اهل سنت

آنچه در این وبلاگ مخالف قرآن و سنت بود دور بندازید. الله در قرآن میفرماید:(پس بندگانم را بشارت ده، همان کسانی که سخنان را می شنوند و از نیکوترین آنها پیروی می کنند. اینانند که خداوند هدایتشان کرده و اینانند که خردمندانند». زمر، آیه 17 و 18

اهل سنت

آنچه در این وبلاگ مخالف قرآن و سنت بود دور بندازید. الله در قرآن میفرماید:(پس بندگانم را بشارت ده، همان کسانی که سخنان را می شنوند و از نیکوترین آنها پیروی می کنند. اینانند که خداوند هدایتشان کرده و اینانند که خردمندانند». زمر، آیه 17 و 18

27- باب: گرامی‌داشت حرمت مسلمانان و بیان حقوق آنان و مهرورزی به آن‌ها

27- باب: گرامی‌داشت حرمت مسلمانان و بیان حقوق آنان و مهرورزی به آن‌ها

الله متعال، می‌فرماید:

﴿ذَٰلِکَۖ وَمَن یُعَظِّمۡ حُرُمَٰتِ ٱللَّهِ فَهُوَ خَیۡرٞ لَّهُۥ عِندَ رَبِّهِۦ             [الحج : ٣٠]      

(حُکم) این است و هر کس، نشانه‌ها و شعایر الهی را بزرگ بدارد، بی‌گمان این عمل، برایش نزد پروردگارش نیک است.

و می‌فرماید:

﴿ذَٰلِکَۖ وَمَن یُعَظِّمۡ شَعَٰٓئِرَ ٱللَّهِ فَإِنَّهَا مِن تَقۡوَى ٱلۡقُلُوبِ ٣٢        [الحج : ٣٢]    

(حکم) این است و هر کس، نشانه‌ها و شعایر الهی را بزرگ و گرامی بدارد، بی‌گمان این امر از تقوای دل‌هاست.

هم‌چنین می‌فرماید:

﴿وَٱخۡفِضۡ جَنَاحَکَ لِلۡمُؤۡمِنِینَ ٨٨                                          [الحجر: ٨٨] 

بالِ (مهرِ) خویش را برای مؤمنان فرود آور.

شرح

مؤلف/ می‌گوید: «باب: گرامی‌داشت حرمت مسلمانان و بیان حقوق آنان و مهر و شفقت نسبت به آن‌ها». هر مسلمانی بر برادرِ مسلمانش، حقوقی دارد که پیامبرr آن‌ها را در مواردِ فراوانی برشمرده و بیان فرموده است؛ از جمله این‌که: وقتی برادر مسلمانش را می‌بیند، به او سلام کرده، بگوید: السلام علیک، یا السلام علیکم؛ و برای هیچ مسلمانی، جایز نیست که بیش از سه روز با برادرش قهر کند. بدین‌سان که وقتی یک‌دیگر را می‌بینند، از هم روی بگردانند. در این میان، کسی، بهتر است که ابتدا سلام نماید. البته ایرادی ندارد که اگر مصلحتی شرعی در کار باشد، سه روز با برادرِ مسلمان خویش قهر کنی و بیش از سه روز نیز در شرایطی که او بر گناهی پافشاری می‌کند، جایز است؛ بدین شرط که این امر، او را به خود وادارد و زمینه‌ی توبه را در او فراهم سازد. بنابراین دیدگاه صحیح و راجح درباره‌ی قهر کردن، این است که تا سه روز جایز است و بیش از سه روز، به این بستگی دارد که آیا مصلحتی شرعی در آن هست یا نه؟ اگر مؤثر بود و باعث می‌شد که آن شخص به خود آید و دست از گناه و معصیت بردارد، با او هرچه‌قدر که مصلحت است، قهر کنید؛ ولی اگر مصلحتی در قهر کردن با او وجود نداشت، و لو این‌که به گناه و معصیتش ادامه دهد، نباید با او قهر یا به‌کلی ترک ارتباط کنید. سپس مؤلف چند آیه، در این باب، ذکر کرده است؛ از جمله این‌که الله متعال، می‌فرماید:

﴿ذَٰلِکَۖ وَمَن یُعَظِّمۡ حُرُمَٰتِ ٱللَّهِ فَهُوَ خَیۡرٞ لَّهُۥ عِندَ رَبِّهِۦ             [الحج : ٣٠]         

(حُکم) این است و هر کس، نشانه‌ها و شعایر الهی را بزرگ بدارد، بی‌گمان این عمل، برایش نزد پروردگارش نیک است.

منظور از گرامی‌داشت شعایر الهی، حفظ حرمت مکان‌ها، زمان‌ها و افرادی‌ست که الله متعال گرامی‌داشت آن‌ها یا رعایت حرمتشان را واجب قرار داده است و هرکس چنین روی‌کردی داشته باشد، برای او نزد پروردگارش بهتر است و کسی که رعایت حرمت «حرمین» و مساجد یا رعایت حرمت ماه‌های حرام (ذوالقعده، ذوالحجه، محرم، و رجب) و امثال آن برای او دشوار است، باید خود را به رعایت حرمت این‌ها، ملزم سازد و شعایر الهی را گرامی بدارد.

یکی از شعایر یا حرمت‌های الهی، این است که حرمتِ برادران مسلمان خود را حفظ کنیم و منزلت و جایگاه آن‌ها را پاس بداریم؛ زیرا برای هیچ مسلمانی جایز نیست که برادر مسلمانش را تحقیر کند. پیامبرr فرموده است: «بِحَسْب امْرِئٍ مِنْ الشَّرِّ أَنْ یَحْقِرَ أَخَاهُ الْمُسْلِمَ»؛([1]) یعنی: «همین قدر بدی برای بد بودن شخص، کافی‌ست که برادر مسلمانش را کوچک بشمارد». فرقی نمی‌کند که او را در قلبش کوچک بشمارد یا به زبان و اشاره و کنایه، تحقیرش نماید. این، به جای خود؛ حتی معاهدات و پیمان‌هایی که میان مسلمانان و کفار بسته می‌شود، حرمت دارد و برای هیچ‌کس جایز نیست که با کفار، پیمان‌شکنی کند. ناگفته نماند که هم‌پیمانانِ اهل اسلام، بر سه دسته‌اند:

گروهی که به عهد و پیمان خویش وفادارند؛ ما نیز وظیفه داریم که به عهد و پیمان خود با این‌ها وفادار باشیم. الله متعال، می‌فرماید:

﴿فَمَا ٱسۡتَقَٰمُواْ لَکُمۡ فَٱسۡتَقِیمُواْ لَهُمۡۚ إِنَّ ٱللَّهَ یُحِبُّ ٱلۡمُتَّقِینَ ٧      [التوبة: ٧]      

پس تا زمانی که برای شما بر پیمانشان استوار بمانند، شما نیز استوار بمانید.

گروهی دیگر، کسانی هستند که خیانت یا پیمان‌شکنی می‌کنند؛ مانند مشرکانِ قریش که پیمان صلحی را که میان آن‌ها و پیامبرr  در «حدیبیه» بسته شد، نقض کردند. مشرکان و مسلمانان، با توافق یک‌دیگر در حدیبیه به مدت ده سال، اعلامِ آتس‌بس نمودند؛ ولی مشرکانِ قریش، پیمان‌شکنی کردند. در هر حال وقتی هم‌پیمانان مسلمانان، پیمان‌شکنی کنند، دیگر، هیچ عهدی و پیمانی میان ما و آن‌ها نخواهد بود. اللهU درباره‌ی این‌ها می‌فرماید:

﴿أَلَا تُقَٰتِلُونَ قَوۡمٗا نَّکَثُوٓاْ أَیۡمَٰنَهُمۡ وَهَمُّواْ بِإِخۡرَاجِ ٱلرَّسُولِ وَهُم بَدَءُوکُمۡ أَوَّلَ مَرَّةٍۚ   [التوبة: ١٣]      

آیا با کسانی که سوگندهایشان را شکستند و قصدِ اخراج پیامبر را نمودند و خود، آغازگر جنگ با شما بودند، پیکار نمی­کنید؟

دسته‌ی سوم، کسانی هستند که گرچه پیمان خود را نقض نکرده‌اند، اما بیم آن می‌رود که هر لحظه پیمان‌شکنی کنند؛ لذا به این‌ها خبر می‌دهیم که هیچ پیمانی، میان ما و شما نیست. همان‌گونه که اللهY می‌فرماید:

﴿ وَإِمَّا تَخَافَنَّ مِن قَوۡمٍ خِیَانَةٗ فَٱنۢبِذۡ إِلَیۡهِمۡ عَلَىٰ سَوَآءٍۚ إِنَّ ٱللَّهَ لَا یُحِبُّ ٱلۡخَآئِنِینَ٥٨ [الأنفال: ٥٨]       

و اگر از خیانت قومی نگران بودی، پس متقابلاً پیمانشان را به سویشان بیفکن تا در وضعیت برابر قرار بگیرید. همانا الله، خیانت‌کاران را دوست ندارد.

لذا این‌ها، مسایلی‌ست که اللهU به حفظ حرمت آن‌ها دستور داده است؛ یعنی هر مکان، زمان، و هر چیزی که اللهU آن را محترم قرار داده است، جزو شعایر الهی محسوب می‌شود و بر مسلمان، واجب است که حرمت آن را حفظ کند. از این‌رو الله متعال، می‌فرماید:

 

﴿وَمَن یُعَظِّمۡ حُرُمَٰتِ ٱللَّهِ فَهُوَ خَیۡرٞ لَّهُۥ عِندَ رَبِّهِۦۗ                     [الحج : ٣٠]      

و هر کس، نشانه‌ها و شعایر الهی را بزرگ بدارد، بی‌گمان این عمل، برایش نزد پروردگارش نیک است.

و می‌فرماید:

﴿وَمَن یُعَظِّمۡ شَعَٰٓئِرَ ٱللَّهِ فَإِنَّهَا مِن تَقۡوَى ٱلۡقُلُوبِ ٣٢                [الحج : ٣٢]      

و هر کس، نشانه‌ها و شعایر الهی را بزرگ و گرامی بدارد، بی‌گمان این امر از تقوای دل‌هاست.

شعایر الهی، شامل همه‌ی عبادت‌های کوچک و بزرگ می‌شود؛ مانند طواف خانه‌ی خدا، سعی میان صفا و مروه، اذان، اقامه و دیگر شعایر و اعمال عبادی اسلام. گرامی داشتن شعایر الهی، نشانه‌ی تقواست؛ زیرا تقوا، همان انگیزه‌ای‌ست که مسلمان را به رعایت شعایر الهی وامی‌دارد.

و اما سومین آیه‌ای که مؤلف/، ذکر کرده است: اللهU می‌فرماید:

﴿وَٱخۡفِضۡ جَنَاحَکَ لِلۡمُؤۡمِنِینَ ٨٨                                          [الحجر: ٨٨]      

بالِ (مهرِ) خویش را برای مؤمنان فرود آور.

در آیه‌ی دیگری می‌فرماید:

﴿وَٱخۡفِضۡ جَنَاحَکَ لِمَنِ ٱتَّبَعَکَ مِنَ ٱلۡمُؤۡمِنِینَ ٢١٥               [الشعراء : ٢١٥]        

و بال (مهر و تواضع) خویش را براى مؤمنانى که از تو پیروى مى‏کنند، بگستران.

یعنی در گفتار و رفتارت با آن‌ها، مهربان و فروتن باش؛ زیرا مؤمن با برادر مسلمان، مهربان است و نسبت به او مهر و شفقت دارد؛ همان‌طور که الله متعال در وصف پیامبرr و یارانش فرموده است:

﴿أَشِدَّآءُ عَلَى ٱلۡکُفَّارِ رُحَمَآءُ بَیۡنَهُمۡ                                           [الفتح: ٢٩]      

در برابر کافران سرسختند و با یک‌دیگر مهربان.

همان‌طور که گفتم، اللهU در آیه‌ی 215 سوره‌ی «شعراء» می‌فرماید:

﴿وَٱخۡفِضۡ جَنَاحَکَ لِمَنِ ٱتَّبَعَکَ مِنَ ٱلۡمُؤۡمِنِینَ ٢١٥                            [الشعراء : ٢١٥]

و بال (مهر و تواضع) خویش را براى مؤمنانى که از تو پیروى مى‏کنند، بگستران.

این آیه، بیان‌گر این است که انسان باید در برابر برادران مسلمانش، تواضع و فروتنی نماید؛ گرچه پست و مقام والایی داشته باشد؛ مانند پرنده که با بال‌های خود اوج می‌گیرد؛ ولی باید بالِ مهر و تواضع خویش را برای برادرانش پایین بگیرد و بداند که هرکس به‌خاطر الله، متواضع و فروتن باشد، الله متعال، او را گرامی و ارجمند می‌گرداند. گاه، انسان، تواضع و فروتنی در برابر فقیران یا خردسالان را برای خود، کسرِ شأن می‌پندارد. بدون شک، این، وسوسه‌ی شیطان است. همان‌طور که اللهU می‌فرماید:

﴿قَالَ فَبِمَآ أَغۡوَیۡتَنِی لَأَقۡعُدَنَّ لَهُمۡ صِرَٰطَکَ ٱلۡمُسۡتَقِیمَ ١٦ ثُمَّ لَأٓتِیَنَّهُم مِّنۢ بَیۡنِ أَیۡدِیهِمۡ وَمِنۡ خَلۡفِهِمۡ وَعَنۡ أَیۡمَٰنِهِمۡ وَعَن شَمَآئِلِهِمۡۖ وَلَا تَجِدُ أَکۡثَرَهُمۡ شَٰکِرِینَ ١٧

(ابلیس) گفت: بدان سبب که گم‌راهم نمودی، برای (فریفتن) آنان، در راه راست تو (به کمینشان) می­نشینم و آن­گاه از جلو و پشت­سرشان و از راست و چپشان به سراغشان می­روم و بیش‌ترشان را سپاس­گزار نخواهی یافت.

شیطان به سراغ انسان می‌آید و به او می‌گوید: چرا با این فقیر، این‌همه متواضعانه برخورد می‌کنی؟ چرا در برابر این شخص، متواضع و فروتن هستی؟ او که جایگاه و منزلت اجتماعی ندارد! چرا با فلانی حرف می‌زنی؟ چگونه با فلانی رفت و آمد داری یا با او راه می‌روی؟ این، در حالی‌ست که اگر کسی، به‌خاطر اللهU متواضع و فروتن باشد، الله متعال، او را گرامی و ارجمند می‌گرداند؛ از این‌رو زیبنده‌ی هر عالم، ثروتمند و مسؤول و صاحب‌مقامی‌ست که در برابر مسلمانان، فروتن باشد. البته برای مسلمان، جایز نیست که در برابر  هیچ کافری، تواضع و فروتنی نماید؛ مگر این‌که به قصدِ دعوت دادن او به سوی اسلام، بالِ مهر و رحمتش را برایش بگستراند؛ یعنی او را با عزت و کرامت، به سوی اسلام فرا بخواند. این، معنای رهنمود الاهی‌است که می‌فرماید:

﴿وَٱخۡفِضۡ جَنَاحَکَ لِلۡمُؤۡمِنِینَ ٨٨                                          [الحجر: ٨٨]      

بالِ (مهرِ) خویش را برای مؤمنان فرود آور.

یعنی اگر دعوت حق را پذیرفت، باید او را گرامی داشت؛ زیرا اللهU می‌فرماید:

 

﴿وَٱخۡفِضۡ جَنَاحَکَ لِمَنِ ٱتَّبَعَکَ مِنَ ٱلۡمُؤۡمِنِینَ ٢١٥               [الشعراء : ٢١٥]        

و بال (مهر و تواضع) خویش را براى مؤمنانى که از تو پیروى مى‏کنند، بگستران.

بنابراین، هر مسلمانی باید با برادرانش خوش‌رفتار و نیک‌گفتار باشد؛ زیرا رفتار و گفتار نیکو، در میان مردم دوستی و محبت ایجاد می‌کند و به‌گفته‌ی شاعر: «از محبت، خارها گل می‌شود». در مقابل، پیامبرr از هر کاری که باعث کینه و دشمنی می‌گردد، منع فرموده است؛ مانند این‌که کسی، روی معامله‌ی برادر مسلمانش دست بگذارد یا به‌نحوی در معامله‌ای که دو طرف توافق کرده‌اند، مشکل یا اختلالی ایجاد کند و آن معامله را به سود خود، رقم بزند. در هر حال، هر کاری که زمینه‌ساز کینه و دشمنی‌ست، ناجایز می‌باشد.

***

الله متعال، می‌فرماید:

﴿مَن قَتَلَ نَفۡسَۢا بِغَیۡرِ نَفۡسٍ أَوۡ فَسَادٖ فِی ٱلۡأَرۡضِ فَکَأَنَّمَا قَتَلَ ٱلنَّاسَ جَمِیعٗا وَمَنۡ أَحۡیَاهَا فَکَأَنَّمَآ أَحۡیَا ٱلنَّاسَ جَمِیعٗاۚ  [المائ‍دة: ٣٢]                                                                                                     

هرکس، انسانی را جز به قصاص یا جز به کیفر فساد و تبه‌کاری در زمین بکشد، گویا همه­ی مردم را کشته و هر کس سبب زنده ماندن کسی گردد، گویا همه­ی مردم را نجات داده است.

227- وعن أَبی موسىt قال: قال رسولُr: «الْمُؤْمنُ للْمُؤْمِن کَالْبُنْیَانِ یَشدُّ بعْضُهُ بَعْضاً». وَشَبَّکَ بَیْنَ أَصَابِعِه. [متفق علیه]([2])

ترجمه: ابوموسیt می‌گوید: رسول‌اللهr در حالی که انگشتانش را در هم فرو برد، فرمود: «مؤمنان برای یک‌دیگر مانند اجزای یک ساختمان هستند که باعث تقویت و استحکام یک‌دیگر می‌شوند».

 

 

 

شرح

پیش‌تر به شرح چند آیه درباره‌ی حفظ حرمت مسلمانان و مهرورزی و نیکی کردن به آنان، پرداختیم. یکی از آیاتی که در این باب ذکر شده، این است که اللهU می‌فرماید:

﴿مَن قَتَلَ نَفۡسَۢا بِغَیۡرِ نَفۡسٍ أَوۡ فَسَادٖ فِی ٱلۡأَرۡضِ فَکَأَنَّمَا قَتَلَ ٱلنَّاسَ جَمِیعٗا وَمَنۡ أَحۡیَاهَا فَکَأَنَّمَآ أَحۡیَا ٱلنَّاسَ جَمِیعٗاۚ   [المائ‍دة: ٣٢]                                                                                                     

هرکس، انسانی را جز به قصاص یا جز به کیفر فساد و تبه‌کاری در زمین بکشد، گویا همه­ی مردم را کشته و هر کس سبب زنده ماندن کسی گردد، گویا همه­ی مردم را نجات داده است.

آری! الله متعال در این آیه بیان نموده که اگر کسی یک نفر را به‌ناحق بکشد، و این قتل از روی قصاص یا به‌خاطر مجازات تبه‌کاری‌های مقتول نباشد، مثل این است که همه‌ی مسلمانان را کشته است؛ زیرا همه‌ی مسلمانان، حرمتِ یک‌سانی دارند و همه محترمند و هرکس، حرمت یک مسلمان را بشکند، گویا نسبت به همه حرمت‌شکنی کرده است؛ همان‌طور که تکذیب یک پیامبر، به معنای تکذیب همه‌ی پیامبران الهی‌ست؛ از این‌رو اللهU درباره‌ی قوم نوحu فرموده است:

﴿کَذَّبَتۡ قَوۡمُ نُوحٍ ٱلۡمُرۡسَلِینَ ١٠٥                                      [الشعراء : ١٠٥]        

قوم نوح، فرستادگان (الهی) را تکذیب کردند.

در حالی که آنان فقط یک پیامبر، یعنی نوحu را تکذیب کردند؛ زیرا هیچ پیامبرِ مرسَلی، پیش از نوحu برانگیخته نشد و تنها پیامبری که این قوم دیده بودند، نوحu بود. بنابراین، هرکس، یک پیامبر را تکذیب کند، گویا همه‌ی پیامبران را تکذیب کرده است. همین‌طور هرکس، یک نفر را به‌ناحق بکشد، گویا همه‌ی مسلمانان را کشته است. و هرکس یک نفر را نجات دهد، انگار همه‌ی مسلمانان را از هلاکت و نابودی نجات داده است.

نجات دیگران، دو حالت دارد: یکی این‌که انسان در برابر حوادث پیش‌بینی نشده و خطرناک، هم‌نوعش را از مرگ نجات دهد؛ مثلاً در جایی آتش‌سوزی می‌شود  و سعی می‌کنید کسانی را که در حریق گرفتار شده‌اند، نجات دهید. اما نوع دوم این است که انسان، اطلاعاتی از قبل دارد که مثلاً فلان‌شخص می‌خواهد فلانی را به قتل برساند. از این‌رو مانع از این اتفاق می‌شود. این هم جزو احیای نفس یا نجات دیگران است. و کسی که جانِ برادرِ مسلمانش را نجات دهد، گویا همه‌ی مردم را نجات داده است؛ زیرا امتِ مسلمان، همانند یک پیکرند. اللهU در این آیه فرموده است: ﴿بِغَیۡرِ نَفۡسٍ. لذا چنین برداشت می‌شود که اگر مسأله‌ی قصاص در کار باشد، بر کسی که خواهان قصاص است، هیچ ایراد و گناهی وارد نیست. همان‌طور که الله متعال، می‌فرماید:

﴿وَکَتَبۡنَا عَلَیۡهِمۡ فِیهَآ أَنَّ ٱلنَّفۡسَ بِٱلنَّفۡسِ                                [المائ‍دة: ٤٥]        

و در تورات برای بنی­اسرائیل چنین مقرر نمودیم که (حکم قصاص) بدین ترتیب است که جان در برابر جان، قصاص می‌شود.

یعنی اگر کسی، قاتلی را به قصاص قتلی که مرتکب شده است، به قتل برساند، معذور می‌باشد و گنه‌کار نمی‌شود؛ چون او را به‌جا و به‌حق کشته است؛ حتی اگر از وارثانش باشد، از او ارث می‌برد. قاتل، زمانی از میراث مقتول، محروم می‌شود که او را به‌ناحق بکشد. به عنوان مثال سه برادر را ذکر می‌کنم که برادرِ بزرگ‌تر، برادر کوچکش را به‌قتل می‌رساند. حال، فقط برادر وسط، از برادر کوچک که به‌قتل رسیده، ارث می‌برد و چون برادرِ بزرگ، قاتل است، از ارث، محروم می‌شود. سپس اگر برادرِ وسط، خواهان قصاص برادرِ کوچکش شود و برادر بزرگش را به قصاص برادرِ کوچکش، بکشد، آیا از برادر بزرگ خود که او را در قصاص برادر کوچک کشته است، ارث می‌برد؟ آری؛ زیرا او را به‌حق و به‌خاطر قصاص شرعی کشته شده است؛ ولی برادر بزرگ، از آن جهت از ارث برادر کوچک محروم شد که او را به‌ناحق به قتل رساند.

بنابراین نتیجه می‌گیریم که اگر قتل، به‌حق باشد، جای هیچ سرزنشی در آن نیست؛ زیرا به‌قصد قصاص انجام شده است و الله متعال می‌فرماید:

﴿وَلَکُمۡ فِی ٱلۡقِصَاصِ حَیَوٰةٞ یَٰٓأُوْلِی ٱلۡأَلۡبَٰبِ لَعَلَّکُمۡ تَتَّقُونَ ١٧٩ [البقرة: ١٧٩]   

ای خردمندان! برای شما در قصاص، حیات و زندگی وجود دارد؛ باشد که تقوا پیشه کنید.

اللهU هم‌چنین فرموده است: ﴿فَسَادٖ فِی ٱلۡأَرۡضِیعنی: کشتن تبه‌کاران به کیفرِ فساد و تبه‌کاری آن‌ها، قتل ناحق نیست. معنای فساد و تبه‌کاری در زمین، این نیست که شخصی، بولدوزری بیاورد و خانه‌ی کسی را به‌ناحق خراب کند. این کار، گرچه خراب‌کاری و تبه‌کاری‌ست، ولی کسی با انجام چنین کاری، مستحق قتل نیست. منظور از فساد و تبه‌کاری در زمین، نشر و پخش اندیشه‌ها و باورهای پلید، راه‌زنی، قاچاق مواد مخدر و امثال آن است. این‌ها، مصادیق فساد و تبه‌کاری در زمین هستند و سزای کسانی که مرتکب چنین اعمالی می‌شوند، این است که اعدام شوند و اعدام چنین افرادی، جایز است. الله متعال در همین سوره فرموده است:

﴿إِنَّمَا جَزَٰٓؤُاْ ٱلَّذِینَ یُحَارِبُونَ ٱللَّهَ وَرَسُولَهُۥ وَیَسۡعَوۡنَ فِی ٱلۡأَرۡضِ فَسَادًا أَن یُقَتَّلُوٓاْ أَوۡ یُصَلَّبُوٓاْ أَوۡ تُقَطَّعَ أَیۡدِیهِمۡ وَأَرۡجُلُهُم مِّنۡ خِلَٰفٍ أَوۡ یُنفَوۡاْ مِنَ ٱلۡأَرۡضِ                                                             [المائ‍دة: ٣٣]      

سزای کسانی که با الله و رسولش می­جنگند و در زمین برای فساد و تبه‌کاری می­کوشند، تنها این است که کشته شوند یا به دار کشیده شوند یا دست‌ها و پاهایشان بر خلاف یک‌دیگر بریده گردد یا از سرزمینی (که در آن هستند) تبعیدشان کنند.

یعنی: باید مطابق جنایتی که مرتکب شده‌اند، مجازات شوند. اگر جُرمشان سنگین باشد، اعدام می‌شوند و به همین نسبت اگر جرمشان سبک‌تر باشد، به حبس ابد یا تبعید، محکوم می‌شوند. بنابراین اگر کسی را بدین خاطر اعدام کنند که در زمین به فساد و تبه‌کاری پرداخته است، هیچ سرزنشی بر آنان نیست. ناگفته نماند که اعدام چنین کسانی، واجب است. بر خلاف قصاص قتل که مباح می‌باشد. البته بنا بر رأی امام مالک و ابوالعباس حرانی رحمهما‌الله، اگر کسی، شخصی را غافل‌گیر کند و سپس او را به‌قتل برساند، واجب است که قصاص شود و اولیای دم نمی‌توانند در این زمینه تصمیم‌گیری نمایند؛ زیرا این، یکی از مصادیق فساد و تبه‌کاری در زمین است. به عنوان مثال: شخصی، خوابیده است و قاتل، او را در حالی که خوابیده و از همه چیز بی‌خبر است، به قتل می‌رساند. چنین قاتلی باید قصاص شود؛ اگرچه اولیای دم بگویند: قاتل را بخشیدیم و هیچ نمی‌خواهیم. این، دیدگاه امام مالک و امام ابوالعباس حرانی‌ست و قول راجح نیز همین است.

الله متعال در این آیه بیان فرموده که قتل ناحق، یعنی قتلی که به‌خاطر قصاص یا مجازات تبه‌کاران نیست، به منزله‌ی کشتن همه‌ی مردم می‌باشد و نجات یک نفر از مرگ، همانند نجات همه‌ی مردم است. لذا درمی‌یابیم که جرم قتل، بسیار سنگین است. با این حال، هیچ‌کس تعدادِ انسان‌هایی را که به‌ناحق کشته شده‌اند، نمی‌داند. ناگفته نماند که نخستین فرزندِ آدمu، در گناه‌ِ همه‌ی این قتل‌ها، شریک است؛ زیرا او، نخستین کسی بود که مرتکب قتلِ برادرش شد و این روش بد را پایه‌گذاری کرد. ماجرا از این قرار بود که وقتی این دو برادر به عنوان نخستین فرزندانِ آدمu به دنیا آمدند و بزرگ شدند، برای تقرب به الله قربانی کردند. قربانیِ یکی از آن‌ها پذیرفته شد و قربانی دیگری، قبول نشد. لذا به برادرش حسادت ورزید و به برادرش گفت: چرا خداوند، قربانی تو را قبول کرد، اما قربانی من قبول نشد؟ تو را می‌کشم. برادرش، پاسخ داد:

﴿إِنَّمَا یَتَقَبَّلُ ٱللَّهُ مِنَ ٱلۡمُتَّقِینَ ٢٧                                          [المائ‍دة: ٢٧]      

الله، تنها از پرهیزگاران، می‌پذیرد.

یعنی تو نیز تقوا پیشه کن تا الله، قربانیِ تو را بپذیرد؛ زیرا کسی که به قتل تهدید کند، متقی و پرهیزگار نیست. با این حال، وی، برادرِ خود را به‌قتل رساند؛ اللهU در این‌باره می‌فرماید:

﴿فَطَوَّعَتۡ لَهُۥ نَفۡسُهُۥ قَتۡلَ أَخِیهِ فَقَتَلَهُۥ فَأَصۡبَحَ مِنَ ٱلۡخَٰسِرِینَ ٣٠ [المائ‍دة: ٣٠]    

نفس سرکش وی، به تدریج او را به کشتن برادرش واداشت و بدین­ترتیب او را کشت و از زیان­کاران گردید.

گفته می‌شود: او، پیکر برادرِ مقتولش را چهل روز بر پُشت خویش حمل می‌کرد و نمی‌دانست با جنازه‌ی برادرش چه کند؟ زیرا تا آن زمان، قبرها شناخته نشده بودند. الله متعال، زاغی فرستاد که زمین را می­کَند تا به او نشان دهد چگونه جسد برادرش را پنهان نماید. گفته‌اند: دو زاغ، با هم جنگیدند و یکی از آن‌ها کشته شد؛ زاغی که زنده مانده بود، با چنگال‌هایش زمین را حفر کرد و زاغِ مرده را زیر خاک دفن نمود. بدین‌سان آدم‌زاده‌ی قاتل، از زاغ یاد گرفت که جنازه‌ی برادرش را زیر خاک دفن کند.

آری! هر قتلی که در زمین انجام شود، نخستین قاتل، یعنی فرزند آدم، در گناهش شریک است. هم‌چنین اگر در جامعه‌ای امنیت برقرار شود و آن‌گاه کسی، این جرم و جنایت بزرگ را ایجاد کند و پایه‌گذار دوباره‌ی قتل و خون‌ریزی در آن سرزمین باشد، در گناهِ هر قتلی که آن‌جا انجام شود، شریک می‌باشد؛ زیرا او، دوباره به مردم، جسارتِ قتل و خون‌ریزی داده است و مسبّب پیدایش دوباره‌ی ناامنی و قتل و خون‌ریزی‌ست. روشن است که اگر کسی، پایه‌گذار روشِ بدی باشد، گناه آن عمل و گناه کسانی که تا قیامت، مرتکب آن عمل می‌شوند، به او می‌رسد. از الله متعال درخواست می‌کنم که همه‌ی ما را جزو بانیان و دعوت‌گران خیر و نیکی بگرداند و به ما توفیق کارهای نیک عنایت بفرماید؛ به‌یقین او، بخشنده‌ی بزرگوار است.

***

228- وعنه قال: قال رسولُاللهr: «مَن مَرَّ فِی شَیْءٍ مِنْ مَسَاجِدِنَا، أَوْ أَسْوَاقِنَا، ومَعَه نَبْلٌ فَلْیُمْسِکْ، أَوْ لِیَقْبِضْ عَلَى نِصالِهَا بِکفِّهِ أَنْ یُصِیب أَحَدًا مِنَ الْمُسْلِمِینَ مِنْهَا بِشَیْءٍ». [متفق علیه]([3])

ترجمه: ابوموسیt می‌گوید: رسول‌اللهr فرمود: «هرکس، با نیزه از مساجد یا بازارهای ما می‌گذرد، باید نوک آن را با دست خویش بگیرد تا مبادا به یکی از مسلمانان برخورد کند و آسیبی به او برساند».

229- وعن النُّعْمَانِ بنِ بشِیرٍ$ قال: قال رسولُاللهr: «مثَلُ الْمُؤْمِنِینَ فِی تَوَادِّهِمْ وتَرَاحُمِهِمْ وتَعاطُفِهِم، مَثَلُ الْجَسَدِ إِذَا اشْتَکَى مِنْهُ عُضْوٌ تَداعَى لهُ سائِرُ الْجسدِ بالسهَرِ والْحُمَّى». [متفقٌ علیه]([4])

ترجمه: نعمان بن بشیر$ می‌گوید: رسول‌اللهr فرمود: «مؤمنان در دوستی، مهربانی و شفقت با یک‌دیگر، مانند یک پیکرند که اگر یک عضو آن به‌درد آید، سایر اعضا نیز دچار بی‌خوابی (بی‌قراری) و تب می‌شوند».

230- وعن أَبی هُریْرَةَt قال: قبَّل النَّبِیُّr الْحسنَ ابن عَلیٍّ رضی الله عنهما، وَعِنْدَهُ الأَقْرعُ بْنُ حَابِس، فقال الأَقْرَع: إِنَّ لِی عَشرةً مِنَ الْولَدِ ما قَبَّلتُ مِنْهُمْ أَحدًا فنَظَر إِلَیْهِ رسولُاللهr فقال: «مَن لا یَرْحمْ لا یُرْحَمْ». [متفقٌ علیه]([5])

ترجمه: ابوهریرهt می‌گوید: پیامبرr حسن بن علی$ را بوسید. اقرع بن حابس که نزد پیامبرr بود، گفت: من، ده فرزند دارم و هیچ‌یک از آن‌ها را نبوسیده‌ام. رسول‌اللهr به او نگاه کرد و فرمود: «کسی که رحم نکند، مورد رحمت قرار نمی‌گیرد».

شرح

مؤلف/ تعدادی حدیث درباره‌ی مدارا با مسلمانان ذکر کرده است؛ از جمله حدیث ابوموسی اشعریt که پیامبرr فرموده است: «هرکس، با نیزه از مساجد یا بازارهای ما می‌گذرد، باید نوک آن را با دست خویش بگیرد تا مبادا به یکی از مسلمانان برخورد کند و آسیبی به او برساند». نوک نیزه یا پیکان، بُرنده است و اگر به بدنِ کسی اصابت کند، باعث خون‌ریزی و جراحت می‌گردد؛ اما اگر انسان مراقب باشد، دیگر خطری ندارد و به ره‌گذران آسیبی نمی‌رسد. برخی از افراد، با خود نیزه داشتند و بی‌پروا در کوچه و بازار راه می‌رفتند و چه‌بسا باعث زخمی شدن رهگذران می‌شدند.

عصا نیز همین گونه است؛ اگر با خود عصا دارید، آن را عمودی بگیرید، نه افقی؛ زیرا ممکن است به کسانی که پشتِ سر یا جلویِ شما در حرکتند، برخورد کند و آسیبی به آنان برساند. یا کسانی که از چتر استفاده می‌کنند؛ باید دقت نمایند که باعث اذیت و آزار سایر ره‌گذران نشوند. رعایت این نکته در کوچه و بازار، بسیار ضروری‌ست؛ زیرا اذیت و آزار دیگران، مسأله‌ی کوچک و کم‌اهمیتی نیست. اللهU می‌فرماید:

﴿وَٱلَّذِینَ یُؤۡذُونَ ٱلۡمُؤۡمِنِینَ وَٱلۡمُؤۡمِنَٰتِ بِغَیۡرِ مَا ٱکۡتَسَبُواْ فَقَدِ ٱحۡتَمَلُواْ بُهۡتَٰنٗا وَإِثۡمٗا مُّبِینٗا ٥٨        [الأحزاب: ٥٨] 

و آنان که مردان و زنان مؤمن را بی‌آنکه مرتکب گناهی شده باشند، می‌آزارند، بدون تردید تهمت و گناه آشکاری بر دوش کشیده‌اند.

یکی از احادیثی که مؤلف ذکر کرده، حدیث ابوهریرهt است که می‌گوید: پیامبرr حسن بن علی$ را بوسید و اقرع بن حابس نزد پیامبرr بود. حسن بن علی$ نوه‌ی دختری پیامبرr، یعنی فرزندِ فاطمه& بود. پیامبرr حسن و حسین$ را خیلی دوست داشت و چنین به‌ نظر می‌رسد که حسن را بیش از حسین دوست داشته است؛ پیامبرr درباره‌ی حسنt فرمود: «إنَّ ابْنِی هَذَا سَیِّدٌ وَلَعَلَّ اللَّهَ أَنْ یُصْلِحَ بِهِ بَیْنَ فِئَتَیْنِ مِنْ الْمُسْلِمِینَ»؛([6]) یعنی: «این فرزندِ من، آقاست؛ امید است که الله، او را سببِ صلح و سازشِ دو گروه از مسلمانان، قرار دهد». همین‌طور هم شد و زمانی که حسنt پس از پدرش، علی بن ابی‌طالبt به خلافت رسید، پس از آن‌که مسایل و فتنه‌هایی پدید آمد، به‌خاطر جلوگیری از قتل و خون‌ریزی در میانِ مسلمانان، از خلافت چشم‌پوشی کرد و آن را به معاویه بن ابی‌سفیان$ واگذار نمود؛ زیرا خوب می‌دانست که در میان مردم، افرادِ شروری هستند که خیرخواه او و سایر مسلمانان نیستند و نزدش می‌آیند و او را می‌فریبند و به جنگ و قتال با سایر مسلمانان تشویق می‌کنند؛ همان‌گونه که چندی بعد، برادرش حسینt را فریفتند و در نهایت، به او خیانت کردند که نتیجه‌اش حادثه‌ی کربلا و کشته شدن حسین و تعدادی از یارانشy بود؛ اما حسنt خلافت را به معاویه بن ابی‌سفیان واگذار کرد و بدین‌سان فرموده‌ی رسول‌اللهr به حقیقت پیوست که: وَلَعَلَّ اللَّهَ أَنْ یُصْلِحَ بِهِ بَیْنَ فِئَتَیْنِ مِنْ الْمُسْلِمِینَ»؛([7]) یعنی: «الله، حسن را سببِ صلح و سازشِ دو گروه از مسلمانان، قرار خواهد داد».

آن‌گاه که پیامبرr نوه‌اش، حسنt را بوسید، اقرع بن حابس- یکی از سرداران قبیله‌ی «بنی‌تمیم»- آن‌جا بود؛ روشن است که صحرانشینان، مقداری سرسخت و سنگ‌دل بوده‌اند. اقرع گفت: من، ده فرزند دارم و هیچ‌یک از آن‌ها را نبوسیده‌ام. رسول‌اللهr به او نگاه کرد و فرمود: «کسی که رحم نکند، مورد رحمت قرار نمی‌گیرد»؛ یعنی کسی که نسبت به بندگان اللهU مهربان نیست، از رحمت الهی محروم می‌شود. پیامبرr هم‌چنین فرموده است: «الرَّاحِمُونَ یَرْحَمهُمْ الرَّحْمَن»؛([8]) یعنی: «پروردگار رحمان به بندگان مهربانش، رحم می‌کند».

این، بیان‌گر آن است که انسان باید با کودکان، مهربان باشد؛ از این رو به اهمیت بوسیدن فرزندان و نوه‌ها پی‌ می‌بریم و درمی‌یابیم که بوسیدن کودکان، نوعی محبت به آن‌ها و پیروی از رسول‌اللهr است؛ اما آدم‌های سنگ‌دل به جای محبت به کودکان، کودک‌آزاری می‌کنند و حتی به فرزندِ خردسال خود اجازه نمی‌دهند که در کنارشان بنشیند یا حتی به او اجازه‌ی حرف زدن نمی‌دهند و نمی‌گذارند حرفش را بگوید؛ بلکه بر سرش فریاد می‌زنند! این، بر خلاف سنت نبوی و نیز بر خلاف رحمتی‌ست که الله متعال در قلب بندگانِ مهربانش گذاشته است.

رسول‌اللهr یکی از روزها، با مردم نماز ظهر یا عصر را می‌خواند که نوه‌ی دختری‌اش، امامه نزدش آمد؛ رسول‌اللهr در حالتِ قیام، او را برمی‌داشت و چون به سجده می‌رفت، او را می‌گذاشت. اخلاق پیامبرr کجا و اخلاق ما، کجا؟! الآن اگر کسی، بچه‌ای را در مسجد ببیند، او را از مسجد بیرون می‌کند، چه رسد به این‌که او را در حالتِ قیام در آغوش بگیرد!

پیامبرr در حالِ سجده بود که حسن یا حسین رویِ پُشت ایشان رفت. پیامبرr سجده‌اش را طولانی نمود و وقتی سلام داد، فرمود: «إنَّ ابْنِی ارْتَحَلَنِی فَکَرِهْتُ أَنْ أُعَجِّلَهُ حَتَّى یَقْضِیَ نَهْمَتَهُ»؛([9]) یعنی: «فرزندم، روی پُشتم رفته بود و چون دوست نداشتم او را به تعجیل بیندازم، (سجده را طولانی کردم) تا کارش را انجام دهد». روزی رسول‌اللهr بالای منبر بود و سخنرانی می‌کرد. در این میان حسن و حسین$ که لباس نو پوشیده بودند، آمدند و به سر می‌افتادند و نمی‌توانستند، راحت راه بروند. پیامبرr از منبر پایین آمد و آن دو را در آغوش گرفت و فرمود: «الله متعال، راست فرموده است؛﴿إِنَّمَآ أَمۡوَٰلُکُمۡ وَأَوۡلَٰدُکُمۡ فِتۡنَةٞ». یعنی: «اموال و فرزندانتان، فقط مایه‌ی آزمایش شما هستند». و سپس افزود: «به این دو بچه نگاه کردم که نمی‌توانستند خوب راه بروند و به سَر می‌افتادند؛ لذا نتوانستم صبر کنم».([10]) از این‌رو پایین آمدم و آن‌ها را با خود، بالای منبر آوردم.

همه‌ی این روایت‌ها، بیان‌گر این است که باید با کودکان، مهربان باشیم و با آن‌ها مدارا کنیم. و این، سببِ برخورداری از رحمت اللهU خواهد بود. امید است که الله متعال، همه‌ی ما را مشمول لطف و رحمت و احسان خویش قرار دهد.

***

231- وعن عائشةَ& قالت: قدِم ناسٌ مِن الأَعْرابِ عَلَى رسولِاللهr فقالوا: أَتُقبِّلونَ صِبیْانَکُم؟ فقال: «نَعَمْ». قالوا: لَکِنَّا والله ما نُقَبِّل، فقال رسولُاللهr: «أَوَ أَمْلِکُ إِنْ کَانَ الله نَزعَ مِنْ قُلُوبِکُمْ الرَّحمَةَ». [متفقٌ علیه]([11])

ترجمه: عایشه& می‌گوید: عده‌ای بادیه‌‌نشین‌، نزد پیامبرr آمدند و گفتند: آیا شما، کودکان خود را می‌بوسید؟ فرمود: «بله». گفتند: ولی به الله سوگند که ما، کودکانمان را نمی‌بوسیم. پیامبرr فرمود: «وقتی الله، رحم و مهربانی را از دل‌های شما برداشته است، من نمی‌توانم برای شما کاری انجام دهم».

232- وعن جریر بن عبد اللهt قال: قال رسولُاللهr: «مَنْ لا یَرْحَمِ النَّاس لا یرْحمْهُ الله». [متفقٌ علیه]([12])

ترجمه: جریر بن عبداللهt می‌گوید: رسول‌اللهr فرمود: «هرکس به مردم رحم نکند، الله به او رحم نخواهد کرد».

233- وعن أَبی هُریرةَt أَنَّ رسولَاللهr قال: «إِذا صلى أَحدُکُمْ للنَّاسِ فلْیُخَفِّف، فَإِنَّ فِیهِمْ الضَّعِیفَ وَالسقیمَ والْکَبِیر. وإِذَا صَلَّى أَحَدُکُمْ لِنَفْسِهِ فَلْیطَوِّل ما شَاءَ». [متفقٌ علیه]([13])

وفی روایةٍ: «وذَا الْحاجَةِ».

ترجمه: ابوهریرهt می‌گوید: رسول‌اللهr فرمود: «هرگاه یکی از شما برای مردم پیش‌نماز شد، نماز را کوتاه بخواند؛ زیرا در میان نمازگزاران، (افرادِ) ضعیف، بیمار و سال‌خورده هستند. و اگر برای خود (یعنی به‌تنهایی) نماز خواند، هر اندازه که خواست، نمازش را طولانی بگرداند».

و در روایتی آمده است: «در میان نمازگزاران، افرادی هستند که کار دارند».

شرح

مؤلف/ روایتی بدین مضمون از عایشه& نقل کرده است که: عده‌ای بادیه‌‌نشین، نزد پیامبرr آمدند و گفتند: آیا شما، کودکان خود را می‌بوسید؟ فرمود: «بله». صحرانشینان، مقداری سرسخت و سنگ‌دل هستند؛ به‌ویژه آن دسته از آن‌ها که به پرورش و نگه‌داریِ شتر، مشغول‌اند. آن‌ها به‌قدری تندرفتار و تندخو هستند که دل‌هایشان مانند سنگ، سخت می‌شود. گفتند: ولی ما، کودکانمان را نمی‌بوسیم. پیامبرr فرمود: «وقتی الله، رحم و مهربانی را از دل‌های شما برداشته است، من نمی‌توانم برای شما کاری انجام دهم».

این، بیان‌گر اهمیت بوسیدن کودکان از روی محبت و مهر و شفقت به آن‌هاست.

این حدیث، هم‌چنین نشان می‌دهد که الله متعال در قلب انسان، مهر و رحمت قرار داده است و هر انسانی که قلبی مهربان داشته باشد، به دیگران رحم می‌کند و به آن‌ها مهر می‌ورزد و چون نسبت به دیگران مهربان باشد، اللهU رحمتش را شامل حالش می‌گرداند. همان‌طور که در حدیث عایشه& آمده است: «کسی که به مردم رحم نکند، الله به او رحم نخواهد کرد».

منظور از مردم در این حدیث، اهل رحمتند؛ یعنی کسانی چون مؤمنان، اهل ذمه و امثال آنان که سزاوار مهر و رحمت هستند؛ ولی کافران «حربی» یا کافران ستیزه‌جو، سزاوارِ مهر و رحمتِ مؤمنان نیستند؛ بلکه کشته می‌شوند؛ زیرا اللهU در وصف پیامبرr و یارانشy فرموده است:

﴿أَشِدَّآءُ عَلَى ٱلۡکُفَّارِ رُحَمَآءُ بَیۡنَهُمۡۖ                                           [الفتح: ٢٩]      

در برابر کافران سرسختند و با یک‌دیگر مهربان.

هم‌چنین به پیامبرش دستور داده است:

﴿یَٰٓأَیُّهَا ٱلنَّبِیُّ جَٰهِدِ ٱلۡکُفَّارَ وَٱلۡمُنَٰفِقِینَ وَٱغۡلُظۡ عَلَیۡهِمۡۚ وَمَأۡوَىٰهُمۡ جَهَنَّمُۖ وَبِئۡسَ ٱلۡمَصِیرُ ٩ [التحریم: ٩] 

ای پیامبر! با کافران و منافقان جهاد کن و بر آنان سخت بگیر. و جایگاهشان دوزخ است؛ و چه بد جایگاهی‌ست!

الله متعال، در سوره‌ی تحریم نیز دقیقاً با همین الفاظ به پیامبرش دستور داده است که با کافران و منافقان، جهاد کند و بر آنان سخت بگیرد.([14])

الله متعال، هم‌چنین فرموده است:

﴿وَلَا یَطَ‍ُٔونَ مَوۡطِئٗا یَغِیظُ ٱلۡکُفَّارَ وَلَا یَنَالُونَ مِنۡ عَدُوّٖ نَّیۡلًا إِلَّا کُتِبَ لَهُم بِهِۦ عَمَلٞ صَٰلِحٌ            [التوبة: ١٢٠]    

و در هیچ مکانی که مایه‌ی خشم کفار می‌شود، قدم نمی‌گذارند و بر هیچ دشمنی پیروز نمی‌شوند مگر آن‌که در برابرش برایشان عمل شایسته‌ای ثبت می‌گردد.

مهربانی با حیوانات و چارپایان نیز یکی از نشانه‌های رحمت الهی نسبت به انسان است؛ زیرا کسی که قلب مهربانی دارد، به هر موجود جان‌داری رحم می‌کند و بدین‌سان از رحمت الله برخوردار می‌شود. صحابهy از پیامبرr پرسیدند: آیا به‌خاطر نیکی کردن به حیوانات نیز اجر و پاداش می‌یابیم؟ فرمود: «نَعَم، فی کُلِّ ذات کَبِدٍ رَطْبةٍ أَجْرٌ»؛([15]) یعنی: «بله؛ نیکی کردن به هر موجود زنده و جان‌داری ثواب دارد». لذا برای مهرورزی و شفقت به مؤمنان، باید هنگامی که پیش‌نماز می‌شویم، نماز را طولانی نکنیم؛ از این‌رو پیامبرr فرموده است: «هرگاه یکی از شما برای مردم، پیش‌نماز شد، نماز را کوتاه بخواند؛ زیرا در میان نمازگزاران، (افرادِ) ضعیف، بیمار و سال‌خورده و کسانی هستند که کار دارند». منظور از کوتاه خواندن نماز، این است که مطابق سنت باشد، نه مطابق میلِ مردم. بدین‌سان که امام یا پیش‌نمازِ جماعت، با عجله و به‌سرعت نماز بخواند، هرگز! زیرا انسt می‌گوید: پُشتِ سرِ هیچ امام و پیش‌نمازی، نماز نخوانده‌ام که نمازش مانندِ نماز رسول‌اللهr، کوتاه و کامل باشد. با این حال، رسول‌اللهr در رکعت اول نماز صبح، تمام سوره‌ی «سجده» را می‌خواند و در رکعت دوم، همه‌ی سوره‌ی «انسان» را. در نماز مغرب، گاه سوره‌ی «دخان» و گاه سوره‌ی «مرسلات» و برخی از اوقات، سوره‌ی «طور» و حتی سوره‌ی «اعراف» را می‌خواند؛ با این حال، نمازش کوتاه بود و انسt نماز رسول‌اللهr را کوتاه‌ترین و کامل‌ترین نماز برشمرده است. این روایت، نمی‌تواند دست‌آویز آن دسته از ائمه‌ی مساجد باشد که به نام کوتاه کردن نماز و رعایتِ حالِ مردم، به‌قدری نماز را کوتاه می‌خوانند که بر خلافِ سنت است. ضمن این‌که این امر، امری عارضی بود؛ یعنی پیامبرr دوست داشت نماز را طولانی بخواند، اما مسأله‌ای پیش می‌آمد که او را از طولانی کردنِ نماز بازمی‌داشت؛ مثلاً صدای گریه‌ی بچه‌ای را می‌شنید و چون دوست نداشت که مادرش در زحمت بیفتد، نماز را کوتاه می‌کرد. بنابراین نتیجه می‌گیریم که هرگاه مسأله‌ای ناگهانی مثل همین موردی که ذکر شد، پیش آید، امامِ جماعت باید نماز را کوتاه بخواند؛ البته به‌گونه‌ای که در اصل نماز، خللی وارد نشود. کوتاه خواندن نماز، بر دو نوع است: دائمی یا همیشگی که مطابق سنت پیامبرr است. و در شرایط اضطراری یا هنگامی که مسأله‌ای پیش می‌آید؛ در چنین حالتی، نماز باید از سایر اوقات، کوتاه‌تر باشد. این هم سنت است؛ چنان‌که پیامبرr صدای گریه‌ی کودکی را شنید و برای این‌که مادرش در زحمت نیفتد، نماز را کوتاه‌تر از گذشته ادا کرد. نتیجه این‌که پیش‌نماز یا امام جماعت، باید در چارچوب رهنمودهای نبوی برای رعایتِ حالِ نمازگزاران، نماز جماعت را طولانی نکند.

***

234- وعن عائشة& قَالَت: إِنْ کَان رسولُاللهr لَیدعُ الْعَمَل، وهُوَ یُحِبُّ أَنَ یَعْملَ بِه، خَشْیةَ أَنْ یَعْمَلَ بِهِ النَّاسُ فیُفْرَضَ عَلَیْهِمْ. [متفقٌ علیه]([16])

ترجمه: عایشه& می‌گوید: چه‌بسا رسول‌اللهr دوست داشت که عملی را انجام دهد، ولی از ترس این‌که مردم نیز به آن عمل کنند و بر آنان فرض شود، آن را ترک می‌کرد.

235- وعنْهَا& قالَت: نَهَاهُمْ النَّبِیُّr عَن الْوِصال رَحْمةً لهُم، فقالوا: إِنَّکَ تُواصل؟ قال: «إِنِّی لَسْتُ کَهَیئَتِکُمْ إِنِّی أَبِیتُ یُطْعِمُنی رَبِّی ویَسْقِینی». [متفقٌ علیه]([17])

مَعناه: یجعَلُ فیَّ قُوَّةَ مَنْ أَکَلَ وَشَرَب.

ترجمه: عایشه& می‌گوید: پیامبرr به‌خاطر مهر و شفقتی که به یارانش داشت، آن‌ها را از روزه‌ی «وصال» (یعنی روزه گرفتن دو روز پیاپی یا بیش‌تر، بدون افطار یا خوردن چیزی) منع فرمود. اصحابy عرض کردند: شما، خود روزه‌ی «وصال» می‌گیرید؟ فرمود: «من با شما فرق دارم؛ من، شب را در حالی سپری می‌کنم که پروردگارم به من آب و غذا می‌دهد».

[نووی: معنایش این است که به من قدرتِ شخصی را می‌دهد که می‌خورد و می‌آشامد.]

شرح

مؤلف/ روایتی از عایشه& نقل کرده که فرموده است: «إِنْ کَان رسولُاللهr لَیدعُ الْعَمَل، وهُوَ یُحِبُّ أَنَ یَعْملَ بِه، خَشْیةَ أَنْ یَعْمَلَ بِهِ النَّاسُ فیُفْرَضَ عَلَیْهِمْ».

حرفِ «إِنْ» که در ابتدای این روایت آمده است، مخفّفِ حرف «إِنَّ» می‌باشد. علمای علم نحو یا کارشناسان زبان عربی، می‌گویند: اسمِ این حرف محذوف است و آن را «ضمیر شأن» می‌نامند و جمله‌ی «کَان لَیدعُ»، خبرِ آن است. پس، جمله، مثبت است، نه منفی و بدین معناست که: چه‌بسا رسول‌اللهr دوست داشت که عملی را انجام دهد، ولی از ترس این‌که مردم نیز به آن عمل کنند و بر آنان فرض شود، و بدین‌سان در رنج و زحمت بیفتند، آن را ترک می‌کرد. چنان‌که در ماهِ رمضان، به نماز ایستاد. تعدادی از صحابه نیز جمع شدند و با او نماز خواندند. شب دوم تعدادیِ بیش‌تری از صحابه، در این جماعت شرکت کردند و شب سوم، جمعیت خیلی بیش‌تر شد. لذا رسول‌اللهr در مسجد نماز نخواند و برای قیام شب به خانه رفت؛ دلیلش را برای یارانش چنین بیان فرمود: «أَمَّا بَعْدُ فَإِنَّهُ لَمْ یَخْفَ عَلَیَّ مَکَانُکُمْ وَلَکِنِّی خَشِیتُ أَنْ تُفْتَرَضَ عَلَیْکُمْ فَتَعْجِزُوا عَنْهَا»؛([18]) یعنی: «دیشب متوجه شدم که اجتماع کرده‌اید؛ ولی ترسیدم که نماز شب بر شما فرض گردد و شما از ادای آن، عاجز شوید». از این‌رو رسول‌اللهr قیام رمضان را به‌صورت جماعت، ترک کرد تا مبادا نماز شب بر امتش فرش شود. و این، از مهر و شفقت وی نسبت به امتش بود. پیامبرr بارها می‌فرمود: اگر امتم در رنج و زحمت نمی‌افتادند، چنین و چنان می‌کردم یا به این کار دستور می‌دادم. چنان‌که فرموده است: «لَوْلا أَنْ أَشُقَّ عَلَى أُمَّتِی، لأَمَرْتُهُمْ بِالسِّوَاکِ عِندَ کُلِّ صَلاةٍ»؛([19]) یعنی: «اگر بر امتم دشوار نمی‌شد، به آن‌ها دستور می‌دادم که برای هر نماز، مسواک بزنند». این، از مهربانی رسول‌اللهr نسبت به امتش بود؛ چنان‌که باری نماز عشاء را به‌تأخیر انداخت و آن را در پایان وقت، ادا کرد و فرمود: «إنَّهُ لَوَقْتُهَا لَوْلاَ أَنْ أَشُقَّ عَلَى أُمَّتِی»؛ یعنی: «این، وقت نماز عشاست؛ اگر برای امتم دشوار نبود». ولی چه‌بسا رسول‌اللهr عملی را ترک می‌کرد یا به انجام آن دستور نمی‌داد تا امتش در رنج و زحمت نیفتند.

 روایتی که عایشه& درباره‌ی روزه‌ی «وصال» نقل کرده، بیان‌گرِ این موضوع است. عایشه& می‌گوید: پیامبرr به‌خاطر مهر و شفقتی که به یارانش داشت، آن‌ها را از روزه‌ی «وصال» منع فرمود. روزه‌ی وصال، این است که انسان دو روز پیاپی یا بیش‌تر، بدون این‌که چیزی بخورد یا بیاشامد، روزه بگیرد؛ یعنی دو سه شبانه‌روز یا بیش‌تر، چیزی نخورد و روزه بگیرد! پیامبرr از این کار منع فرموده است؛ اما صحابهy چنین برداشت کردند که پیامبرr به‌خاطر مهر و شفقتی که به آن‌ها دارد، آنان را از این عمل، منع فرموده است، نه به‌خاطر کراهت این عمل. از این‌رو دو سه شبانه‌روز پیاپی، بدون این‌که چیزی بخوردند و بیاشامند، روزه گرفتند تا این‌که هلال ماه شوال دیده شد. پیامبرr فرمود: «لَوْ تَأَخَّرَ الْهِلال لَزِدْتُکُمْ»؛ یعنی: «اگر هلال ماه دیده نمی‌شد، باز هم اجازه می‌دادم که روزه‌ی وصال بگیرید» تا رنج گرسنگی و تشنگی را دریابید و بفهمید که چرا از روزه‌ی وصال منع شده‌اید. در هر حال، پیامبرr به‌خاطر مهر و شفقتی که به یارانش داشت، آن‌ها را از روزه‌ی «وصال» منع فرمود. اصحابy عرض کردند: شما، خود روزه‌ی «وصال» می‌گیرید؟ فرمود: «إِنِّی لَسْتُ کَهَیئَتِکُمْ إِنِّی أَبِیتُ یُطْعِمُنی رَبِّی ویَسْقِینی»؛([20]) «من با شما فرق دارم؛ من، شب را در حالی سپری می‌کنم که پروردگارم به من آب و غذا می‌دهد». به عبارت دیگر، شب را در عبادت و یاد پروردگارم می‌گذرانم و این، مرا از خوردن و آشامیدن، بی‌نیاز می‌گرداند و گرسنگی و تشنگی را احساس نمی‌کنم. تجربه نیز همین را ثابت کرده که وقتی شخصی به کار مهمی مشغول می‌شود، خوردن و آشامیدن را فراموش می‌کند. چنان‌که شاعری درباره‌ی معشوقه‌ی خویش می‌گوید:

لها أحادیث مِن ذکراک تشغلها                  عن الشراب وتلهیـها عـن الزاد

وقتی از تو سخن می‌گوید، آن‌قدر به یاد تو مشغول می‌شود که خوردن و آشامیدن را از یاد می‌برد.

آری! گاه، انسان به کاری مشغول می‌شود و خوردن و آشامیدن را فراموش می‌کند؛ مانند برخی از طلاب علم و دانش‌جویان که وقتی به درس و مطالعه می‌پردازند، ممکن است از صبح تا شب در کتابخانه بمانند و بدون این‌که احساس گرسنگی یا تشنگی کنند، مشغول مطالعه شوند و خواب و خوراک نداشته باشند. طالب دنیا نیز همین‌گونه است؛ چه بسیار کسانی که در دفتر کار خویش می‌مانند و آن‌قدر مشغول حساب و کتاب می‌شوند که ساعت‌ها می‌گذرد و هیچ نمی‌خورند.

گفته می‌شود: ثروتمندی، آن‌قدر به کار و حساب و کتاب خویش مشغول شده بود که زن و فرزند خویش را فراموش کرده بود؛ انگار زن و بچه نداشت. بر عکس، همسایه‌ی فقیرش، به خانواده‌ی خود رسیدگی می‌کرد و چنین به‌نظر می‌رسید که خانواده‌ی خوش‌بختی هستند. آخِرش همسرِ مردِ ثروتمند، ناراحت شد و به شوهرش گفت: از همسایه یاد بگیر که چه‌طور به خانواده‌اش توجه دارد. ثروتمند، همین‌که به این موضوع پی برد، همسایه‌ی فقیرش را نزد خویش خواند و به او گفت: چون نیازمند هستی، سرمایه‌ای در اختیارت می‌گذارم تا به کسب و کار و تجارت، بپردازی. مدتی نگذشت که این فقیر نیز از خانواده‌اش غافل شد؛ به‌گونه‌ای که همانند گذشته با آن‌ها نمی‌نشست و به آنان، توجه نمی‌کرد. و بدین ترتیب همانندِ تاجرِ ثروتمند گردید.

نتیجه این‌که وقتی انسان، به کاری مشغول شود که به آن علاقه دارد، همه چیز را از یاد می‌برد؛ از این‌رو پیامبرr فرمود: «من با شما فرق دارم؛ من، شب را در حالی سپری می‌کنم که پروردگارم به من آب و غذا می‌دهد». برخی از علما، از این حدیث چنین برداشت کرده‌اند که پیامبرr شب‌ها، از نعمت‌های بهشتی استفاده می‌کرد؛ یعنی خوراکی‌ها و آشامیدنی‌هایی از بهشت برایش می‌آوردند. این، برداشتِ نادرستی‌ست؛ زیرا در این صورت، دیگر، روزه‌ی پیامبرr روزه‌ی وصال نبود. لذا مفهوم حدیث، این است که شب را در عبادت و یاد پروردگارم می‌گذرانم و این، مرا از خوردن و آشامیدن، بی‌نیاز می‌گرداند و گرسنگی و تشنگی را احساس نمی‌کنم.

***

 236- وعن أَبی قَتادَةَ الْحارِثِ بنِ ربْعیt قال: قال رسولُاللهr: «إِنِّی لأَقُومُ إِلَى الصَّلاةِ، وَأُرِیدُ أَنْ أُطَوِّل فِیها، فَأَسْمعُ بُکَاءَ الصَّبِیِّ، فَأَتَجوَّزَ فِی صلاتِی کَرَاهِیَةَ أَنْ أَشُقَّ عَلَى أُمِّهِ». [روایت بخاری]([21])

ترجمه: ابوقتاده، حارث بن ربعیt می‌گوید: رسول‌اللهr فرمود: «برخی از اوقات که به نماز می‌ایستم، می‌خواهم آن را طولانی بخوانم؛ ولی در اثنای نماز، صدای گریه‌ی کودکی به گوشم می‌رسد. لذا نماز را کوتاه می‌کنم تا مبادا مادرش، دچار زحمت شود».

237- وعن جُنْدِبِ بن عبد اللهt قال: قال رسولُاللهr:«مَنْ صَلَّى صَلاةَ الصُّبحِ فَهُوَ فِی ذِمةِ الله فَلا یطْلُبنَّکُمُ اللَّهُ مِنْ ذِمَّتِهِ بِشَیْءٍ، فَإِنَّهُ منْ یَطْلُبْهُ مِنْ ذِمَّتِهِ بِشَیْءٍ یُدرِکْه، ثُمَّ یکُبُّهُ عَلَى وجْهِهِ فی نَارِ جَهَنَّم». [روایت مسلم]([22])

ترجمه: جندب بن عبداللهt می‌گوید: رسول‌اللهr فرمود: «هرکس نماز صبح را بخواند، در پناه و حمایتِ الله است؛ پس مواظب باشید که الله، درباره‌ی عهد و پیمان خویش با چنین بنده‌ای، چیزی از شما مطالبه نکند؛ زیرا هرکس در این‌باره‌ از سوی الله مؤاخذه شود، راه فرار ندارد و سپس الله متعال، او را بر چهره‌اش در آتش دوزخ می‌اندازد».

شرح

مؤلف/ روایتی بدین مضمون از ابوقتاده، حارث بن ربعیt نقل کرده که می‌گوید: پیامبرr فرموده است: «برخی از اوقات که به نماز می‌ایستم، می‌خواهم آن را طولانی بخوانم؛ ولی در اثنای نماز، صدای گریه‌ی کودکی به گوشم می‌رسد. لذا نماز را کوتاه می‌کنم تا مبادا مادرش، دچار زحمت شود».

این حدیث، یکی از نمونه‌های بی‌شماری‌ست که بیان‌گر مهر و شفقت پیامبرr به امتش می‌باشد. چنان‌که الله متعال، در وصف پیامبرr فرموده است:

﴿لَقَدۡ جَآءَکُمۡ رَسُولٞ مِّنۡ أَنفُسِکُمۡ عَزِیزٌ عَلَیۡهِ مَا عَنِتُّمۡ حَرِیصٌ عَلَیۡکُم بِٱلۡمُؤۡمِنِینَ رَءُوفٞ رَّحِیمٞ ١٢٨      [التوبة: ١٢٨] 

به‌راستی پیامبری از خودتان به‌سویتان آمد که رنج‌های شما بر او دشوار است و به (هدایت) شما اشتیاق وافری دارد و نسبت به مؤمنان، دل‌سوز و مهربان است.

گاه، پیامبرr نماز جماعت را در حالی آغاز می‌کرد که قصد داشت نماز را طولانی بخواند. منظور، این نیست که پیامبرr از همان ابتدا قصد داشت که نماز را بیش از حد طولانی بخواند؛ بلکه با شنیدن صدای گریه‌ی کودک، در مقایسه با تصمیمش، مقداری نماز را کوتاه‌تر می‌خواند تا مادرِ کودک، در رنج و زحمت نیفتد؛ زیرا وقتی مادری، صدای گریه‌ی فرزندش را بشنود، آشفته و نگران می‌شود و از نمازش غافل می‌گردد. از این‌رو پیامبرr در چنین مواردی، نماز را کوتاه می‌کرد تا مادرِ کودک، بتواند به فرزندش رسیدگی کند.

چند نکته از این حدیث برداشت می‌کنیم؛ از جمله:

یکم: دل‌سوزی و مهر و شفقت رسول‌اللهr نسبت به امتش.

دوم: جایز بودن حضور زنان در مساجد برای شرکت در نماز جماعت؛ البته به شرطی که خانم‌ها، موازین شرعی را هنگام خروج از خانه رعایت کنند؛ از این‌رو اگر از عطر و ادکلن استفاده نمایند یا حجاب شرعی را رعایت نکنند، حضور در مسجد برای آن‌ها جایز نیست؛ زیرا پیامبرr فرموده است: «أَیُّمَا اِمْرَأَة أَصَابَتْ بَخُورًا فَلاَ تَشْهَد مَعَنَا صلاَةَ الْعِشَاء»؛([23]) یعنی: «هر زنی، هنگامی که از خوش‌بوکننده استفاده می‌کند، با ما در نماز عشاء شرکت نکند».

سوم: بردن اطفال و کودکان با خود به مسجد، جایز است؛ یعنی هر خانمی می‌تواند کودک خردسالش را با خود به مسجد ببرد. ناگفته پیداست که منظور، ورود خردسالان به مسجد است و در این روایت، هیچ اشاره‌ای بدین نکته نشده است که زن‌ها به مسجد می‌رفتند و کودکانشان را در نزدیکی مسجد می‌گذاشتند و با خود به درون مسجد نمی‌بردند؛ گرچه اگر مادر در مسجد باشد و فرزندش در خانه یا در صحن مسجد و نزدیکی آن، باز هم شنیدن صدای گریه‌ی بچه، باعث نگرانی و تشویش خاطر مادر می‌شود. در هر حال، از این روایت چنین به‌نظر می‌رسد که مادران، فرزندان خردسال خویش را با خود به درون مسجد می‌بردند و همین، دلیلی بر جواز این عمل است؛ البته به‌شرطی که کودکان خردسال، مسجد را آلوده نکنند یا با سر و صدا و امثال آن، باعث اذیت و آزار نمازگزاران نشوند. یعنی نباید کودکی را که کنترلی بر ادرار خود ندارد یا با داد و فریاد و دویدن، مردم را آشفته می‌کند و حواسشان را پرت می‌گرداند، با خود به مسجد ببریم. ضمناً ناگفته نماند که برخی به حدیثی استناد می‌کنند که ضعیف است. حال آن‌که حدیث ضعیف در چنین مواردی، قابل استناد نیست؛ در این حدیث ضعیف آمده است: «جَنِّبُوا مَسَاجِدَکُمْ صِبْیَانَکُمْ وَمَجَانِینَکُمْ»؛([24]) یعنی: «کودکان و دیوانگان را از مساجد، دور کنید».

شنیدن صدای اطراف برای نمازگزار، جایز است و لازم نیست که نمازگزار، گوش‌هایش را ببندد تا صدای اطراف خود را نشنود؛ ولی اگر این امر، حواسش را پرت می‌کند، دورتر از محلی که سر و صداست، نماز بخواند. مثلاً کسی که می‌خواهد در مسجد نماز بخواند و اطرافش حلقه‌ی تلاوت قرآن یا تعلیم و تعلم، وجود دارد و می‌داند که حواسش پرت می‌شود، مقداری از این حلقه‌ها فاصله بگیرد تا بتواند در آرامش و بدون حواس‌پرتی، نمازش را بخواند. اما اگر حواسش پرت نمی‌شود، اشکالی ندارد که در نزدیکی چنین جلسه‌هایی، نماز بخواند و شنیدن صداها، هیچ ایرادی در نمازش وارد نمی‌کند. این‌جاست که باید به تفاوت شنیدن و گوش دادن توجه کنیم. یعنی شنیدن صدای اطراف، برای نمازگزار، ایردای ندارد؛ ولی نمازگزار نباید به صدایی جز قرائت امام (پیش‌نماز) گوش دهد. لذا اگر به تنهایی نماز می‌خواندید و در مسجد سخنرانی بود، گوش خود را برای شنیدن سخنرانی، تیز نکنید و روی سخنانی که سخنران می‌گوید، متمرکز نشوید؛ البته شنیدنِ سخنانی که به گوش شما می‌رسد یا می‌شنوید و هیچ توجهی به آن نمی‌کنید، ایرادی ندارد.

پنجم: از این حدیث چنین برداشت می‌شود که نمازگزار می‌تواند به جسب ضرورت، نیتش را از طولانی کردن نماز به کوتاه نمودن آن، و یا بر عکس، تغییر دهد. چنان‌که پیامبرr به‌قصد طولانی کردن نماز، به نماز می‌ایستاد؛ ولی به همان سبب که در این روایت آمده است، نمازش را کوتاه می‌خواند.

سپس مؤلف/، حدیث جندب بن عبداللهt را نقل کرده که پیامبرr فرموده است: «هرکس، نماز صبح را بخواند، در پناه و ضمانت الله است». برخی از علما، نماز صبح را نخستین نماز در میان نمازهای پنج‌گانه دانسته‌اند و برخی نیز نماز ظهر را. دیدگاهِ صحیح، این است که نخستین نماز، نماز صبح می‌باشد و دومین نماز، نماز ظهر و به همین ترتیب، نماز عصر، مغرب و عشاء.

بسیاری از مردم، هنگام نماز صبح خوابیده‌اند؛ یعنی وقت نماز صبح، زمانی فرا می‌رسد که بیش‌ترِ مردم، در خواب به‌سر می‌برند و از این‌رو منافقان برای خواندن این نماز، تنبلی می‌کنند. پیامبرr فرموده است: «أَثْقَلُ الصَّلاةِ عَلَى الْمُنَافِقِینَ صَلاةُ الْعِشَاءِ وَصَلاةُ الْفَجْرِ، وَلَوْ یَعْلَمُونَ مَا فِیهِمَا لَأَتَوْهُمَا وَلَوْ حَبْوًا»؛([25]) یعنی: «دشوارترین نمازها برای منافقان، نماز عشاء و نماز صبح است؛ و اگر می‌دانستند که چه پاداش بزرگی در این دو نماز نهفته است، بر روی زمین می‌خزیدند و در این دو نماز شرکت می‌کردند». نماز صبح و نماز عصر، برترین و پرفضیلت‌ترین نمازهای پنج‌گانه هسند؛ زیرا رسول‌اللهr فرموده است: «مَنْ صلَّى الْبَرْدیْنِ دَخَلَ الْجنَّةَ»؛([26]) یعنی: «هرکس نماز صبح و عصر را بخواند، وارد بهشت می‌شود». در حدیث، واژه‌ی «بَرْدیْنِ» آمده که به معنای دو نمازِ سرماست؛ یعنی دو نمازی که وقتشان، در سردترین زمان شبانه‌روز است؛ زیرا نماز صبح در سردترین وقت شب می‌باشد و نماز عصر نیز در سردترین زمان روز. لذا پای‌بندی به نماز صبح و عصر، سبب ورود به بهشت است.

رسول‌اللهr فرمود: «کسی که نماز صبح را بخواند». از این حدیث چنین به‌نظر می‌رسد که نماز صبح را با جماعت یا بدون جماعت بخواند، «در پناه و حمایت الله متعال است»؛ یعنی در عهد و پیمان الله متعال قرار می‌گیرد و گویا با اللهU هم‌پیمان می‌باشد و الله، او را در پناه و حمایت خویش قرار داده است تا هیچ‌کس، آسیبی به او نرساند. از این‌رو پیامبرr در ادامه‌ی این حدیث، فرموده است: «پس مواظب باشید که الله، درباره‌ی عهد و پیمان خویش با چنین بنده‌ای، چیزی از شما مطالبه نکند». لذا چنین برداشت می‌کنیم که الله متعال، حمایت خود را از بنده‌ای که نماز صبح را بخواند، برنمی‌دارد. پس هوشیار باشید که کوچک‌ترین تعرضی به هم‌پیمان الله متعال نکنید؛ «زیرا هرکس در این‌باره‌ از سوی الله مؤاخذه شود، راه فرار ندارد و سپس الله متعال، او را بر چهره‌اش در آتش دوزخ می‌اندازد».

این حدیث، بیان‌گر این است که رعایت احترام آن دسته از مسلمانان که با ادای نماز صبح، صداقت ایمان و اسلام خویش را به اثبات می‌رسانند، یکی از مهم‌ترین واجبات است؛ زیرا تنها مؤمنان راستین، نماز صبح را می‌خوانند و منافقان، در جماعت صبح حاضر نمی‌شوند و اصلاً نماز صبح را نمی‌خوانند؛ زیرا قصدشان از نماز خواندن، ریا و خودنمایی‌ست و وقتی مردم، آن‌ها را نبینند یا در دیدِ مردم نباشند، نماز نمی‌‌خوانند.

صبح‌ها در زمان پیامبرr مانند صبح‌های امروزی نبود؛ در آن زمان که برق و امکانات امروزی وجود نداشت، شب‌ها، بسیار تاریک بود و مردم دیده نمی‌شدند؛ یعنی به‌اندازه‌ای تاریک بود که یک‌دیگر را در تاریکیِ شب نمی‌شناختند. بر خلافِ امروز که با برق و این‌همه امکانات، شب‌ها، مثل روز روشن است. در هر حال، منافقان از تاریکی شب سوءاستفاده می‌کردند و در جماعت صبح و عشاء، حاضر نمی‌شدند. از حدیث جندب بن عبداللهt چنین برداشت می‌کنیم که رعایت احترام آن دسته از مسلمانان که صداقت ایمان و اسلام خویش را با نماز صبح، اثبات کرده‌اند، یکی از مهم‌ترین واجبات است و برای هیچ‌کس جایز نیست که به این‌ها بی‌حرمتی، توهین و یا تعرض کند.

***

238- وعن ابن عمر$ أَنَّ رسولَاللهr قال: «المُسْلِمُ أَخُو المُسْلِم، لا یظْلِمُه ولا یُسْلِمه، مَنْ کَانَ فِی حَاجَةِ أَخِیهِ کَانَ اللَّهُ فِی حاجتِه، ومَنْ فَرَّج عنْ مُسْلِمٍ کُرْبةً فَرَّجَ اللَّهُ عنْهُ بِهَا کُرْبَةً مِنْ کُرَبِ یوْمَ الْقِیامَةِ، ومَنْ سَترَ مُسْلِمًا سَتَرهُ اللَّهُ یَوْم الْقِیَامَةِ». [متفقٌ علیه]([27])

ترجمه: ابن‌عمر$ می‌گوید: رسول‌اللهr فرمود: مسلمان، برادرِ مسلمان است؛ به او ظلم نمی‌کند و او را تسلیمِ (ظالم) نمی‌گرداند. کسی که در جهت برطرف کردن نیازِ برادرش بکوشد، الله نیاز او را برآورده می‌سازد؛ و هرکس مشکلی از مسلمانی را حل کند، الله در برابرِ آن، مشکلی از مشکلات قیامتِ او را رفع می‌کند. و هرکس، (عیبِ) مسلمانی را بپوشاند، الله در قیامت، (عیوب و گناهان) او را می‌پوشاند».

شرح

مؤلف/ حدیثی از عبدالله بن عمر$ نقل کرده که در آن، آمده است: پیامبرr فرمود: «مسلمان، برادرِ مسلمان است»؛ یعنی برادر دینی اوست. همان‌طور که الله متعال می‌فرماید:

﴿فَأَصۡبَحۡتُم بِنِعۡمَتِهِۦٓ إِخۡوَٰنٗا                                          [آل عمران: ١٠٣]      

و به لطف الله، با هم برادر شدید.

هم‌چنین می‌فرماید:

﴿فَإِن لَّمۡ تَعۡلَمُوٓاْ ءَابَآءَهُمۡ فَإِخۡوَٰنُکُمۡ فِی ٱلدِّینِ                      [الأحزاب: ٥] 

و اگر پدرانشان را نمی‌شناختید، برادران دینی شما هستند.

برادریِ ایمانی و دینی، مستحکم‌ترین پیوند برادری‌ست و از برادری نسبی نیز استوارتر است؛ زیرا گاه دو برادر، از هم بدِشان می‌آید و حتی نسبت به یک‌دیگر کینه و دشمنی دارند. چنان‌که تجربه، ثابت کرده است؛ و در آخرت نیز چنین حالتی پیش می‌آید. الله متعال می‌فرماید:

﴿ٱلۡأَخِلَّآءُ یَوۡمَئِذِۢ بَعۡضُهُمۡ لِبَعۡضٍ عَدُوٌّ إِلَّا ٱلۡمُتَّقِینَ ٦٧             [الزخرف: ٦٧]      

دوستان، در آن روز دشمن یک‌دیگرند، جز پرهیزکاران.

ولی برادریِ دینی، در دنیا و آخرت، استوار است و برای زندگانی انسان و آخرتِ او، مفید می‌باشد. البته در این نوع از برادری، مسایلی چون ارث بردن از یک‌دیگر و وجوب نفقه و امثال آن، وجود ندارد.

سپس فرمود: «به او ظلم نمی‌کند و او را تسلیمِ (ظالم و دشمن) نمی‌گرداند»؛ یعنی هیچ ظلمی به برادر مسلمانش در جان و مال و آبرو و ناموس و خانواده‌ی او روا نمی‌دارد و او را تسلیم ظالم نمی‌گرداند؛ بلکه از او دفاع می‌کند. لذا نسبت به برادرش، دو نکته‌ی مهم را رعایت می‌نماید:

اول این‌که خودش به او ستم نمی‌کند.

و دوم این‌که در برابر ظلم و ستمِ دیگران، از او دفاع می‌نماید و او را تسلیم ظالم نمی‌گرداند.

از این‌رو علما رحمهم‌الله گفته‌اند: بر هر مسلمانی واجب است که از آبرو، جان و مالِ برادر مسلمانش دفاع کند؛ یعنی وقتی شنید که کسی به او دشنام می‌گوید یا غیبتش را می‌کند، واجب است که در برابر این ناسزاگویی و غیبت، از او دفاع نماید. هم‌چنین اگر کسی می‌خواست به برادر مسلمان شما تعدی کند و توانایی دفاع از او را داشتید، بر شما واجب است که از او دفاع کنید. یا اگر کسی، قصد داشت که مال او را تصاحب نماید، واجب است که به دفاع و پشتیبانی از برادر مسلمان خویش برخیزید.

سپس رسول‌اللهr فرمود: «وَاللَّهُ فِی حَاجَةِ الْعَبْدِ مَا کَانَ الْعَبْدُ فِی حَاجَةِ أَخِیهِ»؛([28]) یعنی: وقتی برای رفع نیازِ برادر مسلمان خود تلاش کنید و به او کمک نمایید، الله متعال نیز به شما در رفع نیازهایتان کمک خواهد کرد و به پاس این عمل نیک، به شما در مشکلات و رفع نیازهایتان یاری می‌رساند.

از این حدیث، چنین برداشت می‌کنیم که اگر انسان به برادر مسلمان خود ستم کند یا او را تسلیم ظالم بگرداند و در برابر ستمگر به دفاع از او برنخیزد یا به فکرِ رفعِ نیازهای وی نباشد، پیوند برادریِ او، ضعیف و ناقص است و از خیر و نیکی فراوانی که همان نصرت و یاری اللهU می‌باشد، محروم می‌گردد.

سپس فرمود: «ومَنْ فَرَّج عنْ مُسْلِمٍ کُرْبةً فَرَّجَ اللَّهُ عنْهُ بِهَا کُرْبَةً مِنْ کُرَبِ یوْمَ الْقِیامَةِ، ومَنْ سَترَ مُسْلِمًا سَتَرهُ اللَّهُ یَوْم الْقِیَامَةِ»؛ یعنی: «هرکس، مشکلی از مسلمانی را حل کند، الله، در برابرِ آن، مشکلی از مشکلات قیامتِ او را رفع می‌نماید». «کُرْبة»، به هر مشکل و تنگنایی گفته می‌شود که بر انسان دشوار است و او را نگران و غمگین می‌گرداند. لذا اگر مشکلی از برادر مسلمان خویش را حل کنید، الله متعال نیز مشکلی از مشکلات قیامت شما را رفع می‌کند. دامنه‌ی رفع مشکلات، گسترده است که نمونه‌هایی از آن را ذکر می‌کنم: اگر کسی مشکل مالی داشته باشد، می‌توانید با کمک مالی به او مشکلش را رفع کنید. یا کسی مشکل روحی دارد و با تلاش و کوشش فراوان، اعتماد به نفس را به او برمی‌گردانید و بدین‌سان مشکل او را حل می‌نمایید. شخصی، نگران و غمگین است؛ می‌توانید با مهر و محبت، به او روحیه‌ی دوباره بدهید تا باور کند و دریابد که هیچ غم و اندوهی، ماندگار نیست و امکان ندارد که وضعیت انسان، همیشه یک‌گونه باشد و تغییری در آن ایجاد نشود. ضمن این‌که می‌توانید برایش توضیح دهید که در چنین شرایطی می‌تواند به اجر و پاداش فراوانی دست یابد.

رسول‌اللهr فرموده است: «وَمَنْ سَتَرَ مُسْلِمًا سَتَرَهُ اللَّهُ فِى الدُّنْیَا وَالآخِرَةِ»؛ یعنی: «و هرکس، (عیبِ) مسلمانی را بپوشاند، الله در دنیا و آخرت، (عیوب و گناهان) او را می‌پوشاند». البته این، مطلق و بدون قید نیست؛ زیرا اگرچه پوشاندن عیوب و گناهان دیگران، کار پسندیده و نیکی‌ست، اما گاه، حرام و ناجایز است؛ لذا اگر آدمِ شرور و بدکاری را دیدیم که مرتکب گناه و معصیت می‌شود و پوشاندن این عیب او، باعث می‌شود که نسبت به گناه کردن جسورتر و گستاخ‌تر گردد، نباید از گناه او چشم‌پوشی نماییم؛ بلکه برای جلوگیری از افزایش جرم و جنایت او، مطابق رهنمودهای دینی عمل می‌کنیم و او را تحویل مجریان احکام و قوانین شریعت می‌دهیم؛ اما اگر این شخص، آدمی‌ست که به شرارت و بدکاری شهرت ندارد و اتفاقی یا به صورت موردی، چنین خطایی از او سر زده است، از گناهش چشم‌پوشی نموده، آن را برای مسؤولان و مجریان و سایر مردم بازگو نمی‌کنیم. اگر عیبش را بپوشانیم، الله متعال در دنیا و آخرت، عیوب و گناهانِ ما را می‌پوشاند.

