367- باب: حرمت نسبت دادن انسان به غیر پدرش یا انتساب بردهی آزادشده به غیر آزادکنندهاش
1811- عن سعدِ بن أَبی وقاصٍt أنَّ النَّبِیَّr قَالَ: «مَنِ ادَّعَى إِلَى غَیْرِ أبِیهِ وَهُوَ یَعْلَمُ أنَّهُ غَیْرُ أبِیهِ، فَالجَنَّةُ عَلَیْهِ حَرَامٌ». [متفق علیه]([1])
ترجمه: سعد بن ابیوقاصt میگوید: پیامبرr فرمود: «هرکه آگاهانه خود را به کسی غیر از پدرش نسبت دهد، بهشت بر او حرام است».
1812- وعن أَبی هریرةَt عَنِ النَّبِیِّr قَالَ: «لا تَرْغَبُوا عَنْ آبَائِکُمْ، فَمَنْ رَغِبَ عَنْ أبِیهِ، فَهُوَ کُفْرٌ». [متفق علیه]([2])
ترجمه: ابوهریرهt میگوید: پیامبرr فرمود: «از پدرانتان رویگردان نباشید- و خود را به کسی غیر از پدر خویش نسبت ندهید-؛ زیرا هرکه خود را به کسی غیر از پدرش نسبت دهد، مرتکب کفر و ناسپاسی شده است».
1813- وعن یزید بن شریکِ بن طارِقٍ قَالَ : رَأیتُ عَلِیًّاt عَلَى المِنْبَرِ یَخْطُبُ، فَسَمِعْتُهُ یقُولُ: لا واللهِ مَا عِنْدَنَا مِنْ کِتَابٍ نَقْرؤُهُ إِلاَّ کِتَابَ اللهِ، وَمَا فی هذِهِ الصَّحِیفَةِ، فَنَشَرَهَا فَإذَا فِیهَا أَسْنَانُ الإبِلِ وَأشْیَاءُ مِنَ الجَرَاحَاتِ، وَفِیهَا: قَالَ رسُولُ اللهِr: «المَدینَةُ حَرَمٌ مَا بَیْنَ عَیْرٍ إِلَى ثَوْرٍ، فَمَنْ أحْدَثَ فِیهَا حَدَثاً أَوْ آوَى مُحْدِثاً، فَعَلَیْهِ لَعْنَةُ اللهِ وَالمَلاَئِکَةِ وَالنَّاسِ أجْمَعِینَ، لا یَقْبَلُ اللهُ مِنْهُ یَومَ القِیَامَةِ صَرْفاً وَلا عَدْلاً. ذِمَّةُ المُسْلِمینَ وَاحِدَةٌ، یَسْعَى بِهَا أَدْنَاهُمْ، فَمَنْ أَخْفَرَ مُسْلِماً، فَعَلَیْهِ لَعْنَةُ اللهِ وَالمَلائِکَةِ وَالنَّاسِ أَجْمَعِینَ، لا یَقْبَلُ اللهُ مِنْهُ یَومَ القِیَامَةِ صَرْفاً وَلا عَدْلاً. وَمَن ادَّعَى إِلَى غَیرِ أَبیهِ، أَوْ انْتَمَى إِلَى غَیرِ مَوَالیهِ، فَعَلَیْهِ لَعْنَةُ اللهِ وَالمَلاَئِکَةِ وَالنَّاسِ أَجْمَعینَ؛ لا یَقْبَلُ اللهُ مِنْهُ یَومَ القِیَامَةِ صَرْفاً وَلا عَدْلاً». [متفق علیه]([3])
ترجمه: یزید بن شریک بن طارق میگوید: علیt را در حالِ سخنرانی بر روی منبر دیدم و شنیدم که میگفت: نه، به الله سوگند، جز کتابالله و آنچه در این صحیفه است، کتاب دیگری نزدمان نیست که آن را بخوانیم. سپس آن صحیفه را باز کرد که در آن، عُمر شترهای زکات و پارهای از احکامِ جراحات بیان شده و در آن آمده بود که رسولاللهr فرمود: «مدینه از کوه عیر تا کوه ثور،([4]) حرم است و هرکه در آن بدعتی بیاورد یا بدعتگزاری را جای دهد، لعنت الله و فرشتگان و همهی مردم بر اوست و الله در روز قیامت، هیچ توبه و احسان و فدیهای را از او قبول نمیکند. پیمان مسلمانان، یکیست؛ بدینسان که کمترینشان از این حق برخوردار است- و میتواند به غیرمسلمانان، امان دهد-. پس هرکه امان و پیمان مسلمانی را نقض کند، لعنت الله و فرشتگان و همهی مردم بر اوست و الله در روز رستاخیز، هیچ توبه و احسان و فدیهای را از او نمیپذیرد. هرکس خود را به غیر از پدرش یا به غیر از آزادکنندگان خود نسبت دهد، لعنت الله و فرشتگان و همهی مردم بر اوست و الله در روز قیامت، هیچ توبه و احسان و فدیهای را از او قبول نمیکند».
