اهل سنت

آنچه در این وبلاگ مخالف قرآن و سنت بود دور بندازید. الله در قرآن میفرماید:(پس بندگانم را بشارت ده، همان کسانی که سخنان را می شنوند و از نیکوترین آنها پیروی می کنند. اینانند که خداوند هدایتشان کرده و اینانند که خردمندانند». زمر، آیه 17 و 18

اهل سنت

آنچه در این وبلاگ مخالف قرآن و سنت بود دور بندازید. الله در قرآن میفرماید:(پس بندگانم را بشارت ده، همان کسانی که سخنان را می شنوند و از نیکوترین آنها پیروی می کنند. اینانند که خداوند هدایتشان کرده و اینانند که خردمندانند». زمر، آیه 17 و 18

سرگرمی‌های مجاهدین

سرگرمی‌های مجاهدین

در کل این مدت سیدآقا با سران اطراف و اکناف ارتباط داشتند، مکاتبه می‌کردند و گاهی شخصاً با آن‌ها ملاقات می‌کردند و برای یاوری دین و جهاد آن‌ها را تشویق می‌کردند، در این مورد نام «پاینده خان والی امب» قابل ذکر است، فردی که در شجاعت و قوت معروف بود.

سیدآقا به جاهای متعددی دسته‌هایی از مجاهدین را اعزام می‌کردند تا در این جبهه‌ها، شجاعت و همت مجاهدین، اطاعت‌شان از احکام شرعیه، پایبندی به فرایض و سنن، در جمع و تحویل غنایم، دیانت و امانت‌شان، خوب نمایان و در معرض دید قرار بگیرد، علاوه براین منافع یا اغراض سران و امراء بومی، خصومت‌های قبیله‌ای، کمبود حمیت دینی و عدم درک خطر، آشکار و هویدا می‌شد، خلاصه اینکه در مناطق متعدد و جنگ‌های مختلف شجاعت و همت و ایثار و فداکاری مجاهدین نمایان شد که در این بین، پایه و مقام مولانا محمد رامپوری از همه برتر بود.

در این مدت کاروان‌های جدیدی که از هند در خیل مجاهدین پیوست، از پانزده فقره کمتر نبود، که در جمع آن‌ها علماء بزرگ، افراد بانفوذ، جوانان پرشور و غیرتمندی به تعداد زیاد همراه بودند و همچنان خواهرزاده‌ی سید‌آقا، سید احمد علی و بستگان دیگرش بودند، علاوه بر این از طرف اعوان و انصار مجاهدین و افراد دیگر جماعت[1] مبلغ نقدی رسید که به مصالح و نیازهای ضروری دین مصرف شد.

نامه‌ها به زبان و اصطلاحات بخصوص و سرّی نوشته می‌شد که آن را فقط علمای این جماعت می‌دانستند و خیلی از نامه‌ها به عربی نوشته می‌شد.

سیدآقا برای دعوت به جهاد، دسته‌هایی از مبلغین و وعاظ اعزام فرمودند، علمای ممتاز جماعت، مردم را به هجرت، جهاد، افکار و عقاید صحیح و ریشه‌کنی خرافات جاهلیت دعوت می‌کردند، این‌ها به مناطق مختلف هند اعزام می‌شدند. در بین آن‌ها مولانا محمد علی رامپوری و مولانا ولایت علی عظیم آبادی هم بودند که از خلفای مهم و یاران دلسوز سیدآقا هستند.

دوره‌ی دوم حضرت به سوات انجام دادند، که در پایتخت آن خهر یک سال تمام توقف داشتند، همه‌ی این مدت را به دعوت و ارشاد، اصلاح و موعظه گذراندند، حتی دقیقه‌ای را تلف نکردند. سران قبایل و علمای ممتاز، همانند پروانه دورشان را گرفته بودند.

سپس مجاهدان در خهر مجدداً به تمرین‌های جنگی، نیزه‌ی جنگی، اسب سواری، و... مشغول شدند، گاهی سیدآقا خودشان شخصاً شرکت کردند، راهنمایی‌های لازم می‌فرمودند و تذکر می‌دادند که به مهارت و هنر خویش احساس ناز و خودپسندی بوجود نیاید و برای توکل بر خدا و استمداد از او ترغیب می‌نمودند، در خود خهر به سرپرستی ارباب بهرام خان به نزدیکی پیشاور، برای حمله به اتمان زئی دسته‌ای اعزام شد، که در آن سیدآقا شخصاً شرکت کرده بودند، در این حمله، مجاهدین به زحمت‌های زیادی مبتلا شدند، نزدیک بود که در اثر شدت گرما، تشنگی و سفر در کویر همه جان دهند، اما حق تعالی فضل فرمودند که همه بسلامتی به مقر خویش سالم برگشتند.



