اهل سنت

آنچه در این وبلاگ مخالف قرآن و سنت بود دور بندازید. الله در قرآن میفرماید:(پس بندگانم را بشارت ده، همان کسانی که سخنان را می شنوند و از نیکوترین آنها پیروی می کنند. اینانند که خداوند هدایتشان کرده و اینانند که خردمندانند». زمر، آیه 17 و 18

اهل سنت

آنچه در این وبلاگ مخالف قرآن و سنت بود دور بندازید. الله در قرآن میفرماید:(پس بندگانم را بشارت ده، همان کسانی که سخنان را می شنوند و از نیکوترین آنها پیروی می کنند. اینانند که خداوند هدایتشان کرده و اینانند که خردمندانند». زمر، آیه 17 و 18

مبحث سوم: شیطان و انسان

مبحث سوم:
شیطان و انسان

ابلیس بر برخی از انسانها مسلّط می‌شود و شیاطین با افرادی که خود را تسلیم ابلیس نموده‌اند رابطه دارد و برای اطاعت از او، الله تعالی را نافرمانی می‌کنند.

همچنین با برخی از آنان نبرد و نزاع دارد. در ادامه، مطالبی در مورد رابطۀ شیطان با آدمی بیان می‌گردد.

1- حضور شیطان در بدن انسان به مانند جریان خون

در صحیح بخاری و صحیح مسلم، از انس س روایت شده که پیامبر ج فرمودند: «إِنَّ الشَّیْطَانَ یَجْرِی مِنَ الإِنْسَانِ مَجْرَى الدَّمِ»[1]؛ «همانا شیطان در [بدن] انسان، همچون جریان خون جاری است.»

در صحیح بخاری و صحیح مسلم، از صفیّه دختر حیی؛ همسر پیامبر ج روایت شده که می‌گفت: «رسول الله ج در اعتکاف بودند که من شبانه به نزدشان رفتم و با ایشان سخن گفتم و سپس برخاستم که بروم. پیامبر ج با من برخاستند تا مرا برگردانند و ایشان در خانۀ اسامه بن زید سکونت داشتند. دو مرد از انصار عبور کردند و زمانی که رسول الله ج را دیدند، سرعت گرفتند. پیامبر ج فرمودند: «عَلَى رِسْلِکُمَا؛ إنها صَفِیَّةُ بِنْتُ حُیَیٍّ»؛ «عجله نکنید [و آرام گیرید]؛ همانا این صفیّه دختر حیی است.»

آن دو نفر گفتند: سبحان الله! یا رسول الله! پیامبر ج فرمودند: «إِنَّ الشَّیْطَانَ یَجْرِی مِنَ الإِنْسَانِ مَجْرَى الدَّمِ، وَإِنِّی خَشِیتُ أَنْ یَقْذِفَ فِی قُلُوبِکُمَا سُوءًا»؛ «بدون تردید شیطان به مانند جریان خون در [بدن] انسان جاری است و من ترسیدم که در دل‌هایتان گمان بدی [سوء تفاهم] بیندازد.» یا در عوض «سُوءًا»، «شَیْئًا»؛ «چیزی» گفتند.[2]

2- ضعف و قوّت شیاطین

آنها به قصد گمراه‌‌نمودن، بر انسانها مسلّط می‌شوند و الله تعالی براساس حکمت و تقدیر ازلی خویش، به آنها قدرت داده است.

با وجود این، تسلّط شیاطین بر حسب قوّت یا ضعف ایمان آدمی و آگاهی او، قوی یا ضعیف می‌گردد؛ هر اندازه ایمان و هوشیاری انسان بیشتر گردد، به همان مقدار تسلّط شیطان کم و ضعیف می‌شود و بالعکس. بنابراین شیاطین از برخی جنبه‌ها، قوی و از برخی جنبه‌ها ضعیفند. الله أ می‌فرماید:

﴿إِنَّ کَیۡدَ ٱلشَّیۡطَٰنِ کَانَ ضَعِیفًا [النّساء: 76]

«قطعاً نیرنگ [و نقشۀ] شیطان همواره ضعیف است.»

الله ﻷ به شیطان، قدرت اجبار مردم بر گمراهی و کفر را نداده و در این زمینه می‌فرماید:

﴿إِنَّ عِبَادِی لَیۡسَ لَکَ عَلَیۡهِمۡ سُلۡطَٰنٞۚ وَکَفَىٰ بِرَبِّکَ وَکِیلٗا [الإسراء: 65]

«بدون تردید تو هرگز بر بندگان من سلطه‌‌ای نخواهی داشت و پروردگار تو برای نگهبانی [و حفاظت] آنان کافی است.»

﴿وَمَا کَانَ لَهُۥ عَلَیۡهِم مِّن سُلۡطَٰنٍ إِلَّا لِنَعۡلَمَ مَن یُؤۡمِنُ بِٱلۡأٓخِرَةِ مِمَّنۡ هُوَ مِنۡهَا فِی شَکّٖ [سبأ: 21]

«و او [شیطان] را بر آنان هیچ سلطه‌ای نبود مگر اینکه [خواستیم] معلوم بداریم کسی را که به آخرت ایمان می‌آورد، از کسی‌ که او از آن در شک [و تردید] است.»

یعنی اینکه شیطان راهی برای تسلّط بر مؤمنان و بندگان الهی ندارد؛ نه از لحاظ حجّت و دلیل و نه از نظر قدرت، امّا توان آراستن و نیرنگ و فریب‌دادن را دارد.

ابلیس این حقیقت را می‌داند:

﴿قَالَ رَبِّ بِمَآ أَغۡوَیۡتَنِی لَأُزَیِّنَنَّ لَهُمۡ فِی ٱلۡأَرۡضِ وَلَأُغۡوِیَنَّهُمۡ أَجۡمَعِینَ٣٩ إِلَّا عِبَادَکَ مِنۡهُمُ ٱلۡمُخۡلَصِینَ [الحجر: 39- 40]

«گفت: پروردگارا! چون مرا گمراه ساختی، قطعاً من [گناه و بدی‌ها را] در زمین در نظرشان زینت می‌دهم و همگی آنان را گمراه خواهم کرد مگر بندگان مخلص تو را از [میان] آنان.»

شیطان بر بندگانی مسلّط است که به گمراه‌ شدنشان راضی هستند و از روی میل و رضایت، از وی فرمانبرداری می‌کنند. الله ـ می‌فرماید:

﴿إِنَّ عِبَادِی لَیۡسَ لَکَ عَلَیۡهِمۡ سُلۡطَٰنٌ إِلَّا مَنِ ٱتَّبَعَکَ مِنَ ٱلۡغَاوِینَ [الحجر: 42]

«یقیناً تو را بر بندگانم تسلّطی نیست مگر [بر آن] گمراهانی که از تو پیروی می‌کنند.»

در روز قیامت، شیطان به پیروانش که آنان را گمراه و هلاک نموده است، می‌گوید:

﴿وَمَا کَانَ لِیَ عَلَیۡکُم مِّن سُلۡطَٰنٍ إِلَّآ أَن دَعَوۡتُکُمۡ فَٱسۡتَجَبۡتُمۡ لِیۖ [إبراهیم: 22]

«و من بر شما هیچ تسلّطی نداشتم جز اینکه دعوتتان کردم و شما [دعوت] مرا پذیرفتید.»

در آیۀ دیگری، الله متعال می‌فرماید شیطان بر کسانی که او را به سرپرستی و دوستی بگیرند، مسلّط است:

﴿إِنَّمَا سُلۡطَٰنُهُۥ عَلَى ٱلَّذِینَ یَتَوَلَّوۡنَهُۥ وَٱلَّذِینَ هُم بِهِۦ مُشۡرِکُونَ [النّحل: 100]

«تسلّط او تنها بر کسانی است که وی را به دوستی [و سرپرستی] خویش برمی‌گزینند، و کسانی ‌که [با پیروی از شیطان]، به او [الله] شرک می‌ورزند.»[3]

تسلّطی که به شیطان داده شده، همان قدرت گمراه‌کردن و فریب انسانهاست، به گونه‌ای که آنان را بر کفر و شرک تشویق و تحریک می‌نماید و نمی‌گذارد که این گناهان را ترک کنند، چنانکه الله متعال می‌فرماید:

﴿أَلَمۡ تَرَ أَنَّآ أَرۡسَلۡنَا ٱلشَّیَٰطِینَ عَلَى ٱلۡکَٰفِرِینَ تَؤُزُّهُمۡ أَزّٗا [مریم: 83]

«[ای پیامبر!] آیا ندیدی که ما شیاطین را بر کافران فرستادیم [و مسلّط نمودیم] تا آنان را سخت برانگیزند.»

دوستان و پیروان شیطان، دلیلی برای تسلّط او بر خودشان ندارند، بلکه به محض اینکه ابلیس آنان را فرا خوانده، دعوتش را پذیرفته‌اند، چون موافق با تمایلات و اهدافشان بوده است. این افراد خودشان را به زحمت انداخته و با موافقت و پیروی از دشمن خویش، او را بر خود مسلّط ساخته‌اند و چون دستشان را به دشمن داده و اسیرش شده‌اند، وی نیز به عنوان مجازات و عقوبت، بر آنان تسلّط و قدرت یافته است. بنابراین الله تعالی شیطان را بر انسان مسلّط نمی‌گرداند تا زمانی که بنده با اطاعت از ابلیس و شرک به الله متعال باعث این کار نشود، ولی در غیر این صورت، الله أ شیطان را بر وی مسلّط می‌سازد.