1814- وعن أَبی ذَرٍّt أنَّه سَمِعَ رَسُولَ اللهr یَقُولُ: «لَیْسَ مِنْ رَجُلٍ ادَّعَى لِغَیرِ أَبِیهِ وَهُوَ یَعْلَمُهُ إِلاَّ کَفَرَ، وَمَنِ ادَّعَى مَا لَیْسَ لَهُ، فَلَیْسَ مِنَّا، وَلَیَتَبَوَّأْ مَقْعَدَهُ مِنَ النَّارِ، وَمَنْ دَعَا رَجُلاً بالکُفْرِ، أَوْ قَالَ: عَدُو اللهِ، وَلَیْسَ کَذَلِکَ إِلاَّ حَارَ عَلَیْهِ». [متفق علیه]([5])
ترجمه: از ابوذرt روایت است که وی از رسولاللهr شنید که میفرمود: «هرکه آگاهانه خود را به غیر از پدرش نسبت دهد، کفر و ناسپاسی کرده است؛ و هرکس مدعی چیزی شود که مالِ او نیست، از ما نمیباشد و باید جایگاه را در آتش دوزخ فراهم کند. و هرکه شخصی را کافر بخواند یا بگوید: ای دشمن خدا، و آنشخص اینگونه نباشد، این ویژگیها به خودِ وی برمیگردد».
شرح
مولف/ میگوید: «حرمت نسبت دادن انسان به غیر پدرش یا انتساب بردهی آزادشده به غیر آزادکنندهاش»؛ مولف/ دو مورد ذکر کرده است که هر دو، دربارهی نسبت و نزدیکیِ برخی از انسانها با یکدیگر است:
اول: نَسَب یا نسبت خانوادگی.
دوم: ولاء یا سرسپردگیِ برده به خانواده یا قبیلهای که او را آزاد کردهاند؛ پیامبرr فرموده است: «الْوَلاءُ لُحْمَةٌ کَلُحْمَةِ النَّسَبِ»؛([6]) یعنی: «ولاء، نسبتی مانند نسبت خانوادگیست». بدین معنا که مانند نَسَب و تبار خانوادگیِ انسان، امری معنوی و غیرقابل انتقال به دیگران است. بر هر کسی واجب است که خود را از لحاظ نَسَب و تبار، تنها به ریشهی خانوداگیِ خویش، یعنی به پدر و پدربزرگ و همینطور پدرِ پدربزرگش تا آخرِ منتسب بداند و جایز نیست که آگاهانه خود را به کسی غیر از پدرش نسبت دهد؛ مثلاً پدرش از فلانقبیله است و شخص، قبیله یا خانوادهی پدریِ خویش را کمتر از فلانقبیله یا خانواده میپندارد؛ لذا خود را به خانواده یا قبیلهای نسبت میدهد که از آنها بالاترند؛ چنین شخصی، ملعون و نفرینشده میباشد و لعنت الله و فرشتگان و همهی مردم بر اوست و الله متعال در روز قیامت، توبه و احسان او را نمیپذیرد و هیچ فدیهای را از او قبول نمیکند.
اما انتساب انسان به پدربزرگ و جدّ پدریاش که مشهور و معروفند، در صورتی که نسبت خود با پدرش را نفی نکند، جایز است؛ چنانکه پیامبرr فرمود: «أَنَا النَّبِیُّ لا کَذِبْ، أَنَا ابْنُ عَبْدِالْمُطَّلِبْ»؛([7]) یعنی: «به راستی که من، پیامبرم و این، دروغ نیست؛ من، فرزند عبدالمطّلب هستم»؛ در صورتی که آن بزرگوار، فرزند عبدالله بن عبدالمطلب میباشد و عبدالمطّلب نام جدّ اوست؛ اما پیامبرr این را در غزوهی حنین از آن جهت گفت که پدربزرگش از پدرش مشهورتر بود و جایگاه والایی در میان قریشیان و دیگر قبایل عرب داشت؛ لذا بیآنکه نسبت خود با پدرش را نفی کند، خود را به پدربزرگ خویش نسبت داد. همچنین افراد با نامِ قبیله [و نام خانوادگیِ] خود شناخته میشوند؛ آنچه نارواست اینکه کسی نسبت خود با پدرش را نفی کند و بخواهد از طریق انتسابش به کسی غیر از پدر خویش، ویژگی و شهرت خانوادگیاش را از خود نفی نماید. برخی از مردم بهخاطر دستیابی به کالای ناچیز دنیا بهجای اینکه خود را به پدرانشان نسبت دهند، به عموهایشان نسبت میدهند؛ مثلاً کسانی که میخواهند دو تابعیت یا دو ملیت داشته باشند، خود را به دایی یا عموی خود نسبت میدهند تا به چیزی از دنیا دست یابند؛ این، حرام است و کسانی که چنین وضعیتی دارند، واجب است که بر همان تابعیت یا ملیتی باشند که هستند و بدین منظور مدارک شناسایی خود را اصلاح کنند و به یاد داشته باشند که هرکس، تقوا پیشه سازد، الله متعال، آسانی و گشایشی فرارویش مینهد و از آنجا که گمانش را هم ندارد، به او روزی میدهد.
