اهل سنت

آنچه در این وبلاگ مخالف قرآن و سنت بود دور بندازید. الله در قرآن میفرماید:(پس بندگانم را بشارت ده، همان کسانی که سخنان را می شنوند و از نیکوترین آنها پیروی می کنند. اینانند که خداوند هدایتشان کرده و اینانند که خردمندانند». زمر، آیه 17 و 18

اهل سنت

آنچه در این وبلاگ مخالف قرآن و سنت بود دور بندازید. الله در قرآن میفرماید:(پس بندگانم را بشارت ده، همان کسانی که سخنان را می شنوند و از نیکوترین آنها پیروی می کنند. اینانند که خداوند هدایتشان کرده و اینانند که خردمندانند». زمر، آیه 17 و 18

مبحث دوم: گزیده‎ای از نسب و زندگی پیامبر

مبحث دوم:
گزیده
ای از نسب و زندگی پیامبر ج

نسب ایشان

محمّد بن عبدالله بن عبدالمطّلب بن هاشم بن عبدمناف بن قصی بن کلاب بن مره بن کعب بن لؤی بن غالب بن فهر بن مالک بن نضر بن کنانه بن خزیمه بن مدرکه بن الیاس بن مضر بن نزار بن معد بن عدنان، که عدنان از قوم عرب و عرب از اولاد اسماعیل بن ابراهیم إ است.[1]

نام مادر پیامبر ج، آمنه؛ دختر وهب بن عبد مناف بن زهره است و زهره، برادرِ پدربزرگ رسول الله ج بود.

پدر پیامبر ج با آمنه ازدواج کرد و به همراه وی، سه روز در خانۀ اقوام آمنه ایستاد و دیری نپایید که باردار شد، امّا احساس سنگینی و ویار [تغییر اشتها و درخواست برخی از خوراکی‌ها] نکرد، چنانکه عادت زنان نیرومند و سالم این‌گونه است.[2]

زمانی که مادر ایشان، باردار شد، خوابی دید، و این مطلب، قبلاً بیان گردید.

تولّد پیامبر ج

در سال 571 م موافق با عام الفیل، رسول الله ج با آفرینشی کامل، چهره‌ای زیبا و جسمی سالم به دنیا آمدند.[3]

هنوز به دنیا نیامده بودند که پدر ایشان وفات کرد و از این رو، پدربزرگشان؛ عبدالمطّلب سرپرستی پیامبر را بر عهده گرفت و مادرشان، سه روز ایشان را شیر داد و پس از آن، عبدالمطّلب محمّد ج را به حلیمۀ سعدیه سپرد تا ایشان را شیر دهد.

شرخوارگی پیامبر ج در میان بنی‌سعد

قوم عرب عادت و رسم داشتند که فرزندانشان را به زنان شیرده بادیه‌نشین می‌سپردند، زیرا در بادیه، اسباب رشد و پرورش سالم جسمی وجود داشت.[4]

بدون تردید حلیمۀ سعدیه امور عجیبی را از این شیرخوار مشاهده نمود؛ از جمله اینکه وی با همسرش بهوسیلۀ ماده‌الاغی لاغر و بسیار کُند رفتار، به مکّه آمد و در راه بازگشت از مکّه، درحالی که پیامبر ج را در بغل داشت، این الاغ به سرعت می‌دوید و تمامی مرکب‌ها را پشت سر می‌گذاشت و باعث تعجّب همسفران او شد.

حلیمه می‌گوید که سینه‌اش، شیری نداشت و کودک شیرخوارش از شدّت گرسنگی، همواره گریه می‌کرد، امّا همین که محمّد ج سینه‌اش را به دهان گرفت، بسیار پرشیر شد، به گونه‌ای که سیّدنا محمّد ج و کودکش را شیر می‌داد و هردو سیر می‌شدند.

همچنین نقل می‌کند که سرزمین قومش؛ بنی‌سعد خشک و بی‌آب و علف بود و زمانی که شیردهی این کودک نصیبش شد، سرزمین آنها سرسبز و خرّم گشت و حیواناتشان زیاد گشت و نداری و فقرشان تبدیل به آسایش و راحتی شد.

پس از دو سال، حلیمه پیامبر ج را به مادر و پدربزرگ ایشان که در مکّه بودند، تحویل داد، امّا از مادر رسول الله ج خواست و اصرار کرد که اجازه دهد دوباره سیّدنا محمّد ج نزد وی بمانند، چون برکت‌های پیامبر ج را برای خویش مشاهده نموده بود. در نتیجه، آمنه موافقت کرد و حلیمه باری دیگر با این کودک به سرزمینش بازگشت درحالی که دلش لبریز از شادی بود.

پس از دو سال دیگر؛ یعنی وقتی محمّد ج 4 ساله بودند، حلیمه ایشان را به مادرشان تحویل داد و آمنه تا زمان وفات خویش، سرپرستی پیامبر ج را بر عهده گرفت و در آن هنگام، رسول الله ج 6 ساله بودند. عبدالمطّلب نیز دو سال سرپرستی ایشان را بر عهده داشت و سپس از دنیا رفت و پیش از وفاتش، سفارش پیامبر ج را به فرزندش ابوطالب؛ عموی رسول الله ج کرد و او همان‌گونه که از خانواده‌اش، مواظبت می‌نمود، از سیّدنا محمّد ج نیز نگهداری کرد.[5]

ابوطالب به سبب فقر و نداری، زندگی سختی داشت و از این رو، پیامبر ج در رفاه و آسایش بزرگ نشدند و می‌توان گفت که این مورد، لطف و احسان الهی به این پیامبر بزرگ بود.

رسول الله ج از زمانی که در میان بنی‌سعد زندگی می‌کردند، به همراه برادران رضاعی خویش، مشغول گوسفندچرانی بوده و برای ساکنان مکّه، گوسفند می‌چراندند و با گرفتن مزد، از عهدۀ خویش برمی‌آمدند و عمویشان را برای نفقه به زحمت نمی‌انداختند.

