ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | |||||
3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 |
10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 |
17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 |
24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
39- اسلام آوردن عبدالله بن مسعود
امام احمد در کتاب مسند خویش و امام طیالسی در روایات خود آوردهاند که حضرت عبدالله بن مسعود س فرمودند: " من نوجوانی خردسال بودم که در مکه گوسفندان عقبه بن أبی معیط را میچراندم. روزی حضرت رسول الله ج و حضرت ابوبکر س نزد من آمدند. آن دو از ظلم و ستم مشرکان مکه به تنگ آمده، از شهر بیرون شده بودند. به من گفتند: «عندک یا غلام! لبن تسقینا». (آقا پسر! شیر داری به ما بدهی؟). من گفتم: " ببخشید این گوسفندان نزد من امانت است، برای همین من نمیتوانم به شما شیر بدهم".
حضرت رسول الله ج فرمودند: «هل عندک من جذعة لم ینز علیها الفحل». (آیا گوسفند مادهای داری که نری به آن نزدیک نشده باشد؟).
گفتم: بله! من بز کوچکی را آوردم. حضرت ابوبکر صدیق آن را نگه داشت، رسولالله ج دست بر پستانهای خشک بز گذاشته دعا فرمودند. پستانهای بزی که جفتگیری نکرده بود پر از شیر شد. حضرت ابوبکر سنگی که در وسطش گود بود پیدا کرده آورد. پیامبر خدا ج بز را دوشید. هر دو سیری شیر نوش جان فرمودند. به من هم شیر دادند. سپس آن حضرت ج به پستان بز گفت: «أقلص»! (جمع شو!). پستان بز بار دیگر به حالت اول خود بازگشت. پس از آن خدمت رسول الله ج حاضر شده خواهش کردم: لطفا از آن جملههای پاک و ملکوتی – یعنی قرآن مجید – به من نیز بیاموزید. ایشان فرمودند: «إنک غلام معلم». (تو جوانی آموخته خواهی شد).
بعد از آن من خدمت آن حضرت ج حاضر شدم و از دهان مبارک رسول الله ج هفتاد سوره طوری حفظ کردم که این شرف تنها نصیب من بود و کس دیگری را چنین شرفی نصیب نشد، و هیچ کسی نمیتواند در این سورهها کوچکترین اشتباهی از من بگیرد.[1]
در صفحات پیشین از ابن دغنه و نحوه پناه دادن او به حضرت ابوبکر صدیق خواندیم. دیدیم که چون از هجرت آن حضرت مطلع شد و او را از ادامه راه منصرف کرد و گفت که شخصیتی والا مقام و بلند پایه چون شما که در اخلاق و رسیدگی به خویشاوندان و صله رحمی، و راستگویی و صداقت، کمک به مستمندان و همدردی با بیکسان و یاری رساندن مظلومان و بینوایان سرآمد خاص و عام است نباید از شهر و دیارش رانده شود. شما با من به مکه مکرمه باز گردید من امنیت و سلامتی شما را تضمین میکنم و به قریشیان ابلاغ میکنم که شما در پناه من هستید و کسی حق ندارد کوچکترین اهانتی در حق شما بکند. و چون آن حضرت از هجرت به حبشه منصرف شده به مکه بازگشت، ابن دغنه بنا بر وعدهای که داده بود به بیت الله الحرام آمده در برابر سران قریش اعلام کرد؛ من ابوبکر را پناه دادهام. قریشیان نیز پناهندگی دادن ابن دغنه را پذیرفتند.
حضرت ابوبکر صدیق در صحن خانه خود مسجدی بنا کرده در آن مشغول نماز خواندن و تلاوت قرآن با صدایی بسیار زیبا و دلنشین و پرسوز شد. زنها و بچههای مشرکان مکه با شنیدن صدای دلسوز و تلاوت زیبا و دلنشین ابوبکر دور و بر او جمع شده با دل و جان به تلاوت او گوش فرا میدادند. با دیدن این صحنه ترس و وحشت قریش را برداشت که نکند تلاوت کلام ملکوتی قرآن مجید بر بچهها و زنهایشان اثر گذاشته باعث اسلام آوردن آنها گردد. آنها به ابن دغنه شکایت بردند و هر آنچه در دل داشتند را بیرون ریختند. در پی آن ابن دغنه از پناه دادن ابوبکر دست کشیده، عهد و پیمانش با او را پس گرفت. و بار دیگر ابوبکر صدیق س شکار دستهای مکر و حیله و آشوب کافران مکه گشت.
