257- باب: حرام بودن سخنچینی که عبارتست از نقل سخن در میان مردم بهقصد دو بههمزنی
الله متعال میفرماید:
﴿هَمَّازٖ مَّشَّآءِۢ بِنَمِیمٖ ١١﴾ [القلم: ١١]
و از هیچ عیبجویی که به سخنچینی در رفت و آمد است، (فرمان مبر).
و میفرماید:
﴿مَّا یَلۡفِظُ مِن قَوۡلٍ إِلَّا لَدَیۡهِ رَقِیبٌ عَتِیدٞ ١٨﴾ [ق: ١٨]
(انسان) هیچ سخنی بر زبان نمیآورد مگر آنکه نزدش، نگهبانی (برای نوشتن آن) حضور دارد.
1544- وعن حُذَیْفَةَt قَالَ: قَالَ رسولُ اللهr: «لا یَدْخُلُ الجَنَّةَ نَمَّامٌ». [متفقٌ علیه]([1])
ترجمه: حذیفهt میگوید: رسولاللهr فرمود: «سخنچین وارد بهشت نمیشود».
1545- وعن ابن عباسٍ$: أنَّ رسولَ اللهr مرَّ بِقَبْرَیْنِ فَقَالَ: «إنَّهُمَا یُعَذَّبَانِ، وَمَا یُعَذَّبَانِ فِی کَبیرٍ، بَلَى إنَّهُ کَبِیرٌ؛ أمَّا أَحَدُهُمَا، فَکَانَ یَمْشِی بِالنَّمِیمَةِ، وأمَّا الآخَرُ فَکَانَ لا یَسْتَتِرُ مِنْ بَوْلِهِ». [متفقٌ علیه؛ این، لفظ یکی از روایتهای بخاریست.]([2])
ترجمه: ابنعباس$ میگوید: رسولاللهr از کنارِ دو قبر عبور کرد و فرمود: «این دو نفر عذاب میشوند، آن هم بهخاطر گناهی که آن را بزرگ نمیدانستند؛ در صورتی که گناه بزرگی بود: یکی از آنها در میان مردم سخنچینی مینمود و دیگری، از ادرار خود پرهیز نمیکرد».
شرح
مولف/ در باب پیشین به بیان انواع غیبتهای مباح پرداخت و شش مسأله در اینباره ذکر نمود و دلایلی آورد که پیرامونش سخن گفتیم؛ از آن جمله: دادخواهی بود که انسان نزد قاضی یا حاکم، از کسی که به او ستم کرده است، شکایت کند. یعنی در چنین موردی ایرادی ندارد که دربارهی ستمِ جفاکار، سخن بگوید؛ زیرا حقّ اوست که دادخواهی کند و حقّ خود را بگیرد؛ دلیل جوازش، این است که هند، همسر ابوسفیان نزد پیامبرr آمد و گفت: ای رسولخدا! ابوسفیان، مرد بخیلیست و مخارج من و فرزندم را بهاندازهی کافی نمیدهد؛ مگر آنکه خودم بدون اطلاع او، از اموالش بردارم؟ فرمود: «طبق عُرف و بهاندازهی نیاز خود و فرزندت بردار». بُخل، صفت نکوهیدهایست که هند به شوهرش نسبت داد؛ اما چرا؟ هدفش دادخواهی بود؛ یعنی میخواست حق خویش و فرزندش را بگیرد و از خود و فرزند خویش، رفع ظلم کند؛ زیرا بر مرد واجب است که نفقه و مخارج همسر و فرزندان خود را در حدّ متوسط و مطابق عُرف و بدون افراط و تفریط، تأمین نماید؛ همانگونه که الله متعال میفرماید:
﴿وَٱلَّذِینَ إِذَآ أَنفَقُواْ لَمۡ یُسۡرِفُواْ وَلَمۡ یَقۡتُرُواْ وَکَانَ بَیۡنَ ذَٰلِکَ قَوَامٗا ٦٧﴾ [الفرقان: ٦٧]
و آنان که چون انفاق مىکنند، زیادهروى نمىنمایند و بخل نمىورزند، و انفاقشان همواره میان این دو حالت، در حدّ اعتدال است.
کسی که در نتیجهی بُخل، ستمی بر او برود، میتواند به شخصی که توانایی گرفتن حقّش را دارد، شکایت ببرد؛ چنانکه هند، نزد رسولاللهr شکایت کرد که شوهرش، مخارج او را بهاندازهی کافی تأمین نمیکند. رسولاللهr او را از اینکه شوهرش را بخیل نامید، منع نفرمود؛ بلکه از آنجا که او خواهان گرفتن حقش بود، رسولالله سخنش را تأیید و او را راهنمایی نمود و فرمود: «طبق عُرف و بهاندازهی نیاز خود و فرزندت بردار». این حدیث، حاوی مسایلیست؛ از جمله:
جایز بودن غیبت برای دادخواهی و گرفتن حقّ خویش؛ البته بهشرطی که این غیبت، در قالب شکایت در نزد کسی باشد که توانایی رسیدگی به موضوع و گرفتن حق را دارد؛ و گرنه، دادخواهی فایدهای ندارد.
نکتهی دیگری که از این حدیث برداشت میشود، این است که نفقه و تأمین مخارج زن و فرزند، طبق عُرف و بهاندازهی نیازشان، بر مرد یا سرپرست خانواده واجب است؛ حتی اگر خودِ زن، ثروتمند باشد، باز هم بر مرد واجب است که نفقهاش را بدهد.
اگر زنی معلم باشد و ضمن شرایط عقد، قید شده که مرد او را از تدریس منع نکند، در این صورت مرد حق ندارد که چیزی از حقوق دریافتی زن را مطالبه کند تا بر این اساس به همسر خویش اجازه دهد که همچنان شاغل باشد؛ یعنی با پذیرش این شرط در هنگامِ عقد ازدواج، دیگر حق ندارد که زنش را از تدریس منع کند یا اینکه چیزی از حقوقش را برای خود بردارد؛ ولی اگر در زمان عقد، چنین شرطی به میان نیامده باشد، مرد میتواند زنش را از تدریس منع کند یا اینکه با توافق یکدیگر بخشی از حقوق زن از آنِ مرد باشد تا به همسرش اجازهی اشتغال و تدریس بدهد.
از این حدیث چنین برداشت میشود که اگر کسی، نفقهی زیردستان خود را طبق عُرف و بهاندازهی کافی ندهد، آنها میتوانند طبق عُرف و بهاندازهی نیازشان، بدون اطلاع سرپرست، از اموال او بردارند.؛ چه سرپرست بداند و چه نداند و نیز فرقی نمیکند که اجازه دهد یا ندهد؛ یعنی زن میتواند بهاندازهی نیاز خود و فرزندانش از جیب شوهرش یا از گاوصندوق وی پول بردارد. حال این پرسش مطرح میشود که حسن، سی هزار تومان از سعید بستانکار است و سعید انکار میکند؛ در عین حال این امکان برای حسن وجود که با گرفتن بخشی از مالِ سعید، طلب خود را وصول کند؛ آیا این کار برای حسن که بستانکار است، جایز میباشد؟ میگوییم: خیر؛ زیرا مسألهی نفقه با این موضوع تفاوت دارد؛ در بحث نفقه، تأمین نیازهای ضروری مطرح میباشد و این، سببی روشن است که صورتمسألهی مذکور را جایز میگرداند و همهی ما میدانیم که فلان زن، همسر فلانیست و بر او واجب است که نفقهی همسرش را بدهد؛ بر خلافِ بستانکار که اینگونه روشن و واضح نیست و ثبوت آن به دلیل و مدرک نیاز دارد و باید از طریق مجاریِ قضایی و حقوقی پیگیری شود؛ همچنین رسولاللهr فرموده است: «أَدِّ الأَمَانَةَ إِلَى مَنْ ائْتَمَنَک وَلاَ تَخُنْ مَنْ خَانَک».([3]) یعنی: «امانت را به کسی که آن را به تو میسپارد، بازگردان و به کسی که به تو خیانت کرده است، خیانت مکن». علما از این مسأله بهعنوان مسألهی «ظفر» یاد میکنند؛ یعنی اگر کسی به مالی از بدهکار خویش دست یافت، آیا میتواند آنرا در قبال بستانکاری خود برای خویش بردارد یا خیر؟ پاسخش این است که برداشتن آن مال در مقابل نفقهی واجب، ایرادی ندارد؛ اما در برابر بستانکاری، بنا بر فرمودهی عام و فراگیرِ رسولاللهr جایز نیست که فرمود: «به کسی که به تو خیانت کرده است، خیانت مکن»؛ بلکه بحث تأمین اموال موضوعیست که از طریق مجاری قضایی و حقوقی انجام میشود.
***
1546- وعن ابن مسعودٍt أنَّ النَّبِیَّr قَالَ: «أَلا أُنَبِّئُکُمْ مَا العَضْهُ؟ هی النَّمَیمَةُ؛ القَالَةُ بَیْنَ النَّاسِ». [روایت مسلم]([4])
ترجمه: ابنمسعودt میگوید: پیامبرr فرمود: «آیا به شما خبر دهم که "عَضْه" (=دروغ و بهتان) چیست؟ همان سخنچینی و دوبههمزنی در میان مردم است».
شرح
مولف/ در باب حرام بودن سخنچینی، حدیثی بدین ذکر کرده است که ابنمسعودt میگوید: پیامبرr فرمود: «أَلا أُنَبِّئُکُمْ مَا العَضْهُ؟ هی النَّمَیمَةُ؛ القَالَةُ بَیْنَ النَّاسِ»؛ یعنی: «آیا به شما خبر دهم که "عَضْه" (=دروغ و بهتان) چیست؟ همان سخنچینی و دوبههمزنی در میان مردم است».
واژهی «عَضْه» به معنای بریدن و پارهپاره کردن یا بخشبخش نمودن است و همخانوادهی واژهی ﴿عِضِینَ﴾ میباشد که در قرآن کریم آمده است:
﴿ٱلَّذِینَ جَعَلُواْ ٱلۡقُرۡءَانَ عِضِینَ ٩١﴾ [الحجر: ٩١]
آنانکه قرآن را بخشبخش قرار دادند (و بخشی از قرآن را سحر و بخشی را شعر پنداشتند).
یا به بخشی از قرآن ایمان آوردند و به بخشی دیگر کفر ورزیدند. سخنچینی نیز اینگونه است؛ یعنی آدم سخنچین حرف برخی از مردم را به برخی دیگر میرساند تا دوبههمزنی کند؛ این، جزو گناهان بزرگ است؛ چنانکه پیامبرr از کنارِ دو قبر عبور کرد و فرمود: «این دو نفر عذاب میشوند، آن هم بهخاطر گناهی که آن را بزرگ نمیدانستند؛ در صورتی که گناه بزرگی بود: یکی از آنها در میان مردم سخنچینی مینمود و دیگری، از ادرار خود پرهیز نمیکرد». برخی از مردم علاقهی عجیبی دارند که حرفِ این و آن را به یکدیگر برسانند و حتی بدین منظور پیازداغش را هم بیشتر میکنند؛ نزد این یکی میروند و میگویند: فلانی، چنین و چنان گفته است. و نزد آن یکی میروند و میگویند: فلانکس چنین و چنان گفته است! گاه حرفی که نقل میکنند، راست است و گاه دروغ. تازه اگر راست باشد، باز هم حرام است و سخنچینی بهشمار میآید و جزو گناهان بزرگ میباشد. اللهU از پیروی از چنین کسانی منع نموده و فرموده است:
﴿وَلَا تُطِعۡ کُلَّ حَلَّافٖ مَّهِینٍ ١٠ هَمَّازٖ مَّشَّآءِۢ بِنَمِیمٖ ١١﴾ [القلم: ١٠، ١١]
و از هیچ سوگندخوردهی فرومایهای فرمان مبر؛ (و نیز) و از هیچ عیبجویی که به سخنچینی در رفت و آمد است.
شاعر چه نیک و بهجا گفته است که:
هرکه عیب دگران پیش تو آورد و شمرد بیگمان عیب تو پیش دگران خواهد برد
همچنین کسی که حرف دیگران را نزدت بازگو میکند، شک نکن که حرف تو را نیز پیش دیگران میبرد؛ پس از چنین کسانی تحویل نگیر و نسبت به آنها بیتفاوت باش.
در این حدیث به یک شیوهی آموزشی بسیار خوب اشاره شده است؛ چنانکه رسولاللهr برای جلب توجه مخاطبش و برای اینکه توجهش به موضوع را بیشتر کند، آنرا در قالب یک پرسش مطرح میفرمود؛ این روش، باعث میگردد که حواس مخاطب به سوی موضوع کشیده شود و موضوع را با توجه بیشتری دنبال کند. لذا بهکارگیری چنین روشهایی در آموزش، نیک و بهجاست؛ زیرا هدف، این است که شنونده چیزی بیاموزد یا آنرا بهخاطر بسپارد.
حال این پرسش مطرح میشود که اگر دیدیم که فردی به دوست خود آنقدر فریفته شده که اسرار و رازهای خود را با او در میان میگذارد ، ولی دوستش اسرار او را فاش میکند، آیا باید به شخص اول خبر دهیم که فلاندوست تو آدم رازداری نیست و سخنانت را پیش آن و آن بازگو میکند؟ پاسخ، مثبت است؛ آری؛ باید به آن شخص بگوییم که حواست به فلانی باشد که آدم رازداری نیست و دربارهی تو چنین و چنان میگوید. این، از باب نصیحت و خیرخواهیست و هدف، این نیست که میان دو طرف را بههم بزنیم؛ یعنی هدف، اصلاح است، نه دوبههمزنی؛ الله متعال میفرماید:
﴿وَٱللَّهُ یَعۡلَمُ ٱلۡمُفۡسِدَ مِنَ ٱلۡمُصۡلِحِ﴾ [البقرة: ٢٢٠]
الله، مفسد را از مصلح میشناسد.
***
([1]) صحیح بخاری، ش: 6056؛ و صحیح مسلم، ش:105.
([2]) صحیح بخاری، ش: (216، 1387)؛ و صحیح مسلم، ش:292.
([3]) این حدیث، طرق و شواهد زیادی دارد که پیشتر بان شد.
([4]) صحیح مسلم، ش: 2606.
بدان که غیبت با هدفِ درست و شرعی که دستیابی به آن جز با غیبت ممکن نباشد، به شش سبب مباح است:
یکم: دادخواهی؛ پس برای ستمدیده جایز است که نزد سلطان و قاضی و دیگر کسانی که قادر به گرفتن حقّ او هستند، از ظالم شکایت کند و بگوید: فلانی، به من ظلم کرده است.
دوم: کمک خواستن برای تغییر منکَر و بازگرداندن گنهکار به راه راست؛ بدینسان که به آنکه به تواناییاش برای از میان بردن منکَر امید دارد، بگوید: فلانی، مرتکب فلانکار شد؛ او را توبیخ و از این کار منع کن»؛ یا چنین چیزی بگوید و هدفش رسیدن به از میان بردن منکَر باشد و اگر هدفی جز این داشته باشد، حرام است.
سوم: استفتا (فتوا خواستن)؛ مثلاً به مفتی میگوید: پدرم، یا برادرم، یا همسرم یا فلانی به من ستم کرده است؛ نظر شما چیست و چگونه میتوانم از شرّ او رهایی یابم و به حقّ خود برسم و دفع ظلم کنم؟ این بهخاطر ضرورت، جایز است؛ اما بهتر و احتیاط، این است که بگوید: نظر شما دربارهی مرد یا شخص یا همسری که چنین کرده است، چیست؟ بدینسان بدون ذکر نام شخص، به هدف خویش میرسد؛ البته ذکر نام فرد، جایز است و انشاءالله این موضوع در حدیث هند خواهد آمد.([1])
چهارم: برحذر داشتن مسلمانان از شر، و نصیحت و خیرخواهی برای آنان میباشد که چند وجه دارد:
· بیان عیوب راویان و شاهدانی که خدشههایی بر آنان، وارد است؛ این بهاجماع مسلمانان، جایز و بلکه بنا بر ضرورت، واجب میباشد.
· مشاوره در زمینهی ازدواج با کسی، یا در زمینهی شراکت با او در کاری، یا نظرخواهی دربارهی به امانت گذاشتن چیزی در نزد او و یا مشورت خواستن دربارهی معامله یا همسایگی با او و امثال آن؛ در چنین مواردی بر مشاور، واجب است که وضعیت طرف را پنهان نکند؛ بلکه باید به نیت خیرخواهی، بدیهایی را که در آن شخص وجود دارد، بیان نماید.
· وقتی دانشپژوه یا طالب علمی را ببیند که نزد یک بدعتی یا فاسق میرود و از او دانش فرا میگیرد و این نگرانی وجود دارد که طالب علم از آن شخص اثر بپذیرد و بدینسان به عقیده و اخلاق او آسیبی برسد؛ در این صورت بر انسان واجب است که وضعیت آن شخص را بیان کند؛ البته بهشرطی که قصد نصیحت و خیرخواهی داشته باشد. و این، از مواردیست که در آن، اشتباههای فراوانی روی میدهد و گوینده، قصد اصلاح ندارد؛ بلکه از روی حسادت چیزی میگوید و شیطان او را در این امر بهاشتباه میاندازد و این پندار را در ذهنش میاندازد که این کار، خیرخواهیست! پس باید در اینباره هوشیار بود.
· یکی از این موارد، این است که شخص مسؤولیتی دارد و چنانکه باید و شاید انجام مسؤولیت نمیکند یا شایستگی آن مسؤولیت را ندارد؛ مثلاً فاسق یا سهلانگار است. ذکر ویژگیهای او نزد بالادست وی واجب است تا او را برکنار کند و این مسؤولیت را به کسی بدهد که شایستگیاش را دارد؛ یا برای اینکه مقام بالادست، عیوب این مسؤول را بداند و با او به مقتضای وضعیت وی تعامل کند و به او فریفته نشود و او را به اصلاح خود و انجام وظیفه تشویق نماید یا شخص دیگری را جایگزینش بگرداند.
پنجم: کسی که آشکارا مرتکب فسق و فجور میشود و بدعتی میگزارد؛ مانند: بادهنوشی، غصب اموال مردم، باجگیری و(فساد مالی) و اشتغال به کارهای بیهوده؛ لذا ذکر آندسته از عیوبی که آشکارا انجام میدهد، جایز و بازگوییِ دیگر عیوبش ناجایز است؛ مگر اینکه برای جوازِ آن، سببی از اسبابی که ذکر کردیم، وجود داشته باشد.
ششم: لقب یا شهرتِ کسی باشد؛ مثلاً اگر کسی به لقبی مانندِ ضعیفچشم، لَنگ، کَر، کور، لوچ و مانند اینها معروف باشد، درست است که با این القاب معرفی یا نام برده شود؛ اما اطلاق چنین القابی بهقصد تحقیر یا استهزا و خردهگیری و امثال آن، حرام است. البته اگر معرفی یا ذکر نامِ شخص با غیر این القاب ممکن بود، بهتر است.
اینها، شش سببیست که علما ذکر کردهاند و بیشترشان مورد اتفاق است.
شرح
نووی/ در کتابش «ریاض الصالحین» بابی را به بیان غیبتِ جایز، اختصاص داده و شش مورد در اینباره ذکر کرده است. سخنش جامع میباشد و روی آن هیچ حرفی نیست؛ مواردی که ذکر کرده است، دلایلی دارد که انشاءالله در این باب خواهد آمد. وی این دلایل را آورده است و به خواست الله متعال پیرامون این دلایل سخن خواهیم گفت. از الله متعال میخواهیم که نووی را ببخشاید و همهی ما را وارد بهشت برین بگرداند.
***
1539- عن عائشة&: أنَّ رجلاً اسْتَأذَنَ عَلَى النَّبِیِّr فَقَالَ: «ائْذَنُوا لَهُ، بِئسَ أخُو العَشِیرَةِ!». [متفق علیه]([2])
ترجمه: عایشه& میگوید: مردی از پیامبرr اجازهی ورود خواست؛ پیامبرr فرمود: «به او اجازه دهید که بد آدمی در قبیلهی خود میباشد».
[نووی: بخاری در جایز بودن غیبت از فاسدان و گمراهان به این حدیث استدلال کرده است.]
1540- وعنها قالت: قَالَ رسولُ اللهr: «مَا أظُنُّ فُلاناً وفُلاناً یَعْرِفانِ مِنْ دِینِنَا شَیْئاً». [روایت بخاری]([3])
قَالَ: قَالَ اللَّیْثُ بن سعدٍ أحَدُ رُواة هَذَا الحدیثِ: هذانِ الرجلانِ کانا مِنَ المنافِقِینَ.
ترجمه: عایشه& میگوید: رسولاللهr فرمود: «گمان نمیکنم که فلانی و فلانی از دین ما چیزی بدانند».
لیث بن سعد، یکی از راویان این حدیث میگوید: این دو مرد، از منافقان بودند.
1541- وعن فاطمة بنتِ قیسٍ& قالَت: أَتَیْتُ النَّبِیَّr فقلتُ: إنَّ أَبَا الجَهْم وَمُعَاوِیَةَ خَطَبَانِی؟ فَقَالَ رسُولُ اللهr: «أمَّا مُعَاوِیَةُ، فَصُعْلُوکٌ لا مَالَ لَهُ، وأمَّا أَبُو الجَهْمِ، فَلا یَضَعُ العَصَا عَنْ عَاتِقِهِ». [متفق علیه]([4])
وفی روایةٍ لِمسلمٍ: «وَأمَّا أَبُو الجَهْمِ فَضَرَّابٌ لِلنِّساءِ» وَهُوَ تفسیر لروایةِ: «لا یَضَعُ العَصَا عَنْ عَاتِقِهِ».
ترجمه: فاطمه بنت قیس& میگوید: نزد پیامبرr آمدم و گفتم: ابوجهم و معاویه از من خواستگاری کردهاند. رسولاللهr فرمود: «معاویه، فقیر است و مالی ندارد و ابوجهم عصا از دوش خویش بر زمین نمیگذارد».
و در روایتی از مسلم آمده است: «ابوجهم، زنان را زیاد کتک میزند» و این، تفسیر برای روایت پیشین است. نیز گفته شده که منظور از اینکه «عصا از دوش خویش بر زمین نمینهد، این است که او زیاد به مسافرت میرود.
1542- وعن زید بن أرقمَt قَالَ: خَرَجْنا مَعَ رسُولِ اللهr فِی سَفَرٍ أصَابَ النَّاسَ فِیهِ شِدَّةٌ، فَقَالَ عبدُ اللهِ بن أُبَیّ: لا تُنْفِقُوا عَلَى مَنْ عِندَ رسولِ اللهِr حَتَّى یَنْفَضُّوا، وقال: لَئِنْ رَجَعْنَا إِلَى المَدِینَةِ لَیُخْرِجَنَّ الأَعَزُّ مِنْهَا الأَذَلَّ، فَأَتَیْتُ رسُولَ اللهِr فَأخْبَرْتُهُ بذلِکَ، فَأرْسَلَ إِلَى عبدِ الله بن أُبَیِّ، فَاجْتَهَدَ یَمِینَهُ: مَا فَعلَ، فَقَالُوا: کَذَبَ زیدٌ رَسُولَ اللهr، فَوَقَعَ فِی نَفْسِی مِمَّا قَالُوهُ شِدَّةٌ حَتَّى أنْزلَ اللهُ تَعَالَى عَلَى نَبِیِّهِ تَصْدِیقِی: ﴿إِذَا جَآءَکَ ٱلۡمُنَٰفِقُونَ﴾ [المنافقون:1] ثُمَّ دعاهُمُ النَّبِیُّr لِیَسْتَغْفِرَ لَهُمْ فَلَوَّوْا رُؤُوسَهُمْ. [متفق علیه]([5])
ترجمه: زید بن ارقمt میگوید: همراه رسولاللهr به سفری رفتیم که در آن مردم سختیهای فراوانی دیدند. عبدالله بن اُبَی گفت: به آنانکه نزد رسولالله هستند، انفاق نکنید تا پراکنده شوند. و افزود: اگر به مدینه بازگردیم، بهقطع اشراف و عزتمندان، ذلیلان و فرومایگان را بیرون میکنند. لذا نزد رسولاللهr آمدم و این را به اطلاع ایشان رساندم. آن بزرگوار، به دنبال عبدالله بن ابی فرستاد. عبدالله بن ابی با تأکید فراوان سوگند یاد کرد که چنین نگفته است. تا جایی که دیگران گفتند: زید به رسولاللهr دروغ گفته است. این سخن مرا سخت آشفته و غمگین کرد تا اینکه الله متعال در تصدیق من، ﴿إِذَا جَآءَکَ ٱلۡمُنَٰفِقُونَ﴾ [یعنی سورهی «منافقون»] را فرو فرستاد. سپس پیامبرr آنان را به حضور خواست تا برایشان درخواست آمرزش کند؛ ولی آنان نپذیرفتند و- متکبرانه- سر تافتند.
شرح
نووی/ در باب «انواع غیبتهای مباح» حدیثی بدین مضمون آورده است که عایشه& میگوید: مردی از پیامبرr اجازهی ورود خواست. پیامبرr فرمود: «ائْذَنُوا لَهُ، بِئسَ أخُو العَشِیرَةِ!»؛ و در روایتی آمده است: «بِئْسَ اِبْن الْعَشِیرَة»؛ یعنی: «به او اجازه دهید که بد آدمی در قبیلهی خود میباشد». آن مرد، بداندیش و فاسد بود؛ لذا پیامبرr این را بیان فرمود تا مردم این را بدانند و به او فریفته نشوند. از اینرو اگر شخصی بدکار و گمراه دیدید که با گفتار و نوشتارش مردم را جادو کرده بود و مردم نیز به او گمان نیک داشتند و سخنانش را میپذیرفتند، بر شما واجب است که بدیهای این فرد را بیان کنید و به مردم نشان دهید که خیری در او نیست تا به او فریفته نشوند. چهبسیار کسانی که سخنورند و زبانی رسا و گیرا، و ظاهری فریبنده دارند و هرچه بگویند، پذیرفته میشود؛ ولی هیچ خیری در آنها نیست. پس واجب است که وضعیت اینها برای دیگران بیان گردد.
مولف/ حدیثی بدین مضمون نیز آورده است که عایشه& میگوید: رسولاللهr فرمود: «گمان نمیکنم که فلانی و فلانی از دین ما چیزی بدانند». آن دو مرد، از منافقان بودند؛ از اینرو پیامبرr از آنان به بدی یاد کرد و بیان فرمود که آن دو چیزی از دین ما نمیدانند؛ زیرا در قلب منافق چیزی از دین اسلام وجود ندارد؛ هرچند چیزهایی از اسلام به گوشِ او میرسد؛ اما قلبش آن را درنمییابد. پناه بر الله. منافق بهظاهر ادعای اسلام میکند، اما در حقیقت، کافر است. الله متعال میفرماید:
﴿وَمِنَ ٱلنَّاسِ مَن یَقُولُ ءَامَنَّا بِٱللَّهِ وَبِٱلۡیَوۡمِ ٱلۡأٓخِرِ وَمَا هُم بِمُؤۡمِنِینَ ٨ یُخَٰدِعُونَ ٱللَّهَ وَٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ وَمَا یَخۡدَعُونَ إِلَّآ أَنفُسَهُمۡ وَمَا یَشۡعُرُونَ ٩﴾
[البقرة: ٨، ٩]
برخی از مردم میگویند: ما، به الله و روز رستاخیز ایمان آوردیم، اما مومن نیستند. میخواهند الله و مؤمنان را فریب دهند؛ اما بیآنکه درک کنند، کسی جز خود را نمیفریبند.
مولف/ همچنین حدیث فاطمه بنت قیس& را در باب مشاوره با رسولاللهr آورده است: فاطمه بنت قیس& نزد رسولاللهr آمد و عرض کرد که اسامه بن زید، معاویه بن ابیسفیان و ابوجهم از او خواستگاری کردهاند. پیامبرr به او فرمود: «ابوجهم دستِ بزنی دارد و زنان را میزند؛ معاویه فقیر است و چیزی ندارد؛ با اسامه ازدواج کن». پیامبرr دربارهی معاویهt فرمود که فقیر است و مالی ندارد؛ معاویهt اگرچه بعدها به حکومت رسید، اما در آن زمان فقیر بود. دربارهی ابوجهم نیز فرمود: «فَضَرَّابٌ لِلنِّساءِ» و در روایتی دیگر آمده است که فرمود: «لا یَضَعُ العَصَا عَنْ عَاتِقِهِ»؛ هر دو، یک مفهوم دارد و بدین معناست که «ابوجهم، زنان را زیاد کتک میزند»؛ یعنی دستِ بزنی دارد و با زنان، خوشرفتار نیست. گفتنیست که کتک زدن زنان جایز نیست، مگر به سببی که الله متعال بیان فرموده است:
﴿وَٱلَّٰتِی تَخَافُونَ نُشُوزَهُنَّ فَعِظُوهُنَّ وَٱهۡجُرُوهُنَّ فِی ٱلۡمَضَاجِعِ وَٱضۡرِبُوهُنَّۖ فَإِنۡ أَطَعۡنَکُمۡ فَلَا تَبۡغُواْ عَلَیۡهِنَّ سَبِیلًاۗ إِنَّ ٱللَّهَ کَانَ عَلِیّٗا کَبِیرٗا ٣٤﴾ [النساء : ٣٤]
و زنانی را که از نافرمانیشان بیم دارید، ابتدا نصیحت نمایید و آنگاه از همخوابی با آنها دوری کنید و (اگر مطیع نشدند) تنبیهشان نمایید؛ آنگاه اگر از شما اطاعت کردند، برای ستم به آنان در پی بهانه نباشید. همانا الله بلندمرتبهی بزرگ است.
اما اینکه به هر بهانهای دست روی همسر خویش بلند کنید، اشتباه و نارواست؛ زیرا الله متعال میفرماید:
﴿وَعَاشِرُوهُنَّ بِٱلۡمَعۡرُوفِ﴾ [النساء : ١٩]
و با زنان به نیکی رفتار کنید.
ولی اگر از نافرمانیِ همسرت بیم داشتی و در انجام وظایفش کوتاهی میکرد، به ترتیب ذیل عمل کن:
نخست: او را نصیحت نما و حقوق شوهر را به او یادآوری کرده، برایش بیان کن که کوتاهی در ادای حقوق شوهر برایش جایز نیست و او را از خشم پروردگار و عواقب نافرمانی بترسان. اگر سر بهراه شد که چه بهتر، و گرنه گزینهی دوم را در پیش بگیر:
دوم: از همخوابی با او دوری کن و با او نخواب؛ البته با او بهکلی قهر نکن؛ یعنی با او حرف بزن؛ ولی این رخصت برایت وجود دارد که تا سه روز با او حرف نزنی و بیش از سه روز، جایز نیست که انسان با همکیش خود قهر کند. چنانکه در حدیث آمده است: «لایَحِلُّ لِمؤمنٍ أَنْ یَهْجُرَ أَخَاهُ فَوْقَ ثَلاثٍ، یَلْتَقِیَانِ فَیُعْرِضُ هَذَا، وَیُعْرِضُ هَذَا، وَخَیْرُهُمَا الَّذِی یَبْدَأُ بِالسَّلامِ»؛([6]) «برای هیچ مؤمنی جایز نیست که بیش از سه شبانهروز با برادر مسلمانش قهر باشد؛ بهگونهای که وقتی همدیگر را میبینند، از هم روی میگردانند. و بهترینشان، کسیست که سلام (و آشتی) را آغاز میکند».
سوم: اگر این دو گزینه افاده نکرد، میتوانید کتکش بزنید؛ البته کتکی که شدید نباشد و به او آسیب نرساند؛ زیرا هدف، تنبیه یا ادب کردن است.
در روایتی آمده است که پیامبرr دربارهی ابوجهم فرمود: «لا یَضَعُ العَصَا عَنْ عَاتِقِهِ». پیشتر بیان شد که مفهومش، این است که او زنان را زیاد کتک میزند. و نیز گفته شده که او زیاد به مسافرت میرود؛ زیرا در آن زمان سفرها با شتر انجام میشد و مسافر نیاز داشت که با خود، چوبدستی یا عصایی داشته باشد. گفتنیست: از آنجا که روایتها یکدیگر را شرح و توضیح میدهند، از جمعبندی این دو روایت بدین نتیجه میرسیم که مفهوم نخست، صحیحتر است. سپس رسولاللهr به فاطمه بنت قیس& پیشنهاد کرد که با اسامه بن زید$ ازدواج کند؛ و همینگونه هم شد و فاطمه، از اسامه خیر فراوان دید و با او خوشبخت شد. در هر حال این حدیث نشان میدهد که اگر کسی برای مشاوره و نظرخواهی دربارهی شخصی نزدتان آمد و شما بهرسم اینکه مشورت نوعی امانت است، عیوب آن شخص را گفتید، ایرادی ندارد و غیبت محسوب نمیشود؛ زیرا این بهخاطر خیرخواهی و نصیحت است و هدف، رسوایی و فضیحت نیست و بین کسی که از مردم غیبت میکند تا بدیها و عیوبشان را فاش کند و بین کسی که از روی خیرخواهی سخن میگوید، فرق فراوانی وجود دارد.
و اما حدیث چهارم، حدیثی بدین مضمون است که زید بن ارقمt میگوید: همراه رسولاللهr به سفری رفتیم که در آن مردم سختیهای فراوانی دیدند. عبدالله بن اُبَی گفت: به آنانکه نزد رسولالله هستند، انفاق نکنید تا پراکنده شوند. الله متعال در سورهی «منافقون» به همین سخن منافقان اشاره دارد؛ چنانکه میفرماید:
﴿هُمُ ٱلَّذِینَ یَقُولُونَ لَا تُنفِقُواْ عَلَىٰ مَنۡ عِندَ رَسُولِ ٱللَّهِ حَتَّىٰ یَنفَضُّواْ﴾ [المنافقون: ٧]
آنان، همان کسانی هستند که میگویند: به آنان که نزد رسولالله هستند، انفاق نکنید تا پراکنده شوند.
﴿حَتَّىٰ﴾ در اینجا برای تعلیل است و برای غایه نیست؛ ولی این سخن منافقان بیپایه بود؛ زیرا امکان نداشت که مسلمانان حتی اگر از گرسنگی و تشنگی بمیرند، پیامبرr را تنها بگذارند. «کافر همه را به کیش خویش پندارد»؛ منافقان همینکه چیزی از اموال و غنایم به آنان میرسید، خشنود میشدند و چون به چیزی دست نمییافتند، خشمگین شده، بر پیامبرr خرده میگرفتند!
این، همهی حرف عبدالله بن ابی نبود؛ بلکه الله متعال در تأیید زیدt خبر میدهد که:
﴿یَقُولُونَ لَئِن رَّجَعۡنَآ إِلَى ٱلۡمَدِینَةِ لَیُخۡرِجَنَّ ٱلۡأَعَزُّ مِنۡهَا ٱلۡأَذَلَّ﴾ [المنافقون: ٨]
(منافقان) میگویند: «اگر به مدینه بازگردیم، بهطور قطع عزتمندان، ذلیلان (و فرومایگان) را بیرون میکنند».
