معنای ایمان به الله: اقرار و اعترافی است که مستلزم پذیرش اخبار [وحی] و گردن نهادن در برابر احکام [شرع] است. بر این اساس که این جهان آفریدگاری دارد که وجود دارد، و پروردگاری که در ربوبیت و الوهیت و صفات خود یگانه است.
بر اساس معنایی که یاد شد، آشکار میگردد که ایمان به الله در بر گیرندۀ چند مورد است:
مورد نخست: ایمان به وجود خداوند متعال
چهار چیز انسان را به وجود پروردگار ـ سبحانه و تعالی ـ راهنمایی میکنند:
1- عقل
2- حس
3- فطرت
4- شریعت
۱- دلالت عقل بر وجود خدای متعال
این جهان با نشانههایی که در خود دارد و موجودات حسیِ آن خود دلیلی است بر وجود خدای متعال. همۀ این جهانهای بالا و پایین باید پدید آورندهای داشته باشند که آنها را به وجود آورده و به ادارهشان میپردازد. محال است که موجودی ایجاد کنندهای نداشته باشد و محال است که خودش خود را پدید آورده باشد. خداوند متعال میفرماید:
﴿أَمۡ خُلِقُواْ مِنۡ غَیۡرِ شَیۡءٍ أَمۡ هُمُ ٱلۡخَٰلِقُونَ ٣٥ أَمۡ خَلَقُواْ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضَۚ بَل لَّا یُوقِنُونَ ٣٦﴾ [الطور: 35-36].
(آیا از هیچ آفریده شدهاند یا آنکه خودشان خالق [خود] هستند؟ (۳۵) یا آسمانها و زمین را [آنها] خلق کردهاند؟ [نه] بلکه یقین ندارند).
جبیر بن مطعم ـ رضی الله عنه ـ که هنوز اسلام نیاورده بود، هنگامی که این آیات را شنید گفت: «نزدیک بود قلبم [از سینه] بیرون آید». این بدان سبب بود که ایمان در قلب او جای گرفته بود. پروردگار سبحان بسیاری از بندگانش را به استدلال بر اساس نشانههای آشکار خود از جمله مخلوقات جهان بالا و پایین راهنمایی میکند، چنانکه میفرماید:
﴿وَفِی ٱلۡأَرۡضِ ءَایَٰتٞ لِّلۡمُوقِنِینَ ٢٠﴾ [الذاریات: 20].
(و در زمین نشانههایی است برای اهل یقین).
یعنی: به این زمین و نشانههایی که در آن هستند از انواع گوناگون گیاهان و روییدنیهایی که دال بر عظمت آفریدگار آن و قدرت شگفت انگیز اوست بنگرید.
۲- دلالت حس بر وجود الله سبحانه و تعالی
انسان برای خواستههای دنیایی به درگاه خداوند دست دعا بلند میکند و او را فرا میخواند و طولی نمیکشد که دعایش مستجاب میشود و آن را به چشمان خود میبیند. آیا این نشانۀ وجود او ـ سبحانه و تعالی ـ نیست؟ این قضیهای است که همه آن را مشاهده کردهاند و حتی کافران و ملحدان به آن معترفند. چه زیباست داستانی که از یکی از دعوتگران شنیدم؛ میگفت: «در سفر به یکی از کشورها سوار هواپیما بودیم که ناگهان مشکلی برای هواپیما پیش آمد و مسافران از مرگ خود مطمئن شدند؛ اینجا بود که قرآن خودم را برداشتم و شروع به خواندن کردم. ملحدی کنار دستم نشسته بود؛ با صدای بلند به من گفت: «بیشتر بخون!» سپس کنارم ایستاد و باز گفت: «بیشتر بخون! صدایت بلند کن! شاید خدا ما را نجات دهد...» و الحمدلله از آن مخمصۀ خطرناک نجات پیدا کردیم». این رفتار آن ملحد عجیب نیست و مشرکانِ پیش از او نیز چنین بودهاند؛ کسانی که خدای متعال دربارهی آنها میفرماید:
﴿فَإِذَا رَکِبُواْ فِی ٱلۡفُلۡکِ دَعَوُاْ ٱللَّهَ مُخۡلِصِینَ لَهُ ٱلدِّینَ فَلَمَّا نَجَّىٰهُمۡ إِلَى ٱلۡبَرِّ إِذَا هُمۡ یُشۡرِکُونَ ٦٥﴾ [العنکبوت: 65].
(هنگامی که بر سوار بر کشتی شوند، خدا را با اخلاص میخوانند و غیر او را فراموش میکنند، اما هنگامی که خدا آنان را به خشکی رساند و نجات داد، باز مشرک میشوند.)
و این نشانهای است حسی بر وجود خداوند متعال.
۳- دلالت فطرت بر وجود خداوند متعال
بسیاری از مردم که فطرتشان دچار انحراف نشده به وجود خداوند اعتقاد دارند و بلکه حتی حیوانات بیزبان نیز به وجود خدا و یگانگی وی معترفند. خداوند متعال میفرماید:
﴿وَإِذۡ أَخَذَ رَبُّکَ مِنۢ بَنِیٓ ءَادَمَ مِن ظُهُورِهِمۡ ذُرِّیَّتَهُمۡ وَأَشۡهَدَهُمۡ عَلَىٰٓ أَنفُسِهِمۡ أَلَسۡتُ بِرَبِّکُمۡۖ قَالُواْ بَلَىٰ شَهِدۡنَآۚ أَن تَقُولُواْ یَوۡمَ ٱلۡقِیَٰمَةِ إِنَّا کُنَّا عَنۡ هَٰذَا غَٰفِلِینَ ١٧٢ أَوۡ تَقُولُوٓاْ إِنَّمَآ أَشۡرَکَ ءَابَآؤُنَا مِن قَبۡلُ وَکُنَّا ذُرِّیَّةٗ مِّنۢ بَعۡدِهِمۡۖ أَفَتُهۡلِکُنَا بِمَا فَعَلَ ٱلۡمُبۡطِلُونَ ١٧٣﴾ [الأعراف: 172-173].
(و هنگامی را که پروردگارت از پشت فرزندان آدم ذریۀ آنان را برگرفت و ایشان را بر خودشان گواه ساخت که آیا پروردگار شما نیستم؟ گفتند: چرا، گواهی دادیم. تا مبادا روز قیامت بگویید ما از این [امر] غافل بودیم (۱۷۲) یا بگویید پدران ما پیش از این مشرک بودهاند و ما فرزندانی پس از ایشان بودیم؛ آیا ما را به خاطر آنچه باطلگرایان انجام دادهاند هلاک میکنی؟).
این آیه نشانگر این است که انسان بر اساس فطرت خود به وجود پروردگار متعال معترف است.
۴- دلالت شرع بر وجود خداوند متعال
پیامبران شریعت خداوند ـ که هر آنچه به سود بشر است دربر دارد ـ را با خود آوردهاند، و این نشان میدهد که فرستندهی آنها پروردگار جهانیان است، به ویژه این قرآن مجید که بشر از آوردن همانند آن عاجز و ناتوانند.
از دیگر نشانههای وجود خدا، حیوانات و دشتها و کوهها و رودها و دریاها و گوناگونی زبانها و رنگ پوست مردمان و اختلاف آنان در عقل و فهم و کردار و خوشبختی و نگون بختی میباشند، و همچنین قرار گرفتن هر یک از اعضای بدن آدمیان در همان جایی که به آن نیاز دارند. به همین سبب پروردگار متعال میفرماید:
﴿وَفِیٓ أَنفُسِکُمۡۚ أَفَلَا تُبۡصِرُونَ ٢١﴾ [الذاریات: 21].
(و در وجود خودتان [نشانههایی است]؛ آیا نمیبینید؟)
|
أم کیف یجحده الجاحد |
شگفتا که خداوند نافرمانی میشود، یا اینکه منکران او را انکار میکنند در حالی که هر حرکت و سکونی گواه وجود او هستند و در هر چیزی نشانهای وجود دارد که به یکتایی او رهنمون میکند.
ابونواس راست گفت که:
تأمل فی ریاض الأرض وانظر |
|
إلى آثار ما صنع الملیک |
در بوستان زمین بیاندیش، و به آثار آفرینش خداوند مالک بنگر، [به گل هایی بنگر که] مانند چشمهایی از نقرهاند که پیرامون آن را حاشیهای از طلا پوشانده است و بر شاخه های زمردین قرار گرفتهاند، گواهی میدهند که الله هیچ شریکی ندارد.
چه زیباست پاسخ آن عرب بادیهنشین هنگامی که از وی دربارۀ وجود پروردگار پرسیدند؛ وی گفت: سبحان الله! پِشکل دلیلِ بر شتر است، و جای پا نشانۀ مسیر حرکت است؛ چه رسد به آسمانی که برجها دارد و زمینی که راهها دارد و دریایی که موجها؛ آیا این نشانۀ وجود آن لطیفِ خبیر نیست؟
مورد دوم: از جملۀ آنچه ایمان به خدا در خود دارد، ایمان به الوهیت (معبود بودن) خداوند است؛ به این معنا که با اعتقاد قلبی و اقرار زبانی او را تنها معبود حقیقی بدانند که در الوهیت خود هیچ شریکی ندارد و همۀ چیزهایی که جز او مورد عبادت قرار میگیرد همه باطل است. پروردگار متعال میفرماید:
﴿ذَٰلِکَ بِأَنَّ ٱللَّهَ هُوَ ٱلۡحَقُّ وَأَنَّ مَا یَدۡعُونَ مِن دُونِهِۦ هُوَ ٱلۡبَٰطِلُ وَأَنَّ ٱللَّهَ هُوَ ٱلۡعَلِیُّ ٱلۡکَبِیرُ ٦٢﴾ [الحج: 62].
(این بدان سبب است که الله خود حق است و آنچه به جای او میخوانند آن باطل است و و خداوند بلند مقام و بزرگ است).
و میفرماید:
﴿یَٰٓأَیُّهَا ٱلنَّاسُ ٱعۡبُدُواْ رَبَّکُمُ ٱلَّذِی خَلَقَکُمۡ وَٱلَّذِینَ مِن قَبۡلِکُمۡ لَعَلَّکُمۡ تَتَّقُونَ ٢١﴾ [البقرة: 21].
(ای مردم پروردگارتان را که شما و کسانی را که پیش از شما بودهاند آفریده است پرستش کنید، باشد که به تقوا گرایید).
﴿۞وَقَضَىٰ رَبُّکَ أَلَّا تَعۡبُدُوٓاْ إِلَّآ إِیَّاهُ﴾ [الإسراء: 23].
(و پروردگارت مقرر کرد که جز او را مپرستید).
و رسول الله ـ صلی الله علیه وسلم ـ به نقل از خدای متعال میفرماید: «من بینیازترین شرکاء از داشتن شریکم. هر که کاری را انجام دهد که در آن کسی را با من شریک گرداند او و شرکش را ترک میگویم»([1]).
بنابراین بر بنده واجب است که در هیچ یک از انواع عبادات مانند نذر و قربانی و دعا و استغاثه و یاری جستن و فروتنی و خضوع و خشیت و انابه و نماز و حج و زکات و دیگر عبادات رو به سوی هیچ کس جز خداوند متعال نیاورد چرا که انجام این عبادات برای غیر خدا شرک است.
مسالۀ سوم: از دیگر مواردی که زیر مجموعهی ایمان به خدا میباشد: ایمان به نامها و صفات خداوند متعال است.
ایمان به نامهای خدا و صفات او یعنی اثبات نامها و صفاتی که الله متعال در قرآن کریم و سنت پیامبرش ـ صلی الله علیه وسلم ـ برای خود اثبات نموده به صورتی که شایستۀ اوست، بدون هیچگونه تحریف و یا تعطیل و یا بیان چگونگی و تمثیل آن. خداوند متعال میفرماید:
﴿وَلِلَّهِ ٱلۡأَسۡمَآءُ ٱلۡحُسۡنَىٰ فَٱدۡعُوهُ بِهَا﴾ [الأعراف: 180].
(و الله دارای نامهای نیک است؛ پس او را با آن [نامها] فرا خوانید).
بنده باید عظمت این نامها و صفات را احساس کرده و با آنها بندگی خداوند ـ عزوجل ـ را به جای آورد.
ثمرات ایمان به خدا
ایمان به خدای متعال دارای ثمراتی بس بزرگ است از جمله:
1- محقق شدن توحید خداوند متعال، به طوری که بنده به غیر او وابسته نمیشود.
2- به دست آمدن کمال محبت خدای متعال و بزرگداشت وی بر اساس نامهای نیک و صفات والای او.
3- محقق شدن عبادت خدا با انجام دستورات و خودداری و دوری از منهیات وی.
4- آزادی بنده از بندگی مخلوقات و وابستگی به آنان و ترس و امید به آنها و رهایی از انجام اعمال برای آنان که این همان عزت حقیقی است.
معنای لغوی: باور داشتن، راست شمردن.
معنای شرعی: اعتقاد با قلب و نطق با زبان و عمل با اعضا و جوارح. خداوند متعال میفرماید:
﴿۞قَالَتِ ٱلۡأَعۡرَابُ ءَامَنَّاۖ قُل لَّمۡ تُؤۡمِنُواْ وَلَٰکِن قُولُوٓاْ أَسۡلَمۡنَا وَلَمَّا یَدۡخُلِ ٱلۡإِیمَٰنُ فِی قُلُوبِکُمۡ﴾ [الحجرات: 14].
