اهل سنت

آنچه در این وبلاگ مخالف قرآن و سنت بود دور بندازید. الله در قرآن میفرماید:(پس بندگانم را بشارت ده، همان کسانی که سخنان را می شنوند و از نیکوترین آنها پیروی می کنند. اینانند که خداوند هدایتشان کرده و اینانند که خردمندانند». زمر، آیه 17 و 18

اهل سنت

آنچه در این وبلاگ مخالف قرآن و سنت بود دور بندازید. الله در قرآن میفرماید:(پس بندگانم را بشارت ده، همان کسانی که سخنان را می شنوند و از نیکوترین آنها پیروی می کنند. اینانند که خداوند هدایتشان کرده و اینانند که خردمندانند». زمر، آیه 17 و 18

اندرزهایشان به هنگام احتضار


مرگ برای بزرگ و کوچک تفاوتی قایل نمی‌شود، همانگونه که بین پادشاه و وزیر، بازرگان و امیر امتیازی قایل نخواهد بود.

پادشاهان به هنگام مرگ و احتضار اندرزهایی داشته‌اند.

هارون الرشید

وی کسی بود که در زمین حکمرانی نموده و کرۀ خاکی را از سرباز و نظامی پُر کرده بود، کسی که سرش را بالا گرفته و به ابرها نگاه می‌کرد و آنها را چنین خطاب می‌کرد:

در هند بباری یا در چین، یا در هر جایی که خواسته باشی، هر جایی که بباری سوگند به الله! هر جا که بباری، در مملکت من باریده ای.

روزی هارون الرشید برای شکار به بیابان رفت و با مردی ملاقات کرد که به آن بهلول می‌گفتند. هارون گفت: مرا پندی ده.

گفت: ای هارون! پدران و نیاکانت از زمان رسول الله تا پدرت کجا رفته‌اند؟ هارون گفت: مرده‌اند. بهلول گفت: کاخ‌هایشان کجاست؟ هارون گفت: این است کاخ‌هایشان. بهلول پرسید: قبرهایشان کجاست؟ گفت: این است قبرهایشان.

بهلول گفت: این قصرهایشان است و این قبرهایشان، پس این قصرهایشان چه سودی برای قبرهایشان داشته است؟

هارون گفت: راست گفتی. هنوز هم به اندرزهایت ادامه بده. بهلول گفت:

اما قصورک فی الدنیا واسعة

 

فلیت قبرک بعد الـموت یتسع

«کاخ‌هایت در دنیا فراخ و وسیع هستند، ولی ای کاش که قبرت پس از مرگ نیز فراخ می‌شد».

در این هنگام هارون به گریه افتاد و گفت: هنوز هم به اندرزهایت ادامه بده. بهلول گفت:

هب أنک ملکت کنوز

 

وعُمِّرت سنین فکان ماذا

کسـری ألیس القبر غایة کل حیٍّ

 

وتسأل بعده عن کل هذا

«گیرم که تو مالک گنج‌های کسری شده و عمر طولانی‌ای را بسر برده باشی».

«ولی آیا سرانجام هر موجود زنده‌ای به‌سوی قبر نخواهد بود و آیا از همۀ این امور مورد باز خواست قرار نخواهی گرفت»؟

هارون الرشید گفت: بله.

آن گاه هارون از شکار بازگشت و بیمار شد و بر رختخوابش افتاد و چند روزی نگذشت و مرگ به سراغش آمد. وقتی در حالت احتضار قرار گرفت و سکرات مرگ را مشاهده می‌کرد، فریاد برآورد و به فرماندهان و نگهبانانش گفت: لشکرم را گرد آورید.

همۀ لشکریانش با شمشیرها و زره هایشان گرد آمدند، آن قدر زیاد بودند و قابل حصر و شمار نبودند و همگی تحت قیادت و فرماندهی او قرار داشتند. وقتی چشمش به آنها افتاد، گریه کرد و گفت: ای کسی که مُلک و پادشاهی‌اش زوال پذیر نیست، بر کسی که پادشاهی‌اش تمام شد، رحم کن.

آن گاه پیوسته گریه می‌کرد تا این که جان باخت. وقتی این خلیفه که پادشاهی دنیا را در اختیار داشت، وفات کرد و در حفرۀ کوچکی گذاشته شد، وزیرانش با او همراه نشدند و همنشینانش با او همنشین نشدند، غذایی با او دفن نکردند، و رختخوابی برایش پهن نکردند و پادشاهی و دارایی‌اش او را بی‌نیاز نکرد.

عبدالملک بن مروان

وقتی مرگ خلیفه، عبدالملک بن مروان فرا رسید، از شدت سکرات بی‌هوش می‌شد و نفس‌هایش به تنگی افتاد، دستور داد تا پنجره‌‌های اتاقش را باز کنند. از پنجرۀ کاخش، مرد فقیر و غسالی را در مغازه‌اش مشاهده کرد که لباس‌ها را می‌شست و بر دیوار می‌گذاشت تا خشک شوند.

در این هنگام عبدالملک به گریه افتاد و گفت: ای کاش من غسالی می‌بودم، ای کاش من نجاری می‌بودم، ای کاش من حمالی می‌بودم، ای کاش چیزی از امیر المؤمنین نصیبم نمی‌شد و آن گاه جان به جان آفرین تسلیم کرد.

آری، به خانه‌‌هایی منتقل شدند که در آن خدمتگزارانی نیست که آنان را خدمت کنند، و اهل و خانواده‌ای نیست که آنان را گرامی دارند، و وزیرانی نیست که با آنان همنشینی و شب نشینی کنند.

به خانه‌‌هایی منتقل شدند که همنشینشان اعمال و طرف حسابشان، صحیفه‌‌هایشان خواهد بود.

﴿وَمَا رَبُّکَ بِظَلَّٰمٖ لِّلۡعَبِیدِ [فصلت: 46]. «و پروردگار تو کمترین ستمی به بندگان نمی‌کند».

دسته‌ای دیگر از بندگان وجود دارند که خداوند به آنان رزق و روزی فراوان عطا نموده و صحت و تندرستی به آنان بخشیده است، اما از آماده‌گیری غفلت ورزیده‌اند تا این که ناگهان مرگ به سراغشان آمده و جمعشان را متفرق نموده و آنان را بر عمل زشتشان گرفته است. و چون در آستانۀ مرگ قرار گرفته‌اند، آرزو کرده‌اند تا به دنیا باز گردند، آن هم نه برای تجارت و ثروت اندوزی، یا برای ملاقات با اهل و خانواده، بلکه برای اصلاح احوال و اوضاع خود و خشنود گرداندن خدای مقتدر و متعال، اما الله حکم فرموده است که هرگز آنان به زندگی باز نخواهند گشت.

