المِیَاهُ التی یَجُوزُ التَّطهیْرُ بِها سَبعَةُ مِیَاهٍ: مَاءُِ السَّمَآءِ وَ مَاءُِ البَحر وَ مَاءُِ النَّهر وَ مَاءُِ البِئر وَ مَاءٌٍ ذَابَ مِنَ الثَّلج وَالبَرَدِ وَ مَاءُِ العَینِ.
ثُمَّ المِیَاهُ عَلَی خَمسَةِ أَقسَامٍ: طَاهِرٌٍ مُطَهِّرٌ غَیرُِ مَکرُوهٍ وَ هُوَالمَاءُ المُطلَقُ؛ وَ طاهِرٌٍ مُطَهِّرٌٍ مَکرُوهٌٍ وَ هُوَ مَا شَرِبَ مِنهُ الهِرَّةُ وَ نَحوُهَا وَکَانَ قَلِیلاً؛ وَ طَاهِرٌٍ غَیرُِ مُطَهِّرٍ؛ وَ هُوَ مَا استُعمِلَ لِرَفع حَدَثٍ أَو لِقُربَةٍ کَالوُضُوءِ عَلَی الوُضُوء بنیَّتِه.
وَ یَصیِرُ المَآء مُستَعمَلاً بِمُجَرَّدِ اِنفِصَالِه عَنِ الجَسَد.
وَ لَا یَجُوزُ بِمَاءِ شَجَرٍ وَ ثَمَرٍ وَ لو خَرَجَ بِنَفسِهِ مِن غَیرِ عَصرٍ فی الأَظهَرِ؛ وَ لَا بِمَاءٍ زَالَ طَبعُه بِالطَّبخِ أَو بِغَلَبَةِ غَیرِه عَلَیهِ.
وَالغَلَبَةُ فِی مُخَالَطَةِ الجَامِداتِ بِإِخراجِ المَاءِ عَن رِقَّتِه وَ سَیَلانِه؛ وَ لَا یَضُرُّ تَغَیُّرُ أَوصَافِه کُلِّها بِجَامِدٍ کَزَعفِرَانٍ وَّ فَاکِهَةٍ وَ وَرَق شَجَرٍ؛ وَالغَلَبَةُ فِی المَائِعَات بِظُهُورِ وَصفٍ وَاحِدٍ مِن مَائِعٍ لَه وَصفَانِ فَقَط؛ کَاللبن، لَه اللَونُ وَالطَّعم وَلَا رَائِحَةَ لَه؛ وَ بِظُهُورِ وَصفَینِ مِن مَائِعٍ لَه ثَلَاثَةٌ کَالخَلِّ. وَالغَلَبَةُ فِی المَائِعِ الَّذِی لَا وَصفَ لَه کَالمَآءِ المُستَعمَل وَ مَآءِ الوَردِ المُنقَطِعِ الرائِحَةُ تَکُونُ بِالوَزنِ؛ فَإِن اِختَلَطَ رَطلَانِ مِنَ المَاء المُستَعمَلِ بِرَطلٍ مِّنَ المُطلَق لَا یَجُوزُ بِهِ الوُضُوءُ وَ بِعَکسِهِ جَازَ.
وَالرَّابِعُ: مَاءٌ نَجسٌ وَ هُوَ الَّذِی حَلَّت فِیهِ نِجَاسَةٌ وَ کَانَ رَاکِدًا قَلِیلًا؛ وَالقَلِیلُ مَا دُون عَشرٍ؛ فِی عَشرٍ فَینجُس وَ إِن لَم یَظهُر أَثَرُها. فِیهِ أَو جَارِیًا وَّ ظَهَرَ فِیهِ أَثَرُهَا وَالأَثَرُ: طَعمٌ أَو لَونٌ أَو رِیحٌ.
وَالخَامِسُ: مَاءٌ مَشکُوکٌ فِی طَهُورِیَّتِهِ؛ وَ هُوَ مَا شَرِبَ مِنهُ حِمَارٌ أَو بَغلٌ.
[خداوند بلندمرتبه میفرماید:
﴿إِنَّ ٱللَّهَ یُحِبُّ ٱلتَّوَّٰبِینَ وَیُحِبُّ ٱلۡمُتَطَهِّرِینَ٢٢٢﴾ [البقرة: 222]
«بیگمان خداوند، توبه کاران و پاکان را دوست میدارد.»
و رسول خدا ج میفرماید: «اَلطُّهُـْوُر شَطْرُ الْاِیْماٰنِ» (مسلم)؛ «پاکیزگی، بخش مهمی از ایمان است».
و طهارت و پاکیزگی، اساس و شالودهی عبادتها است؛ از این رو، نماز تنها با طهارت و پاکیزگی درست و صحیح میشود.
رسول خدا ج میفرماید: «مِفْتٰاحُ الْجَنَّةِ اَلصَّلٰاةُ، وَ مِفْتٰاحُ الصَّلٰاةِ اَلطُّهُوْرُ» (مسند احمد)؛ «کلید بهشت، نماز است و کلید نماز، پاکیزگی».
طهارت در لغت به معنای: «نظافت و پاکیزگی» است؛ و در اصطلاح شرع و فقه، به معنای: «رفع حَدَث (بیوضویی و جنابت) و برطرف نمودن نجاستها و ناپاکیها است».
و طهارت، به دو نوع تقسیم میگردد:
1- طهارت از بیوضویی و جنابت (حَدَث)؛ و به این نوع از طهارت، «طهارت حکمی» گفته میشود که با وضو یا غسل و یا تیمّم - در صورتی که استعمال آب، مشکل و دشوار باشد - حاصل میشود.
2- طهارت از نجاستها و ناپاکیها؛ و به این نوع از طهارت، «طهارت حقیقی» گفته میشود که با وسائل پاک کننده از قبیل: آبِ خالص، خاکِ پاک، سنگ، دباغت و پوست پیرایی برای پاکی و زدودگی پوست مردار، حاصل میگردد.]
آبهایی که برای طهارت و پاکیزگی به کار میروند و پاکسازی بدانها جایز است، هفت نوع هستند:
1- آب باران؛ [خداوند بلندمرتبه میفرماید: ﴿وَیُنَزِّلُ عَلَیۡکُم مِّنَ ٱلسَّمَآءِ مَآءٗ لِّیُطَهِّرَکُم﴾ [الأنفال: 11] «و از آسمان، آب بر شما باراند تا بدان شما را (از پلیدی جسمانی) پاکیزه دارد.»]
2- آب دریا؛ [چون وقتی که دربارهی آب دریا از پیامبر ج سؤال شد؛ ایشان در پاسخ فرمودند: «هُوَ الطُّهُوْرُ مـٰاؤُهُ وَ اْلحِلُّ مَیْتَتُهُ» (بخاری، مسلم، ترمذی و ابن حبّان)؛ «آب دریا، پاک و پاک کننده و مردار آن، حلال است».]
3- آب رودخانه؛ [همچون رود سیحون، جیحون، فرات و رود نیل مصر.]
4- آب چاه؛ [چون در حدیث سهلس آمده است: گفتند: ای فرستادهی خدا! آیا شما به آب چاه «بضاعة» وضو میگیرید در حالی که آبِ استعمال شدهی مردم و زنان قاعده و کسانی که جنابت دارند در آن است؟ پیامبر ج فرمودند: «اَلْمٰاءُ طُهُوْرٌ لٰا یُنَجِّسُهُ شَیْءٌ» (ترمذی و احمد)؛ «آب، پاکیزه و پاک کننده است و چیزی آن را آلوده نمیکند»]
5 و 6- آبی که از برف و تگرگ ذوب شده باشد. [ابوهریرهس گوید: هر وقت پیامبرج در نماز تکبیرة الاحرام را میگفت، پیش از قرائت فاتحه، اندکی سکوت میکرد. گفتم: ای فرستادهی خدا! در مدت سکوت بین تکبیر و قرائت فاتحه، چه میگویی؟ فرمود: «چنین میگویم: «اَللّٰهُمَّ بٰاعِدْ بَیْنِیْ وَ بَیْنَ خَطٰایٰایَ کَمٰا باعَدْتَ بَیْنَ الْمَشرِقِ وَ الْمَغْرِبِ. اَللّٰهُمَّ نَقِّنِیْ مِنْ خَطٰایٰایَ کَمٰا یُنَقّی الثوب الْاَبْیَضُ مِنَ الدَّنَسِ؛ اَللّهُمْ اغْسِلْنِیْ مِن خَطایای بِالْمٰاءِ و الثَّلْجِ وَ الْبَرَدِ»؛ «بار خدایا! به اندازهی فاصلهی بین مشرق و مغرب، مرا از گناهانم دور ساز. بار خدایا! آنچنانکه لباس سفید از چرک و آلودگی شسته و پاکیزه میشود، مرا از گناهانم پاکیزه گردان. خداوندا! مرا از گناهانم بشوی با آبِ برف و باران و تگرگ». (بخاری و مسلم)]
7- آب چشمه.
اقسام آبها:
علاوه بر این، آبها [به این اعتبار که نظافت و پاکیزگی با آنها حاصل میشود و آبهایی که پاکیزگی بدانها حاصل نمیگردد،] به پنج قسم، تقسیم میشوند:
1- آبی که ذاتاً پاک است و پاک کننده نیز میباشد و به کار بردن آن [برای برطرف کردن «حَدَث» و از بین بردن آلودگی و نجاست] مکروه و ناپسند نیز نمیباشد؛ و آب «مطلق» از همین نوع است؛ [زیرا هم پاک است و هم پاک کننده. و آن را بدان جهت «مطلق» نامیدهاند، چون هرگاه به طور مطلق و بدون قید، آب گفته شود، مراد آب خالص است.]
2- آبی که پاک و پاک کننده است، ولی به کار بردن آن، مکروه [تنزیهی] میباشد. و آن، آبی است که گربه و امثال آن [از قبیل: پرندگان وحشی، مار، موش و...] از آن آشامیده باشند؛ البته این حکم در صورتی است که آن آب، اندک باشد.
3- آبی که پاک است ولی پاک کننده نیست؛ و آن، آبی است که برای از بین بردن جنابت و بیوضویی [در وضو و غسل]، یا به قصد قُربت، چون وضو ساختن بر بالای وضو به نیت ثواب، استعمال گردیده باشد؛ و بلافاصله پس از جدا شدن آب از جسد [و اندام] انسان، آب، «مُسْتَعْمَلْ» [به کار رفته شده] میگردد.
و همچنین وضو گرفتن، بدین آبها جایز و روا نیست:
الف) آبی که از درخت و میوه خارج شده باشد؛ اگر چه آب آنها بدون فشردن و به خودی خود بیرون شده باشند. این حکم بنا به ظاهرترین روایت در مذهب است.
ب) آبی که طبع و ساختار آن با پختن از بین رفته باشد؛ [همچون آب گوشت و نوشابهها. و طبع آب، عبارت است از «رقّت»، «سیالیت» و «سیراب ساختن».]
ج) آبی که [چیزی پاک با آن درآمیخته است و] بر آن غالب و چیره گردیده است.
[و قاعده و ضابطه، در این موضوع از این قرار است: چیزی که با آب در هم آمیخته میشود، یا از زمرهی جامداتِ پاک است، یا از جملهی مائعاتِ پاک؛ از این رو، اگر چیزی از جامداتِ پاک با آب مخلوط شده باشد، در آن صورت] زمانی آن آب، مغلوب گفته میشود که با مخلوط شدن چیز جامد، آب را از رقّت و سیالیتِ آن خارج نموده باشد؛ و هرگاه تمامی اوصاف آب، به وسیلهی چیزی جامد از قبیل: زعفران، میوه و برگ درختان تغییر کند، در آن صورت، مانع جواز وضو نمیگردد؛ [زیرا پیامبر ج به قیس بن عاصم - وقتی مسلمان شد - دستور داد تا با آب و سدر غسل کند. (ابوداود و ترمذی)؛ و همچنین نقل شده است که پیامبر ج سرشان را با آبی که با خِطْمِی مخلوط شده بود، شستند. (ابوداود و دارقطنی). و همچنین نقل است که: «اِغْتَسَلَ النَّبیُّ ج بِمٰاءٍ فِیْهِ اَثَرُ اْلعَجِیْنِ» (نسایی و ابن ماجه)؛ «پیامبر ج با آبی غسل کردند که در آن، اثر خمیر بود».]
[احکام] مخلوط شدن مایعاتِ [پاک]، با آب:
[هرگاه با آب، مایعاتِ پاک، در هم آمیخته شود، در آن صورت تفصیل احکام آن بدین ترتیب است:]
چنانچه به آب، چیز مایعی در هم آمیخت که برای آن، فقط دو صفت وجود دارد؛ همچون «شیر» - که دارای رنگ و مزّه است و بویی ندارد -؛ پس اگر چنانچه بر آب، یک صفت از آن دو صفت آشکار گردید، حکم به این میشود که آن آب، مغلوب است؛ [پس وضو گرفتن بدان جواز ندارد.]
و اگر به آب، چیز مایعی در هم آمیخت که برای آن سه صفت وجود دارد: همچون «سرکه»؛ پس اگر چنانچه دو صفت از اوصاف سه گانهی آن، بر آب آشکار گردید، آن آب، مغلوب گردیده است؛ [و بنابراین، وضو گرفتن بدان جواز ندارد.]
و چنانچه به آب، چیز مایعی در هم آمیخت که برای آن صفتی وجود ندارد؛ مانند: آب «مُستعمل»؛ و آب گُلی که بوی آن از بین رفته است؛ پس معتبر در آن، «غلبه با وزن» است؛ از این رو، اگر چنانچه دو رَطْل از آبِ مُستعمل با یک رَطْل از آب خالص [مطلق]، در هم آمیخت، وضو گرفتن بدان جواز ندارد؛ و چنانچه یک رَطْل از آبِ مُستعمل با دو رَطْل از آب خالص در هم آمیخت، وضو گرفتن بدان جواز دارد.
[و «رَطْل»: واحد وزن و مقیاس وزن مایعات، برابر با 12 اوقیه یا84 مثقال است. این وزن در جاهای مختلف، متفاوت و گوناگون میباشد؛ و وزنی که در ایران یک رَطْل گفته میشده، معادل با صد مثقال بود که هر مثقال، 24 نخود محاسبه میشده است؛ و تقریباً هر رطل: دو کیلو و نیم است.]
4- [قسم چهارم از اقسام آبها:] آب نجس است؛ و آن آبی است که نجاست و آلودگی، بدان رسیده[و در آن حل شده است،] و آب نیز راکد و اندک باشد.
و آب «اندک»: به آبی گفته میشود که کمتر از «ده در ده» باشد. [یعنی آبی که در حوضی قرار گرفته باشد که اضلاع آن، کمتر از ده در ده باشد؛ و به تعبیری دیگر؛ طول و عرض حوض، کمتر از ده ذراع باشد؛ زیرا اگر آب در حوضی باشد که اضلاع آن ده در ده و محیط آن در حدود چهل متر و عمق آن تقریباً 20 سانتیمتر باشد، این حوض، حکم آب جاری را دارد.
از این رو، اگر چنانچه آب، اندک و راکد باشد و با نجاست و آلودگی، تماس و برخورد داشته باشد،] آب، نجس میگردد؛ اگر چه اثر نجاست در آب ظاهر نشده باشد؛ و یا اگر چنانچه آب، جاری باشد [و با نجاست و آلودگی تماس و برخورد داشته باشد] و اثر نجاست در آب جاری، ظاهر شده بود، باز هم آن آب، نجس میگردد؛ و «اثر نجاست»، عبارت است از: طعم، یا رنگ و یا بوی.
5- [قسم پنجم از اقسام آبها:] آبی است که [خود پاک است، ولی] در پاک کننده بودن آن، شک و تردید وجود دارد؛ و آن، آبی است که الاغ یا قاطر، از آن آشامیده باشند. [پس این آب، بدون شک پاک است؛ ولیکن آیا وضو گرفتن بدان صحیح است یا خیر؟ در این امر، شک و تردید وجود دارد؟ از این رو، اگر چنانچه وضو گیرنده، آب دیگری غیر از آن را نیافت، میتواند بدان وضو بگیرد و پس از وضو، تیمّم هم بکند؛ و اگر هم خواست میتواند تیمّم را بر وضو مقدّم سازد.]
فصل
وَالمَاءُ القَلِیْلُ إِذَا شَرِبَ مِنهُ حَیَوَانٌ، یَکُونُ عَلَی أَربَعَةِ أَقسَامٍ وَ یُسَمَّی سُؤرًا؛ اَلأَوَّلُ: طَاهِرٌ مُطَهِّرٌ وَ هُوَ مَا شَرِبَ مِنهُ آدَمِیٌّ أَو فَرَسٌ أَو مَا یُؤکَلُ لَحمُه؛ وَالثَّانِی: نَجِسٌ لَا یَجُوزُ اِستِعمَالُه وَ هُوَ مَا شَرِبَ مِنهُ الکَلبُ أَو الخِنزِیرُ أَو شَیءٌ مِن سِبَاعِ البَهَائِم کَالفَهدِ وَالذِّئبِ؛ وَالثَّالِثُ: مَکرُوهٌ اِستِعمَالُه مَعَ وُجُود غَیرِه وَ هُوَ سُؤرُ الهِرَّةِ وَالدُّجَاجَةِ المُخَلَّاةِ وَ سِبَاعِ الطَّیرِ کَالصَّقرِ وَالشَّاهِین وَالحدأةِ وَسَوَاکِن البُیُوتِ کَالفَأرَةِ لَا العَقرَب؛ وَالرَّابِعُ: مَشکُوکٌ فِی طُهُورِیَّته وَ هُوَ سُؤرُ البَغَل وَالحِمَارِ. فَإِن لَم یَجِد غَیرَه تَوَضَّأ بِه وَ تَیَمَّمَ ثُمَّ صَلّی.
فصل: [احکام آبِ پس ماندهی و نیمخورده (سُؤْر)]
هرگاه حیوان، از آب اندکِ [حوضی که طول و عرض آن، کمتر از ده ذراع باشد] بیاشامد، بدان «پس ماندهی و نیمخورده» [سُؤْر] میگویند؛ و بر چهار قسم است:
1- آب پس ماندهی و نیمخوردهای که هم پاک است و هم پاککننده؛ و آن، آبی است که انسان یا اسب و یا حیوانات حلال گوشت [از قبیل: شتر، گاو و گوسفند] از آن آشامیده باشند. [پس ماندهی نوشیدن آدمی، پاک است؛ زیرا خداوند میفرماید: ﴿۞وَلَقَدۡ کَرَّمۡنَا بَنِیٓ ءَادَمَ﴾ [الإسراء: 70] «ما آدمیزادگان را گرامی داشتیم»؛ و از جمله گرامی بودنش، آن است که زنده و مردهاش پاک است؛ البته به شرط آن که در دهان وی اثر نجاست نبوده باشد؛ چه این آدمی مسلمان باشد یا کافر؛ و چه پاک باشد یا جُنب و ناپاک. و نیمخوردهی نوشیدنِ حیوانات حلال گوشت نیز پاک است؛ چون حیوانات حلال گوشت، در حال حیات و زندگی پاک و حلال هستند.]
2- آب پس ماندهی و نیمخورده نجس که برای طهارت و پاکیزگی به کار نمیرود و تطهیر و پاکسازی بدان جایز نیست؛ و آن، آبی است که سگ یا خوک، و یا حیوانی از درندگان و حیوانات وحشی مانند: یوزپلنگ و گرگ، از آن نوشیده باشند. [از این رو، پس ماندهی و نیم خوردهی سگ، نجس و آلوده است و اجتناب و پرهیز از آن؛ واجب میباشد؛ چون پیامبر ج میفرماید: «طُهُوْرُ اِنٰاءِ اَحَدِکُمْ اِذٰا وَلَغَ فِیْهِ الْکَلْبُ، اَنْ یَّغْسِلَهْ سَبْعَ مَرّاتٍ، اَوْلٰاهُنّ بِالتُّرٰابِ» (مسلم و احمد)؛ «وقتی که سگ، به ظروف یکی از شما دهن زد و یا لیسید، باید آنها را هفت بار با آب بشویید که بار اول آن باید با گِل باشد».
و پس ماندهی و نیمخوردهی خوک نیز ناپاک است؛ زیرا خداوند میفرماید: ﴿أَوۡ لَحۡمَ خِنزِیرٖ فَإِنَّهُۥ رِجۡسٌ﴾ [الأنعام: 145] «یا گوشت خوک، حرام است که ناپاک و پلید میباشد». و حالِ دیگر حیوانات درنده و وحشی، همانند: یوزپلنگ، گرگ و... بهتر از سگ نیست.]
3- آب پس ماندهی و نیم خوردهای که به کار بردن آن [برای طهارت و پاکیزگی و تطهیر و پاکسازی] در زمانی مکروه [تنزیهی] میباشد که غیر آن [یعنی آب مطلق = آب خالص] موجود باشد؛ و پس ماندهی و نیمخوردهی مکروه عبارت است از: نیم خوردهی نوشیدن گربه؛ پس ماندهی مرغی که در نجاستها و ناپاکیها میپلکد و پرسه میزند [و دانسته نمیشود که منقارش از نجاست و آلودگی، پاک و تمیز باشد!]؛ نیم خوردهی نوشیدن پرندگان درنده و وحشی؛ مانند: باز، شاهین و زغن؛ [البته این حکم، در صورتی است که در دهان آنها نجاست نبوده باشد؛ اما اگر چنانچه در دهان آنها اثر نجاست باشد، پس آن آب، نجس میشود.] و همچنین نیم خوردهی و پس ماندهی حیواناتی که در خانهها سکونت و اقامت دارند؛ همچون موش؛ نه عقرب؛ [زیرا نیم خوردهی عقرب، مکروه تنزیهی نیست؛ و در مورد پس خوردهی حیواناتی که در خانهها سکونت دارند، از پیامبر ج در مورد گربه که از ظروف مینوشد، سوال شد؟ ایشان در پاسخ فرمودند: «اِنَّهٰا لَیْسَتْ بِنَجِسٍ؛ ِاِنَّهٰا مِنَ الطَّوّٰافِیْنَ عَلَیْکُمْ و الطَّوّافٰاتْ» (ترمذی و ابوداود)؛ «گربه نجس نیست؛ زیرا گربهها فراوان به منازل شما رفت و آمد میکنند».]
4- آب پس ماندهی و نیمخوردهای که [خود پاک است ولی] در پاک کننده بودن آن، شک و تردید وجود دارد؛ و آن، پس ماندهی و نیمخوردهی نوشیدن قاطر و الاغ است؛ پس اگر چنانچه وضو کننده، آب دیگری غیر از آن را نیافت، بدان وضو نماید و بعد از وضو، تیمّم هم بکند؛ و آنگاه نماز خویش را بگزارد.
