)، با دو واسطه، استاد امام محمد بن اسماعیل بخاری/ به شمار میآید؛ و این موارد، عبارتند از:
* در باب «من اکفر اخاه بغیر تأویل، فهو کما قال»:[6]
«حَدَّثَنَا مُوسَى بْنُ إِسْمَاعِیلَ، حَدَّثَنَا وُهَیْبٌ، حَدَّثَنَا أَیُّوبُ، عَنْ أَبِی قِلاَبَةَ، عَنْ ثَابِتِ بْنِ الضَّحَّاکِ، عَنِ النَّبِیِّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ قَالَ: “مَنْ حَلَفَ بِمِلَّةٍ غَیْرِ الإِسْلاَمِ کَاذِبًا فَهُوَ کَمَا قَالَ، وَمَنْ قَتَلَ نَفْسَهُ بِشَیْءٍ عُذِّبَ بِهِ فِی نَارِ جَهَنَّمَ، وَلَعْنُ المُؤْمِنِ کَقَتْلِهِ، وَمَنْ رَمَى مُؤْمِنًا بِکُفْرٍ فَهُوَ کَقَتْلِهِ”» (ح 6105)
«موسی بن اسماعیل، از وُهیب، از ایوب سختیانی، از ابوقلابة، از ثابت بن ضحاک، برای ما روایت کرده که وی گفته است: رسول خدا ج فرمودند: «کسی که به دینی غیر از اسلام، سوگند دروغ بخورد (مثل این که بگوید: یهودی باشم اگر این کار را کردهام)؛ پس او همانگونه است که میگوید؛ و کسی که توسط چیزی خودکشی کند، توسط همان چیز در آتش دوزخ، عذاب میشود؛ و لعنت کردن مسلمان، همچون کشتن او است؛ و کسی که مسلمانی را به کفر نسبت دهد، مانند آن است که او را کشته است.
* در باب «ما یجوز من الشعر والرجز والحداء وما یکره منه»:[7]
«حَدَّثَنَا مُسَدَّدٌ، حَدَّثَنَا إِسْمَاعِیلُ، حَدَّثَنَا أَیُّوبُ، عَنْ أَبِی قِلاَبَةَ، عَنْ أَنَسِ بْنِ مَالِکٍ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ، قَالَ: أَتَى النَّبِیُّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ عَلَى بَعْضِ نِسَائِهِ وَمَعَهُنَّ أُمُّ سُلَیْمٍ، فَقَالَ: “وَیْحَکَ یَا أَنْجَشَةُ، رُوَیْدَکَ سَوْقًا بِالقَوَارِیرِ” قَالَ أَبُو قِلاَبَةَ: فَتَکَلَّمَ النَّبِیُّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ بِکَلِمَةٍ، لَوْ تَکَلَّمَ بِهَا بَعْضُکُمْ لَعِبْتُمُوهَا عَلَیْهِ، قَوْلُهُ: “سَوْقَکَ بِالقَوَارِیرِ”» (ح 6149)
«مسدّد، از اسماعیل، از ایوب سختیانی، از ابوقلابة، از انس بن مالکس برای ما روایت کرده که وی گفته است: رسول خدا ج در حالی به نزد برخی از همسران خویش آمد که امّ سُلیم (مادر انس بن مالک) نیز با ایشان بود؛ (یعنی امّ سُلیم، در میان زنان مسافر بود و انجشه، بردهی رسول خدا ج شتران را سوق میداد)؛ پیامبرج فرمود: «ای انجشه! وای بر تو؛ خدا بر تو رحم کند؛ شترانت را آهسته بران که شیشه بار دارند (و مراد از شیشه بار داشتن شتران، زنان بود که بر شتران سوار بودند)».
ابوقلابة گوید: پیامبر ج (در فرمودهی خود)، کلمهای را بر زبان رانده است که اگر هر یک از شما بر زبان آورید، به آن کلمه عیب میگیرید؛ یعنی این فرمودهی پیامبرج: «سوقک بالقواریر». (یعنی این عبارت اشکال دستوری دارد)».