سپس مولف/ حدیثی بدین مضمون آورده است که علی بن ابیطالبt بر روی منبر سخنرانی کرد و فرمود: «به الله سوگند، جز کتابالله و آنچه در این صحیفه است، کتاب دیگری نزدمان نیست که آن را بخوانیم». بدینسان علی مرتضیt تصریح نمود که پیامبرr دستنوشته یا چیزِ خاصی به او نداده است؛ علیt بیان داشت که آنچه در اختیار دارد، کتابالله میباشد که در اختیار همگان است؛ همان کتابی که کوچکترین تحریفی در آن نیامده و همهی مسلمانان، کوچک و بزرگشان، آن را تلاوت میکنند. این، ردی آشکار بر رافضیانیست که ادعا میکنند که یکسوم قرآن و نیز سورهی «ولایۀ» از آن حذف شده است! کسانی که چنین پنداری دارند، از جرگهی مسلمانان خارج شدهاند:
﴿وَمَن یُشَاقِقِ ٱلرَّسُولَ مِنۢ بَعۡدِ مَا تَبَیَّنَ لَهُ ٱلۡهُدَىٰ وَیَتَّبِعۡ غَیۡرَ سَبِیلِ ٱلۡمُؤۡمِنِینَ نُوَلِّهِۦ مَا تَوَلَّىٰ وَنُصۡلِهِۦ جَهَنَّمَۖ وَسَآءَتۡ مَصِیرًا ١١٥﴾ [النساء : ١١٥]
و هر کس پس از آنکه راه هدایت برایش روشن و آشکار شد، با پیامبر مخالفت نماید و راهی غیر از راه مومنان در پیش بگیرد، او را به همان راهی که در پیش گرفته، واگذار میکنیم و او را به دوزخ میاندازیم. و (این) چه بد سرنوشتیست.
امیرالمؤمنین، علی مرتضیt سوگند یاد کرد که پیامبرr چیزِ خاصّی به او نداده است. این، ردّ آشکاری بر کسانیست که میگویند: پیامبرr خلافت را به علیt واگذار کرد و ابوبکر و عمر($) خلافت را غصب کردند و- العیاذ بالله- کافر و منافق بودند! شگفتا از اینها که چه اتهامهایی بر بهترینهای امت وارد میکنند! از الله متعال میخواهیم که اینها را با عدل خویش به سزای اعمالشان برساند؛ بهیقین که او بر هر کاری تواناست. اینها اگر در ادعای دوستی با علی بن ابیطالبt راستگو هستند و بهراستی خود را پیرو او میدانند، پس بنگردند که آن بزرگوار آشکارا بر فراز منبر اعلام نمود که پیامبرr موقعیت یا مقام منحصر به فردی به اهل بیت نداده است؛ بلکه بیان داشت که آنچه در اختیار داریم، همان کتابیست که همهی مسلمانان دارند؛ سپس عُمر شترهای زکات و پارهای از احکامِ جراحات را بیان نمود که البته در این روایت، بهتفصیل نیامده و فقط به آن اشاره شده است؛ آنگاه به بیان این حدیث پرداخت که رسولاللهr فرمود: «مدینه از کوه عیر تا کوه ثور،([8]) حرم است»؛ بنابراین، همهی مدینه همانند مکه حَرَم میباشد؛ البته در فضیلت و جایگاه، به حَرَم مکی نمیرسد؛ زیرا حَرَم مکه آنچنان جایگاهی دارد که کمالِ ایمان مومن- در صورتی که شرایطش را داشته باشد- به این است که بهقصد حج و عمره رهسپار مکه شود؛ اما حَرَم مدینه اینگونه نیست؛ همچنین ارتکاب گناه و معصیت در حَرَم مدینه، از ارتکاب محرمات در حرم مکه]، سبکتر است؛ قصدِ شکار در حَرم مکه، کیفر دارد؛ اما در حرم مدینه اینگونه نیست؛ خلاصه اینکه تقریباً تفاوت این دو حرم، شش یا هفت مورد میباشد. ناگفته نماند که مساحت حرم مدینه، حدّ فاصل کوههای عیر و ثور است که چهار فرسنگ در چهار فرسنگ میباشد؛ پیامبرr دربارهی حرمِ مدنی فرمود: «هرکه در آن بدعتی بیاورد یا بدعتگزاری را جای دهد، لعنت الله و فرشتگان و همهی مردم بر اوست و الله در روز قیامت، هیچ توبه و احسان و فدیهای را از او قبول نمیکند»؛ منظور از بدعت، نوآوری در عقیده، منهج و سلوک مسلمانان و مخالفت با آنهاست؛ در این حدیث بیان شد: هرکه در آن بدعتی بیاورد یا دانسته بدعتگزاری را جای دهد یا یاریاش کند، لعنت الله و فرشتگان و همهی مردم بر اوست؛ زیرا در گناهش شریک میباشد. در ادامهی این حدیث آمده است: «و پیمان مسلمانان، یکیست؛ بدینسان که کمترینشان از این حق برخوردار است- و میتواند به غیرمسلمانان، امان دهد-. پس هرکه امان و پیمان مسلمانی را نقض کند، لعنت الله و فرشتگان و همهی مردم بر اوست و الله در روز رستاخیز، هیچ توبه و احسان و فدیهای را از او نمیپذیرد». لذا اگر کافری، با ضمانت و کفالت یک مسلمان و در امانِ او وارد سرزمین اسلامی شود و سپس شخصی بیاید و بگوید که این شخص، کافر است و باید او را کُشت، و سپس او را بکشد، لعنتِ الله و فرشتگان و همهی مردم بر قاتل خواهد بود؛ زیرا امان و پیمانِ مسلمانی را نقض کرده است؛ حال اگر کسی، امان و پیمانِ حاکم و زمامدارِ مسلمانان را نقض کند، چه حُکمی دارد؟ زیرا امان و پیمان حکومت یا همان روادیدی که از سوی حکومت صادر میشود، حُکم اماننامه را برای کافران دارد و مسلمانی که این اماننامه را نقض کند، به لعنت الله و فرشتگان و همهی مردم گرفتار میشود.