لحظه‌های احتضار و در افتادن در کام مرگ


لحظۀ احتضار و بیرون آمدن روح، شگفت انگیز است، همۀ موجودات به دام آن گرفتار می‌شوند.

چه زندگی‌های با صفایی که مرگ آنها را تیره کرده است!.

چه قدم‌هایی که تلاش کرده‌اند، اما مرگ آن‌ها را ناکام گذاشته است!.

آیا پدران و نیاکان را در ننوردیده است؟

آیا دوستان را نربوده و رشتۀ دوستی را قطع نکرده است؟

آیا زنان را بیوه و کودکان را یتیم نکرده است؟

مردم به هنگام احتضار و بیرون آمدن روح، صحنه‌های شگفت انگیزی را تجربه کرده‌اند!.

مرگ پیامبرمان، محمد ج

پس از آن که رسول خدا ج از حجة الوداع بازگشت، روز به روز بیماری‌اش شدت می‌گرفت، و وی با جملاتی که بر زبان می‌آورد و نگاه‌هایی که می‌انداخت، جهان را وداع می‌گفت.

وقتی تبّ آن حضرت ج شدید شد و به ترک دنیا یقین پیدا کرد، می‌خواست با مردم خداحافظی کند. بنابراین، سرش را بست و به فضل بن عباس دستور داد تا مردم را گرد آورد. مردم جمع شدند و آن حضرت ج با کمک فضل به مسجد تشریف برده و بالای منبر رفت و پس از حمد و ثنای خداوند فرمود:

«اما بعد، ای مردم! من دارم از میان شما می‌روم و پس از این شما مرا در این جا نمی‌بینید. آگاه باشید، هر کسی را که من بر پشتش تازیانه زدم، این پشت من است و از آن قصاص بگیرد، و اگر مال کسی را برداشته ام، این مال من است، از آن بردارد و اگر آبروی کسی را ریخته‌ام، پس این آبرویم است و عوض خویش را بگیرد. کسی نگوید که من از کینه و عداوت می‌ترسم، زیرا کینه و بغض از شأن و اخلاق بدور است. همانا محبوبترین شما نزد من کسی است که حقش را دریافت نماید، اگر حقی بر من دارد یا حلالم کند؛ زیرا من می‌خواهم در حالی نزد خداوند باز گردم که بر کسی ستم نکرده باشم»[1].

بیماری وفات رسول الله ج

روز به روز بیماری و شدّت تب، جسم آن حضرت ج را ضعیفتر و رنجورتر می‌کرد، اما با این حال بر خود فشار می‌آورد و به مسجد می‌آمد و نماز را برای مردم برگزار می‌کرد. تا این که روز جمعه نماز مغرب را برای مردم اقامه کرد و وارد خانه‌اش شد، در حالی که شدت بیماری به اوج خود رسیده بود. لذا برایش رختخوابی پهن نمودند و آن حضرت ج بر روی آن خوابید.

رسول خدا ج پیوسته بر همین رختخواب قرار داشتند تا این که بیماری او را بسیار ضعیف و رنجور کرده و بیماری وفاتش شدت یافته بود.

مردم برای نماز عشا جمع شده بودند و منتظر امامشان بودند تا آن حضرت ج به مسجد تشریف بیاورد و برایشان نماز را اقامه کند. در حالی که شدّت بیماری پیامبر ج را در هم شکسته بود. تلاش کرد تا از رختخوابش بلند شود، اما نتوانست و از رفتن به مسجد تاخیر کرد. برخی از مردم صدا می‌کردند: نماز است، نماز است.

پیامبرج صدای آنان را شنید و از اطرافیانش پرسید: آیا مردم نماز خوانده‌اند؟ آنان پاسخ دادند: خیر، یا رسول الله! آنان منتظر شمایند.

نگاه کرد و دید که حرارت بدنش نمی‌گذارد تا از رختخواب بر خیزد. فرمود: طشت آبی برایم بیاورید. طشت آب آوردند. و از آن بر بدن آن حضرت ج آب می‌ریختند.

و هنگامی که بدنش سرد شد با دستش اشاره نمود که کافی است و آنان نیز توقف کردند. چون مقداری احساس نشاط می‌کرد، خواست بلند شود، که دچار بی‏هوشی شد. وقتی به هوش آمد، فرمود: آیا مردم نماز خواندند؟ جواب دادند: خیر، آنان منتظر شما هستند.

رسول ‏الله ج دوباره آب خواست و غسل نمود و آنان بر آن حضرت ج آب می‌ریختند تا این که مقداری احساس نشاط و شادابی نمود. اما وقتی ‏خواست بلند شود، برای بار دوم، بی‏هوش شد. چند لحظه بعد، وقتی به هوش آمد، اولین سوالی که پرسید:آیا مردم نماز خواندند؟ گفتید: خیر، آن‌ها منتظر شما هستند. و مردم هم برای نماز عشا در مسجد، منتظر آن حضرت ج بودند. فرمود: طشت آبی بیاورید. و آب سرد را بر بدنش می‌ریختند تا این که آب فراوان ریختند. و چون می‌خواست بر خیزد، باز هم بی‌هوش شد، در حالی که خانواده‌اش به او نگاه می‌کردند و قلب‌هایشان دچار اضطراب و دیدگانشان اشکبار بود و مردم در مسجد در انتظار و مشتاق دیدار امامشان بودند. با تکبیر او تکبیر گویند و همراه او به رکوع و سجده بروند. حال آن که پیامبر بی‌هوش بود.

اندکی بعد آن حضرت ج به هوش آمد و پرسید: آیا مردم نماز خوانده‌اند؟ گفتند: خیر، یا رسول الله! آنان در انتظار شما به سر می‌برند. در حالی که شّدت بیماری بدنش را در هم شکسته بود.

آری، بیماری بدن مبارکش را سخت رنجور گردانیده بود در حالی که با همین بدن دین خدا را یاری رسانده و برای رب العالمین جهاد کرده بود. بدنی که لذت عبادت و سختی روزگار را چشیده بود. بدنی که پاهایش از شدت قیام و ایستادن در نماز شکاف برداشته و چشم‌هایش از خوف خداوند گریه کرده و در راه خدا مورد آزار و اذیت قرار گرفته بود و تشنه و گرسنه شده بود.

وقتی حال و ضعش را دید، کسی را نزد ابوبکر س فرستاد تا نماز را برگزار کند. بلال برای نماز اقامه گفت و ابوبکر در محراب پیامبر ج جلو رفت تا نماز را برگزار نماید در حالی که از شدت ناراحتی و گریه، مردم صدای ابوبکر را نمی‌شنیدند و با این وصف نماز عشا به پایان رسید.

باز مردم برای نماز فجر و دیگر نمازها جمع می‌شدند، و ابوبکر چند روزی نماز را برای آنان برگزار می‌کرد و رسول خدا ج همچنان در رختخوابش قرار داشت.

