اهل سنت

آنچه در این وبلاگ مخالف قرآن و سنت بود دور بندازید. الله در قرآن میفرماید:(پس بندگانم را بشارت ده، همان کسانی که سخنان را می شنوند و از نیکوترین آنها پیروی می کنند. اینانند که خداوند هدایتشان کرده و اینانند که خردمندانند». زمر، آیه 17 و 18

اهل سنت

آنچه در این وبلاگ مخالف قرآن و سنت بود دور بندازید. الله در قرآن میفرماید:(پس بندگانم را بشارت ده، همان کسانی که سخنان را می شنوند و از نیکوترین آنها پیروی می کنند. اینانند که خداوند هدایتشان کرده و اینانند که خردمندانند». زمر، آیه 17 و 18

دستار بستن رسول خدا [القِناع]


حدیث شماره 126

(1) حَدَّثَنَا یُوسُفُ بْنُ عِیسَى، حَدَّثَنَا وَکِیعٌ، حَدَّثَنَا الرَّبِیعُ بْنُ صَبِیحٍ، عَنْ یَزِیدَ بْنِ أَبَانٍَ، عَنْ أَنَسِ بْنِ مَالِکٍ قَالَ: کَانَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ یُکْثِرُ الْقِنَاعَ کَأَنَّ ثَوْبَهُ ثَوْبُ زَیَّاتٍ.

126 ـ (1) ... انس بن مالکس گوید: رسول خدا ج فراوان زیر عمامه‌ی خویش دستار می‌بستند؛ و آن چنان بود که گویی دستارشان، دستار روغن فروش است.

 &

«یکثر»: فراوان استفاده می‌کردند؛ زیاد به کار می‌بردند.

«القِناع»: این واژه در لغت به این معانی آمده است: «روسری، آنچه با آن سر خود را بپوشانند، دستار و چارقدی که مردان و زنان به سر بندند، ماسک».

و در اینجا، مراد همان تکه پارچه‌ای است که پیامبر ج در زیر عمامه‌ی خویش می‌بستند. و هدف پیامبر ج از این کار دو چیز بود:

1-   برای جلوگیری از سرایت روغن‌های معطّری که به موهای خود می‌زدند به عمامه؛ تا از برخورد و سرایت روغن به عمامه‌ی ایشان جلوگیری کند.

2-   برای جلوگیری از نشستن گرد و خاک بر موهای چرب و روغن زده‌ی رسول خدا ج. یعنی: پیامبراکرم ج معمولاً تکه پارچه‌ای را زیر عمامه به سر می‌بستند تا از نشستن گرد و خاک بر موهای چرب و روغن زده‌ی ایشان جلوگیری کند.

«ثوبَه»: مراد از لباس پیامبر ج همان «قِناع» و تکه پارچه‌ای است که پیامبر ج آن را زیر عمامه به سر می‌بستند تا از سرایت روغن‌های معطّر به عمامه، و از نشستن گرد و خاک بر موهای چرب و روغن زده‌ی ایشان، جلوگیری نماید.

«زَیّات»: روغن فروش، تاجر روغن و یا روغنگر.

یعنی: پیامبر ج به قدری در روغن زدن سر و ریش خویش، مبالغه و زیاده روی می‌کردند که گویی دستارشان، دستار روغن فروش و تاجر روغن است.


 

 

 

 

چگونگی راه رفتن رسول خدا


حدیث شماره 123

(1) حَدَّثَنَا قُتَیْبَةُ بْنُ سَعِیدٍ، حَدَّثَنَا ابْنُ لَهِیعَةَ، عَنْ أَبِی یُونُسَ، عَنْ أَبِی هُرَیْرَةَ قَالَ: مَا رَأَیْتُ شَیْئًا أَحْسَنَ مِنْ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ کَأَنَّ الشَّمْسَ تَجْرِی فِی وَجْهِهِ، وَلا رَأَیْتُ أَحَدًا أَسْرَعَ فِی مِشْیَتِهِ مِنْ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ کَأَنَّمَا الأَرْضُ تُطْوَى لَهُ إِنَّا لَنُجْهَِدُ أَنْفُسَنَا وَإِنَّهُ لَغَیْرُ مُکْتَرِثٍ.

123 ـ (1) ... ابوهریرهس گوید: هیچ چیز و هیچ کس را نیکوتر و زیباتر از رسول خدا ج ندیده‌ام؛ گویی که خورشید در آیینه‌ی چهره‌ی ایشان می‌تابید! و هیچ کس را ندیده‌ام که سریعتر از رسول خدا ج راه برود؛ چنان راه می‌رفتند که گویی زمین را زیر پای ایشان می‌کشند و درهم می‌نوردند!

ما در پی ایشان، خودمان را برای رسیدن به ایشان به زحمت می‌انداختیم، امّا ایشان هرگز احساس خستگی نمی‌کردند و در این زمینه بی‌تفاوت بودند و همچنان به راحتی راه می‌رفتند.

 &

«ما رأیتُ»: ندیده‌ام و مشاهده نکرده‌ام.

«شیئاً»: چیزی یا کسی.

«اَحسن»: نیکوتر و زیباتر، بهتر و خوبتر.

«کأنَّ»: گویی که.

«تجری فی وجهه»: خورشید می‌تابید در چهره‌ی پیامبر ج.

«اَسرع»: سریعتر. «مشیته»: راه رفتنش.

«تُطوی»: زمین در نوردیده و کشیده می‌شد.

«لنُجهدُ»: البته خویشتن را به زحمت و مشقّت می‌انداختیم. یعنی ما در پی رسول خدا ج خودمان را برای رسیدن به ایشان به زحمت و مشقّت می‌انداختیم و خسته و درمانده می‌شدیم.

