بخش سوم:
اسلام در کتابهای آسمانی پیشین
مقدّمه
مبحث اول: هدایت یافتگان اهل کتاب و گواهی آنان بر صحّت اسلام؛
مبحث دوم: تصریح و مژدۀ کتابهای پیشین به بعثت پیامبر اسلام؛
مبحث سوم: بیان مکّه و کعبه در کتابهای پیشین؛
مبحث چهارم: توصیف مسلمانان در کتابهای پیشین؛
این مقدّمه دارای دو گفتار است:
گفتار اول: اسلام؛ دین تمامی پیامبران †
یعنی تسلیمشدن فقط برای الله یگانه، که از این لحاظ، آیین همۀ پیامبران به شمار میرود.
بنابراین دین اسلام یکی است و آیین تمامی پیامبران و پیروانشان؛ از دوران نوح تا حواریّون عیسی † بوده، چنانکه الله تعالی این مطلب را بیان فرمود است:
﴿۞وَٱتۡلُ عَلَیۡهِمۡ نَبَأَ نُوحٍ إِذۡ قَالَ لِقَوۡمِهِۦ یَٰقَوۡمِ إِن کَانَ کَبُرَ عَلَیۡکُم مَّقَامِی وَتَذۡکِیرِی بَِٔایَٰتِ ٱللَّهِ فَعَلَى ٱللَّهِ تَوَکَّلۡتُ فَأَجۡمِعُوٓاْ أَمۡرَکُمۡ وَشُرَکَآءَکُمۡ ثُمَّ لَا یَکُنۡ أَمۡرُکُمۡ عَلَیۡکُمۡ غُمَّةٗ ثُمَّ ٱقۡضُوٓاْ إِلَیَّ وَلَا تُنظِرُونِ٧١ فَإِن تَوَلَّیۡتُمۡ فَمَا سَأَلۡتُکُم مِّنۡ أَجۡرٍۖ إِنۡ أَجۡرِیَ إِلَّا عَلَى ٱللَّهِۖ وَأُمِرۡتُ أَنۡ أَکُونَ مِنَ ٱلۡمُسۡلِمِینَ﴾ [یونس: 71- 72]
«و داستان نوح ÷ را بر آنان بخوان، وقتی به قوم خود گفت: ای قوم من! اگر اقامتم و یادآوری من به آیات الله، بر شما گران آمده است، پس من بر الله توکّل کردم، شما تدبیر [و اندیشۀ] خود و معبودهایتان را جمع کنید، سپس هیچ چیز از کارهایتان بر شما پوشیده نماند، آنگاه [برای کشتنم] به سوی من هجوم آورید، و [لحظهای] مرا مهلت ندهید. پس اگر روی بگردانید، من [در مقابل دعوتم] از شما هیچ مزدی نخواستهام. مزد من فقط بر الله است و من دستور یافتهام که از مسلمانان باشم.»
﴿وَمَن یَرۡغَبُ عَن مِّلَّةِ إِبۡرَٰهِۧمَ إِلَّا مَن سَفِهَ نَفۡسَهُۥۚ وَلَقَدِ ٱصۡطَفَیۡنَٰهُ فِی ٱلدُّنۡیَاۖ وَإِنَّهُۥ فِی ٱلۡأٓخِرَةِ لَمِنَ ٱلصَّٰلِحِینَ١٣٠ إِذۡ قَالَ لَهُۥ رَبُّهُۥٓ أَسۡلِمۡۖ قَالَ أَسۡلَمۡتُ لِرَبِّ ٱلۡعَٰلَمِینَ١٣١ وَوَصَّىٰ بِهَآ إِبۡرَٰهِۧمُ بَنِیهِ وَیَعۡقُوبُ یَٰبَنِیَّ إِنَّ ٱللَّهَ ٱصۡطَفَىٰ لَکُمُ ٱلدِّینَ فَلَا تَمُوتُنَّ إِلَّا وَأَنتُم مُّسۡلِمُونَ﴾ [البقرة: 130- 132]
«و چه کسی از آیین ابراهیم ÷ روی گردان خواهد شد؟! جز فردی که خود را به نادانی و سبکسری افکند. و به درستی که ما او را در دنیا برگزیدیم و همانا وی در آخرت از شایستگان است. زمانی که پروردگارش به او فرمود: تسلیم شو، گفت: برای پروردگار جهانیان تسلیم شدم. و ابراهیم و یعقوب إ فرزندانشان را به این آیین سفارش کردند، [و هریک از آنان به فرزندان خویش گفتند]: ای فرزندانم! الله این آیین را برای شما برگزیده است، پس نمیرید جز اینکه مسلمان باشید.»
الله متعال میفرماید که یوسف ÷ گفت:
﴿۞رَبِّ قَدۡ ءَاتَیۡتَنِی مِنَ ٱلۡمُلۡکِ وَعَلَّمۡتَنِی مِن تَأۡوِیلِ ٱلۡأَحَادِیثِۚ فَاطِرَ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِ أَنتَ وَلِیِّۦ فِی ٱلدُّنۡیَا وَٱلۡأٓخِرَةِۖ تَوَفَّنِی مُسۡلِمٗا وَأَلۡحِقۡنِی بِٱلصَّٰلِحِینَ﴾ [یوسف: 101]
«پروردگارا! [بهرۀ عظیمی] از فرمانروایی به من عطا کردی، و از علم [تأویل احادیث] تعبیر خوابها به من آموختی، ای پدیدآورندۀ آسمانها و زمین! تویی کارساز من در دنیا و آخرت، مرا مسلمان بمیران و به شایستگان ملحق فرما.»
و بلقیس؛ ملکۀ یمن چنین گفت:
﴿رَبِّ إِنِّی ظَلَمۡتُ نَفۡسِی وَأَسۡلَمۡتُ مَعَ سُلَیۡمَٰنَ لِلَّهِ رَبِّ ٱلۡعَٰلَمِینَ﴾ [النّمل: 44]
«پروردگارا! من به خود ستم کردم، و [اینک] با سلیمان ÷ برای الله پروردگار جهانیان تسلیم شدم.»
موسی ÷ خطاب به قومش چنین گفت:
﴿یَٰقَوۡمِ إِن کُنتُمۡ ءَامَنتُم بِٱللَّهِ فَعَلَیۡهِ تَوَکَّلُوٓاْ إِن کُنتُم مُّسۡلِمِینَ﴾ [یونس: 84]
«ای قوم من! اگرشما به الله ایمان آوردهاید، پس بر او توکّل کنید، اگر مسلمان هستید.»
الله ـ دربارۀ پیامبران بنیاسرائیل میفرماید:
﴿إِنَّآ أَنزَلۡنَا ٱلتَّوۡرَىٰةَ فِیهَا هُدٗى وَنُورٞۚ یَحۡکُمُ بِهَا ٱلنَّبِیُّونَ ٱلَّذِینَ أَسۡلَمُواْ لِلَّذِینَ هَادُواْ وَٱلرَّبَّٰنِیُّونَ وَٱلۡأَحۡبَارُ بِمَا ٱسۡتُحۡفِظُواْ مِن کِتَٰبِ ٱللَّهِ وَکَانُواْ عَلَیۡهِ شُهَدَآءَۚ فَلَا تَخۡشَوُاْ ٱلنَّاسَ وَٱخۡشَوۡنِ وَلَا تَشۡتَرُواْ بَِٔایَٰتِی ثَمَنٗا قَلِیلٗاۚ وَمَن لَّمۡ یَحۡکُم بِمَآ أَنزَلَ ٱللَّهُ فَأُوْلَٰٓئِکَ هُمُ ٱلۡکَٰفِرُونَ﴾ [المائدة: 44]
«ما تورات را نازل کردیم که در آن هدایت و نور است. پیامبرانی که [در برابر فرمان الهی] تسلیم بودند، براساس آن برای یهودیان حکم میکردند و [همچنین] اللهپرستان و دانشمندان، که حفاظت و پاسداری کتاب الله به آنان سپرده شده و بر آن گواه بودند، [به آن حکم میکردند]. پس از مردم نترسید و از من بترسید و آیات مرا به بهای ناچیز نفروشید.، و هرکس به احکامی که الله نازل کرده است حکم نکند، کافر است.»
و در مورد عیسی ÷ فرمود:
﴿۞فَلَمَّآ أَحَسَّ عِیسَىٰ مِنۡهُمُ ٱلۡکُفۡرَ قَالَ مَنۡ أَنصَارِیٓ إِلَى ٱللَّهِۖ قَالَ ٱلۡحَوَارِیُّونَ نَحۡنُ أَنصَارُ ٱللَّهِ ءَامَنَّا بِٱللَّهِ وَٱشۡهَدۡ بِأَنَّا مُسۡلِمُونَ﴾ [آلعمران: 52]
«پس هنگامی که عیسی از آنان احساس کفر کرد، گفت: یاوران من [در راه دعوت] به سوی الله چه کسانی هستند؟ حواریّون گفتند: ما یاوران [دین] الله هستیم، به الله تعالی ایمان آوردهایم، و [تو نیز] گواه باش که ما تسلیم [او] هستیم.»
در نتیجه، اسلام دین اولین و آخرین پیامبر و همۀ پیروانشان بوده است؛ اسلام یعنی پرستش معبود یگانه و بیشریک و پرستش الله تعالی در هر مکان و زمانی با اطاعت از پیامبران الهی †.[1]
اسلام عام یعنی همین که بیان شد.
به معنای اسلامی که محمّد مصطفی ج آوردند؛ یعنی همان شریعت قرآن کریم.[2]
در مبحث مربوط به ماهیّت دین اسلام، این موضوع روشن گشت.
و در مباحث پیش رو، آنچه در کتابهای آسمانی پیشین دربارۀ دین اسلام – دینی که پیامبر ج آوردند- آمده، بررسی خواهد شد، چون کتابهای آسمانی اشاراتی به دین محمّد ج داشته و مژدۀ نبوّت ایشان را دادهاند و نیز چگونگی مبعث پیامبر ج و مکان آن و ویژگیهای امّت اسلام و موارد دیگری را بیان کردهاند.
در مبحث مربوط به بشارت موسی و عیسی إ به رسالت محمّد مصطفی ج، مطالبی در این زمینه مطرح گردید.
گفتار دوم: گواهی قرآن بر بیان اسلام در کتابهای پیشین
قرآن کریم در آیات بسیاری روشن ساخته که اسلام دین خاتم بوده و ثابت نموده که کتابهای آسمانی پیشین مژدۀ آمدن این دین را دادهاند و نیز پیامبرش؛ محمّد ج و امّت ایشان و فضیلت آنان را توصیف نمودهاند و بیان کرده که اهل کتاب این مطلب را میدانند، امّا بیشترشان بر اثر تکبّر و حسادت، آن را ردّ و انکار میکنند.
اکنون برخی از آیاتی که در این باره نازل شده است، بیان میگردد:
﴿وَإِذۡ قَالَ عِیسَى ٱبۡنُ مَرۡیَمَ یَٰبَنِیٓ إِسۡرَٰٓءِیلَ إِنِّی رَسُولُ ٱللَّهِ إِلَیۡکُم مُّصَدِّقٗا لِّمَا بَیۡنَ یَدَیَّ مِنَ ٱلتَّوۡرَىٰةِ وَمُبَشِّرَۢا بِرَسُولٖ یَأۡتِی مِنۢ بَعۡدِی ٱسۡمُهُۥٓ أَحۡمَدُۖ﴾ [الصّف: 6]
«و [به یاد آور] هنگامی را که عیسی پسر مریم إ گفت: ای بنیاسرائیل! قطعاً من فرستادۀ الله به سوی شما هستم، آنچه از تورات که پیش از من بوده است را تصدیق میکنم و [نیز] مژدهدهنده به رسولی هستم که بعد از من میآید و نامش احمد است.»
﴿ٱلَّذِینَ یَتَّبِعُونَ ٱلرَّسُولَ ٱلنَّبِیَّ ٱلۡأُمِّیَّ ٱلَّذِی یَجِدُونَهُۥ مَکۡتُوبًا عِندَهُمۡ فِی ٱلتَّوۡرَىٰةِ وَٱلۡإِنجِیلِ یَأۡمُرُهُم بِٱلۡمَعۡرُوفِ وَیَنۡهَىٰهُمۡ عَنِ ٱلۡمُنکَرِ وَیُحِلُّ لَهُمُ ٱلطَّیِّبَٰتِ وَیُحَرِّمُ عَلَیۡهِمُ ٱلۡخَبَٰٓئِثَ وَیَضَعُ عَنۡهُمۡ إِصۡرَهُمۡ وَٱلۡأَغۡلَٰلَ ٱلَّتِی کَانَتۡ عَلَیۡهِمۡۚ﴾ [الأعراف: 157]
«افرادی که از [این] رسول [الله]، پیامبر أمّی [درسنخوانده] پیروی میکنند، که صفاتش را در تورات و انجیلی که نزدشان است، نوشته مییابند. آنان را به [کارهای] خوب و پسندیده فرمان میدهد و از زشتی [و کارهای ناپسند] بازشان میدارد و پاکیزهها را برایشان حلال میگرداند و پلیدیها را بر آنان حرام میکند و بارهای سنگین و قید [و زنجیرهایی] که بر این افراد بود را از [دوش] آنان بر میدارد.»
﴿مُّحَمَّدٞ رَّسُولُ ٱللَّهِۚ وَٱلَّذِینَ مَعَهُۥٓ أَشِدَّآءُ عَلَى ٱلۡکُفَّارِ رُحَمَآءُ بَیۡنَهُمۡۖ تَرَىٰهُمۡ رُکَّعٗا سُجَّدٗا یَبۡتَغُونَ فَضۡلٗا مِّنَ ٱللَّهِ وَرِضۡوَٰنٗاۖ سِیمَاهُمۡ فِی وُجُوهِهِم مِّنۡ أَثَرِ ٱلسُّجُودِۚ ذَٰلِکَ مَثَلُهُمۡ فِی ٱلتَّوۡرَىٰةِۚ وَمَثَلُهُمۡ فِی ٱلۡإِنجِیلِ کَزَرۡعٍ أَخۡرَجَ شَطَۡٔهُۥ فََٔازَرَهُۥ فَٱسۡتَغۡلَظَ فَٱسۡتَوَىٰ عَلَىٰ سُوقِهِۦ یُعۡجِبُ ٱلزُّرَّاعَ لِیَغِیظَ بِهِمُ ٱلۡکُفَّارَۗ﴾ [الفتح: 29]
«محمّد ج رسول الله است، و کسانی که با او هستند، بر کافران سختگیر [و شدید] و در میان خود مهربانند. آنان را در حالت رکوع و سجده میبینی که از الله فضل و خشنودی میطلبند. نشانۀ [درستکاری] آنان در چهرههایشان از اثر سجده [نمایان] است. این توصیفشان در تورات است، و توصیف آنان در انجیل همانند زراعتی است که جوانه بزند، سپس آن را تقویت کرد تا محکم گردیده و بر پای خود ایستاده و کشاورزان را به شگفتی وا میدارد، تا از [دیدن] آنان کافران را به خشم آورد.»
﴿قُلۡ أَیُّ شَیۡءٍ أَکۡبَرُ شَهَٰدَةٗۖ قُلِ ٱللَّهُۖ شَهِیدُۢ بَیۡنِی وَبَیۡنَکُمۡۚ وَأُوحِیَ إِلَیَّ هَٰذَا ٱلۡقُرۡءَانُ لِأُنذِرَکُم بِهِۦ وَمَنۢ بَلَغَۚ أَئِنَّکُمۡ لَتَشۡهَدُونَ أَنَّ مَعَ ٱللَّهِ ءَالِهَةً أُخۡرَىٰۚ قُل لَّآ أَشۡهَدُۚ قُلۡ إِنَّمَا هُوَ إِلَٰهٞ وَٰحِدٞ وَإِنَّنِی بَرِیٓءٞ مِّمَّا تُشۡرِکُونَ١٩ ٱلَّذِینَ ءَاتَیۡنَٰهُمُ ٱلۡکِتَٰبَ یَعۡرِفُونَهُۥ کَمَا یَعۡرِفُونَ أَبۡنَآءَهُمُۘ ٱلَّذِینَ خَسِرُوٓاْ أَنفُسَهُمۡ فَهُمۡ لَا یُؤۡمِنُونَ﴾ [الأنعام: 19- 20]
«بگو: چه چیز در گواهی بزرگتر [و برتر] است؟ بگو: الله، میان من و شما گواه است. و این قرآن بر من وحی شده تا شما و تمام کسانی را که [قرآن] به آنان میرسد، با آن بیم دهم. آیا براستی شما گواهی میدهید که با الله متعال معبودهای دیگری هستند؟ بگو: من گواهی نمیدهم. بگو: بدون تردید او تنها معبود یگانه است و من از آنچه با او شریک قرار میدهید، بیزارم. کسانی که به آنان کتاب دادهایم، به خوبی وی را میشناسند، همانگونه که فرزندان خود را میشناسند. افرادی که به خویش زیان رساندهاند، پس ایمان نمیآورند.»
﴿قَدۡ نَرَىٰ تَقَلُّبَ وَجۡهِکَ فِی ٱلسَّمَآءِۖ فَلَنُوَلِّیَنَّکَ قِبۡلَةٗ تَرۡضَىٰهَاۚ فَوَلِّ وَجۡهَکَ شَطۡرَ ٱلۡمَسۡجِدِ ٱلۡحَرَامِۚ وَحَیۡثُ مَا کُنتُمۡ فَوَلُّواْ وُجُوهَکُمۡ شَطۡرَهُۥۗ وَإِنَّ ٱلَّذِینَ أُوتُواْ ٱلۡکِتَٰبَ لَیَعۡلَمُونَ أَنَّهُ ٱلۡحَقُّ مِن رَّبِّهِمۡۗ وَمَا ٱللَّهُ بِغَٰفِلٍ عَمَّا یَعۡمَلُونَ١٤٤ وَلَئِنۡ أَتَیۡتَ ٱلَّذِینَ أُوتُواْ ٱلۡکِتَٰبَ بِکُلِّ ءَایَةٖ مَّا تَبِعُواْ قِبۡلَتَکَۚ وَمَآ أَنتَ بِتَابِعٖ قِبۡلَتَهُمۡۚ وَمَا بَعۡضُهُم بِتَابِعٖ قِبۡلَةَ بَعۡضٖۚ وَلَئِنِ ٱتَّبَعۡتَ أَهۡوَآءَهُم مِّنۢ بَعۡدِ مَا جَآءَکَ مِنَ ٱلۡعِلۡمِ إِنَّکَ إِذٗا لَّمِنَ ٱلظَّٰلِمِینَ١٤٥ ٱلَّذِینَ ءَاتَیۡنَٰهُمُ ٱلۡکِتَٰبَ یَعۡرِفُونَهُۥ کَمَا یَعۡرِفُونَ أَبۡنَآءَهُمۡۖ وَإِنَّ فَرِیقٗا مِّنۡهُمۡ لَیَکۡتُمُونَ ٱلۡحَقَّ وَهُمۡ یَعۡلَمُونَ١٤٦ ٱلۡحَقُّ مِن رَّبِّکَ فَلَا تَکُونَنَّ مِنَ ٱلۡمُمۡتَرِینَ﴾ [البقرة: 144- 147]
«به تحقیق ما گرداندن چهرهات را به [سوی] آسمان میبینیم، اکنون تو را به [سوی] قبلهای که به آن خشنود شوی باز میگردانیم، پس صورتت را به سوی مسجدالحرام کن، و هر جا باشید، روی خود را به سویش بگردانید. و کسانی که کتاب [آسمانی] به آنان داده شد، به خوبی میدانند این [تغییر قبله] حق بوده [و] از جانب پروردگارشان است، و الله از آنچه میکنند، غافل نیست. و اگر برای افرادی که کتاب به آنان داده شده، هر گونه نشانه و [حجّتی] بیاوری، از قبلۀ تو پیروی نمیکنند و تو [نیز] از قبلۀ آنان پیروی نخواهی کرد و برخی از آنان هم از قبلۀ برخی دیگر پیروی نمیکنند و اگر پس از آنکه علم و دانش به تو رسیده است، از خواستهها و آرزوهایشان پیروی کنی، در این صورت مسلماً از ستمکاران خواهی بود. کسانی که به آنان کتاب [آسمانی] دادهایم، او [پیامبر ج] را میشناسند، چنانکه فرزندانشان را میشناسند. و همانا گروهی از آنان درحالی که میدانند، حق را کتمان میکنند. حق از جانب پروردگار توست، پس هرگز از شککنندگان مباش.»
﴿وَکَانُواْ مِن قَبۡلُ یَسۡتَفۡتِحُونَ عَلَى ٱلَّذِینَ کَفَرُواْ فَلَمَّا جَآءَهُم مَّا عَرَفُواْ کَفَرُواْ بِهِۦۚ فَلَعۡنَةُ ٱللَّهِ عَلَى ٱلۡکَٰفِرِینَ﴾ [البقرة: 89]
«و پیش از این بر کافران خواستار پیروزی بودند، سپس وقتی آنچه را که [از قبل] شناخته بودند، نزدشان آمد، نسبت به آن کافر شدند، پس لعنت الله بر کافران باد.»
﴿أَفَغَیۡرَ ٱللَّهِ أَبۡتَغِی حَکَمٗا وَهُوَ ٱلَّذِیٓ أَنزَلَ إِلَیۡکُمُ ٱلۡکِتَٰبَ مُفَصَّلٗاۚ وَٱلَّذِینَ ءَاتَیۡنَٰهُمُ ٱلۡکِتَٰبَ یَعۡلَمُونَ أَنَّهُۥ مُنَزَّلٞ مِّن رَّبِّکَ بِٱلۡحَقِّۖ فَلَا تَکُونَنَّ مِنَ ٱلۡمُمۡتَرِینَ﴾ [الأنعام: 114]
«[ای پیامبر! بگو:] آیا غیر الله را به داوری طلب کنم؟! و حال آنکه او ذاتی است که [این] کتاب روشن [که همه چیز در آن بیان شده] را به سوی شما نازل کرده است. و کسانی که به آنان کتاب [آسمانی] دادهایم، میدانند که این [قرآن] به حق از سوی پروردگارت نازل شده است. بنابراین هرگز از تردیدکنندگان مباش.»
﴿أَوَ لَمۡ یَکُن لَّهُمۡ ءَایَةً أَن یَعۡلَمَهُۥ عُلَمَٰٓؤُاْ بَنِیٓ إِسۡرَٰٓءِیلَ﴾ [الشّعراء: 197]
«آیا همین نشانه برایشان کافی نیست که عالمان بنیاسرائیل از آن [قرآن] آگاهند؟!»
﴿قُلۡ کَفَىٰ بِٱللَّهِ شَهِیدَۢا بَیۡنِی وَبَیۡنَکُمۡ وَمَنۡ عِندَهُۥ عِلۡمُ ٱلۡکِتَٰبِ﴾ [الرّعد: 43]
«بگو: کافی است که الله متعال و کسی که علم [پیشین] نزد اوست، میان من و شما گواه باشند.»
﴿وَإِذَا سَمِعُواْ مَآ أُنزِلَ إِلَى ٱلرَّسُولِ تَرَىٰٓ أَعۡیُنَهُمۡ تَفِیضُ مِنَ ٱلدَّمۡعِ مِمَّا عَرَفُواْ مِنَ ٱلۡحَقِّ﴾ [المائدة: 83]
«و وقتی آیاتی که بر پیامبر ج نازل شده است را بشنوند، چشمهایشان را میبینی که اشکریزان میشود به سبب حقیقتی که دریافتهاند.»
﴿إِنَّ ٱلَّذِینَ أُوتُواْ ٱلۡعِلۡمَ مِن قَبۡلِهِۦٓ إِذَا یُتۡلَىٰ عَلَیۡهِمۡ یَخِرُّونَۤ لِلۡأَذۡقَانِۤ سُجَّدٗاۤ١٠٧ وَیَقُولُونَ سُبۡحَٰنَ رَبِّنَآ إِن کَانَ وَعۡدُ رَبِّنَا لَمَفۡعُولٗا١٠٨ وَیَخِرُّونَ لِلۡأَذۡقَانِ یَبۡکُونَ وَیَزِیدُهُمۡ خُشُوعٗا۩﴾ [الإسراء: 107- 109]
«[ای پیامبر!] بگو: [خواه] به آن ایمان آورید یا ایمان نیاورید، قطعاً کسانی که پیش از آن به آنان دانش داده شده، هنگامی که [آیات قرآن] بر آنان خوانده میشود، سجدهکنان به صورت میافتند و میگویند: منزّه است پروردگار ما، که یقیناً وعدههایش انجامشدنی است. و [آنان] گریهکنان به صورت میافتند، و [تلاوت این قرآن] بر فروتنیشان میافزاید.»
﴿ٱلَّذِینَ ءَاتَیۡنَٰهُمُ ٱلۡکِتَٰبَ مِن قَبۡلِهِۦ هُم بِهِۦ یُؤۡمِنُونَ٥٢ وَإِذَا یُتۡلَىٰ عَلَیۡهِمۡ قَالُوٓاْ ءَامَنَّا بِهِۦٓ إِنَّهُ ٱلۡحَقُّ مِن رَّبِّنَآ إِنَّا کُنَّا مِن قَبۡلِهِۦ مُسۡلِمِینَ٥٣ أُوْلَٰٓئِکَ یُؤۡتَوۡنَ أَجۡرَهُم مَّرَّتَیۡنِ بِمَا صَبَرُواْ وَیَدۡرَءُونَ بِٱلۡحَسَنَةِ ٱلسَّیِّئَةَ وَمِمَّا رَزَقۡنَٰهُمۡ یُنفِقُونَ﴾ [القصص: 52- 54]
«افرادی که پیش از این [قرآن]، به آنان کتاب [آسمانی] دادهایم، به آن ایمان میآورند. و زمانی که [قرآن] بر آنان خوانده شود، میگویند: به آن ایمان آوردیم، بیتردید این حق از سوی پروردگار ماست، همانا ما پیش از [نزول] آن هم مسلمان بودیم. این افراد به [سبب] صبری که کردهاند، پاداششان دو بار [به آنان] داده میشود، و [آنان] بدیها را با نیکیها دفع میکنند و از آنچه برایشان روزی دادهایم، انفاق میکنند.»
﴿فَإِن کُنتَ فِی شَکّٖ مِّمَّآ أَنزَلۡنَآ إِلَیۡکَ فَسَۡٔلِ ٱلَّذِینَ یَقۡرَءُونَ ٱلۡکِتَٰبَ مِن قَبۡلِکَۚ﴾ [یونس: 94]
«پس اگر در آنچه بر تو نازل کردهایم در تردید هستی، از کسان یکه کتاب [آسمانی] را پیش از تو میخوانند، بپرس.»
آیات مذکور و آیات دیگری نشان میدهد که قرآن کریم آنچه در کتابهای پیشین در توصیف اسلام و پیامبر ج و مسلمانان آمده را روشن ساخته است.[3]
همچنین بیانگر این مطلب است که بسیاری از عالمان اهل کتاب پیامبر ج را میشناسند و باور به صحّت و درستی رسالت ایشان دارند و میدانند که پیامبر ج تکمیلکنندۀ رسالت برادرانش؛ یعنی پیامبران الهی قبلی هستند.
امّا بیشترشان این موضوع را انکار میکنند.
إن شاء الله مسألۀ مذکور در مباحث پیش رو که بخشی از مطالب کتابهای پیشین در این زمینه بررسی میگردد، روشن خواهد شد.
قبل از بیان این موارد، شایسته است که گواهی برخی از عالمان هدایتیافتۀ اهل کتاب مبنی بر صحّت دین اسلام و نیز تصریح آنان به بیان بشارتهای موجود دربارۀ اسلام و توصیف پیامبر ج و امّت ایشان مطرح گردد.
مبحث اول:
هدایت یافتگان اهل کتاب و گواهی آنان بر صّحت اسلام
میتوان گفت یکی از بزرگترین دلایل بر حقّانیّت اسلام و صحّت احکام و قوانین آن، هدایت بسیاری از دانشمندان اهل کتاب به دین اسلام است و نیز گواهی آنان بر اینکه اسلام دین خاتم و بر حق بوده و علاوه بر این، بشارتهای کتابهای آسمانی پیشین را مبنی بر ظهور دین و پیامبری جدید و امّتی برگزیده بیان کردهاند.
با بیان مطالبی که در ادامه میآید، بخشی از این موارد روشن خواهد گشت.
گفتار اول: هدایت عالمان اهل کتاب به پذیرش اسلام
بدون تردید الله تعالی محمّد ج را با هدایت و دین بر حق فرستاد تا آن را بر تمامی آیینها پیروز گرداند، هرچند کافران را خوش نیاید. الله ﻷ در این دین، نشانههای هدایت را قرار داد و این علائم برای کسی که با چشم بصیرت و عبرت به آن بنگرد، کاملا روشن و آشکار است.
امّتهای فراوانی از طریق همین نشانهها هدایت گشتند و الله متعال چشمانشان را بر نور و هدایت گشود و در نتیجه، آنان بیراهی و گمراهی را رها نموده و راه رستگاری و سعادت را در پیش گرفتند.
هدایتیافتگان به سوی حقیقت، از افراد و گروههای متفاوتی تشکیل میشدند؛ در میان آنان، رئیس و رعیّت، عالم و غیر عالم و مرد و زن وجود داشت، به گونهای که این نور و هدایت تمامی زمین را در برگرفته و مردم گروهگروه و پشت سر یکدیگر، دین اسلام را میپذیرفتند.
برخی از این هدایتیافتگان، از بزرگان قوم و ملّت خویش به شمار میرفتند؛ بویژه از بزرگان یهود و نصاری؛ یعنی همان افرادی که از حسادت و کبر نجات یافتند و الله متعال هدایت را برایشان مقدّر نموده بود و زمانی که مسلمان شدند، به بدی و زشتی فراوان گمراهی پیشین خود و نیز به بزرگی احسان الهی و نعمت هدایت پی بردند و از این رو، در راه کمک به اسلام و دعوت همکیشان قبلی خویش بسیار تلاش نمودند و این سخن پیامبر ج دربارۀ آنان صدق میکند که فرمودند: «تَجِدُونَ النَّاسَ مَعَادِنَ، فَخِیَارُهُمْ فِی الْجَاهِلِیَّةِ خِیَارُهُمْ فِی الْإِسْلَامِ إِذَا فَقِهُوا»[4]؛ «مردم را همچون معادن [طلا و ...] مییابی و بهترینشان در دوران جاهلیّت، بهترین آنان در دوران اسلام است زمانی که آگاه [و دانشمند] شوند.»
این هدایتیافتگان، بهترین کسانی بودند که از میان یهودیان و مسیحیان مسلمان شدند و برای یاری دین اسلام، همانگونه که قبلا به منظور کمک دینشان تلاش میکردند یا بیشتر از آن، سعی و کوشش نمودند.
بدون تردید بهترین و وسیعترین فرصت و زمینه در جلوی عالمانشان، بیان حقیقت با دلیل و برحذر داشتن از باطل و رفتن در این راه است و این هدایتیافتگان، بهترین داعیان اسلام هستند که از بدین وسیله، مردم را از ادیان باطل برحذر میدارند، چون صاحب خانه نسبت به آنچه در آن وجود دارد، آگاهتر است. آنان قبلا یهودی یا مسیحی بودهاند و از چیزی که دیگران خبر ندارند، آگاهند، زیرا کاملا نسبت به آیین و دیانتشان علم دارند و مستقیما با ملّتشان ارتباط داشتهاند؛ بویژه در آیینی که پیروانش ادّعا میکنند دارای اسراری است؛ همچون دین مسیحیّت. در نتیجه، دعوت آنان تأثیر فراوانی بر پذیرش دین اسلام از سوی افراد بیشماری از ادیان باطل دارد.
علاوه بر این، گرایش برخی عالمان ادیان باطل به سمت اسلام و پذیرش و یاری آن، دلیلی روشن بر حقّانیّت دین اسلام بوده و نشان میدهد که این تغییر پس از اطمینان کامل به صحّت اسلام ایجاد شده و در نتیجه، فرد هدایتیافته گواه و حجّتی علیه قوم خویش است.[5]
گفتار دوم: برخی از عالمان هدایتیافتۀ اهل کتاب
روشن است که پذیرش دین اسلام از سوی برخی عالمان یهود و نصاری، از همان ابتدای ظهور اسلام اتّفاق افتاد و این کار ادامه یافت و تا روز قیامت و تا وقتی که بر روی زمین، افرادی عاقل به دنبال حقیقت باشند، این موضوع باقی خواهد ماند.
در ادامه، برخی از عالمان یهود و نصاری که مسلمان شدند، معرّفی میگردند:
وی از نخستین هدایتیافتگان به دین اسلام بوده و سرور و بزرگ و بزرگزادۀ یهودیان در شهر مدینه به شمار میرفت و مسلمانشدن او حجّتی علیه تمامی یهودیان تا روز قیامت خواهد بود.
یکی از بزرگان و پادشاهان مسیحیّان که در دورۀ سلطنت و پادشاهی خود و پس از ارتباط با اسلام بوسیلۀ مهاجرت صحابه ش به حبشه، اسلام آورد.
وی در دوران ابوجعفر منصور مسلمان شد و پیش از اسلامآوردن، مسیحی و عالم در حوزۀ فلسفه و پزشکی بود. او در راه دعوت به سوی اسلام، کتاب «الدّین والدّولة» و «الرّدّ علی أصناف النّصاری» را نگاشت.
یکی از دانشمندان یهود، آگاه به علم پزشکی که در سال 570 هـ از دنیا رفت و صاحب کتاب «إفحام الیهود» است.
یکی از اعضای مجلس اعیان انگلیس که در سال 1913 هـ مسلمانبودن خویش را آشکار ساخت و «فاروق» نام گرفت و دربارۀ اسلام، کتاب «رجل من الغرب یعتنق الإسلام» را نوشت.
وی مسیحی و نقّاش ماهری بود. در سال 1927 م اسلام آورد و کتابی با عنوان «أشعّة خاصّة بنور الإسلام» را نگاشت و در سال 1929 م وفات کرد.
وی کاهنی کلدانی بود که در رشتۀ کلام به درجۀ استادی رسید و رئیس طائفۀ کلدانیهای رومی کاتولیک بود و کتاب «الإنجیل والصّلیب» و نیز «محمّد ج فی الکتاب المقدّس» را از خود بر جای گذاشت.
کشیش کلیسای انجیلی «بافور» در شهر أسیوط مصر که فعّالیّتهای فراوانی در حوزۀ دین مسیحیّت داشت و در سال 1959م اسلامآوردنش را آشکار کرد و کتابهای زیادی در زمینۀ دعوت به دین اسلام نگاشت؛ از جمله: «محمّد فی التّوراة والإنجیل والقرآن»، «المستشرقون والمبشّرون فی العالم الإسلامی»، «محاضرات فی مقارنة الأدیان»، «المسیح فی التّوراة والإنجیل والقرآن» و کتابهایی دیگر.
افراد بیشمار دیگری نیز که فقط الله تعالی از تعدادشان باخبر است، مسلمان شدهاند.[6]
قابل توجّه است که افراد مذکور و تعداد بیشمار دیگری که مسلمان شدهاند، از مردم عادّی نبودند، بلکه از بزرگان و رؤسای ملّتهای پیشین خویش به شمار میرفتند و از نظر دنیوی و جایگاه اجتماعی، هیچ کمبودی نداشتند، همانگونه که برخوردار از فهم و هوش بودند و بسا اوقات، اسلامآوردن آنان باعث شد که بسیاری از منافع دنیوی و جایگاه والای اجتماعی خویش را از دست بدهند و حتّی در برخی موارد، خودشان را در معرض قتل و نابودی قرار دادند.
با وجود این و پس از دریافت هدایت و رسیدن به دین واقعی، نتوانستند به ماندن بر باطل و زندگی در حالت بدبختی و بیهودگی ادامه دهند و در نتیجه، اسلامشان را آشکار ساخته و ضررهای جسمی و مادّی را متحمّل شدند و حتّی به دفاع از اسلام و دعوت مردم به سوی آن برخاستند تا بخشی از تکلیفی که با ورود به اسلام بر گردنشان لازم شد را ادا نمایند.
تمامی موارد مذمور دلایلی روشن بر حقّانیّت دین اسلام بوده و قطعاً ادلّه و نشانههای صحّت و شرافت و کمال این دین بسیار است.[7]
گفتار سوم: مختصری از زندگی و تلاشهای عالمی هدایتیافته از اهل کتاب برای انتشار دین اسلام
یکی از افراد این گروه مبارک و فرخنده که با اطمینان کامل و یقین و پس از بررسی و تحقیق، مسلمان شد، شیخ زیاده بن یحیی نصب راسی بود؛ فردی از رجال دینی و عالمان مسیحیّت، که پس از رسیدن به هدایت و دین حق، مسلمانشدنش را آشکار کرد و با تمام توانی که الله متعال به وی بخشیده بود، مردم را به پذیرش دین اسلام فرا خواند و در نتیجه، دو کتاب «البحث الصّریح فی أیّما هو الدّین الصّحیح» و «الأجوبة الجلیّة فی دحض الدّعوات النّصرانیّة» را از خود بر جای گذاشت.[8]
شیخ زیاده در قرن 11 هجری میزیست و منسوب به شهر «رأس العین» در شام، یکی از شهرهای جزیره که میان حرّان و نصیبین قرار دارد و اکنون در سوریه است، بود.
کتاب «الأجوبة الجلیّة فی دحض الدّعوات النّصرانیّة» چاپ نشد، امّا توسّط محمّد بن عبدالرّحمان طیّبی دمشقی خلاصه گشت و از این طریق، به شهرت رسید.
و کتاب «البحث الصّریح فی أیّما هو الدّین الصّحیح» اخیرا و با تحقیق و بررسی دکتر سعود بن عبدالعزیز خلف منتشر گردیده است.
با توجّه به این کتاب، روشن میگردد که شیخ زیاد بن یحیی مسیحی بوده و سپس الله تعالی وی را به دین اسلام هدایت نمود؛ وی در مقدّمۀ کتابش چنین میآورد: «امّا بعد، بندۀ محتاج به پروردگار بینیاز؛ زیاده بن یحیی نصب راسی که به دین محمّدی مشرّف شده است، میگوید: وقتی مشغول تحقیق و مطالعه و در جستجوی دین صحیح بودم و تمام تلاش خویش را در این زمینه به کار میبردم، تصمیم گرفتم که نتیجۀ این کارم را بنویسم و آن را برای افراد سرزنشگر روشن سازم.»[9]
همچنین مشخّص است که سبب پذیرش دین اسلام از جانب وی، شک و تردیدهای او نسبت به دین مسیحی بود که باعث شد دربارۀ دین اسلام تحقیق و مطالعه نماید تا اینکه برایش روشن شد که اسلام، دین واقعی و بر حق بوده و الله تعالی وی را هدایت کرد و او مسلمان شد. سپس به بررسی و اثبات بطلان دیانت مسیحی و صحّت اسلام و از این طریق، به دعوت مسیحیان پرداخت.[10]
با توجّه به کتاب «البحث الصّریح» میبینیم که معلومات نویسندهاش از دین مسیحیّت بسیار خوب و دقیق بوده و استدلالهای وی از عهد قدیم و جدید، متنوّع و عمیق است، به گونهای که نسخهها و ترجمههای متعدّدی را به زبان عربی و یونانی و عبری و سریانی مطالعه و بررسی و مقایسه کرده است.
بر این اساس، روشن است که وی به خوبی از زبان یونانی و عبری و سریانی آگاه بوده و مطالبی را از این زبانها به عربی ترجمه نموده و حتّی قواعد زبان یونانی و عبری را مطالعه و تصحیح کرده و برخی از ترجمهها را ترجیح داده است.
این موارد اثبات میکند که او پیش از مسلمانشدن، از عالمان و رجال دینی مسیحیّت بوده است، چون آگاهی از این امور، مختصّ رجال دینی است و نیز زبانهای یونانی و عبری و سریانی زبانهایی دینی به شمار میروند. به احتمال زیاد، او در اصل مسیحی و سریانی بوده و به خوبی این زبان را میدانسته، چون زبان مسیحیان سوریّه است و وی یکی از آنان بود.
زبان یونانی نیز زبان عهد جدید و زبان دینی مسیحیان کاتولیک به شمار میرود.
و زبان عبری زبان عهد قدیم و مسیحیان پروتستان بوده و رجال دینی مسیحیّت نیاز مبرمی به فهم و آگاهی از آنها دارند.
در نتیجه، این مرد از عالمان مسیحیّت بوده؛ بویژه وقتی میدانیم که مردم عادّی دین مسیحی از علم دینی نصرانی فاصلۀ بسیاری دارند.
و حتّی آنان در بسیاری اوقات –خصوصا در زمان نویسنده- توان اطّلاع و آگاهی بر چیزی از کتابهای دینی مسیحیّت را نداشتند مگر بخشهای مخصوصی که کلیسا اجازۀ انتشار آنها را میداد و در میان مردم دست به دست میشد.[11]
نویسندۀ کتاب «البحث الصّریح» به ابراز مسائلی اساسی از کتابهای خودشان که دلالت بر صحّت نبوّت پیامبرمان محمّد ج دارد، پرداخته و دلایلی را از سخنان خودشان علیه آنان ارائه داده است. بنا به گفتۀ خود نگارنده در مقدّمۀ کتابش، مباحث آن از این قرار است:
1- بطلان ادّعای نصاری مبنی بر الوهیّت مسیح ÷
و اثبات اینکه او همچون سایر پیامبران قبلی بنیاسرائیل، فقط پیامبر الهی بوده است.
2- بطلان استدلال مسیحیان بر الوهیّت مسیح ÷
با معجزاتی که توسّط وی صورت گرفت و اثبات اینکه نشانهها و معجزات او از جنس معجزاتی بود که الله ـ آنها را بر دستان پیامبران قبلی جاری ساخت و حتّی معجزات و نشانههای مهمتر و برتری را به آنان بخشید و هرگز امّتهایشان این نشانهها را دلیل الوهیّت آن پیامبران ندانستند. بنابراین عیسی بن مریم إ همچون آنان فقط پیامبر الهی بود.
3- ردّ طعنههای مسیحیان دربارۀ پیامبرمان؛ محمّد ج
و بیان بطلان سخن آنان و نیز اینکه از پیامبران پیشین اموری همچون موارد منسوب به پیامبر ج و حتّی فراتر از آنها صادر شد و هیچکس بدین سبب بر آنان ایراد نگرفت. در نتیجه، محمّد ج نیز در این زمینه، همچون پیامبران پیشین بوده و هیچ طعنه و ایرادی بر ایشان وارد نیست.
4- آوردن دلایلی از تورات و انجیل برای اثبات نبوّت پیامبر اسلام ج
و بیان اینکه هدف از وعده و بشارتهای فراوانی که در کتاب یهودیان و مسیحیان آمده، محمّد ج بوده است.
5- بیان دلایلی بسیار صریح و روشن از تورات و انجیل دربارۀ تحریف آن دو کتاب
نویسنده / سپس خاتمهای که مشتمل بر مهمترین نتایج تحقیق مذکور بوده را آورده است.[12]
وی در این کتاب، روشی مقایسهای را در پیش گرفته و دلایل بطلان ادّعاهای مسیحیان را ارائه داده است؛ همچون ادّعای آنان دربارۀ الوهیّت مسیح ÷ یا ادّعای صحّت تورات و انجیل، و با استفاده از معلومات و مطالب موجود در این دو کتاب، به اثبات بطلان و ردّ آنها پرداخته است.
همچنین شبهات و ادّعاهای آنان علیه پیامبرمان؛ محمّد ج را آورده و با بیان متونی از کتابهای خودشان، به آنها پاسخ داده و ادلّۀ فراوانی را از تورات و انجیل، برای اثبات نبوّت پیامبر اسلام ج ارائه داده است.
مهمترین منبع و مرجع اسلامی نویسنده، قرآن کریم بوده و در موارد تاریخی، به کتاب «السّیرة الحلبیّة» و در اثبات نامهای پیامبر ج، به کتاب «دلائل الخیرات» اعتماد کرده است.
و مهمترین منبع مسیحی او، کتاب «العهد القدیم والجدید» بوده و در همچنین به کتاب «سعد بن بطریق» و نیز به تاریخ «یوسیوس»؛ مورّخی یهودی، و مورّخی دیگر با نام «لافجانیوس» رجوع کرده و اشاره نموده که برخی کتابهای مختصر دربارۀ اختلافات و پاسخهای ملّتها به یکدیگر را مطالعه نموده و از آنها بهره برده، امّا از کتاب خاصّی نام نمیبرد.
همچنین از لغتنامهها و کتابهای یونانی و عبری استفاده کرده و – چنانکه قبلا گذشت- این موضوع نشان میدهد که وی کاملا آشنا به زبان یونانی و عبری بوده است.[13]
علاوه بر موارد مذکور، در مبحث پیش رو نیز برخی از توضیحات او مبنی بر بشارتهای وارد در کتابهای پیشین در مورد محمّد ج و امّت ایشان بیان خواهد شد.
مبحث دوم:
تصریح و مژدۀ کتابهای پیشین به بعثت پیامبر اسلام ج
بدون تردید کتابهای آسمانی پیشین در مواضع بسیاری، بشارت آمدن دین اسلام و ظهور پیامبر ج را داده بودند و شواهد بیشماری در این زمینه وجود دارد.
گواهیهای موجود در کتابهای پیشین، از نشانهها و دلایل روشن بر نبوّت محمّد ج و نبوّت پیامبران قبلی به شمار میرود.[14]
شیخ الإسلام ابن تیمیّه / میگوید: «دلایل نبوّت مسیح و محمّد إ قطعی و یقینی و غیر قابل انکار از روی گمان است، زیرا گمان، یقین را از بین نمیبرد؛ بویژه با وجود اخبار فراوانی که نشان میدهد محمّد ج با نام مشهور خود در آنچه از پیامبران نقل شده، نوشته و ثبت گشته بودند.»[15]
در صحیح بخاری، از عطاء بن یسار چنین نقل شده است: «عبدالله بن عمرو بن عاص را دیدار کردم و پرسیدم: پیامبر ج در تورات چگونه توصیف شدهاند؟ او گفت: بله، سوگند به الله که ایشان در تورات، با برخی صفاتی که در قرآن بیان شده است، توصیف گشتهاند:
﴿یَٰٓأَیُّهَا ٱلنَّبِیُّ إِنَّآ أَرۡسَلۡنَٰکَ شَٰهِدٗا وَمُبَشِّرٗا وَنَذِیرٗا﴾ [الأحزاب: 45]
«ای پیامبر! ما تو را گواه و بشارتدهنده و بیمدهنده فرستادیم.»
و [چنین آمده است:] پناهگاهی برای امّیها، تو بنده و فرستادۀ من هستی، تو را متوکّل نامیدم، او تندخو و درشتخو نیست، در بازارها فریاد نمیزند، بدی را با بدی پاسخ نمیدهد، بلکه عفو میکند و میبخشد، الله تعالی زمانی وی را [ از دنیا] میبرد که ملّتی منحرف را بوسیلۀ او اصلاح کرده باشد و آنان بگویند: لا إله إلّا الله، و نیز چشمان و دلهایی بسته را توسّط وی باز نموده باشد.»[16]
شیخ الإسلام ابن تیمیّه / در توضیح روایت فوق، چنین میآورد: «گاهی اوقات، مراد از واژۀ تورات و انجیل و قرآن و زبور، کتابهای آسمانی مشهور است و گاهی هم هدف، جنس کتاب بوده و مراد از قرآن، زبور یا سایر کتابهای آسمانی است، چنانکه در حدیث صحیحی از پیامبر ج روایت شده که قرآن [زبور] بر داود ÷ آن قدر آسان شده بود که تمام آن را در فاصلۀ زینکردن سواریاش تا سوارشدن بر آن، میخواند.»[17]
هدف از قرآن مذکور، زبور و نه قرآنی که الله تعالی آن را بر محمّد ج نازل کرد، است.
همچنین در توصیف مسلمانان آمده که انجیلهای آنان در سینههایشان قرار دارد؛ مصاحفی که تلاوت میکنند؛ یعنی قرآن کریم، انجیل نامیده شده است.
در تورات چنین آمده است: «من برای بنیاسرائیل پیامبری را از بین برادرانشان میفرستم که بر وی توراتی همچون تورات موسی ÷ نازل میکنم.» کتاب دوم نیز تورات نامیده شد.
بنابراین مراد از عبارت: «پیامبر ج چگونه در تورات توصیف شدهاند؟»؛ احتمال دارد هدف از آن، تمامی کتابهای آسمانی پیشین باشد و همۀ آنها تورات نامیده شده و توصیف رسول الله ج در برخی از آنها آمده است.
و شاید هدف از آن، تورات معیّن و مشهور باشد.
این صفات در نسخههایی که تحریف نشدهاند، وجود دارد، چون در نسخههای کنونی تورات که ما به آنها دسترسی داریم، چنین صفاتی یافت نمیشود.»[18]
شیخ زیاده بن یحیی راسی[19] نیز در مقدّمۀ فصل چهارم کتابش «البحث الصّریح فی أیّما هو الدّین الصّحیح»؛ یعنی در فصل بشارتهای تورات و انجیل به ظهور پیامبر ج، چنین میگوید:
«در این فصل، دلایلی روشن و مستحکم از کتاب عهدین؛ یعنی تورات و انجیل خواهیم آورد که نشان میدهد پیامبر بزرگمان؛ محمّد ج پیامبر موعود و بشارتدادهشده از جانب پیامبران؛ مانند عیسی ÷ بوده و خواهی دید که این دلایل صحیح هستند.»[20]
سپس آن گواهیها را بیان نموده و 11 تا را آورده و هریک را شرح و توضیح داده و تحلیل نموده و مرتبط ساخته و ثابت کرده که کاملا متناسب با پیامبر ج است.
در ادامه، برخی از مژدهها و مطالب کتابهای آسمانی پیشین دربارۀ پیامبراسلام ج را با برخی توضیحات آورده میشود:
1. در بشارت أشعیاء چنین آمده است: «بندۀ من که با وجود او خوشحال میشوم، وحی خویش را بر وی نازل میکنم و او عدالتم را در میان امّتها آشکار میسازد. آنان را به سفارشهایی توصیه میکند، نمیخندد [قهقهه نمیزند]، صدای [بلندش] در بازارها شنیده نمیشود، چشمان نابینا و گوشهای ناشنوا را باز میکند، دلهای بسته را میگشاید، آنچه به وی میدهم را به هیچکس نمیبخشم، او الله تعالی را سپاسی نو [و خوب] میکند، از دورترین نقطۀ زمین میآید، مردم [مخلوقات] خوشحال میشوند و ساکنان زمین الله متعال را در هر جای بلندی به یگانگی یاد میکنند و بر هر محلّ مرتفعی تکبیر میگویند، سست و مغلوب نمیشود و متمایل به تمایلات نفسانی نمیگردد، کمی سرخرنگ است، صالحانی که همچون نی [و چوبی] سست هستند را خوار نمیسازد، بلکه صدّیقان را تقویت میکند و رئیس و تکیهگاه متواضعان به شمار میرود، نور الهی است که هرگز خاموش نمیشود و نشانۀ قدرتش بر دو شانهاش موجود است.»[21]
مفهوم این بشارت بسیار نزدیک به روایت عبدالله بن عمرو بن عاص است. شیخ الإسلام ابن تیمیّه / در توضیح نبوّت أشعیاء چنین میآورد: «صفات مذکور منطبق و متناسب با محمّد ج و امّت ایشان بوده و یکی از مهمترین بشارتهای پیامبران پیشین به نبوّت پیامبر ج به شمار میرود و مشهور است که گاهی اوقات، مراد از اصطلاح تورات، کتابهای مورد تأیید اهل کتاب بوده و از این رو شامل زبور و بشارت أشعیاء و سایر بشارتها غیر از انجیل میشود.»[22]
2. در سفر تثنیه چنین میخوانیم: «این همان برکتی است که موسی مرد الهی ÷ پیش از وفاتش، بنیاسرائیل را به آن بشارت داد و گفت: آن پروردگار از سیناء[23] آمد و از سلسله کوه سعیر[24] برایشان تابید و از کوههای فاران[25] درخشید.»[26]
شیخ الإسلام ابن تیمیّه / عبارتی را نزدیک به همین مفهوم آورده و میگوید: «مانند آنچه در تورات آمده و به زبان عربی چنین ترجمه شده است: "الله از طور سینا آمد و برخی میگویند که از طور سینا نمایان شد و از ساعیر تابید و از کوههای فاران آشکار گشت.»[27]
شیخ الإسلام ابن تیمیّه در توضیح بشارت فوق میگوید: «بنا به گفتۀ بسیاری از عالمان و نیز ابومحمّد ابن قتیبه که میآورد: بر کسی که تدبّر و تفکّر نماید هیچ نوع پوشیدگی و ابهامی در این باره وجود ندارد، زیرا آمدن الله از طور سینا یعنی نازلکردن تورات بر موسی ÷ از طور سینا، همانگونه که اهل کتاب و ما معتقد هستیم.
و نیز درخشیدن الله از ساعیر به معنای نازلکردن انجیل بر مسیح ÷ است، چون سیّدنا عیسی از ساعیر؛ سرزمین خلیل در روستایی با نام ناصره بود که مسیحیانِ پیرو او، با همین نام شناخته میشوند.
همان گونه که تابیدن الله از ساعیر به معنای نزول انجیل بر مسیح ÷ بود، باید که آشکارشدن الله متعال از کوههای فاران به معنای نازلکردن قرآن بر محمّد ج باشد، زیرا کوههای فاران همان کوههای مکّه است.
او میگوید: مسلمانان و اهل کتاب موافقند که مراد از فاران، مکّه است و اگر آنان ادّعا کنند که هدف شهری غیر از مکّه بوده – و با آن همه تحریف و تهمتهایشان، بعید نیست که چنین ادّعایی داشته باشند- در پاسخ میگوییم: مگر در تورات نیامده که ابراهیم ÷ هاجر و اسماعیل را در فاران ساکن کرد؟!»[28]
شیخ الإسلام ابن تیمیّه / در ادامه چنین میآورد: «و میگوییم پس جایی را که الله از آنجا آشکار شد و نامش فاران است و نیز پیامبری که پس از مسیح، بر او کتاب نازل شد را به ما نشان دهید.
آیا غیر از اسلام، دین دیگری را سراغ دارید که همچون این دین آشکار و منتشر شده باشد؟!
ابن ظفر میگوید: ساعیر نام کوهی در شام است که نبوّت مسیح ÷ از آنجا آشکار شد.
من میگویم: در کنار بیت لحم؛ روستایی که سیّدنا عیسی در آنجا متولّد شد، روستایی به نام ساعیر قرار دارد که هنوز موجود است و کوهی به نام ساعیر دارد و در تورات آمده که فرزندان عیص ساکن ساعیر بودند و الله تعالی به موسی ÷ فرمان داد که آنان را اذیّت نکند.
بر این اساس، قطعاً مراد از سومین کوه، کوه حراء بوده که در اطراف مکّه، کوهی بلندتر از آن وجود ندارد و برای اولین بار، وحی در آنجا بر پیامبر ج نازل شد و در اطرافش، کوههای زیادی وجود قرار گرفته، چنانکه گفته میشود که در مکّه، 12 هزار کوه وجود دارد و آن مکان، تا به امروز فاران نامیده میشود و شروع نزول قرآن در آنجا بود.
صحرای میان مکّه و طور سینا، صحرای فاران نامیده میشود و کسی نمیتواند ادّعا کند که پس از مسیح، در آن سرزمین کتابی نازل شد یا پیامبری مبعوث گشت. در نتیجه، مراد از آشکارشدن الله متعال از کوههای فاران، بعثت محمّد ج است.
الله ـ این مطلب را در تورات، به ترتیب زمانی بیان فرمود؛ ابتدا نزول تورات، سپس انجیل و پس از آن، قرآن کریم.
این کتابها نور و هدایت الهی بوده و دربارۀ اولی، واژۀ آمد یا ظهور کرد و در مورد دومی، لفظ اشراق و درخشیدن و دربارۀ سوم، آشکارشدن را به کار برد.
نزول تورات همچون طلوع فجر یا روشنتر از آن و نزول انجیل مانند درخشش خورشید بود که نور و هدایت را زیاد کرد.
امّا نزول قرآن همچون ظهور خورشید در آسمان بود و به همین سبب فرمود که: «از کوههای فاران آشکار گشت.»، چون با بعثت پیامبر ج، نور و هدایت الهی در مشرق و مغرب، بیشتر از ظهور آن هنگام نزول دو کتاب قبلی، آشکار گردید، همانگونه که نور خورشید روشن میگردد و مشرق و مغرب را در بر میگیرد. و به همین علّت، الله متعال محمّد ج را چراغی منوّر و روشنکننده و خورشید را چراغی فروزان نامید و مردم به چراغ منیر و روشنکننده، بیشتر از چراغ فروزان نیاز دارند، زیرا چراغ فروزان گاهی اوقات و به مناسبتهای خاصّی لازم است.
امّا در هر زمان و مکان و در شب و روز و آشکارا و پنهانی، نیاز به چراغ منیر و روشنگر احساس میشود. پیامبر ج فرمودند: «إِنَّ اللهَ زَوَى لِی الْأَرْضَ، فَرَأَیْتُ مَشَارِقَهَا وَمَغَارِبَهَا، وَإِنَّ أُمَّتِی سَیَبْلُغُ مُلْکُهَا مَا زُوِیَ لِی مِنْهَا»[29]؛ «همانا الله أ زمین را برایم جمع کرد و من مشرقها و مغربهایش را دیدم و قطعاً فرمانروایی [و سلطۀ] امّتم تا جایی که برایم جمع شد، میرسد.»
الله متعال در قرآن کریم، به این سه مکان سوگند خورده است:
﴿وَٱلتِّینِ وَٱلزَّیۡتُونِ١ وَطُورِ سِینِینَ٢ وَهَٰذَا ٱلۡبَلَدِ ٱلۡأَمِینِ٣ لَقَدۡ خَلَقۡنَا ٱلۡإِنسَٰنَ فِیٓ أَحۡسَنِ تَقۡوِیمٖ٤ ثُمَّ رَدَدۡنَٰهُ أَسۡفَلَ سَٰفِلِینَ٥ إِلَّا ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ وَعَمِلُواْ ٱلصَّٰلِحَٰتِ فَلَهُمۡ أَجۡرٌ غَیۡرُ مَمۡنُونٖ٦ فَمَا یُکَذِّبُکَ بَعۡدُ بِٱلدِّینِ٧ أَلَیۡسَ ٱللَّهُ بِأَحۡکَمِ ٱلۡحَٰکِمِینَ﴾ [التّین: 1- 8]
«سوگند به انجیر و زیتون و سوگند به طور سینا. و سوگند به این شهر امن [مکّه]. یقیناً ما انسان را در بهترین صورت [و هیئت] آفریدیم. سپس او را به پایینتر مرحله برگرداندیمف مگر کسانی که ایمان آوردند و کارهای شایسته انجام دادند، بنابراین برای آنان پاداشی قطعنشدنی است. پس [ای انسان!] چه چیز بعد [از این همه دلایل روشن] تو را به تکذیب [روز] جزا وا میدارد؟! آیا الله بهترین داوران [و حاکم مطلق] نیست؟!»
الله أ به انجیر و زیتون قسم یاد کرد؛ یعنی همان سرزمین مقدّسی که این دو نوع میوه در آنجا میرویند و از این سرزمین، مسیح ÷ مبعوث گشت و انجیل بر وی نازل شد.
همچنین به طور سینا سوگند خورد؛ یعنی کوهی که الله متعال در آنجا با موسی ÷ سخن گفت و از جانب راست وادى در آن جایگاه مبارک از آن درخت، وی را ندا داد.
و نیز به شهر امن قسم یاد کرد که مراد از آن، مکّه است؛ شهری که سیّدنا ابراهیم پسرش اسماعیل إ و مادر او را در آنجا ساکن کرد و الله تعالی آن را حرمی امن قرار داده درحالی که مردم پیرامون آن سرزمین، در معرض دستبرد و غارت هستند. و ابراهیم ÷ آن را مکانی امن خواند و برای ساکنانش دعا کرد و گفت:
﴿رَّبَّنَآ إِنِّیٓ أَسۡکَنتُ مِن ذُرِّیَّتِی بِوَادٍ غَیۡرِ ذِی زَرۡعٍ عِندَ بَیۡتِکَ ٱلۡمُحَرَّمِ رَبَّنَا لِیُقِیمُواْ ٱلصَّلَوٰةَ فَٱجۡعَلۡ أَفِۡٔدَةٗ مِّنَ ٱلنَّاسِ تَهۡوِیٓ إِلَیۡهِمۡ وَٱرۡزُقۡهُم مِّنَ ٱلثَّمَرَٰتِ لَعَلَّهُمۡ یَشۡکُرُونَ﴾ [إبراهیم: 37]
«پروردگارا! من [برخی] از فرزندانم را در وادی [خشک] و بیآب و علف، کنار خانۀ گرامی تو ساکن ساختم، پروردگارا! تا نماز را برپا دارند، پس تو دلهای [گروهی] از مردم را به آنان مایل بگردان و از میوهها برایشان روزی ده، باشد که آنان سپاس گزارند.»[30]
شیخ الإسلام ابن تیمیّه / میگوید: «﴿وَٱلتِّینِ وَٱلزَّیۡتُونِ١ وَطُورِ سِینِینَ٢ وَهَٰذَا ٱلۡبَلَدِ ٱلۡأَمِینِ﴾؛ الله متعال به سه مکان شریف و معظّمی که نور و هدایتش در آنجا آشکار گشت و سه کتاب تورات و انجیل و قرآن را نازل کرد، سوگند یاد کرد.
همان گونه که سه مکان مذکور را در تورات، اینگونه بیان فرمود: "الله تعالی از طور سینا آمد و از ساعیر درخشید و از کوههای فاران، آشکار گشت."»[31]
ابن قیّم / دربارۀ این بشارت میگوید: «الله ـ نبوّت سیّدنا موسی را به آمدن صبح و نبوّت سیّدنا مسیح را به درخشش آن و نبوّت خاتم الأنبیاء را پس از آن دو، به آشکارشدن و ظهور خورشید در جهان تشبیه کرد.
