مبحث دوم:
اصول اعتقادی اقتصاد اسلامی و اهداف و ویژگیهای آن
گفتار اول: اصول اعتقادی اقتصاد اسلامی
هر یک از نظامهای اقتصادی، اصول و قوانین فکری خود را دارند که آن را قبول داشته و در تشکیل سازمانها و سیاستهای اقتصادی خود از آنها استفاده میکنند.
نظام سرمایهداری و سوسیالیستی براساس قانون فکری واحدی؛ یعنی همان مادّیگرایی یا تقدیس مال هستند، امّا نظام اقتصادی اسلام از نظر راه و روش با آنها تفاوت دارد، زیرا اصول فکریاش بر پایۀ قاعدهای بزرگتر و مهمتر و بلکه براساس اصل تمامی جوانب زندگی؛ یعنی قاعدۀ ایمان است.
ایمان محور اصلی و ستون اول هریک از جوانب و فرصتهای اقتصاد اسلامی به شمار میرود. اقتصاد اسلامی در اصل و حقیقت خود، فرع و شاخهای از فروع عقیدۀ ایمان بوده و نقش آن، حمایت از این اعتقاد و گستردهساختن ریشهها و انتشار نور آن است و نمونههایی عملی برای اجرایش به وجود میآورد و اهدافش را در زندگی واقعی برآورده میسازد.
به همین سبب، میبینیم که الله ـ در قرآن کریم، مؤمنان را مورد خطاب قرار داده و این خطاب در سایر احکام شرعی؛ از جمله احکام معاملات صورت گرفته است.
الله تعالی در آیات مربوط به ربا میفرماید:
﴿یَٰٓأَیُّهَا ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ ٱتَّقُواْ ٱللَّهَ وَذَرُواْ مَا بَقِیَ مِنَ ٱلرِّبَوٰٓاْ إِن کُنتُم مُّؤۡمِنِینَ﴾ [البقرة:278]
«ای کسانی که ایمان آوردهاید! از الله بترسید و آنچه از [مطالبات] ربا باقی مانده است را رها کنید اگر مؤمن هستید.»
الله متعال بندگان مؤمن خویش را مورد خطاب قرار داده و از آنان میخواهد که اگر واقعاً ایمان دارند، تقوای الهی را با ترک ربا رعایت کنند. در آخر نیز دوباره فرمان به رعایت تقوا داده و آنان را از عقوبت و کیفرش در جهان آخرت، برحذر میدارد:
﴿وَٱتَّقُواْ یَوۡمٗا تُرۡجَعُونَ فِیهِ إِلَى ٱللَّهِۖ ثُمَّ تُوَفَّىٰ کُلُّ نَفۡسٖ مَّا کَسَبَتۡ وَهُمۡ لَا یُظۡلَمُونَ﴾ [البقرة: 281]
«و از روزی بترسید که در آن [روز] به سوی الله بازگردانده میشوید، سپس به هرکس [پاداش] آنچه انجام داده، تمام و کامل داده میشود و به آنان ستم نخواهد شد.»
یعنی این پایبندی و التزام در اصل، التزامی اعتقادی - ایمانی است.
زمانی که فرد مسلمان پایبند به اوامر و نواهی؛ همچون پرداخت زکات، بخشش صدقات، ترک ربا و خیانت و ... باشد، قطعاً ایمان دارد، چون این امور از جانب الله تعالی بوده و او یقین دارد که اعمال مذکور در دنیا و آخرت، به سودش است.
ارتباط اقتصاد اسلامی به اعتقاد، در رابطۀ مستقیم آن با ارکان ایمان؛ بهویژه ایمان به الله و روز آخرت و ایمان به خیر و شرِّ تقدیر روشن میگردد.[1]
چون این فرد ایمان دارد الله تعالی در هر کاری که او انجام میدهد یا ترک میکند، آگاه است و یقین دارد که دنیا مزرعۀ آخرت بوده و در قیامت، به سبب هر عملی که انجام داده، پاداش یا کیفر داده میشود و میداند که فقط همان روزی و رزقی که الله ـ برایش مقدّر نموده است، به وی میرسد.
به همین سبب، از اسباب مشروع استفاده میکند و نهایت تلاش خویش را برای کسب روزی به کار میگیرد و به آنچه الله متعال برایش مقدّر نموده، راضی است و بر اثر زیان و ضرری که پس از به کارگیری وسایل به وی رسد، ناراحت و پریشان نمیشود.
گفتار دوم: اهداف اقتصاد اسلامی
نظام اقتصادی اسلام به دنبال تحقّق اهداف زیر است:
1- تحقّق شرایط مناسب و امکانات کافی زندگی
اسلام در نظام اقتصادی خود به دنبال تکمیل سطحی مناسب از زندگی برای هر انسانی است و به همین سبب، امور معیّنی؛ مانند زکات را واجب گردانیده تا در تحقّق زندگی مناسب برای کسانی که توان حمایت از خویش ندارند، سهیم باشد.
در تاریخ اسلام، نمونههای بسیاری وجود دارد که نشان میدهد دولت اسلامی بر فقیران و نیازمندان؛ حتّی افراد غیرمسلمان انفاق نموده است. سیّدنا عمر س به کارگزاران و مأموران زکات میگفت: «اگر به آنان ببخشید، بینیاز میشوند.»[2]
در اقتصاد اسلامی، فقط زکات وسیلۀ تأمین زندگی مردم نیست، بلکه دخالت مردم در بازار کار به منظور ایجاد فرصتهای شغلی و دادن شغل به بیکاران و تعیین مزد عادلانه برای کارگر که بتواند مخارج زندگیاش را تأمین نماید و نیز اصلاح و ایجاد منابع اقتصادی براساس نیازهای ضروری و واقعی جامعه باعث رونق سطح زندگی و اقتصادی مردم میشود.
تمامی موارد فوق در تحقّق شرایط مناسب و امکانات کافی اقتصاد اسلامی سهیم است.[3]
2- سرمایهگذاری بهینه برای تمامی منابع اقتصادی
این نوع سرمایهگذاری برای منابع اقتصادی از اهداف مهم و اصلی نظام اقتصاد اسلامی به شمار میرود و به کارگیری آنها در نظام مذکور، از چندین طریق صورت میگیرد، که مهمترینشان از این قرار است:
أ- استفاده از منابع اقتصادی برای دستیابی به رزق و روزی پاک و دوری از تولید کالاها یا خدمات مضر و حرام؛
ب- توجّه به تولید ضروریّاتی که در حفاظت از مقاصد شریعت تأثیرگزار است؛
ج- حفاظت منابع اقتصادی از تولید کالا و خدماتی که منجر به هزینههای زیاد و هنگفت میشود.[4]
3- کاهش تفاوت فراوان در توزیع ثروت و درآمد
اسلام مخالف تفاوت زیاد در تقسیم درآمد و ثروت؛ یعنی توزیع غیرعادلانه است؛ توزیعی که یک گروه بخش بزرگی از ثروت را در اختیار گرفته و باعث میشود بیشتر مردم توان برآوردهساختن نیازهای ابتدایی و ضروری خویش را نداشته باشند.
به همین سبب، فرد ثروتمند طغیانگر و ستمکار یا تسلّط گروهی اندک بر سهم و ثروت مردم را نمیپذیرد، امّا در نظامهای اقتصادی بشری اینگونه نیست.
همچنین فقر ویرانگر و کشنده یا محرومشدن کسی از وسایل زندگی را محکوم نموده و به شدّت با این موارد مخالف است و با آنها مبارزه میکند. بنابراین در نظام اقتصاد اسلامی، ظلم اجتماعی، بیتوجّهی به حقّ فقیران و ضعیفان و انباشتهکردن ثروت، جایی ندارد و بلکه کاهش تفاوت و فاصلۀ درآمد و توزیع ثروت و نزدیکساختن سطح زندگی فقیران به ثروتمندان و منع انباشت ثروتهای فراوان که منجر به خودخواهی و بداخلاقی میشود، از اهداف اسلام در حوزۀ اقتصادی است:
﴿کَیۡ لَا یَکُونَ دُولَةَۢ بَیۡنَ ٱلۡأَغۡنِیَآءِ مِنکُمۡۚ﴾ [الحشر: 7]
«تا [این اموال] در میان ثروتمندان شما دست به دست نشود.»
بر این اساس، اسلام انبارکردن اموال، احتکار، ربا، قمار، رشوه، خیانت و تمامی شیوههای استثمار و خودخواهی که انسان فقیر قربانی آنها میشود را انکار و رد نموده است.
و نیز دین اسلام پرداخت زکات و صدقات واجب را فرض گردانیده و مردم را تشویق به وصایا و اوقاف و صدقات نفلی میکند که در نتیجۀ آن، توزیع عادلانۀ درآمد و ثروت در جامعه تحقّق مییابد و سطح زندگی و وضعیّت فقیر بهتر میشود.[5]
4- تحقّق قدرت مادّی و دفاعی مسلمانان
هدف نظام اقتصادی اسلام فقط بهبود سطح زندگی مردم و مبارزه با فقر و نداری نیست، بلکه هدفی والاتر از این؛ یعنی تحقّق قدرت مادّی و دفاعی مسلمانان را در نظر دارد تا باعث امنیّت و حفاظتشان گردد و دشمنی که همواره به قصد نابودی توان اقتصادی مسلمانان در کمین است را دور سازد و شکست دهد. الله ﻷ میفرماید:
﴿وَأَعِدُّواْ لَهُم مَّا ٱسۡتَطَعۡتُم مِّن قُوَّةٖ وَمِن رِّبَاطِ ٱلۡخَیۡلِ تُرۡهِبُونَ بِهِۦ عَدُوَّ ٱللَّهِ وَعَدُوَّکُمۡ وَءَاخَرِینَ مِن دُونِهِمۡ لَا تَعۡلَمُونَهُمُ ٱللَّهُ یَعۡلَمُهُمۡۚ وَمَا تُنفِقُواْ مِن شَیۡءٖ فِی سَبِیلِ ٱللَّهِ یُوَفَّ إِلَیۡکُمۡ وَأَنتُمۡ لَا تُظۡلَمُونَ﴾ [الأنفال: 60]
«و آنچه از نیرو در توان دارید را برای [مقابله با] آنان آماده سازید و [همچنین] از اسبان بسته [ی ورزیده، مهیّا کنید] تا بهوسیلۀ آن دشمن الله و دشمن خود را بترسانید، و [نیز] دشمنان دیگری غیر از آنان را که شما نمیشناسید و الله ـ این افراد را میشناسد [بترسانید]. و هر چیزی را که در راه الله خرج میکنید، [پاداشش] تمام و کمال به شما داده میشود و به شما ستم نخواهد شد.»[6]
گفتار سوم: ویژگیهای اقتصاد اسلامی
اقتصاد اسلامی ویژگیهای متعدّدی دارد که باعث تمایز آن از سایر نظامهای اقتصادی شده و مهمترین آنها از این قرار است:
1. اقتصاد اسلامی متّکی بر پذیرش مالکیّت دوگانه و عام که شامل مالکیّت جمعی، دولتی، بیتالمال مسلمانان، مالکیّت خصوصی و دیدگاه ویژۀ آن دربارۀ ثروت میشود، است؛
2. در اسلام، فعّالیّت اقتصادی بر پایۀ آزادی مشروط اقتصادی است؛
3. ثبات اقتصاد اسلامی متّکی بر تعهّد و همبستگی میان تمامی مسلمانان است؛
4. اقتصاد اسلامی بخشی از شریعت و نظام اسلام به شمار میرود؛
5. فعّالیّت اقتصادی در اسلام، جنبۀ عبادی دارد؛
6. فعّالیّت اقتصادی اسلام هدفی والا و جامع میان آخرت و دنیا دارد؛
7. در نظام اسلامی، کنترل اعمال و فعّالیّتهای اقتصادی، در درجۀ اول و از همه چیز مهمتر است؛
8. اقتصاد اسلامی قائل به کمبود یا فراوانی مطلق نیست، بلکه هر چیزی را به اندازه در نظر میگیرد؛
9. اقتصاد اسلامی باعث ایجاد تعادل میان مصلحت فرد و جامعه میشود.[7]
[1]- نک: النظام الاقتصادی فی الإسلام، صص 28- 29.
