اهل سنت

آنچه در این وبلاگ مخالف قرآن و سنت بود دور بندازید. الله در قرآن میفرماید:(پس بندگانم را بشارت ده، همان کسانی که سخنان را می شنوند و از نیکوترین آنها پیروی می کنند. اینانند که خداوند هدایتشان کرده و اینانند که خردمندانند». زمر، آیه 17 و 18

اهل سنت

آنچه در این وبلاگ مخالف قرآن و سنت بود دور بندازید. الله در قرآن میفرماید:(پس بندگانم را بشارت ده، همان کسانی که سخنان را می شنوند و از نیکوترین آنها پیروی می کنند. اینانند که خداوند هدایتشان کرده و اینانند که خردمندانند». زمر، آیه 17 و 18

362- باب: شدت حرام بودن سحر و جادوگری

362- باب: شدت حرام بودن سحر و جادوگری

الله متعال می‌فرماید:

﴿وَمَا کَفَرَ سُلَیۡمَٰنُ وَلَٰکِنَّ ٱلشَّیَٰطِینَ کَفَرُواْ یُعَلِّمُونَ ٱلنَّاسَ ٱلسِّحۡرَ

                                                                  [البقرة: ١٠٢]     

... سلیمان هیچ‌گاه کفر نورزید؛ بلکه این شیاطین بودند که کفر ورزیدند و به مردم، سحر آموزش می‌دادند.

1802- وعن أَبی هریرةَt عَنِ النَّبِیِّr قَالَ: «اجْتَنِبُوا السَّبْعَ المُوبِقَاتِ»؛ قالُوا: یَا رَسُولَ اللهِ، وَمَا هُنَّ؟ قَالَ: «الشِّرْکُ باللهِ، والسِّحْرُ، وَقَتْلُ النَّفْسِ الَّتِی حَرَّمَ اللهُ إِلاَّ بالحَقِّ، وأکلُ الرِّبَا، وأکْلُ مَالِ الیَتِیمِ، والتَّوَلِّی یَوْمَ الزَّحْفِ، وقَذْفُ المُحْصَنَاتِ المُؤْمِنَاتِ الغَافِلاَتِ». [متفقٌ علیه]([1])

ترجمه: ابوهریرهt می‌گوید: پیامبرr فرمود: «از هفت گناه مُهلک بپرهیزید»؛ گفتند: ای رسول‌خدا! آن‌ها چه گناهانی هستند؟ فرمود: «شرک به الله، سحر و جادوگری، قتل نفسی که الله کُشتنش را حرام کرده است؛ مگر به‌حق،([2]) رباخواری، خوردن مالِ یتیم، فرار کردن از میدان نبرد در هنگام رویارویی با دشمن، و تهمت زنا به زنان پاک‌دامن و مومن و بی‌خبر از گناه».

شرح

مولف/ می‌گوید: «باب: شدت حرام بودن سحر».

سحر و جادوست عبارتست از گره بستن و دمیدن؛ بدین‌سان که جادوگر با خواندنِ افسون‌ و دمیدن در آن، شخصِ مورد نظرش را اذیت می‌کند یا درصددِ آسیب زدن به او برمی‌آید یا این‌که او را از هدفش منع می‌کند یا او را بر آن می‌دارد که کاری ناخواسته انجام دهد؛ حتی جادوگر برای رسیدن به هدفش از شیطان‌ها و جن‌های پلید و زشت کمک می‌گیرد؛ همان‌گونه که الله متعال می‌فرماید:

﴿وَٱتَّبَعُواْ مَا تَتۡلُواْ ٱلشَّیَٰطِینُ عَلَىٰ مُلۡکِ سُلَیۡمَٰنَۖ وَمَا کَفَرَ سُلَیۡمَٰنُ وَلَٰکِنَّ ٱلشَّیَٰطِینَ کَفَرُواْ یُعَلِّمُونَ ٱلنَّاسَ ٱلسِّحۡرَ وَمَآ أُنزِلَ عَلَى ٱلۡمَلَکَیۡنِ بِبَابِلَ هَٰرُوتَ وَمَٰرُوتَۚ وَمَا یُعَلِّمَانِ مِنۡ أَحَدٍ حَتَّىٰ یَقُولَآ إِنَّمَا نَحۡنُ فِتۡنَةٞ فَلَا تَکۡفُرۡۖ فَیَتَعَلَّمُونَ مِنۡهُمَا مَا یُفَرِّقُونَ بِهِۦ بَیۡنَ ٱلۡمَرۡءِ وَزَوۡجِهِۦۚ وَمَا هُم بِضَآرِّینَ بِهِۦ مِنۡ أَحَدٍ إِلَّا بِإِذۡنِ ٱللَّهِۚ وَیَتَعَلَّمُونَ مَا یَضُرُّهُمۡ وَلَا یَنفَعُهُمۡۚ وَلَقَدۡ عَلِمُواْ لَمَنِ ٱشۡتَرَىٰهُ مَا لَهُۥ فِی ٱلۡأٓخِرَةِ مِنۡ خَلَٰقٖۚ وَلَبِئۡسَ مَا شَرَوۡاْ بِهِۦٓ أَنفُسَهُمۡۚ لَوۡ کَانُواْ یَعۡلَمُونَ ١٠٢ [البقرة: ١٠٢]          

و (یهودیان) از آن‌چه شیاطین درباره­ی پادشاهی سلیمان (به هم می­بافتند و برای مردم) می­خواندند، پیروی کردند؛ در حالی که سلیمان هیچ‌گاه کفر نورزید؛ بلکه این شیاطین بودند که کفر ورزیدند و به مردم، سحر می‌آموختند و نیز آن‌چه را که بر دو فرشته­ی بابل (به نام­های) هاروت و ماروت نازل شد، (به مردم آموزش می‌دادند). (آن دو فرشته، طرز باطل کردن سحر را به مردم می‌آموختند) و به هیچ‌کس چیزی یاد نمی­دادند مگر این‌که (ابتدا) به او می‏گفتند: ما وسیله­ی آزمایشیم؛ مبادا کافر شوی. ولی آن‌ها از آن‌دو مطالبی می‏آموختند که بتوانند با آن، میان مرد و همسرش جدایی بیندازند؛ اما جز به اجازه و خواست الله نمی­توانند به کسی زیانی برسانند. آن‌ها چیزهایی می­آموختند که برایشان ضرر داشت، نه فایده؛ و به‌قطع می‏دانستند که هرکس خریدار چنین کالایی باشد، هیچ بهره­ای در آخرت نخواهد داشت. و آن‌چه خود را به آن فروختند، خیلی زشت و ناپسند است؛ اگر می­دانستند.

سحر و جادو، یکی از گناهان بزرگ است. هم‌چنین کُشتن ساحر، واجب می‌باشد؛ چه از سحر و جادوگری توبه کند و چه توبه نکند. این، به‌خاطر جسارت و گستاخی‌اش و نیز به سبب زیان بزرگی‌ست که به مردم می‌رساند. از این‌رو در حدیث آمده است: «حَدُّ السَّاحِرِ ضَرْبُهُ بِالسَّیْفِ»؛([3]) یعنی: «مجازات ساحر، این است که او را با شمشیر بزنند (و بکُشند)». و در روایتی دیگر آمده است: «ضَرْبَةٌ بِالسَّیْفِ» که به همین معناست. برخی از انواع سحر و جادو، کفُر می‌باشد؛ یعنی سحری که به کمک شیطان‌ها یا با توسل به جن‌ها انجام می‌شود؛ مانند جدایی انداختن در میان زن و شوهرش که پیش‌تر آیه‌ی 102 سوره‌ی بقره در این‌باره ذکر شد. لذا سحری که به کمک شیطان‌ها انجام شود، کُفر است؛ زیرا امکان ندارد که شیاطین با چیزی غیر از شرک، در خدمت انسان قرار بگیرند یا به خواسته‌ی انسان تن دهند. البته برای مقابله با سحر یا مصون ماندن از نیرنگ جادوگران، پای‌بندی به اذکار و اوراد شرعی، به خواست پروردگار متعال مؤثر است؛ مانند: آیۀ‌الکرسی، قرائت سوره‌های ﴿قُلۡ هُوَ ٱللَّهُ أَحَدٌ، ﴿قُلۡ أَعُوذُ بِرَبِّ ٱلۡفَلَقِ و ﴿قُلۡ أَعُوذُ بِرَبِّ ٱلنَّاسِ و دیگر اذکاری که در آیات قرآن و احادیث نبوی آمده است. سحر و جادو بر دو گونه است:

·         سحری که با کمک گرفتن از ارواح شیطانی به انجام می‌رسد و کُفر است.

·         و سحری که کفر نیست؛ اما گناهی بزرگ می‌باشد و با گره بستن و داروها و چوب‌های عجیب و غریب و امثالِ آن انجام می‌گردد.

حُکم جادوگر، این است که او را بکُشند؛ اگر جادویش از نوعِ کُفر باشد، به‌خاطر ارتدادش کشته می‌شود و اگر سحرش از نوع دوم باشد، او را به‌خاطر تبه‌کاری و جنایتی که در حقّ دیگران مرتکب می‌گردد، اعدام می‌کنند.

سومین گناه مهلک، قتل نفسی‌ست که الله کُشتنش را حرام کرده است؛ مگر به‌حق. کسانی که الله متعال، کُشتن آن‌ها را حرام فرموده، عبارتند از: مسلمان، کافرِ ذمی، کافرِ هم‌پیمان و کافرِ پناه‌جو.

ذمی، به کافری گفته می‌شود که در قلمرو حکومت اسلامی زندگی می‌کند و در قبال وظایفی که دارد، از حقوق شهروندی برخوردار است. هم‌پیمان، کافری‌ست که خارج از قلمروِ حکومت اسلامی زندگی می‌کند و با مسلمانان، هم‌پیمان است، و در جنگ نیست؛ اگرچه وارد قلمرو اسلامی شود.

کافرِ پناه‌جو به کافری گفته می‌شود که به مسلمانان پناهنده شده و مسلمانی، او را در پناهِ خویش قرار داده است؛ مثلاً بازرگان است و برای داد و ستد به او امان می‌دهیم که به سرزمین اسلامی بیاید یا این‌که می‌خواهد درباره‌ی اسلام جست‌وجو کند تا اسلام را بشناسد؛ همان‌گونه که الله متعال می‌فرماید:

﴿وَإِنۡ أَحَدٞ مِّنَ ٱلۡمُشۡرِکِینَ ٱسۡتَجَارَکَ فَأَجِرۡهُ حَتَّىٰ یَسۡمَعَ کَلَٰمَ ٱللَّهِ ثُمَّ أَبۡلِغۡهُ مَأۡمَنَهُۥ  [التوبة: ٦]       

و اگر مشرکی از تو امان خواست، به او امان بده تا کلام الله را بشنود و آن­گاه او را به جایگاه امنش برسان.