زیدt میگوید: لذا نزد رسولاللهr آمدم و سخنان عبدالله بن ابی را به اطلاع ایشان رساندم. آن بزرگوارr به دنبال عبدالله بن ابی فرستاد. عبدالله بن ابی با تأکید فراوان سوگند یاد کرد که چنین نگفته است. تا جایی که دیگران گفتند: زید به رسولاللهr دروغ گفته است. این سخن مرا سخت آشفته و غمگین کرد تا اینکه الله متعال در تصدیق من، سورهی «منافقون» را فرو فرستاد. الله متعال میفرماید:
﴿هُمُ ٱلَّذِینَ یَقُولُونَ لَا تُنفِقُواْ عَلَىٰ مَنۡ عِندَ رَسُولِ ٱللَّهِ حَتَّىٰ یَنفَضُّواْۗ وَلِلَّهِ خَزَآئِنُ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِ وَلَٰکِنَّ ٱلۡمُنَٰفِقِینَ لَا یَفۡقَهُونَ ٧ یَقُولُونَ لَئِن رَّجَعۡنَآ إِلَى ٱلۡمَدِینَةِ لَیُخۡرِجَنَّ ٱلۡأَعَزُّ مِنۡهَا ٱلۡأَذَلَّۚ وَلِلَّهِ ٱلۡعِزَّةُ وَلِرَسُولِهِۦ وَلِلۡمُؤۡمِنِینَ وَلَٰکِنَّ ٱلۡمُنَٰفِقِینَ لَا یَعۡلَمُونَ ٨﴾ [المنافقون: ٧، ٨]
آنان، همان کسانی هستند که میگویند: «به آنان که نزد رسولالله هستند، انفاق نکنید تا پراکنده شوند». حال آنکه خزانههای آسمانها و زمین، از آنِ الله است؛ ولی منافقان درک نمیکنند. میگویند: «اگر به مدینه بازگردیم، بهطور قطع عزتمندان، ذلیلان (و فرومایگان) را بیرون میکنند». حالآنکه عزت، از آنِ الله و پیامبر او و مؤمنان است؛ ولی منافقان نمیدانند.
دقت بفرمایید که اللهU چگونه این سخن عبدالله بن ابی را پاسخ گفت. عبدالله بن ابی گفته بود: «اگر به مدینه بازگردیم، بهقطع اشراف و عزتمندان، ذلیلان و فرومایگان را بیرون میکنند». اللهU در پاسخش فرمود: ﴿وَلِلَّهِ ٱلۡعِزَّةُ وَلِرَسُولِهِۦ وَلِلۡمُؤۡمِنِینَ﴾؛ یعنی: «عزت، از آنِ الله و پیامبر او و مومنان است» و نفرمود که الله، عزیزتر است؛ زیرا در این صورت چنین بهنظر میرسید که منافقان نیز عزت دارند؛ حال آنکه هیچ عزتی ندارند.
از این آیات و نیز از حدیث زیدt چنین برداشت میکنیم که نقل قول منافقان به زمامدار مسلمانان جایز است تا اقدامات لازم را برای برخورد با آنان انجام دهد؛ و نیز نقل سخنان افراد تبهکار به مسؤولان جایز میباشد تا از تبهکاری مفسدان جلوگیری کنند؛ البته باید دقت کرد که آنچه گفته میشود، مستند و قطعی باشد؛ زیرا اگرچه در دوران رسولاللهr در تأیید زید بن ارقمt و گزارشی که داده بود، وحی نازل شد؛ ولی اینک که وحی نازل نمیشود.
مولف/ مسایل و ضوابطی را در بیان انواع غیبتهای مباح ذکر کرده و سپس دلایلش را آورده است.
***
1543- وعن عائشة& قالَت: قالَت هِنْدُ امْرَأةُ أَبی سفْیَانَ لِلنَّبِیِّr إنَّ أَبَا سُفْیَانَ رَجُلٌ شَحِیحٌ وَلَیْسَ یُعْطِینِی مَا یَکْفینی وولَدِی إِلاَّ مَا أَخَذْتُ مِنْهُ، وَهُوَ لا یَعْلَمُ؟ قَالَ: « خُذِی مَا یَکْفِیکِ وَوَلدَکِ بِالمَعْرُوفِ». [متفقٌ علیه]([7])
ترجمه: عایشه& میگوید: هند، همسر ابوسفیان به پیامبرr گفت: ابوسفیان، مرد بخیلیست و مخارج من و فرزندم را بهاندازهی کافی نمیدهد؛ مگر آنکه خودم بدون اطلاع او، از اموالش بردارم؟ فرمود: «طبق عُرف و بهاندازهی نیاز خود و فرزندت بردار».
***
([1]) ر.ک: حدیث شمارهی 1543.
([2]) صحیح بخاری، ش: 6032؛ و صحیح مسلم، ش: 2591.
([3]) صحیح بخاری، ش: 6068.
([4]) صحیح مسلم، ش: 1480. و در صحیح بخاری نیست.
([5]) صحیح بخاری، ش: 4903؛ و صحیح مسلم، ش: 2772.
([6]) صحیح بخاری، ش: (6077، 6237)؛ و صحیح مسلم، ش: 2560 بهنقل از ابوایوب انصاریt.
([7]) صحیح بخاری، ش: (2211، 5364)؛ و صحیح مسلم، ش:1714.
الله متعال میفرماید:
﴿وَإِذَا سَمِعُواْ ٱللَّغۡوَ أَعۡرَضُواْ عَنۡهُ﴾ [القصص: ٥٥]
و چون سخن بیهودهای بشنوند، از آن روی میگردانند
و میفرماید:
﴿وَٱلَّذِینَ هُمۡ عَنِ ٱللَّغۡوِ مُعۡرِضُونَ ٣﴾ [المؤمنون : ٣]
و آنانکه از کارهای بیهوده رویگردانند.
و میفرماید:
﴿إِنَّ ٱلسَّمۡعَ وَٱلۡبَصَرَ وَٱلۡفُؤَادَ کُلُّ أُوْلَٰٓئِکَ کَانَ عَنۡهُ مَسُۡٔولٗا ٣٦﴾ [الإسراء: ٣٦]
بیگمان گوش و چشم و دل، همه، بازخواست خواهند شد.
و میفرماید:
﴿وَإِذَا رَأَیۡتَ ٱلَّذِینَ یَخُوضُونَ فِیٓ ءَایَٰتِنَا فَأَعۡرِضۡ عَنۡهُمۡ حَتَّىٰ یَخُوضُواْ فِی حَدِیثٍ غَیۡرِهِۦۚ وَإِمَّا یُنسِیَنَّکَ ٱلشَّیۡطَٰنُ فَلَا تَقۡعُدۡ بَعۡدَ ٱلذِّکۡرَىٰ مَعَ ٱلۡقَوۡمِ ٱلظَّٰلِمِینَ ٦٨﴾
[الأنعام: ٦٨]
و چون کسانی را دیدی که دربارهی آیاتمان بر خلاف حق سخن میگویند، از آنان روی بگردان تا به سخن و موضوع دیگری بپردازند. و اگر شیطان تو را دچار فراموشی کرد، پس از یادآوری، با ستمکاران منشین.
1536- وعن أَبی الدرداءt عَنِ النَّبِیِّr قَالَ: «مَنْ رَدَّ عَنْ عِرْضِ أخیهِ، رَدَّ اللهُ عَنْ وَجْهِهِ النَّارَ یَومَ القیَامَةِ». [ترمذی ضمن روایت این حدیث گفته است: حدیثی حسن میباشد.]([1])
ترجمه: ابودرداءt میگوید: پیامبرr فرمود: «هرکه از آبروی برادرش دفاع کند، الله، روز قیامت آتش دوزخ را از او دور میگرداند».
1537- وعن عِتبَانَ بنِ مَالکٍt فِی حدیثه الطویل المشهور الَّذِی تقدَّمَ فی بابِ الرَّجاء قَالَ: قام النَّبِیُّr یُصَلِّی فَقَالَ: «أیْنَ مالِکُ بنُ الدُّخْشُمِ»؟ فَقَالَ رَجُلٌ: ذَلِکَ مُنَافِقٌ لا یُحِبُّ اللهَ ولا رَسُولهُ، فَقَالَ النَّبِیُّr: «لا تَقُلْ ذَلِکَ؛ ألا تَراهُ قَدْ قَالَ: لا إله إِلا اللهُ یُریدُ بِذَلکَ وَجْهَ اللهِ؟! وإنَّ الله قَدْ حَرَّمَ عَلَى النَّارِ مَنْ قَالَ: لا إله إِلا اللهُ یَبْتَغی بِذَلِکَ وَجْهَ اللهِ». [متفقٌ علیه]([2])
ترجمه: در حدیث طولانی و مشهور عتبان بن مالکt که پیشتر در باب «امید» گذشت، آمده است: پیامبرr برای نماز ایستاد و فرمود: «مالک بن دُخشم کجاست؟» مردی پاسخ داد: او، منافقیست که الله و پیامبرش را دوست ندارد. پیامبرr فرمود: «چنین مگو؛ مگر نمیدانی که او لاإلهإلاالله گفته و از گفتن آن، تنها خشنودی الله متعال را خواسته است؛ همانا الله، کسی را که بهخاطر خشنودی او لاإلهإلاالله بگوید، بر آتش دوزخ حرام کرده است».
شرح
مولف، نووی/ پس از ذکر آیاتی از قرآن کریم دربارهی حرام بودن غیبت و ذکر پارهای از پیامدهای منفی و گناهان این عمل، بابی دربارهی حرام بودن گوش دادن به غیبت گشوده است؛ یعنی اگر یک نفر، غیبت شخصی دیگری را بگوید، بر انسان حرام است که به این غیبت گوش دهد؛ بلکه باید او را از غیبت کردن باز بدارد و بکوشد که رشتهی سخن را به سمت و سوی دیگری بکشاند و موضوع را عوض کند. چنین کاری، اجر و پاداش فراوانی دارد؛ همانگونه که در حدیث ابودرداءt آمده است. اما اگر غیبتکننده همچنان بر غیبت کردن پافشاری کند، بر ما واجب است که آن مجلس را ترک کنید؛ زیرا الله متعال میفرماید:
﴿وَقَدۡ نَزَّلَ عَلَیۡکُمۡ فِی ٱلۡکِتَٰبِ أَنۡ إِذَا سَمِعۡتُمۡ ءَایَٰتِ ٱللَّهِ یُکۡفَرُ بِهَا وَیُسۡتَهۡزَأُ بِهَا فَلَا تَقۡعُدُواْ مَعَهُمۡ حَتَّىٰ یَخُوضُواْ فِی حَدِیثٍ غَیۡرِهِۦٓ إِنَّکُمۡ إِذٗا مِّثۡلُهُمۡ﴾
[النساء : ١٤٠]
و الله (این حکم را) در قرآن بر شما نازل کرده که چون شنیدید گروهی آیات الهی را انکار و استهزا میکنند، با آنان ننشینید تا آنکه به گفتار دیگری بپردازند؛ زیرا در این صورت شما نیز همانند آنان هستید.
لذا اگر انسان به گفتارِ حرامی گوش دهد، در گناهش با گویندهی آن شریک است؛ بلکه ترک آن مجلس بر او واجب میباشد. مولف/ چند آیه دربارهی رویگردانی از سخنان و کارهای بیهوده ذکر کرده است؛ منظور از کارهای بیهوده، سخنان و اعمالیست که هیچ نفعی ندارند. الله متعال در توصیف بندگان نیک خویش میفرماید:
﴿وَإِذَا مَرُّواْ بِٱللَّغۡوِ مَرُّواْ کِرَامٗا ٧٢﴾ [الفرقان: ٧٢]
و آنگاه که بر گفتار و کردار لغو و بیهوده مىگذرند، با بزرگوارى و متانت مىگذرند.
یعنی: به لغو و کارهای بیهوده مبتلا نمیشوند؛ نه بدان گوش میدهند و نه مرتکبش میشوند. مولف/ سپس حدیث عتبان بن مالکt را دربارهی مالک بن دخشمt آورده است که مردی دربارهی آبروی مالک بن ذخشم سخن گفت. پیامبرr آن مرد را از این کار نهی نمود و فرمود: «مگر نمیدانی که او لاإلهإلاالله گفته و از گفتن آن، تنها خشنودی الله متعال را خواسته است؟» این نشان میدهد که اگر کسی اینگونه نباشد، حرف زدن پشت سرش غیبت نیست؛ یعنی: کافر در زمینهی غیبت، محترم نمیباشد و غیبتش جایز است؛ مگر آنکه غیبتش نزدیکان و خویشاوندان مسلمانش را دلآزرده کند که در این صورت از کافر نیز غیبت نمیشود. پیشتر بیان شد که غیبت از آدمِ فاسق و بدکار، درست نیست؛ مگر آنکه در بازگو کردنِ فسق او، مصلحتی وجود داشته باشد؛ زیرا این، از روی خیرخواهیست.
1538- وعن کعب بن مالکٍt فِی حدیثهِ الطّویل فِی قصةِ تَوْبَتِهِ وَقَدْ سبق فِی باب التَّوبةِ؛ قَالَ: قَالَ النَّبِیُّr وَهُوَ جالِسٌ فی القَومِ بِتَبُوکَ: «مَا فَعَلَ کَعبُ بن مالکٍ؟» فَقَالَ رَجلٌ مِنْ بَنِی سَلمَةَ: یَا رسولَ الله، حَبَسَهُ بُرْدَاهُ والنَّظَرُ فی عِطْفَیْهِ. فَقَالَ لَهُ مُعاذُ بنُ جبلٍt: بِئْسَ مَا قُلْتَ، والله یَا رسولَ الله مَا علمنا عَلَیْهِ إِلاَّ خَیْراً، فَسَکَتَ رسُولُ اللهr. [متفق علیه]([3])
ترجمه: کعب بن مالکt در حدیث طولانیاش که دربارهی توبهی اوست و پیشتر در باب توبه([4]) گذشت، گفته است: پیامبرr در حالی که در "تبوک" در میان مردم نشسته بود، پرسید: «کعب چهکار کرد»؟ مردی از بنیسلمه گفت: ای رسولخدا! او را لباسهای زیبا و نگریستن به آنها از آمدن، بازداشت. معاذ بن جبلt گفت: سخن بدی گفتی؛ ای رسول خدا! به الله سوگند که ما جز خیر و نیکی، چیز دیگری از او نمیدانیم. و رسولاللهr سکوت کرد.
شرح
نووی/ در باب حرام بودن شنیدن غیبت، داستان توبهی کعب بن مالکt را یادآوری کرده است. کعبt یکی از سه نفری بود که بدون هیچ عذری از شرکت در غزوهی تبوک، تخلف ورزیدند؛ این سه نفر مراره بن ربیع، هلال بن امیه و کعب بن مالک# بودند که به فرمان رسولاللهr برای شرکت در جنگ تبوک کوتاهی کردند. هنگامیکه پیامبرr از تبوک بازگشت، کسانی که در این غزوه حاضر نشده بودند، نزد پیامبرr آمدند و سوگند یاد کردند که عذر داشتیم و نتوانستیم در این غزوه شرکت کنیم. پیامبرr نیز آنچه را که در ظاهر بهزبان میآوردند، از آنان پذیرفت و باطنشان را به خدا واگذار نمود؛ ولی کعب بن مالک و دو دوستش راستشان را گفتند و اظهار داشتند که ما بدون هیچ عذری از حضور در این غزوه تخلف کردیم. پیامبرr به مردم دستور داد که با این سه نفر قطع رابطه کنند؛ لذا مردم بهپیروی از فرمان پیامبرr به هیچیک از اینها سلام نمیکردند و پاسخ سلامشان را هم نمیدادند؛ چنانکه کعبt میگوید: «وقتی رسولاللهr پس از نماز مینشست، نزدش میرفتم و به او سلام میکردم و با خود میگفتم: آیا لبهایش را برای جواب سلام حرکت میدهد یا خیر؟ آنگاه نزدیکش نماز میخواندم و زیرچشمی به او نگاه میکردم. هنگامی که نماز میخواندم، به من نگاه میکرد، ولی وقتی زیرچشمی، نگاهش مینمودم، صورتش را از من برمیگرداند». پس از چهل و هشت روز، پیامبرr به همسران این سه نفر دستور داد که از شوهران خود کنارهگیری کنند؛ اما از آنجا که هلال و مراره بن ربیع$ به همسران خود نیاز داشتند، پیامبرr به همسرانشان اجازه داد که نزد آن دو بمانند؛ ولی همسر کعبt نزد خانوادهی خویش رفت. این داستان شگفتآور در قرآن کریم نیز آمده است که انسان آنرا تلاوت میکند و با هر حرفی که میخوانَد، ده ثواب میبرد. این، بیانگر اهمیت این داستان است که تاریخ و سرگذشت یک انسان، در قرآن کریم میآید تا مسلمانان با خواندن هر یک از حروفش ده نیکی ببرند. الله متعال میفرماید:
﴿وَعَلَى ٱلثَّلَٰثَةِ ٱلَّذِینَ خُلِّفُواْ حَتَّىٰٓ إِذَا ضَاقَتۡ عَلَیۡهِمُ ٱلۡأَرۡضُ بِمَا رَحُبَتۡ وَضَاقَتۡ عَلَیۡهِمۡ أَنفُسُهُمۡ وَظَنُّوٓاْ أَن لَّا مَلۡجَأَ مِنَ ٱللَّهِ إِلَّآ إِلَیۡهِ ثُمَّ تَابَ عَلَیۡهِمۡ لِیَتُوبُوٓاْۚ إِنَّ ٱللَّهَ هُوَ ٱلتَّوَّابُ ٱلرَّحِیمُ ١١٨﴾ [التوبة: ١١٨]
و به آن سه نفری که پذیرش توبهی آنان بهتأخیر افتاد، لطف و احسان نمود؛ آنگاه که زمین با همهی گستردگیاش بر آنان تنگ شد و از خود به تنگ آمدند و دریافتند که در برابر الله هیچ پناهگاهی جز او نیست. سپس رحمتش را شامل حالشان کرد تا توبه نمایند. همانا الله توبهپذیر مهربان است.
پیامبرr زمانی که در تبوک تشریف داشت، در حالی که در میان مردم نشسته بود، سراغ کعب بن مالکt را گرفت و پرسید: «کعب چهکار کرد»؟ مردی از بنیسلمه گفت: «ای رسولخدا! او را لباسهای زیبا و نگریستن به آنها از آمدن، بازداشت». بدون شک این سخن، غیبتِ کعبt بود؛ زیرا آن مرد دربارهی کعبt سخنی گفت که کعبt راضی نبود؛ اما الله متعال به معاذ بن جبلt توفیق داد که از کعبt دفاع کند؛ چنانکه معاذt گفت: «به الله سوگند که ما جز خیر و نیکی، چیز دیگری از کعب نمیدانیم». و رسولاللهr سکوت کرد. از این حدیث چنین برداشت میشود که اگر در حضور انسان از کسی غیبت شود، بر او واجب است که غیبتکننده را ساکت کند و به او بگوید: ساکت باش؛ از الله پروا کن. و اگر حرفش تأثیری نداشت یا نمیتوانست این کار را بکند، آنجا را ترک نماید؛ زیرا هنگامی که انسان در جلسهای نشسته که در آن از افراد نیکوکار غیبت میشود، ابتدا بر او واجب است که به دفاع از اهل خیر و صلاح برخیزد؛ و اگر نمیتوانست، جلسهی غیبت را ترک کند؛ و گرنه در گناه غیبت، شریک است.
***
([1]) صحیح الجامع، ش: 6262؛ و صحیح الترمذی، از آلبانی/، ش: 1575.
([2]) صحیح بخاری، ش: 425؛ و صحیح مسلم، ش:33. این حدیث پیشتر بهشمارهی 422 آمده است.
([3]) صحیح بخاری، ش: (4418، 4677)؛ و صحیح مسلم، ش: 2769. این حدیث پیشتر بهشمارهی 22 آمده است.
([4]) این حدیث پیشتر بهشمارهی 22 آمده است.
254- باب: حرام بودن غیبت و امر به حفظ زبان
شرح
مولف/ در کتابش بابی پیرامون حرام بودن غیبت و وجوب حفظ زبان، گشوده و تعدادی آیه در اینباره ذکر کرده است.
پیامبرr برای اینکه غیبت را برای یارانش تعریف کند، از آنان پرسید: «آیا میدانید که غیبت چیست؟» عرض کردند: الله و رسولش بهتر میدانند. فرمود: «ذِکرُکَ أَخَاکَ بما یکْرَهُ»؛ یعنی: «دربارهی برادرت سخنانی بگویی که خوشَش نمیآید». شخصی پرسید: اگر آنچه میگویم، در او وجود داشته باشد، چه؟ فرمود: «إنْ کانَ فِیهِ ما تقُولُ فَقَدِ اغْتَبْته، وإنْ لَمْ یکُن فِیهِ ما تَقُولُ فَقَدْ بَهَتَّهُ».([1]) یعنی: «اگر آنچه میگویی در او وجود دارد، غیبتش را کردهای؛ و اگر آن صفت در او نباشد، بر او بهتان بستهای»؛ افزون بر اینکه غیبتش را هم کردهای. غیبت جزو گناهان کبیره است که با نماز و روزه و صدقه و دیگر کارهای شایسته بخشیده نمیشود؛ بلکه در نامهی اعمال انسان ماندگار میماند؛ مگر اینکه انسان با رعایت شرایط توبه، از اللهU آمرزش بخواهد. ابن عبدالقوی/ میگوید:
وقد قیـل صغری غیبة ونمیمة وکلتاهما کبری علی نص أحمد
یعنی: «گفته شده که غیبت و سخنچینی جزو گناهان صغیره هستند؛ اما احمد بن حنبل/ به اینکه هر دو گناه کبیرهاند، تصریح کرده است».
همانگونه که بیان شد، پیامبرu در تعریف غیبت فرموده است: «ذِکرُکَ أَخَاکَ بما یکْرَهُ». یعنی: «دربارهی برادرت سخنانی بگویی که خوشَش نمیآید»؛ و این، شامل بازگوییِ هر عیب اخلاقی، جسمی و دینی میشود. به عبارت دیگر: هرچه که بازگوییِ آن برای برادر مسلمانتان در پشت سرش ناخوشایند باشد، غیبت بهشمار میرود. مثلاً اگر بگویید: فلانی لَنگ، یا کور یا بلندقامت یا قدکوتاه میباشد، این غیبت است. و همینطور در زمینهی مسایل اخلاقی؛ مثلاً بگویید: فلانی، چشمچران است یا عیبی دینی از او را بازگو کنید؛ بهعنوان مثال: خارج از ضوابط شرعی بگویید: فلانی، بدعتیست؛ یا بگویید: فلانی با جماعت نماز نمیخوانَد. یعنی هر عیبی که از او در غیاب وی بازگو کنید، غیبتش را کردهاید و علت نامگذاریِ غیبت بدین نام، همین است که در غیابِ شخص عیبش را بازگو میکنند؛ اما اگر پیشِ روی او عیبش را بگویند، این ناسزاگویی بهشمار میآید، نه غیبت. پیامبرr فرمود: «اگر آنچه میگویی در او وجود دارد، غیبتش را کردهای؛ و اگر آن صفت در او نباشد، بر او بهتان بستهای»؛ یعنی: علاوه بر اینکه غیبتش را کردهای، بر او بهتان نیز بستهای. بحث غیبت در این بخش حدیث از آن جهت ذکر نشد که ناگفته پیداست که در چنین مواردی، غیبت زیرمجموعهی بهتان بهشمار میآید. نظیرش را میتوانیم در این حدیث نبوی ببینیم که باری پیامبرr فرمود: «وَدِدْتُ أنَّا قَدْ رَأَیْنَا إخْوانَنَا»؛ یعنی: «دوست داشتم برادران خود را میدیدیم». اصحاب# عرض کردند: «ای رسولخدا! آیا مگر ما برادران شما نیستیم؟» فرمود: «أنْتُمْ أصْحَابِی، وَإخْوَانُنَا الَّذِینَ لَمْ یَأتُوا بَعْدُ»؛([2]) یعنی: «شما دوستان و یاران من هستید؛ و برادران ما، کسانی هستند که هنوز نیامدهاند». این از اصحاب# نفی اخوت نمیکند و بدین معنا نیست که اصحاب# برادران رسولاللهr بهشمار نمیآیند؛ بلکه آنها، هم یاران پیامبرr بودند و هم برادرانش؛ ولی نسلهای بعد، فقط برادران پیامبرr، و اصحاب او محسوب نمیشوند. اینجا نیز که فرمود: «بر او بهتان بستهای»، بدین معناست که هم غیبتش را کردهای و هم بر او بهتان بستهای. بههر حال، غیبت، حرام است و یکی از گناهان بزرگ بهشمار میرود و هرچه پیامدهایش شدیدتر باشد، قبح و گناهش نیز بیشتر است؛ بهویژه غیبت حکام و علما؛ زیرا غیبت اینها، پیامدها و آثار منفی بیشتری دارد. غیبت علما از ارزش و اهمیت علمی که در سینه دارند یا به مردم آموزش میدهند، میکاهد و در نتیجه، مردم، از آنان حرفشنوی نخواهند داشت و این، برای دین زیانآور است. غیبت حکام نیز از هیبت آنها در چشم مردم میکاهد و آنان را به سرکشی در برابر حکام، وا میدارد و آنگاه که مردم، بر حکام بشورند، هرج و مرج و نابسامانی به وجود میآید.
اگر دلی جوشان، پردرد و آکنده از خشم دارید، پیش از آنکه آن را بر سرِ دیگران خالی کنید، بر سرِ خویش خالی نمایید و به خویشتن بنگرید که آیا خودتان از هر جهت کاملید و هیچ عیبی در شما نیست؟ نخستین عیب، همین است که از علما و حکام مسلمان بدگویی کنید. برخیها میگویند: هدفمان، امر به معروف و نهی از منکر است. میگوییم: آفرین؛ چه نیت خوبی! اما هر کاری، راهی دارد و راه امر به معروف و نهی از منکر، این نیست که کاستیها و معایب مسؤولان و زمامداران خویش را پخش و نشر کنید؛ زیرا این امر دامنهی منکرات را گستردهتر میگرداند و بر کاستیها میافزاید و دیگر، مردم به همه بدبین میشوند و آنگاه سنگ روی سنگ بند نمیآید. اگر عالِمی بگوید: این، کار ناشایستیست، مردم حرفش را نمیخوانند و میگویند: بیخیال! او یک چیزی گفت! همچنین مردم از حاکم یا مسؤولی که به او بدبین شدهاند، اطاعت نمیکنند و نتیجهاش آشوب و نابسامانی خواهد بود. شگفتا از کسانی که فقط کاستیهای علما و مسؤولان را میبینند و نیمهی پُر لیوان را نگاه نمیکنند و از خوبیهایشان هیچ نمیگویند تا نقد و انتقادشان، منصفانه باشد؛ الله متعال میفرماید:
﴿یَٰٓأَیُّهَا ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ کُونُواْ قَوَّٰمِینَ لِلَّهِ شُهَدَآءَ بِٱلۡقِسۡطِۖ وَلَا یَجۡرِمَنَّکُمۡ شَنََٔانُ قَوۡمٍ عَلَىٰٓ أَلَّا تَعۡدِلُواْ﴾ [المائدة: ٨]
ای مؤمنان! برای الله به داد برخیزید و به عدالت گواهی دهید؛ و نباید دشمنی گروهی، شما را بر آن دارد که عدالت نورزید.
یعنی کینه و دشمنی با کسی، شما را بر آن ندارد که نسبت به او عدالت را رعایت نکنید. شگفتا از اینها که هیچگاه و در هیچ جلسهای، از زبانشان نمیشنویم که بگویند: ای مردم! خداترس و باتقوا باشید؛ دروغ نگویید و از خیانت و فریبکاری و کلاه برداری پروا کنید. اینها یک بار هم جامِ خشم خویش را برای اصلاح آحاد جامعه به روی مشکلات تودهی مردم خالی نمیکنند و بهرغم اینهمه خیانت و دروغی که در داد و ستدها، رایج شده است، یک بار هم برای اصلاحی فراگیر در سطح شهروندان جامعه، دهان نمیگشایند یا قلم نمیفرسایند! بهراستی جامعهی رشدیافته، جامعهایست که شهروندانش به وظایف فردی و مدنی خویش در چارچوب آموزههای دینی عمل میکنند؛ زیرا جامعه از یکایک شهروندانی تشکیل شده است که اگر درستکار باشند، جامعه نیز جامعهی شایسته و رشدیافتهای خواهد بود؛ پس حقیقت اصلاح این است که در متن جامعه صورت گیرد؛ ولی گویا برخی از مردم بیمارند و حتماً باید مشکلات و کاستیها را فاش کنند؛ در صورتی که اگر شخصی، واقعاً قصد اصلاح یا امر به معروف و نهی از منکر دارد، باید به جای ریختن آبروی علما و مسؤولان یا پوشاندن خوبیهایشان، سر بحث و گفتگو را باز کند و با کمال بیتکلفی و بهدور از هرگونه اِشکالتراشی، در حضور علما و مسؤولان به واکاوی و بازگوییِ مسایل مورد نظرش بپردازد؛ ولی برخیها باز هم بیتوجه به خدمتهای انجامشده، عادت کردهاند که خوبیها و خدمتهای زمامداران و مسؤولان را کتمان کنند و از کاه، کوه بسازند! پس عدل و انصاف کجاست؟ در صورتی که نباید از مسیر حق و بیان حقیقت خارج شویم. اللهU در تعامل با مشرکان نیز حق را میگوید و راه درست را نشان میدهد؛ همانگونه که دربارهی مشرکان میفرماید:
﴿وَإِذَا فَعَلُواْ فَٰحِشَةٗ قَالُواْ وَجَدۡنَا عَلَیۡهَآ ءَابَآءَنَا وَٱللَّهُ أَمَرَنَا بِهَا﴾ [الأعراف: ٢٨]
و چون کار زشتی انجام دهند، میگویند: پدرانمان را بر این کار یافتهایم و الله، ما را به انجام آن دستور داده است.
آنها از این جهت که مدعی بودند که «ما نیاکانمان را بر این روش یافتهایم و از آنان پیروی میکنیم»، راست میگفتند؛ لذا الله متعال صحت این موضوع را پذیرفت؛ اما در این ادعا که بهدروغ میگفتند: «الله، ما را به انجام آن دستور داده است»، تکذیبشان کرد و فرمود:
﴿قُلۡ إِنَّ ٱللَّهَ لَا یَأۡمُرُ بِٱلۡفَحۡشَآءِ﴾ [الأعراف: ٢٨]
بگو: الله به کار زشت فرمان نمیدهد.
لذا چه خوبست که ما نیز عدل و انصاف داشته باشیم و هر دو نیمهی لیوان را ببینیم؛ بهویژه زمانی که پیرامون مسألهای سخن میگوییم که ارتباط مستقیمی با آبروی مسلمانان دارد؛ بهخصوص دربارهی حکام و علما. از یاد نبریم که هرکس در پی ریختن آبروی برادر مسلمانش باشد، الله متعال نیز دیر یا زود، او را- حتی در خانهی مادرش- رسوا میگرداند.
خلاصه اینکه بر ما واجب است که از غیبت دوری کنیم و زبان خویش را از غیبت دیگران بازداریم و بدانیم که با هر غیبتی، از نیکیهایمان کاسته شده، بر نیکیهای کسی که از او غیبت میکنیم، افزوده میشود. چنانکه در حدیثی آمده است که پیامبرr پرسید: «أَتَدْرُون من الْمُفْلِس؟»؛ یعنی: «آیا میدانید که چه کسی مفلس است؟» پاسخ دادند: کسی که ثروت نقدی و غیرنقدی ندارد. فرمود: «إِنَّ الْمُفْلِسَ مِنْ أُمَّتِی مَنْ یَأْتِی یَوْمَ الْقیامةِ بِصَلاةٍ وَصِیَامٍ وزَکَاةٍ ، ویأْتِی وقَدْ شَتَمَ هذا، وقذَف هذَا وَأَکَلَ مالَ هَذَا، وسفَکَ دَم هذَا، وَضَرَبَ هذا، فیُعْطَى هذَا مِنْ حسَنَاتِه، وهَذا مِن حسَنَاتِه، فَإِنْ فَنِیَتْ حسناتُهُ قَبْلَ أَنْ یقْضِیَ مَا عَلَیْه، أُخِذَ مِنْ خَطَایَاهُمْ فَطُرحَتْ علَیْه، ثُمَّ طُرِح فی النَّارِ»؛([3]) یعنی: «مفلس در امت من، کسیست که روز قیامت، با انبوهی از (اعمال نیک، مانند) نماز و روزه و زکات، حاضر میشود؛ ولی این را هم با خود دارد که فلانی را دشنام داده و به آن یکی، تهمت زده است؛ مالِ این را خورده و خونِ آن یکی را ریخته و فلانی را زده است. لذا از نیکیهایش به هر یک از اینها داده میشود؛ و اگر نیکیهایش پیش از ادای حقوقِ حقداران تمام شد، از بدیهای آنان کسر میگردد و به حسابِ او منظور میشود و سپس او را در آتشِ دوزخ میاندازند». به یکی از سلف صالح گفتند: فلانی، غیبت تو را کرده است. آن بزرگوار پرسید: مطمئنید؟ گفتند: آری. لذا هدیهای برای غیبتکننده فرستاد. وی تعجب کرد که از آن شخص غیبت کرده و او، هدیهای برایش فرستاده است! هدیهدهنده به غیبتکننده فرمود: تو نیکیهای خود را به من هدیه دادی و نیکیها، ماندگارند؛ اما هدیهای که من به تو دادهام، از میان میرود و چیز ماندگاری نیست. این، پاداش هدیهای است که به من دادهای. ببینید که سلف صالحy چه بینشی داشتهاند.
لذا از روی خیرخواهی از خواهران و برادران گرامی میخواهم که از غیبت دوری کنید و خود را در ورطهی بدگویی و غیبت از علما و مسؤولان گرفتار نکنید. اگر قصد اصلاح دارید و امکان ارتباط با مسؤولان وجود دارد، مسایل و مشکلات را به گوشِ آنها برسانید و یا از طریق مجاری و راههای دیگر مسؤولان امر را در جریان مشکلات و نارساییها قرار دهید و بدین نکته توجه داشته باشید که مگر غیبت علما و مسؤولان چه نفعی دارد و گره از کدامین مشکل میگشاید؟ بلکه بدبینیِ مردم نسبت به علما و زمامدارانشان را در پی دارد. همانگونه که پیشتر گفتم، نقد و انتقادِ رو در رو، باید منصفانه نیز باشد؛ یعنی خدمتها و کارهای انجامشده از سوی مسؤولان را نادیده نگیریم و اگر به نشر و پخش کاستیها دچار شدهایم، لااقل خوبیها را هم بیان کنیم.
***
الله متعال میفرماید:
﴿یَغۡتَب بَّعۡضُکُم بَعۡضًاۚ أَیُحِبُّ أَحَدُکُمۡ أَن یَأۡکُلَ لَحۡمَ أَخِیهِ مَیۡتٗا فَکَرِهۡتُمُوهُۚ وَٱتَّقُواْ ٱللَّهَۚ إِنَّ ٱللَّهَ تَوَّابٞ رَّحِیمٞ ١٢﴾ [الحجرات: ١٢]
و از یکدیگر غیبت نکنید. آیا هیچیک از شما دوست دارد که گوشت برادر مردهاش را بخورد؟ بیگمان از این کار نفرت دارید. و تقوای الله پیشه کنید. به یقین الله، توبهپذیر مهرورز است.
