اهل سنت

آنچه در این وبلاگ مخالف قرآن و سنت بود دور بندازید. الله در قرآن میفرماید:(پس بندگانم را بشارت ده، همان کسانی که سخنان را می شنوند و از نیکوترین آنها پیروی می کنند. اینانند که خداوند هدایتشان کرده و اینانند که خردمندانند». زمر، آیه 17 و 18

اهل سنت

آنچه در این وبلاگ مخالف قرآن و سنت بود دور بندازید. الله در قرآن میفرماید:(پس بندگانم را بشارت ده، همان کسانی که سخنان را می شنوند و از نیکوترین آنها پیروی می کنند. اینانند که خداوند هدایتشان کرده و اینانند که خردمندانند». زمر، آیه 17 و 18

2- کتاب ایمان

2- کتاب ایمان([1])

1- باب: قَوْلُ النَّبِیِّ ج: بُنِیَ الإِسْلامُ عَلَى خَمْسٍ

باب [1]: این قول پیامبر خدا ج که اسلام بر پنج چیز بنا یافته است

8- عَنِ ابْنِ عُمَرَ، رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُمَا قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ «بُنِیَ الإِسْلاَمُ عَلَى خَمْسٍ: شَهَادَةِ أَنْ لاَ إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَأَنَّ مُحَمَّدًا رَسُولُ اللَّهِ، وَإِقَامِ الصَّلاَةِ، وَإِیتَاءِ الزَّکَاةِ، وَالحَجِّ، وَصَوْمِ رَمَضَانَ» [رواه البخاری: 8].

8- از ابن عمرب([2]) روایت است که گفت: پیامبر خدا ج فرمودند: «اسلام بر پنچ چیز بنا یافته است: گواهی دادن بر اینکه خدای دیگری غیر از خدای یگانه وجود ندارد، و محمد ج پیامبر خدا است، و برپا داشتن نماز، و دادن زکات، و حج [بیت الله الحرام]، و روزه گرفتن ماه رمضان»([3]).

2- باب: أُمُورِ الإِیمَانِ

باب [2]: امور ایمان

9- عَنْ أَبِی هُرَیْرَةَ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ، عَنِ النَّبِیِّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ قَالَ «الإِیمَانُ بِضْعٌ وَسِتُّونَ شُعْبَةً، وَالحَیَاءُ شُعْبَةٌ مِنَ الإِیمَانِ» [رواه الخباری: 9].

9- از ابوهریرهس([4])، از پیامبر خدا ج روایت است که فرمودند: «ایمان شصت و چند شعبه است، و حیاء شعبه‌ای از ایمان است»([5]).

3- باب: الْمُسْلِمُ مَن سَلِمَ المُسْلِمُونَ مِنْ لِسَانِهِ وَیَدِهِ

باب [3]: مسلمان [کامل] کسی است که مسلمانان از زبان و دستش در امان باشند.

10- عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ عَمْرٍو رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُمَا، عَنِ النَّبِیِّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ قَالَ: «المُسْلِمُ مَنْ سَلِمَ المُسْلِمُونَ مِنْ لِسَانِهِ وَیَدِهِ، وَالمُهَاجِرُ مَنْ هَجَرَ مَا نَهَى اللَّهُ عَنْهُ» [رواه البخاری: 10].

10- از عبدالله بن عمروب([6]) از پیامبر خدا ج روایت است که فرمودند: «مسلمان [کامل] کسی است که مسلمانان از زبان و دستش در امان باشند، و مهاجر کسی است که منهیات خداوند متعال را ترک نماید»([7]).

4- باب: أَیُّ الإِسْلَامِ أَفْضَلُ؟

باب [4]: کدام اسلام افضل است؟

11- عَنْ أَبِی مُوسَى رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ، قَالَ: قَالُوا یَا رَسُولَ اللَّهِ، أَیُّ الإِسْلاَمِ أَفْضَلُ؟ قَالَ: «مَنْ سَلِمَ المُسْلِمُونَ مِنْ لِسَانِهِ، وَیَدِهِ» [رواه البخاری: 11].

11- از ابوموسیس([8]) روایت است که گفت: [صحابه] پرسیدند: یا رسول الله! کدام مسلمان افضل است؟

فرمودند: «کسی که مسلمانان از زبان و دستش در امان باشند»([9]).

5- باب: إِطْعَامُ الطَّعامِ مِنَ الإِسْلاَمِ

باب [5]: طعام دادن از اسلام است.

12- عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ عَمْرٍو رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُمَا، أَنَّ رَجُلًا سَأَلَ رَسُولَ اللهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ: أَیُّ الإِسْلاَمِ خَیْرٌ؟ قَالَ: «تُطْعِمُ الطَّعَامَ، وَتَقْرَأُ السَّلاَمَ عَلَى مَنْ عَرَفْتَ وَمَنْ لَمْ تَعْرِفْ» [رواه البخاری: 12].

12- از عبدالله بن عمروب روایت است که شخصی از پیامبر خدا ج پرسید: کدام صفت اسلامی بهتر است؟

فرمودند: «طعام دادن، و سلام کردن بر هرکسی که او را می‌شناسی و نمی‌شناسی»([10]).

6- باب: مِنَ الإِیمَانِ أَنْ یُحِبَّ لأَخِیهِ مَا یُحِبُّ لِنَفْسِهِ

باب [6]: از ایمان آن است که شخص آنچه را که برای خود میخواهد، برای برادر خود هم بخواهد.

13- عَنْ أَنَسٍ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ، عَنِ النَّبِیِّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ، قَالَ: «لاَ یُؤْمِنُ أَحَدُکُمْ، حَتَّى یُحِبَّ لِأَخِیهِ مَا یُحِبُّ لِنَفْسِهِ» [رواه البخاری: 13].

13- از انسس([11]) از پیامبر خدا ج روایت است که فرمودند: «ایمان کسی از شما تا آن وقت کامل نمی‌شود که برای برادر خود، همان چیزی را بخواهد که برای خود می‌خواهد»([12]).

7- باب: حُبُّ الرَّسُولِ ج مِنَ الإِیمَانِ

باب [7]: دوست داشتن پیامبر خدا ج از ایمان است

14- عَنْ أَبِی هُرَیْرَةَ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ، أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ قَالَ: «فَوَالَّذِی نَفْسِی بِیَدِهِ، لاَ یُؤْمِنُ أَحَدُکُمْ حَتَّى أَکُونَ أَحَبَّ إِلَیْهِ مِنْ وَالِدِهِ وَوَلَدِهِ» [رواه البخاری: 14].

14- از ابوهریرهس روایت است که پیامبر خدا ج فرمودند: «سوگند به ذاتی که جانم در دست او است([13]) ایمان شخص، تا آن وقت کامل نمی‌شود که من در نزدش، از پدر [و مادر] و فرزندش محبوب‌تر نباشم»([14]).

15- عَنْ أَنَسٍ رَضِیَ اللهُ عَنْهُ: الحدیث بعَیْنِه وَزَادَ فی آخِرِه: «وَالنَّاسِ أَجْمَعِینَ» [رواه البخاری: 15].

15- از انسس روایت است که پیامبر خدا ج فرمودند: [«سوگند به ذاتی که جانم در دست او است [بلاکیف]، ایمان شخص تا آن وقت کامل نمی‌شود که من در نزدش، از پدر [و مادر] و فرزندش]، و از همۀ مردمان محبوب‌تر نباشم([15]).

8- باب: حَلَاوَةِ الإِیمَانِ

باب [8]: لذت ایمان

16- وعَنْه رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ، عَنِ النَّبِیِّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ قَالَ: «ثَلاَثٌ مَنْ کُنَّ فِیهِ وَجَدَ حَلاَوَةَ الإِیمَانِ: أَنْ یَکُونَ اللَّهُ وَرَسُولُهُ أَحَبَّ إِلَیْهِ مِمَّا سِوَاهُمَا، وَأَنْ یُحِبَّ المَرْءَ لاَ یُحِبُّهُ إِلَّا لِلَّهِ، وَأَنْ یَکْرَهَ أَنْ یَعُودَ فِی الکُفْرِ کَمَا یَکْرَهُ أَنْ یُقْذَفَ فِی النَّارِ» [رواه البخاری: 16].

16- و از انسس از پیامبر خدا ج روایت است که فرمودند: «سه چیز است که اگر در کسی موجود شد، لذت ایمان را درک می‌نماید:

­- اینکه خدا و رسولش از «ماسوی» در نزدش محبوب‌تر باشد([16]).

اینکه دوستی‌اش نسبت به شخص دیگری جز به جهت خدا نباشد([17]).

و اینکه بازگشتن به کفر در نظرش، مانند داخل شدن در آتش باشد»([18]).

9- باب: عَلاَمَةُ الإِیمَانِ حُبُّ الاَنْصَارِ

باب [9]: دوست داشتن انصار از ایمان است

17- وعَنْهُ رَضِیَ اللهُ عَنْهُ، عَنِ النَّبِیِّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ قَالَ: «آیَةُ الإِیمَانِ حُبُّ الأَنْصَارِ، وَآیَةُ النِّفَاقِ بُغْضُ الأَنْصَارِ» [رواه البخاری: 17].

17- و از انسس از پیامبر خدا ج روایت است که فرمودند: «علامت ایمان کامل، دوست داشتن انصار، و علامت منافقت، بغض و دشمنی با انصار است»([19]).

18- عَنْ عُبَادَةَ بْنَ الصَّامِتِ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ قَالَ، وَحَوْلَهُ عِصَابَةٌ مِنْ أَصْحَابِهِ: «بَایِعُونِی عَلَى أَنْ لاَ تُشْرِکُوا بِاللَّهِ شَیْئًا، وَلاَ تَسْرِقُوا، وَلاَ تَزْنُوا، وَلاَ تَقْتُلُوا أَوْلاَدَکُمْ، وَلاَ تَأْتُوا بِبُهْتَانٍ تَفْتَرُونَهُ بَیْنَ أَیْدِیکُمْ وَأَرْجُلِکُمْ، وَلاَ تَعْصُوا فِی مَعْرُوفٍ، فَمَنْ وَفَى مِنْکُمْ فَأَجْرُهُ عَلَى اللَّهِ، وَمَنْ أَصَابَ مِنْ ذَلِکَ شَیْئًا فَعُوقِبَ فِی الدُّنْیَا فَهُوَ کَفَّارَةٌ لَهُ، وَمَنْ أَصَابَ مِنْ ذَلِکَ شَیْئًا ثُمَّ سَتَرَهُ اللَّهُ فَهُوَ إِلَى اللَّهِ، إِنْ شَاءَ عَفَا عَنْهُ وَإِنْ شَاءَ عَاقَبَهُ» فَبَایَعْنَاهُ عَلَى ذَلِکَ [رواه البخاری: 18].

18- از عباده بن صامتس([20]) روایت است که پیامبر خدا ج در حالی که گروهی از صحابه به اطرافشان نشسته بودند فرمودند: «به من چنین بیعت کنید که: هیچ چیزی را به خدا شریک نسازید، دزدی نکنید، زنا نکنید، فرزندان خود را نکشید([21])، به چیزهایی که از خود افتراء می‌کنید [به مردم] تهمت نزنید، از کارهای نیک و مشروع سرپیچی نکنید»([22]).

«کسی که به این [عهد و پیمان خود] وفا کند، مزدش بر خدا است، و کسی که مرتکب گناهی از این گناهان گردد، و در دنیا مجازات آن را [از حد و یا تعزیر] به بیند، همین مجازات [دنیوی] برایش کفاره است.

و کسی که مرتکب گناهی از این گناهان گردد، و خداوند آن را بر وی بپوشاند، امرش موکول به خدا است، اگر بخواهد از وی عفو می‌کند، و اگر بخواهد عذابش خواهد کرد»([23]).

روای می‌گوید: و ما به همین چیزها به پیامبر خدا ج بیعت نمودیم.

10- باب: مِنَ الدِّینِ الْفِرَارُ مِنَ الْفِتَنِ

باب [10]: گریختن از فتنه، از دین است

19- عَنْ أَبِی سَعِیدٍ الخُدْرِیِّ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ، أَنَّهُ قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ: «یُوشِکُ أَنْ یَکُونَ خَیْرَ مَالِ المُسْلِمِ غَنَمٌ یَتْبَعُ بِهَا شَعَفَ الجِبَالِ وَمَوَاقِعَ القَطْرِ، یَفِرُّ بِدِینِهِ مِنَ الفِتَنِ» [رواه البخاری: 19].

19- از ابوسعید خدریس([24]) روایت است که گفت: پیامبر خدا ج فرمودند: «نزدیک است که بهترین مال مسلمان چند گوسفندی باشد که آن‌ها را به سر کوه‌ها، و کنار رود برده، و برای حفظ دین خود، از فتنه گریخته باشد»([25]).

11- باب: قَوْلِ النَّبِیِّ ج: أَنَا أَعْلَمُکُمْ بِالله

باب [11]: این گفتۀ پیامبر خدا ج که: من از شما به خدا داناترم

20- عَنْ عَائِشَةَ رَضِیَ اللهُ عَنْها، قَالَتْ: کَانَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ إِذَا أَمَرَهُمْ، أَمَرَهُمْ مِنَ الأَعْمَالِ بِمَا یُطِیقُونَ، قَالُوا: إِنَّا لَسْنَا کَهَیْئَتِکَ یَا رَسُولَ اللَّهِ، إِنَّ اللَّهَ قَدْ غَفَرَ لَکَ مَا تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِکَ وَمَا تَأَخَّرَ، فَیَغْضَبُ حَتَّى یُعْرَفَ الغَضَبُ فِی وَجْهِهِ، ثُمَّ یَقُولُ: «إِنَّ أَتْقَاکُمْ وَأَعْلَمَکُمْ بِاللَّهِ أَنَا» [رواه البخاری: 20].

20- از عائشهل روایت است که گفت: پیامبر خدا ج وقتی که مردم را امر می‌کردند، به چیزی امر می‌کردند که طاقت انجام دادن آن را داشته باشد.

مردم گفتند: یا رسول الله! ما مانند شما نیستیم، خداوند گناهان گذشته و آینده شما را بخشیده است.

و ایشان (از شنیدن این سخن] آن‌چنان در غضب می‌شدند که آثار غضب بر چهرۀ مبارک نمودار می‌گردید، و می‌فرمودند: «من از همۀ شما پرهیزگارتر، و به خدا داناترم»([26]).

12- باب: تَفَاضُلِ أَهْلِ الإِیمَانِ فِی الأَعْمَالِ

باب [12]: برتری بین اهل ایمان در اعمال است

21- عَنْ أَبِی سَعِیدٍ الخُدْرِیِّ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ، عَنِ النَّبِیِّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ قَالَ: «یَدْخُلُ أَهْلُ الجَنَّةِ الجَنَّةَ، وَأَهْلُ النَّارِ النَّارَ»، ثُمَّ یَقُولُ اللَّهُ تَعَالَى: «أَخْرِجُوا مَنْ کَانَ فِی قَلْبِهِ مِثْقَالُ حَبَّةٍ مِنْ خَرْدَلٍ مِنْ إِیمَانٍ. فَیُخْرَجُونَ مِنْهَا قَدِ اسْوَدُّوا، فَیُلْقَوْنَ فِی نَهَرِ الحَیَا، أَوِ الحَیَاةِ - شَکَّ مَالِکٌ - فَیَنْبُتُونَ کَمَا تَنْبُتُ الحِبَّةُ فِی جَانِبِ السَّیْلِ، أَلَمْ تَرَ أَنَّهَا تَخْرُجُ صَفْرَاءَ مُلْتَوِیَةً» [رواه البخاری: 22].

21- از ابوسعید خدریس از پیامبر خدا ج روایت است که فرمودند: «[بعد از این که] اهل جنت به جنت، و اهل دوزخ به دوزخ داخل شوند، خداوند متعال می‌گوید: کسی را که ذرۀ از ایمان در دلش بوده باشد [از دوزخ] بیرون کنید.

و در حالی که چنین اشخاصی سیاه گشته‌اند، از دوزخ خارج ساخته می‌شوند، بعد از آن در (آب حیات) انداخته می‌شوند، و مانند دانۀ که در کنار جوی می‌روید، دوباره می‌رویند، مگر ندیدی که گیاه کنار جوی در هنگام روئیدن، زرد، درخشنده و باهم پیچیده است([27])»؟

22- وعَنْهُ رَضِیَ اللهُ عَنْهُ قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ: «بَیْنَا أَنَا نَائِمٌ، رَأَیْتُ النَّاسَ یُعْرَضُونَ عَلَیَّ وَعَلَیْهِمْ قُمُصٌ، مِنْهَا مَا یَبْلُغُ الثُّدِیَّ، وَمِنْهَا مَا دُونَ ذَلِکَ، وَعُرِضَ عَلَیَّ عُمَرُ بْنُ الخَطَّابِ وَعَلَیْهِ قَمِیصٌ یَجُرُّهُ». قَالُوا: فَمَا أَوَّلْتَ ذَلِکَ یَا رَسُولَ اللَّهِ؟ قَالَ: «الدِّینَ» [رواه البخاری: 23].

22- و از ابوسعید خدریس روایت است که گفت: پیامبر خدا ج فرمودند: «در حالت خواب بودم، دیدم که مردمان به من عرضه می‌شوند، و این‌ها پیراهن به تن دارند، ولی پیراهن بعضی از آن‌ها [آنقدر کوتاه است] که تا سینه آن‌ها است، و پیراهن بعضی از آن‌ها از این هم کوتاه‌تر است، و عمر بن خطاب به من عرضه شد، و دیدم پیراهنی پوشیده است که آن را با خود می‌کَشد».

گفتند: یا رسول الله! این را چه تعبیر می‌کنید؟

فرمودند: «دین‌داری»([28]).

13- باب: اَلْحَیَاءُ مِنَ الإِیمَانِ

باب [13]: حیاء از ایمان است

23- عَنِ ابْنِ عُمَرَ رَضِیَ اللهُ عَنْهُمَا: أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ مَرَّ عَلَى رَجُلٍ مِنَ الأَنْصَارِ، وَهُوَ یَعِظُ أَخَاهُ فِی الحَیَاءِ، فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ: «دَعْهُ فَإِنَّ الحَیَاءَ مِنَ الإِیمَانِ» [رواه البخاری: 24].

23- از ابن عمرب روایت است که پیامبر خدا ج شخصی از انصار را دیدند که برادر خود را به سبب حیاء و شرم [زیادی] که داشت پند می‌داد [ملامت می‌کرد].

پیامبر خدا ج فرمودند: «او را به حالش بگذار، زیرا شرم و حیا داشتن از ایمان است»([29]).

14- باب: فَإِنْ تَابُوا وَأَقَامُوا الصَّلاَةَ وَآتُوا الزَّکَاةَ فَخَلُّوا سَبِیلَهُمْ

باب [14]: اگر توبه کردند و نماز را اقامه نمودند، و زکات دادند، آن‌ها را به حال‌شان بگذارید

24- وعَنْهُ رَضِیَ اللهُ عَنْهُ: أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ قَالَ: «أُمِرْتُ أَنْ أُقَاتِلَ النَّاسَ حَتَّى یَشْهَدُوا أَنْ لاَ إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ، وَأَنَّ مُحَمَّدًا رَسُولُ اللَّهِ، وَیُقِیمُوا الصَّلاَةَ، وَیُؤْتُوا الزَّکَاةَ، فَإِذَا فَعَلُوا ذَلِکَ عَصَمُوا مِنِّی دِمَاءَهُمْ وَأَمْوَالَهُمْ إِلَّا بِحَقِّ الإِسْلاَمِ، وَحِسَابُهُمْ عَلَى اللَّهِ» [رواه البخاری: 25].

24- و از ابن عمرب روایت است که پیامبر خدا ج فرمودند: «به من امر شده است که با مردم تا آن وقت به جنگ ادامه دهم که بگویند: خدای دیگری جز خدای یگانه نیست، و محمد پیامبر خدا است، و نماز بخوانند، و زکات بدهند، و چون چنین کردند، جان و مال خود را از من محفوظ داشته‌اند، مگر در حقی که اسلام تعیین کرده است، و حساب آن‌ها با خدا است»([30]).

15- باب: مَنْ قَالَ: إِنَّ الإِیمَانَ هُوَ الْعَمَلُ

باب [15]: کسی که می‌گوید: ایمان عبارت از عمل است

25- عَنْ أَبِی هُرَیْرَةَ رَضِیَ اللهُ عَنْهُ: أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ سُئِلَ: أَیُّ العَمَلِ أَفْضَلُ؟ قَالَ: «إِیمَانٌ بِاللَّهِ وَرَسُولِهِ». قِیلَ: ثُمَّ مَاذَا؟ قَالَ: «الجِهَادُ فِی سَبِیلِ اللَّهِ» قِیلَ: ثُمَّ مَاذَا؟ قَالَ: «حَجٌّ مَبْرُورٌ» [رواه البخاری: 26].

25- از ابوهریرهس روایت است که از پیامبر خدا ج پرسیده شد که: کدام عمل بهتر [و ثواب آن بیشتر] است؟ فرمودند: «ایمان به خدا و رسول او»، گفته شد: بعد از آن کدام عمل بهتر است؟ فرمودند: «جهاد در راه خدا»، گفته شد که: بعد از آن کدام عمل بهتر است؟ فرمودند: «حج مقبول»([31]).

16- باب: إِذَا لَمْ یَکُنِ الإِسْلاَمُ عَلَى الحَقِیقَةِ

باب [16]: زمانی که اسلام به حقیقت نباشد

26- عَنْ سَعْد بنِ أَبی وَقَّاصٍ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ، أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ أَعْطَى رَهْطًا وَسَعْدٌ جَالِسٌ، فَتَرَکَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ رَجُلًا هُوَ أَعْجَبُهُمْ إِلَیَّ، فَقُلْتُ: یَا رَسُولَ اللَّهِ مَا لَکَ عَنْ فُلاَنٍ فَوَاللَّهِ إِنِّی لَأَرَاهُ مُؤْمِنًا، فَقَالَ: «أَوْ مُسْلِمًا» فَسَکَتُّ قَلِیلًا، ثُمَّ غَلَبَنِی مَا أَعْلَمُ مِنْهُ، فَعُدْتُ لِمَقَالَتِی، فَقُلْتُ: مَا لَکَ عَنْ فُلاَنٍ؟ فَوَاللَّهِ إِنِّی لَأَرَاهُ مُؤْمِنًا، فَقَالَ: «أَوْ مُسْلِمًا». فَسَکَتُّ قَلِیلاً ثُمَّ غَلَبَنِی مَا أَعْلَمُ مِنْهُ فَعُدْتُ لِمَقَالَتِی، وَعَادَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ، ثُمَّ قَالَ: «یَا سَعْدُ إِنِّی لَأُعْطِی الرَّجُلَ، وَغَیْرُهُ أَحَبُّ إِلَیَّ مِنْهُ، خَشْیَةَ أَنْ یَکُبَّهُ اللَّهُ فِی النَّارِ» [رواه البخاری: 27].

26- از سعد بن ابی وقاصس([32]) روایت است که پیامبر خدا ج برای گروهی از مردم در حالی که من نشسته بودم چیزهای را بخشش دادند، ولی برای شخصی که او را از همه بهتر گمان می‌کردم، چیزی ندادند([33]).

گفتم یا رسول الله! چرا برای فلانی چیزی ندادید؟ به خداوند سوگند است که او را شخص مؤمنی می‌پندارم.

فرمودند: «[مؤمن است] یا مسلمان»؟([34]).

اندک زمانی ساکت شدم، باز معرفتم با این شخص مرا بر آن داشت که گفته‌ام را دوباره تکرار کرده و بگویم: یا رسول الله! چرا برای فلانی چیزی نداید؟ به خداوند سوگند است که او را شخص مؤمنی می‌پندارم.

فرمودند: «[مؤمن است] یا مسلمان»؟

اندکی سکوت کردم، و باز معرفتم در بارۀ آن شخص مرا بر آن داشت تا گفته‌ام را تکرار نمایم.

پیامبر خدا ج باز همان گفتۀ خود را تکرار نموده و فرمودند: «ای سعد! من برای شخصی چیزی می‌دهم، در حالی که شخص دیگری را نسبت به او بیشتر دوست می‌دارم، و سببش این است که [اگر برای آنکه خیلی دوستش نمی‌دارم چیزی ندهم] می‌ترسم [که به کفر برگردد، و به سبب کفرش] خداوند او را به دوزخ سرنگون سازد»([35]).

17- باب: کُفْرَانِ العَشِیرِ وَکُفْر دُونَ کُفْرٍ

باب [17]: ناشکری از شوهر و ناشکری‌ها متفاوت است

27- عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ رَضِیَ اللهُ عَنْهُمَا قَالَ: قَالَ النَّبِیُّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ: «أُرِیتُ النَّارَ فَإِذَا أَکْثَرُ أَهْلِهَا النِّسَاءُ، یَکْفُرْنَ» قِیلَ: أَیَکْفُرْنَ بِاللَّهِ؟ قَالَ: «یَکْفُرْنَ العَشِیرَ، وَیَکْفُرْنَ الإِحْسَانَ، لَوْ أَحْسَنْتَ إِلَى إِحْدَاهُنَّ الدَّهْرَ، ثُمَّ رَأَتْ مِنْکَ شَیْئًا، قَالَتْ: مَا رَأَیْتُ مِنْکَ خَیْرًا قَطُّ» [رواه البخاری: 29].

27- از ابن عباسب روایت است که گفت: پیامبر خدا ج فرمودند: «دوزخ را دیدم، و دیدم که اکثر اهل دوزخ زن‌ها هستند، [و این به سبب] کفران [یعنی: نا شکری] آن‌ها است».

کسی پرسید: مگر به خدا کفر می‌ورزند؟

فرمودند: [نه خیر] «نا شکری شوهر را می‌کنند، نا شکری احسان [شوهر] را می‌کنند، اگر تمام عمر برای یکی از آن‌ها احسان کنی، و چون از تو اندک تقصیری به بیند می‌گوید: من از تو هیچ خوبی ندیدم»([36]).

18- باب: المَعَاصِی مِنْ أَمْرِ الْجَاهِلِیَّةِ، وَلاَ یُکَفَّرُ صَاحِبُهَا بِارْتِکَابِهَا إِلَّا بِالشِّرْکِ

باب [18]: گناهان از اخلاق جاهلیت است و مرتکب گناهان کافر نمی‌شود مگر به شرک

28- عَنْ أَبِی ذَر رَضِیَ اللهُ عَنْهُ قَالَ: سَابَبْتُ رَجُلًا فَعَیَّرْتُهُ بِأُمِّهِ، فَقَالَ لِی النَّبِیُّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ: «یَا أَبَا ذَرٍّ أَعَیَّرْتَهُ بِأُمِّهِ؟ إِنَّکَ امْرُؤٌ فِیکَ جَاهِلِیَّةٌ، إِخْوَانُکُمْ خَوَلُکُمْ، جَعَلَهُمُ اللَّهُ تَحْتَ أَیْدِیکُمْ، فَمَنْ کَانَ أَخُوهُ تَحْتَ یَدِهِ، فَلْیُطْعِمْهُ مِمَّا یَأْکُلُ، وَلْیُلْبِسْهُ مِمَّا یَلْبَسُ، وَلاَ تُکَلِّفُوهُمْ مَا یَغْلِبُهُمْ، فَإِنْ کَلَّفْتُمُوهُمْ فَأَعِینُوهُمْ» [رواه البخاری: 30].

28- از ابوذرس([37]) روایت است که گفت: شخصی را دشنام دادم، [و دشنامم آن بود که] که نسبت به مادرش به وی طعنه دادم.

پیامبر خدا ج برایم فرمودند: «ای ابوذر! به سبب مادرش به او طعنه میزنی؟ هنوز اخلاق جاهلیت در تو موجود است، مزدوران شما برادران شما هستند، خداوند ایشان را زیر دست‌تان قرار داده است، کسی که برادرش نزدش مزدور است، از طعامی که می‌خورد برایش طعام بدهد، و از لباسی که می‌پوشد برایش لباس بپوشاند، و آن‌ها را به کاری بالاتر از توان آن‌ها مکلف نسازید، و اگر مکلف ساختید، با آن‌ها کمک نمائید»([38]).

19- باب: ﴿وَإِن طَآئِفَتَانِ مِنَ ٱلۡمُؤۡمِنِینَ ٱقۡتَتَلُواْ فَأَصۡلِحُواْ بَیۡنَهُمَاۖ

باب [19]: اگر دو گروه از مسلمانان باهم به جنگ افتادند، بین آن‌ها صلح کنید

29- عَنْ أَبی بَکْرَةَ رَضِیَ اللهُ عَنْهُ قَالَ: سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ یَقُولُ: «إِذَا التَقَى المُسْلِمَانِ بِسَیْفَیْهِمَا فَالقَاتِلُ وَالمَقْتُولُ فِی النَّارِ»، فَقُلْتُ یَا رَسُولَ اللَّهِ هَذَا القَاتِلُ فَمَا بَالُ المَقْتُولِ قَالَ: «إِنَّهُ کَانَ حَرِیصًا عَلَى قَتْلِ صَاحِبِهِ» [رواه البخاری: 31].

29- از ابوبکرهس([39]) روایت است که گفت: از پیامبر خدا ج شنیدم که می‌فرمودند: «وقتی که دو نفر مسلمان شمشیر به دست گرفته و به جان هم می‌افتند، آنکه بکشد و آنکه کشته شود، در دوزخ است».

گفتم: یا رسول الله! آنکه می‌کشد درست، ولی گناه آنکه کشته می‌شود چیست؟ فرمودند: «او هم قصد داشت تا آن دیگری را بکشد»([40]).

20- باب: ظُلْمٌ دُونَ ظُلْمٍ

باب [20]: ظلم دارای مراتبی است

30- عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ مَسْعُودٍ رَضِیَ اللهُ عَنْهُ عَنِ النَّبیِّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ قَالَ: لَمَّا نَزَلَتْ: ﴿الَّذِینَ آمَنُوا وَلَمْ یَلْبِسُوا إِیمَانَهُمْ بِظُلْمٍ قَالَ أَصْحَابُ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ: أَیُّنَا لَمْ یَظْلِمْ؟ فَأَنْزَلَ اللَّهُ تَعالى: ﴿إِنَّ الشِّرْکَ لَظُلْمٌ عَظِیمٌ [رواه البخاری: 32].

30- از عبدالله بن مسعودس([41]) از پیامبر خدا ج روایت است که فرمودند: «چون این قول خداوند نازل گردید که: ﴿کسانی که ایمان آورده‌اند و ایمان خود را ملبس به ظلم نکرده‌اند [از آتش دوزخ در امان هستند]»([42]).

صحابه‌های پیامبر خدا ج گفتند: از ما کیست که ظلمی نکرده باشد؟

و همان بود که خداوند متعال این آیۀ کریمه را نازل ساخت: ﴿به تحقیق که شرک، ظلم بزرگی است([43]).

21- باب: عَلَامَاتِ المُنَافِقِ

باب [21]: علامات شخص منافق

31- عَنْ أَبِی هُرَیْرَةَ رَضِیَ اللهُ عَنْهُ، عَنِ النَّبِیِّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ قَالَ: «آیَةُ المُنَافِقِ ثَلاَثٌ: إِذَا حَدَّثَ کَذَبَ، وَإِذَا وَعَدَ أَخْلَفَ، وَإِذَا اؤْتُمِنَ خَانَ"» [رواه البخاری: 33].

31- از ابوهریرهس روایت است که پیامبر خدا ج فرمودند: «علامت منافق سه چیز است: چون سخن بزند دروغ می‌گوید، و چون وعده بدهد وعده خلافی می‌کند، و چون امانتی برایش سپرده شود خیانت می‌کند»([44]).

32- عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ عَمْرٍو رَضِیَ اللهُ عَنْهُمَا: أَنَّ النَّبِیَّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ قَالَ: «أَرْبَعٌ مَنْ کُنَّ فِیهِ کَانَ مُنَافِقًا خَالِصًا، وَمَنْ کَانَتْ فِیهِ خَصْلَةٌ مِنْهُنَّ کَانَتْ فِیهِ خَصْلَةٌ مِنَ النِّفَاقِ حَتَّى یَدَعَهَا: إِذَا اؤْتُمِنَ خَانَ، وَإِذَا حَدَّثَ کَذَبَ، وَإِذَا عَاهَدَ غَدَرَ، وَإِذَا خَاصَمَ فَجَرَ» [رواه البخاری: 34].

32- از عبدالله بن عمروب روایت است که پیامبر خدا ج فرمودند: «چهار چیز است که اگر در شخصی موجود شد، آن شخص منافق خالص است، و اگر یکی از آن‌ها در وی موجود شود، بخصلتی از خصائلی نفاق متصف گردیده است، مگر آنکه آن خصلت را ترک نماید.

وقتی که امانتی برایش سپرده شود، در آن خیانت می‌کند، و وقتی که سخن بگوید دروغ می‌گوید، و وقتی که عهد و پیمان ببندد، عهد شکنی می‌کند، و وقتی که جنگ و جدال کند، فحش و دشنام می‌دهد»([45]).

22- باب: قِیَامُ لَیْلَةِ القَدْرِ مِنَ الإِیمَانِ

باب [22]: زنده داشتن شب قدر از ایمان است

33- عَنْ أَبِی هُرَیْرَةَ رَضِیَ اللهُ عَنْهُ قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ: «مَنْ یَقُمْ لَیْلَةَ القَدْرِ، إِیمَانًا وَاحْتِسَابًا، غُفِرَ لَهُ مَا تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِهِ» [رواه البخاری: 35].

33- از ابوهریرهس روایت است که گفت: پیامبر خدا ج فرمودند: «کسی که شب قدر را به اساس ایمان و طلب ثواب از خدا زنده نگه دارد، گناهان گذشته‌اش بخشیده می‌شود»([46]).

- باب: الْجِهَادُ مِنَ الإِیمَانِ

باب [23]: جهاد از ایمان است

34- وعَنْهُ رَضِیَ اللهُ عَنْهُ، عَنِ النَّبِیِّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ قَالَ: «انْتَدَبَ اللَّهُ عَزَّوَجَلَّ لِمَنْ خَرَجَ فِی سَبِیلِهِ، لاَ یُخْرِجُهُ إِلَّا إِیمَانٌ بِی وَتَصْدِیقٌ بِرُسُلِی، أَنْ أُرْجِعَهُ بِمَا نَالَ مِنْ أَجْرٍ أَوْ غَنِیمَةٍ، أَوْ أُدْخِلَهُ الجَنَّةَ، وَلَوْلاَ أَنْ أَشُقَّ عَلَى أُمَّتِی مَا قَعَدْتُ خَلْفَ سَرِیَّةٍ، وَلَوَدِدْتُ أَنِّی أُقْتَلُ فِی سَبِیلِ اللَّهِ ثُمَّ أُحْیَا، ثُمَّ أُقْتَلُ ثُمَّ أُحْیَا، ثُمَّ أُقْتَلُ» [رواه البخاری: 36].

34- و از ابوهریرهس روایت است که پیامبر خدا ج فرمودند: «خداوند به کسی که در راه او [به جهاد] بیرون شده باشد وعدۀ ثواب داده و می‌گوید:

«کسی که خاص برای من، و به جهت تصدیق به پیامبران من، به جهاد بیرون شده باشد، یا او را با مزدی که حاصل کرده است([47])، و یا با غنیمتی که به دست آورده است، سلامت به خانه‌اش برمی‌گردانم، و یا [اگر شهید شود] جنت را نصیبش می‌سازم».

[و پیامبر خدا ج می‌فرمایند]: «و اگر سبب مشقت بر امت خود نمی‌گردیدم، از مشارکت در هیچ لشکری که به جهاد میرود، خودداری نمی‌کردم»([48]).

«و دوست داشتم که در راه خدا کشته شوم و دوباره زنده گردم، و باز کشته شوم و دوباره زنده گردم، و باز کشته شوم»([49]).

24- باب: تَطَوُّعُ قِیَامِ رَمَضَانَ مِنَ الإِیمَانِ

باب [24]: تراویح خواندن در رمضان از ایمان است

35- وعَنْهُ رَضِیَ اللهُ عَنْهُ: أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ قَالَ: «مَنْ قَامَ رَمَضَانَ إِیمَانًا وَاحْتِسَابًا، غُفِرَ لَهُ مَا تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِهِ» [رواه البخاری: 37].

35- و از ابوهریرهس روایت است که پیامبر خدا ج فرمودند: «کسی که [شب‌های] رمضان را فقط به جهت ایمان و به طلب ثواب از خدا قیام نماید، گناهان گذشته‌اش آمرزیده می‌شود»([50]).

25- باب: صَوْمُ رَمَضَانَ احْتِسَابًا مِنَ الإِیمَانِ

باب [25]: روزه گرفتن ماه رمضان برای خدا، از ایمان است

36- وعَنْهُ رَضِیَ اللهُ عَنْهُ قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ: «مَنْ صَامَ رَمَضَانَ، إِیمَانًا وَاحْتِسَابًا، غُفِرَ لَهُ مَا تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِهِ» [رواه البخاری: 38].

36- و از ابوهریرهس روایت است که گفت: پیامبر خدا ج فرمودند: «کسی که ماه رمضان را به اساس ایمان و خاص برای خدا روزه بگیرد، گناهان گذشته‌اش بخشیده می‌شود»([51]).

26- باب: الدِّینُ یُسْرٌ

باب [26]: دِین آسان است

37- وعَنْهُ رَضِیَ اللهُ عَنْهُ، أَنَّ النَّبِیِّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ قَالَ: «إِنَّ الدِّینَ یُسْرٌ، وَلَنْ یُشَادَّ الدِّینَ أَحَدٌ إِلَّا غَلَبَهُ، فَسَدِّدُوا وَقَارِبُوا، وَأَبْشِرُوا، وَاسْتَعِینُوا بِالْغَدْوَةِ وَالرَّوْحَةِ وَشَیْءٍ مِنَ الدُّلْجَةِ» [رواه البخاری: 39].

37- و از ابوهریرهس روایت است که پیامبر خدا ج فرمودند:

«دین آسان است، و هرگز کسی در دین تشدد نکرده است مگر آنکه مغلوب گردیده است، پس میانه روی کنید، و آنچه را که می‌توانید انجام دهید، و بشارت پذیر باشید به ثواب خداوندی، و عبادت کنید در اول روز، و آخر روز، و پارۀ از شب»([52]).

27- باب: الصَّلَاةُ مِنَ الإِیمَانِ

باب [27]: نماز از ایمان است

38- عَنِ البَرَاءِ رَضِیَ اللهُ عَنْهُ: أَنَّ النَّبِیَّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ کَانَ أَوَّلَ مَا قَدِمَ المَدِینَةَ نَزَلَ عَلَى أَجْدَادِهِ، أَوْ قَالَ أَخْوَالِهِ مِنَ الأَنْصَارِ، وَأَنَّهُ «صَلَّى قِبَلَ بَیْتِ المَقْدِسِ سِتَّةَ عَشَرَ شَهْرًا، أَوْ سَبْعَةَ عَشَرَ شَهْرًا، وَکَانَ یُعْجِبُهُ أَنْ تَکُونَ قِبْلَتُهُ قِبَلَ البَیْتِ، وَأَنَّهُ صَلَّى أَوَّلَ صَلاَةٍ صَلَّاهَا صَلاَةَ العَصْرِ، وَصَلَّى مَعَهُ قَوْمٌ» فَخَرَجَ رَجُلٌ مِمَّنْ صَلَّى مَعَهُ، فَمَرَّ عَلَى أَهْلِ مَسْجِدٍ وَهُمْ رَاکِعُونَ، فَقَالَ: أَشْهَدُ بِاللَّهِ لَقَدْ صَلَّیْتُ مَعَ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ قِبَلَ مَکَّةَ، فَدَارُوا کَمَا هُمْ قِبَلَ البَیْتِ، وَکَانَتِ الیَهُودُ قَدْ أَعْجَبَهُمْ إِذْ کَانَ یُصَلِّی قِبَلَ بَیْتِ المَقْدِسِ، وَأَهْلُ الکِتَابِ، فَلَمَّا وَلَّى وَجْهَهُ قِبَلَ البَیْتِ، أَنْکَرُوا ذَلِکَ [رواه البخاری: 40].

38- از براءس([53]) روایت است که گفت: پیامبر خدا ج برای اولین‌بار که به مدینه آمدند، به خانۀ یکی از اجداد – و یا خویشاوندان مادری خود از انصار – سکونت گزیدند([54]).

و مدت شانزده و یا هفده ماه به طرف (بیت المقدس) نماز می‌خواندند، و آرزو داشتند که قبله به طرف بیت الله الحرام باشد.

و اولین نمازی را که [به طرف کعبه] اداء نمودند، نماز عصر بود، و گروهی از مردم این نماز را با ایشان اداء نمودند.

شخصی از کسانی که با پیامبر خدا ج نماز خوانده بود، بیرون شد و رفت([55])، و به مسجدی رسید که مردم نماز می‌خواندند و در حالت رکوع کردن بودند([56])، برای آن‌ها گفت: به خداوند قسم است که من با پیامبر خدا ج به طرف مکه نماز خواندم، آن‌ها [که سخن این شخص را شنیدید] همانطور که در حال نماز خواندن بودند، روی خود را به طرف کعبه نمودند.

یهود و اهل کتاب، از اینکه پیامبر خدا ج به طرف (بیت المقدس) نماز می‌خواندند، خوشحال بودند، ولی هنگامی که قبله به طرف کعبه تغییر یافت، از این کار نکوهش کردند([57]).

28- باب: حُسْن إِسْلاَمِ المَرْءِ

باب [28]: اسلام حقیقی شخص

39- عَنْ أَبی سَعِیدٍ الخُدْرِیَّ رَضِیَ اللهُ عَنْهُ: أَنَّهُ سَمِعَ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ یَقُولُ: «إِذَا أَسْلَمَ العَبْدُ فَحَسُنَ إِسْلاَمُهُ، یُکَفِّرُ اللَّهُ عَنْهُ کُلَّ سَیِّئَةٍ کَانَ زَلَفَهَا، وَکَانَ بَعْدَ ذَلِکَ القِصَاصُ: الحَسَنَةُ بِعَشْرِ أَمْثَالِهَا إِلَى سَبْعِ مِائَةِ ضِعْفٍ، وَالسَّیِّئَةُ بِمِثْلِهَا إِلَّا أَنْ یَتَجَاوَزَ اللَّهُ عَنْهَا» [رواه البخاری: 41].

39- از ابوسعید خدریس روایت است که: از پیامبر خدا ج شنیده است که می‌فرمودند: «وقتی که شخصی مسلمان شود، و اسلامش حقیقی باشد، خداوند تمام گناهانی را که [پیش از مسلمان شدن] مرتکب شده بود می‌بخشد، و بعد از این، دورۀ حساب و مجازات است، از هرکار نیکی، ده برابر تا هفتصد برابر برایش ثواب داده می‌شود، و جزای کار بد به اندازۀ همان کار بد است، مگر آنکه خداوند متعال، آن گناه را برای وی ببخشد»([58]).

29- باب: أَحَبُّ الدِّینِ إِلَى اللهِ أَدْوَمُهُ

باب [29]: بهترین عبادت آن است که دوامدار باشد

40- عَنْ عَائِشَةَ رَضِیَ اللهُ عَنْهَا، أَنَّ النَّبِیَّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ دَخَلَ عَلَیْهَا وَعِنْدَهَا امْرَأَةٌ، قَالَ: «مَنْ هَذِهِ؟» قَالَتْ: فُلاَنَةُ، تَذْکُرُ مِنْ صَلاَتِهَا، قَالَ: «مَهْ، عَلَیْکُمْ بِمَا تُطِیقُونَ، فَوَاللَّهِ لاَ یَمَلُّ اللَّهُ حَتَّى تَمَلُّوا» وَکَانَ أَحَبَّ الدِّینِ إِلَیْهِ مَادَاوَمَ عَلَیْهِ صَاحِبُهُ [رواه البخاری: 43].

40- از عائشهل روایت است که: در حالی که زنی نزدش نشسته بود، پیامبر خدا ج آمدند.

پرسیدند: این زن کیست؟

گفت: این فلان زن است، [و شروع کرد] به توصیف کردن از نماز خواندنش [که بسیار نماز می‌خواند].

پیامبر خدا ج فرمودند: «ساکت باش! [عباداتی را] انجام دهید، که توان انجام دادن آن را داشته باشید، به خداوند قسم است تا وقتی که شما [از عبادت] ملول و خسته نشوید، خداوند [از ثواب دادن] ملول و خسته نمی‌شود».

و [عایشهل می‌گوید]: بهترین عبادت در نزد پیامبر خدا ج عبادتی بود که عبادت کننده بر آن مداومت کند([59]).

30- باب: زِیَادَةِ الإِیمَانِ وَنُقْصَانِهِ

باب [30]: زیادت و نقصان ایمان

41- عَنْ أَنَسٍ رَضِیَ اللهُ عَنْهُ، عَنِ النَّبِیِّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ قَالَ: «یَخْرُجُ مِنَ النَّارِ مَنْ قَالَ لاَ إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ، وَفِی قَلْبِهِ وَزْنُ شَعِیرَةٍ مِنْ خَیْرٍ، وَیَخْرُجُ مِنَ النَّارِ مَنْ قَالَ لاَ إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ، وَفِی قَلْبِهِ وَزْنُ بُرَّةٍ مِنْ خَیْرٍ، وَیَخْرُجُ مِنَ النَّارِ مَنْ قَالَ لاَ إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ، وَفِی قَلْبِهِ وَزْنُ ذَرَّةٍ مِنْ خَیْرٍ» [رواه البخاری: 44].

41- از انسس از پیامبر خدا ج روایت است که فرمودند:

«کسی که (لا إله إلا الله) گفته باشد، و در قلبش به اندازۀ جوی خیر [یعنی: ایمان] باشد، از دوزخ بیرون می‌شود، و کسی که (لا إله إلا الله) گفته باشد، و در قلبش به اندازۀ گندمی خیر [یعنی: ایمان] باشد، از دوزخ بیرون می‌شود، و کسی که (لا إله إلا الله) گفته باشد، و در قلبش به اندازۀ ذرۀ خیر [یعنی: ایمان] باشد، از دوزخ بیرون می‌شود»([60]).

42- عَنْ عُمَرَ بْنِ الخَطَّابِ رَضِیَ اللهُ عَنْهُ: أَنَّ رَجُلًا، مِنَ الیَهُودِ قَالَ لَهُ: یَا أَمِیرَ المُؤْمِنِینَ، آیَةٌ فِی کِتَابِکُمْ تَقْرَءُونَهَا، لَوْ عَلَیْنَا مَعْشَرَ الیَهُودِ نَزَلَتْ، لاَتَّخَذْنَا ذَلِکَ الیَوْمَ عِیدًا. قَالَ: أَیُّ آیَةٍ هی؟ قَالَ: ﴿الیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتِی وَرَضِیتُ لَکُمُ الإِسْلاَمَ دِینًا قَالَ عُمَرُ: «قَدْ عَرَفْنَا ذَلِکَ الیَوْمَ، وَالمَکَانَ الَّذِی نَزَلَتْ فِیهِ عَلَى النَّبِیِّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ، وَهُوَ قَائِمٌ بِعَرَفَةَ یَوْمَ جُمُعَةٍ» [رواه البخاری: 45].

42- از عمر بن خطابس روایت است که: شخصی از یهود برایش گفت: یا امیر المؤمنین! آیتی در کتاب شما وجود دارد و آن را می‌خوانید که اگر بر ما قوم یهود نازل می‌گردید، روز نزول آن را عید می‌گرفتیم.

عمرس پرسید: این کدام آیت است؟

گفت: [این آیت است که]: ﴿امروز دین شما را برای شما کامل ساختم، و نعمت خود را بر شما تمام نمودم، و اسلام را برای شما دین قرار دادم.

عمرس گفت: ما روزی را و مکانی را که این آیت بر پیامبر خدا ج نازل گردیده بود، می‌دانیم، این آیت در روز جمعه در حالی که پیامبر خدا ج به عرفات ایستاده بودند، بر ایشان نازل گردید([61]).

31- باب: الزَّکَاةُ مِنَ الإِسْلَامِ

باب [31]: زکات دادن از اسلام است

43- عَنْ طَلْحَةَ بْنَ عُبَیْدِ اللَّهِ رَضِیَ اللهُ عَنْهُ یَقُولُ: جَاءَ رَجُلٌ إِلَى رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ مِنْ أَهْلِ نَجْدٍ ثَائِرَ الرَّأْسِ، یُسْمَعُ دَوِیُّ صَوْتِهِ وَلاَ یُفْقَهُ مَا یَقُولُ، حَتَّى دَنَا، فَإِذَا هُوَ یَسْأَلُ عَنِ الإِسْلاَمِ، فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ: «خَمْسُ صَلَوَاتٍ فِی الیَوْمِ وَاللَّیْلَةِ». فَقَالَ: هَلْ عَلَیَّ غَیْرُهَا؟ قَالَ: «لاَ، إِلَّا أَنْ تَطَوَّعَ». قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ: «وَصِیَامُ رَمَضَانَ». قَالَ: هَلْ عَلَیَّ غَیْرُهُ؟ قَالَ: «لاَ، إِلَّا أَنْ تَطَوَّعَ». قَالَ: وَذَکَرَ لَهُ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ الزَّکَاةَ، قَالَ: هَلْ عَلَیَّ غَیْرُهَا؟ قَالَ: «لاَ، إِلَّا أَنْ تَطَوَّعَ». قَالَ: فَأَدْبَرَ الرَّجُلُ وَهُوَ یَقُولُ: وَاللَّهِ لاَ أَزِیدُ عَلَى هَذَا وَلاَ أَنْقُصُ، قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ: «أَفْلَحَ إِنْ صَدَقَ» [رواه البخاری: 46].