این، نشانگر حمایت دین اسلامی از کسیست که در امان و پیمان یا پناه یک مسلمان وارد قلمرو اسلام میشود و نشان میدهد که دین اسلام، هیچ ربطی به خیانت، ترور و جنایت ندارد؛ بلکه دین اسلام، آیین واضح و روشنیست که با صراحت تمام بیان داشته است که هر انسانی که مسلمانان به او امان و پناه دهند، حتماً باید در امنیت کامل باشد؛ این حدیث همچنین بیانگر نادرستیِ پندار و رویکرد کسانیست که مردمانی را که از سوی مسلمانان عهد و امان دارند، بهقتل میرسانند؛ چنین کسانی سزاوار لعن و نفرین پروردگار و فرشتگان و همهی مردم هستند.
آری؛ اگر یک کافر ستیزهگر یا حربی، پنهانی و بدون اماننامهی مسلمانان، با هدف جاسوسی یا خرابکاری وارد قلمرو اسلامی شود، اعدام میگردد؛ زیرا هیچ عهد و امانی ندارد؛ اما کافری که با روادید حکومت یا با امان و کفالت شخصیتهای حقیقی و حقوقیِ مسلمان، به سرزمین اسلامی میآید، جانش حرمت دارد و نباید کسی به او تعرض کند؛ و هرکس این پیمان را نقض نماید، لعنت الله و فرشتگان و همهی مردم بر اوست؛ اما شگفتا از کسانی که به نامِ اسلام و بلکه به نامِ جهاد اسلامی، عهدشکنی میکنند! در صورتیکه اسلام، خیانت و عهدشکنی را رد نموده است؛ همانگونه که الله متعال میفرماید:
﴿وَأَوۡفُواْ بِعَهۡدِ ٱللَّهِ إِذَا عَٰهَدتُّمۡ وَلَا تَنقُضُواْ ٱلۡأَیۡمَٰنَ بَعۡدَ تَوۡکِیدِهَا وَقَدۡ جَعَلۡتُمُ ٱللَّهَ عَلَیۡکُمۡ کَفِیلًاۚ إِنَّ ٱللَّهَ یَعۡلَمُ مَا تَفۡعَلُونَ ٩١ وَلَا تَکُونُواْ کَٱلَّتِی نَقَضَتۡ غَزۡلَهَا مِنۢ بَعۡدِ قُوَّةٍ أَنکَٰثٗا تَتَّخِذُونَ أَیۡمَٰنَکُمۡ دَخَلَۢا بَیۡنَکُمۡ أَن تَکُونَ أُمَّةٌ هِیَ أَرۡبَىٰ مِنۡ أُمَّةٍۚ إِنَّمَا یَبۡلُوکُمُ ٱللَّهُ بِهِۦۚ وَلَیُبَیِّنَنَّ لَکُمۡ یَوۡمَ ٱلۡقِیَٰمَةِ مَا کُنتُمۡ فِیهِ تَخۡتَلِفُونَ ٩٢﴾ [النحل: ٩١، ٩٢]
و چون با الله پیمان بستید، به پیمان الاهی وفا کنید و سوگندهای استواری را که یاد میکنید، نشکنید؛ در حالی که شما، الله را شاهد و نگهبانتان قرار دادهاید. بیگمان الله از کردارتان آگاه است. و مانند آن زنی نباشید که نخهای تابیدهاش را پس از تابیدن محکم، باز میکرد؛ بدینسان که به بهانهی بیشتر بودن یک گروه (=مشرکان) از گروه دیگر (=مومنان)، سوگندهایتان را در میان یکدیگر دستاویز نیرنگ و خیانت قرار دهید.
