اهل سنت

آنچه در این وبلاگ مخالف قرآن و سنت بود دور بندازید. الله در قرآن میفرماید:(پس بندگانم را بشارت ده، همان کسانی که سخنان را می شنوند و از نیکوترین آنها پیروی می کنند. اینانند که خداوند هدایتشان کرده و اینانند که خردمندانند». زمر، آیه 17 و 18

اهل سنت

آنچه در این وبلاگ مخالف قرآن و سنت بود دور بندازید. الله در قرآن میفرماید:(پس بندگانم را بشارت ده، همان کسانی که سخنان را می شنوند و از نیکوترین آنها پیروی می کنند. اینانند که خداوند هدایتشان کرده و اینانند که خردمندانند». زمر، آیه 17 و 18

علّت دوم: سرشت زبان عربی

علّت دوم: سرشت زبان عربی

وحی با این زبان نازل گشته و بر اساس قواعد آن فهمیده می‌شود، در این زبان مترادف و مشترک، حقیقت و مجاز، نص و ظاهر، مجمل و مبین وجود دارد.[1] و شکی نیست که این عوامل لغوی، زمینۀ بروز اختلاف در فهم نصوص شرعی را مهیا می‌کنند.

این بابی گسترده و وسیع است که فقط کسی بخوبی آن را درک می‌کند که با علوم لغت از جمله: نحو، صرف، اشتقاق، بیان، بدیع، ادبیات و غیره پیوند و ارتباط داشته باشد.

بسیاری از اختلافات در مباحث اصول فقه و قواعد فقهی، و به تبع آن اختلاف در فقه و فتوی به همین امر باز می‌گردد.

در این خصوص می‌توان مثالی همچون اشتراک لفظی را بیان کرد، اشتراک عبارتست از تعدّد معانی در یک لفظ، و یا یک عبارت به شرطی که در سیاق و متن چیزی وارد نشده باشد که مراد از این معانی را مشخص و تعریف کند، یا از قرائن نتوان چیزی یافت که مراد را مشخص نماید.

اشتراک اقسامی دارد: از جمله اشتراک در یک لفظ مفرد واحد، یا اشتراک در ترکیب‌ها و جمله‌ها، اشتراک به سبب آنچه بر کلام عارض می‌شود از جمله اعراب یا صرف یا اشتراک میان معانی مختلف متضاد، یا اشتراک میان معانی مختلف غیر متضاد.

مثال‌های قرآنی

از جمله مثال‌ها در مورد اشتراک در یک لفظ واحد، کلمۀ (قرء) است که در این آیه آمده است:

﴿وَٱلۡمُطَلَّقَٰتُ یَتَرَبَّصۡنَ بِأَنفُسِهِنَّ ثَلَٰثَةَ قُرُوٓءٖ [البقرة: 228].

«و زنان مطلقه باید (بعد از طلاق) به مدت سه بار عادت ماهانه (و یا سه بار پاک‌شدن از حیض) انتظار بکشند (و عده نگه دارند، تا روشن شود که حامله نیستند)».

گروهی از علماء می‌گویند: مراد از (قرء) سه بار پاک شدن از حیض است، و گروهی می‌گویند: سه بار عادت ماهانه است، و هر دو معنی در لغت عرب وارد گشته است و هر دو گروه نیز دلایلی دارند که در اینجا مجال بیان و تفصیل آن نیست.

در مورد اشتراک، به سبب ترکیب کلام و بنای کلمات بر یکدیگر، می‌توان به این سخن خداوند استناد نمود:

﴿لِّلَّذِینَ یُؤۡلُونَ مِن نِّسَآئِهِمۡ تَرَبُّصُ أَرۡبَعَةِ أَشۡهُرٖۖ فَإِن فَآءُو فَإِنَّ ٱللَّهَ غَفُورٞ رَّحِیمٞ٢٢٦ وَإِنۡ عَزَمُواْ ٱلطَّلَٰقَ فَإِنَّ ٱللَّهَ سَمِیعٌ عَلِیمٞ٢٢٧ [البقرة: 226-227].

«برای کسانی که سوگند می‌خورند با زنان خود آمیزش نکنند (ایلاء) چهار ماه انتظار (و مهلت) است. پس اگر (سوگند خود را نادیده گرفتند و) بازگشتند، همانا خداوند آمرزندۀ مهربان است. و اگر تصمیم طلاق گرفتند، به راستی که خداوند شنوای داناست».

علماء در این مورد دو گروه شده‌اند: عده‌ای پایان بازگشت و رجوع را پایان چهار ماه و برخی پس از آن دانسته‌اند و اختلافشان نیز از اینجا سرچشمه می‌گیرد که: آیا فاء در ﴿فَإِن فَآءُو برای ترتیب ذکری است یا ترتیب معنوی؟

و از جمله مثال‌ها در مورد اشتراک به سبب عارض شدن اعراب یا صرف، این آیه است: ﴿وَأُمَّهَٰتُ نِسَآئِکُمۡ وَرَبَٰٓئِبُکُمُ ٱلَّٰتِی فِی حُجُورِکُم مِّن نِّسَآئِکُمُ ٱلَّٰتِی دَخَلۡتُم بِهِنَّ [النساء: 23].

«و (خداوند بر شما حرام نموده است) مادران زنانتان، و دختران همسرانتان که در دامان شما پرورش یافته‌اند از همسرانی که با آنها همبستری کرده‌اید».

با توجه به قید همبستری، آیا حرام بودن فقط شامل دختر همسر می‌شود یا مادر همسر را نیز شامل می‌شود؟

همچنین در این سخن خداوند:

﴿وَلَا یُضَآرَّ کَاتِبٞ وَلَا شَهِیدٞ [البقرة: 282].

«و نویسنده و گواه نباید که زیان ببینند و نباید که زیان برسانند».

آیا اصل کلمۀ «یضار» بنایش فعل معلوم است که در نتیجۀ خطاب به نویسنده و گواه است (نویسنده و گواه نباید که زیان ببینند) یا بنایش فعل مجهول است که مخاطب غیر آنان را شامل می‌شود (نویسنده و گواه نباید که زیان برسانند)؟

در خصوص هر نظری، علما کم و زیاد، سخن‌ها گفته‌اند، هر چند دلیل‌شان ضعیف یا قوی باشد، اما سبب اختلافشان اشتراک است، که آن هم به دلیل ساختار زبان و ادبیات عربی است.

همچنین مباحث حقیقت و مجاز، و روا دانستن قیاس یا عدم قیاس در زبان، از مهمترین اسباب اختلاف اهل علم محسوب می‌گردد. به عنوان نمونه به این آیه بنگرید:

﴿أَوۡ لَٰمَسۡتُمُ ٱلنِّسَآءَ [النساء: 43].

«یا با زنان آمیزش کرده‌اید».

گروهی کلمه «لمس» را حمل بر حقیقت آن نموده و گفته‌اند که: لمس زنان، به طور مطلق وضو را باطل می‌کند، و گروهی آن را حمل بر مجاز نموده و گفته‌اند: مراد از آن جماع و همبستری شدن است.

همچنین عده‌ای می‌گویند: شراب حرام آن است که از عصارۀ انگور به دست آمده و مستی آور باشد، کم یا زیادش فرقی نمی‌کند و برخی می‌گویند: فقط عصارۀ انگور شراب حرام است، اما غیر از آن اگر کم بوده و مست کننده نباشد، حرام نیست، و این همان مسأله «نبیذ» مشهوری است که فقهای حنفی کوفه و دیگران در موردش سخن‌ها گفته‌اند.



[1]- برای آشنایی بیشتر با این اصطلاحات می‌توان به کتاب مبانی فقه، تألیف: عبدالکریم محمدی ص46-112،44، و همچنین اصول فقه شافعی تألیف: کانی مشکانی ص56 مراجعه نمود.

علّت اول: متفاوت بودن میزان توانایی‌های عقلی و فهمی انسان‌ها

علّت اول: متفاوت بودن میزان توانایی‌های عقلی و فهمی انسان‌ها

از جمله معجزات خداوند در آفرینش آدمیان، اینست که در میان میلیاردها انسان، دو نفر را نمی‌یابی که از هر حیث مشابه همدیگر باشند، حتی اختلاف آدمیان از لحاظ قدرت عقل و درک و فهم و بینش بسیار بیشتر از تفاوت آن‌ها در شکل ظاهریشان می‌باشد. همچنین رشد عقلانی آدمی بسیار بیشتر از رشد جسمانی اوست، زیرا فرق میان عقل آدمی در بزرگسالی و کودکی به مراتب بیشتر از فرق میان جسم آدمی در بزرگسالی و کودکی است و این درست عکس دیگر مخلوقات است؛ زیرا جسم در آن‌ها رشد یافته اما قوای ادراک و فهمشان تغییر محسوسی نمی‌یابد؛ حتی هنگامی که آدمی تصمیم به آموزش بعضی از مهارت‌های محدود و مشخص به حیوانات می‌گیرد، نیازمند صرف تلاش و کوشش بسیاری است. این کجا و ابداعاتی که عقل انسان‌ها در زمینۀ علوم و ادبیات و فرهنگ، مدنیت و شهر نشینی و تئوری‌های نظری، و ساخت کارخانه‌ها و آسمان‌خراش‌ها و سدها، همچنین تولید ابزار آلات و ادوات ارائه داده است، کجا؟!

عقل‌ها و دست آوردهایشان و تاثیراتی را که از خود به جای می‌گذارند، تفاوت‌های فاحش و بزرگ با هم دارند، هیچ گاه دو عقل را نمی‌یابی که در همۀ موارد و مسائل و قضایا مطابق هم باشند.

شکی نیست که عقل‌ها مناط تکلیف هستند. به وسیلۀ عقل، وحی دریافت و فهم شده و به واسطۀ آن، خداوند مورد پرستش قرار می‌گیرد، لذا هرگاه که عقل از دست رود، تکلیف نیز از میان رفته و چیزی بر او نوشته نمی‌شود.[1]

تفاوت عقل‌ها در فهم نصوص شرعی و تطبیق آن بر رخدادهای جدید، از مهمترین علل اختلاف است.

هرگاه آدمی نهایت سعی و تلاش خویش را جهت دست‌یابی به حق به کار ببرد، دیگر جای هیچ گونه سرزنشی بر او نیست، پیامبر ص می‌‌فرماید: «وقتی که حاکم و قاضی در قضاوت و حکم خود تلاش و کوشش نمایند و در این قضاوت به درستی و حق حکم کنند، دو ثواب و اجر دارند (یکی ثواب تلاش و زحمتی که کشیده‌اند و دیگری ثواب تشخیص حق و حکم به آن) و اگر بعد از تلاش و زحمت به خطا و اشتباه حکم نمایند، تنها یک اجر دارند (که اجر تلاش و زحمت است)».[2] در همین زمینه خداوند می‌فرماید:

﴿لَا یُکَلِّفُ ٱللَّهُ نَفۡسًا إِلَّا وُسۡعَهَا [البقرة: 286].

«خداوند به هیچ کس جز به اندازۀ توانائیش تکلیف نمی‌کند».

اسلام آئینی واقعی است و پیروانش را در فضایی از خیال پردازی و آرمان گرایی و اوهام رها نمی‌کند تا هر گونه بخواهند زندگی کنند. اگر توان و قدرت آدمی همین میزان است، خداوند نسبت به صداقت او در طلب حق، علم و آگاهی دارد، و هرگاه در کارهایش به حق حکم کند، دو پاداش به او تعلق می‌گیرد، پاداشی به خاطر تشخیص درستش و اجرای به خاطر تلاش شخص، مادام که قدرت و امکاناتش به همین اندازه باشد.

رفع این علّت امکان پذیر نیست، زیرا نمی‌توان همۀ انسان‌ها را از لحاظ عقلی همچون یک نسخۀ همانند در نظر گرفت، پس ناگزیر باید با این علت تقدیر شده، کنار آمده و با آن زیست و وجودش را انکار نکرد. این علّت به سرشت تکوین آدمی باز می‌گردد و اینکه بر او تکلیف شده که شرع را در حد توان خود دریافته و به تطبیق آن اقدام کرده باشد.



[1]- پیامبر ص فرموده است: «از سه کس قلم تکلیف برداشته شده است: کسی که به خواب رفته است تا اینکه بیدار گردد و از کودک تا اینکه به سن احتلام برسد و از دیوانه تا عاقل گردد و عقلش برگردد». مسند احمد، (6/100)، و سنن ابو داود (2/72)، و سنن نسائی (6/156)، و سنن ابن ماجه (1/658)، و سنن دارمی (1/171) و صحیح ابن حبان (1/178)، و سنن بیهقی (6/84)، ومستدرک حاکم (2/59)، حاکم گوید: مطابق شرط مسلم صحیح است اما وی آن را [در صحیح خود] روایت نکرده. و ذهبی با حاکم در این گفتار موافقت نموده، و سیوطی این حدیث را صحیح دانسته است.

[2]- اللؤلؤ والمرجان، ج2، ص333، ترجمه ابو بکر حسن زاده.

علل اختلاف مشروع

علل اختلاف مشروع

مقدمه

همان گونه که اختلاف ناپسند و مذموم، علل مخصوص به خود را دارد که می‌توانیم آن‌ها را رفع و برطرف نماییم و به لحاظ شرعی هم موظف به رفع آن‌ها هستیم، اختلاف مشروع نیز اسبابی دارد که نمی‌توانیم آن‌ها را رفع و برطرف نماییم و کسی که بر پایۀ آن اسباب، مخالفتی بروز دهد، مورد سرزنش قرار نمی‌گیرد؛ زیرا این‌ها مقبول شرع هستند. نهایت چیزی که مطلوب است، اینست که آداب و ضوابطی را که خداوند مقرر فرموده، رعایت کرده و لازم است که همگان خود را بدان آداب بیارایند؛ در آن صورت وجود این اختلافات هیچ عیبی ندارد.

