1- مفهوم لغوی و اصطلاحی زکات و حکم آن
واژۀ «زکات» در لغت به معنای رشد و نمو، افزونی، پاکی، پاکیزگی، به ثمررساندن و سوددادن و امثال آن است.[1]
حقّی واجب از مالی خاص برای گروهی مخصوص در زمانی معیّن است.[2]
عبادت الله تعالی با انفاق مقداری لازم از اموالی که زکات دارد و به حدّ نصاب رسیده است.[3]
با توجّه به مفهوم لغوی زکات، علّت نامگذاریاش این است که باعث افزایش و پاکی مال میشود.
این عمل از دیدگاه شریعت، واجب است. الله أ میفرماید:
﴿وَأَقِیمُواْ ٱلصَّلَوٰةَ وَءَاتُواْ ٱلزَّکَوٰةَ﴾ [المزّمّل: 20]
«و نماز را برپا دارید و زکات بدهید.»
مسلمانان اجماع و توافق دارند که زکات رکنی از ارکان اسلام بوده و این اجماع بر پایۀ متون قرآن و سنّت است.
کسی که منکر وجوب زکات شود، کافر و فردی که از پرداخت زکات سر باز زند، فاسق به شمار میرود.[4]
زکات یکی از ارکان و مبانی بزرگ اسلام است و دلایل فراوانی از قرآن و سنّت بر این موضوع دلالت دارند.
اهمّیت و ارزش زکات به حدّی است که الله تعالی در 82 موضع از آیات قرآن، زکات را در کنار نماز بیان کرده است.
زکات یکی از محاسن اسلام است که باعث تعهّد، مهربانی، احسان و کمک به یکدیگر میشود و هر نوع کار بدی که مخالف با فضیلت، امنیت، آسایش و سایر پایههای زندگیِ باسعادت در دنیا و نعمتهای پایدار در آخرت باشد را ریشهکن و نابود میکند. الله تعالی زکات را به گونهای قرار داد که صفت زشت بُخل را از کسی که زکات بدهد، میزداید، باعث رشد ظاهری و معنوی میشود، کمکی از ثروتمندان برای برادران نیازمندشان به شمار میرود، باعث وحدت، الفت میان دلها، نجات از صفت زشت حسادتِ فقیران بر ثروتمندان و تکبّرِ ثروتمندان بر نیازمندان میشود.
با وجود این نوع فریضۀ پسندیده و والا دانسته میشود که اسلام دین همبستگی اجتماعی است و برای فقیر ناتوان از کسب روزی، کاری میکند تا بتواند به زندگیاش ادامه دهد. همچنین دین آزادی است که به فرد ثروتمند اجازه میدهد در مقابل زحمت و تلاش خویش، اختیار تصرّف در مالش را داشته باشد و زکات را بر وی فرض نمود تا با برادرانش همدردی کند. بنابراین اسلام دینی میانه است و نه آیینی کمونیستی و اشتراکی که در آن حقوق مجموعی افراد بر حقوق فردی غالب است.
همچنین مانند نظام سرمایهداری بازدارنده و احتکارگر و بخیل نیست که فرد را بر حقوق اجتماعی ترجیح دهد.[5]
زکات فریضه و عبادت است و نتایج اقتصادی پسندیدهای برای فرد و جامعه دارد که بخشی از این فواید در پاراگراف قبلی بیان شد. یکی از امتیازات و برتریهای زکات بر مالیاتها این است که افراد مکلّف، زکات را با انگیزهای دینی پرداخت میکنند، برخلاف مالیاتها که متّکی بر عاملی رسمی و قانونی است و به محض اینکه مردم فرصتی پیدا کنند، از پرداخت آن سر باز میزنند.
برخی از مهمترین نتایج اقتصادی زکات، عبارت است از:
1. زکات یکی از وسایل توزیع مجدّد درآمد و ثروت در جامعه است: این کار منجر به همدردی با فقیران میشود و یکی از اسباب عدالت اقتصادی به شمار میرود که با وجود اختلاف در تعریف و وسایل آن، مورد اتّفاق تمامی اقتصاددانان است.
2. یکی از انگیزههای سرمایهگذاری است: کسی که دارای وجوهی نقد باشد، باید آنها را سرمایهگذاری کند تا مصرف نشوند و روشن است که سرمایهگذاری در بیشتر پروژهها باعث رونق اقتصاد میگردد و دولتها با وسایل مختلف، مردم را تشویق به این کار میکنند.
3. زکات یکی از عوامل امنیتی است که باعث میشود محیطی مناسب برای بهبود اقتصادی به وجود آید: زیرا فقر یکی از اسباب جرم بوده و زکات با فقر مبارزه میکند و در نتیجه، به شیوهای غیرمستقیم، وسیلۀ مبارزه با جرم است.