نماز جماعت

چون نماز ظهر یا عصر روز دوشنبه فرا رسید، مقداری نشاط به آن حضرت ج دست یافته بود، لذا از عباس و علی خواست تا به کمک آن دو به مسجد برود.

لذا در حالی که پاهایش بر زمین کِش می‌خورد، با کمک آن دو به راه افتاد و پرده‌ای که بین او و مسجد بود را بالا گرفت و مردم را دید که نماز را اقامه نموده و مشغول نمازند.

یارانش را دید که در صف‌ها ایستاده و نماز می‌گزارند. به آنان نگاه می‌کرد در حالی که آنان با چهره‌ها و بدن‌هایی پاکیزه در برابر الله ایستاده‌اند. مدت‌های مدیدی را با این برگزیدگان و نخبگان به نماز ایستاده، و با آنان جهاد کرده و همنشین بوده است. چقدر از شب‌ها را او با آنان پاس داشته و بیدار مانده‌اند و چقدر از روزها را که به اتفاق هم روزه گرفته‌اند و چه بسیار با هم در برابر سختی‌ها ایستادگی کرده و شکیبا مانده‌اند و با وی خالصانه به دعا و زاری پرداخته‌اند و چه بسیار برای یاری دین خدا از اهل و برادارنشان جدا شده‌اند و وطن و دوستانشان را رها کرده‌اند! برخی به دیار باقی شتافته و عده‌ای در انتظار آن بسر می‌برند، ولی در آنان هیچ تغییر و دگرگونی صورت نپذیرفته است.

اینک آن روز فرا رسیده که آنان را رها می‌کند و به دیار ابدی می‌شتابد، چه بسیار آنان را برای این سفر تشویق نموده است!.

وقتی آنان را مشغول نماز دید، خوشش آمد و تبسم بر لبانش نشست، تا حدی که چهره‌اش بسان پاره‌ای از ماه قرار گرفت، آن گاه پرده را پایین آورد و به رختخوابش باز گشت. در این هنگام فرشتۀ مرگ از آسمان فرود آمد تا پاکترین و مطهرترین روحی که آفریده شده است را قبض نماید.

سکرات موت پیامبر ج

سکرات موت آن حضرت ج آغاز و روح با جسد دچار کشمکش شدند.

حضرت ام المومنین عایشه می‌گوید:

رسول خدا ج را در آخرین لحظات عمرش دیدم، در حالی که ظرف آبی، پیش رو داشت و دست‌هایش را وارد آن ظرف می‌کرد و به صورتش می‌کشید، و در آن حال می‌گفت: «لا اله الا الله،‌ همانا مرگ، سختی‌ها دارد». فاطمه در آنجا حضور داشت و گریه می‌کرد و می‌گفت: وای بر مصیبت پدرم! آن حضرت ج رو به فاطمه کرد و فرمود: «مصیبتی از امروز به بعد به سراغ پدرت نخواهد آمد». من نیز بر چهره‌اش دست می‌کشیدم و برای بهبودی‌اش دعا می‌کردم. رسول خدا ج می‌گفت: «نه بلکه من همراهی رفیق اعلی، همراهی جبرائیل، میکائیل و اسرافیل را می‌خواهم».

آن‌گاه وقتی نفسش به تنگی آمد و سکرات مرگ سخت گردید، جملاتی را بر زبان آورد و با آن جملات دنیا را وداع گفت. سخنانی را که برایش اهمیت داشت بر زبان آورد و از شرک برحذر داشت و فرمود:

«لَعَنَ اللَّهُ الْیَهُودَ وَالنَّصَارَى اتَّخَذُوا قُبُورَ أَنْبِیَائِهِمْ مَسَاجِدَ»[2]. «خداوند یهود و نصارا را لعنت کند، آنان قبور انبیای خود را مسجد قرار دادند».

«اشْتَدَّ غَضَبُ اللهِ عَلَى قَوْمٍ اتَّخَذُوا قُبُورَ أَنْبِیَائِهِمْ مَسَاجِدَ».[3] «خداوند بر قومی که قبور انبیای خود را مساجد قرار داده‌اند، سخت خشمگین شده است».

و نیز از آخرین جملاتی که بر زبان آورد این بود که فرمود: «الصَّلَاةَ، الصَّلَاةَ، وَمَا مَلَکَتْ أَیْمَانُکُمْ»، «نماز را برپا دارید، نماز نماز را برپا دارید، و بر زیر دستانتان رحم کنید».

آن گاه دنیا را وداع گفت. مادر و پدر و جانم فدای او باد.

آری، سرور رسولان و امام متقیان و حبیب رب العالمین در حالی از دنیا رحلت فرمود که بر هیچ کسی ستمی روا نداشته بود، و کسی را با جمله‌ای نرنجانده بود، در حالی از دنیا رفت که خود را با مال حرام، غیبت و گناه آلوده نکرده بود. بلکه مردم را به سوی الله فرا می‌خواند و امیدوار رحمت پروردگارش می‌کرد و مردم را به نماز و عبادت خداوند فرا می‌خواند و از شرک و بت پرستی نهی می‌کرد.

 خداوند در توصیف پیامبرمان چه زیبا فرموده است: ﴿لَقَدۡ جَآءَکُمۡ رَسُولٞ مِّنۡ أَنفُسِکُمۡ عَزِیزٌ عَلَیۡهِ مَا عَنِتُّمۡ حَرِیصٌ عَلَیۡکُم بِٱلۡمُؤۡمِنِینَ رَءُوفٞ رَّحِیمٞ١٢٨ [التوبة: 128]. «بی‌گمان پیغمبری، از خود شما (انسان‌ها) به سویتان آمده است. هرگونه درد و رنج و بلا و مصیبتی که به شما برسد، بر او سخت و گران می‌آید. به شما عشق می‌ورزد و اصرار به هدایت شما دارد، و نسبت به مؤمنان دارای محبّت و لطف فراوان و بسیار مهربان است».

وفات سیدنا عمر س

با هم به مدینۀ منوره می‌رویم تا با خلیفۀ راشد، حضرت عمر س دیدار کنیم، کسی که دین خدا را یاری نمود و به خاطر الله جهاد کرد. کسی که آتشکدۀ مجوسیان را خاموش کرد، کینه‌اش در دل کفار نشست. ابولؤلؤ مجوسی که از بردگان و نجاران و آهنگران مدینه بود و سنگ آسیا درست می‌کرد، از همه بیشتر کینه به دل شد.

