(1) حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ الْمُثَنَّى، وَمُحَمَّدُ بْنُ بَشَّارٍ، قَالاَ: حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ جَعْفَرٍ، حَدَّثَنَا شُعْبَةُ، عَنْ أَبِی إِسْحَاقَ قَالَ: سَمِعْتُ عَبْدَ الرَّحْمَنِ بْنَ یَزِیدَ، یُحَدِّثُ عَنِ الأَسْوَدِ بْنِ یَزِیدَ، عَنْ عَائِشَةَ، أَنَّهَا قَالَتْ: مَا شَبِعَ آلُ مُحَمَّدٍ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ مِنْ خُبْزِ الشَّعِیرِ یَوْمَیْنِ مُتَتَابِعَیْنِ، حَتَّى قُبِضَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ.
143 ـ (1) ... ابواسحاق/ گوید: از عبدالرحمن بن یزیدس شنیدم که از اسود بن یزیدس و او نیز به نقل از عایشهل روایت مینمود که وی گفته است: خاندان پیامبر اکرم ج هیچگاه دو روز پیاپی [تا چه رسد به چند روز]، از نان جوین سیر نشدند؛ و این موضوع تا هنگام رحلت آن حضرت ج که به خدا پیوستند، ادامه داشت.
&
«ما شبع»: سیر نشد.
«آل محمد»: واژهی «آل» در لغت به این معانی آمده است: «دودمان، اهل خانه، خاندان، فرزندان، خانوادهی مرد از زن و فرزند، نزدیکان، فامیل».
و در اینجا مراد از آل پیامبر ج کسانی است که تأمین مخارج آنها بر پیامبر ج واجب است؛ همچون همسران و اهل خانوادهی آن حضرت ج.
«خبز»: نان.
«الشعیر»: جو. و جو یکی از غلات است که شبیه به گندم میباشد و دانههای آن بیشتر به مصرف تغذیهی چهارپایان میرسد؛ دارای مواد ازته و مواد چرب و سلولز و فسفر و کلسیوم و آهن و ویتامین B است؛ و از آرد آن نان میپزند و از نظر ارزش غذایی به پای گندم نمیرسد.
«خبز الشعیر»: نان جوین.
«یومین»: مثنی «یوم»: روز.
«متتابعین»: مثنی «متتابع»: پیاپی و پشت سرهم. «یومین متتابعین»: دو شبانه روز پیاپی؛ و مراد از روز، «شبانه روز» است یعنی روز با شبش.
«قُبض رسول الله ج»: رسول خدا ج رحلت فرمودند و دار فانی را وداع گفتند و چهره در نقاب خاک کشیدند.
(2) حَدَّثَنَا عَبَّاسُ بْنُ مُحَمَّدٍ الدُّورِیُّ، حَدَّثَنَا ابْنُ أَبِی بُکَیْرٍ، حَدَّثَنَا حَرِیزُ بْنُ عُثْمَانَ، عَنْ سُلَیْمِ بْنِ عَامِرٍ قَالَ: سَمِعْتُ أَبَا أُمَامَةَ یَقُولُ: مَا کَانَ یَفْضُلُ عَنِ أَهْلِ بَیْتِ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ خُبْزُ الشَّعِیرِ.
144 ـ (2) ... سُلیم بن عامر/ گوید: از ابواُمامةس [صحابی مشهور رسول خداج] شنیدم که میگفت: هیچگاه از سفرهی خاندان پیامبر ج حتی قطعه نان جوینی هم باقی نمیماند.
&
«ما کان یفضل»: باقی نمیماند؛ از مقدار نیاز، افزون نمیشد.
(3) حَدَّثَنَا عَبْدُ اللَّهِ بْنُ مُعَاوِیَةَ الْجُمَحِیُّ، حَدَّثَنَا ثَابِتُ بْنُ یزَیْدٍ، عَنْ هِلاَلِ بْنِ خَبَّابٍ، عَنْ عِکْرِمَةَ، عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ قَالَ: کَانَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ یَبِیتُ اللَّیَالِیَ الْمُتَتَابِعَةَ طَاوِیًا هُوَ وَأَهْلُهُ لاَ یَجِدُونُ عَشَاءً وَکَانَ أَکْثَرُ خُبْزِهِمْ خُبْزَ الشَّعِیرِ.
145 ـ (3) ... ابن عباسب گوید: گاهی اوقات اتفاق میافتاد که رسول خدا ج و خانوادهشان، چند شب پیاپی گرسنه میماندند، و غذا و خوراکی که به هنگام شب بخورند، نمییافتند؛ و بیشتر نان آن حضرت ج و خانوادهشان را نان جو تشکیل میداد.
&
«یَبیت»: شب را به روز میآورد، شب را تا صبح سپری میکرد.
«اللیالی المتتابعة»: شبهای پیاپی و پشت سرهم.
«طاویاً»: در حالی که گرسنه بود. «الطاوی»: گرسنه؛ گشنه.
«لا یجدون»: نمییافتند.
«عَشاءاً»: شام، غذای شب، غذایی که شب بخورند. و «عِشاء» [به کسر]: اول تاریکی، اول شب، شامگاه، از مغرب تا نیمه شب. نماز عشاء: نماز خفتن که چهار رکعت است و بعد از نماز مغرب گزارده میشود؛ و چون غذای شب را در این وقت میخورند، بدان «عَشاء» میگویند.
«اکثر خبزهم»: بیشتر نانی که آن حضرت ج و خانوادهشان مصرف میکردند.
(4) حَدَّثَنَا عَبْدُ اللَّهِ بْنُ عَبْدِ الرَّحْمَنِ أَنْبَأَنَا عُبَیْدُ اللَّهِ بْنُ عَبْدِ الْمَجِیدِ الْحَنَفِیُّ، حَدَّثَنَا عَبْدُ الرَّحْمَنِ وَ هُوَ ابْنُ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ دِینَارٍ، حَدَّثَنَا أَبُو حَازِمٍ، عَنْ سَهْلِ بْنِ سَعْدٍ، أَنَّهُ قِیلَ لَهُ: أَکَلَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ النَّقِیَّ ؟ - یَعْنِی الْحُوَّارَى - فَقَالَ سَهْلٌ: مَا رَأَى رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ النَّقِیَّ حَتَّى لَقِیَ اللَّهَ عَزَّ وَجَلَّ، فَقِیلَ لَهُ: هَلْ کَانَتْ لَکُمْ مَنَاخِلُ عَلَى عَهْدِ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ ؟ قَالَ: مَا کَانَتْ لَنَا مَنَاخِلُ. قِیلَ: کَیْفَ کُنْتُمْ تَصْنَعُونَ بِالشَّعِیرِ؟ قَالَ: کُنَّا نَنْفُخُهُ فَیَطِیرُ مِنْهُ مَا طَارَ ثُمَّ نَعْجِنُهُ.
146 ـ (4) ... ابو حازم/ گوید: از سهل بن سعدس پرسیده شد: آیا رسول خداج نانی که از آرد سفید و نیکو و خالص و غربال شده فراهم شده باشد، میخوردند؟
سهل بن سعدس در پاسخ گفت: پیامبر ج تا هنگامی که رحلت فرمودند و چهره در نقاب خاک کشیدند، آرد سفید و غربال شده را ندیدند [و نخوردند].
دوباره، از سهل بن سعدس پرسیده شد: آیا برای شما در روزگار رسول خدا ج غربال و اَلک وجود داشت؟ گفت: در آن زمان، ما غربالی نداشتیم [تا با آن جو یا گندم را از نخالههای آنها، غربال و خالص کنیم!]
گفته شد: پس با نخالههای جو، چه میکردید؟ [و چگونه نان و آرد، درست میکردید؟] سهلس گفت: [معمولاً دانههای جو را دستاس میکردیم و بعد] آرد را فوت میکردیم؛ پس مقداری از پوست آن با فوت کردن و دمیدن، به هوا میرفت؛ و آنگاه [باقی ماندهی] آن را خمیر مینمودیم.
&
«النَّقِیُّ»: راویِ حدیث، واژهی «النَّقِیّ» را به «الحُوّارَی» ترجمه کرده است؛ یعنی: آرد سفید و نیکو و غربال شده و خالص؛ آردی که به وسیلهی غربال و اَلک، از نخاله پاک و تمیز شده باشد.