سفر پیامبر ج با عموی خویش به شام و دیدار با بحیرای راهب

رسول الله ج به همراه عمویشان؛ ابوطالب برای تجارت، به سرزمین شام رفتند درحالی که سنّ ایشان 12 سال و 2 ماه و 10 روز بود. در آنجا، بحیرای راهب پیامبر ج را دید و پس از اینکه مهر نبوّت را در میان دو شانۀ محمّد ج مشاهده نمود، به عموی ایشان مژده داد و وی را از دشمنی یهود علیه رسول الله ج برحذر داشت.

سفر تجاری پیامبر ج با اموال أمّ المؤمنین خدیجه ل

ایشان باری دیگر با مال خدیجهI؛ دختر خویلد به قصد تجارت، سفر نمودند و أمّ المؤمنین خدیجه بیشتر از آنچه به دیگران می‌داد، به رسول الله ج بخشید، زیرا در این تجارت، منافع فراوانی حاصل شد و بلکه منجر به سعادت وی در دنیا و آخرت گشت.

خدیجه ل داناترین و کامل‌ترین زن در میان قبیلۀ قریش بود، به گونه‌ای که در دورۀ جاهلی، ملقّب به «طاهره» گشت، زیرا خویشتن‌دار و پاکدامن و برخوردار از فضایل آشکاری بود.

ازدواج رسول الله ج با أمّ المؤمنین خدیجه ل

با توجّه به سخنان بردۀ خدیجهI؛ یعنی میسرة دربارۀ اخلاق والا و فضایل برتری که در سفر به شام، از محمّد ج دیده بود و نیز به سبب بشارت بحیرا به عموی پیامبر ج در نخستین سفر ایشان به شام، خدیجه ل به پیامبر ج علاقه‌مند شد و مشتاق ازدواج با ایشان گشت. او قبلاً ازدواج کرده و شوهرش از دنیا رفته بود و در نتیجه، این ازدواج مبارک صورت گرفت درحالی که پیامبر ج 25 ساله و أمّ المؤمنین خدیجه ل تقریبا 40 ساله بودند.

رسول الله ج در زندگی خدیجهI، همسر دیگری نگرفتند و أمّ المؤمنین خدیجه را از همه بیشتر دوست داشتند. خدیجه ل 10 سال پس از بعثت وفات نمود و پیامبر ج از وی بسیار یاد می‌کردند و از طرف او، صدقه داده و به دوستانش، هدیه می‌دادند. وی تمامی فرزندان رسول الله ج را به دنیا آورد مگر ابراهیم که از کنیزک ایشان؛ ماریه قبطی بود.

مطالب قبلی، مختصری از اخبار و سیرۀ پیامبر ج پیش از بعثت و شروع وحی بود.[6]


 



[1]- نک: جوامع السّیرة، ابن حزم، صص 4- 6؛ الرّوض الأنف، ج 1، صص 23- 38، در این کتاب، نسب پیامبر ج به تفصیل بیان گشته و اسامی مذکور، توضیح داده شده‌اند؛ حدائق الأنوار ومطالع الأسرار، ابن دیبع، ج 1، ص 94؛ سبل الرّشاد فی هدی خیر العباد، ج 1، صص 235- 322؛ خلاصة السّیرة، صص 11- 12؛ محمّد رسول الله، احمد تیمور پاشا، ص 28؛ موسوعة نضرة النّعیم فی مکارم أخلاق الرّسول الکریم، ج 1، ص 192.

[2]- نک: خلاصة السّیرة، صص 13- 14؛ السّیرة النّبویّة الصّحیحة، أکرم عمری، ج 1، صص 90- 91.

[3]- نک: حدائق الأنوار، ابن دیبع شافعی، ج 1، ص 29؛ خلاصة السّیرة، ص 14؛ فقه السّیرة، محمّد غزالی، تخریج احادیث: شیخ آلبانی، صص 58- 63.

[4]- جوامع السّیرة النّبویّة، ابن حزم اندلسی، صص 6- 7؛ الرّوض الأنف، ج 1، صص 278- 286 و 297.

[5]- نک: الرّوض الأنف، ج 1، صص 300- 301؛ أعلام النّبوة، ماوردی، صص 248- 249.

[6]- نک: سنن ترمذی، شمارۀ حدیث: 3620؛ دلائل النّبوّة، ج 1، صص 90- 92؛ الرّوض الأنف، ج 1، صص 313- 318 و 322- 335؛ الخصائص الکبری، سیوطی، ج 1، ص 226؛ خلاصة السّیرة، صص 15- 16؛ محمّد رسول الله، احمد تیمور پاشا، صص 35- 36؛ فقه السّیرة، غزالی، صص 68- 69.

مبحث اول: مقدّمات نبوّت

مبحث اول:
مقدّمات نبوّت

بدون تردید الله تعالی مقدّمات فراوانی را برای پیامبر ج که بیانگر بعثت و نبوّت ایشان بود، آماده ساخت؛ از جمله:

1- دعای ابراهیم، بشارت عیسی و خواب مادر پیامبر ج، آمنه

رسول الله ج در معرّفی خویش می‌فرمایند: «إِنِّی عَبْدُ اللهِ لَخَاتَمُ النَّبِیِّینَ، وَإِنَّ آدَمَ لَمُنْجَدِلٌ فِی طِینَتِهِ، وَسَأُنَبِّئُکُمْ بِأَوَّلِ ذَلِکَ: دَعْوَةُ أَبِی إِبْرَاهِیمَ، وَبِشَارَةُ عِیسَى بِی، وَرُؤْیَا أُمِّی الَّتِی رَأَتْ»[1]؛ «همانا من بندۀ الله و قطعاً خاتم پیامبران [بودم] درحالی که هنوز آدم در گِل خویش [و بدون روح] بر زمین افتاده بود، و به زودی شما را از نخستین [نشانه‌های] نبوّتم آگاه خواهم کرد؛ یعنی دعای پدرم؛ ابراهیم و بشارت عیسی به [بعثت] من و خوابی که مادرم دید.»