و همانگونه که خبر داد، به طور کامل اتّفاق افتاد؛ الله متعال با نبوّت موسی ÷ [تاریکی] شب کفر را شکافت و فجر نبوّتش درخشید و این روشنی و درخشش با نبوّت مسیح ÷ بیشتر شد و با نبوّت محمّد ج تمکیل و آشکار گشت و تمامی زمین را در بر گرفت.»[32]
3. شمعون پیامبر ÷ گفت: «الله از تیمان[33] و قدّوس از کوه فاران آمد و جلال او آسمانها و زمین را پوشانده و زمین از تسبیح وی پُر گشته و پرتو او مثل نور درخشان است و از دستانش که قدرت وی در آنجا نهفته است، نور میتابد.»[34]
امام ابن تیمیّه / این مژده را همانگونه که در کتابهای اهل کتاب موجود است، آورده و در سیاق سخن از بشارتهای پیامبران پیشین به نبوّت محمّد ج چنین میآورد: «بشارت دیگری نیز مانند این، از سوی شمعون نقل شده و مورد قبول اهل کتاب بوده و آن بشارت چنین است: "الله متعال نشانههایی را از کوههای فاران آورد و آسمان و زمین از تسبیح او و امّتش پُر شد."»[35]
شیخ الإسلام سپس در توضیح بشارت فوق میگوید: «در این مژده، صراحتا پیامبری محمّد ج که نبوّت را از کوههای فاران آورد و آسمانها و زمین از تسبیح او و امّتش پُر گشت، بیان شده است.»[36]
هیچ کس غیر از محمّد ج از کوههای فاران مبعوث نشده که تسبیح وی و امّتش آسمانها و زمین را در بر گرفته باشد.
مسیح ÷ قطعاً از سرزمین فاران نبود و سیّدنا موسی در کوه طور با الله متعال سخن گفت و کوه طور در سرزمین فاران نیست، هرچند صحرای میان طور و سرزمین حجاز، بخشی از فاران است، امّا الله تعالی تورات را در این صحرا نازل نکرد.
و مژدۀ نزول تورات در کوه طور و بشارت نزول انجیل در کوه ساعیر، قبلا داده شد.»[37]
4. در کتاب حبقوق نقل شده که او گفت: «الله از تیمن آمد و قُدُس بر کوههای فاران آشکار شد و زمین از نورش پُر گشت و لشکرش در دریا روان شد.»[38]
5. داود ÷ در مزامیر خود _ یعنی زبور- [39]میگوید: «به همین سبب، الله متعال تا ابد به او برکت داد، پس ای جبّار! شمشیر را به شانهات بینداز که نکویی از آنِ تو و حمد غالب برای توست. سخن حق و راه عبادت را در پیش بگیر که احکام و قوانین تو در گروِ هیبت یمین توست و تیر تو تیز و برنده است و امّتها تحت فرمانت هستند.»
شیخ الإسلام این بشارت را در کتاب «الجواب الصّحیح»[40] به نقل از کتابهای اهل کتاب آورده و سپس میگوید: «پس از داود ÷، غیر از محمّد ج پیامبر دیگری دارای شمشیر نبوده و امّتها زیر سلطۀ ایشان قرار گرفتند و احکام پیامبر ج مقرون با هیبت و عظمت بود، چنانکه رسول الله ج میفرمایند: "نُصِرْتُ بِالرُّعْبِ مَسِیرَةَ شَهْرٍ"[41]؛ "[در حالی که هنوز دشمن] به فاصلۀ یک ماه [رفتن از من دور بود، از جانب الله تعالی بر وی] یاری داده شدم [و الله، ترس از من را در دل دشمن انداخت]."»[42]
6. داود ÷ در یکی از مزمورهایش بشارت به محمّد ج داده و میگوید: «او مالک این دریا تا آن دریا و از کنار رودخانهها تا پایان زمین میشود و ساکنان جزایر زیر سلطۀ او قرار میگیرند، دشمنانش را بر زمین میکوبد، پادشاهان فارس برایش بر زمین میافتند و امّتها فرمانبردار و پیرو وی میشوند، انسان تیرهروز و مظلوم را از دست کسی که قویتر از اوست، نجات میدهد و فرد ضعیف بیکمک را یاری میرساند، با مساکین و ضعیفان مهربان است و در هر زمان، بر وی درود و برکت فرستاده میشود.»[43]
متن فوق در ترجمۀ کنونی عهد قدیم موجود است.[44]
شیخ الإسلام در توضیح بشارت مذکور چنین میآورد: «این صفات متناسب با محمّد ج و امّت ایشان است و بر مسیح ÷ صدق نمیکند، چون پیامبر ج [و مسلمانان] از دریای روم تا دریای فارس و از کنار رودخانۀ جیحون و سیحون تا سرزمین مغرب را فتح نمودند.
همان گونه که فرمودند: "إِنَّ اللهَ زَوَى لِی الْأَرْضَ، فَرَأَیْتُ مَشَارِقَهَا وَمَغَارِبَهَا، وَإِنَّ أُمَّتِی سَیَبْلُغُ مُلْکُهَا مَا زُوِیَ لِی مِنْهَا"[45]؛ "همانا الله أ زمین را برایم جمع کرد و من مشرقها و مغربهایش را دیدم و قطعاً فرمانروایی [و سلطۀ] امّتم تا جایی که برایم جمع شد، میرسد."
و بر ایشان در هر زمان و در هریک از نمازهای پنجگانه و سایر نمازها، درود و برکت فرستاده میشود و هریک از امّتیان پیامبر ج میگوید: پروردگارا! بر محمّد و آل محمّد درود بفرست و بر محمّد و آل محمّد ج برکت بده. اینگونه بر ایشان درود و برکت فرستاده میشود.»[46]
ابن قیّم / در توضیح مژدۀ مذکور میگوید: «هر عاقلی که به ممالک و اخبار تفکّر نماید و از سیرۀ محمّد ج و امّت ایشان آگاه باشد، یقین خواهد کرد که این اوصاف منطبق بر محمّد ج و مسلمانان و نه بر مسیح ÷ یا پیامبر دیگری است.»[47]
7. دانیال ÷ با آوردن نام محمّد ج میگوید: «ای محمّد! با کمان تو جانهایی گرفته خواهد شد و به فرمان تو، تیرها سیراب خواهند گشت.»[48]
شیخ الإسلام / چنین توضیح میدهد: «بشارت مذکور به طور صریح و نه کنایه و به درستی بیان شده و اگر کسی در این زمینه مخالف است، باید از محمّد دیگری [غیر از پیامبر ج] نام ببرد که تیرش اینگونه عمل کرده و فرمانش رد نشده باشد.»[49]
8. أشعیای نبی دربارۀ مهر نبوّت میگوید: «فرزندی عجیب و خوشرو برای ما به دنیا میآید که نشانۀ نبوّت در میان شانههایش قرار دارد. ارکون و بزرگ و سلطان صلح است و بر تخت داود ÷ مینشیند.»[50]
ابن تیمیّه میگوید: «ارکون در زبان انجیل به معنای بزرگ بوده و اراکنه یعنی بزرگان و افراد مورد احترام.»[51]
وی چنین میآورد: «بدون تردید أشعیاء به صحّت نبوّت محمّد ج گواهی داده و ایشان را با خاصترین و روشنترین صفاتشان؛ یعنی مهر نبوّت توصیف نموده، و سوگند به الله که سلیمان و مسیح إ چنین صفتی نداشتند.
همچنین پیامبر ج را به نشستن بر تخت داود ÷ توصیف کرده است؛ یعنی محمّد ج نبوّت و پادشاهی بنیاسرائیل را به ارث خواهند برد و ریاستشان را خواهند گرفت.»[52]
9. در سفر اشتراع، إصحاح 18، شمارۀ 5، به نقل از سیّدنا موسی آمده که به قومش بنیاسرائیل گفت: «همانا پروردگار پیامبری مانند من را از میان شما و از برادرانتان مبعوث خواهد کرد.»
بشارت مذکور با این لفظ نیز بیان شده است: «پروردگار و معبود شما، پیامبری مانند من را از برادرانتان مبعوث خواهد کرد که به [سخنان] او گوش میدهید.»[53]
شیخ زیاده راسی در توضیح آن میگوید: «قطعاً این بشارت منطبق بر پیامبرمان محمّد ج است، زیرا اسماعیل و فرزندانش که محمّد ج از نسلشان بوده، برادرانِ فرزندان ابراهیم – یعنی اسحاق و فرزندانش †– نامیده میشدند.
و از آنجا که اسحاق؛ پدر یعقوب و فرزندانش؛ یعنی بنیاسرائیل، برادرانِ اسماعیل خوانده میشدند، قطعاً اسماعیل برادرشان بوده و از این رو، سیّدنا موسی سخنش را با کنایه و ابهام و غیر صریح بیان نمود، چنانکه عادت پیامبران بر همین است تا برخی اهدافشان را پنهان کنند، و او با رمز و اشاره بیان کرد که به زودی الله تعالی برایشان پیامبری را از میان برادرانشان؛ یعنی از بین فرزندان اسماعیل که با آنان تفاوت داشتند، بر خواهد انگیخت. هدف وی محمّد ج بود، زیرا ایشان پیامبر و از نسل اسماعیل ÷ بودند، و کتابهای آسمانی پسرعموها را هرچند فاصلۀ زیادی در میانشان میبود، برادر مینامیدند.
در قرآن مجید نیز چنین موردی به چشم میخورد، چنانکه هود و صالح برادران عاد و ثمود نامیده شدند[54] درحالی که اجدادشان چندین نسل پیش، پسرعموی یکدیگر بودند.»[55]
شیخ زیاده پس از آوردن چندین دلیل برای اثبات سخنش، میگوید: «بنابراین نتیجه میگیریم که قطعاً سیّدنا موسی اشاره به پیامبرمان محمّد ج داشته است.»[56]
10. در انجیل یوحنّا چنین آمده است: «وقتی بارقلیط[57] که پدر وی را به سوی شما میفرستد؛ یعنی روح حقیقتی که از نزد پدر خارج میشود، نزد شما آمد، او برای من گواهی میدهد و شما نیز شاهد هستید.»[58]
زیاده بن یحیی راسی میگوید: «بدون تردید و به چندین دلیل، هدف از این بشارت، پیامبرمان محمّد ج بوده است:
1. با توجّه به اسم «بارقلیط»؛
2. به سبب عبارت: «او برای من گواهی میدهد»؛
3. زیرا «روح حق» نامیده شد؛
4. چون گفت که: «از نزد پدر خارج میگردد».
یعنی اینکه از جانب پروردگار فرستاده میشود و در لغتنامههای یونانی و کلیساهای غربی چنین تفسیری دیده میشود.
در قرآن کریم نیز فرستادهشدن پیامبر ج بیان شده است:
﴿قُلۡ یَٰٓأَیُّهَا ٱلنَّاسُ إِنِّی رَسُولُ ٱللَّهِ إِلَیۡکُمۡ جَمِیعًا﴾ [الأعراف: 158]
«بگو: ای مردم! من فرستادۀ الله به سوی همۀ شما هستم.»
﴿هُوَ ٱلَّذِیٓ أَرۡسَلَ رَسُولَهُۥ بِٱلۡهُدَىٰ وَدِینِ ٱلۡحَقِّ لِیُظۡهِرَهُۥ عَلَى ٱلدِّینِ کُلِّهِۦ وَلَوۡ کَرِهَ ٱلۡمُشۡرِکُونَ﴾ [الصّف: 9]
«او ذاتی است که رسول الله را با هدایت و دین حق فرستاد تا آن را بر همۀ ادیان غالب گرداند، هرچند مشرکان خوش نداشته باشند.»
"روح حق" [روح الله] هم یکی از نامهای شریف محمّد ج است.»[59]
وی در ادامه میگوید: «نام "بارقلیط" واژهای یونانی و به معنای: تسلیتدهنده، ناصر، منذر و داعی آمده و از همه بهتر، همان داعی است.
مسیحیانی که در دوران قدیم ایمان آوردند و مسلمان شدند، قطعاً فهمیدند که مفهوم این نام مرتبط به قرآن کریم و سرور بزرگ رسولان؛ محمّد ج است.
زیرا پیامبر ج در قرآن کریم، متّصف به چنین صفاتی شدند؛ از جمله:
﴿وَٱجۡعَل لَّنَا مِن لَّدُنکَ نَصِیرًا﴾ [النّساء: 75]
«و از جانب خود، یار و مددکاری برای ما مقرّر کن.»
﴿یَٰٓأَیُّهَا ٱلنَّبِیُّ إِنَّآ أَرۡسَلۡنَٰکَ شَٰهِدٗا وَمُبَشِّرٗا وَنَذِیرٗا٤٥ وَدَاعِیًا إِلَى ٱللَّهِ بِإِذۡنِهِۦ وَسِرَاجٗا مُّنِیرٗا﴾ [الأحزاب: 45-46]
«ای پیامبر! ما تو را گواه و بشارتدهنده و بیمدهنده فرستادیم. و دعوتکننده به سوی الله به فرمان او و چراغی روشنیبخش قرار دادیم.»
امّا مسیحیان متاخّر و بعدی این معنا را از روحی که بر حواریّون آشکار گشت، فهمیدند، با وجود اینکه این روحِ ادّعایی آنان، «بارقلیط» و نیز روح حق و خارجشده از نزد پروردگار – آنگونه که سیّدنا عیسی ÷ وعده داده بود- نامیده نمیشد، بلکه خود حواریّون وی را روح و قدرت و ... نامیدند.
دربارۀ عبارت:"بارقلیط برای من گواهی میدهد." میگویم که به نظر میرسد هدف سیّدنا عیسی فرد دیگری بوده که به نفع او شهادت دهد و هدفش حواریّون هم نبوده است، زیرا پس از بیان اینکه بارقلیط برایش گواهی میدهد، میگوید که شما نیز شاهد هستید.
بر این اساس باید گفت دو فرد تسلیتدهنده و آمادهای که به نفع او گواهی میدهند، با دو شاهد همیشگی و همراه انسان تفاوت دارند، زیرا اگر مرادش آن دو میبود، با صیغۀ زمان آینده – چنانکه در زبان یونانی آمده است- نمیگفت که او برایم شهادت میدهد [هو یشهد لی]، و شما به نفع من شهادت میدهید را با صیغۀ زمان حال [شاهدون] گفت.»[60]
شیخ زیاده بن یحیی در توضیح بشارت قبلی میگوید: «نام بارقلیط بر قرآن شریف نیز اطلاق میگردد، زیرا این کتاب از جانب الله متعال و با عنایت و توجّه او نازل و صادر شد و الفاظ محکم و استوارش باعث تسلّی و آرامش خاطر پیامبر ج و مسلمانان است.
الله متعال پیامبرش را تسلّی داده و میفرماید:
﴿وَلَا یَحۡزُنکَ ٱلَّذِینَ یُسَٰرِعُونَ فِی ٱلۡکُفۡرِۚ﴾ [آلعمران: 176]
«و کسانی که در [یاری] کفر شتاب میکنند، تو را اندوهگین نسازد.»
﴿وَٱصۡبِرۡ عَلَىٰ مَا یَقُولُونَ﴾ [المزّمّل: 10]
«و بر آنچه [مشرکان] میگویند، شکیبا باش.»
﴿وَلِرَبِّکَ فَٱصۡبِرۡ﴾ [المدّثّر: 7]
«و برای [خوشنودی] پروردگارت شکیبا باش.»
همچنین خطاب به یاران پیامبر ج میفرماید:
﴿وَإِن تَصۡبِرُواْ وَتَتَّقُواْ فَإِنَّ ذَٰلِکَ مِنۡ عَزۡمِ ٱلۡأُمُورِ﴾ [آلعمران: 186]
«و اگر صبر کنید و تقوا پیشه سازید، [بدانید که] این از کارهای مهم و سترگ است.»
﴿لِّکَیۡلَا تَحۡزَنُواْ عَلَىٰ مَا فَاتَکُمۡ وَلَا مَآ أَصَٰبَکُمۡۗ وَٱللَّهُ خَبِیرُۢ بِمَا تَعۡمَلُونَ﴾ [آلعمران: 153]
«این بدین سبب بود که بر آنچه از دست دادهاید و بر آنچه به شما رسیده است، اندوهگین نشوید و الله از آنچه میکنید، آگاه است.»
به طور خلاصه، اگر به آیات قرآن دقّت کنی، میبینی که بیشتر معانی و مفاهیمش مربوط به تسلّی و دلداری و امثال آن میشود.[61]
اگر گفته شود که وعدۀ آمدن بارقلیط به حواریّون داده شد و سیّدنا عیسی به آنان گفت که: «او را به سویتان میفرستد.» و قرآن کریم 600 سال پس از حواریّون نازل شد، در پاسخ میگویم: مرادش این بود که میگفت: «آگاه باشید که من در تمامی ایّام و تا ابد با شما هستم.»
و حواریّون تا ابد باقی نماندند و بلکه پس از آنان کسانی آمدند که تا باقیماندن عیسی ÷ بر زمین، زنده ماندند.
بنابراین عبارت: «به زودی برای شما [پیامبری] مبعوث خواهد کرد.» همچون این سخن عیسی ÷ است که گفت: «او را به سویتان میفرستد.» و مخاطب وی در هردو حالت، یکسان بود.»[62]
11. اشعیای نبی با اشاره به محمّد ج گفت: «از دور نشانهای برای امّتها برافراشته میشود و از سرزمین دور، وجودش اعلام میگردد و فورا سبکبال میآیند درحالی که خسته و رنجوری در میانشان نیست. او خواب و چُرت ندارد. اراده و عزمی استوار دارد و رفتنش [در راه خیر] قطع نمیگردد. تیرهایش تیز و کمانش آماده است. سُم اسبانش مانند سنگ چخماق و شترهایش همچون تندبادند. صدایش مانند صدای شیر بوده و با اشتیاق تمام شکار را میگیرد و چیزی نمیتواند از دستش فرار کند و همچون آواز دریا در آن روز، بر آن بانگ میزند و به زمین درحالی که تاریک و تنگ است و نور و روشنایی، بر اثر مِه و غبارش از بین رفته، مینگرد.»[63]
زیاده بن یحیی راسی در توضیح این بشارت میگوید: «چنانکه قبلا گفتیم، بدون تردید مژدۀ مذکور از هر جهت، بر پیامبرمان محمّد ج صدق میکند، زیرا عبارت: «از دور نشانهای برای امّتها برافراشته میشود.»؛ یعنی او نشانۀ برافراشته برای امّتها و راهنمای هدایتگر به سوی نور دینِ بر حقّ الهی است و پیامبر ج نخستین بار برای تمامی مردم مبعوث گشتند، امّا سیّدنا عیسی ابتدا برای یهود برانگیخته شد و پس از وی، نبوّتش را به دیگران تعمیم دادند.
قید «از دور» اشاره دارد که این نشانه از سرزمین اسرائیل که اشعیاء در آن سخن گفت، برنمیخیزد، بلکه از سرزمین دور آشکار میگردد.
این مطلب از جملۀ بعدی روشن میگردد و با آوردن «و از سرزمین دور، وجودش اعلام میگردد»، ابهام موجود را برطرف کرد. عبارت: «از سرزمین دور» نشان میدهد که نشانۀ مذکور از سرزمین اسرائیل برافراشته نمیشود، بلکه از دورترین نقطۀ زمین آشکار میگردد، و سخنش را مبهم بیان کرد؛ گویی که چنین گفته شده است: پایان و دورترین منطقۀ سرزمین اسرائیل آن جایی است که پیامبرمان محمّد ج در آنجا مبعوث میگردد؛ یعنی مکّۀ مکرّمه که در دورترین نقطۀ سرزمین اسرائیل قرار دارد و در میان اقلیم عرب و سرزمین موعود فاصلهای نیست.
متن مذکور مشتمل بر قرینه و علامت دیگری نیز است تا آن نشانه پوشیده نماند و عربیبودنش آشکار گردد؛ یعنی عبارت: «یُصفر به» که به معنای نداداده شدن و اعلام حضور اوست. در زبان عبری بدین معناست که الله متعال در میان مردم، حضور وی را اعلام نمود، و قوم عرب هنگام بیان اغراض و اهداف پنهانی خویش، آواز سر میدهند.»[64]
سپس شیخ زیاده / این سخن أشعیاء را میآورد که گفت: «و فورا سبکبال میآیند درحالی که خسته و رنجوری در میانشان نیست. او خواب و چُرت ندارد. اراده و عزمی استوار دارد و رفتنش [ در راه خیر] قطع نمیگردد. تیرهایش تیز و کمانش آماده است.»
و در توضیح آن میگوید: «بدون تردید محمّد ج با لشکریانش سبکبال آمدند و هرگز احساس خستگی نکردند، و ایشان را خواب غافل نمیکرد، بلکه در راه پرستش الله تعالی و انتشار دین وی کاملا بیدار و هوشیار بودند، چنانکه روایت شده که پیامبر ج تمام شب را بیدار میماندند و مشغول عبادات بودند، به گونهای که پاهایشان متوّرم میگشت و الله متعال از روی مهربانی و محبّت و گرامیداشت ایشان، فرمود:
﴿یَٰٓأَیُّهَا ٱلۡمُزَّمِّلُ١ قُمِ ٱلَّیۡلَ إِلَّا قَلِیلٗا٢ نِّصۡفَهُۥٓ أَوِ ٱنقُصۡ مِنۡهُ قَلِیلًا٣ أَوۡ زِدۡ عَلَیۡهِ وَرَتِّلِ ٱلۡقُرۡءَانَ تَرۡتِیلًا﴾ [المزّمّل: 1- 4]
«ای جامه به خود پیچیده! شب را جز اندکی بپا خیز [و عبادت کن]. نیمهای از شب را، یا اندکی از آن کم کن یا اندکی بر [نصف] آن بیفزا. و قرآن را با ترتیل [و تأمّل] بخوان.»
سپس بیان شد که اراده و عزمی استوار دارد و دو پای شریفش از رفتن در راه خیر و عبادت سست نمیشوند و باز نمیمانند. همچنین هیچکس همچون پیامبر ج نمیتواند از جانب الله، تیرهایی را به سمت دشمنان افکند که هرگز به خطا نرود.
مفاهیم مذکور با بیان اینکه سُم اسبانش همچون سنگ چخماق است، تأکید میشود، چنانکه قرآن کریم در توصیف آن اسبها میفرماید:
﴿وَٱلۡعَٰدِیَٰتِ ضَبۡحٗا١ فَٱلۡمُورِیَٰتِ قَدۡحٗا﴾ [العادیات: 1- 2]
«سوگند به اسبهای دونده که نفسزنان [به سوی میدان] پیش میرفتند. و سوگند به اسبهایی که [در اثر اصطکاک سمشان با سنگها] جرقۀ [آتش] ایجاد کردند.»[65]
اشعیاء با این بشارتش روشن ساخت که صفات فوق را دربارۀ پیامبرمان محمّد ج و نه کس دیگری به کار برده است، چون عیسی ÷ اسب نداشت و بلکه سُم اسبان پیامبر ج همچون سنگ چخماق آتش منتشر میکرد، زیرا الله متعال میفرماید:
﴿فَٱلۡمُورِیَٰتِ قَدۡحٗا﴾ [العادیات: 2]
«و سوگند به اسبهایی که [در اثر اصطکاک سمشان با سنگها] جرقۀ [آتش] ایجاد کردند.»
شیخ زیاده در ادامه میگوید: «سپس اشعیاء گفت که شترانش همچون طوفان و تندباد هستند و مطلب مزبور به روشنی اثبات میکند که مرادش محمّد مصطفی ج بوده، چون عیسی ÷ شتر نداشت.
در ادامه، اشعیای نبی غرّش او را مانند نعرۀ شیر معرّفی کرد و در إصحاح 21 میگوید که: «شیر فریاد زد.»؛ تشبیه بسیار زیبایی است، چون پیامبر ج از لحاظ دلیری و شجاعت، سلطان بشر بودند، همانگونه که شیر نیز از این لحاظ، سلطان حیوانات است.
اشعیاء در پایان، این صفات پیامبر ج را بیان میکند: «و همچون آواز دریا در آن روز، بانگ میزند و به زمین درحالی که تاریک و تنگ است و نور و روشنایی، بر اثر مِه و غبارش از بین رفته، مینگرد.»
به راستی که پیامبر گرامی ما همچون آواز و موج دریا، بر کفر فریاد و بانگ زدند و کافران را ترساندند و به زمین نگاه کردند درحالی که بر اثر کفر، تاریک و تنگ شده و در حقیقت اینگونه بود و [ساکنان] زمین مخلوقات را پرستش میکردند.
عبارت: «مِه و غبارش نور را از بین برده بود.»؛ یعنی نور اعتقاد و ایمان به الله متعال که قبلا در نزد مسیحیان و یهودیان قدیم و بر روی زمین وجود داشت را پوشش الحاد و انکار فرا گرفت زمانی که آنچه از موسی و عیسی إ گرفته بودند را رها کردند و در حقیقت مراد نوری است که در مکانهای شریفی همچون مکّه و قدس و دیگر سرزمینهای مقدّس وجود داشت.»[66]
مختصری از بشارتهای کتابهای آسمانی پیشین دربارۀ محمّد ج بیان گردید.
مبحث سوم:
توصیف مکّه و کعبه در کتابهای آسمانی پیشین
بدون تردید کتابهای پیشین و در دسترس اهل کتاب، صراحتا از مکّۀ مکرّمه و کعبۀ مشرّفه نام برده و آن دو را توصیف کردهاند، به گونهای که تردیدی در صداقت نبوّت محمّد ج و اینکه از مکّه مبعوث گشتند، باقی نگذاشتهاند و نیز مردم را به گرامیداشت کعبه و حجّ بیت الله فرا خواندهاند، و سایر ویژگیهایی که در این کتابها بیان شده است.
اگر اهل کتاب در مورد آیات روشن قرآن کریم مجادله کنند و آنها را انکار نمایند، هرگز نمیتوانند آنچه در کتابهای مقدّسشان دربارۀ مکّه و کعبه وارد شده است را ردّ و انکار کنند.
در ادامه، برخی از صفات بیت الله و مکّه بیان میگردد.
بیشتر این صفات با عین عبارات اهل کتاب و برخی با آوردن مفهوم آنها بازگو میشود و پس از آن، برخی از بشارتها بیان خواهد شد.
گفتار اول: صفات مکّه و کعبه در کتاب مقدّس
در کتاب مقدّس، ویژگیهای فراوانی برای مکّه و کعبه بیان شده است؛ از جمله:
1. اورشلیم جدید و اورشلیم دوران مسیح و نجاتیافته و موعود؛
2. صحرا یا کوههای فاران که اسماعیل و مادرش إ در آنجا زندگی کردند و الله تعالی برایشان چشمۀ آبی را به وجود آورد؛
3. شهری که ابراهیم ÷ با شوق و اشتیاق به آن مینگریست؛
4. ساکنانش بنوقیدار؛ از نسل سیّدنا اسماعیل هستند؛
5. شهر امانتدار صادق و رئیس خلایق؛
6. مجسّمه [بتی] در آن نیست؛
7. مجسّمۀ سلیمان ÷ با آن همه بزرگی، در برابر خانۀ جدید، هیچ است؛
8. خانۀ جدید به شکل مکعب [و چهار گوش] است؛
9. در آنجا، سنگی شریف وجود دارد؛
10. همچون عروس، با تاج و زیورآلات آراسته میگردد؛
11. هیچ کس نمیتواند به آن ضرری برساند و ترس نزدیک به آن نمیشود؛
12. در کنار کعبه، آب حیات [زمزم] به صورت مجّانی جریان دارد و مایۀ شفاست؛
13. درهایش شبانهروز باز است و هرگز بسته نمیشود؛
14. هر سواره [و جنبندهای] در آنجا به زانو و سجده میافتد؛
15. در آنجا راهی به نام راه مقدّس وجود دارد که فرد نجس از آن عبور نمیکند؛
16. شیء نجس واردش نمیشود؛
17. فرزندانش بیشتر از فرزندان قدس هستند؛
18. گنجایش ساکنان و داعیانش را ندارد [افراد زیادی در این مکان ساکن میشوند]؛
19. فرشتگان در روبرویش سجده نموده و گرد و غبارش را پاک میکنند؛
20. کوهها و تپّهها از بین میروند، امّا احسان و نعمت الهی از آنجا برداشته نمیشود؛
21. ثروت دریا و امّتها به این مکان میرود؛
22. مردم از راههای دور آمده و در آنجا جمع میشوند؛
23. این سرزمین گنجایش شتر و گوسفندانی که از غرب و شرق -سبأ، مدین، فاران و قیدار- میآید را ندارد و مردان مأرب خادمانش هستند؛
24. کوهی مبارک [عرفات] دارد که مردم به سویش میروند تا الله متعال را در آنجا عبادت کنند؛
25. تمامی مردم در کنار آن خانه، از لحاظ آزادی و برای تقرّب به الله متعال با یکدیگر یکسانند؛
26. نام الله بر پیشانی اهلش نوشته شده است -علامت آنان بر اثر سجده، در چهرههایشان مشخّص است-؛
27. مردم در اطراف خانه، از ادرار و مدفوعکردن منع شدهاند؛
28. سر مرد در آنجا لخت است و زن سرش را میپوشد و مردان محلّ بستن ازار [شکم] تا دو ران خویش را میپوشند و موهای سرشان را کوتاه میکنند [احرام و بیرونشدن از احرام].
برخی از ویژگیهای مکّه که مفسّرانِ تورات را دربارۀ این شهر حیرتزده کرده است، بیان گردید، زیرا آنان نمیخواهند حقیقت را بپذیرند. این ویژگیها همچون خورشید روشن است، امّا مفسّران تورات آنها را نادیده میگیرند و به تفسیرهای متناقضی روی میآورند؛ گاهی اوقات، گمان میکنند که این صفات دربارۀ شهری آسمانی بیان شده و در برخی موارد، ادّعا دارند که مراد از آن، اورشلیم خیالی بوده و گاهی اوقات، گمان میکنند که اورشلیم کامل مسیحیّت در دورۀ طلایی آنان خواهد بود.
این افراد نمیدانند که با آوردن توضیحات مذکور، علیه خودشان گواهی دادهاند که أورشلیم، آن قدس معروف نیست و ساکنانش بنیاسرائیل نیستند.
این گونه صبح برای فرد بینا روشن گشت و سپاس معبودی که حقیقت را آشکار ساخت.
هر کس از روشنفکران غربی که در این باره تردید نماید، باید به پخش زندۀ نماز تراویح و مراسم حج از طریق ماهواره بنگرد و ویژگیهایی که خوانده را با آنچه میبیند، مقایسه کند تا بداند که چرا الله متعال دانشمندان ملّتش را مورد خطاب قرار داده و میفرماید:
﴿یَٰٓأَهۡلَ ٱلۡکِتَٰبِ لِمَ تَلۡبِسُونَ ٱلۡحَقَّ بِٱلۡبَٰطِلِ وَتَکۡتُمُونَ ٱلۡحَقَّ وَأَنتُمۡ تَعۡلَمُونَ﴾ [آلعمران: 71]
«ای اهل کتاب! چرا حق را به باطل میآمیزید و حق را کتمان میکنید درحالی که خودتان میدانید؟!»
و نیز سخن مسیح ÷ را به یاد آورد که به زنی سامری وقتی پرسید کدامیک از دو قبلۀ بنیاسرائیل بهتر است، گفت: «ای زن! بدان زمانی خواهد آمد که پروردگار نه در این کوه سامره و نه در اورشلیم، بلکه در جایی دیگر پرستش خواهد شد.» [67]
بر این اساس، امانتداری علمی و آزادی تحقیق باعث میشود که انسان عاقل دوباره به تمامی بشارتها و اخبار دقّت نماید و به همۀ تفسیرها شک کند و در این حالت، به آسانی، قبلۀ امّت مختار و وعدهدادهشده به نصرت الهی را خواهد شناخت. ما مسلمانان امیدواریم که این قوم راهحلهای موجود را برای حلّ رموز و اسرار بشارتها و اخبار به کار گیرند تا الله متعال هرکس را که بخواهد، هدایت گرداند.[68]
در گفتار بعدی، برخی از بشارتهایی که مطالب قبلی را تأکید و تأیید مینماید، بیان میگردد.
گفتار دوم: بشارت کتابهای پیشین دربارۀ مکّه و کعبه
در گفتار قبلی، بعضی از صفات موجود در کتابهای آسمانی قبلی در مورد مکّه و کعبه بیان گردید و در این گفتار، متن برخی از آن بشارتها آورده خواهد شد؛ بشارتهایی که اوصاف مذکور را تأیید و تأکید نموده و حتّی برای افرادی که از کمترین بصیرت و عقل برخوردار باشند، دلیل و حجّت خواهد بود.
1. أشعیای نبی در توصیف مکّه میگوید: «به اطرافت نگاه کن که خوشحال و شادمان خواهی شد وقتی ذخایر دریا به سویت میآید و گروههایی از مردم برای حج نزد تو خواهند آمد، به گونهای که مرکبهایشان تمام سرزمینت را در بر خواهند گرفت و سرزمینت گنجایش چیزهایی که در کنارت جمع میشوند را ندارد. قوچهای مدین به سوی تو آورده میشود و ساکنان سبأ[69] نزدت میآیند و گوسفندان فاران به طرف تو رانده میشوند و مردان مأرب[70] برایت خدمت میکنند.»[71]
شیخ الإسلام ابن تیمیّه / بشارت مزبور را چنین توضیح میدهد: «تمامی این ویژگیها در مکّه واقع شد؛ ذخایر و معادن بحرین به آنجا برده شد، گروههایی از مردم در آنجا حج میکنند، گوسفندان فاران – به عنوان قربانی و هدیه- به سمت مکّه رانده شد. فاران صحرایی وسیع است که مکّه در میان آن قرار دارد. سرزمین مکّه گنجایش مرکبهایی که مردم و اموالشان را با خود میآورند، ندارد. و اهل سبأ؛ یعنی ساکنان یمن نیز به آنجا آمدند.»[72]
2. أشعیای نبی ÷ دربارۀ مکّه چنین میآورد: «ای نازا! برو و خوشحالی کن و تسبیح بگو و شاد باش که آبستن نمیشوی، زیرا ساکنان تو بیشتر از افراد من هستند.»[73]
شیخ الإسلام ابن تیمیّه میگوید: «مراد از اهلش، بیت المقدّس و هدف از ناز، مکّه – الله تعالی او را گرامی بدارد- است، چون پیش از پیامبرمان ج، پیامبر دیگری در آنجا مبعوث نگشت.
امکان ندارد که مراد از نازا، بیت المقدّس باشد، چون خانه و قبلۀ پیامبران و معدن وحی بود و همواره پیامبری از آنجا برانگیخته میشد.»[74]
3. أشعیاء درحالی که هدفش مکّه بود، چنین گفت: «من تو را با دستانم ساختم و به زودی فرزندانت به سرعت نزدت خواهند آمد و کسی که قصد ایجاد ترس و وحشت در تو را داشته باشد، از آنجا اخراج میگردد. پس به اطرافت نگاه کن که به زودی آنان خواهند آمد و در کنارت جمع خواهند شد. سپس مسمّی به نام من میشوی و من حّی و زندهام و از این رو، با حلی و زیورآلات پوشانده خواهی شد و همچون عروس، با اکلیل[75] [تاج] مزیّن خواهی گشت و خرابات[76] [مواضع] تو گنجایش ساکنان و داعیان فراوانت را نخواهند داشت. کسی نمیتواند در تو ایجاد ترس و وحشت کند. فرزندانت آن قدر زیاد خواهند شد که میگویی چه کسی میتواند این همه انسان را روزی دهد درحالی که من تنها هستم. آنان رقوب[77] [شخصی بیفرزند] را میبینند، پس ای پروردگارم! چه کسی ضمانت این افراد را میکند؟!»[78]
ابن تیمیّه / میگوید: «سخن أشعیاء ÷ دربارۀ کعبه بسیار روشن است؛ الله متعال این خانه را با زیور و پارچههای دیبای فاخر پوشانده و خلفا و پادشاهان را مسؤول خدمت به آن قرار داده و در سرزمین مکّه نیز افراد زیادی از حاجیان و ساکنان را مستقر کرده است.
همچنین هرکس که قصد ایجاد وحشت و تخریب در مکّه را داشته باشد، از آنجا اخراج میگردد و هرگز موّفق به این کار نمیشود و مکّه همواره گرامی و محترم باقی میماند و کسی نمیتواند آن را خوار و خراب سازد و زمانی که اصحاب فیل چنین قصدی کردند، الله ﻷ آن عذاب مشهور را بر آنان نازل کرد و این سرزمین از زمان ابراهیم خلیل ÷ آباد و محلّ اجرای مراسم حج بوده است.
بر خلاف بیت المَقدَس که چندین بار تخریب و خالی از سکنه شد و دشمن بر آن و ساکنانش مسلّط گشت.
بشارت به اینکه کسی نمیتواند در آنجا ایجاد رعب و وحشت کند، دربارۀ کعبه و نه بیت المقدّس است، چنانکه الله تعالی میفرماید:
﴿وَمَن یُرِدۡ فِیهِ بِإِلۡحَادِۢ بِظُلۡمٖ نُّذِقۡهُ مِنۡ عَذَابٍ أَلِیمٖ﴾ [الحج: 25]
«و کسی که از روی ستم در آنجا کجروی [و انحراف از حق را] بخواهد، از عذاب دردناک به او میچشانیم.»
وی در ادامه چنین میآورد: «زیادی فرزندانش؛ یعنی کسانی که به حج میروند و در هنگام نماز، به سمت آن روی میآورند، چندین برابر ساکنان بیت المَقدَس هستند.»[79]
4. أشعیاء ÷ در کتاب خود دربارۀ حرم میگوید: «گرگ و شتر در آنجا باهم میچرند [و زندگی میکنند].»[80]
طبیب القلوب؛ ابن قیّم / در توضیح این بشارت میگوید" «مژدۀ مذکور اشاره به امنیّت [حرم مکّی] دارد که الله متعال از میان تمامی سرزمینها، به این سرزمین چنین امنیّتی بخشید و به همین سبب، آن را شهر امن [البلد الأمین] نامید و فرمود:
﴿أَوَ لَمۡ یَرَوۡاْ أَنَّا جَعَلۡنَا حَرَمًا ءَامِنٗا وَیُتَخَطَّفُ ٱلنَّاسُ مِنۡ حَوۡلِهِمۡۚ﴾ [العنکبوت: 67]
«آیا ندیدند که همانا ما حرم امنی [برایشان] قرار دادیم، درحالی که مردم از اطرافشان ربوده میشوند؟!»
و درحالی که نعمتهایش را بر ساکنان آنجا بر میشمارد، میفرماید:
﴿إِۦلَٰفِهِمۡ رِحۡلَةَ ٱلشِّتَآءِ وَٱلصَّیۡفِ٢ فَلۡیَعۡبُدُواْ رَبَّ هَٰذَا ٱلۡبَیۡتِ٣ ٱلَّذِیٓ أَطۡعَمَهُم مِّن جُوعٖ وَءَامَنَهُم مِّنۡ خَوۡفِۢ﴾ [قریش: 2- 4]
«[همان] الفتشان در سفرهای [تجاری] زمستانی [به یمن] و تابستانی [به شام]. پس باید پروردگار این خانۀ [کعبه] را پرستش کنند. همان [پروردگاری] که آنان را از گرسنگی [نجات و] طعام داد، و از ترس و خوف، اِیمنشان داشت.»[81]
مختصری از آنچه در کتابهای آسمانی پیشین دربارۀ مکّه و حرم و کعبه آمده است، بیان گردید.
مبحث چهارم:
توصیف مسلمانان در کتابهای آسمانی پیشین
توصیف امّت اسلام؛ یعنی امّت محمّد ج در کتابهای پیشین به گونهای آمده که تردیدی در این زمینه باقی نمیگذارد که آنان همان امّت مختار و برگزیده و مورد توصیف در بشارتهای پیامبران قبلی هستند.
برخی از آن ویژگیها در مباحث و مطالب قبلی بیان گردید و در ادامه، موارد بیشتری آورده خواهد شد و با بیان اوصاف موجود در کتابهای رایج میان اهل کتاب، این ویژگیها بیشتر مورد تأکید و تأیید قرار خواهد گرفت.
1. داود ÷ در یکی از مزمورهایش چنین بشارت میدهد: «صحراها و روستاهایش آسوده و آرام خواهند شد و سرزمین [قیدار] سرسبز خواهد گشت و ساکنان غارها تسبیح خواهند گفت و از قلّه[82] و بلندای کوهها شکر و سپاس پروردگار را سر خواهند داد و تسابیح آن در جزایر منتشر خواهد شد.»[83]
شیخ الإسلام ابن تیمیّه / مژدۀ فوق را چنین توضیح میدهد: «آن صحراها غیر از امّت محمّد ج، برای چه کسانی است؟! و غیر از فرزند اسماعیل؛ جدّ رسول الله إ، چه کسی قیدار است؟! و غیر از قوم عرب، چه افرادی ساکنان آن غارها و کوهها هستند؟!»[84]
2. داود ÷ در زبور، امّت اسلام را اینگونه توصیف میکند: «الله متعال را به شیوهای نو تسبیح میگویند و باید فردی که الله تعالی امّتش را برگزیده و وی را یاری رسانده و صالحانشان را با کرامت و استوار و پابرجا ساخته، خوشحال باشد که آنان در بستر هم تسبیح گفته و با صداهایی بلند، تکبیر میگویند»[85].
بدون تردید صفات مذکور بر محمّد ج و امّتش صدق میکند؛ آنان در اذانی که برای نمازهای پنجگانه میدهند و در مکانهای مرتفع، با صدای بلند تکبیر میگویند و نیز در نماز و خطبۀ عید فطر و قربان و هنگام رفتن برای نماز و حاجیان در ایّام منی و ساکنان سایر شهرها پس از نمازها و همچنین هنگام رمی جمرات و بر صفا و مروه و هنگام طواف و نیز در برابر رکن تکبیر سر میدهند.
در تمامی موارد فوق، تکبیر با صدای بلند گفته میشود و تکبیر با این شیوه، از شعائر مسلمانان به شمار میرود.
تکبیر مذکور غیر از تکبیر و تحمید و تسبیح و تهلیل و سایر اذکار مشروعی است که مسلمانان آنها را آهسته انجام میدهند. امّت اسلام در هیچ حالتی ذکر الهی را ترک نمیکنند و بلکه در تمامی حالات و شرایط، الله أ را یاد میکنند.
علاوه بر این، نماز بزرگترین تسبیح است و مفهوم سخن داود ÷ نیز همین بوده که گفت: «به شیوهای نو الله متعال را تسبیح میگویند.»
تسبیحات جدیدی که الله متعال آنها را مشروع ساخت همچون نمازهای پنجگانه و جدیدی است که الله ـ آنها را برای مسلمانان مقرّر کرد.
امکان ندارد که صفات مزبور، بر غیر امّت محمّد ج صدق کند.[86]
3. حبقوق ÷ میگوید: «بدون تردید آسمان از درخشش محمّد ج روشن گشت و زمین از حمد ایشان پُر شد.»[87]
شیخ الإسلام / در توضیح جملۀ فوق چنین میآورد: «امّا پُرشدن زمین از درخشش احمد ج بر اثر انوار ایمان و قرآنی که از ایشان و امّتشان آشکار گشت و نیز پُرشدن زمین از حمد ایشان و امّتشان در نمازهایی که به جای میآورند، امری روشن و آشکار است، زیرا امّت محمّد ج ستایشگرانند و باید که در هر نماز و خطبهای، حمد الهی را به جای آورند و هر نمازگزاری در هر رکعتی میگوید: ﴿ٱلۡحَمۡدُ لِلَّهِ رَبِّ ٱلۡعَٰلَمِینَ﴾.
هر گاه بنده بگوید: ﴿ٱلۡحَمۡدُ لِلَّهِ رَبِّ ٱلۡعَٰلَمِینَ﴾، الله متعال میفرماید: «حَمِدَنِی عَبْدِی»؛ «بندهام حمد مرا به جای آورد.» و چون بنده بگوید: ﴿ٱلرَّحۡمَٰنِ ٱلرَّحِیمِ﴾، پروردگار عالم میفرماید: «أَثْنَى عَلَیَّ عَبْدِی»؛ «بندهام مرا ثنا گفت.» و هنگامی که بگوید: ﴿مَٰلِکِ یَوۡمِ ٱلدِّینِ﴾، الله ﻷ میفرماید: «مَجَّدَنِی عَبْدِی»[88]؛ «بندهام مرا تمجید کرد.»
امّت محمّد ج قیام در نماز را با تحمید شروع نموده و آن را با تحمید به پایان میبرند و زمانی که سرهایشان را از رکوع بلند کنند، امامشان میگوید: «سَمِعَ اللّه ُلِمَنْ حَمِدَهُ»؛ «الله متعال ستایش فردی که او را میستاید، میشنود.» و همگی باهم میگویند: «رَبَّنَا لَکَ الْحَمْدُ»؛ «پروردگارا! ستایش از آنِ توست.» همچنین نمازشان را با حمد الهی تمام میکنند و تمامی ستایشها و نمازها و پاکیها را مخصوص الله متعال میدانند.
بیان و توصیف انواع حمد الهی توسّط آنان، به درازا میکشد.»[89]
4. أشعیاء ÷ گواهی به صلاح و دیانت امّت محمّد ج داده و میگوید: «به زودی برای تمامی ساکنان این زمین، از دور، عَلَم و نشانۀ [نبوّت] را برپا خواهم کرد و [پیامبر ج] مردم را از دورترین نقاط زمین فرا میخواند و آنان شتابان به سویش میروند.»[90]
ابن تیمیّه / در توضیح این بشارت میگوید: «نداء همان لبّیکگفتنی است که پیامبر ج آن را در مراسم حج مشروع ساختند. مسلمانان هم کسانی هستند که الله تعالی را ستایش نموده و وی را یگانه دانستند و پروردگار را عبادت نمودند، ربوبیّت را مخصوص او دانستند، بتها را شکستند و بتپرستی را از بین بردند.
مراد از علم و نشانۀ برافراشته، پیامبری است.
صفیر و بانگ زدن یعنی فراخواندن آنان به سوی بیت الله و مشعرها، که در نتیجۀ آن، با اطاعت و فرمانبرداری کامل به سمت آن میروند.»[91]
5. أشعیاء در توصیف امّت محمّد ج چنین میگوید: «به زودی این صحرا و شهرها از فرزندان قیدار پُر خواهد شد. آنان تسبیح میگویند و از بالای کوهها ندا سر میدهند؛ این افراد همان کسانی هستند که الله تعالی را به بزرگی یاد نموده و او را در خشکی و دریا به پاکی میستایند.»[92]
شیخ الإسلام ابن تیمیّه / بشارت مذکور را اینگونه توضیح میدهد: «به اتّفاق تمامی مردم، قیدار پسر اسماعیل بود که قبیلۀ ربیعه و مضر از نسل وی هستند و محمّد ج از قبیلۀ مضر بودند.
پُرکردن این صحرا و تسبیح الهی فقط با مبعث محمّد ج به وقوع پیوست.»[93]
6. حزقیال ÷ درحالی که یهودیان را تهدید نموده و مسلمانان را توصیف میکند، چنین میگوید: «قطعاً الله تعالی آنان را بر شما آشکار و پیروز میگرداند و پیامبری را در میانتان مبعوث میکند و بر آنان کتابی نازل نموده و گردنهایتان را به این افراد میسپارد و آنان بر شما غلبه میکنند و بوسیلۀ حق، شما را خوار و ذلیل میسازند. مردان بنیقیدار در میان گروههای مردم میروند درحالی که فرشتگانی سوار بر اسبانی سفید و مسلّح همراهشان هستند و آنان بر شما مسلّط میشوند و پایان کارتان، آتش [دوزخ] است. از این آتش به الله متعال پناه میبریم.»[94]
برخی از بشارتها و گواهیهای موجود در کتابهای اهل کتاب بیان گردید و همانگونه که میبینی، بیانگر صلاح و رستگاری و برتری امّت محمّد ج است.
سپاس معبودی را که با نعمت و احسان او، امور شایسته تکمیل شده و به پایان میرسند؛ امّا بعد:
در پایان، چکیدهای از آنچه در متن اصلی بیان شد، ارائه میگردد.
1. داستان بشر با آفرینش آدم ÷ و فرمان الله متعال به فرشتگان برای سجده به سیّدنا آدم و تکبّر و انکار ابلیس و راندن وی و فرستادنش به زمین و سکونتدادن آدم و همسرش إ و نیرنگ شیطان برای گمراهنمودن او با خوردن از آن درخت و سقوط وی به زمین و ایجاد دشمنی میان ابلیس و فرزندان آدم ÷ از یک سو و میان سیّدنا آدم و فرزندانش از سویی دیگر، شروع شد.
2. اسلام از لحاظ لغوی، چندین معنا دارد که مشهورترین آنها عبارتند از: فرمانبرداری، تسلیمشدن، اطاعت، اخلاص، قبول و اظهار خشوع.
اسلام عام: یعنی تسلیمشدن بنده و خضوع و فروتنی برای الله تعالی و پایبندی به احکام و دستوراتی که یکی از پیامبران آورده و تقویت و انتشار و آشکارساختن آن.
و اسلام خاص: یعنی تسلیمشدن و فرمانبرداری برای الله متعال و پایبندی به آنچه پیامبر ج آوردهاند.
3. مفهوم لغوی فطرت: یعنی الله متعال مخلوقات را به گونهای آفرید که فطرتا وی را میشناسند.
و در اصطلاح شرع، فطرت همان دین اسلام بوده و مفهوم خلقت مردم بر دین اسلام یعنی اینکه الله أ آنان را برازنده و شایستۀ احکام این دین آفرید و آموزههایش را متناسب با آفرینش و سرشتشان گرداند.
4. بِرّ و نیکی از الفاظ مهمّ شرعی است که در بسیاری از آیات قرآن و احادیث نبوی بیان شده است.
این واژه دارای مفاهیمی جامع و نتایجی عمیق بوده و شامل هر نوع خیر و فلاحی میشود.
5. اخلاق از دیدگاه اسلام، ارزش و جایگاه والایی دارد و در مبحث مربوط به آن، ماهیّت اخلاق، مفهوم اخلاق پسندیده و خُلق عظیم و اسباب دستیابی به آن بیان گردید.
6. الله أ پروردگار و مالک هر چیزی، آفریدگار یگانه، مدبّر تمامی هستی، آگاه به هر چیز، زندهکننده، میراننده، روزیدهنده، توانا، متّصف به تمامی کمالات، منزّه از همۀ نواقص و عیوب و تنها معبود مستحقّ پرستش است.
7. قدرت الهی صفتی از صفات ثابت برای او و قدرتی تام و کامل است.
8. قرآن و سنّت [صحیح] منبع قانونگذاری در اسلام به شمار میروند و عقاید، شرایع، احکام، آداب و سایر امور اسلام از آنها گرفته میشود.
9. قرآن کریم کلام اعجازآور الهی است که بر پیامبر ج نازل شده و به صورت تواتر نقل گشته و به قصد عبادت، تلاوت میشود.
10. قرآن مجید محفوظ از افزایش و کاهش و تحریف بوده و الله ﻷ حفاظتش را تضمین نموده است.
11. سنّت نبوی یعنی هر سخن، عمل، تقریر و تأیید، صفت فطری و اخلاقی یا روش منقول از پیامبر ج؛ فرقی نمیکند که قبل یا بعد از بعثت باشد.
12. در مبحث مربوط به سنّت نبوی، حجّیتّ آن و توجّه فراوان مسلمانان به این مورد بیان شده است.
13. ارکان اسلام یعنی پایههایی که این دین بر آنها بنا شده، بر پنج نوع است:
گواهی به اینکه الله متعال تنها معبود یگانه است و محمّد ج فرستادۀ او هستند، برپاداشتن نماز، دادن زکات، روزۀ رمضان، حجّ بیت الله برای کسی که توان [بدنی و مالی] دارد. در همان مبحث مرتبط به این موارد، ارکان مذکور توضیح داده شده است.
14. پایههای اعتقاد یعنی همان ارکان ششگانۀ ایمان از این قرار است: ایمان به اللهI، ایمان به فرشتگان، ایمان به کتابهای آسمانی، ایمان به رسولان، ایمان به روز آخرت و ایمان به تقدیر؛ خیر باشد یا شر.
بیان و شرح ارکان مذکور در مبحثی که بدین منظور تنظیم گشته بود، آورده شد.
15. در ادامه، برخی از مقدّمات نبوّت محمّد مصطفی ج و سیرۀ ایشان و بشارت موسی و عیسی إ به بعثت پیامبر ج بیان گردید.
همچنین در همان مبحث، بعضی از سخنان افراد منصف غیرمسلمان دربارۀ رسولالله ج آورده شد.
16. در مبحث بعدی، علم غیب و موارد مربوط به آن؛ همچون عالم جنّ و شیاطین، موت، برزخ و نشانههای قیامت مورد بررسی قرار گرفت.
17. در ادامۀ مباحث، مطالبی دربارۀ گناهان و توبه و دعا بیان شد.
18. مبحثی به تبیین نظام سیاسی اسلام؛ از لحاظ ماهیّت آن و نیز به سخن در مورد قضاوت و مشورت از دیدگاه اسلام، اختصاص داده شد.
19. نظام اقتصادی اسلام و مباحث مرتبط به آن، در مبحثی جداگانه روشن گشت.
20. مبحث بعدی، به بیان نظام اجتماعی در اسلام و موارد مربوط به آن؛ مانند مفهوم اجتماع؛ زندگی اجتماعی، جایگاه همسایه از دیدگاه اسلام، صلۀ رحم، کرامت انسان، معیار عدالت و اکرام در اسلام، اصول اخلاقی اسلام، دوستی و محبّت و نظام خانوادگی اختصاص یافت.
21. در ادامه، موضع اسلام نسبت به برخی مسائل معاصر؛ همچون عقل و علم و کار و سلامتی و نظافت روشن گردید.
22. در این مبحث، مسائلی که اختلافات فراوانی دربارۀ آنها وجود دارد، و دیدگاه اسلام در مورد اینگونه مسائل بررسی شد؛ همچون مسألۀ صلح، همزیستی، تسامح و مدارا، اجبار، خشونت، تروریست و جهاد.
23. و درمبحث پایانی، دلایلی برای اثبات حقّانیّت اسلام ارائه گشت و بدین منظور، اعجاز قرآن کریم و سنّت نبوی، معرّفی اسلام در کتابهای آسمانی پیشین که بشارتهای فراوانی در آنها بیان شده و دین اسلام و پیامبر ج و مسلمانان را توصیف و تحسین کردهاند، مورد بررسی قرار گرفت.
چکیدهای از آنچه در لابلای این تحقیق بیان شده، ارائه گشت، و از الله قادر درخواست داریم که این کتاب را مفید و خالص برای رضایت خویش قرار دهد.
وصلّى الله وسلّم على نبیّنا محمّد صلى الله علیه وسلم، والحمد لله ربّ العالمین
1- الإبانة عن شریعة الفرقة النّاجیّة ومجانبة الفرق المذمومة، ابن بطّه عکبری، تحقیق و بررسی: رضا بن نعسان معطی، چ 2، 1409 هـ.
2- أثر العلماء المسلمین فی الحضارة الغربیّة، احمد علی ملا، دارالفکر، دمشق، چ 2، 1401 هـ/ 1981 م.
3- الإجماع، ابن منذر، تحقیق: فؤاد عبدالمنعم احمد، دارالمسلم للنّشر والتّوزیع، چ 1، 1425 هـ/ 2004 م.
4- أحکام الجان، ابوعبدالله بدرالدّین محمّد بن عبدالله شبلی، تحقیق و بررسی: سید جمیلی، دار ابن زیدون، بیروت، چ 1.
5- أحکام الجراحة الطّبّیّة والآثار المترتّبة علیها، محمّد مختار شنقیطی، مکتبة الصّحافة، جدّه، چ 2، 1415 هـ/ 1994 م.
6- أحکام الزّواج فی ضوء الکتاب والسّنّة، عمر أشقر، دارالنّفائس، اردن، چ 1، 1418 هـ/ 1997 م.
7- إحیاء علوم الدّین، ابوحامد غزالی، دارالرّیّان للتّراث.
8- أخبار الآحاد فی الحدیث النّبوی؛ حجّیّتها- مفادّها- العمل بموجبها، عبدالله جبرین، دار طیّبة للنّشر والتّوزیع، ریاض، چ 1، 1408 هـ/ 1987 م.
9- أخبار مکّة فی قدیم الدّهر وحدیثه، محمّد بن اسحاق فاکهی، بررسی و تحقیق: عبدالله بن عبدالله بن دهیش، مکتبة ومطبعة النّهضة الحدیثة، مکّۀ مکرّمه، چ 1، 1407 هـ.
10- أخلاقنا الإجتماعیّة، مصطفی سباعی، المکتب الإسلامی، چ 2، 1392 هـ.
11- أخلاق النّبی ج، ابوالشّیخ اصفهانی، تحقیق: عصام الدّین صبابطی.
12- الأخلاق والسّیر فی مداواة النّفوس، ابن حزم، دار الکتب العلمیّة، بیروت، لبنان، چ 2، 1405 هـ/ 1985 م.
13- آداب الحرب فی الإسلام، محمّد خضر حسین، گردآوری و بازبینی: علی رضا حسینی، الدّار الحسینیّة للکتاب، چ 3، 1413 هـ/ 1993 م.
14- الآداب الشّرعیّة والمنح المرعیّة، ابن مفلح مقدسی، مکتبة ابن تیمیّه، قاهره، بیتا.
15- أدب الدّنیا والدّین، ماوردی، تحقیق: محمّد صباح، دار مکتبة الحیاة، بیروت، 1987 م.
16- أدب المسلم فی العادات والعبادات والمعاملات، محمّد مبیض، دار ابن کثیر، چ 2، 1413 هـ.
17- الأذکار المنتخبة من کلام سیّد الأبرار ج، ابوزکریّا محیی الدّین بن شرف نووی، مکتبة الرّیاض الحدیثة.
18- الإرهاب؛ دوافعه وعلاجه، محمّد شویعر، ریاض، چ 2، 1426 هـ/ 2005.
19- أسباب الشّفاء من الأسقام والأهواء، ابواسحاق عراقی، مکتبة الجامعة، مطبعة البغدادی العراقی، 1425 هـ/ 2004 م.
20- الاستذکار، ابن عبدالبرّ، دار قتیبة، دمشق- بیروت، چ 1، 1414 هـ/ 1993 م.
21- الاستقامة، شیخ الإسلام ابن تیمیّه، تحقیق: محمّد رشاد سالم، مکتبة السّنّة.
22- الإسلام فی نظر أعلام الغرب، حسین عبدالله باسلامه، تهامه، جدّه، چ 2، 1403 هـ/ 1983 م.
23- الإسلام وبناء المجتمع، حسن ابوغدّه و دیگران، مکتبة الرّشد، چ 3، 1427 هـ/ 2006 م.
24- أصول الدّین، عبدالقاهر بغدادی، تحقیق: لجنة إحیاء التّراث العربی فی دار الآفاق الجدیدة، بیروت، چ 1، 1401 هـ/ 1981 م.
25- أصول النّظام الاجتماعی فی الإسلام، محمّد طاهر بن عاشور، دار السّلام- دار سحنون، تونس – قاهره، چ 2، 1427 هـ/ 2006 م.
26- إعجاز القرآن، ابوبکر باقلانی، تقدیم و شرح و تعلیق: محمّد شریف سُکَّر، دار إحیاء العلوم، بیروت، چ 2، 1411 هـ/ 1990 م.
27- إعجاز القرآن والبلاغة النّبویّة، مصطفی صادق رافعی، دار الکتاب العربی، چ 9، 1393 هـ/ 1973 م.
28- أعلام السّنة المنشورة لاعتقاد الطّائفة النّاجیّة المنصورة، یا 200 سؤال فی العقیدة الإسلامیّة، حافظ حکمی، تخریج احادیث و تعلیق: مصطفی ابونصر شلبی، مکتبة السّوادی، جدّه، چ 3، 1410 هـ.
29- إعلام الموقعین عن ربّ العالمین، ابن قیّم، دارالکتب العلمیّة، بیروت.
30- أعلام النّبوّة، ابوالحسن علی ّ بن محمّد ماوردی، تقدیم و شرح و تعلیق: محمّد شریف سُکَّر، دار إحیاء العلوم، بیروت، چ 1، 1408 هـ/ 1988 م.
31- إغاثة اللّهفان من مصاید الشّیطان، ابن قیّم جوزیّه، تحقیق: محمّد حامد فقی.
32- أفول شمس الحضارة الغربیّة، مصطفی فوزی غزال، دار السّلام للطّباعة والنّشر، چ 1، 1406 هـ/ 1986 م.
33- اِقتضاء الصّراط المستقیم لمخالفة أصحاب الجحیم، شیخ الإسلام ابن تیمیّه، تحقیق: ناصر عقل، مکتبة الرّشد، ریاض، چ 2، 1411 هـ/ 1991 م.
34- اقتصادیات الغنی فی الإسلام، عمر مرزوقی، جامعة الملک سعود، عمادة البحث العلمی، 1423 هـ.
35- الإقناع، حجاوی، تحقیق: عبداللّطیف محمّد موسی سبکی، دار المعرفة، بیروت، لبنان.
36- الأمراض الجنسیّة؛ أسبابها وعلاجها، محمّد علی البار، دار المنارة، جدّه، چ 2، 1406 هـ.
37- الأمراض الجنسیّة، سیف الدّین شاهین، چ 4، 1409 هـ.
38- الأمراض الجنسیّة؛ عقوبة إلهیّة، عبدالحمید قضاه، دار النّشر الطّبّیّة، لندن، چ 1، 1405 هـ/ 1985 م.
39- الأمراض الجنسیّة، نبیل طویل، مؤسّسة الرّسالة، چ 2، 1402 هـ.
40- الأم، امام شافعی /، دار المعرفة، بیروت، چ 2، 1393 هـ.
41- الأموال، ابوعبید قاسم بن سلام، تحقیق: محمّد خلیل هراس، دار الفکر، بیروت، 1408 هـ/ 1988 م.
42- الانحرافات الجنسیّة وأمراضها، فایز الحاج، المکتب الإسلامی، چ 1، 1403 هـ.
43- الأنوار فی شمائل النّبیّ المختار، بغوی، تحقیق: ابراهیم یعقوبی.
44- أهل الذّمّة فی الحضارة الإسلامیّة، حسن ممی، دار الغرب الإسلامی، چ 1، 1998 م.
45- أهل الذّمّة والولایات العامّة فی الفقه الإسلامی، گردآوری: نمر محمّد خلیل نمر، المکتبة الإسلامیّة، عمّان، اردن، چ 1، 1409 هـ.