فصل
لَوِ اختَلَطَ أَوَانٍ أَکثَرُهَا طَاهِرٌ تَحرَّی لِلتَّوَضُّؤِ وَالشُّربِ؛ وَ إِن کَانَ أَکثَرُهَا نَجِسًا لَا یَتَحَرَّی إِلَّا لِلشُّربِ؛ وَ فِی الثِّیَابِ المُختَلِطَةِ، یَتَحَرَّی سَوَاءٌ کَانَ اَکثَرُهَا طَاهِرًا أَو نَجِسًا.
فصل: [پیرامون تلاش و جستجو برای تشخیص و شناسایی چیزهای پاک و تمیز از غیر آنها]
اگر چنانچه چند ظرف در کنار یکدیگر قرار داشتند؛ و این در حالی بود که بیشتر آن ظرفها پاکاند؛ در آن صورت برای وضو گرفتن و نوشیدن، اجتهاد و کوشش و تلاش و جستجو نماید تا پاک و تمیز را از غیر آن، شناسایی و تفکیک نماید.
و اگر چنانچه بیشتر آن ظرفها، نجس و آلوده بودند، در آن صورت، تنها برای نوشیدن، اجتهاد و کوشش و تلاش و جستجو نماید تا پاک را از غیر آن شناسایی کند.
و در مورد چندین لباس که در کنار یکدیگر قرار دارند، باید برای تشخیص و شناسایی پاک و تمیز از غیر آن، تلاش و جستجو و اجتهاد و کوشش نماید؛ خواه بیشتر آنها پاک و تمیز باشد یا نجس و آلوده.
فصل
تُنزَحُ البِئرُ الصَّغیرةُ بوُقُوعِ نَجَاسَةٍ وَ إِن قَلَّت مِن غَیرِ الأَروَاثِ؛ کَقَطرَةِ دَمٍ أَو خَمرٍ؛ وَّ بِوُقُوعِ خِنزِیرٍ وَ لَو خَرَجَ حَیًّا وَ لَم یُصِب فَمُهُ المَآءَ؛ وَ بِمَوتِ کَلبٍ أَو شَاةٍ أَو آدَمِیٍّ فِیهَا؛ وَ بِانتِفَاخِ حَیَوَانٍ وَ لَو صَغِیرًا؛ وَ مِائَتَا دَلوٍ لَو لَم یُمکِن نَزحُهَا. وَ إِن مَاتَ فِیهَا دَجَاجَةٌ أَو هِرَّةٌ أَو نَحوُهُمَا، لَزِمَ نَزحُ أَربَعِینَ دَلوًا وَ إِن مَاتَ فِیهَا فَأرَةٌ أَو نَحوُهَا، لَزِمَ نَزحُ عِشرِینَ دَلوًا؛ وَکَانَ ذَلِکَ طَهَارَةٌ لِلبِئرِ وَالدَّلو وَالرَّشاءِ وَ یَدُ المُستَقِی.
وَ لَا تُنجَسُ البِئرُ بِالبَعرِ وَ الرَّوثِ وَ الخِثی إِلَّا أَن یَستَکثِرَهُ النَّاظِر أَو أَن لَا یَخلُوَ دَلوٌ عَن بَعرَةٍ؛ وَ لَا یَفْسُدُ المَاءُ بِخُرءِ حَمَامٍ وَ عُصفُورٍ وَ لَا بِمَوتِ مَا لَا دَمَ لَه فِیهِ کَسَمَکٍ وَ ضِفدِع وَ حَیوَان المَاءِ وَ بَقٍّ وَ ذُبَابٍ وَ زَنبُورٍ وَ عَقرَبٍ؛ وَ لَا بِوُقُوعِ آدَمِیٍّ وَ مَا یُؤکَلُ لَحمُهُ إِذَا خَرَجَ حَیًّا وَ لَم یَکُن عَلی بَدَنِهِ نِجَاسَةٌ؛ وَ لَا بِوُقُوعِ بَغلٍ وَّ حِمَارٍ وَّ سِبَاع طَیرٍ وَ وَحشٍ فِی الصَّحِیحِ.
وَ إِن وَصَلَ لُعَابُ الوَاقِعِ اِلی المَاءِ أَخَذَ حُکمَه.
وَ وُجُودُ حَیَوَانٍ مَیِّتٍ فِیهَا یُنَجِّسُهَا مِن یَومٍ وَّ لَیلَةٍ وَ مُنتَفِخٍ مِن ثَلاثَةِ أَیَّامٍ وَّ لَیَالِیهَا إِن لَم یُعلَم وَقتُ وُقُوعِهِ.
فصل: [پیرامون احکام آبهای چاهها]
هرگاه در چاهِ کوچک [کمتر از ده در ده] ، نجاستی - هر چند اندک - بیافتد؛ و آن نجاست، غیر از پشکل و سرگین [حیواناتی از قبیل: اسب و غیره] باشد؛ مانند: یک قطرهی خون یا یک قطرهی شراب؛ در این صورت، بیرون کردن آنچه که در چاه از آب هست، لازم میباشد.
و همچنین بیرون کردن تمامی آب چاه در این صورتها نیز لازم میباشد:
هرگاه در چاه، خوک بیافتد؛ اگر چه از چاه زنده بیرون بیاید و دهانش به آب نرسیده باشد.
هرگاه در چاه، سگ یا گوسفند یا آدمی بمیرد.
و هرگاه در چاه، [حیوانی بمیرد و] جسدش ورم و باد کند و متورّم و آماس نماید؛ اگر چه آن حیوان کوچک نیز باشد.
[در تمام موارد بالا، بیرون آوردن تمام آب چاه لازم است؛ ولی] اگر چنانچه بیرون آوردن تمام آب چاه ممکن نباشد؛ در آن صورت [واجب است که] دویست دَلو [متوسط و میانه] از چاه، آب بیرون آورد.
و اگر چنانچه در چاه، [حیوانی مانند] مرغ یا گربه و یا امثال آنها [در جثّه] مرده بود، در آن صورت بیرون آوردن چهل دلو [میانه] لازم است.
و چنانچه در چاه، [حیوانی مانند] موش یا امثال آن [در جثّه، همانند گنجشک و غیره] بمیرد، در آن صورت بیرون آوردن بیست دلو [میانه] ضروری میباشد.
و با بیرون آوردن مقداری از آب که واجب است از چاه بیرون کشیده شود، خود چاه، دلو، ریسمان و دست فردی که به بیرون آوردن آب از چاه پرداخته است، پاک میگردد.
و با افتادن پشکل [شتر، گوسفند و آهو]، سرگین [اسب، الاغ و قاطر]، و تپالهی [گاو و گاومیش] در چاه، چاه نجس نمیگردد؛ مگر در دو صورت:
1- در صورتی که آن سرگین و پشکل، به گونهای باشد که شخص بیننده، آن را بسیار بیابد و فراوان شمارد.
2- یا در صورتی که آن سرگین و پشکل، به گونهای باشد که هیچ دلوی از پشکل خالی نباشد؛ [در این دو صورت، چاه نجس میگردد.]
و در این صورتها، آب نجس نمیگردد:
* هرگاه در آب، مدفوع و چلغوز کبوتر و پرنده [و امثال آنها، البته غیر از مرغ و مرغابی] بیافتد.
* هرگاه در آب، حیوانی بمیرد که دارای خون [جاری] نمیباشد؛ همانند ماهی و قورباغه؛ [چون پیامبر ج میفرماید: «یٰا سَلْمٰانُ! کُلُّ طَعامٍ وَ شَرٰابٍ وَقَعَتْ فِیْهِ دٰابَّةٌ لَیْسَ لَهٰادَمٌ فَمٰاتَتْ فِیْهِ فَهُوَ حَلٰالٌ اَکْلُهُ وَ شُرْبُهُ وَ وُضُوْؤُهُ» (بیهقی و دارقطنی)؛ «ای سلمان! هر خوراکی و نوشیدنیای که در آن، حیوانی بیافتد که دارای خون جاری نمیباشد و در آن بمیرد؛ در آن صورت خوردن، نوشیدن و وضو گرفتن از آن، حلال میباشد»]
* هرگاه در آب، حیوانی بمیرد که در آب، زندگی و توالد و تناسل مینماید.
* هرگاه در آب پشه، مگس، زنبور و عقرب بمیرد. [چون پیامبر ج در مورد مگس میفرماید: «اِذٰا وَقَعَ الذُّبٰابُ فِیْ شَرٰابِ اَحَدِکُمْ فَلْیَغْمِسْهُ ثُمَّ لِیَنْزِعْهُ، فَاِنَّ فِیْ اَحَدِ جَنٰاحَیْهِ دٰاءٌ وَ فِی اَلآخَرِ شِفٰاءٌ» (بخاری) و ابوداود این عبارت را نیز افزوده است: «و انه یتقی بجناحه الذی فیه الداء»؛ «هرگاه مگس در نوشیدنی یکی از شما افتاد؛ پس باید آن را در نوشیدنی غوطه دهد؛ سپس آن را بیرون بیاندازد؛ زیرا در یکی از دو بالش بیماری و در دیگری شفاء است؛»]
* و همچنین آب، با افتادن انسان و حیواناتی که گوشتشان خوردهی میشود [حیوانات حلال گوشت، همانند: شتر، گاو و گوسفند]، نجس نمیگردد؛ البته در صورتی که از آب، زنده بیرون بیاید و بر بدن آن، نجاستی وجود نداشته باشد.
و نیز آب - بنا به قول صحیح - با افتادن قاطر، الاغ، پرندگان وحشی و درنده، و حیوانات درنده، نجس نمیگردد؛ [البته در صورتی که از آب، زنده بیرون بیایند و بر بدن آنها نجاستی نباشد.]
و هرگاه چیزی در آب بیافتد و لُعاب دهان آن، به آب برسد؛ در آن صورت آن آب، در حکم آبِ پس ماندهی و نیمخوردهی آن است؛ [و علاوه از آن، حیوانی که پسخوردهی آن پاک است، عرق آن نیز پاک و تمیز میباشد؛ و حیوانی که پسخوردهی آن نجس است، عرق آن نیز نجس میباشد.]
و اگر در چاه، حیوان مردهای [پیش از باد کردن و متورّم شدن آن] یافته شد و دانسته نمیشد که آن حیوان، چه وقت در آن افتاده است، در آن صورت به نجاست آن چاه، فقط از مدت یک شبانه روز حکم میشود؛ [پس نمازهای همان شب و روز، قضا آورده شود.]
و چنانچه در چاه، حیوانی مرد و در آن باد کرد و دانسته نمیشد که چه وقت در آن افتاده است، در آن صورت به نجاست آن چاه از مدّت سه شبانه روز حکم میشود؛ [از این رو، اگر با آب آن چاه، وضو گرفته شده بود، نمازهای این شب و روزها، قضا آورده شود؛ و همچنین اگر چنانچه آب آن چاه در این مدت، در شستشوی بدن یا در شستن جامهها به کار رفته شده بود، در آن صورت بدن و جامه، شسته شود.]
فصل فی الاستنجاء
یَلزِمُ الرَّجُلَ الاِستِبرَاءُ حَتَّی یَزُولَ أَثَرُ البَولِ وَ یَطمَئِنَّ قَلبُه عَلَی حَسَبِ عَادَتِه؛ إِمَّا بِالمَشیِ أَوِ التَّنَحنُحِ وَ الاِضطِجَاعِ أَو غَیرِه؛ وَ لَا یَجُوزُ لَه الشُّرُوعُ فِی الوُضُوءِ حَتَّی یَطمَئِنَّ بِزَوَالِ رَشحِ البَولِ.
وَ الِاستِنجَاءُ سُنَّةٌ مِن نَجَسٍ یَخرُجُ مِنَ السَّبِیلَینِ مَا لَم یَتَجَاوَز المَخرَج؛ وَ إِن تَجَاوَزَ وَکَانَ قَدرَ الدِّرهَمِ، وَجَبَ إِزَالَته بِالمَاءِ؛ وَ إِن زَادَ عَلی الدِّرهَمِ اِفتَرَضَ غَسلُه؛ وَ یَفتَرِضُ غَسلُ مَا فِی المَخرَجِ عِندَ الاِغتِسَال مِنَ الجِنَابَةِ وَ الحَیضِ وَ النّفَاسِ وَ إِن کَانَ مَا فِی المَخرَجِ قَلِیلاً؛ وَ أَن یَستَنجِیَ بِحَجَرٍ مُنَقٍّ وَّ نَحوِه؛ وَ الغَسلُ بِالمَاءِ اَحَبُّ؛ وَ الأَفضَلُ: الجَمعُ بَینَ المَاءِ وَالحَجَر فَیَمسَحُ ثُمَّ یَغسِل؛ وَ یَجُوزُ أَن یَقتَصِرَ عَلی المَاءِ أَوِ الحَجَرِ؛ وَالسُّنَّةُ إِنقَاءُ المَحَلِّ وَالعَدَدُ فِی الأَحجَارِ مَندُوبٌ لَا سُنَّةٌ مُؤَکَّدَةٌ؛ فَیَستَنجِی بِثَلاثَة أَحجَارٍ نُدباً إِن حَصَلَ التَّنظِیفُ بِمَادُونَهَا.
وَ کَیفِیَّةُ الاِستِنجَاءِ: أَن یَمسَحَ بِالحَجَرِ الأَوَّل مِن جِهَةِ المُقَدَّمِ إِلی خَلفٍ وَ بِالثَّانِی مِن خَلف اِلی قُدَّامٍ وَ بِالثَّالِثِ مِن قُدَّامٍ اِلی خَلفٍ إِذَا کَانَتِ الخُصیَةُ مُدَلَّاةً؛ وَ إِن کَانَت غَیرَ مُدَلَّاةٍ، یَبتَدِیءُ مِن خَلفٍ اِلی قُدَّامٍ وَ المَرأَةُ تَبتَدِیءُ مِن قُدَّامٍ اِلی خَلفٍ خَشیَةَ تَلوِیثِ فَرجِهَا ثُمَّ یَغسِلُ یَدَه أَوَّلًا بِالمَاءِ ثُمَّ یَدلُکُ المَحَلَّ بِالمَاءِ بِبَاطِنِ إِصبَعٍ أَو إِصبَعَینِ أَو ثَلاثٍ إِن اِحتَاجَ وَ یُصَعِّدُ الرَّجُلُ إِصبَعَهُ الوُسطَی عَلی غَیرِهَا فِی اِبتِدَاءِ الاِستِنجَاءِ ثُمَّ یُصَعِّدُ بِنصَره وَ لَا یَقتَصِرُ عَلی إِصبَعٍ وَّاحِدَةٍ وَالمَرأَةُُ تُصَعِّدُ بِنصرَهَا وَ أَوسَطَ أَصَابِعِهَا مَعًا اِبتِدَاءً خَشیَةَ حُصُولِ اللذَّةِ وَ یُبَالِغُ فِی التَّنظِیفِ حَتَّی یَقطَعَ الرَّائِحَةَ الکَرِیهَةَ وَ فِی إِرخَاءِ المَقعَدَة إِن لَم یَکُن صَائِمًا؛ فَإِذَا فَرَغَ غَسَلَ یَدَه ثَانِیًا وَ نَشَفَ مَقعَدَتَه قَبلَ القِیَامِ إِذَا کَانَ صَائِمًا.
فصل: پیرامون استنجاء [اجابت مزاج؛ یا رهایی از نجاست و آلودگی، و یا قضای حاجت]
[«استنجاء» در لغت و زبان عرب، به معنای «طلب رهایی و خلاص شدن از چیزی» است؛ و از «نجوت الشجرة» به معنای «آن را بریدم» گرفته شده است؛ چون شاخص استنجا کننده، بدین وسیله، اذیت و آزار آلودگی را از خویش قطع میکند.
و در اصطلاح فقه و شرع، «استنجاء»: به معنی «برطرف کردن آلودگی و نجاستِ پس و پیش انسان، با آب یا سنگ و امثال آن، یا با هر دوی آنها است».
پیامبر ج فرمودهاند: «اِذٰا ذَهَبَ اَحَدُکُمْ اِلَی الْغٰائِطِ فَلْیَذْهَبْ مَعَهُ بِثَلٰاثَةِ اَحْجٰارٍ یَسْتَطِیْبُ بِهِنَّ فَاِنَّهٰا تُجْزِیُء مِنْهُ» (ابوداود؛ دارقطنی و ابن ماجه)؛ «هرگاه کسی از شما به قضای حاجت رفت با سه تکه سنگ خود را پاک کند، آنها برای طهارت و پاکی از این آلودگی کافی هستند».
و به روایت از انسس آمده است که گفت: پیامبر ج هر وقت به محل قضای حاجت میرفت، من و جوانی هم سن و سال من، آفتابه و عصایی با خود میبردیم و ایشان با آن، طهارت حاصل میکردند و خود را پاک مینمودند. (بخاری و مسلم).
و بهتر است که در استنجاء، از سنگ و آب، هر دو استفاده شود؛ چون خداوند، مردم قُبٰاء را ستوده است بدین عملشان که میفرماید: ﴿فِیهِ رِجَالٞ یُحِبُّونَ أَن یَتَطَهَّرُواْۚ﴾ [التوبة: 108] «در آنجا مردمانی هستند که دوست دارند خود را پاک و پاکیزه کنند؛ و خداوند پاکیزگان را دوست میدارد.» پیامبر ج از چگونگی طهارت مردم قباء سؤال کرد که گفتند: «نَتَّبِعُ الْحِجٰارَةَ الْمٰاءَ»؛ «اول با سنگ و بعد با آب، استنجاء میکنیم.»
و رسول خدا ج فرمودهاند: «اِنَّمٰا اَنَا لَکُمْ بِمَنْزِلَة وٰالِدٍ اُعَلِّمُکُمْ فَاِذٰا اَتَی اَحَدُکُمْ اَلغٰائِطَ فَلٰا یَسْتَقْبِلِ الْقِبْلَةَ وَ لٰا یَسْتَدْبِرْهٰا وَ لٰا یَسْتَطِیْبُ بِیَمِیْنِهِ، وَ کٰانَ یَأْمُرُ بِثَلٰاثَةِ اَحْجٰارٍ وَ یَنْهٰی عَنِ الرُّوْثِ وَ الرَّمَّةِ»؛ «جز این نیست که من برای شما به منزلهی پدری هستم که شما را تعلیم میدهم؛ پس هرگاه یکی از شما برای قضای حاجت رفت، نباید که به سوی قبله رو نماید و نباید به آن پشت کند؛ و هنگامی که میخواهد مخرج پیشاب و مدفوع خود را با آب یا چیز دیگری پاک کند؛ نباید به دست راست خویش پاک نماید. و رسول خدا ج در این کار به سه عدد سنگ امر مینمودند و از استعمال سرگین و استخوانهای پوسیده نهی مینمودند.» (ابوداود از ابوهریرهس]
؟؟؟بر شخص لازم است که خویشتن را به گونهای از پلیدی [پیشاب یا مدفوع]، پاک کند تا آن که اثر پیشاب از بین برود و اطمینان قلب پیدا کند که چیزی از نجاست در محل خود باقی نمانده است؛ و هر کس که در این زمینه به روشِ خاصّی عادت دارد؛ باید همان روش را به کار بندد؛ همچون راه رفتن، یا سینه صاف کردن؛ یا تکیه نمودن بر پای چپ و یا غیر آن [از قبیل: برخاستن، حرکت دادن پا و ...]
و برای شخص جایز نیست که وضو را آغاز کند تا آنگاه که به پایان رسیدن و به از بین رفتنِ ترشّح و تراوش پیشاب، اطمینان حاصل نکند.
و استنجاء [برای مردان و زنان، در صورتی] سنّت [مؤکده] است که آلودگی و نجاست [پیشاب یا مدفوع]، از [یکی از دو را ه انسان [پس یا پیش] بیرون شده باشد و از مخرج خویش تجاوز نکرده باشد؛ و اگر چنانچه از مخرج خویش تجاوز کرده بود و به اندازهی یک درهم بود، در آن صورت از بین بردن آن با آب، واجب است.
و اگر [نجاست، از مخرج خویش تجاوز کرده بود و ] بیشتر از اندازهی یک درهم بود، در آن صورت شستن مخرج با آب، فرض است. [و اندازهی درهم: به وزن، معادل تقریباً سه گرم؛ و به مساحت: برابر با اندازهی گودی کف دست است.]
و به هنگام غسل جنابت، حیض [عادت ماهیانه] و نفاس، شستن و از بین بردن آنچه در مخرج است، فرض میباشد؛ اگر چه مقدار آنچه که در مخرج است، اندک باشد.
و [همچنین سنّت است که] با سنگِ برطرف کنندهی نجاست و امثال آن، استنجاء بزند؛ و شستن محل نجاست با آب بهتر است؛ و بهتر آن است که در استنجاء، از آب و سنگ هر دو استفاده شود؛ این طور که [نخست] محل نجاست را با سنگ [یا مانند آن] پاک کند؛ و سپس آن را با آب بشوید؛ [زیرا این شیوه در نظافت کاملتر است؛ و خداوند نیز مردم قباء را ستوده است بدین عملشان که میفرماید: ﴿فِیهِ رِجَالٞ یُحِبُّونَ أَن یَتَطَهَّرُواْۚ﴾ [التوبة: 108] پیامبر ج از چگونگی طهارت مردم قباء سؤال کرد که گفتند: «نَتَّبِعَ الْحِجٰارَةَ الْمٰاءَ»؛ «اول با سنگ و بعد با آب استنجاء میکنیم».]
و درست است که در استنجاء، تنها به آب یا سنگ، اکتفا شود؛ و در استنجاء، سنّت همان تمیز کردن و پاک ساختن محل نجاست است؛ و تعداد و شمارهی سنگها [در استنجاء] ، مندوب [مستحب] میباشد و سنّت مؤکده نیست؛ از این رو، اگر چنانچه نظافت، به کمتر از سه سنگ حاصل میشد، در آن صورت استنجاء زدن وی با سه سنگ، مستحب و مندوب میباشد.
[ناگفته نماند که برای سنگ و چیزهایی که حکم آن را داشته باشند و بدانها استنجاء صورت میگیرد، شرایط زیر لازم است:
1- باید پاک باشند. پس استنجاء با سنگِ آلوده یا چیزهای ناپاک کفایت نمیکند. عبدالله بن مسعودس گوید: پیامبر ج به محل قضای حاجت رفت و به من امر کرد که سه تکه سنگ برایش بیاورم که دو تکه سنگ پیدا کردم و سوّمی را نیافتم؛ از این رو، یک تکّه سرگینِ خشک شدهی حیوان را با آنها برایش آوردم که سنگها را گرفت و سرگین را دور انداخت و فرمود: «آن، پلید و ناپاک است». (بخاری).
2- چیزی که بدان استنجاء میشود، باید برطرف کنندهی نجاست باشد و آن را از جا بکند. پس شیشه و امثال آن که صاف و غیر قالع باشند، کفایت نمیکنند.