شیخ الاسلام ابن تیمیه در تفسیر آیۀ زیر به این مهم اشاره کرده است:

﴿وَدَاوُۥدَ وَسُلَیۡمَٰنَ إِذۡ یَحۡکُمَانِ فِی ٱلۡحَرۡثِ إِذۡ نَفَشَتۡ فِیهِ غَنَمُ ٱلۡقَوۡمِ وَکُنَّا لِحُکۡمِهِمۡ شَٰهِدِینَ٧٨ فَفَهَّمۡنَٰهَا سُلَیۡمَٰنَۚ وَکُلًّا ءَاتَیۡنَا حُکۡمٗا وَعِلۡمٗا [الأنبیاء: 78-79].

«و داود و سلیمان را (به یاد آور) هنگامی که در (بارۀ) کشتزاری که گوسفندان قوم، شبانه در آن چریده بودند، داوری می‌کردند، و ما بر حکم (و قضاوت) آنها شاهد بودیم. پس آن (شیوۀ قضاوت عادلانه و درست) را به سلیمان فهماندیم، و به هر یک از آنان حکمت (= داوری) و دانش عطا کردیم».

می‌گوید: میان انبیاء نیز اختلاف روی داده، و علما وارثان انبیاء هستند، یکی از ویژگی‌های این وراثت وقوع اختلاف میان آنان نیز می‌باشد، بلکه به طریق اولی اختلاف میان علما نمود بیشتری دارد.[1] خدواند در قرآن، همان طور که به اختلاف میان داود و سلیمان اشاره نموده، اختلاف میان موسی و هارون را هم یاد آور شده است تا هم بیان کند که اختلاف امری حتمی بوده، و هم تسلّی خاطری باشد برای امّت اسلامی؛ زیرا اگر خداوند اراده می‌فرمود آن را بر می‌چید.

عواملی که سبب بروز اختلاف می‌شوند عبارتند از: 1- عواملی که به شخص مجتهد باز می‌گردند 2- عواملی که به خود وحی بر می‌گردد 3- برخی از آن‌ها به زبانی بر می‌گردند که وحی بدان نازل شده است 4- پاره‌ای از آن‌ها به طریقه انتقال وحی باز می‌گردند 5- و آن‌هایی که به سرشت رویدادهایی که از لحاظ شرعی و ارزشی حکم آن در شرع مورد بحث و بررسی قرار می‌گیرد، بر می‌گردند.

در میان گذشتگان نیز اختلاف روی داده، هر چند بعضی از آن‌ها را خداوند مورد ملامت و سرزنش قرار داده، و بعضی را نکوهش ننموده، همین نشان می‌دهد که می‌توان بعضی از این اختلافات را از میان بر چید و دین نیز خواهان دوری گرفتن از آن‌هاست، و برخی از این‌ها را نمی‌توان دفع نمود و دین نیز دستور به اجتناب از آن نداده است.

علّت‌ها

حال این علّت‌ها را به شکل کوتاه و مختصر مورد بررسی قرار می‌دهیم.

علّت اول: متفاوت بودن میزان توانایی‌های عقلی و فهمی انسان‌ها

از جمله معجزات خداوند در آفرینش آدمیان، اینست که در میان میلیاردها انسان، دو نفر را نمی‌یابی که از هر حیث مشابه همدیگر باشند، حتی اختلاف آدمیان از لحاظ قدرت عقل و درک و فهم و بینش بسیار بیشتر از تفاوت آن‌ها در شکل ظاهریشان می‌باشد. همچنین رشد عقلانی آدمی بسیار بیشتر از رشد جسمانی اوست، زیرا فرق میان عقل آدمی در بزرگسالی و کودکی به مراتب بیشتر از فرق میان جسم آدمی در بزرگسالی و کودکی است و این درست عکس دیگر مخلوقات است؛ زیرا جسم در آن‌ها رشد یافته اما قوای ادراک و فهمشان تغییر محسوسی نمی‌یابد؛ حتی هنگامی که آدمی تصمیم به آموزش بعضی از مهارت‌های محدود و مشخص به حیوانات می‌گیرد، نیازمند صرف تلاش و کوشش بسیاری است. این کجا و ابداعاتی که عقل انسان‌ها در زمینۀ علوم و ادبیات و فرهنگ، مدنیت و شهر نشینی و تئوری‌های نظری، و ساخت کارخانه‌ها و آسمان‌خراش‌ها و سدها، همچنین تولید ابزار آلات و ادوات ارائه داده است، کجا؟!

عقل‌ها و دست آوردهایشان و تاثیراتی را که از خود به جای می‌گذارند، تفاوت‌های فاحش و بزرگ با هم دارند، هیچ گاه دو عقل را نمی‌یابی که در همۀ موارد و مسائل و قضایا مطابق هم باشند.

شکی نیست که عقل‌ها مناط تکلیف هستند. به وسیلۀ عقل، وحی دریافت و فهم شده و به واسطۀ آن، خداوند مورد پرستش قرار می‌گیرد، لذا هرگاه که عقل از دست رود، تکلیف نیز از میان رفته و چیزی بر او نوشته نمی‌شود.[2]

تفاوت عقل‌ها در فهم نصوص شرعی و تطبیق آن بر رخدادهای جدید، از مهمترین علل اختلاف است.

هرگاه آدمی نهایت سعی و تلاش خویش را جهت دست‌یابی به حق به کار ببرد، دیگر جای هیچ گونه سرزنشی بر او نیست، پیامبر ص می‌‌فرماید: «وقتی که حاکم و قاضی در قضاوت و حکم خود تلاش و کوشش نمایند و در این قضاوت به درستی و حق حکم کنند، دو ثواب و اجر دارند (یکی ثواب تلاش و زحمتی که کشیده‌اند و دیگری ثواب تشخیص حق و حکم به آن) و اگر بعد از تلاش و زحمت به خطا و اشتباه حکم نمایند، تنها یک اجر دارند (که اجر تلاش و زحمت است)».[3] در همین زمینه خداوند می‌فرماید:

﴿لَا یُکَلِّفُ ٱللَّهُ نَفۡسًا إِلَّا وُسۡعَهَا [البقرة: 286].

«خداوند به هیچ کس جز به اندازۀ توانائیش تکلیف نمی‌کند».

اسلام آئینی واقعی است و پیروانش را در فضایی از خیال پردازی و آرمان گرایی و اوهام رها نمی‌کند تا هر گونه بخواهند زندگی کنند. اگر توان و قدرت آدمی همین میزان است، خداوند نسبت به صداقت او در طلب حق، علم و آگاهی دارد، و هرگاه در کارهایش به حق حکم کند، دو پاداش به او تعلق می‌گیرد، پاداشی به خاطر تشخیص درستش و اجرای به خاطر تلاش شخص، مادام که قدرت و امکاناتش به همین اندازه باشد.

رفع این علّت امکان پذیر نیست، زیرا نمی‌توان همۀ انسان‌ها را از لحاظ عقلی همچون یک نسخۀ همانند در نظر گرفت، پس ناگزیر باید با این علت تقدیر شده، کنار آمده و با آن زیست و وجودش را انکار نکرد. این علّت به سرشت تکوین آدمی باز می‌گردد و اینکه بر او تکلیف شده که شرع را در حد توان خود دریافته و به تطبیق آن اقدام کرده باشد.

علّت دوم: سرشت زبان عربی

وحی با این زبان نازل گشته و بر اساس قواعد آن فهمیده می‌شود، در این زبان مترادف و مشترک، حقیقت و مجاز، نص و ظاهر، مجمل و مبین وجود دارد.[4] و شکی نیست که این عوامل لغوی، زمینۀ بروز اختلاف در فهم نصوص شرعی را مهیا می‌کنند.

این بابی گسترده و وسیع است که فقط کسی بخوبی آن را درک می‌کند که با علوم لغت از جمله: نحو، صرف، اشتقاق، بیان، بدیع، ادبیات و غیره پیوند و ارتباط داشته باشد.

بسیاری از اختلافات در مباحث اصول فقه و قواعد فقهی، و به تبع آن اختلاف در فقه و فتوی به همین امر باز می‌گردد.

در این خصوص می‌توان مثالی همچون اشتراک لفظی را بیان کرد، اشتراک عبارتست از تعدّد معانی در یک لفظ، و یا یک عبارت به شرطی که در سیاق و متن چیزی وارد نشده باشد که مراد از این معانی را مشخص و تعریف کند، یا از قرائن نتوان چیزی یافت که مراد را مشخص نماید.

اشتراک اقسامی دارد: از جمله اشتراک در یک لفظ مفرد واحد، یا اشتراک در ترکیب‌ها و جمله‌ها، اشتراک به سبب آنچه بر کلام عارض می‌شود از جمله اعراب یا صرف یا اشتراک میان معانی مختلف متضاد، یا اشتراک میان معانی مختلف غیر متضاد.

مثال‌های قرآنی

از جمله مثال‌ها در مورد اشتراک در یک لفظ واحد، کلمۀ (قرء) است که در این آیه آمده است:

﴿وَٱلۡمُطَلَّقَٰتُ یَتَرَبَّصۡنَ بِأَنفُسِهِنَّ ثَلَٰثَةَ قُرُوٓءٖ [البقرة: 228].

«و زنان مطلقه باید (بعد از طلاق) به مدت سه بار عادت ماهانه (و یا سه بار پاک‌شدن از حیض) انتظار بکشند (و عده نگه دارند، تا روشن شود که حامله نیستند)».

گروهی از علماء می‌گویند: مراد از (قرء) سه بار پاک شدن از حیض است، و گروهی می‌گویند: سه بار عادت ماهانه است، و هر دو معنی در لغت عرب وارد گشته است و هر دو گروه نیز دلایلی دارند که در اینجا مجال بیان و تفصیل آن نیست.

در مورد اشتراک، به سبب ترکیب کلام و بنای کلمات بر یکدیگر، می‌توان به این سخن خداوند استناد نمود:

﴿لِّلَّذِینَ یُؤۡلُونَ مِن نِّسَآئِهِمۡ تَرَبُّصُ أَرۡبَعَةِ أَشۡهُرٖۖ فَإِن فَآءُو فَإِنَّ ٱللَّهَ غَفُورٞ رَّحِیمٞ٢٢٦ وَإِنۡ عَزَمُواْ ٱلطَّلَٰقَ فَإِنَّ ٱللَّهَ سَمِیعٌ عَلِیمٞ٢٢٧ [البقرة: 226-227].

«برای کسانی که سوگند می‌خورند با زنان خود آمیزش نکنند (ایلاء) چهار ماه انتظار (و مهلت) است. پس اگر (سوگند خود را نادیده گرفتند و) بازگشتند، همانا خداوند آمرزندۀ مهربان است. و اگر تصمیم طلاق گرفتند، به راستی که خداوند شنوای داناست».

علماء در این مورد دو گروه شده‌اند: عده‌ای پایان بازگشت و رجوع را پایان چهار ماه و برخی پس از آن دانسته‌اند و اختلافشان نیز از اینجا سرچشمه می‌گیرد که: آیا فاء در ﴿فَإِن فَآءُو برای ترتیب ذکری است یا ترتیب معنوی؟

و از جمله مثال‌ها در مورد اشتراک به سبب عارض شدن اعراب یا صرف، این آیه است: ﴿وَأُمَّهَٰتُ نِسَآئِکُمۡ وَرَبَٰٓئِبُکُمُ ٱلَّٰتِی فِی حُجُورِکُم مِّن نِّسَآئِکُمُ ٱلَّٰتِی دَخَلۡتُم بِهِنَّ [النساء: 23].

«و (خداوند بر شما حرام نموده است) مادران زنانتان، و دختران همسرانتان که در دامان شما پرورش یافته‌اند از همسرانی که با آنها همبستری کرده‌اید».

با توجه به قید همبستری، آیا حرام بودن فقط شامل دختر همسر می‌شود یا مادر همسر را نیز شامل می‌شود؟

همچنین در این سخن خداوند:

﴿وَلَا یُضَآرَّ کَاتِبٞ وَلَا شَهِیدٞ [البقرة: 282].

«و نویسنده و گواه نباید که زیان ببینند و نباید که زیان برسانند».

آیا اصل کلمۀ «یضار» بنایش فعل معلوم است که در نتیجۀ خطاب به نویسنده و گواه است (نویسنده و گواه نباید که زیان ببینند) یا بنایش فعل مجهول است که مخاطب غیر آنان را شامل می‌شود (نویسنده و گواه نباید که زیان برسانند)؟

در خصوص هر نظری، علما کم و زیاد، سخن‌ها گفته‌اند، هر چند دلیل‌شان ضعیف یا قوی باشد، اما سبب اختلافشان اشتراک است، که آن هم به دلیل ساختار زبان و ادبیات عربی است.

همچنین مباحث حقیقت و مجاز، و روا دانستن قیاس یا عدم قیاس در زبان، از مهمترین اسباب اختلاف اهل علم محسوب می‌گردد. به عنوان نمونه به این آیه بنگرید:

﴿أَوۡ لَٰمَسۡتُمُ ٱلنِّسَآءَ [النساء: 43].

«یا با زنان آمیزش کرده‌اید».

گروهی کلمه «لمس» را حمل بر حقیقت آن نموده و گفته‌اند که: لمس زنان، به طور مطلق وضو را باطل می‌کند، و گروهی آن را حمل بر مجاز نموده و گفته‌اند: مراد از آن جماع و همبستری شدن است.