4. یکی از اسباب بهبود اوضاع افراد فقیر در جامعه به شمار میرود: یعنی در زمینۀ بهبود سطح معیشتی، بهداشتی و آموزشی فقیران نقش دارد که این کار باعث میشود بتوانند نیرویی مؤثّر و قوی در رونق اقتصادی باشند.
5. در کاهش بار مالی تحمیلشده بر بودجۀ دولت مؤثّر است: یعنی یارانهها و کمکهایی که برای نیازمندان؛ همچون یتیمان، پیرزنان و سایر افراد محتاج به مراقبتهای اجتماعی داده میشود را کاهش میدهد.[6]
زکات در چهار نوع زیر واجب است:
شامل طلا و نقره و ضمایم آنها؛ همچون پول و ارزهای معاصر که از کاغذ یا غیره ساخته میشود؛
مانند گاو، شتر و گوسفندی که بیشتر سال را در صحراها میچرد؛
3) حبوباتی که از زمین میرویند
همچون گندم و میوهها؛ مانند خرما، و نیز معدن؛ همچون معدن آهن؛
یعنی کالاهایی که به قصد سود و فایده، برای خرید و فروش مهیّا شدهاند.[7]
زکات در موارد فوق واجب است و هریک از انواع مذکور، جزئیّاتی دارند که بیان مقادیر و نصابها و سایر امور مربوط به آن ها طولانی است و در کتابهای علما که در این زمینه تحقیقاتی انجام دادهاند، به طور گسترده بیان شده است.
مراد از مصارف زکات، مواردی است که زکات به آنها پرداخت میشود و در آیۀ زیر بیان شدهاند:
﴿إِنَّمَا ٱلصَّدَقَٰتُ لِلۡفُقَرَآءِ وَٱلۡمَسَٰکِینِ وَٱلۡعَٰمِلِینَ عَلَیۡهَا وَٱلۡمُؤَلَّفَةِ قُلُوبُهُمۡ وَفِی ٱلرِّقَابِ وَٱلۡغَٰرِمِینَ وَفِی سَبِیلِ ٱللَّهِ وَٱبۡنِ ٱلسَّبِیلِۖ فَرِیضَةٗ مِّنَ ٱللَّهِۗ وَٱللَّهُ عَلِیمٌ حَکِیمٞ﴾ [التّوبة: 60]
«صدقات [و زکاتها] فقط مخصوص فقیران و مساکین و کارگزاران [جمعآوری] آن و دلجوئیشدگان [نومسلمانان] و برای [آزادکردن] بردگان و [ادای وام] بدهکاران و در راه الله و به راهماندگان [است؛ این] فریضهای [مقرّرشده] از جانب الله تعالی است. و الله دانای حکیم است.»
آیۀ فوق مفید حصر بوده و از این رو، پرداخت زکات فقط به همین هشت گروهی که در آیۀ مزبور بیان شده، جایز است.[8]
واژۀ «صلاة» به معنای دعا، دعای خیر و بر مفاهیمی چون: رحمت، تسبیح، رکوع و سجود نیز اطلاق میگردد.
اگر این کلمه به الله تعالی نسبت داده شود، به معنای رحمت و در صورتی که به مخلوق – فرشتگان، انس و جن- منسوب گردد، به معنای قیام، سجود، دعا و تسبیح است.
و اگر به پرندگان و حشرات نسبت داده شود، به معنای تسبیح است.
شاید بتوان گفت که مشهورترین و بهترین مفهوم لغوی «صلاة»، دعاست.
همچنین واژۀ «صلاة» به معنای تعظیم و تکریم نیز به کار میرود.[1]
ب- مفهوم «صلاة؛ نماز» در اصطلاح شریعت
عبادتی که مشتمل بر سخنان و اعمالی مخصوص بوده و با تکبیر شروع شده و بهوسیلۀ تسلیم به پایان میرسد.[2]
چون دربرگیرندۀ معانی لغوی «صلاة»؛ همچون دعای خیر، تسبیح، تعظیم، رکوع، سجود و امثال آن است.[3]
یعنی عبادت برای الله متعال با انجام نماز مداوم و کامل در اوقات مخصوص و با رعایت شرایط و حالت و ساختار آن.
نماز دارای فرایض، ارکان، شروط، مکمّلها، نواقص و احکامی است که بیان آنها بسیار مفصل و طولانی است و در بسیاری از کتابهای علما مفصلاً بیان شده است.[4]
نماز از طریق قرآن، سنّت و اجماع ثابت شده و یکی از ضروریات و ارکان دین اسلام است.[5] و این موضوع، از ارکان روشن و ضروری اسلام است و برای کسی پوشیده نیست.