پوشاندن عیوب طبیعی و خدادادی افراد نیز، در این مفهوم می‌گنجد؛ به عنوان مثال: اگر کسی به بیماری‌های پوستی مانند «پیسی»، «زردزخم» و امثال آن، مبتلاست و خود، این را از دیگران پنهان می‌کند، نباید بر او خرده بگیریم یا رازش را پیشِ این و آن، برملا کنیم تا الله متعال نیز در دنیا و آخرت، عیوب ما را بپوشاند. هم‌چنین اگر کسی، خوش‌اخلاق نیست و شما از بدخویی او آگاهید، ولی خودش سعی می‌کند در برابر مردم خود را خود را خوش‌خلق نشان دهد، عیبش را بپوشانید تا الله متعال در دنیا و آخرت، عیوب شما را بپوشاند. همان‌طور که چشم‌پوشی از گناهان دیگران و پوشاندن گناهانی که مرتکب می‌شوند، بر دو گونه است: اگر شخصی که مرتکب بدی می‌شود، آدم شروری‌ست که چشم‌پوشی از گناهانش، جسارت و گستاخی او را بیش‌تر می‌گرداند، نباید گناهانش را بپوشانیم؛ اما اگر کسی، در مجموع آدمِ بد و شروری نیست، ولی لغزشی از او سر می‌زند، گناهش را می‌پوشانیم. ناگفته نماند که پوشاندن عیوب دیگران، به‌مراتب از پوشاندن گناهانشان، برتر و بهتر است.

***

239- وعن أَبی هریرةt قال: قال رسولُاللهr: «المُسْلِمُ أَخُو الْمُسْلِم لا یخُونُه ولا یکْذِبُهُ ولا یخْذُلُه، کُلُّ الْمُسْلِمِ عَلَى الْمُسْلِمِ حرامٌ عِرْضُهُ ومالُه ودمُهُ. التَّقْوَى هَاهُنا، بِحسْبِ امْرِىءٍ مِنَ الشَّرِّ أَنْ یَحْقِرَ أَخاهُ المسلم». [ترمذی، این حدیث را روایت کرده و آن را حسن دانسته است.]([29])

ترجمه: ابوهریرهt می‌گوید: رسول‌اللهr فرمود: «مسلمان، برادرِ مسلمان است؛ به او خیانت نمی‌کند، به او دروغ نمی‌گوید، و او را خوار نمی‌گرداند. آبرو، مال و خون (جانِ) هر مسلمانی بر سایر مسلمانان، حرام است. تقوا، این‌جا (در دل) است. همین قدر بدی برای بد بودن شخص، کافی‌ست که برادر مسلمانش را کوچک بشمارد».

شرح

مؤلف/ حدیثی بدین مضمون نقل کرده که ابوهریرهt می‌گوید: رسول‌اللهr فرمود: «مسلمان، برادرِ مسلمان است». پیش‌تر در این‌باره سخن گفتیم و این نکته را بیان کردیم که منظور از این این اخوت، اخوت ایمانی‌ست که از برادریِ نسبی یا پُشتی، قوی‌تر و استوارتر می‌باشد. در این حدیث، این نکته نیز بیان شده است که: «مسلمان به برادر مسلمان خود، ظلم و خیانت نمی‌کند و به او دروغ نمی‌گوید». منظور از عدم خیانت، این است که امانت‌دارِ برادرِ مسلمان خویش است و اگر برادر مسلمانش، امانتی به او بسپارد، یا رازی را با او در میان بگذارد، به وی خیانت نمی‌کند؛ یعنی از امانتش به‌خوبی نگه‌داری می‌نماید و رازش را فاش نمی‌گرداند. برای هیچ‌کس جایز نیست که به برادر مسلمانش خیانت کند؛ اگرچه او، خیانت کرده باشد. به عبارت دیگر، اگر برادر مسلمانت به تو خیانت کرد، تو خیانت مکن؛ زیرا پیامبرr فرموده است: «أَدِّ الأَمَانَةَ إِلَى مَنْ ائْتَمَنَک وَلاَ تَخُنْ مَنْ خَانَک»؛([30]) یعنی: «امانت را به کسی که آن را به تو می‌سپارد، بازگردان و به کسی که به تو خیانت کرده است، خیانت مکن». فرض کنید شخصی از شما، وام گرفته و سپس انکارش کرده و گفته است: تو هیچ قرضی به من نداده‌ای. حال برای شما جایز نیست که از او قرض بگیرید و سپس انکارش نمایید؛ بلکه امانتش را به او برگردانید و از اللهU بخواهید که شما را به حقتان برساند؛ زیرا پیامبرr فرموده است: «به کسی که به تو خیانت کرده است، خیانت نکن».

مسلمان، به برادرِ مسلمانش دروغ نمی گوید. دروغ، حرام است و هرچه پی‌آمدهایش بدتر باشد، گناهش بیش‌تر است. هیچ دروغی، حلال یا جایز نیست و این‌که برخی از توده‌ی مردم، دروغ را بر دو نوع سیاه و سفید یا حرام و حلال، تقسیم‌بندی کرده‌اند، نادرست است. ناگفته پیداست که هر حرامی، سیاه و ظلمت‌بار است و هیچ سفیدی و نوری در حرام نیست. البته گناهش متناسب با پی‌آمدهای آن، افزایش می‌یابد؛ اگر دروغ گفتن به‌خاطر خوردن مالِ دیگران یا فریفتن آن‌ها باشد، گناهش به‌مراتب بیش‌تر است و اگر دروغ گفتن، زیانی به دیگران نرساند، گناهش کم‌تر خواهد بود. البته این روایت از پیامبرr نقل شده که «آن بزرگوار، در سه مورد دروغ گفتن را درست دانسته است: برای برقراری صلح و آشتی در میان مردم، در جنگ، و نیز در رابطه با سخنانی که زن و شوهر به یک‌دیگر می‌گویند».([31])

ناگفته نماند که بسیاری از علما گفته‌اند: منظور از کذب و دروغ در این روایت، «توریه» است. چنان‌که گاه، توریه را دروغ می‌نامند. همانند ابراهیمu که روز قیامت، مردم برای درخواست شفاعت نزدش می‌روند؛ ولی او عذر می‌آورد که سه دروغ گفته است. البته ابراهیمu دروغ نگفته، بلکه توریه کرده است؛ توریه، بدین معناست که انسان، سخنی بگوید که منظور یا نیتش، چیزی غیر از مفهوم قابل برداشت از ظاهرِ سخنش می‌باشد. به عبارت دیگر، چیزی که ابتدا به ذهن مخاطب (شنونده) می‌رسد، غیر از نیت یا منظور گوینده‌ی آن است. بنابراین علما، منظور از جواز دروغ را در سه مورد مذکور، توریه دانسته و گفته‌اند: هیچ دروغی، جایز نیست. دروغ، دروغ می‌آورد و انسان را به‌گونه‌ای عاجز و درمانده می‌کند که نمی‌تواند دروغش را جبران نماید؛ به‌گفته‌ی شاعر:

لی حیلةً فـی مَن ینــــــــمُّ                    ولـیس فی الکذاب حیلة

مَن کان یخــــلق ما یـقـــول                   فحیـلـتی فیــــه قلیـلة

من، می‌توانم برای رهایی از کسی که سخن‌چینی می‌کند، چاره‌ای بیندیشم؛ ولی در برابر دروغ‌گو، هیچ تدبیری وجود ندارد؛ زیرا تدبیر من در برابر کسی که دروغ‌ می‌گوید، اندک و ناکارآمد است.

واقعاً رهایی از شرِّ دروغ‌گو بسیار مشکل است؛ زیرا ادعا می‌کند که چنین و چنان کرده‌ام، ولی دروغ می‌گوید و هر دروغی که بخواهد، سرِ هم می‌نماید. از این‌رو رسول‌اللهr فرموده است: (مسلمان، به برادر مسلمانش) دروغ نمی‌گوید». و در روایتی آمده است: «و او را تحقیر نمی‌کند». اگرچه سن و سالش از او بیش‌تر باشد یا ثروتمند و یا دارای علم و دانش فراوانی باشد؛ با این حال، برادرِ مسلمانش را کوچک نمی‌شمارد. تحقیر مردم یا کوچک شمردن آن‌ها، یکی از نشانه‌های کبر و خود‌بزرگ‌بینی‌ست؛ پیامبرr فرموده است: «الکِبْرُ بَطَرُ الحَقِّ وغَمْطُ النَّاسِ»؛([32]) یعنی: «کبر، سرکشی از حق و تحقیر مردم است». لذا مسلمان، با دیده‌ی تکریم و احترام به برادرِ مسلمانش نگاه می‌کند. اگر می‌خواهی که مردم به تو احترام بگذارند، به آن‌ها احترام بگذار؛ ولی اگر مردم را تحقیر کنی، تو را کوچک می‌شمارند. تجربه نیز این را ثابت کرده است. از این‌رو می‌بنیم که مردم، آدم‌های متواضع و فروتن را دوست دارند و کم‌تر کسی، پیدا می‌شود که از آدمِ متواضع و فروتن، بدش بیاید یا به او دشنام بگوید. کسی که بینی‌اش را بالا می‌گیرد و به دیگران فخر و تکبر می‌فروشد، همه از او بیزارند و هیچ‌کس حاضر نیست که با او صحبت کند، مگر این‌که نیازی به او داشته باشد.

سپس رسول‌اللهr فرمود: «تقوا، این‌جاست» و سه بار به سینه‌اش اشاره کرد؛ یعنی تقوا، در دل است. وقتی دل باتقوا و پرهیزگار باشد، همه‌ی اندام و جوارح انسان، تقوا پیشه می‌کنند و اگر دل خداترس نباشد، سایر اندام و جوارح نیز بی‌تقوا خواهند بود. همان‌طور که رسول‌اللهr فرموده است: «أَلاَ وإِنَّ فی الجسَدِ مُضغَةً إذا صلَحَت صَلَحَ الجسَدُ کُلُّه، وَإِذا فَسَدَتْ فَسدَ الجَسَدُ کُلُّه: أَلاَ وَهِی القَلْبُ»؛([33]) یعنی: «بدانید که در بدن، پاره‌گوشتی‌است که صلاح و فساد همه‌ی بدن وابسته به آن است. بدانید که آن عضو، قلب است». بنابراین اگر در دلِ انسان، تقوا و خوف و خشیت الهی باشد، همه‌ی اعمال انسان نیک و شایسته خواهد بود؛ زیرا اعمال انسان، تابع قلب اوست. برخی از علما از جمله ابوهریرهt قلب را هم‌چون فرمانروایی دانسته‌اند که سربازانش از او اطاعت می‌کنند. از سوی دیگر، برخی از علما، این مثال را در مقایسه با فرموده‌ی رسول‌اللهr، ناقص دانسته‌اند؛ زیرا پیامبرr در کلامی جامع فرموده است: «إذا صلَحَت صَلَحَ الجسَدُ کُلُّه، وَإِذا فَسَدَتْ فَسدَ الجَسَدُ کُلُّه»؛ یعنی: «صلاح و فساد همه‌ی بدن وابسته به قلب است». ولی اگر پادشاه یا فرمانروایی، نیک و شایسته باشد، لازمه‌اش این نیست که حتماً سربازانش نیز نیک و شایسته‌اند.

برخی از مردم، این حدیث را دست‌آویز قرار داده‌اند و همین‌که آن‌ها را به انجام کار نیکی فرامی‌خوانیم، می‌گویند: اصل، نیت است؛ قلب انسان باید پاک باشد؛ یا می‌گویند: تقوا در دل است. وقتی به شخصی تذکر می‌دهید که تراشیدن ریش، حرام و تقلید از مشرکان و مجوسیان است یا همین‌که می‌گویید: گذاشتن ریش، روش پیامبران و بندگان نیک خداست، در پاسخ می‌گوید: تقوا در دل است. در پاسخ چنین شخصی باید بگوییم: آری؛ تقوا در دل است؛ اما تو، دروغ می‌گویی؛ زیرا اگر راست می‌گفتی و باتقوا بودی، از خدا می‌ترسیدی و این عمل حرام را ترک می‌کردی؛ چون محال است که در قلب کسی تقوا باشد، ولی اندام و جوارح او، از الله متعال نافرمانی کنند.

این سخن پیامبرr، اشاره‌ای‌ست به این که محل خردورزی و تعقل در قلب می‌باشد؛ یعنی همان پاره‌گوشتی که در سینه‌ی انسان قرار دارد. چنان‌که از آیات قرآن نیز همین نکته برداشت می‌شود. الله متعال، می‌فرماید:

﴿أَفَلَمۡ یَسِیرُواْ فِی ٱلۡأَرۡضِ فَتَکُونَ لَهُمۡ قُلُوبٞ یَعۡقِلُونَ بِهَآ أَوۡ ءَاذَانٞ یَسۡمَعُونَ بِهَاۖ فَإِنَّهَا لَا تَعۡمَى ٱلۡأَبۡصَٰرُ وَلَٰکِن تَعۡمَى ٱلۡقُلُوبُ ٱلَّتِی فِی ٱلصُّدُورِ ٤٦                                                              [الحج : ٤٦]        

آیا در زمین به گردش نمی‌پردازند تا دل‌هایی داشته باشند که با آن دریابند یا گوش‌هایی که با آن بشنوند؛ به‌راستی چشم‌‌ها، نابینا نمی‌شود؛ بلکه دل‌های درون سینه‌هاست که کور می‌گردد.

بر خلاف پندار کسانی که مغز را جایگاه عقل دانسته‌اند، قلبی که در سینه است، محل عقل می‌باشد. مغز، جایِ تصورها و خیال‌هایی‌ست که به ذهن ما می‌رسد و مغز، آن‌ها را به سوی قلب می‌فرستد و آن‌گاه، قلب، امر و نهی می‌کند. مغز، حکم منشی را برای قلب دارد  و دل‌، جای عقل و تدبیر است و با مغز یا ذهن نیز بی‌ارتباط نیست؛ زیرا اگر مغز، مختل شود، عقل و قدرت تفکر نیز تباه می‌گردد. با این حال، توجه داشته باشیم که عقل یا قدرت تدبیر، در دل می‌باشد؛ یعنی همان قلبی که در سینه است.

سپس فرمود: «بِحسْبِ امْرِىءٍ مِنَ الشَّرِّ أَنْ یَحْقِرَ أَخاهُ المسلمَ»؛ یعنی: «همین قدر بدی برای بد بودن شخص، کافی‌ست که برادر مسلمانش را کوچک بشمارد». به عبارت دیگر، اگر تنها همین یک بدی برای مسلمان وجود داشت که برادر مسلمانش را تحقیر کند، برای گنه‌کار شدنش کافی بود. لذا بدین نکته پی می‌بریم که تحقیر دیگران، گناهِ بزرگی‌ست و هر مسلمانی وظیفه دارد، بلکه بر او واجب است که سایر مسلمانان را به‌خاطر دین و ایمانشان گرامی بدارد و احترام آن‌ها را حفظ کند.

آن‌گاه فرمود: «آبرو، مال و خون (جانِ) هر مسلمانی بر سایر مسلمانان، حرام است». لذا هیچ مسلمانی نباید برادرِ مسلمانش را به‌قتل برساند یا او را زخمی و مجروح بگرداند یا مالش را غصب کند و از طریق سرقت و دزدی یا خیانت در اموال، دخل و تصرف نماید و یا با ادعای دروغین، اموال او را تصاحب کند. آبروی مسلمان نیز حرمت دارد؛ از این‌رو باید از ریختن آبروی برادر خود بپرهیزیم و در میان مردم، چه به‌راست و چه به‌دروغ، درباره‌اش حرف نزنیم؛ زیرا از پیامبرr پرسیدند که غیبت چیست؟ فرمود: «ذِکرُکَ أَخَاکَ بما یکْرَهُ»؛ یعنی: «درباره‌ی برادرت سخنانی بگویی که خوشَش نمی‌آید». سؤال‌کننده، پرسید: اگر آن‌چه می‌گویم، در او وجود داشته باشد، چه؟ فرمود: «إنْ کانَ فِیهِ ما تقُولُ فَقَدِ اغْتَبْته، وإنْ لَمْ یکُن فِیهِ ما تَقُولُ فَقَدْ بهتَّهُ»؛ یعنی: «اگر آن‌چه می‌گویی در او وجود دارد، غیبتش را کرده‌ای؛ و اگر آن صفت در او نباشد، بر او بهتان بسته‌ای». لذا برهر مسلمانی واجب است که حرمتِ جان، مال و آبروی برادر مسلمانش را حفظ کند.

***

240- وعنه قال: قال رسولُاللهr: «لا تَحاسدُوا وَلا تناجشُوا ولا تَباغَضُوا ولا تَدابرُوا ولا یبِعْ بعْضُکُمْ عَلَى بیْعِ بعْضٍ، وکُونُوا عِبادَ الله إِخْوانًا. المُسْلِمُ أَخُو الْمُسْلِم لا یَظلِمُه ولا یَحْقِرُهُ ولا یَخْذُلُه. التَّقْوَى هَاهُنا ویُشِیرُ إِلَى صَدْرِهِ ثَلاَثَ مرَّاتٍ بِحسْبِ امْرِیءٍ مِنَ الشَّرِّ أَنْ یَحْقِر أَخاهُ المسلم. کُلَّ الْمُسْلِمِ عَلَى الْمُسْلِمِ حرامٌ دمُهُ ومالُهُ وعِرْضُهُ». [روایت مسلم]([34])

ترجمه: ابوهریرهt می‌گوید: رسول‌اللهr فرمود: «به یک‌دیگر حسادت نورزید؛ قیمت کالاها را بدون این‌که قصد خرید داشته باشید، بالا نبرید؛ با یک‌دیگر دشمنی و قهر (و قطع رابطه) نکنید؛ و هیچ‌کس، به‌خاطر خود معامله‌ی شخص دیگری را به‌هم نزند و برادروار، بندگانِ (نیک و عبادت‌گزار) الله باشید. مسلمان، برادرِ مسلمان است؛ به او ستم نمی‌کند، او را خوار و زبون نمی‌گرداند و دست از یاری‌اش نمی‌کشد. تقوا این‌جاست».- و سه بار به سینه‌اش اشاره کرد.-  «همین قدر برای بد بودن شخص، کافی‌ست که برادر مسلمانش را کوچک بشمارد. آبرو، مال و خون (جانِ) هر مسلمانی بر سایر مسلمانان، حرام است».

شرح

مؤلف/، حدیثی بدین مضمون نقل کرده است که ابوهریرهt می‌گوید: پیامبرr فرمود: «به یک‌دیگر حسد نورزید». حسادت، این است که انسان، از بابت نعمتی که الله به کسی بخشیده است، ناراحت باشد. مثلاً الله متعال، به کسی مال و ثروت یا همسر و فرزندان نیکی عنایت کرده یا او را از علم و دانش، برخوردار نموده است؛ حال، اگر کسی ناراحت باشد که خداوندU به این بنده، چنین نعمت‌هایی را ارزانی داشته، در حقیقت به او حسد ورزیده است؛ فرقی نمی‌کند که آرزوی زوال نعمت از این شخص را داشته باشد یا خیر. گرچه برخی از علما، حسادت را به معنای آرزوی زوال نعمت از دیگران دانسته‌اند؛ البته این، بدترین و زشت ترین نوع حسادت است و گرنه، حسادت همین است که انسان، از بابت نعمت‌هایی که دیگران از آن برخوردار شده‌اند، ناراحت باشد. حسد، یکی از ویژگی‌های یهودیان است؛ از این‌رو آدم‌های حسود به یهودیان، شباهت دارند. الله متعال می‌فرماید:

﴿وَدَّ کَثِیرٞ مِّنۡ أَهۡلِ ٱلۡکِتَٰبِ لَوۡ یَرُدُّونَکُم مِّنۢ بَعۡدِ إِیمَٰنِکُمۡ کُفَّارًا حَسَدٗا مِّنۡ عِندِ أَنفُسِهِم          [البقرة: ١٠٩]     

بسیاری از اهل کتاب، به سبب حسادتی که در وجودشان ریشه کرده، دوست دارند شما را که ایمان آورده­اید، به کفر بازگردانند.

الله متعال درباره‌ی یهودیان می‌فرماید:

﴿أَمۡ یَحۡسُدُونَ ٱلنَّاسَ عَلَىٰ مَآ ءَاتَىٰهُمُ ٱللَّهُ مِن فَضۡلِهِۦۖ فَقَدۡ ءَاتَیۡنَآ ءَالَ إِبۡرَٰهِیمَ ٱلۡکِتَٰبَ وَٱلۡحِکۡمَةَ وَءَاتَیۡنَٰهُم مُّلۡکًا عَظِیمٗا ٥٤      [النساء : ٥٤]                                                                                            

 یا به آنان که الله از فضل و کَرَمش به آنان بخشیده، حسد می‌ورزند؟! به‌راستی ما، به خاندان ابراهیم کتاب و حکمت عطا کردیم و به آنان حکومت بزرگی دادیم.

در هر حال، حسادت همین است که انسان، از بابت نعمت‌هایی که دیگران از آن برخوردار شده‌اند، ناراحت باشد؛ فرقی نمی‌کند که آرزو کند این نعمت‌ها به او برسد یا نه، فقط آرزو نماید که برادرش از این نعمت‌ها محروم شود؛ گرچه به خودش نرسد!

حسد، ویژگیِ بسیار بدی‌ست که به پاره‌ای از بدی‌های آن اشاره می‌کنم:

یکی از بدی‌های حسادت، این است که نوعی شباهت و همانندی به بدترین و پلیدترین انسان‌ها، یعنی یهودیان است؛ همان کسانی که الله متعال، تعدادی از آن‌ها را به صورت بوزینگانی خوار و مطرود درآورد و برخی از آنان نیز، عبادت معبودان باطل را در پیش گرفتند.

حسادت، بیان‌گرِ بدذاتی و خباثت درونی فردِ حسود است و نشان می‌دهد که او، آن‌چه را برای خود می‌پسندد، برای برادرانش نمی‌پسندد؛ زیرا کسی که خیرخواه برادران خود می‌باشد و هرچه برای خود می‌پسندد، برای آن‌ها نیز می‌پسندد، هرگز به آنان حسادت نمی‌ورزد؛ بلکه اگر نعمتی به آن‌ها برسد، خوش‌حال می‌شود و می‌گوید: یا الله! مرا نیز از این نعمت برخوردار بگردان. همان‌طور که الله متعال، می‌فرماید:

﴿وَلَا تَتَمَنَّوۡاْ مَا فَضَّلَ ٱللَّهُ بِهِۦ بَعۡضَکُمۡ عَلَىٰ بَعۡضٖۚ لِّلرِّجَالِ نَصِیبٞ مِّمَّا ٱکۡتَسَبُواْۖ وَلِلنِّسَآءِ نَصِیبٞ مِّمَّا ٱکۡتَسَبۡنَۚ وَسۡ‍َٔلُواْ ٱللَّهَ مِن فَضۡلِهِۦٓ                                                                       [النساء : ٣٢]        

چیزی را آرزو نکنید که الله با آن، برخی از شما را بر برخی دیگر برتری داده است. مردان از آن‌چه به دست آورده‌اند، بهره‌ای دارند و زنان نیز از آن‌چه به دست آورده‌اند، بهره‌ای دارند. و از الله بخشش و فضلش را درخواست کنید.

حسد، نوعی اعتراض بر تقدیر الهی‌ست؛ زیرا مگر چه کسی، این نعمت را به این بنده ارزانی داشته است؟ آری؛ اللهU. لذا کسی که از خوشیِ برادرِ مسلمانش ناراحت است، در حقیقت از تقدیر الله متعال، ناراحت می‌باشد. ناگفته پیداست که هرکس بر تقدیر الهی اعتراض کند، در خطرِ بزرگی قرار دارد و هر لحظه، ممکن است دین و ایمانش را از دست بدهد.- پناه بر الله- گویا به مقابله و رقابت با تدبیر و تقدیر رب‌الاربابY برخاسته است!

یکی دیگر از بدی‌های حسادت، این است که وقتی الله متعال نعمتی به بندگانش ارزانی می‌دارد، آتشِ حسد در قلبِ حسود، شعله‌ور می‌شود و او را در آه و افسوس، و غم و اندوه فرو می‌برد و او را ناآرام و بی‌قرار می‌گرداند؛ زیرا نعمت‌هایی که الله به بندگانش می‌بخشد، بی‌شمار است و از آن‌جا که آدمِ حسود، چشمِ دیدنِ این‌همه نعمت را ندارد، حسادت در قلبش به‌جوش می‌آید و تمام وجودش را می‌سوزاند.

حسادت، نیکی‌های انسان را از میان می‌برد؛ همان‌طور که آتش، هیزم را نابود می‌کند. پیامبرr فرموده است: «إیَّاکُمْ وَالْحَسَدَ، فَإِنَّ الْحَسَدَ یَأْکُلُ الْحَسَنَاتِ کَمَا تَأْکُلُ النَّارُ الْحَطَبَ»؛([35]) یعنی: «از حسد بپرهیزید؛ زیرا حسد، نیکی‌ها را از میان می‌برد؛ همان‌گونه که آتش، هیزم را نابود می‌کند».

حسد، انسان را از سعی و تلاش و پرداختن به کارهای مفید بازمی‌دارد؛ زیرا آدمِ حسود، همواره در این فکر و خیال است که فلانی، چگونه پول‌دار شد و این‌همه ثروت را از کجا آورد؟ یا فلان‌شخص، چگونه علم و دانش کسب کرد؟ فلانی هم صاحب زن و فرزند شد؛ چطور؟! آدمِ حسود، همواره در غم و اندوه به‌سر می‌برد و به خود می‌پیچد و کاری جز این ندارد که با خود، نعمت‌های اللهU بر بندگانش را حساب و کتاب کند و در غم و حسرتِ این نعمت‌ها باشد!

حسادت، نشانی از بدذاتیِ حسود است و از این خبر می‌دهد که او، نهادی شرور و تنگ‌نظر دارد که به خیر و نیکی علاقه‌مند نیست؛ بلکه نفسِ خودخواهی دارد که همه چیز را برای خود می‌خواهد.

حسد، هیچ تغییری در تقدیر الهی ایجاد نمی‌کند؛ آدمِ حسود، هرچه کند و به هر اندازه که ناراحت و ناخوش باشد، و هر چه برای زوال نعمت از دوستان و اطرافیانش سعی و تلاش نماید، هیچ کاری از پیش نمی‌برد.

گاه حسادت، انسان را به آن‌جا می‌کشاند که دیگران را چشم بزند. چنین آدمی بدذات، حسود و کینه‌توز است و همین‌که نعمتی ببیند یا چیز شگفت‌آوری مشاهده کند، تیرِ حسادت از او جدا می‌شود و به دیگران اصابت می‌کند. لذا جزو افرادی می‌گردد که با چشم زخم، به مردم اذیت و آزار می‌رسانند. بی‌شک آدمِ چشم‌شور متناسب با آسیب یا زیانِ مالی، جسمی و اجتماعی که به دیگران می‌رساند، گنه‌کار، و در نتیجه مجازات می‌شود؛ از این‌رو بسیاری از علما، چنین افرادی را ضامن و مسؤولِ آسیب‌ها یا زیان‌هایی دانسته‌اند که این‌ها به دیگران می‌رسانند. یعنی اگر فردی، شخصی را چشم بزند و بدین‌سان به مال و فرزندان وی آسیبی برساند، ضامن است. هم‌چنین گفته‌اند: کسی که به چشم‌شوری یا چشم زخم شهرت دارد، واجب است که او را زندانی کنند تا توبه نماید. او را زندانی می‌کنند تا دیگران از شرّ او در امان باشند.

حسادت، باعث تفرقه می‌شود؛ زیرا هیچ‌کس، آدمِ حسود را دوست ندارد. برعکس، همه، آدمِ پاک‌طینت و خیرخواه را دوست دارند.

آن‌چه برشمردیم، بدی‌های حسد بود؛ لذا به حکمت پیامبرr پی می‌بریم که فرموده است: «به یک‌دیگر حسد نورزید». حال، این پرسش می‌شود که گاه، انسان دوست دارد که در خیر و نیکی، جلوتر از دیگران باشد؛ آیا این، حسد است؟ پاسخ: خیر؛ این، حسادت نیست؛ بلکه رقابتی سالم یا شتافتن به سوی نیکی‌هاست. الله متعال، می‌فرماید:

﴿لِمِثۡلِ هَٰذَا فَلۡیَعۡمَلِ ٱلۡعَٰمِلُونَ ٦١                                     [الصافات : ٦١]      

پس عمل‌کنندگان باید برای چنین پاداشی عمل کنند.

هم‌چنین می‌فرماید:

﴿وَفِی ذَٰلِکَ فَلۡیَتَنَافَسِ ٱلۡمُتَنَٰفِسُونَ ٢٦                                [المطففین: ٢٦]      

مشتاقانِ چنین نعمت‌هایی باید در طلبش بر یک‌دیگر پیشی بگیرند.

لذا اگر کسی دوست داشته باشد که در خیر و نیکی، بر دیگران پیشی بگیرد، حسد نورزیده است؛ بلکه حسد، این است که برخورداری دیگران از خیر و نیکی، برای انسان، ناگوار باشد.

حسد، نشانه‌های فراوانی دارد؛ از جمله این‌که آدمِ حسود، همواره سعی می‌کند فضایل دیگران را مخفی و پوشیده نگه دارد. ثروتمندی، مال و ثروتش را در راه‌های نیکی مانند ساختن مساجد، به‌سازی جاده‌ها، خرید کتاب برای دانش‌جویان و امثال آن، خرج می‌کند؛ وقتی مردم، درباره‌ی نیکوکاریِ این ثروتمند سخن می‌گویند، آدمِ حسود را می‌بینیم که خودش را به کوچه‌ی بی‌خبری می‌زند؛ انگار چیزی نشنیده است. در حسادتِ این شخص، شکی نیست؛ زیرا هر آدمِ خیرخواهی که به خیر و نیکی علاقه‌مند است، نشر و گسترش خیر و نیکی برای دیگران را دوست دارد. شخصی که از دیگران به نیکی و انصاف یاد می‌کند و آن‌ها را به‌خاطر خوبی‌ها و نیکی‌هایشان می‌ستاید، این، بیان‌گر سلامت او از حسد و پاک بودن دلِ اوست. مثلاً می‌گوید: فلانی، آدمِ خوبی‌ست، فلان‌کس، نیکوکار است، فلانی هم آدمِ بخشنده‌‌ای‌ست.

الله متعال، همه‌ی ما را از حسادت و سایر رذایل اخلاقی و کارهای ناپسند، در پناهِ خویش قرار دهد.

در ادامه‌ی این حدیث، آمده است: «وَلا تناجشُوا»؛ یعنی: «قیمت کالاها را بدون این‌که قصد خرید داشته باشید، بالا نبرید». «لاتناجشُوا»، یعنی «نَجَش» نکنید. نَجَش، بدین معناست که شخصی، بی‌آن‌که قصد خریدِ کالایی را داشته باشد، برای فریب دادن خریدار یا به‌قصد بالا بردن سودِ فروشنده یا به‌ هر دو نیت، چنین وانمود می‌کند که می‌خواهد این کالا را به فلان‌قیمت خریداری نماید. به عنوان مثال: کالایی را در بازار در معرضِ فروش می‌گذارید و هرکس، قیمتی می‌گوید و بدین‌سان کالای شما، عملاً به مزایده گذاشته می‌شود. آخرین قیمتی که برای این کالا گفته‌اند، صدهزار تومان است؛ در این میان شخصی برمی‌خیزد و قصد خرید ندارد؛ ولی می‌گوید: صد و ده‌هزار تومان. قصدش، فقط این است که مشتری را به خریدِ آن جنس، تحریک نماید و به‌اصطلاح بازارگرمی کند و قیمت کالا را به‌نفع فروشنده بالا ببرد. این، حرام است. اما اگر کسی، واقعاً از ابتدا قصد خرید داشته باشد، ولی در جریان قیمت‌های پیشنهادی، قیمت آن جنس به‌اندازه‌ای بالا برود که از خریدِ آن منصرف شود، اشکالی ندارد؛ زیرا بسیاری از مردم، هنگام مزایده، قیمتِ پیشنهادیِ خود را مناسب می‌دانند، ولی وقتی قیمت، بالا می‌رود، از خریدِ آن جنس منصرف می‌شوند. هیچ ایرادی بر این کار وارد نیست و اشکالی ندارد.

مزایده، سه حالت دارد: نوع اول، «نَجَش» یا برای بازارگرمی‌ست که حرام می‌باشد. نوع دوم را نیز در سطور گذشته توضیح دادیم. و نوع سوم، این است که به‌قصد خریدِ کالا، قیمتی پیشنهاد می‌دهد و آن را بالا می‌برد و سرانجام، خود، آن را خریداری می‌کند؛ یعنی با قیمتی که پیشنهاد  داده است، به آن کالا دست می‌یابد. این هم اشکالی ندارد.

پیامبرr فرمود: «ولا تَباغَضُوا». یعنی: «با یک‌دیگر دشمنی نکنید». به عبارتی، نسبت به هم بغض و کینه نداشته باشید. لذا برای هیچ مسلمانی جایز نیست که نسبت به برادرِ مسلمانش، بغض و کینه داشته باشد؛ یعنی در قلب خویش از او بدش بیاید. اگرچه آن شخص، جزو فاسقان و بدکاران باشد؛ البته جایز است که متناسب با نوع گناهی که مرتکب می‌شود، از او بدتان بیاید. ناگفته نماند که این بغض و کینه، نباید مطلق باشد؛ بلکه از آن‌جا که مسلمان و اهل ایمان است، او را دوست بدارید؛ از این‌رو ناراحتی ما از مسلمانِ شراب‌خوار یا سیگاری و یا مسلمانی که اسبال ازار می‌کند، با بغض و کینه‌ای که از کافران در دل داریم، متفاوت است. کسی که مسلمانانِ فاسق و کافران را یک‌سان می‌داند، در حقیقت، سبک‌سر و بی‌خرد است. این، اشتباه بزرگی‌ست که ناراحتی ما از مسلمانانِ بدکار بیش از بغض و کینه نسبت به کافران باشد؛ زیرا مؤمن هرطور که باشد، باز هم از کافر بهتر است. شاید بپرسید: چگونه محبت به یک شخص و ناراحتی از او، در یک دل، جمع می‌شود؟ برای پاسخ مثالی ذکر می‌کنم. هیچ دقت کرده‌اید که وقتی یک پزشک، داروی تلخ و بدبویی برای شما تجویز می‌کند و می‌گوید: این دارو را بخور؛ به خواست خداوندU بهبود می‌یابی، آیا شما این داروی تلخ و بدبو را دوست دارید؛ خیر؛ اما از جهتی دیگر، دوستش دارید. چون به سلامتی خویش، علاقه‌مندید. مؤمنِ معصیت‌کار نیز همین‌گونه است. اگرچه به سبب معصیتی که مرتکب می‌شود، از او ناراحت هستید، اما به‌کلی و به‌یک‌باره، از او بد نبرید؛ بلکه متناسب با ایمانش، او را دوست بدارید و از آن‌جا که اهل گناه و معصیت است، از او ناراحت باشید. ولی فراموش نکنید که ناراحتی شما از او، نباید باعث شود که او را نصیحت نکنید یا بگویید: من، نمی‌توانم این مرد را ببینم؛ بلکه خویشتن‌دار باشید و با او رابطه برقرار کنید و نصحیتش نمایید. امید است که الله به وسیله‌ی شما، به او نفعی برساند و نصحیت شما در او اثر بگذارد. پس، ناامید نباشید. چه بسیار انسان‌هایی که ما، هدایت آن‌ها را بعید می‌دانستیم،ما،

 ولی اللهU آنان را هدایت نمود. نمونه‌های زیادی از این دست دیده‌ایم‌؛ هم در گذشته و هم در حالِ حاضر. الله متعال برای برخی از فاسقان و بدکاران، دعوت‌گرانی فراهم فرمود که آنان را به سوی حقیقت و راه درست فراخواندند و حتی از دعوت‌گران نیز بهتر شدند. مثالی از گذشته‌ی این امت ذکر می‌کنم؛ خالد بن ولیدt پیش از آن‌که مسلمان شود، حکمِ شمشیری آخته و برهنه در برابرِ مسلمانان را داشت. همه، از عمل‌کرد او در جنگ احد به عنوان فرمانده‌ی سواره نظامِ قریش، آگاهیم. او بود که از قسمت بالای کوه، به مسلمانان، حمله‌ور شد و مسلمانان را تا آستانه‌ی شکست پیش برد؛ اما الله متعال، او را هدایت بخشید و [«سیف‌الله» نامیده شد.] هم‌چنین عمر بن خطابt که از سرسخت‌ترین کسانی بود که در برابر پیامبرr جبهه گرفتند؛ ولی اللهU او را هدایت نمود و بدین‌سان از دوستان و بندگان خاصّ اللهU گردید؛ چنان‌که دومین فرد این امت شد.

لذا ناامید نباشید و نگویید: من، توانایی دیدنِ فلانی را ندارم و نمی‌توانم پای صحبت‌هایش بنشینم و امکان ندارد که نزدش بروم. بلکه نزدش بروید و ناامید نباشید؛ دل‌ها به دست خداست. شاید کسی بگوید: بغض و کینه، یک امر انفعالی‌ست که در درون انسان شکل می‌گیرد و از اراده‌ی انسان، خارج است؛ درست، مانند محبت. یعنی انسان نمی‌تواند به اراده‌ی خود، کسی را دوست بدارد یا محبتش را نسبت به کسی، کم یا زیاد کند؛ بلکه پاره‌ای از اسباب در پیدایش محبت و کم یا زیاد شدن آن، مؤثر است. از این‌رو پیامبرr درباره‌ی تقسیم‌بندی نوبتِ همسرانش، چنین دعا کرد: «اللَّهُمَّ هَذَا قَسْمِی فِیمَا أَمْلِک، فَلا تَلُمْنِی فِیمَا لاَ أَمْلِک»؛ یعنی: «یا الله! این، تقسیم‌بندی من در نوبتی‌ست که می‌توانم؛ ولی مرا به خاطر محبتی که از اراده‌ و توانِ من خارج است، سرزنش و مؤاخذه نفرما». ناگفته پیداست که پیامبرr همسرش عایشه& را از سایر همسرانش بیش‌تر دوست داشت و این، از اراده‌ی او، خارج بود.

در پاسخِ کسی که خشم و غضب را انفعالی و غیرارادی می‌داند، باید بگوییم: هر واکنشی، نتیجه‌ی یک کُنش است. به عنوان مثال: محبتی که به یک شخص دارید، برآمده از اسباب و زمینه‌هایی مانند تدیّن و ایمان او، خوش‌اخلاقی و نیز خدمت‌ها و خوبی‌هایی‌ست که در حق شما انجام داده است و شما با یادآوریِ این ویژگی‌ها و خوبی‌ها، او را دوست می‌دارید. اگر از کسی خوشتان نمی‌آید، این هم اسباب و خاستگاه‌های خودش را دارد؛ ولی انسان باید از اسباب و انگیزه‌هایی که بغض و کینه را در پی دارد، دوری نماید؛ زیرا پیامبرr فرموده است: «نسبت به هم بغض و کینه نداشته باشید».

در هر حال محبت و دوستی، و نیز کینه و دشمنی، برخاسته از اسباب و انگیزه‌های خاصّ خود می‌باشد. اگر از اسباب کینه و دشمنی، دوری کنید و آن‌ها را فراموش نمایید، ان‌شاءالله کینه و دشمنی از میان می‌رود. این، همان چیزی‌ست که رسول‌اللهr به ما دستور داده و فرموده است: «نسبت به هم بغض و کینه نداشته باشید». شخصی، به پیامبرr گفت: مرا نصیحت کن. فرمود: «خشمگین مشو». او چندین بار درخواست نصیحت کرد و پیامبرr فرمود: «خشمگین مشو». در حدیثی، از خشم و غضب به عنوان پاره‌ای از آتش یاد شده که شیطان در قلبِ انسان می‌اندازد؛ از این‌رو گاه انسان می‌گوید: راهی برای خاموش کردن این آتش وجود ندارد. می‌گوییم: آتش خشم نیز خاموش می‌شود. باید همان کارهایی را انجام دهیم که خشمِ انسان را کاهش می‌دهد تا سرانجام، خشم و غضب برطرف شود.

در ادامه‌ی این حدیث آمده است: «ولا تَدابرُوا»؛ یعنی: «به یک‌دیگر پُشت نکنید»؛ اما آیا منظور از پشت کردن به یک‌دیگر، این است که وقتی در مجلسی حاضر می‌شویم، پُشت به یک‌دیگر بنشینیم؟ آری؛ این، یکی از نمونه‌های پشت کردن به یک‌دیگر است. قطع کردن حرفِ دیگران، یکی دیگر از نمونه‌های پشت کردن به یک‌دیگر است؛ بدین‌سان که دوستمان با ما سخن می‌گوید، ولی ما، او را رها کنیم و با بی‌توجهی آن محل را ترک نماییم! پشت کردن به یک‌دیگر، مفاهیم و مصادیق معنوی نیز دارد؛ از جمله: اختلاف رأی. بدین شکل که هر یک از ما، دیدگاهی مخالف با دیدگاه دیگری داشته باشد. پیامبرr از این نوع اختلاف نیز منع فرموده است.

به گمان بنده، آن دسته از برادرانی که پس از پایان نماز جماعت، یکی دو وجب جلوتر می‌روند، در حقیقت، به سایر نمازگزاران، پشت می‌کنند و این، نوعی بی‌احترامی به آن‌هاست. چنان‌که برخی از مردم در این‌باره گلایه کرده‌ و گفته‌اند: همین‌که سلام می‌دهیم، برخی از دوستان، کمی جلوتر می‌روند و وقتی جلسه‌ی درس یا تعلیم برپاست، میان ما و مدرّس قرار می‌گیرند و مانع از این می‌شوند که مدرس را ببینیم. روشن است که دیدن مدرس، تأثیر به‌سزایی در یادگیری مطالب دارد. لذا اگر می‌خواهید، راحت‌تر بنشینید، کاملاً برخیزید و آن‌قدر جلو بروید که مزاحمتی برای کسی، ایجاد نکنید و اگر در صف‌های آخرِ هستید، عقب‌تر بروید تا هم خودتان راحت باشید و هم اسباب زحمت دیگران نشوید. ولی اگر یکی دو وجب جلو بروید و به دیگران، پشت کنید، نوعی بی‌ادبی‌ست. بنابراین هم خودمان این نکته را رعایت نماییم و هم به دیگران تذکر دهیم که این مسأله را رعایت کنند.

و اما پنجمین عبارتی که در این حدیث آمده است: «ولا یبِعْ بعْضُکُمْ عَلَى بیْعِ بعْضٍ»؛ یعنی: «هیچ‌کس، به‌خاطر خود معامله‌ی شخص دیگری را به‌هم نزند»؛ زیرا این مسأله، به کینه و دشمنی می‌انجامد. به عنوان مثال: شخصی، کالایی را به صدهزار تومان خریده است؛ حال شخص سومی نزدِ خریدار می‌رود و به او می‌گوید: من، عین این کالا را به هشتاد هزار تومان به تو می‌دهم؛ یا می‌گوید: من، جنسی بهتر از این را به صدهزار تومان به تو می‌فروشم. بنابراین، مشتری، نزد فروشنده می‌رود و معامله‌اش را با او فسخ می‌کند و با این شخص، واردِ معامله می‌شود. پایمال کردن حق فروشنده‌ی اول در این کار، کاملاً نمایان است و باعث پیدایش کینه و دشمنی در میان مسلمانان می‌گردد.

در رابطه با خرید یک کالا نیز همین‌گونه است؛ به عنوان مثال: شخصی نزد فروشنده‌ای می‌رود که کالایی را به صدهزار تومان فروخته است و به او می‌گوید: من، این کالا را به صد و بیست‌هزار تومان از تو می‌خَرَم. لذا فروشنده نزد خریدارِ اول می‌رود و کالایش را پس می‌گیرد و آن را به این شخص می‌فروشد. این هم حرام است؛ زیرا دست گذاشتن روی معامله‌ی دیگران یا به هم زدن معامله‌ی آن‌ها به‌شمار می‌رود.

این پرسش وجود دارد که آیا این حکم، مخصوص دوران اختیار در فسخ معامله([36]) می‌باشد یا عام است؟

برخی از علما، آن را مخصوص دوران اختیار دانسته‌اند؛ زیرا پس از پایان زمان فسخ، هیچ‌یک از طرفین نمی‌تواند معامله را فسخ کند. به عنوان مثال: شخصی خودرویی را به سه میلیون تومان می‌فروشد و برای فسخ معامله، سه روز به او فرصت یا اختیار می‌دهد. شخصِ سومی نزد خریدار می‌رود و به او می‌گوید: من، ماشینی بهتر از این را به دو میلیون و پانصد هزار تومان به تو می‌دهم؛ و بدین‌سان خریدار را بر آن می‌دارد که نزد فروشنده بازگردد و معامله را فسخ کند. یا شخصی، نزد فروشنده می‌رود و می‌گوید: شنیده‌ام ماشینت را به سه میلیون تومان فروخته‌ای؛ من، آن را به سه میلیون و پانصد هزار تومان می‌خرم. لذا فروشنده، معامله‌ی او را فسخ می‌کند و ماشینش را به این شخص می‌فروشد. این، به‌اتفاق حرام است.

ولی برخی از علما گفته‌اند: پس از پایان دوران اختیار، اشکالی ندارد؛ یعنی پس از این‌که سه روز مورد توافق طرفین پایان یافت، اشکالی ندارد که شخصی، نزد خریدار برود و بگوید: من، ماشینی بهتر از این را با قیمتی کم‌تر به تو می‌دهم. دلیل این دسته از علما، این است که دیگر، امکان فسخ معامله وجود ندارد؛ زیرا مهلت فسخ، تمام شده است.

ولی از ظاهرِ حدیث چنین برداشت می‌شود که این حکم، عام است؛ یعنی ربطی به مهلت فسخ ندارد؛ زیرا ممکن است که با وجودِ پایان یافتن اختیار یا مهلت فسخ، خریدار در پیِ بهانه‌تراشی برآید تا هرطور که شده، معامله را فسخ کند؛ یا حداقل از معامله‌اش پشیمان می‌شود و گمان می‌کند که فروشنده، او را فریب داده و سَرَش، کلاه گذاشته است و این، به کینه و دشمنی نسبت به یک‌دیگر، منجر می‌گردد. این، در صورتی‌ست که زمانِ زیادی از معامله نگذشته باشد. ولی اگر مدت زیادی سپری شود، ایرادی نخواهد داشت؛ زیرا گذشت زمان، فسخ معامله را بعید می‌گرداند. لذا این مسأله، سه حالت دارد:

حالت اول: دست گذاشتن روی معامله‌ی دیگران، در زمان اختیار یا در مهلت فسخ معامله باشد؛ این حالت، به‌اتفاق علما، حرام است.

حالت دوم: این است که مهلت فسخ، پایان یابد؛ ولی زمان زیادی از آن، نگذشته باشد. علما در این‌باره، اختلاف نظر دارند. البته بنا بر قول صحیح، این حالت نیز حرام است.

حالت سوم: این است که زمان زیادی از معامله و مهلت فسخ آن، سپری شود؛ مثلاً یک یا دو ماه و یا بیش‌تر، بگذرد. این حالت، اشکالی ندارد.

این اصل، شامل همه‌ی معاملات، از جمله اجاره نیز می‌شود. به عنوان مثال: فردی، خانه‌ای به صدهزار تومان در ماه، با قرارِ یک‌ساله، اجاره می‌کند؛ شخصی، نزد وی می‌رود و به او می‌گوید: من، حاضرم خانه‌ای بهتر از این، با کرایه‌ی هشتاد هزار تومان در ماه به تو بدهم. این کار، حرام است؛ زیرا حکمِ به هم زدن معامله‌ی دو نفر را دارد. مانندِ این‌که دو نفر بر سر قیمت کالایی به توافق می‌رسند، اما هنوز معامله‌ی آن‌ها تمام نشده است که شخصِ سومی، مبلغی بیش از قرارِ آن دو نفر، برای خرید آن کالا پیشنهاد می‌کند و بدین‌سان این معامله را به‌خاطر خود به‌هم می‌زند. این، جایز نیست. زیرا رسول‌اللهr به‌صراحت از این کار، منع فرموده است.

خواستگاری و ازدواج نیز همین‌گونه است؛ یعنی برای کسی جایز نیست که به خواستگاری کسی برود که خواستگار دارد؛ باید صبر کند تا تکلیف خواستگار اول، روشن شود؛ زیرا رسول‌اللهr فرموده است: «لاَ یَخْطُب عَلَى خِطْبَةِ أَخِیهِ».

همه‌ی این‌ها به‌خاطر حرمتِ حقوقی‌ست که مسلمانان نسبت به یک‌دیگر دارند و برای هیچ‌کس جایز نیست که حق برادرِ مسلمانش را پایمال کند و معامله‌ی آن‌ها اعم از خرید و فروش، اجاره، ازدواج و یا معامله‌ای را که بر آن توافق کرده‌اند، به هم بزند.

حال به شرح این نکته می‌پردازیم که رسول‌اللهr فرمود: «تقوا این جاست». و سه بار به سینه‌اش اشاره کرد. پیش‌تر دراین‌باره سخن گفتیم و به بیان این نکته پرداختیم که اگر در دل انسان، تقوا باشد، همه‌ی اندام و جوارح انسان، در جهت اطاعت از الله عمل می کنند و اگر قلب انسان دچار انحراف شود، انسان، با تمام وجود و اعضای خویش، منحرف می‌گردد. الله متعال، می‌فرماید:

﴿ذَٰلِکَ أَدۡنَىٰٓ أَن یَأۡتُواْ بِٱلشَّهَٰدَةِ عَلَىٰ وَجۡهِهَآ أَوۡ یَخَافُوٓاْ أَن تُرَدَّ أَیۡمَٰنُۢ بَعۡدَ أَیۡمَٰنِهِمۡۗ وَٱتَّقُواْ ٱللَّهَ وَٱسۡمَعُواْۗ وَٱللَّهُ لَا یَهۡدِی ٱلۡقَوۡمَ ٱلۡفَٰسِقِینَ ١٠٨                                                                    [المائ‍دة: ١٠٨]        

این روش، به این‌که (گواهان) گواهی را به صورت حقیقی آن بیان کنند، نزدیک­تر است یا برای این‌که از رد سوگندهایشان و ارجاع آن به دیگران بترسند. و تقوای الله پیشه نمایید و گوش به فرمان الله باشید. الله، فاسقان را هدایت نمی­کند.

انسان، خود باعث انحراف قلبِ خویش می‌شود و این، زمانی اتفاق می‌افتد که انسان، خواهان خیر و نیکی نیست و به بدی متمایل و علاقه‌مند می‌گردد. بدین دلیل که الله متعال، فرموده است:

﴿فَلَمَّا زَاغُوٓاْ أَزَاغَ ٱللَّهُ قُلُوبَهُمۡۚ                                               [الصف: ٥]      

و چون منحرف شدند، الله، دل‌هایشان را منحرف کرد.

هم‌چنین فرموده است:

﴿یَٰٓأَیُّهَا ٱلنَّبِیُّ قُل لِّمَن فِیٓ أَیۡدِیکُم مِّنَ ٱلۡأَسۡرَىٰٓ إِن یَعۡلَمِ ٱللَّهُ فِی قُلُوبِکُمۡ خَیۡرٗا یُؤۡتِکُمۡ خَیۡرٗا مِّمَّآ أُخِذَ مِنکُمۡ وَیَغۡفِرۡ لَکُمۡۚ وَٱللَّهُ غَفُورٞ رَّحِیمٞ ٧٠                                                                           

                                                                                         [الأنفال: ٧٠]   

ای پیامبر! به اسیرانی که در دستان شما هستند، بگو: اگر الله در دل­هایتان خیری بیابد، بهتر از مالی که از شما گرفته شده است، به شما می­دهد و شما را می­آمرزد. و الله آمرزنده­ی مهرورز است.

وقتی بنده‌ای قصد نیکی داشته باشد، الله متعال، او را به انجام آن نیکی توفیق می‌دهد و همه‌ی شرایط را برای وی فراهم می‌سازد تا بتواند اراده و قصد خویش را به انجام برساند؛ چنان‌که می‌فرماید:

﴿فَأَمَّا مَنۡ أَعۡطَىٰ وَٱتَّقَىٰ ٥ وَصَدَّقَ بِٱلۡحُسۡنَىٰ ٦ فَسَنُیَسِّرُهُۥ لِلۡیُسۡرَىٰ ٧    

                                                                                         [اللیل: ٥،  ٧] 

اما کسی که (مالش را در راه الله) بخشید و تقوا پیشه کرد و (آیین و وعده‌ی) نیک الاهی را تصدیق نمود، پس او را در مسیری آسان (که انجام اعمالِ نیک و در نتیجه بهشت است) قرار خواهیم داد.

پیامبرr فرموده است: «بِحسْبِ امْرِىءٍ مِنَ الشَّرِّ أَنْ یَحْقِرَ أَخاهُ المسلم»؛ یعنی: «همین قدر بدی برای بد بودن شخص، کافی‌ست که برادر مسلمانش را کوچک بشمارد». به عبارت دیگر، اگر تنها همین یک بدی برای مسلمان وجود داشت که برادر مسلمانش را تحقیر کند، برای گنه‌کار شدنش کافی بود. لذا بدین نکته پی می‌بریم که تحقیر دیگران، گناهِ بزرگی‌ست و هر مسلمانی وظیفه دارد، بلکه بر او واجب است که سایر مسلمانان را به‌خاطر دین و ایمانشان گرامی بدارد و احترام آن‌ها را حفظ کند.

و فرموده است: «آبرو، مال و خون (جانِ) هر مسلمانی بر سایر مسلمانان، حرام است». آبرو، خون و مال مسلمان، شامل همه چیز می‌شود؛ لذا هیچ مسلمانی نباید برادرِ مسلمانش را به‌قتل برساند یا او را زخمی و مجروح بگرداند و یا مالش را غصب کند و از طریق سرقت و دزدی یا خیانت در اموال، دخل و تصرف نماید و یا با ادعای دروغین، اموال او را تصاحب کند. آبروی مسلمان نیز حرمت دارد. از این‌رو باید از ریختن آبروی برادر خود بپرهیزیم و در میان مردم، چه به‌راست و چه به‌دروغ، درباره‌اش حرف نزنیم و به عبارت دیگر، غیبتش را نکنیم. نتیجه این‌که بر هر مسلمانی واجب است که حرمتِ جان، مال و آبروی برادر مسلمانش را حفظ کند.

***

241- وعن أَنسٍt عَنِ النَّبیِّr قال: «لا یُؤْمِنُ أَحدُکُمْ حتَّى یُحِبَّ لأَخِیهِ مَا یُحِبُّ لِنَفْسِهِ». [متفقٌ علیه]([37])

ترجمه: انسt می‌گوید: پیامبرr فرمود: «ایمان هیچ‌یک از شما کامل نیست تا آن‌که هرچه برای خود می‌پسندد، برای برادر مسلمان خود نیز بپسندد».

242- وعنه قال: قال رسولُاللهr: «انْصُرْ أَخَاکَ ظَالِمًا أَوْ مَظْلُومًا». فقَالَ رَجُلٌ: یَا رسول الله أَنْصرهُ إِذَا کَانَ مَظلُومًا أَرَأَیْتَ إِنْ کَانَ ظَالِماً کَیْفَ أَنْصُرُه؟ قال: «تَحْجُزُهُ أَوْ تَمْنعُهُ مِنَ الظُّلْمِ فَإِنَّ ذلِک نَصْرُهُ». [روایت بخاری]([38])

ترجمه: انسt می‌گوید: رسول‌اللهr فرمود: «برادرت را یاری کن؛ چه ظالم باشد و چه مظلوم». شخصی، پرسید: ای رسول‌خدا! اگر مظلوم باشد، او را یاری می‌کنم؛ ولی اگر ظالم باشد، چگونه یاری‌اش نمایم؟ فرمود: «بدین‌سان که او را از ظلم و ستم باز داری؛ این، یاری دادن به اوست».

شرح

مؤلف/ حدیثی بدین مضمون نقل کرده که انس بن مالکt می‌گوید: پیامبرr فرمود: «ایمان هیچ‌یک از شما کامل نیست تا آن‌که هرچه برای خود می‌پسندد، برای برادر مسلمان خود نیز بپسندد»؛ یعنی با وجود این شرط و با داشتن چنینی صفتی، مؤمنی راستین خواهد بود که ایمانش کامل است. آری؛ بدین شرط که هر امر پسندیده‌ای را که برای خود می‌پسندد، برای برادر خویش هم بپسندد و هرچه برای خود نمی‌پسندد، برای برادر خویش هم نپسندد. چنین شخصی، به‌راستی مؤمن است و دیگر، امکان ندارد که به برادران خود خیانت کند یا به آنان دروغ بگوید و یا حقوقشان را پایمال نماید؛ زیرا هیچ‌یک از این‌ها را برای خود نمی‌پسندد.

از این حدیث چنین برداشت می کنیم که هرکس آن‌چه را برای خود می‌پسندد، برای برادرش نپسندد و یا آن‌چه را برای خود نمی‌پسندد، برای برادر خویش بپسندد، مؤمن نیست؛ یعنی ایمانِ کاملی ندارد. این حدیث، هم‌چنین بیان‌گرِ این است که چنین منشی، جزو گناهان کبیره است.

بنابراین بر هر یک از ما واجب است که نفس خود را بر این ویژگی‌ِ نیکو، پرورش دهیم و هرچه برای خود می‌پسندیم، برای برادران خویش هم بپسندیم تا ایمانی کامل و راستین داشته باشیم. در حدیثی صحیح آمده که پیامبرr فرموده است: «مَنْ أحبَّ أن یُزَحْزحَ عن النَّار، ویُدْخَل الجنَّة، فلتَأتِهِ منِیَّتُهُ وهُوَ یُؤمِنُ باللهِ والیَوْمِ الآخِر، وَلْیَأتِ إلى النَّاسِ الّذی یُحِبُّ أنْ یُؤْتَى إلیْهِ»؛([39]) یعنی: «هرکس دوست دارد که از دوزخ دور، و وارد بهشت شود، باید در زمانی که مرگش فرا می‌رسد، به الله و آخرت ایمان داشته باشد و باید با مردم به‌گونه‌ای رفتار کند که دوست دارد با خودش همان‌طور رفتار شود». این حدیث، دو بخش دارد: بخش اول، به حقوق الله تصریح می‌کند و بخش دوم، به حقوق مردم.

اما دومین حدیثی که مؤلف از انسt ذکر کرده، این است که پیامبرr فرمود: «برادرت را یاری کن؛ چه ظالم باشد و چه مظلوم». نصرت و یاری، به معنای دفاع از شخصی، در برابر دیگران است؛ به عبارت دیگر آن‌چه را که برایش ضرر دارد، از او دور کن؛ فرقی نمی‌کند که ظالم باشد یا مظلوم. شخصی، پرسید: ای رسول‌خدا! اگر مظلوم باشد، او را یاری می‌کنم؛ ولی اگر ظالم باشد، چگونه یاری‌اش نمایم؟ نگفت: به ظالم کمک نمی‌کنم؛ بلکه پرسید: چگونه به او کمک نمایم؟ پیامبرr فرمود: «بدین‌سان که او را از ظلم و ستم، باز داری؛ این، یاری دادن به اوست».

این حدیث، بیان‌گر وجوب کمک کردن به مظلوم، و نیز وجوب کمک کردن به ظالم، به همان صورتی‌ست که پیامبرr بیان فرموده است.

***

243- وعن أَبی هریرةt أَنَّ رسولَاللهr قال: «حقُّ الْمُسْلمِِ عَلَى الْمُسْلِمِ خمسٌ: رَدُّ السَّلام، وَعِیَادَةُ الْمرِیض، واتِّبَاعُ الْجنَائِز، وإِجابة الدَّعوةِ، وتَشمِیتُ العْاطِسِ». [متفق علیه]([40])

وفی روایةٍ لمسلمٍ: «حق الْمُسْلمِ سِت: إِذا لقِیتَهُ فسلِّم علیْه، وإِذَا دَعاکَ فَأَجبْه، وَإِذَا اسْتَنْصَحَکَ فَانْصحْ له، وإِذا عطَس فحمِد الله فَشَمِّتْه. وَإِذَا مرِضَ فَعُدْه، وَإِذَا ماتَ فاتْبعهُ».

ترجمه: ابوهریرهt می‌گوید: رسول‌اللهr فرمود: «حق مسلمان بر مسلمان، پنج مورد است: جواب سلام، عیادت بیمار، تشییع جنازه، قبول کردن دعوت، و دعای خیر (مانند گفتن یرحمک‌الله) برای کسی که عطسه می‌‌زند».

در روایتی از مسلم آمده است: حق مسلمان، شش مورد است: وقتی او را دیدی، سلام کن؛ و چون تو را دعوت کرد، دعوتش را بپذیر؛ و آن‌گاه که از تو نصیحت خواست، نصیحتش نما؛ و هنگامی که پس از عطسه زدن، «الحمدلله» گفت، (با گفتنِ «یَرحَمُکَاللهُ») برای او دعای خیر کن؛ و هرگاه بیمار شد، به عیادتش برو؛ و هنگامی که فوت کرد، جنازه‌اش را تشییع کن».

شرح

مؤلف/، حدیثی از ابوهریرهt درباره‌ی حقوق مسلمان بر سایر مسلمانان، نقل کرده است. حقوق مسلمان، فراوان است؛ ولی گاه پیامبرr در چنین مواردی، چند مورد را به‌طور مشخص ذکر می‌کرد تا اهمیت موارد ذکرشده، بیش از پیش نمایان شود. چنان‌که در این حدیث از میان انبوهی از حقوق مسلمانان، پنج مورد را ذکر نموده و فرموده است: «حق مسلمان بر مسلمان، پنج مورد است: جواب سلام»؛ یعنی: وقتی به تو سلام کرد، جواب سلامش را بده. در حدیث دوم، آمده است: «حق مسلمان، شش مورد است: وقتی او را دیدی، سلام کن». لذا دو مسأله شد: اول این‌که انسان در سلام کردن، پیش‌دستی نماید. و این، برگرفته از این حدیث است که فرمود: «وقتی او را دیدی، سلام کن». و مسأله‌ی دوم، جواب سلام است که برگرفته از حدیث اول می‌باشد. پیش‌دستی در سلام، سنت مؤکد است. ناگفته نماند که قهر کردن با برادر مسلمان، بیش از سه روز حرام می‌باشد؛ ولی اشکالی ندارد که بنا بر دلیلی، سه روز یا کم‌تر از آن، با برادر مسلمان خود قطع رابطه کنید؛ زیرا انسان، به‌حکمِ بشر بودن خود، گاه از برادر خویش ناراحت می‌شود و به او سلام نمی‌کند یا جوابِ سلامش را نمی‌دهد.

یکی از آداب سلام، این است که کوچک‌تر به بزرگ‌تر، سواره به پیاده و کسی که راه می‌رود یا در حالِ حرکت است به کسی که نشسته، سلام کند. روش شرعیِ سلام کردن، این است که بگوید: «السلام علیک» یا «السلام علیکم». و هر دو روش، درست است. در جواب سلام باید گفت: «علیک السلام»، یا «و علیکمالسلام».

لذا برای ما روشن شد که یکی از حقوق مسلمان بر برادرِ مسلمانش، سلام کردن است؛ چه اول، به او سلام کند و چه جوابِ سلامش را بدهد.

سلام کردن، سنت است و جوابِ سلام، فرض؛ یعنی بر کسی که به او سلام کرده‌اند، فرض عین است که جواب سلام را بدهد. و اگر کسی، به یک گروه یا چند نفر که با هم هستند، سلام کند، در این صورت جواب سلام، فرض کفایه است؛ یعنی اگر یکی از آن‌ها، جواب سلام آن شخص را بدهد، از طرفِ همه‌ی آن‌ها کافی‌ست. هر سلامی، یک نیکی‌ست و هرکس، کارِ نیکی انجام دهد، ده برابرش پاداش می‌یابد؛ یعنی وقتی به برادر مسلمان خود، سلام کنید و بگویید: «السلام علیک»، زمانی که به‌شدت به اعمال نیک نیاز پیدا می‌کنید، این پاداش مضاعف را می‌بینید و آن‌جاست که به ارزش این کارِ نیک و پسندیده پی می‌برید.

اگر به شخصی پیشنهاد دهیم که در ازای هر سلامی به دیگران، پانصد تومان به تو می‌دهیم، خواهیم دید که خود، به سراغ دیگران می‌رود تا به آن‌ها سلام کند و چنین مُزدی دریافت نماید! این، در حالی‌ست که این مُزد، سرانجام پایان می‌یابد، اما اجر آخرت، ماندگار است؛ ولی متأسفانه ما، در این‌باره کوتاهی و سهل‌انگاری می‌کنیم. الله متعال، به عفو و رحمت خویش، بر ما ببخشاید.

لذا شایسته است که هرگاه برادرِ مسلمان خود را ملاقات می کنید، به او سلام بگویید. اما به غیرمسلمانان، سلام نکنید؛ زیرا پیامبرr فرموده است: «لا تَبْدَءُوا الْیَهُودَ وَالنَّصَارَى بِالسَّلامِ، وَإِذَا لَقِیتُمُوهُمْ فِی طَرِیقٍ فَاضْطَرُّوهُمْ إلَى أَضْیَقِه»؛([41]) یعنی: «شما، ابتدا به یهود و نصارا سلام نکنید و اگر در راهی با آن‌ها روبه‌رو شدید، آنان را ناگزیر کنید که به تنگ‌ترین قسمتِ راه بروند». پیش‌دستی در سلام کردن به یهودی، نصرانی، مشرک، ملحد، و مرتدی چون بی‌نماز، و نیز بدعت‌گذاری که مرتکب بدعت‌های کفرآمیز می‌شود، جایز نیست؛ اگرچه پیوندِ خویشاوندی نزدیکی با انسان داشته باشند؛ ولی وقتی سلام کردند، به همان شکل که سلام می‌کنند، جوابِ سلام آن‌‌ها را بدهید؛ یعنی اگر گفتند: «السلام علیکم»، شما هم بگویید: «و علیکم السلام». و اگر شک کردید که «السلام علیکم» گفتند یا «السام علیکم»، در پاسخ بگویید: «وعلیکم»؛ زیرا یهودیان هنگامی که پیامبرr و یارانش را می‌دیدند، می‌گفتند: «السام علیکم». و بدین‌سان حرف «لام» را در واژه‌ی «السلام» حذف می‌کردند و به‌جای واژه‌ی «سلام»، کلمه‌ی «سام» را بر زبان می‌آوردند که به معنای مرگ است؛ یعنی مرگ بر شما. پیامبرr فرمود: «یهودیان، وقتی شما را می‌بینند، می‌گویند: «السام علیکم»؛ شما بگویید: وعلیکم».([42]) و این، عینِ عدل و عدالت است که اگر به ما سلام گفتند، جواب سلامشان را بدهیم؛ و اگر دعای مرگ و نابودی نمودند، ما نیز مقابله به مثل کنیم و مطابق رهنمود نبوی، پاسخشان را بدهیم. اللهY می‌فرماید:

﴿وَإِذَا حُیِّیتُم بِتَحِیَّةٖ فَحَیُّواْ بِأَحۡسَنَ مِنۡهَآ أَوۡ رُدُّوهَآ                  [النساء : ٨٦] 

و هنگامی که به شما سلام می‌گویند، بهتر یا همانند آن پاسخ دهید.

ابن‌القیم/ در کتابش «أحکام أهل الذمة» گفته است: وقتی به‌طور واضح و روشن «السلام علیکم» گفتند، به همین شکل جواب سلامشان را بده و بگو: «علیکم السلام».

در رابطه با افراد معصیت‌کار؛ اگر ترک ارتباط با آن‌ها مفید است و باعث می‌شود که دست از گناه و معصیت بردارند، با آن‌ها قطع رابطه کنید؛ ولی اگر مطمئنید که قطع رابطه با آن‌ها، مؤثر نیست، قهر کردن با آنان، جایز نمی‌باشد؛ زیرا اگرچه گنه‌کارند، ولی باز هم مسلمان به‌شمار می‌روند و پیامبرr فرموده است: «لایَحِلُّ لِمؤمنٍ أَنْ یَهْجُرَ أَخَاهُ فَوْقَ ثَلاثٍ، یَلْتَقِیَانِ فَیُعْرِضُ هَذَا، وَیُعْرِضُ هَذَا، وَخَیْرُهُمَا الَّذِی یَبْدَأُ بِالسَّلامِ»؛([43]) «برای هیچ مؤمنی، جایز نیست که بیش از سه شبانه‌روز، با برادر مسلمانش، قهر باشد؛ به‌طوری که وقتی یک‌دیگر را می‌بینند، از هم روی می‌گردانند. و بهترینشان،  کسی‌ست که سلام را آغاز می‌کند».

ولی اگر ترک ارتباط با چنین کسانی باعث می‌شود که دست از گناه و معصیت بردارند، واجب و یا مستحب است که با آنان به‌خاطر این مصلحت، قطع رابطه کنید.

مانند قطع رابطه‌ی صحابهy با کعب بن مالکt و دو دوستش که از غزوه‌ی «تبوک» تخلف کردند و در این غزوه حاضر نشدند. ابتدا قبول توبه‌ی آن‌ها، به‌تأخیر افتاد؛ و چون صبر و شکیبایی پیشه نمودند و قوت ایمانی بالایی داشتند و به گشایشی از سوی اللهU امیدوار بودند، از این فضیلت و امتیاز بزرگ برخوردار شدند که الله متعال، در قرآن کریم درباره‌ی آن‌ها سخن گفت و آیاتی درباره‌ی آن‌ها نازل فرمود که شب و روز، و حتی در نمازِ مسلمانان، تلاوت می‌شود. چه کسی از این امتیاز و فضیلت والا برخوردار شده است که در نمازهای فرض و نفل، از او تعریف و تمجید کنند؟!

﴿وَعَلَى ٱلثَّلَٰثَةِ ٱلَّذِینَ خُلِّفُواْ حَتَّىٰٓ إِذَا ضَاقَتۡ عَلَیۡهِمُ ٱلۡأَرۡضُ بِمَا رَحُبَتۡ وَضَاقَتۡ عَلَیۡهِمۡ أَنفُسُهُمۡ وَظَنُّوٓاْ أَن لَّا مَلۡجَأَ مِنَ ٱللَّهِ إِلَّآ إِلَیۡهِ ثُمَّ تَابَ عَلَیۡهِمۡ لِیَتُوبُوٓاْۚ إِنَّ ٱللَّهَ هُوَ ٱلتَّوَّابُ ٱلرَّحِیمُ ١١٨        [التوبة: ١١٨]      

و به آن سه نفری که پذیرش توبه‌ی آنان به‌تأخیر افتاد، لطف و احسان نمود؛ آن‌گاه که زمین با همه‌ی گستردگی‌اش بر آنان تنگ شد و از خود به تنگ آمدند و دریافتند که در برابر الله هیچ پناه‌گاهی جز او نیست. سپس رحمتش را شامل حالشان کرد تا توبه نمایند. همانا الله توبه‌پذیر مهربان است.

این آیه، نص و گفتاری صریح درباره‌ی کعب بن مالکt و دو دوست اوست؛ گرچه نام این سه نفر، ذکر نشده، اما وصفی که در این آیه آمده است، تنها بر این سه نفر مطابقت می‌یابد.

الله متعال، می‌فرماید:

﴿ وَمَا لِأَحَدٍ عِندَهُۥ مِن نِّعۡمَةٖ تُجۡزَىٰٓ ١٩ إِلَّا ٱبۡتِغَآءَ وَجۡهِ رَبِّهِ ٱلۡأَعۡلَىٰ ٢٠ وَلَسَوۡفَ یَرۡضَىٰ ٢١    [اللیل: ١٩،  ٢١] 

و هیچ‌کس نزد او نعمتی ندارد که (به پاس این حق) به وی پاداش دهد. و تنها به رضای پروردگار بلندمرتبه‌اش (انفاق می‌کند). و به زودی (با کسب رضایت پروردگار و ورود به بهشت) راضی خواهد شد.

برخی از مفسران، این آیات را درباره‌ی ابوبکر صدیقt دانسته‌اند؛ ولی باز هم، هیچ‌یک از صحابهy را سراغ نداریم که مانندِ این سه نفر، در قرآن کریم به‌طور خاص ستوده شده باشند.([44])

پیامبرr، چهل شبانه‌روز با این سه نفر قطع رابطه کرد و به مردم دستور داد که با این‌ها سخن نگویند. پس از گذشتِ چهل روز، به کعب بن مالکt و دو دوستش دستور داد که از زنانشان کناره‌گیری کنند. وقتی پیکِ پیامبرr برای ابلاغ این دستور، نزد ابی بن کعبt آمد، ابی بن کعب t از او پرسید: آیا باید طلاقش دهم؟ یعنی اگر دستور پیامبرr باشد، طلاقش می‌دهم. فرستاده‌ی پیامبرr گفت: نمی‌دانم. این، بیان‌گر کمالِ فرمان‌برداری آنان از رسول‌اللهr است که در آن شرایط دشوار، باز هم به اطاعت از پیامبرr اندیشید. کم‌تر کسی در چنین شرایطی، از بارِ امتحان، سربلند بیرون می‌آید، مگر کسی که اللهU به او توفیق دهد.

نتیجه این‌که اگر قطع رابطه با آدمِ گنه‌کار، به ترک معصیت یا کاهش آن بینجامد، گاه، واجب و گاه، مستحب است؛ ولی اگر مفید نباشد و باعث شود که آن شخص، از آدم‌های نیکوکار متنفر و بیزار شود، نباید با او قطع رابطه نمایید؛ زیرا مسلمان، هرچه‌قدر گنه‌کار باشد، باز هم مسلمان است؛ اگرچه ایمانش، ناقص می‌باشد.

دومین حق مسلمان، عیادتِ بیمار است؛ یعنی وقتی مسلمانی، بیمار و خانه‌نشین یا بستری شود، سایرِ مسلمانان وظیفه دارند به عیادتش بروند و نکاتی چون توبه، وصیت، ذکر، استغفار و تلاوت قرآن و امثال آن را به او یادآوری کنند و برایش دعای شفا و بهبودی نمایند. به عنوان مثال: به او بگویند: «لا بأس طهورٌ إن شاءالله». و سخنانی بدین مضمون به او بگویند که ان‌شاءالله بیماری‌اش، کفاره‌ی گناهانش باشد.

عیادتِ بیمار، فرض کفایه است و اگر یک نفر، این فریضه را انجام دهد، از عهده‌ی دیگران ساقط می‌شود. گاه عیادت بیمار، فرض عین است؛ یعنی هنگامی که بیمار، از خویشاوندان انسان است.

علما رحمهم‌الله آدابی برای عیادت بیمار ذکر کرده‌اند که به پاره‌ای از آن‌ها اشاره می‌کنم:

عیادت‌کننده نباید زیاد درباره‌ی حال و احوال بیمار یا درباره‌ی خواب و خوراکش، پرس و جو کند؛ مگر این‌که مطمئن باشد که این سؤال‌ها، باعث خوش‌حالی بیمار می‌شود؛ ولی معمولاً آدمِ بیمار، زیاد، حال و حوصله‌ی حرف زدن و شنیدن ندارد؛ از این‌رو عیادت‌کننده باید مراعات حالش را بکند و مدت زیادی نزدش نماند؛ زیرا بیمار خسته می‌شود و به زحمت می‌افتد و شاید بخواهد با خانواده‌اش باشد. لذا عیادت‌کننده به عیادتی کوتاه در حد احوال‌پرسی بسنده کند؛ مگر این‌که بیمار، خود دوست داشته باشد که عیادت‌کننده، مدت زیادی نزدش بماند.

عیادت‌کننده، باید در ساعاتی به عیادت بیمار برود که وقت خواب و استراحت نیست؛ مانند نیم‌روز یا هنگام شب. زیرا اگر ساعت ملاقات را رعایت نکند، بیمار را در رنج و زحمت می‌اندازد. بنابراین، رعایت وقتِ ملاقات، با توجه به وضعیتی که بیمار دارد، بسیار ضروری‌ست. این‌طور هم نباشد که هر دم و ساعت به عیادتش برود و هر صبح و شام، مزاحمش شود؛ مگر این‌که ضرورت یا خواسته‌ی خودِ بیمار باشد.

در هر حال، عیادت‌کننده باید رعایت حال بیمار را بکند و بداند که هنگام عیادتش، چه کاری انجام دهد و چه کاری انجام ندهد. هم‌چنین اگر پزشک خوبی می‌شناسد و یا اطلاعاتی درباره‌ی دارو و درمان آن بیماری دارد، او را راهنمایی کند؛ زیرا استفاده از دارو، در شرایطی که امیدی به تأثیر آن هست، مباح و بلکه سنت می‌باشد؛ زیرا پیامبرr فرموده است: «تَدَاوَوْا، وَلاَ تَدَاوَوْا بِحَرَامٍ»؛([45]) یعنی: «برای درمان، از دارو استفاده کنید؛ ولی نه از داروهای حرام».

عیادت‌کننده هم‌چنین از بیمار بپرسد که نمازش را چگونه می‌خواند؟ زیرا بسیاری از بیماران نمی‌دانند که باید وضو بگیرند یا تیمم؟ و آیا هر نمازی را باید در وقت آن بخوانند، یا می‌توانند جمع کنند؟ چراکه بسیاری از بیماران، از این مسأله‌ی مهم، بی‌خبرند. حتی برخی از آن‌ها گمان می‌کنند که چون برای آن‌ها جمع کردن نمازها، جایز است، پس باید نمازهایشان را کوتاه بخوانند؛ حال آن‌که مسافر نیستند که قصر نماز برایشان جایز باشد. لذا یادآوری این نکته، بسیار ضروری‌ست. البته اگر برای بیمار مشکل بود که هر نمازی را در وقت آن بخواند، ایرادی ندارد که نماز ظهر و عصر، و نیز نماز مغرب و عشاء را با هم بخواند؛ ولی قصر نماز، برای او جایز نیست؛ زیرا لازم نیست که قصر و جمع نماز، با هم باشد؛ گاه، قصر، جایز است و جمع، جایز نیست؛ و گاه، جمع نمازها، مشروع است و قصر نماز، مشروعیت ندارد. و گاهی از اوقات نیز قصر و جمع، هر دو مشروع‌اند. مسافری که نمی‌تواند هر نمازی را در وقت آن بخواند، می‌تواند قصر و جمع کند؛ ولی مسافری که در جایی اتراق کرده است، می‌تواند نمازش را بدون جمع، قصر کند؛ گرچه جمع نماز نیز برای او مشروع است.

سومین حق مسلمان بر مسلمان که در این حدیث بدان تصریح شده، این است که وقتی فوت کرد، جنازه‌اش را از خانه تا محلی که بر او نماز می‌خوانند و از آن‌جا تا قبرستان، تشییع کند.  پیامبرr فرموده است: «مَنْ شَهِدَ الْجِنَازَةَ حَتَّى یُصَلَّی عَلَیهَا فَلَهُ قِیرَاطٌ وَمَنْ شَهِدَ حَتَّى تُدْفَنَ کَانَ لَهُ قِیرَاطَانِ». قِیلَ: وَمَا الْقِیرَاطانِ؟ قَالَ: «مِثْلُ الْجَبَلَیْنِ الْعَظِیمَیْنِ»؛([46]) یعنی: «هرکس تا هنگامِ نماز خواندن بر جنازه، حضور داشته باشد، به‌اندازه‌ی یک قیراط پاداش می‌یابد. و اگر تا پایان خاک‌سپاری حضور داشته باشد، به‌اندازه‌ی دو قیراط پاداش می‌یابد». پرسیدند: دو قیراط چه‌قدر است؟ فرمود: «به‌اندازه‌ی دو کوه بزرگ». در روایتی آمده است: «کوچک‌ترین کوه، به‌اندازه‌ی اُحُد است». این، فضلِ عظیم و پاداش بزرگی‌ست؛ وقتی عبدالله بن عمر$ از این حدیث اطلاع یافت، فرمود: «قیراط‌های زیادی از دست داده‌ایم» و از آن پس، در هر تشییع جنازه‌ای شرکت می‌کرد و آن را غنیمت می‌دانست؛ زیرا انسان می‌تواند بدون هیچ مشکلی به این‌همه اجر و ثواب دست یابد؛ ولی چه زمانی به این همه اجر و پاداش دست می‌یابد؟ آری؛ زمانی که بیش از همیشه به آن نیاز دارد؛ آن روز که هیچ درهم و دیناری وجود ندارد و زن و فرزند و نزدیکان انسان، سودی به او نمی‌بخشند؛ بله، روز قیامت که تنها اعمال نیک انسان، به دردش می‌خورد.

کسی که در تشییع جنازه حضور می‌یابد، باید خشوع داشته باشد و به خود و فرجامِ خویش بیندیشد که چنین روزی را در پیش دارد و به خود بگوید: دیر یا زود، تو را بر شانه‌هایشان حمل می‌کنند و باید از این دنیا کوچ کنی؛ به‌یاد داشته باش که عزیزترین و نزدیک‌ترین افراد خانواده‌ات، تو را در این گورِ تنگ و تاریک دفن می‌کنند و رویِ تو خاک می‌ریزند و تو را تک و تنها می‌گذارند. آن‌گاه با اعمال خویش، تنها می‌شوی؛ اگر اعمال نیکی داشته باشی، وضعیت خوبی خواهی داشت و اگر کردارت بد باشد، توقع خوبی نداشته باش؛ از این‌رو علما گفته‌اند: خندیدن و صحبت‌های دنیوی در هنگام تشییع جنازه، مکروه است.

وقتی به قبرستان می‌رسیم و منتظرِ خاک‌سپاریِ میّت هستیم، باید به سرانجامِ خویش بیندیشیم و بدانیم که روزی به انتظار دفنِ ما خواهند نشست و اگر عده‌ای، پیرامونِ شما نشسته‌اند، همان مطالبی را به آن‌ها یادآوری کنید که پیامبرr در تشییع جنازه‌ی یکی از انصار، به یاران خویش یادآوری فرمود؛ در آن هنگام رسول‌اللهr چوبی در دست داشت و درباره‌ی سختی‌های مرگ و قبر، سخن می‌گفت تا در کنارِ تشییعِ جنازه، یاران خویش را پند و اندرز دهد.

البته این‌که برخی از آقایان در برخی از مناطق، مراسم به‌اصطلاح «ترحیم» برگزار می‌کنند و شخصی برمی‌خیزد و سخنرانی می‌کند، هیچ ثبوتی ندارد و ثابت نشده که پیامبرr و اصحابش چنین عملی را انجام داده باشند. آن‌چه ثابت شده، این است که وقتی پیامبرr و اصحابش نشستند تا قبرِ این میت آماده شود، پیامبرr در آن مجلس، با هم‌نشینان خود درباره‌ی مسایلی که ذکر شد، سخن گفت. هم‌چنین رسول‌اللهr  در خاک‌سپاری یکی از دخترانش در حالی که کنارِ قبر ایستاده بود و از چشمانش اشک می‌ریخت، فرمود: «مَا مِنْکُمْ مِنْ أَحَد إِلاَّ وَقَد  کُتِبَ مَقْعَده مِنْ الْجَنَّة وَمَقْعَده مِنْ النَّار»؛ یعنی: «هیچ‌یک از شما (و هیچ انسانی) وجود ندارد، مگر این‌که جایگاهش در بهشت یا دوزخ، مشخص شده است». عرض کردند: ای رسول‌خدا! پس چرا عمل را کنار نگذاریم و به سرنوشت خود، راضی نشویم؟ فرمود: «لاَ، اعْمَلُوا فَکُلٌّ مُیَسَّرٌ لِمَا خُلِقَ لَهُ أَمَّا أَهْلُ السَّعَادَةِ فَیُیَسَّرُونَ لِعَمَلِ أَهْلِ السَّعَادَةِ وَأَمَّا أَهْلُ الشَّقَاوَةِ فَیُیَسَّرُونَ لِعَمَلِ أَهْلِ الشَّقَاوَةِ»؛([47]) یعنی: «خیر، عمل کنید؛ زیرا هرکس در مسیری قرار می‌گیرد که برای آن خلق شده است؛ اگر از اهل سعادت و رستگاری باشد، عملِ اهل سعادت را در پیش می‌گیرد. و اگر اهل شقاوت باشد، به سوی عمل اهل شقاوت می‌رود». سپس این آیات را قرائت نمود که الله متعال فرموده است:

﴿فَأَمَّا مَنۡ أَعۡطَىٰ وَٱتَّقَىٰ ٥ وَصَدَّقَ بِٱلۡحُسۡنَىٰ ٦ فَسَنُیَسِّرُهُۥ لِلۡیُسۡرَىٰ ٧ وَأَمَّا مَنۢ بَخِلَ وَٱسۡتَغۡنَىٰ ٨ وَکَذَّبَ بِٱلۡحُسۡنَىٰ ٩ فَسَنُیَسِّرُهُۥ لِلۡعُسۡرَىٰ ١٠                                                    [اللیل: ٥،  ١٠]      

اما کسی که (مالش را در راه الله) بخشید و تقوا پیشه کرد و (آیین و وعده‌ی) نیک الهی را تصدیق نمود، پس او را در مسیری آسان (که انجام اعمالِ نیک و در نتیجه بهشت است) قرار خواهیم داد. ولی کسی که بخل ورزید و خود را (از پاداشِ الهی) بی‌نیاز دانست و آیین و وعده‌ی نیک الهی را تکذیب کرد، پس او را در مسیر دشواری (که همان گم‌راهی و در نتیجه دوزخ است،) قرار خواهیم داد.

