اهل سنت

آنچه در این وبلاگ مخالف قرآن و سنت بود دور بندازید. الله در قرآن میفرماید:(پس بندگانم را بشارت ده، همان کسانی که سخنان را می شنوند و از نیکوترین آنها پیروی می کنند. اینانند که خداوند هدایتشان کرده و اینانند که خردمندانند». زمر، آیه 17 و 18

اهل سنت

آنچه در این وبلاگ مخالف قرآن و سنت بود دور بندازید. الله در قرآن میفرماید:(پس بندگانم را بشارت ده، همان کسانی که سخنان را می شنوند و از نیکوترین آنها پیروی می کنند. اینانند که خداوند هدایتشان کرده و اینانند که خردمندانند». زمر، آیه 17 و 18

سورۀ آل عمران

سورۀ آل عمران([1])

13- باب: قَولُهُ عَزَّ وَجَلَّ: ﴿مِنۡهُ ءَایَٰتٞ مُّحۡکَمَٰتٌ هُنَّ أُمُّ ٱلۡکِتَٰبِ وَأُخَرُ مُتَشَٰبِهَٰتٞۖ

باب [13]: قوله عزَّ وجلَّ: ﴿بخشی از قرآن آیاتی است روشن که اساس کتابند، و بخشی از آن مبهم است

1724- عَنْ عَائِشَةَ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهَا، قَالَتْ: تَلاَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ هَذِهِ الآیَةَ: ﴿هُوَ ٱلَّذِیٓ أَنزَلَ عَلَیۡکَ ٱلۡکِتَٰبَ مِنۡهُ ءَایَٰتٞ مُّحۡکَمَٰتٌ هُنَّ أُمُّ ٱلۡکِتَٰبِ وَأُخَرُ مُتَشَٰبِهَٰتٞۖ فَأَمَّا ٱلَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمۡ زَیۡغٞ فَیَتَّبِعُونَ مَا تَشَٰبَهَ مِنۡهُ ٱبۡتِغَآءَ ٱلۡفِتۡنَةِ وَٱبۡتِغَآءَ تَأۡوِیلِهِۦۖ وَمَا یَعۡلَمُ تَأۡوِیلَهُۥٓ إِلَّا ٱللَّهُۗ وَٱلرَّٰسِخُونَ فِی ٱلۡعِلۡمِ یَقُولُونَ ءَامَنَّا بِهِۦ کُلّٞ مِّنۡ عِندِ رَبِّنَاۗ وَمَا یَذَّکَّرُ إِلَّآ أُوْلُواْ ٱلۡأَلۡبَٰبِ قَالَتْ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ: «فَإِذَا رَأَیْتِ الَّذِینَ یَتَّبِعُونَ مَا تَشَابَهَ مِنْهُ فَأُولَئِکِ الَّذِینَ سَمَّى اللَّهُ فَاحْذَرُوهُمْ» [رواه البخاری: 4547].

1724- از عائشهل روایت است که گفت: پیامبر خدا ج این آیت را تلاوت نمودند: «او است که این کتاب را بر تو نازل کرد، که بخشی از آن، آیاتی است روشن که اساس کتابند، و بخشی از آن مبهم است، کسانی که از حق منحرف شده‌اند، جهت فتنه انگیزی و تاویلات، به جستجوی مبهمات هستند، و حال آنکه جز خدا کسی تاویل آن‌ها را نمی‌داند، و راسخان در علم می‌گویند: ما به قرآن ایمان آوردیم، همه آن از جانب پروردگار ما است، و جز مردم فهمیده، دیگران این چیز را درک کرده نمی‌توانند».

عائشهل گفت: پیامبر خدا ج فرمودند: «اگر کسانی را دیدی که به جستجوی متشابهات هستند، بدان که آن‌ها همان کسانی‌اند که خداوند از آن‌ها یاد کرده است، [یعنی: آن‌ها را منحرف نامیده است] و از آن‌ها بپرهیزید»([2]).

14- باب: قَولُهُ عَزَّ وَجَلَّ: ﴿إِنَّ ٱلَّذِینَ یَشۡتَرُونَ بِعَهۡدِ ٱللَّهِ وَأَیۡمَٰنِهِمۡ ثَمَنٗا قَلِیلًا

باب [14]: قوله عزَّ وجلَّ: ﴿به تحقیق کسانی که پیمان الهی و سوگند‌های خود را به بهای اندکی می‌فروشند...

1725- عَنِ ابْنِ عَبّاس رَضِیَ اللهُ عَنْهُمَا أَنَّهُ اخْتَصَمَ إِلَیْهِ امْرَأَتَیْنِ، کَانَتَا تَخْرِزَانِ فِی بَیْتٍ أَوْ فِی الحُجْرَةِ، فَخَرَجَتْ إِحْدَاهُمَا وَقَدْ أُنْفِذَ بِإِشْفَى فِی کَفِّهَا، فَادَّعَتْ عَلَى الأُخْرَى، فَرُفِعَ إِلَى ابْنِ عَبَّاسٍ، فَقَالَ ابْنُ عَبَّاسٍ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ: «لَوْ یُعْطَى النَّاسُ بِدَعْوَاهُمْ لذَهَبَ دِمَاءُ قَوْمٍ وَأَمْوَالُهُمْ»، ذَکِّرُوهَا بِاللَّهِ وَاقْرَءُوا عَلَیْهَا: ﴿إِنَّ ٱلَّذِینَ یَشۡتَرُونَ بِعَهۡدِ ٱللَّهِ وَأَیۡمَٰنِهِمۡ ثَمَنٗا قَلِیلًا فَذَکَّرُوهَا فَاعْتَرَفَتْ، فَقَالَ ابْنُ عَبَّاسٍ: قَالَ النَّبِیُّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ: «الیَمِینُ عَلَى المُدَّعَى عَلَیْهِ» [رواه البخاری: 4552].

1725- از ابن عباسب روایت است که دو زن در نزدش اقامه دعوی کردند، این دو زن در یک خانه – یا در یک غرفه – پینه دوزی می‌کردند، روزی یکی از آن‌ها در حالی که درفش دستش را سوراخ کرده بود، از خانه برآمد، و ادعا کرد که آن زن دیگر دستش را مجروح ساخته است، موضوع‌شان به ابن عباسب رسید.

ابن عباسب گفت: پیامبر خدا ج فرمودند: «اگر برای مردم به دعوای‌شان داده شود، خون‌های مردم و اموال مردم از بین می‌رود»، سوگند خوردن به خدا را به یاد [زن مدعی علیها] دهید، و این آیت را برایش بخوانید: «کسانی که پیمان الهی و سوگندهای خود را به بهای اندکی بفروشند...»،

آن‌ها [عذاب] خدا را بیادش دادند، و او اعتراف کرد، و ابن عباسب گفت: پیامبر خدا ج فرمودند: «قسم برکسی است که دعوی بر علیه او اقامه گردیده است»([3]).

15- باب: قَولُهُ عَزَّ وَجَلَّ: ﴿إِنَّ ٱلنَّاسَ قَدۡ جَمَعُواْ لَکُمۡ الآیة

باب [15]: قوله عزَّ وجلَّ: ﴿به تحقیق مردمان بر ضد شما جمع شده‌اند...

1726- عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ رَضِیَ اللهُ عَنْهُمَا، حَسْبُنَا اللَّهُ وَنِعْمَ الوَکِیلُ، «قَالَهَا إِبْرَاهِیمُ عَلَیْهِ السَّلاَمُ حِینَ أُلْقِیَ فِی النَّارِ، وَقَالَهَا مُحَمَّدٌ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ» حِینَ قَالُوا: ﴿إِنَّ ٱلنَّاسَ قَدۡ جَمَعُواْ لَکُمۡ فَٱخۡشَوۡهُمۡ فَزَادَهُمۡ إِیمَٰنٗا وَقَالُواْ حَسۡبُنَا ٱللَّهُ وَنِعۡمَ ٱلۡوَکِیلُ [رواه البخاری: 4563].

1726- از ابن عباسب روایت است که گفت: ﴿حَسۡبُنَا ٱللَّهُ وَنِعۡمَ ٱلۡوَکِیلُ این [آیه] را ابراهیم÷ هنگامی که در آتش انداخته شد، تلاوت کرد، و پیامبر خدا ج این آیت را وقتی تلاوت کردند که [منافقین] برای‌شان گفتند که: «مردم برای نبرد با شما گرد آمده‌اند، از آن‌ها بترسید، و این چیز ایمان آن‌ها را زیادتر ساخت، و گفتند: خداوند برای ما بسنده، و بهترین حامی است»([4]).

16- باب: قَولُهُ عَزَّ وَجَلَّ: ﴿وَلَتَسۡمَعُنَّ مِنَ ٱلَّذِینَ أُوتُواْ ٱلۡکِتَٰبَ مِن قَبۡلِکُمۡ وَمِنَ ٱلَّذِینَ أَشۡرَکُوٓاْ أَذٗى کَثِیرٗاۚ

باب [16]: قوله عزَّ وجلَّ: ﴿و از زبان اهل کتاب و مشرکان آزار فراوان خواهید شنید([5])

1727- عَنْ أُسَامَةَ بْنَ زَیْدٍ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُمَا: أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ رَکِبَ عَلَى حِمَارٍ عَلَى قَطِیفَةٍ فَدَکِیَّةٍ، وَأَرْدَفَ أُسَامَةَ بْنَ زَیْدٍ وَرَاءَهُ یَعُودُ سَعْدَ بْنَ عُبَادَةَ فِی بَنِی الحَارِثِ بْنِ الخَزْرَجِ قَبْلَ وَقْعَةِ بَدْرٍ، قَالَ: حَتَّى مَرَّ بِمَجْلِسٍ فِیهِ عَبْدُ اللَّهِ بْنُ أُبَیٍّ ابْنُ سَلُولَ وَذَلِکَ قَبْلَ أَنْ یُسْلِمَ عَبْدُ اللَّهِ بْنُ أُبَیٍّ، فَإِذَا فِی المَجْلِسِ أَخْلاَطٌ مِنَ المُسْلِمِینَ وَالمُشْرِکِینَ عَبَدَةِ الأَوْثَانِ وَالیَهُودِ وَالمُسْلِمِینَ، وَفِی المَجْلِسِ عَبْدُ اللَّهِ بْنُ رَوَاحَةَ فَلَمَّا غَشِیَتِ المَجْلِسَ عَجَاجَةُ الدَّابَّةِ، خَمَّرَ عَبْدُ اللَّهِ بْنُ أُبَیٍّ أَنْفَهُ بِرِدَائِهِ، ثُمَّ قَالَ: لاَ تُغَبِّرُوا عَلَیْنَا، فَسَلَّمَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ عَلَیْهِمْ، ثُمَّ وَقَفَ فَنَزَلَ فَدَعَاهُمْ إِلَى اللَّهِ، وَقَرَأَ عَلَیْهِمُ القُرْآنَ، فَقَالَ عَبْدُ اللَّهِ بْنُ أُبَیٍّ ابْنُ سَلُولَ: أَیُّهَا المَرْءُ إِنَّهُ لاَ أَحْسَنَ مِمَّا تَقُولُ، إِنْ کَانَ حَقًّا فَلاَ تُؤْذِنَا بِهِ فِی مَجْلِسِنَا، ارْجِعْ إِلَى رَحْلِکَ فَمَنْ جَاءَکَ فَاقْصُصْ عَلَیْهِ، فَقَالَ عَبْدُ اللَّهِ بْنُ رَوَاحَةَ: بَلَى یَا رَسُولَ اللَّهِ فَاغْشَنَا بِهِ فِی مَجَالِسِنَا، فَإِنَّا نُحِبُّ ذَلِکَ، فَاسْتَبَّ المُسْلِمُونَ وَالمُشْرِکُونَ وَالیَهُودُ، حَتَّى کَادُوا یَتَثَاوَرُونَ، فَلَمْ یَزَلِ النَّبِیُّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ یُخَفِّضُهُمْ حَتَّى سَکَنُوا، ثُمَّ رَکِبَ النَّبِیُّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ دَابَّتَهُ فَسَارَ حَتَّى دَخَلَ عَلَى سَعْدِ بْنِ عُبَادَةَ، فَقَالَ لَهُ النَّبِیُّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ: «یَا سَعْدُ أَلَمْ تَسْمَعْ مَا قَالَ أَبُو حُبَابٍ؟ - یُرِیدُ عَبْدَ اللَّهِ بْنَ أُبَیٍّ - قَالَ: کَذَا وَکَذَا»، قَالَ سَعْدُ بْنُ عُبَادَةَ: یَا رَسُولَ اللَّهِ، اعْفُ عَنْهُ وَاصْفَحْ عَنْهُ، فَوَالَّذِی أَنْزَلَ عَلَیْکَ الکِتَابَ لَقَدْ جَاءَ اللَّهُ بِالحَقِّ الَّذِی أَنْزَلَ عَلَیْکَ، لَقَدِ اصْطَلَحَ أَهْلُ هَذِهِ البُحَیْرَةِ عَلَى أَنْ یُتَوِّجُوهُ فَیُعَصِّبُوهُ بِالعِصَابَةِ، فَلَمَّا أَبَى اللَّهُ ذَلِکَ بِالحَقِّ الَّذِی أَعْطَاکَ اللَّهُ شَرِقَ بِذَلِکَ، فَذَلِکَ فَعَلَ بِهِ مَا رَأَیْتَ، فَعَفَا عَنْهُ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ، وَکَانَ النَّبِیُّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ وَأَصْحَابُهُ یَعْفُونَ عَنِ المُشْرِکِینَ، وَأَهْلِ الکِتَابِ، کَمَا أَمَرَهُمُ اللَّهُ، وَیَصْبِرُونَ عَلَى الأَذَى، قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَجَلَّ: ﴿وَلَتَسۡمَعُنَّ مِنَ ٱلَّذِینَ أُوتُواْ ٱلۡکِتَٰبَ مِن قَبۡلِکُمۡ وَمِنَ ٱلَّذِینَ أَشۡرَکُوٓاْ أَذٗى کَثِیرٗاۚ الآیَةَ، وَقَالَ اللَّهُ: ﴿وَدَّ کَثِیرٞ مِّنۡ أَهۡلِ ٱلۡکِتَٰبِ لَوۡ یَرُدُّونَکُم مِّنۢ بَعۡدِ إِیمَٰنِکُمۡ کُفَّارًا حَسَدٗا مِّنۡ عِندِ أَنفُسِهِم إِلَى آخِرِ الآیَةِ، وَکَانَ النَّبِیُّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ یَتَأَوَّلُ العَفْوَ مَا أَمَرَهُ اللَّهُ بِهِ، حَتَّى أَذِنَ اللَّهُ فِیهِمْ، فَلَمَّا غَزَا رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ بَدْرًا، فَقَتَلَ اللَّهُ بِهِ صَنَادِیدَ کُفَّارِ قُرَیْشٍ، قَالَ ابْنُ أُبَیٍّ ابْنُ سَلُولَ وَمَنْ مَعَهُ مِنَ المُشْرِکِینَ وَعَبَدَةِ الأَوْثَانِ: هَذَا أَمْرٌ قَدْ تَوَجَّهَ، فَبَایَعُوا الرَّسُولَ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ عَلَى الإِسْلاَمِ فَأَسْلَمُوا [رواه البخاری: 4566].