«مناخل»: جمع «مُنخُل»: غربال. اَلک. موبیز که دارای سوراخهای بسیار ریز باشد. و غربال: ظرفی دارای سوراخهای ریز است که از روده بافته میشود با دیوارهی تختهای مدوّر که در آن غلّه [جو و گندم] و یا چیز دیگر میبریزند. در فارسی، پرویزن و غرویزن نیز گفتهاند.
«عَهد»: زمان و روزگار.
«کیفَ»: چگونه؛ چون. اسم مبهم غیر متمکن و مبنی بر فتح است؛ و بر دو وجه به کار میرود:
1- برای شرط که در این حال، اقتضای دو فعل غیر مجزوم میکند که در لفظ و معنی متفق باشند: «کیف تصنع اصنع: هر چه تو میکنی، من هم میکنم».
2- برای استفهام؛ چه استفهام حقیقی باشد: «کیف زیدٌ: زید چگونه است»؛ و چه غیر حقیقی: «کیف تکفرون بالله: چگونه به خدا کافر میشوید». که در این صورت برای تعجّب به کار میرود. و هرگاه پس از «کیف» اسم باشد، آن اسم بنابر خبر بودن، در محل رفع است: «کیف زیدٌ: زید چگونه است»؛ و اگر پس از آن، فعل باشد، آن فعل بنابر حال بودن، یا بنابر مفعول بودن، در محل نصب است: «کیف جاء زیدٌ: زید چگونه و به چه حال آمد»؛ و «کیف فعل ربک: پروردگار تو، چه کاری را انجام داد».
«کیف تصنعون بالشعیر»: با نخالههای جو چه میکردید؟ یعنی بدون غربال و اَلک، با نخالههای جو چه میکردید، و چگونه دانههای جو را از نخالههای آن پاک و پیراسته میکردید و چگونه نان و آرد درست مینمودید؟
«ننفخه»: آرد را فوت میکردیم و بر آن میدمیدیم.
«فیطیر»: پس به هوا میرفت. میپرید.
«ما طار»: آنچه که باید بپرد. مقصود نخالهها و پوست دانههای جو است که با فوت کردن به هوا میرود و از دانهها جدا میشود.
«ثمّ»: حرف عطف است برای مهلت و به معنای: پس. سپس. باز. پس از آن.
«نَعجنه»: آرد را خمیر میکنیم.
(5) حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ بَشَّارٍ، حَدَّثَنَا مُعَاذُ بْنُ هِشَامٍ، أَخبَرَنِی أَبِی، عَنْ یُونُسَ، عَنْ قَتَادَةَ، عَنْ أَنَسِ بْنِ مَالِکٍ قَالَ: مَا أَکَلَ نَبِیُّ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ عَلَى خِوَانٍ وَلاَ فِی سُکُرُّجَةٍ، وَلاَ خُبِزَ لَهُ مُرَقَّقٌ.
قَالَ: فَقُلْتُ لِقَتَادَةَ: فَعَلی مَا کَانُوا یَأْکُلُونَ ؟ قَالَ: عَلَى هَذِهِ السُّفَرِ.
قَالَ مُحَمَّدُ بْنُ بَشَّارٍ: یُونُسُ هَذَا الَّذِی رَوَى عَنْ قَتَادَةَ هُوَ یُونُسُ الإِسْکَافُ.
147 ـ (5) ... انس بن مالکس گوید: رسول خدا ج هرگز بر میز غذا خوری، و دیس و بشقاب و جام و سینیهای توگِرد و دارای دیواره [همچون ظرفهای ماست خوری و ترشی خوری] چیزی نخوردند؛ و هرگز برای پیامبر ج از آرد بیخته و سفید، نان فراهم نمیشد.
یونس [که یکی از راویان این حدیث است] گوید: از قتادة/ پرسیدم: پس بر چه چیزی رسول خدا ج و صحابهش غذا میخوردند؟ قتادة/ در پاسخ بدین سؤال گفت: بر روی همین توشهدانهای مسافران، غذا میخوردند.
محمد بن بشّار/ گوید: مراد از این «یونس» که حدیث را از قتادة نقل کرده است، همان یونس اِسکاف [و معروف به ابن ابوالفرات] است.
&
«خِوانٍ»: میز غذاخوری؛ آنچه که غذا روی آن بگذارند برای خوردن؛ سفرههای مجلّل.
پیامبر ج بر میز غذاخوری، غذا نمیخوردند؛ چون چنین کاری بیانگر ترفّه و تکبّر و خودخواهی و خودمحوریِ فرد خورنده، و نشانگر عاداتِ متکبّران و گردن کشان از عجمها است؛ و آنها به خاطر اینکه سرهایشان را به سوی غذا خم نکنند، بر روی میزها، غذا میخوردند و بر زمین نشستن را کسر شأن خویش میدانستند. با این وجود، اگر کسی بدون اینکه قصد تکبّر و ترفّه داشته باشد بر روی میز، غذا خورد، مرتکب گناه نشده است.
«سُکُرُّجَة»: ابن عربی میگوید: «سُکرجة» ظرفی است کوچک، که در آن ترشیجات یا نان شیرینی میگذارند و بر سر سفره نهند، تا در فرد خورنده ایجاد اشتهاء کند. از این رو به «ماستخوری» و «ترشی خوری»، «سکرجة» میگویند. و پیامبراکرم ج به این جهت در «سکرجة» غذا نخوردند؛ زیرا که بیشتر غذای ایشان را نان جوین، آن هم به مقداری اندک تشکیل میداد، تا با آن سدّ رمق نمایند؛ از این رو هیچگاه به ظرف ماستخوری و ترشی خوری برای ایجاد اشتهاء و هاضمه، نیاز پیدا نکردند؛ چون غالباً کسانی از چنین ظرفهایی استفاده میکنند که غذای زیاد و رنگارنگ برای خوردن داشته باشند.
ابن عربی میگوید: «رفع الطعام علی الخِوان من الترفّه، و وضعه عل الارض افساد له، فتوسط الشارع حیث طلب ان یکون علی السفرة و المائدة»؛ «گذاشتن خوراکی بر میز غذاخوری، ترفّه است و گذاشتن آن بر روی زمین، موجب فاسد شدن آن میباشد؛ از این رو شرع مقدس اسلام حد میانه را در نظر گرفته و خواسته است تا غذا بر سفره و مائده نهاده شود».
و حسن بصری میگوید: «الاکل علی الخوان، فعل الملوک و علی المندیل فعل العجم و علی السفرة فعل العرب و هو سنة».
ناگفته نماند که در لغت برای واژهی «سُکُرُّجة» این معانی نیز استعمال شده است: ظرفی است کوچک که در آن کمی چیز نهند؛ پیاله؛ جام؛ دیس؛ بشقاب؛ بشقاب توگِرد و دارای دیواره.
«لا خُبِزَ له»: برای پیامبر ج نانی فراهم نشد.
«مُرَقَّق»: نان فراهم آمده از آرد بیخته.
«اَلسُّفَر»: جمع «سفرة»، و به این معانی آمده است: «غذای مسافر، زاد، توشهی راه مسافران، توشه دان مسافر، پارچهای که روی میز یا روی زمین میگسترانند و خوردنیها را در آن میچینند، چرم یا جز آن که زیر خوان گسترده شود».
و در اینجا مراد از «سفرة»، همان توشهدانهایِ مُحقّر مسافران است.
(6) حَدَّثَنَا أَحْمَدُ بْنُ مَنِیعٍ، حَدَّثَنَا عَبَّادُ بْنُ عَبَّادٍ الْمُهَلَّبِیُّ، عَنْ مُجَالِدٍ، عَنِ الشَّعْبِیِّ، عَنْ مَسْرُوقٍ قَالَ: دَخَلْتُ عَلَى عَائِشَةَ، فَدَعَتْ لِی بِطَعَامٍ وَقَالَتْ: مَا أَشْبَعُ مِنْ طَعَامٍ فَأَشَاءُ أَنْ أَبْکِیَ إِلَّا بَکَیتُ . قَالَ: قُلْتُ لِمَ؟ قَالَتْ: أَذْکُرُ الْحَالَ الَّتِی فَارَقَ عَلَیْهَا رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ الدُّنْیَا، وَاللَّهِ مَا شَبِعَ مِنْ خُبْزٍ وَلَحْمٍ مَرَّتَیْنِ فِی یَوْمٍ.