توضیح حدیث فوق: پیامبر ج فرمودند: من نتیجه و مصداق دعای ابراهیم خلیل هستم، زیرا او وقتی پایه‌های کعبه را در مکّه می‌نهاد و پسرش؛ اسماعیل نیز با وی بود، این‌گونه دعا می‌کرد:

﴿رَبَّنَا تَقَبَّلۡ مِنَّآۖ إِنَّکَ أَنتَ ٱلسَّمِیعُ ٱلۡعَلِیمُ١٢٧ رَبَّنَا وَٱجۡعَلۡنَا مُسۡلِمَیۡنِ لَکَ وَمِن ذُرِّیَّتِنَآ أُمَّةٗ مُّسۡلِمَةٗ لَّکَ وَأَرِنَا مَنَاسِکَنَا وَتُبۡ عَلَیۡنَآۖ إِنَّکَ أَنتَ ٱلتَّوَّابُ ٱلرَّحِیمُ١٢٨ رَبَّنَا وَٱبۡعَثۡ فِیهِمۡ رَسُولٗا مِّنۡهُمۡ یَتۡلُواْ عَلَیۡهِمۡ ءَایَٰتِکَ وَیُعَلِّمُهُمُ ٱلۡکِتَٰبَ وَٱلۡحِکۡمَةَ وَیُزَکِّیهِمۡۖ إِنَّکَ أَنتَ ٱلۡعَزِیزُ ٱلۡحَکِیمُ [البقرة: 127-129]

«و [به یاد آورید] هنگامی را که ابراهیم و اسماعیل پایه‌های خانۀ [کعبه] را بالا می‌بردند [و می‌گفتند]: پروردگارا! از ما بپذیر، همانا که تو شنوای دانایی. پروردگارا! ما را فرمانبردار خودت قرار بده، و از فرزندان‌مان امّتی مطیع خود [پدید آور] و شیوۀ عبادت‌مان را به ما نشان بده و توبۀ ما را بپذیر که قطعاً تو توبه‌پذیر مهربانی. پروردگارا! در میان این افراد پیامبری از خودشان برانگیز تا آیات تو را بر آنان بخواند، و ایشان را کتاب و حکمت بیاموزد و آنان را پاکیزه کند، که همانا تو پیروزمند حکیمی.»

بنابراین الله متعال دعای ابراهیم و اسماعیل إ را اجابت نمود و پیامبر خاتم؛ یعنی محمّد ج از فرزندان ایشان بودند.

همان‌گونه که رسول الله ج فرمودند: «من بشارت عیسی هستم»، سیّدنا عیسی ÷ نیز مژدۀ نبوّت و بعثت محمّد ج را داد و در قرآن کریم می‌خوانیم:

﴿وَإِذۡ قَالَ عِیسَى ٱبۡنُ مَرۡیَمَ یَٰبَنِیٓ إِسۡرَٰٓءِیلَ إِنِّی رَسُولُ ٱللَّهِ إِلَیۡکُم مُّصَدِّقٗا لِّمَا بَیۡنَ یَدَیَّ مِنَ ٱلتَّوۡرَىٰةِ وَمُبَشِّرَۢا بِرَسُولٖ یَأۡتِی مِنۢ بَعۡدِی ٱسۡمُهُۥٓ أَحۡمَدُۖ [الصّف: 6]

«و [به یاد آور] هنگامی‌ که عیسی پسر مریم گفت: ای بنی‌اسرائیل! همانا من فرستادۀ الله به سوی شما هستم، آنچه از تورات که پیش از من بوده را تصدیق می‌کنم و [نیز] مژده‌دهنده به رسولی هستم که پس از من می‌آید و نامش احمد است.»

عیسی ÷ آخرین پیامبر بنی‌اسرائیل بود و پس از وی، پیامبر دیگری تا زمان نبوّت محمّد ج، مبعوث نگردید. سیّدنا عیسی به آمدن پیامبری به نام احمد بشارت داد و این اسم یکی از نام‌های پیامبرمان؛ محمّد ج است.

«خواب مادر پیامبر ج» نیز این‌گونه بود که مادر ایشان خواب صادقانهای دید و زمانی که موقع زایمانش فرا رسید و محمّد ج را به دنیا آورد، نوری را در برابر چشمانش احساس کرد که آن نور، بصری در سرزمین شام را برایش روشن و نمایان کرد.[2]

2- بعثت پیامبر ج در میان قوم عرب

در آن زمان، با وجود امّی‌بودن، بت‌پرستی و غلبۀ ویژگی‌های بادیه‌نشینی همچون تفرقه و قیبله‌گرایی؛ این قوم بر سایر اقوام برتری داده شدند و برای این اصلاح عام معنوی و مدنی که دین اسلام مشتمل بر آن بود، انتخاب گشتند.

علاوه بر این، قوم عرب مشهور و ممتاز به استقلال فکری و گسترش آزادی فردی بودند.

آنان از لحاظ زیرکی، استقلال اراده، عزّت نفس، دلیری و قدرت جسمی و قلبی، منحصر به فرد به شمار می‌رفتند.

این قوم نزدیک‌تر به رعایت عدالت در میان مردم بودند.

و نیز در اوج فصاحتِ زبانی و بلاغت گفتاری قرار داشتند و این موضوع باعث می‌شد که آمادۀ تأثیرگذاری و تأثیرپذیری با دلایل عقلی، معانی بلاغی، شعری و ادبی، سخن‌گفتن از تمامی علوم الهی و شرعی، فنون عقلی و علوم هستی باشند درحالی که ملّت‌های دیگر، بر اثر تعصّبات دینی و مذهبی و دشمنی‌های نژادی، وحدتشان را از بین برده بودند.

مهم‌ترین ویژگی ممتاز عرب این بود که فطرت آنان از سایر ملّت‌ها سالم‌تر و پاک‌تر باقی مانده بود، علی‌رغم اینکه شهرنشینان در هر فنّ و حرفه‌ای، از آنان جلوتر و پیشرفته‌تر بودند.

اصلاح و تزکیۀ اسلامی مبتنی بر اصلاح نفس بهوسیلۀ استقلال عقل و اراده و تهذیب اخلاق بهوسیلۀ بهسازی آنچه در زمین است؛ مانند معدن و گیاه و حیوان، صورت می‌گیرد.

به همین سبب، الله ـ این امت را برای اصلاح مهم و بزرگی که محمّد ج آورد، انتخاب نمود.[3]

3- شرافت نسب پیامبر ج

نسب ایشان از بهترین و اصیل‌ترین نسب‌ها بود، چنانکه الله تعالی می‌فرماید:

﴿إِنَّ ٱللَّهَ ٱصۡطَفَىٰٓ ءَادَمَ وَنُوحٗا وَءَالَ إِبۡرَٰهِیمَ وَءَالَ عِمۡرَٰنَ عَلَى ٱلۡعَٰلَمِینَ [آل‌عمران:33]

«بدون تردید الله متعال آدم و نوح و آل ابراهیم و آل عمران † را بر جهانیان برگزید.»