و چون دفن میّت را شروع کردند، خوبست که انسان در این کار، سهیم شود و با دست خود سه بار بر روی قبر، خاک بریزد و اگر دوست داشته باشد، تا پایانِ خاک‌سپاری مشارکت کند. و آن‌گاه که دفن میّت تمام شد، بالای قبر بایستد و اگر جزو کسانی‌ست که مردم به سخنانش اهمیت می‌دهند، از آن‌ها بخواهد که برای برادر خود درخواست آمرزش کنند و به آنان یادآوری نماید که اینک برادرشان در قبر، بازخواست می‌شود. چنان‌که پیامبرr پس از دفن میّت، می‌ایستاد و می‌فرمود: «اسْتَغْفِرُوا لأَخِیکُمْ وَاسْأَلُوا لَهُ التَّثْبِیتَ، فَإِنَّهُ الآنَ یُسْأَلُ»؛([48]) یعنی: «برای برادرِ خویش، درخواست آمرزش و پایداری کنید که اینک (در قبر) از او سؤال می‌شود».

حال که او را دفن کردند و او را به جهانِ دیگری سپردند، عالَمی دیگر بر او آغاز می‌شود و دو فرشته نزدش می‌آیند و از او درباره‌ی پروردگار، دین و پیامبرش می‌پرسند. مؤمن پاسخ می‌دهد: پروردگار من، الله؛ دینم، اسلام و پیامبرم، محمدr است. الله متعال، ما را جزو کسانی قرار دهد که آزمون قبر را با موفقیت پشت سر می‌گذارند.

ولی کسی که ایمان نداشته یا در شک و تردید بوده است، می‌گوید: نمی‌دانم؛ در دنیا می‌شنیدم که مردم‌ چیزی می‌گفتند و من نیز گفتم؛ یعنی ایمان، به قلب او نرسیده است.

پس از خاک‌سپاری، بایستید و برای برادر خویش دعا کنید و بگویید: یا الله! او را بیامرز؛ یا الله! او را استوار و پایدار بگردان و این دعا را سه بار تکرار کنید؛ زیرا پیامبرr هنگامی که دعا می‌کرد، سه بار تکرار می‌فرمود. البته ناگفته نماند که نیازی به توقف طولانی‌مدت بر سرِ قبر نیست. وقتی مردم باز می‌گردند، میّت صدای کفش‌هایشان را می‌شنود که در حال بازگشت هستند. دو فرشته نزدش می‌آیند و او را در قبر می‌نشانند و از او درباره‌ی پروردگار، دین و پیامبرش می‌پرسند. اگرچه قبر تنگ است، اما میت می‌نشیند؛ همان‌طور که انسان، در خواب می‌بیند که ایستاده یا نشسته است و یا راه می‌رود؛ ولی در رخت‌خواب خود به‌سر می‌برد و هیچ حرکتی از او مشاهده نمی‌کنیم. زیرا وضعیت عالمَ برزخ، به‌مراتب با دنیا متفاوت است. قبر مؤمن، تا آن‌جا که چشم می‌بیند، گشاد و فراخ می‌گردد؛ حال آن‌که تمام قبر، چندان بزرگ نیست؛ زیرا جهان آخرت و وضعیت آن، با دنیایی که در آن زندگی می‌کنیم، قابل مقایسه نیست و ما باید به آن‌چه که درباره‌ی آخرت، در قرآن کریم یا احادیث صحیح پیامبرr آمده است، ایمان داشته باشیم و بگوییم: شنیدیم و ایمان آوردیم، و تصدیقش می‌کنیم؛ همه، از سوی پروردگار ماست و او، بر هر کاری تواناست.

چهارمین حقی که مسلمان بر برادرِ خود دارد، این است که وقتی برادرش را دعوت کرد، دعوتش را بپذیرد. همه‌ی علما درباره‌ی مشروعیت اجابت دعوت، اتفاق نظر دارند؛ البته در صورتی که میزبان یا دعوت‌کننده، مسلمان بوده، و به فساد و گناه و معصیت، شهرت نداشته باشد. و در مهمانی‌اش معصیتی یافت نشود که قابل رفع نباشد. البته جمهور علما، قبول کردن دعوت را واجب نمی‌دانند، جز دعوتِ عروسی را که اگر داماد، کسی را برای نخستین بار به مهمانی روز اول دعوت کند، پذیرش دعوتش با رعایت شرایط مذکور، واجب است.

ولی اگر دعوت‌کننده (میزبان) غیرمسلمان باشد، قبول کردن دعوتش، نه واجب است و نه جایز؛ مگر به مصلحتی مانندِ این‌که امیدی به مسلمان شدنش وجود داشته باشد که در این صورت، برای دل‌جویی از او، می‌توان دعوتش را پذیرفت؛ زیرا پیامبرr دعوت یک یهودی را در مدینه قبول کرد. هم‌چنین اگر میزبان (دعوت‌کننده) مسلمانی باشد که آشکارا گناه و معصیت می‌نماید، مثلاً ریش خود را می‌تراشد یا آشکارا در کوچه و بازار و در انظار عمومی سیگار می‌کشد، قبول کردن دعوتش واجب نیست. در عین حال نگاه می‌گنیم که مصلحت چیست؟ اگر دعوتش را قبول نکنیم و این، باعث تنبیه او شود یا او را به تفکر وادارد که چرا دعوتم را قبول نمی‌کنند و این امر، به توبه‌ی او بینجامد، دعوتش را نمی‌پذیریم؛ اما اگر امیدی به توبه‌ی او نیست، اختیار با مهمان است که دعوتش را قبول یا رد کند.

هم‌چنین اگر در ضیافت و مهمانی، عمل منکری انجام می‌شود که انسان می‌تواند با حضور خود، از این عمل بازدارد، بر او واجب است که چنین دعوتی را بپذیرد؛ به دو دلیل: اول این‌که از منکر بازدارد و دوم این‌که دعوت برادرِ مسلمانش را اجابت کند؛ البته اگر دعوت عروسی در نخستین روزِ آن باشد. ولی اگر در این مهمانی با سیگار، قلیان و موسیقی و امثال آن، پذیرایی می‌کنند و شما نمی‌توانید از این کارهای حرام منع کنید، در این صورت قبول کردن دعوت جایز نیست.

علما گفته‌اند: اگر عمل منکر در محل دیگری انجام شود و شما به محلی می‌روید که در آن‌جا عمل منکری انجام نمی‌گردد و میزبان نیز از خویشاوندانِ نزدیک شماست و بیم آن می‌رود که اگر دعوتش را قبول نکنید، ارتباط شما با یک‌دیگر به‌کلی قطع شود، در این صورت ایرادی ندارد که دعوتش را بپذیرید؛ ولی اگر عدم حضور شما در این مهمانی، میزبان را به ترک معصیت وامی‌دارد، دعوتش را قبول نکنید یا با صراحت به او بگویید: تنها در صورتی دعوت تو را قبول می‌کنم که در این مهمانی، این عمل حرام را انجام ندهید؛ اگر قبول کرد، دعوتش را بپذیرید؛ ولی اگر نپذیرفت، دعوتش را قبول نکنید؛ زیرا حضور در محل معصیت، هرچند با کراهت و عدمِ میلِ قلبی انسان باشد، باز هم حکم مشارکت در آن معصیت را دارد. چراکه الله متعال، می‌فرماید:

﴿وَقَدۡ نَزَّلَ عَلَیۡکُمۡ فِی ٱلۡکِتَٰبِ أَنۡ إِذَا سَمِعۡتُمۡ ءَایَٰتِ ٱللَّهِ یُکۡفَرُ بِهَا وَیُسۡتَهۡزَأُ بِهَا فَلَا تَقۡعُدُواْ مَعَهُمۡ حَتَّىٰ یَخُوضُواْ فِی حَدِیثٍ غَیۡرِهِۦٓ إِنَّکُمۡ إِذٗا مِّثۡلُهُمۡۗ                                                                     [النساء : ١٤٠]      

و الله (این حکم را) در قرآن بر شما نازل کرده است که چون شنیدید گروهی، آیات الله را انکار و استهزا می­کنند، با آنان ننشینید تا آن‌که به گفتار دیگری بپردازند؛ زیرا در این صورت شما نیز همانند آنان هستید.

این، حکم قبول کردن دعوت است. رعایت حقوقی که در این حدیث آمده است، در میان مسلمان دوستی و محبت ایجاد می‌کند و دل‌ها و وجود همگان را از کینه، بغض و حسد و امثال آن پاک می‌سازد.

و پنجمین حق مسلمان بر مسلمان، این است که وقتی عطسه زد، (با گفتن یرحمکالله) برای او دعای خیر کند. همان‌طور که در روایت نخست، یعنی روایت بخاری و مسلم آمده است؛ اما در روایت دوم که روایت مسلم می‌باشد، این قید نیز ذکر شده که: اگر پس از عطسه زدن، «الحمد لله» گفت، (با گفتنِ یَرحَمُکَاللهُ) برای او دعای خیر کن. بنابراین اگر کسی عطسه زد و «الحمد لله» گفت، واجب است که در جوابش، «یرحمکالله» بگویید و بدین‌سان بر او واجب می‌شود که در پاسخ شما، بگوید: «یَهْدِیکُمْ اللَّهُ وَیُصْلِحُ بَالَکُمْ».([49])

اما علما اختلاف نظر دارند که گفتن «یرحمکالله» به کسی که پس از عطسه، «الحمدلله» می‌گوید، واجب عینی‌ست یا کفایی؟ یعنی اگر در جمعی نشسته باشیم و کسی عطسه زد و «الحمد لله» گفت، آیا کافی‌ست که یک نفر پاسخش را بدهد یا همه باید به او «یرحمکالله» بگویند؟ پاسخ، این است که پاسخش، واجب کفایی‌ست و اگر یک نفر، از میان جمع به او «یرحمک الله» گفت، کافی‌ست؛ ولی برخی از علما، آن را واجب عینی دانسته‌اند؛ زیرا پیامبرr فرموده است: «کان حقًّا على کلِّ مَن سمَِعَهُ أَن یقولَ: یرحَمُکَ اللَّهُ»؛ یعنی: «بر هر کسی که الحمدلله گفتنِ عطسه‌زننده را بشنود، واجب است که بگوید: یَرحَمُکَالله». از این حدیث چنین به‌نظر می‌رسد که پاسخش، واجب عینی‌ست؛ ولی کسی که عطسه می‌زند، به نیت همه در پاسخ می‌گوید: «یَهْدِیکُمْ اللَّهُ وَیُصْلِحُ بَالَکُمْ». و همین یک بار، کافی‌ست.

ناگفته نماند که اگر کسی، عسطه زد و «الحمد لله» نگفت، در جوابش «یرحمکالله» نگو تا تنبیهی باشد بر این‌که «الحمد لله» نگفته است و بدین‌سان او را از این دعای خیر، محروم بگردان؛ ولی ایرادی ندارد که گفتنِ «الحمد لله» را به او یادآوری کنید. البته در صورتی که احتمال می‌دهید از روی فراموشی، «الحمد لله» نگفته است؛ اما اگر گمان شما، این بود که سهل‌انگاری کرده و به این مسأله اهمیت نداده است، نیازی به تذکر نیست. اما از کجا تشخیص دهیم که از روی سهل‌انگاری بوده یا به سبب فراموشی؟ از ظاهرِ حدیث، چنین به‌نظر می‌رسد که اگر «الحمد لله» نگفت، به‌طور مطلق برایش دعای خیر نکنید. از این‌رو ابتدا به او «یرحمک الله» نمی‌گوییم و پس از این‌که مدتی گذشت، به او می‌گوییم: کسی که عطسه می‌زند، باید «الحمد لله» بگوید؛ زیرا عطسه، از سوی خداست و خمیازه، از سوی شیطان. عطسه، نشانه‌ی سلامتی و نشاط جسمانی‌ست؛ از این‌رو انسان، پس از عطسه زدن، احساس می‌کند که سبک شده است.

دعای خیر برای کسی که عطسه می‌زند، تا سه بار تکرار می‌شود؛ یعنی اگر کسی، عطسه زد و «الحمد لله» گفت، به او «یرحمُکَالله» بگویید؛ اگر دوباره عطسه زد و «الحمد لله» گفت، باز هم به او «یرحمکالله» بگویید و چون برای سومین بار عطسه زد و «الحمد لله» گفت، در جوابش «یرحمکالله» بگویید؛ ولی برای چهارمین به او بگویید: خداوند، به تو سلامتی بدهد که سرما خورده‌ای.([50]) از آن جهت به او می‌گویید سرما خورده‌ای که سؤال نکند: چرا «یرحمکالله» نگفتی؟ و بدین‌سان علتش را برای او بیان می‌کنید.

فایده‌ی دیگرش، این است به سلامتی خود، اهمیت بیش‌تری می‌دهد و از آن‌چه که بیماری‌اش را شدیدتر می‌کند، دوری می‌نماید. بهترین درمان برای سرماخوردگی، استراحت است؛ البته اگر انسان، در معرض هوای سرد قرار نگیرد یا آب سرد نیاشامد، سرماخوردگی‌اش، زودتر برطرف می‌شود. هرکسی، خود می‌تواند با رعایت نکات بهداشتی و پیش‌گیری از بیماری‌ها، پزشک خود باشد.

برخی از مردم، در جوابِ «یرحمکالله» می‌گویند: «یهدینا و یهدیکمالله». یعنی: الله، ما و شما را هدایت کند. گفتن این عبارت، درست نیست؛ زیرا آن شخص، با گفتن «یرحمکالله» برای شما دعای خیر کرده است؛ حال چرا ابتدا برای خود دعای هدایت می‌کنید و سپس برای او. آری؛ اگر بگوید: «یرحمنا و یرحمکالله»، در جواب بگویید: «یَهْدِیکُمْ اللَّهُ وَیُصْلِحُ بَالَکُمْ». ولی از آن‌جا که به شما «یرحمکالله» گفته است، شما نیز مطابق رهنمود نبوی، عمل کنید و به او بگویید: «یَهْدِیکُمْ اللَّهُ وَیُصْلِحُ بَالَکُمْ».

گفته می‌شود: یهودیان نزد پیامبرr وانمود می‌کردند که عطسه می‌زنند؛ یعنی با تکلف، عطسه می‌زدند تا پیامبرr به آنان بگوید: «یرحمکمالله». زیرا شکی در رسالت پیامبرr نداشتند و بر این باور بودند که اگر این بزرگوار، برای ایشان دعای رحمت کند، حتماً دعایش سودی به آن‌ها می‌رساند؛ ولی دعای رحمت، هیچ سودی برای کافران ندارد و اصلاً جایز نیست که برای کافران، دعای رحمت کنیم. زیرا الله متعال، فرموده است:

﴿مَا کَانَ لِلنَّبِیِّ وَٱلَّذِینَ ءَامَنُوٓاْ أَن یَسۡتَغۡفِرُواْ لِلۡمُشۡرِکِینَ وَلَوۡ کَانُوٓاْ أُوْلِی قُرۡبَىٰ مِنۢ بَعۡدِ مَا تَبَیَّنَ لَهُمۡ أَنَّهُمۡ أَصۡحَٰبُ ٱلۡجَحِیمِ ١١٣                                                                                         [التوبة: ١١٣]      

برای پیامبر و مؤمنان روا نیست که برای مشرکان، پس از آن‌که برایشان روشن شد که آنان دوزخی‌اند، آمرزش بخواهند؛ هرچند خویشاوند باشند.

شاید این پرسش مطرح شود که چرا ابراهیمu که موحد و یکتاپرست بود، برای پدرِ مشرکِ خویش، درخواست آمرزش کرد؟ الله متعال، جوابش را به‌روشنی داده و فرموده است:

﴿وَمَا کَانَ ٱسۡتِغۡفَارُ إِبۡرَٰهِیمَ لِأَبِیهِ إِلَّا عَن مَّوۡعِدَةٖ وَعَدَهَآ إِیَّاهُ فَلَمَّا تَبَیَّنَ لَهُۥٓ أَنَّهُۥ عَدُوّٞ لِّلَّهِ تَبَرَّأَ مِنۡهُۚ إِنَّ إِبۡرَٰهِیمَ لَأَوَّٰهٌ حَلِیمٞ ١١٤     [التوبة: ١١٤] 

و درخواست آمرزش ابراهیم برای پدرش فقط به‌موجب وعده‌ای بود که به او داده بود و چون برایش روشن شد که او دشمن الله است، از او بیزاری جست. به‌راستی ابراهیم خداترس و بردبار بود.

***

244- وعن أَبی عُمارة الْبراءِ بنِ عازبٍ$ قال: أَمرنا رسولُاللهr بِسبْع: أَمرنَا بِعِیادة الْمرِیض، وَاتِّبَاعِ الْجنازةِ، وتَشْمِیتِ الْعاطِس، وَإِبْرارِ الْمُقْسِم، ونَصْرِ المظْلُوم، وَإِجابَةِ الدَّاعِی، وإِفْشاءِ السَّلام. وَنَهانَا عَنْ خواتِیمَ أَوْ تَختُّمٍ بالذَّهب، وَعنْ شُرْبٍ بالفَضَّةِ ، وعَنِ المیاثِرِ

الحُمْر، وَعَنِ الْقَسِّیِّ، وَعَنْ لُبْسِ الحَرِیرِ وَالإِسْتَبْرَقِ وَالدِّیبَاج. [متفق علیه]([51])

وفی روایةٍ : وإِنْشَادِ الضَّالةِ فِی السَّبْعِ الأُول.

ترجمه: ابوعُماره، بَراء بن عازب$ می‌گوید: رسول‌اللهr ما را به انجامِ هفت کار، امر فرمود و از انجامِ هفت کار منع نمود: آن‌چه بدان امر کرد، عبارتند از: عیادتِ بیمار، تشییع جنازه، جوابِ کسی که عطسه می‌زند (با گفتن یرحمکالله)، عملی ساختنِ سوگندِ کسی که سوگند یاد می‌کند؛ یاری رساندن به مظلوم، قبول کردنِ دعوت، و انتشارِ سلام. و کارهایی که منع کرد، عبارتند از: استفاده از انگشترِ طلا، (خوردن و) آشامیدن در ظروف نقره‌ای، استفاده از زین و هر زیراندازی که از ابریشم ساخته شده باشد، و استفاده از لباسی که در بافتِ آن ابریشم به‌کار رفته است؛ و پوشیدنِ حریر (ابریشمِ نازک) و ابریشم ضخیم، و دیبا.

در روایت دیگری، اعلام پیدا کردن دام (یا کالای) گم‌شده، جزو هفت کار اول، شمرده شده است.

شرح

مؤلف/ در بیان حقوق مسلمان، روایتی از براء بن عازب$ نقل کرده که پیامبرr اصحابش را به انجام هفت کار دستور داد و آن‌ها را از انجام هفت عمل، منع فرمود. پیش‌تر درباره‌ی پنج مورد از کارهایی که رسول‌اللهr در این حدیث، به انجام آن دستور داده است، سخن گفتیم. در این حدیث، علاوه بر پنج موردِ قبلی، «به کمک کردن به مظلوم» نیز تصریح شده است؛ یعنی ششمین حقی که هر مسلمانی بر سایر مسلمانان دارد، این است که ظلم و ستم را از او دور کنند یا در برابر ظالم، به دفاع از او برخیزند. فرقی نمی‌کند که نسبت به مال و ثروتش، ظلمی انجام شود یا نسبت به جان و آبروی او. در هر صورت، بر مسلمان واجب است که به برادر مسلمان خویش، کمک و یاری نماید. پیامبرr فرمود: «به برادرت، کمک کن؛ چه ظالم باشد و چه مظلوم». گفتند: ای رسول‌خدا! کمک کردن به مظلوم که روشن است؛ اما به ظالم چگونه کمک کنیم؟ فرمود: «بدین‌سان که او را از ظلم و ستم، باز دارید»؛ زیرا کسی، ظلم می‌کند که مغلوبِ نفس خویش می‌گردد؛ از این‌رو به او کمک می‌کنیم تا بر نفس خویش چیره شود و دست از ظلم و ستم بردارد.

بنابراین، اگر شخصی را دیدیم که نسبت به حقوق همسایه‌اش بی‌پرواست و به او بدی می‌کند، بر ما واجب است که به هر دو کمک کنیم؛ نزدِ ظالم برویم، یعنی نزد همان همسایه‌ای که حقوق همسایگی را رعایت نمی‌کند و او را نصیحت نماییم و به او تذکر دهیم که پایمال کردن حقوق همسایگان، گناه و معصیت است و مجازات دارد؛ بر عکس به او یادآوری کنیم که حسن معاشرت با همسایگان، کار نیک و پسندیده‌ای‌ست که اجر اخروی دارد. به همسایه‌ی مظلوم خود بدین‌سان کمک می‌کنیم که به او می‌گوییم: من، با همسایه حرف می‌زنم و نصیحتش می‌کنم؛ اگر الله هدایتش کرد، چه بهتر؛ و گرنه، حاضرم تا به‌اتفاق یک‌دیگر، نزد قاضی برویم و با کمکِ هم، این مسأله را حل کنیم.

هم‌چنین اگر شخصی را دیدید که حق یا طلبِ برادرِ مسلمانش را انکار می‌کند و شما می‌دانستید که واقعاً حق او را انکار و پایمال می‌نماید، نزد آن شخص بروید و نصیحتش کنید و برایش توضیح دهید که خوردن مال دیگران به‌ناحق، گناه و معصیت است و مجازات الهی را در پی خواهد داشت و هیچ خیر و برکتی در دنیا و آخرت ندارد؛ بلکه سراسر شر است. بدین‌سان او را نصیحت کنید تا حق برادرِ مسلمانش را ادا نماید. و نیز نزد صاحبِ حق یا بستان‌کار بروید و به او بگویید: صبر کن؛ من با تو هستم. مطمئن باشم که او را نصیحت و توبیخ می‌کنم. خلاصه این‌که در هر ظلمی، به ظالم و مظلوم کمک می‌کنیم؛ کمک کردن به ظالم، این است که او را از ظلمش بازداریم.

و اما هفتمین حقی که در این حدیث آمده، این است که وقتی برادر مسلمانتان شما را سوگند داد و یا نزدتان درباره‌ی کاری سوگند یاد کرد، سوگندش را عملی سازید و در این جهت، با او موافقت و هم‌راهی نمایید. مثلاً اگر گفت: «به الله سوگند که باید این کار را انجام دهی»، حقّ اوست که برای عملی شدن سوگندش، آن را به انجام برسانید؛ مگر این‌که با انجامِ آن کار، ضرر و زیانی متوجهِ شما گردد.  به عنوان مثال: اگر کسی، شما را سوگند داد که او را از اثاث و وسایل منزل خود، باخبر سازید و شما دوست نداشتید که کسی، از دار و ندارِ شما باخبر شود، نیازی نیست که خواسته‌اش را بپذیرید؛ زیرا او در کار و زندگیِ شما، فضولی نموده و چون می‌خواهد از اسرارِ شما آگاه شود، در حقیقت پا از گلیم خود درازتر کرده است و این، تجاوز به حقوق دیگران است و نباید به خواسته‌های متجاوز، ترتیب اثر داد.

ولی اگر شما را سوگندی داد که در آن، حقی ضایع و پایمال نمی‌شد، باید سوگندش را عملی سازید؛ البته به‌شرطی که گناه و معصیتی در کار نباشد. مثلاً به کسی که با قسم و سوگند از ما می‌خواهد تا برایش سیگار بخَریم، هیچ کمکی نمی‌کنیم؛ و اصلاً عملی ساختنِ چنین سوگندهایی، جایز نیست؛ زیرا تعاون و هم‌کاری در زمینه‌ی گناه و معصیت، محسوب می‌شود.

همان‌طور که گفتم، اگر با عملی ساختن سوگند دیگران، ضرر و زیانی متوجه شما شود، نباید به سوگندشان ترتیب اثر دهید. به عنوان مثال: اگر حج بر شما واجب است و پدرتان به شما بگوید: «به الله سوگند که به حج نمی‌روی یا نباید به حج بروی»، جایز نیست که از او اطاعت کنید یا به سوگندش اهمیت دهید؛ زیرا این امر، به ترک واجبی شرعی می‌انجامد و اطاعت از مخلوق در جهتِ نافرمانی از خالق، جایز نیست. اگر به فرضِ این‌که پدرتان، مادرتان را طلاق داده است یا مشکلاتی در میان آن‌ها وجود دارد، سوگند یاد کند و بگوید: «والله، حق نداری به ملاقات مادرت بروی»، در این مورد نیز نباید از او اطاعت کنید؛ زیرا او، بدان سبب که مانع از ملاقات شما و مادرتان می‌شود، گنه‌کار می‌گردد. و صله‌ی رحم، به‌ویژه نیکی کردن به پدر و مادر، واجب است.

بنابراین اگر پدرتان با قسم و سوگند، از شما خواست که با برادر، عمو و یا یکی دیگر از نزدیکان خود قطع رابطه کنید، هیچ اهمیتی به سوگندش ندهید؛ اگرچه پدرِ شماست. زیرا صله‌ی رحم واجب می‌باشد و برای هیچ‌کس جایز نیست که سوگند معصیت یاد کند. اگر کسی حقوق خویشاوندی و صله‌ی رحم را رعایت کند، الله متعال او را به رحمت خویش پیوند می‌دهد؛ یعنی او را از رحمتِ خویش، برخوردار می‌سازد و این، وعده‌ی الهی‌ست. و بر عکس، اگر کسی با خویشاوندان خویش قطع رابطه کند، الله متعال او را از رحمت خود محروم می‌گرداند.

حال اگر هر دو طرف، سوگند یاد کنند، حق با کیست و سوگند کدام‌یک از آن‌ها برای عملی شدن در اولویت قرار دارد؟ به عنوان مثال: دوستِ عزیزی مهمان شماست. سوگند یاد می‌کند و می‌گوید: «به الله سوگند که نباید گوسفندی ذبح کنی»؛ زیرا راضی به زحمتِ شما نیست. ولی شما بر پذیرایی از او اصرار دارید و شما نیز سوگند یاد می‌کنید که «به الله سوگند، حتماً این گوسفند را ذبح می‌کنم». حال که هر دو سوگند یاد کرده‌اید، سوگندِ کدام‌یک از شما عملی شود؟ آری؛ سوگندِ مهمان. زیرا ابتدا سوگند یاد کرده و حق او، ثابت است. بنابراین به شما که میزبان هستید، می‌گوییم: سوگندِ مهمانتان را اجرا نمایید؛ یعنی گوسفند را ذبح نکنید. ولی باید کفاره‌ی سوگند خود را ادا نمایید.

این‌جا یک نکته‌ی بسیار مهم را یادآوری می‌کنم؛ و آن، این‌که برخی از افراد ناآگاه، به زن‌طلاق قسم می‌خورند. به عنوان مثال: شخصی، به مهمانی می‌رود و به میزبانش می‌گوید: زن‌طلاق باشم اگر بگذارم خودت را به‌خاطر من در زحمت بیندازی و گوسفندی ذبح کنی. میزبان هم سوگند یاد می‌کند و می‌گوید: «زن‌طلاق باشم اگر این گوسفند را برای تو ذبح نکنم»! این، اشتباه است. پیامبرr می‌فرماید: «مَنْ کَانَ حَالِفًا فَلْیَحْلِفْ بِاللَّهِ أَوْ لِیَصْمُتْ»؛([52]) یعنی: «کسی که می‌خواهد سوگند بخورد، به نام الله سوگند یاد کند، یا سکوت نماید». اما قسمِ زن‌طلاق، هرگز! گناهِ زن چیست که برخی از مردم به زن‌طلاق قسم می‌خورند و بدین‌سادگی طلاقش می‌دهند! این، اشتباه بسیار بزرگی‌ست.

امروزه فتوای مفتیان، از جمله خودم، بر این است که اگر قصد انسان از چنین سخنی، تأکید یا تهدید باشد، طلاق واقع نمی‌شود؛ بلکه بر گوینده‌اش کفاره‌ی سوگند واجب می‌گردد. به عبارت دیگر، چنین سخنانی، حکم سوگند را دارد. البته ناگفته نماند که بیش‌ترِ علما، از جمله ائمه‌ی اربعه رحمهم‌الله این را طلاق دانسته‌ و گفته‌اند: اگر کسی که به شرطی که می‌گذارد، عمل نکند، زنش مطلقه می‌شود. لذا مسأله‌ی بسیار مهمی‌ست. گمان نکنید که چون برخی از مفتیان، فتوای ساده‌ای داده‌اند، اصل مسأله نیز ساده است. بلکه مسأله‌ی بسیار مهمی‌ست؛ زیرا مفتیان و اصحاب مذاهب اربعه‌ی مالکی، شافعی، حنبلی و حنفی، به‌اتفاق، این را طلاق دانسته‌اند و اگر کسی قسمِ زن‌طلاق بخورد و به‌فرض مثال بگوید: «زن‌طلاق باشم که این کار را انجام ندهم»، و سپس آن کار را انجام ندهد، همسرش مطلقه می‌گردد. شوخی که نیست؛ این، فتوای مذاهب چهارگانه است که هیچ اختلافی در آن وجود ندارد. پس سهل‌انگاری نکنید و این مسأله را ناچیز و بی‌اهمیت ندانید. کسی که به زن‌طلاق قسم می‌خورد و شرطِ قسمش را به‌انجام نمی‌رساند، بنا بر فتوای مذاهب اربعه، نزدیکی با همسرش بر او حرام می‌شود؛ و بنا بر دیدگاهِ فقهی برخی دیگر از فقها، باید کفاره‌ی سوگندش را ادا کند تا همسرش بر او حلال باشد. لذا به این مسأله اهمیت دهید و نگویید: مشکلی نیست؛ به فتوای علمایی عمل می‌کنم که این را قسم دانسته‌اند، نه طلاق. فراموش نکنید که علما و مفتیانِ بزرگ‌تر، به واقع شدن طلاق در چنین مواردی فتوا داده‌اند. به‌ویژه اگر این طلاق، آخرین طلاق باشد، آن زن، بر شوهرش حرام می‌شود؛ مگر این‌که با شخصِ دیگری ازدواج نماید و این ازدواج نیز به شکست بینجامد. در هر حال، اگر کسی می‌خواهد سوگند یاد کند، فقط به نام الله سوگند بخورد.

اینک نکته‌ی مهمّ دیگری را نیز برای شما یادآوری می‌کنم؛ هرگاه قسم می‌خورید، «انشاءالله» بگویید؛ اگرچه طرفِ مقابل نشنود؛ زیرا اگر «انشاءالله» بگویید، امید است که سوگند خود را به توفیق الله، عملی سازید و اگر نتوانستید به سوگند خود عمل کنید، کفاره‌ای بر شما واجب نمی‌شود. به‌فرضِ مثال: اگر به میزبان بگویید: «سوگند به الله، نمی‌گذارم گوسفندی ذبح کنی»، و آن گاه در دل «انشاءالله» بگویید، و میزبان، گوسفندش را ذبح کند، هیچ کفاره‌ای بر شما واجب نمی‌شود. همین‌طور برعکس، اگر سوگند یاد کنید و به مهمان خود بگویید: به الله سوگند که حتماً برای تو گوسفندی ذبح می‌کنم»، و در عین حال، به‌آرامی یا در دلِ خود «انشاءالله» بگویید، در صورتی که گوسفندی ذبح نکنید، کفاره‌ی سوگند بر شما واجب نمی‌گردد؛ زیرا پیامبرr فرموده است: «مَنْ حَلَفَ عَلَى یَمِین فَقَالَ: إِنْ شَاءَ اللهُ لَم یَحْنَثْ»؛ یعنی: «کسی که سوگند بخورد و انشاءالله بگوید، سوگندش نمی‌شکند». به عبارت دیگر، وقتی سوگندش را بشکند یا به آن عمل نکند، کفاره‌ی سوگند بر او واجب نمی‌شود. بنابراین خود را به گفتن «انشاءالله» عادت دهیم تا از یک‌سو اللهU به ما توفیق دهد که قصد و اراده‌ی خود را عملی بسازیم و از سوی دیگر، در صورتی که سوگند خود را بشکنیم، کفاره‌ی قسم بر ما واجب نشود.

و اینک به شرح و توضیح هفت عملی می‌پردازیم که بنا بر حدیث براءt، پیامبرr از انجامِ آن‌ها منع فرمود؛ از جمله: استفاده از طلا. استفاده از طلا، برای مردان حرام است؛ چه انگشتر طلا باشد، و چه دست‌بند یا گردن‌بند و یا گوشواره و حلقه‌ی طلا یا تاجِ طلا و امثال آن. هر نوع طلایی برای مردان، حرام می‌باشد؛ زیرا پیامبرr در دستِ مردی، انگشتری از جنسِ طلا دید؛ آن را از انگشتش بیرون کشید و دور انداخت و فرمود: «یکی از شما، قصد اخگری از آتش می‌کند و آن را در دست خود قرار می‌دهد». پس از این‌که رسول‌اللهr رفت، به آن مرد گفتند: انگشتر خویش را بردار و (به نحوی دیگر و به صورتی شرعی) از آن استفاده کن. گفت: خیر؛ به الله سوگند، انگشتری را که رسول‌اللهr دور انداخته است، برنمی‌دارم.([53]) هم‌چنین در حدیثی که علی بن ابی‌طالبt روایت کرده، آمده است که پیامبرr فرمود: «أُحِلَّ الذَّهَبُ وَالْحَرِیرُ لإنَاثِ أُمَّتِی، وَحُرِّمَ عَلَى ذُکُورِهَا»؛([54]) یعنی: «طلا و ابریشم برای زنان امتم حلال است و بر مردان امتم، حرام».

ولی استفاده از طلا برای زنان، جایز است و ایرادی ندارد؛ از این‌رو زن‌ها می‌توانند از انگشتر طلا، دست‌بند طلا و دیگر زیورآلات زرین استفاده کنند؛ به‌شرطی که به حد اسراف نرسد؛ زیرا الله متعال می‌فرماید:

﴿وَلَا تُسۡرِفُوٓاْۚ إِنَّهُۥ لَا یُحِبُّ ٱلۡمُسۡرِفِینَ

و اسراف نکنید. همانا الله، اسراف­کنندگان را دوست ندارد.

برخی از علما گفته‌اند: اهل علم درباره‌ی جواز استفاده از طلا برای زنان اجماع کرده‌اند؛ ولی احادیثِ نهی، یعنی احادیثی که استفاده از طلا را برای زنان، ناجایز قرار داده است، یا ضعیف می‌باشد و یا «شاذ»، و به این احادیث عمل نمی‌شود؛ زیرا احادیث زیادی، درباره‌ی جواز استفاده از طلا برای زنان وجود دارد.

ناگفته نماند که اگر طلای زیوریِ زن نیز به حد نصاب برسد، زکاتش را باید بپردازد؛ بدین‌سان که قیمت آن‌ها را سالیانه بسنجد و «ربععشر» آن را به عنوان زکات بدهد؛ زیرا پیامبرr زنی دید که در دست دخترش، دو دست‌بند بزرگ و ضخیم بود. پرسید: «آیا زکاتشان را می‌دهی؟» آن زن پاسخ داد: خیر. رسول‌اللهr فرمود: «أَیَسُرُّک أَنْ یُسَوِّرَک اللَّهُ بِهِمَا سِوَارَیْنِ مِنْ نَارٍ یَوْمَ الْقِیَامَةِ؟»([55]) یعنی: «آیا دوست داری که الله، روز قیامت به جای این دو دست‌بند، دو دست‌بندِ آتشین در دستِ تو قرار دهد؟» لذا آن زن، این دست‌‌بندها را درآورد و گفت: این‌ها از آنِ الله و رسولش باشند.

در حدیث براءt از آشامیدن در ظروف نقره‌ای نیز منع شده است. فرقی نمی‌کند که نوشیدنی، آب باشد یا شیر یا هر نوع آشامیدنی دیگری. آشامیدن در ظروف نقره‌ای، هم برای مردان حرام است و هم برای زنان؛ زیرا حرام بودن ظروف نقره و طلا، هم شامل مردان می‌شود و هم شامل زنان. ناگفته نماند که این ظروف، چه از جنسِ طلا و نقره‌ی خالص باشند و چه آن‌ها را آبِ طلا و نقره داده باشند، حرامند. البته حرمت ظروف طلا، بیش‌تر و شدیدتر می‌باشد؛ زیرا پیامبرr فرموده است: «لا تَشْرَبُوا فِی آنِیَةِ الذَّهَبِ وَالْفِضَّةِ وَلا تَأْکُلُوا فِی صِحَافِهِمَا فَإِنَّهَا لَهُمْ فِی الدُّنْیَا وَلَکُمْ فِی الْآخِرَةِ»؛([56]) یعنی: «در ظروف طلا و نقره، نخورید و نیاشامید؛ زیرا این‌ها، در دنیا از آنِ کفار است و در آخرت، مخصوص شما».

در این حدیث آمده است: «وعَنِ المیاثِرِ الحُمْر»؛ یعنی: «و از استفاده از زین و هر زیراندازی که از ابریشم ساخته شده باشد، ما را منع فرمود». «میاثر حمر»، زین‌هایی به شکل بالِش بود که از پنبه درست می‌کردند و روکش‌هایی ابریشمی داشت و سوارکار، بر روی آن می‌نشست تا راحت باشد.

پیامبرr هم‌چنین از پوشیدن لباس‌هایی که در بافتِ آن، ابریشم به‌کار رفته است و نیز از پوشیدنِ حریر (ابربشمِ نازک) و ابریشم ضخیم، و دیبا منع فرمود. انواع حریر و ابریشم، با کاربردهای مختلف مانند لباس، زیرانداز و روانداز، برای مردان، حرام است. البته برای زن ایرادی ندارد که لباس ابریشمین بپوشد؛ زیرا فقط زنان می‌توانند خود را با پوشیدن لباس ابریشمین، برای همسران خویش بیارایند. اللهU می‌فرماید:

 

﴿أَوَ مَن یُنَشَّؤُاْ فِی ٱلۡحِلۡیَةِ وَهُوَ فِی ٱلۡخِصَامِ غَیۡرُ مُبِینٖ ١٨        [الزخرف: ١٨]          

آیا کسی (را فرزند پروردگار می‌خوانند) که در ناز و نعمت پرورش می‌یابد و بَیانش در بحث و مجادله، روشن و رسا نیست؟

مردان با توجه به ویژگی‌هایی که دارند، از پوشیدن لباس ابریشمین، بی‌نیازند و ضرورتی ندارد که خود را با چنین چیزهایی بیارایند.

علما، درباره‌ی این‌که آیا زن می‌تواند از حریر و ابریشم به عنوان زیرانداز استفاده کند، اختلاف نظر دارند؛ برخی از علما، این را حرام دانسته‌اند و به همین حدیث استناد کرده‌اند که رسول‌اللهr به‌طور عمومی، استفاده از زین‌ها و زیراندازهای ابریشمین را ممنوع نموده است و جواز پوشیدن حریر یا ابریشم برای زنان، فقط بدین‌خاطر است که خود را برای شوهرانشان بیارایند. و همین دیدگاه، صحیح‌تر از دیدگاه کسانی‌ست که استفاده از حریر و ابریشم را با هر نوع کاربردی به‌طور مطلق برای زنان، جایز شمرده‌اند؛ زیرا هر حکمی، به علت آن بستگی دارد.

اینک به شرح این روایت می‌پردازیم که در آن، آمده است: «وإِنْشَادِ الضَّالةِ». یعنی اگر انسان، کالایی پیدا کرد، باید اعلام کند که من، چنین چیزی یافته‌ام؛ مالِ کیست؟ یعنی اعلامِ یافته‌ها، یکی از مواردی‌ست که پیامبرr به آن دستور داده است. «ضَّالة» به چارپایان یا دام‌هایی می‌گویند که گُم می‌شوند. علما، «ضَّالة» را بر دو دسته دانسته‌اند:

اول: حیواناتی مانند شتر که خطرِ گرگ و دیگر درندگان کوچک، آن‌ها را تهدید نمی‌کند؛ گرفتن چنین چارپایانی، با این عذر و بهانه که ممکن است شکار گرگ شوند، ناجایز است؛ یعنی کسی نمی‌تواند ادعا کند که این شتر را در بیابان دیدم؛ لذا برای نجاتش از چنگال گرگ، او را با خود به خانه بردم. حکم پرندگانی مانند شاهین و کبوتر نیز همین‌گونه است؛ زیرا می‌توانند پرواز کنند تا شکارِ حیوانات شکارچی نشوند؛ و نیز حیواناتی مانند آهو که سرعت و شتاب زیادی در دویدن دارند. بنابراین جایز نیست که کسی، شتر بیابان را به گله‌ی خود ببرد یا کبوتر تیزپرواز را به سوی کبوترهای خویش بکشاند؛ بلکه باید آن‌ها را از گله‌ی شتر یا دسته‌ی کبوترانش دور کند. چنان‌که شخصی، از پیامبرr سؤال کرد: اگر شترِ گم‌شده‌ای پیدا شود، چه باید کرد؟ فرمود: «وَمَا لَکَ وَلَهَا مَعَهَا سِقَاؤُهَا وَحِذَاؤُهَا، تَرِدُ الْمَاءَ وَتَرْعَى الشَّجَرَ، فَذَرْهَا حَتَّى یجِدَهَا رَبُّهَا»؛([57]) یعنی: «تو را با شتر، چه‌کار؟ (شتر که گم نمی‌شود.) زیرا حیوان مقاومی‌ست و آب و غذایش با اوست؛ هرگاه تشنه  و گرسنه شود، آب و درختی پیدا می‌کند (یا از ذخیره‌ی آب و عذایش استفاده می‌نماید) تا این‌که صاحبش آن را بیابد».

تنها زمانی گرفتن شترِ بیابان، جایز است که یابنده، نگران این باشد که دزدها این شتر را بگیرند و او را بکشند و بدین‌سان، دست صاحبش به آن نرسد. لذا ایرادی ندارد که انسان در چنین حالتی شتر را بگیرد تا صاحبش را بیابد یا اگر صاحبش را می‌شناسد، آن را به او بدهد.

دوم: حیوانات گم‌شده‌ای مانند بز و گوسفند که از خطر گرگ و درندگان کوچک، در امان نیستند؛ چنین حیواناتی را باید بگیریم و صاحبانشان را پیدا کنیم؛ زیرا پیامبرr فرموده است: «هِیَ لَکَ أَوْ لأَخِیکَ أَوْ لِلذِّئْبِ»؛ یعنی: «گوسفندِ گم‌شده، یا از آنِ تو و یا از آنِ برادرت خواهد بود یا (اگر کسی، آن را نیابد) شکارِ گرگ می‌شود». البته بر یابنده، واجب است که صاحبش را پیدا کند. یابنده، باید یک سال برای یافتن صاحبش اعلام و صبر نماید و اگر صاحبش، پیدا نشد، به یابنده تعلق می‌گیرد.

«إِنْشَادِ الضَّالةِ»، دو معنا دارد:

یکی، همین‌که ذکر کردیم، و واجب است.

و دوم، ممنوع و ناجایز می‌باشد؛ بدین‌سان که کسی در مسجد اعلام کند که من، چنین چیزی گم کرده‌ام؛ چه کسی، آن را یافته است؟ اعلام کردن اشیاء مفقودی و گم‌شده در مسجد، جایز نیست؛ زیرا پیامبرr فرموده است: «إذَا سَمِعَ إَحَدًا یَنْشُد ضَالَّة فِی الْمَسْجِد فَقُولُوا: لا رَدَّهَا اللَّهُ عَلَیْک، فَإِنَّ الْمَسَاجِدَ لَمْ تُبْنَ لِهَذَا»؛([58]) یعنی: «هرگاه شنیدید که شخصی، در مسجد برای یافتن گم‌شده‌اش اعلام می‌کند، به او بگویید: الله، آن را به تو برنگرداند؛ زیرا مساجد برای این، بنا نشده است».

شخصی در مسجد برمی‌خیزد و می‌گوید: ای مردم، چه کسی گوسفند مرا دیده است؟ چه کسی، کیفِ مرا دیده است؟ اعلام اشیاء مفقودی یا گم‌شده در مسجد، حرام است و مساجد برای اعلام اشیاء گم‌شده، بنا نشده است؛ از این‌رو باید برای چنین شخصی بددعایی کنیم و بگوییم که الله، گم‌شده‌ات را به تو برنگردانَد. همان‌طور که اگر کسی را دیدیم که در مسجد خرید و فروش می‌کند، باید بگوییم: الله، تجارتِ تو را بی‌فایده بگرداند.

این‌ها، رهنمودها و دستورهای پیامبرr است؛ هر دستوری که پیامبرr داده، خیر است و هر کاری که از آن منع فرموده، شر می‌باشد و هیچ خیری در کارهای ممنوع نیست؛ از این‌رو قاعده  و ضابطه‌ای شرعی‌ست که باید از میان بد و بدتر، بد را انتخاب کرد و اگر کاری یا چیزی، هم سودمند بود و هم مضر و زیان‌بار، نگاه می‌کنیم که آیا سودش بیش‌تر است یا ضررش؟ روشن است که اگر زیانش بیش‌تر بود، از آن دوری می‌نماییم و اگر سودش بیش‌تر بود، آن را انجام می‌دهیم؛ و چنان‌چه سود و زیانش یک‌سان بود، باز هم از آن دوری می‌کنیم؛ زیرا دفع ضرر بر جلب منفعت، مقدّم است.

 




([1]) صحیح مسلم، ش: 2564 به‌نقل از ابوهریرهt.

([2]) صحیح بخاری در چندین مورد، از جمله: (481، 2446)؛ و صحیح مسلم، ش: 2585

([3]) صحیح بخاری، در چندین مورد؛ از جمله: (452، 7075)؛ و صحیح مسلم، ش: 2615.

([4]) صحیح بخاری، ش: 6011؛ و صحیح مسلم، ش: 2586.

([5]) صحیح بخاری، ش: 5997؛ و صحیح مسلم، ش: 2318.

([6]) صحیح بخاری، ش: 2704، 3629، 3746، 7109) به‌نقل از ابی‌بکرهt.

([7]) صحیح بخاری، ش: 2704، 3629، 3746، 7109) به‌نقل از ابی‌بکرهt.

([8]) صحیحٌ لغیره؛ روایت: ترمذی در الجامع (1942)؛ ابوداود (4941)؛ احمد در مسندش (2/160)؛ ابن‌ابی‌شیبه در المصنف (4/214)؛ و حمیدی در سندش (591). بخاری نیز این روایت را در الکنی (574) از حمیدی نقل کرده است. و نیز عثمان بن سعید دارمی در الرد علی الجهمیه (69)، و حاکم در المستدرک (4/175). همگی از طریق سفیان ین عمرو بن دینار از ابوقابوس، غلام آزادشده‌ی عبادلله بن عمرو، از عیدالله بن عمرو به صورت مرفوع.

می‌گویم: ابن ابی‌حاتم، در الجرح والتعدیل (9/429) از «ابوقابوس» نام برده و هیچ جرح یا تعدیلی برای وی ذکر نکرده است؛ و این، بدین معناست که او را ثقه دانسته است؛ زیرا در مقدمه (1/9) بدین نکته تصریح کرده که وقتی یکی از راویان طبقه‌ی تابعیین بدون تجریح، ذکر شود و هیچ‌یک از ائمه، او را جرح نکرده باشد، این بیان‌گر ثقه بودن اوست. ابن حبان، ابوقابوس را در الثقات (6428) نام برده است. و حافظ در اللسان (5627) می‌گوید: ترمذی، حدیثش را صحیح دانسته است. ذهب در المغنی فی الضعفاء، او را نام برده و گفته است: شناخته نمی‌شود. این، اشتباه است؛ زیرا ابن ابی‌حاتم و ترمذی، درباره‌اش سخن گفته‌اند. این حدیث، جزو احادیث «مسلسل» است و تسلسل آن در اول، می‌باشد. ر.ک: تدریب الراوی از سیوطی (2/189)، و المحدث الفاصل از رامهرمزی (1/566).

([9]) صحیح است؛ روایت: احمد در مسندش (3/493)، و روایت نسائی، آن‌گونه که در المجتبی (1141) آمده است؛ ابن ابی‌شیبه (6/379) و از طریق او، ابن ابی‌عاصم در الآحاد والمثانی (934) از یزید بن هارون از جریر بن حازم از محمد بن عبدالله بن ابی‌یعقوب از عبدالله بن ابی‌شداد به‌صورت مرفوع. و محمد بن عبدالله، ثقه است.

([10]) حَسَن است؛ روایت: ابن خزیمه (1456)، ابن‌حبان (6038، 6039)، ترمذی (3774)، احمد در مسندش (5/354) و... به‌نقل از بریده.

([11]) صحیح بخاری، ش: 5998؛ صحیح مسلم، ش: 2317.

([12]) صحیح بخاری، در چندین مورد، از جمله: (6013، 7376)؛ و صحیح مسلم، ش: 2319.

([13]) صحیح بخاری، ش: 703؛ و صحیح مسلم، ش: 467.

([14]) ر.ک: سوره‌ی تحریم، آیه‌ی9.

([15]) صحیح بخاری، ش: (2363، 2466، 6009)؛ و مسلم، ش: 2244 به‌نقل از ابوهریرهt.

([16]) صحیح بخاری، ش: 1128؛ و صحیح مسلم، ش: 718.

([17]) صحیح بخاری، ش: 1964؛ و صحیح مسلم، ش: 1105

([18]) صحیح بخاری، ش: (924، 1129)، و مسلم، ش: 761 به‌نقل از عایشه&.

([19]) صحیح بخاری، ش: (887، 7240)؛ و مسلم، ش: 252 به‌نقل از ابوهریرهt.

([20]) صحیح بخاری، ش: 7299؛ و مسلم، ش: 1103 به‌نقل از ابوهریرهt؛ و نیز روایت: مسلم، ش: 1105 به‌نقل از عایشه&، و ش: 1104 به‌نقل از انسt.

([21]) صحیح بخاری، ش: 707.

([22]) صحیح مسلم، ش: 657.

([23]) صحیح مسلم، ش: 444 به‌نقل از ابوهریرهt.

([24]) ضعیف است: ضعیف الجامع، ش: 2636.

([25]) صحیح است؛ صحیح الجامع، ش: 6344.

([26]) صحیح بخاری، ش: 574؛ و صحیح مسلم، ش: 635 به‌نقل از ابوموسی اشعریt. [ر.ک: حدیث شماره‌ی 134 همین کتاب.]

([27]) صحیح بخاری، ش: 2442؛ و صحیح مسلم، ش: 2580.

([28]) روایت مسلم (2699) و دیگران به‌نقل از ابوهریرهt با این الفاظ: «اللَّه فِی عَوْنِ الْعَبْدِ مَا کَانَ الْعَبْدُ فِی عَوْنِ أَخِیهِ». و نیز با لفظ: «حاجة» به روایت: نسائی در الکبری (4/309) و ابن ابی‌شیبه (7/164).

([29]) صحیح الجامع، ش: 2706؛ إرواء الغلیل، ش: 2450؛ و صحیح الترمذی از آلبانی/، ش: 1572.

([30]) این حدیث، طرق و شواهد زیادی دارد؛ از جمله:

1-     طریق ابوهریره: روایت ترمذی (1264) حدثنا ابوکریب حدثنا طلق بن غنام عن شریک و قیس عن ابی‌حفص عن ابی‌صالح عن ابی‌هریرهt عن النّبیِّr. دارمی (2597)، حاکم (2/53)، ابوداود (3535)، مسند الشهاب (742)، بیهقی (10/271)، و بخاری در الأدب المفرد (4/360) ‌شماره‌ی: 3142، همگی از طریق طلق بن غنام که به ابوهریرهt می‌رسد؛ جز بخاری در التاریخ الکبیر که گفته است: عن شریک و قیس و عن رجل آخر. ذهبی در میزان العتدال در شرح حالِ طلق (4031) گفته است: ابوحاتم ‌گوید: حدیث منکری از شریک و قیس از ابوحصین... روایت کرده و آن را ذکر نموده است. در التلخیص الحبیر (3/97) آمده است: «ابن‌الجوزی گوید: هیچ‌یک از طرق این روایت، صحیح نیست. و از امام احمد حنبل نقل شده که گفته است: این، حدیث باطلی‌ست که هیچ وجه صحیحی برای آن سراغ ندارم». و در نصب الرایه (4/119) آمده است: «ابن‌القطان گوید: آن‌چه مانع از تصحیح این روایت می‌باشد، این است که درباره‌ی شریک و قیس بن ربیع، اختلاف است». نام ابوحصین، عثمان بن عاصم است که ثقه می‌باشد. قیس بن ربیع نیز صدوق است و چون پا به سن گذاشت، تغییر کرد و پسرش، احادیثی در روایاتش گنجاند که از او نبود و آن را روایت کرد. شریک هم پس از این‌که متولی قضاوت شد، حفظش تغییر کرد؛ البته سماع کوفی‌های متقدم از او، نیکوست.

·      از ابوامامه: بیهقی (10/271) آن را به صورت معلّق ذکر کرده و گفته است: روی عن ابی‌حفص الدمشقی عن مکحول عن ابی‌امامه عن النبیr. این هم، ضعیف است؛ زیرا مکحول، چیزی از ابوامامه نشنیده است. ابوحفص دمشقی نیز مجهول می‌باشد. طبرانی در الکبیر (8/127) آن را به صورت متصل ذکر کرده است. بیهقی (21094) با سندش از شافعی نقل کرده است که: این حدیث، نزد اهل حدیث، ثابت نیست.

·      از انسt: روایت دارقطنی (3/35) از طریق ایوب بن سوید: أخبرنا ابن شوذب عن ابی‌التیاح عن انس قال رسول‌اللهr. و بیهقی (10/271)، و مسند الشامیین (1284)، و طبرانی در الصغیر (1475) و در الکبیر (1/261)، ابن‌الجوزی در العلل المتناهیه (974) می‌گوید: ابن مبارک درباره‌ی ایوب بن سوید گفته است: او را رها کن؛ و یحیی گفته است: چیزی نیست. و نسائی هم گفته است: ثقه نمی‌باشد». ابن‌عدی (1/362) نیز او را با این اسناد، منکر دانسته است.

·      از طریق راوی مجهول: روایت احمد (3/414)؛ ابن الجوزی در العلل المتناهیه (975) گوید: یوسف بن یعقوب، مجهول است و در این سند، محمد بن میمون وجود دارد که ابن حبان، گفته است: احادیث به‌شدت منکری دارد و استناد به او درست نیست».

([31]) صحیح است؛ ر.ک: صحیح الجامع، ش: 7170 از آلبانی/.

([32]) صحیح بخاری، ش: 91.

([33]) صحیح بخاری، ش: 52؛ و مسلم، ش: 1599 به‌نقل از نعمان بن بشیر$.

([34]) صحیح مسلم، ش: 2564.

([35]) ضعیف است؛ ضعیف الجامع (2197، 2781، 3935) از آلبانی/.

([36]) موضوع دوران اختیار در فسخ معامله، در شرح حدیث شماره‌ی 60، به‌تفصیل آمده است. [مترجم]

([37]) صحیح بخاری، ش: 13؛ و صحیح مسلم، ش: 45. پیش‌تر به‌شماره‌ی 188 در همین کتاب، ذکر شد.

([38]) صحیح بخاری، ش: 6952.

([39]) صحیح مسلم، ش: 1844 به‌نقل از عبدالله بن عمرو بن عاص$.

([40]) صحیح بخاری، ش: 1240؛ و صحیح مسلم، ش: 2162.

([41]) صحیح مسلم، ش:2167 به‌نقل از ابوهریرهt.

([42]) روایت صحیحی‌ست که به الفاظ مختلف در کتاب‌های حدیث از جمله صحیحین آمده است.

([43]) صحیح بخاری، ش6077؛ و صحیح مسلم، ش: 2560.

([44]) عموم صحابهy به‌ویژه مهاجران و انصار، و نیز اصحاب بیعت رضوان در قرآن کریم ستوده شده‌اند. در آیات سوره‌ی توبه، اوصافِ خاصی برای این سه نفر بیان شده که برای کسی دیگر، ذکر نشده است؛ البته نباید آیات سوره‌ی «نور» را که درباره‌ی پاکی ام‌المؤمنین عایشه‌ی صدیقه& نازل شده است، از یاد برد. [مترجم]

([45]) صحیح است؛ صحیح الجامع، ش: 1762 از آلبانی/.

([46]) صحیح بخاری، ش: 1325؛ و صحیح مسلم، ش: 945 به‌نقل از ابوهریرهt.

([47]) صحیح بخاری، ش: (1362، 4948، 4949)؛ و صحیح مسلم، ش: 2647 به‌نقل از علیt.

([48]) صحیح است؛ صحیح الجامع، ش: 945.

([49]) صحیح بخاری، ش: 6224 به‌نقل از ابوهریرهt.

([50]) روایات مختلفی درباره‌ی تعداد جواب عطسه، وجود دارد که همان روایات سلمه بن اکوعt می‌باشد که مسلم (2993) و دیگران، روایت کرده‌اند. در این روایت آمده است: شخصی، نزد پیامبرr عطسه زد؛ پیامبرr به او فرمود: «یرحمک‌الله». و چون دوباره عطسه زد، پیامبرr فرمود: «این مرد، سرما خورده است». در روایتِ دیگری آمده که این سخن را در سومین مرتبه، فرمود؛ و بنا بر روایتی در دومین بار. حافظ در فتح‌الباری (10/605) می‌گوید: «ترمذی روایتِ مرتبه‌ی سوم را ترجیح داده است». وی، سپس می‌گوید: «در الفاظ حدیث در این باره، اختلاف شدیدی وجود دارد؛ ولی بیش‌تر، حاکی از آن است که جواب عطسه پس از نخستین عطسه می‌باشد». آن‌گاه در همین کتاب (10/606) می‌افزاید: «نووی، از ابن‌العربی نقل کرده است که علما، اختلاف نظر دارند که اگر شخصی، چند بار عطسه بزند، مرتبه‌ی دوم به او می‌گوییم که سرما خورده‌ای یا بارِ سوم و یا دفعه‌ی چهارم. دیدگاه صحیح، این است که بارِ سوم به او می‌گوییم: سرماخورده‌ای؛ یعنی دیگر، جوابِ عطسه‌ی تو را نمی‌دهیم و این عطسه‌ها، نشانه‌ی سلامتی و نشاط جسمانی نیست که باعث سبک شدن انسان می‌شود».

([51]) صحیح بخاری، ش: 1239؛ و صحیح مسلم، ش: 2066.

([52]) صحیح بخاری، ش: (2679، 6646)؛ و صحیح مسلم، ش: 1646 به‌نقل از عبدالله بن عمر$.

([53]) صحیح مسلم، ش: 2090 به‌نقل از ابن‌عباسب.

([54]) صحیح است؛ صحیح الجامع، ش: 3449.

([55]) حسن است؛ روایت: ابوادود در سنن خود (1396)؛ و مشکاة المصابیح (1089)؛ الإرواء (3/296). و نیز با الفاظ دیگری در ضعیف‌الترمذی، ش: 65.

([56]) صحیح بخاری، ش: (5426، 5633)؛ و مسلم، ش: 2067 به‌نقل از حذیفه بن یمانt.

([57]) صحیح بخاری، ش: (91، 2372، 2430، 2438)؛ و مسلم، ش: 1722 به‌نقل از زید بن خالد جهنیt.

([58]) صحیح بخاری، ش: 568 به‌نقل از ابوهریرهt.

26- باب: حرام بودن ظلم، و امر به ادا کردن حقوق ستم‌دیدگان

26- باب: حرام بودن ظلم، و امر به ادا کردن حقوق ستم‌دیدگان

الله متعال، می‌فرماید:

﴿مَا لِلظَّٰلِمِینَ مِنۡ حَمِیمٖ وَلَا شَفِیعٖ یُطَاعُ ١٨                            [غافر: ١٨]      

ستم‌کاران نه دوست و یاوری دارند و نه شفاعت‌گری که سخنش پذیرفته شود.

و می‌فرماید:

﴿وَمَا لِلظَّٰلِمِینَ مِن نَّصِیرٖ ٧١                                                 [الحج : ٧١]      

و ستم‌کاران هیچ یار و یاوری نخواهند داشت.

از جمله‌ی احادیثی که درباره‌ی این موضوع است، حدیث ابوذرt می‌باشد که پیش‌تر در باب «مجاهده» ذکر شد.

208- وَعَن جابرٍt أَنَّ رسولَاللهr قال: «اتَّقُوا الظُّلْمَ فَإِنَّ الظُّلْمَ ظُلُمَاتٌ یَوْمَ الْقِیَامَةِ، واتَّقُوا الشُّحَّ فَإِنَّ الشُّحَّ أَهْلَکَ مَنْ کَانَ قَبْلَکُمْ، حَمَلَهُمْ على أَنْ سفَکَوا دِماءَهُمْ واسْتَحلُّوا مَحارِمَهُمْ». [روایت مسلم]([1])

ترجمه: جابرt می‌گوید: رسول‌اللهr فرمود: «از ظلم و ستم بپرهیزید؛ زیرا ظلم و ستم، تاریکی‌های فراوانی در روز قیامت، در پی خواهد داشت. و از بُخل و آز دوری کنید؛ زیرا امت‌های پیش از شما را به هلاکت و نابودی رساند و آنان را بر آن داشت که خونِ یک‌دیگر را بریزند و حرمتِ ناموس و اموال و آبروی یک‌دیگر را بشکنند».

شرح

مؤلف/، بابی به نام «حرام بودن ظلم و امر به ادای حقوق ستم‌دیدگان» گشوده است. لذا این باب، دو بخش دارد: بخش اول: حرام بودن ظلم؛ و بخش دوم: وجوب ادای حقوق مظلومان. گفتنی‌ست که ظلم، همان نقص یا کمی و کاستی‌ست؛ چنان‌که اللهY می‌فرماید:

﴿کِلۡتَا ٱلۡجَنَّتَیۡنِ ءَاتَتۡ أُکُلَهَا وَلَمۡ تَظۡلِم مِّنۡهُ شَیۡ‍ٔٗاۚ                 [الکهف: ٣٣]      

هر دو باغ (به ثمر نشسته بودند) و بدون هیچ کم و کاستی میوه می­دادند.

نقص، دو جنیه دارد: یا برخاسته از گستاخی انسان و پرداختن او به اعمال حرام است؛ و یا به سبب کوتاهی در انجام واجبات. بنابراین ظلم، از دو حالت خارج نیست: یا ترک واجب و یا ارتکاب عملِ حرام.

ظلم و ستم، بر دو گونه است: ظلم و ستم در رابطه با حقوق اللهU؛ و ظلم و ستم به حقوق بندگان خدا. بزرگ‌ترین ظلم، در رابطه با حقوق الهی، و شرک ورزیدن به پروردگار یکتاست. از پیامبرr پرسیدند: بزرگ‌ترین گناه چیست؟ فرمود: «أَنْ تَجْعَلَ لِلَّهِ نِدًّا وَهُوَ خَلَقَکَ»؛([2]) یعنی: «شریک قرار دادن برای الله؛ در حالی که الله، آفریننده‌ی توست».

پس از شرک، گناهان بزرگ (کبیره) و سپس گناهان صغیره، در ردیف ظلم و ستم قرار دارند.

پیامبرr در خطبه‌ی «حج وداع» محورهای سه‌گانه‌ی ظلم و ستم در رابطه با حقوق الهی را بیان نموده و فرموده است: «إِنَّ دِمَاءَکُمْ وَأَمْوَالکُمْ وَأَعْرَاضکُمْ حَرَامٌ عَلَیْکُمْ کَحُرْمَةِ یَوْمکُمْ هَذَا فِی شَهْرکُمْ هَذَا فِی بَلَدکُمْ هَذَا»؛([3]) یعنی: «همانا جان و مال و آبروی شما، همانند این روز و این ماه و این سرزمین، محترم هستند و تعرض به جان و مال و آبروی یک‌دیگر، بر شما حرام است». ظلم و ستم در رابطه با جان دیگران، این است که انسان به دیگری تعرض کند و او را بکشد یا مجروحش بگرداند. ستم در رابطه با اموال دیگران، این است که اموال آن‌ها را به‌ناحق بخورد یا تصاحب کند و یا حقوق مالی آن‌ها را ضایع نماید؛ چه با عدم ادای حقوق آن‌ها و چه با تصاحب حقوقشان؛ یعنی در رابطه با حقوق مالی دیگران، مرتکب عمل حرامی شود. ظلم و ستم در رابطه با آبروی دیگران، این است که با آبروی آن‌ها بازی کند یا با اعمالی از طریق زنا، لواط، تهمتِ ناروا و امثال آن، آبروی کسی را بریزد.

ظلم و ستم با انواع گوناگونی که دارد، حرام است و ستم‌گر، هیچ و یاوری در برابر الله متعال نخواهد داشت. اللهY می‌فرماید:

﴿مَا لِلظَّٰلِمِینَ مِنۡ حَمِیمٖ وَلَا شَفِیعٖ یُطَاعُ ١٨                                          [غافر: ١٨] 

ستم‌کاران نه دوست و یاوری دارند و نه شفاعت‌گری که سخنش پذیرفته شود.

یعنی روز قیامت، ستم‌گران هیچ دوست و پشتیبانی نخواهند داشت که آن‌ها را از عذاب الهی نجات دهد و هیچ‌کس را نمی‌یابند که برای آن‌ها شفاعت کند و شفاعتش پذیرته شود. آن‌جاست که هر ظالمی، گرفتارِ ظلم و ستم خویش خواهد بود. الله متعال می‌فرماید:

﴿وَمَا لِلظَّٰلِمِینَ مِنۡ أَنصَارٍ ٢٧٠                                             [البقرة: ٢٧٠]      

و ستم‌گران، هیچ یاوری ندارند.

یعنی روز قیامت، کسی نمی‌یابند که به آن‌ها کمک کند و آنان را از عذاب الهی نجات دهد.

 سپس مؤلف/ حدیث جابر بن عبدالله$ را ذکر کرده که پیامبرr فرموده است: «از ظلم و ستم بپرهیزید»؛ یعنی: به هیچ‌کس ستم روا مدارید؛ نه به خود و نه به دیگران؛ «زیرا ظلم و ستم، باعث تاریکی‌های فراوانی در روز قیامت می‌گردد».([4]) روز قیامت، تاریک خواهد بود و روشنایی و نوری در آن‌جا یافت نمی‌شود؛ مگر برای کسی که الله بخواهد. لذا کسی که الله روشنایی و نوری برای او فراهم نسازد، هیچ نوری نخواهد داشت؛ البته کسی که مسلمان است، متناسب با درجه‌ی اسلامش، نور و روشنایی خواهد داشت؛ ولی اگر ستم‌کار باشد، به‌اندازه‌ی ظلم و ستمی که مرتکب شده، از روشنایی و نورِ او کاسته می‌شود؛ زیرا پیامبرr فرموده است: از ظلم بپرهیزید؛ زیرا ظلم و ستم، تاریکی‌های روز قیامت است».

تأخیر در پرداخت بدهی برای کسانی که توانایی ادای قرض خود را دارند، ظلم و ستم به‌شمار می‌رود؛ زیرا رسول‌اللهr فرموده است: «مَطْلُ الْغَنِیِّ ظُلْمٌ»؛([5]) «تأخیر نمودن ثروتمند برای ادای بدهی‌اش، ظلم است». متأسفانه امروزه خیلی از افراد بدهکار، با وجودی که توانایی پرداخت بدهی خود را دارند، اما در پرداخت آن تأخیر می‌کنند و چون بستان‌کار طلب خود را مطالبه می‌نماید، می‌گویند: فردا. چون فردای آن روز برای دریافت طلب خویش می‌آید، می‌گویند: برو، فردا بیا. و بدین‌سان پرداخت بدهی خود را به تأخیر می‌اندازند. لذا باید بدانند که این کار، ستم است و آنان را روز قیامت، به تاریکی‌های متعددی گرفتار خواهد کرد.

رسول‌اللهr فرمود: «و از حرص و آزِ ثروت‌اندوزی دوری کنید؛ زیرا بخل و آز، گذشتگان شما را به نابودی و هلاکت کشاند». حرص و آز، انسان را بر آن می‌دارد که از هر طریقی که شده، حلال باشد یا حرام، به ثروت‌اندوزی بپردازد. پیامبرr فرموده است: «حرص و آز، امت‌های پیش از شما را بر آن داشت که خونِ یک‌دیگر را بریزند و حرمتِ ناموس و اموال و آبروی یک‌دیگر را بشکنند». آدم بخیل و آزمند، اگر به طمع خویش نرسد، به هر کاری، حتی قتل و آدم‌کشی دست می‌زند؛ از دیوار خانه‌ی مردم بالا می‌رود، راه‌زنی می‌کند و سرِ گردنه را می‌‌گیرد تا اموال مردم را تاراج نماید؛ از این‌رو پیامبرr از ظلم و آز، برحذر داشته است؛ ظلم، یعنی تجاوز به حقوق دیگران؛ و آز، یعنی حرص و طمع به اموال دیگران؛ و هردو، حرام است. الله متعال می‌فرماید:

﴿وَمَن یُوقَ شُحَّ نَفۡسِهِۦ فَأُوْلَٰٓئِکَ هُمُ ٱلۡمُفۡلِحُونَ ٩                    [الحشر: ٩]      

و کسانی رستگارند که از بُخل و آزِ نفس خویش مصون بمانند.

این آیه، بیان‌گر این است که اگر کسی در دام طمع و حرص و آز گرفتار شود، نجات نمی‌یابد؛ و کسی رستگار می‌شود که الله، او را از حرص و آز مصون بدارد. از الله متعال بخواهیم که ما را در پناه خویش قرار دهد و ما را از ظلم و ستم، و از حرص و آز مصون بگرداند.

***

209- وعن أَبِی هریرةt أَنَّ رسولَاللهr قال: «لَتُؤَدُّنَّ الْحُقُوق إِلَى أَهْلِهَا یَوْمَ الْقیامَةِ حَتَّى یُقَادَ للشَّاةِ الْجَلْحَاء مِنَ الشَّاةِ الْقَرْنَاء». [روایت مسلم]([6])

ترجمه: ابوهریرهt می‌گوید: «به‌یقین، روز قیامت، هر حقی به حق‌دار می‌رسد؛ حتی برای گوسفندِ بی‌شاخ، از گوسفند شاخ‌دار قصاص می‌گیرند».

شرح

مؤلف/، حدیثی بدین مضمون از ابوهریرهt نقل کرده که پیامبرr فرموده است: «به‌یقین، روز قیامت هر حقی به حق‌دار می‌رسد؛ حتی برای گوسفندِ بی‌شاخ، از گوسفند شاخ‌دار قصاص می‌گیرند».

پیامبرr در این حدیث بر وقوع این امر تأکید کرده است و اگر تأکید نمی‌کرد، باز هم سخنش، قابل قبول بود؛ زیرا در صداقت آن بزرگوار هیچ شکی نیست. هر کسی، روز قیامت به حقش می‌رسد؛ اگر در دنیا به حقّ خویش نرسی، شک نکن که روز قیامت به حق خود خواهی رسید. در آن روز، حتی از گوسفند شاخ‌داری که به گوسفند بی‌شاخی، شاخ زده است، قصاص می‌گیرند. این، در حالی‌ست که حیوانات، عقل و درک ندارند؛ ولی اللهU قاضیِ عادلی‌ست و به عدالت، حکم می‌کند و بدین‌سان کمال عدلِ خویش را حتی درباره‌ی حیوانات زبان‌بسته، به بندگانش نشان می‌دهد؛ پس، با انسان‌ها چگونه رفتار خواهد کرد؟

***

210- وَعَن ابن عمر$ قال: کُنَّا نَتحدَّثُ عَنْ حَجَّةِ الْوَدَاع، وَالنَّبِیُّr بَیْن أَظْهُرِنَا، وَلاَ نَدْرِی مَا حَجَّةُ الْوداع، حَتَّى حمِدَ اللَّهَ رسولُاللهr، وَأَثْنَى عَلیْهِ ثُمَّ ذَکَر الْمسِیحَ الدَّجَالَ فَأَطْنَبَ فی ذِکْرِه، وَقال: «ما بَعَثَ اللَّهُ مِنْ نَبیٍّ إلاَّ أَنْذَرَهُ أُمَّته: أَنْذَرَهُ نوحٌ وَالنَّبِیُّون مِنْ بَعْدِه، وَإنَّهُ إنْ یَخْرُجْ فِیکُمْ فما خفِیَ عَلیْکُمْ مِنْ شَأْنِهِ فَلَیْسَ یَخْفِی عَلَیْکُمْ، إِنَّ رَبَّکُمْ لَیس بأَعْور، وَإِنَّهُ أَعورُ عَیْن الْیُمْنَى ، کَأَنَّ عیْنَهُ عِنبَةٌ طَافِیَةٌ. ألا إن اللهَ حرَّم علَیْکُمْ دِمَاءَکُمْ وَأَمْوالکُم، کَحُرْمَةِ یوْمکُمْ هذا، فی بلدِکُمْ هذا، فی شَهْرِکُم هذا ألاَ هل بلَّغْت؟» قَالُوا: نَعَم، قال: «اللَّهُمَّ اشْهَدْ ثَلاثاً ویْلَکُمْ أَو:ویحکُم، انظُرُوا: لا ترْجِعُوا بَعْدِی کُفَّاراً یضْرِبُ بَعْضُکُمْ رِقَابَ بَعْضِ». [این حدیث را بخاری، روایت کرده و مسلم نیز بخشی از آن را نقل نموده است.]([7])

ترجمه: ابن‌عمر$ می‌گوید: ما، در حالی که پیامبرr در میان ما بود، درباره‌ی «حج وداع» با یک‌دیگر صحبت می‌کردیم و نمی‌دانستیم که حج وداع چیست. تا این‌که رسول‌اللهr ، الله U را حمد و ثنا گفت و سپس درباره‌ی «مسیح دجال» سخنانی طولانی ایراد نمود و فرمود: «هر پیامبری که الله متعال برانگیخت، به قومش درباره‌ی دجال هشدار داد؛ نوح و پیامبران پس از او، درباره‌ی دجال هشدار داده‌اند. و اگر دجال در میان شما ظهور کند، وضع او بر شما پوشیده نمی‌ماند؛ (چون می‌دانید که الله متعال از هر عیبی پاک و منزّه است.) زیرا پروردگار شما، کور نیست؛ ولی چشم راستِ دجال، کور است و مانند دانه‌ی انگور، برآمده می‌باشد. آگاه باشید که الله متعال، جان‌ها و مال‌های شما را بر یک‌دیگر حرام کرده است؛ همانند حرمت این روز در این ماه حرام در این سرزمین محترم. هان! آیا تبلیغ کردم؟» حاضران گفتند: آری. پیامبرr سه مرتبه گفت: «یا الله! شاهد باش». و فرمود: «وای بر شما! مواظب باشید که پس از من، کافر نشوید؛ بدین‌سان که برخی از شما (همانند کافران)، گردن برخی دیگر را بزنند».

شرح

مؤلف/ از عبدالله بن عمر$ نقل کرده که فرموده است: «ما، در زمان حیات پیامبرr درباره‌ی «حج وداع» صحبت می‌کردیم». حج وداع، همان حجی‌ست که پیامبرr در سال دهم هجری به‌جا آورد و در آن با مردم، وداع کرد و فرمود: «شاید دیگر شما را ملاقات نکنم». پیامبرr پس از هجرت تنها یک بار حج گزارد که همین حج وداع بود. گفته ‌می‌شود: رسول‌اللهr پیش از هجرت، دو بار حج گزارده ‌است؛ ولی چنین به‌نظر می‌رسد که فقط یک بار حج گزارده است؛ زیرا پیامبرr در مکه بود و هر سال، در موسم حج برای دعوت قبایلی که از اطراف و اکناف، برای حج به مکه می‌آمدند، نزدشان می‌رفت و آن‌ها را به اسلام فرامی‌خواند. لذا بعید است که نزد قبایل رفته و حج به‌جا نیاورده باشد. در هر حال، پیامبرr در واپسین سال حیاتش، یعنی در سال دهم هجری، برای ادای حج به مکه رفت و این، اولین و آخرین حجی بود که پس از هجرت انجام داد؛ زیرا مکه تا سال هشتم هجری (سال فتح) در دستِ مشرکان بود و رسول‌اللهr در رمضان سال هشتم هجری، مکه را فتح کرد و سپس رهسپار طائف شد و با قبیله‌ی ثقیف جنگید؛ این جنگ، به غزوه‌ی طائف مشهور گردید [و در حقیقت، ادامه‌ی جنگ «حنین» بود.] پیامبرr پس از بازگشت از طائف، در «جعرانه» توقف نمود و از همان‌جا بدون این‌که بیش‌تر مردم اطلاع یابند، برای عمره احرام بست و به مکه رفت؛ و آن‌گاه به مدینه بازگشت و در 24 ذی‌قعده سال هشتم هجری به مدینه بازگشت.

در سال نهم هجری نمایندگان قبایل از هر سو نزد پیامبرr می‌آمدند؛ از این‌رو پیامبرr برای ملاقات با نمایندگان قبایل، ناگزیر شد در مدینه بماند تا نمایندگان طوایف و قبایل، برای دست‌رسی به ایشان در زحمت نیفتند؛ از این‌رو پیامبرr نتوانست در سال نهم هجری برای ادای حج به مکه برود. از سوی دیگر، در سال نهم هجری، مشرکان نیز در کنار مسلمانان حج گزاردند؛ زیرا تا آن زمان، از ورود به مکه منع نشده بودند. اللهU این آیه را نازل فرمود:

﴿یَٰٓأَیُّهَا ٱلَّذِینَ ءَامَنُوٓاْ إِنَّمَا ٱلۡمُشۡرِکُونَ نَجَسٞ فَلَا یَقۡرَبُواْ ٱلۡمَسۡجِدَ ٱلۡحَرَامَ بَعۡدَ عَامِهِمۡ هَٰذَا  [التوبة: ٢٨]       

ای مؤمنان! مشرکان پلیدند و از امسال به بعد نباید به مسجد الحرام نزدیک شوند.

لذا شخصی، به دستور رسول‌اللهr در سال نهم هجری اعلام کرد که از سالِ بعد، دیگر، هیچ مشرکی اجازه‌ی حج گزاردن ندارد و هیچ‌کس نباید برهنه و عریان، خانه‌ی کعبه را طواف کند. امیر یا سرپرست حج در آن سال، یعنی در سال نهم هجری، ابوبکر صدیقt بود؛ رسول اللهr پس از ابوبکر صدیقt، در سال دهم هجری به علی بن ابی‌طالبt مأموریت داد که به مکه برود و اعلان کند که امسال، پیامبرr برای حج، به مکه می‌آید. جمعیت فراوانی که تقریباً یک‌صد هزار نفر تخمین زده می‌شوند، به مدینه آمدند. جمعیت کل مسلمانان، صد و بیست و چهار هزار نفر بود. بیش‌ترِ آن‌ها جز عده‌ی اندکی، رهسپار مکه شدند تا به هم‌راه پیامبرr حج بگزارند. این حج، «حج وداع» نامیده شد؛ زیرا پیامبرr در این حج، با مسلمانان وداع کرد و فرمود: «شاید سال دیگر، در این‌جا شما را ملاقات نکنم». و همین‌طور هم شد؛ رسول‌اللهr پس از بازگشت به مدینه در ماه «ربیع‌الاول» درگذشت؛ یعنی پس از این‌که از حج بازگشت، ماه‌های «محرم» و «صفر» و نیز دوازده روز از «ربیع‌الاول» را در مدینه سپری کرد و سپس دار فانی را وداع گفت. درود الله بر او باد.

پیامبرr در حج وداع، برای مردم سخنرانی می‌کرد؛ ایشان، در «عرفه» و نیز در «منا» خطابه‌ای ایراد فرمود و درباره‌ی دجال، هشدار داد. چنان‌که در مدینه نیز درباره‌ی دجال سخن گفت و به‌اندازه‌ای در این‌باره هشدار داد که صحابهy می‌گویند: گمان کردیم که دجال ظهور کرده و در نخلستان‌های اطرف مدینه است؛ زیرا رسول‌اللهr به‌شدت درباره‌ی دجال هشدار داد و سپس فرمود: هر پیامبری که مبعوث می‌شد، به امتش درباره‌ی دجال هشدار می‌داد.

البته دجال، در آخر زمان و زمانی که دنیا رو به پایان است، ظهور خواهد کرد؛ ولی با این حال، هر پیامبری نسبت به آن هشدار می‌داد تا مردم، همواره به‌هوش باشند و از این خطر بزرگ غافل نشوند؛ زیرا دجال، مردم را به اطاعت و عبادت خویش دستور می‌دهد و به آن‌ها می‌گوید: من، پروردگار شما هستم و اگر بخواهید این را برای شما ثابت می‌کنم. آن‌گاه به آسمان دستور می‌دهد که ببارد و به فرمانش از آسمان، باران می‌بارد و دستور می‌دهد که زمین، بروید؛ ولی اگر از او اطاعت نکنند، دستور می‌دهد که زمین بخشکد و بارانی از آسمان نازل نشود. لذا مردم، در تنگنا قرار می‌گیرند. شکی نیست که ظهور دجال، بزرگ‌ترین فتنه‌ی تاریخ بشریت به‌شمار می‌رود و بسیاری از مردم، از او پیروی می‌کنند؛ مگر کسانی که الله، آن‌ها را در حفظ و پناه خویش قرار دهد. ناگفته نماند که دجال، نشانه‌هایی دارد که بیان‌گر کِذبِ اوست:

یکی از این نشانه‌ها، این است که میان دو چشمش، نوشته شده است: «کافر»؛ (ک، ف، ر) و هر مؤمنی می‌تواند آن را بخواند؛ چه باسواد باشد و چه بی‌سواد؛ زیرا این نوشته، یک نوشته‌ی عادی نیست؛ بلکه اللهU آن را بر پیشانی دجال قرار داده است تا مؤمنان او را بشناسند و از او دوری کنند.

اما نشانه‌ی دیگر دجال این است که او، لوچ و نابیناست؛ حال آن‌که پروردگار متعال، نابینا نیست. پروردگار متعال، از هر عیب و نقصی، پاک است و هیچ نقصی در صفات او وجود ندارد. ولی چشمِ راست دجال، کور است و مانند دانه‌ی انگور، برآمده می‌باشد. این، علامت واضح و روشنی‌ست که هرکس، آن را می‌بیند. شاید این پرسش مطرح شود که پس چرا برخی از مردم دچار فتنه می‌شوند و به او ایمان می‌آورند؟ می‌گوییم: اللهU در کتابش فرموده است:

﴿وَمَا تُغۡنِی ٱلۡأٓیَٰتُ وَٱلنُّذُرُ عَن قَوۡمٖ لَّا یُؤۡمِنُونَ ١٠١                 [یونس : ١٠١]      

و نشانه‌ها و هشدارها به کسانی که ایمان نمی‌آورند، فایده‌ای نمی‌رساند.