46- إیقاظ الفکرة بمراجعة الفطرة، محمّد بن اسماعیل؛ امیر صنعانی، تحقیق و تعلیق و تخریج احادیث: محمّد صبحی بن حسن حلاق، دار ابن حزم، چ 1، 1402 هـ/ 1999 م.
47- الإیمان بالقضاء والقدر، محمّد حمد، دار ابن خزیمة، چ 3، 1419 هـ/ 1998 م.
48- الإیمان بالیوم الآخر، محمّد حمد، دار ابن خزیمة، چ 2، 1423 هـ/ 2002 م.
49- البحث الصّریح فی أیّما هو الدّین الصّحیح، زیاده بن یحیی راسی، تحقیق: سعود بن عبدالعزیز خلف، الجامعة الإسلامیّة بالمدینة المنوّرة، عمادة البحث العلمی، چ 1، 1423 هـ/ 2003 م.
50- بدائع الصّنائع فی ترتیب الشّرائع، کاسانی، دار الکتب العلمیّة، بیروت، چ 2، 1406 هـ/ 1986 م.
51- بدائع الفوائد، ابن قیّم، مکتبة الرّیاض.
52- بدایة المجتهد ونهایة المقتصد، ابن رشد، مکتبة الکلّیّات الأزهریّة، 1386 هـ/ 1966 م.
53- البدایة والنّهایة، ابن کثیر، تحقیق: احمد عبدالوهاب فتیح، دار زمزم، ریاض، 1414 هـ، و تحقیق: احمد ابوملحم و همکاران، دار الکتب العلمیّة، چ 3، 1407 هـ.
54- البدایة والنّهایة، ابن کثیر، تحقیق: عبدالله ترکی، دار هجر، چ 1، 1419 هـ/ 1998 م.
55- بغیة الإیضاح لتلخیص المفتاح فی علوم البلاغة، عبدالمتعال صعیدی، مکتبة الآداب، قاهره، 1420 هـ/ 1999 م.
56- بلاغة القرآن، محمّد خضر حسین، گردآوری و بازبینی: علی رضا حسینی، الدّار الحسینیّة، 1417 هـ/ 1997 م.
57- بهجة قلوب الأبرار وقرّة عیون الأخیار فی شرح جوامع الأخبار، عبدالرّحمان بن سعدی، تخریج احادیث: بدر البدر، مکتبة السّندس، چ 3، 1408 هـ.
58- البیان فی علوم القرآن، محمّد بن علی حسن و سلیمان قرعاوی، مؤسّسة بیسان و البدر، دبی.
59- البیان والتّبیین، جاحظ، تحقیق و شرح: عبدالسّلام هارون، مکتبة الخانجی، قاهره.
60- تاریخ الطّبری، ابوجعفر محمّد بن جریر طبری، دار الکتب العلمیّة، بیروت.
61- تاریخ الکنیسة الشّرقیّة، میشل یتیم و ارشمندریت أغناطیوس دیک، المکتبة البولیسیّة، لبنان، چ 4، 1999 م.
62- تاریخ مدینة السّلام، خطیب بغدادی، تحقیق و بازبینی و تعلیق: بشّار عوّاد معروف، دار الغرب الإسلامی، چ 1، 1422 هـ/ 2001 م.
63- تأویل مشکل القرآن، ابن قتیبه، شرح و انتشار: سید احمد صقر، المکتبة العلمیّة، بیروت.
64- التّبیان فی أقسام القرآن، ابن قیّم، تحقیق: محمّد شریف سُکَّر، دار إحیاء العلوم، بیروت، چ 1، 1409 هـ.
65- التّحفة المهدیّة شرح الرّسالة التّدمریّة، فالح بن مهدی آلمهدی، چ 2، 1406 هـ.
66- تحفة المودود فی أحکام المولود، ابن قیّم، تحقیق: بشیر عیون، مکتبة دار البیان، توزیع: مکتبة المؤیّد، چ 2، 1407 هـ.
67- التّدمریّة؛ تحقیق الإثبات للأسماء والصّفات وحقیقة الجمع بین القدر والشّرع، شیخ الإسلام ابن تیمیّه، تحقیق: محمّد بن عوده سعوی، چ 1، 1405 هـ.
68- تذکرة السّامع والمتکلّم فی أدب العالم والمتعلّم، ابن جماعه کنانی، تعلیق: سید محمّد محمّد هاشم ندوی، رمادی للنّشر، المؤتمن للتّوزیع، چ 2، 1416 هـ/ 1995 م.
69- التّذکرة فی أحوال الموتی وأمور الآخرة، قرطبی، دار الفکر، لبنان، بیروت.
70- تربیّة الأولاد فی الإسلام، عبدالله ناصح علوان، دار السّلام، چ 9.
71- تعریف عام بدین الإسلام، علی طنطاوی، دار الوفاء للطّباعة والنّشر، منصوره، چ 11، 1408 هـ/ 1987 م.
72- تعریف عام بدین الإسلام المسمّی: رسائل السّلام ورسل الإسلام، یوسف دجوی، دار ابن کثیر- دار القادری، دمشق – بیروت.
73- التّعریفات، شریف علیّ بن محمّد جرجانی، دار الکتب العلمیّة، بیروت، لبنان، 1416 هـ/ 1995 م.
74- تفسیر ابن أبی حاتم، عبدالرّحمان بن ابی حاتم رازی، تحقیق: أسعد محمّد طیّب، المکتبة العصریّة، صیدا.
75- تفسیر أبی السّعود «إرشاد العقل السّلیم إلی مزایا القرآن العظیم»، ابوالسّعود محمّد بن محمّد عماد، دار الإحیاء والتّراث العربی، بیروت.
76- تفسیر بغوی «معالم التّنزیل»، امام بغوی، تحقیق: محمّد بن عبدالله نمر، عثمان جمعه ضمیریّه و سلیمان حرش، دار طیّبة، چ 1، 1409 هـ/ 1989 م.
77- تفسیر التّحریر والتّنویر، علّامه محمّد طاهر بن عاشور، دار سحنون للنّشر والتّوزیع، تونس.
78- تفسیر قاسمی «محاسن التّأویل»، محمّد جمال الدّین قاسمی، دار الفکر، بیروت، چ 2، 1398 هـ/ 1978 م.
79- تفسیر القرآن العظیم، ابن کثیر، دار الجیل، بیروت، چ 1، 1408 هـ/ 1988 م.
80- التّنبیهات اللّطیفة علی ما احتوت علیه العقیدة الواسطیّة من المباحث المنیفة، علّامه عبدالرّحمان بن سعدی، تعلیق: عبدالعزیز بن باز، تخریج: علیّ بن حسن بن عبدالحمید حلبی، دار ابن قیّم، چ 1، 1409 هـ.
81- تنبیه الأفاضل علی ما ورد فی زیادة العمر ونقصانه من الدّلائل، امام شوکانی، تعلیق و تخریج: مشهور بن حسن سلمان، دار ابن حزم، بیروت، چ 1، 1410 هـ.
82- تهذیب الأخلاق، جاحظ، بازبینی و تعلیق: ابوحذیفه ابراهیم بن محمّد، دار الصّحابة للتّراث، طنطا، چ 1، 1400 هـ/ 1989 م.
83- توضیح الأحکام من بلوغ المرام، عبدالله بسّام، مکتبة الأسدی، مکّۀ مکرّمه، چ 5، 1423 هـ/ 2003 م.
84- التّوبة وظیفة العمر، محمّد حمد، دار ابن خزیمه، چ 1، 1421 هـ/ 2000 م.
85- تیسیر العزیز الحمید شرح کتاب التّوحید، سلیمان بن عبدالله بن محمّد بن عبدالوهّاب، المکتب الإسلامی، چ 8، 1409 هـ.
86- تیسیر العلّام شرح عمدة الأحکام، عبدالله بسّام، مکتبة جدّة، چ 7، 1407 هـ/ 1987 م.
87- تیسیر الکریم الرّحمن فی تفسیر کلام المنّان، عبدالرّحمان سعدی، بازبینی: سعد بن فواز صمیل، دار ابن جوزی، دمّام، چ 2، 1426 ه.
88- تیسیر اللّطیف المنّان فی خلاصة تفسیر القرآن، ابن سعدی، مکتبة الأقصی، عنیزه، چ 2، 1409 هـ.
89- تیسیر الوصول إلی علم الأصول، عبدالرّحیم یعقوب، مکتبة العبیکان، ریاض، چ 1، 1424 هـ.
90- جامع بیان العلم وفضله، ابن عبدالبرّ، دار الفکر.
91- جامع الرّسائل، شیخ الإسلام ابن تیمیّه، تحقیق: محمّد رشاد سالم، مطبعة المدنی، چ 1، 1405 هـ.
92- الجامع الصّحیح فی القدر، مقبل بن هادی وادعی، مکتبة ابن تیمیّه، قاهره.
93- جامع العلوم والحکم، ابن رجب حنبلی، تحقیق: شعیب أرناؤوط و ابراهیم باجس، مؤسّسة الرّسالة، چ 2، 1412 هـ/ 1991 م.
94- جذوة المقتبس فی ذکر ولاة الأندلس، محمّد بن فتوح أزدی، الدّار المصریّة للتّألیف والتّرجمة، 1966 م.
95- الجراحة الصّغری، رضوان بابولی و أنطوان دولی، منشورات جامعة حلب، دانشکدۀ حلب، 1407 هـ.
96- جلاء الأفهام فی الصّلاة والسّلام علی خیر الأنام، ابن قیّم، دار الکتب العلمیّة، بیروت، لبنان.
97- الجنّة والنّار، عمر أشقر، دار النّفائس، اردن، چ 12، 1423 هـ/ 2002 م.
98- الجواب الصّحیح لمن بدّل دین المسیح، شیخ الإسلام ابن تیمیّه، تحقیق: علی حسن ناصر و همکاران، دار العاصمة، ریاض، چ 1، 1414 هـ.
99- الجواب الکافی لمن سأل عن الدّواء الشّافی؛ الدّاء والدّواء، ابن قیّم، تحقیق و تعلیق: عامر بن علی یاسین، دار ابن خزیمة، ریاض، چ 1.
100- جوامع السّیرة النّبویّة، ابن حزم اندلسی، دار الکتب العلمیّة، بیروت، چ 1، 1403 هـ/ 1983 م.
101- جوامع الآداب فی أخلاق الأنجاب، جمال الدّین قاسمی، مؤسّسة قرطبة.
102- جواهر الإکلیل شرح مختصر خلیل مذهب مالک، صالح بن عبدالسّمیع الأبی، دار إحیاء الکتب العربیّة، قاهره.
103- حاشیة ردّ المحتار علی الدّرّ المختار شرح تنویر الأبصار، خاتمة المحقّقین محمّد امین مشهور به ابن عابدین علی، دار الفکر، چ 2، 1386 هـ/ 1966 م.
104- حاشیة السّندی علی النّسائی، ابوالحسن سندی، تحقیق: عبدالفتّاح ابوغدّه، مکتب المطبوعات الإسلامیّة، حلب، چ 2، 1406 هـ/ 1986 م.
105- الحبائک فی أخبار الملائک، سیوطی، دار الکتب العلمیّة، بیروت، چ 1، 1405 هـ/ 1985 م.
106- الحج، عبدالله طیّار، مکتبة التّوبة، ریاض، چ 1، 1412 هـ/ 1992 م.
107- حدائق الأنوار ومطالع الأسرار فی سیرة النّبیّ المختار، ابن دیبع شیبانی شافعی، تحقیق: عبدالله بن ابراهیم انصاری، انتشار با هزینۀ: خلیفه بن حمد آل ثانی؛ امیر دولت قطر.
108- الحرّیّة فی الإسلام، محمّد خضر حسین، دار الإعتصام.
109- حقوق الإنسان فی الیهودیّة والمسیحیّة والإسلام مقارنة بالقانون الدّولی، خالد بن محمّد شنیبر، کرسیّ الأمیر سلطان بن عبدالعزیز للدّراسات الإسلامیّة المعاصرة، چ 1، 1430 هـ/ 2009 م.
110- حقوق غیر المسلمین فی الدّولة الإسلامیّة، علیّ بن عبدالرّحمان طیّار، چ 1، 1425 هـ/ 2004 م.
111- الحکمة والتّعلیل فی أفعال الله، محمّد بن ربیع مدخلی، مکتبة لینة للنّشر والتّوزیع، دمنهور، 1409 هـ.
112- حلیة الأولیاء، ابونعیم اصفهانی، دار الکتب العلمیّة، بیروت.
113- الحوار؛ آدابه وتطبیقاته فی التّربیّة الإسلامیّة، خالد بن محمّد مغامسی، مرکز الملک عبدالعزیز للحوار الوطنی، ریاض، چ 3، 1428 هـ/ 2007 م.
114- الحوار فی السّیرة النّبویّة، محمّد حمد، إدارة الثّقافة الإسلامیّة، کویت، 2010 م.
115- الخصائص الکبری؛ کفایة الطّالب اللّبیب فی خصائص الحبیب، حافظ جلال الدّین سیوطی، تحقیق: محمّد خلیل هراس، دار الکتب الحدیثة، خیابان جمهوری در شهر عابدین.
116- خطوات فی فقه التّعایش والتّجدید، هانئ احمد فقیه، دار الفتح للدّراسات والفتح، چ 1، 1431 هـ/ 2010 م.
117- خلاصة السّیرة النّبویّة و حقیقة الدّعوة الإسلامیّة، محمّد رشید رضا، تصحیح و تعلیق: عبدالله سید احمد حجاج، 1400 هـ/ 1980 م.
118- دائرة المعارف الکتابیّة، تالیف: گروهی از متکلّمان، دار الثّقافة، مصر، بخشهای هفتگانۀ آن، با چاپهای متفاوتی منتشر شده است.
119- درء تعارض العقل والنّقل، شیخ الإسلام ابن تیمیّه، تحقیق: محمّد رشاد سالم، جامعة الإمام محمّد بن سعود الإسلامیّة، چ 1، 1401 هـ/ 1981 م.
120- دراسات فی الأدیان: الیهودیّة والنّصرانیّة، سعود بن عبدالعزیز خلف، مکتبة أضواء السّلف، چ 1، 1422 هـ/ 2002 م.
121- دروس وعبر من سیرة خیر البشر محمّد ج، زهیر محمّد عفانه، دار النّقاش، چ 1، 1425 هـ/ 2005 م.
122- الدّعاء؛ مفهومه- أحکامه- أخطاء تقع فیه، محمّد حمد، دار ابن خزیمة، چ 3، 1430 هـ/ 2009 م.
123- دع القلق وابدأ الحیاة، دیل کارنگی، ترجمۀ عربی: عبدالمنعم محمّد زیادی، مکتبة الخانجی، قاهره، 1980 م.
124- الدّعوة إلی الإسلام، توماس آرنولد، ترجمۀ عربی: حسن ابراهیم حسن، مکتبة النّهضة المصریّة، چ 3، 1970 م.
125- الدّعوة إلی الإصلاح، محمّد خضر حسین، تحقیق: علی رضا حسینی، الدّار الحسینیّة للکتاب، چ 3، 1410 هـ/ 1990 م.
126- دعوة التّوحید؛ أصولها- الأدوار الّتی مرّت بها- مشاهیر دعاتها، محمّد خلیل هراس، مکتبة الصّحابة، طنطا.
127- دفع إیهام الإضطراب عن آیات الکتاب، محمّد امین شنقیطی، مطابع الرّیاض، چ 1، 1375 هـ.
128- الدّلائل القرآنیّة فی أنّ العلوم النّافعة داخلة فی الدّین الإسلامی، عبدالرّحمان سعدی، مؤسّسة الرّسالة، مکتبة الرّشد، چ 2، 1403 هـ/ 1983 م.
129- دلائل النّبوّة ومعرفة أحوال صاحب الشّریعة، ابوبکر احمد بن حسین بیهقی، بازبینی و تخریج و تعلیق: عبدالمعطی قلعجی، دار الکتب العلمیّة، بیروت، لبنان، چ 1، 1405 هـ/ 1985 م.
130- الدّین الصّحیح یحلّ جمیع المشاکل، عبدالرّحمان سعدی، مکتبة دار الأقصی، کویت، چ 1، 1406 هـ/ 1986 م.
131- دیوان الأعشی الکبیر، میمون بن قیس، شرح و تحقیق: محمّد محمّد حسین، مکتبة الآداب، جمامیز.
132- ذیل طبقات الحنابلة، ابن رجب حنبلی، مطبعة السّنّة المحمّدیّة، تحقیق: محمّد حامد فقی، 1372 هـ.
133- الرّحمة والعظمة فی السّیرة النّبویّة، محمّد حمد، دار ابن خزیمة، ریاض، چ 1، 1428 هـ/ 2007 م.
134- الرّدّ علی البکری، شیخ الإسلام ابن تیمیّه، تحقیق: محمّد علی عجال، مکتبة الغرباء الأثریّة، مدینۀ منوّره، چ 1، 1417 هـ.
135- الرّدّ علی من قال بفناء الجنّة والنّار، وبیان الأقوال فی ذلک، شیخ الإسلام ابن تیمیّه، بررسی و تحقیق: محمّد بن عبدالله سمهری، دار بلنسیّة، چ 1، 1415 هـ/ 1995 م.
136- رسائل الإصلاح، محمّد خضر حسین، دار الإصلاح، سعودی، دمّام.
137- رسائل فی العقیدة، محمّد حمد، دار ابن خزیمة، چ 1، 1423 هـ/ 2002 م.
138- رسائل فی العقیدة، محمّد بن صالح عثیمین، دار طیّبة، ریاض، چ 2، 1406 هـ.
139- الرّسالة، امام شافعی /، تحقیق: احمد محمّد شاکر، دار الکتب العلمیّة.
140- رسالة إبن القیّم إلی أحد إخوانه، ابن قیّم، تحقیق: عبدالله بن محمّد مدیفر، چ 1، 1420 هـ.
141- الرّسالة المحمّدیّة، سید سلیمان ندوی، مکتبة دار الفتح، دمشق، چ 2، 1383 هـ/ 1963 م.
142- الرّسل والرّسالات، عمر أشقر، مکتبة الفلاح، کویت، چ 3، 1405 هـ/ 1985م.
143- رمضان؛ دروس وعبر تربیّة وأسرار، محمّد حمد، دار ابن خزیمة، چ 2، 1422 هـ/ 2003 م.
144- روائع الطّبّ الإسلامی، محمّد نزار دقر، موجود در اینترنت.
145- الرّوح، ابن قیّم، دار الکتب العلمیّة، بیروت، 1395 هـ/ 1975 م.
146- الرّوض الأنف فی تفسیر السّیرة النّبویّة لابن هشام، ابوالقاسم عبدالرّحمان بن عبدالله بن ابی الحسن خثعمی سهیلی، به همراه السّیرة النّبویّة از معافری، تعلیق و حاشیهنویسی: مجدی بن منصور بن سید شوری، منشورات محمّد علی بیضون، دار الکتب العلمیّة، بیروت، لبنان، چ 1، 1418 هـ/ 1997 م.
147- روضة الطّالبین وعمدة المفتین، نووی، المکتب الإسلامی، بیروت، 1405 هـ.
148- ریاض الصّالحین، ابوزکریّا یحیی نووی، تحقیق: حسّان عبدالمنّان، دار طیّبة، المکتبة الإسلامیّة، چ 1، 1412 هـ.
149- الرّیاض النّاضرة والحدائق الزّاهرة فی العقائد والفنون المتنوّعة الفاخرة، عبدالرّحمان سعدی، تصحیح و بازبینی و تعلیق: اشرف بن عبدالمقصود بن عبدالرّحیم، مؤسّسة قرطبة.
150- زاد المسیر فی علم التّفسیر، ابن جوزی، المکتب الإسلامی، چ 4، 1407 هـ/ 1987 م.
151- زاد المعاد فی هدی خیر العباد، ابن قیّم، تحقیق و تعلیق: شعیب أرناؤوط و عبدالقادر أرناؤوط، مؤسّسة الرّسالة، چ 15، 1407 هـ/ 1987 م.
152- سبل السّلام، صنعانی، مکتبة مصطفی البابی الحلبی، چ 4، 1379 هـ/ 1960م.
153- سبل الهدی والرّشاد فی سیرة خیر العباد، محمّد بن یوسف صالحی شامی، تحقیق و تعلیق: عادل احمد عبدالموجود و علی محمّد معوض، توزیع: مکتبة عبّاس احمد الباز، مکّۀ مکرّمه، دار الکتب العلمیّة، بیروت، لبنان، چ 1، 1414 هـ/ 1993 م.
154- السّنّة، ابن ابی عاصم، تحقیق: محمّد ناصر الدّین آلبانی، المکتب الإسلامی، چ 1، 1400 هـ.
155- السّنّة ومکانتها فی التّشریع الإسلامی، مصطفی سباعی، مکتبة دار المعرفة، قاهره، چ 1، 1380 هـ/ 1961 م.
156- سنن التّرمذی، احمد شاکر و دیگران، دار إحیاء التّراث العربی، بیروت.
157- سنن التّرمذی، دار الدّعوة، دار سحنون، چ 2.
158- سنن الدّارمی، امام دارمی، دار المغنی، ریاض، چ 1، 1421 هـ/ 2000 م.
159- سنن أبی داود، دار الدّعوة، دار سحنون، چ 2.
160- سنن أبی داود، محمّد محیی الدّین عبدالحمید، دار الفکر.
161- سنن ابن ماجه، شمارهگذاری: محمّد عبدالباقی، دار الدّعوة، دار سحنون، چ 2.
162- سنن ابن ماجه، محمّد فؤاد عبدالباقی، دار الفکر.
163- سنن النّسائی، تحقیق: عبدالفتّاح ابوغدّه، مکتب المطبوعات الإسلامیّة، حلب، چ 2، 1406 هـ.
164- سوء الخلق؛ مظاهره، أسبابه، علاجه، محمّد حمد، دار ابن خزیمة، چ 2، 1417 هـ/ 1996 م.
165- سیرة عمر بن عبدالعزیز علی ما رواه مالک بن أنس وأصحابه، ابومحمّد عبدالله بن عبدالحکم، گردآوری و تصحیح و تعلیق: احمد عبید، عالم الکتب، چ 6، 1404 هـ.
166- السّیرة النّبویّة الصّحیحة محاولة لتطبیق قواعد المحدّثین فی نقد روایات السّیرة النّبویّة، اکرم عمری، مکتبة العلوم والحکم، مدینۀ منوّره.
167- شرح أصول إعتقاد أهل السّنّة والجماعة، لالکائی، تحقیق: احمد بن سعد بن حمدان غامدی، دار طیّبة، ریاض.
168- شرح دیوان زهیر بن أبی سلمی، المکتبة الثّقافیّة، بیروت، چ 1، 1968 م.
169- شرح الزّرکشی علی مختصر الخرقی، عبدالله بن عبدالرّحمان جبرین، مکتبة العبیکان، چ 1، 1413 هـ/ 1993 م.
170- شرح السّنّة، بغوی، تحقیق: شعیب أرناؤوط و زهیر شاویش، المکتب الإسلامی.
171- شرح السّنّة، امام ابومحمّد حسن بن علی بن خلف بربهاری، تحقیق: محمّد بن سعید قحطانی، دار ابن قیّم، چ 1، 1408 هـ.
172- شرح العقیدة الطّحاویّة، تحقیق و بازبینی: گروهی از عالمان، تخریج احادیث: شیخ محمّد ناصر الدّین آلبانی، المکتب الإسلامی، بیروت، چ 8، 1404 هـ.
173- شرح العقیدة الواسطیّة لشیخ الإسلام ابن تیمیّه، محمّد خلیل هراس، بازبینی و تخریج احادیث: علوی سقاف، دار الهجرة للنّشر والتّوزیع، ریاض – ثقبه، چ 1، 1411 هـ.
174- شرح فتح القدیر لابن همام مع تکملة نتائج الأفکار فی کشف رموز الأسرار، قاضی زاده، المطبعة الکبری الأمیریّة، بولاق، چ 1، 1315 هـ.
175- الشّرح الکبیر، ابن قدامه، المکتبة السّلفیّة، مکتبة المؤیّد.
176- شرح الکوکب المنیر، ابن نجّار، تحقیق: محمّد زحیلی و نزیه حمّاد، مکتبة العبیکان، چ 2، 1418 هـ/ 1997 م.
177- شرح منتهی الإرادات، منصور بهوتی، دار عالم الکتب، چ 1، 1414 هـ/ 1993 م.
178- شفاء العلیل فی مسائل القضاء والقدر والحکمة والتّعلیل، ابن قیّم، نگارش: حسّانی حسن عبدالله، مکتبة دار التّراث، قاهره.
179- الشّفا بتعریف حقوق المصطفی، قاضی عیاض، تحقیق: علی محمّد بجاوی، مطبعة عیسی البابی الحلبی و شرکاؤه، قاهره.
180- شمائل الرّسول ودلائل نبوّته وفضائله وخصائصه، ابن کثیر، تحقیق: طه عبدالرّؤوف سعد، المکتبة الأدبیّة العربیّة، چ 1، 1402 هـ/ 1982 م.
181- الشّمائل المحمّدیّة، امام ترمذی، گردآوری و تعلیق: محمّد عفیف زعبی، دار المطبوعات الحدیثة، جدّه، چ 2، 1406 هـ/ 1986 م.
182- شمس العرب تسطع علی الغرب، زیگرید هونکه، ترجمۀ عربی: فاروق بیضون، دار صادر، دار الآفاق الجدیدة، بیروت، چ 8.
183- الشّوری فریضة إسلامیّة، علی صلّابی، دار المعرفة، بیروت، لبنان، چ 1، 1431 هـ/ 2010 م.
184- الشّوری، محمود خالدی، دار الجیل، بیروت، چ 1، 1404 هـ.
185- الشّوری وأثرها فی الدّیموقراطیّة؛ دراسة مقارنة، عبدالحمید انصاری، المکتبة العصریّة، بیروت، چ 3، 1400 هـ.
186- الشیخ عبدالرّحمن سعدی وجهوده فی توضیح العقیدة، عبدالرّزّاق عباد، مکتبة الرّشد، چ 1، 1411 هـ.
187- صحیح الأدب المفرد للإمام بخاری، نگارش: محمّد ناصر الدّین آلبانی، دار الصّدیق للنّشر والتّوزیع، چ 1، 1414 هـ/ 1994 م.
188- صحیح البخاری، امام بخاری، به اهتمام: ابوصهیب کرمی، بیت الأفکار الدّولیّة، 1419 هـ/ 1998 م.
189- صحیح البخاری، امام بخاری، دار سحنون، دار الدّعوة، چ 2.
190- صحیح الجامع الصّغیر وزیادته، محمّد ناصر الدّین آلبانی، تحت نظارت: زهیر شاویش، المکتب الإسلامی، چ 2، 1406 هـ.
191- صحیح ابن حبان بترتیب ابن بلبان، شعیب أرناؤوط، مؤسّسة الرّسالة، بیروت، چ 2، 1414 هـ/ 1993 م.
192- صحیح سنن التّرمذی، شیخ محمّد ناصر الدّین آلبانی، مکتب التّربیّة العربی، ریاض، چ 1، 1408 هـ/ 1988 م.
193- صحیح مسلم بشرح الإمام النووی، دار الفکر.
194- صحیح مسلم، به اهتمام: ابوصهیب کرمی، بیت الأفکار الدّولیّة، 1419 هـ/ 1998 م.
195- صحیح مسلم، امام مسلم، شمارهگذاری: عبدالباقی، دارالآفاق الجدیدة، بیروت، و نیز چاپ دار الدّعوة و دار سحنون.
196- الطّریق إلی الإسلام، محمّد حمد، دار ابن خزیمة، ریاض، چ 2، 1427 هـ/ 2006 م.
197- طریق الهجرتین وباب السّعادتین، ابن قیّم، بازبینی و تخریج احادیث: عمر بن محمود ابوعمر، دار ابن القیّم، چ 1، 1409 هـ.
198- عالم الجنّ والشّیاطین، عمر أشقر، دار النّفائس، اردن، چ 15، 1423 هـ/ 2002 م.
199- عالم الملائکة الأبرار، عمر أشقر، دار النّفائس، چ 13، 1423 هـ/ 2002 م.
200- العبودیّة، شیخ الإسلام ابن تیمیّه، تحقیق: علیّ بن حسن بن عبدالحمید، دار الأصالة للنّشر والتّوزیع، چ 1، 1412 هـ.
201- عبودیّة الکائنات لربّ العالمین، فرید اسماعیل تونی، مکتبة الضّیاء، جدّه، چ 1، 1413 هـ/ 1992 م.
202- العقل والنّقل عند ابن رشد، محمّد امان جامی، الجامعة الإسلامیّة، چ 3، 1404 هـ.
203- عقیدة أهل السّنّة والجماعة، محمّد بن ابراهیم حمد، تقدیم: شیخ عبدالعزیز بن باز، دار ابن خزیمة، ریاض، چ 2، 1419 هـ/ 1998 م.
204- عقیدة ختم النّبوّة بالنّبوّة المحمّدیّة، احمد بن سعد غامدی، دار طیّبة، ریاض، چ 1، 1405 هـ/ 1985 م.
205- العقیدة فی الله، عمر أشقر، مکتبة الفلاح، کویت، چ 5، 1984 م.
206- العقیدة والشّریعة فی الإسلام، گلدزیهر، ترجمۀ عربی: محمّد یوسف موسی و دیگران، دار الکتب الحدیثة، مصر، چ 2.
207- العلم یدعو للإیمان، کریسی موریسون، ترجمۀ عربی: محمّد صالح فلکی، دار القلم، بیروت، چ 1، 1986 م.
208- العمل عند المسلمین رؤیة حضاریّة، ابراهیم مزینی، وزارة العمل والشّؤون الإجتماعیّة، ریاض، چ 1، 1424 هـ/ 2003 م.
209- العمل فی الإسلام: أخلاقه- مفاهیمه- قیمه- أحکامه، عزّ الدّین خطیب تمیمی، دار الفیحاء، عمّان، اردن.
210- عیون الأخبار، ابن قتیبه دینَوری، دار الکتاب العربی، بیروت، لبنان.
211- غذاء الألباب شرح منظومة الآداب، محمّد سفارینی، مؤسّسة قرطبة، چ 2، 1414 هـ/ 1993 م.
212- الفاحشة عمل قوم لوط؛ الأضرار- الأسباب- سبل الوقایة- العلاج، محمّد حمد، دار ابن خزیمة، چ 1، 1415 هـ/ 1994 م.
213- الفتاوی الکبری، شیخ الإسلام ابن تیمیّه، تحقیق و تعلیق و تقدیم: محمّد عبدالقادر عطا و مصطفی عبدالقادر عطا، دار الرّیّان للتّراث، قاهره، چ 1، 1408 هـ.
214- فتح الباری بشرح الصّحیح البخاری، حافظ ابن حجر عسقلانی، مکتبة ابن تیمیّة، چ 1، 1407 هـ.
215- فتح ربّ البریّة بتلخیص الحمویّة، محمّد بن صالح عثیمین، جامعة الإمام محمّد بن سعود الإسلامیّة، چ 4، 1410 هـ.
216- فتح القدیر الجامع بین فنّی الرّوایة والدّرایة فی علم التّفسیر، محمّد بن علی شوکانی، تحقیق: عبدالرّزّاق مهدی، عالم الکتب، و نیز چاپ دار الکتاب العربی، بیروت، لبنان، چ 1، 1420 هـ/ 1999 م.
217- فتح المغیث شرح ألفیّة الحدیث، سخاوی، دار الکتب العلمیّة، لبنان، چ 1، 1403 هـ.
218- الفروق، شهاب الدّین قرافی، عالم الکتب، بیروت.
219- الفصول فی سیرة الرّسول ج، حافظ ابن کثیر، توزیع: دار الباز للنّشر والتّوزیع، دار الکتب العلمیّة، بیروت.
220- فقه الأسماء الحسنی، عبدالرّزّاق بدر، چ 1، 1429 هـ/ 2008 م.
221- فقه السّنّة، سید سابق، دار الکتب العربیّة، بیروت، چ 8، 1407 هـ.
222- فقه السّیرة، شیخ محمّد غزالی، تخریج احادیث: محمّد ناصر الدّین آلبانی، دار إحیاء التّراث العربی، چ 7، 1976 م.
223- فقه الشّوری؛ دراسة تأصیلیّة نقدیّة، علیّ بن سعید غامدی، دار طیّبة، ریاض، چ 1، 1422 هـ.
224- الفوائد، ابن قیّم، تحقیق: محمّد عثمان الخشت، دار الکتاب العربی، بیروت، چ 1، 1406 هـ.
225- القاموس المحیط، فیروزآبادی، مؤسّسة الرّسالة، چ 2، 1407 هـ.
226- القدر، ابوبکر جعفر بن محمّد فریابی، تحقیق: عمرو عبدالمنعم سلیم، دار ابن حزم، چ 1، 1421 هـ/ 2000 م.
227- القضاء والقدر فی الإسلام، فاروق احمد دسوقی، المکتب الإسلامی، بیروت، مکتبة الخانی، ریاض، چ 2، 1406 هـ.
228- القضاء والقدر فی ضوء الکتاب والسّنّة، ومذاهب النّاس فیه، عبدالرّحمان بن صالح محمود، دار الوطن، چ 2، 1418 هـ/ 1997 م.
229- القضاء والقدر، عمر أشقر، دار النّفائس للنّشر والتّوزیع، کویت، مکتبة الفلاح للنّشر والتّوزیع، چ 1، 1410 هـ.
230- القطاع الخیری ودعاوی الإرهاب، محمّد سلومی، سلسله مقالاتی که از مجلۀ البیان مننشر میشود، ریاض، چ 1، 1424 هـ.
231- قواعد الحرب فی الشّریعة الإسلامیّة؛ دراسة مقارنة، عواض وذینانی، مکتبة الرّشد، عربستان سعودی، ریاض، چ 1، 1426 هـ/ 2005 م.
232- القواعد المثلی فی صفات الله وأسمائه الحسنی، محمّد بن صالح عثیمین، تخریج احادیث: اشرف بن عبدالمقصود، أضواء السّلف، أصداء المجتمع، 1416 هـ/ 1996 م.
233- القیامة الصّغری، عمر أشقر، دار النّفائس، اردن، چ 13، 1423 هـ/ 2000 م.
234- القیامة الکبری، عمر أشقر، دار النّفائس، اردن، چ 13، 1423 هـ/ 2000 م.
235- الکافی فی فقه أهل المدینة، ابن عبدالبرّ، مکتبة الرّیاض الحدیثة، ریاض، عربستان سعودی، چ 2، 1400 هـ/ 1980 م.
236- کشف الأستار عن زوائد البزار، حافظ نورالدّین هیثمی، تحقیق: حبیب الرّحمان اعظمی، مؤسّسة الرّسالة، چ 2، 1404 هـ.
237- کفایة الأخیار، محمّد حسینی، الشّؤون الدّینیّة، قطر.
238- الکلّیّات، ابوالبقاء کفوی، بازبینی و آمادهسازی برای چاپ: عدنان درویش و محمّد مصری، مؤسّسة الرّسالة، چ 2، 1419 هـ/ 1998 م.
239- کنز العمّال فی سنن الأقوال والأفعال، علاء الدّین علی متّقی بن حسام الدّین هندی، تحقیق: محمود دمیاطی، دار الکتب العلمیّة، بیروت، 1419 هـ/ 1999 م.
240- لسان العرب، ابن منظور، دار صادر، بیروت.
241- الله یتجلّی فی عصر العلم، گروهی از دانشمندان امریکایی به مناسب سال بینالمللی فیزیک، نگارش: جان کلوفر مونسیما، ترجمۀ عربی: دمرداش عبدالمجید سرحان، بازبینی و تعلیق: محمّد جمال الدّین فندی، دار القلم، بیروت.
242- لماذا انتحر هؤلاء، گردآوری و تصحیح: هانی خیّر، دار دمشق، چ 1، 1992م.
243- لمعة الاعتقاد الهادی إلی سبیل الرّشاد، ابن قدامه، شرح: شیخ محمّد بن عثیمین، تحقیق و تخریج احادیث: اشرف بن عبدالمقصود بن عبدالرّحیم، مکتبة الإمام بخاری، الدّار السّلفیّة، چ 2، 1412 هـ.
244- لوامع الأنوار البهیّة، وسواطع الأسرار الأثریّة؛ شرح الدّرّة المضیّة فی عقیدة الفرقة المرضیّة، علّامه محمّد بن احمد سفارینی، المکتب الإسلامی، بیروت، مکتبة أسامة، ریاض، چ 2، 1405 هـ.
245- مباحث فی إعجاز القرآن، مصطفی مسلم، دار التّدمریّة، چ 1، 1432 هـ/ 2011 م.
246- مباحث فی العقل، محمّد نعیم یاسین، دار النّفائس للنّشر والتّوزیع، اردن، چ 1، 1432 هـ/ 2011 م.
247- المبسوط، سرخسی، بررسی و تحقیق: خلیل محیی الدّین المیس، دار الفکر للطّباعة والنّشر والتّوزیع، بیروت، لبنان، چ 1، 1421 هـ/ 2000 م.
248- مجمع الزّوائد، ومنبع الفوائد، هیثمی، دار الکتاب العربی، بیروت، چ 2، 1402هـ/ 1982 م.
249- المجموعة الکاملة لمؤلّفات الشّیخ عبدالرّحمان بن سعدی، مرکز فرهنگی صالح بن صالح، عنیزه، 1411 هـ.
250- مجموع فتاوی شیخ الإسلام ابن تیمیّة، جمعآوری و ترتیب: عبدالرّحمان بن قاسم و فرزندش محمّد.
251- مجموع فتاوی ورسائل فضیلة الشّیخ محمّد بن صالح عثیمین، جمعآوری و ترتیب: فهد سلیمان، دار الوطن، چ 1، 1412 هـ.
252- محبّة الرّسول ج بین الإتّباع و الإبتداع، عبدالرّؤوف محمّد عثمان، مکتبة الضیّاء، جدّه، چ 1، 1412 هـ/ 1991 م.
253- المحلّی، ابن حزم، تحقیق: احمد شاکر، المکتب التّجاری، بیروت.
254- محمّد رسول الله ج، محمّد رضا، دار الفکر للطّباعة والنّشر والتّوزیع.
255- محمّد رسول الله؛ خلاصة سیرته ومقالات نادرة فیها، محمّد حمد، دار ابن خزیمة، ریاض، چ 1، 1427 هـ/ 2006 م.
256- محمّد رسول الله ج، علّامه احمد تیمور پاشا، در الآفاق العربیّة، چ 1، 1424 هـ/ 2003 م.
257- محمّد ج المثل الکامل، محمّد احمد جاد المولی بک، مکتبة ومطبعة محمّد علی صبیح، چ 6، 1388 هـ/ 1968 م.
258- مختصر الأسئله والأجوبة الأصولیّة علی العقیدة الواسطیّة، عبدالعزیز سلمان، چ 10، 1403 هـ.
259- مختصر المزنی؛ حاشیة کتاب الأم، چاپ کتاب الشّعب، 1388 هـ/ 1968 م.
260- مختصر منهاج القاصدین، ابن قدامه، تحقیق: زهیر شاویش، المکتب الإسلامی، چ 8، 1409 هـ/ 1989 م.
261- المختصر الوجیز فی علوم الحدیث، محمّد عجاج خطیب، مؤسّسة الرّسالة، چ 3، 1407 هـ/ 1987 م.
262- مدارج السّالکین بین منازل إیّاک نعبد وإیّاک نستعین، ابن قیّم، تحقیق و تعلیق: المعتصم بالله بغدادی، توزیع: دار النّفائس، ریاض، چ 1، 1410 هـ.
263- المذاهب المعاصرة وموقف الإسلام منها، عبدالرّحمان عمیره، دار اللّواء، ریاض، چ 5، 1404 هـ/ 1984 م.
264- مذکّرة فی التّوحید، محمّد بن قاسم، به صورت نسخۀ خطّی.
265- المذکّرات، محمّد کرد علی، دار أضواء السّلف، ریاض.
266- مرض الإیدز الطّاعون الجدید، خالص جلبی، دار الهدایة، چ 1، 1407 هـ.
267- مزیل الدّاء عن أصول القضاء، عبدالله بن مطلق فهید، چ 1، 1372 هـ/ 1953 م.
268- المستدرک علی الصّحیحین، حاکم، مکتبة النّصر الحدیثة، ریاض.
269- مسند الإمام احمد بن حنبل، دار الدّعوة، دار سحنون، چ 2.
270- المسند، امام احمد بن حنبل، شرح و فهرستنویسی: احمد محمّد شاکر، مکتبة دار الکتاب الإسلامی، قاهره، چ 2.
271- مسند الجعد، حافظ ابوالحسین علیّ بن جعد بن عبید جوهری، تحقیق: عبدالمهدی بن عبدالقادر بن عبدالهادی، مکتبة الفلاح، کویت، چ 1، 1405 هـ/ 1958 م.
272- مسند أبی یعلی الموصلی، تحقیق: حسین سلیم اسد، دار المأمون للتّراث، دمشق، چ 1، 1404 هـ/ 1988 م.
273- مسؤولیّة الأب المسلم فی تربیّة الولد فی مرحلة الطّفولة، عدنان باحارث، دار المجتمع للنّشر والتّوزیع، چ 1، 1414 هـ/ 1993 م.
274- المسؤولیّة فی الإسلام، عبدالله قادری أهدل، دار العمیر للثّقافة والنّشر، 1412 هـ/ 1992 م.
275- مشکاة المصابیح، تبریزی، تحقیق: شیخ محمّد ناصرالدّین آلبانی، المکتب الإسلامی، بیروت، چ 2، 1405 هـ.
276- معارج القبول لشرح سلّم الوصول إلی علم الأصول فی التّوحید، حافظ حکمی، مکتبة شیخ الإسلام ابن تیمیّة، چ 2، 1404 هـ.
277- معجم مقاییس اللّغة، احمد بن فارس، تحقیق و بازبینی: عبدالسّلام هارون، دار الجیل، بیروت، 1420 هـ.
278- المعجم الکبیر، طبرانی، چ 2، 1404 هـ.
279- مع الرّعیل الأوّل، محبّ الدّین خطیب، المکتبة السّلفیّة، قاهره، چ 2، 1410هـ.
280- المغنی، ابن قدامه، وزارة الشّؤون الإسلامیّة والأوقاف، چ 3، 1417 هـ/ 1997 م.
281- مغنی المحتاج إلی معرفة معانی ألفاظ المنهاج، محمّد خطیب شربینی، مکتبة مصطفی البابی الحلبی، قاهره، 1377 هـ/ 1958 م.
282- مفتاح دار السّعادة، ابن قیّم، دار الکتب العلمیّة، بیروت.
283- المفردات فی غریب القرآن، راغب اصفهانی، بازبینی: هیثم طعیمی، دار إحیاء التّراث العربی، چ 1، 1423 هـ/ 2002 م.
284- مقامات حریری، دار صادر، بیروت.
285- مقدّمة ابن خلدون، عبدالرّحمان بن محمّد بن خلدون، تحقیق: علی عبدالواحد وافی، چاپ: لجنة البیان العربی، قاهره، چ 1، 1376 هـ.
286- مکارم الأخلاق، خرائطی، تحقیق: أیمن عبدالجابر بحیری، دار الآفاق العربیّة، مصر، 1419 هـ.
287- من أخطاء الأزواج، محمّد حمد، دار ابن خزیمة، چ 1، 1419 هـ/ 1999 م.
288- مناهل العرفان، محمّد زرقانی، دار إحیاء الکتب العلمیّة، عیسی البابی الحلبی و شرکاؤه.
289- من صفات الدّاعیة اللّین والرّفق، فضل الهی، مکتبة المعارف، ریاض، چ 1، 1411 هـ/ 1991 م.
290- من صفات الدّاعیة مراعاة أصول المخاطبین فی ضوء الکتاب والسّنّة وسیر الصّالحین، فضل الهی، إدارة ترجمان الإسلام، پاکستان، چ 2، 1419 هـ/ 1998م.
291- منهاج السّنّة النّبویّة، شیخ الإسلام ابن تیمیّه، تحقیق: محمّد رشاد سالم، چ 1، 1406 هـ.
292- المهدی حقیقة لا خرافة، محمّد بن احمد اسماعیل مقدم، مکتبة التّربیّة الإسلامیّة لإحیاء التّراث، چ 1، 1411 هـ/ 1990 م.
293- المواهب الرّبّانیّة من الآیات القرآنیّة، شیخ عبدالرّحمان سعدی، به اهتمام: سمیر ماضی، رمادی للنّشر، المؤتمن للتّوزیع، چ 1، 1416 هـ.
294- موسوعة الأعمال الکاملة، محمّد خضر حسین، جمعآوری و بازبینی: علی رضا حسینی، دار النّبوّة، چ 1، 1431 هـ/ 2010 م.
295- موسوعة نضرة النّعیم فی مکارم أخلاق الرّسول الکریم ج، گردآوری: گروهی از متخصّصان با نظارت: صالح بن حمید و عبدالرّحمان بن محمّد مَلُّوح، دار الوسیلة للنّشر والتّوزیع، جدّه، عربستان سعودی، چ 1، 1418 هـ/ 1998 م.
296- موقف ابن تیمیّه من الأشاعرة، عبدالرّحمان محمود، مکتبة الرّشد، ریاض، چ 2، 1416 هـ/ 1995 م.
297- النبّوات، شیخ الإسلام ابن تیمیّه، بررسی و تحقیق: محمّد عبدالرّحمان عوض، دار الکتاب العربی، بیروت، چ 1، 1405 هـ؛ أضواء السّلف، تحقیق: عبدالعزیز طویان، چ 1، 1420 هـ/ 2000 م.
298- النّظام السّیاسی فی الإسلام؛ النّظریّة السّیاسیّة نظام الحکم، عبدالعزیز خیّاط، دار السّلام، مصر، چ 2، 1425 هـ/ 2004 م.
299- النّظام السّیاسی فی الإسلام، سعود آل سعود و دیگران، مدار الوطن، چ 5، 1430 هـ/ 2009 م.
300- نظام الشّوری فی الإسلام ونظم الدّیموقراطیّة، زکریّا خطیب، مطبعة السّعادة، 1405 هـ.
301- النّظام الاقتصادی فی الإسلام، عمر مرزوقی و همکاران، مکتبة الرّشد، چ 4، 1430 هـ/ 2009 م.
302- النّظام المالی والاقتصادی فی الإسلام، محمود خطیب، مکتبة الرّشد، چ 2، 1426 هـ/ 2005 م.
303- نظرات الأسرة المسلمة، محمّد بن لطفی صباغ، المکتب الإسلامی، چ 1، 1405 هـ/ 1985 م.
304- نقض المنطق، شیخ الإسلام ابن تیمیّه، تحقیق: محمّد بن عبدالرّزّاق حمزه و سلیمان الصّنیع، تصحیح: محمّد حامد فقی، مکتبة السّنّة المحمّدیّة.
305- النّهایة فی غریب الحدیث والأثر، ابن اثیر، تحقیق: خلیل مأمون شیحا، دار المعرفة، بیروت، لبنان، چ 1، 1422 هـ.
306- نیل الأوطار شرح منتقی الأخبار من أحادیث سیّد الأخیار، علّامه محمّد بن علی شوکانی، تقدیم و تقریظ: وهبه زحیلی، توزیع: دار الصّمیعی، ریاض، و دار الخیر، دمشق، چ 2، 1418 هـ/ 1998 م.
307- الهدایة الإسلامیّة، محمّد خضر حسین، گردآوری و تحقیق: علی رضا تونسی، چ 1، 1394 هـ.
308- الهمّة العالیّة؛ معوّقاتها ومقوّماتها، محمّد حمد، دار ابن خزیمة، چ 7، 1427هـ/ 2005 م.
309- الوابل الصّیّب من الکلم الطّیّب، امام ابن قیّم، بررسی و تحقیق: محمّد عبدالرّحمان عوض، دار الکتاب العربی، بیروت، چ 1، 1405 هـ/ 1985 م.
310- وجوب التّعاون بین المسلمین، عبدالرّحمان سعدی، مؤسّسة الرّسالة، مکتبة الرّشد، چ 2، 1403 هـ/ 1983 م.
311- الوجوه والنّظائر فی القرآن الکریم، بررسی و مقایسه و اصلاح: سلیمان بن صالح قرعاوی، مکتبة الرّشد، چ 1، 1410 هـ/ 1990 م.
312- الوجوه والنّظائر فی القرآن الکریم، دامغانی، تحقیق و ترتیب و تکمیل و تصحیح: عبدالعزیز سیّد الأهل.
313- الوجوه والنّظائر فی القرآن الکریم، هارون بن موسی، کلّیّة التّربیّة، جامعة الملک سعود، ریاض، 1402 هـ.
314- وحی القلم، مصطفی صادق رافعی، دار الکتاب العربی، بیروت.
315- ومضات فکر، محمّد فاضل ابن عاشور، الدّار العربیّة للکتاب.
316- یاقوتة الصّراط فی تفسیر غریب القرآن، ابوعمر محمّد بن عبدالواحد بغدادی زاهد معروف به غلام ثعلب، تحقیق و تقدیم: محمّد بن یعقوب ترکستانی، مکتبة العلوم والحکم، مدینۀ منوّره، چ 1، 1423 هـ/ 2002 م.
[1]- نک: الجواب الصّحیح لمن بدّل دین المسیح، شیخ الإسلام ابن تیمیّه، صص 81- 84.
[2]- نک: الرّسالة التّدمریّة، ص 173.
[3]- نک: الجواب الصّحیح، ج 5، صص 147- 151.
[4]- صحیح بخاری، شمارۀ حدیث: 3203؛ صحیح مسلم، شمارۀ حدیث: 2526.
[5]- نک: البحث الصّریح فی أیّما هو الدّین الصّحیح، صص 7- 9.
[6]- در این زمینه، رک: جهود من أسلم من النّصاری فی کشف فضائح النّصرانیّة، پایاننامۀ دکتری در الجامعة الإسلامیّة [دانشگاه اسلامی]، صص 2- 27.
[7]- نک: البحث الصّریح، ص 11.
[8]- نک: همان، صص 11- 12.
[9]- همان، صص 23- 24.
[10]- نک: همان، ص 25.
[11]- نک: همان، صص 25- 26.
[12]- نک: البحث الصّریح، صص 35- 36.
[13]- نک: همان، صص 26- 27.
[14]- نک: الجواب الصّحیح، ج 5، ص 197؛ و سایر کتابهایی که مژدههای وارد در کتابهای پیشین در مورد نبوّت محمّد ج را ثبت کردهاند؛ همچون: الدّین والدّولة، ابن ربن طبری؛ إقحام الیهود، مهتدی سموأل؛ تخجیل من حرّف الإنجیل، جعفری؛ الجواب الصّحیح لمن بدّل دین المسیح، شیخ الإسلام ابن تیمیّة؛ هدایة الحیاری فی أجوبة الیهود والنّصاری، ابن قیّم؛ محمّد ج فی الکتب المقدّس، عبدالاحد داود؛ إظهار الحقّ، رحمت الله هندی؛ البحث الصّریح فی أیّما هو الدّین الصّحیح؛ البشارة بنبیّ الإسلام، احمد حجازی سقا؛ و کتابهای فراوان دیگری که بشارتهای موجود در کتابهای پیشین؛ بویژه تورات و انجیل دربارۀ نبوّت پیامبر ج را بیان کردهاند.
[15]- الجواب الصّحیح، ج 5، ص 155.
[16]- صحیح بخاری، شمارۀ حدیث: 2125 و 2838.
[17]- صحیح بخاری، شمارۀ حدیث: 3417.
[18]- الجواب الصّحیح، ج 5، صص 156- 157؛ نک: هدایة الحیاری، صص 165- 166؛ مراد از سخن شیخ الإسلام ابن تیمیّه که چیزی در این باره وجود ندارد، همان روایت ابن عمرو ب است، و گرنه به بشارت أشعیاء که در ادامه میآید، دقّت کنید.
[19]- یکی از عالمان مسیحی که مسلمان شد و در مبحث قبلی، معرّفی گردید.
[20]- البحث الصّریح، ص 139.
[21]- نک: سفر أشعیاء، إصحاح 35، فقره 1- 10؛ عهد قدیم، ص 815؛ نک: الجواب الصّحیح، ج 5، صص 157- 158.
[22]- الجواب الصّحیح، ج 5، ص 158.
[23]- سیناء یا طور سینا: اسم کوهی در نزدیک آیله؛ نک: معجم البلدان، یاقوت، ج1، صص292، 4 و48.
[24]- سعیر یا ساعیر: نام کوههایی در فلسطین و نیز نام روستای ناصره در میان طبریّه و عکا؛ نک: معجم البلدان، ج 3، ص 171.
[25]- فاران: اسم کوههای مکّه؛ نک: الجواب الصّحیح، ج 5، ص 200.
[26]- سفر تثنیه، إصحاح 33: 1- 3؛ عهد قدیم.
[27]- الجواب الصّحیح، ج 5، ص 199.
[28]- همان، صص 199- 200.
[29]- صحیح مسلم، شمارۀ حدیث: 2889.
[30]- الجواب الصّحیح، ج 5، صص 200- 205.
[31]- همان، ص 207.
[32]- هدایة الحیاری فی أجوبة الیهود والنّصاری، ص 119.
[33]- تیمان یا تیمن: نامی عبری به معنای یمین [سمت راست] یا جنوب یا صحرای جنوبی است؛ نک: حاشیۀ الجواب الصّحیح، ج 5، ص 222.
[34]- نک: سفر حبقوق، إصحاح سوم، صص 3- 4؛ عهد قدیم، ص 1046؛ الجواب الصّحیح، ج 5، صص 221- 222.
[35]- الجواب الصّحیح، ج 5، ص 221.
[36]- همان، ص 222.
[37]- همان.
[38]- نک: سفر حبقوق، إصحاح سوم، صص 3- 7، عهد قدیم، ص 1046؛ الجواب الصّحیح، ج 5، ص 223؛ هدایة الحیاری، ص 147.
[39]- نک: الجواب الصّحیح، ج 5، ص 237.
[40]- الجواب الصّحیح، ج 5، ص 237؛ نک: هدایة الحیاری، ص 151؛ عبارتی به همین معنا در ترجمۀ کنونی کتاب مقدّس نیز آمده است؛ نک: سفر مزامیر، مزمور 45: 1- 5؛ عهد قدیم، ص 672.
[41]- صحیح بخاری، شمارۀ حدیث: 335.
[42]- الجواب الصّحیح، ج 5، صص 237- 238.
[43]- همان، ص 446.
[44]- نک: سفر مزامیر، مزمور 72: 8- 15؛ عهد قدیم، ص 688.
[45]- صحیح مسلم، شمارۀ حدیث: 2889.
[46]- الجواب الصّحیح، ج 5، صص 247- 248.
[47]- هدایة الحیاری، ص 125.
[48]- نک: الجواب الصّحیح، ج 5، ص 275؛ سفر دانیال، إصحاح 7: 13- 14؛ عهد قدیم، ص 1000.
[49]- الجواب الصّحیح، ج 5، ص 277.
[50]- همان، ص 260؛ نک: سفر أشعیاء، إصحاح 9: 6- 7؛ عهد قدیم، ص 790.
[51]- الجواب الصّحیح، ج 5، ص 260.
[52]- همان، ص 261.
[53]- شیخ زیاده راسی این مژده را در کتاب البحث الصّریح، ص 140 آورده است.
[54]- یعنی آیات: ﴿کَذَّبَتۡ عَادٌ ٱلۡمُرۡسَلِینَ١٢٣ إِذۡ قَالَ لَهُمۡ أَخُوهُمۡ هُودٌ أَلَا تَتَّقُون﴾ [الشّعراء: 123-124]؛ «[قوم] عاد [نیز] پیامبران [الله] را تکذیب کردند؛ هنگامی که برادرشان هود به آنان گفت: آیا [از الله] نمیترسید؟!» و ﴿کَذَّبَتۡ ثَمُودُ ٱلۡمُرۡسَلِینَ١٤١ إِذۡ قَالَ لَهُمۡ أَخُوهُمۡ صَٰلِحٌ أَلَا تَتَّقُونَ﴾ [الشّعراء: 141-142]؛ «[قوم] ثمود پیامبران [الله] را تکذیب کردند؛ وقتی برادرشان صالح به آنان گفت: آیا [از الله] نمیترسید؟!»
[55]- البحث الصّریح، صص 141- 142.
[56]- همان، ص 148.
[57]- فارقلیط نیز گفته میشود.
[58]- البحث الصّریح، ص 151.
[59]- همان، صص 151- 152.
[60]- البحث الصّریح، صص 152- 155.
[61]- قرآن کریم متضمّن بسیاری از قصّههای پیشینیان است و در این قصص، درس عبرتی برای پیامبر ج و مؤمنان وجود دارد و آنان را در برابر مشکلات و مصیبتهایی که در راه دعوت مردم به دین الهی میبینند، تسلّی و دلداری میدهد.
[62]- البحث الصّریح، صص 156- 157.
[63]- همان، صص 168- 169.
[64]- همان، ص 169- 171.
[65]- همان، ص 173.
[66]- همان، صص 173- 174.
[67]- یوحنّا 4: 21.
[68]- نک: یوم الغضب؛ قراءة تفسیریّة لنبوآت التّوراة عن نهایة دولة إسرائیل، سفر الحوالی، صص 51- 54؛ نمونههای موجود در مبحث پیشین و نیز در گفتار پیش رو را بررسی کن.
[69]- سبأ: نام سرزمینی در یمن.
[70]- خادمان کعبه و فرزندان مأرب بن اسماعیل ÷.
[71]- نک: الجواب الصّحیح، ج 5، ص 255؛ و نیز سفر أشعیاء، إصحاح 60: 4- 7؛ عهد قدیم، ص 840.
[72]- الجواب الصّحیح، ج 5، ص 256؛ نک: هدایة الحیاری، ص 155.
[73]- الجواب الصّحیح، ج 5، ص 259؛ همچنین نگاه کنید به ترجمۀ کنونی این بشارت در سفر أشعیاء، إصحاح 54: 1- 3؛ عهد قدیم: ص 835.
[74]- الجواب الصّحیح، ج 5، ص 259؛ نک: هدایة الحیاری، ص 156.
[75]- همچون دستاری که مزیّن با جواهر است و تاج را نیز اکلیل گویند؛ نک: مختار الصّحاح، ص 577.
[76]- خرابات به معنای مواضع و مکانهاست؛ نک: مختار الصّحاح، ص 171.
[77]- رقوب یعنی کسی که فرزندی ندارد؛ نک: المصباح المنیر، ص 234.
[78]- الجواب الصّحیح، ج 5، ص 263.
[79]- همان، صص 263- 265.
[80]- هدایة الحیاری، ص 157؛ نک: إصحاح 61 از سفر أشعیاء.
[81]- هدایة الحیاری، ص 157.
[82]- قلّه یعنی بالای کوه و جمعش، قُلَل میشود؛ نک: مختار االصّحاح، ص 549.
[83]- الجواب الصّحیح، ج 5، ص 245؛ همین مفهوم را در سفر أشعیاء، إصحاح 5: 26- 28 و إصحاح 54: 1- 17 و عهد قدیم، صص 787 و 825- 826 نگاه کنید.
[84]- الجواب الصّحیح، ج 5، ص 245.
[85]- الجواب الصّحیح، ج 5، ص 226؛ نک: مزمور 149 از سفر مزامیر؛ عهد قدیم، ص 736.
[86]- نک: الجواب الصّحیح، ج 5، صص 265- 266؛ هدایة الحیاری، صص 149- 150.
[87]- الجواب الصّحیح، ج 5، ص 267؛ نک: هدایة الحیاری، ص 147؛ سفر حبقوق، إصحاح 3: 3- 7؛ عهد قدیم، ص 1046.
[88]- نک: صحیح مسلم، شمارۀ حدیث: 395.
[89]- الجواب الصّحیح، ج 5، صص 270- 271.
[90]- همان، ص 258؛ برای اطّلاع از متن کامل، نک: سفر أشعیاء، إصحاح 5: 26- 30؛ عهد قدیم، ص 787.
[91]- همان.
[92]- همان، ص 262؛ نگاه کنید به چنین متنی در ترجمۀ موجود سفر أشعیاء، إصحاح 42: 10- 13؛ عهد قدیم، ص 823.
[93]- همان، ج 4، ص 262.
[94]- همان، ج 2، ص 272؛ نک: سفر حزقیال، إصحاح 20: 45- 49؛ عهد قدیم، ص 949.
[95]- نویسنده در اصل تحقیق حاضر، از منابع مذکور استفاده نموده و به نظر میرسد که بیان تمامی آنها در پایان این مختصر، راهگشا و مفید خواهد بود. (مترجم)
مبحث اول: اعجاز لفظی در حدیث نبوی؛
مبحث دوم: انواع معجزات پیامبر ج و شیوههای اثبات آنها؛
مبحث سوم: نمونههایی از معجزات پیامبر ج؛
مبحث اول:
اعجاز لفظی در حدیث نبوی
آنچه دربارۀ اعجاز علوم، اخبار غیبی گذشته و آینده، حکمتها، احکام، نظم، قوانین و سایر موارد قرآن گفته میشود، در مورد سنّت نیز صدق میکند، زیرا قرآن و سنّت از جانب الله تعالی بوده و رسول الله ج از روی هوی و هوس سخنی نگفتهاند، بلکه وحی پروردگار را به مردم رساندهاند.
این مطلب در مبحث مربوط به سنّت نبوی و نیز در بخش پیشین؛ یعنی در مباحث اعجاز تشریعی و علمی و غیبی قرآن کریم بیان گردید.
همچنین در مبحث مربوط به سلامت و نظافت از دیدگاه اسلام و سایر مباحث، مطالبی در این زمینه آورده شد.
امّا در مبحث پیش رو، الفاظ و نظم و اسلوب حدیث نبوی مورد بررسی قرار میگیرد.
آیا حدیث پیامبر ج از این جنبه، به اعجاز قرآن میرسد؟
در پاسخ باید گفت: سخنان پیامبر ج در اوج فصاحت و بلاغت قرار دارند و هیچ مخلوقی نمیتواند در این زمینه با ایشان رقابت نماید.
امّا این بلاغت به اندازۀ اعجازی که مختصّ قرآن مجید است، نیست.
تفاوت بلاغت حدیث و بلاغت قرآن بر انسانهایی که دارای فطرتی سالم هستند، پوشیده نیست؛ بویژه افرادی که در بررسی و تحقیق انواع فنون بلاغت تجربه دارند و به اسالیب مختلف آن دقّت نموده و از جایگاه و ارزش هر سخن بلیغی آشنا هستند.