اما کافر حربی یا ستیزه‌گر، کافری‌ست که میان ما و او جنگ است و هیچ عهد و پیمانی میان ما و او نیست؛ کُشتن چنین کافری، جایز می‌باشد؛ همان‌گونه که او برای کُشتن مسلمانان، تلاش می‌کند. رسول‌اللهr در بیان سومین گناه مهلک، فرمود: «قتل نفسی که الله کُشتنش را حرام کرده است؛ مگر به‌حق» و در مواردی که اسلام جایز قرار داده است. لذا گاه کُشتن افرادی که الله متعال کُشتن آن‌ها را حرام نموده، روا و بلکه واجب می‌گردد؛ پیامبرr فرموده است: «لا یَحِلُّ دَمُ امْرِئٍ مُسْلِمٍ إلاَّ بِإِحْدَى ثَلاثٍ: الثَّیِّبُ الزَّانِی، وَالنَّفْسُ بِالنَّفْسِ، وَالتَّارِکُ لِدِینِهِ الْمُفَارِقُ لِلْجَمَاعَةِ»؛([4]) یعنی: «کشتن هیچ مسلمانی روا نیست، مگر در یکی از این سه مورد: متأهلی که مرتکب زنا می‌شود، کسی که مرتکب قتل می‌گردد و قصاص می‌شود، آن‌که دینش را ترک می‌کند و از جماعت مسلمانان جدا می‌گردد».

تا این‌جا درباره‌ی سه گناه مُهلک سخن گفتیم. پیامبرr «رباخواری» را چهارمین گناه مهلک برشمرد؛ پیش‌تر ربا را تعریف کردیم و اجناس و کالاهایی را که ربا در آن‌ها جریان دارد، برشمردیم و بیان کردیم که ربا، یکی از بزرگ‌ترین گناهان کبیره است. علامه ابوالعباس حرانی/ می‌گوید: هشدار و وعید سختی که درباره‌ی ربا وارد شده، جز درباره‌ی شرک، درباره‌ی هیچ گناه دیگری وارد نشده است؛ الله متعال در کتابش می‌فرماید:

﴿یَٰٓأَیُّهَا ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ ٱتَّقُواْ ٱللَّهَ وَذَرُواْ مَا بَقِیَ مِنَ ٱلرِّبَوٰٓاْ إِن کُنتُم مُّؤۡمِنِینَ ٢٧٨ فَإِن لَّمۡ تَفۡعَلُواْ فَأۡذَنُواْ بِحَرۡبٖ مِّنَ ٱللَّهِ وَرَسُولِهِۦۖ وَإِن تُبۡتُمۡ فَلَکُمۡ رُءُوسُ أَمۡوَٰلِکُمۡ لَا تَظۡلِمُونَ وَلَا تُظۡلَمُونَ ٢٧٩ [البقرة: ٢٧٨،  ٢٧٩]             

ای مؤمنان! تقوای الله پیشه سازید و اگر به راستی ایمان دارید، آن‌چه را که از اموال ربا (نزد مردم) باقی مانده است، رها کنید. پس اگر چنین نکردید، بدانید که به جنگ با الله و رسولش برخاسته­اید؛ و اگر توبه کنید، اصلِ سرمایه­هایتان از شماست و بدین ترتیب نه (با گرفتن ربا) ستم می­کنید و نه (با از دست دادن سرمایه) مورد ستم قرار می­گیرید.

بدین‌ترتیب الله متعال بیان فرمود که اگر رباخواران دست از این عمل برندارند، در حقیقت با الله و رسولش اعلام جنگ کرده‌اند.

لذا اگر در یک وام ربوی، بیست و پنج هزار تومان را در برابر سی هزار تومان به کسی داده‌اید و به‌راستی می‌خواهید توبه کنید، فقط باید اصل پولِ خود را بگیرید و از گرفتن فرع، خودداری نمایید؛ یعنی فقط همان بیست و پنج هزار تومان را دریافت کنید.

برخی از مردم به‌اشتباه می‌گویند: اگر کسی در بانک‌های ربوی از جمله در بانک‌های غربی سپرده‌گذاری کند، می‌تواند سودِ پولش را بگیرد و آن‌را صدقه دهد! این، قیاس و پندار باطلی‌ست. چه معنا دارد که کسی، دست خود را به نجاست آلوده کند و سپس آن‌را بشوید؟ چرا از همان ابتدا از نجاست دوری نکند؟ چنین قیاسی اعتبار ندارد. وقتی چنین بانک‌هایی به تو سود می‌دهند، بگو: ربا در شریعت ما حرام است. برخی از مردم می‌گویند: اگر ما این پول را نگیریم، آن‌را برای جنگ با مسلمانان و ساختن کلیساها هزینه می‌کنند. می‌گوییم: نمی‌توان قاطعانه چنین سخنی گفت؛ اگرچه شاید کارمند بانک آن‌را برای خود یا خانواده‌اش بردارد. تازه اگر از آن پول برای ساختن کلیسا استفاده کنند، چه ربطی به شما دارد؟ پولی که اصلاً در اختیار شما یا از آنِ شما نبوده است، اگر در چنین راهی هزینه شود، نمی‌توان گفت که شما به آن‌ها کمک کرده‌اید. از این‌رو آن‌ها در حقیقت، بهره‌ی حاصل از پولتان را به شما نمی‌دهند؛ بلکه از همان ابتدا بر اساس توافق انجام‌شده، سودِ مشخصی به سپرده‌ی شما تعلق می‌گیرد و چنین نیست که شما در سود و زیانِ سرمایه‌گذاری، شریک باشید؛ پس سودی که به سپرده‌ی شما می‌دهند، بهره‌ی حاصل از پولتان نیست که بگویید: اگر من این سود را از آنان نگیرم، آن‌ها آن‌را در راه حرام هزینه می‌کنند. اصلاً این‌طور نیست که شما در سرمایه‌گذاریِ حرامشان، سهیم باشید؛ تازه اگر سود پول شما همین مبلغی باشد که به شما می‌دهند یا حتی بیش‌تر از آن، باز هم شما که به آن‌ها دستور نداده‌اید که این پول را برای ساختن کلیسا یا جنگ با مسلمانان هزینه کنند؛ پس تقوا پیشه سازید و با این بهانه‌تراشی به گرفتن اصلِ سرمایه‌ی خود بسنده نمایید تا نه با گرفتن ربا، مرتکب ظلم و ستم شوید و نه با از دست دادن سرمایه‌ی خویش مورد ستم قرار گیرید. حکایت این‌ها که بدین‌سان برای گرفتن ربا بهانه‌تراشی می‌کنند، مانند حکایت کسی‌ست که دستش را در نجاست فرو می‌برد و آن‌گاه درخواست آب می‌کند تا دستش را بشوید؛ این، درست نیست. تازه چه کسی ضمانت می‌کند که اگر چند ملیون پول از طریق ربا یا بهره‌ی بانکی به کسی برسد، او آن‌را صدقه دهد؟ چه‌بسا حرص و آز، او را از این کار باز بدارد و با خود بگوید: چگونه این‌همه پول را بذل و بخشش کنم؟ و آن‌قدر امروز و فردا می‌کند که مرگش فرا می‌رسد و آن‌را برای دیگران می‌گذارد. این کار برای دیگران نیز بدآموزی دارد؛ دیگران خواهند گفت: «فلانی که آدم خداترسی‌ست، پولش را در بانک گذشته، سودش را می‌گیرد و صدقه می‌دهد؛ پس لابد چنین کاری ایرادی ندارد». وقتی مزه‌ی این کار به کامِ برخی از مسلمانان بنشیند، دیگر در پیِ تأسیس و راه‌اندازی بانک اسلامی نخواهند بود؛ زیرا تأسیس بانک اسلامی، موانع و مشکلاتی دارد و کارِ دشواری‌ست و حتی برخی از سودجویان برای راه‌اندازیِ بانک اسلامی، مانع‌تراشی می‌کنند؛ در نتیجه مردم که فقط به بانک‌های ربوی دست‌رسی دارند، می‌گویند: ناگزیریم در بانک‌های ربوی سپرده‌گذاری کنیم. در هر حال، این‌که خودمان از بهره‌ی بانکی استفاده نکنیم و آن‌را بذل و بخشش نماییم، دلیل موجهی برای جواز سپرده‌گذاری در بانک‌های ربوی و گرفتنِ سودِ بانکی نیست؛ بلکه این کار، حرام است. کسانی که قایل به جایز بودن این کار هستند، به قیاسی باطل در برابر نصّ آشکار قرآن روی آورده‌اند؛ زیرا الله متعال می‌فرماید: ﴿فَلَکُمۡ رُءُوسُ أَمۡوَٰلِکُمۡ لَا تَظۡلِمُونَ وَلَا تُظۡلَمُونَ: «اصلِ سرمایه­هایتان از شماست و بدین ترتیب نه (با گرفتن ربا) ستم می­کنید و نه (با از دست دادن سرمایه) مورد ستم قرار می­گیرید».

هم‌چنین پیامبرr ربای رایج در دوران جاهلیِ پیش از اسلام را باطل و مردود اعلام کرد؛ در صورتی که این ربا پیش از نزول احکام شرعی رواج داشت و مردمان آن دوران، این ربا را در میان خود درست می‌دانستند؛ ولی پیامبرr آن‌را باطل کرد و فرمود: ن دورزانآن

«آگاه باشید که ربای جاهلیت، زیرِ پاهای من است»؛ یعنی اعتبار ندارد و باطل و بی‌اساس می‌باشد. لذا چگونه یک مسلمان با این‌که ربا را حرام می‌داند، می‌گوید: ربا می‌گیرم و آن را صدقه می‌دهم؟!