«مُکترث»: متوجه، مراقب، مواظب، علاقمند، مراعات کننده، ذی نفع، دلواپس.

«غیر مُکترث»: بی‌توجه، بی‌علاقه، بی‌تفاوت، بی‌ملاحظه. یعنی: پیامبر ج چنان راه می‌رفتند که گویی زمین برای ایشان درنوردیده می‌شد؛ ما در پی ایشان، خودمان را برای رسیدن به ایشان به زحمت می‌انداختیم، اما ایشان هرگز احساس خستگی و کوفتگی نمی‌کردند و در این زمینه، بی‌تفاوت بودند و همچنان به راحتی راه می‌رفتند.

حدیث شماره 124

(2) حَدَّثَنَا عَلِیُّ بْنُ حُجْرٍ، وَغَیْرُ وَاحِدٍ قَالُوا أَنْبَأَنَا عِیسَى بْنُ یُونُسَ، عَنْ عُمَرَ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ مَوْلَى غُفْرَةَ قَالَ: أَخْبَرَنِی إِبْرَاهِیمُ بْنُ مُحَمَّدٍ، مِنْ وَلَدِ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ قَالَ: کَانَ عَلِیٌّ إِذَا وَصَفَ النَّبِیَّ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ قَالَ: کَانَ إِذَا مَشَى تَقَلَّعَ کَأَنَّمَا یَنْحَطُّ مِنْ صَبَبٍ.

124 ـ (2) ... عُمر بن عبدالله ـ برده‌ی آزاد شده غُفرة ـ گوید: ابراهیم بن محمدس ـ یکی از نوادگان علی بن ابی طالبس ـ برایم روایت کرده و گفته است: هرگاه علی بن ابی طالبس به تعریف و توصیف پیامبر ج می‌پرداخت، چنین می‌گفت: هنگامی که پیامبر ج راه می‌رفتند، با تمام نیرو، پاهایشان را از روی زمین می‌کندند و به جلو متمایل و خم می‌شدند و سرعت می‌گرفتند چنان‌که گویی از بالا به پایین سرازیر شده‌اند.

 &

«مولی»: این واژه در لغت به این معانی به کار رفته است: «مالک، سیّد، آقا، ارباب، برده، آزاده کننده‌ی برده، برده‌ی آزاد شده، ولی نعمت، نعمت دهنده، نعمت یافته، نعمت داده شده، دوست دار، دوست، هم پیمان، همسایه، مهمان، شریک، پسر، پسر عمو، خواهر زاده، عمو، داماد، نزدیک، قریب، خویشاوند، پیرو، تابع».

در اینجا مراد، «برده‌ی آزاد شده» است؛ چرا که عمر بن عبداللهب، برده‌ی آزاد شده و وابسته‌ی غُفرة است.

«وَلد»: فرزند، بچه. در اینجا، مراد «نواسه» است؛ چرا که ابراهیم پسر محمد بن حنفیه است؛ و محمد بن حنفیهس نیز پسر علی بن ابی طالبس است؛ از این رو، ابراهیم بن محمد، نواسه‌ی علی بن ابی طالبس گفته می‌شود.

«تَقَلَّع»: با تمام نیرو پاهایش را از روی زمین کند و به جلو متمایل و خم شد و سرعت گرفت.

«کأنّما»: چنان‌که گویی.

«ینحطّ»: از سراشیبی پایین می‌آید.

«صَبَب»: سراشیبی، سرپایینی، زمین سراشیب.

حدیث شماره 125

(3) حَدَّثَنَا سُفْیَانُ بْنُ وَکِیعٍ، حَدَّثَنَا أَبِی، عَنِ الْمَسْعُودِیِّ، عَنْ عُثْمَانَ بْنِ مُسْلِمِ بْنِ هُرْمُزَ، عَنْ نَافِعِ بْنِ جُبَیْرِ بْنِ مُطْعِمٍ، عَنْ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ کَرَّمَ الله وَجهَهُ قَالَ: کَانَ النَّبِیُّ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ إِذَا مَشَى تَکَفَّأَ تَکَفُّؤًا کَأَنَّمَا یَنْحَطُّ مِنْ صَبَبٍ.

125 ـ (3) ... علی بن ابی طالبس گوید: هنگامی که پیامبر ج راه می‌رفتند، اندکی به جلو خم می‌شدند و سرعت می‌گرفتند، چنان‌که گویی از بالا به پایین سرازیر شده‌اند!

 &

«تَکفَّأَ»: اندکی به جلو خمیده می‌شد تا با تمام نیرو حرکت کند و پاهایش را از روی زمین بکَند و به جلو متمایل شود و سرعت بگیرد.


 

 

 

 

صفات و ویژگی‌های اِزار رسول خدا


حدیث شماره 119

(1) حَدَّثَنَا أَحْمَدُ بْنُ مَنِیعٍ، حَدَّثَنَا إِسْمَاعِیلُ بْنُ إِبْرَاهِیمَ، حَدَّثَنَا أَیُّوبُ، عَنْ حُمَیْدِ بْنِ هِلاَلٍ، عَنْ أَبِی بُرْدَةَ عَنْ أَبِیه قَالَ: أَخْرَجَتْ إِلَیْنَا عَائِشَةُ رَضِی الله عنها کِسَاءً مُلَبَّدًا وَإِزَارًا غَلِیظًا، فَقَالَتْ: قُبِضَ رُوحُ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ فِی هَذَیْنِ.