[1]- در بین شان نمایان‌تر محدث مولانا محمد اسحاق دهلوی نبیرۀ حضرت شاه عبدالعزیز بودند که در قرن اخیر از اساتید معروف حدیث و امام این رشته شناخته می‌شدند.

پایگاه و دانشگاه سیار

پایگاه و دانشگاه سیار

این آبادی جدید اسلامی، خانقاهی برای متصوفین، مهمان‌سرایی برای تارکین دنیا، یا زوایه‌ای برای درویشان بود، بلکه همراه با دانشگاه دینی بودن یک پایگاه ارتش و مرکز آموزش فنون نظامی هم بود. مجاهدان و مهاجران همیشه در حال آماده‌باش بودند و برای مقابله با هرنوع خطر، کمر بسته، مجهز و منتظر فرمان بودند.

یک بار سیدآقا همراه با دسته‌ای از مجاهدان به یک گردنه‌ای به مسافت یک مایل پنجتار قرار داشت تشریف بردند، در آن محدوده، قله‌ای نسبتا مسطح قرار داشت، سید آقا آن را جهت استقرار توپخانه انتخاب فرمودند و دستور دادند که توپ‌ها را از پنجتار بیاورند و همینجا مستقر کنند. دستور اجراء شد آن محل، توپخانه شد و در کنار انباری از اسلحه، بمب، گلوله و باروت قرار گرفت و برای توپچی‌ها و افراد تیرانداز اطاق‌هایی ساخته شد. در محلی بنام قاسم خیل کارخانه‌ای برای تهیه‌ی بمب‌ها و گلوله‌های توپ تاسیس شد، سید آقا آنجا تشریف بردند کارخانه را بازدید کردند و روش گلوله‌سازی را از نزدیک مشاهده کردند، مانورهای تمرینی و مسابقات نظامی، سوارکاری آموزشی برقرار گردید. سیدآقا شخصاً در آن شرکت فرمودند و متخصصین فن در خیلی از فنون نظامی مهارت و امتیاز ایشان را تایید کردند و درک کردند که سیدآقا در این فنون نیز به درجه‌ی ابتکار و اجتهاد رسیده‌اند و در این فنون از کسانی نیستند که دنباله رو و کورکورانه تقلید کنند.

در این آبادی جدید، نرمش‌های جسمانی، مشق‌های جنگی بصورت تمرین روزانه درآمده بود و از کارهای یومیه قرار گرفته بود، مجاهدان از همدیگر در فنون جنگی استفاده می‌کردند. اما در بین افراد پس از سیدآقا، مولانا احمد الله ناگپوری و رساله‌دار عبدالحمید خان از همه برتر بودند، سید‌آقا به این دو نفر دستور داده بودند که به بقیه، اسب‌سواری، نیزه‌ی جنگی، تیراندازی، شلیک با تفنگ، شمشیر بازی و دیگر فنون را با ضوابط آموزش دهند، افراد بومی که جنگجوی فطری و نظامی نژادی بودند، با دیدن این منظر از مهارت این مهاجران غریب الوطن، تعجب می‌کردند و آن‌ها را به استادی قبول کردند و عملاً در تمرینات و کلاس‌های آموزش نظامی شرکت می‌کردند و استفاده‌ی زیادی بردند، برای تمرینات بدنی و مشق‌های جنگی مراکز زیادی افتتاح شد، سیدآقا، رساله‌دار عبدالحمید خان سرپرست سوارکاران و فرمانده کل ارتش قرار دادند. برایش دعاء خیر کردند و یک اسب نجیبی که از طرف نواب وزیرالدوله والی تونک به سیدآقا هدیه داده بود به او دادند و عمامه‌ای بر سر ایشان با دست خویش بستند، عبدالحمید خان از این تشویق‌ها و توجهات خوشحال شد، خدا را شکر کردند و در مسجد دو رکعت نماز شکر ادا کردند و از همین روز در اخلاق و رفتار او نیز فرق آشکاری پدید آمد، در طبیعت نرمی پیدا شد، یار بردبار، بزرگوار، همدرد مسلمانان، سختگیر بر دشمنان دین، دیده می‌شدند و در یکی از جبهه‌های «مایار» به فیض شهادت نایل آمدند. شهادت ایشان بر دل مسلمانان اثری عمیق گذاشت و همه برایش دعاگو و در مدحش ثناگو بودند.