شرح
پیشتر بیان شد که بازگوییِ هر ویژگی دینی، اخلاقی و جسمیِ برادر مسلمان- در صورتی که راضی نباشد- غیبت است؛ لذا هیچگاه در غیاب برادر مسلمانتان چیزی که خوشَش نمیآید، نگویید. همچنین یادآوری شد که غیبت، جزو گناهان کبیره است و نماز، زکات، روزه و حج، باعث بخشش آن نمیشود؛ بلکه همسان کارهای نیک و شایسته، مورد سنجش قرار میگیرد. این نکته هم بیان گردید که قبح و گناه این عمل، به میزان پیامدها و مفاسد آن بستگی دارد؛ لذا از آنجا که پیامدهای منفی ناشی از غیبت علما و مسؤولان، شدید است، گناهش نیز بیشتر میباشد. و اما نخستین آیهای که مولف/ در این باب آورده است؛ الله متعال میفرماید: ﴿وَلَا یَغۡتَب بَّعۡضُکُم بَعۡضًا﴾؛ یعنی: «و از یکدیگر غیبت نکنید». این، معطوف به دستورهاییست که در ابتدای این آیه آمده است:
﴿یَٰٓأَیُّهَا ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ ٱجۡتَنِبُواْ کَثِیرٗا مِّنَ ٱلظَّنِّ إِنَّ بَعۡضَ ٱلظَّنِّ إِثۡمٞۖ وَ لَا تَجَسَّسُواْ وَلَا یَغۡتَب بَّعۡضُکُم بَعۡضًاۚ أَیُحِبُّ أَحَدُکُمۡ أَن یَأۡکُلَ لَحۡمَ أَخِیهِ مَیۡتٗا فَکَرِهۡتُمُوهُۚ وَٱتَّقُواْ ٱللَّهَۚ إِنَّ ٱللَّهَ تَوَّابٞ رَّحِیمٞ ١٢﴾ [الحجرات: ١٢]
ای مؤمنان! از بسیاری از گمانهای بد بپرهیزید که بیشک برخی از گمانها، گناه است. و به کنجکاوی و تجسس (در کارهای دیگران) نپردازید و از یکدیگر غیبت نکنید. آیا هیچیک از شما دوست دارد که گوشت برادر مردهاش را بخورد؟ بیگمان از این کار نفرت دارید. و تقوای الله پیشه کنید. به یقین الله، توبهپذیر مهرورز است.
بدینسان الله متعال از غیبت منع فرموده و سپس بدیِ غیبت کردن را به کاری نفرتانگیز تشبیه نموده است که همه از آن میگریزند؛ چنانکه میفرماید: ﴿أَیُحِبُّ أَحَدُکُمۡ أَن یَأۡکُلَ لَحۡمَ أَخِیهِ مَیۡتٗا فَکَرِهۡتُمُوهُ﴾؛ یعنی: «آیا هیچیک از شما دوست دارد که گوشت برادر مردهاش را بخورد؟ بیگمان از این کار نفرت دارید». روشن است که هیچکس حاضر نیست گوشت برادر مردهاش را بخورد؛ بلکه از این کار نفرت دارد. ولی این چه ربطی به غیبت دارد؟ میگوییم: کسی که غیبتش را میکنی، حضور ندارد و نمیتواند از خودش دفاع کند؛ مانند مردهای که اگر او را قطعهقطعه کنید، هیچ واکنشی از او سر نمیزند و هیچ کاری از او ساخته نیست. علت نامگذاریِ غیبت بدین نام، همین است که در غیابِ شخص عیبش را بازگو میکنند؛ اما اگر پیشِ روی او عیبش را بگویند، این ناسزاگویی بهشمار میآید، نه غیبت. الله متعال در ادامهی این آیه میفرماید: ﴿وَٱتَّقُواْ ٱللَّهَۚ إِنَّ ٱللَّهَ تَوَّابٞ رَّحِیمٞ﴾؛ یعنی: «و تقوای الله پیشه سازید؛ بهیقین الله، توبهپذیر مهرورز است». الله متعال پس از اینکه از غیبت نهی فرمود، به تقوا و پرهیزگاری دستور داد. این اشارهایست به اینکه آنانکه غیبت میکنند، تقوا ندارند. لذا اگر عیبی در برادر مسلمان خویش دیدی و آن را فاش کردی و آبرویش را ریختی، بدان که الله متعال کسی را بر تو میگمارد که در زندگی یا پس از مرگت، تو را بدنام و رسوا نماید؛ زیرا پیامبرr فرموده است: «لا تُؤذُوا الْمُسْلِمِینَ وَلا تَتَّبِعُوا عَوْرَاتِهِمْ، فَإِنَّهُ مَن تتبع عَوْرَاتِهِمْ، فضحهُ اللّهُ وَلَوْ فِی بَیْتِ أمِّهِ»؛ یعنی: «مسلمانان را میازارید و در پی عیبجویی و ریختن آبروی آنها نباشید؛ بهیقین هرکس، در پی ریختن آبروی برادرش باشد، الله متعال او را رسوا میگرداند؛ اگرچه در خانهی مادرش باشد».
گفتنیست که اگر غیبت از روی خیرخواهی و بیان حقیقت باشد، اشکالی ندارد؛ مثلاً شخصی میخواهد با دیگری معاملهای انجام دهد؛ لذا نزدتان میآید تا از شما نظر بخواهد و ازشما میپرسد که آیا با آن شخص معامله کند یا خیر؟ شما آن شخص را میشناسید و می دانید که آدمِ بدمعاملهایست. در این صورت بر شما واجب است که عیب آن شخص را از روی خیرخواهی به مشورتگیرنده بگویید. بدین دلیل که فاطمه بنت قیس& برای مشورت و نظرخواهی نزد پیامبرr آمد و عرض کرد: اسامه بن زید، معاویه بن ابیسفیان و ابوجهم از او خواستگاری کردهاند. پیامبرr به او فرمود: «ابوجهم دستِ بزنی دارد و زنان را میزند؛ معاویه فقیر است و چیزی ندارد؛ با اسامه ازدواج کن».([4])
بدین ترتیب پیامبرr از دو نفر نخست ویژگیهایی را بیان کرد که ذکرش برای آنان خوشایند نبود؛ اما رسولاللهr این را از روی خیرخواهی بیان فرمود و قصدش، رسوا کردن یا عیبجویی نبود. این دو با هم تفاوت دارد. همچنین اگر کسی نزدتان بیاید و با شما مشورت کند که نزد فلان استاد، تلمذ نماید یا نزد فلانی؛ اگر استاد مورد نظر این شخص، انحراف فکری داشته باشد، بر شما واجب است که حقیقت را به او بگویید و به او مشورت دهید که از درس خواندن در نزد چنین کسی صرف نظر کند. نمونههای فراوانی در اینباره قابل ذکر میباشد؛ اما مهم، این است که ذکر معایب دیگران از روی خیرخواهی و در چارچوبی باشد که بیان شد. در میان مردم چنین رایج شده که میگویند: «غیبت فاسق، ایرادی ندارد»! این، نه حدیث است و نه سخنِ قابل قبولی؛ بلکه غیبت فاسق نیز مانند غیبت کردن از دیگران میباشد؛ البته اگر هدف، برحذر داشتن مردم از عقیده یا اندیشهی انحرافیاش باشد، نه تنها غیبت از چنین شخصی ایرادی ندارد، بلکه واجب است.
***
الله متعال میفرماید:
﴿وَلَا تَقۡفُ مَا لَیۡسَ لَکَ بِهِۦ عِلۡمٌۚ إِنَّ ٱلسَّمۡعَ وَٱلۡبَصَرَ وَٱلۡفُؤَادَ کُلُّ أُوْلَٰٓئِکَ کَانَ عَنۡهُ مَسُۡٔولٗا ٣٦﴾ [الإسراء: ٣٦]
و از چیزی پیروی مکن که دانشی به آن نداری. بیگمان گوش و چشم و دل، همه، بازخواست خواهند شد.
و میفرماید:
﴿مَّا یَلۡفِظُ مِن قَوۡلٍ إِلَّا لَدَیۡهِ رَقِیبٌ عَتِیدٞ ١٨﴾ [ق: ١٨]
(انسان) هیچ سخنی بر زبان نمیآورد مگر آنکه نزدش، نگهبانی (برای نوشتن آن) حضور دارد.
شرح
دومین آیهای که مولف/ در این باب ذکر کرده، این است که اللهU میفرماید:
﴿وَلَا تَقۡفُ مَا لَیۡسَ لَکَ بِهِۦ عِلۡمٌۚ إِنَّ ٱلسَّمۡعَ وَٱلۡبَصَرَ وَٱلۡفُؤَادَ کُلُّ أُوْلَٰٓئِکَ کَانَ عَنۡهُ مَسُۡٔولٗا ٣٦﴾ [الإسراء: ٣٦]
و از چیزی پیروی مکن که دانشی به آن نداری. بیگمان گوش و چشم و دل، همه، بازخواست خواهند شد.
این نهی، شامل همه چیز میشود؛ یعنی دربارهی چیزی که دانش ندارید، سکوت کنید و حرفی نزنید؛ زیرا لازمهی صحت گفتار و کردار، این است که مبتنی بر علم و آگاهی باشد؛ و گرنه، بر خطا هستید و اشتباه میکنید. نسبت دادن سخن یا گفتاری از روی ناآگاهی به الله و فرستادهاش، جزو بزرگترین گناهان و عملی حرام است. مثلاً اگر بگویید: «الله متعال، چنین و چنان فرموده» و در حقیقت آنگونه که شما میگویید، نباشد یا آیهای از قرآن را خودسرانه و بدون علم و آگاهی تفسیر کنید، بر الله دروغ بستهاید؛ از اینرو حدیثی بدین مضمون خواهد آمد که: «مَن قَالَ فِی الْقُرْآنِ بِرَأْیِهِ فَلْیَتَبَوَّأْ مَقْعَدَهُ مِنَ النَّارِ».([5]) یعنی: «هرکس دربارهی قرآن مطابق برداشتهای شخصیِ خویش سخن گوید، جایگاه خود در دوزخ را آماده سازد». به عبارت دیگر: رفتنش به دوزخ، قطعیست. برای کسی که مفاهیم قرآنی را نمی داند، جایز نیست که آیهای از کتابالله را تفسیر کند یا اینکه آنرا بر اساس حدس و گمان یا برداشت شخصیِ خویش تفسیر نماید؛ زیرا تفسیر قرآن اهمیت فراوانی دارد؛ از آن جهت که وقتی آیهای را تفسیر میکنید، در حقیقت گواهی میدهید که مفهوم مورد نظرتان، همان مفهومیست که اللهU خواسته است و این، مسألهی کوچکی نیست. از اینرو بر انسان واجب است که دربارهی مسایل شرعی و احکامی که آگاهی ندارد، با شتابزدگی اظهار نظر نکند. الله متعال چنین رویکردی را در کنار شرک، ذکر فرموده است:
﴿قُلۡ إِنَّمَا حَرَّمَ رَبِّیَ ٱلۡفَوَٰحِشَ مَا ظَهَرَ مِنۡهَا وَمَا بَطَنَ وَٱلۡإِثۡمَ وَٱلۡبَغۡیَ بِغَیۡرِ ٱلۡحَقِّ وَأَن تُشۡرِکُواْ بِٱللَّهِ مَا لَمۡ یُنَزِّلۡ بِهِۦ سُلۡطَٰنٗا وَأَن تَقُولُواْ عَلَى ٱللَّهِ مَا لَا تَعۡلَمُونَ ٣٣﴾
[الأعراف: ٣٣]
بگو: پروردگارم، کارهای زشت – چه آشکار و چه پنهانش – و گناه و تجاوز ناحق را حرام کرده است؛ و نیز اینکه چیزی را با الله شریک سازید که دلیلی بر درستی آن نازل نکرده است و اینکه چیزی را به الله نسبت دهید که نمیدانید.
دربارهی انسانها نیز نباید هر حرفی را که میشنوید، بدون دلیل و بدون آگاهی از صحت آن، بپذیرید؛ به هر سخنی که به دیگران نسبت داده میشود، اعتماد نکنید و تا زمانیکه مطمئن نشدهاید، نپذیرید؛ بهویژه در شرایطی که بگومگو و اختلافات در میان مردم افزایش یافته است. چهبسا امکان دارد که انتساب آن گفتار به دیگران، بیپایه باشد؛ زمانی که اختلافات افزایش مییابد، مردم یک کلاغ را چهل کلاغ میکنند و از کاه، کوه میسازند.
سپس مولف/ به این آیات اشاره کرده است که اللهY میفرماید:
﴿وَلَقَدۡ خَلَقۡنَا ٱلۡإِنسَٰنَ وَنَعۡلَمُ مَا تُوَسۡوِسُ بِهِۦ نَفۡسُهُۥۖ وَنَحۡنُ أَقۡرَبُ إِلَیۡهِ مِنۡ حَبۡلِ ٱلۡوَرِیدِ ١٦ إِذۡ یَتَلَقَّى ٱلۡمُتَلَقِّیَانِ عَنِ ٱلۡیَمِینِ وَعَنِ ٱلشِّمَالِ قَعِیدٞ ١٧ مَّا یَلۡفِظُ مِن قَوۡلٍ إِلَّا لَدَیۡهِ رَقِیبٌ عَتِیدٞ ١٨﴾ [ق: ١٦، ١٨]
و بهراستی ما، انسان را آفریدهایم و وسوسههای نفس او را میدانیم؛ و ما از رگ گردن به او نزدیکتریم. آنگاه که آن دو فرشتهی نشسته در راست و چپِ (آدمی، نیکیها و بدیهایش را) دریافت میکنند (و مینویسند). (انسان) هیچ سخنی بر زبان نمیآورد مگر آنکه نزدش، نگهبانی (برای نوشتن آن) حضور دارد.
البته مولف، فقط آیهی هجدهم را ذکر کرده است و اگر همهی این آیات را ذکر میکرد، بهتر بود. الله متعال خبر میدهد که او، انسان را آفریده است و این، امریست فطری و قطعی که کاملاً هویداست. تنها الله یکتا، آفریننده است و آفریننده، اسرار و رموز آفریدههایش را میداند؛ همانگونه که میفرماید:
﴿أَلَا یَعۡلَمُ مَنۡ خَلَقَ وَهُوَ ٱللَّطِیفُ ٱلۡخَبِیرُ ١٤﴾ [الملک: ١٤]
آیا ذاتی که (همه چیز را) آفریده، (اسرار و رموز را) نمیداند؟ و او، باریکبین آگاه است.
پس اللهY از احوال، نیتها، و آیندهی ما و نیز از همهی چیزهایی که به ما مربوط میشود، آگاه است؛ از اینرو فرمود: ﴿وَنَعۡلَمُ مَا تُوَسۡوِسُ بِهِۦ نَفۡسُهُۥ﴾: «ما از وسوسههای درونی انسان آگاهیم». پیش از آنکه سخن بگوییم، الله متعال میداند که در درون ما چه می گذرد؛ اما آیا ما را بهخاطر این وسوسههای درونی مؤاخذه میکند؟ این، موضوعی مفصل است؛ اگر به وسوسهی درونی خویش توجه کنید و در نتیجه این وسوسه به یک پندار و باور درونی تبدیل شود، باید بهخاطرِ آن در برابر اللهU پاسخگو باشید؛ وگرنه، هیچ گناهی بر شما نیست؛ زیرا پیامبرr فرموده است: «إِنَّ اللَّهَ تَجَاوَزَ عَنْ أُمَّتِی مَا حدّثَتْ بِهِ أنفُسُهَا مَا لَمْ تَعْمَلْ أَوْ تَتَکَلَّمْ»؛([6]) یعنی: «الله، وسوسههایی را که در دل امت من خطور میکند، معاف فرموده است؛ البته تا زمانی که این وسوسهها را عملی نکنند یا سخنی دربارهی آن، به میان نیاورند».
مثلاً اگر کسی به طلاق دادن همسرش بیندیشد، آیا همسرش طلاق میشود؟ چنین مسألهای در میان مردم، فراوان پیبش میآید. خیر؛ همسرش طلاق نمیشود؛ حتی اگر در درون خویش تصمیم بگیرد که او را طلاق دهد؛ مگر اینکه تصمیمش را بر زبان بیاورد یا بنویسد یا بهگونهای به تصمیم خود، اشاره نماید که نشان از قصد و گفتار او داشته باشد. الله متعال میفرماید:
﴿إِذۡ یَتَلَقَّى ٱلۡمُتَلَقِّیَانِ عَنِ ٱلۡیَمِینِ وَعَنِ ٱلشِّمَالِ قَعِیدٞ ١٧ مَّا یَلۡفِظُ مِن قَوۡلٍ إِلَّا لَدَیۡهِ رَقِیبٌ عَتِیدٞ ١٨﴾ [ق: ١٧، ١٨]
و ما از رگ گردن به او نزدیکتریم. آنگاه که آن دو فرشتهی نشسته در راست و چپِ (آدمی، نیکیها و بدیهایش را) دریافت میکنند (و مینویسند). (انسان) هیچ سخنی بر زبان نمیآورد مگر آنکه نزدش، نگهبانی (برای نوشتن آن) حضور دارد.
الله متعال دو فرشته را بر انسان گماشته است که همواره با او هستند؛ یکی از آنها در سمت راست اوست و دیگری در سمت چپش؛ این دو فرشته همهی سخنان و کارهای انسان را ثبت میکنند و مینویسند. از اینرو الله متعال فرمود: ﴿مَّا یَلۡفِظُ مِن قَوۡلٍ إِلَّا لَدَیۡهِ رَقِیبٌ عَتِیدٞ﴾: یعنی: «انسان هیچ سخنی نمیگوید مگر آنکه نزدش نگهبانی (برای نوشتنِ) آن حضور دارد». با وجود حرفِ ﴿مِن﴾ مفهوم آیه، این است که همهی سخنان انسان، ثبت و ضبط میشود. ﴿رَقِیبٌ﴾، یعنی مراقب و نگهبان؛ به عبارت دیگر: فرشتهای که هر لحظه انسان را زیر نظر دارد. و ﴿عَتِیدٞ﴾، یعنی فرشتهای که همیشه با توست و هیچگاه غایب نمیشود و همهی سخنانت را مینویسد. اگر یک ضبط صوت با خود داشته باشید، در کمال تعجب خواهید دید که گاه از روی بیفکری سخنانی گفتهاید که خودتان هم انتظارش را نداشتهاید! گاه انسان از روی بیخیالی و بیتوجهی، سخنی میگوید که اصلاً به آن اهمیت نمیدهد؛ اما همین سخن، سبب خشم پروردگار میگردد و انسان را بهسوی دوزخ میکشاند. گفته میشود: امام احمد بن حنبل/ بیمار بود از شدتِ درد مینالید؛ یکی از پیروانش به عیادتش آمد و گفت: فلان تابعی میفرمود: فرشتهی نگهبان، حتی آه و نالهی بیمار را هم مینویسد. امام احمدt که از این بابت ترسید، دیگر آه و ناله نکرد. از اینرو شایسته است که انسان، تا آنجا که میتواند سکوت کند؛ زیرا پیامبرr فرموده است: «مَنْ کَانَ یُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَالْیَوْمِ الآخِرِ فَلْیَقُلْ خَیْرًا أَوْ لِیَصْمُتْ»؛([7]) یعنی: «کسی که به الله و روز قیامت ایمان دارد، سخن نیک بگوید و یا سکوت نماید». بهعبارت دیگر: انسان سخنی بگوید که در ذات خود نیکوست یا نتیجهی نیکی داشته و مایهی الفت و محبت دوستان و همنشینان با یکدیگر باشد؛ زیرا اگر در مجلسی بنشینید و هیچ نگویید، سکوت شما همنشینانتان را آزار میدهد؛ اما گفتن سخنان مباح، الفت و محبت میآورد و این، خوب است. لذا سخن نیک دو جنبه دارد: یا در اصل خود نیکوست؛ یا سخن مباحیست که نتیجهاش نیکوست.
خلاصه اینکه غیبت کردن نیز مانند سایر سخنان انسان، ثبت میشود؛ از اینرو بههوش باشید که مبادا چنین چیزی در کارنامهی شما ثبت گردد! زیرا اگر از کسی غیبت کنید، روز قیامت از بهترین و ارزشمندترین داراییِ شما در آنوقت، یعنی از نیکیهایتان برداشته شده، به کسی که از او غبیت کردهاید، داده میشود؛ و اگر چیزی از نیکیهایتان باقی نماند، از بدیهای طرف مقابل برمیدارند و روی بدیهای شما میاندازند و آنگاه نتیجهاش چیزی جز دوزخ نخواهد بود. پناه بر الله.
***
بدان که شایسته است که هر مکلفی زبانش را از هر گفتاری حفظ کند؛ مگر سخنی که مصلحتش آشکار باشد. و چنانچه مصلحت سخن گفتن و سکوت برابر بود، سنت این است که انسان از گفتن آن سخن خودداری نماید؛ زیرا چهبسا سخنِ مباح، به حرام یا مکروهی میانجامد و این، در روند عادی زندگی، مشهود و فراوان است و هیچ چیزی با سلامتی از گناه، برابری نمیکند.
1519- وعن أَبی هریرةَt عَنِ النَّبِیِّr قَالَ: «مَنْ کَانَ یُؤْمِنُ بِاللهِ وَالیَوْمِ الآخِرِ فَلْیَقُلْ خَیْراً أَوْ لِیَصْمُتْ». [متفقٌ علیه]([8])
ترجمه: ابوهریرهt میگوید: رسولاللهr فرمود: «هرکس به الله و آخرت ایمان دارد، یا سخن نیک بگوید یا ساکت باشد».
[این حدیث، بهروشنی بیانگر این است که انسان فقط باید سخن نیک بگوید؛ سخنی که درستی و مصلحتش نمایان است و هرگاه در آشکار بودن مصلحت شک کرد، نباید سخن بگوید.]
1520- وعن أَبی موسىt قَالَ: قُلْتُ: یَا رسولَ اللهِ أَیُّ المُسْلمِینَ أفْضَلُ؟ قَالَ: «مَنْ سَلِمَ المُسْلِمُونَ مِنْ لِسَانِهِ وَیَدِهِ». [متفقٌ علیه]([9])
ترجمه: ابوموسیt میگوید: عرض کردم: ای رسولخدا! چه مسلمانی برتر است؟ فرمود: «کسی که مسلمانان از دست و زبان او در امان باشند».
شرح
مولف/ در باب حرام بودن غیبت و امر به حفظ زبان، میگوید: «بدان که شایسته است که هر مکلفی زبانش را از هر گفتاری حفظ کند؛ مگر سخنی که مصلحتش آشکار باشد»؛ یعنی منفعتی دنیوی یا دینی داشته باشد. این سخن، برگرفته از حدیث پیامبرr میباشد که خود مولف/ نیز در این باب آورده است: «هرکس به الله و آخرت ایمان دارد، یا سخن نیک بگوید یا ساکت باشد». پیشتر بیان شد که سخن نیک دو جنبه دارد: یا در اصل خود نیکو باشد؛ مانندِ قرائت قرآن، تسبیح، تکبیر، تهلیل، و آموزش علوم شرعی و امثال آن؛ و یا سخن مباحی باشد که نتیجهاش نیکوست؛ مانند سخن مباحی که انسان برای انس و الفت در میان جمع میگوید؛ زیرا اگر انسان در مجلسی ساکت باشد، سکوتش برای همنشینان وی رنجآور است و مردم دوست ندارند که رفیقشان، مثلِ اخمو و ترشروی باشد. البته هنگامی که سخن میگوید، سخنان درست و شایسته و مباح بگوید؛ نه اینکه برای خنداندن مردم، هرچه میتواند، حتی سخن دروغ بر زبان بیاورد! برخی برای خنداندن دیگران، به زبانِ «طنز» دروغ میگویند. این، اشتباه است؛ زیرا پیامبرr فرموده است: «وَیْلٌ لِلَّذِی یُحَدِّثُ فَیَکْذِبُ لِیُضْحِکَ بِهِ الْقَوْمَ، وَیْلٌ لَهُ وَیْلٌ لَهُ»؛ یعنی: «وای به حالِ کسی که برای خنداندن دیگران دروغ میگوید! وای به حالش! وای به حالش!» اگر میخواهید دیگران را شادمان کنید، سخن درست و مباح بگویید و بهیاد داشته باشید که دروغ گفتن، حرام است.
سپس مولف/ حدیثی بدین مضمون ذکر کرده است که ابوموسی اشعریt میگوید: عرض کردم: ای رسولخدا! چه مسلمانی برتر است؟ فرمود: «کسی که مسلمانان از دست و زبان او در امان باشند»؛ یعنی با زبان خویش به سایر مسلمانان تعدی نمیکند، نه با غیبت و نه با سخنچینی یا ناسزاگویی و امثالِ آن؛ و نیز با دست خویش به دیگر مسلمانان آزار نمیرساند، اموالشان را نمیگیرد و کتکشان نمیزند و رفتار خشوتآمیزی با آنان ندارد؛ بلکه خویشتندار و عادل است و همواره به دیگران خیر و نیکی میرساند. مسلمان، اینگونه است؛ یعنی باید دست و زبان خویش را حفظ کند و از بندگان اللهU فقط بهنیکی یاد نماید و به اموال، آبرو و حرمت آنان تجاوز نکند؛ بهعبارت دیگر: رفتار سالمی دارد و سایر مسلمانان از او راضی و خرسند هستند؛ چنین کسی، بهترین مسلمان است.
***
1521- عن سهل بن سعدٍt قَالَ: قَالَ رسُولُ اللهِr: «مَنْ یَضْمَنْ لِی مَا بَیْنَ لَحْیَیْهِ وَمَا بَیْنَ رِجْلَیْهِ أَضْمَنْ لَهُ الجَنَّةَ». [متفقٌ علیه]([10])
ترجمه: سهل بن سعدt میگوید: رسولاللهr فرمود: «هرکس برایم ضمانت کند که پارهگوشت میان دو فَک و پارهگوشت میان دو پایش را حفظ نماید، من نیز بهشت را برای او ضمانت میکنم».
1522- وعن أَبی هریرةَt: أنَّه سَمِعَ النَّبِیَّr یَقُولُ: «إنَّ العَبْدَ لَیَتَکَلَّمُ بالکَلِمَةِ مَا یَتَبَیَّنُ فِیهَا یَزِلُّ بِهَا إِلَى النَّارِ أبْعَدَ مِمَّا بَیْنَ المَشْرِقِ والمَغْرِبِ». [متفقٌ علیه]([11])
ترجمه: از ابوهریرهt روایت است که او از پیامبرr شنید که میفرمود: «بنده با بیفکری- و بیتوجه به اینکه سخنش درست است یا خیر- سخنی بر زبان میآورد که به موجب آن از فاصلهای بیش از فاصلهی میان مشرق و مغرب در آتش دوزخ میافتد».
1523- وَعَنْهُ عَنِ النَّبِیِّr قَالَ: «إنَّ العَبْدَ لَیَتَکَلَّمُ بِالکَلِمَةِ مِنْ رِضْوَانِ الله تَعَالَى مَا یُلْقِی لَهَا بَالاً یَرْفَعُهُ اللهُ بِهَا دَرَجاتٍ، وإنَّ العَبْدَ لَیَتَکَلَّمُ بِالکَلَمَةِ مِنْ سَخَطِ اللهِ تَعَالَى لا یُلْقِی لَهَا بَالاً یَهْوِی بِهَا فِی جَهَنَّمَ». [روایت بخاری]([12])
ترجمه: ابوهریرهt میگوید: پیامبرr فرمود: «بنده بدون اینکه فکر کند، سخنی در جهت رضایت الله متعال میگوید که الله به موجبِ آن، بر درجاتش میافزاید. و بنده با بیفکری سخنی بر زبان میآورد که موجب خشم الله متعال است و به سببش در دوزخ سقوط میکند».
شرح
این سه حدیث، دربارهی اهمیت زبان است و نشان میدهد که زبان یکی از مهمترین اندام بدن است که نقشی جدی در فرجام انسان دارد؛ در حدیث نخست آمده است که پیامبرr فرمود: «هرکس برایم ضمانت کند که پارهگوشت میان دو فَک و پارهگوشت میان دو پایش را حفظ نماید، من نیز بهشت را برای او ضمانت میکنم»؛ یعنی هرکس زبان و شرمگاهش را از گناه و معصیت حفظ کند، به ضمانت رسولاللهr به بهشت میرود. حفظ زبان بدین معناست که سخن حرام نگوید که شامل دروغ، غیبت، سخن چینی و امثال آن میباشد. و حفظ شرمگاه این است که مرتکب زنا، لواط و مقدمات آن نشود. لذا لغزش زبان، همانند لغزش شرمگاه و بسیار زشت میباشد؛ زیرا پیامبرr این دو را با هم ذکر کرده است. زبان نیز شهوت سخن دارد؛ چنانکه بسیاری از مردم، با لذت دربارهی آبروی دیگران سخن میگویند! پناه بر الله.
﴿وَإِذَا ٱنقَلَبُوٓاْ إِلَىٰٓ أَهۡلِهِمُ ٱنقَلَبُواْ فَکِهِینَ ٣١﴾ [المطففین: ٣١]
و آنگاه که نزد خانوادهی خویش باز میگشتند، به ناز و نعمتی که داشتند (و به سبب مسخره کردن مؤمنان) شادمان میگشتند.
لذا چنین افرادی خیلی دوست دارند که آبروی دیگران را بهبازی بگیرند؛ برخی هم علاقهی فراوانی به دروغ گفتن دارند؛ در صورتی که دروغ گفتن، یکی از گناهان بزرگ است؛ بهویژه اگر کسی برای خنداندن دیگران، دروغ بگوید. رسولاللهr فرموده است: «وَیْلٌ لِلَّذِی یُحَدِّثُ فَیَکْذِبُ لِیُضْحِکَ بِهِ الْقَوْمَ، وَیْلٌ لَهُ وَیْلٌ لَهُ»؛([13]) یعنی: «وای به حالِ کسی که برای خنداندن دیگران دروغ میگوید! وای به حالش! وای به حالش!»
دومین موردی که با شهوت سخن ذکر شده است، شهوت و تمایلات جنسیست. این تمایلات در دوران جوانی شدیدتر است؛ لذا پیامبرr برای کسی که این دو شهوت را در کنترل خویش درآورد و زبان و شرمگاهش را از حرام حفظ کند، بهشت را ضمانت کرده است؛ یعنی بهشت، پاداش کسیست که زبان و شرمگاه خویش را گناه حفظ میکند.
در حدیث دوم آمده است: «بنده با بیفکری- و بیتوجه به اینکه سخنش درست است یا خیر- سخنی بر زبان میآورد که به موجب آن از فاصلهای بیش از فاصلهی میان مشرق و مغرب در آتش دوزخ میافتد»؛ یعنی سخنی میگوید که نسبت به درستیِ آن مطمئن نیست یا هر سخنی را که بشنود، بازگو میکند؛ رسولاللهr فرموده است: «کَفَى بِالْمَرْءِ کَذِبًا أَنْ یُحَدِّثَ بِکُلِّ مَا سَمِعَ».([14]) یعنی: «برای دروغگو بودن شخص، همین کافیست که هرچه میشنود، بازگو کند». آدم با فکری حرفی میزند و نگاه نمیکند که حرفش چه نتیجه یا بازتابی خواهد داشت؛ لذا به موجب آن از فاصلهای بیش از فاصلهی میان مشرق و مغرب در آتش دوزخ میافتد. فصالهی میان مغرب و مشرق، بسیار طولانی و بهاندازهی نصف کرهی زمین است؛ با این حال یک حرف که انسان به آن توجه نمیکند، باعث میشود که آدمی از فاصلهای بیشتر از فاصلهی میان مشرق و مغرب در دوزخ سقوط کند. پس باید مواظب حرف زدن خود باشیم و سنجیده و درست سخن بگوییم؛ چه آنگاه که سخنی را از کسی نقل میکنیم و چه آنگاه که سخنی را به دیگری میگوییم؛ در هر دو صورت، با صبر و تأنی رفتار نماییم و شتابزده سخن نگوییم یا با عجله و شتاب و از روی بیفکری حرفی را بازگو نکنیم. وقتی خوب دقت کردیم و برایمان روشن شد که نفع یا مصلحتی در آن سخن وجود دارد، آنرا بر زبان بیاوریم؛ و گرنه سکوت کنیم که پیامبرr فرموده است: «هرکس به الله و آخرت ایمان دارد، یا سخن نیک بگوید یا ساکت باشد».
در سومین حدیث آمده است: «بنده بدون اینکه- به نتیجهی سخنش- فکر کند، سخنی در جهت رضایت الله متعال میگوید که الله به موجبِ آن، بر درجاتش میافزاید»؛ یعنی قرآن میخواند، تسبیح میگوید، امر به معروف و نهی از منکر میکند، میان دو نفر آشتی برقرار نموده یا دانشی را به دیگران منتقل مینماید و فکرش را هم نمیکند که عملش چه نتیجهای خواهد داشت یا گمانش را هم ندارد که با چنین اعمالی اینهمه بر درجاتش افزوده خواهد شد. همچنین «بنده با بیفکری سخنی بر زبان میآورد که موجب خشم الله متعال است و به سببش در دوزخ سقوط میکند». چنین مواردی فراوان به چشم میخورد؛ بسیاری از مردم همینکه سخن از یک انسان گنهکار به میان میآید، میگویند: وِلَش کن؛ اصلاً فلانی را نام مبر؛ او که اصلاً سر به راه نیست؛ بیشک خدا او را نخواهد بخشید»! این چه حرفیست؟ از کجا میداند که خداوندU آن شخص را نخواهد بخشید؟! چنانکه در حدیثی صحیح از پیامبرr آمده است که شخصی دربارهی انسانِ گنهکاری میگوید: «قسم به الله که او، فلانی را نمیآمرزد». و اللهU میفرماید: «مَن ذَا الَّذِی یَتَأَلَّى عَلَیَّ أَلَّا أَغْفِر لِفُلانٍ وقَدْ غَفَرْت لِفُلانٍ ، وَأَبْطلْت عَمَلک».([15]) یعنی: «چه کسی به نام من سوگند یاد میکند که من فلانی را نمیبخشم؟ حال آنکه من او را بخشیدم و عمل تو را باطل و تباه گردانیدم». فرمانروایی و حکمرانی از آنِ کیست؟ آری؛ از آنِ اللهU. پس تو چه حقی داری که میگویی: سوگند به الله که او، فلانی را نمیآمرزد؟ هرکه پا از گلیم خود درازتر کند و در این زمینه که هیچ ربطی به او ندارد، اظهار نظر نماید، در حقیقت در زمینهی فرمانروایی و سلطهی الاهی نزاع کرده است و الله متعال چنین کسی را خوار و زبون میگرداند؛ از اینرو اللهU فرمود: «چه کسی به نام من سوگند یاد میکند که من فلانی را نمیبخشم؟ حال آنکه من او را بخشیدم و عمل تو را باطل و تباه گردانیدم». آن بیچاره سخنی گفت که با آن، همهی اعمال نیکش تباه شد. پس باید نسبت به لغزش زبان هوشیار باشیم. یکی از نمونههای لغزش زبان، این است که فردی میگوید: آقای فلانی! همسایهی ما نماز نمیخوانَد؛ اگر نصیحتش کنید، امید است که نماز بخواند. اما این شخص میگوید: «امکان ندارد که فلانی هدایت یابد؛ او، سرکش و فاسق است». پناه بر الله؛ مگر دلها در دست کیست؟ همانگونه که پیامبرr به ما خبر داده، دلها در در دست الله متعال است: «إِنَّ قُلُوب بَنِی آدَم کُلّهَا بَیْن إِصْبَعَیْنِ مِنْ أَصَابِع الرَّحْمَن کَقَلْبٍ وَاحِد یُصَرِّفهُ حَیْثُ یَشَاء».([16]) یعنی: «دلهای همهی انسانها همانند یک قلب در میان دو انگشت از انگشتان پروردگار رحمان است و هرگونه که بخواهد، آن را دگرگون میگرداند».