گاهی اوقات نیز به سبب گناهان مؤمنان، ابلیس بر آنان قدرت می‌یابد. الله تعالی در قرآن کریم، از شخصی سخن می‌فرماید که به وی آیات الهی داده شد و او آنها را دانست و شناخت و سپس تمامی این آیات را ترک نمود و در نتیجه، الله ـ ابلیس را بر او مسلّط ساخت و باعث فریب و گمراهی‌اش گشت و عبرت و داستانی برای دیگران شد:

﴿وَٱتۡلُ عَلَیۡهِمۡ نَبَأَ ٱلَّذِیٓ ءَاتَیۡنَٰهُ ءَایَٰتِنَا فَٱنسَلَخَ مِنۡهَا فَأَتۡبَعَهُ ٱلشَّیۡطَٰنُ فَکَانَ مِنَ ٱلۡغَاوِینَ١٧٥ وَلَوۡ شِئۡنَالَرَفَعۡنَٰهُ بِهَا وَلَٰکِنَّهُۥٓ أَخۡلَدَ إِلَى ٱلۡأَرۡضِ وَٱتَّبَعَ هَوَىٰهُۚ فَمَثَلُهُۥ کَمَثَلِ ٱلۡکَلۡبِ إِن تَحۡمِلۡ عَلَیۡهِ یَلۡهَثۡ أَوۡ تَتۡرُکۡهُ یَلۡهَثۚ ذَّٰلِکَ مَثَلُ ٱلۡقَوۡمِ ٱلَّذِینَ کَذَّبُواْ بِ‍َٔایَٰتِنَاۚ فَٱقۡصُصِ ٱلۡقَصَصَ لَعَلَّهُمۡ یَتَفَکَّرُونَ [الأعراف: 175- 176]

«و [ای پیامبر!] بر آنان بخوان سرگذشت کسی که آیات خود را به او دادیم، سپس از آن جدا [و عاری] گشت، پس شیطان در پی او افتاد و از گمراهان شد. و اگر می‌خواستیم [مقام و منزلت] وی را با آن [آیات] بالا می‌بردیم، ولی او به سوی زمین [و دنیا] مایل شد [و به پستی گرایید] و از هوای خویش پیروی کرد، پس مَثَل او همچون مَثَل سگ [هار] است که اگر به آن حمله کنی، زبان از دهان بیرون می‌آورد، و اگر آن را به حال خودش واگذاری، [باز هم] زبانش را از دهان بیرون می‌آورد؛ این مَثَل گروهی است که آیات ما را تکذیب کردند، پس [این] داستانها را [بر آنان] بازگو کن شاید که بیندیشند.»

بدون تردید این مَثَل کسانی است که حق را شناخته و سپس آن را انکار و رد می‌نمایند؛ همچون افرادی که می‌دانند محمّد ج از جانب الله متعال فرستاده شده و با وجود این، ایشان را انکار می‌کنند.

 این گروه -که آیات به آنان داده شده و سپس نافرمانی می‌کنند- گروهی خطرناک و به مانند شیطان هستند، زیرا او نیز پس از شناخت حقیقت، آن را انکار نمود.[4]

امّا اگر بنده اسلام را به خوبی بپذیرد و ایمان در دلش جای گیرد و حدود الهی را رعایت نماید، قطعاً ابلیس از او می‌ترسد و فرار می‌کند، چنانکه پیامبر ج به عمر بن‌خطّاب س فرمودند: «إنَّ الشّیطانَ لَیَخافُ مِنک یا عُمَرُ!»[5]؛ «ای عمر! بدون تردید شیطان از تو می‌ترسد.»

در صحیح بخاری، از سعد بن ابی وقّاص س روایت شده که رسول الله ج به سیّدنا عمر س فرمودند: «وَالَّذِی نَفْسِی بِیَدِهِ، مَا لَقِیَکَ الشَّیْطَانُ سَالِکًا فَجًّا إِلَّا سَلَکَ فَجًّا غَیْرَ فَجِّکَ»[6]؛ «سوگند به ذاتی که جانم در دست اوست، اگر شیطان تو را در راهی ببیند، حتماً راه دیگری غیر از راه تو را در پیش می‌گیرد.»

این مورد مختصّ سیّدنا عمر س نیست، بلکه هرکس که ایمانش قوی باشد، شیطانش شکست خورده و خوار می‌گردد، چنانکه امام احمد / روایت می‌کند: «إِنَّ الْمُؤْمِنَ لَیُنْضِی شَیْطَانَهُ، کَمَا یُنْضِی أَحَدُکُمْ بَعِیرَهُ فِی السَّفَرِ»[7]؛ «همانا انسان مؤمن شیطان خویش را لاغر [و ضعیف] می‌کند، همان‌گونه که کسی از شما شترش را در [سختی‌های] سفر لاغر می‌نماید.»

ابن کثیر / می‌گوید: «"لَیُنْضِی شَیْطَانَهُ"؛ یعنی شیطانش را لاغر و ضعیف می‌کند، چون آن را به شدّت خوار و اسیر قدرت و تصرّف خویش می‌گرداند.»[8]

این روایت، با «صاد»؛ «لَیُنْصِی» هم نقل شده که یعنی پیشانی‌اش را گرفته و بر وی غلبه می‌کند، چنانکه وقتی شتر سرکش و چموش شود، پیشانی‌اش را گرفته و بر آن چیره می‌شود.[9]


 



[1]- صحیح بخاری، شمارۀ حدیث: 7171؛ صحیح مسلم، شمارۀ حدیث: 2175.

[2]- صحیح بخاری، شمارۀ حدیث: 3107؛ صحیح مسلم، شمارۀ حدیث: 2175.

[3]- نک: عالم الجنّ والشّیاطین، ص 32.

[4]- نک: عالم الجنّ والشّیاطین، صص 32- 33.

[5]- سنن ترمذی، شمارۀ حدیث: 2913.

[6]- صحیح بخاری، شمارۀ حدیث: 3294.

[7]- مسند احمد، شمارۀ حدیث: 8927.

[8]- البدایة والنّهایة، ج 1، ص 73.

[9]- نک: عالم الجنّ والشّیاطین، صص 31- 35.

مبحث دوم: مرگ، هدف آفرینش، محلّ سکونت و قدرت جنّیان

مبحث دوم:
مرگ، هدف آفرینش، محلّ سکونت و قدرت جنّیان

1- مرگ و عمر جنّیان

بدون تردید جنّیان -که شیاطین نیز از آنها هستند- می‌میرند، چون آیۀ زیر شامل این مخلوقات هم می‌شود:

﴿کُلُّ مَنۡ عَلَیۡهَا فَانٖ٢٦ وَیَبۡقَىٰ وَجۡهُ رَبِّکَ ذُو ٱلۡجَلَٰلِ وَٱلۡإِکۡرَامِ٢٧ فَبِأَیِّ ءَالَآءِ رَبِّکُمَا تُکَذِّبَانِ [الرّحمن: 26- 28]

«هر چه بر روی آن [زمین] است، فانی شود و [تنها] روی پروردگار ذو الجلال و گرامی توست که باقی می‌ماند. پس [ای گروه انس و جن!] کدامین نعمت‌های پروردگارتان را تکذیب می‌کنید؟!»

از ابن عبّاس ب روایت شده که رسول الله ج می‌فرمودند: «أَعُوذُ بِعِزَّتِکَ، الَّذِی لاَ إِلَهَ إِلَّا أَنْتَ الَّذِی لاَ یَمُوتُ، وَالجِنُّ وَالإِنْسُ یَمُوتُونَ»[1]؛ «پناه می‌برم به عزّت تو [ای پروردگاری] که هیچ معبودی جز تو نیست! و [ای پروردگاری] که نمی‌میرد! درحالی که جنّ و انس می‌میرند.»

ما از مقدار عمر آنها آگاه نیستیم مگر آنچه الله تعالی دربارۀ ابلیس بیان فرموده که تا روز قیامت زنده خواهد ماند، چنانکه در قرآن کریم می‌خوانیم:

﴿قَالَ أَنظِرۡنِیٓ إِلَىٰ یَوۡمِ یُبۡعَثُونَ١٤ قَالَ إِنَّکَ مِنَ ٱلۡمُنظَرِینَ [الأعراف: 14-15]

«[ابلیس] گفت: تا روزی‌ که [مردم] برانگیخه می‌شوند، مرا مهلت ده. [الله] فرمود: مسلّماً تو از مهلت‌یافتگانی.»

ولی از عمر سایر جنّیان؛ یعنی غیر از شیطان خبر نداریم.[2]

2- محلّ سکونت جنّیان

آنها بر روی زمینی که ما زندگی می‌کنیم، سکونت دارند و بیشتر در خرابه‌ها و بیابانها و محلّ نجاست؛ همچون حمّام، توالت، زباله‌دان، قبرستان و امثال آن که جایگاه شیاطین است، جمع می‌شوند.[3]

احادیثی در رابطه با منع نمازخواندن در حمّام بیان شده، زیرا محلّ نجاست و جایگاه شیطان بوده و نیز خواندن نماز در قبرستان منع شده، چون باعث شرک می‌شود.

همچنین جنّیان در اماکنی که امکان فسادشان است؛ مانند بازارها زیاد حاضر می‌شوند. سلمان فارسی س به یکی از دوستانش چنین سفارش کرد: «اگر توانستی هرگز نخستین فردی که وارد بازار می‌شود و نیز آخرین فردی که از آنجا می‌رود، مباش، زیرا بازار محلّ نبرد شیطان است و پرچمش را در آنجا قرار می‌دهد.»[4]

شیاطین در خانه‌های بشر زندگی می‌کنند و گفتن «بسم الله»، ذکر الهی، قرائت قرآن؛ بهویژه سورۀ «بقره» و آیة الکرسی آنها را از این خانه‌ها دور می‌سازد. پیامبر ج خبر دادند که شیاطین هنگام تاریکی پراکنده و زیاد می‌شوند.

آنها را اذان فرارکرده و نمی‌توانند آن را بشنوند و در ماه مبارک رمضان، به زنجیر کشیده می‌شوند.[5]

3- قدرت جنّیان

الله ـ به آنها قدرتی که به بشر نداده است را بخشیده و ما را از برخی توانایی‌های جنّیان باخبر ساخته است؛ مانند سرعت در حرکت و انتقال؛ چنانکه عفریتی از جنّیان به سلیمان پیامبر ÷ وعده داد که تخت ملکۀ یمن را در مدّتی کمتر از برخاستن یک مرد، به بیت المَقدِس آورد.