119 ـ (1)... ابوبُردهس از پدرش [ابوموسی اشعریس] روایت می‌کند که وی گفت: عایشهل جامه‌ای پینه خورده، و ازاری خشن برای ما بیرون آورد و آشکار ساخت؛ و پس از آن گفت: رسول خدا ج در همین دو جامه‌ی پینه خورده و خشن و کهنه و فرسوده، دار فانی را وداع گفتند و چهره در نقاب خاک کشیدند.

 &

«اَخرجت»: بیرون آورد. آشکار و هویدا ساخت.

«کِساء»: جامه. لباس. جمع: اکسیة.

«مُلَبَّداً»: جامه‌ی پُر وصله و پینه خورده و کهنه و مندرس.

«ازار»: شلوار؛ جامه‌ای که نیمه‌ی پایین بدن را بپوشاند. و «رداء»: جامه و پارچه‌ای است که بخش فوقانی بدن را بپوشاند.

«غلیظاً»: سِتبر و خشن، سخت و غلیظ.

«قُبضَ»: مُرد، دارفانی را وداع گفت و چهره در نقاب خاک کشید.

حدیث شماره 120

(2) حَدَّثَنَا مَحْمُودُ بْنُ غَیْلاَنَ، حَدَّثَنَا أَبُودَاوُدَ، عَنْ شُعْبَةَ، عَنِ الأَشْعَثِ بْنِ سُلَیْمٍ قَالَ: سَمِعْتُ عَمَّتِی، تُحَدِّثُ عَنْ عَمِّهَا قَالَ: بَیْنَا أَنَا أَمشِی بِالْمَدِینَةِ، إِذَا إِنْسَانٌ خَلْفِی یَقُولُ: «ارْفَعْ إِزَارَکَ، فَإِنَّهُ أَتْقَى وَأَبْقَى» فَإِذَا هُوَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ فَقُلْتُ: یَا رَسُولَ اللَّهِ إِنَّمَا هِیَ بُرْدَةٌ مَلْحَاءُ قَالَ: «أَمَا لَکَ فِیَّ أُسْوَةٌ؟» فَنَظَرْتُ فَإِذَا إِزَارُهُ إِلَى نِصْفِ سَاقَیْهِ.

120 ـ (2) ... اشعث بن سُلیم/ گوید: از عمه‌ام [رُهم دختر اسود بن خالد، یا دختر اسود بن حنظل] شنیدم که از قول عمویش [عُبید بن خالد] نقل می‌نمود که وی گفته است: در حالی که در مدینه‌ی منوّره راه می‌رفتم، ناگهان متوجه کسی شدم که از پشت سرم می‌گوید: ازار خویش را [از زمین] بالا بکش؛ چرا که این کار، هم به تقوا و پرهیزگاری نزدیکتر است و هم برای دوام و پایداری لباس، مناسب‌تر است.

[عُبید بن خالدس گوید: برگشتم و به پشت سرم نگاه کردم؛ ناگهان دیدم که آن فرد گوینده،] شخصِ رسول خدا ج است. [بدیشان به عنوان پوزش خواهی] گفتم: ای رسول خدا ج! این جامه، از زمره‌ی جامه‌های اعرابِ بادیه نشین است [و از جمله‌ی لباس‌های فاخر و زینتی که در مجالس و محافل پوشیده می‌شود نیست، تا بدان تکبر و نخوت و خود خواهی و خود محوری حاصل شود! از این رو، ارزش کوتاه کردن را ندارد!]

پیامبر ج فرمودند: آیا نمی‌خواهی به من اقتدا کنی و به من تأسّی ورزی؟ آنگاه به ازار رسول خدا ج نگاه نمودم و دیدم که ازار ایشان تا نیمه‌ی ساق‌هایشان است.

 &

«بینا»: ظرف زمان و متضمن معنی مفاجات است. و به معنای: همچنان‌که. در حالی که. در خلالِ. در طیِ. در اثنایِ. در حینِ.

«امشی»: راه می‌رفتم و قدم می‌زدم.

«خلفی»: پشت سرم. «ارفع»: بالا بکش، بلند کن.

«ازار»: پارچه و جامه‌ای که بخش پایین بدن را بپوشاند.

«اَتقی»: به تقوا و پرهیزگاری نزدیکتر است؛ چرا که اگر لباس از قوزک پا بالاتر باشد، از تکبر و غرور و خودخواهی و خودمحوری دورتر، و به تقوا و پرهیزگاری و تواضع و فروتنی و انکسار و خشوع، نزدیکتر است.

در روایتی، به جای واژه‌ی «اتقی»، واژه‌ی «اَنقی» آمده است؛ در این صورت، معنی چنین می‌شود که: جمع کردن ازار، به تمیزی و پاکی و پاکیزگی و نظافت، نزدیکتر و از ملوّث شدن به نجاسات و پلیدی‌ها، دورتر است.

«اَبقی»: برای دوام و پایداری جامه، بهتر و مناسب‌تر است. یعنی: اگر لباس از قوزک پا بالاتر باشد، برای دوام جامه، مناسب‌تر و بهتر است و دیرتر پاره‌ و کهنه می‌گردد.

«بُردَة»: نوعی پارچه‌ی کتانی راه راهِ سیاه.

«مَلحاء»: این واژه را به دو صورت می‌توان ترجمه کرد:

1-   جامه‌ی سیاه که در آن خطوط سفید نیز است. [جامه‌ی راه راه]؛ و بیشتر، اعرابِ صحرا نشین آن را به تن می‌کنند و از زمره‌ی لباس‌های کار به شمار می‌آید نه لباس‌های فاخر و زینتی که در مجالس و محافل پوشیده می‌شود.