43- از طلحه بن عبیداللهس([62]) روایت است که گفت: شخصی از اهل نجد، که موهای سرش پریشان بود، نزد پیامبر خدا ج آمد، زمزمه صدایش را می‌شنیدیم، ولی نمی‌فهمیدیم که چه می‌گوید.

تا اینکه آن شخص نزدیکتر آمده و پرسید که اسلام چیست؟

پیامبر خدا ج فرمودند: «اداء کردن پنج وقت نماز در هر شب و روز».

آن شخص گفت: دیگر نماز هم بر من لازم است؟

فرمودند: «نه، مگر آنکه نفل بخوانی» و پیامبر خدا ج فرمودند: «و روزه گرفتن ماه رمضان».

آن شخص گفت: غیر از آن، روزۀ دیگری هم بر من لازم است؟

فرمودند: «نه مگر آنکه روزۀ نفل بگیری».

و گفت: پیامبر خدا ج زکات را برایش ذکر نمودند، و آن شخص پرسید: غیر از این زکات دیگری هم بر من لازم است؟

فرمودند: «نه، مگر آنکه صدقۀ نفلی بدهی».

آن شخص پشت گردانید و رفت، و با خود می‌گفت: به خداوند سوگند که از این چیزها نه چیزی بیشتر انجام می‌دهم و نه کمتر.

پیامبر خدا ج فرمودند: «اگر راست بگوید رستگار است»([63]).

32- باب: اتِّبَاع الْجَنَائِزِ مِنَ الإِیمَانِ

باب [32]: همراهی کردن با جنازه، از ایمان است

44- عَنْ أَبِی هُرَیْرَةَ رَضِیَ اللهُ عَنْهُ: أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ قَالَ: «مَنِ اتَّبَعَ جَنَازَةَ مُسْلِمٍ، إِیمَانًا وَاحْتِسَابًا، وَکَانَ مَعَهُ حَتَّى یُصَلَّى عَلَیْهَا وَیَفْرُغَ مِنْ دَفْنِهَا، فَإِنَّهُ یَرْجِعُ مِنَ الأَجْرِ بِقِیرَاطَیْنِ، کُلُّ قِیرَاطٍ مِثْلُ أُحُدٍ، وَمَنْ صَلَّى عَلَیْهَا ثُمَّ رَجَعَ قَبْلَ أَنْ تُدْفَنَ، فَإِنَّهُ یَرْجِعُ بِقِیرَاطٍ» [رواه البخاری: 47].

44- از ابوهریرهس روایت است که پیامبر خدا ج فرمودند: «کسی که با جنازه مسلمانی از روی ایمان ثواب از خداوند، همراهی نماید، و تا وقتی که بر آن جنازه نماز بخواند، و از دفن آن فارغ شود، با آن جنازه باشد، با دو قیراط مزد برمی‌گردد، و هر قیراط به اندازۀ کوه اُحد است، و کسی که تنها بر جنازه نماز بخواند، و پیش از آنکه دفن شود برگردد، با یک قیراط مزد برمی‌گردد»([64]).

33- باب: خَوْفِ المُؤْمِنِ مِنْ أَنْ یَحْبَطَ عَمَلُهُ وَهُوَ لاَ یَشْعُرُ

باب [33]: ترس مسلمان از اینکه عملش باطل گردد و او متوجه نباشد

45- عَنْ عَبْدُ اللَّهِ بْنِ مَسْعُودٍ رَضِیَ اللهُ عَنْهُ: أَنَّ النَّبِیَّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ قَالَ: «سِبَابُ المُسْلِمِ فُسُوقٌ، وَقِتَالُهُ کُفْرٌ» [رواه البخاری: 48].

45- از عبدالله بن مسعودس روایت است که پیامبر خدا ج فرمودند: «دشنام دادن مسلمان فسق، و جنگ کردن با وی کفر است»([65]).

46- عَنْ عُبَادَةُ بْنُ الصَّامِتِ رَضِیَ اللهُ عَنْهُ: أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ خَرَجَ یُخْبِرُ بِلَیْلَةِ القَدْرِ، فَتَلاَحَى رَجُلاَنِ مِنَ المُسْلِمِینَ فَقَالَ: «إِنِّی خَرَجْتُ لِأُخْبِرَکُمْ بِلَیْلَةِ القَدْرِ، وَإِنَّهُ تَلاَحَى فُلاَنٌ وَفُلاَنٌ، فَرُفِعَتْ، وَعَسَى أَنْ یَکُونَ خَیْرًا لَکُمْ، التَمِسُوهَا فِی السَّبْعِ وَالتِّسْعِ وَالخَمْسِ» [رواه البخاری: 49].

46- از عباده بن صامتس روایت است که پیامبر خدا ج آمدند تا از (شب قدر) برای مردم خبر بدهند، در این وقت دو نفر از مسلمانان باهم به مجادله پرداختند.

پیامبر خدا ج فرمودند: «من بیرون شده بودم تا برای شما از شب قدر خبر بدهم، ولی فلانی و فلانی باهم به مجادله پرداختند، و [تعیین آن] از بین رفت، و شاید این کار به خیرتان باشد، و خودتان آن را در شب [بیست و] هفت و [بیست و] نه و [بیست و] پنج جستجو کنید»([66]).

34- باب: سُؤَالِ جِبْرِیلَ النَّبِیَّ ج عَنِ الإِیمَانِ وَالإِسْلاَمِ وَالإِحْسَان...

باب [34]: سؤال جبرئیل از پیامبر خدا ج از ایمان، اسلام و احسان

47- عَنْ أَبِی هُرَیْرَةَ رَضِیَ اللهُ عَنْهُ قَالَ: کَانَ رَسُولُ اللهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ بَارِزًا یَوْمًا لِلنَّاسِ، فَأَتَاهُ جِبْرِیلُ فَقَالَ: مَا الإِیمَانُ؟ قَالَ: «الإِیمَانُ أَنْ تُؤْمِنَ بِاللَّهِ وَمَلاَئِکَتِهِ، وَبِلِقَائِهِ، وَرُسُلِهِ وَتُؤْمِنَ بِالْبَعْثِ». قَالَ: مَا الإِسْلاَمُ؟ قَالَ: «الإِسْلاَمُ: أَنْ تَعْبُدَ اللَّهَ، وَلاَ تُشْرِکَ بِهِ، وَتُقِیمَ الصَّلاَةَ، وَتُؤَدِّیَ الزَّکَاةَ المَفْرُوضَةَ، وَتَصُومَ رَمَضَانَ». قَالَ: مَا الإِحْسَانُ؟ قَالَ: «أَنْ تَعْبُدَ اللَّهَ کَأَنَّکَ تَرَاهُ، فَإِنْ لَمْ تَکُنْ تَرَاهُ فَإِنَّهُ یَرَاکَ»، قَالَ: مَتَى السَّاعَةُ؟ قَالَ: «مَا المَسْئُولُ عَنْهَا بِأَعْلَمَ مِنَ السَّائِلِ، وَسَأُخْبِرُکَ عَنْ أَشْرَاطِهَا: إِذَا وَلَدَتِ الأَمَةُ رَبَّهَا، وَإِذَا تَطَاوَلَ رُعَاةُ الإِبِلِ البُهْمُ فِی البُنْیَانِ، فِی خَمْسٍ لاَ یَعْلَمُهُنَّ إِلَّا اللَّهُ» ثُمَّ تَلاَ النَّبِیُّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ: ﴿إِنَّ اللَّهَ عِنْدَهُ عِلْمُ السَّاعَةِ الآیَةَ، ثُمَّ أَدْبَرَ فَقَالَ: «رُدُّوهُ» فَلَمْ یَرَوْا شَیْئًا، فَقَالَ: «هَذَا جِبْرِیلُ جَاءَ یُعَلِّمُ النَّاسَ دِینَهُمْ» [رواه البخاری: 50].

47- از ابوهریرهس روایت است که گفت: روزی پیامبر خدا ج در بین مردم نشسته بودند، شخصی آمد و از ایشان پرسید:

ایمان چیست؟

فرمودند: «ایمان عبارت از این است که به خدا، و ملائکه، و دیدار خداوند [در آخرت]، و به پیامبرانش ایمان بیاوری، و به روز جزا ایمان داشته باشی».

آن شخص پرسید: اسلام چیست؟

فرمودند: «اسلام عبارت از این است که: خدا را عبادت کنی، و به او شریک نیاوری، نماز را اداء کنی، و زکاتی را که بر تو فرض است، اداء نمایی، و ماه رمضان را روزه بگیری».

آن شخص پرسید: احسان چیست؟

فرمودند: «[احسان آن است] که خداوند را طوری عبادت کنی که گویا او را می‌بینی، و اگر تو او را نمی‌بینی، یقینا او تو را می‌بیند»([67]).

آن شخص پرسید: قیامت چه وقت است؟

فرمودند: «مسؤول در این مسأله از سائل عالم‌تر نیست، [یعنی: من در این مسئله از تو عالم‌تر نیستم]، ولی علامات آن را برایت می‌گویم: اینکه کنیز بادار خود را تولد نماید، و اینکه ساربانان شتر چران ناشناس، دست به توسعه عمران بزنند([68])، و [دانستن وقت قیامت] یکی از پنج چیزی است که به جز خداوند متعال، هیچ‌کسی آن‌ها را نمی‌داند»([69]).

بعد از آن پیامبر خدا ج این آیۀ کریمه را تلاوت نمودند: ﴿به تحقیق که خداوند متعال دانا و به وقت قیامت است الآیة. و آن شخص برگشت و رفت، پیامبر خدا ج فرمودند: «او را برگردانید»، و آن‌ها اثری از وی نیافتند، پیامبر خدا ج فرمودند: «این جبرئیل بود، آمده بود تا دین مردم را برای آن‌ها تعلیم بدهد»([70]).

35- باب: فَضْلِ مَنِ اسْتَبْرَأَ لِدِینِهِ

باب [35]: فضیلت کسی که به جهت دین خود پرهیزگاری نماید

48- عَنِ النُّعْمَانَ بْنَ بَشِیرٍ رَضِیَ اللهُ عَنْهُما قَالَ: سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ یَقُولُ: «الحَلاَلُ بَیِّنٌ، وَالحَرَامُ بَیِّنٌ، وَبَیْنَهُمَا مُشَبَّهَاتٌ لاَ یَعْلَمُهَا کَثِیرٌ مِنَ النَّاسِ، فَمَنِ اتَّقَى المُشَبَّهَاتِ اسْتَبْرَأَ لِدِینِهِ وَعِرْضِهِ، وَمَنْ وَقَعَ فِی الشُّبُهَاتِ: کَرَاعٍ یَرْعَى حَوْلَ الحِمَى، یُوشِکُ أَنْ یُوَاقِعَهُ، أَلاَ وَإِنَّ لِکُلِّ مَلِکٍ حِمًى، أَلاَ إِنَّ حِمَى اللَّهِ فِی أَرْضِهِ مَحَارِمُهُ، أَلاَ وَإِنَّ فِی الجَسَدِ مُضْغَةً: إِذَا صَلَحَتْ صَلَحَ الجَسَدُ کُلُّهُ، وَإِذَا فَسَدَتْ فَسَدَ الجَسَدُ کُلُّهُ، أَلاَ وَهِیَ القَلْبُ» [رواه البخاری: 52].

48- از نعمان بن بشیرس روایت است که گفت: از پیامبر خدا ج شنیدم که فرمودند: «حلال واضح و آشکار است، و حرام واضح و آشکار است، و بین حلال و حرام امور شبهه‌ناکی است که بسیاری از مرم [حکم] آن‌ها را [از اینکه حلال است و یا حرام] نمی‌دانند.

کسی که از شبهات بپرهیزد، احتیاط دین و شرف خود را کرده است([71])، و کسی که در شبهات درآمیزد، مانند چوپانی است که گوسفندانش را در کنار منطقۀ ممنوعه می‌چراند، و بعید نیست که در منطقۀ ممنوعه داخل شود.

و بدانید که برای هر پادشاه منطقۀ ممنوعه‌ای است، [یعنی: جایی است که آن را قُرُق کرده است]، و بدانید که منطقۀ ممنوعه خداوند، چیزهایی است که آن‌ها را حرام قرار داده است.

 و بدانید که در جسم انسان پاره گوشتی است که اگر خوب و صالح شد، همۀ جسم و صالح می‌شود، و اگر فاسد شد، همۀ جسم فاسد می‌شود، و بدانید که این پاره گوشت، (قلب) است»([72]).

36- باب: أَدَاءُ الخُمُسِ مِنَ الإِیمَانِ

باب [36]: ادای خُمس [غنیمت] از ایمان است

49- عَنْ ابْنِ عَبَّاسْ رَضِیَ اللهُ عَنْهُمَا قَالَ: إِنَّ وَفْدَ عَبْدِ القَیْسِ لَمَّا أَتَوُا النَّبِیَّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ قَالَ: «مَنِ القَوْمُ؟ - أَوْ مَنِ الوَفْدُ؟ -» قَالُوا: رَبِیعَةُ. قَالَ: «مَرْحَبًا بِالقَوْمِ، أَوْ بِالوَفْدِ، غَیْرَ خَزَایَا وَلاَ نَدَامَى»، فَقَالُوا: یَا رَسُولَ اللَّهِ إِنَّا لاَ نَسْتَطِیعُ أَنْ نَأْتِیکَ إِلَّا فِی الشَّهْرِ الحَرَامِ، وَبَیْنَنَا وَبَیْنَکَ هَذَا الحَیُّ مِنْ کُفَّارِ مُضَرَ، فَمُرْنَا بِأَمْرٍ فَصْلٍ، نُخْبِرْ بِهِ مَنْ وَرَاءَنَا، وَنَدْخُلْ بِهِ الجَنَّةَ، وَسَأَلُوهُ عَنِ الأَشْرِبَةِ: فَأَمَرَهُمْ بِأَرْبَعٍ، وَنَهَاهُمْ عَنْ أَرْبَعٍ، أَمَرَهُمْ: بِالإِیمَانِ بِاللَّهِ وَحْدَهُ، قَالَ: «أَتَدْرُونَ مَا الإِیمَانُ بِاللَّهِ وَحْدَهُ» قَالُوا: اللَّهُ وَرَسُولُهُ أَعْلَمُ، قَالَ: «شَهَادَةُ أَنْ لاَ إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَحْدَهُ لا شَرِیکَ لَهُ وَأَنَّ مُحَمَّدًا رَسُولُ اللَّهِ، وَإِقَامُ الصَّلاَةِ، وَإِیتَاءُ الزَّکَاةِ، وَصِیَامُ رَمَضَانَ، وَأَنْ تُعْطُوا مِنَ المَغْنَمِ الخُمُسَ» وَنَهَاهُمْ عَنْ أَرْبَعٍ: الحَنْتَمِ وَالدُّبَّاءِ وَالنَّقِیرِ وَالمُزَفَّتِ "، وَرُبَّمَا قَالَ: «المُقَیَّرِ» وَقَالَ: «احْفَظُوهُنَّ وَأَخْبِرُوا بِهِنَّ مَنْ وَرَاءَکُمْ» [رواه البخاری: 53].

49- از ابن عباسب روایت است که گفت: وقتی که نمایندگان قوم عبدالقیس به حضور پیامبر خدا ج آمدند([73]). از آن‌ها پرسیدند: «شما چه مردمی هستید»؟ و یا «چه گروهی هستید»؟

گفتند: [قوم] ربیعه.

فرمودند: «خوش آمدید، خساره‌مند و پشیمان نباشید».

گفتند: یا رسول الله! ما جز در ماه حرام [که جنگ کردن در آن حرام است]([74])، به حضور شما آمده نمی‌توانیم، و بین ما و شما، کفار قبیلۀ (مضر) قرار دارند([75])، ما را به چیز قاطعی و واضحی امر فرمایید، تا کسانی را که با ما نیامده‌اند، از اوامر شما خبر دهیم، و [عمل کردن به آن] سبب رفتن ما به بهشت گردد، و این‌ها از پیامبر خدا ج از حکم ظروفی که در آن‌ها شراب می‌خوردند نیز پرسیدند.

پیامبر خدا ج آن‌ها را به چهار چیز امر کردند، و از چهار چیز نهی نمودند:

امر کردند که:

- به خدای یگانه ایمان بیاورند، و از آن‌ها پرسیدند: «آیا می‌دانید که معنی ایمان آوردن به خدای یگانه چیست»؟ گفتند: خدا و رسولش داناتر است. فرمودند: شهادت دادن بر اینکه: خدایی جز خدای یگانه وجود ندارد، و برایش شریکی نیست، و محمد فرستادۀ خدا است.

- و برپا داشتن نماز.

- و ادای زکات.

- و روزه گرفتن ماه رمضان، و اینکه خمس غنیمت را اداء کنید»([76]).

و آن‌ها را از چهار چیز نهی فرمودند، از:

انتباذ در خُم، و کدو، و تنۀ درخت، و ظرف جلا داده شده، و یا ظرف قیر اندود شده».

و فرمودند: «این چیزهای را [که از اوامر و نواهی برای شما گفتم] حفظ کنید، و از این چیزها به کسانی که با شما نیامده‌اند خبر دهید»([77]).

37- باب: مَا جَاءَ أَنَّ الأَعْمَالَ بِالنِّیَّةِ

باب [37]: اعتبار اعمال، وابسته به نیت است

50- عَنْ عُمَرَ رَضِیَ اللهُ عَنْهُ: حَدِیثُ إِنَّمَا الأَعْمَالُ بِالنِّیَّةِ، وَقَدْ تَقَدَّم فَی أَوَّلِ الکِتاب، وَزَادَ هُنَا بَعْدَ قَوْلِه: «وَإِنَّمَا لِکُلِّ امْرِئٍ مَا نَوَى، فَمَنْ کَانَتْ هِجْرَتُهُ إِلَى اللَّهِ وَرَسُولِهِ، فَهِجْرَتُهُ إِلَى اللَّهِ وَرَسُولِهِ،» وَسَردَ باقیَ الحدیثِ [رواه البخاری: 54].

50- از عمرس حدیث اینکه: (اعمال وابسته به نیت است...) در اول کتاب، گذشت و در اینجا زیاده بر آن، این عبارت هم آمده است که: «و برای هرکسی مطابق نیتش داده می‌شود، کسی که هجرتش به سوی خدا و رسولش باشد، هجرتش به سوی خدا و رسول او است»، و راوی بقیۀ حدیث را ذکر نمود([78]).

51- عَنْ أَبِی مَسْعُودٍ رَضِیَ اللهُ عَنْهُ، عَنِ النَّبِیِّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ قَالَ: «إِذَا أَنْفَقَ الرَّجُلُ عَلَى أَهْلِهِ نَفَقَةً یَحْتَسِبُهَا فَهُوَ لَهُ صَدَقَةٌ» [رواه البخاری: 55].

51- از ابومسعودس([79]) از پیامبر خدا ج روایت است که فرمودند: «وقتی که شخص بر اهل و اولاد خود نفقه می‌کند، اگر نیت ثواب از خداوند را داشته باشد، این نفقه‌اش صدقه حساب می‌شود»([80]).

38- باب: قَوْلِ النَّبِیِّ ج: الدِّینُ النَّصِیحَةُ

باب [38]: این گفتۀ پیامبر خدا ج که دین نصیحت است

52- عَنْ جَرِیرِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ البَجَلیِّ رَضِیَ اللهُ عَنْهُ قَالَ: «بَایَعْتُ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ عَلَى إِقَامِ الصَّلاَةِ، وَإِیتَاءِ الزَّکَاةِ، وَالنُّصْحِ لِکُلِّ مُسْلِمٍ» [رواه البخاری: 57].

52- از جریر بن عبدالله بجلیس([81]) روایت است که گفت: با پیامبر خدا ج [بر این چیزها] بیعت نمودم: اقامۀ نماز، ادای زکات، و نصیحت کردن برای هر مسلمانی([82]).

53- وَعَنْهُ رَضِیَ اللهُ عَنْهُ قَالَ: إِنِّی أَتَیْتُ النَّبِیَّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ قُلْتُ: أُبَایِعُکَ عَلَى الإِسْلاَمِ فَشَرَطَ عَلَیَّ: «وَالنُّصْحِ لِکُلِّ مُسْلِمٍ» فَبَایَعْتُهُ عَلَى هَذَا [رواه البخاری: 58].

53- و از جریر بن عبدالله بجلیس روایت است که گفت: نزد پیامبر خدا ج آمدم و گفتم: می‌خواهم با شما به اساس اسلام بیعت نمایم.

بر من [در پهلوی اسلام آوردن] چنین شرط کردند که «برای هر مسلمانی نصیحت کنم».

و من با قبول این شرط، با ایشان بیعت نمودم([83]).


3- کتابُ العِلم



[1]- ایمان در لغت به معنی تصدیق است، مثلا: وقتی که می‌گوئی من به خدا و رسولش ایمان دارم، معنی‌اش این است که تصدیق می‌دارم و یقین دارم که خدا واحد است، و رسولش بر حق است.

      و اما در معنی اصطلاحی آن چهار نظر از چهار فرقه وجود دارد:

      فرقۀ اول که قاضی عبدالجبار، و استاذ ابواسحاق اسفرایینی، و حسین بن فضل وغیره می‌باشند می‌گویند که: ایمان تنها عبارت از تصدیق به قلب است، یعنی: به مجرد آنکه شخص در قلب خود خدا را به وحدانیت شناخت و نبوت پیامبر خدا ج را تصدیق نمود، مؤمن شمرده می‌شود، ولو آنکه به زبان خود چیزی نگوید، و چون این قول با حدیث نبوی به طور کامل و صریح مخالف است، لذا اعتباری ندارد، و قابل قبول نیست.

      فرقۀ دوم که کرامیه باشد می‌گویند که: ایمان عبارت از اقرار به لسان است، یعنی: اگر کسی به زبان خود اقرار به وحدانیت خدا و نبوت محمد ج نمود، مؤمن شمرده می‌شود، ولو آنکه قلبا مؤمن نباشد، لذا شخص منافقی که قلبا کافر است، در دنیا حکم به ایمانش می‌شود، ولو آنکه در آخرت از کفار شمرده می‌شود، و این نظر ظاهر البطلان است، زیرا کسی که در واقع و عندالله کافر باشد، چگونه می‌توان بر وی – ولو در ظاهر – اطلاق اسم اسلام را نمود.

      فرقۀ سوم که در رأس آن امام ابوحنیفه/ باشد می‌گویند که: ایمان عبارت از تصدیق به قلب و اقرار به زبان هردو است، و تصدیق به یکی از این‌ها در حصول ایمان کافی شمرده نمی‌شود، ولی این فرقه عمل کردن به مقتضیات ایمان را حق و واجب و لازم می‌داند، نه رکنی از ارکان ایمان.

      و فرقۀ چهارم که اصحاب حدیث، و مالک و شافعی و أحمد بن حنبل و او زاعی باشد می‌گویند که: ایمان عبارت از تصدیق به قلب، و اقرار به زبان، و عمل کردن با جوارح است، به این معنی که: عمل کردن به احکام دین جزئی از ایمان است، و صاحب شرح عقیدۀ طحاویه می‌گوید که: (اختلاف بین امام ابوحنیفه/ و بین أئمۀ دیگر رحمهم الله در اینکه اعمال جزئی از ایمان است یا از لوازم ایمان، اختلاف شکلی و ظاهری است، زیرا اینکه اعمال لازمۀ ایمان، و یا جزئی از ایمان باشد، نتیجه یکی است، وسبب فساد عقیده نمی‌شود، زیرا هردو گروه بر این اتفاق نظر دارند که مرتکب کبیره از ایمان خارج نمی‌شود، بلکه سرنوشتش در مشیت خداوندأ است، اگر خواسته باشد از وی عفو می‌کند، و اگر خواسته باشد او را عذاب می‌کند) (شرح العقیده الطحاویة: ص/374).

[2]- وی عبدالله بن عمر بن خطاب قرشی هاشمی است، بعد از مسلمان شدن پدرش مسلمان شد، و پیش از وی هجرت نمود، در غزوۀ بدر و أحد نسبت به خوردسالی‌اش پیامبر خدا ج برایش اجازۀ اشتراک نمودن به این دو غزوه را ندادند، و اولین غزوۀ که در آن اشتراک نمود عزوه خندق است، نهایت تابع سنت پیامبر خدا ج بود، حتی در هرجایی که ایشان نماز خوانده بودند، آب می‌داد که خشک نشود، که پیامبر خدا ج در زیرش نماز خوانده بودند، آب می‌داد که خشک نشود، احادیث بسیاری را روایت کرده است، و بعد از پیامبر خدا ج شصت سال زندگی نمود، و در سال هفتاد و سه هجری به سن هشتاد و شش سالگی و یا هشتاد و چهار سالگی وفات نمود، أسد الغابه (3/227-231).

[3]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

      1) مراد از بنای اسلام بر این پنج چیز، آن است که این پنج چیز ارکان اسلام است، و اسلام بدون این‌ها تحقق نمی‌یابد.

      2) در احادیث دیگری آمده است که (جهاد) بالاترین قلۀ اسلام است، و اینکه در این حدیث از جهاد نام برده نشده است، سببش این است که جهاد فرض عینی و دائمی نیست، بلکه فرض کفایی است، و در وقتی است که جهادی وجود داشته باشد، اما این ارکان دیگر فرض عینی است.

      3) اینکه در این حدیث، از ایمان آوردن به سائر انبیاء، و ایمان آوردن به ملائکه، و همچنین دیگر افراد (مؤمن به) ذکری به میان نیامده است، سببش این است که مراد از شهادت (لا إله إلا الله محمد رسول الله) تصدیق به تمام چیزهائی است که پیامبر خدا ج ازان خبر داده‌اند، و معلوم است که ایشان به ایمان آوردن به ملائکه، و کتب منزله، و ایمان آوردن به سائر انبیاء وغیره امر نموده‌اند.

      4) در این حدیث حج بر روزه مقدم ذکر شده است، و در حدیثی که مسلم/ روایت کرده است، روزه بر حج مقدم آمده است، و عمرس نیز بر شخصی که حج را بر روزه مقدم ذکر کرده بود، اعتراض نموده و گفت: اینطور نیست، بلکه اول روزه و بعد از آن حج است، و از پیامبر خدا ج چنین شنیده‌ام.

[4]- (هُرَیْرَه) تصغیره (هِرَّه) است، و هِرَّه به معنی گربۀ کوچک است، و چون با این گربه بازی می‌کرد، پیامبر خدا ج او را ابوهریره نامیدند، اسمش عبدالله و یا عبدالرحمن بن صخر است، در سال غزوۀ خیبر مسلمان شد، و همیشه با پیامبر خدا ج بود، از این جهت از هر صحابۀ دیگری احادیث بیشتری روایت کرده است، مجموع احادیثش (5374) پنج هزار و سه صد و هفتاد و چهار حدیث است، و (446) چهار صد و چهل و شش حدیثش در (صحیح البخاری) موجود است، بیش از (800) هشتصد نفر از علمای صحابه و تابعین از وی روایت کرده‌اند، اصلش از یمن است، و در سن هفتاد و نه سالگی در مدینۀ منوره وفات یافت، فتح المبدی (1/89).

[5]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

      1) شعبه به معنی قطعه و جزء است، بنابراین ایمان دارای شصت و چند جزء است.

      2) امام ابن حجر/ می‌گوید: منبع شعبه‌های ایمان سه چیز است، قلب، لسان، و بدن.

      اعمال متعلق به قلب بیست و چهار خصلت است، که عبارت اند از: ایمان به خدا، ایمان به ملائکه، و کتب، و رسل، و اینکه تقدیر خیر و شر از طرف خدا است، و ایمان به روز آخرت، محبت خدا، محبت پیامبر خدا محمد ج، معتقد بودن به تعظیم پیامبر خدا، اخلاص، توبه، ترس از خدا، امید به رحمت خدا، شکر خدا، وفا، صبر، رضایت دادن به قضاء، توکل، رحمت، تواضع، ترک کبر و خودخواهی، ترک حسد، ترک کینه توزی، ترک غضب.

      و اعمال متعلق به زبان هفت چیز است: تعلق به توحید، تلاوت قرآن، آموختن علم، علم آموختن به دیگران، دعاء، ذکر، و اجتناب از کارهای بیهوده.

      و اعمال متعلق به بدن سی و هشت خصلت است، که عبارت اند از: طهارت حسی و حکمی، نماز، زکات، آزاد ساختن غلامان، سخاوت، روزه، حج، عمره، طواف، اعتکاف، جستجوی شب قدر، هجرت از سرزمین کفر و شرک، وفاء کردن به نذر، پابندی به قسم، ادای کفارات، نکاح گرفتن، ادای حقوق اهل و عیال، احسان به والدین، تربیۀ اولاد، صلۀ رحم، اطاعت از بزرگان، مهربانی به زیر دستان، عدالت در امارت، همراهی با جماعت مسلمانان، اطاعت از ولی امر، اصلاح در بین مردمان، که از آن جمله امر به معروف و نهی از منکر باشد، پشتیبانی از کارهای نیک، تطبیق حدود، جهاد، ادای امانت، نیکی کردن به همسایه، خوش معاملگی، ادای حق مال، رد سلام، (یرحمک الله) گفتن برای کسی که عطسه می‌زند، اذیت‌نکردن مردم، دوری از لهو و لعب، برداشتن ناملایمات از راه، که به این طریق شعبه‌های ایمان، شصت و نه شعبه می‌شود.

      3) در صحیح مسلم در این حدیث این عبارت هم آمده است که: «بالاترین شعبه‌های ایمان (لا إله إلا الله)، و پاینترین آن‌ها (برداستن نا ملایمات از راه است)، و این خود می‌رساند که مراتب شعبه‌های ایمان متفاوت بوده و یکسان نیست.

[6]- وی عبدالله بن عمرو بن عاص قرشی سهمی است، پیش از پدرش مسلمان شد، دارای علم و دانش فراوان بود، و بسیار عبادت می‌کرد، از عجایب روزگار آنکه از پدرش تنها دوازده سال کمتر سن داشت، و غیر از او دیگری دیده نشده است که بین او و پدرش چنین تفاوت سنی کمی وجود داشته باشد، در ذی الحجه سال شصت و پنج هجری به سن هفتاد و دو سالگی در مکه و به روایتی در طائف و یا مصر وفات یافت، (فتح المبدی: 1/92).

[7]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

      1) کسی که مسلمانان از زبان و یا دستش در امان نباشند، مسلمان کامل شمرده نمی‌شود، در سنن ترمذی از سفیان بن عبدالله ثقفیس روایت است که گفت: گفتم: یا رسول الله! مرا به چیزی امر کنید که به آن تمسک بجویم، فرمودند: بگو که پروردگارم خدا است، و بعد از آن به راه راست روان شو، گفتم: یا رسول الله! مخیف‌تر از هرچیزی نسبت به من چه خیر را می‌بینید؟ زبان [شریف] خود را گرفته و فرمودند: (این را).

      2) هجرت آن نیست که انسان خانه و دیار خود را ترک کند، و به سرزمین دیگری برود، و بعد از آن مرتکب معاصی و منهیات گردد، بلکه مهاجر حقیقی کسی است که معاصی و منهیات را ترک نماید، ولو آنکه در وطن خود باشد، زیرا هجرت بر دو نوع است، هجرت ظاهر، و هجرت باطن، هجرت ظاهر: ترک کردن سرزمین کفر، و یا سرزمین بدعت و معصیت، و یا سرزمین نا امن، و رفتن به مکان و سرزمین دیگری است، و هجرت باطن: عبارت از تزکیۀ نفس و ترک منهیات و معاصی است، و مراد از حدیث نبوی شریف، همین هجرت باطن است.

      3) در روایت دیگری آمده است که: «مسلمان کامل کسی است که (مردم) از وی در امان باشند»، و البته لفظ (مردم) عمومیت داشته و مسلمان و غیر مسلمان را شامل می‌شود، بنابراین، همانطوری که باید مسلمانان از دست و زبان مسلمان در امان باشد، غیر مسلمان نیز باید از دست و زبان مسلمان در امان باشند، مگر آنچه را که شریعت از این قاعده عام استثناء نموده باشد.

[8]- وی عبدالله بن قیس بن سلیم اشعری است، عمر بن خطابس او را امیر بصره مقرر نمود، و عثمانس او را برطرف کرد، و باز دوباره او را مقرر نمود، و چون خلافت به علی بن ابی طالب رسید، امارتش را تایید کرد، ولی چون علی ج با طلحه و زبیرب درگیری پیدا کرد، و از مردم کوفه خواست تا به کمکش بیایند، و ابوموسیس آن‌ها را غرض درگیر نشدن در فتنه از رفتن مانع شد، علیس او را عزل کرد، و در سال چهل و دوم هجری در مکۀ مکرمه وفات یافت، أسد الغابه (5/308-309).

[9]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

      1) لفظ حدیث آن است که (أی الإسلام أفضل)؟ یعنی: کدام (اسلام) افضل است؟ و محدثین گفته‌اند که مراد از اسلام صاحب اسلام است، یعنی: کسی که اسلام دارد، که همان مسلمان باشد، و ترجمه هم به اساس همین تاویل و توجیه صورت گرفته است، و دلیل آن روایت صحیح مسلم است که سائل و یا سائلین پرسیدند که: (أی المسلمین أفضل)، یعنی کدام یک از مسلمانان افضل است؟ و پیامبر خدا ج در جواب فرمودند: مسلمانی که مسلمانان از دست و زبانش در امان باشند.

      2) بهترین و کاملترین مسلمان کسی است که مسلمانان هم از دستش در امان باشند و هم از زبانش، و کسی که مسلمانان تنها از زبانش و یا تنها از دستش در امان باشند، کسی است که اسلامش دارای نقص است، و کسی که مسلمانان نه از دستش در امان باشند و نه از زبانش، مسلمانی است که نقص ایمانش به حد و فرت رسیده است، و از خداوند متعال مسئلت می‌نمائیم تمام مسلمان را از این دو صفت بسیار بد و زشت در حفظ و حمایت خود نگهدارد.

[10]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

      1) در حدیث قبلی که حدیث شماره (11) باشد، سؤال از این شده است که کدام مسلمان (افضل) است؟ و در این حدیث که شماره (12) باشد، سؤال از این شده است که کدام مسلمان بهتر است، و جواب پیامبر خدا ج همان است که در این دو حدیث نبوی شریف مذکور است.

      2) بعضی از علماء بر این نظر اند که: بین (فضل) و (خیر) فرق است، به اینگونه که: (فضل) عبارت از ثواب زیاد در مقابل ثواب کم، و (خیر) عبارت از خوبی در مقابل بدی است، به عبارت دیگر: (فضل) در کمیت استعمال می‌شود، و (خیر) در کیفیت، و این نظر امام بطال/ است.

      وعدۀ دیگری بر این نظر اند که: معنی سؤال در هردو مورد که (فضل) در حدیث قبلی، و (خیر) در این حدیث باشد از نگاه معنی یکی است، و اینکه پیامبر خدا ج برای این دو شخص دو جواب متفاوت دادند، سببش در نظر گرفتن حالت این دو شخص است، گویا حالت شخص اول تقاضای این را داشته است که او را از اذیت دیگران منع کنند، و حالت شخص دوم مقتضی این بوده است که او را به منفعت رساندن برای دیگران تشجیع نمایند، و تقاضای اسلوب حکیم آن است که هرکسی را متناسب با حالش توجیه و ارشاد نمود.

      ولی اگر بگوئیم که هم معنی اول که فرق بین (فضل) و (خیر) باشد، در نظر گرفته شده است، و هم معنی دوم که حالت سؤال کننده باشد، شاید از حقیقت دور نیفتاده باشیم، والله تعالی أعلم.

[11]- وی انس بن مالک بن نضر نجاری، خادم پیامبر خدا ج است، ده ساله بود که شرف خدمتگزاری پیامبر خدا ج را حاصل نمود، و ده سال در خدمت‌شان بود، مادرش از پیامبر خدا ج خواست تا به حقش دعا کنند، گفتند: «خدایا! در مال و عیالش برکت بده، عمرش را دراز کن، و برایش بیامرز»، و به برکت دعای نبوی مالش فراوان شد، و درختان باغش سالی دوبار میوه می‌داد، ریحان‌های باغش بوی مُشک می‌داد، هشتاد پسر و دو دختر داشت، امام بخاری/ دوصد و شصت و هشت حدیثش را در این کتاب (صحیح البخاری) روایت کرده است، تیرانداز نهایت ماهری بود، عصای نبی کریم ج در نزدش بود، وصیت کرد که آن عصا را در آغوشش با وی دفن کنند، و همچنان کردند، یکصد و سه سال عمر کرد، و در سال نود سه هجری وفات نمود، س و أرضاه، و این جانب تفاؤلا و نیامنا یگانه پسرم را (أنس) نامیدم، و از خداوند متعال مسألت می‌نمایم تا اگر (أنس) من، مانند أنس بن مالکس شرف خدمتگذاری نبی کریم ج را حاصل نکرده است، شرف خدمتگذاری دین نبی کریم ج را حاصل نماید، و خداوند برایش مال حلال و فرزند صالح عنایت فرماید، عمرش را در طاعت خود دراز گرداند، و برای وی و والدینش بیامرزد، آمین.

[12]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

      1) شخص مسلمان هر خیری را از امور دنیا یا آخرت همانطوری که برای خود می‌خواهد، برای برادر مسلمان خود نیز بخواهد، مثلا: در امور دنیوی همانطوری که می‌خواهد خانۀ خوب، لباس خوب، اسپ خود و امثال این چیزها را داشته باشد، و می‌خواهد که تجارتش فائده کند، فرزندش خوب و صالح باشد، همین چیزها را برای برادر مسلمان خود نیز بخواهد، و در امور اخروی همانطوری که می‌خواهد خودش نماز بخواند، و یا زکات بدهد، و یا به حج بیت الله الحرام برود، و یا روزۀ نفلی بگیرد، و یا نماز شب بخواند، باید برای برادر مسلمان خود نیز همین اعمال نیک و پسندیده را بخواهد.

      2) در اموری که منحصر به فرد است، اگر کسی چیزی را تنها برای خود می‌خواهد، نه برای برادر خود، در این وعید شامل نمی‌گردد، مثلا: اگر مسابقۀ اسپ‌دوانی است و می‌خواهد که اسپ وی مسابقه را ببرد، و یا شاگرد مدرسه است، و می‌خواهد که خودش فرد اول مدرسه بشود، و یا در مسابقه حفظ قرآن کریم، و یا حفظ احادیث نبوی از همگان گوی سبقت را ببرد، برایش گناهی نبوده، و منافی با کمال ایمان نیست.

      3) علماء رحمهم الله گفته‌اند که عکس این امور نیز از لوازم این حدیث نبوی شریف است، یعنی: همان چیزی را که برای خود نمی‌خواهد، برای برادر مسلمان خود نیز نخواهد، امام ابن حجر به نقل از امام کرمانی می‌گوید که: از جملۀ ایمان این است که آنچه را که از بدی‌ها مانند مرض، ناکامی، فقر و بیچارگی، و امثال این‌ها برای خود نمی‌خواهد، برای برادر مسلمان خود نیز نخواهد.

[13]- در اطلاق دست، و وجه، و امثال این‌ها که در قرآن مجید و سنت ثابت نبوی برای خداوند متعال آمده است، دو مذهب وجود دارد، یکی مذهب سلف، و دیگری مذهب (مؤوله)، خلاصۀ مذهب سلف آن است که می‌گویند: به آنچه که خداوند برای خود نسبت داده است، و یا پیامبرش از آن خبر داده است، ایمان داریم، و درک حقیقت آن را مربوط به خداوند متعال می‌دانیم، و امام ابوحنیفه/ هم به همین نظر است، و مؤوله کسانی‌اند که چنین صفاتی را تاویل نموده و می‌گویند که مثلا: مراد از دست، قدرت، و مراد از استواء استیلاء، و مراد از نزول، نزول رحمت و امثال این‌ها است.

[14]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

      محبت بر سه نوع است، اول: محبت حسی، مانند: دوست داشتن زیبائی‌ها، دوم: محبت معنوی، که به محبت اجلال و اکرام نیز یاد می‌شود، مانند: محبت شاگرد نسبت به استادش، و محبت فرزند نسبت به پدرش، سوم: محبت طبیعی، مانند محبت داشتن به کسی که برای انسان کار خیر و نیکی را انجام می‌دهد، و شکی نیست که اسباب انواع سه گانۀ محبت در شخص پیامبر خدا ج به شکل اکمل آن وجود دارد، زیرا اول آنکه: دارای جمال ظاهر و باطن بودند، دوم آنکه: مستجمع همۀ انواع فضائل به اکمل وجه آن بودند، سوم آنکه: سبب هدایت مردم به سوی فلاح و رستگاری در این دنیا، و شفاعت آن‌ها غرض نجات از دوزخ در آخرت می‌باشند، بنابراین باید ایشان را از همگان و حتی از دنیا وما فیها بیشتر دوست داشت.

[15]- و فرقی که بین این حدیث و حدیث قبلی وجود دارد، در جملۀ اخیر است، و آن این قول پیامبر خدا ج است که می‌فرمایند: «و از همۀ مردمان» زیرا این جمله در حدیث قبلی نیامده بود، بنابراین، ایمان شخص وقتی کامل می‌شود که نبی کریم ج را از پدر، و مادر، و فرزند خود، و از همۀ مردمان هرکس که باشند، و در هر مقامی که قرار داشته باشند، بیشتر دوست داشته باشد.

[16]- بهترین و بارزترین مظهر محبت خدا و رسولش – به علاوه از محبت قلبی – آن است که شخص از اوامر خدا و رسولش اطاعت نموده و از معصیت خدا و رسولش خودداری ورزد، و کسی که ادعای محبت خدا رسولش را دارد، و اطاعت آن‌ها را نکرده و مرتکب معصیت می‌گردد، در این ادعای خود صادق نیست.

[17]- یعنی: اگر با کسی دوستی و محبتی دارد، دوستی و محبتش خاص برای خدا باشد، و علامت دوستی به جهت خدا آن است که آن کسی که نسبت به وی ادعای دوستی به جهت خدا را دارد، اگر برایش نیکی مادی می‌کند، دوستی‌اش نسبت به وی بیشتر نشود، و اگر برایش بدی مادی می‌کند، محبت او نسبت به وی کم نشود.

[18]- و این حالت وقتی در شخص موجود می‌شود که نور ایمان در قلبش جا گرفته، محاسن و خوبی‌های اسلام، و بدی‌ها و اضرار کفر را درک نموده باشد، به همۀ فضائل اخلاقی متصف گردیده، و همۀ رذایل را ترک کرده باشد.

[19]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

      1) انصار عبارت از دو قبیلۀ اوس و خزرج است، و خداوند متعال و پیامبر اکرم ج آن‌ها را به صفت (انصار) توصیف نموده‌اند، و این دو قبیله از این جهت به نام (انصار) متصف گریده‌اند که با کمک‌های مادی و معنوی خود پیامبر خدا ج و مسلمانان و اسلام را کمک و نصرت دادند.

      2) طوری که در احادیث دیگری آمده است، حج و بغض صحابه‌های دیگر نیز چنین است، یعنی دوست داشتن آن‌ها سبب علامت کمال ایمان، و دشمنی با آن‌ها علامت کمال نفاق است، چنان‌چه پیامبر خدا ج برای علیس فرمودند که: «ترا دوست نمی‌دارد جز شخص مسلمان، و از تو بدش نمی‌آید جز شخص منافق»، و اینکه پیامبر خدا ج انصار را به این امر که: دوست داشتن آن‌ها علامت ایمان، و بد آمدن از آن‌ها علامت منافقت است، اختصاص دادند، روی تاکید بیشتر این امتیاز نسبت به آن‌ها است.

      3) علماء می‌گویند: اگر کسی از انصار به سبب دیگری غیر از اینکه آن‌ها اسلام را نصرت داده‌اند، مخالفت می‌کند، در این وعید شامل نمی‌شود، و متصف به صفت نفاق و کفر نمی‌گردد، از این سبب با آنکه در بین آن‌ها جنگ و خونریزی صورت گرفت، هیچگاه شنیده نشده است، که کسی دیگری را منافق و یا کافر خوانده باشد، والله تعالی أعلم بالصواب.

[20]- وی عباده بن صامت انصاری خزرجی است، در عقبۀ اول و دوم، و در بیعة الرضوان، و در همۀ غزوات با پیامبر خدا ج اشتراک داشت، یکی از پنج نفری بود که قرآن را جمع کرده بودند، و برای اهل صفه قرآن را تعلیم می‌داد، بعد از فتح شام عمرس او را به حیث معلم به آن دیار فرستاد، بسیار زیبا و بلند قامت بود، در سال سی و چهار هجری به سن هفتاد و دو سالگی وفات نمود، س وأرضاه، أسد الغابه (3/106-107).

[21]- سبب اختصاص به نهی از قتل فرزندان آن است که عرب‌ها تولد دختر را عار پنداشته و در اغلب احیان آن‌ها را زنده به‌گور می‌کردند، چنان‌چه گاهی پسران خود را از ترس نان دادن آن‌ها، و اینکه مبادا فقیر شوند، به قتل می‌رساندند.

[22]- یعنی اگر از طرف (ولی امر) مسلمان به شما امر می‌شود که فلان کار مشروع را انجام دهید، نباید از انجام دادن آن کار سرپیچی نمایید، ولی اگر به کاری امر می‌شوید که مخالف شریعت است، مثلا: به شما امر می‌شود که کسی را به ناحق بکشید، و یا مال او را به غیر حق تصرف نمائید، در این صورت پیروی کردن از اوامر (ولی امر) لازم نیست، پیامبر خدا ج می‌فرمایند: «لَا طَاعَةَ لِمَخْلُوقٍ فِی مَعْصِیَةِ الْخَالِقِ»، یعنی: «نباید از هیچ مخلوقی در معصیت خالق اطاعت نمود».

      و طوری که مشاهده می‌شود، در این بیعت، تاکید و تصریح بیشتر بر اجتناب از منهیات شده است، تا انجام دادن اوامر، و این می‌رساند که از بین بردن مفاسد بر جلب مصالح مقدم است، از این جهت است که گفته‌اند، اگر انجام دادن اوامر سبب ارتکاب منهیات می‌شد، باید از انجام دادن اوامر خودداری گردد، مثلا: اگر کسی در دست ظالمان اسیر می‌گردد، و اگر روزه بگیرد، بنابه فیصلۀ ظالمانۀ آن‌ها باید زنا کند، و یا مسلمانی را به قتل برساند، و یا مرتکب گناه کبیرۀ دیگری گردد، در این حالت باید از روزه گرفتن خودداری نماید، تا مرتکب آن منهیات نگردد، و هنگامی که از دست آن گروه ظالم نجات یافت، روزه‌اش را قضاء بیاورد.

[23]- طوری که در حدیث نبوی شریف آمده است، اگر کسی مرتکب حدی از حدود مانند: زنا، شراب، دزدی و امثال این‌ها می‌شود، و در این دنیا مجازات شرعی آن بر وی جاری می‌گردد، از آن گناه در آخرت بار دیگر مجازات نمی‌شود، ولی کسی که مرتکب گناهی در حقوق الناس، مانند: قتل نفس، رشوت، خوردن مال یتیم، مال غصب، مال دزدی، اختلاس از بیت المال، غش در معامله، و امثال این‌ها می‌شود، طریق کفاره و از بین رفتن گناه آن این است که حق را به صاحب حق برگرداند، و یا رضایت وی را حاصل نماید، ورنه عذاب قیامت در انتظار او است، و در این موضوع در جای مناسبش إن‌شاءالله تعالی به تفصیل بیشتری روشنی خواهیم انداخت.

[24]- نامش سعد بن مالک بن سنان خزرجی انصاری خدری است، از فضلاء، و علماء، و عقلای صحابهش است، خواست که به غزوۀ خندق اشتراک نماید، ولی از اینکه خورد سال بود، پیامبر خدا ج برایش اجازه ندادند، از وی در صحیح البخاری شصت و شش حدیث روایت شده است، و در سال شصت و چهار هجری در مدینۀ منوره وفات نمود، أسد الغابه (5/211).

[25]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

      1) فتنه در قرآن کریم و سنت نبوی در معانی متعددی استعمال شده است، و امام ابن قیم/ می‌گوید: (اگر خداوند متعال نسبت (فتنه) را به خود بدهد، و یا رسولش نسبت فتنه را به خدا بدهد، در این صورت معنایش امتحان و آزمایش است، مانند این قول خداوند متعال که می‌فرماید: ﴿وَکَذَٰلِکَ فَتَنَّا بَعۡضَهُم بِبَعۡضٖ [الأنعام: 53]، و مانند این قول موسی÷ که گفت: ﴿إِنۡ هِیَ إِلَّا فِتۡنَتُکَ تُضِلُّ بِهَا مَن تَشَآءُ وَتَهۡدِی مَن تَشَآءُ [الأعراف: 155]، این یک معنی از معانی فتنه است، و فتنۀ مسلمان در مال و اولادش رنگ دیگری از فتنه است، و فتنۀ که مسلمانان به هم می‌افتند، مانند درگیری بین علی و معاویه و بین اصحاب جمل رنگ دیگری از فتنه است...) زاد المعاد (3/170).

      2) یکی از انواع (فتنه) که حدیث نبوی به آن اشاره دارد، این است که جامعه فاسد گردیده و فضیلت و معروف جای خود را به فحشاء و منکر بدهد، مردم به طور عموم به مال حرام آغشته شده باشند، که در این حالت اگر کسی مالی داشته باشد، بهتر است مال خود را برداشته و به جای برود که از این فتنه‌ها دور باشد.