الله ـ در این باره می‌فرماید:

﴿قَالَ عِفۡرِیتٞ مِّنَ ٱلۡجِنِّ أَنَا۠ ءَاتِیکَ بِهِۦ قَبۡلَ أَن تَقُومَ مِن مَّقَامِکَۖ وَإِنِّی عَلَیۡهِ لَقَوِیٌّ أَمِینٞ٣٩ قَالَ ٱلَّذِی عِندَهُۥ عِلۡمٞ مِّنَ ٱلۡکِتَٰبِ أَنَا۠ ءَاتِیکَ بِهِۦ قَبۡلَ أَن یَرۡتَدَّ إِلَیۡکَ طَرۡفُکَۚ فَلَمَّا رَءَاهُ مُسۡتَقِرًّا عِندَهُۥ قَالَ هَٰذَا مِن فَضۡلِ رَبِّی لِیَبۡلُوَنِیٓ ءَأَشۡکُرُ أَمۡ أَکۡفُرُ [النّمل:39-40]

«عفریتی از جن گفت: من آن را نزد تو می‌آورم پیش از آنکه از جایت برخیزی و همانا من بر آن توانای امین هستم. کسی‌ که دانشی از کتاب [الهی] داشت، گفت: من پیش از آنکه چشم بر هم زنی، آن را نزدت می‌آورم. سپس وقتی [سلیمان ÷] آن [تخت] را نزد خود مستقر دید، گفت: این از فضل پروردگارم است تا مرا بیازماید که آیا شکر او را به جای می‌آورم یا ناسپاسی می‌کنم؟»[6]

4- هدف از آفریشن جنّیان

الله متعال آنها را برای همان هدفی که بشر را آفرید، به وجود آورد:

﴿وَمَا خَلَقۡتُ ٱلۡجِنَّ وَٱلۡإِنسَ إِلَّا لِیَعۡبُدُونِ [الذّاریات: 56]

«و من جن و انس را فقط برای اینکه مرا عبادت کنند، آفریدم.»

بنابراین جنّیان مکلّف به انجام یا ترک اموری هستند و هرکسی از آنان که فرمان برد، الله أ از او راضی شده و وی را وارد بهشت می‌سازد، ولی هرکس که نافرمانی و سرکشی کند، جزایش آتش دوزخ است و متون فراوانی بیانگر این موضوع هستند.

در روز قیامت، الله ﻷ جنّیان و انسانهای کافر را توبیخ و سرزنش نموده و می‌فرماید:

﴿یَٰمَعۡشَرَ ٱلۡجِنِّ وَٱلۡإِنسِ أَلَمۡ یَأۡتِکُمۡ رُسُلٞ مِّنکُمۡ یَقُصُّونَ عَلَیۡکُمۡ ءَایَٰتِی وَیُنذِرُونَکُمۡ لِقَآءَ یَوۡمِکُمۡ هَٰذَاۚ قَالُواْ شَهِدۡنَا عَلَىٰٓ أَنفُسِنَاۖ وَغَرَّتۡهُمُ ٱلۡحَیَوٰةُ ٱلدُّنۡیَا وَشَهِدُواْ عَلَىٰٓ أَنفُسِهِمۡ أَنَّهُمۡ کَانُواْ کَٰفِرِینَ [الأنعام: 130]

«ای گروه جن و انس! آیا پیامبرانی از شما به سویتان نیامدند که آیاتم را برایتان بخوانند و شما را از ملاقات این روزتان هشدار دهند؟! [آنان] گویند: بر [ضدّ] خودمان گواهی می‌دهیم، و زندگی دنیا آنان را فریب داد و بر [زیان] خودشان گواهی دهند که کافر بودند.»

آیۀ فوق نشان می‌دهد که شریعت الهی به جنّیان رسیده و بیم‌دهنده و مبلّغی به سویشان رفته است.

دلیل اینکه برخی از جنّیان با آتش دوزخ مجازات می‌شوند، آیات زیر است:

﴿قَالَ ٱدۡخُلُواْ فِیٓ أُمَمٖ قَدۡ خَلَتۡ مِن قَبۡلِکُم مِّنَ ٱلۡجِنِّ وَٱلۡإِنسِ فِی ٱلنَّارِ [الأعراف:38]

«[الله أ به آنان] می‌فرماید: در بین گروه‌هایی از جنّ و انس که پیش از شما گذشته‌اند، در آتش [دوزخ] وارد شوید!»

 ﴿وَلَقَدۡ ذَرَأۡنَا لِجَهَنَّمَ کَثِیرٗا مِّنَ ٱلۡجِنِّ وَٱلۡإِنسِۖ [الأعراف: 179]

«به تحقیق، گروه بسیاری از جنّ و انس را برای جهنّم آفریده‌ایم.»

﴿لَأَمۡلَأَنَّ جَهَنَّمَ مِنَ ٱلۡجِنَّةِ وَٱلنَّاسِ أَجۡمَعِینَ [السّجدة: 13]

«قطعاً جهنّم را از جنّیان و آدمیان؛ همگی پُر می‌کنم.»

همچنین دلیل اینکه جنّیانِ مؤمن وارد بهشت می‌شوند، آیات زیر است:

﴿وَلِمَنۡ خَافَ مَقَامَ رَبِّهِۦ جَنَّتَانِ٤٦ فَبِأَیِّ ءَالَآءِ رَبِّکُمَا تُکَذِّبَانِ [الرّحمن: 46- 47]

«و برای کسی‌ که از ایستادن در پیشگاه پروردگارش بترسد، دو باغ [بهشتی] است. پس [ای گروه انس و جن!] کدامین نعمت‌های پروردگارتان را تکذیب می‌کنید؟!»

مخاطب آیات فوق، جنّ و انس هستند، زیرا در ابتدای سوره، با هردو جنس سخن گفته شده و در آیۀ قبلی، فضل و احسان الهی بر جنّیان مؤمن بیان شده که الله تعالی آنها را وارد بهشت خواهد کرد و اگر به این پاداش نمی‌رسیدند، هرگز با بیان این مطلب بر آنها منّت نمی‌گذاشت.[7]


 



[1]- صحیح مسلم، شمارۀ حدیث: 2451.

[2]- نک: عالم الجنّ والشّیاطین، ص 22.

[3]- الفرقان بین أولیاء الرّحمن وأولیاء الشّیطان، ابن تیمیّه، صص 61- 63؛ أحکام الجان، صص40- 43.

[4]- صحیح مسلم، شمارۀ حدیث: 2451.

[5]- نک: عالم الجنّ والشّیاطین، صص 22- 23.

[6]- همان، ص 25.

[7]- نک: أحکام الجان، ص 53؛ عالم الجنّ والشّیاطین، ص 41.

مبحث اول: معرّفی عالَم جنّ و شیاطین

مبحث اول:
معرّفی عالَم جنّ و شیاطین

1- مفهوم لغوی و اصطلاحی واژۀ «جن»

ابن منظور می‌گوید: «جنَّ الشّیء یجنّهُ جَنّاً»؛ یعنی آن چیز را پوشاند، و اگر چیزی از تو مخفی و پنهان باشد، گفته می‌شود که: «جُنَّ عنک».[1]

در توضیح معنای جن می‌توان گفت که: جن جهانی غیر از عالَم انسان و عالَم فرشتگان است و آنها از لحاظ برخورداری از عقل و ادراک و قدرت انتخاب راه خیر و شر، با انسان مشترکند، ولی در چندین مورد با آنان تفاوت دارند که مهم‌ترینش، همان تفاوت در اصل است.

چون مخفی و پنهان هستند و دیده نمی‌شوند، جن نام گرفته‌اند:

﴿إِنَّهُۥ یَرَىٰکُمۡ هُوَ وَقَبِیلُهُۥ مِنۡ حَیۡثُ لَا تَرَوۡنَهُمۡۗ [الأعراف: 27]

«قطعاً او و همکارانش شما را می‌بینند از جایی که شما آنها را نمی‌بینید.»[2]

2- اصل جن

الله متعال به ما خبر داده که جنّیان از آتش آفریده شده‌اند:

﴿وَٱلۡجَآنَّ خَلَقۡنَٰهُ مِن قَبۡلُ مِن نَّارِ ٱلسَّمُومِ [الحجر: 27]

«و جن را پیش از آن، از آتش سوزان آفریدیم.»

﴿وَخَلَقَ ٱلۡجَآنَّ مِن مَّارِجٖ مِّن نَّارٖ [الرحمن: 15]

«و جن را از شعله‌ای آتش خلق کرد.»

ابن عبّاس، عکرمه، مجاهد، حسن و افراد دیگری در تفسیر ﴿مَّارِجٖ مِّن نَّارٖ گفته‌اند که مراد، پاره‌ای آتش و بنا بر قولی، بهترین و خالص‌ترین نوع شعله است.[3]

نووی / در شرح صحیح مسلم می‌آورد: «مارج یعنی شعلۀ آمیخته با سیاهی آتش.»[4]

در صحیح مسلم از أمّ المؤمنین عایشه ل روایت شده که پیامبر ج فرمودند: «خُلِقَتْ الْمَلَائِکَةُ مِنْ نُورٍ، وَخُلِقَ الْجَانُّ مِنْ مَارِجٍ مِنْ نَارٍ، وَخُلِقَ آدَمُ مِمَّا وُصِفَ لَکُمْ»[5]؛ «فرشتگان از نور، جنّیان از زبانۀ آتش و آدم از آنچه برایتان بیان گشت، آفریده شدند.»[6]

3- آفرینش جن

خلقت جن مقدّم بر آفرینش انسان است، زیرا الله تعالی می‌فرماید:

﴿وَلَقَدۡ خَلَقۡنَا ٱلۡإِنسَٰنَ مِن صَلۡصَٰلٖ مِّنۡ حَمَإٖ مَّسۡنُونٖ٢٦ وَٱلۡجَآنَّ خَلَقۡنَٰهُ مِن قَبۡلُ مِن نَّارِ ٱلسَّمُومِ [الحجر: 26- 27]

«و به راستی ما انسان را از گِل خشکیده‌ای که از گِل بدبوی تیره‌ای [گرفته شده] بود، آفریدیم و جن را پیش از آن، از آتش سوزان آفریدیم.»

در آیۀ فوق به صراحت بیان گردید که جنّیان پیش از انسان آفریده شده‌اند.[7]

4- مفهوم لغوی و اصطلاحی شیطان

ابن منظور می‌گوید: «شیطان بر وزن فَیعال و برگرفته از «شطن» به معنای دور شد، است؛ از دیدگاه کسانی که «نون» را از حروف اصلی می‌دانند و شیاطین نیز دلیل بر همین مطلب است. شیطان واژۀ مشخّص و رایجی است و هر جن، انسان یا حیوان سرکش و متجاوزی را شیطان گویند.»[8]

وی در ادامه می‌گوید: «بنا بر قولی: شیطان بر وزن فعلان و برگرفته از "شاط یشیط" به معنای هلاک شد و آتش گرفت، است.»

قاضی ابویعلی / می‌گوید: «شیاطین جنّیان سرکش و شرور هستند و نیز گفته می‌شود که فرد گردنکش و سرکش از شیاطین است.»[9]

5- شیطان و جنّیان

شیطانی که الله تعالی در قرآن کریم، بسیار دربارۀ او سخن گفته، از جنّیان بوده که در ابتدا، الله متعال را پرستش می‌نمود و به همراه فرشتگان، ساکن آسمان بود و وارد بهشت شد، امّا وقتی پروردگارش به وی دستور داد تا برای آدم ÷ سجده کند، او از روی تکبّر و خودبرتربینی سر باز زد و در نتیجه، الله ـ شیطان را از رحمتش دور و محروم ساخت.