* در باب «قول النبیّ ج: سمّوا باسمی ولا تکتَنُوا بکنّیتی»:[8]
«حَدَّثَنَا عَلِیُّ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ، حَدَّثَنَا سُفْیَانُ، عَنْ أَیُّوبَ، عَنِ ابْنِ سِیرِینَ، سَمِعْتُ أَبَا هُرَیْرَةَ: قَالَ أَبُو القَاسِمِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ: “سَمُّوا بِاسْمِی وَلاَ تَکْتَنُوا بِکُنْیَتِی”» (ح 6188)
«علی بن عبدالله، از سفیان، از ایوب سختیانی، از ابن سیرین برای ما روایت کرده که وی گفته است: از ابوهریرهس شنیدم که گفت: ابوالقاسم ج فرمودند: «اسم مرا به عنوان اسم، انتخاب کنید ولی از کنیهی من (ابوالقاسم) استفاده نکنید».
* باب «ما جاء فی قول الرجل: ویلک»؛[9]
* باب «من دعی صاحبه فنقص من اسمه حرفاً».[10]
* باب «المعاریض مندوحة عن الکذب».[11]
* باب «باب الدعاء اذا علا عَقبَةً».[12]
* باب «المعاصی من امر الجاهلیّة».[13]
* باب «من اجاب الفتیا باشارة الید والرأس».[14]
* باب «عظة الامام النساء وتعلیمهنّ».[15]
* باب «لیبلغ العلم الشاهد الغائب».[16]
* باب «ابوال الابل والدواب والغنم ومرابضها».[17]
* باب «الطیب للمرأة عند غسلها من المحیض».[18]
* باب «شهود الحائض العیدین ودعوة المسلمین ویعتزلن المصلّی».[19]
* باب «الصفرة والکدرة فی غیر ایام الحیض».[20]
* باب «الصلاة فی القمیص والسراویل والتبّان والقباء».[21]
به هر حال، روایات ایوب سختیانی/ در کتاب «الجامع الصحیح» امام محمد بن اسماعیل بخاری/ در بیشتر از 118 مورد آمده است.
[1]- بیوگرافی «ایّوب سختیانی» را در این منابع دنبال کنید:
«رجال صحیح البخاری»، کلاباذی 1/81؛ «الجرح و التعدیل»، رازی 2/255؛ «کتاب الثقات»، ابن حبان 6/53؛ «سیر اعلام النبلاء»، حافظ ذهبی 6/15؛ «خلاصة تهذیب الکمال»، خزرجی ص 36؛ «الکاشف»، حافظ ذهبی 1/145؛ «تهذیب الکمال»، حافظ مزّی 1/404؛ «تهذیب التهذیب»، ابن حجر 1/348؛ «تقریب التهذیب»، ابن حجر عسقلانی 1/116؛ «طبقات الحفّاظ»، سیوطی ص 59؛ «الطبقات الکبری»، ابن سعد 7/246؛ «شذرات الذهب»؛ ابن عماد 1/181؛ «الجمع بین رجال الصحیحین»، مقدسی 1/34؛ «العبر فی خبر من غبر»، حافظ ذهبی 1/172
[2]- «تذکرة الحفّاظ» 1/130-132
[3]- نگا: القاموس، ج4، ص 404.
[4]- واژهی «مولی» در لغت به این معانی به کار برده شده است: مالک، سید، آقا، ارباب، برده، آزاد کنندهی برده، بردهی آزاد شده، ولی نعمت، نعمت دهنده، نعمت یافته، نعمت داده شده، دوستدار، دوست، هم پیمان، همسایه، مهمان، شریک، پسر، پسرعمو، خواهرزاده، عمو، داماد، نزدیک، قریب، خویشاوند، پیرو، تابع. [مترجم]
[5]- «عقود الجمان»؛ ص 101
[6]- «الجامع الصحیح» امام بخاری 2/901
[7]- همان 2/908
[8]- همان 2/914
[9]- همان 2/910
[10]- همان 2/915
[11]- همان 2/917
[12]- همان 2/944
[13]- همان 1/9
[14]- همان 1/18
[15]- همان 1/20
[16]- همان 1/21
[17]- همان 1/36
[18]- همان 1/45
[19]- همان 1/46
[20]- همان 1/47
[21]- همان 1/52