همچنین عده‌ای می‌گویند: شراب حرام آن است که از عصارۀ انگور به دست آمده و مستی آور باشد، کم یا زیادش فرقی نمی‌کند و برخی می‌گویند: فقط عصارۀ انگور شراب حرام است، اما غیر از آن اگر کم بوده و مست کننده نباشد، حرام نیست، و این همان مسأله «نبیذ» مشهوری است که فقهای حنفی کوفه و دیگران در موردش سخن‌ها گفته‌اند.

علت سوم: اختلاف در بعضی از قواعد اجتهاد و استنباط

از آنجا که اجتهاد در فهم نصوص قواعدی دارد که احکام به وسیلۀ آن‌ها استنباط می‌شود، و بعضی از این قواعد نیز متفق علیه بوده، و برخی از جمله مسائل اختلافی می‌باشد، اختلاف در هر قاعده‌ای از این قواعد سبب ایجاد اختلاف در بسیاری از فروغ فقهی می‌شود.

از جمله این قواعدی که سبب ایجاد اختلاف میان حنفی‌ها و جمهور گشته به طور مثال عبارتست از:

1- حجیت مفهوم مخالف:[5]

جمهور می‌گویند: حجت است، و حنفی‌ها می‌گویند: حجت نیست، زیرا غایت آنچه در این مسأله (مفهوم مخالف) وجود دارد، دلالت نص بر منطوق آن یا مفهوم موافق با اقسام آن است، اما در نص دلالتی بر مفهوم مخالف وجود نداشته و برای دست یابی به حکمش در ادلّه‌ای دیگر به جستجو می‌پردازیم و از جمله مواردی که در این زمینه بعضی از فروع فقهی بر آن مترتب است، این است که جمهور فقها می‌گویند: جایز نیست که نماز جز با تکبیرة الاحرام آغاز شود و نباید جز با سلام دادن از آن خارج شد و به این حدیث استناد می‌کنند: کلیدِ نماز، پاکیزگی، و تحریم آن تکبیرة الاحرام و تحلیل آن سلام دادن است.[6]

اما حنفی‌ها می‌گویند: غایت آنچه از این دستور دریافت می‌شود: مشروعیت ورود به نماز با الله اکبر گفتن و خروج از آن با سلام دادن است، نه اینکه دخول و خروج جز با گفتن این دو ممکن نباشد.

بدین خاطر حنفی‌ها ورود به نماز با هر ذکری از جمله سبحان الله و الحمدلله و لا إله إلّا الله گفتن، و همچنین خروج از آنرا  با هر کاری که از جنس نماز نباشد جایز می‌دانند.

به سبب اختلافی که در زمینۀ این قاعده وجود دارد، اختلافات بسیار زیادی در مسائل فرعی فقه به وجود آمده است.

2- حمل عام بر خاص:

جمهور علما قائل به حمل عام بر خاص هستند، یعنی خاص بعضی از دلالت‌های عام را سلب می‌کند و از آن قوی‌تر است؛ زیرا دلالت خاص نزد آنان قطعی بوده و دلالت عام ظنی است، و قطعی قوی‌تر از ظنی است.

اما حنفی‌ها قائل به عدم حمل بر خاص هستند؛ زیرا نزد آنان دلالت عام قطعی بوده و دلالت خاص نیز قطعی است، پس هر دو، در قدرت برابرند، به تبع آن در نتیجه هرگاه حکم خاص بر حکم عام وارد گردد، آن را نسخ می‌کند.

اختلاف در این قاعده باعث اختلاف بسیاری در فروع فقهی و تطبیقات آن گشته است. به عنوان نمونه می‌توان به حد نصاب زکاتِ مزروعات و میوه‌جات اشاره کرد، حنفی‌ها می‌گویند: به کم و زیاد آن‌ها تعلق می‌گیرد؛ زیرا حدیث مذکور عام است: «آنچه که از آب باران و چشمه‌ها یا به وسیله ریشه آبیاری می‌شود، زکات آن یک دهم (1/10) و آنچه که به وسیلۀ ابزار آلات آبیاری می‌شود، زکات آن نصف یک دهم (5/0 /10) می‌باشد».[7]

اما جمهور می‌گویند: حد نصاب مزروعات و میوه جات پنج (اوسق) (برابر با 653 کیلو گرم) است؛ چون در صحیحین آمده است: «در مقدار کمتر از پنج (اوسق) زکات واجب نیست»[8]. زیرا با این حدیث، عمومیت حدیث قبلی تخصیص داده شده است.

علت چهارم: اختلاف در حجیت برخی از ادله

امت اسلامی بر حجیت قرآن و سنت صحیح نبوی و اجماع قولی اتفاق دارند، اما در دیگر موارد دچار اختلاف شده‌اند.

اختلاف در پذیرش بعضی از ادلّه قوی بوده و در برخی دیگر ضعیف است. به عنوان نمونه موارد اختلافی در اجماع عبارتند از:

1- اجماع اهل مدینه، 2- اجماع خلفای راشدین، و همچنین قیاس.

اختلاف در پذیرش دیگر ادلّه قوی‌تر است، همچون اختلاف در پذیرش حجیت شرایع ادیان گذشته، و سخن صحابی، و مصالح مرسله، و استصحاب، و استحسان و دیگر مواردی که گروهی از اهل علم بدان استناد نموده‌اند.

به محض اختلاف در هر دلیلی از این ادلّه به تبع آن در فروغ و تطبیقات فقهی بسیاری اختلاف روی داده است، به گونه‌ای که تعریف یا بررسی دقیق و ریشه‌یابی و ذکر نمونه برای بعضی از آن‌ها، همچون بیان مذاهب و روش اهل علم در مورد آن‌ها، و سخنانشان در بخش‌های فرعی و ادلۀ هر فرقه‌ای، سخت و دشوار گردیده است.

مهم این است که بدانیم هر چند علما و دعوتگران در استدلال به بعضی از ادلّه با هم اختلاف داشته‌اند، اما هیچ گاه رأی و اندیشۀ طرف مخالف را انکار و تخطئه نکرده‌اند؛ هرچند در اصول و فروع بسیاری با هم اختلاف داشته و با هم مباحثات و مناظرات فراوانی صورت داده‌اند.

این مبحث در کتاب‌های اصول فقه، و قواعد اصولی، فقهی و کتاب‌های تخریج فرع بر اصل، به تفصیل مورد بحث و بررسی قرار گرفته است.

علّت پنجم: اختلاف در مورد اثبات پاره‌ای از متون شرعی از سنت نبوی

این مبحث مجالی گسترده را به خود اختصاص داده و بسیار در موردش سخن گفته شده و به سبب آن، از همان آغاز مورد اختلاف واقع شده؛ سپس در عصرهای بعدی کار بالا گرفته است. چه فراوانند متونی که نزد عدّه‌ای از مردم به ثبوت رسیده، ولی در نزد دیگران ثابت نشده است. حال یا به این خاطر که در اصل بدان دست نیافته‌اند، یا به طریقه و شیوه‌ای به آن رسیده‌اند که نزدشان حجت شمرده نمی‌شود؛ هر چند دیگران همان طریق را مورد اطمینان دانسته‌اند.

چه بسا راویانی که مورد نقد عدّه‌ای قرار گرفته و دسته‌ای دیگر آنان را مورد اعتماد دانسته‌اند، همچنین در مورد روایت حدیث از فرد (مجهول الحال یا مجهول العین)،[9] یا کسی که شخصی مورد اطمینان از او روایت کرده، یا حدیث مرسل باشد،[10] یا راوی بر خلاف روایتش عمل کند، یا راوی روایتش را فراموش کند، اختلافات زیادی دیده می‌شود. آیا همه‌ی این‌ها مردود دانسته می‌شوند یا بعضی‌ها رد می‌گردد، یا در صورت ثبوت نص نقل شده چیزی از آن مردود شمرده نمی‌شود؟ برای توضیح بیشتر به چند نمونه در زیر اشاره می‌شود:

1-   در حدیث فاطمه دختر قیسل آمده است که: شوهرش او را سه طلاقه داد و پیامبر ص حق مسکن و نفقه برایش وضع ننمود. عمرس گفت: قرآن و سنت پیامبران را به خاطر سخن زنی که نمی‌دانیم سخن را به درستی حفظ کرده یا فراموش نموده، رها نمی‌کنیم، حق مسکن و نفقه به او تعلق می‌گیرد؛ زیرا خداوند می‌فرماید:

﴿لَا تُخۡرِجُوهُنَّ مِنۢ بُیُوتِهِنَّ وَلَا یَخۡرُجۡنَ إِلَّآ أَن یَأۡتِینَ بِفَٰحِشَةٖ مُّبَیِّنَةٖ [الطلاق: 1].

«نه شما آنها را از خانه‌هایشان بیرون کنید، و نه آنها بیرون روند، مگر آن که کار زشت آشکاری مرتکب شوند».[11]

2-   هنگامی که یاران پیامبر ص به همراه عمرس به طرف شام حرکت نمودند، در نزدیکی آنجا شنیدند که آن منطقه دچار طاعون شده، در نتیجه برای ورود به آنجا دچار اختلاف شدند، تا اینکه عبدالرحمان بن عوف حدیثی در این مورد نقل نمود که جمهور صحابه آن را دریافت نکرده بودند.[12]

3-   ابو هریرهس فتوی داد: کسی که به هنگام طلوع فجر جنابت داشته باشد، روزه‌اش باطل است، اما همچنانکه عایشهل می‌گوید: گاهی فجر صادق طلوع می‌کرد ولی پیغمبر ص به واسطۀ نزدیکی با زن‌هایش (در شب) هنوز جنابت داشت، و بعد از طلوع غسل می‌کرد، و به روزه‌اش ادامه می‌داد، اما ابوهریره این حدیث را دریافت نکرده بود.[13]

به همان میزان که مردم از عصر رسالت دور شده‌اند، اختلاف در ثبوت بعضی از سنت‌ها زیادتر گشته است، اختلافاتی که در بسیاری از مسایل علمی، یا عملی، یا دعوت دیده می‌شود، مترتب بر همین اختلاف است.

کسی که علوم الحدیث و اصطلاحات، و شرح حال روایت کنندگان حدیث، و علم جرح و تعدیل را مطالعه کرده باشد، می‌داند که این اختلافات عرصۀ گسترده‌ای را به خود اختصاص داده‌اند و همین مقدار اشاره در اینجا کفایت می‌کند.

مورد دیگری را که به این علت (علت پنجم) می‌توان اضافه نمود: اختلافی است که در مورد ترجیح بعضی از متون بر پاره‌ای دیگر، یا منسوخ بودن پاره‌ای به وسیلۀ برخی دیگر، پیش آمده است، این بخش هم گسترده‌تر از مطالب قبلی است.

علت ششم: اختلاف در فهم بعضی از نصوص شرعی

فرقی نمی‌کند که این اختلاف در فهم آیاتی از قرآن یا در احادیثی باشد که به ثبوت رسیده‌اند. شاید ریشۀ این اختلاف به همان اوایل دعوت یعنی پیش از اینکه رسول خدا ص به جوار حق بشتابد، بازگردد؛ همچنانکه در بنی قریظه روی داد، ابن عمرب گوید:

پیغمبر ص وقتی از جنگ احزاب به مدینه برگشت به ما دستور داد که: «نباید کسی نماز عصرش را بخواند مگر در محل اقامت بنی قریظه» در راه زمان خواندن نماز عصر فرا رسید، گروهی گفتند: نماز عصر را تا به بنی قریظه نرسیم نمی‌خوانیم، ولی گروه دیگر گفتند: ما نمازمان را در راه می‌خوانیم.

بر هیچ یک از ما اعتراضی نشد، سپس جریان را برای پیغمبر ص بازگو کردند، پیغمبر ص نسبت به هیچ یک از دو دسته ایرادی نگرفت.[14]

اختلاف در فهم نصوص شرعی امری طبیعی است، زیرا وجه الدلاله بسیاری از آن‌ها ظنی است و اندیشه‌ها نیز در فهم مراد آن، دارای درجات متفاوتی هستند و همین راز ماندگاری شریعت است.

اما آن دسته از نصوص که دلالتی قطعی دارند و فقط یک معنا از آن برداشت می‌شود، اختلافی در آن وجود ندارد، اما این دسته بخش کوچکی از نصوص شرعی را تشکیل می‌دهند.

گاه پیامبر ص کاری را انجام داده و بعدها علما در فهم مراد آن دچار اختلاف گشته‌اند، همچنانکه در بسیاری از اعمال حج چنین است، گروهی انجام آن‌ها را واجب دانسته، و دسته‌ای دیگر آن را سنت پنداشته‌اند و همچنین است، پاره‌ای از افعال و اقوال نماز.

پیامبر ص می‌فرمایند: «ذبح جنین همان ذبح مادرش می‌باشد و ذبح مادرش ذبح آن هم می‌باشد.»[15]

جنین، بچه درون شکم شتر یا گاو و یا گوسفند است در هنگامی که ذبح می‌شود. گروهی از علما چنین برداشت کرده‌اند که ذبح مادر به منزلۀ ذبح جنین نیز می‌باشد. و گروهی چنین فهم کرده‌اند که همچنانکه مادرش را ذبح می‌کنید جنین را نیز ذبح کنید.

مثال دیگر سخن خداوند در آیه وضو است:

﴿وَامْسَحُوا بِرُءُوسِکُمْ [المائدة: 6].

«و سرهای خود (همه یا قسمتی از آن‌ها) را مسح کنید».

گروهی چنین فهمیده‌اند که باید همه سر را مسح نمود و عده‌ای دیگر مسح قسمتی از آن را کافی دانسته‌اند.

به راستی در این مورد مثال‌های بسیاری وجود دارد.