این کافر به دنبال فرصتی می‌گشت تا انتقامش را از عمر س بگیرد. روزی حضرت عمر س او را در مسیر راه دید. از وی پرسید: شنیده‌ام که گفته‌ای اگر بخواهم آسیابی درست می‌کنم که با باد کار می‌کند؟ آن برده با چهره‌ای ترش به عمر نگاه کرد و گفت: برایت چنان آسیابی درست می‌کنم که اهل مغرب و مشرق از آن باخبر شوند. آن گاه سیدنا عمر به یارانش نگاه کرد و گفت: این برده مرا به مرگ تهدید می‌کند.

لذا آن برده به راه افتاد و شمشیری دو لبه درست کرد که از هر جهت که ضربه بزند، طرف را به قتل می‌رساند و نیز آن شمشیر را زهرآگین نمود که یا با ضربۀ شمشیر کشته شود یا در اثر نفوذ سم‌ها جان دهد.

آن گاه در تاریکی شب آمد و برای کشتن عمر خود را در یکی از گوشه‌های مسجد پنهان کرد. او پیوسته خود را در آنجا نهان کرده بود که ناگاه عمر وارد مسجد شد ومردم را برای نماز فجر متنبه سازد.

اقامۀ نماز گفته شد و عمر برای امامت جلو رفت و تکبیر گفت. وقتی قراءت را شروع کرد، مجوسی به وی هجوم آورد و در مدّت کوتاهی سه ضربه را به وی وارد کرد، ضربۀ اول به سینه و ضربۀ دوم به پهلو و ضربۀ سوم به زیر نافش اصابت کرد. عمر فریاد برآورد و نقش زمین گشت، در حالی که این آیه را تکرار می‌کرد: ﴿وَکَانَ أَمۡرُ ٱللَّهِ قَدَرٗا مَّقۡدُورًا [الأحزاب: 38]. «و فرمان خدا همواره روی حساب و برنامۀ دقیقی است و باید به مرحلۀ اجرا در آید».

عبدالرحمن بن عوف جلو رفت و نماز مردم را کامل کرد، اما بردۀ مجوسی با شمشیرش صفوف مسلمانان را درهم می‌کوبید تا راهش را برای فرار هموار کند، که در نتیجه سیزده نفر ضربه خورده و هفت نفر آنان جان دادند.

آن گاه شمشیرش را بالا گرفت که هر کسی نزدیک بیاید او را نیز مورد هجوم و ضربه قرار دهد. ناگاه فردی به وی نزدیک شد و چادر کلفتی را بر وی انداخت، بردۀ مجوسی سراسیمه شد و چون متوجه گردید که دستگیر شده است، ضربه‌ای را بر خود وارد کرد و خونش فواره زد و مُرد.

عمر در حالی که بیهوش شده بود، به خانه‌اش منتقل گردید در حالی که مردم گریه می‌کردند و به دنبالش راه می‌رفتند. نزدیک به طلوع خورشد حضرت عمر به هوش آمد.

آیا مردم نماز خواندند؟

وقتی عمر به هوش آمد، به اطرافیانش نگاهی انداخت و نخستین سوالی که از آنان پرسید، گفت: آیا مردم نماز خواندند؟ جواب دادند: بله یا امیرالمؤمنین. گفت: الحمدلله، اسلامی بدون نماز وجود ندارد.

آن گاه آب خواست و وضو گرفت و خواست برخیزد و نماز بخواند، اما نتوانست. آن گاه دست پسرش، عبدالله را گرفت تا بر او تکیه داده و نماز بخواند، اما خون از بدنش جاری شد.

عبدالله می‌گوید: به خدا سوگند من دستم را بر زخمش قرار دادم، اما شکاف زخم عمیق‌تر بود، لذا زخم‌هایش را با پارچه‌ای بست و نماز صبح را خواند، سپس فرمود:

ای ابن عباس! ببین چه کسی مرا به قتل رساند؟ ابن عباس جواب داد: بردۀ مجوسی ترا مورد هجوم قرار داد و جمعی از صحابه را نیز مورد حمله قرار داد و آن گاه خودش را نیز به قتل رساند. عمر گفت: خدا را سپاسگزارم که قاتل من فردی است که در حضور خدا، حتی با یک سجده‌ای که برای خدا انجام داده باشد، نمی‌تواند با من طرح دعوا نماید.

پزشک آمد تا جراحت‌های عمر را معاینه کند، و بنگرد که آیا ضربه‌ها به معده و روده‌هایش اصابت کرده یا خیر؟ وقتی حضرت عمر آب نوشید، آب‌ها از زخم زیر نافش بیرون آمدند، پزشک گمان برد که شاید این‌ها خون باشند که بیرون می‌آیند، لذا شیر خواست، وقتی عمر شیرها را سر کشد، شیرها از زخم زیر نافش بیرون آمدند.

پزشک پی برد که ضربه‌های شمشیر بدن وی را پاره کرده و شکمش هیچ غذا و آبی را نگه نمی‌دارد.

لذا رو به عمر کرد و گفت: یا امیر المومنین! وصیت بفرمایید؛ زیرا به گمانم امروز یا فردا مرگ به سراغت خواهد آمد. عمر با کمال نیروی ایمانی گفت: راست می‌گویی و اگر چیزی جز این می‌گفتی سخنت را باور نمی‌کردم.

سپس گفت: سوگند به الله، اگر تمام دنیا مال من می‌بود، از هول و هراس ایستادن در برابر الله، آن را فدیه می‌دادم.

تعریف و مدح ابن عباس از حضرت عمر

وقتی ابن عباس سخنان متواضعانۀ عمر را شنید که مشتاق و علاقمند دیدار خداوند است، گفت: اگر چه این را گفتى، خداوند به تو جزاى نیکو دهد، آیا رسول خدا ج دعا ننموده بود، که خداوند دین و مسلمانان را وقتى که در مکه مى ترسیدند، توسط تو عزّت بخشد، و وقتى که اسلام آوردى، اسلامت مایۀ عزّت بود، و با اسلام تو، رسول خدا ج و اصحابش آشکار گردیدند، و به‌سوى مدینه هجرت نمودى، و هجرتت مایۀ فتح بود، بعد از آن از هیچ معرکه اى که رسول خدا ج در نبرد مشرکین در روز فلان و فلان شرک ورزید، غایب نگردیدى. بعد از آن رسول خدا ج در حالى وفات نمود که از تو راضى بود، و بعد از وى خلیفه رسول خدا ج را با رأی و نظرت یارى و مساعدت نمودى، و با کسى که روى آورده بود، کسى را که روى گردانیده بود زدى، طورى که مردم به خوشى و ناخوشى داخل اسلام گردیدند. بعد از آن خلیفه در حالى درگذشت که از تو راضى بود. بعد از آن به شکل بهترى بر مردم والى شدى، و خداوند توسط تو شهرها را آباد نمود. و توسط تو اموال را جمع کرد، و توسط تو دشمن را نابود ساخت، و خداوند توسط تو بر هر خانواده توسعه در دین و فراخى در رزق‌شان آورد، و بعد از آن خاتمه‌ات را با شهادت گردانید، و این برایت مبارک باشد!.