کسانی که ایمان نمی‌آورند، هیچ بهره‌ای از نشانه‌های هشداردهنده نمی‌برند و از نشانه‌های مژده‌دهنده‌ی هدایت، استفاده نمی‌کنند؛ از این‌رو از نشانه‌های وحدانیت اللهU متأثر نمی‌شوند و در ضلالت و گم‌راهی خویش، غوطه‌ورند؛ گرچه این نشانه‌ها، آشکار و نمایان باشند!

سپس رسول‌اللهr بیان فرمود که این نشانه‌ها، بر هیچ‌کس پوشیده نمی‌ماند. در حدیثی بدین مضمون آمده است که پیامبرr فرمود: اگر دجال در زمان من ظهور کند، تک و تنها در برابر او می‌ایستم و گم‌راهی و ضلالت او را برملا می‌سازم. در ادامه‌ی این حدیث آمده است: «وَإنْ یَخْرجْ وَلَسْتُ فِیکُم، فکلُّ امریءٍ حَجیجُ نَفْسِه، والله خَلیفَتی عَلى کُلِّ مُسْلِمٍ»؛([8]) یعنی: «اگر دجال زمانی ظهور کند که من در میان شما نیستم، هرکس، خود مدافعِ خویش خواهد بود؛ و الله به جای من، از هر مسلمانی دفاع خواهد کرد». بدین‌سان رسول‌اللهr دفاع از امت در برابر دجال را به اللهU واگذار نمود.

رسول‌اللهr ضمنِ این‌که نسبت به فتنه‌ی دجال هشدار داد، بدین نکته نیز اشاره فرمود که: دجال با آن فتنه‌ی بزرگش، تنها چهل روز در زمین می‌ماند. روز اول، برابر با یک سال است؛ خورشید، شش ماه در وسط آسمان می‌ماند و در این مدت طولانی، غروب نمی‌کند و شش ماه نیز شب خواهد بود؛ این، همان روز اول است که به‌اندازه‌ی یک سال، طول می‌کشد. روز دوم، با یک ماه؛ و روز سوم، با یک هفته برابری می‌کند و سایر روزهایش، همانند روزهای عادی‌ست.

وقتی صحابهy این حدیث را از پیامبرr شنیدند، این پرسش را مطرح نکردند که چگونه خورشید در نخستین روزِ ظهور دجال که برابر یا یک سال است، ثابت می‌ماند، حال آن‌که گردش شب و روز، بیست و چهار ساعت است؟ آن‌ها، چنین پرسشی مطرح نکردند؛ زیرا اللهU بر هرکاری تواناست. صحابهy معمولاً درباره‌ی مسایل تکوینی یا مسایل مربوط به هستی، سؤال نمی‌کردند؛ زیرا به قدرت اللهU ایمان داشتند؛ بلکه همواره جویای مسایلی بودند که برای آن‌ها اهمیت داشت. لذا در این مورد از رسول‌اللهr سؤال کردند که آیا در این یک روز که با یک سال برابر است، باید یک نوبت نماز بخوانیم؟ رسول‌اللهr فرمود: «لا، لکن اقدروا له قدره»؛([9]) یعنی: «فاصله‌ی بین هر دو نماز را بسنجید و بر همین اساس نماز بخوانید». به عنوان مثال: پس از طلوع صبح، به‌اندازه‌ی فاصله‌ی نماز صبح تا ظهر در روزهای عادی صبر کنید و با گذشت این مدت از طلوع صبح، نماز ظهر را بخوانید؛ اگرچه خورشید، هنوز در کرانه‌ی شرقی باشد. درباره‌ی روزه و زکات نیز به همین منوال عمل می‌کنیم؛ از این‌رو گاه به عنوان معما، این پرسش مطرح می‌شود که: «آن کیست که فقط با گذشتِ یک روز، سررسید پرداخت زکات اوست؟»

در رابطه با روز دوم که با یک ماه برابری می‌کند، نمازهای یک ماه را می‌سنجیم و روز سوم، نمازهای یک هفته. الله متعال، این سؤال را در دلِ صحابهy انداخت؛ زیرا وضعیت قطب شمال و جنوب، همین‌گونه است؛ یعنی شش ماه از سال، روز و شش ماه، شب است. و اگر این حدیث وجود نداشت، مسلمانی که در چنین موقعیتی قرار می‌گیرد، با مشکل روبه‌رو می‌شد. لذا با وجود این حدیث، سنجش اوقات نماز برای مناطقی که شش ماه، شب است و شش ماه، روز، کار مشکلی نیست.

***

211- وعن عائشة& أنَّ رسولَاللهr قال: «مَنْ ظَلَمَ قِیدَ شِبْرٍ مِنَ الأرْضِ طُوِّقَهُ منْ سَبْعِ أَرَضِینَ». [متفقٌ علیه]([10])

ترجمه: عایشه& می‌گوید: رسول‌اللهr فرمود: «کسی که یک وجب از زمین را به‌ناحق تصاحب کند، روز قیامت، همین یک وجب از هفت زمین، به دور گردنش پیچیده می‌شود».

212- وعن أَبیموسىt قال: قال رسولُاللهِr: «إِنَّ الله لَیُمْلِی لِلظَّالِمِ فَإِذَا أَخَذَهُ لَمْ یُفْلِتْه»، ثُمَّ قَرَا: ﴿وَکَذَٰلِکَ أَخۡذُ رَبِّکَ إِذَآ أَخَذَ ٱلۡقُرَىٰ وَهِیَ ظَٰلِمَةٌۚ إِنَّ أَخۡذَهُۥٓ أَلِیمٞ شَدِیدٌ ١٠٢[متفق علیه]([11])

ترجمه: ابوموسیt می‌گوید: رسول‌اللهr فرمود: «الله به ظالم مهلت می‌دهد و چون او را بگیرد، رهایش نمی‌کند». سپس این آیه را قرائت فرمود:

﴿وَکَذَٰلِکَ أَخۡذُ رَبِّکَ إِذَآ أَخَذَ ٱلۡقُرَىٰ وَهِیَ ظَٰلِمَةٌۚ إِنَّ أَخۡذَهُۥٓ أَلِیمٞ شَدِیدٌ ١٠٢     

                                                                                                                         [هود: ١٠٢]      

مؤاخذه‌ی پروردگارت به هنگام ویران کردن دیار ستم‌کاران، این‌چنین است. به‌راستی مجازات پروردگار، دردناک و شدید است.

شرح

مؤلف از عائشه& نقل کرده که پیامبرr فرموده است: «کسی که یک وجب از زمین را به‌ناحق تصاحب کند، روز قیامت، همین یک وجب از هفت زمین، به دور گردنش پیچیده می‌شود». این حدیث، بیان‌گر یکی از انواع ظلم و ستم، یعنی غصب زمین است و یکی از بزرگ‌ترین گناهان به‌شمار می‌رود؛ زیرا پیامبرr فرموده است: «لَعَنَ الله مَنْ غَیَّرَ مَنَار الْأَرْض»؛([12]) یعنی: «لعنت الله بر کسی باد که نشانه‌های زمین را تغییر می‌دهد». منظور از نشانه‌های زمین، علامت‌هایی‌ست که برای تعیین حدود اراضی نصب می‌کنند. اگر کسی، این علامت‌ها را تغییر دهد تا زمینی را که خارج از محدوده‌ی زمین‌های اوست، تصاحب کند، از رحمت الله، دور می‌باشد؛ زیرا رسول‌اللهr چنین کسی را نفرین کرده است.

البته این کارِ حرام، مجازات دیگری نیز دارد؛ چنان‌که در حدیث عایشه& آمده است: «کسی که یک وجب از زمین را به‌ناحق تصاحب کند، روز قیامت، همین یک وجب از هفت زمین، به دور گردنش پیچیده می‌شود». بنابراین درمی‌یابیم که زمین، هفت طبقه دارد؛ همان‌طور که اللهU در قرآن کریم بدین نکته اشاره فرموده است:

﴿ٱللَّهُ ٱلَّذِی خَلَقَ سَبۡعَ سَمَٰوَٰتٖ وَمِنَ ٱلۡأَرۡضِ مِثۡلَهُنَّ                [الطلاق : ١٢]                                          

الله، ذاتی است که هفت آسمان را آفرید و از زمین نیز همانند آن‌ها را خلق کرد.

منظور از همانند بودن آسمان‌ها وزمین، این نیست که آفرینش و بزرگی زمین، همانند آفرینش و بزرگی آسمان‌هاست؛ زیرا آسمان‌ها از زمین، خیلی بزرگ‌ترند. لذا منظور، همانند بودن زمین و آسمان‌ها، در تعداد است. الله متعال می‌فرماید:

﴿وَٱلسَّمَآءَ بَنَیۡنَٰهَا بِأَیۡیْدٖ                                                  [الذاریات: ٤٧]      

و آسمان را با توان و نیرو بنا نهادیم.

هم‌چنین می‌فرماید:

﴿وَبَنَیۡنَا فَوۡقَکُمۡ سَبۡعٗا شِدَادٗا ١٢                                             [النبأ: ١٢]      

و بر فرازتان هفت آسمان استوار بنا کردیم.

بنابراین، «کسی که یک وجب از زمین را به‌ناحق تصاحب کند، روز قیامت، همین یک وجب از هفت زمین، به دور گردنش پیچیده می‌شود» و بدین‌سان در انظار عمومی رسوا می‌گردد. این‌که رسول‌اللهr، «یک وجب» را قید فرمود، بدین معان نیست که حتماً زمین غصبی باید یک وجب باشد تا روز قیامت به همین اندازه از هفت زمین به دورِ گردنش پیچیده شود؛ خیر، بلکه این قید، برای مبالغه است و این مفهوم را می‌رساند که اگر کسی، مقدار اندکی از زمینی را به‌ناحق تصاحب کند، به چنین عذابی گرفتار خواهد شد.

از این حدیث، چنین برداشت می‌شود که هفت طبقه‌ی یک قطعه از زمین، به مالکِ آن تعلق دارد؛ یعنی کسی، حق ندارد زیرِ زمین دیگران، تونلی حفر کند. به عنوان مثال: شما زمینی به مساحت نُه متر مربع دارید که در میان زمین همسایه‌ی شما قرار گرفته است؛ همسایه‌ی شما حق ندارد برای متصل کردن زمین‌های خود به یک‌دیگر، از مسیری که از زیرِ زمین شما می‌گذرد، تونل حفر کند. فضای بالای زمین نیز به مالک آن، تعلق دارد؛ از این‌رو بنای سقف یا سایه‌بان و امثال آن در زمین دیگران، به معنای غصب زمین آن‌ها، و نارواست.

علما گفته‌اند: اگر همسایه‌ی شما درختی داشته باشد و شاخه‌هایش بلند گردد و وارد زمین شما شود، صاحبِ درخت، باید شاخه‌ها را به سمت زمین خود ببرد؛ و اگر امکان چنین کاری وجود نداشت، شما می‌توانید شاخه‌هایی را که وارد زمین شما شده، قطع کنید و این به شما بستگی دارد که این شاخه‌ها را قطع کنید یا شاخه‌ها را به همان حال، بگذارید؛ زیرا فضای بالای هر زمینی، به مالکِ آن تعلق دارد.

در حدیث ابوموسی اشعریt آمده که پیامبرr فرموده است: «الله به ظالم مهلت می‌دهد و چون او را بگیرد، رهایش نمی‌کند»؛ یعنی الله متعال به ستم‌کار مهلت می‌دهد تا هم‌چنان به ظلم و ستم خود ادامه دهد و در مجازاتش تعجیل نمی‌کند. این، خود مقدمه‌ای برای افزایش عذاب یا مجازات چنین بنده‌ای‌ست که به آن «استدراج» می‌گویند. یعنی الله متعال، به‌تدریج و به‌گونه‌ای که درک نمی‌کنند، آنان را به عذاب خویش گرفتار می‌سازد و چون آن‌ها را به عذاب خود گرفتار نماید، دیگر، رهایشان نمی‌کند؛ و به‌راستی عذاب الاهی، سخت و شدید است. سپس پیامبرr این آیه را قرائت فرمود:

﴿وَکَذَٰلِکَ أَخۡذُ رَبِّکَ إِذَآ أَخَذَ ٱلۡقُرَىٰ وَهِیَ ظَٰلِمَةٌۚ إِنَّ أَخۡذَهُۥٓ أَلِیمٞ شَدِیدٌ ١٠٢      

                                                                                                                         [هود: ١٠٢] 

مؤاخذه‌ی پروردگارت به هنگام ویران کردن دیار ستم‌کاران، این‌چنین است. به‌راستی مجازات پروردگار، دردناک و شدید است.

لذا هیچ ستم‌کاری نباید به خود و به فرصتی که الله به او می‌دهد، مغرور و فریفته شود؛ زیرا این مهلت، مصیبتی‌ست که بر مصایب وی افزوده می‌شود؛ چراکه اگر ستم‌کار، خیلی زود به نتیجه‌ی ظلم خود برسد و پی‌آمد ستمش را ببیند، چه‌بسا دست از ظلم و ستم می‌کشد؛ ولی وقتی مهلت می‌یابد، جسور‌تر و گستاخ‌تر می‌شود و بیش‌تر، ستم می‌کند و کارنامه‌ی بدی‌هایش را سنگین‌تر می‌سازد و از این‌رو مجازاتش، سنگین‌تر خواهد بود. دعا کنید که الله متعال به ما توفیق دهد تا از نشانه‌هایش پند بگیریم و همه‌ی ما را از ستم کردن به خویشتن و دیگران، در حفظ و پناهِ خویش قرار دهد؛ به‌یقین، الله، بخشنده‌ی بزرگوار است.

***

213- وعن مُعاذٍt قال: بعَثَنِی رسولُاللهr فقال: «إنَّکَ تَأْتِی قوْمًا مِنْ أَهْلِ الْکِتَاب، فادْعُهُمْ إِلَى شََهَادة أَنْ لا إِلَهَ إلاَّ الله، وأَنِّی رسولُالله فإِنْ هُمْ أَطاعُوا لِذَلِک، فَأَعْلِمهُمْ أَنَّ الله قَدِ افْترضَ علَیْهم خَمْسَ صَلَواتٍ فی کُلِّ یومٍ وَلَیْلَةٍ، فَإِنْ هُمْ أَطَاعُوا لِذلکَ، فَأَعلِمْهُمْ أَنَّ الله قَدِ افْتَرَضَ عَلَیهمْ صدَقَةً تُؤْخذُ مِنْ أَغنیائِهِمْ فَتُرَدُّ عَلَى فُقَرائهم، فَإِنْ هُمْ أَطَاعُوا لِذلک، فَإِیَّاکَ وکَرائِمَ أَمْوالِهم. واتَّقِ دعْوةَ الْمَظْلُومِ فَإِنَّهُ لَیْس بینها وبیْنَ الله حِجَابٌ». [متفقٌ علیه]([13])

ترجمه: معاذt می‌گوید: رسول‌اللهr مرا (برای دعوت، به یمن) فرستاد و فرمود: «تو نزد کسانی می‌روی که اهل کتابند؛ آنان را به گفتن شهادتین (اقرار به وحدانیت الله، و رسالت من) دعوت کن و چون شهادتین را گفتند، به آن‌ها خبر بده که الله در شبانه‌روز، پنج نماز بر آنان فرض کرده است؛ اگر پذیرفتند، به آن‌ها اعلام کن که الله زکات را در اموالشان بر آنان فرض نموده که از ثروتمندان ایشان گرفته شده، به فقیرانشان داده می‌شود. اگر این فرمان را پذیرفتند، از گرفتن اموال قیمتیِ آن‌ها (به عنوان زکات) بپرهیز و از دعای مظلوم بترس؛ زیرا هیچ حجابی، میان الله و دعای مظلوم وجود ندارد».

شرح

مؤلف/ ماجرای مأموریت معاذt به سوی یمن را از زبان خودش نقل کرده است؛ رسول‌اللهr، معاذt را در سال دهم هجری به یمن فرستاد و به او فرمود: «تو، نزد کسانی می‌روی که اهل کتاب هستند». و بدین‌سان او را از وضعیت مخاطبانش آگاه ساخت تا با آمادگی کامل نزدشان برود؛ زیرا آن‌ها اهل کتاب بودند و دانش و اطلاعاتی داشتند که آن‌ها را از مشرکان جاهل، متمایز می‌ساخت. از این‌رو کسی که می‌خواست آنان را دعوت دهد، باید آمادگی کامل می‌داشت تا سؤال‌هایشان را به نحو شایسته‌ای پاسخ دهد و موقعیت و وضعیت آن‌ها را درک کند و به بهترین شکل، با آنان به گفتگو بنشیند. سپس رسول‌اللهr به معاذt آموزش داد که در نخستین گام دعوت، آن‌ها را به توحید و رسالت فرا بخواند؛ چنان‌که به معاذt فرمود: «آنان را به گفتن شهادتین (اقرار به وحدانیت الله، و رسالت من) دعوت کن» تا اذعان کنند که تنها الله، شایسته‌ی عبادت است و هیچ چیز و هیچ کس جز او، شایسته‌ی عبادت و بندگی نیست و عبادت و پرستش غیرالله، باطل و مردود است. همان‌طور که اللهY می‌فرماید:

﴿ذَٰلِکَ بِأَنَّ ٱللَّهَ هُوَ ٱلۡحَقُّ وَأَنَّ مَا یَدۡعُونَ مِن دُونِهِ ٱلۡبَٰطِلُ وَأَنَّ ٱللَّهَ هُوَ ٱلۡعَلِیُّ ٱلۡکَبِیرُ ٣٠   [لقمان: ٣٠]        

این، دلیل آنست که تنها الله، حق است و آن‌چه جز او می‌پرستند، باطل می‌باشد و الله ذات بلند‌مرتبه و بزرگ است.

و نیز گواهی دهند که محمدr، فرستاده‌ی الله متعال است؛ یعنی پیامبری‌ست که الله متعال، او را به سوی انسان‌ها و جن‌ها فرستاده و او را واپسین سفیر و فرستاده‌ی خویش قرار داده است و هرکس به او ایمان نیاورد، بدون شک دوزخی خواهد بود.

آن‌گاه فرمود: «اگر این را پذیرفتند...». یعنی اگر شهادتین را گفتند، «به آن‌ها خبر بده که الله در شبانه‌روز، پنج نماز بر آنان فرض کرده است»؛ نمازهای پنج‌گانه، عبارتند از: ظهر، عصر، مغرب، عشا، و فجر (صبح). ناگفته نماند که نمازهای سنت یومیه، نماز وتر، و نیز نماز ضحی، واجب نیستند؛ ولی نمازهای عید و نماز کسوف که سببی عارضی دارند، واجبند.

سپس فرمود: «اگر پذیرفتند، به آن‌ها اعلام کن که الله، زکات را در اموالشان بر آنان فرض نموده که از ثروتمندان ایشان گرفته شده، به فقیرانشان داده می‌شود». زکات، صدقه‌ی واجبی‌ست که از ثروتمند گرفته شده، به فقیر داده می‌شود. منظور از ثروتمند، در این‌جا، کسی‌ست که صاحبِ نصاب زکات است؛ اگرچه فقط دارای یک نصاب باشد. این‌که فرمود: «به فقیرانشان داده می‌شود»، دلیلی‌ست بر این‌که اموال زکات، باید در میان فقیران هر منطقه‌ای توزیع شود؛ زیرا در رابطه با اموال زکات منطقه‌ی خود، در اولویت قرار دارند. از این‌رو کسانی که زکات خود را به فقیران منطقه‌ی خود نمی‌دهند و آن را به مناطق و حتی کشورهای دور می‌فرستند، اشتباه می‌کنند و مرتکب عملِ ناروایی می‌شوند؛ زیرا پیامبرr فرمود: «زکات، از ثروتمندان آن‌ها گرفته شده، به فقیرانشان داده می‌شود». روشن است که نزدیکان، بیش از دیگران، سزاوارِ خیر و نیکی هستند و مستحق‌ترند؛ چراکه آن‌ها از مال و ثروت شما، آگاهند و می‌دانند که شما، ثروتمند هستید و اگر از ثروت شما بهره‌ای نبرند، چه‌بسا نسبت به شما کینه پیدا می‌کنند. لذا شما، خود سبب پیدایش کینه بوده‌اید. اگر نزدیکان شما نیازمند باشند و ببینند که شما به جای کمک به آن‌ها، زکات خویش را به مناطق دور می‌فرستید، بیمِ آن می‌رود که به شما یا اموالتان آسیبی برسانند؛ از این‌رو حکمت، چنین ایجاب می‌کند که فقیران نزدیک به خود را در اولویت قرار دهید.

سپس فرمود: «اگر این پذیرفتند»، یعنی اگر موافقت کردند که زکات دهند، «از گرفتن اموالِ قیمتی ِ آن‌ها (به عنوان زکات) حذر کن»؛ بلکه اموال متوسطِ آنان را به عنوان زکات بپذیر. به عبارت دیگر: در گرفتن زکات، نه کوتاهی کن و نه ستم؛ بلکه عادلانه، زکات بگیر؛ زیرا اگر بهترین اموال آنان را به عنوان زکات تصرف کنی، در حقشان ستم نموده‌ای و این، باعث خواهد شد که در حقّ تو بددعایی کنند. لذا «از دعای مظلوم بترس که هیچ مانعی میان الله و دعای مظلوم وجود ندارد»؛ بلکه دعای مظلوم مستقیماً بالا می‌رود و الله متعال، آن را اجابت می‌کند. همین، شاهدِ موضوع است که مؤلف را بر آن داشته تا این حدیث را در این باب، ذکر کند؛ چراکه انسان باید از دعای مظلوم بترسد.

از این حدیث نکاتی برداشت می‌کنیم که پاره‌ای از آن‌ها با موضوعِ این باب، مرتبط است و پاره‌ای هم به موضوع‌های دیگری، اشاره دارد. پیش از همه لازم است بدانیم که کتاب و سنت نازل شده‌اند تا معیار قضاوت درباره‌ی اختلافات مردم باشند. داده‌های شرعی و الفاظی که در متن کتاب و سنت آمده، با اشاره یا در لفظ و ظاهر و نیز در معنا و مفهوم، حاوی نکاتی هستند که الله متعال به برخی از مردم، فهم دقیقی درباره‌ی آن‌ها عنایت می‌کند و بدین‌سان نسبت به عم‌نوعان خود از این فضیلت و امتیاز برخوردار می‌شوند که فهم دقیقی از کتاب و سنت داشته باشند؛ از این‌رو ابوجحیفهt، از علی بن ابی‌طالبt پرسید: آیا پیامبرr چیزِ خاصی به شما داد که به دیگران نداده باشد؟ علیt پاسخ داد: خیر؛ جز فهمی که الله متعال، به برخی از بندگانش در شناخت قرآن عنایت می‌کند و آن‌چه در این صحیفه است. ابوجحیفهt پرسید: در این صحیفه، چیست؟ علیt فرمود: «الْعَقْلُ وَفَکَاکُ الأَسِیرِ وَأَنْ لا یُقْتَلَ مُسْلِمٌ بِکَافِرٍ»؛([14]) یعنی: «احکام دیه (خون‌بها)، آزاد کردن اسیر، و این‌که مسلمان، در قبال کافر کشته نمی‌شود».

می‌خواهم بدین سخنش استناد کنم که فرمود: جز فهمی که الله متعال درباره‌ی قرآن کریم به برخی از بندگانش عنایت می‌فرماید. لذا مردم در زمینه‌ی فهم قرآن، با هم فرق می‌کنند؛ از این‌رو هر دانش‌جو، پژوهش‌گر و طالبِ علمی، باید برای فهم دقیق کتاب و سنت و استنباط احکام و مسایلی که در آن‌ها وجود دارد، همه‌ی سعی خویش را به‌کار گیرَد؛ زیرا کتاب و سنت، همانند چشمه‌ی ناب و گوارایی‌ست و استنباط مسایل از آن‌ها، به این می‌ماند که انسان، از این منبع ناب، آب بردارد؛ برخی، از این چشمه‌ی ناب، آب فراوان برمی‌دارند و برخی هم، آبِ کمی در ظرفِ خود می‌ریزند.

از این حدیث که حاوی رهنمودهای رسول‌اللهr به معاذt می‌باشد، نکاتی برداشت می‌کنیم که پاره‌ای از آن‌ها عبارتند از:

یکم: وجوب ارسال دعوت‌گران به مناطق مختلف؛ این، وظیفه‌ی ولی امر است که دعوت‌گرانی به مناطق مختلف بفرستد؛ لذا زمام‌دار مسلمانان، وظیفه دارد دعوت‌گران را به مناطقی بفرستد که در آن‌جا نیاز بیش‌تری به دعوت احساس می‌شود تا مردم را به سوی دین اللهU فرابخوانند؛ زیرا این، روشی‌ست که پیامبر اسلام، محمد مصطفیr و سایر پیامبران الاهی فراروی ما قرار داده‌اند.

دوم: کسی که برای دعوت اعزام می‌شود، باید از وضعیت کسانی که نزدشان می‌رود، اطلاعات کافی داشته باشد تا با آمادگی کامل نزدشان برود و آنان را در همان جایگاهی قرار دهد که دارند؛ نه این‌که آن‌ها را بدون آمادگیِ قبلی، دعوت دهد؛ زیرا ممکن است مخاطبانش پرسش‌ها یا شبهاتی مطرح کنند که او آمادگی پاسخ‌گویی به آن‌ها را نداشته باشد و در نتیجه، دعوتش دچار مشکل شود و این، برای دعوت زیان‌بار است.

سوم: نخستین امری که باید مردم را به آن دعوت داد، این است که گواهی دهند معبود راستینی جز الله وجود ندارد و محمد، فرستاده‌ی اوست. لذا همان ابتدای دعوت، به کافران نمی‌گوییم: شراب‌خواری را ترک کنید یا دست از عملِ زنا بکشید، یا ربا نخورید. این، اشتباه است. ابتدا اصول و زیرساخت‌های اسلام را مطرح کنید و سپس به فروع بپردازید؛ یعنی ابتدا به توحید و پذیرش رسالت رسول‌اللهr دعوت دهید و قبل از همه چیز از آن‌ها بخواهید که شهادیتن را بگویند و سپس به توضیح ارکان اسلام بپردازید.

چهارم: اگر مخاطبِ شما، حرفِ شما را می‌فهمد، نیازی به شرح و توضیح نیست و همین کافی‌ست که از او بخواهید که شهادتین را بر زبان بیاورد؛ زیرا معنایش را می‌داند؛ اما اگر معنای شهادتین را نمی‌داند، باید برایش معنای شهادتین را توضیح دهیم تا با شناخت و آگاهی از حقیقت توحید و رسالت، مسلمان شود؛ زیرا الفاظ، زمانی سودمند است که با فهم و شناخت باشد. از این‌رو الله متعال، هر پیامبری را به زبان قومش فرستاد تا بفهمند که چه می‌گوید. بنابراین اگر کسی که دعوتش می‌دهیم، مفهوم «لاإلهإلاالله» را نمی‌داند، برایش توضیح می‌دهیم که لاإلهإلاالله، یعنی هیچ معبود برحقی جز الله وجود ندارد و هر چیز و هرکسی که جز الله پرستش شود، باطل است. بدین‌سان درمی‌یابد که عبادت، فقط مخصوص الله، یگانه معبودِ راستین است. همان‌طور که الله متعال می‌فرماید:

﴿ذَٰلِکَ بِأَنَّ ٱللَّهَ هُوَ ٱلۡحَقُّ وَأَنَّ مَا یَدۡعُونَ مِن دُونِهِ ٱلۡبَٰطِلُ وَأَنَّ ٱللَّهَ هُوَ ٱلۡعَلِیُّ ٱلۡکَبِیرُ ٣٠    [لقمان: ٣٠]       

این، دلیل آنست که تنها الله، حق است و آن‌چه جز او می‌پرستند، باطل می‌باشد و الله ذات بلند‌مرتبه و بزرگ است.

هم‌چنین فقط اقرار زبانی به این‌که محمد، فرستاده الله است، کافی نیست. لذا حقیقت و مفهوم عبارت «محمدٌ رسولُالله» را برایش توضیح می‌دهیم. به عنوان مثال: می‌گوییم: محمد همان شخصی‌ست که الله متعال، او را از میان طایفه‌ی «بنی‌هاشم» برانگیخت تا مردم را از تاریکی‌ها به سوی نور، رهنمون شود؛ اللهU او را با برنامه‌ی هدایت و دین حق فرستاد. رسول‌اللهr نیز به وظیفه‌ی خود عمل کرد و راه نیک و بد را به مردم نشان داد و آن‌ها را به سوی رستگاری فراخواند. او، پیامبری‌ست که باید از او اطاعت کنیم و راه و شیوه‌ی او را در پیش بگیریم و از آن‌چه که منع کرده است، پرهیز نماییم.

این نکته را هم توضیح می‌دهیم که محمدr، فرستاده‌ی خداست، نه خدا. او دروغ‌گو نبود؛ بلکه بنده‌ای بود که خود، الله را عبادت می‌کرد؛ از این‌رو نباید او را عبادت و پرستش نماییم؛ و نیز پیامبری بود که نباید انکارش کنیم.

پنجم: مهم‌ترین رکن اسلام پس از شهادتین، نماز است؛ زیرا پیامبرr فرمود: «و چون شهادتین را گفتند، به آن‌ها خبر بده که الله، در شبانه‌روز پنج نماز بر آنان فرض کرده است». لذا درمی‌یابیم که نمازِ «وتر» واجب نیست؛ زیرا پیامبرr این نماز را ذکر نکرد. قول راجح، همین است؛ اگرچه برخی از علما، نماز وتر را واجب دانسته‌اند و برخی هم گفته‌اند: اگر کسی به قیام یا نماز شب عادت داشته باشد، نماز وتر، بر او واجب است و در غیر این صورت، نماز وتر بر او واجب نیست. البته همان‌طور که گفتم: قول راجح، این است که نماز وتر، واجب نیست؛ زیرا اگر واجب بود، رسول‌اللهr این نکته را بیان می‌کرد.

ششم: زکات، واجب است و پس از شهادتین و نماز، سومین رکن اسلام به‌شمار می‌رود؛ از این‌رو پیامبرr فرمود: «اگر پذیرفتند، به آن‌ها اعلام کن که الله، زکات را بر آنان فرض نموده که از ثروتمندان ایشان گرفته شده، به فقیرانشان داده می‌شود».

هفتم: زکات، در مال انسان واجب است، نه در ذمه‌ی ‌شخص؛ اگرچه با خودِ شخص نیز بی‌ارتباط نیست.([15]) از این مسأله، مسایل دیگری نیز منشعب می‌شود؛ از جمله این‌که اگر مبنای وجوب زکات، وضعیتِ شخص باشد، زکات، بر کسی که بدهکار است، واجب نخواهد بود؛ زیرا بدهی، یک مسؤولیت شخصی‌ست و وقتی ذمه یا مسؤولیت شخص را محل زکات بدانیم، بر کسی که بدهی و دارایی او برابر است، زکات واجب نیست. البته دیدگاه صحیح، این است که زکات، به مالِ شخص تعلق می‌گیرد؛ زیرا الله متعال فرموده است:

﴿خُذۡ مِنۡ أَمۡوَٰلِهِمۡ صَدَقَةٗ                                                    [التوبة: ١٠٣]      

بخشی از اموالشان را به عنوان زکات بگیر.

و در این حدیث، پیامبرr به معاذt فرمود: «به آن‌ها اعلام کن که الله، زکات را در اموالشان بر آنان فرض نموده است».

هشتم: زکات، بر فقیر واجب نیست؛ زیرا رسول‌اللهr فرمود: «(زکات) از ثروتمندان ایشان گرفته شده، به فقیرانشان داده می‌شود». البته منظور از ثروتمند در این‌جا، این نیست که حتماً میلیونر باشد؛ بلکه همین‌که دارای نصاب زکات باشد، ثروتمند محسوب می‌شود و زکات بر او واجب است.

نُهم: زکات هر منطقه‌ای در میان فقیران همان منطقه، توزیع می‌شود؛ زیرا در این حدیث آمده است: «و به فقیرانشان داده می‌شود». لذا فقیران هر منطقه‌ای، در رابطه با اموال زکاتِ آن منطقه، در اولویت قرار دارند. حتی برخی از علما گفته‌اند: در صورتی که در منطقه‌ای مستحقان زکات وجود داشته باشند، انتقال اموال زکات از آن منطقه به مناطق دیگر، حرام است؛ زیرا فقیران آن منطقه، به ثروتِ ثروتمندان آن‌جا یا به کمک‌های آنان چشم دوخته‌اند و اگر به خواسته‌ی خود نرسند، چه‌بسا به چپاول اموال ایشان روی بیاورند. لذا از آن‌جا که این‌ها مستحق‌ترند و در اولویت قرار دارند، باید این نکته را رعایت کنیم و زکاتِ اموالمان را به مناطق دیگر نفرستیم. در حدیث، واژه‌ی «صدَقَة» آمده که منظور، همان زکات است؛ یعنی پرداختن سهمی که الله متعال در اموال زکات، واجب نموده است. علت نام‌گذاری صدقه به این نام، این است که بیان‌گر صداقتِ بخشنده‌ی آن است؛ زیرا انسان، به مال و ثروت، میل و رغبت دارد. همان‌گونه که الله متعال می‌فرماید:

﴿وَتُحِبُّونَ ٱلۡمَالَ حُبّٗا جَمّٗا ٢٠                                                 [الفجر: ٢٠]      

و به مال و ثروت، محبت و دل‌بستگی زیادی دارید.

انسان، فقط به‌خاطر چیزی که بیش‌تر دوست دارد، از علایق و دل‌بستگی‌های خود می‌گذرد. لذا وقتی انسان، از مال خود به‌خاطر اللهU صدقه می‌دهد، این، دلیلی بر صداقت ایمان اوست.

در این حدیث، آمده است: «(زکات) از ثروتمندان ایشان گرفته شده، به فقیرانشان داده می‌شود». لذا چنین برداشت می‌کنیم که ولی امر، زکات را از ثروتمندان (صاحبان نصاب زکات) دریافت می‌کند و در مواردی که در قرآن، بیان شده است، مصرف می‌نماید. و چون زمام‌دار مسلمانان یا نماینده‌ی او یا ارگان جمع‌آوری زکات، این کار را انجام داد، زکات شخص ادا شده است؛ یعنی همین‌که زکاتش را به ولی امر یا نماینده‌ی او یا نهاد جمع‌آوری زکات، پرداخت نمود، دیگر، مسؤول نیست و وظیفه‌ی شرعی خود در قبال زکات را انجام داده است. بنابراین، اگر کسی بگوید: من، به این‌ها اطمینان ندارم و از این می‌ترسم که زکات اموالم را بگیرند و در جای آن، مصرف نکنند؛ به او می‌گوییم: وقتی زکات اموال خویش را بدهی، دیگر، مسؤول نخواهی بود؛ چه آن‌ها مطابق مواردی که در قرآن ذکر شده است، این اموال را هزینه نمایند و چه در این امر، کوتاهی یا خیانت کنند. ناگفته نماند که امام احمد/ گفته است: اگر زکات‌دهنده، دریابد که ولی امر، زکات را درست و مطابق مواردی که در قرآن ذکر شده، مصرف نمی‌کند، نباید زکات مالش را به چنین کسی بدهد؛ مگر این‌که ولی امر (یا نماینده‌‌اش) او را مجبور سازد. لذا در چنین حالتی، یعنی در حالتِ اجبار، زکاتِ اموالِ این شخص، ادا شده است. بنابراین، نتیجه می‌گیریم که در چنین حالتی اشکالی ندارد که انسان بخشی از اموالش را مخفی نماید و خود، نسبت به پرداخت زکاتش اقدام کند.

فرض کنیم ولی امر بیش از حدِ زکات، در اموال مردم تصرف می‌کند؛ یعنی بیش از مقداری که بر آن‌ها واجب است، زکات می‌گیرد؛ این، ظلم و نارواست. ولی صاحبِ مال، هم‌چنان از ولی امر اطاعت کند؛ زیرا پیامبرr فرموده است: «اسْمَعْ وَأَطِعْ وَإِنْ ضَرَبَ ظَهْرَکَ وَأَخَذَ مَالَکَ»؛([16]) یعنی: «حرف‌شنوی و اطاعت نما؛ هرچند تو را بزند و اموالت را غصب کند».

هم‌چنین اگر ولی امر، کم‌تر از حدّ واجب زکات بگیرد، بر صاحبِ مال، واجب است که باقی‌مانده‌ی زکاتش را بپردازد و نگوید: ولی امر، همین مقدار را از من گرفت؛ پس، ذمه از من برداشته شده است. یعنی اگر زکات مالش، دویست و پنجاه هزار تومان باشد و ولی امر، فقط دویست هزار تومان بگیرد، باید پنجاه هزار تومان باقی‌مانده را بپردازد.

دهم: مصرف زکات، در یکی از مواردِ مصرف آن، جایز است. الله متعال، موارد مصرف زکات را چنین بیان فرموده است:

﴿إِنَّمَا ٱلصَّدَقَٰتُ لِلۡفُقَرَآءِ وَٱلۡمَسَٰکِینِ وَٱلۡعَٰمِلِینَ عَلَیۡهَا وَٱلۡمُؤَلَّفَةِ قُلُوبُهُمۡ وَفِی ٱلرِّقَابِ وَٱلۡغَٰرِمِینَ وَفِی سَبِیلِ ٱللَّهِ وَٱبۡنِ ٱلسَّبِیلِۖ فَرِیضَةٗ مِّنَ ٱللَّهِۗ وَٱللَّهُ عَلِیمٌ حَکِیمٞ ٦٠                                    [التوبة: ٦٠]      

زکات، ویژه­ی نیازمندان، و مستمندان، و کارگزاران زکات و کسانی‌ست که باید از آنان دل‌جویی شود و نیز در راه آزاد کردن بردگان، و کمک به بدهکاران و مجاهدانِ راه الله و در راه ماندگان می‌باشد که به عنوان فریضه­ای از سوی الله (صادر شده) است. و الله، دانای حکیم است.

لذا اشکالی ندارد که زکات‌دهنده، زکاتش را به بخشی از این موارد بدهد و حتی می‌تواند زکاتش را به یکی از این‌ها بپردازد؛ یعنی اگر کسی، همه‌ی زکاتش را به فقیری بدهد، درست است. به عنوان مثال: شخصی، ده میلیون تومان بدهی دارد و زکات مالِ شما نیز ده میلیون تومان می‌شود؛ می‌توانید زکات مالِ خود را به او بدهید.

این آیه، موارد مصرف زکات را منحصراً ذکر کرده و این، بدین معناست که هزینه کردن اموال زکات، در سایر موارد، جایز نیست. البته واجب نیست که زکات مال خود را بخشِ بر همه‌ی این موارد کنید یا در میان سه مورد از هر یک از این گزینه‌ها تقسیم نمایید. همان‌طور که در حدیث مذکور آمده است، اگر همه‌ی زکات اموالتان را به یک مورد از هر یک از این گزینه‌ها اختصاص دهید، درست است.

پیش‌تر این نکته را یبان کردیم که زکات هر منطقه‌ای باید در همان منطقه مصرف شود؛ مگر این‌که مصلحت یا نیاز شدیدتر، در سایر مناطق باشد. در هر حال نباید زکات منطقه‌ای را که در آن افراد مستحق وجود دارند، به مناطق دیگر منتقل نماییم.

یازدهم: این حدیث، بیان‌گر حرام بودن ظلم و ستم است و نشان می‌دهد که والی یا کارگزار زکات، حق ندارد بیش از مقدار زکاتی که بر مردم واجب است، زکات بگیرد و اموالشان را مصادره نماید؛ از این‌رو پیامبرr به معاذt فرمود: «از گرفتن اموال قیمتیِ آن‌ها (به عنوان زکات) بپرهیز».

دوازدهم: دعای مظلوم، پذیرفته می‌شود؛ «زیرا هیچ مانع و حجابی، میان الله و دعای مظلوم وجود ندارد».

سیزدهم: هر کسی باید به‌شدت از ظلم و ستم بپرهیزد و از دعای مظلوم بترسد؛

چراکه رسول‌اللهr فرموده است: «و از دعای مظلوم بترس که هیچ حجابی، میان الله و دعای مظلوم وجود ندارد».

***

214- وعن أَبِی حُمیْد عبْدِ الرَّحْمن بنِ سعدٍ السَّاعِدِیِّt قال: اسْتعْملَ النَّبِیُّr رَجُلاً مِن الأَزْدِ یُقَالُ لَه: ابْنُ اللُّتْبِیَّةِ عَلَى الصَّدقَةِ، فَلَمَّا قَدِمَ قال: هَذَا لَکُمْ، وَهَذَا أُهدِیَ إِلَیَّ. فَقَامَ رسولُاللهr على الْمِنبر، فَحمِدَ الله وأَثْنَى عَلَیْه، ثُمَّ قال: «أَمَّا بعْدُ فَإِنِّی أَسْتعْمِلُ الرَّجُلَ مِنْکُمْ على الْعمَلِ مِمَّا ولاَّنِی اللهُ، فَیَأْتِی فَیَقُول: هَذَا لَکُمْ، وَهَذَا هَدِیَّةٌ أُهْدِیَت إِلَیَّ، أَفَلا جلس فی بیتِ أَبیهِ أَوْ أُمِّهِ حتَّى تأْتِیَهُ إِنْ کَانَ صادقاً، والله لا یأْخُذُ أَحدٌ مِنْکُمْ شَیْئًا بِغَیْرِ حقِّهِ إلاَّ لَقِیَ الله تَعالَى، یَحْمِلُهُ یَوْمَ الْقِیامَةِ، فَلا أَعْرفَنَّ أَحداً مِنْکُمْ لَقِیَ الله یَحْمِلُ بعِیرًا لَهُ رغَاء، أَوْ بَقرة لَهَا خُوار، أَوْ شاةً تیْعَرُ ثُمَّ رفَعَ یَدیْهِ حتَّى رُؤِیَ بَیاضُ إبْطیْهِ فقال: «اللَّهُمَّ هَلْ بَلَّغْتُ». ثلاثا. [متفقٌ علیه]([17])

ترجمه: ابوحُمَید، عبدالرحمن بن سعد ساعدیt می‌گوید: پیامبرr شخصی از طایفه‌ی «اَزد»، به نام «ابن‌لُتبیّه» را را برای جمع‌آوری زکات فرستاد و چون به مدینه بازگشت، گفت: این‌ها، (اموال زکات و) مالِ شماست و این را هم به من هدیه داده‌اند. پیامبرr بالای منبر رفت و پس از حمد و ثنای الله فرمود: «اما بعد؛ من، یکی از شما را بر کاری می‌گمارم که الله به من سپرده است؛ او (پس از انجام مأموریش) می‌آید و می‌گوید: این، از آن شماست و این را به من هدیه داده‌اند. پس اگر واقعاً راست می‌گوید، چرا در خانه‌ی پدر و مادرش نمی‌نشیند تا هدیه‌اش به او برسد؟ به الله سوگند که هرکس، چیزی را به‌ناحق بخورد، روز قیامت الله را در حالی ملاقات می‌کند که آن را بر دوشِ خویش حمل می‌کند؛ مبادا هیچ‌یک از شما را ببینم که الله را در حالی ملاقات کند که شتر یا گاو یا گوسفندی که بانگ می‌زند، بر روی دوش او باشد».‌ سپس دستانش را به اندازه‌ای بالا گرفت که سفیدیِ زیرِ بغلش دیده شد و سه بار فرمود: «یا الله! آیا تبلیغ کردم؟»

***

215- وعن أَبی هُرِیْرَةَt عن النَّبِیِّr قال: «مَنْ کَانتْ عِنْدَه مَظْلَمَةٌ لأَخِیه، مِنْ عِرْضِهِ أَوْ مِنْ شَیْء، فَلْیتَحَلَّلْه ِمنْه الْیوْمَ قَبْلَ أَنْ لا یکُونَ دِینَارٌ ولا دِرْهَم، إنْ کَانَ لَهُ عَملٌ صَالحٌ أُخِذَ مِنْهُ بِقدْرِ مظْلمتِه، وإنْ لَمْ یَکُنْ لَهُ حسَنَاتٌ أُخِذَ مِنْ سیِّئَاتِ صاحِبِهِ فَحُمِلَ عَلَیْهِ». [روایت البخاری]([18])

ترجمه: ابوهریرهt می‌گوید: پیامبرr فرمود: «هرکس ظلمی به برادرش نموده، خواه به آبروی او لطمه زده یا هر حقّ دیگری از او پایمال کرده است، همین امروز و پیش از فرارسیدن روزی که درهم و دیناری وجود ندارد، از او حلالیت بخواهد. اگر اعمال نیکی داشته باشد، (روز قیامت) به‌اندازه‌ی ظلمی که نموده است، از نیکی‌هایش کسر می‌شود (و به حسابِ کسی که به او ظلم کرده است، منظور می‌گردد) و اگر اعمال نیکی نداشته باشد، از گناهان مظلوم، کم می‌کنند و بر دوش ظالم می‌گذارند».

شرح

مؤلف/ حدیثی بدین مضمون از ابوهریرهt نقل کرده که پیامبرr فرموده است: «هرکس، ظلمی به برادرش نموده، چه به آبروی او لطمه زده و چه حقّ دیگری از او پایمال کرده است، همین امروز و پیش از فرارسیدن روزی که درهم و دیناری وجود ندارد، از او حلالیت بخواهد». انسان، در دنیا این فرصت را دارد که از بابت ستمی که به دیگران کرده است، از آنان حلالیت بخواهد؛ ولی روز قیامت و در آخرت، چیزی جز اعمال نیک، مفید نخواهد بود. روز قیامت، از ظالم قصاص می‌گیرند و از نیکی‌های او که تنها سرمایه‌ی او در آخرت است، برمی‌دارند و به مظلوم می‌دهند و پس از این‌که سرمایه‌ی نیکی‌هایش تمام شد، از بدی‌های مظلوم کم می‌کنند و بر دوش ظالم می‌گذارند و بدین‌سان بدی‌های ظالم افزایش می‌یابد.

از این حدیث چنین به‌نظر می‌رسد که انسان باید هرچه سریع‌تر، از کسانی که به آن‌ها ستم کرده است، حلالیت بخواهد؛ فرقی نمی‌کند که آن‌ها، از این ستم باخبر باشند یا نباشند؛ زیرا رسول‌اللهr محورهای سه‌گانه‌ی ظلم و ستم را بیان نموده و فرموده است: «إِنَّ دِمَاءَکُمْ وَأَمْوَالکُمْ وَأَعْرَاضکُمْ حَرَامٌ عَلَیْکُمْ کَحُرْمَةِ یَوْمکُمْ هَذَا فِی شَهْرکُمْ هَذَا فِی بَلَدکُمْ هَذَا»؛([19]) یعنی: «همانا جان و مال و آبروی شما، همانند این روز و این ماه و این سرزمین، محترم هستند و تعرض به جان و مال و آبروی یک‌دیگر، بر شما حرام است».

ستم کردن به جان دیگران، این است که انسان، کسی را کتک بزند و او را زخمی بگرداند یا او را به‌قتل برساند. لذا برای این‌که حلالیت بخواهد، خودش را در اختیارِ حق‌دار می‌گذارد تا او را قصاص کند. و اگر صاحبِ حق، قصاص نخواست یا درخواستِ «دیه» کرد، باید تمام تلاش خود را برای جلبِ رضایت وی، به‌کار گیرد.

اما اگر مالِ کسی را به‌ناحق خورده یا تصاحب کرده است، باید آن را به صاحبش بازگردانَد و اگر به صاحبِ مال دست‌رسی ندارد، مثلاً نمی‌داند که کجاست، این مال را از طرف او صدقه دهد. امید است که الله متعال، حق‌دار را به حقش برساند و گناه ظلم از دوشِ این شخص نیز برداشته شود. و اگر صاحبِ مال، فوت کرده است، آن را به وارثانش بدهد؛ زیرا مال و داراییِ هرکسی، پس از وفاتش به وارثانش تعلق می‌گیرد. و اگر آن‌ها را نمی‌شناسد یا از جا و مکانشان بی‌خبر است، این مال را از طرفِ آن‌ها صدقه دهد.

ولی اگر آقا یا خانمی به آبروی کسی لطمه زده، مثلاً غیبتش را کرده یا در غیابش از او بدگویی نموده است، و می‌داند که آن شخص، ماجرا را می‌داند و خبر دارد که از او غیبت کرده‌اند، این آقا یا خانم باید نزدش برود و از او حلالیت بخواهد و بگوید که من، مرتکب چنین کاری شده‌ام و حالا آمده‌ام تا عذرخواهی کنم. اگر آن شخص، عذرش را پذیرفت، پس این، لطف الهی برای همه خواهد بود؛ زیرا الله متعال می‌فرماید:

﴿فَمَنۡ عَفَا وَأَصۡلَحَ فَأَجۡرُهُۥ عَلَى ٱللَّهِۚ إِنَّهُۥ لَا یُحِبُّ ٱلظَّٰلِمِینَ ٤٠ [الشورى: ٤٠]      

هر کس گذشت نماید و اصلاح کند، پاداش او با الله است. بی‌گمان او ستم‌کاران را دوست ندارد.

ولی اگر او را نبخشید، باید سعی کند هرطور که شده، حتی با دادن پول، او را راضی کند و اگر باز هم راضی نشد، امید است که اگر توبه‌ی ظالم، توبه‌ی واقعی و راستینی باشد، الله متعال، روز قیامت مظلومی را که حاضر به بخشیدن ظالم نیست، راضی بگرداند.

علما درباره‌ی مسأله‌ی آبرو، اختلاف نظر دارند؛ برخی از علما گفته‌اند: اگر شخصی به آبروی برادرش لطمه زده‌ است، مثلاً غیبتش را کرده‌، ولی او، از این ماجرا خبر ندارد، نیازی نیست که ظالم یا غیبت‌کننده نزدش برود و ماجرا را برایش بازگو کند؛ بلکه کافی‌ست برایش استغفار و درخواست آمرزش نماید و در مجالسی که غیبتش را کرده، از او به‌خوبی یاد نماید. زیرا نیکی‌ها، بدی‌ها را از میان می‌برند.

در هر حال، ادای حقوق دیگران، مسأله‌ی بسیار مهمی‌ست و اگر در دنیا، حق به حق‌دار نرسد، به‌یقین در آخرت خواهد رسید.

***

216- وعن عبد الله بن عَمْرو بن الْعاص$ عَنِ النَّبِیِّr قال: «الْمُسْلِمُ مَنْ سَلِمَ الْمُسْلِمُونَ مِنْ لِسانِهِ ویَدِه، والْمُهَاجِرُ مَنْ هَجَرَ ما نَهَى اللهُ عَنْهُ». [متفق علیه]([20])

ترجمه: عبدالله بن عمرو بن عاص$ می‌گوید: پیامبرr فرمود: «مسلمان کسی‌ست که سایر مسلمانان از دست و زبان او در امان باشند. و مهاجر، کسی‌ست که از آن‌چه که الله منع کرده است، دوری نماید».

شرح

مؤلف/ حدیثی بدین مضمون از عبدالله بن عمرو بن عاص$ روایت کرده که پیامبرr فرموده است: «مسلمان کسی‌ست که سایر مسلمانان از دست و زبان او در امان باشند. و مهاجر، کسی‌ست که از آن‌چه که الله منع کرده است، دوری نماید».

واژه‌ی «مُسلِم» که در این حدیث آمده، معانی فراوانی دارد؛ از جمله این‌که به معنای «مُستَسلِم» می‌باشد؛ یعنی کسی که تسلیم می‌شود. اللهU می‌فرماید:

﴿قَالَتِ ٱلۡأَعۡرَابُ ءَامَنَّاۖ قُل لَّمۡ تُؤۡمِنُواْ وَلَٰکِن قُولُوٓاْ أَسۡلَمۡنَا    [الحجرات: ١٤]      

بادیه‌نشینان گفتند: «ایمان آوردیم». بگو: ایمان نیاورده‌اید؛ بلکه بگویید اسلام آورده‌ایم.

برخی از مفسران گفته‌اند که ﴿قُولُوٓاْ أَسۡلَمۡنَایعنی: بگویید: تسلیم شده‌ایم و با شما نمی‌جنگیم. البته دیدگاه درست یا مفهوم صحیح، همان است که در ترجمه‌ی آیه ذکر شده است.

یکی دیگر از مفاهیم اسلام، همان اصول یا ارکان پنج‌گانه‌ای‌ست که در حدیث جبرئیلu بیان شده است. جبرئیلu از پیامبرr پرسید: به من بگو که اسلام چیست؟ رسول‌اللهr فرمود: «الإِسلامُ أَنْ تَشْهَدَ أَنْ لا إِلَهَ إِلاَّ الله، وأَنَّ مُحَمَّداً رسولُ الله وَتُقِیمَ الصَّلاَةَ وَتُؤتِیَ الزَّکاةَ وتصُومَ رَمضَان، وتحُجَّ الْبیْتَ إِنِ استَطَعتَ إِلَیْهِ سَبیلاً»؛([21]) یعنی: «اسلام، این است که گواهی دهی معبود راستینی جز الله وجود ندارد و محمد، فرستاده‌ی اوست و نماز را برپا داری و زکات دهی و ماه رمضان را روزه بگیری و اگر توانایی و استطاعت داشتی، به حج خانه‌ی خدا بروی».

یکی دیگر از مفاهیمی که از واژه‌ی «اسلام» برداشت می‌شود، سلامتی و سازش است؛ بدین معنا که با دیگران، رفتار مسالمت‌آمیزی داشته باشد و مردم از شرّ او در امان باشند. در حدیثی آمده است: «مسلمان کسی‌ست که سایر مسلمانان از دست و زبان او در امان باشند». لذا به دیگران دشنام نمی‌دهد، لعنت یا نفرینشان نمی‌کند، از آن‌ها غیبت نمی‌کند و در میانشان سخن‌چینی نمی‌کند. خلاصه این‌که مردم، از شرّ زبان او در امان هستند. کنترل زبان، کار چندان آسانی نیست؛ از این‌رو پیامبرr به معاذ بن جبلt فرمود: «ألا أُخْبِرُکَ بِمِلاکِ ذلکَ کُلِّهِ؟» یعنی: «آیا تو را از اساس و زیرساختِ همه‌ی این امور، آگاه سازم؟» معاذt عرض کرد: بله، ای رسول‌خدا! رسول‌اللهr زبانش را گرفت و فرمود: «کُفَّ علَیْکَ هذا»؛ یعنی: «مواظبِ این باش». معاذt پرسید: ای رسول‌خدا! مگر ما به‌خاطر سخنانی که می‌گوییم، بازخواست می‌شویم؟ پیامبرr فرمود: «ثَکِلتْکَ أُمُّک، وهَلْ یَکُبُّ النَّاسَ فی النَّارِ على وَجُوهِهِم أَوْ عَلَى مَنَاخِرِهِمْ إلاَّ حصَائِدُ ألْسِنَتِهِم؟»([22]) یعنی: «مادرت به سوگَت بنشیند! مگر جز محصولات زبان‌ (یا سخنانی که مردم می‌گویند)، چیزِ دیگری آن‌ها را بر چهره‌هایشان در دوزخ، واژگون می‌کند؟»

لذا خطرِ زبان از سایرِ اندام بدن، بیش‌تر است‌؛ از این‌رو هر روز صبح، اعضا و جوارح انسان، از جمله دست و پا و چشمانش با خواهش و التماس از زبان می‌خواهند که به‌خاطر آن‌ها از الله بترسد و می‌گویند: اگر تو خطا کنی، ما هم مرتکب خطا می‌شویم و اگر تو درست‌کار باشی، ما هم درست‌کار خواهیم بود. شرمگاه انسان نیز همین‌گونه است؛ رعایت عفت و پاک‌دامنی، به مجاهده‌ی نفس و کنترل غرایز جنسی بستگی دارد و کم‌تر کسی از آفت‌های زبان و غرایز جنسی خود سالم می‌ماند، مگر کسی که الله بر او رحم کند.

«مسلمان، کسی‌ست که سایر مسلمانان، از زبان او در امان باشند». یعنی مسلمانِ واقعی، از از سایر مسلمانان به خیر و نیکی یاد می‌کند، به آن‌ها دشنام نمی‌دهد، غیبتشان را نمی‌کند، از سخن‌چنینی در میان آن‌ها اجتناب می‌نماید و آدمی‌ست که رفتار مسالمت‌آمیزی دارد؛ اگر کسی سخنِ بد و ناشایستی به او بگوید، زبانش را حفظ می‌کند و مانند برخی از مردم نیست که وقتی بدگوییِ برادرِ مسلمانِ خود را می‌شنوند، خوش‌حال و حتی هم‌زبان می‌شوند و شروع به بدگویی از برادرِ مسلمانِ خویش می‌کنند!

دوم: «مسلمان، کسی‌ست که سایر مسلمانان از دستِ او در امان باشند»؛ یعنی به سوی مردم، دست‌درازی و تجاوز نمی‌کند و هم‌کیشِ خود را کتک نمی‌زند، او مجروح و زخمی نمی‌گرداند و مالش را به‌ناحق نمی‌گیرد. لذا مسلمان، کسی‌ست که مردم از دست و زبان او، اذیت و آزار نبینند. از این حدیث، چنین برداشت می‌شود که هرکس، با دست و زبان خویش به مردم آزار برساند، مسلمان نیست؛ هرکس، همه‌ی حرف و تلاش و تکاپوی او، قیل و قال درباره‌ی بندگان خدا باشد، مسلمان نیست؛ هرکس به آبروی دیگران لطمه بزند و غیبتشان را بکند و گوشتِ آن‌ها را بخورد، مسلمان نیست؛ هم‌چنین اگر کسی با قلدری و شاخ و شانه کشیدن، اموال دیگران را تصاحب کند، مسلمانِ کاملی نیست و باید در رفتار خود، تجدید نظر نماید. این را پیامبرr فرموده است؛ نه بدین خاطر که ما با شنیدن این سخن، بر معلومات خویش بیفزاییم؛ بلکه باید ضمن کسبِ آگاهی، به آن عمل کنیم. چون «علمِ بی‌عمل، مانند درخت بی‌ثمر است». بنابراین اگر می‌خواهیم مسلمانانِ راستینی باشیم، مردم باید از طرف ما احساس امنیت کنند و از دست و زبانمان، در امان باشند. از الله متعال عاجزانه درخواست می‌کنم که خود، ما را کفایت کند و ما را در پناه خویش قرار دهد و ما را ببخشد؛ به‌یقین او، بخشنده‌ی بزرگوار است.

***

217- وعنهt قال: کَانَ عَلَى ثَقَل النَّبِیِّr رَجُلٌ یُقَالُ لَهُ کِرْکِرةُ، فَمَاتَ فقال رسولُاللهr: «هُوَ فی النَّارِ». فَذَهَبُوا یَنْظُرُونَ إِلَیْهِ فوَجَدُوا عَبَاءَة قَدْ غَلَّهَا. [روایت البخاری]([23])

ترجمه: عبدالله بن عمرو$ می‌گوید: شخصی به نام «کرکره» که از سوی پیامبرr مسؤول نگه‌داری و حمل غنایم بود، فوت کرد. رسول‌اللهr فرمود: «او، دوزخی‌ست». مردم برای تحقیق و بررسی وضعیت او رفتند و دیدند که عبایی([24]) را دزدیده است.

***

218- وعن أَبی بَکْرَةَ نُفَیْعِ بنِ الحارثِt عن النَّبیِّr قال: «إِنَّ الزَّمَانَ قَدِ اسْتَدَارَ کَهَیْئَتِهِ یَوْمَ خَلَقَ اللَّهُ السَّمواتِ والأَرْض: السَّنةُ اثْنَا عَشَر شَهْرًا، مِنْهَا أَرْبَعَةٌ حُرُم: ثَلاثٌ مُتَوَالِیَات: ذُو الْقعْدة وَذو الْحِجَّةِ، والْمُحرَّم، وَرجُب الّذی بَیْنَ جُمادَی وَشَعْبَان، أَیُّ شَهْرٍ هَذَا؟» قلْنَا: الله ورسُولُهُ أَعْلَم، فَسکَتَ حَتَّى ظنَنَّا أَنَّهُ سَیُسمِّیهِ بِغَیْرِ اسْمِه، قال: أَلیْس ذَا الْحِجَّة؟ قُلْنَا: بلَى: قال: «فأَیُّ بلَدٍ هَذَا؟» قُلْنَا: الله وَرسُولُهُ أَعلم، فَسَکَتَ حتَّى ظَنَنَّا أَنَّهُ سیُسمِّیهِ بغَیْر اسْمِه. قال: «أَلَیْسَ الْبلْدةَ؟» قُلْنا: بلَى. قال: «فَأَیُّ یَومٍ هذَا؟» قُلْنَا: الله ورسُولُهُ أَعْلم، فَسکَتَ حَتَّى ظَنَنَّا أَنَّه سیُسمِّیهِ بِغیْر اسمِه. قال: «أَلَیْسَ یَوْمَ النَّحْر؟» قُلْنَا: بَلَى. قال: «فإِنَّ دِماءَکُمْ وَأَمْوَالَکُمْ وأَعْراضَکُمْ عَلَیْکُمْ حرَام، کَحُرْمَةِ یَوْمِکُمْ هَذَا فی بَلَدِکُمْ هَذا فی شَهْرِکم هَذَا، وَسَتَلْقَوْن ربَّکُم فَیَسْأَلُکُمْ عَنْ أَعْمَالِکُم، أَلا فَلا تَرْجِعُوا بَعْدِی کُفَّارًا یضْرِبُ بَعْضُکُمْ رِقَابَ بَعْض، أَلاَ لِیُبلِّغِ الشَّاهِدُ الْغَائِب، فلَعلَّ بعْض من یبْلغُه أَنْ یَکُونَ أَوْعَى لَه مِن بَعْضِ مَنْ سَمِعه». ثُمَّ قال: «أَلا هَلْ بَلَّغْت، أَلا هَلْ بلَّغْت؟» قُلْنا: نَعَم، قال: «اللَّهُمْ اشْهدْ». [متفقٌ علیه]([25])

ترجمه: ابوبکره، نُفَیع بن حارثt می‌گوید: پیامبرr فرمود: «زمان، به صورتِ اصلی‌اش، مانندِ روزی درآمده است که الله متعال، آسمان‌ها و زمین را آفرید؛ هر سال، دوازده ماه می‌باشد و چهار ماهِ آن، حرام است: ذوالقعده، ذوالحجه و محرّم که پُشتِ سرِ هم قرار دارند و رجبِ «مُضَر» که بینِ جمادی(الثانی) و شعبان است. این، چه ماهی‌ست؟» گفتیم: الله و رسولش داناترند. آن‌گاه سکوت فرمود، به‌حدی که گمان کردیم نامِ دیگری برایش بیان می‌کند. فرمود: «مگر ماهِ ذی‌الحجه نیست؟» گفتیم: بله. فرمود: «این، چه شهری‌ست؟» گفتیم: الله و رسولش بهتر می‌دانند. سپس سکوت نمود تا جایی که گمان کردیم نام دیگری برای آن بیان می‌کند. فرمود: «مگر این‌جا مکه نیست؟» گفتیم: بله. فرمود: «امروز، چه روزی‌ست؟» گفتیم: الله و رسولش داناترند. آن‌گاه سکوت فرمود، تا حدی که گمان کردیم نام دیگری برایش بیان می‌کند. فرمود: «آیا روزِ قربانی نیست؟» گفتیم: بله. فرمود: «همانا جان و مال و آبروی شما، همانند این روز و این ماه و این سرزمین، حرمت دارند و تعرض به جان و مال و آبروی یک‌دیگر، بر شما حرام است؛ شما به‌زودی پروردگارتان را ملاقات می‌کنید و شما را درباره‌ی اعمالتان بازخواست می‌نماید. مواظب باشید که پس از من، کافر نشوید؛ بدین‌سان که برخی از شما (همانند کافران)، گردن برخی دیگر را بزنند. هان! هرکس حضور دارد، باید (این سخنان را) به کسی که غایب است، برساند؛ چه‌بسا برخی از کسانی که این سخنان به آن‌ها می‌رسد، از برخی از شنوندگان حاضر، (این مسایل را) بهتر دریابند». سپس فرمود: «گواه باشید که آیا تبلیغ کردم؟ آیا تبلیغ کردم؟» گفتیم: بله. گفت: «یا الله! شاهد باش».

شرح

مؤلف/، روایتی از ابوبکره، نُفَیع بن حارثt نقل کرده که پیامبرr در روزِ عیدِ قربان خطابه‌ای ایراد فرمود. این سخنرانی، در «حجّ وداع» بوده است. پیامبرr در این سخنرانی، اعلام کرد که تعداد ماه­های سال نزد الله، از روزی که آسمان­ها و زمین را آفرید، دوازده ماه است که چهار ماهِ آن، حرام می‌باشد. مشرکان در دوران جاهلیت، ماه‌های حرام را جابه‌جا می‌کردند یا به تأخیر می‌انداختند و بدین‌سان، ماه‌های حلال را حرام و ماه‌های حرام را حلال می‌نمودند! از قضا در آن سال، با وجودِ جابه‌جایی‌هایی که مشرکان در ماه‌های حرام ایجاد می‌کردند، ماه‌های حرام، مصادف با ماه‌هایی شد که اللهU حرام قرار داده است.([26])

دوازده ماه سال، عبارتند از: محرم، صفر، ربیع‌الاول، ربیع‌الثانی، جمادی‌الاول، جمادی‌الثانی، رجب، شعبان، رمضان، شوال، ذوالقعده، و ذوالحجه. اللهU از روزی که آسمان‌ها و زمین را آفرید، هر سال را دوازده ماه قرار داد. مشرکان، در دوران جاهلیت، محرم را حلال و صفر را حرام قرار می‌دادند. پیامبرr ماه‌های حرام را برشمرد  وفرمود: «ذوالقعده، ذوالحجه و محرّم که پُشتِ سرِ هم قرار دارند و رجبِ «مُضَر» که بینِ جمادی(الثانی) و شعبان است». جنگیدن و تجاوز و تعدی به دیگران در این چهار ماه، حرام است و حرمت بیش‌تری دارد؛ زیرا چهار ماه، ماه‌هایی‌ست که مردم، ره‌سپار حج می‌شوند و به سوی خانه‌ی خدا حرکت می‌کنند؛ از این‌رو الله متعال، به حکمت خویش این ماه‌ها را حرام قرار داد تا کسانی که قصد حج دارند، با اطمینان خاطر و در امنیت کامل، رهسپار حرم امن الهی شوند. لذا بنا بر قول راجح، آغاز کردن جنگ و پیکار در این ماه‌ها، حرام است. پیامبرr فرمود: «و رجبِ "مُضَر" که بینِ جمادی(الثانی) و شعبان است»؛ یعنی ماه رجب، چهارمین ماه حرام می‌باشد. در دواران جاهلیت، ماه «رجب» را مخصوص عمره قرار داده بودند و سه ماهِ دیگر را برای حج؛ از این‌رو جنگیدن در ماه رجب نیز حرام شد. بنابراین همان‌طور که در قرآن کریم آمده است: تعداد ماه‌هایی که اللهU برای بندگانش در هر سال قرار داده، دوازده ماه است که چهار ماهِ آن، حرام می‌باشد: ذوالقعده، ذوالحجه، محرم، و رجب.

سپس رسول‌اللهr پرسید: «این، چه ماهی‌ست؟ این، چه سرزمینی‌ست؟ امروز، چه روزی‌ست؟» بدان سبب از آن‌ها سؤال کرد که توجه آنان را بیش از پیش به سخنانش جلب کند؛ زیرا درباره‌ی مسأله‌ی مهمی سخن می‌گفت. از آن‌ها پرسید: «این، چه ماهی‌ست؟» پاسخ دادند: الله و رسولش داناترند. پاسخ صحابهy برخاسته از ادبشان بود. چون با این‌که می‌دانستند ماه ذوالحجه است، اما گفتند: الله و رسولش بهتر می‌دانند. سپس رسول‌اللهr مقداری سکوت فرمود تا مردم، به سخنانش بیش‌تر توجه کنند و این سؤال برای آن‌ها مطرح شود که چرا سکوت کرده است؟ این، یک تکنیک آموزشی بسیار خوب و اثرگذار است که در سخنرانی‌ها کاربرد دارد و باعث می‌شود که شنوندگان، با توجه و دقتِ بیش‌تری به سخنرانی گوش دهند. در هر حال پیامبرr سکوت فرمود؛ ابوبکرهt می‌گوید: ما گمان کردیم که پیامبرr نام دیگری برای این ماه، بیان می‌کند. فرمود: «مگر ذی‌الحجه نیست؟» گفتند: بله. آن‌گاه پرسید: «این، چه شهری‌ست؟» همه می‌دانستند که مکه است؛ ولی به احترام رسول‌اللهr نگفتند: «خُب، معلوم است؛ شهر مکه». بلکه با رعایت ادب و احترام، گفتند: الله و رسولش داناترند. سپس رسول‌اللهr سکوت فرمود، تا جایی که صحابهy گمان کردند، پیامبرr نام دیگری برای مکه بیان می‌کند. پیامبرr فرمود: «أَلَیْسَ الْبَلْدةَ؟». یعنی: «مگر این‌جا، مکه نیست؟» ناگفته نماند که «بلده»، یکی از نام‌های مکه‌ی مکرمه است. سپس پرسید: «امروز، چه روزی‌ست؟» صحابه، باز هم با رعایت ادب و احترام گفتند: الله و رسولش داناترند. فرمود: «آیا روزِ قربان نیست؟» گفتند: بله، ای رسول‌خدا! آن‌ها، از حرمت مکه، و ماهِ ذی‌الحجه و روزِ قربانی، آگاه بودند. لذا رسول‌اللهr فرمود: «همانا جان و مال و آبروی شما، همانند این روز و این ماه و این سرزمین، حرمت دارند و تعرض به جان و مال و آبروی یک‌دیگر، بر شما حرام است». بدین‌سان رسول‌اللهr حرمت خون و مال و آبروی مسلمانان را بیان کرد. حرمتِ خون، شامل جان و کم‌تر از آن، یعنی جسم و پیکر انسان می‌شود و در رابطه با حرمت مال، فرقی نمی‌کند که زیاد باشد یا اندک. و حرمت آبرو نیز مسایلی چون زنا، لواط، تهمتِ زنا ونیز غیبت، کتک‌کاری و ناسزاگویی و امثال آن را دربرمی‌گیرد. بنابراین، خون و مال و آبروی مسلمان، حرمت دارد و برای هیچ مسلمانی، شکستن حرمت برادرش، جایز نیست. خون مسلمان یا کشتن او، فقط در سه مورد، جایز است: قصاصِ قتل، مرتد شدن و نیز شخصِ متأهلی که مرتکب زنا می‌شود.

خوردن مال دیگران نیز تنها زمانی جایز است که صاحب مال، با طیبِ خاطر و به میل خود، آن را در اختیار انسان قرار دهد. الله متعال، می‌فرماید:

﴿یَٰٓأَیُّهَا ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ لَا تَأۡکُلُوٓاْ أَمۡوَٰلَکُم بَیۡنَکُم بِٱلۡبَٰطِلِ إِلَّآ أَن تَکُونَ تِجَٰرَةً عَن تَرَاضٖ مِّنکُمۡۚ       [النساء : ٢٩]     

ای مؤمنان! اموالِ یک‌دیگر را به‌ناحق نخورید مگر این‌که داد و ستدی با رضایت شما در کار باشد.

آبروی مسلمان نیز حرمت دارد و برای هیچ مسلمانی جایز نیست که از هم‌کیش خود غیبت کند یا به او تهمت بزند. ناگفته نماند که اگر شخصی، مسلمانِ بی‌گناه و پاک‌دامنی را به زنا متهم کند یا خطاب به او بگوید: ای زناکار! یا به او بگوید که تو هم‌جنس باز و لواط‌کار هستی، دو راه پیشِ روی اوست: یا باید برای اثبات ادعایش چهار شاهد بیاورد که شهادت دهند این فرد را به‌وضوح دیده‌اند که مرتکب چنین عملی شده است یا به سه صورت، مجازات خواهد شد:

مجازات اول: هشتاد تازیانه، به او می‌زنند.

مجازات دوم: پس از آن، هیچ گواهی و شهادتی از او پذیرفته نمی‌شود و اگر در دادگاه یا نزد قاضیِ شرع، گواهی دهد که هلال ماه را دیده، یا درباره‌ی اموال و یا قتلی شهادت دهد، شهادتش قابل قبول نخواهد بود و اعتبار ندارد.

مجازات سوم: این است که به عنوان سوءپیشینه از دایره‌ی عدالت خارج می‌شود و فاسق به‌شمار می‌رود؛ یعنی از پاره‌ای از حقوق شرعی خود محروم می‌گردد و دیگر، اجازه‌ی تزویج دختر یا خواهرش را ندارد و نمی‌تواند در هیچ کاری، در مقام یک سرپرست باشد. این، دیدگاهِ بسیاری از علما درباره‌ی کسی‌ست که مسلمانی را به زنا یا لواط، متهم می‌کند. مگر این‌که چهار شاهد برای اثبات ادعایش، در محضر دادگاه یا قاضیِ شرع، حاضر نماید. اللهY می‌فرماید:

﴿لَّوۡلَا جَآءُو عَلَیۡهِ بِأَرۡبَعَةِ شُهَدَآءَۚ فَإِذۡ لَمۡ یَأۡتُواْ بِٱلشُّهَدَآءِ فَأُوْلَٰٓئِکَ عِندَ ٱللَّهِ هُمُ ٱلۡکَٰذِبُونَ ١٣         [النور : ١٣]       

چرا چهار گواه بر ادعایشان نیاوردند؟ و چون گواهانی نیاوردند، به‌راستی که آنان نزد الله دروغگو هستند.

لذا اگر این شخص، به‌ظاهر جزو بهترین و راست‌گوترین مردم باشد، ولی چهار شاهد برای اثبات ادعایش نیاورد، حکمش این است که هشتاد تازیانه به او بزنند.

در زمان عمر بن خطابt چهار نفر گواهی دادند که فلان‌شخص، مرتکب زنا شده است. عمرt آن‌ها را به حضور خواست و از هر یک از آنان پرسید: آیا گواهی می‌دهی که فلانی، زنا کرده است؟ اولی، پاسخ داد: آری. عمرt سؤال کرد: آیا تو دیدی که این مرد، با فلان زن زنا کرد؛ همان‌گونه که چوب سرمه‌کش در سرمه‌دان، پنهان می‌شود؟ پاسخ داد: بله. دومی و سومی نیز به همین شکل گواهی دادند. اما چهارمین شاهد گفت: من به زنا، گواهی نمی‌دهم؛ البته عملِ ناشایستی دیدم. حرکاتِ این زن و مرد، همانند حرکات کسانی بود که مرتکب این عمل می‌شوند. عمرt حکمِ «قذف»، یعنی هشتاد تازیانه را بر سه نفرِ اول اجرا کرد و چهارمین شاهد را رها نمود. لذا حرمتِ آبروی مسلمان، زیاد است و همان‌طور که خوانده و شنیده‌اید، الله متعال، فرموده است:

﴿وَٱلَّذِینَ یَرۡمُونَ ٱلۡمُحۡصَنَٰتِ ثُمَّ لَمۡ یَأۡتُواْ بِأَرۡبَعَةِ شُهَدَآءَ فَٱجۡلِدُوهُمۡ ثَمَٰنِینَ جَلۡدَةٗ وَلَا تَقۡبَلُواْ لَهُمۡ شَهَٰدَةً أَبَدٗاۚ وَأُوْلَٰٓئِکَ هُمُ ٱلۡفَٰسِقُونَ ٤                                                                        [النور : ٤] 

و به آنان که به زنان پاک‌دامن نسبت زنا می‌دهند و آن‌گاه چهار گواه نمی‌آورند، هشتاد تازیانه بزنید و هرگز گواهی آنان را نپذیرید. و چنین کسانی فاسق‌اند.

در این آیه، به دو مجازاتِ اول از سه مجازاتی که پیش‌تر ذکر گردید، تصریح شده است ﴿وَأُوْلَٰٓئِکَ هُمُ ٱلۡفَٰسِقُونَ، اشاره‌ای به مجازاتِ سوم می‌باشد. البته مجازاتِ سوم، معلَّق یا تعلیقی‌ست. زیرا اللهU می‌فرماید:

 

﴿إِلَّا ٱلَّذِینَ تَابُواْ مِنۢ بَعۡدِ ذَٰلِکَ وَأَصۡلَحُواْ فَإِنَّ ٱللَّهَ غَفُورٞ رَّحِیمٞ ٥ [النور : ٥]      

مگر کسانی که پس از آن، توبه کنند و اصلاح و نیکوکاری در پیش بگیرند؛ پس به‌یقین الله، آمرزنده‌ی مهرورز است.

البته ادعای توبه و پشیمانی، کافی نیست و باید با گذشتِ زمان، ثابت شود که این شخص، واقعاً توبه‌کار شده و اصلاح و نیکوکاری در پیش گرفته است.

فکرش را بکنید؛ این موضوع به‌قدری اهمیت دارد که رسول‌اللهr روز قربانی، در «منا»، و در حضور صحابهy فرمود: «همانا جان و مال و آبروی شما، همانند این روز و این ماه و این سرزمین، حرمت دارند و تعرض به جان و مال و آبروی یک‌دیگر، بر شما حرام است». و سپس افزود: «مواظب باشید که پس از من، گمراه نشوید؛ بدین‌سان که برخی از شما (همانند کافران)، گردن برخی دیگر را بزنند». لذا اگر مسلمانان، به کشتن یکدیگر بپردازند، کافر می‌شوند؛ زیرا هیچ‌کس جز کافر، ریختن خونِ مسلمان را جایز نمی‌داند؛ از این‌رو امکان ندارد که مسلمان روی برادر مسلمانش، اسلحه بکشد و اسلحه کشیدن به روی مسلمانان، کارِ کافران است. بنابراین پیامبرr جنگیدن مسلمانان با یک‌دیگر را موازی با کفر دانست و فرمود: «مواظب باشید که پس از من، گمراه نشوید؛ بدین‌سان که برخی از شما (همانند کافران)، گردن برخی دیگر را بزنند».

البته این مسأله، به شرح و تفصیل بیش‌تری نیاز دارد؛ باید دانست که کشتن مسلمان، زمانی کفر است که قاتل، ریختن خون او را بدون هیچ دلیلِ شرعی جایز بداند؛ در این صورت قاتل، کافر می‌شود و از دایره‌ی اسلام خارج می‌گردد؛ اما اگر کشتن مسلمان، از روی تأویل نادرست یا به‌قصد ریاست‌طلبی و رسیدن به قدرت و حکومت باشد، کفر اصغر محسوب می‌شود و قاتل، با این‌که عملِ کفرآمیزی مرتکب شده است، مرتد نیست و از دایره‌ی اسلام، خارج نمی‌گردد؛ زیرا الله متعال، فرموده است:

﴿وَإِن طَآئِفَتَانِ مِنَ ٱلۡمُؤۡمِنِینَ ٱقۡتَتَلُواْ فَأَصۡلِحُواْ بَیۡنَهُمَاۖ فَإِنۢ بَغَتۡ إِحۡدَىٰهُمَا عَلَى ٱلۡأُخۡرَىٰ فَقَٰتِلُواْ ٱلَّتِی تَبۡغِی حَتَّىٰ تَفِیٓءَ إِلَىٰٓ أَمۡرِ ٱللَّهِۚ فَإِن فَآءَتۡ فَأَصۡلِحُواْ بَیۡنَهُمَا بِٱلۡعَدۡلِ وَأَقۡسِطُوٓاْۖ إِنَّ ٱللَّهَ یُحِبُّ ٱلۡمُقۡسِطِینَ ٩ إِنَّمَا ٱلۡمُؤۡمِنُونَ إِخۡوَةٞ فَأَصۡلِحُواْ بَیۡنَ أَخَوَیۡکُمۡۚ                                                                                  [الحجرات: ٩،  ١٠]      

و اگر دو گروه از مؤمنان با یک‌دیگر جنگیدند، میانشان صلح برقرار کنید. و اگر یکی از این دو گروه، به گروه دیگر تجاوز نمود، با گروه تجاوزگر بجنگید تا به حکم الله بازگردد. و اگر (به حکم الله) بازگشت، در میانشان به عدالت و انصاف، صلح برقرار کنید و عدالت و دادگری پیشه نمایید. بی‌گمان الله، دادگران را دوست دارد. جز این نیست که مؤمنان با هم برادرند؛ پس در میان برادرانتان صلح و آشتی برقرار کنید.

لذا این دو آیه و حدیث مذکور را بدین صورت جمع‌بندی می‌کنیم که جنگیدن مسلمانان با یک‌دیگر، زمانی کفر است و آنان را از دایره‌ی اسلام، خارج می‌کند که ریختن خون یک‌دیگر را بدون هیچ تأویلی، درست بدانند؛ ولی اگر مسلمانی، به‌خاطرِ ریاست یا از روی تعصب قومی و امثال آن، برادرِ مسلمانش را به قتل برساند، کافر نیست؛ بلکه مرتکب گناه کبیره‌ای شده است و باید توبه کند.

سپس رسول‌اللهr فرمود: «آیا تبلیغ کردم؟ آیا تبلیغ کردم؟» صحابهy گفتند: بله.

دقت کنید که رسول‌اللهr چگونه یارانش را در چنین موقعیت‌هایی گواه قرار می‌دهد که وظیفه‌اش را در قبال تبلیغ دین، ادا کرده است. در «عرفه» نیز سخنرانی کرد و فرمود: «آیا تبلیغ کردم؟» یاران، گفتند: بله. آن‌گاه انگشتش را به سوی آسمان بلند کرد و در حالی که آن را به سوی مردم حرکت می‌داد، فرمود: یا الله! تو خود، گواه این‌ها باش که من، تبلیغ کردم و بدین‌سان پروردگارش را شاهد گرفت که به امتش تبلیغ کرده است. و روز عید قربان نیز از آن‌ها اقرار گرفت که وظیفه‌اش را در قبال دعوت و تبلیغ، انجام داده است. ما هم گواهی می‌دهیم و الله و فرشتگانش را شاهد می‌گیریم که پیامبرr به بهترین شکل، وظیفه‌اش را در قبال دعوت و تبلیغ انجام داده و رسالت و مأموریتش را به انجام رسانده است و امت را به سوی همه‌ی نیکی‌ها رهنمون شده و آن ها را از هرگونه بدی و شرارتی برحذر داشته و امتش را بر راه پُرفروغ و همواری رها کرده که شبش، همانندِ روزِ آن روشن است. هم‌چنین تمام امورِ دینی و دنیویِ موردِ نیاز امت را بیان فرموده است؛ گرچه امکان دارد که حاملان و ناقلانِ خبرها و رهنمودهایش، دچار اشتباه شده باشند که در این صورت، قرائت یا برداشت آن‌ها از رهنمودهایش، نادرست بوده است؛ یا ممکن است سوء نیت داشته‌اند و یا به دلایلی دیگری، اشتباهاتی در نقل سنت و فهم آن صورت گرفته باشد. با این حال، پیامبرr ذره‌ای در وظیفه‌اش کوتاهی نکرده است.

صحابهy نیز همه‌ی رهنمودهایی را که از پیامبرr شنیده‌اند، و همین‌طور وحی الهی را کتمان نکرده و آن را به نسل‌های پس از خویش، منتقل نموده‌اند و آن گاه تابعین، این وظیفه‌ی خطیر را به انجام رسانده‌اند و این رویه، در طول تاریخِ اسلام، ادامه داشته است و بدین‌سان سنت‌ها و رهنمودهای پیامبرr به ما رسیده است.

سپس پیامبرr دستور داد که حاضران، سخنانش را به کسانی که حضور ندارند، برسانند؛ زیرا امکان دارد کسی که حدیث به او می‌رسد، فهم دقیق‌تر از شنونده‌ی حاضر داشته باشد. این، رهنمود رسول‌اللهr برای کسانی بود که آن روز در سخنرانی‌اش حضور داشتند و نیز رهنمودی برای کسانی‌ست که تا روز قیامت، حدیثش را می‌شنوند. لذا وظیفه داریم همین‌که حدیثی از رسول‌اللهr به ما رسید، آن را به دیگران نیز برسانیم. ما، این بارِ امانت را از آن جهت به دوش می‌کشیم که آن را به دیگران برسانیم؛ نه این‌که مانند یهودیان باشیم که به عمل کردن به تورات و تبلیغ آن، مکلّف شدند، ولی به آن عمل نکردند و در تبلیغ آن کوتاهی نمودند؛ از این‌رو اللهU آنان را به بدترین شکل، توصیف کرده و فرموده است:

﴿مَثَلُ ٱلَّذِینَ حُمِّلُواْ ٱلتَّوۡرَىٰةَ ثُمَّ لَمۡ یَحۡمِلُوهَا کَمَثَلِ ٱلۡحِمَارِ یَحۡمِلُ أَسۡفَارَۢا [الجمعة: ٥] 

مثال کسانی که به عمل کردن به تورات مکلّف شدند و به آن عمل نکردند، مانند درازگوشی است که کتاب‌هایی حمل می‌کند.