در اسلام، پایبندی به عهد و پیمان اهمیت فراوانی دارد و پیمانشکنی، کار بسیار زشتیست و هیچ جایی در اسلام ندارد؛ اما برخی از افراد بیخرد و نادان، میخواهند غیرت خود را در چیزی که هیچ مطابقتی با کتاب و سنت ندارد، سبک کنند و با روشی که بر خلاف رهنمودهای کتاب و سنت میباشد، عقدهگشایی نمایند! این، اشتباه بسیار بزرگیست؛ بلکه مومن به رهنمود و دستورهای شرعی پایبند است و میداند که دین اسلام، دین امیال و خواستههای نفسانی نیست:
﴿وَلَوِ ٱتَّبَعَ ٱلۡحَقُّ أَهۡوَآءَهُمۡ لَفَسَدَتِ ٱلسَّمَٰوَٰتُ وَٱلۡأَرۡضُ وَمَن فِیهِنَّ﴾ [المؤمنون : ٧١]
و اگر حق، پیرو خواستههای نفسانی آنان بود، بیگمان آسمانها و زمین و موجودات آنها تباه میشدند.
اما راه اسلام، واضح و روشن است و هیچ ابهامی در آن وجود ندارد.
***
([1]) صحیح بخاری، ش: (4327، 6766)؛ و صحیح مسلم، ش: 63.
([2]) صحیح بخاری، ش: 6768؛ و صحیح مسلم، ش: 62.
([3]) صحیح بخاری، ش: (111، 7300)؛ و صحیح مسلم، ش: 1370.
([4]) این کوه ثور، غیر از کوهیست که در پنج میلی جنوب مکه قرار دارد. [مترجم]
([5]) صحیح بخاری، ش: 3508؛ و صحیح مسلم، ش: 61. [بخشی از این حدیث، پیشتر بهشمارهی 1742 آمده است. (مترجم)]
([6]) صحیح است؛ صحیح الجامع، ش: 7157.
([7]) صحیح بخاری، ش: (2864، 2874، 2930، 3042، 4315، 4316)؛ و مسلم، ش: 1776 بهنقل از براء بن عازبt.
([8]) این کوه ثور، غیر از کوهیست که در پنج میلی جنوب مکه قرار دارد. [مترجم]
366- باب: نهی از سکوت در طول روز تا شب
1809- عن علیٍّt قَالَ: حَفِظْتُ عَنْ رَسُولِ اللهِ: «لا یُتْمَ بَعْدَ احْتِلاَمٍ، وَلا صُمَاتَ یَومٍ إِلَى اللَّیْلِ». [روایت ابوداود با اِسناد صحیح]([1])
ترجمه: علیt میگوید: از رسولاللهr بهیاد دارم که فرمود: «پس از بلوغ، یتیمی نیست و سکوت کردن از صبح تا غروب، روا نمیباشد».
[خطابی در توضیح این حدیث گفته است: سکوت، از عبادتهای دورهی جاهلیت بود؛ لذا در اسلام از این کار منع شدند و دستور یافتند که ذکر و سخن نیک بگویند.]
1810- وعن قیس بن أَبی حازمٍ قَالَ: دَخَلَ أَبُو بکرٍ الصِّدِّیقُt عَلَى امْرأَةٍ مِنْ أحْمَسَ یُقَالُ لَهَا: زَیْنَبُ، فَرَآهَا لا تَتَکَلَّمُ. فَقَالَ: مَا لَهَا لا تَتَکَلَّمُ؟ فَقَالوا: حَجَّتْ مُصمِتةً، فقالَ لَها: تَکَلَّمِی، فَإنَّ هَذَا لا یَحِلُّ، هَذَا مِنْ عَمَلِ الجَاهِلیَّةِ، فَتَکَلَّمَتْ. [روایت بخاری]([2])
ترجمه: قیس بن ابیحازم میگوید: ابوبکر صدیقt نزد زنی به نامِ زینب از قبیلهی "احمس" رفت و دید که سخن نمیگوید. فرمود: چرا صحبت نمیکند؟ گفتند: نذر سکوت کرده است. ابوبکرt به آن زن فرمود: «سخن بگو؛ زیرا این کار روا نیست و از کارهای عصر جاهلیت است». آنگاه آن زن سخن گفت.
شرح
مولف/ بابی بدین عنوان گشوده: «حرمت پوشیدن لباس زعفرانیرنگ یا زرد برای مرد» و سپس حدیثی بدین مضمون ذکر کرده است که عبدالله بن عمرو بن عاص$ میگوید: پیامبرr بر تنم دو لباس زردرنگ دید؛ فرمود: «مادرت تو را به پوشیدن این امر کرده است؟» گفتم: آنها را بشویم؟ فرمود: «بلکه آنها را بسوزان». این، بیانگر کراهت یا حرمت پوشیدن لباس زعفرانیرنگ یا زردرنگیست که اندکی مایل به قرمز میباشد؛ پیامبرr از پوشیدن لباس قرمزرنگ نیز نهی فرموده و نیز خبر داده که این، جزو لباس کافران است؛ همانگونه که میدانید ما از این که خود را شبیه کافران بسازیم، نهی شدهایم؛ در حدیثی آمده است: «مَنْ تَشَبَّهَ بِقَوْمٍ فَهُوَ مِنْهُمْ».([3]) یعنی: «هرکس خود را شبیه قومی بسازد، از جرگهی آنهاست».