([برخی از] بادیهنشینان گفتند: ایمان آوردیم؛ بگو ایمان نیاوردهاید بلکه بگویید اسلام آوردیم، و هنوز ایمان در دلهای شما داخل نشده است).
پیامبر خدا ـ صلی الله علیه وسلم ـ میفرماید: «ایمان آن است که به الله و ملائکه و کتابها و پیامبران وی و آخرت ایمان بیاوری و [همچنین] به تقدیر خیر و شر باور داشته باشی»([1])، و حسن بصری ـ رحمه الله ـ میگوید: «ایمان به آرزو و ادعا نیست بلکه چیزی است که در قلب جای گرفته و عمل آن را تأیید نماید».
اما اگر اسلام و ایمان همراه یکدیگر بیایند، اسلام به معنای اعمال ظاهری و ایمان به معنای اعمال قلبی خواهد بود، و هرگاه اسلام و ایمان جداگانه یاد شوند ـ یعنی اسلام بدون ایمان بیاید ـ منظور از اسلام همۀ دین خواهد بود. همینطور اگر از ایمان به تنهایی ـ یعنی بدون کلمهی اسلام ـ یاد شود مراد از آن همۀ دین است. بنابراین اگر با هم بیایند [از نظر معنا] جدا خواهند شد و اگر جدا ذکر شوند [در معنا] یکی خواهند شد.
اصول ایمان: اصول ایمان که باور به آنها واجب است شش مورد میباشد که الله متعال در کتاب خود آنها را یاد کرده، و نیز در سنت پیامبر ـ صلی الله علیه وسلم ـ آمده است. خداوند متعال میفرماید:
﴿۞لَّیۡسَ ٱلۡبِرَّ أَن تُوَلُّواْ وُجُوهَکُمۡ قِبَلَ ٱلۡمَشۡرِقِ وَٱلۡمَغۡرِبِ وَلَٰکِنَّ ٱلۡبِرَّ مَنۡ ءَامَنَ بِٱللَّهِ وَٱلۡیَوۡمِ ٱلۡأٓخِرِ وَٱلۡمَلَٰٓئِکَةِ وَٱلۡکِتَٰبِ وَٱلنَّبِیِّۧنَ﴾ [البقرة: 177].
(نیکوکاری آن نیست که روی خود را به سوی مشرق و مغرب بگردانید، بلکه نیکی آن است که کسی به الله و روز بازپسین و ملائکه و کتاب [آسمانی] و پیامبران ایمان آورد).
این آیه پنج اصل از اصول ایمان را فراهم آورده است:
1- ایمان به الله.
2- ایمان به آخرت.
3- ایمان به فرشتگان.
4- ایمان به کتابهای آسمانی.
5- ایمان به پیامبران الهی.
تنها ایمان به قَدَر باقی میماند که خداوند متعال در آیۀ دیگری آن را یاد کرده است:
﴿إِنَّا کُلَّ شَیۡءٍ خَلَقۡنَٰهُ بِقَدَرٖ ٤٩﴾ [القمر: 49].
(ما هر چیزی را بر اساس قدر (اندازۀ مشخص) آفریدیم).
اما نصوص سنت در این باره بسیار است که به ذکر یکی از آنها که اساس بیان اصول ایمان و اسلام و احسان است ـ یعنی حدیث جبرائیل ـ بسنده میکنیم. در این حدیث جبرائیل از رسول الله ـ صلی الله علیه وسلم ـ پرسید: برایم دربارۀ ایمان بگو؟ پیامبر خدا ـ صلی الله علیه وسلم ـ فرمود: «ایمان این است که به الله و فرشتگان او و کتابهایش و پیامبرانش و روز آخرت و قدر خیر و شرِ آن ـ ایمان بیاوری»([2]).
اینها شش رکن ایمان هستند که هماکنون با کمی توضیح به بیان آن خواهیم پرداخت.
معنای ایمان به الله: اقرار و اعترافی است که مستلزم پذیرش اخبار [وحی] و گردن نهادن در برابر احکام [شرع] است. بر این اساس که این جهان آفریدگاری دارد که وجود دارد، و پروردگاری که در ربوبیت و الوهیت و صفات خود یگانه است.
بر اساس معنایی که یاد شد، آشکار میگردد که ایمان به الله در بر گیرندۀ چند مورد است:
مورد نخست: ایمان به وجود خداوند متعال
چهار چیز انسان را به وجود پروردگار ـ سبحانه و تعالی ـ راهنمایی میکنند:
1- عقل
2- حس
3- فطرت
4- شریعت
۱- دلالت عقل بر وجود خدای متعال
این جهان با نشانههایی که در خود دارد و موجودات حسیِ آن خود دلیلی است بر وجود خدای متعال. همۀ این جهانهای بالا و پایین باید پدید آورندهای داشته باشند که آنها را به وجود آورده و به ادارهشان میپردازد. محال است که موجودی ایجاد کنندهای نداشته باشد و محال است که خودش خود را پدید آورده باشد. خداوند متعال میفرماید:
﴿أَمۡ خُلِقُواْ مِنۡ غَیۡرِ شَیۡءٍ أَمۡ هُمُ ٱلۡخَٰلِقُونَ ٣٥ أَمۡ خَلَقُواْ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضَۚ بَل لَّا یُوقِنُونَ ٣٦﴾ [الطور: 35-36].
(آیا از هیچ آفریده شدهاند یا آنکه خودشان خالق [خود] هستند؟ (۳۵) یا آسمانها و زمین را [آنها] خلق کردهاند؟ [نه] بلکه یقین ندارند).
جبیر بن مطعم ـ رضی الله عنه ـ که هنوز اسلام نیاورده بود، هنگامی که این آیات را شنید گفت: «نزدیک بود قلبم [از سینه] بیرون آید». این بدان سبب بود که ایمان در قلب او جای گرفته بود. پروردگار سبحان بسیاری از بندگانش را به استدلال بر اساس نشانههای آشکار خود از جمله مخلوقات جهان بالا و پایین راهنمایی میکند، چنانکه میفرماید:
﴿وَفِی ٱلۡأَرۡضِ ءَایَٰتٞ لِّلۡمُوقِنِینَ ٢٠﴾ [الذاریات: 20].
(و در زمین نشانههایی است برای اهل یقین).
یعنی: به این زمین و نشانههایی که در آن هستند از انواع گوناگون گیاهان و روییدنیهایی که دال بر عظمت آفریدگار آن و قدرت شگفت انگیز اوست بنگرید.
۲- دلالت حس بر وجود الله سبحانه و تعالی
انسان برای خواستههای دنیایی به درگاه خداوند دست دعا بلند میکند و او را فرا میخواند و طولی نمیکشد که دعایش مستجاب میشود و آن را به چشمان خود میبیند. آیا این نشانۀ وجود او ـ سبحانه و تعالی ـ نیست؟ این قضیهای است که همه آن را مشاهده کردهاند و حتی کافران و ملحدان به آن معترفند. چه زیباست داستانی که از یکی از دعوتگران شنیدم؛ میگفت: «در سفر به یکی از کشورها سوار هواپیما بودیم که ناگهان مشکلی برای هواپیما پیش آمد و مسافران از مرگ خود مطمئن شدند؛ اینجا بود که قرآن خودم را برداشتم و شروع به خواندن کردم. ملحدی کنار دستم نشسته بود؛ با صدای بلند به من گفت: «بیشتر بخون!» سپس کنارم ایستاد و باز گفت: «بیشتر بخون! صدایت بلند کن! شاید خدا ما را نجات دهد...» و الحمدلله از آن مخمصۀ خطرناک نجات پیدا کردیم». این رفتار آن ملحد عجیب نیست و مشرکانِ پیش از او نیز چنین بودهاند؛ کسانی که خدای متعال دربارهی آنها میفرماید:
﴿فَإِذَا رَکِبُواْ فِی ٱلۡفُلۡکِ دَعَوُاْ ٱللَّهَ مُخۡلِصِینَ لَهُ ٱلدِّینَ فَلَمَّا نَجَّىٰهُمۡ إِلَى ٱلۡبَرِّ إِذَا هُمۡ یُشۡرِکُونَ ٦٥﴾ [العنکبوت: 65].
(هنگامی که بر سوار بر کشتی شوند، خدا را با اخلاص میخوانند و غیر او را فراموش میکنند، اما هنگامی که خدا آنان را به خشکی رساند و نجات داد، باز مشرک میشوند.)
و این نشانهای است حسی بر وجود خداوند متعال.
۳- دلالت فطرت بر وجود خداوند متعال
بسیاری از مردم که فطرتشان دچار انحراف نشده به وجود خداوند اعتقاد دارند و بلکه حتی حیوانات بیزبان نیز به وجود خدا و یگانگی وی معترفند. خداوند متعال میفرماید:
﴿وَإِذۡ أَخَذَ رَبُّکَ مِنۢ بَنِیٓ ءَادَمَ مِن ظُهُورِهِمۡ ذُرِّیَّتَهُمۡ وَأَشۡهَدَهُمۡ عَلَىٰٓ أَنفُسِهِمۡ أَلَسۡتُ بِرَبِّکُمۡۖ قَالُواْ بَلَىٰ شَهِدۡنَآۚ أَن تَقُولُواْ یَوۡمَ ٱلۡقِیَٰمَةِ إِنَّا کُنَّا عَنۡ هَٰذَا غَٰفِلِینَ ١٧٢ أَوۡ تَقُولُوٓاْ إِنَّمَآ أَشۡرَکَ ءَابَآؤُنَا مِن قَبۡلُ وَکُنَّا ذُرِّیَّةٗ مِّنۢ بَعۡدِهِمۡۖ أَفَتُهۡلِکُنَا بِمَا فَعَلَ ٱلۡمُبۡطِلُونَ ١٧٣﴾ [الأعراف: 172-173].
(و هنگامی را که پروردگارت از پشت فرزندان آدم ذریۀ آنان را برگرفت و ایشان را بر خودشان گواه ساخت که آیا پروردگار شما نیستم؟ گفتند: چرا، گواهی دادیم. تا مبادا روز قیامت بگویید ما از این [امر] غافل بودیم (۱۷۲) یا بگویید پدران ما پیش از این مشرک بودهاند و ما فرزندانی پس از ایشان بودیم؛ آیا ما را به خاطر آنچه باطلگرایان انجام دادهاند هلاک میکنی؟).
این آیه نشانگر این است که انسان بر اساس فطرت خود به وجود پروردگار متعال معترف است.
۴- دلالت شرع بر وجود خداوند متعال
پیامبران شریعت خداوند ـ که هر آنچه به سود بشر است دربر دارد ـ را با خود آوردهاند، و این نشان میدهد که فرستندهی آنها پروردگار جهانیان است، به ویژه این قرآن مجید که بشر از آوردن همانند آن عاجز و ناتوانند.
از دیگر نشانههای وجود خدا، حیوانات و دشتها و کوهها و رودها و دریاها و گوناگونی زبانها و رنگ پوست مردمان و اختلاف آنان در عقل و فهم و کردار و خوشبختی و نگون بختی میباشند، و همچنین قرار گرفتن هر یک از اعضای بدن آدمیان در همان جایی که به آن نیاز دارند. به همین سبب پروردگار متعال میفرماید:
﴿وَفِیٓ أَنفُسِکُمۡۚ أَفَلَا تُبۡصِرُونَ ٢١﴾ [الذاریات: 21].
(و در وجود خودتان [نشانههایی است]؛ آیا نمیبینید؟)
|
أم کیف یجحده الجاحد |
شگفتا که خداوند نافرمانی میشود، یا اینکه منکران او را انکار میکنند در حالی که هر حرکت و سکونی گواه وجود او هستند و در هر چیزی نشانهای وجود دارد که به یکتایی او رهنمون میکند.
ابونواس راست گفت که:
تأمل فی ریاض الأرض وانظر |
|
إلى آثار ما صنع الملیک |
در بوستان زمین بیاندیش، و به آثار آفرینش خداوند مالک بنگر، [به گل هایی بنگر که] مانند چشمهایی از نقرهاند که پیرامون آن را حاشیهای از طلا پوشانده است و بر شاخه های زمردین قرار گرفتهاند، گواهی میدهند که الله هیچ شریکی ندارد.
چه زیباست پاسخ آن عرب بادیهنشین هنگامی که از وی دربارۀ وجود پروردگار پرسیدند؛ وی گفت: سبحان الله! پِشکل دلیلِ بر شتر است، و جای پا نشانۀ مسیر حرکت است؛ چه رسد به آسمانی که برجها دارد و زمینی که راهها دارد و دریایی که موجها؛ آیا این نشانۀ وجود آن لطیفِ خبیر نیست؟
مورد دوم: از جملۀ آنچه ایمان به خدا در خود دارد، ایمان به الوهیت (معبود بودن) خداوند است؛ به این معنا که با اعتقاد قلبی و اقرار زبانی او را تنها معبود حقیقی بدانند که در الوهیت خود هیچ شریکی ندارد و همۀ چیزهایی که جز او مورد عبادت قرار میگیرد همه باطل است. پروردگار متعال میفرماید:
﴿ذَٰلِکَ بِأَنَّ ٱللَّهَ هُوَ ٱلۡحَقُّ وَأَنَّ مَا یَدۡعُونَ مِن دُونِهِۦ هُوَ ٱلۡبَٰطِلُ وَأَنَّ ٱللَّهَ هُوَ ٱلۡعَلِیُّ ٱلۡکَبِیرُ ٦٢﴾ [الحج: 62].
(این بدان سبب است که الله خود حق است و آنچه به جای او میخوانند آن باطل است و و خداوند بلند مقام و بزرگ است).