چنانکه بیان گردید، شیطان بر هر سرکش و متجاوزی اطلاق می‌گردد و چون این مخلوق از دستور پروردگارش سرپیچی نمود و تکبّر ورزید، شیطان نام گرفت.

همچنین به او طاغوت گفته می‌شود:

﴿ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ یُقَٰتِلُونَ فِی سَبِیلِ ٱللَّهِۖ وَٱلَّذِینَ کَفَرُواْ یُقَٰتِلُونَ فِی سَبِیلِ ٱلطَّٰغُوتِ فَقَٰتِلُوٓاْ أَوۡلِیَآءَ ٱلشَّیۡطَٰنِۖ إِنَّ کَیۡدَ ٱلشَّیۡطَٰنِ کَانَ ضَعِیفًا [النّساء: 76]

«کسانی ‌که ایمان آورده‌اند در راه الله پیکار می‌کنند و آنان که کافرند در راه طاغوت [بت و شیطان] می‌جنگند، پس شما با یاران شیطان پیکار کنید، قطعاً نیرنگ [و نقشۀ] شیطان ضعیف است.»

چون از حد گذشت و از دستور پروردگار سرپیچی نمود و خود را خدای قابل ستایش دانست، طاغوت نام گرفت.

و از آنجا که این مخلوق از رحمت الهی ناامید است، الله ﻷ او را ابلیس نامید.

«بَلَس» در زبان عربی یعنی کسی که هیچ خیری ندارد و «أُبلس» یعنی ناامید و متحیّر شد.

گروهی از علمای سلف گفته‌اند که نام شیطان قبل از اینکه نافرمانی کند، عزرائیل بود، امّا فقط الله أ از درستی یا نادرستی این مطلب آگاه است.[10]

6- شیطان مخلوق است

با توجّه به آیات قرآن و احادیث نبوی، شیطان مخلوق بوده و عقل و درک و تحرّک دارد و اینکه برخی از نادانان می‌گویند ابلیس روح شرّی است که هرگاه بر دل انسان چیره شود، به صورت غرائز حیوانی آشکار می‌گردد و وی را از دستیابی به الگوی والای معنوی باز می‌دارد، سخن و دیدگاهی اشتباه و باطل است.[11]

7- اصل شیطان

قبلاً بیان گردید که شیطان از جنّیان است، امّا برخی از متقدّمان و متأخّران در این زمینه اختلاف دارند و آیۀ زیر را به عنوان دلیل بیان می‌کنند:

﴿وَإِذۡ قُلۡنَا لِلۡمَلَٰٓئِکَةِ ٱسۡجُدُواْ لِأٓدَمَ فَسَجَدُوٓاْ إِلَّآ إِبۡلِیسَ أَبَىٰ وَٱسۡتَکۡبَرَ وَکَانَ مِنَ ٱلۡکَٰفِرِینَ [البقرة: 34]

«[به یاد آور] هنگامی را که به فرشتگان گفتیم: برای آدم سجده کنید، سپس [همگی] سجده کردند مگر ابلیس که سر باز زد و تکبّر ورزید و از کافران شد.»

و امثال آیۀ مذکور که الله تعالی در آنها، ابلیس را از میان فرشتگان استثنا نموده و معمولاً مستثنی از جنس مستثنی‌منه است.

دلیل آنان که می‌گویند الله ـ ابلیس را از بین فرشتگان استثنا کرده، دلیل قاطعی نیست، زیرا احتمال دارد که استثنای منقطع باشد و قطعاً این‌گونه است، چون در جایی دیگر به صراحت بیان شده که شیطان از جنّیان بود:

﴿وَإِذۡ قُلۡنَا لِلۡمَلَٰٓئِکَةِ ٱسۡجُدُواْ لِأٓدَمَ فَسَجَدُوٓاْ إِلَّآ إِبۡلِیسَ کَانَ مِنَ ٱلۡجِنِّ فَفَسَقَ عَنۡ أَمۡرِ رَبِّهِۦٓۗ [الکهف: 50]

«و [ای پیامبر! برایشان بیان کن] زمانی را که به فرشتگان گفتیم: برای آدم سجده کنید، سپس [همه] سجده کردند مگر ابلیس - که از جن بود - و از فرمان پروردگارش سرپیچی کرد.»

عالمان محقّق معتقدند که ابلیس از جنّیان بوده و نصّی صحیح نشان می‌دهد که جن با فرشته و انسان تفاوت دارد، چنانکه پیامبر ج فرمودند: «خُلِقَتْ الْمَلَائِکَةُ مِنْ نُورٍ، وَخُلِقَ الْجَانُّ مِنْ مَارِجٍ مِنْ نَارٍ، وَخُلِقَ آدَمُ مِمَّا وُصِفَ لَکُمْ»[12]؛ «فرشتگان از نور، جنّیان از زبانۀ آتش و آدم از آنچه برایتان بیان گشت، آفریده شدند.»

حسن بصری / می‌گوید: «ابلیس به اندازۀ یک چشم‌ برهم‌زدن هم از فرشتگان نبوده است.»[13]

شیخ الإسلام ابن تیمیّه / معتقد است که: «شیطان از لحاظ ظاهر و نه از نظر اصل و کالبد، از فرشتگان بود.»[14]

8- تکذیب و انکار عالَم جنّ و شیاطین و ردّ ادّعای افرادی که بر این باورند

گروهی از مردم وجود جن را به طور کل انکار نموده و برخی از مشرکان ادّعا دارند که مراد از جن، ارواح ستارگان است.

تعدادی از فیلسوفان نیز گمان کرده‌اند که هدف از جن، همان تمایلات بد در نفس انسان و قدرت‌های خبیث آن بوده، چنانکه معتقدند که فرشتگان همان گرایش‌های خیر در وجود انسانها هستند.[15]

گروهی از معاصران معتقدند که جن همان انگل و میکروب‌های کشف‌شده توسّط علم معاصر است. و تأویلات باطل دیگری که در این زمینه وجود دارد.

مهم‌ترین دلیل تکذیب‌کنندگان این است که می‌گویند ما از وجود آنها آگاه نیستیم. ناآگاهی دلیل نمی‌شود و برای انسان عاقل بسیار بد است که چیزی را به سبب ناآگاهی خویش انکار نماید و الله ﻷ این صفت کافران را نکوهش نموده است:

﴿بَلۡ کَذَّبُواْ بِمَا لَمۡ یُحِیطُواْ بِعِلۡمِهِۦ [یونس: 39]

«بلکه آنان چیزی را تکذیب کردند که به آن علم و احاطه نداشتند.»

آیا انسانی که صدها سال زندگی کرده، می‌تواند اکتشافات و اختراعات جدید را که هیچ‌کس نمی‌تواند آنها را رد کند، انکار نماید در صورتی که فردی صادق وی را از وجود آنها آگاه سازد؟! آیا اگر ما صداهایی که هستی را در هر جایی فرا گرفته است، نشنویم، دلیلی بر نبود آنهاست؟! و بلکه از زمان اختراع رادیو، صداهایی را که نمی‌توانیم به طور مستقیم و حضوری گوش دهیم را تصدیق می‌نماییم.

آیا صدها سال پیش کسی باور می‌کرد که بتوان با انسان دیگری از طریق صدا و تصویر گفتگو نمایی درحالی که تو در یک گوشۀ دنیا و او در گوشۀ دیگرش است؟!

پس در حقیقت، جن عالَم سومی غیر از جهان فرشتگان و بشر است و آنها مخلوقاتی عاقل، هوشیار و فهیم و نه اعراض و میکروب هستند و نیز مکلّف و مسؤول و بازداشته‌شده از برخی امورند.[16]

یکی از دلایل این موضوع، تواتر و توافق مذاهب مختلف است. شیخ الإسلام ابن‌تیمیّه / می‌گوید: «هیچ‌یک از فرقه‌های اسلامی منکر وجود جن نبوده و تمامی آنها معتقدند که الله تعالی محمّد ج را به سویشان فرستاد و نیز جمهور و اغلب فرقه‌های کفر وجود جن را پذیرفته‌اند.

اهل کتاب؛ یعنی یهود و نصاری نیز همچون مسلمانان وجود جن را قبول داشته و امکان دارد که از میان آنان، افرادی منکر این موضوع باشند، چنانکه در بین مسلمانان چنین فرقه‌هایی یافت می‌شود؛ مانند جهمیّه و معتزله، ولی اغلب آنان و بزرگانشان قائل به وجود جن هستند.

چون اخبار پیامبران † در این زمینه، به صورت تواتر و بسیار روشن وجود دارد و قطعاً جنّیان زنده و عاقلند و با ارادۀ خویش عمل می‌کنند و حتّی مورد امر و نهی قرار می‌گیرند و صفات و اعراض متّکی و قائم به انسان یا غیرانسان نیستند؛ آنگونه که برخی از ملحدان می‌گویند. بنابراین از آنجا که وجود جن به صورت تواتر از پیامبران † نقل شده و عوام و خواص از آن آگاهند، گروهی از منتسبان به رسولان نمی‌توانند وجودشان را انکار نمایند.»[17]

همچنین می‌گوید: «تمامی فرقه‌های مسلمان و نیز اغلب کافران به مانند عموم اهل کتاب و عامّۀ مشرکان عرب و غیرشان از فرزندان حام، جمهور کنعانیان و یونانی‌ها از اولاد یافث و اغلب گروه‌ها وجود جن را قبول دارند.»[18]

علاوه بر این، آیات فراوانی دلالت بر وجود این مخلوقات دارد؛ همچون:

﴿قُلۡ أُوحِیَ إِلَیَّ أَنَّهُ ٱسۡتَمَعَ نَفَرٞ مِّنَ ٱلۡجِنِّ فَقَالُوٓاْ إِنَّا سَمِعۡنَا قُرۡءَانًا عَجَبٗا [الجن: 1]

«[ای پیامبر!] بگو: به من وحی شده که همانا گروهی از جنّیان [به این قرآن] گوش داده‌اند، سپس گفتند: بی‌گمان ما قرآن عجیبی شنیدیم.»