1727- از اسامه بن زیدب روایت است که پیامبر خدا ج پیش از جنگ بدر، بر خری که بر آن جُل غلیظی [که ساخت قریه فدک بود] انداخته شده بود، سوار شدند، و اسامه بن زید را پشت سر خود سوار کردند، و به عیادت سعد بن عبادهس در قبیله حارث بن خَزرَج رفتند.

تا به مجلسی رسیدند که عبدالله بن أبی بن سلول [رئیس منافقان] در میان آن‌ها بود، و این واقعه پیش از مسلمان شدن عبدالله بن أبی بود، [یعنی: پیش از اظهار اسلام این منافق بود، ورنه او هیچ وقت مسلمان نشده بود] و در این مجلس مردمی از مسلمانان، مشرکان، بت‌پرست و یهود اشتراک داشتند، و در آن مجلس عبدالله بن رَوَاحهس نیز حضور داشت.

چون گرد و غبار [راه رفتن] خر به مجلس آن‌ها رسید، عبدالله بن أبی بینی‌اش را با چادرش گرفت و گفت: ما را غبار آلود نکنید، و پیامبر خدا ج بر آن‌ها سلام دادند، و توقف نمودند، و پیاده شدند، و آن‌ها را به سوی خدا دعوت کردند و برای آن‌ها قرآن تلاوت نمودند.

عبدالله بن أبی بن سلول گفت: ای مرد! اگر چیزی را که می‌گوئی حق باشد، بهتر از آن چیزی نیست که ما را در مجالس ما اذیت نکنی و به خانه‌ات برگردی، اگر کسی نزدت آمد، این چیزها را برایش قصه کنی.

عبدالله بن رَوَاحه گفت: نه خیر، بلکه یا رسول الله! این چیزها را در مجالس ما مطرح نمائید، زیرا ما این چیزها را دوست داریم.

و مسلمانان [از یک طرف] و مشرکان و یهود [از طرف دیگر] یکدیگر را دشنام دادند و به باد حمله گرفتند، تا جایی که نزدیک بود به جان هم بیفتند، و پیامبر خدا ج به آرام ساختن آن‌ها تا جایی ادامه دادند که [بالاخره] خاموش شدند.

بعد از آن پیامبر خدا ج مرکب خود را سوار شدند و رفتند تا آنکه نزد سعد بن عبادهس رسیدند، پیامبر خدا ج برایش گفتند: «ای سعد! مگر نشنیدی که ابو حباب – یعنی: عبدالله بن أبی [منافق] - چه گفت؟ او چنین و چنان گفت».

سعد بن عباده گفت: یا رسول الله! از وی عفو کنید و گذشت نمائید، سوگند به ذاتی که قرآن را بر شما نازل کرده است، آنچه را که خداوند بر شما نازل نموده است حق و یقین است، و مردم این منطقه [یعنی: مردم مدینه منوره] اتفاق کرده بودند که تاج را بر سر این [منافق] بگذارند، و دستار رئاست را بر سر وی ببندند، ولی چون خدا به سبب آنکه حق را بر شما نازل ساخت، و [رئاست] او را نخواست، این شخص به غصه افتاد، و کاری کرد که مشاهده نمودید.

و پیامبر خدا ج از وی عفو نمودند، و پیامبر خدا ج و صحابه‌شان به قرار امر خدا عزوجل از مشرکین و کفار عفو می‌کردند، و در مقابل آزار و اذیت آن‌ها صبر می‌نمودند، تا اینکه خداوند برای‌شان اجازه داد که با آن‌ها جهاد کنند.

و هنگامی که پیامبر خدا ج به غزوه بدر رفتند، و خدا به واسطه ایشان سرکردگان کفار قریش را کشت، ابن أُبی ابن سلول و همراهانش که از مشرکان و بت‌پرستان بودند، باخود گفتند: این کار دیگر انتشار یافته است، و آمدند و با پیامبر خدا ج بر اسلام بیعت نموده و [به ظاهر] مسلمان شدند.

17- باب: قَولُهُ عَزَّ وَجَلَّ: ﴿لَا تَحۡسَبَنَّ ٱلَّذِینَ یَفۡرَحُونَ بِمَآ أَتَواْ

باب [17]: قوله عزَّ وجلَّ:﴿گمان مبر آنان که از کردارشان شاد می‌شوند

1728- عَنْ أَبِی سَعِیدٍ الخُدْرِیِّ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ: «أَنَّ رِجَالًا مِنَ المُنَافِقِینَ عَلَى عَهْدِ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ کَانَ إِذَا خَرَجَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ إِلَى الغَزْوِ تَخَلَّفُوا عَنْهُ، وَفَرِحُوا بِمَقْعَدِهِمْ خِلاَفَ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ، فَإِذَا قَدِمَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ اعْتَذَرُوا إِلَیْهِ، وَحَلَفُوا وَأَحَبُّوا أَنْ یُحْمَدُوا بِمَا لَمْ یَفْعَلُوا»، فَنَزَلَتْ: ﴿لَا تَحۡسَبَنَّ ٱلَّذِینَ یَفۡرَحُونَ بِمَآ أَتَواْ وَّیُحِبُّونَ أَن یُحۡمَدُواْ بِمَا لَمۡ یَفۡعَلُواْ الآیَةَ [رواه البخاری: 4567].

1728- از ابوسعید خدریس روایت است که گفت: مردمی از منافقان در زمان پیامبر خدا ج وجود داشتند که چون پیامبر خدا ج به جهاد می‌رفتند، آن‌ها از رفتن به جهاد با ایشان خود داری می‌کردند، و از نرفتن خود با پیامبر خدا ج خوشحال بودند، و چون پیامبر خدا ج از جهاد برمی‌گشتند این‌ها عذر خواهی کرده و سوگند می‌خوردند [که از فتح و نصرتی که نصیب شما شده است، خورسندیم]، و در عین حال توقع داشتند که از نرفتن به جهاد مورد ستایش نیز قرار گیرند.

و این آیه کریمه درباره آن‌ها نازل گردید: ﴿گمان مبر آنان از کردارشان شادمان می‌شوند، و دوست دارند به کارهای که نکرده‌اند ستایش شوند([6]).

1729- عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ رَضِیَ اللهُ عَنْهُمَا وقد قیل له: لَئِنْ کَانَ کُلُّ امْرِئٍ فَرِحَ بِمَا أُوتِیَ، وَأَحَبَّ أَنْ یُحْمَدَ بِمَا لَمْ یَفْعَلْ مُعَذَّبًا، لَنُعَذَّبَنَّ أَجْمَعُونَ، فَقَالَ ابْنُ عَبَّاسٍ: وَمَا لَکُمْ وَلِهَذِهِ «إِنَّمَا دَعَا النَّبِیُّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ یَهُودَ فَسَأَلَهُمْ عَنْ شَیْءٍ فَکَتَمُوهُ إِیَّاهُ، وَأَخْبَرُوهُ بِغَیْرِهِ فَأَرَوْهُ أَنْ قَدِ اسْتَحْمَدُوا إِلَیْهِ، بِمَا أَخْبَرُوهُ عَنْهُ فِیمَا سَأَلَهُمْ، وَفَرِحُوا بِمَا أُوتُوا مِنْ کِتْمَانِهِمْ» [رواه البخاری: 4568].

1729- از ابن عباسب روایت است که چون از وی پرسیده شد که: [اگر بنا به ظاهر آیه گذشته] قرار باشد کسی که به سبب آنچه که انجام داده است خوشحال شود، و توقع داشته باشد که در مقابل چیزی که انجام نداده است ستایش گردد، مورد تعذیب قرار گیرد، یقیناً همه ما تعذیب خواهیم شد.

ابن عباسب گفت: شما کجا و معنی این آیت کجا؟ پیامبر خدا ج یهود را طلبیدند و درباره چیزی از آن‌ها پرسان کردند، [چیزی را که پیامبر خدا ج از آن‌ها پرسیده بودند، صفت‌شان در تورات بود]، آن‌ها حقیقت را کتمان نمودند، و چیز دیگری برای پیامبر خدا ج گفتند، و در عین حال طوری برای پیامبر خدا ج وانمود کردند که گویا از این جواب غلط خود، مورد ستایش قرار گرفته‌اند، و از اینکه معنی حقیقی را کتمان کرده بودند، خوشحال بودند.

سُورَة النِّسِاءِ



[1]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

      1) سورۀ آل عمران به اتفاق علماء مدنی است، و امام قرطبی از نقاش روایت می‌کند که نام این سوره در تورات (طیبه) است.

      2) این سورۀ دارای (20) بیست رکوع، و (200) دو صد آیت، و (3542) سه هزار وپنج صد وچهل ودو کلمه، و (15326) پانزده هزار وسه صد وبیست وشش حرف، و (6882) شش هزار و هشت صد وهشتاد ودو نقطه است.

[2]- آیات مبهم که به نام (متشابهات) یاد می‌شود عبارت از آیاتی است که معنایش ظاهر نیست، و قرینه برای معرفت معنای آن وجود ندارد، مانند: حروفی که در اوائل بعضی از سوره‌ها است، همچون: (ق)، (ص)، (حم)، (الم) و غیره، و مانند: آیاتی که در آن‌ها اطلاق دست، و یا چشم، و یا رو و امثال این چیزها برای خداوند متعال گردیده است، در مورد (متشابهات) دو مذهب مشهور وجود دارد: اول: متوقفین: که می‌گویند: معنی حقیقی این آیات را جز خود خداوند متعال کس دیگری نمی‌داند، و دلیل‌شان این قول خداوند متعال است که در مورد متشابهات می‌فرماید: ﴿وَمَا یَعۡلَمُ تَأۡوِیلَهُۥٓ إِلَّا ٱللَّهُۗ وَٱلرَّٰسِخُونَ فِی ٱلۡعِلۡمِ یَقُولُونَ ءَامَنَّا بِهِۦ کُلّٞ مِّنۡ عِندِ رَبِّنَاۗ، یعنی: تاویل متشابه را جز خدا کس دیگری نمی‌داند، و علمای راسخ در علم می‌گویند: ما به متشابه ایمان داریم، همه – چه متشابه و چه غیر متشابه – از نزد پروردگار ما است.

      دوم: مؤولین که می‌گویند: گرچه معنی حقیقی چنین آیاتی را نمی‌دانیم، ولی مانعی نیست که آن را به اساس کلام عرب، و اصطلاحات این قوم در کنایه، و مجاز، و استعاره، توجیه و تاویل نمائیم، مثلاً: بگوئیم که مراد از (دست): قوت و قدرت، و مراد از (چشم): احاطت و رعایت، و مراد از (رو): نفوذ و ذات است، و دلیل‌شان همان قول خداوند متعال است که در مورد متشابهات می‌فرماید: ﴿وَمَا یَعۡلَمُ تَأۡوِیلَهُۥٓ إِلَّا ٱللَّهُۗ وَٱلرَّٰسِخُونَ فِی ٱلۡعِلۡمِ یَقُولُونَ ءَامَنَّا بِهِۦ کُلّٞ مِّنۡ عِندِ رَبِّنَاۗ، منتهی این گروه بر لفظ جلاله یعنی: لفظ (الله) توقف نمی‌کنند، بلکه بر ﴿فِی ٱلۡعِلۡمِ توقف می‌نمایند، و در این صورت معنی آیت چنین می‌شود که: معنی متشابهات را جز خدا و راسخین در علم کس دیگری نمی‌داند، یعنی: راسخین در علم هم معانی این آیات را می‌دانند. و شکی نیست که این توجیه اخیر تکلف آور، و دور از سیاق آیت است، و علاوه بر آن اگر معنی چنان باشد که این گروه دوم می‌گویند: فرق چندانی بین آیات محکمات و بین متشابهات باقی نمی‌ماند، والله تعالی أعلم.