در صحیح مسلم، از واثله بن أسقع س روایت شده که پیامبر ج فرمودند: «إِنَّ اللهَ اصْطَفَى کِنَانَةَ مِنْ وَلَدِ إِسْمَاعِیلَ، وَاصْطَفَى قُرَیْشًا مِنْ کِنَانَةَ، وَاصْطَفَى مِنْ قُرَیْشٍ بَنِی هَاشِمٍ، وَاصْطَفَانِی مِنْ بَنِی هَاشِمٍ»[4]؛ «همانا الله متعال کنانه را از میان فرزندان اسماعیل ÷، قریش را از بین کنانه، بنی‌هاشم را از قریش و مرا از میان بنی‌هاشم برگزید.»

از آنجا که بنی‌هاشم دارای فضایل و مکارم بودند و بهترین مردم در زمان فتنه‌ها و بخشنده‌ترین آنان به مسکینان و یتیمان به شمار می‌‌رفتند، الله ﻷ آنان را انتخاب کرد.

لقب بنی‌هاشم بر عمرو بن عبدمناف اطلاق گشت، چون نخستین فردی بود که نان را تکّه‌تکّه کرد و با خورشت مخلوط نمود و برای افرادی که دچار قحطی شده بودند، آبگوشت -غذایی خوشمزّه- ساخت. هر ساله تمام کسانی که برای مراسم حج به مکّه می‌آمدند، از سفرۀ وی غذا می‌خوردند و این سفره در تمامی شرایط -خوشی و ناخوشی- گسترده بود و هرگز برچیده نمی‌شد.

فرزند هاشم؛ یعنی عبدالمطّلب پدربزرگ پیامبر ج، بر این کار هاشم افزود و او حیوانات وحشی و پرندگان آسمان را نیز غذا می‌داد. همچنین نخستین فردی بود که در غار حرا، به عبادت پرداخت و نقل شده که نوشیدن شراب را بر خودش حرام و ممنوع ساخت.

به طور خلاصه، خاندان رسول الله ج با دارابودن اخلاقی والا و بخشش‌ها و فضایلی عملی و باطنی، بر سایر افراد قومشان برتری داشتند و سپس الله تعالی سیّدنا محمّد ج را از میان بنی‌هاشم برگزید و بهترینِ فرزندان آدم و سرور آنان گشت.[5]

4- دستیابی پیامبر ج به والاترین درجۀ اخلاقی

الله تعالی ایشان را بر صفاتی نیکو و ویژگی‌هایی پسندیده آفریده بود؛ پیامبر ج پیش از نبوّت، برترین فرد قوم خویش و بلکه بهترین انسانها از لحاظ زیرکی، داشتن فطرتی پاک و اخلاقی نیکو بودند.

همچنین مشهور به صداقت، امانتداری و آداب و رفتار عالی و زیبا بوده و به همین سبب، پیش از نبوّت نیز از جایگاه والایی برخوردار بودند تا جایی که لقب «امین» را به ایشان دادند.

رسول الله با همین ویژگی‌ها بزرگ شدند و در جسم پاک و نفس پاکیزۀ ایشان، تمامی نیروها کامل گشت، امّا هرگز به دنبال مال و آوازه نبوده و چشم به مقام و شهرت ندوختند، تا اینکه وحی پروردگار جهانیان به نزدشان آمد. این موضوع اندکی بعد، بیان خواهد شد.[6]

5- امّی‌بودن پیامبر ج که خواندن و نوشتن نمی‎دانستند

این مورد، یکی از بزرگ‌ترین مقدّمات و دلایل بر صداقت نبوّت ایشان است؛ مردی که هرگز کتابی نخوانده و خطّی ننوشته و شعر و نثری بر زبان نیاورده و در میان آن امّت امّی رشد نموده است، دعوتی بزرگ و شریعتی آسمانی و عادلانه می‌آورد که هرج و مرج اجتماعی را ریشه‌کن کرده و برای پیروانش، سعادت ابدی را ضمانت می‌کند و آنان را از اسارت بردگی برای غیرالله، نجات می‌دهد.

تمامی این موارد، از مقدّمات و نشانه‌های صداقت نبوّت است.[7]

6- پرورش رسول الله ج در مکّۀ مکرّمه

شهر پاکی که الله ـ آن را برای ساخت نخستین خانۀ توحید و عبادتِ خالصانه و عبادات سالم برگزید.

الله متعال می‌فرماید:

﴿إِنَّ أَوَّلَ بَیۡتٖ وُضِعَ لِلنَّاسِ لَلَّذِی بِبَکَّةَ مُبَارَکٗا وَهُدٗى لِّلۡعَٰلَمِینَ [آل‌عمران: 96]

«همانا نخستین خانهای که برای [عبادت] مردم قرار داده شده، همان است که در مکّه وجود دارد، درحالی که پربرکت و [مایۀ] هدایت جهانیان است.»[8]


 



[1]- نک: المسند، شمارۀ حدیث: 17280؛ دلائل النّبوّة، بیهقی، ج 1، صص 80- 82؛ الرّوض الأنف، سهیلی، ج 1، ص 290.

[2]- دلائل النّبوّة، بیهقی، ج 1، صص 80- 84؛ خلاصة السّیرة النّبویّة والدّعوة الإسلامیّة، محمّد رشید، صص 13- 14.

[3]- نک: خلاصة السّیرة النّبویة، صص 3- 7.

[4]- صحیح مسلم؛ شمارۀ حدیث: 2276.

[5]- نک: الفصول فی سیرة الرّسول، ابن کثیر، صص 5- 7؛ خلاصة السّیرة النّبویّة، صص 10- 11.

[6]- نک: خلاصة السّیرة، صص 17- 19.

[7]- همان، ص 25.

[8]- أخبار مکّة فی قدیم الدّهر وحدیثه، فاکهی (126)، ج 5، ص 190.