148 ـ (6) ... مسروق/ گوید: به نزد عایشهل رفتم؛ ایشان برای من، خوارکی طلبیدند و گفتند: هیچگاه از غذایی سیر نمیشوم، مگر آنکه میخواهم گریه کنم؛ و گریه نیز میکنم!
مسروق/ گوید: به عایشهل گفتم: به چه علّت گریه میکنید؟ عایشهی صدّیقهل در پاسخ گفت: گریهام به خاطر اوضاع و احوالی است که رسول خدا ج در آن احوال، چشم از این جهان فرو بستند و چهره در نقاب خاک کشیدند. به خدا سوگند! هرگز رسول خدا ج در یک روز، دوبار از نان و گوشت سیر نشدند. [یعنی: آن حضرت ج تا زمانی که از دنیا رحلت فرمودند و دارفانی را وداع گفتند، هیچگاه در شبانه روز از دو نوع غذا سیر نشدند؛ و هرگز در شبانه روز، دوبار از نان و گوشت سیر نمیشدند.]
&
«فدعت»: پس [عایشهل] خواست و طلبید.
«ما اشبع»: سیر نمیشوم.
«فاشاء»: پس میخواهم.
«ابکی»: بگریم.
«اِلاّ»: ادات استثناء است و به معنی: مگر آنکه؛ ولی؛ مگر اینکه؛ به جز.
«لِمَ»: کلمهای است مرکب از لام تعلیل و ماء استفهامی؛ چرا، برای چه.
«اذکر»: به یاد میآورم، به خاطر میآورم.
«الحال»: صفت و هیئت و کیفیّت چیزی.
«فارق»: از آن جدا شد.
«الدنیا»: زندگانی حاضر؛ جهانی که در آن هستیم؛ نقیض آخرت.
«والله»: به خدا سوگند. در اینجا «واو» برای قسم است و فقط بر سر اسم ظاهر درمیآید و به عامل محذوفی متعلق است.
«ما شبع»: سیر نشد.
«لحم»: گوشت.
«مرَّتین»: مثنی «مرة»: دوبار.
«یوم»: مدت زمان میان هر ظهر تا ظهر روز بعد؛ یا هر نیمه شب تا نیمه شب دیگر. و در اینجا مراد شبانه روز است؛ یعنی روز همراه با شب.
عِمران بن زید مَدَنی، از پدرش نقل میکند که وی گفته است: به خانهی عایشهل رفتیم و گفتیم: مادر جان سلام! گفت: سلام برتو و گریست. گفتیم: مادرجان چرا گریه میکنی؟ گفت: به من خبر رسیده است که برخی از شما چندان غذای گوناگون میخورند که نیازمند دارو میشوند تا غذای آنان را هضم کند؛ و پیامبر شما را به خاطر میآورم که از دنیا رحلت فرمودند در حالی که هیچگاه در شبانه روز از دو نوع غذا سیر نمیشدند؛ اگر خرما خورده بود، نان نمیخورد و اگر نان خورده بود، خرما نمیخورد؛ و این موضوع مرا به گریه واداشت.
(7) حَدَّثَنَا مَحْمُودُ بْنُ غَیْلاَنَ، حَدَّثَنَا أَبُو دَاوُدَ، حَدَّثَنَا شُعْبَةُ، عَنْ أَبِی إِسْحَاقَ قَالَ: سَمِعْتُ عَبْدَ الرَّحْمَنِ بْنَ یَزِیدَ، یُحَدِّثُ عَنِ الأَسْوَدِ بْنِ یَزِیدَ، عَنْ عَائِشَةَ، قَالَتْ: مَا شَبِعَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ مِنْ خُبْزِ الشَّعِیرِ یَوْمَیْنِ مُتَتَابِعَیْنِ حَتَّى قُبِضَ.
149 ـ (7)... عایشهل گوید: رسول خدا ج تا زمانی که چشم از این جهان فرو بستند و به خدای خویش پیوستند، دو روز پیاپی از نان جوین سیر نشدند.
(8) حَدَّثَنَا عَبْدُ اللَّهِ بْنُ عَبْدِ الرَّحْمَنِ أَنْبَأَنَا عَبْدُ اللَّهِ بْنُ عَمْرٍو أَبُو مَعْمَرٍ، حَدَّثَنَا عَبْدُ الْوَارِثِ، عَنْ سَعِیدِ بْنِ أَبِی عَرُوبَةَ، عَنْ قَتَادَةَ، عَنْ أَنَسٍ قَالَ: مَا أَکَلَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ عَلَى خِوَانٍ وَلاَ أَکَلَ خُبْزًا مُرَقَّقًا حَتَّى مَاتَ.
150 ـ (8) ... انس بن مالکس گوید: هرگز رسول خدا ج بر میز غذا خوری، چیزی نخوردند؛ و تا هنگامی که به خدای خویش پیوستند و چهره در نقاب خاک کشیدند، هرگز نانی که از آرد بیخته فراهم شود را نخوردند.
(1) أَنْبَأَنَا مُحَمَّدُ بْنُ بَشَّارٍ، حَدَّثَنَا عَبْدُ الرَّحْمَنِ بْنُ مَهْدِیٍّ، عَنْ سُفْیَانَ، عَنْ سَعْیدِ بْنِ إِبْرَاهِیمَ، عَنْ ابْنٍ لِکَعْبِ بْنِ مَالِکٍ، عَنْ أَبِیهِ، أَنَّ النَّبِیَّ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ کَانَ یَلْعَقُ أَصَابِعَهُ ثَلاَثًا.
قَالَ أَبُوعِیسَى: وَرَوَى غَیْرُ مُحَمَّدِ بْنِ بَشَّارٍ هَذَا الْحَدِیثَ قَالَ: یَلْعَقُ أَصَابِعَهُ الثَّلاَثَ.
137 ـ (1) ... یکی از پسران کعب بن مالکس، از پدرش نقل میکند که وی گفت: رسول خدا ج انگشتان خویش را [پس از غذا خوردن و پیش از شستن]، سه بار میلیسیدند.
ابوعیسی ترمذی گوید: این حدیث را دیگر راویان ـ به جز محمد بن بشّار ـ چنین روایت کردهاند و گفتهاند: رسول خدا ج پس از خوردن غذا، سه انگشت خویش را میلیسیدند.
&
«ابنٍ لکعبٍ»: پسر کعب بن مالکس. دربارهی اسم پسر کعب بن مالکس اختلاف است؛ برخی «عبدالله»؛ و برخی هم «عبدالرحمن» گفتهاند. و مشهور همان قول نخست است.
«یلعق»: با زبان، انگشتانش را میلیسید. یعنی پیامبر ج پس از غذا خوردن و پیش از شستن انگشتان، آنها را با زبان میلیسیدند.
«قال ابوعیسی: و روی غیر محمد بن بشّار هذا الحدیث...»:
مقصود ترمذی این است که حدیث بالا به دو گونه روایت شده است:
1- روایت محمدبن بشّار: که در آن آمده است: «ان النّبی ج کان یلعق اصابعه ثلاثاً»؛ «پیامبر ج پس از غذا خوردن و پیش از شستن انگشتان، آنها را سه بار میلیسیدند.»
2- روایت غیر محمد بن بشّار: که در آن آمده است: «یلعق اصابعه الثلاث»؛ «پیامبر ج پس از غذا خوردن، سه انگشت خود را میلیسیدند». و آن سه انگشت، عبارتند از: انگشت شهادت [سبّابه]؛ و دو انگشت در دو طرف آن؛ یعنی: وُسطی و اِبهام.
و از مجموع دو حدیث بالا چنین استنباط میشود که پیامبر ج هر یک از سه انگشتِ سبّابه، ابهام و وسطی را پس از غذا خوردن و پیش از شستن، سه بار میلیسیدند؛ و این کارشان برای آن بود که کسانی که لیسیدن انگشتها را پس از غذا خوردن، زشت و ناپسند و قبیح و شنیع میشمردند، متوجه شوند.