نمازهای پنجگانه ارزشی والا و اهمّیت بزرگی داشته و از چندین وجه، بر سایر احکامِ واجب برتری دارند؛ از جمله اینکه:
أ- بزرگترین و مهمترین رکن اسلام پس از شهادتین است؛
ب- نماز در آسمان فرض شد، امّا سایر احکام در زمین فرض گشتند؛
ج- وجوب نماز بدون واسطه، از جانب الله متعال برای پیامبر ج اعلان گردید درحالی که وجوب سایر شرایع، با واسطۀ فرشته بیان شد؛
د- نماز نهایت بندگی و فروتنی و نزدیکی به الله ﻷ است؛
هـ- مشتمل بر کاملترین و بهترین و جامعترین انواع عبادت است؛ نماز تکبیر، تحمید، ثنا، تنزیه و تقدیس الهی، تلاوت قرآن، درود بر رسول الله ج و خاندان ایشان و دعا برای تمامی بندگان صالح است؛
علاوه بر این، مشتمل بر قیام، رکوع، سجود، نشستن و پایین و بالارفتن است و هریک از اعضا و مفاصل بدن، در این عبادت شریکند که مهمتر حضور قلبی فرد نمازگزار است.[6]
ی- نماز خنکی چشم و شادی دل است. پیامبر ج فرمودند: «حُبِّبَ إلیَّ مِن دُنْیَاکُم: النِّسَاءُ والطِّیْبُ، وَجُعِلَتْ قُرَّةُ عَیْنِی فی الصَّلاَةِ»[7]؛ «از [امور] دنیای شما، زنان و خوشبویی را دوست دارم و خنکی چشمانم در نماز است.»
ابن قیّم / در توضیح حدیث فوق میگوید: «رسول الله ج خبر دادند که در دنیا، دو چیز را دوست دارند؛ یعنی زنان و خوشبویی، سپس فرمودند که: «خنکی چشمانم در نماز است».
خنکی چشم بالاتر و فراتر از محبّت است، زیرا چشمان انسان با هر محبوبی خنک نمیگردد، بلکه با برترین و بالاترین محبوبی که به سبب ذات خود، محبوب است، خنک میشود و تنها الله یگانه و بیهمتا اینگونه است.»[8]
وی در ادامه چنین میآورد: «نماز خنکی چشمان محبّان در این دنیاست، زیرا در نماز، مناجات ذاتی وجود دارد که چشمان و دلها و جانها فقط با توجّه به او خنک و مطمئن و آرام میشوند و بنده با یاد وی شاد و بینیاز میگردد و فروتنی و خضوع، مخصوص برای اوست و تقربجستن سزاوار اوست؛ بویژه در حالت سجده که در این حالت، بنده از تمامی حالات، نزدیکتر به پروردگارش است. پیامبر ج نیز میفرمودند: «یَا بِلَالُ! أَرِحْنَا بِالصَّلَاةِ»؛ «ای بلال! ما را با نماز راحت کن.»
پس بدان که راحتی رسول الله ج در نماز بود، چنانکه فرمودند خنکی چشمانم در نماز است. این سخن پیامبر ج چقدر تفاوت دارد با سخن فردی که میگوید: نماز میخوانیم تا از آن راحت شویم!!!
بر این اساس، راحتی انسان دوستدار و خنکی چشمانش در نماز است، ولی فرد غافل و رویگردان بهرهای از این عمل نمیبرد، بلکه نماز برایش سخت و طاقتفرساست. چنین انسانی در حالت نماز، گویی که بر روی آتش قرار دارد و میخواهد خود را نجات دهد و محبوبترین نماز از دیدگاه وی، سریعترین آن است. نماز او چشمانش را خنک نمیگرداند و دلش را آسوده نمیکند! اگر چشم بنده به عملی خنک شود و دلش با آن آرام گیرد، جداشدن از آن عمل، برایش بسیار سخت است. انسان پرتکلّف و تنبل که دلش خالی از یاد الله و آخرت بوده و درگیر محبّت دنیاست، سختترین کار برایش نماز است و با وجود فراغت و صحّت و بیکاری، طولانیشدن نماز را ناپسندترین کار میداند.»[9]
[1]- لسان العرب، ج 14، صص 464- 466.
[2]- نک: فقه السّنّة، سیّد سابق، ج 1، ص 81؛ توضیح الأحکام من بلوغ المرام، عبدالله بسّام، ج 1، ص 469.