و میفرماید:
﴿یَٰٓأَیُّهَا ٱلنَّاسُ ٱعۡبُدُواْ رَبَّکُمُ ٱلَّذِی خَلَقَکُمۡ وَٱلَّذِینَ مِن قَبۡلِکُمۡ لَعَلَّکُمۡ تَتَّقُونَ ٢١﴾ [البقرة: 21].
(ای مردم پروردگارتان را که شما و کسانی را که پیش از شما بودهاند آفریده است پرستش کنید، باشد که به تقوا گرایید).
﴿۞وَقَضَىٰ رَبُّکَ أَلَّا تَعۡبُدُوٓاْ إِلَّآ إِیَّاهُ﴾ [الإسراء: 23].
(و پروردگارت مقرر کرد که جز او را مپرستید).
و رسول الله ـ صلی الله علیه وسلم ـ به نقل از خدای متعال میفرماید: «من بینیازترین شرکاء از داشتن شریکم. هر که کاری را انجام دهد که در آن کسی را با من شریک گرداند او و شرکش را ترک میگویم»([3]).
بنابراین بر بنده واجب است که در هیچ یک از انواع عبادات مانند نذر و قربانی و دعا و استغاثه و یاری جستن و فروتنی و خضوع و خشیت و انابه و نماز و حج و زکات و دیگر عبادات رو به سوی هیچ کس جز خداوند متعال نیاورد چرا که انجام این عبادات برای غیر خدا شرک است.
مسالۀ سوم: از دیگر مواردی که زیر مجموعهی ایمان به خدا میباشد: ایمان به نامها و صفات خداوند متعال است.
ایمان به نامهای خدا و صفات او یعنی اثبات نامها و صفاتی که الله متعال در قرآن کریم و سنت پیامبرش ـ صلی الله علیه وسلم ـ برای خود اثبات نموده به صورتی که شایستۀ اوست، بدون هیچگونه تحریف و یا تعطیل و یا بیان چگونگی و تمثیل آن. خداوند متعال میفرماید:
﴿وَلِلَّهِ ٱلۡأَسۡمَآءُ ٱلۡحُسۡنَىٰ فَٱدۡعُوهُ بِهَا﴾ [الأعراف: 180].
(و الله دارای نامهای نیک است؛ پس او را با آن [نامها] فرا خوانید).
بنده باید عظمت این نامها و صفات را احساس کرده و با آنها بندگی خداوند ـ عزوجل ـ را به جای آورد.
ثمرات ایمان به خدا
ایمان به خدای متعال دارای ثمراتی بس بزرگ است از جمله:
1- محقق شدن توحید خداوند متعال، به طوری که بنده به غیر او وابسته نمیشود.
2- به دست آمدن کمال محبت خدای متعال و بزرگداشت وی بر اساس نامهای نیک و صفات والای او.
3- محقق شدن عبادت خدا با انجام دستورات و خودداری و دوری از منهیات وی.
4- آزادی بنده از بندگی مخلوقات و وابستگی به آنان و ترس و امید به آنها و رهایی از انجام اعمال برای آنان که این همان عزت حقیقی است.
ملائکه چه کسانی هستند؟ آفریدگانی غیبی هستند که خداوند متعال آنان را از نور آفریده و فرمانبردار و فروتن در برابر خودش قرارشان داده است. هر یک از آنان وظیفهای ویژه دارند؛ جبرئیل مأمور وحی است و اسرافیل مأمور دمیدن در شیپور و همچنین یکی از حاملان عرش الهی است. میکائیل مأمور باران و روییدنیها است و برخی دیگر مسئول گرفتن جانها هستند یعنی مَلَک الموت و یاران وی، و دیگر ملائکهای که کارها و وظایفشان را میدانیم.
1- ایمان بیاور که آنان جزو عالم غیبی هستند که دیده نمیشوند گرچه امکان این هست که دیده شوند اما اصل این است که آنان دیده نشوند. آنان از نور آفریده شدهاند و به طور کامل تسلیم و فروتن در برابر الله متعال میباشند. خداوند میفرماید:
﴿یَٰٓأَیُّهَا ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ قُوٓاْ أَنفُسَکُمۡ وَأَهۡلِیکُمۡ نَارٗا وَقُودُهَا ٱلنَّاسُ وَٱلۡحِجَارَةُ عَلَیۡهَا مَلَٰٓئِکَةٌ غِلَاظٞ شِدَادٞ لَّا یَعۡصُونَ ٱللَّهَ مَآ أَمَرَهُمۡ وَیَفۡعَلُونَ مَا یُؤۡمَرُونَ ٦﴾ [التحریم: 6].
(ای کسانی که ایمان آوردهاید خود و خانواده خویش را از آتشی که سوختِ آن مردم و سنگهاست حفظ کنید. بر آن [آتش] ملائکهای خشن [و] سختگیر [گمارده شده] اند [که] از آنچه الله به آنان دستور داده سرپیچی نمیکنند و آنچه را که مامورند انجام میدهند).
2- به نامهای آن عده از ملائکه که [توسط قرآن و سنت] به آن پی بردهایم، و همچنین به وظایف آنان ایمان بیاوریم.
ثمرات ایمان به ملائکه:
۱- علم به عظمت خداوند وقدرت و چیرگی او
۲- سپاسگزاری از الله به خاطر توجهاش به بنی آدم؛ زیرا از میان همین ملائکه برخی را مأمور حفاظت از آنها قرار داده است.
3- ملائکه را به سبب آنکه عبادت پروردگار را به جای میآورند دوست بداریم([4]).
معنای ایمان به کتابها این است که به طور حتم معتقد باشیم این کتابها با حق مبین و هدایت آشکار از سوی خدای متعال نازل شده و قطعاً کلام پروردگار است نه هیچکس دیگر.
ایمان به کتابهای الهی این موارد را در خود دارد:
1- ایمان به اینکه این کتابها حقیقتاً از سوی خدا نازل شده است.
2- ایمان به نامهای آن دسته از کتابها که نامها آن را [بر اساس قرآن و سنت] میدانیم، مانند قرآن که بر محمد ـ صلی الله علیه وسلم ـ نازل شد و تورات که بر موسی ـ علیه السلام ـ فرو فرستاده شده و انجیل که بر عیسی ـ علیه السلام ـ نازل گردید و زبور که بر داوود ـ علیه السلام ـ نازل شده است. اما آن دسته از کتابها که نامهایشان را [بر اساس قرآن و سنت] نمیدانیم به طور کلی به آن ایمان میآوریم.
3- راست شمردن اخباری که در این کتابها آمده، مانند اخبار قرآن و اخبار کتابهای پیشین که دچار تحریف نشده است.
4- عمل به احکام این کتابها که منسوخ نشده و خشنودی و تسلیم در برابر آن. همۀ کتابهای پیشین توسط قرآن عظیم منسوخ شدهاند. خداوند متعال میفرماید:
﴿وَأَنزَلۡنَآ إِلَیۡکَ ٱلۡکِتَٰبَ بِٱلۡحَقِّ مُصَدِّقٗا لِّمَا بَیۡنَ یَدَیۡهِ مِنَ ٱلۡکِتَٰبِ وَمُهَیۡمِنًا عَلَیۡهِ﴾ [المائدة:48].
(و ما این کتاب را به حق به سوی تو فرو فرستادیم در حالی که تصدیق کنندۀ کتابهای پیشین و حافظ ونگاهبان آنهاست).
یعنی: حاکمِ بر آن. بر این اساس عمل کردن به هیچ یک از احکام کتابهای پیشین جایز نیست مگر آنکه به صحت رسیده و قرآن آن را تایید کرده باشد.
1- پی بردن به توجه و عنایت خدای متعال نسبت به بندگانش، به طوری که برای هر قومی کتابی جهت هدایتشان نازل کرده است.
2- پی بردن به حکمت الله متعال، چرا که برای هر قومی دستورات و احکامی قرار داده که مناسب حالشان است. پروردگار بزرگ میفرماید:
﴿لِکُلّٖ جَعَلۡنَا مِنکُمۡ شِرۡعَةٗ وَمِنۡهَاجٗا﴾ [المائدة: 48].
(برای هر یک از شما شریعت و راه و روشی قرار دادهایم).
3- شکر نعمت الله برای فرو فرستادن این کتابها.([5])
پیامبران چه کسانی هستند؟ پیامبران گروهی هستند که توسط الله متعال برگزیده شدهاند تا واسطهای باشند بین او و بندگان برای ابلاغ شریعت او و آنچه در مورد خداوند بر بندگان لازم است، و همچنین چیزهای دیگری که برایشان وحی نموده است. اولینِ پیامبران، نوح ـ علیه السلام ـ است و آخرینشان محمد صلی الله علیه وسلم. خداوند متعال میفرماید:
﴿مَّا کَانَ مُحَمَّدٌ أَبَآ أَحَدٖ مِّن رِّجَالِکُمۡ وَلَٰکِن رَّسُولَ ٱللَّهِ وَخَاتَمَ ٱلنَّبِیِّۧنَ﴾ [الأحزاب: 40].
(محمد پدر هیچ یک از مردان شما نیست، ولی فرستادۀ خدا و ختم کننده پیامبران است).
پیامبران انسانهایی هستند که توسط خداوند آفریده شدهاند و از هیچ ویژگی خدایی برخوردار نیستند، بنابراین استغاثه و دعای آنان و نذر و قربانی و دیگر انواع عبادت برای آنان جایز نیست. خداوند متعال به پیامبرش ـ صلی الله علیه وسلم ـ میفرماید:
﴿قُل لَّآ أَمۡلِکُ لِنَفۡسِی نَفۡعٗا وَلَا ضَرًّا إِلَّا مَا شَآءَ ٱللَّهُۚ وَلَوۡ کُنتُ أَعۡلَمُ ٱلۡغَیۡبَ لَٱسۡتَکۡثَرۡتُ مِنَ ٱلۡخَیۡرِ وَمَا مَسَّنِیَ ٱلسُّوٓءُۚ إِنۡ أَنَا۠ إِلَّا نَذِیرٞ وَبَشِیرٞ لِّقَوۡمٖ یُؤۡمِنُونَ ١٨٨﴾ [الأعراف: 188].
(بگو جز آنچه الله بخواهد برای خودم اختیار سود و زیانی ندارم و اگر غیب میدانستم قطعا خیر بسیاری میاندوختم و هرگز به من آسیبی نمیرسید؛ من جز بیم دهنده و بشارتگری برای گروهی که ایمان میآورند، نیستم).
ایمان به پیامبران چه معنایی دارد؟
ایمان به پیامبران دربرگیرندهی چهار مسأله است:
1- اینکه رسالت آنان حق و از سوی خدای متعال است؛ یعنی هر کس به رسالت یکی از آنان کفر ورزید، به همۀ آنان کفر ورزیده است، مثلا نصرانیانی که رسالت محمد ـ صلی الله علیه وسلم ـ را تکذیب کردهاند و از پیروی او سر باز زدهاند در واقع مسیح بن مریم را تکذیب کردهاند و او را پیروی نکردهاند، زیرا مسیح آنان را به آمدن محمد ـ صلی الله علیه وسلم ـ بشارت داده است.
2- ایمان به آن دسته از پیامبران که نامشان را میدانیم مانند محمد و ابراهیم و عیسی و موسی و نوح و دیگران که در قرآن از آنها نام برده شده است و همچنین ایمان به پیامبرانی که نامشان را نمیدانیم به طور کلی ایمان داشته باشیم.
3- راست شمردن اخبارِ پیامبران که از طریق صحیح به ما رسیده است.
4- عمل به شریعت پیامبری که به سوی ما فرستاده شده یعنی محمد ـ صلی الله علیه وسلم ـ که خاتم پیامبران است.
1- پی بردن به رحمت خداوند و عنایتش نسبت به بندگان، به طوری که پیامبران را برای راهنمایی مردم به راه راست به سوی آنان فرستاده تا چگونگی بندگی الله را برایشان تبیین نمایند.
2- شکر پروردگار برای این نعمت.
3- محبت پیامبران ـ صلی الله علیهم وسلم ـ و بزرگداشت و ستایش آنان.
منظور از روز آخرت همان روز قیامت است. روزی که خداوند مردم را برای حسابرسی و پاداش برانگیخته خواهد کرد. این روز را روز آخرت نامیدهاند چرا که روز دیگری پس از آن نیست و اهل بهشت در جایگاههای خود مستقر میشوند و اهل آتش نیز در جایگاه خود. خداوند متعال میفرماید:
﴿وَلَٰکِنَّ ٱلۡبِرَّ مَنۡ ءَامَنَ بِٱللَّهِ وَٱلۡیَوۡمِ ٱلۡأٓخِرِ﴾ [البقرة: 177].
(اما نیکی آن است که کسی به الله و روز بازپسین ایمان بیاورد).
و میفرماید:
﴿وَٱلَّذِینَ یُؤۡمِنُونَ بِمَآ أُنزِلَ إِلَیۡکَ وَمَآ أُنزِلَ مِن قَبۡلِکَ وَبِٱلۡأٓخِرَةِ هُمۡ یُوقِنُونَ ٤﴾ [البقرة: 4].
(و آنان که به آنچه بر تو نازل شده و آنچه پیش از تو نازل شده ایمان میآورند و آنند که به آخرت یقین دارند).
این پنجمین رکن از ارکان ایمان است و هر که آن را انکار نماید کفر ورزیده است. خداوند متعال میفرماید:
﴿زَعَمَ ٱلَّذِینَ کَفَرُوٓاْ أَن لَّن یُبۡعَثُواْۚ قُلۡ بَلَىٰ وَرَبِّی لَتُبۡعَثُنَّ ثُمَّ لَتُنَبَّؤُنَّ بِمَا عَمِلۡتُمۡۚ وَذَٰلِکَ عَلَى ٱللَّهِ یَسِیرٞ ٧﴾ [التغابن: 7].