      3) علماء می‌گویند که لزوم دور شدن از فتنه برای کسی است که قدرت به امر به معروف و نهی از منکر را به دست و یا زبان و یا قلم خود نداشته باشد، و اگر کسی بود که در خود قدرت اصلاح مردم و امر به معروف و نهی از منکر را می‌دید، بودنش در بین مردم از کناره‌گیری‌اش از آن مردم بهتر، بلکه لازمی است، و گرچه ظاهر حدیث نبوی شریف دلالت بر گوشه‌گیری مطلق دارد، ولی نسبت به اینکه ترک امر به معروف و نهی از منکر خود یک فتنه و بدبختی دیگری است، بنابراین اگر کسی قدرت به امر به معروف و نهی از منکر را داشته باشد، و بداند که به گفته‌هایش گوش شنوای پیدا خواهد شد، ماندنش در بین لازم است.

      4) از مهترین و بارزترین انواع (فتنه) همانطوری که در احادیث نبوی دیگری آمده است این است که در کدام جامعه، مسلمانان اسلحه برداشته و بجان یکدیگر بیفتند، که در این حالت بهترین راه – در صورت قدرت نداشتن به اصلاح بین جانبین – گوشه‌گیری، و دور شدن از طرفین جنگ است، در صحیح مسلم از ابوبکره س روایت است که گفت: پیامبر خدا ج فرمودند: «فتنه‌های خواهد بود، و بدانید که فتنه‌های خواهد بود، و در این فتنه‌ها شخص نشسته از شخص رونده به سوی این فتنه‌ها، و شخص رونده از شخص درگیر در این فته‌ها بهتر است، اگر چنین فتنۀ واقع شد، کسی که شترهای دارد در نزد شترهایش برود، و کسی که گوسفندانی دارد در نزد گوسفندانش برود، و کسی که زمین دارد به سرزمینش برود»، کسی گفت: یا رسول الله! اگر کسی بود که نه شتری داشت، و نه گوسفندی و نه زمینی، در این صورت چه باید بکند؟ فرمودند: «شمشیرش را بگیرد و طرف تیزش را به سنگ بزند [تا کند شود و از کار بیفتد]، بعد از آن اگر می‌توانست که خود را نجات دهد، نجات بدهد، الهی! آیا تبلیغ کردم؟ الهی! آیا تبلیغ کردم؟ الهی! آیا تبلیغ کردم؟»، کسی گفت: یا رسول الله! اگر روی مجبوریت مرا به طرف یکی از دو صف و یا یکی از دو گروه سوق دادند، و مرا شخصی به شمشیرش زد، و یا تیری آمد و به من اصابت کرد و مرا کشت [سر نوشتم چه خواهد بود]؟ فرمودند: «شخصی که تو را کشته است متحمل گناه خود و گناه تو می‌شود، و جایش در آتش دوزخ است».

[26]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

      1) این سخن صحابهش استنباطی از این آیه کریمه است که می‌فرماید: ﴿إِنَّا فَتَحۡنَا لَکَ فَتۡحٗا مُّبِینٗا ١ لِّیَغۡفِرَ لَکَ ٱللَّهُ مَا تَقَدَّمَ مِن ذَنۢبِکَ وَمَا تَأَخَّرَ وَیُتِمَّ نِعۡمَتَهُۥ عَلَیۡکَ وَیَهۡدِیَکَ صِرَٰطٗا مُّسۡتَقِیمٗا ٢ [الفتح: 1-2]، یعنی: ما پیروزی آشکاری را نصیبت ساختیم، تا خداوند گناهان گذشته و آینده‌ات را بیامرزد، و نعمتش را بر تو تمام کند، و به راه راست هدایتت نماید.

      2) مقصد صحابهش از اینکه گفتند: یا رسول الله! ما مانند شما نیستیم، خداوند گناهان گذشته و آینده شما را بخشیده است، این بود که ما را به چیزهای بیشتری امر کنید، تا انجام دادن آن‌ها سبب آمرزش گناهان ما شود.

      3) مراد از این قول پیامبر خدا ج فرمودند: «من از همه شما پرهیزگارتر، و به خدا داناترم» این است که: پرهیزگاری من و علم من به خدا مستلزم کمال عبادت است، و با این‌هم به همین اندازه از طاعت و عبارت اکتفاء می‌نمایم، پس باید شما نیز به آنچه که برای شما ارشاد می‌نمایم، اکتفاء نمایید.

[27]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

      1) این عبارت حدیث نبوی شریف که: (بعد از آن در آب حیات انداخته می‌شوند)، در روایت دیگری به اینگونه آمده است که: (بعد از آن در آب حیاء انداخته می‌شوند)، و این شک در بین دو روایت از (مالک) یکی از روات حدیث است، و آنچه که مناسب به این مقام است، همان معنی اول، یعنی: (آب حیات) است، و (آب حیات) عبارت از نهری است که اگر کسی در آن غوطه می‌خورد، دوباره زنده می‌شود.

      2) در مورد رفتن مسلمان به دوزخ سه نظر وجود دارد:

      نظر اول که می‌گوید: با داشتن ایمان معصیت تاثیری ندارد، و بنابراین نظر، شخص مؤمن هرگناهی که داشته باشد، به دوزخ نمی‌رود، و ایمانش مانع از رفتنش به دوزخ می‌شود.

      نظر دوم که می‌گوید: گناه مؤمن و بالأخص گناه کبیره، سبب خلودش در دوزخ می‌گردد، زیرا چنین شخصی اگر دارای ایمان واقعی می‌بود، از ارتکاب کبائر خودداری می‌کرد.

      و بالآخره نظر سوم که نظر اهل سنت و جماعت است که می‌گویند: هر مسلمان اگر شفاعت انبیاء، و صالحین و شهداء، شامل حالش نگردد، به اندازۀ گناهش در دوزخ عذاب می‌شود، و بعد از آن از عذاب نجات می‌یابد، مگر آنکه مرتکب گناهی شده باشد که شفاعت شفاعت کنندگان شامل حالش نشود، و این حدیث نبوی شریف به طور سریح مؤید نظر سوم است.

[28]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

      1) در این حدیث دین به پیراهن تشبیه شده است، و این تشبیه بلیغی است، زیرا همچنانی که پیراهن عورت انسان را از چشم مردم پنهان نگه می‌دارد، دین نیز سبب حفاظت انسان از دخول دوزخ می‌گردد.

      2) نباید از این حدیث اینطور فهمیده شود که عمر بن خطابس بر همۀ صحابه و از آن جمله بر ابوبکر صدیقس فضیلت دارد، زیرا حدیث دلالت بر این ندارد که کسان دیگری چنین پیراهن درازی نداشتند، و علاوه بر آن، این حدیث دلالت بر افضلیت عمرس بر کسانی دارد که برای پیامبر خدا ج عرضه شده بودند، و در حدیث نیامده است که ابوبکر صدیق هم برای نبی کریم ج عرضه شده بود، پس بنا به احادیث دیگری که در این مورد رسیده است، و به اجماع امت، افضل این امت بعد از پیامبر خدا ج ابوبکر صدیقس است.

[29]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

      1) گویند: برادر آن شخص از حیاء و شرم زیادی که داشت، حق خود را از دیگران مطالبه کرده نمی‌توانست، از این جهت برادرش او را مورد ملامتی قرار می‌داد، ولی پیامبر خدا ج حیاء داشتن آن شخص را تمجید کرده و فرمودند: «حیاء داشتن علامت ایمان داشتن است»، پس کسی که شرم و حیاء ندارد، ایمانش کامل نیست، حتی بعضی از حکماء گفته‌اند که: حد فاصل معنوی بین انسان و حیوان شرم و حیاء است.

      2) اینکه پیامبر خدا ج به صیغۀ (إن) مؤکد نمودند که حیاء از ایمان است، سببش این است که آن شخصی که برادرش نسبت به داشتن حیاء زیاد مورد ملامتی قرار داده بود، منکر این بود که حیاء از ایمان است، از این جهت لازم بود تا این امر به شکل مؤکد برایش گفته شود.

      3) شکی نیست که تمام نعمت‌ها از صحت بدن، و مال و دارائی، و زن و فرزند وغیره از طرف خداوند متعال است، این از یک طرف، و از طرف دیگر خداوند متعال حاضر و ناظر بر همۀ اعمال بندگان خود می‌باشد، و کسی که این نعمت‌های خداوندی را در حضور خدا، وسیلۀ برای معصیت خدا و رسولش قرار می‌دهد، شخصی است که از حیاء و شرم به دور است.

[30]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

      1) بعضی از علماء می‌گویند: از این حدیث اینطور دانسته می‌شود که اگر کسی نماز را ترک کرد، ولو آنکه معتقد به وجوبش باشد، باید کشته شود، ولی امام عینی این چنین استنباطی را صحیح نمی‌داند، زیرا حدیث نبوی شریف دلالت بر قتال دارد، و قتال مستوجب قتل نیست، و اقوال علماء در مورد کسی که نماز را عمدا ترک می‌کند قرار ذیل است:

      أ- در نزد امام شافعی/ کسی که حتی یک نماز را عمدا ترک کند، باید با شمشیر گردنش زده شود، و چون این مجازات حدی از حدود شریعت است، لذا بعد از کشته شدن باید بر وی نماز خوانده شود و در قبرستان مسلمانان دفن گردد.

      ب- امام احمد بن حنبل/ می‌گوید: کسی که نماز را قصدا ترک می‌کند، کافر گردیده و از ملت اسلام خارج می‌شود، و حکمش حکم مرتد است، لذا بعد از کشته شدن نه بر وی نماز خوانده شود، و نه در قبرستان مسلمانان دفن گردد.

      ج- امام ابوحنیفه/ می‌گوید تارک نماز باید حبس شود، تا وقتی که از ترک نماز توبه کرده و نمازش را اداء نماید.

      و در مورد زکات، عامۀ علماء می‌گویند که: اگر کسی زکات مالش را اداء نمی‌کرد، باید به زور از وی گرفته شود، و اگر به سبب ندادن زکات به مقاتله و جنگ برخاست، باید با وی مقاتله شود، چنان‌چه ابوبکر صدیقس با کسانی که از دادن زکات خودداری نموده بودند، با آن‌ها به مقاتله برخاست، و اینکه علماء کشتن مانع زکات را اجازه نمی‌دهند سببش این است که می‌‌توان زکات را بزور از وی گرفت، ولی نماز را نمی‌توان به زور بر سرش اداء نمود.

      2) چون ابوبکر صدیقس تصمیم گرفت که با مانعین زکات به جنگ بپردازد، و عمر مانعش از این کار شد، هیچکدام از آن‌ها و کسانی که در آنجا حاضر بودند، از این حدیث ابن عمر اطلاع نداشتند، ورنه لزومی نبود که ابوبکر صدیقس در اقدام جنگ با مانعین زکات به قیاس پرداخته و بگوید که: (هرکس که بین نماز و زکات فرق بگذارد با وی به جنگ خواهم پرداخت، زیرا قرآن مجید زکات و نماز را باهم ذکر کرده است)، و همچنین اگر عمرس از این حدیث اطلاع می‌داشت، هرگز برایش جای برای اعتراض بر اقدام ابوبکرس در جنگ با مانعین زکات باقی نمی‌ماند.

      امام عینی/ می‌گوید: اینکه ابن عمرب در آن وقت برای آن‌ها از این حدیث خبر نداد، شاید به این سبب بود که در این مجلس حاضر نبود، و یا اگر حاضر بود، این حدیث در آن مجلس بیادش نیامده بود.

      و گرچه احتمال اول قوی به نظر می‌رسد، ولی احتمال دوم چندان قوی نیست، زیرا اینکه راوی حدیث چنین حدیثی را در جای که تذکرش مناسب است، فراموش کند، تا اندازۀ دور به نظر می‌رسد، پس آنچه که باقی می‌ماند همان احتمال اول است، و احتمال ممکن دیگر اینکه: با وجود به خاطر داشتن این حدیث، چون دلیل ابوبکرس قناعت کننده به نظرش رسید، لزومی ندید که دلیل دیگری را بر آن بیفزاید، خصوصا آنکه ابوبکرس به جزء اخیر این حدیث که می‌گوید (مگر به حق اسلام) نیز استدلال جست، والله تعالی أعلم بالصواب.

      3) و از احکام دیگر متعلق به این حدیث آنکه: ما در این دنیا با مردم به اساس چیزی برخورد می‌نماییم که از آن‌ها سرمی‌زند، و چیزهای را که از ما پوشیده نگه می‌دارند، حساب آن‌ها در آخرت با خدا است، زیرا هیچ چیزی از هیچکسی بر خداوند متعال پوشیده نیست.

[31]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

      1) پیامبر خدا ج در این حدیث در جواب کسی که پرسیده بود بهترین اعمال کدام است؟ فرمودند که: جهاد فی سبیل الله، و در حدیث مشابهی فرمودند که بهترین اعمال ادای نماز، و بعد از آن احسان به والدین، و بعد از آن جهاد است، و در حدیث مشابه دیگری – طوری که قبلا گذشت – فرمودند که بهترین مسلمان کسی است که مسلمانان از دست و زبانش در امان باشند، و طوری که علماء گفته‌اند سبب این اختلاف، اختلاف حالت سائل است، و این معنی بهترین اعمال نظر به فلان شخص، جهاد فی سبیل الله، و نظر به شخص دیگری بهترین اعمال ادای نماز، و بعد از آن بر والدین، و بعد از آن جهاد است، و نظر به شخص دیگری آن است که مسلمانان از دست و زبانش در امان باشند، و طوری که می‌گویند: (لکل مقام مقال)، و به این موضوع قبلا نیز اشاره نمودیم.

      2) مراد از (حج مبرور) حجی است که مورد قبول خداوند متعال قرار گیرد، و حجی مورد قبول خداوند متعال قرار می‌گیرد که: از مال حلال باشد، و خاص برای خدا اداء باشد، و در وقت ادای آن، شخص حاجی مرتکب عمل خلاف شرعی نگردیده باشد، و علامت قبول حج آن است که حالت شخص حج کننده بعد از حج کردن، بهتر از حالت وی پیش از حج کردن گردد، و کسی که بعد از حج کردن، راه و رویه‌اش در تعامل با مردم، و یا در طاعت و عبادت، بدتر از حالتش پیش از حج کردن می‌گردد، کسی است که از خدا برگشته است نه از خانۀ خدا.

[32]- وی سعد بن مالک بن وهیب قرشی است، یکی از عشرۀ مبشره به جنت است، فرماندهی لشکر مسلمانان را در جنگ قادسیه با فرس بر عهده داشت، و فرس را هزیمت داد، دارای فضایل بسیاری است، و آخرین کسی از عشرۀ مبشره است که وفات کرده است، بیش از هفتاد سال عمر کرد، و در سال پنجاه و هفت هجری در عقیق که در ده میلی مدینۀ منوره واقع است وفات نمود، و بر روی شانه‌های مردم به مدینۀ شریف آورده شد، و در بقیع دفن گردید، امام بخاری بیست حدیث را از وی روایت کرده است، أسد الغابه (2/290-293).

[33]- این شخص را که سعدس از همه بهتر گمان می‌کرد، جعیل بن سراقه ضمری از مهاجرین بود، و این شخص نیز پیامبر خدا ج آمده و از ایشان خواسته بود تا برایش چیزی بدهند، ولی روی مصلحتی که خود نبی کریم ج در آخرین این حدیث بیان می‌کنند، برای این شخص چیزی ندادند، بلکه همۀ آن اموال را برای گروه دیگری از مردمان دادند.

[34]- اسلام عبارت از اعمال ظاهری مانند: نماز خواندن، روزه گرفتن، حج کردن و امثال این‌ها است، ولی ایمان عبارت از تصدیق قلبی به (مؤمن به) است، و سبب نهی پیامبر خدا ج از حکم بر ایمان آن شخص همین چیز بود، یعنی: باید سعد به اساس اعمال ظاهری آن شخص شهادت به مسلمان بودنش می‌داد، نه به مؤمن بودنش، زیرا ایمان اعمال قلبی است، و اعمال قلبی را جز خداوند کس دیگری نمی‌داند.

[35]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

      1) شفاعت کردن در نزد حکام و غیر حکام جهت رساندن حق به حقدارش جواز دارد.

      2) اگر کسی شفاعت شفاعت‌کننده را رد می‌کند، باید سبب آن را برایش بیان نماید.

      3) (ولی امر) باید مالی را که در تحت تصرفش می‌باشد، برای مصلحت اسلام و مسلمین به مصرف برساند، و جانب دوستی و خویشاوندی را در این مورد فراموش نماید.

      4) افراد رعیت حق دارند تا در مورد حق خود و دیگران با ولی امر مناقشه و گفتگو نمایند، چنان‌چه حق دارند تا از اولیای امور در مورد تصرف‌شان در بیت المال مسلمین بازخواست و استفسار نمایند.

      5) نباید نسبت به هیچکسی حکم کرد که به طور یقین از اهل بهشت است، مگر کسی که بهشتی بودنش به نص ثابت شده باشد، مانند: عشرۀ مبشره.

      6) اقرار به زبان تا وقتی که مقترن به اعتقاد قلبی نباشد، عندالله فائدۀ ندارد.

[36]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

      1) کفر در لغت به معنی (پوشاندن) است، از این جهت است که می‌توان زارع یعنی کشتمند را کافر گفت، زیرا دانه را در زیر خاک پنهان کرده و می‌پوشاند، و کافر را از آن جهت کافر می‌گویند که حق را دانسته و می‌پوشاند، و کفر به معنی (ناسپاسی) نیز می‌آید و از آن جمله این قول خداوند متعال است که می‌فرماید:

      ﴿وَضَرَبَ ٱللَّهُ مَثَلٗا قَرۡیَةٗ کَانَتۡ ءَامِنَةٗ مُّطۡمَئِنَّةٗ یَأۡتِیهَا رِزۡقُهَا رَغَدٗا مِّن کُلِّ مَکَانٖ فَکَفَرَتۡ بِأَنۡعُمِ ٱللَّهِ [النحل: 112]، یعنی: خداوند مردم قریۀ را مثال می‌آورد که آرام و آسوده خاطر بودند، و از هر مکانی روزی فراوان به آن‌ها می‌رسید، اما به نعمت‌های خدا ناسپاسی کردند، و طوری که خود نبی کریم ج توضیح می‌دهند مراد از کفری که در این حدیث نبوی شریف آمده است، همین نوع کفر، یعنی ناسپاسی در مقابل نعمت است.

      2) زن‌هایی که چنین صفت نا پسندی دارند، یعنی خاصیت‌شان این است که تمام خوبی‌ها و نیکی‌های شوهر خود را فراموش کرده و اگر ازی وی اندک تقصیری ببینند می‌گویند که من در تمام عمر از تو هیچ خوبی ندیدم، بکوشند تا از چنین صفت ناپسندی اجتناب ورزند، و احسان و نیکی‌های شوهر خود را همیشه در نظر داشته باشند، و اگر از شوهر خود تقصیری خلاف خواهش خود می‌بینند، با یادآوری از احسان و خوبی‌های گذشته‌اش، تقصیری فعلی‌اش را در نظر نگیرند، زیرا انکار زن از احسان شوهر، طوری که از ظاهر این حدیث دانسته می‌شود، از گناهان کبیره است.

      3) و چیز دیگری که قابل ذکر است این است که سبب دوزخی بودن زن‌ها، زن بودن آن‌ها نیست، بلکه طوری که حدیث نبوی شریف بر آن صراحت دارد، کفران نعمت و انکار احسان شوهر است، و زن‌های که چنین صفت بدی ندارند، اگر مرتکب گناه دیگری که مستوجب دوزخ است نشوند، از اهل دوزخ نمی‌باشند.

      4) همانطوری که زن نباید نیکی‌ها و خوبی‌های شوهرش را فراموش کند، شوهر نیز نباید خوبی‌ها و نیکی‌های همسرش را فراموش نموده و به اندک سببی برایش بگوید که در تمام عمر خود از تو هیچ خوبی و کار نیکی ندیدم، و اگر به ناحق با وی به چنین شکل ظالمانۀ برخورد می‌کند، به اساس قیاس، وعیدی که برای زن آمده است، متوجه شوهر نیز می‌باشد، والله تعالی أعلم بالصواب.

[37]- وی جندب بن جناده بن قیس غفاری و از بزرگان صحابه است، پنجم نفری است که مسلمان شده است، بعد از اینکه مسلمان شد، اسلام خود را برملا ساخت، مشرکین بر او هجوم آورده و او را آنقدر زدند که بیهوش شد، عباسس او را نجات داد، و چون فردا شد، باز به ندای بلند گفت: (أشهد أن لا إله إلا الله، وأشهد أن محمدا عبده ورسوله)، باز مشرکین بر وی هجوم آورده و تا سرحد بیهوشی او را زدند، و باز عباسس آمده و او را از دست آن وحشیان خلاص کرد، خیلی عابد و زاهد بود، پیامبر خدا ج دربارۀ وی فرموده بودند که: «ابو ذر در زهد خود مانند عیسی ابن مریم است، و علیس گفته است که: (ابو ذر علمی را آموخته است، که دیگران از آموختن آن عاجز اند)، وی شخصی بلند قامت و تنومندی بود، و در ربذه در سال سی و یک هجری وفات نمود، (أسد الغابه: 5/186-188).

[38]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

      1) گویند شخصی را که ابوذرس دشنام داده، و نسبت به مادرش به وی طعنه داده بود، بلالس بود، و امام بخاری در ادب مفرد از ابوذر روایت کرده است که گفت: مادر بلال عجمی (غیر عرب) بود، و من به این چیز بر وی طعنه دادم، و در روایت دیگری آمده است که ابوذرس گفت: من برایش بچۀ سیاه‌پوست گفته بودم.

      2) چون ابوذرس این سخن را از پیامبر خدا ج شنید، خود را بر زمین انداخت، و رخسارش را بر خاک گذاشت و گفت: سوگند به خدا، تا وقتی که بلال نیامده و رخسارم را با هردو پایش پایمال نکند، رخسارم را از خاک برنخواهم داشت، و بلال آمد و رخسارش را پایمال کرد، و از آن به بعد ابوذرس از هر طعامی که می‌خورد، و از هر لباسی که می‌پوشید، برای مزدوران خود طعام و لباس می‌داد.

[39]- وی نفیع بن حارث ثقفی است، وقتی که طائف در محاصره مسلمانان بود، وی از دیوار قلعه طائف ذریعۀ (غرغره) که به عربی آن را (بکره) می‌گویند پایان شد، و نزد پیامبر خدا ج آمد، و از همان روز به نام ابوبکره مکنی گردید، و او را پیامبر خدا ج آزاد کردند، از فضلاء و صالحین صحابه است، و بسیار عبادت می‌کرد، تا آنکه در بصره در سال پنجاه و دو هجری وفات یافت، امام بخاری/ از وی چهارده حدیث روایت کرده است، أسد الغابه (5/151).

[40]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

      1) چون احنف بن قیسس تصمیم گرفت که در پهلوی علیس به جنگ بپردازد، ابوبکرهس این حدیث را برایش گفت، ولی وی نسبت به اینکه علیس را در جنگ‌هایش بر حق می‌دانست، با وی همراهی و همکاری نمود، گویا نظرش این بود که این حدیث مورد خاصی دارد، و آن در وقتی است که طرف حق واضح نباشد، و اینکه ابوبکرهس این حدیث را برای احنف بن قیس بیان کرد تا به جنگ اشتراک نکند، نظرش این بود که موجب این حدیث عام است، و چون جنگ‌های که در زمان علیس رخ داده بود بین دو گروه از مسلمانان بود، لذا اشتراک در چنین جنگ‌های را روا نمی‌دانست.

      2) از این حدیث نبوی شریف دانسته می‌شود که اگر کسی تصمیم به ظلم و تعدی می‌گیرد، و بر این کار عملا اقدام می‌نماید، ولو آنکه به سببی از اسباب نتواند به کاری که اقدام نموده است جامۀ عمل بپوشد گنهکار می‌گردد، ولی اگر تصمیم به ظلم و تعدی گرفته و پیش از اقدام به آن کار ظالمانه، از آن کار منصرف می‌گردد، از مجرد تصمیم گرفتن به ظلم، بر وی گناهی نیست، زیرا در حدیث دیگری آمده است که پیامبر خدا ج در حدیث قدسی می‌گویند که خداوند متعال می‌فرماید: «وقتی که بنده‌ام تصمیم به کار بدی بگیرد، ولی آن را عملی نسازد، آن کار بد را بر وی نوشته نکنید».

[41]- وی عبدالله بن مسعود بن غافل هذلی است، ششم کسی است که مسلمان شده است، اولین کسی است که قرآن را در مکه به صدای بلند تلاوت کرده است، و به همین سبب مشرکین او را بسیار لت و کوب نموده و تعذیب کردند، در تمام غزوات با پیامبر خدا ج اشتراک داشته است، عمر بن خطابس او را به حیث معلم به کوفه فرستاد، و گویند که اساس فقه اهل کوفه که فقه حنفی باشد، از عبدالله بن مسعود است، دارای فضائل و مناقب بسیاری است، وی در سال سی و دو هجری در مدینه منوره به سن شست و چند سالگی وفات نمود، و در بقیع دفن گردید، (أسد الغابه: 3/256-260).

[42]- نصوص شرعی دارای منطوق و مفهوم است، و باز مفهوم بر دو قسم است: مفهوم موافق و مفهوم مخالف، و این موضوع در علم اصول فقه به طور مفصل مذکور است، و آنچه که در این آیۀ کریمه سبب خوف صحابهش گردیده بود، مفهوم مخالف این آیۀ کریمه بود، زیرا منطوق آن دلالت بر این دارد که: اگر کسی ایمان آورده باشد، و در دورۀ ایمان خود مرتکب ظلمی نشده باشد، از عذاب خدا و آتش دوزخ در امان است، و مفهوم مخالف آن این است که: کسی ایمان آورده باشد، و در دورۀ ایمان خود مرتکب ظلمی شده باشد، از عذاب خدا و آتش دوزخ در امان نیست، و چون لفظ (ظلم) نکره و در سیاق نفی آمده است، فائدۀ عموم را می‌دهد، لذا معنایش چنین می‌شود که: اگر کسی ایمان آورده و مرتکب ظلمی ولو آنکه اندک باشد می‌گردد، از عذاب خدا و آتش دوزخ در امان نیست، و همان بود که صحابهش در هراس افتاده و با خود گفتند: چون هیچکسی نیست که مرتکب هیچ ظلمی – ولو آنکه اندک باشد – نشده باشد، لذا ما از آتش دوزخ در امان نیستیم، و به همین سبب بود که از پیامبر خدا ج توضیح خواستند، و پیامبر خدا ج در جواب آن‌ها فرمودند که: مراد از ظلم در این آیۀ کریمه شرک است، یعنی: کسی که ایمان آورده باشد، و بعد از ایمان آوردن به شرک نگرانیده باشد، از آتش دوزخ در امان است، ولی اگر دوباره به شرک برگردد، در امان نیست.

[43]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

      1) مراد از ظلم در این آیۀ کریمه، شرک است نه ظلم دیگری، زیرا ظلم دارای انواع و مراتبی است، و بالاترین مرتبۀ آن شرک است، و مراد از ظلم در این آیۀ مبارکه همین چیز است.

      2) از این حدیث نبوی شریف اینطور دانسته می‌شود که گناه به هر اندازۀ که باشد، شرک نامیده نمی‌شود، و کسی که بخدا شرک نیاورده باشد، هدایت یافته و در امان است.

      3) شاید کسی بگوید که این احتمال موجود است که اشخاص گنهکار به اندازۀ گناه خود در قیامت عذاب شوند، پس در این صورت در امان بودن چه معنی دارد؟ در جواب باید گفت که مراد از آن، در امان بودن از خلود در عذاب است، و اینکه این شخص – بعد از عذاب – از دوزخ یافته است، در واقع در امان مانده است.

[44]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

      1) منافق کسی است که ظاهرش بر خلاف باطنش باشد، و نفاق بر دو نوع است، نفاق عقیدوی و نفاق عملی، کسی که ظاهرش دلالت به اسلام داشته باشد، ولی در باطن برخلاف این چیز باشد، این نفاقش نفاق کفر است، و کسی که در غیر موضوع عقیده ظاهرش با باطنش فرق داشته باشد، این نفاقش نفاق عملی است، و کافر شمرده نمی‌شود.

      2) مراد از این علامات سه گانه آن است که چون این هرسه خاصیت در کسی جمع شد، این شخصی منافق شمرده می‌شود، و بعضی از علماء نظرشان این است که این علامات سه گانه فردی است نه مجموعی، به این معنی که: هریک از این علامات سه گانه که در کسی موجود شود، دلالت بر منافقت آن شخص دارد، و فرقی که هست در مراتب نفاق است، به این معنی که اگر کسی باشد که همۀ این علامات در وی موجود باشد، منافقی است که نفاق را به حد کمال رسانده است، و نفاقش نسبت به کسی که یک و یا دو علامت از این علامات در وی وجود دارد، بیشتر است، و همچنین کسی که دارای دو علامت از این علامات سه گانه باشد، نفاقش از کسی که فقط دارای یکی از این علامات سه گانه باشد بیشتر است، و کسی که تنها یک علامت از این علامات سه گانه در وی وجود داشته باشد، کسی است که نفاقش از آن دو گروه دیگر کمتر است، ولی با آن‌هم منافق شمرده می‌شود، و حدیث آتی همین قول را ترجیح می‌دهد.

      3) اصل دیانت مبتنی بر سه چیز است: قول، نیت، و عمل، و کسی که دروغ می‌گوید، قولش فاسد است، و کسی که وعده‌خلافی می‌کند، نیتش فاسد است، و کسی که امانت را خیانت می‌کند، عملش فاسد است، و به این اساس چیزی از دینش سالم باقی نمی‌ماند، و از این جهت است که از زمرۀ منافقان محسوب می‌گردد، و با اینکه نبی کریم ج مسلمانان را از چنین رذایل و اعمال زشتی برحذر داشته‌اند، ولی متاسفانه کسان بسیاری را می‌بینیم که نه از دروغ گفتن خودداری می‌کنند، نه از وعده‌خلافی، و نه از خیانت در امانت، و حتی بر علاوه از این رذایل سه گانه، مرتکب گناهان بسیار دیگری نیز می‌شوند.

[45]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

      1) آنچه که در حدیث گذشته ذکرش رفت، علامات نفاق است، و آنچه که در این حدیث آمده است، بیانگر حقیقت نفاق است، بنابراین کسی که در وی همۀ این صفات بد موجود گردد، منافق حقیقی است.

      2) از مجموع این حدیث، و حدیث قبل از آن اینطور دانسته می‌شود که صفات منافق پنج چیز است، سه صفت آنچه که در حدیث اول آمده است، و دو صفت دیگر غیر از آن سه صفت در حدیث دوم، که عبارت از عهدشکنی در عهد و پیمان، و دشنام دادن در وقت جنگ باشد، وی در واقع علامات نفاق همان سه چیزی است که در حدیث اول آمده است، زیرا عهدشکنی نوعی از خیانت در امانت، و دشنام دادن در وقت جنگ، نوعی دروغ گفتن در وقت سخن زدن است.

[46]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

      1) مراد از زنده نگهداشتن شب قدر آن است که این شب را به نماز و ذکر و دعا بگذراند.

      2) مراد از گناهان در این حدیث و در احادیث مشابه آن، گناهان صغیره است، و گناهان کبیره بدون توبه کردن از آن‌ها بخشیده نمی‌شود، چنان‌چه حقوق بندگان نیز تا وقتی که حق‌شان برای‌شان رسانده نشود، و یا رضایت آن‌ها حاصل نشود، قابل بخشیدن نیست، ولو آنکه شخص متجاوز که بر حقوق دیگران تجاوز نموده است، صد شب قدر را زنده نگه دارد، و یا صد بار توبه کند، و یا صد بار حج نماید، در تفصیل بیشتر این موضوع به کتاب (إرشاد الساری، إلی مناسک الملا علی القاری) (ص/527-539) مراجعه شود، و در مقدمه این موضوع را به تفصیل بیشتری بیان داشتیم.

[47]- مراد از (مزد) ثواب اخروی است، و این در صورتی است که غنیمتی به دست نیاورده باشد، و اگر غنیمتی به دست آورده باشد، هم ثواب می‌برد، و هم غنیمت.

[48]- و سبب مشقت امت در رفتن نبی کریم ج به هر لشکری جهادی آن بود که در این صورت بر همگان لازم می‌گردید که با ایشان به جهاد بروند، و تخلف برای هیچ‌کس روا نبود، و البته مشارکت به جهاد برای همگان در همه وقت، خالی از مشقت نیست.

[49]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

      1) جهاد و شهادت در راه خدا دارای مرتبه بس بلندی است.

      2) اگر در بین دو مصلحت تعارض واقع شود، باید به اهم آن‌ها عمل شود، چنان‌چه پیامبر خدا مصلحت به مشقت نیفتادن امت را بر مصلحت بیرون شدن به جهاد مقدم نمودند.

      3) جهاد فرض کفایه است نه فرض عین، زیرا اگر فرض عین می‌بود، پیامبر خدا ج به هیچ وجه از رفتن به جهاد خودداری نمی‌کردند، و اینکه جهاد در بعضی از حالات فرض عین می‌گردد، نظر به حالات و شروط خاصی است.

      4) گرچه هر مسلمانی به بهشت می‌رود، و اینکه شهید فی سبیل الله در رفتن به بهشت اختصاص یافته است سببش این است که: دیگران در قیامت به بهشت می‌روند، و شهید به مجرد قبض روح به بهشت می‌رود، و این قول خداوند متعال که می‌فرماید: ﴿أَحۡیَآءٌ عِندَ رَبِّهِمۡ یُرۡزَقُونَ١٦٩ [آل عمران: 169]، دلالت بر این امر دارد، چنان‌چه احتمال دارد که رفتن شهید به بهشت به حالت خاصی باشد، و آن اینکه: در قیامت با مقربین بدون حساب و کتاب به بهشت برود، زیرا شهادت سبب کفارۀ گناهان می‌شود، پیامبر خدا ج می‌فرمایند: «یُغْفَرُ لِلشَّهِیدِ کُلُّ ذَنْبٍ إِلَّا الدَّیْن»، یعنی: تمام گناهان شهید به جز از قرض، برایش بخشیده می‌شود.

      5) طوری که معلوم است پیامبر خدا ج این سخن را در حال حیات خود گفتند، و ترتیب ظاهری تقاضا می‌کرد که حالت آخر را حالت حیات ذکر می‌کردند، و می‌فرمودند که باز زنده شوم، ولی نسبت به دوست داشتن ثواب شهادت در راه خدا – که دارای مرتبۀ بسیار بلندی است – خواستند که ختم حالت‌شان بر شهادت باشد.

[50]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

      1) مراد از قیام شب‌های رمضان، نماز خواندن، قرآن خواندن، و ذکر خدا است، یعنی: مراد آن است که شخص این شب‌ها را به طاعت و عبادت خدا بگذارند، و اینکه آیا مطلوب قیام تمام شب است و یا جزئی از شب، نظرات متفاوتی وجود دارد، و البته در صورت توان، قیام بیشتر از قیام کمتر است، و با این‌هم طوریکه در احادیث بعدی خواهد آمد، نباید طاعت و عبادت به حد مشقت طاعت فرسا برسد.

      2) مراد از این گناهان نیز طوری که در حدیث گذشته بیان داشتیم گناهان صغیره است، و طریق عفو گناهان کبیره توبه، و سقوط حقوق الناس، ادای آن حقوق و یا حصول رضایت صاحب حق است، برای تفصیل بیشتر در این مورد به کتاب عمده القاری جلد اول، صفحه (346) مراجعه شود.

[51]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

      در آمرزش گناهان به سبب انجام دادن کارهای نیک، مانند: قیام شب‌های رمضان، روزه گرفتن ماه رمضان، عمره کردن، حج کردن، وضوء ساختن، روزه گرفتن روز عاشوراء، روزه گرفتن روزه عرفه، وغیره، احادیث فراوانی آمده است، و شاید کسی بگوید: در صورتی که هریک از این اعمال نیک سبب آمرزش گناهان می‌شود، پس چه لازم است که انسان همۀ این اعمال نیک را انجام دهد؟ زیرا هریک از این اعمال در محو گناهان و آمرزش آن‌ها کافی است، و در این صورت حاجتی به انجام دادن عمل نیک دیگری نمی‌ماند، در جواب باید گفت:

      اول آنکه: انسان هیچگاه خالی از گناهان صغیره نیست.

      دوم آنکه: انجام دادن این اعمال نیک سبب می‌شود که تا شاید خداوند متعال بعضی از گناهان کبیره‌اش را نیز بیامرزد، و فرضا اگر کسی باشد که گناهان کبیرۀ نداشته باشد، این اعمال نیک سبب رفع درجاتش در نزد خداوند متعال می‌گردد، و البته از این چیز هیچ کسی بی‌نیاز نیست.

      سوم آنکه: چون خداوند متعال انسان را توفیق به طاعت و عبادت خود داده، و هدایت را نصیبش می‌کند، این خود ایجاب می‌کند که به انجام نوافل و کارهای نیک شکر این توفیق و هدایت را بجا بیاورد، و از این سبب بود که پیامبر خدا ج همۀ این اعمال را نیک را انجام می‌دادند، و چون کسی به ایشان گفت که: خداوند گناهان گذشته و آینده شما را بخشیده است، پس چه حاجتی به این همه طاعات و عبادات [نفلی] دارید؟ فرمودند: آیا مگر بندۀ شکرگذاری نباشم؟

[52]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

      1) انسان باید در هرکاری و حتی در عبادات از میانه روی کار گرفته و تشدد نکند، و از همین سبب است که خداوند متعال طاعات و عبادات قابل تحملی را در اوقات معینی فرض کرده است.

      2) این قول پیامبر خدا ج که می‌فرماید: (بشارت‌پذیر باشید به ثواب خداوندی)، دلالت بر این دارد که اگر کسی عبادتی را – چه فرضی و چه نفلی – انجام می‌دهد، در پهلوی خوف از خدا و اینکه شاید این طاعتش قبول نشود، باید امیدوار به رحمت خدا بوده، و به این امید باشد که خداوند متعال به فضل و رحمت خود این طاعاتش را قبول نموده، و برایش ثواب بسیار بیشتری از آنچه که انجام داده است، عطا خواهد کرد.

      3) در این حدیث نبوی شریف، پیامبر خدا ج شخصی را که عبادت نفلی انجام می‌دهد، به مسافری تشبیه کرده‌اند که می‌خواهد طی سفر و به منزل برسد، و همانطوری که مسافر نمی‌تواند شب و روز بدون انقطاع به سفر ادامه دهد، ورنه از پا افتاده و از سفر می‌ماند، و بهترین وقت سفر برایش اول روز، و آخر روز، و پارۀ از شب است، همچنین شخصی که عبادت می‌کند و راه آخرت را می‌پیماید، نباید شب و روز بدون انقطاع به طاعت و عبادت مشغول شود، ورنه به مشقت افتاده و از عبادت بازمی‌ماند، لذا بهترین وقت عبادت نفلی برایش همین اوقات سه‌گانه است، که اول روز، و بعد از زوال آفتاب، و چیزی از شب باشد، و بعضی‌ها می‌گویند که مراد از عبادت اول روز: نماز فجر، و مراد از عبادت آخر روز: نماز ظهر و نماز عصر، و مراد از عبادت پارۀ از شب: نماز مغرب و عشا است، ولی سیاق حدیث نبوی شریف بیشتر دلالت بر معنی اول دارد، والله تعالی أعلم بالصواب.

[53]- وی براء بن عازب بن حارث انصاری است، در چهارده غزوه با پیامبر خدا ج اشتراک نمود، و اول این غزوات غزوه (أحد) و یا غزوه (خندق) است، و در جنگ جمل و صفین با علیس بود، امام بخاری/ از وی سی و هشت حدیث روایت کرده است، و در کوفه سکنی‌گزین گردید، و در همانجا در سال هفتاد و دو هجری وفات نمود، أسد الغابه (1/171-172).

[54]- خانۀ را که پیامبر خدا برای بار اول در آن سکنی‌گزین گردیدند، خانۀ بنی عدی بن نجار بود، و این‌ها خویشاوندان مادری‌شان بودند، زیرا هاشم پدر عبدالمطلب که جد پیامبر خدا ج است، زنی را از این خانواده به نام (سلمی) به نکاح گرفته بود، و (سلمی) زن شریفۀ بود، و شرطش در نکاح گرفتن آن بود که اختیارش به دست خودش باشد، به طوری که اگر از شوهرش بدش آمد، او را رها کرده و از خانه‌اش بیرون شود، و عبدالمطلب از همین (سلمی) است.

[55]- این شخصی که با پیامبر خدا ج نماز خوانده بود، و بعد از نماز خواندن بیرون شد و رفت، عباد بن بشر بن فیضی، و یا عباد بن نَهیک بود.

[56]- این مردم یا در حال رکوع کردن حقیقی بودند، و یا آنکه مراد از رکوع، نماز خوانده است، یعنی: در حال نماز خواندن بودند، و مسجدی که این شخص مردم را در حال نماز خواندن دید، مسجد مردم بنی حارثه بود، و اکنون به نام مسجد (قبلتین) یاد می‌شود، و به طرف غرب مسجد نبوی به فاصلۀ تقریبا چهار و یا پنج کیلو متری آن قرار دارد، و این تغییر قبله در حالت نماز برای (اهل قباء) نیز واقع گردید، و قصه آن‌ها إن‌شاء الله در (کتاب نماز) به تفصیل بیشتری خواهد آمد.

[57]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

      1) پیامبر خدا ج پیش از ظهر روز دو شنبه دوازدهم ربیع الأول، به مدینۀ منوره رسیدند، از ابن عباسب روایت است که گفت: (پیامبر خدا ج در روز دو شنبه از مکه بیرون شدند، و در روز دو شنبه به مدینه رسیدند)، و از این روایت چنین دانسته می‌شود که مدت سفر هجرت پیامبر خدا ج پانزده روز بود، زیرا ایشان با ابوبکر صدیقس بعد از بیرون شدن از شهر مکه سه روز در (غار ثور) بودند، و فاصله بین مکۀ مکرمه و مدینۀ منوره بین یازده الی دوازده روز است، و به این طریق می‌توان گفت که: مدت سفر هجرت نبی کریم ج پانزده روز بوده است.

      2) پیامبر خدا ج بعد از هجرت به مدینۀ منوره، حدود شانزده و یا هفده ماه با مسلمانان به طرف بیت المقدس نماز می‌خواندند، و بعد از آن ماموریت یافتند که به طرف کعبۀ معظمه نماز بخوانند، وقتی که به مکۀ مکرمه بودند، در وقت نماز خواندن بین دو رکن یمانی نماز می‌خواندند، به این طریق که کعبه را پیش روی خود قرار داده و نماز خواندن‌شان به طرف بیت المقدس بود.

      3) نسخ احکام جواز دارد، و نسخ عبارت از آن است که حکمی جدیدی معارض با حکم سابق نازل گردیده، و حکم سابق نسخ گردد، و به آن عمل نشود.

      4) نسخ بر چهار نوع است: نسخ قرآن به قرآن، نسخ سنت به سنت، نسخ سنت به قرآن، و نسخ قرآن به سنت، و همۀ این انواع چهارگانه در نزد جمهور علماء با شروط معین آن که در اصول فقه مذکور است جواز دارد، ولی امام شافعی/ نسخ سنت به قرآن، و نسخ قرآن به سنت را جواز نمی‌دهد، و نسخ قبله از بیت المقدس به کعبۀ مشرفه از نوع نسخ سنت به قرآن است، زیرا رو آوردن به بیت المقدس در وقت نماز خواندن به سنت ثابت شده بود نه به قرآن، ولی کسانی که نسخ سنت را به قرآن جائز نمی‌دانند می‌گویند که رو آوردن به طرف بیت المقدس نیز به قرآن ثابت شده بود، و آن این قول خداوند متعال است که می‌فرماید: ﴿فَأَیۡنَمَا تُوَلُّواْ فَثَمَّ وَجۡهُ ٱللَّهِ [البقره: 115]، ولی این تاویل چندان قابل قبول به نظر نمی‌رسد، والله تعالی أعلم.

      5) اگر کسی قبله بر وی پوشیده شد، و به اساس اجتهاد خود به کدام طرفی نماز خواند، و بعد از آن معلوم شد که وی در اجتهاد خود خطا کرده است، بر وی لازم نیست که نمازش را دوباره بخواند.

[58]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

      1) مدار و اساس ثواب دادن ده برابر و هفتصد برابر، اخلاص بنده است، یعنی هر قدر اخلاص بنده در انجام دادن کارهای نیک بیشتر باشد، به همان اندازه برایش ثواب بیشتری داده می‌شود، تا جایی که این ثواب برابر هفتصد عملی می‌شود که انجام داده است، و طوری که در احادیث دیگری آمده است، به اساس اخلاص کامل بنده می‌شود که ثوابش از هفتصد چند نیز تجاوز نماید.

      2) اگر کافر در حال کفر خود کارهای نیکی را مانند: خیرات دادن، وصله رحم، و دست‌گیری از فقراء و در ماندگان به قصد ثواب انجام می‌دهد، و بعد از آن مسلمان می‌شود، ثواب تمام آن اعمال نیک برایش نوشته می‌شود، و این امر در حدیث ابوسعیدس که بعد از این می‌آید به طور صریح بیان شده است.

      3) اگر کافر در حال کفر خود جنب شد، و در حال کفر غسل کرد، و بعد از آن مسلمان شد، بنابر قول راجح این غسلش صحت نداشته و باید دوباره غسل نماید، و اگرچه بعضی از علمای احناف غسل او را صحیح می‌دانند، حتی بعضی‌ها گفته‌اند که: اگر کافر در حال کفر خود وضوء ساخت، و بعد از آن مسلمان شد، وضویش صحت دارد، ولی آنچه که صحیحتر به نظر می‌رسد، همان نظر اول است، والله تعالی أعلم بالصواب.

      4) کسی که مرتکب گناهی می‌شود، سرنوشتش در آخرت در تحت مشیت خداوند متعال است، اگر خواسته باشد، به فضل و رحمت خود از وی عفو می‌کند، و اگر خواسته باشد، به عدل خود او را عذاب می‌کند.

[59]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

      1) نسبت دادن ملالت به خداوند، از روی مشاکله است نه از روی حقیقت آن، زیرا خداوند متعال از ملالت و خسته شدن که از عوارض است، مبرا می‌باشد، و نظائر آن در قرآن کریم و سنت نبوی زیاد است، و از آن جمله است این قول خداوند که می‌فرماید: ﴿وَمَکَرُواْ وَمَکَرَ ٱللَّهُۖ وَٱللَّهُ خَیۡرُ ٱلۡمَٰکِرِینَ ٥٤ و این قول خداوند متعال که: ﴿یُخَٰدِعُونَ ٱللَّهَ وَهُوَ خَٰدِعُهُمۡ، که خداوند متعال نه با کسی مکری می‌کند و نه با کسی خدعه و فریبی انجام می‌دهد، و امثال این‌ها.

      2) نبی کریم ج به امت خود، نهایت شفیق و مهربان بودند، از این‌رو آن‌ها را به کارهای رهنمائی می‌کردند که متضمن مصلحت دارین‌شان باشد، و سبب مشقت برای آن‌ها نگردد.

      3) عبادتی که اندک ولی دوامدار باشد، بهتر از عبادت بسیار است که مدت زمانی بوده و بعد از آن ترک شود.

      4) نماز خواندن تمام شب – طوری که جمهور علماء می‌گویند – مکروه است.

      5) قسم خوردن بدون آنکه کسی انسان را قسم بدهد، اگر به قصد مهم نشان دادن کدام کاری، و یا متنفر ساختن از کدام کاری و امثال این‌ها باشد جواز دارد.

[60]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

      1) شخص مؤمن از ارتکاب گناه کبیره کافر نگردیده، و در دوزخ به طور ابدی نمی‌ماند.

      2) در این حدیث بیان مراتب از اعلی به ادنی است، زیرا جو از گندم بزرگتر، و گندم از ذره بزرگتر است، و (ذره) عبارت از نرمه‌هایی است که در شعاع آفتاب نمایان می‌گردد.

      3) در ایمان، معرفت قلبی کفایت نیست، بلکه باید این معرفت مقرون به کلمۀ شهادت (أشهد أن لا إله إلا الله و أن محمدا رسول الله)، و کلمۀ شهادت مقرون به اعتقاد باشد.

[61]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

      1) از سخن عمر بن خطابس اینطور دانسته می‌شود که گویا در جواب آن یهود گفت که: ما مسلمانان چیزی را نسبت به این آیۀ کریمه فراموش نکرده‌ایم، بلکه زمان نزول، و مکان نزول، و حالت پیامبر خدا ج را در وقت نزول این آیۀ کریمه به خاطر داریم، و علاوه بر آن، وقت نزول این آیۀ کریمه را عید گرفتیم، زیرا این آیۀ کریمه بعد از عصر روز عرفه که روز نهم ذی الحجه باشد، نازل گردید، و پیامبر خدا ج فردای این روز را که دهم ذو الحجه باشد، برای ما مسلمانان عید قرار دادند، و نزول این آیۀ کریمه در حجة الوداع بود، و بعد از سه ماه از نزول آن، پیامبر خدا ج وفات یافتند.

      2) شاید کسی بگوید که این آیۀ کریمه در روز نهم ذو الحجه نازل گردیده بود، پس می‌بایست همین روز را عید می‌گرفتند، نه روز دهم ذو الحجه را، امام عینی/ می‌گوید: اینکه روز نهم ذو الحجه را عید نگرفتند سببش این است که: این آیۀ کریمه بعد از عصر روز نهم ذو الحجه نازل گریده بود، و عید باید از اول روز باشد، و از این جهت است که فقهاء می‌گویند: روزی که در آن ماه دیده می‌شود، متعلق به شب آینده است.