2-   جامه‌ی گران قیمت و با ارزش.

اگر معنی اول را در نظر بگیریم، در این صورت ترجمه چنین می‌شود: عبیدبن خالدس می‌گوید: به عنوان پوزش خواهی گفتم: ای رسول خدا ج! این جامه، از زمره‌ی جامه‌های اعرابِ صحرا نشین است و از جمله‌ی لباس‌های فاخر و زینتی که در مجالس و محافل پوشیده می‌شود، نیست تا بدان تکبر و نخوت و خودخواهی و خودمحوری حاصل شود؛ از این رو ارزش کوتاه کردن را ندارد؛ زیرا از تکبّر و خودخواهی به دور است.

و اگر معنی دوم را در نظر بگیریم، در این صورت ترجمه‌ی حدیث، چنین می‌شود:

عبیدبن خالدس گوید: به عنوان پوزش خواهی گفتم: ای رسول خدا ج! این جامه، جامه‌ای گران قیمت و با ارزش است و نمی‌توانم آن را کوتاه کنم.

«اَما»: این حرف به چندین معنی به کار می‌رود:

1-   حرف استفتاح است به معنی «اَلا» [هان]؛ و بیشتر قبل از قسم قرار می‌گیرد: «اَما والذی ابکی و اضحک: هان سوگند به آنکه بگریاند و بخنداند.»

2-   برای تحقیق سخنی که پس از آن می‌آید؛ و به معنی «حقّاً» است: «اَما انّ زیداً عاقلٌ و مهذَّب: زید، حقاً خردمند و تربیت شده است».

3-   به عنوان حرف عوض و به معنی «لولا» می‌آید و به فعل اختصاص می‌یابد: «اما تقعد: آیا نمی‌نشینی». که در این صورت، مرکب از همزه‌ی استفهام و ماء نافیه است.

«فِیَّ»: در مورد من.

«اُسوة»: پیشوا و الگو. قدوه و نمونه که لیاقت سرمسق قرار گرفتن و الگو شدن را داشته باشد.

حدیث شماره 121

(3) حَدَّثَنَا سُوَیْدُ بْنُ نَصْرٍ، حَدَّثَنَا عَبْدُ اللَّهِ بْنُ الْمُبَارَکِ، عَنْ مُوسَى بْنِ عُبَیْدَةَ، عَنِ إِیَاسِ بْنِ سَلَمَةَ بْنِ الأَکْوَعِ، عَنْ أَبِیهِ قَالَ: کَانَ عُثْمَانُ بْنُ عَفَّانَ یَأْتَزِرُ إِلَى أَنْصَافِ سَاقَیْهِ، وَقَالَ: هَکَذَا کَانَتْ إِزْرَةُ صَاحِبِی. یَعْنِی: النَّبِیَّ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ.

121 ـ (3) ... اِیاس بن سلمة بن اکوعس، از پدرش [سلمة بن اکوعس] روایت می‌کند که وی گفت: عثمان بن عفانس پیوسته ازار خویش را تا نیمه‌ی ساق پاهایش قرار می‌داد؛ و بر این کار چنین استدلال می‌جست و می‌گفت: کیفیّت ازار آقا و سالارم نیز چنین بود.

سلمة بن اکوعس گوید: مقصود عثمان بن عفانس از کلمه‌ی «آقا و سالارم»، پیامبر اکرم ج بود. یعنی: ازار پیامبر ج نیز تا نیمه‌ی ساق پاهایشان بود.

 &

«یأتزر»: ازار یا شلوار می‌پوشید.

«انصاف ساقیه»: نیمه‌ی ساق پاهایش.

«هکذا»: به همین ترتیب، بر همین منوال، بدینگونه، اینگونه، مانند این، این‌چنین، آن‌چنان، اینطور.

«اِزرة»: کیفیّت و هیئت ازار پوشیدن.

«صاحبی»: برای واژه‌ی «صاحب» در لغت، این معانی آمده است:

«رفیق، دوست، همراه، مالک، صاحب، دارنده، صاحب چیزی، رهبر، ولیّ، رئیس، حاکم، فرمانده، ارباب، کارفرما، جناب، آقا، سالار، همدم، همراز، همنشین».

«یعنی: النّبی ج»: گوینده‌ی این جمله، خود سلمة بن اکوعس است. یعنی: سلمهس گوید: مقصود عثمان بن عفانس از واژه‌ی «صاحبی» [سالارم]، پیامبر اکرمج است.

حدیث شماره 122

(4) حَدَّثَنَا قُتَیْبَةُ، حَدَّثَنَا أَبُو الأَحْوَصِ، عَنْ أَبِی إِسْحَاقَ، عَنْ مُسْلِمِ بْنِ نُذیرٍ، عَنْ حُذَیْفَةَ بْنِ الْیَمَانِ قَالَ: أَخَذَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ بِعَضَلَةِ سَاقِی أَوْ سَاقِهِ فَقَالَ: «هَذَا مَوْضِعُ الإِزَارِ، فَإِنْ أَبَیْتَ فَأَسْفَلَ، فَإِنْ أَبَیْتَ فَلاَ حَقَّ لِلإِزَارِ فِی الْکَعْبَیْنِ».

122 ـ (4) ... حذیفة بن یمانس گوید: رسول خدا ج عضله‌ی ساق پای من، یا عضله‌ی ساق پای خویش را به دست گرفتند، و آنگاه فرمودند: جایگاه فروهشتن و درآویختن ازار و شلوار، تا این عضله است؛ و اگر نخواستی، پس ازار را اندکی پایین‌تر از عضله‌ی ساق پای [و بالاتر از پاشنه‌ی پای] فروهشته دار؛ و اگر باز هم نخواستی، پس بدان که هیچ حقّی برای ازار، در رسیدن و فروهشتن تا پاشنه‌ی پای نیست.