مبحث پنجم: موضوع هدایت و گمراهی

مبحث پنجم:
موضوع هدایت و گمراهی

این مسأله، موضوعی بسیار مهم است و سخن در این باره به درازا می‌کشد. به طور خلاصه، می‌توان گفت: هدایت، گمراهی، اطاعت و نافرمانی مربوط به ارادۀ الله متعال بوده و انسان سبب وقوع آنهاست و در این زمینه، مسؤول است. این مطلب یکی از اصول قطعی و یقینی، از دیدگاه اهل سنّت به شمار می‌رود، و قاعده‌ای که تمامی عاقلان بر آن اتّفاق نظر دارند، این است که امور قطعی، به اعتبار اصل خود، هیچ تناقضی با یکدیگر ندارند، هرچند از دیدگاه ما متناقض دیده شوند، زیرا درک و فهم ما ناقص و قاصر است. بنابراین کافی است که امور قطعی و یقینی را بپذیریم و به تمامی آنها ایمان آوریم و هیچ‌یک از این امور را انکار نکنیم هرچند نسبت به آنها، آگاهی و علمی نداشته باشیم، چون موضوع قضا و قدر مربوط به صفات الهی است؛ قدر یعنی قدرت الله متعال و قدرت الهی همچون علم، حکمت، اراده و سایر صفات الله ﻷ است از این لحاظ که مفهومشان معلوم، ولی کیفیّت‌شان برای ما نامشخّص است. همان‌گونه که از صفات الهی کاملا آگاه نیستیم، از برخی اسرار قدر الهی نیز ناآگاهیم؛ یکی از اسرار تقدیر این است که الله ـ افرادی را گمراه یا هدایت و خوشبخت یا بدبخت می‌کند و اینکه می‌میراند یا زنده می‌کند و ...؛ آن هم براساس حکمتی که خودش می‌داند و ما از آن آگاه نیستیم، چرا که او بسیار دانا و حکیم است.

ناتوانی انسان از دسترسی به اسرار قدر، ضرری بر ایمانش ندارد، چون این کار در توان آدمی نیست و الله تعالی هر نفسی را فقط به اندازۀ توانش مکلّف می‌نماید.

آنچه مضر بوده و ناپسند به شمار می‌رود، این است که انسان بر پایۀ این ناتوانی‌اش، احکامی را صادر نماید و بدون دلیل و از روی گمراهی و ناآگاهی، کاری را انجام دهد و برخی از اصول قطعی را انکار و برخی را بوسیلۀ بعضی دیگر رد نماید.

عاقلان موافقند که مالک می‌تواند در ملکش هر گونه که بخواهد، تصرّف نماید و برای اینکه تصرّفش صحیح باشد، لازم نیست که دیگران دلیل و حکمت کارهایش را بفهمند و هیچ‌کس نمی‌تواند بر او اعتراض کند تا زمانی که دلیل تصرّفاتش را نمی‌داند.

همچنین اتّفاق نظر دارند که فرد ماهر در علمی از علوم یا فنّی از فنون یا یکی از حرفه‌ها، گاهی اوقات، کارهایی را انجام می‌دهد که افراد ناآگاه به آن علم یا فن و حرفه، دلیلش را نمی‌دانند.

و ناآگاهی آنان دلیل نقصان و نادرستی آن علم یا فنّ و حرفه نیست.

امور بشر که دارای علم و حکمتی قاصر و ناقصند، این‌گونه است، پس افعال بهترینِ داوران و حاکمان و کسی که رحمت و علمش همه چیز را فرا گرفته است، چگونه خواهد بود؟!

اگر بخواهیم از اسرار قضا و قدر آگاه شویم؛ یعنی اسراری که الله تعالی آگاهی از آنها را به خودش اختصاص داده است، قطعاً این تلاش و رنجی بی‌نتیجه خواهد بود و کسی که به دنبال آنچه در توانش نیست، باشد، تلاشش این‌گونه است:[1]

کناطح ٍ صخرة ً یوما ً لِیَفلِقَها

 

فَلم یَضِرها وأوهَی قرنَه الوعلُ[2]

«مانند بزی کوهی که یک روز بر صخره‌ای شاخ می‌زد تا آن را بشکافد، امّا آسیبی به صخره نزد و [بیچاره] شاخ خودش را شکست.»

به طور خلاصه، هدایت و گمراهی در اختیار الله یگانه بوده و او داناتر است که چه کسی را هدایت نماید، چنانچه داناتر است به اینکه رسالتش را به چه فردی بدهد.

مطالب فوق به معنای تعطیل و عدم‌کاربرد اسباب نیست، بلکه الله ـ اسبابی را تعیین نموده و آنها را وسیلۀ رسیدن به هدایت قرار داده و انسان را از عوامل گمراهی برحذر داشته و بیان نموده که آنها آدمی را به هلاکت می‌رسانند. در نتیجه، دوباره یادآوری می‌کنیم که تمامی این امور در اختیار الله متعال است و او از آنچه انجام می‌دهد، پرسیده نمی‌شود، ولی مخلوقات در برابر آنچه می‌کنند، مسؤول هستند.[3]




[1]- نک: العقل والنّقل عند ابن رشد، محمّد أمان، صص 56- 57.

[2]- دیوان اعشی کبیر، ص 61.

[3]- نک: الإختلاف فی اللّفظ، ابن تیمیّه، ص 35؛ الإبانة، ابن بطّه، ج 1، ص 390.

مبحث چهارم: احتجاج به قدر و مسألۀ تسییر و تخییر

مبحث چهارم:
احتجاج به قدر و مسألۀ تسییر و تخییر

1- استدلال به قدر برای انجام محرّمات و ترک واجبات

ایمان به قدر باعث نمی‌شود که انسان گنهکار برای انجام امور حرام و ترک واجبات، دلیلی داشته باشد.

شیخ الإسلام ابن تیمیّه / می‌گوید: «به اجماع مسلمانان و سایر ملّت‌ها و عاقلان، کسی نمی‌تواند تقدیر را به عنوان دلیل برای گناه خویش قلمداد کند، زیرا اگر چنین عملی صحیح می‌بود، هرکس می‌توانست آنچه به ذهنش خطور می‌کند؛ مانند کشتن افراد، گرفتن اموال و انواع فساد در زمین را انجام دهد و قضا و قدر را دلیل بیاورد.