[3]- و این در صورتی است که (مدعی علیه) دلیلی برای دفع دعوی از خود نداشته باشد، و گاهی می‌شود که سوگند در حالات خاصی متوجه خود مدعی می‌گردد، مانند موضوع قسامت، چنان‌چه که گاهی سوگند متوجه (مدعی) و (مدعی علیه) هر دو گردد، و این در صورتی است که هر کدام از جانبین من وجه (مدعی) و من وجه (مدعی علیه) باشد، و تفصیل آن را می‌توان در کتب فقه مطالعه نمود.

[4]- کسی که آمادگی نبرد با مسلمانان را گرفته بود ابوسفیان بود، زیرا وی وقتی که از جنگ (احد) برگشت گفت: یا محمد! اگر می‌خواهی موعد ما در سال آینده منطقه (بدر) باشد، پیامبر خدا ج فرمودند: «إن‌شاء الله»، چون سال آینده شد با اهل مکه بیرون شد تا به (مر الظهران) رسید، در آنجا خداوند ترس را در دلش انداخت، و تصمیم گرفت که برگردد، و برای نُعَیم بن مسعود که به عمره آمده بود گفت: اگر توانستی که مسلمانان را از جنگ کردن با ما برحذر داری، برایت ده شتر بخشش می‌دهم، چون نُعَیم از مکه بیرون شد، دید که مسلمانان آمادگی جنگ را گرفته‌اند، آن‌ها را از رفتن به جنگ ترسانید و گفت که ابوسفیان تمام قبائل عرب را بر علیه شما گسیل داشته است، ولی این سخنش نه تنها آنکه مسلمانان را در هراس نینداخت، بلکه سبب هرچه بیشتر قوت ایمانی و تصمیم آن‌ها بر جهاد گردید.

[5]- در کتاب (اسباب النزول) تالیف امام ابوحسن نیشاپوری به نقل از کعب بن مالک آمده است که: کعب بن أشرف یهودی شاعر بود، و در شعر خود، پیامبر خدا ج را هجو می‌کرد، و کفار قریش را بر علیه مسلمانان تحریک می‌نمود، و هنگامی که پیامبر خدا ج به مدینه آمدند، اصناف مختلفی از مسلمانان و مشرکین و یهود، در آنجا سکونت داشتند، و پیامبر خدا ج خواستند تا همگان را اصلاح سازند، ولی مشرکین و یهود به اذیت پیامبر خدا ج و مسلمانان پرداختند، و خداوند متعال به پیامبر خود امر کرد که در مقابل اذیت آن‌ها از صبر و بردباری کار بگیرد، و این آیه کریمه نازل گردید که: «و حتماً از اهل کتاب و از مشرکین آزار فراوان خواهید شنید».

[6]- حکم این آیه عام نیست، یعنی: این طور نیست که اگر کسی به سبب کاری که انجام نداده است، مورد مدح قرار گرفت و خوشحال شد، برایش عذاب دردناکی باشد، بلکه این آیه خاص برای این عمل منافقین و یهود بود، زیرا بر علاوه از آنکه از رفتن به جهاد قصداً خود داری می‌کردند، در عین حال چنین توقع داشتند که از نرفتن خود، مورد ستایش نیز قرار بگیرند، و با آن هم نباید انسان از کاری که انجام نداده است، توقع آن را داشته باشد که مورد ستایش قرار گیرد، و یا آنکه برایش مزدی داده شود.

سورۀ بقره

سورۀ بقره([1])

2- باب: قَوْلُهُ عَزَّ وَجَلَّ: ﴿فَلاَ تَجۡعَلُواْ لِلَّهِ أَندَادٗا وَأَنتُمۡ تَعۡلَمُونَ

باب [2]: قول خداوند عز وجل: ﴿در حالی که می‌دانید، برای خدا همتایانی قرار می‌دهید

1713- عَنْ عَبْدِ اللَّهِ رَضِیَ اللهُ عَنْهُ قَالَ: سَأَلْتُ النَّبِیَّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ: «أَیُّ الذَّنْبِ أَعْظَمُ عِنْدَ اللَّهِ؟ قَالَ: «أَنْ تَجْعَلَ لِلَّهِ نِدًّا وَهُوَ خَلَقَکَ». قُلْتُ: إِنَّ ذَلِکَ لَعَظِیمٌ، قُلْتُ: ثُمَّ أَیُّ؟ قَالَ: «وَأَنْ تَقْتُلَ وَلَدَکَ تَخَافُ أَنْ یَطْعَمَ مَعَکَ». قُلْتُ: ثُمَّ أَیُّ؟ قَالَ: «أَنْ تُزَانِیَ حَلِیلَةَ جَارِکَ» [رواه البخاری: 4477].

1713- از عبداللهس روایت است که گفت: از پیامبر خدا ج پرسیدم که در نزد خدا کدام گناه از همه گناهان بزرگتر است؟

فرمودند: «اینکه برای خدا همتایی قرار بدهی در حالی که او تو را خلق کرده است».

گفتم: براستی این گناه بزرگی است، و گفتم: بعد از آن کدام گناه بزرگتر است؟

فرمودند: «اینکه فرزندت را از ترس اینکه مبادا با تو نان بخورد، بکشی».

گفتم: بعد از آن کدام گناه بزرگتر است؟

فرمودند: «اینکه با زن همسایه‌ات زنا کنی»([2]).

3- باب: قَوْلُهُ عَزَّ وَجَلَّ: ﴿وَظَلَّلۡنَا عَلَیۡکُمُ ٱلۡغَمَامَ وَأَنزَلۡنَا عَلَیۡکُمُ ٱلۡمَنَّ وَٱلسَّلۡوَىٰۖ

باب [3]: قول خداوند عزَّ وجل: ﴿ابر را بر شما سایه قرار دادیم ومَنّ و سَلْوَی را بر شما نازل ساختیم

1714- عَنْ سَعِیدِ بْنِ زَیْدٍ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ، قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ: «الکَمْأَةُ مِنَ المَنِّ، وَمَاؤُهَا شِفَاءٌ لِلْعَیْنِ» [رواه البخاری: 4478].

1714- از سعید بن زیدس([3]) روایت است که گفت: پیامبر خدا ج فرمودند: «سماروغ از اثر (مَنَّ) است، [ویا نوعی از من است] و آب آن برای چشم شفا است»([4]).

4- باب: قَوْلُهُ عَزَّ وَجَلَّ: ﴿وَإِذۡ قُلۡنَا ٱدۡخُلُواْ هَٰذِهِ ٱلۡقَرۡیَةَ

باب [4]: قول خداوند عز وجل: ﴿و هنگامی که گفتیم: به این قریه داخل شوید

1715- عَنْ أَبِی هُرَیْرَةَ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ، عَنِ النَّبِیِّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ، قَالَ: «قِیلَ لِبَنِی إِسْرَائِیلَ: ﴿وَٱدۡخُلُواْ ٱلۡبَابَ سُجَّدٗا وَقُولُواْ حِطَّةٞ. فَدَخَلُوا یَزْحَفُونَ عَلَى أَسْتَاهِهِمْ، فَبَدَّلُوا، وَقَالُوا: حِطَّةٌ، حَبَّةٌ فِی شَعَرَةٍ» [رواه البخاری: 4479].

1715- از ابوهریرهس از پیامبر خدا ج روایت است که فرمودند:

«چون برای بنی اسرائیل گفته شد که: ﴿سجده کنان به در داخل شوید، و بگوئید که گناه ما را عفو کن آن‌ها خزیده بر سر ران‌های‌ خود داخل گردیدند، و آنچه را که برای آن‌ها امر شده بود تبدیل کردند، و به عوض کلمه (حِطَّةٌ) که به معنی: طلب عفو گناه است (حَبَّه) گفتند: یعنی: دانه‌ای است در جو»([5]).

5- باب: قوْلُهُ عَزَّ وَجَلَّ: ﴿۞مَا نَنسَخۡ مِنۡ ءَایَةٍ أَوۡ نُنسِهَا نَأۡتِ بِخَیۡرٖ مِّنۡهَآ أَوۡ مِثۡلِهَآۗ

باب [5]: قول خداوند متعال: ﴿ما هیچ آیۀ را نسخ و یا از یاد نمی‌بریم، مگر آنکه چیز بهتری از آن را آوریم

1716- عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ رَضِیَ اللهُ عَنْهُمَا، قَالَ: قَالَ عُمَرُ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ: «أَقْرَؤُنَا أُبَیٌّ، وَأَقْضَانَا عَلِیٌّ، وَإِنَّا لَنَدَعُ مِنْ قَوْلِ أُبَیٍّ، وَذَاکَ أَنَّ أُبَیًّا یَقُولُ: لاَ أَدَعُ شَیْئًا سَمِعْتُهُ مِنْ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ». وَقَدْ قَالَ اللَّهُ تَعَالَى: ﴿مَا نَنسَخۡ مِنۡ ءَایَةٍ أَوۡ نُنسِهَا [رواه البخاری: 4481].

1716- از ابن عباسب روایت است که گفت: عمرس گفت که: عالم‌تر به قراءت قرآن أُبیس، و داناتر به حکم و قضاء علیس است، ما چیزهای را از قول أُبیس ترک می‌کنیم، حال آنکه او می‌گوید: من هیچ چیزی را که از پیامبر خدا ج شنیده‌ام ترک نمی‌کنم، و خداوند متعال می‌فرماید: ﴿ما هیچ آیه را نسخ نکرده و یا از یاد نمی‌بریم...([6]).

6- باب: قَوْلُهُ عَزَّ وَجَلَّ: ﴿وَقَالُواْ ٱتَّخَذَ ٱللَّهُ وَلَدٗاۗ سُبۡحَٰنَهُۥ

باب [6]: قوله عزَّ وجلًّ: ﴿و گفتند: خداوند برای خود فرزند انتخاب نموده است...([7])

1717- عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُمَا، عَنِ النَّبِیِّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ، قَالَ: قَالَ اللَّهُ: «کَذَّبَنِی ابْنُ آدَمَ وَلَمْ یَکُنْ لَهُ ذَلِکَ، وَشَتَمَنِی، وَلَمْ یَکُنْ لَهُ ذَلِکَ، فَأَمَّا تَکْذِیبُهُ إِیَّایَ فَزَعَمَ أَنِّی لاَ أَقْدِرُ أَنْ أُعِیدَهُ کَمَا کَانَ، وَأَمَّا شَتْمُهُ إِیَّایَ، فَقَوْلُهُ لِی وَلَدٌ، فَسُبْحَانِی أَنْ أَتَّخِذَ صَاحِبَةً أَوْ وَلَدًا» [رواه البخاری: 4482].

1717- از ابن عباسبروایت است که فرمودند:

«خداوند گفت که: بنی آدم مرا تکذیب کرد، و این برایش مناسب نبود، و مرا دشنام داد، و این برایش مناسب نبود.

تکذیب او نسبت به من این است که: گمان می‌کند او را دوباره به طوری که بود زنده کرده نمی‌توانم، و دشنامش به من این بود که گفت: برایم فرزند است، و من از اینکه فرزند و یا همسری داشته باشم سخت بی‌نیازم([8]).

7- باب: قَوْلُهُ عَزَّ وَجَلَّ: ﴿وَٱتَّخِذُواْ مِن مَّقَامِ إِبۡرَٰهِ‍ۧمَ مُصَلّٗىۖ

باب [7]: قول خداوند عزَّ وجلَّ: ﴿مقام ابراهیم را جایگاه نماز قرار دهید

1718- عَنْ أَنَسٍ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ، قَالَ: قَالَ عُمَرُ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ: «وَافَقْتُ اللَّهَ فِی ثَلاَثٍ، أَوْ وَافَقَنِی رَبِّی فِی ثَلاَثٍ، قُلْتُ: یَا رَسُولَ اللَّهِ لَوِ اتَّخَذْتَ مَقَامَ إِبْرَاهِیمَ مُصَلًّى، وَقُلْتُ: یَا رَسُولَ اللَّهِ، یَدْخُلُ عَلَیْکَ البَرُّ وَالفَاجِرُ، فَلَوْ أَمَرْتَ أُمَّهَاتِ المُؤْمِنِینَ بِالحِجَابِ، فَأَنْزَلَ اللَّهُ آیَةَ الحِجَابِ، قَالَ: وَبَلَغَنِی مُعَاتَبَةُ النَّبِیِّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ بَعْضَ نِسَائِهِ، فَدَخَلْتُ عَلَیْهِنَّ، قُلْتُ: إِنِ انْتَهَیْتُنَّ أَوْ لَیُبَدِّلَنَّ اللَّهُ رَسُولَهُ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ خَیْرًا مِنْکُنَّ، حَتَّى أَتَیْتُ إِحْدَى نِسَائِهِ، قَالَتْ: یَا عُمَرُ، أَمَا فِی رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ مَا یَعِظُ نِسَاءَهُ، حَتَّى تَعِظَهُنَّ أَنْتَ؟ فَأَنْزَلَ اللَّهُ: ﴿عَسَىٰ رَبُّهُۥٓ إِن طَلَّقَکُنَّ أَن یُبۡدِلَهُۥٓ أَزۡوَٰجًا خَیۡرٗا مِّنکُنَّ مُسۡلِمَٰتٖ [رواه البخاری: 4483].