متأسفانه برخی از علمای نام‌داری که با انگشت به آن‌ها اشاره می‌شود، چنین پنداری دارند؛ در صورتی‌که با اندکی دقت و تفکر، درمی‌یابند که در اشتباه هستند؛ به‌راستی روز قیامت در نزد الله متعال چه دلیلی خواهیم داشت که می‌فرماید: ﴿وَإِن تُبۡتُمۡ فَلَکُمۡ رُءُوسُ أَمۡوَٰلِکُمۡ: «و اگر توبه کنید، اصلِ سرمایه­هایتان از شماست»؟ الله متعال در این آیه، معامله با کفار را مستثنا نفرمود؛ بلکه به‌طور مطلق معامله‌ی ربوی را حرام کرد و فرمود: ﴿وَإِن تُبۡتُمۡ فَلَکُمۡ رُءُوسُ أَمۡوَٰلِکُمۡ لَا تَظۡلِمُونَ وَلَا تُظۡلَمُونَ: «و اگر توبه کنید، اصلِ سرمایه­هایتان از شماست و بدین ترتیب نه (با گرفتن ربا) ستم می­کنید و نه (با از دست دادن سرمایه) مورد ستم قرار می­گیرید». لذا تأسف‌آور است که برخی از علمایی که به آن‌ها اشاره می‌گردد، فتوا می‌دهند که معامله‌ی ربوی با بانک‌های غربی و کافران در صورتی که سود حاصل از این معامله صدقه داده شود، جایز می‌باشد! حال آن‌که پروردگار متعال بیان فرموده است که رباخوار باید برای توبه، به اصل پول یا سرمایه‌ی خود بسنده کند و از فرعِ آن بگذرد تا بدین‌سان نه با گرفتن ربا مرتکب ظلم و ستم گردد و نه با از دست دادن سرمایه‌اش مورد ستم قرار گیرد. دلیل کسانی که می‌گویند: باید این پول را از دستِ کفار به‌دَر آوریم تا در ساختن کلیسا یا برای جنگ مسلمانان از آن استفاده نکنند، بی‌اعتبار است؛ زیرا مگر این هزینه‌ها فقط با همین پول تأمین می‌شود؟ این، تصور و توهمی بیش نیست که برخاسته از وسوسه و فریب شیطان می‌باشد؛ تازه حال که این‌همه مسلمان بر اساس چنین فتوایی عمل می‌کنند، آیا سرکوب مسلمانان و سختن کلیساها، متوقف شده است؟ در هر حال، این کتابِ خداست که میان ما حُکم می‌کند: ﴿وَإِن تُبۡتُمۡ فَلَکُمۡ رُءُوسُ أَمۡوَٰلِکُمۡ لَا تَظۡلِمُونَ وَلَا تُظۡلَمُونَ: «و اگر توبه کنید، اصلِ سرمایه­هایتان از شماست و بدین ترتیب نه (با گرفتن ربا) ستم می­کنید و نه (با از دست دادن سرمایه) مورد ستم قرار می­گیرید».

اگر از شریعت الهی پیروی کنیم، الله متعال برای ما گشایش و برون‌رفتی از هر مشکل و تنگنایی قرار می‌دهد؛ بدون شک فرجامِ مخالفت با شریعت، فرجامی بد و ناگوار است؛ زیرا الله متعال می‌فرماید:

﴿إِنَّ ٱلۡعَٰقِبَةَ لِلۡمُتَّقِینَ ٤٩                                                          [هود: ٤٩]     

به‌راستی سرانجام نیک ازآنِ پرهیزگاران است.

لذا کسی که پرهیزگار نیست، فرجام نیکی نخواهد داشت؛ از این‌رو به هیچ عنوان درست نیست که خودسرانه و بدون توجه به آموزه‌های دینی عمل نماییم یا بر پایه‌ی قیاسی بی‌پایه، خرید و فروش را با ربا یک‌سان بدانیم؛ این، اشتباه بزرگی‌ست؛ زیرا مسأله، کاملا روشن است و نیازی به اجتهاد و اظهار نظر شخصی ندارد؛ زیرا الله متعال به‌‌روشنی می‌فرماید: ﴿وَإِن تُبۡتُمۡ فَلَکُمۡ رُءُوسُ أَمۡوَٰلِکُمۡ لَا تَظۡلِمُونَ وَلَا تُظۡلَمُونَ: «و اگر توبه کنید، اصلِ سرمایه­هایتان از شماست و بدین ترتیب نه (با گرفتن ربا) ستم می­کنید و نه (با از دست دادن سرمایه) مورد ستم قرار می‌گیرید». در هر حال، ربا یکی از گناهانِ مُهلک می‌باشد؛ پیامبرr ماهیت و کیفیت ربا را بیان نموده و یادآور شده است که ربا در شش نوع کالاست: طلا، نقره، گندم، جو، خرما و نمک.([5]) چنان‌که فرموده است: «الذَّهَبُ بِالذَّهَبِ وَالْفِضَّةُ بِالْفِضَّةِ وَالْبُرُّ بِالْبُرِّ وَالشَّعِیرُ بِالشَّعِیرِ وَالتَّمْرُ بِالتَّمْرِ وَالْمِلْحُ بِالْمِلْحِ مِثْلاً بِمِثْلٍ سَوَاءً بِسَوَاءٍ یَدًا بِیَدٍ فَإِذَا اخْتَلَفَتْ هَذِهِ الأَصْنَافُ فَبِیعُوا کَیْفَ شِئْتُمْ إِذَا کَانَ یَدًا بِیَدٍ»؛([6]) یعنی: «معامله‌ی طلا با طلا، نقره با نقره، گندم با گندم، جو با جو، خرما با خرما و نمک با نمک، باید به‌طور مساوی و مثل هم و دست به‌دست باشد؛ و آن‌گاه که جنس دو کالای مورد معامله متفاوت شد، [مثلاً معامله‌ی طلا با نقره بود] هرگونه که خواستید، معامله کنید؛ البته به‌شرطی که دست به دست باشد». لذا وقتی که یک جنس را با کالایی از همان جنس معامله می‌کنید، صحت معامله به دو شرط بستگی دارد: برابر بودن هر دو کالا، و معاوضه‌ی هر دو کالا پیش از جدا شدن؛ یعنی اگر طلا را با طلا معامله می‌کنید، هم وزنِ هر دو باید برابر باشد و هم هر دو طرف معامله پیش از جدا شدن از یک‌دیگر، کالای مورد معامله‌ی خود را بگیرند؛ و همین‌طور در معامله‌ی نقره با نقره. در معامله‌ی گندم با گندم نیز پیمانه‌ی هر دو باید برابر باشد و داد و ستد یا مبادله در میان دو طرف معامله پیش از جدا شدن از یک‌دیگر، به صورت پایاپای و دست‌ به دست انجام شود. معامله‌ی خرما با خرما، و نیز معامله‌ی جو با جو، و نمک با نمک نیز همین‌گونه است.

این، در رابطه با شش کالایی‌ست که در حدیث آمده است؛ اما اگر معامله یک کالا با کالایی از جنس دیگر باشد، در این حالت مساوی بودن، شرط نیست؛ بلکه مبادله‌ی کالاهای مورد معامله به‌صورت پایاپای شرط است؛ یعنی معامله‌ی یک صاع گندم با دو صاع جو ایرادی ندارد؛ به‌شرطی که مبادله‌ی گندم و جو پیش از جدا شدن دو طرف معامله از یک‌دیگر، انجام شود؛ هم‌چنین معامله‌ی طلا با نقره با تفاوت در وزن، ایرادی ندارد؛ اما مبادله باید به‌صورت پایاپای و دست به دست و پیش از جدا شدن طرفین معامله باشد.

البته متأسفانه امروزه بیش‌ترین رواج ربا، در بازار طلاست؛ زیرا امروزه خرید مواد غذایی با پول‌های رایج انجام می‌شود؛ اما در بازار طلا و نقره، شرایط مذکور رعایت نمی‌گردد.

گفتنی‌ست: ربا انواع گوناگونی دارد و بدترینش ره‌آورد دوران جاهلیت است؛ بدین‌سان که در سررسیدِ وامی که به فقیر داده بودند، به او می‌گفتند: وامِ خود را پرداخت کن، وگرنه، مقداری دیگر روی آن می‌کشیم و برای بازپرداختش به تو فرصت می‌دهیم. این نوع ربا، اینک نیز رواج دارد؛ مثلاً سررسیدِ وامِ بدهکار رسیده است؛ بستانکار به او می‌گوید: یک سالِ دیگر به تو فرصت می‌دهم؛ اما باید به جای دو میلیون تومان، دو میلیون و پانصد هزار تومان پس دهی؛ این، حرام است و فرقی نمی‌کند که انجام معامله‌ی ربوی، با همین گستاخی و به همین صراحت باشد یا با حیله و سرِ هم کردن کلاهِ شرعی! مثلاً بستانکار به گمان خویش برای رهایی از گناه ربا، به بدهکار می‌گوید: این کالا را به دو میلیون و پانصد هزار تومان به تو دادم؛ و تو آن را به دو میلیون تومان به من بفروش؛ و بدین ترتیب می‌کوشند تا کلاه شرعی سرِ هم کنند و حرام الهی را حلال بگردانند! ناگفته پیداست که به بازی گرفتن حلال و حرام الهی، بدتر از این است که کسی قبول داشته باشد و حرام بخورد؛ از این‌رو پروردگار متعال، توصیف دقیقی درباره‌ی رباخواران بیان فرموده است؛ چنان‌که می‌فرماید:

﴿ٱلَّذِینَ یَأۡکُلُونَ ٱلرِّبَوٰاْ لَا یَقُومُونَ إِلَّا کَمَا یَقُومُ ٱلَّذِی یَتَخَبَّطُهُ ٱلشَّیۡطَٰنُ مِنَ ٱلۡمَسِّ           [البقرة: ٢٧٥] 

آنان که ربا می­خورند، همانند کسی (از قبرشان) بر می­خیزند که شیطان، او را به شدت دچار جنون و اختلال حواس کرده است.

این، حُکم افراد رباخوار است که شیطان بر آنان چیره می‌شود. آری؛ شیطان بر انسان‌ها مسلط می‌گردد، مگر آنان‌که لطف و منت الهی شامل حالشان ‌شود و با پای‌بندی بر اذکار شرعی مانندِ خواندن آیۀ‌الکرسی در شب‌ها از شرّ شیطان مصون می‌مانند. انسانِ جن‌زده، دچار بیهوشی و صرع می‌شود و از حالت عادی بیرون می‌آید؛ رباخوران نیز همین‌گونه‌اند و حرکاتشان مانند افراد جن‌زده، غیرعادی‌ست.

علما درباره‌ی مفهوم این آیه دو دیدگاه دارند که آیا منظور از برخاستن رباخواران، برخاستن از قبرهایشان در روز قیامت می‌باشد یا این‌که رفتارشان در دنیا همانند افراد جن‌زده می‌باشد و در آخرت نیز حرکاتشان غیرعادی‌ست؟

صحیح این است که وقتی آیه، محتمل هر دو معناست، پس هر دو معنا را بر آن حمل می‌کنیم؛ یعنی رباخوران در دنیا همانند افراد جن‌زده رفتاری غیرعادی دارند و در آخرت نیز همانند کسی از قبرشان برمی‌خیزند که شیطان، او را دچار جنون و اختلال حواس کرده است. پناه بر الله!

در هر حال، ربا حرام است؛ چه با صراحت باشد و چه با حیله و به‌اصطلاح، با سرِ هم کردن کلاهِ شرعی! بلکه آنان‌که با حیله و نیرنگ ربا می‌خورند، سنگ‌دل‌ترند و وضعیت بدتری دارند؛ الله متعال می‌فرماید:

﴿کَلَّاۖ بَلۡۜ رَانَ عَلَىٰ قُلُوبِهِم مَّا کَانُواْ یَکۡسِبُونَ ١٤                  [المطففین: ١٤]     

هرگز چنین نیست؛ بلکه گناهانی که همواره مرتکب می‌شوند، بر دل‌هایشان زنگار بسته است.