﴿وَأَنَّهُۥ کَانَ رِجَالٞ مِّنَ ٱلۡإِنسِ یَعُوذُونَ بِرِجَالٖ مِّنَ ٱلۡجِنِّ فَزَادُوهُمۡ رَهَقٗا [الجن: 6]

«و این‌ که مردانی از آدمیان به مردانی از جنّیان پناه می‌بردند، سپس آنان به گمراهی و سرکشی‌شان افزودند.»

این متون آن قدر فراوان و مشهورند که نیازی به بیان و توضیحشان نیست.[19]


 



[1]- لسان العرب، ج 13، ص 92؛ أحکام الجان، بدرالدّین محمّد بن عبدالله شبلی، ص 19.

[2]- نک: عالم الجنّ والشّیاطین، ص 11.

[3]- البدایة والنّهایة، ج 1، ص 59.

[4]- شرح نووی بر صحیح مسلم، ج 18، ص 123.

[5]- صحیح مسلم، شمارۀ حدیث: 2996.

[6]- نک: أحکام الجان، صص 25- 29؛ عالم الجنّ والشّیاطین، ص 11.

[7]- نک: عالم الجنّ والشّیاطین، ص 12.

[8]- لسان العرب، ج 13، ص 283.

[9]- أحکام الجان، ص 21.

[10]- نک: عالم الجنّ والشّیاطین، ص 16.

[11]- همان، ص 17.

[12]- صحیح مسلم، شمارۀ حدیث: 2996.

[13]- البدایة والنّهایة، ابن کثیر، ج 1، ص 79.

[14]- نک: مجموع الفتاوی، ج 4، ص 316؛ عالم الجنّ والشّیاطین، صص 17- 18.

[15]- نک: مجموع الفتاوی، ج 24، ص 280 و ج 4، ص 346.

[16]- نک: عالم الجنّ والشّیاطین، صص 12- 13.

[17]- مجموع الفتاوی، ج 19، ص 10.

[18]- همان، ص 13.

[19]- نک: أحکام الجان، صص 17- 19؛ عالم الجنّ والشّیاطین، صص 12- 15.

مبحث سوم: سخنان منصفین غیرمسلمان دربارۀ محمّد

مبحث سوم:
سخنان منصفین غیرمسلمان دربارۀ محمّد
 ج

هر فرد عاقل و منصفی قطعاً از بزرگی پیامبر ج شگفت‌زده می‌شود و آنچه را ایشان آورده‌اند، تصدیق می‌نماید، زیرا دلایل فراوانی بیانگر بزرگی و گویای صداقت
رسول الله
 ج است.

بدون تردید گواهی مخالفان ارزش زیادی دارد، چنانکه می‌گویند: فضیلت، چیزی است که دشمنان گواهی به خوبی و صحّتش دهند.

در ادامه، برخی از سخنان و گواهی تعدادی از فیلسوفان و اندیشمندان غیرمسلمان؛ مسیحی و ... بیان می‌گردد.

1- گواهی فیسلوف مشهور انگلیسی «توماس کارلایل»

برندۀ جایزۀ صلح نوبل: می‌توان گفت که این گواهی، مشهورترین و بزرگ‌ترین شهادت یک نویسندۀ غربی است، به گونه‌ای که انسان گمان می‌کند فردی مسلمان و آگاه از شرایط پیامبر ج آن را نوشته است.

اکنون گزیده‌ای از سخنان کارلایل که در کتاب «الأبطال» خطاب به قوم خویش؛ نصاری گفته است، بیان می‌گردد: «بزرگ‌ترین ننگ و رسوایی این است که فرد معاصر به اینکه گفته شود دین اسلام دروغ است و محمّد ج فریبکار و دروغ‌پرداز بوده، گوش دهد.

بر ماست که علیه این شایعات و سخنان پست و خجالت‌آور مبارزه کنیم، زیرا رسالتی که پیامبر ج به سرانجام رساند، به مدّت 12 قرن است که چراغی روشن برای 200 میلیون انسان بوده و آیا کسی از شما گمان می‌کند این رسالتی که میلیون‌ها نفر غیرقابل شمارش با آن زندگی کرده و مرده‌اند، دروغ و فریب است؟!

من هرگز نمی‌توانم چنین دیدگاهی را بپذیرم و اگر دروغ و نیرنگ این اندازه در میان مخلوق رایج می‌بود و این‌گونه مورد پذیرش قرار می‌گرفت، قطعاً مردم ابله و دیوانه بودند. پس افسوس که چقدر این باور بد است و چقدر پیروان آن ضعیف و بدبخت هستند!!!

بنابراین بر کسی که می‌خواهد به حقیقت دست یابد، لازم است که به هیچ‌یک از سخنان این نادانان گوش ندهد و آنها را تصدیق ننماید، زیرا اینها پیامد و نتیجۀ نسلی کافر و بازماندۀ دوران انکار و الحاد بوده و نشانۀ پلیدی دل‌ها و فساد باطن و مرگ ارواح در زندگی جسم‌هاست.

شاید که جهان دیدگاهی بدتر و ناسپاس‌تر و درناک‌تر از این ندیده باشد و – ای برادران!- آیا هرگز دیده‌اید که مردی دروغگو بتواند دینی را به وجود آورد و آن را به طور آشکار، منتشر سازد؟!

به الله سوگند که مرد دروغگو و معمار غیرماهر نمی‌تواند خانهای از خشت بسازد و چون از ویژگی‌های آهک، گچ، خاک و امثال آن آگاه نیست، آنچه می‌سازد، خانه نیست، بلکه توده‌ای از هزینه‌ها و تپّه‌ای از مواد به هم آمیخته خواهد بود.

آری، و امکان ندارد که پایه‌ها و اصولش 12 قرن پابرجا بماند و 200 میلیون نفر در آن جای بگیرند، بلکه باید که ارکانش فرو ریزد و خراب شود و کاملاً از بین برود.»

وی در ادامه می‌گوید: «بر این اساس، هرگز محمّد ج را مردی دروغگو و نیرنگ‌باز نمی‌دانیم که بخواهد برای رسیدن به هدف خویش، حیله‌ها و اسبابی را به کار برد و آروزی رسیدن به مقام پادشاهی یا سلطنت یا سایر امور پست و بی‌ارزش را داشته باشد.

رسالتی که رسول الله ج آورد، فقط حقیقتی روشن و سخن ایشان، قطعاً سخن فردی راستگوست.

هرگز، «محمّد ج دروغگو نیست» و قطعاً او پیامبر دروغین و ساختگی نبوده و این حقیقت، هر باطلی را نابود می‌کند و دلیل قوم کافر را ردّ و باطل می‌سازد.

این مطلب را فراموش نکنیم که محمّد ج هرگز در پیش استادی تعلیم نگرفت و در آن دوران، صنعت خط در سرزمین قوم عرب، کار نو و تازه‌ای به شمار می‌رفت -و سوگند به الله که امّی‌بودن عرب عجیب است- و محمّد از نور هیچ انسان دیگری بهره نبرد و از سرچشمه‌های افراد دیگر ننوشید، بلکه همچون تمامی پیامبران و بزرگان دیگر بود؛ همان کسانی که الله ـ آنان را در تاریکی‌های زمانه، با چراغ‌های هدایت راهنمایی کرده است.

ما محمّد ج را در طول زندگی‌اش، دارای اصل و خاستگاهی ثابت، با عزمی صادق و دوراندیش، بزرگوار و نیکوکار، مهربان، پاک، فاضل، آزاد، جوانمرد، کاملاً جدّی و مخلص می‌بینیم و با وجود این، بسیار نرمخو، خوش‌برخورد، خوشرو، خوش‌صحبت، همدم و بسا اوقات شوخ و بذله‌گو بود و به طور کل، چهرۀ ایشان دارای تبسّمی منوّر و برخاسته از دلی صادق داشت، زیرا تبسّم برخی از مردم همچون رفتار و گفتارشان، دروغین است.»

وی در ادامه چنین می‌آورد: «محمّد ج عادل، دارای نیّتی صادقانه، باهوش، دلیر، زیرک و تیزیاب، گویی که در میان دو پهلویش، چراغ‌های هر شبِ تاریکی وجود داشت، خیلی نورانی و از لحاظ فطری، مردی بسیار بزرگ بود و در هیچ مدرسه‌ای علم نیاموخته و هیچ معلّمی ایشان را آموزش نداده و بلکه بی‌نیاز از مدرسه و آموزگار بود.»

مسیحیان متعصّب و ملحد ادّعا می‌کنند که تنها هدف محمّد ج، شهرت و دستیابی به جاه و مقام بود.

هرگز چنین نیست، سوگند به الله که در دل این فرزند بیابان و صحرا و دوراندیش و بزرگ‌نفس و سرشار از رحمت و خیر و حکمت و هوشیار، افکاری غیر از طمع به دنیا و اهدافی غیر از درخواست جاه و مقام بود. و چرا این‌گونه نباشد درحالی که محمّد ج شخصیّتی استوار و بزرگ و مردی از مخلصان و افراد کوشا بود و به همین سبب، الله ـ ایشان را برگزید و قدرت داد. در شرایطی که دیگران به دنبال القاب و صفات دروغین و پست و مقام‌های باطل هستند، محمّد ج را می‌بینی که از دروغ و امور باطل و بیهوده به شدّت دوری می‌نماید.

پیامبر اسلام ج از لحاظ داشتن نفسی بزرگ و آگاهی به حقایق امور و موجودات، منحصر به فرد بود و بدون تردید اسرار هستی با تمامی اتّفاقات و مظاهرش در جلوی چشمان محمّد ج آشکار می‌گشت و هیچ باطلی نبود که مانع این کار شود. چنین اخلاصی قطعاً برخوردار از معنویّتی الهی و مقدّس است. زمانی که این مرد سخن می‌گفت، تمامی گوش‌ها برخلاف میل، به سخنانش گوش می‌دادند و تمامی دل‌ها بسیار متوجّه بودند و هر سخنی غیر از سخن محمّد ج بیهوده و بی‌فایده قلمداد می‌شد و از هر کلام دیگری دوری می‌گشت.»

تا اینکه می‌گوید: «بر این اساس، باور و ادّعای ستمگران و مستبدّان که می‌گویند محمّد ج دروغگو بود را به شدّت رد می‌کنیم و موافقت با آنان را ننگ و عار و دشنام و کاری پوچ و بیهوده می‌دانیم و باید که از آن دوری کنیم.»

همچنین می‌گوید: «دینی که قوم عرب بت‌پرست به آن ایمان آورده و با دل‌های مشتاق خویش آن را نگه داشتند، قطعاً شایسته است که حقیقت باشد و تصدیق شود.