علت هفتم: اختلاف در تطبیق احکام بر رویدادهای جدید و فراوان

یعنی در اصل حکم اختلافی روی نداده اما در گنجاندن رویداد جدید تحت این حکم جای بحث است، گروهی معتقدند که رویداد جدید هم منطبق بر آن است و گروهی دیگر چنین برداشتی ندارند.

اختلافی در فهم متن، و در شناخت حکم وجود ندارد، بلکه محل اختلاف در تطبیق آن بر حوادث و رویدادهای جدید است.

مثلا اختلافی در این نیست که حد کسی که مشروب خورده چنین و چنان است، اما آنچه محل اختلاف است اینست که آیا در این واقعه، نوشیدن شراب از سوی این شخص روی داده است؟

مثالی دیگر، در اینکه باید شخص مبتدعی که مردم را به بدعتش فرا می‌خواند، تبعید نمود اختلافی نیست؛ اما آنچه مورد اختلاف است این است که آیا این کار فلانی بدعت است یا نه؟ اگر بدعت است آیا مردم را نیز بدان فرا خوانده یا نه؟

علمای اصولی این بخش را «تحقیق مناط» نام نهاده‌اند و بیشترین اختلاف در این مورد روی داده است؛ یعنی آنان در اصل حکم با هم اختلافی نداشته‌اند، اما در چگونگی تطبیق واقعیت جدید بر آن حکم اختلاف پیدا کرده‌اند.

نمونه‌ای از واقعیت عصر حاضر:

مثالی زنده از مشکلی که مردم با آن در گیرند را بیان می‌کنیم، و آن حکم مرغ و گوشت‌هایی است که به صورت ذبح شده وارد ممالک اسلامی می‌شود.

این رویدادی جدید و تازه است، و علما در مورد اینکه کدام حکم در مورد آن تطبیق می‌یابد، با هم اختلاف نظر دارند.

گروهی می‌گویند: حکم حیوان مردار را دارد و اصل در هر حیوان مرداری حرام بودن آنست؛ مگر اینکه ثابت شده باشد که به صورتی شرعی ذبح شده است.

این قاعده در اصل صحیح بوده و محل اختلاف نیست و ابهامی در آن وجود ندارد؛ اما آنچه مورد اختلاف است اینست که آیا این قاعده بر این مورد منطبق است یا نه؟

گروهی دیگر از علماء می‌گویند: جزو ذبائح[16] اهل کتاب است و ذبائح اهل کتاب در اصل حلال هستند، مگر اینکه ثابت شود به صورت شرعی ذبح نشده‌اند.

این قاعده هم صحیح بوده و محل اختلاف نیست، اما اختلاف در تطبیق آن بر این رویداد است (که آیا می‌توان آن را بر این رویداد تطبیق داد یا خیر)؟.

در نتیجه می‌بینی که اختلاف در این مسأله بر اساس قواعد علمی و شرعی روی داده که مقبول می‌باشد، با این وصف گروهی نیز چنین می‌پندارند که اختلاف در این مورد بیهوده و عبث است و تعجب می‌کنند که چگونه علماء در این گونه موارد دچار اختلاف می‌شوند.

چه فراوانند رویدادهایی که به سبب آن‌ها میان دعوتگران و علما، اختلاف ایجاد گردیده است، در حالی که همگان تلاش و کوشش نموده و نهایت سعی خود را به کار می‌گیرند، و به یاری خدا معذور بوده و پاداش خود را دریافت خواهند کرد.

علت هشتم: اختلاف در میزان مصالح و مفاسد هرکاری

یعنی اینکه علما هم در اصل حکم و هم در تطبیق آن بر این رویداد اختلافی ندارند، اما در مورد میزان مصلحت و مفسده‌ای که بعدها بر اثر تطبیق حکم روی می‌دهد با هم اختلاف دارند.

به عنوان نمونه کاری زشت و ناپسند در جامعه رواج می‌یابد، در اینکه آن کار منکر و باطل است دعوتگران با هم اختلافی ندارند و متفق هم هستند که برخورد با کار زشت و منکر حکمی شرعی است، اما آنان در مورد آثار این برخورد با هم اختلاف پیدا می‌کنند، گروهی چنین می‌بینند که برخورد با این منکر، موجب منکر بزرگتری می‌شود، در نتیجه بهتر آنست که اکنون سکوت کرده و صبر و تحمل پیشه سازند.

گروهی دیگر چنین می‌بینند که این کار زشت، بسیار بزرگتر و تأثیر گذارتر از عواقب برخورد با آنست، در نتیجه برخورد با آن منکر و از بین بردن آن و تحمل مشکلات و درگیری‌هایی که بر اثر آن به وجود می‌آید را، واجب می‌بینند؛ پاداش هر دو گروه هم نزد خدا خواهد بود.

فقه و فهم درست مصالح و مفاسد و موازنۀ میان آن‌ها، فقهی گرانمایه و ارجمند است، و بر پایۀ مقاصد شریعت بنا یافته و هر امری در تحت آن قابل بررسی است، در نتیجه ضروریات[17] مقدم بر حاجیات،[18] و حاجیات مقدم بر تحسینیات[19] است.

و اصل این امر نیز در کتاب خداوند موجود است، به طور مثال خداوند در آیه 108 سوره انعام می‌فرماید: ﴿وَلَا تَسُبُّواْ ٱلَّذِینَ یَدۡعُونَ مِن دُونِ ٱللَّهِ فَیَسُبُّواْ ٱللَّهَ عَدۡوَۢا بِغَیۡرِ عِلۡمٖ. «(ای مؤمنان) به معبودها و بت‌هائی که مشرکان به جز خدا می‌پرستند دشنام ندهید تا آنان (مبادا خشمگین شوند و) تجاوز کارانه و جاهلانه خدای را دشنام دهند».

و یا در آیه 79 سوره کهف، خضر هدف از معیوب کردن کشتی را چیز بیان می‌کند که: ﴿فَأَرَدتُّ أَنۡ أَعِیبَهَا وَکَانَ وَرَآءَهُم مَّلِکٞ یَأۡخُذُ کُلَّ سَفِینَةٍ غَصۡبٗا٧٩ «من خواستم آن را معیوب کنم (چرا که) سر راه آنان پادشاه ستمگری بود که همه کشتی‌های (سالم) را غصب می‌کرد و می‌برد».

در این فقه (مقاصد شریعت)،[20] لوازم و تدابیر هر مفسده و مصلحتی در نظر گرفته شده است، و ائمۀ اسلام بسیاری از فقه خود را بر آن بنا نهاده‌اند، که خود از مهمترین علت‌های اختلافشان است.

این هشت مورد مهمترین علت‌های اختلاف مشروع می‌باشند، اما برای اینکه اختلافی که مبتنی بر این اسباب است به اختلاف و تفرقه مذموم تبدیل نشود، آداب و ضوابطی وجود دارند که باید آن‌ها را شناخت و خود را به زیورشان آراست، حال به مهمترین آن‌ها اشاره می‌شود.



[1]- الفتاوی (33/29).

[2]- پیامبر ص فرموده است: «از سه کس قلم تکلیف برداشته شده است: کسی که به خواب رفته است تا اینکه بیدار گردد و از کودک تا اینکه به سن احتلام برسد و از دیوانه تا عاقل گردد و عقلش برگردد». مسند احمد، (6/100)، و سنن ابو داود (2/72)، و سنن نسائی (6/156)، و سنن ابن ماجه (1/658)، و سنن دارمی (1/171) و صحیح ابن حبان (1/178)، و سنن بیهقی (6/84)، ومستدرک حاکم (2/59)، حاکم گوید: مطابق شرط مسلم صحیح است اما وی آن را [در صحیح خود] روایت نکرده. و ذهبی با حاکم در این گفتار موافقت نموده، و سیوطی این حدیث را صحیح دانسته است.

[3]- اللؤلؤ والمرجان، ج2، ص333، ترجمه ابو بکر حسن زاده.

[4]- برای آشنایی بیشتر با این اصطلاحات می‌توان به کتاب مبانی فقه، تألیف: عبدالکریم محمدی ص46-112،44، و همچنین اصول فقه شافعی تألیف: کانی مشکانی ص56 مراجعه نمود.

[5]- برای آگاهی بیشتر از مفهوم مخالف مراجعه شود به اصول فقه شافعی ص51-50، الوجیز فی اصول الفقه ص377-366،

[6]- مسند احمد (1/123)، و سنن ابو داود (1/88)، و سنن ترمذی (1/38)، و سنن ابن ماجه (1/101). ترمذی گوید: این حدیث صحیح‌ترین وحسن‌ترین حدیث در این باب می‌باشد.

[7]- صحیح بخاری از عبدالله بن عمرب (فتح الباری 3/347).

[8]- صحیح بخاری و صحیح مسلم از ابوسعید خدری (فتح الباری 3/350) (شرح مسلم، نووی  7/50).

[9]- راوی حدیثی نام و نشان مشخصی دارد و به آن نام و نشان هم ذکر شده است. اما از کسانی است که به ندرت حدیثی را روایت کرده است و فقط یک نفر حدیثی را از او روایت نموده است و محدثین برای معرفی کردن آن‌ها کتاب‌های تحت عنوان (وحدان) تألیف کرده‌اند و این اشخاص را (مجهول العین) می‌نامند و اگر دو نفر یا بیشتر از آن‌ها روایت کنند، اما در مورد موثوق بودن آن‌ها سکوت کرده باشند، آن‌ها را (مجهول الحال یا مستور) می‌نامند. کلید حدیث شناسی تألیف: ملا عبدالله احمدیان ص62.

[10]- حدیثی است که در روایت آن صحابی حذف شده باشد و تابعی بگوید: قال النبی ص کذا. منبع پیشین ص 55 و 47.

[11]- صحیح مسلم (نووی 10-94-107).

[12]- متن حدیث: «هر وقت شنیدید طاعون در منطقه‌ای وجود دارد، نباید به آن منطقه بروید و اگر در منطقه‌ای که شما در آنجا زندگی می‌کنید طاعون پیدا شد از آنجا به خاطر فرار از طاعون بیرون نروید» اللؤلؤ والمرجان، ج3، ص8-105، ترجمه ابو بکر حسن زاده، داستان به طور کامل در آنجا بیان شده است.

[13]- اللؤلؤ والمرجان، ج2، ص 20-19.

[14]- اللؤلؤ والمرجان، ج2، ص368 – 367، ترجمه ابو بکر حسن زاده.

[15]- مسند احمد (3/13)، و سنن ابو داود (8/25)، و سنن ترمذی (5/48)، و سنن ابن ماجه (2/1067)، و ترمذی گوید: حدیث حسن است.

[16]- یعنی چیزهایی که سر بریده شده‌اند.

[17]- یعنی اموری که زندگی انسان از لحاظ دینی و دنیوی بدان متوقف است، به طوری که با فقدان هریک از آن‌ها نظم زندگی بشر در هر دو سرای مختل خواهد شد، و آن بر پنج قسم است: 1- دین 2- نفس 3- عقل 4- عرض 5- مال. و تمام شریعت از دو جهت متوجه این پنج اصل ضروری است: 1- از جهت تحقق و ایجاد آن اصول 2- از جهت محافظت بر بقای آن اصول، بر گرفته از کتاب اجتهاد و سیر تاریخی آن، تألیف: احمد نعمتی، ص144.

[18]- و آن عبارت است از اموری که انسان جهت آسانی کار و رفع مشقت بدان نیازمند است، همان ص145.

[19]- اموری که مقتضی آداب عالی و اخلاق فاضله‌ای برای انسان باشد، و فقدان آن‌ها نظام زندگی را مختل نمی‌سازد و انسان را دچار مشقت و تنگنا نمی‌کند، بلکه با نبودن آن‌ها انسان دچار نقص شخصیت و خلل در مکارم اخلاقی خواهد شد، لذا شارع جهت سد آن خلل و نقایص، مصالح نیکو و پسندیده‌ای را تشریع نموده است، همان ص145.

[20]- بهترین کتاب‌ها در این زمینه 1- الموافقات تألیف امام شاطبی 2- مقاصد الشریعة تألیف: ابن عاشور 3- قواعد الأحکام فی مصالح الأنام تألیف: عز بن عبدالسلام می‌باشد که ان شاءالله در آینده‌ای نزدیک این آثار توسط مخلصانی متخصص و خبره ترجمه و در اختیار علاقمندان قرار گیرد.

علل اختلاف زشت و ناپسند

علل اختلاف زشت و ناپسند

اختلاف به دو دسته تقسیم می‌شوند: 1- اختلافاتی که جایز و روا می‌باشد. 2- اختلافاتی که مذموم و نارواست.

نخست سخن را از علت‌های تفرق مذموم و ناروا آغاز می‌کنیم. زیرا اگر این امکان به وجود آید که از علل اختلافات مذموم دوری بگیریم، به یاری خدا این امکان هم فراهم خواهد شد که اختلافات مضری که موجب تفرقه و پراکندگی امّت اسلامی می‌شود، از میان برخیزد و می‌توان آثار و پیامدهای زشت آن را جبران نمود. اگر در کنار آن‌ها رعایت آداب اختلاف جایز و روا را بیفزاییم، به یاری خدا خیر و خوبی به نهایت خود رسیده است.

مهم‌ترین علل تفرق زشت و ناروا

1- خود فریفتگی

این همان چیزی است که سرچشمۀ خودشیفتگی و تکبّر بر دیگران می‌شود و آدمی را بر رأی و اندیشۀ خود مصر گردانده و سخن و دلایل و براهین دیگران را خوار و ناچیز می‌شمارد، لذا با دیدۀ تحقیر و بی اعتنایی به دیگران نگریسته و انتظار هیچ رأی و اندیشۀ صوابی از آنان ندارد؛ اما در همان حال نگاهش به خود و نظراتش، نگاهی است که حاکی از عُجب و افتخار بوده و احتمال هیچ خطایی در آن وجود ندارد، گویی او عین صواب و درستی است و در حقیقت صواب همان است و بس!