[2]- الأموال، ابوعبید، ص 502.
[3]- نک: النظام الاقتصادی فی الإسلام، صص 74- 75.
[4]- همان، ص 76.
[5]- نک: اِقتصادیّات الغنی فی الإسلام، عمر مرزوقی، ص 60؛ النظام الاقتصادی فی الإسلام، صص 76- 77.
[6]- النظام الاقتصادی فی الإسلام، صص 77- 88.
[7]- نک: النّظام المالی والاقتصادی فی الإسلام، ص 58.
مبحث اول:
مفهوم اقتصاد اسلامی و منابع آن
ریشۀ این واژه، «قصد یقصد قصداً» است.
«قصد» چندین معنا دارد؛ از جمله: راستی و اعتدال، عدالت، سهولت، نزدیکی، اعتدال، میانهروی و راه و روش.[1]
مفهوم اقتصاد نیز نزدیک به مفاهیم «قصد» بوده و به معنای میانهروی و اعتدال در امور است.
معنا و اصل دانش اقتصاد همین بوده و آیات قرآن در مواضع متعدّدی بیانگر مفهوم مذکور هستند، چنانکه الله متعال میفرماید:
﴿وَٱلَّذِینَ إِذَآ أَنفَقُواْ لَمۡ یُسۡرِفُواْ وَلَمۡ یَقۡتُرُواْ وَکَانَ بَیۡنَ ذَٰلِکَ قَوَامٗا﴾ [الفرقان: 67]
«و کسانی که وقتی انفاق کنند، اسراف نمینمایند و سختگیری نمیکنند و بین این دو [روش] اعتدال دارند.»
﴿وَلَا تَجۡعَلۡ یَدَکَ مَغۡلُولَةً إِلَىٰ عُنُقِکَ وَلَا تَبۡسُطۡهَا کُلَّ ٱلۡبَسۡطِ فَتَقۡعُدَ مَلُومٗا مَّحۡسُورًا﴾ [الإسراء: 29]
«و دستت را به گردنت زنجیر مکن و بسیار [هم] گشادهدستى منما تا ملامتشده و حسرتزده بر جاى مانى.»
﴿وَکُلُواْ وَٱشۡرَبُواْ وَلَا تُسۡرِفُوٓاْۚ إِنَّهُۥ لَا یُحِبُّ ٱلۡمُسۡرِفِینَ﴾ [الأعراف: 31]
«و [نیز] بخورید و بیاشامید، ولی اسراف نکنید. قطعاً الله ﻷ اسرافکاران را دوست ندارد.»
عالمان نیز در تعریف اصطلاحی اقتصاد، همین مفهوم را بیان کرده و مراد از آن را میانهروی و تعادل در بین افراط و تفریط دانستهاند.[2]
2- تعریف نظام اقتصادی در اسلام
شاید بهتر باشد که در تعریف نظام اقتصادی اسلام چنین گفته شود: مجموعۀ احکام و سیاستهای شرعی دربارۀ مال و تصرّف انسان در آن.[3]
مراد از مجموعۀ احکام، حکم شرعی و آنچه نصّی از جانب شارع دارد، است.
سیاستهای شرعی یعنی آنچه ولیّ امر انجام میدهد یا نظم و قانونی که دولت به منظور تنظیم شرایط جامعه و تعامل انسانها تعیین میکند و تعارضی با احکام شرعی ندارد.
مراد از مال، یعنی آنچه دارای منفعت مطلوب و مباح بوده و از نظر مادّی، در بین مردم دارای قیمت و ارزش است.
و هدف از تصرّف انسان در مال، یعنی اینکه آن را انفاق نموده یا بفروشد و یا سایر تصرّفات مالی را انجام دهد.[4]
این نظام اقتصادی قوانین و احکامش را از منابع دین اسلام میگیرد؛ یعنی از:
1. قرآن کریم؛
2. سنّت نبوی؛
3. اجماع: توافق مجتهدان اسلام پس از دورۀ نبوّت، بر حکمی شرعی؛[5]
4. قیاس: اتّصال و الحاق فرع به اصل از لحاظ حکم، به سبب وجود جامع و وصفی مشترک در میان آن دو؛[6]
مانند قیاس اسکناسهای رایج؛ همچون ریال، پوند و دلار به پولهای نقدی موجود در زمان پیامبر ج؛ یعنی دینار طلا و درهم نقره، چون علّت هردو نوع همان افزایش مال است.
5. سدّ ذرائع: یعنی منع اسباب مباحی که منجر به فساد میشود؛[7]
6. عُرف: هرآنچه مورد شناخت مردم بوده و با آن انس گرفته و عادت کردهاند و در زندگیشان رواج یافته است.[8]
اگر رسمی در میان مردم رایج بود و تعارضی با نصّ شرعی نداشت، آن رسم معتبر است مگر اینکه دو طرف معامله بر خلافش توافق نمایند.
از نمونههای اعتبار عرف در زمینۀ اقتصادی، نفقۀ زن و فرزندان بر شوهر است که مقدار آن، براساس عرف تعیین میگردد. الله ﻷ میفرماید:
﴿وَعَلَى ٱلۡمَوۡلُودِ لَهُۥ رِزۡقُهُنَّ وَکِسۡوَتُهُنَّ بِٱلۡمَعۡرُوفِۚ﴾ [البقرة: 233]
«و بر آن کس که فرزند برایش متولّد شده [پدر]، لازم است خوراک و پوشاک آنان [مادران] را به طور شایسته [در مدّت شیردادن بپردازد].»[9]
[1]- نک: لسان العرب، ج 3، صص 353- 355.
[2]- نک: لسان العرب، ج 3، ص 354؛ النظام الاقتصادی فی الإسلام، عبدالعزیز مرزوقی و دیگران، ص 12.
[3]- نک: النظام الاقتصادی فی الإسلام، ص 13.
[4]- همان، صص 13- 14.
[5]- نک: روضة النّاظر، ابن قدامه، ج 1، ص 411؛ تیسیر الوصول إلی علم الأصول، عبدالرّحیم یعقوب، ص 200.
[6]- نک: روضة النّاظر، ج 2، ص 227.
[7]- شرح الکوکب المنیر، ابن نجّار، ج 4، ص 434؛ تیسیر الوصول، ص 221.
[8]- نک: تیسیر الوصول، ص 212.
[9]- نک: النظام الاقتصادی فی الإسلام، صص 18- 23؛ النّظام المالی والاقتصادی فی الإسلام، محمود خطیب، صص 30- 31.
مبحث پنجم:
نظام شورایی در اسلام
اصل این واژه، شین، واو، راء؛ «شور» است.
ابن فارس میگوید: «شین، واو و راء دو معنای اصلی دارد؛ اول اینکه به معنای آغازنمودن و آشکارساختن و بیان یک چیز بوده و دوم اینکه به معنای گرفتن یک چیز است.»[1]
وی در ادامه چنین میآورد: «برخی از زبانشناسان گفتهاند: "شاورتُ فلانًا فی أمری؛ از فلانی در این کارم مشورت گرفتم" از همین نوع بوده و بنا بر قولی، این واژه از "شور العسل؛ گرفتن و چیدن عسل" مشتق شده، گویی که فرد مشورتکننده نظر و دیدگاه دیگران را میگیرد.»[2]
بنابراین معانی مشورت و شوری همان آشکارساختن و ارائه و بیرونکشیدن یک شیء است.
وجه مناسبت اینکه شوری از «شور العسل» گرفته شده این بوده که مشورتگیرنده همچون زنبور عسل است که در اطراف انواع شیرینیها و میوهها میگردد تا از آنها تغذیه کند.
و مشورت انسان به مانند عسل که چکیده و عصارۀ غذاست، بوده و از این رو، مشورتگیرنده دیدگاه مشاور را میگیرد، همانگونه که عسل را از داخل کندو برمیدارد و آن را از موم و سایر مواد پاک میسازد.[3]
برای این اصطلاح چندین تعریف بیان شده است.
در تعریف آن میتوان گفت: مشورت یعنی گرفتن نظر و دیدگاه صاحبنظران و بررسی و مقایسۀ آنها برای رسیدن به حقیقتِ موضوعی از مسائل.[4]
یا اینکه: مشورت یعنی دیدگاه صاحبنظران در امور برای روشنشدن و ابراز مصلحت شرعی.[5]
بر این اساس، مشورت از دو طرف شکل میگیرد؛ یکی که مشورت میدهد و دیگری که میشنود و از این طریق، یک دیدگاه ترجیح مییابد و آرای متفاوتی دربارۀ موضوع مورد مشورت ردّ و بدل میشود.