(کسانی که کفر ورزیدند، پنداشتند که هرگز برانگیخته نخواهند شد؛ بگو آری سوگند به پروردگارم حتما برانگیخته خواهید شد سپس شما را به آنچه کردهاید واقف خواهند ساخت و این برای خدا آسان است).
ایمان به آخرت در بر گیرندۀ مسائلی است از جمله:
1- ایمان به حسابرسی و پاداش، چرا که خداوند متعال بندگان را بر اساس اعمالش مورد محاسبه قرار میدهد و هر یک را بر اساس کارهایی که کردهاند پاداش میدهد. الله متعال میفرماید:
﴿إِنَّ إِلَیۡنَآ إِیَابَهُمۡ ٢٥ ثُمَّ إِنَّ عَلَیۡنَا حِسَابَهُم ٢٦﴾ [الغاشیة: 25-26].
(در حقیقت بازگشت آنان به سوی ماست (۲۵) آنگاه حساب آنان به عهدۀ ماست).
2- ایمان به بهشت و جهنم و اینکه این دو، زندگیِ ابدی مخلوقات هستند. خداوند بهشت را برای اهل طاعت خود آماده کرده است: مومنان راستین و مخلص، و آتش را برای اهل معصیت، یعنی کافران و منافقان.
خداوند در بیان سرزمین مومنان میگوید:
﴿إِنَّ ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ وَعَمِلُواْ ٱلصَّٰلِحَٰتِ أُوْلَٰٓئِکَ هُمۡ خَیۡرُ ٱلۡبَرِیَّةِ ٧ جَزَآؤُهُمۡ عِندَ رَبِّهِمۡ جَنَّٰتُ عَدۡنٖ تَجۡرِی مِن تَحۡتِهَا ٱلۡأَنۡهَٰرُ خَٰلِدِینَ فِیهَآ أَبَدٗا﴾ [البینة: 7-8].
(در حقیقت کسانی که ایمان آورده و اعمال شایسته انجام دادهاند آنانند که بهترین آفریدگانند (۷) پاداش آنان نزد پروردگارشان باغهای همیشگی است که از زیر [درختان] آن نهرها روان است؛ جاودانه تا ابد در آن خواهند ماند).
و در بیان حال کافران و منافقان میفرماید:
﴿وَٱتَّقُواْ ٱلنَّارَ ٱلَّتِیٓ أُعِدَّتۡ لِلۡکَٰفِرِینَ ١٣١﴾ [آل عمران: 131].
(و از آتشی بترسید که برای کافران آماده شده است).
و میفرماید:
﴿إِنَّ ٱللَّهَ لَعَنَ ٱلۡکَٰفِرِینَ وَأَعَدَّ لَهُمۡ سَعِیرًا ٦٤ خَٰلِدِینَ فِیهَآ أَبَدٗاۖ لَّا یَجِدُونَ وَلِیّٗا وَلَا نَصِیرٗا ٦٥﴾ [الأحزاب: 64-65].
(همانا الله کافران را نفرین کرده و برای آنها آتشی فروزان آماده کرده است (۶۴) جاودانه در آن میمانند، نه یاری مییابند و نه یاوری).
از جمله مواردی که به ایمان به آخرت مربوط است، باور داشتن هر چیزی است که پس از مرگ رخ خواهد داد، مانند:
1- فتنۀ قبر. منظور از فتنۀ قبر، سوالاتی است که پس از دفن میت از وی خواهد شد، به طوری که دربارۀ پروردگارش و دینش و پیامبرش از وی پرسیده میشود. مومن در پاسخ این سوال میگوید: پروردگارِ من الله است، دینم اسلام است و پیامبرم محمد ـ صلی الله علیه وسلم ـ است. اما کافر میگوید: ها... ها... نمیدانم!
2- عذاب و نعیم قبر: اهل ایمان در قبرهای خود خوش میگذرانند و لذت میبرند، و قبرشان تا اندازهای که چشم کار میکند گسترده میشود و هر یک از آنها جایگاه خود را در بهشت خواهد دید.
اما کافران و منافقان و ستمگران در قبرهای خود معذب هستند و قبر بر آنان تنگ شده آکنده از آتش خواهد شد و جایگاه خود را در جهنم خواهند دید. از عذاب قبر به خداوند متعال پناه میبریم.
1- رغبت به انجام طاعات و حرص بر آن و پشیمانی به خاطر از دست دادن آن.
2- ترس و هراس از انجام گناه.
3- آرامش و عدم بیتابی برای از دست رفتن دنیا به امید نعیم و خوشیِ آخرت.
این ششمین رکن از ارکان ایمان است. معنای ایمان به تقدیر این است که خدای متعال آنچه را که شده و میشود میداند، و به احوال بندگان خود آگاه است و روزی و اجل و کارها و دیگر مسائل مربوط به آنان را میداند و هیچ چیز بر او پنهان نیست، و اینکه الله متعال تقدیر (اندازههای) بندگان را نوشته و هیچ چیز رخ نمیدهد مگر با علم و نوشته و خواسته و خلقت وی.
ایمان به تقدیر چند مساله را در بر میگیرد([6])
نخست: باور به اینکه خداوند متعال به طور کلی و تفصیلی به همه چیز آگاه است. آنچه را شده و آنچه را خواهد شد و آنچه را که اگر بشود چگونه خواهد شد میداند.
دوم: ایمان به اینکه خداوند این را در لوح محفوظ نگاشته است.
خداوند متعال میفرماید:
﴿أَلَمۡ تَعۡلَمۡ أَنَّ ٱللَّهَ یَعۡلَمُ مَا فِی ٱلسَّمَآءِ وَٱلۡأَرۡضِۚ إِنَّ ذَٰلِکَ فِی کِتَٰبٍۚ إِنَّ ذَٰلِکَ عَلَى ٱللَّهِ یَسِیرٞ ٧٠﴾ [الحج: 70].
(آیا ندانستهای که الله آنچه را در آسمان و زمین است میداند؟ اینها [همه] در کتابی [مندرج] است؛ قطعا این بر الله آسان است).
در صحیح مسلم آمده است که: «الله مقادیر آفریدگان را پنجاه هزار سال پیش از آفرینش آسمانها و زمین نوشت».([7])
سوم: ایمان به اینکه هیچ یک از کائنات به وجود نمیآیند مگر به خواست خدا، فرقی نمیکند که آن چیز در نتیجۀ فعل خداوند باشد یا فعل بندگان. خداوند متعال میفرماید:
﴿وَرَبُّکَ یَخۡلُقُ مَا یَشَآءُ وَیَخۡتَارُ﴾ [القصص: 68].
(و پروردگارت هرچه را بخواهد میآفریند و برمیگزیند).
چهارم: ایمان به اینکه همۀ موجودات آفریدۀ خداوند سبحانه و تعالی میباشند، و ذرهای در آسمان و زمین نیست مگر آنکه خداوند خالق آن و خالق حرکات و سکناتش است و آفریدگار و پروردگاری جز وی ندارد. خدای متعال میفرماید:
﴿هُوَ ٱلَّذِی یُصَوِّرُکُمۡ فِی ٱلۡأَرۡحَامِ کَیۡفَ یَشَآءُ﴾ [آل عمران: 6].
(اوست که شما را هر طور که بخواهد در رحمها صورتگری میکند).
و میفرماید:
﴿ٱللَّهُ خَٰلِقُ کُلِّ شَیۡءٖۖ وَهُوَ عَلَىٰ کُلِّ شَیۡءٖ وَکِیلٞ ٦٢﴾ [الزمر: 62].
(الله آفریدگار هر چیزی است و اوست که بر هر چیزی نگهبان است).
و میفرماید:
﴿وَٱللَّهُ خَلَقَکُمۡ وَمَا تَعۡمَلُونَ ٩٦﴾ [الصافات: 96].
(و الله شما را و آنچه انجام میدهید آفریده است).
1- اعتماد به الله در هنگام انجام اسباب، یعنی اینکه همۀ توجه بنده به خود سبب نباشد بلکه بر الله توکل نماید زیرا همه چیز به تقدیر وی بستگی دارد.
2- بنده در صورت به دست آوردن آنچه آرزوی آن را داشته مغرور نمیشود بلکه میداند آن دستاورد در واقع نعمتی است از سوی الله که اسباب خیر و موفقیت را برای وی مقدر ساخته است.
3- آرامش و آسایش درونی در برابر آنچه از سوی خداوند مقدر شده است، در نتیجه بنده برای از دست دادن آنچه دلخواهش بوده یا رخ دادن آنچه نمیپسندد آشفته و نگران نمیشود، زیرا همه چیز بر اساس تقدیر خداوند رخ داده است.
[1]- به روایت مسلم در کتاب الإیمان باب «معرفة الإیمان والإسلام والقدر وعلامة الساعة» شمارۀ ۸.
[2]- پیشین.
[3]- به روایت مسلم در کتاب «الزهد» باب «من أشرک فی عمله غیر الله» (۲۲۹۸).
[4]- محاضرات فیالعقیدة والدعوة، شیخ صالح الفوزان (۱/ ۲۸۱).
[5]- شیخ محمد بن صالح العثیمین، شرح أصول الإیمان.
[6]- شیخ محمد بن صالح العثیمین، شرح أصول الإیمان.
[7]- به روایت مسلم در کتاب «القدر» باب «حجاج آدم وموسی علیهما السلام» (۲۶۵۳).
ستایش از آن الله است؛ او را حمد گفته و از او یاری میجوییم و به سوی وی باز میگردیم و از بدیهای درون و کردار ناشایستمان به او پناه میبریم. الله هر که را هدایت کند او گمراهگری نخواهد داشت و هرکه را گمراه سازد وی هدایتگری نخواهد یافت، و گواهی میدهم که معبود حقی نیست جز الله که یگانه است و بیشریک، و گواهی میدهم که محمد بنده و فرستادۀ اوست:
﴿یَٰٓأَیُّهَا ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ ٱتَّقُواْ ٱللَّهَ حَقَّ تُقَاتِهِۦ وَلَا تَمُوتُنَّ إِلَّا وَأَنتُم مُّسۡلِمُونَ ١٠٢﴾ [آل عمران: 102].
(ای کسانی که ایمان آوردهاید آنگونه که حق تقوا و پرهیزکارى است ، از خدا بپرهیزید واز دنیا نروید، مگر اینکه مسلمان باشید)
﴿یَٰٓأَیُّهَا ٱلنَّاسُ ٱتَّقُواْ رَبَّکُمُ ٱلَّذِی خَلَقَکُم مِّن نَّفۡسٖ وَٰحِدَةٖ وَخَلَقَ مِنۡهَا زَوۡجَهَا وَبَثَّ مِنۡهُمَا رِجَالٗا کَثِیرٗا وَنِسَآءٗۚ وَٱتَّقُواْ ٱللَّهَ ٱلَّذِی تَسَآءَلُونَ بِهِۦ وَٱلۡأَرۡحَامَۚ إِنَّ ٱللَّهَ کَانَ عَلَیۡکُمۡ رَقِیبٗا ١﴾ [النساء: 1].
(اى مردم، از مخالفت پروردگارتان بپرهیزید، همان کسى که همهى شما را از یک انسان (آدم) آفرید، وهمسر (حوا) اورا نیز از جنس او خلق کرد، واز آن دو، مردان وزنان فراوانى منتشر ساخت و از آن الله که به [نام] او از همدیگر درخواست میکنید پروا نمایید؛ و نیز از قطع رابطه با خویشاوندان خود پرهیز کنید، زیرا خداوند مراقب شما است.)
﴿یَٰٓأَیُّهَا ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ ٱتَّقُواْ ٱللَّهَ وَقُولُواْ قَوۡلٗا سَدِیدٗا ٧٠ یُصۡلِحۡ لَکُمۡ أَعۡمَٰلَکُمۡ وَیَغۡفِرۡ لَکُمۡ ذُنُوبَکُمۡۗ وَمَن یُطِعِ ٱللَّهَ وَرَسُولَهُۥ فَقَدۡ فَازَ فَوۡزًا عَظِیمًا ٧١﴾ [الأحزاب: 70-71].
(ای کسانی که ایمان آوردهاید تقوای الهی را پیشه کنید و سخنی استوار گویید (۷۰) تا کارهایتان را برای شما به صلاح آورد و گناهانتان را برایتان بیامرزد و هر که خدا و پیامبرش را اطاعت کند بیشک به رستگارى عظیمى دست یافته است).
خداوند متعال عبادت خود را برای بندگان مشروع گردانده و آن را هدف آفرینش قرار داده است و میفرماید:
﴿وَمَا خَلَقۡتُ ٱلۡجِنَّ وَٱلۡإِنسَ إِلَّا لِیَعۡبُدُونِ ٥٦﴾ [الذاریات: 56].
(و جنیان و انسانها را نیافریدم جز آنکه مرا عبادت کنند).
همینطور پیام همۀ پیامبران به قوم خویش چنین بود که:
﴿وَلَقَدۡ بَعَثۡنَا فِی کُلِّ أُمَّةٖ رَّسُولًا أَنِ ٱعۡبُدُواْ ٱللَّهَ وَٱجۡتَنِبُواْ ٱلطَّٰغُوتَ﴾ [النحل: 36].
(و بیشک در هر امتی پیامبری برانگیخته ساختیم [تا به آنان بگوید] الله را عبادت کنید و از طاغوت دوری گزینید).