اگر اندکی پا پس می‌کشید و خودش را متهم می‌نمود، می‌دانست که نفس همواره آدمی را به بدی‌ها فرا می‌خواند، آنگاه بسیاری از اختلافات و جدایی‌ها را از میان می‌بُرد. می‌بایست پیامبر ص را اسوه‌ی خود گرداند، پیامبری که خداوند در مورد او می‌فرماید:

﴿فَبِمَا رَحۡمَةٖ مِّنَ ٱللَّهِ لِنتَ لَهُمۡۖ وَلَوۡ کُنتَ فَظًّا غَلِیظَ ٱلۡقَلۡبِ لَٱنفَضُّواْ مِنۡ حَوۡلِکَ [آل عمران: 159].

«پس به ( سبب) رحمت الهی است که تو با آنان نرم خو ( و مهربان) شدی، و اگر تند خو و سخت دل بودی، قطعاً از اطراف تو پراکنده می‌شدند».

کسی که به نحوۀ تأدیب و تربیت مؤمنان و سیر آن در قرآن کریم بنگرد، به این نکته پی خواهد برد که تا چه اندازه باید بیماری‌هایی چون: غرور و عجب و کبر و... از میان قلب ریشه کن گردد تا میزان فرمانبرداری آن، سلیس و روان گشته و کارش به سامان آید. خداوند می‌فرماید:

﴿وَعِبَادُ ٱلرَّحۡمَٰنِ ٱلَّذِینَ یَمۡشُونَ عَلَى ٱلۡأَرۡضِ هَوۡنٗا وَإِذَا خَاطَبَهُمُ ٱلۡجَٰهِلُونَ قَالُواْ سَلَٰمٗا٦٣ [الفرقان: 63].

«و بندگان (خاص) رحمان، کسانی هستند که با فروتنی (و آرامش) بر زمین راه می‌روند، و هنگامی که جاهلان آنها را مخاطب قرار دهند (و سخنان نا بخردانه و ناسزا گویند) به آنها سلام گویند (و از آنها روی می‌گردانند)».

اگر صفت تواضع و فروتنی و نرم خویی یکی از ابتدایی‌ترین صفات مؤمنین است، بی گمان ضرورت آن در حق کسانی که به کار تعلیم و تربیت، و دعوت و افتاء می‌پردازند به مراتب بیشتر و الزامی‌تر است. بنگر که پیامبرص با عموم مردم چگونه برخورد کرده است، او کامل‌ترین مردمان از لحاظ خوش خلقی، و شریف‌ترین آنان در مصاحبت و همنشینی، و عظیم‌ترینشان به جهت فداکاری و تواضع بود، هر کس که او را شناخته، شیفته و مجذوبش گشته است. یک نفر عرب بادیه نشین تندخو که کسی او را نمی‌شناخت، به شدّت عبایش را کشید، به گونه‌ای که آثار آن برگردنش ماند، اما پیامبر ص فقط با لبخند به او نگریست.[1]

در کارزار بدر، یارانش با منزلگاهی که او برگزیده بود، مخالفت کردند[2] و در جنگ اُحد، برای مقابله با دشمن به بیرون شهر رفت و از رأی خود به خاطر رأی یارانش دست کشید.[3] یارانش نیز راه و روش او را به اجرا گذاشتند تا مستحق آن شدند که خداوند در وصفشان بفرماید که نسبت به مؤمنین نرم و متواضعند و با کافران سخت و نیرومند:

﴿یَٰٓأَیُّهَا ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ مَن یَرۡتَدَّ مِنکُمۡ عَن دِینِهِۦ فَسَوۡفَ یَأۡتِی ٱللَّهُ بِقَوۡمٖ یُحِبُّهُمۡ وَیُحِبُّونَهُۥٓ أَذِلَّةٍ عَلَى ٱلۡمُؤۡمِنِینَ أَعِزَّةٍ عَلَى ٱلۡکَٰفِرِینَ یُجَٰهِدُونَ فِی سَبِیلِ ٱللَّهِ وَلَا یَخَافُونَ لَوۡمَةَ لَآئِمٖۚ ذَٰلِکَ فَضۡلُ ٱللَّهِ یُؤۡتِیهِ مَن یَشَآءُۚ وَٱللَّهُ وَٰسِعٌ عَلِیمٌ٥٤ [المائدة: 54].

«ای کسانی که ایمان آورده‌اید! هرکس از شما که از دین خود برگردد (به خدا زیانی نمی‌رساند) خداوند به زودی گروهی را می‌آورد که آنها را دوست دارد و آنها (نیز) او را دوست دارند، (آنان) در برابر مؤمنان فروتن و در برابر کافران سرسخت و گردان‌فراز هستند، در راه خدا جهاد می‌کنند و از سرزنش هیچ سرزنش‌کننده‌ای نمی‌هراسند، این فضل خداست که به هرکس بخواهد می‌دهد، و خداوند گشایشگر داناست».[4]

و چرا این گونه نباشد در حالی که آنان بعد از پیامبر ص رسالتش را حمل کرده، و دعوتش را به جهانیان رساندند، خداوند از آنان خشنود باد و (در بهشت برین خود) خشنودشان گرداند.

بنگر خداوند کسانی را که شایستگی هدایت را دارند در کتابش چگونه توصیف می‌کند:

﴿ذَٰلِکَ ٱلۡکِتَٰبُ لَا رَیۡبَۛ فِیهِۛ هُدٗى لِّلۡمُتَّقِینَ٢ ٱلَّذِینَ یُؤۡمِنُونَ بِٱلۡغَیۡبِ وَیُقِیمُونَ ٱلصَّلَوٰةَ وَمِمَّا رَزَقۡنَٰهُمۡ یُنفِقُونَ٣ وَٱلَّذِینَ یُؤۡمِنُونَ بِمَآ أُنزِلَ إِلَیۡکَ وَمَآ أُنزِلَ مِن قَبۡلِکَ وَبِٱلۡأٓخِرَةِ هُمۡ یُوقِنُونَ٤ أُوْلَٰٓئِکَ عَلَىٰ هُدٗى مِّن رَّبِّهِمۡۖ وَأُوْلَٰٓئِکَ هُمُ ٱلۡمُفۡلِحُونَ٥ [البقرة: 2-5].

«این کتابی است که هیچ شکی در آن نیست و مایه هدایت پرهیزگاران است. آن کسانی که به غیب ایمان می‌آورند و نماز را بر پا می‌دارند و از آنچه روزی شان داده ایم انفاق می‌کنند. و آنان که به آنچه بر تو نازل شده و آنچه (بر پیامبران) پیش از تو نازل شده، ایمان می‌آورند، و به روز رستاخیز یقین دارند. آنان بر هدایت از جانب پروردگارشانند و آنان رستگارانند».

هنگامی که دیدی علت اختلاف، تبعیت از هوی و هوس و شیفته شدن در برابر رأی خود است، از آنان دوری بگیر، سخنی را از آنان مشنو و مپذیر، و تلاش نکن سخنانت را به آنان بقبولانی، بلکه خود را ملزم به انجام کارهای نیک و مثمر ثمر بدان. سپری کردن اوقاتت در چنین کاری اولویت بیشتری دارد. فقط خدا یاری رسان بندگان است.

2- حریص بودن بر پیشوایی و در صدر قرار گرفتن و رسیدن به ریاست و جاه و مقام

این خود دردی است سخت و جانکاه، و شهوتی است پنهان که ایمان را قلع و قمع می‌کند، و نیکی‌ها را در کام شعله‌های خویش فرو می‌برد، بسیارند انسان‌هایی که دارای بیانی شیرین، دانشی فراوان و بینشی وسیع هستند، مال و ثروت در نزدشان ناچیز و بی اهمیت است، اما عشق و علاقه به نمود و بروز بر قلب‌هایشان تسلط یافته، و برای رسیدن به آن هر راه هموار و ناهمواری را در پیش می‌گیرند، در نتیجه اختلافات را برانگیخته و صفوف را متلاشی می‌کنند، و داعیان را دچار چنددستگی می‌نمایند و توجیه آنان برای این کارها: جستجوی حقیقت، حمایت از دعوت، و علاقه به تبعیت از پیامبر ص است، در حالی که اگر با خود صادق می‌بود هر آینه می‌گفت: این‌ها همه پوششی طلائی برای دست یابی به سیادت و رهبری است.

آیا چیزی جز عشق و علاقۀ به ریاست، عبدالله بن ابی بن سلول را به ورطۀ هلاکت کشاند؟

آیا چیزی جز عشق و علاقۀ به ریاست، هرقل را از پذیرش حق، در حالی که آن را شناخته بود، منصرف ساخت؟

آیا مگر عشق به ریاست و تلاش برای به دست آوردن شکوه و عظمت موهم سبب نشد که ابو جهل روی از وحی برگرداند در حالی که نسبت به صحت آن شکی نداشت؟

در همان حال وقتی به یاران برگزیدۀ پیامبر ص پیشنهاد امارت و ریاست داده می‌شد از آن روی چرخانده و از پذیرش آن خوداری می‌کردند، همچنانکه در کارزار مؤته این حالت روی داد.[5]

همچنین در سقیفه بنی ساعده هنگامی که ابو بکر صدیقس چنین گفت: به امارت یکی از این دو نفر – عمر بن خطاب و ابو عبیده جراح – برای شما راضی هستم، هر کدام را که می‌خواهید، برگزینید. عمرس گفت: به خدا قسم اگر میان از دست دادن جان و پذیرفتن خلافت بر قومی که ابو بکر میان آنان است مخیر گردم، اگر گناه نباشد جان دادن را می‌پذیرم، و تا زنده‌ام این پیشنهاد را نمی‌پذیرم. هنگامی که ابو بکرس وفات یافت و عمرس جانشین او شد، ابو عبیده س را به امارات شام گماشته و خالد س را عزل نمود، در اوج جنگ یرموک نامه به دست خالد رسید، تا پایان جنگ آن را پنهان نمود، مسلمانان پیروز گشته و شهداء دفن شدند، زخمی‌ها را مداوا نمودند و پیک نوید بخش پیروزی رهسپار مدینه گشت، سپس نامه را به ابو عبیده نشان داد، ابو عبیده گفت: خداوند تو را مشمول رحم خود گرداند، چرا زمانی که نامه به دستت رسید مرا از موضوع با خبر ننمودی؟!

خالد گفت: نخواستم که میان مسلمین چنددستگی و تفرقه ایجاد شود، و در ضمن هر کدام از ما چه ضرری می‌کند که برادر دینیش امارت را بر عهده گیرد؟

اگر آدمیان مقصودشان رضایت خداوند و سعادت آخرت باشد، این گونه بار می‌آیند. اما اگر مقصود و منظور دنیا باشد، کار به گونۀ دیگری می‌شود. کسی که دین را وسیلۀ دست‌یابی به دنیا قرار داده و در این راه سعی و تلاش بسیاری می‌نماید، بدان که اهلیت و شایستگی حمل رسالت خداوند را نداشته و از وارثان رسول الله ص محسوب نمی‌گردد؛ هر چند که در دنیا نام آور و مشهور گشته و مردم را بفریبد. اما – پناه بر خدا – در نهایت دچار خواری و ذلت گشته و تغییر عقیده خواهد داد و آنگاه همچنانکه در باطن، دنیا قبله و آمالش بود، در ظاهر نیز رو سوی دنیا خواهد نمود، از خداوند عفو و مغفرت و سلامتی می‌طلبیم.

3- سوء ظن نسبت به دیگران

کسی که سوء ظن دارد، با عینک سیاه به همگان می‌نگرد. او فهمشان را نادرست، نیاتشان را بد، اعمالشان را خطا و نا درست، و موضع گیری‌هایشان را مشکوک می‌داند، هرگاه سخن نیکی از کسی بشنود، آن را تکذیب یا تأویل می‌نماید، و هرگاه از کسی به نیکی یاد شود، او را مورد طعن و سرزنش قرار می‌دهد، به جای پرداختن به اعمال و ظواهر آدمیان، همواره مشغول صدور حکم در خصوص نیات و اهداف آنان است؛ آن هم قبل از شناخت آراء و نظراتشان یا گوش دادن به دلایل و براهین و حجت‌‌هایشان، و بدون اینکه با آنان مناظره و گفتگویی داشته باشد، این پیش فرض را در نظر می‌گیرد که گویی آنان بر باطل خود پافشاری می‌کنند. همه‌ی پل‌های موجود میان خود و مردم را که می‌توان از طریق آن به تفاهم رسید، درهم می‌شکند؛ حال آنکه اصل بر آن است که کسی که خواهان هدایت مردم و وحدت اهل حق است، باید میان خود و دیگران پل‌های اعتماد و اطمینان را بنا نهد، اما این گروه از مردم هر پلی را درهم کوبیده و به جایش گودال‌های وسیع هلاکت باری از سوء ظن و عدم اطمینان و اعتماد حفر می‌کنند؛ سپس از دیگران می‌خواهند که رأی و نظر ایشان را بپذیرند و اگر به حقی که به گمان خودشان در دست دارند گوش فرا ندهند، آنان را ملامت و سرزنش می‌نمایند.

آنچه باید میان دعوتگران و اهل علم حاکم باشد، عبارتست از: محبت و برادری و همکاری و حسن ظن. کسی که خیر خواهی، و اشتیاقش نسبت به دین و توجه و مهربانیش نسبت به مسلمین، آشکار گردد، نسبت به او حسن ظن داریم و اگر خطایی هم داشت عذرش را می‌پذیریم و از خداوند می‌طلبیم که او را مورد بخشش و رحمت خویش قرار داده و عملش را درست و سخنش را به جا گرداند. کسی که تمام مظاهر خیر و خوبی را از مردم باز داشته و آن را تنها به سود خود احتکار کرده، همچون گروه خوارج است که برای اولین بار به خاطر سوء ظن نسبت به مسلمانان، آنان را دچار تفرقه و چند دستگی کردند؛ زیرا فریفتۀ کارهای خود شده بودند، در نتیجه – پناه بر خدا – همین موجب هلاکت و نابودیشان شد.