[62]- وی طلحه بن عبیدالله بن عثمان قرشی، و یکی از عشرۀ مبشره به جنت است، و از کسانی است که در اول مسلمان شده بودند، در جنگ بدر در شام بود، از این جهت به این غزوه اشتراک ننمود، و در غزوۀ (أحد) و غزوات بعد از آن با پیامبر خدا ج اشتراک داشت، از علی بن أبی طالب روایت است که گفت: از پیامبر خدا ج شنیدم که فرمودند: طلحه و زبیر در جنت همسایه‌ام می‌باشند، دارای فضایل بسیاری است، در جنگ جمل در دهم جمادی الأولی سال سی و شش، به سن شصت و چهار سالگی به قتل رسید، و در بصره دفن گردید، و امام بخاری/ از وی چهار حدیث روایت کرده است، أسد الغابه (3/59-62).

[63]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

      1) طوری که معلوم است ارکان اسلام پنج چیز است، اول آن: شهادتین، یعنی: (أشهد أن لا إله إلا الله، و أن محمدا رسول الله)، و اینکه پیامبر خدا ج برای این شخص کلمۀ شهادت را نگفته و از نماز شروع نمودند، سببش این است که این شخص قبلا مسلمان شده بود، و می‌دانست که اسلام بدون شهادتین متصور شده نمی‌تواند، و پیامبر خدا ج این چیز را از معلومات قبلی خود، و یا از قرائن حال درک نموده بودند.

      2) اینکه حج را در این حدیث ذکر ننمودند، سببش این است که حج در آن وقت فرض نگردیده بود، و یا اینکه پیامبر خدا ج برای این شخص از چیزهای خبر می‌دادند که بر خود این شخص فرض است، و خبر داشتند که حج بر این شخص فرض نیست، بنابراین از فرضیت حج برایش چیزی نگفتند.

      3) شکی نیست که واجبات و منهیات اسلام بسیار است، و اینکه به مجرد انجام دادن همین چند چیز پیامبر خدا ج خبر از رستگاری این شخص دادند، سببش این است که در حدیث دیگری آمده است که ایشان در اینجا فقط از شرائع و احکام اساسی اسلام برایش خبر دادند.

      4) شاید کسی بگوید که: رستگاری شخص بر اینکه چیزی از این واجبات کم نکند درست، و اینکه چیزی بر این‌ها نیفزاید چگونه صحیح است؟ امام نووی از این سؤال اینطور جواب داده است که: (این حدیث بیانگر رستگاری شخص به انجام دادن واجبات است، و دلالت بر این ندارد که اگر چیزی بیشتری را انجام داد، سبب رستگاری‌اش نشود، زیرا کسی که به انجام دادن واجبات رستگار می‌شود، به انجام دادن مستحبات و مندوبات در پهلوی واجبات، بطریق اولی رستگاری نصیبش خواهد شد)، فتح المبدی (1/131).

[64]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

      1) (أحد): کوهی در شمال شهر مدینۀ منوره است، و از مسجد نبوی حدود چهار کیلو متر فاصله دارد، و جنگ مشهور أحد در دامن همین کوه به طرف جنوب آن واقع گردیده است.

      2) ثواب هر قیراط در رفتن با جنازه به اندازۀ کوه (أحد) است، ولی وزن قیراط از نگاه شرعی بیستم حصۀ یک دینار است، و وزن هر دینار، چهار و نیم گرام است، بنابراین، وزن هر (قیراط): ربع یک گرام است، و این فضل و رحمت پروردگار است که وزن یک قیراط را به اندازۀ وزن کوه أحد مزد می‌دهد.

      3) همراهی کردن با جنازه بر سه نوع است:

      نوع اول: نماز خواندن بر جنازه، و همراهی کردن با آن تا وقت دفن، برای کسی که اینگونه همراهی می‌کند دو قیراط مزد است، یکی مزد نماز خواندن، و دیگری مزد همراهی کردن با جنازه.

      نوع دوم: نماز خواندن بر جنازه، و همراهی‌نکردن با آن تا وقت دفن، برای کسی که چنین می‌کند، یک قیراط مزد است، که مزد نماز خواندن بر جنازه باشد، و این دو نوع همراهی در نص حدیث نبوی مذکور است.

      نوع سوم: همراهی کردن با جنازه بدون آنکه بر جنازه نماز خوانده باشد، اگر این نماز نخواندن روی معذرت شرعی باشد، امید بخداوند است که برای این شخص نیز دو قیراط مزد باشد، زیرا نیت این شخص این بوده است، که بر جنازه نماز بخواند، ولی روی معذرتی به نماز نرسیده است، لذا از نماز نخواندن معذور است، و پیامبر خدا ج می‌فرمایند که: «إِنَّمَا الأَعْمَالُ بِالنِّیَّاتِ» ولی اگر ترک نماز از روی قصد و یا تکاسل باشد، در این صورت شاید برای چنین شخصی هیچ مزدی نباشد، زیرا نمازی را که برای خدا است، ترک کرده است، و همراهی کردن به جنازه را که شاید به احترام بندگان باشد، انجام داده است، و از کاری که نیت انسان از انجام دادن آن رضای خدا و طلب ثواب نباشد، برایش مزدی نیست، والله تعالی أعلم.

[65]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

      1) ظاهر این حدیث دلالت بر این دارد که جنگ کردن با مسلمان کفر است، ولی علماء گفته‌اند که مراد از کفر، مبالغه در برحذر داشتن از جنگ کردن با مسلمانان است، نه حقیقت کفر، و یا مراد آن است که جنگ کردن با مسلمان، شبیه عمل کفار است، زیرا این کافر است که با مسلمان به جنگ می‌پردازد، نه مسلمان، و یا نسبت به کسی است که جنگ کردن با مسلمانان راحلال می‌شمرد، ولی مشکل اینجا است که بعضی از کسانی که با مسلمانان به جنگ و قتال می‌پردازند، تا جایی که دیده‌ایم این عمل خود را حلال و حتی احیانا واجب می‌دانند، نعوذ بالله من الخذلان.

      2) تاویل حدیث هرچه که باشد، دلالت اکید و تحذیر شدید از جنگ کردن مسلمانان با یکدیگر دارد، ولی با تاسف شنیده و دیده‌ایم که مسلمانان زیادی در هر عصر و زمان جهت رسیدن به مال و منال دنیوی و بالأخص به غرض رسیدن به سلطه و حکمروائی به جان یکدیگر افتاده و خون خود را با تاویلات واهی، و حتی بدون تاویل حلال دانسته و می‌ریزند.

      3) در اینکه جنگ کردن با مسلمان و یا هر معصیت دیگری سبب کفر می‌شود یا نه؟ سه نظر وجود دارد:

      أ- نظر اول نظر مرجئه است که می‌گویند: هیچ گناهی سبب فسق و گمراهی نمی‌شود، و حتی می‌گویند: با داشتن ایمان گناه اثری ندارد، و این مذهب ظاهر البطلان است، زیرا آیات و احادیث بسیاری دلالت بر این دارد که مسلمان به سبب معصیتی که مرتکب می‌شود، مستحق آتش دوزخ می‌گردد، و اگر رحمت الهی و شفاعت شفاعت کنندگان شامل حالش نشود، به اندازۀ گناهش به آتش دوزخ می‌سوزد.

      ب- نظر دوم نظر خوارج است، که می‌گویند: معاصی سبب کفر و خروج از ملت اسلام می‌شود، و این مذهب نیز در بطلان خود کمتر از مذهب اول نیست، زیرا آیات و احادیث بسیاری دلالت بر این دارد که مسلمان با وجود ارتکاب معاصی، از دائره اسلام خارج نمی‌شود.

      ج- نظر سوم نظر اهل سنت و جماعت است که می‌گویند: مسلمان به سبب جنگ با مسلمان دیگر و یا به سبب هر معصیت دیگری از اسلام خارج نگردیده و کافر نمی‌شود، و اینکه ظاهر این حدیث مسلمانی را که به جنگ با مسلمان دیگر بپردازد کافر خوانده است، مراد از آن کفران حقوق مسلمانان است، نه کافر شدن و خارج شدن از دین اسلام، زیرا مسلمان برادر مسلمان است، و حق اخوت آن است که با وی همکاری نموده، و او را نصرت بدهد و از اذیت و آزارش خودداری نماید، و اینکه کسی این کارها را انجام نداده و علاوه بر آن با مسلمان دیگری به جنگ و مقاتله برمی‌خیزد، کسی است که کفران حقوق مسلمانان را کرده است.

[66]- از احکام مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

      1) خصومت و جنگ کردن مسلمانان با یکدیگر سبب از بین رفتن خیر و برکت، و نزول عقاب خداوندی می‌گردد، چنان‌چه در این واقعه که پیامبر خدا ج آمده بودند تا از تعیین شب قدر برای مسلمانان خبر بدهند، خصومت و منازعۀ دو نفر با یکدیگر سبب آن شد که مسلمانان از دانستن این شب متبرک برای همیشه محروم بمانند، و ایکاش آن‌هائی که به جان هم افتاده و صدها و حتی هزارها مسلمان را کشته و می‌کشند متوجه این کار خلاف شرع خود گردیده و از خدا بترسند، و از این اعمال زشت و ظلم و ستم خود دست بردارند.

      2) عقوبت بعضی از گناهان تنها متعلق به مرتکب آن گناه نیست، بلکه دامن همگان را می‌گیرد، چنان‌چه خصومت این دو نفر سبب آن شد، که همۀ امت از تعیین شب قدر محروم بمانند، خداوند متعال می‌فرماید: ﴿وَٱتَّقُواْ فِتۡنَةٗ لَّا تُصِیبَنَّ ٱلَّذِینَ ظَلَمُواْ مِنکُمۡ خَآصَّةٗ یعنی: از فتنۀ بترسید که تنها دامنگیر کسانی که از شما ظلم کرده‌اند نشود، [بلکه دامنگیر بیگناهان نیز بشود].

[67]- تقرب به خدا سه مرحله دارد:

      1) مرحلۀ ایمان که انسان را از دائرۀ کفر خارج ساخته و به دائرۀ ایمان داخل می‌سازد.

      2) مرحلۀ اسلام که شخص مسلمان عبادات را با ارکان و شروط آن به حسب آنچه که در شریعت اسلام آمده است، انجام می‌دهد.

      3) مرحلۀ احسان: که شخصی مسلمان همۀ اعمال خود را طوری انجام می‌دهد، که خداوندأ را شاهد و ناظر اعمال خود می‌داند، و این مرحله خاص برای خواص است، و این مرحله‌ای است که اگر کسی خدا را در چنین حالتی عبادت می‌کند، یقینا از عبادت خود لذت برده و احساس آرامش خاطر، و علو معنوی می‌نماید، و از اینجا بود که پیامبر خدا ج بهترین آرامش قلبی و تقرب معنوی را در حالت نماز خواندن احساس نموده و می‌فرمودند: «وَجُعِلَتْ قُرَّةُ عَیْنِی فِی الصَّلَاةِ»، و از علیس روایت است که می‌گفت: اگر حجاب هم برداشته شود، یقینم افزون نمی‌گردد، زیرا وی خدا را در همۀ اعمال خود به طور یقین شاهد و ناظر می‌دانست.

[68]- یعنی: اشخاص دانسته و شریف از قدرت می‌افتند، و قدرت و امکانات به اشخاص جاهل و ناشناخته می‌رسد، و امکانات در اختیار آن‌ها قرار می‌گیرد، و آن‌ها دست به ساختن بناها و تعمیرهای بلند و بالا می‌زنند، و اینجا است که عدالت جایش را به ظلم، و دانش جایش را به جهالت و نادانی می‌دهد، و نتیجه آن می‌شود که جامعه گرفتار بدبختی و نکبت می‌شود.

[69]- و این پنج چیز طوری که در آیۀ کریمه آمده است عبارت اند از:

      أ- دانستن وقت قیامت که در چه سال و چه ماه و چه روزی برپا می‌گردد.

      ب- وقت و مکان و اندازۀ باریدن باران.

      ج- دانستن آنچه که در ارحام است بر اینکه پسر است و یا دختر، خوشبخت است یا بدبخت، کوتاه عمر است، و یا دراز عمر، خوش خُلق است و یا بد خُلق، و امثال این‌ها.

      د- اینکه فردا فلان شخص چه می‌کند، زنده می‌ماند یا می‌میرد، سالم می‌ماند یا مریض می‌شود، برایش غمی پیش می‌آید و یا مسرتی، و امثال این‌ها.

      هـ- اینکه شخص به کدام سرزمین می‌میرد، در خانه‌اش و یا در کوچه و یا در بازار، در شهری که سکونت دارد، و یا در شهر دیگری.

      و اگر انسانی با بعضی از جزئیات این اشیاء علم حاصل می‌کند علمش علم ناقص است، ولی علم خداوند علم کامل و محیط به همۀ جوانب امور است، مثلا: اگر کسی نسبت به بعضی علائم و تجارب بداند که فردا باران می‌بارد، این علمش علم ناقص بوده و آن علمی نیست که خداوند متعال نسبت به باران دارد، زیرا خداوند متعال وقت دقیق باریدن باران، مکان باریدن باران، و مقدار باریدن باران و حتی عدد دانه‌های باران را می‌داند، ولی بشر از علم این چیزها عاجز است، و اگر شخصی با آلات و اسبابی که در اختیار دارد می‌داند طفلی که در شکم مادر است، پسر است و یا دختر، ولی این را نمی‌داند که این طفل خوش بخت است و یا بدبخت، در آینده عالم می‌شود و یا جاهل، شخص متکبری می‌شود و یا شخص متواضعی، در فلان روز از عمر خود چه کاری را انجام می‌دهد، چه می‌خورد و چه می‌نوشد، و چه وقت خواب می‌شود و چه وقت بیدار، و همچنین جزئیات بسیار دیگری را، ولی خداوند متعال همۀ این چیزها و هم چنین هرچیز دیگری را نسبت به این شخص و هر شخص دیگری به طور کامل و دقیق می‌داند، و همچنین است در مثال‌های دیگر.

[70]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

      1) علماء گفته‌اند که این حدیث اصل دین و اساس شریعت است، زیرا متضمن ارکان ایمان و اسلام و مبین انواع عبادات مالی و بدنی، و بیان اخلاص عمل، و کیفیت تقرب به خدا است.

      2) اینکه پیامبر خدا ج برای صحابه گفتند که (او را برگردانید)، قصدشان این بود که برای آن‌ها بفهمانند که این شخص جبرئیل÷ بود، و از این سبب وقتی که آن‌ها به طلبش رفتند، نه تنها آنکه خودش را ندیدند، بلکه اثری از پایش را نیز ندیدند.

      3) این حدیث دلالت بر این دارد که ملائکه – به قدرت خداوند متعال – می‌توانند خود را برای مردمان دیگر غیر از پیامبران علیهم السلام نیز ظاهر سازند، تا جایی که آن‌ها را دیده، سخنش را بشنوند و بفهمند، و در روایتی آمده است که عمران بن حصینس سخن ملائکه را می‌شنید.

[71]- این عالی‌ترین مراتب تقوی و پرهیزگاری است، و از اینجا بود که پیامبر خدا ج از خوردن خرمای که در راه یافته بودند، اجتناب ورزیدند، تا مبادا از خرمای صدقه باشد، و ابراهیم بن ادهم مزد خود را از شخصی که برایش مزدوری کرده بود نگرفت، زیرا می‌گفت: شاید کار آن شخص را به خوبی انجام نداده باشم، و این در حالی بود که از گرسنگی بخود می‌پیچید، و امام نووی مدتی در شام زندگی می‌کرد، ولی از میوه‌های آنجا نمی‌خورد، زیرا شنیده بود که یکی از باغ‌های آن دیار متعلق به یتیمی است، و زنی از خانوادۀ (بشر حافی) از امام احمد بن حنبل پرسید: ما بر روی بام خود نخ می‌ریسیم، و چراغ‌های ظاهریه از کوچه‌ها گذشته و روشنی آن‌ها به بام ما می‌افتد، آیا روا است که در روشنی آن چراغ‌ها نخ بریسیم؟ امام احمد از وی پرسید: تو کیستی؟ گفت: خواهر (بشر حافی)، امام بگریه افتاد و برایش گفت: منبع تقوای حقیقی خانۀ شما است، نه خیر، در روشنی آن چراغ‌ها نخ نریسید، و برای اهل تقوی و پرهیزگاری و کسانی که در دین خود احتیاط می‌کردند، ده‌ها و صدها مثال دیگر نیز وجود دارد.

      این از یک طرف، و از طرف دیگر چه کسانی که نه تنها آنکه از خوردن چیزهای شبهه‌ناک خودداری نمی‌ورزند، بلکه از خوردن چیزهای که حرام مطلق است، مانند: مال یتیم، مال غصب، رشوت، اختلاس از بیت المال، غش در معامله، فریب دادن مردم، خیانت در کیل و وزن، و امثال این‌ها، بدون هیچ ترسی از خدا و یا شرمی از مخلوق خدا نیز خودداری نمی‌ورزند، و حالت‌شان طوری است که گویا ابدا نخواهند مرد، و اگر بمیرند بازخواستی نخواهد بود، و اگر بازخواستی باشد، با زبان بازی، و چال و فریب، و مال و دولت، و جاه و قدرتی که در این دنیا دارند، از حساب و کتاب و عذاب و عقاب آن دنیا نیز خود را خلاص خواهند کرد، ولی هیهات و هیهات.

[72]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

      1) این حدیث نبوی نه تنها آنکه مسلمانان را از خوردن مال حرام برحذر می‌دارد، بلکه از آن‌ها می‌خواهد که از چیزهای شبهه‌ناک که احتمال حرام بودن آن وجود دارد، نیز خودداری نمایند، و کسی که به این مرتبه از تقوی و پرهیزگاری برسد، به تعبیر نبوی (کسی است که مراعات دین و شرف خود را کرده است)، مراعات دین از این جهت که از ترس خدا، و به اساس ایمان خود، حتی از چیزهای که شبهه‌ناک است، پرهیز نموده است، و کسی که چنین می‌کند، یقینا از چیزهای که حرام مطلق است، به طریق اولی خودداری می‌نماید، و مراعات شرف از این جهت که اگر کسی به حرام و حتی به چیزهای شبهه‌ناک آلوده می‌شود، آبرو و عزتش در نزد مردم می‌ریزد، و کسی که آبرویش ریخت، برایش شرف و حیثیتی در نزد مردم باقی نمی‌ماند، و چنین کسی به نام رشوت‌خوار، به نام سودخوار، به نام دزد، به نام فریبکار، به نام خائن، و امثال این‌ها شهرت یافته و بی‌آبرو می‌گردد، مگر آنکه این شخص در جامعه و محیطی زندگی کند که عموم افراد آن به حرام‌خواری عادت کرده باشند، و برای آن‌ها فرقی بین حلال و حرام، و حلال‌خوار و حرام‌خوار نباشد.

      2) این قول پیامبر خدا ج که: «و بین حلال و حرام امور شبهه‌ناکی است که بسیاری از مردم [حکم] آن‌ها را [از اینکه حلال است و یا حرام] نمی‌دانند»، دلالت بر این دارد که: حکم بعضی از امور از اینکه از نگاه شرعی حلال است و یا حرام، به طور واضح و آشکار معلوم نیست، در چنین مسائلی اگر عالم با تقوی و متبحری حکم به حلال بودن چنین بنماید، آن چیز حلال، و اگر حکم به حرام بودن آن بنماید، آن چیز حرام شمرده می‌شود، و اگر چنین عالمی یافت نمی‌شد، و یا در مورد آن دو نظر مخالف دادند، باید با مراعات احتیاط از آن چیز اجتناب به عمل آید، و حدیث نبوی شریف مؤید این نظر است.

[73]- وی عبدالقیس بن أفصی، بن دُعْمی، پدر قبیله‌ای است که به بحرین سکنی‌گزین می‌شدند، و نمایندگان این قوم که نزد پیامبر خدا ج آمدند، در روایتی چهارده نفر، و در روایت دیگری چهل نفر بودند، و جهت جمع بین دو روایت علماء گفته‌اند که احتمال دارد که این نماینده‌ها چهل نفر بوده باشند، که چهارده نفرشان از اشراف و بقیه از اشخاص عادی بوده باشند.

[74]- ماه‌های حرامی که جنگ کردن در آن‌ها حرام بود، چهار ماه بود، محرم، که ماه اول سال هجری است، رجب، که ماه هفتم سال هجری است، و ذوالقعده و ذوالحجه که ماه‌های یازدهم و دوازدهم سال هجری است.

[75]- مسکن قبیلۀ (مُضَر) در بین بحرین و مدینۀ منوره واقع شده بود، و چون این قبیله تا زمانی که نمایندگان قبیله عبدالقیس نزد پیامبر خدا ج آمدند، مسلمان نشده بودند، لذا سبب آزار و اذیت مسلمانانی می‌شدند که به مدینۀ منوره نزد رسول اکرم ج می‌رفتند، و برای آنکه مردم قبیله عبدالقیس از آزار کفار قبیلۀ مضر در امان باشند، خواستند تا امور اساسی دین را آموخته، و حاجتی به رفت و آمد زیاد نداشته باشند.

[76]- دادن خمس مال غنیمت مسئلۀ پنجمی زائد بر آن چهار چیز اساسی است، و سبب اینکه پیامبر خدا ج دادن خمس غنیمت را برای آن‌ها یادآوری نمودند این است که: این مردم همیشه با کفار قوم (مُضَر) جنگ و درگیری داشتند، و از آن‌ها غنائمی به دست می‌آوردند، چون دادن خمس غنیمت به بیت المال لازمی و ضروری است، لذا موضوع را برای آن‌ها گوشزد و یادآوری نمودند.

[77]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

      1) یکی از وسائلی که آن قوم در آن شراب می‌ساختند، آن بود که تنه درخت را حفر و خالی نموده، و آن را برای ساختن شراب آماده می‌کردند.

      2) انتباذ عبارت از این است که خرما و یا کشمش را در آب نم کنند، و بعد از اینکه مزۀ خود را داده و آب شیرین شود، آن آب را بنوشند، و البته نوشیدن چنین آبی حلال و روا است، ولی چون این چهار نوع ظرف، خاص برای شراب سازی بود، و نبیذ در آن‌ها به زودی به شراب تبدیل می‌شد، از این سبب نبی کریم ج آن‌ها را از استعمال کردن این ظرف‌ها برای ساختن نبیذ نهی فرمودند، تا نشود که ندانسته مرتکب شراب نوشی شوند.

      3) نهی از انتباذ در این ظرف‌ها در اول اسلام بود، زیرا در این وقت هنوز مردم آن زمان شراب نوشی را به طور کامل فراموش نکرده بودند، و ظرف‌های را که در آن‌ها پیش از تحریم شراب، شراب می‌ساختند در اختیار داشتند، ولی بعد از اینکه شراب نوشی را کاملا فراموش کردند، و آن ظرف‌ها تقریبا از بین رفت، پیامبر خدا ج انتباذ را در هر ظرفی برای مردم اجازه دادند، در صحیح مسلم آمده است که پیامبر خدا ج فرمودند: «کُنْتُ نَهَیْتُکُمْ عَنِ الانتباذ إلا فی الأسقیة، فانتبذوا فِی کُلِّ وِعَاءٍ، وَلَا تَشْرَبُوا سکرًا»، یعنی: شما را از انتباذ در هر ظرفی جز در مَشک‌ها منع کرده بودم، ولی اکنون در هر ظرفی که می‌خواهید نبیذ بسازید، ولی متوجه باشید تا چیزی را که به سرحد مستی رسیده است، ننوشید.

[78]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

      1) شرح این حدیث به حدیث شمارۀ (1) که اولین حدیث این کتاب باشد، قبلا گذشت.

      2) در این روایت عبارتی آمده است که در روایت اول نیامده بود، و آن این قول پیامبر خدا ج است که فرمودند: «کسی که هجرتش به سوی خدا و رسولش باشد، هجرتش به سوی خدا و رسول او است»، و اینکه چرا این عبارت در روایت اولی نیامده است، علماء می‌گویند: سببش آن است که هر راوی همان چیزی را روایت می‌کند که از پیامبر خدا ج شنیده است، و طوری که امام عینی/ می‌گوید: سبب این امر، اختلاف روات در روایت حدیث است، زیرا هرکدام همان چیزی را روایت کرده است که شنیده است، و امام بخاری/ در هر بابی روایت مناسب با آن باب را روایت می‌کند.

      3) امام بخاری/ در عنوان بابی که این حدیث را در آن روایت کرده است، هفت چیز را که وابسته به نیت است ذکر کرده است، و این هفت چیز عبارت اند از: ایمان، وضوء، نماز، زکات، حج، روزه، و احکام، و تفصیل این هفت مسئله از نگاه تعلق نیت به آن‌ها در نزد علماء قرار آتی است:

      أ- إیمان: در ایمان قبلا اختلاف علماء را ذکر نمودیم، به اول کتاب ایمان به حدیث شماره (8) مراجعه شود.

      ب- وضوء: در نزد جمهور علماء وضوء بدون نیت صحت پیدا نمی‌کند، ولی در نزد امام ابوحنیفه/ وعدۀ دیگری از علماء نیت در وضوء شرط نیست، بنابراین اگر کسی به نیت سرد ساختن بدن خود وضوء می‌سازد، در نزد جمهور علماء نماز خواندن با چنین وضوئی صحت ندارد، ولی در نزد امام ابوحنیفه وعدۀ دیگری از علماء می‌توان با این وضوء نماز خواند، ولی نیت در تیمم در نزد همۀ علماء شرط است.

      ج- نماز: نیت در نماز در نزد همۀ علماء شرط است، و نماز بدون صحت پیدا نمی‌کند، لذا اگر کسی در وقت نماز عصر جهت تعلیم داد کیفیت نماز برای شاگردان خود چهار رکعت نماز خواند، و بعد از آن گفت که این چهار رکعت عوض چهار رکعت نماز عصر باشد، به هیچ وجه این نمازش عوض نماز عصر حساب نمی‌شود و صحت ندارد.

      د- زکات: در دادن زکات نیت شرط است، بنابراین اگر کسی مالی به فقیر می‌دهد، و بعد از آن می‌گوید که این مال عوض زکات باشد، برایش صحت ندارد، و از زکات مالش حساب نمی‌شود، ولی اگر زکات مال خود را از اصل مال خود جدا ساخت، و از این مال جدا شده برای فقراء داد، همان نیت اول در وقت جدا کردن مال کفایت می‌کند، و نیت زکات در وقت دادن مال به فقیر در این صورت شرط نیست.

      هـ- حج: نیت در حج در نزد همۀ علماء شرط است، و اختلافی که هست در این است که اگر کسی حج فرض را اداء نکرده بود، و در وقت احرام نیت کرد که از عوض شخص دیگری حج نماید، آیا این حجش از عوض آن شخص دیگر انجام می‌گیرد، یا از طرف خودش، در نزد امام شافعی/ از نزد خودش، و در نزد امام ابوحنیفه/ از عوض آن شخصی که حج را عوض او نیت کرده است.

      و- روزه: در اینکه نیت در روزه شرط است یا نه؟ بین علماء اختلاف است، امام زفر و عطا و مجاهد رحمهم الله می‌گویند: شخصی که صحتمند بوده و مقیم باشد، در روزۀ ماه رمضان احتیاج به نیت ندارد، ولی أتمۀ اربعه رحمهم الله می‌گویند که: نیت کردن در روزه شرط است، منتهی احناف می‌گویند: تعیین روزۀ رمضان شرط نیست، یعنی: همین که شخص نیت روزه را بکند کفایت است، و لازم نیست که این نیتش از روزۀ رمضان باشد، بنابراین اگر کسی در ماه رمضان به نیت قضائی و یا نذر نفل روزه گرفت، این روزه‌اش از روزۀ ماه رمضان حساب می‌شود.

      ز- دیگر احکام شرعی، مانند: معاملات، نکاح، طلاق، تبرعات، ادای قرض و امثال این‌ها: اصل آن است که نیت در این چیزها است، بنابراین اگر کسی بدون قصد از زبانش خارج شد که فلان چیز را فروختم، و یا خریدم، و یا فلان زن را به نکاح دادم، و یا فلان زنم را طلاق دادم، هیچ یک از این چیزها در نزد بسیاری از علماء صحت پیدا نمی‌کند، گرچه این قاعده کلی نیست، و بعضی از انواع معاملات بدون نیت هم صحت پیدا می‌کند، و تفصیل بیشتر این مسئله را می‌توان در کتب اصول فقهۀ و کتب اشباه و نظائر مطاله کرد.

[79]- وی عقبه بن عمرو بن ثعلبه انصاری بدری است، در اشتراکش در غزوۀ بدر اختلاف است، ولی اینکه به نام بدری مشهور است، سببش آن است که: وی در بدر سکونت داشت، از این سبب او را بدری می‌گویند، ولی به اتفاق همگان در غزوۀ احد، و در غزوات بعد از آن اشتراک نموده است، از یاران علیس بود، و بعد از سال چهل هجری در کوفه و یا در مدینۀ منوره وفات نمود، امام بخاری/ از وی یازده حدیث را روایت کرده است (الإصابه: 2/490).

[80]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

      1) البته صدقه دادن ثواب فراوان دارد، و کسی که نیتش از نفقه دادن برای اهل و اولادش حصول ثواب باشد، این نفقه‌اش به اندازۀ صدقه برایش ثواب دارد، و مفهوم حدیث دلالت بر این دارد که اگر کسی در نفقه دادن برای اهل اولاد خود، قصد وارادۀ ثواب را نداشته باشد، برایش از آن نفقۀ ثوابی نیست، منتهی نفقۀ شرعی که بر وی واجب است، از ذمه‌اش اداء می‌گردد.

      2) اگر کسی صدقه را به اقوام و نزدیکان فقیر خود می‌دهد، ثواب آن بیشتر از صدقه و خیراتی است که به بیگانگان می‌دهد، دو زن نزد پیامبر خدا ج آمده و پرسیدند: آیا روا است که صدقۀ خود را به شوهران خود و به ایتام آن‌ها بدهیم؟ پیامبر خدا ج فرمودند که برای آن دو زن دو مزد است، یکی مزد قرابت و نزدیکی، و دیگری مزد صدقه.

[81]- وی جریر بن عبدالله بن جابر بجلی است، چهل روز پیش از وفات نبی کریم ج مسلمان شد، در جنگ قادسیه و غیر آن جان فشانی‌های زیادی کرد، بسیار زیبا و خوش اندام بود، عمرس گفت که: جریر یوسف این امت است، و او را بر قومش امیر مقرر نمود، وی در سال پنجاه و یک هجری وفات نمود، أسد الغابه (1/279-280).

[82]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

      1) بیعت کردن عبارت از عهد و پیمان بستن است، و وقتی که پیامبر خدا ج با کسی برچیزی بیعت می‌کردند، به این معنی بود که آن شخص با پیامبر خدا ج عهد و پیمان می‌بست که به چیزهای مورد نظر حتما عمل نماید.

      2) اینکه از ارکان اسلام تنها بر نماز و زکات بیعت نمودند، سببش این است که این دو چیز از اهم ارکان اسلام است، ورنه همانطوری که پابندی به نماز و زکات لازم است، به دیگر ارکان اسلام، و واجبات دینی نیز لازم است.

      3) جریر بجلیس بعد از اینکه به این چیزها با پیامبر خدا بیعت کرد، برای آنکه برای هرکسی نصیحت کرده باشد، وقتی که چیزی می‌خرید و یا می‌فروخت، برای طرف مقابل می‌گفت: چیزی را که از تو گرفته‌ام، بهتر از چیزی است که برایت می‌دهم.

      4) نصیحت کردن عبارت از آن است که برادر مسلمانت را از راه غلطی که میرود چه در امور دین باشد و چه در امور دنیا، برحذر داری، و از لوازم نصیحت آن است که این توجیه و ارشاد، پنهانی بین تو و بین آن شخص، و با زبان نرم و شیرین باشد، و اگر بر ملا از کار بدش یادآوری نمود، و او را از آن کار برحذر داری، این کار فضیحت گفته می‌شود نه نصیحت.

      5) نصیحت کردن فرض کفایه است، اگر عدۀ از مردم به آن اقدام نمایند، ذمۀ دیگران خلاص می‌شود، و اگر هیچ‌کس به این کار اقدام ننماید، همگان گنهکار می‌شوند، و این در صورتی است که نصیحت ناصح، سبب ضرر برای وی نگردد، ورنه نصیحت کردن بر وی فرض نیست.

      6) شخصی که دیگران را نصیحت می‌کند، باید اول‌تر از همه خودش را نصیحت کند، به این معنی که اوامر شریعت را انجام داده، و از ارتکاب نواهی خودداری نماید، نه آنکه خودش پابند شریعت نبوده، و دیگران را امر به معروف و نهی از منکر نماید.

[83]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

      1) طوری که قبلا به این موضوع اشاره نمودیم، نصیحت کردن بر هر مسلمانی لازم است، و حتی پیامبر خدا ج اساس دین را نصیحت قرار داده و فرموده‌اند که: «الدِّینُ النَّصِیحَةُ، قَالُوا: لِمَنْ یَا رَسُولَ اللَّهِ، قَالَ: «لِلَّهِ ولرسوله، وَلِأَئِمَّةِ الْمُسْلِمِینَ، وَلِعَامَّتِهِمْ» یعنی: «دین عبارت از نصیحت کردن است» کسانی پرسیدند که یا رسول الله! نصیحت کردن برای چه کسی؟ فرمودند: «برای خدا، و برای رسول او، و برای ائمۀ مسلمین، و برای عموم مسلمانان».

      2) و اینکه نبی کریم ج در وقت بیعت کردن با جریر بجلیس از وی خواستند تا برای مسلمانان نصیحت کند، شاید سببش این باشد که این شخص را اهل و شایستۀ این کار تشخیص داده بودند، ورنه در وقت بیعت کردن با بسیاری از اشخاص دیگر موضوع نصیحت کردن را برایش گوشزد نمی‌کردند، و یا شاید سببش این بوده باشد، که قوم و اطرافیان این شخص به نصیحت ضرورت مبر می‌داشتند، لذا از وی خواستند تا به این کار مبادرت ورزد، و شاید هم که طلب نصیحت کردن از این شخص اسباب و حِکَم فروان دیگری داشته باشد، والله تعالی أعلم.

کتاب [1]: ابتدای نزول وحی بر پیامبر خدا

کتاب [1]: ابتدای نزول وحی بر پیامبر خدا ج

1- باب: کَیْفَ کَانَ بَدْءُ الوَحْیِ إِلَى رَسُولِ اللهِ ج

باب [1]: چگونگی ابتدای نزول وحی بر پیامبر خدا ج

1- عَنْ عُمَرَ بْنَ الخَطَّابِ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ قَالَ: سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ یَقُولُ: «إِنَّمَا الأَعْمَالُ بِالنِّیَّاتِ، وَإِنَّمَا لِکُلِّ امْرِئٍ مَا نَوَى، فَمَنْ کَانَتْ هِجْرَتُهُ إِلَى دُنْیَا یُصِیبُهَا، أَوْ إِلَى امْرَأَةٍ یَنْکِحُهَا، فَهِجْرَتُهُ إِلَى مَا هَاجَرَ إِلَیْهِ» [رواه البخاری: 1].

1- از عمر بن خطابس([1]) روایت است که گفت: از پیامبر خدا ج شنیدم که فرمودند: «ثواب اعمال وابسته به نیت است، و با هرکس مطابق به آنچه که نیت کرده است، معامله می‌شود پس کسی که هجرتش جهت مقاصد دنیوی، و یا غرض ازدواج با زنی باشد، نصیبش از هجرت همان چیزی است که به خاطر رسیدن به آن، هجرت نموده است»([2]).

2- عَنْ عَائِشَةَ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهَا، أَنَّ الحَارِثَ بْنَ هِشَامٍ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ سَأَلَ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ فَقَالَ: یَا رَسُولَ اللَّهِ، کَیْفَ یَأْتِیکَ الوَحْیُ؟ فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ: «أَحْیَانًا یَأْتِینِی مِثْلَ صَلْصَلَةِ الجَرَسِ، وَهُوَ أَشَدُّهُ عَلَیَّ، فَیُفْصَمُ عَنِّی وَقَدْ وَعَیْتُ عَنْهُ مَا قَالَ، وَأَحْیَانًا یَتَمَثَّلُ لِیَ المَلَکُ رَجُلًا فَیُکَلِّمُنِی فَأَعِی مَا یَقُولُ» قَالَتْ عَائِشَةُ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهَا: وَلَقَدْ رَأَیْتُهُ یَنْزِلُ عَلَیْهِ الوَحْیُ فِی الیَوْمِ الشَّدِیدِ البَرْدِ، فَیَفْصِمُ عَنْهُ وَإِنَّ جَبِینَهُ لَیَتَفَصَّدُ عَرَقًا [رواه البخاری: 2].

2- از عایشهل([3]) روایت است که حارث بن هشامس([4]) از پیامبر خدا ج پرسید: یا رسول اللَّه! وحی بر شما چگونه نازل می‌شود؟

پیامبر خدا ج فرمودند: گاهی مانند آواز زنگ، که این شدیدترین آن است، و دیری نمی‌گذرد که وحی شدت آن، به پایان می‌رسد، و البته من آنچه را که از وحی نازل شده بود، به خوبی به خاطر سپرده‌ام، و گاهی فرشته [وحی] برایم به صورت مردی ظاهر می‌گردد، و با من سخن می‌گوید، و من آنچه را که می‌گوید، یاد می‌گیرم.

عایشهل می‌گوید: من پیامبر خدا ج را در روز نهایت سردی دیدم که وحی برایشان نازل می‌گردید، و بعد از انتهای وحی، [از فشار آن وحی] عرق از پیشانی‌شان جاری می‌شد([5]).

3- عَنْ عَائِشَةَ أُمِّ المُؤْمِنِینَ رَضِیَ اللهُ عَنْها قَالَتْ: أَوَّلُ مَا بُدِئَ بِهِ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ مِنَ الوَحْیِ الرُّؤْیَا الصَّالِحَةُ فِی النَّوْمِ، فَکَانَ لاَ یَرَى رُؤْیَا إِلَّا جَاءَتْ مِثْلَ فَلَقِ الصُّبْحِ، ثُمَّ حُبِّبَ إِلَیْهِ الخَلاَءُ، فَکَانَ یَخْلُو بِغَارِ حِرَاءٍ فَیَتَحَنَّثُ فِیهِ - وَهُوَ التَّعَبُّدُ - اللَّیَالِیَ ذَوَاتِ العَدَدِ قَبْلَ أَنْ یَنْزِعَ إِلَى أَهْلِهِ، وَیَتَزَوَّدُ لِذَلِکَ، ثُمَّ یَرْجِعُ إِلَى خَدِیجَةَ فَیَتَزَوَّدُ لِمِثْلِهَا، حَتَّى جَاءَهُ الحَقُّ وَهُوَ فِی غَارِ حِرَاءٍ، فَجَاءَهُ المَلَکُ فَقَالَ: اقْرَأْ، قَالَ: «مَا أَنَا بِقَارِئٍ»، قَالَ: «فَأَخَذَنِی فَغَطَّنِی حَتَّى بَلَغَ مِنِّی الجَهْدَ ثُمَّ أَرْسَلَنِی، فَقَالَ: اقْرَأْ، قُلْتُ: مَا أَنَا بِقَارِئٍ، فَأَخَذَنِی فَغَطَّنِی الثَّانِیَةَ حَتَّى بَلَغَ مِنِّی الجَهْدَ ثُمَّ أَرْسَلَنِی، فَقَالَ: اقْرَأْ، فَقُلْتُ: مَا أَنَا بِقَارِئٍ، فَأَخَذَنِی فَغَطَّنِی الثَّالِثَةَ ثُمَّ أَرْسَلَنِی، فَقَالَ: ﴿اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّکَ الَّذِی خَلَقَ. خَلَقَ الإِنْسَانَ مِنْ عَلَقٍ. اقْرَأْ وَرَبُّکَ الأَکْرَمُ» فَرَجَعَ بِهَا رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ یَرْجُفُ فُؤَادُهُ، فَدَخَلَ عَلَى خَدِیجَةَ بِنْتِ خُوَیْلِدٍ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهَا، فَقَالَ: «زَمِّلُونِی زَمِّلُونِی» فَزَمَّلُوهُ حَتَّى ذَهَبَ عَنْهُ الرَّوْعُ، فَقَالَ لِخَدِیجَةَ وَأَخْبَرَهَا الخَبَرَ: «لَقَدْ خَشِیتُ عَلَى نَفْسِی» فَقَالَتْ خَدِیجَةُ: کَلَّا وَاللَّهِ مَا یُخْزِیکَ اللَّهُ أَبَدًا، إِنَّکَ لَتَصِلُ الرَّحِمَ، وَتَحْمِلُ الکَلَّ، وَتَکْسِبُ المَعْدُومَ، وَتَقْرِی الضَّیْفَ، وَتُعِینُ عَلَى نَوَائِبِ الحَقِّ، فَانْطَلَقَتْ بِهِ خَدِیجَةُ حَتَّى أَتَتْ بِهِ وَرَقَةَ بْنَ نَوْفَلِ بْنِ أَسَدِ بْنِ عَبْدِ العُزَّى ابْنَ عَمِّ خَدِیجَةَ وَکَانَ امْرَأً تَنَصَّرَ فِی الجَاهِلِیَّةِ، وَکَانَ یَکْتُبُ الکِتَابَ العِبْرَانِیَّ، فَیَکْتُبُ مِنَ الإِنْجِیلِ بِالعِبْرَانِیَّةِ مَا شَاءَ اللَّهُ أَنْ یَکْتُبَ، وَکَانَ شَیْخًا کَبِیرًا قَدْ عَمِیَ، فَقَالَتْ لَهُ خَدِیجَةُ: یَا ابْنَ عَمِّ، اسْمَعْ مِنَ ابْنِ أَخِیکَ، فَقَالَ لَهُ وَرَقَةُ: یَا ابْنَ أَخِی مَاذَا تَرَى؟ فَأَخْبَرَهُ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ خَبَرَ مَا رَأَى، فَقَالَ لَهُ وَرَقَةُ: هَذَا النَّامُوسُ الَّذِی نَزَّلَ اللَّهُ عَلَى مُوسَى، یَا لَیْتَنِی فِیهَا جَذَعًا، لَیْتَنِی أَکُونُ حَیًّا إِذْ یُخْرِجُکَ قَوْمُکَ، فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ: «أَوَ مُخْرِجِیَّ هُمْ»، قَالَ: نَعَمْ، لَمْ یَأْتِ رَجُلٌ قَطُّ بِمِثْلِ مَا جِئْتَ بِهِ إِلَّا عُودِیَ، وَإِنْ یُدْرِکْنِی یَوْمُکَ أَنْصُرْکَ نَصْرًا مُؤَزَّرًا. ثُمَّ لَمْ یَنْشَبْ وَرَقَةُ أَنْ تُوُفِّیَ، وَفَتَرَ الوَحْیُ [رواه البخاری: 3].

3- از أم المؤمنین عایشهل روایت است که گفت: اولین باری که بر پیامبر خداج وحی نازل گردید، رؤیاهایی نیکی بود که در خواب می‌دیدند([6]) و آنچه را که در خواب می‌دیدند، مانند روشنی صبح صادق به حقیقت می‌پیوست.

بعد از آن خلوت‌گزینی را اختیار نمودند، و اولین خلوت نشینی ایشان در (غار حراء) بود([7]) و در آنجا پیش از آنکه به اشتیاق خانواده خود بیفتند، چندین شب متوالی را به تفکر و تعبد می‌پرداختند، و برای این عمل توشه لازم را با خود می‌گرفتند، و چون توشه را که با خود داشتند به اتمام می‌رسید، بار دیگر نزد خدیجه آمده و مانند مرتبۀ گذشته، توشۀ لازم را با خود می‌بردند، تا آنکه در همین (غار حرا) بر ایشان وحی نازل گردید([8]).

[و نزول وحی، به این صورت بود که]: فرشتۀ نزد پیامبر خدا ج آمد و گفت: بخوان، گفتند: «من خواننده نیستم»، پیامبر خدا ج می‌گویند: آن فرشته مرا گرفت و تا جایی که تحمل داشتم فشار داد، سپس مرا رها کرد و گفت: بخوان، گفتم: (من خواننده نیستم)، برای بار سوم مرا گرفت و فشار داد و گفت: (بخوان بنام پرودگارت که هستی را آفرید، انسان را از خون بسته آفرید، بخوان که پرودگار تو از همه برزگوارتر است).

بعد از آن، پیامبر خدا ج با آنچه که از آن فرشته شنیده بودند – در حالی که قلب‌شان می‌تپید – نزد خدیجه بنت خویلدل([9]) آمده و گفتند: «مرا بپوشانید، مرا بپوشانید»، و ایشان را پوشاندند، تا آنکه ترس‌شان از بین رفت، ماجرا را برای خدیجهل بیان نمودند و گفتند: «واقعا بر جان خود ترسیدم».

خدیجهل برای‌شان گفت: نه، هرگز مترس، به خداوند سوگند است که خدا تو را هیچگاه خار و زبون نمی‌سازد، تو کسی هستی که صله رحم را به جا می‌آوری، به بیچارگان یاری می‌رسانی، و با درماندگان همنوایی می‌کنی، از مهمان به گرمی پذیرائی می‌نمایی، و از حوادث بر حق پشتیبانی می‌کنی.

خدیجهل ایشان را با خود نزد پسر کاکای خود (پسر عموی خود) ورقه بن نوفل بن أسد بن عبد العزی برد([10])، این شخص از جاهلیت به نصرانیت گراییده بود، و کتابی را که به عبرانی بود می‌نوشت، و چیزهایی را که خدا خواسته بود، از انجیل به عبرانی می‌نوشت، و به سن پیری رسیده و کور شده بود.

خدیجهل برای (ورقه) گفت: ای فرزند کاکایم (ای فرزند عمویم)! از برادر زاده‌ات بشنو که چه می‌گوید([11]).

ورقه برای پیامبر خدا ج گفت: برادر زاده‌ام! بگو چه دیدی؟

پیامبر خدا ج آنچه را که دیده بودند، برایش حکایت نمودند.

ورقه برای‌شان گفت: این همان فرشته‌ای است که خداوند بر موسی÷ فرستاده بود، ای کاش در وقت نبوت تو جوان می‌بودم، و ای کاش در آن روزی که قومت تو را بیرون می‌کنند من زنده می‌بودم([12]).

پیامبر خدا ج فرمودند: «آیا ایشان مرا بیرون خواهند کرد»؟

گفت: بلی! هیچ‌کس چنین چیزی که تو آورده‌ای نیاورده است، مگر آنکه مورد دشمنی قرار گرفته است، و اگر آن روز را دریافتم، با تو همکاری شایانی خواهم نمود، ولی دیری نپایید که ورقه وفات یافت، و وحی به تأخیر افتاد([13]).

4- عَنْ جَابِرَ بْنَ عَبْدِ اللَّهِ الأَنْصَارِیَّ رَضِیَ اللهُ عَنْهُما: وَهُوَ یُحَدِّثُ عَنْ فَتْرَةِ الوَحْیِ فَقَالَ فِی حَدِیثِهِ: «بَیْنَا أَنَا أَمْشِی إِذْ سَمِعْتُ صَوْتًا مِنَ السَّمَاءِ، فَرَفَعْتُ رَأْسی، فَإِذَا المَلَکُ الَّذِی جَاءَنِی بِحِرَاءٍ جَالِسٌ عَلَى کُرْسِیٍّ بَیْنَ السَّمَاءِ وَالأَرْضِ، فَرُعِبْتُ مِنْهُ، فَرَجَعْتُ فَقُلْتُ: زَمِّلُونِی زَمِّلُونِی» فَأَنْزَلَ اللَّهُ تَعَالَى: ﴿یَا أَیُّهَا المُدَّثِّرُ. قُمْ فَأَنْذِرْ. وَرَبَّکَ فَکَبِّرْ. وَثِیابَکَ فَطَهِّرْ. وَالرُّجْزَ فَاهْجُرْ فَحَمِیَ الوَحْیُ وَتَتَابَعَ) [رواه البخاری: 4].

4- جابر بن عبدالله انصاریب که از موضوع با تأخیر افتادن وحی حکایت می‌کند، در حدیث خود [به نقل از پیامبر خدا ج] می‌گوید:

«در حالی که به راه می‌رفتم ناگهان صدایی را از طرف آسمان شنیدم، چون سرخود را بلند کردم، دیدم همان فرشته که در غار حراء آمده بود، بین آسمان و زمین روی تختی نشسته است، از وی ترسیدم، به خانه بازگشتم و گفتم: مرا بپوشانید، مرا بپوشانید، و خداوند این آیات را نازل کرد: (ای جامه بر سرکشیده! برخیز و برحذر دار، و پروردگارت را به بزرگی یاد کن، و لباست را پاکیزه‌دار، و پلیدی‌ها را دور کن) و همان بود که نزول وحی دوباره شروع شد، و پیاپی نازل گردید»([14]).

5- عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ رَضِیَ اللهُ عَنْهُما فِی قَوْلِهِ تَعَالَى: ﴿لاَ تُحَرِّکْ بِهِ لِسَانَکَ لِتَعْجَلَ بِهِ قَالَ: کَانَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ یُعَالِجُ مِنَ التَّنْزِیلِ شِدَّةً، وَکَانَ مِمَّا یُحَرِّکُ شَفَتَیْهِ - فَقَالَ ابْنُ عَبَّاسٍ: فَأَنَا أُحَرِّکُهُمَا لَکُمْ کَمَا کَانَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ یُحَرِّکُهُمَا، فَأَنْزَلَ اللَّهُ تَعَالَى: ﴿لاَ تُحَرِّکْ بِهِ لِسَانَکَ لِتَعْجَلَ بِهِ إِنَّ عَلَیْنَا جَمْعَهُ وَقُرْآنَهُ قَالَ: جَمْعُهُ لَکَ فِی صَدْرِکَ وَتَقْرَأَهُ: ﴿فَإِذَا قَرَأْنَاهُ فَاتَّبِعْ قُرْآنَهُ قَالَ: فَاسْتَمِعْ لَهُ وَأَنْصِتْ: ﴿ثُمَّ إِنَّ عَلَیْنَا بَیَانَهُ ثُمَّ إِنَّ عَلَیْنَا أَنْ تَقْرَأَهُ، فَکَانَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ بَعْدَ ذَلِکَ إِذَا أَتَاهُ جِبْرِیلُ اسْتَمَعَ فَإِذَا انْطَلَقَ جِبْرِیلُ قَرَأَهُ النَّبِیُّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ کَمَا قَرَأَهُ [رواه البخاری: 5].

5- از ابن عباسب([15]) در تفسیر این قول خداوند که [خطاب به نبی کریم ج] می‌فرماید: «زبان خود را برای آنکه قرآن را زودتر فرا بگیری، حرکت مده» چنین روایت است که گفت: پیامبر خدا ج از نزول وحی، به مشقت می‌افتادند، و از آن جمله آنکه لب‌های خود را حرکت می‌دادند.

ابن عباسب گفت: من هم لب‌های خود را مانند پیامبر خدا ج حرکت می‌دهم([16])، و خداوند این آیات را نازل کرد: ﴿لَا تُحَرِّکۡ بِهِۦ لِسَانَکَ لِتَعۡجَلَ بِهِۦٓ ١٦ إِنَّ عَلَیۡنَا جَمۡعَهُۥ وَقُرۡءَانَهُ ١٧ ابن عباسب می‌گوید معنایش این است که: [ای محمد] زبان خود را برای آنکه قرآن را زودتر بدست آوری، حرکت مده، زیرا جمع کردن و خواندن آن (بر تو)، عهده ما است، ﴿فَإِذَا قَرَأۡنَٰهُ فَٱتَّبِعۡ قُرۡءَانَهُۥ ١٨ یعنی: پس وقتی که آن را بر تو [به واسطه جبرئیل÷] خواندیم، تو هم متتابعا آن را بخوان، ابن عباسب می‌گوید معنایش این است که: آن را بشنو و گوش فرا بده، ﴿ثُمَّ إِنَّ عَلَیۡنَا بَیَانَهُۥ ١٩، پس بر ما است بیان آن یعنی: سپس بر عهده ما است که تو آن را بخوانی.

و بعد از نزول این آیات، وقتی که جبرئیل÷ نزدشان می‌آمد، پیامبر خدا ج برایش گوش فرا می‌دادند، و بعد از اینکه جبرئیل÷ می‌رفت، (قرآن را) طوری که جبرئیل برای‌شان خوانده بود، تکرار می‌کردند([17]).

6- وعَنه رَضِیَ اللهُ عَنْهُ قَالَ: «کَانَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ أَجْوَدَ النَّاسِ، وَکَانَ أَجْوَدُ مَا یَکُونُ فِی رَمَضَانَ حِینَ یَلْقَاهُ جِبْرِیلُ علیه السلام، وَکَانَ یَلْقَاهُ فِی کُلِّ لَیْلَةٍ مِنْ رَمَضَانَ فَیُدَارِسُهُ القُرْآنَ، فَلَرَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ أَجْوَدُ بِالخَیْرِ مِنَ الرِّیحِ المُرْسَلَةِ» [رواه البخاری: 6].

6- و از ابن عباسب روایت است که گفت: پیامبر خدا ج سخاوتمندترین مردمان بودند، و از آن‌هم سخاوتمندتر هنگامی بودند که در ماه رمضان جبرئیل÷ نزدشان می‌آمد.

جبرئیل÷ در ماه رمضان هر شب نزد پیامبر خدا ج می‌آمد و قرآن را با ایشان تکرار می‌کرد، و در این هنگام بود که پیامبر خدا ج در کارهای خیر از وزش باد هم سخاوتمندتر بودند([18]).

7- وعَنْه رَضِیَ اللهُ عَنْهُ - أَنَّ أَبَا سُفْیَانَ بْنَ حَرْبٍ أَخْبَرَهُ: أَنَّ هِرَقْلَ أَرْسَلَ إِلَیْهِ فِی رَکْبٍ مِنْ قُرَیْشٍ، وَکَانُوا تُجَّارًا بِالشَّأْمِ فِی المُدَّةِ الَّتِی کَانَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ مَادَّ فِیهَا أَبَا سُفْیَانَ وَکُفَّارَ قُرَیْشٍ، فَأَتَوْهُ وَهُمْ بِإِیلِیَاءَ، فَدَعَاهُمْ وَحَوْلَهُ عُظَمَاءُ الرُّومِ، ثُمَّ دَعَاهُمْ فَدَعَا بِتَرْجُمَانِ، فَقَالَ: أَیُّکُمْ أَقْرَبُ نَسَبًا بِهَذَا الرَّجُلِ الَّذِی یَزْعُمُ أَنَّهُ نَبِیٌّ؟ فَقَالَ ابوسُفْیَانَ: فَقُلْتُ أَنَا أَقْرَبُهُمْ نَسَبًا، فَقَالَ: أَدْنُوهُ مِنِّی، وَقَرِّبُوا أَصْحَابَهُ فَاجْعَلُوهُمْ عِنْدَ ظَهْرِهِ، ثُمَّ قَالَ لِتَرْجُمَانِهِ: قُلْ لَهُمْ إِنِّی سَائِلٌ هَذَا عَنْ هَذَا الرَّجُلِ، فَإِنْ کَذَبَنِی فَکَذِّبُوهُ. فَوَاللَّهِ لَوْلاَ الحَیَاءُ مِنْ أَنْ یَأْثِرُوا عَلَیَّ کَذِبًا لَکَذَبْتُ عَنْهُ. ثُمَّ کَانَ أَوَّلَ مَا سَأَلَنِی عَنْهُ أَنْ قَالَ: کَیْفَ نَسَبُهُ فِیکُمْ؟ قُلْتُ: هُوَ فِینَا ذُو نَسَبٍ، قَالَ: فَهَلْ قَالَ هَذَا القَوْلَ مِنْکُمْ أَحَدٌ قَطُّ قَبْلَهُ؟ قُلْتُ: لاَ. قَالَ: فَهَلْ کَانَ مِنْ آبَائِهِ مِنْ مَلِکٍ؟ قُلْتُ: لاَ قَالَ: فَأَشْرَافُ النَّاسِ یَتَّبِعُونَهُ أَمْ ضُعَفَاؤُهُمْ؟ فَقُلْتُ بَلْ ضُعَفَاؤُهُمْ. قَالَ: أَیَزِیدُونَ أَمْ یَنْقُصُونَ؟ قُلْتُ: بَلْ یَزِیدُونَ. قَالَ: فَهَلْ یَرْتَدُّ أَحَدٌ مِنْهُمْ سَخْطَةً لِدِینِهِ بَعْدَ أَنْ یَدْخُلَ فِیهِ؟ قُلْتُ: لاَ. قَالَ: فَهَلْ تَتَّهِمُونَهُ بِالکَذِبِ قَبْلَ أَنْ یَقُولَ مَا قَالَ؟ قُلْتُ: لاَ. قَالَ: فَهَلْ یَغْدِرُ؟ قُلْتُ: لاَ، وَنَحْنُ مِنْهُ فِی مُدَّةٍ لاَ نَدْرِی مَا هُوَ فَاعِلٌ فِیهَا، قَالَ: وَلَمْ تُمْکِنِّی کَلِمَةٌ أُدْخِلُ فِیهَا شَیْئًا غَیْرُ هَذِهِ الکَلِمَةِ، قَالَ: فَهَلْ قَاتَلْتُمُوهُ؟ قُلْتُ: نَعَمْ. قَالَ: فَکَیْفَ کَانَ قِتَالُکُمْ إِیَّاهُ؟ قُلْتُ: الحَرْبُ بَیْنَنَا وَبَیْنَهُ سِجَالٌ، یَنَالُ مِنَّا وَنَنَالُ مِنْهُ. قَالَ: فَمَاذَا یَأْمُرُکُمْ؟ قُلْتُ: یَقُولُ: اعْبُدُوا اللَّهَ وَحْدَهُ وَلاَ تُشْرِکُوا بِهِ شَیْئًا، وَاتْرُکُوا مَا کَانَ یَعْبُدُ آبَاؤُکُمْ، وَیَأْمُرُنَا بِالصَّلاَةِ وَالصِّدْقِ وَالعَفَافِ وَالصِّلَةِ. فَقَالَ لِلتَّرْجُمَانِ: قُلْ لَهُ: اِنِّی سَأَلْتُکَ عَنْ نَسَبِهِ فَذَکَرْتَ أَنَّهُ فِیکُمْ ذُو نَسَبٍ، وَکَذَلِکَ الرُّسُلُ تُبْعَثُ فِی نَسَبِ قَوْمِهَا. وَسَأَلْتُکَ هَلْ قَالَ أَحَدٌ مِنْکُمْ هَذَا القَوْلَ قَبْلَهُ، فَذَکَرْتَ أَنْ لاَ، فَقُلْتُ: لَوْ کَانَ أَحَدٌ قَالَ هَذَا القَوْلَ قَبْلَهُ، لَقُلْتُ رَجُلٌ یَأْتَسِی بِقَوْلٍ قِیلَ قَبْلَهُ. وَسَأَلْتُکَ هَلْ کَانَ مِنْ آبَائِهِ مِنْ مَلِکٍ، فَذَکَرْتَ أَنْ لاَ، قُلْتُ لَوْ کَانَ مِنْ آبَائِهِ مِنْ مَلِکٍ، قُلْتُ رَجُلٌ یَطْلُبُ مُلْکَ أَبِیهِ، وَسَأَلْتُکَ، هَلْ کُنْتُمْ تَتَّهِمُونَهُ بِالکَذِبِ قَبْلَ أَنْ یَقُولَ مَا قَالَ، فَذَکَرْتَ أَنْ لاَ، فَقَدْ أَعْرِفُ أَنَّهُ لَمْ یَکُنْ لِیَذَرَ الکَذِبَ عَلَى النَّاسِ وَیَکْذِبَ عَلَى اللَّهِ. وَسَأَلْتُکَ أَشْرَافُ النَّاسِ اتَّبَعُوهُ أَمْ ضُعَفَاؤُهُمْ، فَذَکَرْتَ أَنَّ ضُعَفَاءَهُمُ اتَّبَعُوهُ، وَهُمْ أَتْبَاعُ الرُّسُلِ. وَسَأَلْتُکَ أَیَزِیدُونَ أَمْ یَنْقُصُونَ، فَذَکَرْتَ أَنَّهُمْ یَزِیدُونَ، وَکَذَلِکَ أَمْرُ الإِیمَانِ حَتَّى یَتِمَّ. وَسَأَلْتُکَ أَیَرْتَدُّ أَحَدٌ سَخْطَةً لِدِینِهِ بَعْدَ أَنْ یَدْخُلَ فِیهِ، فَذَکَرْتَ أَنْ لاَ، وَکَذَلِکَ الإِیمَانُ حِینَ تُخَالِطُ بَشَاشَتُهُ القُلُوبَ. وَسَأَلْتُکَ هَلْ یَغْدِرُ، فَذَکَرْتَ أَنْ لاَ، وَکَذَلِکَ الرُّسُلُ لاَ تَغْدِرُ. وَسَأَلْتُکَ بِمَا یَأْمُرُکُمْ، فَذَکَرْتَ أَنَّهُ یَأْمُرُکُمْ أَنْ تَعْبُدُوا اللَّهَ وَحْدَه وَلاَ تُشْرِکُوا بِهِ شَیْئًا، وَیَنْهَاکُمْ عَنْ عِبَادَةِ الأَوْثَانِ، وَیَأْمُرُکُمْ بِالصَّلاَةِ وَالصِّدْقِ وَالعَفَافِ، فَإِنْ کَانَ مَا تَقُولُ حَقًّا فَسَیَمْلِکُ مَوْضِعَ قَدَمَیَّ هَاتَیْنِ، وَقَدْ کُنْتُ أَعْلَمُ أَنَّهُ خَارِجٌ، لَمْ أَکُنْ أَظُنُّ أَنَّهُ مِنْکُمْ، فَلَوْ أَنِّی أَعْلَمُ أَنِّی أَخْلُصُ إِلَیْهِ لَتَجَشَّمْتُ لِقَاءَهُ، وَلَوْ کُنْتُ عِنْدَهُ لَغَسَلْتُ عَنْ قَدَمِهِ. ثُمَّ دَعَا بِکِتَابِ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ الَّذِی بَعَثَ بِهِ دِحْیَةُ إِلَى عَظِیمِ بُصْرَى، فَدَفَعَهُ إِلَى هِرَقْلَ، فَقَرَأَهُ فَإِذَا فِیهِ «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ، مِنْ مُحَمَّدٍ عَبْدِ اللَّهِ وَرَسُولِهِ إِلَى هِرَقْلَ عَظِیمِ الرُّومِ: سَلاَمٌ عَلَى مَنِ اتَّبَعَ الهُدَى، أَمَّا بَعْدُ، فَإِنِّی أَدْعُوکَ بِدِعَایَةِ الإِسْلاَمِ، أَسْلِمْ تَسْلَمْ، یُؤْتِکَ اللَّهُ أَجْرَکَ مَرَّتَیْنِ، فَإِنْ تَوَلَّیْتَ فَإِنَّ عَلَیْکَ إِثْمَ الأَرِیسِیِّنَ» وَ ﴿یَا أَهْلَ الکِتَابِ تَعَالَوْا إِلَى کَلِمَةٍ سَوَاءٍ بَیْنَنَا وَبَیْنَکُمْ أَنْ لاَ نَعْبُدَ إِلَّا اللَّهَ وَلاَ نُشْرِکَ بِهِ شَیْئًا وَلاَ یَتَّخِذَ بَعْضُنَا بَعْضًا أَرْبَابًا مِنْ دُونِ اللَّهِ فَإِنْ تَوَلَّوْا فَقُولُوا اشْهَدُوا بِأَنَّا مُسْلِمُونَ قَالَ ابوسُفْیَانَ فَلَمَّا قَالَ مَا قَالَ، وَفَرَغَ مِنْ قِرَاءَةِ الکِتَابِ، کَثُرَ عِنْدَهُ الصَّخَبُ وَارْتَفَعَتِ الأَصْوَاتُ وَأُخْرِجْنَا، فَقُلْتُ لِأَصْحَابِی: لَقَدْ أَمِرَ أَمْرُ ابْنِ أَبِی کَبْشَةَ، إِنَّهُ یَخَافُهُ مَلِکُ بَنِی الأَصْفَرِ. فَمَا زِلْتُ مُوقِنًا أَنَّهُ سَیَظْهَرُ حَتَّى أَدْخَلَ اللَّهُ عَلَیَّ الإِسْلاَمَ. وَکَانَ ابْنُ النَّاظُورِ، صَاحِبُ إِیلِیَاءَ وَهِرَقْلَ، أُسْقِفَ عَلَى نَصَارَى الشَّأْمِ یُحَدِّثُ أَنَّ هِرَقْلَ حِینَ قَدِمَ إِیلِیَاءَ، أَصْبَحَ یَوْمًا خَبِیثَ النَّفْسِ، فَقَالَ له بَعْضُ بَطَارِقَتِهِ: قَدِ اسْتَنْکَرْنَا هَیْئَتَکَ، قَالَ ابْنُ النَّاظُورِ: وَکَانَ هِرَقْلُ حَزَّاءً یَنْظُرُ فِی النُّجُومِ، فَقَالَ لَهُمْ حِینَ سَأَلُوهُ: إِنِّی رَأَیْتُ اللَّیْلَةَ حِینَ نَظَرْتُ فِی النُّجُومِ أَنَّ مَلِکَ الخِتَانِ قَدْ ظَهَرَ، فَمَنْ یَخْتَتِنُ مِنْ هَذِهِ الأُمَّةِ؟ قَالُوا: لَیْسَ یَخْتَتِنُ إِلَّا الیَهُودُ، فَلاَ یُهِمَّنَّکَ شَأْنُهُمْ، وَاکْتُبْ إِلَى مَدَایِنِ مُلْکِکَ، فَیَقْتُلُوا مَنْ فِیهِمْ مِنَ الیَهُودِ. فَبَیْنَمَا هُمْ عَلَى أَمْرِهِمْ، أُتِیَ هِرَقْلُ بِرَجُلٍ أَرْسَلَ بِهِ مَلِکُ غَسَّانَ یُخْبِرُ عَنْ خَبَرِ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ، فَلَمَّا اسْتَخْبَرَهُ هِرَقْلُ قَالَ: اذْهَبُوا فَانْظُرُوا أَمُخْتَتِنٌ هُوَ أَمْ لاَ، فَنَظَرُوا إِلَیْهِ، فَحَدَّثُوهُ أَنَّهُ مُخْتَتِنٌ، وَسَأَلَهُ عَنِ العَرَبِ، فَقَالَ: هُمْ یَخْتَتِنُونَ، فَقَالَ هِرَقْلُ: هَذَا مُلْکُ هَذِهِ الأُمَّةِ قَدْ ظَهَرَ. ثُمَّ کَتَبَ هِرَقْلُ إِلَى صَاحِبٍ لَهُ بِرُومِیَةَ، وَکَانَ نَظِیرَهُ فِی العِلْمِ، وَسَارَ هِرَقْلُ إِلَى حِمْصَ، فَلَمْ یَرِمْ حِمْصَ حَتَّى أَتَاهُ کِتَابٌ مِنْ صَاحِبِهِ یُوَافِقُ رَأْیَ هِرَقْلَ عَلَى خُرُوجِ النَّبِیِّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ، وَأَنَّهُ نَبِیٌّ، فَأَذِنَ هِرَقْلُ لِعُظَمَاءِ الرُّومِ فِی دَسْکَرَةٍ لَهُ بِحِمْصَ، ثُمَّ أَمَرَ بِأَبْوَابِهَا فَغُلِّقَتْ، ثُمَّ اطَّلَعَ فَقَالَ: یَا مَعْشَرَ الرُّومِ، هَلْ لَکُمْ فِی الفَلاَحِ وَالرُّشْدِ، وَأَنْ یَثْبُتَ مُلْکُکُمْ، فَتُبَایِعُوا هَذَا النَّبِیَّ؟ فَحَاصُوا حَیْصَةَ حُمُرِ الوَحْشِ إِلَى الأَبْوَابِ، فَوَجَدُوهَا قَدْ غُلِّقَتْ، فَلَمَّا رَأَى هِرَقْلُ نَفْرَتَهُمْ، وَأَیِسَ مِنَ الإِیمَانِ، قَالَ: رُدُّوهُمْ عَلَیَّ، وَقَالَ: إِنِّی قُلْتُ مَقَالَتِی آنِفًا أَخْتَبِرُ بِهَا شِدَّتَکُمْ عَلَى دِینِکُمْ، فَقَدْ رَأَیْتُ، فَسَجَدُوا لَهُ وَرَضُوا عَنْهُ، فَکَانَ ذَلِکَ آخِرَ شَأْنِ هِرَقْلَ. [رواه البخاری: 7].

7- و از ابن عباسب روایت است که گفت: ابوسفیان بن حرب([19]) برایم حکایت نموده و گفت: هنگامی که با گروهی از تجار قریش در شام بود، هرقل مرا نزد خود خواست([20])، [ابن عباسب می‌گوید: و این] در زمانی بود که پیامبر خدا ج با ابوسفیان و کافر قریش مصالحه کرده بودند([21]).

هرقل در حالی که با گروهی از بزرگان روم در ایلیا (یعنی: بیت المقدس) بود، ابوسفیان و همراهانش را نزد خود خواست، و ترجمان را حاضر نمود و گفت: کدام یک از شما، با این شخصی که ادعای نبوت را دارد، از نگاه نسب، خویشاوندی نزدیکتری دارید؟

ابوسفیان می‌گوید: من برایش گفتم: که من از همه به وی نزدیکترم.

هرقل گفت: او را (یعنی: ابوسفیان را) به من نزدیک کنید، و همراهانش را آورده و پشت سرش قرار دهید، بعد از آن به ترجمانش گفت: برای همراهان ابوسفیان بگو که من از این شخص (یعنی: از ابوسفیان) سؤال‌هایی می‌کنم، اگر در جوابم دروغ گفت، دروغش را برملا سازید.

[ابو سفیان می‌گوید]: قسم به خدا، اگر شرم نمی‌کردم که مرا دروغگو خواهند کرد، حتما دربارۀ پیامبر خدا ج دورغ می‌گفتم([22]).

اولین سؤال هرقل از من این بود که گفت: نسبش در بین شمایان چگونه است؟

گفتم: نسبش عالی است.

گفت: آیا شخص دیگری از شما پیش از او چنین ادعایی [یعنی: ادعای نبوت] کرده است؟

گفتم: نه.

گفت: کسانی که از وی اطاعت کرده‌اند، بزرگان و اشراف اند و یا بیچارگان؟

گفتم: بیچارگان.

گفت: [پیروانش] روزبروز کم می‌شوند یا زیاد؟

گفتم: زیاد.

گفت: آیا کسی از پیروانش بعد از اینکه دینش را پذیرفت، از روی کراهت و دلسردی از دینش برمی‌گردد؟

گفتم: نه.

گفت: پیش از اینکه این سخن را بگوید [یعنی: پیش از اینکه ادعای نبوت نماید] او را متهم به دروغ گفتن می‌کردید؟

گفتم: نه.

گفت: آیا نقص عهد می‌کند؟

گفتم: نه، ولی مدت زمانی است که از وی دور می‌باشیم، و نمی‌دانیم که در این مدت، چه کرده است؟

ابوسفیان گفت: غیر از همین سخن به چیز دیگری او را متهم کرده نمی‌توانستم([23]).

گفتم: بلی.

گفت: نتیجۀ جنگ بین او و شما چگونه بوده است؟

گفتم: نتیجۀ جنگ بین ما و او متناوب است، گاهی او بر ما، و گاهی ما بر او غالب می‌شویم.

گفت: شما را به چه چیز امر می‌کند؟

گفتم: می‌گوید: خدای یگانه را پرستش کنید، و هیچ چیز را شریک او قرار ندهید، و آنچه را که پدرهای‌تان عبادت می‌کردند ترک نمایید، و ما را به نماز، و راستی، و عفت، و صله رحم امر می‌نماید.

[هرقل] به ترجمان گفت: برایش بگو: من از تو از نسبش پرسیدم، و تو گفتی: که عالی نسب است، و همین گونه پیامبران از عالی نسبت‌ترین قوم خود برگزیده می‌شوند.

و از تو پرسیدم: که کسی پیش از وی چنین ادعایی کرده است؟ گفتی: نه، و اگر کسی پیش از وی چنین ادعایی کرده بود، می‌گفتم: این شخصی است که از دیگران پیروی کرده است.

و از تو پرسیدم: آیا کسی از پدرانش پادشاهی کرده است؟ گفتی: نه، و اگر کسی از پدرانش پادشاهی می‌کرد، می‌گفتم: شخصی است که آمده و مطالبۀ تاج و تخت پدرش را دارد.

و از تو پرسیدم: پیش از اینکه چنین ادعایی بکند، او را به دروغ گفتن متهم می‌کردید؟ گفتی: نه، و البته ممکن نیست که شخصی از دروغ گفتن با بندگان خدا بپرهیزد و بر خدا دروغ بگوید.

و از تو پرسیدم: که بزرگان و اشراف از وی پیروی می‌کنند و یا بیچارگان و بینوایان؟ گفتی: بینوایان، و پیروان پیامبران همین بینوایان هستند.

و از تو پرسیدم: پیروانش روزبروز کم می‌شوند یا زیاد؟ گفتی: زیاد، و مسأله ایمان به همین طریق است، تا آنکه فراگیر شود.

و از تو پرسیدم: آیا کسی بعد از اینکه در دینش داخل گردید، دلسرد گردیده و از آن برمی‌گردد؟ گفتی: نه، و ایمان همین طور است که چون نورش در دل تابید، دیگر امکان برگشت ندارد.

و از تو پرسیدم. آیا نقص عهد می‌کند؟ گفتی: نه، و از صفات پیامبران، دوری جستن از نقض عهد است.

و از تو پرسیدم: شما را به چه چیز امر می‌کند؟ گفتی: به عبادت خداوند یگانه امر می‌کند، و از شرک با او و پرستش بتان نهی می‌فرماید، و به نماز خواندن و راستی و عفت امر می‌نماید، پس اگر آنچه را که گفتی راست باشد، به زودی تا همین جای پای مرا هم خواهد گرفت، من خوب می‌دانستم که چنین پیامبری ظهور می‌کند، ولی فکر نمی‌کردم که از بین شمایان باشد، و اگر می‌دانستم که امکان رسیدن به حضورش برایم میسر می‌گردد، به هر مشقتی که بود خود را به ملاقاتش می‌رساندم، و اگر به ملاقاتش می‌رسیدم، [گرد و غبار] پایش را می‌شستم([24]).

بعد از آن، نامۀ را که پیامبر خدا ج ذریعه (دِحیه)([25]) برای امیر (بصیری) فرستاده بودند، طلب نمود([26]) و (دحیه) نامه را برای هرقل داد، و او نامه را خواند، و در نامه چنین آمده بود([27]).

بسم الله الرحمن الرحیم

از طرف محمد بنده و پیامبر خدا، برای هرقل سردار روم! سلام بر پویندگان راه هدایت، اما بعد: من تو را به سوی کلمۀ اسلام دعوت می‌نمایم([28])، مسلمان شو، در امان خواهی بود، خداوند مزد تو را دوچند خواهد داد، و اگر ابا ورزیدی، گناه دهقانان (یعنی: پیروان تو] برگردن تو است([29]) و «ای اهل کتاب! به سخنی روی آورید که میان ما و شما یکسان است، [و آن این است که]: جز خدا [دیگری] را نپرستیم، و چیزی را شریک او قرار ندهیم، و هیچ کدام از ما، دیگری را غیر از خداوند یکتا، به خدایی نگیریم، و اگر [از این پیشنهاد] ابا ورزیدید، پس [ای مسلمانان به کافران] بگویید که شما شاهد باشید که ما مسلمانیم»([30]).

ابوسفیان می‌گوید: بعد از اینکه (هرقل) گفتنی‌هایش را گفت، و از خواندن نامه فارغ شد، هیاهویی از مجلس برخاست، و ما را از آنجا بیرون کردند، و من به همراهان خود گفتم: طوری که معلوم می‌شود کار (ابن أبی کبشه)([31]) تا جایی بالا گرفته است که پادشاه روم هم از وی می‌هراسد، و از همین روز به بعد، یقینم شد که (محمد ج) موفق خواهد شد، تا اینکه خداوند متعال مرا به اسلام مشرف ساخت.

ابن ناطور – که امیر بیت المقدس و از همنشینان هرقل بود – به حیث اسقف([32]) مسیحیان شام مقرر گردیده بود، می‌گوید: هنگامی که هرقل به (بیت المقدس) آمد، محزون و اندوه‌گین گردید، دولت مردانش برایش گفتند: خیلی غمگین به نظر می‌رسی.

ابن ناطور می‌گوید که: هرقل شخص کاهنی بود، و به علم نجوم وارد بود، و چون از وی این سؤال را کردند، در جواب گفت: شب گذشته که به ستاره‌ها نظر کردم، دیدم که پادشاه مردمی که خود را ختنه می‌کنند، ظهور کرده است.

[و پرسید]: در این عصر و زمان کدام مردم خود را ختنه می‌کنند؟

گفتند: غیر از یهود مردم دیگری خود را ختنه نمی‌کنند([33])، و از این‌ها در هراس مباش، و به همه شهرهای دولت خود بنویس تا یهودی‌هایی را که در بین آن‌ها وجود دارند، به قتل برسانند.

و هنوز در این موضوع مشغول رای و مشورت بودند که شخصی را نزد هرقل آوردند، این شخص را پادشاه غسان فرستاده بود([34]) تا خبر پیامبر خدا ج برای هرقل بگوید.

چون هرقل از وی خواست که خبر را برایش بگوید، [و او خبر را گفت]([35]) [هرقل] گفت: این شخص را برده و ببینید که ختنه کرده است یا نه؟ چون دیدند گفتند: بلی! ختنه کرده است.

هرقل از وی پرسید: آیا مردم عرب هم ختنه می‌کنند؟

گفت: بلی ختنه می‌کنند.

هرقل گفت: همین شخصی را که من به خواب دیدم [یعنی: محمد ج] پادشاه این مردم است که ظهور کرده است.

بعد از آن، هرقل برای یکی از دوستانش در (رومیه) که مانند خودش شخص دانشمندی بود، نامه نوشت، و خودش به سوی (حِمْص) روان گردید([36]) و هنوز به (حِمْص) نرسیده بود که دوستش جواب نامۀ هرقل را فرستاد، و در نامۀ خود با (هرقل) در موضوع ظهور پیامبر خدا ج توافق رای نشان داده و گفته بود که این شخص پیامبر است.

بعد از آن هرقل، بزرگان روم را در قصر خود در شهر (حِمْص) جمع کرد، و امر کرد که دروازه‌های قصر را ببندند، و دروازه‌های قصر را بستند، بعد از آن نزد آن‌ها آمده و گفت: ای مردم روم! آیا رستگاری و فلاح را نمی‌خواهید؟ و آیا نمی‌خواهید که ملک و سرزمین‌تان برای خودتان باقی بماند؟ (اگر چنین است) پس بیایید و به این پیامبر بیعت کنید.

[به مجرد شنیدن این سخن، بزرگان روم] به مانند خرهای وحشی از جا پریده و به سوی درها هجوم بردند، ولی دیدند که درها قبلا بسه شده است.

و چون هرقل این تنفر آن‌ها را دید، و از ایمان‌آوردن آن‌ها مایوس شد، گفت: این‌ها را بار دیگر نزد من بیاورید، [و چون آمدند] گفت: من این سخنان را برای آن گفتم تا مقدار وابستگی شما را به دین‌تان آزمایش نمایم، و واقعا آنچه را که آرزو داشتم احساس نمودم، [و چون این سخن را از هرقل شنیدند] برایش سجده نموده و از وی اظهار رضایت کردند، و این آخرین قصۀ هرقل با پیروانش بود([37]).


2- کتابُ الإِیمان



[1]- وی عمر بن خطاب بن نفیل قرشی است، پنجاه و دومین کسی بود که مسلمان شد، و مسلمان شدنش سبب ظهور اسلام گردید، و او اولین کسی بود که آشکارا هجرت کرد، در تمام غزوات با پیامبر خدا ج اشتراک نمود، به مظاهر دنیوی توجهی نداشت، و در همۀ امور خود به فکر آخرت بود، بعد از ابوبکرس به خلافت رسید، و در زمان خلافت او سرزمین‌های بسیاری از آن جمله عراق، و شام، و مصر، و الجزیرة، و آذربایجان، و ایران وغیره فتح گردید، فضائلش بسیار و مناقبش بی‌شمار است، در روز چهار شنبه بیست و ششم ذوالحجه سال بیست و سه هجری ذریعه ابولؤلؤه زخمی شد، و بعد از سه روز به شهادت رسید، و در روز یکشنبه اول ماه محرم سال بیست و چهار هجری دفن گردید، و مدت خلافتش ده سال، و پنج ماه، و بیست و یک روز بود. أسد الغابة (4/52-78).

[2]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

      1) در سبب ورود این حدیث از ابن مسعودس روایت است که گفت: شخصی از زنی به نام (ام قیس) خواستگاری نمود، آن زن گفت: تا وقتی که مهاجرت ننمایی با تو ازدواج نمی‌کنم، و همان بود که آن شخص به قصد ازدواج‌کردن با (أم قیس) مهاجرت کرد، و با آن زن ازدواج نمود، و از آن وقت به بعد، آن شخص را مهاجر (أم قیس) می‌گفتیم.

      2) معنی این حدیث نبوی شریف این است که گناه و ثواب اخروی، در تصرفات دنیوی وابسته به نیت شخص است، مثلا: اگر کسی به قصد اعلای کلمة الله به جنگ می‌رود، مجاهد شمرده می‌شود، اگر کسی را می‌کشد غازی است، و اگر کشته می‌شود، شهید است، و اگر به قصد شهرت طلبی، و یا بدست آوردن مال، و یا رسیدن به سلطه و قدرت، و یا جهت تایید فلان قوم و یا فلان جزب و امثال این‌ها به جنگ می‌رود – طوری که نبی کریم ج فرموده‌اند – جایش در دوزخ است.

      و اگر کسی قصد خوردن گوشت گاو را داشته باشد، و ندانسته گوشت خوکی را تناول نماید، برایش گناهی نیست، و بالعکس اگر کسی قصدش خوردن گوشت خوک باشد، و روی اشتباه گوشت گاو را خورده باشد، گنهکار می‌گردد.

      3) همانطوری که نیت در امور اخروی مؤثر است، در بعضی از امور دنیوی نیز مؤثر است، و اینکه گفتیم در بعضی امور دنیوی نه در همه آن‌ها، سببش این است که امور دنیوی به طور عموم وابسته به چیزی است که در ظاهر از شخص سرمی‌زند، نه به آنچه که در نیت او است، زیرا نیت شخص را خداوند متعال می‌داند و بس، چنان‌چه پیامبر خدا ج در غزوۀ تبوک وقتی که عدۀ از رفتن به جهاد معذرت خواستند، عذرشان را قبول نمودند، (وَوَکَّل سرائرهم إلی الله)، یعنی: عذر ظاهری‌شان را پذیرفتند، و ما فی الضمیرشان را به خدا سپردند، و از جملۀ مسائلی که نیت در آن‌ها در امور دنیوی نیز مؤثر است اینکه: اگر کسی مالی را یافت، و آن را به این قصد برداشت که به صاحبش برساند، و آن مال پیش از رسیدن به صاحبش از نزد وی ضایع شد، در صورتی که این ضایع شدن به تعدی و یا تقصیری از طرف آن شخص نباشد، ضامن آن مال نیست، ولی اگر آن چیز را به قصد گرفتن برای خود برداشته بود، غاصب شمرده شده، و از تلف شدن آن مال ضامن می‌باشد.

[3]- وی أم المؤمنین عائشه صدیقه دختر ابوبکر صدیقب است، در سال چهارم بعثت متولد گردید، پیش از هجرت پیامبر خدا ج با وی ازدواج نمودند، و در سال اول هجرت با وی عروسی کردند، و جز عائشهل با دختر بکر دیگری ازدواج ننمودند، دارای فضائل و اوصاف بسیاری است، هنگامی که پیامبر خدا ج وفات نمودند وی هژده ساله بود، بسیار جواد و سخاوتمند بود، ام دره می‌گوید: برای عائشه صد هزار درهم آوردم، همۀ آن‌ها را خیرات داد، و خودش در این روز، روزه‌دار بود، گفتم: آیا بهتر نبود اگر از این مبلغ برای خود چیزی گوشت می‌خریدی و افطار می‌کردی، گفت: اگر اول به یادم می‌دادی چنین می‌کردم، یکی از فقهای صحابه است، دو هزار و دو صد و ده حدیث را از پیامبر خدا روایت کرده است، به سن شصت و پنج سالگی در رمضان سال (55) و یا (56) هجری وفات نمود، (الإصابه: 4/359-361).

[4]- حارث بن هشام بن مغیره مخزومی برادر ابوجهل، و از فضلای صحابه است، در غزوۀ بدر با مشرکین بود، و از کسانی بود که از جنگ فرار کرده بودند، از این‌جهت از این کارش بر وی طعنه می‌زدند، و در جنگ (أحد) نیز در صف مشرکین بود، ولی در فتح مکه ایمان آورد و مسلمان شد، و در فتح شام به سال پانزدهم هجری به شهادت رسید، (الإصابه: 1/293-294).

[5]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

      این گفتۀ پیامبر خدا ج که وحی (گاهی مانند آواز زنگ، که این شدیدترین آن است) بر ایشان نازل می‌گردد، دلالت بر این دارد که همۀ انواع وحی شدید است، ولی این نوع از دیگر انواع آن شدیدتر است، و این نوع نزول وحی از آن سبب شدیدترین انواع وحی است که فهمیدن وحی از صوتی که مانند آواز زنگ باشد، نسبت به شنیدنش از صوت عادی، شدیدتر و مشکل‌تر است، امام شرقاوی می‌گوید: (این نوع وحی از آن سبب شدیدترین انواع وحی است که پیامبر خدا ج از طبیعت بشری به حالت مَلَکی داخل می‌شدند، و وحی به صورتی بر ایشان نازل می‌گردید که بر ملائکه نازل می‌گردد، و این همان طریقی است که به صورت آواز زنگ می‌باشد، و شکی نیست که فهمیدن وحی به این صورت، نسبت به صورتی که به طریق تخاطب و سخن گفتن باشد، سخت‌تر و شدیدتر است).

[6]- ابتدای نبوت با این رؤیاها در ماه ربیع الأول بود، و در این وقت نبی کریم ج به سن چهل سالگی رسیده بودند.

[7]- حراء: کوهی است که از داخل شهر مکۀ مکرمه حدود پنج کیلومتر فاصله دارد، و به جانب چپ راهی است که به طرف (منی) می‌رود، این کوه دارای قله‌ای است که (غار) در زیر آن قله قرار دارد، و از پایان کوه تا رسیدن به این غار، اگر شخص جوانی به شتاب برود، حدود یک ساعت وقت را دربر می‌گیرد.

[8]- ابتدای نزول وحی با آمدن جبرئیل÷، در شب دو شنبه، بیست و یکم ماه رمضان المبارک شروع شد، و عمر پیامبر خدا ج در این وقت به حساب قمری چهل سال و شش ماه و دوازده روز، و به حساب شمسی سی و نه سال و سه ماه و بیست و دو روز بود، الرحیق المختوم (ص/63-64)، و این روز موافق است با نوزدهم اسد (مرداد) سال یازدهم شمسی قبل از هجرت نبوی، و دهم اگست سال ششصد و ده میلادی، و بعد از این واقعه نزول وحی مدتی به تاخیر افتاد، و گرچه در اینکه تاخیر وحی چه مدتی بود، اختلاف نظر وجود دارد، ولی صاحب (الرحیق المختوم) به طور جزم مدت تاخیر وحی را فقط چند روزی می‌داند و بس، الرحیق المختوم (ص/67).

[9]- وی أم المؤمنین خدیجه بنت خویلد بن اسد بن عبدالعزی است، و اولین کسی است که به پیامبر خدا ج ایمان آورده است، اول همسر ابوهاله بود، و بعد از آن با عتیق بن عائذ ازدواج نمود، و بعد از عتیق پیامبر خدا ج به سن بیست و پنج سالگی با وی ازدواج نمودند، و تمام اولاد پیامبر خداج به استثنای إبراهیم از خدیجهل است، و تا وقتی که وی زنده بود، پیامبر خدا ج همسر دیگری نگرفتند، و بعد از وفاتش همیشه پیامبر خدا ج از وی به خیر و خوبی یاد می‌کردند، خداوندأ ذریعۀ جبرئیل برای خدیجه سلام فرستاد، و از پیامبر خدا ج روایت است که فرمودند: خدیجه بهترین زن‌های این امت است، وی بعد از اینکه بیست و چهار سال و چند ماه با پیامبر خدا ج زندگی نمود، سه سال پیش از هجرت وفات نمود، دارای فضائل و مناقب بسیار است، الإصابه (4/281-283).

[10]- وی ورقه بن ورقه بن نوفل بن أسد بن عبدالعزی قرشی است، ابن عباسب از ورقه روایت می‌کند که گفت: گفتم: یا محمد از این کسی که نزدت می‌آید [یعنی جبرئیل÷] برایم خبر بده، فرمودند: «بال‌هایش از مروارید، و کف پاهایش سبز است»، و چون خدیجهل ماجرای نبی کریم ج برایش خبر داد، گفت که ایشان پیامبر این امت هستند، در اسلام آوردنش اختلاف است، و راجع اسلام آوردن وی است، (اسد الغابه: 5/88-89).

[11]- پیامبر خدا ج برادر زاده حقیقی (ورقه) نبودند، و قرابتی که داشتند این بود که پدر سوم ورقه، با پدر چهارم پیامبر خدا ج برادر می‌شد، و به این اساس است که می‌توان پیامبر خدا ج را برادرزادۀ (ورقه) نامید، و یا اینکه خدیجهل به اساس احترام، پیامبر خدا ج را برادر زادۀ (ورقه) گفت، والله تعالی أعلم.

[12]- و در روایت ابن اسحاق آمده است که ورقه برای پیامبر خدا ج گفت: تو را بشارت می‌دهم که تو همان پیامبری هستی که موسی از آن خبر داده است، و تو پیامبر خدا هستی، و از این به بعد مامور به جهاد می‌شوی، و اگر زنده بودم در پهلویت جهاد خواهم کرد.

[13]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

      1) در مدت تاخیر وحی، روایات مختلفی وجود دارد، و ابن سعد روایت می‌کند که تاخیر وحی فقط چند روزی بود، و شیخ مبارک فوری که شخص محققی از معاصرین است، همین را راجح می‌داند، و می‌گوید: (بعد از نظر کردن به جوانب مختلف همین روایت راجح‌تر، بلکه متعین به نظر می‌رسد، و اینکه می‌گویند: وحی سه سال، و یا دو و نیم سال به تاخیر افتاد، به هیچ وجه درست نیست)، (الرحیق المختوم: ص/66-67)، ولی امام عینی/ می‌گوید که در تاریخ احمد بن حنبل/ به نقل از شعبی آمده است که مدت تاخیر وحی سه سال بود، و ابن اسحاق بر این نظر تاکید دارد، و امام بیهقی/ می‌گوید که مدت تاخیر وحی شش ماه بود.

      و آنچه که قابل تذکر است این است که مدت تاخیر وحی هرچه که بوده باشد، مراد از آن تاخیر نزول قرآن کریم است، نه آمدن جبرئیل÷، یعنی: با آنکه نزول قرآن کریم بین نزول (اقرأ) و بین ﴿یَٰٓأَیُّهَا ٱلۡمُدَّثِّرُ ١مدتی به تاخیر افتاده بود، ولی آمدن جبرئیل÷ منقطع نشده بود، (عمدة القاری: 1/106).

      2) اولین چیزی که بر پیامبر خدا ج بعد از تاخیر وحی نازل گردید، این قول خداوند متعال بود که: ﴿یَٰٓأَیُّهَا ٱلۡمُدَّثِّرُ ١ قُمۡ فَأَنذِرۡ ٢... و تفصیل آن در حدیث آتی مذکور است.

      3) بعد از وفات (ورقه) پیامبر خدا ج فرمودند: «من او را در حالی که لباس ابریشمینی به تن داشت، در بهشت دیدم، زیرا او سخن مرا تصدیق نمود و به من ایمان آورد، و از عائشهل روایت است که گفت: کسی از پیامبر خدا ج نسبت به ورقه پرسید، خدیجهل برای پیامبر خدا ج گفت که: وی سخن شما را تصدیق نمود، ولی سه سال پیش از بعثت شما مرد، پیامبر خدا ج فرمودند که: او را در خواب دیدم که لباس سفیدی به تن دارد، و اگر در دوزخ می‌بود، لباسی غیر از این به تن می‌داشت»، أسد الغابه (5/88-89).

[14]- آنچه که در اینجا قابل تذکر است این است که: از مجموع روایاتی که در مورد کیفیت نزول وحی آمده است، اینطور دانسته می‌شود که وحی بر پیامبر خدا ج بر هفت نوع نازل می‌گردید، که عبارت اند از:

      1) رؤیاهای صادقانه، و این همان خواب‌های بود که ابتدای وحی برای‌شان ظاهر می‌گردید.

2) آنچه که فرشته وحی بر ذهن و قلب پیامبر خدا ج نازل می‌کرد، بدون آنکه خود فرشته وحی را ببینند، و در حدیث نبوی شریف آمده است که پیامبر خدا ج فرمودند: «روح القدس چنین به ذهنم و خاطرم انداخت که: هیچ‌کس تا وقتی که رزقش را کامل نکرده باشد، نمی‌میرد، پس از خدا بترسید، و به طلب مال حلال باشید...».

      3) اینکه ملک به صورت شخصی نزدشان می‌آمد و با ایشان سخن می‌گفت، و در این صورت گاهی می‌شد که صحابهش هم ملک را می‌دیدند.

      4) گاهی وحی بر ایشان به مانند آواز جرس نازل می‌گردید، و این شدیدترین انواع وحی بود، تا جایی که در روزهای بسیار سرد، عرق از پیشانی‌شان می‌ریخت.

      5) اینکه ملک را به همان صورتی که خداوند او را خلق کرده است، می‌دیدند، و ملک را به این صورت تنها دو مرتبه دیدند، و در سورۀ (النجم) به این موضوع اشاره شده است.

      6) اینکه وحی در فوق آسمان‌ها معراج در موضوع فرضیت نماز وغیره صورت گرفته بود.

      7) اینکه کلام خداوندأ را بدون واسطه شنیدند، چنان‌چه در حدیث اسراء آمده است.

      و بعضی از علماء نوع هشتمی را نیز ذکر می‌کنند، و آن این است که: خداوندأ با ایشان رو در رو سخن گفته است، و در وقوع این نوع وحی، بین علمای سلف و خلف اختلاف است، زاد المعاد (1/18).

[15]- وی عبدالله بن عباس بن عبدالمطلب بن هاشم قرشی هاشمی، پسر کاکای نبی کریم محمد ج است، نسبت به وفور علمش به نام (حبر امت) یعنی: (عالم بزرگ و چیره دست امت) مشهور است، سه سال قبل از هجرت متولد گردید، و جبرئیل÷ را دوبار به چشم سر دید، پیامبر خداج برایش دعا کردند که خداوند برایش حکمت را بیاموزد، در تفسیر قرآن، و فقه، و شعر و حکمت سر آمد همگان بود، اگر عمرس به مشکل علمی برمی‌خورد، حل آن را از وی می‌پرسید، در طائف به سن هفتاد سالگی در سال شصت و هشت هجری وفات نمود، (أسد الغابه: 3/192-195).

[16]- در هنگام نزول این آیۀ کریمه، ابن عباسب پیامبر خدا ج را ندیده بود، زیرا وی در سال سوم قبل از هجرت متولد گردیده بود، و اینکه می‌گوید من لب‌های خود را مانند لب‌های پیامبر خدا ج حرکت می‌دهم، شاید کیفیت تحریک لب‌های پیامبر خدا ج را کدام یکی از صحابه، و یا خود پیامبر خدا ج برایش گفته باشند.

[17]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

      1) جبرئیل÷ فرشته‌ای است که وظیفه‌اش آوردن وحی برای پیامبران علیهم الصلاه والسلام است، و همچنین نزول عذاب و زلازل نیز موکول به وی می‌باشد، و (جبرئیل) لفظ سریانی است، و معنایش (عبدالله) است، زیرا (جبر) در سریانی به معنی (عبد)، و (ئیل)، نامی از نام‌های خداوند متعال است، و امام عینی/ می‌گوید: در یکی از کتاب‌های که مطالعه می‌کردم دیدم که: نام جبرئیل÷ (عبد الجلیل) و کنیه‌اش (ابو الفتوح)، و نام میکائیل÷ (عبد الرزاق)، و کینه‌اش (ابو الغنائم)، و نام اسرافیل÷ (عبد الخالق)، و کنیه‌اش (ابو المنافخ)، و نام عزرائیل÷ (عبد الجبار)، و کنیه‌اش (ابو یحیی) می‌باشد.

      2) سبب به مشقت افتادن پیامبر خدا ج از نزول وحی این بود که وحی دارای هیبت و عظمت است، و تحمل آن مستلزم مشقت است، زیرا وحی متضمن امور سنگین و پر مسؤولیتی است، خداوند متعال پیامبر خود محمد ج را مخاطب قرار داده و می‌فرماید: ﴿إِنَّا سَنُلۡقِی عَلَیۡکَ قَوۡلٗا ثَقِیلًا ٥ یعنی ما به زودی بر تو سخن‌گرانی را نازل خواهیم کرد.

      3) و سبب اینکه پیامبر خدا ج لب‌های خود را در وقت گرفتن وحی حرکت می‌دادند این بود که: چیزی را از وحی فراموش نکنند، و شعبی/ می‌گوید: اینکه پیامبر خدا ج لب‌های خود را در وقت نزول وحی حرکت می‌دادند، سببش شیرینی بود که از نزول وحی در دهان خود احساس می‌کردن، والله تعالی أعلم.

      4) این تعبیر قرآنی که می‌فرماید: ﴿ثُمَّ إِنَّ عَلَیۡنَا بَیَانَهُۥ ١٩ دلالت بر این دارد که تأخیر بیان از وقت خطاب جواز دارد، زیرا کلمۀ (ثم) دلالت بر تراخی دارد، و امام عینی/ می‌گوید: تاخیر بیان از وقت حاجت در نزد همگان ممتنع است، مگر کسی که تکلیف به خارج از طاقت را جائز می‌داند، ولی در تاخیر بیان از وقت خطاب تا وقت حاجت بین علماء اختلاف است: اکثر علماء آن را جائز می‌دانند، و حنابله می‌گویند که این چیز ممتنع است، و کرخی قائل به تفصیل است، به این معنی که: تاخیر بیان از وقت خطاب در مجمل مانند: مشترک جائز، و در غیر مجمل، مانند: بیان تخصیص و تقیید و نسخ، ممتنع است، و جبائی می‌گوید: تاخیر بیان از وقت خطاب در نسخ جائز، و در غیر نسخ ممتنع است.