﴿ٱعۡبُدُواْ ٱللَّهَ مَا لَکُم مِّنۡ إِلَٰهٍ غَیۡرُهُۥٓۚ أَفَلَا تَتَّقُونَ ٦٥﴾ [الأعراف: 65].
(خدا را عبادت کنید که شما معبودی جز او ندارید. آیا پرهیزگاری پیشه نمیکنید؟).
شیخ الاسلام ابن تیمیه -رحمه الله- در این باره میگوید: «دین حق همان محقق ساختن عبودیت همه جانبه برای خدا است؛ یعنی محقق گرداندن محبت خدا در همه سطوح، و هرچه عبودیت بنده کاملتر باشد محبت او نسبت به پروردگارش کاملتر خواهد بود و [در نتیجه] محبت پروردگار برای بندهاش نیز کاملتر میشود... و هر محبتی که برای الله نباشد باطل است و هر کاری که هدفِ آن [خشنودی] الله نباشد نیز باطل است»([1]).
چه بسیارند کسانی که در فهم ارکان اسلام کوتاهی میورزند و به همین سبب شاهد اشتباهات بسیاری در مهمترین عبادات مانند نماز و زکات و روزه و حج هستیم. آنچه از امت اسلام انتظار میرود این است که به سرچشمۀ زلال [این دین] باز گردند و از سیرت سلف امت آگاهی یابند تا بتوانند الگویی نیک را برای جامعه پدید آورند، زیرا هیچ راه نجات و عزت و رستگاری برای امت قابل تصور نیست مگر با عبادت حقیقی خدا بر اساس آنچه خودش ـ سبحانه و تعالی ـ برای بندگانش مشروع ساخته است؛ و هر عبادتی که مخالف راه و روش رسول الله ـ صلی الله علیه وسلم ـ باشد باطل و مردود است. پیامبر خدا ـ صلی الله علیه وسلم ـ میفرماید: «هرکس کاری انجام دهد که مطابق دین وسنت ما نباشد، [کار] مردود است»([2]).
اما بسیاری از مردم این ندا را اجابت نکرده و مفهوم آن را منحرف ساختند؛ بر این اساس لازم است این مفهوم دوباره اصلاح گردیده و ارکان اسلام ـ به ویژه برای عامۀ مردم ـ به روشی آسان و بر اساس دلیل، توضیح داده شود.
به همین سبب، دانشگاه اسلامی امام محمد بن سعود ـ که همیشه در اینگونه موارد پیش قدم است ـ اقدام به انتشار سلسله رسائلی برای آشنایی با اسلام کرده است.
مرکز پژوهشهای علمی این دانشگاه مسئولیت تألیف کتابی دربارۀ ارکان اسلام را بر عهدۀ اینجانب گذاشت تا به کسانی که خواهان شناخت احکام متعلق به این ارکان هستند، کمک کند و ضمن پذیرش این درخواست، تألیف کتاب را با عنوان خلاصة الکلام فی أرکان الإیمان والاسلام پذیرفته ام. امیدوارم آنچه نوشتهام برای بسیاری از مردم سودمند افتد و از خداوند عزوجل خواهانم مرا با آنچه آموختهام سود رساند و آنچه را نمیدانم به من بیاموزد و اجر و پاداش را برای همۀ کسانی که به من پیشنهاد کرده، و مرا یاری و تشویق نمودند بنویسد.
وصلی الله وسلم علی نبینا محمد
ابومحمد، عبدالله بن محمد بن احمد الطیار
پس از آن که حکمت تعدد زوجات رسول خدا را بیان کردیم، حال سخن خواهیم گفت از أمهات المؤمنین، و این زوجات طاهرات که خدا ایشان را گرامی داشت به شرافت انتساب با سید المرسلین و آنان را برگزید از میان زنان عالم در وجوب احترام و تعظیم که مادر مؤمنین شدند و ازدواج با ایشان حرام گردید، حتی پس از وفات خاتم النبیین برای گرامیداشت رسول خود، و او صدق الله العظیم فرمود: ﴿ٱلنَّبِیُّ أَوۡلَىٰ بِٱلۡمُؤۡمِنِینَ مِنۡ أَنفُسِهِمۡۖ وَأَزۡوَٰجُهُۥٓ أُمَّهَٰتُهُمۡۗ﴾ [الأحزاب: 6] و نیز فرمود: ﴿وَمَا کَانَ لَکُمۡ أَن تُؤۡذُواْ رَسُولَ ٱللَّهِ وَلَآ أَن تَنکِحُوٓاْ أَزۡوَٰجَهُۥ مِنۢ بَعۡدِهِۦٓ أَبَدًاۚ إِنَّ ذَٰلِکُمۡ کَانَ عِندَ ٱللَّهِ عَظِیمًا ٥٣﴾ [الأحزاب: 53].
علامۀ قرطبی در تفسیر خود به نام «الجامع الأحکام القرآن» چنین میگوید:
«خدایتعالی شرافت زوجات پیغمبر خود را به این که ایشان را مادران مؤمنین قرار داد، در وجوب تعظیم و نیکوئی و احترام و حرمت نکاح ایشان بر رجال، و این اکرام رسول و هم تشریف ایشان بود...»
و مادران مؤمنین که رسول گرامی ایشان را همسر خود نمود برده عدد زیادند مانند مخدرات ذیل:
اولاً: السیدة خدیجهل.
ثانیاً: السیدة سوده بنت زمعهل.
ثالثاً: السیدة عایشه بنت ابی بکر الصدیقب.
رابعاً: السیدة حفصه بنت عمرب.
خامساً: السیدة زینب بنت جحس الأسدیهل.
سابعاً: السیدة ام سلمه (هند بنت ابی امیه المخزومیه)ل.
ثامناً: السیدة أم حبیبه (رمله بنت أبی سفیان)ب.
تاسعاً: السیدة میمونه بنت الحارث الهلالیهل.
عاشراً: السیدة جویریه بنت الحارثل.
واخیراً: السیدة صفیه بنت حیی بن أخطبل.
او اول زوجۀ رسول گرامی است و او را قبل از بعثت تزویج کرد، در حالی که او 25 ساله و خدیجه بیوه و چهل ساله بود، و او در اول زوجۀ ابی هالة بن زراره بود، پس از ابی هاله، عتیق بن عائذ او را تزویج کرد، و پس از او رسول خدا ج او را تزویج کرد، برای عقل و محکمی رأی و وفور زکاوت او و در حقیقت همسری او همسری عقل با عقل و موافق حکومت و مصلحت بود. و تفاوت سن و کثرت سن خدیجه مانعی از ازدواج با رسول خدا نبود، زیرا هدف شهوترانی و لذات نفسی صرفا نبود، بلکه هدف انسانی اعلائی درکار بود که خدا محمد را تربیت داد، برای حمل رسالت و تحمل شدائد دعوت و خدا این زن پرهیزکار پاک عاقلۀ کامله را برای او فراهم نمود که او را در تبلیغ دعوت و نشر رسالت یار باشد و او را یاری دهد و او اول زنی است که ایمان به او آورد.
و از جمله چیزهایی که نشانۀ قوۀ عاقله و استحکام رأی این زن است، این که چون جبرئیل در غار حرا نزد رسول خدا ج آمد او برگشت نزد همسرش در حالی که دل او لرزان بود و داخل شد و گفت: مرا به گلیم بپیچانید تا این که دلهرۀ او برطرف شد و این خبر را با خدیجه درمیان گذاشت و گفت من بر خود ترسیدم، خدیجه به او دلداری داد و گفت تو را بشارت باد حقّا به خدا قسم که خدا تو را خوار نکند هرگز، زیرا تو صلۀ رحم میکنی و راستگویی و بردبار و خیرخواهی و مهماننواز و مردم را در حوادث و مصائب یاوری. و این حدیث در صحیحین آمده مراجعه شود.
رسول گرامی بهار جوانی را با خدیجه گذرانید و زنی را بر او تزویج نکرد، و زنی را مانند او دوست نمیداشت و سیده عائشه نسبت به او غیرت میورزید با این که او را ندیده و با او جمع نشده بود، تا آن که یک مرتبه جرئت کرد چون رسول خدا ج خدیجه ره به یاد آورد، عایشه گفت: آیا او جز پیرهزنی در گذشتۀ زمان بود، خدا او را برای تو تبدیل به بهتر از او کرد. مقصود خودش بود. رسول خدا ج از این کلام غضب کرد و فرمود: نه والله خدا بهتر از او نصیب من نکرد، همانا خدیجه به من ایمان آورد، هنگامی که مردم کافر بودند و او مرا تصدیق کرد وقتی که مردم مرا تکذیب کردند و با مال خود با من مواسات کرد وقتی که مردم مرا محروم میداشتند، و خدا از او برایم فرزند آورد نه زنان دیگر. عایشه گفت: دیگر هرگز خدیجه را به بدی یاد نکردم.
شیخیان از عایشه روایت کردهاند که گفت: غیرت نورزیدم بر یکی از زنان آن طوری که بر خدیجه غیرت ورزیدم، در حالی که هرگز او را ندیده بودم و لیکن پیغمبر زیاد او را ذکر میکرد و بسا بود گوسفندی ذبح میکرد و برای دوستان خدیجه میفرستاد و بسا به او گفتم گویا در دنیا زنی نبوده جز خدیجه؟ فرمود: او چنین و چنان بود و برایم فرزند آورد. با رسول خدا 25 سال معاشرت کرد پانزده سال قبل از بعثت و ده سال پساز بعثت و تمام اولاد رسول از او روزی رسول گرامی شد جز ابراهیم، و چون آن مخدره به رحمت خدا واصل شد از یکدیگر راضی و خوشنود بودند، در حالی که رسول خدا به پنجاه رسیده بود، و زنی غیر او نداشت و تعدد زوجات او نبود مگر پس از وفات او، برای بعضی از حکمتها که ما ذکر کردیم. رضی الله عنها وجعل الجنة مسکنها ومأواها.
رسول گرامی او را پس از وفات خدیجه تزویج کرد، در حالی که او بیوۀ شوهرمرده بود، و شوهر او سکران عمرو الأنصاری بود و حکمت در تزویج او با این که سن او زیادتر از رسول خدا و 55 سال داشت، همانا این بود که از زنان مهاجرات بود. شوهر او پس از رجوع حبشه در هجرت ثانیه وفات کرد و او تک و تنها بدون سرپرست و معین گردید و اگر به خانوادۀ خود برمیگشت او را مجبور به شرک میکردند و یا عذاب مینمودند، تا از اسلام بازگردد. پس رسول خدا ج او را کفالت کرد و تزویج نمود و این منتهی احسان و تکریمی از رسول خدا برای او برای صدق ایمان و اخلاص او بود، و اگر غرض رسول شهوت بود چنانکه مستشرقین گفتهاند: هرآئینه عوض از آن پیرهزن زن تازۀ جوان میگرفت و لیکن رسول گرامی نمونهای بود در شهامت و آقایی و مروت و غرضی نداشت جز حمایت و رعایت او و آوردن تحت کفالت خود. علیه أفضل الصلاة والسلام.
3- السیدة عایشة بنت أبی بکر الصدیق
رسول خدا او را تزویج کرد، در حالی که باکره و در میان زنان طاهرات یکتا و بیمانند بود و بکری را غیر از او تزویج نکرد، و عایشه با هوشترین و حافظهدارترین أمهات المؤمنین بود. بلکه از اکثر مردان داناتر بود. به تحقیق بسیاری بسیار از بزرگان صحابه در احکام دینی که بر آنها مشکل بود به او رجوع کرده و از او سؤال میکردند. از ابی موسی اشعری س روایت شده که گفت: حدیثی برای ما اصحاب رسول مشکل نمیشد، مگر آن که مییافتیم نزد عایشه علم آن را و از او سؤال میکردیم.
و ابوالضحی از مسروق روایت کرده که دیدم بزرگان اصحاب رسول از عایشه سؤال میکردند از فرائض و مسائل ارث.
و عروة بن زبیر گفته: زنی أعلم به طب و فقه و شعر از عایشه ندیدم، و عجیب نیست زیرا این کتب شهادت میدهد به علم بسیار و عقل بزرگ او و در کتب احادیث آن قدر حدیث صحیحی که از عایشه روایت شده از احدی از مردان به آن کثرت روایت نشده، مگر دو نفر ابوهریره و عبدالله ابن عمر.
و رسول خدا ج عایشه را از تمام زنان خود بیشتردوست میداشت، و لیکن در قسمت بین ایشان عدالت مینمود و میگفت: «اللهم هذا قسمی فیما أملک فلا تؤاخذنی فیما لا أملک» و چون آیۀ تخییر نازل (چنانکه در سورۀ أحزاب آیۀ 28 آمده: ﴿یَٰٓأَیُّهَا ٱلنَّبِیُّ قُل لِّأَزۡوَٰجِکَ إِن کُنتُنَّ تُرِدۡنَ ٱلۡحَیَوٰةَ ٱلدُّنۡیَا وَزِینَتَهَا فَتَعَالَیۡنَ﴾ الخ) رسول خدا ابتدا کرد به عایشه و به او فرمود: من برای تو امری را ذکر میکنم و عجلهای در جواب مکن تا با والدین خود مشروت کنی.