متأسفانه امروزه در صفوف دینداران، کسانی را می‌یابی که همان گفته‌ها را در زیر شعارهای دیگری تکرار می‌کنند، چه بسیارند ادعاهایی که در زمینۀ اصلاح و پاکسازی و باز سازی سرداده می‌شود، اما در حقیقت دعوتگران از آن چیزی جز تقرق و اختلاف و چنددستگی نچیده‌اند.

4- تعصب کور کورانه نسبت به یک عالم دینی یا یک مذهب یا گروهی از مردم

باید دانست که خداوند فقط قرآن و سنت صحیح نبوی و اجماع امّت را معصوم قرار داده است، پس شایسته نیست که برخوردمان با هر عالم یا مذهب یا جماعتی به گونه‌ای باشد که هر آنچه از آنان صادر می‌شود بگوییم: حق است و مخالفت با آن روا نیست و نباید از آن دست کشید! بلکه باید (به فرمودۀ امام مالک/) شعارمان این باشد که: «سخن هر کسی جز
رسول الله
ص، قابل پذیرش و رد است».

با تأسف فراوان این بیماری به عرصۀ اسلام یورش آورده، و یکپارچگی داعیان را از هم پاشیده و صفوفشان را درهم شکسته است، به گونه‌ای که حتی گروه‌هایی که شعارشان رهایی از بند تقلید در تمام صورت‌های آن و بازگشت به کتاب و سنت است، کارشان به جایی رسیده که سخن بزرگان خود را حق مطلق جلوه داده، به گونه‌ای که گویی هیچ باطلی بدان راه ندارد؛ حتی اگر این سخن شاذ و نادر بوده و با کلام علمای گذشته و حال امّت مخالفت داشته باشد!

آری بدون شک علمای دعوتگر مسلمان، وارثان پیامبران محسوب می‌گردند، کسانی که اهل خوف و خشیت بوده و به سوی حق فراخوانده و با آن، امور را سر و سامان می‌دهند. اینان وارثانی به حق برای گذشتگان می‌باشند، کسانی که دین را از انتساب‌های ناروای باطلان، و تحریف تندروان مصون داشته و از زمرۀ منصفان و میانه روهای امّت اسلامی محسوب می‌گردند. اینان دارای جایگاهی شایسته و رفیع در دین می‌باشند که رعایت احترام و محبت و گرامی داشتشان واجبی شرعی است، اما به این شرط که در جایگاهی که بیشتر از منزلتشان باشد، قرار داده نشده و در مورد شان – همچنانکه یهود و نصاری در مورد علما و دانشمندانشان افراط ورزیدند -، اغراق و غلو نشود. امام احمد/ می‌فرمودند: «نه از من تقلید و پیروی کنید، و نه از مالک، و نه سفیان، و نه شافعی»[6].

ابن مسعودس می‌گفت: کسی که می‌خواهد از کسی دنباله روی و پیروی نماید، از کسی پیروی کند که مرده است، زیرا زنده‌ها پیوسته در معرض فتنه و آزمایشند.[7] مردم در حق دعوتگران و عالمان، دچار افراط و تفریط می‌شوند، کسانی را می‌بینیم که هنوز از الفبای علم و دانش پا را فراتر نگذاشته‌اند، اما هنگامی که نام علما و ائمه و دعوتگران بزرگ برده می‌شود، می‌گویند: «هم رجال ونحن رجال» آنان مردانی بوده‌اند و ما هم مردانی هستیم.

بسیارند احمقانی که بزرگان را مورد تاخت و تاز خود قرار داده و جهان را پر از آشوب و ناله و فغان کرده‌اند. حقشان این است که دستشان گرفته شده و دهانشان پر از سنگ گردد. در مقابل، کسان دیگری هستند که در خصوص علما و بزرگان دعوت زیاده‌روی و غلو می‌کنند، به گونه‌ای که در برابر آن بزرگان از خود سلب اراده و شخصیت کرده‌اند؛ چنان شده‌اند بی هیچ نظر و تفکری، تسلیم تمام اقوال و سخنان آن‌ها شده‌اند.

هر دوی این افراط و تفریط غلط بوده و حق اینست که راه میانه را برگزید.

5- بیشتر کسانی که بر مقام صدارت می‌نشینند، توان علمی کمی دارند

و این همان چیزی است که پیامبر ص بدان اشاره کرده و می‌فرماید: «خداوند علم را به این صورت که آن را از قلب علماء بیرون آورد، بر نمی‌دارد، بلکه علم را به وسیلۀ از بین بردن علماء از بین می‌برد، به نحوی که دیگر عالم دینی باقی نمی‌ماند. مردم از رؤسای جاهل به امور دینی پیروی می‌نمایند؛ این جاهلان بدون علم فتوا می‌دهند، خود که گمراه هستند دیگران را نیز گمراه می‌سازند».[8]

اگر پارسایی گذشتگان در مسائل علمی و فتوا را با جسارت علمای امروزی مقایسه کنی، هر آینه شگفت زده خواهی شد.

این ابن مسعودس است که در مسأله‌ای مورد پرسش قرار می‌گیرد، یکسال تمام در آن موضوع اندیشیده، سپس می‌گوید: «در پی جواب سؤال شما در کتاب خداوند و سنت رسول الله گشتم، اما پاسخ آن را نیافتم، حال بر اساس رأی و اندیشۀ خود جواب آن را می‌دهم، اگر جوابم صحیح باشد به خاطر لطف و منت خداوند بر من است و اگر پاسخم خطا و نادرست باشد، آن را از خود و القای شیطان می‌دانم».[9]

شعبی – یکی از ائمۀ تابعین – می‌گوید: «مسأله‌ای بر یکی از شما عرضه می‌شود، و آن شخص در حالی که بر تختش لم داده، فتوی صادر می‌کند، در حالی که اگر همان مسأله بر عمرس عرضه می‌شد، همه‌ی اهل بدر را برای پاسخ گویی بدان جمع می‌نمود».[10] رحمت خداوند بر شعبی باد، اگر روزگار ما را می‌دید چه می‌گفت؟!

و این امام دارالهجرة مالک بن انس است که اهل مغرب سی و هشت سؤال از او می‌پرسند و ایشان جواب شش سؤال را داده و در مورد سی و دو تای دیگر می‌گوید: نمی‌دانم.[11]

و این محمد بن عجلان است که می‌گوید: «هرگاه عالم در گفتن (نمی‌دانم) به طور عمد یا سهو دچار اشتباه شود، زمان مرگش فرا می‌رسد».[12] گذشتگان پیوسته می‌گفتند: «(نمی‌دانم) نیمی از علم دانش است»[13] چرا چنین نگویند، در حالی که این آیه را تلاوت می‌کردند که:

﴿وَلَا تَقۡفُ مَا لَیۡسَ لَکَ بِهِۦ عِلۡمٌۚ إِنَّ ٱلسَّمۡعَ وَٱلۡبَصَرَ وَٱلۡفُؤَادَ کُلُّ أُوْلَٰٓئِکَ کَانَ عَنۡهُ مَسۡ‍ُٔولٗا٣٦ [الإسراء: 36].

«و از آنچه به آن علم نداری، پیروی نکن، بدون شک گوش و چشم و دل ، هریک از این‌ها از آن بازخواست خواهند شد».

از قاسم بن محمد بن ابی بکر – یکی از علمای تابعین – سؤالی می‌پرسند، در جواب می‌گوید: جواب آن را به خوبی نمی‌دانم، شخص سؤال کننده می‌گوید: من برای جوابم پیش تو آمده‌ام و جز تو کسی را نمی‌شناسم، قاسم می‌گوید: به ریش درازم، و کثرت مردمانی که در اطرافم نشسته‌اند نگاه نکن، به خدا قسم جواب را به خوبی نمی‌دانم. یکی از پیران قریش که در کنارش نشسته بود گفت: ای برادرزاده، جواب سؤالش را بده، به خدا قسم امروز شخصی ممتازتر و شامخ‌تر از تو در این مکان نمی‌بینم، و قاسم در جواب گفت: به خدا قسم اگر زبانم را قطع کنند، نزد من محبوبتر از آن است که بدون علم و آگاهی سخن گویم.[14]

اما در روزگار ما، پناه بر خدا، سکولارها در مورد اسلام سخن می‌گویند، لیبرال‌ها در موردش اظهار‌نظر می‌نمایند، مردان و زنان آوازخوان، هنر پیشه‌های مرد و زن، حتی زنان رقاصه، همگی در مورد مسائل اسلامی فتوی می‌دهند.

(با اینکه) امروزه، در هر کاری متخصص آن کار در موردش اظهار نظر می‌کند، اما دین مکانی برای حضور همگان شده، همگان به نام دین سخن می‌گویند، به گونه‌ای که سخن گفتن در مورد دین سهل و ساده‌تر از سخن گفتن در مورد دنیا گشته است.

پروردگارا، ما را در دینمان دچار مصیبت مگردان، و دنیا را مهمترین هدفمان، و منت‌های علممان قرار مده!

در یکی از مجلات، گفتگوی زن رقّاصه‌ای را مطالعه کردم، او جوانان متعهد را متهم به تندروی و عدم فهم صحیح دین نموده بود و می‌گفت: مگر رقص چیست؟! رقص یک نوع عمل و کار است، و کار هم عبادت است، من با این رقاصگی، عبادت خدا را به جا می‌آورم!

و هنگامی که از زنی هنرپیشه در خصوص صحنه‌های محرک و مهیجی که بر روی صحنه اجرا می‌نماید، همچون بوسیده شدن توسط مردی هنرپیشه، یا در آغوش گرفتنش در برابر چشمان مردم، پرسیده شد، در جواب گفت: من زن پست و هرزه‌ای نیستم، ضرورت هنری مرا به این کار وا می‌دارد، هنگامی که آن مرد مرا در آغوش گرفته و می‌بوسد، چنین می‌پندارم که برادرم است، من زن متدینی هستم.

آیا امتی که دینش خوار و سبک شمرده شده به گونه‌ای که هر سکولار و لیبرال و فاحشه‌ای در موردش فتوا صادر می‌کند و پیروانش را به متعصب و بنیادگرا و تندرو و میانه رو تقسیم می‌کنند، دچار اختلاف و تفرقه نمی‌شود؟!

به راستی بر امّت اسلامی واجب است تا در برابر هر احمق و نادانی که می‌خواهد حقایق دین را واژگون نشان داده و در موردش آن گونه سخن بگوید که شایسته‌اش نیست، ایستادگی نموده و جلویش را بگیرد. تنها کسی می‌تواند در موردش سخن گوید که شایستگی آن را داشته باشد، کسانی که نهایت سعی و تلاش خود را مبذول داشته و در طلب رسیدن به آن رنج‌ها کشیده‌اند، این شایستگی با دستوری اداری یا صدور فرمان از سوی کسی به دست نمی‌آید، بلکه با شب بیداری و مطالعۀ کتاب‌ها و هم نشینی با علماء و بیش از همه با تقوی و پرهیزکاری به دست می‌آید.

6- عدم اطمینان در نقل و شنیدن و روایت اخبار

این بلایی است که روزگار ما بدان مبتلا شده، آن هم چه بلایی!

خداوند گذشتگان ما را مورد مرحمت خویش قرار دهد که هرگاه از چیزی سخن می‌رفت، می‌گفتند: «نام افرادی که مطلب را از آنان شنیده‌اید برایمان بیان کنید».[15] و یا می‌گفتند: «اگر اسناد نمی‌بود، هرکه هر آنچه می‌خواست می‌گفت».[16]

چه بسیارند خبرهایی که حقیقت آن‌ها واژگون گشته، یا جعل شده‌اند، قطعا راویان، آفت خبرهایند.

جای بسی شگفتی است که مردم در یک کار دنیایی، نهایت دقت و حساسیت را به خرج می‌دهند، مثلا اگر شاهدی را نزد قاضی در خصوص مال کمی ببینند، در مورد شاهد و عدالتش به جستجو می‌پردازند، اما اگر در مورد دعوتگران و علمای امت، مسائل و مطالب بزرگی بیان شود، در مورد آن تحقیق و جست وجو نمی‌کنند، از شخص روایت کننده سؤالاتی به عمل نیاورده، در خصوص مطلب نقل شده و درستی یا نادرستی آن تحقیق نمی‌کنند.

ای کاش! هرگاه شخصی را به عالمی یا دعوتگری یا مذهبی نسبت می‌داد، از او پرسیده می‌شد که: چه دلیلی داری؟ آیا با چشم خودت دیدی؟ یا با گوشت شنیدی؟ آیا این سخن را از کسی نقل می‌کنی که مورد اطمینان مردم است؟ یا شاهد و گواهی قطعی داری که گواهی دهد: سخنت راست و درست است؟ اگر دلیلش را بیان کرد صحت و درستی وجه الدلالۀ آن را مورد بررسی قرار می‌دهیم. اگر گفت: از مردم شنیدم که چنین می‌گفتند، یا چنان می‌گویند، به او می‌گوییم: تو یکی از این دو هستی، یا آدم ساده و زود باوری هستی، که به اتفاق تمام علمای امّت سخن یک نفر با چنین مشخصاتی پذیرفتنی نیست، یا شخص دروغگو و افترا زنی هستی که به هیچ وجه سخن چنین کسی مورد پذیرش نیست، و باید که از خداوند طلب بخشش و مغفرت نماید.