الاغ یا درازگوش، چه می‌داند که آن‌چه بارَش کرده‌اند، کتاب است یا چیزِ دیگری؟ تازه، چه فایده‌ای برایش دارد؟ همین‌طور کسی که حامل قرآن و سنت است، ولی از آن بهره نمی‌گیرد، همانند دارازگوشی‌ست که کتاب‌هایی حمل می کند و هیچ فایده‌ای از آن‌ها نصیبش نمی‌شود. از الله متعال، درخواست می‌کنم که به همه‌ی ما، علم مفید و سودمند با عمل نیک و شایسته عنایت بفرماید.

از این حدیث، چنین برداشت می‌کنیم که پیامبرr امتش را از جنگیدن با یک‌دیگر و نیز کشتن هم‌دیگر برحذر داشته است؛ ولی متأسفانه مسلمانان در طول تاریخ، به روی هم شمشیر کشیده‌اند و این فتنه از زمانِ قتل عثمان بن عفانt تا دورانِ ما ادامه داشته است؛ گرچه گاهی آتش این فتنه، شعله‌ور شده و مناطق زیادی را دربرگرفته است و گاه، فروکش کرده و در مناطق مشخصی زبانه کشیده است.

در هر حال بر هر مسلمانی واجب است که در حدّ توان خویش، از ریختن خون برادرش دوری کند. البته بحثی نیست که انسان باید از جان و مال و ناموسِ خود دفاع کند؛ ولی باید دقت نماید که آسان‌ترین روش را انتخاب نماید و زمانی گزینه‌ی قتل را برگزیند که برای دور کردن متجاوز یا دفاع از جان و مال و ناموس خویش، چاره‌ای جز پیکار با متجاوز نداشته باشد. اگر تجاوزگر کشته شود، دوزخی خواهد بود و اگر مدافع کشته شود، شهید است؛ چنان‌که در حدیثِ پیامبرr آمده است.

این حدیث نسبت به آبروی مسلمانان هشدار می‌دهد و بیان‌گر این نکته است که هیچ مسلمانی نباید آبروی برادرِ مسلمانش را به‌دروغ یا راست، هدف قرار دهد؛ زیرا اگر راست بگوید، در حقیقت غیبتش را کرده و اگر دروغ بگوید، به او تهمت زده است. اگر نقد و انتقادی به عبادت، اخلاق و یا رفتار فردی و اجتماعی برادرِ مسلمان خود داری، باید خیرخواهش باشی و موضوع را با خودش در میان بگذاری؛ چه شفاهی و چه به صورتِ کتبی. البته اگر او را از طریق نامه یا به صورت کتبی، نصیحت کردی، حتماً خودت را معرفی کن؛ نترس؛ ترسو نباش. خیلی محترمانه برایش بنویس که من، در این موارد به شما نقد دارم و خودت را معرفی کن تا بابِ گفتگو در میان شما باز شود و چه بسا نزدت بیاید و همه‌ی این موضوع‌ها را با تو به بحث و بررسی بگذارد.

ولی شایسته‌ی مسلمان نیست که ترسو باشد و از پُشتِ دیوار، چیزی پرت کند. این، خیرخواهی نیست؛ زیرا نقدهایی که به او داری، هم‌چنان به قوت خود باقی می‌ماند و در دل خود، او را بر خطا می‌پنداری. او نیز تغییری در رویه‌ی خود ایجاد نمی‌کند؛ زیرا کسی که نصیحتش را در کاغذی نوشته و برای او فرستاده، با او روبه‌رو نشده که دیدگاه خود را توضیح دهد و از دیدگاهِ مخالف، باخبر شود. و بدین‌سان مشکل، حل نخواهد شد؛ بلکه امکان دارد پیچیده‌تر شود؛ ولی اگر خیرخواهی توام با جرأت و احترام باشد، قابل قدردانی‌ست و شرایطی فراهم می‌شود که یکی از دو طرف، از نظرات طرفِ مقابلش استفاده کند.

***

219- وعن أَبی أُمَامةَ إِیَاسِ بنِ ثعْلَبَةَ الْحَارِثِیِّt أَنَّ رسولَاللهr قال: «مَنِ اقْتَطَعَ حَقَّ امْریءٍ مُسْلمٍ بیَمِینِهِ فَقدْ أَوْجَبَ اللَّهُ لَه النَّارَ، وَحَرَّمَ عَلَیْهِ الْجَنَّةَ». فقال رَجُلٌ: وإِنْ کَانَ شَیْئاً یسِیراً یا رسولَ الله؟ فقال: «وإِنْ قَضِیباً مِنْ أَرَاکٍ». [روایت مسلم]([27])

ترجمه: ابوامامه، ایاس بن ثعلبه‌ی حارثیt می‌گوید: رسول‌اللهr فرمود: «کسی که حق مسلمانی را با سوگند دروغ تصاحب کند، الله دوزخ را بر او واجب، و بهشت را بر او حرام می‌گرداند». مردی پرسید: ای رسول‌خدا! حتی اگر چیزِ اندکی باشد؟ فرمود: «اگرچه چوبِ مسواکی باشد».

220- وعن عَدِی بن عُمَیْرَةَt قال: سَمِعْتُ رسولَالله یَقُول: «مَن اسْتَعْمَلْنَاهُ مِنْکُمْ عَلَى عَمَلٍ، فَکَتَمَنَا مِخْیَطًا فَمَا فَوْقَه، کَانَ غُلُولاً یَأْتِی بِهِ یوْم الْقِیامَةِ». فقَام إَلْیهِ رجُلٌ أَسْودُ مِنَ الأَنْصَار، کأَنِّی أَنْظرُ إِلَیْه، فقال: یا رسولَالله اقْبل عَنِّی عملَکَ. قال: «وَمَا لَکَ؟» قال: سَمِعْتُک تقُول کَذَا وَکَذَا، قال: «وَأَنَا أَقُولُهُ الآن: من اسْتعْملْنَاهُ عَلَى عملٍ فلْیجِیء بقَلِیلهِ وَکِثیرِه، فمَا أُوتِی مِنْهُ أَخَذَ ومَا نُهِِى عَنْهُ انْتَهَى». [رواه مسلم]([28])

ترجمه: عَدِی بن عمیرهt می‌گوید: از رسول‌اللهr شنیدم که فرمود: «کسی که او را بر کاری (مانند جمع‌آوری زکات) بگماریم و او، سوزنی یا کم‌تر از آن را از ما پنهان کند، خیانت به‌شمار می‌رود و روز قیامت، آن را با خود می‌آورد». مردِ سیاهی از انصار برخاست، گویا اینک به او نگاه می‌کنم؛ گفت: ای رسول‌خدا! مأموریتی را که به من داده‌اید، پس بگیرید. پیامبرr فرمود: «تو را چه شده؟» پاسخ داد: از شما شنیدم که چنین و چنان فرمودید. فرمود: «الآن هم همین را می‌گویم: هر که او را بر کاری گماشتیم، باید کم و زیادِ آن را تحویل دهد؛ لذا هر مأموریتی که به او داده شود، بپذیرد و از هرچه که منع گردد، دوری نماید».

***

221- وعن عمر بن الخطابt قال: لَمَّا کان یوْمُ خیْبرَ أَقْبل نَفرٌ مِنْ أَصْحابِ النَّبِیِّr فَقَالُوا: فُلانٌ شَهِید، وفُلانٌ شهِید، حتَّى مَرُّوا علَى رَجُلٍ فقالوا: فلانٌ شهِید. فقال النَّبِیُّr: «کلاَّ إِنِّی رَأَیْتُهُ فِی النَّارِ فِی بُرْدَةٍ غَلَّها أَوْ عبَاءَةٍ». [روایت مسلم]([29])

ترجمه: عمر بن خطابt می‌گوید: روزِ «خیبر» تعدادی از اصحاب پیامبرr آمدند و گفتند: فلانی، شهید است؛ فلانی هم شهید است. تا این‌که به یکی از کشته‌شدگان خیبر رسیدند. گفتند: او، شهید است. پیامبرr فرمود: «خیر؛ من او را در دوزخ، در لباسِ راه‌راهی دیدم که از مال غنیمت دزدیده بود».

[بُرده، لباس یا چادر کوتاهی‌ست که به دور خود می‌پیچند؛ و عبا، لباسی بلند است.]

222- وعن أَبی قَتَادَةَ الْحارثِ بنِ ربعیt عن رسولِاللهr أَنَّهُ قَام فِیهمْ، فذَکَرَ لَهُمْ أَنَّ الْجِهادَ فِی سبِیلِ الله، وَالإِیمانَ بِالله أَفْضلُ الأَعْمالِ، فَقَامَ رَجلٌ فقال: یا رسولالله! أَرَأَیْتَ إِنْ قُتِلْتُ فِی سَبِیلِ الله، تُکَفَّرُ عنِّی خَطَایَایَ؟ فقال لَهُ رسولُاللهr: «نعَمْ إِنْ قُتِلْتَ فِی سَبِیلِ الله وأَنْتَ صَابرٌ مُحْتَسِبٌ، مُقْبِلٌ غیْرَ مُدْبرٍ». ثُمَّ قال رسولُاللهr: «کیْف قُلْت؟» قال: أَرَأَیْتَ إِنْ قُتِلْتُ فِی سَبِیل الله، أَتُکَفَّرُ عنِّی خَطَایای؟ فقال رسولُاللهr: «نَعمْ وأَنْت صابِرٌ مُحْتَسِب، مُقبِلٌ غَیْرَ مُدْبِر، إِلاَّ الدَّیْن فَإِنَّ جِبْرِیلَ قال لِی ذلِکَ». [روایت مسلم]([30])

ترجمه: ابوقتاده، حارث بن رِبعیt می‌گوید: رسول‌اللهr در میان یارانش ایستاد و این نکته را برای آن‌ها بیان کرد که جهاد در راه الله و ایمان به او، برترین اعمال به‌شمار می‌روند. مردی برخاست و گفت: ای رسول‌خدا! به من بگویید: اگر در راه الله کشته شوم، گناهانم بخشیده می‌شوند؟ رسول‌اللهr به او فرمود: «آری؛ اگر با صبر و پایداری و به امید پاداش، هنگامِ رویارویی با دشمن فرار نکنی و کشته شوی، گناهانت بخشیده می‌شود». سپس رسول‌اللهr فرمود: «چه گفتی؟» عرض کرد: به من بگویید: اگر در راه الله کشته شوم، گناهانم بخشیده می‌شود؟ فرمود: «آری؛ اگر با صبر و پایداری و به امید پاداش، هنگامِ رویارویی با دشمن، فرار نکنی و کشته شوی، گناهانت بخشیده می‌شود، جز بدهی یا قرضی که بر عهده‌ی توست. این را جبرئیل به من گفت».

شرح

مؤلف/، حدیثی درباره‌ی فضیلت جهاد و شهادت در راه الله ذکر کرده است؛ همان‌طور که رسول‌اللهr خبر داده، جهاد در راه الله، بلندترین و رفیع‌ترین قسمتِ اسلام است و شهادت در راه الله، باعث آمرزش همه‌ی گناهان، جز قرض (بدهی) است. هم‌چنین اگر کسی در اموال غنیمت کوچک‌ترین خیانتی کند و کشته شود، شهید به‌شمار نمی‌آید.

بُرده و عبا، هر دو نوعی لباسند. آن شخص، لباسی را که در جنگ، از کفار به غنیمت گرفته بود، مخفی کرد تا در وقتِ مناسب، آن را تصاحب کند. و همین، عذابِ جانش در دوزخ گردید و با این‌که در جنگ کشته شد، از دست‌یابی به مقام شهادت و نیلِ به این افتخار بزرگ، محروم گردید؛ زیرا پیامبرr فرمود: «هرگز»؛ یعنی شهید نیست. زیرا در غنیمت، خیانت کرد و جهادش را تباه نمود و دوزخی شد. اللهY می‌فرماید:

﴿وَمَا کَانَ لِنَبِیٍّ أَن یَغُلَّۚ وَمَن یَغۡلُلۡ یَأۡتِ بِمَا غَلَّ یَوۡمَ ٱلۡقِیَٰمَةِ [آل عمران: ١٦١]    

از هیچ پیامبری خیانت سر نمیزند؛ و هر کس خیانت کند، روز قیامت آن را با خود میآورد.

از این حدیث چنین برداشت می‌کنیم که نباید کسی را قاطعانه شهید بنامیم یا بگوییم: فلانی، شهید است؛ گرچه در نبردِ با کفار کشته شود؛ زیرا اگر کوچک‌ترین خیانتی در اموال غنیمت کرده باشد، از مقامِ شهادت محروم می‌گردد. هم‌چنین احتمال دارد نیتش، درست نبوده و از روی تعصب قومی، نژادی یا ملی جنگیده باشد؛ زیرا از رسول‌خداr درباره‌ی کسانی پرسیدند که از روی تعصب و حسّ قومی و قبیله‌ای یا برای نشان دادن شجاعت خود یا برای نام و نشان و خودنمایی می‌جنگند. رسول‌اللهr فرمود: «مَنْ قَاتَلَ لِتَکُونَ کَلِمَةُ اللَّهِ هِیَ الْعُلْیَا فَهُوَ فِی سَبِیلِ اللَّهِ»؛([31]) یعنی: «کسی که برای اعلای کلمةالله بجنگد، او، مجاهد است و در راه الله جنگیده است».‌ نیت، امری باطنی‌ست که تنها الله، آن را می‌داند؛ از این‌رو رسول‌اللهr فرموده است: «مَا مِن مکلومٍ یُکلَمُ فِی سَبِیلِ اللَّهِ- وَاللَّهُ أَعْلَمُ بِمَنْ یُکْلَمُ فِی سَبِیلِهِ- إِلاَّ جَاءَ یَوْمَ الْقِیَامَةِ وَجُرحُه یَثعَبُ دمًا اللَّوْنُ لَوْنُ الدَّمِ وَالرِّیحُ رِیحُ الْمِسْکِ»؛([32]) یعنی:«کسی که در راه الله زخمی ‌شود- و الله بهتر می‌داند که چه کسی در راه او زخمی می‌گردد- روز قیامت در حالی برانگیخته می‌شود که از زخمش خون می‌ریزد؛ رنگش، به رنگ خون و بویش، بوی مشک خواهد بود».

لذا بخاری/ در «صحیح» خود، در شرحِ این موضوع، بابی بدین عنوان گشوده است که: «باب لایُقال: فلان شهید»؛ یعنی: به‌طور مشخص نباید گفته شود که فلانی، شهید است؛ مگر این‌که رسول‌اللهr از فردی به‌طور مشخص به عنوان شهید یاد کرده باشد یا نزد پیامبرr گفته باشند که فلانی، شهید است و ایشان نیز تأیید کرده باشد. البته امروزه به‌سادگی این نشان را به هر کسی می‌دهند و می‌گویند: فلانی، شهید است! اگرچه روشن باشد که با اهداف قومی یا ملی کشته شده است و حتی امکان دارد مسلمان هم نباشد! با این حال می‌گویند: فلانی شهید است؛ یا فلانی، به شهادت رسید.

عمرt نیز از این امر منع نمود و فرمود: شما می‌گویید: فلانی، شهید است یا در راه الله کشته شده؛ حال آن‌که شاید چنین و چنان باشد؛ یعنی امکان دارد در غنایم خیانت کرده باشد. بگویید: هر کس در راه الله کشته شود یا بمیرد، شهید است. و شخصِ معینی را نام نبرید؛ زیرا به‌طور مشخص، نمی‌توان گفت که فلان‌کس، شهید است؛ اگرچه در میدانِ نبرد با کفار کشته شود. معلوم نیست که چه نیتی داشته و چه در قلبش بوده است؛ تنها الله می‌داند. علاوه بر این، ما چه گواهی بدهیم که فلان‌کس شهید است و چه ندهیم، اگر به‌راستی شهید باشد، هیچ از مقامش کاسته نمی‌شود و نزد الله، شهید محسوب می‌شود. و بر عکس، اگر شهید نباشد و از او به عنوان شهید یاد کنیم، به مقام شهادت نایل نمی‌گردد و نزد اللهU شهید، محسوب نمی‌شود. لذا باید بگوییم: امیدواریم که جزو شهدا باشد یا از عبارت‌های عام استفاده کنیم و بگوییم: هرکس در راه الله کشته شود، شهید است.

و اما حدیث دوم؛ این حدیث، بیان‌گر این است که هر کس در الله پیکار کند و پایداری نماید و به اجر و ثواب الهی امیدوار باشد و هنگام رویارویی با دشمن، فرار نکند و کشته شود، همه‌ی گناهانش پاک می‌گردد، جز دَین با بدهی؛ یعنی دین یا بدهی هیچ‌کس، با شهادت از ذمه‌ی او برداشته نمی‌شود؛ زیرا حقّ مردم است و حق مردم باید به‌تمام و کمال ادا گردد. لذا به اهمیت بدهی یا پرداخت آن، پی می‌بریم و درمی‌یابیم که انسان نباید نسبت به پرداخت بدی‌هایش سهل‌انگاری کند. با این حال متأسفانه مشاهده می‌شود که بسیاری از مردم، به این مسأله اهمیت نمی‌دهند و حتی به‌خاطر تجملات و خریدن چیزهای غیرضروری، خود را زیرِ یارِ قرض می‌برند یا وسایل تزیینی و غیرضروری را به صورت قسطی خریداری می‌کنند. گاه مشاهده می‌شود که شخصی، تواناییِ خریدِ خودرویی به قیمت پنج میلیون تومان را دارد، اما به قرض و وام تن می‌دهد و خودرویی به قیمت بیست میلیون تومان خریداری می‌کند. همه‌ی این‌ها از کم‌علمی و بی‌توجهی به رهنمودهای دینی‌ست. همیشه سعی کنید تا آن‌جا که ممکن است از خریدِ نسیه یا معاملات قسطی دوری نمایید. الله متعال، به‌لطف خویش همه‌ی ما را از آن‌چه که مایه‌ی خشم اوست، در پناهِ خویش قرار دهد و بارِ قرض و بدهی را از دوش همه‌ی بدهکاران بردارد.

***

 223- وعن أَبی هریرةt، أَنَّ رسولَ اللهr قال: «أَتَدْرُون من الْمُفْلِس؟» قالُوا: الْمُفْلسُ فِینَا مَنْ لا دِرْهَمَ لَهُ وَلا مَتَاع. فقال: «إِنَّ الْمُفْلِسَ مِنْ أُمَّتِی مَنْ یَأْتِی یَوْمَ الْقیامةِ بِصَلاةٍ وَصِیَامٍ وزَکَاةٍ ، ویأْتِی وقَدْ شَتَمَ هذا، وقذَف هذَا وَأَکَلَ مالَ هَذَا، وسفَکَ دَم هذَا، وَضَرَبَ هذا، فیُعْطَى هذَا مِنْ حسَنَاتِه، وهَذا مِن حسَنَاتِه، فَإِنْ فَنِیَتْ حسناتُهُ قَبْلَ أَنْ یقْضِیَ مَا عَلَیْه، أُخِذَ مِنْ خَطَایَاهُمْ فَطُرِحَتْ علَیْه، ثُمَّ طُرِح فی النَّارِ». [روایت مسلم]([33])

ترجمه: ابوهریرهt می‌گوید: رسول‌اللهr فرمود: «آیا می‌دانید مفلس کیست؟» گفتند: از نظرِ ما، کسی مفلس است که ثروتِ نقدی و غیرنقدی ندارد. فرمود: «مفلس در امت من، کسی‌ست که روز قیامت، با انبوهی از (اعمال نیک، مانند) نماز و روزه و زکات حاضر می‌شود؛ ولی این را هم با خود دارد که فلانی را دشنام داده و به آن یکی، تهمت زده است؛ مالِ این را خورده و خونِ آن یکی را ریخته و فلانی را زده است. لذا از نیکی‌هایش به هر یک از این‌ها داده می‌شود؛ و اگر نیکی‌هایش پیش از ادای حقوقِ حق‌داران تمام شد، از بدی‌های آنان کسر می‌گردد و به حسابِ او منظور می‌شود و سپس او را در آتشِ دوزخ می‌اندازند».

شرح

مؤلف/ از ابوهریرهt نقل کرده است که پیامبرr از یارانش پرسید: «آیا می‌دانید مفلس کیست؟» پیامبرr پاسخ صحابه را می‌دانست، اما قصدش، آموزش یک مسأله‌ی مهم بود؛ زیرا گاه، پرسش از ناآگاهی و ندانستن است و گاه، برای جلب توجه مخاطب به موضوعی که مطرح می‌شود و گاه برای اثبات و بیان یک قضیه. به عنوان مثال: باری از رسول‌اللهr پرسیدند: آیا معامله‌ی خرمای تازه با خرمای خشک، درست است؟ رسول‌اللهr سؤال کرد: «آیا خرمای تازه پس از خشک شدن، کم می‌شود؟» گفتند: بله. لذا از معامله‌ی خرمای تازه با خرمای خشک، منع کرد.([34])

ولی در این حدیث، پرسشِ پیامبرr برای این بود که مسأله‌ای را به آنان بگوید که نمی‌دانستند یا لااقل، منظور پیامبرr را متوجه نشدند. پرسید: «آیا می‌دانید چه کسی، مفلس است؟» گفتند: ای رسول‌خدا! ما، کسی را فقیر و مفلس می‌دانیم که نه ثروت نقدی دارد و نه ثروتِ غیرنقدی. معمولاً از نظرِ مردم، کسی مفلس است که چنین وضعیتی دارد. رسول‌اللهr فرمود: «مفلس در امت من، کسی‌ست که روز قیامت، با انبوهی از (اعمال نیک، مانند) نماز و روزه و زکات حاضر می‌شود». در روایت دیگری آمده است: «با نیکی‌هایی به‌اندازه‌ی کوه‌ها حاضر می‌شود»؛ یعنی ثروتِ هنگفت و کلانی از نیکی‌ها با خود دارد؛ ولی این را هم با خود دارد که فلانی را دشنام داده و به آن یکی، تهمت زده است؛ مالِ این را خورده و خونِ آن یکی را ریخته و فلانی را زده است؛ یعنی حقوق مردم را پایمال کرده است. اینک، مردم، حقّ خود را می‌خواهند؛ چون در دنیا به حقوقشان تجاوز شده و به حق خود نرسیده‌اند. لذا حال، این آقا یا خانم باید تاوانش را پس دهد. از این‌رو هر یک از این‌ها به ازای حق خود، از نیکی‌هایش برمی‌دارد؛ اگر نیکی‌هایش پیش از تسویه حسابِ کامل تمام شود، از بدی‌های آنان کسر می‌گردد و به حسابِ او منظور می‌شود و سپس او را در آتشِ دوزخ، می‌اندازند. پناه بر الله.

نیکی‌هایش تمام می‌شود. ثواب نمازی که خوانده، پایِ حقوقی که پایمال کرده است، می‌رود؛ ثوابِ زکاتش تمام می‌شود و چیزی از ثواب روزه‌اش نمی‌ماند؛ همه می‌رود؛ اما هنوز بدهی‌هایش تمام نشده و بستان‌کارانش منتظر دریافت حق و حقوق خود هستند. لذا از بدی‌های آنان کسر می‌شود و به حساب این مفلسِ بینوا منظور می‌گردد. در نتیجه با دستی خالی از نیکی‌ها و کوله‌باری از گناه، در دوزخ می‌افتد.

پیامبرr راست فرموده است؛ به‌راستی، چنین شخصی، مفلس و بینواست. دنیا هرطور که باشد، بر فقیر و غنی، می‌گذرد. چه بسیار فقیرانی که ثروتمند شده‌اند و چه همه ثروتمندانی که ثروت خود را از دست داده‌اند و ورشکسته شده‌اند! ولی بدترین نوع ورشکستگی، ورشکستگی در آخرت است؛ بدین‌سان که انسان، کوهی از نیکی‌ها داشته باشد، ولی همه را از دست بدهد؛ آن هم در شرایط سخت و دشوار قیامت!ن همآ

این، هشداری جدی به کسانی‌ست که حقوق دیگران را پایمال می‌کنند. لذا تا فرصت باقی‌ست، پیش از آن‌که از دنیا کوچ کنیم، حقّ هر کسی را به او بدهیم و هر حق‌داری را به حقش برسانیم و برای جبران حقوقی که ضایع کرده‌ایم، تلاش نماییم؛ چون در آخرت، یک «قِران» هم یافت نمی‌شود. تنها سرمایه‌ی ما در آخرت، نیکی‌های ما خواهد بود؛ اما اگر بدهکار باشیم، باید از سرمایه‌ی نیکی‌های خود، هزینه و جبران کنیم. رسول‌اللهr فرموده است: «از نیکی‌هایش به هر یک از این‌ها داده می‌شود؛ و اگر نیکی‌هایش پیش از ادای حقوقِ حق‌داران تمام شد، از بدی‌های آنان کسر می‌گردد و به حسابِ او منظور می‌شود و سپس او را در آتشِ دوزخ، می‌اندازند».

ناگفته نماند که این حدیث، بدین معنا نیست که آن شخص برای همیشه در دوزخ خواهد ماند؛ بلکه به‌اندازه‌ی بدی‌هایی که متحمل گردیده است، مجازات می‌شود و سپس از دوزخ رهایی می‌یابد و به بهشت می‌رود؛ زیرا هیچ مؤمنی برای همیشه در دوزخ نمی‌ماند؛ اما فراموش نکنیم که آتش دوزخ، داغ و سوزان است. انسان، یک لحظه هم نمی‌تواند آتش را تحمل کند، چه رسد به این‌که تابِ تحمل آتش دوزخ را داشته باش. الله متعال همه‌ی ما را از آتش دوزخ، در پناه خویش قرار دهد.

***

224- وعن أُمِّ سَلَمةَ&، أَنَّ رسولَاللهr قال: «إِنَّمَا أَنَا بَشَرٌ، وَإِنَّکُمْ تَخْتَصِمُونَ إِلَیَّ، وَلَعَلَّ بَعْضَکُمْ أَنْ یَکُونَ أَلْحنَ بحُجَّتِهِ مِنْ بَعْض، فأَقْضِی لَهُ بِنحْو ما أَسْمَعُ فَمَنْ قَضَیْتُ لَهُ بحَقِّ أَخِیهِ فَإِنَّمَا أَقْطَعُ لَهُ قِطْعَةً مِنَ النَّارِ». [متفق علیه]([35])

ترجمه: ام‌سلمه& می‌گوید: رسول‌اللهr فرمود: «من نیز انسان هستم؛ شما برای قضاوت، نزد من می‌آیید و ممکن است یکی از طرفین خصومت، در استدلال یا سخن گفتن، ماهرتر باشد و من، مطابق چیزی که می‌‌شنوم، به نفع او قضاوت نمایم. پس، هر کسی که حق برادرش را بدین‌سان به او بدهم، در حقیقت، پاره‌ای از آتش را به او داده‌ام».

شرح

مؤلف/ در باب «حرام بودن ظلم، و ادای حق به حق‌داران»، از ام‌سلمه& نقل کرده که رسول‌اللهr فرموده است: «من نیز انسان هستم؛ شما، برای قضاوت، نزد من می‌آیید و ممکن است یکی از طرفین خصومت، در استدلال یا سخن گفتن، ماهرتر باشد و من، مطابق چیزی که می‌‌شنوم، به نفع او قضاوت نمایم. پس، هر کسی که حق برادرش را بدین‌سان به او بدهم، در حقیقت، پاره‌ای از آتش را به او داده‌ام».

این حدیث، نشان می‌دهد که پیامبرr نیز انسانی همانندِ ما بوده است، نه فرشته؛ و همان نیازهایی را داشته است که هر انسانی دارد. پیامبرr نیز همانند همه‌ی انسان‌ها گرسنه و تشنه می‌شد، احساس سرما و گرما می‌کرد، و به خوردن و آشامیدن و خوابیدن نیاز داشت؛ مثل هر انسانی، دچارِ فراموشی می‌شد، برخی چیزها را می‌دانست و از برخی مسایل نیز بی‌اطلاع بود؛ از این‌رو فرمود: من نیز انسان هستم». همان‌طور که اللهU به او دستور داد که به همه اعلان کند که بشری همانند سایر انسان‌هاست؛ می‌فرماید:

﴿قُلۡ إِنَّمَآ أَنَا۠ بَشَرٞ مِّثۡلُکُمۡ یُوحَىٰٓ إِلَیَّ أَنَّمَآ إِلَٰهُکُمۡ إِلَٰهٞ وَٰحِدٞ [الکهف: ١١٠]         

بگو: جز این نیست که من نیز بشری همانند شما هستم و به من وحی می­شود که پروردگارتان یگانه معبود برحق است.

یعنی در مقامِ معبود نیستم که پرستش شوم یا پروردگاری نیستم که نفع و ضرری در دست من باشد؛ رسول‌اللهr برای خود نیز مالک هیچ نفع و ضرری نبود. بدین‌سان همه‌ی شبهات کسانی که رسول‌اللهr را به‌فریاد می‌خوانند یا او را پرستش می‌کنند یا برای دفع ضرر یا جلب منفعت، به او امید می‌بندند، برطرف می‌شود و هیچ جای شبهه‌ای برای این‌ها باقی نمی‌ماند. اللهU می‌فرماید:

﴿قُلۡ إِنِّی لَآ أَمۡلِکُ لَکُمۡ ضَرّٗا وَلَا رَشَدٗا ٢١ قُلۡ إِنِّی لَن یُجِیرَنِی مِنَ ٱللَّهِ أَحَدٞ وَلَنۡ أَجِدَ مِن دُونِهِۦ مُلۡتَحَدًا ٢٢ إِلَّا بَلَٰغٗا مِّنَ ٱللَّهِ وَرِسَٰلَٰتِهِۦۚ                                                                     [الجن: ٢١،  ٢٣]      

بگو: من، مالک هیچ زیان و یا هدایتی برای شما نیستم. بگو: هیچ‌کس نمی‌تواند مرا از عذاب الله پناه دهد و هرگز پناه‌گاهی جز او نمی‌یابم. وظیفه‌ام تنها ابلاغ (پیام) از سوی الله و رساندن پیام‌های اوست.

یعنی اگر الله متعال بخواهد به من عذاب یا زیانی برساند، هیچ‌کس نمی‌تواند مرا از عذاب الاهی نجات دهد و پناه‌گاهی جز الله ندارم.

در هر حال، رسول‌اللهr فرمود: «من هم انسان هستم». و این مقدمه‌ای برای این بود که بگوید: «شما برای قضاوت، نزد من می‌آیید»؛ یعنی من نیز همانند هر انسان دیگری نمی‌دانم که در دعواها و خصومت‌ها، حق با کیست؛ «ممکن است یکی از طرفین خصومت، در استدلال یا سخن گفتن، ماهرتر باشد و من، مطابق چیزی که می‌‌شنوم، به نفع او قضاوت نمایم»؛ زیرا من، مطابق دلایلی که به من ارائه می‌شود، حکم می‌کنم.

این مسأله، در متن زندگی ما به‌وضوح دیده می‌شود. دو نفر نزد قاضی می‌روند؛ یکی از آن‌ها، به‌اصطلاح آدمِ زبان‌داری‌ست که خوب حرف می‌زند و دلایل محکمه‌پسندی تقدیم دادگاه می‌کند؛ و دیگری، با این‌که حق با اوست، زبانِ حرف زدن ندارد. لذا قاضی مطابق دلایلی که به او ارائه شده، به نفع اولی حکم می‌کند؛ از این‌رو رسول‌اللهr فرمود: «من، مطابق چیزی که می‌شنوم، قضاوت می‌نمایم». این، کارِ قاضی‌ها را ساده‌تر می‌کند؛ زیرا هیچ قاضی‌ای غیب نمی‌داند و مکلّف به دانستن غیب نیست؛ بلکه وظیفه دارد دلایل طرفین دعوا (خواهان و خوانده) را بشنود و مطابق شواهد و دلایل وجود حکم کند؛ زیرا اگر قرار باشد هر قاضی‌ای، بر خلاف مستندات موجود یا بر خلافِ شواهد و دلایل ظاهری حکم کند، هرج و مرج و حق‌کُشی پدید می‌آید. و این، برای هیچ قاضی‌ای، روا نیست. در هر حال، اگر قاضی اصل را بر رعایت عدالت بگذارد و بر اساس دلایلی که در اختیارش قرار می‌گیرد، حکم کند، حتی اگر در صدور حکم، اشتباه نماید، باز هم یک اجر یا ثواب به او می‌رسد و اگر در صدور حکم دچار اشتباه نشود، یعنی حکمِ درستی صادر نماید، سزاوار دو پاداش می‌شود؛ چون کمالِ تلاش خود را برای درک حقیقت و صدور رأی منصفانه، به‌کار بسته است. بنابراین، بر قاضی واجب است که مطابق شواهد و دلایل موجود و نمایان، رأی خود را صادر کند و باطن را به اللهU واگذار نماید؛ یعنی اگر شخصی ادعا کرد که صد هزار تومان از فلانی، بستان‌کار است و برای اثبات ادعایش دو شاهد آورد، قاضی باید به نفع خواهان (مدعی)، رأی صادر کند و خوانده (مدعَی علیه) را به پرداخت این مبلغ ملزم سازد؛ مگر این‌که ایرادی اساسی در شهود وجود داشته باشد؛ یعنی دو شاهد، جزوِ کسانی باشند که شهادتشان اعتبار ندارد؛ اما اگر دو شاهد، معتبر باشند، قاضی باید مطابق شهادتشان حکم کند و برایش جایز نیست که بر خلافِ شهادتشان، رأی صادر نماید؛ زیرا پیامبرr فرموده است: «من، مطابق چیزی که می‌شنوم، قضاوت می‌کنم».

این حدیث، وعید و هشدار شدیدی برای کسانی‌ست که قاضی به نفع آن‌ها رأی می‌دهد، ولی حق با آن‌ها نیست؛ پیامبرr فرمود: «پس، هر کسی که حق برادرش را بدین‌سان به او بدهم، در حقیقت، پاره‌ای از آتش را به او داده‌ام»؛ یعنی حکم قاضی، حرام را حلال نمی‌کند. اگر قاضی بر اساس دلایل و نشانه‌های موجود و اظهارات خوانده و خواهان، به نفع کسی قضاوت کند که حق با او نیست، این رأی، آن‌چه را که برای این شخص حرام است، حلال نمی‌گرداند؛ زیرا او، از طریق باطل به چیزی دست یافته که برایش نارواست. از این‌رو جُرم پایمال کردن حق دیگران از این طریقِ اظهارات بی‌اساس و دعاوی باطل، به‌مراتب سنگین‌تر وشدیدتر است.

این حدیث، هم‌چنین هشداری جدی به قاضیانی‌ست که بدون در نظر گرفتن مستندات پرونده و اظهارات طرفین دعوا، قضاوت می‌کنند؛ از این‌رو علما، اختلاف نظر دارند که آیا قاضی باید بر اساس مستندات پرونده و اظهارات طرفین دعوا، قضاوت کند یا بر اساس اطلاعات خود؟ برخی گفته‌اند: صدور حکم برای قاضی بر اساس اطلاعات شخصی، جایز نیست؛ زیرا رسول‌اللهr فرموده است: «مطابق چیزی که می‌شنوم، قضاوت می‌کنم»؛ یعنی اظهارات دو طرف دعوا، ملاک قضاوت است و اگر قاضی بر پایه‌ی اطلاعات شخصی خود قضاوت نماید، این، خود زمینه‌ساز ادعاهای بی‌اساس و نیز پیدایش بدبینی نسبت به قاضی یا رأی صادرشده خواهد بود؛ زیرا اطلاعات و دانشِ شخصِ قاضی، نمایان یا هویدا نیست که مردم آن را ببینند. بر عکس، برخی از علما گفته‌اند: قاضی، بر اساس اطلاعات و برداشت‌های شخصی قضاوت می‌کند. دیدگاهِ سومی هم وجود دارد؛ این‌که اگر برای قاضی محرز شد که حق، بر خلافِ اظهارات و مستندات موجود است، از صدور حکم خودداری کند و آن را به مرجع قضایی دیگری ارجاع دهد. در این میان، دیدگاه صحیح، این است که اساس قضاوت، اطلاعات و برداشت‌های شخصیِ قاضی نیست و قاضی، فقط در موارد یا مسایل خاصی می‌تواند با تکیه بر اطلاعات خویش، رأی خود را صادر نماید؛ به عنوان مثال: اگر در یک قضیه یکی از طرفین دعوا حقیقت را بگوید، یعنی به حق اقرار کند، ولی در جریان دادرسی اقرارِ خود را پس بگیرد، قاضی می‌تواند بر اساس اطلاعاتی که از اقرار آن شخص به‌دست آورده است، نسبت به صدور رأی اقدام نماید؛ زیرا این اطلاعات، در جریان دادرسی و در مجلسِ قضاوت، به دست آمده است.

مثالی دیگر: اگر قضیه، از شهرت عمومی برخوردار باشد، قاضی می‌تواند با تکیه بر اطلاعاتی که نسبت به این قضیه دارد، رأی خود را صادر کند. مثلاً همه می‌دانند که فلان زمین، وقفِ عام است یا به شهادت عمومِ مردم، فلان زمین، از آنِ فلان‌شخص می‌باشد. در چنین مواردی قاضی بر اساس دانش و اطلاعات خود (که مبتنی بر شهرت اصلِ قضیه است)، قضاوت می‌کند؛ زیرا در چنین مواردی، مسأله‌ی تهمت یا بدبینی به قاضی، منتفی‌است و با توجه به شهرت قضیه، جایی برای بدبینی به قاضی یا رأی او، وجود ندارد.

البته دیدگاه صحیح در این‌باره، شرح و تفصیل بیش‌تری دارد؛ وگرنه، اساس قضاوت، مستندات پرونده‌ی قضایی و اظهارات طرفین دعواست. این مسأله را با ذکر یک مثال توضیح می‌دهم: اگر شخصی ادعا کند که صد هزار تومان از فلانی بستان‌کار است و قاضی، خود یکی از شاهدان اوست، و در عین حال، مدعی علیه (خوانده) منکر این بدهی‌ست؛ در این صورت، قاضی نه مطابق علم خود، قضاوت می‌کند و نه بر خلافِ آن. یعنی رسیدگی به این قضیه را به قاضی دیگری ارجاع داده، و به عنوان شاهد، در این قضیه به نفع مدعی (خواهان) شهادت می‌دهد و بدین‌سان قاضیِ دیگری، مسؤول رسیدگی به این دعوا می‌شود و بر اساس سوگند ِخواهان (مدعی) و نیز شهادت شهود (از جمله شهادت قاضیِ اول) رأی خود را صادر می‌کند.

***

225- وعن ابنِ عمرَ $ قال قال رسولُاللهr: «لَنْ یَزَالَ الْمُؤمِنُ فِی فُسْحَةٍ مِنْ دِینِهِ مَا لَمْ یُصِبْ دَماً حَراماً». [روایت بخاری]([36])

ترجمه: ابن‌عمر$ می‌گوید: رسول‌اللهr فرمود: «مؤمن، همواره از وسعت دینش برخوردار است تا زمانی که خونی را به‌ناحق نریزد».

شرح

مؤلف/ در باب «حرام بودن ظلم، و وجوب حلالیت خواستن از حق‌داران» حدیثی بدین مضمون از عبدالله بن عمر$ نقل کرده که رسول‌اللهr فرموده است: «مؤمن، همواره از وسعت دینش برخوردار است تا زمانی که خونی را به‌ناحق نریزد»؛ یعنی تا زمانی که مسلمان یا کافرِ ذمی یا کافرِ هم‌پیمان یا کافرِ پناه‌جویی([37]) را به قتل نرساند، نسبت به دینش فراخ‌بال خواهد بود. بنابراین، کشتن هر یک از این چهار دسته، حرام است؛ در این میان، گناه قتلِ مسلمان، از همه بیش‌تر و شدیدتر می‌باشد. ناگفته نماند که کشتنِ کافرِ حربی (کافرانِ ستیزه‌جو) حرام نیست. در هر حال اگر مسلمانی، مرتکب قتل حرام شود، نسبت به دینش، دل‌گیر می‌شود و به‌حدی در تنگنا قرار می‌گیرد که چه بسا از دین، خارج می‌شود و کافر می‌گردد. پناه بر الله.

لذا به رازِ این فرموده‌ی الاهی پی می‌بریم که فرموده است:

﴿وَمَن یَقۡتُلۡ مُؤۡمِنٗا مُّتَعَمِّدٗا فَجَزَآؤُهُۥ جَهَنَّمُ خَٰلِدٗا فِیهَا وَغَضِبَ ٱللَّهُ عَلَیۡهِ وَلَعَنَهُۥ وَأَعَدَّ لَهُۥ عَذَابًا عَظِیمٗا ٩٣            [النساء : ٩٣]                                                                                                     

و هر کس، مؤمنی را به‌عمد بکشد، جزایش دوزخ است و جاودانه در آن خواهد ماند؛ و الله بر او خشم گرفته، و او را از رحمتش دور نموده و عذاب بزرگی برایش آماده ساخته است.

نتیجه‌ی قتل نفس، پنج عذاب است: دوزخ، جاودانگی در دوزخ، خشمِ الهی، رانده شدن از رحمت الهی، و عذاب بزرگی که الله برای او آماده کرده است. این، عذاب کسی‌ست که مسلمانی را به‌عمد و به‌ناحق بکشد؛ زیرا کسی که مرتکب چنین جنایتی می‌شود، در تنگنای دینی قرار می‌گیرد و نسبت به دینش دل‌گیر می‌گردد و در نهایت، دین را به‌کلی ترک می‌کند و جزو دوزخیانی می‌شود که برای همیشه در دوزخ می‌مانند.

لذا درمی‌یابیم که قتل نفس و ریختن خون حرام، یکی از گناهان کبیره است؛ ولی اگر قاتل توبه کند، آیا توبه‌اش پذیرفته می‌شود یا خیر؟

دیدگاه جمهور علما، این است که توبه‌اش قبول می‌شود؛ زیرا اللهU فرموده است:

﴿وَٱلَّذِینَ لَا یَدۡعُونَ مَعَ ٱللَّهِ إِلَٰهًا ءَاخَرَ وَلَا یَقۡتُلُونَ ٱلنَّفۡسَ ٱلَّتِی حَرَّمَ ٱللَّهُ إِلَّا بِٱلۡحَقِّ وَلَا یَزۡنُونَۚ وَمَن یَفۡعَلۡ ذَٰلِکَ یَلۡقَ أَثَامٗا ٦٨ یُضَٰعَفۡ لَهُ ٱلۡعَذَابُ یَوۡمَ ٱلۡقِیَٰمَةِ وَیَخۡلُدۡ فِیهِۦ مُهَانًا ٦٩ إِلَّا مَن تَابَ وَءَامَنَ وَعَمِلَ عَمَلٗا صَٰلِحٗا فَأُوْلَٰٓئِکَ یُبَدِّلُ ٱللَّهُ سَیِّ‍َٔاتِهِمۡ حَسَنَٰتٖۗ                                                                  [الفرقان: ٦٨،  ٧٠]      

و آنان که معبودی جز الله را نمى‏پرستند، و کسى را که الله، خونش را حرام کرده است، جز به‏حق نمى‏کشند و زنا نمى‏کنند؛ و کسى که مرتکب این (اعمال) شود، مجازات سختى خواهد دید. روز قیامت عذابش دو چندان مى‏شود، و با ذلت و خوارى برای همیشه در آن مى‏ماند؛ مگر آنان که توبه کنند و ایمان بیاورند و کار شایسته انجام دهند که الله، بدى‏هایشان را به نیکی‏ تبدیل مى‏کند.

در این آیه، بدین نکته تصریح شده گه اگر کسی از قتلی که به‌ناحق انجام داده است، توبه نماید و ایمان بیاورد و عمل نیک و شایسته انجام دهد، توبه‌اش پذیرفته می‌شود. الله متعال، فرموده است:

﴿قُلۡ یَٰعِبَادِیَ ٱلَّذِینَ أَسۡرَفُواْ عَلَىٰٓ أَنفُسِهِمۡ لَا تَقۡنَطُواْ مِن رَّحۡمَةِ ٱللَّهِۚ إِنَّ ٱللَّهَ یَغۡفِرُ ٱلذُّنُوبَ جَمِیعًاۚ         [الزمر: ٥٣]       

بگو: ای بندگان من که با زیاده‌روی در گناهان به خویشتن ستم کرده‌اید! از رحمت الله ناامید نباشید. بی‌گمان الله، همه‌ی گناهان را می‌آمرزد.

زیرا در گناه قتل، سه حق وجود دارد: حق اول، از آنِ الله متعال است؛ حق دوم، از آن مقتول و حق سوم به اولیای مقتول، تعلق دارد.

بدون شک الله متعال، حقش را با توبه می‌بخشد؛ اما قاتل از ادای حق مقتول، عاجز است؛ زیرا با مرگ مقتول، به او دست‌رسی ندارد تا از او بخشش بخواهد. به‌هر حال خداوندU روز قیامت در میانشان داوری خواهد کرد؛ ولی آیا توبه‌ی قاتل، بدین معناست که روز قیامت الله متعال، مقتول را راضی خواهد کرد یا قاتل، قصاص خواهد شد؟ علما اختلاف نظر دارند؛ برخی از علما گفته‌اند: حق مقتول، با توبه‌ی قاتل به قوت خود باقی‌ست.و اگر قاتل توبه کند، باز هم این حق بر گردنش می‌ماند؛ زیرا یکی از شرایط توبه، ادای حقوقِ حق‌داران یا بازپس دادن حق کسانی‌ست که حقشان پایمال شده است؛ از این‌رو مقتول می‌تواند روز قیامت حقش را درخواست نماید؛ حتی اگر قاتل توبه کند؛ ولی از ظاهرِ آیاتی که ذکر شد، چنین به‌نظر می‌رسد که اگر توبه‌ی قاتل صادقانه باشد، الله متعال، مقتول را راضی خواهد کرد.

درباره‌ی حق اولیای مقتول باید بدین نکته اشاره کنم که توبه‌ی قاتل، درست نیست، مگر آن‌که خودش را به اولیای دم معرفی و تسلیم نماید و به قتل اعتراف کند و بگوید: من، در اختیار شما هستم؛ هر کاری که می‌خواهید انجام دهید. اولیای دم چهار گزینه پیشِ رو دارند: گذشت، یا قصاص، یا گرفتنِ همه‌ی دیه، و یا سازش با قاتل با چیزی کم‌تر از دیه. این، به اتفاق علما جایز است؛ اما آیا می‌توانند چیزی بیش‌تر از دیه، مطالبه کنند؟ برخی از علما گفته‌اند: ایرادی ندارد و چون حق، با اولیای دم است، می‌توانند بگویند: اگر ده خون‌بها ندهید، قاتل را قصاص می‌کنیم. این، دیدگاهِ مشهورِ امام احمد/ می‌باشد؛ یعنی بنا بر قولِ مشهور احمد حنبل/، سازش بر سرِ مبلغی بیش از دیه، جایز است.

بنابراین، نتیجه می‌گیریم که توبه‌ی قاتل، بنا بر آیه‌ای که از سوره‌ی فرقان ذکر کردیم، صحیح است؛ زیرا این آیه، درباره‌ی قتل می‌باشد. آیه‌ی 53 سوره‌ی «زمر» نیز که آیه‌ای عام است، بیان‌گر همین نکته می‌باشد:

﴿إِنَّ ٱللَّهَ یَغۡفِرُ ٱلذُّنُوبَ جَمِیعًا                                                 [الزمر: ٥٣]      

بی‌گمان الله، همه‌ی گناهان را می‌آمرزد.

حدیث ابن‌عمر$ نشان می‌دهد که گناه قتل نفس، گناهِ بسیار بزرگی‌ست و درباره‌ی قاتل، بیمِ آن می‌رود که از دین، خارج شود. پناه بر الله.

***

226- وعن خَوْلَةَ بِنْتِ عامِرٍ الأَنْصَارِیَّةِ، وَهِیَ امْرَأَةُ حمْزَةَ رضی اللهُ عنه وعنها، قالت: سمِعْتُ رسولَاللهr یَقُول: «إِنَّ رِجَالاً یَتَخَوَّضُونَ فِی مالِ الله بِغَیْرِ حَقٍّ فَلهُمُ النَّارُ یَوْمَ الْقِیَامةِ». [روایت بخاری]([38])

ترجمه: خوله بنت عامر انصاری& که همسر حمزهt بود، می‌گوید: از رسول‌اللهr شنیدم که فرمود: «برخی از مردم، در اموال الهی به‌ناحق دخل و تصرف می‌کنند؛ لذا روز قیامت، آتش (دوزخ) نصیبشان می‌شود».

شرح

مؤلف/، حدیثی بدین مضمون از خوله، همسر حمزه$ روایت کرده که پیامبرr فرموده است: «برخی از مردم، در اموال الهی به‌ناحق دخل و تصرف می‌کنند؛ لذا روز قیامت، آتش (دوزخ) نصیبشان می‌شود»؛ یعنی از اموالی که اللهU در اختیارشان گذاشته است، درست استفاده نمی‌کنند؛ بلکه از اموالشان استفاده‌ی غیرشرعی می‌نمایند و اموالشان را در راه‌های زیان‌بار مثل سیگار، مخدرات، شراب و امثال آن هزینه می‌کنند! یا از راه‌های نامشروع، مانند غصب، سرقت، کلاه‌برداری و طرحِ دعاوی دروغین برای غصب اموال دیگران و امثال آن، اموالی به‌دست می‌آورند. در هر حال تصرف نامشروع در اموال، چه از طریق کسب نامشروع باشد و چه از طریق هزینه کردن اموال در راه‌های نامشروع، نتیجه‌ای جز عذاب دوزخ نخواهد داشت؛ مگر این‌که انسان، از چنین عملی توبه نماید و حقوق پایمال‌شده‌ی دیگران را جبران کند و از هزینه کردن اموال خود در راه‌های نامشروع دست بردارد؛ زیرا الله، توبه‌ی هر توبه‌کاری را می‌پذیرد؛ چنان‌که می‌فرماید:

﴿قُلۡ یَٰعِبَادِیَ ٱلَّذِینَ أَسۡرَفُواْ عَلَىٰٓ أَنفُسِهِمۡ لَا تَقۡنَطُواْ مِن رَّحۡمَةِ ٱللَّهِۚ إِنَّ ٱللَّهَ یَغۡفِرُ ٱلذُّنُوبَ جَمِیعًاۚ إِنَّهُۥ هُوَ ٱلۡغَفُورُ ٱلرَّحِیمُ ٥٣ وَأَنِیبُوٓاْ إِلَىٰ رَبِّکُمۡ وَأَسۡلِمُواْ لَهُۥ مِن قَبۡلِ أَن یَأۡتِیَکُمُ ٱلۡعَذَابُ ثُمَّ لَا تُنصَرُونَ ٥٤ وَٱتَّبِعُوٓاْ أَحۡسَنَ مَآ أُنزِلَ إِلَیۡکُم مِّن رَّبِّکُم مِّن قَبۡلِ أَن یَأۡتِیَکُمُ ٱلۡعَذَابُ بَغۡتَةٗ وَأَنتُمۡ لَا تَشۡعُرُونَ ٥٥ أَن تَقُولَ نَفۡسٞ یَٰحَسۡرَتَىٰ عَلَىٰ مَا فَرَّطتُ فِی جَنۢبِ ٱللَّهِ وَإِن کُنتُ لَمِنَ ٱلسَّٰخِرِینَ ٥٦ أَوۡ تَقُولَ لَوۡ أَنَّ ٱللَّهَ هَدَىٰنِی لَکُنتُ مِنَ ٱلۡمُتَّقِینَ ٥٧ أَوۡ تَقُولَ حِینَ تَرَى ٱلۡعَذَابَ لَوۡ أَنَّ لِی کَرَّةٗ فَأَکُونَ مِنَ ٱلۡمُحۡسِنِینَ ٥٨ بَلَىٰ قَدۡ جَآءَتۡکَ ءَایَٰتِی فَکَذَّبۡتَ بِهَا وَٱسۡتَکۡبَرۡتَ وَکُنتَ مِنَ ٱلۡکَٰفِرِینَ ٥٩ [الزمر: ٥٣،  ٥٩]            

بگو: ای بندگان من که با زیاده‌روی در گناهان به خویشتن ستم کرده‌اید! از رحمت الله ناامید نباشید. بی‌گمان الله، همه‌ی گناهان را می‌آمرزد. به‌راستی که او، همان ذات آمرزنده و مهرورز است. و به سوی پروردگارتان روی بیاورید و فرمان‌بردارش شوید، پیش از آن‌که عذاب الهی به سراغتان بیاید و آن‌گاه یاری نشوید. و از بهترین دستورهایی که از سوی پروردگارتان به سوی شما نازل شده، پیروی کنید؛ پیش از آن‌که عذاب الهی به صورت ناگهانی و در حالی که غافلید، به شما برسد تا مبادا کسی بگوید: ای وای و افسوس بر کوتاهی‌هایی که در حق الله کردم و بی‌گمان از مسخره‌کنندگان بودم. یا بگوید: اگر الله هدایتم می‌کرد، به‌طور قطع از پرهیزکاران می‌‌شدم. یا هنگامی که عذاب را مشاهده می‌کند، بگوید: ای کاش برایم بازگشتی (به دنیا) وجود ‌داشت تا از نیکوکاران می‌شدم. آری؛ آیاتم به تو رسید و تو تکذیبش کردی و سرکشی نمودی و از کافران گشتی.

این حدیث، هشداری جدی درباره‌ی دخل و تصرف سوء یا به عبارت دیگر نسبت به سوء استفاده از اموال شخصی‌ست؛ یعنی انسان نباید مالش را در راه‌هایی هزینه کند که نفع دنیوی و اخروی ندارد؛ زیرا مال و ثروت، امانتی الهی‌ست که باید از آن در کارها یا زمینه‌هایی استفاده کرد که برای دنیا و آخرت انسان، مفید است و اگر کسی، از اموالش به‌درستی و در راه درست استفاده نکند، جزو کسانی خواهد بود که در این امانت الهی خیانت می‌کنند و روز قیامت، نصیبی جز آتش دوزخ نخواهند داشت.

***

 




([1]) صحیح مسلم، ش: 2578.

([2]) صحیح بخاری، ش: (4477، 4761، 6001، 6811، 7520)؛ و صحیح مسلم، ش: 86 به‌نقل از عبدالله بن مسعودt.

([3]) صحیح است؛ روایت:  بخاری در صحیحش، ش: (67، 105، 1741، 4406، 5550، 7078، 7447)؛ و مسلم، ش: 1679 به‌نقل از ابی‌بکرهt. نیز روایت بخاری در صحیحش، به‌شماره‌ی 1739 به نقل از ابن عباسt و به‌شماره‌ی: (1742، 4403، 6043، 6785) به نقل از ابن‌عمرt. و روایت مسلم، ش: 1218 در حدیثی طولانی از جابرt در وصف حج پیامبرr.

([4]) صحیح بخاری، ش: 2447؛ و مسلم، ش: 2579 به‌نقل از عبدالله بن عمر$؛ و نیز روایت مسلم، ش: 2578 به‌نقل از جابر بن عبدالله$.

([5]) صحیح بخاری، ش: (2287، 2288، 2400)؛ و مسلم، ش: 1564 به‌نقل از ابوهریرهt.

([6]) صحیح مسلم، ش: 2582.

([7]) صحیح بخاری در چندین مورد؛ از جمله: (4402، 4403)؛ و صحیح مسلم، ش: 66 به‌صورت مختصر و نیز ش:169.

([8]) صحیح مسلم، ش: 5228 به‌نقل از نواس بن سمعانt.

([9]) صحیح مسلم، ش: 2937.

([10]) صحیح بخاری، ش: 2453؛ و صحیح مسلم، ش: 1612.

([11]) صحیح بخاری، ش: 4686؛ و صحیح مسلم، ش: 2583.

([12]) صحیح مسلم، ش: 1978 به‌نقل از علیt.

([13]) صحیح بخاری، در چندین مورد، از جمله: (1395، 1458)؛ و صحیح مسلم، ش: 19.

([14]) صحیح بخاری، ش: (111، 3047، 6903، 6915) به‌نقل از علیt.

([15]) یعنی زکات، یک حکمِ مالیِ مستقل از معاهدات شخصی‌ست که به مالِ ثروتمند (صاحب نصاب) تعلق می‌گیرد و مانندِ نماز نیست که انسان، باید خودش، آن را انجام دهد و مسؤولیت نماز، به‌طور مستقیم، متوجه هر مسلمانی‌ست؛ در زکات، وضعیت مالی شخص، مبنا قرار می‌گیرد و مبنایِ وجوبِ زکات، این است که شخصی، دارای نصاب زکات باشد. اگر چه وضعیت شخصیِ او نیز لحاظ می‌شود. به عنوان مثال: اگر شخصی، از پرداختِ زکات خود سر باز زند، و ولی امر یا نماینده‌ی او یا یکی از نزدیکان این شخص، به‌اجبار، زکات اموالش را جدا کند، زکاتِ اموالش ادا نشده است. و این، لحاظ کردنِ وضعیت شخص یا مسؤولیت وی در قبال زکات است؛ گرچه مبنای وجوب زکات نیست. [مترجم]

([16]) صحیح مسلم، ش: 1847 به‌نقل از حذیفهt.

([17]) صحیح بخاری، در چمدین مورد، از جمله: (2597، 7197)؛ و صحیح مسلم، ش: 1832.

([18]) صحیح بخاری، در چندین مورد، از جمله: (2449، 6534).

([19]) صحیح است؛ روایت:  بخاری در صحیحش، ش: (67، 105، 1741، 4406، 5550، 7078، 7447)؛ و مسلم، ش: 1679 به‌نقل از ابی‌بکرهt. نیز روایت بخاری در صحیحش، به‌شماره‌ی 1739 به نقل از ابن عباسt و به‌شماره‌ی: (1742، 4403، 6043، 6785) به نقل از ابن‌عمرt. و روایت مسلم، ش: 1218 در حدیثی طولانی از جابرt در وصف حج پیامبرr.

([20]) صحیح بخاری، ش: 10؛ و صحیح مسلم، ش:40.

([21]) صحیح مسلم، ش: 8.

([22]) صحیح است؛ نک: صحیح الجامع، ش: 5136.

([23]) صحیح بخاری، ش: 3074.

([24]) عبا، یعنی کیسه‌ی مخصوص بسته‌بندی و حملِ بار. [مترجم]

([25]) صحیح بخاری، در چندین مورد، از جمله: (3197، 4462) و صحیح مسلم، ش: 1679.

([26]) در قرآن کریم به موضوع جابه‌جا کردن ماه‌های حرام توسط مشرکان، تصریح شده است. نگا: سوره‌ی «توبه»، آیه‌ی 37. [مترجم]

([27]) صحیح مسلم، ش: 137.

([28]) صحیح مسلم، ش: 1833.

([29]) صحیح مسلم، ش: 114.

([30]) صحیح مسلم، ش: 1885.

([31]) صحیح بخاری، ش: (123، 2810)؛ و مسلم، ش: 1904.

([32]) صحیح بخاری، ش: 5533.

([33]) صحیح مسلم، ش: 2581.

([34]) صحیح است؛ این رویت را علامه آلبانی/ در صحیح ابن‌ماجه (1835)، و الإرواء (1352) صحیح دانسته است.

([35]) صحیح بخاری، ش: 2458 و چندین مورد دیگر؛ و صحیح مسلم، ش: 1713.

([36]) صحیح بخاری، ش: 6862.

([37]) ذمی، به کافری گفته می‌شود که در قلمرو حکومت اسلامی زندگی می‌کند و در قبال وظایفی که دارد، از حقوق شهروندی برخوردار است. هم‌پیمان، کافری‌ست که خارج از قلمروِ حکومت اسلامی زندگی می‌کند و با مسلمانان، هم‌پیمان است، و در جنگ نیست. کافرِ پناه‌جو به کافری گفته می‌شود که به مسلمانان پناهنده شده و مسلمانی، او را در پناهِ خویش قرار داده است. [مترجم]

([38]) صحیح بخاری، ش: 3118.

25- باب: امر به ادای امانت (بازپس دادن آن)

25- باب: امر به ادای امانت (بازپس دادن آن)

الله متعال، می‌فرماید:

﴿إِنَّ ٱللَّهَ یَأۡمُرُکُمۡ أَن تُؤَدُّواْ ٱلۡأَمَٰنَٰتِ إِلَىٰٓ أَهۡلِهَا                     [النساء : ٥٨]        

 الله به شما فرمان می‌دهد که امانت‌ها را به صاحبانش بازپس دهید.

شرح

مؤلف/، بابی تحت عنوان «امر به ادای امانت» گشوده است.

امانت، معانی گوناگونی دارد که از آن جمله عبادت‌هایی‌ست که اللهU بندگانش را به انجام آن، مکلّف ساخته است؛ یعنی هر یک از عبادت‌ها، امانتی‌ست که الله متعال به بندگانش سپرده است.

و نیز امانت‌های مالی؛ مانند آن‌چه که به عنوان «ودیعه» نزد انسان می‌گذارند تا آن را برای صاحبش نگه دارد. و نیز مانند سایر اموالی که در دست انسان است تا هم از آن استفاده کند و هم آن را برای مالکش نگه دارد.

به اولی، «ودیعه» و به دومی، «عاریه» می‌گویند. ودیعه، این است که به عنوان مثال ساعت خود را به شخصی می‌دهی و به او می‌گویی: این را برای من نگه دار یا مبلغی پول دستش می‌گذاری و از او می‌خواهی که آن را برای تو نگه دارد. لذا ودیعه، امانتی‌ست که صرفاً به منظور نگه‌داری برای مالک، به کسی سپرده می‌شود؛ ولی عاریه، به امانتی می‌گویند که گذشته از نگه‌داری برای صاحب آن، شخصی که آن را در دست دارد، از آن استفاده می‌کند. بنابراین، ماشین کرایه، یا مغازه و خانه‌ای که اجاره کرده‌اید، و هر چیزی که اجاره می‌کنید، امانتی در دست شماست.

ولایت یا پُست و مقام هر کسی، امانتی‌ست که باید آن را به‌خوبی ادا کند؛ بزرگ‌ترین نوع این امانت، مسؤولیتی‌ست که والاترین مقام سیاسی یا حاکم، بر عهده دارد و نسبت به مسایل دینی و دنیوی مردم بازخواست خواهد شد؛ او امانت‌دار اموال عمومی‌ست و نباید بیت‌المال را حیف و میل کند یا از آن سوءاستفاده نماید.

وزیران، استان‌داران، فرمان‌داران، قاضیان و مسؤولان منطقه‌ای نیز در برابر امانتی که به آن‌ها سپرده شده است، مسؤولند. هر کسی درباره‌ی خانواده و زیردستان خود مسؤول است. در هر حال، دامنه‌ی امانت، بسیار گسترده می‌باشد؛ امانت، به‌طور کلی دو بخش اساسی دارد:

بخش اول در رابطه با حقوق الهی‌ست؛ یعنی همان امانتی که درباره‌ی عبادت اللهU به انسان سپرده شده است.

بخش دوم با حقوق بشر مرتبط می‌باشد و دامنه‌ی بسیار گسترده‌ای دارد که پیش‌تر بدان اشاره کردیم. انسان درباره‌ی هر دو بخش امانت، مسؤول است باید امانتی را که بر عهده‌ی اوست، ادا کند. اللهU می‌فرماید:

﴿إِنَّ ٱللَّهَ یَأۡمُرُکُمۡ أَن تُؤَدُّواْ ٱلۡأَمَٰنَٰتِ إِلَىٰٓ أَهۡلِهَا                     [النساء : ٥٨]        

 الله به شما فرمان می‌دهد که امانت‌ها را به صاحبانش بازپس دهید.

دقت کنید که اللهU با ساختاری قوی و با ذکر نام و الوهیت بزرگ خود، به ادای امانت دستور داده است و این، برای تعظیم این مقام و این فرمان می‌باشد. اجازه دهید سخن علمای «علم بلاغت» را با ذکر مثالی توضیح دهم؛ وقتی یک پادشاه، صیغه‌ی غائب به‌کار می‌برد و می‌گوید: «پادشاه به شما دستور می‌دهد که چنین کاری انجام دهید»، این، بلیغ‌تر و شدیدتر از این است که بگوید: «من به شما دستور می‌دهم». لذا در آیه اللهU می‌فرماید: ﴿إِنَّ ٱللَّهَ یَأۡمُرُکُمۡ یعنی: «الله به شما فرمان می‌دهد». و صفات برتر، از آنِ الله متعال است.

ادای امانت و بازپس دادن آن به صاحبانش، فرمان الهی‌ست؛ لازمه‌اش، این است که انسان، از امانتی که به او سپرده شده، به‌خوبی نگه‌داری نماید و در حفظ و نگه‌داری آن، کوتاهی نکند. ادای امانت، یکی از نشانه‌های ایمان است. لذا افرادِ امانت‌داری که امانت را به‌طور کامل به صاحب آن تحویل می‌دهند، قابل اعتمادند و ایمانی قوی دارند؛ ولی کسی که در امانت، خیانت می‌کند، به هیچ وجه قابل اعتماد نیست و سست‌ایمان است.

اسراری که در میان دوستان وجود دارد، امانتی‌ست که باید در حفظ آن کوشا باشیم و فاش کردن اسرار دوستان، جایز نیست؛ لذا اگر یکی از دوستانت، رازی را با تو در میان نهاد و به تو تذکر داد که این، یک راز یا یک امانت است، دیگر برای تو جایز نیست که کسی را از آن باخبر سازی؛ حتی نزدیک‌ترین شخصی که به او اعتماد کامل داری. فرقی نمی‌کند که دوست تو، یادآوری کند که این راز را به کسی نگویی و چه بدون تذکر وی، از شواهد و قراین معلوم باشد که این سخنش، یک راز است و دوست ندارد که کسی از آن، آگاهی یابد.. از این‌رو علما گفته‌اند: اگر هنگامی که شخصی، سخنی با تو در میان می‌گذارد، در هنگام سخن گفتن اطرافش را بپاید که کسی، مطلع نشود یا سخنش را نشنود، این، نشانه‌ی اینست که او دوست ندارد کسی از سخنش آگاه شود. از این‌رو سخنش، رازی‌ست که فاش کردن آن، جایز نیست.

مسایل خاص یا اسراری که میان هر زن و مردی پیش می‌آید، امانت است؛ از این‌رو بدترین مردم، کسانی هستند که اسرار زناشویی خود را نزد دیگران بازگو می‌کنند! هیچ انسان عاقلی دوست ندارد که کسی از اسرار او و همسرش، اطلاع یابد.

خلاصه این‌که حفظ امانت بر ما واجب می‌باشد. مهم‌ترین امانتی که باید در حفظ آن بکوشیم، امانتی‌ست که الله متعال، به ما سپرده است؛ زیرا الله، بیش از همه بر ما حق دارد. و سپس ادای حقوق دیگران بر ما واجب است. در این میان، هرکس به ما نزدیک‌تر باشد، اولویت دارد.

***

الله متعال می‌فرماید:

﴿ إِنَّا عَرَضۡنَا ٱلۡأَمَانَةَ عَلَى ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِ وَٱلۡجِبَالِ فَأَبَیۡنَ أَن یَحۡمِلۡنَهَا وَأَشۡفَقۡنَ مِنۡهَا وَحَمَلَهَا ٱلۡإِنسَٰنُۖ إِنَّهُۥ کَانَ ظَلُومٗا جَهُولٗا ٧٢                                                                                    [الأحزاب: ٧٢]        

همانا ما، امانت را بر آسمان‌ها و زمین و کوه‌ها عرضه نمودیم؛ ولی از پذیرش آن خودداری کردند و از آن ترسیدند و انسان، آن را پذیرفت. بی‌گمان انسان، ستم‌کار و نادان است.

شرح

پیش‌تر این نکته بیان شد که دامنه‌ی امانت، حقوق الهی و حقوق بندگانش را دربرمی‌گیرد و انواع گوناگونی دارد که شماری از آن‌ها را ذکر کردیم و به‌اختصار درباره‌ی این آیه، توضیح دادیم که اللهU فرموده است:

 

﴿إِنَّ ٱللَّهَ یَأۡمُرُکُمۡ أَن تُؤَدُّواْ ٱلۡأَمَٰنَٰتِ إِلَىٰٓ أَهۡلِهَا                      [النساء : ٥٨] 

 الله به شما فرمان می‌دهد که امانت‌ها را به صاحبانش بازپس دهید.

الله متعال، در همین آیه می‌فرماید: ﴿إِنَّ ٱللَّهَ نِعِمَّا یَعِظُکُم بِهِۦٓۗیعنی: «چه پندِ نیکی‌ست، پندی که الله به شما می‌دهد». بدین‌سان اللهU اوامر و نواهی خویش را ستوده و این آیه را با این سخن، به پایان برده است که: ﴿إِنَّ ٱللَّهَ کَانَ سَمِیعَۢا بَصِیرٗایعنی: «به‌یقین الله، شنوای بیناست». این‌جا دو نام گرامی را ذکر کرده که بیان‌گر شنوایی و بینایی اوست و در حقیقت، تهدیدی برای کسانی‌ست که در امانت خیانت می‌کنند یا آن را آن‌گونه که باید و شاید، به صاحبش پس نمی‌دهند.

سپس مؤلف/ این آیه را ذکر کرده که الله متعال فرموده است:

 إِنَّا عَرَضۡنَا ٱلۡأَمَانَةَ عَلَى ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِ وَٱلۡجِبَالِ فَأَبَیۡنَ أَن یَحۡمِلۡنَهَا وَأَشۡفَقۡنَ مِنۡهَا وَحَمَلَهَا ٱلۡإِنسَٰنُۖ إِنَّهُۥ کَانَ ظَلُومٗا جَهُولٗا ٧٢                                                                                       [الأحزاب: ٧٢]      

همانا ما، امانت را بر آسمان‌ها و زمین و کوه‌ها عرضه نمودیم؛ ولی از پذیرش آن خودداری کردند و از آن ترسیدند و انسان، آن را پذیرفت. بی‌گمان انسان، ستم‌کار و نادان است.

الله متعال، امانت را که همان تکلیف و الزام به انجام واجبات بود، به آسمان‌ها و زمین و کوه‌ها عرضه فرمود؛ ولی آن‌ها زیرِ بارِ این امانت نرفتند و از ترس این‌که مبادا نتوانند این امانت را ادا کنند، از پذیرش آن خودداری کردند. شاید این پرسش مطرح شود که چگونه الله متعال، این امانت را بر موجودات بی‌جانی چون آسمان‌ها، زمین و کوه‌ها عرضه کرد، حال آن‌که این‌ها، عقل و شعور ندارند؟ پاسخ، روشن است؛ هر موجودِ بی‌جانی در برابر اللهU عقل و فهم دارد. چنان‌که به فرموده‌ی پیامبرr، الله متعال، قلم را که مخلوقِ بی‌جانی‌ست، خطاب قرار داد و به او فرمود: «بنویس». قلم، پرسید: «چه بنویسم؟» زیرا این فرمان، برای قلم، مبهم و پوشیده بود و به توضیح و بیان نیاز داشت. الله متعال فرمود: «أُکتُب مَا هُوَ کَائِنٌ إِلَى یَوْم الْقِیَامَة»؛([1]) یعنی: «هرچه را تا روز قیامت پدید می‌آید، بنویس». و این، امر و تکلیف و الزام بود.

این‌جا اللهU بیان فرموده که امانت را به آسمان‌ها، زمین و کوه‌ها عرضه نمود؛ ولی آن‌ها از پذیرش آن خودداری کردند. الله متعال می‌فرماید:

﴿ثُمَّ ٱسۡتَوَىٰٓ إِلَى ٱلسَّمَآءِ وَهِیَ دُخَانٞ فَقَالَ لَهَا وَلِلۡأَرۡضِ ٱئۡتِیَا طَوۡعًا أَوۡ کَرۡهٗا قَالَتَآ أَتَیۡنَا طَآئِعِینَ ١١ [فصلت: ١١]      

سپس به آفرینش آسمان که به صورت دود بود، پرداخت؛ به آسمان و زمین فرمود: خواسته یا ناخواسته (برای اجرای فرمانم، پیش) آیید. گفتند: به دل‌خواه آمدیم و فرمان‌برداریم.

الله متعال، آسمان و زمین را با فرمان خویش خطاب قرار داد و فرمود: «خواسته یا ناخواسته (برای اجرای فرمانم، پیش) آیید». آسمان و زمین گفتند: «به دل‌خواه آمدیم و فرمان‌برداریم»؛ یعنی آسمان و زمین فرمان الهی را فهمیدند و اطاعت کردند؛ ولی انسان‌های نافرمان می‌گویند: شنیدیم و نافرمانی کردیم!

انسان، این امانت را پذیرفت؛ اما چگونه؟ الله متعال به انسان، عقل و خرد بخشیده و بدین‌سان او را بر بسیاری از آفریده‌های خویش برتری داده است. هم‌چنین پیامبرانی به سوی انسان‌ها فرستاده که راه درست و نادرست، و هدایت و ضلالت را به آن‌ها نشان داده‌اند. بنابراین اللهU هیچ عذر و بهانه‌ای برای انسان نگذاشته است؛ ولی از انسان، به عنوان موجودی نادان و ستم‌کار یاد می‌فرماید. علما، اختلاف نظر دارند که آیا این ویژگی‌ها، مخصوص کافران است یا به همه‌ی انسان‌ها تعلق می‌گیرد؟ برخی از علما، ظلم و جهل را که در این آیه ذکر شده، ویژگی کافران دانسته‌اند؛ اما برخی دیگر از علما، این را عام  وفراگیر دانسته و گفته‌اند: انسان، به مقتضای طبیعت و سرشت خویش، دارای این دو ویژگی‌ست. اما الله متعال، بر انسانِ مؤمن، منت نهاده و او را از نعمت هدایت برخوردار کرده است؛ لذا مؤمنان از این ویژگی‌ها، مستثنا هستند. لذا کسی که امانت الهی را ادا می‌کند، نادان و ستم‌کار نیست.

***

204- عن أَبی هریرةt أنَّ رسولَاللهr قال: «آیَةُ المُنَافِقِ ثَلاثٌ: إِذَا حَدَّثَ کَذَب، وَإِذَا وَعَدَ أَخْلَف، وإِذَا اؤْتُمِنَ خَانَ». [متفقٌ علیه]([2])

وفی روایة : «وَإِنْ صَامَ وَصَلَّى وزعَمَ أَنَّهُ مُسْلِمٌ».

ترجمه: ابوهریرهt می‌گوید: رسول‌اللهr فرمود: «نشانه‌‌ی منافق، سه چیز است: هنگام سخن گفتن، دروغ می‌گوید؛ و چون وعده می‌دهد، خُلف وعده می‌کند؛ و هرگاه امانتی به او بسپارند، در امانت، خیانت می‌نماید».

در روایت دیگری آمده است: «هرچند روزه بگیرد، و نماز بخواند و خود را مسلمان بپندارند».

شرح

مؤلف/ حدیثی بدین مضمون از ابوهریرهt نقل کرده که رسول‌اللهr فرموده است: «نشانه‌‌ی منافق، سه چیز است: هنگام سخن گفتن، دروغ می‌گوید؛ و چون وعده می‌دهد، خُلف وعده می‌کند؛ و هرگاه امانتی به او بسپارند، در امانت، خیانت می‌نماید. هرچند روزه بگیرد، و نماز بخواند و گمان کند که مسلمان است».

در حدیث، واژه‌ی «آیه» آمده که به معنای نشانه است؛ همان‌طور که اللهU می‌فرماید:

﴿ أَوَ لَمۡ یَکُن لَّهُمۡ ءَایَةً أَن یَعۡلَمَهُۥ عُلَمَٰٓؤُاْ بَنِیٓ إِسۡرَٰٓءِیلَ ١٩٧ [الشعراء : ١٩٧]      

آیا برای ایشان (همین) نشانه (کافی) نیست که دانشمندان بنى‏اسرائیل از درستی قرآن آگاهند؟

یعنی وصف قرآن در کتاب‌های پیشین آمده و این، بیان‌گرِ حقاینت قرآن و صداقت محمدr است و نشان می‌دهد که او، همان پیامبری‌ست که عیسیu به آمدنِ وی مژده داده است. همان‌طور که گفتم، «آیه» به معنای نشانه است؛ همان‌گونه که اللهU می‌فرماید:

﴿وَءَایَةٞ لَّهُمۡ أَنَّا حَمَلۡنَا ذُرِّیَّتَهُمۡ فِی ٱلۡفُلۡکِ ٱلۡمَشۡحُونِ ٤١                 [یس: ٤١]      

و این‌که ما، فرزندانشان (انسان‌ها) را بر کشتی‌های پر از کالا و سرنشین، سوار کردیم، برایشان نشانه‌ای (از قدرت پروردگار) است.

لذا آیه، یعنی نشانه و «آیَةُ المُنَافِقِ ثَلاثٌ»، یعنی: نشانه‌ی منافق، سه چیز است.

منافق به کسی اطلاق می‌شود که هرچند اظهار نیکی می‌کند، اما باطنِ بدی دارد؛ مانند کسی که به‌ظاهر ادعای مسلمانی می‌کند، ولی در باطنش کافر است. واژه‌ی «نفاق» یا «منافق» در اصل برگرفته از کلمه‌ی «نافقاء الیربوع» می‌باشد که به معنای «موش صحرایی» است. موش صحرایی، سوراخی در زمین حفر می‌کند و علاوه بر سوراخ یا دربِ اصلی که برای لانه‌اش می‌کَنَد، سوراخ دیگری هم برای خروج اضطراری حفر می‌کند که دیده نمی‌شود و هنگامی که احساس خطر می‌نماید، با سرش به این دربِ مخفی می‌زند و فرار می‌کند. منافق نیز همین‌گونه است؛ از این‌رو اظهار نیکی می‌نماید، ولی باطنِ بدی دارد یا به‌ظاهر، مسلمان است و در باطن، کافر.

سرآغاز پیدایش نفاق در دوران پیامبرr، پس از غزوه‌ی «بدر» بود. تعدادی از سران قریش در «بدر» کشته شدند و مسلمانان پیروز گشتند؛ بازتاب این پیروزی، این بود که برخی از کافران، از غلبه و پیروزی مسلمانان در هراس افتادند؛ از این‌رو به‌ظاهر اسلام آوردند و ادعا کردند که مسلمان شده‌اند. همان‌طور که الله متعال، می‌فرماید:

﴿وَإِذَا لَقُواْ ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ قَالُوٓاْ ءَامَنَّا وَإِذَا خَلَوۡاْ إِلَىٰ شَیَٰطِینِهِمۡ قَالُوٓاْ إِنَّا مَعَکُمۡ إِنَّمَا نَحۡنُ مُسۡتَهۡزِءُونَ ١٤         [البقرة: ١٤]      

و هنگامی که با مؤمنان، روبرو می­شوند، می­گویند: (ما نیز همانند شما) ایمان آورده­ایم؛ و چون با شیاطین و دوستان گم‌راهشان، تنها می­شوند، می‌گویند: ما با شما هستیم و تنها (مؤمنان را) به استهزا و ریشخند می‌گیریم.

اللهU می‌فرماید:

﴿ٱللَّهُ یَسۡتَهۡزِئُ بِهِمۡ وَیَمُدُّهُمۡ فِی طُغۡیَٰنِهِمۡ یَعۡمَهُونَ ١٥               [البقرة: ١٥]      

الله، آن‌ها را به استهزا می‌گیرد و رهایشان می‌کند تا کورکورانه، به گم‌راهی و سرکشی خویش ادامه دهند.

و نیز درباره‌ی منافقان می‌فرماید:

﴿إِذَا جَآءَکَ ٱلۡمُنَٰفِقُونَ قَالُواْ نَشۡهَدُ إِنَّکَ لَرَسُولُ ٱللَّهِۗ وَٱللَّهُ یَعۡلَمُ إِنَّکَ لَرَسُولُهُۥ وَٱللَّهُ یَشۡهَدُ إِنَّ ٱلۡمُنَٰفِقِینَ لَکَٰذِبُونَ ١   [المنافقون: ١]                                                                                                         

هنگامی که منافقان نزدت می‌آیند، می‌گویند: «گواهی می‌دهیم که تو، فرستاده‌ی الله هستی». و الله، می‌داند که به‌راستی، تو، فرستاده‌ی اویی. و الله، گواهی می‌دهد که منافقان، دروغ‌گویند.

لذا اللهU گواهی منافقان را که از سرِ ایمان نبود، رد کرد و گواهی داد که آن‌ها در ادعایشان که چنین شهادتی می‌دهند، دروغ‌گویند.

منافق، نشانه‌هایی دارد که مؤمنان زیرک و باهوشی که از نور ایمان برخوردارند، منافقان را از نشانه‌ها و ویژگی‌هایشان می‌شناسند. البته گاه نشانه‌های آشکاری وجود دارد که نیازی به فراست و زیرکی نیست؛ از جمله همین سه نشانه که پیامبرr برشمرده و فرموده است: «هنگام سخن گفتن، دروغ می‌گویند». مثلاً می‌گویند: فلانی، چنین و چنان کرده است؛ ولی وقتی بررسی می‌کنید، متوجه می‌شوید که دروغ گفته‌اند. لذا شخصی که معمولاً دروغ می‌گوید، در قلبش، شعبه یا بخشی از نفاق وجود دارد.

ویژگی یا نشانه‌ی دوم نفاق: «و چون وعده می‌دهد، خُلف وعده می‌کند»؛ یعنی آدمی نیست که به قول و قرارش پای‌بند باشد؛ اگر قرار می‌گذارد که به عنوان مثال ساعت هفتِ صبح در فلان‌جا نزدت بیاید، سرِ قرارش حاضر نمی‌شود یا مثلاً می‌گوید: فلان چیز را به تو خواهم داد، ولی به قول خود وفا نمی‌کند؛ از این‌رو پیامبرr فرمود: «و چون وعده‌ای می‌دهد، خُلف وعده می‌کند». اما مؤمن، به وعده و پیمان خویش، پای‌بند است و به آن وفا می‌نماید. همان‌طور که اللهY می‌فرماید:

﴿وَٱلۡمُوفُونَ بِعَهۡدِهِمۡ إِذَا عَٰهَدُواْ                                           [البقرة: ١٧٧] 

و چون پیمانی ببندند، به آن وفا می‌کنند.

بر خلاف منافق که به پیمان خویش، وفا نمی‌کند. لذا اگر کسی به قول و قرار خویش، متعهد و پای‌بند نباشد، در دل او، بخشی از نفاق وجود دارد.

و سومین نشانه‌ی منافق، این است که «در امانت، خیانت می‌کند». همین بخش حدیث، شاهدِ موضوع می‌باشد که مؤلف، آن را در این باب ذکر کرده است. یکی از نشانه‌های منافق، این است که اگر مالی به او بسپاری، در آن خیانت می‌کند و اگر رازی را به او بگویی، آن را فاش می‌گرداند و چنان‌که درباره‌ی نزدیکان و خانواده‌ی خویش به او اعتماد کنی، به تو خیانت می‌کند؛ در معامله و داد و ستدی که به او اعتماد کرده‌ای، خیانت می‌ورزد. خلاصه این‌که درباره‌ی هیچ امانتی قابل اعتماد نیست؛ و این، نشان می‌دهد که در قلبش، نفاق وجود دارد.

پیامبرr با بیان ویژگی‌ها و نشانه‌های منافق، دو نکته‌ی مهم را بیان فرموده است:

نکته‌ی اول: این‌که باید از چنین ویژگی‌هایی دوری کنیم؛ زیرا این‌ها، نشانه‌های منافق است و بیم آن می‌رود که این نفاق عملی، به نفاق اعتقادی بینجامد. انسانی که در اعتقاد، منافق است، از دایره‌ی اسلام خارج می‌باشد.

نکته‌ی دوم: باید از کسانی که چنین ویژگی‌هایی دارند، دوری نماییم و بدانیم که منافق و غیرقابل اعتمادند و هر آن، امکان دارد که به ما خیانت کنند یا ما را به‌بازی بگیرند و با چرب‌زبانی و تملق و چاپلوسی فریبمان دهند. وقتی، این‌ها، نشانه‌های نفاق است، عکسِ آن، نشانه‌های ایمان می‌باشد؛ پس مؤمن، کسی‌ست که دروغ نمی‌گوید، خُلف وعده نمی‌کند و امانت‌دار است.