عایشه گوید: او میدانست که والدین من مرا امر به فراق او نمیکنند. پس حضرت آیه را تا آخر برای او قرائت کرد. عایشه گفت: آیا در این امر با والدینم مشورت کنم، خیر من خدا و رسول و دار آخرت را میخواهم و به تحقیق دامادی رسول گرامی برای صدیق بزرگترین منت و منزلتی است برای او در این حیات دنیا، چنانچه بهترین وسیلهای برای نشر سنت پاک او بود و فضائل زوجیت و احکام شریعت او خصوصاً آنچه مربوط به زنان است به واسطۀ همین وصلت منتشر شد، چنانکه در حکمت تعلیمی ذکر نمودیم.
رسول خدا او را تزویج کرد، در حالی که او بیوه و شوهرمرده بود، و شوهر او قبلا خنیس بن حذافة انصاری بود که در جنگ بدر شهید گردید. پس از آن که مبتلا شد به ابتلائی و او از پهلوانان و شجاعات بود که تاریخ ایشان را در صفحات خود به مردانگی و بزرگی و جهاد ثبت کرده است.
به تحقیق پدر او عمر س او را بر عثمان عرضه کرد، پس از وفات زوجۀ او و رقیه بنت الرسول، سپس رسول خدا ج او را تزویج کرد، و بزرگترین منت و احسان بود برای او و پدرش عمر بن الخطاب.
امام بخاری از عبدالله بن عمرب روایت کرده که عمر هنگامی که حفصه بیوه شد و شوهرش در بدر حاضر و در مدینه وفات کرد عثمان را ملاقات کرد و گفت: اگر بخواهی حفصه را به نکاح تو درآورم. او جواب داد که باید در این امر فکر کنم و پس از چند شب جواب منفی داد. عمر گفت: به ابوبکر گفتم: اگر بخواهی او را به تو تزویج کنم. ابوبکر سکوت نمود و من خوشم نیامد. پس چندشبی گذشت که رسول خدا او را خواستگاری کرد و به نکاح او درآمد. پس از آن ابوبکر، عمر را ملاقات کرد و گفت: شاید سکوت من تو را خوش نیامد. عمر گفت: آری. او گفت: مرا از جواب مانعی نبود، جز این که من دانستم که رسول خدا دخترت را ذکر کرده و خواهانست و من نخواستم سرّ او را فاش کنم و اگر رسول خدا ج ترک میکرد من قبول میکردم. این است شهادت حقیقی و مردانگی و راستی که در کردار عمر س آشکار شد. او میخواست عرض و ناموس خود را حفظ کند. در جان خود بد نمیدید که عرض خود را بر کفو صالح عرضه کند، زیرا ازدواج بهترین وسیله برای جمعیت و اجتماع با فضیلت است. پس ما امروز کجاییم از جهل مسلمین به احکام اسلام و زیبایی جمال آن، دختران خود را رها میکنند تا خواستگار مالدار ثروتمند به خواستگاری آید.
حضرت او را تزویج کرد، پس از حفصه بنت عمر و این زن بیوۀ شوهر از دست دادهای بود که شوهر پهلوان شجاع او پیشقدم میدان شهادت یعنی عبیده بن الحارث بن عبدالمطلب س بود که در اولین جنگ یعنی بدر شهید گردید و این زن در آن هنگام قیام به کار واجی میکرد و مجروحین جنگ را معالجه و ضماد مینهاد و شهادت زوج او مانع از خدمات او نشد، تا این که خدا نصرت را برای مؤمنین در اولین معرکۀ با مشرکین مقرر کرد. و چون رسول خدا از صبر و ثبات قدم و جهاد این زن مطلع شد و دانست که او سرپرست ندارد او را برای خود خواستگاری کرد و او را مأوی داد و افسردگی خاطر او را جبران کرد.
شیخ بافضل و دانش محمد محمود صواف در رسالۀ پرقیمت (زوجات الطاهرات) پس از آن که شهادت شوهر او را ذکر کرد و برتری و عظمت او را یاد نمود، گوید و این زن هنگام تزویج با رسول خدا به شصت سال از عمر رسیده بود. و نزد رسول خدا نماند مگر دو سال که خدا او را وفات داد، در حالی که راضی و رسول خدا از او خوشنود بود. پس مفتگویان و اراجیف دربارۀ این تزویج چه میتوانند بگویند، و از این هدف و بزرگواری چیزی از عیب یافت میشود از آنچه افترازنندگان دارند. آیا اثری از هوی و شهرت در آنست و یا فقط بزرگواری و عفت و عظمت و رحمت و فضل و احسان است از رسول بزرگ انسانیت که برای تمام عالم رحمت است. پس مستشرقین مغرض باید از خدا بترسند و امانت دانش را ادا کنند و در راه اهداف خبیثۀ خود خیانت نورزند، خصوصاً از حقهبازی و مکر و عیبجویی سید انبیاء محمد ج دست بردارند.
رسول گرامی او را تزویج کرد در حالی که او بیوه و دختر عمهاش بود، و قبلاً او را به زید بن حارثه تزویج کرده پس رسول خدا ج او را تزویج کرد برای حکمتی که برترین حکمتی بود که در ازدواج سایر ازدواج او بود، و آن ابطال پسرخواندگی بود، چنانکه گذشت در حکمت تشریعی.
و اینجا برای بعضی از مغرضین کینهتوز که بر اسلام و مسلمین بدبین و کینهتوزند از مستشرقین حقهباز و پیروان بیدین و بیبند و بار ایشان شیرین شده که از قصۀ تزویج رسول گرامی با زینب نقطهای برای طعن دربارۀ پیغمبر طاهر مطهر پیدا کنند و با اباطیلی مخلوط کنند و به سبب بعضی از روایات ساختۀ یهودیان اسرائیلیات که در بعضی از تفاسیر ذکر شده عیبجویی کنند و به تحقیق گمان کرده و بد گمان کردهاند که رسول گرامی به خانۀ زنیب گذشت وقتی که زید غایب بود و از پشت در زینب را دید و محبت او در قلب افتاد (یعنی عاشق او شد) و گفت: سبحان مقلب القلوب، پس زینب شنید و چون شوهرش زید آمد به او خبر داد و زید دانست که محبت او در نفس محمد افتاده و آمد نزد رسول خدا و خواست او را طلاق دهد. رسول خدا فرمود: «امسک علیک زوجک» یعنی زوجۀ خود را نگهدار و حال آن که در قلب رسول خدا غیر از این بود، پس زید او را طلاق داد از جهت آن که رسول خدا او را تزویج کند. (مترجم گوید: زینب دختر عمۀ رسول خدا بود و از طفولیت باهم بودند و هزاران مرتبه او را دیده بود و اگر زینب آنقدر خوشگل و دلربا و محمد آنقدر تابع هوی و شهوت بود که به یک دیدن عاشق او شود، باید قبل از آن که به زید غلام خود او را تزویج کند برای دیدن هزاران مرتبه عاشق او شده باشد و او را با بیمیلی او به زید تزویج نکند و خود محمد ج همسری او را اختیار کند، این اولاً. و ثانیاً چون رسول خدا تزویج زید را قبلاً به او پیشنهاد کرد، زینب اکراه داشت و قبول نکرد، زیرا خود را اشراف از او و نوادۀ عبدالمطلب میدانست و زید غلامی بود و هیچ دختر رعنای با نسبی حاضر نبود با غلامی ازدواج نماید و بالأخره هم طبق تواریخ برایبرتری و ترفع برزید با او غلظت میکرد. و کسر شأن خود میدانست و لذا زید ناچار شد او را طلاق دهد و لذا رسول خدا به او فرمود: چرا او را طلاق میدهی مگر چیزی برخلاف از او دیدهای گفت: خیر فقط بر من برتری میکند و با اکراه و فشار با من معاشرت میکند. پس مسئلۀ عشق و عاشقی نبوده و ما تفصیل آن را در کتاب تابشی از قرآن در سورۀ أحزاب بیان کردیم). ابن العربی در تفسیر خود به نام احکام القرآن ردّ بر ادعای مغرضین میگوید: اما قول ایشان که پیغمبر او را دید و در دل او واقع شد پس باطلی است زیرا که محمد با او در هر وقت و مکانی بود و آن روزها حجابی نبوده پس چگونه با او بزرگ شده و در هر ساعت او را دیده و در دل او واقع نشد، مگر وقتی که شوهر داشته پس چگونه برای او تجدید هوی شده حاشا به آن قلب مطهر از این علاقۀ فاسده در حالی که خدا به او در آیۀ 131 سورۀ طور فرموده: «مگشای چشمانت را به آنچه به اهل دنیا دادهایم برای خوشی زندگی دنیا تا ایشان را مفتون سازیم و روزی پروردگارت بهتر و باقیتر است». و ایشان روایات اسرائیلیات را دنبال کرده و بیان کرده که اسانید آنها خراب و ساقط است.
یک نظر ساده به تاریخ زینب و اوقات تزویج او به زید به ما میفهماند و اذعان میکنیم به اینکه سوء معاشرتی که بین زینب و زید بود، همانا از جهت اختلاف روشن بوده در حالات اجتماعیه که زینب دارای شرافت نسب بود و زید دیروز غلام بود و آزاد شد و خدا خواست به واسطۀ ازدواج با زید او را امتحان کند و عصبیت قبیلهای و نسبی او را از بین برد و شرف جاهلی را رها کند و شرافت را اسلام در دین و تقوی قرار داده، پس هنگامی که رسول خدا ج ازدواج زید بر زینب پیشنهاد کرد، زینب نپذیرفت و خودداری کرد برای عزت و شرافت به نسب و حتی برادر او نیز نپذیرفت، تا این که آیۀ 37 سورۀ أحزاب نازل شد که مؤمن و مؤمنه حق ندارد قضاوت خدا و رسول او را در امری رد کند و برای ایشان اختیاری در امرشان نیست و هرکس خدا و رسول او را عصیان کند به تحقیق گمراهی آشکاری را اختیار کرده، پس چون این آیه نازل شد زینب به امر رسول خاضع گردید و جسد خود را تسلیم کرد ولی روح او در عذاب و فشار بود. و محمد ج زینب را از کوچکی میشناخت، زیرا دختر عمویش بود و اگر زینب را میخواست کسی مانع از ازدواجشان نبود. پس چگونه انسانی دختر بکری را به شخصی دیگر پیشنهاد میکند تا آن که او را تزویج به او کرده و بیوه شود آن وقت به او میل کند حقا که مغرضین و عیبجویان عقل ندارند و به رسول خدا ج به دروغ و زور تهمت میزنند و میگویند: محمد مخفی کرد محبت خود را نسبت به زینب و لهذا خدا او را عتاب کرد، آیا این بهتان معقول است که شخصی را عتاب کنند برای این که حب خود را برای زن همسایهاش آشکار نکرده. سبحانک هذا بهتان عظیم.
پس به تحقیق در آیۀ کریمه ذکر شده که خدا آشکار میکند آنچه رسول او مخفی داشته و فرموده و ﴿وَتُخۡفِی فِی نَفۡسِکَ مَا ٱللَّهُ مُبۡدِیهِ﴾ [الأحزاب: 37] پس خدا آنچه اشکارا کرد چه بود ایا حب و یا عشق رسول را نسبت به زینب آشکار کرد، البته خیر. همانا آنچه را آشکار گردانید در همان آیه بیان کرده و آن امر خدا به ازدواج زینب بود که رسول خدا مأمور شد، حکم جاهلیت را که حرامبودن ازدواج با همسر مطلقۀ پسرخوانده بود باطل کند و لکن رسول خدا از زبان منافقین میترسید که بگویند محمد زن فرزند خود را گرفته و لذا خدا صریحاً این مطلبی را که او مخفی میکرد آشکار کرد و فرمود: ﴿فَلَمَّا قَضَىٰ زَیۡدٞ مِّنۡهَا وَطَرٗا زَوَّجۡنَٰکَهَا لِکَیۡ لَا یَکُونَ عَلَى ٱلۡمُؤۡمِنِینَ حَرَجٞ فِیٓ أَزۡوَٰجِ أَدۡعِیَآئِهِمۡ﴾ [الأحزاب: 37] این که خدا باطل میکند گمانهای افترازنندگان را در جلو حجج و دلیلهای کوبنده و براهین روشنکننده که دلالت کرده بر پاکی و طهارت سیدالمرسلین از آنچه جسبانیدهاند حقهبازان مغرضین.