3- نباید آن چیز، محترم و دارای ارج باشد؛ چه استنجاء به چیزهای محترم، مانند: خوراک انسان، (چون نان) و خوراک جن، (چون استخوان) جایز نیست؛ زیرا امام مسلم روایت کرده است که پیامبر ج از استنجاء به استخوان نهی کرد و گفت: «نَهَی عَنِ الْاِسْتِنْجٰاءِ بِالْعَظْمِ وَ قٰالَ: اِنَّهُ زٰادُ اِخْوٰانِکُمْ»؛ «به راستی، استخوان، توشهی برادرانتان از جنّ است».
وقتی که استنجاء با مواد خوراکی جنّ جایز نباشد؛ با خوراک آدمی به طریق اَوْلی جایز نیست؛ از جمله چیزهای محترم، کتب علمی مانند: فقه و حدیث است؛ و چیزهایی که بدانها پیوسته و متصل است؛ و همچنین چیزهایی که نام مبارک الله، پیامبران خدا در آن باشد، استنجاء زدن با آنها، جایز نیست.
4- نباید چیزی که از پس یا پیش انسان بیرون آمده است، خشک شده باشد، که در آن صورت حتماً استنجاء باید با آب باشد.
5- نباید مدفوع و ادرار، از محل خروج منتقل شده باشد که در آن صورت، استنجاء باید با آب صورت بگیرد.]
و «کیفیت استنجاء» [به وسیلهی سنگها] بدین ترتیب است که:
با سنگ اوّل، [محل مدفوع را] از جهت جلو به سمت عقب بکشد؛ آنگاه با سنگ دوم، محل مدفوع را از جهت عقب به سمت جلو بکشد؛ و با سنگ سوّم - در صورتی که بیضهها[ی مرد] آویزان و آویخته بود - از جهت جلو به سمت عقب بکشد؛ و چنانچه بیضهها، آویخته نبود، در آن صورت سنگ سوم را از جهت عقب به سمت جلو بکشد.
و زن نیز از ترس این که مبادا شرمگاه [فرج] وی، [با نجاستِ مقعد] آلوده و کثیف گردد، از جهت جلو به سمت عقب، سنگ را بکشد.
آنگاه، نخست، دست خویش را با آب بشوید؛ سپس محل خروج نجاست را با قسمت داخلی یک انگشت، یا دو انگشت و یا سه انگشت - در صورت نیاز - همراه با آب بمالد؛ و مرد در شروع استنجاء، انگشت میانهی دست خویش را نسبت به سائر انگشتان، [اندکی] بلند گرداند؛ آنگاه انگشت «بِنْصِرْ» خویش را نیز بلند نماید. [و به هنگام استنجاء]، به یک انگشت، اکتفا نکند؛ [زیرا با آن، نظافت و پاکیزگی به طور کامل حاصل نمیگردد].
و زن در شروع استنجاء، هم انگشت «بنصر» و هم انگشت میانهی خویش را همراه با هم بلند گرداند؛ از ترس این که مبادا لذّت به وجود آید. [«بنصر»: انگشتی که بین انگشت میانه و انگشت کوچک است؛ یعنی انگشت چهارم از طرف شست. «خنصر» انگشت کوچک دست انسان؛ یعنی انگشت پنجم از طرف شست.]
و باید در پاک کردن محل نجاست، خوب مبالغه ورزد تا بوی آن به طور کامل از بین برود. [یعنی محل نجاست را باید آنچنان پاک و تمیز سازد که بوی آن، به طور کامل از بین برود؛] و همچنین اگر چنانچه روزهدار نبود، باید در شُل نمودن مقعد خویش نیز مبالغه نماید؛ و چون از استنجاء با آب، فارغ شد، دست خویش را برای بار دوم بشوید؛ و در صورتی که روزه بود، پیش از بلند شدن، مقعد خویش را [با پارچهای یا با غیر آن] خشک نماید.
فصل
لَا یَجُوزُ کَشفُ العَورَةِ لِلاِستِنجَاءِ؛ وَ إِن تَجَاوَزَتِ النَّجَاسَةُ مَخرَجها وَ زَادَ المُتَجَاوَزُ عَلی قَدرِ الدِّرهَمِ لَا تَصِحُّ مَعَهُ الصَّلاةُ إِذَا وَجَدَ مَا یُزِیلُه. وَ یَحتَالُ لِإزَالَتِه مِن غَیرِ کَشفِ العَورَةِ عِندَ مَن یَّراهُ.
وَ یَکرَهُ الاِستِنجَاءُ بِعَظمٍ وَ طَعَامٍٍ لِآدَمِیٍّ أَو بَهِیمَةٍ وَ آجُرٍّ وَ خَزفٍ وَ فَحمٍ وَ زُجَاجٍ وَ جَصٍ وَ شَیءٍ مُحتَرمٍ کَخِرقَةِ دِیبَاجٍ وَّ قُطنٍ وَ بِالیَدِ الیُمنَی إِلَّا مِن عُذرٍ.
وَ یَدخُلُ الخَلاءَ بِرِجلِهِ الیُسرَی وَ یَستَعِیذُ بِاللهِ مِنَ الشَّیطَانِ الرَّجِیمِ قَبلَ دُخُولِهِ؛ وَ یَجلِسُ مُعتَمِدًا عَلی یَسَارِهِ وَ لَا یَتَکَلَّمُ إِلَّا لِضُرُورَةٍ؛ وَ یَکرَهُ تَحرِیمًا اِستِقبَالُ القِبلَةِ وَ اِستِدبَارُهَا وَ لَو فِی البُنیَانِ؛ وَ اِستِقبَالُ عَینِ الشَّمسِ وَ القَمَرِ وَ مَهَبِّ الرِّیحُ وَ یَکرَه أَن یَبُولَ أَو یَتَغَوَّطَ فِی المَاءِ وَ الظِّلِّ وَالجُحْرِ وَالطَّرِیقِ وَ تَحتَ شَجَرَةٍ مُثمِرَةٍ؛ وَالبَولُ قَائِمًا إِلَّا مِن عُذرٍ؛ وَ یَخرُجُ مِنَ الخَلَاءِ بِرِجلِهِ الیُمنَی ثُمَّ یَقُولُ: «اَلحَمدُ لِلّهِ الَّذِی أَذهَبَ عَنِّی الأَذَی وَ عَافَانِی».
برای شخص جایز نیست که برای قضای حاجت، عورت خویش را [در پیش کسی] کشف و آشکار نماید؛ و اگر چنانچه نجاست، از محل خروج خویش تجاوز کرد و بیشتر از اندازهی یک درهم بود [اندازهی یک درهم به وزن: معادل تقریباً سه گرم، و به مساحت: برابر با اندازهی گودی کف دست است؛] در آن صورت هرگاه چیزی یافته شود که بتوان با آن، نجاست را از بین برد، [باید آن نجاست از بین برده شود؛ زیرا] گزاردن نماز با آن نجاست، صحیح نمیباشد.
و برای از بین بردن نجاست، چارهجویی نماید، بیآن که عورت خویش را در پیش کسی که او را میبیند، کشف و عیان نماید.
و استنجاء با این چیزها مکروه میباشد:
1- استخوان؛ [چون «نَهَی عَنِ الْاِسْتِنْجٰاءِ بِالْعَظْمِ وَ قٰالَ: اِنََّهُ زٰادُ اِخْوٰانِکُمْ مِنَ الْجِنِّ» (مسلم)؛ پیامبر ج از استنجاء زدن به استخوان نهی کرد و فرمود: «به حقیقت استخوان، توشهی برادرانتان از جنّ است.»]
2- چیزهایی که از زمرهی خوراکیهای انسان یا خوراک حیوانات است.
3- استنجاء با آجر، سفال، زغال، شیشه و گچ.
4- استنجاء با چیزهای محترم و دارای ارج؛ همانند: تکه پارچهی ابریشم و پنبه. [و همچنین، همانند کتب علمی؛ مانند: فقه و حدیث و چیزهایی که نام معظّم، چون نام الله و پیامبران خدا در آن باشد.]
5- استنجاء نمودن با دست راست؛ مگر آن که عذری وجود داشته باشد [و یارای آن را نداشته باشد تا با دست چپ، استنجاء نماید. پیامبر ج میفرماید: «اِذٰا بالَ اَحَدُکُمْ فَلٰا یَمْسَحْ ذَکَرَهُ بِیَمِیْنِهِ؛ وَ اِذٰا اَتَی الْخَلَأَ فَلٰا یَتَمَسَّحْ بِیَمِیْنِهِ؛ وَ اِذٰا شَرِبَ، فَلٰاَ یَشْرِبْ نَفَساً وٰاحِداً» (بخاری و مسلم)؛ «هرگاه یکی از شما ادرار کرد، نباید آلت تناسلی خویش را با دست راستش پاک نماید؛ و چون به قضای حاجت رفت، نباید خویشتن را با دست راستش پاک نماید؛ و هرگاه نوشید، نباید با یک نفس بنوشد.»]
و با پای چپ، وارد مستراح [توالت] شود؛ و پیش از داخل شدن بدانجا [و قبل از کشف عورت،] از شرّ شیطانِ رانده شده، به خدا پناه ببرد [و چنین بگوید: «بِسْمِ اللهِ، اَللّٰهُمَّ اِنِّیْ اَعُوْذُ بِکَ مِنَ الْخُبُثِ وَ الْخَبٰائِثِ»؛ «به نام خدا؛ پروردگارا! به تو پناه میبرم از شیطانهای نر و ماده و از پلیدی و پلیدیها».]
و [به هنگام اجابت مزاج]، بر پای چپ خویش تکیه کند؛ [زیرا که این کار در بیرون آمدن مدفوع، یاری کنندهتر است]؛ و نباید در اثنای قضای حاجت [چه ادرار و چه مدفوع]، سخن بگوید؛ مگر آن که برای ضرورت باشد. [یعنی برای شخص، درست نیست که در اثنای اجابت مزاج، بدون عذر و ضرورت، سخن بگوید؛ از این رو، اگر در اثنای اجابت مزاج، شخص کوری را دید که به سوی گودالی میرود و از افتادن او در آن گودال ترسید، پس بر وی واجب است که سخن بگوید و او را راهنمایی نماید.
پیامبر ج میفرماید: «لٰایَخْرُجُ الرُّجُلٰانِ یَضْرِبٰانِ الْغٰائِطَ کٰاشِفَیْ عَوْرَتَیْهِمٰا یَتَحَدَّثٰانِ؛ فَاِنَّ اللهَ یَمْقُتُ ذٰلِکَ» (مسلم)؛ «دو نفر که به محل قضای حاجت میروند، در حالی که کشف عورت کرده و به سخن گفتن میپردازند، خدا را خشمگین میکنند.»]
و انجام این کارها به هنگام اجابت مزاج، مکروه تحریمی میباشد:
روی نمودن و پشت کردن به قبله؛ اگرچه در خانه و ساختمان باشد؛ [زیرا پیامبرج فرمودند: «اِذٰا اَتَیْتُمُ الْغٰائِطَ فَلٰا تَسْتَقْبِلُوا الْقِبَلَةَ وَ لٰا تَسْتَدْ بِرُوهٰا بِبَوْلٍ وَّ لٰا غٰائِطٍ» (بخاری و مسلم)؛ «هرگاه به محل قضای حاجت رفتید، نه رو به قبله و نه پشت بدان کنید؛ نه در ادرار کردن و نه در مدفوع نمودن».
و نیز میفرماید: «اِذٰا اَتَی اَحَدُکُمُ الْبَوْلَ فَلْیُکْرِمْ قِبْلَةَ اللهِ عَزَّوَجَلَّ، فَلٰا یَسْتَقْبِلِ الْقِبْلَةَ»؛ «هرگاه یکی از شما به محل قضای حاجت آمد، احترام قبلهی خدا را نگه دارد؛ پس روی به قبله ننشیند و قضای حاجت نکند».
و علّت این حرام بودن، آن است که جهت قبله، قابل احترام است؛ پس واجب است که حفظ و صیانت شود.]
و همچنین مکروه است که به هنگام قضای حاجت، روی به ذات خورشید و ماه نماید؛ [زیرا خورشید و ماه، دو نشانه از نشانهها و آیات درخشان خداوند هستند.] و نیز مکروه است که در مسیر وزش باد، ادرار نماید.
و برای شخص مکروه است که در این چیزها، پیشاب یا مدفوع نماید:
1- در آب؛ [اگر چه جاری باشد؛ همچنین ادرار یا مدفوع نمودن در آب جاری یا آب راکد مکروه میباشد؛ زیرا پیامبر ج میفرماید: «لٰا یَبُوْلَنَّ اَحَدُکُمْ فِی الْمٰاءِ الرّٰاکِدِ» (بخاری و مسلم)؛ «هیچ کس از شما در آب راکد و ایستاده ادرار نکند».
و جابر بن عبداللهس گوید: «اِنَّ النَّبِیَّ ج نَهَی اَنْ یُّبٰالَ فِی الْمٰاءِ الرّٰاکِدِ» (مسلم)؛ «پیامبر ج از ادرار کردن در آب ایستاده نهی کرد». و نیز مکروه است که در نزدیک چاه یا جوی یا حوضی، پیشاب یا مدفوع نماید.]
2- [ادرار و مدفوع نمودن] در سایه [ای که محل تجمّع و گردهمایی مردم است؛ چون پیامبر ج فرمودهاند: «اِتَّقُوْا الْمَلٰاعِنَ الثَّلٰاثَ: اَلْبُرٰازُ فِی الْمَوٰارِدِ، وَ قٰارِعَةِ الطَّرِیْقِ وَ الظِّلِّ» (ابوداود)؛ «از سه چیز که موجب لعنت و نفرین مردم است پرهیز کنید: نشستن برای قضای حاجت در محل آبشخورها و در راستهی راههای همگانی و در جای سایهداری که مردم آنجا جمع میشودند»؛ و مقصود مواضعی است که مردم بدانجا رفت و آمد دارند؛ یا راههای ورود به آبشخورها و راستهی کوهها که محل تردّد است؛ محلهای آفتابخور در زمستان که مردم در آنجاها جمع میشوند، مانند محلهای سایهدار در تابستان است.]
3- [ادرار یا مدفوع نمودن] در سوراخ [های زمین؛ چون پیامبر ج «نَهَی اَنْ یُّبٰالَ فِی الْحُجْرِ؛ لِاَنّهٰا مَسٰاکِنُ الجِنِّ» (نسایی و ابوداود)؛ «از این که در سوراخهای زمین ادرار کرده شود، نهی فرمود؛ زیرا این سوراخها، مسکن جنّیان است»؛ و علاوه از آن، ممکن است در آن سوراخها، چیزی از حشرات موذی بوده و به او آزار برساند.]
4- [ادرار، و به ویژه مدفوع نمودن] در راه؛ [زیرا پیامبر ج فرمودند: «اِتَّقُوا اللَّعّٰانَیْنِ! قٰالُوْا: وَ مَا اللَّعّٰانٰانِ یا رَسُوْلَ اللهِ؟ قٰالَ: اَلَّذِیْ یَتَخَلّٰی فِیْ طَرِیْقِ النّٰاسِ اَوْ ظِلِّهِمْ» (مسلم)؛ «از دو چیز که سبب میشود مردم شما را لعنت و نفرین کنند، پرهیز نمایید! گفتند: آن دو چیز که مایهی نفرین دیگران میگردد چیست؟ فرمود: «کسی که در سر راه مردم یا سایهای که در آن تجمّع میکنند، قضای حاجت نماید».]
5- [پیشاب یا مدفوع نمودن] در زیر درختان میوهدار؛ [چون این عمل، موجب تباه شدن میوه میگردد، یا در آن صورت، طبیعت انسان از آن میوه دوری میکند.]
6- و مکروه است که بدون عذر، به حالت ایستاده ادرار نماید؛ [زیرا که در این صورت، ممکن است، ذرّات ریز پیشاب بر بدن یا بر جامهی او پاشیده شود.
و به هنگام فراغت از قضای حاجت و بیرون شدن از مستراح،] پای راست خویش را جلو بیاندازد و با آن، از توالت بیرون شود؛ و سپس چنین بگوید: «اَلْحَمْدُلِلّٰهِ الَّذِیْ اَذْهَبَ عَنِّیْ اْلاَذیٰ وَ عٰافٰانِیْ»؛ «حمد و ستایش، خدایی را سزاست که ناراحتی و پلیدی را از من دور ساخت و مرا آسوده کرد و عافیت بخشید».
فصل فی الوضوء
أَرکَانُ الوُضُوءِ أَربَعَةٌ وَ هِیَ فَرَائِضُهُ؛ اَلأَوَّلُ: غَسلُ الوَجهِ. وَ حَدُّه طُولاً: مِن مَبدَأِ سَطحِ الجَبهَةِ اِلی أَسفَلِ الذَّقَنِ. وَ حَدُّه عَرضًا: مَا بَینَ شَحمَتَی الأُذُنَینِ؛ وَالثَّانِی: غَسلُ یَدَیهِ مَعَ مِرفقَیهِ؛ وَالثَّالِث: غَسلُ رِجلَیهِ مَع کَعبَیهِ؛ وَالرَّابِعُ: مَسحُ رُبعِ رَأسِه. وَ سَبَبُه: اِستِبَاحَةُ مَا لَا یَحِلُّ إِلَّا بِه؛ وَ هُوَ حُکمُهُ الدُّنیَوِیُّ؛ وَ حُکمُهُ الأُخرَوِیُّ: الثَّوَابُ فِی الآخِرَةِ.
وَ شَرطُ وُجُوبِهِ: العَقلُ وَالبُلُوغُ وَالاِسلَامُ وَ قُدرَةٌ عَلی اِستِعمَالِ المَاِء الکَافِی وَ وُجُودُ الحَدَثِ وَ عَدَمُ الحَیضِ وَالنِّفَاسِ وَ ضَیقِ الوَقتِ.
وَ شَرطُ صِحَّتِهِ، ثَلاثَةٌ: عُمُومُ البَشرَةِ بِالمَآء الطَّهُور؛ وَ اِنقِطَاعُ مَا یُنَافِیه مِن حَیضٍ وَ نفَاسٍ وَ حَدَثٍ؛ وَ زَوَالُ مَا یَمنَعُ وُصُولَ المَاءِ اِلَی الجَسَدِ کَشَمَعٍ وَ شَحمٍ.
فصل: پیرامون احکام وضو [ارکان وضو:]
«ارکان وضو»، چهار چیز است؛ که همانا عبارت از «فرائض وضو» میباشد:
[ناگفته نماند که «ارکان»، جمع «رکن» است؛ و «رکن» به چیزی گفته میشود که در حقیقتِ یک شیء، داخل باشد؛ و لزوم آن، به دلیلی قطعی که هیچ شبههای در آن نباشد، ثابت شده باشد؛ همچون قرآن کریم و خبر متواتر؛ و همچنین بر معنای مراد، دلالت قطعی داشته باشد؛ به گونهای که لفظ آن، احتمال دو معنا یا بیشتر از آن را نداشته باشد.
و «فرائض»، جمع «فریضة» است؛ و «فرض»، بدان چیزی اطلاق میگردد که لزوم آن؛ به دلیلی ثابت شده باشد که در آن شبههای نیست؛ خواه این چیز، در حقیقتِ شیء، داخل باشد یا از حقیقت آن، بیرون باشد؛ پس فرض، شامل شرطها و ارکان، هر دو میشود.]
1- شستن صورت [و آب بر آن جاری کردن؛ زیرا خداوند میفرماید: ﴿فَٱغۡسِلُواْ وُجُوهَکُمۡ﴾ [المائدة: 6] «به هنگام وضو، صورتهایتان را بشویید».]
و طول و درازی صورت، عبارت است از: فاصلهی بین قسمت بالای پیشانی [رستنگاه موی]، تا قسمت انتهای چانه؛ و عرض و پهنای آن: ما بین دو نرمهی گوشها است.
2- شستن هر دو دست به همراه آرنجها؛ [چون خداوند میفرماید: ﴿وَأَیۡدِیَکُمۡ إِلَى ٱلۡمَرَافِقِ﴾ [المائدة: 6] «و دستهایتان را با آرنجها بشویید». و حرف «اِلی» در آیه، به معنی «مع» است؛ یعنی دستها را با آرنجها بشویید؛ همانگونه که در آیهی ﴿مَنۡ أَنصَارِیٓ إِلَى ٱللَّهِۖ﴾؛ «الی» به معنی «مع» است؛ یعنی «چه کسی حاضر است که با خدا مرا یاری کند».
و سخن جابرس نیز بر این دلالت میکند که گفت: «رَأَیْتَ رَسُوْلُ اللهِ ج یُدِیْرُ الْمٰاءَ عَلَی الْمَرٰافِقِ» (دارقطنی و بیهقی)؛ «من پیامبر ج را دیدم که در وضو، آب را بر آرنجهای خود میریخت و آنها را میشست».
و در شستن دستها و آرنجها، واجب است که آب، به تمامی موها و پوست برسد؛ حتی اگر در زیر ناخنها، چرک و کثافت باشد و مانع رسیدن آب به پوست گردد، وضوی چنین شخصی صحیح نیست و نمازش باطل است.]
3- شستن پاها با قوزکهای پا؛ [چون خداوند میفرماید:
﴿وَأَرۡجُلَکُمۡ إِلَى ٱلۡکَعۡبَیۡنِۚ﴾ [المائدة: 6]
«و پاهایتان را با قوزکهایتان بشویید».
حرف «الی» در این آیه به معنی «مع» است؛ و مراد از «کعبین»: دو استخوان برجسته بین ساق و قدم است. در حدیث صحیح آمده است که: «فَغَسَلَ رِجْلَهُ الْیُمْنیٰ اِلَی الْکَعْبَیْنِ وَ رِجْلَهُ الْیُسْریٰ کَذٰلِکَ»؛ «پیامبر ج پای راستش را همراه قوزکها، سپس پای چپش را همراه قوزکها شست».]
4- مسح کردن یک چهارم حصهی سر؛ [چون در حدیث مغیرة بن شعبهس آمده است: «اِنَّ النَّبِیَّ ج تَوَضَّأَ وَ مَسَحَ بِنٰاصِیَتِهِ وَ عَلیٰ عِمٰامَتِهِ وَ عَلَی الْخُفَّیْنِ» (مسلم)؛ «پیامبر ج وضو گرفت و بر پیشانی، عمامه و بر خفّین خویش مسح کرد».]
[سبب وضو:]
و «سبب وضو» عبارت است از: مباح گردانیدن آنچه که تنها به وسیلهی وضو، روا و مشروع میگردد؛ [از قبیل: گزاردن نماز؛ مساس کردن قرآن و طواف خانهی کعبه]؛ و مباح شدن این چیزها به وسیلهی وضو، حکم دنیایی وضو است؛ و حکم اُخروی وضو: همان فراچنگ آوردن ثواب و پاداش در سرای دیگر است.
[شرایط وجوب وضو:]
و شرایط وجوب [لزوم] وضو، عبارتند از:
1- عقل؛ [پس وضو بر شخص دیوانه، واجب نمیگردد.]
2- بلوغ؛ [پس وضو بر کودک، واجب نمیباشد.]
3- اسلام، [مسلمان بودن؛ زیرا وضو بر کافر واجب نیست.]