[3]- نک: توضیح الأحکام، ج 1، ص 469.
[4]- رسائل فی العقیدة، ص 9؛ تیسیر العزیز العلّام شرح عمدة الأحکام، عبدالله بسّام، ج 1، ص 100.
[5]- نک: تیسیر العزیز العلّام شرح عمدة الأحکام، عبدالله بسّام، ج 1، ص 100؛ توضیح الأحکام من بلوغ المرام، عبدالله بسّام، ج 1، ص 470.
[6]- نک: رسائل فی العقیدة، ص 9؛ تیسیر العزیز العلّام شرح عمدة الأحکام، عبدالله بسّام، ج 1، ص 100.
[7]- مسند احمد، شمارۀ حدیث: 13623؛ نسائی، شمارۀ حدیث: 3949؛ حاکم، ج 1، ص 160. حاکم / میگوید: «این حدیث، بر شرط مسلم صحیح است و بخاری و مسلم رحمهما الله آن را نیاوردهاند.» ذهبی با وی موافق است.
[8]- رسالة إبن قیّم إلی أحد إخوانه، صص 31- 32.
[9]- همان، صص 33- 34.
مراد از شهادتین؛ یعنی گواهی به اینکه الله متعال تنها معبود بر حق و محمّد ج بنده و فرستادۀ الله تعالی هستند. این دو گواهی، نخستین رکن از ارکان اسلام به شمار میروند.
در ادامه، توضیحاتی دربارۀ این رکن مهم و بزرگ بیان خواهد شد.
مفهوم واقعی و حقیقی آن که غیر قابل رد است، یعنی اینکه فقط الله ﻷ معبود برحق است.
زیرا واژۀ «إله» از دیدگاه قوم عرب، بر وزن «فِعال» به معنای مفعول؛ همچون «غِراس» به معنای مغروس: کاشتهشده و «فِراش» به معنای مفروش: پهنشده است. بنابراین «إله» بر وزن فِعال به معنای مفعول؛ یعنی مألوه بوده و «تألّه» در زبان عربی به معنای پارسایی و عبادت است و در نتیجه، مألوه یعنی معبود.
از این رو، «لا إله إلّا الله» یعنی اینکه فقط الله متعال معبود بر حق و شایستۀ پرستش است. علّت آوردن کلمۀ «بر حق» این است که معبودان زیادند، ولی تنها معبود بر حق، الله یگانه و بیشریک است.
الله ـ میفرماید:
﴿ذَٰلِکَ بِأَنَّ ٱللَّهَ هُوَ ٱلۡحَقُّ وَأَنَّ مَا یَدۡعُونَ مِن دُونِهِۦ هُوَ ٱلۡبَٰطِلُ﴾ [الحج: 62]
«این بدان سبب بوده که الله متعال، حق و آنچه جز او میخوانند، باطل است.»[1]
کلمۀ شهادت دو رکن دارد:
1- نفی در عبارت: «لا إله»؛
2- اثبات در: «إلّا الله».
«لا إله» الوهیّت و خدایی را از غیرالله نفی و رد نموده و عبارت «إلّا الله» الوهیّت را برای معبود یگانه و بیهمتا اثبات میکند.
این روش، معروف به اسلوب قصر است که اسلوبی عربی و مشهور بوده و قوّت جملۀ قصر به مانند دو جمله؛ یکی مثبت و دیگری منفی است.
اسلوب مذکور یکی از قویترین روشها برای استحکام سخن و اثبات آن در ذهن مخاطب است تا انکار و تردید موجود برطرف گردد.
شیوۀ قصر در کلمۀ توحید، نفی و استثناست.[2]
کلمۀ توحید، 7 شرط دارد:
1. علمی که مخالف با جهل باشد؛
2. یقین مخالف با تردید؛
3. اخلاص متضاد با شرک؛
4. صدقی که منافات با کذب داشته باشد؛
5. محبّتِ مخالف با ضدّ خود؛
6. تسلیم و اطاعتی که متضاد با سرپیچی و نافرمانی باشد؛
7. پذیرشی که مخالف با ردّ و انکار باشد.[3]
4- آیا فقط تلفّظ «لا إله إلّا الله» کافی است؟
قبلا بیان گردید که کلمۀ توحید یعنی اینکه الله متعال تنها معبود بر حق است و از این رو فقط الله ﻷ پرستش میشود و جایز نیست که نوعی از انواع عبادات متوجّه غیر الله گردد. کسی که این کلمه را بر زبان آورد و از مفهومش آگاه و به مقتضایش؛ همچون ردّ و انکار شرک و اثبات یگانگی الله، عامل گردد و به مصادیق و عمل به آن یقین کامل داشته باشد، قطعاً چنین فردی مسلمان است، امّا کسی که بدون اعتقاد، به کلمۀ توحید عمل کند، منافق است و فردی که برخلاف آن، شرک ورزد، مشرک و کافر به شمار میرود، هرچند کلمۀ توحید را بر زبان آورد.