گاه مشاهده می‌شود که وقتی با کسی قول و قراری می‌گذاریم، می‌گوید: «وعده‌ی انگلیسی‌ست یا وعده‌ی مسلمانی؟» یعنی انگلیسی‌ها، به قول و قرار خویش متعهد و پای‌بند هستند. روشن است که چنین سخنی برآمده از بی‌خردی و فریفته شدن به کافران است. اگرچه برخی از انگیسی‌ها مسلمان هستند، ولی بیش‌ترِ آن‌ها کافرند و به فرض این‌که به وعده‌های خویش پای‌بند باشند، این، به‌خاطر الله و اجرای حکم او نیست؛ بلکه به دنبال منافع خویش هستند و می‌خواهند سیمای خوبی از خود در برابر دیگران به تصویر بکشند. در هر حال، مسلمان وظیفه دارد به عهد و پیمان خویش وفادار باشد و خُلف وعده نکند. لذا هرگاه می‌خواستید از پای‌بندی طرفِ مقابل خود به قول و قرارش مطمئن شوید، به جای این‌که چنین سخنی بگویید، از او بپرسید: قول و قرارت، قول و قرارِ مسلمان است یا منافق؟ درستش، این است؛ زیرا هیچ‌کس همانند مؤمن به عهد و پیمان خویش، وفادار نیست و اگر کسی، خُلف وعده می‌کند، این، یکی از ویژگی‌های نفاق است.

***

205- وعن حُذیْفَة بنِ الْیمانt قال: حدَّثنا رسولُاللهr حَدیثْین قَدْ رَأَیْتُ أَحدهُمَا، وَأَنَا أَنْتظرُ الآخَر: حدَّثَنا أَنَّ الأَمَانَة نَزلتْ فی جَذْرِ قُلُوبِ الرِّجَال، ثُمَّ نَزَلَ الْقُرآنُ فَعلموا مِنَ الْقُرْآن، وَعلِمُوا مِنَ السُّنَّةِ ، ثُمَّ حَدَّثنا عَنْ رَفْعِ الأَمانَةِ فَقال: «یَنَامُ الرَّجل النَّوْمةَ فَتُقبضُ الأَمَانَةُ مِنْ قَلْبِه، فَیظلُّ أَثَرُهَا مِثْلَ الْوَکْت، ثُمَّ ینامُ النَّوْمَةَ فَتُقبضُ الأَمَانَةُ مِنْ قَلْبِه، فَیظلُّ أَثَرُهَا مِثْل أثرِ الْمَجْل، کجَمْرٍ دَحْرجْتَهُ عَلَى رِجْلک، فَنفطَ فتَراه مُنْتبراً وَلَیْسَ فِیهِ شَیءٌ» ثُمَّ أَخذَ حَصَاةً فَدَحْرجَهَا عَلَى رِجْلِه، فَیُصْبحُ النَّاسُ یَتبایَعون، فَلا یَکادُ أَحَدٌ یُؤدِّی الأَمَانَةَ حَتَّى یُقال: إِنَّ فی بَنِی فَلانٍ رَجُلاً أَمِینا، حَتَّى یُقَالَ لِلَّرجل: مَا أَجْلدهُ مَا أَظْرَفه، مَا أَعْقلَه، وَمَا فی قلْبِهِ مِثْقَالُ حَبَّةٍ مِنْ خَرْدَل مِنْ إِیمانٍ. وَلَقَدْ أَتَى عَلَیَّ زَمَانٌ وَمَا أُبَالِی أَیُّکُمْ بایعْت، لَئِنْ کَانَ مُسْلماً لیردُنَّهُ عَلیَّ دِینُه، ولَئِنْ کَانَ نَصْرانیاً أَوْ یَهُودیًّا لَیُرُدنَّهُ عَلَیَّ سَاعِیه، وأَمَّا الْیَوْمَ فَما کُنْتُ أُبایُعُ مِنْکمْ إِلاَّ فُلاناً وَفلاناً». [متفقٌ علیه]([3])

ترجمه: حذیفه بن یمانt می‌گوید: رسول‌اللهr دو حدیث برای ما بیان فرمود که یکی از آن‌ها را مشاهده کرده‌ام و منتظر دیگری هستم. فرمود: «امانت‌داری، در اعماق دل‌های مردم، جای گرفت (و ریشه در فطرت آن‌ها دارد)؛ سپس قرآن نازل شد و مردم، این اصل را از قرآن و سنت آموختند». آن‌‌گاه درباره‌ی از میان رفتن امانت‌داری سخن گفت و فرمود: «زمانی فرا می‌رسد که شخص، می‌خوابد و امانت‌داری از قلب او برداشته می‌شود؛ به‌گونه‌ای که تنها اثر اندکی از امانت‌داری در قلبش می‌ماند و چون دوباره می‌خوابد، امانت‌داری، به‌کلی از قلب او برداشته می‌شود و اثر آن، تنها همانند یک تاول باقی می‌ماند؛ مانند این‌که اخگری را بر روی پای خود بغلتانید و در نتیجه، پایتان وَرَم کند و تاول بزند؛ گرچه برآمده و متورّم به‌نظر می‌رسد، ولی چیزی در آن نیست». سپس پیامبرr سنگ‌ریزه‌ای برداشت و روی پای خویش غلتانید و افزود: «(در آن زمان) مردم، با یک‌دیگر داد و ستد می‌کنند، ولی کم‌تر کسی پیدا می‌شود که امانت را رعایت کند؛ تا حدی که گفته می‌شود: در فلان طایفه، یک شخصِ امانت‌دار وجود دارد. و نیز درباره‌ی شخصی می‌گویند: چقدر زرنگ و چالاک و عاقل است! در صورتی که در قلب وی، ذره‌ای ایمان حتی به‌اندازه‌ی یک دانه "سپند" نیز وجود ندارد». حذیفهt می‌گوید: «زمانی از داد و ستد با هر یک از شما، پروایی نداشتم؛ زیرا اگر طرف معامله مسلمان بود، اسلامش باعث می‌شد که در معامله با من، امانت را رعایت کند و اگر نصرانی  یا یهودی بود، حاکمش امانت را به من بازمی‌گرداند؛ ولی امروز تنها با فلانی و فلانی، داد و ستد می‌کنم».

 

شرح

مؤلف/ از حذیفه بن یمانt نقل کرده که گفته است: «رسول‌اللهr دو حدیث برای ما بیان فرمود که یکی از آن‌ها را مشاهده کرده‌ام و منتظر دیگری هستم».

پیامبرr گاه به صلاح‌دیدِ خود، برای برخی از اصحابش مسایلی را به‌طور خصوصی بیان می‌کرد. گفتنی‌ست چنین احادیثی، جنبه‌ی عمومی دارد و همه‌ی افراد امت تا روز قیامت می‌توانند از این احادیث بهره ببرند. حذیفه بن یمانt رازدارِ رسول‌اللهr بود؛ زیرا پیامبرr نام تعدادی از منافقان را بری وی برشمرد که تقریباً سیزده نفر بودند.

عمر بن خطابt از شدت خداترسی، نزد حذیفهt رفت و به او گفت: تو را به الله سوگند که آیا نام من، در میان منافقانی که پیامبرr نام برد، وجود داشت یا خیر؟ سبحان‌الله! این عمر بن خطابt می‌باشد که به عنوان برترین فرد این امت، پس از پیامبرr و ابوبکر صدیقt، و با وجود مقام والایش که بر هیچ‌کس پوشیده نیست، این‌همه خداترس است و از این می‌ترسد که مبادا نام او در فهرست نامِ منافقان وجود داشته باشد! حال آن‌که پیامبرr درباره‌اش فرموده است: «اگر در میان شما کسی وجود داشت که به او الهام می‌شد، آن شخص، عمر بود».([4]) با آن‌که پیامبرr حق‌گویی و هم‌سویی عمرt با حق و حقیقت را ستوده است و با آن‌که قوت ایمان عمرt بر هیچ‌کس پوشیده نیست، اما این بزرگوار از حذیفهt می‌پرسد: تو را به الله سوگند که آیا رسول‌اللهr مرا در زمره‌ی منافقان نام برد یا نه؟ حذیفهt پاسخ داد: «خیر؛ و پس از تو هیچ‌کس را تبرئه نخواهم کرد»؛ یعنی درباره‌ی هیچ‌کس گواهی نخواهم داد که پیامبرr او را در زمره‌ی منافقان، نام نبرد.

حذیفهt حدیثی نقل کرده که پیامبرr در آن، درباره‌ی از میان رفتن امانت‌داری سخن گفته و فرموده است: «امانت‌داری، در اعماق دل‌های مردم جای گرفت (و ریشه در فطرت آن‌ها دارد)؛ سپس قرآن نازل شد و مردم، این اصل را از قرآن و سنت آموختند». یعنی قرآن و سنت نیز این اصل فطری را تأیید کردند و بدین‌سان با نزول قرآن، بر دین و ایمان و امانت‌داری مردم افزوده شد.

سپس حذیفهt حدیث دوم را بیان می‌کند که درباره‌ی از میان رفتن امانت‌داری‌ست؛ به‌فرموده‌ی پیامبرr زمانی فرا می‌رسد که امانت‌داری از قلب مردم برداشته می‌شود؛ تا حدی که مردم به یک‌دیگر می‌گویند: در فلان طایفه، یک شخصِ امانت‌دار وجود دارد. یعنی یافتن یک نفر امانت‌دار نیز در میان یک طایفه به‌راحتی ممکن نیست و سایر افراد طایفه، امانت‌ را رعایت نمی‌کنند!

امروزه مردم، به چشم خود می‌بینند که این حدیث پیامبرr واقعیت پیدا کرده است؛ چنان‌که گاه صدها نفر را بررسی می‌کنیم تا یک نفر امانت‌دار بیابیم که حقوق الهی و حقوق مردم را به نیکی رعایت کند؛ اما باز هم یک جای کارَش می‌لنگد؛ اگر حقوق الهی را رعایت می‌کند، نسبت به حقوق مردم بی‌پرواست؛ نماز می‌خواند، روزه می‌گیرد، زکات می‌دهد، حج می‌گزارد، ذکر خدا می‌گوید، ولی نسبت به اموال عمومی خیانت می‌کند! اگر شغلی دولتی داشته باشد، کارش را به‌خوبی انجام نمی‌دهد و یا به‌موقع سرِ کارش حاضر نمی‌شود یا پیش از پایان ساعت کار، دست از کار می‌کشد و محلّ کار خود را ترک می‌کند یا در وقت اداری، به انجام کارهای شخصی می‌پردازد؛ با این حال، در صفِ اول مسجد دیده می‌شود، اهل صدقه دادن است، روزه می‌گیرد و به حج می‌رود و با این‌که به‌اصطلاح، حاج‌آقاست، انضباط و وجدان کاری ندارد و در بیت‌المال، خیانت می‌کند و از یاد می‌برد که حرام‌خواری، مانع اجابت دعاست. پیامبرr فرموده است: «إِنَّ اللهَ طَیِّبٌ لا یَقْبَلُ إِلا طَیِّبًا، وَإِنَّ اللهَ أَمَرَ الْمُؤْمِنِینَ بِمَا أَمَرَ بِهِ الْمُرْسَلِینَ فَقَالَ تَعَالَی: ﴿یَٰٓأَیُّهَا ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ کُلُواْ مِن طَیِّبَٰتِ مَا رَزَقۡنَٰکُمۡ وَٱشۡکُرُواْ لِلَّهِ إِن کُنتُمۡ إِیَّاهُ تَعۡبُدُونَ ١٧٢[البقرة: ١٧٢] وَقَالَ تَعَالَی: ﴿یَٰٓأَیُّهَا ٱلرُّسُلُ کُلُواْ مِنَ ٱلطَّیِّبَٰتِ وَٱعۡمَلُواْ صَٰلِحًاۖ إِنِّی بِمَا تَعۡمَلُونَ عَلِیمٞ ٥١[المؤمنون : ٥١]  ثُمَّ ذَکَرَ الرَّجُلَ یُطِیلُ السَّفَرَ أَشْعَثَ أَغْبَرَ یَمُدُّ یَدَیْهِ إِلَى السَّمَاءِ یَا رَبِّ یَا رَبِّ وَمَطْعَمُهُ حَرَامٌ وَمَشْرَبُهُ حَرَامٌ وَمَلْبَسُهُ حَرَامٌ وَغُذِیَ بِالْحَرَامِ فَأَنَّى یُسْتَجَابُ لِذَلِکَ؟».([5]) یعنی: «الله، پاک است و فقط پاکیزه را می‌پذیرد. الله به مؤمنان همان دستوری را داده که به پیامبران داده است؛ چنان‌که می‌فرماید:

﴿یَٰٓأَیُّهَا ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ کُلُواْ مِن طَیِّبَٰتِ مَا رَزَقۡنَٰکُمۡ وَٱشۡکُرُواْ لِلَّهِ إِن کُنتُمۡ إِیَّاهُ تَعۡبُدُونَ ١٧٢           [البقرة: ١٧٢]    

 ای مؤمنان! از نعمت­های پاکیزه­ای که نصیبتان کرده­ایم، بخورید و شکر الله را به جای آورید، اگر تنها او را عبادت می­کنید.

و می‌فرماید:

﴿یَٰٓأَیُّهَا ٱلرُّسُلُ کُلُواْ مِنَ ٱلطَّیِّبَٰتِ وَٱعۡمَلُواْ صَٰلِحًاۖ إِنِّی بِمَا تَعۡمَلُونَ عَلِیمٞ ٥١

(دستور دادیم:) ای پیامبران! از نعمت‌های پاکی که نصیبتان کرده‌ایم، بخورید و کارهای شایسته انجام دهید؛ همانا من به کردارتان دانا هستم.

سپس درباره‌ی شخصی سخن گفت که سفری طولانی کرده و ژولیده‌موی و غبارآلود است؛ دستانش را به سوی آسمان بلند می‌کند و می‌گوید: پروردگارا! پروردگار! در حالی که آب و غذا و لباسش، حرام می‌باشد و با حرام، تغذیه شده است؛ دعای چنین شخصی چگونه پذیرفته می‌شود؟»

لذا به کارمندانی که انضباط و وجدان کاری ندارند، می‌گوییم: اگر می‌خواهید دعاهای شما پذیرفته شود، امانت و مسؤولیتی را که بر عهده دارید، رعایت نمایید و از اموال عمومی، سوءاستفاده نکنید. الله متعال می‌فرماید:

﴿یَٰٓأَیُّهَا ٱلَّذِینَ ءَامَنُوٓاْ أَوۡفُواْ بِٱلۡعُقُودِۚ                                         [المائ‍دة: ١]      

ای مؤمنان! به پیمان‌ها وفا کنید.

و می‌فرماید:

﴿وَأَوۡفُواْ بِٱلۡعَهۡدِۖ إِنَّ ٱلۡعَهۡدَ کَانَ مَسۡ‍ُٔولٗا ٣٤                            [الاسراء: ٣٤]      

و به پیمان‌ها وفا نمایید که درباره‌ی عهد و پیمان سؤال خواهد شد.

برخی از مردم بهانه‌تراشی می‌کنند و می‌گویند: برخی از مسؤولان، از موقعیت شغلی خود سوءاستفاده می‌نمایند و مال و ثروتی به هم می‌زنند! به این‌ها می‌گوییم: این‌که دلیل نمی‌شود که چون دیگران خیانت می‌کنند، ما هم خیانت کنیم یا چون دیگران گم‌راهند، ما نیز راه هدایت را رها نماییم. حسابِ آن‌ها با خداست و ما، پاسخ‌گوی اعمال خود خواهیم بود؛ چنین کسانی روز قیامت حاضر می‌شوند که هرچه دارند، برای نجات خود بدهند؛ ولی آن روز هیچ درهم و دیناری وجود ندارد و هیچ‌ دوست و رفیقی نمی‌تواند برای نجات آن‌ها کاری انجام دهد یا سفارشی بکند. لذا قانون‌شکنی‌ها و اشتباه‌های دیگران را نردبان و بهانه‌ای برای نافرمانی از اللهU قرار ندهید و به یاد داشته باشید که شما، باید به مسؤولیت خویش متعهد باشید؛ هرچند دیگران، به وظیفه‌ی خود عمل نکنند. اگر قرار باشد که تخلف‌های برخی از مردم، دلیلی بر تخلف کردن دیگران باشد، آن‌وقت سنگ روی سنگ بند نمی‌آید و جامعه دچار هرج و مرج و نابسامانی می‌گردد.

***

206- وعن حُذَیْفَةَ، وَأَبی هریرة$ قالا: قال رسولُاللهr: «یَجْمعُ اللهُ تَبارکَ وَتَعَالَى النَّاسَ فَیُقُومُ الْمُؤمِنُونَ حَتَّى تُزْلفَ لَهُمُ الْجَنَّةُ، فَیَأْتُونَ آدَمَ صلواتُ الله عَلَیْه، فَیَقُولُون: یَا أَبَانَا اسْتفْتحْ لَنَا الْجَنَّةَ، فَیقُول: وهَلْ أَخْرجکُمْ مِنْ الْجنَّةِ إِلاَّ خَطِیئَةُ أَبِیکُم، لَسْتُ بصاحبِ ذَلِک، اذْهَبُوا إِلَى ابْنِی إبْراهِیمَ خَلِیل الله، قَالَ: فَیأتُونَ إبْرَاهِیم، فیقُولُ إبْرَاهِیم: لَسْتُ بصَاحِبِ ذَلِک إِنَّمَا کُنْتُ خَلِیلاً مِنْ وَرَاءَ وراء، اعْمَدُوا إِلَى مُوسَى الذی کَلَّمهُ الله تَکْلِیما، فَیَأْتُونَ مُوسَى، فیقُول: لسْتُ بِصَاحِب ذلکَ، اذْهَبُوا إِلَى عِیسى کَلِمَةِ الله ورُوحِهِ، فَیقُولُ عیسَى: لَسْتُ بِصَاحِبِ ذلکَ. فَیَأْتُونَ مُحَمَّدًاr، فَیَقُومُ فَیُؤْذَنُ لَه، وَتُرْسَلُ الأَمانَةُ والرَّحِمُ فَیَقُومَان جنْبَتَی الصراطِ یَمِیناً وشِمالا، فیَمُرُّ أَوَّلُکُمْ کَالْبَرْقِ». قُلْت: بأَبِی وَأُمِّی، أَیُّ شَیءٍ کَمَرِّ الْبَرْق؟ قال: «أَلَمْ تَرَوْا کَیْفَ یمُرُّ ویَرْجعُ فی طَرْفَةِ عَیْن؟ ثُمَّ کَمَرِّ الریحِ ثُمَّ کَمرِّ الطَّیْر وَأَشَدُّ الرِّجالِ تَجْرِی بهمْ أَعْمَالُهُم، ونَبیُّکُمْ قَائِمٌ عَلَى الصرِّاطِ یَقُول: رَبِّ سَلِّم، حَتَّى تَعْجِزَ أَعْمَالُ الْعبَاد، حَتَّى یَجئَ الرَّجُلُ لا یَسْتَطِیعُ السَّیْرَ إلاَّ زَحْفا، وفِی حافَتَی الصرِّاطِ کَلالِیبُ مُعَلَّقَةٌ مَأْمُورَةٌ بأَخْذِ مَنْ أُمِرَتْ بِه، فَمَخْدُوشٌ نَاجٍ وَمُکَرْدَسٌ فی النَّارِ». وَالَّذِی نَفْسُ أَبِی هُرَیْرَةَ بِیَدِهِ إِنَّ قَعْرَ جَهنَّم لَسبْعُونَ خَریفا. [روایت مسلم]([6])

ترجمه: حذیفه و ابوهریره$ می‌گویند: رسول‌اللهr فرمود: «الله تبارک و تعالی، (روز قیامت) مردم را جمع می‌کند و مؤمنان می‌ایستند تا این‌که بهشت به آنان نزدیک می‌شود؛ سپس نزد آدم صلوات الله‌علیه می‌روند و می‌گویند: ای پدر! از الله بخواه که بهشت را برای ما بگشاید. آدم (u) می‌گوید: آیا چیزی جز اشتباه پدرتان، شما را از بهشت اخراج کرد؟ من، دارای چنین مقامی نیستم. نزد فرزندم ابراهیم خلیل‌الله بروید». فرمود: «پس نزد ابراهیم می‌روند؛ ابراهیم، متواضعانه می‌گوید: این کار از من ساخته نیست و چنین مقامی ندارم. من، فقط دوست و خلیل پروردگار هستم (و این مقام به واسطه‌ی جبرئیل به من ابلاغ شده است)؛ پس نزد موسی بروید که الله، بی‌واسطه با او سخن گفته است. لذا نزد موسی می‌روند؛ می‌گوید: من، دارای چنین مقامی نیستم. نزد عیسی بروید که حاصلِ فرمان اوست و به‌طور مستقیم از سوی او جان گرفت. عیسی می‌گوید: من، چنین مقامی ندارم؛ پس، نزد محمدr می‌روند. و او برمی‌خیزد و اجازه(ی شفاعت) می‌یابد. و «امانت» و «صله‌ی رحم» فرستاده می‌شوند و در دو سوی «صراط» یعنی در چپ و راستِ آن قرار می‌گیرند. نخستین نفر شما، همانند برق عبور می‌کند». گفتم: پدر و مادرم فدایت؛ چه چیزی مانند عبورِ برق است؟ فرمود: «آیا ندیده‌اید که چگونه برق، (آسمان را) طی می‌کند و باز می‌گردد؟ (سرعت عبور برخی از شما از «صراط»، مانند برق است) سپس برخی همانند باد عبور می‌کنند و بعضی، مانند پرنده و عده‌ای مانند مردانی قوی که به‌سرعت راه می‌روند. و بدین‌سان اعمالشان، آن‌ها را از صراط عبور می‌دهد و پیامبرتان آن‌جا ایستاده است و می‌گوید: پروردگارا! (امتم را) سلامت بدار تا این‌که اعمال مردم، از عبور دادن آن‌ها ناتوان می‌شود؛ چنان‌که مردی پیش می‌آید و خزان‌خزان، بر روی «صراط» می‌خَزَد و توانِ راه رفتن ندارد. قلاب‌هایی، در دو طرف «صراط» آویزان است و مأمور گرفتن کسانی‌ست که به گرفتن آن‌ها، مأمور شده است؛ لذا بدنِ برخی از این‌ها، خراشیده و مجروح می‌شود؛ اما نجات می‌یابند و برخی هم در این قلاب‌ها گیر می‌کنند و در دوزخ می‌افتند».

ابوهریرهt می‌گوید: «سوگند به ذاتی که جان ابوهریره در دست اوست، عمق دوزخ به‌اندازه‌ی مسافتی‌ست که در هفتاد سال، طی می‌شود».

 

 

 

شرح

مؤلف/، حدیث «شفاعت» را از حذیفه و ابوهریره$ روایت کرده است؛ زیرا الله متعال به پیامبرشr وعده‌ داده که او را به جایگاه والا و شایسته‌ای خواهد رساند؛ چنان‌که می‌فرماید:

﴿وَمِنَ ٱلَّیۡلِ فَتَهَجَّدۡ بِهِۦ نَافِلَةٗ لَّکَ عَسَىٰٓ أَن یَبۡعَثَکَ رَبُّکَ مَقَامٗا مَّحۡمُودٗا ٧٩ 

                                                                                         [الاسراء: ٧٩] 

و پاسی از شب را برای نماز و تلاوت قرآن بیدار باش که عمل زیاده بر واجب، ویژه‌ی توست؛ باشد که پروردگارت تو را به جایگاهی ویژه و شایسته‌ برساند.

واژه‌ی ﴿عَسَىٰٓ به معنای «شاید» است؛ ولی وقتی این واژه، از سوی اللهU باشد، خبر از وقوع امری قطعی‌ست؛ و اگر بندگان خدا این کلمه‌ را بگویند، افاده‌ی امید می‌کند؛ لذا وقتی می‌گوییم: شاید الله ما را هدایت کند، یعنی: امید است که الله ما را هدایت کند. یا عرب‌زبانی که می‌گوید: «عسی اللهُ أن یغفرَ لی»، یعنی: «امید است که الله مرا بیامرزد». ولی وقتی اللهU می‌گوید: ﴿عَسَىٰٓ، به معنای نویدی‌ست که حتماً تحقق می‌یابد. چنان‌که الله متعال فرموده است:

﴿فَأُوْلَٰٓئِکَ عَسَى ٱللَّهُ أَن یَعۡفُوَ عَنۡهُمۡ                                    [النساء : ٩٩]      

 امید است که الله آنان را ببخشد.

لذا این، نویدِ بخشش و آمرزشی از سوی الله متعال است که حتماً تحقق می‌یابد. هم‌چنین فرموده است:

﴿فَعَسَى ٱللَّهُ أَن یَأۡتِیَ بِٱلۡفَتۡحِ أَوۡ أَمۡرٖ مِّنۡ عِندِهِۦ فَیُصۡبِحُواْ عَلَىٰ مَآ أَسَرُّواْ فِیٓ أَنفُسِهِمۡ نَٰدِمِینَ ٥٢       [المائ‍دة: ٥٢]      

چه بسا الله (برای مسلمانان) پیروزی و فتحی پیش آوَرَد یا از نزد خویش فرمانی (همچون جزیه به نفع مسلمانان) بفرستد و بدین­سان بیماردلان از آن‌چه در دل­هایشان پنهان می­داشتند، پشیمان شوند و افسوس بخورند.

آیات دیگری هم وجود دارد که می‌توانیم درباره‌ی مفهوم واژه‌ی﴿عَسَىٰٓ، به آن‌ها استناد کنیم.

در هر حال، الله متعال به پیامبرش نوید مقامی والا و شایسته را داده است؛ مقامی که همه، او را در آن می‌ستایند و البته، این امر، دلایل مختلفی دارد؛ از جمله آن‌چه که در حدیث «شفاعت» آمده است. مردم در روز قیامت پابرهنه، عریان و ختنه نشده برانگیخته می‌شوند؛ همان‌طور که اللهU می‌فرماید:

﴿کَمَا بَدَأۡنَآ أَوَّلَ خَلۡقٖ نُّعِیدُهُۥۚ                                           [الأنبیاء: ١٠٤]      

همان‌طور که نخستین آفرینش را آغاز نمودیم، دوباره آن را تکرار می‌کنیم.

الله، بندگانش را جمع می‌کند و خورشید، بالای سرِ مردم قرار می‌گیرد و به‌اندازه‌ی یک «میل» از آنان فاصله دارد؛ یک میل می‌تواند به‌اندازه‌ی «چوب سرمه‌کش» باشد یا به‌اندازه‌ی یک‌سوم فرسنگ. صحنه‌های وحشتناکی در روز قیامت، پدیدار می‌شود؛ مردم، می‌بینند که کوه‌ها مانند ابرها حرکت می‌کنند و به صورت گرد و غبار پراکنده‌ای درمی‌آیند؛ از این‌رو مردم به‌اندازه‌ای وحشت‌زده می‌شوند که طاقت دیدن صحنه‌های وحشتناک قیامت را ندارند و به یکدیگر می‌گویند: آیا کسی هست که برای ما نزد الله، شفاعت کند؟ آن‌گاه نزد آدمu می‌روند و از او درخواست شفاعت می‌کنند. آدمu خطایی را به‌یاد می‌آورد که باعث اخراج او از بهشت گردید. اشتباهش، این بود که از میوه‌ی ممنوعه خورد؛ زمانی که الله متعال، آدم و همسرش را در بهشت سکونت داد، به آن‌ها فرمود:

﴿وَکُلَا مِنۡهَا رَغَدًا حَیۡثُ شِئۡتُمَا وَلَا تَقۡرَبَا هَٰذِهِ ٱلشَّجَرَةَ فَتَکُونَا مِنَ ٱلظَّٰلِمِینَ٣٥  [البقرة: ٣٥]         

...و از نعمت­هایش هر چه می­خواهید، بخورید؛ اما به این درخت نزدیک نشوید که (اگر از میو­ه­اش بخورید،) جزو ستم‌گران خواهید شد.

مهم نیست که این میوه‌ی ممنوعه چه بوده است؛ از این‌رو ما نمی‌دانیم که زیتون بوده یا گندم، یا انگور و یا خرما؛ زیرا اگر دانستن این مسأله مهم بود، اللهU برای ما بیان می‌کرد که میوه‌ی ممنوعه چه بوده است. اللهU به آدم و حوا دستور داد که از میوه‌ی ممنوعه نخورند؛ ولی شیطان، آن‌ها را وسوسه کرد و آنان را فریب داد و بدین منظور سوگند یاد کرد که من، خیرخواهِ شما هستم. این، عادتِ شیطان است که برای فریب دادن انسان‌ها، آن‌ها را وسوسه می‌کند و به‌دروغ سوگند می‌خورد که من، خیرخواه شما هستم.

موضوع مورد بحثِ ما در این حدیث، این است که آدمu اشتباه خود و همسرش را به‌یاد می‌آورد؛ البته ناگفته نماند که آن دو، توبه کردند و اللهU توبه‌ی آن‌ها را پذیرفت و به آن‌ها دستور داد که بهشت را به قصد زمین ترک کنند. آن دو به زمین آمدند و صاحب فرزندان زیادی شدند؛ در نتیجه، مردان و زنان بسیاری در زمین پراکنده گردیدند؛ برخی از انسان‌ها، به درجه‌ی نبوت و شهادت رسیدند و نیکوکار و شایسته گشتند و برخی هم، راه کفر و ضلالت و فسق و فجور و نفاق را در پیش گرفتند.

روز قیامت که مردم، نزد آدمu می‌روند تا از او درخواست شفاعت کنند، آدمu اشتباهِ خود را به یاد می‌آورد و از آنان پوزش می‌خواهد که نمی‌تواند کاری برای آن‌ها انجام دهد.

گفتنی‌ست: روایت بی‌اساسی از ابن‌عباس$ درباره‌ی سببِ خروج آدم و حواء از بهشت روایت شده که در آن، آمده است: حواء باردار شد؛ شیطان نزدِ آدم و حواء رفت و به آن‌ها گفت: نام فرزندتان را عبدالحارث بگذارید؛ وگرنه، کاری می کنم که شاخ‌دار باشد و هنگام تولد به مادرش آسیب برساند؛ اما آدم و حواء، حرفش را نپذیرفتند و از او اطاعت نکردند؛ دوباره نزدشان رفت و آن‌ها را تهدید کرد. باز هم از او اطاعت نکردند. و چون بارِ سوم نزدشان رفت، به‌خاطر محبتِ فرزندشان کوتاه آمدند و نام او را عبدالحارث گذاشتند. این روایت بی‌اساس، در تفسیر آیات ذیل ذکر شده که الله متعال فرموده است:

﴿هُوَ ٱلَّذِی خَلَقَکُم مِّن نَّفۡسٖ وَٰحِدَةٖ وَجَعَلَ مِنۡهَا زَوۡجَهَا لِیَسۡکُنَ إِلَیۡهَاۖ فَلَمَّا تَغَشَّىٰهَا حَمَلَتۡ حَمۡلًا خَفِیفٗا فَمَرَّتۡ بِهِۦۖ فَلَمَّآ أَثۡقَلَت دَّعَوَا ٱللَّهَ رَبَّهُمَا لَئِنۡ ءَاتَیۡتَنَا صَٰلِحٗا لَّنَکُونَنَّ مِنَ ٱلشَّٰکِرِینَ ١٨٩ فَلَمَّآ ءَاتَىٰهُمَا صَٰلِحٗا جَعَلَا لَهُۥ شُرَکَآءَ فِیمَآ ءَاتَىٰهُمَاۚ فَتَعَٰلَى ٱللَّهُ عَمَّا یُشۡرِکُونَ ١٩٠                                  [الأعراف: ١٨٩،  ١٩٠]        

او ذاتی‌ست که شما را از یک تن آفرید و همسرش را از او پدید آورد تا در کنارش آرامش یابد. (و از میان آدمیان) مردی با همسرش آمیزش نمود و بدین­سان همسرش در ابتدای بارداری به‌سر می­برد و مدتی با آن سر کرد و چون (مدتی از دوران بارداری گذشت و) زن احساس سنگینی کرد، زن و شوهر به درگاه پروردگارشان دعا کردند که اگر فرزند درست‌کاری به ما بدهی، از سپاس‌گزاران خواهیم بود. و چون فرزند شایسته­ای به آن دو بخشید، آنان در آن‌چه بدیشان عطا نمود، برای پروردگار، شریکانی قرار دادند. الله از آن‌چه شریکش قرار می­دهند، برتر و والاتر است.

این داستان که در تفسیر این آیات ذکر شده، کاملاً بی‌اساس است و اگر ابن عباس$ واقعاً چنین چیزی گفته باشد، شکی نیست که آن را از روایت‌ها و داستان‌های بنی‌اسرائیل (اسرائیلیات) برگرفته است؛ لذا از حدیث شفاعت و نیز با توجه به این‌که پیامبران معصوم بوده‌اند، درمی‌یابیم که آدمu به هیچ عنوان مرتکب چنین عملِ شرک‌آمیزی نشده است؛ زیرا وقوع شرک از پیامبران، غیرممکن می‌باشد.

آدمu عذرخواهی می‌کند و مردم را برای درخواست شفاعت، به نوحu ارجاع می‌دهد. نوحu نخستین پیامبرِ مرسَل است که الله متعال، او را به سوی مردم فرستاده است؛ لذا مردم، با ذکر این امتیاز به او می‌گویند: تو، نخستین فرستاده‌ی ‌الهی هستی؛ پس برای ما نزد پروردگارت، شفاعت کن؛ اما نوحu نیز عذرخواهی می‌کند؛ زیرا در دنیا از پروردگارش چیزی خواسته که هیچ دانشی نسبت به آن نداشته است: نوحu فرزندی داشت که به پدرش ایمان نیاورد. پناه بر خدا! فرزند پیامبر خدا کفر ورزید؛ زیرا نَسَب انسان، هیچ سودی به او نمی‌رساند و چه‌بسا فرزند یک عالم، مسیر علم و دانش را در پیش نمی‌گیرد و در جهل و جهالت غوطه می‌زند؛ همین‌طور فرزند عابد، راه فسق و فجور را در پیش می‌گیرد. همان‌طور که فرزندِ نوح پیامبر، کفر ورزید. وقتی عذاب الهی نازل شد، نوحu از فرزندش خواست که ایمان بیاورد و با مؤمنان سوارِ کشتی شود. اللهU می‌فرماید:

﴿وَنَادَىٰ نُوحٌ ٱبۡنَهُۥ وَکَانَ فِی مَعۡزِلٖ یَٰبُنَیَّ ٱرۡکَب مَّعَنَا وَلَا تَکُن مَّعَ ٱلۡکَٰفِرِینَ٤٢ [هود: ٤٢]         

و نوح، فرزندش را که در کناری قرار داشت، صدا زد (و گفت:) پسرم! با ما سوار شو و با کافران مباش.

اما ببینیم پسرش چه پاسخی می‌دهد؟ اللهU می‌فرماید:

﴿ قَالَ سَ‍َٔاوِیٓ إِلَىٰ جَبَلٖ یَعۡصِمُنِی مِنَ ٱلۡمَآءِۚ قَالَ لَا عَاصِمَ ٱلۡیَوۡمَ مِنۡ أَمۡرِ ٱللَّهِ إِلَّا مَن رَّحِمَۚ وَحَالَ بَیۡنَهُمَا ٱلۡمَوۡجُ فَکَانَ مِنَ ٱلۡمُغۡرَقِینَ ٤٣                                                                                       [هود: ٤٣]   

(پسر نوح) گفت: به کوهی پناه خواهم برد تا مرا از آب حفظ کند. (نوح) گفت: امروز در برابر عذاب الله هیچ نگه‌دارنده‌ای نیست مگر کسی که الله بر او رحم نماید. و موج در میانشان جدایی انداخت و بدین‌ترتیب (فرزند نوح) از غرق‌شدگان گردید.

نوحu که نمی‌خواست فرزندش غرق شود، پروردگارش را ندا داد و گفت:

﴿رَبِّ إِنَّ ٱبۡنِی مِنۡ أَهۡلِی وَإِنَّ وَعۡدَکَ ٱلۡحَقُّ وَأَنتَ أَحۡکَمُ ٱلۡحَٰکِمِینَ ٤٥ [هود: ٤٥]           

ای پروردگار من! پسرم، از خانواده‌ی من است و بی‌گمان وعده‌ات، حق و درست می‌باشد؛ و تو بهترین حکم‌رانی.

بدین‌سان نوحu چیزی از الله متعال درخواست کرد که نسبت به آن، علم و دانش نداشت. از این‌رو روز قیامت می‌گوید: من، مقام شفاعت ندارم؛ زیرا نباید میان شفاعت‌گر و کسی که نزدش شفاعت می‌کنند، مسأله‌ای در میان باشد؛ بلکه لازمه‌ی شفاعت، این است که پیوندی قوی و ارتباطی استوار، میان شفاعت‌گر و کسی که نزدش شفاعت می‌کنند، وجود داشته باشد که هیچ چیزی، آن را مخدوش نکند. البته الله متعال، نوحu و نیز آدم u را بخشید؛ ولی آن‌ها با مقام والایی که داشتند، گناه خود را مانع شفاعت کردن می‌دانند و این، به‌خاطر تعظیم اللهU  و شرم و آزرمی‌ست که از او خواهند داشت.

سپس نزد ابراهیم خلیل‌الله می‌روند. ابراهیمu نیز که به‌خاطر اللهU سه دروغ گفته است، از درخواست شفاعت سر باز می‌زند. ناگفته نماند که او، در حقیقت، دروغ نگفت؛ بلکه توریه کرد. و توریه، دروغ نیست؛ ولی به‌خاطر آن‌که بسیار خداترس بود، این را مانع از شفاعت دانست و برای شفاعت کردن، پیش‌قدم نشد.

آن‌گاه مردم، نزد موسیu می‌روند و به او می‌گویند: الله، با تو سخن گفته و تورات را به دست خویش برای تو نوشته است؛ اما موسیu عذرخواهی می‌کند؛ زیرا مرتکب قتل شده است. موسیu مردی قوی بود؛ روزی مشاهده کرد که دو نفر با هم درگیر شده‌اند. یکی از آن‌ها، از بنی‌اسرائیل بود و دیگری، قبطی و از خاندان فرعون. اللهU در این‌باره می‌فرماید:

﴿وَدَخَلَ ٱلۡمَدِینَةَ عَلَىٰ حِینِ غَفۡلَةٖ مِّنۡ أَهۡلِهَا فَوَجَدَ فِیهَا رَجُلَیۡنِ یَقۡتَتِلَانِ هَٰذَا مِن شِیعَتِهِۦ وَهَٰذَا مِنۡ عَدُوِّهِۦۖ فَٱسۡتَغَٰثَهُ ٱلَّذِی مِن شِیعَتِهِۦ عَلَى ٱلَّذِی مِنۡ عَدُوِّهِۦ فَوَکَزَهُۥ مُوسَىٰ فَقَضَىٰ عَلَیۡهِۖ قَالَ هَٰذَا مِنۡ عَمَلِ ٱلشَّیۡطَٰنِۖ إِنَّهُۥ عَدُوّٞ مُّضِلّٞ مُّبِینٞ١٥                                                                                        [القصص: ١٥] 

و (موسی) هنگامی وارد شهر شد که مردم شهر، (در حال استراحت و) غافل و بی‌خبر بودند؛ آن‌جا دو مرد را دید که با هم نزاع و ستیز می‌کردند؛ یکی از آن‌ها از پیروانش بود و دیگری از دشمنانش. مردی که از پیروانش بود، در برابر دشمنش از موسی یاری خواست؛ پس موسی مشتی به او زد و او را از پا درآورد. (آن‌گاه پشیمان شد و) گفت: این، از کارهای شیطان بود؛ به‌راستی او، دشمن گم‌راه‌کننده و آشکاری‌ست.

 موسیu صبحِ روز بعد، دید شخصی که دیروز از او یاری خواسته بود، با یک نفرِ دیگر درگیر شده است. لذا دوباره تصمیم گرفت به او کمک کند:

﴿فَأَصۡبَحَ فِی ٱلۡمَدِینَةِ خَآئِفٗا یَتَرَقَّبُ فَإِذَا ٱلَّذِی ٱسۡتَنصَرَهُۥ بِٱلۡأَمۡسِ یَسۡتَصۡرِخُهُۥۚ قَالَ لَهُۥ مُوسَىٰٓ إِنَّکَ لَغَوِیّٞ مُّبِینٞ ١٨                                                                                        [القصص: ١٨]      

(شب را) با ترس و نگرانی در شهر به صبح رساند و ناگهان دید شخصی که دیروز از او یاری خواسته بود، او را به فریاد می‌خواند. موسی به او گفت: به‌راستی تو آشکارا گم‌راهی.

همین‌که خواست با شخصی که دشمن هر دوی آن‌ها بود، گلاویز شود، آن شخص به موسیu گفت:

﴿یَٰمُوسَىٰٓ أَتُرِیدُ أَن تَقۡتُلَنِی کَمَا قَتَلۡتَ نَفۡسَۢا بِٱلۡأَمۡسِۖ

ای موسی! آیا می‌خواهی مرا نیز بکشی؛ همان‌طور که دیروز شخصی را کشتی؟

لذا مردم که در جستجوی قاتل دیروز بودند، به راز قتل پی بردند و بدین‌سان آن قبطی، زیرکانه راز قتل را برملا ساخت. در هر حال، موسیu مرتکب قتلی شد که نباید می‌شد.

مردم، روز قیامت نزد عیسیu می‌روند و به او می‌گویند: تو، حاصل فرمانِ پروردگار هستی و به‌طور مستقیم از سوی او، جان گرفته‌ای. عیسیu نیز از شفاعت کردن خودداری می‌کند و آن‌ها را به محمد مصطفیr ارجاع می‌دهد و بی‌آن‌که گناهی از خود ذکر کند، می‌گوید: نزد محمدr بروید که الله، همه‌ی گناهان او را بخشیده است. آن‌گاه مردم، نزد رسول‌اللهr می‌روند و ایشان برمی‌خیزد و اجازه‌ی شفاعت می‌یابد و با شفاعت او، حساب و کتاب آغاز می‌شود.

در این حدیث که مؤلف/ ذکر کرده، آمده است: امانت و صله‌ی رحم، در دو سوی «صراط» قرار می‌گیرند. صراط، پلی‌ست که بر روی دوزخ کشیده شده است؛ علما درباره‌اش اختلاف نظر دارند که پُلِ عریض و پهناوری‌ست یا پُل تنگ و باریکی؛ زیرا در برخی از روایت‌ها آمده که این پل، از مو باریک‌تر و از شمشیر، تیزتر و بُرنده‌تر است؛ ولی مردم از روی آن عبور می‌کنند. و الله، بر هر کاری تواناست.

قلاب‌هایی بر روی این پل قرار دارد که برخی از مردم به سزای اعمالشان در این قلاب‌ها گرفتار می‌شوند و در دوزخ می‌افتند. برخی هم همانند برق، به‌سرعت از روی آن عبور می‌کنند و عده‌ای مانند شتر، از روی آن می‌گذرند. وبعضی، ماند باد؛ خلاصه این‌که هرکس مطابق جایگاه و اعمال خویش، از روی پل عبور می‌کند؛ یعنی اعمال هرکسی، او را از روی پل عبور می‌دهد. کسی که در دنیا به سوی رهنمودهای الهی شتافته و بیش از دیگران به راه و روشی که اللهU بیان کرده، اهمیت ‌داده و از شریعتش پیروی کرده است، سریع‌تر از همه، از روی پُل صراط عبور می‌کند و هرکس آهسته و آرام یا با تأخیر و درنگ به سوی دین و شریعت الهی، حرکت نموده، عبورش از روی پل صراط، آرام و آهسته خواهد بود. پیامبران نیز در آن روز برای خویش دعای سلامت می‌کنند و از الله می‌خواهند که به‌سلامت از روی پل عبور نمایند؛ زیرا در آن روز، همه برای خود نگران و بیمناکند. و چرا چنین نباشند که روزِ بسیار سخت و دشواری‌ست؟ مردم در آن هنگام، به‌شدت می‌ترسند تا این‌که مسلمانان از این پل می‌گذرند و به بهشت می‌رسند؛ ولی برخی از مردم در دوزخ می‌افتند و مطابق اعمال خویش، عذاب می‌شوند.

ناگفته نماند که کافران، از روی این پل عبور نمی‌کنند؛ بلکه آن‌ها را مستقیماً به دوزخ می‌برند. بنابراین، پُل صراط مخصوص مؤمنان است و مسلمانانی که آمرزیده نشده باشند، در دوزخ می‌افتند تا مطابق اعمال خویش عذاب شوند. والله اعلم.

***

207- وعن أَبِی خُبَیْبٍ بضم الخاءِ المعجمة عبد الله بنِ الزُّبَیْر $ قال: لَمَّا وَقَفَ الزُّبَیْرُ یَوْمَ الْجَمَلِ دَعانِی فَقُمْتُ إِلَى جَنْبِه، فَقال: یَا بُنَیَّ إِنَّهُ لا یُقْتَلُ الْیَوْمَ إِلاَّ ظَالِمٌ أَوْ مَظْلُومٌ، وإِنِّی لاأُرَانِی إِلاَّ سَأُقْتَلُ الْیَومَ مَظْلُوماً، وَإِنَّ مِنْ أَکْبَرِ هَمِّی لَدَینْیِ أَفَتَرَى دَیْنَنَا یُبْقى مِنْ مالنا شَیْئا؟ ثُمَّ قال: بعْ مَالَنَا واقْضِ دَیْنِی، وَأَوْصَى بالثُّلُث، وَثُلُثِهِ لبنیه، یَعْنِی لبَنِی عَبْدِ الله بن الزبیر ثُلُثُ الثُّلُث. قال: فَإِن فَضلِ مِنْ مالِنَا بعْدَ قَضَاءِ الدَّیْنِ شَیءٌ فثُلُثُهُ لِبَنِیک، قَالَ هِشَام: وکان بَعْضُ وَلَدِ عَبْدِ الله قَدْ وازى بَعْضَ بَنی الزبَیْرِ خُبیبٍ وَعَبَّاد، وَلَهُ یَوْمَئذٍ تَسْعَةُ بَنینَ وتِسعُ بَنَات. قَالَ عَبْدُ الله: فَجَعَل یُوصِینِی بدیْنِهِ وَیَقُول: یَا بُنَیَّ إِنْ عَجزْتَ عنْ شَیءٍ مِنْهُ فَاسْتَعِنْ عَلَیْهِ بموْلای. قال: فَوَالله مَا دَریْتُ ما أرادَ حَتَّى قُلْتُ یَا أَبَتِ مَنْ مَوْلاَک؟ قال: الله. قال: فَواللَّهِ مَا وَقَعْتُ فی کُرْبَةٍ مِنْ دَیْنِهِ إِلاَّ قُلْتُ: یَا مَوْلَى الزبَیْرِ اقض عَنْهُ دَیْنَه، فَیَقْضِیَه. قال: فَقُتِلَ الزُّبَیْرُ وَلَمْ یَدَعْ دِینَارًا وَلاَ دِرْهَمًا إِلاَّ أَرضِین، مِنْهَا الْغَابَةُ وَإِحْدَى عَشَرَةَ دارًا بالْمَدِینَةِ وداریْن بالْبَصْرَةِ، وَدَارًا بالْکُوفَة وَدَارًا بِمِصْر. قال: وَإِنَّمَا کَانَ دَیْنُهُ الذی کَانَ عَلَیْهِ أَنَّ الرَّجُلَ یَأْتَیهِ بِالمال، فَیَسْتَودِعُهُ إِیَّاه، فَیَقُولُ الزُّبیْرُ: لا وَلَکنْ هُوَ سَلَفٌ إِنِّی أَخْشَى عَلَیْهِ الضَّیْعةَ. وَمَا ولِی إمَارَةً قَطُّ وَلا جِبَایةً ولا خَراجًا ولا شَیْئًا إِلاَّ أَنْ یَکُونَ فی غَزْوٍ مَعَ رسولِاللهr أَوْ مَعَ أَبِیبَکْر وَعُمَرَ وَعُثْمَانَy، قَالَ عَبْدُ الله: فَحَسَبْتُ مَا کَانَ عَلَیْهِ مِنَ الدَّیْنِ فَوَجَدْتُهُ أَلْفَیْ أَلْفٍ وَمائَتَیْ أَلْفٍ، فَلَقِیَ حَکِیمُ بْنُ حِزَامٍ عَبدَاللَّهِ بْن الزُّبَیْرِ فَقال: یَا ابْنَ أَخِی کَمْ عَلَى أَخِی مِنَ الدَّیْن؟ فَکَتَمْتُهُ وَقُلْت: مِائَةُ أَلْف. فَقال: حَکیم: وَالله مَا أَرى أَمْوَالَکُمْ تَسعُ هَذِه، فَقَالَ عَبْدُ الله: أَرَأَیْتُکَ إِنْ کَانَتْ أَلْفَی أَلْف وَمِائَتَیْ أَلْف؟ قال: مَا أَرَاکُمْ تُطِیقُونَ هَذَا، فَإِنْ عَجَزْتُمْ عَنْ شَىْء مِنْهُ فَاسْتَعِینُوا بِی. قال: وکَانَ الزُّبَیْرُ قدِ اشْتَرَى الْغَابَةَ بِسَبْعِینَ ومِائَة أَلْف، فَبَاعَهَا عَبْدُاللَّهِ بِأْلف ألفٍ وسِتِّمِائَةِ أَلْف، ثُمَّ قَامَ فَقال: مَنْ کَانَ لَهُ عَلَى الزُّبَیْرِ شَیْء فَلْیُوافِنَا بِالْغَابَةِ، فأَتَاهُ عبْدُاللَّهِ بْنُ جَعفر، وکَانَ لَهُ عَلَى الزُّبَیْرِ أَرْبعُمِائةِ أَلْف، فَقَالَ لعَبْدِ الله: إِنْ شِئْتُمْ تَرَکْتُهَا لَکُم؟ قَالَ عَبْدُ الله: لا، قال: فَإِنْ شِئْتُمْ جعَلْتُمْوهَا فِیمَا تُؤخِّرُونَ إِنْ أَخَّرْتُم، فقال عَبْدُ الله: لا، قال: فَاقْطَعُوا لِی قِطْعَةً، قال عبْدُ الله: لَکَ مِنْ هاهُنا إِلَى هاهُنَا. فَبَاعَ عَبْدُ الله مِنْهَا فَقَضَى عَنْهُ دَیْنَه، وَوَفَّاهُ وَبَقِیَ منْهَا أَرْبَعةُ أَسْهُمٍ وَنِصْف، فَقَدم عَلَى مُعَاوِیَةَ وَعَنْدَهُ عَمْرُو بْنُ عُثْمَان، وَالْمُنْذِرُ بْنُ الزُّبیْر، وَابْن زَمْعَةَ. فقال لَهُ مُعَاوِیَةُ: کَمْ قُوِّمَتِ الْغَابَةُ؟ قال: کُلُّ سَهْمٍ بِمائَةِ أَلْفٍ قال: کَمْ بَقِی مِنْهَا؟ قال: أَرْبَعَةُ أَسْهُمٍ ونِصْف، فقال الْمُنْذرُ بْنُ الزَّبَیْر: قَدْ أَخَذْتُ مِنْهَا سَهْمًا بِمائَةِ أَلْف، وقال عَمْرُو بنُ عُثْمان: قَدْ أَخَذْتُ مِنْهَا سَهْمًا بِمِائَةِ أَلْف. وقال ابْن زمْعَةَ : قَدُ أَخَذْتُ مِنها سَهْمًا بِمِائَةِ أَلْف، فَقَالَ مُعَاوِیةُ : کَمْ بَقِیَ مِنْهَا؟ قال: سَهْمٌ ونصْفُ سَهْم، قال: قَدْ أَخَذْتُهُ بِخَمسینَ ومائَةِ ألف. قال: وبَاعَ عَبْدُ الله بْنُ جَعْفَرٍ نصِیبَهُ مِنْ مُعَاوِیَةَ بسِتِّمِائَةِ أَلْفٍ. فَلَمَّا فَرغَ ابنُ الزُّبَیْرِ مِنْ قََضاءِ دیْنِهِ قَالَ بَنُو الزُّبْیر: اقْسِمْ بَیْنَنَا مِیراثَنَا. قال: وَاللَّهِ لا أَقْسِمُ بیْنَکُمْ حَتَّى أَنَادِیَ بالموسم أَرْبَع سِنِین: أَلا مَنْ کان لَهُ عَلَى الزُّبَیَّرِ دَیْنٌ فَلْیَأْتِنَا فَلْنَقْضِه. فَجَعَلَ کُلُّ سَنَةٍ یُنَادِی فی الْمَوسم، فَلَمَّا مَضى أَرْبَعُ سِنینَ قَسم بَیْنَهُمْ ودَفَعَ الثُلث وکَان للزُّبَیْرِ أَرْبَعُ نِسْوةٍ، فَأَصاب کُلَّ امْرَأَةٍ أَلْفُ أَلْفٍ ومِائَتَا أَلْف، فَجَمِیعُ مَالِهِ خَمْسُونَ أَلْف أَلْفٍ ومِائَتَا أَلْف. [روایت بخاری]([7])

ترجمه: ابوخُبَیب، عبدالله بن زبیر$ می‌گوید: (پدرم،) زبیر، روز «جمل» مرا به حضور خواست؛ (نزدش رفتم و) کنارش ایستادم. گفت: پسرم! هرکس که امروز کشته شود، یا ظالم است و یا مظلوم؛ من احساس می‌کنم که امروز، مظلومانه کشته خواهم شد. بزرگ‌ترین نگرانیِ من، بدهی‌های من است؛ آیا به گمان تو، قرضِ ما چیزی از ثروتمان را باقی بگذارد؟ سپس افزود: ای فرزندم! اموالمان را بفروش و قرضِ مرا ادا کن. به ثلث اموالش وصیت کرد و این‌که یک‌سوم این ثلث، برای فرزندان عبدالله بن زبیر باشد. و گفت: اگر چیزی از مالِ ما، پس از پرداختِ بدهی باقی ماند، ثلث آن به فرزندان تو تعلق دارد. هشام می‌گوید: برخی از فرزندان عبدالله، مانند «خبیب» و «عبّاد»، هم‌سن و سال برخی از فرزندان زبیر بودند که در آن زمان، نُه پسر و نُه دختر داشت. عبدالله می‌گوید: زبیر، هم‌چنان به من در مورد  بدهی‌اش وصیت می‌کرد و فرمود: اگر در پرداخت بدهی‌ام دچار مشکل شدی و از پرداخت قسمتی از آن بازماندی، از مولایم کمک بخواه. عبدالله می‌گوید: به الله سوگند نمی‌دانستم که منظورش کیست تا این‌که پرسیدم: پدر جان! مولای شما کیست؟ گفت: الله. عبدالله می‌گوید: به الله سوگند، هر بار که در پرداخت بدهی پدرم دچار مشکل شدم، می‌گفتم: ای مولای زبیر! بدهی زبیر را ادا کن؛ و الله، آن را فراهم می‌کرد. عبدالله در ادامه می‌گوید: زبیر کشته شد و هیچ درهم و دیناری به‌جا نگذاشت؛ آن‌چه از او ماند، چند قطعه زمین از جمله زمین «غابه» بود؛ و نیز یازده خانه در مدینه، دو خانه در بصره، یک خانه در کوفه، و یک خانه در مصر. همه‌ی بدهی‌های زبیر بدین سبب بود که گاه شخصی، پولی نزد وی می‌آورد و از او می‌خواست که آن را به‌امانت نزد خویش نگه دارد؛ ولی زبیر می‌گفت: من، آن را به عنوان امانت قبول نمی‌کنم؛ زیرا می‌ترسم از بین برود؛ اما به عنوان قرض می‌پذیرم. هیچ فرماندهی و امارتی به زبیر واگذار نشد و او هیچ‌گاه مأمور دریافت مالیات و خراج و چیزهایی از این قبیل نبود؛ وی، فقط در جنگ‌ها و غزواتی دیده شد که با پیامبرr یا با ابوبکر، عمر و عثمانy حضور داشت (و غنایمی نصیبش شد؛ ولی هیچ مسؤولیتی در دوران حیاتش قبول نکرد.) عبدالله می‌گوید: بدهی‌هایش را حساب کردم؛ دریافتم که دو ملیون و دویست‌هزار درهم بدهی دارد. حکیم حزامt با من ملاقات کرد و پرسید: ای برادرزاده! بدهی برادرم چه‌قدر است؟ من، آن را کتمان کردم و گفتم: صدهزار. حکیمt گفت: فکر نکنم اموال شما، گنجایش این‌همه بدهی را داشته باشد. عبدالله گفت: پس اگر دو میلیون و دویست هزار باشد، چه می‌گویید؟ حکیم گفت: فکر نکنم توانایی پرداخت این بدهی را داشته باشید؛ اگر کمک خواستید، من در خدمتم. راوی می‌گوید: زبیر، زمین «غابه» را به یک‌صد و هفتاد هزار درهم خریده بود و عبدالله، آن را یک میلیون و ششصد هزار قیمت‌گذاری کرد و سپس در میان مردم برخاست و اعلام کرد: هرکس طلبی از زبیر دارد، قسمتی از زمین «غابه» را از ما قبول کند. عبدالله بن جعفرt که چهارصد هزار درهم از زبیر، بستان‌کار بود، نزد عبدالله بن زبیر آمد و به او گفت: اگر بخواهید از طلبِ خود می‌گذرم. عبدالله (بن زبیر)t قبول نکرد. عبدالله بن جعفرt گفت: بنابراین، اگر دوست دارید قرض مرا به‌تأخیر بیندازید. عبدالله بن زبیر گفت: خیر. ابن‌جعفرt گفت: پس قطعه‌ای از این زمین را به من بدهید. عبدالله بن زبیر گفت: از این‌جا تا آن‌جا مالِ تو باشد. بدین‌سان عبدالله بن زبیر با فروش آن، همه‌ی بدهی‌های زبیر را پرداخت کرد و چهار و نیم دانگ از زمین غابه باقی ماند. سپس عبدالله بن زبیرt نزد معاویه رفت. در آن هنگام، عمرو بن عثمان، منذِر بن زبیر و ابن‌زَمعه، نزد معاویه بودند. معاویه پرسید: غابه، چه‌قدر قیمت‌گذاری شد؟ عبدالله بن زبیر پاسخ داد: هر دانگی، صد هزار درهم. دوباره پرسید: چقدر از آن، باقی مانده است؟ پاسخ داد: چهار و نیم دانگ. منذر بن زبیر گفت: من، یک دانگ آن را به صدهزار می‌خواهم. عمرو بن عثمان گفت: من نیز یک دانگ آن را به صد هزار برداشتم. ابن‌زمعه گفت: من هم یک دانگ را به همین قیمت برداشتم. معاویه پرسید: چه‌قدر باقی مانده است؟ عبدالله بن زبیر پاسخ داد: یک و نیم دانگ. معاویه فرمود: من، آن را به صد و پنجاه هزار درهم خریدم. راوی می‌گوید: عبدالله بن جعفر، سهم خود را به شش‌صد هزار درهم به معاویه فروخت. وقتی عبدالله بن زبیر، همه‌ی بدهی‌های پدرش را پرداخت کرد، فرزندان زبیر به او گفتند: ارث ما را در میان ما تقسیم کن. عبدالله بن زبیرt گفت: به الله سوگند این کار را نمی‌کنم تا این‌که چهار سال در زمان حج، در میان مردم اعلام نمایم که هرکس از زبیر بستان‌کار است، نزدِ ما بیاید تا طلبش را بدهیم. و عبدالله هر سال در موسم حج اعلام نمود و چون چهار سال گذشت، میراث را میان بازماندگان زبیر تقسیم کرد و به وصیت زبیر درباره‌ی یک‌سوم نیز عمل نمود. زبیر، چهار زن داشت و به هریک از آن‌ها، یک میلیون و صدهزار درهم رسید. پس، همه‌ی دارایی او، پنجاه میلیون و دویست هزار درهم بوده است.

***

 




([1]) صحیح است؛ روایت: طیالسی (577)، و از طریق او ترمذی (2155، 3319) از عبدالواحد بن سلیم از عطاء بن ابی‌رباح از ولید بن عباده بن صامت از پدرشt به صورت مرفوع.

([2]) صحیح بخاری، ش: 33؛ و صحیح مسلم، ش:59.

([3]) صحیح بخاری، ش: 6497؛ و صحیح مسلم، ش: 143.

([4]) نک: صحیح بخاری، ش: (3469، 3689) به‌نقل از ابوهریرهt و نیز: صحیح مسلم، ش: 2398 به‌نقل از ام‌المؤمنین عائشه&.

([5]) صحیح مسلم، ش: 1015 به‌نقل از ابوهریرهt.

([6]) صحیح مسلم، ش: 195.

([7]) صحیح بخاری، ش: 3129.

24- باب: سختیِ مجازات کسی که امر به معروف و نهی از منکر نماید، ولی گفتارش، مخالف رفتارش باشد

24- باب: سختیِ مجازات کسی که امر به معروف و نهی از منکر نماید، ولی گفتارش، مخالف رفتارش باشد

الله متعال، می‌فرماید:

﴿أَتَأۡمُرُونَ ٱلنَّاسَ بِٱلۡبِرِّ وَتَنسَوۡنَ أَنفُسَکُمۡ وَأَنتُمۡ تَتۡلُونَ ٱلۡکِتَٰبَۚ أَفَلَا تَعۡقِلُونَ٤٤           [البقرة: ٤٤]       

آیا مردم را به نیکوکاری فرمان می­دهید و خودتان را از یاد می­برید؛ حال آن‌که کتاب آسمانی را می­خوانید؟! آیا نمی­اندیشید؟

و می‌فرماید:

﴿یَٰٓأَیُّهَا ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ لِمَ تَقُولُونَ مَا لَا تَفۡعَلُونَ ٢ کَبُرَ مَقۡتًا عِندَ ٱللَّهِ أَن تَقُولُواْ مَا لَا تَفۡعَلُونَ ٣ [الصف: ٢،  ٣]   

ای مؤمنان! چرا سخنی می‌گویید که عمل نمی‌کنید؟ نزد الله بسیار زشت و ناپسند است که سخنی بگویید که عمل نمی‌کنید.

هم‌چنین از زبان شعیبr خبر داده است که به قومش فرمود:

﴿وَمَآ أُرِیدُ أَنۡ أُخَالِفَکُمۡ إِلَىٰ مَآ أَنۡهَىٰکُمۡ عَنۡهُ                          [هود: ٨٨]      

و من نمی‌خواهم مرتکب کاری شوم که شما را از آن بازمی‌دارم.

شرح

مؤلف/ بابی بدین عنوان گشوده است: «سنگین بودن مجازت کسی که امر به معروف و نهی از منکر می‌کند، ولی سخنش، مخالفِ عملِ اوست». از آن‌جا که بابِ پیشین درباره‌ی امر به معروف و نهی از منکر بود، طرح این موضوع در این باب، بسیار جالب و به‌جاست تا دقت داشته باشیم که اگر سخن و عمل کسی، یکی نباشد، به‌شدت مجازات خواهد شد؛ زیرا کسی که چنین روی‌کردی دارد، در امر و نهی خویش صادق نیست. اگر صادق بود و به‌راستی به کارش باور داشت، خود، نخستین کسی بود که به آن عمل می‌کرد. هم‌چنین اگر واقعاً کار زشتی را که از آن بازمی‌دارد، زیان‌بار می‌دانست، به عنوان یک آدم عاقل، نخستین کسی بود که از آن دوری می‌کرد؛ لذا کسی که به سوی کار نیکی امر می‌کند و خود، آن را انجام نمی‌دهد یا از کار زشت بازمی‌دارد، ولی خود مرتکب کار زشت می‌شود، این، بیان‌گر این است که خود، به سخن خویش باور و اعتقاد ندارد. پناه بر الله. از این‌رو الله متعال، در رد کسانی که چنین روی‌کردی دارند، فرموده است:

﴿أَتَأۡمُرُونَ ٱلنَّاسَ بِٱلۡبِرِّ وَتَنسَوۡنَ أَنفُسَکُمۡ وَأَنتُمۡ تَتۡلُونَ ٱلۡکِتَٰبَۚ أَفَلَا تَعۡقِلُونَ٤٤           [البقرة: ٤٤]       

آیا مردم را به نیکوکاری فرمان می­دهید و خودتان را از یاد می­برید؛ حال آن‌که کتاب آسمانی را می­خوانید؟! آیا نمی­اندیشید؟

یعنی چرا و چگونه چنین رویکردی دارید؟ شما، خود نیک و بد را می‌شناسید و با این‌که دیگران را به سوی نیکی فرامی‌خوانید، ولی خودتان کارهای نیک انجام نمی‌دهید! آیا فکر نمی‌کنید. این پرسش، برای توبیخ و سرزنش چنین کسانی‌ست؛ در واقع به آن‌ها می‌گوید: عقلتان کجاست و اگر واقعاً راست می‌گویید، چرا عقل خود را به‌کار نمی‌اندازید؟

به عنوان مثال: شخصی، مردم را به ترک «ربا» دستور می‌دهد؛ ولی خود، ربا می‌خورد یا با مکر و حیله به داد و ستد ربوی روی می‌آورد که به مراتب از رباخواری، بدتر است. به مردم می‌گوید: از معاملات ربوی بانک‌ها دوری کنید؛ اما خود، با مکر و حیله ربا می‌خورد! حال آن‌که نمی‌داند گناهِ حیله‌ای که به‌کار بسته، بدتر و شدیدتر است؛ از این‌رو ایوب سختیانی/ درباره‌ی چنین کسانی گفته است: «این‌ها به گمان خود می‌خواهند (نعوذ بالله) الله را مثل بچه‌ها بفریبند؛ حال آن‌که اگر بدون حیله، مرتکب گناه می‌شدند، جُرمش کم‌تر بود». الله، رحمتش کند که درست فرموده است.

یا به عنوان مثال: شخصی، مردم را به نماز فرا می‌خواند؛ ولی خود، نماز نمی‌خواند! واقعاً تعجب‌آور است؛ چگونه مردم را به نماز امر می‌کنی و آن را کار نیک و پسندیده‌ای می‌دانی، اما خود، نماز نمی‌خوانی؟! آیا این، خردمندانه است؟ نه این‌که عاقلانه نیست، بلکه در دین و شریعت نیز هیچ جایگاهی ندارد و نوعی بی‌خردی‌ست.

الله متعال می‌فرماید:

﴿یَٰٓأَیُّهَا ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ لِمَ تَقُولُونَ مَا لَا تَفۡعَلُونَ ٢ کَبُرَ مَقۡتًا عِندَ ٱللَّهِ أَن تَقُولُواْ مَا لَا تَفۡعَلُونَ ٣ [الصف: ٢،  ٣]

ای مؤمنان! چرا سخنی می‌گویید که عمل نمی‌کنید؟ نزد الله بسیار زشت و ناپسند است که سخنی بگویید که عمل نمی‌کنید.

الله متعال، آن‌ها را به عنوان اهل ایمان، خطاب قرار داد؛ زیرا انسان به مقتضای ایمانش، نباید چنین روی‌کردی داشته باشد؛ یعنی سخنی بگوید که خود عمل نمی‌کند؛ بلکه به مقتضای ایمان، حرف و عملش باید یکی باشد. سپس آنان را توبیخ کرده، می‌فرماید: ﴿لِمَ تَقُولُونَ مَا لَا تَفۡعَلُونَیعنی: «چرا سخنی می‌گویید که عمل نمی‌کنید؟» آن‌گاه بیان می‌فرماید که چنین عملی، نزد الله، بسیار زشت و ناپسند است. علما گفته‌اند: «مَقت» به کاری گفته می‌شود که به‌شدت زشت و ناپسند باشد؛ از این‌رو الله متعال، از کسی که حرف و عملش یکی نیست، بیزار است. لذا الله متعال این نکته را بیان فرمود تا مؤمنان، از این عمل بسیار زشت و ناپسند که خشم و نارضایتی الله را در پی دارد، بپرهیزند. زیرا مؤمن راستین، از آن‌چه که الله متعال نهی کرده است، دوری می‌کند.

اللهU از زبان شعیبu خبر داده است که به قومش فرمود:

﴿وَمَآ أُرِیدُ أَنۡ أُخَالِفَکُمۡ إِلَىٰ مَآ أَنۡهَىٰکُمۡ عَنۡهُۚ                         [هود: ٨٨] 

و من نمی‌خواهم مرتکب کاری شوم که شما را از آن بازمی‌دارم.

یعنی امکان ندارد که شما را از شرک و کم‌فروشی نهی کنم و خود، مرتکب شرک و کم‌فروشی شوم؛ هرگز! زیرا همه‌ی پیامبران علیهم‌السلام خیرخواه مردم بودند و بیش از همه، الله را تعظیم می‌کردند و از دستورهای او اطاعت، و از آن‌چه که نهی کرده است، دوری می‌نمودند. لذا شعیبu نیز مانند سایر پیامبران الهی، هیچ‌گاه مرتکب کاری نشد که مردم را از آن بازمی‌داشت.

این، بدین معناست که هرکس سخنش بر خلاف کردارش باشد، با روش پیامبران علیهم‌السلام مخالفت کرده است؛ زیرا پیامبران، حرف و عملشان یکی بود؛ اگر از کاری نهی می‌کردند، خود از آن دوری می‌نمودند و اگر به کاری دستور می‌دادند، خودشان به آن عمل می‌کردند. احادیثی در این باره آمده است که ان‌‌شاءالله به شرح و توضیح آن‌ها می‌پردازیم.

***

203- وعن أَبی زیدٍ أُسامة بْنِ حَارثَةَ$ قال: سَمِعْتُ رسولَاللهr یَقُول: «یُؤْتَى بالرَّجُلِ یَوْمَ الْقِیامةِ فَیُلْقَى فی النَّار، فَتَنْدلِقُ أَقْتَابُ بَطْنِه، فیَدُورُ بِهَا کَمَا یَدُورُ الحِمَارُ فی الرَّحا، فَیجْتَمِعُ إِلَیْهِ أَهْلُ النَّار فَیَقُولُون: یَا فُلانُ مَالَک؟ أَلَمْ تَکُن تَأْمُرُ بالمَعْرُوفِ وَتَنْهَى عَنِ المُنْکَر؟ فَیَقُول: بَلَى، کُنْتُ آمُرُ بالمَعْرُوفِ وَلاَ آتِیه، وَأَنْهَى عَنِ المُنْکَرِ وَآَتِیهِ». [متفق علیه]([1])

ترجمه: ابوزید، اسامه بن زید$ می‌گوید: از رسول‌اللهr شنیدم که فرمود: «روز قیامت، مردی را می‌آورند و در دوزخ می‌اندازند؛ روده‌هایش پاره‌ می‌شود و در آتش می‌ریزد. و او، پیرامون آن مانند الاغی که به دَوْر آسیاب می‌چرخد، دَوْر می‌زند. دوزخیان در اطراف او جمع می‌شوند و به او می‌گویند: فلانی! چرا چنین وضعیتی داری؟ مگر تو، ما را امر به معروف و نهی از منکر نمی‌کردی؟! می‌گوید: من، شما را به کارهای نیک و پسندیده امر می‌کردم، ولی خودم، آن را انجام نمی‌دادم و شما را از منکر و کارهای زشت باز می‌داشتم، اما خودم کارهای زشت انجام می‌دادم».

شرح

مؤلف/ حدیثی بدین مضمون از اسامه بن زید$ نقل کرده که پیامبرr فرموده است: «روز قیامت، مردی را می‌آورند و در دوزخ می‌اندازند؛ روده‌هایش پاره‌ می‌شود و در آتش می‌ریزد. و او، پیرامون آن، مانند الاغی که به دَوْر آسیاب می‌چرخد، دَوْر می‌زند. دوزخیان در اطراف او جمع می‌شوند و به او می‌گویند: فلانی! چرا چنین وضعیتی داری؟ مگر تو، ما را امر به معروف و نهی از منکر نمی‌کردی؟! می‌گوید: من، شما را به کارهای نیک و پسندیده، امر می‌کردم؛ ولی خودم، آن را انجام نمی‌دادم و شما را از منکر و کارهای زشت باز می‌داشتم؛ اما خودم کارهای زشت انجام می‌دادم».

این حدیث، بیان‌گر وعید و هشدار شدیدی نسبت به کسانی‌ست که گفتار و کردارشان، یکی نیست؛ کسانی که دیگران را به کارهای نیک و پسندیده فرا می‌خوانند و خود، آن را انجام نمی‌دهد یا دیگران را از کارهای زشت بازمی‌دارند و خودشان، مرتکب کارهای زشت می‌شوند.

رسول‌اللهr فرمود: «روز قیامت، مردی را می‌آورند و در دوزخ می‌اندازند»؛ یعنی این کار را فرشتگان انجام می‌دهند؛ تازه آن شخص، به‌نرمی و با ملاطفت وارد دوزخ نمی‌شود؛ بلکه او را به‌شدت و با رفتاری خشن، همانند سنگی که در دریا می‌افتد، در دوزخ می‌اندازند. لذا روده‌هایش پاره‌ می‌شود و در آتش می‌ریزد. و او، پیرامون آن، مانند الاغی که به دَوْر آسیاب می‌چرخد، دَوْر می‌زند. دوزخیان، در اطراف او جمع می‌شوند.

در گذشته که آسیاب‌های پیشرفته‌ی امروزی وجود نداشت، دو سنگ بزرگ را پس از تراشیدن و کنده‌کاری، روی هم قرار می‌دادند؛ سنگِ رویی، سوراخی داشت که غلات را از طریق آن داخل آسیاسنگ می‌ریختند. این سنگ را از طریق چوبی رابط، به الاغی می‌بستند و الاغ به دَوْر آسیا می‌چرخید و بدین‌سان، غلات به آرد تبدیل می‌شد.

شخصی که در دوزخ می‌افتد، به همین شکل، پیرامونِ روده‌هایش می‌چرخد. سایر دوزخیان نزدش می‌آیند و به او می‌گویند: فلانی! چرا چنین وضعیتی داری؟ چه چیزی تو را بدین وضعیت درآورده است؟ مگر تو، ما را امر به معروف و نهی از منکر نمی‌کردی؟! لذا اعتراف می‌کند و می‌گوید: «من، شما را به کارهای نیک و پسندیده امر می‌کردم؛ ولی خودم، آن را انجام نمی‌دادم». به مردم می‌گوید: نماز بخوانید؛ اما خودش، نماز نمی‌خواند. به آن‌ها می‌گوید: زکات اموالتان را بدهید؛ ولی خودش زکات نمی‌دهد. می‌گوید: به پدر و مادرتان نیکی کنید؛ ولی خودش به پدر و مادرِ خویش نیکی نمی‌کند.

«و شما را از منکر و کارهای زشت باز می‌داشتم؛ اما خودم کارهای زشت انجام می‌دادم». به مردم می‌گوید: غیبت نکنید؛ در معامله خیانت نکنید؛ به خویشاوندان و همسایگان خود، بدی نکنید؛ و مردم را از کارهای زشت و ناپسند بازمی‌دارد، ولی خودش غیبت می‌کند؛ در معامله خیانت می‌نماید؛ به خویشان و همسایگان خویش، بدی می‌کند و مرتکب کارهای زشت و ناپسندی می‌شود که دیگران را از آن بازمی‌دارد! لذا به این عذاب خفت‌بار گرفتار می‌گردد.

از این‌رو انسان باید امر به معروف را از خویشتن آغاز نماید و ابتدا خودش را به انجام کارهای نیک و پرهیز از کارهای زشت، وادار سازد؛ زیرا نفس ما، پس از رسول‌اللهr بیش‌ترین حق را بر ما دارد:

ابدأ بنفسکَ فانهها عَن غَیِّها               فإذا انتهت عنه فأنت حکیم

«از خودت آغاز کن و نفس خویش را از انحراف و کج‌روی باز دار؛ و اگر نفس تو از کج‌روی بازآید، بدان که تو حکیم و فرزانه‌ای».

***

 




([1]) صحیح بخاری، ش: 3267؛ و صحیح مسلم، ش:2989.

23- باب: امر به معروف و نهی از منکر

23- باب: امر به معروف و نهی از منکر

الله متعال، می‌فرماید:

﴿وَلۡتَکُن مِّنکُمۡ أُمَّةٞ یَدۡعُونَ إِلَى ٱلۡخَیۡرِ وَیَأۡمُرُونَ بِٱلۡمَعۡرُوفِ وَیَنۡهَوۡنَ عَنِ ٱلۡمُنکَرِۚ وَأُوْلَٰٓئِکَ هُمُ ٱلۡمُفۡلِحُونَ ١٠٤         [آل عمران: ١٠٤]                                                                                        

باید از میان شما گروهی باشند که به سوی نیکی فرا بخوانند و امر به معرف و نهی از منکر کنند؛ و چنین کسانی رستگارند.

 

﴿کُنتُمۡ خَیۡرَ أُمَّةٍ أُخۡرِجَتۡ لِلنَّاسِ تَأۡمُرُونَ بِٱلۡمَعۡرُوفِ وَتَنۡهَوۡنَ عَنِ ٱلۡمُنکَرِ     

                                                                                    [آل عمران: ١١٠] 

شما بهترین امتی هستید که برای مردم پدید آمده‏اید؛ امر به معروف و نهی از منکر میکنید.

 

﴿خُذِ ٱلۡعَفۡوَ وَأۡمُرۡ بِٱلۡعُرۡفِ وَأَعۡرِضۡ عَنِ ٱلۡجَٰهِلِینَ ١٩٩         [الأعراف: ١٩٩]      

عفو و گذشت (در پیش) بگیر و به کار نیک و پسندیده فرمان بده و از جاهلان روی بگردان.

 

﴿وَٱلۡمُؤۡمِنُونَ وَٱلۡمُؤۡمِنَٰتُ بَعۡضُهُمۡ أَوۡلِیَآءُ بَعۡضٖۚ یَأۡمُرُونَ بِٱلۡمَعۡرُوفِ وَیَنۡهَوۡنَ عَنِ ٱلۡمُنکَرِ      [التوبة: ٧١]      

و مردان و زنان باایمان، یار و یاور یک‌دیگرند؛ به کارهای نیک فرا می­خوانند و از کارهای زشت باز می­دارند.

 

﴿لُعِنَ ٱلَّذِینَ کَفَرُواْ مِنۢ بَنِیٓ إِسۡرَٰٓءِیلَ عَلَىٰ لِسَانِ دَاوُۥدَ وَعِیسَى ٱبۡنِ مَرۡیَمَۚ ذَٰلِکَ بِمَا عَصَواْ وَّکَانُواْ یَعۡتَدُونَ ٧٨ کَانُواْ لَا یَتَنَاهَوۡنَ عَن مُّنکَرٖ فَعَلُوهُۚ لَبِئۡسَ مَا کَانُواْ یَفۡعَلُونَ ٧٩                    [المائ‍دة: ٧٨،  ٧٩]      

آن دسته از بنی­اسرائیل که کفر ورزیدند، به زبان داوود و عیسی پسر مریم نفرین شدند. این،

بدان سبب بود که نافرمانی نمودند و از حد می‌گذشتند. یک‌دیگر را از کار زشتی که مرتکب شدند، باز نمی­داشتند. چه زشت بود آن‌چه انجام می­دادند!

شرح

مؤلف/ بابی تحت عنوان «امر به معروف و نهی از منکر» گشوده است. «معروف» به هر کار پسندیده‌ای گفته می‌شود که مورد تأیید شریعت باشد؛ مانند عبادت‌های گفتاری و عملی که در دو نوع ظاهری و باطنی‌ست. «منکَر» به هر کار ناپسند و زشتی اطلاق می‌گردد که شریعت، از آن منع کرده است و شامل انواع معصیت‌ها و گناهان می‌شود؛ مانند: کفر، فسق، نافرمانی از اللهU، دروغ، غیبت، سخن‌چینی و امثال آن.

امر به معروف و نهی از منکر، یا فراخواندن به سوی کارهای نیک و بازداشتن از کارهای زشت و ناپسند، فرض کفایه است؛ یعنی اگر تعدادی از مسلمانان، به‌اندازه‌ی کافی، به انجام این فریضه بپردازند، حکمش از دیگران ساقط می‌شود و اگر تعداد کسانی که امر به معروف و نهی از منکر می‌کنند، کافی نباشد، همه، مسؤول خواهند بود. همان‌طور که الله متعال، می‌فرماید:

﴿وَلۡتَکُن مِّنکُمۡ أُمَّةٞ یَدۡعُونَ إِلَى ٱلۡخَیۡرِ وَیَأۡمُرُونَ بِٱلۡمَعۡرُوفِ وَیَنۡهَوۡنَ عَنِ ٱلۡمُنکَرِ

                                                                                                              [آل عمران: ١٠٤]

باید از میان شما گروهی باشند که به سوی نیکی فرا بخوانند و امر به معرف و نهی از منکر کنند.

می‌بینیم که ابتدا به فراخواندن به سوی کارهای نیک، دستور داد و سپس به امر به معروف و نهی از منکر؛ زیرا دعوت دادن به سوی کارهای نیک، نسبت به امر و به معروف و نهی از منکر، اولویت دارد؛ دعوت دادن به سوی خیر و نیکی، به معنای بیان کردن نیکی‌هاست؛ مثلاً مردم را به نماز، زکات، حج، روزه‌ی رمضان، نیکی به پدر و مادر و رعایت حقوق و پیوند خویشاوندی و امثال آن فرا بخوانیم. سپس نوبت امر به معروف و نهی از منکر فرا می‌رسد؛ یعنی به کسی که در امر نماز، سستی یا تنبلی می‌کند، می‌گوییم: نماز بخوان.

البته مرحله‌ی دیگری هم در این زمینه وجود دارد که عبارت است ازایجاد تغییر یا دگرگونی؛ زیرا رسول‌اللهr فرموده است: «مَنْ رَأَى مِنْکُم مُنْکرًا فَلْیغیِّرْهُ بِیَده»؛ یعنی: «هرکس از شما کار زشت و ناپسندی دید، آن را به‌دست خویش تغییر دهد»؛ نفرمود: از آن بازدارد؛ زیرا این مرحله فراتر از نهی از منکر است. در ادامه می‌فرماید: «فَإِنْ لَمْ یَسْتَطعْ فبِلِسَانِه، فَإِنْ لَمْ یَسْتَطِعْ فَبقَلبهِ»؛ یعنی: «اگر نتوانست با دست خود آن را تغییر دهد، پس با زبان خود، از آن منع کند و اگر این را هم نتوانست، پس به قلب خویش آن را بد بداند». نهی با زبان، مرحله‌ی نهی از منکر است. و اگر انسان توانایی سخن گفتن نداشت، باید آن را در قلب خویش زشت بشمارد و آن عمل زشت را در دل خود، بد بداند.

امر به معروف و نهی از منکر، شرایطی دارد که باید رعایت نمود:

شرط اول: کسی که امر و نهی می‌کند، باید «معروف» و «منکر» را بشناسد؛ لذا اگر از حکم شرعی آن موضوع، بی‌اطلاع باشد، برایش سخن گفتن، روا نیست؛ زیرا ممکن است کاری را «معروف» یا نیک بپندارد و به سوی آن فرا بخواند؛ حال آن‌که زشت یا حرام است! هم‌چنین امکان دارد از کار نیک و پسندیده‌ای که به گمان او ناجایز یا زشت است، باز دارد یا از کاری که در شریعت، «مباح» است، نهی کند و بدین‌سان مردم را در تنگنا قرار دهد. لذا انسان باید برای امر به معروف و نهی از منکر، معروف و منکر را بشناسد.

شرط دوم: این است که کاملاً مطمئن و آگاه باشد که مخاطبش، حکمی شرعی را ترک کرده یا مرتکب عمل نادرستی شده است؛ یعنی نباید صرفاً بر اساس حدس و گمان یا حرف و تهمتِ دیگران، مردم را مؤاخذه کنیم. اللهU می‌فرماید:

﴿یَٰٓأَیُّهَا ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ ٱجۡتَنِبُواْ کَثِیرٗا مِّنَ ٱلظَّنِّ إِنَّ بَعۡضَ ٱلظَّنِّ إِثۡمٞۖ وَ لَا تَجَسَّسُواْ  [الحجرات: ١٢] 

ای مؤمنان! از بسیاری از گمان‌های بد بپرهیزید که بی‌شک برخی از گمان‌ها، گناه است. و به کنجکاوی و تجسس (در کارهای دیگران) نپردازید.