کسی که بر قلبش زنگار گناه نشسته است، حق را باطل و باطل را حق می‌بیند؛ مانند رباخواران که داد و ستد و ربا را یک‌سان می‌پندارند و می‌گویند: «خرید و فروش، مانند رباست»؛ حال آن‌که الله متعال، خرید و فروش را حلال، و ربا را حرام کرده است. از این‌رو رباخواران این حیله‌ها را سرِ هم می‌کنند تا به گمان خویش به معامله‌ی ربوی خود، وجهه‌ی شرعی بدهند و بدین‌سان هیچ‌گاه از رباخواری دست نمی‌کشند؛ اما کسی که مرتکب حرام می‌شود و قبول دارد که عمل حرامی انجام می‌دهد، امید است که از پروردگار متعال شرم کند و به توفیقِ او توبه نماید و دست از گناه و معصیت بردارد.

«خوردن مالِ یتیم»، یکی دیگر از گناهان مُهلک است. یتیم به هر دختر یا پسری گفته می‌شود که قبل از بلوغ پدرش را از دست بدهد. هر یتیمی، سزاوارِ مهر و عطوفت و مهربانی‌ست؛ زیرا با مرگِ پدرش، دل‌شکسته شده و سرپرستی جز اللهU ندارد.

«فرار از میدان نبرد در هنگام رویارویی با دشمن»، ششمین گناه مهلک است؛ زیرا دو پیامد منفی دارد: نخست این‌که روحیه‌ی مسلمانان را در هم می‌شکند و دوم این‌که تقویت روحیه‌ی دشمن را به دنبال دارد. گفتنی‌ست: اللهU پشت کردن به میدان نبرد را در دو مورد، مستثنا فرموده است:

﴿وَمَن یُوَلِّهِمۡ یَوۡمَئِذٖ دُبُرَهُۥٓ إِلَّا مُتَحَرِّفٗا لِّقِتَالٍ أَوۡ مُتَحَیِّزًا إِلَىٰ فِئَةٖ فَقَدۡ بَآءَ بِغَضَبٖ مِّنَ ٱللَّهِ وَمَأۡوَىٰهُ جَهَنَّمُۖ وَبِئۡسَ ٱلۡمَصِیرُ ١٦         [الأنفال: ١٦]                                                                                          

هرکس در آن هنگام به آنان پشت کند- جز (به عنوان یک تاکتیک) برای حمله­ی دوباره یا به منظور پیوستن به گروهی دیگر- سزاوار خشم الله می­شود و جایگاهش دوزخ است و چه بد جایگاهی‌ست!

اگر پُشت کردن به دشمن، یک تاکتیک جنگی در جهت غلبه بر دشمن باشد و نه به‌خاطر فرار از میدان نبرد، ایرادی ندارد؛ به‌عنوان مثال: عده‌ای از رزمندگان در محاصره‌ی دشمن قرار می‌گیرند و برای بیرون آمدن از محاصره‌، تغییر موقعیت می‌دهند یا برای تجدید قوا، عقب‌نشینی می‌کنند.

و اما هفتمین گناه مهلک: «تهمت زنا به زنان پاک‌دامن و مومن و بی‌خبر از گناه»؛ این هم یکی از گناهان بزرگ و مهلک است؛ مثلاً کسی بگوید: فلان زن، زناکار یا بدکار است. گوینده‌ی چنین سخنی را هشتاد شلاق می‌زنند؛ چنین شخصی از عدالت خارج شده، فاسق به‌شمار می‌آید و دیگر، شهادتش قابل قبول نیست؛ همان‌گونه که الله متعال می‌فرماید:

﴿وَٱلَّذِینَ یَرۡمُونَ ٱلۡمُحۡصَنَٰتِ ثُمَّ لَمۡ یَأۡتُواْ بِأَرۡبَعَةِ شُهَدَآءَ فَٱجۡلِدُوهُمۡ ثَمَٰنِینَ جَلۡدَةٗ وَلَا تَقۡبَلُواْ لَهُمۡ شَهَٰدَةً أَبَدٗاۚ وَأُوْلَٰٓئِکَ هُمُ ٱلۡفَٰسِقُونَ ٤                                                                                      [النور : ٤]     

و به آنان که به زنان پاک‌دامن نسبت زنا می‌دهند و آن‌گاه چهار گواه نمی‌آورند، هشتاد تازیانه بزنید و هرگز گواهی آنان را نپذیرید. و چنین کسانی فاسق‌اند.

البته حُکمِ به فسق چنین افرادی یا اسقاط عدالت از آنان، حُکمی تعلیقی‌ست؛ زیرا اللهU می‌فرماید:

﴿إِلَّا ٱلَّذِینَ تَابُواْ مِنۢ بَعۡدِ ذَٰلِکَ وَأَصۡلَحُواْ فَإِنَّ ٱللَّهَ غَفُورٞ رَّحِیمٞ ٥ [النور : ٥]     

مگر کسانی که پس از آن، توبه کنند و اصلاح و نیکوکاری در پیش بگیرند؛ پس به‌یقین الله، آمرزنده‌ی مهرورز است.

البته ادعای توبه و پشیمانی، کافی نیست و باید با گذشتِ زمان، ثابت شود که این شخص، واقعاً توبه کرده و اصلاح و نیکوکاری در پیش گرفته است.

گفتنی‌ست: تهمت زنا به مرد پاک‌دامن و بی‌خبر از گناه نیز همین حکم را دارد و جزو گناهان مهلک است.

***




([1]) صحیح بخاری، ش: 2766؛ و صحیح مسلم، ش:89. [این حدیث پیش‌تر به‌شماره‌ی 1622 آمده است. [مترجم)]

([2]) یعنی: در مواردی که اسلام جایز قرار داده است. [مترجم]

([3]) موقوف است؛ بلکه رفعِ آن، ضعیف می‌باشد؛ روایت: ترمذی (1460)؛ دارقطنی در سنن خود (3/114)؛ ابن ابی‌عاصم در الدیات، ص:53؛ و رامهرمزی در المحدث الفاضل، ص: 485، از طریق اسماعیل بن مسلم مکی از حسن از جندب به صورت مرفوع؛ گفتنی‌ست: اسماعیل، خیلی ضعیف است و حسن نیز مدلس می‌باشد و به صورتِ معنعن نیز روایت کرده است؛ نگا: العلل الکبیر از ترمذی (430)؛ ترمذی در جامع خود (4/60) گفته است: «محفوظ، روایت موقوف این حدیث از جندب می‌باشد و دیدگاه بیش‌تر اهل علم از اصحاب پیامبرr نیز همین بوده است؛ نظر مالک نیز همین می‌باشد».

([4]) صحیح مسلم، ش: 1676 به‌نقل از عبدالله بن مسعودt.

([5]) صحیح بخاری، ش: 6435 به‌نقل از ابوهریرهt.

([6]) صحیح مسلم، ش: 1587 به‌نقل از عباده بن صامتt.

361- باب: کراهت خروج یا فرار از شهر و منطقه‌ای که در آن وبا شیوع پیدا کرده است؛ و نیز کراهت ورود به آن

361- باب: کراهت خروج یا فرار از شهر و منطقه‌ای که در آن وبا شیوع پیدا کرده است؛ و نیز کراهت ورود به آن

الله متعال می‌فرماید:

﴿أَیۡنَمَا تَکُونُواْ یُدۡرِککُّمُ ٱلۡمَوۡتُ وَلَوۡ کُنتُمۡ فِی بُرُوجٖ مُّشَیَّدَةٖ     [النساء : ٧٨]     

هر جا که باشید، مرگ شما را در می‌یابد؛ هرچند در دژهای استوار باشید.

و می‌فرماید:

﴿وَلَا تُلۡقُواْ بِأَیۡدِیکُمۡ إِلَى ٱلتَّهۡلُکَةِ                                       [البقرة: ١٩٥]     

و خود را به هلاکت نیندازید.

 

1800- وعن ابن عباسٍ$ أنَّ عمرَ بنَ الخطّابt خَرَجَ إِلَى الشَّامِ حَتَّى إذا کَانَ بسَرْغَ لَقِیَهُ أُمَرَاءُ الأَجْنَادِ- أَبُو عُبَیْدَةَ بنُ الجَرَّاحِ وأصْحَابُهُ- فَأخْبَرُوهُ أنَّ الوَبَاءَ قَدْ وَقَعَ بِالشَّامِ. قَال ابنُ عباسٍ: فقال لی عمرt: ادْعُ لِی المُهَاجِرِینَ الأَوَّلِینَ، فَدَعَوْتُهُمْ فَاسْتَشَارَهُمْ وَأخْبَرَهُمْ أنَّ الوَبَاءَ قَدْ وَقَعَ بالشَّامِ، فَاخْتَلَفُوا، فَقَالَ بَعْضُهُمْ: خَرَجْتَ لأَمْرٍ، وَلا نَرَى أنْ تَرْجِعَ عَنْهُ. وَقَالَ بَعضُهُم: مَعَکَ بَقِیَّةُ النَّاسِ وأصْحَابُ رسُولِ اللهِr وَلا نَرَى أنْ تُقْدِمَهُمْ عَلَى هَذَا الوَبَاء. فَقَالَ: ارْتَفِعُوا عَنِّی. ثُمَّ قَالَ: ادْعُ لِی الأَنْصَارَ، فَدَعَوْتُهُمْ، فَاسْتَشَارَهُمْ، فَسَلَکُوا سَبیلَ المُهَاجِرینَ، وَاخْتَلَفُوا کاخْتِلاَفِهِمْ، فقالَ: ارْتَفِعُوا عَنِّی. ثُمَّ قَالَ: ادْعُ لِی مَنْ کَانَ ها هُنَا مِنْ مَشْیَخَةِ قُریشٍ مِنْ مُهَاجِرَةِ الفَتْحِ، فَدَعَوْتُهُمْ، فَلَمْ یَخْتَلِفْ عَلَیْهِ مِنْهُمْ رَجُلاَنِ، فَقَالُوا: نَرَى أنْ تَرْجِعَ بِالنَّاسِ، وَلا تُقْدِمَهُمْ عَلَى هَذَا الوَبَاءِ، فَنَادَى عُمَرُt فِی النَّاسِ: إنِّی مُصْبِحٌ عَلَى ظَهْرٍ، فَأَصْبِحُوا علیْهِ، فقالَ أبو عبیدةَ بنُ الجَرّاحِt: أفِراراً مِنْ قَدَرِ الله؟ فقالَ عُمرُt: لو غَیْرُکَ قَالَهَا یا أبا عبیدَةَ!- وَکَانَ عُمَرُ یَکْرَهُ خِلاَفَهُ- نَعَمْ، نَفِرُّ مِنْ قَدَرِ اللهِ إلى قَدَرِ اللهِ، أرَأیْتَ لَو کَانَ لَکَ إبِلٌ، فَهَبَطَتْ وَادِیاً لَهُ عُدْوَتَانِ، إحْدَاهُمَا خَصْبَةٌ، وَالأُخْرَى جَدْبَةٌ، أَلَیسَ إنْ رَعَیْتَ الخصْبَةَ رَعَیْتَهَا بِقَدَرِ اللهِ، وَإنْ رَعَیْتَ الجَدْبَةَ رَعَیْتَهَا بِقَدَرِ اللهِ؟ قَالَ: فَجَاءَ عَبدُ الرَّحمنِ بنُ عَوفٍt وَکَانَ مُتَغَیِّباً فی بَعْضِ حاجَتِهِ، فقالَ: إنَّ عِنْدِی من هَذَا علماً، سَمِعْتُ رسولَ اللهِr یَقُولُ: «إِذَا سَمِعْتُمْ بِهِ بأرْضٍ فَلا تَقْدِمُوا عَلَیْهِ، وَإِذَا وَقَعَ بِأرْضٍ وَأنْتُمْ بِهَا فَلا تَخْرُجُوا فِراراً مِنْهُ»؛ فحمِدَ اللهَ تَعَالَى عمرُt وانصَرَفَ. [متفقٌ علیه]([1])