تاسیس شعبه‌ی قضا و احتساب نظام

تاسیس شعبه‌ی قضا و احتساب نظام

پس از مدتی کوتاه سیدآقا در این منطقه اجرای نظام و احکام شرعی در دادگاه‌های شرعی رسماً آغاز کردند و یکی از علمای ممتاز افغان بنام قاضی محمد حبان را قاضی القضاة (دادستان کل) منصوب فرمودند، در هربخش دو قاضی، مفتی، محتسب و مامور مالیاتی جهت اخذ زکوة، عُشر و صدقات تعیین و منصوب کردند، کل درآمد طبق ضوابط به بیت المال (مرکزی) جمع و از آنجا طبق ضوابط شرعی تقسیم می‌شد، قاضی محمد حبان با مشاوره‌ی علمای بومی و غیر بومی مواد کیفری برای تارکین فرایض و مرتکبین نواهی و منکرات تصویب کرد، که در اثر آن در بسیاری از مفاسد، بسته شد و تعداد زیادی از افراد فاسق، فاجر، اوباش و بی‌دین از کارهای زشت‌شان دست کشیدند، و جامعه از فجایع مفاسدشان در امان قرار گرفت، تعداد نمازگزاران بیشتر شد و تفسیر این آیت به معرض دید قرار گرفت:

﴿ٱلَّذِینَ إِن مَّکَّنَّٰهُمۡ فِی ٱلۡأَرۡضِ أَقَامُواْ ٱلصَّلَوٰةَ وَءَاتَوُاْ ٱلزَّکَوٰةَ وَأَمَرُواْ بِٱلۡمَعۡرُوفِ وَنَهَوۡاْ عَنِ ٱلۡمُنکَرِۗ وَلِلَّهِ عَٰقِبَةُ ٱلۡأُمُورِ٤١ [الحج: 41].

«اگر به آن‌ها قدرت (دولت) روی زمین را بدهیم نماز برپا می‌کنند، زکوة پرداخت می‌کنند، و دیگران را هم به کارهای نیکو توصیه و از کارهای زشت منع می‌کنند، نتیجه همه کارها فقط در دست خدا است».

مسلمان شدن دو نفر جاسوس

مسلمان شدن دو نفر جاسوس

بدوران توقف در پنجتار دو نفر سیک به ملاقات سیدآقا آمدند و سیدآقا انگیزه‌ی ملاقات را جویا شد، گفتند فقط دیدن شما مد نظر بوده است، فرمود: خیلی خوب، پس شما مهمان ما هستید، تا زمانی که دل‌تان خواست بمانید، جیره‌شان را از محل خودشان تعیین کرد، آن‌ها روزانه بعد از نمازهای صبح و عصر در کنار حضرت می‌نشستند و حرف‌های حضرت را گوش می‌دادند و بعد به رختخواب خود می‌رفتند، حضرت فرمود: شما هر نیازی داشته باشید بگویید، واهمه یا خجالت نداشته باشید، اما آن‌ها چیزی نمی‌گفتند، پس از ده، دوازده روز، یک روز عرض کردند ما این چند روز پیش شما ماندیم، حرف‌های شما را شنیدیم اوصاف و اخلاق حمیده‌ی شما را که از مردم شنیده بودیم، شما را بالاتر از آن یافتیم، راه و روش و دین شما را پسندیده‌ایم و می‌خواهیم شما این روش و دین را به ماهم آموزش دهید.

سیدآقا با شنیدن این حرف خوشحال شدند، همان دم با تلقین شهادتین آنها را مسلمان کرد، و نام بزرگتر را عبدالرحمن و کوچکتر را عبدالرحیم گذاشت. و به آقای چشتی جی ماموریت دادند که آن‌ها را به چادر خویش ببرید و نماز آموزش بدهید، و به شیخ ولی محمد دستور دادند که برای هریکی از این‌ها دو دست لباس بدهید تا بدوزند و همان روز دستور دادند که آن‌ها را ختنه بکنند.