1718- از انسس روایت است که گفت: عمرس گفت: در سه چیز با پروردگارم موافقت نمودم، و یا در سه چیز پروردگارم با من موافقت نمود.

گفتم: یا رسول الله! اگر مقام را جایگاه نماز قرار دهید.

و گفتم: یا رسول الله! مردم نیک و بدی نزد شما می‌آیند، اگر امهات مؤمنین را امر به حجاب نماید، و خداوند متعال آیه حجاب را نازل فرمود.

و گفت: چون خبر سرزنش پیامبر خدا ج به بعضی از همسران‌شان برایم رسید، نزد همسران پیامبر خدا ج رفتم و گفتم: یا به این کارهای خود خاتمه دهید و یا اینکه خداوند عوض شما برای رسولش زن‌های بهتری خواهد داد.

تا اینکه نزدیکی از همسران‌شان [که ام سلمهل باشد] آمدم، برایم گفت: ای عمر! مگر خود پیامبر خدا ج همسرانش را نصیحت کرده نمی‌توانند که تو آمدی و آن‌ها را نصیحت می‌کنی؟

و خداوند این آیه کریمه را نازل فرمودند: ﴿چه بسا که اگر شما را طلاق دهد، پروردگارش زن‌های بهتری از شما را برایش ارزانی خواهد داشت، که مسلمان، مؤمن، خدا جو، توبه گار، عابد و روزه‌دار باشند...([9]).

8- باب: قَولُهُ عَزَّ وَجَلَّ: ﴿قُولُوٓاْ ءَامَنَّا بِٱللَّهِ وَمَآ أُنزِلَ إِلَیۡنَا

باب [8]: قوله عزَّ وجلَّ: ﴿بگوئید که به خدا و به آنچه که بر ما نازل شده است ایمان آوردیم

1719- عَنْ أَبِی هُرَیْرَةَ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ، قَالَ: کَانَ أَهْلُ الکِتَابِ یَقْرَءُونَ التَّوْرَاةَ بِالعِبْرَانِیَّةِ، وَیُفَسِّرُونَهَا بِالعَرَبِیَّةِ لِأَهْلِ الإِسْلاَمِ، فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ: «لا تُصَدِّقُوا أَهْلَ الکِتَابِ وَلا تُکَذِّبُوهُمْ، وَقُولُوا: ﴿ءَامَنَّا بِٱللَّهِ وَمَآ أُنزِلَ إِلَیۡنَا الآیَةَ [رواه البخاری: 4485].

1719- از ابوهریرهس روایت است که گفت: اهل کتاب تورات را به زبان عبرانی می‌خواندند، و آن را به زبان عربی برای مسلمانان تفسیر می‌کردند.

پیامبر خدا ج فرمودند: «اهل کتاب را نه تصدیق کنید و نه تکذیب، بلکه بگوئید: «به خدا و به آنچه که برای ما فرستاده است ایمان داریم»([10]).

9- باب: قَولُهُ عَزَّ وَجَلَّ: ﴿وَکَذَٰلِکَ جَعَلۡنَٰکُمۡ أُمَّةٗ وَسَطٗا لِّتَکُونُواْ شُهَدَآءَ عَلَى ٱلنَّاسِ

باب [9]: قوله عزَّ وجلَّ: ﴿و این گونه شما را امت میانه قرار دادیم تا بر مردمان شاهد باشید

1720- عَنْ أَبِی سَعِیدٍ الخُدْرِیِّ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ، قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ: «یُدْعَى نُوحٌ یَوْمَ القِیَامَةِ، فَیَقُولُ: لَبَّیْکَ وَسَعْدَیْکَ یَا رَبِّ، فَیَقُولُ: هَلْ بَلَّغْتَ؟ فَیَقُولُ: نَعَمْ، فَیُقَالُ لِأُمَّتِهِ: هَلْ بَلَّغَکُمْ؟ فَیَقُولُونَ: مَا أَتَانَا مِنْ نَذِیرٍ، فَیَقُولُ: مَنْ یَشْهَدُ لَکَ؟ فَیَقُولُ: مُحَمَّدٌ وَأُمَّتُهُ، فَتَشْهَدُونَ أَنَّهُ قَدْ بَلَّغَ: ﴿وَیَکُونَ ٱلرَّسُولُ عَلَیۡکُمۡ شَهِیدٗاۗفَذَلِکَ قَوْلُهُ جَلَّ ذِکْرُهُ: ﴿ وَکَذَٰلِکَ جَعَلۡنَٰکُمۡ أُمَّةٗ وَسَطٗا لِّتَکُونُواْ شُهَدَآءَ عَلَى ٱلنَّاسِ وَیَکُونَ ٱلرَّسُولُ عَلَیۡکُمۡ شَهِیدٗاۗ [رواه البخاری: 4487].

1720- از ابوسعید خدریس روایت است که گفت: پیامبر خدا ج فرمودند: «در روز قیامت، نوح÷ طلب می‌شود، و او می‌گوید: پروردگارا! لبیک و سعدیک، برایش می‌گوید: آیا رسالت خود را تبلیغ نمودی؟ می‌گوید: بلی، از امت او پرسیده می‌شود که آیا [نوح] برای شما تبلیغ کرده بود؟ می‌گویند: نه خیر برای ما بیم دهنده نیامده بود»

[خداوند متعال خطاب به نوح÷] می‌گوید: چه کسی برایت شهادت می‌دهد؟ می‌گوید: محمد ج و امت او، و آن‌ها شهادت می‌دهند که [نوح÷] رسالتش را تبلیغ کرده بود، ﴿و پیامبر برای شما شهادت می‌دهد، و این معنی این قول خداوند است که می‌فرماید: ﴿و به این گونه شما را امت میانه روی قرار دادیم([11])، تا بر مردم گواه باشید، و پیامبر بر شما گواه باشد.

10- باب: قَولُهُ عَزَّ وَجَلَّ: ﴿ثُمَّ أَفِیضُواْ مِنۡ حَیۡثُ أَفَاضَ ٱلنَّاسُ

باب [10]: قوله عزَّ وجلَّ: ﴿سپس از آنجا بیائید که مردم آمدند

1721- عَنْ عَائِشَةَ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهَا: «کَانَتْ قُرَیْشٌ وَمَنْ دَانَ دِینَهَا یَقِفُونَ بِالْمُزْدَلِفَةِ، وَکَانُوا یُسَمَّوْنَ الحُمْسَ، وَکَانَ سَائِرُ العَرَبِ یَقِفُونَ بِعَرَفَاتٍ، فَلَمَّا جَاءَ الإِسْلاَمُ أَمَرَ اللَّهُ نَبِیَّهُ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ أَنْ یَأْتِیَ عَرَفَاتٍ، ثُمَّ یَقِفَ بِهَا، ثُمَّ یُفِیضَ مِنْهَا» فَذَلِکَ قَوْلُهُ تَعَالَى: ﴿ثُمَّ أَفِیضُواْ مِنۡ حَیۡثُ أَفَاضَ ٱلنَّاسُ [رواه البخاری: 4520].

1721- از عائشهل روایت است که گفت: قریش و مردمان دیگری که بر دین آن‌ها بودند، به مزدلفه وقوف می‌کردند، و این‌ها به نام (حُمس) [یعنی: متشددین در دین] یاد می‌شدند، و دیگر عرب‌ها به عرفات وقوف می‌کردند.

و هنگامی که اسلام آمد، خداوند پیامبر خود را امر کرد که به عرفات بیاید و در آنجا وقوف نماید، و باز از همان‌جا برگردد([12]).

11- باب: قَولُهُ تَعَالَى: ﴿وَمِنۡهُم مَّن یَقُولُ رَبَّنَآ ءَاتِنَا فِی ٱلدُّنۡیَا حَسَنَةٗ

باب [11]: قوله تعالی: ﴿بعضی از مردم می‌گویند: پروردگارا! برای ما در دنیا نیکی عطا فرما...

1722- عَنْ أَنَسٍ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ، قَالَ: کَانَ النَّبِیُّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ یَقُولُ: «اللَّهُمَّ رَبَّنَا آتِنَا فِی الدُّنْیَا حَسَنَةً، وَفِی الآخِرَةِ حَسَنَةً، وَقِنَا عَذَابَ النَّارِ» [رواه البخاری: 4522].

1722- از انسس روایت است که گفت: پیامبر خدا ج می‌گفتند: «اللَّهُمَّ رَبَّنَا آتِنَا فِی الدُّنْیَا حَسَنَةً، وَفِی الآخِرَةِ حَسَنَةً، وَقِنَا عَذَابَ النَّارِ»([13]).

12- قَولُهُ عَزَّ وَجَلَّ: ﴿لَا یَسۡ‍َٔلُونَ ٱلنَّاسَ إِلۡحَافٗاۗ

باب [12]: قوله عزَّ وجلَّ: ﴿از مردم به اصرار چیزی نمی‌خواهند

1723- عَنْ أَبِی هُرَیْرَةَ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ، قالَ: قَالَ النَّبِیُّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ: «لَیْسَ المِسْکِینُ الَّذِی تَرُدُّهُ التَّمْرَةُ وَالتَّمْرَتَانِ، وَلاَ اللُّقْمَةُ وَلاَ اللُّقْمَتَانِ، إِنَّمَا المِسْکِینُ الَّذِی یَتَعَفَّفُ، وَاقْرَءُوا إِنْ شِئْتُمْ» یَعْنِی قَوْلَهُ: ﴿لَا یَسۡ‍َٔلُونَ ٱلنَّاسَ إِلۡحَافٗا [رواه البخاری: 4539].

1723- از ابوهریرهس روایت است که گفت: پیامبر خدا ج فرمودند: «مسکین کسی نیست که یک خرما و دو خرما، و یا یک لقمه و دو لقمه او را از سوال کردن باز می‌دارد([14])، بلکه مسکین کسی است که از سوال کردن مردم خود داری می‌کند، و اگر می‌خواهید [این آیه را بخوانید]» : ﴿از مردم به اصرار چیزی نمی‌خواهند([15]).

سُورَة آلِ عِمْرَانَ



[1]- از مسائل متعلق به این سوره آنکه:

      1) سورۀ بقره مدنی، و طویل‌ترین سوره‌های قرآن است، و این سوره را از این جهت سورۀ بقره می‌گویند که بیانگر قصه بقره بنی اسرائیل است، و این سورۀ بنام (قسطاط قرآن) نیز یاد می‌شود، و اولین سوره‌ای است که در مدینه نازل گردیده است.

      2) این سوره دارای (25500) بیست وپنج هزار و پنجصد حرف، (6121) شش هزار و یک صد وبیست و یک کلمه، (286)، دوصد وهشتاد وشش آیت و (11759) یازده هزار و هفد صد وپنجاه نه حرف است، این سوره دارای احکام زیادی در مسائل مختلف شرعی است، و دارای (500) پنج صد حکمت، (360) سه صد وشصت رحمت، و (15) پانزده مثل است.

      جانبی از جوانب اعجاز قرآن کریم:

      طوری که می‌دانید اولین آیه و اولین کلمه این سورۀ، (الم) است، و این کلمه مکون از سه حرف (الف) و (لام) و (میم) می‌باشد، وعدۀ از قرآن شناسان با کشفیاتی که اخیراً توسط کمپیوتر انجام داده‌اند به این نتیجه رسیده‌اند که تناسب عجیبی بین این سه حرف و حروف دیگر این سوره وجود دارد، به طوری که هر یک از این سه حرف، از هر حرف دیگری از حروف این سوره بیشتر می‌باشد، مثلاً: اگر حرف (باء) یا (جیم) یا (عین) و یا هر حرف دیگری از حروف دیگر این سورۀ را غیر از (الف) و (لام) و (میم) درنظر بگیریم و ببینیم که مثلاً: یک هزار بار در این سوره ذکر گردیده است، مشاهده می‌کنیم که هریک از حروف (الف) و (لام) و (میم) بیشتر از یک هزار بار در این سوره ذکر گردیده است، و از آن عجیب‌تر آنکه مقدار تکرار این سه حرف (الف) و (لام) و (میم) در بین خود، به همان تناسبی است که در کلمه (الم) وجود دارد، یعنی: تعداد (الف‌های) موجوده در این سوره بیشتر از تعداد (لام‌ها)، و تعداد (لام‌ها) بیشتر از تعداد (میم‌های) موجوده در این سوره می‌باشد، که البته تعداد (میم‌های) موجوده در این سوره، بیش از هر حرف دیگری در این سوره می‌باشد.