4- قدرت یافتن بر استعمال آبی که [برای تمامی اعضاء و اندامهای وضو]، کفایت کند. [پس اگر شخص، بر استعمال آب قدرت نداشت، وضو بر وی واجب نیست؛ و همچنین اگر فردی بر استعمال آب، قدرت و توان داشت، ولی آب کافی برای تمام اعضاء و اندامهای وی موجود نبود، وضو بر وی واجب نمیگردد.]
5- وجود «حَدَث» [بیوضویی؛ از این رو، وضو بر کسی که دارای وضو است، واجب نمیباشد.]
6- نبودن [مانع شرعی، مانند:] حیض و نفاس. [از این رو، وضو برای کسی که غسل بر وی واجب گردیده است، کافی نیست.]
7- تنگی وقت؛ [بنابراین اگر چنانچه وقت، فراخ بود، در آن صورت وضو به فوریت واجب نیست، بلکه به تأخیر انداختن آن جواز دارد.]
[شرایط صحّت و درستی وضو:]
و شرایط صحّت و درستی وضو [که وضو بدون آنها صحیح نیست.] سه چیز است که عبارتند از:
1- این که آبِ پاک، به تمامی پوستِ اندامهای وضو [که شستن آنها در وضو لازم میباشد] برسد.
2- این که چیزی وجود نداشته باشد که با وضو، تضاد و منافات داشته باشد؛ همچون حیض [قاعدگی]، نفاس [زایمان] و حَدَث [حَدَث اصغر: بیوضویی؛ و حَدث اکبر: جنابت و ناپاکی.]
3- این که چیزی وجود نداشته باشد که مانع رسیدن آب، به [پوست] بدن گردد؛ همچون: موم و چربی [و خمیر].
فصل
یَجِبُ غَسلُ ظَاهِر اللِحیَةِ الکَثَّةِ فِی أَصَحِّ مَا یُفتَی بِه؛ وَ یَجِبُ إِیصَالُ المَاءِ اِلَی بَشَرَةِ اللِحیَةِ الخَفِیفَةِ؛ وَ لَا یَجِبُ إِیصَالُ المَاءِ اِلَی المُستَرسِلِ مِنَ الشَّعرِ عَن دَائِرَةِ الوَجهِ وَ لَا اِلَی مَا انکتَمَ مِنَ الشَّفَتَینِ عِندَ الاِنضِمَامِ. وَ لَو انضَمَّتِ الأَصَابِعُ أَو طَالَ الظُّفرُ فَغَطَّی الأَنمِلَةَ أَو کَانَ فِیهِ مَا یَمنَعُ المَاءَ کَعَجِینٍ، وَجَبَ غَسلُ مَا تَحتَه. وَ لَا یَمنَعُ الدَّرَنُ وَ خُرءُ البَرَاغِیثِ وَ نَحوُهَا. وَ یَجِبُ تَحرِیکُ الخَاتَم الضَّیّق؛ وَ لَو ضَرَّه غَسلُ شُقُوقِ رِجلَیهِ، جَازَ إِمرَارُ المَاءِ عَلی الدَّوَاءِ الذِی وَضَعَه فِیهَا. وَ لَا یُعَادُ المَسحُ وَ لَا الغَسلُ عَلی مَوضِعِ الشَّعرِ بَعدَ حَلقِه؛ وَ لَا الغَسلُ بِقَص ظُفرِه وَ شَارِبِه.
فصل: [پیرامون فروعاتی که به احکام وضو تعلّق دارند]
بنا به صحیحترین قولی که بدان فتوا داده شده، شستن ظاهر [سطح بیرونی] ریشِ پرپشت و انبوه، واجب است؛ [و ریش پرپشت و انبوه: به ریشی گفته میشود که موهای پرپشت و زیادی داشته باشد به گونهای که موهای آن، پوست صورت را بپوشاند و بیننده، پوست صورت را نبیند.]
و [اگر چنانچه ریش، کمپشت و خفیف باشد، شستن ظاهر ریش، کفایت نمیکند؛ بلکه در این صورت،] رساندن آب به پوست بدن در زیر ریشِ کمپشت، واجب میباشد. [و معیار و میزان خفیف و کمپشت بودن موی صورت، آن است که پوست صورت، از لابهلای آن دیده شود.]
و رساندن آب به موهایی از ریش، که از گردی صورت، فروهشته و فروآویخته شده، واجب نیست؛ و همچنین رساندن آب به موهایی که به هنگام روی هم گذاشتن لبها، مخفی و نهان میماند، واجب نیست.
و اگر چنانچه انگشتان، به هم پیوسته بودند [به گونهای که آب به خودی خود، در لابهلای آنها وارد نمیشد]؛ یا ناخنها به حدّی بلند شده بود که سر انگشتان را پوشانیده بود؛ یا در اعضاء و اندامی که شستن آنها در وضو فرض است، چیزی وجود داشت که مانع رسیدن آّب به پوست بدن میگردید، همچون خمیر [و غیره]؛ در آن صورت [دور ساختن آنها و] شستن زیر آن واجب است.
و چرکین بودن [اعضاء و اندامهای وضو]، یا وجود مدفوع کَکها [کیکها] و امثال آن [همچون مدفوع پشهها و مگسها] مانع رسیدن آب به پوست نیست.
و حرکت دادن انگشتر تنگ [به هنگام شستن دستها] واجب است؛ [البته اگر چنانچه آب بدون حرکت دادن آن به پوست بدن نمیرسید. و از پیامبر ج ثابت شده است که: «کٰانَ النَّبِیُّ ج اِذٰا تَوَضَّأَ حَرَکَ خٰاتَمَهُ» (ابن ماجه و بیهقی)؛ «پیامبر ج هرگاه وضو میگرفت، انگشتر خویش را حرکت میداد.»]
و اگر چنانچه شستن ترکیدگیهای پا برای شخص، زیانآور و طاقتفرسا بود، در آن صورت عبور دادن و گذراندن آب بر روی دارویی که بر آن نهاده، جایز است.
و هرگاه موی اعضاء و اندامهای وضو، تراشیده شود، در آن صورت شستن و مسح دوبارهی آن لازم نیست؛ [از این رو، اگر سرش را در وضو، مسح کرد؛ سپس آن را تراشید؛ مسح را دوباره عود نکند]؛ و همچنین [اگر چنانچه وضو ساخت و سپس] ناخنها را گرفت یا موی سبیل را کوتاه کرد، شستن آنها را دوباره عود نکند.
فصل
یُسَنُّ فِی الوُضُوءِ ثَمَانِیَةَ عَشَرَ شَیئًا: غَسلُ الیَدَینِ اِلَی الرُّسغَینِ؛ وَالتَّسمِیَةُ اِبتِدَاءً؛ وَالسَّوَاکُ فِی اِبتِدَائِهِ وَ لَو بِالإِصبَعِ عِندَ فَقدِهِ؛ وَالمَضمَضَةُ ثَلاثًا وَ لَو بِغُرفَةٍ؛ وَالاِستِنشَاقُ بِثَلاث غُرَفَاتٍ، وَالمُبَالَغَةُ فِی المَضمَضَةِ؛ وَالاِستِنشَاق لِغَیرِ الصَّائِمِ؛ وَ تَخلِیلُ اللحیَةِ الکَثَّةِ بِکَفّ مَاءٍ مِن أَسفَلِهَا؛ وَ تَخلِیلُ الأَصَابِعِ؛ وَ تَثلِیثُ الغَسل؛ وَ اِستِیعَابُ الرَّاسِ بِالمَسحِ مَرَّةً؛ وَ مَسحِ الأُذُنَینِ وَ لَو بِمَاءِ الرَّأسِ؛ وَالدَّلکِ؛ وَالوَلاءِ؛ وَالنِّیَّةِ؛ وَالتَّرتِیبِ کَمَا نَصَّ اللهُ تَعَالی فِی کِتَابِه، وَالبَدَاءَةُ بِالمَیَامِنِ؛ وَ رُؤُوسِ الأَصَابِعِ؛ وَ مُقدمُ الرَّأسِ؛ وَ مَسحُ الرَّقَبَةِ لَا الحُلقُومِ؛ وَ قِیلَ: إِنَّ الأَربَعَةَ الأَخِیرَةَ مُستَحَبَّةٌ.
در وضو، هیجده چیز، سنّت است که عبارتند از:
* شستن هر دو دست تا مچها. [چون این کیفیت و صفت، در وضوی پیامبر ج وارد و نقل شده است؛ و علاوه از آن در حدیث اوس بن اوس ثقفیس آمده است که گفت: «رَأَیْتُ رَسُوْلَ اللهِ ج تَوَضَّأَ فَاْستَوْ کَفَ ثَلٰاثاً»؛ «پیامبر ج را دیدم که وضو میگرفت و سه بار کف دستهای خویش را شست».
امام محمد بن حسن شیبانی/ این حدیث را تخریج کرده است.
و در صحیح بخاری و صحیح مسلم، از عثمان بن عفانس روایت شده که «فَاَفْرَغَ عَلیٰ کَفَّیْهِ ثَلٰاثَ مَرّٰاتٍ یَغْسِلُهُمٰا»؛ «او سه بار آب، بر کف دستان خویش ریخت و آنها را شست».]
* «تسمیه» [گفتن «بِسمِ اللهِ اَلرحمن اَلرحیم»] در ابتدای وضو. [چون بیهقی با اسناد جید و نیکو روایت کرده است که پیامبر ج دست خود را در ظرف آب وضو نهاد و به یاران خویش فرمود: «تَوَضَّئُوا بِاسْمِ اللهِ»؛ «به نام الله، وضو بگیرید».
و در حدیث صحیح آمده است: «کُلُّ اَمْرٍ ذِیْ بٰالٍ لٰایُبْدَأُ فِیهِ بِبِسمِ اللهِ فَهُوَ اَبْتَرُ»؛ «هر کار با اهمّیتی که با نام الله شروع نشود، آن کار ناقص و برکت آن، اندک است».]
* مسواک کردن به هنگام شروع وضو؛ و اگر چنانچه مسواکی را نیافت، با انگشتان خویش، دندانها را بشوید؛ [چون پیامبر ج میفرماید: «لَوْلٰا اَنْ اَشَُقَّ عَلیٰ اُمَّتِیْ لَاَمَرْتُهُمْ بِالسِّوٰاکِ عِنْدَ کُلِّ وُضُوْءٍ» (نسایی و ابن ماجه)؛ «اگر بیم به رنج انداختن امّت نبود، به آنان فرمان میدادم که در مواقع وضو گرفتن مسواک کنند».
و نیز میفرماید: «رَکْعَتٰانِ بِالسِّوٰاکِ اَفْضَلُ مِنْ سَبْعِیْنَ رَکْعَةٍ بِلٰاسِوٰاکٍ» (ابونعیم این حدیث را با اسنادی که رجال آن ثقه است، روایت نموده است)؛ «دو رکعت نماز خواندن با مسواک زدن، بهتر و نیکوتر است از هفتاد رکعت بدون مسواک نمودن».
و نیز میفرماید: «یُجْزِیءُ مِنَ السِّوٰاکِ، اَلْاَصٰابِعُ» (بیهقی و ابن عدی در «الکامل»)؛ «انگشتان، جای مسواک را میگیرد».
و علیس میگوید: «اَلتَّشْوِیْصُ بِالْمُسَبَّحَةِ وَ الْاِبْهٰامِ سِوٰاکٌ»؛ «مالیدن دندانها به وسیلهی انگشت سبابه و ابهام، مسواک به شمار میآید».]
* سه بار آب در دهان گردانیدن و حرکت دادن، [و سپس آن را از دهان خارج کردن]؛ اگر چه این سه بار مضمضه، با یک مشت آب صورت بگیرد.
* سه بار بینی را با سه مشت آب، شستن و تمیز کردن. [روایت شده است که: «اِنَّهُ ج تَوَضَّأَ فَمَضْمَضَ ثَلٰاثاً وَّ اسْتَنْشَقَ ثَلٰاثاً یَأْخُذُ لِکُلِّ وٰاحِدَةٍ مٰاءاً جَدْیِداً» (طبرانی در معجم الکبیر)؛ «پیامبر ج وضو گرفت و سه بار آب در دهان گردانید و سه بار بینی خویش را شست و برای هر بار، یک آب جدید گرفت».]
* برای کسانی که روزه نباشند، مبالغه در مضمضه [آب در دهان گردانیدن] و استنشاق [آب در بینی گرداندن] سنّت میباشد. [چون پیامبر ج فرموده است: «بٰالِغْ فِی الْمَضْمَضَةِ وَ الْاِسْتِنْشٰاقِ اِلّٰا اَنْ تَکُونَ صٰائِماً»؛ «در مضمضه و استنشاق مبالغه کن، مگر این که روزه باشی.» و امّا برای کسی که روزه باشد، مبالغه و سعی، مکروه میباشد.]
* خلال کردن ریشِ انبوه و پرپشت [با انگشتان دست، و شستن لابهلای آن]؛ این طور که با کف دست، آب بردارد و با آن، ریش خویش را از زیر آن خلال نماید. [ابن عباسب گوید: پیامبر ج هرگاه وضو میگرفت، با انگشتان دستش، ریش خویش را خلال میکرد. (ابن ماجه).
باز هم به روایت ابن عباسب آمده است که: پیامبر ج در وضو، با انگشتان، ریش خویش را خلال میکرد. بخاری گفته است: «این حدیث، صحیحترین روایت است در این باب.»
و همچنین روایت شده است که: «اِنَّ النَّبِیَّ ج کٰانَ اِذٰا تَوَضَّأَ اَخَذَ کَفّاً مِنْ مٰاءٍ تَحْتَ حِنْکِهِ فَخَلَّلَ بِهِ لِحْیَتَهُ وَ قٰالَ: بِهٰذٰا اَمَرَنی رَبِّیْ عَزَّوَجَلَّ» (ابوداود)؛ «هرگاه پیامبر ج وضو میگرفت، مشتی از آب برمیگرفت و آن را در زیر چانهی خویش قرار میداد و با آن، ریش خود را خلال مینمود و میفرمود: به این کار، پروردگارم مرا فرمان داده است».]
* خلال کردن و شستن لابهلای انگشتانِ [دست و پا. ابن عباسب گوید: پیامبرج فرموده است: «اِذٰا تَوَضَّأْتَ فَخَلِّلْ اَصٰابِعَ یَدَیْکَ وَ رِجْلَیْکَ» (ابن ماجه و ترمذی)؛ «هرگاه وضو گرفتی، انگشتان دست و پایت را خلال کن».
خلال کردن و شستن لابهلای انگشتان پا، بدین شکل است: با انگشتِ کوچکِ دستِ چپ، از پایین پای راست و انگشت کوچک پای راست شروع کرده و به انگشتِ کوچک پای چپ خاتمه دهد؛ و خلال انگشتان دستان با خلال کردن آنها با همدیگر و داخل کردن انگشتان دست در همدیگر صورت میگیرد.]
* تکرار کردن شستن اندامهای وضو تا سه مرتبه؛ [چون در حدیث عثمان بن عفانس آمده است که: «اِنَّ رَسُوْلَ اللهِ ج تَوَضَّأَ ثَلٰاثاً ثَلٰاثاً» (مسلم)؛ «پیامبر ج در وضو، شستن اعضاء و اندامهای وضو را سه بار تکرار میکرد».
و در روایتی از ابوداود از عثمانس آمده است که: پیامبر ج سه بار سرش را مسح کرد. و در روایتی از ابن ماجه آمده است که: علی بن ابی طالبس در وضو، هر عملی را سه بار انجام داد و گفت: «این است وضوی رسول خدا ج».]
* تمام سر را یک بار مسح نمودن. [چون پیامبر ج چنین کرده است و برای خارج شدن از اختلافی که در این رابطه مطرح است، سنّت آن است که از جلو سر آغاز نموده و سپس هر دو دست را تا پس گردن ببرد و به جای آغاز برگرداند. این کیفیت دربارهی وضوی پیامبر ج و توصیف آن از عبدالله بن زیدس روایت شده است که جماعت صحاح، آن را تخریج کردهاند.]
* مسح [قسمت ظاهری و داخلی] گوشها؛ اگر چه با آبی باشد که برای مسح سر بدان دست زده شده است. [و اگر چنانچه قسمت ظاهری و داخلی گوشها را با آب جدید و تازه مسح نمود، بهتر است؛ زیرا عبدالله بن زیدس میگوید: «رَأَیْتُ رَسُوْلَ اللهِج یَتَوَضَّأُ فَاَخَذَ لِاُذُنَیْهِ مٰاءً خَلٰافَ الْمٰاءَ الَّذِیْ اَخَذَهُ لِرَأَسْهِ» (حاکم و بیهقی)؛ «پیامبر ج را دیدم که وضو میگرفت و برای مسح گوشهایش مجدداً دست به آب میزد غیر از آبی که برای مسح سر بدان دست زده بود».
و چگونگی و نحوهی مسح گوشها بدین شکل است که: انگشتان شهادت (مسبّحه) را در سوراخ گوشها، داخل کرده و در داخل، آنها را بچرخاند؛ و با انگشتان بزرگ و شست (ابهام)، قسمت ظاهری گوشها را بمالد و مسح نماید.]
* [اعضاء و اندامهای وضو را به هنگام شستن، خوب] مالیدن و مشت و مال دادن.
* شستن اعضاء و اندامهای وضو پشت سر هم و به دنبال هم؛ [یعنی عضو دوّم را پیش از خشک شدن عضو اول بشوید؛ چون پیامبر ج چنین کرده و بر آن مواظبت نموده است.]
* نیت. [چون پیامبر ج فرموده است: «اِنَّمَا الْاَعْمٰالُ بِالنِّیّٰاتِ» (بخاری و مسلم)؛ «پاداش اعمال، بر اساس نیت و قصد درونی انسان است».
و مقصود از نیت: قصد برطرف کردن حَدَث و بیوضویی، یا مباح کردن گزاردن نماز، یا قصد فرض وضو است.]
* [در شستن اعضاء و اندامهای وضو،] ترتیب را مراعات کردن؛ همچنانکه خداوند بلندمرتبه در کتاب خویش، بدان تصریح نموده است؛ [آنجا که میفرماید:
﴿یَٰٓأَیُّهَا ٱلَّذِینَ ءَامَنُوٓاْ إِذَا قُمۡتُمۡ إِلَى ٱلصَّلَوٰةِ فَٱغۡسِلُواْ وُجُوهَکُمۡ وَأَیۡدِیَکُمۡ إِلَى ٱلۡمَرَافِقِ وَٱمۡسَحُواْ بِرُءُوسِکُمۡ وَأَرۡجُلَکُمۡ إِلَى ٱلۡکَعۡبَیۡنِۚ﴾ [المائدة: 6]
«ای مؤمنان! هنگامی که برای نماز بپاخاستید (و وضو نداشتید) صورتها و دستهای خود را همراه با آرنجها بشویید، و سرهای خود (همه یا قسمتی از آنها) را مسح کنید و پاهای خود را همراه با قوزکهای آنها بشویید.» ]
* مقدّم کردن اعضاء و اندامهای راست بر چپ در وضو. [چون پیامبر ج فرمودهاند: «اِذٰا تَوَضَّأْتُمْ فَابْدَءُوْا بِمَیٰامِنِکُمْ» (ابوداود و ابن ماجه)؛ «هرگاه وضو گرفتید، از طرف راست شروع کنید».
و عایشهل گوید: «کٰانَ رَسُوْلُ اللهِ ج یُحِبُّ التَّیٰامُنَ فِیْ تَنَعُّلِهِ وَ تَرَجُّلِهِ وَ طُهُوْرِهِ وَ فِیْ شَأْنِهِ کُلِّهِ» (بخاری و مسلم)؛ «پیامبر ج همواره ابتدا کردن از طرف راست را دوست میداشت؛ خواه در کفش پوشیدن و شانه کردن مویش و خواه در وضو و غسل و همهی کارهایش».]
* [به هنگام شستن دستان و پاها، شستن آنها را] از سر انگشتانِ [دستها و پاها] آغاز نماید.
* [و به هنگام مسح سر، مسح آن را] از جلو سر آغاز کند.
* و مسح گردن، سنّت میباشد نه مسح حلقوم؛ [زیرا مسح کردن حلقوم بدعت است؛ و از پیامبر ج ثابت شده که: «اِنَّهُ ج تَوَضَّأَ وَ أَوْ مَأَ بِیَدَیْهِ مِنْ مُقَدَّمِ رَأْسِهِ حَتّٰی بَلَغَ بِهِمٰا اَسْفَلَ عُنُقَهُ مِنْ قِبَلِ قِفٰاهُ» (طبرانی در معجم الکبیر)؛ «پیامبر ج وضو گرفت و با دو دستش از جلوی سرش اشاره کرد تا آنها را به پایین گردن خویش رساند».
و گفته شده است که چهار مورد اخیر (: مقدم نمودن اعضاء و اندامهای راست بر چپ در وضو؛ به هنگام شستن دستها و پاها، شستن آنها را از سر انگشتان دستها و پاها آغاز نمودن؛ به هنگام مسح سر؛ مسح آن را از جلو سر آغاز کردن و مسح گردن)، از زمرهی مستحبات وضو میباشد.]
فصل
مِن آدَابِ الوُضُوءِ أَربَعَةَ عَشَرَ شَیئًا: الجُلُوسُ فِی مَکَانٍ مُرتَفَعٍ؛ وَ اِستِقبَالُ القِبلَةِ؛ وَ عَدَمُ الاِستِعَانَةِ بِغَیرِه؛ وَ عَدَمُ التَّکَلُّمِ بِکَلَامِ النَّاسِ؛ وَالجَمعُ بَینَ نِیَّةِ القَلبِ وَ فِعلِ اللِسَانِ؛ وَالدُّعَاءُ بِالمَأثُور؛ وَالتَّسمِیَةُ عِندَ کُلّ عُضوٍ؛ وَ إِدخَالُ خِنصِرِه فِی صِمَاخِ أُذُنَیهِ؛ وَ تَحرِیکُ خَاتَمِه الوَاسِع؛ وَالمَضمَضَةُ؛ وَالاِستِنشَاقُ بِالیَدِ الیُمنَی؛ وَالاِمتِخَاطُ بِالیُسرَی؛ وَالتَّوَضُّؤُ قَبلَ دُخُولِ الوَقتِ لِغَیرِ المَعذُورِ؛ وَالإِتیَانُ بِالشَّهَادَتَینِ بَعدَه؛ وَ أَن یَّشرِبَ مِن فَضلِ الوُضُوءِ قَائِمًا؛ وَ أَن یَقُولَ: «اَللَّهُمَّ اجعَلنِی مِنَ التَّوَّابِینَ وَ اجعَلنِی مِنَ المُتَطَهِّرِینَ».
فصل: [دربارهی آداب وضو که چهارده چیز است.]