 &

«عَضَلَة»: عضله؛ ماهیچه، گوشت بدن که پیچیده و مجتمع باشد؛ برخی از گوشتهای بدن انسان یا حیوان که دارای دو سر باریک و شبیه به ماهی کوچک است.

«اَخذ رسول الله ج بعضلة ساقی او ساقه»: این شک در گفتار، از حذیفة بن یمانس نیست؛ زیرا امکان ندارد که حذیفهس دچار شک و تردید شده باشد؛ چون خود او صاحب قصّه است. پس می‌توان گفت که شک در گفتار حدیث، از راویانی است که بعد از حذیفة بن یمانس قرار دارند.

«هذا»: این. مقصود: عضله‌ی ساق پای است.

«موضع»: مکان و جایگاه.

«ابیتَ»: سرباز زنی و خود داری کنی.

«فاسفل»: پایین‌تر از عضله‌ی ساق پای و بالاتر از پاشنه‌ی پای.

«الکعبین»: مثنی «الکعب»: هر چیز بلند و برآمده و مرتفع و برجسته؛ استخوانِ بندگاه پا و ساق، شتالنگ، قوزک. جمع: کِعاب و کعوب.


 

 

 

 

صفات و ویژگی‌های عمامه‌ی پیامبر


حدیث شماره 114

(1) حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ بَشَّارٍ، حَدَّثَنَا عَبْدُ الرَّحْمَنِ بْنُ مَهْدِیٍّ، عَنْ حَمَّادِ بْنِ سَلَمَةَ.

(ح) وَحَدَّثَنَا مَحْمُودُ بْنُ غَیْلاَنَ، حَدَّثَنَا وَکِیعٌ، عَنْ حَمَّادِ بْنِ سَلَمَةَ، عَنْ أَبِی الزُّبَیْرِ، عَنْ جَابِرٍ قَالَ: دَخَلَ النَّبِیُّ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ مَکَّةَ یَوْمَ الْفَتْحِ وَعَلَیْهِ عِمَامَةٌ سَوْدَاءُ.

114 ـ (1)... جابر بن عبداللهب گوید: پیامبر ج در حالی در روز فتح مکّه‌ی، وارد مکه‌ی مکرمه شدند که عمامه‌ای سیاه بر سر داشتند.

 &

«عِمامة»: این واژه در لغت به این معانی به کار رفته است: عمامه؛ دستارکه بر سر بندند؛ شال که دور سر ببندند؛ زره خود که گونه‌ای کلاه خود است به اندازه‌ی سر و بافته شده از زره و آن را زیر کلاه می‌پوشند؛ کلاه خود. جمع: عمائم و عِمام.

«سوداء»: رنگ سیاه.

رفع یک اشکال:

در حدیث شماره‌ی 112 وارد شده بود که رسول خدا ج به سال فتح مکه، در حالی که کلاه خود [مِغفر] بر سر داشتند، وارد مکه شدند؛ ولی در این روایت آمده است که پیامبر ج روز فتح مکه، در حالی وارد مکه شدند که عمامه‌ای سیاه بر سر داشتند؛ و به ظاهرمیان این دو روایت، تناقض است؟

و می‌توان بدین اشکال چنین پاسخ داد که رسول خدا ج هر دو را به سر داشتند؛ اینطور که عمامه‌ی سیاه را بالای کلاه خود، پوشیده بودند. و این احتمال نیز وجود دارد که ایشان، عمامه‌ی سیاه را در زیر کلاه خود به سر داشتند تا اینکه موهای سرشان را از زنگار کلاه خود حفظ کند.

به هر حال، روایت مِغفر [که پیامبر ج در فتح مکه، کلاه خود بر سرداشتند] بیانگر آن است که پیامبر ج آماده برای نبرد و پیکار با مشرکان و بدخواهان اسلام و مسلمین بودند؛ و روایت عمامه‌ی سیاه [که پیامبر ج در فتح مکه، عمامه‌ی سیاه بر سر داشتند] بیانگر آن است که پیامبر ج در روز فتح مکه، مُحرم نبودند.

«ح و حدثنا محمود بن غیلان، حدثنا وکیع ...»: حرف «ح» چنان‌که قبلاً نیز گفته شد، اگر در طول سلسله‌ی سند ذکر شود، به معنای «حیلوله و تحویل سند» است؛ چه اگر محدث، متنی را به دو سند مختلف نقل نماید، هنگام انتقال از سندی به سند دیگر، «ح» می‌نویسد؛ و این حرف، رمزی است برای تحویل و انتقال سند.

در حدیث بالا نیز، امام ترمذی، متن حدیث را به دو سند مختلف نقل نموده است:

1-   محمود بن بشّار، از عبدالرحمن بن مهدی، از حمّاد بن سلمة، از ابوالزبیر، از جابرس.

2-   محمود بن غَیلان، از وکیع، از حماد بن سلمة از ابوالزبیر، از جابرس.

و امام ترمذی نیز، هنگام انتقال از سند اول به سند دوم، از حرف «ح» استفاده کرده است تا اشاره‌ای باشد به انتقال از سندی به سند دیگر.

حدیث شماره 115

(2) حَدَّثَنَا ابْنُ أَبِی عُمَرَ، حَدَّثَنَا سُفْیَانُ، عَنْ مُسَاوِرٍ الْوَرَّاقِ، عَنْ جَعْفَرِ بْنِ عَمْرِو بْنِ حُرَیْثٍ، عَنْ أَبِیهِ قَالَ: رَأَیْتُ عَلَى رأسِ رَسُولِ الله صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ عِمَامَةً سَوْدَاءَ.