آن‌گاه عمر گفت: به خدا سوگند، مغرور کسی است که او را فریب مى دهید، بعد از آن گفت: اى عبداللَّه! آیا روز قیامت نزد خداوند برایم شهادت مى دهى؟ گفت: بلى، عمر س گفت: بار خدایا، ستایش از آنِ توست. آن گاه مردم دسته دسته می‌آمدند و او را مورد ستایش قرار داده و با او خداحافظی می‌کردند.

نصیحت بر بستر مرگ

در این هنگام جوانی به نزد حضرت عمر س آمد و گفت: شادمان باش ای عمر! همراه و یار رسول الله بودی و سپس امارت را به دست گرفتی و عدالت کردی و سپس به شهادت رسیدی. عمر گفت: آرزویم این است که نیکی‌ها و بدی‌هایم برابر باشند، نه اجری داشته باشم و نه گناهی.

وقتی آن جوان برخاست و رفت، ازار شلوارش بر زمین آویزان بود، فرمود: این جوان را به نزد من بازگردانید، جوان بازگشت و حضرت عمر س از باب نصیحت و خیرخواهی به وی گفت: ازارت را بالا بزن، زیرا این کار برای نظافت لباست زیباتر و برای تقوا و خداترسی پروردگارت بهتر است.

آن گاه درد عمر س شدّت یافت و گاه گاه بی‌هوش می‌شد. ابن عمر س می‌گوید: پدرم بی‌هوش شد و من سرش را بر زانویم گذاشتم، وقتی به هوش آمد، گفت: سرم را بر زمین بگذار، باز دوباره بی‌هوش شد و من سرش را بر زانویم گذاشتم و وقتی به هوش آمد، گفت: سرم را بر زمین بگذار، من گفت: پدرجان! مگر زمین با سرم یکسان نیستند؟ گفت: چهره‌ام را بر خاک بینداز، شاید خداوند بر من رحم کند و هر گاه جان دادم، زود مرا به قبرم ببرید، زیرا اگر این کار برایم خیر است، مرا بدانجا می‌برید و اگر بد است مرا از گردن‌هایتان پایین می‌گذارید.

آن گاه گفت: وای بر عمر، وای بر مادر عمر، اگر مورد عفو و بخشش قرار نگیرد.

آن گاه نفَسش به تنگی افتاد و حالت احتضار و سکرات برایش شدّت گرفت و در این هنگام روحش پرواز نمود و در کنار دو یارش، رسول الله ج و ابوبکر س دفن گردید.

آری، عمر س دنیا را به درود گفت، اما در حقیقت فردی مانند او نمرده است. به انجام عمل نیک و رفع درجات مبادرت ورزید، قراءت قرآن و گریه‌هایش از ترس خداوند، در قبر همدم و رفیق او هستند، نمازهایش یار و همدم او می‌شوند و جهادش درجات او را بالا می‌برد، اندکی خود را در دنیا خسته کرد، اما در آخرت مدت‌های طولانی استراحت می‌کند.

رسول خدا ج حضرت عمر س را از جمله ده نفری قرار داده که به آنان مژدۀ بهشت رسیده است.

پیامبرج در حدیثی می‌گوید: «خواب دیدم که در بهشت هستم. در آنجا چشمم به زنی افتاد که کنار قصری، وضو می‌گرفت. پرسیدم: این قصر، مال چه کسی است؟ (فرشتگان) گفتند: از آنِ عمر بن خطاب س است. بیاد غیرت عمر افتادم. پس پشت کردم و رفتم». عمر س با شنیدن این سخنان، به گریه افتاد و گفت: ای رسول خدا! آیا در مورد تو هم به غیرت می‌آیم؟!

ابوبکره س

حضرت ابوبکره س بیمار بود و بیماری‌اش شدت گرفت، خانواده‌اش گفتند: طبیب می‌آوریم، اما او انکار کرد و چون فرشتگان مرگ بر بالینش حاضر شدند، فریاد برآورد، کجاست طبیبتان؟ اگر راست می‌گوید: این‌ها را برگرداند!.

عامر بن زبیر س

عامر بن زبیر س بر رختخواب مرگ قرار داشت و آخرین لحظه‌های عمرش را سپری می‌کرد و خانواده‌اش در پیرامون او گریه می‌کردند، در این هنگام صدای مؤذن را شنید که برای نماز مغرب اذان می‌گفت، در حالی که روحش به حنجره رسیده بود و در وضعیتی سخت و دشوار قرار داشت، به اطرافیانش گفت: دستم را بگیرید. گفتند: کجا می‌روی؟ گفت: به مسجد. آنان گفتند: با این که تو در این وضعیت قرار داری به مسجد می‌روی؟ گفت: بله، سبحان الله، صدای مؤذن را بشنوم و او را اجابت نکنم. دستم را بگیرید، آن گاه دو نفر او را گرفتند و به مسجد بردند، یک رکعت با امام خواند و در سجده جان داد.

آری، وی در سجده جان داد، پس هر کس نماز بخواند و بر اطاعت پروردگارش صبر نماید، خداوند خاتمه‌اش را به خیر می‌کند.

عبدالرحمن بن اسود س

نیکان به هنگام مرگ و جدایی از اعمال صالح، حسرت می‌خوردند و آرزو می‌کردند تا زندگی‌شان طولانی می‌شد و توشۀ بیشتری را بر گرفته و حسنات و نیکی‌‌های افزونتری را برای خود اندوخته می‌کردند.

عبدالرحمن بن اسود س در حالت احتضار گریه می‌کرد، گفتند: چرا گریه می‌کنی، در حالی که تو عبادت فراوان اندوخته ای، و زهد و تقوا داشته‌ای و در برابر الله خاشع و فروتنی کرده‌ای؟ گفت: به الله سوگند! من در فراق نماز و روزه گریه می‌کنم، لذا پیوسته قرآن می‌خواند تا این که جان داد.

یزید الرقاشی

وقتی مرگش فرا رسید، به گریه افتاده و می‌گفت: ای یزید! اگر بمیری چه کسی برایت نماز می‌خواند و روزه می‌گیرد؟ و چه کسی برای گناهانت آمرزش می‌خواهد؟ آن گاه شهادتین را بر زبان آورد و جان داد.

از الله می‌خواهیم تا خاتمۀ مان را به خیر بگرداند. آمین.

اندرز...

﴿ٱلَّذِینَ تَتَوَفَّىٰهُمُ ٱلۡمَلَٰٓئِکَةُ طَیِّبِینَ یَقُولُونَ سَلَٰمٌ عَلَیۡکُمُ ٱدۡخُلُواْ ٱلۡجَنَّةَ بِمَا کُنتُمۡ تَعۡمَلُونَ٣٢ [النحل: 32].