هدف از این گفتگو، بررسی آرا و گرفتن یک تصمیم و انتخاب یک نظر است پیش از اینکه انسان به تنهایی و فقط براساس دیدگاه خودش تصمیم بگیرد و کاری انجام دهد.
بلکه پس از مشورت و گرفتن دیدگاه افراد مورد اعتماد، اقدام به انجام کار میکند.
علاوه بر این، مشورت؛ بهویژه در امور عمومی با رجوع به آرای افراد آگاه و کسانی که شناخت و تجربه دارند یا اشخاصی که دربارۀ موضوع مورد مشورت متخصّص هستند، صورت میگیرد؛ مثلا در موارد پزشکی، از پزشکان و در موارد نظامی، از لشکریان و در سایر امور که نیاز به مشاوره است نیز از افراد متخصّص مشورت گرفته میشود، چون زمینههای مشورت متعدّد و متنوّع و شامل تمامی حوزههای زندگی بشری است؛ فرقی نمیکند که در زمینۀ حکومت، قضاوت، اداره، خانه یا امور خصوصی باشد.[6]
گفتار دوم: شوری از دیدگاه قرآن کریم
اصطلاح «شوری» به همان معنای عام خود که مربوط به نظام حکومتداری در اسلام است، در دو آیه از قرآن کریم بیان شده است:
1. در سورۀ مکّی «شوری» که پیش از هجرت و تشکیل دولت اسلامی نازل شد:
﴿وَٱلَّذِینَ ٱسۡتَجَابُواْ لِرَبِّهِمۡ وَأَقَامُواْ ٱلصَّلَوٰةَ وَأَمۡرُهُمۡ شُورَىٰ بَیۡنَهُمۡ وَمِمَّا رَزَقۡنَٰهُمۡ یُنفِقُونَ﴾ [الشّورى: 38]
«و کسانی که [دعوت] پروردگارشان را اجابت کردند و نماز را برپا داشتند و کارهایشان در بین آنان، به [صورت] مشورت است و از آنچه به آنان روزی دادهایم، [در راه الله] انفاق میکنند.»
شیخ عبدالرّحمان بن سعدی / در تفسیر این آیۀ شریفه میگوید: «﴿أَمۡرُهُمۡ﴾؛ یعنی امور دینی و دنیوی، ﴿شُورَىٰ بَیۡنَهُمۡ﴾؛ یعنی اینکه کسی از آنان در اموری که مشترک در میانشان است، خودرأی و مستبد نیست و این ویژگی قطعاً برخاسته از اجتماع، الفت و دوستی آنان است. از نشانههای کمال دانایی و عقلشان این است که هرگاه ارادۀ انجام امری از امور محتاج به فکر و نظر را کنند، با یکدیگر جمع شده و مشورت و بررسی میکنند و زمانی که مصلحت برایشان آشکار گردد، آن را غنیمت شمرده و انجام میدهند؛ مانند مشورت در جنگ و جهاد و تعیین امیر یا قاضی و ...»[7]
با توجّه به آیۀ مذکور، برایمان روشن گشت که الله تعالی صفات اساسی و منحصر به فرد مؤمنان را بیان نموده و آنان را توصیف کرده است؛ از جمله اینکه با یکدیگر مشورت میکنند و این مطلب نشان میدهد که مشورت از ویژگیهای مسلمانان بوده و باید آراسته به این صفت باشند؛ فرقی نمیکند که یک گروه و بدون دولت و حکومت باشند؛ مانند شرایط مسلمانان در مکّه، یا اینکه دارای دولت و حکومت باشند؛ همچون شرایطشان در مدینه پس از هجرت.
برخی از پژوهشگران با تدبّر در آیۀ مورد بحث نتیجه گرفتهاند که مشورت ویژگی حتمی و لازمی مؤمنان؛ به مانند نماز است و همانگونه که مسلمان اجازۀ ترک نماز را ندارد، نمیتواند مشورت را رها کند؛ بهویژه در امور مربوط به مصالح عمومی. نکتۀ مذکور زمانی تقویت میشود که میبینیم الله ـ صفت مشورت را پس از نماز که ستون دین به شمار میرود و قبل از زکات، بیان فرموده و این مطلب بیانگر اهمّیت مشورت است.[8]
2. آیۀ مدنی زیر از سورۀ «آلعمران»:
﴿فَبِمَا رَحۡمَةٖ مِّنَ ٱللَّهِ لِنتَ لَهُمۡۖ وَلَوۡ کُنتَ فَظًّا غَلِیظَ ٱلۡقَلۡبِ لَٱنفَضُّواْ مِنۡ حَوۡلِکَۖ فَٱعۡفُ عَنۡهُمۡ وَٱسۡتَغۡفِرۡ لَهُمۡ وَشَاوِرۡهُمۡ فِی ٱلۡأَمۡرِۖ فَإِذَا عَزَمۡتَ فَتَوَکَّلۡ عَلَى ٱللَّهِۚ إِنَّ ٱللَّهَ یُحِبُّ ٱلۡمُتَوَکِّلِینَ﴾ [آلعمران: 159]
«پس به [سبب] رحمت الهی است که تو با آنان نرمخو [و مهربان] شدی و اگر تندخو و سختدل بودی، قطعاً از اطرافت پراکنده میشدند، پس از آنان در گذر و برایشان آمرزش بخواه و در کارها، با آنان مشورت کن و زمانی که تصمیم گرفتی، بر الله توکّل کن، زیرا الله أ توکّلکنندگان را دوست دارد.»
در این آیۀ شریفه، الله تعالی به پیامبر گرامی اسلام ج فرمان میدهد با مؤمنانی که همراه ایشان هستند، مشورت نمایند. الله متعال به رسول الله ج چنین دستوری میدهد با وجود اینکه ایشان برخوردار از عقلی کامل، رأی و نظری محکم و استوار بوده و وحی بر این انسان بزرگ نازل شده و اطاعت از ایشان بر مردم – خواسته یا ناخواسته- لازم بوده است، پس تکلیف دیگران در این زمینه چیست؟![9]
این فرمان الهی در سیاق و لابلای ارشاد پیامبر ج برای محبّت و دوستی با مسلمانان و توصیف ایشان به عنوان رئیس دولت اسلامی نیز آمده است. صفت مشورت در آنجا همراه با ویژگی مهربانی و نرمخویی پیامبر ج و دوری ایشان از خشونت و تندی و نیز بیان عفو و بخشش لغزشهای مسلمانان و طلب آمرزش برای آنان آمده است. بر این اساس ظاهر آیه نشان میدهد که مشورت باعث میشود رئیس دولت، محبوب و مورد پسند عموم مردم گردد.[10]
کسی که به موضوع مشورت از دیدگاه قرآن کریم و نیز نتایج مفید آن توجّه نماید، قطعاً به اهمّیت و جایگاه این اصل مهم در نظام سیاسی اسلام پی خواهد برد و در این زمینه، هیچ تردیدی نخواهد داشت. میتوان اهمّیت مشورت را چنین خلاصه کرد:[11]
1. توصیف مؤمنان با ویژگی مشورت در میان دو رکن مهم از ارکان اسلام؛ یعنی نماز و زکات آمد، چنانکه در توضیح آیۀ 38 سورۀ «شوری» این نکته بیان گردید. آوردن مطلب مزبور با چنین اسلوب و سیاقی بیانگر اهمّیت فراوان و بزرگی آن است.
2. اگر کاری از طریق مشورت صورت گیرد، ضریب خطا و اشتباه در آن کمتر، ولی رسیدن به حقیقت بیشتر میشود. فرد حاکم هر اندازه که عاقل و آگاه و باتجربه باشد، بازهم محدود به نقائص بشری خویش است که هرگز از وی جدا نمیشوند.
3. در حقیقت، مشورت نوعی تقسیم کار و مسؤولیّت است و نتیجهاش هرچه باشد، بر دوش یک نفر نیست، بلکه همگی در آن سهیمند و اگر نتیجهاش برخلاف میلشان باشد، یکدیگر را سرزنش نمیکنند و اختلافی پیش نمیآید.
4. در جامعهای که مشورت براساس شریعت صورت گیرد، افرادش در برابر مسائل دینی و دنیوی خویش احساس مسؤولیّت میکنند و این جامعه از کممسؤولیّتی یا نبود آن در مسائل مهم و ضروری مسلمانان رنج نمیبرد.
5. مشورت باعث حفاظت جامعه از اضطراب و پریشانی شده و اعتماد را در میان حاکم و مردم ایجاد میکند و در نتیجه، کینهها را از بین برده و قطع رابطه و اختلافها را میزداید. مشورت دریچه و سوپاپ اطمینان و مانع فتنهها و آشوبهاست، زیرا از این طریق، مسائل و موضوعات توسّط صاحبنظران و عالمان و بزرگان بررسی میشود و در نتیجه، به آنها عمل میشود یا اینکه ترک میگردند، که در هردو حالت، اشخاص راحت و آسودهاند و کینهها از بین میرود و بدین وسیله، ارتباط، برادری، محبّت، الفت و مهربانی میان حاکم و مردم در جامعه آشکار و برقرار است.
6. تاریخ نشان میدهد بهترین دوران مسلمانان زمانی بوده که شریعت الهی اجرا شده و اصل مشورت در زندگیشان رعایت گشته است، امّا بدترین احوال هنگامی بوده که مشورت رعایت نگشته و خودرأیی و دیکتاتوری که منجر به اختلافات و فتنههای زیادی شده، در جامعۀ اسلامی منتشر و هویدا بوده است.[12]
گفتار سوم: نمونههایی تجربی و اجرایی از مشورت در قرآن کریم
در قرآن مجید، فقط همان دو آیه که بیان گردید، دربارۀ اهمّیت مشورت نیامده، بلکه در آیات دیگری نیز به این اصل مهم اشاره شده است.
سخن فوق بدین سبب گفته شد که بسیاری از نویسندگان تنها همان دو آیه و تفسیر و احکام آنها را در مورد مشورت از دیدگاه قرآن کریم نقل میکنند.
بدون تردید دو آیه فوق در این زمینه، بسیار صریح بوده و عین مطلب را بیان کردهاند.