بدین ترتیب گفتار و سخن نادرست، و اسباب خصومت و تفرقه، در همان زمان و مکان تولدش به خاک سپرده می‌شود. اما اینکه می‌بینی بعضی از مبلغین تفرقه و فتنه‌جویان در صف انسان‌های متعهد و دانش پژوهان نفوذ کرده‌اند، تو را نفریبد، زیرا آنان بازیچه‌های دست شیطان‌اند که بدان وسیله، خواست و آرزویش را محقق می‌گردانند، بسیارند افرادی که مطلبی را می‌شنوند اما آن را به طریق دیگری می‌فهمند، سپس به شیوۀ دیگری نیز آن را رواج می‌دهند، - اگر در پس پردۀ آن، دشمنان و مزدورانی از فرزندان مسلمانان نباشند – هنگامی که آن مطالب را مورد بحث و بررسی قرار می‌دهی، می‌بینی چیزی جز یاوه و چرت و پرت نبوده است.

ولا حول ولا قوة إلا بالله

7- دسیسه‌ها و توطئه‌های دشمنان و منافقان

دشمنی اینان در حق ما آشکار و یقینی است، خداوند می‌فرماید:

﴿وَلَا یَزَالُونَ یُقَٰتِلُونَکُمۡ حَتَّىٰ یَرُدُّوکُمۡ عَن دِینِکُمۡ إِنِ ٱسۡتَطَٰعُواْ [البقرة:217].

«و پیوسته با شما می‌جنگند، تا آنکه اگر بتوانند شما را از دینتان برگردانند».

این دشمنی از دیرباز وجود داشته و هرگز پایان نمی‌پذیرد. پیامبر ص در حدیثی می‌فرمایند: شیطان از اینکه در جزیرة العرب مورد پرستش قرار گیرد، نا امید گشته، ولی خشنود است که می‌تواند میان مؤمنان فتنه‌انگیزی کند.[17]

هنگامی که یهودیان و منافقان، از رویارویی مستقیم با مؤمنین که در قالب یک صف واحد به رهبری پیامبر عظیم الشان اسلام قرار داشتند، عقیم و ناتوان ماندند، اقدام به ایجاد اختلاف و نزاع و برانگیختن تعصبات میان آنان نمودند. خداوند می‌فرماید:

﴿لَوۡ خَرَجُواْ فِیکُم مَّا زَادُوکُمۡ إِلَّا خَبَالٗا وَلَأَوۡضَعُواْ خِلَٰلَکُمۡ یَبۡغُونَکُمُ ٱلۡفِتۡنَةَ وَفِیکُمۡ سَمَّٰعُونَ لَهُمۡۗ وَٱللَّهُ عَلِیمُۢ بِٱلظَّٰلِمِینَ٤٧ [التوبة: 47].

«اگر (آنها) همراه شما بیرون می‌آمدند، جز فساد (و تباهی) چیزی بر شما نمی‌افزودند و به سرعت در میان شما فتنه‌انگیزی می‌کردند و در میان شما افرادی (ضعیف الایمان) هستند که به (سخنان) آنها گوش فرا می‌دهند و خداوند (نسبت) به ستمکاران داناست».

بسیارند منافقانی که زبانی آگاه و گفتاری نغز و شیوا دارند، و در لباس اهل تقوی به میان مؤمنین خزیده و در حقیقت، نقش عبدالله بن سبأ را ایفا می‌کنند که با عبادات و نوافلش مردم را فریفته و همه می‌دانیم چه فتنه‌هایی میان مسلمانان برپا کرده‌اند. گمان مبر که صاحب چنین نقشی در هیأت فاجران و گناهکاران وارد می‌شود، بلکه با آمادگی خاصی وارد می‌شوند تا حال و وضعشان با دور و نقششان مناسب باشد. در اینجا مناسب است که تحلیل خبری رادیو آمریکا از شورای امنیت ملی آن کشور در خصوص چگونگی اجرای نظم نوین جهانی را بیان کنیم، در این گزارش در مورد نحوۀ تفوق بر اسلام گرایان چنین آمده است: ایجاد اختلاف دربارۀ مسایلی همچون حجاب زنان و اینکه آیا لازم است دست‌ها و صورت را بپوشانند یا نه، همچنین ایجاد تفرقه میان احزاب و جریانات اسلامی، و برانگیختن نزاع میان دعوتگران و حکومت‌هایی که ادعای اسلامی بودن را دارند.

آری، دشمنان طرح‌ها و نقشه‌ها دارند، و در راه اجرایش تلاش و کوشش نموده، و جنگ‌ها به پا می‌نمایند، آنگاه هر نادان و سفیهی، یا گماشته و مزدوری مورد سوء استفاده قرار می‌گیرد، و هر روز امّت اسلامی دچار نابودی و ویرانی می‌شود و مواضع جدیدی با دست دشمنان فتح می‌شود، قرآن‌ها پاره شده، مساجد ویران گشته، حرمت‌ها هتک شده، و فرزندان این امّت گرفتار و اسیر کلیسا‌های مسیحی و معابد یهودی گشته، و مسجد الاقصی توسط صهیونیست‌ها و نوادگان هرزه و فاسد‌شان که برادران خوک‌ها و میمون‌ها هستند به تاراج می‌رود، و امّت اسلامی هر روز دچار ننگ و عار و خفّت و ذلّت دیگری می‌شود.

آنانی که اختلافات را بر می‌انگیزند و به شعله‌هایش دامن می‌زنند، غافلانه در گمراهی گرفتار آمده و دیوانه‌وار در آن فرو رفته‌اند، شگفتا از این مصیبت!

فإنا للّه وإنا إلیه راجعون




[1]- صحیح بخاری، (فتح 10/503) و صحیح مسلم (نووی 7/146).

[2]- البدایة والنهایة، ابن کثیر (3/ 266،267).

[3]- منبع پیشین (4/ 13، 14).

[4]- لازم به ذکر است که مؤلف محترم این آیه را در پاورقی آورده بود که بنا به صلاح دید به متن منتقل شد.

[5]- نگاه کنید به البدایة والنهایة، ابن کثیر (4/265).

[6]- مجموع الفتاوی (20/212-210) و اعلام الموقعین (2/302).

[7]- المعجم الکبیر، طبرانی (9/166) (مانند حدیث فوق)، هیثمی در (مجمع الزوائد) (1/180) گوید: «راویان آن، راویان حدیث صحیح است». و حلیة الأولیاء، أبونعیم (1/305) (مانند حدیث فوق) از ابن عمرب.

[8]- اللؤلؤ والمرجان، ج3، ص296، ترجمه ابو بکر حسن زاده.

[9]- جامع بیان العلم، ابن عبدالبر (2/57) بخشی از خطبۀ ابن مسعود س.

[10]- صفة الفتوی، ابن حمدان، ص7.

[11]- منبع پیشین، ص8.

[12]- جامع بیان العلم، ابن عبدالبر (2/54).

[13]- جامع بیان العلم، ابن عبد البر (2/54) از ابو الدرداءس.

[14]- پیشین (2/53).

[15]- مقدمه صحیح مسلم از محمد بن سیرین (نووی 1/84).

[16]- مقدمه صحیح مسلم از عبد الله بن مبارک (نووی 1/87).

[17]- صحیح مسلم، (نووی 17/156).

متد علمی در تعامل با موضوعات مورد اختلاف در قواعد زیر خلاصه می‌شود

متد علمی در تعامل با موضوعات مورد اختلاف در قواعد زیر خلاصه می‌شود

1- بیان دقیق و امانتدارانه سخنان اختلاف کنندگان، بدون هیچ افزایش و یا کم و کاستی در آن

زیرا این کارِ تو، شهادت دادن در مورد آنان است و شاهد باید در شهادتش مطمئن باشد و با تمام توان و سعی و تلاش بکوشد که چیزی را به مردم نسبت ندهد که آنان انجام نداده‌اند، وگرنه دروغگو یا غافل و فریب خورده بوده و در آن صورت شهادتش پذیرفته نخواهد بود.

نمی‌شود سخنی را به عالمی یا دعوتگری یا جماعتی یا مذهبی نسبت دهیم، به این بهانه که فلانی آن را بدیشان نسبت داده است، یا او این سخن را از آنان نقل کرده یا روزنامه‌های بین المللی در همین مورد دربارۀ ایشان سخن گفته یا وسایل ارتباط جمعی جهانی این سخن را به آنان نسبت داده‌اند، و یا چون فلان مؤلف حنفی فلان سخن را به حنبلی‌ها نسبت داده، آن را بپذیری؛ بلکه کتب مذهب حنبلی به راحتی در دسترس است و تو می‌توانی آن‌ها را مورد مطالعه قرار دهی یا به علمایشان مراجعه کنی.

حتی جایز نیست که فلان سخن را به جماعتی یا گروهی از مردم نسبت دهیم با این توجیه که فلانی که منتسب به ایشان است این سخن را گفته است، تا مطمئن نشویم که همۀ آن‌ها این نظر را دارند، و گرنه عدل و انصاف اقتضا می‌کند که بگویی: فلانی که دارای آن مذهب است چنین گفته یا فلانی که از فلان طائفه است این سخن را گفت.

همچنین باید یقین حاصل کرد و مطمئن شد که در این مورد جز این سخن، قول دیگری ندارد، اما اگر سخن متأخری هم دارد آن را به او نسبت دهد. اگر نمی‌دانست که از میان آن دو نظر کدام متأخر است در لابه لای سخنانش به جستجو بپردازد تا بتواند یکی از آن دو سخن را ترجیح دهد؛ یا اینکه سخنی را به او نسبت ندهد. اگر سخن مجمل یا محتملی بود، تفصیل و بیان بیشتر را در سخنان یا مکتوبات دیگرش بیابد.

روا نیست بگویی: قول او بدترین احتمالات است، بلکه اصل بر این است که نسبت به انسان مسلمان حسن ظن داشته باشی. هرگاه اقوال دیگران را به آنان نسبت می‌دهی به یاد داشته باش که روزی در برابر خداوند سبحان خواهی ایستاد و به خاطر آنچه که بدیشان نسبت داده‌ای، مورد محاسبه و قضاوت و دادرسی قرار خواهی گرفت؛ پس برای آن سؤال، جوابی فراهم کن، و دلایل و براهینت را گرد آوری نما، و این سخن حق تعالی را به یاد داشته باش که می‌فرماید:

﴿مَّا یَلۡفِظُ مِن قَوۡلٍ إِلَّا لَدَیۡهِ رَقِیبٌ عَتِیدٞ١٨ [ق: 18].

«هیچ سخنی را بر زبان نمی‌آورد، مگر اینکه نزدش مراقبی حاضر (وآماده نوشتن) است».

بسیار پیش آمده که شنیده‌ایم سخنی را به کسی نسبت داده یا خبری را نقل می‌کنند، هنگامی که از نقل کننده سخن یا خبر می‌پرسی: این اخبار را از کجا شنیده‌ای؟ می‌گوید: یک نفر مطمئن به من چنین گفت – یعنی کسی که من، او را مطمئن می‌دانم – و هنگامی که به روش علمای پیشین به تحقیق و تفحّص دربارۀ احوالات آن شخص می‌پردازی، متوجه می‌شوی که فرد مجهول الحالی است. تازه این زمانی است که به خاطر غیبت‌های متعددی که مرتکب می‌شود، جایز نیست سخنی را از او نقل نمود، چه رسد به اینکه دروغگو نیز باشد. والله المستعان.

2- نگارش دقیق و درست مورد اختلاف

این مرحله بعد از گام قبلی است، بعد از اینکه سخنان را نقل کرده و آن‌ها را شناخت، در آن دقت کرده و موارد اختلاف را مشخص و محدود کند، زیرا بسیاری از مردم، مطلبی را مورد مناقشه می‌دانند در حالی که چنین نیست، زیرا سخنان بیان شده شامل موارد مختلفی است که مرادهای متباینی دارند؛ نه اینکه مراد امر واحدی بوده که در آن اختلاف شده باشد.

و گاه موضوع مورد مناقشه جزئی و معین و مشخص است، اما مردم آن را به موارد و مطالب دیگری تعمیم می‌دهند و دایرۀ اختلاف را گسترش می‌دهند در حالی که باید بکوشند که این دایره تنگ‌تر و محدودتر گردد.

ناچار باید تأکید نمود آنانی که در موضوعی با هم اختلاف دارند باید در یک بخش کوچک و از یک جهت بدان بنگرند و در موردش تصور بینشی کامل داشته باشند و از خلال شرایط و ظروف یکسانی، دربارۀ آن سخن بگویند تا آنگاه تو بتوانی بگویی که آن‌ها با هم مناقشه دارند.

کسی که کتاب‌های گذشتگان را مورد مطالعه قرار می‌دهد، با تعجب تمام می‌بیند که آنان بر این موضوع اصرار داشته‌اند و نه تنها در کتاب‌های اصول و فقه و اختلاف، بلکه حتی در کتاب‌های عقاید بدان پرداخته‌اند و با سخنانی از این قبیل، باب بسیاری از مسائل اختلافی را بسته‌اند: «این موضوع مورد مناقشه نیست»، یا گفته‌اند: «اینجا جای نگارش مسائل مورد اختلاف نیست». پس بر فرد دانش پژوهی که خود را مسؤل می‌داند و از تبعات آن در هراس است، لازم است که پیش از نسبت دادن اختلاف در امری از امور به علمای امّت و داعیان دین، با دقت تمام به جست و جو و بررسی همه جانبه پرداخته و به کنه موضوع پی ببرد.