بنابراین دانستیم که فقط تلفّظ این کلمۀ بزرگ کافی نیست، بلکه باید نسبت به آن آگاه بود و به مقتضایش عمل کرد.[4]
«محمّد ج رسول الله»؛ یعنی اطاعت از پیامبر ج در آنچه فرمان داده و تصدیق ایشان در آنچه خبر داده و دوری از آنچه نهی و منع نمودهاند و اینکه عبادت الله متعال فقط با آنچه پیامبر ج مشروع ساختهاند، انجام گردد و امر و نهی ایشان گرامی داشته شود و سخن هیچ فردی از مخلوقات، مقدّم بر سخن رسول الله ج نشود.[5]
6- دلیل پیوست دو شهادت به یکدیگر
حکمت و فلسفۀ اتّصال شهادت «محمّد ج رسول الله» به شهادت «لا إله إلّا الله» و هردو را یک رکن قراردادن با وجود اینکه مشهودبه [مورد شهادت] متعدّد است، این بوده که دو گواهی مذکور، پایه و اصل صحّت اعمال به شمار میروند و اسلام و هر عملی، تنها با اخلاص برای الله متعال و پیروی از پیامبر ج مورد قبول واقع میشود.
به عبارتی دیگر، لازم است که فقط الله یگانه پرستش شود؛ آن هم با آنچه بر زبان رسولش؛ محمّد ج مشروع ساخته است.
به سبب اخلاص، گواهی «لا إله إلّا الله» و بر اثر پیروی از پیامبر ج، شهادت «محمّد رسول الله» محقّق میگردد و از این رو، هردو باهم کامل میشوند و باید که همواره باهم باشند.
بر این اساس، گواهی به یگانگی الله و گواهی به رسالت پیامبر ج ثابت میگردد.[6]
[1]- نک: لسان العرب، ج 13، ص 469.
[2]- نک: بغیة الإیضاح لتلخیص المفتاح فی علوم البلاغة، عبدالمتعال صعیدی، ج 2، ص 3.
[3]- نک: مختصر الأسئلة والأجوبة الأصولیّة علی العقیدة الواسطیّة، عبدالعزیز سلمان، ص 9.
[4]- نک: تیسیر العزیز الحمید، صص 74- 80.
[5]- الأسئلة والأجوبة الأصولیّة علی العقیدة الواسطیّة، ص 10.
[6]- نک: الشّبهات اللّطیفة علی ما احتوت علیه العقیدة الواسطیّة من المباحث المنفیّة، عبدالرّحمان سعدی، ص 113؛ رسائل فی العقیدة، محمّد بن عثیمین، ص 9.
ارکان اسلام یعنی پایههایی که اسلام بر آنها قرار دارد و پنج رکن هستند:
1. گواهی اینکه تنها معبود بر حق و شایستۀ اطاعت، الله تعالی است؛
2. برپاداشتن نماز؛
3. پرداخت زکات؛
4. روزۀ ماه رمضان؛
5. حجّ بیت الله برای کسی که توان [مالی و بدنی و...] داشته باشد.
ارکان فوق، در روایت ابن عمر ب که از قول پیامبر ج نقل نموده، بیان شده است: «بُنِیَ الإِسْلامُ عَلَى خَمْسٍ: شَهَادَةِ أَنْ لا إِلَهَ إِلا اللَّهُ وَأَنَّ مُحَمَّدًا رَسُولُ اللَّهِ، وَإِقَامِ الصَّلاةِ، وَإِیتَاءِ الزَّکَاةِ، وَالْحَجِّ، وَصَوْمِ رَمَضَانَ»[1]؛ «اسلام بر پنج [رکن] بنا شده است: گواهی به اینکه فقط الله متعال معبود [بر حق و شایستۀ اطاعت] بوده و محمّد ج فرستادۀ اوست، برپاداشتن نماز، پرداخت زکات، حجّ و روزۀ ماه رمضان.»
ارکان اسلام به طور مختصر همین است که بیان شد؛ ارکانی که امّت را امّتی اسلامی و متّقی و پیرو دین حق میگرداند و باعث میشود که با مخلوقات، براساس عدالت و صداقت رفتار کنند، زیرا سایر احکام و شرایع اسلام با صحّت این پایهها، اصلاح میشوند و امّت با تصحیح امور دینیاش به رستگاری و صلاح میرسد و هر اندازه که این امور فاسد و تباه شود، به همان اندازه احوال امّت نابود و فاسد میگردد.[2]
در ادامه، مباحثی در توضیح و شرح ارکان فوق بیان خواهد شد.