امّا قرآن مجید در بسیاری دیگر از سورهها و آیاتش، به این موضوع اشاره کرده است؛ از جمله:
1- گفتگوی پروردگار جهان با فرشتگان در ابتدای آفرینش انسان
﴿وَإِذۡ قَالَ رَبُّکَ لِلۡمَلَٰٓئِکَةِ إِنِّی جَاعِلٞ فِی ٱلۡأَرۡضِ خَلِیفَةٗۖ قَالُوٓاْ أَتَجۡعَلُ فِیهَا مَن یُفۡسِدُ فِیهَا وَیَسۡفِکُ ٱلدِّمَآءَ وَنَحۡنُ نُسَبِّحُ بِحَمۡدِکَ وَنُقَدِّسُ لَکَۖ قَالَ إِنِّیٓ أَعۡلَمُ مَا لَا تَعۡلَمُونَ٣٠ وَعَلَّمَ ءَادَمَ ٱلۡأَسۡمَآءَ کُلَّهَا ثُمَّ عَرَضَهُمۡ عَلَى ٱلۡمَلَٰٓئِکَةِ فَقَالَ أَنۢبُِٔونِی بِأَسۡمَآءِ هَٰٓؤُلَآءِ إِن کُنتُمۡ صَٰدِقِینَ﴾ [البقرة: 30-31]
«و [به یاد آور] هنگامی را که پروردگارت به فرشتگان گفت: من در زمین جانشینی قرار خواهم داد، [و فرشتگان] گفتند: آیا کسی را در آن قرار میدهی که در زمین فساد و خونریزی کند؟! ما تسبیح و حمدت را به جا میآوریم و تو را تقدیس میکنیم. پروردگار فرمود: یقیناً من میدانم آنچه را شما نمیدانید. و همگی نامها را به آدم آموخت، سپس آنها را به فرشتگان عرضه داشت و فرمود: اگر راست میگویید، اسامی اینها را به من خبر دهید.»
گفتگوی فوق شامل نوعی مشورت بوده و هدف از آن در ابتدای آفرینش، این بود که از همان آغاز مردم آن را مدّ نظر داشته باشند و نیز به منظور گرامیداشت فرشتگان، از آنان مشورت گرفته شد. بنابراین نوعی آموزش در شکل و قالب گرامیداشت بود. و همچنین برای اینکه مشورت در کارها اجرا شود و فرشتگان از حکمت دقیق و پنهان الهی آگاه گردند.
بر این اساس، مشورت از نخستین قوانین اجتماعی است که الله ﻷ آن را برای مخلوقاتش مشروع ساخت تا از آن پیروی نموده و از این طریق، راه یابند.[13]
الله متعال میفرماید:
﴿فَلَمَّا بَلَغَ مَعَهُ ٱلسَّعۡیَ قَالَ یَٰبُنَیَّ إِنِّیٓ أَرَىٰ فِی ٱلۡمَنَامِ أَنِّیٓ أَذۡبَحُکَ فَٱنظُرۡ مَاذَا تَرَىٰۚ قَالَ یَٰٓأَبَتِ ٱفۡعَلۡ مَا تُؤۡمَرُۖ سَتَجِدُنِیٓ إِن شَآءَ ٱللَّهُ مِنَ ٱلصَّٰبِرِینَ﴾ [الصّافات: 102]
«سپس هنگامی که [فرزندش] با او به [سنّ] سعی و کوشش [یا به جایگاه سعی] رسید، گفت: ای فرزندم! من در خواب دیدم که تو را قربانی میکنم، ببین که نظرت چیست؟! گفت: پدرم، به آنچه مأمور شدهای عمل کن، اگر الله بخواهد، مرا از صابران خواهی یافت.»
موضوع مذکور روشن و حتمی بود، امّا بازهم سیّدنا ابراهیم با پسرش إ مشورت نموده و میگوید:
﴿یَٰبُنَیَّ إِنِّیٓ أَرَىٰ فِی ٱلۡمَنَامِ أَنِّیٓ أَذۡبَحُکَ فَٱنظُرۡ مَاذَا تَرَىٰ﴾
«ای فرزندم! من در خواب دیدم که تو را قربانی میکنم، ببین که نظر تو چیست؟!»
و پسر پاسخ میدهد:
﴿یَٰٓأَبَتِ ٱفۡعَلۡ مَا تُؤۡمَرُۖ سَتَجِدُنِیٓ إِن شَآءَ ٱللَّهُ مِنَ ٱلصَّٰبِرِینَ﴾
«پدرم! به آنچه مأمور شدهای، عمل کن، اگر الله بخواهد، مرا از صابران خواهی یافت.»
عبارات فوق نشان میدهد که تصمیم بر اجرای خواسته و آشکاربودن جوابش مانع مشورت نمیشود، زیرا ابراهیم ÷ فرمان قربانیکردن پسرش را – نه از طریق مشورت- گرفت و تصمیم قطعی بر این کار داشت، امّا با وجود این، باادبی و آگاهبودن او از تأثیر این کار باعث شد که از پسرش مشورت گیرد و گفت:
﴿یَٰبُنَیَّ إِنِّیٓ أَرَىٰ فِی ٱلۡمَنَامِ أَنِّیٓ أَذۡبَحُکَ فَٱنظُرۡ مَاذَا تَرَىٰ﴾
«ای فرزندم! من در خواب دیدم که تو را قربانی میکنم، ببین که نظر تو چیست؟!»
کسی که در امور واضح و روشن، عادت به مشاوره دارد، قطعاً در مسائل پنهان و مبهم نیز با دیگران مشورت میکند. اینکه مشورت در مسائل قطعی و روشن، قانونی و پسندیده و مفید است، بیانگر ضرورت و لزوم و اولویّت آن در امور مبهم و مواردی است که آرا و احتمالات فراوانی دربارۀ آنها وجود دارد.[14]
علاوه بر این، نمونههای اجرایی دیگری از مشورت، در قرآن کریم وجود دارد که بیان آنها در این مختصر نمیگنجد.
گفتار چهارم: شیوۀ مشورت در اسلام
عبارتی از قرآن و سنّت وجود ندارد که روش و طریقۀ اجرای مشورت را برای ما روشن و معیّن سازد.
همچنین نصّی وجود ندارد که مسلمانان را ملزم به تعیین تعداد معیّنی از افراد برای مشورت نماید یا اینکه ویژگیهایشان و شیوۀ مشورت با آنان را بیان کند.
این موارد بیانگر انعطاف و آسانگیری دین اسلام است. بنابراین مشورت وابسته به مصلحت زمانی و مکانی و بر حسب شرایط جوامع است.
بر این اساس، دانسته میشود که مهم اجرای مشورت در جامعۀ اسلامی با هر وسیلۀ ممکن که مخالف شریعت نباشد، است.[15]
مسلمانان در زندگی خویش، مشورت را به عنوان روشی صحیح پذیرفته و بر آن اعتماد دارند و – چنانکه بیان گردید- مشورت یعنی پرسش و بررسی دیدگاه عالمان و افراد باتجربه و امانتدار برای رسیدن به حقیقت.
مشورت در موضوعی که نصّی شرعی دربارۀ آن آمده، ممنوع است، «زیرا هیچ اجتهادی در جایی که نص آمده، صحیح و جایز نیست.»
بلکه مشورت در امور عمومی و نیز در متونی که نیاز به اجتهاد شرعی دارند، جایز است.
جهان غرب در زندگی خویش «دموکراسی«را به عنوان قانون و نوعی روش پذیرفتهاند. این واژه برگرفته از «Demes» و «Cratos» یعنی حکومت فرومایگان بوده و ضدّ آن، اصطلاح «اشرافی» به معنای حکومت نجیبزادگان است. سپس از لحاظ سیاسی به معنای حکومت مردم آمده و در تعریفش گفتهاند: «ارادۀ عمومی مردم، اصل قدرت است و مردم صاحب قدرت و سروری هستند.»
دموکراسی پس از تجربههای فراوانی، اشکال مختلفی به خود گرفته و در ساختار سیستم سرمایهداری تکثّرگرا که به دنبال حکومت مردم از طریق انتخاب نمایندگان و حاکمانشان و آزادی آنان و نیز در قالب حکومت سوسیالیستی تکحزبی آشکار شده و این قانون تقریباً در اروپا از بین رفته و فقط در دو کشور چین و کوبا اجرا میشود که در آنجا نیز رو به زوال و نابودی است.
مشورت در برخی امور با دموکراسی، مشترک و در برخی موارد، متفاوت است. این دو معیار در موارد زیر با یکدیگر مشترک هستند:
1. نامزدی رئیس جمهور و انتخاب آن از میان مردم؛
2. ردّ و ترک تمامی انواع حکومت مطلق یا دیکتاتوری و قبیلهای و مذهبی -همچون حکومت کاهنان و روحانیان-، زیرا اسلام دین کهانت و روحانیّت نیست و مردان و هیئات مذهبی در آن جایگاهی ندارند، بلکه در اسلام، عالمان و فقیهانی وجود داشته و هر مسلمانی مرد دین است؛
3. تعدّد گروههای اسلامی در چارچوب دین و تعدّد احزاب دموکراسی در محدودۀ احکام قوانین و پیمانها؛
4. اثبات مالکیّت فردی -در ضمن آموزههای اسلامی برای تحقّق مصالح اجتماعی- در کار مشورت و در چارچوب احکام قوانین و برای مصلحت گروه در نظام دموکراسی؛
5. دادن آزادیهای عمومی؛ بهویژه آزادیهای سیاسی در ساختار نظام کلّی و عمومی؛
6. انتخاب نمایندگانی از طرف مردم برای بیان دیدگاهها و نظرات.
امّا از چندین جنبه با یکدیگر تفاوت دارند:
1. مشورت براساس وحی الهی است و مخالفت با آن، معصیت به شمار میرود، زیرا مخالفت با حکم شرعی است، ولی اصول و قوانین دموکراسی را مردم تعیین میکنند و مردم گاهی اوقات مرتکب اشتباه شده و در برخی موارد، به حقیقت میرسند؛
2. مشورت در اختیار و قدرت مردم و نه به معنای برتری و سروری آنان است، چون از دیدگاه اسلام، برتری و سیادت از آنِ شریعت و حقّ انتخاب و قدرت برای مردم و در اختیار حاکمان و نمایندگانشان است، امّا در نظام دموکراسی هم قدرت و انتخاب و هم سیادت و برتری از آنِ مردم است؛
3. مشورت متّکی بر تشکیل و تربیّت شهروندان براساس آموزههای دینی؛ بهویژه دین اسلام است؛ آن هم تربیّتی که بر پایۀ خشیت و تقوای الهی، خیرخواهی برای حاکم و صراحت در سخن با رعایت شرایط ادب و حکمت باشد. بنابراین مشورت رابطهای اخلاقی در میان حاکم و مردم است؛
4. قوانین و احکام و مقرّرات مشورت برگرفته از قرآن و سنّت و نیز اجماع و فهم مجتهدان با بررسی اصول اسلام در مسائلی که امّت با آنها روبرو میشود، است؛
امّا نظام دموکراسی این موضوع را به مردم واگذار نموده و بر پایۀ دلایل و مدارک ثابتی نیست، زیرا نظر مردم در مواقع مختلف تغییر میکند.