[18]- از احکام و مسائل متلعق به این حدیث آنکه:

      1) جبرئیل÷ قرآن کریم را با پیامبر خدا ج با نبوت تکرار می‌کرد، به این طریق که: جبرئیل÷ تلاوت می‌کرد و پیامبر خدا ج می‌شنیدند، و سپس پیامبر خدا ج تلاوت می‌کردند، و جبرئیل÷ می‌شنید.

      2) ثابت است که پیامبر خدا ج سخاوتمندترین مردمان بودند، و اینکه در ماه رمضان سخاوت و کرم‌شان بیشتر می‌شد، سببش آن بود که ماه رمضان، ماه نزول قرآن، ماه روزه، و ماهی است که شب قدر در یکی از شب‌های آن است، و از این جهت بود که سخاوت و کرم پیامبر خدا ج در این ماه، نسبت به ماه‌های دیگر بیشتر و بیشتر می‌شد.

[19]- نامش صخر بن حرب بن أمیه قرشی أموی، و پدر یزید و معاویه است، یکی از اشراف قریش است، و گویند در قریش سه کس دارای رأی و فهم فراوان بودند: عتبه، و ابوجهل، وابوسفیان، پیشه‌اش تجارت بود، در شب فتح مکه مسلمان شد، و در عزوۀ طائف اشتراک نمود، و در همین غزوه یک چشمش کور شد، و چشم دیگرش در جنگ یرموک کور شد، در خلافت عثمانس به سال سی و دو هجری وفات نمود، أسد الغابه (5/216).

[20]- (هرقل) نام پادشاه روم است، و لقب وی (قیصر) است، و قیصر به معنی دریدن شکم است، و او را از این جهت قیصر می‌گفتند که هنگام ولادت وی، مادرش مُرد، و شکم مادرش را دریده و او را زنده بیرون کردند، و گویند که وی شخص عظیم الجثه و پهلوان نامداری بود، و همانطور که لقب پادشاهان روم قیصر است، برای دیگر پادشاهان نیز القابی خاصی بوده است، از آن جمله: برای پاشاهان فرس: کسری، و برای پادشاهان ترک: خاقان، و برای پادشاهان حبشه: نجاشی، و برای پادشاهان قبط: فرعون، و برای پادشاهان مصر: عزیز! و برای پادشاهان حمیر: تبع، و برای پادشاهان چین: فغفور، و برای پادشاهان بربر: جالوت، و برای پادشاهان یونان: بطلیموس، وغیره.

[21]- مراد از این مصالحه، صلح حدیبه است که در سال ششم هجری بین مسلمانان و کفار قریش واقع گردید، ولی کفار قریش به عهد خود وفا نکرده و معاهده را نقض نمودند، و همان بود که پیامبر خدا ج با آن‌ها به جنگ پرداختند، و در سال هشتم هجری مکه را فتح نموند.

[22]- زیرا ابوسفیان در این وقت از سرسخت‌ترین دشمنان اسلام و پیامبر خدا ج بود، و شکی نیست که انسان به هر طریقی که بتواند – چه به حق و چه به ناحق – به دشمن خود ضرر می‌رساند، و بالأخص آنکه در نزد وی مانع دینی و یا وجدانی وجود نداشته باشد.

[23]- معنی کلام ابوسفیان این است که: غیر از همین که بگویم (مدت زمانی است که از وی دور می‌باشیم، و نمی‌دانیم که در این مدت چه کرده است)، او را به چیز دیگری متهم ساخته نمی‌توانستم، و اتهامی که از این سخن ابوسفیان دانسته می‌شود این است که: شاید در این مدتی که از وی دور بوده‌ایم، بر خلاف زمانی که در نزدش بوده‌ایم، از وی نقض عهدی سر زده باشد، و گرچه ابوسفیان نظر به درکی که از نبی کریم ج داشت به طور یقین می‌دانست که ابدا نبی کریم ج نقص عهد نمی‌کنند، ولی حس دشمنی‌اش با ایشان او را بر این واداشت تا کلمۀ را بگوید که متضمن احتمال نقص و عیب نسبت به مقام نبی کریم ج باشد.

[24]- در روایتی آمده است که (هرقل) گفت: یقین دارم که او پیامبر است، ولی نمی‌توانم نزد او بروم و نبوتش را تصدیق نمایم، زیرا اگر چنین کنم، پادشاهی‌ام از دست می‌رود، و رومانیان مرا به قتل می‌رسانند، و هرقل به نزدیک بودن زمان بعثت نبی کریم ج و بر خصوصیات احوال شریفۀشان از کتب سابقه اطلاع یافته بود، از این جهت چون نامۀ پیامبر خدا ج برایش رسید، و شنید که قافلۀ قریش از مکه آمده است، فرصت را غنیمت شمرده و آن‌ها را طلبید، و برای آنکه معلومات خود را نسبت به نبی کریم ج ذهن‌نشین حاضران گرداند، چنین سؤال‌هایی را با ابوسفیان مطرح نمود.

[25]- وی دحیه بن خلیفۀ کلبی است، در غزوۀ (أحد) و عزوات بعد از آن اشتراک نموده است، و گاهی جبرئیل÷ به صورت وی نزد پیامبر خدا ج می‌آمد، برای پیامبر خدا ج یک جفت موزه بخشش داد، و ایشان آن موزه‌ها را پوشیدند، از سال وفاتش اطلاعی بدست آورده نتوانستم، (أسد الغابه: 2/130).

[26]- (بُصْرَی) به ضم اول، بر وزن خرما، شهری است بین مدینۀ منوره و دمشق، و اکنون به نام (حوران) یاد می‌شود، بنابراین، این شهر غیر از بصره است که در عراق می‌باشد، و نام امیر (بصری) حارث بن ابی شَمَّر غَسِّانی بود، و بعد از اینکه نامه برای امیر بُصری رسید، وی نامه را برای هرقل فرستاد.

[27]- این نامه را پیامبر خدا ج برای قیصر ذریعۀ دحیهس در سال ششم هجری فرستاده بودند، و طوری که در حدیث مشاهده می‌کنید، قیصر به پیامبر خدا ج ایمان آورد، ولی همنشینان و فرماندهانش بر وی اعتراض نموده و از ایمان آوردن خودداری نمودند، چون دحیه این خبر را برای پیامبر خدا ج آورد، فرمودند: «خداوند ملکش را پاینده نگهدارد»، (اسد الغابة: 2/130).

[28]- و کلمه اسلام کلمه (لا إله إلا الله محمد رسول الله) است.

[29]- در صورت مسلمان شدن از این جهت مزدش دوچند می‌شد، که به متابعت از وی، رعیت وی نیز ایمان می‌آوردند، و به این اساس یک مزد به سبب اسلام آوردن خودش، و یک مزد به سبب ایمان آوردن رعیتش برایش داده می‌شد، و همچنین در صورت مسلمان نشدن، گناهش دو چندان می‌شد، یکی گناه کفر خودش، و دیگری گناه کفر رعیتش که به سبب مسلمان نشدن وی، آن‌ها نیز مسلمان نمی‌شدند.

[30]- یعنی: در صورت ابا ورزیدن از این سخن که (اصل دین ما و شما که ایمان به خدای یگانه باشد یکی است)، اعتراف کنید که مایان مسلمان، و شمایان غیر مسلمان یعنی: کافر هستید، زیرا به اساسات دین خود نیز ایمان ندارید.

در فتح المبدی به نقل از سهیلی آمده است که: هرقل نامۀ پیامبر خدا ج را از روی تعظیم در استوانۀ طلائی قرار داد، و اولادش آن را پشت به پشت نگه می‌داشتند، و بعد از اینکه پادشاه فرانسه طلیطله را تسخیر کرد، این نامه بدست وی افتاد، و بعد از وی در نزد نوه‌اش بود، سیف الدین منصوری می‌گوید که شاه قلاوون صالحی مرا با هدیۀ نزد پادشاه مغرب فرستاد، و پادشاه مغرب غرض شفاعت مرا قبول نموده و از من خواست تا مدتی نزدش بمانم، ولی من ابا ورزیدم، بمن گفت: برایت تحفۀ قیمتی خواهم داد، و صندوقی را که به جواهرات مزین شده بود آورد، و قلمدان طلائی را از آن صندوق بیرون آورد، و در بین آن قلمدان نامۀ بود که اکثر حروف آن هنوز باقی بود، و نامۀ بر روی پارچۀ ابریشمینی نصب شده بود، و گفت که این نامه پیامبر شما است که برای پدر کلانم قیصر فرستاده بود، و ما نسل به نسل تا اکنون از آن محافظت می‌نمائیم، و پدرهای ما به نقل از قیصر گفته‌اند: تا وقتی که این نامه در نزد ما باشد، پادشاهی در خاندان ما باقی خواهد بود.

[31]- مقصدش از (این أبی کبشه) پیامبر خدا ج بود، زیرا پدر رضاعی پیامبر خدا ج که حرث بن عبد العزی باشد، کنیه‌اش (أبو کبشه) بود، و این شخص را از این جهت (ابو کبشه) می‌گفتند که یکی از دخترانش را (کبشه) نام داشت.

[32]- (اسقف) به معنی پیشوای دینی مسیحیان است، و مقام اسقفی وظیفۀ از وظایف دینی آن‌ها است، و این وظیفۀ برتر از کشیش، و پایینتر از مطران است.

[33]- این سخن را از آن جهت گفتند که مردم یهود را می‌شناختند، و از ختنه کردن آن‌ها اطلاع داشتند، ولی نسبت به اینکه از عرب‌ها دور بودند، از اینکه آن‌ها نیز خود را ختنه می‌کردند، مطلع نبودند.

[34]- پادشاه غسان – طوریکه قبلا یادآور شدیم – همان امیر بُصری است که نامش حرث ابن شَمَّر غسانی است، و کسی را که فرستاده بود، عدی بن حاتم بود.

[35]- و آنچه را که عدی بن حاتم گفت این بود که: شخصی در بین ما ظهور کرده است، و ادعای نبوت دارد، گروهی از وی پیروی کرده و سخنان او را تصدیق نموده‌اند، و گروه دیگری با وی مخالفت نموده و به جنگ برخاسته‌اند، و تا وقتی که من نزدشان بودم، حالت بر این قرار بود.

[36]- (حِمْص) پایتخت دولت هرقل بود، و (حِمْص) یکی از شهرهای مشهور اطراف دمشق است، ابوعبیدهس در سال شانزدهم هجری آن را فتح نمود.

[37]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

      1) نظر به این گفتۀ هرقل که بعد از گفت و شنید با ابوسفیان گفت که: (و اگر می‌دانستم که امکان رسیدن به خضورش برایم میسر می‌گردد، به هر مشقتی که بود خود را به ملاقاتش می‌رساندم. و اگر به ملاقاتش می‌رسیدم، [گرد و غبار] پایش را می‌شستم)، بسیاری از علماء گفته‌اند که وی به این گفتۀ خود مسلمان شده است، و بالأخص آنکه نامۀ پیامبر خدا ج را از روی احترام در استوانۀ طلائی قرار داد و از آن به طور شایسته محافظت نمود، ولی عدۀ دیگری نظر به اینکه بعد از هیاهوی همنشینان خود گفت که: (من این سخنان را برای آن گفتم تا مقدار وابستگی شما را به دین‌تان آزمایش نمایم، و واقعا آنچه را که آرزو داشتم احساس نمودم) می‌گویند که وی آنچه را که قبلا گفته بود، روی امتحان وابستگان خود گفته بود، و امام عینی/ در عمدۀ القاری دلایل زیادی را برای جانبین ذکر نموده و در اخیر از ابن بطال/ روایت می‌کند که گفت: اینکه هرقل اسلام خود را اعلان کرده باشد، برای ما ثابت نشده است، و آنچه که ثابت شده است که وی از دست ندادن قدرت و سلطنت را بر اظهار اسلام خود ترجیح داد، و از طرف دیگر، وی در حالت اکراه و مجبوریت نبود که اظهارنکردن اسلامش برایش عذر شمرده شود، از این جهت می‌گوئیم که امرش مربوط به خدا است.

      و سپس به نقل از قاضی عیاض/ این سؤال را مطرح می‌کند که: اگر کسی در دل خود مسلمان شد، و قدرت به اظهار شهادتین را داشت، و با آن‌هم به شهادتین تلفظ نکرد، آیا می‌توان چنین شخصی را مسلمان گفت؟ بین علماء اختلاف است، و مشهور آن است که حکم به اسلام وی نمی‌شود.

      و بعد از آن می‌گوید: بعضی از علماء می‌گویند که این گفتۀ هرقل که به پیروانش گفت: (ای مردم روم! آیا رستگاری و فلاح را نمی‌خواهید؟ و آیا نمی‌خواهد که ملک و سرزمین‌تای برای خودتان باقی بماند؟ (و اگر چنین است) پس بیایید و به این پیامبر بیعت کنید)، دلالت بر این دارد که وی اسلام خود را اعلان کرده بود [پس در این صورت مسلمان گفته می‌شود].

      2) در وقت تخاطب و گفتگو با غیر مسلمانان باید به لطف خوش با آن‌ها برخورد نموده و کلمات مؤدبانه بکار برد، زیرا پیامبر خدا ج هرقل را به (رهبر و بزرگ روم) مخاطب نمودند، و این مؤید این قول خداوند متعال است که می‌فرماید: ﴿ٱدۡعُ إِلَىٰ سَبِیلِ رَبِّکَ بِٱلۡحِکۡمَةِ وَٱلۡمَوۡعِظَةِ ٱلۡحَسَنَةِ [النحل: 125]، یعنی: از روی حکمت به سوی راه پروردگارت دعوت کن.

      3) نامه ولو آنکه برای غیر مسلمان نوشته می‌شود، سنت است که به (بسم الله الرحمن الرحیم) شروع شود.

      4) عمل کردن به خبر واحد واجب است، ورنه پیامبر خدا ج نامۀ خود را تنها ذریعۀ دحیه نمی‌فرستادند.

      5) این حدیث دلالت بر این دارد که نباید برای غیر مسلمانان ابتداء به سلام کرد، ولی عدۀ ابتداء کردن غیر مسلمان را به سلام اجازه داده‌اند، وعدۀ دیگری می‌گویند: که ابتداء کردن غیر مسلمانان به سلام غرض دلجوئی، و یا جهت ضرورت جواز دارد.

      6) کسی که از اهل کتاب پیامبر ما محمد ج را درک نموده و به او ایمان آورده باشد، برایش دو مزد است، و سبب آن را قبلا بیان نمودیم.

      7) در بعضی از احادیث آمده است که پیامبر خدا ج از بردن قرآن کریم به سر زمین کفار نهی کرده‌اند، ولی این حدیث دلالت بر آن دارد که بردن یک و یا چند آیتی از قرآن کریم به سرزمین کفار باکی ندارد، و حتی بردن تمام قرآن کریم به سرزمین کفار وقتی ممنوع است که خوف اهانت کردن به قرآن کریم وجود داشته باشد، و اگر چنین خوفی وجود نداشته باشد، و غرض از بردن قرآن کریم تعلیم آن برای مسلمانان مقیم در سرزمین‌های غیر اسلامی، و یا دعوت غیر مسلمانان به اسلام باشد، نه تنها آنکه این عمل جواز دارد، بلکه لازمی و ضروری هم هست.

      8) باید پیش از جهاد با کفار، آن‌ها را به طریق شایستۀ به اسلام دعوت نمود، تا برای آن‌ها اتمام حجت شود.

      9) دست زدن غیر مسلمانان به کتاب و یا نامۀ که در آن بعضی از آیات قرآنی وجود داشته باشد، روا است.

      10) سفر کردن به سرزمین کفار جواز دارد.

      11) سفراء باید از بین مردم فهمیده و دانشمند انتخاب شوند.

      12) نبوت پیامبر اسلام محمد ج برای اهل کتاب – و بالأخص برای علماء و دانشمندان آن‌ها – ثابت و متیقین بوده و هست، و کسانی که از آن‌ها ایمان نیاوردند، سببش یا عداوت و دشمنی، و یا تقلید کور کورانه از آباء واجداد، و یا حفظ مناصب دنیوی آن‌ها می‌باشد.

پیشگفتار


الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی لَمْ یَتَّخِذْ وَلَدًا وَلَمْ یَکُنْ لَهُ شَرِیکٌ فِی الْمُلْکِ وَلَمْ یَکُنْ لَهُ وَلِیٌّ مِنَ الذُّلِّ وَکَبِّرْهُ تَکْبِیرًا، والصلاة والسلام الأکملان والأتمان على سید المرسلین وإمام المتقین سیدنا ونبینا وحبیبنا محمد الذی أرسله الله شاهداً ومبشراً ونذیراً، وعلى آله وأصحابه الَّذِینَ مَعَهُ أَشِدَّاءُ عَلَى الْکُفَّارِ رُحَمَاءُ بَیْنَهُمْ، تَرَاهُمْ رُکَّعًا سُجَّدًا یَبْتَغُونَ فَضْلًا مِنَ اللَّهِ وَرِضْوَانًا، سِیمَاهُمْ فِی وُجُوهِهِمْ مِنْ أَثَرِ السُّجُودِ، وَعَلَىْ الَّذِینَ جَاءُوا مِنْ بَعْدِهِمْ یَقُولُونَ رَبَّنَا اغْفِرْ لَنَا وَلِإِخْوَانِنَا الَّذِینَ سَبَقُونَا بِالْإِیمَانِ وَلَا تَجْعَلْ فِی قُلُوبِنَا غِلًّا لِلَّذِینَ آمَنُوا رَبَّنَا إِنَّکَ رَءُوفٌ رَحِیمٌ.

اما بعد:

به اتفاق علماء، کتاب (صحیح البخاری) صحیح‌ترین، و عالی‌مقام‌ترین، و باارج‌ترین کتاب بعد از کتاب خدا یعنی قرآن مجید است، و از اینجا است که این کتاب نه تنها در عالم اسلامی و نزد مسلمانان، بلکه در نزد همۀ جهانیان شهرۀ آفاق است، و این امر احتیاجی به دلیل و اثبات ندارد.

و باز از همین سبب است که این کتاب، اولین و مهمترین مرجع بعد از قرآن کریم برای علماء در علوم مختلفه به حساب می‌آید، در استنباط احکام برای فقهاء، در تفسیر بسیاری از آیات قرآن برای مفسرین، در مسائل متعلق به حدیث برای محدثین، در توحید و نبوات و احوال آخرت برای علمای علم عقیده، در غزوات و سیرت نبی‌کریمج و صحابهش برای مؤرخین و سیرت نویسان، و همچنین در بسیاری از علوم دیگر.

صحیح البخاری:

در توصیف کتاب (صحیح البخاری) هرچه که گفته شود بازهم کم است، و همین کافی است که این کتاب، به اتفاق همۀ علمای مسلمین، اولین کتاب بعد از کتاب الله یعنی قرآن مجید است.

امام بخاری/، این کتاب را در مدت شانزده سال، و از بین ششصد هزار حدیث انتخاب و تألیف نموده است، خود امام بخاری/ می‌گوید: «کتاب جامع خود را [یعنی: صحیح البخاری را] در (مسجد الحرام) تألیف نموده، و هر حدیثی را که می‌خواستم در آن ثبت نمایم، دو رکعت نماز اداء نموده و از خداوند متعال استخاره می‌کردم، و بعد از متیقن شدن به صحیح بودن حدیث، آن را ثبت می‌نمودم».

این کتاب با احادیث مکرر دارای (7397) حدیث، و بدون تکرار دارای (2602) حدیث، و با معلقات و متابعات دارای (9082) حدیث است.

اسباب تألیف صحیح البخاری:

برای تالیف این کتاب از طرف امام بخاری/ چندین سبب وجود دارد، که مهمترین آن‌ها عبارت است از اینکه:

1- امام بخاری/ چون دید کتاب‌هایی که در عصر وی، در حدیث پیامبر خدا ج جمع و تألیف گردیده است، مختلطی از احادیث صحیح، و حسن و حتی ضعیف است، از این جهت تصمیم گرفت تا کتابی را که فقط مشتمل بر احادیث صحیح پیامبر خداج باشد تألیف نماید، و همانطور هم کرد.

2- روزی از استاد خود امام اسحق بن ابراهیم حنظلی معروف به (ابن راهویه) شنید که شاگردانش را مخاطب قرار داده و می‌گوید: «چه خوب می‌شد اگر در کتاب مختصری، احادیث صحیح پیامبر خدا ج جمع می‌گردید»، این سخن در قلب امام بخاری/ تاثیر نمود، و تصمیم گرفت تا احادیث صحیح منسوب به پیامبر خدا ج را جمع و تألیف نماید.

3- خود امام بخاری/ می‌گوید: «شبی پیامبر خدا ج را بخواب دیدم، و گویا در دستم بادزنه‌ای است که با آن، از پیامبر خدا ج از اذیت حشرات محافظت می‌نمایم»، و این خواب را چنین تعبیر کردند که: احادیث صحیح و حقیقی پیامبر خدا ج را، از احادیث دروغ و موضوعی محافظت می‌نماید، و این سبب دیگری از اسباب تألیف این کتاب بود.

امام بخاری/:

وی امام المحدثین، قدوة الحفاظ والمحققین، مستند المتقدمین والمتأخرین، ابوعبدالله محمد بن اسماعیل بن ابراهیم بن مغیره بن بردزبه بخاری است، نامبرده بعد از نماز جمعۀ روز سیزدهم ماه شوال سال (194) هـ در شهر بخاری که یکی از شهرهای مشهور ازبکستان فعلی است، به دنیا آمد.

حضرت امام بخاری/، از مال حلال نشو و نما نموده و بزرگ شد، پدرش اسماعیل که یکی از محدثین مشهور عصر خود می‌باشد، هنگام وفات خود گفت: «به خاطر ندارم که در تمام مال من، یک درهمی از حرام مخلوط شده باشد».

وی از خوردسالی، به شنیدن و تعلم حدیث روی آورده و در سال (205) هـ ق به سن یازده سالگی شروع به فراگیری حدیث از علمای شهر خود نمود، بعد از آن در سال (210) هـ با مادر و برادرش به حج رفته و جهت تحصیل علم حدیث، مدت زمانی در مکۀ مکرمه باقی ماند.

بعد از آن برای همین غرض، به اکثر شهرهای مشهور آن وقت از قبیل خراسان، شام و مصر و شهرهای عراق مسافرت نموده و چندین بار به بغداد رفت و آمد نمود، و بالآخره به بخاری برگشته و در همانجا به سن شصت و دو سالگی در سال (256) هـ به رحمت حق پیوست، رحمه الله رحمة واسعة بفضله وکرمه، آمین.

غالب بن جبریل می‌گوید: بعد از آنکه امام بخاری وفات نمود، او را کفن کرده و بر وی نماز خواندیم و در قبرش نهادیم، از قبرش بوی خوشی مانند بوی مشک بلند گردید، و این بوی‌خوش، چندین روز ادامه یافت، و مردم می‌رفتند و از خاک قبرش برمی‌داشتند، تا بالآخره مجبور گردیدیم که در اطراف قبرش پنجرۀ قرار دهیم.

عبدالواحد بن آدم طواویسی می‌گوید: «پیامبر خدا ج را با عدۀ از اصحاب‌شان به خواب دیدم که در جایی ایستاده‌اند، پرسیدم: یا رسول الله! سبب ایستادن شما در اینجا چیست؟ فرمودند: «انتظار محمد بن اسماعیل را می‌کشم»، و همان بود که بعد از چند روز خبر مرگ امام بخاری/ برای ما رسید، و چون حساب نمودم دیدم که وی در همان ساعتی وفات نموده است که من پیامبر خدا ج را به خواب دیده بودم».

شخصیت امام بخاری در نزد علماء:

همه کسانی که در علم شریعت به طور عموم، و در علم حدیث به طور خصوص اشتغال دارند، خود را مرهون خدمات‌شایان این شخصیت بزرگ عالَم اسلامی، و بالأخص عالِم علم حدیث دانسته و از مقام ارجمندش درین علم، توصیف و تمجید نموده‌اند، و امام ابن حجر/ در مقدمۀ (فتح الباری) که در شرح (صحیح البخاری) نوشته شده است، تعریف و توصیف بیش از صد عالم اسلامی را در مورد امام بخاری/ ذکر می‌نماید، که البته این مختصر گنجایش ذکر همۀ آن‌ها و حتی قسمتی از آن‌ها را ندارد، و ما برای نمونه و مثال، فقط قول چند نفر از آن علماء را ذکر می‌نمائیم:

محمد بن حاتم وراق می‌گوید: «امام بخاری را در خواب دیدم که در پشت سر پیامبر خداوند ج روان است، چون پیامبر خدا ج قدم خود را برمی‌دارند، امام بخاری/ قدم خود را به جای قدم آن حضرت ج می‌گذارد».

فربری می‌گوید: «پیامبر خدا ج را در خواب دیدم، از من پرسیدند: «عزم کجا را داری»؟ گفتم: می‌خواهم نزد محمد بن اسماعیل بروم، فرمودند: «سلام مرا به او برسان».

رجاء بن رجاء که یکی از حفاظ حدیث است می‌گوید: «امام بخاری آیتی از آیات خداوند متعال در روی زمین است».

امام یحیی بن جعفر بیکندی می‌گوید: «اگر قدرت می‌داشتم، از عمر خود به عمر امام بخاری می‌افزدم، چون مرگ یک انسان، و مرگ امام بخاری، سبب از بین‌رفتن علم است».

امام ابن خزیمه می‌گوید: «در زیر آسمان، شخص داناتری در علم حدیث، از امام بخاری وجود ندارد».

عبدالله بن حماد ایلی می‌گوید: «ای کاش من مویی در جسد امام بخاری می‌بودم».

و بالآخره ابواحمد حاکم می‌گوید: «... اگر توصیف همۀ ائمه را در مورد امام بخاری ذکر نمایم، کاغذ به اتمام رسیده و نفس از حرکت می‌ماند، زیرا او دریایی است که پایان و ساحل ندارد...».

ترجمۀ صحیح البخاری:

و گرچه این کتاب عظیم الشان مورد احترام و تقدیر در نزد همۀ امت اسلامی است، ولی چون مردمان زیادی از مسلمانان فارسی زبان – نسبت به اینکه به زبان عربی آشنائی چندانی ندارند – از فهم و درک معانی این کتاب محروم بوده و می‌باشند، بر خود لازم دیدم تا با کمی وقت، و کمی بضاعت، و کمی توان و قدرت این کتاب متبرک و با عظمت را ترجمه نموده، و در دسترس خوانندگان فارسی زبان قرار دهم، تا باشد که از این طریق، چیزی از مسؤولیتم را در پیشگاه خدای خود، دین خود، و مردم خود اداء نموده، و مردمی را به احادیث صحیح نبوی آشنا ساخته باشم.

اگر در این کاربس بزرگ موفقیت نصیبم شده باشد، که همین چیز قصد و آرزوی من است، این از فضل و مرحمت خداوند متعال است، و اگر تقصیری درکار باشد، از طرف خودم بوده و از خداوند متعال طلب آمرزش و مغفرت می‌نمایم.

مختصر صحیح البخاری:

طوری که اهل فن حدیث می‌دانند، امام بخاری/ در قبول حدیث و شروط صحت آن، اسلوب خاص خود را دارد، و همین شروط سختگیرانۀ این امام بزرگوار و جلیل‌القدر در قبول حدیث است که کتاب او را در بالاترین درجات صحیح، و در عالی‌ترین مقام کتب حدیث قرار داده است، و شرح و توضیح کامل این شروط، در اینجا نه لازم و نه مناسب به این مقدمۀ مختصر است، و بهترین مرجع درین موضوع، مقدمۀ (فتح الباری شرح صحیح البخاری) تالیف امام ابن حجر، و مقدمۀ کتاب (عمدة القاری) شرح صحیح البخاری، تالیف امام عینی، و مقدمۀ کتاب (ارشاد الساری، شرح صحیح البخاری) تالیف امام قسطلانی و شروح دیگر این کتاب عظیم است.

و آنچه که مناسب به موضوع ما می‌باشد این است که امام بخاری/ در کتاب خود (صحیح البخاری) غالبا یک حدیث را در بیشتر از یکجا ذکر می‌نماید، و این کار، اسباب و فوائد متعددی دارد، که از آن جمله است اینکه:

1- این تکرار، حدیث را از غرابت خارج می‌سازد، زیرا حدیثی که فقط از یک صحابی روایت شده باشد، در اصطلاح اهل حدیث به نام غریب یاد می‌شود، و این یک نوع ملاحظۀ در حدیث است، ولی بعد از اینکه حدیث از صحابی دیگری و یا از چندین صحابی روایت گردید، از حد غرابت خارج گردیده و سبب ارتقاء و ارتفاع مرتبۀ حدیث می‌گردد.

2- بعضی از روات، حدیث را کامل، وعدۀ دیگری آن را به طور مختصر روایت می‌کنند، و امام بخاری/ با مراعات امانت علمی، همۀ روایات را همانطوری که هست روایت نموده و سبب رفع شبهه می‌گردد.

3- در بعضی از احادیث، عبارات روات در یک و یا چند کلمه باهم مختلف می‌باشد، و هر کلمۀ دارای فائدۀ مشخصی بوده و ذکر آن در هر روایت و در هر باب فائدة دیگری دارد.

4- یک حدیث معین، از یک روایت به طور متصل، و از روایت دیگر، به طور ارسال روایت شده است، و روایت ارسال را از آن جهت می‌آورد تا نشان دهد که این ارسال، سبب رد روایت متصل نمی‌گردد.

5- از یک حدیث، در ابواب مختلف، احکام مختلفی را استنباط نموده و حدیث را در همان باب مناسبش دوباره ذکر می‌نماید، و چندین سبب دیگر.

به طور مثال اولین حدیث صحیح البخاری که حدیث: «إِنَّمَا الأَعْمَالُ بِالنِّیَّاتِ، وَإِنَّمَا لِکُلِّ امْرِئٍ مَا نَوَى...» باشد، در هفت باب مختلف از (صحیح البخاری) ذکر روایت گردیده است، و هر روایت فائده و یا فوائد خاص خود را دارد، و این ابواب عبارت اند از:

1-   کتاب بدء الوحی، باب کیف کان بدء الوحی إلی رسول الله ج.

2-   کتاب الإیمان، باب ما جاء أن الأعمال بالنیة.

3-   کتاب العتق، باب الخطأ والنسیان فی العتاقة والطلاق.

4-   کتاب مناقب الأنصار، باب هجرة النبی ج وأصحابه إلى المدینة.

5-   کتاب النکاح، باب من هاجر أو عمل خیر التزویج امرأة فله ما نوى.

6-   کتاب الأیمان والنذور، باب النیة فی الأیمان.

7-   کتاب الحیل، باب فی ترک الحیل.

و بدون شک هریک ازین روایات مختلف، در ابواب مختلف، دارای فائده و مناسبت معینی است، ولی با این‌هم برای خوانندۀ عادی که از یک طرف نه از صنعت حدیثی چیزی دانسته، و نه قدرت علمی استنباط احکام را دارد، و نه هم شاید وقت کافی در خواندن و مطالعۀ همۀ این روایات مختلف را داشته باشد، و در عین حال، شایق و علاقه‌مند اطلاع از احادیث نبی کریم ج می‌باشد، بدون شک برای چنین شخصی، در دسترس بودن اصل احادیث، بدون تکرار، بهتر و مناسب‌تر خواهد بود.

و شاید روی همین منظور بوده باشد که کتاب (صحیح البخاری) را عدۀ از علماء، از آن جمله عالم برومند، امام زبیدی که سوانحش عن قریب خواهد آمد، به اسلوب علمی متفرد به خود، اختصار نموده، و آن را به نام (التجرید الصریح لأحادیث الجامع الصحیح) مسمی نمود، و کیفیت و طریقۀ این اختصار به قلم خود امام زبیدی بعد از این خواهد آمد.

و همین عوامل، و عوامل دیگری که ذکر آن‌ها در مقدمۀ خود امام زبیدی خواهد آمد، مرا بر آن داشت تا این کتاب را ترجمه نموده و در دسترس فارسی زبانان علاقه‌مند به شریعت اسلامی به طور عموم، و دوستداران احادیث صحیح پیامبر خدا ج به طور خصوص قرار دهم، و این ترجمه را به نام:

(رحمة الباری ترجمۀ مختصر صحیح البخاری)

مسمی نمودم، و از خداوند کریم مسئلت دارم تا این عمل ناچیزم را خالصا لوجهه الکریم گردانیده و آن را سبب شفاعت نبی خود حضرت محمد ج از این بندۀ ناتوان در روز قیامت، روزی که ﴿لَا یَنفَعُ مَالٞ وَلَا بَنُونَ ٨٨ إِلَّا مَنۡ أَتَى ٱللَّهَ بِقَلۡبٖ سَلِیمٖ ٨٩ قرار دهد، آمین.

مشخصات ترجمه:

در ترجمه چه موضوع علمی باشد و چه غیر علمی، اگر از ترجمۀ حرفی استفاده شود، بدون شک آن ترجمه نه تنها آنکه رکیک، غیر مرتبط و غیر موزون خواهد آمد، بلکه سبب تشویه عبارتی که می‌خواهد ترجمه شود، نیز خواهد گردید، از این سبب است که امروز در همۀ جهان و در همۀ زبان‌ها، ترجمۀ حرفی را گذاشته و از (ترجمه به معنی) استفاده می‌کنند، به طوری که معنی عبارت اصلی را در نظر گرفته و آن را به غالب عبارات ادبی زبانی که می‌خواهند آن متن را به آن ترجمه نمایند، می‌ریزند، و به این طریق، هم جانب امانت علمی را در نظر گرفته، و هم عبارتی را که به آن ترجمه نموده‌اند از سکتگی و بی‌ارتباطی می‌رهانند.

من هم در ترجمۀ این کتاب، از همان اسلوب ترجمه به معنی پیروی نموده‌ام، زیرا به علاوه از آنچه که در خوبی‌های ترجمه به معنی گذشت، این را هم باید در نظر داشته باشیم که: این ترجمه، ترجمۀ سخن و یا نوشتۀ فلان عالم و یا فلان نویسندۀ عادی نیست، بلکه ترجمۀ کلام رسول رب العالمین است، که از یک طرف بعد از کلام خدا در عالی‌ترین اسلوب بلاغی و بیانی قرار دارد، و از طرف دیگر کلام شخصیتی است که (جوامع الکلم) است، و از اینجا است که به عبارات و الفاظ بسیار کم و کوتاه، معانی زیادی را احتواء نموده و اداء می‌کند، و در چنین حالتی اگر عین لفظ بدون در نظرداشت معنی ترجمه گردد، به علاوه از رکاکت عبارت، بدون شک سبب نقص معنی نیز خواهد گردید.

مؤلف مختصر صحیح البخاری:

مؤلف مختصر صحیح البخاری، احمد بن احمد بن عبداللطیف شَرْجِی زبیدی است، شَرْجه منطقۀ در اطراف مکۀ مکرمه است، و زبیدی/ در شب جمعه دوازدهم ماه مبارک رمضان سال (811) هـ در آنجا بدنیا آمد، و سپس به (زبید) که از توابع یمن است رفته و در آنجا به شهرت علمی رسید، وی از علمای مشهور احناف بوده، و از مشایخ زیادی کسب علم نمود، که از آن جمله می‌توان از: نفیس علوی، ابن جزری، ابوالفتح مراغی، و سلیمان علوی و ابن الخیاط وغیره نام برد، شاگردان زیادی را در علوم مختلفه تدریس و تربیه کرده و به جامعۀ اسلامی تقدیم نمود.

وی در علم حدیث، فقه و لغت شهرۀ وقت خود بوده و مؤلفات سودمندی را از خود به یادگار گذاشت، که ارزشمندترین آن‌ها: همین مختصر صحیح البخاری است، که نام اصلی آن – طوری که قبلا یادآور شدیم ـ : (التجرید الصریح لأحادیث الجامع الصحیح) می‌باشد، و از تالیفات دیگرش می‌توان از: (طبقات الخواص فی سیر أولیاء الیمن) و کتاب: (الفوائد) و کتاب (نزهة الأحباب) نام برد.

و اینکه وی در اختصار (صحیح البخاری) چه کرده است، و چه از منهجی پیروی نموده است؟ بهتر آن است که جواب این سؤال‌ها را از خودش بشنویم، وی در مقدمۀ کتاب خود بعد از حمد و ثنای پروردگار، و درود بر نبی کریم ج می‌گوید:

اما بعد: بدان که کتاب (جامع صحیح) [یعنی: صحیح البخاری] تألیف امام بزرگوار، یگانۀ عصر و زمان خویش، ابوعبدالله محمد بن اسماعیل بن ابراهیم بخاری/، از ارزشمندترین و مفیدترین کتاب‌هایی است که در اسلام تألیف گردیده است، ولی با این هم احادیث مکرر آن در ابواب مختلف پراکنده بوده، و کسی که بخواهد حدیثی از آن احادیث را در باب معینی مطالعه نماید، مواجه با مشکلات زیادی می‌گردد، و چه بسا که به مقصود خود هم نرسد، و گرچه مقصود خود امام بخاری/ از این کار، بیان روایات متعدد در یک حدیث می‌باشد، ولی مقصود ما، دسترسی به اصل حدیث است، زیرا ما متیقن هستیم که همۀ احادیث این کتاب، صحیح بوده [و خللی در روایات و سند آن‌ها نیست].

امام نووی/ در مقدمۀ کتاب خود که در شرح صحیح مسلم نوشته است می‌گوید: «و هرچه که امام بخاری/ است، همۀ انواع مختلفه را در ابواب متفاوت از یک دیگر ذکر می‌نماید، و چه بسا که حدیث را در غیر بابی ذکر می‌کند که انسان فکر می‌کند این حدیث مربوط به آن باب باشد، و از اینجا است که پیدا کردن همۀ روایات حدیث...، برای طالب آن، مشکل می‌شود».

و می‌گوید: «و من مردمانی از حفاظ متأخرین را دیدم که در چنین مواردی دچار اشتباه شده و وجود بعضی از احادیثی را که بخاری/ روایت کرده است نفی می‌نمودند، حال آنکه این احادیث، در (صحیح البخاری) موجود است، منتهی نه در جایی که انسان فکر می‌کند باید آن حدیث در آنجا باشد، چون چنین چیزی وجود داشت، خواستم تا احادیث (صحیح البخاری) را بدون تکرار جمع‌آوری نمایم».

[طریقۀ اختصار]:

امام زبیدی کیفیت اختصار (صحیح البخاری) را در چند نقطه خلاصه نموده و می‌گوید:

- برای آنکه زحمت زیادی در رسیدن به اصل حدیث نباشد، سند حدیث را حذف نمودم.

- احادیث تکراری را در موضع اولی‌اش ذکر نموده و در مواضع دیگر، اگر با زیادت دارای فائدۀ آمده بود، آن زیادت را هم ذکر خواهم کرد، ورنه به همان روایت اولی اکتفاء می‌نمایم.

- گاهی می‌شود که حدیث برای اولین‌بار، به شکل مختصر روایت گردیده ولی در روایت دیگری، به طور مفصل ذکر می‌گردد، که در این صورت، روایت اول را گذاشته و روایت دوم را اختیار می‌نمایم.

- احادیثی را ذکر می‌نمایم که دارای سند بوده و متصل باشند، بنابراین، از ذکر احادیثی که سندش مقطوع بوده و یا معلق باشد، خودداری خواهم نمود.

- همچنین از ذکر احادیثی که مربوط به اخبار صحابه و یا غیر صحابه بوده و ارتباطی به حدیث نداشته، و یا در آن، ذکری از پیامبر خدا ج نمی‌باشد، اجتناب خواهم نمود، مثلا: خبر رفتن ابوبکر و عمرب به سقیفۀ بنی ساعده و جریاناتی را که درین قضیه گذشت، و یا قصۀ کشته شدن عمرس و وصیت کردن به فرزندش در مورد اینکه از عائشهل در دفن کردن وی در پهلوی دو یار دیگرش اجازه بخواهد، و یا آنچه را که در مورد شوری گفته بود، و یا قضیۀ بیعت عثمانس، و یا وصیت کردن زبیرس برای فرزندش در ادای قرض وی، و امثال این قضایا را ذکر نخواهم نمود.

- در هر حدیث، جهت آنکه راوی حدیث دانسته شود، نام صحابۀ که آن حدیث را روایت نموده است ذکر می‌نمایم.

- غالبا همان لفظی را ذکر می‌کنم که در اصل روایت آمده است، مثلا: [امام بخاری/] گاهی می‌گوید: از عائشهل، و گاهی می‌گوید: از ابن عباسب و بار دیگر می‌گوید: از عبدالله بن عباسب و همچنین در مورد ابن عمرب، [یعنی: گاهی می‌گوید: از ابن عمر و گاهی می‌گوید: از عبدالله بن عمرب در جایی می‌گوید: از انسس و در جایی دیگر می‌گوید: از انس بن مالکس، گاهی می‌گوید: از فلان صحابی از پیامبر خدا ج، و گاهی می‌گوید: فلانی گفت که پیامبر خدا ج فرمودند...، و یا می‌گوید: پیامبر خدا ج چنین فرمودند... که در همۀ این موارد، از وی پیروی نموده [و عبارت خودش را ذکر خواهم نمود]، و اگر در این کتاب، چیزی خلاف آنچه که مقرر داشته‌ام به نظر آید، شاید سببش اختلاف نسخه‌ها باشد.

و این کتاب مبارک را به (التجرید الصریح لأحادیث الجامع الصحیح) مسمی نمودم، و از خداوند متعال مسئلت می‌نمایم که به جاه و منزلت حضرت پیامبر خدا ج و آل و اصحاب وی، آن را سبب منفعت و خالصا لوجهه الکریم بگرداند، و اینک إن‌شاءالله تعالی به اصل کتاب شروع می‌نمائیم([1]).

(فیض الباری) شرح مختصر صحیح البخاری:

بعد از اینکه خداوند متعال برایم این لطف را عنایت فرمود که مختصر صحیح البخاری را ترجمه نمایم، کسانی معنی بعضی از احادیث را از من می‌پرسیدند، وعدۀ از اینکه فلان حدیث چنین معنی داشته باشد، تعجب می‌کردند، و در نتیجه راجع به چنین احادیثی استفساراتی می‌کردند.

مثلا: یکی از خوانندگان می‌گفت: در یکی از احادیث آمده است: (کسی که لا إله إلا الله بگوید به بهشت می‌رود)، و در صورتی که به مجرد گفتن (لا إله إله الله) انسان به بهشت می‌رود، پس چه حاجتی به انجام دادن کارهای دیگر از قبیل نماز خواندن، روزه گرفتن، زکات دادن حج کردن و امثال این کارها است؟

و کس دیگری در یکی از احادیث دیده بود که: اگر کسی روز عاشور را روزه بگیرد، تمام گناهان سال گذشته‌اش بخشیده می‌شود، و در حدیث دیگری دیده بود که اگر فلان کار نیک را انجام دهد، تمام گناهان سال گذشته و آینده‌اش بخشیده می‌شود، و می‌گفت: در صورتی که چنین باشد، پس چه مانعی دارد که انسان سود بخورد، رشوت بگیرد، خون ناحق بکند، مال یتیم را بخورد، زنا بکند، و هرگناه دیگری را مرتکب شود، و باز روز عاشورا روزه بگیرد، تا خداوند تمام این گناهان و هرگناه دیگری را برایش ببخشد؟ و استفسارات و سؤالات دیگری از همین قبیل.

و همان بود که لازم دیدم به چنین سؤالات و استفساراتی و سؤالات بسیار دیگری که در احادیث نبوی در این کتاب موجود است، پاسخ بدهم، و معنی حقیقی چنین احادیثی را با استناد با دلایل شرعی از قرآن کریم، و احادیث نبوی، و اقوال اهل علم شرح و توضیح نمایم، و همان بود که به توفیق خداوند متعال به این کار اقدام نمودم، و این شرح را به نام (فیض الباری) شرح مختصر صحیح البخاری مسمی نمودم.

اهم مراجع (فیض الباری):

در شرح این کتاب از کتاب‌های بسیاری در علوم مختلف، از قبیل: تفسیر، و فقه، و حدیث و لغت، وغیره استفاده شده است، که نام این کتاب‌ها در فهرست مراجع خواهد آمد، ولی کتاب‌های که بیشتر از آن‌ها استفاده شده است، به طور عموم سه کتاب است، که به ترتیب وفیات مؤلفین آن‌ها عبارت اند از:

1-   فتح الباری بشرح صحیح البخاری: تألیف امام ابن حجر عسقلانی.

2-   عمدۀ القاری شرح صحیح البخاری: تالیف امام عینی.

3-   فتح المبدی شرح مختصر الزبیدی: تألیف امام شرقاوی.

و چون به طور عموم مراجع (فیض الباری) همین سه کتاب می‌باشد، لذا از ذکر این مراجع در پاورقی هر صفحه خودداری نمودم، تا اینکه ذکر این مراجع سه گانه در هر صفحه:

ا- سبب تکرار نگردد، و از قدیم گفته‌اند که تکرار شنیع است.

ب- سبب زیادی حجم کتاب بدون لزوم نگردد.

جـ- همانطوری که در متن کتاب مشاهده خواهید کرد، در ستون نص عربی، شمارۀ هر حدیث در صحیح البخاری ثبت گردیده است، و کسی که بخواهد مثلا به شرح فلان حدیث از فتح الباری و یا عمدۀ القاری مراجعه کند، و چون ارقام احادیث در این کتاب‌ها موجود است، لذا می‌تواند به آسانی به شرح حدیث رسیده و مطلوبش را برآورده سازد.

اول – فتح الباری

فتح الباری که نام کاملش (فتح الباری بشرح صحیح البخاری) می‌باشد، یکی از مشهورترین کتاب‌ها در شرح احادیث پیامبر خدا ج است، این کتاب حسب طبع‌های مختلف در سیزده، و پانزده، و نزده مجلد چاپ شده است، و تالیف آن مدت (26) بیست و شش را از سال (817) تا سال (842) هـ دربر گرفت، و بعد از اینکه تالیف این کتاب عظیم به پایان رسید، امام ابن حجر مؤلف این کتاب به شکر این نعمت الهی، مهمانی کلانی را تدارک دید، وعدۀ زیادی از علماء و طلاب علم، از مذاهب مختلف در آن مجلس اشتراک نمودند.

توصیف علماء از فتح الباری:

علمای بسیاری که از این کتاب بس باارج با عبارات مختلفی تمجید و توصیف نموده‌اند، از آن جمله:

امام سخاوی می‌گوید: شرح صحیح البخاری به نام (فتح الباری) بدون شک از بهترین و نافعترین کتاب‌ها در مشرق و مغرب است، و اگر این حجر هیچ کتاب دیگری را تالیف نمی‌کرد، تنها همین کتاب به علو قدر، و رفعت مکانتش کافی بود.

امام ابن قاضی شهبه می‌گوید: ابن حجر/ کتاب‌های بسیاری را تالیف نمود، که بهترین و مشهورترین آن‌ها شرح صحیح البخاری است، که کتابی همانند آن تالیف نشده است.

و امام ابوذر حلبی می‌گوید: شرح صحیح البخاری شرح را عظمتی است که همانند آن وجود ندارد، و کتابی است که مورد توجه همگان قرار گرفته است.

مؤلف فتح الباری:

مؤلف (فتح الباری) شهاب الدین ابوالفضل، احمد بن علی بن محمد بن حجر عسقلانی، مصری است، وی در ماه شعبان سال (773) هـ در قریۀ در کنار رود نیل به دنیا آمد، و در پنج سالگی به تحصیل علم پرداخت، و نه ساله بود که قرآن کریم را حفظ کرد.

جهت تحصیل علم به شهرهای زیادی از آن جمله اسکندریه، یمن، حجاز، و شام سفر کرد، و از علمای زیادی که تعدادشان به صدها می‌رسد، کسب علم نمود، چنان‌چه شاگردهای زیادی از علم سرشار وی استفاده نمودند، امام سخاوی می‌گوید: شمارۀ شاگردان این امام بزرگوار به (626) نفر می‌رسد.

همانطوری که عدۀ زیادی از علماء از نزد وی کسب علم نمودند، تالیفات بسیار مفیدی را نیز از خود به ارث گذاشت، که تعداد آن‌ها به بیش از (290) دو صد و نود کتاب می‌رسد، و مشهورترین، و نافع‌ترین، مهمترین آن‌ها کتاب (فتح الباری) است.

و بعد از اینکه از علم فیاض خود، معاصرین و آیندگان را از تعلیمات و تالیفات خویش بهره‌ور ساخت، در شب شنبه، (18) هژدهم ماه ذی الحجۀ سال (852) هـ بعد از نماز خفتن رحلت نمود، و فردایش در حالی که جنازه‌اش از طرف خلق بیشماری که تعدادشان به بیش از پنجاه هزار نفر می‌رسید مشایعت می‌شد، در خارج قاهره بعد از خواندن نماز جنازه بر وی، به خاک سپرده شد، رحمه الله رحمۀ واسعۀ بفضله وکرمه.

دوم – عمدة القاری

کتاب عمدة القاری از مشهورترین و بزرگترین و جامعترین شروح صحیح البخاری است.

و نسخۀ که در کتابخانۀ خودم می‌باشد، در (16) مجلد کلان به خط بسیار ریزی چاپ شده است، و اگر به خط کلان مناسب چاپ می‌شد، یقینا تعداد مجلداتش از (30) مجلد تجاوز می‌کرد.

و امام عینی/ در این کتاب همۀ جوانب احادیث نبوی را به اسلوب علمی بسیار عالی ورصین مورد بحث و بررسی قرار داده است، از آن جمله اینکه:

1-   در هر حدیث مواضع تخریج آن را در صحیح البخاری بیان می‌کند.