7- السیدة أم سلمه هند المخزومیة
رسول گرامی أم سلمه را تزویج کرد در حالی که او بیوه و شوهر او عبدالله بن عبدالأسد در جنگ احد شهید گردید، پس از آن که این مرد از مهاجرین سابقین بود و با عیال خود فرار و هجرت به سوی حبشه برای حفظ دین خود کرد و در اثناء هجرت خدا فرزندی به آنان داد به نام سلمه و چون شوی او شهید شد چهار فرزند بیسرپرست برای او ماند و رسول خدا ج جزائی و کفیلی برای او و اولادش بهتر از این ندید که او را تزویج و کفالت کند و چون این زن شوهرمردۀ افسردۀ یتیمپرور را خواستگاری کرد برای خود، ام سلمه عذرخواهی کرد و گفت: هم سن من زیاد است و هم دارای ایتام هستم و هم غ یرت شدید نسبت به هوو. رسول خدا ج به قربان لطف و مهربانیش باشیم او را جواب داد که اما یتیمان تو را من کفالت میکنم و از خدا میخواهم که او غیرت را از قلب تو ببرد و اما سن زیاد اشکالی ندارد، پس از موافقت او را تزویج کرد و ایتام او را تربیت نمود و با دل وسیع و همت بلند چنان ایشان را سرپرستی کرد که به فقدان پدر متوجه نشدند، زیرا پدر مهربانتری خدا به ایشان مرحمت کرد. و خدای تعالی برای أم المؤمنین ام سلمه جمع کرد نسب شریف و بیت کریم و سبقت به سوی اسلام. و به اضافه بر اینها فضیلت دیگری برای او بود و آن صحت و خوبی رأی و عقل کامل. و دلیل کافی برای ما همین است که چون رسول خدا ج در جایی بسیار محزون شد و امر مسلمین او را افسرده کرد با ام سلمه مشورت کرد و آن در صلح حدیبیه بود که مسلمین بسیار متأثر و غمگین بودند از صلح با مشرکین بر ترک ده سال جنگ با شرایطی که مسلمین خیال میکردند حقوقشان پایمال شده با این که در اوج عظمت بودند و در اثر این خیال در اطاعت امر رسول کندی کردند و چون رسول خدا ج فرمود: سرهای خود را بتراشید و یا تقصیر کنید برای عود به مدینه امر او را احدی امتثال نکرد، پس حضرت بر أم سلمه وارد شد و به او فرمود: مردم هلاک شدند ایشان را امر کردم امتثال نکردند، پس ام سلمه امر او را آسان کرد و اشاره کرد به او که خود بیرون رود و سر خود را در حضور ایشان بتراشد و میدانست به این که مردم در آن هنگام تردیدی نمیکنند در اقتدای به آنحضرت زیرا میفهمند که امر او جزمی و حتمی بوده و همچنین گردید، چون رسول خدا خارج شد و به سرتراش امر کرد سر او را بتراشد اصحاب او باهم مسابقه کردند در اطاعت آنحضرت و سر یکدیگر را تراشیدند. و این رأی ام سلمه بود که مطابق واقع درآمد.
8- السیدة أم حبیبة بیوۀ بیشوهر و دختر ابی سفیان
و در سنۀ هفتم از هجرت رسول گرامی با أم حبیبهل تزویج نمود و او بیوهای بود که شوهرش عبیدالله بن جحش در زمین حبشه وفات کرد و نجاشی او را به رسول خدا تزویج کرد و چهار صد دینار مهر او کرد و با همراه شرحبیل بن حسنه او را نزد پیغمبر فرستاد که حکمت آن در سابق ذکر شد.
رسول خدا او را تزویج کرد در حالی که او قبلاً زوجۀ مسافع بن صفوان بود و در روز مریسیع گشته شد و این زن را گذاشت و به دست مسلمین اسیر شد و شوهر او از لجوجترین دشمنان رسول و اسلام بود و حکمت تزویج او گذشت. چنانکه حدیث صفیه بنت حیی بن اخطب مقدم شد نزد کلام از حکمت سیاسی.
11- السیدة میمونة بنت الحارث الهلالیة
نام او بره بود و رسول خدا او را میمونه نامید و او آخرین ازدواج رسول بود و عایشه دربارۀ او گفت: او از تمام ما باتقویتر و برای رحم بیشتر صله مینمود و او بیوۀ أبی رهم بن عبدالعزی بود و به تحقیق وارد شده که عباس رسول خدا را به تزویج او رغبت داد و مخفی نماند آنچه در ازدواج او از نیکی و حسن صله و بزرگواری عشیرۀ او به وجود آمد که رسول خدا همراهی و یاری کردند.
ای آقایان این مقداری از احوال أمهات المؤمنین و زوجات طاهران رسول خدا بود، آنان که خدا ایشان را گرامی داشت به مصاحبت و همسری رسول خدا و آنان را أم المؤمنین خواند و ایشان را خطاب نمود به قول خود: ﴿یَٰنِسَآءَ ٱلنَّبِیِّ لَسۡتُنَّ کَأَحَدٖ مِّنَ ٱلنِّسَآءِ إِنِ ٱتَّقَیۡتُنَّۚ﴾ [الأحزاب: 32] یعنی «ای زنان پیامبر شما مانند یکی از زنان نیستید اگر تقوی پیشه کنید...».
و ازدواج رسول با ایشان برای حکمتهای بسیاری بود که در آنها مراعات شد مصلحت دین و قوانین و قصد تألیف قلوب. پس بزرگان قبائل و سران قبائل مجذوب رسول خدا ج شدند و جمیع زوجات رسول بیوه بودند جز سیده عایشه. و به تحقیق رسول خدا ج زوجات متعدد گرفت پس از هجرت در سالی که جنگهای مسلمین و مشرکین شروع گردید و قتل و قتال زیاد شد و آن از سال دوم هجرت تا سال هفتم هجرتست که یاری شدند مسلمین و در این ایام شهوترانی و یا هوسرانی رسول خدا ج مناسبت نداشت و در تمام اینها دلیل روشنی است بر بزرگواری و شهامت و بلندنظری و هدف اعلی و احسان جمیل او. برخلاف آنچه مغرضین و دسیسهبازان میگویند. پس اگر برای هویپرستی بود در این سالهای پیری و گرفتاری بیوهها را نمیگرفت، بلکه در حال جوانی ابکار را تزویج مینمود و لیکن دلهای مستشرقین غرب را کینه پر کرده، پس کور شدهاند از دیدن تابش حق و خدا راست گوید که فرموده: ﴿بَلۡ نَقۡذِفُ بِٱلۡحَقِّ عَلَى ٱلۡبَٰطِلِ فَیَدۡمَغُهُۥ فَإِذَا هُوَ زَاهِقٞ﴾ [الأنبیاء: 18] تمام شد به یاری خدا و آخرین سخن ما الحمد لله رب العالمین.
مکه مکرمه
کلیة الشریعة والدراسات الإسلامیة
ترجمه شد به شیراز ایران هدی الله أهله در تاریخ 12/2/1344 هـ
ا. ع. ب
ای برادران گرامی!
حقا که حکمت تعدد زوجات رسول خدا ج بسیار و گوناگون است، و برای ما ممکن است آن را ذیلاً با جمال بیان کنیم:
اولاً: حکمت تعلیمی.
ثانیاً: حکمت تشریعی.
ثالثاً: حکمت اجتماعی.
رابعاً: حکمت سیاسی.
و باید به اختصار از هریک از این حِکّم و مصالح چهارگانه سخن گفته، سپس درپی آن گفتگو کنیم از نام امهات المؤمنین و زوجات طاهرات خاتم النبیین، و حکمت ازدواج هریک از آنان را بیان کنیم. پس میگوئیم و از خداوند مدد میجوئیم:
به تحقیق هدف اساسی از تعدد زوجات رسول خدا ج آن بود که آموزگاران چندی برای زنان مهیا سازد که احکام شرعی به آنان بیناموزد، چون زنان نیمه افراد جامعه بوده و برای آنان تکالیفی است به مقداری که بر مردان است. و به تحقیق بسیاری از زنان بودند که از سؤال مسائل خود از رسول خدا ج شرم داشتند و خصوصاً از مسائلیکه مربوط به خودشان بود، مانند احکام حیض و نفاس و جنابت و سایر امور زوجیت و غیر آن از احکام. و به تحقیق حیا و شرم زن هنگامی که میخواست از مقداری از آن احکام از رسول گرامی سؤال کند، مانع از سؤال میشد.
چنانکه از خلق رسول خدا ج حیاء کامل بود، و در کتب سنت روایت شده که حیاء او از دختران باکره بیشتر بود، پس حضرت او نمیتوانست از هر سؤالی که از طرف زنان بر او عرضه میشود به صراحت جواب دهد، بلکه در بعضی از اوقات به کنایه بیان میکرد و بسیاری از اوقات بود که آن زن از راه کنایه مقصود او را نمیفهمید.
حضرت عایشهل روایت میکند که زنی از انصار از رسول خدا ج از غسل حیض پرسید، رسول خدا ج به او آموخت که چگونه غسل کند، سپس فرمود: پارهای از پنبه بگیر و آن را خوشبو کن، و با آن تطهیر کن، او گفت: چگونه با آن تطهیر کنم یا رسول الله؟ فرمود: سبحان الله! با آن تطهیر کن. خانم عایشه گفت: من پنبه را از دست او کشیدم و گفتم فلان جا بگذار و به دنبال اثر خون در فلان جا. و صریحا مکانی که بنهد بیان کردم.
پس رسول خدا ج شرم میداشت از این صراحت. و بدینگونه کمی از زنان میتوانستند که بر خود و حیاء خود مسلط شوند و آشکارا از آنچه برایشان پیش آمده سؤال کنند.
برای مثال حدیثی از أم سلمه که در صحیحین وارد شده میآوریم. در آن حدیث میگوید: همسر ابی طلحه به نام أم سلیم نزد رسول خدا ج آمد و گفت: یا رسول الله، خداوند از بیان حق شرم نمیکند، آیا بر زن هرگاه محتلم شود غسلی است؟ رسول خدا ج فرمود: آری اگر آب را ببیند. أم سلمه گفت: ای زن، زنان را رسوا ساختی وای برتو آیا زن محتلم میشود، رسول گرامی او را جواب داد که پس به چه جهت فرزند شبیه به او میشود. مراد حضرت این بود که جنین از آب زن و مرد به وجود میآید، و لذا شبیه به مادر میشود چنانکه خدایتعالی در سورۀ انسان آیۀ 2 میفرماید: «ما انسان را از نطفه مختلط (یعنی از آب مرد و زن) آفریدیم که دو نطفه جمع و مختلط میشود. و بدینگونه مانند این سؤالات محل احتیاج بود که بعداً زوجات طاهرات او جوابگو بودند. و لذا خانم عایشه میگوید: خدا زنان انصار را رحمت کند که حیا مانع ایشان نبود که در دین دانا شوند. و زنی از زنان میآمد نزد عایشهخانم در تاریکی شب تا این که از او دربارۀ بعضی از امور دین سؤال کند و از احکام حیض و نفاس و جنابت و غیر آنها بپرسد.
پس زنان رسول، بهترین معلمات و بهترین توجیهکنندگان بودند و از راه آنان زنان مسلمین در دین خود آگاهی یافتند.
به اضافه از واضحاتست که سنت پاک رسول خدا ج منحصر بر گفتار او نبود بلکه مشتمل بود بر رفتار و گفتار او. پس آن که اخبار او را از قبول و عمل و افعال، در منزل نقل میکرد غیر از زنان او نبودند که خدا ایشان را گرامی داشته که آنان را «أمهات المؤمنین» نامیده، و همسران او در دنیا و آخرت میباشند.
و شکی نیست که زوجات طاهرات او رضوان الله علیهن بزرگترین فضیلتشان در نقل تمام اجوال و افعال خانوادگی او علیه الصلاة والسلام میباشد.
و به تحقیق همین زوجات، آموزگاران و محدثاتی بودند که هدایت او را نقل کردند و به قوت حفظ و نبوغ و فطانت مشهور شدند.
و ما الآن سخن میگوییم از حکمت تشریع و قانونگذاری که جزئی از حکمت تعدد زوجات این رسول است. و این حکمت آشکار و به سادگی درک میشود. و آن حکمت این است که تعدد زوجات برای إبطال بعضی از عادات زشت جاهلیت بود. در اینجا ما مثلی میزنیم و آن اینکه قبل از اسلام در میان عرب بدعت پسرخواندگی معمول بود چون یک دین ارثی نزد ایشان بود. پس یکی از ایشان فرزند قرار میداد ولدی را که از صلب او نبود و او را در حکم فرزند صلبی قرار میداد و او را فرزند حقیقی میگرفت که حکم فرزند نسبی داشت در تمام حالات مانند ارثبردن و طلاق و ازدواج و محرمات دامادی و محرمات نکاح و غیر اینها، از آنچه متعارف بود، و این دینی بود تقلیدی و در جاهلیت از آن متابعت میشد. یکی از ایشان فرزند غیر خود را فرزند خود میگرفت و به او میگفت: تو پسر منی، من از تو ارث میبرم و تو وارث منی، و اسلام نمیخواست ایشان را بر باطل بگذارد و نه ایشان را رها کند که در ظلمات جهالت بمانند. پس برای این موضوع، تمهیدی نمود که به رسول خدا ج الهام شد که یکی از پسران ایشان را پسر خود بنما، و این قبل از بعثت بود. پس او زید بن حارثه را به عادت عرب قبل از اسلام، پسر خود قرار داد، و سپس پسر قرار دادن او قصهای است از تازهترین قصهها و حکمتی است از عجیبترین حکمتها که مفسرین و اهل تاریخ آن را ذکر کردهاند و ما را مجال ذکر آن نیست.
و اینگونه فرزند خود نمود زید بن حارثه را و پس از آن روز او را زید بن محمد، میخواندند. بخاری و مسلم از عبدالله بن عمرب روایت کرده که گفت: زید بن حارثه، غلام محمد بود، و ما او را نمیخواندیم مگر زید بن محمد ج ، تا آیۀ 5 سورۀ احزاب نازل شد که میفرماید: ﴿ٱدۡعُوهُمۡ لِأٓبَآئِهِمۡ هُوَ أَقۡسَطُ عِندَ ٱللَّهِۚ﴾.
«ایشان را نسبت به پدرشان بخوانید این به عدالت نزدیکتر است نزد خدا».