115 ـ (2) ... جعفر بن عمرو بن حُریث، از پدرش روایت می‌کند که وی گفت: بر سر مبارک رسول خدا ج عمامه‌ای به رنگ سیاه دیدم.

حدیث شماره 116

(3) حَدَّثَنَا مَحْمُودُ بْنُ غَیْلاَنَ، وَیُوسُفُ بْنُ عِیسَى، قَالاَ: حَدَّثَنَا وَکِیعٌ، عَنْ مُسَاوِرٍ الْوَرَّاقِ، عَنْ جَعْفَرِ بْنِ عَمْرُو بْنِ حُرَیْثٍ، عَنْ أَبِیهِ، أَنَّ النَّبِیَّ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ خَطَبَ النَّاسَ وَعَلَیْهِ عِمَامَةٌ سَوْدَاءُ.

116 ـ (3) ... جعفر بن عمرو بن حُریث، از پدرش نقل می‌کند که وی گفت: پیامبراکرم ج برای مردم خطبه ایراد فرمودند، در حالی که عمامه‌ی سیاه بر سر داشتند.

 &

«خَطَب»: در میان مردم به ایراد خطبه پرداخت. پند و اندرز و موعظه و نصیحت نمود. «خطابة»: وعظ و نصیحت کردن. خطبه خواندن. وعظ و سخنرانی برای گروهی از مردم.

خاطر نشان می‌شود که ایراد خطبه‌ی پیامبر ج در کنار دروازه خانه‌ی کعبه بوده است.

حدیث شماره 117

(4) حَدَّثَنَا هَارُونُ بْنُ إِسْحَاقَ الْهَمْدَانِیُّ، حَدَّثَنَا یَحْیَى بْنُ مُحَمَّدٍ الْمَدِینِیُّ، عَنْ عَبْدِ الْعَزِیزِ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنْ عُبَیْدِ اللَّهِ بْنِ عُمَرَ، عَنْ نَافِعٍ، عَنِ ابْنِ عُمَرَ قَالَ: کَانَ النَّبِیُّ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ إِذَا اعْتَمَّ سَدَلَ عِمَامَتَهُ بَیْنَ کَتِفَیْهِ.

       قَالَ نَافِعٌ: وَکَانَ ابْنُ عُمَرَ، یَفْعَلُ ذَلِکَ. قَالَ عُبَیْدُ اللَّهِ: وَرَأَیْتُ الْقَاسِمَ بْنَ مُحَمَّدٍ وَسَالِمًا یَفْعَلاَنِ ذَلِکَ.

117 ـ (4) ... ابن عمرب گوید: رسول خدا ج هرگاه عمامه می‌بستند دنباله‌ی آن را میان دوش خویش می‌آویختند و رها می‌کردند.

نافع [که یکی از راویان حدیث است] گوید: عبدالله بن عمرب نیز همین کار را انجام می‌داد؛ یعنی: دنباله‌ی عمامه را میان دوش خویش می‌آویخت.

عبیدالله بن عمرب [که یکی دیگر از راویان حدیث است] گوید: قاسم بن محمد و سالم را نیز دیدم که همین کار را انجام می‌دادند و دنباله‌ی عمامه‌ی خویش را میان دوش خود رها می‌ساختند و می‌آویختند.

 &

«اعتمَّ»: عمامه بر سر بست.

«سَدَل»: آویخت و رها کرد.

«بَینَ»: ظرف است به معنی «وسط»؛ و اضافه می‌شود به بیش از واحد، مانند: «جلستُ بین القوم: میان آن قوم نشستم»؛ و یا اضافه می‌شود به آنچه که جانشین بیش از واحد باشد، مانند: «عوانٌ بین ذلک: متوسط باشد میان آن‌ها». و آن با ضمیر واجب است: «هذا فراق بینی و بینک: این جدایی میان من و تو است».

کلمه‌ی «بین»، هرگاه به ظرف زمان اضافه شود، ظرف زمان محسوب می‌شود: «بیتی بین المدینة و الجبل: خانه‌ی من میانه‌ی شهر و کوه است». «بَینَ بَینَ: میانه، حد وسط، متوسط». «بینابین: لیس هو بالابیض و لا بالاسود بل بین بین: آن نه سفید است و نه سیاهِ سیاه، بلکه میانه و متوسط است».

«بَینَ»، گاهی اسم معرب است و به منزله‌ی میان و وسط می‌باشد: «لقد تقطّع بینکم و ضل عنکم ما کنتم تزعمون: میانتان بریده شده و گمشد از شما آنچه گمان می‌کردید». «ذات البین: رابطه‌ی میان چند فرقه، قدر مشترک میان چندین دسته و چندین قوم». «واصلحوا ذات بینکم: و رابطه‌ی میان خویش را اصلاح کنید». «بین»، گاهی به معنی نسبت و دوستی و فضای بین خانه‌ها به کار می‌رود.

«کتفیه»: دو شانه؛ «بین کتفیه»: میان دوش خود.

حدیث شماره 118

(5) حَدَّثَنَا یُوسُفُ بْنُ عِیسَى، حَدَّثَنَا وَکِیعٌ، حَدَّثَنَا أَبُو سُلَیْمَانَ ـ وَهُوَ عَبْدُ الرَّحْمَنِ بْنُ الْغَسِیلِ ـ، عَنْ عِکْرِمَةَ، عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ: أَنَّ النَّبِیَّ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ خَطَبَ النَّاسَ وَعَلَیْهِ عِمَابَةٌ دَسْمَاءُ.