همین فردی که تقدیر را علّت گناهش بیان می‌کند، اگر شخص دیگری به او ستم نماید و قضا و قدر را دلیل آورد، او نمی‌پذیرد و دچار تناقض می‌شود و تناقض و تضادّ سخن و دیدگاه، دلالت بر فساد و بطلانش دارد. بنابراین استدلال به قدر [در انجام محرّمات و ترک واجبات] از نظر عقلی، باطل و ناجایز است.»[1]

یکی از شواهد و دلایل سخن فوق این است که می‌بینیم انسان در جستجوی فواید خویش در امور دنیوی است و می‌خواهد که به آنها برسد و در این زمینه، تمایلی به زیان و ضرر ندارد، امّا تقدیر را دلیل انحراف و اشتباهش بیان می‌کند!!!

پس چرا از منافع دینی روی می‌گرداند و متمایل به ضررها می‌شود و سپس قضا و قدر را به عنوان دلیل می‌آورد؟!

اکنون به این مثال توجّه کن تا موضوع مذکور برایت روشن شود: اگر فردی قصد سفر به شهری نماید و دو راه برای رسیدن به آن شهر وجود داشته باشد؛ یکی امن و مطمئن و دیگری ناامن و نامطمئن و دارای قاتل و راهزن. به نظر شما، از کدام راه خواهد رفت؟

بدون تردید او راه اولی را در پیش خواهد گرفت. پس چرا در امور دینی و اخروی، راه بهشت و نه جهنّم را در پیش نمی‌گیرد؟!

علاوه بر این، می‌توان به فردی که در توجیه ترک واجبات و انجام گناهان، تقدیر را دلیل می‌آورد -براساس روش خودش- گفت که: ازدواج نکن؛ اگر الله متعال اراده کرده باشد که تو صاحب فرزند شوی، او را به تو خواهد داد و گر نه، که فرزندی نخواهی داشت. همچنین نخور و ننوش؛ اگر الله ـ سیری و سیرابی را برای تو مقدّر کرده باشد که سیر و سیراب خواهی شد و گرنه، نه. و زمانی که شیری درنده بر تو حمله‌ور شد، فرار نکن؛ اگر الله متعال نجات را برای تو مقدّر نموده باشد، نجات خواهی یافت و در غیر این صورت، فرار سودی نخواهد داشت. و هنگامی که بیمار شدی، خودت را درمان نکن؛ اگر الله أ برایت شفا خواسته باشد که خوب می‌شوی و گر نه، دارو و درمان فایده‌ای نخواهد داشت و ... .

آیا با سخنان فوق، موافق خواهد بود؛ اگر موافق باشد، می‌فهمیم که عقلش را از دست داده و چنانچه مخالف باشد، دیدگاه و حجّتش باطل و اشتباه است.

به طور خلاصه، از نظر شرعی، عقلی و تجربی، استدلال به قدر در توجیه گناهان یا ترک عبادات، استدلالی باطل است.[2]

2- روش جایز و صحیح استدلال به قدر

احتجاج به تقدیر زمانی که مصیبتی؛ همچون نداری، بیماری، از دست‌دادن خویشاوند، نابودی کشتزار، زیان مالی، قتل خطایی و امثال آن، به انسان می‌رسد، جایز است، زیرا این یعنی اینکه انسان به طور کامل، الله أ را به عنوان ربّ خویش پذیرفته و استدلال به قضا و قدر بر مصیبت‌ها و نه بر عیوب و گناهان، رواست. آدم خوشبخت به سبب گناهانی که مرتکب شده، درخواست آمرزش می‌کند و بر مصیبت‌ها صبر می‌نماید، چنانکه الله تعالی می‌فرماید:

﴿فَٱصۡبِرۡ إِنَّ وَعۡدَ ٱللَّهِ حَقّٞ وَٱسۡتَغۡفِرۡ لِذَنۢبِکَ [غافر: 55]

«پس [ای پیامبر!] صبر کن، قطعاً وعدۀ الله حق است و برای گناهت آمرزش بخواه.»

امّا انسان بدبخت هنگام مصیبت آشفته و نگران می‌شود و برای گناهان خویش، تقدیر را دلیل می‌آورد.

این مسأله با مثال پیش رو روشن‌تر خواهد شد: اگر مردی کسی را از روی خطا و به صورت غیر عمد بکشد، سپس افرادی وی را سرزنش کنند و او استدلال به قضا و قدر نماید، این استدلالش مورد قبول است، ولی مانع مؤاخذۀ وی نمی‌شود.

امّا اگر کسی فردی را از روی عمد کشت، سپس انسان قاتل مجازات و سرزنش شد و تقدیر را دلیل آورد، استدلالش پذیرفته نمی‌شود.[3]

3- انسان در میان تسییر و تخییر

این سؤال بسیار تکرار می‌شود که آیا انسان مسیّر [از قبل، آماده ‌شده برای انجام کارهایی که در اختیارش نیست] یا مخیّر است؟

سؤال فوق به طور فراوان بیان می‌شود و افرادی در پاسخ به آن گفته‌اند که انسان مسیّر و نه مخیّر است و برخی نیز بر عکس این، جواب داده‌اند.

در حقیقت، پاسخ کلّی و مطلق به سؤال مذکور، اشتباه بوده و بلکه نیاز به تفصیل و توضیح دارد.

بر پاسخ نخست که می‌گوید «انسان مسیّر و نه مخیّر است» اشکال وارد می‌شود که: اگر آدمی به طور مطلق، مسیّر است، پس چرا مورد محاسبه قرار می‌گیرد؟! و چگونه امکان دارد مسیّر باشد درحالی که می‌بینیم صاحب اراده و قدرت و اختیار است؟! و تکلیف ما دربارۀ متونی که اراده و قدرت و اختیار را برای انسان ثابت می‌کنند، چیست؟!

و اگر بگوییم «انسان مخیّر است و مسیّر نیست»، اعتراض می‌شود که: چگونه ممکن است مختار باشد درحالی که می‌بینیم بدون اختیار خویش، متولّد می‌شود؟! و بدون اختیار خود، بیمار می‌گردد و می‌میرد؟! و سایر اموری که خارج از ارادۀ آدمی است.