تفاوت روشن میان قرآن و حدیث، یکی از بهترین و صحیحترین شواهد بر این است که قرآن کریم از آسمان نازل شده و ساختۀ محمّد ج نیست؛ آنگونه که منکران آیات الهی ادّعا دارند.[1]
بسیاری از عالمان، بلاغت پیامبر ج را بیان کرده و آن را از بزرگترین نشانههای نبوّت ایشان دانستهاند؛ قاضی عیاض / میگوید: «پیامبر ج از لحاظ فصاحت زبانی و بلاغت سخن، در برترین جایگاه و مقام بودند و این مسأله کاملا روشن است. ایشان دارای طبعی صاف و روان و شیوا، سخنانی موجز و مختصر، الفاظی فصیح، اقوالی استوار، معانی و مفاهیمی صحیح و به دور از تکلّف بودند و سخنان جامع و حکمتهای بدیع به ایشان داده شده بود.»[2]
ادیب بزرگ؛ مصطفی صادق رافعی / دربارۀ بلاغت نبوی میگوید: «انسانها در برابر این بلاغت بشری متحیّر مانده و نمیتوانند به این درجه از بلاغت برسند و بسیار مستحکم و غیرمتکلّفانه است و با وجود سهولت و روانیاش، کسی نمیتواند به آن دست یابد.
این الفاظ را قلبی متّصل به شکوه آفریدگارش ساخته و زبانی که قرآن و حقایقش بر آن نازل شده، صیقل و جلا داده است. بنابراین هرچند وحی نیست، امّا بوسیلۀ وحی و از طریق آن، بیان و تأیید شده و کاملا استوار و به هم مرتبط بوده و هیچ بخشی از آن سست و جدا از هم نیست و نیز سخن زایدی ندارد و حتّی کلمهای زاید در آن یافت نمیشود.
آن قدر مختصر و مفید است که گویی ضربان قلبی سخنگوست و برتری و کمال آن نشانهای از اندیشهها و اهداف پیامبر ج است.
اگر دربارۀ موعظه باشد، احساس میکنی که نالهای از دلی مجروح است، و اگر حکمت باشد، تصویری بشری از روح و روان و بسیار نرم است و اشکها را جاری میسازد و در رگ و خون آدمی نفوذ میکند.»[3]
وی در توضیح اسرار فصاحت و بلاغت در حدیث نبوی چنین میآورد: «فصاحت پیامبر ج از ویژگیهای منحصر به فرد و ارتجالی و بدیهی ایشان است، زیرا قوم عرب -اگر سخنانی بینقص و استوار و پرمحتوا بیاورند- براساس دیدگاهی قبلی و اندیشهای از پیش تعیینشده و به کارگیری اسباب است و در نتیجه، سخنشان متکلّفانه و خودساخته به نظر میرسد و علاوه بر این، خالی از عیب و لغزش و آشفتگی نیست و در جایی که باید طولانی آورده شود، کلمات و جملاتی حذف میشود یا بالعکس. یا اینکه در برخی موارد، اگر کلمات دیگری جایگزین واژگانشان شود، بهتر است و نیز اگر مفهوم و معنای دیگری اراده گردد، مناسبتر به نظر میرسد. و براساس تجربه خویش معانی را بیان میکنند و برخی بر برخی دیگر -کم و بیش- برتری دارند.
معانی باعث آراستگی و رونق سخن و نظم کلمات میشود و بر این اساس و با توجّه به رعایت معانی، ارزش و اعتبار کلام سنجیده میشود.
بدون تردید پیامبر ج فصیحترین فرد عرب بودند و با وجود این، هرگز متکلّفانه سخن نمیگفتند و قصد تزیین سخن را نداشتند و هیچیک از اسباب تکلّف در کلام، بر ایشان تأثیر نمیگذاشت و همان معنایی را که اراده داشتند، به صورت بلیغ و رسا بیان میکردند. علاوه بر این، سخنانشان خالی از عیب و آشفتگی و لغزش بود و همواره با اسلوبی جذّاب و بدیع و روشی منحصر به فرد و شیوهای استوار سخن میگفتند، به گونهای که هیچ فراز و نشیبی در سخنانشان یافت نمیگردد.
تماهی معانی و مفاهیم کلامشان، الهام نبوّت و برخاسته از حکمت و کاملا عاقلانه بود و از نظر بلاغت و استواری و جذّابیّت و رسیدن به هدف، در اوج قرار داشت.»[4]
علّامه محمّد خضر حسین در تبیین جنبههایی از بلاغت نبوی میگوید: «کسی که به خطبهها، رسائل، گفتگوها و فتاوای پیامبر ج و نیز به حکمتها و امثال و استعاراتی که در لابلای موارد مذکور آوردهاند، دقّت نماید، در تمامی آنها انواع بلاغت و بیان جذّاب و زیبا را میبیند و در سخن سایر بلیغان، هرگز چنین ویژگیهایی را نخواهد یافت.»[5]
همچنین میگوید: «در حقیقت، کسی به فصاحت و جذّابیّت بیان پیامبر ج پی میبرد که احادیث شریف ایشان را به خوبی و دقّت بررسی نماید و تمامی جوانب آنها را در نظر بگیرد، زیرا سخنانی مییابد که فی البداهه گفته شده و هرگز متکلّفانه نیست و جملاتی بدیع میبیند که دلها را شگفتزده میکند. کسی که توفیق مطالعۀ کتابهای حدیثی را نداشته باشد، باید به کتابهای احادیث غریب و نادر توجّه نماید که در کوتاهترین زمان، به بسیاری از الفاظ فصیح و استوار پیامبر ج دسترسی پیدا میکند.
تعدادی از مردم در برخی زمینهها، بسیار آگاه و حکیم هستند، امّا در برخی حوزهها، ضعیف و ناتوانند، ولی رسول الله ج در تمامی امور زندگی فردی و اجتماعی، حکیم بوده و الفاظی والا و نمونههایی زیبا ارائه دادهاند.»[6]
وی به موارد دیگری از بلاغت پیامبر ج اشاره نموده و میگوید: «برخی از مردم زمانی که در میان جمعی سخن گویند، بسیار زیبا و شیوا حرف میزنند، امّا هنگام گفتگو با برخی افراد یا زمان سخن از مفاهیم روزمرّه، بسیار ضعیف و سست نشان میدهند.
امّا حدیث پیامبر ج با افراد یا در معانی قابل فهم و آسان نیز همان ارزش و جایگاه والای بلاغی خویش را حفظ نموده است.»[7]
از نشانههای بلاغت در حدیث نبوی این است که پیامبر ج اسالیب و روشهای متنوّعی را به کار میگرفتند و براساس شرایط و حالات سخن میگفتند. همچنین شیوههای متفاوتی را برای تأثیر در نظر میگرفتند که در نظریّات و بررسیهای معاصر فنّ گفتگو و القا نیز به کار میرود.
اگر کسی در این زمینه تحقیق نماید، مواردی که به ذهنش خطور نمیکند را مییابد؛ میبیند که احادیث پیامبر ج به زیبایی ارائه شدهاند و بیشترین تأثیر را دارند. همچنین شروع آنها به زیبایی صورت گرفته، مخاطب را تشویق به شنیدن ادامۀ سخن میکند، به آرامی و متناسب بیان شده و با کندی یا سرعت ارائه نگشته و واژگانش مرتّب و حروفش متمایز و مشخّص است.
أمّ المؤمنین عایشه ل میگفت: «سخن رسول الله ج سخنی قاطع و روشن بود و هرکس که آن را میشنید، میفهمید.»[8]
در سنن ابی داود، از جابر س چنین روایت شده است: «کلام پیامبر ج با تأنّی و آرام بود.»[9]
و در سنن ترمذی چنین آمده است: «رسول الله ج سخنانشان را آهسته و با فاصله بیان میکردند، به گونهای که افراد مجلس آن را حفظ مینمودند.»[10]
از بزرگترین نشانهها و ویژگیهای حدیث نبوی، آوردن تشبیهها، ضرب المثلها، استفادۀ از قیاس و بیان برخی اشارات متناسب با معنا و سایر علائم بلاغت نبوی است.[11]
مبحث دوم:
انواع معجزات پیامبر ج و شیوههای اثبات آنها
گفتار اول: انواع معجزات پیامبر ج
این معجزهها از چندین جنبه، تقسیم میشوند. برخی از عالمان آنها را بر دو نوع دانستهاند:
که بر سه قسم است:
1. معجزات خارج از ذات و وجود پیامبر ج که الله تعالی آنها را بر دستان ایشان جاری ساخت؛
2. معجزاتی که در وجود رسول الله ج بود؛ همچون مهر نبوّت که میان دو شانۀ ایشان قرار داشت و نیز نشانههای آفرینش و چهرۀ پیامبر ج که دلالت بر نبوّت ایشان میکرد؛
3. معجزات مربوط به صفات و کمالات پیامبر ج؛ مانند صداقت، امانتداری، شجاعت و سایر ویژگیهای اخلاقی ایشان که معجزه بود.
که بر شش قسم است:
1. رسول الله ج از قبیلهای که مشهور به علم و دانش نبودند، به شمار میرفتند و خودشان فقط دو بار به شام سفر کردند و هرگز از کسی علم فرا نگرفتند و از این رو، متّهم نمیشدند که ادّعای پیامبری کرده است؛
2. 40 سال از عمرشان سپری شد بدون اینکه مشغول به امری از امور نبوّت شوند، درحالی که جوانی موقع حماسه و اقدام به چنین ادّعاهایی است؛
3. رسول الله ج در راه رساندن پیام الهی به مردم، مشکلات و سختیهای متفاوتی را که در توان سایر انسانها نبود، متحمّل شدند و با وجود این، به آنچه از جانب الله تعالی میآوردند، باور داشته و با اطمینان کامل و یقین و آرامش خاطر، با مشکلات روبرو میشدند؛
4. پیامبر ج مستجاب الدّعوه بودند و هر دعایی که میکردند، قطعاً الله ﻷ آن را اجابت مینمود؛
5. معجزۀ بزرگ ایشان؛ یعنی قرآن کریم، که قبلا مطالبی در این زمینه بیان شد؛
6. فصاحت و بلاغت پیامبر ج که به حدّ اعجاز میرسید و در مبحث پیشین، مورد بررسی قرار گرفت؛
7. در کتابهای آسمانی پیشین، مژدۀ بعثت پیامبر ج داده شد و متون فراوانی در این باره وجود دارد، که برخی در ادامه بیان خواهد شد؛
8. خبردادن رسول الله ج از امور غیب گذشته و زمان حاضر و آینده که نشان میداد ایشان پیامبری از جانب الله متعال هستند.[12]
معجزات پیامبر ج از چندین لحاظ دیگر نیز تقسیم شدهاند؛ شیخ الإسلام ابنتیمیّه /، معجزههای مربوط به قدرت، عمل و تأثیر ایشان را بر 9 نوع دانسته است:
نوع اول: معجزاتی که در عالم بالا صورت گرفت؛ مانند دو نیمشدن ماه و حفاظت کامل آسمان با شهابها زمانی که مبعوث شدند؛
نوع دوم: نشانههای مربوط به فضا و آب و هوا؛ همچون استسقای پیامبر ج؛ یعنی درخواست آب و باران، و استصحای ایشان؛ یعنی درخواست رفتن ابرها و صافشدن آسمان؛
نوع سوم: تصرّف و تسلّط ایشان در موجودات زنده؛ انس و جنّ و چهارپایان؛
نوع چهارم: آثار و علائم پیامبر ج در درختان و چوبها؛
نوع پنجم: نشانههای ایشان در آب و غذا و میوههایی که به برکت رسول الله ج بیش از اندازه زیاد میشد؛
نوع ششم: تأثیر پیامبر ج در سنگها و تصرّف و تسلّط ایشان بر آنها، چنانکه در صحیح بخاری، از انس س نقل شده است که: رسول الله ج بر کوه احد بالا رفتند درحالی که ابوبکر و عمر و عثمان ش با ایشان بودند. ناگهان کوه به لرزه افتاد و پیامبر ج فرمودند: «اسْکُنْ»؛ «آرام باش» و با پای خویش بر آن کوبیده و عرض کردند: «فَلَیْسَ عَلَیْکَ إِلَّا نَبِیٌّ، وَصِدِّیقٌ، وَشَهِیدَانِ»[13]؛ «بر روی تو، فقط یک پیامبر و یک فرد راستگو و دو شهید قرار دارند.»
نوع هفتم: الله متعال پیامبر ج را بوسیلۀ فرشتگان تأیید و حمایت نمود، چنانکه میفرماید:
﴿إِذۡ تَسۡتَغِیثُونَ رَبَّکُمۡ فَٱسۡتَجَابَ لَکُمۡ أَنِّی مُمِدُّکُم بِأَلۡفٖ مِّنَ ٱلۡمَلَٰٓئِکَةِ مُرۡدِفِینَ﴾ [الأنفال: 9]
«[به یاد آورید] هنگامی که از پروردگارتان [فریاد و] یاری میخواستید، پس او [خواستۀ] شما را پذیرفت [و فرمود:] من شما را با یک هزار از فرشتگان که پیاپی فرود میآیند، یاری میکنم.»
نوع هشتم: الله تعالی ایشان را از شرّ دشمنان و سایر مردم حفاظت کرد؛
نوع نهم: دعای پیامبر ج اجابت میشد.
شیخ الإسلام ابن تیمیّه / این 9 قسم را در کتاب «الجواب الصّحیح» آورده و آنها را به طور مفصّل شرح داده و برای هر یک، نمونهها و دلایل فراوانی بیان کرده است.[14]
علاوه بر مطالب قبلی، در ادامه نیز برخی از معجزات پیامبر ج بیان خواهد شد.
گفتار دوم: شیوههای اثبات معجزات پیامبر ج
معجزههای رسول الله ج از روی گمان یا از طریق روایات ضعیف و موضوع اثبات نگشته، بلکه با شیوهها و دلایلی که مفید علم قطعی و یقینی هستند، به اثبات رسیده است.
شیخ الإسلام / 6 شیوۀ مهم و بزرگ را آورده و هریک را به طور جداگانه، تبیین نموده و توضیح داده است. شیوههای مذکور به طور کلّی از این قرار است:
1. تواتر عام؛
2. تواتر خاص؛
3. تواتر معنوی؛
4. حضور افراد زیادی هنگام ظهور معجزه و تصدیق آن؛
5. تواتر و تأیید نشانههای نبوّت از جانب دانشمندان رشتههای متفاوت؛
6. تالیف و نگارش عالمان دربارۀ معجزات نبوّت.[15]
مبحث سوم:
نمونههایی از معجزات
پیامبر ج
بدون تردید الله تعالی بر دستان پیامبرمان محمّد ج معجزاتی آشکار و نشانههایی روشن را جاری ساخت، که اگر کسی به دنبال حقیقت باشد و به آنها دقّت نماید، قطعاً به وی خواهند فهماند که شهادت و تأییدی صادقانه از جانب الله متعال برای رسول الله ج هستند.
برخی از عالمان، معجزات پیامبر ج را بیش از 1000 تا دانستهاند و در این زمینه، کتابهایی نگاشته شده و عالمان آنها را شرح و بیان کردهاند.[16]
قطعاً بزرگترین معجزۀ رسول الله ج و بلکه بزرگترین معجزۀ تمامی پیامبران، قرآن کریم است؛ نشانهای که تا قیامت باقی خواهد ماند و هیچ تغییر و تبدیلی در آن ایجاد نخواهد شد:
﴿وَإِنَّهُۥ لَکِتَٰبٌ عَزِیزٞ٤١ لَّا یَأۡتِیهِ ٱلۡبَٰطِلُ مِنۢ بَیۡنِ یَدَیۡهِ وَلَا مِنۡ خَلۡفِهِۦۖ تَنزِیلٞ مِّنۡ حَکِیمٍ حَمِیدٖ﴾ [فصّلت: 41- 42]
«و قطعاً آن کتابی ارجمند است، که هیچ گونه باطلی نه از پیش روی آن و نه از پشت سرش، به او راه نیابد، از سوی حکیم ستوده نازل شده است.»[17]
در بخش پیشین، مطالبی دربارۀ قرآن و اعجاز آن بیان شد.
علاوه بر قرآن مجید، معجزات زیادی را الله متعال بر دستان محمّد ج جاری ساخت، که فقط تعداد اندکی از آنها را میتوان در این مبحث بیان نمود:
یکی از بزرگترین معجزات حسّی که بیانگر صحّت و صداقت نبوّت پیامبر ج بود.
مشرکان اهل مکّه از رسول الله ج درخواست نشانه و معجزه کردند و ایشان ماه را درحالی که دو نیم شده بود، به آنان نشان دادند.
الله متعال دربارۀ این معجزه میفرماید:
﴿ٱقۡتَرَبَتِ ٱلسَّاعَةُ وَٱنشَقَّ ٱلۡقَمَرُ١ وَإِن یَرَوۡاْ ءَایَةٗ یُعۡرِضُواْ وَیَقُولُواْ سِحۡرٞ مُّسۡتَمِرّٞ﴾ [القمر: 1- 2]
«قیامت نزدیک شد و ماه بشکافت. و اگر [کافران] معجزهای ببینند، روی میگردانند و میگویند: [این] جادویی قوی است.»
شیخ الإسلام ابن تیمیّه / میگوید: «الله تعالی نزدیکبودن قیامت و شکافتهشدن ماه را بیان فرمود و این نشانه را در ماه و نه سایر ستارگان [و سیّارهها] قرار داد، زیرا از خورشید و ستارهها، نزدیکتر به زمین است. همچنین از میان اجزای آسمان و فلک، ماه برای شکافتهشدن انتخاب شد، چون عمل مذکور در این جسم نورانی برای هرکسی که آن را ببیند، کاملا مشخّص و غیر قابل انکار است.»[18]
وی در ادامه چنین میآورد: «پیامبر ج این سوره[19] را در اجتماعهای مهم تلاوت میکردند؛ مثلا در نماز جمعه و عیدین، تا مردم نشانههای پیامبری و دلایل آن را بشنوند و پند گیرند.
تمامی مردم معجزۀ مذکور را تأیید نموده و آن را انکار نمیکردند. بنابراین شکافتهشدن ماه برای همۀ آنان مشخّص و معلوم بود.»[20]
در صحیح مسلم روایت شده که سیّدنا عمر فاروق از ابوواقد لیثی ب پرسید: رسول الله ج در عید أضحی و فطر چه میخواندند؟
او پاسخ داد: ﴿قٓۚ وَٱلۡقُرۡءَانِ ٱلۡمَجِیدِ﴾ [ق: 1] و ﴿ٱقۡتَرَبَتِ ٱلسَّاعَةُ وَٱنشَقَّ ٱلۡقَمَرُ﴾ [القمر: 1] را تلاوت مینمودند.[21]
شیخ الإسلام ابن تیمیّه در توضیح این مطلب میگوید: «کاملا روشن است که اگر شکافتهشدن ماه اتّفاق نمیافتاد، قطعاً مؤمنان آن را ردّ و انکار میکردند، چه رسد به دشمنان ایشان؛ یعنی کافران و منافقان!
و مشخّص است که پیامبر ج از همه بیشتر دوست داشتند که مردم ایشان را تصدیق و پیروی نمایند و اگر این معجزه اتّفاق نمیافتاد، قطعاً چنین خبری را اعلام نمیکردند و آیات مربوط به آن را برای مردم نمیخواندند و آن را دلیل نمیآوردند و نشانۀ نبوّت خویش قرار نمیدادند.»[22]
در صحیح بخاری، از انس س روایت شده که ساکنان مکّه از رسول الله ج درخواست معجزه کردند و ایشان ماه را درحالی که دو نیم شده بود و کوه حراء را در بین دو قسمت میدیدند، به آنان نشان دادند.[23]
جبیر بن مطعم س چنین نقل میکند: «ما در مکّه بودیم که ماه شکافته شد و نیمی از آن بر روی این کوه و نیمی بر روی آن کوه قرار گرفت و گروهی گفتند: محمّد ج ما را جادو کرده است.
مردی در پاسخ گفت: اگر شما را جادو کرده باشد، قطعاً تمامی مردم را که جادو نکرده است.»[24]
از ابن مسعود س روایت شده که کافران قریش – ساکنان مکّه- وقتی دیدند ماه دو نیم شده است، گفتند: این سحر و جادوست، از مسافران بپرسید که اگر آنان هم آنچه شما دیدید را دیده باشند، این عمل راست و صحیح است و گر نه، جادوست.
وی میگوید: از مسافرانی که از مناطق مختلفی آمده بودند، پرسیده شد و تمامیشان گفتند که ما نیز این نشانه را دیدیم.[25]
ابن کثیر / پس از آوردن دلایل بسیاری در اثبات وقوع شکافتهشدن ماه، میگوید: «قطعاً این نشانه در سرزمینهای بسیاری مشاهده شد.
و بنا بر قولی، در برخی شهرهای هند، شب وقوع این معجزه، به عنوان مبدأ یک تاریخ و با نام شب شکافتهشدن ماه تعیین گشت.»[26]
وی در تعلیل عدممشاهدۀ این نشانه در برخی از سرزمینها میگوید: «شاید این واقعه در یکی از شبهای زمستان روی داده باشد که بیشتر مردم در خانهها هستند یا آسمان بسیاری از سرزمینها، ابری است.»[27]
بخشی از مطالب موجود دربارۀ شکافتهشدن ماه، ارائه گشت.[28]
یعنی الله تعالی محمّد ج را شبانه از مسجد الحرام به مسجد الأقصی برد؛ جایی که تمامی پیامبران را جمع نموده بود و پیامبر ج برایشان امامت داد.
الله ـ میفرماید:
﴿سُبۡحَٰنَ ٱلَّذِیٓ أَسۡرَىٰ بِعَبۡدِهِۦ لَیۡلٗا مِّنَ ٱلۡمَسۡجِدِ ٱلۡحَرَامِ إِلَى ٱلۡمَسۡجِدِ ٱلۡأَقۡصَا ٱلَّذِی بَٰرَکۡنَا حَوۡلَهُۥ لِنُرِیَهُۥ مِنۡ ءَایَٰتِنَآۚ إِنَّهُۥ هُوَ ٱلسَّمِیعُ ٱلۡبَصِیرُ﴾ [الإسراء: 1]
«پاک و منزّه است ذاتی که بندهاش را شبی از مسجد الحرام به مسجد الأقصی، که گرداگردش را برکت دادهایم برد تا برخی آیات خود را به او بنمایانیم. قطعاً اوست که شنوای بیناست.»
پیامبر ج از این مکان، به آسمانها برده شدند و در آنجا، نشانههای بزرگ پروردگارشان را دیدند؛ جرئیل ÷ را به شکل واقعیاش و به همان صورتی که الله متعال آفریده بود، مشاهده نمودند و ایشان را به سدرة المنتهی بُرده و از هفت طبقۀ آسمان گذشتند و با الله رحمان سخن گفتند و الله متعال پیامبر ج را به خود نزدیک کرد.
الله متعال در تبیین این معجزه میفرماید:
﴿أَفَتُمَٰرُونَهُۥ عَلَىٰ مَا یَرَىٰ١٢ وَلَقَدۡ رَءَاهُ نَزۡلَةً أُخۡرَىٰ١٣ عِندَ سِدۡرَةِ ٱلۡمُنتَهَىٰ١٤ عِندَهَا جَنَّةُ ٱلۡمَأۡوَىٰٓ١٥ إِذۡ یَغۡشَى ٱلسِّدۡرَةَ مَا یَغۡشَىٰ١٦ مَا زَاغَ ٱلۡبَصَرُ وَمَا طَغَىٰ١٧ لَقَدۡ رَأَىٰ مِنۡ ءَایَٰتِ رَبِّهِ ٱلۡکُبۡرَىٰٓ﴾ [النّجم: 12- 18]
«آیا با او دربارۀ آنچه میبیند، مجادله میکنید؟! و به راستی بار دیگر [نیز] او را دید؛ نزد سدرۀ المنتهی، که جنة المأوی کنار آن [درخت] است. وقتی [درخت] سدرۀ را چیزی [نوری] پوشاند، چشم [پیامبر ج] خطا نکرد و [از حد] نگذشت. قطعاً [او] پارهای از نشانههای بزرگ پروردگارش را دید.»
قریش سخنان پیامبر ج را در مورد اسراء و معراج، بزرگ و غیر قابل امکان دانستند، زیرا رفت و برگشت قافلهها به بیت المقدس چندین هفته طول میکشید و چگونه امکان داشت که کسی در پارهای از شب، این مسافت را طی کند؟! قطعاً کار عجیبی بود، امّا این تعجّب از بین میرود زمانی که بدانیم ذاتی که ایشان را در شب به مسجد الأقصی و آسمانها و ... بُرد، الله تعالی بود؛ ذاتی که بر هر کاری تواناست.[29]
این معجزه چندین بار اتّفاق افتاد؛ به عنوان نمونه، انس س چنین روایت میکند: ابوطلحه به أمّ سلیم ب گفت: من صدای پیامبر ج را ضعیف شنیدم و دانستم که ایشان گرسنه هستند، آیا چیزی داری؟ او گفت: بله. سپس چندین قرص نان و چادری که داشت را بیرون آورد و نانها را با قسمتی از چادر پوشاند و آن را زیر لباسم پنهان کرد و مرا با تعدادی نان نزد رسول الله ج فرستاد. من آنها را بردم و دیدم که پیامبر ج همراه مردم در مسجد نشستهاند. کنارشان ایستادم و رسول الله ج از من پرسید: «آرْسَلَکَ أَبُو طَلْحَةَ؟»؛ «آیا ابوطلحه تو را فرستاده است؟» گفتم: بله. سپس فرمودند: «بِطَعَامٍ»؛ «به همراه غذا؟» پاسخ دادم: آری. پیامبر ج به کسانی که همراه ایشان بودند، فرمودند: «قُومُوا»؛ «برخیزید.» سپس به راه افتادند و من نیز در جلوی آنان حرکت کردم تا اینکه نزد ابوطلحه رسیدم و وی را باخبر کردم. ابوطلحه گفت: ای امّ سلیم! رسول الله ج به همراه مردم آمدهاند و ما چیزی نداریم که آنان را مهمان کنیم. همسرش پاسخ داد: الله و رسولش داناترند.
راوی میگوید: ابوطلحه به راه افتاد تا اینکه پیامبر ج را دیدار کرد و سپس ایشان با ابوطلحه آمدند و فرمودند: «هَلُمِّی یَا أُمَّ سُلَیْمٍ، مَا عِنْدَکِ»؛ «ای أمّ سلیم! آنچه داری را بیاور [ یا اینکه: بیا که ببینم چه داری؟].» او آن نانها را آورد. پیامبر ج فرمان دادند که آنها را تکّهتکّه و ریزریز کنند و أمّ سلیم مشکی را که روغن داشت،[30] فشرد و با آن نانها، خورشت ساخت. سپس رسول الله ج آنچه را که الله تعالی خواسته بود، خوانده و فرمودند: «ائْذَنْ لِعَشَرَةٍ»؛ «به ده نفر اجازه بده.» به آنان اجازه داد و غذا خوردند تا اینکه سیر شدند و بیرون رفتند. دوباره رسول الله ج فرمودند: «ائْذَنْ لِعَشَرَةٍ»؛ «به ده نفر اجازه بده.» به آنان اجازه داد و غذا خوردند تا اینکه سیر شدند و بیرون رفتند. سپس فرمودند: «ائْذَنْ لِعَشَرَةٍ»؛ «به ده نفر اجازه بده.» بنابراین تمامی آن قوم خوردند و سیر شدند درحالی که 70 یا 80 مرد بودند.»
و بنا بر روایتی، میگوید: پس از آن، رسول الله ج و ابوطلحه و أمّ سلیم و انس ش غذا خوردند و مقداری زیاد آمد و آن را به همسایگانمان بخشیدیم.[31]
4- افزایش آب و بیرون آمدن آن از میان انگشتان شریف پیامبر ج
این معجزه نیز بسیار اتّفاق افتاد؛ مثلا جابر بن عبدالله س چنین روایت میکند: «مردم در روز حدیبیّه تشنه شدند و در جلوی پیامبر ج سطل کوچکی آب بود که بوسیلۀ آن وضو گرفتند و سپس مردم به سمتشان آمده و گفتند: آبی نداریم که وضو بگیریم و از آن بنوشیم مگر همین سطل کوچک روبروی شما. پیامبر ج دست خویش را وارد سطل نمودند و فورا آب از میان انگشتان ایشان، همچون چشمه میجوشید. راوی میگوید: هم آب نوشیدیم و هم وضو گرفتیم.
از جابر س پرسیده شد: چند نفر بودید؟ او پاسخ داد: اگر 100 هزار نفر هم میبودیم، برایمان کافی بود، امّا 115 تن بودیم.»[32]
5- شفای بیماری -به اذن الله تعالی-
از جمله درمان فردی که پایش شکسته بود؛ براء بن عازب س میگوید: پیامبر ج گروهی را نزد ابورافع فرستادند و عبدالله بن عتیک شبانه و درحالی که او خواب بود، وارد خانهاش شد و وی را کشت. من شمشیر را در شکمش فرو کردم تا اینکه به پشتش رسید و دانستم که او را کشتهام. سپس برگشتم و درها را باز کردم تا به نردبانی رسیدم و پایم را گذاشتم و [افتادم و فقط همین را فهمیدم] که در شبی مهتابی افتادم. بنابراین پایم شکست و آن را با دستاری بستم و نزد یارانم رفتم و سپس پیش پیامبر ج آمده و ماجرا را به ایشان تعریف کردم و رسول الله ج فرمودند: «ابْسُطْ رِجْلَکَ»؛ «پای خود را پهن کن.»
من آن را پهن کردم و ایشان بر پایم دست کشیدند و [چنان خوب شد که] گویی هرگز دردی نداشته است.[33]
همچنین شفای چشم سیّدنا علی س -به اذن الله تعالی-؛ از سهل بن سعد س چنین روایت شده است: پیامبر ج در روز نبرد خیبر فرمودند: «لَأُعْطِیَنَّ هَذِهِ الرَّایَةَ غَدًا رَجُلًا یَفْتَحُ اللَّهُ عَلَى یَدَیْهِ، یُحِبُّ اللَّهَ وَرَسُولَهُ وَیُحِبُّهُ اللَّهُ وَرَسُولُهُ»؛ «قطعاً فردا این پرچم را به مردی خواهم داد که الله متعال با دستان او، [خیبر را] فتح میکند و الله و رسولش را دوست دارد و آنان نیز وی را دوست دارند.»
مردم وقتی صبح کردند، نزد رسول الله ج شتافتند و هریک از آنان امید داشت که پرچم را به وی دهند. سپس پیامبر ج پرسیدند: «أَیْنَ عَلِیُّ بْنُ أَبِی طَالِبٍ»؛ «علیّ بن ابی طالب کجاست؟» صحابه ش عرض کردند: ای رسول الله! چشمانش درد میکند. ایشان فرمودند: «فَأَرْسَلُوا إِلَیْهِ»؛ «[کسی را] به دنبالش بفرستید.» وی را آوردند و پیامبر ج آب دهان خویش را در چشمانش ریختند و او شفا یافت، گویی که هرگز دردی نداشته است. سپس پرچم را به وی سپردند و سیّدنا علی س گفت: ای رسولالله! آیا با آنان بجنگم تا مانند ما شوند؟
پیامبر ج فرمودند: «انْفُذْ عَلَى رِسْلِکَ حَتَّى تَنْزِلَ بِسَاحَتِهِمْ، ثُمَّ ادْعُهُمْ إِلَى الإِسْلاَمِ، وَأَخْبِرْهُمْ بِمَا یَجِبُ عَلَیْهِمْ مِنْ حَقِّ اللَّهِ فِیهِ، فَوَاللَّهِ لَأَنْ یَهْدِیَ اللَّهُ بِکَ رَجُلًا وَاحِدًا، خَیْرٌ لَکَ مِنْ أَنْ یَکُونَ لَکَ حُمْرُ النَّعَمِ»[34]؛ «به راهت ادامه بده تا به سرزمینشان برسی، سپس آنان را به پذیرش اسلام فرا خوان و حقّ الهی را در این زمینه که بر این افراد واجب است را به آنان برسان. سوگند به الله که اگر الله متعال بوسیلۀ تو، یک مرد را هدایت نماید، برایت از شترهای سرخموی بهتر است.»
شترهای سرخموی مورد پسند و افتخار قوم عرب بود.
در صحیح مسلم، از جابر بن سمره س روایت شده که رسول الله ج فرمودند: «إِنِّی لَأَعْرِفُ حَجَرًا بِمَکَّةَ کَانَ یُسَلِّمُ عَلَیَّ قَبْلَ أَنْ أُبْعَثَ إِنِّی لَأَعْرِفُهُ الْآنَ»[35]؛ «همانا من سنگی را در مکّه میشناسم که پیش از اینکه مبعوث شوم، بر من سلام میکرد و اکنون نیز آن را میشناسم.»
7- سلام درختان و کوهها بر پیامبر ج
سیّدنا علی س میگوید: «همراه رسول الله ج در مکّه بودم که به یکی از نواحی آن رفتیم. هر درخت و کوهی که با ایشان برخورد میکرد، میگفت: السّلام علیک یا رسول الله!»[36]
نمونههای بسیار اندکی از معجزات پیامبر ج بیان گردید و کسی که به دنبال موارد بیشتری است، باید به کتابهایی که معجزههای رسول الله ج را بررسی نمودهاند، رجوع کند؛ مانند کتاب «دلائل النّبوّة» از ابوزرعه رازی؛ «دلائل النّبوّة» اثر ابوالشّیخ اصفهانی؛ «دلائل النّبوّة» از ابونعیم اصفهانی؛ «دلائل النّبوّة» نوشتۀ بیهقی؛ «دلائل النّبوّة» از ابن ابی الدّنیا و سایر کتابهای فراوانی که در این باره نگاشته شدهاند.
علاوه بر کتابهایی که در ضمن بیان سیرۀ پیامبر ج، از معجرات ایشان نام بردهاند و نیز کتابهای صحاح و مسانید.[37]
[1]- نک: إعجاز القرآن، صص 364- 366؛ محمّد رسول الله وخاتم النّبیّین – الموسوعة الکاملة- محمّد خضر حسین، ج 3، ص 183.
[2]- الشّفا، ج 1، صص 95- 96؛ نک: أعلام النّبوّة، ماوردی، ص 266.
[3]- إعجاز القرآن والبلاغة النّبویّة، ص 279؛ نک: إعجاز القرآن، ص 364.
[4]- إعجاز القرآن والبلاغة النّبویّة، صص 281- 282.
[5]- محمّد رسول الله وخاتم النّبیّین، ص 179.
[6]- همان، صص 179- 180.
[7]- همان، ص 181.
[8]- ابوداود، شمارۀ حدیث: 4839؛ آلبانی در صحیح الجامع، شمارۀ حدیث: 4826، این روایت را حسن میداند.
[9]- ابوداود، شمارۀ حدیث: 4838؛ آلبانی در صحیح الجامع، شمارۀ حدیث: 4823، روایت فوق را حسن دانسته است.
[10]- سنن ترمذی، شمارۀ حدیث: 3639؛ وی میگوید: این حدیث، حسن بوده و فقط آن را از طریق زهری میشناسیم.»
[11]- برای جزئیّات و نمونههای بیشتر، نک: الحوار فی السّیرة النّبویّة، محمّد حمد، صص 127- 160.
[12]- نک: الجواب الصّحیح لمن بدّل دین المسیح، شیخ الإسلام ابن تیمیّه، ج 1، ص 399؛ إیثار الحق، ابن مرتضی یمانی، صص 79- 85؛ تنقیح الأبحاث للملل الثّلاث، ابن کَمُّونه، ص 130.
[13]- صحیح بخاری، شمارۀ حدیث: 3675.
[14]- نک: الجواب الصّحیح، ج 6، صص 159- 323.
[15]- برای اطّلاعات بیشتر، رک: همان، صص 324- 523.
[16]- نک: الجواب الصّحیح لمن بدّل دین المسیح، شیخ الإسلام ابن تیمیّه، ج 1، ص 399؛ الرّسل والرّسالات، ص 131.
[17]- نک: إعجاز القرآن، باقلانی، صص 27- 36.
[18]- الجواب الصّحیح، ج 6، ص 160.
[19]- یعنی سورۀ مبارکۀ «قمر» که در ابتدای آن، معجزۀ مورد بحث بیان شده است.
[20]- الجواب الصّحیح، ج 6، ص 160.
[21]- صحیح مسلم، شمارۀ حدیث: 891.
[22]- الجواب الصّحیح، ج 6، صص 160- 161.
[23]- صحیح بخاری، شمارۀ حدیث: 3868.
[24]- سنن ترمذی، شمارۀ حدیث: 3289.
[25]- بیهقی این روایت را در «دلائل النّبوّة»، ج 2، صص 265، 266 و 267، به صورت مفرّغ آورده است؛ ابونعیم در الدّلائل، ج 1، صص 369- 370.
[26]- البدایة والنّهایة، ج 4، ص 299.
[27]- همان.
[28]- برای جزئیّات بیشتر، رک: الجواب الصّحیح، ج 6، صص 159- 164؛ البدایة والنّهایة، ج 4، صص 293- 304.
[29]- برای آگاهی از جزئیّات دقیق إسراء و معراج، رک: صحیح بخاری، شمارۀ حدیث: 3207، 3886 و 3887؛ صحیح مسلم، شمارۀ حدیث: 163، 170، 172 و 174؛ توجیه الآثار فی الإسراء والمعراج إلی الجواب الصّحیح، ج 6، صص 165- 182؛ البدایة والنّهایة، ج 4، صص 269- 292؛ الرّسل والرّسالات، ص 134.
[30]- نک: فتح الباری، ج 6، ص 590.
[31]- صحیح بخاری، شمارۀ حدیث: 3578 و 5381؛ صحیح مسلم، شمارۀ حدیث: 2040.
[32]- صحیح بخاری، شمارۀ حدیث: 4512.
[33]- صحیح بخاری، شمارۀ حدیث: 4031.
[34]- صحیح بخاری، شمارۀ حدیث: 4210؛ صحیح مسلم، شمارۀ حدیث: 2406.
[35]- صحیح مسلم، شمارۀ حدیث: 2277.
[36]- سنن ترمذی، شمارۀ حدیث: 3626. ترمذی / این حدیث را غریب میداند؛ المستدرک، حاکم، ج 2، ص 620. حاکم / میگوید: «اسناد روایت مذکور، صحیح است و بخاری و مسلم رحمهماالله آن را روایت نکردهاند.» ذهبی در این زمینه، با حاکم موافق است.
[37]- نک: الجواب الصّحیح، ج 6، ص 159- 523.
مبحث اول: اعجاز قرآن کریم؛
مبحث دوم: انواع اعجاز قرآنی؛
مبحث سوم: ویژگیهای اسلوب اعجازآور قرآن؛
هر پیامبری معجزهای دارد که دلیلی از ادلّۀ نبوّت و رسالتش بوده و نشان میدهد که وی فرستادهای از جانب الله ﻷ است، چون بدون معجزه، حجّت الهی بر مخلوقات برای ایمان به پیامبرانش اثبات نمیگردد. هر اندازه هم که پیامبری دارای اخلاقی والا، همّتی عالی، استعدادی فراوان، ذهنی فعّال و منزلت و مقامی رفیع و شریف در میان قومش باشد، بازهم دلیلی کافی بر رسالت وی از جانب الله متعال نیست. عقل در صورتی باور و یقین و اعتراف به رسالتش میکند که معجزاتی از جانب الله تعالی بر دستانش آشکار شود و فراتر از اسباب و مسبّبات هستی عمل کند، زیرا معجزه امری خارق العاده و خارج از اسباب معروف بوده و با نتایجی که بر پایۀ مقدّمات مشخّصی هستند، تفاوت دارد؛ به عنوان نمونه، آتش سوزاننده است، ولی بر سیّدنا ابراهیم سرد و مایۀ سلامتی گشت. همان ذاتی که براساس قوانین معروف هستی، آتش را سوزان و شعلهور قرار داده، این آتش را سرد و سالم گرداند و معجزه و دلیلی بر نبوّت ابراهیم ÷ گشت.[1]
هدف از معجزه، ناتوانساختن مردم به سبب طبیعت معجزه؛ یعنی فقط ناتوانی آنان در آوردن مثل معجزه نیست، بلکه هدف باور و ایمان مردم به صاحب معجزه است که یقین کنند وی فرستادهای از جانب الله تعالی؛ آفریدگار این قوانین است.
بر این اساس، الله تعالی هر پیامبری را به سوی قومش فرستاد و معجزاتی را بر دستان وی جاری ساخت تا هر نوع شبهه و ابهامی برطرف شود و قومش باور کنند که وی فرستادهای از سوی الله ـ است و به دروغ ادّعا نمیکند. به همین سبب، معجزات هر پیامبر و رسولی برخاسته از محیط خودش و متناسب با شرایط قومش و فنّ و هنرشان بوده تا تأثیر بیشتری بر ایمان آنان و اقامۀ دلیل بر صداقت رسولشان داشته باشد، زیرا در غیر این صورت، توصیف به سحر و خیال و کاری محال میگردد و هدف از معجزه زمانی برآورده میشود که تحدّی و هماوردطلبی بوسیلۀ آن صورت گیرد و تحدّی هنگامی محقّق میگردد که مردم نسبت به کار مطلوب و مورد تحدّی شناخت داشته باشند.
کسی که آیات قرآن را بررسی نماید و به آیاتی که از معجزات سخن گفتهاند، دقّت کند، تمامی مطالبی که بیان شد را به طور آشکار خواهد یافت.[2]
مثلا معجزۀ موسی ÷ که بوسیلۀ عصایش محقّق میشد، متناسب با شرایط قومی بود که در سحر و ساحری ماهر و برتر از دیگران بودند.
آیاتی از قرآن که دربارۀ فرعون و فراخواندن ساحران در آن زمان است، نشان میدهد قوم موسی ÷ در زمینۀ سحر و ساحری استاد و ماهر بودند، چنانکه الله تعالی میفرماید:
﴿وَقَالَ فِرۡعَوۡنُ ٱئۡتُونِی بِکُلِّ سَٰحِرٍ عَلِیمٖ﴾ [یونس: 79]
«و فرعون گفت: تمام جادوگران [ماهر و] دانا را نزد من بیاورید.»
﴿وَأَرۡسِلۡ فِی ٱلۡمَدَآئِنِ حَٰشِرِینَ١١١ یَأۡتُوکَ بِکُلِّ سَٰحِرٍ عَلِیمٖ﴾ [الأعراف: 111-112]
«و جمعآوریکنندگان را به [همۀ] شهرها بفرست تا همۀ ساحران دانا [و ماهر] را به نزد تو بیاورند.»
﴿وَٱبۡعَثۡ فِی ٱلۡمَدَآئِنِ حَٰشِرِینَ٣٦ یَأۡتُوکَ بِکُلِّ سَحَّارٍ عَلِیمٖ﴾ [الشّعراء: 36-37]
«و جمع آوریکنندگان را در [همۀ] شهرها بفرست تا هر جادوگر ماهر [و] دانایی را نزد تو آورند.»
﴿وَجَآءَ ٱلسَّحَرَةُ فِرۡعَوۡنَ قَالُوٓاْ إِنَّ لَنَا لَأَجۡرًا إِن کُنَّا نَحۡنُ ٱلۡغَٰلِبِینَ﴾ [الأعراف: 113]
«و ساحران نزد فرعون آمدند، گفتند: آیا اگر ما پیروز شدیم، پاداشی برای ما خواهد بود؟»
معجزۀ عیسی ÷ نیز اینگونه بود؛ از آنجا که قومش در حوزۀ پزشکی آگاه و زبردست بودند، الله متعال معجزۀ وی را از این نوع گرداند و کاری کرد که مردگان قبل یا بعد از دفنشان، توسّط سیّدنا عیسی زنده میشدند و نیز مسح دستانش سبب میگردید که افراد نابینا و ابرص [مبتلا به پیسی] شفا یابند.
از میان مردم، کسانی که آگاهی به پزشکی و علومش داشته باشند، از همه بیشتر این نوع معجزه را درک میکنند و آنان داناترین و تواناترین مردم بر تشخیص زندهشدن واقعی و ادّعایی و درک تفاوت میان زندگی واقعی پس از مرگی حتمی و نوعی بیهوشی بر اثر درد بیماری و به هوشآمدن پس از آن هستند.
معجزۀ پیامبر ج نیز چنین بود؛ الله متعال محمّد ج را در میان قومی فرستاد که سخنوری تمام داشتۀشان بود و صاحبان فصاحت و بلاغت و بیان بودند. اشعار استوار و فصیح و خطبههای بلیغ و حکمتهای رایج بیشتر از سحر و جادو بر آنان تأثیر میگذاشت.
قصیدۀ روان و بلیغ را بسیار دوست داشتند و آن را گرامی داشته و جزء معلّقات به شمار میرفت.
در بازارهایشان، آنچه داشتند را ارائه میدادند و اشعارشان را در میان خود ردّ و بدل میکردند.
معجزۀ پیامبر ج نیز از همین نوع بود و با آنچه نسبت به آن شناخت داشتند و برایشان روشن و مرسوم بود، مورد هماوردطلبی قرار گرفتند و قرآن کریم معجزۀ بزرگی شد که الله تعالی بوسیلۀ آن با همۀ مردم تحدّی نمود و فقط انسانهای ستیزهجو و سرکش با این حجّت بالغۀ الهی مخالفت کردند.[3]
باقلانی / عنوان یکی از فصول کتاب «اعجاز القرآن» را اینگونه بیان میکند: «فصل اول: قرآن کریم؛ معجزۀ پیامبر ج».
وی در این فصل میگوید: «در حوزۀ شناخت اعجاز قرآن، باید توجّه داشت که نبوّت پیامبرمان؛ محمّد ج بر پایۀ این معجزه است، هرچند با معجزههای دیگری نیز تأیید شدهاند، امّا آن معجزات در اوقاتی خاص و شرایطی ویژه و بر افرادی خاص ارائه شده است.»
وی در ادامه میگوید:
«دلالت قرآن کریم معجزهای عمومی برای انس و جن بوده و برای همیشه باقی است و از
ابتدای نزول تا روز قیامت، به یک اندازه دلیلی بر حقّانیّت [اسلام و نبوّت پیامبر ج] است و هماوردطلبی میکند.»[4]
بدون تردید قرآن کریم اعجازآور و معجزه است و برخی از پژوهشگران معتقدند که اعجاز این کتاب آسمانی عام و فراگیر بوده و از این انواع نام میبرند: اعجاز بیانی، اعجاز علمی - تجربی، اعجاز تشریعی و اعجاز غیبی؛ مشهورترین انواع اعجاز قرآنی از دیدگاه محقّقان، همین موارد است.
آنان آیۀ زیر را دلیل میآورند:
﴿مَّا فَرَّطۡنَا فِی ٱلۡکِتَٰبِ مِن شَیۡءٖۚ﴾ [الأنعام: 38]
«ما در کتاب [لوح محفوظ] هیچ چیز را فرو گذار نکردیم.»
قطعاً قرآن کریم در بسیاری از حوزههای پیشرفت انسان، مطالبی بیان نموده و مفسّران با دلیل و مدرک، این معانی و مفاهیم را آشکار ساختهاند و مطابقت و تناسب آنها با واقعیّت و نیز همخوانی آیات قرآن با مفاهیم علمی را روشن و بیان کردهاند.
امّا برترین و مهمترین نوع اعجاز، همان است که قرآن کریم بوسیلۀ آن با قوم عرب تحدّی نمود؛ یعنی بلاغت قرآن و زیبایی بیانش. بنابراین تحدّی بزرگ با لفظ و نظم این کتاب آسمانی صورت گرفت.[5]
الله ـ در توصیف قرآن و اعجاز آن میفرماید:
﴿قُل لَّئِنِ ٱجۡتَمَعَتِ ٱلۡإِنسُ وَٱلۡجِنُّ عَلَىٰٓ أَن یَأۡتُواْ بِمِثۡلِ هَٰذَا ٱلۡقُرۡءَانِ لَا یَأۡتُونَ بِمِثۡلِهِۦ وَلَوۡ کَانَ بَعۡضُهُمۡ لِبَعۡضٖ ظَهِیرٗا﴾ [الإسراء: 88]
«[ای پیامبر!] بگو: اگر انس و جن [همگی] جمع شوند بر آنکه همانند این قرآن را بیاورند، [هرگز] همانند آن را نخواهند آورد، هرچند برخی از آنان یاور برخی [دیگر] باشند.»
محمّد رشید رضا / دربارۀ اعجاز قرآن کریم چنین میگوید: «قرآن کریم کلام اعجازآور الهی برای مخلوقات از لحاظ اسلوب و نظم، علوم و احکام و تأثیر هدایتش و کشف و روشنسازی امور غیب گذشته و آینده است و هریک از این انواع اعجاز، بخشهایی دارد و هر بخشی تقسیم به شاخههایی میشود که مرتبط به اصولی است.
بدون تردید محمّد ج؛ پیامبر عربی و امّی بوسیلۀ اعجاز قرآن، با تمامی عرب تحدّی نمود و از جانب پروردگارش خبر قطعی داد که آنان نخواهند توانست یک سوره همچون قرآن بیاورند و با وجود حرص فراوانِ سخنورانشان بر باطلساختن و ردّ دعوت پیامبر ج و ریشهکننمودن درخت اسلام، ناتوانی آنان به اثبات رسید.
مسلمانان این تحدّی را به سایر ملّتها انتقال دادند و آنان هم نتوانستند مانند قرآن بیاورند.»[6]
او در توضیح شکوه و عظمت قرآن و بخشی از اسرار اعجازش میآورد: «قرآن از لحاظ بیان و هدایت، همچون روح در بدن و جوهر مادّه و نیروی جاذبه در هستی است که این موارد با نشانهها و آثارشان شناخته و دانسته میشوند و انسانهای آگاه نمیتوانند حقیقت و ماهیّت آنها را بیان کنند، امّا به لذّت معنوی و روانی آنها نیاز مبرمی دارند.
همچنین به فهم و لذّت آنچه از دلایل ناتوانی عالمان و سخنوران در آوردن سورهای مانند سورههای قرآن از نظر هدایت و بیان زیبا، دانسته شده است، نیاز شدیدی دارند.
در این موارد لذّتهایی عقلی و روحی و روانی و آرامشی فکری و باطنی وجود دارد که شبهههای ملحدان در برابر آن، کمرنگ و بیفروغ میشوند و شکّ و شبهۀ بیدینان و افراد بدگمان و شبههافکن، از این طریق شکست میخورد.»[7]
بنابراین روشن گشت که آیات قرآن که با انس و جن هماوردطلبی نمود – هنوز هم- از آنان میخواهد که مانند نظم و بیان قرآن بیاورند.
مردم در گذشته و حال، از آوردن چنین کلامی ناتوان ماندهاند.
از آنجا که نمیتوانند همچون قرآن بیاورند، ثابت میگردد که این کتاب، سخن بشر یا سخن محمّد ج نیست، چون ایشان یکی از افراد بشر بودند و در نتیجه، قرآن کریم کلام پروردگار بشر است.
باقلانی در توضیح ناتوانی قوم عرب از آوردن مثل قرآن میگوید: «دلیل اینکه آنان نمیتوانستند مانند قرآن بیاورند، این بود که با این افراد تحدّی نمود و حتّی درخواستش را طولانی کرد و آن را نشانۀ صداقت و نبوّت پیامبر ج گرداند.»
وی در ادامه چنین میآورد: «اگر آنان توان تکذیبش را داشتند، قطعاً این کار را انجام میدادند و با کاری آسان از طریق زبان و سخنشان، خود و خویشاوندان و اموالشان را این مخمصه نجات میدادند.
و در این صورت، نیازی به جنگ و ستیزه و جدال فراوان و رفتن از وطن و تسلیم زن و فرزند به عنوان اسیر نداشتند. بنابراین از آنجا که در این زمینه هیچ مخالفتی نکردند و چیزی ارائه ندادند، ناتوانی آنان به اثبات میرسد.»[8]
علاوه بر این، احادیث فراوانی از پیامبر ج روایت شده که بلاغت بسیاری داشته و سخن سایر انسانها به این درجه نمیرسد، امّا بازهم بلاغت احادیث رسول الله ج با بلاغت قرآن قابل مقایسه نیست.[9]
در نتیجه، اعجاز اصلی و مهم قرآن، مربوط به لفظ و بلاغت نظمش است.[10]
در مبحث پیش رو، موضوع مزبور بیان میگردد.
مبحث سوم:
ویژگیهای اسلوب اعجازآور
قرآنی
بدون تردید اسلوب قرآن کریم دارای ویژگیهای مهم و اعجازآوری از لحاظ بلاغت و بیان جذّاب خود است.
بلاغت سخن یعنی اینکه یک سخن دارای الفاظی فصیح و نظمی محکم و استوار باشد و دلالتی منظّم و کافی بر معنا کند.
یعنی تلفّظ و جریان کلمات بر زبان و شنیدن آنها با گوش آسان و سبک باشد و برای ذوق و سلیقۀ انسان آشنا و مورد پسند بوده و علاوه بر این، متناسب با شیوۀ سخن قوم عرب یا براساس زبان آنان باشد.
هر کلمهای در محلّ مناسب خود به کار رود و این کلماتِ متناسب به درستی با یکدیگر ترکیب شوند، به گونهای که نتوانی بر روی یک واژه دست بگذاری و بگویی: ای کاش این کلمه بر فلان واژه مقدّم یا مؤخّر از آن میبود!
یعنی همین که واژهای به گوش انسان رسد، معنایش به دل و فکر انسان خطور کند.
رسیدن فوری یا تاخیری معنا به قلب، بستگی به هوش و فهم شنونده و نیز ظهور و شهرت و دقّت و غرابت معنا دارد.
نظم و استواری دلالت سخن، با بیان معانی به شیوههایی که ماندگارتر و دلچسبتر است، صورت میگیرد؛ همچون تشبیه، ضرب المثل، انواع استعاره و کنایهها با قرائنی که هدف متکلّم را به فهم شنوندگان نزدیک میسازد.
یعنی اینکه لفظ و عبارت، معانی مورد نظر متکلّم را کاملا به مخاطبان انتقال دهد، به گونهای که کلمات و اسلوب عبارت همچون آینهای صاف باشد و تمامی معانی را به تو نشان دهد و هیچ چیزی را از ذهن و فکرت پنهان نکند.
هدف از معانی کاملِ یک عبارت، معانی مورد نظر انسان سخنور علاوه بر معانی اصلی مدّ نظر هر متکلّمی است. این معانی در علم بیان با عنوان «مستتبعات التّراکیب» مورد بررسی قرار میگیرد.
نویسندگان و شاعران بلیغ در این موارد که مربوط به بیان زیبا و جذّاب است، رقابت میکنند و بر این اساس، رتبهبندی میشوند؛ برخی از سخنها در پایینترین درجه و برخی در بالاترین رتبه قرار میگیرند. همواره به این درجات متفاوت مینگری تا به سخنی میرسی که فصاحت کلمات و استواری نظم و استحکام دلالت و معانی زیبا و کاملش تو را شگفتزده میکند![11]
ویژگیهای بلاغت و بیان زیبای قرآن
پس از آوردن مقدّمهای دربارۀ مفهوم بلاغت و بیان زیبا و جذّاب، بخشی از ویژگیهای بلاغت قرآنی و بیان جذّاب و اعجازآور آن مورد بررسی قرار میگیرد:
تمامی کلمات این کتاب جاوید متناسب بوده و در محلّ خود قرار گرفته و کاملا برای گوش، آشنا و روان است.
کتاب آسمانی مسلمانان از این لحاظ، در اوج قرار دارد و به نهایت رسیده است. هیچ فرد آگاه به قوانین و شروط سخنوری و آشنا به سخن بلیغان، نمیتواند به عبارتی از جملات قرآن اشاره نماید و بگوید که ای کاش در این محل قرار نمیگرفت، یا اینکه به واژهای اشاره نماید و بگوید: اگر فلان کلمه جایگزین واژۀ مذکور شود، این جمله منسجمتر و زیباتر میشود.[12]
3- استحکام دلالت واژگان و عبارات قرآن و حاضرساختن معانی در ذهن
در این کتاب، تشبیهاتی جذّاب، مَثَلهایی زیبا، استعاراتی شگفتانگیز و نو، مجازهایی لطیف، کنایههایی بینظیر و تعریض و اشاراتی متناسب با موقعیّت میبینی که از سخن صریح نیز زیباتر و جذّابترند.
که با توجّه به موقعیّت، به طور صریح یا با اشاره بیان گشتهاند. به آیهای نگاه میکنی و معنای اصلی آن را به دقّت بررسی مینمایی و درحالی این آیه را تمام میکنی که فواید بسیاری را به دست آوردهای؛ مثلا حکمی را صادر نموده، دلیلی بیان کرده، موعظه و پندی ارائه داده یا حکمتی را روشن ساخته و امثال این موارد که بوسیلۀ آنها، راه هدایت آشکار میگردد و امور زندگی سامان میگیرد و افراد به بالاترین مراتب رستگاری در دنیا و آخرت میرسند.
5- تناسب زیبایی بیان قرآن بدون هیچ نوع اختلاف و تناقض
فرد سخنوری را میبینی که سخنانی زیبا ارائه میدهد و معانی جذّابی بیان میکند، امّا وقتی سخنش طولانی شود و موارد متعدّدی را بر زبان آورد، تفاوت آشکاری در شیوایی و فصاحت سخنانش دیده میشود، به گونهای که میتوانی ضعف و سستی عباراتش را بیان نمایی و با نقدی صحیح، اشتباهات بیشتری را از جملات پایانی وی بیرون آوری.
امّا قرآن کریم با وجود طولانیبودن زمان نزول و فراوانی سورههایش، بازهم تمامی واژگان و عباراتش، زیبا و متناسب بیان شده است، چنانکه الله أ میفرماید:
﴿ٱللَّهُ نَزَّلَ أَحۡسَنَ ٱلۡحَدِیثِ کِتَٰبٗا مُّتَشَٰبِهٗا﴾ [الزّمر: 23]
«الله تعالی بهترین سخن را نازل کرده است؛ کتابی که [آیاتش] متشابه [همانند یکدیگر] است.»
همچنین میفرماید:
﴿وَلَوۡ کَانَ مِنۡ عِندِ غَیۡرِ ٱللَّهِ لَوَجَدُواْ فِیهِ ٱخۡتِلَٰفٗا کَثِیرٗا﴾ [النّساء: 82]
«و اگر از سوی غیر الله بود، قطعاً اختلاف بسیاری در آن مییافتند.»
انسان بلیغ فنون متعدّدی از کلام را بررسی مینماید و در برخی از آنها متبحّر میگردد، امّا در برخی دیگر ضعیف است.
ولی قرآن کریم در فنون بسیاری؛ مانند موعظه، اقامۀ دلیل، تشریع احکام، وصف، وعد و وعید، قصص، انذار و سایر مواردی که مربوط به هدایت عمومی است، وارد شده و تمامی این امور را با الفاظی زیبا و اسالیبی بدیع بیان نموده است.[13]
6- بیان سخن به اندازۀ نیاز و حقیقت
مشخّص است که قرآن کریم حقایقی را بیان نموده و از این طریق، شریعتی گسترده را تاسیس کرده است. قرآن در این زمینه همچون شیوۀ سخنوران را در آوردن مدح، رثا، تبریک، غزل و توصیف صحنهها و ... را پیش نگرفته است؛ شیوۀ کسانی که مهار افکارشان را رها نموده و به خیالپردازی پرداخته و در این زمینه، بسیار زیادهروی کردهاند.
قرآن کریم معانی و مفاهیمی که مقتضی صداقت در گفتار و بیان سخن به اندازۀ لازم و واقعیّت است را نقل میکند و میبینی که کاملا برخوردار از فصاحت و بلاغت است.[14]
7- خالیبودن قرآن از ظاهرسازی و تکلّف
در شعر، خطبه و یا نامۀ برخی از سخنوران، نوعی تکلّف و ظاهرسازی یافت میشود و برخی سخنانشان خوب، برخی متوسّط و برخی بیارزش است و تکلّف در آنها احساس میگردد.
چنین ویژگی و صفتی بر سخن منظوم و منثور آنان برای بیان معنا با کلامی موزون یا غیرموزون دیده میشود.
امّا قرآن کریم در اوج زیبایی بیان قرار دارد و فرد آگاه به بلاغت و ناقد در این زمینه، نمیتواند واژهای بیارزش و غیربلیغ پیدا کند، بلکه روح بلاغت در تمامی آیات و سورههایش احساس میشود و هرگز متکلّفانه نیست؛ فرقی نمیکند که در ترسیم و بیان معانی یا نظم و ترتیب الفاظ و عبارات باشد.[15]
8- تکرار قصّهها با بهترین نوع بیان
یکی دیگر از مظاهر و نشانههای بلاغت قرآن، بیان قصّهها به بهترین شکل ممکن و آوردن آنها در سورههای متفاوت براساس اقتضای حال و مقام است، به گونهای که اگر حکایت و نقل آنها در مواضع متعدّد مقایسه شود، در درجه و مرتبۀ واحدی از بلاغت قرار دارند و باهم یکسانند.
ولی انسان بلیغ گاهی اوقات داستانی را با عباراتی جذّاب و زیبا نقل میکند و سپس در جایی دیگر، آن را با الفاظ و اسلوبی پایینتر و بیارزش بیان مینماید.[16]
9- استفادۀ قرآن از روش تقسیم و بخشبخشکردن
شیوهای جدید در زبان عربی که در فصلفصل کردن و دستهدستهنمودن مطالب کاربرد دارد.[17]
برخی از شاخصههای اعجاز بیانی قرآن کریم ارائه گردید.
مبحث چهارم:
اعجاز علمی - تجربی
مراد از این نوع اعجاز قرآنی، آیاتی است که دربارۀ قوانین الهی در هستی و نظام آن و انواع عنایت و توجّه الله متعال نسبت به مخلوقات بیان شده است.
این نوع اعجاز، زمینه و میدان وسیعی برای دقّت و تفکّر بوده و آیات بسیاری از قرآن کریم در این باره نازل شده و جزئیّات و شیوۀ رسیدن به حقایق را بیان کرده است.
برخی از پژوهشگران معتقدند تعداد آیاتی که در مورد آفاق و انفس نازل شده، بیش از 900 آیه میشود که در سرتاسر قرآن آمده است.[18]
این نوع اعجاز نیاز به دقّت و پایبندی به منهج و شیوۀ قرآن و دوری از تفسیر و تاویل نادرست دارد.