      و البته بشر هر اندازه دقیق با فهم، و هوشیار باشد، نمی‌تواند مقاله در پنجاه صفحه بنویسد، و این مقاله را طوری ترتیب دهد که با وجود مراعات بلاغت و تنسیق عبارت، سه حرف آن در مقاله از بقیه حروف موجود در آن بیشتر تکرار گردد، و باز همان سه حرف از نگاه مرات وجود خود در آن مقاله، در بین خود با ترتیب معینی باشند، که یقیناً این محالی در محال است.

 [2]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

      1) بزرگترین گناهان، شرک آوردن به خدا است، خداوند متعال می‌فرماید: ﴿إِنَّ ٱلشِّرۡکَ لَظُلۡمٌ عَظِیمٞ، یعنی: به تحقیق که شرک ظلم بزرگی است.

      2) بعد از شرک به خدا، بزرگترین گناه (قتل نفس) است، یعنی: کشتن کسی به غیر حق است، و خداوند متعال چندین مجازات را برای قاتل نفس مقرر داشته است، خداوند متعال می‌فرماید: ﴿وَمَن یَقۡتُلۡ مُؤۡمِنٗا مُّتَعَمِّدٗا فَجَزَآؤُهُۥ جَهَنَّمُ خَٰلِدٗا فِیهَا وَغَضِبَ ٱللَّهُ عَلَیۡهِ وَلَعَنَهُۥ وَأَعَدَّ لَهُۥ عَذَابًا عَظِیمٗا، یعنی: کسی که مسلمانی را به ناحق می‌کشد، جزایش دوزخ است، که به طور جاویدان در آن می‌ماند، و خداوند بر وی غضب می‌کند، و او را از رحمت خود می‌راند، و برایش عذاب عظیمی را آماده کرده است.

      3) بعد از این دو گناه بزرگ، گناه سوم زنا است، که این عمل شنیع، به علاوه از فساد اخلاقی سبب اختلاط انساب نیز می‌گردد، و بالاخص آنکه این عمل شنیع با زن همسایه صورت بگیرد، زیرا حق همسایه بر همسایه‌اش آن است که از مال و جان و ناموسش حمایت کند، نه آنکه خودش به وی خیانت نموده، و باعث پامال کردن شرافت و حیثیتش گردد.

[3]- وی سعید بن زید بن عمرو عدوی است، یکی از عشره مبشره به جنت، و از کسانی است که در اول مسلمان شده بودند، در غزوه بدر به مدینه منوره نبود، لذا به این غزوه اشتراک نکرد، در غزوه (احد) و در تمام غزوات بعد از آن اشتراک نموده است، از فضلای صحابه است، و گویند: که مقام او در نزد نبی کریم ج مانند مقام ابوبکر و عمر، و عثمان، و علی، و سعد، و طلحه، و زبیر، و عبدالرحمن بن عوفش بود، مستجاب الدعوه بود، و در سال پنجاه هجری در عقیق وفات یافت، و به مدینه منوره انتقال داده شد، و در آنجا دفن گردید، (الاصابه: 2/46).

[4]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

      1) (مَنَّ) به فتح (میم)، و تشدید (نون)، غذای شیرینی بود که خداوند متعال در دشت (تیه) برای بنی اسرائیل فرستاد، و آن را (ترنجبین) نیز می‌گویند.

      2) ظاهر حدیث دلالت بر این دارد که اصل سماروغ از (مَنّ) است، و امام نووی/ می‌گوید که مراد از آن این است که: همان طوری که(من) نعمتی از خدا برای بنی اسرائیل بود، سمارغ نیز نعمتی از خدا برای بندگان او است، و عده می‌گویند که مراد از آن این است که: خداوند به رویاندن سماروغ بر بندگان منت گذاشته است. و سماروغ هرچه که باشد، و از هرچه که باشد، طوری که نبی کریم ج فرموده‌اند، آب آن برای چشم مفید است، از ابوهریرهس روایت است که گفت: آب چند عدد سماروغ را گرفتم و در شیشه کردم، و به دخترکی که از درد چشم شکایت داشت چکاندم، چشمش صحت یافت، و اطباء می‌گویند که خوردن سماروغ سبب قوت نور چشم می‌گردد، و بعضی از علماء می‌گویند که آب سماروغ شفا برای نظر شدن از چشم است، یعنی: کسی که نظر شده است، اگر از آب سماروغ استفاده نماید، اثر نظر از وی بر طرف می‌گردد.

[5]- خلاصه آنکه خداوند متعال برای بنی اسرائیل امر کرد که در مقابل نعمت‌های خداوند که فتح و نصرت را نصیب آن‌ها ساخت، و سر زمین آن‌ها را برای آن‌ها برگردانید، و آن‌ها را از سر گردانی در (تیه) نجات داد، هنگام داخل شدن به بیت المقدس، با خضوع و خشوع داخل شوند، و از خداوند طلب آمرزش نمایند، ولی این قوم نادان با خداوند به شوخی برخاستند و الفاظ خداوندی را به باد استهزاء گرفتند، و همان بود که خداوند آن‌ها را به عذاب خویش گرفتار نمود، ﴿فَأَنزَلۡنَا عَلَى ٱلَّذِینَ ظَلَمُواْ رِجۡزٗا مِّنَ ٱلسَّمَآءِ بِمَا کَانُواْ یَفۡسُقُونَ و از جمله عذاب‌های خداوندی آنکه در یک قسمتی از روز، بیست وچهار هزار نفر آن‌ها از مرض (وبا) مردند.

[6]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

1) (نسخ): در لغت عبارت از ازاله و از بین بردن چیزی است، و نسخ در شریعت عبارت از آن است که حکمی از احکام شرعی که پیشتر مشروع شده است، به حکم دیگری که بعد از آن مشروع شده است، از بین برده شده، و به آن عمل نشود، مثلاً: حکم شریعت در اول هجرت آن بود که در وقت نماز خواندن، باید به طرف بیت المقدس نماز بخوانید، و این حکم مدت شانزده و یا هفده ماه ادامه داشت، بعد از آن نسخ گردید، یعنی: از بین رفت، و مسلمانان ماموریت یافتند که به طرف کعبه مشرفه نماز بخوانند.

      2) در مورد نسخ، مذهب أبَیس این بود که نسخی در قرآن وجود ندارد، ولی عمر بن خطابس قائل به نسخ بود، و برای اثبات نظر خود استشهاد به این قول خداوند نمود که: «ما هیچ آیه را نسخ و یا از یاد نمی‌بریم، مگر آنکه چیز دیگری را که از آن بهتر و مناسب‌تر و یا مثل آن است می‌آوریم».

[7]- این آیه کریمه رد بر آن چیزی است که مشرکین و یهود و نصاری عقیده داشتند، عقیده مشرکین آن بود که ملائکه دختران خدا هستند، و عقیده یهود آن است که (عُزَیر) فرزند خدا است، و نصاری که مسیحیان باشند می‌گویند که (مسیح) فرزند خدا است، غافل از آنکه ذات باری تعالی از این چیزهای که از خواص حوادث است، بری و منزه می‌باشد.

[8]- زیرا باری تعالی واجب الوجود، و در ذات خود قدیم است، همیشه وجود داشته، و همیشه وجود خواهد داشت، و چون هر موجود دیگری نو پیدا است، و شبیه و قرین خداوند نیست، بنابراین همسر خدا شده نمی‌تواند، و چون همسری برای او نیست، پس فرزندی برای او نیست، خداوند متعال می‌فرماید: ﴿أَنَّىٰ یَکُونُ لَهُۥ وَلَدٞ وَلَمۡ تَکُن لَّهُۥ صَٰحِبَةٞۖ یعنی: چگونه ممکن است برایش فرزندی باشد، در حالی که همسری برایش نبود.

[9]- باید گفت که موافقت وحی با رای عمرس، خاص به همین سه چیز نیست، بلکه در چیزهای دیگری نیز، وحی موافق نظر وی نازل گردیده است، مانند تحریم شراب، نماز نخواندن بر منافقان، و قضیه اسیران بدر، و اینکه تخصیص به سه چیز شده است، شاید سببش بیان اهم آن چیزها باشد.

[10]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

      1) اینکه پیامبر خدا ج فرمودند که: «اهل کتاب را نه تصدیق کنید و نه تکذیب، بلکه بگوئید: به خدا و به آنچه که برای ما نازل شده است ایمان داریم» سببش این است که: اگر آن‌ها را به طور مطلق تصدیق نمائیم، شاید چیزهای دروغی را هم بگویند، و اگر به طور مطلق تکذیب نمائیم، شاید چیزهای راستی را هم بگویند، و به این گونه در حرج واقع می‌شویم.

      2) امام خطابی/ می‌گوید: این حدیث قاعده و قانونی است بر اینکه اگر امری از امور بر ما مشکل شد، در آن امر توقف نمائیم و حکم بر حلال و یا حرام بودن آن نکنیم، و از اینجا است که وقتی عثمانس از حکم جمع کردن بین دو خواهر به ملک یمین پرسان شد، گفت: یک آیه آن را حلال و آیه دیگری آن را حرام نموده است، و چون از عمرس پرسان شد که اگر کسی نذر کرد که روزهای دوشنبه را روزه بگیرد، و روز عید در روز دوشنبه واقع شد، چه باید بکند؟ در جوابش گفت: «خداوند امر کرده است که به نذر خود وفا کنید، و پیامبر خدا ج از روزه گرفتن روز عید نهی کرده‌اند»، و جواب قاطعی برای آن شخص نداد.

[11]- میانه روی این امت از این جهت است که: نه مثل نصاری در دین خود غلو کردند، و نه مثل یهود تقصیر نمودند.

[12]- و سبب وقوف آن‌ها در وقت حج به مزدلفه آن بود که (مزدلفه) از حرم است، و (عرفات) خارج از حرم، و آن‌ها می‌گفتند: ما (اهل الله) هستیم، و نباید از حرم خدا خارج شویم.

[13]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

      1) معنی این آیه کریمه این است که: خدایا پروردگارا ما! برای ما در دنیا نیکی عطا فرما، و در آخرت برای ما نیکی عطا فرما، و ما را از عذاب آتش محفوظ بدار.

      2) امام ابن کثیر/ می‌گوید: این آیه کریمه جامع و دربر گیرنده خیر دنیا و آخرت است، زیرا (حسنه) در دنیا شامل همه خوبی‌ها دنیوی مانند: صحتمندی، رزق واسع، علم نافع، عمل صالح و هر خیر دیگری را می‌شود، و (حسنه) در آخرت، شامل نجات از فزع اکبر، آسان گیری در حساب، و داخل شدن به جنت می‌باشد، و نجات از دوزخ، عبارت از توفیق به آماده شدن اسباب آن در دنیا است که عبارت از اجتناب محرمات، ترک شبهات، و دوری از گناهان است.

[14]- زیرا چنین کسی می‌تواند با سوال کردن از مردم حاجت خود را برآورده سازد، و حتی چیزهای را بیش از حاجت خود بدست آورد، از این جهت صفت مسکین بودن از وی زائل می‌گردد.

[15]- از این حدیث این طور فهمیده می‌شود که زکات نباید برای گدایان کوچه گرد داده شود، زیرا آن‌ها مسکین گفته نمی‌شوند، مگر آنکه ثابت شود که با وجود گدائی، هنوز در فقر و مسکنت می‌باشند.

کتاب [58]: تفسیر

کتاب [58]: تفسیر([1])

سُورَة الفاتِحَة

سورۀ فاتحه([2])

1- باب: مَا جَاءَ فِی فاتِحَةِ الکِتَابِ

باب [1]: آنچه که در مورد فاتحه الکتاب آمده است

1712- عَنْ أَبِی سَعِیدِ بْنِ المُعَلَّى رَضِیَ اللهُ عَنْهُ، قَالَ: کُنْتُ أُصَلِّی فِی المَسْجِدِ، فَدَعَانِی رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ فَلَمْ أُجِبْهُ، فَقُلْتُ: یَا رَسُولَ اللَّهِ، إِنِّی کُنْتُ أُصَلِّی، فَقَالَ: «أَلَمْ یَقُلِ اللَّهُ: ﴿ٱسۡتَجِیبُواْ لِلَّهِ وَلِلرَّسُولِ إِذَا دَعَاکُمۡ لِمَا یُحۡیِیکُمۡۖ. ثُمَّ قَالَ لِی: «لَأُعَلِّمَنَّکَ سُورَةً هِیَ أَعْظَمُ السُّوَرِ فِی القُرْآنِ، قَبْلَ أَنْ تَخْرُجَ مِنَ المَسْجِدِ». ثُمَّ أَخَذَ بِیَدِی، فَلَمَّا أَرَادَ أَنْ یَخْرُجَ، قُلْتُ لَهُ: «أَلَمْ تَقُلْ لَأُعَلِّمَنَّکَ سُورَةً هِیَ أَعْظَمُ سُورَةٍ فِی القُرْآنِ»، قَالَ: ﴿ٱلۡحَمۡدُ لِلَّهِ رَبِّ ٱلۡعَٰلَمِینَ«هِیَ السَّبْعُ المَثَانِی، وَالقُرْآنُ العَظِیمُ الَّذِی أُوتِیتُهُ» [رواه البخاری: 4474].