بعدها آن‌ها اعتراف کردند که ما از سالار سیک‌های «خیر آباد» ماموریت داشتیم، که خصوصیات شما را از نزدیک ببینیم و گزارش بدهیم تا او آن‌ها را با حرف‌های شنیده از مردم تطبیق دهد، اما اینجا حق تعالی به طفیل شما ما را به نعمت ایمان و اسلام سرافراز فرمود، سیدآقا خوشحال شدند و با دادن دو رأُس اسب گفتند شما مختارید دوست دارید پیش ما در لشکر بمانید یا به خیر آباد پیش افراد خویش برگردید، آن‌ها حدود دو ماه در لشکر ماندند، نماز و احکام یاد ‌گرفتند و بعد با اجازه‌ی سیدآقا به خیر آباد و یا جایی دیگر رفتند. (سیرت سید احمد شهید ص 29).

توبه و اصلاح یک راهزن

توبه و اصلاح یک راهزن

در این آبادی جدید اسلامی، هرکسی وارد می‌شود و چند روزی آنجا می‌ماند از اخلاق و رفتار مجاهدین متأثر می‌شد ولو با نیت خوب نیامده باشد، این‌ها کسانی بودند که همنشینان آن‌ها از فیض و برکت محروم نمی‌ماندند، در این مورد یک واقعه‌ای بعنوان مثال مطرح می‌شود: «در یکی از روستاهای همجوار توپئی فردی بنام پهلیله یک شخص ستمگر و مردم‌آزار بود، کلیه‌ی اهالی روستا از او به ستوه آمده بودند، بالاخره همه مجبور شدند او را از روستا اخراج کنند، او از دریای اتک رد شد و در جوار سیک‌ها سکونت گزید و با آن‌ها توافق پیدا کرد، سیک‌ها برایش در ساحل اتک یک برجکی ساختند و برای کشاورزی یک تکه زمینی هم دادند او در همین برج زندگی می‌کرد و پنجاه شصت نفر همیشه پیش او بعنوان محافظ بسر می‌بردند، یک بار او با همکاری سیک‌ها به یکی از آبادی‌های قدم مشوانی هجوم برد و با کشتن هشتاد نفر روستا را غارت کرد و پس از تصرف روستا همانجا ماندگار شد، اهالی این روستا پیش سیدآقا شکایت آوردند و سرکوبی او را خواستار شدند، سیدآقا آن‌ها را دلداری داد و مطمئن کرد و آن‌ها را پس فرستاد و بنام پهلیله نامه‌ای بدین شرح نوشتند: که تو مسلمانی و برای تو شایسته نیست که برادران مسلمانت را بیازاری و غارت بکنی، تو بیا پیش من، من شما را مجدداً به روستای اصلی خودت بر می‌گردانم، املاک و مزارع ترا به تو برمی‌گردانم و ان‌شاءالله یک روستایی دیگر هم به تو خواهیم داد.

هنگامی که این نامه بدستش رسید او از یارانش نظرخواهی کرد، آن‌ها موافقت کردند و گفتند باید برویم، چون او سید و پادشاه همه‌ی ما است، اگر همه‌ی ما را نتواند، چند نفر را هم که شده دستگیر می‌کند، آنچه پیش بیاید خواهیم دید، کما اینکه پهلیله در محلی بنام امب در خدمت سیدآقا رسید و خوشحال شد و سه رأس اسب، چهار قبضه تفنگ، و نُه عدد شمشیر که روز قبل از سیک‌ها غارت کرده بود به سیدآقا هدیه داد، سیدآقا به افراد او به هر نفر یک عدد عمامه و یک چادر (لنگ) عنایت فرمود و به خودش یک عدد دو شاله‌ی سبز رنگ، مقداری لباس و مبلغی نقدی هدیه داد، آنگاه پهلیله و همراهیانش با حضرت بیعت کردند. از فسق و فجور و گناه توبه کردند، سیدآقا سه روز آن‌ها را نگهداشت و پند و اندرز داد و بعد با دلداری آن‌ها را مرخص کرد، پس از مدتی سیدآقا، رؤسای توپئی و پهلیله را هم دعوت کرد، آن‌ها را آشتی داد و املاک از دسته رفته‌اش را به او بازگرداند و یک روستایی که در سواحل ائک بصورت ویرانه‌ای افتاده بود و اکثر مسافرین و کاروان‌ها در این محل غارت می‌شدند به رؤسا، توپئی گفت که به پهلیله بدهند و آن‌ها قبول کردند، سپس فرمود شما همین جا سکونت کنید.

از این به بعد در زندگی پهلیله دگرگونی ایجاد شد، همه‌ی صفات خوب را اختیار کرد، در چند جبهه‌ی جنگ جوهرش را نشان داد، توسط او اسلام و مسلمین خوب تقویت یافتند و بازوی محکمی پیدا کردند.