2-   رجال سند را به طور کامل شرح می‌دهد.

3-   اسماء و انساب را به طور شاید و باید توضیح می‌دهد.

4-   لغات و کلمات هر حدیث را کلمه کلمه توضیح و تفسیر می‌کند.

5-   جانب بلاغی احادیث را بیان می‌کند.

6-   مسائل نحوی را به شایسته‌ترین وجهی توضیح می‌دهد.

7-   لطائف اسناد را بیان می‌کند.

8-   احکام فقهی هر حدیث را استنباط می‌نماید.

9-   فوائد حدیثی را شرح می‌دهد.

10- تحت عنوان (سؤال و جواب) اعتراضات احتمالی را در احادیث مورد نظر مطرح نموده، و از آن‌ها به اسلوب بسیار متینی جواب ارائه می‌دارد.

خلاصه آنکه: هر آن چیزی را که باید شخص از احادیث نبوی بداند، امام عینی/ در این کتاب به طور شاید و باید ذکر نموده و توضیح داده است.

بین (فتح الباری) و (عمدة القاری):

اگر خواسته باشیم که بین از دو کتاب بسیار با ارج و مهم مقارنه و مفاضله نمائیم، بنظرم غیر از اینکه از راه قرعه‌کشی بتوانیم یکی را بر دیگری ترجیح دهیم راه دیگری نیست، زیرا هریک از این دو کتاب دارای امتیازاتی است که مثل و مانند آن را کمتر می‌توان در کتاب دیگری یافت.

و گرچه بعضی از علماء (فتح الباری) را بر (عمدة القاری) وعدۀ برعکس (عمدة القاری) را بر (فتح الباری) ترجیح داده‌اند، ولی بعد از معایشۀ چندین سال در عمق این دو کتاب، چیزی که برایم معلوم شد این است که: این دو کتاب برای اهل فن، مانند دو چشم است که هردوی آن‌ها زیبا و خوب، و ضروری و لازمی است، و هیچ کدام از دو چشم در اهمیت خود از چشم دیگر کمتر نیست.

و از خداوند متعال مسئلت می‌نمایم تا هردوی این شخصیت بارز اسلام را که عمر خود را در خدمت احادیث نبوی فنا کرده و به طور شایسته و بی‌نظیری احادیث صحیح نبوی را شرح و تفسیر و توضیح نموده‌اند، مورد رحمت خود قرار داده، و آن‌ها را در زمرۀ علماء عاملین و خدمتگاران احادیث نبوی در جنۀ المأوی در جوار نبی کریم خود محمد مصطفی ج قرار بدهد، آمین.

2- مؤلف عمدة القاری

وی امام علامه، شیخ الإسلام، قاضی القضاة بدر الدین ابومحمد، محمود بن أحمد، بن موسی حلبی است، وی در (حلب) شام در هفدهم ماه رمضان سال (762) هجری چشم به جهان گشود، و از اوان کودکی در نزد پدر خود که از علمای مشهور آن دیار بود، به تحصیل علم پرداخت، بعد از آن در شام و حلب، و بیت المقدس از علمای زیادی کسب علم نمود، که مشهورترین و بارزترین آن‌ها امام علاءالدین بن احمد سیرامی است.

و همانطوری که وی از نزد علمای زیادی کسب علم نمود همچنین عدۀ زیادی از نزد وی تحصیل علم نمودند، که مشهورترین آن‌ها عبارت‌اند از:

1-   امام کمال الدین به همام.

2-   علامه قاسم بن قطلوبغا.

3-   حافظ شمس الدین سخاوی.

توصیف علماء از وی:

علماء در وصف وی قلم فرسائی‌های زیادی کرده‌اند، از آن جمله:

ابو المعالی الحسینی در (غایة الأمانی) می‌گوید: (وی عالم علامه، و حافظ متقن، و شیخ عصر، و محدث زمان خود، در روایت و درایت است، حجت خدا بر معاندین، و آیت کبری بر مبتدعین است، شرحش بر صحیح البخاری بی‌نظیر است، و همتا و همانند ندارد).

ابوالمحاسن در (المنهل الصافی) می‌گوید: (وی در چندین علم یگانۀ زمان خود است، عالمی است کثیر الاطلاع، که در معقول و منقول توانا و واسع الاطلاع است، کلامش شیرینی خاصی دارد، قلمش روان، و خطش زیبا است، به سرعت می‌نوشت، حتی گفته‌اند که کتاب قدوری را در یک شب به رشتۀ تحریر درآورد).

و امام سخاوی در (التبر المسبوک) می‌گوید: (عینی امام و علامه و حافظی در علم تاریخ و لغت است، و در همۀ علوم قلمفرسائی کرده است، از خواندن و نوشتن هیچگاه ملول نمی‌شود).

امام عینی به عمر نود و سه سالگی، بعد امام ابن حجر به سه سال، در شب به شنبه چهارم ذی الحجۀ سال هشتصد و پنجاه و پنج هجری، (855) هـ وفات یافت، و فردایش در جامع الأزهر بر وی نماز خواندند، و در مدرسه‌اش او را دفن نمودند، رحمه الله رحمۀ واسعۀ بفضله وکرمه.

 

 

سوم: فتح المبدی

نام کامل (فتح المبدی) چنین است: (فتح المبدی شرح مختصر الزبیدی) مؤلف این کتاب، (مختصر الزبیدی) را که عبارت از مختصر (صحیح البخاری) است، و قبلا در موردش سخن گفتیم، به طور نسبتا مختصری شرح نموده است، و از بارزترین مشخصات این شرح می‌توان به این امور اشاره نمود:

1-   مؤلف در این شرح عناوین ابواب را حذف نموده و ذکری از آن به میان نیاورده است، و شاید این عملش نقصی در شرحش بر مختصر زبیدی شمرده شود.

2-   اصل حدیث را بدون ذکر شمارۀ حدیث، در بلند صفحه ذکر نموده، و با نهادن خطی افقی در زیر حدیث، به شرح آن می‌پردازد، و اینکه احادیث را بدون ذکر شما ذکر کرده است، لا اقل سبب ایجاد مشکلات برای رسیدن به حدیث مطلوب می‌گردد.

3-   در شرح حدیث، هر جمله و عبارت از حدیث نبوی ذکر نموده و به شرح آن می‌پردازد.

4-   به طور اغلب سوانح صحابی راوی حدیث را برای بار اول که نامش می‌آید، ذکر می‌کند.

5-   در جاهای بسیاری قواعد نحوی را بیان می‌کند.

6-   شرحش در اکثر جاها نقلی از کتاب فتح الباری، و کتاب عمدۀ القاری است.

7-   در شرح احادیث احکام، بسیار می‌کوشد تا هر به شکلی که هست، مذهب امام شافعی/ را ترجیح داده، و احادیث را موافق به نظر این مذهب توضیح و توجیه نماید.

8-   شرحش متوسط، و به دور از اطالۀ ممل، و اختصار مخل است.

9-   احادیث متعلق به سلوک و اخلاق را از دیدگاه تصوفی توضیح می‌دهد.

مؤلف فتح المبدی:

مؤلف (فتح المبدی) امام عبدالله بن حجازی بن ابراهیم شافعی شرقاوی است، وی در قریۀ (قرین) در شرق مصر، در سال (1150) چشم به دنیا گشود، و در طفلی قرآن کریم را حفظ نمود، و غرض تحصیل علم به (الأزهر) رفت، و از نزد علمای مشهور آن تحصیل علم نمود.

در اول زندگی‌اش سخت فقیر و بیچاره بود، تا جائیکه در روزهای متوالی در خانه‌اش آتشی برای پختن چیزی برافروخته نمی‌شد، ولی در آخر امر که مردم از علم و دانشش مطلع شدند، از هر طرف خصوصا تجار شام برایش تحفه‌ها و هدایای بسیاری فرستادند، تا اینکه از حال فقر و فاقه نجات یافت.

بعد از تحصیل علم و مراحل تدریس، در (الأزهر) به منصب (شیخ الأزهر) تعیین گردید، و کتاب‌های زیادی را تالیف کرد، که شاید مشهورترین و نافع‌ترین آن‌ها همین کتاب (فتح المبدی) شرح مختصر زبیدی باشد.

تذکر:

کتاب صحیح البخاری حاوی علوم مختلف شرعی از قبیل: تفسیر، و فقه، و عقیده، و تاریخ، و سائر علوم شرعی است، و هیچ موضوعی از موضوعات شرعی نیست که از آن به طور تفصیل و یا اقلا اجمال سخنی گفته نشده باشد، و این مسائل در لابلای صفحات این کتاب از نظر خوانندۀ محترم خواهد گذشت.

ولی بعد از اینکه به شرح این کتاب پرداختم، متوجه شدم که باید در مورد سه موضوع بس مهم در این مقدمه توضیحاتی داده شود، تا اگر برای کسانی که این کتاب را می‌خوانند، و شاید از علوم شرعی معلومات و افری نداشته باشند، و در وقت خواندن و مطالعۀ این کتاب برای آن‌ها سؤالاتی پیش می‌آید، جواب آن را پیش از پیش دانسته، و سبب تشویش ذهنی برای‌شان نگردد.

و گرچه در خود شرح نیز به این مسائل اشاره خواهم کرد، ولی چون این مسائل ایجاب شرح بیشتری را می‌نمود، خواستم تا در مقدمه، با شرح مفصل‌تری به بیان این موضوعات به‌پردازم، و این سه موضوع عبارت اند از:

1-   اطلاق (دست) و (روی) و (انگشت) و امثال این‌ها برای ذات باری تعالی:

در بعضی از احادیث برای خداوندأ اطلاق (دست)، و (روی) و (انگشت) و امثال این چیزها شده است، کسانی که این به چنین احادیثی برمی‌خورند، یقینا از خود خواهند پرسید که: آیا نسبت دادن چنین اموری به معنی متعارف آن نسبت به ذات باری تعالی جواز دارد، و یا نه؟ و به هرصورت مراد از نسبت دادن چنین اموری نسبت به ذات خداوندی چیست و چگونه می‌باشد؟

2-   آمرزش گناهان نسبت به انجام دادن بعضی از عبادات:

در بعضی از احادیث می‌آید که: اگر کسی (لا إله إلا الله) بگوید به بهشت می‌رود، و اگر روز عاشوراء را روزه بگیرد، گناهان سال گذشته‌اش بخشیده می‌شود، و اگر روز عرفه را روزه بگیرد، گناهان سال گذشته و سال آینده‌اش بخشیده می‌شود، آیا معنی احادیثی چیست و چگونه است؟

3-   اختلافات فقهاء در استنباط احکام از احادیث نبوی:

در اجتهاد و استنباط احکام و فهم معانی بسیاری از احادیث نبوی، علماء باهم اختلاف نموده و نظریات مختلفی ابراز داشته‌اند، و این چیزی است که در شرح بسیاری از احادیث به نظر خواهد خورد، و طبعا کسی که این اختلافات را می‌بیند، از خود می‌پرسد که: آیا سبب این اختلافات چیست؟ و کسانی که این اختلافات را می‌بینند، و از آن اطلاع حاصل می‌کنند، قول کدام یک از این ائمه را معتبر دانسته و به آن عمل نمایند؟ که البته ارائۀ جواب‌های علمی و قانع کننده از این سؤالات، مفید بلکه لازمی و ضروری است.

مسئلۀ أول: اطلاق دست و چشم و... برای خداوندأ

در مورد مسئلۀ اطلاق (دست)، و (چشم) و (انگشت)، و (استواء) و امثال این‌ها بر خداوند متعال، دو مذهب مشهور وجود دارد:

1-   مذهب اهل تأویل.

2-   مذهب اهل سلف.

أهل تأویل این صفات را تاویل نموده و می‌گویند که مثلا: مراد از (دست) و (انگشت): سلطه و قدرت، و مراد از (چشم) عنایت و رعایت، و مراد از (استواء) استیلاء و تسلط است.

ولی علمای سلف بر این نظر اند که: هر صفتی که برای خداوند متعال در قرآن مجید، و یا در احادیث صحیح نبوی آمده است، صفتی از صفات خداوند متعال است، و چون این چیزها از متشابهات است، و درک حقیقت آن‌ها برای بشر معلوم نیست، لذا به همۀ این صفات برای خداوند متعال ایمان داریم، و گرچه کیفیت و حقیقت این چیزها را نسبت به خداوند متعال نمی‌دانیم.

امام ابوحنیفه/ در کتاب (الفقه الأکبر) می‌گوید: «همانطوری که خداوند متعال در قرآن مجید ذکر کرده است، برای او تعالی دست، و رو، و نفس است، و هریک از این‌ها صفتی از صفات خداوند متعال است، بلاکیف، و نباید گفت که: دست او تعالی عبارت از قدرت و یا نعمت او است، زیرا این سخن مستلزم ابطال صفتی از صفات خداوند متعال می‌شود، و این [تاویل] نظر قدریه و معتزله است، بلکه می‌گوئیم که: دست او صفت او است، بلاکیف، و همچنین غضب و رضای خداوند متعال دو صفت دیگر از صفات او تعالی می‌باشد بلاکیف»([2]).

و ملا علی قاری هروی در شرح خود بر این کتاب (الفقه الأکبر) می‌گوید: «و همانطوری که خداوند متعال در قرآن ذکر کرده است، برای او تعالی دست، و رو، و نفسی است که لایق به ذات و صفات او تعالی است».

پس هر صفتی را که خداوند متعال در قرآن مجید برای خود ذکر کرده است، [از صفات او تعالی است]، مانند: (روی) در این قول خداوند متعال که: ﴿کُلُّ شَیۡءٍ هَالِکٌ إِلَّا وَجۡهَهُ [القصص: 88]، و مثل این قول خداوند متعال که: ﴿فَأَیۡنَمَا تُوَلُّواْ فَثَمَّ وَجۡهُ ٱللَّهِ [البقره: 115]، و در مورد (دست)، مانند این قول خداوند متعال که: ﴿یَدُ ٱللَّهِ فَوۡقَ أَیۡدِیهِمۡ [الفتح: 10]، و مانند این قول خداوند متعال که: ﴿مَا مَنَعَکَ أَن تَسۡجُدَ لِمَا خَلَقۡتُ بِیَدَیَّ [ص: 75]، و در مورد چشم، مانند این قول خداوند متعال که: ﴿وَلِتُصۡنَعَ عَلَىٰ عَیۡنِیٓ ٣٩ [طه: 39]، و این قول خداوند متعال که: ﴿وَٱصۡبِرۡ لِحُکۡمِ رَبِّکَ فَإِنَّکَ بِأَعۡیُنِنَا [طور: 48]، [و در مورد استواء] مانند این قول خداوند متعال که: ﴿ٱلرَّحۡمَٰنُ عَلَى ٱلۡعَرۡشِ ٱسۡتَوَىٰ ٥ [طه: 5].

و همۀ این چیزها از صفات (متشابهات) برای خداوند متعال است، به این معنی که [این صفات را برای او تعالی ثابت می‌سازیم] ولی کیفیت آن‌ها را نمی‌دانیم.

مسئلۀ دوم – محو گناهان به سبب طاعات و عبادات

البته جای شک نیست که در آیات و احادیث بسیاری آمده است که بعضی از طاعات و عبادات سبب بخشودگی همۀ گناهان می‌شود، و این امر ثابت و یقین است، ولی اینکه معنی این چنین آیات و احادیثی چیست، چیزی است که بسیاری از عوام در فهم آن اشتباه می‌کنند.

و روی این اساس است که بعضی از کسانی که واجبات را ترک می‌کنند، یعنی: نماز نمی‌خوانند، روزه نمی‌گیرند، حقوق والدین را مراعات نمی‌کنند، سبب اذیت همسایگان خود می‌شوند، و یا مرتکب کارهای حرام، مانند: خون ناحق، خوردن مال یتیم، خیانت به بیت المال، رشوت‌خواری، سودخواری و امثال این گناهان می‌شوند، اینطور فکر می‌کنند که چون بعضی از طاعات و عبادات سبب بخشودگی گناهان می‌شود، از این سبب از اینکه ما واجبات را ترک می‌کنیم، و یا مرتکب گناهان دیگری می‌شویم، می‌شود که به انجام‌دادن یکی از این عبادات سبب از بین بردن تمام گناهان خود شویم.

مثلا: بعد از ارتکاب تمام این گناهان، روز عرفه را روزه می‌گیریم، و یا به حج و یا به عمره می‌رویم، و در نتیجه طوری که در احادیث ثابت نبوی آمده است، طوری از گناه پاک می‌شویم به مانند روزی که از مادر تولد شده‌ایم، و این فهم نادرست و اشتباه بزرگ آن‌ها از چنین احادیثی است، و از اینجا است که باید معنی این چنین احادیثی را پیش از آنکه در فهم آن‌ها در وقت خواندن این کتاب به خطاء بروند، برای آن‌ها توضیح دهیم، و توضیح آن قرار ذیل است که:

بلی در آیات و احادیث بسیاری آمده است که بعضی از طاعات و عبادات سبب محو گناهان و از بین بردن آن‌ها می‌شود، از آن جمله اینکه:

1- خواندن نمازهای پنجگانه، سبب محو گناهان می‌شود از عثمان بن عفانس روایت است که گفت: از پیامبر خدا ج شنیدم که فرمودند: «کسی که برای نماز وضوء بسازد، و وضویش را کامل نماید، بعد از آن به نماز فرض برود، و نماز را با مردم، یا به جماعت، یا در مسجد اداء نماید، خداوند گناهانش را می‌بخشد»([3]).

2- خواندن نماز جمعه، گناهانی را که بین این جمعه و جمعۀ دیگر واقع شده است، محو می‌سازد، از ابی‌هریرهس از پیامبر خدا ج روایت است که فرمودند: «نمازهای پنج وقت، و از یک جمعه تا جمعۀ دیگر، کفارۀ گناهانی است که در بین آن‌ها واقع می‌شود»([4]).

3- روزه گرفتن ماه رمضان کفارۀ گناهانی است که بین یک ماه رمضان تا ماه رمضان دیگر واقع می‌شود، از ابوهریرهس روایت است که پیامبر خدا ج می‌گفتند که «نمازهای پنج وقت، و جمعه تا جمعۀ دیگر، و رمضان تا رمضان دیگر کفارۀ گناهانی است که در بین آن‌ها واقع می‌شود، به شرط آنکه از گناهان کبیره خودداری نماید»([5]).

4- روزه گرفتن روز عرفه، کفارۀ گناهان سال گذشته و سال آینده، و روزه گرفتن روز عاشوراء که روز دهم ماه محرم است، کفارۀ گناهان سال گذشته می‌شود، از ابوقتادهس روایت است که: پیامبر خدا ج فرمودند: «امید من به خدا آن است که روزه گرفتن روز عرفه گناهان سال پیش از آن و سال بعد از آن را محو سازد، و امید من به خدا آن است که روزۀ روز عاشوراء گناهان سال گذشته را محو سازد»([6]).

5- حج‌کردن هم سبب مغفرت گناهان می‌شود، تا جایی که تمام گناهان را محو می‌سازد، و حاجی طوری بی‌گناه از حج برمی‌گردد، به مانند روزی که از مادر تولد شده است.

از ابوهریرهس روایت است که گفت: از پیامبر خدا شنیدم که می‌گفتند: «کسی که برای خدا حج کند، و [در حج مرتکب] آمیزش با زنان و مرتکب معصیت نشود، از حج به مانند روزی که از مادر تولد شده است، بی‌گناه برمی‌گردد»([7]).

و همچنین عبادات بسیار دیگری که سبب کفاره و محو گناهان می‌شود، و این امر ثابت و غیر قابل انکار است، و در صفحات این کتاب احادیث بسیاری را در این زمینه خواهید دید.

و باید گفت: آیات و احادیثی که در مورد محو گناهان به سبب انجام دادن بعضی از طاعات و عبادات آمده است، حق و صدق است، و جای هیچ‌شک و اشتباه نیست، و باید هر مسلمانی به آن ایمان و تصدیق کامل داشته باشد، ورنه مسلمان کامل نیست، ولی باید در اینجا یک مسئلۀ بسیار مهم را نیز در نظر داشته باشیم، و آن اینکه:

در عین حالی که به این آیات و احادیث نظر می‌کنیم، باید در پهلوی آن، به آیات و احادیث دیگری که در همین زمینه آمده است نیز نظر کنیم، زیرا:

اول آنکه: همانطوری که آیات و احادیث مغفرت از طرف خدا و رسول او است، آیات و احادیث دیگری که این مغفرت را مقید به بعضی از قیودات می‌سازد، نیز از طرف خدا و رسول او است.

دوم آنکه: آیات و احادیث مغفرت به طور مطلق آمده است، و آیات احادیث دیگری در همین زمینه به طور مقید، و بنابراین قاعدۀ شرعی که اگر در یک موضوع معین دو نص وجود داشته باشد، که یکی مطلق، و دیگری مقید باشد، باید مطلق را بر مقید حمل نمائیم، و این قاعده با شروط معین آن مورد اتفاق عامۀ علماء است.

آیات و احادیثی که مغفرت را مقید می‌سازد:

آیات و احادیثی که مغفرت را مقید می‌سازد، بسیار است، از آن جمله این قول خداوند متعال است که می‌فرماید: ﴿اگر از گناهان کبیرۀ که از آن نهی شده‌اید، اجتناب کنید، سیآت (گناهان صغیرۀ) شما را از شما می‌زداییم، و شما را به جایگاه خوبی وارد می‌کنیم([8]).

و خداوند متعال می‌فرماید: ﴿آنان که از گناهان کبیره و از کارهای زشت خودداری نموده، و مرتکب صغائر می‌گردند، یقینا که آمرزش پروردگار تو واسع است([9]) [و همگان را شامل می‌شود].

و طوری که می‌بینیم گناهانی مورد آمرزش قرار می‌گیرد، که از صغایر باشد، و آن‌هم به شرط اینکه از گناهان کبیره اجتناب به عمل آمده باشد، ورنه گناهان صغیره هم آمرزیده نمی‌شود، پس شرط آمرزش گناهان صغیره، طوری که در این آیۀ کریمه آمده است، اجتناب و خودداری از گناهان کبیره است.

و علاوه بر این در سنت نبوی طوری که بسیاری از علماء از آن جمله امام قرطبی/ می‌گوید، یک چیز دیگر نیز شرط است، و آن انجام دادن فرائض است.

امام قرطبی/ در تفسیر این قول خداوند متعال که می‌فرماید: ﴿اگر از گناهان کبیرۀ که از آن نهی شده‌اید، اجتناب کنید، سیآت (گناهان صغیرۀ) شما را از شما می‌زداییم، و شما را به جایگاه خوبی وارد می‌کنیم([10])، چنین می‌گوید: (خداوند متعال گناهان صغیره را به سبب اجتناب‌کردن از گناهان کبیره می‌آمرزد، ولی با ضمیمۀ یک شرط دیگر، و آن اینکه: فرائض را بجا بیاورد، زیرا مسلم/ از ابوهریرهس روایت می‌کند که پیامبر خدا ج فرمودند: نمازهای پنج وقت، و جمعه تا جمعۀ دیگر، و رمضان تا رمضان دیگر کفارۀ گناهانی است که در بین آن‌ها واقع می‌شود، به شرط آنکه از گناهان کبیره خودداری شود»)([11]).

بنابراین برای محو و آمرزش گناهان صغیره دو چیز شرط است:

شرط اول: طوری که در قرآن کریم آمده است، اجتناب کردن از گناهان کبیره.

شرط دوم: طوری که در این حدیث نبوی شریف، و احادیث دیگری به همین معنی آمده است، بجاآوردن فرائض.

پس اگر کسی باشد که تمام فرائض را اداء کند، ولی مرتکب گناه کبیره مانند: زنا، و شراب، و حرام‌خواری و امثال این چیزها گردیده باشد، گناهان صغیره‌اش برایش بخشیده نمی‌شود، چنان‌چه اگر کسی باشد که از تمام گناهان کبیره اجتناب نماید، ولی فرائض را مانند: نماز، و روزه، و زکات و حج و امثال هم انجام ندهد، بازهم گناهان صغیره‌اش بخشیده نمی‌شود.

پس در نتیجه چیزی که از این آیات و احادیث دانسته می‌شود این است که:

أ- به سبب طاعات مانند: ادای نمازهای پنجگانه، و روزۀ ماه مبارک رمضان، و روزه گرفتن روز عاشوراء، و یا روزه گرفتن روز عرفه، و حج بیت الله الحرام، و امثال این‌ها گناهانی بخشیده می‌شود که از صغائر باشد، مانند: نظر کردن به نامحرم، خودخواهی، سلام را علیک ندادن، دراز کردن پا به طرف قبله، ادای نماز در آخر وقت، قیل و قال با مردم بدون لزوم، همکاری‌نکردن با کسی که به همکاری ضرورت دارد، قرض ندادن به کسی که از وی طلب قرض می‌کند، گران فروختن مال، و امثال این چیزهای که سبب پایمال کردن حق کسی نمی‌شود.

ب- گناهان صغائر هم برای شخصی بخشیده می‌شود، که از ارتکاب گناهان کبیره خودداری نموده و فرائض را انجام داده باشد، بنابراین اگر کسی باشد که از گناهان کبیره اجتناب نورزد، ولو آنکه انواع طاعات و عبادات را انجام دهد، و یا فرائض را ترک کند، ولو آنکه مرتکب هیچ کبیرۀ از منهیات نگردد، نه تنها آنکه گناهان کبیره‌اش بخشیده نمی‌شود، حتی گناهان صغیره‌اش نیز بخشیده نمی‌شود.

مثلا: کسی که دستش به خود ناحق آلوده است، و یا کسی که سود می‌خورد، و یا به بیت المال خیانت کرده و می‌کند، و یا رشوت می‌خورد، و یا مال یتیم و یا بیوه‌زن را می‌خورد، و یا زنا می‌کند، و یا شراب می‌خورد، و یا هرگناه کبیرۀ دیگری را انجام می‌دهد، چنین شخصی ولو آنکه انواع عبادات را انجام دهد، نه آنکه به سبب انجام دادن چنین طاعاتی گناهان کبیره‌اش بخشیده نمی‌شود، بلکه گناهان صغیره‌اش نیز بخشیده نمی‌شود.

سوم آنکه: به طور یقین صحابهش نمازهای پنج وقت را اداء می‌کردند، نمازهای جمعه را می‌خواندند، ماه رمضان را روزه می‌گرفتند، عمره می‌کردند، و به گمان أغلب اکثر آن‌ها روز عرفه و روز عاشوراء را روزه می‌گرفتند، و اعمال نیک بسیار دیگری را نیز انجام می‌دادند، و با این‌هم بشهادت نبی کریم، این اعمال نیک آن‌ها هیچگاه سبب سقوط حق بندگان از آن‌ها نشده بود.

کسی از آن‌ها نسبت به ضرورتی که داشت، از شخص دیگری برای خود قرض گرفته بود، ولی پیش از آنکه قرض خود را اداءکند، اجلش فرا رسید و مرد، و نسبت به آنکه حقی از حقوق الناس بر ذمه‌اش بود، پیامبر خدا ج از نماز خواندن بر وی خودداری نمودند.

از عبدالله بن أبی قتاده به نقل از پدرش روایت است که گفت: جنازۀ را نزد پیامبر خدا ج آوردند تا بر آن نماز بخوانند، پیامبر خدا ج فرمودند: «شما بر رفیق خود نماز بخوانید، زیرا او قرضدار است»، ابوقتاده گفت: قرضش بر من باشد، پیامبر خدا ج فرمودند: یعنی: قرضش را اداء می‌کنی»؟ گفت: ادا می‌کنم، و همان بود که بر وی نماز خواندند([12]).

و طوری که مشاهده می‌کنید، پیامبر خدا ج از نماز خواندن بر کسی که قرضدار بود، خودداری نمودند، و این در حالی است، که این شخص قرضی را که گرفته بود، از راه مشروع و حلال بود، و قرض را به رضایت صاحبش از وی گرفته بود، و به نیتش بود که قرض او را اداء نماید، ولی پیش از توفیق یافتن به ادای آن، اجلش رسیده و مرده بود، و با این‌هم پیامبر خدا ج از نماز خواندن بر وی خودداری نمودند.

و خواندن نمازهای پنجگانه، و نمازهای جمعه را، و یا روزه گرفتن روزۀ رمضان را، و حج و عمره کردن را، و یا انجام دادن هرکار نیک دیگری را سبب سقوط این حق از ذمه‌اش ندانستند.

پس کسی که تمام مالش از حرام، و از مال یتیم و بیوه‌زن، و از راه ظلم و ستم، و خیانت و رشوت باشد، حالش چگونه خواهد بود، و چگونه با انجام دادن حج و یا عمرۀ که آن‌هم از مال حرام می‌باشد، حقوق مردم از ذمه‌اش ساقط می‌شود؟

چهارم آنکه: شهید در نزد خداوند متعال مرتبۀ بسیار بلندی دارد، تا جائی که نامش در ردیف انبیاءالله آمده است، خداوند متعال می‌فرماید: ﴿آنان که خدا و پیامبرش را اطاعت کنند، همنشین پیامبران، صدیقان، شهداء، و صالحین هستند، و این‌ها چه نیکو رفیقانی هستند([13]).

و از اینجا است که تمام گناهان کسی که در راه خدا به شهادت می‌رسد، برایش بخشیده می‌شود، یعنی: شهادت سبب آمرزش تمام گناهان می‌شود ولی با این‌هم اگر شهید قرضدار باشد، قرضش بخشیده نمی‌شود.

از ابوقتادهس روایت است که گفت: پیامبر خدا ج برخاسته و فرمودند که: «جهاد فی سبیل الله، و ایمان به خدا از بهترین اعمال است».

شخصی برخاست و گفت: یا رسول الله! برایم بگوئید که اگر در راه خدا کشته شوم، آیا خطاهای من محو می‌شود؟

پیامبر خدا ج برایش گفتند: «بلی! اگر در راه خدا کشته شوی، و صبر کرده باشی، و مزد خود را از خدا خواسته باشی، و در حالت هجوم باشی نه در حالت گریز» [خطاهایت بخشیده می‌شود].

بعد از آن پیامبر خدا ج فرمودند: «چه گفتی»؟

گفت: [گفتم که]: اگر در راه خدا کشته شوم، آیا خطاهای من محو می‌شود؟

پیامبر خدا ج برایش گفتند: «بلی! اگر در راه خدا کشته شوی، و صبر کرده باشی، و مزد خود را از خدا خواسته باشی، و در حالت هجوم باشی نه در حالت گریز، [خطاهایت بخشیده می‌شود]، مگر قرض، زیرا جبرئیل این چیز را برایم گفت»([14]).

طوری که مشاهده می‌کنید، اگر کسی در راه خدا به همین شروطی که پیامبر خداج بیان فرمودند، کشته شود، خطاها و اشتباهاتش محو گردیده و برایش بخشیده می‌شود، ولی قرض بخشیده نمی‌شود، که یا باید خودش در حیات خود، قرض خود را اداء کرده باشد، و یا آنکه بازماندگانش بعد از مرگش قرضش را اداء نمایند.

و در صورتی که برای شهید که بالاترین مرتبه را در نزد خداوندأ دارد، قرضش که از راه مشروع، و به رضایت صاحبش آن مال را گرفته است، بخشیده نشود، پس کسی که تا لحظۀ اخیر زندگی‌اش به جمع کردن مال حرام مشغول است، و گوشت و پوستش از حرام نشو و نما کرده است، و در حرام غوطه‌ور است، و تمام اموالش را از راه ظلم و ستم، و خیانت به بیت المال، و سودخواری، و خوردن مال یتیم، و رشوت، و غل و غش در معامله و امثال این‌ها به دست آورده است، چگونه گناهان این اعمال برایش بخشیده خواهد شد؟ هیهات هیهات، چه فکر خام و خیال باطل؟

پنجم و از همه مهمتر آنکه: در هرجا – چه در قرآن مجید و چه در سنت نبوی – که مسئلۀ مغفرت و عفو و بخشایش آمده است، مغفرت، و عفو و بخشایش از گناهان آمده است، نه مغفرت و عفو و بخشایش از حقوق، و بین موضوع (گناهان)، و موضوع (حقوق) فرق فراوان است.

ولی بسیاری از مردم بین این دو مفهوم خلط نموده، و فرق بارز و در عین حال دقیقی را که بین این دو چیز، یعنی: (گناهان) و (حقوق) وجود دارد، نمی‌دانند و یا نمی‌خواهند بدانند، و برای آنکه موضوع واضح و آشکار شود، در زمینه در مثال می‌آوریم، یکی در حقوق الله، و دیگری در حقوق الناس.

اول – حقوق الله:

اکنون دو کس را به نام‌های (ألف) و (باء) در نظر بگیریم، (ألف) در ماه مبارک رمضان مریض شد، و نسبت به مریضی‌اش نتوانست روزه بگیرد، ولی (ب) با آنکه صحیح و سالم بود، و هیچ عذر شرعی نداشت، بی‌باکانه روزه را خورد.

حالا هردوی آن‌ها روزه را خورده‌اند، و بر هردوی آن‌ها از نگاه شرعی لازم است که روزه را که (حق خدا است)، قضاء بیاورند، و فرقی که بین آن‌ها وجود دارد این است که: بر (ألف) تنها قضاءآوردن روزۀ ماه رمضان لازم است، و از روزه خوردن گناهی بر وی نیست، ولی (ب) هم گنهکار است، و هم باید روزه را که حق خدا است، قضاء آورده و کفاره بدهد.

حالا این شخصی که روزه را قصدا و بدون هیچ عذر شرعی خورده است، اگر نمازهای پنج وقت را به جماعت اداء می‌کند، و یا روز عاشوراء و یا روز عرفه را روزه می‌گیرد، و یا حج و یا عمره می‌کند، در صورتی که (حق خدا) را که قضاءآوردن رمضان باشد، اداء کرده باشد، امید است که خداوند متعال گناه روزه خوردنش را برایش ببخشد، ولی اگر روزه را که (حق خدا) است، قضاء نیاورده باشد، اگر هرکار خیر دیگری و هر طاعت و عبادت دیگری را انجام می‌دهد، به اتفاق همۀ علماء جای روزۀ قرضش را نمی‌گیرد، و همینگونه است، مسئلۀ نماز و یا حج و یا هر حق دیگری را که از (حقوق الله) ترک شده باشد.

دوم – حقوق الناس:

اکنون سه کس را به نام‌های (أ) و (ب) و (ج) در نظر بگیریم، (أ) از (ب) مبلغ ده هزار درهم قرض می‌گیرد، و (ج) مبلغ ده هزار درهم به زور، و یا به رشوت می‌گیرد.

حالا از نگاه شرعی هریک از (أ) و (ج) باید برای (ب) ده هزار درهم بدهد، (أ) نسبت به اینکه پولی را از وی به طور قرض گرفته است، و بر وی لازم است که قرضش را اداء نماید، و (ج) نسبت به اینکه پولی را از (ب) به ناحق گرفته است، و پولی که به ناحق از کسی گرفته می‌شود، باید برایش مسترد گردد.

و فرقی که بین (أ) و (ج) وجود دارد این است که (أ) تنها مسؤول ادای ده هزار درهم قرض است، و گناهی بر وی نسبت به گرفتن پول از (ب) نیست، زیرا پول را از وی به رضا و رغبت خود (ب) گرفته است، و به نیتش هم این است که در وقت معین آن، قرضش را اداء نماید، ولی (ج) برعلاوه از آنکه باید ده هزار درهم برای (ب) بدهد، از اینکه این پول را از وی به زور و یا به شورت گرفته است، گنهکار نیز هست.

حالا اگر (ج) مالی را که از (ب) به غیر حق گرفته بود، برایش مسترد می‌کند، و بعد از آن اطاعات و عباداتی که سبب محو گناهان می‌شود، انجام می‌دهد، بازهم امید است که خداوند متعال به فضل و رحمت خود گناه اینکه ده هزار درهم را از راه غیر مشروع بدست آورده بود، برایش ببخشد، ولی اگر حق (ب) را نمی‌دهد، و در عین حال انواع طاعات و عبادات را انجام می‌دهد، و حج و یا عمره می‌کند، بازهم به اتفاق همۀ علماء این طاعات و عبادات – از هر نوعی که باشد، و به هر مقداری که باشد – هیچ تاثیری بر ساقط شدن حق (ب) از ذمۀ (ج) ندارد.

پس خلاصه آنکه: اگر کسی بر ذمه‌اش حقی از حقوق الله و یا حقوق الناس باشد، ولو آنکه سال‌ها طاعت و عبادت کند، این طاعات و عباداتش سبب آن نمی‌شود که حق خدا و یا حق بندگانش از ذمۀ وی ساقط گردد.

بنابراین، اگر نمازی نخوانده است، باید نماز را قضاء بیاورد، و اگر روزۀ نگرفته است، باید روزه‌اش را قضاء بیاورد، و همچنین است هر حق دیگری از حقوق الله، و اگر مال کسی را از وی به زور، و یا از راه رشوت، گرفته است، باید برایش برگرداند، و همچنین است حکم خوردن مال یتیم، سودخواری، خیانت به بیت المال، غل و غش در معامله، و امثال هم.

و گناه کبیرۀ که امید است به سبب بعضی از طاعات و عبادات مانند حج کردن، بخشیده شود، گناه کبیره‌ای است که در این دنیا امکان جبران ندارد، و در این زمینه ملا علی قاری حنفی در مناسک خود می‌گوید:

«طوری که برای اهل علم و معرفت واضح است بعضی از حقوق الله مانند: ترک نماز و روزه از جملۀ چیزهائی است که به اتفاق علماء باید قضاء آورده شود، ولو آنکه شخص توبه نماید، چنان‌چه بعضی از حقوق الناس نیز به سبب حج بخشیده نمی‌شود، مانند: خون ناحق، خوردن مال مردم به ظلم، و یگانه راه بخشیده شدن این گناهان آن است که شخص قاتل، خود را در اختیار اولیای مقتول قرار دهد، [تا اگر خواستند او را قصاص نمایند، و یا از وی دیت گرفته، و یا او را بدون مقابل عفو نمایند]، و مالی را که از مردم به ظلم گرفته است، برای آن‌ها برگرداند، و یا از آن‌ها بحل داشتی بخواهد».

بلی گناهان کبیرۀ متعلق به حقوق الله، که نه قابل قضاءآوردن است، و نه قابل جبیره کردن، مانند شراب‌خواری و امثال آن، و همچنین گناهان کبیرۀ متعلق به حقوق الناس که به سبب وجود نداشتن صاحبان آن‌ها، و یا به سبب آنکه قابل بحل داشتی خواستن نیست، [مانند: زنا و امثال آن]، امید بخداوند است، که به سبب (حج مبرور) بخشیده شود»([15]).

و حج مبرور حجی است که:

1- از مال حلال باشد.

2- در وقت انجام دادن حج مرتکب معصیتی نشود.

3- از گناهان گذشته‌اش توبه نماید، یعنی: حق هرکس را برایش برگرداند.

4- بعد از حج توجه‌اش به امور عقبی، بیش از توجه‌اش به امور دنیا باشد.

ولی کسی که از مال حرام حج می‌کند، در وقت نیت حج برایش گفته می‌شود که: حجت قبول نیست، و مردود است، و در حدیث نبوی شریف آمده است که پیامبر خداج فرمودند: «کسی که از مال حرام حج می‌کند، و می‌گوید: لبیک اللهم لبیک، خداوند متعال در جوابش می‌گوید: لا لبیک ولا سعدیک، حتى ترد ما فی یدیک، یعنی: تا وقتی که مال مردم را برای‌شان برنگردانی حجت مقبول نیست».

و در روایت دیگری آمده است که پیامبر خدا ج فرمودند: «کار و کسب تو از حرام است، و لباس تو از حرام است، و توشۀ راهت از حرام است، با گناهت پس بگرد، از این حج مزدی برایت نیست، و سرنوشت بدی در انتظار تو است».

و بالآخره این موضوع را به آنچه که امام قرطبی/ در تفسیر خود در مورد اثر توبه بر حقوق الله و حقوق الناس ذکر کرده است، ختم می‌کنیم.

امام قرطبی/ می‌گوید: (علماء گفته‌اند: گناهی که از آن توبه صورت می‌گیرد، یا حق خدا است، و یا حق بنده، اگر حق خدا، مثلا: ترک نماز باشد، توبه از آن وقتی صحیح است که در پهلوی پشیمانی از ترک نماز، نمازهای را که فوت کرده است، باید قضاء بیاورد، و همچنین است حکم ترک روزه و زکات).

(و اگر کسی را به غیر حق کشته بود، اگر ورثۀ مقتول می‌خواستند که او را قصاص نمایند، باید خود را جهت قصاص برای آن‌ها تسلیم نماید، و اگر کسی را قذف کرده بود، اگر جانب مقابل مطالبۀ حد را داشت، باید خود را آمادۀ اجرای حد قذف نماید، و اگر او را عفو کردند، همین کفایت است که از گذشته‌اش پشیمان بوده و از روی اخلاص تصمیم بگیرد که دو مرتبه مرتکب چنین عمل زشتی نگردد، و همچنین اگر او را از خون ناحق در مقابل مال معینی عفو کردند، اگر قدرت به ادای آن مال را داشت، باید آن را برای آن‌ها اداء نماید.....).

(و اگر گناهی را که مرتکب شده بود، حدی از حدود الله بود، اگر از صدق دل توبه کرده باشد، آن حد از وی ساقط می‌شود، و خداوند متعال در نص قرآن مجید، حد را از محاربینی که پیش از قدرت یافتن بر آن‌ها توبه می‌کنند، ساقط ساخته است، و این دلیل بر آن است که اگر بعد از قدرت یافتن بر آن‌ها توبه کردند، حد از آن‌ها ساقط نمی‌شود، و همچنین است حکم شرابخواران، دزدان، و زناکاران، که اگر توبه کردند، و اثر توبه در آن‌ها معلوم شد، و بعد از آن موضوع به امام رسید، مناسب نیست که حد را بر آن‌ها جاری سازد).

(ولی اگر گناه متعلق به حقوق بندگان بود، توبه تا آن وقت صحت ندارد – که در صورت قدرت داشتن – حق آن‌ها را به زودترین فرصت برای آن‌ها برساند، و اگر به مسلمانی ضرری رسانده بود، و آن شخص نمی‌دانست و خبر نداشت که این ضرر از کجا و از طرف چه کسی برایش رسیده است، باید آن ضرر را از وی دور سازد، بعد از آن از وی بخواهد تا او را عفو نماید و برایش طلب آمرزش نماید، و اگر از وی عفو کرد، گناهش ساقط می‌شود، و اگر شخصی دیگری را فرستاد که از نزد آن شخص برایش طلب عفو و آمرزش نماید، و شخص مظلوم از ظالم عفو نمود، خواه ظالم را بشناسد، و خواه نشناسد، این عفوش صحیح است).

(و اگر کسی را بناحق آزرده ساخته بود، و یا سبب غم و اندوه او شده بود، و یا او را سیلی و یا پس‌گردنی و یا شلاقی زده بود، سپس از این کارش پشیمان شده بود، و تصمیم جدی گرفته بود که دوباره به این کار اقدام ننماید، و از مظلوم طلب عفو نموده بود، و مظلوم به خوشی خود از وی عفو نمود، این گناهان از وی ساقط می‌گردد، و همچنین است حکم هر دشنام دیگری که در آن حدی نیست)([16]).

پس خلاصۀ کلام در این موضوع آنکه:

1- اگر کسی از گناهان کبیره اجتناب ورزد، به سبب انجام دادن طاعات و عبادات، خداوند متعال از لطف و رحمت خود گناهان صغیره‌اش را برایش می‌آمرزد.

2- اگر کسی مرتکب گناه کبیرۀ شده باشد، اگر از آن گناه از صدق دل توبه کرده و شروط توبه را کاملا مراعات نموده باشد، امید به لطف و مرحمت خداوند متعال آن است که توبه‌اش را قبول نموده و او را مشمول رحمت خود بگرداند.

3- و اگر کسی مرتکب گناه کبیره گردیده، و از آن گناهان توبه نکرده باشد، در تحت مشیئت خدا است که اگر خواسته باشد از وی عفو می‌کند، و اگر خواسته باشد او را به اندازۀ گناهش در آتش دوزخ عذاب کرده و سپس به رحمت خود، و به سبب شفاعت شافعین او را نجات داده و به بهشت می‌برد.

4- کسی که حق و یا حقوق از بندگان بر ذمه‌اش می‌باشد، از این حقوق در قیامت باید جواب بدهد، به طوری که اگر ثوابی داشته باشد، این ثوابش عوض حق آن شخص به صاحب حق داده می‌شود، و اگر ثوابی نداشته باشد، به اندازۀ حق آن شخص و یا اشخاصی که حق آن‌ها را خورده است، از گناهان آن‌ها بر ذمۀ وی نهاده می‌شود، و در نتیجه عوض گناهان خود، و گناهان آن اشخاصی که بر وی حق و یا حقوقی دارند، در آتش دوزخ می‌سوزد.

از ابوهریرهس روایت است که پیامبر خدا ج [صحابه را مخاطب قرار داده و] پرسیدند: «آیا می‌دانید که مفلس کیست»؟ گفتند: مفلس در بین مایان کسی است که درهم و متاعی نداشته باشد، فرمودند: «مفلس از امت من کسی است که روز قیامت با نماز و روزه و زکات حاضر می‌شود، و این در حالی است که این شخص را دشنام داده است، و آن دیگری را متهم به زنا کرده است، از آن دیگری مالش را خورده است، و خون آن شخص دیگر را ریخته است، و انسان دیگری را لت و کوب کرده است، به این و آن از حسناتش داده می‌شود، و اگر پیش از آنکه حق آن‌ها داده شود، حسناتش خلاص شد، از گناهان آن‌ها برداشته شده و بر این شخص نهاده شده، و بعد از آن در آتش انداخته می‌شود»([17]).

و باید دانست که انداخته شدن در آتش دوزخ کار سهل و آسانی نیست، زیرا اگر تمام نعمت‌های دنیا ولو آنکه برای مدت هزاران سال ادامه داشته باشد، به آن نمی‌ارزد که انسان در مقابل آن یک لحظۀ در آتش دوزخ معذب گردد، و طوری که نبی کریم ج فرموده‌اند: (آتش دوزخ نود و نه چند از آتش دنیا سوزنده‌تر است).

از ابوهریرهس روایت است که پیامبر خدا ج فرمودند: «این آتش شما یک جزء از هفتاد جزء از آتش جهنم است»، کسی گفت: یا رسول الله! همین آتش دنیا هم [برای عذاب] کافی است، فرمودند: «آتش دوزخ بر آتش دنیا شصت و نه مرتبه برتری داده شده است، [یعنی سوزنده‌تر ساخته شده است]، و هر جزء آن مانند آتش دنیا سوزنده است»([18]).

و بالآخره باید گفت که: این عقیدۀ اهل سنت و جماعت در مورد گناهان، عقیده‌ای است حق و وسط بین افراط و تفریط، یعنی: بین عقیدۀ خوارج که مرتکب کبیره را خارج از دین می‌دانند، و بین عقیدۀ مرجئه که می‌گویند با داشتن ایمان گناه اثری ندارد، والله تعالی أعلم بالصواب.

مسئلۀ سوم – اختلافات فقهاء در استنباط احکام از احادیث

در این مسئله باید به سه موضوع مهم اشاره کرد:

موضوع اول: سبب اختلاف.

موضوع دوم: حکم اسلام در این اختلافات.

موضوع سوم: موقف دیگران از این اختلافات.

موضوع اول – اسباب اختلاف:

در مورد اول که سبب اختلافات فقهاء در استنباط احکام از قران مجید و سنت نبوی باشد، علماء کتاب‌های مستقلی تالیف نموده و این اسباب را به طور مشروح بیان داشته‌اند، و در این مقدمه نمی‌توان این اسباب را به طور کامل شرح داد، ولی می‌توان به طور خلاصه به این اسباب اشاره نمود و گفت که: مهمترین این اسباب عبارت اند از:

1- اختلاف در ثبوت نص و عدم ثبوت آن:

به این طریق که فلان حدیث – نظر به شروطی که هر امام برای قبول احادیث وضع کرده‌اند – در نزد فلان امام و مجتهد ثابت و قابل احتجاج است، ولی در نزد امام دیگر قابل احتجاج نیست، مثلا: بعضی از علماء اتصال سند را در حدیث شرط می‌دانند، بنابراین حدیث مرسل را که سندش متصل نیست، قابل احتجاج نمی‌دانند، ولی عدۀ دیگری چنین چیزی را شرط ندانسته‌اند، بنابراین حدیث مرسل را قابل احتجاج می‌دانند، و از همین قبیل است شرط عدم اختلاف را وی با روایتش، فقیه بودن راوی در وقت مخالفت حدیثش با قیاس، و شروط دیگری همانند این‌ها.

2- اختلاف در فهم نص:

یعنی بعد از اینکه حدیث در نزد مجتهدین قابل احتجاج بود، می‌شود که اختلاف‌شان در فهم این حدیث باشد، و چون از یک طرف آیات قرآن کریم، و احادیث نبوی دارای الفاظ مشترک، و مجمل، و ظاهر، و خفی و مطلق و مقید و امثال هم بوده، و از طرف دیگر مجتهدین دارای فهم و درک مختلفی می‌باشند، لذا می‌شود که در فهم این الفاظ و در استنباط احکام از این الفاظ باهم اختلاف نظر پیدا کنند.

3- اختلاف در جمع و ترجیح بین نصوص متعارضه:

گرچه در حقیقت امر، بین نصوص شریعت – چه قرآن باشد و چه سنت – تعارضی وجود ندارد، ولی می‌شود که نظر به اسبابی که در باب تعارض و ترجیح به تفصیل مذکور است، در ظاهر امر، بین بعضی از نصوص تعارض به چشم بخورد، و از جملۀ این اسباب آنکه:

أ- یک نص عام بوده، و نص دیگر جهت تخصیص آن آمده باشد.