البته جای دارد بدانیم تاریخ نگاران درباره مسجدی که حضرت ابوبکر صدیق س در خانهاش ترتیب داده بود نوشتهاند: «هو أول مسجد بنی فی الإسلام فی مکة». (این اولین مسجدی است که پس از اسلام در مکه مکرمه بر پا شده بود).
"به عبارت دیگر میتوان گفت اولین مسجدی که پس از طلوع آفتاب پر نور اسلام بر مکه مکرمه ساخته شد، را حضرت ابوبکر صدیق بنا نهاده بود".[1]
37- پس از رد ضمانت ابن دغنه چه اتفاقی افتاد؟
رد ضمانت ابن دغنه از سوی ابوبکر صدیق س همان، و شروع شدن انواع آزار و اذیت و شکنجه کافران مکه همان!
باری آن حضرت به طرف خانه خدا میرفتند که یکی از نگونبختهای قریشی بر سرشان خاک ریخت. و چون آن حضرت با یکی از سرداران نامدار قریش بنام ولید بن مغیره ملاقات کرد از بیحرمتی و شرارت آن ابله نادان به او گله کرد. ولید با بیاعتنایی در جواب گفت: " این بلا را خودت به سر خودت آوردهای"!
حضرت ابوبکر آهی کشیده گفتند: «أی رب! ما أحلمک، أی رب! ما أحلمک، أی رب! ما أحلمک».
(آه خدای من! چقدر حلیم و بردباری!.. آه خدای من! چقدر حلیم و بردباری.. آه خدای من! چقدر شکیبا و بردباری..)[1]
خوانندگان گرامی!.. لطفا کمی به فرموده حضرت ابوبکر صدیق س توجه فرمائید، ببینید چگونه با قلبی آکنده محبت و عشق و ایمان پروردگار و آفریدگار یکتای خود را مدح و ثنا میگوید. ای پروردگار و مالک من! من در پناه و ضمانت توام، و این ابلهان نادان به پناه و پاسبانی تو هیچ ارزشی قائل نیستند، با این وجود حق آنها را کف دستشان نمیگذاری و فورا آنها را به سزای اعمال ننگشان نمیرسانی، و به آنها فرصت میدهی آنچه میخواهند انجام دهند. حقا که تو بس حلیم و بردباری!..
36- اظهار نظر ابن دغنه در هجرت اول
حضرت عائشه ل میفرمود: از وقتی بیاد دارم، پدر و مادرم را بر دین مبین اسلام ثابت قدم یافتهام. رسول اکرم ج هر روز صبح و مغرب به خانه ما تشریف میآورد.
وقتی سختیها و مشکلات و ابتلاء و آزمایش بر مسلمانان شدت گرفت. ابوبکر صدیق س برای هجرت از مکه راهی سرزمین حبشه شد. در سفر هجرت چون به روستای "برک غماد" در سرزمین یمن رسید، با سردار آنجا که "ابن الدغنه" نام داشت ملاقات کرد. او از حضرت ابوبکر پرسید:"ای ابوبکر! به کجا میروی؟!".
حضرت ابوبکر صدیق به او گفت: «أخرجنی قومی فأرید أن أسیح فی الأرض وأعبد ربی».
(قوم من مرا بیرون راندهاند، میخواهم در زمین سیر و سیاحت کنم و پروردگارم را عبادت کنم).
ابن الدغنه گفت: «فإن مثلک یا أبابکر لا یخرج ولا یخرج، إنک تکسب المعدوم وتصل الرحم وتحمل الکل وتقری الضیف وتعین علی نوائب الحق، فإنا لک جار، ارجع واعبد ربک ببلدک».