5. از دیدگاه اسلام، لازم است که آزادی از چارچوب ارزشهای والا و اخلاق اسلامی خارج نشود؛ یعنی مقیّد و مشروط به اوامر و نواهی الهی است.
ولی در سیستم دموکراسی، آزادی محدود به ارزشهایی است که مردمِ جامعه آنها را پذیرفتهاند؛
6. شریعت اسلام، قدرت اجرایی مردم را محدود ساخته و حقّ انتخاب قوانین از اجتهادات فقیهان را برای مردم، به طور مستقیم یا از طریق نمایندگان آنان و یا از طریق حاکم میدهد، چنانچه در قاعدهای شرعی آمده است که: «دیدگاه و نظر حاکم اختلاف را از بین میبرد.»، امّا دموکراسی مردم را منبع تمامی قدرتها و انتخابها میداند.
علاوه بر این، دموکراسی از لحاظ اجرایی اشکال متفاوتی به خود گرفته است؛ مثلاً روش نیابتی و جانشینی که انتخابکنندگان میتوانند اعمال انتخابشدهها را تحت نظر داشته باشند یا آنان را برکنار کنند، یا به شکل رأیگیری مردمی و عمومی و تدوین قوانین و ارائۀ آن به مجلس نمایندگان و دادن رأی و تصویب آن، و به روش همهپرسی ملّی و نیز به شکل اعتراض مردم بر قوانین به طور مستقیم یا از طریق نمایندگان.
از دیدگاه اسلام، روش مشورت میتواند در چارچوب اسلام و قوانین و اجرای احکام شرعی، پیشرفت نماید و تغییر کند تا به دیدگاه صحیحتر برسد و به آن اعتماد و قناعت گردد.
همچنین ایرادی ندارد که از نظم و شیوههای جدید دموکراسی؛ همچون انتخاب نمایندگان مردمی و تشکیل مجلس عالمان و بزرگان و افراد باتجربه و سیاستمداران و رئیسان و قاضیان و ... پیروی نماید و اجرای دیدگاه اسلام در اختیار حاکم باشد و قوانین و مقرّراتی در چارچوب عام و کلّی اسلام تعیین گردد.
امّا به سبب وجود لغزشها و اموری منفی در نظام دموکراسی؛ اسلام همواره مکر و نیرنگ، تحقیر دیگران و فتنه، خریدن آرا و به بازیگرفتن انسانها و نیز غافلساختن مردم و سوء استفاده از آنان را ممنوع میداند.[16]
گفتار ششم: نمونههایی از اجرای مشورت در سیرۀ پیامبر ج
در سیرۀ نبوی، نمونههای بسیاری از مشورت وجود دارد. رسول الله ج هرگاه در کاری نیاز به مشاوره داشتند، با یاران خویش گفتگو و مشورت نموده و آرای آنان را بررسی میکردند تا فرمان پروردگارشان را اجرا و پذیرفته باشند که میفرماید:
﴿وَشَاوِرۡهُمۡ فِی ٱلۡأَمۡرِ﴾ [آلعمران: 159]
«و در کارها، با آنان مشورت کن.»
الله تعالی به پیامبر ج اجازۀ مشورتگرفتن داد درحالی که ایشان با وجود وحی آسمانی، به این کار نیازی نداشتند، زیرا خواست تا نفوس صحابه ش با یکدیگر مقایسه و هماهنگ گردد و سنّت مشاوره پس از پیامبر ج باقی بماند، چون قوم عرب به شدّت از خودرأیی و از رئیسی که برایشان در امور عمومی سهم و حقّی قائل نمیشد، بیزار و متنفّر بودند.
یکی از نمونههای مشورت رسول الله ج با صحابه، ماجرای اسیران بدر است؛ در صحیح مسلم، از ابن عبّاس ب چنین روایت شده است: «وقتی آنان را به اسارت گرفتند، پیامبر ج به ابوبکر و عمر ب فرمودند: «مَا تَرَوْنَ فِی هَؤُلَاءِ الْأُسَارَى؟"؛ «نظر شما دربارۀ این اسیران چیست؟"»
سیّدنا ابوبکر س پاسخ داد: ای رسول الله! این افراد پسرعموها و خویشاوند ما هستند، به نظر من، از آنان فدیه بگیرید که این باعث قدرت ما علیه کفّار میشود و امید است که الله تعالی آنان را برای پذیرش اسلام هدایت نماید.
پیامبر ج فرمودند: «مَا تَرَى یَا ابْنَ الْخَطَّابِ؟»؛ «ای پسر خطّاب! دیدگاه تو چیست؟»
سیّدنا عمر س گفت: نه، سوگند به الله، ای رسول الله! من نظر ابوبکر را نمیپذیرم. از دیدگاه من، به ما اجازه دهید که گردنهایشان را بزنیم؛ مثلاً به علی اجازه دهید که گردن عقیل را بزند و به من اجازه دهید که گردن فلانی -خویشاوند عمر- را قطع کنم، زیرا این افراد پیشوایان و بزرگان کفر هستند.
[سیّدنا عمر س میگوید:] سپس پیامبر ج سخن ابوبکر را پذیرفته و آنچه من گفتم را نپسندیدند.
فردا که آمدم، دیدم رسول الله ج و ابوبکر نشسته هستند و گریه میکنند. پرسیدم: ای رسول الله! به من خبر دهید که چرا شما و رفیقتان گریه میکنید؟ اگر بتوانم که با شما گریه میکنم و گر نه، اظهار همدردی و تظاهر به گریه خواهم کرد.
پیامبر ج فرمودند: «أَبْکِی لِلَّذِی عَرَضَ عَلَیَّ أَصْحَابُکَ مِنْ أَخْذِهِمِ الْفِدَاءَ، لَقَدْ عُرِضَ عَلَیَّ عَذَابُهُمْ أَدْنَى مِنْ هَذِهِ الشَّجَرَةِ»؛ «بدین سبب میگریم که یارانت پیشنهاد دادند از آنان فدیه بگیرم، بدون تردید عذابشان نزدیکتر از این درخت، بر من عرضه شد.» درختی که نزدیک پیامبر ج بود. و الله تعالی آیات زیر را نازل فرمود:
﴿مَا کَانَ لِنَبِیٍّ أَن یَکُونَ لَهُۥٓ أَسۡرَىٰ حَتَّىٰ یُثۡخِنَ فِی ٱلۡأَرۡضِۚ تُرِیدُونَ عَرَضَ ٱلدُّنۡیَا وَٱللَّهُ یُرِیدُ ٱلۡأٓخِرَةَۗ وَٱللَّهُ عَزِیزٌ حَکِیمٞ٦٧ لَّوۡلَا کِتَٰبٞ مِّنَ ٱللَّهِ سَبَقَ لَمَسَّکُمۡ فِیمَآ أَخَذۡتُمۡ عَذَابٌ عَظِیمٞ٦٨ فَکُلُواْ مِمَّا غَنِمۡتُمۡ حَلَٰلٗا طَیِّبٗاۚ وَٱتَّقُواْ ٱللَّهَۚ إِنَّ ٱللَّهَ غَفُورٞ رَّحِیمٞ٦٩ یَٰٓأَیُّهَا ٱلنَّبِیُّ قُل لِّمَن فِیٓ أَیۡدِیکُم مِّنَ ٱلۡأَسۡرَىٰٓ إِن یَعۡلَمِ ٱللَّهُ فِی قُلُوبِکُمۡ خَیۡرٗا یُؤۡتِکُمۡ خَیۡرٗا مِّمَّآ أُخِذَ مِنکُمۡ وَیَغۡفِرۡ لَکُمۡۚ وَٱللَّهُ غَفُورٞ رَّحِیمٞ﴾ [الأنفال: 67-70]
«هیچ پیامبری را سزاوار نیست که اسیرانی داشته باشد تا آنکه در زمین کشتار بسیار کند، شما [با گرفتن فدیه از اسیران] متاع دنیا را میخواهید و الله أ [سرای] آخرت را [برایتان] میخواهد و الله متعال شکستناپذیر [و] حکیم است. اگر حکم پیشین الهی نبود [که غنیمت و فدیۀ اسیر حلال است]، قطعاً در آنچه گرفتید، عذاب بزرگی به شما میرسید. پس از آنچه غنیمت گرفتهاید، حلال پاکیزه بخورید و از الله بترسید، همانا الله تعالی آمرزندۀ مهربان است. ای پیامبر! به اسیرانی که در دست شما هستند، بگو: اگر الله ﻷ در دلهایتان خیری سراغ داشته باشد، بهتر از آنچه از شما گرفته شد، به شما خواهد داد و شما را میآمرزد و الله متعال آمرزندۀ مهربان است.»[17]
در این ماجرا و موارد دیگر، پیامبر ج اصل مشورت را در گفتگوهای خویش ثابت نمودند، چون این کار باعث نزدیکشدن دلها به یکدیگر، گرفتن و فهم حقیقت با بررسی آرا، آگاهی از افکار مردان و شناخت ارزش و منزلتشان میشود، زیرا دیدگاه و نظر، عقل صاحبش را برای انسان نشان میدهد، چنانچه آینه چهرۀ فردی که در روبرویش است را هویدا میسازد.
همچنین مشورت پیامبر ج با صحابه، باعث اعتماد به نفس و اطمینانشان شده و این کار یعنی اینکه رسول الله ج آنان را خاستگاه آرای استوار و محلّ اخلاص و رازداری میدانند.
چه مقام و منزلتی بزرگتر از جایگاه قومی که پیامبر ج دیدگاهشان را دربارۀ امری پرسیده و بررسی نمودهاند درحالی که ایشان با وجود وحی آسمانی -چنانکه قبلا بیان گردید- و نیز با دارابودن فکری والا و بصیرتی کامل، از این کار بینیاز بودند؟!