مبحث چهارم:
جایگاه سنّت نسبت به قرآن کریم
از آنجا که پیامبر ج واسطۀ میان الله و بندگانش برای تبلیغ شریعت و دین او به شمار میرود، تمامی شریعت اسلام از ایشان گرفته شده است.
امّا چنانچه قبلاً بیان گردید، شریعت تقسیم میشود به وحی نازلشده که به قصد عبادت، تلاوت میشود؛ یعنی قرآن کریم و به سخن و عمل و تأیید و سیرۀ رسولالله ج که به قصد عبادت، تلاوت نمیشود و در این مورد، حکمش با قرآن، تفاوت دارد؛ یعنی همان سنّت نبوی.
و چون در قرآن کریم، احکامی کلّی وجود دارد، توضیح و بیان آنها به پیامبر ج سپرده شده است.
الله متعال میفرماید:
﴿وَأَنزَلۡنَآ إِلَیۡکَ ٱلذِّکۡرَ لِتُبَیِّنَ لِلنَّاسِ مَا نُزِّلَ إِلَیۡهِمۡ﴾ [النّحل: 44]
«و [ما این] قرآن را بر تو نازل کردیم تا برای مردم آنچه به سوی آنان نازل شده است را روشن سازی.»
﴿وَمَآ أَنزَلۡنَا عَلَیۡکَ ٱلۡکِتَٰبَ إِلَّا لِتُبَیِّنَ لَهُمُ ٱلَّذِی ٱخۡتَلَفُواْ فِیهِ﴾ [النحل: 64]
«و [ای پیامبر! ما] کتاب [قرآن] را بر تو نازل نکردیم مگر برای اینکه آنچه در آن اختلاف کردند را برایشان روشن سازی.»
بدون تردید رسول الله ج فرمان پروردگار خویش را به طور کامل اجرا نموده و به بهترین صورت، این کار مهم را انجام داده و از طریق سنّت، آنچه برای مردم نازل شده را روشن ساختهاند.[1]
به عبارتی دیگر و بهتر، در زمان پیامبر ج تنها منبع احکام شرعی، قرآن و سنّت بود.
در کتاب الهی، اصول کلّی احکام شرعی بدون توضیح و بیان جزئیّات تمامی آنها آمده مگر در مواردی که موافق با اصول عمومی و ثابت به ثبوتشان بوده و با گذشت زمان و تفاوت محیط و رسوم مردم، تغییر نمیکند. هدف این بوده که قرآن کریم صلاح و سعادت را برای تمامی امّتها در هر محیط و دورانی محقّق سازد. بنابراین در قرآن مجید، آنچه نیاز تشریعی بشر در راه تلاش و پیشرفت و رسیدن به سعادت دنیا و آخرت را برآورده سازد، مییابی.
در کنار این اصول، عقاید، عبادات، قصص امّتهای پیشین، آداب عمومی و اخلاق نیز در قرآن کریم وجود دارد.
سنّت نبوی به طور کل، موافق با قرآن کریم است؛ مطالبِ مبهم آن را تفسیر، مجملش را تفصیل، مطلق آن را مقیّد، عامش را خاص و احکام و مقاصدش را تشریح مینماید. علاوه بر این، براساس اصول و قواعد قرآن و با تحقّق اهداف و مقاصد آن، احکامی را بیان نموده که در قرآن کریم نیامده است. در نتیجه، سنّت نبوی کاربرد عملیِ آنچه در قرآن کریم بیان شده است، به شمار میرود.
قبلا دانستیم که سنّت از لحاظ اینکه وحی و یکی از منابع شرعی بوده و عمل به آن واجب است، همچون قرآن مجید است.
از نظر درجه و اعتبار، پس از قرآن کریم است، چون تفسیر و مبیِّن قرآن بوده و مبیَّن مقدّم بر مبیِّن و اصل مقدّم بر فرع است. الله تعالی نیز میفرماید:
﴿وَأَنزَلۡنَآ إِلَیۡکَ ٱلذِّکۡرَ لِتُبَیِّنَ لِلنَّاسِ مَا نُزِّلَ إِلَیۡهِمۡ وَلَعَلَّهُمۡ یَتَفَکَّرُونَ﴾ [النّحل: 44]
«و [ما این] قرآن را بر تو نازل کردیم تا برای مردم آنچه به سویشان نازل شده است را روشن سازی و باشد که آنان بیندیشند.»