این، امری مسلّم است؛ حتی گاهی اوقات انسان در قلب خویش چیزهایی احساس میکند که خودش میداند که از سوی شیطان است و اگر اللهU او را ثابت و استوار نگرداند، دچار لغزش میشود. وقتی دلها به دست الله متعال است، چگونه و بر چه مبنایی میگویی که فلانی هدایتبشو نیست و نصیحت و ارشادش فایدهای ندارد؟! این، سخنی نارواست؛ بلکه دعوت بده و ناامید مشو. مگر در این امت کسانی نبودند که بیشترین سرسختی و دشمنی را داشتند، اما مسلمان شدند؛ آنهم چه مسلمانانی؟! دومین پیشوای این امت پس از رسولاللهr و ابوبکر صدیقt، کیست؟ آری؛ عمر فاروقt؛ همو که ابتدا در برابر اسلام سرسختی میکرد و از آن میگریخت و جزو سرسختترین دشمنان اسلام بود؛ اما الله متعال، او را هدایت کرد و بدینترتیب دومین خلیفه پس از رسولاللهr گردید. مگر خالد بن ولید و عکرمه بن ابوجهل در جنگ اُحُد در برابر مسلمانان چه کردند؟ آن دو سوار بر اسبهایشان با دیگر سوارکاران قریش، مسلمانان را از پشت سر غافلگیر نمودند و به صفوف مسلمانان تاختند و مسلمانان را تا آستانهی شکست به پیش بردند؛ ولی در نهایت چه شد؟ آری؛ هر دوی این بزرگوار جزو فرماندهان فاتح اسلام گردیدند. پس تو ای برادر و خواهر دعوتگر! خسته و ناامید مشو و در مسیر دعوت، از پا منشین.
***
1524- وعن أَبی عبد الرحمن بِلالِ بن الحارِثِ المُزَنِیِّt أنَّ رسول اللهr قَالَ: «إنَّ الرَّجُلَ لَیَتَکَلَّمُ بِالکَلِمَةِ مِنْ رِضْوَانِ اللهِ تَعَالَى مَا کَانَ یَظُنُّ أنْ تَبْلُغَ مَا بَلَغَتْ یَکْتُبُ اللّهُ لَهُ بِهَا رِضْوَانَهُ إِلَى یَومِ یَلْقَاهُ، وإنَّ الرَّجُلَ لَیَتَکَلَّمُ بِالکَلِمَةِ مِنْ سَخَطِ اللهِ مَا کَانَ یَظُنُّ أنْ تَبْلُغَ مَا بَلَغَتْ یَکْتُبُ الله لَهُ بِهَا سَخَطَهُ إِلَى یَوْمِ یَلْقَاهُ». [روایت مالک در الموطأ؛ و ترمذی ضمن روایت این حدیث گفته است: حسن صحیح میباشد.]([17])
ترجمه: ابوعبدالرحمن، بلال بن حارث مُزَنیt میگوید: رسولاللهr فرمود: «شخص سخنی در جهت رضایت الله متعال میگوید که خودش گمان نمیکند که این سخن به آنجا برسد که میرسد؛ بدینسان که الله با آن، رضایت خویش را برای وی تا روزی که پروردگارش را دیدار کند، مینویسد. و شخص سخنی میگوید که مایهی خشم الله میباشد و خودش گمان نمیکند که این سخن به درجهای برسد که میرسد؛ بدین ترتیب که الله به سببِ آن خشم خویش را بر او تا روزی که با پروردگارش دیدار کند، حتمی میگرداند».
1525- وعن سفیان بن عبد اللهt قَالَ: قُلْتُ: یَا رسولَ الله حدِّثنی بأَمْرٍ أَعْتَصِمُ بِهِ؛ قَالَ: «قلْ: رَبِّیَ اللهُ ثُمَّ اسْتَقِمْ»؛ قُلْتُ: یَا رسولَ اللهِ، مَا أخْوَفُ مَا تَخَافُ عَلَیَّ؟ فَأَخَذَ بِلِسانِ نَفْسِهِ، ثُمَّ قَالَ: «هَذَا». [ترمذی ضمن روایت این حدیث گفته است: حسن صحیح میباشد.]([18])
ترجمه: سفیان بن عبداللهt میگوید: عرض کردم: ای رسولخدا! به من کاری بفرمایید که به آن چنگ بزنم. فرمود: «بگو: پروردگار من، الله است و سپس- بر اوامر و نواهی الهی- استقامت کن». گفتم: ای رسولخدا! بیشتر از چه بابت بر من بیمناکی؟ آن بزرگوار زبان خویش را گرفت و فرمود: «این».
1526- وعن ابن عمرَ$ قَالَ: قَالَ رسول اللهr: «لا تُکْثِرُوا الکَلاَمَ بِغَیْرِ ذِکْرِ اللهِ؛ فَإنَّ کَثْرَةَ الکَلاَمِ بِغَیْرِ ذِکْرِ اللهِ تَعَالَى قَسْوَةٌ لِلقَلْبِ! وإنَّ أبْعَدَ النَّاسِ مِنَ اللهِ تعالى القَلْبُ القَاسِی». [روایت ترمذی]([19])
ترجمه: از ابنعمر$ روایت شده است که رسولاللهr فرمود: «جز به ذکر الله، بسیار سخن نگویید که زیاد سخن گفتن به غیر ذکرِ الله متعال، موجب سنگدلیست و دورترین مردم از الله متعال، افراد سنگدلاند».
1527- وعن أَبی هریرةَt قَالَ: قَالَ رسول اللهr: «مَنْ وَقَاهُ اللهُ شَرَّ مَا بَیْنَ لَحْیَیْهِ، وَشَرَّ مَا بَیْنَ رِجْلَیْهِ دَخَلَ الجَنَّةَ». [ترمذی ضمن روایت این حدیث گفته است: حدیثی حسن میباشد.]([20])
ترجمه: ابوهریرهt میگوید: رسولاللهr فرمود: «هرکه الله، او را از شرّ پارهگوشت میان دو فکش و نیز از شرّ پارهگوشت میان دو پاهایش حفاظت کند، وارد بهشت میشود».
1528- وعن عقبة بن عامرٍt قَالَ: قُلْتُ: یَا رسولَ اللهِ مَا النَّجَاةُ؟ قَالَ: «أَمْسِکْ عَلَیْکَ لِسَانَکَ، وَلْیَسَعْکَ بَیْتُکَ، وابْکِ عَلَى خَطِیئَتِکَ». [ترمذی ضمن روایت این حدیث گفته است: حدیثی حسن میباشد.]([21])
ترجمه: عقبه بن عامرt میگوید: عرض کردم: ای رسولخدا! نجات در چیست؟ فرمود: «زبانت را از گفتن سخنان زیانبار حفظ کن و خلوت و عبادت خانهات را بر خود لازم بگیر و بر گناهان خویش گریه کن».
1529- وعن أَبی سعید الخدریt عَنِ النَّبِیِّr قَالَ: «إِذَا أصْبَحَ ابْنُ آدَمَ، فَإنَّ الأعْضَاءَ کُلَّهَا تُکَفِّرُ اللِّسانَ، تَقُولُ: اتَّقِ اللهَ فِینَا، فَإنَّما نَحنُ بِکَ؛ فَإنِ اسْتَقَمْتَ اسْتَقَمْنَا، وإنِ اعْوَجَجْتَ اعْوَجَجْنَا». [روایت ترمذی]([22])
ترجمه: ابوسعید خدریt میگوید: پیامبرr فرمود: «هر روز صبح اندام انسان به زبان او خواهش و التماس میکنند و میگویند: دربارهی ما از الله پروا کن که پاداش و کیفر ما به تو بستگی دارد؛ اگر تو راست باشی، ما نیز راست هستیم و اگر تو کجی کنی، ما هم دچار کجی میشویم».
1530- وعن مُعَاذٍt قَالَ: قُلْتُ: یَا رَسُولَ اللهِ، أَخْبِرْنِی بِعَمَلٍ یُدْخِلُنی الجَنَّةَ وَیُبَاعِدُنِی مِنَ النَّارِ؟ قَالَ: «لَقَدْ سَألتَ عَنْ عَظیمٍ، وإنَّهُ لَیَسیرٌ عَلَى مَنْ یَسَّرَهُ اللهُ تَعَالَى عَلَیْهِ: تَعْبُدُ الله لا تُشْرِکُ بِهِ شَیْئاً، وَتُقِیمُ الصَّلاَةَ، وتُؤتِی الزَّکَاةَ، وتَصُومُ رَمَضَانَ، وتَحُجُّ البَیْتَ»، ثُمَّ قَالَ: «ألا أدُلُّکَ عَلَى أبْوابِ الخَیْرِ؟ الصَّوْمُ جُنَّةٌ، وَالصَّدَقَةُ تُطْفِئُ الخَطِیئَةَ کَما یُطْفِئُ المَاءُ النَّارَ، وَصَلاَةُ الرَّجُلِ مِنْ جَوْفِ اللَّیْلِ»، ثُمَّ تَلا: ﴿تَتَجَافَىٰ جُنُوبُهُمۡ عَنِ ٱلۡمَضَاجِعِ﴾ حَتَّى بَلَغَ ﴿یَعۡمَلُونَ﴾ [السجدة: 16،17] ثُمَّ قَالَ: «ألا أُخْبِرُکَ بِرَأسِ الأَمْرِ، وَعَمُودِهِ، وَذِرْوَةِ سِنَامِهِ؟» قُلْتُ: بَلَى یَا رسولَ اللهِ، قَالَ: « رَأسُ الأمْر الإسْلامُ، وَعَمُودُهُ الصَّلاَةُ، وَذِرْوَةِ سِنَامِهِ الجِهادُ»؛ ثُمَّ قَالَ: «ألا أُخْبِرُکَ بِمِلاکِ ذَلِکَ کُلِّهِ!» قُلْتُ: بلَى یَا رَسولَ اللهِ، فَأخَذَ بِلِسانِهِ قال: «کُفَّ عَلَیْکَ هَذَا»؛ قُلْتُ: یَا رسولَ الله وإنَّا لَمُؤاخَذُونَ بِما نَتَکَلَّمُ بِهِ؟ فقالَ: «ثَکِلَتْکَ أُمُّکَ! وَهَلْ یَکُبُّ الناسَ فِی النَّارِ عَلَى وُجُوهِهِمْ إِلاّ حَصَائِدُ أَلْسِنَتِهِمْ؟». [ترمذی ضمن روایت این حدیث گفته است: حسن صحیح میباشد.]([23])
ترجمه: معاذt میگوید: عرض کردم: ای رسولخدا! مرا از عملی آگاه کن که مرا وارد بهشت سازد و از آتش دوزخ دور کند. فرمود: «دربارهی امر بزرگی پرسیدی؛ و بهراستی این امر بر کسی که الله متعال آنرا بر او آسان بگرداند، سهل است: اینکه الله را عبادت کنی و هیچ چیز و هیچکس را شریکش نگردانی، و نماز بگزاری، زکات دهی، ماه رمضان را روزه بگیری و اگر توانایی رفتن به حج را داشتی، حج بیتالله را بهجای آوری»؛ سپس فرمود: «آیا تو را به سوی دروازههای خیر و نیکی رهنمون شوم؟ روزه، سپر ی (در برابر آتش دوزخ) میباشد و صدقه، آتش گناهان را خاموش میکند، آنگونه که آب، آتش را فرو مینشاند. و نماز خواندن شخص در دل شب (نیز جزو دروازههای خیر و نیکیست)». سپس این آیات را تلاوت کرد:
﴿تَتَجَافَىٰ جُنُوبُهُمۡ عَنِ ٱلۡمَضَاجِعِ یَدۡعُونَ رَبَّهُمۡ خَوۡفٗا وَطَمَعٗا وَمِمَّا رَزَقۡنَٰهُمۡ یُنفِقُونَ ١٦ فَلَا تَعۡلَمُ نَفۡسٞ مَّآ أُخۡفِیَ لَهُم مِّن قُرَّةِ أَعۡیُنٖ جَزَآءَۢ بِمَا کَانُواْ یَعۡمَلُونَ ١٧﴾
[السجدة : ١٦، ١٧]
(شبانگاهان) پهلوهایشان از بسترها دور میماند و با بیم و امید، پروردگارشان را میخوانند و از آنچه نصیبشان کردهایم، انفاق میکنند. هیچکس نمیداند چه پاداشهای ارزشمندی که روشنیبخش چشمها (و مایهی شادمانی) است، برای آنان به پاس کردارشان، نهفته شده است.
سپس فرمود: «آیا تو را از اساس دین، و ستون و بالاترین بخش آن، آگاه گنم؟» عرض کردم: بله، ای رسولخدا! فرمود: «اساس دین، اسلام (= شهادتین) است و ستونش، نماز؛ و بالاترین بخشِ آن، جهاد میباشد». سپس افزود: «آیا تو را از پایه و زیرساختِ همهی این امور، آگاه سازم؟» گفتم: بله، ای رسولخدا! رسولاللهr زبانش را گرفت و فرمود: «مواظبِ این باش». پرسیدم: ای رسولخدا! مگر ما بهخاطر سخنانی که میگوییم، بازخواست میشویم؟ فرمود: «مادرت، به سوگَت بنشیند! مگر مردم را چیزی جز سخنانشان بر چهره در دوزخ، واژگون میکند؟»
شرح
این احادیث دربارهی زبان و آفتهای آن هشدار میدهند. گاه انسان با بیپروایی و از روی بیتوجهی سخنی میگوید که او را تا روز قیامت سزاوار خشم پروردگار میگرداند؛ از اینرو چه بهجا گفتهاند که: «زبان سرخ سر سبز میدهد بر باد»!
برخی از مردم در کمال بیتوجهی و ناآگاهی، بر ضدّ خود و اموال خویش و حتی بر ضدّ فرزند یا دوست خود، دعا میکنند و اصلاً به عواقب کار خویش توجه ندارند؛ زیرا ممکن است که این بددعایی با لحظهی اجابت دعا از سوی الله، همزمان گردد و آنگاه آن دعا پذیرفته شود. در حدیث معاذ بن جبلt آمده است که پیامبرr به او فرمود: «آیا تو را از پایه و زیرساختِ همهی این امور، آگاه سازم؟» یعنی آیا به تو بگویم که همهی این امور به چیزی بستگی دارد؟ سپس رسولاللهr زبان خویش را گرفت و فرمود: «مواظبِ این باش» که همهی این امور به زبان بستگی دارد. معاذt پرسید: ای رسولخدا! مگر ما بهخاطر سخنانی که میگوییم، بازخواست میشویم؟ پیامبرr فرمود: «بگویم: خدا چهکارَت کند؟! مگر جز محصولات زبان (یا سخنانی که مردم میگویند)، چیزِ دیگری آنها را بر چهرههایشان در دوزخ، واژگون میکند؟» حفظ زبان بدین معناست که انسان از دروغگویی، سخنچینی، غیبت و هر سخنی که او را از الله متعال، دور میکند یا او را سزاوار عذاب میگرداند، پرهیز نماید.
***
1531- وعن أَبی هریرةَt أنَّ رسُولَ اللهr قَالَ: «أَتَدْرُونَ مَا الْغِیبَةُ»؟ قالوا: اللهُ وَرَسُولُهُ أعْلَمُ، قَالَ: «ذِکْرُکَ أخَاکَ بِما یَکْرَهُ»؛ قِیلَ: أفَرَأیْتَ إنْ کَانَ فی أخِی مَا أقُولُ؟ قَالَ: «إنْ کَانَ فِیهِ مَا تَقُولُ، فقد اغْتَبْتَهُ؛ وإنْ لَمْ یَکُنْ فِیهِ مَا تَقُولُ فَقَدْ بَهَتَّهُ». [روایت مسلم]([24])
ترجمه: ابوهریرهt میگوید: رسولاللهr فرمود: «آیا میدانید که غیبت چیست؟» عرض کردند: الله و رسولش بهتر میدانند. فرمود: «دربارهی برادرت سخنانی بگویی که خوشَش نمیآید». شخصی پرسید: اگر آنچه میگویم، در او وجود داشته باشد، چه؟ فرمود: «اگر آنچه میگویی در او وجود دارد، غیبتش را کردهای؛ و اگر آن صفت در او نباشد، بر او بهتان بستهای».
1532- وعن أَبی بَکْرةَt أنَّ رَسُولَ اللهr قَالَ فی خُطْبَتِهِ یَوْمَ النَّحْرِ بِمِنًى فی حَجَّةِ الوَدَاعِ: «إنَّ دِماءکُمْ، وَأمْوَالَکُمْ، وأعْرَاضَکُمْ، حَرَامٌ عَلَیْکُمْ کَحُرْمَةِ یَوْمِکُمْ هَذَا فی شَهْرِکُمْ هَذَا، فی بَلَدِکُمْ هَذَا، ألا هَلْ بَلَّغْتُ». [متفقٌ علیه]([25])
ترجمه: ابوبکره [نُفَیع بن حارثt] میگوید: رسولاللهr در حج وداع، در خطبهی عید قربان در "منا" فرمود: «همانا جان و مال و آبروی شما، همانند این روز و این ماه و این سرزمین، حرمت دارند و تعرض به جان و مال و آبروی یکدیگر، بر شما حرام است؛ گواه باشید که آیا تبلیغ کردم؟»
1533- وعن عائشةَ& قالَت: قُلْتُ لِلنَّبِیّr: حَسْبُکَ مِنْ صَفِیَّةَ کذَا وکَذَا. قَالَ بعضُ الرواةِ: تَعْنِی قَصیرَةً، فقالَ: «لَقَدْ قُلْتِ کَلِمَةً لَوْ مُزِجَتْ بِمَاءِ البَحْرِ لَمَزَجَتْهُ»! قَالَت: وَحَکَیْتُ لَهُ إنْسَاناً فَقَالَ: «مَا أُحِبُّ أنِّی حَکَیْتُ إنْساناً وإنَّ لِی کَذَا وَکَذَا». [روایت ابوداود و ترمذی؛ ترمذی، این حدیث را حسن صحیح دانسته است.]([26])
ترجمه: عایشه& میگوید: به پیامبرr گفتم: برای شما همین بس که صفیه، فلان عیب را دارد. برخی از راویان گفتهاند: منظورش، این بود که صفیه& کوتاه قامت است. پیامبرr فرمود: «همانا سخنی گفتی که اگر با آب دریا آمیخته شود، آنرا تلخ و نامطبوع میگرداند». عایشه& میگوید: و ادای کسی را برای ایشان درآوردم. فرمود: «دوست ندارم که در قبال مالی فراوان، ادای کسی را درآورم (یا عیب کسی را بازگو کنم)».
[این، یکی از رساترین فرمودههای نبوی در نهی از غیبت است؛ الله متعال میفرماید:
﴿وَمَا یَنطِقُ عَنِ ٱلۡهَوَىٰٓ ٣ إِنۡ هُوَ إِلَّا وَحۡیٞ یُوحَىٰ ٤﴾ [النجم : ٣، ٤]
(پیامبر) از روی هوای نفس سخن نمیگوید. سخنش، چیزی جز وحی نیست که به او نازل میشود.]
1534- وعن أنسٍt قَالَ: قَالَ رسول اللهr: «لَمَّا عُرِجَ بِی مَرَرْتُ بِقَومٍ لَهُمْ أظْفَارٌ مِنْ نُحَاسٍ یَخْمِشُونَ بِها وُجُوهَهُمْ وَصُدُورَهُمْ؛ فَقُلْتُ: مَنْ هؤُلاءِ یَا جِبرِیلُ؟ قَالَ: هؤُلاءِ الَّذِینَ یَأکُلُونَ لُحُومَ النَّاسِ، وَیَقَعُونَ فی أعْرَاضِهِمْ». [روایت ابوداود]([27])
ترجمه: انسt میگوید: رسولاللهr فرمود: «آنگاه که مرا به معراج بردند، گذرم به گروهی افتاد که ناخنهایی از مس داشتند و با آن، صورت و سینهی خویش را میخراشیدند. گفتم: ای جبرئیل! اینها کیستند؟ گفت: اینها کسانی هستند که گوشت مردم را میخورند و با آبروی آنها بازی میکنند».
1535- وعن أَبی هریرةt أنَّ رسُولَ اللهr قَالَ: «کُلُّ المُسْلِمِ عَلَى المُسْلِمِ حَرَامٌ: دَمُهُ وَعِرْضُهُ وَمَالُهُ». [روایت مسلم]([28])
ترجمه: ابوهریرهt میگوید: رسولاللهr فرمود: «آبرو، مال و خون (=جانِ) هر مسلمانی بر سایر مسلمانان، حرام است».
شرح
این، بقیهی احادیثیست که مولف/ در باب حرام بودن غیبت و امر به حفظ زبان آورده است. پیشتر بیان شد که غیبت، شامل بازگوییِ هر عیب اخلاقی، جسمی و دینی میشود؛ مگر آنکه بازگویی عیوبِ کسی، از روی نصیحت و خیرخواهی باشد؛ مثلاً کسی دربارهی داد و ستد با شخصی دیگر از شما نظر بخواهد و شما میدانید که آن شخص اهل معامله نیست؛ مثلاً کلاهبردار یا دروغگوست. در این صورت باید عیب آن شخص را به کسی که از شما نظر خواسته است، بگویید؛ بدین دلیل که فاطمه بنت قیس& برای مشورت و نظرخواهی نزد پیامبرr آمد و عرض کرد: اسامه بن زید، معاویه بن ابیسفیان و ابوجهم از او خواستگاری کردهاند. پیامبرr به او فرمود: «ابوجهم دستِ بزنی دارد و زنان را میزند؛ معاویه فقیر است و مالی ندارد؛ با اسامه ازدواج کن».([29]) این، از باب نصیحت است و ایرادی ندارد.
در احادیثی که اینک بیان شد، به حرمت خون، آبرو و اموال مسلمانان نسبت به یکدیگر تصریح شده است؛ پیامبرr این موضوع را در بزرگترین جمعی که میان او و یارانش شکل گرفت، یعنی در حج وداع بیان نمود؛ زیرا در آن حج نزدیک به صدهزار نفر جمع شده بودند. پیامبرr فرمود: «همانا جان و مال و آبروی شما، همانند این روز و این ماه و این سرزمین، حرمت دارند و تعرض به جان و مال و آبروی یکدیگر، بر شما حرام است؛ گواه باشید که آیا تبلیغ کردم؟» و سپس افزود: «یا الله! تو شاهد باش».
در حدیث عایشه& بیان شده است که ذکرِ مسایلی که به خلقت شخص مربوط میشود، غیبت است؛ چنانکه عایشه& به پیامبرr گفت: «نزد شما همین عیب برای صفیه(&) کافیست که قامتی کوتاه دارد». رسولاللهr به همسرش، عایشه& فرمود: «همانا سخنی گفتی که اگر با آب دریا آمیخته شود، آنرا تلخ و نامطبوع میگرداند». اگرچه سخنت بهظاهر کماهمیت بود، اما اثر بدش اینهمه زیاد است! چهبسا این سخن باعث میشد که پیامبرr نسبت به صفیه& طورِ دیگری شود و از او خوشَش نیاید. همچنین پیامبرr در شب معراج مشاهده فرمود که جُرم غیبت، بسیار بزرگ است و عذاب بزرگی دارد؛ چنانکه در آن شب از کنار گروهی گذر فرمود که ناخنهایی از مس داشتند و با آن، صورت و سینهی خود را میخراشیدند. از جبرئیلu پرسید: «اینها کیستند؟» پاسخ داد: «اینها کسانی هستند که گوشت مردم را میخورند و با آبروی آنها بازی میکنند». لذا بر انسان واجب است که که از سستزبانی و پُرگویی و غیبت دیگران و دیگر آفتهای زبان بپرهیزد و جز بهنیکی سخن نگوید؛ همانگونه که پیامبرr فرموده است: «مَنْ کَانَ یُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَالْیَوْمِ الآخِرِ فَلْیَقُلْ خَیْرًا أَوْ لِیَصْمُتْ».([30]) یعنی: «کسی که به الله و روز قیامت ایمان دارد، سخن نیک بگوید و یا سکوت نماید».
نظارت علمی، فنی و ناشر:
گروه علمی فرهنگی مجموعه موحدین
www.mowahedin.com
***
([1]) مسلم، ش: 2589 بهنقل از ابوهریرهt.
([2]) ر.ک: حدیث 1036. [مترجم]
([3]) ر.ک: حدیث شمارهی 223. [مترجم]
([4]) ر.ک: صحیح مسلم، ش: 1480.
([5]) رفعش، ضعیف میباشد و راجح، موقوف بودن آن است. روایت: ترمذی (2950)؛ و احمد در مسندش (1/233،269)؛ و نسائی در الکبری (5/31)؛ [و ابوعمر] دانی در السنن (1/201)؛ و ابنحزم در الإحکام (6/210)، چاپ: دارالحدیث، از طریق سفیان ثوری از عبدالاعلی از سعید بن جبیر از ابنعباس$ بهصورت مرفوع. گفتنیست: عبدالاعلی، همان ابنعامر ثعلبیست که قوی نیست و ابوزرعه دربارهاش گفته است: در حدیث، ضعیف است و گاه، حدیث را مرفوع بیان میدارد و گاه، موقوف». ابنابیشیبه نیز (6/136) این حدیث را از وکیع از ابنعامر به صورت موقوف آورده است. و آنچه بهدرستی حفظ و ثبت شده، این است که این روایت، موقوف میباشد.
([6]) صحیح بخاری، ش: (2528، 5269،6664)؛ و صحیح مسلم، ش: 127 بهنقل از ابوهریرهt.
([7]) صحیح بخاری، ش: 6018 و...؛ صحیح مسلم، ش:47.
([8]) صحیح بخاری، ش: 6018؛ و صحیح مسلم، ش:47. این حدیث پیشتر بهشمارهی 313 گذشت.
([9]) صحیح بخاری، ش: 11؛ و صحیح مسلم، ش:42.
([10]) صحیح بخاری، ش: 6474.
([11]) صحیح بخاری، ش: (6477، 6478)؛ و صحیح مسلم، ش:2988.
([12]) صحیح بخاری، ش: 6478.
([13]) حسن است؛ ترمذی، ش: 2315؛ ابوداود، ش: 4490؛ دارمی در سنن خود (2702) و احمد در مسند خود (5/5،7) و... این حدیث را از طریق بهز بن حکیم از پدرش از جدش بهصورت مرفوع رویت کردهاند.
([14]) مسلم در مقدمهی صحیح خود؛ و ابوداود، ش: 4992.
([15]) صحیح است؛ علامه آلبانی/، این حدیث را در السلسلۀ الصحیحۀ، ش: 1685 صحیح دانسته است.
([16]) صحیح مسلم، ش: 4798 بهنقل از ابنعمروt
([17]) صحیح الجامع، ش: 1619؛ و السلسلۀ الصحیحۀ، از آلبانی/، ش: 888.
([18]) صحیح الجامع، ش: 4395؛ و صحیح ابن ماجه، از آلبانی/، ش: 3208؛ اصل این راویت در صحیح مسلم با این لفظ آمده است: «قلْ: آمنْتُ بِاللهِ ثُمَّ اسْتَقِمْ».
([19]) ضعیف است؛ ضعیف الجامع، ش: 6265؛ و السلسلۀ الضعیفۀ، از آلبانی/، ش: 920.
([20]) صحیح الجامع، ش: 1392؛ و السلسلۀ الصحیحۀ، از آلبانی/، ش: 510.
([21]) صحیح الجامع، ش: 6593؛ و السلسلۀ الصحیحۀ، از آلبانی/، ش: 890 و صحیح الترمذی، ش: 2406 با این لفظ: «أَمْلِکْ عَلَیْکَ لِسَانَکَ».
([22]) صحیح الجامع، ش: 351؛ و صحیح الترمذی، از آلبانی/، ش: 1962.
([23]) صحیح الجامع، ش: 1392؛ و السلسلۀ الصحیحۀ، از آلبانی/، ش: 890؛ آلبانی در الإرواء، ش: 413 این حدیث را صحیح دانسته است.
([24]) صحیح مسلم، ش: 2589.
([25]) صحیح بخاری، در چندین مورد، از جمله: (67، 4462، 8078) و صحیح مسلم، ش: 1679. این حدیث پیشتر بهشمارهی 218 آمده است.
([26]) صحیح الجامع، ش: 5140؛ و صحیح أبی داود، از آلبانی/، ش: 4080.
([27]) صحیح الجامع، ش: 5213؛ و السلسلۀ الصحیحۀ، از آلبانی/، ش: 533.
([28]) صحیح مسلم، ش: 2564.
([29]) ر.ک: صحیح مسلم، ش: 1480.
([30]) صحیح بخاری، ش: 6018 و...؛ صحیح مسلم، ش:47.
253- باب: کرامات اولیا و فضیلت آنها
الله متعال میفرماید:
﴿أَلَآ إِنَّ أَوۡلِیَآءَ ٱللَّهِ لَا خَوۡفٌ عَلَیۡهِمۡ وَلَا هُمۡ یَحۡزَنُونَ ٦٢ ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ وَکَانُواْ یَتَّقُونَ ٦٣ لَهُمُ ٱلۡبُشۡرَىٰ فِی ٱلۡحَیَوٰةِ ٱلدُّنۡیَا وَفِی ٱلۡأٓخِرَةِۚ لَا تَبۡدِیلَ لِکَلِمَٰتِ ٱللَّهِۚ ذَٰلِکَ هُوَ ٱلۡفَوۡزُ ٱلۡعَظِیمُ ٦٤﴾ [یونس : ٦٢، ٦٤]
بدانید که بر دوستان الله ترس و هراسی نیست و آنان غمگین نمیشوند؛ آنان که ایمان آوردند و تقوا و پرهیزکاری پیشه میکردند. در زندگی دنیا و آخرت، بشارت و مژدهی نیک دارند؛ در سخنان الله هیچ دگرگونی و تغییری نیست. این، همان رستگاری بزرگ است.
و میفرماید:
﴿وَهُزِّیٓ إِلَیۡکِ بِجِذۡعِ ٱلنَّخۡلَةِ تُسَٰقِطۡ عَلَیۡکِ رُطَبٗا جَنِیّٗا ٢٥ فَکُلِی وَٱشۡرَبِی﴾
[مریم: ٢٥، ٢٦]
و تنهی خرما را به سوی خودت تکان بده تا برایت خرمای تازه بریزد؛ و بخور و بنوش.
شرح
نووی/ در کتابش «ریاضالصالحین» بابی به عنوان «کرامات اولیا و فضیلت آنها» گشوده است.
منظور از کرامت در اینجا، هر امر خارقالعادهایست که الله متعال به دست پیروان پیامبرr نمایان میسازد؛ این امر از سوی الله متعال، یا برای گرامیداشت دوستش میباشد و یا برای نصرت و یاریِ حق.
کرامات اولیا با کتاب و سنت و نیز رویدادهای واقعی، ثابت است؛ اما ببینیم اولیا و دوستان الاهی چه کسانی هستند؟ الله متعال ویژگیهای دوستان خویش را بیان نموده و فرموده است:
﴿أَلَآ إِنَّ أَوۡلِیَآءَ ٱللَّهِ لَا خَوۡفٌ عَلَیۡهِمۡ وَلَا هُمۡ یَحۡزَنُونَ ٦٢ ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ وَکَانُواْ یَتَّقُونَ٦٣﴾ [یونس : ٦٢، ٦٣]
بدانید که بر دوستان الله ترس و هراسی نیست و آنان غمگین نمیشوند؛ آنان که ایمان آوردند و تقوا و پرهیزگاری پیشه میکردند.
اینها دوستانِ الله هستند که هم ایمان دارند و هم تقوا؛ نه آنانکه ادعا میکنند که ما اولیا و دوستان خدا هستیم و در عمل، دشمنان اویند. چنانکه گاه دیده میشود که برخی از افراد با چنین ادعایی، شماری بیخرد را به زیر فرمان خویش درمیآورند و حتی میگویند: از آنجا که ما به کمال رسیدهایم، الله متعال همه چیز، حتی محرمات را برای ما، حلال گردانیده است! بهراستی که اینها دشمنانِ الله هستند و دوستِ الله، هر مومن پرهیزگاریست:
﴿أَلَآ إِنَّ أَوۡلِیَآءَ ٱللَّهِ لَا خَوۡفٌ عَلَیۡهِمۡ وَلَا هُمۡ یَحۡزَنُونَ ٦٢ ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ وَکَانُواْ یَتَّقُونَ٦٣﴾ [یونس : ٦٢، ٦٣]
بدانید که بر دوستان الله ترس و هراسی نیست و آنان غمگین نمیشوند؛ آنان که ایمان آوردند و تقوا و پرهیزگاری پیشه میکردند.
اینک بنگریم که معجزهی پیامبرr، کرامت ولی، و تردستی و جادوی دشمن خدا یا جادوگری که مدعی دوستی خداست، چه تفاوتی با یکدیگر دارند؟ معجزه، امر خارقالعادهایست که الله متعال به دست پیامبرش برای تأیید و تصدیقِ او جاری میساخت؛ مانند زنده کردن مردگان توسط عیسیu؛ چنانکه عیسی بن مریمu مردگان را به اذن پروردگار، زنده میکرد؛ بلکه آنان را از قبرهایشان، زنده و رویِ پا بیرون میآورد. الله متعال روز قیامت نعمتهایی را که به عیسیu داده است، به او یادآوری میکند که از آن جمله، همین معجزه میباشد؛ همانگونه که الله متعال میفرماید:
﴿وَإِذۡ تُخۡرِجُ ٱلۡمَوۡتَىٰ بِإِذۡنِی﴾ [المائدة: ١١٠]
...و آنگاه که مردگان را به اذن من زنده میکردی.
عیسیu بالای قبر میایستاد و مرده را صدا میزد؛ آنگاه مُرده زنده میشد و از قبرش بیرون میآمد. آن بزرگوار همچنین کورِ مادرزاد و پیس را هم بهبود میبخشید و از خاک و گِل، شکلی شبیه پرنده میساخت و در آن میدمید؛ آنگاه آن مجسمه به اذن پروردگار، پرندهای زنده میشد که میپرید. این هم از جمله معجزاتی بود که الله متعال به عیسیu داد. خلاصه اینکه معجزه، نشانهای الاهیست که الله متعال آن را در قالب کاری خارقالعاده به دست پیامبران نمایان میسازد تا پیامبران خویش را تأیید و تصدیق نماید.
کرامات اولیا نیز همینگونه است؛ اما برای خودِ پیامبران نیست؛ بلکه برای پیروان آنهاست؛ مانند آنچه که برای مریم بنت عمران& روی داد:
﴿فَأَجَآءَهَا ٱلۡمَخَاضُ إِلَىٰ جِذۡعِ ٱلنَّخۡلَةِ قَالَتۡ یَٰلَیۡتَنِی مِتُّ قَبۡلَ هَٰذَا وَکُنتُ نَسۡیٗا مَّنسِیّٗا ٢٣ فَنَادَىٰهَا مِن تَحۡتِهَآ أَلَّا تَحۡزَنِی قَدۡ جَعَلَ رَبُّکِ تَحۡتَکِ سَرِیّٗا ٢٤ وَهُزِّیٓ إِلَیۡکِ بِجِذۡعِ ٱلنَّخۡلَةِ تُسَٰقِطۡ عَلَیۡکِ رُطَبٗا جَنِیّٗا ٢٥﴾ [مریم: ٢٣، ٢٥]
آنگاه درد زایمان او را به سوی تنهی خرمایی کشاند. گفت: ای کاش قبل از این مرده و از یادها رفته بودم. آنگاه از فرودستش ندایش داد که اندوهگین مباش؛ پروردگارت زیر پایت چشمهی آبی پدید آورده است. و تنهی خرما را به سوی خودت تکان بده تا برایت خرمای سالم و تازه بریزد.
این، یکی از نشانههای الاهیست که کرامتی برای مریم بود. درد زایمان، این بانو را به سوی تنهی خرمایی کشاند؛ میدانید که تکان دادنِ تنهی خرما آسان نیست؛ بله، تکان دادن سرِ درخت خرما آسان و ممکن است؛ اما تکان دادن تنهاش دشوار میباشد. با این حال مریم& تنهی درخت خرما را تکان میدهد و برایش خرمای تازه و سالم میریزد؛ یعنی خرمایی که در برخورد با زمین، خراب نمیشود. ناگفته نماند که باردار شدن و زایمانِ مریم نیز جزو نشانههای الاهی و کرامتی برای آن بانوی بزرگوار بود؛ همانگونه که الله متعال میفرماید:
﴿وَجَعَلۡنَٰهَا وَٱبۡنَهَآ ءَایَةٗ لِّلۡعَٰلَمِینَ ٩١﴾ [الانبیاء: ٩١]
و مریم و فرزندش را نشانهای برای جهانیان قرار دادیم.
