ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | |||||
3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 |
10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 |
17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 |
24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
برخی از قبائل تازه مسلمان عرب پس از وفات رسول الله ج از پرداخت زکات سرباز زدند. حضرت ابوبکر صدیق س درباره آنها فرمود: " بخدا سوگند! اگر از دادن طنابی که با آن شترهایشان را میبستند و آنرا در زمان رسول الله ج پرداخت میکردند، سرباز زنند، من برای گرفتن آن با آنها میجنگم".[1]
181- پیروزیهای افتخار آفرین سپاه اسامه
سپاه اسامه س بیاری خداوند متعال توانست دلیرمردی و شجاعت کم نظیری به نمایش گذاشته، پرچم توحید و یکتاپرستی را در اطراف مرزهای رومیان به اهتزاز درآورده، ترس و وحشت در دلهای رومیان کاشته با بدست آوردن غنیمتهایی به مدینه منوره باز گردد.
هرقل امپراطور رومیان فرماندهان خود را جمع کرده به آنها گفت:" من شما را پیش از این از چنین حوادثی بیم داده بودم ولی شما به حرفم گوش نکردید. حالا نتیجهاش هم جلوی چشمان شماست. عربها پس از یک ماه سفری طولانی در صحرای خشک بر ریگهای آتشین گام زده، بر شما حمله کردند و بدون هیچ خسارتهایی در سپاهشان پیروزمندانه به سرزمین خود بازگشتند!".
"یناف" برادر هرقل به او گفت: برای پاسداری مرزها شما یک لشکر ویژه را به "بلقاء" بفرستید. او نیز سپاهی که زیر نظر یکی از فرماندهان نامدارش بود را برای حفاظت دائم از مرزها در آنجا مستقر کرد. در زمان خلافت حضرت ابوبکر س و پس از ایشان در زمان حضرت عمر س سپاه اسلام همچنان به طرف سرزمینهای شام پیشرفتهایی داشت.
رومیان حیرتزده میگفتند:" مسلمانان را چه شده؟ پیامبرشان تازه وفات کرده و آنها برای حمله به سرزمینهای ما آمدهاند؟".
از ابتدای خلافت حضرت ابوبکر صدیق س نام دولت اسلام در قبائل عربی سرزمینهای شام لرزه به اندامشان میانداخت. آنها همیشه از ترس حمله مسلمانان بیم داشتند، و چون سپاه اسامه پیروزمندانه و سربلند از دیار شام باز میگشت، حضرت ابوبکر س همراه بزرگان مهاجران و انصار به استقبال آنها رفت. مردم در مدینه جشن گرفته با شادی و خوشحالی از آنها استقبال کردند. حضرت اسامه س تا به مدینه رسید یکراست به مسجد نبوی رفته سر سجده به درگاه خداوند نهاد تا شکر خدایش را بر این موفقیت بزرگ بجای آورد.
این جنگ بر روند زندگی و وضع سیاسی مسلمانان و بر عربهایی که صبح و شام بر علیه مسلمانان توطئه چینی میکردند و برای حمله به مدینه نقشه میکشیدند. و همچنین بر زندگی آن رومیانی که در مرزهای سرزمینهای عربی پخش شده بودند اثر بسیار بزرگی داشت.
این سپاه با بیم و شهرتی که در منطقه پخش نمود آن کارنامهای را به نمایش گذاشت که نمیتوانست با صد برابر نیرو و مهمات و تعداد جنگجویانش بدست آورد.
پژواک ترسناک این سپاه دلیر، زنجیر بیم و ترس بر پاهای مرتدان ستیزهجو زد و آنها را از پیشقدمی بسوی مدینه بازداشت. همبستگی و وحدت قراولان دشمن را بر هم زده آنها را متفرق ساخت. آنهایی که برای حمله به مسلمانان نقشه کشی میکردند اسلحه بر زمین گذاشته درخواست امضای عهدنامههای صلح میکردند.
چنین شد که قبل از اینکه شمشیرها از نیام کشیده شوند، هیبت مسلمانان لرزه بر اندام جنگویان ستیزهگر کفر انداخت و غرش آنها را فرو نشاند.[1]
[1]- تاریخ الدعوة إلی الإسلام، اثر/ دکتر یسری محمد هانی، ص: 270، و عبقریة الصدیق، اثر/ العقاد، ص: 109، و الطبقات الکبری، اثر/ ابن سعد: 2/ 192.
بیائید نصیحتهای طلایی حضرت ابوبکر صدیق س به حضرت اسامه بن زید و سپاه ایشان که بسوی دیار رومیان در حرکت بود را بار دیگر با هم مرور کنیم:
- سپاه اسلام امانتدار است و هرگز خیانت نمیکند، به عهد و پیمانش پایبند است، نه مال مردم میخورد و نه چپاول میکند.
- سپاه اسلام به لاشههای مردها بیاحترامی نمیکند. حتی در کشتار دشمنان ستیزهجو نیز کمال اخلاق را مراعات میکند. در بخشش و گذشت کردن نمونه است. به کودکان و بچهها رحم میکند، به پیران و سالخوردگان احترام میگذارد، از زنها پاسبانی میکند.
- مصادر درآمد سرزمینهای فتح شده را ویران نمیکند، از نخلها و درختان با ثمر حفاظت میکند، مزرعهها و باغها را خراب نمیکند.