ب- یک نص مطلق بوده و نص دیگر جهت تقیید آن آمده باشد.

جـ- یک نص منسوخ، و نص دیگر ناسخ آن واقع شده باشد.

د- یک نص دارای حکمی باشد که خاص به نبی کریم ج بوده، و نص دیگر متعلق به سائر افراد امت باشد، و اسباب دیگری از همین قبیل.

و چون مجتهدین در اجتهاد خود دارای مناهج مختلفی بوده، و در کیفیت دفع تعارض باهم اختلاف نظر دارند، می‌شود که این اختلاف نظر در دفع تعارض، سبب اختلاف نظر در استنباط احکام فقهی گردد.

4- اختلاف در قواعد اصولی:

اصول فقه دارای قواعد بسیاری است، مانند: قاعدۀ تخصیص عام، تقیید مطلق، عموم مشرک، عبارت نص، اشارۀ نص، اقتضای نص، مفهوم مخالف، دلالت امر، دلالت نهی، و ده‌ها قاعدۀ اصولی دیگر، که هر مجتهد نظر به منهج و اسلوب خود در اجتهاد در این قواعد با مجتهد دیگر اختلاف نظر دارد، مثلا: عدۀ از مجتهدین مفهوم مخالف را حجت می‌دانند، حال آنکه عدۀ دیگر می‌گویند که مفهوم مخالف در شریعت قابل اعتبار و احتجاج نیست، و همچنین اختلاف در قواعد دیگر، و این اختلاف در قواعد، سبب اختلاف در بسیاری از مسائل فقهی در بین آن‌ها می‌شود.

5- اختلاف در مصادر اجتهاد:

مصادر اجتهاد عبارت از ادلۀ کلی است که اساس اجتهاد شمرده می‌شود، مانند: قرآن کریم، سنت نبوی، اجماع، قیاس، استحسان، استصحاب، مصالح مرسله، عرف، شریعت‌های گذشته، سد ذریعه، اجتهادات صحابه، و امثال این‌ها، چون بعضی از این مصادر در نزد بعضی از مجتهدین قابل احتجاج بوده، و در نزد عدۀ دیگری از مجتهدین قابل احتجاج نیست، این اختلاف در حجیت بعضی از مصادر سبب اختلاف در بسیاری از فروعات فقهی شده است.

موضوع دوم: حکم اسلام در این اختلافات:

به طور خلاصه می‌توان گفت که اختلاف علماء و مجتهدین در فهم و استنباط احکام از نگاه شرعی مقبول و مشروع است، و برای این امر دلائل بسیاری است، و ما در اینجا به دو دلیل از این دلائل اشاره می‌کنیم:

دلیل اول: محتمل بودن خود نصوص شرعی.

باید گفت که حکمت خداوند عزوجل چنین تقاضا نمود که بعضی از نصوص قرآن مجید و سنت نبوی از نگاه دلالت بر معنی خود، قطعی و بدون احتمال بوده، و نصوص دیگری غیر قطعی و دارای چندین احتمال باشد.

به طور مثال: خداوند متعال در مورد زنی که شوهرش او را طلاق داده است، و این زن به سببی از اسباب عادت ماهانگی ندارد، می‌فرماید: ﴿وَٱلَّٰٓـِٔی یَئِسۡنَ مِنَ ٱلۡمَحِیضِ مِن نِّسَآئِکُمۡ إِنِ ٱرۡتَبۡتُمۡ فَعِدَّتُهُنَّ ثَلَٰثَةُ أَشۡهُرٖ وَٱلَّٰٓـِٔی لَمۡ یَحِضۡنَ [الطلاق: 4]، یعنی: و زنانی که از عادت ماهانه مرحوم‌اند، اگر در وضع آن‌ها شک دارید – و نیز زن‌هائی که حیض نشده‌اند، عدۀ آن‌ها سه ماه است.

و چون این آیۀ کریمه همانطوری که از نگاه ثبوت قطعی است، از نگاه دلالت نیز قطعی است، زیرا لفظ سه ماه) واضح و قطعی است که احتمال دیگری غیر از (سه ماه) ندارد، بنابراین همۀ علماء به اتفاق نظر می‌گویند که: اگر زنی حیض نمی‌شد، و شوهرش او را طلاق داد، عده‌اش سه ماه کامل است.

ولی در آیۀ دیگری که در همین مورد، یعنی: عدۀ زن مطلقه آمده است، چون از نگاه دلالت بر معنای خود قطعی نبوده و دارای احتمال است، علماء در آن اختلاف نظر پیدا کرده‌اند.

خداوند متعال در مورد زن‌های که طلاق شده‌اند، و عادت ماهانه دارند می‌فرماید: ﴿وَٱلۡمُطَلَّقَٰتُ یَتَرَبَّصۡنَ بِأَنفُسِهِنَّ ثَلَٰثَةَ قُرُوٓءٖ [البقرة: 228]، یعنی: زنان مطلقه باید سه (قرء) انتظار بکشند، و لفظ (قرء) در کلام عرب به دو معنی می‌آید، یکی: (طهر) و دیگری (حیض)، و اینکه مراد از آن در این آیۀ کریمه کدام یک از این دو معنی است، هردو احتمال وجود دارد.

و از اینجا است که عدۀ از علماء نظر به ادله و قرائن دیگری که در نزد خود دارند می‌گویند که مراد از (قرء) در این آیۀ کریمه (حیض) است، نه (طهر)، و عدۀ دیگری بازهم به اساس ادله و قرائن دیگری که در نزد خود دارند، می‌گویند که مراد از آن (طهر) است، نه (حیض).

پس خلاصه آنکه: چون در آیۀ اول لفظ (سه ماه) آمده بود، و این لفظ واضح بوده و احتمال دیگری نداشت، علماء در فهم آن اختلافی باهم نکردند، ولی در آیت دومی چون لفظ (قرء) آمده بود، و این لفظ در لغت عرب دارای احتمال بوده و به معنی (طهر) و (حیض) هردو استعمال می‌شود، لذا در این مورد که مراد از (قرء) در این آیۀ کریمه کدام یک از این دو معنی است، علماء اختلاف نظر پیدا کرده‌اند.

و اگر خداوند متعال می‌خواست که اختلافی نباشد، می‌توانست که این آیۀ کریمه را نیز به لفظی نازل کند که مانند آیۀ اول قطعی بوده و دارای احتمالات نباشد، مثلا: اینطور می‌گفت که: (زنان مطلقه باید سه (طهر)، و یا سه (حیض) انتظار بکشند) که در این صورت جای برای اختلاف فقهاء باقی نمی‌ماند.

دلیل دوم: تأیید نبی کریم ج بر این اختلافات:

طوری که به همگان معلوم است، اختلاف در مسائل فقهی زادۀ عصر أئمۀ مجتهدین نیست، بلکه در زمان خود رسول اکرم ج صحابهش در چنین مسائلی باهم اختلاف نظر می‌کردند، ولی نبی کریم ج از این اختلافات‌شان اطلاع یافته و مانع این اختلافات نمی‌شدند.

مثلا: در غزوۀ احزاب هنگامی که پیامبر خدا ج عدۀ از صحابه را غرض محاصرۀ یهود به بنی قریظۀ فرستادند، برای آن‌ها گفتند: «نباید کسی از شما نماز عصر را جز در (بنی قریظه) در جای دیگری بخواند»، و صحابه رضی الله به طرف بنی قریظه به راه افتادند، و در راه، پیش از رسیدن به بنی قریظه وقت نماز عصر فرا رسید.

عدۀ گفتند: تا به بنی قریظه نرسیم، نماز عصر را نمی‌خوانیم، زیرا پیامبر خدا ج گفته‌اند که: نباید کسی از شما نماز عصر را جز در (بنی قریظه) در جای دیگری بخواند»، و همان بود که خواندن نماز عصر را تا وقت رسیدن به بنی قریظه به تاخیر انداختند.

وعدۀ دیگری را از آن‌ها گفتند که قصد پیامبر خدا ج از این سخن، عجله کردن در رفتن بود، نه تاخیر نماز عصر، و همان بود که نماز را در اول وقت آن در راه خواندند، و چون این خبر به پیامبر خدا ج رسید، هیچکدام را مورد سرزنش و ملامتی قرار ندادند.

این در حیات پیامبر خدا ج، ولی بعد از وفات پیامبر خدا ج این دامنۀ اختلاف در مسائل فقهی هرچه وسیع، و وسیع‌تر گردید، تا جائی که تقریبا در تمام مسائلی که فقهاء در عصور بعدی اختلاف کردند، فقهای صحابه نیز در آن اختلاف نظر دارند.

و علاوه بر آنچه که ذکرش رفت، باید دانست که قصد همۀ فقهاء از ابراز نظر در مسائل فقهی، و اختلاف با یکدیگر، بیان حکم خدا و رسول او ج در مسائل شرعی است، نه چیز دیگری، و از اینجا است که بنا به فرمودۀ پیامبر خدا ج اگر مجتهد در اجتهاد خود به صواب و حقیقت برسد، برایش دو مزد است، یکی مزد اجتهاد و دیگری مزد رسیدن به صواب، و اگر در اجتهاد خود به خطا می‌رود، برایش یک مزد است، که مزد اجتهادش باشد.

موضوع سوم – موقف دیگران از این اختلافات:

نظر به اسبابی که ذکرش رفت، علماء در بسیاری از مسائل فقهی – چه در عبادات و چه در معاملات و چه در جنایات وغیره – باهم اختلاف نظر دارند.

مثلا: مجتهدی می‌گوید که: اگر کسی وضوء داشت و همسرش را بوسید، اگر از وی چیز خارج نشود، وضویش نمی‌شکند، و دیگری می‌گوید که وضویش می‌شکند.

مجتهدی می‌گوید که: بالا کردن دست‌ها در وقت رکوع کردن سنت است، مجتهد دیگری می‌گوید که سنت نیست.

یکی می‌گوید که اگر کسی با امام به جماعت نماز می‌خواند، خواندن (الحمد لله) بر وی لازم نیست، وعدۀ دیگری آن را لازم می‌دانند.

عدۀ می‌گویند که: اگر طفلی از سینۀ زنی یکبار شیر خورد، ولو آنکه این شیر اندک باشد، آن زن مادر این طفل شمرده و حرمت رضاع ثابت می‌گردد، وعدۀ می‌گویند تا سه بار شیر نخورد، حرمت رضاع ثابت نمی‌گردد، وعدۀ دیگری حرمت رضاع را به پنج بار شیر خوردن می‌دانند.

عدۀ می‌گویند که اگر کسی با زنی زنا کرد، مادر این زن و دختر این زن برای زانی حرام می‌شود، و این به مانند آن است که آن زن را به نکاح گرفته باشد، و در نکاح با وی جماع کرده باشد، وعدۀ مادر و دختر آن زن را بر وی حرام نمی‌دانند.

عدۀ می‌گویند که اگر کسی زنش را سه طلاق داد، تا وقتی که این زن در عده است، نفقه‌اش بر عهدۀ شوهری که او را طلاق داده است، لازم می‌باشد، خواه این زن حامل باشد، و خواه نباشد، وعدۀ دیگری می‌گویند که: اگر این زن حامل بود، نفقه‌اش ثابت می‌شود، و اگر حاصل نبود، مستحق نفقه نمی‌باشد، و همچنین در بسیاری از مسائل دیگر، و در این کتاب صدها مسئله که علماء در آن‌ها اختلاف نموده‌اند به چشم خواهد خورد.

حالا شخصی که از این نظریات مختلف اطلاع حاصل می‌کند، باید از کدام یک از این آراء پیروی نماید؟ مثلا: اگر وضوء داشت و همسرش را بوسید، آیا دوباره وضوء بسازد و یا نسازد؟ و اگر با امام به جماعت نماز می‌خواند، الحمدلله را بخواند و یا نخواند؟ و همچنین در هر مسئلۀ دیگری که علماء در آن اختلاف نموده‌اند.

در جواب باید گفت که: کسانی که از این نظریات مختلف اطلاع حاصل می‌کنند، و می‌خواهند موقف خود را نسبت به این اختلاف بدانند، به طور کلی به سه مرتبه قرار ذیل تقسیم می‌شوند:

مرتبۀ اول – مجتهدین:

و مراد از مجتهد کسی است که با علم و دانشی که حاصل کرده است، می‌تواند احکام فقهی را از ادلۀ شرعی استنباط نماید، و شخص وقتی به درجۀ اجتهاد می‌رسد که متصف به چندین صفت باشد، که این اوصاف به نام شروط اجتهاد یاد می‌شود، و این شروط به طور خلاصه عبارت اند از اینکه:

1- مسلمان باشد.

2- دارای فهم و ذکاوت عالی باشد.

3- قرآن کریم را با تمام آنچه که متعلق به آن است، از قبیل: معانی لغوی الفاظ آن، اسباب نزول آیات آن، احادیث نبوی، و آثاری که از صحابه در تفسیر و توضیح آیات آمده است، ناسخ و منسوخ آیات، شواهد لغوی در فهم معانی آیات، و خلاصه هر آن چیزهائی را که دانستن آن‌ها در فهم آیات قرآنی لازم است، باید به طور کامل و شاید و باید بداند.

4- أحادیث نبوی را، و بالأخص احادیث احکام را به طور کامل بداند، و از قواعد اصول حدیث، از حال روات، و اقوال صحابه در توضیح احادیث اطلاع کامل داشته باشد.

5- مسائلی را که مورد اجماع علماء است، به طور کامل بداند، تا نشود که نظر و رأیش بر خلاف اجماع علماء واقع گردد، و البته مسائل اجماع به هزاران مسئله می‌رسد.

6- لغت عربی را با تمام دقائق آن به طور کامل بداند.

7- از مقاصد شریعت اطلاع و فهم کامل داشته باشد.

8- علم اصول فقه را به طور شاید و باید بداند، زیرا بدون دانستن علم اصول فقه، استنباط احکام از نصوص شریعت – چه قرآن باشد و چه سنت، و چه هر دلیل دیگری – امکان پذیر نیست، و علم أصول فقه است که شامل ادلۀ شرع از کتاب و سنت و اجماع، و قیاس، وغیره، و شامل دلالت الفاظ از قبیل: امر و نهی، و عام و خاص، و مطلق و مقید، و نص و ظاهر، و خفی و مشکل، و محکم و متشابه، وغیره وغیره است.

و بعد از احتواء و تحصیل این علوم است که شخص مجتهد شمرده می‌شود، و بر چنین شخصی لازم است که خودش اجتهاد نموده و مقید به تقلید مجتهد دیگری نباشد.

و از اینجا بود که شاگردان امام ابوحنیفه رحمهم الله چون به درجۀ اجتهاد رسیده بودند، در بسیاری از مسائلی که امام ابوحنیفه/ اجتهاد نموده و ابراز نظر کرده بود، خود مستقلانه اجتهاد نمودند، و در نتیجه در بعضی از این مسائل با استاد خود موافقت نموده، و در مسائل بسیاری با وی مخالفت کردند.

مرتبۀ دوم – عوام الناس:

و مراد از عوام الناس کسانی می‌باشند که در علوم شرعی تحصیل نکرده و اهلیت نظر بر ادله و استنباط احکام را به هیچ وجه ندارند، چنین اشخاصی اگر پیرو مذهب معینی بودند، باید از همان مذهب پیروی نمایند، و اگر پیرو مذهب معینی نبودند، و در مسئلۀ از مسائل عالم متبحر، و مورد اطمینانی برای‌شان فتوی داد، می‌توانند به فتوی آن عالم عمل نمایند، زیرا طوری که گفته‌اند: مذهب عوام الناس مذهب کسی است که برای آن‌ها فتوی می‌دهد.

مرتبۀ سوم – متعلمین:

مراد از متعلمین کسانی‌اند که در مرتبۀ بالاتر از عوام الناس، و پایین‌تر از مجتهدین قرار دارند، زیرا این گروه نظر به اینکه چیزی از احکام و مسائل دین را آموخته‌اند، مرتبۀشان از عوام الناس بالاتر است، و نسبت به اینکه قدرت اجتهاد کردن را ندارند، مرتبۀشان از مجتهدین پایین‌تر است.

و چون تمام کسانی که در این گروه داخل می‌شوند، در یک مرتبۀ واحدی از علم قرار ندارند، لذا نمی‌توان برای همۀ این‌ها حکم واحدی صادر کرد، و آنچه که دربارۀ این‌ها می‌توان گفت این است که:

اگر از این‌ها کسانی باشند که در مرتبۀ از علم قرار داشته باشد که بتوانند دلیل مسئله را کما هو حقه بدانند، برای‌شان روا است که قول راجح‌تر را اختیار نموده و به آن عمل نمایند، ولی اگر در چنین مرتبۀ از علم قرار نداشته باشند، قرار دادن آن‌ها در مرتبۀ عوام الناس نزدیکتر به حقیقت، از قرار دادن آن‌ها در مرتبۀ مجتهدین است.

و ترجیح بین اقوال علماء برای کسی روا است که:

اول آنکه: دلیل مسئله را از کتاب الله و سنت نبوی بداند.

دوم آنکه: اگر دلیل مسئله از سنت نبوی باشد، باید مرتبۀ حدیث را از صحیح و حسن، و متصل و منقطع، و مرسل، و حسن لذاته و حسن لغیره، وغیره مسائل متعلق به سند حدیث را بداند.

سوم آنکه: باید از تمام آیات و احادیث دیگری که در مسئلۀ مورد نظر آمده است، اطلاع کامل داشته باشد، تا اگر کدام دلیل دیگری با این دلیل معارض باشد، بین آن‌ها موازنه نموده، و به دلیل راجح‌تر عمل نماید.

چهارم آنکه: از قواعد ترجیح، و اسالیب آن اطلاع کامل داشته باشد، تا نشود که دلیل راجح را گذاشته و به دلیل مرجوح عمل نماید.

پنجم آنکه: قواعد اصول را از الفاظ عموم، تخصیص عموم، تقیید مطلق، معانی مشترک، مفهوم موافق، مفهوم مخالف، دلالت الفاظ که عبارت از: عبارت نص، اشارت نص، دلالت نص، اقتضای نص باشد، و بالآخره از همۀ قواعدی که علماء در استنباط احکام وضع کرده و از آن به نام علم اصول فقه یاد می‌کنند، اطلاع کامل داشته باشد.

و اگر به این ادوات علمی مسلح نیست، باید قدر خود را بداند، و به میدان اجتهاد که میدان پُرخطری است، به اساس هوی و هوس قدم نگذارد، خداوند متعال می‌فرماید: ﴿وَلَا تَقُولُواْ لِمَا تَصِفُ أَلۡسِنَتُکُمُ ٱلۡکَذِبَ هَٰذَا حَلَٰلٞ وَهَٰذَا حَرَامٞ لِّتَفۡتَرُواْ عَلَى ٱللَّهِ ٱلۡکَذِبَۚ إِنَّ ٱلَّذِینَ یَفۡتَرُونَ عَلَى ٱللَّهِ ٱلۡکَذِبَ لَا یُفۡلِحُونَ ١١٦ [النحل: 116] یعنی: به اساس دروغی که زبان‌تان توصیف می‌کند، نگوئید که این حلال است و این حرام، تا بر خدا دروغ بسته باشید، کسانی که بر خدا دروغ می‌بندند، رستگار نخواهند شد.

آنچه که در مورد موقف دیگران از اختلاف علماء ذکرش رفت بیشتر ارتباط به مسائل عبادات دارد، و اما مسائل معاملات که در بین افراد صورت می‌گیرد، مانند: خرید و فروش، نکاح و طلاق، کفالت و وکالت، دزدی و زنا، و امثال این‌ها، اگر دولت اسلامی وجود داشته باشد، از اولین وجیبه‌اش آن است که احکام شریعت اسلامی در این مسائل ذریعۀ اشخاص متخصص و قانوندان، تدوین نموده، و در محاکم شرعی و دیگر مؤسسات ذی ربط دولتی من حیث قوانین واجب الأجراء در اختیار آن‌ها قرار دهد، تا طبق آن در همۀ شؤون زندگی حکم صادر کرده و عمل نمایند.

و در این صورت بر همگان – چه مجتهد باشند، و چه متعلم، و چه عوام الناس – لازم است که از این قوانین پیروی نموده و طبق احکامی که از این محاکم، و دستگاه‌های دولتی صادر می‌گردد، پابندی نشان داده و به آن عمل نمایند.

رموز توضیحی:

جهت استفادۀ بیشتر و توضیح ادای بهتر معانی، مسائلی را در ترجمه و شرح، قرار ذیل مد نظر قرار داده‌ام:

1- جهت تمییز و توضیح عبارات، این اقواس را قرار ذیل بکار برده‌ام:

أ- برای آیات قرآنی این دو قوس: ﴿﴾.

ب- برای الفاظ نبوی این دو قوس: «».

جـ- برای کلمات و یا عبارات مهم این دو قوس: ().

د- برای توضیح عبارات و کلمات این دو قوس: [].

2- صاحب مختصر، احیانا نام و یا لقب پیامبر اکرم ج را بدون صلاۀ و سلام ذکر می‌نماید، مترجم این عمل را استدراک نموده و همه جا متصل با ذکر نام و یا لقب آن حضرت ج، صلاۀ و سلام را نیز ذکر می‌نماید.

3- و همچنین بسا می‌شود که بعد از ذکر نام صحابه ترضی از وی، یعنی: (س)، ذکر نمی‌گردد، ولی در ترجمه و شرح، مقرون به نام صحابه – به استثنای آنکه نام وی در متن لفظ نبوی بوده، و یا سیاق عبارت تقاضای ذکر ترضی را نداشته باشد – مقرون به ذکر نام صحابه، (س) را نیز ذکر می‌نماید.

4- چون در زبان عربی برای همگان چه منظور احترام شخص باشد و چه نباشد – به جز در حالات و عبارات خاصی – صیغۀ مفرد به کار می‌رود، ولی در زبان فارسی در چنین موردی فرق گذاشته می‌شود، یعنی اگر منظور نظر، شخصیت بزرگی باشد، از وی به صیغۀ جمع یاد می‌گردد، مثلا: عوض آنکه بگویند: (فلان شخصیت چنین گفت)، جهت احترام می‌گویند: (فلان شخصیت چنین فرمودند)، روی این اساس، در هر موردی که موضوع مربوط به شخصیت و مقام پیامبر خدا ج باشد، از صیغۀ جمع استفاده می‌گردد، مثلا گفته می‌شود که: فرمودند، پرسیدند، آمدند، رفتند، و امثال این‌ها.

5- در ترجمه ولو آنکه کلمۀ عربی به حال خود باقی بماند، آن کلمه به اساس قواعد و عرف زبان فارسی نوشته می‌شود نه قواعد عربی، مثلا وقتی که عبارت: (عن أبی هریرهس) و یا عبارت: (عن أبی ذرس) را ترجمه می‌کنم نمی‌گویم که: (از ابی هریره روایت است)، و یا: (از ابی ذر روایت است) بلکه می‌گویم: (از ابوهریرهس روایت است)، (و از ابوذرس روایت است).

6- وقتی که اسمی معرف به (الف لام) بوده و در عرف لسان فارسی، بدون از (الف لام) نطق و نوشته شود، همان اسلوب زبان فارسی مراعات می‌گردد، مثلا عوض (الحسن) و (العباس) و امثال این‌ها گفته می‌شود که (حسن) و (عباس).

توجه:

1- استنباط احکام از احادیث نبوی، اصول و قواعد و شروط خاص خود را دارد، و چنین کاری از اشخاصی که به مرحلۀ پختگی علمی نرسیده‌اند، به هیچ وجه امکان پذیر نیست، به این اساس نباید همه کس آنچه را که از ظاهر بعضی از احادیث به ذهنش خطور می‌کند، حکم شرعی قرار داده و همانگونه به آن عمل نماید، و یا حسب فهم خود برای دیگران فتوی بدهد.

به طور مثال، اگر به حدیثی که می‌گوید: پیامبر خدا ج در حج، در جواب همه کسانی که از ایشان می‌پرسیدند، من ندانسته چنین و چنان کردم، می‌فرمودند: «بکن و باکی ندارد» برخورد می‌نماید، نباید اینطور بفهمد که انجام دادن هر عملی که در حج دانسته و یا حتی ندانسته صورت می‌پذیرد روا بوده و باکی ندارد.

و یا اگر به این حدیث می‌رسد که پیامبر خدا ج بعد از نماز عصر دو رکعت نماز می‌خوانند، نباید بگوید که: خواندن دو رکعت نماز بعد از عصر سنت است، زیرا پیامبر خدا ج بعد از عصر همیشه دو رکعت نماز می‌خواندند، و بسیاری از احادیث دیگری از همین قبیل.

بلکه باید برای فهم و درک حقیقی معنی چنین احادیثی، به کتب فقهاء و شروح احادیث نبوی مراجعه نماید.

2- در شرح این کتاب بس مهم، بیش از پنج هزار حکم فقهی، حکمت نبوی، فوائد حدیثی، و مسائل دیگر را برای خوانندگان این کتاب جمع‌آوری نموده‌ام، و این عملی را که انجام داده‌ام، عمل بشری است، و یقینا که مانند هر عمل بشری دیگری خالی از عیوب و اخطاء نخواهد بود، اگر اشتباه و خطائی به چشم خوانندۀ محترم می‌خورد، و یا عبارت از مبهم و غیر قابل فهم می‌داند، به آدرسی که در ابتدای این کتاب ثبت نموده‌ام، در حیاتم به طور مستقیم با خودم تماس برقرار ساخته و از نظریات و استفسارات خویش ممنونم سازد، و بعد از وفاتم از اهل علم در زمینه مشورت خواسته و آنچه را که صواب و حق می‌داند، در حاشیۀ کتاب مرقوم فرماید، و برایم از خداوند متعال طلب عفو و مغفرت نماید.

3- در شرح این کتاب، و به مراجعه به کتب علماء، و ذکر آراء آن‌ها، در بعضی از مسائل که حق را برخلاف کدام نظر دیدم، ابراز نظر نمودم، و در این اختیارات خود اگر به صواب رسیده باشم، توفیقی است که از طرف خداوند متعال نصیبم گردیده است، و اگر راه خطاء را پیموده باشم، چون قصدم بیان حق و حقیقت است، لذا از خداوند متعال امید مغفرت دارم.

﴿رَبَّنَا لَا تُؤَاخِذۡنَآ إِن نَّسِینَآ أَوۡ أَخۡطَأۡنَاۚ رَبَّنَا وَلَا تَحۡمِلۡ عَلَیۡنَآ إِصۡرٗا کَمَا حَمَلۡتَهُۥ عَلَى ٱلَّذِینَ مِن قَبۡلِنَاۚ رَبَّنَا وَلَا تُحَمِّلۡنَا مَا لَا طَاقَةَ لَنَا بِهِۦۖ وَٱعۡفُ عَنَّا وَٱغۡفِرۡ لَنَا وَٱرۡحَمۡنَآۚ أَنتَ مَوۡلَىٰنَا فَٱنصُرۡنَا عَلَى ٱلۡقَوۡمِ ٱلۡکَٰفِرِینَ ٢٨٦.


1- کتاب بَدء الوَحی إلى رسول الله ج



[1]- از مقدمۀ مختصر صحیح البخاری به اختصار.

[2]- الفقه الأکبر با شرح ملا علی قاری (ص/66-68).

[3]- عَنْ عُثْمَانَ بْنِ عَفَّانَ رَضِیَ اللهُ عَنْهُ قَالَ: سَمِعْتُ رَسُولَ اللهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ یَقُولُ: «مَنْ تَوَضَّأَ لِلصَّلَاةِ فَأَسْبَغَ الْوُضُوءَ، ثُمَّ مَشَى إِلَى الصَّلَاةِ الْمَکْتُوبَةِ، فَصَلَّاهَا مَعَ النَّاسِ أَوْ مَعَ الْجَمَاعَةِ أَوْ فِی الْمَسْجِدِ غَفَرَ اللهُ لَهُ ذُنُوبَهُ»، أخرجه مسلم، کتاب الطهارة، باب فضل الوضوء (1/469)، برقم (232).

[4]- عَنْ أَبِی هُرَیْرَةَ رَضِیَ اللهُ عَنْهُ عن النبی اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ قَالَ: «الصَّلَوَاتُ الْخَمْسُ، وَالْجُمُعَةُ إِلَى الْجُمُعَةِ کَفَّارَاتٌ لِمَا بَیْنَهُنَّ»، آخرجه مسلم، کتاب الطهارة، باب فضل الوضوء (1/469)، برقم [15] (233).

[5]- عَنْ أَبِی هُرَیْرَةَ رَضِیَ اللهُ عَنْهُ أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ کَانَ یَقُولُ: «الصَّلَوَاتُ الْخَمْسُ، وَالْجُمُعَةُ إِلَى الْجُمُعَةِ، وَرَمَضَانُ إِلَى رَمَضَانَ مُکَفِّرَاتٌ مَا بَیْنَهن إِذَا اجْتُنِبَتِ الْکَبَائِرُ»، أخرجه مسلم، کتاب الطهارة، باب فضل الوضوء (3/233)، برقم [16] (233).

[6]- عن إبی قتادة... أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ قال: «صِیَامُ یَوْمِ عَرَفَةَ، أَحْتَسِبُ عَلَى اللهِ أَنْ یُکَفِّرَ السَّنَةَ الَّتِی قَبْلَهُ، وَالسَّنَةَ الَّتِی بَعْدَهُ، وَصِیَامُ یَوْمِ عَاشُورَاءَ، أَحْتَسِبُ عَلَى اللهِ أَنْ یُکَفِّرَ السَّنَةَ الَّتِی قَبْلَهُ»، أخرجه مسلم، کتاب الصیام، باب استحباب صیام ثلاثة أیام من کل شهر (3/233)، برقم [196] (1162).

[7]- عَنْ أَبِی هُرَیْرَة رَضِیَ اللهُ عَنْهُ قَالَ: سمعت النَّبِیِّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ یقول: «مَنْ حَجَّ فَلَمْ یَرْفُثْ، وَلَمْ یَفْسُقْ رَجَعَ کَیَوْمِ وَلَدَتْهُ أُمُّهُ»، أخرجه البخاری، کتاب الحج، باب فضل الحج المبرور (3/446)، برقم (1521)، ومسلم کتاب الحج، باب فضل الحج والعمرة (3/478)، برقم [438] (1350).

[8]- قال تعالی: ﴿إِن تَجۡتَنِبُواْ کَبَآئِرَ مَا تُنۡهَوۡنَ عَنۡهُ نُکَفِّرۡ عَنکُمۡ سَیِّ‍َٔاتِکُمۡ وَنُدۡخِلۡکُم مُّدۡخَلٗا کَرِیمٗا ٣١ [النساء: 31].

[9]- قال تعالی: ﴿ٱلَّذِینَ یَجۡتَنِبُونَ کَبَٰٓئِرَ ٱلۡإِثۡمِ وَٱلۡفَوَٰحِشَ إِلَّا ٱللَّمَمَۚ إِنَّ رَبَّکَ وَٰسِعُ ٱلۡمَغۡفِرَةِۚ [النجم: 32].

[10]- قال تعالی: ﴿إِن تَجۡتَنِبُواْ کَبَآئِرَ مَا تُنۡهَوۡنَ عَنۡهُ نُکَفِّرۡ عَنکُمۡ سَیِّ‍َٔاتِکُمۡ وَنُدۡخِلۡکُم مُّدۡخَلٗا کَرِیمٗا ٣١ [النساء: 31].

[11]- تفسیر الجامع لأحکام القرآن (5/158)، و متن حدیثی که در این باب آمده است این است که: عَنْ أَبِی هُرَیْرَةَ رَضِیَ اللهُ عَنْهُ أَنَّ رَسُولَ اللهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ کَانَ یَقُولُ: «الصَّلَوَاتُ الْخَمْسُ، وَالْجُمْعَةُ إِلَى الْجُمْعَةِ، وَرَمَضَانُ إِلَى رَمَضَانَ، مُکَفِّرَاتٌ مَا بَیْنَهُنَّ إِذَا اجْتَنَبَ الْکَبَائِرَ»، أخرجه مسلم، کتاب الطهارة، باب فضل الوضوء، (3/233)، برقم [16] (233).

[12]- عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ أَبِی قَتَادَةَ یحدث عَنْ أَبِیهِ، أَنَّ النبی صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ، أُتِیَ بِرَجُلٍ لِیُصَلِّیَ عَلَیْهِ، فَقَالَ: النبی صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ، «صَلُّوا عَلَى صَاحِبِکُمْ فَإِنَّ عَلَیْهِ دَیْنًا»، قَالَ أَبُو قَتَادَةَ: هُوَ عَلَیَّ، فقَالَ رَسُولَ اللَّهِ، «بِالْوَفَاءِ؟»،: قَالَ: بِالْوَفَاءِ، فَصَلَّى عَلَیْهِ. أخرجه الترمذی، کتاب الجنائر، باب ما جاء فی الصلاة علی المدیون (3/381)، برقم (1069).

[13]- قال تعالی: ﴿وَمَن یُطِعِ ٱللَّهَ وَٱلرَّسُولَ فَأُوْلَٰٓئِکَ مَعَ ٱلَّذِینَ أَنۡعَمَ ٱللَّهُ عَلَیۡهِم مِّنَ ٱلنَّبِیِّ‍ۧنَ وَٱلصِّدِّیقِینَ وَٱلشُّهَدَآءِ وَٱلصَّٰلِحِینَۚ وَحَسُنَ أُوْلَٰٓئِکَ رَفِیقٗا ٦٩ [سورة النساء: 69].

[14]- عَنْ أَبِی قَتَادَةَ، أَن رَسُولِ اللهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ، قَامَ فِیهِمْ فَذَکَرَ لَهُمْ أَنَّ الْجِهَادَ فِی سَبِیلِ اللهِ، وَالْإِیمَانَ بِاللهِ أَفْضَلُ الْأَعْمَالِ، فَقَامَ رَجُلٌ، فَقَالَ: یَا رَسُولَ اللهِ، أَرَأَیْتَ إِنْ قُتِلْتُ فِی سَبِیلِ اللهِ، تُکَفَّرُ عَنِّی خَطَایَایَ؟ فَقَالَ لَهُ رَسُولُ اللهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ: «نَعَمْ، إِنْ قُتِلْتَ فِی سَبِیلِ اللهِ، وَأَنْتَ صَابِرٌ مُحْتَسِبٌ، مُقْبِلٌ غَیْرُ مُدْبِرٍ»، ثُمَّ قَالَ رَسُولُ اللهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ: «کَیْفَ قُلْتَ؟» قَالَ: أَرَأَیْتَ إِنْ قُتِلْتُ فِی سَبِیلِ اللهِ أَتُکَفَّرُ عَنِّی خَطَایَایَ؟ فَقَالَ رَسُولُ اللهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ: «نَعَمْ، وَأَنْتَ صَابِرٌ مُحْتَسِبٌ، مُقْبِلٌ غَیْرُ مُدْبِرٍ، إِلَّا الدَّیْنَ، فَإِنَّ جِبْرِیلَ عَلَیْهِ السَّلَامُ قَالَ لِی ذَلِکَ». أخرجه مسلم، کتاب الإمارة، باب من قتل فی سبیل الله کفرت خطایاه إلاالدین (5/27)، برقم ([711] (1885).

[15]- إرشاد السارى إلی مناسک الملا علی القارئ (ص/527-539).

[16]- تفسیر الجامع لأحکام القرآن (18/199-200).

[17]- صحیح مسلم مع شرح النووی، کتاب البر والصلة، باب تحریم الظلم (6/105)، رقم [59] (2581).

[18]- صحیح البخاری مع فتح الباری، کتاب بدأ الخلق، باب صفة النار وأنها مخلوقة (6/381)، رقم (3265).

دعاء و إهداء


الهی! دریای رحمتت بی‌کران است تا جایی که ﴿وَسِعۡتَ کُلَّ شَیۡءٖ، لذا از تو مسئلت می‌نمایم تا به فضل و رحمت خود این عمل مرا عمل با منفعتی بگردانی که بعد از مرگ منقطع نگردیده و برای همیش دوام داشته و ثواب آن برای صاحبش می‌رسد([1]).

الهی! خودت می‌دانی که پدر و مادرم با شرائط ناگوار زندگی، در راه تحصیلم متحمل زحمات زیادی شدند، لذا چشم به فضل و رحمت تو داشته و می‌گویم: ﴿رَّبِّ ٱرۡحَمۡهُمَا کَمَا رَبَّیَانِی صَغِیرٗا ٢٤.

الهی! همانطوری که خانوادۀ نیکوکارم با تحمل مشقات بسیار در راه برآورده‌شدن این مامول با من همکاری‌ها و همنوائی‌های زیادی داشتند، الهی! به فضل و رحمت خود زحمات نیک آن‌ها را ضایع مگردان، و خودت فرموده‌ای که ﴿إِنَّ ٱللَّهَ لَا یُضِیعُ أَجۡرَ ٱلۡمُحۡسِنِینَ ١٢٠.

الهی! خودت می‌دانی که حق استاد و معلم بر شاگردانش زیاد است، و من نتوانستم و نمی‌توانم که حقوق اساتیدم را اداء نمایم، لذا از تو که غفور و رحیمی مسئلت می‌نمایم تا آن‌هائی را که وفات یافته‌اند به جوار رحمت خود قرار دهی، و آن‌هائی را که در قید حیات‌اند، از نعمت عافیت و سلامت برخوردار نموده، و در قیامت همۀ ما را با کسانی که بر آن‌ها نعمت ارزانی می‌داری مصاحب بگردانی.

﴿وَمَن یُطِعِ ٱللَّهَ وَٱلرَّسُولَ فَأُوْلَٰٓئِکَ مَعَ ٱلَّذِینَ أَنۡعَمَ ٱللَّهُ عَلَیۡهِم مِّنَ ٱلنَّبِیِّ‍ۧنَ وَٱلصِّدِّیقِینَ وَٱلشُّهَدَآءِ وَٱلصَّٰلِحِینَۚ وَحَسُنَ أُوْلَٰٓئِکَ رَفِیقٗا ٦٩ ذَٰلِکَ ٱلۡفَضۡلُ مِنَ ٱللَّهِۚ وَکَفَىٰ بِٱللَّهِ عَلِیمٗا ٧٠ [النساء: 69-70].

***

 




[1]- در صحیح مسلم از ابوهریرهس از پیامبر خدا ج روایت است که فرمودند: «إِذَا مَاتَ الْإِنْسَانُ انْقَطَعَ عَنْهُ عَمَلُهُ إِلَّا مِنْ ثَلَاثَةٍ: إِلَّا مِنْ صَدَقَةٍ جَارِیَةٍ، أَوْ عِلْمٍ یُنْتَفَعُ بِهِ، أَوْ وَلَدٍ صَالِحٍ یَدْعُو لَهُ» یعنی: «وقتی که بنی آدم مرد، عملش از وی قطع می‌گردد، مگر از سه چیز: از صدقه جاریه، از علمی که از آن منفعت برده می‌شود، و فرزند نیکوکاری که برایش دعا می‌کند»، صحیح مسلم مع شرح النووی، کتاب الوصیة، باب ما یلحق الإنسان من الثواب بعد وفاته (4/253)، حدیث رقم (14/1631).

حدّ ناسزا گوینده به خدای تعالی


علمای اسلام اتفاق نظر دارند که هرکس به خدای تعالی ناسزا گوید، به عنوان کافر کشته می‌شود و بعد از کشته شدن، احکام مسلمانان -از قبیل نماز میت، غسل، کفن و دفن و دعا کردن برای آمرزش- شامل حال او نمی‌گردد. پس مسلمانان می‌بینند که بر او نماز نمی‌خوانند و غسل و کفن نمی‌گردد و در قبرستان مسلمانان دفن نمی‌شود و جایز نیست که برای آمرزشش دعا کنند، زیرا او از جمله مسلمانان نیست!.

البته علما در مورد پذیرش توبۀ او -چنانچه از سخن ناپسندش در حق خدای تعالی توبه کند- اختلاف نظذر دارند که آیا پیش از قتل، او را توبه دهند یا اینکه کشته شود و توبه‌اش در دنیا استماع نگردد و در آخرت، خداوند متولی باطن او باشد؟ در این باره علما دو قول مشهور دارند:

قول اول: عدم پذیرش توبۀ او و وجوب قتلش، بدون وادار کردنش به توبه و اینکه توبه او در آخرت به درگاه خداوند باشد. این سخن در نزد علمای حنبلی و گروهی از فقهای دیگر مذاهب، مشهور است و همان گونه که پیش‌تر هم گفته شد، ظاهر سخن عمربن خطاب و ابن عباسب و دیگران هم‌چنین است، ظاهر سخن احمدبن حنبل نیز این گونه گزارش شده است.

علت آن، این است که توبه، جُرم ظاهری را ساقط نمی گرداند و مَفسده آسان‌گیری در مورد ناسزا گفتن به خدا و استهزای او در نزد مردم را از بین نمی‌برد، چرا که با پذیرش توبه، مردم این گناه بزرگ را آسان می‌انگارند و هنگامی که در برابر دستگاه حکومتی و دادگاه قرار می‌گیرند اظهار توبه نموده و رها می‌شوند! و این نوع برخورد، مردم را بر کفرگویی، جسور و آن را در دل‌هاشان سبک و آسان جلوه می‌دهد، در حالی که می‌دانیم مجازات‌ها فقط برای ادب کردن گناهکار و پاک کردن او [از آلودگی گناه] و جلوگیری از بروز موارد مشابه از طرف کسی است که مرتکب سخن یا عملی مانند او شود. بنابراین، پذیرش توبه، دو هدف فوق الذکر را از بین می‌برد.

قول دوم: عموم فقها معتقدند که باید او را توبه دهند و توبه‌اش را نیز بپذیرند، به شرط آنکه در او صداقت و راستی ببینند که دیگر مانند آن گناه را مرتکب نمی‌گردد.

البته فقها توبه او را به این علت می‌پذیرند که می‌گویند: ناسزا گفتن به خدای تعالی کفر است و توبه کافر از هر کفری، قابل قبول است، مانند مشرکین و بت‌پرستان و ملحدانی که وارد اسلام می‌شوند و ورودشان به اسلام، کفر پیشین آنان را می‌پوشاند و محو می‌کند. نیز خداوند، توبه توبه کننده را می‌پذیرد و از گناه او درمی‌گذرد، و تجاوز بر ساحتِ خداوند به وسیلۀ ناسزا گفتن، حقّی است برای حضرت سبحان، و خداوند از کسی که از راه ناسزا گفتن به او، به خودش ستم روا داشته، درمی‌گذرد، و نیز توبۀ هر مشرکی را می‌پذیرد.

اما این موضوع، بر خلاف ناسزا گفتن به پیامبر اکرمr است، زیرا آن حقی است که باید احقاق شود، به دلیل آنکه پیامبرr به علت وفاتش، کسی را که به وی ناسزا گفته، نبخشیده است.

اصل در این زمینه، گرفتن حقّ بزرگ اوست و ناسزا گفتن به پیامبرr کفر بوده و ناسزا گوینده واجب القتل است. به علاوه، ناسزا گفتن به پیامبر، در جایگاه و احترام او در میان مردم، تأثیر می‌گذارد و مقام او را در دل‌های مردم تضعیف می‌کند، بر خلاف ناسزا گفتن به خدای تعالی! چرا که ناسزا گوینده به او فقط به خودش ضرر می‌رساند.

حق آن است که هرکس به خدای تبارک و تعالی ناسزا گوید، قتلش واجب است و او را توبه نمی‌دهند و توبۀ او به عهده خداوند است که باطن او را می‌بیند و با عدالتش با وی رفتار می‌کند یا آنکه او را می‌بخشد. و هرکس به خداوند ناسزا گوید اما پیش از آنکه او را فراخوانند یا دستگیر کنند، اظهار توبه کند، به خاطر ابراز صداقتش، توبه‌اش پذیرفته می‌شود و حکم او مانند حکم کافرانی است که با میل و رغبت وارد اسلام می‌شوند، اگرچه پیش از اسلام آوردن، اقرار کنند که به خدا ناسزا گفته‌اند.

* انواع ناسزا گفتن به خداوند

ناسزا گفتن به خداوند بر دو نوع است:

1) ناسزا گفتن مستقیم، ماننـد: لعنت کردن، بدگـویی، مسخره کـردن و ایـراد نقـص به ذات خـدای سبـحان، کـه تمـام احکام گذشته، شامل اینها می‌گردد، و منظور از اطلاق علما بر احکام ناسزا گفتن به خدای تعالی، همین است.

2) ناسزا گفتن غیر مستقیم، مانند ناسزا گفتن به آنچه که در تصرف و اختیار الهی است، از جمله آیات و مخلوقاتش که مانند انسان دارای اختیار و کسبِ [خیر و شرّ] نیستند، واین نوع، مانند: ناسزا گفتن به روزگار، روزها، ساعت‌ها، لحظات، ماه‌ها، سال‌ها و ستاره‌ها و حرکت آنها، که احکام گذشته مانند کفرِ ناسزا گوینده و حکم قتل و غیره، شامل اینها نمی‌گردد، مگر معلوم شود آن کسی که این‌گونه اعمال را ساری و جاری نموده، قصدی داشته و به صراحت، خدای سبحان را هدف قرار داده‌است.

در صحیح مسلم و صحیح بخاری به گزارش ابوهریره از رسول خداr چنین روایت شده است که: «خدا فرمود: فرزند آدم مرا می‌آزارد، به روزگار ناسزا می‌گوید، در حالی که من روزگار هستم، امر به دست من است و من شب و روز را به یکدیگر تبدیل می‌کنم»[1].

در روایتی دیگر این گونه آمده است:« فرزند آدم مرا می‌آزارد، می‌گوید ای روزگار بی‌وفا، پس هیچ یک از شما نباید بگوید: ای روزگار بی‌وفا! زیرا من خودم روزگار هستم ، شب و روز را دگرگون می‌سازم، و اگر بخواهـم هر دوی آنها را می‌گیرم و متوقف می‌نمایم»[2].

کرات آسمانی مانند خورشید و ماه و آثار آن دو مانند شب و روز و زمان، حرکت داده می‌شوند و در اختیار خود نیستند و از اراده خدای یکتا بیرون نمی‌روند و هیچ‌گونه خواست و فعالیت و اختیاری ندارند و به جز فرمان تکوینی، فرمانی به آنها داده نمی‌شود و نمی‌توانند از آن شانه خالی کنند.

بنابراین، ناسزا گفتن به آنها، تجاوز و جسارت به حرکت دهنده و دستور دهنده آنها، یعنی خدای سبحان بوده و اعتراضی است به حکمت و اراده وی در مورد آنها. به همین لحاظ، خدای تعالی ناسزا گفتن به انسان را مانند ناسزا گفتن به خویش نمی‌داند، زیرا انسان دارای اختیار و اراده‌ای است که خدای تعالی درباره‌اش می‌فرماید: ﴿وَمَا تَشَآءُونَ إِلَّآ أَن یَشَآءَ ٱللَّهُ رَبُّ ٱلۡعَٰلَمِینَ ٢٩ [التکویر: 29]. «و تا خدا، پروردگار جهانیان نخواهد [شما نیز] نخواهید خواست».

اما درباره کراتی مانند خورشید و ماه فرموده است: ﴿لَا ٱلشَّمۡسُ یَنۢبَغِی لَهَآ أَن تُدۡرِکَ ٱلۡقَمَرَ وَلَا ٱلَّیۡلُ سَابِقُ ٱلنَّهَارِۚ وَکُلّٞ فِی فَلَکٖ یَسۡبَحُونَ ٤٠ [یس: 40]. «نه خورشید را سزد که به ماه رسد و نه شب بر روز پیشى جوید و هر کدام در سپهرى شناورند».

* آنچه واجب است، بزرگداشت خداوند و صفات اوست،

* از جمله بزرگداشت خدای تعالی، بزرگداشتِ تدبیر، اوامر و نواهی او و توقف در مرز آنها و فرمانبرداری از آنها و تعمق نکردن در آن چیزی است که انسان بدان آگاهی ندارد،

* نیز از آن جمله است: ذکر او، دعا به درگاه او، درخواست از او و ربط دادنِ حوادث هستی به وجود یکتای او، زیرا او آفریننده و مدبر بی‌شریک آنهاست، خدای تعالی فرموده: ﴿وَمَا قَدَرُواْ ٱللَّهَ حَقَّ قَدۡرِهِۦ وَٱلۡأَرۡضُ جَمِیعٗا قَبۡضَتُهُۥ یَوۡمَ ٱلۡقِیَٰمَةِ وَٱلسَّمَٰوَٰتُ مَطۡوِیَّٰتُۢ بِیَمِینِهِۦۚ سُبۡحَٰنَهُۥ وَتَعَٰلَىٰ عَمَّا یُشۡرِکُونَ ٦٧ [الزمر: 67]. «و خدا را آنچنان که باید به بزرگى نشناخته‏اند و حال آنکه روز قیامت زمین یکسره در قبضه [قدرت] اوست و آسمان‌ها در پیچیده به دست اوست، او منزه است و برتر است از آنچه که [با وى] شریک مى‏گردانند».

تا همین مقدار و به طور خلاصه، این رساله به پایان رسید، و خدای یکتا، مددکار ما و جلوگیرنده[از بدی‌ها] و بی‌شریک است، از او درخواستِ نیت و قصد نیکو و منفعت تمام داریم.

درود و سلام خدا تا قیامت بر پیامبرمان محمد و خاندان و اصحاب او، و بر کسی که به نیکی از ایشان پیروی نماید.

 

عبدالعزیز بن مرزوق الطّریفی- 21 محرّم 1434



[1]- بخاری: 4826 و 7491 ، مسلم: 2246.

[2]- صحیح مسلم: همان.