کعب بن عجرةس گوید: خود دیدم که پیامبر ج با سه انگشت غذا میخوردند؛ انگشت شهادت و دو انگشت در دو طرف آن. و سپس دیدم پیش از اینکه انگشتان خود را بشوید، آنها را لیسید؛ نخست انگشتِ شهادت و سپس انگشت وُسطی و بعد انگشت اِبهام را. [معجم الاوسط طبرانی، ص1670]
(2) حَدَّثَنَا الْحَسَنُ بْنُ عَلِیٍّ الْخَلَّالُ، حَدَّثَنَا عَفَّانُ، حَدَّثَنَا حَمَّادُ بْنُ سَلَمَةَ، عَنْ ثَابِتٍ، عَنْ أَنَسٍ قَالَ: کَانَ النَّبِیُّ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ إِذَا أَکَلَ طَعَامًا لَعِقَ أَصَابِعَهُ الثَّلاَثَ.
138 ـ (2) ... انس بن مالکس گوید: هرگاه پیامبر ج غذا میخوردند، سه انگشت خویش را [پس از خوردن غذا و پیش از شستن آنها] میلیسیدند.
&
«أکل»: خورد، غذا خورد، صرف کرد، نوش جان کرد، میل نمود.
«طعاماً»: غذا، خوراک، آذوقه، خوراکی، هر چیز خوردنی، جمع: اطعمة.
«اصابعه الثلاث»: سه انگشت خود را لیسید. و مقصود از سه انگشت: انگشت ابهام و میانه و آن را که میان آن دو قرار دارد، یعنی انگشت سبّابه. اینطور که پیامبر ج پیش از اینکه انگشتان خود را بشویند، آنها را میلیسیدند و نخست انگشت شهادت و سپس انگشت میانه و بعد انگشت ابهام را.
(3) حَدَّثَنَا الْحُسَیْنُ بْنُ عَلِیِّ بْنِ یَزِیدَ الصُّدَائِیُّ الْبَغْدَادِیُّ، حَدَّثَنَا یَعْقُوبُ بْنُ إِسْحَاقَ ـ یَعْنِی الْحَضْرَمِیَّ ـ، حَدَّثَنَا شُعْبَةُ، عَنْ سُفْیَانَ الثَّوْرِیِّ، عَنْ عَلِیِّ بْنِ الأَقْمَرِ، عَنْ أَبِی جُحَیْفَةَ قَالَ: قَالَ النَّبِیُّ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ: «أَمَّا أَنَا فَلاَ آکُلُ مُتَّکِئًا».
139 ـ (3) ... ابوجُحیفهس گوید: رسول خدا ج فرمودند: امّا من، هرگز در حالی که تکیه داده باشم، چیزی نمیخورم. [چرا که در حال تکیه غذا خوردن، عادت و مَنش متکبّران و خود خواهان و گردن کشان و خود بزرگ بینان است.]
(4) حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ بَشَّارٍ، حَدَّثَنَا عَبْدُ الرَّحْمَنِ بْنُ مَهْدِیٍّ، حَدَّثَنَا سُفْیَانُ، عَنْ عَلِیِّ بْنِ الأَقْمَرِ، نَحْوَهُ.
140 ـ (4) محمد بن بشّار، از عبدالرحمن بن مهدی، از سفیان، از علی بن اقمر نیز، به سان همین حدیث را [از حیث معنی، نه از حیث لفظ] روایت کرده است.
&
«نحوه»: یعنی نظیر حدیث پیشین را از حیث معنی، نه از حیث لفظ، نقل کرده است.
(5) حَدَّثَنَا هَارُونُ بْنُ إِسْحَاقَ الْهَمْدَانِیُّ، حَدَّثَنَا عَبْدَةُ بْنُ سُلَیْمَانَ، عَنْ هِشَامِ بْنِ عُرْوَةَ، عَنِ ابْنٍ لِکَعْبِ بْنِ مَالِکٍ، عَنْ أَبِیهِ قَالَ: کَانَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ یَأْکُلُ بِأَصَابِعِهِ الثَّلاَثِ وَیَلْعَقُهُنَّ.
141 ـ (5) ... یکی از پسران کعب بن مالکس از پدرش روایت میکند که وی گفت: عادت پیامبراکرم ج بر این بود که با سه انگشتِ خویش [ابهام، میانه، و آنکه در میان آن دو قرار داشت، یعنی سبّابه] غذا میخوردند؛ [و پس از غذا خوردن و پیش از شستن دستها] هر سه انگشتِ خویش را میلیسیدند و با زبان تمیزشان میکردند.
(6) حَدَّثَنَا أَحْمَدُ بْنُ مَنِیعٍ، حَدَّثَنَا الْفَضْلُ بْنُ دُکَیْنٍ، حَدَّثَنَا مُصْعَبُ بْنُ سُلَیْمٍ قَالَ: سَمِعْتُ أَنَسَ بْنَ مَالِکٍ یَقُولُ: أُتِیَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ بِتَمْرٍ فَرَأَیْتُهُ یَأْکُلُ وَهُوَ مُقْعٍ مِنَ الْجُوعِ.
142 ـ (6) ... مصعب بن سُلیم/ گوید: از انس بن مالکس شنیدم که میگفت: برای پیامبر اکرم ج اندکی خرما آوردند و دیدم که رسول خدا ج از آن خرما میخوردند در حالی که از شدّت گرسنگی بر سرین خویش نشسته و پشت به دیوار داده بودند.
&
«اُتِی»: آورده شد؛ به رسم تعارف و هدیه، پیشکش شد.
«بتمر»: تمر: میوهی خرما. تنوین «تمرٍ» بیانگر تقلیل و کمی است؛ یعنی مقدار اندکی از خرما.
«مُقعٍ»: در حالی که پیامبر ج بر سرین خود نشسته و پشت به دیوار داده بود. «اقعاء»: یعنی بر پایین پشت خود تکیه زدن، یا بر گوشت سرین نشستن و دو ساق و دو ران خود را بالا آوردن و به دیوار تکیه زدن.
«من الجوع»: یعنی پیامبر ج از شدّت گرسنگی و ضعف، به آن حال نشسته بودند و پشت به دیوار داده بودند.
باب (23)
تکیه دادن پیامبر اکرم ج
به اشخاص و افراد
(1) حَدَّثَنَا عَبْدُ اللَّهِ بْنُ عَبْدِ الرَّحْمَنِ،حَدَّثَنَا عَمْرُو بْنُ عَاصِمٍ، حَدَّثَنَا حَمَّادُ بْنُ سَلَمَةَ، عَنْ حُمَیْدٍ، عَنْ أَنَسٍ: أَنَّ النَّبِیَّ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ کَانَ شَاکِیًا فَخَرَجَ یَتَوَکَّأُ عَلَى أُسَامَةَ بْنِ زَیْدٍ وَعَلَیْهِ ثَوْبٌ قِطْرِیٌّ قَدْ تَوَشَّحَ بِهِ فَصَلَّى بِهِمْ.
135 ـ (1) ... انسس گوید: رسول خدا ج دردمند و بیمار بودند و از مریضی خفیفی رنج میبردند؛ پس در حالی از خانه بیرون آمدند که به اسامة بن زیدس تکیه داده بودند؛ و بر تن ایشان گونهای پارچهی خط دار و خشنِ قِطری بود که آن را از زیر بغلِ راست خویش داخل کرده و بر دوش چپ افکنده بودند؛ و در همان حال برای مردم نمازگزاردند و امامت دادند.
&
«شاکیاً»: دردمند و بیمار بود. و «شاکی» به کسی گفته میشود که بیماری خفیفی داشته باشد.
«یتوکَّأ»: تکیه میکرد.
«قِطری»: گونهای پارچهی خط دار و خشن که از پنبه ساخته میشود و نوعی از بردهای یمنی است . و «قِطری» منسوب به «قَطَر»، یکی از شهرهای بحرین آن زمان است که پارچهها و لباسهایش معروف و مشهور است.
«توشّح»: پارچه را از زیر شانهی راست خود رد کرده و بر شانهی چپ برگرداند؛ مانند: احرام بستن حاجی.
«فصلّی بهم»: برای مردم نمازگزارد و امامت داد.