آری! بنگر سپاه اسلام را که چگونه به انسانیت قدر و منزلت و احترام میگذارد: هرگز خیانت نمیکند، مال غنیمت را چپاول نمیکند، لاشهای کشتگان را پاره نمیکند. بر کودکان و زنها و پیران رحم و شفقت میورزد. منابع درآمد، زراعت و کشت و کار و درختان میوه دار را ضایع نمیکند. حیوانات را از بین نمیبرد و تنها بر حسب نیاز خورد و خوراک ذبح میکند.
بنگرید این چه صحنه ایمان افروز و پر فروغی است..
لختی دست بر جگر خود نهاده بفرمایید بگویید: آیا سپاهیان و قراولان مسلح کشورهای به اصطلاح روشنفکر و پیشرفته و با فرهنگ و تمدن امروزی میتوانند چنین تصویری حتی از یکی از سادهترین و معمولیترین این دستورات والا و مقدس تمدن اسلامی به نمایش گذارند..
نه، هرگز؛ صد البته که نه، قراولان و لشکریان مسلح به آهن و آتش روزگار نوین از مستی غرور عربده سرکشیده شهر و روستاها را در یک دم طعمه آتش خشم خود میسازند.
در یک لحظه شهرها و روستاها دود میشوند و به هوا میروند. در یک چشم بهم زدن سرهای زنها، بچهها و پیران بیگناه بیشماری با تبر مرگ از گردنهایشان جدا میشود. آیا امروزه کسی به چیزی از راهنماییهای درست نظام اسلام کوچکترین توجهی میکند. آنها مناطق جنگ زده را بکلی تباه و بر باد کرده اثری از زندگی در آنها بجای نمیگذارند. و با دلهایی چون سنگ از آنجا میروند.
- سپاه اسلام برای دیانتهای پیشین و اعتقادات و باورهای مردم احترام قائل است. به رهبانها و کشیشهایی که در عبادتکدههای خود مشغول عبادتند هیچ گزندی نمیرساند. این دلیلی است بس بزرگ و برهانی روشن از رحم و شفقت و انسان دوستی اسلام و تصویری است آشکار از دعوت اسلام و نظام عدل و داد آن. البته افراد فاسد و آشوبگر و قلدری که شمشیر بدست گرفته بر مسلمانان میتازند را سر میزند، تا عبرتی باشند برای سایر سرکشان ستیزهجو.
- این راهنمائیهای طلایی تنها جوهری نبود که در آغاز خلافت حضرت صدیق اکبر س بر سر دفتر حکومت نگاشته شود. بلکه اینها از جمله آرمانهای پر افتخار مسلمانان بود که در زمان آن حضرت و پس از ایشان همیشه مو به موی به اجرا درآمد.[1]
[1]- تاریخ الدعوة إلی الإسلام، اثر/ دکتر یسری محمد هانی، ص:269، و قصة بعث جیش أسامة، اثر/ دکتر فضل إلهی، ص: 81.
باری حضرت ابوبکر صدیق س فرمود: «إبکوا فإن لم تبکوا فتباکوا». "گریه کنید، اگر گریه نمیآیدتتان، خود را به حال گریستن در آورید".[1]
178- نقش جوانان در دعوت و تبلیغ
حضرت ابوبکر س بر فرمانروی حضرت اسامه س بر سپاه اسلام اصرار میورزید، چرا که رسول الله ج او را فرمانده لشکر قرار داده بود. ابوبکر س نه تنها بر فرماندهی او اصرار داشت بلکه به همگان نشان داد که او را به عنوان سپه سالار لشکر اسلام قبول دارد. او این سخن را در دو مورد زیر به خوبی نمایان کرد: حضرت ابوبکر س پای پیاده در کنار مرکب حضرت اسامه میدوید. در حالیکه اسامه نوجوانی هیجده تا بیست ساله بیشتر نبود و ابوبکر پیرمردی شست ساله بود. او با وجود عظمت و هیبت و بزرگی خود در کنار اسب اسامه پای پیاده دوان دوان حرکت میکرد و به اسامه اجازه پیاده شدن از سواریش را نمیداد. اسامه از ایشان میخواست تا یا خود سوار شود و یا اجازه دهد او پیاده شود. ولی ابوبکر حاضر نبود هیچکدام را بپذیرد.
حضرت ابوبکر س با این تصور عملی و گویای خود در برابر سپاهیان ارتش به آنها فهماند که آنها نیز از ته دل اسامه را به عنوان فرمانده سپاه قبول داشته باشند. ایشان با این عمل خود از دلهای آنها آثار منفی وسوسه نوجوان بودن و بیتجربهای اسامه را پاک گردانید، گویا ایشان با پیاده دودیدنشان در کنار اسب اسامه برای سپاهیان این حقیقت را روشن کرد که؛ ای مردم! خودتان با چشمان باز بنگرید که من؛ ابوبکر صدیقم، خلیفه و جانشین رسول پاکم، امیر مؤمنانم؛ اما با وجود تمام این رتبهها و امتیازها و مقام و منزلتهای خدادادی پای پیاده در خاکهای صحرای داغ کنار اسب اسامه بدین خاطر میدوم که این عزیز گرامی را سرور و آقایم، رهبر و رهنمایم؛ حضرت محمد مصطفی ج، فرمانده و سپه سالار شما قرار داده است.[1]