[«آداب»، «مستحبات» و «فضائل»، کلماتی مترادف هستند که مدلول تمامی آنها یکی میباشد؛ و فرق در بین «ادب» و «سنّت» این است که «سنّت»: به چیزی گفته میشود که رسول خدا ج بر آن مواظبت و مداومت کرده است و آن را جز یک یا دو بار ترک نکرده باشند؛ از این رو، مسلمان بر انجامش ثواب داده میشود و بر ترک آن، مورد عتاب قرار میگیرد؛ و «ادب»: به چیزی اطلاق میشود که شخص بر انجام آن، ثواب و پاداش داده میشود و بر ترک آن، مورد عتاب قرار نمیگیرد.]
این چهارده چیز، برخی از آداب وضو است؛ که عبارتند از:
* [به هنگام انجام وضو،] در مکانی مرتفع و بالا، نشستن، [تا ذرّات آب مستعمل، بر بدن و لباس وی پاشیده نشود.]
* رو به سوی قبله نشستن.
* کمک نخواستن و یاری نگرفتن از غیر خود [در وضو گرفتن.]
* سخن نگفتن به سخنان مردم [به هنگام وضو.]
* جمع نمودن میان نیت قلب و تلفظ نیت به زبان.
* خواندن دعاهای مأثوره [ای که از رسول خدا ج در هنگام وضو، نقل شده است.]
* گفتن «بِسمِ الله اَلرحمٰن اَلرحیم» به هنگام شستن هر عضو [از اعضاء و اندامهای وضو]
فرو بردن انگشت کوچکِ [خیس شده ی] خویش در گوشهای خود [به هنگام مسح گوشها.]
* حرکت دادن انگشترِ گشادِ خویش. [و چنانچه انگشتر وی تنگ باشد، در آن صورت حرکت دادن آن برای صحّت و درستی وضو، الزامی میباشد.]
* برای مضمضه [آب در دهان گرداندن] و اِستنشاق [آب را در بینی گرداندن]، آب را با دست راست خویش بگیرد.
* برای بینی افشاندن و فین کردن، دست چپ خویش را به کار بگیرد.
* وضو گرفتن پیش از داخل شدن وقت نماز؛ البته در صورتی که در حکم معذوری که وضو گرفتن برای او در وقت هر نماز لازم و ضروری میگردد، نباشد.
* گفتن «شهادتین» پس از اتمام وضو؛ [یعنی: پس از اتمام وضو، بگوید: «اَشْهَدُ اَنْ لّٰا اِلٰهَ اِلَّا اللهُ وَحْدَهُ لٰا شَرِیْکَ لَهُ وَ اَشْهَدَ اَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَ رَسُوْلُهُ»؛ چون مسلم روایت کرده که پیامبر ج فرموده است: «مَنْ تَوَضَّأَ فَقٰالَ: اَشْهَدُ اَنْ لّٰا اِلٰهَ اِلَّا اللهُ وَحْدَهُ لٰا شَرِیکَ لَهُ وَ اَشْهَدُ اَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَ رَسُوْلُهُ؛ فُتِحَتْ لَهُ اَبْوٰابُ الْجَنَّةِ الثَّمٰانِیَّةِ یَدْخُلُ مِنْ اَیِّهٰا شٰاءَ»؛ «هر کسی که وضو بگیرد و چنین بگوید: «اَشْهَدُ اَنْ لّٰا اِلٰهَ اِلَّا اللهُ وَحْدَهُ لٰا شَرِیْکَ لَهُ وَ اَشْهَدَ اَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَ رَسُوْلُهُ»؛ درهای هشتگانهی بهشت بر وی گشوده میشود و او از هر کدام که بخواهد وارد میگردد.»]
* و این که به حالت ایستاده، از باقی ماندهی آب وضوی خویش بنوشد.
* و این که بگوید: «اَللّٰهُمَّ اجْعَلْنِیْ مِنَ التَّوّٰابِیْنَ وَ اجْعَلْنِیْ مِنَ الْمُتَطَهِّرِیْنَ»؛ «بار خدایا! مرا از توبهکنندگان و پشیمانشدگان از گناهان و از پاکان قرار بده». [و برای شخص وضوگیرنده، بهتر آن است که بین شهادتین «اَشْهَدُ اَنْ لّٰا اِلٰهَ اِلَّا اللهُ وَحْدَهُ لٰا شَرِیْکَ لَهُ وَ اَشْهَدَ اَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَ رَسُوْلُهُ» و دعای «اَللّٰهُمَّ اجْعَلْنِیْ مِنَ التَّوّٰابِیْنَ وَ اجْعَلْنِیْ مِنَ الْمُتَطَهِّرِیْنَ»، جمع کند و پس از اتمام وضو، هر دو را با هم بگوید.]
فصل
وَ یُکرَهُ لِلمُتَوَضّیء سِتَّةُ أَشیَاءَ: الإِسرَافُ فِی المَاءِ؛ وَالتَّقتِیرُ فِیهِ؛ وَ ضَربُ الوَجهِ بِه؛ وَالتَّکَلُّمُ بِکَلَامِ النَّاسِ؛ وَالاِستِعَانَةُ بِغَیرِه مِن غَیرِ عُذرٍ؛ وَ تَثلِیثُ المَسحِ بِمَاءٍ جَدِیدٍ.
برای شخص وضوگیرنده، [انجام] شش چیز مکروه میباشد که عبارتند از:
* اسراف و زیادهروی نمودن در استعمال آب وضو؛ [زیرا پیامبر ج به سعدس گفت: «مٰا هٰذَا السَّرَفُ یٰا سَعْدُ؟ فَقٰالَ: أَفِیْ الْوُضُوْءِ سَرَفٌ؟ قٰالَ: نَعَمْ وَ اِنْ کُنْتَ عَلیٰ نَهْرٍ جٰارٍ» (ابن ماجه و مسند احمد) ؛ «ای سعد! این اسراف و زیادهروی چیست؟ گفت: آیا در وضو هم اسراف تحقّق پیدا میکند؟ پیامبر ج فرمود: آری؛ اگر چه بر کنار جویبار روان باشی».]
* در وضو، کمتر از مقدار کافی، آب استعمال نمودن؛ [زیرا پیامبر ج میفرماید: «خَیْرُ الْاُمُوْرِ اَوْسَطُهٰا» (بیهقی در شعب الایمان، و ابونعیم در «حلیة الاولیاء»)؛ «بهترین امور، میانهرویترین آنهاست».]
* محکم زدن آب به صورت [به هنگام شستن صورت؛ زیرا پیامبر ج میفرماید: «اِنَّ اللهَ خَلَقَ وَجْهَ آدَمَ عَلَی صٌوْرَتِهِ؛ فَاِذٰا ضَرَبْتُمْ فَاتَّقُوا الْوَجْهَ» (مصنف عبدالرزاق)؛ «به راستی خداوند، آدم ج را بر صورت خویش، بیافرید؛ پس هرگاه زدید، از زدن به صورت بپرهیزید.»]
* سخن گفتن به [سخنانی که شبیه] سخنان مردم است؛ [زیرا چنین کاری، باعث مشغول شدن وی از دعاهای مأثورهی وضو میشود.]
* کمک خواستن و یاری گرفتن از غیر خود [در امر وضو]، بیآن که عذری [برای این کار] وجود داشته باشد. [ولی اگر چنانچه برای او عذری وجود داشت، پس باکی از کمک گرفتن و یاری خواستن از دیگری، در امر وضو نیست؛ زیرا عمرس میگوید: «رَأَیْتُ رَسُوْلَ اللهِ ج یَسْتَقِیْ مٰاءاً لِوُضُوْئِهِ؛ فَبٰادَرْتُ اَنْ اَسْقِیَ لَهُ فَقٰالَ: مَه یٰا عُمَرُ! فَاِنِّیْ لٰااُرِیْدُ اَنْ یُّعْیِنَنِیْ عَلیٰ صَلٰاتِیْ اَحَدٌ» (مسند بزار و مسند ابویعلی)؛ «پیامبر ج را دیدم که آب برای وضوی خویش خواستند؛ من شتاب کردم تا آب را بر اعضاء و اندامهای وضوی ایشان بریزم. فرمودند: دست نگه دار ای عمر؛ زیرا من نمیخواهم کسی مرا در مورد نمازم، کمک نماید.»]
* سه بار مسح کشیدن سر؛ و هر بار هم، آب تازه و جدیدی را برای آن به کار گرفتن.
فصل
الوُضُوءُ عَلَی ثَلاثَةِ أَقسَامٍ: الأَوَّلُ: فَرضٌ: عَلَی المُحدِثِ لِلصَّلَاةِ؛ وَ لَو کَانَت نَفلًا؛ وَ لِصَلاةِ الجَنَازَةِ؛ وَ سَجدَةِ التَّلاوَةِ؛ وَ لِمَسِّ القُرآن وَلَو آیةً.
وَالثَّانِی: وَاجِبٌ: لِلطَّوَاف بِالکَعبَةِ. وَالثَّالِثُ: مَندُوبٌ: لِلنَّومِ عَلَی طَهَارَةٍ؛ وَ إِذَا اِستَیقَظَ مِنهُ؛ وَ لِلمُدَاوَمَةِ عَلَیهِ؛ وَ لِلوُضُوءِ عَلَی الوُضُوءِ؛ وَ بَعدَ غِیبَةٍ؛ وَکِذبٍ؛ وَ نَمِیمَةٍ؛ وَکُلِّ خَطِیئَةٍ؛ وَ إِنشَادِ شِعرٍ؛ وَ قَهقَهَةٍ خَارِجَ الصَّلاةِ؛ وَ غُسلِ مَیِّتٍ؛ وَحَملِه؛ وَ لِوَقتِ کُلُّ صَلاةٍ؛ وَ قَبل غُسلِ الجِنَابَةِ؛ وَ لِلجُنُبِ عِندَ أَکلٍ وَّ شُربٍ وَّ نَومٍ وَّ وَطیءٍ؛ وَ لِغَضَبٍ؛ وَ قُرآنٍ؛ وَ حَدِیثٍ؛ وَ رِوَایَتِه؛ وَ دِرَاسَةِ عِلمٍ؛ وَ أَذَانٍ؛ وَ إِقَامَةٍ؛ وَ خُطبَةٍ؛ وَ زِیَارَةِ النَّبِیِّ صَلَی اللهُ عَلَیهِ وَ سَلَّم؛ وَ وُقُوفٍ بِعَرَفَةَ؛ وَ لِلسَّعی بَینَ الصَّفَا وَ المَروَة؛ وَ أَکلِ لَحمِ جَزُورٍ؛ وَ لِلخُرُوجِ مِن خِلافِ العُلَمَاءِ کَمَا إِذَا مَسَّ اِمرَأَةً.
فصل: [پیرامون اوصاف و ویژگیهای وضو]
وضو به سه قسم [عمده و اساسی و محوری و بنیادین]، تقسیم میشود که عبارتند از:
1- فرض؛ [فرض: به چیزی گفته میشود که لزوم آن، به دلیلی قطعی که شبههای در آن نباشد، ثابت شده باشد.]
و وضو بر شخص بیوضو، [به جهت یکی از چهار مورد ذیل] فرض است:
الف) برای گزاردن نماز؛ اگر چه آن نماز، نفل باشد؛ [زیرا خداوند بلندمرتبه میفرماید: ﴿یَٰٓأَیُّهَا ٱلَّذِینَ ءَامَنُوٓاْ إِذَا قُمۡتُمۡ إِلَى ٱلصَّلَوٰةِ فَٱغۡسِلُواْ وُجُوهَکُمۡ وَأَیۡدِیَکُمۡ إِلَى ٱلۡمَرَافِقِ وَٱمۡسَحُواْ بِرُءُوسِکُمۡ وَأَرۡجُلَکُمۡ إِلَى ٱلۡکَعۡبَیۡنِۚ﴾ [المائدة: 6]
ب) برای خواندن نماز بر جنازه.
ج) برای گزاردن سجدهی تلاوت.
د) برای مساس کردن قرآن؛ اگر چه یک آیه باشد؛ [زیرا خداوند میفرماید: ﴿لَّا یَمَسُّهُۥٓ إِلَّا ٱلۡمُطَهَّرُونَ٧٩﴾ [الواقعة: 79] «جز پاکان بدان دست نزنند». از این رو هرگاه آیهی قرآن بر دیوار یا بر کاغذ یا بر سکه و درهمی نوشته شده باشد و شخص بیوضو، بخواهد آن را مساس کند، در آن صورت بر وی فرض است که وضو بگیرد.]
2- واجب؛ [واجب: بر چیزی اطلاق میگردد که لزوم آن، به دلیلی ثابت شده باشد که در آن شبههای وجود دارد؛ مثل این که دلیل آن، ظنّی الثبوت باشد؛ یا دلیل، قطعی الثبوت باشد - چون قرآن و حدیث متواتر - ولی لفظ آن، احتمال دو معنا یا بیشتر از دو معنا را دارا باشد.
و وضو بر شخص بیوضو، تنها به خاطر یک مورد، واجب میگردد، و آن:] طواف نمودن به خانهی کعبه است؛ [زیرا پیامبر ج میفرماید: «الَطَّوٰافُ حَوْلَ الْکَعْبَةِ، مِثْلُ الصَّلٰاةِ؛ اِلّٰا اَنَّکُمْ تَتَکَلَّمُوْنَ فِیْهِ؛ فَمَنْ تَکَلَّمَ فِیْهَ فَلٰا یَتَکَلَّمْنَ اِلّٰا بِخَیْرٍ» (ترمذی)؛ «طواف در اطراف خانهی کعبه، همانند نماز است؛ با این تفاوت که شما در طواف، اجازهی سخن گفتن را دارید؛ از این رو، هرگاه در طواف سخن گفتید، تنها سخنان نیکو و خوب بگویید.»]
3- مندوب [یا مستحب. و «مندوب»: به چیزی گفته میشود که رسول خدا ج آن را یک یا دوبار انجام داده باشند؛ ولی بر آن مواظبت همیشگی نکرده باشند، از این رو، شخص بر انجام آن، ثواب و پاداش داده میشود و بر ترک آن، مورد عتاب و سرزنش قرار نمیگیرد.
و وضو گرفتن به جهت انجام امور ذیل، مستحب و مندوب میباشد که عبارتند از:
* برای خوابیدن در حال پاکی و طهارت.
* هرگاه فرد مسلمان از خواب بیدار گردد.
* برای مداومت و پایمردی و استمرار و بقاء بر داشتن وضو؛ [یعنی داشتن وضویی پیوسته و دائمی.]
* برای گرفتن وضو بر بالای وضو [به نیت ثواب و پاداش. ناگفته نماند که وضو گرفتن بر بالای وضو، آنگاه مندوب و مستحب میباشد که شخص مسلمان، با وضوی نخست خویش، عبادتی را انجام داده باشد؛ از این رو، اگر چنانچه وی، با وضوی نخست خویش، عبادتی را انجام نداده بود، در آن صورت وضو گرفتن بر بالای وضو، نه تنها مستحب نیست که اسراف نیز میباشد.]
* پس از غیبت کردن. [غیبت: پشت سر کسی بدگویی کردن و عیب او را گفتن؛ یا بدی و عیب کسی را در غیاب او گفتن.]
* پس از گفتن دروغ و سخن ناراست [و گفتاری که حقیقت نداشته باشد.]
* پس از نمّامی و خبرچینی [و گفتار یا کردار و یا اسرار کسی را برای دیگران انتقال دادن.]
* پس از ارتکاب هر نوع گناه و لغزش و بِزه و جرم.
* پس از سرودن شعر[ی زشت و قبیح؛ زیرا وضو، گناهان کوچک را از میان میبرد.]
* پس از خندهی قهقهه در خارج از نماز؛ [ولی اگر چنانچه، خندهی قهقهه، در داخل نماز باشد، پس وضو را میشکند.]
* برای غسل دادن مرده.
* برای حمل و برداشتن مرده؛ [زیرا پیامبر ج میفرماید: «مَنْ غَسَّلَ مَیِّتاً فَلْیَغْسِلْ وَ مَنْ حَمَلَهَ فَلْیَتَوَضَّأْ» (ابوداود و مسند احمد)؛ «کسی که مردهای را غسل دهد، باید غسل کند؛ و کسی که مردهای را حمل میکند، باید وضو بگیرد.»]
* وضو گرفتن برای وقت هر نماز [از نمازهای پنجگانه].
* وضو گرفتن پیش از غسل جنابت.
* وضو گرفتن برای شخص جنب و ناپاک به هنگام خوردن، نوشیدن، خوابیدن و [تکرار] آمیزش جنسی [با همسر].
* وضو گرفتن به هنگام خشم و غضب.
* وضو برای تلاوت [شفاهی و زبانی] قرآن.
* وضو برای خواندن حدیث.
* وضو برای روایت نمودن حدیث.
* وضو برای آموختن و آموزش دادن علوم و معارف [شرعی، الهی، نبوی و قرآنی.]
* وضو برای گفتن اذان.
* وضو برای اقامه گفتن.
* وضو برای ایراد کردن خطبه؛ [اگر چه خطبهی نکاح باشد.]
* وضو برای زیارتِ [روضهی مطهّر] پیامبر گرامی اسلام ج.
* وضو برای وقوف [درنگ کردن و ایستادن] در سرزمین عرفه.
* وضو برای سعی در میان صفا و مروه.
* و وضو پس از خوردن گوشت شتر نیز مستحب میباشد؛ و با این عمل، از اختلافی که [در بین علماء و صاحبنظران اسلامی،] وجود دارد، رهایی مییابیم؛ [زیرا برخی، وضو گرفتن، پس از خوردن گوشت شتر را واجب میدانند؛] همچنانکه هرگاه تماس پوستی با زنانِ [بیگانه و نامحرمی که محل اشتهاء هستند، بدون پوشش و مانع] داشته باشد، وضو گرفتن برای وی مستحب میباشد؛ [زیرا برخی، وضو گرفتن پس از تماس پوستی با زنان را واجب میدانند؛ از این رو، با این عمل، از اختلافی که وجود دارد، رهایی مییابیم.]
فصل
یَنقُضُ الوُضُوءَ اِثنَا عَشَرَةَ شَیئًا: مَا خَرَجَ مِنَ السَّبِیلَینِ؛ إِلَّا رِیحُ القُبُلِ فِی الأَصَحّ؛ وَ یَنقُضُهُ وِلادَةٌ مِن غَیرِ رُؤیَةِ دَمٍ؛ وَ نِجَاسَةٌ سَائِلَةٌ مِن غَیرِهِمَا کَدَمٍ وَ قَیحٍ؛ وَ قَیءُ طَعَامٍ أَو مَاءٍ أَو عَلَقٍ أَو مِرَّةٍ إِذَا مَلأَ الفَمَ؛ وَ هُوَ مَا لَا یَنطَبِقُ عَلَیهِ الفَمُ إِلَّا بَتَکَلُّفٍ عَلَی الأَصَحّ؛ وَ یُجمَعُ مُتَفَرقُ القَیءِ إِذَا اِتَّحَدَ سَبَبُهُ؛ وَ دَمٌ غَلَبَ عَلَی البَزَاقِ أَو سَاوَاهُ؛ وَ نَومٌ لَم تَتَمَکَّن فِیهِ المَقعَدَة مِنَ الأَرضِ؛ وَ اِرتِفَاعُ مِقعَدَةِ نَائِمٍ قَبلَ اِنتِبَاهِه وَ إِن لَم یَسقُط فِی الظَّاهِرِ؛ وَ إِغمَاءٌ وَ جُنُونٌ وَ سُکرٌ؛ وَ قَهقَهَةٌ بَالِغٍ یَقظَانَ فِی صَلاةٍ ذَات رُکُوعٍ وَ سُجُودٍ وَ لَو تَعَمَّدَ الخُرُوجَ بِهَا مِنَ الصَّلاةِ؛ وَ مَسُّ فَرجٍ بِذَکَرٍ مُنتَصَبٍ بِلا حَائِلٍ.
فصل: [پیرامون شکنندههای وضو و چیزهایی که وضو را تباه و باطل میسازند]
دوازده چیز، وضو را تباه و باطل میسازند که عبارتند از:
* هر آن چیزی که از دو راه معمولی پیش و پس انسان بیرون آید؛ [چون پیشاب، مدفوع و باد شکم، و فرقی نمیکند که چیز بیرون آمده، جسم باشد یا باد؛ عادی باشد یا نادر و کمیاب، مانند خون و سنگریزه؛ و فرقی نمیکند که ذاتاً ناپاک باشد یا پاک، چون کرم؛ زیرا خداوند میفرماید: ﴿أَوۡ جَآءَ أَحَدٞ مِّنکُم مِّنَ ٱلۡغَآئِطِ﴾ [النساء: 43] «یا اگر یکی از شما از قضای حاجت برگشت». کلمهی «غائط» در آیه، به معنای: محل قضای حاجت است؛ و به جهت مجاورت غائط (مدفوع) بدان نامیده شده است که ادرار و مدفوع و باد را همه در برمیگیرد؛ چون پیامبر ج فرمود: «لٰا یَقْبَلُ اللهُ صَلٰاةَ اَحَدِکُمْ اِذٰا اَحْدَثَ حَتّٰی یَتَوَضَّأَ»؛ «وقتی یکی از شما وضویش باطل شد و بیوضو گردید، خداوند نمازش را نمیپذیرد، مگر این که وضو بگیرد و وضویش را تجدید کند».]
و بنا به قول صحیحتر، بادی که از راه پیش انسان بیرون آید، وضو را باطل و بیاثر نمیسازد.
* هرگاه زن، بچهای به دنیا بیاورد و خونی را [پس از زایمان] نبیند، در آن صورت وضویش میشکند.
* هرگاه از غیر دو راه پس و پیش، نجاستی همچون: خون یا زردآب بیرون شود و جریان یابد؛ [یعنی خون یا زردآب، از بدن خارج گردد و به محلّی تجاوز کندکه پاک نمودن آن مطلوب است.]
* استفراغ نمودن غذا، یا آب، یا خون لخته و یا صفراء و زردآب؛ و آن استفراغ نیز، به اندازهی پری دهان باشد. و - بنا به قول صحیحتر - پری دهان، آنگاه تحقق پیدا میکند که استفراغ به گونهای باشد که به همراه آن، دهان بسته نشود مگر با تکلّف و سختی و دشواری و مشقّت.
و هرگاه سببِ استفراغهای پراکنده، یکی باشد [، و این در حالی باشد که هر کدام از آنها، به تنهایی به پری دهان نرسد]، در آن صورت استفراغهای پراکنده با همدیگر جمع میشوند؛ [از این رو، اگر چنانچه آنها به پری دهان رسید، حکم میشود که استفراغ، به پری دهان است و وضو را باطل و بیاثر میسازد.]
* خونی که [از دهان خارج گردیده و] بر آب دهان غالب گردیده و یا با آن، برابر شده است.