پس رسول خدا ج فرمود: تو زید بن حارثۀ بن شراحیل میباشی، و دختر عمۀ خود زینب بنت جحش اسدیه را به او تزویج کرده بود، و زید مدتی با او زندگی کرده، و لیکن طولی نکشید علاقۀ بین آندو به بدی گرائید وآن مخدره بر او در قول درشتی مینمود و خود را از او اشرف میدید، زیرا او قبل از آن که رسول خدا ج او را فرزند خود گیرد، بندۀ مملوکی بود، ولی زینب دارای حسب و نسب و نوادۀ عبدالمطلب زعیم مکه بود، و برای حکمتی که خدا خواسته بود زید، زینب را طلاق داد. پس خدایتعالی رسول خودج را امر کرد او را تزویج کند تا بدعت پسرخواندگی باطل شود و اساس اسلام برپا گردد و قواعد جاهلیت از بین برود، و لیکن رسول خدا ج از زبان منافقین و فجار میترسید که دربارۀ این موضوع، سخن بگویند و بگویند محمد ج زنِ پسر خود را گرفته و لذا کندی میکرد تا عتاب شدید نازل شد برای رسول خدا در سورۀ احزاب آیۀ 37 که میفرماید: ﴿وَتَخۡشَى ٱلنَّاسَ وَٱللَّهُ أَحَقُّ أَن تَخۡشَىٰهُۖ...﴾ الخ.
«یعنی، تو از مردم میترسی و خد سزاوارتر است که از او بترسی، پس چون زید از آن مخدره حاجت خود را گذرانید او را به او تزویج کردیم تا بر مؤمنین مشکلی در مورد ازدواج پسرخواندههایشان نباشد هرگاه پسرخواندهها حاجت خود را انجام دادند و امر خدا حتمی است» بدینگونه حکم. پسرخواندگی به آخر رسید و آن عادات که در جاهلیت متبع بود باطل گردید. و آن دین تقلیدی که چارهای از آن نبود چاره شد. و این قانون إلهی جدید تأکید شد و نازل شد آیۀ 40 سورۀ احزاب که میفرماید: ﴿مَّا کَانَ مُحَمَّدٌ أَبَآ أَحَدٖ مِّن رِّجَالِکُمۡ وَلَٰکِن رَّسُولَ ٱللَّهِ وَخَاتَمَ ٱلنَّبِیِّۧنَۗ وَکَانَ ٱللَّهُ بِکُلِّ شَیۡءٍ عَلِیمٗا ٤٠﴾.
«محمد، پدر یکی از مردان شما نبوده و لیکن رسول خدا و خاتم پیامبران است، و خدایتعالی به هرچیزی دانا است».
و این تزویج به امر خدایتعالی بود و برای دفع شهوت و هوی چنانکه بعضی از افترازنندگان و اراحیفسازان دشمن خدا گفتهاند، نبود. و این ازدواج برای غرض بزرگ و هدف شریفی بود که ابطال عادات جاهلیت باشد. و خدای عزوجل به این مصلحت تصریح کرده در آنجا که میفرماید: ﴿لِکَیۡ لَا یَکُونَ عَلَى ٱلۡمُؤۡمِنِینَ حَرَجٞ فِیٓ أَزۡوَٰجِ أَدۡعِیَآئِهِمۡ﴾ [الأحزاب: 37].
برای اینکه مشکلی بر مؤمنین در مورد ازواج پسرخواندهها نباشد.
بخاری به سند خود روایت کرده که زینبل بر زنان رسول خدا ج افتخار میکرد و میگفت: شما را اهالی خودتان به تزویج آوردند، و لیکن مرا خدایتعالی از بالای هفت آسمان تزویج نمود.
و بدینگونه این تزویج برای تشریع قانونی بود و به امر خدای حکیم دانائی صورت گرفت. پس منزه است آن که حکمت او دقیقتر از آنست که عقول به آن احاطه کند و فهمها آن را دریابد، خدا راست گوید که فرموده: ﴿وَمَآ أُوتِیتُم مِّنَ ٱلۡعِلۡمِ إِلَّا قَلِیلٗا ٨٥﴾ [الإسراء: 85].
أما حکمت سوم که حکمت اجتماعی باشد به طور واضح آشکار میشود در تزویج دختر صدیق اکبر و وزیر مقدم، سپس تزویج با دختر فاروق وزیر مؤخر رضی الله عنها وأرضاهما، سپس به اتصال حضرت رسالت با قریش به وصلت دامادی و نسبی و تزویج متعددی از ایشان، از آنچه مربوط و بستگی آورده بین این قبائل به ارتباط محکم و دلهای آنان را به طرف خود جذب نموده، و اطراف دعوت او در ایمان و بزرگواری و جلالت به هم پیوند شده است.
بدون شک رسول خدا ج سیدة عایشه دختر محبوبترین مردم نزد خود را که عظمت قدر بیشتر و اسلام او مقدمتر بود تزویج نمود و او ابوبکر الصدیق که پیش آهنگ به اسلام بود و جان و روح و مال خود را در راه نصرت دین خدا و دفاع از رسول تقدیم داشت، و انواع و اقسام اذیت را در راه اسلام متحمل شد تا آن که حضرت طبق روایت صحیح ترمذی در تشیید و تأیید فضل ابی بکر فرمود: «برای احدی نزد ما دست خدمتی نبود مگر آن را مکافات نمودیم سوای ابوبکر که برای او دست خدمتی است که خدای تعالی آن را در روز قیامت تلافی میدهد و اسلام بر احدی عرضه نشد مگر آن که در قبول آن مردد شد به جز ابوبکر که او تردید ننمود و اگر خلیلی برای خود میگرفتم البته ابوبکر را خلیل گرفته بودم».
پس رسول خدا ج در دنیا چیزی که خدمت ابوبکر را مکافات کند نیافت که بهتر باشد از این که دیدۀ او را روشن کند به این تزویج دختر او و بین خودشان مصاهرت و قرابت ایجاد نماید که در صداقت و ارتباطشان بیفزاید چنان که آنجناب ج تزویج نمود سیدة حفصه بنت عمر را که آن روشنی چشم برای پدرش عمر بود. اضافه بر اسلام و صدق و اخلاص و فداکاری او در راه این دین، و عمر پهلوانی بود که خدا اسلام و مسلمین را به وجود او عزت داد و به او منارۀ دین را بالا برد، پس اتصال به او از راه دامادی بهترین پاداش و عوض برای او بود، به اضافه بر آنچه در راه اسلام فداکاری بود. و رسول خدا ج بین او و بین وزیر اول خود در تشرف به دامادی مساوات قرار داد. پس ازدواج او با دختر ایشان بزرگترین شرف برای ایشان بود، و در زندگی بزرگتر از این منت و عوض چیزی امکان نداشت. پس چقدر بزرگ بود سیاست او و چقدر وفا کرد با وفاداران خود چنانکه با همین سیاست خدمات علی و عثمان را مقابله کرد، و آنان را اکرام نمود به اینکه دختران خود را به ایشان تزویج نمود. و این چهار نفر بزرگترین اصحاب او و جانشینان پس از او در نشر آئین او و برپاداشتن دعوت او بودند. پس چقدر مهم و چه حکمت بزرگی بود و برای او نظر بلندی بود.
و به تحقیق رسول خدا ج با بعضی از زنان خود تزویج کرد برای تألیف قلوب و جذب و جمع قبائل به اطراف خود. از مطالب روشن این است که چون انسان از قبیلهای عیال گرفت، بین خود و ایشان ایجاد نزدیکی و مصاهرت نموده و به طبع ایشان را با خود همراه و دعوت به یاری و حمایت خود نموده است. و باید برای این مطلب مثالهائی بزنیم تا هدف سیاسی رسول گرامی از این ازدواجها روشن گردد:
1- با خانمجویریه بنت حارث رئیس طایفۀ بنی المصطلق ازدواج کرد، در حالی که این دختر همراه قوم و عشیرۀ خود اسیر بود، چون تحت اسارت درآمد خواست خود را از اسیری خلاص کند و فدا دهد و آزاد گردد، پس خدمت رسول خدا ج آمد و از آنحضرت کمک خواست که با مقداری از مال او را یاری نماید. پس رسول خدا ج به او پشنهاد کرد که فدا را از او برطرف نماید و او را تزویج کند، او پذیرفت و او را تزویج نمود. مسلمین گفتند: منسوبین رسول خدا اسیر در دست مایند و تمام آنان را آزاد کردند به برکت همین تزویج. پس چون قبیلۀ بنیالمصطلق این بزرگواری و این شهامت و مروت را دیدند، تماماً مسلمان شدند و در دین خدا وارد و همه ایمان آوردند. پس ازدواج رسول گرامی موجب برکت بر این خانم و قوم او گردید زیرا موجب آزادی و اسلام ایشان شد و جویریه با میمنتترین زنی بر قوم خود شد.
بخاری در صحیح خود از عایشهل روایت کرده که فرمود: زنان بنی المصطلق را به اسیری آوردند خدمت رسول خدا ج با اموال دیگر. حضرت، خمس آن را بیرون کرد و باقی را بین مردم قسمت کرد و به اسبسواران دو سهم و به پیاده یک سهم داد. پس «جویریه بنت حارث» سهم «ثابت بن قیس» شد و او آمد خدمت رسول خدا ج و گفت: یا رسول الله! من جویریه بنت حارث رئیس قوم میباشم و به این امری که میدانی مبتلا شدهام و ثابت بن قیس با من مکاتبه کرده بر نه عدد وقیه. پس مرا یاری ده بر آزادیم. رسول خدا ج فرمود: آیا بهتر از این چگونه است، او گفت: آن چه باشد؟ فرمود: من مال کتابت را بدهم و تو را برای خود تزویج کنم، عرض کرد: آری یا رسول الله، رسول خدا ج فرمود: همین کار را کردم. این خبر به مردم رسید که رسول خدا ج داماد بنی المصطلق شده، گفتند: فامیل رسول خدا ج اسیر و بنده باشد، پس آنچه در دست ایشان بود آزاد کردند، پس به برکت تزویج رسول خدا ج دختر سید قوم را صد خانواده آزاد شدند.
2- و چنین بود تزویج با خانم صفیه دختر حیی بن اخطب رئیس قوم یهود خیبر که پس از قتل شوهرش در جنگ خیبر اسیر شد و در سهم بعضی از مسلمین واقع گردید. پس اهل رأی و مشورت مسلمین گفتند: این دختر سیده و خانم بنی قریظه میباشد و شایسته نیست برای احدی مگر برای رسول خدا ج و مطلب را به رسول خدا عرض کردند، رسول خدا ج او را خواست و او را مخیر کرد بین دو امر: (اول) یا اینکه او را آزاد کند و با او تزویج کند که زوجۀ رسول خدا باشد و (دوم) یا اینکه اورا رها سازد که ملحق به اهل خود شود. او آزادی و زوجیت رسول خدا ج را اختیار کرد، و چون جلالت قدر و عظمت رسول خدا و حسن معاشرت او را دید مسلمان گردید و به واسطۀ اسلام او عدهای از مردم او مسلمان شدند.
روایت شده که صفیهل چون بر رسول گرامی وارد شد، رسول خدا ج به او فرمود: همواره پدرت دشمنترین یهود نسبت به من بود تا خدا او را کشت. عرض کرد: یا رسول الله، خدا در کتاب خود فرموده: ﴿وَلَا تَزِرُ وَازِرَةٞ وِزۡرَ أُخۡرَىٰۚ﴾ [الأنعام: 164] «گناه کسی بر دیگری حمل نمیشود». رسول خدا ج فرمود: اختیار کن، اگر اسلام را انتخاب کنی تو را برای خود نگه میدارم، و اگر یهودیت را اختیار کنی امید است تو را آزاد کنم که به اهل خود ملحق شوی. عرض کرد یا رسولالله من متمایل به اسلامم و به تو تصدیق کردم پیش از آن که مرا دعوت کنی، و مرا در یهودیت حاجتی نیست، و در یهودیت نه پدری دارم و نه برادری، تو مرا بین کفر و اسلام مخیر کردی، پس خدا و رسول او نزد من بهتر است از آزادی و عتق. پس، رسول خدا ج او را برای خود نگه داشت و تزویج نمود.
3- و همچنین رسول گرامی تزویج کرد با خانم ام حبیبه (یعنی رمله دختر ابی سفیان) پرچمدار شرک و لجوجترین دشمن رسول خدا، در حالی که دختر او در مکه اسلام آورد. سپس با شوهرش به حبشه هجرت کرد، برای فرار از شرک و حفظ دین خود، و در حبشه شوهر او فوت کرد و او تک و تنها و بییار و معین شد، و انیسی نداشت. پس چون رسول خدا ج غریبی و بیکسی او را دید نزد نجاشی پادشاه حبشه فرستاد که او را برای خود تزویج کند، نجاشی مطلب را به این دختر رسانید و او خوشحال شد، و چنان سروری به او دست داد که غیر از خدا مقدار آن را نمیداند، زیرا اگر او به نزد پدر و خانوادهاش برمیگشت او را مجبور به کفر و ارتداد میکردند و یا او را به سختی عذاب میکردند. ولی نجاشی او را خواستگاری کرد برای رسول گرامی و چهارصد اشرفی مهر او قرار داد و با هدایای قیمتی او را به مدینه فرستاد، و رسول او را تزویج کرد و از بیکسی او را پناه داد. و چون خبر به ابوسفیان رسید، این ازدواج را پسندید و گفت: محمد همسر بیهمتا است. و به رسول خدا افتخار کرد تا خدا او را به اسلام هدایت کرد.
و از اینجا روشن میشود حکمت بزرگی که در تزویج او با دختر ابی سفیان شد، و این تزویج سبب تخفیف اذیت کفار شد نسبت به خود رسول خدا ج و سایر مسلمین، خصوصاً پس از قرابت و وصلت با ابوسفیان که لجوجترین دشمن رسول وسایر مسلمین بود، این ازدواج موجب تألیف قلب او و سایر فامیل او شد. چنانکه رسول گرامی این زن را گرامی داشت برای قوت ایمان و بیکسی او.