به طور خلاصه، ارتباط سنّت با قرآن کریم، به چهار صورت است:
1- سنّت نبوی تأکیدکنندۀ مطالب قرآنی است
مانند احادیثی که در آنها به انجام نماز، ادای زکات، روزه، راستگویی و پرهیز از دروغ، تحریم ربا و امثال آن فرمان داده شده است.
که به صورتهای زیر است:
أ- مطالب مجمل قرآن را روشن میسازد
سنّت نبوی موارد مجمل و ناشناختۀ عبادات و احکام را بیان نمود و پیامبر ج اوقات نماز، تعداد رکعات، شیوۀ ادا و ارکان آن را روشن ساخته و فرمودند: «صَلُّوا کَمَا رَأَیْتُمُونِی أُصَلِّی»[2]؛ «همان گونه که مرا دیدید نماز میخوانم، نماز بخوانید.»
همچنین امور مجمل و کلّیِ مناسک و اعمال حج که در قرآن بیان شده بود را توضیح داده و احکامش را روشن ساخته و فرمودند: «لِتأخُذُوا مَنَاسِکَکُم»[3]؛ «باید که اعمال حجّتان را [از من] فرا گیرید.»
علاوه بر این، رسول الله ج آنچه زکات دارد و مقدار و نصابش که در قرآن کریم به طور مجمل آمده بود را بیان کردند.
ب- سنّت نبوی عامِ قرآن را خاص میکند
مانند توضیح پیامبر ج دربارۀ آیۀ زیر:
﴿یُوصِیکُمُ ٱللَّهُ فِیٓ أَوۡلَٰدِکُمۡۖ لِلذَّکَرِ مِثۡلُ حَظِّ ٱلۡأُنثَیَیۡنِ﴾ [النّساء: 11]
«الله دربارۀ فرزندانتان به شما سفارش میکند؛ سهم پسر مانند سهم دو دختر است.»
آیۀ فوق حکمی عام در زمینۀ وراثت فرزندان و پدران و مادرانشان است که هر اصلِ ارثگذار و فرزند وارثی را شامل میشود، امّا سنّت، ارثگذار را مختصّ غیر پیامبران † کرد، زیرا پیامبر ج فرمودند: «لا نُوَرِّثُ ما تَرَکناهُ صَدَقَةٌ»[4]؛ «[ما پیامبران چیزی] به ارث نمیگذاریم [و بنا به عبارتی: از ما ارث برده نمیشود]، آنچه از خود بر جای گذاریم، صدقه است.»
ج- سنّت، عبارات مطلق قرآن را مقیّد میکند
در آیۀ:
﴿وَٱلسَّارِقُ وَٱلسَّارِقَةُ فَٱقۡطَعُوٓاْ أَیۡدِیَهُمَا جَزَآءَۢ بِمَا کَسَبَا نَکَٰلٗا مِّنَ ٱللَّهِ﴾ [المائدة: 38]
«دست مرد دزد و زن دزد را به سزای عملی که مرتکب شدهاند؛ بعنوان عقوبتی از جانب الله، قطع کنید.»
قطع به محلّ خاصّی از دست مقیّد نشده و دست بر آرنج،
بازو، ساق و کف اطلاق میشود، امّا حدیث پیامبر ج قطع دست را مقیّد
به مچ نمود، زیرا دزدی را نزد
رسول الله ج آوردند و زمانی که حد بر وی ثابت شد، دستش از مچ قطع گردید.[5]
3- سنّت به عنوان فرعی از یک اصل ثابت در قرآن است
مانند منع فروش میوهها پیش از رسیدن آنها؛ پیامبر ج پس از هجرت به مدینه، دیدند که کشاورزان میوههایی را قبل از رسیدن و پختهشدن، خرید و فروش میکنند و از مقدار و خوبی آنچه فروخته میشد، آگاهی نداشتند. اندکی قبل از چیدن میوهها، در بسیاری اوقات، حوادث ناگهانی و نامطلوب منجر به کشمکش و درگیری میان خریداران و فروشندگان میشد؛ حوادثی مانند سرمای شدید یا نوعی بیماری که باعث نابودی شکوفهها و تباهی میوهها میگشت. بنابراین رسول الله ج این نوع معامله را تا زمانی که میوهها نرسیده باشند، حرام و ممنوع اعلام کرده[6] و فرمودند: «أَرَأَیْتَ إِذَا مَنَعَ اللَّهُ الثَّمَرَةَ، بِمَ یَأْخُذُ أَحَدُکُمْ مَالَ أَخِیهِ»[7]؛ «به نظر تو [شما]، اگر الله تعالی میوه را ندهد [و از بین ببرد]، کسی از شما مال برادرش را در برابر چه چیزی میگیرد؟!» این سخن و حکم، فرعی از یک اصل بزرگ در قرآن کریم است که الله متعال میفرماید:
﴿یَٰٓأَیُّهَا ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ لَا تَأۡکُلُوٓاْ أَمۡوَٰلَکُم بَیۡنَکُم بِٱلۡبَٰطِلِ إِلَّآ أَن تَکُونَ تِجَٰرَةً عَن تَرَاضٖ مِّنکُمۡ﴾ [النّساء: 29]
«ای کسانی که ایمان آوردهاید! اموال یکدیگر را به باطل [و از راههای نامشروع] نخورید مگر اینکه تجارتی با رضایت شما [انجام گرفته] باشد.»