ترجمه: ابن‌عباس$ می‌گوید: عمر بن خطابt به سوی شام حرکت کرد و چون به "سَرغ"([2]) رسید، فرماندهان و سپاهیان اسلام- ابوعبیدهt و همراهانش- با او دیدار کردند و به او خبر دادند که در شام، وبا شیوع پیدا کرده است. ابن‌عباسt می‌گوید: عمرt به من فرمود: «مهاجران نخستین([3]) را به حضورم بخوان». آنان را به حضور عمرt خواستم؛ وی به آن‌ها خبر داد که در شام، وبا شیوع پیدا کرده است و از آنان نظرخواهی کرد- که با وجود شیوع وبا در شام، چه کنیم؟- مهاجران، در این باره با هم اختلاف نظر داشتند؛ برخی گفتند: «ما برای کار (مهم و بزرگـ)ی بیرون آمده‌ایم و سزاوار نمی‌بینیم که بازگردیم». برخی دیگر گفتند: «عده‌ای از مردم و یاران رسول‌اللهr با شما هستند و ما، صلاح نمی‌بینیم که آنان را در معرض خطر وبا قرار دهید». عمرt فرمود: «از پیشم برخیزید و (بروید)». و سپس به من گفت: «انصار را به حضورم بخوان». من، آنان را به حضور عمرt خواندم. عمرt از آن‌ها مشورت خواست و آنان نیز همانند مهاجران (بر سر این موضوع که با شیوع وبا به شام بروند و یا بازگردند)، اختلاف نظر داشتند. عمرt به آن‌ها فرمود: «از نزدم برخیزید و (بروید)». آن‌گاه به من گفت: «آن دسته از بزرگان و ریش‌سفیدان قریش را که پس از فتح مکه هجرت کردند، احضار کن». آنان را به حضور عمر خواستم. آن‌ها بی‌آن‌که دو نفرشان هم با یک‌دیگر اختلاف نظر داشته باشند، نظر دادند و گفتند: «ما صلاح می‌بینیم که مردم را بازگردانی و آنان را در معرض ابتلا به وبا قرار ندهی». عمرt درمیان مردم بانگ برآورد که: «من، بامداد سوار بر مرکبم باز می‌گردم؛ شما نیز آماده‌ی بازگشت باشید». ابوعبیده بن جرّاحt فرمود: «آیا از تقدیر الهی می‌گریزی؟» عمرt پاسخ داد: «ای اباعبیده! ای کاش (تو این حرف را نمی‌زدی و) شخص دیگری این حرف را می‌گفت. آری، از تقدیر الهی به سوی حُکم و تقدیر الهی می‌گریزیم. آیا غیر از این است که اگر شتری داشته باشی و به شیله‌ای بروی که دو کناره دارد: یکی، سرسبز و (بی‌خطر) و دیگری، خشک (و پرخطر)؛ در هر یک از این قسمت‌ها که شترت را بچرانی، به حکم و مشیت الهی، شترت را چرانده‌ای؟» ابن‌عباسt می‌گوید: عبدالرحمن بن عوفt که تا آن هنگام به خاطر ضرورتی حضور نداشت، آمد و گفت: «من در این‌باره خبر دارم؛ از رسول‌اللهr شنیدم که می‌فرمود: «هرگاه شنیدید که در جایی وبا آمده است، به آن‌جا نروید و هرگاه در جایی بودید که وبا آمد، به‌خاطر گریز از آن، آن‌جا را ترک نکنید». عمرt- که مطابق دستورِ پیامبرr تصمیم گرفته بود- الله متعال را حمد و ستایش گفت و سپس بازگشت.

1801- وعن أسامة بن زیدٍ$ عَنِ النَّبِیِّr قَالَ: «إِذَا سَمِعْتُمُ الطَّاعُونَ بِأَرْضٍ، فَلا تَدْخُلُوهَا، وَإِذَا وَقَعَ بِأرْضٍ وأنْتُمْ فِیهَا، فَلا تَخْرُجُوا مِنْهَا». [متفقٌ علیه]([4])

ترجمه: اسامه بن زید$ می‌گوید: پیامبرr فرمود: «هرگاه شنیدید که در سرزمینی طاعون آمده است، به آن‌جا نروید و هرگاه در سرزمینی بودید و طاعون در آن‌جا شیوع پیدا کرد، آن‌جا را ترک نکنید».

شرح

مولف/ در کتابش «ریاض‌الصالحین» به موضوع مهمی و بابی بدین عنوان گشوده است: «کراهت خروج یا فرار از شهر و منطقه‌ای که در آن وبا شیوع پیدا کرده است؛ و نیز کراهت ورود به آن». وی سپس به این آیه استدلال نموده که اللهU می‌فرماید:

﴿أَیۡنَمَا تَکُونُواْ یُدۡرِککُّمُ ٱلۡمَوۡتُ وَلَوۡ کُنتُمۡ فِی بُرُوجٖ مُّشَیَّدَةٖ     [النساء : ٧٨] 

هر جا که باشید، مرگ شما را در می‌یابد؛ هرچند در دژهای استوار باشید.

مولف/ با استدلال به این آیه، بدین نکته اشاره دارد که نباید از شهر یا سرزمینی که در آن، وبا شیوع پیدا کرده است، گریخت؛ زیرا انسان هرجا که باشد، در زمانی که مرگش مقدر شده است، می‌میرد؛ اگرچه در دژهای استوار و مستحکم باشد. الله متعال در آیه‌ای دیگر می‌فرماید:

﴿قُلۡ إِنَّ ٱلۡمَوۡتَ ٱلَّذِی تَفِرُّونَ مِنۡهُ فَإِنَّهُۥ مُلَٰقِیکُمۡ                      [الجمعة: ٨]     

بگو: بی‌گمان مرگی که از آن می‌گریزید، از روبه‌رو به شما می‌رسد.

فرمود: ﴿فَإِنَّهُۥ مُلَٰقِیکُمۡ؛ یعنی: «از روبه‌رو به شما می‌رسد»؛ نه این‌که در تعقیب شما باشد؛ بلکه از جلویِ شما درمی‌آید؛ پس هیچ راهِ فراری از مرگ وجود ندارد. از این‌رو چرا از سرزمینی که در آن وبا شیوع پیدا کرده است، به‌خاطر فرار از مرگ، بگریزیم؟ آیا اصلاً امکان فرار وجود دارد؟ هرگز؛ بنگرید که اللهU می‌فرماید:

﴿أَلَمۡ تَرَ إِلَى ٱلَّذِینَ خَرَجُواْ مِن دِیَٰرِهِمۡ وَهُمۡ أُلُوفٌ حَذَرَ ٱلۡمَوۡتِ فَقَالَ لَهُمُ ٱللَّهُ مُوتُواْ ثُمَّ أَحۡیَٰهُمۡ            [البقرة: ٢٤٣] 

 آیا از آن جمعیت چند هزار نفری باخبر نشدی که از ترس مرگ (و به قصد فرار از جهاد، بیماری طاعون را بهانه قرار دادند و) سرزمینشان را ترک کردند. الله به آنان فرمود: بمیرید (و بیماری طاعون، هلاکشان کرد و) سپس آنان را زنده نمود.

آن‌ها جمعیتی چندهزار نفری بودند که برای فرار از بیماری وبا، سرزمینی را در آن وبا آمده بود، ترک گفتند و گریختند؛ آن‌گاه اللهU عجایب قدرت خویش را به آنان نشان داد و برایشان نمایان ساخت که او بر همه چیز احاطه دارد و هرچه اراده کند، به‌انجام می‌رساند؛ لذا به آنان فرمود: بمیرید؛ این، یک فرمان تقدیری بود. از این‌رو مردند؛ زیرا اللهU هرچه اراده کند، فقط کافی‌ست که بگوید: پدید آی؛ آن‌گاه همان می‌شود که او، اراده کرده است. آن جمعیت چندهزار نفری به تقدیر الهی مردند؛ سپس الله متعال آنان را زنده ساخت و به‌راستی که او بر هر کاری تواناست؛ بدین‌سان الله متعال به آنان نشان داد که هیچ گریزگاهی از تقدیر الهی وجود ندارد.

سپس مولف/ در این‌باره که نباید وارد سرزمین وبا زده شد، به این آیه استدلال کرده است که اللهU می‌فرماید:

﴿وَلَا تُلۡقُواْ بِأَیۡدِیکُمۡ إِلَى ٱلتَّهۡلُکَةِ                                       [البقرة: ١٩٥]     

و خود را به هلاکت نیندازید.

