ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | |||||
3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 |
10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 |
17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 |
24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
آغاز سیاستهای نظامی و نقشههای جنگی مسلمانان از اینرو بسیار موفقیت آمیز و دقیق بود که؛ عقلی اندیشمند و خردمندی دانا، و نماد هوشیاری و ذکاوت و فراست و تدبر و اندیشهای بیمانند و شخصیتی مالامال شجاعت و جرأت و دلیر مردی و مثالی از رادمردی و جوانمردی، از پشت صحنه آنها را اداره میکرد. و این نمونه والای رهبری، کسی نبود جز حضرت ابوبکر صدیق س. حضرت ابوبکر نحوه کشیدن نقشههای نظامی را در مسیر رفاقت طولانیشان با پیامبر اکرم ج آموخته بودند.
ایشان همواره چون سایه در پی پیامبر اکرم ج بودند و در سایه تعلیم و تربیت ایشان علم و دانش بسیاری کسب کرده تجربیات و کارآئیهای مهمی بدست آوردند. از اینروست که پس از رحلت آن جناب ج توانستند از عهده مسئولیتهای خلافت به نحو احسن برآیند.
ایشان از دورنگری و فهم و بصیرت، و درک و شعور سیاسی بسیار خوبی بهرهمند بودند. سپاهیانش را با بهترین پند و اندرزها تربیت نموده، و در فرصتهای بسیار مناسب نیروهای کمکی و امداد به مجاهدان جان بر کف اسلام میرسانیدند، و به آنها درس همت و عزیمت و جوانمردی و شجاعت میدادند.[1]
249- رفتار نیکو با ملتهای رها شده از یوغ خودکامگان!
یکی از مهمترین پایههای سیاست خارجی حضرت ابوبکر س این بود که باید در تمامی شهرها و کشورهایی که فتح شده به قلمرو مسلمانان میپیوستند عدالت و انصاف و داد و امنیت و آرامش برقرار شود تا مردم با چشمان خود نظارهگر فرق بین حکومت ظلم و ستم و استبداد و خودکامگی گذشته با حکومت عدل و انصاف و دادخواهی اسلامی باشند. و این نشود که خدای ناخواسته مردم احساس کنند حکومتی ظالم و جابر و مستبد و سرکش از میان رفته تا نظامی دیگر چون آن بر سر کار آید. حضرت ابوبکر س به فرماندهان و لشکریانش دستور داده بود تا با مهر و شفقت و دلسوزی و عدل و انصاف و خوش اخلاقی با مردم برخورد کنند تا مبادا شوق جنگ و ستیز در آنها شعلهور شود و به خونخواهی و انتقام قیام کنند. ملتهای شکست خورد همیشه نیاز به لطف و نرمی و نوازش دارند. مسلمانان در مناطق فتح شده از تمامی وسائل افراد و خانه و زندگیشان محافظت میکردند. ملتهایی که سرزمینهایشان تازه فتح شده بود با ناباوری شاهد حکومتی انسان دوستانه و بسیار با ذوق و سلیقه بودند که در بین ملتهای شکست خورده عدل و انصاف برقرار داشته به کسی ظلم نمیورزد، و دعوت رهایی بخش و ندای سعادت و رستگاری را در بین مردم پخش میکند، و در کوتاه زمان پرتو ایمان در دلها نشسته مردم فوج فوج و گروه گروه به اسلام گرویده زیر پرچم توحید در مقابل پروردگار و خالق و آفریدگارشان سرسجده شکر بجای آوردند که آنها را از تاریکیهای ظلمت رهایی بخشیده دلهای آنها را با نور ایمان روشنایی و جلال و جمال بخشید.
درست بر خلاف رویه مسلمانان؛ سپاهیان روم و یا لشکریان امپراطوری فارس چون بر شهری چیره میشدند خشت خشت آنرا از جای کنده شهر را بکلی ویران میکردند. و مردمان را بشدت وحشت زده و حیران و سر گردان مینمودند. حیا و حرمت و احترام و انسانیت را زیر سم اسبهایشان پایمال میکردند. مردم زیر آتش حقد و کینه آنها چه تباهیها و بربادیها و کشتارها و جنایتها که ندیده بودند. حکایتهای خونبار این وحشیگریها و انسان کشیها نسل اندر نسل در بین مردم منتقل میشد.
عادت سپاهیان کفر بر این بود که چون بر دشمن خود چیره میشدند، اموال و دارائیها و جان و ناموس آن ملت و پادشاه و حکومتشان را بر خود حلال میدانستد. و برای اعلام پیروزی خود، و مژده دادن به پادشاهشان سرهای دشمن را بریده برای او میفرستادند.