(2) حَدَّثَنَا عَبْدُ اللَّهِ بْنُ عَبْدِ الرَّحْمَنِ، حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ الْمُبَارَکِ، حَدَّثَنَا عَطَاءُ بْنُ مُسْلِمٍ الْخَفَّافُ الْحَلَبِیُّ، حَدَّثَنَا جَعْفَرُ بْنُ بُرْقَانَ، عَنْ عَطَاءِ بْنِ أَبِی رَبَاحٍ، عَنِ الْفَضْلِ بْنِ عَبَّاسٍ قَالَ: دَخَلْتُ عَلَى رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ فِی مَرَضِهِ الَّذِی تُوُفِّیَ فِیهِ وَعَلَى رَأْسِهِ عِصَابَةٌ صَفْرَاءُ فَسَلَّمْتُ عَلَیْهِ، فَقَالَ: «یَا فَضْلُ» قُلْتُ: لَبَّیْکَ یَا رَسُولَ اللَّهِ قَالَ: «اُشْدُدْ بِهَذِهِ الْعِصَابَةِ رَأْسِی» قَالَ: فَفَعَلْتُ، ثُمَّ قَعَدَ فَوَضَعَ کَفَّهُ عَلَى مَنْکِبِی، ثُمَّ قَامَ فَدَخَلَ فِی الْمَسْجِدِ. وَفِی الْحَدِیثِ قِصَّةٌ.
136 ـ (2) ... فضل بن عباسب گوید: در بیماری رحلت پیامبر اکرم ج [یعنی همان بیماریای که رسول خدا ج در آن، دارفانی را وداع گفتند و به دیار باقی شتافتند،] در حالی به نزد رسول خدا ج آمدم که پارچهای زرد رنگ بر سر خویش بسته بودند؛ بر ایشان سلام دادم و درود فرستادم؛ پیامبر ج [پس از جواب سلام] فرمودند: ای فضل! گفتم: گوش به فرمان شما هستم ای رسول خدا ج! فرمودند: با این پارچه، سرم را محکم ببند. فضلس گوید: من نیز امتثال امر نمودم و آن کار را انجام دادم. آنگاه رسول خدا ج نشستند و دست خویش را بر دوش من نهادند و از جای برخواستند و وارد مسجد شدند.
[ترمذی گوید:] در پی این حدیث، داستانی طولانی نقل شده است [که به خواست خداوند، در بیان رحلت رسول خدا ج خواهد آمد.]
&
«فی مرضه التی توفی فیه»: در بیماری رسول خدا ج که در همان بیماری رحلت فرمودند. در بیماری رحلت پیامبر اکرم ج؛ یعنی: همان بیماریای که رسول خدا ج در آن دارفانی را وداع گفتند و به دریا باقی شتافتند و چهره در نقاب خاک کشیدند.
«عصابة»: دستار سر و مانند آن؛ سربند؛ عمامه؛ مندیل؛ پارچهای که بر پیشانی ببندند؛ پیشانی بند. جمع: عصائب.
«صفراء»: زرد رنگ.
«لَبَّیکَ»: کلمهای است که در پاسخ آواز دهنده و در مقام تلبیه و اجابت میگویند. یعنی قبول میکنم؛ امر تو را اطاعت مینمایم. و این کلمه مصدری است منصوب که برای تأکید، تثنیه شده است.
به تعبیری دیگر، «لبیک»: کلمهای است که در پاسخ ندای کسی گفته میشود و بر اطاعت و آمادگی کامل دلالت میکند. یعنی ای رسول خدا! در خدمتم و برای قبول و اجرای اوامر و فرامین و تعالیم و آموزهها و احکام و دستورات و توصیهها و سفارشهای شما، آمادگی کامل دارم.
«اُشدد»: سخت و محکم ببند. [فعل امر]
«وفی الحدیث قصة»: یعنی در پی این حدیث، داستانی طولانی است که به خواست خدا در مبحث «رحلت رسول خدا ج» بیان خواهد شد.
باب (22)
تکیه دادن پیامبر ج
به وِساده و پشتی
(1) حَدَّثَنَا عَبَّاسُ بْنُ مُحَمَّدٍ الدُّورِیُّ، حَدَّثَنَا إِسْحَاقُ بْنُ مَنْصُورٍ، عَنِ إِسْرَائِیلَ، عَنْ سِمَاکِ بْنِ حَرْبٍ، عَنْ جَابِرِ بْنِ سَمُرَةَ قَالَ: رَأَیْتُ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ مُتَّکِئًا عَلَى وِسَادَةٍ عَلَى یَسَارِهِ.
130 ـ (1) ... جابر بن سمرةس گوید: در حالی رسول خدا ج را دیدم که بر پشتی و بالینی که در سمتِ چپ ایشان بود، تکیه و لَم داده بودند.
&
«مُتّکئاً»: در حالی که تکیه داده بودند.
«وِسادة»: بالین، پشتی، نازبالش، تکیه گاه، مسند، متّکا، آنچه که موقع خواب و استراحت، زیر سر و در سمت راست و چپ بگذراند. جمع: وسادات و وسائد.
«یساره»: به جانب چپ پیامبر ج.
(2) حَدَّثَنَا حُمَیْدُ بْنُ مَسْعَدَةَ، حَدَّثَنَا بِشْرُ بْنُ الْمُفَضَّلِ، حَدَّثَنَا الْجُرَیْرِیُّ، عَنْ عَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنِ أَبِی بَکْرَةَ، عَنْ أَبِیهِ قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ: «أَلاَ أُحَدِّثُکُمْ بِأَکْبَرِ الْکَبَائِرِ؟» قَالُوا: بَلَى یَا رَسُولَ اللَّهِ . قَالَ: «الإِشْرَاکُ بِاللَّهِ، وَعُقُوقُ الْوَالِدَیْنِ». قَالَ: وَجَلَسَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ وَکَانَ مُتَّکِئًا قَالَ: «وَشَهَادَةُ الزُّورِ» أَوْ «قَوْلُ الزُّورِ» قَالَ: فَمَا زَالَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ یَقُولُهَا حَتَّى قُلْنَا: لَیْتَهُ سَکَتَ!.
131 ـ (2) ... عبدالرحمن بن ابی بکرةس از پدرش [ابوبکرةس] روایت میکند که وی گفت: پیامبر ج خطاب به صحابه فرمودند: آیا شما را از بزرگترین گناهان کبیره آگاه نمایم و خبردهم؟ صحابه گفتند: آری؛ ای فرستادهی خدا ج! حتماً ما را از بزرگترین گناهان کبیره باخبر سازید!
پیامبر ج فرمودند: بزرگترین گناهان کبیره، قرار دادن شریک و انباز برای خدا، و اذیّت و بیاحترامی به پدر و مادر است.
ابوبکرةس گوید: در حالی که پیامبر ج بر چیزی [وِسادهای] تکیه کرده بودند، بلند شدند و نشستند و فرمودند: شهادت دروغ و ناحق، یا سخن دروغ هم از بزرگترین گناهان کبیره است.
ابوبکرةس گوید: پیامبر ج به اندازهای این جمله را تکرار فرمودند تا آنجا که با خود گفتیم: ای کاش سکوت فرمایند.
&
«اَلا»: این حرف در این معانی استعمال میشود:
1- حرف استفتاحیّه است که سخن با آن آغاز میشود و برای بیان تنبیه است و دلالت بر تحقق مابعد خود دارد و بر جملهی اسمیّه و فعلیّه داخل میشود و بیشتر پس از آن، «اِنَّ» و «نداء» میآید: «الا انّهم هم السفهاء: آگاه باشید آنان خود سبک خردانند»؛ و «اَلا یا قوم اسجدوا: هان ای قوم، سجده کنید».
2- برای عَرَض است؛ و آن طلب ملایم همراه با نرمی است و به جملهی فعلیّه اختصاص دارد: «الا تحبّون ان یغفر الله لکم: آیا شما دوست ندارید که خداوند شما را بیامرزد».
3- برای تحضیض است؛ و آن طلب با اصرار و ابرام و تحریک است؛ و حکم آن در اینجا، حکم «اِلّا»ی مشدّده است.
4- برای توبیخ و انکار است: «الا ارعواء لمن ولّت شبیبته: آیا برای آنکه جوانی وی سپری شده است، پشیمانی نیست».