و اما تردستی یا جادویی که به دست جادوگران و با بهکار گرفتن جنها بهانجام میرسد، هم فتنهای برای خودِ این افراد است و هم فتنهای برای دیگران؛ چراکه برخی از مردم به چنین کارهایی فریفته میشوند! فردی، کاری خارقالعاده انجام میدهد، اما ویژگیهای اولیای الاهی را ندارد که آن امر خارق العاده را کرامت بدانیم؛ پیامبر هم نیست که بروز چنین کارهایی از وی، معجزه باشد؛ پس شکی نیست که چنین کارهایی از سوی شیاطین است.
لازم به یادآوریست که گاه الله متعال، امر خارقالعادهای را توسط افراد دروغگو و سودجو جاری میسازد تا دروغشان را برملا کند. گفته میشود: عدهای نزد مسیلمهی کذاب که در "یمامه" ادعای نبوت کرد، آمدند و به او گفتند: «چاهی داریم که آبش کم شده است» و از او خواستند که سر چاه برود تا در آن برکت بیفتد و آب کند! اینها گمان میکردند که این پیامبر دروغین خواهد توانست کاری برایشان بکند؛ او درخواستشان را پذیرفت و سرِ چاه رفت و آب دهانش را در چاه انداخت. پیروان بیخردش توقع داشتند که چاه پُر از آب شود؛ اما همان اندک آبی که در چاه بود، گم شد و در زمین فرو رفت و بدینسان اللهU نشانهی دروغگو بودن آن کذاب را به آنان نشان داد و آن دروغگو را رسوا کرد.
لذا به امور خارقالعاده از چهار منظر نگریسته میشود: معجزهی پیامبر، کرامت ولی، تردستی و جادوی جادوگر، و نیز رسوا شدن دروغگویان سودجو. همانگونه که بیان گردید، هر یک از اینها نشانهها و مشخصههای خودش را دارد.
***
الله متعال میفرماید:
﴿کُلَّمَا دَخَلَ عَلَیۡهَا زَکَرِیَّا ٱلۡمِحۡرَابَ وَجَدَ عِندَهَا رِزۡقٗاۖ قَالَ یَٰمَرۡیَمُ أَنَّىٰ لَکِ هَٰذَاۖ قَالَتۡ هُوَ مِنۡ عِندِ ٱللَّهِۖ إِنَّ ٱللَّهَ یَرۡزُقُ مَن یَشَآءُ بِغَیۡرِ حِسَابٍ ٣٧﴾ [آل عمران: ٣٧]
هرگاه زکریا وارد محراب (و عبادتگاهِ) او میشد، نزدش غذا مییافت. گفت: ای مریم! این روزی از کجا برایت آمده است؟ پاسخ داد: از نزدِ الله؛ الله هر که را بخواهد، بیحساب روزی میدهد.
و میفرماید:
﴿وَإِذِ ٱعۡتَزَلۡتُمُوهُمۡ وَمَا یَعۡبُدُونَ إِلَّا ٱللَّهَ فَأۡوُۥٓاْ إِلَى ٱلۡکَهۡفِ یَنشُرۡ لَکُمۡ رَبُّکُم مِّن رَّحۡمَتِهِۦ وَیُهَیِّئۡ لَکُم مِّنۡ أَمۡرِکُم مِّرۡفَقٗا ١٦وَتَرَى ٱلشَّمۡسَ إِذَا طَلَعَت تَّزَٰوَرُ عَن کَهۡفِهِمۡ ذَاتَ ٱلۡیَمِینِ وَإِذَا غَرَبَت تَّقۡرِضُهُمۡ ذَاتَ ٱلشِّمَالِ﴾ [الکهف: ١٦، ١٧]
(اصحاب کهف به یکدیگر گفتند:) اینک که از آنان و آنچه جز الله میپرستند، کناره گرفتهاید، پس به غار پناه ببرید تا پروردگارتان از رحمتش بر شما بگستراند و برای شما در کارتان گشایشی فراهم سازد. و خورشید را میبینی که چون طلوع میکند، از سمت راست غارشان متمایل میشود و چون غروب میکند، سمت چپشان را ترک مینماید.
شرح
پیشتر یادآور شدیم که کرامت، هر امر خارقالعادهایست که الله متعال به دست دوست یا ولی خویش بهانجام میرساند تا تکریمی برای دوستش یا نصرتی برای دینش باشد. همچنین از این منظر، مشخصههای مواردی چون معجزه، جادوگری و تردستی و نیز امور خارقالعادهای را که برای رسوا کردن دروغگویان سودجوست، بیان کردیم.
اینک یادآوری میکنیم که کرامت هر یک از اولیا، معجزه یا نشانهای برای پیامبر متبوعش بهشمار میآید؛ زیرا وقتی یک نفر که از فلان پیامبر پیروی کرده است، کرامتی مییابد، در حقیقت کرامتی که یافته است، شهادتی از سوی اللهU بر صحت روشِ او و نیز دلیلی بر درستیِ شریعتیست که از آن پیروی میکند؛ از اینرو میگوییم: کرامتهای هر یک از اولیای این امت، معجزهای برای پیامبر اکرمr است.
سپس مولف/ آیاتی از قرآن را یادآور شده که در آن نمونههایی از کرامتهای اولیا آمده است؛ از جمله این آیه که الله متعال میفرماید:
﴿کُلَّمَا دَخَلَ عَلَیۡهَا زَکَرِیَّا ٱلۡمِحۡرَابَ وَجَدَ عِندَهَا رِزۡقٗاۖ قَالَ یَٰمَرۡیَمُ أَنَّىٰ لَکِ هَٰذَاۖ قَالَتۡ هُوَ مِنۡ عِندِ ٱللَّهِۖ إِنَّ ٱللَّهَ یَرۡزُقُ مَن یَشَآءُ بِغَیۡرِ حِسَابٍ ٣٧﴾ [آل عمران: ٣٧]
هرگاه زکریا وارد محراب (و عبادتگاهِ) او میشد، نزدش غذا مییافت. گفت: ای مریم! این روزی از کجا برایت آمده است؟ پاسخ داد: از نزدِ الله؛ الله هر که را بخواهد، بیحساب روزی میدهد.
همسر عمران، یعنی مادر مریم زمانی که باردار بود، فرزندش را نذر کرد تا فارغ از دنیا پروردگار متعال را عبادت کند؛ الله متعال در اینباره میفرماید:
﴿إِذۡ قَالَتِ ٱمۡرَأَتُ عِمۡرَٰنَ رَبِّ إِنِّی نَذَرۡتُ لَکَ مَا فِی بَطۡنِی مُحَرَّرٗا فَتَقَبَّلۡ مِنِّیٓۖ إِنَّکَ أَنتَ ٱلسَّمِیعُ ٱلۡعَلِیمُ ٣٥ فَلَمَّا وَضَعَتۡهَا قَالَتۡ رَبِّ إِنِّی وَضَعۡتُهَآ أُنثَىٰ وَٱللَّهُ أَعۡلَمُ بِمَا وَضَعَتۡ وَلَیۡسَ ٱلذَّکَرُ کَٱلۡأُنثَىٰۖ وَإِنِّی سَمَّیۡتُهَا مَرۡیَمَ وَإِنِّیٓ أُعِیذُهَا بِکَ وَذُرِّیَّتَهَا مِنَ ٱلشَّیۡطَٰنِ ٱلرَّجِیمِ ٣٦ فَتَقَبَّلَهَا رَبُّهَا بِقَبُولٍ حَسَنٖ وَأَنۢبَتَهَا نَبَاتًا حَسَنٗا وَکَفَّلَهَا زَکَرِیَّاۖ کُلَّمَا دَخَلَ عَلَیۡهَا زَکَرِیَّا ٱلۡمِحۡرَابَ وَجَدَ عِندَهَا رِزۡقٗاۖ قَالَ یَٰمَرۡیَمُ أَنَّىٰ لَکِ هَٰذَاۖ قَالَتۡ هُوَ مِنۡ عِندِ ٱللَّهِۖ إِنَّ ٱللَّهَ یَرۡزُقُ مَن یَشَآءُ بِغَیۡرِ حِسَابٍ ٣٧﴾
[آل عمران: ٣٥، ٣٧]
آنگاه که همسر عمران گفت: پروردگارا! من آنچه را در شکم دارم، نذر تو کردم تا فارغ از کار دنیا تو را عبادت کند؛ پس، از من بپذیر که همانا تو شنوای دانایی. و زمانی که وضع حمل کرد، گفت: پروردگارا! من، دختری به دنیا آوردم. – و الله، به آنچه همسر عمران به دنیا آورد، آگاهتر بود– و پسر، مانند دختر نیست. من، نامش را مریم نهادم و او و فرزندانش را از شر شیطان راندهشده، در پناهِ تو قرار میدهم. و پروردگارش او را (به عنوان نذر مادرش)، بهنیکی پذیرفت و بهشایستگی و با پرورشی نیکو او را پرورش داد و زکریا را سرپرستش گرداند. هرگاه زکریا وارد محراب (و عبادتگاهِ) او میشد، نزدش غذا مییافت. گفت: ای مریم! این روزی از کجا برایت آمده است؟ پاسخ داد: از نزدِ الله؛ الله هر که را بخواهد، بیحساب روزی میدهد.
آری؛ هرگاه زکریا به محل نماز و عبادت مریم& میرفت، نزدش غذایی مییافت که در آن فصل وجود نداشت؛ لذا میپرسید: ای مریم! این روزی از کجا برایت آمده است؟ مریم پاسخ میداد: «از نزدِ الله» و نمیگفت که مثلاً فلانی، این غذا را آورده است. بهیقین الله متعال بر هر کاری تواناست و بدینسان مریم& بدون واسطه یا تلاشِ بشری، از سوی اللهU روزی مییافت: ﴿إِنَّ ٱللَّهَ یَرۡزُقُ مَن یَشَآءُ بِغَیۡرِ حِسَابٍ ٣٧﴾: «الله، هرکه را بخواهد، بیحساب روزی میدهد».
آنجا بود که زکریاu قدرت الاهی را بهخاطر آورد و اذعان نمود که اللهU بر هر کاری تواناست؛ لذا با اینکه سن و سالی از او گذشته و پیر شده بود و از آنجا که فرزندی نداشت، با این باور که الله بر هر کاری تواناست، دعا کرد که الله به او فرزندی عنایت کند؛ و همینطور هم شد و زکریا صاحب فرزند گردید. و این، یک کرامت برای زکریاu بود. مریم کرامتهای دیگری هم داشت که در صفحات گذشته بیان شد.
و از جملهی کرامتها میتوانیم به آنچه که برای اصحاب کهف روی داد، اشاره کنیم. کهف، غاری بزرگ در میان کوه بود؛ هفت جوان که همشهریان خود را در شرک و کفر دیدند، از آنها کنارهگیری کردند و از شهر خود هجرت نمودند و به غاری در دلِ کوه پناه بردند؛ همانگونه که الله متعال میفرماید:
﴿إِنَّهُمۡ فِتۡیَةٌ ءَامَنُواْ بِرَبِّهِمۡ وَزِدۡنَٰهُمۡ هُدٗى ١٣ وَرَبَطۡنَا عَلَىٰ قُلُوبِهِمۡ إِذۡ قَامُواْ فَقَالُواْ رَبُّنَا رَبُّ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِ لَن نَّدۡعُوَاْ مِن دُونِهِۦٓ إِلَٰهٗاۖ لَّقَدۡ قُلۡنَآ إِذٗا شَطَطًا ١٤ هَٰٓؤُلَآءِ قَوۡمُنَا ٱتَّخَذُواْ مِن دُونِهِۦٓ ءَإلهةٗۖ لَّوۡلَا یَأۡتُونَ عَلَیۡهِم بِسُلۡطَٰنِۢ بَیِّنٖۖ فَمَنۡ أَظۡلَمُ مِمَّنِ ٱفۡتَرَىٰ عَلَى ٱللَّهِ کَذِبٗا ١٥ وَإِذِ ٱعۡتَزَلۡتُمُوهُمۡ وَمَا یَعۡبُدُونَ إِلَّا ٱللَّهَ فَأۡوُۥٓاْ إِلَى ٱلۡکَهۡفِ یَنشُرۡ لَکُمۡ رَبُّکُم مِّن رَّحۡمَتِهِۦ وَیُهَیِّئۡ لَکُم مِّنۡ أَمۡرِکُم مِّرۡفَقٗا١٦﴾
[الکهف: ١٣، ١٦]
آنان جوانانی بودند که به پروردگارشان ایمان آوردند و ما بر هدایتشان افزودیم و دلهایشان را محکم و استوار ساختیم؛ آنگاه که برخاستند و گفتند: «پروردگارمان، پروردگار آسمانها و زمین است و هرگز معبودی جز او را نمیپرستیم که در این صورت سخنی گزاف (و دور از حق) گفتهایم. اینها، قوم ما هستند که جز او (=الله)، معبودان دیگری برگزیدهاند؛ چرا دلیل روشنی برای حقانیت معبودانشان نمیآورند؟ هیچکس ستمکارتر از کسی که بر الله دروغ ببندد، نیست. و (به یکدیگر گفتند:) اینک که از آنان و آنچه جز الله میپرستند، کناره گرفتهاید، پس به غار پناه ببرید.
همانگونه که گفتیم، این غار در دلِ کوه قرار داشت و دهانهاش به سوی شمال شرق بود؛ بهگونهای که خورشید نه در ابتدای روز و نه در پایان روز، بهطور مستقیم بر آنان نمیتابید. بدینسان الله متعال این را برایشان فراهم ساخت و آنان را در خوابی عمیق فرو برد؛ زیرا آنان تقوا پیشه کردند و الله متعال میفرماید:
﴿وَمَن یَتَّقِ ٱللَّهَ یَجۡعَل لَّهُۥ مِنۡ أَمۡرِهِۦ یُسۡرٗا ٤﴾ [الطلاق : ٤]
و هر کس تقوای الله پیشه سازد، (الله) برای او در کارش آسانی پدید میآورد.
اینها نیز تقوا پیشه کردند و با همین هدف به غار پناه بردند؛ لذا الله متعال در کارشان آسانی قرار داد:
﴿وَتَرَى ٱلشَّمۡسَ إِذَا طَلَعَت تَّزَٰوَرُ عَن کَهۡفِهِمۡ ذَاتَ ٱلۡیَمِینِ وَإِذَا غَرَبَت تَّقۡرِضُهُمۡ ذَاتَ ٱلشِّمَالِ﴾ [الکهف: ١٧]
و خورشید را میبینی که چون طلوع میکند، از سمت راست غارشان متمایل میشود و چون غروب میکند، سمت چپشان را ترک مینماید.
یعنی: خورشید بهطور مستقیم بر آنان نمیتابید؛ بلکه فقط بهاندازهی نیاز یا بهاندازهای که بخار غار گرفته شود و بدنهای اینها نپوسد، بر دهانهی غار میتابید. گفتنیست: آنان در محلّ وسیعی از غار قرار داشتند؛ همانگونه که الله متعال میفرماید: ﴿وَهُمۡ فِی فَجۡوَةٖ مِّنۡهُ﴾ که به همین معناست. «ouqôfsù» یعنی: مکان وسیع؛ این واژه در احادیث نیز به همین مفهوم آمده است. خلاصه اینکه این، یکی از نشانههای الاهیست که چنین مکانی را برای آنان فراهم ساخت و آنان را در خوابی عمیق فرو برد؛ مگر چهقدر خوابیدند؟ یک روز، دو روز، یا سه روز؟ خیر؛ آنها سیصد و نُه سال خوابیدند! نه سرما بیدارشان کرد و نه گرما؛ نه از بابت تشنگی بیدار شدند و نه به سبب گرسنگی. این، کرامتی از سوی الله برای آنان بود؛ سبحان الله! آیا امکان دارد که یکی از ما سه روز بخوابد و گرسنه یا تشنه نشود و احساس سرما یا گرما نکند؟! اما اینها 309 سال در غار خوابیدند:
﴿وَلَبِثُواْ فِی کَهۡفِهِمۡ ثَلَٰثَ مِاْئَةٖ سِنِینَ وَٱزۡدَادُواْ تِسۡعٗا ٢٥﴾ [الکهف: ٢٥]
(اصحاب کهف) سیصد سال در غارشان ماندند و نُه سال بر آن افزودند.
اللهU میفرماید:
﴿وَنُقَلِّبُهُمۡ ذَاتَ ٱلۡیَمِینِ وَذَاتَ ٱلشِّمَالِ﴾ [الکهف: ١٨]
آنان را به چپ و راست میگرداندیم.
در صورتیکه آنها خوابیده بودند؛ و آدمِ خوابیده، خودش پهلو به پهلو میشود و به چپ و راست میگردد؛ اما از آنجا که این عمل، با ارادهی خودِ آنان نبود، الله متعال این عمل را به خود نسبت داد. همانگونه میدانید تکلیف از آدمِ خوابیده برداشته میشود تا آنکه بیدار گردد.
الله متعال اصحاب کهف را که در خوابی عمیق و طولانی فرو رفته بودند، به چپ و راست میگرداند تا به سبب عدم تحرک، به خونمردگی و زخم بستر و در نتیجه به عفونت دچار نشوند؛ از اینرو اگر کسی در آن هنگام آنان را میدید، گمان میکرد که بیدارند؛ در حالی که خوابیده بودند. همچنین الله متعال به آنان هیبت و شکوه فراوانی داد؛ چنانکه میفرماید:
﴿لَوِ ٱطَّلَعۡتَ عَلَیۡهِمۡ لَوَلَّیۡتَ مِنۡهُمۡ فِرَارٗا وَلَمُلِئۡتَ مِنۡهُمۡ رُعۡبٗا ١٨﴾ [الکهف: ١٨]
اگر به ایشان نگاه میکردی، از آنان روی میگرداندی و میگریختی و همهی وجودت از دیدنشان آکنده از ترس میشد.
کرامات اصحاب کهف فراوان است؛ ولی اینک به مواردی که ذکر شد، بسنده میکنیم و در صفحات آینده به این موضوع میپردازیم. از اللهU میخواهیم که ما را جزو دوستان گرامیاش قرار دهد؛ بهیقین او بر هر کاری تواناست.
***
الله متعال میفرماید:
﴿وَإِذِ ٱعۡتَزَلۡتُمُوهُمۡ وَمَا یَعۡبُدُونَ إِلَّا ٱللَّهَ فَأۡوُۥٓاْ إِلَى ٱلۡکَهۡفِ یَنشُرۡ لَکُمۡ رَبُّکُم مِّن رَّحۡمَتِهِۦ وَیُهَیِّئۡ لَکُم مِّنۡ أَمۡرِکُم مِّرۡفَقٗا ١٦وَتَرَى ٱلشَّمۡسَ إِذَا طَلَعَت تَّزَٰوَرُ عَن کَهۡفِهِمۡ ذَاتَ ٱلۡیَمِینِ وَإِذَا غَرَبَت تَّقۡرِضُهُمۡ ذَاتَ ٱلشِّمَالِ﴾ [الکهف: ١٦، ١٧]
(اصحاب کهف به یکدیگر گفتند:) اینک که از آنان و آنچه جز الله میپرستند، کناره گرفتهاید، پس به غار پناه ببرید تا پروردگارتان از رحمتش بر شما بگستراند و برای شما در کارتان گشایشی فراهم سازد. و خورشید را میبینی که چون طلوع میکند، از سمت راست غارشان متمایل میشود و چون غروب میکند، سمت چپشان را ترک مینماید.
شرح
مولف/ در باب کرامات اولیا و فضیلت آنها چند آیه از قرآن کریم را ذکر کرده است که از آن جمله آیاتی دربارهی اصحاب کهف است؛ همان جوانانی که به الله ایمان آوردند و از همشهریان و اقوام خویش که مشرک و کافر بودند، کنارهگیری کردند و به غاری در دل کوه پناه بردند؛ آنها 309 سال در غار، به خوابی عمیق فرو رفتند؛ بیآنکه گرسنگی و تشنگی، یا گرما و سرمایی را احساس کنند؛ بدنهایش نیز تغییر نکرد؛ زیرا الله متعال آنها را به چپ و راست میگردانید. این، یکی از کرامات الله متعال دربارهی آنان بود که مکانی امن برایشان فراهم ساخت و هیچکس پیرامونشان نبود؛ با این حال، بدنهایشان به همان حالت نخست باقی ماند و هیچ تغییری در ناخنها، موها و بدنشان پدید نیامد. هنگامی که از خواب برخاستند، انگار یک روز یا کمتر از یک روز خوابیده بودند؛ از اینرو الله متعال میفرماید:
﴿وَکَذَٰلِکَ بَعَثۡنَٰهُمۡ لِیَتَسَآءَلُواْ بَیۡنَهُمۡۚ قَالَ قَآئِلٞ مِّنۡهُمۡ کَمۡ لَبِثۡتُمۡۖ قَالُواْ لَبِثۡنَا یَوۡمًا أَوۡ بَعۡضَ یَوۡمٖۚ ١٩﴾ [الکهف: ١٩]
و بدینسان بیدارشان نمودیم تا (در اینباره) از یکدیگر بپرسند؛ یکی از ایشان گفت: چه مدت (در این غار) ماندهاید؟ گفتند: یک روز یا بخشی از یک روز (در این غار) ماندهایم.
پیش آمدن چنین پرسشی برای آنان، طبیعی بود؛ زیرا هیچ تغییری نکرده بودند. اینکه برخی از مردم میگویند: «موها و ناخنهایشان بلند شده بود»، اشتباه و بیاساس است؛ زیرا اگر اینگونه بود، خودشان متوجه میشدند که مدت زیادی در خواب بودهاند. این، از کرامات اللهU نسبت به اصحاب کهف بود که آنها را مدتی طولانی در خوابی عمیق فرو برد تا نظامِ سرکوبگری که ایمان و یکتاپرستیِ آنان را برنمیتابید، سرنگون شود و پادشاهی عادل و شایسته روی کار بیاید. هنگامی که از خواب برخاستند، یکی از خودشان را برای خریدِ غذا به شهر فرستادند؛ او با پولی که از 309 سالِ قبل با خود داشت، غذایی خرید و همینکه پول غذا را پرداخت کرد، فروشنده و دیگر اهالی شهر شگفتزده شدند و بدین ترتیب به اصل موضوع پی بردند.
این، از کرامتهای الاهی نسبت به آنان بود؛ شایسته است که چنین آیاتی را که بیانگر قدرت پروردگار است، با تأمل و درنگ مورد مطالعه دهیم. این آیات نشان میدهد که وقتی بندهای در مسیر رضایت الاهی گام بردارد، الله متعال نیز او را از دهش و بخشش خویش برخوردار میگرداند و به حکمت خویش آنچه بخواهد، به او ارزانی میدارد.
***
الله متعال میفرماید:
﴿أَلَآ إِنَّ أَوۡلِیَآءَ ٱللَّهِ لَا خَوۡفٌ عَلَیۡهِمۡ وَلَا هُمۡ یَحۡزَنُونَ ٦٢ ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ وَکَانُواْ یَتَّقُونَ ٦٣ لَهُمُ ٱلۡبُشۡرَىٰ فِی ٱلۡحَیَوٰةِ ٱلدُّنۡیَا وَفِی ٱلۡأٓخِرَةِۚ لَا تَبۡدِیلَ لِکَلِمَٰتِ ٱللَّهِۚ ذَٰلِکَ هُوَ ٱلۡفَوۡزُ ٱلۡعَظِیمُ ٦٤﴾ [یونس : ٦٢، ٦٤]
بدانید که بر دوستان الله ترس و هراسی نیست و آنان غمگین نمیشوند؛ آنان که ایمان آوردند و تقوا و پرهیزکاری پیشه میکردند. در زندگی دنیا و آخرت، بشارت و مژدهی نیک دارند؛ در سخنان الله هیچ دگرگونی و تغییری نیست. این، همان رستگاری بزرگ است.
شرح
مولف/ باب کرامات اولیا را با همین آیه آغاز کرده است. پیشتر دربارهی بخش نخست این آیه که دربارهی ویژگیهای اولیاست، سخن گفتیم. ابوالعباس حرانی/ با استناد به این آیات، گفته است: «هر مومن نیکوکار و پرهیزگاری، ولی و دوست خداست». اللهU میفرماید: ﴿أَلَآ إِنَّ أَوۡلِیَآءَ ٱللَّهِ لَا خَوۡفٌ عَلَیۡهِمۡ وَلَا هُمۡ یَحۡزَنُونَ﴾ ؛ یعنی: «بدانید که بر دوستان الله هیچ ترس و هراسی نیست و آنان غمگین نمیشوند». منظور، این است که آنان نسبت به آیندهی خویش نگران نیستند و بر گذشتهی خویش نیز غم و حسرت نمیخورند؛ زیرا آنها مفهوم زندگی را دریافتهاند و به اللهU ایمان آورده و کارهای شایسته انجام دادهاند و بدینسان در شمارِ دوستان الاهی قرار گرفتهاند. سپس فرمود: ﴿لَهُمُ ٱلۡبُشۡرَىٰ فِی ٱلۡحَیَوٰةِ ٱلدُّنۡیَا وَفِی ٱلۡأٓخِرَةِ﴾؛ یعنی: «در زندگی دنیا و آخرت، بشارت و مژدهی نیک دارند». بشارت و مژده نیک در زندگی دنیا، میتواند به صورت خوابهای صادقانه و شادیبخشی باشد که خودشان میبینند یا دیگران دربارهی آنان میبینند؛ مثلاً شخصی در خواب میبیند که او به مژدهی بهشت میدهند یا کسی دیگر چنین خوابی دربارهی او میبیند. یا اینکه خودش را در خواب، در وضعیت یا شکل و قیافهی خوب و مناسبی مشاهده میکند. خلاصه اینکه پیامبرr در اینباره فرموده است: «تِلکَ عَاَجِلُ بُشْرَى المُؤمِنِ»؛([1]) یعنی: «این، مژدهی زودهنگامی برای مومن است» که نشان از مژدهای اخروی برای او دارد.
از دیگر مژدههای زودرسی که در دنیا نصیب مومن میشود، این است که توفیق اطاعت مییابد و به سبب فرمانبرداری از اللهU احساس خشنودی و شرح صدر میکند و بدینترتیب روشن میشود که چنین شخصی، از دوستان خداست؛ زیرا پیامبرr فرموده است: «مَنْ سَرَّتْهُ حَسَنَتُهُ وَسَاءَتْهُ سَیِّئَتُهُ فَهُوَ مُؤْمِنٌ»؛([2]) یعنی: «کسی که نیکیاش او را خوشحال و بدیاش او را ناراحت کند، مومن است». لذا اگر با انجام کار نیک خوشحال و فراخبال شدید یا بهخاطر ارتکاب عملی زشت ناراحت گشتید، این را بشارتی برای خویش بدانید و بهیاد داشته باشید که این، ویژگیِ اهل ایمان و بندگان پرهیزگار الله متعال است؛ از اینرو پیامبرr فرمود: «وجُعِلَتْ قرَّةُ عَینِی فی الصَّلاةِ».([3]) یعنی: «روشنیِ چشم من در نماز است». یکی دیگر از مژدههایی که در دنیا نصیب مومن میشود، این است که نیکوکاران، او را دوست دارند وبلکه او را میستایند و از او بهنیکی یاد میکنند؛ وقتی دیدید که مردم خوب و نیکوکار شما را دوست دارند ونسبت به شما اظهار محبت میکنند، این را نشانهی خوبی بدانید که از سعادت و نیکبختی انسان و بیانگر لُطف الاهیست. در این میان، بدگویی و خردهگیریِ بدکاران و اهل باطل هیچ اعتباری ندارد؛ زیرا آنها معیار حقیقت نیستند و شهادتشان در نزد الله متعال پذیرفته نمیشود.
یکی از بشارتهایی دنیوی مومن، این است که وقتی دنیا را ترک میکند فرشتگان نزدش میآیند و او را به بهشت و سعادتی همیشگی نوید میدهند:
﴿إِنَّ ٱلَّذِینَ قَالُواْ رَبُّنَا ٱللَّهُ ثُمَّ ٱسۡتَقَٰمُواْ تَتَنَزَّلُ عَلَیۡهِمُ ٱلۡمَلَٰٓئِکَةُ أَلَّا تَخَافُواْ وَلَا تَحۡزَنُواْ وَأَبۡشِرُواْ بِٱلۡجَنَّةِ ٱلَّتِی کُنتُمۡ تُوعَدُونَ ٣٠ نَحۡنُ أَوۡلِیَآؤُکُمۡ فِی ٱلۡحَیَوٰةِ ٱلدُّنۡیَا وَفِی ٱلۡأٓخِرَةِۖ وَلَکُمۡ فِیهَا مَا تَشۡتَهِیٓ أَنفُسُکُمۡ وَلَکُمۡ فِیهَا مَا تَدَّعُونَ ٣١ نُزُلٗا مِّنۡ غَفُورٖ رَّحِیمٖ ٣٢﴾ [فصلت: ٣٠، ٣٢]
همانا کسانی که گفتند: پروردگارمان، الله است و سپس (بر توحید) استقامت ورزیدند، فرشتگان، (هنگام مرگ) بر آنان نازل میشوند (و میگویند:) نترسید و اندوهگین نباشید و شما را به بهشتی مژده باد که وعده داده میشدید. ما در دنیا دوستان شما بودیم و در آخرت نیز یاران شما هستیم؛ و آنجا هر چه دلتان بخواهد، دارید و هر چه درخواست کنید، برایتان فراهم است. (اینها) پذیرایی و پیشکشی از سوی پروردگار آمرزنده و مهرورز (است).
از دیگر مژدههای مومن در هنگام مرگش، این است که در آن هنگام به جانش گفته میشود: «ای جانِ پاک که در پیکری پاک بودی! از این جسم پاک به سوی رحمت و خشنودیِ اللهU بُرون آی» و بدینسان مومن در هنگام مرگش خشنود و خرسند میگردد.
مومن در قبر خود نیز مژدهی رستگاری مییابد؛ آنگاه که در قبر به پرسشهای فرشتگان دربارهی پروردگار، دین و پیامبرش پاسخ درست میدهد، ندایی از آسمان میرسد که «بندهام، راست و درست گفت؛ بستری از بهشت برای او بگسترانید و لباسی از بهشت بر او بپوشانید و دربی از بهشت به روی او بگشایید».
مومن در هنگام حشر نیز بشارت مییابد؛ همانگونه که الله متعال میفرماید:
﴿إِنَّ ٱلَّذِینَ سَبَقَتۡ لَهُم مِّنَّا ٱلۡحُسۡنَىٰٓ أُوْلَٰٓئِکَ عَنۡهَا مُبۡعَدُونَ ١٠١ لَا یَسۡمَعُونَ حَسِیسَهَاۖ وَهُمۡ فِی مَا ٱشۡتَهَتۡ أَنفُسُهُمۡ خَٰلِدُونَ ١٠٢ لَا یَحۡزُنُهُمُ ٱلۡفَزَعُ ٱلۡأَکۡبَرُ وَتَتَلَقَّىٰهُمُ ٱلۡمَلَٰٓئِکَةُ هَٰذَا یَوۡمُکُمُ ٱلَّذِی کُنتُمۡ تُوعَدُونَ ١٠٣﴾ [الانبیاء: ١٠١،١٠٣]
همانا کسانی که پیشتر، از سوی ما برایشان نیکی مقرر شد، از دوزخ دور میمانند؛ صدای دوزخ را نمیشنوند و از نعمتهایی که دلشان بخواهد، برای همیشه بهرهمند هستند. رنج و سختی بزرگ (رستاخیز) آنان را اندوهگین نمیکند و فرشتگان به استقبالشان میآیند (و میگویند:) این، همان روزیست که وعدهاش را به شما میدادند.
خلاصه اینکه مومنان نیکوکار و پرهیزگار، در دنیا و آخرت مژدهی نیک دارند.
﴿لَا تَبۡدِیلَ لِکَلِمَٰتِ ٱللَّهِ﴾: «در سخنانِ الله»، یعنی در قوانین و فرمانهای تقدیری و تشریعی او، هیچ دگرگونی و تغییری وجود ندارد؛ بهویژه در سخنان تکوینی و تقدیریِ اللهU که هیچکس نمیتواند آنرا تغییر دهد. ولی سخنان تشریعیاش بهگونهایست که گاه باطلگرایان و اهل باطل، آن را تحریف میکنند؛ مانند یهودیان و نصرانیها که کتابهای آسمانی را تحریف کردند؛ در این میان سخنان تکوینی پروردگار، تغییرناپذیر است.