پس از جنگ وحشتناکی که بین سپاهیان اسلام با قراولان امپراطوری روم درگرفت فرماندهان مسلمان خواستند با رومیان به همین شیوه خود آنها برخورد کنند. حضرت عمرو بن عاص و حضرت شرحبیل بن حسنه سر یکی از فرماندهان نامی رومیان را از گردن جدا کرده بدست عقبه بن عامر دادند تا همراه با مژده پیروزی به حضرت ابوبکر س برساند. چون این سر به مدینه منوره رسید حضرت خلیفه بسیار ناراحت شده به سختی برآشفت. حضرت عقبه با دیدن این منظره عرض کردند: ای خلیفه رسول الله! اینها با ما همینطور برخورد میکنند.
حضرت ابوبکر س فرمودند: «آستنان بفارس والروم؟ لا یحمل إلی رأس إنما یکفی الکتاب والخبر». "آیا از راه و رسم رومیان و فارسیان پیروی میکنید؟ حق ندارید سری را برای من بیاورید. تنها نامه و خبر کافی است".[1]
خبر شکست بسیار سنگین لشکریان امپراطوری روم چون پتک گرانی بر سر هرقل پادشاه مسیحیان فرود آمد. وقتی سپاه او به انطاکیه رسید کاسه خشم وعصبانیت او لبریز شده بر سر فرماندهانش داد کشیده گفت: خاک بر سرتان! به من بگویید شما با چه کسانی جنگ کردهاید که چنین سرشکسته و خوار و ذلیل آمدهاید، آیا آنها انسانهایی مثل شما نبودند؟! سپاهیان فراری سرشان را پایین انداخته گفتند: بله قربان، آنها مثل ما انسان هستند.
هرقل داد کشید: شما بیشتر بودید یا آنها؟
سپاهیان: ما در میدان چند برابر آنها بودیم!
هرقل: پس چرا شکست خوردید؟!
یکی از سرداران رومیان که عمری از او گذشته بود جواب داد: ما به این خاطر از مسلمانان شکست خوردیم که آنها مردمانی شب زنده دارند. شبهای تار پیشانیهای آنها در برابر پروردگارشان به سجده میافتد، و در روز روزه میگیرند. به عهد و پیمان خود پایبندند. به خوبیها و نیکوئیها فرا میخوانند و از زشتیها و بدیها باز میدارند. در بین خود با عدل و انصاف و دادخواهی رفتار میکنند. و در مقابل؛ ما هستیم که شراب میخوریم، از کارهای زشت و فساد ابا نمیورزیم، تا غرغره در کارهای حرام غرقیم، برای عهد و پیمان هیچ بها و ارزشی قائل نیستیم. ظلم و ستم روا میداریم. کارهای بد و ناشایست را رواج میدهیم. جلوی کارهای خوبی که باعث خشنودی پروردگارمان میشود را میگیریم و در زمین فساد و بیبندوباری براه میاندازیم.
هرقل با شنیدن این حرف سرش را پایین انداخته گفت: واقعا حق با شماست! راست گفتی![1]
پس از آنکه حضرت سعید بن عامر از آمادگی لشکریانش مطمئن شد، آماده حرکت شد. پیش از اینکه او آهنگ حرکت سر دهد حضرت بلال خود را شتابان نزد حضرت ابوبکر س رسانده خدمت ایشان عرض کرد:" ای خلیفه رسول الله! اگر مرا برای خودت آزاد کردهای تا من در کنار شما باشم و هیچ کاری به میل و اراده خودم انجام ندهم، من برای خدمت به شما آمادهام. ولی اگر مرا برای کسب خشنودی و رضایت پرودگارت آزاد کردهای تا من اختیار جان خودم را داشته باشم، و میتوانم آنچه به سودم است را انجام دهم، پس به من اجازه بده تا برای جهاد در راه خدا بروم. رفتن به جهاد از ماندن در اینجا برایم بسیار با ارزشتر است".
حضرت ابوبکر در جواب ایشان فرمودند: اگر این آرزوی توست من تو را مجبور نمیکنم در اینجا بمانی. من میخواستم شما اینجا باشید تا أذان بگوئید. دوری از تو برایم بسیار سخت خواهد بود. حالا اگر بجز این جدائی که شاید بعد از آن هرگز همدیگر را نبینیم، هیچ چاره دیگری نیست، من ایرادی ندارم. ای بلال! کارهای نیک و کردار پسندیده توشه راهت است پس از رخت بستن از این دنیا خداوند همیشه تو را غریق نعمتهای بیدریغش گرداند، و پس از وفاتت تو را اجر و پاداش بیکران ارزانی دارد.