5- برای استفهام از نفی است: «الا اصطبار سلمی ام لها جَلَد: آیا برای سلمی، شکیبایی نیست یا برای وی توانایی است؟».
6- برای تمنّی است: «الا عمرَ ولّی مستطاع رجوعه: ای کاش بازگشتن عمر رفته، ممکن بود».
«اَلا» در تمام این حالات در حکم «لای نفی جنس» است؛ چه از همزهی استفهام و لای نفی ترکیب شده است.
«اکبر الکبائر»: بزرگترین گناهان کبیره.
در شرع مقدس اسلام، گناهان بر دو دستهاند: دستهای که قرآن، نام آنها را «کبیره»، و دستهای که نام آنها را «سیّئة» گذاشته است. خداوند میفرماید: ﴿إِن تَجۡتَنِبُواْ کَبَآئِرَ مَا تُنۡهَوۡنَ عَنۡهُ نُکَفِّرۡ عَنکُمۡ سَیَِّٔاتِکُمۡ﴾ [النساء: 31]؛ «اگر از گناهان کبیرهای که از آن نهی شدهاید بپرهیزید، گناهان صغیرهی شما را با فضل و رحمت خود، از شما میزداییم.»
در آیهی 32 سورهی نجم به جای «سیّئة»، تعبیر به «لَمَم» [گناهان کوچک و صغیره] آمده است؛ و در آیهی 49 سورهی کهف در برابر کبیره، صغیره را ذکر فرموده است؛ آنجا که میفرماید:
﴿لَا یُغَادِرُ صَغِیرَةٗ وَلَا کَبِیرَةً إِلَّآ أَحۡصَىٰهَاۚ﴾ [الکهف: 49]؛ «این چه کتابی است که هیچ عمل کوچک و بزرگی را رها نکرده است و همه را بر شمرده است.»
از تعبیرات فوق، به روشنی ثابت میشود که گناهان بر دو دستهی مشخّص، تقسیم میشوندکه گاهی از آن دو، به «کبیره و صغیره»؛ و گاهی به «کبیره و سیّئه»؛ و گاهی به «کبیره و لَمم» تعبیر میشود.
حال باید دید که ضابطه و میزان در تعیین و تعریف گناه کبیره و صغیره چیست؟
علماء و صاحب نظران اسلامی در تعریف گناه کبیره، اختلاف نظر دارند؛ برخی گفتهاند: هر آنچه انجامش، موجب مفسده باشد، کبیره است؛ و برخی گفتهاند: هرآنچه که شارع بر انجام آن تهدید کرده باشد، کبیره است. و نیز گفته شده: هر گناهی که نسبت به گناهی دیگر، ضرر و زیانش کمتر باشد، صغیره است و نسبت به گناهی دیگر که ضررش بیشتر باشد، کبیره است. یعنی این دو، از امور نسبی هستند که به هنگام مقایسه کردن دو گناه با یکدیگر، آن یک که اهمیّتش بیشتر است، کبیره و آن که کمتر است، صغیره میباشد؛ بنابراین، هر گناهی، نسبت به گناه بزرگتر، صغیره و نسبت به گناه کوچکتر، کبیره است.
و برخی نیز گفتهاند: گناهی که بر آن در قرآن حدّ شرعی، یعنی: سزا و کیفر مقرّر شده است؛ یا بر آن الفاظِ لعنت و نفرین وارد آمده؛ یا که بر آن وعید جهنم و غیره ذکر شده، همهی اینها کبیرهاند. همچنین آن گناه هم کبیره است که مفاسد و نتایج بد آن با گناه کبیره یکسان و یا بیش از آن باشد. همچنین گناه صغیرهای که با جرأت و بیباکی انجام میگیرد، یا بر آن مداومت شود، آن هم در کبیره داخل است.
علی بن ابی طالبس میگوید: هر گناهی که خداوند بر آن حکم عذاب داده یا لعنت کرده یا بر آن خشم گرفته است، کبیره است. و نیز گفته شده که: هر گناهی که شخص بر انجام آن اصرار ورزیده، کبیره است و هر گناهی که از آن استغفار کند و اصرار نورزد، صغیره است.
ولی با تمام این تفاصیل، اگر به معنای لغوی «کبیره» بازگردیم، در مییابیم که کبیره: هر گناهی است که از نظر اسلام، بزرگ و پُر اهمیّت است؛ و نشانهی اهمیّت آن میتواند این باشد که در قرآن کریم و سنّت پیامبر ج تنها به نهی از آن قناعت نشده، بلکه به دنبال آن، تهدید به عذاب دوزخ گردیده است؛ و خداوند مجازات آتش برای آن مقرّر داشته است؛ مانند: قتل نفس، زنا، رباخواری و امثال آنها.
بنابراین به دست آوردن گناهان کبیره و شناخت آنها با توجه به ضابطهی فوق، کار آسانی است. و اگر ملاحظه میکنیم که در پارهای از روایات، تعداد گناهان کبیره، «هفت» و در بعضی «بیست»، و در برخی «هفتاد» و در بعضی بیشتر یا کمتر ذکر شده، منافات با آنچه که در بالا گفته شد ندارد؛ زیرا در حقیقت بعضی از این روایات، به گناهان کبیرهی درجهی اول، بعضی به گناهان کبیرهی درجهی دوم، و بعضی به همهی گناهان کبیره اشاره میکند.
«ابن حجر مکّی»، در کتاب «الزواجر»، فهرست تمام آن گناهانی را که موافق تعریف بالا در کبیره داخل هستند، بر شمرده و شرح کامل هر کدام را بیان کرده است. و آمار گناهان کبیره در این کتاب به 467 گناه رسیده است.
و امام شمس الدین ذهبی نیز در باب کبائر، کتابی نوشته و در آن، هفتاد گناه کبیره را برشمرده است.
رسول خدا ج نیز در مواضع مختلف، بسیاری از گناهان را کبیره گفته است و مناسب به حالات و شرایط، در بعضی مواقع، «سه» و در بعضی مواقع، «شش» و در بعضی، «هفت» و در جایی از این هم بیشتر بیان فرموده است. لذا علمای اسلام چنین دریافتهاند که مقصود، انحصار در عدد نیست؛ بلکه به مناسبت حالات و شرایط این چنین بیان شده است.
البته باید دانست که گناهان صغیره در چند مورد تبدیل به کبیره میگردند:
1- تکرار گناه، صغیره را به کبیره تبدیل میکند.
2- انسان مسلمان در صورتی که گناه را کوچک و سبک شمرد و تحقیر کند، تبدیل به کبیره میشود.
3- در صورتی که انسان از روی طغیان و تکبّر و گردن کشی در برابر فرمان پروردگار، گناه صغیره انجام دهد، آن گناه صغیره به کبیره تبدیل میگردد.
4- در صورتی که گناهان صغیره از افرادی سر بزند که موقعیّت خاصی در اجتماع دارند (مانند علماء و دانشمندان اسلامی)؛ و در حقیقت لغزشهای آنها با دیگران برابر محسوب نمیشود؛ بلکه ممکن است سرمشق دیگران و سنّتی در اجتماع گردد؛ بنابراین گناهان صغیرهی چنین افرادی به کبیره تبدیل میشود.
5- انجام صغیره در حرم (مکه و مدینه).
6- در صورتی که گناهکار از انجام گناه صغیره خوشحال و مسرور باشد و به آن افتخار کند، گناه صغیرهاش، تبدیل به کبیره میشود.
«بَلی»: آری. حرف تصدیق و ایجاب است و پس از استفهام واقع میشود: «ایحسب الانسان ان لن نجمع عظامه بلی: آیا انسان میپندارد که ما استخوانهایش را جمع نخواهیم کرد؟ آری».
یا پس از تمنّی واقع میشود: «لو اَنَّ لی کرَّة فاکون من المحسنین، بلی قد جاءتک آیاتی فکذّبتَ بها: کاش مرا بازگشتی بودی، پس از نیکوکاران میشدم؛ آری به تحقیق آیتهای من بر تو آمد، پس آنها را تکذیب کردی».
یا پس از استفهامِ مقرون به نفی، واقع میشود: «الست بربکم، قالوا بلی: آیا من پروردگار شما نیستم؟ گفتند: آری».