***
1511- وعن أَبی محمد عبد الرَّ حمن بن أَبی بکرٍ الصدیق$: أنَّ أَصْحَابَ الصُّفّةِ کَانُوا أُنَاساً فُقَرَاءَ وَأَنَّ النَّبِیَّr قَالَ مَرَّةً: «مَنْ کَانَ عِنْدَهُ طَعَامُ اثْنَیْنِ، فَلْیَذْهَبْ بثَالِثٍ، وَمنْ کَانَ عِنْدَهُ طَعَامُ أرْبَعَةٍ، فَلْیَذْهَبْ بِخَامِسٍ بِسَادِسٍ» أَوْ کما قَالَ، وأنَّ أَبَا بکرٍt جَاءَ بِثَلاَثَةٍ، وانْطَلَقَ النَّبِیّr بعَشَرَةٍ، وأنَّ أَبَا بَکرٍ تَعَشَّى عِنْدَ النَّبِیِّr ثُمَّ لَبِثَ حَتَّى صَلَّى العِشَاءَ، ثُمَّ رَجَعَ، فجاءَ بَعْدَ مَا مَضَى مِنَ اللَّیْلِ مَا شَاءَ اللهُ. قالَتْ لَهُ امْرَأتُهُ: مَا حَبَسَکَ عَنْ أضْیَافِکَ؟ قَالَ: أوَ ما عَشَّیْتِهمْ؟ قالت: أَبَوْا حَتَّى تَجِیءَ وَقَدْ عَرَضُوا عَلَیْهِمْ، قَالَ: فَذَهَبتُ أَنَا فَاخْتَبَأْتُ، فَقالَ: یَا غُنْثَرُ، فَجَدَّعَ وَسَبَّ، وقالَ: کُلُوا لا هَنِیئاً وَاللهِ لا أَطْعَمُهُ أَبَداً، قَالَ: وایْمُ اللهِ مَا کُنَّا نَأخُذُ مِنْ لُقْمَةٍ إلاَّ ربا من أسفلِها أکثرَ منها حتّى شَبِعُوا، وَصَارَتْ أکثرَ مِمَّا کانتْ قبلَ ذلکَ، فَنَظرَ إلیها أبو بکرٍ فقالَ لامرأتِهِ: یا أختَ بنی فراسٍ ما هذا؟ قالت: لا وقُرَّةِ عینی لَهِیَ الآنَ أکثرُ منها قبلَ ذلکَ بثلاثِ مراتٍ! فأکل منها أبو بکرٍ وقال: إنَّما کانَ ذلکَ من الشیطانِ، یعنی: یمینَهُ. ثُمَّ أکلَ منها لقمةً، ثُمَّ حَمَلَهَا إِلَى النَّبِیِّr فَأَصْبَحَتْ عِنْدَهُ. وَکَانَ بَیْنَنَا وَبَیْنَ قَوْمٍ عَهْدٌ، فَمَضَى الأجَلُ، فَتَفَرَّقْنَا اثْنَیْ عَشَرَ رَجُلاً، مَعَ کُلِّ رَجُلٍ مِنْهُمْ أُنَاسٌ، اللهُ أعْلَمُ کَمْ مَعَ کُلِّ رَجُلٍ فَأَکَلُوا مِنْهَا أَجْمَعُونَ. وَفِی رِوَایةٍ: فَحَلَفَ أَبُو بَکْرٍ لا یَطْعَمُهُ، فَحَلَفَت المَرْأَةُ لا تَطْعَمُهُ، فَحَلَفَ الضَّیْفُ. - أَو الأَضْیَافُ - أنْ لا یَطْعَمُهُ أَوْ یَطْعَمُوهُ حَتَّى یَطْعَمَهُ. فَقَالَ أَبُو بَکْرٍ: هذِهِ مِنَ الشَّیْطَانِ! فَدَعَا بالطَّعَامِ فَأکَلَ وأکَلُوا، فَجَعَلُوا لا یَرْفَعُونَ لُقْمَةً إِلا رَبَتْ مِنْ أسْفَلِهَا أَکْثَرُ مِنْهَا، فَقَالَ: یَا أُخْتَ بَنی فِرَاسٍ، مَا هَذَا؟ فَقَالَتْ: وَقُرْةِ عَیْنِی إنَّهَا الآنَ لأَکْثَرُ مِنْهَا قَبْلَ أنْ نَأکُلَ، فَأکَلُوا، وَبَعَثَ بِهَا إِلَى النَّبِیِّr فَذَکَرَ أنَّهُ أکَلَ مِنْهَا. وَفِی رِوایَةٍ: إنَّ أَبَا بکْرٍ قَالَ لِعَبْدِ الرَّحْمنِ: دُونَکَ أضْیَافَکَ، فَإنِّی مُنْطلقٌ إِلَى النَّبِیِّr فَافْرُغْ مِنْ قِراهُم قَبْلَ أنْ أَجِیءَ، فَانْطَلَقَ عَبْدُ الرَّحْمنِ، فَأَتَاهُمْ بِما عِنْدَهُ، فَقَالَ: اطْعَمُوا؛ فقالوا: أین رَبُّ مَنْزِلِنا؟ قَالَ: اطْعَمُوا، قالوا: مَا نحنُ بِآکِلِینَ حَتَّى یَجِیءَ رَبُّ مَنْزِلِنَا، قَالَ: اقْبَلُوا عَنّا قِرَاکُمْ، فَإنَّهُ إنْ جَاءَ وَلَمْ تَطْعَمُوا، لَنَلْقَیَنَّ مِنْهُ فأبَوْا، فَعَرَفْتُ أنَّهُ یَجِدُ عَلَیَّ، فَلَمَّا جَاءَ تَنَحَّیْتُ عَنْهُ، فَقَالَ: مَا صَنَعْتُمْ؟ فَأخْبَرُوهُ، فَقَالَ: یَا عَبْدَ الرَّحمنِ، فَسَکَتُّ: ثُمَّ قَالَ: یَا عَبْدَ الرَّحْمنِ، فَسَکَتُّ، فَقال: یَا غُنْثَرُ أقْسَمْتُ عَلَیْکَ إنْ کُنْتَ تَسْمَعُ صَوتِی لَمَا جِئْتَ! فَخَرَجْتُ، فَقُلْتُ: سَلْ أضْیَافَکَ، فقالُوا: صَدَقَ، أتَانَا بِهِ، فَقَالَ: إنَّمَا انْتَظَرْتُمُونِی والله لا أَطْعَمُهُ اللَّیْلَةَ. فَقَالَ الآخَرُونَ: واللهِ لا نَطْعَمُهُ حَتَّى تَطْعَمَهُ؛ فَقَالَ: وَیْلَکُمْ مَا لَکُمْ لا تَقْبَلُونَ عَنَّا قِرَاکُمْ؟ هَاتِ طَعَامَکَ، فَجَاءَ بِهِ، فَوَضَعَ یَدَهُ فَقَالَ: بِسْمِ اللهِ، الأولَى مِنَ الشَّیْطَانِ، فَأَکَلَ وَأَکَلُوا. [متفق علیه]([4])
ترجمه: ابومحمد، عبدالرحمن پسر ابوبکر صدیق$ میگوید: اصحاب صُفّه مردمانی فقیر بودند؛ باری پیامبرr فرمود: «هرکه غذای دو نفر را دارد، سه نفر را مهمان کند و کسی که غذای چهار نفر را دارد، پنجمی و ششمی را نیز با خود-برای پذیرایی- ببرد» یا چنین چیزی فرمود. ابوبکرt سه نفر را با خود- به خانه- آورد و پیامبرr ده نفر را با خود به خانه بُرد. ابوبکرt نزد پیامبرr شام خورد و تا ادای نماز عشا درنگ کرد و آنگاه پس از گذشت پاسی از شب که خدا خواست- به خانه- بازگشت. همسرش از او پرسید: چه چیزی باعث شد که دیرهنگام نزد مهمانانت بیایی؟ ابوبکر سوال کرد: مگر به مهمانها شام ندادهای؟ پاسخ داد: برایشان شام بردند؛ اما آنها نخوردند تا تو بیایی. عبدالرحمن میگوید: من رفتم و پنهان شدم. پدر (=ابوبکر) صدایم زد و گفت: ای کودن! (و از اینکه به مهمانان غذا نداده بودم) عصبانی شد و مرا سرزنش کرد. سپس به مهمانها فرمود: بخورید که از حلاوت افتاد. و بعد سوگند یاد کرد که خودش از آن غذا نخورد. عبدالرحمنt میگوید: به الله سوگند، هیچ لقمهای برنمیداشتیم مگر آنکه از پایین بیشتر میگشت؛ بهگونهای که همه سیر شدند و غذا از اولش هم بیشتر شده بود. ابوبکرt نگاهی به غذا انداخت و به همسرش گفت: ای خواهرِ بنیفراس! این چیست؟! همسرش گفت: چشمم روشن! به الله سوگند که غذا سه برابر بیشتر از اولش شده است. آنگاه ابوبکرt از آن غذا خورد و گفت: سوگندی که خوردم، از سوی شیطان بود؛ و سپس لقمهای از آن غذا برداشت و بعد غذا را نزد پیامبرr فرستاد و غذا تا صبح نزد پیامبرr بود. میان ما و عدهای، پیمان و قراری وجود داشت که سررسید آن فرا رسید؛ ما دوازده سرگروه بودیم و با هریک از ما چند نفر دیگر نیز بودند که تنها الله تعدادشان را میداند؛ همگی از آن غذا سیر خوردند.
در روایتی آمده است: ابوبکرt سوگند یاد کرد که خودش از آن غذا نخورَد؛ همسرش نیز همینگونه قسم خورد؛ آنگاه مهمانان سوگند یاد کردند که تا ابوبکر غذا نخورد، آنان نیز غذا نخورند. ابوبکرt فرمود: «این قسم از جانب شیطان بود» و سپس از اهل خانه خواست تا غذا را بیاورند و با مهمانها شروع به خوردن کرد. هر لقمهای که برمیداشتند، از پایین بیشتر میشد. ابوبکرt گفت: ای خواهر بنیفراس! این چیست؟ همسرش پاسخ داد: چشمم روشن! به الله سوگند که این غذا اینک از اولش که هنوز نخورده بودیم، بیشتر شده است. همه از آن غذا خوردند؛ سپس ابوبکرt آن را نزد پیامبرr فرستاد.- عبدالرحمن- یادآور شده است که پیامبرr نیز از آن غذا تناول فرمود.
و در روایتی آمده است: ابوبکر به عبدالرحمن فرمود: «تو نزد مهمانانت باش؛ من نزد پیامبرr میروم. پیش از آنکه بیایم، پذیرایی از ایشان را تمام کرده باشی». عبدالرحمن رفت و آنچه داشت، برای مهمانان آورد و گفت: بفرمایید. مهمانان گفتند: صاحبخانه کجاست؟ عبدالرحمن گفت: شما بفرمایید. گفتند: تا میزبانمان نیاید، نمیخوریم. عبدالرحمن به آنان گفت: پذیرایی را از ما بپذیرید که اگر پدرم بیاید و ببیند که شما هنوز غذا نخوردهاید، ما را سرزنش میکند؛ ولی آنها غذا نخوردند. لذا دریافتم که پدرم از من خشمگین میشود. وقتی آمد، من به گوشهای رفتم. پرسید: چه کردید؟ خانواده ماجرا را برایش بازگو کردند. گفت: ای عبدالرحمن! من سکوت کردم. دوباره نیز مرا صدا زد؛ باز هم هیچ نگفتم. آنجا بود که گفت: ای کودن! تو را سوگند میدهم که اگر صدایم را میشنوی، بیایی! نزد پدر رفتم و گفتم: از مهمانانت بپرس. آنها گفتند: راست میگوید؛ او برایمان غذا آورد- اما ما نخوردیم-. ابوبکرt فرمود: «شما فقط بهخاطر من منتظر ماندید؛ به الله سوگند که امشب غذا نمیخورم». دیگران گفتند: به الله سوگند که تا غذا نخوری، ما نیز نمیخوریم. ابوبکرt فرمود: «وای بر شما! چرا پذیراییِ ما را نمیپذیرید؟ -عبدالرحمن!- غذایت را بیاور». عبدالرحمن غذا را آورد و ابوبکر دستش را به سوی غذا برد و گفت: «بسمالله؛ سوگندی که خوردم، از سوی شیطان بود». بدین ترتیب ابوبکر از آن غذا تناول نمود و مهمامان نیز غذا خوردند.
شرح
این داستان دربارهی کرامات اولیاست که انسt دربارهی ماجرایی که برای پیامبرr روی داد، روایت کرده است. برخی از مهاجرانی که به مدینه میآمدند، جز لباسهای تنشان چیز دیگری نداشتند؛ «صُفه» یعنی سکو. آنها در سکویی که در مسجد بود، جای گرفته بودند تا اینکه الله متعال برایشان چنین مقدّر فرمود که ساکنان مدینه نزدشان میآمدند و هر تعداد که ممکن بود، با خود به خانهی خویش میبردند. شبی پیامبرr فرمود: «هرکه غذای دو نفر را دارد، سه نفر را مهمان کند و کسی که غذای چهار نفر را دارد، پنجمی و ششمی را نیز با خود-برای پذیرایی- ببرد» و بدینسان به صحابه# دستور داد که به اصحاب صفه غذا بدهند. پیامبرr که بخشندهترین مردم بود، ده نفر را مهمان کرد و ابوبکر صدیقt سه نفر را با خود به خانه بُرد؛ خلاصه اینکه هر کسی متناسب با وضعیت و تواناییِ خویش تعدادی از اصحاب صفه را مهمان کرد. ابوبکرt مهمانانش را به خانه برد و به پسرش عبدالرحمن سفارش نمود که از مهمانان پذیرایی کند و خود که همواره در خدمت پیامبرr بود و کسب فیض میکرد، به خانهی آن بزرگوار رفت و شام نیز در خانهی آن بزرگوار بود. هنگامیکه به خانه بازگشت، پاسی از شب گذشته بود. از خانوادهاش پرسید: به مهمانان شام دادهاید؟ گفتند: خیر. و چون گمان کرد که خانوادهاش در پذیرایی از مهمانان کوتاهی کردهاند، سخت برآشفت و با پسرش عبدالرحمن دعوا کرد. عبدالرحمنt ترسیده بود که پدرش با او دعوا کند یا کتکش بزند، پنهان شده بود. و چون ابوبکرt او را سوگند داد که بیرون بیاید و خودش را نشان دهد، او نیز بیرون آمد و برای پدرش توضیح داد که او برای مهمانان غذا برده است؛ اما خودشان منتظر ماندهاند تا شما بیایید. مهمانان نیز همین را گفتند. سپس ابوبکرt سوگند یاد کرد که خودش از آن غذا نخورد. مهمانان نیز قسم خوردند که تا ابوبکر غذا نخورد، آنها نیز نخواهند خورد. بدین ترتیب دو سوگند صورت گرفت؛ اما سوگند مهمانان که حقّ مهمانی داشتند، در اولویت بود. ابوبکرt فرمود: «سوگندی که خوردم، از سوی شیطان بود» و برای اینکه مهمانانش غذا بخورند، سوگندش را شکست و شروع به خوردن کرد. آنگاه مهمانانش نیز غذا خوردند. شاهد موضوع اینجاست که هر لقمهای که برمیداشتند، از پایین بیشتر میشد! بهراستی این برکت و افزایش غذا که به چشم نیز دیده میشد، چه و از کجا بود؟ آری؛ کرامتی برای ابوبکر صدیقt بود که برترین فرد این امت و نخستین ولی پروردگار در میان امت اسلام بهشمار میآید. وقتی همه سیر شدند، غذایی که در ظرف مانده بود، از اولش، یعنی از زمانی که هنوز چیزی نخورده بودند نیز بیشتر بود. ابوبکرt آن غذا را نزد پیامبرr برد. پیامبرr نیز عده ای را به آن غذا فراخواند و همه از آن سیر خوردند.
ابوبکرt آن غذا را نزد پیامبرr برد تا به آن بزرگوار نشان دهد که به قدرت پروردگار چه اتفاقی افتاده است؛ همان پروردگاری که فرمانرواییِ همه چیز در دست اوست و چون پیدایش چیزی را اراده کند، فقط کافیست که بگوید: «پدید آی»، پس پدید میآید.
شاهد موضوع از این حدیث اینجاست که ماجرا کرامتی برای یکی از اولیای الله متعال است؛ آری؛ کرامتی برای ابوبکر صدیقt میباشد و ما گواهی میدهیم که آن بزرگوار یکی از دوستان خدا و بلکه بهطور مطلق برترین ولی و دوست پروردگار پس از پیامبران میباشد؛ زیرا او جزو صدّیقان است که در جایگاه دوم نیکوکاران امتها قرار دارند؛ و جایگاه نخست از آنِ پیامبران است؛ همانگونه که الله متعال میفرماید:
﴿وَمَن یُطِعِ ٱللَّهَ وَٱلرَّسُولَ فَأُوْلَٰٓئِکَ مَعَ ٱلَّذِینَ أَنۡعَمَ ٱللَّهُ عَلَیۡهِم مِّنَ ٱلنَّبِیِّۧنَ وَٱلصِّدِّیقِینَ وَٱلشُّهَدَآءِ وَٱلصَّٰلِحِینَۚ وَحَسُنَ أُوْلَٰٓئِکَ رَفِیقٗا ٦٩﴾ [النساء : ٦٩]
آنان که از الله و پیامبر اطاعت میکنند، همنشین پیامبران، صدیقان، شهدا و صالحان خواهند بود که الله به آنان نعمت داده است؛ و چه رفیقان نیکی هستند!
ابوبکر صدیقt برترین بندهی صدّیق پروردگار از زمان آفرینش آدمu تا زمانیست که حیات بشر در روی زمین ادامه دارد و یکی از اولیا و دوستان خداست و آنچه در این حدیث امده است، کرامتی آشکار برای آن بزرگوار میباشد.
این حدیث، بیانگر نکات فراوانیست؛ از جمله اینکه نشانگر فضیلت ابوبکر صدیقt میباشد و نشان میدهد که او یکی از اولیای الاهیست و همانگونه که پیشتر یادآوری کردیم: او برترین ولی خدا پس از پیامبران است؛ زیرا در میان چهار دستهای که الله متعال نعمتِ ویژهاش را به آنان بخشیده است، جزو صدیقانیست که پس از پیامبران در جایگاه دوم قرار دارند.
از این حدیث چنین برمیآید که انسان به سبب خشمی که مبتنی بر سبب یا دلیلی بهجا باشد، سرزنش نمیشود؛ زیرا ابوبکر صدیقt خشمگین شد و حتی به پسرش دشنام داد و او را سرزنش کرد؛ چنانکه عبدالرحمن نیز از ترس پدر پنهان شد و ابوبکرt او را صدا میزد و میگفت: ای نادان! لذا درمییابیم که اگر کسی بنا بر سبب یا دلیل بهجایی خشمگین شود، سزاوار سرزنش نیست و این، خدشهای بر جایگاه و رتبهی او وارد نمیکند.
همچنین درمییابیم که انسان میتواند در شرایط خاص و بنا بر سبب یا دلیلِ درست، فرزندش یا کسی که را که زیر سرپرستی او قرار دارد، با عناوینی چون: کودن یا نادان صدا بزند؛ در گذشته میزبان برای اینکه حقّ مهمان را بهجای آورَد، سوگند میخورد و مهمان نیز برای اینکه میزبان در زحمت نیفتد، قسم یاد میکرد؛ اما هر دو تنها به نام اللهU سوگند میخوردند، نه به چیزی دیگر. اما امروزه بسیاری از افراد ناآگاه قسمِ زنطلاق میخورند! این، اشتباه بزرگیست. به عنوان مثال: شخصی، به مهمانی میرود و به میزبانش میگوید: زنطلاق باشم اگر بگذارم خودت را بهخاطر من در زحمت بیندازی و گوسفندی ذبح کنی. میزبان هم سوگند یاد میکند و میگوید: «زنطلاق باشم اگر این گوسفند را برای تو ذبح نکنم»! این، اشتباه است. پیامبرr میفرماید: «مَنْ کَانَ حَالِفًا فَلْیَحْلِفْ بِالله أَوْ لِیَصْمُتْ».([5]) یعنی: «کسی که میخواهد سوگند بخورد، به نام الله سوگند یاد کند، یا سکوت نماید». اما قسمِ زنطلاق، هرگز؛ گناهِ زن چیست که برخی از مردم به زنطلاق قسم میخورند و بدینسادگی طلاقش میدهند! این، اشتباه بسیار بزرگیست.
بهجاست یادآوری کنم که هرگاه قسم میخورید، «انشاءالله» بگویید؛ زیرا اگر «انشاءالله» بگویید، امید است که سوگند خود را به توفیق الله، عملی سازید و اگر نتوانستید به سوگند خود عمل کنید، کفارهای بر شما واجب نمیشود. بنابراین خود را به گفتن «انشاءالله» عادت دهیم تا از یکسو اللهU به ما توفیق دهد که قصد و ارادهی خود را عملی بسازیم و از سوی دیگر، در صورتی که سوگند خود را بشکنیم، کفارهی قسم بر ما واجب نشود.
نمی دانم داستان سلیمانu را میدانید که روزی سوگند یاد کرد که با نود زن نزدیکی کند تا بچهدار شوند و آنگاه که بچهها بزرگ شدند، در راه الله متعال پیکار نمایند؛ دقت بفرمایید که پیامبران چه همه به جهاد در راه الله اهمیت میدادند. سلیمانu آروز کرد که الله متعال اینهمه فرزند به او بدهد و همهی آنان، مجاهد و رزمندهی راهِ الله باشند. او آرزو نکرد که فرزندانش در کشاورزی و کسب و کارِ دنیا به او کمک کنند. زمانی که سلیمان چنین تصمیمی گرفت، به او گفته شد: بگو: «انشاءالله»؛ اما او که عبادتگزاری جدّی و کوشا بود، «انشاءالله» نگفت و بهرغم اینکه تصمیمش را عملی ساخت، اما فقط یکی از آن زنها یک فرزند فلج و کمتوان بهدنیا آورد. این، یکی از نشانههای الاهی بود تا به او نشان دهد که همه چیز در دست اللهU میباشد؛ پیامبرمان، محمد مصطفیr فرمود: «اگر انشاءالله میگفت، سوگندش تحقق مییافت و صاحب فرزندانی میشد که در راه الله جهاد میکردند». باری قریشیان نزد پیامبرr آمدند و به او گفتند: خبر گروهی از پیشینیان را برایمان بازگو کن که از شهر خویش به غاری پناهنده شدند؛ یا گفتند: به ما دربارهی ذوالقرنین خبر بده. پیامبرr که داستانشان را نمیدانست، فرمود: فردا پاسختان را میآورم؛ زیرا تاریخهای موثقی در اینباره در دست نبود. رسولاللهr بر این گمان بود که شب بر او وحی میشود و پاسخ این پرسش را از طریق وحی دریافت میکند؛ اما یک روز، دو روز و در نهایت پانزده روز گذشت و وحی بر او نازل نشد. این امر برای پیامبرr بسیار ناگوار بود؛ زیرا به قریش وعده داده بود که فردا پاسختان را میگویم و از آن روز پانزده روز میگذشت تا اینکه این داستان [یعنی داستان اصحاب کهف یا داستان ذوالقرنین] بر آن بزرگوار نازل شد. الله متعال در سورهی کهف به پیامبر برگزیدهاش، محمد مصطفیr فرمود:
﴿وَلَا تَقُولَنَّ لِشَاْیۡءٍ إِنِّی فَاعِلٞ ذَٰلِکَ غَدًا ٢٣ إِلَّآ أَن یَشَآءَ ٱللَّهُۚ وَٱذۡکُر رَّبَّکَ إِذَا نَسِیتَ وَقُلۡ عَسَىٰٓ أَن یَهۡدِیَنِ رَبِّی لِأَقۡرَبَ مِنۡ هَٰذَا رَشَدٗا ٢٤﴾ [الکهف: ٢٣، ٢٤]
و هیچگاه نگو که من فردا این کار را خواهم کرد، مگر اینکه (بگویی:) اگر الله بخواهد.
همه چیز به دست خداست؛ از اینرو هنگامی که میخواهید دربارهی خودتان قسم یاد کنید یا در برابر فرزند یا مهمان خویش سوگندی بخورید، در کنار آن، «انشاءالله» نیز بگویید تا به دو فایدهی مذکور دست یابید: نخست اینکه از یکسو اللهU به شما توفیق دهد که قصد و ارادهی خود یا سوگندتان را عملی بسازید و از سوی دیگر، در صورتی که سوگند خود را بشکنید، کفارهی قسم بر شما واجب نشود.
به داستان ابوبکر صدیقt و مهمانانش بازمیگردیم:
ابوبکرt سوگند یاد کرد که غذا نخورد؛ مهمانانش نیز قسم خوردند که تا میزبانمان غذا نخورد، ما نیز غذا نمیخوریم. از اینرو ابوبکر صدیق سوگند خویش را شکست و غذا خورد تا مهمانانش نیز پذیراییِ او را بپذیرند. این، دلیلیست بر اینکه اگر کسی دربارهی کاری سوگند یاد کند و سپس دریابد که بهتر آنست که بر خلاف سوگند خویش عمل نماید، به گزینهی بهتر عمل میکند و بهخاطر شکستن سوگندش کفاره میدهد؛ چنانکه پیامبرr بدین نکته تصریح نموده و فرموده است: «مَنْ حَلَفَ عَلَى یمِین ثُمَّ رَأَى أتقَى للَّهِ مِنْها فَلْیَأْتِ التَّقْوَى»»؛([6]) یعنی: «هرکس سوگندی یاد کند و خلاف آن را به تقوای الاهی نزدیکتر ببیند، همان کاری را انجام دهد که به تقوا، نزدیکتر است». لذا اگر سوگند یاد کردید که با فلانی صحبت نکنید، بهتر است که سوگند خود را بشکنید و کفارهاش را بدهید و با آن شخص صحبت کنید. همچنین اگر بین شما و دوستتان مسألهای پیش آمد و شما قسم یاد کردید که دیگر دربِ خانهاش را نزنید، سوگند خود را بشکنید و با او سخن بگویید و کفاره بدهید. همچنین اگر نزد فرزندتان قسم خوردید که «چنانچه فلانکار را بکنی، با تو حرف نمیزنم»، و فرزندتان آن کار را انجام داد، باید با او سخن بگویید و بهخاطر سوگندتان کفاره بدهید. خلاصه اینکه اگر دربارهی کاری سوگند یاد کردید و سپس دریافتید که عمل نکردن به قسمی که خوردهاید، بهتر است، پس قسم خود را بشکنید و کفاره بدهید.
برخی از علما از این حدیث چنین برداشت کردهاند که اگر کسی بهقصد اکرام و نکوداشت شخصی دیگر، سوگند یاد کند و سپس به همان دلیل به سوگند خویش عمل نکند، کفاره ای بر او نیست؛ زیرا ابوبکرt بهرغم اینکه قسم خورد که غذا نخورد، پس از اینکه برای راضی شدن مهمانانش غذا خورد، کفاره نداد؛ یعنی نقل نشده که آن بزرگوار کفاره داده باشد. برخی از علما از این حدیث چنین برداشتی دارند که البته استدلالشان ضعیف است؛ زیرا در این حدیث همانگونه که کفاره دادن ابوبکرt نیامده، به همین شکل تصریح نشده است که آن بزرگوار کفاره نداد؛ پس احتمال میرود که کفاره داده باشد، اما در این حدیث نیامده است و همینطور احتمال میرود که بهکلی کفاره نداده باشد. از اینرو چنین برداشتی از این حدیث، مستدل نیست؛ زیرا متون و نصوص روشنی وجود دارد که هرکس سوگندش را بشکند، باید کفاره بدهد؛ چه شکستن قسم، نتیجهی کارِ خودش باشد و چه بر انجام کاری از سوی دیگران قسم خورده باشد و آنها آن را انجام ندهند. از اینرو اگر قسم بخورید، مثلاً بگویید: به الله سوگند که حتماً باید این غذا را بخوری و آنگاه مهمانتان آن غذا را نخورد، باید کفارهی سوگند را ادا کنید. مثالی دیگر: همچنین با دوستی به درب خانهاش میرسید و او میگوید: بیا داخل؛ شما میگویید: والله که داخل نمیآیم. ولی او همچنان تأکید میکند و میگوید: به الله سوگند که حتماً باید داخل بیایی. میگوییم: اگر به داخل خانهاش بروید، باید کفارهی قسم را ادا کنید؛ هرچند سوگند شما برای نکوداشت دوستتان یا برای این بوده است که مزاحمش نشوید. اینجا این پرسش مطرح میشود که هم ابوبکر صدیقt سوگند یاد کرد و هم مهمانانش؛ در چنین مواردی سوگند کدام طرف اولویت دارد؟ میگویم: سوگند کسی که ابتد قسم خورده است؛ زیرا یکی از حقوق هر مسلمانی بر همکیشانش این است که سوگندش را تحقق بخشد؛ اما ابوبکر صدیقt از روی تواضع و فروتنی و بهاحترام مهمانانش بهرغم اینکه ابتدا قسم خورده بود، از حقش گذشت و سوگند مهمانانش را در اولویت قرار داد.
نکتهی دیگری که از داستان ابوبکر صدیقt برداشت میشود، اهمیت مهماننوازیست؛ یعنی شایسته است که از مهمان خویش بهخوبی پذیرایی کنیم؛ زیرا مهماننوازی، یکی از ویژگیهای ایمانی و جزو کمال ایمان میباشد. بدین دلیل که پیامبرr فرموده است: «وَمَنْ کَان یُؤْمِنُ بِالله والْیَوْمِ الآخر، فَلْیکرِمْ ضَیْفَهُ»؛([7]) یعنی: «هرکس به الله و روز قیامت ایمان دارد، مهمانش را گرامی بدارد». حقّ پذیرایی از مهمان که واجب است، یک شبانهروز میباشد و سه روز پذیرایی، سنت است و بیش از آن، مباح. برخی از علما این را مقیّد بدین دانستهاند که در آن شهر رستوران نباشد؛ و گفتهاند: اگر در شهرتان رستوران بود، پذیرایی از مهمان واجب نیست. میتوانید به مهمانتان بگویید: به رستوران برو و پول غذایش را حساب کنید. ولی دیدگاه درست در اینباره این است که این مسأله به عادات مردم بستگی دارد؛ زیرا برخی از مردم این نحوهی پذیرایی، یعنی بردن مهمان به رستوران را نوعی اهانت قلمداد میکنند؛ در این صورت باید از مهمانتان در خانه پذیرایی کنید. برخی هم برایشان فرقی نمیکند؛ روشن است که در این صورت میتوانید مهمانتان را برای پذیرایی به رستوران ببرید یا حتی اگر برایش مهم نبود، پول غذایش را به او بدهید تا خودش هر رستورانی که خواست، غذا بخورد. در جاهایی که هتل و مسافرخانه وجود دارد نیز همینگونه است؛ اما اگر مهمانتان به خانهی شما آمد و میدانستید که با این قصد آمده است که پیشِ شما باشد، بهتر است که از او در خانهی خویش پذیرایی کنید؛ مگر اینکه مصلحتی در این کار باشد؛ مثلاً وقت شما گرفته شود و از کار مهمتری باز بمانید؛ زیرا هر چیزی به موقعیت بستگی دارد.([8])
***
1512- وعن أَبی هریرةَt قَالَ: قَالَ رسول اللهr: «لَقَدْ کَانَ فیما قَبْلَکُمْ مِنَ الأُمَمِ نَاسٌ مُحَدَّثُونَ، فَإنْ یَکُ فی أُمَّتِی أحدٌ فإنَّهُ عُمَرُ». [روایت بخاری؛ مسلم نیز این حدیث را از عایشه& نقل کرده است.]([9])
ترجمه: ابوهریرهt میگوید: رسولاللهr فرمود: «در امتهای پیش از شما، مردمانی بودند که به آنها الهام میشد و اگر در امت من یک نفر اینچنین باشد، آن یک نفر عمر است».
شرح
پیشتر ماجرایی گذشت که بیانگر فضیلت و کرامتی بود که اللهU به ابوبکر صدیقt عنایت فرمود. سپس مولف/ حدیثی از ابوهریرهt دربارهی کرامت و فضیلت عمر بن خطابt آورده است؛ بدین مضمون که پیامبرr فرمود: «در امتهای پیش از شما، مردمانی بودند که به آنها الهام میشد و اگر در امت من یک نفر اینچنین باشد، آن یک نفر عمر است». منظور از اینکه به آنان الهام میگردید، این است که راه درست به آنان نشان داده میشد؛ لذا آنچه میگفتند، مطابق حقیقت بود و آنچه انجام میدادند، درست و بهجا. این، لطف و کرامت الاهیست که انسان سخنی بگوید یا فتوایی بدهد یا قضاوتی بکند و سپس درستیِ گفتار یا فتوایش نمایان شود. عمرt یکی از کسانی بود که رویکردش بیش از همه مطابق حق و حقیقت بود و هرچه میگذشت، نمایان میشد که توفیق بینظیری در راستای رهیابی به حق و حقیقت داشته است. مولف/ نمونههایی را در اینباره ذکر کرده است که انشاءالله در صفحات بعد میآید. پیامبرr فرمود: «اگر در امت من یک نفر اینچنین باشد، آن یک نفر عمر است»؛ گویا پیامبرr این را خطاب به جمعی از یارانش گفته است که ابوبکر صدیقt در میانشان حضور نداشت؛ چون ابوبکر صدیقt در این زمینه نیز گوی سبقت را از عمر فاروقt ربوده بود. در هر صورت هیچ اشکالی بر این موضوع وارد نیست و میگوییم: ابوبکرt بهگونهای بود که بدون الهام به راه درست رهنمون میشود؛ یعنی به توفیق الله متعال، در ذات و شخصیت خود بهگونهای بود که با ظرافتی عجیب و بینظیر، درست و نادرست را بهخوبی و در یک آن، تشخیص میداد؛ چنانکه پیشآمدهای فراوانی، این برتریِ ابوبکر بر عمر$ را نمایان ساخته است که از آن جمله میتوانیم به آنچه در صلح حدیبیه گذشت، اشاره کنیم. در پیمان حدیبیه، بهظاهر نسبت به مسلمانان جفا شده بود؛ یکی از بندهای این پیمان، این بود که اگر شخصی از قریشیان مسلمان میشد و به مسلمانان میپیوست، پیامبرr باید او را به قریش باز میگرداند؛ اما اگر شخصی از مسلمانان به قریش میپیوست، قریشیان ملزَم به بازگرداندن آنشخص به مسلمانان نبودند. ظاهرِ این پیمان، نوعی جفا در حقّ مسلمانان بود و عمرt نمیتوانست چنین جفایی را در حقّ مسلمانان تحمل کند. لذا نزد پیامبرr رفت و عرض کرد: ای رسولخدا! چگونه؟ چگونه؟ اگر کسی از آنان، مسلمان شود و نزدِ ما بیاید، او را به آنها برگردانیم؛ ولی هرکه از ما به آنان بپیوندد، او را به ما باز نمیگردانند؟! چگونه این خفّت را بپذیریم؟ مگر ما برحق نیستیم و دشمنان ما بر باطل نیستند؟ رسولاللهr فرمود: آری؛ اما این، فرمان الله متعال است و من، بنده و فرستادهی اویم و هرگز از الله متعال نافرمانی نمیکنم؛ بهیقین اللهU ما را یاری خواهد کرد». عمرt که از متقاعد کردن پیامبرr مبنی بر عدم پذیرشِ چنین سازشی درمانده شده بود، نزد ابوبکر صدیقt رفت تا از او برای قانع کردن پیامبرr کمک بگیرد؛ ولی در آن شرایط بحرانی پاسخِ ابوبکر صدیقt حرف به حرف، مانندِ پاسخِ رسولاللهr بود؛ فرمود: «او فرستادهی الله متعال است و بهیقین الله متعال او را یاری میکند؛ پس، فرمان او را بیچون و چرا بپذیر».
در این میان، چه کسی کُنه موضوع را بهتر درک کرد؟ آری؛ ابوبکر صدیقt.
و اما نمونهای دیگر از این دست: هنگامیکه رسولاللهr درگذشت، مدینه را ظلمت و تاریکی فرا گرفت و مردم، سخت پریشان و آشفته بودند؛ فشار مصیبت بر مردم، بسیار شدید بود. همه در مسجد جمع شده بودند. عمرt میگفت: رسولاللهr نمرده است؛ بلکه مانند موسیu به میعاد پروردگارش رفته است و باز میگردد و دست و پای کسانی را که میگویند: «او مرده است»، میبُرَد.
ولی زمانیکه رسولاللهr رحلت فرمود، ابوبکرt در حومهی مدینه در منطقهی «سُنح» بود. وقتی خبرِ وفات پیامبرr را شنید، به مدینه آمد و بیآنکه با کسی سخن بگوید، به سراغ رسولاللهr رفت و دید که پارچهای روی پیامبرr کشیدهاند؛ آنرا از صورتِ پیامبرr کنار زد، آن بزرگوار را بوسید و فرمود: «پدر و مادرم، فدایت؛ به الله سوگند که او، تو را دو بار نمیمیراند. مرگی که برایت مقدّر بود، فرا رسید». سپس نزد مردم رفت و عمرt را دید که زیر فشار مصیبت، آنقدر پریشان شده بود که وفات پیامبرr را رد میکرد و میگفت: بهزودی پیامبرr به خود میآید. ابوبکرt به عمر فرمود: «ای عمر! بنشین و تحمل کن». سپس ابوبکر صدیقt بالای منبر رفت و در آن شرایط سخت، سخنرانیِ شیوا و بزرگی برای مردم ایراد نمود که شایسته است با آب طلا نوشته شود؛ فرمود: «ای مردم! هرکه محمدr را عبادت میکرده، بداند که محمدr وفات کرده است؛ و هرکه الله متعال را میپرستیده، بداند که الله زنده است و هرگز نمیمیرد». سپس این آیه را تلاوت کرد که الله متعال به پیامبرشr فرموده است:
﴿إِنَّکَ مَیِّتٞ وَإِنَّهُم مَّیِّتُونَ ٣٠﴾ [الزمر: ٣٠]
بیگمان تو خواهی مُرد و بیشک آنان نیز خواهند مُرد.
و نیز این آیه را خواند که اللهU میفرماید:
﴿وَمَا مُحَمَّدٌ إِلَّا رَسُولٞ قَدۡ خَلَتۡ مِن قَبۡلِهِ ٱلرُّسُلُۚ أَفَإِیْن مَّاتَ أَوۡ قُتِلَ ٱنقَلَبۡتُمۡ عَلَىٰٓ أَعۡقَٰبِکُمۡۚ وَمَن یَنقَلِبۡ عَلَىٰ عَقِبَیۡهِ فَلَن یَضُرَّ ٱللَّهَ شَیۡٔٗا﴾ [آل عمران: ١٤٤]
و محمد، فقط پیامبر است؛ پیش از او نیز پیامبرانی بودهاند که در گذشتهاند. آیا اگر محمد بمیرد یا کشته شود، به آیین گذشته باز میگردید؟ و هر کس از آیین خود برگردد، هیچ زیانی به الله نمیرساند.