یعنی کاری که مایه‌ی هلاکت شماست، انجام ندهید؛ سپس مولف/ داستان عمر بن خطابU را آورده است که آن بزرگوار به سوی شام حرکت کرد و در بین راه به او خبر رسید که در شام، طاعون شیوع پیدا کرده است. در پایان این داستان به حدیثی از رسول‌‌اللهr اشاره شده که فرموده است: «هرگاه شنیدید که در سرزمینی طاعون آمده است، به آن‌جا نروید». طاعون، نوعی وبای مهلک است که زخم‌ها و عفونت‌های چرکینی در بدن ایجاد می‌کند و به مرگ انسان می‌انجامد؛ طاعون، معمولاً با درد شکم همراه است. هم‌چنین گفته‌اند: طاعون، وبایی مسری‌ست که به‌سرعت شیوع پیدا می‌کند و همین، کامل‌ترین تعریف درباره‌ی این بیماری‌ست؛ لذا اگرچه طاعون و وبا در ساختار لغتی با هم تفاوت دارند، اما از لحاط نوع بیماری و آثار و عوارض، یک‌سان هستند. هم‌چنین اگر در سرزمینی که انسان در آن ساکن است، وبا یا طاعون شیوع پیدا کند، جایز نیست که انسان به‌خاطر فرار از آن آنجا را ترک نماید؛ اما اگر قصدِ انسان فرار نباشد و به‌ضرورت، به منطقه‌ی دیگری برود و پس از انجام کار و نیاز خود برگردد، ایرادی ندارد.([5])

مولف/ به ماجرای خروج عمر بن خطابt به سوی شام اشاره کرده است؛ گویا این سفر، برای فتح بیت‌المقدس بوده است؛ والله اعلم.

ابن‌عباس$ می‌گوید: عمر بن خطابt به سوی شام حرکت کرد و چون به "سَرغ"([6]) رسید، فرماندهان و سپاهیان اسلام- ابوعبیدهt و همراهانش- با او دیدار کردند و به او خبر دادند که در شام، وبا شیوع پیدا کرده است. ابن‌عباسt می‌گوید: عمرt به من فرمود: «مهاجران نخستین([7]) را به حضورم بخوان». آنان را به حضور عمرt خواستم؛ وی به آن‌ها خبر داد که در شام، وبا شیوع پیدا کرده است و از آنان نظرخواهی کرد- که با وجود شیوع وبا در شام، چه کنیم؟- مهاجران، در این باره با هم اختلاف نظر داشتند؛ برخی گفتند: «ما برای کار (مهم و بزرگـ)ی بیرون آمده‌ایم و سزاوار نمی‌بینیم که بازگردیم». برخی دیگر گفتند: «عده‌ای از مردم و یاران رسول‌اللهr با شما هستند و ما، صلاح نمی‌بینیم که آنان را در معرض خطر وبا قرار دهید». عمرt فرمود: «از پیشم برخیزید و (بروید)». و سپس به من گفت: «انصار را به حضورم بخوان». من، آنان را به حضور عمرt خواندم. عمرt از آن‌ها مشورت خواست و آنان نیز همانند مهاجران (بر سر این موضوع که با شیوع وبا به شام بروند و یا بازگردند)، اختلاف نظر داشتند. عمرt به آن‌ها فرمود: «از نزدم برخیزید و (بروید)». آن‌گاه به من گفت: «آن دسته از بزرگان و ریش‌سفیدان قریش را که پس از فتح مکه هجرت کردند، احضار کن». آنان را به حضور عمر خواستم. آن‌ها بی‌آن‌که دو نفرشان هم با یک‌دیگر اختلاف نظر داشته باشند، نظر دادند و گفتند: «ما صلاح می‌بینیم که مردم را بازگردانی و آنان را در معرض ابتلا به وبا قرار ندهی». عمرt درمیان مردم بانگ برآورد که: «من، بامداد سوار بر مرکبم باز می‌گردم؛ شما نیز آماده‌ی بازگشت باشید». ابوعبیده بن جرّاحt فرمود: «آیا از تقدیر الهی می‌گریزی؟» عمرt پاسخ داد: «ای اباعبیده! ای کاش (تو این حرف را نمی‌زدی و) شخص دیگری این حرف را می‌گفت. آری، از تقدیر الهی به سوی حُکم و تقدیر الهی می‌گریزیم. آیا غیر از این است که اگر شتری داشته باشی و به شیله‌ای بروی که دو کناره دارد: یکی، سرسبز و پُرگیاه و دیگری، خشک و بدون گیاه؛ در هر یک از این قسمت‌ها که شترت را بچرانی، به حکم و مشیت الهی، شترت را چرانده‌ای؟» ابن‌عباسt می‌گوید: عبدالرحمن بن عوفt که تا آن هنگام به خاطر ضرورتی حضور نداشت، آمد و گفت: «من در این‌باره خبر دارم؛ از رسول‌اللهr شنیدم که می‌فرمود: «هرگاه شنیدید که در جایی وبا آمده است، به آن‌جا نروید و هرگاه در جایی بودید که وبا آمد، به‌خاطر گریز از آن، آن‌جا را ترک نکنید». عمرt- که مطابق دستورِ پیامبرr تصمیم گرفته بود- الله متعال را حمد و ستایش گفت و سپس بازگشت.

پاره‌ای از نکاتی که از این روایت برداشت می‌شود:

خلیفه در صورتی که ضرورت ایجاب کند، شخصا فرماندهیِ جنگ و جهاد را بر عهده می‌گیرد.

هم‌چنین از این روایت، به درایت و حُسن سیاست امیرالمؤمنین، عمر فاروقt پی می‌بریم که به‌رغم دین، دانش و ژرف‌نگری و خردی که داشت، برای تصمیم‌گیری نهایی به مشورت و رایزنی با اهل مشورت روی آورد.

از این روایت چنین برمی‌آید که باید در انتخاب مشاور، اولویت‌ها را در نظر گرفت؛ چنان‌که عمر فاروقt نظرخواهی و مشورت را از برترین مردم آغاز کرد و این اولویت را در انتخاب مشاور، رعایت نمود و چون مشورت یا دیدگاه شایسته‌ای دریافت کرد، دیگران را در این مشورت و رایزنی، دخیل نکرد.

نکته‌ی دیگری که از این حدیث برداشت می‌شود، این است که مشاوره یا مشورت با دیگران، یکی از ویژگی‌های برجسته‌ی مومنان است؛ همان‌گونه که الله متعال می‌فرماید:

﴿وَأَمۡرُهُمۡ شُورَىٰ بَیۡنَهُمۡ                                                      [الشورى: ٣٨]     

و کارهایشان در میان آن‌ها با مشورت است

یعنی در کارها با یک‌دیگر مشورت می‌کنند.

لذا شایسته است که زمام‌دار مسلمانان یا کسی که مسؤولیتی را بر عهده می‌گیرد، در مواردی که دچار تردید می‌شود، با صاحب‌نظران و افراد باتجربه مشورت کند؛ هم‌چنین در مواردی که مصلحت عموم مردم در میان می‌باشد، شایسته است که نظرِ آن‌ها را هم جویا شود تا تصمیمی که می‌گیرد، مبتنی بر خواست همگان باشد.

از این روایت چنین برداشت می‌شود که اظهار نظر و ارائه‌ی نظر مخالف در برابر خلیفه و زمام‌دار مسلمانان، ایرادی ندارد؛ البته به‌شرطی که ارائه‌ی دیدگاه یا نظر مخالف، در حضورِ خودِ حاکم یا خلیفه باشد؛ چنان‌که ابوعبیده بن جراحt در حضور عمر بن خطابt فرمان آن بزرگوار را مورد واکاوی و بازنگری قرار داد. شرط دیگرش این است که این بازنگری یا اظهار نظر مخالف، از سوی فردی انجام شود که دارای علم و دین و دانش باشد؛ نه از سوی کسانی که احساسی و عاطفی با قضایا برخورد می‌کنند؛ بلکه بررسی و واکاوی مسایل و قضایا، باید توسط افراد صاحب‌نظر و متعهد و در حضور شخصِ حاکم، انجام شود؛ نه در پُشت سرش یا در غیاب او.

از این حدیث چنین برمی‌آید که مثال زدن، درک معانی و مفاهیم را برای مخاطب، آسان‌تر می‌گرداند؛ چنان‌که عمر فاروقt برای ابوعبیدهt این‌چنین مثال زد و فرمود: «آیا غیر از این است که اگر شتری داشته باشی و به شیله‌ای بروی که دو کناره دارد: یکی، سرسبز و پُرگیاه و دیگری، خشک و بدون گیاه؛ در هر یک از این قسمت‌ها که شترت را بچرانی، به حکم و مشیت الهی، شترت را چرانده‌ای؟»

این حدیث، ردی‌ست روشن بر قدری‌های معتزلی که می‌گویند: انسان در عملِ خویش، مستقل است و اللهU هیچ نقشی در عمل انسان ندارد؛ پناه بر الله! از این‌رو مجوسِ این امت نامیده شده‌اند؛ زیرا پندارشان به پندار مجوسیان می‌مانَد؛ در صورتی‌که انسان هر عملی را به تقدیر و اراده‌ی اللهU انجام می‌دهد.

یکی از نکات بارز در این حدیث، این است که گاه پاره‌ای از نکات و علوم شرعی بر بزرگان و سرآمدان مردم نیز پنهان می‌مانَد؛ از این‌رو چه‌بسا فردی که از لحاظ علمی و دینی در رده‌ی پایین‌تری‌ست، نکته‌ای علمی می‌داند که افرادِ عالِم‌تر از او نمی‌دانند؛ زیرا بدون شک عمر بن خطابt و بسیاری دیگر از صحابه# از عبدالرحمن بن عوفt داناتر بودند؛ اما خبر مربوط به این موضوع که آیا ورود به سرزمین طاعون‌زده درست است یا خیر، نزد عبدالرحمن بن عوفt بود و او بر خلاف عمر فاروقt، از این مسأله آگاهی داشت.

نکته‌ی دیگری که در این حدیث نمایان می‌باشد، حکمت نبوی‌ست؛ چنان‌که پیامبر حکیم و فرزانه‌ی ما، محمد مصطفیr بیان فرمود که انسان خود را در معرض ضرر و زیان قرار نمی‌دهد و خویشتن را به هلاکت نمی‌اندازد؛ زیرا الله متعال می‌فرماید:

﴿وَلَا تَقۡتُلُوٓاْ أَنفُسَکُمۡ                                                        [النساء : ٢٩]     

و خویشتن را نکشید.

و می‌فرماید:

﴿وَلَا تُلۡقُواْ بِأَیۡدِیکُمۡ إِلَى ٱلتَّهۡلُکَةِ                                       [البقرة: ١٩٥]     

و خود را به هلاکت نیندازید.

لذا برای انسان جایز نیست که نسبت به کارهایی که بیمِ هلاکتش وجود دارد، خطر کند یا کاری انجام دهد که در معرض هلاکت و نابودی قرار گیرد؛ اگرچه همه چیز به خواست و تقدیر الهی‌ست، اما نباید تأثیر اسباب را از نظر دور داشت؛ چراکه تأثیر اسباب نیز به تقدیر پروردگار متعال و سنتی الهی‌ست.

در این حدیث، به روشنی بیان شده است که «هرگاه در جایی بودید که وبا آمد، به‌خاطر گریز از آن، آن‌جا را ترک نکنید»؛ یعنی فرار کردن از سرزمینی در آن وبا آمده است، جایز نیست؛ مگر این‌که ضرورتی گریزناپذیر در کار باشد.