4- سنّت احکامی را بیان نموده که در قرآن کریم نیامده است
در این موارد، سنّت نبوی بیان و توضیحی برای قرآن یا تأکیدی بر عباراتش نیست. به عنوان نمونه، تحریم خوردن گوشت الاغهای اهلی و هر درندۀ نیشدار و نیز تحریم ازدواج با زنی که عمّه یا خالهاش در نکاح انسان است و به سوگنشستن زنی که همسرش وفات نموده بیشتر از آنچه در قرآن کریم برای عدّه بیان شده است و....
تمامی موارد مذکور، از طریق سنّت ثابت شده و عمل به آنها واجب است.
همۀ مسلمانان در سرزمینها و دورانهای مختلف، بر همین باور بوده و هستند.[8]
امام شافعی / میگوید: «آنچه رسول الله ج تعیین نمودهاند و حکمی از جانب الله تعالی دربارۀ آن نیامده، قطعاً پیامبر ج با حکم و ارادۀ الهی آن را مشخّص ساختهاند و الله متعال به ما خبر داده است که:
﴿وَإِنَّکَ لَتَهۡدِیٓ إِلَىٰ صِرَٰطٖ مُّسۡتَقِیمٖ٥٢ صِرَٰطِ ٱللَّهِ﴾ [الشورى: 52-53]
«وهمانا تو [ای پیامبر!] به راه راست هدایت میکنی؛ راه الله تعالی.»
بدون تردید رسول الله ج براساس قرآن، احکامی را در مواردی که عبارتی از قرآن نبوده است، تعیین کردهاند و الله تعالی ما را ملزم به پیروی از آنها ساخته و اطاعت از خود را در پیروی از پیامبر ج قرار داده و سرپیچی از ایشان را معصیت دانسته و هیچکس را در این زمینه معذور ندانسته و راهی برای نافرمانی از رسول الله ج قرار نداده است.»[9]
شیخ الإسلام ابن تیمیّه / میگوید: «عمل به آنچه از سنّت پیامبر ج ثابت شده، بر ما واجب است؛ فرقی نمیکند که گفته شود در قرآن وجود دارد و ما نمیفهمیم یا اینکه گفته شود در قرآن کریم نیست.»[10]
همچنین میآورد: «هر آنچه در قرآن وجود دارد، رسول الله ج موافق با آن بوده و هرآنچه پیامبر ج تعیین نمودهاند، قرآن به پیروی از آن فرمان داده است.»[11]
وی ادامه میدهد که: «لازم نیست تمامی آنچه از طریق سنّت ثابت شده است در قرآن کریم به روشنی باشد، زیرا پیامبر در امر و نهی و تحلیل و تحریم، واسطه و رابط هستند.»[12]
با توضیحات قبلی، دلیل اینکه سنّت دومین منبع تشریعی اسلام است، روشن گردید.
[1]- نک: همان، ص 18.
[2]- صحیح بخاری، شمارۀ حدیث: 5662 و 1757.
[3]- صحیح مسلم، شمارۀ حدیث: 1297.
[4]- صحیح بخاری، شمارۀ حدیث: 2926؛ صحیح مسلم، شمارۀ حدیث: 1757.
[5]- بیهقی، شمارۀ حدیث: 2626؛ نک: سبل السّلام، ج 1، صص 27- 28.
[6]- فتح الباری، ابن حجر، ج 5، ص 298.
[7]- همان، ص 302.
[8]- نک: المختصر الوجیز من علوم الحدیث، صص 34- 38؛ أخبار الآحاد، ص 18.
[9]- الرّسالة، امام شافعی /، صص 88- 89.
[10]- مجموع الفتاوی، ج 5، ص 163.
[11]- همان، ج 7، ص 40.
[12]- همان.