بنابراین، شخصی که با شما در مسجد نماز نمی‌خواند، الزاماً بدین معنا نیست که در مسجد دیگری هم نماز نمی‌خواند؛ بلکه ممکن است در مسجد دیگری نماز خوانده و یا معذور باشد. لذا شتاب‌زده، قضاوت نکنید؛ مگر این‌که مطمئن شوید، او بدون عذر شرعی در نماز جماعت شرکت نمی‌کند. ایرادی ندارد که نزدش بروید و به او بگویید: فلانی! شما را در مسجد نمی‌بینم؛ اما خیلی زشت است که پیش‌داوری کنید یا در هر مجلسی درباره‌ی آن شخص، سخن بگویید. این کار، جایز نیست؛ زیرا شما نمی‌دانید؛ شاید واقعاً برای نماز جماعت به مسجد دیگری می‌رود یا معذور است.

توجه داشته باشید که رسول‌اللهr در چنین مواردی چه برخوردی با مردم داشته است. پیامبرr روز جمعه سخنرانی می‌کرد که شخصی، وارد مسجد شد و نشست. رسول‌اللهr از او پرسید: «آیا نماز خوانده‌ای؟» پاسخ داد: خیر. پیامبرr فرمود: «قُم فَصَلِّ رَکْعَتَیْنِ»؛([1]) یعنی: «برخیز و دو رکعت، نماز بخوان». می‌بینیم که رسول‌اللهr ابتدا از او سؤال کرد که آیا نماز خوانده است یا نه و آن‌گاه به او دستور داد که دو رکعت نماز بخواند. گرچه این‌طور به‌نظر می‌رسید که آن شخص، به محضِ ورود به مسجد، نشسته و «تحیة المسجد» نخوانده است؛ با این حال، رسول‌اللهr احتمال می‌داد که شاید آن شخص نماز خوانده، ولی ایشان، او را ندیده‌اند که نماز خوانده است.

لذا باید مطمئن باشیم که طرفِ مقابل، مرتکب عمل حرامی شده است و سپس او را از این عمل بازداریم. به عنوان مثال: شخصی را می‌بینید که خانمی، داخل ماشین اوست؛ جایز نیست که درباره‌ی آن مرد یا زن سخنی بگویید یا به آن‌ها بدبین شوید؛ زیرا شاید آن زن، خواهر یا همسر باشد! از این‌رو دانستن این‌که فلان عمل، پسندیده و فلان کار، ناپسند است، یکی از شرایط امر به معروف و نهی از منکر می‌باشد و وقتی می‌خواهیم کسی را امر به معروف و نهی از منکر کنیم، باید مطمئن باشیم که آیا واقعاً عمل پسندیده‌ای را ترک کرده یا مرتکب کار ناپسندی شده است.

کسی که امر به معروف و نهی از منکر می‌کند، باید با دیگران، محترمانه و به‌نرمی برخورد کند؛ زیرا برخوردِ نرم و محترمانه، مفید و سودمند خواهد بود. همان‌طور که پیامبرr فرموده است: «إنَّ اللَّهَ یُعْطی عَلَى الرِّفق مَا لا یُعْطِی عَنِ العُنْفِ»؛([2]) یعنی: «الله در برابر نرمی و خوش‌رفتاری، پاداش یا نتایجی می‌دهد که در برابر سختی و خشونت نمی‌دهد». لذا خشوت و سخت‌گیری، باعث می‌شود که طرف مقابل، واکنش منفی از خود نشان دهد یا غرورش اجازه ندهد که حق را بپذیرد؛ ولی اگر با نرم‌خویی و مهربانی با او رفتار کنید، چه بسا حق را قبول کند.

در گذشته «محتسب» یا بازرس عمومی، مأمور امر به معروف و نهی از منکر بود؛ گفته می‌شود: باری یکی از بازرسان عمومی، هنگام نماز مغرب نزد شخصی رفت که در حالِ بیرون کشیدن آب از چاه، به‌وسیله‌ی شتر بود. در آن زمان، هنگامی که با شتر، آب می‌کشیدند، اشعاری هم می‌خواندند تا شتر راحت‌تر، آب بکشد. محتسب یا بازرس، با لحنی تند، با شخصی که مشغول کشیدن آب از چاه بود، سخن گفت. کارگر بی‌چاره که حسابی خسته بود، طاقت نیاورد و با عصایش او را زد. محتسب، نزد امام مسجد رفت که از نوه‌های علامه محمد تمیمی/ بود و ماجرا را برایش بازگو کرد.

 روزِ بعد، آن عالم، خود به همان مکانی رفت که محتسب رفته بود؛ عبایش را روی چوبی در کنارِ لبه‌ی چاه گذاشت و وضو گرفت. آن‌گاه اذان مغرب را دادند. شیخ، طوری ایستاد که می‌خواهد عبایش را بردارد و سپس رو به کارگر کرد وگفت: فلانی! برادرم! جزاکاللهُ خیرًا، تو آدمِ زحمت‌کشی هستی؛ اگر به مسجد بروی و نمازت را بخوانی، چیزی از دست نخواهی داد؛ می‌توانی بازگردی و کار خود را انجام دهی. در هر حال، با احترام و به‌نرمی با او سخن گفت. کارگر، رو به عالم کرد کرد و گفت: جزاک الله خیرا؛ دیروز مردی بی‌‌ادب نزدم آمد و با من، خیلی بد رفتار کرد؛ من هم طاقت نیاوردم و با عصایم او را زدم. شیخ گفت: نیازی به زدن نبود؛ شما که آدمِ فهمیده و زیرکی هستید. خلاصه این‌که با او به‌نرمی سخن گفت. آن مرد، عصای ساربانی را کناری گذاشت و با شیخ، به مسجد رفت. تفاوت را ببینید؛ محتسب، با خشونت رفتار کرد و عالم، با نرم‌خویی و محترمانه. علاوه بر این، رسول‌اللهr فرموده است: «إنَّ اللَّهَ یُعْطی عَلَى الرِّفق مَا لا یُعْطِی عَنِ العُنْفِ»؛([3]) یعنی: «الله در برابر نرمی و خوش‌رفتاری، پاداش یا نتایجی می‌دهد که در برابر سختی و خشونت نمی‌دهد». هم‌چنین فرموده است: «إِنَّ الرِّفقَ لا یَکُونُ فی شیءٍ إِلاَّ زَانَه، وَلا یُنْزَعُ مِنْ شَیءٍ إِلاَّ شَانَهُ»؛([4]) یعنی: «نرمی و لطافت در هر چیزی که باشد، آن را زیبا و آراسته می‌سازد و از هر چیزی که جدا شود، آن را زشت و معیوب می‌گرداند». لذا کسی که امر به معروف و نهی از منکر می‌کند، باید دقت نماید که رفتار نرم و نیکی با دیگران داشته باشد.

شرط سوم: نباید پی‌آمدِ نهی از منکر، بدتر از آن عملِ ناشایست باشد؛ لذا در صورتی که پی‌آمد نهی از منکر، بدتر و شدیدتر از آن عمل ناپسند باشد، نباید به نهی از منکر پرداخت؛ و این، یک قاعده است که از میان بد و بدتر، باید بد را انتخاب کرد. به عنوان مثال: اگر کسی را می‌بینیم که سیگار می‌کشد و می‌دانیم یا احتمال می‌دهیم که اگر او را از این کار بازداریم، به سراغ شراب می‌رود، در این صورت، او را از استعمال دخانیات نهی نمی‌کنیم؛ زیرا حکم مصرف سیگار از شراب‌خواری، سبک‌تر است.

گفته می‌شود: امام ابوالعباس حرانی/ در شام گروهی از قوم «تاتار» را دید که شراب می‌نوشند. شیخ/ هیچ نگفت و از کنارشان عبور کرد. دوستش از او پرسید: چرا آن‌ها را از این کار زشت، منع نکردی؟ فرمود: اگر آن‌ها را از این کار بازمی‌داشتیم، به سراغ زنان مسلمان می‌رفتند و به مال و ناموس مسلمانان، تجاوز می‌کردند و حتی ممکن بود آن‌ها را بکشند؛ در صورتی که شراب‌خواری، در مقایسه با چنین گناهانی، کوچک‌تر و ساده‌تر است. این، از دانش و درک بالای آن بزرگوار بود.

شرط چهارم برای امر به معروف و نهی از منکر، یا بهتر است بگوییم: یکی از آداب امر به معروف و نهی از منکر، این است که ابتدا خودِ انسان به انجام کارهای پسندیده بپردازد و از کارهای زشت و ناپسند دوری کند؛ یعنی انسان نباید دیگران را به سوی کارهای نیک بخواند و خود در انجام آن، کوتاهی نماید یا آن‌ها را از کارهای ناپسند منع کند و خود، کارهای زشت و ناپسند انجام دهد. البته این، بدان معنا نیست که نسبت به امر به معروف و نهی از منکر کوتاهی کند؛ زیرا این، گناه دیگری‌ست که بر گناهانش افزوده می‌شود؛ ولی نهاد و سرشتِ انسان به‌گونه‌ای‌ست که معمولاً مردم را به کاری فرا نمی‌خواند که خود، انجام نمی‌دهد؛ زیرا این امر، او را شرمنده می‌کند ؛ هم‌چنین انسان به مقتضای طبیعت خویش، شرمنده می‌شود که دیگران را از کاری بازدارد وخود، آن را انجام دهد. در هر حال باید امر به معروف و نهی از منکر نماییم؛ اگرچه خود، کارِ نیک یا پسنیدیده انجام ندهیم یا از کارهای زشت دوری نکنیم؛ زیرا امر به معروف و نهی از منکر، وظیفه‌ای مستقل از انجام نیکی و پرهیز از بدی‌ست و این دو، لازم و ملزوم یک‌دیگر نیستند.

کسی که امر به معروف و نهی از منکر می‌کند، باید به قصد اصلاح مردم به چنین کاری بپردازد، نه این‌که هدفش انتقام‌جویی از دیگران باشد. اگر کسی به نیت انتقام‌جویی از دیگران، امر به معروف و نهی از منکر کند، الله متعال در امر و نهی او، هیچ خیر و برکتی نمی‌گذارد؛ بلکه باید مانند پزشک باشد و به نیت درمان و اصلاح مردم، امر به معروف و نهی از منکر نماید؛ به عبارت دیگر تنها به قصد اجرای دستور شریعت و اصلاح دیگران، امر به معروف و نهی از منکر نماید تا بدین‌سان، هم خود صالح و نیکوکار باشد و هم دیگران را اصلاح کند. از الله متعال درخواست می‌کنم که همه‌ی ما را جزو دعوت‌گران هدایت‌یافته، صالح و مصلح بگرداند؛ به‌یقین او، بخشنده و بزرگوار است.

اللهU در پایان آیه، می‌فرماید: ﴿وَأُوْلَٰٓئِکَ هُمُ ٱلۡمُفۡلِحُونَ«و چنین کسانی رستگارند». یعنی کسانی که امر به معروف و نهی از منکر می‌کنند، رستگارند. رستگار به کسی می‌گویند که به خواسته‌ی خویش برسد و از آن چه که بیم دارد، رهایی یابد. الله متعال در این آیه می‌فرماید: ﴿وَأُوْلَٰٓئِکَ هُمُ ٱلۡمُفۡلِحُونَ. کارشناسان زبان عربی، می‌گویند: این ساختار کلامی، افاده‌ی «حصر» می‌کند؛ بنابراین مفهوم دقیق این آیه، این شود که: «رستگاری، تنها از آنِ کسانی‌ست که به سوی نیکی فرا می‌خوانند و امر به معروف و نهی از منکر می‌کنند». سپس اللهU می‌فرماید:

﴿وَلَا تَکُونُواْ کَٱلَّذِینَ تَفَرَّقُواْ وَٱخۡتَلَفُواْ مِنۢ بَعۡدِ مَا جَآءَهُمُ ٱلۡبَیِّنَٰتُ

                                                                                    [آل عمران: ١٠٥]      

و همانند کسانی نباشید که تفرقه ورزیدند و پس از آن‌که نشانه­های آشکاری برایشان آمد، اختلاف کردند.

نهی از تفرقه و اختلاف، پس از ذکرِ «امر به معروف و نهی از منکر»، بیان‌گر این است که ترک امر به معروف و نهی از منکر، به تفرقه و اختلاف می‌انجامد؛ زیرا وقتی مردم روش‌های گوناگونی در پیش بگیرند، دچار اختلاف و چنددستگی می‌شوند؛ اگر یک نفر در مسیر اطاعت و بندگی الله حرکت می‌نماید، دیگری، معصیت و نافرمانی می‌کند؛ یکی، نماز می‌خواند و دیگری، شراب می‌نوشد؛ و بدین‌سان امت، دچار اختلاف و تفرقه می‌شود و هر گروهی، روش و روی‌کرد مختلفی خواهد داشت. از این‌رو الله متعال فرمود:

﴿وَلَا تَکُونُواْ کَٱلَّذِینَ تَفَرَّقُواْ                                       [آل عمران: ١٠٥]      

و همانند کسانی نباشید که تفرقه ورزیدند.

لذا یک‌پارچگی و وحدت امت اسلامی، در گروِ امر به معروف و نهی از منکر است؛ به عبارت دیگر، اگر امت اسلامی به امر به معروف و نهی از منکر اهمیت دهند و کتاب و سنت را به داوری بطلبند یا این دو اصل مهم دینی را معیار قضاوت‌ها و داوری‌های خویش قرار دهند، هیچ‌گاه دچار تفرقه نخواهند شد و (از آسیب‌های فکری، فرهنگی، عقیدتی، اجتماعی و سیاسی درامان خواهند بود) و به بالاترین حدّ امنیت دست خواهند یافت. همان‌طور که اللهY می‌فرماید:

﴿ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ وَلَمۡ یَلۡبِسُوٓاْ إِیمَٰنَهُم بِظُلۡمٍ أُوْلَٰٓئِکَ لَهُمُ ٱلۡأَمۡنُ وَهُم مُّهۡتَدُونَ ٨٢       

                                                                                                                        [الأنعام: ٨٢]   

امنیت، از آنِ کسانی‌ست که ایمان آوردند و ایمانشان را به شرک نیامیختند؛ آنان، هدایت­یافته­اند.

اینک کشورهای بزرگ و کوچک، تلاش زیادی برای حفظ امنیت می‌کنند و بخش زیادی از بودجه‌ی خود را به برقراری امنیت اختصاص می‌دهند؛ این، در حالی‌ست که بسیاری از مسلمانان، از این رهنمود قرآنی غافلند. امنیت کامل در دو کلمه، بیان شده است: «ایمان» و «دوری از شرک»؛ ﴿ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ وَلَمۡ یَلۡبِسُوٓاْ إِیمَٰنَهُم بِظُلۡمٍ یعنی: «کسانی که ایمان آوردند و ایمانشان را به شرک نیامیختند». وقتی ملتی ایمان بیاورند و ایمانشان را به شرک آلوده نکنند، به امنیت کامل دست می‌یابند.

مثالی می‌زنم که اگرچه به سال‌ها و قرن‌ها قبل برمی‌گردد، اما به ذهن‌ها نزدیک و قابل فهم است؛ در صدر اسلام، بزرگ‌ترین مسؤول یا بالاترین مقام سیاسی، به‌تنهایی و بدون محافظ و نگهبان، در مسجد می‌خوابید و به‌تنهایی در بازار و در میان مردم رفت و آمد می‌کرد و از هیچ‌کس جز الله نمی‌ترسید. عمر بن خطابt در مسجد، سر بر خشت می‌گذاشت و می‌خوابید و هیچ محافظ و نگهبانی نداشت؛ نه در بازار، نه در خانه و نه در مسجد؛ زیرا ایمان مردم، به ظلم و شرک، آلوده نشده و ایمانِ ناب و خالصی بود و مردم، در امنیت زندگی می‌کردند. دوران خلفای راشدینy پایان یافت و دوران بنی‌امیه فرارسید؛ برخی از حکام بنی‌امیه از راه و روش خلفای راشدین فاصله گرفتند و در نتیجه، ناامنی و آشوب پدید آمد و خوارج، ظهور کردند. سپس دوران عمر بن عبدالعزیز/ فرارسید و امنیت و آرامش به امت اسلامی بازگشت؛ به‌گونه‌ای که با خیال آسوده و در کمال امنیت به مسافرت می‌رفتند و در سفرهایشان، امنیت داشتند؛ اما بنا به حکمت اللهU، دوران خلافت عمر بن عبدالعزیز/ چندان طول نکشید؛ خلافتش، دو سال و چند ماه بود. در هر حال، امنیت به فراوانی سپاهیان یا به قدرت نظامی و توانِ دستگاه‌های امنیتی و اطلاعاتی نیست؛ بلکه امنیت در این دو مسأله‌ی مهم، خلاصه می‌شود که اللهU بیان فرموده است:

﴿ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ وَلَمۡ یَلۡبِسُوٓاْ إِیمَٰنَهُم بِظُلۡمٍ أُوْلَٰٓئِکَ لَهُمُ ٱلۡأَمۡنُ وَهُم مُّهۡتَدُونَ ٨٢

                                                                                  [الأنعام: ٨٢]

 امنیت، از آنِ کسانی‌ست که ایمان آوردند و ایمانشان را به شرک نیامیختند؛ آنان، هدایت­یافته­اند.

سپس مؤلف/ در ادامه‌ی آیه‌هایی که در این باب، ذکر کرده، این آیه را آورده که اللهY فرموده است:

﴿وَٱلۡمُؤۡمِنُونَ وَٱلۡمُؤۡمِنَٰتُ بَعۡضُهُمۡ أَوۡلِیَآءُ بَعۡضٖۚ یَأۡمُرُونَ بِٱلۡمَعۡرُوفِ وَیَنۡهَوۡنَ عَنِ ٱلۡمُنکَرِ      [التوبة: ٧١]      

و مردان و زنان باایمان، یار و یاور یک‌دیگرند؛ به کارهای نیک فرا می­خوانند و از کارهای زشت باز می­دارند.

آری! مردان و زنانِ مؤمن، یار و یاور یک‌دیگرند و به هم‌دیگر کمک می‌کنند. الله متعال درباره‌ی منافقان می‌فرماید:

﴿ٱلۡمُنَٰفِقُونَ وَٱلۡمُنَٰفِقَٰتُ بَعۡضُهُم مِّنۢ بَعۡضٖۚ                            [التوبة: ٦٧]        

مردان و  زنان منافق از جنس یک‌دیگرند.

بنابراین، منافقان، یار و یاور یک‌دیگر نیستند؛ گرچه همه، از یک جنسند. ولی مؤمنان، یار و یاور برادرانِ باایمان خویش هستند و یک‌دیگر را امر به معروف و نهی از منکر می‌کنند.

این آیه، بیان‌گر این است که امر به معروف و نهی از منکر، فقط وظیفه‌ی مردان نیست؛ بلکه زنان نیز وظیفه دارند یک‌دیگر را امر به معروف و نهی از منکر کنند؛ البته در محیط‌های زنانه‌ای مانند مجالس عروسی یا محیط‌های آموزشی (مدرسه و دانشگاه) و امثال آن. لذا هر زنی، وظیفه دارد هم‌جنسان خود را از کارهای زشت و ناپسند بازدارد و اگر شاهد کوتاهی آنان در انجام واجبات است، باید آن‌ها را به سوی نیکی و انجام واجبات، فرا بخواند؛ زیرا امر به معروف و نهی از منکر، وظیفه‌ی هر مرد و زنِ مسلمانی‌ست:

﴿وَٱلۡمُؤۡمِنُونَ وَٱلۡمُؤۡمِنَٰتُ بَعۡضُهُمۡ أَوۡلِیَآءُ بَعۡضٖۚ یَأۡمُرُونَ بِٱلۡمَعۡرُوفِ وَیَنۡهَوۡنَ عَنِ ٱلۡمُنکَرِ وَیُقِیمُونَ ٱلصَّلَوٰةَ وَیُؤۡتُونَ ٱلزَّکَوٰةَ وَیُطِیعُونَ ٱللَّهَ وَرَسُولَهُۥٓۚ أُوْلَٰٓئِکَ سَیَرۡحَمُهُمُ ٱللَّهُۗ إِنَّ ٱللَّهَ عَزِیزٌ حَکِیمٞ ٧١ [التوبة: ٧١]           

و مردان و زنان باایمان، یار و یاور یک‌دیگرند؛ به کارهای نیک فرا می­خوانند و از کارهای زشت باز می­دارند و نماز برپا می­کنند و زکات می­دهند و از الله و پیامبرش اطاعت می­نمایند. الله ایشان را مشمول رحمت می­گرداند. همانا الله توانای چیره و حکیم است.

از الله متعال درخواست می‌کنم که رحمت و آمرزش خویش را شامل حال ما بگرداند.

مؤلف/ این آیه را نیز ذکر کرده که الله متعال فرموده است:

﴿لُعِنَ ٱلَّذِینَ کَفَرُواْ مِنۢ بَنِیٓ إِسۡرَٰٓءِیلَ عَلَىٰ لِسَانِ دَاوُۥدَ وَعِیسَى ٱبۡنِ مَرۡیَمَۚ ذَٰلِکَ بِمَا عَصَواْ وَّکَانُواْ یَعۡتَدُونَ ٧٨          [المائ‍دة: ٧٨]                                                                                                     

آن دسته از بنی­اسرائیل که کفر ورزیدند، به زبان داوود و عیسی پسر مریم نفرین شدند. این، بدان سبب بود که نافرمانی نمودند و از حد می‌گذشتند.

لعن، یعنی طرد یا راندن و دور کردن از رحمت اللهU؛ و تنها کسانی سزاوار لعن و نفرین هستند که مرتکب گناهان کبیره (بزرگ) می‌شوند.

«بنی‌اسرائیل»، فرزندانِ یعقوب بن اسحاق بن ابراهیم هستند؛ یعنی «اسرائیل»، لقب یعقوب بن اسحاق بن ابراهیم بوده است. ابراهیمu دو پسر داشت: اسماعیل و اسحاق؛ اسماعیلu فرزند بزرگِ ابراهیمu بود که الله متعال، به ابراهیم خلیلu دستور داد که او را ذبح کند و سپس بر همه‌ی آن‌ها منت نهاد و این حکم را لغو کرد و قربانیِ بزرگی، بلاگردان اسماعیل گردانید. اسماعیلu از هاجر زاده شد و اسحاقu از همسر نخست ابراهیمu. بنی‌اسرائیل از نسلِ یعقوب بن اسحاق هستند و الله متعال، پیامبران فراوانی در میان آن‌ها برانگیخت؛ اما بنی‌اسرائیل، قوم سرکشی بودند که بسیاری از پیامبران را کشتند. آن‌ها هم‌چنین یک‌دیگر را از کارهای زشتی که مرتکب می‌شدند، باز نمی‌داشتند؛ بلکه برخی از آن‌ها با آن‌که شاهد انجام کارهای زشت بودند، از آن نهی نمی‌کردند. داستان آن شهری که در ساحل دریا قرار داشت، مشهور است و در قرآن کریم آمده است؛ اهالی آن، یهودیانی بودند که الله متعال، صیدِ ماهی را در روز شنبه بر آنان حرام گردانید. ماهی­ها، روز شنبه به سطح آب می­آمدند و روی آب آشکار می­شدند و روزهای دیگر نمی­آمدند. زمانی طولانی به همین منوال گذشت؛ اهالی آن شهر گفتند: باید فکری بکنیم. و حیله‌ای سرِ هم کردند؛ بدین‌سان که تورهایی را در ساحل، نصب نمودند و در روزهای شنبه که آب بالا می‌آمد، ماهی‌ها در تورها گرفتار می‌شدند و اهالی آن شهر روز یک‌شنبه ماهی‌ها را می‌گرفتند. برخی از آن‌ها، هم‌شهریان خود را از این کار زشت نهی می‌کردند؛ گروهی هم ساکت بودند و هیچ نمی‌گفتند. عده‌ای نیز حکم الاهی را درباره‌ی ممنوعیت شکارِ ماهی در روز شنبه نادیده گرفتند و برای شکار ماهی، حیله‌ای سرِ هم کردند. لذا اللهU این‌ها را مجازات کرد و آنان را به صورت بوزینگانی زبون و مطرود درآورد:

﴿فَقُلۡنَا لَهُمۡ کُونُواْ قِرَدَةً خَٰسِ‍ِٔینَ ٦٥                                       [البقرة: ٦٥]      

آنان را به صورت بوزینگانی زبون و مطرود درآوردیم.

شاهدِ موضوع، این‌جاست که در میان آن‌ها، کسانی بودند که سکوت نمودند و به وظیفه‌ی خود در قبال نهی از منکر عمل نکردند؛ لذا در این نفرین، داخل شدند؛ چنان‌که اللهU می‌فرماید:

﴿لُعِنَ ٱلَّذِینَ کَفَرُواْ مِنۢ بَنِیٓ إِسۡرَٰٓءِیلَ عَلَىٰ لِسَانِ دَاوُۥدَ وَعِیسَى ٱبۡنِ مَرۡیَمَۚ ذَٰلِکَ بِمَا عَصَواْ وَّکَانُواْ یَعۡتَدُونَ ٧٨          [المائ‍دة: ٧٨]                                                                                                                                       

آن دسته از بنی­اسرائیل که کفر ورزیدند، به زبان داوود و عیسی پسر مریم نفرین شدند. این، بدان سبب بود که نافرمانی نمودند و از حد می‌گذشتند.

داوودu سالیان زیادی پس از موسیu بوده است؛ و همین‌طور عیسیu. این دو پیامبر، کسانی را که نهی از منکر نمی‌کردند، نفرین نمودند و الله متعال، این داستان را در تأیید آن‌ها بیان فرموده است؛ لذا کسانی که از منکر، باز نمی‌داشتند، نفرین شدند و از رحمت الاهی دور گشتند.

و این، دلیلی بر واجب بودن نهی از منکر است و نشان می‌دهد که ترک این وظیفه، انسان را از رحمت الله، دور می‌گرداند.

***

الله متعال می‌فرماید:

﴿وَقُلِ ٱلۡحَقُّ مِن رَّبِّکُمۡۖ فَمَن شَآءَ فَلۡیُؤۡمِن وَمَن شَآءَ فَلۡیَکۡفُرۡۚ[الکهف: ٢٩]       

و بگو: این سخن راست، از سوی پروردگار شماست؛ پس هر که می­خواهد، ایمان بیاورد و هر که می­خواهد، کفر بورزد.

و می‌فرماید:

﴿فَٱصۡدَعۡ بِمَا تُؤۡمَرُ                                                            [الحجر: ٩٤]      

مأموریت خویش را آشکار نما.

هم‌چنین می‌فرماید:

﴿أَنجَیۡنَا ٱلَّذِینَ یَنۡهَوۡنَ عَنِ ٱلسُّوٓءِ وَأَخَذۡنَا ٱلَّذِینَ ظَلَمُواْ بِعَذَابِۢ بَ‍ِٔیسِۢ بِمَا کَانُواْ یَفۡسُقُونَ ١٦٥          [الأعراف: ١٦٥]             

کسانی را که از بدی­ها باز می­داشتند، نجات دادیم و ستم‌کاران را به سبب نافرمانی و فسقی که مرتکب می­شدند، به عذاب سختی گرفتار کردیم.

آیه‌های فراوانی در این‌باره وجود دارد.

شرح

مؤلف/، در ادامه‌ی آیاتی که ذکر کرده، به این آیه اشاره نموده که اللهU فرموده است:

﴿وَقُلِ ٱلۡحَقُّ مِن رَّبِّکُمۡۖ فَمَن شَآءَ فَلۡیُؤۡمِن وَمَن شَآءَ فَلۡیَکۡفُرۡ           [الکهف:٢٩] 

و بگو: این سخن راست، از سوی پروردگار شماست؛ پس هر که می­خواهد، ایمان بیاورد و هر که می­خواهد، کفر بورزد.

آری! حقیقت و سخن راستین، از سوی اللهU می‌باشد؛ از سوی پروردگاری که همه‌ی آفریده‌ها را خلق کرده است؛ ذاتی که هر حکمی که بخواهد، بر بندگانش واجب می‌گرداند و حق، از سوی اوست و ما باید دستورهای او را که سراسر حق است، بپذیریم. الله متعال فرمود:

﴿فَمَن شَآءَ فَلۡیُؤۡمِن وَمَن شَآءَ فَلۡیَکۡفُرۡۚ                                [الکهف: ٢٩]      

پس هر که می­خواهد، ایمان بیاورد و هر که می­خواهد، کفر بورزد.

این جمله، برای انتخاب یا بدین معنا نیست که به انسان، حق انتخاب یکی از این دو گزینه را بدهد؛ بلکه برای تهدید است؛ زیرا در پایان این آیه می‌فرماید:

﴿إِنَّآ أَعۡتَدۡنَا لِلظَّٰلِمِینَ نَارًا أَحَاطَ بِهِمۡ سُرَادِقُهَاۚ وَإِن یَسۡتَغِیثُواْ یُغَاثُواْ بِمَآءٖ کَٱلۡمُهۡلِ یَشۡوِی ٱلۡوُجُوهَۚ بِئۡسَ ٱلشَّرَابُ وَسَآءَتۡ مُرۡتَفَقًا ٢٩                                                                                  [الکهف: ٢٩]

به‌راستی ما برای ستم‌کاران آتشی فراهم نموده­ایم که دیواره­هایش آنان را (از هر سو) محاصره می­کند. و اگر در خواست آب کنند، آبی چون مس گداخته به آنان داده می‌شود که چهره‌ها را می‌سوزاند. چه آشامیدنی بدی! و دوزخ جایگاه بسیار بدی‌ست.

آری! اللهU خبر می‌دهد که هرکس ایمان بیاورد، پاداش فروانی خواهد یافت و هرکس کفر بورزد، گرفتار عذاب دردناکی می‌شود و در جرگه‌ی ستم‌کاران قرار می‌گیرد. همان‌طور که الله متعال می‌فرماید:

﴿وَٱلۡکَٰفِرُونَ هُمُ ٱلظَّٰلِمُونَ ٢٥٤                                            [البقرة: ٢٥٤] 

و کافران، همان ستم‌کارانند.

این، تهدیدی برای کسانی‌ست که به اللهU ایمان نمی‌آورند. حق و حقیقت، کاملاً واضح و روشن می‌باشد و محمد مصطفیr آن را از سوی پروردگار جهانیان آورده است؛ لذا کسی که هدایت یابد، موفق و سربلند خواهد شد و هرکس گم‌راه شود، خوار و سرافکنده می‌گردد.

سپس مؤلف/ در ادامه‌ی آیاتی که درباره‌ی وجوب امر به معروف و نهی از منکر ذکر کرده، به این آیه اشاره نموده که اللهU به پیامبرشr فرموده است:

﴿فَٱصۡدَعۡ بِمَا تُؤۡمَرُ وَأَعۡرِضۡ عَنِ ٱلۡمُشۡرِکِینَ ٩٤                       [الحجر: ٩٤]        

مأموریت خویش را آشکار نما و از مشرکان روی بگردان.

خطاب این آیه، متوجه رسول‌اللهr است؛ ناگفته نماند که خطاب‌های قرآنی به پیامبرr بر دو گونه است:

برخی از این خطاب‌ها، ویژه‌ی رسول‌اللهr است و برخی دیگر، متوجه او و امتش می‌باشد.

اصل بر این است که خطاب‌های قرآنی به پیامبرr، متوجه او و امت اوست؛ زیرا پیامبرr الگویی نیکو برای امت خویش می‌باشد. لذا این خطاب‌ها، تنها زمانی ویژه‌ی پیامبرr است که قراین و شواهد، بیان‌گر این موضوع باشد؛ مانند این آیه که الله متعال می‌فرماید:

﴿أَلَمۡ نَشۡرَحۡ لَکَ صَدۡرَکَ ١                                                     [الشرح: ١]        

آیا سینه‌ات را برایت نگشودیم؟

و مانند این آیات که اللهU می‌فرماید:

﴿وَٱلضُّحَىٰ ١ وَٱلَّیۡلِ إِذَا سَجَىٰ ٢ مَا وَدَّعَکَ رَبُّکَ وَمَا قَلَىٰ ٣ [الضحى: ١،  ٣]     

سوگند به روز (هنگام برآمدن آفتاب)، و سوگند به شب، هنگامی که آرام گیرد (و همه جا را بپوشاند)که پروردگارت، تو را رها نکرده و مورد خشم قرار نداده است.

فقط در مواردی، خطاب، ویژه‌ی پیامبرr است که دلیلی برای اختصاص آن به ایشان وجود داشته باشد و گرنه، خطاب، متوجه پیامبرr و امتش می‌گردد؛ اما نمونه‌هایی از خطاب‌های قرآنی که متوجه پیامبرr و امت اوست: الله متعال می‌فرماید:

﴿یَٰٓأَیُّهَا ٱلنَّبِیُّ لِمَ تُحَرِّمُ مَآ أَحَلَّ ٱللَّهُ لَکَۖ                                  [التحریم: ١]      

ای پیامبر! چرا آن‌چه را که الله برای تو حلال کرده است، بر خود حرام می‌کنی؟

اللهU می‌فرماید:

﴿یَٰٓأَیُّهَا ٱلنَّبِیُّ إِذَا طَلَّقۡتُمُ ٱلنِّسَآءَ فَطَلِّقُوهُنَّ لِعِدَّتِهِنَّ                [الطلاق : ١]      

ای پیامبر! (بگو:) زمانی که خواستید زنان را طلاق دهید، در زمان عدّه‌ی آنان (آن‌گاه که از عادت ماهانه پاک شده‌اند و با آنان آمیزش نکرده‌اید،) طلاقشان دهید.

لذا این حکم یا این خطاب، متوجه پیامبرr و امت اوست. هم‌چنین اللهU می‌فرماید:

﴿یَٰٓأَیُّهَا ٱلرَّسُولُ بَلِّغۡ مَآ أُنزِلَ إِلَیۡکَ مِن رَّبِّکَۖ                           [المائ‍دة: ٦٧]      

ای پیامبر! آن‌چه را از سوی پروردگارت بر تو نازل شده است، تبلیغ کن.

این، خطابی‌ست به پیامبرr و امت او؛ زیرا آن بزرگوار، خود فرموده است: «بَلِّغُوا عَنِّی». یعنی: «از طرف من تبلیغ کنید».

اللهU به پیامبرش فرموده است: ﴿فَٱصۡدَعۡ بِمَا تُؤۡمَرُ؛ یعنی: مأموریت خویش را آشکار نما و در راه الله، از هیچ سرزنشی نترس. این خطاب، متوجه پیامبرr و امت اوست. بر همه‌ی امت واجب است که اوامر الهی را آشکار سازند و مردم را به سوی آن فراخوانند؛ هم‌چنین باید آن‌چه را که اللهU از آن نهی کرده است، بیان کنند و مردم را از آن بازدارند؛ زیرا نهی از یک کار، در واقع دستور یا فرمانی برای ترک آن است.

﴿فَٱصۡدَعۡ بِمَا تُؤۡمَرُ وَأَعۡرِضۡ عَنِ ٱلۡمُشۡرِکِینَ ٩٤؛ یعنی  از مشرکان روی بگردان و به آن‌ها یا اذیت و آزاری که از آن ها به تو می‌رسد، توجه نکن و از این‌که ایمان نمی‌آورند، ناراحت نباش. همان‌طور که الله متعال می‌فرماید:

﴿فَلَعَلَّکَ بَٰخِعٞ نَّفۡسَکَ عَلَىٰٓ ءَاثَٰرِهِمۡ إِن لَّمۡ یُؤۡمِنُواْ بِهَٰذَا ٱلۡحَدِیثِ أَسَفًا ٦    

                                                                                           [الکهف: ٦]      

اگر به این قرآن ایمان نیاورند، چه بسا تو خودت را در پی ­ایشان از شدت اندوه و ناراحتی در آستانه­ی نابودی قرار می­دهی.

یا می‌فرماید:

﴿لَعَلَّکَ بَٰخِعٞ نَّفۡسَکَ أَلَّا یَکُونُواْ مُؤۡمِنِینَ ٣                       [الشعراء : ٣]      

چه بسا بدان سبب که آنان ایمان نمى‏آورند، خودت را در آستانه­ی نابودی قرار می­دهی.

لذا به آن‌ها فکر نکن؛ بلکه از آنان و از اذیت و آزاری که به تو می‌رسانند، روی بگردان و بدان که سرانجام، موفق و پیروز خواهی شد؛ و همین‌طور هم شد و پیامبرr در نتیجه‌ی صبر و شکیبایی، پیروز گردید. روزی، مخفیانه و در حالی مکه را ترک کرد که نگران بود و بیم آن می‌رفت که هر لحظه او را دست‌گیر کنند و بکشند. قریش برای دست‌گیری او و دوست و یارِ هم‌راهش، ابوبکر صدیق دویست شتر، جایزه تعیین کرده بودند؛ یعنی صد شتر برای دست‌گیری هر یک از آن‌ها؛ اما الله متعال، آن دو را نجات داد و پیامبرr پس از گذشتِ چند سال، پیروزمندانه وارد مکه شد و بر قریش منت گذاشت؛ چنان‌که چارچوب دربِ کعبه را گرفت و خطاب به قریشیان فرمود: «ای قریشیان! فکر می‌کنید که با شما چگونه رفتار می‌کنم؟» حال، قریشیان تسلیم شده بودند؛ گفتند: انتظار ما، این است که با ما به‌نیکی رفتار کنی؛ زیرا تو، برادرِ بزرگوار و برادرزاده‌ی بزرگوار ما هستی. پیامبرr فرمود: «من، همان جمله‌ای را به شما می‌گویم که یوسف(u) به برادرانش گفت: ﴿قَالَ لَا تَثۡرِیبَ عَلَیۡکُمُ ٱلۡیَوۡمَۖ یَغۡفِرُ ٱللَّهُ لَکُمۡ([5]) [یعنی: «امروز هیچ سرزنش و انتقامی، متوجه شما نخواهد بود؛ الله، شما را ببخشد.] بروید که شما، آزاد هستید». بدین‌سان پیامبرr با آن‌که بر آنان دست یافته بود و می‌توانست از آنان انتقام بگیرد، آن‌ها را بخشید.

الله متعال به پیامبرش فرموده است: ﴿وَأَعۡرِضۡ عَنِ ٱلۡمُشۡرِکِینَ؛ روی‌گردانی از مشرکان، دو معنا دارد: اول این‌که به آن‌ها اهمیت نده و ناراحت نباش که ایمان نمی‌آورند. و دوم این‌که: از اذیت و آزارشان، ناراحت نباش؛ زیرا پیروزی، از آنِ تو خواهد بود. و همین‌طور نیز شد. از این‌رو اللهU در آیه‌ی بعد، می‌فرماید:

﴿إِنَّا کَفَیۡنَٰکَ ٱلۡمُسۡتَهۡزِءِینَ ٩٥ ٱلَّذِینَ یَجۡعَلُونَ مَعَ ٱللَّهِ إِلَٰهًا ءَاخَرَۚ فَسَوۡفَ یَعۡلَمُونَ ٩٦ وَلَقَدۡ نَعۡلَمُ أَنَّکَ یَضِیقُ صَدۡرُکَ بِمَا یَقُولُونَ ٩٧ فَسَبِّحۡ بِحَمۡدِ رَبِّکَ وَکُن مِّنَ ٱلسَّٰجِدِینَ ٩٨                   [الحجر: ٩٥،  ٩٨]      

به‌راستی ما، تو را از شر مسخره‌کنندگان محافظت می‌کنیم؛ آنان که معبود دیگری را با الله شریک قرار می‌دهند. پس به‌زودی خواهند دانست. ما می‌دانیم که از سخن مشرکان دل‌تنگ می‌شوی. پس پروردگارت را به پاکی، حمد و ستایش نما و از سجده‌گزاران باش.

دقت کنید؛ اللهU پس از این‌که به پیامبرشr می‌فرماید: «ما می‌دانیم که تو، از سخن مشرکان دل‌تنگ می‌شوی»، به او دستور می‌دهد که پروردگار را به‌پاکی ستایش کند؛ چراکه همه‌ی سختی‌ها، به حکمت الله متعال است و باید او را به‌پاکی، حمد و ستایش نمود؛ از این‌رو پیامبرr دستور می‌یابد که وقتی از ناحیه‌ی قریش در تنگنا قرار گرفت، الله را از هرچه که شایسته‌ی او نیست، پاک و منزّه بداند؛ زیرا سختی‌هایی که به پیامبرr رسید، سراسر حکمت و رحمت بود و باید الله متعال را در برابر حکمت و رحمتش می‌ستود.

و اما آیه‌ی دیگری که مؤلف/ در این باب ذکر کرده است؛ اللهU می‌فرماید:

﴿فَلَمَّا نَسُواْ مَا ذُکِّرُواْ بِهِۦٓ أَنجَیۡنَا ٱلَّذِینَ یَنۡهَوۡنَ عَنِ ٱلسُّوٓءِ وَأَخَذۡنَا ٱلَّذِینَ ظَلَمُواْ بِعَذَابِۢ بَ‍ِٔیسِۢ بِمَا کَانُواْ یَفۡسُقُونَ ١٦٥                                                                                     [الأعراف: ١٦٥]        

و چون پندی را که به آنان داده شد، از یاد بردند، کسانی را که از بدی­ها باز می­داشتند، نجات دادیم و ستم‌کاران را به سبب نافرمانی و فسقی که مرتکب می­شدند، به عذاب سختی گرفتار نمودیم.

این آیه، به همان داستانی اشاره دارد که پیش‌تر ذکر کردیم؛ یعنی به داستان اهالی آن شهرِ ساحلی که الله متعال صید ماهی را در روز شنبه بر آنان حرام گردانید و آنان را با ماهی‌های فراوانی که در روز شنبه بر روی سطح آب می‌آمدند، آزمود. هم‌چنان که در سایر ایام هفته، این‌همه ماهی نمی‌دیدند. مدتی طولانی بر آنان گذشت تا این‌که حیله‌ای درست کردند که هیچ سودی برای آن‌ها نداشت. آن‌ها، روز جمعه تورهایی را در کنار ساحل نصب می‌کردند و روز شنبه هنگامی که آب دریا بالا می‌آمد، ماهی‌های زیادی در این تورها به دام می‌افتادند؛ آن‌گاه آن‌ها روز یک‌شنبه این ماهی‌ها را می‌گرفتند. در نتیجه، الله متعال آنان را بوزینگانی زبون و مطرود گردانید و به آن‌ها فرمود: ﴿کُونُواْ قِرَدَةً خَٰسِ‍ِٔینَ؛ یعنی: به صورت بوزینگانی پست و زبون درآیید. و اگر می‌خواست آن‌ها را به صورت درازگوش (الاغ) می‌گرداند؛ ولی آن‌ها را به صورت بوزینه درآورد؛ زیرا بوزینه، شباهت زیادی به انسان دارد؛ همان‌گونه که این کردار زشت آن‌ها یا حیله‌ای که سرِ هم کردند، درست و حلال به‌نظر می‌رسید؛ زیرا به‌ظاهر در روز شنبه، ماهی صید نمی‌کردند و شکل و ظاهرِ عملشان، حلال بود. لذا مجازاتی که گرفتارش شدند، متناسب با عملی بود که انجام دادند. این‌جاست که پی می‌بریم: هر عملی، نتیجه‌ی درخورِ خود را دارد یا هر کنشی را واکنشی متناسب با آنست. همان‌طور که اللهU در کتابش می‌فرماید:

﴿فَکُلًّا أَخَذۡنَا بِذَنۢبِهِۦۖ                                                    [العنکبوت: ٤٠]      

ما هر کدام را به گناهش گرفتیم.

لذا هر انسانی مطابق جرمش، مجازات می‌شود. و این دسته از بنی‌اسرائیل که با حیله، حُکم اللهU را نادیده گرفتند، به بوزینگانی زبون و مطرود تبدیل شدند که در کوچه و بازار، صدای میمون سر می‌دادند. پناه بر الله.

از سوی دیگر اللهU می‌فرماید:

﴿أَنجَیۡنَا ٱلَّذِینَ یَنۡهَوۡنَ عَنِ ٱلسُّوٓءِ                                      [الأعراف: ١٦٥]      

کسانی را که از بدی­ها باز می­داشتند، نجات داد.یم.

زیرا اهالیِ آن شهرِ ساحلی، سه دسته بودند: گروهی، آن حیله را سرِ هم کردند؛ عده‌ای سکوت نمودند و برخی نیز، آن‌ها را از این کار زشت بازداشتند. کسانی که در برابر این عمل زشت سکوت کردند، به آنان که از این عمل بازمی‌داشتند، گفتند:

﴿لِمَ تَعِظُونَ قَوۡمًا ٱللَّهُ مُهۡلِکُهُمۡ أَوۡ مُعَذِّبُهُمۡ عَذَابٗا شَدِیدٗاۖ     [الأعراف: ١٦٤]        

چرا کسانی را پند می­دهید که الله نابودشان خواهد کرد یا به عذاب سختی گرفتارشان خواهد ساخت؟

یعنی: رهایشان کنید و کاری به کارشان نداشته باشید؛ پند و اندرز، در این‌ها اثری ندارد و به‌طور قطع، هلاک خواهند شد؛ اما کسانی که نهی از منکر می‌کردند، در پاسخ گفتند:

﴿مَعۡذِرَةً إِلَىٰ رَبِّکُمۡ وَلَعَلَّهُمۡ یَتَّقُونَ ١٦٤                             [الأعراف: ١٦٤]      

...تا عذری نزد پروردگارتان باشد (که ما انجام وظیفه نمودیم)؛ و شاید آن‌ها نیز تقوا پیشه کنند.

یعنی ما را بگذارید تا به دو فایده دست یابیم: یکی این‌که نزد پروردگارمان عذر و بهانه‌ای خواهیم داشت که وظیفه‌ی خود را انجام دادیم و آنان را از این کارِ حرام بازداشتیم. و دیگر، این‌که: شاید آن‌ها نیز از خدا بترسند و دست از این کار بردارند. همان‌طور که الله متعال به موسی و هارون علیهماالسلام دستور داد:

﴿فَقُولَا لَهُۥ قَوۡلٗا لَّیِّنٗا لَّعَلَّهُۥ یَتَذَکَّرُ أَوۡ یَخۡشَىٰ ٤٤                         [طه: ٤٤]      

به نرمی با فرعون سخن بگویید تا پند بگیرد یا بترسد.

البته الله متعال درباره‌ی کسانی که سکوت کردند، هیچ نگفته است؛ از این‌رو علما، اختلاف نظر دارند که آیا این‌ها که سکوت کردند، از عذاب الهی نجات یافتند یا گرفتار عذاب شدند؟ بهتر، این است که ما نیز در این‌باره سکوت کنیم. چون الله متعال، درباره‌ی سرنوشت آن‌ها هیچ نگفته است؛ از این‌رو می‌گوییم: آن ها که نهی از منکر کردند، نجات یافتند و آن‌ها که مرتکب این عمل حرام شدند، هلاک گشتند و گرفتار عذاب گردیدند و الله متعال از سرنوشت کسانی که در برابر این عمل منکر سکوت کردند، هیچ نگفته است.

***

وَأمَّا الأحَادیثُ:

189- فالأَوَّل: عن أَبی سعیدٍ الخُدْریِّt قال: سمِعْتُ رسُولَ اللهr یقُول: «مَنْ رَأَى مِنْکُم مُنْکرًا فَلْیغیِّرْهُ بِیَده، فَإِنْ لَمْ یَسْتَطعْ فبِلِسَانِه، فَإِنْ لَمْ یَسْتَطِعْ فَبقَلبهِ وَذَلَکَ أَضْعَفُ الإِیمانِ». [روایت مسلم]([6])

ترجمه: ابوسعید خدریt می‌گوید: از رسول‌اللهr شنیدم که فرمود: «هرکس از شما کار زشت و ناپسندی دید، آن را به‌دست خویش تغییر دهد و اگر نتوانست، پس با زبان خود از آن منع کند و اگر این را هم نتوانست، پس به قلب خویش آن را بد بداند. و این، ضعیف‌ترین درجه‌ی ایمان است».

190- الثَّانی: عن ابنِ مسْعُودٍt أَنَّ رسولَ اللهr قال: «مَا مِنَ نَبِیٍّ بعَثَهُ الله فی أُمَّةٍ قَبْلِی إِلاَّ کان لَه مِن أُمَّتِهِ حواریُّون وأَصْحَابٌ یَأْخذون بِسُنَّتِهِ ویقْتدُون بأَمْرِه، ثُمَّ إِنَّها تَخْلُفُ مِنْ بعْدِهمْ خُلُوفٌ یقُولُون مَالاَ یفْعلُون، ویفْعَلُون مَالاَ یُؤْمَرون، فَمَنْ جاهدهُم بِیَدهِ فَهُو مُؤْمِن، وَمَنْ جاهدهم بقَلْبِهِ فَهُو مُؤْمِن، ومَنْ جَاهَدهُمْ بِلِسانِهِ فَهُو مُؤْمِن، ولیس وراءَ ذلِک مِن الإِیمانِ حبَّةُ خرْدلٍ». [روایت مسلم]([7])

ترجمه: ابن‌مسعودt می‌گوید: رسول‌اللهr فرمود: «هر پیامبری که الله در امت‌های پیش از من مبعوث می‌کرد، یاران مخلص و اصحابی داشت که راه و روش او را در پیش می‌گرفتند و از دستورهای او پیروی می‌کردند و سپس نسل‌هایی جانشین آن‌ها شدند که به آن‌چه می‌گفتند، عمل نمی‌کردند و کارهایی انجام می‌دادند که به آن، امر نشده بودند. (در این امت نیز همین‌گونه است.) پس هرکس، با دست خود به جهاد و مبارزه با آن‌ها برخیزد، مؤمن است؛ و هرکس، با زبان خویش با آنان مبارزه و جهاد کند، مؤمن است و هرکس با زبان خویش با آن‌ها مقابله نماید، مؤمن است و پس از این، به‌اندازه‌ی دانه‌ی «سپندی» هم ایمان وجود ندارد».

***

191- الثالث: عن أَبی الولیدِ عُبَادَةَ بنِ الصَّامِتِt قال: «بَایَعْنَا رسولَ اللهr على السَّمعِ والطَّاعَةِ فی العُسْرِ وَالیُسْرِ والمَنْشَطِ والمَکْرَه، وَعلى أَثَرَةٍ عَلیْنَا، وعَلَى أَنْ لاَ نُنَازِعَ الأَمْرَ أَهْلَهُ إِلاَّ أَنْ تَرَوْا کُفْرًا بَوَاحًا عِنْدکُمْ مِنَ الله تعالَى فیه بُرهانٌ، وعلى أن نقول بالحقِّ أینَما کُنَّا لا نخافُ فی الله لَوْمةَ لائمٍ». [متفقٌ علیه]([8])

ترجمه: ابوولید، عباده بن صامتt می‌گوید: با رسول‌اللهr پیمان بستیم که در سختی و گشایش، و در خوشی و ناخوشی، و آن‌گاه که دیگران بر ما ترجیح داده شدند، حرف‌شنوی و اطاعت نماییم و از ما پیمان گرفت که با حاکمان و فرمانروایان خود، بر سرِ قدرت درگیر نشویم، مگر زمانی که کفر آشکاری دیدید و برای آن دلیل و برهانی از سوی الله داشتید و نیز پیمان بستیم که هرجا (و در هر موقعیتی) که بودیم، حق را بگوییم و از سرزنش هیچ سرزنش‌گری در راه الله نترسیم».

 

شرح

مؤلف/ روایتی بدین مضمون نقل کرده که عباده بن صامتt گفته است: با رسول‌اللهr پیمان بستیم که در سختی و راحتی، و در خوشی و ناخوشی، و آن‌گاه که دیگران در امر مشترکی بر ما ترجیح داده شدند، از حاکمان و فرمانروایان، حرف‌شنوی و اطاعت کنیم.

یعنی صحابهy با رسول‌اللهr بر سرِ اطاعت و حرف‌شنوی از حاکمان و والیان خویش، بیعت کردند؛ زیرا الله متعال می‌فرماید:

﴿یَٰٓأَیُّهَا ٱلَّذِینَ ءَامَنُوٓاْ أَطِیعُواْ ٱللَّهَ وَأَطِیعُواْ ٱلرَّسُولَ وَأُوْلِی ٱلۡأَمۡرِ مِنکُمۡ [النساء : ٥٩]         

 ای مؤمنان! از الله اطاعت کنید و از رسولِ (او) فرمان ببرید و نیز از پیشوایان صاحبان امرتان (فرمان‌برداری نمایید).

پیش‌تر به بیان این موضوع پرداختیم که منظور از پیشوایان، علما و حکام (مسؤولان حکومتی) هستند؛ البته علما، اولیای امور دینی یا پیشوایان دینی هستند و حکام، پیشوایان یا مسؤولان اجرایی دستورهای شرعی.

عبادهt می‌گوید: پیمان بستیم که حرف‌شنوی و اطاعت کنیم؛ البته معصیت و نافرمانی از اللهU از این پیمان، مستثناست؛ زیرا نمی‌توان و نباید بر سرِ نافرمانی از الله متعال با هیچ‌کس پیمان بست و در برابر نافرمانی از الله، جای هیچ اطاعتی از مخلوق وجود ندارد؛ از این‌رو ابوبکر صدیقt پس از آن‌که به خلافت رسید، در سخنرانی یا خطبه‌ای که برای مردم ایراد کرد، چنین فرمود: «از من تا زمانی که از الله و رسولش اطاعت کردم، فرمان پذیرید و هرگاه از اطاعت الله و رسول سرتافتم، نباید از من اطاعت کنید». بنابراین، هرگاه حاکم یا فرمانروایی به نافرمانی از الله متعال دستور دهد، اطاعت و فرمان‌برداری از او در چنین مواردی جایز نیست؛ زیرا شاهنشاه یا شاهِ شاهان، اللهU، پروردگار جهانیان است و نباید به‌خاطر فرمان‌برداری از حاکمی که مخلوق و پرورده‌ی پروردگار جهانیان است، از الله، پروردگار جهانیان نافرمانی کنیم. به‌یقین همه، مملوک الله متعال و تحت سلطه‌ی او هستند؛ پس چگونه انسان به خود جرأت می‌دهد که اطاعت از آن‌ها را بر اطاعت از الله متعال ترجیح دهد؟ بنا بر متون و آموزه‌های دینی، فرمان‌برداری از حکام و پیشوایان، منوط به این است که معصیت و نافرمانی از اللهU نباشد.

عباده می‌گوید: پیمان بستیم که در سختی و گشایش، حرف‌شنوی و اطاعت نماییم؛ یعنی چه ثروتمند بودیم و چه فقیر و تنگ‌دست، وظیفه داریم از حکام و صاحبان امر خویش پیروی کنیم؛ همین‌طور در خوشی و ناخوشی. یعنی چه به حکومت آن‌ها راضی باشیم و چه نباشیم، وظیفه‌ی ما، فرمان‌برداری‌ست و تنها در مواردی باید از آن‌ها نافرمانی کنیم که به معصیت و نافرمانی از اللهU دستور می‌دهند.

در این روایت آمده است: «و نیز آن‌گاه که دیگران، بر ما ترجیح داده شدند»؛ یعنی اگر حاکمان در تقسیم ثروت و بیت‌المال، با تبعیض عمل کردند و در حقوق شهروندی، برخی از مردم را بر دیگران ترجیح دادند، باز هم باید از آن‌ها اطاعت و فرمان‌برداری نماییم و برای ما درست نیست که با چنین بهانه‌ای از آن‌ها نافرمانی کنیم یا به آن‌ها بگوییم که چون حق ما را خورده‌اید، دیگر حاضر به فرمان‌برداری از شما نیستیم؛ بلکه می‌گوییم: به‌خاطر الله و در راستای فرمان‌برداری از او، از شما اطاعت می‌کنیم؛ گرچه شما، کاخ‌نشین و ما، کوخ‌نشین باشیم. اصلاً برای ما مهم نیست؛ زیرا این، زندگیِ فانیِ دنیاست که روزی از شما گرفته می‌شود یا می‌میرید و آن را ترک می‌کنید. در هر حال، با وجود تمام خودکامگی‌ها و تبعیض‌ها، از حکام خود اطاعت می‌کنیم؛ زیرا پیامبرr فرموده است: «اسْمَعْ وَأَطِعْ وَإِنْ ضَرَبَ ظَهْرَکَ وَأَخَذَ مَالَکَ»؛([9]) یعنی: «حرف‌شنوی و فرمان‌برداری نما؛ هرچند تو را بزند و اموالت را غصب کند». ولی روز قیامت، تلافی خواهی کرد؛ یعنی اگر چیزی از نیکی‌هایش باقی بماند، از نیکی‌های او برای خود برمی‌داری؛ و گرنه، از بدی‌های تو کاسته و به بدی‌های او افزوده می‌شود و آن‌گاه او را در آتش دوزخ می‌اندازند. پناه بر الله. جای هیچ نگرانی نیست؛ زیرا هیچ چیزی نزد پروردگار متعال گم نمی‌شود.

در ادامه‌ی این روایت آمده است: «و از ما پیمان گرفت که با حاکمان و فرمانروایان خود، بر سرِ قدرت درگیر نشویم»؛ زیرا درگیری بر سرِ قدرت، پی‌آمدهای منفی و خرابی‌های زیادی در پی دارد و باعث تفرقه و پراکندگی در میان مسلمانان می‌گردد؛ چنان‌‌که از زمان عثمانt تا عصر ما، همواره امت اسلامی بر سرِ قدرت و حکومت، کشمکش داشته‌اند و پی‌آمدهای ناگوارش بر هیچ‌کس پوشیده نیست. در ادامه‌ی این روایت آمده است: «مگر زمانی که کفر آشکاری دیدید و برای آن، دلیل و برهانی از سوی الله داشتید»؛ یعنی همین‌که کفر آشکاری از حاکمان خود دیدید، قیام برای عزل آن‌ها، جایز است؛ البته به سه شرط:

اول: این‌که کفر آشکارش را به‌وضوح و به چشم خود ببینید؛ از این‌رو با گمان یا تصور محض، خروج بر حاکمان، جایز نیست و آگاهی کامل در این زمینه، ضروری‌ست.

دوم: این‌که‌ آن عمل، واقعاً کفر باشد، نه فسق؛ زیرا حاکمان هرچه‌قدر که فاسق باشند، باز هم قیام در برابر آن‌ها جایز نیست. لذا اگر حاکمی شراب بنوشد، زنا کند و بر مردم ستم نماید، شوریدن یا خروج بر او جایز نیست.

سوم: عملی که انجام می‌دهد، کفر آشکاری باشد که از سوی الله، دلیلی بر آن وجود دارد؛ از این‌رو هر عملی که امکان تأویل در آن یافت شود، کفرِ آشکار محسوب نمی‌شود و در چنین مواردی، خروج بر حاکمان جایز نیست؛ اما اگر حاکمی به شهروندان خود بگوید که نوشیدن شراب، جایز است، یا هم‌جنس بازی را حلال اعلام کند یا بگوید: زنا، حلال است و می‌توانید زنا کنید، این، کفرِ آشکاری‌ست که خروج بر او را جایز می‌گرداند و بر مردم، واجب است که برای خلع او از مقامش، به‌پا خیزند؛ گرچه با پیکار و جهاد مسلحانه باشد؛ زیرا مرتکب کفرِ آشکار شده است.

البته شرط چهارمی هم وجود دارد و آن، این‌که: دلیل قاطعی از سوی الله وجود داشته باشد که عملش، کفر است؛ زیرا قیام بر ضد حاکمان یا خروج بر آن‌ها، مسأله‌ای‌ست که پی‌آمدها و خرابی‌های زیادی در پی خواهد داشت و از این‌رو دقت نظر در این مورد، بسیار ضروری‌ست و باید این شروط سه‌گانه یا چهارگانه را رعایت کنیم؛ همان‌طور که در این روایت آمده است: «مگر زمانی که کفر آشکاری دیدید و برای آن، دلیل و برهانی از سوی الله داشتید». آن عمل، کفرآمیز باشد؛ کفری آشکار و غیرقابل تأویل؛ خود، آن را ببینیم و مبنای آن، حدس و گمان نباشد؛ و دلیلی از سوی الله، بر کفرآمیز بودن آن وجود داشته باشد.

البته در صورتی قیام یا خیزش بر ضد حاکمی جایز است که با وجود این شرایط، قدرت مقابله با او را داشته باشیم و اگر چنین قدرتی نداشتیم، خیزش یا قیام و درگیری با حاکم، جایز نیست؛ زیرا این امر، به گسترش سیطره و غلبه‌ی وی می‌انجامد و این امر، حاکم را بر آن می‌دارد تا همه‌ی شعایر دینی موجود در جامعه را ریشه‌کن کند. بنابراین، در چنین شرایطی، قیام در برابر حاکمان جایز نیست و به هلاکت و نابودی مسلمانان می‌انجامد. لذا چه معنا دارد که با وجود این شرایط، با چاقوی آشپزخانه به جنگِ حاکمِ کافری برخیزیم که از توپ و تانک و قدرت نظامی بالایی برخوردار است؟ آیا جز این است که خود را در معرض نابودی قرار داده‌ایم؟ البته شکی نیست که باید در فکر چاره باشیم و تمام توانمندی‌ها و امکانات خود را برای برکنار کردن او به‌کار بندیم؛ اما با رعایت شرایط چهارگانه‌ای که پیامبرr ذکر فرموده است. اینک به بیان حقوق شهروندان یا وظایف حاکمان در قبال آن‌ها می‌پردازیم. هر حاکمی وظیفه دارد، در میان مردم به عدل و داد، رفتار کند و درباره‌ی آن‌ها از الله بترسد و بر آنان سخت نگیرد؛ در واقع، حاکم باید شایسته‌ترین شخصی باشد که بر مردم، حکم می‌راند. پیامبرr دعا کرده است: «اللَّهُمَّ مَنْ وَلِیَ مِنْ أَمْرِ أُمَّتِی شَیْئًا فَشَقَّ عَلَیْهِمْ فَاشْقُقْ عَلَیْهِ»؛([10]) یعنی: «یا الله! هرکس، مسؤولیتی در امتم بر عهده گرفت و بر آن‌ها سخت‌گیری نمود، بر او سخت بگیر». فرقی نمی‌کند که مسؤولیتش، بزرگ باشد یا کوچک؛ لذا هر مسؤولی که بر مردم سخت بگیرد، الله متعال بر او سخت خواهد گرفت و کسی که اللهU بر او سخت گیری نماید، بی‌گمان زیان خواهد کرد و راه به جایی نخواهد برد. به فرموده‌ی پیامبرr: «مَا مِنْ أَمِیرٍ یَلِی أَمْرَ الْمُسْلِمِینَ ثُمَّ لاَ یَجْهَدُ لَهُمْ وَیَنْصَحُ لَهُمْ إِلاَّ لَمْ یَدْخُلْ مَعَهُمُ الْجَنَّةَ»؛([11]) یعنی: «هر امیر و فرمانروایی که امور مسلمانان را به‌دست گیرد، ولی برای خیر و صلاح آن‌ها نکوشد و برای آن‌ها خیرخواهی نکند، با آنان وارد بهشت نخواهد شد»؛ زیرا هر حاکم و فرمانروایی وظیفه دارد، خیرخواه شهروندانش باشد و برای خیر و صلاح آن‌ها بکوشد و افراد شایسته‌ای را بر مسؤولیت‌ها یا پُست‌ها بگمارد و مسؤولیت‌هایی که به افراد واگذار می‌شود، بر اساس شایستگی‌های آنان باشد، نه بر اساس روابط یا امثال آن؛ مثلاً امام مسجد باید عالِم‌ترین شخص به کتاب الله و سنت پیامبرr باشد؛ فرمانده‌ی نظامی یا امیر جهاد، باید در فنون نظامی، از همه آگاه‌تر باشد. خلاصه این‌که حاکم وظیفه دارد پست‌ها و مسؤولیت‌ها را بر اساس شایستگی افراد، توزیع کند و عدمِ رعایتِ «شایسته‌سالاری» نوعی خیانت محسوب می‌شود که باید در پیش‌گاه الهی پاسخ‌گو باشد. پیامبرr فرموده است: «مَا مِن عَبدٍ یسترعِیهِ الله رعیَّةً، یَمُوتُ یومَ یَموتُ وهُوَ غَاشٌ لِرَعِیَّتِه، إلاَّ حَرَّمَ الله علَیهِ الجَنَّةَ»؛([12]) یعنی: «هر بنده‌ای که الله، گروهی را تحت سرپرستی او قرار داده، اگر در حالی بمیرد که به زیردستانش خیانت کرده است، الله متعال بهشت را بر او حرام می‌گرداند». پناه بر الله.

لذا مسؤولان رده‌های مختلف، وظایف و مسؤولیت‌های سنگینی در قبال زیردستان خود دارند؛ همان‌طور که وظایف شهروندان یک جامعه نیز در قبال حکام و مسؤولانشان، سنگین است و نباید از آن‌ها نافرمانی کنند؛ هرچند شاهد تبعیض‌ها و حق‌کُشی‌هایی از سوی مسؤولان خود باشند؛ از این‌رو در سختی و گشایش، و در خوشی و ناخوشی، از آن‌ها اطاعت می‌کنند؛ مگر زمانی که به معصیت و نافرمانی از اللهU دستور دهند که در این صورت، فرمان‌برداری از آن‌ها، جایز نیست.

برخی گمان می‌برند که اطاعت از حکام و صاحبان امر، فقط زمانی واجب است که به‌طور کامل و در تمام جنبه‌ها، درست‌کار باشند. این، پندار نادرستی‌ست و تنها «خوارج» بر این باور بوده‌اند که اطاعت از حکام، منوط به این است که در همه‌ی مسایل ریز و درشت، مطابق حکم الله، عمل کنند؛ ولی دیدگاه درست، این است که حاکمان باید مجری احکام الهی باشند، اما در مورد یا مواردی که مطابق شریعت عمل نمی‌کنند، باید از آن‌ها نافرمانی کرد و در سایر موارد، اطاعت از آن‌ها واجب است. گفته می‌شود: به یکی از شاهان اموی، خبر رسید که پشت سرش سخنانی می‌گویند؛ از این‌رو مردم و بزرگانشان را جمع کرد و گفت: ای مردم! گویا شما می‌خواهید که ما برای شما، مثل ابوبکر و عمر باشیم؟ گفتند: آری. گفت: اگر می‌خواهید که ما برای شما، همانند ابوبکر و عمر باشیم، شما برای ما مثل مردم و شهروندان ابوبکر و عمر باشید!

آری! اللهU کسی را بر مردم مسلّط می‌کند که مطابق اعمالشان با آن‌ها رفتار می‌نماید. اگر مردم، خود از روش خلفای راشدینy دور بودند و در عین حال انتظار داشتند که حکامشان مانند خلفای راشدین باشند، انتظار نابه‌جایی‌ست. همان‌طور که الله حکیم و بلندمرتبه می‌فرماید:

﴿وَکَذَٰلِکَ نُوَلِّی بَعۡضَ ٱلظَّٰلِمِینَ بَعۡضَۢا بِمَا کَانُواْ یَکۡسِبُونَ ١٢٩ [الأنعام: ١٢٩]     

این­چنین برخی از ستم‌کاران را بر برخی دیگر به سبب کردارشان مسلّط می­کنیم.

هم‌چنین گفته می‌شود: یکی از خوارج نزد علی بن ابی‌طالبt رفت و پرسید: ای علی! چرا مردم از ابوبکر و عمر اطاعت می‌کردند، ولی از تو اطاعت نمی‌کنند؟ علیt پاسخ داد: «برای این‌که شهروندان ابوبکر و عمر، من و امثال من بودیم؛ اما شهروندان من، تو و امثال تو هستند». یعنی در تو و امثال تو، خیری نیست؛ و همین امر نیز باعث شد که در برابرِ ما سر برآورند و آشوب به‌پا کنند؛ ولی شهروندان ابوبکر و عمر$ بزرگ‌مردانی مانند عثمان و علی و دیگر اصحاب بزرگوارy بودند.

نتیجه این‌که اطاعت و فرمان‌برداری از حاکمان و پیشوایان در هر امری بر ما، واجب است؛ مگر در معصیت و نافرمانی از الله متعال؛ زیرا آن‌ها حق ندارند به معصیت و نافرمانی از الله متعال دستور دهند و از این‌رو مردم نیز نباید در چنین مواردی از آن‌ها اطاعت کنند.

مردم وظیفه دارند خیرخواه ولی امر خویش باشند، به او دروغ نگویند، فریبش ندهند و به او خیانت نکنند. متأسفانه برخی از مردم، با دروغ و حیله و حتی با توسل به رشوه، مقررات و قوانین حکومتی را زیر پا می‌گذارند؛ حال آن‌که چنین اعمالی سزاوار هیچ آدمِ عاقلی نیست، چه رسد به مسلمان. امروزه در کشورهای توسعه‌یافته هرکس رشوه بگیرد، تحت پی‌گرد قانونی قرار می‌گیرد و مجازات می‌شود؛ اگرچه جزو بالاترین مقام‌های آن کشور باشد. ما به عنوان مسلمان بر این باوریم که اللهU کسی را که رشوه می‌گیرد، مجازات خواهد کرد؛ زیرا رسول‌الله r  رشوه‌دهنده و رشوه‌گیرنده را نفرین کرده است و از این‌رو مجازات الهی برای چنین کسانی، به‌مراتب شدیدتر خواهد بود.

گذشته از رشوه‌خواری، گاه مشاهده می‌شود که برخی از مردم برای جلبِ کمک‌ها و حمایت‌های دولتی، به دروغ متوسل می‌شوند و با جعل سند و شهادت‌نامه‌ی دروغین، مأموران و بازرسان را می‌فریبند و بی‌پروا مرتکب اعمالی می‌شوند که گناه و معصیت است؛ با این حال دوست دارند که حکام و مسؤولانشان، مانند ابوبکر و عمر$ باشند!

یکی از مسایلی که بسیاری از مردم نسبت به آن سهل‌انگاری می‌کنند، این است که به آبروی مسؤولان، هیچ اهمیتی نمی‌دهند؛ به‌گونه‌ای که غیبت از علما و مسؤولان، نُقلِ مجلس آن‌هاست؛ اگر سخنانی که پشت سرِ علما و مسؤولان و حکام می‌گویند، سخنان مفید و اثرگذاری بود و وضعیت موجود را بهبود می‌بخشید، می‌گفتیم که گفتن چنین سخنانی ایرادی ندارد؛ ولی تنها نتیجه‌ی چنین سخنانی، این است که مردم را نسبت به علما و مسؤولان آن‌ها، بدبین و خشمگین می‌گرداند.

امروزه دیده می‌شود که برخی از مردم، همین‌که دَورِ هم جمع می‌شوند، انگار دادگاهی تشکیل می‌دهند و آرام و قرار ندارند، مگر این‌که یکی از وزرا یا علما را بگیرند و او را به میزِ محاکمه بکشانند و درباره‌ی آبرو و حیثیت او سخن بگویند! اگر چنین کاری، مفید و اثرگذار بود، ما نخستین کسانی بودیم که به چنین کارهایی تشویق می‌کردیم؛ زیرا هر خطایی باید برطرف شود و هر کار زشت و ناپسندی از میان برود؛ اما تنها نتیجه‌ای که چنین مجالسی دارد، این است که مردم را نسبت به علما و مسؤولانشان، خشمگین و بدبین می‌گرداند. به‌یاد داشته باشیم که پیامبرr فرموده است: «مَن کَانَ یُؤمِنُ باللهِ وَالیومِ الآخِرِ فلیَقُل خیرًا أو لِیَصمُت»؛([13]) یعنی: «هرکس به الله و آخرت ایمان دارد، باید سخن نیک بگوید و گرنه سکوت کند». شگفت‌انگیز است که برخی از دین‌داران، همین‌که می‌خواهی درباره‌ی شخصی عادی سخنی بگویی، می‌گویند: «غیبت نکن؛ حرام است»، اما اگر درباره‌ی یکی از مسؤولان غیبت کنی، کیف می‌کنند! گویا غیبت کردن از مسؤولان و علما، هیچ ایرادی ندارد! به نظر من، این، بیمار و مرضی‌ست که متأسفانه بسیاری از مردم به آن مبتلا شده‌اند. از الله متعال درخواست می‌کنم که همه‌ی ما را از این بیماری، محفوظ بدارد.

چه خوبست که مردم، خیرخواه مسؤولان خویش باشند و از آن‌ها بدگویی نکنند. نمی‌گویم: در برابر اشتباه‌ها و مشکلات موجود، سکوت کنید؛ بلکه از طریق نامه‌نگاری، مسؤولان را در جریان مسایل قرار دهید. اگر به مسایل و مشکلاتی که برای آن‌ها می‌نویسید، رسیدگی کنند، به سود خودِ آن‌هاست و گرنه، گنه‌کار می‌شوند؛ البته در صورتی که واقعاً خطایی وجود داشته باشد و آن‌ها به آن رسیدگی نکنند. و اگر نامه‌ی شما به مسؤول ذی‌ربط نرسد، کسی، گنه‌کار است که مانع ِرسیدن نامه‌ی شما به او می‌شود.

در ادامه‌ی این روایت آمده است که عباده بن صامتt می‌گوید: «و نیز پیمان بستیم که هرجا (و در هر موقعیتی) که بودیم، حق را بگوییم و از سرزنش هیچ سرزنش‌گری در راه الله نترسیم»؛ یعنی رسول‌اللهr از ما بیعت گرفت که در همه جا- در خشکی و دریا، و در کشورهای اسلامی و غیراسلامی-  به اسلام عمل کنیم و شعایر دینی را برپا داریم و وقتی به دین و رهنمودهای اسلامی عمل کردیم، به سرزنشِ دیگران و حرفِ مردم اهمیت ندهیم؛ چون به حق عمل کرده‌ایم. به عنوان مثال: اگر می‌خواهیم به سنتی عمل کنیم، نگرانِ واکنش مردن نباشیم. مثلاً راست کردن صف‌ها در نماز جماعت سنت است؛ ولی برخی از مردم، خوشِشان نمی‌آید که امام (پیش‌نماز) به آن‌ها تذکر دهد که صف را راست کنند و حتی ناراحت می‌شوند! یک بار، امام مسجد به یکی از نمازگراران گفت: فلانی! کمی عقب‌تر برو تا صف، راست شود؛ ولی آن شخص، سخت برآشفت و گفت: اگر می‌خواهی از مسجد بیرون بروم و همه‌اش را برای تو بگذارم! در چنین مواردی، انسان باید تحمل کند و به‌خاطر الله، از چنین سرزنش‌هایی نترسد؛ بلکه صبر نماید و دیگران را به رعایت سنت تذکر دهد. بدین‌سان مردم، عادت می‌کنند و سنت را رعایت خواهند کرد. لذا اگر برخی از مردم، تندخو هستند، ابتدا باید به‌نرمی و با روشی نیک و پسندیده، سنت را به آن‌ها آموزش دهیم تا به آن، عادت کنند و چون با سنت اُنس بگیرند، به آن عمل خواهند کرد.

مثالِ دیگری ذکر می‌کنم: برخی از مردم، «سجود سهو» را پس از «سلام» رد می‌کنند؛ حال آن‌که سنت پیامبرr بیان‌گر این است که اگر نمازگزار، عمل اضافه‌ای در نمازش انجام دهد یا شکِ غالبش این باشد که عملی اضافی انجام داده است، پس از «سلام»، سجده می‌کند، نه پیش از آن. و سنت، همین است؛ حتی علامه ابوالعباس حرانی/ می‌گوید: اگر عمل اضافه‌ای در نماز انجام دهد، واجب است که پس از سلام، سجده‌ی سهو به‌‌جای بیاورد و برعکس، واجب است که پیش از «سلام» سجده کند. به عبارت دیگر شیخ‌الاسلام/ این نکته را بیان کرده که بحث، در افضل بودنِ این نیست که سجده‌ی سهو، پس از سلام باشد یا قبل از آن؛ بلکه با توجه به نوع سهوی که در نماز صورت گرفته، واجب است که سجود سهو، قبل یا بعد از سلام باشد.

پیش‌نمازِ مسجدی، در نمازش عملی اضافی انجام داد یا شک غالبش، این بود که دچار چنین سهوی شده است؛ لذا پس از سلام، سجده‌ کرد؛ یعنی سجده‌ی سهو به‌جا آورد. نمازگزاران ناراحت شدند که چرا بعد از سلام سجده‌ی سهو کرده است، نه قبل از آن؟ می‌گفتند: دینِ جدیدی آورده است! این، درست نیست؛ شخصی می‌گوید: به آن‌ها گفتم: روایتی‌ست که پیامبرr سرِ دو رکعت، سلام داد؛ به ایشان گفتند: که نماز، تمام نشده است. لذا رسول‌اللهr برخاست و نمازش را کامل کرد و آن‌گاه سلام داد و پس از سلام، سجده نمود. این شخص می‌گوید: مردم قبول نکردند. به آن‌ها گفتم: حرفِ کدام عالم را قبول دارید؟ گفتند: فلانی و فلانی. لذا نزد همان عالمی رفتیم که آن‌ها قبولشان داشتند. او، به آن‌ها گفت: بله، درست و سنت، همین است که محلّ سجده‌ی سهو (پس از سلام یا قبل از آن) به نوع سهو بستگی دارد. برخی از ائمه‌ی مساجد، از حرفِ مردم می ترسند و در چنین مواردی بر خلافِ سنت عمل می‌کنند! حال آن‌که این، مخالفت با پیمانی‌ست که رسول‌اللهr از یارانش گرفت؛ همان‌طور که عبادهt می‌گوید: «و پیمان بستیم که هرجا (و در هر موقعیتی) که بودیم، حق را بگوییم و از سرزنش هیچ سرزنش‌گری در راه الله نترسیم».

برخی از مردم در معاملات خود نیز چنین روی‌کردی دارند و از صدق و راستی در معامله یا گفتن واقعیت و عیب‌های کالا، به‌عنوان وسوسه تعبیر می‌کنند و می‌گویند: لازم نیست که مردم را از هر عیبی که در کالاست، باخبر کنیم؛ این، عیب کوچکی‌ست و خریدار، خود راضی خواهد بود! حال آن‌که باید تقوای الاهی پیشه نماییم و به‌خاطر الله از هیچ سرزنشی نترسیم و حقیقت را بگوییم؛ اما اگر مخاطبان ما تندخو هستند، بهتر است که ابتدا حکم شریعت را به‌نرمی برای آن‌ها بیان کنیم تا نسبت به آن، آگاه و علاقه‌مند شوند و خود، آن را بپذیرند.

***

192- الرَّابع: عن النعْمانِ بنِ بَشیرٍ$ عَنِ النَّبیِّr قال: «مَثَلُ القَائِمِ فی حُدودِ الله، والْوَاقِعِ فیها کَمَثَلِ قَومٍ اسْتَهَمُوا على سفینةٍ فصارَ بعضُهم أعلاهَا وبعضُهم أسفلَها وکانَ الَّذینَ فی أسفلها إِذَا اسْتَقَوْا مِنَ الماءِ مَرُّوا عَلَى مَنْ فَوْقَهُمْ فَقَالُوا: لَوْ أَنَّا خَرَقْنَا فی نَصَیبِنا خَرْقًا وَلَمْ نُؤْذِ مَنْ فَوْقَنَا، فَإِنْ تَرَکُوهُمْ وَمَا أَرادُوا هَلکُوا جَمِیعًا، وإِنْ أَخَذُوا عَلَى أَیْدِیهِم نَجوْا ونجوْا جَمِیعًا». [روایت بخاری]([14])

ترجمه: نعمان بن بشیر$ می‌گوید: پیامبرr فرمود: «مثال کسانی که حقوق و حدود الاهی را رعایت می‌کنند و آنان که رعایت نمی‌کنند، مانند گروهی‌ست که سوار کشتی می‌شوند و با قرعه‌کشی، برخی از آن‌ها در طبقه‌ی بالا و عده‌ای در طبقه‌ی پایین قرار می‌گیرند. آنان که در طبقه‌ی پایین قرار می‌گیرند، برای دست‌رسی به آب به طبقه‌ی بالا رفت و آمد می‌کنند؛ لذا می‌گویند: بهتر است برای این‌که مزاحمِ هم‌سفران خود در طبقه‌ی بالا نشویم، سوراخی در طبقه‌ی پایین ایجاد کنیم (و از دریا، آب برداریم). اگر مسافران طبقه‌ی بالا مانع آن‌ها نشوند و آن‌ها را با تصمیمی که گرفته‌اند، آزاد بگذارند، همگی هلاک (غرق) می‌گردند و اگر مانع آن‌ها شوند، همه‌ی آنان نجات می‌یابند».

شرح

مؤلف/ روایتی از نعمان بن بشیر$ در باب امر به معروف و نهی از منکر، نقل کرده که پیامبرr مثالی درباره‌ی کسانی ذکر فرموده که حدود الهی را رعایت می‌کنند یا آنان که رعایت نمی‌کنند. منظور از کسانی که حدود الهی را رعایت می‌نمایند، کسانی هستند که بر دین الهی استقامت می‌ورزند و وظایف شرعی و واجبات خویش را انجام می‌دهند و از کارهای حرام و ممنوع می‌پرهیزند. و آنان که حدود الهی را رعایت نمی‌کنند، همان کسانی هستند که وظایف شرعی خویش را انجام نمی‌دهند یا مرتکب کارهای حرام می‌شوند. این دو گروه، همانندِ کسانی هستند که سوار کشتی می‌شوند و قرعه کشی می‌کنند تا مشخص شود که چه کسانی در طبقه‌ی بالای کشتی قرار بگیرند و چه کسانی در طبقه‌ی پایین. در نتیجه، گروهی در طبقه‌ی بالا مستقر می‌شوند و عده‌ای در طبقه‌ی پایین. مسافران طبقه‌ی پایین، ناگزیرند برای تأمین آب مورد نیاز خود، به طبقه‌ی بالا رفت و آمد کنند؛ لذا می‌گویند: اگر در قسمتِ خود، یعنی در طبقه‌ی پایین، کشتی را سوراخ کنیم، می‌توانیم از آبِ دریا استفاده نماییم و دیگر، مزاحم هم‌سفران خود در طبقه‌ی بالا نخواهیم شد. پیامبرr می‌فرماید: «اگر مسافران طبقه‌ی بالا مانع آن‌ها نشوند و آن‌ها را با تصمیمی که گرفته‌اند، آزاد بگذارند، همگی هلاک می‌شوند»؛ زیرا همین‌که کشتی را سوراخ کنند، آب وارد کشتی می‌شود و همه، غرق می‌گردند. اما «اگر مسافران طبقه‌ی بالا مسافران طبقه‌ی پایین را از تصمیمی که گرفته‌اند، بازدارند، همه‌ی آنان نجات می‌یابند».

این، مثالِ پُرمعنا و پرمحتوایی‌ست که پیامبرr بیان نموده است؛ مردم در رابطه با دین الهی، همانند مسافران یک کشتی هستند که امواج دریا، آن‌ها را به این سو و آن سو می‌برد. و وقتی تعدادشان زیاد باشد، چاره‌ای جز این ندارند که گروهی از آن‌ها در طبقه‌ی بالای کشتی مستقر شوند و عده‌ای نیز در طبقه‌ی پایین آن، تا هم بارِ کشتی، تراز باشد و هم مسافران، تنگ‌جا و اذیت نشوند. حال که همه در این کشتی سهمی دارند، باید در نگه‌داری آن بکوشند و اگر کسی قصد خراب کردنِ آن را داشت، مانعش شوند تا همه‌ی آنان نجات یابند و اگر مانعش نشوند، همگی غرق خواهند شد. دین اللهU نیز همین‌گونه است؛ یعنی اگر اندیشمندان و اهل علم و دین، مانع بی‌خردی‌های افراد ناآگاه شوند، همگی نجات می‌یابند و به رستگاری می‌رسند؛ ولی اگر افراد سبک‌سر و بی‌خرد را به حال خود رها کنند، همه هلاک می‌گردند. همان‌طور که اللهU می‌فرماید:

﴿وَٱتَّقُواْ فِتۡنَةٗ لَّا تُصِیبَنَّ ٱلَّذِینَ ظَلَمُواْ مِنکُمۡ خَآصَّةٗۖ وَٱعۡلَمُوٓاْ أَنَّ ٱللَّهَ شَدِیدُ ٱلۡعِقَابِ ٢٥   [الأنفال: ٢٥]      

و از فتنه­ای بترسید که تنها دامن‌گیر ستم‌کارانِ شما نمی­شود و بدانید که مجازات الله، سخت و شدید است.