اگر موارد فوق رعایت شود، یکی از بهترین روشها و اسباب برای اقامۀ دلیل و اثبات صحّت رسالت و صداقت پیامبر ج است. الله تعالی میفرماید:
﴿سَنُرِیهِمۡ ءَایَٰتِنَا فِی ٱلۡأٓفَاقِ وَفِیٓ أَنفُسِهِمۡ حَتَّىٰ یَتَبَیَّنَ لَهُمۡ أَنَّهُ ٱلۡحَقُّۗ ﴾ [فصّلت: 53]
«به زودی نشانههای خود را در آفاق و در نفس خودشان به آنان نشان خواهیم داد تا برایشان روشن گردد که او حق است.»
بدون تردید هدف بزرگ و اصلی قرآن کریم، نشاندادن راه هدایت به مردم و فراخواندن آنان به این راه است:
﴿إِنَّ هَٰذَا ٱلۡقُرۡءَانَ یَهۡدِی لِلَّتِی هِیَ أَقۡوَمُ وَیُبَشِّرُ ٱلۡمُؤۡمِنِینَ ٱلَّذِینَ یَعۡمَلُونَ ٱلصَّٰلِحَٰتِ أَنَّ لَهُمۡ أَجۡرٗا کَبِیرٗا﴾ [الإسراء: 9]
«بدون تردید این قرآن، به راهی که آن استوارترین راههاست، هدایت میکند، و به مؤمنانی که کارهای شایسته انجام میدهند، بشارت میدهد که برایشان پاداش بزرگی است.»
این ارشادات و دعوت به راه درست، با شیوههای متنوّعی بیان شده است؛ همچون مورد خطابقراردادن فطرت بشری، استدلال به حقیقت اشیای محسوس، مجادله و مناظرۀ عقلی، یادآوری عاقبت امّتهای پیشین و توجّه به حقیقت و نتیجۀ کوتاهی بشر.
از آنجا که مخاطب قرآن کریم، تمامی مردم با وجود تفاوت از لحاظ طبقه و گروه و سطح فکری و فرهنگی بودهاند، دلایل و امثالی در این کتاب آسمانی بیان شده که شامل تمامی اقشار جامعه در دورانها و محیطهای محتلف میشود، چون انسانها محکوم به فطرت و عقل و تجربهاند و این موارد در دایرۀ اشیای محدود و ممکن روی میدهد و به همین سبب، پایههای اساسی و عام خطابهای قرآنی شامل افراد زمان نزول وحی و تمامی مردم تا روز قیامت میشود:
﴿وَلَقَدۡ صَرَّفۡنَا فِی هَٰذَا ٱلۡقُرۡءَانِ لِلنَّاسِ مِن کُلِّ مَثَلٖۚ وَکَانَ ٱلۡإِنسَٰنُ أَکۡثَرَ شَیۡءٖ جَدَلٗا﴾ [الکهف: 54]
«و به راستی در این قرآن، هر گونه مثلرا برای مردم بیان کردهایم، ولی انسان بیش از هرچیز به مجادله میپردازد.»
اگر هدف و منهج قرآن را در خطاب بفهمیم، میدانیم که ورود و بیان آیات مربوط به جهان هستی؛ آنهایی که دربارۀ آفاق یا انفس هستند، موضوعی بدیهی و بسیار روشن است، زیرا گروههای زیادی از مکلّفان و مخاطبان قرآن، تمامی تلاششان را دربارۀ این نوع از مخلوقات الهی به کار بردهاند.
باید که بر این افراد اقامۀ دلیل شود و بیان گردد که قرآن، کلام نازلشدۀ الهی بر محمّد ج است تا مؤمنان را بشارت داده و افراد لجوج و سرکش را بیم دهند.[19]
مشکل است که این گروهها زیبایی بیان و فصاحت و بلاغت قرآنی را درک کنند تا اعتراف نمایند که کلام اعجازآور الهی است!
امّا میدانند که امکان ندارد انسان به خودی خود این معارف انسانی و حقایق هستی را درک کند، چون بسیاری از آنها در دوران اخیر و پس از پیشرفت انسانها در علوم تجربی و اختراع وسایلی که قبلا وجود نداشته، کشف شدهاند.
بنابراین قطعاً بیان این حقایق مهم و دقیق بر زبان مردی که هیچ شناختی نسبت به علوم تجربی نداشته، نشان میدهد که آنها را از ذات آگاه به اسرار آسمانها و زمین گرفته است:
﴿قُلۡ أَنزَلَهُ ٱلَّذِی یَعۡلَمُ ٱلسِّرَّ فِی ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِۚ إِنَّهُۥ کَانَ غَفُورٗا رَّحِیمٗا﴾ [الفرقان: 6]
«[ای پیامبر!] بگو: ذاتی آن را نازل کرده که راز [نهان] آسمانها و زمین را میداند. همانا او آمرزندۀ مهربان است.»[20]
در لابلای مطالب مبحث حاضر، اشارههای بسیاری به این نوع شد و نیازی به آوردن نمونههای فراوان نیست.
میتوان گفت مهمترین آیات نازلشده در این باره، آیاتی است که دربارۀ نفس بشری و آفرینش و سرشت و حالات وی بیان شده است.
همچنین آیاتی که دربارۀ آسمان و زمین، خورشید و ماه، شب و روز، کوه و دریا، پدیدههای جوّی؛ مانند بادها، ابرها، باران و رعد و برق آمده است.
و نیز آیاتی که دربارۀ انسان سخن میگوید؛ انسانی که بیشترین فایده را از موارد فوق میبرد.
همچنین آیاتی که در مورد رحم و پیدایش جنین بیان شده و سایر مواردی که بیان آنها در این مبحث نمیگنجد.[21]
شیوۀ دلالت اعجاز علمی – تجربی قرآن بر الهیبودن خاستگاهش را اینگونه میشود بیان کرد: اشارات فراوانی که در این زمینه بیان شده، به حدّی است که نسلهای زیادی از عالمان نمیتوانند از تمامی آنها آگاه شوند هرچند وسایل و امکانات و تلاشهای فراوانی را به کار گیرند. این موضوع از لحاظ زمانی آن قدر طولانی است که مربوط به اصل هستی با تمامی کهکشانها و آسمانها و ستارگان و سیّارگانش میشود.
و از لحاظ شمول، شامل نظامهای مرئی و غیرمرئی موجودات زنده و جمادات؛ همچون بادها، ابرها، دریاها، گیاهان، حیوانات و انسان میشود.
این اشارات و ارشادات آن قدر دقیقند که جدیدترین و پیشرفتهترین وسایل و آزمایشگاههای علمی نتوانستهاند به آنها پی ببرند و دانش تجربی معاصر در برابرش، مات و مبهوت مانده است.
بدون تردید بیان حقایق مذکور توسّط قرآن کریم با این شمول و گستردگی و با این دقّت، هر انسان منصفی را قانع میسازد که یقین کند قرآن از جانب الله عزیز و حکیم که بر هر چیزی احاطه دارد، نازل شده است.
در حالی که تمامی بشر از فهم و درک این حقایق و رسیدن به ماهیّت و اسرار آنها ناتوانند، آیا عاقلانه است که بگوییم قرآن را مردی امّی که در میان محیطی امّی رشد و زندگی نموده و تاریخ هیچ نوع پیشرفتی را از پیشینیان وی در زمینۀ علوم هستی و نفس بشری به ثبت نرسانده، ساخته شده است؟!
الله ﻷ میفرماید:
﴿وَقَالَ ٱلَّذِینَ کَفَرُوٓاْ إِنۡ هَٰذَآ إِلَّآ إِفۡکٌ ٱفۡتَرَىٰهُ وَأَعَانَهُۥ عَلَیۡهِ قَوۡمٌ ءَاخَرُونَۖ فَقَدۡ جَآءُو ظُلۡمٗا وَزُورٗا٤ وَقَالُوٓاْ أَسَٰطِیرُ ٱلۡأَوَّلِینَ ٱکۡتَتَبَهَا فَهِیَ تُمۡلَىٰ عَلَیۡهِ بُکۡرَةٗ وَأَصِیلٗا٥ قُلۡ أَنزَلَهُ ٱلَّذِی یَعۡلَمُ ٱلسِّرَّ فِی ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِۚ إِنَّهُۥ کَانَ غَفُورٗا رَّحِیمٗا﴾ [الفرقان: 4-6]
«و کسانی که کافر شدند، گفتند: این [قرآن] فقط دروغی است که [خود] بافته است و گروهی دیگر او را بر این [کار] یاری دادهاند! قطعاً آنان [با این سخنشان] ستم و دروغ بزرگی را مرتکب شدهاند. و گفتند: [این همان] افسانههای پیشینیان است که آن را رونویسی کرده و هر صبح و شام بر وی املا میشود. [ای پیامبر!] بگو: ذاتی آن را نازل کرده که راز [نهان] آسمانها و زمین را میداند. بدون تردید او آمرزندۀ مهربان است.»[22]
بخشی از مطالب مربوط به اعجاز علمی - تجربی قرآن کریم بیان گردید.
سخن از اعجاز تشریعی قرآن به معنای بیان نظام جاوید هستی و موجودات است. ذاتی که این جهان را از نیستی به وجود آورد و مخلوقات بیشماری را در آن قرار داد و انسان را بهترین مخلوقات گردانید، برای این مخلوق برتر، قانونی در زندگی تعیین کرد تا رفتارش را در دنیا سامان دهد و رابطۀ وی با پروردگارش را منظّم کند. همچنین الله تعالی بر حسب رفتار آدمی و اجرای این قانون مهمّ الهی، نتایجی دنیوی و اخروی را مقرّر ساخته، به گونهای که انسان در دنیا به آرامش و عزّت رسد و احساس سربلندی کند و حکمت الهی و فلسفۀ آفرینش و برتری خویش بر سایر مخلوقات را بداند.
الله أ در ادامۀ سعادت دنیوی، رستگاری در آخرت را نیز برای انسان ضمانت کرده است:
﴿قُلۡ مَنۡ حَرَّمَ زِینَةَ ٱللَّهِ ٱلَّتِیٓ أَخۡرَجَ لِعِبَادِهِۦ وَٱلطَّیِّبَٰتِ مِنَ ٱلرِّزۡقِۚ قُلۡ هِیَ لِلَّذِینَ ءَامَنُواْ فِی ٱلۡحَیَوٰةِ ٱلدُّنۡیَا خَالِصَةٗ یَوۡمَ ٱلۡقِیَٰمَةِۗ﴾ [الأعراف: 32]
«بگو: چه کسی لباس [و زینتهایی] را که الله برای بندگانش پدید آورده و روزیهای پاکیزه را حرام کرده است؟! بگو: این [چیزها] در زندگی دنیا، برای کسانی است که ایمان آوردهاند، [اگر چه کافران نیز از آنها بهرهمند میشوند، امّا] روز قیامت خاص [برای مومنان] خواهد بود.»
قرآن کریم مشتمل بر نظامهای مورد نیاز بشر در زندگی روزمرّه است و در تمامی جنبههای زندگی، دیدگاهی ویژه و حکمی مستقل صادر نموده و از مجموع این نظامها، قانونی کامل برای تمامی جوانب زندگی وجود دارد. الله متعال فرمود:
﴿ٱلۡیَوۡمَ أَکۡمَلۡتُ لَکُمۡ دِینَکُمۡ وَأَتۡمَمۡتُ عَلَیۡکُمۡ نِعۡمَتِی وَرَضِیتُ لَکُمُ ٱلۡإِسۡلَٰمَ دِینٗاۚ﴾ [المائدة: 3]
«امروز دین شما را کامل کردم و نعمت خود را بر شما تمام نمودم، و اسلام را [به عنوان] دین برایتان برگزیدم.»[23]
در صورت اجرای این قانون کامل بر مردم، امّتی به کمالرسیده و متمایز از سایر ملّتها از نظر محاسن و رفتار شکل میگیرد:
﴿کُنتُمۡ خَیۡرَ أُمَّةٍ أُخۡرِجَتۡ لِلنَّاسِ تَأۡمُرُونَ بِٱلۡمَعۡرُوفِ وَتَنۡهَوۡنَ عَنِ ٱلۡمُنکَرِ وَتُؤۡمِنُونَ بِٱللَّهِۗ﴾ [آلعمران: 110]
«شما بهترین امّتی هستید که برای مردم پدیدار شدهاید؛ امر به معروف میکنید و نهی از منکر مینمائید و به الله ایمان دارید.»
جنبۀ تشریعی و اخلاقی آیات قرآن نشان میدهد که قرآن از جانب الله بوده و هرگز ساختۀ بشر نیست.
پایههای اخلاقی و قوانین عالی و والای تشریعی در قرآن کریم، خارج از توان و دقّت و علم بشر است.
تاریخ بشری نشان میدهد که هرگز اندیشمند یا فیلسوف یا مصلحی اجتماعی نیامده که بتواند نظام و قانونی کامل برای روابط داخلی و خارجی یک دولت تعیین کند.
بسا حکیم و دانشمندی که به دنبال این خواسته بوده، امّا نظریّاتی ناقص ارائه داده و سخنانی متناقض بر زبان رانده و در بسیاری موارد، به حقیقت نرسیده و حتّی پیروانش در زندگی یا پس از مرگ وی، نظریّاتش را نقض و رد کردهاند.
هنوز هم این پدیده در میان ملّتهایی که پایبند به دین حق نیستند، تکرار میگردد و علاوه بر این، نظریّات بشری شامل تنها بخشی از جنبههای زندگی اجتماعی یا بخش بسیار کوچکی از آنهاست.
بنابراین تعیین دیدگاه و نظامی کامل و شامل تمامی هستی و مخلوقات و افراد و گروهها در همۀ زمینهها و حالات، خارج از توان بشر است، هر اندازه هم که علم و آگاهی داشته باشند. پس نظرت در این باره که چنین نظام کاملی بر زبان مردی امّی و ناآشنا به کتابها و نظریّات پیشین و نامهها و نوشتههای علمی و کسی که در جستجوی قوانین و احکام تشریعی سفر نکرده، نقل شده است، چیست؟![24]
و این علوم و اصول در قرنها و نسلها متمادی باقی مانده و گذشت زمان و دولتها و بررسی و تحقیق آنها، باعث شکوفایی و رونق بیشترشان شده و افراد عادل و منصف هر دورهای، پی به الهیبودن خاستگاهش و تناسب و صلاحیّت آن برای هر زمان و مکان بردهاند.
بدون تردید اصول والا و مهمّی که در شریعت اسلامی آمده و در قرآن کریم بیان شده، دلیلی روشن بر الهیبودن منبع آن و نشانۀ صداقت و نبوّت پیامبر ج است و نشان میدهد که ایشان کتاب آسمانی مذکور را از پروردگار حکیم و خبیر گرفتهاند تا رحمتی برای جهانیان باشد.[25]
در مواضع متعدّدی از این تحقیق، عقاید و شرایع و اخلاق و نظامهای اسلام و نیز وضوح و عدمتناقض و تناسب آن با فطرت و صلاحیّتش برای هر زمان و مکان و هر حالت و امّتی بیان شد، که مطالب مزبور دلالت بر اعجاز قرآن دارد و نشان میدهد که هیچ نوع عقل بشری نمیتواند چنین نظام تشریعی و قانونی را بیاورد.
این مطلب دلیل وجود اعجاز تشریعی در قرآن را تأیید و تأکید میکند که اگر کسی احکام و قوانین اسلام را در جنبههای مختلف زندگی بررسی نماید، به روشنی میبیند هدف از این قوانین، هدایت انسان به بهترین راه در زندگی دنیوی است؛ راهی که انسانیّت و ارزشش را حفظ میکند و باعث میشود توانش را برای رسیدن به کمالات انسانی به کار برد و دیدگاه صحیح وی حفظ گردد و تعادل دقیقی در خواستههای جسمی، روحی و عقلی او شکل گیرد که سبب آرامش روانی و سعادت در زندگی دنیا و در نتیجه، رسیدن به سعادت زندگی ابدی در آخرت شود.
هنوز در تاریخ بشری اتّفاق نیفتاده که مصلحی اجتماعی یا فیلسوفی بزرگ نظام کاملی برای تمامی جنبههای زندگی و شرایط انسانی وضع کرده باشد.
مصلحان بسیاری تلاش نمودند تا قوانینی منظّم برای دولتها تعیین کنند، امّا – چنانکه بیان شد- انتقادات فراوانی در زندگی و پس از مرگشان، علیه آنان صورت گرفت، چون متاثّر از محیط خودشان بود و تمامی مسائل و مشکلات زندگی را بررسی نکرده و در نظر نگرفته بودند.
قانون حمورابی و صولون [سولون] و دیگران و اجرا و نتایج آنها، فقط منحصر به بخشی از زندگی و مشکلات انسان بود و هنوز هم این پدیدهها و امور در جوامع بیدین به چشم میخورد؛ مثلا جوامع سرمایهداری و سوسیالیستی و کمونیستی و بتپرست، هنوز هم از چنین تجربههای تلخی، ضربه میخورند.
قوانین اسلامی که خواستههای معنوی و مادّی را در نظر داشته و هردو خواستۀ انسان را به طور شایسته و مناسب برآورده نموده و سعادت و آرامش را در زندگی دنیا مهیّا ساخته و نگرانی انسانها را دربارۀ آینده برطرف نموده و کاملا متناسب با فطرت است، به گونهای که هیچ انسانی نمیتواند نسبت به تمامی این امور آگاهی و احاطه داشته باشد، به روشنی اثبات میکند که قوانین اسلام از جانب آفریدگار انسان است؛ آفریدگاری که این نیروها و استعدادها را در وی به ودیعت گذاشته و قوانینی را به منظور تنظیم تمامی آنها و ارشادشان به سوی پرستش الله متعال تعیین کرده است.
این دلیل و برهان زمانی گویاتر و قویتر میگردد که بدانی قوانین مذکور بر فردی امّی که هرگز از کسی تعلیم نگرفت و به قصد بررسی نظریّات و قوانین اصلاحی سفر نکرد، نازل شد.[26]
شیخ محمّد ابوزهره / میگوید: «احکام قرآنی مربوط به نظم جامعه و ایجاد رابطه میان افراد آن، بر پایۀ مودّت و مهربانی و عدالتی است که در هیچیک از قوانین بشری وجود ندارد.
با بررسی دستورات قرآن با قانون یونان و روم و کار اصلاحکنندگان قوانین و نظامها، میبینیم که هرگز قابل مقایسه با یکدیگر نیستند، با وجود اینکه قانون روم زائیدۀ تجربۀ 1300 سالۀ دولت روم؛ یعنی از زمان تاسیس شهر روم تا سال 500 پس از میلاد بود و دانشمندان بسیار معتبر و ممتازی آن را وضع نمودند؛ همچون سولون که قانون آتن و لیکورگوس که قانون اسپارتا را تنظیم کرد.
محمّد ج با قرآنی که حقیقت را از جانب الله تعالی بازگو میکرد، بدون اینکه درس و تعلیمی گرفته باشند، در شهری امّی که مؤسّسۀ علمی و دانشگاه و مکانی برای تدریس نداشت، مبعوث گشتند و قانونی بینظیر برای تنظیم روابط اجتماعی و بشری آوردند که در گذشته سابقه نداشته و در آینده نیز چنین قانونی نخواهد آمد.»[27]
اعجاز تشریعی به روشنی اثبات میکند که قرآن، کلام الهی بوده و آن را بر قلب بنده و فرستادهاش؛ محمّد ج نازل کرده تا مردم را تاریکیهای انحراف و گمراهی و بدبختی بیرون آورد و به سوی نور ایمان و هدایت و تمسّک به ریسمان محکم الهی ببرد:
﴿هُوَ ٱلَّذِیٓ أَرۡسَلَ رَسُولَهُۥ بِٱلۡهُدَىٰ وَدِینِ ٱلۡحَقِّ لِیُظۡهِرَهُۥ عَلَى ٱلدِّینِ کُلِّهِۦ وَلَوۡ کَرِهَ ٱلۡمُشۡرِکُونَ﴾ [التّوبة: 33]
«او ذاتی است که رسول خود را با هدایت و دین حق فرستاد تا آن را بر همۀ دینها غالب گرداند، اگرچه مشرکان آن را نپسندند.»[28]
یکی دیگر از انواع اعجاز قرآن که عالمان از آن نام بردهاند، اخبار غیبی است؛ یعنی آنچه از محمّد ج غایب بوده و در حضور ایشان صورت نگرفته است. بر این اساس، اخبار مربوط به ابتدای پیدایش هستی و تمامی اتّفاقات مهم شکلگرفته از زمان آفرینش آدم ÷ تا بعثت پیامبر ج، از امور غیب به شمار میروند.
همچنین حوادثی که در زمان پیامبر ج اتّفاق میافتاد و از دید ایشان غایب بود، امّا از طریق وحی آگاه میشدند؛ مانند اینکه الله متعال پیامبر ج را از مکر و نیرنگ یهود و منافقان باخبر ساخت.
و نیز شامل اخبار آیندۀ هستی و موجودات میشود.[29]
بنابراین اعجاز غیبی شامل امور غیب گذشته، زمان حاضر و آینده است.
در برخی از فصول تحقیق حاضر، مطالبی دربارۀ اخبار غیبی بیان شد؛ مانند خبر از شرایط و احوال امّتهای پیشین و اخبار موجود در زمان پیامبر ج و خبر از آینده؛ همچون نشانهها و شرایط قیامت و امثال آن.
2- اهداف خبر از امور غیبی گذشته
با بررسی قصّههای قرآنی و اخبار امّتهای پیشین، در مییابیم که هدف اصلی این نوع از اخبار غیب، اثبات صداقت پیامبر ج است. در بسیاری مواضع، قرآن کریم با اشاره به مطابقت آنچه بیان نموده با آنچه در کتابهای پیشین آمده، موضوع مذکور را اثبات مینماید، چنانکه در آیۀ زیر میخوانیم:
﴿وَمَا کَانَ هَٰذَا ٱلۡقُرۡءَانُ أَن یُفۡتَرَىٰ مِن دُونِ ٱللَّهِ وَلَٰکِن تَصۡدِیقَ ٱلَّذِی بَیۡنَ یَدَیۡهِ وَتَفۡصِیلَ ٱلۡکِتَٰبِ لَا رَیۡبَ فِیهِ مِن رَّبِّ ٱلۡعَٰلَمِینَ﴾ [یونس: 37]
«و چنان نیست که این قرآن از جانب غیر الله متعال [و] به دروغ ساخته شده باشد، بلکه تصدیق [کنندۀ] آنچه پیش از آن است، بوده و توضیحى از آن کتاب است که تردیدى در آن نیست [و] از پروردگار جهانیان است.»
خبر از امور غیبی گذشته، اهدافی فرعی نیز دارد؛ مانند:
اطمیناندادن به ایشان که یقین کنند روش پیامبران و رسولان پیشین را در پیش گرفتهاند و بدانند که سرزنش و دشمنی و سرکشی مشرکان، یکی از قوانین الهی در تمامی اقوام و ملّتهاست، چنانکه الله أ میفرماید:
﴿وَکُلّٗا نَّقُصُّ عَلَیۡکَ مِنۡ أَنۢبَآءِ ٱلرُّسُلِ مَا نُثَبِّتُ بِهِۦ فُؤَادَکَۚ وَجَآءَکَ فِی هَٰذِهِ ٱلۡحَقُّ وَمَوۡعِظَةٞ وَذِکۡرَىٰ لِلۡمُؤۡمِنِینَ﴾ [هود: 120]
«و ما هریک از اخبار پیامبران را بر تو بازگو کردیم تا بوسیلۀ آن، دلت را استوار گردانیم. و در این [قرآن] برای تو حقیقت، و برای مؤمنان موعظه و تذکّری آمده است.»
بوسیلۀ درس و پندهایی که در قصّههای پیشینیان مطرح میشود؛ همچون اخلاص و توکّل در قصّۀ ابراهیم، نیکی و وفاداری و اطاعت در قصّۀ اسماعیل و صبر و تحمّل در ماجرای ایّوب † .
ت- توسعه و رشد احساسات شریف و باارزش
چنانکه الله تعالی در قصّۀ یوسف ÷ میفرماید:
﴿لَقَدۡ کَانَ فِی قَصَصِهِمۡ عِبۡرَةٞ لِّأُوْلِی ٱلۡأَلۡبَٰبِۗ مَا کَانَ حَدِیثٗا یُفۡتَرَىٰ وَلَٰکِن تَصۡدِیقَ ٱلَّذِی بَیۡنَ یَدَیۡهِ وَتَفۡصِیلَ کُلِّ شَیۡءٖ وَهُدٗى وَرَحۡمَةٗ لِّقَوۡمٖ یُؤۡمِنُونَ﴾ [یوسف: 111]
«یقیناً در داستانهایشان عبرتی برای خردمندان است. این [قرآن] سخنی نبود که [به دروغ] بافته شود، بلکه تصدیقکنندۀ کتابهایی است که پیش از آن بوده و بیانکننده [و شرح] هرچیز و هدایت و رحمت برای گروهی است که ایمان میآورند.»
و نیز میفرماید:
﴿وَکَمۡ أَهۡلَکۡنَا مِن قَرۡیَةِۢ بَطِرَتۡ مَعِیشَتَهَاۖ فَتِلۡکَ مَسَٰکِنُهُمۡ لَمۡ تُسۡکَن مِّنۢ بَعۡدِهِمۡ إِلَّا قَلِیلٗاۖ وَکُنَّا نَحۡنُ ٱلۡوَٰرِثِینَ﴾ [القصص: 58]
«و چه بسیار قریهها [و آبادیها] یی را که بر اثر فزونی نعمت، مست و مغرور شده بودند، هلاک کردیم! پس این خانههای [ویران شدۀ] آنان است، که بعد از این افراد فقط [افراد] اندکی در آنها سکونت کردند و ما وارثشان بودیم.»
ث- آشکارساختن نوعی از اعجاز بیانی قرآن کریم
گاهی اوقات، یک قصّه چندین بار تکرار میگردد و در هر مرتبه، مسائل و امور جدیدی احساس میشود و اصل ماجرا حفظ گشته بدون اینکه تناقضی در وقایع و اتّفاقاتش روی داده باشد و این مطالب با اسلوبی اعجازآور که در توان بشر نیست، بیان میگردد.[30]
3- اهداف خبر از امور غیبی حال حاضر
اهداف اساسی این امر، تأیید دعوت اسلام و حمایت و تداوم آن با دلیل و حجّت و تربیّت و تهذیب امّت است.
علاوه بر این، پیامبر ج را در آنچه از جانب پروردگارش به مردم میرساند، تأیید و تصدیق مینماید، چون رسول الله ج علمی به آنچه در غیابشان اتّفاق افتاده یا تصمیم گرفته شده و اجرا گشته، نداشتهاند تا اینکه قرآن کریم این امور را برایشان روشن ساخته است.[31]
4- اهداف خبر از امور غیبی آینده
هدف اصلی این نوع اخبار، ایجاد و ریشهدارکردن ایمان در دل و توکّل صحیح بر الله تعالی است؛ یعنی آفریدگار آسمانها و زمین و ذاتی که کلید امور در اختیارش است و همین که دستور به اجرای کاری دهد، فورا صورت میگیرد.
برخی از اهداف فرعی این موضوع عبارت است از: تصدیق پیامبر ج و ایمان و باور به اینکه ایشان از روی هوا و هوس سخن نمیگویند و فقط وحی پروردگار را میرسانند.[32]
5- چگونگی دلالت اخبار غیبی بر صداقت قرآن کریم
بدون تردید محمّد ج هنگام بیان اخبار پیشین و امور پنهان زمان حاضر یا وعدهها و اخبار آینده، بسیار مطمئن و ثابتقدم سخن میگفتند درحالی که مطّلع از کتابهای پیشینیان نبوده و هیچ اختیاری در امور آینده نداشتند و خودشان اعتراف نموده و تأکید داشتند که غیب نمیدانند. الله أ میفرماید:
﴿قُل لَّآ أَمۡلِکُ لِنَفۡسِی نَفۡعٗا وَلَا ضَرًّا إِلَّا مَا شَآءَ ٱللَّهُۚ وَلَوۡ کُنتُ أَعۡلَمُ ٱلۡغَیۡبَ لَٱسۡتَکۡثَرۡتُ مِنَ ٱلۡخَیۡرِ وَمَا مَسَّنِیَ ٱلسُّوٓءُۚ إِنۡ أَنَا۠ إِلَّا نَذِیرٞ وَبَشِیرٞ لِّقَوۡمٖ یُؤۡمِنُونَ﴾ [الأعراف: 188]
«بگو: من مالک سود و زیان خویشتن نیستم مگر آنچه را الله بخواهد. و اگر غیب میدانستم، خیر [و سود] بسیاری [برای خود] فراهم میساختم و هیج بدی [و زیانی] به من نمیرسید، من فقط بیمدهنده و بشارتدهندهای برای گروهی که ایمان میآورند، هستم.»
اگر ایشان متّکی بر اصل و سندی معتبر و قوی نمیبودند، هرگز چنین سخن نمیگفتند و با آن همه عقل و درایت و تفکّر و آرامش در انجام امور، از روی گمان، مردم را به سوی اسلام و قرآن فرا نمیخواندند و الله متعال پیامبر خویش را با رسالت و نبوّت، گرامی نمیداشت.
بنابراین قطعاً وحی الهی را بازگو میکردند و صداقت و درستی ایشان که موافق با قرآن کریم از ابتدای نزول تا قطع آن با وفات پیامبر ج بود، قابل دقّت و بررسی است.
صداقت و درستی اخبار قرآنی بسیار واضح و آشکار است و هیچکس و حتّی دشمنان اسلام نمیتوانند آن را انکار کنند؛ آنان علیرغم بتپرستی و شرک و تکذیبی که داشتند، در باطن خویش معترف به صداقت و حقّانیّت قرآن بودند و حتّی پیامبر ج را نیز انسانی بزرگ و محترم میدانستند.
مشرکان عرب بر اثر برخورد و زندگی با پیامبر ج و مؤمنان، این حقیقت را دریافته بودند و حوادث و اتّفاقات هستی، بسیاری از اخبار قرآنی را تأیید نمود.[33]
اهل کتاب نیز با شناخت و بررسی کتابهای خویش، به صداقت قرآن در خبردادن از حوادث پیشین پی بردند و همچنین از این طریق که قرآن توطئهها و نقشههای آنان را علیه اسلام و مسلمانان، بر ملا میساخت.[34]
اخبار صادقانۀ قرآن دلیلی آشکار و برهانی قطعی بر این است که معجزۀ جاوید اسلام کلام پروردگار جهانیان -ذاتی که به طور یکسان از گذشته و آینده خبر دارد و هیچ چیز بر وی پوشیده نیست- است.
صداقت قرآن کریم برای هر بینا و بابصیرتی که دهها نوع از اخبار قرآنی را دیده که به وقوع پیوسته، آشکار و نمایان است و هنوز هم موارد دیگری از این قبیل در هستی و میان انسانها و حوادث عام جهان صورت میگیرد و به وقوع خواهد پیوست.
اخبار غیبی قرآن و تأیید آنها توسّط وقایع و مخالفتنکردن با این امور؛ حتّی در موردی جزئی، نشان میدهد که قرآن کریم وحی نازلشده از جانب آفریدگار زمین و آسمانهاست که بر رسول الله ج نازل شده تا دلیل و علامت صداقت ایشان باشد.[35]
[1]- نک: إعجاز القرآن، باقلانی، صص 321- 323؛ البیان فی علوم القرآن، ص 9.
[2]- نک: تفسیر التّحریر والتّنویر، ج 1، صص 93- 97.
[3]- نک: البیان فی علوم القرآن، صصص 9- 11؛ إعجاز القرآن، باقلانی، صص 28- 36.
[4]- إعجاز القرآن، باقلانی، صص 27- 28؛ نک: تفسیر التّحریر والتّنویر، ج 1، صص 112 و 119- 120.
[5]- نک: إعجاز القرآن، باقلانی، ص 43؛ البیان فی علوم القرآن، ص 13- 14؛ مباحث فی إعجاز القرآن، مصطفی مسلم، ص 92.
[6]- بخشی از مقدّمۀ شیخ محمّد رشید رضا بر کتاب إعجاز القرآن والبلاغة النّبویّة از رافعی، صص 17- 18.
[7]- همان، صص 19- 20.
[8]- إعجاز القرآن، ص 43.
[9]- نک: البیان فی علوم القرآن، ص 14.
[10]- نک: إعجاز القرآن، صص 58- 59.
[11]- نک: إعجاز القرآن، صص 50- 51 و 65؛ بلاغة القرآن، محمّد خضر حسین، صص 7- 8.
[12]- نک: همان، صص 260- 265؛ همان، ص 98.
[13]- نک: إعجاز القرآن، صص 66- 70 و 265؛ بلاغة القرآن، صص 9- 10.
[14]- نک: همان، ص 76؛ همان، ص 10.
[15]- نک: بلاغة القرآن، ص 11؛ تفسیر التّحریر والتّنویر، ج 1، صص 64- 65.
[16]- نک: إعجاز القرآن، صص 82- 83؛ بلاغة القرآن، صص 10- 11.
[17]- نک: تفسیر التّحریر والتّنویر، ج 1، ص 120.
[18]- نک: تفسیر التّحریر والتّنویر، ج 3، ص 159؛ القرآن والعلوم، جمال الدّین فندی؛ مباحث فی إعجاز القرآن، مصطفی مسلم، صص 131- 203.
[19]- نک: مباحث فی إعجاز القرآن، ص 131؛ تفسیر التّحریر والتّنویر، ج 1، صص 93- 94 و 101- 102.
[20]- نک: تفسیر التّحریر والتّنویر، ج 1، صص 126- 127؛ مباحث فی إعجاز القرآن، صص 131- 132.
[21]- نک: همان، ج 3، صص 348 و 438؛ همان، صص 139- 203.
[22]- نک: مباحث فی علوم القرآن، صص 202- 203.
[23]- نک: تفسیر التّحریر والتّنویر، ج 1، ص 126؛ مباحث فی إعجاز القرآن، ص 205.
[24]- نک: مباحث فی إعجاز القرآن، صص 205- 206.
[25]- نک: همان، ص 206.
[26]- نک: مباحث فی إعجاز القرآن، صص 231- 232.
[27]- المعجزة الکبری، محمّد ابوزهره، ص 455.
[28]- نک: مباحث فی إعجاز القرآن، ص 233.
[29]- نک: إعجاز القرآن، صص 62- 65؛ الجواب الصّحیح لمن بدّل دین المسیح، شیخ الإسلام ابنتیمیّه، ج 5، صص 319- 324؛ مباحث فی إعجاز القرآن، ص 235؛ الرّسل والرّسالات، ص 174.
[30]- نک: مباحث فی إعجاز القرآن، صص 238- 239؛ الرّسل والرّسالات، صص 174- 178.
[31]- نک: مباحث فی إعجاز القرآن، ص 241؛ الرّسل والرّسالات، صص 174- 178.
[32]- نک: همان، ص 260؛ همان، ص 174.
[33]- نک: همان، ص 261.
[34]- نک: بخش سوم از این فصل.
[35]- نک: الجواب الصّحیح لمن بدّل دین المسیح، ج 5، صص 324- 328؛ مباحث فی إعجاز القرآن، صص 261- 262.
بخش سوم:
مسائل مربوط به صلح و همزیستی، مدارا، اجبار، خشونت، تروریسم و جهاد
مقدّمه
مبحث اول: اسلام و حفظ صلح جهانی؛
مبحث دوم: اسلام و همزیستی و مدارا؛
مبحث سوم: دیدگاه اسلام دربارۀ اجبار؛
مبحث چهارم: دیدگاه اسلام در مورد خشونت؛
مبحث پنجم: جهاد در اسلام؛
مبحث ششم: دیدگاه اسلام دربارۀ تروریسم؛
در بخش پیشین، اشاراتی به موضوع مذکور شد و در این مبحث، مسائلی نو که زیاد مورد جدل قرار گرفته است، بررسی میگردد؛ مسائلی که بسیاری از مردم به سبب عدمبررسی و درک حقایق اسلام و عدمرجوع به منابع اصلی این مسائل و نیز بر اثر عدمرجوع به تاریخ باشکوه اسلام که بیانگر عدالت، مهربانی و همزیستی و مدارای واقعی مسلمانان است، دیدگاه اسلام دربارۀ مسائل مذکور را درک نکردهاند، و با این توضیح که برخی از مسائل مورد بحث با یکدیگر همخوانی داشته و در هم آمیخته شدهاند.
مبحث اول:
اسلام و حفظ صلح جهانی
اسلام -چنانکه مشخّص است و قبلاً بیان گردید- دین صلح، خیر، عدالت و احسان بوده و حتّی در حالت جنگ که بنا به دلایلی منطقی و عقلی صورت میگیرد، این ویژگیها باقی است.
بنابراین در غیر جنگ، موارد مذکور روشنتر و هویداتر خواهد بود. برخی از نشانهها و جلوههای علاقۀ اسلام بر صلح و آسایش و امنیت و آزادی مردم، از این قرار است:
1- واژۀ «سلام» یا صلح از کلمات پرتکرار در دین اسلام است
این مطلب نشان میدهد که اسلام دین صلح و خوبی است.
مطلب فوق با توجّه به نمونههای بسیاری از قرآن و سنّت، به طور کامل روشن و معلوم میگردد؛ از جمله:
أ- سلام یکی از نامهای الهی است
الله ـ میفرماید:
﴿هُوَ ٱللَّهُ ٱلَّذِی لَآ إِلَٰهَ إِلَّا هُوَ ٱلۡمَلِکُ ٱلۡقُدُّوسُ ٱلسَّلَٰمُ ٱلۡمُؤۡمِنُ ٱلۡمُهَیۡمِنُ ٱلۡعَزِیزُ ٱلۡجَبَّارُ ٱلۡمُتَکَبِّرُۚ سُبۡحَٰنَ ٱللَّهِ عَمَّا یُشۡرِکُونَ﴾ [الحشر: 23]
«او الله است که جز وی معبودی [راستین] نیست، پادشاه، بینهایت پاک، منزّه [و سالم از هر عیب]، ایمنیدهنده، نگهبان پیروزمند، جبّار [جبرانکننده] و شایستۀ عظمت و بزرگی است. الله تعالی پاک و منزّه است از آنچه [برای او] شریک میآورند.»
ب- واژۀ «سلام» از «سِلم» گرفته شده است
سِلم و سلام از اسامی اسلام به شمار میرود.
الله أ میفرماید:
﴿یَٰٓأَیُّهَا ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ ٱدۡخُلُواْ فِی ٱلسِّلۡمِ کَآفَّةٗ﴾ [البقرة: 208]
«ای کسانی که ایمان آوردهاید! همگی به اسلام [و اطاعت الله] در آیید.»
مراد از «سِلم» در آیۀ فوق، اسلام است.[1]
الله تعالی میفرماید:
﴿وَلَا تَقُولُواْ لِمَنۡ أَلۡقَىٰٓ إِلَیۡکُمُ ٱلسَّلَٰمَ لَسۡتَ مُؤۡمِنٗا﴾ [النّساء: 94]
«و به کسی که بر شما سلام کرد [و اظهار صلح و اسلام نمود] نگویید: مؤمن نیستی.»
شوکانی در تفسیر این آیه میگوید: «سِلم و سلام به معنای استسلام [تسلیمشدن] و بنا بر قولی، به معنای اسلام است.»[2]
ت- پیامبر ج مردم را بر افشا و آشکارساختن سلام تشویق نموده
و آن را یکی از بزرگترین اسباب مهربانی و محبّت و ورود به بهشت دانستند. ابوهریره س نقل نموده که پیامبر ج فرمودند: «لَا تَدْخُلُونَ الْجَنَّةَ حَتَّى تُؤْمِنُوا، وَلَا تُؤْمِنُوا حَتَّى تَحَابُّوا، أَوَلَا أَدُلُّکُمْ عَلَى شَیْءٍ إِذَا فَعَلْتُمُوهُ تَحَابَبْتُمْ؟ أَفْشُوا السَّلَامَ بَیْنَکُمْ»[3]؛ «وارد بهشت نمیشوید تا اینکه ایمان بیاورید و ایمان نمیآورید تا اینکه با یکدیگر دوست [و مهربان] باشید. آیا شما را بر کاری راهنمایی کنم که وقتی آن را انجام دهید، با یکدیگر دوست میشوید؟ سلام را در میانتان افشا [و آشکار] سازید.»
ث- بهترین تحیّت و درود در بین مسلمانان، سلام است
یعنی اینکه تحیّتگوینده بگوید: السّلام علیکم، یا السّلام علیکم ورحمة الله، یا السّلام علیکم ورحمة الله وبرکاته.
و فردی که به وی سلام عرض شده، پاسخ دهد: وعلیکم، یا وعلیکم السّلام، یا وعلیکم السّلام ورحمة الله، یا وعلیکم السّلام ورحمة الله وبرکاته.
نووی / میگوید: «مستحب است کسی که شروع به سلام میکند، بگوید: السّلام علیکم ورحمة الله وبرکاته؛ یعنی ضمیر جمع بیاورد هرچند بر یک نفر سلام کند.
جوابدهنده نیز بگوید: وعلیکم السّلام ورحمة الله وبرکاته؛ یعنی "واو" عطف را در "وعلیکم" بیاورد.»[4]
عمران بن حصین س میگوید: مردی نزد پیامبر ج آمد و گفت: السّلام علیکم. پاسخ سلامش داده شد و نشست. پیامبر ج فرمودند: «عَشْرٌ»؛ «10 تا». فرد دیگری آمد و گفت: السّلام علیکم ورحمة الله. سپس جوابش داده شد و نشست. رسولالله ج فرمودند: «عِشْرُونَ»؛ «20 تا». نفر سوم آمد و عرض کرد: السّلام علیکم ورحمة الله وبرکاته. پاسخ این فرد نیز داده شد و نشست. پیامبر ج فرمودند: «ثَلَاثُونَ»[5]؛ «30 تا».
یعنی اینکه با زیادشدن عبارات سلام و تحیّت، پاداش آن نیز افزایش مییابد.
عالمان سخنان بسیاری دربارۀ شیوۀ سلام و پاسخ به آن، آداب سلام، سلامگفتن سواره بر پیاده، سلامگفتن پیاده بر نشسته، سلامگفتن تعداد کم بر افراد بسیار، مستحببودن اعادۀ سلام بر کسی که دیدار با وی تکرار میگردد، مستحببودن سلام برای کسی که وارد خانهاش میشود، سلامگفتن بر کودکان، سلامگفتن کسی که از مجلسی برخیزد یا از همنشینانش جدا شود و سایر احکامی که بیانگر جایگاه سلام در دین اسلام است، آوردهاند.[6]
ج- تحیّت مسلمانان در بهشت، سلام است
الله ﻷ میفرماید:
﴿وَتَحِیَّتُهُمۡ فِیهَا سَلَٰمٞۚ﴾ [یونس: 10]
«و تحیّتشان در آن، سلام است.»
الله متعال دربارۀ تحیّت فرشتگان برای اهل بهشت میفرماید:
﴿سَلَٰمٌ عَلَیۡکُم بِمَا صَبَرۡتُمۡۚ فَنِعۡمَ عُقۡبَى ٱلدَّارِ﴾ [الرّعد: 24]
«[و به آنان میگویند:] سلام بر شما به [سبب] آنچه صبر نمودهاید، پس چه خوب است عاقبت آن سرای [جاویدان]!»
و نیز میفرماید:
﴿ٱدۡخُلُوهَا بِسَلَٰمٖۖ ذَٰلِکَ یَوۡمُ ٱلۡخُلُودِ﴾ [ق: 34]
«[به آنان گفته میشود:] به سلامت وارد آن [بهشت] شوید، [که] این روز جاودانگی است.»
ح- الله تعالی مؤمنانی که بیخردی و نادانی را با سلام پاسخ میدهند، ستوده است
الله أ در بیان صفات بندگان الهی میفرماید:
﴿وَإِذَا خَاطَبَهُمُ ٱلۡجَٰهِلُونَ قَالُواْ سَلَٰمٗا﴾ [الفرقان: 63]
«و هنگامی که جاهلان این افراد را مخاطب قرار دهند [و سخنان نابخردانه و ناسزا گویند]، به آنان سلام گویند [و از این افراد روی میگردانند].»
و در جایی دیگر میفرماید:
﴿وَإِذَا سَمِعُواْ ٱللَّغۡوَ أَعۡرَضُواْ عَنۡهُ وَقَالُواْ لَنَآ أَعۡمَٰلُنَا وَلَکُمۡ أَعۡمَٰلُکُمۡ سَلَٰمٌ عَلَیۡکُمۡ لَا نَبۡتَغِی ٱلۡجَٰهِلِینَ﴾ [القصص: 55]
«و هنگامی که سخن لغو [و بیهوده] بشوند، از آن روی گردانده و میگویند: اعمال ما از آنِ ماست و اعمال شما مالِ شما. سلام بر شما، ما خواستار جاهلان نیستیم.»
خ- پیامبر ج فرمودند مسلمان واقعی کسی است که مردم از شرّ او در امان باشند
ایشان در این باره میفرمایند: «المُسْلِمُ مَنْ سَلِمَ المُسْلِمُونَ مِنْ لِسَانِهِ وَیَدِهِ»[7]؛ «مسلمان [واقعی] کسی است که مسلمانان از زبان و دست او در امان باشند.»
مختصری از جایگاه سلام در دین اسلام بیان گردید.
2- اسلام به دنبال حفظ اموال است
این کار سبب اشاعه و انتشار صلح و آرامش و امنیّت میشود و به همین علّت، دین اسلام مردم را تشویق به امانتداری نموده و امانتداران را ستوده و آنان را به حیاتی خوش و ورود به بهشت وعده داده است. همچنین دزدی را ممنوع و حرام گردانیده و فرد دزد را تهدید به مجازات نموده و حدّ سرقت؛ یعنی قطع دست دزد را تشریع کرده است تا کسی جرأت دزدی اموال را پیدا نکند و اگر دزد از عذاب اخروی نترسد، دستکم از ترس مجازات دنیوی و قطع دست، دزدی را رها کند. به همین سبب، ساکنان شهرهایی که احکام شریعت در آنها اجرا میشود، احساس امنیت میکنند و مطمئن هستند که اموالشان دزدیده نمیشود و قطع دست در این شهرها بسیار اندک اتّفاق میافتد، چون خیلی کم دزدی میشود.
قطع دست دزد باعث میشود که خودش دوباره دزدی نکند و دزدان دیگر نیز از این کار باز ایستند و اینگونه در دین اسلام، اموال حفظ میشود و مسلمانان در امنیّت و صلح و آرامش زندگی میکنند.[8]
قطع دست سارق بدین معنا نیست که هرکس هر چیزی دزدی کند، فوراً دستش قطع شود، بلکه باید شروطی محقّق گردد و موانعی نباشد. همچنین لازم است که قاضی موضوع سرقت را بررسی نماید و سایر جزئیّاتی که بیانشان به درازا میکشد و برای اجرای حدّ سرقت لازم است.
3- اسلام به دنبال حفظ جانهاست
بر این اساس، کشتن انسان را به ناحق حرام و ممنوع اعلام کرده و قصاص قاتل را لازم گردانیده و به همین سبب، در کشورهای اسلامی که احکام شریعت اجرا میشود، کشت و کشتار کم اتّفاق میافتد. اگر انسان بفهمد و یقین کند که در صورت کشتن فردی به ناحق، کشته خواهد شد، قطعاً از کشتن دست خواهد کشید و مردم از شرّ کشت و کشتار در امان میمانند.
علاوه بر این، خانوادۀ کشتهشده، حقّ و سهمی دارند. اگر انسان قاتل کسی را بکشد و رها شود که هر گونه بخواهد، زندگی کند، این کار خشم خانوادۀ مقتول را برمیانگیزاند و بسا اوقات آنان به قصد انتقام، بر وی حملهور خواهند شد و در نتیجه، باعث فتنه و ضررهای فراوانی میگردد.
امّا اگر قاتل قصاص شود، خانوادۀ مقتول راحت شده و آرام میگیرند و چون حقّشان گرفته میشود، آسودهخاطر میگردند.
ناگفته نماند که قصاص تنها راه نیست، بلکه ورثۀ مقتول میتوانند قاتل را ببخشند یا دیه بگیرند و این کار نشانۀ آسانگیری و مهربانی است.
و بلکه دین اسلام مردم را تشویق به عفو و بخشش نموده و در قبال این کار، اجر و پاداش فراوانی را از جانب الله تعالی وعده داده است.
الله ـ میفرماید:
﴿وَلَکُمۡ فِی ٱلۡقِصَاصِ حَیَوٰةٞ یَٰٓأُوْلِی ٱلۡأَلۡبَٰبِ لَعَلَّکُمۡ تَتَّقُونَ﴾ [البقرة: 179]
«و ای صاحبان خرد! برای شما در قصاص حیات و زندگی است، باشد که شما تقوا پیشه کنید.»
و نیز میفرماید:
﴿فَمَنۡ عَفَا وَأَصۡلَحَ فَأَجۡرُهُۥ عَلَى ٱللَّهِۚ﴾ [الشّورى: 40]
«پس هرکس که در گذرد و اصلاح [و آشتی] کند، پاداشش بر الله است.»[9]
قصاصنمودن قاتل، حقّ هرکسی نیست، بلکه مسؤولیّت والی مسلمان یا فرد قاضی که از سوی وی تعیین شده است، به شمار میرود و باید که موضوع قتل دارای شروط و نبود موانعی باشد که بیان آنها به درازا میکشد.
نفسی که الله تعالی کشتن آن را به ناحق، حرام گردانیده، عام و فراگیر بوده و شامل کشتن انسان مؤمن میشود، چنانکه الله تعالی میفرماید:
﴿وَمَن یَقۡتُلۡ مُؤۡمِنٗا مُّتَعَمِّدٗا فَجَزَآؤُهُۥ جَهَنَّمُ خَٰلِدٗا فِیهَا وَغَضِبَ ٱللَّهُ عَلَیۡهِ وَلَعَنَهُۥ وَأَعَدَّ لَهُۥ عَذَابًا عَظِیمٗا﴾ [النّساء: 93]
«و هرکس مؤمنی را از روی عمد به قتل رساند، کیفرش دوزخ است، که در آن جاودانه میماند و الله بر او غضب میکند و وی را از رحمتش دور میسازد و عذاب بزرگی برای او آماده ساخته است.»
همچنین شامل تجاوز بر زندگی افرادی که دین اسلام را نپذیرفتهاند و اسلام ضامن نگهداری و حمایت از آنان شده است، میشود. پیامبر ج فرمودند: «مَنْ قَتَلَ مُعَاهَدًا لَمْ یَرِحْ رَائِحَةَ الجَنَّةِ، وَإِنَّ رِیحَهَا تُوجَدُ مِنْ مَسِیرَةِ أَرْبَعِینَ عَامًا»[10]؛ «کسی که [کافر] معاهدی [که با مسلمانان عهد و پیمان بسته است] را بکشد، هرگز بوی بهشت را احساس نخواهد کرد درحالی که بوی آن از فاصلۀ 40 سال [راه] به مشام میرسد.»
همچنین فرمودند: «أَیُّمَا رَجُلٍ أَمِنَ رَجُلا عَلَى دَمِهِ ثُمَّ قَتَلَهُ، فَأَنَا مِنَ الْقَاتِلِ بَرِیءٌ، وَإِنْ کَانَ الْمَقْتُولُ کَافِرًا»[11]؛ «هر مردی که مرد دیگری را نسبت به خونش امان دهد، سپس [خیانت کند و] او را بکشد، من از قاتل بیزارم هرچند مقتول کافر باشد.»
شایسته است ماجرایی که در زمان فتح خیبر -یکی از پناهگاهها و قلعههای یهودیان در شمال مدینۀ منوّره- اتّفاق افتاد را بیان کنیم؛ عبدالله بن سهیل س وارد آنجا گشت و سپس جسدش درحالی که در یکی از چاههای آنجا افتاده بود، یافت شد. خانوادۀ او نزد پیامبر ج آمدند و یهودیان را قاتل وی میدانستند. رسول الله ج [ از طریق نویسندگان] در این باره به یهودیان نامه نوشتند و آنان پاسخ دادند که سوگند به الله، ما او را نکشتهایم. بنابراین پیامبر ج به خاندان مقتول فرمودند: «أَتَحْلِفُونَ، وَتَسْتَحِقُّونَ دَمَ صَاحِبِکُمْ؟»؛ «آیا سوگند میخورید که به خون رفیقتان برسید؟» آنان گفتند: نه. رسول الله ج فرمودند: «أَفَتَحْلِفُ لَکُمْ یَهُودُ؟»؛ «آیا یهودیان برای شما قسم یاد کنند [که وی را نکشتهاند]؟» خانوادۀ مقتول پاسخ دادند: آنان مسلمان نیستند. بنابراین پیامبر ج دیۀ وی را که 100 شتر میشد، به خانوادهاش دادند.[12]
بدون تردید شبهاتی قوی و قراینی وجود داشت که یهود را متّهم سازد، چون آن صحابیِ مقتول در میانشان یافت گردید و در یکی از چاههای یهودیان افتاده شده بود و شهر خیبر، شهر آنان به شمار میرفت و مسلمانان قبلا نیز خیانتهایی را از سمت یهودیان دیده بودند.
امّا پیامبر اسلام ج این شبهات قوی را نپذیرفتند و خودشان دیۀ مقتول را پرداخت نمودند تا حرمت جان انسانها حفظ شود و صلح و عدالت با دشمنان اجرا گردد.
4- اسلام تجاوز و ستم فرد بر خودش را نیز حرام کرده است
از دیدگاه دین اسلام، فقط ستم بر دیگران ممنوع نیست، بلکه ستم بر خود نیز که خاصترین دارایی انسان به شمار میرود، ممنوع است. اسلام اجازه نمیدهد که کسی عقلش را فاسد نماید یا سلامتیاش را به خطر اندازد، چه رسد به اینکه خواسته باشد خود را بکشد!
وعید شدیدی علیه کسی که خودش را بکشد، آمده است؛ الله تعالی میفرماید:
﴿وَلَا تَقۡتُلُوٓاْ أَنفُسَکُمۡۚ إِنَّ ٱللَّهَ کَانَ بِکُمۡ رَحِیمٗا٢٩ وَمَن یَفۡعَلۡ ذَٰلِکَ عُدۡوَٰنٗا وَظُلۡمٗا فَسَوۡفَ نُصۡلِیهِ نَارٗاۚ وَکَانَ ذَٰلِکَ عَلَى ٱللَّهِ یَسِیرًا﴾ [النّساء: 29-30]
«و خودتان را نکشید، زیرا الله [نسبت] به شما مهربان است. و هرکس که از روی تجاوز و ستم چنین کند، پس به زودی او را در آتشی [سوزان] درآوریم، و این بر الله متعال آسان است.»
5- دین اسلام آزادیها را تضمین و منظّم کرده است
این مورد، یکی از بارزترین علائم و نمودهای اسلام به شمار میرود؛ آزادی اندیشه و تفکّر در دین اسلام تضمین شده و وجود دارد و الله ﻷ به انسان حسّ شنوایی و بینایی و قلب بخشیده تا بیندیشد و تفکّر نماید و به حقیقت رسد. آدمی مأمور است که خوب و درست تفکّر نماید و در برابر غفلت و سهلانگاری و تعطیل حواسّ خود مسؤول است، همانگونه که اگر آنها را در موارد مضر و زیانآور به کار بَرَد، بازخواست میشود.
از دیدگاه اسلام، انسان در فروش، خرید، تجارت، سفرها و سایر کارهایش آزاد است تا زمانی که از حدود الهی بر اثر خیانت و فریب و فساد تجاوز نکند.
همچنین انسان آزاد است که از چیزهای پاکیزۀ زندگی دنیا بهره برد؛ از خوردنیها، نوشیدنیها، بوییدنیها و پوشیدنیها تا جایی که مرتکب حرام و ضرر بر خود یا دیگران نشود.
علاوه بر این، دین اسلام آزادیها را مقیّد و منضبط ساخته و هرگز اجازه نمیدهد که سرکشی و طغیان انسان، آزادیهای دیگران را سلب و نابود سازد؛ به عنوان مثال، اگر تمایلات نفسانی آدمی رها شود و مقیّد به شروطی نباشد، انسان به دنبال تمایلاتش خواهد رفت و هلاک خواهد شد، چون توانش محدود است و اگر در راه لهو و بیهودگی و عیّاشی صرف شود، دیگر نیرو و توانی باقی نمیماند که در راه صحیح گام بردارد و او را برای انجام خوبیها یاری رساند. بنابراین آزادی بدین معنا نیست که با تمایلات و خوشیهایش انس گیرد و رها شود و به حلال و حرام و عواقب آن توجّه ننماید.
عاقبت زودهنگام چنین کاری پیش از عقوبت دیرهنگامش نیز دشوار و ناگوار خواهد بود؛ ثروتش نابود میگردد، توانش از بین میرود، سلامتیاش را از دست میدهد و بدبخت و درمانده خواهد شد.
تصوّر کن که انسان مهار و زمام تمایلاتش را رها کند، آیا آسایش و آرامش را خواهد دید؟!
در پاسخ باید گفت که هرگز آسوده و آرام نخواهد شد. اگر به دنبال دلیل هستی، به جهان معاصر با آن همه رونق مادّی بنگر که چون بیبند و باری و عیّاشی رواج یافته و از لذّات و خوشیها به شیوۀ درست استفاده نمیشود، منجر به پیدایش آشفتگیها، مشکلات و بیماریهای جسمی و روحی فراوانی شده و کشتار، غارت، دزدی، خودکشی، اضطراب و بیماریهای عجیب و غریبی شایع گشته است.
همچنین آزادی بدین معنا نیست که انسان بدون حدّ و مرز به دنبال خواستههای خود باشد و به پیامد کارهایش علیه دیگران اهمّیت ندهد. آیا حمله و ستم قدرتمندان علیه ضعیفان و نادیدهگرفتن حقوق آنان و مصادرۀ آرایشان که در کشورهای بزرگ جهان معاصر انجام میشود، آزادی است؟!
قطعاً این امور آزادی نیست، بلکه آزادی واقعی آن چیزی است که اسلام آورده؛ یعنی آزادی منضبط و مشخّصی که اعمال انسان را کنترل میکند و انسان را بندۀ پروردگار و آفریدگارش میسازد؛ این راز آزادی بزرگ است، چون وقتی انسان از نظر ترس، طمع، محبّت، امید، فروتنی و تواضع، وابسته به پروردگارش باشد، از تمامی مخلوقات جدا و آزاد میشود و فقط از پروردگارش میترسد و فقط از او امید دارد و این عین رستگاری و عزّتش است.[13]
علاوه بر سخنانی که بیان گشت، در مباحث پیش رو نیز مطالبی دربارۀ ایجاد صلح و همزیستی از سوی اسلام بیان خواهد شد.
مبحث دوم:
اسلام و همزیستی و مدارا
اسلام -چنانکه مشخّص است- دین خاتم و آخرین پیام الهی برای بشر بوده و از این رو، عجیب نیست که این رسالت شامل و عام و متناسب با هر زمان و مکان و هر ملّتی است. قبلاً این مطلب بیان گردید.
احکام اسلام منحصر بر رفتار مسلمانان در میان خودشان نیست، بلکه عام است و تمامی مردم را با وجود تفاوت در ادیان شامل میشود. در دین اسلام شیوۀ تعامل و برخورد با تمامی طبقات مردم؛ یعنی مسلمانان و دیگران بیان شده است.
این موضوع نشان میدهد که اسلام دینی قابل اجرا و واقعی است و نظریّاتی تمثیلی و نمادین نیست که با زندگی واقعی و شرایط مردم همخوانی نداشته باشد.
الله تعالی انسانها را آفرید و مقرّر نمود که برخی از آنان، کافر و برخی مؤمن خواهند بود.
همچنین فرمان داد که مردم به سوی هدایت و رستگاری فرا خوانده شوند، امّا دعوتگران را مکلّف نساخت که مردم را به اجبار وارد دین حق کنند:
﴿إِنۡ عَلَیۡکَ إِلَّا ٱلۡبَلَٰغُۗ﴾ [الشّورى: 48]
«بر [عهدۀ] تو فقط تبلیغ [رسالت] است.»
از این رو، قانون اختلاف در میان مردم پابرجا و موجود بوده و در قرآن کریم چنین آمده است:
﴿وَلَوۡ شَآءَ رَبُّکَ لَجَعَلَ ٱلنَّاسَ أُمَّةٗ وَٰحِدَةٗۖ وَلَا یَزَالُونَ مُخۡتَلِفِینَ١١٨ إِلَّا مَن رَّحِمَ رَبُّکَۚ﴾ [هود: 118-119]
«و اگر پروردگارت میخواست، [همۀ] مردم را یک امّت قرار میداد، ولی [آنان] همواره متفاوت هستند، مگر کسی که پروردگارت [بر او] رحم کند.»
این موضوع به معنای تأیید باطل و پذیرش یا جواز تمامی مذاهب یا رضایت به آنها و ردننمودن و بیاننکردن بطلانشان و دعوتنکردن آنان به سوی حقیقت نیست.
بلکه هدف، رفتار و برخورد نیک و متناسب با وجود تمامی این اختلافات و پیروی از شیوۀ اسلام و گفتگو با فرد مخالف است[14] و در اصل، باید مهربانی و نرمی رعایت شود. اصل و سرچشمۀ آداب برخورد و تعامل از دیدگاه اسلام، دعوت مردم به سوی دین براساس حکمت و موعظۀ نیک و مجادله به شیوۀ بهتر و مدارا به اندازۀ ممکن است، به گونهای که حدود و قوانین اسلام رعایت گردد و کسی جرأت نکند حرمت و شکوه اسلام را زیر سؤال ببرد.[15]
همزیستی انساندوستانه در میان بشر بدین معناست. اصطلاح همزیستی در این دوره بسیار شایع و رایج شده و تقریباً هممعنا با اصطلاح مداراست که قبلاً مشهورتر و رایجتر بود.
علاوه بر موارد فوق، اگر انسان متون شرعی و تاریخ مسلمانان را بررسی نماید، میبیند که روحیۀ بردباری و مدارا و نیکی بسیار روشن و آشکار است.
اکنون مختصری از مدارا که نزدیک به مفهوم همزیستی است و برخی از نمودهایش در دین باشکوه اسلام و تعدادی از موارد اجرای آن در تاریخ مسلمانان بیان میگردد:
محمّد طاهر بن عاشور / میگوید: «تسامح از نظر لغوی مصدر "سامَحَهُ"؛ یعنی با وی بسیار نرمی و خوشرفتاری کرد، است.»