118 ـ (5) ... ابن عباسب گوید: پیامبر اکرم ج برای مردم، خطبه ایراد فرمودند در حالی که عمامه‌ای سیاه بر سر داشتند.

 &

«خطب الناس»: پیامبر ج برای مردم، خطبه ایراد فرمودند. این خطبه را پیامبر ج در بیماری خود [مرض الموت] ایراد کردند و در آن، مسلمانان را به حفظ حرمت اَنصار، سفارش و توصیه نمودند. چنان‌که بخاری بدین موضوع اشاره کرده است.

«دَسماء»: این واژه را به دو صورت می‌توان ترجمه کرد:

1-   «دَسماء» را به معنای «سوداء» بگیریم؛ یعنی: عمامه‌ی سیاه.

2-   «دَسماء» را به معنای چربی و چربناکی بگیریم؛ یعنی: عمامه‌ای که چربناک بود؛ زیرا رسول خدا ج به موهای سر و ریش خویش روغن زیاد می‌مالیدند؛ از این رو از چربی موها به عمامه رسیده بود و عمامه را چربناک کرده بود.

 


 

 

 

 

صفات و ویژگی‌های کلاه خود رسول خدا


حدیث شماره 112

(1) حَدَّثَنَا قُتَیْبَةُ بْنُ سَعِیدٍ، حَدَّثَنَا مَالِکُ بْنُ أَنَسٍ، عَنِ ابْنِ شِهَابٍ، عَنْ أَنَسِ بْنِ مَالِکٍ: أَنَّ النَّبِیَّ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ دَخَلَ مَکَّةَ وَعَلَیْهِ مِغْفَرٌ، فَقِیلَ لَهُ: هَذَا ابْنُ خَطَلٍ! مُتَعَلِّقٌ بِأَسْتَارِ الْکَعْبَةِ، فَقَالَ: «اقْتُلُوهُ».

112 ـ (1) ... انس بن مالکس گوید: رسول خدا ج [در روز فتح مکه] در حالی وارد مکه‌ی مکرمه شدند که بر سر ایشان کلاه خود بود؛ به آن حضرت ج گفته شد: این، ابن خَطَل است که خویشتن را به پرده‌های خانه‌ی کعبه درآویخته است. پیامبرج فرمودند: او را بکشید.

 &

«مِغفَر»: کلاه خود؛ زرهی که زیر کلاه خود بر سر می‌گذاشته‌اند.

«ابن خَطَل»: جرم عبدالعزّی بن خطل این بود که وی مسلمان شده و به مدینه هجرت کرده بود و پیامبر جاو را برای جمع آوری صدقات و زکات اعزام فرمودند و مردی از قبیله‌ی بنی خزاعه را هم همراه او کردند. این مرد خزاعی برای ابن خَطل خوراک می‌پخت و او را خدمت می‌کرد. در یکی از منازل که فرود آمدند، ابن خَطل به خزاعی دستور داد که برایش خوراکی تهیه کند و خود در نیمروز خوابید. چون از خواب بیدار شد، دید خزاعی هم خفته و خوراکی درست نکرده است؛ لذا به خشم آمد و او را چندان زد که مرد. همینکه او را کشت با خود گفت: اگر پیش محمد ج برگردم مرا خواهد کشت. این بود که مرتد شد و از اسلام برگشت و هر چه از زکات گرفته بود برداشت و به مکه گریخت. اهل مکه از او پرسیدند: چه چیز تو را پیش ما برگردانده است؟ گفت: من دینی بهتر از دین شما نیافتم. و همچنان بر شرک خود باقی ماند. او دو کنیزِ خواننده هم داشت که نام یکی «فَرتنا» و نام دیگری، «اَرنب» بود و هر دو بدکاره هم بودند. ابن خطل شعر هم می‌گفت و ترانه‌هایی در هجو رسول خدا ج می‌سرود و به آن دو دستور می‌داد تا ترانه بخوانند. مشرکان پیش او و دو کنیزش رفت و آمد داشتند و شراب می‌خوردند و در مجلس باده گساری، آن دو زن، همان ترانه‌ها را می‌خواندند.

«مُتعلِّق»: درآویزنده، آویزان، آویخته.

«اَستار»: پرده‌ها. در قدیم، عادت اعراب بر این بود که هر مجرمی که خویشتن را به پرده‌های کعبه آویخته می‌نمود و زیر پرده‌های کعبه پناه می‌برد، او را پناه می‌دادند.

خاطر نشان می‌شود که در روز فتح مکه، رسول خدا ج خون 9 تن از سران مکه را که از بزرگترین تبهکاران و جنایتکاران به حساب می‌آمدند، هَدَر اعلام کردند و دستور دادند آنان را بکشند؛ حتی اگر کناره پرده‌ی خانه‌ی کعبه دستگیر شوند. و آن نُه تن عبارت بودند از:

عبدالعزّی بن خَطل؛ عبدالله به سعد بن ابی سَرح؛ عِکرمة بن ابی جهل؛ حارث بن نُفیل بن وهب؛ مَقیس بن صُبابة؛ هَبّاربن اسود؛ دو کنیزک آواز خوان از آنِ ابن خطل که اشعار حاکی از هجو پیامبراکرم ج را به آواز می‌خواندند؛ و ساره کنیزک آزاده شده‌ی متعلق به یکی از فرزندان عبدالمطلب، همان زنی که نامه‌ی حاطب بن ابی بَلتعه نزد او پیدا شده بود.