«عقوق»: عقوق، ضد و مقابل «بِرّ»؛ و به معنی عصیان و نافرمانی و عدم ادای حقوق پدر و مادر؛ اذیّت و آزار آنها با سخن و گفتار؛ سبّ و دشنام؛ یا گفتن کلمهی «اُفّ»؛ سرپیچی و نافرمانی نسبت به آنها است؛ و به طور کلّی هر سخن و هر عملی که دل آنها را بیازارد و موجب رنجش آنها شود، در تحت «عقوق والدین» داخل است.
«شهادة الزور»: شهادت دروغ و ناحق. «زور»: در لغت به معنای «تمایل و انحراف» است؛ و از آنجا که دروغِ باطل و ظلم، از امور انحرافی است، بدان «زور» گفته میشود.
شهادت و سخن دروغ و ناحق، یکی از گناهان بسیار بزرگ، و یکی از دروغهای بسیار خطرناک است که جامعهی اسلامی و انسانی را به فساد و تباهی میکشاند و زیانهای فراوانی را متوجّه عدهای میکند و عدهی دیگری را به ناحق بهرهمند میسازد. در این روایت، پیامبر ج خطر و جرم گواهی دروغ را بزرگ پنداشته است؛ زیرا ایشان بعد از نشستن و تکیه دادن به سبب اهتمام به آن، کلمهی تنبیه را دوباره ذکر کرد و شهادت به ناحق را تکرار نمود. حتّی آثار غضب و خشم از سیمای مبارکشان هویدا شد و صحابه به خاطر شفقت و رحمت بر پیامبر ج تمنّای سکوت ایشان را میکردند. و از آنجا که مردم در این باره تساهل میکنند و انگیزههای متعدد، همچون عداوت، حسد، و غیره انسان را به شهادت دروغین وا میدارد، و نیز بدین سبب که این امر مفاسد بیشماری را در پی دارد، پیامبر ج آن را چندین بار تکرار فرمودند.
«لَیتَه»: «لیتَ»: کاش، کاشکی، ای کاش. حرف تمنّی است که غالباً برای آرزوهای محال و ناممکن به کار میرود؛ مانند: «لیت العلیلَ یصح: ای کاش بیمار، بهبود مییافت».
«لیتَ»، گاهی عمل «وجدتُ» را انجام میدهد، و به دو مفعول متعدی میشود: «لیت زیداً شاخصاً: زید را برجسته یافتم». حکم «لَیتَ» این است که اسم را منصوب و خبر را مرفوع میکند؛ و هرگاه به «لیتَ»، یاء متکلم متصل گردد به صورت «لیتنی» و به ندرت «لیتی» گفته میشود.
«لیته سکت»: ای کاش پیامبر ج سکوت فرمایند. البته باید دانست که آرزوی سکوت پیامبر ج از بیم آن بوده که مبادا گفتار آن حضرت ج موجب نزول بلا و عذاب شود.
(3) حَدَّثَنَا قُتَیْبَةُ بْنُ سَعِیدٍ، حَدَّثَنَا شَرِیکٌ، عَنْ عَلِیِّ بْنِ الأَقْمَرِ، عَنْ أَبِی جُحَیْفَةَ قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ: «أَمَّا أَنَا فَلاَ آکُلُ مُتَّکِئًا».
132 ـ (3) ... ابوجُحیفهس گوید: پیامبر ج فرمودند: امّا من، هرگز در حالی که تکیه داده باشم، چیزی نمیخورم.
&
«اَمّا»: ادات تقریر و اخبار است؛ و به صورتهای زیر به کار میرود:
1- حرف شرط است؛ و جواب آن جملهای است که با «فاء» همراه است: «فاَمّا الذین امنوا فیعلمون انّه الحق: اما کسانی که ایمان آوردند، میدانند که آن حق است».
2- حرف تفصیل است: «کذّبت ثمود وعادٌ بالقارعة، فامّا ثمود فاُهلکوا بالطاغیة وامّا عاد فاهلکوا بریح صرصر عاتیة: عاد و ثمود، رستاخیز را تکذیب کردند؛ اما قوم ثمود به سبب نافرمانی تباه و هلاک شدند و اما قوم عاد با باد سختِ سرکش، هلاک شدند».
3- حرف تأکید است: «امّا زید فلن یذهب: اما زید هرگز نمیرود؛ یعنی عزم او بر نرفتن جزم است».
و «امّا بعد»: کلمهای است که برای استیناف و شروع کلام به کار میرود، بدون آنکه پیش از آن کلامی مختصر که تفصیل آن اراده شود، بیاید.
«فلا اکل»: هرگز نمیخورم.
از حدیث بالا معلوم میشود که تکیه دادن رسول خدا ج در غیر حال غذا خوردن بوده است.
(4) حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ بَشَّارٍ، حَدَّثَنَا عَبْدُ الرَّحْمَنِ بْنُ مَهْدِیٍّ، حَدَّثَنَا سُفْیَانُ، عَنْ عَلِیِّ بْنِ الأَقْمَرِ قَالَ: سَمِعْتُ أَبَا جُحَیْفَةَ یَقُولُ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ: «لاَ آکُلُ مُتَّکِئًا».
133 ـ (4) ... علی بن اقمر/ گوید: از ابوجُحیفهس شنیدم که گفت: رسول خداج فرمودند: من در حالی که تکیه داده باشم، هرگز چیزی را نمیخورم.
حدیث شماره 134
(5) حَدَّثَنَا یُوسُفُ بْنُ عِیسَى،حَدَّثَنَا وَکِیعٌ، حَدَّثَنَا إِسْرَائِیلُ، عَنْ سِمَاکِ بْنِ حَرْبٍ، عَنْ جَابِرِ بْنِ سَمُرَةَ قَالَ: رَأَیْتُ النَّبِیَّ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ مُتَّکِئًا عَلَى وِسَادَةٍ.
قَالَ أَبُو عِیسَى: لَمْ یَذْکُرْ وَکِیعٌ «عَلَى یَسَارِهِ». وَهَکَذَا رَوَى غَیْرُ وَاحِدٍ عَنِ إِسْرَائِیلَ نَحْوَ رِوَایَةِ وَکِیعٍ، وَلاَ نَعْلَمُ أَحَدًا رَوَى فِیهِ «عَلَى یَسَارِهِ» إِلَّا مَا رَوَی إِسْحَاقُ بْنُ مَنْصُورٍ، عَنِ إِسْرَائِیلَ.
134 ـ (5) ... جابر بن سمرةس گوید: پیامبر ج را در حالی دیدم که بر پشتی و وسادهای تکیه داده بودند.
ابوعیسی ترمذی گوید: وکیع [که یکی از راویان این حدیث است]، در این حدیث ذکر نکرده است که «پشتی و وِساده به جانب چپِ رسول خدا ج بوده است». [یعنی حدیث را بدون عبارت «علی یساره» نقل نموده است.]
و به همین ترتیب، عدّهی زیادی از راویان، این حدیث را از اسرائیل، به سان روایت وکیع[بدون ذکر«علی یساره»] نقل کردهاند. و کسی را به جز اسحاق بن منصور، از اسرائیل سراغ نداریم که در این حدیث، عبارت «علی یساره» را روایت کرده باشد؛ و فقط اسحاق بن منصور است که عبارت «علی یساره» را از اسرائیل نقل نموده است، و سائر راویان، این حدیث را از اسرائیل، بدون عبارت «علی یساره» نقل و روایت کردهاند.
(1) حَدَّثَنَا عَبْدُ بْنُ حُمَیْدٍ، حَدَّثَنَا عَفَّانُ بْنُ مُسْلِمٍ، حَدَّثَنَا عَبْدُ اللَّهِ بْنُ حَسَّانٍَ، عَنْ جَدَّتَیْهِ، عَنْ قَیْلَةَ بِنْتِ مَخْرَمَةَ، أَنَّهَا رَأَتْ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ فِی الْمَسْجِدِ وَهُوَ قَاعِدٌ الْقُرْفُصَاءَ، قَالَتْ: فَلَمَّا رَأَیْتُ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ الْمُتَخَشِّعَ فِی الْجِلْسَةِ أُرْعِدْتُ مِنَ الْفَرَقِ.