1712- از ابو سعید بن مُعَلَّیس([3]) روایت است که گفت: در مسجد نماز می‌خواندم که پیامبر خدا ج مرا صدا زدند، جواب ندادم، [بعد از آن رفتم] و گفتم: یا رسول الله! [وقتی که مرا صدا زدید] در نماز بودم.

فرمودند: «مگر خداوند نگفته است که: ﴿دعوت خدا و رسولش را قبول کنید، هنگامی که شما را جهت زنده ساختن دل‌های شما می‌خواند([4])؟

بعد از آن برایم گفتند: «پیش از آنکه از مسجد خارج شوی برایت سوره می‌آموزم که با عظمت‌ترین سوره‌های قرآن است».

بعد از آن دست مرا گرفتند، و چون می‌خواستند از مسجد بیرون شوند، گفتم: مگر نگفتید که برایت سورۀ خواهم آموخت که با عظمت‌ترین سوره‌های قرآن است؟ فرمودند: [این سوره]: «﴿ٱلۡحَمۡدُ لِلَّهِ رَبِّ ٱلۡعَٰلَمِینَ است، و این سورۀ (سبع مثانی) و (قرآن عظیمی) است که برایم داده شده است»([5]).

سُورَة البَقَرَة



[1]- تفسیر قرآن کریم علم مستقلی است، و آن عبارت از بیان الفاظ و معانی قرآن کریم است، و در معرفت این علم، دانستن لغت عربی، علم نحو، علم صرف، علم بیان، علم قراءت، علم اصول فقه، معرفت ناسخ و منسوخ، اسباب نزول، احادیث متعلق به تفسیر، اقوال صحابه، لغات و لهجات مختلف عرب، و اشعار آن‌ها و دیگر مسائل متعلق به این علم شرط است، و کسانی که بدون مسلح بودن به این علوم به میدان درک معانی کتاب الله داخل می‌شوند، اشخاص مغروری هستند که در نتیجه سبب گمراهی خود و دیگران در دنیا و آخرت می‌شوند.

[2]- از مسائل متعلق به این سوره آنکه:

      مراد از سورۀ ﴿ٱلۡحَمۡدُ لِلَّهِ رَبِّ ٱلۡعَٰلَمِینَ است، که اولین سورۀ قرآن کریم می‌باشد، و برای این سوره چهارده نام است، که عبارت است از: الفاتحة، الکتاب، أم القرآن، العظیم، الکنز، الأساس، الوافیة، الکافیة، الشافیة، الصلاة، السبع المثانی، الحمد، السوال، الشکر، الدعاء.

[3]- وی حارث بن نفیع بن معلی انصاری زرقی است، از پیامبر خدا ج تنها دو حدیث روایت کرده است، یکی از آن دو حدیث همین حدیث باب است، و از اینکه چه وقت وفات نموده است، چیزی را نیافتم، (اسد الغابه: 5/211-212).

[4]- از این دانسته می‌شود که اجابت پیامبر خدا ج واجب بوده و ترک آن موجب گناه است، و حتی بعضی از علماء گفته‌اند: اگر کسی در حال نماز خواندن، ندای پیامبر خدا ج را اجابت می‌کند، نمازش باطل نمی‌شود.

[5]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

      1) این سورۀ مبارکه دارای (7) هفت آیت، و (25) بیست وپنج کلمه، و (123) یک صد وبیست وسه حرف، و (52) پنجاه ودو نقطه است.

      2) (سبع مثانی): مرکب از دو کلمه است، یکی (سبع) و دیگری (مثانی): معنی (سبع) هفت است، یعنی: این سورۀ مبارکه (هفت) آیت است، و در بین سوره‌های یک صد وچهارده گانه قرآن مجید تنها دو سوره دارای هفت آیت است، یکی همین سورۀ فاتحه، و دیگری سورۀ (الماعون)، و معنی: (مثانی): دوگانه است، و این سورۀ مبارکه را از آن جهت دوگانه می‌گویند: که دوبار نازل گردیده است، یکبار در مکه مکرمه، و یکبار در مدینه منوره، و دیگر آنکه (مثانی) مأخوذ از (تثنیه) به معنی (تکرار) است، و این سوره را از آن جهت (مثانی) می‌نامند که در هر رکعت نماز به طور مکرر خوانده می‌شود.

      3) از اینکه این سورۀ، عظیم‌ترین سورۀ قرآن نامیده شده است، چنین دانسته می‌شود که بعضی از سوره‌های قرآن، بر بعضی از سوره‌های دیگر آن فضیلت دارد، و در این مورد بعضی از علماء می‌گویند که مراد از (عظیم‌ترین) در اینجا به معنی: با عظمت بودن این سوره است، نه آنکه از دیگر سوره‌ها عظمت بیشتری داشته باشد، زیرا تمام سوره‌های قرآن با عظمت است، ولی این توجه با ظاهر حدیث نبوی چندان موافق به نظر نمی‌رسد، و نظر دیگر آن است که: وصف این سورۀ به (عظیم‌ترین) از نگاه ثواب است نه از نگاه صفت، یعنی: ثواب خواندن این سوره بیشتر از خواندن سوره‌های دیگر است، نه آنکه از سوره‌های دیگر فضیلت بیشتری داشته باشد. والله تعالی أعلم.

کتاب [57]: غزوات

کتاب [57]: غزوات

1- باب: غَزْوَةِ العُشَیْرَةِ

باب [1]: غزوۀ عُشَیْرَه

۱۵۹۹- عَنْ زَیْدِ بْنِ أَرْقَمَ، رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ قِیلَ لَهُ: کَمْ غَزَا النَّبِیُّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ مِنْ غَزْوَةٍ؟ قَالَ: تِسْعَ عَشْرَةَ قِیلَ: کَمْ غَزَوْتَ أَنْتَ مَعَهُ قَالَ: سَبْعَ عَشْرَةَ، قُلْتُ: فَأَیُّهُمْ کَانَتْ أَوَّلَ قَالَ: العُسَیْرَةُ أَوِ العُشَیْرُ فَذَکَرْتُ لِقَتَادَةَ فَقَالَ: العُشَیْرُ» [رواه البخاری: 3949].

1599- از زید بن ارقمس روایت است که کسی از وی پرسید: پیامبر خدا ج در چند غزوۀ اشتراک نمودند؟

گفت: در نوزده غزوه.

پرسید: تو در چند غزوۀ با ایشان بودی؟

گفت: در هفده غزوه.

پرسید: اولین غزوۀ کدام غزوۀ بود؟

گفت: غزوۀ عُشَیْرَ، یا عُسَیْرَه([1]).

2- باب: قَوْلِ الله تَعَالَى: ﴿إِذۡ تَسۡتَغِیثُونَ رَبَّکُمۡ...إِلَى قَوْلِهِ:﴿شَدِیدُ ٱلۡعِقَابِ١٣

باب [2]: این قول خداوند که: ﴿آن وقتی که از پروردگار خود استغاثه می‌کردید...

1600- عَنْ عَبْدَألله بْنَ مَسْعُودٍ، رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ قَالَ: شَهِدْتُ مِنَ المِقْدَادِ بْنِ الأَسْوَدِ مَشْهَدًا، لَأَنْ أَکُونَ صَاحِبَهُ أَحَبُّ إِلَیَّ مِمَّا عُدِلَ بِهِ، أَتَى النَّبِیَّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ وَهُوَ یَدْعُو عَلَى المُشْرِکِینَ، فَقَالَ: لاَ نَقُولُ کَمَا قَالَ قَوْمُ مُوسَى: اذْهَبْ أَنْتَ وَرَبُّکَ فَقَاتِلاَ، وَلَکِنَّا نُقَاتِلُ عَنْ یَمِینِکَ، وَعَنْ شِمَالِکَ، وَبَیْنَ یَدَیْکَ وَخَلْفَکَ فَرَأَیْتُ النَّبِیَّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ أَشْرَقَ وَجْهُهُ وَسَرَّه» [رواه البخاری: 3952].

1600- از عبدالله بن مسعودس روایت است که گفت: موقعی را از مقداد بن اسودس دیدم که اگر در این موقف با اومی بودم در نزدم هیچ چیزی در دنیا با آن برابری نمی‌کرد.

درحالی که پیامبر خدا ج بر مشرکین نفرین می‌کردند، نزدشان آمد و گفت: ما هیچگاه مثل قوم موسی برای شما نخواهیم گفت که ﴿تو و پروردگارت بروید و جنگ کنید، بلکه در راست و چپ و در پیش رو و پشت سر شما خواهیم جنگید، در این وقت دیدم که چهرۀ پیامبر خدا ج شگفته شد و خوشحال شدند([2]).

3- باب: عِدَّة أَصْحَابِ بَدْرٍ

باب [3]: شمارۀ اصحاب بدر

1601- عَنِ البَرَاءَ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ، یَقُولُ: حَدَّثَنِی أَصْحَابُ مُحَمَّدٍ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ مِمَّنْ شَهِدَ بَدْرًا: أَنَّهُمْ کَانُوا عِدَّةَ أَصْحَابِ طَالُوتَ، الَّذِینَ جَازُوا مَعَهُ النَّهَرَ، بِضْعَةَ عَشَرَ وَثَلاَثَ مِائَةٍ قَالَ البَرَاءُ: لاَ وَاللَّهِ مَا جَاوَزَ مَعَهُ النَّهَرَ إِلَّا مُؤْمِنٌ» [رواه البخاری: 3975].

1601- از براءس روایت است که گفت: کسانی که از اصحاب محمد ج به جنگ بدر اشتراک کرده بودند برایم گفتند: عدد کسانی که در جنگ بدر اشتراک نموده بودند به عدد کسانی بود که با طالوت از نهر عبور نموده بودند، یعنی: سه صدو ده نفر و اندی بودند.

براءس گفت: سوگند به خداوند که چنین نیست، با طالوت به جز از مؤمن کس دیگری از نهر عبور نکرده بود([3]).

4- باب: قَتْلِ أَبِی جَهْلٍ

باب [4]: کشته شدن ابوجهل

1602- عَنْ أَنَسٍ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ قَالَ: قَالَ النَّبِیُّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ: مَنْ یَنْظُرُ مَا صَنَعَ أَبُو جَهْلٍ . فَانْطَلَقَ ابْنُ مَسْعُودٍ فَوَجَدَهُ قَدْ ضَرَبَهُ ابْنَا عَفْرَاءَ حَتَّى بَرَدَ، قَالَ: أَأَنْتَ، أَبُو جَهْلٍ؟ قَالَ: فَأَخَذَ بِلِحْیَتِهِ، قَالَ: وَهَلْ فَوْقَ رَجُلٍ قَتَلْتُمُوهُ، أَوْ رَجُلٍ قَتَلَهُ قَوْمُهُ» [رواه البخاری: 3962].

1602- از انسس روایت است که گفت: پیامبر خدا ج فرمودند: «کسی هست که ببیند بر سر ابوجهل چه آمده است»؟

ابن مسعودس رفت و دید که پسران عفْراء او را از پا در آورده‌اند. [ابن مسعود] برایش گفت: ابوجهل تویی؟ وریش ابوجهل را گرفت.

ابوجهل شخصی را کشته‌اید؟ و یا گفت: بیش از این است که شخصی را قومش کشته‌اند([4])؟

1603- عَنْ أَبِی طَلْحَةَ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ قَالَ: إِنَّ نَبِیَّ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ أَمَرَ یَوْمَ بَدْرٍ بِأَرْبَعَةٍ وَعِشْرِینَ رَجُلًا مِنْ صَنَادِیدِ قُرَیْشٍ، فَقُذِفُوا فِی طَوِیٍّ مِنْ أَطْوَاءِ بَدْرٍ خَبِیثٍ مُخْبِثٍ، وَکَانَ إِذَا ظَهَرَ عَلَى قَوْمٍ أَقَامَ بِالعَرْصَةِ ثَلاَثَ لَیَالٍ، فَلَمَّا کَانَ بِبَدْرٍ الیَوْمَ الثَّالِثَ أَمَرَ بِرَاحِلَتِهِ فَشُدَّ عَلَیْهَا رَحْلُهَا، ثُمَّ مَشَى وَاتَّبَعَهُ أَصْحَابُهُ، وَقَالُوا: مَا نُرَى یَنْطَلِقُ إِلَّا لِبَعْضِ حَاجَتِهِ، حَتَّى قَامَ عَلَى شَفَةِ الرَّکِیِّ، فَجَعَلَ یُنَادِیهِمْ بِأَسْمَائِهِمْ وَأَسْمَاءِ آبَائِهِمْ: یَا فُلاَنُ بْنَ فُلاَنٍ، وَیَا فُلاَنُ بْنَ فُلاَنٍ، أَیَسُرُّکُمْ أَنَّکُمْ أَطَعْتُمُ اللَّهَ وَرَسُولَهُ، فَإِنَّا قَدْ وَجَدْنَا مَا وَعَدَنَا رَبُّنَا حَقًّا، فَهَلْ وَجَدْتُمْ مَا وَعَدَ رَبُّکُمْ حَقًّا قَالَ: فَقَالَ عُمَرُ: یَا رَسُولَ اللَّهِ، مَا تُکَلِّمُ مِنْ أَجْسَادٍ لاَ أَرْوَاحَ لَهَا فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ: وَالَّذِی نَفْسُ مُحَمَّدٍ بِیَدِهِ، مَا أَنْتُمْ بِأَسْمَعَ لِمَا أَقُولُ مِنْهُمْ» [رواه البخاری: 3976].