سپس مولف/ بابی دربارهی نهی از سکوت در طول روز تا شب گشوده است؛ سکوت، از عبادتهای عصر جاهلیت بود؛ بدینسان که برخی از مردم طول روز را در سکوت میگذراندند؛ اما مسلمانان از این کار منع شدند؛ زیرا این عمل، انسان را از ذکرِ الله و تسبیح و تحمید و امر به معروف و نهی از منکر و نیز از قرائت قرآن باز میدارد و جزو کارهای عصر جاهلیست. از اینرو پیامبرr از این کار باز داشت؛ بنابراین، برای مسلمان روا نیست که از صبح تا شب سکوت کند و سخن نگوید؛ حتی اگر کسی نذر سکوت کند، نباید به این نذر، عمل نماید؛ بلکه نذر خود را بشکند و کفارهی سوگند را ادا کند. البته بهیاد داشته باشیم که رسولاللهr فرموده است: «مَنْ کَانَ یُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَالْیَوْمِ الآخِرِ فَلْیَقُلْ خَیْرًا أَوْ لِیَصْمُتْ»؛([4]) یعنی: «کسی که به الله و روز قیامت ایمان دارد، سخن نیک بگوید و یا سکوت نماید».
***
([1]) صحیح الجامع، ش: 7609؛ إرواء الغلیل، ش: 1244؛ و صحیح أبی داود، از آلبانی/، ش: 2497.
([2]) صحیح بخاری، ش: 3834.
([3]) صحیح است؛ ابوداود، ش: 4031؛ و ابن ابیشیبه (6/471) بهنقل از ابنعمر$؛ علامه آلبانی/ در کتاب «حجاب المرأۀ المسلمۀ»، ص 104، و در إرواءالغلیل، ش: 1269 و نیز در غایۀ المرام (198) این حدیث را صحیح دانسته است.
([4]) صحیح بخاری، ش: 6018 و...؛ صحیح مسلم، ش:47.
365- باب: حرام بودن پوشیدن لباس زعفرانیرنگ برای مرد
1807- عن أنسٍt قَالَ: نَهَى النَّبِیُّr أنْ یَتَزَعْفَرَ الرَّجُلُ. [متفق علیه]([1])
ترجمه: انسt میگوید: پیامبرr از اینکه مردها به بدن یا لباس خود زعفران بزنند- یا لباس زرد و زعفرانیرنگ بپوشند-، نهی فرمود.
1808- وعن عبد اللهِ بن عمرو بن العاصِ$ قَالَ: رأى النَّبِیُّr عَلَیَّ ثَوْبَیْنِ مُعَصْفَرَیْنِ، فَقَالَ: «أُمُّکَ أمَرَتْکَ بِهَذا؟» قُلْتُ: أَغْسِلُهُمَا؟ قالَ: «بَلْ أَحْرِقْهُمَا».
وفی روایةٍ فَقَالَ: «إنَّ هَذَا مِنْ ثِیَابِ الکُفَّارِ فَلا تَلْبَسْهَا». [روایت مسلم]([2])
ترجمه: عبدالله بن عمرو بن عاص$ میگوید: پیامبرr بر تنم دو لباس زردرنگ دید؛ فرمود: «مادرت تو را به پوشیدن این امر کرده است؟» گفتم: آنها را بشویم؟ فرمود: «بلکه آنها را بسوزان».
و در روایتی آمده است: «این، جزو لباس کافران است؛ آن را نپوش».
([1]) صحیح بخاری، ش: 5846؛ و صحیح مسلم، ش: 2101.
([2]) صحیح مسلم، ش: 2077.
364- باب: حرام بودن استعمال ظروف طلا و نقره در خوردن و آشامیدن، و طهارت و سایر موارد استعمال
1804- وعن أُمِّ سلمة& أَنَّ رسُولَ اللَّهr قال: «الَّذِی یَشْرَبُ فی آنِیَةِ الفِضَّةِ إِنَّما یُجَرْجِرُ فی بَطْنِهِ نَارَ جَهَنَّمَ». [متفق علیه]([1])
وفی روایة لِمُسلمٍ: «إِنَّ الَّذی یَأْکُلُ أَوْ یَشْرَبُ فی آنِیَةِ الفِضَّةِ والذَّهَبِ».
ترجمه: امسلمه& میگوید: رسولاللهr فرمود: «کسی که در ظروف نقره بنوشد، آتش دوزخ را در شکم خود میریزد».
و در روایتی از مسلم آمده است: «کسی که در ظروف نقره و طلا میخورد و میآشامد...».
1805- وعن حُذَیفَةَt قَالَ: إنَّ النَّبِیَّr نَهَانَا عَنِ الحَریِرِ وَالدِّیبَاجِ وَالشُّرْبِ فی آنِیَةِ الذَّهَبِ وَالفِضَّةِ، وقالَ: «هُنَّ لَهُمْ فی الدُّنْیَا، وَهِیَ لَکُمْ فِی الآخِرَةِ». [متَّفقٌ علیه]([2])
وفی روایةٍ فِی الصَّحیحَیْنِ عَنْ حُذیْفَةَt: قَالَ سَمِعْتُ رسولَ اللهr یقولُ: «لا تَلْبسُوا الحَرِیرَ وَلا الدِّیبَاجَ وَلا تَشْرَبُوا فِی آنِیَةِ الذَّهَبِ وَالفِضَّةِ وَلا تَأکُلُوا فی صِحَافِهَا».