گفتنی‌ست: انجام اقدامات پیش‌گیرانه مانند استفاده از واکسن و رعایت نکات بهداشتی برای جلوگیری از شیوع وبا، ایرادی ندارد؛ هم‌چنان‌که استفاده از دارو برای درمان بیماری‌ها، جایز است و نقص در توکل به‌شمار نمی‌آید و هیچ منافاتی با توکل ندارد؛ بلکه جزو توکل است؛ زیرا استفاده از اسباب پیش‌گیرانه و نیز اقدامات درمانی، امر پسندیده‌ای‌ست و کسی که با ادعای توکل، اسباب را کنار می‌زند و از اسباب استفاده نمی‌کند، در حقیقت، متوکل نیست؛ بلکه به حکمتِ اللهU طعنه می‌زند؛ زیرا بنا بر حکمت الهی امکان ندارد که امری جز با سببی که اللهU آن را مقدر کرده است، پدید آید یا محقق گردد.

***




([1]) صحیح بخاری، ش: 5729؛ و صحیح مسلم، ش: 2219.

([2]) سَرغ، نام یک آبادی در مسیر حجاز و شام است. [مترجم]

([3]) منظور از مهاجران نخستین، مهاجرانی هستند که به سوی دو قبله نماز گزاردند. [مترجم]

([4]) صحیح بخاری، ش: (4373، 5728)؛ و صحیح مسلم، ش: 2218.

([5]) این، دیدگاه شارح بزرگوار و شمار دیگری از علماست؛ اما در حدیث نهی، چنین قیدی نیامده است؛ لذا تحت هر شرایطی ترک سرزمینی که در آن وبا آمده است، ممنوع می‌باشد. [مترجم]

([6]) سَرغ، نام یک آبادی در مسیر حجاز و شام است. [مترجم]

([7]) منظور از مهاجران نخستین، مهاجرانی هستند که به سوی دو قبله نماز گزاردند. [مترجم]

360- باب: کراهت مدح و ستایش فرد در پیش روی او، اگر بیمِ آن باشد که فرد به خود مغرور شود

360- باب: کراهت مدح و ستایش فرد در پیش روی او، اگر بیمِ آن باشد که فرد به خود مغرور شود و جایز بودن آن برای کسی که این خوف درباره‌ی او وجود ندارد

1797- وعن أبی موسى الأشعریِّt قالَ: سَمِعَ النَّبِیُّr رَجُلاً یُثْنِی عَلَى رَجُلٍ وَیُطْرِیهِ فی المِدْحَة، فقالَ: «أهْلَکْتُمْ- أوْ قَطَعْتُمْ- ظَهْرَ الرَّجُلِ». [متفقٌ علیه]([1])

ترجمه: ابوموسی اشعریt می‌گوید: پیامبرr شنید که شخصی، از مردی دیگر تعریف می‌کند و در مدحِ او، مبالغه می‌نماید؛ فرمود: «او را نابود کردید- یا- پُشت او را شکستید».

1798- وعن أبی بکرةَt أنَّ رجلاً ذُکِرَ عند النَّبِیِّr فَأَثْنَى عَلَیْهِ رَجُلٌ خَیْراً، فقال النَّبِیُّr: «وَیْحَکَ! قَطَعْتَ عُنُقَ صَاحِبِکَ- یَقُولُهُ مِرَاراً- إنْ کَانَ أحَدُکُمْ مَادِحاً لا مَحَالَةَ فَلْیَقُلْ: أحْسِبُ کَذَا وَکَذَا إنْ کَانَ یَرَى أنَّهُ کَذَلِکَ وَحَسِیبُهُ اللهُ، وَلا یُزَکِّى عَلَى اللهِ أحَدًا». [متفقٌ علیه]([2])

ترجمه: ابوبکرهt می‌گوید: نزد پیامبرr سخن از مردی به میان آمد؛ مردی دیگر، از او تعریف کرد. پیامبرr چندین بار فرمود: «وای بر تو! گردن دوستت را شکستی». و سپس افزود: «اگر لازم است که یکی از شما از دیگری تعریف کند، بگوید: به گمانم فلانی، چنین و چنان است و حسابش با خداست؛- و ویژگی‌هایش را ذکر کند؛- البته اگر باور دارد که آن شخص همان‌گونه است. و کسی را نزدِ الله- که از باطنِ همه آگاه است- پاک و نیک معرفی نکند».

1799- وَعَنْ هَمَّام بن الْحارث عن المِقْدَادِt أنَّ رَجُلاً جَعَلَ یَمْدَحُ عُثْمانَt فَعَمِدَ المِقْدَادُ، فَجَثَا عَلَى رُکْبَتَیْهِ، فَجَعَلَ یَحثو فی وَجْهِهِ الحَصْبَاءَ. فقالَ لَهُ عُثْمَانُt: مَا شَأنُکَ؟ فَقَالَ: إنَّ رسولَ اللهِr قالَ: «إذَا رَأَیْتُمُ المَدَّاحِینَ، فَاحْثُوا فِی وُجُوهِهِمُ التُّرَابَ». [روایت مسلم]([3])

ترجمه: از هَمّام بن حارث از مقدادt روایت است که مردی شروع به مدح عثمانt کرد. مقدادt برخاست و روی دو زانو نشست و شروع کرد به پاشیدنِ شن و ماسه به روی آن شخص. عثمانt از مقداد پرسید: چه می‌کنی؟ مقدادt پاسخ داد: رسول‌اللهr فرمود: «آن‌گاه که مداحان را دیدید، بر صورتشان خاک بپاشید».

[نووی: این احادیث در نهی از ستایش و مداحی‌ست و در مباح بودن آن نیز احادیث فراوانی وجود دارد.

علما گفته‌اند: چگونگی جمع‌بندی در میان این احادیث، این است که گفته شود: اگر شخص ستایش‌شده از کمال ایمان و یقین و ریاضت نفس و شناختی کامل برخوردار باشد و از این‌که از او تعریف شود، دچار فتنه نگردد و بازی‌چه‌ی نفس خویش قرار نگیرد، مدح چنین شخصی، نه حرام است و نه مکروه؛ اما اگر بیم آن برود که به هر یک از امور یادشده گرفتار آید، تعریف از او در پیشِ رویش، سخت کراهت دارد. درباره‌ی این موضوع مفصل، احادیث فراوانی وارد شده است؛ از جمله احادیثی که درباره‌ی مباح بودن تعریف و ستایش است، فرموده‌ی پیامبرr به ابوبکرt می‌باشد که فرمود: «أرْجُو أنْ تَکُونَ مِنْهُمْ»؛ یعنی «امیدوارم تو از آنان باشی که از همه‌ی دروازه‌های بهشت برای ورود به آن فراخوانده می‌شوند». و در حدیث دیگر فرمود: «لَسْتَ مِنْهُمْ»؛ یعنی: «تو، جزو کسانی نیستی که از روی تکبر، اسبال ازار می‌کنند» و لباسشان را بلند می‌گیرند و روی زمین می‌کشانند. پیامبرr به عمرt نیز فرمود: «مَا رَآکَ الشَّیْطَانُ سَالِکاً فَجّاً إلا سَلَکَ فَجّاً غَیْرَ فَجِّکَ»؛ یعنی: «هرگاه شیطان، تو را در راهی ببیند، می‌گریزد و راهی دیگر، غیر از راهِ تو را در پیش می‌گیرد». احادیث فراوانی درباره‌ی مباح بودن مدح و ستایش وجود دارد که برخی از آن‌ها را در کتاب «الأذکار» ذکر کرده‌ام.]

شرح

مولف/ در این باب به این موضوع پرداخته است که آیا شایسته است که انسان، از ویژگی‌های نیک برادر مسلمانش را در پیشِ روی او، تعریف کند یا خیر؟ این، چند حالت دارد:

اول: ستایش و تعریف از آن شخص، پیامد خوبی داشته باشد و او را بر پای‌بندی به ویژگی‌های نیک و ارزش‌های اخلاقی و پسندیده تشویق کند؛ در این حالت، ایرادی ندارد که از کسی تعریف کنید؛ یعنی اگر دیدید که فردی سخاوتمند، شجاع، بزرگ‌منش و نیکوکار است، ایرادی ندارد که در پیش رویش از ویژگی‌های نیک او تعریف کنید تا بر این صفات پسندیده، پای‌بند بماند؛ چنین مدح و تعریفی، در مفهوم این آیه می‌گنجد که اللهU می‌فرماید:

﴿وَتَعَاوَنُواْ عَلَى ٱلۡبِرِّ وَٱلتَّقۡوَىٰ                                                   [المائ‍دة: ٢]     

و با یک‌دیگر بر نیکی و پرهیزگاری همکاری نمایید.

دوم: از کسی در بین مردم، تعریف کنید تا مردم به فضلِ او پی ببرند و احترامش را نگه دارند؛ همان‌گونه که پیامبرr فضایل ابوبکر و عمر$ را برشمرد؛ چنان‌که باری از یارانش پرسید: «چه کسی از شما امروز، روزه بوده است»؟ ابوبکرt گفت: من. فرمود: «چه کسی از شما امروز، در تشییع جنازه‌ای شرکت کرده است»؟ ابوبکرt گفت: من. فرمود: «چه کسی از شما امروز به مسکینی طعام داده است»؟ ابوبکرt گفت: من. فرمود: «چه کسی از شما امروز بیماری را عیادت نموده است»؟ ابوبکرt گفت: من. رسول‌اللهr فرمود: «مَا اجْتَمَعْنَ فِی امْرِئٍ إِلاَّ دَخَلَ الْجَنَّةَ»؛([4]) یعنی: «هرکه همه‌ی این کارها را انجام دهد، وارد بهشت می‌شود».

عبدالله بن عمر$ می‌گوید: رسول‌اللهr فرمود: «هرکه از روی تکبر، لباسش را بر زمین بکشاند، الله روز قیامت به او نگاه نخواهد کرد». ابوبکرt گفت: ای رسول‌خدا! یک طرف لباسم پایین می‌افتد، مگر این‌که مواظبش باشم. رسول‌اللهr فرمود: «إِنَّکَ لَسْتَ مِمَّنْ یَفْعَلُهُ خُیَلاءَ»؛([5]) یعنی: «تو، جزو کسانی نیستی که این عمل را از روی تکبر انجام می‌دهند».

هم‌چنین پیامبرr به عمرt فرمود: «مَا رَآکَ الشَّیْطَانُ سَالِکاً فَجّاً إلا سَلَکَ فَجّاً غَیْرَ فَجِّکَ»؛([6]) یعنی: «هرگاه شیطان، تو را در راهی ببیند، می‌گریزد و راهی دیگر، غیر از راهِ تو را در پیش می‌گیرد». این‌ها بیان‌گر فضیلت ابوبکر و عمر$ می‌باشد؛ لذا روشن می‌شود که مدح و تعریف از کس به‌قصد بیان فضایلش، ایرادی ندارد.