(شایسته نیست شخصیتی چون شما از سرزمینش بیرون رود، و نه اینکه کسی را جرأت این باشد که شما را بیرون کند: شما به ناداران رسیدگی میکنی، وصله رحم بجا میآوری و مواظب خویشاوندانت هستی، دست افتادهها را میگیری، مهمانوازی میکنی، و در سختیهای روزگار به مردم یاری میدهی، من ضامن شما هستم، برگرد و خدایت را در شهر و دیار خودت عبادت کن).
حضرت ابوبکر صدیق س از اطراف یمن بنا به پیشنهاد سردار قبیله قاره آقای ابن الدغنه همراه ایشان به مکه بازگشت. ابن الدغنه با سرداران قریش ملاقات کرده به آنها فهمانید که بیرون راندن شخصیتی چون ابوبکر از سرزمینش برای آنها مناسب نیست. به آنها گفت: شما چرا فردی با این شرف و فضل و مکانت را آزار و اذیت کرده مجبور میکنید از شهر و دیارش بگریزد. مردی که در رسیدن به خویشاوندان و صله رحم بجا آوردن بیمانند است، مردی که یار و غمخوار درماندگان و مصیبت زدهها، و نوای بینوایان، و مهمانوازی نامدار است، چطور شخصیتی با تمام این خصال و صفات خیر و خوبی را از خود میرانید؟
قریش ضمانت این الدغنه از حضرت ابوبکر را پذیرفتند البته بدین شرط که او حق دارد پشت چهار دیواری خانهاش هر چند که دلش میخواهد خدایش را عبادت کند؛ نماز بگذارد و قرآن بخواند، اما با اظهار کردن عبادتهایش و با دعوت کردن به دینش باعث درد سر برای ما نشود. ما از این میترسیم که او زنها و بچههای ما را گمراه کند.
حضرت ابوبکر صحن خانهاش را برای عبادت خود ترتیب داده خیلی از زنها و بچههای مشرکان قریش در آنجا جمع میشدند و با تعجب و حیرت به ابوبکر و نحوه عبادتش خیره میشدند. بخصوص که در هنگام تلاوت قرآن ابوبکر بسیار متأثر میشد و کنترل خود را از دست میداد و جوی اشک از چشمانش جاری میگشت.
با دیدن این وضع ترس و وحشت به جان سرداران قریش افتاد. آنها برای ابن الدغنه پیام فرستادند که ما ضمانت تو را در حق ابوبکر به این شرط پذیرفته بودیم که او در خانهاش عبادتهای خودش را بجای آورد، حالا او شرطش را زیر پا نهاده، در حیاط خانهاش آشکارا مشغول نماز و خواندن قرآن میشود. ما میترسیم با این کارش زنها و بچههای ما گمراه شوند. اگر او بخواهد پشت چهار دیواری خانهاش عبادت کند ما هیچ اعتراضی نداریم، در غیر اینصورت ما مجبوریم عهد و پیمان با شما را بر هم زنیم. ما نمیخواهیم ضمانت و امان شما به ابوبکر را بشکنیم، ولی دعوت آشکار ابوبکر هم بهیچ وجه برای ما قابل تحمل نیست. ابن دغنه به حضرت ابوبکر گفت: عهد و پیمانی که بین ما و شما بود را بخوبی میدانی. یا بر عهد و پیمانت پایبند باش و یا اینکه ضمانت مرا برگردان. من نمیخواهم مردم درباره من بگویند: من کسی را پناه داده بودم، و عهد و پیمانم شکسته شد.
حضرت ابوبکر به او گفت: «فإنی أرد إلیک جوارک وأرضى بجوار الله عز وجل»
(حالا که اینطور است من ضمانت و پناهندگی شما را بخودتان برمیگردانم، و به حفاظت و پناه الهی راضی و خشنودم).
من میخواهم در زمین بگردم و پروردگارم را عبادت کنم |
35- مسلمانانی آزاد شده با مال ابوبکر
آزاد کردن مسلمانان در بند و زنجیر و اسیران مظلوم، هدف اول زندگی ابوبکر صدیق س قرار گرفت. ایشان اسلام را با مال و ثروتش قدرت و نیرو بخشید. غیر از حضرت بلال برخی دیگر از بردگان یا اسیرانی را که با مال خود خریده و آزاد نمود از قرار زیل میباشند:
چهارمین فردی که در هجرت پیامبر اکرم ج به مدینه منوره همراه ایشان بودند. در غزوه بدر و احد هم شرکت داشتند و در حادثه خونین "چاه معونه" جام شیرین شهادت سر کشیدند.