ترجمه: حذیفهt میگوید: پیامبرr ما را از پوشیدن انواع ابریشم و دیبا و نیز نوشیدن در ظروف طلا و نقره منع نمود و فرمود: «اینها، در دنیا از آنِ کفار است و در آخرت، مخصوص شما».
و در روایتی در "صحیحین" آمده است که حذیفهt میگوید: از رسولاللهr شنیدم که میفرمود: «ابریشم و دیبا نپوشید و در ظرف طلا و نقره چیزی ننوشید و نخورید».
1806- وعن أنس بن سِیِرین قَالَ: کُنْتُ مَعَ أنس بن مالکٍt عِنْدَ نَفَرٍ مِنَ المَجُوسِ؛ فَجِیءَ بفَالُوذَجٍ عَلَى إنَاءٍ مِنْ فِضَّةٍ، فَلَمْ یَأَکُلْهُ، فَقِیلَ لَهُ: حَوِّلْهُ ، فَحَوَّلَهُ عَلَى إناءٍ مِنْ خَلَنْجٍ وَجِیءَ بِهِ فَأَکَلَهُ. [روایت بیهقی با اِسنادِ حسن]([3])
ترجمه: انس بن سیرین میگوید: با انس بن مالکt نزد چند نفر مجوسی بودیم؛ در ظرفی از جنس نقره، فالوده آوردند؛ اما انس بن مالکt از آن نخورد؛ به کسی که فالوده را آورده بود، گفتند: ظرف را عوض کن، و او آن را در کاسهای معمولی ریخت و آورد؛ آنگاه انسt آن را خورد.
شرح
مولف/ در باب نخست بدین موضوع پرداخته که بردن قرآن به سرزمین کفار، حرام است؛ زیرا بیمِ آنست که قرآن به دست کافران بیفتد و به آن اهانت کنند؛ از اینرو عبدالله بن عمر$ یادآور شده است که پیامبرr از بردن قرآن به سرزمین دشمن، نهی فرمود؛ مولف/ نیز گفته است: بردن قرآن به سرزمین کافران در صورتی ممنوع میباشد که خوف یا امکان اهانت کافران به قرآن وجود داشته باشد؛ لذا اگر این نگرانی وجود نداشته باشد، ایرادی ندارد که مسلمانی که برای درس و تجارت به سرزمین کافران میرود، قرآن را هم با خود ببرد؛ گفتنیست: مسافرت به سرزمین کفر برای درس یا هر منظور دیگری، فقط با سه شرط جایز است:
شرط اول: انسان آنقدر سواد دینی و تواناییِ علمی برای پاسخگویی به شبهات کافران را داشته باشد؛ زیرا کفار، دشمنان اسلام و مسلمانان هستند و میکوشند که مردم را از دین اللهU باز دارند لذا همینکه جوان ساده و کمعلمی را ببینند، شبهههای گوناگونی برای او مطرح میکنند تا او را در شک و تردید بیندازد و او را بهتدریج از اسلام برگردانند؛ لذا برای کسی که علم کافی برای پاسخگویی به شبهات ندارد، روا نیست که تحت هیچ شرایطی به سرزمین کفار سفر کند؛ البته در شرایط بسیار خاص و اضطراری- مثلاً برای درمان- میتواند به همراه شخصی پخته و باسواد به چنین مسافرتی برود.
شرط دوم: آنقدر دیندار و باایمان باشد که در ورطهی شهوت نیفتد؛ زیرا در سرزمین کافران، به نام آزادی انواع و اقسام بیبند و باری، رواج دارد؛ اگرچه آنها در حقیقت، آزاد نیستند؛ بلکه در بندِ هوا و هوس خویش گرفتارند. در آنجا زنان برهنه عرض اندام میکنند و انواع نوشیدنیهای حرام در دسترس میباشد؛ لذا مسافرت افراد سستایمان به چنین مناطقی، حرام است.
شرط سوم: مسافرتِ مسلمان به سرزمین کافران، از روی ضرورت و ناچاری باشد؛ مثلاً برای کسب دانش یا تخصصی که جامعهاش به آن نیاز دارد و تحصیل آن در کشور اسلامی، ممکن نیست؛ با وجود این سه شرط، مسافرت به سرزمین کافران، جایز است و در غیر اینصورت جایز نیست که مسلمان به سرزمین دشمن سفر نماید. این، دربارهی کسیست که مدتی طولانی در سرزمین کافران اقامت میکند؛ اما حُکمش برای کسی که برای تجارت میرود و بلافاصله برمیگردد، آسانتر است.
باب دوم دربارهی نهی از خوردن و آشامیدن در ظروف طلا و نقره میباشد. طلا و نقره، جزو کالاهایی هستند که الله متعال برای ما در زمین قرار داده است؛ چنانکه میفرماید:
﴿هُوَ ٱلَّذِی خَلَقَ لَکُم مَّا فِی ٱلۡأَرۡضِ جَمِیعٗا﴾ [البقرة: ٢٩]
او، ذاتیست که هر آنچه را که در زمین وجود دارد، برای شما آفرید.