به همین سبب، یاران پیامبر ج و فرماندهان بزرگ اسلام، پس از ایشان سنّت مشاوره را رعایت نمودند؛ مثلاً سیّدنا ابوبکر صدّیق س بسیار آگاه به شریعت و امور سیاسی بوده و در این زمینه، برخوردار از جایگاه والایی بود، امّا با وجود این، فقط پس از بررسی آرای گروهی از صحابه، حکم قطعی واقعه و کاری را صادر میکرد.[18]
سیّدنا عمر س نیز با دیگران مشورت مینمود. شیخ الإسلام ابن تیمیّه / میگوید: «عمر فاروق س در بررسی امور، از عثمان، علی، طلحه، زبیر، عبدالرّحمان بن عوف، ابن مسعود، زید بن ثابت، ابوموسی و دیگران مشورت میگرفت و حتّی ابن عبّاس ب را با وجود سنّ کمش، در جلساتشان حاضر میکرد.
الله تعالی مؤمنان را فرمان به مشورت داده و آنان را با این ویژگی توصیف نموده است:
﴿وَأَمۡرُهُمۡ شُورَىٰ بَیۡنَهُمۡ﴾ [الشّورى: 38]
«و کارهایشان در بین آنان به [صورت] مشورت است.»
به همین علّت، دیدگاه و حکمت و سیاست عمر س از استوارترین و صحیحترین امور به شمار میرفت و پس از وی، کسی مانندش نبوده و ظهور و انتشار و پیروزی اسلام در دوران او، بیش از سایر زمانها بوده است.
او کسی است که کسری را شکست داد، بر قیصر و روم و فارس چیره گشت و فرماندۀ بزرگش در لشکر شام، ابوعبیده و در لشکر عراق، سعد بن ابی وقّاص بود و – پس از سیّدنا ابوبکر- کس دیگری به مانند جانشینان، نائبان، کارگزاران، لشکریان و اهل شورای سیّدنا عمر ش نداشت.»[19]
امام بخاری / در صحیح خود، فصلی را با عنوان «قوله تعالی: ﴿وَأَمۡرُهُمۡ شُورَىٰ بَیۡنَهُمۡ﴾ و ﴿وَشَاوِرۡهُمۡ فِی ٱلۡأَمۡرِۖ﴾» آورده و اصل مشورت را در گفتگوهای پیامبر ج و امامان پس از ایشان، بررسی و اثبات نموده است.
او میگوید: «پیامبر ج در روز غزوۀ احد با یاران خویش دربارۀ ماندن یا رفتن به جنگ مشورت نمودند و آنان رفتن را پیشنهاد دادند. وقتی رسول الله ج زره خود را پوشیده و تصمیم گرفتند که خارج شوند، صحابه ش گفتند: بیرون نروید و بمانید. امّا پیامبر ج پس از تصمیم خویش، سخنشان را نپذیرفته و فرمودند: «لاَ یَنْبَغِی لِنَبِیٍّ یَلْبَسُ لَأْمَتَهُ فَیَضَعُهَا حَتَّى یَحْکُمَ اللَّهُ»؛ «برای هیچ پیامبری شایسته نیست که لباس جنگی خود را بپوشد و آن را [بر زمین] بنهد تا اینکه الله تعالی حکم نماید.»
همچنین دربارۀ ماجرای تهمتی که منافقان به أمّ المؤمنین عایشه زدند، با علی و اسامه ش مشورت نموده و نظر آنان را شنیدند تا اینکه آیاتی نازل شد و تهمتزنندگان را شلّاق زدند، امّا به اختلاف آنان توجّهی نکردند و به آنچه الله ﻷ فرمان داده بود، عمل نمودند.
حاکمان و بزرگان پس از پیامبر ج نیز در امور مباح و جایز، با عالمان امانتدار مشورت میکردند تا آسانترین
کار را انتخاب کنند، امّا در جایی که حکم روشنی از قرآن و سنّت وجود داشت، نظر
دیگران را نمیپذیرفتند و در این زمینه، به
رسول الله ج اقتدا میکردند.
ابوبکر صدّیق س معتقد بود که با مانعان زکات بجنگند، امّا عمر فاروق س گفت: چگونه با مردم میجنگی درحالی که پیامبر ج فرمودند: «أُمِرْتُ أَنْ أُقَاتِلَ النَّاسَ حَتَّى یَقُولُوا لاَ إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ، فَإِذَا قَالُوا: لاَ إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ عَصَمُوا مِنِّی دِمَاءَهُمْ وَأَمْوَالَهُمْ إِلَّا بِحَقِّهَا وَحِسَابُهُمْ عَلَى اللَّهِ»؛ «دستور یافتم با مردم بجنگم تا گواهی دهند که فقط الله معبود [بر حق] است. و زمانی که گفتند تنها الله معبود [بر حق و شایستۀ پرستش] است، خونها و اموالشان را از من حفاظت نمودهاند مگر به حقّ آن [اسلام] و حسابشان با الله تعالی است.»
سیّدنا ابوبکر س پاسخ داد: سوگند به
الله، قطعاً علیه کسانی که آنچه پیامبر ج آورده و جمع
نمودهاند را جدا و متفاوت میدانند، مبارزه خواهم کرد. سپس سیّدنا عمر از وی پیروی نمود و
ابوبکر صدّیق به مشورت دیگران توجّهی نکرد، چون از حکم
رسول الله ج در مورد کسانی که نماز و زکات را از هم جدا و متفاوت میدانستند و قصد
تغییر دین و احکام آن را داشتند، آگاه بود.»[20]
رسول الله ج در مواردی که امکان داشت، مشورت را از کسی که حقیقت را میگفت، میپذیرفتند.
شواهد بسیاری از این قبیل در سیرۀ نبوی وجود دارد. یکی از بهترین نمونههای این رفتار زیبا، ماجرای مشورت حباب بن منذر س در غزوۀ بدر بود. در این باره آمده است که الله ـ بارانی را فرستاد و آبی به پیامبر ج و مسلمانان رسید که زمین را برایشان خیس کرد، امّا به قریش بارانی سیلآسا رسید که نتوانستند با پیامبر ج بروند. سپس رسول الله ج با مسلمانان رفتند و به آنان فرمودند: «سِیرُوا عَلَى بَرَکَةِ اللَّهِ، فَإِنَّ اللَّهَ قَدْ وَعَدَنِی إِحْدَى الطَّائِفَتَیْنِ، وَاللَّهِ لَکَأَنِّی الآنَ أَنْظُرُ إِلَى مَصَارِعِ الْقَوْمِ»؛ «با برکت الهی بروید که قطعاً الله تعالی نوید [دستیافتن به] یکی از آن دو گروه را به من داده است و سوگند به الله که گویی اکنون مواضع کشتهشدن [یا کشتههای بر زمینافتادۀ] آن قوم را میبینم.»
سپس زودتر از قریش رفتند و در نزدیکترین چاه آب بدر اتراق کردند.
حباب بن منذر بن جموح؛ یکی از افراد بنیسلمه نزد پیامبر ج آمد و گفت: آیا اینجا جایی است که الله تعالی به تو فرمان ماندن در آنجا را داده و نمیتوانیم از اینجا عقبتر یا جلوتر رویم؟
یا اینکه این کار یک نظر و جنگ و فریب است؟
پیامبر ج فرمودند: «بَلْ هُوَ الرَّأْیُ وَالْحَرْبُ وَالْمَکِیدَةُ»؛ «بلکه این [نوعی] نظر و جنگ و نیرنگ [تاکتیک جنگی] است.»
او گفت: ای رسول الله! اینجا جای خوبی نیست، لشکریان را حرکت دهید تا به نزدیکترین چاه به سمت مقابل قریش برسیم و چاههای دیگر را کور و بسته کنیم و حوضی بسازیم و آن را پُر از آب کنیم و سپس بجنگیم و از آن آب بنوشیم، امّا آنان آبی برای نوشیدن ندارند.
رسول الله ج فرمودند: «لقد أشَرْتَ بالرَّأیِ»؛ «دیدگاه درست را تو ارائه دادی!»
سپس فرمان اجرای این کار را دادند و هنوز نیمۀ شب فرا نرسیده بود که آنچه حباب گفته بود، به حقیقت پیوست و مواضع آب را در اختیار گرفتند.[21]
در این ماجرا، رفتار بزرگ پیامبر ج در زمینۀ آداب گفتگو روشن است، زیرا ایشان ابتکار و نظر حباب س را پذیرفتند. همچنین ادب سیّدنا حباب در برابر وحی آشکار است، چون پرسید که آیا این کار از طریق وحی و نصّی که اجتهاد در آن جایز نیست، بیان شده است؟
یا نوعی نظر و دیدگاه قابل پذیرش و ردّ و تغییر است؟
وقتی دانست که نوعی دیدگاه بوده، با صراحت و ادب کامل، نظرش را بیان کرد.
و چون پیامبر ج به ارزش و صحّت دیدگاه وی پی بردند، آن را پذیرفته و تصمیم قبلی خویش را رها کردند.
این ماجرا بیانگر بزرگی مقام حباب و برتری و ارزش دیدگاه و بصیرت کامل اوست.
[1]- معجم مقاییس اللّغة، ج 3، ص 226.
[2]- همان، ص 227.
[3]- نک: النّظام السّیاسی فی الإسلام، سعود آل سعود و دیگران، ص 134.
[4]- نک: النّظام السّیاسی فی الإسلام، عبدالعزیز خیّاط، ص 89؛ النّظام السّیاسی فی الإسلام، سعود آل سعود و دیگران، ص 134؛ الشّوری فی الإسلام بین النّظریّة والتّطبیق، عبدالله موجان، صص 16- 17.
[5]- نک: نظام الشّوری فی الإسلام ونظم الدّیموقراطیّة، زکریّا خطیب، ص 18؛ الشّوری فی الإسلام، ص 17.
[6]- النّظام السّیاسی فی الإسلام، سعود آل سعود و دیگران، صص 134- 135؛ النّظام السّیاسی فی الإسلام، عبدالعزیز خیّاط، ص 89.
[7]- تیسیر الکریم الرّحمن، ص 760.
[8]- نک: الشّوری وأثرها فی الدّیموقراطیّة، عبدالحمید انصاری، صص 52- 53.
[9]- نک: تفسیر بغوی، ج 1، ص 365.
[10]- نک: الشّوری، خالدی، ص 158.
[11]- نک: النّظام السّیاسی فی الإسلام، صص 85- 89؛ فقه الشّوری؛ دراسة تأصیلیّة نقدیّة، صص 56- 61.
[12]- نک: النّظام السّیاسی فی الإسلام، صص 135- 138.
[13]- الشّوری فریضة إسلامیّة، علی صلّابی، ص 17.