قوانینی که این دین آورده است، قواعد منحصر به فرد و بی‌نظیری به شمار می‌رود که انسان می‌تواند به آنها ایمان آورد.

این مورد روح تمامی ادیان است؛ روحی که صورت‌های مختلف و متعدّدی به خود می‌گیرد، امّا در حقیقت، یک چیز است.

با پیروی از این قوانین، انسان پیشوایی بزرگ و عامل به قوانین آفریدگار و تابع آنها و نه فردی ستیزه‌جو و بیهوده‌کار که علیه این قوانین مخالفت و مقاومت نماید، می‌گردد.

بدون تردید دین اسلام علیه آیین‌های دروغین و مذاهب باطل به پا خواست و آنها را نابود کرد و مستحقّ این کار بود، زیرا اسلام دینی حقیقی و واقعی است و به محض ظهورش، تمامی بت‌پرستی‌های عرب و جرّ و بحث‌های مسیحیان و هرآنچه ناحق بود؛ همچون هیزم سوخته‌ای، محو و نابود گشت.»

وی در ادامه چنین می‌آورد: «آیا این درغگویان نادان گمان می‌کنند که محمّد ج شعبده‌باز و حیله‌گر بود؟!

نه هرگز، هرگز، هرگز آن دلِ گرم و فروزان که مانند تنوری شعله‌ور و سوزان بود، حیله‌گر و شعبده‌باز نبوده و بلکه زندگی از دیدگاه محمّد ج، واقعی و این هستی، حقیقتی بزرگ و جذّاب و زیبا به شمار می‌رفت.»

«چنین سخنان و رفتاری را در محمّد ج؛ برادر مهربان بشریّت و برادر دلسوز تمامی ما و پسرِ پدر و مادر نخستین ما می‌بینیم.

من محمّد ج را به سبب پاکی‌ او از ریا و نیرنگ دوست دارم و قطعاً وی فرزند صحرا و مردی مستقل از نظر فکری بود. همان چیزی که داشت را بیان می‌کرد و ادّعای صفتی که در وجودش نبود را نمی‌کرد. تکبّر نداشت، امّا خوار و ضعیف هم نبود. با سخن آزادانه و آشکار خویش، قیصرهای روم و کسراهای عجم را مورد خطاب قرار داد و آنان را به آنچه در زندگی دنیا و آخرت برایشان لازم است، راهنمایی نمود و ارزش و عزّت خویش را می‌شناخت.

جنگ‌های شدیدی که با اعراب انجام داد بیانگر صحنه‌ها و نمونه‌هایی از قدرت و نیز مهربانی و عفو و بخشش وی است و محمّد ج از نبرد علیه آنان پشیمان نبود و به مهربانی و بخشش خویش مباهات نمی‌کرد.»

او چنین ادامه می‌دهد: «محمّد ج هرگز فردی بیهوده‌کار نبود و هیچ‌یک از سخنانش آلوده به لهو و لعب نگشت، بلکه همواره زیان و رستگاری و فنا و بقا را مدّ نظر داشت و در این زمینه، به شدّت مخلص و جدّی و استوار بود.

هرگز پیامبر اسلام ج سخنان و مسائل منطقی و حقایق را به بازی و بیهوده نمی‌گرفت و از دیدگاه من، این کار از بدترین گناهان و جرم‌هاست، چون نشانۀ غفلت دل و ندیدن حقیقت و زندگی در شرایط و حالاتی دروغین است.

اسلام دارای صفتی است که من آن را از بهترین و بزرگ‌ترین صفات می‌دانم؛ یعنی همان برابری میان مردم که نشان از صادق‌ترین دیدگاه و صحیح‌ترین نظر دارد. نفس و دل مؤمن متّصل به تمامی ملّت‌هاست و مرز نمی‌شناسد و از دیدگاه اسلام، مردم باهم برابرند.»

همچنین می‌گوید: «نورِ محمّد ج تمامی نواحی را در بر گرفته و بر تمام جهان تابیده و شعاع او شمال را به جنوب و مشرق را به مغرب متّصل کرده است. هنوز یک قرن از ظهور اسلام نگذشته بود که دولت و اقتدار قوم عرب به هند و اندلس کشیده شد و دولت اسلام چندین قرن با نور فضیلت و شرافت، جوانمردی، دلیری، شجاعت و رونقِ حقیقت و هدایت، بر نیمی از کرۀ زمین منوّر و روشن بود.».[1]

2- گواهی کنت هنری دی کاستری

یکی از ویزران فرانسه و از حاکمان سابق الجزائر در کتاب «الإسلام» که استاد فتحی زغلول پاشا / آن را به عربی ترجمه کرده است. او می‌گوید: «بدون تردید قوم عرب پیش از پیامبر اسلام ج، به طور عموم بت‌پرست بودند و دیدگاه توحیدی خیلی اندک در اذهان خطور می‌کرد و افرادی که چنین تفکّری داشتند، مشهور به «احناف»[2] بوده که بر آیین ابراهیم ÷ ماندند، ولی تمامی مسیحیان که فرقه‌های زیادی داشتند، معتقد به اعتقاد تکثیر – تعدّد خدایان- بودند.

محمّد ج آیین این حنفاء را به صورت سطحی فرا گرفت، امّا از آنجا که ذات پیامبر ج بر شوق و علاقۀ به دین آفریده شده بود، این آیین و روش در وجدانش شکل گرفت و تبدیل به اعتقاد و باوری شد که پیش از وی، افراد اندکی به آن رسیده بودند؛ یعنی همان اعتقاد راسخ و استواری که انقلابی کلّی در نوع بشر ایجاد کرد.

کار اشتباهی است که در غیر از آیین و روش حنفاء، به دنبال این اصل و خاستگاه عامّ المنفعه باشیم، زیرا محمّد ج چیزی نمی‌خواند و نمی‌نوشت، بلکه – چنانچه خودش بارها در توصیف خویش گفته است- پیامبری أمّی بود.

هیچ کس از معاصران پیامبر ج در این ویژگی با ایشان معارضه و مخالفت نکرده و بدون تردید محال است که مردی در شرق علم بیاموزد و مردم از آن آگاه نشوند، چون زندگی تمام شرقی‌ها آشکار و روشن است و نیز آن زمان، در این سرزمین‌ها خواندن و نوشتن رواج نداشت و در نتیجه، معلوم می‌شود که محمّد ج هیچ کتاب مقدّسی را نخواند و در دینداری خود، به روش و آیینی که پیش از او باشد، دست نیافت، زیرا اگر چنین موضوعی را بپذیریم درحالی که قرآن بخشی از مطالب کتاب‌های مقدّس را نقل نموده است، به مشکل برمی‌خوریم. و چگونه امکان دارد که محمّد ج حقیقت آن چیزی که در ذهنش خطور کرده و اعتقاد ثابت دربارۀ یگانگی الله تعالی را از مذهب و دینی قبلی گرفته باشد، به گونه‌ای که در جسم و روحش جای گرفته است؟!

ما می‌دانیم که محمّد ج پیش از اینکه مبعوث گردد، دچار سختی‌های فراوان و رنج‌های بزرگی شد. وی دارای نفسی مشتاق و بسیار علاقه‌مند به دین بود و به همین سبب، نیاز داشت که از مردم فاصله بگیرد تا از پرستش بت‌ها دوری کند و برای اینکه به اندیشه و باور بزرگ توحید بیندیشد، در غار حراء خلوت می‌نمود و ذهن و فکرش عابدانه و با تلاش فراوان، در دریای تفکّرات سیر می‌کرد.

مگر این مرد 40 ساله که در اوج زیرکی است، به چه می‌اندیشد؟! مردی از میان شرقی‌ها که مشهور به قدرت تخیّل و ادراک هستند، نه نهادن مقدّمات و تعلیق نتایج. او همواره و بارها این کلمات را تکرار می‌کرد: «الله أحد، الله أحد»؛ یعنی الله تعالی یگانه و بی‌همتاست؛ همان عباراتی که مسلمانان پس از محمّد ج، آن را همیشه بر زبان می‌آورند، ولی ما – مسیحیان- این جمله را نمی‌فهمیم، چون از اندیشۀ توحید دوریم.

همواره فکر و ذهن پیامبر اسلام ج مشغول همین فکر بود و به صورت‌های متعدّدی بر زبانش جاری می‌گشت، چنانکه در قرآن کریم می‌خوانیم:

﴿لَمۡ یَلِدۡ وَلَمۡ یُولَدۡ٣ وَلَمۡ یَکُن لَّهُۥ کُفُوًا أَحَدُۢ [الإخلاص: 3- 4]

«نه [فرزندی] زاده و نه زاده شده و هیچ‌کس همانند و همتای او نبوده و نیست.»

کلمات مترادف زبان عربی با معانی روانشان وی را بر تکرار این فکر والا کمک می‌نمود و از همین افکار و آن عبادت، کلمۀ اسلام و توحید «لا إله إلّا الله» به وجود آمد؛ همان اصل اعتقاد به معبود یگانه، پروردگار بی‌نیاز و منزّه از نواقص؛ اعتقادی قوی که همواره مؤمنان به آن ایمان دارند و به سبب همین، بر قبایل و ملّت‌های دیگر برتری می‌یابند و بدون تردید مؤمنان واقعی آنان هستند، چنانکه خودشان این نام را بر خود نهاده‌اند. بنابراین پیدایش و ظهور یکدفعۀ این باور به واسطۀ محمّد ج بزرگ‌ترین نشانه و واقعۀ زندگی اوست و نیز بزرگ‌ترین دلیل بر صداقت وی در رسالت و امانتداری او در نبوّتش به شمار می‌رود.»

این اندیشمند غربی در ادامه از وحی، اعجازِ بلاغی و معانی قرآن و اعتراف فصیحان به اعجاز آن سخن می‌گوید و مثلاً از عتبه بن ربیعه و مسیلمه کذّاب نام می‌برد و بطلان ادّعایش را ثابت می‌کند.

سپس چنین می‌آورد: «اگر فردی بگوید: قرآن کلام الهی نیست و بلکه سخن محمّد است، در هردو حالت باید اعتراف کنیم که هرگز این آیات روشن از فردی مبتکر و مبتدع صادر نشده است، برخلاف دیدگاه افرادی که نبوّت پیامبر اسلام ج را تکذیب می‌کنند و شاید علّت این کارشان، محدودیّت زبانی باشد که منجر می‌شود پیامبری که سرشار از امانت و صداقت است را متّهم به دروغ کنیم.»