وی در ادامه چنین میآورد: «اصل سماحت به معنای آسانگیری در رفتار و آمیزش و زندگی با دیگران است؛ یعنی نرمی در مواردی که معمولا در آنها خشونت صورت میگیرد.
در حدیثی صحیح آمده است که پیامبر ج فرمودند: «رَحِمَ اللَّهُ رَجُلًا سَمْحًا إِذَا بَاعَ، وَإِذَا اشْتَرَى، وَإِذَا اقْتَضَى»[16]؛ «الله تعالی رحمت کند مرد آسانگیر را زمانی که میفروشد و هنگامی که میخرد و وقتی که [طلبش را] درخواست میکند.»[17]
محمّد طاهر بن عاشور میگوید: «هدف من از تسامح در این مبحث، خوشرفتاری و مدارا با مخالفان دینی است و این اصطلاح در میان محقّقان و پژوهشگران متاخّر دینی در اواخر قرن گذشته رایج گشته و از این حدیث گرفته شده است: «بُعِثْتُ بِالْحَنِیفِیَّةِ السَّمْحَةِ»[18]؛ «من با دین حنیف [متمایل به حق] و آسان مبعوث گشتهام.»
پس لفظ مذکور حقیقتی عرفی در این مفهوم گردیده است.
در گذشته، بسا اوقات این لفظ را به معنای تساهُل؛ یعنی سهلانگاری میدانستند.
از نظر لغوی این دو اصطلاح مترادف یکدیگرند، امّا مفهومی که واژۀ «تسامح»؛ یعنی برخورد خوب و مناسب در برابر مخالفان دینی، برای آن به کار میرود، کاملاً با مفهوم تساهل و سهلانگاری تفاوت دارد و به همین سبب، اصطلاح تساهل را به کار نمیبرند، چون بیانگر سهلانگاری و غفلت فرد مسلمان در اجرای احکام دین است. در نتیجه، واژۀ «تسامح» برای این معنا؛ یعنی همزیستی مسالمتآمیز به کار رفت.
اصطلاح مذکور به نحو احسن و کامل معنای مقصود را میرساند و شایسته نیست که لفظ دیگری جایگرین آن شود.»[19]
2- اهمّیت تحقیق دربارۀ تسامح و مدارای اسلامی
پژوهش در این باره – چنانکه ابن عاشور میگوید- یکی از مهمترین تحقیقات لازم برای کسی است که قصد بررسی حقایق دین اسلام را دارد، چون بسیاری از عالمان و اندیشمندان؛ بویژه اندیشمندان غیرمسلمان مفهوم تسامح اسلامی را به درستی درک نکردهاند.
بسا اوقات، تصوّر میکنند که چنین چیزی در دین اسلام وجود ندارد. و کسانی که تسامح اسلامی را پذیرفتهاند، در بسیاری از موارد، دچار افراط یا تفریط شده و به حقیقت نرسیدهاند.
برخی از آنان در این زمینه معذورند، زیرا حالات و شرایط مسلمانان را در دورانهای مختلفی مشاهده نموده و گمان کردهاند که حقیقت اسلام همین است و در نتیجه، با ساختار و چهرۀ واقعی اسلام که دلایل و شواهد بسیاری دارد، مخالفت ورزیدهاند.
علاوه بر این، رفتار ناشایست و برخورد بد، رساندن آزار و زیان و خیانتها و نیرنگهای برخی از ملّتها و نیز سوء استفاده از مدارای مسلمانان برای رسیدن به اهداف و فواید خود و واردکردن رنج و مصیبت بر اهل اسلام باعث شده که در قرنهای گذشته، مسلمانان تسامح و مدارای اسلامی را فراموش کنند و مواظب باشند و به کلّی این ویژگی از یادشان رفته است.
موضوع فوق در جای دیگری باید بحث شود و نباید که مفهوم تسامح را تغییر دهد.
ناگفته نماند که برخورد ناشایست دیگر امّتها که در تمامی دورانها اتّفاق افتاده است، در دوران صدر اسلام و ظهور دین، مانع نمیشد که مسلمانان تسامح و مدارای اسلامی را کنار بگذارند و از فضایل آن بهرهمند شوند و میدانستند که از این طریق، ضررهایی به آنان میرسد، چون صفات نیک هرچند باعث از دستدادن منافعی شود، بازهم شایسته و پسندیده است و انسان نباید با این بهانه، صفات نیک را ترک کند، امّا لازم است که مواظب ضررهایش باشد و آنها را از خود دور سازد.[20]
از سویی دیگر، سزاوار نیست که پژوهشگر در دین اسلام فقط به احوال و شرایط برخی از مسلمانان در بعضی دورانها؛ بویژه در سدههای اخیر بنگرد، زیرا ستم و تنگنظری است که احوال برخی از مسلمانان به عنوان نماینده و چهرۀ واقعی اسلام معرّفی گردد و گمان شود که دین اسلام مسلمانان را پاک و تزکیه ننموده و پستی و سنگدلی را از آنان دور نساخته است. بنابراین بر کسی که از روی عدالت و انصاف قصد رسیدن به حقیقت را دارد، لازم است که از طریق منابع صحیح آن؛ یعنی قرآن و سنّت و سیرۀ سلف صالح به دین اسلام بنگرد و نیز از طریق کتابهایی که منصفانه و عالمانه در مورد این دین سخن گفتهاند. برای چنین فردی روشن خواهد شد که اسلام به دنبال سعادت بشر و انتشار صلح و امنیت و اشاعۀ عدالت و احسان است.
امّا هرگز روا نیست که کجرویهای برخی از مسلماننماها -کم باشد یا زیاد- به حساب دین گذاشته شود یا بدین وسیله، مورد نکوهش قرار گیرد، بلکه اسلام از این موارد بیزار و پاک است و پیامد انحراف و کجروی بر خود منحرفان است، چون دین اسلام آنان را فرمان به کجروی نداده و بلکه از انحراف به شدّت باز داشته است.
عدالت و انصاف این است که به حالات دینداران واقعی و اجراکنندگان راستین دستورات و احکام اسلامی در امور مربوط به خودشان و دیگران، نگاه شود، چراکه این کار بر شکوه و عظمت دین و مسلمانان در دلهای افراد میافزاید. دین اسلام مردم را به تمامی خوبیها و فضیلتهای کوچک و بزرگ تشویق نموده و از همۀ بدیها و مفسدهها باز داشته است.
به همین سبب، کسانی که ارزش و منزلت اسلام را حفظ نموده و احکام و شعائرش را رعایت کردهاند، در بالاترین مراتب ادب و تربیت نفس بر صفات نیک و اخلاق والا قرار دارند و افراد دور و نزدیک و موافق و مخالف بر این مورد گواهی میدهند.
امّا نگاه محض به احوال مسلمانان سهلانگار و منحرف از راه راست، هیچ بویی از عدالت ندارد و بلکه عین ستم است.[21]
3- تسامح و مدارای اسلامی زائیدۀ اصلاح تفکّر و اندیشه و اخلاق نیکوست
یعنی همان دو موردی که از اصول نظام اجتماعی در دین اسلام به شمار میروند.
این تسامح برخاسته از اعتقاد صحیحی است که صاحبش را به سوی هر خیری سوق میدهد و از هر نوع بدی دور میکند و احساساتش را منضبط و منظّم میسازد و تمامی زشتیها و پلیدیها را از درونش بر میکند.
بدون تردید عقل سالم از شهوات و شبهات، صاحبش را به سمت عقاید بر حق و واقعی میکشاند و باعث میشود که به اعتقاد و باورش اطمینان داشته و یقین کند که هیچ مخالفی نمیتواند آن را دچار تزلزل و انحراف نماید.
امّا ممکن است بسا اوقات بر اثر گمراهی مخالفان احساس دلتنگی کند و تعجّب نماید که چرا تعداد کمی از آنان اعتقاد صحیح را میپذیرند و چگونه آنچه برایش بسیار روشن و آشکار است را نمیبینند و نمیفهمند! در اینجاست که اخلاق والا کارساز میشود و این ویژگیها و برخورداری از آداب شرع حکیم، انسان را از این سختی و تنگنا خارج میسازد و در نتیجه، با نفسی آرام و سینهای باز و زبانی روان و گویا، مخالفتهای آنان را پاسخ میدهد و بدون هیچ نوع دلتنگی و رنجی، دلایل خود را ارائه میدهد و مخالفان را به سمت حقیقت و واقعیّت میکشاند.
توصیههای اسلام بر این دو اصل بسیار تأکید داشته و آنها را گوشزد کرده است؛ یعنی اصل اعتماد و یقین به صحّت اعتقاد و اصل مکارم اخلاق در وجود فرزندان اسلام؛ مثلا قرآن کریم دربارۀ اعتماد بر اعتقاد صحیح خود و توجّهنکردن به باور و دیدگاه دیگران، چنین میفرماید:
﴿إِنَّکَ عَلَى ٱلۡحَقِّ ٱلۡمُبِینِ٧٩ إِنَّکَ لَا تُسۡمِعُ ٱلۡمَوۡتَىٰ وَلَا تُسۡمِعُ ٱلصُّمَّ ٱلدُّعَآءَ إِذَا وَلَّوۡاْ مُدۡبِرِینَ﴾ [النّمل: 79-80]
«بدون تردید تو بر حقّی آشکار هستی و همانا تو نمیتوانی [سخنت را] به [گوش] مردگان بشنوانی، و نمیتوانی به کران هنگامی که پشتکنان روی میگردانند، سخن [و نِدای خود را] بشنوانی.»
﴿یَٰٓأَیُّهَا ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ عَلَیۡکُمۡ أَنفُسَکُمۡۖ لَا یَضُرُّکُم مَّن ضَلَّ إِذَا ٱهۡتَدَیۡتُمۡۚ﴾ [المائدة: 105]
«ای کسانی که ایمان آوردهاید! مراقب خود باشید اگر شما هدایت یافته باشید، گمراهی افرادی که گمراه شدهاند، به شما زیانی نمیرساند.»
همچنین دربارۀ اصل مکارم اخلاق میفرماید:
﴿فَلَعَلَّکَ بَٰخِعٞ نَّفۡسَکَ عَلَىٰٓ ءَاثَٰرِهِمۡ إِن لَّمۡ یُؤۡمِنُواْ بِهَٰذَا ٱلۡحَدِیثِ أَسَفًا﴾ [الکهف: 6]
«پس گویی میخواهی در پی ایشان خود را از غم و اندوه هلاک سازی، اگر به این سخن [قرآن] ایمان نیاورند.»
بدون تردید بیان این اصل سینۀ انسان را باز میکند و نفس را در برابر آزار و سختیهای مخالف، آرام میسازد.
بنابراین سزاوار است که بگوییم: تسامح و مدارا از ویژگیها و مشهورترین مؤلّفههای دین اسلام به شمار میرود. همچنین از نعمتها و احساناتی که الله تعالی به مخالفان و دشمنانش بخشیده و برترین دلیل بر رحمت رسالت اسلامی، چنانکه میفرماید:
﴿وَمَآ أَرۡسَلۡنَٰکَ إِلَّا رَحۡمَةٗ لِّلۡعَٰلَمِینَ﴾ [الأنبیاء: 107]
«و [ای پیامبر!] تو را فقط رحمتی برای جهانیان فرستادیم.»[22]
4- دین اسلام پایههای عمومی تسامح و مدارا را استوار و پابرجا ساخته است
اسلام پایههای اساسی و محکم را برقرار ساخته و پیمانهای محکمی بسته و تکلیف مسلمانان در قبال یکدیگر و نیز خوشرفتاری با سایر ملّتها را کاملا روشن ساخته است. قرآن کریم و سنّت نبوی به مسلمانان آموختهاند که اختلاف در سرشت بشر وجود دارد. بنابراین اگر انسان این موضوع را مدّ نظر داشته باشد و آن را رعایت کند، اختلاف را تفکّری فطری و طبیعی میداند که فهم و درک افراد درست یا اشتباه است و این موضوع را امری خصمانه و مستلزم خشم و غضب نمیداند.
الله ـ میفرماید:
﴿وَلَوۡ شَآءَ رَبُّکَ لَجَعَلَ ٱلنَّاسَ أُمَّةٗ وَٰحِدَةٗۖ وَلَا یَزَالُونَ مُخۡتَلِفِینَ١١٨ إِلَّا مَن رَّحِمَ رَبُّکَۚ وَلِذَٰلِکَ خَلَقَهُمۡۗ﴾ [هود: 118-119]
«و اگر پروردگارت میخواست، [همۀ] مردم را یک امّت قرار میداد، ولی [آنان] همواره متفاوت هستند، مگر کسی که پروردگارت [بر او] رحم کند، و برای همین آنان را آفریده است.»
﴿وَقُلِ ٱلۡحَقُّ مِن رَّبِّکُمۡۖ فَمَن شَآءَ فَلۡیُؤۡمِن وَمَن شَآءَ فَلۡیَکۡفُرۡۚ﴾ [الکهف: 29]
«[ای پیامبر!] بگو: [این قرآن] حق است از سوی پروردگارتان. پس هرکس میخواهد ایمان بیاورد و هرکس میخواهد کافر گردد.»
﴿لِّکُلِّ أُمَّةٖ جَعَلۡنَا مَنسَکًا هُمۡ نَاسِکُوهُۖ فَلَا یُنَٰزِعُنَّکَ فِی ٱلۡأَمۡرِۚ﴾ [الحج: 67]
«برای هر امّتی [روش عبادت و] آیینی مقرّر کردیم که آنان به آن عمل کنند، پس نباید در این امر با تو به نزاع برخیزند.»
و سایر آیاتی که در این زمینه آمده است.
قطعاً این ویژگی اصلی اخلاقی و مهم است؛ یعنی اینکه انسان مسلمان اشیا و امور را در محلّ خودشان قرار دهد و براساس اوصاف و ویژگیهای آنان حکم دهد و در برابر تمامی حوادثی که برایش پیش میآید، منفعلانه و بدون تفکّر عمل نکند.[23]
5- گواهی تاریخ بر تسامح و مدارای مسلمانان
بدون تردید ذمّیها و دیگران در جوار و پناه دولت اسلامی زندگی کردند بدون اینکه کسی علیه اعتقادات و دیانتشان کاری انجام دهد.
تاریخ طولانی اسلام گواه است که شریعت و مسلمانان برای پیروان ادیانی که در پناه اسلام زندگی میکردند، اجازۀ بقا و حفاظت باورهایشان را دادهاند.
دوست و دشمن میداند که این ویژگی به معنای ضعف دولت اسلامی نیست، بلکه مسألهای مهم و اصلی از دین اسلام بوده حتّی زمانی که در اوج قدرت باشد.[24]
شیخ محمّد طاهر بن عاشور / پس از بیان مدارای مسلمانان با دیگران، میگوید: «اگر خواستی به شواهد تاریخ در دورانهایی که تعالیم و احکام واقعی و صحیح و پاک اسلام اجرا میشد، رجوع کن تا مصداق آنچه گفتیم را بیابی.
بدون تردید مسلمانان با ملّتهای مختلفی که در جوار و پناه حکومت اسلامی بودند، زندگی کردند؛ ملّتهایی مانند نصرانیهای عرب، مجوسیهای فارس، قبطیها، صابئیهای عراق و یهودیان اریحاء. آنان با تمامی این گروهها همچون خویشاوند خود رفتار میکردند.»[25]
وی در ادامه چنین میآورد: «تاریخ به یاد نمیآورد که امّتی [غیر از مسلمانان] مردم مخالف با اعتقاد و دین خود را همچون مردم و رعیّت اصلی خویش بداند و با آنان عادلانه برخورد نماید و براساس این اصل و قانون که: با حفظ رسوم و عاداتشان، هرآنچه به نفع یا ضرر ماست، به نفع یا ضرر آنان باشد، و همچون مسلمانان از تمامی امکانات و وسایل زندگی بهرهمند شوند. سزاوار است که این امر را نه تسامح، بلکه عظمت اسلام بنامیم، زیرا زمانی اسلام اصل تسامح و مدارا را از اصول نظام خویش قرار داد که کاملاً مطمئن و قدرتمند و مستقل بود. از ظرف همان برون تراود که در اوست. آیۀ زیر تمامی این موارد را بیان نموده است:
﴿قُلۡ هَٰذِهِۦ سَبِیلِیٓ أَدۡعُوٓاْ إِلَى ٱللَّهِۚ عَلَىٰ بَصِیرَةٍ أَنَا۠ وَمَنِ ٱتَّبَعَنِیۖ ﴾ [یوسف: 108]
«[ای پیامبر!] بگو: این راه من است. من با بصیرت [کامل] به سوی الله دعوت میکنم و کسانی که از من پیروی کردند [نیز چنین میکنند].»[26]
مختصری از تسامح مسلمانان و همزیستی آنان با دیگران آورده شد و در مباحق قبلی نیز مطالبی کوتاه در این زمینه بیان گردید.
در مبحث پیش رو، این موضوع بیشتر مورد بررسی قرار خواهد گرفت و بیان خواهد شد که مدارا و تسامح مسلمانان باعث میشود کسی را وادار به پذیرش اسلام نکنند. همچنین گواهی افراد غیرمسلمان دربارۀ تسامح اسلام آورده خواهد شد.
مبحث سوم:
دیدگاه اسلام دربارۀ اجبار
مبحث حاضر تکمیلکنندۀ مباحث قبلی بوده و از این طریق، روحیۀ بردباری و تسامح و ترک زور و اجبار در دین اسلام بیشتر روشن خواهد گشت. این مسائل در موارد زیر بیان میگردد:
از نظر لغوی، اکراه یعنی الزام و اجبار فرد به کاری که خودش آن را نمیپسندد.[27]
و از نظر اصطلاحی، به معنای زدن، زندانیکردن و قطع روزی فرد یا امثال آن است در صورتی که آنچه به وی دستور داده شده است را انجام ندهد. [28]
هیچ آیینی همچون دین اسلام احکام – حقوق و تکالیف- مخالفان را به تفصیل بیان نکرده است. قبلا مطالبی در این زمینه بیان شد. و حتّی برخی از عالمان مسلمان در این باره کتابهایی نگاشتهاند؛ مانند ابن قیّم / که کتاب مهم «أحکام أهل الذّمّة» را نوشت.[29]
از این رو، برخی از پژوهشگران غربی در حوزۀ حقوق بشر معتقدند پیمانی که پیامبر اسلام ج با اهل ذمّه بستند، نخستین عهد و پیمان در جهت آزادی اعتقادی بود.[30]
3- اجبارنکردن دیگران برای پذیرش دین اسلام
اصل بر این است که کسی برای قبول اسلام مجبور نشود.
این موضوع به روشنی در آیات قرآن و عبارات سنّت بیان شده و مسلمانان در رفتار با ملّتها، این مسأله را مدّ نظر داشتهاند.[31]
بنابراین اجبار بر پذیرش دین و اعتقاد از چندین جنبه منتفی است:
أ- کسی که از روی اجبار ایمان بیاورد، ایمانش فایدهای ندارد، زیرا لازم است که ایمان و باور با رضایت و یقین صادقانه و اطمینان قلبی باشد.[32]
شیخ الإسلام ابن تیمیّه / میگوید: «به همین سبب، همۀ ما موافقیم که به ناحق نمیشود بر فردی که مجبور شده است، حکمی صادر کرد و از این رو، کفر یا ایمان چنین فردی اعتبار ندارد.»[33]
ب- وظیفه و تکلیف پیامبران و پیروانشان، تبلیغ و رساندن حقیقت به مردم است.
الله ـ خطاب به پیامبر ج میفرماید:
﴿إِنۡ عَلَیۡکَ إِلَّا ٱلۡبَلَٰغُ﴾ [الشّورى: 48]
«بر [عهدۀ] تو فقط تبلیغ [رسالت] است.»
﴿قُلۡ إِنَّمَآ أَنَا۠ مُنذِرٞۖ ﴾ [ص: 65]
«[ای پیامبر!] بگو: به درستی که من فقط یک هشداردهندهام.»
بنابراین وظیفۀ اصلی آنان، دعوت و تبلیغ، پنددادن و خیرخواهی، امر به معروف و نهی از منکر؛ یعنی همان نشاندادن راه و ارشاد است.
امّا توفیق و الهام و واردکردن ایمان در دلها، فقط مختصّ الله تعالی است.
این موضوع بیانگر نوعی آزادی است؛ یعنی آزادی انسان از هر نوع واسطه و مانعی که در بیان او و آفریدگارش قرار گیرد. بنابراین رابطه -در دین اسلام- رابطهای مستقیم و بدون واسطه میان بنده و پروردگارش است؛ فرقی نمیکند که از چه جایگاهی برخوردار باشد.[34]
ت- شرایط و حالات واقعی افراد غیرمسلمان در کشورهای اسلامی، که در مبحث قبلی، مطالبی در این باره بیان گشت.
ث- گواهی غیرمسلمانان در این زمینه، که در ادامه بیان خواهد شد.
ج- اگر فردی مسلمان با زنی از اهل کتاب ازدواج کند، نباید وی را وادار نماید که دینش را رها کند و اسلام را بپذیرد، بلکه کاملا حق دارد بر آیین خود بماند و تمامی حقوقش نیز حفظ گردد.[35]
4- مشهورترین نصوص دربارۀ نفی اجبار در دین اسلام
میتوان گفت مشهورترین عبارت از قرآن و سنّت دربارۀ اینکه اسلام، کسی را مجبور به مسلمانشدن نمیکند، آیۀ زیر است:
﴿لَآ إِکۡرَاهَ فِی ٱلدِّینِۖ قَد تَّبَیَّنَ ٱلرُّشۡدُ مِنَ ٱلۡغَیِّۚ﴾ [البقرة: 256]
«در [قبول] دین هیچ اجباری نیست، قطعاً راه راست [و هدایت] از راه انحراف [و گمراهی] روشن شده است.»
ابن کثیر / در تفسیر آیۀ فوق میگوید: «یعنی کسی را وادار به پذیرش اسلام نکنید، زیرا دلایل اسلام روشن و آشکار است و نیازی نیست که کسی مجبور به این کار شود.
بلکه کسی که الله تعالی او را به سمت اسلام رهنمون سازد و سینهاش را بگشاید و دیدگانش را باز کند، با دلیل و آگاهی مسلمان میشود.
و فردی که الله متعال دلش را کور و بسته گرداند و بر گوش و چشمش مهر زند، پذیرش اجباری اسلام برایش فایدهای ندارد.»[36]
علاوه بر این، قرآن کریم نوع دیگری از رفتار خوب با مخالفان را در آیۀ زیر بیان میکند:
﴿لَّا یَنۡهَىٰکُمُ ٱللَّهُ عَنِ ٱلَّذِینَ لَمۡ یُقَٰتِلُوکُمۡ فِی ٱلدِّینِ وَلَمۡ یُخۡرِجُوکُم مِّن دِیَٰرِکُمۡ أَن تَبَرُّوهُمۡ وَتُقۡسِطُوٓاْ إِلَیۡهِمۡۚ إِنَّ ٱللَّهَ یُحِبُّ ٱلۡمُقۡسِطِینَ٨ إِنَّمَا یَنۡهَىٰکُمُ ٱللَّهُ عَنِ ٱلَّذِینَ قَٰتَلُوکُمۡ فِی ٱلدِّینِ وَأَخۡرَجُوکُم مِّن دِیَٰرِکُمۡ وَظَٰهَرُواْ عَلَىٰٓ إِخۡرَاجِکُمۡ أَن تَوَلَّوۡهُمۡۚ وَمَن یَتَوَلَّهُمۡ فَأُوْلَٰٓئِکَ هُمُ ٱلظَّٰلِمُونَ﴾ [الممتحنة: 8-9]
«الله تعالی شما را از نیکیکردن و رعایت عدالت نسبت به کسانی که در [امر] دین با شما نجنگیدهاند و شما را از دیارتان بیرون نکردهاند، نهی نمیکند. همانا الله عدالتپیشگان را دوست دارد. فقط شما را از دوستی با افرادی نهی میکند که در [امر] دین با شما جنگیدهاند و شما را از دیارتان بیرون نمودهاند، و بر بیرونراندنتان [دیگران را] کمک [و پشتیبانی] کردهاند، و هرکس با این افراد [رابطۀ] دوستی برقرار کند، پس آنان ستمکارانند.»
آیۀ مذکور به روشنی بیان میکند که این افراد با مسلمانان زندگی کردند و دینشان که مخالف اسلام بود را حفظ نمودند و اسلام خوشرفتاری با آنان را ممنوع نکرد.
آیۀ زیر اصل آزادی در دینداری را بیان میکند:
﴿وَقُلِ ٱلۡحَقُّ مِن رَّبِّکُمۡۖ فَمَن شَآءَ فَلۡیُؤۡمِن وَمَن شَآءَ فَلۡیَکۡفُرۡ﴾ [الکهف: 29]
«[ای پیامبر!] بگو: [این قرآن] حق است از سوی پروردگارتان، پس هرکس میخواهد ایمان بیاورد و هرکس میخواهد کافر گردد.»
مراد، دعوت مردم است و بدین معنا نیست که هرکس به سمت دین و هدایت فرا خوانده شود، قطعاً آن را خواهد پذیرفت، هرچند بر همگی واجب است که مسلمان شوند.[37]
5- گواهی افراد غیرمسلمان بر تسامح و مدارای مسلمانان
گواهیهای سیاری بر تسامح و سازش و عدالت و بلکه نیکی مسلمانان به مخالفان دینی وجود دارد.
بیشتر این شهادتها از افراد منصف و برخی از آنها منسوب به رجال دینی مسیحیّت و حتّی تعدادی مربوط به افراد کینهتوز و جاهل است.
در ادامه، برخی از این گواهیها بیان میگردد:
1. در یکی از دایرة المعارفهای اهل کتاب -که گروهی از متکلّمان و عالمان به کتاب مقدّس آن را نوشتهاند- دربارۀ شرایط دینی و احوال مسیحیان مصر در دوران فتوحات اسلامی و برخورد عادلانۀ مسلمانان چنین آمده است: «رفتار قوم عرب با یهودیان و قبطیها خیلی بهتر از برخورد و معاملۀ رومیها یا مردان کلیسای یونان بود.
پس از فتوحات قوم عرب، کلیسا از ستم آزاد و رها گشته و شکوفا شد و حتّی در میان غیرمسیحیان نیز مورد احترام افراد بسیاری بود.»[38]
2. اسقف میشل یتیم دربارۀ فتوحات اسلامی منطقۀ شام و عراق که بیشتر ساکنانش مسیحی بودند، چنین میگوید: «پس از نخستین سالهای فتوحات اسلامی که قوم عرب قدرتمند و پایدار گشتند، خلفا و حاکمان مجبور شدند احکام و قوانینی روشن صادر نمایند تا موضع مسلمانان نسبت به مسیحیان را مشخّص و منظّم کند و اوضاع دینی، سیاسی و اجتماعی را سر و سامان دهد.
بدون تردید این عهد و پیمانها با تسامح و بردباری و تفکّری باز صورت گرفت و به ساکنان و راهبان و مسؤولان اجازه داده شد که در صورت تمایل، به سرزمینهای روم شرقی هجرت کنند و در نتیجه، افراد بسیاری حکومت اسلامی را ترک کردند و سایر مردم کلیساها و اموال و آزادی دینی و شرایع خاصّ خود را با فرماندهی و رهبری اسقفهایشان حفظ کردند.»
سپس وی برخی از تکالیف آنان را در قبال این موارد بیان میکند.[39]
گلدزیهر؛ خاورشناس معروف با وجود اینکه علیه برخی احکام اسلام خرده میگیرد، نمیتواند تعجّبش را در این باره پنهان سازد و میگوید: «روحیۀ تسامح در اسلام بسیار قدیمی و ریشهدار است؛ یعنی همان روحیه و صفتی که مسیحیان معاصر نیز آن را پذیرفتهاند و این ویژگی، اصلی قرآنی دارد: ﴿لَآ إِکۡرَاهَ فِی ٱلدِّینِ﴾ [البقرة: 256]؛ «در [قبول] دین هیچ اجباری نیست.»
اخبار و نمونههای بسیاری از دهۀ نخستین نقل شده که بیانگر تسامح و مدارای دینی خلفا در برابر پیروان ادیان دیگر است و این افراد بسا اوقات، در توصیههایی که به فاتحان داشتند، آموزهها و سفارشهای حکیمانهای در این زمینه به آنان میکردند.»[40]
3. خاورشناس آلمانی؛ زیگرید هونکه میگوید: «ادّعای برخی مبنی بر متّهمساختن مسلمانان به تعصّب و خشونت، فقط نوعی افسانه و خیالپردازی است و هزاران دلیل از تسامح و انسانیّت آنان در رفتار با ملّتهای شکستخورده، خلاف این ادّعا را ثابت میکند.
تاریخ طولانی بشر تنها تعداد اندکی از ملّتها را سراغ دارد که همچون قوم عرب با دشمنان و مخالفان اعتقادی خویش معامله کرده باشند. این رفتارشان بهترین تأثیر را داشت و به تمدّن عربی اجازه داد که با موفّقیّت کامل در بین آن ملّتها نفوذ کند؛ موفّقیّتی که تمدّن یونان با آن درخشش کاذبش و نیز تمدّن روم با وجود خشونت و تحمیل ارادهاش بر مردم، نتوانست به آن دست یابد.»[41]
4. خاورشناس انگلیسی؛ توماس آرنولد در کتاب «الدّعوة إلی الإسلام» میگوید: «بدون تردید در قرن اول هجری، مسلمانان پیروز با عربزبانهای مسیحی رفتاری شایسته و بردبارانه داشتند و این تسامح و سازش در سدههای بعدی نیز ادامه یافت و میتوان گفت قبایلی از مسیحیان که مسلمان شدند، قطعاً از روی میل و اختیار و با آزادی کامل اسلام را پذیرفتند و مسیحیان عربزبانی که اکنون در میان مسلمانان زندگی میکنند، گواه بر این تسامح و مدارا هستند.»[42]
5. همچنین میگوید: «هرگز نشنیدهایم که قبلا تلاشی برای اجبار غیرمسلمانان به پذیرش اسلام یا توطئه و ستمی سازمانیافته به قصد نابودی دین مسیحی صورت گرفته باشد.»[43]
موارد پیشین، تنها نمونههای اندکی از شهاداتی که بیانگر تسامح و مدارای مسلمانان است، به شمار میرود.[44]
مبحث چهارم:
دیدگاه اسلام در مورد خشونت
ابن منظور / میگوید: «عنف یعنی درشتی در یک کار و عدمشفقت و این واژه ضدّ رفق و نرمی است.»[45]
بنابراین عنف یعنی شدّت و خشونت و ستم در مواردی که نیاز به نرمی و مهربانی دارد.
عنف در اصطلاح جهان امروز به معنای خشونت در سخن و بیان و ... است که منافات با مدارا و مهربانی دارد.
در ادامه با بیان دیدگاه اسلام دربارۀ خشونت و نیز آوردن نمونههایی از مدارا و ملایمت پیامبر ج در برابر مخالفان، این موضوع بیشتر روشن خواهد گشت.
گفتار اول: موضع اسلام نسبت به خشونت
بدون تردید دین اسلام خشونت را رد نمود و مردم را از آن برحذر داشت و آنان را از پیامد و عواقب بدش باخبر ساخت.
همان گونه که نرمی و مدارا را واجب گرداند و مردم را به این کار تشویق کرد.
متون فراوانی از قرآن و سنّت، به طور صریح یا تلویحی در این زمینه آمده و مردم را به مهربانی و ملایمت فرمان داده و آنان را از خشونت باز میدارد. یا اینکه نرمی و مدارا را ستوده و خشونت و درشتی را نکوهش کرده است. اسلام این موارد را در زمینههای مختلفی یادآورد شده است؛ همچون در عمل دعوت إلی الله، دعوت به تغییر و اصلاح یا در امور خصوصی و عمومی.
الله متعال خطاب به هارون و موسی إ میفرماید:
﴿ٱذۡهَبَآ إِلَىٰ فِرۡعَوۡنَ إِنَّهُۥ طَغَىٰ٤٣ فَقُولَا لَهُۥ قَوۡلٗا لَّیِّنٗا لَّعَلَّهُۥ یَتَذَکَّرُ أَوۡ یَخۡشَىٰ﴾ [طه: 43-44]
«به سوی فرعون بروید، بیگمان او سرکشی کرده است. پس به نرمی با وی سخن بگویید، شاید که پند گیرد یا [از پروردگارش] بترسد».
موسی ÷ بهترین و نرمترین سخن را در خطاب ستمگری که به قومش میگفت: من پروردگار بزرگ شما هستم، به کار بود. الله ﻷ به سیّدنا موسی فرمان داد که:
﴿فَقُلۡ هَل لَّکَ إِلَىٰٓ أَن تَزَکَّىٰ١٨ وَأَهۡدِیَکَ إِلَىٰ رَبِّکَ فَتَخۡشَىٰ﴾ [النّازعات: 18-19]
«پس به او بگو: آیا میخواهی پاکیزه شوی؟ و من تو را به سوی پروردگارت هدایت کنم، آنگاه [از او] بترسی [و فرمانبردار شوی]؟!».
ابن قیّم / میگوید: «به فرمانبرداری سیّدنا موسی دقّت کن که وقتی دستور یافت، چگونه به فرعون گفت:
﴿هَل لَّکَ إِلَىٰٓ أَن تَزَکَّىٰ١٨ وَأَهۡدِیَکَ إِلَىٰ رَبِّکَ فَتَخۡشَىٰ﴾ [النّازعات: 18-19]
«آیا میخواهی پاکیزه شوی؟ و من تو را به سوی پروردگارت هدایت کنم، آنگاه [از او] بترسی [و فرمانبردار شوی]؟»
بنابراین با او به شیوۀ سؤال و درخواست پاسخ و نه به عنوان دستور و فرمان سخن گفت و فرمود: ﴿إِلَىٰٓ أَن تَزَکَّىٰ﴾؛ «تا پاکیزه شوی.»، امّا نگفت: «تا اینکه تو را تزکیه کنم.»
فعل را به خود فرعون نسبت داد و از اصطلاح تزکیه استفاده کرد، چون مفهوم برکت و خیر و رشد را میرساند.
سپس عرض کرد: ﴿وَأَهۡدِیَکَ إِلَىٰ رَبِّکَ﴾؛ یعنی همچون راهنمایی باشم که در جلو و پیش روی تو میرود.
و گفت: ﴿إِلَىٰ رَبِّکَ﴾؛ درخواست میکند به پروردگاری که او را آفریده و روزی میدهد و با نعمتهای کوچک و بزرگش وی را پرورش میدهد، ایمان بیاورد.»[46]
گفتگویی که با رعایت ادب و سینهای باز ارائه شود، دلها آن را میپسندند و جانها به آن مشتاق میشوند و گوشها آن را شنیده و آرام میگیرند.
الله تعالی بر ما منّت گذاشت که پیامبر اسلام ج را مهربان و دوستدار نرمی و مدارا گرداند و خشونت و درشتی را از وی دور ساخت. الله تعالی در این زمینه میفرماید:
﴿فَبِمَا رَحۡمَةٖ مِّنَ ٱللَّهِ لِنتَ لَهُمۡۖ وَلَوۡ کُنتَ فَظًّا غَلِیظَ ٱلۡقَلۡبِ لَٱنفَضُّواْ مِنۡ حَوۡلِکَۖ فَٱعۡفُ عَنۡهُمۡ وَٱسۡتَغۡفِرۡ لَهُمۡ وَشَاوِرۡهُمۡ فِی ٱلۡأَمۡرِۖ﴾ [آلعمران: 159]
«پس به [سبب] رحمت الهی است که تو با آنان نرمخو [و مهربان] شدی، و اگر تندخو و سختدل بودی، قطعاً از اطرافت پراکنده میشدند، پس از آنان در گذر و برایشان آمرزش بخواه و در کارها، با آنان مشورت کن».
بدون تردید سیره و رفتار پیامبر ج در گفتار و سایر امور براساس این ویژگی و صفت کریمانه بود؛ صفتی که هرکس از آن برخوردار باشد، بر دلها تسلّط مییابد.
رسول الله ج علاوه بر اینکه خودشان مهربان و نرمخو بودند، دیگران را نیز به این کار تشویق نموده و فضایل آن را بیان میکردند.
ایشان میفرمایند: «إِنَّ اللهَ رَفِیقٌ یُحِبُّ الرِّفْقَ، وَیُعْطِی عَلَى الرِّفْقِ مَا لَا یُعْطِی عَلَى الْعُنْفِ، وَمَا لَا یُعْطِی عَلَى مَا سِوَاهُ»[47]؛ «قطعاً الله متعال مهربان است و به سبب نرمی، پاداش [و نتایجی] میدهد که آن را در صورت خشونت و سایر صفات نمیدهد.»
همچنین فرمودند: «إِنَّ الرِّفْقَ لَا یَکُونُ فِی شَیْءٍ إِلَّا زَانَهُ، وَلَا یُنْزَعُ مِنْ شَیْءٍ إِلَّا شَانَهُ»[48]؛ «همانا نرمی [و مدارا] در هر چیزی [کاری] که باشد، قطعاً باعث زینت آن میشود و از هر چیزی که گرفته شود، حتما سبب عیب [و زشتی] آن میگردد.»
زمانی که رسول الله ج ابوموسی اشعری و معاذ ب را به سوی یمن فرستادند، به آن دو فرمودند: «یَسِّرَا وَلاَ تُعَسِّرَا، وَبَشِّرَا وَلاَ تُنَفِّرَا، وَتَطَاوَعَا وَلاَ تَخْتَلِفَا»[49]؛ «[بر مردم] آسان بگیرید و سخت نگیرید، مژده [و امید] دهید و [آنان را] متنفّر [و بیزار] نسازید و از یکدیگر اطاعت کنید و اختلاف نورزید.»
علاوه بر موارد فوق، نمونههای بسیاری از سیرۀ پیامبر ج در این زمینه وجود دارد؛ از جمله اینکه در صحیحین، روایت شده که مردی نزد رسول الله ج آمد و طلبش را درخواست نمود و سخن تندی گفت. صحابه ش خواستند که جلویش را [با زبان یا دست] بگیرند، امّا پیامبر ج فرمودند: «دَعُوهُ، فَإِنَّ لِصَاحِبِ الحَقِّ مَقَالًا»[50]؛ «وی را رها کنید، که صاحب حق، حقّ سخنگفتن و دفاع از خود را] دارد.»
همچنین نقل شده که گروهی از یهودیان نزد پیامبر ج آمده و گفتند: «السّام علیکم»؛ یعنی در عوض «السّلام»، «السّام» که به معنای مرگ است را به کار بردند، ولی پیامبر ج فقط فرمودند: «وعلیکم».
و زمانی که أمّ المؤمنین عایشه ل در پاسخشان عرض کرد: «وعلیکم السّام واللّعنة»، رسول الله ج فرمودند: «مَهْلًا یَا عَائِشَةُ، فَإِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الرِّفْقَ فِی الأَمْرِ کُلِّهِ»[51]؛ «ای عایشه! آرام بگیر که الله تعالی نرمی در هر کاری را دوست دارد.»
در صحیح بخاری نقل شده که أمّ المؤمنین عایشه در توصیف پیامبر ج میگفت: «سوگند به الله که هرگز برای خودشان انتقام [و خشم] نمیگرفتند تا زمانی که حرمات الهی شکسته نمیشد که در این صورت، برای رضای الله متعال انتقام [و خشم] میگرفتند.»[52]
اگر سیرۀ پیامبر ج را به دقّت بررسی نمایی، قطعاً ایشان را همانگونه که عایشه ل توصیف نمود، نرمخو و بردبار مییابی؛ رسول الله ج هرگز کسی را که به ایشان بدی کرده بود، مجازات نکرده و بر فردی که با ایشان بد سخن میگفت، خشم و کینه نمیگرفتند، بلکه بدی را با نیکی و خشونت را با نرمی و مدارا پاسخ میگفتند مگر اینکه بدی از حد میگذشت و در راه دعوت، مانعی ایجاد میشد یا در نظام امّت خلل و شکافی به وجود میآمد.[53]
پس نرمی و مدارا بهتر و شایستهتر بوده و پیامبر ج در اصل اینگونه بودند، امّا با وجود این، قاطعیّت و دوراندیشی نیز لازم است؛ آن هم در شرایطی ویژه و از افراد خاصّی و در حقّ کسی که مستحقّ آن است؛ مثلا اگر فردی دارای مقام و منصبی باشد که مقتضی قاطعیّت و احتیاط است و فسادی به دنبال ندارد، باید این روش و شیوه را در پیش گیرد.
به همین سبب، موسی ÷ در ابتدای کار -چنانکه قبلا بیان شد- بسیار مهربان و نرمخو بود، امّا وقتی تکبّر و لجاجت و تلاش فرعون برای بازداشتن مردم از هدایت را دید و این موارد برایش روشن گشت، به درشتی با وی سخت گفت، چنانکه در قرآن کریم میخوانیم:
﴿وَإِنِّی لَأَظُنُّکَ یَٰفِرۡعَوۡنُ مَثۡبُورٗا﴾ [الإسراء: 102]
«و من ای فرعون! یقیناً تو را هلاکشده میپندارم.»
این شیوۀ سخن کجا و سخنان ابتدایی او کجا؟!
الله ﻷ میفرماید:
﴿۞وَلَا تُجَٰدِلُوٓاْ أَهۡلَ ٱلۡکِتَٰبِ إِلَّا بِٱلَّتِی هِیَ أَحۡسَنُ إِلَّا ٱلَّذِینَ ظَلَمُواْ مِنۡهُمۡۖ﴾ [العنکبوت: 46]
«و با اهل کتاب فقط به روشی که بهتر است، مجادله کنید، مگر با کسانی از آنان که ستم کردند.»
ابراهیم ÷ به قومش گفت:
﴿أُفّٖ لَّکُمۡ وَلِمَا تَعۡبُدُونَ مِن دُونِ ٱللَّهِۚ أَفَلَا تَعۡقِلُونَ﴾ [الأنبیاء: 67]
«اف بر شما و بر آنچه به جای الله میپرستید، آیا نمیاندیشید؟!»
پیامبر ج در زمان نیاز، همین شیوه را در پیش میگرفتند.
مانند ماجرای دزدی آن زن مخزومی که در صحیح بخاری و صحیح مسلم بیان شده است؛ از أمّ المؤمنین عایشه ل روایت شده که برای قریش، مسألۀ آن زن مخزومی که دزدی کرده بود، مهم بود و بدین سبب گفتند: چه کسی در این باره با پیامبر ج صحبت میکند و چه کسی جرأت این کار را دارد مگر اسامه؛ محبوب رسول الله ج؟!
او با پیامبر ج در این زمینه گفتگو کرد، امّا ایشان فرمودند: «أَتَشْفَعُ فِی حَدٍّ مِنْ حُدُودِ اللَّهِ؟!»؛ «آیا در حدّی از حدود الهی درخواست عفو داری؟!»
پس از آن، برخاسته و فرمودند: «یَا أَیُّهَا النَّاسُ، إِنَّمَا ضَلَّ مَنْ قَبْلَکُمْ، أَنَّهُمْ کَانُوا إِذَا سَرَقَ الشَّرِیفُ تَرَکُوهُ، وَإِذَا سَرَقَ الضَّعِیفُ فِیهِمْ أَقَامُوا عَلَیْهِ الحَدَّ، وَایْمُ اللَّهِ، لَوْ أَنَّ فَاطِمَةَ بِنْتَ مُحَمَّدٍ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ، سَرَقَتْ لَقَطَعَ مُحَمَّدٌ یَدَهَا»[54]؛ «ای مردم! کسانی که پیش از شما بودند، گمراه شدند؛ [چون] آنان وقتی انسان شریفی دزدی مینمود، رهایش میکردند، ولی زمانی که فرد ضعیفی دزدی مینمود، حد را بر وی اجرا میکردند. سوگند به الله که اگر فاطمه؛ دختر محمّد دزدی میکرد، حتما محمّد دستش را قطع مینمود.»
امام بخاری / در صحیح خود، بخش آداب، فصلی را با عنوان «ما یجوز من الغضب والشّدة لأمرالله» آورده و 5 حدیث را در این باره بیان میکند.[55]
به طور خلاصه، اصل بر نرمی و مدارا بوده و این کار بهتر و شایستهتر است تا زمانی که نیازی به قاطعیّت نباشد. همچنین قاطعیّت و سختگیری برای هرکسی مناسب نیست؛ بویژه برای افرادی که از لحاظ سنّی یا علمی معتبر نیستند یا اینکه در نزد مردم جایگاه و موقعیّتی ندارند.
پیامبر ج با توجّه به شرایط مردم، با آنان به نرمی رفتار مینمودند یا اینکه با قاطعیّت برخورد میکردند؛ ایشان در اصل نرمخو و مهربان بودند و نیز با جاهلان، افراد کوچک، تازه مسلمانشدهها و در شرایط و مواردی که نرمی و مدارا بهتر و شایستهتر به نظر میرسید.
و گاهی اوقات، اگر از برخی افراد کار ناشایستی سر میزد، خشمگین میشدند؛ مثلا از کسانی که با ایشان زیاد نشست و برخاست داشتند یا دارای علم و پارسایی و تقوا بودند.[56]
همچنین با سرکشان، متکبّران، تمسخرکنندگان و سبکشمارندگان دعوت، قاطع و مصمّم بودند. بنابراین همانگونه که تندی و سختگیری در جای مناسب، حکمت و دوراندیشی است، نرمی و مدارا نیز در محلّ خود و مورد مناسب، نشانۀ حکمت و پسندیده است.
گفتار دوم: نمونه هایی از نرمی و مدارای پیامبر ج با مخالفان
در سیرۀ پیامبر ج نمونههای بسیاری وجود دارد که بیانگر نرمخویی و مدارای ایشان با مخالفان و پیروان ادیان و مذاهب دیگر است. اکنون دو نمونه از این قبیل بیان میگردد:
نمونۀ اول: در صحیح بخاری و صحیح مسلم، از سعید بن ابی سعید نقل شده که میگفت از ابوهریره س چنین شنیدم: «پیامبر ج لشکری را به سوی نجد فرستادند و آنان مردی را از بنیحنیفه به نام ثمامه بن أثال؛ رئیس و بزرگ اهالی یمامه را آوردند و به یکی از ستونهای مسجد بستند. رسول الله ج نزد وی آمده و پرسیدند: «مَاذَا عِنْدَکَ یَا ثُمَامَةُ؟»؛ «ای ثمامه! با خود چه داری [یعنی گمان میکنی که با تو چه خواهم کرد]؟!»
او پاسخ داد: خیر و خوبی دارم؛ اگر [مرا] بکشی، صاحب خونی را میکشی و اگر عفو کنی، بر انسانی سپاسگزار میبخشی و اگر مال میخواهی، درخواست کن که هرچه دوست داری به تو داده شود.
رسول الله ج از نزدش رفتند و فردای آن روز آمده و فرمودند: «مَاذَا عِنْدَکَ یَا ثُمَامَةُ؟»؛ «ای ثمامه! با خود چه داری [یعنی گمان میکنی که با تو چه خواهم کرد]؟!»
ثمامه گفت: همان چیزی که [دیروز] گفتم؛ اگر [مرا] بکشی، صاحب خونی را میکشی و اگر ببخشی، بر انسانی سپاسگزار میبخشی و اگر مال میخواهی، درخواست کن که هرچه میخواهی به تو داده شود.
دوباره پیامبر ج رهایش کردند و روز بعد آمده و پرسیدند: «مَاذَا عِنْدَکَ یَا ثُمَامَةُ؟»؛ «ای ثمامه! با خود چه داری [یعنی گمان میکنی که با تو چه خواهم کرد]؟!»
ثمامه گفت: همان چیزی که [دیروز] گفتم؛ اگر [مرا] بکشی، صاحب خونی را کشتهای و اگر عفو نمایی، بر انسانی سپاسگزار میبخشی و اگر مال میخواهی، درخواست کن که هرچه دوست داری به تو داده شود.
سپس رسول الله ج فرمودند: «أَطْلِقُوا ثُمَامَةَ»؛ «ثمامه را آزاد کنید.»
او به سمت درخت خرمایی که نزدیک مسجد بود، رفت و در آنجا غسل کرد، سپس وارد مسجد شد و گفت: «أشهد أن لا إله إلّا الله وأشهد أنّ محمّداً عبدُه و رسولُه»، ای محمّد! سوگند به الله که قبلا هیچ چهرهای منفورتر از چهرۀ تو در دل و نگاهم نبود، امّا اکنون چهرۀ تو محبوبترین چهرهها برای من است. قسم به الله که قبلا دین تو را از تمامی دینها بدتر و منفورتر میدانستم، ولی اکنون این دین را از همۀ ادیان بیشتر دوست دارم. سوگند به الله که از دیدگاه من، شهر تو از تمامی شهرها زشتتر و منفورتر بود، امّا اکنون محبوبترین شهر از نگاه من است. لشکریان تو مرا گرفتند درحالی که قصد عمره داشتم، پس نظرت چیست؟
پیامبر ج به وی مژده داده و امر کردند که عمره را به جای آورد. وقتی به مکّه آمد، فردی به او گفت: آیا بیدین شدی؟! وی پاسخ داد: نه، ولی با رسول الله ج مسلمان شدم، و سوگند به الله که تا وقتی پیامبر ج اجازه ندهند، دانۀ گندمی از سمت یمامه برای شما آورده نخواهد شد.»[57]
به این تحمّل و صبر و بردباری دقّت کن، به گونهای که پیامبر ج سه روز به وی فرصت داده و میفرمودند: «مَاذَا عِنْدَکَ یَا ثُمَامَةُ؟»؛ «ای ثمامه! با خود چه داری [یعنی گمان میکنی که با تو چه خواهم کرد]؟!»
و زمانی که دانستند او عزّت نفس دارد و – با هوش و تیزبینی خویش- فهمیدند که وی سرور یک قوم است و هرگز خواری را نمیپذیرد، او را بخشیدند و پس از سه روز گفتگو، آزادش کردند.
و این انسان رئیس و بزرگ نیز از روی میل مسلمان شد و به فضل آن گفتگوی والا و زیبا و آن نرمی و بردباری و صبر و استقامت.
نووی / میگوید: «این سخن پیامبر ج که فرمودند: "مَاذَا عِنْدَکَ یَا ثُمَامَةُ؟" و سه روز تکرار شد، برای به دستآوردن دلها و مهربانی با بزرگانی است که امید مسلمانشدن آنان میرود و افراد بسیاری به پیروی از این اشخاص، اسلام را میپذیرند.»[58]
نمونۀ دوم: در صحیح مسلم، از ثوبان؛ بردۀ پیامبر ج چنین نقل شده است: «نزد رسول الله ج ایستاده بودم که عالمی یهودی آمد و گفت: السّلام علیک یا محمّد! من وی را پس زدم و نزدیک بود که بیفتد. او گفت: چرا مرا دور میکنی؟ گفتم: چرا نمیگویی یا رسول الله ج؟! او پاسخ داد: من وی را با همان نامی که خانوادهاش برایش تعیین کردهاند، صدا میزنم. سپس پیامبر ج فرمودند: «إِنَّ اسْمِی مُحَمَّدٌ الَّذِی سَمَّانِی بِهِ أَهْلِی»؛ «همانا نام من محمّد؛ یعنی همان اسمی که خانوادهام برایم گذاشتند، است.»
آن یهودی گفت: آمدم تا از تو سؤالی بپرسم. پیامبر ج پاسخ دادند: «أَیَنْفَعُکَ شَیْءٌ إِنْ حَدَّثْتُکَ؟»؛ «آیا اگر با تو سخن گویم، به تو فایدهای هم میرساند؟»
او گفت: با گوشهایم میشنوم. سپس پیامبر ج با چوبی که داشتند، [متفکّرانه] بر زمین خط کشیده و فرمودند: «سَلْ»؛ «بپرس.» عالم یهودی گفت: روزی که زمین به غیر این زمین و آسمانها به غیر این آسمانها تبدیل میشود، مردم در کجا هستند؟
پیامبر ج فرمودند: «هُمْ فِی الظُّلْمَةِ دُونَ الْجِسْرِ»؛ «آنان در آن تاریکی پایینِ پل [صراط] هستند.» سپس پرسید: نخستین افرادی که به آنان اجازه داده میشود، چه کسانی هستند؟
پیامبر ج پاسخ دادند: «فُقَرَاءُ الْمُهَاجِرِینَ»؛ «فقرای مهاجران.»
آن یهودی گفت: وقتی وارد بهشت میشوند، تحفه [و هدیۀ] آنان چیست؟
رسول الله ج فرمودند: «زِیَادَةُ کَبِدِ النُّونِ»؛ «اضافی جگر ماهی.»
سپس پرسید: پس از آن، چه میخورند؟
پیامبر ج پاسخ دادند: «یُنْحَرُ لَهُمْ ثَوْرُ الْجَنَّةِ الَّذِی کَانَ یَأْکُلُ مِنْ أَطْرَافِهَا»؛ «برایشان گاوی بهشتی که در اطرافش میچریده است، ذبح میشود.»
عالم یهودی گفت: بر روی آن، چه مینوشند؟
رسول الله ج عرض کردند: «مِنْ عَیْنٍ فِیهَا تُسَمَّى سَلْسَبِیلًا»؛ «از چشمهای که سلسبیل [بنا بر قولی، بسیار روان یا نرم] نامیده میشود [مینوشند].»
آن یهودی جواب داد: راست گفتی.
سپس خطاب به پیامبر ج گفت: آمدم تا از تو دربارۀ چیزی بپرسم که از میان اهالی زمین، فقط پیامبر یا یک یا دو مرد از آن باخبرند. رسول الله ج فرمودند: «أَیَنْفَعُکَ شَیْءٌ إِنْ حَدَّثْتُکَ؟»؛ «آیا اگر با تو سخن گویم، به تو فایدهای هم میرساند؟» او گفت: با گوشهایم میشنوم.
سپس ادامه داد: آمدم تا دربارۀ فرزند از تو سؤال کنم. پیامبر ج فرمودند: «مَاءُ الرَّجُلِ أَبْیَضُ، وَمَاءُ الْمَرْأَةِ أَصْفَرُ، فَإِذَا اجْتَمَعَا، فَعَلَا مَنِیُّ الرَّجُلِ مَنِیَّ الْمَرْأَةِ، أَذْکَرَا بِإِذْنِ اللهِ، وَإِذَا عَلَا مَنِیُّ الْمَرْأَةِ مَنِیَّ الرَّجُلِ، آنَثَا بِإِذْنِ اللهِ»؛ «آب [منی] مرد، سفید و آب [منی] زن، زردرنگ است. وقتی این دو تا باهم مخلوط شوند و در صورتی که منیّ مرد بر منیّ زن غالب [و بیشتر] شود، [فرزند] به اجازۀ الله تعالی پسر میشود و اگر منیّ زن بر منیّ مرد غالب [و بیشتر] گردد، [فرزند] به اذن الله دختر میشود.»
آن عالم یهودی گفت: قطعاً درست گفتی و بدون تردید تو پیامبر الله تعالی هستی. سپس از آنجا رفت.
پیامبر ج فرمودند: «لَقَدْ سَأَلَنِی هَذَا عَنِ الَّذِی سَأَلَنِی عَنْهُ، وَمَا لِی عِلْمٌ بِشَیْءٍ مِنْهُ، حَتَّى أَتَانِیَ اللهُ بِهِ»[59]؛ «قطعاً او این سؤالات را از من پرسید درحالی که من هیچیک از آنها را نمیدانستم تا اینکه الله متعال مرا از آنها باخبر ساخت.»
رسول الله ج اهل کتاب را به علومی که در کتابهایشان وجود داشت، ملزم میکردند و مخالفت آنان را با آنچه پیامبرانشان آورده بودند، نکوهش و سرزنش مینمودند. اهل کتاب نیز چون آگاه به کتابهای آسمانی بودند، پرسشهای دقیق و کاملی ارائه میدادند هرچند گمراه بودند.
این دانشمند یهودی با پیامبر ج گفتگو نمود و فکر میکرد که ایشان نمیتوانند به سؤالاتش پاسخ دهند، امّا فکر و گمانش درست و بجا نبود و رسول الله ج به تمامی پرسشهایش پاسخ دادند.[60]
در این گفتگو، ادب عالی و فوق العادۀ پیامبر ج کاملا روشن و آشکار است؛ یعنی همان تواضع بسیار و نرمی و مدارا با مخالف. رسول الله ج در گفتگوی با این یهودی فروتن و متواضع بودند و موافقت کردند که ایشان را با نامشان صدا زند بدون اینکه رسالتشان را تأیید نماید، چون امید به هدایت وی داشتند.
همچنین یکی دیگر از آداب گفتگو در این حدیث بیان شده است؛ یعنی گفتگونکردن در مورد و جایی که فایدهای ندارد، زیرا پیامبر ج از وی پرسیدند که اگر با تو سخن گویم، برایت فایدهای دارد؟
به همین سبب، گفتگوی ایشان فایده داد و فکر و گمان آن یهودی تغییر کرد و نبوّت پیامبر ج را تأیید نمود.
سخن دربارۀ جهاد، در این مختصر نمیگنجد و نیاز به نگارش صفحات زیادی دارد و در تحقیق حاضر، امکان بیان جزئیّات آن نیست. بنابراین فقط برخی از مسائل مطرح میگردد تا تصویری کلّی از ماهیّت و برخی اهداف جهاد ارائه شود و نیز بخشی از سیرۀ نبوی دربارۀ جهاد، آداب جنگ در اسلام و نمونههایی از اخلاق مسلمانان در میدان جهاد بیان گردد. در ادامه، این موارد مورد بررسی قرار میگیرد.
شیخ عبدالرّحمان سعدی / میگوید: «جهاد یعنی تلاش و کوشش در هر کاری که باعث تقویت و اصلاح و یکپارچگی و اتّحاد مسلمانان شود و تجاوز دشمنان را با هر روش و وسیلهای که ممکن باشد، دفع کند یا کاهش دهد.»[61]
شیخ عبدالرّحمان سعدی چنین میآورد: «جهاد بر دو نوع است: جهادی که هدف از آن، صلاح و مصلحت مسلمانان و اصلاح عقاید، اخلاق، آداب، تمامی امور دینی و دنیوی و رشد و تربیّت علمی و عملی آنان است.
اصل و پایۀ جهاد، همین نوع بوده و نوع دوم متّکی به آن است؛ یعنی جهادی که هدفش، دفع تجاوز دشمنان اسلام و مسلمانان؛ همچون کافران و ملحدان و تمامی دشمنان دین، و مقاومت در برابر آنان است.
این دو نوع با دلیل و برهان و زبان صورت میگیرد و نیز جهاد با سلاح در زمان و مکان مناسب.
به طور کل، جهاد بر دو نوع مذکور است.»[62]
وی سپس انواع جهاد را به طور مفصّل بر میشمارد و انواع فراوان و متعدّدی را بیان میکند؛ مانند جهاد مسلمانان برای ایجاد الفت و وحدت کلمه و آمادگی با تمام توان برای رویارویی با دشمنان و بر حذربودن از آنان. و بیان میکند که وجوب آن، وابسته به اندازۀ توان و آمادگی است.
همچنین بیان نموده که شناخت احوال و شرایط ملّتها و بررسی آن و نیز شناخت سیاستشان، نوعی جهاد است. همچنین اجرای عدالت و وفا به عهد و پیمانها و ایجاد دوستی و بستن معاهده میان حکومتهای اسلامی، جهاد فی سبیل الله به شمار میرود.
علاوه بر این، میگوید که توجّه به تربیّت و تعلیم از پایههای جهاد بوده و نیز امانتداری و انتخاب مردان شایسته برای حکومت و انجام امور، نوعی جهاد است. همچنین شرح و توضیح محاسن دین اسلام، یکی از بزرگترین انواع جهاد به شمار میرود. و موارد دیگری که به تفصیل بیان کرده است.[63]
از این طریق، وسعت و گسترۀ مفهوم جهاد از دیدگاه اسلام، برای ما روشن میگردد و اینکه جهاد محدود به جنگ و مبارزه نیست، بلکه عامتر و بیشتر از این است.
3- اسلام دین قدرت و توانمندی است
قدرت و توان در هر کاری پسندیده است و ذات بشر این ویژگی را پسندیده و دوست دارد. وقتی انسان کارهایش را با قاطعیّت دنبال میکند و آنها را اجرا مینماید و امورش را با قدرت، تدبیر و بررسی میکند، به خواستهاش میرسد؛ فرقی نمیکند که از قدرت فکری، علمی یا مادّی خویش استفاده کند.
بدن قوی، نظر قوی و شخصیت قوی، صفاتی پسندیده به شمار میروند.
بدون تردید وقتی این صفات پسندیده هستند که در راه خیر و به فایدۀ خود انسان و سایر مردم استفاده شود.
زمانی هیبت و شکوه دولت حفظ میگردد و همپیمانانش راضی و خوشحالند که دارای قدرتی پایدار باشد.
این یکی از قوانین الهی است که زندگی را بر پایۀ آنها بنا کرده است. حقیقتی که اجرا و اعمال نشود، هیچ فایدهای ندارد و زمانی حقیقت صورت میگیرد که قدرتی از آن حفاظت و حمایت کند.
همواره ملّتها و دولتها به دنبال کسب قدرت از طریق شیوهها و وسایل مختلف بر حسب شرایط مکانی و زمانی بودهاند و در دوران معاصر، بشر در پی قدرتها و آمادگیهایی است که در ذهن انسان نمیگنجد.
مقدّمهای کوتاه دربارۀ قدرت و اهمّیّت آن بیان شد.
در ادامه، قدرت اسلام و مسلمانان مورد بررسی قرار میگیرد. دین اسلام دیدگاه بسیاری از غیرمسلمانان را که گمان میکنند اسلام آیینی منحصر و محدود به مجموعهای از اعتقادات غیبی و شعائر تعبّدی است، رد مینماید. از دیدگاه آنان، اسلام موضوعی فردی است که انسان میتواند اعتقاد و دیانتی را برای پرستش پروردگارش به هر طریقی که بخواهد، انتخاب کند. از نظر این افراد، اسلام چیز دیگری نیست.
امّا ماهیّت و هدف اسلام، غیر از این است؛ اسلام یعنی اعتقاد صحیح قلبی به اینکه الله تعالی معبود یگانه بوده و غیر او شایستۀ عبادت نیست و متّصف به صفات کمال و منزّه از هر نوع عیب و نقص است.