أم عبیس ل
همسر کریز بن ربیعة بن حبیب بن عبد شمس بود. زبیر بن بکار میگویند؛ ایشان از قبیله بنوتیم بن مرة است. از اولین افرادیست که به اسلام گروید. بلاذری در کتابش آورده؛ او کنیزی در خانواده بنو زهره بود، که اسود بن عبد یغوث ایشان را بشدت مورد شکنجه و آزار و اذیت قرار داد. ام هانی میگوید؛ از هفت نفری که ابوبکر آنها را با مال خود خریده آزادی بخشید یکی همین ام عبیس ل است.
بر حسب اتفاق چند روز قبل از اینکه حضرت ابوبکر صدیق س ایشان را آزاد کند، چشمانشان را از دست داده نابینا شد. قریشیان از این واقعه بسیار خوشحال شده هر جا پخش کردند که خدایانشان؛ لات وعزی، چشمان زنیره را کور کردهاند.
حضرت زنیره با ایمان راسخ و اعتقاد قوی خود میگفت: سوگند به خدای کعبه! اینها دروغ میگویند! لات وعزی دو بت بیجان بیش نیستند و هیچ توان یاری و یا ضرر رساندن به کسی را ندارند.
پس از چندی خداوند متعال بینائی گم شده زنیره را به ایشان بازگردانید و چشمانش بار دیگر از نعمت بینائی بهرهمند گشتند.
خانم نهدیه ل و دخترشان
این دو خانم کنیزهای زنی از قبیله بنو عبدالدار بودند. مالکشان آنها را به آسیاب کردن گندم گمارده بود. او در این میان بر آنها داد میکشید و میگفت:" قسم بخدا! هرگز شما را آزاد نخواهم کرد". در این اثنا حضرت ابوبکر س که از آنجا رد میشدند صدای او را شنیدند. ایشان صدا زدند: «حلی یا أم فلان!»- ای خانم فلانی، از قسمت دست بردار و آنها را رها کن-.
او با عصبانیت داد کشید:" شما مردم آنها را خراب کردهاید. حالا چرا خودتان نمیخرید و آزادشان نمیکنید؟".
حضرت ابوبکر س فورا از فرصت استفاده کرده با اولین قیمتی که از دهان آن خانم بیرون آمد آن دو کنیز رنجدیده را خریده آزاد کرد.
حضرت ابوبکر س از آن دو خاتونی که الآن آزاد شده بودند خواست تا آرد و گندمهای آن زن را به او باز گردانند. آن دو زن آزاده گفتند: ای مرد بزرگوار! اجازه دهید ما کارمان را تمام کنیم و همه گندمهایش را آرد کنیم!
حضرت صدیق اکبر س فرمود: «ذلک إن شئتما» - اختیار با شماست، اگر میل دارید چنین خدمتی به او بکنید-.
روزی حضرت ابوبکر از کنار کنیزی از قبیله بنو مؤمل گذشت که اسلام آورده بود و عمر بن الخطاب – که آنزمان هنوز مسلمان نشده بود – او را مورد شکنجه و آزار و اذیت قرار میداد تا از اسلام باز گردد. آن شیر زن چون کوه استوار بر ایمانش ثابت قدم بود و شکنجه عمر را تحمل میکرد.
عمر از شلاق زدن خسته شده، برای چند لحظه دست نگه داشت و گفت: گمان نکن دلم به حالت سوخت و از روی شفقت و دلسوزی رهایت کردهام؛ بلکه دستهایم درد گرفته بازوهایم خسته شدهاند برای همین چند لحظه از شلاق زدنت دست نگه داشتهام".
حضرت ابوبکر صدیق س او را خریده آزاد کردند.
شما مردم اینها را خراب کردهاید، پس حالا چرا آزادشان نمیکنید؟! |