همچنین می‌گوید: «بر این اساس، محمّد ج از مبتدعان و کسانی که کتاب دیگران را به خود نسبت می‌دهند و نیز غارتگر نیست، آنگونه که «سایوس» می‌گوید و هرگز ما این حقیقت را انکار نمی‌کنیم و عجیب نیست که آن کتاب‌ها در برخی از موارد باهم مشابه باشند؛ بهویژه اگر بیندیشیم که قرآن آمد تا آن کتاب‌ها را تکمیل و کامل کند، همان‌گونه که پیامبر اسلام ج خاتم پیامبران و رسولان است.»

وی چنین ادامه می‌دهد: «آنچه باید بدانیم این است که قرآن آخرین کتاب آسمانی نازل‌شده برای مردم بوده و صاحبش خاتم رسولان به شمار می‌رود. بنابراین پس از قرآن، هیچ کتابی و پس از محمّد ج، هیچ پیامبری نیست و هرگز کلمات و سنّت الهی تغییر نخواند کرد.»

او پس از توضیح و آوردن مطالبی طولانی در تحلیل آنچه گذشت و ردّ اتّهاماتی که خاورشناسان تندرو علیه پیامبر ج زده‌اند، می‌گوید: «به طور خلاصه، دین اسلام به هر شهری که وارد شد، مقام اول را در میان آیین‌های مسیحی به دست آورد بدون اینکه در پی محو و نابودی آنها باشد. بنابراین اثبات می‌گردد که دین اسلام به زور و اجبار منتشر نگشت، بلکه صحیح‌تر این است که گفته شود: صلح و خوشرفتاری فراوان مسلمانان و نرمی و مهربانی آنان باعث سقوط ممالک غربی شد.»

وی می‌گوید: «بدون تردید دیانت قرآن در قلوب تمامی ملّت‌های یهودی، مسیحی و بت‌پرست در آفریقای شمالی و بخش بزرگی از آسیا جای گرفت، به گونه‌ای که در سرزمین اندلس، مسیحیان روشنفکری را می‌بینیم که بدون اجبار و از روی علاقه به اسلام، دینشان را ترک نمودند.»

مختصری از دیدگاه کنت هنری دی کاستری؛ وزیر فرانسوی در کتاب «الإسلام» بیان شد. در مواضع مختلفی از این کتاب، افترائات و دروغ‌های کشیشان و مبلّغان غیرمسلمان و برخی از خاورشناسان تندرو را رد نموده است؛ همان کسانی که هیچ ارزشی برای انصاف و عدالت قائل نیستند و ناسزاگویی‌های بسیاری علیه اسلام و پیامبر ج و قرآن انجام داده‌اند. این اندیشمند غیرمسلمان صراحتاً بیان می‌کند که مسیحی است، ولی عوامل زیر باعث شده که حقیقت را بر زبان آورد:

أ- آزادی عقیده و باور و رعایت انصاف در گفتن حقیقت هرچند برخلاف روش و آیینش باشد؛

ب- قصد داشته که فرانسوی‌ها را از حقیقت دین اسلام آگاه نماید تا آن را بفهمند و فریب دروغ‌ها و افترائات تبشیری‌هایی که به اسم و بهانۀ تبلیغ دینشان، اموال آنان را غارت می‌کنند و کارشان هیچ فایده‌ای غیر از نابودی اموال فراوان برای برآورده‌شدن تمایلات و تکبّر بی‌حدّ و مرز کشیشان ندارد را نخورند.[3]

3- گواهی استاد «سیدیو» فرانسوی: یکی از بزرگان غرب و وزیر سابق فرانسه

در کتاب «خلاصة تاریخ العرب» که علی پاشا مبارک / آن را به عربی ترجمه کرده است، در مقدّمۀ این کتاب، پس از بیان فضیلت قوم عرب می‌گوید: «سپس پیامبر اسلام ج آمد و روابط دوستی در میان قبایل جزیرة العرب را برقرار کرد و افکارشان را متوجّه یک مقصد و هدف ساخت، تا جایی که قدرت و تسلّطش از رودخانۀ تاجو – که از اسپانیا و پرتغال می‌گذرد- تا رودخانۀ گنگ - بزرگ‌ترین رودخانۀ هند- ادامه داشت. همچنین نور علوم و تمدّن را در شرق و غرب منتشر ساخت درحالی که اروپائیان آن زمان در تاریکی جهل قرون وسطی می‌زیستند، گویی که به کلّی آنچه از تاریخ یونان و روم به آنان رسیده بود را فراموش کرده بودند.

عبّاسیان در بغداد، امویان در قرطبه و فاطمیان در قاهره برای پیشرفت فنون تلاش فراوانی کردند، امّا در ادامه دولتشان ضعیف و نابود گردید و شوکت سیاسی خویش را از دست داده و آنان بر سلطۀ دینی خود که در سایر نواحی مملکتشان ادامه یافت، اکتفا نمودند. این افراد علوم و حرفه‌ها و اکتشافاتی داشتند که مسیحیان اسپانیا پس از اخراج مسلمانان، از آنها بهره بردند، همان‌گونه که ترک‌ها و مغول پس از غلبه بر ممالک آسیا، از علوم و معارف این سرزمین استفاده کردند.»[4]

4- استاد خاورشناس «دوزی»

او می‌گوید: «اگر سخن کشیشان که می‌گویند محمّد ج پیامبری منافق و دروغگو بود، صحیح باشد، پس دلیل پیروزی‌اش چیست؟! و علّت فتوحات و پیروزی‌های پی‌درپی پیروانش چیست؟! و چرا آنان بر ملّت‌هایی که هیچ حدّ و مرزی نمی‌شناختند، چیره می‌شدند؟! و چگونه می‌توان گفت که این موارد بیانگر معجزۀ پیامبر اسلام نیست؟!

آنان در ابتدا معتقد بودند که خواری مسلمانان با معجزه‌ای بسیار نزدیک به وقوع خواهد پیوست و همواره از معجزات کلیسا که با کمترین تناسبی حاصل می‌شد را می‌شنیدند و منتظر معجزه‌ای بودند که سرزمین مسیحیان را از نبرد مسلمانان نجات ‌دهد، امّا انتظارشان به درازا کشید و صبرشان تمام شد و انتظارشان بی‌فایده و بی‌نتیجه ماند.

عجیب‌تر این است که آن معجزه – اگر نگوییم معجزات- قطعاً در آن دوران به وقوع پیوست و معجزه‌هایی بزرگ‌تر از آنچه کشیشان گمان می‌کردند، به وجود آمد! چه معجزه‌ای جذّاب‌تر و شگفت‌انگیزتر از اینکه ببینیم گروهی که تا پیش از این کاملاً گمنام و ناشناخته بودند، به یکباره برای تمامی دنیا شناخته و آشکار گردند و با سرعت بی‌نظیری پیشرفت کنند و با نواحی و مناطق گسترده‌ای بجنگد و آنها را یکی پس از دیگری فتح و تصرّف نمایند و در نتیجه، ساکنان شهرها مطیع و دوستدارشان شوند و با میل و علاقه از هر فراز و نشیبی برای پذیرش دین اسلام روی آورند؟!

اگر بگوییم که مسیحیان به قصد فواید شخصی یا به هدف رهایی از خواری و پستی، دین اسلام را پذیرفتند، باید اعتراف کنیم که قطعاً و بدون تردید بسیاری از مسیحیان با اعتقاد و ایمان قلبی مسلمان شدند.».[5]

5- سخن شاعر فرانسوی «لامارتین»

استاد محمّد کرد علی / در کتاب «المذکّرات» چنین می‌آورد: «آخرین مطلبی که دربارۀ سیرۀ پیامبر عربی و تحلیل عمل و کردار بزرگ ایشان می‌خوانیم، سخن شاعر بزرگ فرانسوی "لامارتین" است که می‌گوید: هرگز مردی از روی اختیار یا اجبار به هدفی والاتر از این نیندیشیده، زیرا هدف مذکور فراتر از توان بشر بوده است؛ یعنی همان نابودی و پایان‌دادن به خرافاتی که در میان خالق و مخلوق وارد شده است تا الله را برای بنده و بنده را مختصّ الله تعالی قرار دهد و اندیشۀ الوهیّت واقعی و عاقلانه را جایگزین تفکّر بت‌پرستی مادّی‌گرا و ناپسند گرداند.

و هرگز کسی نتوانسته مانند محمّد ج در مدّتی کوتاه، انقلابی بزرگ ایجاد کند که همواره در جهان دوام داشته باشد، چون اسلام پس از انتشار توسّط مبلّغان و توانایی موجود، در کمتر از دو قرن نواحی سه‌گانۀ سرزمین عرب را در برگرفت و در فارس، خراسان، ماوراء النّهر، هندوستان غربی، شام، مصر، حبشه، تمامی سرزمین‌های شناخته‌شدۀ شمال آفریقا، چندین بخش از دریای مدیترانه، اسپانیا و در بخشی از فرانسه، مردم را به پرستش معبود یگانه و بی‌همتا فرا خواند.

بنابراین بزرگی هدف، کمبود اسباب و فراوانی نتایج؛ سه دلیل و نشانه از نبوغ و استعداد این فرد به شمار می‌رود. چه کسی می‌تواند و جرأت می‌کند که محمّد ج را به مردی بزرگ از مردان تاریخ معاصر تشبیه نماید؟! کسانی که در دوران معاصر مشهور گشتند، فقط لشکریانی را آماده ساخته و قوانینی را وضع کرده و سرزمین‌هایی را تأسیس نمودند و فقط توانستند دولت‌هایی عادی و معمولی تشکیل دهند که تنها مدّتی پس از آنان دوام یافت.

امّا آن مرد لشکریانی را شکست داد، قوانینی را وضع نمود، حکومت‌هایی تأسیس کرد، در میان ملّت‌ها الفت و دوستی برقرار ساخت، دولت‌هایی به وجود آورد، میلیون‌ها انسان را در یک سوم جهان آباد متّحد کرد و علاوه بر این، افکار و باورها و اندیشه‌هایی را تغییر داد، کتابی آورد که هریک از حروف و کلماتش قانونی معنوی و شرعی گشت و در تمامی زبانها و نژادها رواج و رونق پیدا کرد و این ویژگی اسلامی ثابت ماند، به خدایان ساختگی پایان داد و مردم را برای باور به معبود یگانه و بی‌همتا فرا خواند.