علاوه بر این، اسلام شریعتی حاکم و مشتمل بر تمامی ضروریّات انسان در حوزۀ فردی، اجتماعی، شرایط صلح و جنگ، رفتار با خانواده، خویشاوند و بیگانه و دشمن و دوست است، و با احکام و قوانین و آدابی که شامل نظام سیاسی، اجتماعی، اخلاقی، اقتصادی و سایر امور دنیوی میشود.
مسلمانان نیز امّتی که آنان گمان میکنند، نیستند؛ یعنی گروهی از مردم که با یکدیگر به توافق رسیده و در ویژگیهای معیّنی با یکدیگر مشترکند.
بلکه امّت اسلام یعنی تمامی کسانی که اسلام را پذیرفتهاند؛ از هر نوع نژاد و رنگ و سرزمین در شرق و غرب جهان.[64]
بر این اساس، روشن گشت که دین اسلام مذهبی خودساخته و ضعیف نیست و مسلمانان هم امّتی منزوی و تنها نیستند.
در اسلام، جهاد به منظور انتشار و تبلیغ حقیقت مشروع گشت تا تمامی مردم اسلام را بپذیرند.
ناگفته نماند که اصطلاح اسلامی همان «جهاد» است و «حرب» یا «قتال» نیست، زیرا – چنانکه قبلا بیان شد- مفهوم جهاد شاملتر و عامتر است.
مرا از واژۀ «حرب» در اغلب موارد، درگیری و نزاعی است که آتش آن در بین مردان و احزاب و ملّتها به سبب نیازهای شخصی و اهداف فردی و مادّی شعلهور میشود.
امّا نبرد مشروع در اسلام، اینگونه نیست و برای اهداف مذکور صورت نمیگیرد.[65]
پس از بیان مفهوم و ماهیت جهاد و دلیل انتخاب این واژه، باید که عبارت متّصل به آن؛ یعنی «فی سبیل الله» توضیح داده شود.
عبارت مذکور به روشنی هدف از قدرت و آمادگی اسلام را آشکار میسازد. این شرط همواره با جهاد همراه است و اگر از آن جدا شود، منجر به بطلان جهاد و ایجاد فساد و نابودی هدف میگردد.
«فی سبیل الله»؛ یعنی هر عملی که فرد مسلمان انجام میدهد، هدفش رضایت الله ﻷ و سپس مصالح عمومی و سعادت مسلمانان است. اگر اینگونه باشد، فی سبیل الله به شمار میرود. چنانچه هدف انسان از انفاق مال در راه خیر و نیکی، منافع دنیوی یا تمجید و تعریف مردم باشد، این کارش فی سبیل الله نیست، هرچند آن را به مسکینی نیازمند بدهد.
اصطلاح «فی سبیل الله» بر اعمالی که فقط به قصد رضای الهی انجام میشود و خالی از شائبۀ تمایلات و شهوات است، اطلاق میگردد.
جهاد هم فقط به همین منظور، مقیّد به «فی سبیل الله» شد. بنابراین جهاد واقعی اسلام باید که خالی از هر نوع هدف دنیوی و امثال آن و مبرّا از هر نوع تمایل یا گرایش فردی باشد و هدف اصلیاش، تاسیس نظامی عادلانه باشد که مردم به عدالت رفتار کنند و حقیقت منتشر گردد و عدالت حفظ و حمایت شود.
الله تعالی میفرماید:
﴿ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ یُقَٰتِلُونَ فِی سَبِیلِ ٱللَّهِۖ وَٱلَّذِینَ کَفَرُواْ یُقَٰتِلُونَ فِی سَبِیلِ ٱلطَّٰغُوتِ﴾ [النّساء: 76]
«کسانی که ایمان آوردهاند، در راه الله پیکار میکنند و افرادی که کافرند، در راه طاغوت [بت و شیطان] میجنگند.»
در صحیح بخاری و صحیح مسلم، از ابوموسی اشعری س روایت شده است که: مردی نزد پیامبر ج آمد و گفت: ای رسول الله! مبارزه و نبرد فی سبیل الله یعنی چه؟ برخی از ما به سبب خشم خود یا در دفاع از قبیله [و ...] میجنگند. پیامبر ج سرشان را به سمت وی بلند کردند – راوی میگوید چون او ایستاده بود، رسول الله ج سرشان را بلند نمودند- و فرمودند: «مَنْ قَاتَلَ لِتَکُونَ کَلِمَةُ اللَّهِ هِیَ العُلْیَا، فَهُوَ فِی سَبِیلِ اللَّهِ عَزَّ وَجَلَّ»[66]؛ «هر کس جهاد کند تا کلمۀ توحید [و دعوت اسلام] برتر [از هر مذهب و آیینی] باشد، پس [جهاد] او در راه [رضایت] الله تعالی است.»
در آیات و روایات بسیاری این مطلب بیان شده و بر ضرورت رعایت آن تأکید گشته است.[67]
گفتار دوم: نگاهی به جهاد با بررسی سیرۀ نبوی
قطعاً همه میدانند که محمّد مصطفی ج به جهانیان، حکمت و هدایت و اصلاح بخشیدند و شمشیری که فرمان به برکشیدن آن دادند، همچون چاقوی جرّاحی پزشکی خیرخواه است که بدن بیمار را با آن میشکافد تا خون فاسدش بریزد و صحیح و سالم گردد.
کسی که سیرۀ نبوی را بررسی نماید، قطعاً این سخن أمّ المؤمنین عایشه ل را صحیح میبیند که گفت: «سوگند به الله که هرگز پیامبر ج برای خودشان انتقام [و خشم] نمیگرفتند تا زمانی که حرمات الهی شکسته نمیشد که در این صورت، برای رضای الله متعال انتقام [و خشم] میگرفتند.»[68]
پیامبر ج با کسانی که در زمین فساد میکردند و قصد اصلاح نداشتند، نجنگیدند تا خودشان زنده بمانند، بلکه هدف از مبارزۀ ایشان، علاقه به بقای فضیلت، ظهور حقیقت، توسعه و انتشار انوار توحید و تاسیس نظامهای پاک مدنی بود، امّا کسانی که با امور بیهوده و پیروی از تمایلات نفسانی رشد و نمو کردهاند، این مطلب را نمیفهمند.[69]
تهمتزنندگان بر پیامبر ج انتظار دارند که ایشان پس از آن دشمنی و تجاوزی که علیه خودشان و اسلام و مسلمانان صورت گرفت، چه کاری انجام میدادند؟ دشمنی و تجاوزی که نزدیک بود به زندگی ایشان پایان دهد!
تمامی مردم دنیا میدانند که چگونه همۀ کافران آن محاصرۀ اقتصادی و سیاسی و اجتماعی مشهور را در شعب ابوطالب علیه مسلمانان اجرا کردند، به گونهای که ضررهای فراوانی به محمّد ج و صحابه و برخی از خویشاوندان ایشان رسید و حتّی برخی از آنان روزی برگهای درختان را از شدّت گرسنگی میخوردند!
اگر الله متعال دلهای تعدادی از افراد جوانمرد را مهربان نمیکرد، قطعاً کافران به هدفشان میرسیدند. این آزار و اذیّتها باعث شد که پیامبر ج به صحابه ش اجازه دهند تا با هجرتی بزرگ به سوی مدینه روند.
سپس کافران تصمیم گرفتند در صبح آن شبی که از هر قبیلهای جوانی انتخاب کرده بودند، با زدن شمشیرهایشان به زندگی پیامبر ج پایان دهند و خونخواهی ایشان در میان قبایل گم و ضایع شود و قریش نتواند با آنان بجنگد.
آیا ملحدان انتظار صبری بیشتر از این صبر پیامبر ج دارند؟! و چگونه انتظار دارند که رسول الله ج پس از این سختیها، با مردمی که علیه ایشان شمشیر کشیدند و هیچ کدامشان از پیامبر ج حمایت نکردند و فقط الله متعال حافظ ایشان بود، صلح و آشتی میکردند؟!
بدون تردید صبر و بردباری محمّد ج بر قومشان حتّی به همین اندازه هم نشانۀ ارزش و اهمّیت تسامح و مدارا از دیدگاه ایشان و نیز سازش و صلح با قومی که فقط مستحقّ گوگرد و هیزم [سوختن] بودند، است.
تردیدی نیست که محمّد مصطفی ج با مشرکان صلح نموده و از مرز و محدودۀ صبر گذشتند، امّا این صلح و آشتی و صبر فایده نداد، و با وجود این، سازش و صبر پیامبر ج ادامه یافت هرچند با منطق و شیوۀ زندگی همخوانی نداشت و نیز با منطق و زندگی رسول الله ج که همچون دلیران عرب، قوی و دارای حسب و نسب و فضایل بزرگی بودند و مبعوث شدند تا پیامآور زندگی باشند و با مردم به گونهای که آنان بفهمند، سخن گویند.
اگر مردم از پیامبر ج نیکی و احسان دیدند، آیا پاسخ نیکی، چیز دیگری غیر از نیکی است؟! اگر چیز دیگری باشد، قطعاً دین محمّد ج پادزهر است و آهن را با فولاد پاسخ میدهد.
جای تعجّب است که آنچه محمّد ج به عنوان روش خود و شیوۀ حمایت از دعوت خویش در قرنهایی طولانی، انتخاب کردند، همان شیوهای است که بشریّت آن را در برابر دیگران برای حفظ بقا برگزیده است!
اگر مردم در برابر ستم سر فرود آورند و سمت چپ صورتشان را برای کسانی که به سمت راست چهرۀشان سیلی زده، بگردانند، قطعاً هیچکس در دنیا در برابر ظالمی سر بلند نخواهد کرد و ستمکاران با شکوه و محترمانه به زندگیشان ادامه خواهند داد.
اگر یاران محمّد ج به مانند یاران موسی ÷ میگفتند:
﴿فَٱذۡهَبۡ أَنتَ وَرَبُّکَ فَقَٰتِلَآ إِنَّا هَٰهُنَا قَٰعِدُونَ﴾ [المائدة: 24]
«پس تو و پروردگارت بروید و بجنگید، ما همین جا نشستهایم.»
هرگز اسرار و اهداف این دین بزرگ به وقوع نمیپیوست و به مردم فایده نمیداد؛ آن هم دینی که بهترین راهحلها را برای مشکلات امروزی جهان ارائه داده و هیچ دینی بهتر از دین محمّد ج در این زمینه نیست.[70]
زمانی که پیامبر ج به مبارزه برمیخیزند و جهاد در برابر مشرکان و مخالفان را انتخاب میکنند، آیا بدین معناست که رحمت و مهربانی خویش را رها نموده و هدف اول و آخر ایشان ریختن خونها و توجّهنکردن به عهد و حرمتهاست؟!
در گفتار بعدی، این موضوع روشن خواهد گشت.
مبارزه و نبرد از دیدگاه اسلام، آداب و احکامی سرشار از نرمی و مهربانی دارد.
یکی از پایههای سیاست نظامی اسلام این است که تعرّض و آزاررساندن علیه کسانی که با اسلام و مسلمانان نمیجنگند را ممنوع کرده است؛ افرادی همچون راهبان، کشاورزان، زنان، کودکان، افراد سالخورده، کارگران، دیوانگان، نابینایان و برجایماندگان.
برخی از فقیهان کشتن فرد نابینا و برجایمانده را جائز نمیدانند هرچند در زمینۀ جنگی و نظامی صاحب نظر و تدبیر باشد.
همچنین کشتن زنان ممنوع است هرچند برای دفاع از دژها به کار گرفته شوند یا اشیائی مانند سنگ پرتاب کنند، زیرا الله ﻷ میفرماید:
﴿وَقَٰتِلُواْ فِی سَبِیلِ ٱللَّهِ ٱلَّذِینَ یُقَٰتِلُونَکُمۡ وَلَا تَعۡتَدُوٓاْۚ إِنَّ ٱللَّهَ لَا یُحِبُّ ٱلۡمُعۡتَدِینَ﴾ [البقرة: 190]
«و در راه الله با کسانی که با شما میجنگند، جنگ کنید، و از حد تجاوز نکنید، که الله تجاوزگران را دوست ندارد.»
آیۀ فوق مبارزه را در برابر مبارزه قرار داد.
پیامبر ج فرمودند کسی که نمیجنگد، نباید کشته شود و وقتی زنی را در یکی از غزوهها دیدند که کشته شده است، این کار را نپسندیدند و فرمودند: «مَا کَانَتْ هَذِهِ لِتُقَاتِلَ»[71]؛ «این زن که جنگجو نبوده [و نمیجنگیده] است!»
اگر جنگجویان کودکان و زنان را در جلوی خویش، به عنوان سپر قرار دهند، باید که از مبارزه دست بکشیم مگر اینکه این کار را وسیلۀ پیروزی و غلبه بر ما بگردانند و بترسیم که لشکریان اسلام شکست بخورند.
علاوه بر این، اسلام مثلهکردن [تکّهکردن] دشمن جنگجو را جایز نمیداند. پیامبر ج فرمودند: «وَلَا تَمْثُلُوا، وَلَا تَقْتُلُوا وَلِیدًا»[72]؛ «مُثله [بریدن گوش و بینی] نکنید و کودکی را نکشید.»
همچنین بردن سرها از شهری به شهر دیگر یا انتقال آنها به نزد والیان و حاکمان را ممنوع نموده و ابوبکر صدّیق س این کار را نپسندید؛ بیهقی از عقبه بن عامر جهنی روایت میکند که عمرو بن عاص و شرحبیل بن حسنه، عقبه را با سر «یناق» از سرزمین شام نزد سیّدنا ابوبکر س فرستادند و زمانی که نزد وی آمد، این کار را رد نمود و عقبه به او گفت: ای خلیفۀ پیامبر ج! آنان این کار را با ما انجام دادند.
ابوبکر صدّیق س گفت: آیا از فارس و روم پیروی میکنید؟!
سری را نزد من نیاورید و همان نامه و خبر کافی است.[73]
امام احمد و ابوداود از طریق عمران بن حصین و سمره بن جندب ب روایت کردهاند که پیامبر ج مُثلهکردن را منع نمودند.[74]
مُثله یعنی آزاررساندن و مجازات مقتول با قطع اعضای وی و تغییر خلقت و چهرۀ او قبل یا بعد از کشتهشدن؛ مانند اینکه بینیاش بریده شود یا گوشش کنده شود یا چشمانش کور گردد و سایر اعضایش ناقص و معیوب شود.[75]
دین اسلام برای اسیر تنها یک حکم صادر ننموده، بلکه امر وی را موکول به امیری که آگاه از مصلحت جنگ است، کرده و او میتواند که از وی فدیه بگیرد یا بدون فدیه، آزادش کند.
یکی دیگر از آداب جنگ در اسلام، این است که امنیّت محارب و دشمن حفظ گردد و اگر یکی از افراد لشکر محاربی را پناه داد، باید احترام این امان و پناهدادن نگه داشته شود و کسی حق ندارد به وی آزار و اذیّت رساند.
رسول الله ج به همین مطلب اشاره نموده و میفرمایند: «وَیَسْعَى بِذِمَّتِهِمْ أَدْنَاهُمْ»[76]؛ «پایینترین فرد آنان [یعنی مسلمانان] میتواند از طرفشان پیمان [و اماننامه] منعقد سازد.»
پیامبر ج امان امّهانی؛ دختر ابوطالب را برای مردی از مشرکان تأیید کرده و فرمودند: «قَدْ أَجَرْنَا مَنْ أَجَرْتِ یَا أُمَّ هَانِئٍ»[77]؛ «ای امّهانی! قطعاً ما پناه دادیم کسی را که تو پناه دادی.»
در دوران خلافت سیّدنا عمر س بردهای ساکنان شهری در عراق را امان داد و فرماندۀ لشکر؛ یعنی ابوعبیده به عمر فاروق ب نامه نوشت و نظر وی را در این باره جویا شد. سیّدنا عمر در جوابش اینگونه نوشت: «بدون تردید الله ﻷ وفاداری را مهم و باارزش قرار داده و تا زمانی که [به عهد و پیمانتان] وفا نکنید، وفادار نمیشوید، پس به عهدشان وفا کنید و از آنان درگذرید.»[78]
یکی دیگر از آداب جنگ در اسلام که بیانگر مهربانی و نرمی دین اسلام است، نکویی و خوشرفتاری با سفیران دشمن و آزارنرساندن به آنان است. گاهی اوقات فرستادۀ دشمن به قصد صلح یا کار دیگری نزد مسلمانان میآید و باعث کاهش ضررهای جنگ میشود و از این رو، شایسته است که آزاری به وی نرسد و از امنیت کامل برخوردار باشد تا به نزد قومش برگردد، زیرا اذّیت و آزار این افراد باعث میشود ارتباط میان دو گروه قطع گردد و راه گفتگوهایی که منجر به عدمدرگیری یا پایاندادن به جنگ میشود، بسته و مسدود گردد.
تعرّض و آزاررساندن به سفیر و فرستادۀ دشمن با اخلاق نیکو و جوانمردی منافات دارد، هرچند قومش او را بدین سبب فرستاده باشند که قصدشان مبنی بر مبارزه علیه ما را اعلان نماید یا اینکه سخنی در گرامیداشت قوم خود به قصد فخر و تهدید بزند.
نظام اسلام در جنگ بر پایۀ این اصلِ پسندیده و نیکوست.[79]
ابورافع نامهای از قریش را نزد پیامبر ج آورد و زمانی که ایشان را دید، علاقهمند به اسلام شد و گفت: ای رسول الله! سوگند به الله که دیگر پیش آنان نخواهم رفت. پیامبر ج فرمودند: «إِنِّی لَا أَخِیسُ بِالْعَهْدِ، وَلَا أَحْبِسُ الْبُرُدَ، ارْجِعْ إِلَیْهِمْ، فَإِنْ کَانَ فِی قَلْبِک َ الَّذِی فِیهِ الْآنَ، فَارْجِعْ»؛ «هرگز من عهد و پیمان را نمیشکنم و سفیران [و نامهرسانها] را نگه نمیدارم. به سویشان برگرد و اگر آنچه اکنون در دلت است، باقی بود، دوباره باز گرد.»
او میگوید: من رفتم و دوباره نزد رسول الله ج آمدم و مسلمان شدم.[80]
مختصری از آداب جهاد و مبارزه در اسلام بیان گردید؛ آدابی که دیدگاه مردم را دربارۀ جنگ تغییر داد، چون گمان میکردند که مهربانی و نرمی با جنگ منافات دارد و جنگ یعنی ترشرویی و خشونت و سنگدلی در هر حالتی.
بویژه جنگهای امروزی که تر و خشک را میسوزاند و کاملا وحشیگری است و بویی از مهربانی و شفقت در زمان جنگ و پس از اتمام آن، نبرده است.
کسی که به تاریخ شکوهمند اسلام و سیرۀ پیامبر بزرگمان ج بنگرد، نرمی و مهربانی را به طور روشن میبیند – چنانکه قبلا این موضوع بیان شد- و رسول الله ج پس از جنگ و غلبه بر دشمنان کینهتوز خویش که تمامی راهها و اسباب را برای آزاررساندن به پیامبر ج در پیش گرفتند نیز مهربان و عادل بودند.
اگر به دنبال نمونهای هستی که دلت را استوار سازد، به سیرۀ پیامبر ج در فتح مکّه که پس از مبارزهای سخت و تلخ و برخورد بد و ناشایست قریش با پیامبر ج و صحابه به وقوع پیوست، دقّت کن.
پس از اینکه پیامبر ج بر این افراد پیروز شدند و کاملا آنان را در اختیار گرفتند و به سبب رفتار بد قریش، گمانهای زیادی به ذهنشان خطور کرد و فکر میکردند که پیامبر همچون جبّاران به قصد انتقام وارد مکّه خواهند شد، ناگهان متواضعانه و با خشوع کامل در برابر پروردگار خویش وارد آنجا شدند بدون اینکه به سبب پیروزی مغرور شوند یا دشمنانشان را سرزنش نمایند.
زمانی که پیامبر ج قریش را دیدند درحالی که آنان توقّع انتقام داشتند و نیز لشکر صحابه ش را دیدند که منتظر کوچکترین اشاره از پیامبر ج بودند تا دودمان قریش را به باد دهند، خطاب به قریش فرمودند: «ما تَظُنُّونَ أنِّی فاعِلٌ بکم»؛ «فکر میکنید که با شما چکار میکنم؟»
گفتند: برادری بخشنده و پسر برادری جوانمرد هستی.
پیامبر ج فرمودند: «فاذْهَبوا فأنتم الطُّلَقاء»[81]؛ «بروید که شما آزادید.»
مهربانی و تسامح مسلمانان و رعایت آداب جنگ تأثیر فراوانی بر بسیاری از دشمنانشان داشت، به گونهای که از دین اسلام و پیامبر ج و مهربانی مسلمانان و خوشرفتاری آنان شگفتزده میشدند.
آنان مهربانی و عدالتی را که در بین ملّت خویش نیافته بودند را از مسلمانان دیدند و این مسأله باعث شد که بسیاری مسلمان شوند. موارد زیادی در این زمینه وجود دارد.
گفتار چهارم: نمونه هایی از اخلاق مسلمانان در حوزۀ جهاد
یکی از نمونههای خوشرفتاری مسلمانان در میدان جهاد این است که بسیاری از رهبران صلیبیها و مردمی که به منظور گردنزدن مسلمانان، مسافتهایی طولانی را طی کردند و تمامی تلاششان را برای پایاندادن به دعوت اسلامی به کار بردند، در پناه دعوت اسلامی قرار گرفتند، و این مورد یکی از شگفتانگیزترین آثار و نتایج تسامح و مدارای اسلامی است!
«در جنگ صلیبی اول، رینود؛ فرماندۀ لشکرهای آلمانی مسلمان شد و افراد زیادی نیز به همراه او اسلام آوردند.
در جنگ صلیبی دوم نیز تعداد بسیاری مسلمان شدند، چنانکه سیر توماس این مطلب را از راهبی از راهبان سنت دنیس که کشیش معبد خصوصی لوئی هفتم بود، نقل میکند و در این نبرد، گروه بزرگی وی را همراهی کردند. اکنون به سخن زیبا و جذّاب این راهب دقّت کنید:
"وقتی صلیبیها به سمت بیت المقدس میرفتند، هنگام عبور از کوههای آناتولی با لشکری از مسلمانان برخورد کردند و شکست بدی را متحمّل شدند.
آنان در سال 1148 م از مسیر کوهستانی فریگیا [فریگیه] گذشتند و با سختیها و مشکلات فراوانی به لنگرگاه ازالیا [أضالیا] رسیدند. و از آنجا توانستند که پس از برآوردهساختن درخواستهای گزاف تاجران یونانی، از طریق دریا به انطاکیّه روند. آنان مبالغ هنگفتی پرداخت کردند و پس از خود، زخمیما، بیماران و حاجیانی بر جای گذاشتند. لوئی نیز 500 مارک [واحد پول آلمان] به یونانیها داد که به این ضعیفان توجّه کنند تا نجات یابند و نیروهای یونانی آنان را همراهی کنند تا به افرادی که قبلا رفته بودند، رسند. امّا یونانیان خیانتکار منتظر ماندند تا اینکه لشکر صلیبیها دور شد، و آنان به مسلمانان ترک رسیدند و خبر دادند که این لشکر، حاجیان و بیماران و زخمیهایی دارد و بر اثر ترس و ناتوانی نتوانستهاند به راه خود ادامه دهند. سپس نشستند درحالی که به بیچارگی و بیماری برادران دینی خود و نیز تیرهایی که از طرف مسلمانان علیه آنان پرتاب میشد، نگاه میکردند.
وقتی صلیبیهای عقبمانده بر اثر سختیها و مصیبتهای فراوان به تنگنا رسیدند، 3 یا 4 هزار نفر از قلعه و دژهایشان بیرون شدند درحالی که قصد نجات خویش را داشتند. مسلمانان آنان را محاصره کرده و بستند و سپس به اردوگاههای صلیبیان حمله بردند و کسانی که در آنجا بودند و افرادی که از آنجا خارج شدند، هیچ امیدی برای نجات نداشتند، امّا وقتی مسلمانان بیچارگی و بدبختی و زیان دشمنانشان را دیدند، دلهایشان نرم شد و نسبت به دشمنان بینوای صلیبی خود مهربان شدند. در نتیجه، به بیماران رسیدگی کردند، به فقیران انفاق و بخشش نمودند، و از روی سخاوت و کرم، به مسکینان طعام و غذا دادند و حتّی برخی از آنان بوسیلۀ خریدن یا حیله و یا به زور، پولهای فرانسوی را که یونانیان از آنان گرفته بودند، پس گرفتند و به خودشان برگرداندند یا میان صلیبیهای نیازمند تقسیم کردند.
«بدون تردید رفتار این بیدینان – منظورش مسلمانان است- با زائران و درماندگان مسیحی و رفتار یونانیانی که برادران دینی خود را فریب دادند و اموالشان را گرفته و به آنان ضرر رساندند، تفاوت بسیاری باهم دارد.
آن قدر تفاوت داشت که صلیبیها بدون اینکه مجبور شوند، دین دشمنان خویش؛ یعنی اسلام را پذیرفتند.
این افراد از برادران خود وقتی به آنان بدی کردند، جدا شدند و 3 هزار نفر ملحق به لشکر اسلام شده و مسلمان گشتند.
بدون تردید مهربانی و بخشش تأثیر بیشتری از خیانت داشت!
افسوس که مسلمانان به آنان نان دادند و باور و اعتقادشان را گرفتند!
بدون اینکه حتّی یک نفر از آنان بر ترک دینش مجبور شود، آیین مسیحیّت را رها کردند.»
این سخنان را آن راهب بر زبان میآورد!
صلیبیها آن قدر از شجاعت و فضائل صلاح الدّین شگفتزده شدند که بسیاری از امیران و رعیّت آنان دین و خانوادۀشان را ترک کردند و مسلمان شدند.
همچون مسلمانشدن رهبر انگلیسی «روبرت سنت الیان» که پیش از پیروزی صلاح الدّین در نبرد سرنوشتساز حطیّن و اسیرشدن پادشاه قدس صورت گرفت.
یکی از مورّخان مسیحی مینویسد: در شب جنگ، شیطان بر 6 نفر از فرماندهان این پادشاه چیره گشت و آنان مسلمان شدند و بدون اینکه از طرف کسی مجبور شوند، به صف دشمنان پیوستند.
کار بریمون [برموند] سوم؛ امیر طرابلس شام به جایی رسید که با صلاح الدّین توافق کرد قومش را به اسلام فرا خواند.[82]
پس از صلاح الدّین نیز زمانی که صلیبیها برای سومین بار و به منظور انتقام سقوط بیتالمَقدَس شروع به جنگ کردند و شهر «عکا» را محاصره نمودند و با مشکلات و گرسنگی روبرو شدند، بسیاری از آنان به سمت مسلمانان آمدند و برخی مسلمان شده و گروهی نیز به نزد قومشان برگشتند و تعدادی هم بر همان آیین مسیحی باقی ماندند و بقا را به شرط اینکه در صف مسلمانان بجنگند، انتخاب کردند.
سر جان مندویل؛ یکی از معاصران صلیبیها در این زمینه میگوید: «برخی از مسیحیان به سبب فقر، نادانی یا بدبختی خود دینشان را رها کرده و عرب میشدند.»
به طور طبیعی از فردی صلیبی همچون سر جان انتظار دیگری جز این نمیرود که هدایت مورد نظر مسلمانان را نادانی و بدبختی معرّفی کند.
آنچه مهم به شمار میرود، این است که فقیران و نادانان و گمراهانی که سر جان مندویل از آنان نام میبرد و به قصد نابودی اسلام آمده بودند، از روی میل و با علاقۀ خود مسلمان گشتند و با دعوت و ارشاد و نه زور و اجبار، جذب این دین شدند. و حتّی برخی از مورّخان مسیحی و معاصر فتح اسلامی و بازپسگیری بیت المقدس و نیز مدّتهایی پس از آن و بعد از فروپاشی دولتهای اروپایی در سرزمین شام؛ تمامی آنان اشاره میکنند که مسیحیان خوشحال بودند که از تحت سلطه و حکومت صلیبیها خارج شدند.
سر توماس در این باره میگوید: «آنان خیلی مطمئن و خوشحال، حکومت اسلام را پذیرفتند و حاکمان مسلمان همچون گذشته در برابر ملّتهای دیگر، تسامح و سعۀ صدر داشتند.»
استاد عبدالرّحمان عزام / میگوید: «آنچه بیان کردیم نمونههایی از انتشار دعوت محمّدی بوسیلۀ دلیل و برهان در میان سرسختترین دشمنان کینهتوزش و در تاریکترین دوران حکومت اسلامی؛ یعنی زمان غارتهای صلیبیها و قوم مغول و تاتار بود، امّا شاهدی دیگر از کشیش خراسان در بهترین دوران دولت اموی عربی نیز وجود دارد که با بیان آن، این بخش را به پایان میبریم. کشیش یوساب سوم در نامهای طولانی که به یکی از همکاران روحانی خویش نوشت، چنین میآورد: «ای پدر! فرزندانت کجا شدند؟! آن ملّت بزرگ؛ مردم مَرو کجا رفتند؟! مصیبتی به آنان نرسید و توسّط شمشیر سقوط نکردند و با آتش شکنجه نگشتند، بلکه متاع دنیا به آنان رسید و از دینشان برگشتند و خود را همچون دیوانگان در پرتگاه هلاکت و کفر انداختند. فقط دو نفر کشیش که توانستند خود را از این آتش کفر -یعنی اسلام- نجات دهند، بقیّه به هلاکت رسیدند. افسوس بر هزاران نفری که نام و صفات مسیحیت را با خود یدک میکشند، امّا یک شهید و جاننثار برای این آیین پیدا نمیشود!
و کجا شد کلیساهای کرمان و معابد فارس؟!
آمدن شیطان یا پادشاه یا امیر و یا فرمان خلیفه و حاکمی آن را از بین نبرد.
جادوگری با استعداد و سخنور و دارای قدرت شیطانی آن را از بیان نبرد، بلکه ساحری بود که وقتی سرش را تکان داد، تمامی کلیساهای فارس بر زمین فرو ریختند!
امّا قوم عرب که چنانکه میدانی الله تعالی پادشاهی دنیا را به آنان بخشیده است- و از دیدگاه تو چنین هستند- به دینمان ضرری نرساندند و بر کلیساها و معابد ما ستم نکردند، و حتّی دینمان را تأیید کردند و آن را بر سایر ادیان برتری دادند و راهبان و کشیشان ما را اکرام نمودند و به اولیای ما احترام گذاشتند و بخششهایی به معابدمان کردند، پس چرا ساکنان مرو آیین مسیحی را رها کرده و به قوم عرب نزدیک شدند درحالی که خودشان میدانند و میگویند: قوم عرب از آنان نخواستند که دینشان را تغییر دهند، بلکه به طور کامل به آنان اختیار دادند و فقط درخواست مالیات اندکی از این افراد داشتند، ولی آنان جاودانگی روحشان در دین مسیح را با متاعی اندک عوض کردند!»[83]
مبحث ششم:
دیدگاه اسلام دربارۀ تروریسم
با آوردن بخشها و مباحث پیشین، دیدگاه اسلام در مورد ترور و نیز مدارا و تسامح اسلام و مسلمانان روشن گشت و دانستیم که تسامح و بردباری به عنوان یک اصل در دین اسلام پذیرفته شده است.
در این مبحث، با بیان ماهیّت ترور و دیدگاه اسلام دربارۀ آن و ردّ دسیسۀ مخالفان مبنی بر نسبتدادن ترور به اسلام و مسلمانان، مطالب قبلی تکمیل و بیشتر تأکید میشود.
سخن در این زمینه طولانی نخواهد شد، زیرا بسیاری از مسائل مربوط به ترور در لابلای مباحث و بخشهای پیشین بررسی شده است.
در مبحث حاضر، موارد زیر مورد تحقیق قرار میگیرد:
گفتار اول: ماهیّت ارهاب و ترور
اصل این واژه، «رَهِبَ یرهبُ رَهبةً ورُهباً، ورَهَباً؛ به معنای ترساندن است.
أرهبه، ورهَّبه، واسترهبه؛ یعنی او را ترساند و وحشتزده کرد.
استرهبه؛ یعنی از وی خواست که مردم را بترساند تا از او بترسند.
آیۀ زیر همین گونه تفسیر میشود:
﴿وَٱسۡتَرۡهَبُوهُمۡ وَجَآءُو بِسِحۡرٍ عَظِیمٖ﴾ [الأعراف: 116]
«و آنان را ترساندند و سحر بزرگی [پدید] آوردند.»
یعنی آنان را ترسانده و تهدید کردند.[84]
2- مفهوم اصطلاحی و عام ارهاب در جهان امروز
این واژه بسیار مبهم و پیچیده است و هرکسی تفسیری از آن دارد.
همچنین اصطلاح مزبور در دوران معاصر، رواج بسیاری پیدا کرده و هیچیک از واژگان سیاسی از نظر رواج و شهرت رسانهای، اینگونه نیست.
اگر کسی بخواهد تعریفی جامع برای ارهاب ارائه دهد، به سختی میتواند از عهدۀ این کار برآید، زیرا – چنانکه قبلا بیان گردید- واژۀ مذکور بسیار مبهم و پیچیده است.
یکی از قانوننویسان با توجّه به دیدگاه و نظر دانشمندان علوم متفاوت، 109 تعریف برای این اصطلاح آورده است.[85]
در هر حال، تعریفهای موجود مفهو م و ماهیّت ارهاب را مشخّصتر میسازد.
همچنین از این طریق، اشتباه و نقصانی که در برخی تعاریف وجود دارد، روشن میگردد. وی سپس تعریف شورای فقه اسلامی را آورده که مفهوم ارهاب را به روشنی و به طور کامل بیان کرده است.
أ- مجلّۀ امریکایی در تعریف اصطلاح مذکور میآورد: ارهاب یعنی ستم و خشونت با انگیزۀ سیاسی بر ضدّ افرادی که مخالف و متخاصم نیستند و این کار بوسیلۀ گروههای ملّی یا عواملی خائن صورت میگیرد.[86]
ب- در دانشنامۀ علمی ایالات متّحدۀ امریکا چنین آمده است: «به کارگیری اسباب برای خشونت یا تهدید به قتل، سرقت و وقوع انفجار به منظور ترساندن و سرکوب مردم.
و در اغلب موارد، ترور به قصد برآوردهساختن اهداف معیّن سیاسی انجام میشود.[87]
ت- دانشنامۀ جهان عرب در تعریف ارهاب و ترور میآورد: ارهاب یعنی استفاده از خشونت و اجبار و تهدید به آن برای انتشار ترس و وحشت در میان مردم. تروریستها دست به کشتار یا ربایش مردم میزنند، همانگونه که اقدام به انفجار بمبها، ربودن هواپیماها، شعلهورکردن آتش و سایر جرایم خطرناک میکنند و بیشترشان به منظور حمایت و پشتیبانی اهداف سیاسی معیّنی مرتکب جرم میشوند.[88]
قطعاً در پسِ این تعریفها، تفکّرات و اهداف خاصّی وجود دارد.[89]
ث- ناگفته نماند که تعریف ارهاب و ترور از دیدگاه اسلام، اهمّیت فراوانی دارد، زیرا مفاهیم و تعاریف معاصر و جدید ارهاب، نوعی ستم و تهمت علیه اسلام و مسلمانان است.
میتوان گفت که بهترین تعریف را شورای فقه اسلامی ارائه داده که میگوید: «ارهاب و ترور یعنی دشمنی و تجاوزی که افراد یا گروهها یا دولتها به منظور ستم بر خون، مال، عقل و آبروی انسان انجام میدهند.
تعریف مذکور این موارد را شامل میشود: انواع ترس، آزار، تهدید، قتل به ناحق، شورش، راهزنی، دزدی، انواع اجبار یا تهدیدی که به قصد جرم فردی یا گروهی صورت میگیرد و هدف از آن ایجاد ترس و وحشت در میان مردم و آزاررساندن و به خطرانداختن زندگی، آزادی و اموال آنان است. تمامی اینها فساد در زمین به شمار میروند، چنانکه الله ـ میفرماید:
﴿وَلَا تَبۡغِ ٱلۡفَسَادَ فِی ٱلۡأَرۡضِ﴾ [القصص: 77]
«و هرگز در زمین در پی فساد مباش.»
ارهاب و ترور یعنی تجاوز و ستم به ناحق. الله متعال میفرماید:
﴿قُلۡ إِنَّمَا حَرَّمَ رَبِّیَ ٱلۡفَوَٰحِشَ مَا ظَهَرَ مِنۡهَا وَمَا بَطَنَ وَٱلۡإِثۡمَ وَٱلۡبَغۡیَ بِغَیۡرِ ٱلۡحَقِّ وَأَن تُشۡرِکُواْ بِٱللَّهِ مَا لَمۡ یُنَزِّلۡ بِهِۦ سُلۡطَٰنٗا وَأَن تَقُولُواْ عَلَى ٱللَّهِ مَا لَا تَعۡلَمُونَ﴾ [الأعراف: 33]
«بگو: [الله] فقط کارهای زشت را؛ چه آشکارا باشد و چه پنهان، و [نیز] گناه و سرکشی به ناحق را حرام کرده است. و اینکه چیزی را شریک الله متعال قرار دهید که الله دلیلی بر [حقّانیّت] آن نازل نکرده است، و چیزی را که نمیدانید به الله نسبت دهید [حرام نموده است].»[90]
گفتار دوم: دیدگاه اسلام دربارۀ ترور
با توجّه به تعاریف قبلی، میتوان بخشی از دیدگاه اسلام در مورد ترور را اینگونه بیان کرد:
1- حمایت از محدودۀ اسلام و دفاع از آن، ترور نیست
محدودۀ اسلام یعنی مرز شهرها و نواحی آن، چون محلّ سلطه و قلمرو دین اسلام به شمار میرود.
و دفاع از این قلمرو باعث حفاظت و نجات مسلمانان از تجاوز و ستم دشمنان میشود.
یکی از بزرگترین اهداف اسلام، این است که امّت اسلامی دارای شکوه و محترم و از دیدگاه دیگران، قدرتمند و با مهابت و متانت باشند، زیرا این صفات باعث میشود که سایر ملّتها با آنان درگیر نشوند و امنیّتشان حفظ گردد.
الله تعالی میفرماید:
﴿لَأَنتُمۡ أَشَدُّ رَهۡبَةٗ فِی صُدُورِهِم مِّنَ ٱللَّهِ﴾ [الحشر: 13]
«[ای مؤمنان!] همانا وحشت از شما در دلهای آنان، بیشتر از [ترسشان از] الله است.»[91]
﴿وَأَعِدُّواْ لَهُم مَّا ٱسۡتَطَعۡتُم مِّن قُوَّةٖ وَمِن رِّبَاطِ ٱلۡخَیۡلِ تُرۡهِبُونَ بِهِۦ عَدُوَّ ٱللَّهِ وَعَدُوَّکُمۡ وَءَاخَرِینَ مِن دُونِهِمۡ لَا تَعۡلَمُونَهُمُ ٱللَّهُ یَعۡلَمُهُمۡۚ﴾ [الأنفال: 60]
«و آنچه از نیرو در توان دارید را برای [مقابله با] آنان آماده سازید، و [همچنین] از اسبان بسته [ی ورزیده، مهیا کنید] تا بوسیلۀ آن، دشمن الله و دشمن خود را بترسانید، و [همچنین] دشمنان دیگری غیر از این افراد را که شما نمیشناسید و الله تعالی آنان را میشناسد [بترسانید].»
بنابراین آمادگی و قدرت و حمایت از امّت اسلام، به معنای ترور نیست، و امّتی که نتواند از خود دفاع کند و حقیقتی که دارای قدرت نباشد، هیچ خیر و فایدهای ندارد.
2- دین اسلام از ترور و ارهابی که هدفش فساد در زمین باشد، به شدّت نهی کرده است
اسلام مردم را از هر نوع فسادی در هریک از امور خصوصی یا عمومی منع نموده؛ فرقی نمیکند که کم یا زیاد باشد.
دلایل فراوانی از قرآن و حدیث در این زمینه وجود دارد؛ از جمله اینکه الله أ میفرماید:
﴿وَمِنَ ٱلنَّاسِ مَن یُعۡجِبُکَ قَوۡلُهُۥ فِی ٱلۡحَیَوٰةِ ٱلدُّنۡیَا وَیُشۡهِدُ ٱللَّهَ عَلَىٰ مَا فِی قَلۡبِهِۦ وَهُوَ أَلَدُّ ٱلۡخِصَامِ٢٠٤ وَإِذَا تَوَلَّىٰ سَعَىٰ فِی ٱلۡأَرۡضِ لِیُفۡسِدَ فِیهَا وَیُهۡلِکَ ٱلۡحَرۡثَ وَٱلنَّسۡلَۚ وَٱللَّهُ لَا یُحِبُّ ٱلۡفَسَادَ﴾ [البقرة: 204- 205]
«و از میان مردم، کسی هست که گفتارش در [بارۀ] زندگی دنیا تو را شگفتزده میکند و الله را بر آنچه در دل خود دارد، گواه میگیرد، درحالی که او سرسختترین دشمنان است. وی هنگامی که روی بر میگرداند و میرود [و یا به ریاستی میرسد] به قصد فساد در زمین کوشش میکند و کشت و نسل را نابود میسازد، و الله متعال فساد و [تباهکاری] را دوست ندارد.»
علّامه ابن عاشور / در تبیین مفهوم فساد و عمومیّت آن میگوید: «مراد از "حرث" در آیۀ مذکور، زراعت و نسل است و نسل یعنی بچّههای حیوانات، که این واژه از "نسل الصّوف نسولاً"؛ به معنای کندهشدن و افتادن ریشۀ پشم، گرفته شده است.
از دیدگاه من، تباهی حرث و نسل کنایه از آشفتگی و نابودی آنچه احوال مردم با آن سر و سامان میگیرد، است.
آنان صاحب کشتزار و حیوانات بودند، امّا مراد آیه فقط این دو مورد نیست، بلکه هدف از آن، نابودی و هلاکت پایههای زندگی مردم است و این عبارت به عنوان مَثَل استفاده میشود.»[92]
وی در ادامه چنین میآورد: «به همین سبب، سوزاندن شهر و سرزمین و قطع درختان در زمان جنگ ممنوع شده است، مگر اینکه فرماندۀ لشکر یقین کند که بقای اشیای مذکور باعث قدرت دشمن میشود و باعث میگردد که مدّت نبرد و مبارزه به طول انجامد.»[93]
همچنین در جایی دیگر میگوید: «فسادکردن در زمین یعنی تبدیل اشیای مفید به اشیای مضر؛ مانند خیانت در خوردنیها، و نیز نابودی اشیای مفید بوسیلۀ سوزاندن و کشتن افراد بیگناه، و فساد در نظام و حکومتداری؛ همچون فتنه و ستمها، و همچنین تلاشهای فاسد؛ مانند انتشار نادانی و جهل، آموزش بیبندوباری و فحشا، تمجید و تحسین کفر و دشمنی با صالحان.»[94]
بنابراین اسلام از ترور، بیزار و بری است و با آن دشمن بوده و در برابر تمامی انواعش – چنانکه بیان شد- ایستادگی و مقاومت مینماید.
اگر فردی منسوب به اسلام دست به ترور زند یا مرتکب یکی از انواعش شود، پیامد و جرم این کار بر خودش و نه بر اسلام است، همانگونه که در مواضع بسیاری از این کتاب، به مطلب مزبور اشاره شد.
گفتار سوم: ردّ دسیسۀ مخالفان مبنی بر نسبتدادن ترور به اسلام و مسلمانان
اگر مطالبی که در مباحث پیشین بیان شد، تو را شگفتزده نمود، بدان عجیبتر آن است که بسیاری از ستمکاران و منحرفان از عدالت و حقایق تاریخی، دین اسلام و پیامبر ج را متّهم به سنگدلی، خشونت و زیادهروی و ترور و امثال آن میکنند!!! قطعاً این کارشان تهمت و افترا بوده و هدفشان بازداشتن مردم از پذیرش دین اسلام است.
واقعیّت نشان میدهد که اسلام دین رحمت و نرمی و تسامح و مداراست. زمانی که مسلمانان بر دشمنانشان چیره و پیروز گشتند، با آنان چه کردند؟ آیا تکبّر ورزیده و ستم نمودند؟ آیا آبرو و حرمتی باقی نگذاشتند و کهنسالان و زنان و کودکان را کشتند؟
پیامبر ج هنگامی که بر دشمنان خویش غلبه نمودند، با آنان چگونه رفتار کردند؟ آن هم دشمنانی که رسول الله ج را به شدّت اذیّت کردند! مگر آنان را نبخشیدند؟! و مگر با آزادی اسیران و دادن اموالشان، به دشمنان احسان نکردند؟!
مسلمانان پس از شکست کسری و قیصر، چه کردند؟! آیا خیانت نموده و نیرنگ زدند؟! آیا به زنان تعرّض کردند؟! آیا به راهبان دیرنشین بدی نمودند؟! آیا در زمین فساد کردند؟! آیا خانهها را تخریب و درختان را قطع نمودند؟!
صلاح الدّین / پس از پیروزی بر صلیبیانی که ضررهای بسیاری بر مسلمانان وارد ساختند، چه کرد و آنان را چگونه مجازات نمود؟ مگر فرمانده این لشکر را نبخشید و او را درمان نکرد و آزادش ننمود؟!
شرایط ذمّیهای ساکن در سرزمین مسلمانان در طول تاریخ تا به امروز چگونه بوده است؟ مگر برخوردار از امنیّت و عدالت و احسان نیستند؟!
قطعاً مسلمانان بیشتر از همکیشان و همجنسان خودشان، به آنان نیکی و انعام کردهاند و عدالت را در حقّشان رعایت نمودهاند.
نمونههای بسیاری از این موارد زیبا و باارزش در تاریخ مسلمانان یافت میشود که تأثیر فراوانی در علاقۀ مردم به دین اسلام و پذیرش آن از روی میل و اطمینان داشته است.
آیا غیرمسلمانان هم چنین کاری میکنند؟! آیا غرب هم نمونههایی از این قبیل دارد؟!
جواب همان چیزی است که میبینی و میشنوی؛ هیتلر و موسولینی و لنین و استالین و جنایتکاران صرب از کجا آمدند؟! مگر این خائنان و دیگر شیاطینی که میلیونها انسان را کشتند و بر اثر جنایاتشان، مردم به مصیبتهای بسیاری دچار شدند، از اروپا نبودند؟!
مگر این اشخاص از پیشگامان تمدّن اروپا به شمار نمیروند؟! پس این وحشیگریهای ظالمانه و بیرحمانه از کیست؟!
و افراطیهای تروریست واقعی چه کسانی هستند؟
چه کسانی بمبهای هستهای، خوشهای، اتمی، میکروبی و اسلحۀ کشتار جمعی را میسازند؟!
چه کسانی هوا را با انواع گاز و دود و آبها را با انواع سموم و آفتکشها آلوده میکنند؟!
چه افرادی ناعادلانه و بدون رعایت شروط و آداب خصومت و دشمنی، راهها و شیوههای بدی را در پیش میگیرند؟!
چه کسانی زنان را عقیم و نازا نموده و ثروت و آزادی مردم را میدزدند؟! و چه اشخاصی ایدز را منتشر میکنند؟!
مگر غرب و پیروانش این امور را انجام نمیدهند؟!
چه کسانی از یهود که در اوج تسلّط و ترور قرار دارد، حمایت میکنند؟!
در دادگاههای بازرسی چه میگذرد؟! و تو چه میدانی که دادگاه بازرسی چیست [و چقدر بد و ظالمانه است]؟!
در برخی از زندانها؛ همچون زندان ابوغریب و ... که انسان از گفتن آنها شرم دارد، چه میگذرد؟!
این امور واقعیت دارد و بسیار روشن بوده و ترور و وحشیگری واقعی همین است.
گمان نشود که تمامی غیرمسلمانان ناعادل و ستمکارند، زیرا برخی از آنان عادل بوده و از ستم به دورند.
امّا باید توجّه نمود که جهاد مسلمانان برای مطالبۀ حق و شکست باطل و دفاع از دین و جان و سرزمینشان، ترور نیست، بلکه عین عدالت است.
رفتار اشتباه تعدادی از مسلمانان، در برابر وحشیگریهای غرب بسیار اندک و ناچیز است و پیامد کارشان بر خود این افراد اندک و نه بر دین و مسلمانان بر میگردد و هرگز کردارشان تأیید نمیشود و بلکه مسلمانان چنین کارهایی را به شدّت محکوم میکنند.[95]
برای انسان عاقل و منصف شایسته است که به دور از ستم و نیرنگ و با دیدی وسیع، به حقیقت امور بنگرد.
بنابراین اگر قرار باشد که انسان تعجّب کند، باید از رفتار اروپاییها و امریکاییها تعجّب نماید که آنان در اکتشافات خویش، به حقیقت دین اسلام و عظمت پیامبرش پی نبردند، درحالی که این موارد از تمامی اکتشافاتشان مهمتر بوده و بهترین کمک و ضمانت برای رسیدن به سعادت واقعی است! آیا واقعا این افراد به حقیقت اسلام دست نیافتهاند یا اینکه خودشان را به کوری زده و مردم را نیز از شناخت و پذیرش اسلام بازمیدارند؟!
اگر مورد اول صحیح باشد، یک مصیبت است، ولی در صورتی که موضوع دوم حقیقت داشته باشد، مصیبت دوچندان میشود!
[1]- نک: تفسیر ابن کثیر، ج 1، ص 565؛ تفسیر بغوی، ج 1، ص 240.
[2]- فتح القدیر، شوکانی، ج 1، ص 501.
[3]- صحیح مسلم، شمارۀ حدیث: 54.
[4]- ریاض الصّالحین، نووی، ص 260.
[5]- ابوداود، شمارۀ حدیث: 5195؛ سنن ترمذی، شمارۀ حدیث: 2689. ترمذی / این روایت را حسن میداند.
[6]- ریاض الصّالحین، نووی، صص 256- 264.
[7]- صحیح بخاری، شمارۀ حدیث: 10؛ صحیح مسلم، شمارۀ حدیث: 40.
[8]- نک: الطّریق إلی الإسلام، صص 33- 34.
[9]- همان، صص 34- 35.
[10]- صحیح بخاری، شمارۀ حدیث: 2995.
[11]- المصنف، عبدالرّزّاق، شمارۀ حدیث: 9679؛ المسند، امام احمد، شمارۀ حدیث: 1910.
[12]- نک: صحیح بخاری، شمارۀ حدیث: 6779؛ صحیح مسلم، شمارۀ حدیث: 1669.
[13]- نک: تلبیس مردود، صص 22- 27؛ الطّریق إلی الإسلام، صص 28- 40.
[14]- نک: خطوات فی فقه التّعایش والتّجدید، هانی فقیه، ص 19.
[15]- نک: أصول النّظام الاجتماعی فی الإسلام، ص 213.
[16]- صحیح بخاری، شمارۀ حدیث: 1970.
[17]- نک: أصول النّظام الاجتماعی فی الإسلام، ص 213.
[18]- مسند احمد، شمارۀ حدیث: 22345؛ المعجم الکبیر، طبرانی، شمارۀ حدیث: 7803؛ آلبانی این روایت را در السّلسلة الصّحیحة، شمارۀ حدیث: 2924، صحیح دانسته است.
[19]- أصول النّظام الاجتماعی فی الإسلام، ص 213.
[20]- نک: همان، ص 214.
[21]- نک: تنزیه الدّین وحملته ورجاله، سعدی، ص 474.
[22]- نک: أصول النّظام الاجتماعی فی الإسلام، صص 215- 216.
[23]- نک: همان، صص 216- 217.
[24]- نک: تلبیس مردود فی قضایا حیّة، صص 31- 32.
[25]- نک: أصول النّظام الاجتماعی فی الإسلام، ص 219.
[26]- نک: همان.
[27]- نک: لسان العرب، ج 13، ص 535؛ فتح الباری، ابن حجر، ج 12، ص 311.
[28]- نک: مجموعة الفتاوی المصریّة، ابن تیمیّه، ج 1، ص 56.
[29]- نک: حقوق الإنسان بین الیهود والمسیحیّة والإسلام، ص 300.
[30]- نک: نشأة وتطوّر حقوق الإنسان، پاول جردن، ص 24.
[31]- نک: حقوق الإنسان، ص 301.
[32]- نک: تلبیس مردود، ص 28.
[33]- الإستقامة، شیخ الإسلام ابن تیمیّه، ج 2، صص 219- 220.
[34]- نک: تلبیس مردود، ص 29.
[35]- نک: همان، ص 32.
[36]- تفسیر ابن کثیر، ج 1، ص 682؛ تفسیرهای دیگری نیز دربارۀ آیۀ مذکور بیان شده، امّا این تفسیر مشهورتر است.
[37]- نک: حقوق الإنسان، صص 202- 205.
[38]- دائرة المعارف الکتابیّة، جمعآوری: گروهی از متکلّمان، ذیل مادّۀ: اسکندر ، ص 6؛ نک: حقوق الإنسان، ص 313.
[39]- تاریخ الکنیسة الشّرقیّة، میشل یتیم، ص 168؛ نک: حقوق الإنسان، ص 314.
[40]- العقیدة والشّریعة فی الإسلام، گلدزیهر، ص 46؛ نک: حقوق الإنسان، ص 315.
[41]- شمس العرب تسطع علی الغرب، زیگرید هونکه، ص 357.
[42]- الدّعوة إلی الإسلام، توماس آرنولد، صص 98- 99.
[43]- همان، ص 99.
[44]- نک: حقوق الإنسان، صص 312- 317.
[45]- لسان العرب، ج 9، ص 257.
[46]- بدائع الفوائد، ابن قیّم، ج 3، صص 132- 133.
[47]- صحیح مسلم، شمارۀ حدیث: 2593.
[48]- صحیح مسلم، شمارۀ حدیث: 2594.
[49]- صحیح بخاری، شمارۀ حدیث: 6124؛ صحیح مسلم، شمارۀ حدیث: 1733.
[50]- صحیح بخاری، شمارۀ حدیث: 2183، 2260، 2271، 2465 و 2467؛ صحیح مسلم، شمارۀ حدیث: 1601.
[51]- صحیح بخاری، شمارۀ حدیث: 5678، 5683، 5901 و 6038؛ صحیح مسلم، شمارۀ حدیث: 2165.
[52]- صحیح بخاری، شمارۀ حدیث: 6404.
[53]- نک: محمّد ج رسول الله وخاتم النّبیّین، ص 72؛ موسوعة نضرة النّعیم، ج 6، صص 2287- 2299.
[54]- صحیح بخاری، شمارۀ حدیث: 6788؛ صحیح مسلم، شمارۀ حدیث: 2648.
[55]- از شمارۀ 6109 تا 6113.
[56]- نک: من صفات الدّاعیّة مراعاة أحوال المخاطبین، ص 86؛ من صفات الدّاعیّة الرّفق واللّین، فضل الهی، صص 39- 45.
[57]- صحیح بخاری، شمارۀ حدیث: 462، 469، 2422 و 4372؛ صحیح مسلم، شمارۀ حدیث: 1764.
[58]- صحیح مسلم بشرح النّووی، ج 12، ص 89.
[59]- صحیح مسلم، شمارۀ حدیث: 315.
[60]- نک: تاریخ الجدل، محمّد ابوزهره، ص 49؛ الحوار، مغامسی، ص 141.
[61]- نک: وجوب التّعاون بین المسلمین، عبدالرّحمان سعدی، ص 7.
[62]- همان، صص 7- 8.
[63]- همان، ص 8- 30.
[64]- نک: تلبیس مردود فی قضایا حیّة، صص 95- 98.
[65]- نک: همان، صص 98- 99.
[66]- صحیح بخاری، شمارۀ حدیث: 123؛ صحیح مسلم، شمارۀ حدیث: 1904.
[67]- نک: تلبیس مردود فی قضایا حیّة، صص 100- 102.
[68]- صحیح بخاری، شمارۀ حدیث: 3367؛ صحیح مسلم، شمارۀ حدیث: 2327.
[69]- نک: حدائق الأنوار، ج 1، ص 44 و ج 2، ص 509؛ محمّد ج رسول الله وخاتم النّبیّین، ص 104؛ محمّد ج رسول الله، محمّد رضا، ص 230.
[70]- نک: مقالۀ «نبیّ الملحمة» از عبدالصّبور مرزوق در کتاب محمّد رسول الله نوشتۀ احمد تیمور پاشا، صص 181- 185.
[71]- سنن أبی داود، شمارۀ حدیث: 2669؛ صحیح ابن حبان، شمارۀ حدیث: 4791.
[72]- صحیح مسلم، شمارۀ حدیث: 1731.
[73]- سنن بیهقی، ج 9، ص 132؛ در تلخیص الحبیر، ج 4، ص 288 آمده که اسناد این روایت، صحیح است.
[74]- مسند احمد، ج 4، صص 439، 440 و 460؛ ابوداود، شمارۀ حدیث: 2667؛ آلبانی در صحیح سنن أبی داود، شمارۀ حدیث: 2322، این حدیث را صحیح میداند.
[75]- نک: جامع العلوم والحکم، ابن رجب، ج 1، صص 390- 392.
[76]- المستدرک، حاکم، شمارۀ حدیث: 2623؛ سنن أبی داود، شمارۀ حدیث: 4530؛ آلبانی در صحیح سنن أبی داود، شمارۀ حدیث: 3797، روایت مذکور را صحیح میداند.
[77]- صحیح بخاری، شمارۀ حدیث: 350، 3000 و 5806؛ صحیح مسلم، شمارۀ حدیث: 336.
[78]- تاریخ طبری، ج 3، ص 188.
[79]- نک: رسائل الإصلاح، ج 1، صص 117- 118؛ آداب الحرب فی الإسلام، محمّد خضر حسین، ص 45.
[80]- مسند احمد، شمارۀ حدیث: 23908؛ ابوداود، شمارۀ حدیث: 2758؛ المستدرک حاکم، شمارۀ حدیث: 6538؛ آلبانی در صحیح سنن أبی داود، شمارۀ حدیث: 2396، این روایت را صحیح دانسته است.
[81]- نک: السّنن الکبری، بیهقی، ج 9، ص 118؛ فتح الباری، ابن حجر، ج 8، ص 18.
مختصری از احکام و آداب جنگ بیان گردید و جزئیّات بیشتر و تبصرهها و سایر احکامش در تفاسیر، کتابهای فقهی، شروح حدیثی و کتابهایی که در مورد جنگ و جهاد و امثال آن نوشته شده، آمده است.
برای اطّلاعات بیشتر، نک: المبسوط، سرخسی، ج 10، ص 5؛ شرح فتح القدیر، ابن همام، ج 4، ص 90؛ المغنی، ابن قدامه، ج 9، ص 326؛ روضة الطّالبین، نووی، ج 10، ص 150؛ آداب الحرب، محمّد خضر حسین؛ قواعد الحرب فی الشّریعة الإسلامیّة، عواض وذینانی.
[82]- نک: الرّسالة الخالدة، عبدالرّحمان عزام، صص 313- 315.
[83]- همان، صص 313- 320.
[84]- نک: لسان العرب، ج 1، صص 436- 437.
[85]- نک: الإرهاب؛ دوافعه وعلاجه، محمّد شویعر، ص 101.
[86]- نک: همان.
[87]- نک: القطاع الخیری ودعاوی الإرهاب، محمّد سلومی، ص 109.
[88]- همان، ص 110.
[89]- همان، صص 110- 114.
[90]- شورای فقه اسلامی این بیان و تعریف را پیش از حوادث 11 سپتامبر؛ یعنی در تاریخ 15/ 10/ 1421هـ. موافق با 10/ 1/ 2001 م ارائه داد؛ نک: القطاع الخیری ودعاوی الإرهاب، ص 114.
[91]- نک: أصول النّظام الاجتماعی فی الإسلام، ص 203.
[92]- تفسیر التّحریر والتّنویر، ج 2، ص 270.
[93]- همان.
[94]- همان، ج 1، صص 284- 285.
[95]- نک: الطّریق إلی الإسلام، صص 95- 96؛ الرّحمة والعظمة فی السّیرة النّبویّة، صص 66- 69.
در مبحث مربوط به نتایج باور و یقین به ارکان ششگانۀ ایمان و نیز در مبحث ارکان اسلام و تأثیر آن بر حفظ سلامت جسمی و روحی، اشارهای به دیدگاه اسلام دربارۀ سلامت و توجّه به آن و بیان عوامل و اسباب سلامتی و بهداشت شد.
همچنین در مبحث پیامد گناهان و آثار مخرّب آن بر سلامتی و روان انسان، مطالبی در این باره مطرح گردید و بیان شد که ترک گناه سلامت و آرامش آدمی را تضمین و تثبیت مینماید. و سایر مواردی که در فصلهای پیشین به آنها اشاره شد.
این مبحث تکملۀ مطالب قبلی و تبیین بیشتر موضوع مذکور است. در قرآن کریم و سنّت نبوی، اشارات و ارشاداتی در مورد حفظ سلامتی آمده است؛ از جمله:
1- دین اسلام به میانهروی در خوردن و نوشیدن توصیه نموده است
تأثیر این مورد بر حفظ سلامتی و دچارنشدن به بیماریها بر کسی پوشیده نیست. امّا خودداری از خوردن و نوشیدن یا ترک آنچه بدن به آن نیاز دارد، باعث نابودی یا بیماری میشود.
همان گونه که زیادهروی در خوردن و نوشیدن از بزرگترین عوامل بیماریهای مختلف است.
بنابراین میانهروی در این زمینه سبب سلامتی و حفاظت از بیماریها -بإذن الله تعالی- میشود و آیۀ زیر به همین مطلب اشاره دارد:
﴿وَکُلُواْ وَٱشۡرَبُواْ وَلَا تُسۡرِفُوٓاْ﴾ [الأعراف: 31]
«و بخورید و بیاشامید، ولی اسراف نکنید.»
عالمی میگوید: «الله متعال تمامی دانش پزشکی را در همین عبارت، مختصر و جمع نموده است.»[1]
حدیثی از پیامبر ج در این زمینه نقل شده که ایشان از پرخوری منع کرده و فرمودند: «مَا مَلأَ ابْنُ آدَمَ وِعَاءً شَرًّا مِنْ بَطْنِهِ، حَسْبُ ابْنُ آدَمَ أُکُلاتٍ یُقِمْنَ صُلْبَهُ، فَإِن کَانَ لابُدَّ فَثُلُثٌ لِطَعَامِهِ وَثُلُثٌ لِشَرَابِهِ وَثُلُثٌ لِنَفَسِهِ»[2]؛ «انسان هیچ ظرفی را که بدتر از شکمش باشد، پر نکرده است. برای آدمی چند لقمه کافی است تا کمر [یا بدن] او را نگهدارد. و اگر چارهای جز خوردن نداشته باشد، باید یک سوم [شکم] برای طعامش، یک سوم برای آبش و یک سوم هم برای تنفّسش تعیین گردد.»