عمرt میگوید: «به الله سوگند، زمانیکه ابوبکرt این آیه را تلاوت نمود، فهمیدم که بهراستی رسولاللهr رحلت فرموده است؛ دیگر، پاهایم مرا تاب نیاورد و به زمین افتادم». اما بنگرید که در آن شرایط سخت ابوبکر صدیقt چهقدر شکیبا و استوار بود!
و اما بهعنوان سومین نمونه: رسولاللهr چند روز پیش از وفاتش لشکری را به فرماندهیِ اسامه بن زید$ آماده فرمود تا در مرز شام به مقابلهی رومیان بروند؛ هنوز لشکر در اطراف مدینه اردو زده بود که پیامبرr درگذشت. ابوبکر صدیقt بهاجماع صحابه# به جانشینیِ پیامبرr برگزیده شد. در آن زمان برخی از عربها مرتد شدند و از دادنِ زکات امتناع ورزیدند؛ لذا ابوبکر صدیقt تصمیم گرفت که با آنان، پیکار کند. عمرt که در آن شرایط گسیل لشکر اسامهt را صلاح نمیدید، به ابوبکر صدیقt گفت: فعلاً که به این لشکر نیاز داریم، از گسیل آن خودداری کنید. ابوبکر صدیقt فرمود: به الله سوگند، پرچمی را که رسولاللهr بسته است، باز نمیکنم. و آنگاه لشکر اسامهt را گسیل فرمود. این کارِ ابوبکر صدیقt بهقدری درست و بهجا بود که تأثیر روانی شدیدی بر دشمنان گذاشت؛ آنها با شنیدن حرکت لشکر اسامه به سوی شام، گفتند: گویا مسلمانان، توان و قدرت بالایی دارند که چنین لشکری به سوی شام فرستادهاند. در نتیجه بسیاری از قبایل به دامن اسلام بازگشتند و مسلمان باقی ماندند. این ماجرا، نشان میدهد که ابوبکر صدیقt از عمر فاروقt جدیتر و استوارتر بوده است. از اینرو از ابوبکر صدیقt بهعنوان مرد تصمیمگیریهای بزرگ در شرایط سخت یاد میشود؛ اما هر دوی این بزرگوار جزو کسانی بودند که در شرایط ویژه، تصمیمهای درست، باشکوه و بینظیری میگرفتند. از الله متعال میخواهیم که ما را در بهشت، جزو همنشینان این بزرگواران قرار دهد. آری؛ هرچه ایمان انسان قویتر باشد و الله متعال را بیشتر عبادت کند، الله متعال با ایمان و علم و عمل صالحی که بندهاش دارد، او را به سوی تصمیمگیریها و کارهای درست و بهجا رهنمون میشود؛ چنانکه بندهای بدون آگاهی از دلایل کتاب و سنت، عملی را نیک و درست میپندارد و آنگاه که تحقیق و بررسی میکند، میبیند که پندارش مطابق آموزههای کتاب و سنت است؛ این، خودش کرامتی الاهیست. عمر فاروقt نیز چنین کرامتی داشت؛ همچنانکه پیامبرr دربارهاش فرمود: «اگر در این امت کسی باشد که به او الهام شود، آن یک نفر، عمر است».
***
1513- وعن جابر بنِ سُمْرَةَ$، قَالَ: شَکَا أهْلُ الکُوفَةِ سَعْداً یعنی: ابنَ أَبی وقَّاصt إِلَى عُمَرَ بنِ الخطابt، فَعَزَلَهُ واسْتَعْمَلَ عَلَیْهِمْ عَمَّاراً، فَشَکَوا حَتَّى ذَکَرُوا أنَّهُ لا یُحْسِنُ یُصَلِّی، فَأَرْسَلَ إِلَیْهِ، فَقَالَ: یَا أَبَا إسْحَاقَ، إنَّ هَؤُلاَءِ یَزْعَمُونَ أنَّکَ لا تُحْسِنُ تُصَلِّی، فَقَالَ: أَمَّا أنا واللهِ فَإنِّی کُنْتُ أُصَلِّی بِهِمْ صَلاَةَ رسولِ اللهr لا أُخْرِمُ عَنْها، أُصَلِّی صَلاَةَ العِشَاءِ فَأَرْکُدُ فِی الأُولَیَیْنِ، وَأُخِفُّ فِی الأُخْرَیَیْنِ. قَالَ: ذَلِکَ الظَّنُّ بِکَ یَا أَبَا إسْحَاقَ، وأَرْسَلَ مَعَهُ رَجُلاً- أَوْ رِجَالاً- إِلَى الکُوفَةِ یَسْأَلُ عَنْهُ أهْلَ الکُوفَةِ، فَلَمْ یَدَعْ مَسْجِداً إِلاَّ سَأَلَ عَنْهُ، وَیُثْنُونَ مَعْرُوفاً، حَتَّى دَخَلَ مَسْجِداً لِبَنِی عَبْسٍ، فَقَامَ رَجُلٌ مِنْهُمْ، یُقالُ لَهُ أُسَامَةُ بْنُ قَتَادَةَ، یُکَنَّى أَبَا سَعْدَةَ، فَقال: أمَا إذْ نَشَدْتَنَا فَإنَّ سَعْداً کَانَ لا یَسِیرُ بالسَّرِیَّةِ وَلا یَقْسِمُ بالسَّوِیَّةِ، وَلا یَعْدِلُ فی القَضِیَّةِ. قَالَ سَعْدٌ: أمَا وَاللهِ لأَدْعُوَنَّ بِثَلاَثٍ: اللهمَّ إنْ کَانَ عَبْدُکَ هَذَا کَاذِباً قَامَ رِیَاءً وَسُمْعَةً، فَأَطِلْ عُمُرَهُ، وَأَطِلْ فَقْرَهُ، وَعَرِّضْهُ لِلْفِتَنِ. وَکَانَ بَعْدَ ذَلِکَ إِذَا سُئِلَ یَقُولُ: شَیْخٌ کَبیرٌ مَفْتُونٌ، أَصَابَتْنِی دَعْوَةُ سَعْدٍ.
قَالَ عَبدُ الملکِ بن عُمَیْرٍ الراوی عن جابرِ بنِ سَمُرَةَ$: فَأنَا رَأَیْتُهُ بَعْدُ قَدْ سَقَطَ حَاجِبَاهُ عَلَى عَیْنَیْهِ مِنَ الکِبَرِ، وإنَّهُ لَیَتَعَرَّضُ لِلْجَوارِی فِی الطُّرُقِ فَیَغْمِزُهُنَّ. [متفق علیه]([10])
ترجمه: جابر بن سمره$ میگوید: اهالی کوفه از سعد بن ابیوقاصt- که والیِ آنها بود- به عمر بن خطابt شکایت کردند. عمرt او را برکنار کرد و عمارt را بر آنان گماشت. شکایت اهالی کوفه از سعدt، این بود که او خوب نماز نمیخوانَد! عمرt سعدt را احضار کرد و فرمود: ای ابواسحاق! اینها ادعا میکنند که تو خوب نماز نمیخوانی. پاسخ داد: من مطابق نماز رسولاللهr برای آنان امامت میدهم و نقصی در آن نیاوردهام. - مثلاً- نماز عشا را بدین صورت بهجا میآورم که دو رکعت نخست را طولانی میخوانم و دو رکعتِ پایانی را کوتاه. عمرt فرمود: ای ابواسحاق! ما نیز دربارهی تو چنین گمانی داریم. آنگاه یک- یا چند نفر- را با او به کوفه فرستاد تا در اینباره از اهالی کوفه تحقیق کنند؛ بازرس در همهی مساجد کوفه دربارهی سعدt تحقیق و پرسوجو کرد و همه از سعدt بهنیکی یاد کردند تا اینکه بازرس به مسجد طایفهی «بنیعبس» رفت. شخصی از ایشان به نام اسامه بن قتاده که به ابوسعده مشهور بود، برخاست و گفت: اینک که نظر ما را میخواهی، سعد با لشکریان در جنگ حاضر نمیشد و غنایم را مساوی تقسیم نمیکرد و در قضاوت و داوری عادل و دادگر نبود. سعدt گفت: به الله سوگند که سه دعا میکنم: یا الله! اگر این بندهات بهخاطر نام و شهرت دروغ گفت، عمرش را طولانی و آکنده از فقر و تنگدستی بگردان و او را به فتنهها گرفتار کن. از آن پس که- مردم- جویای حال آن شخص میشدند، پاسخ میداد: پیری کهنسالم که گرفتار فتنه شدهام؛ دعای سعد مرا گرفت.
عبدالملک بن عُمیرِ که از جابر بن سمره$ روایت میکند، میگوید: من آن شخص را دیدم که ابروهایش از بابت پیری روی چشمانش افتاده بود و در کوچه و بازار برای دختران مزاحمت ایجاد میکرد.
شرح
این، یکی از کرامتهاییست که مولف/ در کتابش آورده است؛ روایتی که جابر بن سمره$ دربارهی سعد بن ابیوقاصt نقل کرده است. مشهور بود که سعدt مستجابالدعا میباشد؛ یعنی: الله متعال این کرامت را به او بخشیده بود که چون دعا میکرد، الله متعال دعایش را میپذیرفت. امیر مومنان، عمر بن خطابt او را امیر کوفه قرار داده بود؛ زیرا مسلمانان پس از فتح عراق، شهرهای جدیدی بنا نهادند که مشهورترین آنها، بصره و کوفه میباشد؛ امیرالمؤمنین حاکمانی بر این شهرها گماشت و به فرمانداریِ سعد بن ابیوقاصt بر کوفه حُکم داد. اهالی کوفه از سعدt به امیرمومنان، عمر فاروقt شکایت کردند و گفتند: او خوب نماز نمیخوانَد. در صورتی که سعدt صحابیِ بزرگواری بود که رسولاللهr او را به بهشت نوید داد. عمرt سعد را به حضور خواست و به او فرمود: مردم کوفه از تو شکایت دارند که خوب نماز نمیخوانی! سعدt پاسخ داد: من مطابق نماز رسولاللهr برایشان امامت میدهم. و سپس نماز عشا را ذکر کرد. گویا شاکیان بهخاطر نماز عشا از سعدt شکایت داشتهاند. سعدt گفت: من بهشیوهی رسولاللهr و بدون کم و کاست نماز را برایشان برپا میداشتم؛ در نماز عشا دو رکعت نخست را طولانی و دو رکعت پایانی را کوتاه میخواندم. عمرt آن بزرگوار را تأیید کرد و گفت: ما نیز دربارهی تو همین توقع را داریم و گمان ما به تو نیکوست؛ ولی از آنجا که از سعدt شکایت شده بود، عمرt از روی وظیفهشناسی و احساس مسؤولیت، مردانی را به کوفه فرستاد تا شکایت مردم را پیگیری کنند و به تحقیق و پرسوجو دربارهی سعدt بپردازند. بازرسان به هر مسجدی که رفتند، دیدند که مردم از سعدt بهنیکی یاد میکنند تا اینکه به مسجد طایفهی «بنیعبس» رسیدند. مردی برخاست و گفت: حال که نظر ما را میخواهید، بدانید که این مرد- یعنی سعد- بهعدالت داوری نمیکرد و با لشکریان در میدان نبرد حاضر نمیشد و غنایم را عادلانه تقسیم نمینمود. و بدینسان سه اتهام بر سعدt وارد کرد. سعد بن ابیوقاصt فرمود: «به الله سوگند که سه دعا میکنم: یا الله! اگر این بندهات بهخاطر نام و شهرت دروغ گفت، عمرش را طولانی و آکنده از فقر و تنگدستی بگردان و او را به فتنهها گرفتار کن». بدین ترتیب سعدt بر ضدّ آن شخص سه دعا کرد؛ البته به صورت مشروط؛ چنانکه گفت: «اگر قصد این شخص، نام و شهرت است و بدین خاطر دروغ میگوید...». الله متعال دعای سعدt را پذیرفت؛ لذا آن مرد، بهگونهای فقیر و سالخورده گردید که ابروهایش از شدت پیری روی چشمانش افتاده بود و در کوچه و بازار با ایجاد مزاحمت برای دختران، بیآبرویی میکرد. خودش نیز از خود به پیرمردی فتنهزده یاد مینمود و میگفت: دعای سعد مرا گرفت.
خلاصه اینکه این، یکی از کرامتهایی بود که الله متعال با آن، سعد بن ابیوقاصt را گرامی داشت.
از این روایت چنین برمیآید که هرکس زمام امور مردم را در دست بگیرد، هر مقام و منزلتی که داشته باشد، باز هم در معرضِ انتقاد و خردهگیری از سوی مخالفانش قرار دارد. ابنالوردی در منظومهی مشهورش([11]) سرودهای با این مطلع دارد که:
اعتزل ذکر الأغانی والغزل وقل الفصل وجانب من هزل
ودع الـذکری لأیام الصبی فـلأیـام الصبـی نـجم أفـل
یعنی: از ترانهسرایی و غزلگویی و نیز از بذلهگویی کنارهگیری کن و سخنان درست و بهجا بگو و یاد و خاطرات دوران جوانی را واگذار که ستارهی آن دوران افول کرده ( وآن دوران گذشته است و اینک زمان توبه میباشد).
وی در این سرودهی حکیمانهاش میگوید:
إن نصف الناس أعداء لمن ولی الأحکام، هذا إن عدل
یعنی: نیمی از مردم دشمن حاکم خویش هستند؛ آنهم در صورتی که حاکمشان عادل باشد!
از دیگر نکاتی که از این حدیث برداشت میشود، این است که مظلوم یا ستمدیده میتواند متناسب با ستمی که بر او رفته است، بر ضدّ ستمکار دعا کند و این، جایز است؛ هم چنانکه سعد بن ابیوقاصt برای آن شخص که گواهی دروغین داد، بددعایی کرد. همچنین روشن میشود که الله متعال دعای مظلوم را میپذیرد؛ از اینرو رسولاللهr هنگامیکه معاذ بن جبلt را برای دعوت به یمن فرستاد و به او مأموریت داد که زکات اموالشان را جمعآوری کند، به او فرمود: «فَإِیَّاکَ وکَرائِمَ أَمْوالِهم؛ واتَّقِ دعْوةَ الْمَظْلُومِ فَإِنَّهُ لَیْس بینها وبیْنَ الله حِجَابٌ»؛([12]) یعنی: «... از گرفتن اموال قیمتیِ آنها (به عنوان زکات) بپرهیز و از دعای مظلوم پروا کن؛ زیرا هیچ حجابی، میان الله و دعای مظلوم وجود ندارد». آری؛ آنگاه که آدمِ ستمدیده دعا میکند و از الله کمک میخواهد،- حتی اگر کافر باشد- اللهU انتقامش را دیر یا زود از ستمکار میگیرد؛ و این، از جهت اقامهی عدالت است؛ زیرا الله متعال، عادلترین حاکم و دادگرترین داور است و از کمالِ حکمت او، دادگری در میان بندگانش میباشد؛ لذا حقّ مظلوم را از ظالم میستاند. پس اگر مسلمان ستمدیده دعا کند، چه میشود؟
از دیگر نکاتی که از این حدیث برداشت میشود، این است که مستثنا کردن چیزی در دعا، جایز میباشد؛ مثلاً انسان هنگام دعا کردن بر ضدّ کسی میتواند بگوید: «یا الله! اگر فلانی چنین و چنان است، با او چنین و چنان کن»؛ یا بگوید: «یا الله! اگر فلانی به من ستم کرده است، حقم را از او بگیر یا او را به فلان چیز گرفتار بگردان». بدینسان میتوانید متناسب با ستمی که بر شما رفته است، بر ضدّ ستمکار دعا کنید. استثنا در دعا، در قرآن کریم نیز آمده است؛ آنجا که الله متعال میفرماید:
﴿وَٱلَّذِینَ یَرۡمُونَ أَزۡوَٰجَهُمۡ وَلَمۡ یَکُن لَّهُمۡ شُهَدَآءُ إِلَّآ أَنفُسُهُمۡ فَشَهَٰدَةُ أَحَدِهِمۡ أَرۡبَعُ شَهَٰدَٰتِۢ بِٱللَّهِ إِنَّهُۥ لَمِنَ ٱلصَّٰدِقِینَ ٦ وَٱلۡخَٰمِسَةُ أَنَّ لَعۡنَتَ ٱللَّهِ عَلَیۡهِ إِن کَانَ مِنَ ٱلۡکَٰذِبِینَ ٧ وَیَدۡرَؤُاْ عَنۡهَا ٱلۡعَذَابَ أَن تَشۡهَدَ أَرۡبَعَ شَهَٰدَٰتِۢ بِٱللَّهِ إِنَّهُۥ لَمِنَ ٱلۡکَٰذِبِینَ ٨ وَٱلۡخَٰمِسَةَ أَنَّ غَضَبَ ٱللَّهِ عَلَیۡهَآ إِن کَانَ مِنَ ٱلصَّٰدِقِینَ ٩﴾
[النور : ٦، ٩]
و آنان که به همسران خویش نسبت زنا میدهند و گواهی جز خودشان ندارند، حکم گواهی هر یک از چنین مردانی، این است که چهار بار به نام الله سوگند یاد کند که او از راستگویان است و پنجمین گواهی بدین ترتیب است که (بگوید:) لعنت الله بر او باد، اگر از دروغگویان باشد. و زن بدینسان میتواند مجازات (زنا) را از خود دور نماید که چهار بار بهنام الله سوگند یاد کند و گواهی دهد که شوهرش دروغگوست. و پنجمین گواهی (زن، بدینترتیب است) که خشم الله بر او باد، اگر شوهرش راستگو باشد.
از این روایت روشن میشود که امیرمومنان، عمر بن خطابt نسبت به شهروندان جامعهی اسلامی، مسؤولیتپذیر بود و به مسایل آنان بهدقت رسیدگی مینمود؛ از اینرو آن بزرگوار در همهی زمینهها، چه در مسایل جنگی و چه در دورههای صلح و نیز در همهی مسایل دینی و دنیوی به عدالت و مدیریت دقیق مشهور و زبانزد گردید. او در حقیقت پس از ابوبکر صدیقt، برترین خلیفه در میان خلفای راشدین# بهشمار میآید و خلافتش از آنجا که بهپیشنهاد ابوبکر صدیقt بود، یکی از موارد درخشان در کارنامهی شخص ابوبکرt میباشد.
***
1514- وعن عروةَ بنِ الزبیر: أنَّ سعیدَ بنِ زیدِ بنِ عمرو بن نُفَیلٍt خَاصَمَتْهُ أَرْوَى بِنْتُ أوْسٍ إِلَى مَرْوَانَ بْنِ الحَکَمِ، وادَّعَتْ أنَّهُ أخَذَ شَیْئاً مِنْ أرْضِهَا، فَقَالَ سعیدٌ: أنا کُنْتُ آخُذُ شَیئاً مِنْ أرْضِهَا بَعْدَ الَّذِی سَمِعْتُ مِنْ رسول اللهr؟! قَالَ: مَاذَا سَمِعْتَ مِنْ رَسُولِ اللهr؟ قَالَ: سَمِعْتُ رسولَ اللهr یَقُولُ: «مَنْ أخَذَ شِبْراً مِنَ الأرْضِ ظُلْماً، طُوِّقَهُ إِلَى سَبْعِ أرْضِینَ»؛ فَقَالَ لَهُ مَرْوَانُ: لا أسْألُکَ بَیِّنَةً بَعْدَ هَذَا، فَقَالَ سعیدٌt: اللهمَّ إنْ کَانَتْ کاذِبَةً، فَأعْمِ بَصَرَها، وَاقْتُلْهَا فی أرْضِها. قَالَ: فَما ماتَتْ حَتَّى ذَهَبَ بَصَرُهَا، وَبَیْنَما هِیَ تَمْشِی فی أرْضِهَا إذ وَقَعَتْ فی حُفْرَةٍ فَماتَتْ. [متفق علیه]([13])
وفی روایةٍ لِمُسْلِمٍ عن محمَّد بن زید بنِ عبدِ الله بن عُمَرَ بِمَعْنَاهُ، وأنه رآها عَمْیَاءَ تَلْتَمِسُ الجُدُرَ تقولُ: أصابَتْنِی دَعْوَةُ سَعیدٍ، وأنَّها مَرَّتْ عَلَى بِئرٍ فِی الدَّارِ الَّتِی خَاصَمَتْهُ فِیهَا، فَوَقَعَتْ فِیهَا، فَکَانتْ قَبْرَها.
ترجمه: از عروه بن زبیر روایت است که اروی' بنت قیس نزد مروان بن حَکم از سعید بن زید بن عمرو بن نُفَیلt شکایت و ادعا کرد که سعیدt بخشی از زمین او را گرفته است. سعیدt گفت: من، بخشی از زمینش را تصاحب کنم؛ آنهم پس از اینکه حدیثی از رسولاللهr- در اینباره- شنیدهام؟! مروان پرسید: از رسولاللهr چه شنیدهای؟ پاسخ داد: از رسولاللهr شنیدم که میفرمود: «هرکه یک وجب از زمینِ- کسی- را بهناحق تصاحب کند، روز قیامت همین یک وجب از هفت زمین، به دور گردنش پیچیده میشود». مروان به سعیدt گفت: دیگر، از تو هیچ دلیلی نمیخواهم. سعیدt گفت: یا الله! اگر این زن دروغگوست، چشمانش را کور بگردان و او را در زمین خودش بکُش. راوی میگوید: آن زن پیش از مرگش نابینا شد و در حالی که در زمین خویش راه میرفت، در چالهای افتاد و مُرد.
در روایتی از مسلم، همین معنا از محمد بن زید بن عبدالله بن عمر آمده است که محمد بن زید، آن زن را که کور شده بود، دید که- برای راه رفتن- بر دیوار دست میکشید و میگفت: دعای سعید مرا گرفت. آن زن در همان زمینی که از بابت آن از سعیدt شکایت کرده بود، در چاهی افتاد و آن چاه، قبر او گردید.
شرح
یکی از کرامتهای اولیا این است که الله متعال دعاهایشان را اجابت میکند؛ بهگونهای که آن را به چشم خویش میبینند. همچنانکه آن زن نزد مروان شکایت کرد که سعیدt بخشی از زمینش را تصاحب کرده است. سعیدt فرمود: «من، بخشی از زمینش را تصاحب کنم؛ آنهم پس از اینکه حدیثی از رسولاللهr- در اینباره- شنیدهام؟!» گفتند: چه شنیدهای؟ پاسخ داد: از رسولاللهr شنیدم که میفرمود: «هرکه یک وجب از زمینِ- کسی- را بهناحق تصاحب کند، روز قیامت همین یک وجب از هفت زمین، به دَوْر گردنش پیچیده میشود». لذا امکان ندارد که این حدیث را از رسولاللهr شنیده باشم و باز، بخشی از زمین این زن را تصاحب کنم. هر مومنی که به الله و پیامبرش ایمان دارد، وقتی چنین خبری از زبان پیامبر صادق که شکی در صدقاتش نیست، بشنود، حتی یک وجب از یک زمین را غصب نمیکند. رسولاللهr یک وجب را از جهت مبالغه بیان فرمود؛ و گرنه، تصاحب یک سانتیمتر نیز همین حُکم را دارد و روز قیامت همین یک سانتیمتر از هفت زمین به دور گردنش پیچیده میشود؛ زیرا زمین، هفت طبقه است؛ همانگونه که الله متعال میفرماید:
﴿ٱللَّهُ ٱلَّذِی خَلَقَ سَبۡعَ سَمَٰوَٰتٖ وَمِنَ ٱلۡأَرۡضِ مِثۡلَهُنَّ﴾ [الطلاق : ١٢]
الله، ذاتیست که هفت آسمان را آفرید و از زمین نیز همانند آنها را خلق کرد.
لذا هفت طبقهی یک قطعه از زمین، به مالکِ آن تعلق دارد؛ یعنی کسی، حق ندارد زیرِ زمین دیگران، تونلی حفر کند. به عنوان مثال: شما زمینی به مساحت نُه متر مربع دارید که در میان زمین همسایهی شما قرار گرفته است؛ همسایهی شما حق ندارد برای متصل کردن زمینهای خود به یکدیگر، از مسیری که از زیرِ زمین شما میگذرد، تونل حفر کند. فضای بالای زمین نیز، به مالک آن، تعلق دارد؛ از اینرو بنای سقف یا سایهبان و امثال آن در زمین دیگران، به معنای غصب زمین آنها، و نارواست.
روز قیامت همه چیزِ دنیا محشور میگردد؛ حتی حیوانات. در آن روز کسانی که در دنیا زمینی را غصب کردهاند، با وضعیتی که در این حدیث آمده است، برانگیخته میشوند و هفت طبقهی زمین غصبی به دَوْر گردنشان پیچیده میگردد؛ از اینرو پیامبرr فرمود: «لَعَنَ الله مَنْ غَیَّرَ مَنَار الْأَرْض».([14]) یعنی: «لعنت الله بر کسی باد که نشانههای زمین را تغییر میدهد». منظور از نشانههای زمین، علامتهاییست که برای تعیین حدود اراضی نصب میکنند. اگر کسی، این علامتها را تغییر دهد تا زمینی را که خارج از محدودهی زمینهای اوست، تصاحب کند، از رحمت الله، بدور میباشد؛ زیرا رسولاللهr چنین کسی را نفرین کرده و این، بدین معناست که چنین کاری، در شمارِ گناهان کبیره قرار دارد؛ چراکه این وعید یا هشدار سخت دربارهی آن بیان شده است: هم لعنت و هم به دوش کشیدنِ هفت طبقه از زمین غصبی در روز قیامت. لذا آنانکه امروزه چندین هکتار را بهناحق تصاحب میکنند، یعنی زمینخواران چه وضعیتی خواهند داشت؟! اینها با شگردهای گوناگون زمینهایی را که به آنان تعلق ندارد، غصب میکنند و مردم را از منابع خدادادی و چراگاههای این زمینها محروم میگردانند! در صورتی که چراگاهها جزو اموال عمومی مسلمانان محسوب میشود؛ همچنانکه نشانههای زمین و علایم راهها جزو اموال عمومیست. از اینرو علما گفتهاند: منافع عمومی بر منافع شخصی اولویت دارد و صرفاً احیای یک زمین دلیل نمیشود که آن زمین برای همیشه در ملک کسی درآید؛ بلکه حاکم و زمامدار مسلمانان میتواند با نظرداشت منافع عمومی، ساختمانِ بنا شده در چنین زمینی را از میان ببرد یا درختانِ کاشته شده در آن را قطع کند و بدینسان دست آن شخص را از منافع و اموال عمومی کوتاه نماید؛ شخصِ حاکم یا زمامدار نیز مالک چنین زمینهایی نیست؛ بلکه او فقط کارگزار یا مسؤول تأمین منافع عمومیست. متأسفانه همینکه بازار زمین تکانی میخورَد، برخی از مردم میکوشند که با روشهای گوناگون زمینهای دیگران یا بخشی از آن زمینهای همسایگان خود را تصاحب کنند! چنین افرادی در معرض خطر بسیار بزرگی قرار دارند. اینک نکتهی مهم و ظریفی را که علما گفتهاند، یادآوری کنم؛ اینکه اگر شخصی دیواری بسازد و در نماسازی حتی بهاندزهی یک سانتیمتر به زمین همسایه تجاوز کند، مسؤول است و روز قیامت باید در نزد الله متعال پاسخگو باشد. پس آنانکه چندین هکتار زمین را غصب میکنند، چه وضعیتی دارند؟!
مروان پس از شنیدن این حدیث از زبان سعیدt به آن بزرگوار گفت: «دیگر، از تو هیچ دلیلی نمیخواهم»؛ زیرا میدانست که امکان ندارد که سعیدt آن زمین را بهناحق از آن زن تصاحب کند. لذا سعیدt دعا کرد و گفت: «یا الله! اگر این زن دروغگوست، چشمانش را کور بگردان و او را در زمین خودش بکُش». همینگونه هم شد؛ آن زن پیش از مرگش نابینا گردید و در همان زمینی که از بابت آن از سعیدt شکایت کرده بود، در چاهی افتاد و مُرد.
این، کرامتی از سوی اللهU برای سعید بن زیدt بود. آری؛ الله متعال دعای سعیدt را اجابت کرد و در زندگانیِ وی، این را به او نشان داد. پیشتر بیان شد که دعای ستمدیده- هرچند کافر باشد- پذیرفته میشود؛ زیرا الله متعال، عادلترین حاکم و دادگرترین داور است و از کمالِ حکمت او، دادگری در میان بندگانش میباشد؛ لذا حقّ مظلوم را از ظالم میستاند. در نتیجه ظالم، راهی به جایی نمیبرد؛ همانگونه که الله متعال در قرآن کریم میفرماید:
﴿إِنَّهُۥ لَا یُفۡلِحُ ٱلظَّٰلِمُونَ﴾ [الأنعام: ٢١]
بهراستی که الله، ستمکاران را رستگار نمیکند.
آری؛ الله متعال، ستمکاران را به مقصودشان نمیرساند. از اینرو به این داستان و نیز ماجرای سعد بن ابیوقاصt بنگرید که پیشتر ذکر شد. این، سنت الاهی دربارهی بندگان اوست که ظلم و ستمِ ستمکاران را بیپاسخ نمیگذارد. از الله متعال میخواهیم که همهی امت را از ظلم و ستم در پناه خویش قرار دهد.
***
1515- وعن جابر بن عبد الله$ قَالَ: لَمَّا حَضَرَتْ أُحُدٌ دعَانِی أَبی من اللَّیلِ فَقَالَ: مَا أُرَانِی إِلاَّ مَقْتُولاً فی أوْلِ مَنْ یُقْتَلُ من أصْحَابِ النَّبِیِّr وإنِّی لا أَتْرُکُ بَعْدِی أَعَزَّ عَلَیَّ مِنْکَ غَیْرَ نَفْسِ رسول اللهr وإنَّ عَلَیَّ دَیْناً فَاقْضِ، وَاسْتَوْصِ بِأَخَوَاتِکَ خَیْراً، فَأصْبَحْنَا، فَکَانَ أَوَّلَ قَتِیلٍ، وَدَفَنْتُ مَعَهُ آخَرَ فی قَبْرِهِ، ثُمَّ لَمْ تَطِبْ نَفْسِی أنْ أتْرُکَهُ مَعَ آخَرَ، فَاسْتَخْرَجْتُهُ بَعْدَ سِتَّةِ أشْهُرٍ، فإذا هُوَ کَیَوْمِ وَضَعْتُهُ غَیْرَ أُذنِهِ، فَجَعَلْتُهُ فی قَبْرٍ عَلَى حِدَةٍ. [روایت بخاری]([15])
ترجمه: جابر بن عبدالله$ میگوید: در آستانهی جنگ احد، پدرم شبهنگام مرا صدا زد و به من گفت: دربارهی خویش گمانی جز این ندارم که از میان اصحاب پیامبرr جزو نخستین کشتهشدگان خواهم بود؛ عزیزترین کسی که از خود برجای میگذارم، پس از رسولاللهr تویی. قرضی بر گردن من است؛ آنرا ادا کن و سفارش مرا دربارهی نیکی به خواهرانت بپذیر. صبح که فرا رسید، پدرم نخستین کسی بود که کشته شد. یکی دیگر از کشتهها را با او در قبرش دفن کردم؛ اما دلم راضی نشد که او را با شخصِ دیگری در یک قبر بگذارم. لذا پس از شش ماه او را بیرون آوردم و او- بدون هیچ تغییری- مانند همان روزی بود که دفنش کرده بودم؛ جز گوشَش. آنگاه او را در قبر جداگانهای به خاک سپردم.
شرح
پیشتر نمونههایی از کرامات اولیل ذکر شد. در این حدیث، آنچه میان عبدالله بن حرام و پسرش جابر$ گذشته، آمده است. عبداللهt شبی پیش از جنگ اُحُد، پسرش جابر را بیدار کرد و به او گفت: گمان میکنم که نخستین کُشته از میان اصحاب پیامبرr باشم. پس از رسولاللهr عزیزترین و محبوبترین فرد برای من، تویی. سپس به او وصیت کرد که من قرضی دارم؛ آنرا بپرداز و آنگاه به او وصیت نمود که مراقبِ خواهرانش باشد و از آنها بهنیکی سرپرستی نماید. عبدالله بن حرامt وارد میدان نبرد شد و آنقدر جنگید که به شهادت رسید. شمارِ کُشتههای مسلمانان در غزوهی احد، به هفتاد تن رسید؛ لذا برای مسلمانان دشوار بود که برای هر نفر، یک قبر حفر کنند؛ از اینرو هر دو یا سه نفر را در یک قبر به خاک میسپردند. پیکر عبدالله بن حرامt و یکی دیگر از کُشتههای احد را در یک قبر به خاک سپردند؛ اما دلِ جابرt راضی نشد که پدرش با کسی دیگر در یک قبر باشد. از اینرو پس از گذشتِ شش ماه قبر پدرش را نبش کرد و پیکر وی را از قبر بیرون آورد؛ جسد پدرش جز در ناحیهی گوش، هیچ تغییری نکرده بود. سپس جابرt پدرش را در قبر جداگانهای به خاک سپرد. جابرt به وصیت پدرش دربارهی خواهران خویش عمل کرد؛ حتی بدین منظور با بیوهزنی ازدواج نمود. زمانی که پیامبرr از ازدواج جابرt اطلاع یافت، از او پرسید: «أَفَلاَ تَزَوَّجْتَ بِکْرًا تُلاَعِبُکَ وَتُلاَعِبُهَا؟» یعنی: «آیا با دوشیزهای ازدواج نکردی که بایکدیگر بازی کنید؟» جابرt پاسخ داد: ای رسولخدا! چند خواهر یتیم داشتم؛ از اینرو با بیوهزنی ازدواج کردم که از خواهرانم سرپرستی و نگهداری کند.
این حدیث بیانگر کرامتی برای ابوجابر، عبدالله بن حرام$ میباشد که الله متعال رؤیای او را تحقق بخشید و بدینترتیب عبداللهt نخستین کسی بود که در جنگ احد به شهادت رسید؛ همچنین پس از گذشت شش ماه که جسدش را از قبر بیرون آوردند، هیچ تغییری در بدنش جز در گوشِ وی، پدید نیامده بود. این هم از کرامات اوست.
بدن انسان پس از مُردن میپوسد و خاک میشود؛ مگر استخوان دنبالچه که برای آفرینش دوبارهی انسانها در روز قیامت، مانند دانهی بذر است و اجساد از این استخوان سر برمیآورند. گفتنیست که اجساد پیامبران علیهمالسلام نمیپوسد و تغییر نمیکند؛ پیامبرr در اینباره فرموده است: «إنَّ اللهَ حَرَّمَ عَلَى الأرْضِ أَجْسَادَ الأَنْبِیَاءِ»؛([16]) یعنی: «الله، اجساد پیامبران را بر زمین حرام کرده است». لذا پیکر هیچ پیامبری نمیپوسد و خاک نمیشود. گاه برخی از سایر افراد نیز از این کرامت برخوردار میشوند.
***
1516- وعن أنسٍt أنَّ رَجُلَینِ مِنْ أصحاب النَّبِیِّr خَرَجَا مِنْ عِنْدِ النَّبِیِّr فِی لَیْلَةٍ مُظْلِمَةٍ وَمَعَهُمَا مِثْلُ المِصْبَاحَیْنِ بَیْنَ أَیْدیهِمَا. فَلَمَّا افْتَرَقَا، صَارَ مَعَ کُلِّ وَاحِدٍ مِنْهُمَا وَاحِدٌ حَتَّى أتَى أهْلَهُ. [روایت بخاری]([17])
[نووی: بخاری، این راویت را از چند طریق نقل کرده که در برخی از آنها آمده است: آن دو نفر، اُسَید بن حُضَیر و عبّاد بن بِشر بودهاند.]