و اگر گفته شود: انسان در افعال ارادی و اختیاری خویش، مختار است، اشکال وارد می‌شود که: در افعال اختیاری نیز چنین است، زیرا گاهی اوقات، انسان ارادۀ کاری می‌کند و تصمیم می‌گیرد آن را انجام دهد و می‌تواند این کار را بکند و آن را انجام می‌دهد، امّا در برخی موارد، آن را انجام نمی‌دهد، چون مانعی وجود دارد. پس این‌گونه نیست که هر کاری را انسان اراده کند، انجام دهد و این مورد به وضوح مشاهده می‌شود.

بر این اساس، دلیل اشتباه پاسخ فوق برای ما روشن گشت، زیرا اگر انسان به طور مطلق، مسیّر می‌بود، قدرت و اراده‌ای نداشت و اگر به طور کل، مخیّر می‌بود، هرآنچه می‌خواست را انجام می‌داد. کسی که قائل به تسییر مطلق است، دیدگاه جبریّه را پذیرفته که معتقدند بنده بر انجام کارهایش مجبور شده و قدرت و اراده و تأثیری ندارد.

و کسی که قائل به تخییر مطلق است، به مذهب قدریّه که تقدیر را انکار می‌کنند و می‌گویند عمل انسان به اختیار خودش است و بنده آفریدگار کار خویش بوده و در اراده و عمل خود، مستقل است.[4]

بنابراین پاسخ سؤال مذکور چیست؟ و راه خروج از این ایرادات چگونه است؟

پاسخ سؤال: حقیقت در میان دو دیدگاه فوق و هدایت در بین این دو گمراهی است. به توفیق الهی، می‌گوییم که انسان از یک لحاظ، مخیّر و از جنبه‌ای دیگر، مسیّر است؛ یعنی از این نظر که دارای اراده بوده و براساس آن، انتخاب می‌کند و قدرتی دارد که به‌وسیلۀ آن کاری را انجام می‌دهد، مخیّر است، چون الله ﻷ می‌فرماید:

﴿فَمَن شَآءَ فَلۡیُؤۡمِن وَمَن شَآءَ فَلۡیَکۡفُرۡۚ [الکهف: 29]

«پس هرکس می‌خواهد ایمان بیاورد و هرکس می‌خواهد کافر گردد.»

﴿وَهَدَیۡنَٰهُ ٱلنَّجۡدَیۡنِ [البلد: 10]

«و او را به دو راه [خیر و شر] راهنمائی کردیم.»

﴿فَأۡتُواْ حَرۡثَکُمۡ أَنَّىٰ شِئۡتُمۡۖ [البقرة: 223]

«پس هر گونه که بخواهید به کشتزار خود درآیید.»

﴿۞وَسَارِعُوٓاْ إِلَىٰ مَغۡفِرَةٖ مِّن رَّبِّکُمۡ [آل عمران: 133]

«و به سوی آمرزش پروردگارتان بشتابید.»

و نیز مسلم / روایت می‌کند که پیامبر ج فرمودند: «اِحْرِصْ عَلَى مَا یَنْفَعُکَ، وَاسْتَعِنْ بِاَللَّهِ، وَلَا تَعْجَزْ»[5]؛ «بر آنچه به تو فایده می‌رساند، مشتاق باش و از الله کمک بخواه و ناتوان مشو [احساس ناتوانی مکن].»

همچنین در صحیح بخاری روایت شده که رسول الله ج فرمودند: «صَلُّوا قَبْلَ الْمَغْرِبِ»؛ «پیش از غروب خورشید، نماز بخوانید.» سپس در مرتبۀ سوم عرض کردند: «لِمَنْ شَاءَ»[6]؛ «[این نماز] برای کسی [است] که [خودش] بخواهد.»

و دلایل فراوان دیگری که در این زمینه آمده است.

امّا از این لحاظ که تمامی افعالش وارد در حوزۀ قضا و قدر است و به آن برمی‌گردد، مسیّر است، چون از آنچه الله ـ برایش مقدّر نموده، خارج نمی‌شود؛ مثلا در اختیار خود، از قدرت الهی خارج نمی‌گردد، زیرا الله متعال می‌فرماید:

﴿هُوَ ٱلَّذِی یُسَیِّرُکُمۡ فِی ٱلۡبَرِّ وَٱلۡبَحۡرِۖ [یونس: 22]

«او کسی است که شما را در خشکی و دریا به حرکت در می‌آورد.»

﴿وَرَبُّکَ یَخۡلُقُ مَا یَشَآءُ وَیَخۡتَارُۗ مَا کَانَ لَهُمُ ٱلۡخِیَرَةُۚ سُبۡحَٰنَ ٱللَّهِ وَتَعَٰلَىٰ عَمَّا یُشۡرِکُونَ [القصص: 68]

«و پروردگار تو هرچه بخواهد می‌آفریند، و [هر چه بخواهد] بر می‌گزیند، آنان را [هیچ] اختیاری نیست. الله منزّه و برتر است از آنچه شریک او قرار می‌دهند.»

و پیامبر ج فرمودند: «کَتَبَ اللَّهُ مَقَادِیرَ الْخَلَائِقِ قَبْلَ أَنْ یَخْلُقَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ بِخَمْسِینَ أَلْفَ سَنَةٍ»[7]؛ «الله أ پنجاه هزار سال پیش از اینکه آسمانها و زمین را بیافریند، تقدیر و سرنوشت مخلوقات را ثبت نموده است.»

و دلایل دیگری که در این باره وجود دارد.

به همسن سبب، الله تعالی این دو مورد را باهم آورده است؛ یعنی اینکه انسان از یک لحاظ، مخیّر و از یک بُعد، مسیّر است، چنانکه می‌فرماید:

﴿لِمَن شَآءَ مِنکُمۡ أَن یَسۡتَقِیمَ٢٨ وَمَا تَشَآءُونَ إِلَّآ أَن یَشَآءَ ٱللَّهُ رَبُّ ٱلۡعَٰلَمِینَ [التّکویر: 28-29]

«برای کسی از شما که بخواهد راه راست را در پیش گیرد و شما نمی‌خواهید مگر اینکه پروردگار جهانیان بخواهد.»

الله ـ ثابت و بیان نمود که بنده دارای اراده بوده و ارادۀ او تابع ارادۀ الله متعال است و به‌وسیلۀ آن، واقع می‌شود.