حضرت بلال عرض کردند: خداوند در عوض این خوبی و بزرگیت به تو پاداش و اجر نیکو عطا فرماید. تو بر دوش من بسیار منت داری، و بهترین برادر ایمانی من هستی. قسم بخدا! سفارشها و دستورهای تو در اطاعت و فرمانبرداری از خداوند متعال، ثابت قدمی و پایداری بر حق، و بجا آوردن کارهای نیک و اعمال شایسته برای ما چیز جدیدی نیست، تو همیشه به فکر تربیت و ساختن ما بودهای. ولی من نمیخواهم پس از رسول الله ج مؤذن هیچ کس دیگری باشم.
در پی آن حضرت بلال به سپاهیان حضرت سعید بن عامر بن حذیم جمحی پیوسته، در صف آنها بسوی میدان کارزار و جهاد حرکت کرد.[1]
246- آمدن ذوالکلاع حمیری به مدینه
در 16/ رجب/ سال 12 هجری ذوالکلاع حمیری همراه قومش از یمن به مدینه منوره رسید. تنها حمیریها نبودند که عازم مدینه منوره شوند، بلکه این آرزوی همه یمنیها بود که به مدینه منوره آمده با خلیفه مسلمانان بیعت کنند. مثلا از قبیله همدان دو هزار جوان به رهبری حمزه بن مالک به مدینه تشریف فرما شدند. وقتی یمنیها به مدینه منوره رسیدند وارد مسجد نبوی شدند.
حضرت ابوبکر صدیق س با صدای شیوا و زیبایشان در حال تلاوت قرآن مجید بود، فضایی ملکوتی و روحانی بر همه جا سایه انداخته بود، دلهای صاف یمنیها آکنده تواضع و فروتنی و محبت و عشق الهی گشت و ناخود آگاه شروع کردند زار زار گریستن. با گریه آنها حضرت ابوبکر نیز به گریه افتاد.
ذوالکلاع حمیری دید که حضرت خلیفه انسانی باریک اندام و کم جثهای است. لباسی بسیار ساده به تن دارد. هیچ جواهرات و زیور آلاتی بر خود آویزان نکرده است. پارسایی و تقوا و پرهیزکاری از چهره زیبا و سفید او میبارید.
ذوالکلاع وقتی وارد مدینه منوره شد تاجی شاهانه که از دور میدرخشید بر سر داشت و یک هزار سواره نظام دور و بر او را گرفته بودند. لباسی پر از لعل و جواهر بر تن داشت. چادر او با حاشیههای طلایی سوزن دوزی شده بود و لعل و جواهرات آن چشم را خیره میکرد، دانههای درخشان یاقوت و مرجان با آب و تاب خودنمایی میکردند.
ذوالکلاع از دیدن سادگی و زهد و پارسایی و تواضع و فروتنی حضرت ابوبکر صدیق س، و احساس به وقار و هیبت و جلال در او، بسیار متأثر شد. او و تمامی سردارانش شیفته سادگی حضرت خلیفه شده همه زیب و زینت خود را ترک کرده چون حضرت ابوبکر زندگی ساده و بیآلایشی را برای خود اختیار کردند.
ذوالکلاع شروع کرد به پوشیدن لباسهایی بسیار ساده مثل حضرت ابوبکر س. روزی حضرت ابوبکر س را در بازار مدینه دید که پوست بز بر شانههای خودش حمل میکرد. خانواده او بسیار پریشان شده به او گفتند: تو آبرو ما را در بین مهاجران و انصاریان برده، ما را رسوا کردی!
ایشان در جواب گفت: آیا شما میخواهید من پس از اسلام آوردنم مثل دوران جاهلیت جبار و خودخواه و مغرور باشم؟ نه هرگز، بخدا قسم! اطاعت و فرمانبرداری از خداوند متعال با تواضع و فروتنی، و زهد و پارسایی در این دنیا بجا آورده میشود.[1]
شما میخواهید من پس از اسلام آوردنم مثل روزهای جاهلیت خودخواه و متکبر باشم |
[1]- الیمن فی صدر الإسلام، اثر/ دکتر عبدالرحمن الشجاع، ص:302. والصدیق أول الخلفاء، اثر/ الشرقاوی، ص:114. و أبوبکر الصدیق، اثر/ الطنطاوی، ص:218.