ترجمه: انسt میگوید: دو نفر از اصحاب پیامبرr در شبی تاریک از حضور آن بزرگوار بیرون آمدند و پیشاپیش آنان دو نورِ چراغمانند قرار داشت و چون از یکدیگر جدا شدند، با هر یک از آنان یکی از آن دو نور باقی ماند تا آنکه به خانهی خویش رسیدند.
شرح
نووی/ در باب کرامات اولیا و فضیلت آنان، روایتی بدین مضمون آورده است که انسt میگوید: اُسَید بن حُضَیر و عبّاد بن بِشر در شبی تاریک از حضور پیامبرr بیرون آمدند و پیشاپیش آنان دو نورِ چراغمانند قرار داشت و چون از یکدیگر جدا شدند، با هر یک از آنان یکی از آن دو نور باقی ماند تا آنکه به خانهی خویش رسیدند. میدانید که در آن زمان، کوچهها چراغانی نبود؛ حتی در کمتر خانهای چراغ روشنایی وجود داشت. این دو صحابی بزرگوار$ از حضور پیامبرr به سوی خانههایشان بهراه افتادند،؛ پیشاپیش آنان دو چراغ روشن مانند لامپ برقی قرار داشت که مسیر حرکتشان را روشن میکرد؛ این، به قصد و خواستهی آنان نبود؛ بلکه الله متعال این دو نور چراغمانند را برایشان فراهم فرمود. هنگامیکه از یکدیگر جدا شدند، با هر یک از آنان یکی از آن دو نور باقی ماند تا آنکه به خانهی خویش رسیدند. این، کرامتی از سوی اللهU برای آنها بود که با این نور، مسیر حرکتشان را روشن فرمود.
نور معنوی هم وجود دارد که الله متعال آنرا در قلب بندهی مومن خویش میافکند تا کرامتی برای او باشد؛ از اینرو میبینیم که الله متعال، علوم گسترده و ارزشمندی را به روی برخی از علما میگشاید؛ چنانکه برخی از علما در رشتههای گوناگون علمی، از مهارت و تواناییِ کمنظیری برخوردار میشوند که انسان را بهشگفت وا میدارد؛ از جمله میتوان به امام ابوالعباس حرانی/ اشاره کرد الله متعال بهواسطهی او منت فراوانی بر امت اسلامی نهاد و با اینکه آن بزرگوار در سال 728 هجری وفات نمود و صدها سال از وفاتش میگذرد، اما این امت همچنان از کتابهایش بهره میبَرد. الله متعال دانشی وسیع، فهمی دقیق و استدلالی قوی به او عنایت کرده بود؛ بهگونهای که هیچکس در مباحثات علمی بر او چیره نمیشد. خود میگوید هرکه با من برای اثبات اندیشهی باطل و نادرستی بحث میکند و میکوشد تا پندار باطلش را با استدلال به آیه یا حدیثی اثبات نماید، همان آیه یا حدیث را دلیلی بر ضدّ او قرار میدهم و با استدلال به آیه یا حدیث مورد استدلالش، ناردستیِ پندار وی را ثابت میکنم.
این، یکی از الطاف و نعمتهای الاهیست که به بندهاش اینچنین استدلالی عنایت می کند. نمونه های فراوانی از ایندست در مناظرههای شیخالاسلام وجود دارد؛ چنانکه مناظرهاش با قاضی مالکی در «العقیدة الواسطیة» شگفتآور است؛ قاضی مالکی میکوشید که سلطان را به دستگیریِ شیخالاسلام متقاعد کند؛ اما شیخالاسلام با استدلال به اقوال و دیدگاههای موجود در مذهب آن شخص، تمام رشتههای او را پنبه میکرد؛ بهگونهای که حتی خودِ قاضی نیز شگفتزده میشد و تعجب میکرد که تقیالدین چگونه اینهمه اطلاعات دربارهی مذهب ما دارد؟ شیخالاسلام در تمام رشتههای علمی، از جمله در صرف و نحو، و بلاغت و زبان عربی، تخصص و مهارت شگفتآوری داشت؛ حتی شاگردش ابنالقیم/ در «بدائع الفوائد» بحث علمی دقیقی دربارهی تفاوتهای «مدح» و «حمد» دارد و نشان میدهد که مفاهیم واژهها در زبان عربی، با تقدیم یا تأخیر یک حرف، متفاوت و دگرگون میشود. وی پس از طرح این مباحث میگوید: مباحث استادمان/ دربارهی صرف و نحو بسیار شگفتآور بود.
شیخالاسلام فقط به صرف و نحو، اشتغال نداشت و دامنهی پژوهش و دانشِ وی بسیار گستردهتر بود. باری وارد مصر شد و آنجا با زبانشناس مشهور، ابوحیان دیدار کرد. وی، شیخالاسلام را میستود؛ حتی قصیدهای در مدح ایشان دارد که در بخشی از آن آمده است:
یعنی: «ابوالعباس برای یاری شریعت و حمایت از آن، همان نقشی را ایفا کرد که ابوبکر صدیق در برخورد با قبایلی چون مُضر برای مقابله با بدعتها انجام داد».
زمانیکه شیخالاسلام به مصر رفت، مردم از جمله: ابوحیان در جلسات او حاضر میشدند و مسایل گوناگون را به بحث میگذاشتند و از دانش شیخالاسلام استفاده میبردند. ابوحیان که دریای علمِ نحو بود، مسألهای نحوی را با شیخالاسلام به بحث گذاشت؛ اما شیخالاسلام نظرِ ابوحیان را رد کرد و گفت: این، اشتباه است. ابوحیان نپذیرفت و گفت: سیبویه که امام نحویهاست، در کتاب خود همین را گفته است. شیخالاسلام فرمود: سیبویه که در علمِ نحو، پیامبر نیست؛ مگر هرچه گفته است، باید بپذیریم؟ او در کتابش بیش از هشتاد مورد اشتباه کرده است. ابوحیان از این سخن سخت برآشفت؛ زیرا سیبویه در نزد نحویها، دارای همان جایگاهیست که بخاری در نزد اهل حدیث دارد. از اینرو ابوحیان که دیروز ابوالعباس حرانی را میستود، در نکوهش او شعر سرود!
خلاصه اینکه الله متعال کرامتی نمایان و قابل حس به آن دو صحابی بزرگوار عنایت فرمود؛ دو نور چراغمانند. همچنین الله متعال در قلب بندهی مومن خویش، نوری معنوی قرار میدهد که انسان در پرتو آن نور، پیرامون شریعت الاهی بهگونهای سخن میگوید که انگار همهی متون دینی پیشِ رویِ اوست. این هم یکی از کرامات و نعمتهای الاهیست. از اللهU میخواهیم که ما را از این نور بهرهمند بگرداند و ما را جزو بندگان نیکوکار و دوستان پرهیزگارش قرار دهد.
***
1517- وعن أَبی هریرةَt قَالَ: بَعَثَ رسولُ اللهr عَشْرَة رَهْطٍ عَیْناً سَرِیَّةً، وأمَّرَ عَلَیْهَم عاصِمَ بنَ ثَابِتٍ الأنْصَارِیَّt، فانْطلقوا حَتَّى إِذَا کَانُوا بإلهدْأةِ؛ بَیْنَ عُسْفَانَ وَمَکَّةَ؛ ذُکِرُوا لِحَیٍّ مِنْ هُذَیْل یُقالُ لَهُمْ: بَنُو لحیانَ، فَنَفَرُوا لَهُمْ بِقَریبٍ مِنْ مِئَةِ رَجُلٍ رَامٍ، فَاقْتَصُّوا آثَارَهُمْ، فَلَمَّا أحَسَّ بِهِمْ عَاصِمٌ وأصْحَابُهُ، لَجَؤا إِلَى مَوْضِعٍ، فَأَحاطَ بِهِمُ القَوْمُ، فَقَالُوا: انْزِلُوا فَأَعْطُوا بِأیْدِیکُمْ وَلَکُمُ العَهْدُ وَالمِیثَاقُ أنْ لا نَقْتُلَ مِنْکُمْ أحَداً. فَقَالَ عَاصِمُ بنُ ثَابِتٍ: أَیُّهَا القَوْمُ، أَمَّا أنا، فَلا أنْزِلُ عَلَى ذِمَّةِ کَافِرٍ: اللهمَّ أَخْبِرْ عَنَّا نَبِیَّکَr؛ فَرَمُوهُمْ بِالنّبْلِ فَقَتلُوا عَاصِماً، وَنَزَلَ إلَیْهِمْ ثَلاَثَةُ نَفَرٍ عَلَى العَهْدِ والمِیثاقِ، مِنْهُمْ خُبَیْبٌ، وَزَیدُ بنُ الدَّثِنَةِ وَرَجُلٌ آخَرُ. فَلَمَّا اسْتَمْکَنُوا مِنْهُمْ أطْلَقُوا أوْتَارَ قِسِیِّهِمْ، فَرَبطُوهُمْ بِهَا. قَالَ الرَّجُلُ الثَّالِثُ: هَذَا أوَّلُ الغَدْرِ واللهِ لا أصْحَبُکُمْ إنَّ لِی بِهؤُلاءِ أُسْوَةً، یُریدُ القَتْلَى، فَجَرُّوهُ وعَالَجُوهُ، فأبَى أنْ یَصْحَبَهُمْ، فَقَتَلُوهُ، وانْطَلَقُوا بِخُبَیبٍ، وزَیْدِ ابنِ الدَّثِنَةِ، حَتَّى بَاعُوهُما بِمَکَّةَ بَعْدَ وَقْعَةِ بَدْرٍ؛ فابْتَاعَ بَنُو الحارِثِ بن عامِرِ بنِ نَوْفَلِ بنِ عبدِ مَنَافٍ خُبیباً، وکان خُبَیْبٌ هُوَ قَتَلَ الحَارِثَ یَوْمَ بَدْرٍ. فَلِبثَ خُبَیْبٌ عِنْدَهُمْ أسیراً حَتَّى أجْمَعُوا عَلَى قَتْلِهِ، فاسْتَعَارَ مِنْ بَعْضِ بَنَاتِ الحَارثِ مُوسَى یَسْتَحِدُّ بِهَا فَأعَارَتْهُ، فَدَرَجَ بُنَیٌّ لَهَا وَهِیَ غَافِلَةٌ حَتَّى أَتَاهُ، فَوَجَدتهُ مُجْلِسَهُ عَلَى فَخْذِهِ وَالموسَى بِیَدِهِ، فَفَزِعَتْ فَزْعَةً عَرَفَهَا خُبَیْبٌ. فَقَالَ: أَتَخَشَیْنَ أن أقْتُلَهُ مَا کُنْتُ لأَفْعَلَ ذَلِکَ! قالَت: واللهِ مَا رَأیْتُ أسیراً خَیراً مِنْ خُبَیْبٍ، فواللهِ لَقَدْ وَجَدْتُهُ یَوماً یَأکُلُ قِطْفاً مِنْ عِنَبٍ فی یَدِهِ وإنَّهُ لَمُوثَقٌ بِالحَدِیدِ وَمَا بِمَکَّةَ مِنْ ثَمَرَةٍ، وَکَانَتْ تَقُولُ: إنَّهُ لَرِزْقٌ رَزَقَهُ اللهُ خُبَیْباً. فَلَمَّا خَرَجُوا بِهِ مِنَ الحَرَمِ لِیَقْتُلُوهُ فی الحِلِّ، قَالَ لَهُمْ خُبَیْبٌ: دَعُونِی أُصَلِّی رَکْعَتَیْنِ، فَتَرَکُوهُ، فَرَکَعَ رَکْعَتَیْنِ فَقَالَ: واللهِ لَوْلا أنْ تَحْسَبُوا أنَّ مَا بِی جَزَعٌ لَزِدْتُ؛ اللهمَّ أحْصِهِمْ عَدَداً، وَاقْتُلهُمْ بِدَدَاً، وَلا تُبْقِ مِنْهُمْ أَحَداً. وقالَ:
فَلَسْتُ أُبَالِی حِیْنَ أُقْتَلُ مُسْلِماً عَلَى أیِّ جَنْـبٍ کَانَ للهِ مَصْرَعِی
وَذَلِکَ فِی ذَاتِ الإلَهِ وإنْ یَشَـــأْ یُبَارِکْ عَلَى أوْصَالِ شِلْوٍ مُمَـزَّعِ
وکان خُبَیبٌ هُوَ سَنَّ لِکُلِّ مُسْلِمٍ قُتِلَ صَبْراً الصَّلاَةَ. وأخْبَرَ- یَعنی: النَّبِیُّr- أصْحَابَهُ یَوْمَ أُصِیبُوا خَبَرَهُمْ، وَبَعَثَ نَاسٌ مِنْ قُرَیْشٍ إِلَى عَاصِمِ بنِ ثَابتٍ حِیْنَ حُدِّثُوا أَنَّهُ قُتِلَ أن یُؤْتَوا بِشَیءٍ مِنْهُ یُعْرَفُ، وکَانَ قَتَلَ رَجُلاً مِنْ عُظَمائِهِمْ، فَبَعَثَ الله لِعَاصِمٍ مِثْلَ الظُّلَّةِ مِنَ الدَّبْرِ فَحَمَتْهُ مِنْ رُسُلِهِمْ، فَلَمْ یَقْدِروا أنْ یَقْطَعُوا مِنْهُ شَیْئاً. [روایت بخاری]([18])
ترجمه: ابوهریرهt میگوید: رسولاللهr گروهی ده نفره را برای تجسس- وجمعآوری اطلاعات از دشمن- فرستاد و عاصم بن زید انصاریt را به فرماندهیِ آنان گماشت. آنها بهراه افتادند تا اینکه به منطقهی «هَدْأَة» در بین «عُسفان» و «مکه» رسیدند. خبرشان به یکی از طوایف هذیل به نامِ بنیلحیان رسید. نزدیک به صد مرد تیرانداز از این طایفه به تعقیب مسلمانان پرداختند و جای پای مسلمانان را دنبال کردند. همینکه عاصم و یارانش از حرکت دشمن باخبر شدند، به جایی پناه بردند. تیراندازان دشمن، مسلمانان را محاصره کردند و گفتند: پایین بیایید و تسلیم شوید؛ به شما قول میدهیم که هیچیک از شما را نکُشیم. عاصم بن ثابتt گفت: ای همراهان! من که با امان هیچ کافری پایین نمیروم. یا الله! خبرِ ما را به پیامبرتr برسان. سپس کافران بهسوی آنها تیراندازی کردند و عاصمt را کُشتند. سه نفر از مسلمانان به نامهای خُبَیب و زید بن دَثِنه و مردی دیگر بر عهد و پیمانی که کافران دادند، پایین رفتند. کافران همینکه بر این سه نفر دست یافتند، تارهای کمانهایشان را باز کردند و ایشان را با آنها بستند. سومین مرد گفت: این، نخستین خیانت و بیوفاییست؛ به الله سوگند که با شما نمیآیم و این دوستانم که کشته شدند، الگوی من هستند. پس او را کشیدند تا با خود ببرند؛ و چون مقاومت کرد، او را کُشتند و خُبَیب و زید بن دَثِنه را با خود بردند و پس از جنگ بدر، آندو را در مکه فروختند. پسران حارث بن عامر بن نوفل بن عبدمناف، خبیب را خریدند؛ خُبیب، در جنگ بدر حارث را کشته بود. خبیبt مدتی در اسارت آنان بود تا اینکه تصمیم گرفتند که او را بکُشند. خبیب از یکی از دختران حارث، تیغی گرفت تا موهای زاید خود را با آن بتراشد. در این میان که آن زن متوجه نبود، پسربچهاش نزد خبیبt آمد. ناگاه متوجه شد و دید که خبیب در حالی که تیغ را در دست دارد، پسر او را روی پاهایش نشانده است؛ لذا سخت ترسید و جیغی زد که خبیبt فهمید و گفت: میترسی بچه را بکُشم! من هرگز این کار را نمیکنم. آن زن میگوید: به الله سوگند، هیچ اسیری بهتر از خبیب ندیدم. به الله سوگند، در یکی از روزها که با زنجیری محکم بسته شده بود، دیدم که خوشهی انگوری در دست داشت و آن زمان هیچ میوهای در مکه نبود. آن زن همواره میگفت: این، رزقی بود که الله نصیبِ خبیبt کرد. هنگامی که بنیحارث خبیب را از حرم بیرون بردند تا او را بیرون از حَرَم بکُشند، خبیب به آنان گفت: اجازه دهید تا دو رکعت نماز بخوانم. آنها او را رها کردند و او دو رکعت نماز گزارد و گفت: به الله سوگند، اگر گمان نمیکردید که من از روی ترس و بیتابی چنین میکنم، حتماً بیشتر نماز میخواندم. یا الله! یکایک آنان را هلاک گردان و آنها را جدای از هم- یکی پس از دیگری- نابود کن و هیچیک از آنان را باقی نگذار. و سپس شعری بدین مضمون گفت:
[اینک که مسلمان کشته میشوم، باکی ندارم که بر کدامین پهلو بیفتم؛ این، بهخاطر الله متعال است که اگر بخواهد، اندام تکهتکهی بدن را نیز خجسته میگرداند.]([19])
خُبَیب نخستین کسی بود که سنت نماز خواندن برای هر مسلمانِ اسیری را که بیدفاع کشته میشود، بنا نهاد. پیامبرr همان روز خبر عاصم و همراهانش را به یاران خویش اعلام فرمود. عاصمt یکی از بزرگان قریش را کشته بود؛ لذا قریشیان همینکه از کشته شدن عاصمt اطلاع یافتند، گروهی را فرستادند تا قطعهای از بدنش را برای شناسایی بیاورند؛ اما الله متعال سایهای ابرمانند از زنبوران عسل برای عاصمt فرستاد که از جنازهی او در برابر فرستادگان قریش نگهداری کردند و بدینترتیب اینها نتوانستند پارهای از بدنِ عاصمt را جدا کنند.
[نووی: احادیث فراوانی پیرامون کرامات اولیا وجود دارد که پارهای از آنها، پیشتر در همین کتاب گذشت؛ از جمله: حدیث آن نوجوانی که نزد راهب و ساحر میرفت؛ و نیز حدیث جریج، و حدیث سه نفری که درون غار گیر افتادند و همینطور حدیث مردی که از ابر صدایی شنید که میگفت: باغِ فلانی را آبیاری کن.([20]) در هر حال دلایل فراوان و مشهوری در اینباره در دست است.]
1518- وعن ابن عمرَ$ قَالَ: مَا سَمِعْتُ عُمَرَt یَقُولُ لِشَیءٍ قَطُّ: إنِّی لأَظُنُّهُ کَذَا، إِلاّ کَانَ کَمَا یَظُنُّ. [روایت بخاری]([21])
ترجمه: ابن عمر$ میگوید: هیچگاه از عمرt نشنیدم که دربارهی چیزی بگوید: «گمانم در این مورد، چنین است»، مگر اینکه مطابق گمانش میشد.
شرح
مولف/ باب کرامات اولیا و فضیلتشان را با ذکر حدیثی از ابوهریرهt دربارهی عاصم بن ثابت انصاری و همراهانش ادامه داده است؛ ماجرا از این قرار بود که پیامبرr آنان را که ده نفر بودن، برای تجسس و جمعآوری اطلاعات از تحرکات دشمن گسیل فرمود. زمانی که به نزدیکی مکه رسیدند، گروهی از قبیلهی هذیل از حضور نیروهای تجسس و اطلاعات، باخبر شدند و نزدیک به صد تیرانداز به دنبال آنان به راه افتادند و آنها را به محاصره درآوردند و از آنان خواستند بدون مقاومت تسلیم شوند تا کاری با آنها نداشته باشند؛ حتی قول دادند که هیچکس را نکُشند. عاصمt گفت: محال است که زیر پیمان یک کافر، پایین بروم؛ زیرا کسی که در پیمانش با الله خیانت کند، به بندگان او نیز خیانت میورزد. باری ابوموسی اشعریt در نامهای به عمر بن خطابt اجازه خواست که یک نصرانی را به عنوان حسابدار بیتالمال استخدام کند؛ زیرا آن شخص در حسابداری، توانمند بود. عمرt در پاسخ ابوموسیt چنین نوشت: «من به کسی که به الله و پیامبرش خیانت کرده است، اعتماد ندارم»؛ زیرا هر کافری، خیانتکار است؛ از اینرو نباید به سرپرستی بیتالمال گماشته شود. ابوموسیt دوباره این درخواست را مطرح کرد و یادآوری نمود که این مرد، حسابدار توانمندیست. عمرt در نامهای به ابوموسیt چنین نوشت:
بسمالله الرحمنالرحیم
از امیرمومنان، بندهی الله، عمر بن خطاب به ابوموسی؛ نصرانی، مُرد. والسلام.
یک کلمه در یک جمله: نصرانی مُرد؛ یعنی چنین فرض کن که او مرده است؛ مگر با مرگ او محاسبات بیتالمال تعطیل میشود؟ لذا چشمداشت ابوموسیt به استخدامِ آن نصرانی پایان یافت.
خلاصه اینکه عاصم بن ثابتt نیز از اینکه با عهد و پیمان کافران تسلیم شود، خودداری کرد؛ زیرا آنها هذیلیها، کافر و غیرقابل اعتماد بودند. آنها شروع به تیراندازی کردند و این ده صحابی را به رگبار بستند؛ عاصم و شش تَن دیگر# کشته شدند و سه نفر باقی ماندند. این سه نفر گفتند: به پیمان خویش وفا کنند یا نکنند، تسلیم میشویم. هذیلیها این سه نفر را دستگیر کردند و سپس تارهای کمانهایشان را باز نمودند و ایشان را با آنها بستند. سومین مرد گفت: این، نخستین خیانت و بیوفاییست؛ به الله سوگند که با شما نمیآیم و این دوستانم که کشته شدند، الگوی من هستند. پس او را کشیدند تا با خود ببرند؛ و چون مقاومت کرد، او را کُشتند و خُبَیب و زید بن دَثِنه را با خود بردند و پس از جنگ بدر، آندو را در مکه فروختند. عدهای از اهالی مکه خبیب را خریدند؛ زیرا خُبیب، در جنگ بدر یکی از بزرگانشان را کشته بود. خبیبt مدتی در اسارت آنان بود تا اینکه تصمیم گرفتند که او را بکُشند. در یکی از ایام اسارت، پسربچهای نزد خُبیبt رفت؛ خبیب طبق عادت هر آدم مهربان و دلسوزی، آن پسربچه را روی پاهایش نشاند و نوازش کرد. اگر شما نیز به بچهها و خردسالان مهر و محبت میورزید، بدانید که این، نشانهی رحمت الاهی نسبت به شماست؛ زیرا اللهU رحمت ویژهاش را نصیب بندگان مهربانش میگرداند و آنان را از رحمت خویش برخوردار میگرداند. باری اقرع بن حابسt پیامبرr را دید که به گمانم حسن و حسین$ را میبوسیدند. گفت: من ده فرزند دارم و هیچیک از آنان را نبوسیدهام. پیامبرr فرمود: «مَنْ لا یَرْحَمْ لا یُرْحَمْ»؛([22]) یعنی: «کسی که مهر نورزد، مورد رحمت قرار نمیگیرد». همچنین مادر مومنان، عایشهی صدیقه& میگوید: عدهای بادیهنشین از پیامبرr پرسیدند: آیا شما، کودکان خود را میبوسید؟ فرمود: «بله». گفتند: ولی به الله سوگند که ما، کودکانمان را نمیبوسیم. پیامبرr فرمود: «أَوَ أَمْلِکُ إِنْ کَانَ الله نَزعَ مِنْ قُلُوبِکُمْ الرَّحمَةَ؟»؛([23]) یعنی: «وقتی الله، رحم و مهربانی را از دلهای شما برداشته است، من نمیتوانم برای شما کاری انجام دهم». اسامه بن زید$ میگوید: پسرِ دختر رسولاللهr را که در حالِ مرگ بود، به ایشان دادند؛ اشک از چشمان رسولاللهr سرازیر شد. سعدt گفت: ای رسولخدا! این چیست؟ پیامبر اکرمr فرمود: «هذِهِ رَحْمَةٌ جَعَلَهَا اللهُ تَعَالَى فی قُلُوبِ عِبَادِهِ، وَإنَّمَا یَرْحَمُ اللهُ مِنْ عِبَادِهِ الرُّحَمَاءَ»؛([24]) یعنی: «این، رحمتیست که الله متعال، در دل بندگانش نهاده است و الله، به بندگانی رحم میکند که رحم و شفقت داشته باشند».
خُبیبt که قلبی مهربان داشت، آن پسربچه را روی زانوان خویش نشاند؛ وی، پیشتر از اهل خانه تیغی گرفته بود تا موهای زاید خویش را بتراشد. آن بچه مشغول بازی بود و مادرش بیخبر، که ناگاه مادرش او را روی پای خُبیبt دید که تیغ در دستش بود! گمان کرد که خُبیب فرصتی برای انتقام پیدا کرده است! ای وای؛ این اسیر چه خواهد کرد؟ او، بچهام را خواهد کُشت؛ اما خبیبt، آن صحابیِ بزرگوار، امانتدار بود و چون از جیغ مادر به موضوع پی برد، فرمود: میترسی بچه را بکُشم؟! من هرگز این کار را نمیکنم. آن زن میگوید: به الله سوگند، هیچ اسیری بهتر از خبیب ندیدم. به الله سوگند، در یکی از روزها که با زنجیری محکم بسته شده بود، دیدم که خوشهی انگوری در دست داشت و آن زمان هیچ میوهای در مکه نبود. آن زن همواره میگفت: این، رزقی بود که الله نصیبِ خبیبt کرد. این، مانند داستان مریم& میباشد؛ همانگونه که الله متعال میفرماید:
﴿کُلَّمَا دَخَلَ عَلَیۡهَا زَکَرِیَّا ٱلۡمِحۡرَابَ وَجَدَ عِندَهَا رِزۡقٗاۖ قَالَ یَٰمَرۡیَمُ أَنَّىٰ لَکِ هَٰذَاۖ قَالَتۡ هُوَ مِنۡ عِندِ ٱللَّهِۖ إِنَّ ٱللَّهَ یَرۡزُقُ مَن یَشَآءُ بِغَیۡرِ حِسَابٍ ٣٧﴾
[آل عمران: ٣٧]
هرگاه زکریا وارد محراب (و عبادتگاهِ) او میشد، نزدش غذا مییافت. گفت: ای مریم! این روزی از کجا برایت آمده است؟ پاسخ داد: از نزدِ الله؛ الله هر که را بخواهد، بیحساب روزی میدهد.
آری؛ این، کرامتی از سوی الله متعال برای خبیبt بود که از آسمان سفرهای از انگور برای خُبیبt فرو فرستاد؛ و آن فصل در مکه میوهای وجود نداشت. خبیب مدتی اسیر آن مردم بود تا اینکه تصمیم گرفتند که او را به قصاص پدر خویش- که خبیب او را در بدر کشته بود- بکُشند؛ اما از آنجا که حُرمت حَرَم را نگه میداشتند، خبیب را از حرم بیرون بردند تا او را بیرون از حَرَم بکُشند. یادآوری میشود: اگر کسی بیرون از حَرَم مرتکب قتل شود و سپس وارد حرم گردد، کشتنش در محدودهی حرم جایز نیست؛ زیرا الله متعال میفرماید:
﴿وَمَن دَخَلَهُۥ کَانَ ءَامِنٗا﴾ [آل عمران: ٩٧]
هر کس واردش شود، در امان است.
این، قانونیست که در جاهلیت وجود داشت و اسلام، آن را تأیید کرد. حال این پرسش مطرح میشود که با این وصف، جنایتکاران به حَرَم پناه میبرند؛ در این صورت چه باید بکنیم؟ میگوییم: آنها را در درون حرم نمیکُشیم؛ بلکه آنان را در تنگنا قرار میدهیم تا ناگزیر شوند که حرم را ترک کنند و آنگاه که از حرم بیرون رفتند، آنان را مجازات میکنیم. ولی چگونه آنان را در تنگنا قرار میدهیم؟ علما گفتهاند: آب و غذا را از آنان باز میداریم و به آنها اجازهی داد و ستد نمیدهیم؛ و با آنان سخن نیز نمیگوییم.
خبیبt به آنان گفت: اجازه دهید تا دو رکعت نماز بخوانم. آنها او را رها کردند و او دو رکعت نماز گزارد و گفت: به الله سوگند، اگر گمان نمیکردید که من از روی ترس و بیتابی چنین میکنم، حتماً بیشتر نماز میخواندم. یا الله! یکایک آنان را هلاک گردان و آنها را جدای از هم- یکی پس از دیگری- نابود کن و هیچیک از آنان را باقی نگذار. و سپس این شعر را سرود:
فَلَسْتُ أُبَالِی حِیْنَ أُقْتَلُ مُسْلِمـاً عَلَى أیِّ جَنْبٍ کَانَ للهِ مَصْرَعِی
وَذَلِکَ فِی ذَاتِ الإلَـهِ وإنْ یَشَــأْ یُبَارِکْ عَلَى أوْصَالِ شِلْوٍ مُـمَزَّعِ
یعنی: «اینک که مسلمان کشته میشوم، باکی ندارم که بر کدامین پهلو بیفتم؛ این، بهخاطر الله متعال است که اگر بخواهد، اندام تکهتکهی بدن را نیز خجسته میگرداند».([25])
لذا از کرامتهای آن مرد بود که الله متعال به او میوهای داد که در آن فصل در مکه یافت نمیشد و او با دستانی بسته به زنجیر از آن میوه تناول مینمود. همچنین او نخستین کسی بود که سنت نماز خواندن برای هر مسلمانِ اسیری را که بیدفاع کشته میشود، بنا نهاد و سپس پیامبرr این روش را تأیید فرمود. همچنین او بر ضدّ این قوم بددعایی کرد و دعایش اجابت شد.
عاصم بن ثابتt یکی از بزرگان قریش را کشته بود؛ لذا قریشیان همینکه از کشته شدن عاصمt اطلاع یافتند، گروهی را فرستادند تا قطعهای از بدنش را برای شناسایی بیاورند؛ اما الله متعال سایهای ابرمانند از زنبوران عسل برای عاصمt فرستاد که از جنازهی او در برابر فرستادگان قریش نگهداری کردند و بدینترتیب اینها نتوانستند پارهای از بدنِ عاصمt را جدا کنند.
کرامات فراوانی ثابت است که مولف/ پارهای از آنها را در این باب یادآوری کرده است. شیخالاسلام/ میگوید: از اصول اهل سنت و جماعت، این است که به کرامات اولیا و علوم و مکاشفاتی([26]) که الله متعال به دستِ دوستان خویش جاری میسازد، باور دارند. وی همچنین میگوید: کرامات در امتهای پیشین نیز وجود داشته است؛ همچنانکه در صدر این امت تا روز قیامت وجود دارد. و نمونههایی از کرامات اولیا را در کتابش «الفرقان بین أولیاء الشیطان وأولیاء الرحمن» ذکر کرده است.
***
نظارت علمی، فنی و ناشر:
گروه علمی فرهنگی مجموعه موحدین
www.mowahedin.com
([1]) صحیح مسلم، ش: 2642 بهنقل از ابوذرt.
([2]) صحیح الجامع، ش: 6294.
([3]) روایت نسائی (3939، 3940)؛ احمد (3/128، 199)؛ آلبانی/ در صحیح الجامع، ش: 3124 این حدیث را صحیح دانسته است.
([4]) صحیح بخاری، ش: (602، 6140)؛ و صحیح مسلم، ش: 2057.
([5]) صحیح بخاری، ش: (2679، 6646)؛ و صحیح مسلم، ش: 1646 بهنقل از عبدالله بن عمر رضیاللهعنهما.
([6]) [صحیح مسلم، ش: 1651؛ ر.ک: حدیث شمارهی 73. (مترجم)]
([7]) [صحیح بخاری، ش: 6018؛ و صحیح مسلم، ش:47؛ ر.ک: حدیث شمارهی 313. (مترجم)]
([8]) و چه خوبست که مهمان، موقعیت و شرایط میزبانش را دریابد؛ بهعنوان مثال: از میزبان نویسنده، انتظار نداشته باشد که تماموقت در خدمت او بنشیند و وقتشان را در بگومگوها و تعریفهای بیهوده یا کمفایده، سپری و ضایع کنند.
([9]) صحیح بخاری، ش: 3698؛ و صحیح مسلم، ش: 2398.
([10]) صحیح بخاری، ش: 755؛ و صحیح مسلم، ش: 453.
([11]) اشارهی شارح/ به منظومهی لامیهی ابنالوردیست. ابنالوردی، همان ابوحفص، عمر بن مظفر حلبیست که امام و فقیهی شافعیمذهب بود. عبدالحی بن العماد در شذرات الذهب میگوید: ابن الوردی حکم قضاوت را بهنیابت از شیخ شمسالدین بن النقیب دریافت کرد و خودش به سبب خوابی که دید، از این منصب کنارهگیری نمود. وی ملازم شیخ تقیالدین و برخی دیگر از علما بود و با اشتغال به نوشتن و نوشتارهایی که از خود برجای گذاشت، شهرهی آفاق گردید. خوشرفتار و گشادهرو بود و بیدلیل سخن نمیگفت؛ خودش میگوید: هر قضاوتی که کردم، پاسخی برای آن در پیشگاه الله متعال آماده نمودم. ذهبی او را در المختصر، عالِمی هوشیار، نیکوکار، متواضع و آگاه به فقه و زبان عربی دانسته است که از اساتید فراوانی از جمله ابوالعباس حرانی/ کسب فیض کرد. سبکی در «طبقات الشافعیة» (10/374) اشعار ابنالوردی را شیرینتر از شکر و گرانبهاتر از جواهر خوانده است. [مترجم]
([12]) صحیح بخاری، در چندین مورد، از جمله: (1395، 1458)؛ و صحیح مسلم، ش: 19. [ر.ک: احادیث 213 و 1084 همین کتاب. (مترجم)]
([13]) صحیح بخاری، ش: 3198؛ و صحیح مسلم، ش: 1611.
([14]) صحیح مسلم، ش: 1978 بهنقل از علیt.
([15]) صحیح بخاری، ش: (1351، 1352).
([16]) ر.ک: حدیث شمارهی 1407. [مترجم]
([17]) صحیح بخاری، ش: (3639، 465، 3805).
([18]) صحیح بخاری، ش: 3045.
([19]) مترجم در همین معنا گوید:
باکی نیست چون که میَرم بر دین جـان سپـارم بهــر الله در رَه دیـن
نیسـت مـرا غـم از ایـن بابــت کـه همه بهـر اوست، اوست متیـن
([20]) به ترتیب، ر.ک: احادیث شمارهی 31، 264، 12، 567.
([21]) صحیح بخاری، ش: 3866.
([22]) ر.ک: حدیث شمارهی 898. [مترجم]
([23]) ر.ک: حدیث شمارهی 231. [مترجم]
([24]) ر.ک: حدیث شمارهی 931. [مترجم]
([25]) مترجم در همین معنا گوید:
باکی نیست چون که میرَم بر دین جـان سپـارم بهــر الله در رَه دیـن
نـیسـت مـرا غـم از ایـن بـابت کـه همه بهـر اوست، اوست متیــن
([26]) همانگونه که پیشتر بیان شد، بروز کرامت بدون سعی یا ارادهی ولی میباشد؛ بر خلاف کارهایی که صوفیه و جادوگران از طریق تقرب به جنها و عبادت و تعظیم شیاطین که شرک اکبر است، انجام میدهند؛ آنها مرتکب این شرک میشوند تا به گمان باطل خویش، پرده کنار رود و به مکاشفاتی دست یابند! اما کرامات دوستان راستین پروردگار، کاملاً متفاوت از تردستی و جادوی جادوگران و مدعیان کشف و مکاشفه میباشد.