«(پرهیزگاران،) همان‌هایی که (به هنگام مرگ) فرشتگان جانشان را می‌گیرند در حالی که پاکیزه و شادان هستند. (فرشتگان) می‌گویند: درودتان باد! (در امان خدایید) به خاطر کارهایی که می‌کرده‌اید به بهشت در آیید».




[1]- معجم الکبیر طبرانی و مسند ابویعلی.

[2]- بخاری.

[3]- موطأ مالک (2/ 241).

این مرگ است


گقته‌اند که داود، وزیری گرانمایه داشت و چون وفات کرد، وزیر سلیمان قرار گرفت.

روزی سلیمان به اتفاق وزیرش، چاشتگاه در مجلسش نشسته بود که مردی وارد شد و سلام گفت.

آن مرد با سلیمان سخن گفت و با تندی به آن وزیر نگاه می‌کرد. وزیر سراسیمه شد و سخت ترسید.

وقتی آن مرد بیرون شد، وزیر به سلیمان گفت: این مرد که اینک از نزد تو بیرون رفت، چه کسی بود؟ سوگند به الله که منظری هولناک داشت و مرا ترسانید! سلیمان گفت: این ملک الموت بود که خود را به صورت انسان در آورده بود و نزد من آمده بود.

وزیر سراسیمه شد و به گریه افتاد و گفت: ای پیامبر خدا! به خاطر خدا از تو می‌خواهم تا به باد دستور دهی تا مرا به مکان دور دستی ببرد، دستور بده تا مرا به هند ببرد.

سلیمان به باد دستور داد تا او را به هندوستان ببرد.

روز بعد ملک الموت به نزد سلیمان آمد تا مثل همیشه به سلیمان سلام گوید. سلیمان پرسید: دیروز دوست مرا ترساندی، چرا با تندی به او نگاه کردی؟

گفت: دیروز چاشتگاه، من به نزد تو آمدم و خداوند دستور داده بود که بعد از ظهر، جان او را در هند بگیرم و از این که به نزد تو بود، تعجب کردم. سلیمان پرسید: آن گاه چکار کردی؟ گفت: چون بعد از ظهر به هند رفتم، او را آنجا دیدم که منتظرم است، لذا جانش را گرفتم.

آری، مرگ بزرگترین تحدّی و مبارزه طلبی از جانب الله است که مخلوقات را به چالش کشیده و به مبارزه می‌طلبد.

﴿قُلۡ إِنَّ ٱلۡمَوۡتَ ٱلَّذِی تَفِرُّونَ مِنۡهُ فَإِنَّهُۥ مُلَٰقِیکُمۡۖ ثُمَّ تُرَدُّونَ إِلَىٰ عَٰلِمِ ٱلۡغَیۡبِ وَٱلشَّهَٰدَةِ فَیُنَبِّئُکُم بِمَا کُنتُمۡ تَعۡمَلُونَ٨ [الجمعة: 8] «بگو: قطعاً مرگی که از آن می‌گریزید، سرانجام با شما رویاروی می‌گردد و شما را در می‌یابد، بعد از آن به‌سوی کسی برگردانده می‌شوید که از پنهان و آشکار آگاه است، و شما را از آنچه کرده‌اید باخبر می‌گرداند».

پادشاهان و امرا، دربانان و وزیران، بزرگان و افتادگان، ثروتمندان و فقیران، حتی فرشتگان با عظمت و شیاطین و جنیان، حیوانات و پرندگان، همگی ناتوان گشته‌اند تا در برابر این تحدی و چالش مقاومت کنند.

﴿قُلۡ فَٱدۡرَءُواْ عَنۡ أَنفُسِکُمُ ٱلۡمَوۡتَ إِن کُنتُمۡ صَٰدِقِینَ [آل عمران: 168].

«بگو: پس مرگ را از خود بدور دارید اگر راست می‌گویید».

﴿أَیۡنَمَا تَکُونُواْ یُدۡرِککُّمُ ٱلۡمَوۡتُ وَلَوۡ کُنتُمۡ فِی بُرُوجٖ مُّشَیَّدَةٖ [النساء: 78].

«هر کجا باشید، مرگ شما را در می‌یابد، اگر چه در برج‌های محکم و استوار جایگزین باشید».

 کجایند لشکریان و سربازان؟ کجایند پادشاهان و جاه و مرتبۀ شان؟

کجایند فرمان روایان فارس و حاکمان روم؟

کجایند رهبران؟ کجایند تجار و بازرگانان؟ کجایند طبیبان و پزشکان؟

أتی علی الکل أمر لا مرد له

 

 

حتی قضوا فکان القوم ما کانوا

وصار ما کان من مُلکٍ ومن مَلِک

 

 

کمـا حکی عن خیال الطیف وسنانُ

 

«بر همگان چنان امری آمده است که باز گشتی ندارد، تا جایی که گویا چنان داوری کردند که قبلا وجودی نداشته‌اند».

«و مُلک و پادشاهی چنان می‌ماند که فرد خواب آلود از خیال و گمان سخن می‌گوید».

آغاز...

مرگ، دروازه ورود به جهان آخرت است.


قیامت


قیامت، به دو چیز اطلاق می‌گردد: یکی آن که پیش روی ماست و ما آن را می‌بینیم. دوم آن که یک بار اتفاق می‌افتد و همۀ موجودات را به وحشت می‌اندازد.

بنابراین، قیامت بر دو نوع است: قیامت صغری و قیامت کبری.

قیامت صغری

قیامت صغری، یک قیامت و رستاخیز ویژه‌ای است، زیرا هر کس بمیرد، قیامتش برپا می‌شود.

چنان که مغیره بن شعبه گفته است: می‌گویند: قیامت، قیامت، قطعا قیامت هر کس، مرگ اوست.

قبامت صغری آن است که حضرت عایشه در حدیثی آن را بیان کرده است: افرادی خشن از بادیه نشینان نزد نبی اکرم ج می‌آمدند و می‌پرسیدند: قیامت کی بر پا می‌شود؟ رسول خدا ج با نگاه کردن به کوچکترین آن‌ها می‌فرمود: «اگر این شخص، زنده بماند، قبل از این که پیر شود، قیامت شما برایتان برپا خواهد شد»[1].

یعنی قبل از این که این کوچکترین فرد از شما پیر شود، همگی شما می‌میرید و این کوچک از میان شما آخرین فردی خواهد بود که می‌میرد.

قیامت کبری

قیامت کبری، رستاخیز عمومی است و با آن زندگی دنیا پایان می‌یابد و خداوند بندگان را برای حساب و جزا و بهشت و دوزخ زنده می‌گرداند.