[14]- همان، صص 17- 18.
[15]- نک: النّظام السّیاسی فی الإسلام، سعود آل سعود و دیگران، ص 148.
[16]- نک: النّظام السّیاسی فی الإسلام، عبدالعزیز خیّاط، صص 92- 94.
[17]- صحیح مسلم، شمارۀ حدیث: 1763.
[18]- نک: الحرّیّة فی الإسلام، محمّد خضر حسین، ص 21؛ محمّد رسول الله وخاتم النّبیّین، صص 118- 123؛ محمّد ج المثل الکامل، محمّد احمد جاد المولی، صص 18- 20.
[19]- منهاج السّنّة النّبویّة، ابن تیمیّه، ج 8، ص 58.
[20]- صحیح بخاری، کتاب الإعتصام 96، باب: قوله تعالی: ﴿وَأَمۡرُهُمۡ شُورَىٰ بَیۡنَهُمۡ﴾، ص 1404.
[21]- ابن هشام این روایت را در کتاب خود، ج 2، ص 366 از ابن اسحاق آورده که: «از قول مردانی از بنیسلمه نقل کردم که حباب ... .»؛ آلبانی در تخریج فقه السّیرة از غزالی، ص 240 میگوید: «سند این روایت ضعیف است، چون واسطۀ میان ابن اسحاق و مردان بنیسلمه ناشناخته مانده، ولی حاکم، ج 3، صص 26- 27 آن را متّصل کرده است.»
مبحث چهارم:
نظام قضایی در اسلام
این واژه در اصل، مصدر فعل «قضی یقضی قضاءًا» است.
ابن فارس در این باره میگوید: «قاف، ضاد و حرف معتل [یاء]، در اصل به معنای استواری و محکمبودن و اجرای یک کار به صورت صحیح است.»[1]
قضاء یعنی حکم، ساخت، لازم و بیان.
کلمۀ مذکور در اصل به معنای قطع و جداکردن و انجام و استحکام و اجرای یک کار و فارغشدن از آن است.[2]
یعنی تبیین حکم شرعی و الزام به آن و حلّ اختلافات.[3]
این موضوع جایگاهی بزرگ و اهمّیت فراوانی دارد، زیرا از ضروریّات حکومت و یکی از بزرگترین پایههای هر دولتی به شمار میرود و مصلحت مردم وابسته به وجود قضاوت و توجّه به آن است.
اگر قضاوت از بین برود، جامعه فرو میپاشد، کارها خراب میشود، حقوق تباه میگردد و هرج و مرج رواج مییابد.
به سبب اهمّیت این موضوع، اسلام به آن توجّه زیادی نموده و مسألۀ قضاوت را یکی از احکام مهم به شمار آورده و برای کسی که این وظیفه را عهدهدار شود، شروط ویژهای تعیین نموده تا اهدافِ مسؤولیّت قضاوت محقّق گردد.
بدون تردید صحابه ش بر اجرا و انجام قضاوت در میان مردم اجماع داشته و در زمان پیامبر ج و پس از آن، اقدام به این کار کردهاند.
و در ابتدای اسلام، قدرت و نظام قضایی در اختیار خلفاء بود.
ابن خلدون / میگوید: «در صدر اسلام، خلفاء کار قضاوت را بر عهده داشتند و آن را به فرد دیگری واگذار نمیکردند.
نخستین فردی که این وظیفه را به دیگران سپرد، سیّدنا عمر بن خطّاب س بود.
دلیل اینکه قضاوت را – هرچند مربوط به خودشان میشد- به دیگران واگذار میکردند، این بود که آنان مشغول سیاست عمومی و کارهای فراوان دیگری بودند.»[4]
از آنجا که قضاوت بسیار مهم و ضروری است، احادیث فراوانی به منظور ترغیب و ترهیب در این زمینه بیان شده است. پیامبر ج دیگران را تشویق به این کار نمودند، زیرا دارای مصالحی بزرگ بوده و مهمترین آن، اجرای عدالت است.
و نیز افرادی را که تحمّل پیامدها و نتایجش را ندارند، از این مسؤولیّت برحذر داشتهاند.
رسول الله ج میفرمایند: «القُضَاةُ ثَلَاثَةٌ: قَاضِیَانِ فِی النَّارِ، وَقَاضٍ فِی الجَنَّةِ، رَجُلٌ قَضَى بِغَیْرِ الحَقِّ فَعَلِمَ ذَاکَ فَذَاکَ فِی النَّارِ، وَقَاضٍ لَا یَعْلَمُ فَأَهْلَکَ حُقُوقَ النَّاسِ فَهُوَ فِی النَّارِ، وَقَاضٍ قَضَى بِالحَقِّ فَذَلِکَ فِی الجَنَّةِ»[5]؛ «قاضیان بر سه گونهاند: دو نوعشان در آتش و یکی در بهشت خواهد بود؛ مردی که دانسته به ناحق حکم کرده، در آتش است و حاکمی که نمیداند و حقوق مردم را تباه میسازد نیز به دوزخ میرود، امّا داوری که به حق حکم نموده، وارد بهشت میشود.»
همچنین فرمودند: «إِنَّ اللَّهَ مَعَ القَاضِی مَا لَمْ یَجُرْ، فَإِذَا جَارَ تَخَلَّى عَنْهُ وَلَزِمَهُ الشَّیْطَانُ»[6]؛ «قطعاً الله ﻷ به همراه قاضی است تا زمانی که ستم نکند، امّا وقتی ستم نماید، الله متعال او را رها میکند و شیطان همراهش میشود.»
عالمان نیز مطالبی دربارۀ موضوع مذکور بیان کردهاند؛ سرخسی / میگوید: «قضاوت به حق باعث اجرا و آشکارساختن عدالت میشود و آسمانها و زمین بر پایۀ عدالت برقرارند. قضاوت به حق سبب نابودی ظلم و ستم میگردد و هر فرد عاقلی خواهان همین مطلب است. علاوه بر این، باعث میشود تا حقّ مظلوم از ظالم گرفته شود و به مستحقّش برسد و نیز امر به معروف و نهی از منکر است.
هدف از بعثت پیامبران و رسولان † داوری براساس حقّ و عدالت در میان مردم بود و خلفای راشدین ش به این امر پرداختند.»[7]
به همین سبب، بسیاری از عالمان وظیفۀ قضاوت را پذیرفتند و عدالت را برپا ساخته و پرچمش را برافراشتند.
و به دلیل بزرگی و اهمّیت جایگاه قضاوت، عالمان فراوانی از پذیرش این مسؤولیّت سر باز زدند.[8]
با بیان مطالب پیشین، بخشی از اهداف این موضوع روشن گردید و در ادامه، مهمترین مقاصد قضاوت به طور مختصر بیان میشود:
1. حلّ اختلافات از طریق صلح یا حکم قطعی و لازمِ قضایی؛
2. گرفتن حقوق از فرد ستمکار و رساندن آن به انسان مستحق؛
3. توجّه به اموال یتیمان، دیوانگان و بیخردان و منع آنان از تصرّف در اموالشان به سبب نادانی یا امثال آن؛
4. مبارزه با فساد و مجازات مفسدان بهوسیلۀ کیفرهای شرعی و بازدارنده؛
5. برپایی عدالت و یاری مظلوم و اجرای نظم؛
6. اجرای وصیّتها براساس شروط وصیّتکنندهها و احکام شرعی؛
7. توجّه به وقفها و رشد و حفاظت آنها و رساندن فوایدشان به افراد مستحق؛
8. اجرای احکام شرعی در حوزۀ ازدواج و طلاق و امور مربوط به آنها؛ همچون سرپرستی اشخاص بیسرپرست و امثال آن که احوال شخصیّه نامیده میشود؛
9. توجّه به مسائل خونخواهی؛ مانند قصاص و جراحت و امثال آن؛
10. اثبات شایستگی و عدالت شاهدان و تغییر آنان در صورت یقین به بیعدالتیشان.
مقاصد و اهداف قضاوت به طور خلاصه بیان گردید.[9]
چنانکه بیان شد، کار قضاوت مقام و منصبی بسیار مهم بوده و به همین سبب، عالمان براساس قرآن و سنّت، چندین شرط را برای قاضی تعیین کردهاند.
مهمترین شروط قاضی، عبارت است از: اسلام، بلوغ، عقل، آزادی، عدالت، عفّت و پاکدامنی، امانتداری، عالم بودن به احکام شرعیِ برگرفتهشده از قرآن و سنّت، آگاه بودن به اجماع و قیاس و نیز دارای حواسّی سالم از لحاظ شنیداری، گفتاری و دیداری باشد تا امور را بفهمد و درک کند.
این شروط در حدّ امکان معتبر است و از این رو، لازم است که فرد بهتر و شایستهتر به عنوان قاضی تعیین شود.
ارکان و اصول شروط مذکور که باید در وجود قاضی باشد، عبارتند از:
قدرت و امانت، زیرا الله متعال میفرماید:
﴿یَٰیَحۡیَىٰ خُذِ ٱلۡکِتَٰبَ بِقُوَّةٖ﴾ [مریم: 12]
«[الله ﻷ فرمود:] ای یحیی! کتاب [تورات] را با قوّت [و جدّیّت] بگیر.»
﴿یَٰدَاوُۥدُ إِنَّا جَعَلۡنَٰکَ خَلِیفَةٗ فِی ٱلۡأَرۡضِ فَٱحۡکُم بَیۡنَ ٱلنَّاسِ بِٱلۡحَقِّ وَلَا تَتَّبِعِ ٱلۡهَوَىٰ فَیُضِلَّکَ عَن سَبِیلِ ٱللَّهِۚ﴾ [ص: 26]
«ای داوود! ما تو را در زمین خلیفه [فرمانروا] قرار دادیم، پس به حق در میان مردم داوری کن و از هوای [نفس] پیروی نکن که تو را از راه الله گمراه میکند.»
قاضی نیاز دارد که آنچه حکم میکند را اجرا نماید و در صورتی که قدرت نداشته باشد، احکام اجرا نمیگردد و حقوق تباه میشود.