1603- از ابوطلحهس روایت است که گفت: در روز جنگ بدر پیامبر خدا ج امر کردند تا بیست وچهار نفر از بزرگان قریش در گودالی از گودال‌های بدر که متعفن بود انداخته شوند، و همان بود که - در آن گودال – انداخته شدند، و روش پیامبر خدا ج آن بود که چون بر مردمی غالب می‌شدند، سه روز در میدان جنگ باقی می‌ماندند.

چون روز سوم شد، امر کردند که شتر ایشان آماده گردد، شتر آماده شد، بعد از آن به طرفی به راه افتادند، و صحابه هم به دنبال‌شان رفتند، و گفتند که ما فکر می‌کردیم که جز انجام دادن حاجت خود نمی‌روند، ولی رفتند تا آنکه به کنار گودالی [که اشراف قریش در آن انداخته شده بودند] ایستادند، هر کدام از آن‌ها را به نامش و نام پدرش صدا زده و می‌گفتند:

«ای فلان بن فلان، و ای فلان بن فلان! آیا خوش نمی‌شدید که اگر از خدا و رسولش پیروی می‌کردید؟ آنچه را که خداوند برای ما وعد داده بود برای ما رسید، و آیا آنچه را که برای شما وعده کرده بود برای شما رسید»؟

راوی گفت که عمرس [برای پیامبر خدا ج ] گفت: سخن زدن شما با اجساد بی روح چه فایده دارد؟

پیامبر خدا ج فرمودند: «قسم به ذاتی که جان محمد در دست او است، [بلا کیف]، چیزی را که می‌گویم شما از آن‌ها بهتر نمی‌شنوید»([5]).

5- باب: شُهُودِ المَلاَئِکَةِ بَدْراً

باب [5]: اشتراک ملائکه درجنگ بدر

1604- عَنْ رِفَاعَةَ بْنِ رَافِعٍ الزُّرَقِیِّ، رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ وَکَانَ مِمّنْ شَهِدَ بَدْرًا قَالَ: جَاءَ جِبْرِیلُ إِلَى النَّبِیِّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ، فَقَالَ: مَا تَعُدُّونَ أَهْلَ بَدْرٍ فِیکُمْ، قَالَ: مِنْ أَفْضَلِ المُسْلِمِینَ أَوْ کَلِمَةً نَحْوَهَا، قَالَ: وَکَذَلِکَ مَنْ شَهِدَ بَدْرًا مِنَ المَلاَئِکَةِ» [رواه البخاری: 3992].

1604- از رِفاعه بن رافع زُرَقیس که خودش در جنگ بدر اشتراک نموده بود روایت است که گفت: جبرئیل÷ نزد پیامبر خدا ج آمد و گفت: شما اهل بدر را در بین خود چگونه می‌بینید؟

فرمودند: «از بهترین مسلمانان» - با عبارت دیگری مثل آن- جبرئیل÷ گفت: کسانی که از ملائکه در جنگ بدر اشتراک نموده‌اند در بین ملائکه نیز همین گونه هستند([6]).

1605- عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُمَا، أَنَّ النَّبِیَّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ قَالَ یَوْمَ بَدْرٍ: هَذَا جِبْرِیلُ، آخِذٌ بِرَأْسِ فَرَسِهِ، عَلَیْهِ أَدَاةُ الحَرْبِ » [رواه البخاری: 3995].

1605- از ابن عباسب روایت است که پیامبر خدا ج در روز جنگ بدر فرمودند: «اینک جبرئیل مسلح، و لجام اسپش را به دست گرفته است»([7]).

6 - «باب»

باب [6]

1606- عَنْ الزُّبَیْرُ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ قَالَ: لَقِیتُ یَوْمَ بَدْرٍ عُبَیْدَةَ بْنَ سَعِیدِ بْنِ العَاصِ، وَهُوَ مُدَجَّجٌ، لاَ یُرَى مِنْهُ إِلَّا عَیْنَاهُ، وَهُوَ یُکْنَى أَبُو ذَاتِ الکَرِشِ، فَقَالَ: أَنَا أَبُو ذَاتِ الکَرِشِ، فَحَمَلْتُ عَلَیْهِ بِالعَنَزَةِ فَطَعَنْتُهُ فِی عَیْنِهِ فَمَاتَ، قَالَ هِشَامٌ: - فَأُخْبِرْتُ: أَنَّ الزُّبَیْرَ قَالَ: - لَقَدْ وَضَعْتُ رِجْلِی عَلَیْهِ، ثُمَّ تَمَطَّأْتُ، فَکَانَ الجَهْدَ أَنْ نَزَعْتُهَا وَقَدِ انْثَنَى طَرَفَاهَا، قَالَ عُرْوَةُ: فَسَأَلَهُ إِیَّاهَا رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ فَأَعْطَاهُ، فَلَمَّا قُبِضَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ أَخَذَهَا ثُمَّ طَلَبَهَا أَبُو بَکْرٍ فَأَعْطَاهُ، فَلَمَّا قُبِضَ أَبُو بَکْرٍ، سَأَلَهَا إِیَّاهُ عُمَرُ فَأَعْطَاهُ إِیَّاهَا، فَلَمَّا قُبِضَ عُمَرُ أَخَذَهَا، ثُمَّ طَلَبَهَا عُثْمَانُ مِنْهُ فَأَعْطَاهُ إِیَّاهَا، فَلَمَّا قُتِلَ عُثْمَانُ وَقَعَتْ عِنْدَ آلِ عَلِیٍّ، فَطَلَبَهَا عَبْدُ اللَّهِ بْنُ الزُّبَیْرِ، فَکَانَتْ عِنْدَهُ حَتَّى قُتِلَ» [رواه البخاری: 3998].

1606- از زبیرس روایت است که گفت: روز جنگ بدر، با عبیده بن سعید بن عاص ملاقی شدم، و او آن چنان مسلح بود که به جز دو چشمش چیز دیگری از جسمش دیده نمی‌شد، و کنیت او (ابو ذات الکَرِش) بود([8])، او گفت: ابو ذات الکرش [که شنیده‌اید] من هستم.

بر او حمله کردم و نیزه‌ام را در چشمش فرو بردم، و او مُرد پایم را بر بالایش گذاشتم و به قوت نیزه‌ام را از چشمش بیرون آوردم، دیدم که دو گوشۀ نیزه‌ام کج شده است.

پیامبر خدا ج از وی خواستند تا آن نیزه را [به طور عاریت] به ایشان بدهد، و او آن نیزه را برای ایشان داد، و چون پیامبر خدا ج وفات نمودند، دوباره آن را پس گرفت.

بعد از آن ابوبکرس آن را از وی طلبید، و او آن نیزه را برای [ابوبکرس] داد، و چون ابوبکرس وفات نمود، عمرس آن نیزه را از وی طلبید، و او آن را برای وی داد، و چون عمرس وفات نمود، آن را پس گرفت، و باز عثمانس آن را از وی طلبید و آن را برای وی داد.

چون عثمان وفات نمود، آن نیزه در دست اولاد علیل باقی ماند، عبدالله بن زبیرس [در هنگام خلافت خود] آن را طلبید، و تا وقتی که کشته شد، در نزد او بود([9]).

1607- عَنِ الرُّبَیِّعِ بِنْتِ مُعَوِّذٍ، رَضِیَ اللَّهُ عَنْهَا قَالَتْ: دَخَلَ عَلَیَّ النَّبِیُّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ غَدَاةَ بُنِیَ عَلَیَّ، فَجَلَسَ عَلَى فِرَاشِی کَمَجْلِسِکَ مِنِّی، وَجُوَیْرِیَاتٌ یَضْرِبْنَ بِالدُّفِّ، یَنْدُبْنَ مَنْ قُتِلَ مِنْ آبَائِهِنَّ یَوْمَ بَدْرٍ، حَتَّى قَالَتْ جَارِیَةٌ: وَفِینَا نَبِیٌّ یَعْلَمُ مَا فِی غَدٍ. فَقَالَ النَّبِیُّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ: لاَ تَقُولِی هَکَذَا وَقُولِی مَا کُنْتِ تَقُولِین » [رواه البخاری: 4001].

1607- از رُبَیَّع دختر مُعَوَّذب روایت است که [برای خالد بن ذکوان] گفت: صبح روز عروسی‌ام پیامبر خدا ج نزدم آمدند، و دخترکانی دیره می‌زدند و او صاف پدرانم را که روز بدر کشته شده بودند یاد می‌کردند، تا اینکه یکی از آن‌ها گفت: و در بین ما پیامبری است که وقائع فردا را می‌داند.

پیامبر خدا ج برایش گفتند: «چنین مگو! بلکه به همان چیز‌های دیگری که می‌گفتی ادامه بده»([10]).

1608- عَنْ أَبِی طَلْحَةَ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ، وَکَانَ قَدْ شَهِدَ بَدْرًا مَعَ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ، أَنَّهُ قَالَ: لاَ تَدْخُلُ المَلاَئِکَةُ بَیْتًا فِیهِ کَلْبٌ وَلاَ صُورَة» [رواه البخاری: 4002].

1608- از ابوطلحهس که با پیامبر خدا ج درجنگ بدر اشتراک نموده بود، روایت است که گفت: پیامبر خدا ج فرمودند: «ملائکه در خانۀ که سگ و تصویر باشد، داخل نمی‌شوند»([11]).

1609- عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنَ عُمَرَ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُمَا، قَالَ تَأَیَّمَتْ حَفْصَةُ بِنْتُ عُمَرَ مِنْ خُنَیْسِ بْنِ حُذَافَةَ السَّهْمِیِّ، وَکَانَ مِنْ أَصْحَابِ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ قَدْ شَهِدَ بَدْرًا، تُوُفِّیَ بِالْمَدِینَةِ، قَالَ عُمَرُ: فَلَقِیتُ عُثْمَانَ بْنَ عَفَّانَ، فَعَرَضْتُ عَلَیْهِ حَفْصَةَ، فَقُلْتُ: إِنْ شِئْتَ أَنْکَحْتُکَ حَفْصَةَ بِنْتَ عُمَرَ، قَالَ: سَأَنْظُرُ فِی أَمْرِی، فَلَبِثْتُ لَیَالِیَ، فَقَالَ: قَدْ بَدَا لِی أَنْ لاَ أَتَزَوَّجَ یَوْمِی هَذَا، قَالَ عُمَرُ: فَلَقِیتُ أَبَا بَکْرٍ، فَقُلْتُ: إِنْ شِئْتَ أَنْکَحْتُکَ حَفْصَةَ بِنْتَ عُمَرَ، فَصَمَتَ أَبُو بَکْرٍ فَلَمْ یَرْجِعْ إِلَیَّ شَیْئًا، فَکُنْتُ عَلَیْهِ أَوْجَدَ مِنِّی عَلَى عُثْمَانَ، فَلَبِثْتُ لَیَالِیَ ثُمَّ خَطَبَهَا رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ فَأَنْکَحْتُهَا إِیَّاهُ فَلَقِیَنِی أَبُو بَکْرٍ فَقَالَ: لَعَلَّکَ وَجَدْتَ عَلَیَّ حِینَ عَرَضْتَ عَلَیَّ حَفْصَةَ فَلَمْ أَرْجِعْ إِلَیْکَ؟ قُلْتُ: نَعَمْ، قَالَ: فَإِنَّهُ لَمْ یَمْنَعْنِی أَنْ أَرْجِعَ إِلَیْکَ فِیمَا عَرَضْتَ، إِلَّا أَنِّی قَدْ عَلِمْتُ أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ قَدْ ذَکَرَهَا، فَلَمْ أَکُنْ لِأُفْشِیَ سِرَّ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ، وَلَوْ تَرَکَهَا لَقَبِلْتُهَا» [رواه البخاری: 4005].

1609- از عبدالله بن عمرب روایت است که گفت: خنیس بن حذافه سهمیس که یکی از صحابۀ پیامبر خدا ج بود، و در جنگ بدر اشتراک نموده بود، در مدینه وفات یافت، همسرش حفصه که دختر عمرس بود از وی بیوه ماند. عمرس گفت که نزد عثمانس رفتم و حفصه را برایش پیشنهاد کردم [که به نکاح بگیرد]، گفت: در موضوع فکر می‌کنم، بعد از چند شبی که انتظار کشیدم، گفت: ترجیح دادم که در این وقت‌ها ازدواج نکنم.

عمرس گفت: با ابوبکرس ملاقی شدم و گفتم: اگر خواسته باشی دخترم حفصه را برای تو به نکاح می‌دهم، او هم سکوت کرد و در جوابم چیزی نگفت، و بر او نسبت به عثمانس بیشتر قهرم آمد([12]).

چند شبی گذشت که پیامبر خدا ج او را از من خواستگاری نمودند، و او را برای‌شان به نکاح دادم.

ابوبکرس مرا دید و گفت: شاید هنگامی که حفصهل را برای من پیشنهاد کردی و من برایت چیزی نگفتم، از من آزرده شده بودی؟

گفتم: بلی.