این مثال، نشان می‌دهد که چه خوبست هر معلم یا آموزگاری، مسایل گوناگون را با ذکر مثال توضیح دهد تا مفاهیم و موضوع‌های مطرح‌شده، به درک و ذهن مخاطبان نزدیک‌تر شود. الله متعال می‌فرماید:

﴿وَتِلۡکَ ٱلۡأَمۡثَٰلُ نَضۡرِبُهَا لِلنَّاسِۖ وَمَا یَعۡقِلُهَآ إِلَّا ٱلۡعَٰلِمُونَ ٤٣ [العنکبوت: ٤٣]     

و این مثال‌ها را برای مردم بیان می‌کنیم و تنها عالمان و دانشمندان، آن را درمی‌یابند.

لذا ذکر مثال، یکی از شیوه‌های آموزشی بسیار خوب است؛ چه بسا برای شخصی، یک موضوع را بارها توضیح می‌دهید، اما نمی‌فهمد و آن را درک نمی‌کند؛ ولی همین‌که مثالی برایش ذکر می‌کنید، موضوع یا مسأله‌ی مورد بحث شما را به‌خوبی می‌فهمد. به مثال جالبی توجه کنید که پیامبرr برای صحرانشینی شترچران، بیان فرمود: صحرانشینی نزد پیامبرr آمد و عرض کرد: ای رسول‌خدا! من و همسرم، هردو سفیدپوست هستیم؛ اما نمی‌دانم بچه‌ی سیاهی که همسرم به دنیا آورده، از کجا آمده است؟ پیامبرr به او فرمود: «آیا شتر داری؟» گفت: بله. رسول‌اللهr پرسید: «چه رنگی دارند؟» پاسخ داد: قرمز هستند؛ یعنی شترانم، سرخ‌مو هستند. رسول‌اللهr سؤال کرد: «آیا شتری داری که سیاه و سفید (خاکستری) باشد؟» پاسخ داد: بله. رسول‌اللهr فرمود: «این شتر، از کجا آمده است؟» جواب داد: شاید به یکی از اجدادش شباهت یافته که چنین رنگی داشته است. رسول‌اللهr فرمود: «فَابْنک هَذا لَعَلَّهُ نَزَعَهُ عِرقٌ»؛([15]) یعنی: «شاید فرزند تو نیز به یکی از اجداد خود شباهت پیدا کرده است» یا شبیه مادربزرگ یا دایی یا خاله و نزدیکان خود شده که سیاه‌رنگ بوده است. بدین‌سان رسول‌اللهr این صحرانشین را قانع کرد که بچه، بچه‌ی خودِ اوست و اگر با شرح  و تفصیل سخن می‌گفت و  به‌طور مفصل در این‌باره برای او توضحیح می‌داد، چه‌بسا آن مرد هیچ نمی‌فهمید و قانع نمی‌شد؛ ولی رسول‌اللهr نمونه یا مثالی عینی از زندگی وی ذکر کرد و آن مرد نیز قانع شد؛ از این‌رو چه خوبست که هر استاد و معلمی نیز این شیوه را برای شاگردان و دانش‌جویان خود، به‌کار گیرد؛ زیرا ذکر مثال، درک مطلب را آسان‌تر می‌گرداند.

این حدیث، هم‌چنین بیان‌گر جایز بودن قرعه‌کشی‌ست؛ چنان‌که آیات و احادیثی در این‌باره وجود دارد. بحث قرعه‌کشی در دو آیه از آیات قرآن، و شش حدیث از احادیث پیامبرr ذکر شده است؛ اما دو آیه‌ای که موضوع قرعه‌کشی در آن‌ها ذکر شده است:

﴿وَمَا کُنتَ لَدَیۡهِمۡ إِذۡ یُلۡقُونَ أَقۡلَٰمَهُمۡ أَیُّهُمۡ یَکۡفُلُ مَرۡیَمَ وَمَا کُنتَ لَدَیۡهِمۡ إِذۡ یَخۡتَصِمُونَ ٤٤            [آل عمران: ٤٤] 

و آن هنگام که تیرهایشان را می­انداختند تا قرعه­کشی کنند که چه کسی سرپرستی مریم را برعهده بگیرد، حضور نداشتی و هنگامی که با هم کشمکش می­کردند، نزدشان نبودی.

و نیز این آیه که اللهU می‌فرماید:

﴿وَإِنَّ یُونُسَ لَمِنَ ٱلۡمُرۡسَلِینَ ١٣٩ إِذۡ أَبَقَ إِلَى ٱلۡفُلۡکِ ٱلۡمَشۡحُونِ ١٤٠ فَسَاهَمَ فَکَانَ مِنَ ٱلۡمُدۡحَضِینَ ١٤١ فَٱلۡتَقَمَهُ ٱلۡحُوتُ وَهُوَ مُلِیمٞ ١٤٢ فَلَوۡلَآ أَنَّهُۥ کَانَ مِنَ ٱلۡمُسَبِّحِینَ ١٤٣ لَلَبِثَ فِی بَطۡنِهِۦٓ إِلَىٰ یَوۡمِ یُبۡعَثُونَ ١٤٤ [الصافات : ١٣٩،  ١٤٤]      

و بی‌گمان یونس از پیامبران بود. زمانی (را یاد کن) که به سوی کشتی پر از (بار و سرنشین) گریخت. و (با سرنشینان) قرعه انداخت و از بازندگان بود. پس در حالی که سزاوار سرزنش بود، ماهی او را بلعید. و اگر از تسبیح‌کنندگان نبود، به‌طور قطع تا روزی که (همه) برانگیخته می‌شوند، در شکم ماهی می‌ماند.

یونس، یکی از پیامبران الهی بود که با گروهی، سوار کشتی شد؛ در دریا دچار مشکل شدند. گفتند: اگر همه‌ی ما در کشتی بمانیم، همگی با کشتی غرق می‌شویم؛ لذا باید عده‌ای از ما کشتی را ترک کنند؛ حال، چه کسی کشتی را ترک کند؟ کسی که بزرگ‌تر است یا بار بیش‌تری دارد؟ و بدین‌سان موافقت کردند که قرعه‌کشی کنند. یکی از کسانی که قرعه به نامشان افتاد، یونسu بود؛ زیرا در قرآن آمده است که «یونس، از بازندگان بود». و این، نشان می‌دهد که چندین نفر، کشتی را ترک کردند و تنها الله، از سرنوشت آن‌ها آگاه است. ماهی بزرگی، یونس را بلعید. الله متعال، می‌فرماید:

﴿فَنَادَىٰ فِی ٱلظُّلُمَٰتِ أَن لَّآ إِلَٰهَ إِلَّآ أَنتَ سُبۡحَٰنَکَ إِنِّی کُنتُ مِنَ ٱلظَّٰلِمِینَ ٨٧    

                                                                                          [الأنبیاء: ٨٧]      

(یونس) پس در تاریکی‌ها نداد داد: هیچ معبود برحقی جز تو وجود ندارد؛ پاک و منزهی؛ بی‌گمان من ستم‌کار بوده‌ام.

الله متعال، داستان یونسu را در سوره‌ی «صافات» چنین بیان فرموده است که:

﴿فَنَبَذۡنَٰهُ بِٱلۡعَرَآءِ وَهُوَ سَقِیمٞ ١٤٥ وَأَنۢبَتۡنَا عَلَیۡهِ شَجَرَةٗ مِّن یَقۡطِینٖ ١٤٦

                                                                                                   [الصافات : ١٤٥،  ١٤٦]   

پس او را در حالی که بیمار بود، به سرزمین خشکی انداختیم. و بالای سرش بوته‌ی کدویی رویاندیم.

در هر حال، قرعه‌کشی بر اساس داده‌های کتاب و سنت، مشروع و جایز است. ابن‌رجب/، در کتاب «القواعد الفقهیة» مواردی را که قرعه‌کشی در آن‌ها جایز می‌باشد، ذکر کرده است.

***

193- الخامِس: عَنْ أُمِّ المُؤْمِنِینَ أُمِّ سَلَمَة هِنْدٍ بنتِ أَبِی أُمَیَّةَ حُذیْفَةَ&، عَنِ النَّبیِّr أنَّهُ قال: «إِنَّهُ یُسْتَعْملُ عَلیْکُمْ أُمَراءُ فَتَعْرِفُونَ وتنُکِرُونَ فَمِنْ کَرِه فقَدْ بَرِىءَ وَمَنْ أَنْکَرَ فَقَدْ سَلِم، وَلَکِنْ منْ رَضِیَ وَتَابَعَ» قالوا: یا رَسُولَ الله أَلاَ نُقَاتِلُهُم؟ قال: «لاَ، مَا أَقَامُوا فِیکُمْ الصَّلاَةَ». [روایت مسلم]([16])

ترجمه: مادر مؤمنان، ام‌سلمه، هند دختر ابوامیه حذیفه& روایت کرده که پیامبرr فرموده است: «فرمانروایانی بر شما گماشته خواهند شد که برخی از اعمالشان را نیک (و موافق شرع) می‌بینید و برخی از اعمالشان را ناپسند (و مخالف شرع). پس هرکس آن را بد بداند، از گناهش پاک و بری‌ست و هرکس، (به‌اندازه‌ی توانایی‌اش) با آن مخالفت کند، از آن سالم مانده است؛ ولی کسی که از عمل ناپسندشان راضی باشد و از آن‌ها پیروی کند (مانندِ آنان، گنه‌کار می‌شود). صحابهy گفتند: آیا با آن‌ها نجنگیم؟ فرمود: «خیر؛ تا زمانی که در میان شما نماز را برپا می‌دارند».

شرح

پیش از این، حدیثی را مرور کردیم که در آن، پیامبرr کسانی را که حدود الهی را رعایت می‌کنند و نیز گروهی را که رعایت نمی‌کنند، به هم‌سفرانی تشبیه کرده بود که با هم سوار یک کشتی می‌شوند و به قید قرعه، برخی از آن‌ها در طبقه‌ی بالای کشتی قرار می‌گیرند و برخی نیز در طبقه‌ی پایین آن. مسافران طبقه‌ی پایین برای تأمین آبِ مورد نیاز خود ناگزیرند به سطح کشتی یا طبقه‌ی بالا رفت و آمد کنند و از این‌رو تصمیم می‌گیرند در طبقه‌ی پایین سوراخی ایجاد نمایند و از دریا آب بردارند تا مزاحم هم‌سفران خود در طبقه‌ی بالا نشوند! پیامبرr فرمود: «اگر مسافران طبقه‌ی بالا مانع آن‌ها نشوند و آن‌ها را با تصمیمی که گرفته‌اند، آزاد بگذارند، همگی هلاک (غرق) می‌گردند و اگر مانع آن‌ها شوند، همه‌ی آنان نجات می‌یابند». لذا این نکته را دریافتیم که ذکر مثال یکی از بهترین شیوه‌های آموزشی‌ست و چه خوبست که معلمان، مطالب را با ذکر مثال آموزش دهند؛ زیرا این امر به درک مطلب کمک می‌کند.

در این حدیث که اینک به شرح آن می‌پردازیم، پیامبرr از روی کار آمدن مسؤولان و فرمانروایانی خبر داده است که از سوی والاترین مقام سیاسی مسلمانان، به کار گماشته می‌شوند و برخی از اعمالشان، نیک و پسندیده یا موافق شرع است و برخی هم ناپسند و مخالفِ شرع. به عبارت دیگر، افرادی روی کار می‌آیند که حدود و شریعت الهی را آن‌گونه که باید و شاید، رعایت نمی‌کنند. این‌ها، همان کارگزاران انتصابی از سوی حاکمی هستند که مسلمانان با او بیعت کرده‌اند و به حکومتش تن داده‌اند؛ لذا هرکس اعمالشان را ناپسند بداند یا در حد توانایی خود با اعمال زشتشان مخالفت کند، از گناه و معصیت، پاک و سالم می‌ماند. و هرکس به اعمال ناپسند آن‌ها راضی شود یا از آنان پیروی کند، همانند آن‌ها گنه‌کار می‌گردد. صحابهy از پیامبرr پرسیدند: آیا با آن‌ها نجنگیم؟ فرمود: «خیر؛ تا زمانی که نماز را در میان شما برپا می‌دارند». لذا درمی‌یابیم که هرگاه عمل زشت و ناپسندی از مسؤولان و کارگزاران حکومت دیدیم، باید آن را بد بدانیم یا در صورت امکان و در حد توانایی خود، در رفع آن بکوشیم و به آن‌ها تذکر دهیم. اگر پذیرفتند و به راه آمدند، به نفع آن‌ها و ماست؛ ولی اگر قبول نکردند، ما به وظیفه‌ی خود عمل کرده‌ایم و آن‌ها، گنه‌کارند. لذا جنگیدن با مسؤولان و فرمانروایانی که مرتکب کارهای ناپسند می‌شوند، جایز نیست؛ زیرا جنگیدن با آن‌ها، خسارت‌ها و پی‌آمدهای جبران‌ناپذیری در پی دارد و این امر، بر جسارت و شرارتِ آن‌ها می‌افزاید؛ زیرا خود را در موقعیت و جایگاهی می‌بینند که بر مردم تسلط دارند. لذا رسول‌اللهr از جنگیدن با آن‌ها منع نمود و فرمود: «تا زمانی که نماز را در میان شما برپا می‌دارند، با آنان نجنگید»؛ از این‌رو درمی‌یابیم که اگر نماز را برپا ندارند، می‌توانیم با آن‌ها بجنگیم. البته با رعایت شرایطی که پیش‌تر ذکر شد. هم‌چنین درمی‌یابیم که ترک نماز، کفر است؛ زیرا تنها در صورتی جنگیدن با حکام، جایز است که کفر آشکاری از آن‌ها ببینیم که دلیلی از سوی الله بر کفرِ آن وجود داشته باشد. لذا رسول‌اللهr ترک نماز را با کفر آشکار، برابر دانسته است؛ و دیدگاه درست، همین است که ترک نماز، کفر می‌باشد و هرکس نماز نخواند، به‌طور مطلق کافر است. لذا کسی که نه در خانه‌‌اش نماز می‌خواند و نه در نماز جماعت شرکت می‌کند، از دایره‌ی اسلام خارج می‌باشد و هیچ دلیل یا روایتی از پیامبرr ثابت نیست که نشان دهد آدمِ بی‌نماز، مؤمن است یا به بهشت خواهد رفت یا از دوزخ، نجات خواهد یافت. لذا باید مفاهیم عمومی نصوص یا متون و داده‌های دینی را درباره‌ی کافر بودنِ بی‌نماز، در محلش نگه داریم و از تأویل‌های نابه‌جا در این زمینه بپرهیزیم. هیچ‌کس دلیل قانع‌کننده‌ای نیاورده است که بیان‌گر مسلمان بودنِ بی‌نماز یا تارِکِ نماز باشد و دلایلی که برخی‌ها در این‌باره ذکر می‌کنند، بر پنج گونه است  یا از پنج حال، خارج نیست:

1-   پاره‌ای از این نصوص، هیچ ربطی به ادعایشان مبنی بر عدم کافر بودن بی‌نماز، ندارد.

2-   هم‌چنین به احادیث مقیّدی استناد کرده‌اند که امکان ندارد در توصیف کسانی باشد که نماز نمی‌خوانند.

3-   برخی از احادیث مورد استناد آقایان، مقیَّد به حالت عذر برای ترک نماز است؛ یعنی گاه به احادیثی استناد می‌کنند که در آن‌ها ترک نماز، بنا بر عذری مانند عدم شناخت اسلام بوده است.

4-   هم‌چنین به احادیثی استناد کرده‌اند که «عام» است؛ بنا بر قواعد موجود در اصول فقه، «عام» به‌وسیله‌ی «خاص» تخصیص می‌یابد. لذا احادیث عام درباره‌ی بهشتی بودن گوینده‌ی لاإلهإلاالله و دیگر احادیث عام، با احادیث دیگری هم‌چون کافر بودن بی‌نماز، تخصیص می‌یابند.

5-   و نیز به احادیث ضعیفی استناد نموده‌اند که در برابر احادیث صحیح مبنی بر کافر بودن بی‌نماز، هیچ اعتباری ندارند.

در نتیجه، دلایل شرعی، حاکی از آن است که تارِک نماز، کافر می‌باشد و دلیلی برای ردّ این دیدگاه وجود ندارد. لذا آدمِ بی‌نماز، از دایره‌ی اسلام خارج می‌باشد و از یهود و نصارا نیز بدتر است؛ زیرا یهود و نصارا در رابطه با دین خود آزادند، ولی کسی که نماز نمی‌خواند، مرتد می‌باشد؛ ابتدا از او می‌خواهند که توبه کند و نماز بخواند و اگر قبول نکرد، اعدامش می‌کنند.

***

194- السَّادس: عن أُمِّ الْمُؤْمِنین أُمِّ الْحکَم زَیْنبَ بِنْتِ جحْشٍ& أَنَّ النَّبِیَّr دَخَلَ عَلَیْهَا فَزعًا یقُول: «لا إِلهَ إِلاَّ الله، ویْلٌ لِلْعربِ مِنْ شَرٍّ قَدِ اقْترب، فُتحَ الْیَوْمَ مِن ردْمِ یَأْجُوجَ وَمأْجوجَ مِثْلُ هذِهِ» وَحَلَّقَ بأُصْبُعه الإِبْهَامِ والَّتِی تَلِیهَا. فَقُلْتُ: یَا رسول الله أَنَهْلِکُ وفِینَا الصَّالحُون؟ قال: «نَعَمْ إِذَا کَثُرَ الْخَبَثُ». [متفقٌ علیه]([17])

ترجمه:‌ ام‌المؤمنین، زینب دختر جحش& می‌گوید: پیامبرr هراسان و وحشت‌زده وارد خانه شد و می‌فرمود: «لااله‌‌الاالله؛ وای بر عرب از بلایی که به آن‌ها نزدیک شده است». و در حالی که انگشت شست و سبابه‌اش را به صورت حلقه درآورده بود، افزود: «امروز، این اندازه از سد یأجوج و مأجوج باز شد. گفتم: ای رسول‌خدا! آیا در حالی که افراد نیکوکار در میان ما هستند، نابود می‌شویم؟ فرمود: «آری؛ زمانی که فسق و فجور (گناهان و بدی‌ها) زیاد شود».

 

 

شرح

مؤلف/ روایتی از ام‌المؤمنین، زینب بنت جحش& روایت کرده که پیامبرr با چهره‌ای برافروخته و نگران، وارد خانه شد و می‌فرمود: «لااله‌‌الاالله؛ وای بر عرب از بلایی که به آن‌ها نزدیک شده است». رسول‌اللهr از آن جهت کلمه‌ی توحید را تکرار می‌کرد که توحید، پایه و اساسِ شریعت است. همان‌طور که اللهU می‌فرماید:

﴿وَمَا خَلَقۡتُ ٱلۡجِنَّ وَٱلۡإِنسَ إِلَّا لِیَعۡبُدُونِ ٥٦                        [الذاریات: ٥٦]      

و انسان‌ها و جن‌ها را تنها برای این آفریدم که مرا عبادت و پرستش نمایند.

هم‌چنین می‌فرماید:

﴿وَمَآ أَرۡسَلۡنَا مِن قَبۡلِکَ مِن رَّسُولٍ إِلَّا نُوحِیٓ إِلَیۡهِ أَنَّهُۥ لَآ إِلَٰهَ إِلَّآ أَنَا۠ فَٱعۡبُدُونِ٢٥  [الأنبیاء: ٢٥]     

 و پیش از تو هیچ پیامبری نفرستادیم مگر این‌که به او وحی کردیم که هیچ معبود برحقی جز من وجود ندارد؛ پس مرا عبادت و پرستش کنید.

توحید، در عین حال که اساسِ اسلام است، ابعاد گوناگونی دارد؛ توحید در عبادت، محبت، تعظیم، انابت و رجوع، توکل، کمک خواستن، و خوف و خشیت و امثال آن؛ از این‌رو پیامبرr در حالی که چهره‌اش برافروخته و نگران بود، کلمه‌ی توحید را تکرار می‌کرد تا توحید را اثبات کند و دل‌ها را آرام سازد؛ سپس به عرب‌ها هشدار داد و فرمود: «وای بر عرب از بلایی که به آن‌ها نزدیک شده است». از آن جهت عرب‌ها را به‌طورِ خاص ذکر کرد که پرچم‌داران اسلام و حاملانِ آخرین آیین الاهی هستند و الله متعال، محمد مصطفیr را در میان آن‌ها برانگیخت؛ چنان‌که می‌فرماید:

﴿هُوَ ٱلَّذِی بَعَثَ فِی ٱلۡأُمِّیِّ‍ۧنَ رَسُولٗا مِّنۡهُمۡ یَتۡلُواْ عَلَیۡهِمۡ ءَایَٰتِهِۦ وَیُزَکِّیهِمۡ وَیُعَلِّمُهُمُ ٱلۡکِتَٰبَ وَٱلۡحِکۡمَةَ وَإِن کَانُواْ مِن قَبۡلُ لَفِی ضَلَٰلٖ مُّبِینٖ ٢ وَءَاخَرِینَ مِنۡهُمۡ لَمَّا یَلۡحَقُواْ بِهِمۡۚ وَهُوَ ٱلۡعَزِیزُ ٱلۡحَکِیمُ ٣ [الجمعة: ٢،  ٣]      

او، ذاتی‌ست که در میان مردم درس‌نخوانده، پیامبری از خودشان برانگیخت که آیاتش را بر آنان می‌خواند و پاکشان می‌سازد و به آن‌ها کتاب و حکمت می‌آموزد؛ اگرچه پیش‌تر در گم‌راهی آشکاری بودند. و آن پیامبر را بر مردمان دیگری (نیز برانگیخت) که هنوز به آنان نپیوسته‌اند. و او، توانای حکیم است.

لذا پیامبرr به‌ حاملان پرچم اسلام هشدار داد که شر یا بلایی بزرگ به آن‌ها نزدیک شده است. و پیامبرr، خود بیان فرمود که این بلای بزرگ، باز شدن مقداری از سد «یأجوج«و «مأجوج» است؛ رسول‌اللهr در حالی که انگشت شست و سبابه‌اش را به صورت حلقه درآورده بود، فرمود: «امروز این اندازه از سد یأجوج و مأجوج، باز شد».

حاملان اسلام، از زمان پیامبرr تا کنون در معرضِ تهدیدی جدی از سوی «یأجوج» و «مأجوج» بوده‌اند. الله متعال برای ما بیان فرموده که عده‌ای به «ذوالقرنین» گفتند:

﴿إِنَّ یَأۡجُوجَ وَمَأۡجُوجَ مُفۡسِدُونَ فِی ٱلۡأَرۡضِ                          [الکهف: ٩٤]      

یأجوج و مأجوج در زمین به فساد و تبه‌کاری می‌پردازند.

لذا یأجوج و مأجوج، تبه‌کارانی هستند که زمین را به فساد و تباهی می‌کشانند. زینب& از رسول‌اللهr پرسید: ای رسول‌خدا! آیا در حالی که افراد نیکوکار در میان ما هستند، نابود می‌شویم؟ فرمود: «آری؛ زمانی که فسق و فجور (گناهان و بدی‌ها) زیاد شود». آری! آدمِ نیکوکاری که از گناهان دوری می‌کند، نجات می‌یابد و به هلاکت نمی‌رسد؛ ولی هرگاه فسق و فجور، زیاد شود، نیکوکاران نیز به هلاکت می‌رسند. زیرا اللهY می‌فرماید:

﴿وَٱتَّقُواْ فِتۡنَةٗ لَّا تُصِیبَنَّ ٱلَّذِینَ ظَلَمُواْ مِنکُمۡ خَآصَّةٗۖ وَٱعۡلَمُوٓاْ أَنَّ ٱللَّهَ شَدِیدُ ٱلۡعِقَابِ ٢٥   [الأنفال: ٢٥]     

و از فتنه­ای بترسید که تنها دامن‌گیر ستم‌کارانِ شما نمی­شود و بدانید که مجازات الله، سخت و شدید است.

لذا چه فسق و فجور، زیاد شود و چه تعداد بدکاران افزایش یابد، نیکوکاران نیز هلاک می‌گردند و هرگاه اعمال زشت در جامعه‌ای زیاد شود، آن جامعه، هرچند جامعه‌ای اسلامی باشد، در آستانه‌ی نابودی قرار می‌گیرد و اگر تعداد کافران در جامعه‌ی اسلامی افزایش یابد، آن جامعه تباه و نابود خواهد شد؛ از این‌رو پیامبرr فرموده است: «أَخرِجُوا الیَهُودَ والنَّصاری مِن جزیرةِ العربِ»؛([18]) یعنی: «یهود و نصارا را از شبه‌جزیره‌ی عرب بیرون کنید». هم‌چنین فرموده است: «لأُخرِجَنَّ الیهودَ والنصاری مِن جزیرةِ العرب حتّی لا أدع إلا مسلمًا»؛([19]) یعنی: «حتماً یهود و نصارا را از شبه‌جزیره‌ی عرب بیرون خواهم کرد و فقط کسی را که مسلمان باشد، در آن می‌گذارم». و در واپسین روزهای حیاتش که می‌خواست با امت وداع کند، فرمود: «أَخرِجُوا المُشرِکینَ مِن جزیرةِ العرب»؛([20]) یعنی: «مشرکان را از شبه‌جزیره‌ی عرب، بیرون کنید». متأسفانه برخی از مردم، کارگر کافر را بر کارگر مسلمان ترجیح می‌دهند. پناه بر خدا! دل‌ها، دچار کجی و انحراف شده و تمایلی به حق ندارد. شیطان چنین کسانی را فریب داده و از این‌رو می‌گویند: کارگر کافر، بهتر است! حال آن‌که اللهU می‌فرماید:

﴿وَلَعَبۡدٞ مُّؤۡمِنٌ خَیۡرٞ مِّن مُّشۡرِکٖ وَلَوۡ أَعۡجَبَکُمۡۗ أُوْلَٰٓئِکَ یَدۡعُونَ إِلَى ٱلنَّارِۖ وَٱللَّهُ یَدۡعُوٓاْ إِلَى ٱلۡجَنَّةِ وَٱلۡمَغۡفِرَةِ بِإِذۡنِهِۦۖ         [البقرة: ٢٢١]                                                                                                   

برده­ی مؤمن از مردِ (آزاد و) مشرک بهتر است؛ اگر چه (موقعیتش) شما را به شگفت وادارد. مشرکان به سوی جهنم دعوت می­دهند و الله با شریعتش به سوی بهشت و مغفرت فرا می­خواند.

لذا جلب نیروی کار از میان کافران اعم از یهودی‌ها، نصرانی‌ها، بت‌پرستان، بودایی‌ها و سایر مشرکان، و آوردن آن‌ها به کشورهای اسلامی، به‌ویژه سرزمین وحی، کار نادرستی‌ست که باید به‌شدت از آن پرهیز کنیم. چگونه به خود اجازه می‌دهیم که کافران را به سرزمینی بیاوریم که سرآغاز رشد اسلام بود و در نهایت نیز اسلام به آن‌جا بازمی‌گردد؟ یا چگونه مشرکان پلید را در میان خود، جا می‌دهیم و قبول می‌کنیم که در میان ما و خانواده و فرزندانمان باشند؟ فراموش نکنیم که وقتی آدم‌های پلید در جامعه‌ای زیاد شوند، آن جامعه در معرض نابودی قرار می‌گیرد. اگر نگاهی به گذشته بیندازیم، تفاوت زیادی مشاهده می‌کنیم و اگر نسل پاک و سالمی که به توفیق الله استقامت نموده‌اند، وجود نداشتند، شاهدِ آسیب‌ها و پی‌آمدهایی بدتر از این هم بودیم. امید است که الله متعال ما را ببخشد و به‌خاطر وجود جوانان باایمان و باغیرت، بر ما رحم بفرماید و جامعه‌ی ما را از شیطان، و از شر مشرکان و بدخواهان در پناه خویش قرار دهد.

***

195- السَّابع: عنْ أَبِی سَعید الْخُدْرِیِّt عَنِ النَّبِیِّr قال: «إِیَّاکُم وَالْجُلُوسَ فی الطرُقاتِ». فقَالُوا: یَا رسَولَ الله مَا لَنَا مِنْ مَجالِسنَا بُد، نَتحدَّثُ فِیهَا، فقال رسولُاللهr: «فَإِذَا أَبَیْتُمْ إِلاَّ الْمَجْلِس فَأَعْطُوا الطَّریقَ حَقَّهُ». قالوا: ومَا حَقُّ الطَّرِیقِ یا رسولَالله؟ قال: «غَضُّ الْبَصَر، وکَفُّ الأَذَى، ورَدُّ السَّلام، وَالأَمْرُ بالْمعْروف، والنَّهْیُ عنِ الْمُنْکَرِ». [متفقٌ علیه]([21])

ترجمه: ابوسعید خدریt می‌گوید: پیامبرr فرمود: «از نشستن بر سرِ راه‌ها (و معابر عمومی) بپرهیزید». اصحابy عرض کردند: ای رسول‌خدا! چاره‌ای جز این نداریم؛ زیرا می‌نشینیم و با هم صحبت می‌کنیم. رسول‌اللهr فرمود: «حال که چنین است، پس حقّ راه را رعایت کنید». پرسیدند: ای رسول‌خدا! حقّ راه چیست؟ فرمود: «حفاظت چشم‌ها (خودداری از نگاه کردن به عابران)، اجتناب از اذیت و آزار ره‌گذران، جواب سلام، و امر به معروف و نهی از منکر».

شرح

مؤلف/ حدیثی بدین مضمون از ابوسعید خدریt نقل کرده که پیامبرr فرموده است: «از نشستن در معابر عمومی بپرهیزید»؛ زیرا نشستن بر سرِ راه‌ها، باعث می‌شود که عابران در معرض دیدِ انسان باشند و اسباب اذیت و آزارشان فراهم شود؛ چه‌بسا ممکن است وسایلی جابه‌جا کنند که دوست نداشته باشند کسی ببیند؛ هم‌چنین گاه سخنی از عابران و غیبت از آن‌ها به میان می‌آید. در هر حال نشستن در معابر عمومی، پی‌آمدهای بدی دارد؛ از این‌رو پیامبرr فرمود: «از نشستن در معابر عمومی بپرهیزید». صحابهy عرض کردند: ای رسول‌خدا! چاره‌ای جز این نداریم؛ زیرا می‌نشینیم و با هم صحبت می‌کنیم و با یک‌دیگر انس می‌گیریم و از حالِ یک‌دیگر آگاه می‌شویم؛ لذا مجالس ما، فواید و خوبی‌هایی دارد. وقتی رسول‌اللهr دید که به چنین کاری خو گرفته‌اند، فرمود: «حال که چنین است و می‌خواهید در معابر عمومی بنشینید، حقّ راه را رعایت کنید». لذا بر آنان سخت‌گیری نکرد و چون فوایدی در نشستن آن‌ها وجود داشت، آنان را به‌کلی از این کار منع نفرمود؛ زیرا رسول‌اللهr نسبت به مؤمنان، مهربان و دل‌سوز بود؛ از این‌رو به آن‌ها فرمود: «حال که قصد نشستن دارید، حق راه را رعایت کنید». پرسیدند: حق راه چیست؟ فرمود: «پرهیز از نگاه کردن به عابران، خودداری از اذیت و آزار ره‌گذران، دادنِ جوابِ سلام، و امر به معروف و نهی از منکر». بدین‌سان رسول‌اللهr حق راه را در پنج مورد برشمرد:

اول: حفاظت چشم‌ها یا خودداری از نگاه کردن به عابران. فرقی نمی‌کند که ره‌گذر، مرد باشد یا زن. حکم نگاه کردن به زنِ نامحرم که روشن است؛ ولی اگر ره‌گذر مرد باشد، نباید برای این‌که بدانیم چه با خود دارد، نگاهمان را به سوی او تیز کنیم. مردم در گذشته نیازهای خانه‌ی خود را روزانه تهیه می‌کردند و آن را به دست می‌گرفتند و به خانه می‌بردند؛ لذا کسانی که در سرِ راه‌ها می‌نشستند، می‌دیدند که ره‌گذر چه در دست دارد و گاه به یک‌دیگر می‌گفتند: نگاه کنید؛ فلانی گوشت خریده است و فلانی، فلان چیز را؛ یعنی در کارِ دیگران فضولی می‌کردند؛ از این‌رو رسول‌اللهr از نشستن در معابر عمومی منع فرمود.

دوم: خودداری از اذیت و آزار دیگران، چه به زبان باشد و چه با دست. آزار رساندن به دیگران با زبان، این است که درباره‌ی ره‌گذری که عبور می‌کند، سخنی بگویند یا درباره‌اش غیبت و سخن‌چینی کنند. و اذیت و آزار عملی، این است که راه را بر عابران تنگ نمایند و یا با سدّ معبر، در رفت و آمد مردم وقفه یا مشکل ایجاد کنند.

سوم: جواب سلام؛ یعنی وقتی کسی سلام کرد، جواب سلامش را بدهند؛ زیرا سنت، این است که ره‌گذر باید بر کسی که نشسته است، سلام کند. روشن است که باید جواب سلامش را داد.

چهارم: امر به معروف؛ معروف، به هر کاری اطلاق می‌شود که الله متعال یا رسول‌اللهr به انجام آن دستور داده است. لذا اگر ره‌گذری را دیدید که در انجام فرمان الله یا رسولش کوتاهی می‌کند، او را به انجام آن فرا بخوانید و تشویقش کنید که آن کار نیک را انجام دهد.

پنجم: نهی از منکر؛ یعنی اگر کسی را دیدید که کار ناشایستی انجام می‌دهد، او را از آن بازدارید. مثلاً اگر عابری را دیدید که سیگار می‌کشد یا کار زشت دیگری انجام می‌دهد، او را از آن نهی کنید.

پیامبرr در این حدیث، مسلمانان را از نشستن در معابر عمومی منع کرده و بیان نموده که اگر قصد نشستن در گذرگاهی را داشتند، حق راه را رعایت کنند؛ سپس حقوق راه را در پنج مورد برشمرد و فرمود: «پرهیز از نگاه کردن به ره‌گذران، خودداری از اذیت و آزار دیگران، دادنِ جوابِ سلام، امر به معروف، و نهی از منکر». این‌ها مسایلی‌ست که باید هنگام نشستن در معابر عمومی رعایت کنیم.

***

196- الثَّامن: عن ابن عباس$ أَنَّ رسولَاللهr رأى خَاتمًا مِنْ ذَهَبٍ فی یَد رَجُل، فَنَزعَهُ فطَرحَهُ وقال: «یَعْمَدُ أَحَدُکُمْ إِلَى جَمْرَةٍ مِنْ نَارٍ فَیجْعلهَا فی یَدِه». فَقِیل لِلرَّجُل بَعْدَ مَا ذَهَبَ رسولُاللهr: خُذْ خَاتمَک، انتَفعْ بِه. قال: لا والله لا آخُذُهُ أَبَداً وقَدْ طَرحهُ رسولُاللهr. [روایت مسلم]([22])

ترجمه:‌ ابن‌عباس$ می‌گوید: پیامبرr در دستِ مردی، انگشتری از جنسِ طلا دید؛ آن را از انگشتش بیرون کشید و دور انداخت و فرمود: «یکی از شما، قصد اخگری از آتش می‌کند و آن را در دست خود قرار می‌دهد». پس از این‌که رسول‌اللهr رفت، به آن مرد گفتند: انگشتر خویش را بردار و (به نحوی دیگر و به صورتی شرعی) از آن، استفاده کن. گفت: خیر؛ به الله سوگند، انگشتری را که رسول‌اللهr دور انداخته است، برنمی‌دارم.

شرح

مؤلف/، روایتی بدین مضمون نقل کرده است که ابن‌عباس$ می‌گوید: پیامبرr در دستِ مردی، انگشتری از جنسِ طلا دید؛ آن را از انگشتش بیرون کشید و دور انداخت و فرمود: «یکی از شما، قصد اخگری از آتش می‌کند و آن را در دست خود قرار می‌دهد». پس از این‌که رسول‌اللهr رفت، به آن مرد گفتند: انگشتر خویش را بردار و (به نحوی دیگر، و به صورتی شرعی) از آن استفاده کن. گفت: خیر؛ به الله سوگند، انگشتری را که رسول‌اللهr دور انداخته است، برنمی‌دارم.

مؤلف/، این حدیث را از آن جهت در بابِ «امر به معروف و نهی از منکر» ذکر کرده که بیان‌گر تغییر دادن منکر با دست است؛ زیرا استفاده از زیورآلاتِ طلا و به‌طور عام پوشیدن طلا برای مردان، حرام می‌باشد؛ همان‌طور که پیامبرr درباره‌ی طلا و ابریشم فرموده است که این دو، برای زنان امتم، حلال و برای مردان این امت، حرام است. لذا برای هیچ مردی پوشیدنِ لباس‌های زربافت (لباس‌هایی که در بافتِ آن‌ها از جنس طلا استفاده شده است) و نیز انگشتر و گردن‌بندِ طلا جایز نیست؛ زیرا فقط زنان می‌توانند خود را با طلا، برای همسران خویش بیارایند. اللهU می‌فرماید:

﴿أَوَ مَن یُنَشَّؤُاْ فِی ٱلۡحِلۡیَةِ وَهُوَ فِی ٱلۡخِصَامِ غَیۡرُ مُبِینٖ ١٨        [الزخرف: ١٨]         

آیا کسی (را فرزند پروردگار می‌خوانند) که در ناز و نعمت پرورش می‌یابد و بَیانش در بحث و مجادله، روشن و رسا نیست؟

مشرکان، خود همین‌که مژده‌ی تولد دختر به آن‌ها داده می‌شد، چهره‌ی آن‌ها سیاه می‌گردید و سرشار از خشم می‌گشتند؛ ولی معتقد بودند که خداوندU، دخترانی دارد و فرشتگان الهی را دختر می‌انگاشتند. بدین‌سان الله متعال منطق آن‌ها را در این آیه، به چالش می‌کشد.

در هر حال، طلا نعمتی‌ست که زنان به آن علاقه دارند و خود را با آن برای همسران خویش می‌آرایند؛ البته مرد نیز خودش را با رعایت موازین شرعی، برای همسر خویش می‌آراید و این، الفت و علاقه‌ی آنان به یک‌دیگر را افزایش می‌دهد؛ ولی همان‌طور که بیان شد، استفاده از طلا برای مرد جایز نیست. گفتنی‌ست: ایرادی ندارد که مرد، انگشترِ نقره در دستش قرار دهد؛ البته به شرطی که این کار، مبتنی بر عقیده یا باور خاصی نباشد. چنان‌که امروزه برخی از مردم به‌پیروی از آداب و رسوم نصرانی‌ها، «حلقه‌‌ی ازدواج» به دست می‌کنند. وقتی یک نصرانی می‌خواهد ازدواج کند، کشیش که برای آن‌ها حکم عالِم را در نزد مسلمانان دارد، انگشتری را به نوبت در یکایک انگشتان داماد قرار می‌دهد و در پایان، به او می‌گوید: این، پیوند میان تو و همسرِ توست! بنابراین، اگر کسی با چنین اعتقادی حلقه به دست کند که باعث استحکام پیوند زناشویی او می‌شود، همانند نصارا عمل کرده است و این، عقیده‌ای باطل و نارواست و  در چنین حالتی در دست کردن حلقه(‌ی نقره نیز) جایز نمی‌باشد؛([23]) اما اگر به دست کردن انگشتر نقره، مبتنی بر باور یا عقیده‌ی خاصی نباشد، هیچ ایرادی ندارد؛ البته ناگفته نماند که پوشیدن انگشتر نقره، مستحب نیست و اگر ضرورتی وجود داشت، ایرادی ندارد که انگشتر در دست خود قرار دهید؛ زیرا پیامبرr انگشتری می‌پوشید و چون به ایشان گفتند که پادشاهان، تنها نامه‌هایی را می‌پذیرند که مُهر داشته باشند، انگشتری برای خود انتخاب کرد که روی آن، عبارتِ «محمد رسولالله» نقش بسته بود و از آن برای مُهر کردن نامه‌های خود استفاده می‌فرمود.

این حدیث، نشان می‌دهد که هنگام ضرورت باید برای برخوردِ با کاری ناشایست، شدتِ عمل به‌خرج داد؛ زیرا پیامبرr به آن مرد نگفت که طلا، برای تو حرام است تا این انگشتر طلا را از انگشت خود بیرون بیاورد؛ بلکه خود، آن را بیرون کشید و دور انداخت. ناگفته پیداست که امر به معروف و نهی از منکر با تغییر دادنِ منکَر، فرق می‌کند؛ زیرا کسی به تغییر منکر می‌پردازد که توانایی و موقعیتی دارد؛ مانند فرمانروا، یا مرد در رابطه با خانواده‌اش، و یا زن در محیط خانه‌اش. لذا کسی که توانایی دارد، ابتدا با دست خویش به برطرف کردن منکر می‌پردازد، وگرنه با زبان خویش از آن منع می‌کند و در غیر این صورت، آن را در دل خویش بد می‌داند؛ ولی در هر حال امر به معروف و نهی از منکر، واجب است؛ زیرا امر به معروف و نهی از منکر، با تغییر دادن منکر یا برطرف کردنِ آن، تفاوت دارد؛ امر به معروف و ونهی از منکر، فراخواندن به سوی کار نیک و برحذر داشتن از کار ناشایست است. به عبارت دیگر، سه مرحله وجود دارد: دعوت کردن یا فراخواندن، امر و نهی، و تغییر دادن.

دعوت، این است که مثلاً شخصی در میان مردم برخیزد و سخنرانی کند و با پند و موعظه، آنان را راهِ درست فرا بخواند.

امر، این است که انسان، شخص یا گروه معینی را مخاطب قرار دهد؛ مثلاً بگوید: فلانی، نمازت را مرتّب بخوان؛ دروغ نگو؛ غیبت نکن و....

اما تغییر دادن، این است که کار ناشایستی را به کار نیک و شایسته‌ای تغیر دهیم؛ چنان‌که پیامبرr انگشتر را از دست ِآن مرد بیرون کشید و آن را روی زمین انداخت.

از این حدیث، چنین برداشت می‌کنیم که از میان بردن چیزی که با آن عمل نادرستی انجام شده، جایز است؛ زیرا پیامبرr انگشتر را از دست آن مرد بیرون کشید و روی زمین انداخت و به او نفرمود که آن را بگیر و به خانواده‌ات بده. لذا این، درک و فهم والای آن مرد را می‌رساند که چون به او گفتند: «انگشتر خویش را بردار و (به نحوی دیگر، و به صورتی شرعی) از آن، استفاده کن»، پاسخ داد: «خیر؛ به الله سوگند، انگشتری را که رسول‌اللهr دور انداخته است، برنمی‌دارم»؛ زیرا او دریافت که پیامبرr این کار را برای سرزنش و ادب کردنِ وی انجام داده است. از این‌رو هر چیزی که زمینه‌ساز معصیت باشد، ایرادی ندارد که انسان، آن را برای انتقام از خود نابود کند؛ مثل اتفاقی که برای سلیمان بن داوود علیهماالسلام افتاد. چنان‌که در پایان روز و هنگام عصر به تماشای اسب‌هایش رفت و آن‌قدر به اسب‌ها مشغول شد که از یاد پروردگارش غافل گشت تا این‌که خورشید، غروب نمود و او نماز عصرش را نخوانده بود. دستور داد اسب‌ها را دوباره بیاورند و آن‌گاه از خود انتقام گرفت و به قطع کردن ساق‌ها و گردن‌هایشان پرداخت و بدین‌سان از خود انتقام گرفت؛ زیرا تماشای اسب‌های تیزرو، او را از یاد الله غافل کرد. همان‌طور که اللهU می‌فرماید:

 

﴿فَطَفِقَ مَسۡحَۢا بِٱلسُّوقِ وَٱلۡأَعۡنَاقِ ٣٣                                      [ص : ٣٣]        

و آن‌گاه به دست کشیدن (و قطع کردن) ساق‌ها و گردن‌هایشان پرداخت.

بنابراین هرگاه انسان دریابد که چیزی از اموال و دارایی‌هایش، او را از اطاعت اللهU غافل می‌کند، اشکالی ندارد آن را از خود دور سازد یا به‌نحوی آن را از میان ببرد.

این حدیث، بیان‌گر این است که استفاده از طلا (انگشتر و گردن‌بند طلا و امثال آن، برای مرد) عذاب الهی را در پی خواهد داشت؛ زیرا پیامبرr فرموده است: «یکی از شما، قصد اخگری از آتش می‌کند و آن را در دست خود قرار می‌دهد». می‌بینیم که رسول‌اللهr از انگشتر طلا، به‌عنوان تکه‌ای از آتش یاد نموده و این، بدین معناست که روز قیامت با آن عذاب می‌شود. این، عذابی جزئی‌ست که به بخشی از بدن می‌رسد؛ یعنی همان عضوی عذاب می‌گردد که مرتکب گناه و معصیت شده است. همان‌طور که پیامبرr فرموده است: «مَا أَسْفَل مِنْ الْکَعْبَیْنِ فَفِی النَّار»؛([24]) یعنی: «پایین‌تر از دو قوزک پای مردانی (که اسبال ازار می‌کنند)([25]) در آتش است». و یا نظیر این سخن پیامبرr که فرمود: «وَیْلٌ لِلأعْقَابِ مِنْ النَّارِ»؛([26]) یعنی: پُشت پای کسانی که هنگام وضو گرفتن عجله می‌کنند و آن را خوب نمی‌شویند، در معرض عذاب دوزخ است.

لذا سه حدیث ذکر شد که نشان می‌دهد عذاب دوزخ به همان عضوی می‌رسد که مرتکب معصیت می‌شود. در قرآن کریم نیز نمونه‌اش ذکر شده است؛ چنان‌که اللهY می‌فرماید:

﴿یَوۡمَ یُحۡمَىٰ عَلَیۡهَا فِی نَارِ جَهَنَّمَ فَتُکۡوَىٰ بِهَا جِبَاهُهُمۡ وَجُنُوبُهُمۡ وَظُهُورُهُمۡ

                                                                                                                        [التوبة: ٣٥] 

روزی که اندوخته­هایشان را در آتش دوزخ بگدازند و با آن پیشانی، و پهلو و پشتشان را داغ کنند.

پس همان‌طور که عذاب دوزخ، به همه‌ی بدن دوزخیان می‌رسد، هر عضو، متناسب با گناهانی که مرتکب شده است، عذاب می‌گردد.

این حدیث، بیان‌گر صداقت و راستی صحابهy و کمال ایمان آن‌هاست؛ زیرا وقتی به آن مرد گفتند: «انگشتر خویش را بردار و (به نحوی دیگر، و به صورتی شرعی) از آن، استفاده کن»، پاسخ داد: «خیر؛ به الله سوگند، انگشتری را که رسول‌اللهr دور انداخته است، برنمی‌دارم». و این، از کمالِ ایمان وی بود؛ زیرا اگر آدمِ سست‌ایمانی بود، انگشتر طلای خود را برمی‌داشت و آن را به خانواده یا نزدیکانش می‌داد یا آن را می‌فروخت و به‌نحوی از آن استفاده می‌کرد.

از این حدیث چنین برداشت می‌شود که در تغییر دادن یک منکر و رفع آن، باید حکمت داشته باشیم؛ پیامبرr برای رفع منکر، در برخورد با این مرد شدت به‌خرج داد؛ ولی پیامبرr با صحرا‌نشینی که در مسجد ادرار کرد، برخورد شدیدی نفرمود. شاید پیامبرr می‌دانست که آن مرد، با وجود آگاهی از حرام بودن طلا برای مردان سهل‌انگاری کرده و انگشتر طلا در دست خود قرار داده است؛ از این‌رو با او به‌شدت برخورد کردند. بر خلاف این صحرانشین که از رفتار و سلوک درست و شهری، بی‌اطلاع بود و نمی‌دانست که چنین کاری، درست نیست؛ از این‌رو هنگامی که مردم بر سرش فریاد زدند تا او را از این کار باز دارند، رسول‌اللهr فرمود: «رهایش کنید»؛ یعنی کاری به او نداشته باشید. [وقتی کارش را تمام کرد،] پیامبرr صدایش زد و به او فرمود: «إِنَّ هَذِهِ الْمَسَاجِدَ لاتَصْلُحُ لِشَیْءٍ مِنْ هَذَا الْبَوْلِ وَلا الْقَذَرِ إِنَّمَا هِیَ لِذِکْرِ اللَّهِU وَالصَّلاةِ وَقِرَاءَةِ الْقُرْآنِ»؛([27]) یعنی: «چیزهایی مانند ادرار و نجاست شایسته‌ی این مساجد نیست؛ بلکه این مساجد برای ذکر الله، نماز و تلاوت قرآن ساخته شده‌اند».

پیامبرr هم‌چنین با معاویه بن حَکَم سلمیt که در نماز سخن گفت، به‌نرمی برخورد کرد؛ زیرا او از ممنوعیت سخن گفتن در نماز، بی‌اطلاع بود. و نیز با مردی که در روز رمضان با همسرش نزدیکی کرد، رفتار نرمی داشت؛ زیرا «هر سخن، جایی و هر نکته، مقامی دارد». بنابراین از شما می‌خواهم که حکمت را در همه‌ی اقوال و افعال خویش رعایت کنید. الله متعال، می‌فرماید:

﴿یُؤۡتِی ٱلۡحِکۡمَةَ مَن یَشَآءُۚ وَمَن یُؤۡتَ ٱلۡحِکۡمَةَ فَقَدۡ أُوتِیَ خَیۡرٗا کَثِیرٗاۗ وَمَا یَذَّکَّرُ إِلَّآ أُوْلُواْ ٱلۡأَلۡبَٰبِ ٢٦٩  [البقرة: ٢٦٩]      

الله به هر کس که بخواهد، حکمت و دانش می­بخشد و هرکس، از حکمت و دانش برخوردار شود، به‌راستی از خیر فراوانی برخوردار شده است. و تنها خردمندان، پند می­گیرند.

از الله متعال درخواست می‌کنم که همه‌ی ما را در جرگه‌ی بندگان حکیم و فرزانه‌اش قرار دهد و ما را از این خیر فراوان بهره‌مند بگرداند.

***

197- التَّاسِع: عَنْ أَبِی سعیدٍ الْحسنِ البصْرِی أَنَّ عَائِذَ بن عمْروٍt دخَلَ عَلَى عُبَیْدِ الله بن زیَادٍ فَقال: أَیْ بُنَیَّ، إِنِّی سمِعتُ رسولَاللهr یَقول: «إِنَّ شَرَّ الرِّعاءِ الْحُطَمَةُ» فَإِیَّاکَ أَنْ تَکُونَ مِنْهُم. فَقَالَ لَه: اجْلِسْ فَإِنَّمَا أَنت مِنْ نُخَالَةِ أَصْحَابِ مُحَمَّدٍr، فقال: وهَلْ کَانَتْ لَهُمْ نُخَالَةٌ إِنَّمَا کَانَتِ النُّخالَةُ بَعْدَهُمْ وَفی غَیرِهِم. [روایت مسلم]([28])

ترجمه:‌ابوسعید، حسن بصری/ می‌گوید: عایذ بن عمروt نزد عبیدالله بن زیاد رفت و گفت: ای پسر! من، از رسول‌اللهr شنیدم که فرمود: «بدترین سرپرست‌ها، کسانی هستند که به زیردستان خود ستم می‌کنند». پس مراقب باش که از آن‌ها نباشی. ابن‌زیاد به عائذt گفت: بنشین؛ به‌راستی که تو، از اصحاب دون‌پایه‌ی محمدr هستی. (نه از اصحاب برجسته‌اش). عائذt فرمود: هیچ فرومایه‌ای در میان اصحاب محمدr وجود نداشت؛ بلکه فرومایگانی در نسل‌های پس از ایشان و در میان کسانی جز صحابه، ظهور کردند.

***

198- الْعاشر: عَنْ حذیفةَt أَنَّ النَّبیَّr قال: «والَّذِی نَفْسِی بِیَدِهِ لَتَأْمُرُنَّ بالْمعرُوف، ولَتَنْهَوُنَّ عَنِ المُنْکَر، أَوْ لَیُوشِکَنَّ الله أَنْ یَبْعثَ عَلَیْکمْ عِقَاباً مِنْه، ثُمَّ تَدْعُونَهُ فَلاَ یُسْتَجابُ لَکُمْ». [ترمذی، این حدیث را روایت کرده و آن را حسن دانسته است.]([29])

ترجمه:‌ حذیفهt می‌گوید: پیامبرr فرمود: «سوگند به ذاتی که جانم در دست اوست، حتماً امر به معروف و نهی از منکر کنید، وگرنه، بیم آن می‌رود که الله به‌زودی عذابی از سوی خود بر شما فرود آورد و آن‌گاه شما او را به‌فریاد بخوانید و دعای شما، قبول نشود».

شرح

مؤلف/ حدیثی بدین مضمون نقل کرده که حذیفه بن یمانt گفته است: رسول‌اللهr فرمود: «سوگند به ذاتی که جانم در دست اوست، حتماً امر به معروف و نهی از منکر کنید، وگرنه، بیم آن می‌رود که الله، به‌زودی عذابی از سوی خود بر شما فرود آورد و آن‌گاه شما او را به‌فریاد بخوانید و دعای شما، قبول نشود».

پیامبرr در این حدیث به اللهU سوگند یاد کرده است؛ زیرا الله، ذاتی‌ست که جان همه‌ی بندگانش در دست اوست واگر بخواهد، آن‌ها را هدایت می‌بخشد و اگر خواست و مشیت او باشد، گمراهشان می‌گرداند و هرگاه اراده کند، آن‌ها را می‌میراند یا زنده نگه می‌دارد؛ یعنی هدایت، گمراهی، زندگانی و مرگ بندگان، همه در دست اللهU می‌باشد؛ از این‌رو پیامبرr سوگند یاد کرد و فرمود: «قسم به ذاتی که جانم در دست او ست». و گاه می‌فرمود: «سوگند به ذاتی که جان محمد در دست اوست»؛ زیرا جان محمد، پاک‌ترین و بهترین جان‌هاست. سپس رسول‌اللهr به ما دستور داد که حتماً امر به معروف و نهی از منکر کنیم؛ در غیر این صورت الله، همه‌ی ما را به عذاب خویش گرفتار می‌گرداند و آن‌گاه دست به دعا برمی‌داریم و دعای ما قبول نمی‌شود. پیش‌تر چندین حدیث ذکر شد که همگی بیان‌گر وجوب امر به معروف و نهی از منکر بود و از ترک این وظیفه‌ی همگانی منع می‌کرد؛ لذا بر همه‌ی ما واجب است که امر به معروف کنیم و اگر هم‌کیشِ خود را دیدیم که در انجام وظیفه‌ای شرعی، کوتاهی می‌کند، او را به انجام آن امر کنیم و او را از سرپیچی و نافرمانی از الله متعال، بازداریم تا امتی واحد و یک‌پارچه شویم؛ زیرا اگر هرکس به میل خود رفتار کند و مرام و مسلک خاصی داشته باشد، دچار اختلاف و تفرقه خواهیم شد؛ حال آن‌که خیر و برکت و سعادت و رستگاری، در یک‌پارچگی‌ست.

این حدیث نشان می‌دهد که حتی اگر انسان را سوگند ندهند یا از او نخواهند که قسم بخورد، جایز است که سوگند یاد کند؛ البته باید دقت کند که به‌خاطر مسایل پراهمیت، سوگند بخورد و شایسته نیست که برای مسایل کم‌اهمیت و پیش‌پاافتاده نیز سوگند یاد کند. امر به معروف و نهی از منکر، یکی از مهم‌ترین واجبات و وظایف دینی‌ست؛ حتی برخی از علما، آن را ششمین رکن اسلام برشمرده‌اند. گرچه دیدگاه صحیح، این است که ششمین رکن اسلام نیست، ولی شکی نیست که یکی از مهم‌ترین واجبات دینی به‌شمار می‌رود. و اگر امت اسلامی این وظیفه‌ی مهم را ترک کنند، دچار تفرقه و پراکندگی می‌شوند و هرکس، راهِ خود را در پیش می‌گیرد و به مسیری می‌رود که مطابق میل اوست. در صورتی که اگر همگی به امر به معروف و نهی از منکر بپردازند، راه و شیوه‌ی همه، هم‌سو و یک‌سو خواهد شد؛ همان‌طور که الله متعال دستور داده است:

﴿وَلۡتَکُن مِّنکُمۡ أُمَّةٞ یَدۡعُونَ إِلَى ٱلۡخَیۡرِ وَیَأۡمُرُونَ بِٱلۡمَعۡرُوفِ وَیَنۡهَوۡنَ عَنِ ٱلۡمُنکَرِۚ وَأُوْلَٰٓئِکَ هُمُ ٱلۡمُفۡلِحُونَ ١٠٤ وَلَا تَکُونُواْ کَٱلَّذِینَ تَفَرَّقُواْ وَٱخۡتَلَفُواْ مِنۢ بَعۡدِ مَا جَآءَهُمُ ٱلۡبَیِّنَٰتُۚ وَأُوْلَٰٓئِکَ لَهُمۡ عَذَابٌ عَظِیمٞ ١٠٥           [آل عمران: ١٠٤،  ١٠٥] 

باید از میان شما گروهی باشند که به سوی نیکی فرا بخوانند و امر به معرف و نهی از منکر کنند؛ و چنین کسانی رستگارند. و همانند کسانی نباشید که پراکنده شدند و پس از آن‌که نشانه­های آشکاری برای آن‌ها آمد، اختلاف ورزیدند. و چنین کسانی، عذاب بزرگی (در پیش) دارند.

هم‌چنین می‌فرماید:

﴿کُنتُمۡ خَیۡرَ أُمَّةٍ أُخۡرِجَتۡ لِلنَّاسِ تَأۡمُرُونَ بِٱلۡمَعۡرُوفِ وَتَنۡهَوۡنَ عَنِ ٱلۡمُنکَرِ وَتُؤۡمِنُونَ بِٱللَّهِۗ   [آل عمران: ١١٠]                 

شما بهترین امتی هستید که برای مردم پدید آمده‏اید؛ امر به معروف و نهی از منکر میکنید و به الله ایمان دارید.

کسی که امر به معروف و نهی از منکر می‌کند، باید به این مسأله‌ی مهم توجه نماید که به قصد اصلاح برادر مسلمانش به چنین کاری بپردازد، نه این‌که هدفش انتقام‌جویی از او باشد. اگر کسی به نیت انتقام‌جویی از برادرش امر به معروف و نهی از منکر کند، چه‌بسا به خود و عملِ خویش فریفته می‌شود و برادر مسلمانش را تحقیر می‌کند یا او را کوچک می‌شمارد و او را از رحمت الهی دور می‌پندارد و می‌گوید: فلانی، از رحمت الله، دور است؛ و بدین‌سان عملِ خویش را تباه و بی‌خیر می‌گرداند. چنان‌که در حدیثی صحیح از پیامبرr آمده است که شخصی درباره‌ی انسانِ گنه‌کاری می‌گوید: «قسم به الله که او، فلانی را نمی‌آمرزد». و اللهU می‌فرماید: «مَن ذَا الَّذِی یَتَأَلَّى عَلَیَّ أَلَّا أَغْفِر لِفُلانٍ وقَدْ غَفَرْت لِفُلانٍ ، وَأَبْطلْت عَمَلک»؛([30]) یعنی: «چه کسی به نام من سوگند یاد می‌کند که من فلانی را نمی‌بخشم؟ حال آن‌که من او را بخشیدم و عمل تو را باطل و تباه گردانیدم». دقت کنید؛ این مرد سخنی گفت که با آن، دنیا و آخرت خود را نابود کرد و همه‌ی سعی و تلاش خویش را از میان برد؛ زیرا به خود و عمل خویش فریفته شد و برادر مسلمانش را تحقیر کرد و او را از رحمت الهی دور دانست.

در هر حال کسی که امر به معروف و نهی از منکر می‌کند، باید بدین نکته توجه نماید و به قصد اصلاح مردم، به چنین کاری بپردازد؛ نه این‌که هدفش انتقام‌جویی از دیگران باشد؛ بلکه باید مانند پزشک عمل کند و قصدش درمان این بیمار باشد که با میکروب گناه، بیمار شده است. فرقی نمی‌کند که بیماری‌‌اش، کوتاهی در انجام واجبات یا ارتکاب کارهای حرام است. لذا اگر کسی، حُسن نیت و اخلاص داشته باشد، الله متعال در فعالیت و تلاش و دعوت او، خیر و برکت می‌گذارد و به‌وسیله‌ی او هرکه از بندگانش را بخواهد، هدایت می‌بخشد. بدین‌سان انسان، ضمن این‌که خودش به خیر فراوانی دست می‌یابد، منشأ خیر نیز می‌گردد.

***

 199- الْحَادی عشَر: عنْ أَبِی سَعید الْخُدریِّt عَنِ النَّبیِّr قال: «أَفْضَلُ الْجِهَادِ کَلِمَةُ عَدْلٍ عندَ سلْطَانٍ جائِرٍ». [ابوداود و ترمذی، این حدیث را روایت کرده‌اند و ترمذی، آن را حسن دانسته است.]([31])

ترجمه: ابوسعید خدریt می‌گوید: پیامبرr فرمود: «برترین جهاد، سخن حقّی‌ست که نزد پادشاهی ستم‌کار گفته می‌شود».

شرح

مؤلف/، از ابوسعید خدریt نقل کرده که پیامبرr فرموده است: «برترین جهاد، سخن حقّی‌ست که نزد پادشاهی ستم‌کار گفته شود».

مشاوران و هم‌نشینان شاهان، دو دسته‌اند: نیک و بد.

مشاوران بد، به میل و خواسته‌ی شاه نگاه می‌کند و آن را در نظرش نیک و زیبا جلوه می‌دهند؛ هرچه شاه بگوید، می‌گویند: درست است؛ چه خوب فرمودید! حال آن‌که ممکن است سخن شاه، ظالمانه و نادرست باشد. خلاصه این‌که با اهداف دنیوی و از روی دنیاطلبی نزد شاه، تملق و چاپلوسی می‌کنند.

اما مشاوران نیک شاه، کسانی هستند که رضایت الله و رسولش را در نظر می‌گیرند و حاکم را به سوی آن رهنمون می‌شوند. سخن باطل یا نادرستی که نزد پادشاهی ستم‌کار گفته می‌شود، ضدّ جهاد است؛ بدین‌سان که گوینده‌ی چنین سخنی، میل و رضایت شاه را مد نظر قرار می‌دهد و همان سخنی را می‌گوید که شاه، دوست دارد؛ ولی سخن حقی که نزد پادشاهی ستم‌کار گفته شود، برترین جهاد به‌شمار می رود. پیامبرr فرمود: «نزد پادشاهی ستم‌کار». زیرا گفتن سخن حق نزد پادشاه یا فرمانروای عادل، نه دشوار است و نه هزینه‌ای دارد؛ اما پادشاه ستم‌کار، ممکن است گوینده‌ی سخن حق را بیازارد و حتی شکنجه‌اش کند! لذا این مسأله، چهار حالت دارد:

1-   گفتن سخن حق نزد پادشاه یا فرمانروای عادل؛ و این، آسان است.

2-   گفتن سخن نادرست یا باطل نزد پادشاه و فرمانروای عادل؛ این، کارِ بسیار زشتی‌ست و شاید فرمانروای عادل را بفریبد.

3-   گفتن سخن حق نزد پادشاه ستم‌کار؛ و این، برترین جهاد است.

4-   گفتن سخن باطل در نزد پادشاه ستم‌کار؛ این، بدترین حالت ممکن است.

از الله متعال درخواست می‌کنم که ما را جزو بندگان حق‌گویی بگرداند که به خود و دیگران، راست می‌گویند.

***

200- الثَّانی عَشَر: عنْ أَبِی عبدِ الله طارِقِ بنِ شِهابٍ الْبَجَلِیِّ الأَحْمَسِیِّt أَنَّ رجلاً سأَلَ النَّبِیَّr، وقَدْ وَضعَ رِجْلَهُ فی الغَرْز: أَیُّ الْجِهادِ أَفْضَلُ؟ قَالَ: «کَلِمَةُ حقٍّ عِنْدَ سُلْطَانٍ جائِر». [نسائی، این حدیث را با سند صحیح روایت کرده است.]([32])

ترجمه:‌ ابوعبدالله، طارق بن شهاب بجلی احمسیt می گوید: شخصی از پیامبرr در حالی که پایش را در رکاب نهاده بود، پرسید: کدامین جهاد برتر است؟ فرمود: «سخن حقی که نزد پادشاهی ستم‌کار گفته شود».

201- الثَّالِثَ عشَر: عن ابن مَسْعُودٍt قال: قال رسولُاللهr: «إِنَّ أَوَّلَ مَا دخَلَ النَّقْصُ عَلَى بَنِی إِسْرائیلَ أَنَّه کَانَ الرَّجُلُ یَلْقَى الرَّجُلَ فَیَقُول: یَا هَذَا اتَّق الله وَدعْ مَا تَصْنَعُ فَإِنَّهُ لا یَحِلُّ لک، ثُم یَلْقَاهُ مِن الْغَدِ وَهُو عَلَى حالِه، فلا یمْنَعُه ذلِک أَنْ یکُونَ أَکِیلَهُ وشَرِیبَهُ وَقعِیدَه، فَلَمَّا فَعَلُوا ذَلِکَ ضَرَبَ الله قُلُوبَ بَعْضِهِمْ بِبَعْضٍ» ثُمَّ قال: ﴿لُعِنَ ٱلَّذِینَ کَفَرُواْ مِنۢ بَنِیٓ إِسۡرَٰٓءِیلَ عَلَىٰ لِسَانِ دَاوُۥدَ وَعِیسَى ٱبۡنِ مَرۡیَمَۚ ذَٰلِکَ بِمَا عَصَواْ وَّکَانُواْ یَعۡتَدُونَ ٧٨ کَانُواْ لَا یَتَنَاهَوۡنَ عَن مُّنکَرٖ فَعَلُوهُۚ لَبِئۡسَ مَا کَانُواْ یَفۡعَلُونَ ٧٩ تَرَىٰ کَثِیرٗا مِّنۡهُمۡ یَتَوَلَّوۡنَ ٱلَّذِینَ کَفَرُواْۚ لَبِئۡسَ مَا قَدَّمَتۡ لَهُمۡ أَنفُسُهُمۡإلى قوله: ﴿فَٰسِقُونَ [المائدة:78،81] ثُمَّ قال: «کَلاَّ، وَالله لَتَأْمُرُنَّ بالْمعْرُوف، وَلَتَنْهَوُنَّ عَنِ الْمُنْکَرِ، ولَتَأْخُذُنَّ عَلَى یَدِ الظَّالِم، ولَتَأْطِرُنَّهُ عَلَى الْحَقِّ أَطْرًا، ولَتقْصُرُنَّهُ عَلَى الْحَقِّ قَصْرًا، أَوْ لَیَضْرِبَنَّ الله بقُلُوبِ بَعْضِکُمْ عَلَى بَعْض، ثُمَّ لَیَلْعَنکُمْ کَمَا لَعَنَهُمْ». [ابوداود و ترمذی، این حدیث را روایت کردهاند و ترمذی، آن را حسن دانسته است.]([33])

هَذَا لفظ أَبی داود، ولفظ الترمذی: قَالَ رَسُولُاللهr: «لَمَّا وَقَعَتْ بَنُوإسْرَائِیلَ فی المَعَاصی نَهَتْهُمْ عُلَمَاؤهُمْ فَلَمْ یَنْتَهُوا، فَجَالَسُوهُمْ فی مَجَالِسِهم، وَوَاکَلُوهُمْ وَشَارَبُوهُم، فَضَربَ اللهُ قُلُوبَ بَعضِهِمْ بِبعْضٍ، وَلَعَنَهُمْ عَلَى لِسانِ دَاوُد وعِیسَى ابنِ مَرْیَمَ ذلِکَ بما عَصَوا وَکَانُوا یَعتَدُونَ». فَجَلَسَ رَسُولُاللهr وکان مُتَّکِئًا، فَقَالَ: «لا، والَّذِی نَفْسِی بِیَدِهِ حَتَّى تَأطِرُوهُمْ عَلَى الحَقِّ أطْرًا».

ترجمه: ابن مسعودt می‌گوید: رسول‌اللهr فرمود: «نخستین نقصی که در بنی‌اسرائیل پدید آمد، این بود که مردی از آنان، دیگری را ملاقات می‌کرد و به او می‌گفت: فلانی! از الله بترس و این عمل زشتِ خود را ترک کن؛ زیرا این عمل، برای تو حلال نیست. سپس فردای آن روز، او را در همان گناه ملاقات می‌کرد و این کار حرام، مانع از این نمی‌شد که با او هم‌نشین و هم‌سفره نشود و چون چنین روی‌کردی داشتند، دل‌هایشان در هم آمیخت (و از آن‌ها متأثر شدند) و سیه‌دل گردیدند». سپس پیامبرr این آیه‌ها را تلاوت کرد:

﴿لُعِنَ ٱلَّذِینَ کَفَرُواْ مِنۢ بَنِیٓ إِسۡرَٰٓءِیلَ عَلَىٰ لِسَانِ دَاوُۥدَ وَعِیسَى ٱبۡنِ مَرۡیَمَۚ ذَٰلِکَ بِمَا عَصَواْ وَّکَانُواْ یَعۡتَدُونَ ٧٨ کَانُواْ لَا یَتَنَاهَوۡنَ عَن مُّنکَرٖ فَعَلُوهُۚ لَبِئۡسَ مَا کَانُواْ یَفۡعَلُونَ ٧٩ تَرَىٰ کَثِیرٗا مِّنۡهُمۡ یَتَوَلَّوۡنَ ٱلَّذِینَ کَفَرُواْۚ لَبِئۡسَ مَا قَدَّمَتۡ لَهُمۡ أَنفُسُهُمۡ أَن سَخِطَ ٱللَّهُ عَلَیۡهِمۡ وَفِی ٱلۡعَذَابِ هُمۡ خَٰلِدُونَ ٨٠ وَلَوۡ کَانُواْ یُؤۡمِنُونَ بِٱللَّهِ وَٱلنَّبِیِّ وَمَآ أُنزِلَ إِلَیۡهِ مَا ٱتَّخَذُوهُمۡ أَوۡلِیَآءَ وَلَٰکِنَّ کَثِیرٗا مِّنۡهُمۡ فَٰسِقُونَ ٨١

آن دسته از بنی­اسرائیل که کفر ورزیدند، به زبان داود و عیسی پسر مریم نفرین شدند. این، بدان سبب بود که نافرمانی نمودند و از حد می­گذشتند. یک‌دیگر را از کار زشتی که مرتکب شدند، باز نمی­داشتند. چه زشت بود آن‌چه انجام می­دادند! بسیاری از آنان را می­بینی که کافران را به دوستی می‌گیرند. چه بد چیزی‌ست آن‌چه نفس­هایشان از پیش برای آنان فرستاده است! (بدین­سان) که الله بر آنان خشم گرفت و آنان برای همیشه در عذاب به‌سر می­برند. و اگر به الله و پیامبر و آن‌چه بر او نازل شده، ایمان می­آوردند، کافران را به دوستی نمی­گرفتند؛ ولی بیش‌ترشان منحرف و بدکارند.

آن‌گاه فرمود: «هرگز (چنین روی‌کردی نداشته باشید)؛ سوگند به الله که حتماً امر به معروف و نهی از منکر کنید و دست ظالم را بگیرید و او را از ظلم و ستم بازدارید و به سوی حق سوق دهید؛ در غیر این صورت الله متعال، شما را تحت تأثیر بدکاران قرار می‌دهد و سیه‌دل می‌شوید و آن‌گاه شما را همانند بنی‌اسرائیل، از رحمتش دور می‌گرداند».

آن‌چه گذشت، الفاظی‌ست که ابوداود روایت کرده و در روایت ترمذی، آمده است: رسول‌اللهr فرمود: «وقتی بنی‌اسرائیل در گناه و معصیت غوطه‌ور شدند، علمایشان آنان را نهی کردند؛ ولی آنان از گناه و معصیت باز نیامدند؛ با این حال، علما با آن‌ها نشست و برخاست نمودند و در مجالس آن‌ها نشستند و با آنان هم‌سفره شدند! در نتیجه الله، دل‌هایشان را در هم آمیخت و آن‌ها را به زبان داوود و عیسی پسر مریم، لعنت و نفرین نمود؛ زیرا نافرمانی نمودند و از حد گذشتند». پیامبرr که پیش‌تر تکیه زده بود، نشست و فرمود: «نه؛ سوگند به ذاتی که جانم در دست اوست، (در صورتی از خشم پروردگار درامان هستید) که بدکاران و ستم‌کاران را آن‌گونه که باید و شاید، به سوی حق بکشانید».

***

202- الرَّابعَ عَشَر: عن أَبی بَکْرٍ الصِّدِّیقt قال: یا أَیُّهَا النَّاسُ إِنَّکُمْ تقرءونَ هَذِهِ الآیةَ: ﴿یَٰٓأَیُّهَا ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ عَلَیۡکُمۡ أَنفُسَکُمۡۖ لَا یَضُرُّکُم مَّن ضَلَّ إِذَا ٱهۡتَدَیۡتُمۡ [المائ‍دة: ١٠٥]  وإِنّی سَمِعت رسولَاللهr یَقُول: «إِنَّ النَّاسَ إِذَا رَأَوْا الظَّالِمَ فَلَمْ یَأْخُذُوا عَلَى یَدَیْهِ أَوْشَکَ أَنْ یَعُمَّهُمُ الله بِعِقَابٍ مِنْهُ». [روایت ابو داود، وترمذی ونسائی با سندهای صحیح]([34])

ترجمه: ابوبکر صدیقt این آیه را تلاوت کرد:

﴿یَٰٓأَیُّهَا ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ عَلَیۡکُمۡ أَنفُسَکُمۡۖ لَا یَضُرُّکُم مَّن ضَلَّ إِذَا ٱهۡتَدَیۡتُمۡ

                                                                                         [المائ‍دة: ١٠٥]      

ای مؤمنان! مراقبِ (باورهای) خود باشید که اگر بر هدایت بودید، کسی که گم‌راه شده باشد، زیانی به شما نمی­رساند.

و سپس فرمود: ای مردم! شما این آیه را می‌خوانید (و برداشت نادرستی از آن دارید)؛ حال آن‌که من، از رسول‌اللهr شنیدم که فرمود: «هرگاه مردم، ظالمی را ببینند و دستش را نگیرند (و او را از ظلم و ستم بازندارند)، انتظار می‌رود که الله، همه‌ی آن‌ها را به عذاب خویش گرفتار کند».

شرح

مؤلف/ روایتی بدین مضمون نقل کرده است که ابوبکر صدیقt آیه‌ی 105 سوره‌ی «مائده» را تلاوت کرد تا برداشت نادرست مردم را از این آیه، اصلاح کند؛ اللهU در این آیه می‌فرماید:

 

﴿یَٰٓأَیُّهَا ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ عَلَیۡکُمۡ أَنفُسَکُمۡۖ لَا یَضُرُّکُم مَّن ضَلَّ إِذَا ٱهۡتَدَیۡتُمۡ

                                                                                                                      [المائ‍دة: ١٠٥]      

ای مؤمنان! مراقبِ (باورهای) خود باشید که اگر بر هدایت بودید، کسی که گم‌راه شده باشد، زیانی به شما نمی­رساند.

برخی از مردم، چنین می‌پندارند که اگر خودشان بر هدایت باشند، گم‌راهی دیگران، زیانی به آن‌ها نمی‌رساند. به‌یقین همین‌طور است؛ ولی به‌شرطی که خود، به وظایف دینی خویش از جمله امر به معروف و نهی از منکر عمل کنند. چنان‌که اللهU این شرط را در این آیه بیان نموده و فرموده است: ﴿إِذَا ٱهۡتَدَیۡتُمۡۚیعنی: «اگر خود، بر هدایت باشید». لازمه‌ی هدایت، این است که به وظایف دینی خود، از جمله «امر به معروف و نهی از منکر» عمل کنیم؛ از این‌رو ابوبکر صدیقt این برداشت نادرست را اصلاح کرد و گفت: من از رسول‌اللهr شنیدم که فرمود: «هرگاه مردم، ظالمی را ببینند و دستش را نگیرند (و او را از ظلم و ستم بازندارند)، انتظار می‌رود که الله، همه‌ی آن‌ها را به عذاب خویش گرفتار کند».

مفهوم این حدیث، این است که اگر مردم، شخصِ گم‌راهی را ببینند و او را به سوی نیکی فرا نخوانند یا او را از کارهای زشت بازندارند، انتظار نداشته باشند که زیانی به آن‌ها نرسد؛ بلکه منتظر باشند که الله متعال، همه‌ی آن‌ها را به عقاب خویش گرفتار می‌کند؛ هم کسانی را که مرتکب کارهای زشت می‌شوند و هم کسانی را که غافل و بی‌خیالند و از کارهای زشت باز نمی‌دارند.

از این حدیث به‌خوبی پیداست که باید توجه ویژه‌ای به فهم کتاب الله و آموزه‌های قرآنی داشته باشیم تا در برداشت از رهنمودهای الهی، دچار اشتباه نشویم؛ زیرا گاه، برخی از مردم، مطالبی از قرآن برداشت می‌کنند که از مفاهیم قرآنی، به‌کلی فاصله دارد و در برداشت از آموزه‌های قرآن دچار اشتباه می‌شوند در نتیجه، گم‌راه می‌گردند؛ از این‌رو در حدیث پیامبرr وعید یا هشدار بسیار سختی درباره‌ی کسانی می‌بینیم که قرآن را بر اساس دیدگاه‌های شخصی خود، یا بر اساس هوا و هوس تفسیر می‌نمایند و اصول تفسیر از جمله دستور زبان عربی و ضوابط دینی را در این امر رعایت نمی‌کنند و مفاهیم خودساخته را به نام مفاهیم قرآنی، مطرح می‌نمایند! کسانی که قرآن را مطابق هوا و خواسته‌های نفسانی خویش تفسیر می‌کنند، در حقیقت جایگاه خود را در دوزخ آماده می‌سازند؛ البته برای کسی که با زبان عربی به‌خوبی آشناست، ایرادی ندارد که قرآن را تفسیر کند؛ زیرا قرآن، به زبان عربی نازل شده است. از این‌رو برای درک مفاهیم آن، به تفسیر روی می‌آوریم. البته بدین صورت که معانی و مفاهیم واژه‌های قرآنی را در قالب مفاهیم شرعی، بیان می‌کنیم. در هر حال، انسان باید مفاهیم قرآنی را مطابق رهنمودهای الهی دریابد و برداشت یا تفسیر او از قرآن، برگرفته از رهنمودهای نبوی یا مطابق سنت پیامبرr باشد تا از مفاهیم الهی و نبوی فاصله نگیرد.

***

 




([1]) صحیح بخاری، ش: 931؛ و صحیح مسلم، ش: 875 به‌نقل از جابر بن عبداللهt.

([2]) صحیح مسلم، ش: 2593 به‌نقل از عایشه&.

([3]) صحیح مسلم، ش: 2593 به‌نقل از عایشه&.

([4]) صحیح مسلم، ش: 2594 به‌نقل از عایشه&.

([5]) یوسف:92.

([6]) صحیح مسلم، ش:49.

([7]) صحیح مسلم، ش: 50.

([8]) صحیح بخاری، ش: (7055، 7067) و....؛ و صحیح مسلم، ش:1709.

([9]) صحیح مسلم، ش: 1847 به‌نقل از حذیفهt.

([10]) صحیح مسلم، ش: 1828.

([11]) صحیح مسلم، ش:142 به‌نقل از معقل بن یسارt.

([12]) نک: صحیح مسلم، ش: 142؛ مکرر است.

([13]) صحیح بخاری، ش: (6018، 6136، 6138، 6475)؛ و مسلم، ش: 47 به‌نقل از ابوهریرهt؛ و نیز روایت: بخاری، ش: (6019، 6135،6476)، و مسلم، ش: 48 به‌نقل از ابوشریح خزاعیt.

([14]) صحیح بخاری، ش:2493.

([15]) صحیح بخاری، ش: (5305، 6847)، و مسلم، ش: 1500 به‌نقل از ابوهریرهt.

([16]) صحیح مسلم، ش: 1854.

([17]) صحیح بخاری، ش: 3346؛ و صحیح مسلم، ش:2280.

([18]) ابن‌ابی‌عاصم در الآحاد والمثانی (234) به روایت ابوعبیده؛ فاکهی در أخبار مکه (1749)، و بزار در مسندش (230) و خطیب در الفصل للوصل المدرج (2/810) به روایت عمر و مسلم/ به‌شماره‌ی 1767 بدین الفاظ روایت کرده است: «لأخرجنّ الیهودَ والنصاری من جزیرة العرب حتی لا أدع إلا مسلمًا».

([19]) صحیح مسلم، ش: 1767.

([20]) صحیح بخاری، ش: (3053، 3168، 4431) و مسلم، ش: 1637.

([21]) صحیح بخاری، ش: (2465، 6229)؛ و صحیح مسلم، ش: 2121.

([22]) صحیح مسلم، ش: 2090.

([23]) یعنی اگر مردی اعتقاد داشته باشد که در دست کردن «حلقه» یا «انگشتر»، جزو مراسم و شرایط ازدواج است، و با چنین اعتقادی، حلقه یا انگشتر در دستش قرار دهد، مرتکب عملِ حرامی شده است؛ فرقی نمی‌کند که حلقه‌اش، از جنسِ طلا باشد یا نقره. از سوی دیگر باورهای نادرست دیگری نیز در این زمینه، به‌ویژه نزد خانم‌ها وجود دارد. چنان‌چه اگر مردی، حلقه‌ی ازدواج را از دستش بیرون بیاورد، همسرش آن را به فال بد می‌گیرد و چنین می‌پندارد که با یک‌دیگر دچارِ مشکل خواهند شد و این را مقدمه‌ای برای جدایی از هم قلمداد می‌کند! این در حالی‌ست که این اعتقاد یا باور، خود زمینه‌ساز بروز مشکلات زناشویی‌ست. متأسفانه ایرادِ دیگری که وجود دارد، این است که برخی‌ها، «حلقه‌ی نامزدی» را عقدی شرعی می‌پندارند و از این‌رو دختر یا خانم، حجاب شرعی را نزد خواستگارش رعایت نمی‌کند و گاه این امر، آن‌ها را به عمل زنا می‌کشاند؛ چون همین حلقه را اصل قرار می‌دهند و ازدواج با یک‌دیگر را قطعی می‌پندارند. آسیب‌شناسی این موضوع، نشان می‌دهد که این امر، باعث بروز مشکلات فراوانی در جامعه شده است. شرح بیش‌ترِ این موضوع را بنگرید در کتاب «آداب الزفاف» نوشته‌ی علامه آلبانی/، صص: 140-142.

([24]) صحیح بخاری، ش: 5787 به‌نقل از ابوهریرهt.

([25]) اسبال ازار، یعنی بلند بودن شلوار به‌گونه‌ای که دو قوزک پا را بپوشاند.

([26]) صحیح بخاری، ش: (60، 96، 163)؛ و مسلم، ش: 241 به‌نقل از عبدالله بن عمرو$. این حدیث شواهد دیگری نیز در «صحیحین» دارد.

([27]) صحیح مسلم، ش: 250.

([28]) صحیح مسلم، ش: 1830.

([29]) صحیح الجامع، ش: 7070، و صحیح الترمذی، از آلبانی/، ش: 1762.

([30]) صحیح است؛ علامه آلبانی/، این حدیث را در السلسلة الصحیحة، ش: 1685 صحیح دانسته است.

([31]) صحیح الجامع، ش: 1100؛ صحیح ابن ماجه، ش: 3240؛ و السلسلة الصحیحة، ش: 491 از آلبانی/.

([32]) صحیح الجامع، ش: 1100؛ و السلسلة الصحیحة از آلبانی/، ش: 491.

([33]) ضعیف است؛ نک: ضعیف الجامع، ش: 1822؛ ضعیف ابن ماجه، ش: 867؛ و السلسلة الضعیفة، ش: 1105 از آلبانی/.

([34]) صحیح است؛ روایت احمد در مسند (1/2، 7)؛ ترمذی، ش: (2168، 3057)؛ ابن ماجه، ش: 4005؛ و ابوداود، ش: 4338 و برخی دیگر از محدثان به‌نقل از ابوبکرt.