لذا برای ما رواست که در چارچوب احکام و آموزههای دینی، از طلا و نقره استفاده کنیم؛ یعنی بهکار بردن طلا و نقره در مواردی که شریعت حرام نکرده است، ایرادی ندارد؛ پیامبرr از خوردن و نوشیدن در ظروف طلا و نقره نهی فرموده و خبر داده است که «اینها، در دنیا از آنِ کفار است و در آخرت، مخصوص مسلمانان». پیامبرr در حدیثی که همسر بزرگوارش، امسلمه& روایت کرده، هشدار داده است که هرکس در ظروف طلا و نقره بخورد و بیاشامد، آتش دوزخ را در شکمش شعلهور میسازد. در این حدیث آمده است: «إِنَّما یُجَرْجِرُ فی بَطْنِهِ نَارَ جَهَنَّمَ» که مفهومش ذکر شد. در زبان عربی به صدای بلیعدن یک چیز یا فرورفتن آن در گلو، «جرجر» میگویند. [چنانکه به صدای گُرگُرِ آتش نیز «جرجر» گفته میشود.] لذا در مییابیم که خوردن و نوشیدن در ظروف طلا و نقره، گناه کبیره است؛ زیرا دربارهاش این وعید شدید وارد شده و هر گناهی که دربارهاش وعیدی ذکر شده باشد، جزو گناهان کبیره بهشمار میآید.
علما ظروفی را که آب طلا و نقره داده میشوند، یعنی ظروف طلا اندود و نقره اندود را مانند ظروفی میدانند که از طلا و نقره ساخته شدهاند؛ لذا خوردن و نوشیدن در چنین ظروفی جایز نیست.
علما دربارهی استعمال طلا و نقره در سایر موارد، اختلاف نظر دارند؛ جمهورشان بر این باورند که استفاده از ظروف طلا و نقره علاوه بر اینکه در خوردن و نوشیدن حرام است، در سایر موارد نیز جایز نیست؛ بنا بر دیدگاه این دسته از علما، روا نیست که از ظروف طلا و نقره برای نگهداری دارو یا درهم و دینار و امثالِ آن استفاده شود؛ زیرا پیامبرr از استعمال طلا و نقره در خوردن و نوشیدن و سایر موارد نهی فرموده است.
برخی از علما استعمال طلا و نقره را بهعنوان ظرف دارو یا جعبهی نگهداری پول، جایز دانسته و گفتهاند: ما حرام بودن طلا و نقره را فقط در چیزی منحصر میدانیم که در حدیث به آن تصریح شده است؛ یعنی فقط در خوردن و نوشیدن؛ از اینرو استفاده از طلا و نقره در سایر موارد، حرام نیست؛ زیرا اصل، بر حلال اشیاست؛ چنانکه امسلمه& که راوی حدیث نهی از استعمال ظروف طلا و نقره در خوردن و نوشیدن است، خودش جامی از نقره داشت که چند تار مو از موهای پیامبرr را در آن نگه میداشت و مردم برای بهبود بیماریهای خود، دو یا سه تار از این موها را در آب میگذاشتند و هم میزدند تا به این آب، تبرک بجویند؛ اما باید دانست که این امر، مخصوص پیامبر علیه الصلاۀ والسلام بوده است.([4]) لذا دیدگاه ایندسته از علما که استعمال ظروف طلا و نقره را جز در خوردن و نوشیدن روا دانستهاند، صحیحتر بهنظر میرسد؛ البته تقوا و احتیاط در این است که برای موافقت با دیدگاه جمهور علما، از ظروف طلا و نقره در هیچ موردی استفاده نکنیم.
([1]) صحیح بخاری، ش: 5634؛ و صحیح مسلم، ش: 2065. این حدیث پیشتر بهشمارهی 782 آمده است.
([2]) صحیح بخاری، ش: (5632، 5831)؛ و صحیح مسلم، ش: 2067. این حدیث پیشتر بهشمارهی 781 آمده است.
([3]) روایت بیهقی در السنن الکبری (1/28).
([4]) گفتنیست: کسی سراغ ندارد که چیزی از آثار رسولاللهr مانده باشد و این، از حکمت الهیست تا زمینهی شرک، مرتفع گردد. همچنین هیچیک از مسلمانان، پس از رسولخداr به ابوبکر و عمر و سایر سرآمدان دینی تبرک نجستهاند و خود، دلیلیست بر اینکه این امر، مخصوص رسولاللهr بوده است؛ ر.ک: «التوسل، انواعه واحکامه» از علامه آلبانی/ که در این موضوع، بینظیر است.
1803- عن ابن عمرَ$ قَالَ: نَهَى رسولُ اللهِr أنْ یُسَافَرَ بالقُرْآنِ إِلَى أرْضِ العَدُوِّ. [متفقٌ علیه]([1])
ترجمه: ابن عمر$ میگوید: رسولاللهr از بردنِ قرآن به سرزمین دشمن، منع فرمود.
([1]) صحیح بخاری، ش: 2990؛ و صحیح مسلم، ش:1869