قضاوت بیش از هرچیز دیگری، نیاز به صفت امانت دارد. اگر قاضی امین نباشد و از الله تعالی نترسد و امور حرام و ناجایز را حلال و جایز بداند، قطعاً حقوق را به منظور تمایلات خویش و کسب دنیا، تباه ساخته و آنها را به افراد مستحق نمیرساند.[10]
عالمان از آدابی نام بردهاند که شایسته است قاضیان برای اینکه قضاوتشان کامل و باهدف و بدون ضرر و فساد گردد، برخوردار از آنها باشند. برخی از این آداب عبارتند از:
1. قاضی باید دوراندیش و بردبار باشد؛ به عبارتی دیگر قوی، امّا بدون خشونت و نرمخو، امّا بدون ضعف باشد؛
2. شایسته است که صبور و پایدار و استوار باشد؛
3. زیرک و هوشیار باشد و دچار غفلت نشود و فریب نخورد؛
4. عفیف و پرهیزگار و دور از آرزوها و تمایلات باشد؛
5. راستگو و بدون نیرنگ باشد؛
6. صاحبِ نظر و مشورت و استخاره و نه ستمکار و بیدادگر و خودرأی باشد؛
7. آگاه به قضاوت و آداب آن و نیز عالم به احکام قاضیان پیش از خود باشد تا برای حکم و نظر دربارۀ وقایع جدید، از آنها استفاده کند؛
8. برای قاضی مستحب و شایسته است سرپرستی شهری را بپذیرد که از رسومش باخبر است و از فقیهان و بزرگان و عادلان آن شهر بپرسد تا از شرایط آگاه شود و برای اصلاح شهر و ... از آنان کمک گیرد؛
9. در بهترین شرایط و حالات در میان مردم رود و نه در حالت خشم و ناراحتی و گرسنگی یا زمانی که گرفتار کار مهمّی است. همچنین تحت تأثیر حالات خاصّی؛ مانند خشنودی و خشم یا پسندیدن و نپسندیدن امور قرار نگیرد؛
10. از الله ﻷ درخواست کمک نماید و بسیار بر او توکّل کند و مسئلت و دعا نماید تا وی را به حقیقت رهنمون سازد و از خطا و لغزش حفاظت کند؛
11. از مواضع شکّ و تردید و اموری که هیبت و جوانمردیاش را از بین میبرد، دوری نماید؛
12. متواضع و دارای عزّت نفس باشد؛
13. بدون تکلّف و ظاهرسازی، متوجّه لباس و مسکن خویش به گونهای که متناسب با شرایط و زمانهاش گردد، باشد؛
14. باید دفتر و دیوان ثبت داشته باشد و برای ثبت مطالب و جزئیّات دقّت نماید؛
برخی از آداب قاضی که شایسته است برخوردار از آنها باشد، بیان گردید، امّا جزئیّات بسیاری در این زمینه وجود دارد که بیانشان به درازا میکشد.[11]
در مبحث بررسی جایگاه و اهمّیت قضاوت، مطالبی در این باره بیان گردید، امّا به طور مختصر میتوان گفت که:
1. برای برخی از مردم جایز نیست که این کار را بر عهده گیرند؛ یعنی افرادی که آگاه به قضاوت نبوده و شروط آن را ندارند؛
2. قضاوت برای برخی از افراد جایز است، امّا واجب نیست؛ یعنی اشخاصی که عادل و مجتهدند، ولی افراد دیگری مانند آنان وجود دارد؛
3. برای برخی از مردم واجب است که قاضی شوند؛ یعنی افرادی که شایستۀ این کارند و شخص دیگری مانندشان وجود ندارد تا وظیفۀ مهمّ قضاوت را بر عهده گیرد و در نتیجه، بر وی واجب میگردد، چون این کار واجب کفایی است و اگر فرد دیگری نباشد، انجام آن بر او لازم است؛ مانند سایر واجبات کفایی.[12]
دین اسلام بر استقلال قضاوت و قاضی تأکید فراوانی نموده است.
هدف از این کار، استواری و حفاظت قضاوت و قاضی و نیز آزادی وی در حکم و اثبات حقیقت و منع دخالت در احکام وی و دورساختنش از عوامل تأثیرگذار بیرونی و سیاسی و فردی است.
زیرا قاضی پناهگاه مظلومان و مأمن ستمدیدگان و دادگر مستحقّان و کوبندۀ باطلان و ستمگران بوده و وظیفه دارد که حقوق را به صاحبانش برگرداند و بدون هیچ نوع عامل تأثیرگذار عمومی و خصوصی، حکم به حقیقت نماید.
الله ـ میفرماید:
﴿وَلَا یَجۡرِمَنَّکُمۡ شَنََٔانُ قَوۡمٍ عَلَىٰٓ أَلَّا تَعۡدِلُواْۚ ٱعۡدِلُواْ هُوَ أَقۡرَبُ لِلتَّقۡوَىٰۖ﴾ [المائدة: 8]
«دشمنی با گروهی، شما را بر آن ندارد که عدالت نکنید؛ عدالت نمایید که به پرهیزگاری نزدیکتر است.»
﴿وَأَنِ ٱحۡکُم بَیۡنَهُم بِمَآ أَنزَلَ ٱللَّهُ﴾ [المائدة: 49]
«و در میان آنان [یهود] براساس آنچه الله [در قرآن] نازل کرده است، حکم کن.»
﴿وَلَا تَکُن لِّلۡخَآئِنِینَ خَصِیمٗا﴾ [النّساء: 105]
«و مدافع [و حمایتکنندۀ] خائنان مباش.»
بر این اساس، برای حاکم و امیر جایز نیست که ارادۀ خویش را بر قاضی تحمیل کند، امّا اگر بداند که از راه حقیقت منحرف شده و در این زمینه مطمئن باشد، میتواند او را برکنار نماید.
علاوه بر این، در تاریخ اسلامی از همان ابتدای اسلام تاکنون شواهد فراوانی وجود دارد که بیانگر استقلال قضاوت و پاکی قاضیان اسلامی است.[13]
[1]- معجم مقاییس اللّغة، ج 5، ص 99.
[2]- نک: تأویل مشکل القرآن، ابن قتیبه، صص 441- 442؛ المفردات لغریب القرآن، راغب اصفهانی، ص 423؛ لسان العرب، ج 15، ص 186؛ القاموس المحیط، فیروزآبادی، ص 1708؛ یاقوتة الصّراط فی تفسیر غریب القرآن، غلام ثعلب، صص 253، 306 و 576.
[3]- نک: شرح منتهی الإرادات، بهوتی، ج 6، ص 462؛ مزیل الدّاء عن أصول القضاء، عبدالله بن مطلق فهید، ص 11.
[4]- نک: مقدّمة ابن خلدون، ج 2، ص 567.
[5]- ابوداود، شمارۀ حدیث: 3573؛ سنن ترمذی، شمارۀ حدیث: 1322؛ آلبانی در صحیح سنن أبی داود، شمارۀ حدیث: 3051، این روایت را صحیح میداند.
[6]- سنن ترمذی، شمارۀ حدیث: 1330؛ آلبانی / این حدیث را در صحیح الجامع، شمارۀ حدیث: 1827 حسن دانسته است.
[7]- المبسوط، سرخسی، ج 16، ص 16.
[8]- نک: النّظام السّیاسی فی الإسلام، عبدالعزیز خیّاط، صص 248- 249؛ النّظام السّیاسی فی الإسلام، سعود آل سعود و دیگران، صص 107- 108.
[9]- نک: مزیل الدّاء عن أصول القضاء، عبدالله بن مطلق فهید، صص 23- 26؛ النّظام السّیاسی فی الإسلام، سعود آل سعود و دیگران، صص 109- 111؛ النّظام السّیاسی فی الإسلام، عبدالعزیز خیّاط، صص 251- 256.
[10]- نک: مزیل الدّاء عن أصول القضاء، عبدالله بن مطلق فهید، صص 29- 30؛ النّظام السّیاسی فی الإسلام، سعود آل سعود و دیگران، صص 109- 111؛ النّظام السّیاسی فی الإسلام، عبدالعزیز خیّاط، صص 251- 256.
[11]- نک: مزیل الدّاء عن أصول القضاء، صص 33- 46؛ النّظام السّیاسی فی الإسلام، عبدالعزیز خیّاط، صص 252- 253.
[12]- نک: مزیل الدّاء عن أصول القضاء، ص 21.
[13]- النّظام السّیاسی فی الإسلام، عبدالعزیز خیّاط، ص 267.
مبحث سوم:
شریعت اسلام و نظامهای بشری
در مبحث قبلی، برخی از ویژگیهای منحصر به فرد دین اسلام و نظام سیاسی آن بیان گردید.
برای تشخیص و برتری شریعت اسلام از سایر نظامهای بشری همین کافی است که دین اسلام از جانب پروردگار و آفریدگار دانا به مصالح بندگان آمده است.
بر خلاف نظامهای بشری که دچار تمایلات، غفلت، جهل، نقصان و امثال آن میشوند.
نیازی نیست که سخن دربارۀ تفاوت دین اسلام با سایر آیینها به درازا کشد و دلایل فراوانی در این زمینه بیان گردد، زیرا موضوع مذکور برای هر فرد عاقلی روشن است و اگر ادلّۀ برتری و تشخیص شریعت اسلام بیان شود، سخن طولانی خواهد شد و در این مختصر نمیگنجد.
امّا در ادامه، به طور مختصر، ساختار سیاسی اسلام با سایر نظامهای بشری مقایسه خواهد شد:
1. در نظام سیاسی اسلام، رابطۀ میان حاکم و مردم مستقیم و بدون واسطه بوده و اسلام در میان دو نفر، قائل به هیچ نوع مانع اجتماعی یا نظامی نیست؛
2. رابطۀ سیاسی برخاسته از رابطۀ دینی است و براساس آن تعیین میگردد؛ به عبارتی دیگر، رابطۀ مسلمان با قرآن و سنّت و آموزههای آنها باعث تعیین و شناخت روابط سیاسی میشود؛
3. این رابطه مشترک بوده و همۀ مسلمانان در آن سهیم هستند. بنابراین هر مسلمانی باید دیگران را بهسوی الله تعالی فرا خواند و با توجّه به توان خویش و با استفاده از وسایل مشروع، اسلام را منتشر سازد و دولت اسلامی نیز این کار را انجام میدهد؛
4. رابطۀ مذکور مطلق بوده و مقیّد به گروه و طبقۀ خاصّی نیست و تفاوت میان حاکم و مردم فقط تفاوت از لحاظ مسؤولیّت و وظیفه است؛
5. رابطۀ سیاسی در اسلام بسیار روشن و واقعی و شفّاف است؛ برخلاف نظام تمثیلی یونانی یا ساختار نظامی روم و کاتولیک یا محدودیّت مطلقی که بر نظام ملّی غلبه دارد.[1]