سوم: از کسی تعریف کند، اما در مدح او غلو و زیاده‌روی نماید و او را با ویژگی‌های توصیف کند که شایستگی‌اش را ندارد؛ این نوع مدح و ستایش، حرام است و در حقیقت، دروغ و فریب به‌شمار می‌آید. مثلاً کسی، ویژگی‌های پسندیده‌ای را به امیر یا وزیر یا مسؤولی نسبت دهد که در او نیست یا در پیشِ رویش چاپلوسی کند؛ این، حرام است و برای شخص ستایش‌شده نیز ضرر دارد.

چهارم: شخصی را با ویژگی‌هایی که در اوست، مدح کند؛ اما بیمِ آن باشد که شخص ستایش‌شده به خود فریفته شود و خود را از دیگران، برتر بداند؛ این نوع مدح و ستایش نیز حرام است.

مولف/ در این‌باره حدیثی بدین مضمون آورده است که نزد پیامبرr سخن از مردی به میان آمد؛ مردی دیگر، از او تعریف کرد. پیامبرr چندین بار فرمود: «وای بر تو! گردن دوستت را شکستی»؛ یعنی گویا او را هلاک کردی؛ زیرا با تعریفی که از او نمودی، او را به تکبر و خودبزرگ‌بینی واداشتی. پیامبرr دستور داده است که بر چهره‌ی مداحان، خاک بپاشیم؛ چنان‌که مردی شروع به مدح عثمانt کرد. مقدادt برخاست و روی دو زانو نشست و شروع کرد به پاشیدنِ شن و ماسه به روی آن شخص. عثمانt از مقداد پرسید: چه می‌کنی؟ مقدادt پاسخ داد: رسول‌اللهr فرمود: «آن‌گاه که مداحان را دیدید، بر صورتشان خاک بپاشید». در هر حال شایسته است که انسان، جز سخن نیک نگوید؛ زیرا پیامبرr فرموده است: «مَنْ کَانَ یُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَالْیَوْمِ الآخِرِ فَلْیَقُلْ خَیْرًا أَوْ لِیَصْمُتْ»؛([7]) یعنی: «کسی که به الله و روز قیامت ایمان دارد، سخن نیک بگوید و یا سکوت نماید».

***




([1]) صحیح بخاری، ش: 2663؛ و صحیح مسلم، ش: 3001.

([2]) صحیح بخاری، ش: 6061؛ و صحیح مسلم، ش: 3000.

([3]) صحیح مسلم، ش: 3002.

([4]) صحیح مسلم، ش: 1028.

([5]) این حدیث پیش‌تر به‌شماره‌ی 795 آمده است. [مترجم]

([6]) صحیح بخاری، ش: (3294، 3683، 6085)؛ و مسلم، ش: 2397 به‌نقل از سعد بن ابی‌وقاصt.

([7]) صحیح بخاری، ش: 6018 و...؛ صحیح مسلم، ش:47.

359- باب: کراهت رد کردن ریحان بدون عذر

359- باب: کراهت رد کردن ریحان بدون عذر

1795- وعن أبی هریرةَt قالَ: قال رسولُ اللهِr: «مَنْ عُرِضَ عَلَیْهِ رَیْحَانٌ، فَلا یَرُدَّهُ، فَإنَّهُ خَفیفُ المَحْمِلِ، طَیِّبُ الرِّیحِ». [روایت مسلم]([1])

ترجمه: ابوهریرهt می‌گوید: رسول‌اللهr فرمود: «به هرکه ریحانی هدیه شد، آن را رد نکند؛ زیرا ریحان، سبک و خوش‌بوست».

1796- وعن أنس بن مالکٍt أنَّ النَّبِیَّr کَانَ لا یَرُدُّ الطِّیبَ. [روایت بخاری]([2])

ترجمه: انس بن مالکt می‌گوید: پیامبرr مواد خوش‌بو را- که به ایشان هدیه می‌دادند،- رد نمی‌کرد.

شرح

مولف/ می‌گوید: «کراهت رد کردن ریحان»؛ ریحان ماده‌ی خوش‌بویی‌ست که به تعبیر رسول اکرمr سبک و خوش‌بو می‌باشد. رهنمود پیامبرr رد نکردن مواد خوش‌بوست. مولف/ در این‌باره حدیثی از صحیح بخاری آورده که در آن آمده است: «پیامبرr مواد خوش‌بو را رد نمی‌کرد». مواد خوش‌بو، انسان را شاداب و سرِحال می‌گرداند و به هم‌نشین انسان نیز طراوت و شادابی می‌دهد؛ از این‌رو پیامبرr عطر و مواد خوش‌بو را دوست داشت؛ چنان‌که فرمود: «حُبِّبَ إلیَّ مِن دُنیاکم ثلاثٌ: النِّساءُ والطِّیبُ، وجُعِلَتْ قرَّةُ عَینِی فی الصَّلاةِ».([3]) یعنی: «سه چیز را از دنیای شما دوست دارم: زنان، بوی خوش (هر چیز خوش‌بوکننده)؛ و روشنیِ چشم من در نماز می‌باشد». پس شایسته است که انسان همواره از عطر و مواد خوش‌بوکننده استفاده کند؛ زیرا بوی خوش، نشان از پاکیِ انسان دارد و الله متعال پاک است و جز پاک را نمی‌پذیرد. از این‌رو اگر ماده‌ی خوش‌بویی به شما هدیه دادند آن را رد نکنید؛ زیرا این، روش و رهنمود نبوی‌ست؛ به‌ویژه اگر چیزی که به شما هدیه می‌شود، ریحان باشد؛ زیرا ریحان، سبک و خوش‌بوست و زحمت و زیانی هم برای شما ندارد؛ البته اگر این نگرانی برای شما وجود داشت که اهداکننده، آدم منت‌گذاری باشد و در هر جمعی بازگو کند که من، فلان هدیه را تو دادم یا بخواهد از این طریق، منتی بر شما بگذارد و شما را در خدمت خویش قرار دهد، هدیه‌اش را قبول نکنید؛ روشن است که چنین فردی، اجر و ثواب خویش را از میان می‌برد و آن را با منت و اذیت، تباه می‌گرداند؛ اما اگر هیچ منت و اذیتی از سوی اهداکننده متوجه شما نبود، بهتر است که هدیه‌اش را بپذیرید.

***




([1]) صحیح مسلم، ش: 2253.

([2]) صحیح بخاری، ش: (2582، 5929).

([3]) روایت نسائی (3939، 3940)؛ احمد (3/128، 199)؛ آلبانی/ در صحیح الجامع، ش: 3124 این حدیث را صحیح دانسته است.

358- باب: کراهت خروج از مسجد پس از اذان، مگر به عذر تا آن‌که نماز فرض را به جای آورَد

358- باب: کراهت خروج از مسجد پس از اذان، مگر به عذر تا آن‌که نماز فرض را به جای آورَد

1794- عن أبی الشَّعْثَاءِ قالَ: کُنَّا قُعُوداً مَع أبی هریرةt فی المَسْجِدِ، فَأَذَّن المُؤَذِّنُ، فَقَامَ رَجُلٌ مِنَ المَسْجِدِ یَمْشِی، فَأَتْبَعَهُ أبُو هُریرَةَ بَصَرَهُ حَتَّى خَرَجَ مِنَ المَسْجِدِ، فَقالَ أبو هریرة: أمَّا هذَا فَقَدْ عَصَى أبا القَاسِمِr. [روایت مسلم]([1])

ترجمه: ابوالشّعثاءt می‌گوید: با ابوهریرهt در مسجد نشسته بودیم که مؤذن اذان گفت؛ مردی از مسجد برخاست و رفت. ابوهریرهt با چشم او را دنبال نمود و دید که از مسجد بیرون رفت. ابوهریرهt فرمود: «این مرد، از ابوالقاسمr نافرمانی کرد».

شرح

مولف/ می‌گوید: «بیرون رفتن از مسجد بعد از اذان کراهت دارد؛ مگر این‌که شخصی عذر داشته باشد»؛ زیرا مؤذن با گفتنِ «حَیَّ عَلى الصَّلاة»، مردم را به‌سوی نماز فرا می‌خواند؛ از این‌رو خروج از مسجد پس از این فراخوان بزرگ، معصیت و نافرمانی‌ست.

سپس مولف/ روایتی بدین مضمون آورده است که ابوالشّعثاءt می‌گوید: با ابوهریرهt در مسجد نشسته بودیم که مؤذن اذان گفت؛ مردی از مسجد برخاست و رفت. ابوهریرهt با چشم او را دنبال نمود و دید که از مسجد بیرون رفت. ابوهریرهt فرمود: «این مرد، از ابوالقاسمr نافرمانی کرد». گفتنی‌ست: وقتی یک صحابی چنین عبارتی می‌گوید، حُکم مرفوع را دارد؛ یعنی در حقیقت می‌گوید: پیامبرr از این عمل منع فرموده است.

علما از این حدیث چنین برداشت کرده‌اند که بیرون رفتن از مسجد پس از اذان برای کسی که نماز بر او واجب است، حرام می‌باشد؛ مگر این‌که شخصی عذر داشته باشد؛ مثلاً تنگ وضوست و می‌خواهد وضو تازه کند؛ یا این‌که در مسجدی دیگر، امام یا مؤذن است و باید خود را به اذان و نمازِ آن‌جا برساند.

اما آیا کسی می‌تواند به‌قصد ادای نماز در مسجدی دیگر، از این مسجد بیرون برود؟ برخی این حدیث را عام گرفته و گفته‌اند: به‌طور کلی بیرون رفتن از مسجد پس از اذان، کراهت دارد. و شماری از علما گفته‌اند: این نهی درباره‌ی کسی‌ست که از مسجد بیرون می‌رود تا نماز را با جماعت نخوانَد؛ اما کسی که از مسجد بیرون می‌رود تا نماز را در مسجد دیگری، با جماعت ادا کند، از نماز جماعت فرار نکرده است و خروجش ایرادی ندارد. در هر حال، شایسته نیست که انسان حتی به‌قصد ادای نماز در مسجدی دیگر، پس از اذان، از مسجدی که در آنست بیرون برود؛ مگر به سببی شرعی؛ مثلاً در مسجد دوم جنازه‌ای‌ست و می‌خواهد بر آن نماز بخواند؛ یا امام مسجد دوم، خوش‌صداتر از امام مسجدِ نخست می‌باشد. لذا اگر خروجش به سببی شرعی باشد، ایرادی ندارد که بیرون برود.

***




([1]) صحیح مسلم، ش: 655.