2- وجود اشاراتی فراوان برای حفظ سلامتی
مثلاً دین اسلام نوشیدن شراب را حرام دانسته و روشن است که شراب ضررهای زیادی بر سلامتی انسان دارد؛ قلب را ضعیف، کلّیهها را خراب و کبد را پاره میکند و زیانهای مختلف دیگری نیز دارد.
دین اسلام امور فحشا؛ مانند زنا و لواط را حرام کرده و قطعاً این کارها ضررهای بسیاری دارند؛ از جمله ضررهای بهداشتی و سلامتی که در دورۀ معاصر موارد بسیاری از آنها کشف شده است؛ مانند بیماری سیفلیس، سیلان منی، هرپس، ایدز و امثال آن.
علاوه بر این، اسلام گوشت خوک را ممنوع و حرام دانسته، و در زمان معاصر دانشمندان به این نتیجه رسیدهاند که گوشت خوک سبب بیماریهای جسمی فراوانی میشود؛ بویژه ایجاد کرمک و بیماری پیلونفریت و انواع عفونت که تأثیر آنها بر انسان بسیار شدید است و بسا اوقات باعث مرگ آدمی میشوند.[3]
همچنین اسرار وضو که باعث حفاظت انسان از بیماریهای دهان و دندان و بینی میشود و بلکه یکی از مهمترین موانع سل ریوی است و برخی از پزشکان معتقدند که مهمترین راه انتقال و ایجاد این بیماری زهرآگین و مخرّب، بینی است و اگر بینی انسان در روز، 15 مرتبه شسته شود، انتظار میرود که انگل و میکروبهای این ویروس کشنده و ویرانگر باقی نماند و به همین سبب، بیماری مذکور در میان مسلمانان بسیار اندک، ولی در بین غیرمسلمانان و کشورهای غربی و اروپایی و ... بسیار زیاد است.
چون مسلمانان در هر روز، 5 بار برای نماز وضو میگیرند و فرد مسلمان در هر مرتبه، یک یا دو یا سه مرتبه بینی خود را میشوید.[4]
در ادامه، مطالب بیشتری دربارۀ اسرار و فواید وضو بیان خواهد شد.
3- ورود متون بسیاری دربارۀ مشروعیّت درمان و راهنمایی و ارشاد مردم بر این کار
علاوه بر مطالبی که قبلاً بیان شد، الله ﻷ میفرماید:
﴿مِنۡ أَجۡلِ ذَٰلِکَ کَتَبۡنَا عَلَىٰ بَنِیٓ إِسۡرَٰٓءِیلَ أَنَّهُۥ مَن قَتَلَ نَفۡسَۢا بِغَیۡرِ نَفۡسٍ أَوۡ فَسَادٖ فِی ٱلۡأَرۡضِ فَکَأَنَّمَا قَتَلَ ٱلنَّاسَ جَمِیعٗا وَمَنۡ أَحۡیَاهَا فَکَأَنَّمَآ أَحۡیَا ٱلنَّاسَ جَمِیعٗاۚ وَلَقَدۡ جَآءَتۡهُمۡ رُسُلُنَا بِٱلۡبَیِّنَٰتِ ثُمَّ إِنَّ کَثِیرٗا مِّنۡهُم بَعۡدَ ذَٰلِکَ فِی ٱلۡأَرۡضِ لَمُسۡرِفُونَ﴾ [المائدة: 32]
«به همین سبب، بر بنیاسرائیل مقرّر داشتیم که هرکس انسانی را بدون اینکه مرتکب قتل نفس یا فسادی در زمین شده باشد، بکشد، چنان است که گویی همۀ مردم را کشته و هرکس انسانی را از مرگ نجات دهد، چنان است که گویی همۀ مردم را زنده کرده است. و قطعاً پیامبران ما، با دلایل روشن به نزدشان آمدند، [امّا] بازهم بسیاری از آنان پس از آن، در روی زمین تجاوز و اسراف کردند.»
در توضیح آیۀ فوق باید گفت الله تعالی فردی را که برای زندهنگهداشتن بشر و نجات انسانها از نابودی تلاش نماید، توصیف و تحسین کرده است.
و روشن است که دانش پزشکی در بسیاری از موارد باعث نجات انسان از نابودی حتمی میشود. در بسیاری از بیماریها که نیاز به درمان یا پرهیز یا جرّاحی دارند، گاهی اوقات بیمار تهدید به مرگ میشود اگر درمان نگردد. بنابراین زمانی که پزشک این امور را در نظر میگیرد و بیمار – بإذن الله- شفا مییابد، در حقیقت باعث نجات جان یک نفر شده و از افرادی که الله متعال آنان را در این آیه توصیف مینموده است، به شمار میرود.
این مطلب اشاره به دانش پزشکی و فضیلت آن دارد.[5]
4- ارشاد و سفارش مردم به جرّاحی پزشکی
سنّت نبوی کار مزبور را جایز دانسته و آن را مشروع میداند. این مطلب با توجّه به بسیاری از احادیث نبوی روشن میگردد؛ از جمله احادیثی که دربارۀ حجامت آمده است. از ابن عبّاس ب روایت شده که پیامبر ج سرشان را حجامت کردند.[6]
همچنین نقل شده که جابر بن عبدالله س به عیادت بیماری رفت و به او گفت: «چرا حجامت نمیکنی؟» من از رسول الله چنین شنیدم: «إِنَّ فِیها شِفَاءً»[7]؛ «قطعاً حجامت [سبب] شفاست.»
در دو روایت فوق صراحتاً بیان شده که درمان از طریق حجامت، مشروع و جایز است. حجامت یعنی پارهکردن و شکاف موضعی معیّن از بدن و مکیدن و کشیدن خون فاسد. بنابراین شکاف بدن و بیرونکردن عضو فاسد و بیفایده جایز است؛ فرقی نمیکند که عضو یا کیسهای آبدار یا توده و ... باشد.[8]
در دورۀ معاصر، حجامت نوعی جرّاحی کوچک پزشکی به شمار میرود و برای درمان بسیاری از بیماریها و عفونتها انجام میشود.[9]
از جابر بن عبدالله ب نقل شده که پیامبر ج پزشکی را نزد أبیّ بن کعب س فرستادند و او یکی از رگهایش را برید و سپس آن را سوزاند.[10]
بر این اساس، رسول الله ج کار پزشک را بر بریدن رگ و داغکردن آن تأیید نمودند.
رگزدن نوعی درمان است و در جراحیهای پزشکی معاصر صورت میگیرد؛ یعنی در حالت گرفتگی رگها یا وجود بیماری و آفتی که نیاز به بریدن رگ باشد.[11]
و سایر احادیث فراوانی که در این زمینه بیان شده است.[12]
5- پیامبر ج مردم را تشویق به فراگیری علم پزشکی و پیشرفت در آن کردند
از بارزترین دلایل موجود، این حدیث پیامبر ج است که فرمودند: «مَا أَنْزَلَ اللَّهُ دَاءً إِلَّا أَنْزَلَ لَهُ شِفَاءً»[13]؛ «هر نوع بیماری [و مرضی] که الله تعالی مقدّر کرده است، قطعاً شفا [و درمانی] نیز برای آن تعیین نموده است.»
«أَنْزَلَ» به معنای «قدَّر»؛ یعنی مقدّر و تعیین نموده است.
شیخ عبدالرّحمان سعدی / در شرح این حدیث میگوید: «عمومیّت حدیث مذکور بیانگر آن است که تمامی بیماریها درمان دارند؛ از طریق پیشگیری یا درمان کامل و یا کاهش آن.
حدیث مذکور مردم را تشویق به فراگیری دانش پزشکی نموده، همانگونه که فراگیری علوم شرعی برای درمان قلوب لازم است، و این کار از اسباب و عوامل مفید به شمار میرود.
تمامی اصول و جزئیّات پزشکی شرح این حدیث هستند، چون شریعت به ما خبر داده که همۀ بیماریها درمان دارند و از این رو، شایسته است که آنها را فرا گیریم و بشناسیم و پس از آن، عمل نموده و آنها را اجرا سازیم.»[14]
همچنین حدیث مذکور نشان میدهد که نباید از درمان بیماری ناامید شد، زیرا مسبِّب اسباب -یعنی الله متعال- برای هر بیماری و مرضی، درمان و دارویی تعیین نموده است.
بسیاری از مردم گمان میکردند که برخی بیماریها درمان ندارند، امّا زمانی که دانش پزشکی پیشرفت نمود و مردم به نتایجی دست یافتند، به صحّت و صداقت این حدیث پی بردند.[15]
6- کمک دانشمندان مسلمان به توسعه و پیشرفت علم پزشکی
اروپائیان قرون وسطی، چندین سال در تاریکی جهل بودند و این دوره، عصر رکود و ضعف تمدّن آنان به شمار میرود.
در همان زمان، کشورهای اسلامی از لحاظ علمی بسیار شکوفا و پررونق گشتند، به گونهای که محلّ تجمّع جویندگان علم و معرفت؛ بهویژه از کشورهای اروپایی شدند و آنان قصد آموزش و فراگیری معارف و فنونی که مسلمانان در آنها ماهر بودند را داشتند.
چشمههای شناخت و آگاهی بر دستان دانشمندان بزرگ مسلمانان در علوم و معارف مختلف شکل گرفت و حتّی شامل علم پزشکی، ریاضی، ستارهشناسی و ... نیز میشد.
این دستان امانتدار مهار تمدّن علمی را در اختیار گرفتند و آن را با افکار تیز و بینظیر خود که با معنویّت قرآن و سنّت، صیقل و جلا یافته بود، به پیش بردند و به اوج و بلندای مجد و برتری رسیدند.[16]
دکتر محمّد مختار شنقیطی حفظه الله میگوید: «یکی از رشتههایی که مسلمانان در این دوران طلایی به آن دست یافتند و متبحّر و متخصّص شدند، دانش پزشکی با انواع گرایشهایش؛ از جمله جرّاحی پزشکی بود.
در سدههای نخستین اسلامی، جرّاحی پزشکی کاری بیارزش به شمار میرفت و پزشکان مسلمان در ابتدا از انجام این کار سر باز میزدند و آن را «کار دست» مینامیدند و این کار در آن زمان، حرفۀ حجامتکنندگانی بود که تحت نظارت و ارشادات پزشکان، کار داغکردن و خونگیری و حجامت و قطع عضو را انجام میدادند.
دیری نپایید که پزشکان مسلمان در حوزۀ جرّاحی پزشکی ماهر شدند و به رشد و توسعۀ آن کمک نمودند تا اینکه کاملاً دقیق و زبردست گشتند. این کار با فضل و توفیق الهی و پس از آن، با تلاشهای مخلصانۀ آنان در جنبههای مختلف دانش پزشکی شکل گرفت تا به این مرحله رسید.»[17]
وی در ادامه میگوید: «مسلمانان نخستین افرادی بودند که در زمینۀ جرّاحی پزشکی، مطالبی را در بخشهایی از کتابهای پزشکی خویش نگاشتند و سپس تألیفات مستقلّی را در این باره نوشتند و با اسلوبی علمی و جذّاب بحث و پژوهش نمودند.
آنان در این کتابها، انواع مختلفی از جرّاحی پزشکی را که قبلا کشف و بررسی نشده بود را بیان کردند و برای نخستین بار در تاریخ، مراحل و درجات آن را در کتابهایشان آوردند. برخی از انواعی که بررسی نمودند، از این قرار است:
1. فرایند سنگشکنی در مثانه؛
2. روند بستن و آتلبندی شکستگیهای بینی؛
3. طریقۀ بازکردن نای؛
4. عمل لوزهها؛
5. عمل ورم موجود در کام یا زبان کوچک؛
6. فرآیند برش گوشتی که در گوش رشد میکند؛
7. روند سوراخکردن گوشهای بسته.
علاوه بر این اکتشافات و بیان آنها برای اولین بار در تاریخ بشر، میبینیم که اطّلاعات بسیار مهمّی دربارۀ جرّاحی دادهاند و نخستین افرادی به شمار میروند که این مطالب را بیان کردهاند؛ مثلاً جداساختن تومورهای بدخیم -سرطانی- و برآمدگیها و زواید گوشتی، به گونهای که نشانههایی تعیین نمودهاند تا پزشک بتواند بهوسیلۀ آنها به نوع تومور پی ببرد و بداند که آیا بدخیم و قابل اجتناب است یا از زواید گوشتی بوده و بهوسیلۀ جرّاحی درمان میشود.»[18]
سپس شیخ محمّد مختار شنقیطی اسامی تعدادی از پزشکان مسلمان که در بسیاری از زمینههای پزشکی متبحّر و صاحبنظر بودهاند را نام میبرد؛ همچون عبدالملک بن زهر[19] و رازی.[20]
در ادامه، مطالبی طولانی دربارۀ زهراوی و تلاش وی در زمینۀ علم پزشکی و جرّاحی و تألیف در این باره و بهرهگرفتن جرّاحان اروپایی و ... از نظریّات و تألیفات وی در چندین قرن، آورده است.
همچنین با نامبردن یکی از مقالات زهراوی، میگوید که وی در این مقاله، از علم جرّاحی سخن گفته و جرّاحیهای نو و عجیبی را بیان میکند که قبلاً کسی آنها را انجام نداده و در این زمینه چیزی نوشته نشده است.
سپس از تلاشهای وی برای جرّاحی چشم، بینی، گوش، حنجره، دهان، دندان، استخوانهای فک گفته و نیز اینکه او برای نخستین بار از فرآیند سنگشکنی سخن گفت.
همچنین از تلاش وی برای درمان فتق و تورّم غدّۀ تیروئید نام برده است.[21]
دکتر شنقیطی سخنش دربارۀ زهراوی و خدمات او در حوزۀ پزشکی را با آوردن سخنان برخی افراد دربارۀ وی به پایان میبرد؛ مثلاً از قول دکتر سیمون حایک میآورد که: «گای دی شولیاک [1267- 1300م] از زهراوی تأثیر پذیرفت و پس از این جرّاح فرانسوی، زنجیرۀ بزرگی از جرّاحان فرانسوی و دیگران شکل گرفت و به وجود آمد.
وی بر جرّاحانی که پس از او آمدند، بسیار تأثیر گذاشت. او با پیروی از زهراوی، استفادۀ از آفتکشها را رها کرد و به استفاده از پمادها و روغن و فتیله روی آورد.»[22]
پس به این نمونه؛ یعنی زهراوی دقّت نما و آثارش را بررسی کن با وجود اینکه بیش از هزار سال از وفاتش میگذرد و او در اندلس و پس از سال 400 هـ وفات نمود.[23]
7- از دیدگاه فقیهان، حفظ سلامتی یکی از مقاصد و اهداف شریعت است
زیرا در تمامی احکام اسلامی به این هدف -یعنی حفظ بدن و سلامتی آن- بسیار توجّه شده و بلکه رکنی اساسی به شمار میرود.
به همین سبب، یکی از مهمترین دعاهای پیامبر ج این بود که از الله تعالی درخواست عافیت داشتند و بلکه آن را از لحاظ درجه و اهمّیت، پس از نعمت ایمان میدانستند. ایشان فرمودند: «اسْأَلُوا اللَّهَ العَفْوَ وَالعَافِیَةَ، فَإِنَّ أَحَدًا لَمْ یُعْطَ بَعْدَ الیَقِینِ خَیْرًا مِنَ العَافِیَةِ»[24]؛ «از الله تعالی درخواست بخشش و عافیت نمایید، همانا به هیچ کس، پس از یقین [و ایمان، نعمتی] بهتر از عافیت و [سلامتی] داده نشده است.»
همچنین اینگونه دعا میکردند: «اللَّهُمَّ عَافِنِی فِی بَدَنِی، اللَّهُمَّ عَافِنِی فِی سَمْعِی، اللَّهُمَّ عَافِنِی فِی بَصَرِی، لَا إِلَهَ إِلَّا أَنْتَ»[25]؛ «پروردگارا! جسم، گوش و چشم مرا سالم بدار، فقط تو معبود [بر حق و قابل ستایشی].»
پزشک محمّد نزار دقر میگوید: «دیدگاه اسلام دربارۀ سلامتی با مفهوم معاصر آن همخوانی دارد؛ سلامتی از نظر پزشکی معاصر و جدید فقط به معنای خالیبودن از آفتها و بیماریها نیست، بلکه علاوه بر آن، نیاز است که اعضای فرد برای انجام تکالیفشان قدرت داشته باشند و باعث شوند که وی در برابر عوامل بسیاری از بیماریها مقاومت نماید.
بدون تردید این همخوانی و تطابق با آنچه پیامبر رحمت و مهربانی ج فرمودند، بسیار عجیب است؛ ایشان میفرمایند: «الْمُؤْمِنُ الْقَوِیُّ، خَیْرٌ وَأَحَبُّ إِلَى اللهِ مِنَ الْمُؤْمِنِ الضَّعِیفِ»[26]؛ «مؤمن قوی بهتر و محبوبتر در نزد الله متعال از مؤمن ضعیف است.»
8- اسلام پیش از آفرینش و تولید مثل، به سلامتی انسان اهمّیت داده است
چون ارشاد نموده که شریک خوبی -زن یا مرد- برای زندگی انتخاب شود تا نسلی سالم تولید نمایند.
پیامبر ج فرمودند: «تَخَیَّرُوا لِنُطَفِکُمْ»[27]؛ «[بهترین و پاکترین زنان] را برای نطفههای خود انتخاب کنید.»
علاوه بر این، تشویق و سفارش به شیردهی نموده و تأکید کرده که در صورت امکان، مدّت شیردهی طولانی گردد تا نوزاد عناصر ایمنی و رشد طبیعی و لازم را کسب نماید؛ عناصری که در شیردهی و تغذیۀ مصنوعی وجود ندارد.
الله ﻷ میفرماید:
﴿۞وَٱلۡوَٰلِدَٰتُ یُرۡضِعۡنَ أَوۡلَٰدَهُنَّ حَوۡلَیۡنِ کَامِلَیۡنِۖ﴾ [البقرة: 233]
«و مادران [باید] فرزندان خود را دو سال تمام شیر دهند.»[28]
دین اسلام از طریق وحی، مسلمانان را متوجّه آنچه برایشان فایده دارد، نموده است، چنانکه پیامبر ج فرمودند: «عَلَیْکُمْ بِهَذِهِ الحَبَّةِ السَّوْدَاءِ؛ فإِنَّ فِیها شِفَاءً مِنْ کُلِّ دَاءٍ»[29]؛ «بر شما باد که از این دانۀ سیاه [سیاهدانه] استفاده کنید، چون شفای هر دردی در آن است.»
علاوه بر این، قرآن کریم مردم را تشویق به پیشگیری که باعث حفظ سلامتی فرد و جامعه میشود، نموده است. الله تعالی میفرماید:
﴿وَلَا تُلۡقُواْ بِأَیۡدِیکُمۡ إِلَى ٱلتَّهۡلُکَةِ﴾ [البقرة: 195]
«و خود را با دست خویش به هلاکت نیفکنید.»
در دین اسلام، نظام سلامت جهانی وجود دارد که میتوان گفت بهترین و نخستین نظام در این زمینه است؛ یعنی تصویب قرنطینه در زمان پیدایش بیماریهای واگیر؛ مانند طاعون و وبا. اسلام برای این نوع بیماریها قوانین استوار و مفیدی تعیین نموده و پزشکی معاصر نیز آنها را تأیید کرده است. در صحیح بخاری و صحیح مسلم، از قول پیامبر ج چنین روایت شده است: «إِنَّ هَذَا الطَّاعُونَ رِجْزٌ سُلِّطَ عَلَى مَنْ کَانَ قَبْلَکُمْ، أَوْ عَلَى بَنِی إِسْرَائِیلَ، فَإِذَا کَانَ بِأَرْضٍ فَلَا تَخْرُجُوا مِنْهَا فِرَارًا مِنْهُ، وَإِذَا کَانَ بِأَرْضٍ فَلَا تَدْخُلُوهَا»[30]؛ «همانا این طاعون عذابی است که بر [برخی] افراد پیش از شما یا علیه بنیاسرائیل مسلّط میشد، پس هرگاه در سرزمینی بود، به قصد فرار از آنجا بیرون نروید و زمانی که در سرزمینی واقع شد، وارد آنجا نشوید.»
دکتر محمّد دقر در توضیح این حدیث میگوید: «کسی که آگاه به اهمّیت و تأثیر قرنطینه در زندگی مردم است، ارزش و جایگاه نظام سلامت اسلامی را که از چندین قرن شکل گرفته است، میداند.»[31]
10- آداب غذاخوردن در دین اسلام، دارای اشارات بسیاری برای حفظ سلامتی است
دکتر محمّد دقر میگوید: «آداب غذاخوردن یکی از شاهکارهای سیرۀ بزرگ نبوی به شمار میرود و هدفش این بوده که انسان مسلمان غذایی پاک و خالی از هر نوع آلودگی مصرف نماید. دستور داده شده که با دست راست غذا بخورد و قبل و بعد از غذا، دستانش را بشوید و نیز از اسراف و پرخوری و مصرف غذاهای بسیار بر روی هم، دوری نماید.»
وی در ادامه چنین میآورد: «الله متعال در تبیین یکی از مهمترین اهداف بعثت پیامبر ج میفرماید که ایشان اشیای طیّب و مفید را برا امّتش حلال نموده و چیزهای ناپاک و مضر را بر آنان حرام میگرداند. الله تعالی اهداف بعثت محمّد ج را برشمرده و میفرماید:
﴿وَیُحِلُّ لَهُمُ ٱلطَّیِّبَٰتِ وَیُحَرِّمُ عَلَیۡهِمُ ٱلۡخَبَٰٓئِثَ﴾ [الأعراف: 157]؛
«و پاکیزهها را برایشان حلال میگرداند و پلیدیها را بر آنان حرام میکند».»[32]
دکتر دقر سخنش را ادامه داده و میگوید: «علاوه بر این، میتوان گفت که بدون تردید تحریم شراب و استعمال دخانیات و موادّ مخدّر از مهمترین کارهای دین پاک اسلام در زمینۀ پیشگیری است، چون پایبندی جامعه به دوری از این اشیای ناپاک باعث حفاظت آن از میکروبها و ویروسهای بسیاری از بیماریهای کشنده و خطرزا میشود و نیز جنینها را از ناهنجاری و افراد را از حوادث و اتّفاقات حفاظت میکند.»[33]
11- شریعت اسلام قوانینی را برای حفاظت از حوادثی که منجر به مرگ انسانها یا رسیدن ضرر به مردم میشود، تعیین کرده است
اسلام این قوانین را با اوامر و نواهی متعدّد و روشنی بیان نموده که هرکس آنها را رعایت کند، قطعاً سالم میماند و در معرض نابودی و بیماری قرار نمیگیرد؛ به عنوان نمونه، رسول الله ج از خوابیدن و شبگذرانی مسافر در میان راه مردم نهی کردند. ابوهریره س روایت میکند که پیامبر ج فرمودند: «وَإِذَا عَرَّسْتُمْ بِاللَّیْلِ، فَاجْتَنِبُوا الطَّرِیقَ، فَإنها مَأْوَى الْهَوَامِّ بِاللَّیْلِ»؛ «وقتی در شب برای استراحت و خواب اتراق نمودید، از راه دور شوید، چون آنجا در شب، محلّ حشرات موذی است.»
و بنا بر روایتی: «وَإِذَا عَرَّسْتُمْ، فَاجْتَنِبُوا الطَّرِیقَ، فَإنها طریقُ الدَّوَابِّ، وَمَأْوَى الْهَوَامِّ بِاللَّیْلِ»[34]؛ «هر گاه برای خواب و استراحت اتراق نمودید، از راه دور شوید که آنجا در شب، راه چهارپایان و محلّ [و پناهگاه] حشرات موذی است.»
همچنین پیامبر ج مردم را از خوابیدن بر سطح بدون حفاظ منع کردند.[35]
رسول الله ج نهی کردند از اینکه کسی آتشی شعلهور را رها کند و کنارش بخوابد؛ ایشان فرمودند: «لاَ تَتْرُکُوا النَّارَ فِی بُیُوتِکُمْ حِینَ تَنَامُونَ»[36]؛ «وقتی میخوابید، آتش را در خانههایتان رها نکنید.»
مطالبی کوتاه دربارۀ توجّه اسلام به موضوع سلامتی بیان شد و إن شاء الله در مبحث پیش رو که مربوط به دیدگاه اسلام در مورد نظافت است، سخنان بیشتری در این زمینه مطرح خواهد گشت.
در بسیاری از فصول این کتاب، اشاراتی به توجّه اسلام دربارۀ نظافت شد.
در این مبحث، با آوردن چندین گفتار و نیز بررسی حدیث مربوط به ویژگیهای فطری و همچنین آنچه دربارۀ وضو و غسل آمده و تشویق اسلام بر نظافت عمومی، موضوع مذکور را بیشتر توضیح خواهیم داد.
ناگفته نماند که آنچه بیان میگردد، تنها بخش بسیار اندک و کوتاهی از توجّه اسلام به مسألۀ نظافت است.
گفتار اول: بررسی حدیث صفات فطری
أمّ المؤمنین عایشه ل روایت میکند که رسول الله ج فرمودند: «عَشْرٌ مِنَ الْفِطْرَةِ: قَصُّ الشَّارِبِ، وَإِعْفَاءُ اللِّحْیَةِ، وَالسِّوَاکُ، وَاسْتِنْشَاقُ الْمَاءِ، وَقَصُّ الْأَظْفَارِ، وَغَسْلُ الْبَرَاجِمِ، وَنَتْفُ الْإِبِطِ، وَحَلْقُ الْعَانَةِ، وَانْتِقَاصُ الْمَاءِ»[37]؛ «ده صفت فطری هستند: کوتاهکردن سبیل، انبوهگرداندن ریش، مسواکزدن، آب در بینیکردن، کوتاهنمودن ناخنها، شستن بندهای انگشتان، کندن موی زیر بغل، تراشیدن موی زیر ناف، استنجاکردن.» راوی میگوید که دهمی را فراموش کردم و احتمالا آب در دهانکردن است.
حدیث فوق شامل سفارشها و ارشادات مهم و زیبایی در زمینۀ نظافت است، چون نظافت را صفتی فطری معرّفی نموده؛ فطرتی که الله تعالی بندگان را براساس آن آفرید و آنان را بر خواستن و محبّت به خیر و ترجیح آن و ناپسنددانستن شر و دوری از آن خلق کرد.
حدیث مذکور احکام فطرت را تقسیم به دو نوع کرد:
1. آنچه باعث تطهیر قلب و روح میشود؛ یعنی ایمان و متعلّقاتش که نفس را تزکیه و دل را پاک میگرداند و آفات و عوامل پست را دور ساخته و آن را با اخلاق زیبا و نیکو آراسته میگرداند.
2. آنچه مربوط به پاکسازی و نظافت ظاهر و دورکردن چرک و فسادها میگردد؛ یعنی همان صفات دهگانهای که در حدیث مزبور بیان گردید.[38]
اکنون این ویژگیها مورد بررسی قرار میگیرند:
یعنی کوتاهنمودن یا کندن این موها تا جایی که لبها دیده شود، چون کار مزبور باعث نظافت و پرهیز و حفاظت از کثافتیهای بینی میشود. اگر سبیل از لبها آویزان باشد، غذا و آبی که انسان مینوشد، با آن برخورد میکند و اگر زیاد بلند باشد، چهرۀ انسان را زشت میگرداند.[39]
پزشک محمّد دقر میگوید: «از نظر پزشکی، اگر موهای سبیل بلند باشد، بر اثر غذا و نوشیدنی کثیف میگردد و گاهی اوقات، باعث انتقال میکروبها میشود.»
وی در ادامه چنین میآورد: «قانون اسلام دربارۀ کوتاهکردن سبیل کاملاً موافق با خواستۀ علم پزشکی برای کوتاهنمودن موهای زائد از اطراف لب بالایی است.»[40]
یعنی گرامیداشت و زیادکردن و نتراشیدن آن.
شیخ عبدالرّحمان سعدی / میگوید: «الله ﻷ ریش را سبب وقار و زیبایی مرد گرداند و به همین سبب، در سنّ پیری نیز چون موهای ریش مرد باقی است، زیبا میماند.» [41]
«از نظر پزشکی، دکتر عبدالرّزّاق گیلانی معتقد است که کار مرد باعث میشود در معرض اشعّۀ خورشید و بادهای سرد و گرم قرار گیرد و این عوامل بافتهای نرم و کلاژن موجود در پوست صورت را از بین برده و کمکم منجر به تخریب آن و ایجاد چین و چروک و پیری زودرس میشوند.»[42]
یعنی مالیدن دندانها با چوب درخت اراک یا امثال آن تا زردی و سایر موادّ مضر را از بین ببرد.[43]
مسواکزدن در هر وقتی جایز است، امّا تأکید شده که هنگام وضو و پیش از نماز و بعد از بیدارشدن و تغییرکردن بوی دهان و زردی دندانها و امثال آن استفاده شود.
مسواکزدن باعث پاکی و نظافت دهانی میشود که عضو و وسیلۀ ارتباط با دیگران و نیز محلّ ورود بسیاری از میکروبها به بدن است. به همین علّت، پیامبر ج نظافت دهان را با رضایت الله تعالی مرتبط دانسته[44] و فرمودند: «السِّوَاکُ مَطْهَرَةٌ لِلْفَمِ مَرْضَاةٌ لِلرَّبِّ»[45]؛ «[استفادۀ از] مسواک باعث پاکی دهان و سبب رضایت پروردگار میشود.»
یعنی شستن بینی در موقع وضو و داخلکردن آب در بینی و خارجکردن آن. این کار در وضو و غسل جایز است و باید که بینی تمیز و پاک شود، چون بسیاری از چرکها و بخارها و ... وارد بینی میشود و انسان نیاز به خارجکردن آنها دارد.[46]
این عمل علاوه بر پاداشی که دارد، باعث نظافت و سلامتی میشود.
در کتاب «أسباب الشّفاء من الأسقام والأهواء» چنین آمده است: «بر اساس تحقیقی علمی و جدید، گروهی از پزشکان دانشگاه اسکندریّه نتیجه گرفتند بیشتر کسانی که به طور مداوم وضو میگیرند، بینیهایشان خالی از خاک و ویروس و میکروب است.
و روشن است که داخل بینی یکی از محلهای تجمّع بسیاری از میکروبها و ویروسهاست.
امّا شستن مداوم بینی و استنشاق و خارجکردن شدید آب بینی باعث میشود که داخلش خالی از عفونتها و میکروبها و در نتیجه، سالمماندن تمامی بدن شود، زیرا این کار خطر انتقال میکروب از بینی به سایر اعضا را از بین میبرد.»[47]
بر اساس برخی روایات،[48] مراد چیدن و قطع آنهاست.
بدون تردید کوتاهکردن ناخنها سبب حفاظت انسان از میکروبهایی میشود که در زیر ناخنهای بلند وجود دارد.
6- شستن بندها و لابلای انگشتان
«براجم» جمع «بُرجُمة» است.
نووی / میگوید: «براجم یعنی بند و مفاصل تمامی انگشتان. عالمان چنین گفتهاند: چرک لابلای گوشها و میان سوراخ گوش نیز حکم کثافتی بند انگشتان را دارد که باید بهوسیلۀ مسح پاک شود و بسا اوقات، زیادشدن آنها به شنوایی انسان ضرر میرساند. همچنین آنچه داخل بینی جمع میشود و نیز تمامی چرکهای بدن که بر اثر عرق و غبار و ... به وجود میآید، والله أعلم.»[49]
یعنی پاکسازی موهایی که در زیر بغل میروید. نووی / میگوید: «کندن موی زیر بغل قطعاً و به اتّفاق همه، سنّت به شمار میرود و بهتر است کسی که میتواند، آنها را بکَند و تراشیدن نیز جایز است.»[50]
مراد از «عانه» موهایی است که بالای آلت تناسلی مرد و در اطراف آن رشد میکند و نیز موهایی که در اطراف فرج زن وجود دارد. موهایی که پیرامون مقعد بیرون میآید هم همین حکم را دارد.[51]
نووی / میگوید: «نتیجه آنکه تراشیدن موهای آلت تناسلی و پشت و اطراف آن مستحب و پسندیده است.
دربارۀ زمان و تعیین مدّت، باید گفت که هرگاه نیاز باشد، این کار صورت گیرد و کوتاهکردن سبیل و کندن موی زیر بغل و کوتاهکردن ناخنها هم اینگونه است.
امّا روایت انس س که در صحیح مسلم آمده است: «وُقِّتَ لَنَا فِی قَصِّ الشَّارِبِ، وَتَقْلِیمِ الْأَظْفَارِ، وَنَتْفِ الْإِبِطِ، وَحَلْقِ الْعَانَةِ، أَنْ لَا نَتْرُکَ أَکْثَرَ مِنْ أَرْبَعِینَ لَیْلَةً»[52]؛ «در کوتاهکردن سبیل و گرفتن ناخنها و کندن موی زیر بغل و تراشیدن موهای زیر ناف برای ما وقت تعیین شد که از 40 روز بیشتر رها نکنیم.» بدین معناست که انجامندادن این موارد، بیشتر از 40 روز نشود و تا 40 روز [اگر ضرورتی نباشد] جایز است، والله أعلم.»[53]
قطعاً این امور سبب برتری، نظافت، پاکی، سلامتی و آسایش انسان میشود.
دکتر گیلانی دربارۀ کندن موهای زیر بغل و فواید آن میگوید: «کندن این موها ترشّح غدّههای عرقی و چربی را ضعیف میکند و عادت بر کندن و نتراشیدن، از همان ابتدای رشد آنها، مو را ضعیف نموده و باعث میشود که انسان احساس هیچ نوع دردی نکند.
مراد این است که توسّط دست انجام شود و امکان پاکسازی آنها بهوسیلۀ وسایل و موبرها نیز وجود دارد.
در حقیقت، رشد موها در زیر بغلها پس از بلوغ به همراه پختگی و تکمیل نوعی غدد عرقی است که موادّ بوداری را ترشّح میکنند و اگر با چرک و غبار جمع شوند، بسیار بدبو و ناپسند میگردند.
امّا کندن موها به مقدار زیادی این بوها را کاهش میدهد و انسان را از دچارشدن به برخی بیماریها حفاظت میکند؛ مانند بیماریهای عفونی و بدبو، قارچهای پوستی، عفونت غدد عرقی، عفونتهای پرخارش مو و ... .
همچنین سبب رهایی از حشرات داخل موها؛ مانند شپش عانه میشود.»[54]
دکتر محمّد نزار دربارۀ فواید بهداشتی تراشیدن موی زیر ناف و حکمت و هدف اسلام از این سنّت و قانونی که منجر به نظافت و سلامتی میشود، چنین میآورد: «ناحیۀ زیر ناف و اطراف آلت تناسلی و پشت انسان، دارای عرق و اصطکاک بسیاری است.
و اگر موهای این ناحیه تراشیده نشود، ترشّحات عرقی و چربی جمع میگردد.
و زمانی که با زواید بدن؛ همچون ادرار و مدفوع آلوده شود، پاککردنش سخت میگردد و گاهی اوقات این آلودگی به اطراف کشیده شده و میزان نجاست را زیاد میکند و تراکم و انباشتهشدن آنها سبب بدبویی و گندیدگی میگردد. اگر پاک نشود و نجاستها از بین نرود، نماز صحیح نیست.»
دکتر دقر در ادامه میگوید: «تراشیدن موی زیر ناف سبب حفاظت از برخی بیماریهای انگلی و موذی؛ مانند شپش عانه میشود؛ این شپش به ریشۀ موها میچسبد و در این حالت، از بینبردن آن بسیار سخت است.
همچنین سستی و لاغری را کاهش میدهد و به همین سبب، دین اسلام تراشیدن موی زیر ناف و موهای بلند اطراف مقعد را لازم گردانیده تا همواره تمیز باشد و بدین سبب که این منطقه بیشتر از سایر اعضای بدن در معرض آلودگی و بیماری قرار دارد.»[55]
9- استنجاء یا همان «انتقاص الماء»
یعنی پاکسازی آنچه از جلو یا عقب خارج شود بهوسیلۀ آب یا سنگ. این کار لازم و از شروط طهارت است.[56]
الله ﻷ در توصیف اهل قبا میفرماید:
﴿فِیهِ رِجَالٞ یُحِبُّونَ أَن یَتَطَهَّرُواْۚ وَٱللَّهُ یُحِبُّ ٱلۡمُطَّهِّرِینَ﴾ [التّوبة: 108]
«در آن مردانی هستند که دوست دارند پاکیزه شوند، و الله پاکیزگان را دوست دارد.»
ابن جوزی / میگوید: «سبب نزول آیۀ مذکور این است که مردانی از اهل قبا با آب استنجاء میکردند و در نتیجه، این آیه نازل شد. شعبی نیز بر همین باور بود.
ابن عبّاس ب میگوید: وقتی آیۀ فوق نازل گشت، رسول الله ج نزدشان آمده و فرمودند: «ما الّذی أثنَی اللهُ بِهِ علَیکم»؛ «الله متعال شما را به سبب چه [صفتی] توصیف کرده است؟»
آنان پاسخ دادند که: «ما با آب استنجاء میکنیم.»[57]
الله تعالی انسان را آفرید و به وی آموخت که خود را از ادرار و مدفوع و سایر زوایدی که در رودهها و مثانهاش وجود دارد، پاک سازد تا بدنش پاکیزه و سالم گردد و بتواند تکالیف طبیعی و روزمرۀ خود را انجام دهد. پس از زدودن این آلودگیها، بر فرد مسلمان لازم است که این محلها را با آب بشوید. رسول الله ج در این زمینه میفرمایند: «تَنَزَّهُوا مِنَ الْبَوْلِ؛ فَإِنَّ عَامَّةَ عَذَابِ الْقَبْرِ مِنَهُ»[58]؛ «خودتان را از ادرار پاک [و دور] سازید که بیشتر عذاب قبر از این [ریختن ادرار به لباس و بدن] است.»
«تنزّه» به معنای پاکشدن و رهایییافتن از آلودگی است. این کار فواید پزشکی بسیاری دارد و باعث پیشگیری از بیماریهای فراوانی میشود. پزشکی معاصر ثابت نموده که نظافت این مناطق، دستگاه ادراری را از عفونتهای ناشی از تراکم میکروبها و ویروسها و نیز مقعد و آلت تناسلی را از گرفتگی و پیدایش عفونتها و زخمهای عفونی حفاظت میکند. همچنین برای بیماران؛ بهویژه بیماران دیابتی یا دیابت ادراری مفید است، چون ادرار بیمار دارای مقدار زیادی قند بوده و اگر آثار ادرار باقی بماند، این اعضا را در معرض ترشّح و عفونت قرار میدهد و ممکن است در زمان همبستری، این بیماریها را به زن منتقل کند یا اینکه منجر به نازایی کامل شود.[59]
علاوه بر موارد فوق، دین اسلام توصیه نموده که برای پاککردن نجاست، از دست چپ استفاده شود تا دست راست که مخصوص غذاخوردن است، پاک و تمیز بماند. همچنین شستن محل را پس از تمیزکردن، لازم گردانیده است.
برخی مردم از توجّه اسلام به امور مذکور تعجّب میکنند! امّا این موضوع برای کسی که آگاه به ارزش و منزلت اسلام است و ایمان دارد الله تعالی دین اسلام را کامل نمود و آن را به عنوان آیینی ابدی برای بشر تا روز قیامت تعیین کرد، عجیب نیست؛ آیین و روشی که فقط خیر را برای بندگان مسلمان به دنبال دارد. الله ـ میفرماید:
﴿ٱلۡیَوۡمَ یَئِسَ ٱلَّذِینَ کَفَرُواْ مِن دِینِکُمۡ فَلَا تَخۡشَوۡهُمۡ وَٱخۡشَوۡنِۚ ٱلۡیَوۡمَ أَکۡمَلۡتُ لَکُمۡ دِینَکُمۡ وَأَتۡمَمۡتُ عَلَیۡکُمۡ نِعۡمَتِی وَرَضِیتُ لَکُمُ ٱلۡإِسۡلَٰمَ دِینٗاۚ﴾ [المائدة: 3]
«امروز کافران از آیین شما مأیوس شدند، بنابراین از آنان نترسید و از من بترسید، امروز دین شما را کامل کردم و نعمت خود را بر شما تمام نمودم، و اسلام را [به عنوان] دین برایتان برگزیدم.»
بنابراین دورکردن نجاست -بإذن الله- باعث حفاظت انسان از بسیاری بیماریها میشود و از انتقال بیماریهای واگیر و عفونی فراوانی جلوگیری میکند.[60]
در کتاب «أسباب الشّفاء» چنین آمده است: «سال 1963م در کشور انگلیس و بهویژه در شهر "داندای"، بیماری حصبه فراگیر شد و ساکنان این شهر را وحشت شدیدی در برگرفت. همۀ نهادها و مردم تمام تلاششان را در زمینههای مختلف، برای توقّف انتشار این بیماری به کار گرفتند.
بالاخره دانشمندان تصمیم گرفتند که در رسانهها به مردم هشدار دهند و آنان را از استفادۀ دستمال کاغذی در توالتها منع کنند و سفارش کنند که مستقیماً از آب استفاده نمایند تا عفونت و ویروس این بیماری منتقل و منتشر نشود.
مردم فورا به این خواسته عمل کردند و در کمال تعجّب، انتشار ویروس مذکور متوقّف شد و توانستند آن را محدود سازند. مردم پس از شناخت این فایده، یاد گرفتند که برای نظافت، در عوض دستمالهای کاغذی، از آب استفاده نمایند.
ما نمیدانیم که اگر این افراد میدانستند مسلمانان بیش از 1400 سال است این کار را انجام میدهند، چه میگفتند؟! و مسلمانان این کار را به سبب انتشار ویروس حصبه انجام نمیدهند، بلکه چون آفریدگار حصبه و سایر بیماریها آنان را به آنچه باعث سلامتی و عافیتشان میشود، دستور داده و آنان هم شنیده و اطاعت کردند. الله تعالی میفرماید:
﴿أَلَا یَعۡلَمُ مَنۡ خَلَقَ وَهُوَ ٱللَّطِیفُ ٱلۡخَبِیرُ﴾ [الملک: 14]؛ «آیا کسیکه [همۀ موجودات را] آفریده است، [از حال آنان] نمیداند؟ درحالی که او باریکبین و آگاه است.»»[61]
یعنی حرکتدادن و چرخاندن آب در دهان به هنگام وضو تا دهان پاک و تمیز شود.
دانش معاصر به این نتیجه رسیده که مضمضه دهان و حلق را در برابر عفونتها حفاظت میکند و ترشّحات لثه را از بین میبرد و نیز دندانها را سالم نگه میدارد و آنها را از زواید غذایی باقیمانده در لابلای دندانها، تمیز مینماید.
فایدۀ دیگر مضمضه که بسیار هم مهم است، قویکردن برخی از عضلات صورت، تر و تازهنگهداشتن چهره و حفاظت گردی آن است. این کار تمرینی مهم از دیدگاه متخصّصان تربیّت بدنی به شمار میرود و اگر تحریک عضلات دهان در زمان مضمضه، به درستی انجام شود، این تمرین تأثیر زیادی در آرامش روانی فرد دارد.[62]
وضو نوعی طهارت و پاکی بهوسیلۀ آب و مربوط به صورت، دو دست و پاهاست. شستن این اعضا [علاوه بر مسح سر] فرایض وضو به شمار میروند.
وضو سنّتهایی نیز دارد؛ مانند گفتن «بسم الله» در ابتدای وضو، مسواکزدن قبل از آن، شستن دستها [تا مچ] سه مرتبه در آغاز وضو، سه بار مضمضهکردن، سه مرتبه بینیافشاندن؛ یعنی خارجکردن آب بینی پس از استنشاق.
همچنین تیامن؛ یعنی ابتدا شستن اعضای سمت راست، خلالکردن میان انگشتان، مسح دو گوش و میانهروی در استفاده از آب.[63]
الله ـ میفرماید:
﴿یَٰٓأَیُّهَا ٱلَّذِینَ ءَامَنُوٓاْ إِذَا قُمۡتُمۡ إِلَى ٱلصَّلَوٰةِ فَٱغۡسِلُواْ وُجُوهَکُمۡ وَأَیۡدِیَکُمۡ إِلَى ٱلۡمَرَافِقِ وَٱمۡسَحُواْ بِرُءُوسِکُمۡ وَأَرۡجُلَکُمۡ إِلَى ٱلۡکَعۡبَیۡنِۚ﴾ [المائدة: 6]
«ای کسانی که ایمان آوردهاید! وقتی برای نماز برخاستید، پس صورت خود و دستهایتان را تا آرنج بشویید و سرتان را مسح کنید و پاهایتان را تا دو قوزک [بشویید].»
پیامبر ج فرمودند: «لاَ یَقْبَلُ اللَّهُ صَلاَةَ أَحَدِکُمْ إِذَا أَحْدَثَ حَتَّى یَتَوَضَّأَ»[64]؛ «الله تعالی نماز هیچیک از شما را نمیپذیرد زمانی که بیوضو شود تا اینکه [دوباره] وضو بگیرد.»
در احادیث بسیاری، جزئیّات وضو بیان شده و عالمان و فقیهان نیز در این باره به طور مفصّل سخن گفتهاند و توضیح آنها در این تحقیق نمیگنجد. مراد ما بیان ارتباط وضو به نظافت بود، چون وضو دارای اسرار و حکمتهایی بوده و مرتبط به نظافت و بلکه سلامتی است.
در پاراگراف پیشین، مطالبی مختصر در این زمینه بیان گردید.
شایسته است که موارد زیر را یادآور شویم:
1. وضو فقط به معنای شستن اعضای ظاهری و پاککردن بدن چندین مرتبه در شبانهروز نیست.
بلکه اثر معنوی و روانی که انسان مسلمان پس از وضو آن را احساس میکند، بسیار عمیق و غیر قابل توصیف است؛ بهویژه زمانی که وضو به طور صحیح و کامل و با آگاهی از فضیلت آن انجام شود. وضو تأثیر فراوانی در زندگی مسلمان دارد و او را بیدار و زنده و نورانی میگرداند.[65]
2. فرآیند شستن اعضایی که در وضو انجام میشود، از نظر بهداشتی و سلامت عمومی بسیار مهم و ضروری به شمار میرود، چون این اعضا – چنانکه پزشکان معتقدند- در معرض بسیاری از میکروبها قرار دارند؛ میکروبهایی که در هر سانتیمتر مکعب از هوا، میلیونها تا از آنها وجود دارد و همواره بر جسم انسان از طریق پوست در مناطقی که پوشیده نیست، هجوم میآورند.
بر اثر وضو، تمامی این میکروبها از سطح پوست محو و نابود میشوند؛ بهویژه زمانی که آب به طور کامل و صحیح بر روی اعضا ریخته شود؛ یعنی همانگونه که پیامبر ج توصیه نمودند و روش ایشان بود. در نتیجۀ این کار، پس از وضو دیگر اثری از چرک و میکروب بر روی بدن باقی نمیماند مگر آنچه الله تعالی بخواهد.[66]
3. شستن صورت و دستها تا آرنج تأثیر فراوانی در پاککردن گرد و غبار و میکروبها و نیز پاکسازی عرق از سطح پوست دارد. همچنین موادّ روغنی و چربیهای ناشی از ترشّح غدد پوستی را از بین میبرد.
معمولا این مناطق محلّ مناسبی برای رشد و زندگی و زیادشدن میکروبهاست.[67]
4. شستن پاها در هنگام وضو و ریختن آب به طور صحیح و کامل تأثیر فراوانی در نظافت و توان و آرامش انسان دارد، چون پاها در آسایش و راحتی سایر اعضای بدن نقش دارند.
این مورد از اسرار احساس آرامشی است که پس از وضو، به فرد مسلمان دست میدهد.[68]
5. از لحاظ علمی، به اثبات رسیده که گردش خون در اندام فوقانی دستان و بازوها و نیز اندام تحتانی پاها و ساقها، ضعیفتر از گردش خون در سایر اعضای بدن است، زیرا از مرکز پمپاژ و تنظیمکنندۀ خون؛ یعنی قلب دورند، بنابراین شستن این اعضا به هنگام وضو، گردش خون را تقویت میکند و سبب نظافت، نشاط و شادابی بدن میگردد.
همچنین ثابت شده که اشعّۀ خورشید؛ بهویژه اشعّۀ فرابنفش تأثیر در ایجاد سرطان پوست دارد و این تأثیر بر اثر وضوی مداوم، به شدّت محدود یافته و کاهش مییابد، چون همواره سطح پوست را مرطوب نگه میدارد؛ خصوصاً مناطقی که در معرض اشعّۀ خورشید قرار دارند، و باعث میشود که سلولهای لایههای سطحی و داخلی پوست از تأثیرات و نتایج مضر این اشعّه، سالم و محفوظ بمانند.[69]
غسل یعنی شستن تمامی بدن بهوسیلۀ آب. الله ـ میفرماید:
﴿وَإِن کُنتُمۡ جُنُبٗا فَٱطَّهَّرُواْۚ﴾ [المائدة: 6]
«و اگر جنب [ناپاک] بودید، پس خود را پاک سازید [و غسل کنید].»
﴿وَیَسَۡٔلُونَکَ عَنِ ٱلۡمَحِیضِۖ قُلۡ هُوَ أَذٗى فَٱعۡتَزِلُواْ ٱلنِّسَآءَ فِی ٱلۡمَحِیضِ وَلَا تَقۡرَبُوهُنَّ حَتَّىٰ یَطۡهُرۡنَۖ فَإِذَا تَطَهَّرۡنَ فَأۡتُوهُنَّ مِنۡ حَیۡثُ أَمَرَکُمُ ٱللَّهُۚ إِنَّ ٱللَّهَ یُحِبُّ ٱلتَّوَّٰبِینَ وَیُحِبُّ ٱلۡمُتَطَهِّرِینَ﴾ [البقرة: 222]
«و از تو دربارۀ حیض [عادت ماهانۀ زنان] میپرسند، بگو آن پلید و زیانبار است. پس در حالت قاعدگی از زنان کنارهگیری کنید و با آنان نزدیکی نکنید تا پاک شوند، سپس هنگامی که پاک شدند و غسل کردن،د از همان جا که الله به شما فرمان داده، با آنان آمیزش کنید. همانا الله تعالی توبهکنندگان را دوست دارد و [نیز] پاکان را دوست دارد.»
غسل در میان تمامی ملّتها رواج داشته و در طول تاریخ، انسان به اهمّیت فراوان پاککردن بدن از طریق غسل پی برده و بسیاری از بیماریها را بدین وسیله درمان نموده است.
امّا به گواه تاریخ، تنظیم و معرّفی این مورد در هیچ دینی همچون دین اسلام -دینی که الله متعال آن را خاتم ادیان گرداند- نبوده است.
اگر انسان محقّق بخواهد که تمامی متون شرعی و شروح عالمان در این زمینه را بررسی نماید، موارد بسیاری بیان خواهد شد که نشان از بزرگی دین اسلام و دقیقبودن احکامش در این موضوع دارد، چنانکه در سایر مسائل نیز همین گونه است.
غسل واجب میشود اگر منی انسان با جهش و لذّت خارج شود یا دو محلّ ختنه [سر آلت تناسلی مرد و زن] با یکدیگر تماس داشته باشند، و نیز پس از قطع خون حیض [عادت ماهانۀ زن] و نفاس [خونریزی زایمان] و زمانی که فرد کافری مسلمان شود.
در برخی موارد غسل مستحب است و پاداش دارد، امّا اگر فردی آن را انجام ندهد، گناهی بر وی نیست و مورد ملامت قرار نمیگیرد؛ مانند غسل روز جمعه، عیدین، احرام، ورود به مکّه و روز عرفه.[70]
به طور خلاصه، آنچه دربارۀ وضو بیان شد و گفته میشود، در مورد غسل نیز صدق میکند، امّا غسل بیشتر باعث نظافت و سلامتی انسان میگردد.
گفتار چهارم: تشویق اسلام بر نظافت عمومی
متون فراوانی دربارۀ نظافت خانهها، راهها، لباسها و امثال آن بیان شده است؛ از جمله:
1. دورکردن اسباب آزار و اذیّت مردم از میان راهها، شاخهای از شاخههای ایمان است. ابوهریره س روایت میکند که رسول الله ج فرمودند: «الْإِیمَانُ بِضْعٌ وَسَبْعُونَ -أَوْ بِضْعٌ وَسِتُّونَ - شُعْبَةً، فَأَفْضَلُهَا قَوْلُ لَا إِلَهَ إِلَّا اللهُ، وَأَدْنَاهَا إِمَاطَةُ الْأَذَى عَنِ الطَّرِیقِ، وَالْحَیَاءُ شُعْبَةٌ مِنَ الْإِیمَانِ»[71]؛ «ایمان هفتاد و چند -یا شصت و چند- شاخه دارد؛ برترین آنها کلمۀ "لاإله إلّا الله" و پایینترینشان دورکردن اذیّت از میان راه است و حیا بخشی از ایمان به شمار میرود.»
2. ادرارکردن در آب راکد و بیحرکت ممنوع است: جابر س نقل میکند که پیامبر ج مردم را از ادرارکردن در آب راکد نهی کردند.[72]
ابوهریره س روایت نموده که پیامبر ج فرمودند: «لَا تَبُلْ فِی الْمَاءِ الدَّائِمِ الَّذِی لَا یَجْرِی ثُمَّ تَغْتَسِلُ مِنْهُ»[73]؛ «در آب دائم [و راکدی] که جاری نیست، ادرار نکن [که] سپس از آن برای غسل و ... استفاده میکنی [یعنی آن را برای غسل و .. نیاز داری].»
در دو روایت فوق، رسول الله ج از ادرارکردن در آب ثابت و بیحرکت منع کردند، چون ادرار سبب پلیدی و کثیفی آن میشود. مدفوعکردن و استنجاء بهوسیلۀ آب راکد هم همین حکم را دارد و حرام است.[74]
3. غسلکردن در آب راکد نیز حرام است: ابوهریره س روایت میکند که پیامبر ج فرمودند: «لَا یَغْتَسِلْ أَحَدُکُمْ فِی الْمَاءِ الدَّائِمِ وَهُوَ جُنُبٌ»[75]؛ «هیچ یک از شما درحالی که جنب [ناپاک] است، در آب دائم [و ثابت] غسل نکند.»
مطالبی کوتاه دربارۀ نظافت از دیدگاه اسلام بیان گردید.
[1]- تذکرة السّامع والمتکلّم، ابن جماعه، ص 121.
[2]- مسند احمد، ج 4، ص 132؛ حاکم، ج 4، ص 121؛ آلبانی این روایت را در السّلسلة الصّحیحة، شمارۀ حدیث: 2265 و صحیح الجامع، شمارۀ حدیث: 5674، صحیح دانسته است.
[3]- نک: تعریف عام بدین الإسلام؛ رسائل الإسلام ورسل السّلام، صص 38- 39.
[4]- نک: همان، ص 45؛ الطّریق إلی الإسلام، صص 35- 36.
[5]- نک: أحکام الجراحة الطّبّیّة والآثار المترتّبة علیها، محمّد مختار شنقیطی، صص 85- 86.
[6]- صحیح بخاری، شمارۀ حدیث: 5373.
[7]- صحیح بخاری، شمارۀ حدیث: 5372.
[8]- نک: أحکام الجراحة الطّبّیّة، ص 88.
[9]- نک: الجراحة الصّغری، رضوان بابولی و أنطوان دولی، ص 24.
[10]- صحیح مسلم، شمارۀ حدیث: 2207.
[11]- نک: أحکام الجراحة الطّبّیّة، ص 88.
[12]- نک: فصول مربوط به علم پزشکی در صحاح، سنن و ...؛ که احادیث فراوانی در این زمینه وارد شده است.
[13]- صحیح بخاری، شمارۀ حدیث: 5354.
[14]- بهجة قلوب الأبرار فی شرح جوامع الأخبار، عبدالرّحمان سعدی، صص 213- 214.
[15]- نک: همان، ص 214.
[16]- نک: أحکام الجراحة الطّبّیّة، ص 50.
[17]- نک: همان، صص 50- 51.
[18]- نک: أحکام الجراحة الطّبّیّة، صص 51- 52.
[19]- عبدالملک بن زهر در فاصلۀ میان سالهای 484 و 487 هـ به دنیا آمد و در سال 557 وفات نمود. وی نخستین پزشک جرّاحی بود که جرّاحی سیستم تنفّسی را توصیف نمود؛ آن هم در کتاب بینظیر پزشکیاش «التّیسیر فی المداواة والتّدبیر»؛ نک: أحکام الجراحة الطّبّیّة، ص 53.
[20]- ابوبکر محمّد بن زکریّا رازی به سال 254 هـ در ری متولّد شد و به سال 311 هـ در بغداد از دنیا رفت. وی برای اولین بار دربارۀ تفاوت خونریزی شریانی [سرخرگی] و خونریزی وریدی صحبت کرد و نیز در مورد جرّاحی شکستگیهای کوچک و بزرگ. او نظریّات بسیار دقیق و صحیحی ارائه داد و همچنین از شیوههای توقّف خونریزی شریانی و کنترل آن سخن گفت؛ نک: أحکام الجراحة الطّبّیّة، ص 53.
[21]- نک: أحکام الجراحة الطّبّیّة، صص 54- 65.
[22]- همان، ص 65.
[23]- نک: جذوة المقتبس، حمیدی، صص 208- 209؛ أحکام الجراحة الطّبّیّة، ص 55.
[24]- سنن ترمذی، شمارۀ حدیث: 3558؛ آلبانی در صحیح و ضعیف سنن التّرمذی، شمارۀ حدیث: 3558 میگوید: «این حدیث حسن و صحیح است.»
[25]- سنن ابی داود، شمارۀ حدیث: 5090؛ آلبانی در صحیح أبی داود، شمارۀ حدیث: 5090 چنین میآورد: «اسناد روایت مذکور حسن است.»
[26]- صحیح مسلم، شمارۀ حدیث: 2664؛ نک: روائع الطّبّ الإسلامی، محمّد نزار دقر، ج 1، ص 2.
[27]- سنن ابن ماجه، شمارۀ حدیث: 1968؛ آلبانی / در السّلسلة الصّحیحة، شمارۀ حدیث: 1067، این روایت را صحیح معرّفی کرده است.
[28]- نک: روائع الطّبّ الإسلامی، محمّد نزار دقر، ج 1، ص 3.
[29]- نک: همان.
[30]- صحیح بخاری، شمارۀ حدیث: 5398؛ صحیح مسلم، شمارۀ حدیث: 2218. عبارت فوق در صحیح مسلم آمده است.
[31]- روائع الطّبّ الإسلامی، ج 1، ص 3.
[32]- همان، ص 4.
[33]- همان.
[34]- صحیح مسلم، شمارۀ حدیث: 1926.
[35]- سنن أبی داود، شمارۀ حدیث: 5041.
[36]- صحیح بخاری، شمارۀ حدیث: 5935؛ صحیح مسلم، شمارۀ حدیث: 2015.
[37]- صحیح مسلم، شمارۀ حدیث: 261. در کتاب، شمارۀ 216 آمده است. [مترجم]
[38]- نک: صحیح مسلم بشرح النّووی، ج 3، ص 149؛ بهجة قلوب الأبرار فی شرح جوامع الأخبار، عبدالرّحمان سعدی، ص 81.
[39]- نک: بهجة قلوب الأبرار فی شرح جوامع الأخبار، ص 82.
[40]- روائع الطّبّ الإسلامی، ج 1، صص 73- 74
[41]- بهجة قلوب الأبرار، ص 82.
[42]- روائع الطّبّ الإسلامی، ج 1، ص 74.
[43]- نک: لسان العرب، ج 10، ص 446؛ صحیح مسلم بشرح النّووی، ج 3، ص 142.
[44]- نک: بهجة قلوب الأبرار، ص 81؛ روائع الطّبّ الإسلامی، ج 2، ص 4.
[45]- الأم، امام شافعی /، ج 1، ص 23؛ مسند احمد، ج 6، صص 47، 62 و 124.
[46]- نک: بهجة قلوب الأبرار، ص 81.
[47]- أسباب الشّفا من الأسقام والأهواء، ابواسحاق عراقی، ص 40.
[48]- نک: صحیح مسلم، شمارۀ حدیث: 257.
[49]- صحیح مسلم بشرح النّووی، ج 3، ص 150.
[50]- همان، ص 149.
[51]- همان، ص 148.
[52]- صحیح مسلم، شمارۀ حدیث: 258.
[53]- صحیح مسلم بشرح النّووی، ج 3، صص 148- 149.
[54]- روائع الطّبّ الإسلامی، ج 1، ص 72.
[55]- همان.
[56]- نک: بهجة الأبرار، ص 82.
[57]- زاد المسیر، ابن جوزی، ج 3، ص 501.
[58]- دارقطنی، شمارۀ حدیث: 7؛ آلبانی / در إرواء الغلیل، شمارۀ حدیث: 280، این روایت را صحیح دانسته است.
[59]- نک: أسباب الشّفاء من الأسقام والأهواء، ص 35.
[60]- همان، ص 36.
[61]- همان.
[62]- همان، ص 40.
[63]- نک: فقه السّنّة، سیّد سابق، ج 1، ص 38.
[64]- صحیح بخاری، شمارۀ حدیث: 6554؛ صحیح مسلم، شمارۀ حدیث: 225.
[65]- نک: أسباب الشّفاء، ص 39.
[66]- همان، ص 41.
[67]- نک: صحیح مسلم بشرح النّووی، ج 1، ص 105.
[68]- نک: أسباب الشّفاء، ص 41.
[69]- نک: همان.
[70]- نک: صحیح مسلم بشرح النّووی، ج 1، صص 219- 236؛ فقه السّنّة، سیّد سابق، ج 1، صص 59- 66.
[71]- صحیح بخاری، شمارۀ حدیث: 9؛ صحیح مسلم، شمارۀ حدیث: 35.
[72]- صحیح مسلم، شمارۀ حدیث: 281.
[73]- صحیح بخاری، شمارۀ حدیث: 239؛ صحیح مسلم، شمارۀ حدیث: 282.
[74]- نک: توضیح الأحکام، ج 1، ص 129.
[75]- صحیح مسلم، شمارۀ حدیث: 283.