خداوند در قرآن کریم، از هر دو قیامت صغری و کبری یاد نموده و می‌فرماید: ﴿ثُمَّ أَمَاتَهُۥ فَأَقۡبَرَهُۥ٢١ ثُمَّ إِذَا شَآءَ أَنشَرَهُۥ٢٢ [عبس: 21-22]. «بعد او را می‌میراند و وارد گورش می‌گرداند. * سپس هر وقت خواست او را زنده می‌گرداند».

مراد از ﴿أَمَاتَهُ قیامت صغری است.

و مراد از ﴿أَنشَرَهُ بعث و نشور برای قیامت کبری است.

اینک ما از قیامت صغری، یعنی مرگ سخن می‌گوییم.

درگوشی...

هر کس خود را برای قیامت صغری آماده کند،

قیامت کبری برایش آسان می‌شود.



قیامت صغری

قیامت صغری، یعنی مرگ و جدا شدن روح از جسد است و همۀ موجودات به آن می‌رسند و موجودات در این مورد اخبار و اسراری دارند و زمان احتضار، مایۀ پند و اندرز است.

·       پس وضعیت مردم در وقت احتضار چگونه خواهد بود؟

·       داستان‌های افراد افتاده در کام مرگ چگونه است؟

·       علامات حسن خاتمه و سوء خاتمه چیست؟

·       حقیقت روح چیست؟



[1]- متفق علیه.

چرا به روز آخرت ایمان داشته باشیم؟


خواست خداوند چنین بوده است که پس از زندگی دنیا، جهان دیگری باشد، از رویدادهای آن به ما خبر داده و با وقوعش ما را موعظه کرده و بر ما واجب گردانیده که به آن ایمان داشته و خود را برای آن روز آماده کنیم.

زیرا یادآوری روز آخرت، انسان را وادار به انجام اعمال و کردار نیک و پسندیده کرده و استرس و دلهرۀ درونی را از آدمی سلب می‌نماید و او را از انجام ستمگری و غلبۀ بر ضعفا و مستمندان برحذر می‌دارد.

چنان که خداوند می‌فرماید: ﴿وَنَضَعُ ٱلۡمَوَٰزِینَ ٱلۡقِسۡطَ لِیَوۡمِ ٱلۡقِیَٰمَةِ فَلَا تُظۡلَمُ نَفۡسٞ شَیۡ‍ٔٗاۖ وَإِن کَانَ مِثۡقَالَ حَبَّةٖ مِّنۡ خَرۡدَلٍ أَتَیۡنَا بِهَاۗ وَکَفَىٰ بِنَا حَٰسِبِینَ٤٧ [الأنبیاء: 47]. «و ما ترازوی عدل وداد را در روز قیامت خواهیم نهاد، و اصلاً به هیچ کسی کم‌ترین ستمی نمی‌شود، و اگر به اندازۀ دانۀ خردلی (کار نیک یا بدی انجام گرفته) باشد، آن را حاضر و آماده می‌سازیم (و سزا و جزای آن را می‌دهیم) و بسنده خواهد بود که ما حسابرس و حسابگر (اعمال و اقوال شما انسان‌ها) باشیم».

و در آیۀ دیگری فرموده است: ﴿وَعَنَتِ ٱلۡوُجُوهُ لِلۡحَیِّ ٱلۡقَیُّومِۖ وَقَدۡ خَابَ مَنۡ حَمَلَ ظُلۡمٗا١١١ [طه: 111]. «(در آن روز همۀ) چهره‌ها در برابر خداوندِ باقی و جاویدان، و گرداننده و نگهبانِ جهان (همچون اسیران) خضوع و خشوع می‌کنند و کُرنِش می‌برند، و کسی که (در آن روز کوله بارِ) کفر (دنیای خود) را بر دوش کشد، ناامید (از لطف خدا و بی‌بهره از نجات و ثواب) می‌گردد».

آن حضرت ج در حدیثی می‌فرماید: هر کس بر برادرش ستمی روا داشته، آبرویش را ریخته یا مالی از او برداشته، پس باید امروز از او حلالی بطلبد، پیش از این که برایش درهم یا دیناری باقی نماند، در آن روز اگر عمل نیکی داشته باشد، به عوض ستمش از آن برداشته می‌شود و اگر عمل نیکی نداشته باشد، از گناهان کسی که بر وی ستم روا داشته است، برداشته شده و بر او تحمیل می‌شود[1].

ایمان به رستاخیز، از فساد و الحاد نیز جلوگیری می‌کند، اما کسی که به رستاخیز ایمان ندارد، از انجام اعمال زشت و منکر باز نمی‌آید. چنان که خداوند فرموده است: ﴿وَإِنَّ ٱلَّذِینَ لَا یُؤۡمِنُونَ بِٱلۡأٓخِرَةِ عَنِ ٱلصِّرَٰطِ لَنَٰکِبُونَ٧٤ [المؤمنون: 74]. «کسانی که به آخرت ایمان ندارند، از راه (راست) منحرف هستند».

همچنین ایمان به روز رستاخیز، اخلاق آدمی را زیبا نموده و در برابر مصایب و سختی‌ها او را وادار به صبر و شکیبایی می‌نماید و بر آنچه از دست داده است، حسرت نمی‌خورد؛ چون می‌داند که در برابر آن، در روز رستاخیز پاداش بزرگی را دریافت می‌کند.

رسول خدا ج می‌فرماید: «مسلمان، دچار هیچ گونه گرفتاری و مصیبتی نمی‌شود مگر اینکه خداوند به وسیلۀ آنها، گناهانش را می‌بخشد. حتی خاری که به پایش می‌خلد»[2].

کسی که به روز رستاخیز ایمان داشته باشد، به گناه و جنایتش اعتراف می‌کند و می‌خواهد تا خود را از آن پاک گرداند.

صحابۀ بزرگوار الگوی نیکویی در برابر محاسبه و طهارت نفس بودند.

داستان

ماعز، یکی از یاران پیامبر ج بود که شیطان به قلبش وسوسه انداخت و او را به کنیز یکی از انصار فریب داد، لذا با او خلوت نموده و شیطان شخص سوم آنان قرار گرفت و هر کدام را برای دیگری مزین نمود تا این که مرتکب زنا شدند.

وقتی ماعز از این جنایت فارغ شد و شیطان از او کنار رفت، گریه نموده و خود را مورد ملامت و سرزنش قرار داد و از عذاب الله ترسید و دنیا به رویش تنگ آمد تا جایی که تنفر و انزجار آن گناه قلبش را می‌آزرد؛ لذا به نزد طبیب دل‌ها آمد و در برابرش ایستاده و ازگرمای آنچه احساس می‌کرد، فریاد زده و گفت:

یا رسول الله! دورتر[3] زنا کرده است، مرا پاک گردان. آن حضرت ج به او توجه نکرد. باز از جهتی دیگر آمد و گفت: یا رسول الله! مرا پاک گردان. پیامبر ج فرمود: «وای برتو! برگرد و از الله آمرزش بخواه و توبه کن».