127 ـ (1) ... از قیلة بنت مخرمةس نقل شده که وی گفته است: رسول خدا ج را در مسجد، در حالی دیده است که ایشان متواضعانه بر سرین نشسته و شکم خویش را به رانهایشان چسبانیده و دو دست را دور ساقها حلقه کرده بودند.
قیلة بنت مخرمةس گوید: من همین که متوجه رسول خدا ج شدم که چنان متواضعانه نشستهاند، از هیبت ایشان لرزه بر اندام شدم.
&
«القُرفُصاء»: نشستن بر روی سرین، و شکم را به دو ران چسبانیدن، و دو دست را دور دو ساق حلقه زدن؛ یا بر روی دو زانو نشستن و شکم را به دو ران چسبانیدن.
و«قَرفَصَ»: یعنی آن مرد بر سرین نشست، و شکم خود را به رانهایش چسبانید، و دو دست را دور ساقها حلقه کرد.
و «القَرفصة»: به طرز قرفُصاء نشستن را گویند.
و به طرز «قُرفُصاء نشستن»، بیانگر تواضع و فروتنی فرد و دور بودن وی از تکبر و غرور و خود خواهی و خود محوری است.
«المُتَخَشِّع فی الجلسة»: نشستی که توأم با خشوع و تواضع و اِنکسار و فروتنی باشد. یعنی: کسی که به حال تواضع و فروتنی نشسته باشد.
«اُرعدتُ»: لرزیدم، لرزه بر اندام شدم؛ زیرا هر کس پیامبر ج را برای نخستین بار میدید، هیبت ایشان بر وجود او چیره میگردید، اما هر کس با ایشان معاشرت میکرد، محبّت ایشان در دلش جای میگرفت.
«الفَرَق»: ترس شدید. ترس و هیبتی که ناشی از بزرگی و عظمت و شکوه و جلال چیزی و یا کسی باشد.
قیلة بنت مخرمةس همراه نمایندگان قبیلهی بکر بن وائل به حضور پیامبر ج آمد و مسلمان شد. خودش در همین روایت میگوید:
«... در آن هنگام متوجه رسول خدا ج شدم که دو جامهی ژنده که با زعفران رنگ شده ولی رنگ آن پریده بود بر تن داشت و چوب دستیای از چوب معمولی خرما که پوست آن را کنده بودند و برگی هم نداشت، همراه آن حضرت ج بود و در حالی که زانوهایش را در بغل گرفته بود، نشسته بود. من همینکه متوجه رسول خدا ج شدم که چنان متواضعانه نشسته است، از بیم و هیبت ایشان به لرزه درآمدم. کسی که با پیامبر ج نشسته بود گفت: ای رسول خدا ج! این زن بینوا میلرزد. پیامبر ج بدون اینکه به من که پشت سرش نشسته بودم بنگرد، فرمود: ای زن بینوا ! آرام بگیر؛ و همین که این سخن را فرمود، خداوند تمام ترسی را که در دل من بود، از میان برد».
علی بن ابی طالبس در مقام توصیف پیامبر ج چنین میگوید:
« ... هرکس پیامبر اکرم ج را برای نخستین بار میدید، هیبت ایشان بر وجود او چیره میگردید؛ اما هر کس با ایشان معاشرت میکرد، محبّت ایشان در دلش جای میگرفت. هر که میخواست دربارهی ایشان سخنی بگوید، میگفت: نه پیش از وی، و نه پس از وی، همانند او را ندیدهام.»
(2) حَدَّثَنَا سَعِیدُ بْنُ عَبْدِ الرَّحْمَنِ الْمَخْزُومِیُّ، وَغَیْرُ وَاحِدٍ قَالُوا: حَدَّثَنَا سُفْیَانُ، عَنِ الزُّهْرِیِّ، عَنْ عَبَّادِ بْنِ تَمِیمٍ، عَنْ عَمِّهِ، أَنَّهُ رَأَى النَّبِیَّ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ مُسْتَلْقِیًا فِی الْمَسْجِدِ وَاضِعًا إِحْدَى رِجْلَیْهِ عَلَى الْأُخْرَى.
128 ـ (2)... عبّاد بن تمیم/، از عمویش [عبدالله بن زید بن عاصمب] روایت میکند که وی گفت: پیامبر ج را در حالی در مسجد دیدم که بر پشت، دراز کشیده بودند و یک پای خویش را روی پای دیگر قرار داده بودند.
&
«مُستلقیاً»: در حالی که بر پشت، دراز کشیده و خوابیده بود.
«واضعاً احدی رجلیه علی الاخری»: یکی از دو پایش را روی دیگر برگردانده بود.
رفع یک اشکال:
در حدیثی وارد شده که پیامبر ج فرمودند: «لا یستلقینّ احدکم، ثمّ یضع احدی رجلیه علی الاخری»؛ «هیچ کس از شما، خودش را بر پشت نیاندازد و دراز نکشد که یکی از دو پایش را روی پای دیگر قرار بدهد.»
در این حدیث، پیامبر ج از دراز کشیدن بر پشت و قرار دادن یک پای روی پای دیگری نهی فرموده است، در حالی که در حدیث بالا، عبدالله بن زید بن عاصمب میگوید: «پیامبر ج را در مسجد دیدم که بر پشت دراز کشیده و یک پای خویش را روی پای دیگر قرار داده بود»؟ و به ظاهر میان این دو حدیث، تناقض وجود دارد!
البته میتوان این اشکال را چنین رفع کرد و گفت: این حدیث [دراز کشیدن بر پشت و قرار دادن یک پای بر روی پای دیگری]، در مورد کسی است که بیم آشکار شدن عورت وی نباشد؛ [به ویژه برای کسانی که لنگ و ازار میپوشند]؛ یعنی اگر بیم آشکار شدن عورت بود، در این صورت این کار جایز نیست.
علاوه از این، نباید فراموش کرد که حدیث بالا، مربوط به حال اعتکاف آن حضرتج در مسجد بوده است، نه در موارد دیگر. یعنی پیامبر ج در خلوت و به دور از چشم مردمان، این کار را میکردند؛ و در وقت خلوت، گاهی اوقات بر پشت دراز میکشیدند و یک پای خود را روی پای دیگر قرار میدادند؛ ولی در ملأ عام و در مجالس و محافل عمومی و در اَنظار مردم، چنین نمیکردند.
پس میتوان گفت که حدیث منع، ناظر بر دو قضیه است:
1- منع دراز کشیدن بر پشت و قرار دادن یک پای بر روی پای دیگر، در مورد کسی است که بیم آشکار شدن عورت وی باشد.
2- در ملأ عام و در مجالس و محافل عمومی و در اَنظار مردم باشد.
پس اگر بیم آشکار شدن عورت نبود، و در ملأ عام و در مجالس و محافل عمومی و در اَنظار مردم نبود، این کار [یعنی دراز کشیدن بر پشت و قرار دادن یک پای بر روی پای دیگر] جایز است.
(3) حَدَّثَنَا سَلَمَةُ بْنُ شَبِیبٍ،حَدَّثَنَا عَبْدُ اللَّهِ بْنُ إِبْرَاهِیمَ الْمَدَنِیُّ، حَدَّثَنَا إِسْحَاقُ بْنُ مُحَمَّدٍ الأَنْصَارِیُّ، عَنْ رُبَیْحِ بْنِ عَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنِ أَبِی سَعِیدٍ، عَنْ أَبِیهِ، عَنْ جَدِّهِ أَبِی سَعِیدٍ الْخُدْرِیِّ قَالَ: کَانَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ إِذَا جَلَسَ فِی الْمَسْجِدِ احْتَبَى بِیَدَیْهِ.
129 ـ (3) ... ابوسعید خدریس گوید: هرگاه رسول خدا ج در مسجد مینشستند، زانوها و ساقهای پای خویش را به شکمشان میچسباندند و دو دست خویش را بر ساقهایشان حلقه مینمودند و به صورت «احتباء» مینشستند.
&
«اِحتبی»: این واژه را میتوان به دو گونه ترجمه کرد:
1- بر سرین نشست و هر دو ساق خود را با دست به سینه چسبانید، یا با دستار به پشت بست.
2- زانوها و ساقهای پا را به شکم خویش چسبانید و دو دست خویش را بر ساقهایش حلقه نمود.