* خوابی که نشیمنگاه شخصِ خوابیده [به هنگام خواب]، بر زمین جای گیر و محکم و چسبیده و راسخ نباشد؛ [زیرا پیامبر ج میفرماید: «اَلْعَیْنٰانِ وِکٰاءُ السَّهِ (الدُّبُرِ)؛ فَاِذٰا نٰامَتِ الْعَیْنٰانِ، اِنْطَلَقَ الْوِکٰاءُ؛ فَمَنْ نٰامَ فَلْیَتَوَضَّأٌ» (ابوداود و ابن ماجه)؛ «بیداری چشمان، بند (مقعد و دبر) انسان است؛ پس هرگاه چشمان به خواب رفتند، این بند باز میشود؛ بنابراین، هر کس خوابید، برای نماز خواندن، وضویش را تجدید کند؛ چون وضویش باطل میشود».
و اگر چنانچه انسان، به گونهای به خواب رود که نشیمنگاه وی به زمین چسبیده باشد، از این حکم استثناء میگردد و موجب نقض وضو نیست؛ چون انس بن مالکس گوید: «کٰانَ اَصْحٰابُ رَسُوْلِ اللهِ ج یَنٰامُوْنَ، ثُمَّ یُصَلُّوْنَ وَ لٰا یَتَوَضَّئُوْنَ» (مسلم)؛ «یاران پیامبر ج به خواب میرفتند و سپس نماز میخواندند بدون اینکه وضو بگیرند». و ابوداود این عبارت را نیز افزوده است: «حَتّٰی تَخْفِقَ رُؤُوْسُهُمْ»؛ «به گونهای به خواب میرفتند که سرشان تکان میخورد»؛ و این حالت در زمان پیامبر ج روی داده است.]
* بلند گردیدن نشیمنگاهِ شخصِ خوابیده از زمین، پیش از بیدار شدن وی؛ اگر چه - بنا به ظاهر مذهب - بر زمین، فرونیافتد.
* [زوال عقل] به سبب بیهوشی.
* [زوال عقل] به سبب دیوانگی.
* [زوال عقل] به سبب مستی؛ [چون هرگاه خواب، وضو را باطل سازد، زوال عقل به طریق اَولی این کار را سبب میشود؛ چون از هوش رفتگی به سبب مستی، دیوانگی و بیهوشی، بیشتر سبب نقض وضو میشود تا خواب.]
* هرگاه شخص بالغ و بیدار، در نمازی که دارای رکوع و سجده است، خندهی قهقهه نماید؛ [از این رو، اگر کودک، در نماز خندهی قهقهه کند، یا شخصِ در حال خواب، خندهی قهقهه نماید؛ و یا در نماز جنازه یا سجدهی تلاوت، خندهی قهقهه کند، وضویش نمیشکند.]
و همچنین هرگاه شخص نمازگزار، [پس از نشستن در قعدهی آخر نماز،] از روی عمد، خندهی قهقهه نماید و هدفش از این کار، خروج از نماز باشد، [در این صورت نمازش صحیح است؛ ولی] وضویش میشکند.
*مساس کردن فَرْج [و شرمگاه زن] با آلت تناسلی مرد؛ البته در صورتی که آلت تناسلی مرد، راست شده و حرکت نموده باشد و هیچ حائل و پرده و پوششی، بین شرمگاه زن و مرد وجود نداشته باشد.
فصل
عَشرَةُ أَشیَاءَ لَا تَنقُضُ الوُضُوءَ: ظُهُورُ دَمٍ لَم یَسِل عَن مَحَلِّهِ؛ وَ سُقُوطُ لَحمٍ مِن غَیرِ سَیلَانِ دَمٍ، کَالعِرقِ المَدَنِی الَّذِی یُقَالُ لَه رِشتَه؛ وَ خُرُوجُ دُودَةٍ مِن جُرحٍ وَ أُذُنٍ وَ أَنفٍ؛ وَ مَسُّ ذَکَرٍ؛ وَ مَسُّ اِمرَأَةٍ؛ وَ قَیءٌ لَا یَملَأُ الفَمَ؛ وَ قَیءُ بَلغَمٍ وَلَو کَثِیرًا؛ وَ تَمایُلُ نَائِمٍ اِحتَمَلَ زَوَالَ مَقعَدَتِهِ؛ وَ نَومُ مُتَمَکِّنٍ وَ لَو مُستَنِدًا اِلَی شَیءٍ لَو أُزِیلَ سَقَطَ عَلَی الظَّاهِرِ فِیهِمَا؛ وَ نَومُ مُصَلٍّ وَ لَو رَاکِعًا أَو سَاجِدًا عَلَی جَهَةِ السُّنَّةَ. وَاللهُ المُوَفِّقُ.
فصل: [پیرامون ده چیزی که وضو را تباه و باطل نمیسازند]
ده چیز وجود دارند که وضو را تباه و باطل نمیسازند:
* هرگاه خون آشکار گردد، ولی از مکان خویش تجاوز نکند.
* فروافتادن گوشتی از بدن، بیآن که از آن، خون جاری شود؛ مانند بیماری «عرق مدنی» که بدان [در زبان فارسی] «رشته» میگویند. [و «رشته»: نوعی بیماری است که رشتهی باریک و درازی مانند کرم در زیر پوست بدن پیدا میشود.]
* بیرون شدن کرم از زخم، گوش و بینی.
* دست زدن مرد به شرمگاه و آلت تناسلی خویش.
* دست زدن به زن [نامحرم؛ زیرا عایشهل گوید: «کٰانَ النَّبِیُّ ج یُقَبِّلُ بَعْضَ اَزْوٰاجِهِ ثُمَّ یُصَلِّیْ وَ لٰا یَتَوَضَّأُ». (ترمذی و نسایی)؛ «پیامبر ج برخی از همسران خویش را میبوسید و بیآن که وضو گیرد، نماز میگزارد.»]
* استفراغی که به پری دهان نباشد.
* استفراغ نمودن بلغم؛ اگر چه آن بلغم بسیار باشد. [بلغم: مادهای سفید و لزج است که غالباً هنگام بیماری از داخل بدن و دستگاه گوارش، مترشّح و به خارج دفع میشود.]
* هرگاه شخص خوابیده، تعادل خویش را از دست دهد و به طرفی سرازیر و کج شود و احتمال آن رود که نشیمنگاه وی از زمین کنده شود؛ [زیرا انس بن مالکس میگوید: «کٰانَ اَصْحٰابُ رَسُوْلِ اللهِ ج یَنْتَظِرُوْنَ الْعِشٰاءَ حَتّٰی تَخْفِقَ رُؤُوْسُهُمْ، ثُمَّ یُصَلُّوْنَ وَ لٰا یَتَوَضَّئُوْنَ» (ابوداود)؛ «یاران پیامبر ج به انتظار نماز عشاء بودند و به گونهای به خواب میرفتند که سرشان تکان میخورد؛ سپس نماز میخواندند بدون آن که وضو بگیرند».]
* هرگاه خواب شخص، به گونهای باشد که نشیمنگاه وی به زمین چسبیده و محکم باشد؛ اگر چه به چیزی [همانند: دیوار، متّکا، درخت و ...] به گونهای تکیه و لَم داده باشد که اگر آن چیز برداشته شود، بر زمین فروافتد؛ و این حکم، بنا به ظاهر [مذهب امام ابوحنیفه/] در مورد هر دو مسأله [همین دو مسألهی اخیر] میباشد.
* هرگاه نمازگزار در نماز خویش بخوابد؛ خواه در حالت رکوع باشد یا در حالت سجده ، [یا در حالت ایستادن، خوابیده باشد یا در حالت نشستن]؛ البته در صورتی که شخص، بر صفت سنّت قرار داشته باشد؛ [بدین ترتیب که بازوهای خویش را از بغلها و شکمش را از رانها دور نماید؛ زیرا پیامبر ج میفرماید: «لٰا یَجِبُ الْوُضُوْءُ عَلیٰ مَنْ نٰامَ جٰالِساً اَوْ قٰائِماً اَوْ سٰاجِداً حَتَّی یَضَعَ جَنْبَهُ» (ترمذی و بیهقی)؛ «وضو بر کسی واجب نیست که در حالت نشسته یا ایستاده و یا سجده بخوابد؛ تا آنگاه که پهلوی خویش را بر زمین بنهد».]
و توفیق از جانب خداست.
فَصلٌ فِی مَا یُوجبُ الاِغتِسَالَ
یَفتَرِضُ الغُسلُ بِوَاحِدٍ مِن سَبعَةِ أَشیَاءَ: خُرُوجُ المَنِیِّ اِلَی ظَاهِرِ الجَسَد؛ إِذَا اِنفَصَلَ عَن مَقَرِّه بِشَهوَةٍ مِن غَیرِ جِمَاعٍ؛ وَ تَوَارِی حَشَفَةٍ؛ وَ قَدرِهَا: مِن مَقطُوعِهَا فِی أَحَدِ سَبِیلَی آدَمِیٍّ حَیٍّ؛ وَ إِنزَالُ المَنِیِّ بِوَطئِ مَیتةٍ أَو بَهِیمَةٍ؛ وَ وُجُود مَاءٍ رَقِیقٍ بَعدَ النَّومِ اِذَا لَم یَکُن ذَکَرُهُ مُنتَشِرًا قَبلَ النَّومِ؛ وَ وُجُودُ بَلَلٍ ظَنَّه مَنِیًّا بَعدَ إِفَاقَتِه مِن سُکرٍ وَ إِغمَاءٍ؛ وَ بِحَیضٍ وَ نِفَاسٍ؛ وَ لَو حَصَلَتِ الأَشیَاءُ المَذکُورَةُ قَبلَ الإِسلامِ فِی الأَصَحِّ. وَ یَفتَرِضُ تَغسِیلُ المَیِّتِ کِفَایَةً.
فصل: دربارهی مواردی که غسل را واجب میگردانند
غسل با یکی از این هفت چیز، فرض میگردد که عبارتند از:
* بیرون شدن مَنِی، به سطح خارج بدن؛ به گونهای که از جایگاه و محل خویش، با شهوت و بدون آمیزش جنسی جدا شود؛ [همانند اِحتلام؛ و «منی» عبارت است از: مایعی که در اوج لذّت جنسی از آلت تناسلی جانور نر، خارج میشود. و به تعبیری دیگر، منی: مایعی که از غدد تناسلی مرد به واسطهی جماع یا اِحتلام یا اِستمناء با دست، خارج میشود و در آن، جانوران ذرّهبینی دمداری وجود دارد که در سال 1667 م توسط یک دانشجوی آلمانی در دانتزیک کشف شده است.
و آب منی سه نشانه و علامت دارد که بدان شناخته میشود:
الف) بوی آن، چون بوی خمیر و شکوفهی تر و تازهی خرما میباشد و چون خشک گردد، بوی سفیدهی تخممرغ دارد.
ب) بیرون پریدن و بیرون جهیدن در چند دفعه؛ چون خداوند میفرماید: ﴿مِن مَّآءٖ دَافِقٖ٦﴾ [الطارق: 6] «از آب بیرون جهنده».
ج) احساس لذّت با بیرون آمدن آن و به دنبال آن سست شدن آلت تناسلی و خاموش شدن و شکستن شهوت و آرزوی جنسی؛ البته آب منی زن با آب منی مرد فرق دارد که آب زن با بیرون پریدن و جهش بیرون نمیآید و مانند آب مرد نیست.]
* ناپدید شدن سر آلت تناسلی مرد در یکی از شرمگاه پیشِ یا پسِ انسان زنده؛ و اندازهی ناپدید شدن سر آلت تناسلی در شرمگاه زن، همان جایی است که پوست از سر عضو تناسلی، بریده میشود؛ [یعنی جایی که عضو تناسلی، دچار فرورفتگی میشود و در اصطلاح شرعی، کنارهی حلقوی قسمت پایین حشفه است؛ و این قسمت از عضو تناسلی، همان بخشی است که احکام شرعی بدان تعلّق میگیرد.
از این رو، هرگاه دو محل ختنه شدهی زن و مرد، با هم برخورد پیدا کنند، غسل واجب میشود؛ خواه اِنزال مَنی صورت بگیرد و یا صورت نگیرد؛ به دلیل اینکه پیامبرج میفرماید: «اِذَا الْتَقَی الْخِتٰانٰانِ وَ غٰابَتِ الْحَشَفَةُ، وَجَبَ الْغُسْلُ، اَنْزَلَ اَوْلَمْ یُنْزِلْ» (طبرانی در معجم الاوسط، ابن ماجه و مسند ابوحنیفه)؛ «هرگاه دو محل ختنه شدهی زن و مرد با هم برخورد نمایند و سر آلت تناسلی مرد ناپدید شود، غسل واجب میشود، خواه انزال منی صورت گیرد یا صورت نگیرد».
و عایشهل همسر گرامی پیامبر ج گوید: رسول خدا ج فرموده است: «اِذَا الْتَقَی الْخِتٰانٰانِ اَوْ مَسَّ الْخِتٰانُ الْخِتٰانَ وَجَبَ الْغُسْلُ؛ فَعَلْتُهُ اَنَا وَ رَسُوْلُ اللهِ ج فَاْغَتَسْلنٰا» (مسلم)؛ «هرگاه دو محل ختنه شدهی زن و مرد با هم برخورد پیدا کردند، غسل واجب میشود. عایشهل گوید: این حالت برای من و رسول خدا ج پیش آمد و غسل کردیم».]
* خارج شدن منی با جماع و آمیزش جنسی با مرده یا حیوان.
* هرگاه کسی از خواب بیدار شود و جز آب رقیق در خود نبیند؛ البته این حکم در صورتی است که آلت تناسلی مرد، پیش از خواب، راست نشده و حرکت نکرده باشد.
* هرگاه شخص، پس از بیهوشی و مستی به هوش آید و [بر لباس یا بدنش] تری بیابد و آن تری را منی به حساب آورد.
* [غسل بر زن فرض میگردد آنگاه که از] حیض و عادت ماهیانه پاک شود؛ [چون خداوند میفرماید: ﴿وَلَا تَقۡرَبُوهُنَّ حَتَّىٰ یَطۡهُرۡنَۖ فَإِذَا تَطَهَّرۡنَ فَأۡتُوهُنَّ مِنۡ حَیۡثُ أَمَرَکُمُ ٱللَّهُۚ إِنَّ ٱللَّهَ یُحِبُّ ٱلتَّوَّٰبِینَ وَیُحِبُّ ٱلۡمُتَطَهِّرِینَ٢٢٢﴾ [البقرة: 222] «و با ایشان نزدیکی نکنید تا آنگاه که پاک میشوند. هنگامی که پاک شوند، از مکانی که خدا به شما فرمان داده است (و راه طبیعی زناشویی و وسیلهی حفظ نسل است) با آنان نزدیکی کنید. بیگمان خداوند توبهکاران و پاکان را دوست میدارد».
و پیامبر ج به فاطمه دختر ابوحبیش فرمود: «اِذٰا قَبِلَتِ الْحِیْضَةُ فَدَعِی الصَّلٰاةَ فَاِذٰا ذَهَبَ قََدْرُهٰا، فَاغْسِلِیْ عَنْکِ الدَّمَ وَ صَلِّیْ» (بخاری و مسلم)؛ «هرگاه موعد حیض و قاعدگی فرارسید، نماز خواندن را ترک کن؛ و چون دورهی معین آن سپری شد، غسل کن و خون خویش را بشوی و نماز خواندن را از سر بگیر».
و در روایت بخاری آمده است: «ثُمَّ اغْتَسِلِیْ وَ صَلِّیْ»؛ «سپس غسل کن و نماز بخوان».]
* [غسل بر زن فرض میگردد هرگاه] از نفاس و خون ریزی زایمان، پاک شود. [و نفاس و خونریزی زایمان نیز چون حیض و قاعدگی است و حکم آن را دارد؛ چون در حقیقت، همان خون حیض است که در مدّت بارداری جمع شده است؛ و علاوه از آن؛ یاران رسول خدا ج نیز بر آن اجماع داشتهاند که نفاس مانند حیض است.]
و اگر چنانچه موارد ذکر شده، پیش از اسلام آوردن نیز روی داد، - بنا به قول صحیحتر - باز هم، غسل از آنها، فرض میباشد.
و غسل دادن مرده [بر زندگان] فرض کفایه میباشد؛ [یعنی اگر چنانچه برخی از مردمان، به غسل دادن مرده اقدام نمودند، فرض از دوش بقیه ساقط میگردد؛ ولی اگر کسی به غسل دادن وی اقدام نکرد، همگی گناهکار میشوند.]
فَصلٌ عَشَرَةُ أشیَاءَ لَا یَغتَسِلُ مِنهَا
مَذِیٌّ وَ وَدِیٌّ وَ اِحتِلَامٌ بِلا بَلَلٍ وَ وِلادَةٌ مِن غَیرِ رُؤیَةِ دَمٍ بَعدَهَا فِی الصَّحِیحِ؛ وَ إِیلَاجٌ بِخِرقَةٍ مَانِعَةٍ مِن وُجُودِ اللَذَّةِ؛ وَ حُقنَةٌ؛ وَ إِدخَالُ إِصبَعٍ وَ نَحوِه فِی أَحَدِ السَّبِیلَینِ؛ وَ وَطءُ بَهِیمَةٍ أَو مَیتَةٍ مِن غَیرِ إِنزَالٍ؛ وَ إِصَابَةٌ بِکرٍ لَم تُزَل بِکَارَتُهَا مِن غَیرِ إِنزَالٍ.
فصل: دربارهی ده چیزی که از آنها غسل نمیشود
ده چیز هستند که از آنها غسل نمیشود [و غسل را بر شخص، واجب نمیگردانند] که عبارتند از:
* بیرون شدن مَذی. [مَذی: آب سفید و رقیق و لزجی است که هنگام شهوت، بدون احساس لذّت و خوشی و جهش و پرش، بیرون میشود ؛ بدون این که به دنبال آن سستی در بدن ایجاد شود؛ و گاهی خروج آن، احساس نمیشود؛ و زن و مرد، هر دو مذی دارند. ناگفته نماند که مذی، نجس است و به همین دلیل پیامبر ج دستور داده است تا با بیرون شدن آن، آلت تناسلی شسته شود.]
* بیرون شدن وَدی. [وَدی: آب سفید و غلیظی است که پس از ادرار یا هنگام حمل اشیای سنگین، از آلت تناسلی بیرون میشود. وَدی، نجس است و به همین دلیل، شرع مقدس اسلام، دستور داده است تا با خروج آن، آلت تناسلی شسته شود.
و از خارج شدن وَدی و مَذی، فقط وضو واجب میگردد نه غسل؛ زیرا پیامبر ج به علیس دستور داده بود تا با خارج شدن مَذی، آلت تناسلی خویش را بشوید.]
* هرگاه احتلام صورت بگیرد و رطوبت و تَری را [بر لباس یا بدن خویش] نبیند. [از عایشهل روایت است: «سُئِلَ رَسُوْلُ اللهِ ج عَنِ الرَّجُلِ یَجِدُ الْبَلَلَ وَ لٰا یَذْکُرُ اِحْتِلٰاماً؟ فَقٰالَ: یَغْتَسِلُ؛ وَ عَنِ الرَّجُلِ یَریٰ اَنَّهُ قَدِ احْتَلَمَ وَ لٰا یَجِدُ الْبَلَلَ؟ فَقٰالَ: لٰاغُسْلَ عَلَیْهِ» (ابوداود و ترمذی)؛ «از پیامبر ج دربارهی کسی که تری را میبیند ولی احتلام به یاد نمیآورد، سؤال شد؟ فرمود: غسل کند. و همچنین دربارهی کسی که گمان میکند محتلم شده، بدون این که رطوبتی را ببیند سؤال شد؟ پیامبر ج در پاسخ فرمود: غسل بر او واجب نیست».]
* هرگاه زایمان و ولادت صورت بگیرد و پس از آن، خونی مشاهده نشود؛ و این حکم بنا به قول صحیح است.
* داخل کردن آلت تناسلی [در شرمگاه زن] همراه با تکه پارچهای که مانع و بازدارندهی فراهم شدن لذّت و خوشی باشد؛ [با وجود این، غسل بر چنین فردی از روی احتیاط، لازم است.]
* تنقیه و اِماله. [حقنه: وارد کردن مایع مخصوص از طریق یک لوله به مقعد، یا راست روده، برای کمک به دفع مدفوع؛ یا آماده کردن راست روده برای رادیوگرافی، یا رساندن آب و مایعات به بدن.]
* وارد نمودن انگشت و امثال آن در یکی از دو راه معمولی پس و پیش انسان.
* جماع و آمیزش نمودن با حیوان یا [زن] مرده؛ بدون آن که منی بیرون شود.
* جماع و آمیزش نمودن با دوشیزه؛ بیآن که پردهی بکارت و دوشیزگی وی از بین برود و بدون آن که اِنزال صورت بگیرد.
فَصلٌ یُفتَرضُ فِی الاِغتِسال أحَدَ عَشَرَ شَیئًا
غَسلُ الفَمِ وَالأَنفِ وَالبَدَنِ مَرَّةً؛ وَ دَاخِلُ قُلفَةٍ لَا عُسرَ فِی فَسخِهَا؛ وَ سُرَّةٍ وَ ثَقبٍ غَیرِ مُنضَمٍّ؛ وَ دَاخِلِ المَضفُورِ مِن شَعرِ الرَّجُلِ مُطلَقًا؛ لَا المَضفُورُ مِن شَعرِ المَرأَةِ إِن سَرَی المَاءُ فِی أُصُولِه؛ وَ بَشرَةُ اللِّحیَةِ؛ وَ بَشرَةُ الشَّارِبِ وَالحَاجِبِ وَالفَرجِ الخَارِجِ.
در غسل، یازده چیز فرض است که عبارتند از:
* شستن دهان [آب در دهان گردانیدن.]
* شستن بینی [آب را در بینی گردانیدن. کسانی که روزه نیستند، باید در مضمضمه و استنشاق، مبالغه و سعی نمایند؛ زیرا پیامبر ج میفرماید: «بٰالِغْ فِیْ الْمَضْمَضَةِ وَ الْاِسْتِنْشٰاقِ اِلّٰا اَنْ تَکُوْنَ صٰائِماً»؛ «در مضمضمه و استنشاق، مبالغه و سعی کن؛ مگر این که روزه باشی»؛ ولی برای کسانی که روزه هستند، مبالغه مکروه میباشد.]
* یک بار شستن تمام بدن.
* شستن داخل پوست حلقهی آلت تناسلی مرد که ختنه نشده باشد؛ [و شستن آن قسمت از آلت تناسلی زن که به هنگام نشستن برای قضای حاجت، آشکار میشود نیز فرض میباشد؛] و این حکم در صورتی است که هیچگونه سختی و تنگنایی در باز کردن و جدا نمودن پیچخوردگی زیر پوست حلقهی آلت تناسلی نباشد.
* شستن [شکاف و لابهلای] ناف.
* شستن سوراخها و شکافهایی که پارهای از آن به پارهی دیگرش، پیوسته و متّصل و چسبیده و ضمیمه نباشد؛ [مانند: زیر بغل و لابهلای چین و چروک پوست شکم.]