راوی می‌گوید: ماعز اندکی دور شد و دو مرتبه آمد و عرض نمود: یا رسول الله! مرا پاک گردان. باز رسول خدا ج فرمود: «وای بر تو برگرد و از الله آمرزش بخواه و توبه کن». باز او مقدار اندکی دور رفت و بار چهارم همان جمله را تکرار فرمود.

تا این که رسول خدا ج فرمود: «آیا وی دیوانه است»؟ مردم جواب دادند که وی دیوانه نیست. پرسید: «آیا شراب نوشیده است»؟ آن گاه مردی برخاست و دهانش را بویید، و بوی شرابی از وی استشمام نکرد، آن گاه فرمود: «آیا تو زنا کرده‌ای»؟ گفت: آری. پرسید: آیا می‌دانی زنا یعنی چه؟ گفت: بله، با زنی چنان عمل حرامی را انجام داده‌ام که فرد با زنش از راه حلال آن عمل را انجام می‌دهد.

آن حضرت ج فرمود: با این سخنت چه می‌خواهی؟ گفت: می‌خواهم پاکم گردانی. آن حضرت ج دستور داد تا رجمش کند و در نتیجه جان داد.

چون از نماز و دفنش فارغ شدند، رسول خدا ج با برخی از یارانش، از کنار محل وی رد شد، از دو نفر از یارانش شنید که در مورد وی اظهار نظر نموده و می‌گویند: به این نگاه کنید، خداوند رازش را پنهان نموده بود، اما خودش آن را فاش کرد تا این که مانند سگ‌ها سنگسار گردید.

آن حضرت ج اندکی خاموش شد تا این که از کنار الاغ مرده‌ای رد شد که تپش آفتاب آن را سوخته و باد کرده بود تا جایی که پایش بلند شده بود.

آن حضرت ج فرمود: آن دو نفر کجایند؟ آن دو جواب دادند که ما حاضریم. فرمود: فرود آیید و از لاشۀ این الاغ بخورید! آن دو گفتند: یا رسول الله! خدا تو را ببخشاید، چه کسی می‌تواند از این الاغ بخورد؟

رسول خدا ج فرمود: آنچه را که الان شما در مورد برادرتان گفتید: از خوردن لاشۀ این الاغ سخت‌تر بود، او چنان توبه‌ای کرده است که اگر در میان کل امت تقسیم شود، همه را کفایت می‌کند. سوگند به ذاتی که جانم در دست اوست، او اینک در نهرهای بهشت فرو می‌رود.

پس خوشا به حال ماعز، آری، او زنا کرد و پرده‌ای که بین او و خداوند بود را درید، اما وقتی از گناه فارغ شد، لذت آن از بین رفت و حسرتش باقی ماند، ولی چنان توبه‌ای کرد که اگر در میان کل امت تقسیم گردد، همه را کفایت می‌کند.

در پایان...

ایمان به الله و روز قیامت، انسان را وادار می‌کند تا امانت را حفاظت نموده و او را از ریا باز می‌دارد، چنان که خداوند می‌فرماید: ﴿إِنَّمَا یَعۡمُرُ مَسَٰجِدَ ٱللَّهِ مَنۡ ءَامَنَ بِٱللَّهِ وَٱلۡیَوۡمِ ٱلۡأٓخِرِ وَأَقَامَ ٱلصَّلَوٰةَ وَءَاتَى ٱلزَّکَوٰةَ وَلَمۡ یَخۡشَ إِلَّا ٱللَّهَۖ فَعَسَىٰٓ أُوْلَٰٓئِکَ أَن یَکُونُواْ مِنَ ٱلۡمُهۡتَدِینَ١٨ [التوبة: 18]. «تنها کسی حق دارد مساجد خد را (با تعمیر یا عبادت) آبادان سازد که به خدا و روز قیامت ایمان داشته باشد و نماز را چنان که باید بخواند و زکات را بدهد و جز از خدا نترسد. امید است چنین کسانی از زمرۀ راه یافتگان باشند».

روشنگری...

ایمان به روز رستاخیز،

مایۀ آرامش دنیا

و سعادت آخرت است.




[1]- صحیح بخاری. یکی از موارد رحمت و مهربانی خداوند بر بندگانش این است که در میان اختلاف کنندگان صلح و آشتی بر قرار می‌کند تا ستمگر مورد عفو قرار گرفته و ستمدیده راضی شود.

چنان که حضرت ابوهریره س روایت کرده است: ما در محضر رسول خدا ج نشسته بودیم که ناگهان آن حضرت ج به خنده آمد تا جایی که دندان‌های پیشینش ظاهر گردید. اصحاب پرسید: یا رسول الله! برای چه می‌خندید: فرمود: دو نفر از امت من در پیشگاه خداوند به زانو افتاده‌اند و یکی از آن دو نفر می‌گوید: خدایا! حقم را از برادرم بگیر. خداوند می‌فرماید: حق برادرت را که در حقش ستم کرده‌ای، بده. او جواب می‌دهد: خدایا! از نیکی‌هایم چیزی باقی نمانده است، برادرش می‌گوید: خدایا! از گناهانم بر دوش او بگذار! در این هنگام چشمان پیامبر ج از اشک جاری شدند و فرمود: آن روز، روزی است که مردم نیاز دارند تا گناهان دیگران بر دوش آنان گذاشته شود.

آن‌گاه خداوند به صاحب حق می‌گوید: چشمانت را بالا بگیر و نگاه کن، او نگاهش را به بالا می‌اندازد و می‌گوید: خدایا! کاخ‌هایی از طلا می‌بینم که با مروارید آراسته شده‌اند، خدایا! این کاخها متعلق به کدام پیامبر، یا کدام راستگو و یا کدام شهید هستند؟ الله می‌گوید: اینها متعلق به کسی هستند که قیمت آنها را بپردازد. آن فرد می‌گوید: خدایا! چه کسی می‌تواند قیمت اینها را بپردازد؟ الله می‌گوید: تو می‌توانی! او جواب می‌دهد: به چه چیزی؟ می‌گوید: با بخشیدنت از برادرت. آن گاه او می‌گوید: خدایا! برادرم را بخشیدم. الله می‌گوید: حالا دست برادرت را بگیر و او را وارد بهشت گردان. آن گاه رسول خدا ج فرمود: از خدا بترسید و صلح و آشتی را در میانتان برقرار نمایید؛ زیرا الله در روز رستاخیز در میان مؤمنان صلح و آشتی می‌کند.

[2]- بخاری.

[3]- منظور از دورتر خودش است که در لحظۀ ارتکاب گناه، از خوف و ترس الله بسیار دور بوده و فاصله داشته است.