رسول الله ج نیز می‌فرمایند: «مَا مِنْکُمْ مِنْ نَفْسٍ إِلَّا وَقَدْ عُلِمَ مَنْزِلُهَا مِنَ الْجَنَّةِ وَالنَّارِ»[8]؛ «جایگاه هریک از شما، در بهشت و دوزخ، مشخّص و تعیین شده است.»

صحابه ش پرسیدند: ای رسول الله! پس چرا عمل کنیم؟ آیا بهتر نیست که توکّل نماییم و کارمان را به تقدیر الهی موکول کنیم؟ پیامبر ج پاسخ دادند: «اعْمَلُوا فَکُلٌّ مُیَسَّرٌ لِمَا خُلِقَ لَهُ»؛ «عمل کنید که هرکسی به آنچه برایش آفریده شده، مهیّا [ یا در جریان و یا آسان‌شده] است.»

حدیث مذکور، دلیلی است بر آنچه گفته شد و نشان می‌دهد که انسان مخیّر است، زیرا پیامبر فرمودند: «اعْمَلُوا» و نیز بیانگر این است که اختیار انسان داخل در تقدیر الهی است، چون فرمودند: «فَکُلٌّ مُیَسَّرٌ لِمَا خُلِقَ لَهُ».

نتیجۀ دلایل شرعی و واقعیّت در این زمینه، همین بود که بیان شد.[9]


 



[1]- مجموع الفتاوی، ج 8، ص 179؛ إقتضاء الصّراط المستقیم، ابن تیمیّه، ج 2، صص 858- 859.

[2]- منهاج السّنّة النّبویّة، ج 3، صص 65- 78؛ مجموع الفتاوی، ج 8، صص 262- 268؛ إیقاظ الفکرة لمراجعة الفطرة، صنعانی، ص 306؛ الإیمان بالقضاء والقدر، صص 130- 135.

[3]- نک: مجموع الفتاوی، ج 8، ص 454؛ إقتضاء الصّراط المستقیم، ابن تیمیّه، ج 2، صص 857- 858.

[4]- نک: الإیمان بالقضاء والقدر، صص 184- 188.

[5]- صحیح مسلم، شمارۀ حدیث: 2664.

[6]- صحیح بخاری، شمارۀ حدیث: 1183، 7368.

[7]- صحیح مسلم، شمارۀ حدیث: 2653.

[8]- صحیح بخاری، شمارۀ حدیث: 1362، 4945؛ صحیح مسلم، شمارۀ حدیث: 2647.

[9]- نک: دفع إیهام الإضطراب، محمّد امین شنقیطی، صص 286- 287؛ الإیمان بالقضاء والقدر، صص 184- 188.

مبحث سوم: ارادۀ بنده و تأثیر اسباب

مبحث سوم:
ارادۀ بنده و تأثیر اسباب

1- ایمان به قدر و ارادۀ بنده

ایمان به تقدیر – چنانکه بیان شد- منافاتی با این ندارد که بنده در افعال اختیاری خویش، اراده و حقّ انتخاب و قدرت داشته باشد، زیرا شریعت و واقعیّت بیانگر این موضوع‌اند:

دلالت شریعت

ادلّۀ فراوانی در این باره وجود دارد؛ از جمله:

﴿فَمَن شَآءَ ٱتَّخَذَ إِلَىٰ رَبِّهِۦ مَ‍َٔابًا [النّبأ: 39]

«پس هرکس که بخواهد بازگشت‌گاهی به سوی پروردگارش برگزنید.»

﴿فَأۡتُواْ حَرۡثَکُمۡ أَنَّىٰ شِئۡتُمۡۖ [البقرة: 223]

«پس هر گونه که بخواهید به کشتزار خود درآیید.»

دلالت واقع و تجربه

هر انسانی می‌داند که اراده و قدرتی بر انجام یا ترک برخی امور دارد و تفاوت آنچه با اراده‌اش واقع می‌شود؛ مانند راه‌رفتن و آنچه غیر ارادی است؛ همچون لرزیدن را می‌فهمد.

امّا اراده و قدرتش با اراده و قدرت الله تعالی حاصل می‌شود، چون الله ﻷ می‌فرماید:

﴿لِمَن شَآءَ مِنکُمۡ أَن یَسۡتَقِیمَ٢٨ وَمَا تَشَآءُونَ إِلَّآ أَن یَشَآءَ ٱللَّهُ رَبُّ ٱلۡعَٰلَمِینَ [التّکویر: 28-29]

«برای کسی از شما که بخواهد راه راست در پیش گیرد. و شما نمی‌خواهید مگر آنکه پروردگار جهانیان بخواهد.»[1]

2- تأثیر اسباب و ایمان به قدر

تأثیر و به کارگیری اسباب منافاتی با ایمان به قضا و قدر ندارد، بلکه استفادۀ از آنها نشانۀ باور صحیح به تقدیر است.

به همین سبب، بر انسان لازم است که علاوه بر ایمان به قدر، تلاش نماید و اسباب نجات را به کار گیرد و از الله أ بخواهد که عوامل سعادت را برایش مهیّا و آسان کند و در این راه به او کمک نماید.

متون فراوانی از قرآن و سنّت فرمان به استفاده از اسباب مشروع در امور مختلف زندگی داده‌اند؛ آنها سفارش به کار و تلاش برای کسب روزی، آماده‌شدن برای رویارویی با دشمن، توشه‌برداشتن برای سفر و ... کرده‌اند.

همچنین دستور به استفاده از اسباب شرعی برای رسیدن به رضایت الهی و بهشت داده‌اند؛ اسبابی مانند نماز، زکات، روزه، حج، دعا و ... .

زندگی پیامبر ج و یاران ایشان و بلکه زندگی تمامی مسلمانان و پیروان‌شان نشان می‌دهد که آنان اسباب را به کار گرفته و تلاش و کوشش می‌نمودند.[2]


 



[1]- منهاج السّنّة، ابن تیمیّه، ج 2، صص 109- 112؛ التّبیان فی أقسام القرآن، ابن قیّم، صص 45، 166- 169.

[2]- نک: شفاء العلیل، صص 50- 53؛ الرّیاض النّاظرة، سعدی، صص 125- 126؛ القضاء والقدر، عمر أشقر، صص 83- 84.