3- شناخت صحیح دلایل هر سخنی

بنابر این اصل در خصوص علما و دعوتگران اسلام، اینست که اگر در موضوعی دچار اختلاف شده‌اند، به خاطر این نبوده که علاقمند به اختلاف، یا مشتاق نزاع و درگیری بوده‌اند، یا اینکه هوی و شهوت، انگیزاننده و محرک آنان بوده است، بلکه آنان در جستجوی حق و خواستار رضایت و خشنودی پروردگاشان بوده‌اند، پس بنابر این هر صاحب سخنی یا پیروان هر مذهبی برای خود دلیل یا دلایلی دارند که به آن استدلال می‌کنند.

اینکه این دلایل درست است یا نادرست؟ و اینکه تو آن‌ها را می‌پذیری یا نه؟ مسأله دیگری است، مهم این است که تو دلایلی را که بدان استناد می‌کنند بشناسی. تا زمانی که می‌توانی دلایلشان را به صورت مستقیم، یا از کتاب‌هایشان و یا به طریق نامه‌نگاری، یا از زبان طلاب مورد اطمینان آنان دریافت داری، جایز نیست که دلایل سخن یا مذهب و یا جماعتی را از زبان دشمنان و مخالفان آنان بشنوی.

این دلایل عبارتند از: 1- قرآن، 2- سنت، 3- اجماع[1]، 4- قیاس[2]،
5- مصلحت[3]، 6- استصحاب[4]، همچنین هر آنچه که اهل علم آن را دلیل دانسته‌اند بدان استدلال می‌شود، حال چه استدلال بدان مورد اتفاق باشد یا از چیزهایی باشد که در آن اختلاف وجود دارد. سپس نسبت به آراء و نظرات دیگر که در همان مسأله مطرح است همان روش مذکور را اتخاذ می‌کنی؛ یعنی از دلایلشان با رجوع به آنها و اقوال و آثارشان آگاهی حاصل می‌کنی.

در خصوص انصاف شیخ اسلام ابن تیمیه؛ این گونه ذکر شده که مخالفان در حلقۀ درس او حضور می‌یافتند تا از ادلۀ خود و تقریر و بیان آن از جانب شیخ آگاهی یابند، زیرا شیخ الاسلام قبل از ردّ آن سخنان به طور کامل آن‌ها را شرح می‌داد.[5] زیرا او در هر مسأله‌ای عمیقاً به جست و جو پرداخته و گاه حتی دلایلی را برای مطلبی بیان می‌داشت که خود صاحب سخن آن را نمی‌دانست و این نهایت عدل و انصاف، و بی‌طرفی و تحقیق دربارۀ حقیقت یابی یک مطلب است.

4- پژوهش در برهان و حجت هر دلیلی

زیرا اگر در آن دلیل، دلالتی بر آن سخن یا فلان مذهب در خصوص مسأله‌ای که مورد گفتگو و بحث است وجود نمی‌داشت؛ در آن صورت بیان دلیل، هیچگونه معنایی نخواهد داشت.

گاه در یک دلیل، بیشتر از چند وجه استدلال وجود دارد، بلکه گاه دو مذهب یا دو نظریه دلیل واحدی دارند اما وجه استدلالشان متفاوت است، همچنانکه استدلال می‌کنند: عدّۀ زن یعنی پاکی از حیض، و برخی می‌گویند: عدۀه عبارتست از حیض و همه به این آیه استدلال می‌کنند:

﴿وَٱلۡمُطَلَّقَٰتُ یَتَرَبَّصۡنَ بِأَنفُسِهِنَّ ثَلَٰثَةَ قُرُوٓءٖ [البقرة: 228].

«و زنان مطلقه باید مدت سه پاکی (یا دیدن سه بار عادت ماهانه) انتظار بکشند».

هردو گروه در خودِ دلیل اتفاق نظر دارند، اما در خصوص وجه الدلاله یعنی مراد از این دلیل، اختلاف ورزیده‌اند. هرگاه تمام دلایل و صور مورد استدلال در تمام مذاهب مورد بررسی همه جانبه قرار گرفت، گام بعدی را بر می‌داریم که عبارتست از:

5- آگاهی از اعتراض و نقد هر صاحب سخنی یا هر مذهبی و استدلال آنان در برابر دلایل یا وجه استدلال مذاهب دیگر

زیرا نقد و اعتراض یا برخود دلیل وارد می‌شود، یا اگر هر دو دلیل را نپذیرفته باشند این اعتراض متوجه وجه دلالت می‌شود، حال تحقیق و جست و جو در خصوص این اعتراضات به همان شیوه‌ای صورت می‌گیرد که در مورد بیان سخنان و ادلۀ هر کدام، در موارد قبلی بیان گردید (یعنی شناخت دقیق و عالمانۀ هر اعتراض)؛ زیرا اگر دلایل یا مراد و مفهوم آن‌ها را می‌پذیرفت، دیگر با آن‌ها مخالفت نمی‌ورزید.

6- آگاهی و شناخت از نحوۀ پاسخگویی به ایرادات مختلف

بی‌گمان اگر یکی از دو گروه تسلیم اعتراضات و نقدهای گروه مقابل می‌شد، اختلاف‌ها از میان بر می‌خاست، اما بی تردید طرف مقابل برای این نقدها، پاسخ‌هایی دارد، ناگزیر باید این پاسخ‌ها را شناخت. گاه در برابر یک نقد چندین پاسخ وجود دارد، و گاه چندین اعتراض را می‌توان با یک پاسخ جواب داد. ناگزیر باید آن‌ها را شناخته و به بررسی دقیق و همه جانبه در این مورد پرداخت.

7- شناخت علت اختلاف

پاره‌ای از علل اختلاف از نظر شرع مجاز و روا بوده، و در حقیقت نیز نمی‌توان آن را رد کرد و وجودش نیز قابل سرزنش نیست، اما برخی قابل اعتراض و نکوهش بوده و مردود است. بر مسلمانان است که از آن‌ها دوری گزینند، و کسی که اختلافش مبنی بر آن باشد، هیچ عذر و بهانه‌ای ندارد، پژوهش و بررسی این علت‌ها، و آداب و ضوابطی که در پی دارند، و مشروع بودن یا غیر مشروع بودن آن‌ها موضوعی است که به یاری خدا به صورت بسیار مختصر در این کتابچه مورد بررسی قرار خواهد گرفت.

8- شناخت نتایج و ثمرات اختلاف

اگر این اختلاف آثاری در پی داشت آن را مورد توجه و عنایت قرار می‌دهیم، اما اگر آثاری بر آن مترتب نبود، آن را به حال خود رها می‌کنیم، یعنی اگر فلان مطلب را پذیرفتیم آیا با پذیرش دیگری اختلاف پیدا می‌کند، یا اینکه این اختلاف، فقط در حد لفظ باقی می‌ماند، (و می‌توان از آن چشم پوشید) این همان چیزی است که علما قبل از عصر انحطاط از پذیرش آن سرباز زده‌اند.

زیرا امّت اسلامی امتی است که تجمّل و رفاه زدگی را در اندیشه و اقتصاد، و زندگی اجتماعیش نمی‌پذیرد، این امّت حامل پیام و رسالتی است که از بیهودگی و لهو و لعب به دور است. امتی با این اوصاف به خاطر مسائلی که هیچ بهرۀ عملی در پی ندارد، دچار اختلاف نشده و زندگیش را با آن تباه نمی‌سازد، اگر اختلاف به گونه‌ای بود که تأثیری در اعتقادات، یا عبادات، یا معاملات داشت، لازم است که مورد توجه قرار گیرد، ولی اگر هیچ اثری در پی نداشت، شایسته است که آن را به گوشه‌ای نهاده و خود را بدان مشغول نکرد، اما متأسفانه مورد اخیر همان چیزی است که امروزه بیشتر مردم را به خود مشغول ساخته است.

9- ترجیح میان سخنان مختلف برای شناخت درست از نادرست

علت‌هایی که سبب می‌شوند تا سخنی بر سخن دیگر ترجیح داده شود، بسیارند که علماء در بحث تعارض و ترجیح در کتب اصول فقه از آن سخن گفته‌اند.[6]

از جمله: 1- ترجیح از طریق متن[7] 2- ترجیح از طریق سند[8] 3- ترجیح به امور خارجی[9] گاه تعداد ترجیح‌ها نزد بعضی از اهل علم به صد مورد می‌رسد. این کار نیازمند تقوی و علم و فقه، و دوری از هوی و هوس و عدم اشتیاق به غلبه رأی و اندیشه دارد. اگر مردمان با این متد علمی دقیق مسائل مورد اختلاف را بررسی می‌نمودند، این امکان وجود داشت که بسیاری از این مسائل که با جار و جنجال صحنه را پر کرده‌اند از میان بروند؛ اما با کمال تأسف بسیاری از روشنفکران! که فرهنگ غالبشان از طریق روزنامه‌ها و مجلات است و آگاهی‌شان هنوز از الفبای علوم شرعی و مبادی آن فراتر است و بدون علم و دانش به ترجیح میان آراء و رد و عیب جویی مخالفین می‌پردازند، اینان دورترین راه را، از شیوه و متد علمی، در تعادل و برخورد با مسائل اختلافی برگزیده‌اند. مضاف بر اینکه گام‌های تدریجی موارد قبلی را هم نپیموده‌اند؛ گام‌هایی که تضمین کنندۀ سلامت نوع برخورد با مسائل اختلافی است.

بعد از این پیشگفتار که راه و روش مناسب و درست برخورد با مسائل اختلافی را بیان می‌دارد، به ذکر اسباب اختلاف می‌پردازیم تا همان گونه باشد که امام ابن تیمیه/ در مورد اختلاف میان ائمه [از بعضی علما نقل کرده و] فرموده است: «اتفاقهم حجة قاطعة، واختلافهم رحمة واسعة».

یعنی: موارد اتفاق آن بزرگواران حجت برّان، و اختلافشان رحمت بی‌کران است.[10]




[1]- اجماع در لغت به معنی عزم و تصمیم گیری و اتفاق آمده است. و برای معنی اصطلاحی آن تعاریف فراوانی ذکر شده از جمله: اتفاق همۀ مجتهدان امت محمدص بعد از وفات او در عصری از عصور بر امری دینی، نگاه کنید به مبانی فقه تألیف: عبدالکریم محمدی ص180 و 179، همچنین الوجیز فی اصول الفقه عبدالکریم زیدان ص179.

[2]- در لغت به معنی اندازه گیری چیزی به چیزی است و اصولیان با الفاظ مختلفی قیاس شرعی را تعریف کرده‌اند از جمله: استخراج مثل حکم مذکور بر چیزی برای چیز دیگری که حکم آن مذکور نیست، با امر مشترکی که بین آن دو است. نگاه کنید به مبانی فقه ص 6-185، همچنین الوجیز فی اصول الفقه ص194 و کتاب الورقات امام الحرمین ترجمه ابو بکر حسن زاده ص47.

[3]- استصلاح یا مصالح مرسله عبارتست از مصلحتی که نه در تأیید و نه در رد آن، نصّی شرعی وارد نشده است، نگاه کنید به اصول فقه امام شافعی تألیف: ابو الوفا محمد بن عبدالکریم کانی مشکانی ص 203، و عبدالکریم زیدان در کتاب الوجیز فی اصول الفقه ص 236 آن را چنین تعریف می‌کند: مصلحت عبارت است از جلب منفعت و دفع مفسده.

[4]- به معنی به همراه داشتن است، و در اینجا منظور بقای حکم به حالت اول است، به سبب اینکه چیزی که صلاحیت تغییر دادن آن را داشته باشد، وجود ندارد. نگاه کنید به مبانی فقه، عبدالکریم محمدی ص 11-210، همچنین الوجیز فی اصول الفقه ص 267 و اصول فقه شافعی، کافی مشکانی ص 205.

[5]- این مطلب را محمد بن علی بن زملکانی شافعی/ بیان می‌دارد، او از جمله کسانی بوده که بارها به مناظره با شیخ الاسلام پرداخته است، در عین حال فردی منصف بوده و به علم و فضیلت شیخ الاسلام اعتراف نموده و حتی دربارۀ او گفته: در 500 سال گذشته کسی با حافظه‌ی ابن تیمیه دیده نشده است، و در مورد ابن تیمیه می‌گفت: سرور ما، شیخ ما، الگوی ما. خداوند همگان را مورد رحم خود قرار دهد، انصاف باید این گونه باشد، به دور از هواهای نفسانی و شهوت انتقام، که همین‌ها در میان مردم سبب بسیاری از ذلت و خواری‌ها شده است. بنگر به: (الذیل علی طبقات الحنابلة) ابن رجب (2/390) و (الشهادة الزکیة لمرعی الکرمی ص36).

[6]- از جمله کتاب الوجیز فی اصول الفقه تألیف: عبدالکریم زیدان ص398-393، همچنین مبانی فقه، عبدالکریم محمدی، ص228-217، اصول فقه شافعی تألیف: کانی مشکانی ص220-211.

[7]- مانند روایت کسی که حدیث را با لفظی فصیح موافق با قواعد زبان عربی روایت می‌کند، بر روایت کسی که لفظش رکیک و دور از استعمال مألوف است، مقدم است.

[8]- مثلا اگر دو حدیث با یکدیگر متعارض باشند، و یکی به چند طریق روایت شده باشد، بر دیگری که با طرق کمتری روایت شده است، مقدم است؛ زیرا ظن حاصل به روایت چند نفر قوی‌تر از ظن حاصل به روایت یک نفر است.

[9]- مثلا روایتی که از نصوص دیگر بر مضمون خود شاهد دارد بر روایت بدون شاهد مقدم است. این مثال و دو مثال قبلی از کتاب مبانی فقه تألیف عبدالکریم محمدی اخذ شده است.

[10]- پاورقی: الفتاوی / (30/80).