اگر بزرگی تمامی بشر با تمامی مظاهر و نمودهایش، با عظمت و شکوه محمّد ج مقایسه شود، کدام‌یک بزرگ‌تر خواهد بود؟! آن هم بزرگی محمّد حکیم، خطیب، دعوتگر، قانونگذار، نوآور از لحاظ فکری، مؤسّس آموزه‌های عقلی و کاملاً عبادی و بی‌نظیر، به وجودآورندۀ 20 مملکت زمینی و یک مملکت و دولت روحی.»[6]

تنها بخش اندکی از مطالب موجود در این زمینه بیان گردید و گواهی‌های بی‌شماری در این باره وجود دارد.[7]




[1]- نک: الإسلام فی نظر أعلام الغرب، حسین عبدالله باسلامه، صص 89- 95؛ محمّد رسول الله – خلاصة سیرته و مقالات نادرة فیها- محمّد حمد، صص 30- 35.

[2]- یعنی همان حنفائی که بر فطرت و توحید باقی ماندند.

[3]- الإسلام فی نظر أعلام الغرب، صص 25- 28.

[4]- همان، ص 29.

[5]- همان، صص 40- 41.

[6]- المذکّرات، محمّد کرد علی، ج 4، صص 1315- 1316.

[7]- برای اطّلاعات بیشتر، نک: الإسلام فی نظر أعلام الغرب، أثر العلماء المسلمین فی الحضارة الأروبیّة، احمد علی ملا، صص 103- 106.

مبحث دوم: بشارت عیسی به بعثت محمّد

مبحث دوم:
بشارت عیسی به بعثت محمّد
 إ

بدون تردید سیّدنا عیسی مژدۀ نبوّت محمّد ج را داد و الله تعالی در قرآن کریم، ما را از این بشارت باخبر ساخته است:

﴿وَإِذۡ قَالَ عِیسَى ٱبۡنُ مَرۡیَمَ یَٰبَنِیٓ إِسۡرَٰٓءِیلَ إِنِّی رَسُولُ ٱللَّهِ إِلَیۡکُم مُّصَدِّقٗا لِّمَا بَیۡنَ یَدَیَّ مِنَ ٱلتَّوۡرَىٰةِ وَمُبَشِّرَۢا بِرَسُولٖ یَأۡتِی مِنۢ بَعۡدِی ٱسۡمُهُۥٓ أَحۡمَدُۖ فَلَمَّا جَآءَهُم بِٱلۡبَیِّنَٰتِ قَالُواْ هَٰذَا سِحۡرٞ مُّبِینٞ [الصّف: 6]

«و [به یاد آور] هنگامی ‌که عیسی پسر مریم إ گفت: ای بنی‌اسرائیل! قطعاً من فرستادۀ الله به سوی شما هستم، آنچه از تورات که پیش از من بوده را تصدیق می‌کنم و [نیز] مژده‌دهنده به رسولی هستم که بعد از من می‌آید و نامش احمد است. سپس وقتی او [احمد] با معجزه‌ها [و دلایل روشن] به سویشان آمد، گفتند: این جادوی آشکاری است.»

احمد یکی از اسامی پیامبرمان؛ محمّد ج است. در صحیح بخاری از جبیر بن مطعم س نقل شده که از پیامبر ج چنین شنیدم: «إِنَّ لِی أَسْمَاءً، أَنَا مُحَمَّدٌ، وَأَنَا أَحْمَدُ، وَأَنَا المَاحِی الَّذِی یَمْحُو اللَّهُ بِیَ الکُفْرَ، وَأَنَا الحَاشِرُ الَّذِی یُحْشَرُ النَّاسُ عَلَى قَدَمِی، وَأَنَا العَاقِبُ»[1]؛ «همانا برای من نام‌هایی است؛ من محمّد، احمد، ماحی: کسی که الله تعالی کفر را بهوسیلۀ او از بین می‌برد، حاشر: فردی که در روز قیامت پیش از همه برانگیخته می‌شود و مردم پس از وی محشور می‌گردند و عاقب؛ یعنی واپسین و آخرین پیامبران هستم.»

قبلاً که آیۀ 157 سورۀ «أعراف» دربارۀ بشارت موسی به بعثت محمّد إ بیان گردید، دانستیم همان‌گونه که توصیف پیامبر ج در تورات آمده، در انجیل نیز بیان شده است.

در سورۀ «فتح» نیز چنین بیانی آمده و الله أ در تورات و انجیل، دو مَثَل برای پیامبر ج و یاران ایشان ش زده و می‌فرماید:

﴿مُّحَمَّدٞ رَّسُولُ ٱللَّهِۚ وَٱلَّذِینَ مَعَهُۥٓ أَشِدَّآءُ عَلَى ٱلۡکُفَّارِ رُحَمَآءُ بَیۡنَهُمۡۖ تَرَىٰهُمۡ رُکَّعٗا سُجَّدٗا یَبۡتَغُونَ فَضۡلٗا مِّنَ ٱللَّهِ وَرِضۡوَٰنٗاۖ سِیمَاهُمۡ فِی وُجُوهِهِم مِّنۡ أَثَرِ ٱلسُّجُودِۚ ذَٰلِکَ مَثَلُهُمۡ فِی ٱلتَّوۡرَىٰةِۚ وَمَثَلُهُمۡ فِی ٱلۡإِنجِیلِ کَزَرۡعٍ أَخۡرَجَ شَطۡ‍َٔهُۥ فَ‍َٔازَرَهُۥ فَٱسۡتَغۡلَظَ فَٱسۡتَوَىٰ عَلَىٰ سُوقِهِۦ یُعۡجِبُ ٱلزُّرَّاعَ لِیَغِیظَ بِهِمُ ٱلۡکُفَّارَۗ وَعَدَ ٱللَّهُ ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ وَعَمِلُواْ ٱلصَّٰلِحَٰتِ مِنۡهُم مَّغۡفِرَةٗ وَأَجۡرًا عَظِیمَۢا [الفتح: 29]

«محمّد( ج) رسول الله است و کسانی ‌که با او هستند، بر کافران سخت‌گیر [و شدید] و در میان خود مهربانند. آنان را در حال رکوع و سجده می‌بینی که از الله فضل و خشنودی می‌طلبند. نشانۀ [درستکاری] آنان در چهره‌هایشان بر اثر سجده [نمایان] است. این توصیفشان در تورات است و توصیف آنان در انجیل همانند کِشتی است که جوانه بزند، سپس آن را تقویت کرد تا محکم گردیده و بر پای خود ایستاده و کشاورزان را به شگفتی وا می‌دارد، تا از [دیدن] آنان کافران را به خشم آورد. الله به کسانی از این افراد که ایمان آورده و کارهای شایسته انجام دادند، وعدۀ آمرزش و پاداش عظیمی داده ‌است.»

یکی از بشارت‌های موجود در انجیل، آنچه در انجیل متّی، إصحاح 11، شمارۀ 14 وجود دارد، است: «اگر قصد پذیرش دارید، پس این ایلیای مصمّم و ثابت‌قدم خواهد آمد و کسی که دو گوش برای شنیدن دارد، باید که بشنود.»

پیامبر ج به ما خبر دادند که در بین ایشان و عیسی إ، پیامبری نیست و در نتیجه، همان ایلیا که سیّدنا عیسی مژده به آمدنش داد، محمّد ج بوده و ایلیا براساس حساب ابجدی که از نظر یهودیان مورد قبول است، مساوی با محمّد می‌شود.

در انجیل یوحنا، إصحاح 14، شمارۀ 15 چنین آمده است: «اگر شما مرا دوست دارید، توصیه‌هایم را حفاظت و رعایت نمایید. من از پدر درخواست می‌کنم که به شما معزی [تسلیت‌دهنده] دیگری بدهد تا همیشه با شما بماند. در زبانهای بیگانه چنین آمده است: "به شما بارکلیتوس ببخشد" که تا ابد با شما باقی بماند.»

مفهوم لغوی واژۀ یونانی «بارکلیتوس»، احمد که یکی از نام‌های پیامبر ج به شمار می‌رود، است.

همچنین در إصحاح 15، شمارۀ 26 آمده است: «هر گاه آن معزی که من وی را از جانب پدر می‌فرستم و روح حقیقتی است که از جانب پدر سرچشمه می‌گیرد، به نزدتان آمد، او برای من گواهی می‌دهد.» و پیامبر ج به نبوّت و رسالت مسیح ÷ گواهی دادند. روح حق کنایه از محمّد رسول الله ج است. معانی موجود در این ترجمۀ جدید، دقیق نیست، زیرا در اصل، به زبان یونانی؛ یعنی همان زبانی که انجیل‌ها از آن زبان، ترجمه شدند، «بیرکلیتوس» نوشته شده و در ترجمه‌های عربی چاپ‌شده در سال 1821م، 1831م و 1844 م، در لندن «فارقلیط» آمده که نزدیک‌تر به عبارت یونانی مذکور است و ترجمۀ آن به معزی در چاپ‌های جدید، نوعی از تحریف اهل کتاب به شمار می‌رود که الله تعالی آنان را بدین سبب نکوهش نموده و فرمود:

﴿یُحَرِّفُونَ ٱلۡکَلِمَ عَن مَّوَاضِعِهِۦ [النّساء: 46]

«کلمات [الهی] را از جای خودشان تحریف می‌کنند.»

به نظر می‌رسد که در چاپ‌های جدید، پیش از جملۀ موجود در شمارۀ 26 این إصحاح، عبارتی حذف شده، ولی در چاپ‌های قدیمی انجیل آشکار بوده و آن عبارت چنین است: «پس اگر "منحمنا" که الله تعالی او را به سوی شما می‌فرستد، آمد... .» مفهوم لغوی «منحمنا» در زبان سریانی، محمّد می‌شود.[2]


 



[1]- صحیح بخاری، شمارۀ حدیث: 4614؛ صحیح مسلم، شمارۀ حدیث: 2354.

[2]- نک: الرّسل والرّسالات، صص 165- 166 و نیز برای جزئیّات بیشتر رجوع کنید به کتاب‌هایی که در این باره نگاشته شده است؛ مانند: الجواب الصّحیح لمن بدّل دین المسیح و کتاب النّبوات از شیخ الإسلام ابن تیمیّه، هدایة الحیاری فی أجوبة الیهود والنّصاری از ابن قیّم و کتاب إظهار الحقّ از شیخ رحمة الله هندی، که در آنها مطالبی جامع و کافی بیان شده است.