* شستن داخل موهای بافته شدهی مرد؛ [و باز کردن این موهای بافته شده و شستن زیر و ته آنها] به طور مطلق لازم است؛ [زیرا پیامبر ج میفرماید: «تَحْتَ کُلِّ شَعْرَةٍ جِنٰابَةٌ فَبَلُّوْا الشُّعُوْرَ و نَقُّوا الْبَشْرَةَ» (ابوداود، ترمذی و ابن ماجه)؛ «زیر هر مویی از موهای بدن، جنابتی است؛ پس همهی موهای بدن را تر کنید و بشویید و تمام پوست بدن را پاکیزه نمایید».
و در لفظ دیگری آمده است: «به حقیقت در زیر هر مویی، جنابتی وجود دارد، پس موی را بشویید و پوست بدن را پاکیزه کنید».
و پیامبر ج فرمود: «مَنْ تَرَکَ مَوْضِعَ شَعْرَةٍ مِنْ جَنٰابَةٍ لَمْ یَغْسِلْهُ یُفْعَلُ بِهِ کَذٰا وَ کَذٰا مِنَ النّٰارِ»؛ «هر کس در غسل جنابت، جای یک موی را ناشسته بگذارد، در آتش دوزج با وی چنین و چنان میشود».
علی بن ابی طالبس گوید: «به همین جهت از موی سرم، بدم میآمد و با آن، به دشمنی برخاستم؛ و او موی سر خود را میتراشید». احمد، ابوداود و ابن ماجه.]
ولی باز کردن موهای بافته شدهی زنان، فرض نیست؛ البته در صورتی که آب به تَه آنها برسد؛ [زیرا امّ سلمهل گوید: «قُلْتُ یٰا رَسُوْلَ اللهِ! اِنِّیْ اِمْرَأَةٌ اَشُدُّ ضَفْرَ رَأْسِیْ؛ اَفَأَنْقُضُهُ لِغُسْلِ الْجَنٰابَةِ؟ قٰالَ: لٰا اِنَّمٰا یَکْفِیْکِ اَنْ تَحَثِّیْ عَلیٰ رَأْسِکِ ثَلٰاثَ حَثَیٰاتٍ ثُمَّ تَفِیْضِیْنَ عَلَیْکِ الْمٰاءَ فَتَطْهُرِیْنَ» (مسلم، ابوداود، نسایی، ترمذی و ابن ماجه)؛ «گفتم: ای رسول خدا! من زنی هستم که موهایم را میبافم؛ آیا برای غسل جنابت باید آنها را باز کنم؟ پیامبر ج در پاسخ فرمود: خیر، بلکه کافی است که سه مشت آب را بر سرت بریزی؛ سپس آب را بر تمام بدنت جاری کنی تا پاک شوی».]
* شستن رو پوستِ ریش [به همراه موهای آن؛ اگر چه پرپشت و انبوه باشد.]
* شستن روپوستِ سبیل [به همراه موهای آن.]
* شستن روپوستِ ابروان [همراه با موهای آنها.]
* شستن قسمت بیرونی فَرج.
فصل
یُسَنُّ فِی الاِغتِسَالِ اِثنَا عَشَرَ شَیئًا: الابِتِدَاءُ بِالتَّسمِیَةِ؛ وَالنِّیَّةُ؛ وَ غَسلُ الیَدَینِ اِلَی الرُّسغَینِ؛ وَ غَسلُ نَجَاسَةٍ لَو کَانَت بِاِنفِرَادِهَا؛ وَ غَسلُ فَرجِه ثُمَّ یَتَوضَّأُ کَوُضُوئِه لِلصَّلاةِ؛ فَیُثَلِّثُ الغَسلَ وَ یَمسَحُ الرَأسَ وَ لکِنَّه یُؤَخِّرُ غَسلَ الرِّجلَین إِن کَانَ یَقِفُ فِی مَحَلٍّ یَجتَمِعُ فِیهِ المَاءُ؛ ثُمَّ یُفِیضُ المَاءَ عَلَی بَدَنِه ثَلَاثًا. وَ لَو اِنغَمَسَ فِی المَاءِ الجَارِی أَو مَا فِی حُکمِه وَ مَکَثَ، فَقَد أَکمَلَ السُّنَّةَ. وَ یَبتَدِیءُ فِی صَبِّ المَاءِ بِرَأسِه وَ یَغسِلُ بَعدَهَا مَنکَبُه الأَیمَنَ ثُمَّ الأَیسَرَ وَ یَدلُکُ جَسَدَه وَ یُوَالِی غَسلَه.
[ناگفته نماند که سنّت: آن چیزی است که به کردار، گفتار و یا سکوت و تقریر پیامبر ج ثابت شده باشد؛ به همراه ترک نمودن آن توسط پیامبر ج در برخی از اوقات.]
در غسل، دوازده چیز سنّت است که عبارتند از:
* گفتن «بِسم الله اَلرحمٰن اَلرحیم» در شروع غسل؛ [زیرا در حدیث صحیح آمده است که پیامبر ج فرموده است: «کُلُّ اَمْرٍ ذِیْ بٰالٍ لٰایُبْدَأُ فِیْهِ بِبِسْمِ اللهِ فَهُوَ اَجْزَمُ»؛ «هر کار با اهمیتی که با نام خدا شروع نشود، آن کار، ناقص و برکت آن، اندک است».]
* نیت کردن غسل [برای حاصل نمودن طهارت و پاکی؛ زیرا پیامبر ج میفرماید: «اِنَّمَا الْاَعْمٰالُ، بِالنِّیٰاتِ» (بخاری و مسلم)؛ «پاداش اعمال بر اساس نیت و قصد درونی است».
و کیفیت نیت، بدین ترتیب است که شخص جُنُب، قصد و نیت رفع جنابت، یا برطرف کردن حَدَث اکبر (جنابت و ناپاکی) را از همهی بدن خویش بکند. و زن پس از پاک شدن از خونریزی حیض و نفاس، قصد و نیت برطرف کردن ناپاکی و حَدَث حیض و نفاس را نماید.]
* شستن دستها تا مچ [در ابتدای غسل؛ چون این کیفیت و صفت، در غسل پیامبر ج وارد و نقل شده است.]
* شستن نجاست و پلیدی [از بدن، پیش از غسل نمودن؛] اگر چه شستن نجاست به تنهایی باشد. [یعنی در صورتی که نجاست و ناپاکی بر بدنش محسوس بود، پیش از غسل، آن را به طور جداگانه و به تنهایی بشوید.]
* [پیش از غسل نمودن]، شرمگاه خویش را بشوید.
* آنگاه همانگونه که برای نماز وضو میگیرد، [برای غسل نیز] وضو بگیرد؛ از این رو، هر یک از اعضاء و اندامهای شستنی را سه بار بشوید و سرش را مسح نماید؛ [عایشهل گوید: «کٰانَ رَسُوْلُ اللهِ ج اِذَا اغْتَسَلَ مِنَ الْجَنٰابَةِ تَوَضَّأَ وُضُوْءَهُ لِلصَّلٰاةِ» (بخاری و مسلم)؛ «پیامبر ج هرگاه غسل جنابت میکرد، همانگونه که برای نمازش وضو میگرفت، برای غسل نیز وضو میگرفت».]
* و اگر چنانچه در جایی ایستاده بود که در آن، آب جمع میشد، در آن صورت باید شستن پاهای خویش را به تأخیر بیافکند؛ [زیرا بخاری از میمونه همسر پیامبر ج روایت کرده است که: «پیامبر ج در وضویی که برای غسل جنابت میگرفت، شستن پاها را به تأخیر میانداخت».]
* آنگاه آب را بر تمام بدن خویش سه بار بریزد؛ [زیرا میمونهل گوید: «تَوَضَّأَ رَسُوْلُ اللهِ ج وُضُوْءَهُ لِلصَّلٰاةِ غَیْرَ رِجْلَیْهِ وَ غَسَلَ فَرْجَهُ وَ مٰا اَصٰابَهُ مِنَ الْاَذٰی، ثُمَّ اَفٰاضَ عَلَیْهِ الْمٰاءَ، ثُمَّ نَحٰی رِجْلَیْهِ فَغَسَلَهُمٰا» (بخاری و مسلم)؛ «پیامبر ج همانگونه که برای نماز خویش وضو میگرفت؛ برای غسل نیز وضو میگرفت؛ با این تفاوت که پاهایش را نشست؛ و شرمگاه خویش را و آنچه از پلیدی بدو رسیده بود، شست؛ آنگاه بر خود آب ریخت؛ سپس پاهایش را از غسلگاه دور کرد و آنها را شست».]
و اگر چنانچه در آب جاری، یا در آبی که در حکم آب جاری است [همچون حوض بزرگ]، فرو رفت و غوطهور شد، و در آن، مدتی را درنگ کرد [و بدن خویش را مالش داد،] پس به راستی سنّت غسل را کامل نموده است.
* و نخست آب را بر سر خویش؛ سپس بر شانهی راست خویش؛ و پس از آن، بر شانهی چپ خویش بریزد؛ [زیرا پیامبر ج در طهارت خویش، ابتدا کردن به طرف راست را دوست میداشت]؛ و بدن خویش را [به هنگام غسل] مالش دهد. [و بدن را به صورت پیاپی بشوید به نحوی که عضو اوّل، پیش از شستن عضو دیگر، خشک نشود.]
فصل
وَآدَابُ الِاغِتسَالِ، هِیَ آدَابُ الوُضُوءِ؛ إِلَّا أَنَّه لَا یَستَقبِلُ القِبلَةَ لِأَنَّه یَکُونُ غَالِبًا مَعَ کَشفِ العَورَةِ؛ وَ کُرِهَ فِیهِ مَا کُرِهَ فِی الوُضُوءِ.
فصل: [پیرامون آداب و مکروهات غسل]
«آداب غسل»، به سان آداب وضو است؛ با این تفاوت که به هنگام غسل، رو به قبله نکند؛ زیرا فرد غسل کننده به هنگام غسل در اغلب اوقات، کشف عورت میکند و برهنه است؛ [بنابراین حرام است که انسان با کشف عورت و برهنگی کامل، در حضور دیگران غسل کند و خود را بشوید؛ و کسی که بدین عمل مبادرت کند، باید به فراخور حال او، تعزیر گردد؛ و سکوت حاضران بر این حال و او را به حال خود گذاشتن، حرام است و بر آنان واجب است که او را منکر گردند؛ اگر سکوت کنند، مرتکب گناه شدهاند؛ زیرا پیامبر ج میفرماید: «لَعَنَ اللهُ النّٰاظِرَ وَ الْمَنْظُوْرَ»؛ «لعنت خدا، بر نگاهکننده و نگاهشده باد».
در خلوت، کشف عورت و برهنگی کامل جایز است؛ ولی باز، خود را پوشاندن بهتر است؛ چون شرم و حیاء از خداوند، سزاوارتر است؛ هرگاه مردی به حمام عمومی داخل شد، بر وی واجب است که از چیزهایی که برایش حلال نیست، چشم فروبندد و عورت خویش را از برهنگی مصون دارد آن هم در حضور کسانی که نظرشان به عورت وی حلال نیست.
قرطبی در تفسیر خود به هنگام تفسیر آیهی ﴿کِرَامٗا کَٰتِبِینَ١١ یَعۡلَمُونَ مَا تَفۡعَلُونَ١٢﴾ [الانفطار: 11-12] روایت کرده است که: «اِنَّ الرَّجُلَ اِذٰا دَخَلَ الْحَمّٰامَ عٰارِیاً لَعَنَهُ مَلَکٰاهُ»؛ «هرگاه مردی با برهنگی کامل و عورت کشف شده، داخل حمام شد، دو فرشتهای که بر او مأمور گشتهاند، او را نفرین و لعنت میکنند».
و به روایت حاکم از جابرس، پیامبر ج فرمود: «حَرٰامٌ عَلَی الرِّجٰالِ دُخُوْلُ الْحَمّٰامِ اِلّٰا بِمِئْزَرٍ»؛ «بر مردان، نارواست که بدون فوطه، وارد حمام شوند»؛ یعنی باید عورت خود را با فوطه، شورت و امثال آن بپوشانند.]
و آنچه در وضو، مکروه و ناخوشایند بود، در غسل نیز مکروه و ناپسند میباشد.
فصل
یُسَنُّ الاِغتِسَالُ لِأَربَعَةَ أَشیَاءَ: صَلاةُ الجُمُعَةِ؛ وَ صَلاةُ العِیدَینِ؛ وَ لِلإِحرَامِ؛ وَ لِلحَاجِّ فِی عَرَفَةَ بَعدَ الزَّوَالِ.
وَ یَندُبُ الاِغتِسَالُ فِی سِتَّةَ عَشَرَ شَیئًا: لِمَن أَسلَمَ طَاهِرًا؛ وَ لِمَن بَلَغَ بِالسِّنِّ؛ وَ لِمَن أَفَاقَ مِن جُنُونٍ؛ وَ عِندَ حَجَامَةٍ؛ وَ غَسلِ مَیِّتٍ؛ وَ فِی لَیلَةِ بَرَاءَةٍ؛ وَ لَیلَةِ القَدرِ إِذَا رَآهَا؛ وَ لِدُخُولِ مَدِینَةِ النَّبِیِّ صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَ سَلَّمَ؛ وَ لِلوُقُوفِ بِمُزدَلِفَةَ غَدَاةَ یَومِ النَّحرِ؛ وَ عِندَ دُخُولِ مَکَّةَ؛ وَ لِطَوَافِ الزِّیَارَةِ؛ وَ لِصَلاةِ کُسُوفٍ؛ وَ اِستِسقَاءٍ؛ وَ فَزَعٍ؛ وَ ظُلمَةٍ؛ وَ رِیحٍ شَدِید.
غسل کردن برای چهارچیز، سنّت میباشد که عبارتند از:
* برای نماز جمعه؛ [زیرا پیامبر ج میفرماید: «مَنْ تَوَضَّأَ یَوْمَ الْجُمُعَةِ فَبِهٰا وَ نِعْمَتْ وَ مَنِ اغْتَسَلَ فَا الْغُسْلُ اَفْضَلُ» (ترمذی)؛ «هر کس در روز جمعه، وضو گیرد و به جمعه برود، به سنّت عمل نموده و کار خوبی انجام میدهد؛ و هر کس غسل کند، غسل خیلی بهتر است».
و نیز میفرماید: «مَنْ اَتَی الْجُمُعَةَ فَلْیَغْتَسِلْ» (مسلم)؛ «هر کس بخواهد به جمعه برود، باید غسل کند».
و نیز میفرماید: «غُسْلُ الْجُمُعَةِ وٰاجِبٌ عَلیٰ کُلِّ مُحْتَلِمٍ» (بخاری و مسلم)؛ «غسل جمعه، بر هر کس که محتلم شده و به حدّ بلوغ رسیده باشد، واجب است». و این حدیث بیانگر اهمّیت غسل جمعه است.]
* برای نمازهای دو عید قربان و فطر؛ [زیرا روایت شده است که: «اِنَّ رَسُوْلَ اللهِ ج کٰانَ یَغْتَسِلُ یَوْمَ الْفِطْرِ وَ الْاَضْحٰی عَرَفَةَ» (ابن ماجه و بیهقی)؛ «پیامبر ج برای روزهای عید فطر، قربان و عرفه، غسل میکرد».
و ابن عباسب میگوید: «همواره پیامبر ج برای عید فطر و عید قربان، غسل میکرد؛ و عمرس، ابن عمرب و علیس نیز چنین میکردند».]
* غسل برای اِحرام بستن؛ [چون به روایت از زید بن ثابتس، پیامبر ج لباس خویش را برای اِحرام بیرون آورد و غسل کرد. ترمذی آن را روایت کرده است؛ و در این عمل، مرد و زن و کودک با هم فرقی ندارند و برای همه غسل اِحرام سنّت میباشد؛ اگر چه زن، قاعدگی یا حالت پس از زایمان داشته باشد، باز هم غسل اِحرام سنّت است؛ چون اسماء دختر عمیس، همسر ابوبکر صدّیق س، در «ذوالحلیفه»، حالت بعد از زایمان برایش پیش آمد و پیامبر ج به وی امر کرد که غسل اِحرام کند. مسلم آن را روایت کرده است.]
* غسل برای حاجی در سرزمین عرفه پس از زوال خورشید؛ [چون ابن عمرب چنین میکرد. مالک آن را در موطأ روایت کرده و ابن الخل، آن را از پیامبر ج حکایت کرده است؛ زیرا عرفه، محل تجمّع مردم است؛ پس برای آن هم، مانند جمعه، غسل، سنّت قرار داده شده است.]
و غسل کردن در شانزده مورد، مستحب میباشد که عبارتند از:
* برای کسی که به اسلام گرویده باشد در حالی که پاک است؛ [چون روایت شده است: هنگامی که قیس بن عاصم و ثمامة بن اثال، خواستند مسلمان شوند، پیامبر ج دستور داد که غسل کنند و آن را بر آنان واجب نکرد؛ چون جماعتی اسلام آوردند و به آنان امر نکرد که غسل کنند.
و علاوه از آن، اسلام آوردن، توبه و پشیمانی از معصیت است و برای توبه از معصیت، غسل واجب نیست؛ مانند دیگر معصیتها. و این حکم برای کافری است که در حال کفر، جنب نشده باشد؛ و اگر چنانچه در حال کفر، جنب شده باشد، بعد از اسلام آوردن، غسل بر او لازم و واجب است؛ زیرا نیت غسل او در حال کفر، صحیح نبوده است.]
* کودکی که به سنّ بلوغ و تکلیف [پانزده سالگی] رسیده است.
* دیوانهای که از دیوانگی خویش بهبود یابد؛ [زیرا احتمال دارد که به هنگام دیوانگی، اِنزالی صورت گرفته باشد.]
* پس از حجامت؛ [زیرا شافعی/ گفته است: «من دوست دارم پس از حجامت و دخول حمام و بعد از هر کاری که بدن را تغییر میدهد و ضعیف میکند، غسل کنم؛ چون غسل، بدن را نشاط و نیرو میبخشد».]
* غسل برای کسی که مرده را شسته است؛ [چون پیامبر ج فرموده است: «مَنْ غَسَّلَ مَیِّتاً فَلْیَغْتَسِلْ وَ مَنْ حَمَلَهُ فَلْیَتَوَضَّأْ»(ترمذی)؛ «هر کس مردهای را شست، باید غسل کند و هر کس جنازهای را حمل کرد، وضو گیرد». امر در این حدیث، از وجوب به استحباب مصروف شده؛ چون در حدیث دیگری آمده است:
«اِنَّ مَیِّتَکُمْ یَمُوْتُ طٰاهِراً؛ فَحَسْبُکُمْ اَنْ تَغْسِلُوْا اَیْدِیَکُمْ» (بیهقی)؛ «مردهی شما پاک است؛ چون به وی دست زدید، کفایت میکند شما را که دستتان را بشویید».
و همچنین در حدیث دیگری آمده است: «کُنّٰا نُغَسِّلُ الْمَیِّتَ؛ فَمِنّٰا مَنْ یَغْتَسِلُ وَ مِنّٰا مَنْ لّٰایَغْتَسِلُ» (خطیب آن را تخریج کرده است)؛ «ما مرده را میشستیم؛ برخی از ما غسل میکردند و برخی غسل نمینمودند».
و در حدیثی دیگر آمده است: «لَیْسَ عَلَیْکُمْ فِیْ غُسْلِ مَیِّتِکُمْ غُسْلٌ اِذٰا غَسَّلْتُمُوْهُ» (حاکم)؛ «هرگاه مردهیتان را شستید، بر شما غسل واجب نیست».]
* در شب نیمهی شعبان.
* غسل در شب قدر؛ برای کسی که آن را [از روی نشانهها و علاماتی که در روایات و اخبار وارد شده است] ببیند.
* غسل برای کسی که ارادهی داخل شدن به مدینهی منوّره را دارد.
* غسل به هنگام وقوف [درنگ کردن و ایستادن] در «مزدلفه» در صبحگاه روز عید قربان [روز دهم ذیالحجه.]
* غسل برای وارد شدن به مکهی مکرمه. [ابن عمرب هرگاه میخواست به مکهی مکرمه وارد شود، شب در «ذی طوی» میماند تا صبح میشد؛ و آنگاه غسل میکرد و در روز به مکهی مکرمه داخل میشد و میگفت: «پیامبر ج چنین میکرد». (بخاری و مسلم).
و در این که غسل برای ورود به مکه مستحب است، فرقی نمیکند که شخص، اِحرام به حج یا اِحرام به عمره بسته، یا اصلاً اِحرام نبسته باشد.]
* غسل برای طواف زیارت. [ناگفته نماند که غسل برای هر طواف خانهی کعبه، مستحب میباشد؛ از این رو غسل برای طواف قدوم (طواف به وقت ورود)، طواف اِفاضه (طواف برای پراکنده شدن) و طواف وداع (طواف به وقت خداحافظی) مستحب و پسندیده میباشد؛ زیرا هر سه وقت، وقت تجمع و گردهمایی مردم است.]
* غسل برای نماز کسوف [خورشیدگرفتگی و برای نماز «خسوف»: ماه گرفتگی؛ چون در اینگونه مواقع، مردم تجمّع پیدا میکنند، پس همانند غسل جمعه، غسل در این مواقع نیز سنّت است.]
* غسل برای نماز استسقاء [نماز طلب باران؛ زیرا در اینگونه مواقع، مردم تجمّع میکنند.]
* غسل به هنگام ترس و وحشت.
* غسل به هنگام تاریکی [که در روز رخ دهد.]
* غسل به هنگام وزیدن بادی شدید و توفانی [در روز یا شب؛ و همچنین غسل، به هنگام پوشیدن جامهای نو؛ برای کسی که از گناهی توبه کرده؛ و برای کسی که از سفری برگشته، مستحب میباشد.]
اَلحَمدُ لِلّهِ رَبِّ العَالَمِینَ وَالصَّلوةُ وَ السَّلامُ عَلی سَیِّدِنَا مُحَمَّدٍ خَاتَمِ النَّبِیِّینَ وَ عَلی آلِه الطَّاهِرِینَ وَ صَحَابَتِهِ اَجمَعِینَ. قَالَ العَبدُ الفَقِیرُ اِلی مَولَاهُ الغَنِی، اَبُوالاِخلَاص، حَسَن الوَفَائی الشَّر نبُلَالِی الحَنَفِیّ: إِنَّه التَمَسَ مِنِّی بَعضُ الاَخِلَّاء (عَامَلَنَا اللهُ وَ اِیَّاهُم بِلُطفهِ الخَفیّ) أَن اَعمَلَ مُقَدِّمَةً فِی العِبَادَاتِ تُقَرِّبُ عَلَی المُبتَدِی مَا تَشَتَّتَ مِنَ المَسَائِل فی المُطَوَّلَاتِ؛ فَاستَعَنتُ بِالله تَعَالی وَ اَجَبتُه طالبًا لِلثَّوَاب وَلَا اَذکُرُ اِلَّا مَا جَزَمَ بِصحَّته اَهلُ التَّرجِیح مِن غَیر اِطنَاب (وَ سَمَّیتُه) نُورَالایضَاحِ وَ نَجَاةَ الاَروَاحِ؛ وَاللهَ اَسأَلُ أَن یَّنفَعَ بِه عِبادَه وَ یُدیم به الِافَادَةَ.