ابن ابی سَرح را عثمان بن عفانس نزد پیامبر ج برد و شفاعت او را کرد. پیامبر ج نیز خون وی را محترم اعلام کردند و اسلام وی را پذیرفتند؛ البته پس از آنکه مدتی درنگ کردند، به امید آنکه یکی از صحابه‌ی آن حضرت ج او را به قتل برساند. ابن ابی سَرح، پیش از آن اسلام آورده بود و مهاجرت نیز کرده بود، اما بعدها مرتد شده بود و به مکه بازگشته بود.

عِکرمه بن ابی جهل، به یمن گریخت؛ همسرش برای او از پیامبر ج امان طلبید؛ پیامبر اکرم ج نیز او را امان دادند. همسرش به دنبال او رفت. عکرمه با همسرش به مدینه بازگشت و مسلمانی نیک گردید.

ابن خَطل، به پرده‌های کعبه درآویخته بود. شخصی به نزد پیامبر اکرم ج آمد و این خبر را به آن حضرت ج داد. پیامبر اکرم ج فرمودند: او را بکشید. آن شخص نیز بازگشت و او را کشت.

مَقیس بن صُبابة را، نُمیلة بن عبدالله به قتل رسانید. مَقیس، پیش از آن اسلام آورده بود؛ آنگاه بر مردی از انصار حمله برده و او را کشته بود؛ سپس مرتد شده بود و به مشرکان پیوسته بود.

حارث بن نُفیل بن وهب، همان کسی بود که در مکه، بسیار رسول خدا ج را آزار و شکنجه می‌داد؛ و علی بن ابی طالبس او را کشت.

هبّاربن اسود، همان کسی بود که به هنگام مهاجرت، متعرض زینب دختر رسول خدا ج شده، و او را به عمد بر روی تخته سنگی غلطانیده بود و جنین وی سقط شده بود. هبّار در روز فتح مکه گریخت، بعدها اسلام آورد و مسلمانی نیک گردید.

از آن دو کنیزک آواز خوان، یکی به قتل رسید و برای دیگری امان طلبیدند و وی اسلام آورد. همچنین برای ساره، امان طلبیدند و او نیز اسلام آورد.

بنا به گزارش ابن حجر عسقلانی، ابومعشر، نام حارث بن طُلاطِل خزاعی را در ردیف کسانی که پیامبراکرم ج خون آنان را هَدَر اعلام کرده بودند، یاد کرده است؛ که علی بن ابی طالبس وی را به قتل رسانید. حاکم نیشابوری نیز، کعب بن زهیر را در زمره‌ی کسانی که خونشان هدر اعلام شده بود، یاد کرده است که داستان آن مشهور است، و بعدها آمد و اسلام آورد و قصیده‌ای در مدح رسول خدا ج سرود.

همچنین، ابن اسحاق، وحشی بن حرب و هند بن عتبة همسر ابوسفیان را که اسلام آورد و ارنب، کنیز آزاد شده‌ی ابن خطل و امّ سعد را که هر دو کشته شدند، نام برده است.

با این ترتیب، تعداد این افراد بر هشت مرد و شش زن بالغ می‌گردد. در عین حال، احتمال دارد که اَرنب و اُمّ سعد، همان دو کنیزک آوازخوان بوده باشند که پیشتر یاد شدند، و نامشان به اختلاف ثبت شده باشد؛ یا خلط نام و کنیه و لقب، پیش آمده باشد.

حدیث شماره 113

(2) حَدَّثَنَا عِیسَى بْنُ أَحْمَدَ، حَدَّثَنَا عَبْدُاللَّهِ بْنُ وَهْبٍ، حَدَّثَنا مَالِکُ بْنُ أَنَسٍ، عَنِ ابْنِ شِهَابٍ، عَنْ أَنَسِ بْنِ مَالِکٍ، أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ دَخَلَ مَکَّةَ عَامَ الْفَتْحِ، وَعَلَى رَأْسِهِ الْمِغْفَرُ، قَالَ: فَلَمَّا نَزَعَهُ، جَاءَهُ رَجُلٌ، فَقَالَ لَهُ: ابْنُ خَطَلٍ مُتَعَلِّقٌ بِأَسْتَارِ الْکَعْبَةِ! فَقَالَ: «اقْتُلُوهُ».

       قَالَ ابْنُ شِهَابٍ: وَبَلَغَنِی أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ لَمْ یَکُنْ یَوْمَئِذٍ مُحْرِمًا.

113 ـ (2) ... انس بن مالکس گوید: رسول خدا ج به سال فتح مکه، در حالی وارد مکه‌ی مکرمه شدندکه کلاه خود بر سر داشتند.

انسس در دنباله‌ی سخنانش گوید: آن حضرت ج چون کلاه خود را از سر خویش برداشتند، مردی به نزدشان آمد و بدیشان گفت: ابن خَطل، خویشتن را به پرده‌های خانه‌ی کعبه درآویخته است و بدانجا پناه برده است! پیامبر اکرم ج فرمودند: او را بکشید.

ابن شهاب [که یکی از راویان این حدیث است] گوید: به من خبر رسیده که رسول خدا ج در آن روز، مُحرم نبوده‌اند.

 &

«عام الفتح»: سال فتح مکه. فتح مکه، در رمضان سال هشتم هجری قمری اتفاق افتاده است.

«نزعه»: کلاه خود را از سر خویش کشید و برکند.

«بلغنی»: به من خبر رسیده است.

«یومئذٍ»: در آن روز.

«مُحرِماً»: آنکه برای زیارت کعبه، احرام پوشیده باشد. کسی که احرام حج بسته باشد و جامه‌ی احرام بر تن کرده باشد.