ستایش خداوندی را سزاست که پروردگار جهانیان است؛ و درود و سلام [خدا] بر سرور و آقای ما - حضرت محمد ج، آخرین پیغمبران-؛ و بر خاندانِ پاکش و جملگی یارانش باد.
بندهی نیازمند [به لطف و احسانِ] سرور و سرپرستِ توانگر و بینیازش، «ابوالاخلاص، حسن وفایی شربنلانی حنفی» گوید: «برخی از دوستان - خداوند با ما و آنها، با لطف و مهربانی نهانِ خویش رفتار کند - از من تقاضا کردند که در بخش «عبادات»، مقدّمهای را مرتّب و ساماندهی نمایم، تا بدین ذریعه، [فهم و درکِ] احکام و مسائلی که در کتابهای کش دار و طولانی و مُطوّل و دارای اِطناب، به صورت پراکنده آمدهاند، برای نوآموزان، نزدیک [و عام فهم] گرداند [و فهم و درک آنها را سادهتر و آسانتر نماید؛ بدین جهت برای پاسخ به این درخواست،] از خداوند بلندمرتبه، کمک و یاری خواستم و به درخواستشان پاسخ مثبت دادم؛ بدان امید که ثواب و پاداشی را فراچنگ آورم.
و [در این کتاب،] به جز احکام و مسائلی که «صاحبان ترجیح»، به صحّت و درستی آنها تأکید کردهاند و بدانها کاملاً مطمئن شدهاند، چیزی دیگر را ذکر نکردهام؛ و این کتاب را «نورالایضاح و نجاة الارواح» نام نهادهام؛ و از خداوند بلندمرتبه، خواهانم تا به وسیلهی آن، بندگان خویش را نفع و سود برساند [و آن را نافع و سودمند و مفید و پربار قرار بدهد؛] و مفید و سودمند بودن آن را، پیوسته و همیشگی بگرداند.
سپاس و آفرین، ایزد جهان آفرین راست؛ آن که اختران رخشان به پرتو روشنی و پاکی او تابندهاند و چرخ گردان به خواست و فرمان او پاینده؛ آفرینندهای که پرستیدنِ اوست سزاوار. دهندهای که خواستن جز از او نیست خوشگوار؛ هست کننده از نیستی؛ نیست کننده پس از هستی؛ ارجمند گردانندهی بندگان از خواری؛ در پای افکنندهی گردنکشان از سروری؛ پادشاهی او راست زیبنده؛ خدایی، او راست درخورنده؛ بلندی و برتری از درگاه او جوی و بس؛ هر آن که از روی نادانی نه او را گزید، گزند او ناچار بدو رسید؛ هستی هر چه نام هستی دارد، بدوست.
جهان را بلندی و پستی تویی |
|
ندانم چهای، هر چه هستی تویی |
و درود بر پیمبر بازپسین؛ پیشرو پیمبران پیشین؛ گمراهان را راه نماینده؛ جهانیان را به نیک و بد آگاهاننده؛ به همه زبانی نام او ستوده و گوش پند نیوشان آواز او شنونده.
و همچنین درود و سلام بر یاران گزیده و خویشان پسندیدهی او باد. تا باد و آب و آتش و خاک در آفرینش بر کار است و گل بر شاخسار هم بستر خار.[1]
در شروع، مترجم، توجه خوانندگان محترم را به چند نکتهی مهم و اساسی جلب میکند:
(1)
احکام و قوانین اسلام را میتوان به سه بخش عمده تقسیم نمود:
الف) اصول عقاید: اصول عقاید، در نهاد هر انسانی وجود دارد و توسط رسول باطنی، یعنی اندیشه و خرد، بدان راهنمایی و ارشاد میشود و پارهای از تعالیم و دستورهای اسلامی در این ارتباط وارد شدهاند که حکم عقل را تأیید میکنند.
علم کلام، عهدهدار اینگونه از احکام است. در این علم، از خداوند بلند مرتبه که مبدأ آفرینش است و از صفات او و از پیامبران - به ویژه حضرت ختمی مرتبت ج - و از حیات پس از مرگ و پاداش و جزای روز رستاخیز و دیگر مسائل اعتقادی بحث میکند. بر هر فرد مسلمانی، واجب است اینگونه از اعتقادات را به گونهای اجتهادی تعقّلی مورد بررسی قرار دهد.
ب) احکام اخلاقی: احکام اخلاقی، عهدهدار بیان خیر و شر، فضیلت و رذیلت است. در حقیقت، تخلّق به سجایای اخلاقی و دوری از رذایل، بسیار شایسته و بایسته است و دین مقدس اسلام نیز به آن توجه ویژه و خاصّی داشته و دربارهی آن، تأکید و توصیه نموده است. علم اخلاق، جایگاه درس و بحث اینگونه از احکام و مسائل است.
ج) احکام فقهی: اینگونه از احکام، مجموعهی قوانین و وظایف عملی برای هر مکلّف میباشد به این بیان که هر چه از مکلّف سرمیزند یا به طور مشروح و یا به نحو کلّی در اسلام آمده است.
ترتیب امور سه گانه، بدینگونه است که نخست آدمی پس از اندیشه و اجتهاد به اصول عقاید میگرود و مسلمان و حقگرا میشود؛ آنگاه اسلام؛ دستورات اخلاقی، نفوس هر مسلمانی را تهذیب مینماید و انسان را برای پذیرش احکام عملی، یعنی عبادات و معاملات و دیگر احکام و مسائل اسلامی، آماده میسازد. اینجاست که فقه پا به صحنه مینهد و تکلیف و مکلّف هر دو در قلمرو اعمال انسان، تجلّی پیدا میکند.
(2)
هرگاه انسان با چشم حقیقت بنگرد و مسائل فقهی و اصولی را با دقت مورد توجه قرار دهد و قلب را از تعصب و پیشداوری و کینه پاک کند و به دور از تعلّقات و وابستگیهای خاص، فقه و اصول را بررسی نماید و منصفانه به قضاوت بنشیند، با صراحت و صداقتِ کامل اعتراف خواهد کرد که فقه و اصول جوهرهی دانش و حکمت و تزکیه و تربیت و اخلاق و معنویت است، چیزی است که در مسیر تکامل حرکت مینماید و تلاش و کوشش را تنها وسیلهی دستیابی به خیر و برکت و پیشرفت مادی و معنوی، و دنیوی و اخروی و فردی و اجتماعی و سیاسی و نظامی و فرهنگی و اقتصادی و عبادی و خانوادگی معرفی میکند.
فقه و اصول گوهرهای است فعال و پویا که از جهانبینی کامل و صحیح بهرهمند، و با دگرگونی شرایط و اوضاع و احوال و تطوّر زمان و تغییر مکان قابل انطباق است، و پاسخگوی نیازهای فطری، اجتماعی، اقتصادی، سیاسی، مادی، معنوی و... میباشد.
فقه و اصول، سرچشمهی اعتدال و میانهروی است، افراط و سختگیری را قبول ندارد همانگونه که اِهمال و بیبند و باری را نمیپذیرد و هیچ کس را به چیزی که خارج از توان و قدرت او باشد مکلف نمینمایند. احکام و قوانین فقهی و اصولی مبتنی بر عدالت و دارای فلسفهی روشن و متکی بر دلیل و برهان و منطق هستند که معیار تشخیص آنها، فکر درست و عقل سلیم و روایت صحیح است.
در حقیقت شریعت اسلام، به خوبی تعالیم و آموزهها و احکام و دستورات شرعی را بیان نموده است و علما و دانشمندان و مجتهدان و صاحبنظران فقهی و اصولی - که رحمت خدا بر روان پاکشان باد - با تلاش بیوقفه و مخلصانهی خود، کلیهی مسائل مربوط به دین را جمعآوری نموده و کتابهای با ارزشی را در این مورد از خود به یادگار گذاشتهاند و در پرتو قرآن و حدیث به اصول و قواعدی دست یافتهاند که استنباط احکام شرعی را سهل و آسان میسازند و حکم مسائلی را که در زمان پیامبرج نبوده و بعدها حادث شده و یا بوقوع خواهند پیوست با آشنایی به این اصول و قواعد روشن میگردد.
بر جوانان و نوجوانان و دانشجویان و طلبههای ما لازم است تا ارزش و جایگاه فقهاء و اندیشمندان مذاهب را پاس دارند و بدانها احترام بگذارند و آثار و افکار آنها را با دقت مورد بررسی قرار دهند، چرا که آنها چراغ هدایتند و پیامبران ارشادند و امانتداران خدا در میان مردمند که گمراهان را هدایت ودست طالبان هدایت و ارشاد را میگیرند و به مقصد میرسانند.
خداوند فهم وسیع، عقل سرشار و بصیرت نافذ را به آنان بخشیده است که از اشتباه و خطا در رأی و فساد فکری، مصون باشند و آنان را در کشف حقائق و غوامض علوم یاری دهد، سینههایشان ظرف معارف و دلهایشان گنجینهی حکمتها است که به سان چشمههای جوشانی هستند که مردم را سیراب میسازند بدون اینکه خشک شوند؛ هر چند در میان ملّتی بیشتر باشند پیشرفته و مترقیتر است و کمی و دور بودنشان از ملت موجب انحطاط و عقبماندگی است.
با مرگ عالم، چراغی که تاریکیهای زندگی را میزدود، خاموش میشود و شمشیر برندهای که مدافع حق بود، کند میشود و رکنی از ارکان عظمت امت اسلامی منهدم میگردد و هرگاه چنین عالمی، جانشینی نداشته باشد تاریکی همچنان بر دوام و کاخ عظمت هم چنان بیرکن و خرافات و اوهام بر عقلها مستولی میشود و حشراتِ فتنه و گمراهی در فضا ظاهر میگردند و کسانی صدرنشین مجالس میشوند که شایستگی آن را ندارند و افرادی بر کرسی فقاهت و اِفتاء مینشینند که هیچ نسبتی با علم و دانش و فقاهت و روایت و درایت ندارند و اساطیر و خرافات و بدعتها حاکم شده و علم حقیقی برمیبندد و در نتیجه گمراهی همه جا را فرا میگیرد.
علما و فقها و طلایهداران عرصهی علم و دانش و پیشقراولان عرصهی فقاهت و درایت از زمرهی کسانی نبودند که مغزشان صندوقچهی آرا و افکار این و آن و انباشته از قوانین و فرمولهای علمی جهان و زبانشان گویای این مسایل و محل زندگیشان مدارس و دانشگاهها و نظامیهها وکتابخانههاست بلکه آنها نور علم و دانش، تمام وجودشان را به نور خدا و ایمان و تقوا روشن ساخته و نسبت به وظایفشان سخت احساس مسئولیت میکردند و از همه پایبندتر بودند و نسبت به همه، خیرخواه و دلسوز و مشفق و مهربان بودند.
آنها مجتهدانِ غیور و فقهای مجاهدی بودند که با تلاش و تفقّه در دین، احکام و مسائل شریعت را از سرچشمهی پاک نبوی و الهی استخراج، و میراث بزرگ فقه و حقوق اسلامی را هماهنگ با مقتضیات زمان و پیشرفت تمدن به جامعهی بشری عرضه نمودند؛ و به جهانیان چنان تمدن و فرهنگی استوار و متعالی ارزانی داشتند که تا جهان بر پا است در هر دیاری که ثقافتی پا گیرد؛ از دوحهی آن درخت پر بار شریعت پیوند خورده و از سرچشمهی فیاض آن سیراب گشته است.
(3)
بیوگرافی نویسندهی کتاب «نورالایضاح»:
مؤلف این کتاب، علامه، ابوالاخلاص، حسن بن عمار بن علی مصری، شُرُنبُلالی، متفکر وارسته و از بزرگترین نامآوران اندیشه در قرن دهم هجری قمری است.
او در سال 994 ه . ق ، در شهری به نام «شبرا بلولة» در مصر، چشم به جهان گشود.
وی فردی فقیه، ادیب، مفسّر، محدّث، زاهد، پارسا، عابد و از بزرگان علماء و صاحب نظران عهد خویش به شمار میآمد.
از استادان وی میتوان به این افراد اشاره نمود:
شیخ محمد حموی؛ شیخ عبدالرحمن مسیری؛ امام عبدالله نحریری؛ علامه محبّی و شیخ علی بن غانم مقدّسی.
و از شاگردان وی میتوان بدینها اشاره کرد:
علامه احمد عجمی؛ سید احمد حموی؛ شیخ شاهین ارمناوی و علامه اسماعیل نابلسی.
از علامه، ابوالاخلاص، حسن بن عمار، تألیفات زیادی از علوم مختلف بر جای مانده که مهمترین آنها، عبارت است از:
«نور الایضاح و نجاة الارواح»؛ شرح نور الایضاح با عنوان «امداد الفتاح»؛ مختصر نور الایضاح با نام «مراقی الفلاح»؛ «شرح منظومهی ابن وهبان» (در علم فقه)؛ «مراقی السعادات» (در علم توحید و عبادات)؛ «غنیة ذوی الاحکام فی بغیة درر الاحکام» (شرح درر الاحکام شرح غرر الاحکام) و...
سرانجام، سنّت الهی در حق علامه ابوالاخلاص نیز تحقق یافت و ایشان پس از عمری تلاش و مبارزهی خستگیناپذیر در راه گسترش معارف اسلامی، حقایق و اسرار قرآنی، اوامر و فرامین الهی و تعالیم و آموزههای تابناک و تعالیبخش و سعادتآفرین نبوی و کوشش بیوقفه برای بازگشت مجد و عظمت دیرینهی اسلام، به دیار یار پرگشود.
وی در سال 1069 ه . ق (در هفتاد و پنج سالگی) در روز جمعه، بعد از نماز عصر، در بیست و یکم ماه رمضان وفات یافت و چهره در نقاب خاک کشید. روحش شاد و راهش پر رهرو باد.
برای آگاهی بیشتر میتوانید به «خلاصة الاثر» تألیف محبّی (2/38-39)؛ «هدیة العارفین» (1/292-294) و «معجم المؤلفین» (1/575) مراجعه فرمایید.
(4)
در اینجا این سؤال را مطرح میکنیم که جوانان دانشجو و دانشپژوهان فارسیزبان جامعهی ما، آیا باید از علوم و معارف دینی آگاه شوند و بهرهای برگیرند؛ یا بایستی محروم بمانند و از این علوم و دانشها، آگاهی نیابند؟ عدهای معتقدند که علوم و دانشهای دینی و حوزوی را باید به زبان عربی خواند و نوشت و نباید آنها را به زبان فارسی نوشت و یا ترجمه کرد! و گروهی بر این باورند که علم و دانش را باید به هر وسیلهی ممکن، گسترش داد و ترجمه از زبانی به زبان دیگر، یکی از راهها و از ابزار انتقال علوم و دانشهاست.
در واقع، ما از سویی به جوانان خود توصیه میکنیم که تحت تأثیر فلسفهها و افکار و فرهنگ غربیان قرار نگیرند و مستقل بیاندیشند و براساس مبانی دینی و اندیشههای اسلامی زندگی کنند و هویت مذهبی و دینی خود را از دست ندهند. و از سوی دیگر، کتابهای فلسفی، فقهی، کلامی، اصولی و... را به زبانی مینگاریم که این جوانان، نتوانند از آنها استفاده کنند و متون درسی قدمای خودمان را به فارسی ترجمه نمیکنیم و آنها را به صورتی ساده و روان عرضه نمینمائیم که دانشجویان و طلّاب ما، با رغبت و میل به سمت آنها بیایند و این متون و کتابها را در دست بگیرند و مطالعه کنند و از آنها، بهرهای برگیرند! آیا این دو امر، با یکدیگر سازگار است؟ و آنگاه چگونه توقّع داریم که جوانان ما، تحت تأثیر کتابهای فلسفهی مغرب زمین قرار نگیرند و در زندگی و سلوک خود، از آنان الگوگیری نکنند!
به نظر میرسد این توّهم و پندار غلط که در ذهن برخی از ما نفوذ کرده، ریشهی استعماری دارد و طرّاحان این افکار و ایدهها، میخواهند از این طریق، راه توسعهی علوم و دانشهای دینی را در جامعه - و به خصوص در میان جوانان ما - ببندند.
طبیعی است وقتی ما کتابهای فلسفی، حقوقی، فقهی، کلامی و... خودمان را به فارسی ننگاریم و ترجمه نکنیم، ترجمهی کتابهای دیگران، قفسههای کتاب جوانان ما را در خانه و دانشگاه و حوزه و... پر میکند و در نتیجه، افکار و ایدههای دیگران در ذهن و ضمیر جوانان ما جای میگیرند.
بنابراین، ما برای این که فرهنگ دینی خودمان را در ذهن و اندیشهی نسل جوان و نوخاستهی جامعهی خویش، جای دهیم، باید با زبان آنان سخن بگوییم و با همین زبان، برای آنان چیز بنویسیم و متون درسیشان را با قلمی بنگاریم که بفهمند و با میل و رغبت به مطالعهی آنها بپردازند. از این رو، ترجمه کردن متون درسی حوزوی - که غالباً به زبان عربی است - و برگردان آنها به زبان فارسی، یک ضرورت است.
مگر ما در حوزههای علمیه، برای فارسیزبانان، به زبان فارسی و برای عربزبانان، به زبان عربی و برای ترکزبانان، به زبان ترکی و برای انگلیسی زبانان، به زبان انگلیسی و برای اردوزبانان، به زبان اردو و... تدریس نمیکنیم؟ چه فرقی بین تدریس دروس حوزوی و تألیف متون برای آموزش علوم حوزوی وجود دارد؟ البته آنها که میتوانند و فرصت دارند که زبان عربی را فراگیرند و به طور مستقیم از متون عربی درسی استفاده کنند، چه بهتر که چنین کنند؛ امّا برای قشر عظیمی از علاقهمندان به علوم و دانشهای دینی و اسلامی که توانایی استفادهی مستقیم از متون عربی و درسی حوزه را ندارند، راهی جز ترجمهی این متون، با قلم و نگارشی روان و سلیس و جذّاب وجود ندارد؛ و این مسئولیت مهم، به عنوان یک وظیفه و رسالت سنگین بر دوش کسانی است که قدرت نویسندگی دارند و میتوانند با قلمی شیوا و نگارشی زیبا، مطالب علمی را برای نسل جوان، عرضه کنند.
(5)
اما دربارهی ترجمهی حاضر، ذکر چند نکته لازم به نظر میرسد:
1- نسخهای که در ترجمه مورد استفاده قرار گرفته، چاپ «سرکیروڈ» - کوئٹه - پاکستان بوده است که البته با شرح «نورالایضاح» یعنی «حاشیة الطحطاوی علی مراقی الفلاح» دو جلدی (قطع وزیری) در موارد بسیاری تطبیق داده شده است.
2- سعی شده است تا در ترجمه و شرح این کتاب، از روش ترجمهی آزاد استفاده شود؛ بدین معنا که با رعایت کامل متن در حدیث، مفاهیم در قالب الفاظی بسیار ساده و قابل فهم برای همگان و به زبان روز و به صورت گویا و دلنشین بیان گردد.
3- در ترجمه و نگارش این اثر، با احساس مسئولیت خطیر دینی، اخلاقی و علمی و با استفاده از کتابهای معتبر فقهی، بهترین ترجمه و معنا را انتخاب و گزینش نمودهام.
4- در مواردی که نیاز به مثال بوده و یا شرطی برای حکم مذکور در کار بوده است و یا حکمی در حالت خاص بیان شده که در متن کتاب «نورالایضاح» نیامده است، آن را به طور مختصر، مفید و مستدل بر متن و داخل قلاب افزودهام که اهمیت آن از خود متن کمتر نبوده و به خواننده در فهم عبارات و متون کمک شایانی میکند.
5- افزودههای مترجم، جهت رفع ابهامات و اجمالات، داخل [ ] آمده است.
6- به منظور تطبیق دادن متن با ترجمه که مشکل عمدهی دانشجویان و دانشپژوهان فقهی میباشد، مناسب دیدم که متن اعرابگذاری شده را نیز بیاورم.
7- تفسیر، تشریح و تبیین مفاهیم و موضوعات فقهی.
8- تفسیر و تبیین لغات و واژهها و ترجمه و شرح مفردات و مفاد متون فقهی.
9- تطبیق دادن موضوعات فقهی کتاب، با احادیث پیامبر ج و آیات قرآن.
10- برای معادلیابی برخی از کلمات، به کتابهای گوناگونی مراجعه کرده و حتّی الامکان سعی کردهام معادل دقیقی برای آن بیابم. تمام توان مترجم صرف این شده تا مطالب و مضامین بلند کتاب «نورالایضاح» با بیانی ساده و قابل فهم در ذهن خواننده جای بگیرد.
11- با توجه به حساسیت و ظرافتی که در ترجمهی متون تخصّصی و به ویژه متون فقهی و اصولی نهفته است و تنها اهل فنّ بدان واقف هستند، تلاش وافر شده است تا رعایت امانتداری در ترجمه صورت گیرد و بیجهت مطلبی افزوده یا کاسته نشود. شیوهی مدّ نظر مترجم بر آن بوده است که از بیان اصطلاحات غافل نگردیده ولی در عین حال، مفهوم صحیحی از آنها به مخاطب منتقل سازم.
12- از آنجا که عدهای، فقه احناف را متهم به این میکنند که از احادیث و روایات پیامبر ج بهرهای ندارد، از این رو، تصمیم بر آن گرفتم تا برای بیشتر موضوعات فقهی این کتاب، دلائلی از آیات قرآن و براهینی از احادیث پیامبرج بیاورم و فقه احناف را در پرتو قرآن و سنّت مورد بحث و بررسی و کند و کاو قرار بدهم.
در پایان، مترجم با ارج نهادن به انتقاد و پیشنهاد پژوهشگران و صاحبنظران، در جهت هر چه زیباتر و پُربارتر شدن این اثر گرانسنگ، تقاضا دارد، دیدگاه، پیشنهاد و انتقاد خود را به مترجم گوشزد کنند تا در چاپهای آینده - انشاءالله - از آنها بهرهور گردیم؛ چرا که مترجم، تلاش خویش را پیراسته از اشکال نمیشمرد و آغوش خود را برای هر نقد خیرخواهانه و هر راهنمایی دلسوزانه و هر پیشنهاد سازنده و دیدگاه مفید و ارزنده میگشاید.
و امید آن دارم که ترجمه و شرح این اثر، برای خوانندگان فارسیزبان، سودمند افتد و افقهای تازهای دربارهی دینداری و عشق به اوامر و فرامین الهی و تعالیم و آموزههای نبوی و احکام و دستورات شرعی و حقایق و مفاهیم والای قرآنی، فرارویشان بگشاید.
گر قبول افتد، زهی عزّ و شَرَف
فیض محمد بلوچ
خرداد ماه یکهزار و سیصد و نود خورشیدی