گفت: مانع جواب دادنم برای تو این بود که از تمایل پیامبر خدا ج نسبت به حفصهل خبر داشتم، از این جهت نخواستم که راز پیامبر خدا ج را افشاء سازم، و اگر ایشان او را ترک می‌کردند، من او را قبول می‌کردم([13]).

1610- عَنْ أَبِی مَسْعُودٍ البَدْرِیِّ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ، قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ: الآیَتَانِ مِنْ آخِرِ سُورَةِ البَقَرَةِ، مَنْ قَرَأَهُمَا فِی لَیْلَةٍ کَفَتَاه» [رواه البخاری: 4008].

1610- از ابو مسعود بدریس روایت است که گفت: پیامبر خدا ج فرمودند: «اگر کسی دوآیت آخر سورۀ (بقره) را در شب تلاوت نماید، برایش کافی است»([14]).

1611- عَنِ المِقْدَادَ بْنَ عَمْرٍو الکِنْدِیَّ، رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ حَلِیفِ ِبَنِی زُهْرَةَ، وَکَانَ مِمَّنْ شَهِدَ بَدْرًا قَالَ قُلْتُ لِرَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ أَرَأَیْتَ إِنْ لَقِیتُ رَجُلًا مِنَ الکُفَّارِ فَاقْتَتَلْنَا، فَضَرَبَ إِحْدَى یَدَیَّ بِالسَّیْفِ فَقَطَعَهَا، ثُمَّ لاَذَ مِنِّی بِشَجَرَةٍ، فَقَالَ: أَسْلَمْتُ لِلَّهِ،َ أَقْتُلُهُ یَا رَسُولَ اللَّهِ بَعْدَ أَنْ قَالَهَا؟.

 فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ: لاَ تَقْتُلْهُ قَلْت : یَا رَسُولَ اللَّهِ إِنَّهُ قَطَعَ إِحْدَى یَدَیَّ، ثُمَّ قَالَ ذَلِکَ بَعْدَ مَا قَطَعَهَا؟ فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ: لاَ تَقْتُلْهُ، فَإِنْ قَتَلْتَهُ فَإِنَّهُ بِمَنْزِلَتِکَ قَبْلَ أَنْ تَقْتُلَهُ، وَإِنَّکَ بِمَنْزِلَتِهِ قَبْلَ أَنْ یَقُولَ کَلِمَتَهُ الَّتِی قالَ» [رواه البخاری: 4019].

1611- از مقداد بن عمرو کندیس([15]) که هم پیمان بنی زهره، و از کسانی است که به جنگ بدر اشتراک نموده بود، روایت است که گفت: برای پیامبر خدا ج گفتم: اگر با شخصی از کفار ملاقی شدم، و با هم به جنگ پرداختیم، و وی با شمشیر زد و یکی از دست‌هایم راقطع کرد، و بعد از آن از نزدم گریخت و به درختی پناه ببرد، [اگر بعد از مسلط شدنم بر وی] بگوید که به جهت خدا مسلمان شده‌ام، یا رسول الله! آیا روا است که بعد از این گفته‌اش او را به قتل برسانم؟

پیامبر خدا ج فرمودند: «او را به قتل مرسان» گفتم: یا رسول الله! او یکی از دو دستم را قطع کرده است، و این کلمه را بعد از قطع کردن دستم گفته است.

پیامبر خدا ج فرمودند: «او را به قتل مرسان، اگر او را به قتل برسانی، او به مانند تو است پیش از آنکه او را به قتل برسانی، و تو بمانند او هستی پیش از آنکه او آن کلمه را گفته باشد»([16]).

1612- عَنْ جُبَیْرِ بْنِ مُطْعِمٍ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ أَنَّ النَّبِیَّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ، قَالَ: فِی أُسَارَى بَدْرٍ: لَوْ کَانَ المُطْعِمُ بْنُ عَدِیٍّ حَیًّا، ثُمَّ کَلَّمَنِی فِی هَؤُلاَءِ النَّتْنَى، لَتَرَکْتُهُمْ لَه» [رواه البخاری: 4024].

1612- از جُبَیْر بن مُطْعِمس روایت است که پیامبر خدا ج در مورد اسیران بدر فرمودند: «اگر مُطْعِم بن عَدِى زنده می‌بود و دربارۀ این خبیث‌ها در نزدم شفاعت می‌کرد، شفاعت او را قبول می‌کردم و این‌ها را آزاد می‌ساختم»([17]).

7- باب: حَدِیثُ بَنِی النَّضِیرِ وغَدْرِهم بِرَسُولِ الله ج

باب [7]: قصۀ بنی النضیر و خیانت آن‌ها به پیامبر خدا ج

1613- عَنِ ابْنِ عُمَرَ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُمَا، قَالَ: حَارَبَتِ النَّضِیرُ، وَقُرَیْظَةُ، فَأَجْلَى بَنِی النَّضِیرِ، وَأَقَرَّ قُرَیْظَةَ وَمَنَّ عَلَیْهِمْ، حَتَّى حَارَبَتْ قُرَیْظَةُ، فَقَتَلَ رِجَالَهُمْ، وَقَسَمَ نِسَاءَهُمْ وَأَوْلاَدَهُمْ وَأَمْوَالَهُمْ بَیْنَ المُسْلِمِینَ، إِلَّا بَعْضَهُمْ لَحِقُوا بِالنَّبِیِّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ فَآمَنَهُمْ وَأَسْلَمُوا، وَأَجْلَى یَهُودَ المَدِینَةِ کُلَّهُمْ: بَنِی قَیْنُقَاعٍ، وَهُمْ رَهْطُ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ سَلَامٍ، وَیَهُودَ بَنِی حَارِثَةَ، وَکُلَّ یَهُودِ المَدِینَةِ» [رواه البخاری: 4028].

1613- از ابن عمرب روایت است که گفت: قبیلۀ (بنی نضیر) و (بنی قریظه) [با مسلمانان] به جنگ بر خاستند، [پیامبر خدا ج] بنی النضیر را از منطقه کوچ دادند، و بر بنی قریظه منت نهاده و آن‌ها را به حال خودشان وا گذاشتند.

تا اینکه بنی قریظه هم به جنگ پر داختند، و همان بود که مردان آن‌ها را کشتند، و زن‌ها و اطفال و اموال آن‌ها را بین مسلمانان تقسیم نمودند([18])، مگر عده‌ای که نزد پیامبر خدا ج آمدند و آن‌ها را امان دادند، و آن‌ها مسلمان شدند.

و بقیۀ یهود مدینه را که عبارت از بنی قینقاع که از وابستگان عبدالله بن سلام بودند، و یهود بنی حارثه و دیگر یهودان را از مدینه خارج ساختند.

1614- «وعَنْهُ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ، قَالَ: حَرَّقَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ نَخْلَ بَنِی النَّضِیرِ وَقَطَعَ، وَهِیَ البُوَیْرَةُ فَنَزَلَتْ: مَا قَطَعْتُمْ مِنْ لِینَةٍ أَوْ تَرَکْتُمُوهَا قَائِمَةً عَلَى أُصُولِهَا فَبِإِذْنِ اللَّه» [رواه البخاری: 4031].

1614- و از ابن عمرب روایت است که گفت: پیامبر خدا ج نخلستان‌های بنی نضیر را آتش زدند و قطع کردند، و این همان نخلستان‌های منطقۀ (بُوَیرَه) بود، و در همین مورد این قول خداوند متعال نازل گردید: ﴿آنچه را که از درختان قطع کردید و یا به حال خود ثابت نگهداشتید، به اذن خدا بود([19]).

1615- عَنْ عَائِشَةَ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهَا، قَالَتْ أَرْسَلَ أَزْوَاجُ النَّبِیِّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ عُثْمَانَ إِلَى أَبِی بَکْرٍ، یَسْأَلْنَهُ ثُمُنَهُنَّ مِمَّا أَفَاءَ اللَّهُ عَلَى رَسُولِهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ فَکُنْتُ أَنَا أَرُدُّهُنَّ، فَقُلْتُ لَهُنَّ: أَلاَ تَتَّقِینَ اللَّهَ، أَلَمْ تَعْلَمْنَ أَنَّ النَّبِیَّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ کَانَ یَقُولُ: لاَ نُورَثُ، مَا تَرَکْنَا صَدَقَةٌ - یُرِیدُ بِذَلِکَ نَفْسَهُ - إِنَّمَا یَأْکُلُ آلُ مُحَمَّدٍ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ فِی هَذَا المَالِ فَانْتَهَى أَزْوَاجُ النَّبِیِّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ إِلَى مَا أَخْبَرَتْهُنَّ» [رواه البخاری: 4034].

1615- از عائشهل روایت است که گفت: همسران پیامبر خدا ج عثمانس را نزد ابوبکرس فرستادند و هشتم حصۀ میراث خود را از آنچه که خداوند برای رسول خود از طریق (فَیء) داده بود، مطالبه نمودند.

و من ایشان را از این طلب ممانعت کردم و گفتم: مگر از خدا نمی‌ترسید، مگر خبر ندارید که پیامبر خدا ج می‌فرمودند: «ترکۀ ما [پیامبران] میراث برده نمی‌شود، آنچه را که از خود به جا می‌گذاریم صدمه است، - و مقصود پیامبر خدا ج از این سخن خودشان بودند- آل محمد ج فقط از این مال خورده می‌توانند»، چون از این چیز به آن‌ها خبر دادم، همسران پیامبر خدا ج از مطالبۀ خویش خودداری نمودند([20]).

8- باب: قتلُ کَعْبِ بِن الأَشْرَفِ

باب [8]: [کشته شدن] کعب بن اشرف

1616- عَنْ جَابِرَ بْنَ عَبْدِ اللَّهِ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُمَا، قَالُ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ: مَنْ لِکَعْبِ بْنِ الأَشْرَفِ، فَإِنَّهُ قَدْ آذَى اللَّهَ وَرَسُولَهُ، فَقَامَ مُحَمَّدُ بْنُ مَسْلَمَةَ فَقَالَ: یَا رَسُولَ اللَّهِ، أَتُحِبُّ أَنْ أَقْتُلَهُ؟ قَالَ: نَعَمْ، قَالَ: فَأْذَنْ لِی أَنْ أَقُولَ شَیْئًا، قَالَ: قُلْ، فَأَتَاهُ مُحَمَّدُ بْنُ مَسْلَمَةَ فَقَالَ: إِنَّ هَذَا الرَّجُلَ قَدْ سَأَلَنَا صَدَقَةً، وَإِنَّهُ قَدْ عَنَّانَا وَإِنِّی قَدْ أَتَیْتُکَ أَسْتَسْلِفُکَ، قَالَ: وَأَیْضًا وَاللَّهِ لَتَمَلُّنَّهُ، قَالَ: إِنَّا قَدِ اتَّبَعْنَاهُ، فَلاَ نُحِبُّ أَنْ نَدَعَهُ حَتَّى نَنْظُرَ إِلَى أَیِّ شَیْءٍ یَصِیرُ شَأْنُهُ، وَقَدْ أَرَدْنَا أَنْ تُسْلِفَنَا وَسْقًا أَوْ وَسْقَیْنِ فَقَالَ: نَعَمِ، ارْهَنُونِی، قَالُوا: أَیَّ شَیْءٍ تُرِیدُ؟ قَالَ: ارْهَنُونِی نِسَاءَکُمْ، قَالُوا: کَیْفَ نَرْهَنُکَ نِسَاءَنَا وَأَنْتَ أَجْمَلُ العَرَبِ، قَالَ: فَارْهَنُونِی أَبْنَاءَکُمْ، قَالُوا: کَیْفَ نَرْهَنُکَ أَبْنَاءَنَا، فَیُسَبُّ أَحَدُهُمْ، فَیُقَالُ: رُهِنَ بِوَسْقٍ أَوْ وَسْقَیْنِ، هَذَا عَارٌ عَلَیْنَا، وَلَکِنَّا نَرْهَنُکَ اللَّأْمَةَ فَوَاعَدَهُ أَنْ یَأْتِیَهُ، فَجَاءَهُ لَیْلًا وَمَعَهُ أَبُو نَائِلَةَ، وَهُوَ أَخُو کَعْبٍ مِنَ الرَّضَاعَةِ، فَدَعَاهُمْ إِلَى الحِصْنِ، فَنَزَلَ إِلَیْهِمْ، فَقَالَتْ لَهُ امْرَأَتُهُ: أَیْنَ تَخْرُجُ هَذِهِ السَّاعَةَ؟ فَقَالَ إِنَّمَا هُوَ مُحَمَّدُ بْنُ مَسْلَمَةَ، وَأَخِی أَبُو نَائِلَةَ، قَالَتْ: إِنَّی أَسْمَعُ صَوْتًا کَأَنَّهُ یَقْطُرُ مِنْهُ الدَّمُ، قَالَ: إِنَّمَا هُوَ أَخِی مُحَمَّدُ بْنُ مَسْلَمَةَ وَرَضِیعِی أَبُو نَائِلَةَ إِنَّ الکَرِیمَ لَوْ دُعِیَ إِلَى طَعْنَةٍ بِلَیْلٍ لَأَجَابَ، قَالَ: وَیُدْخِلُ مُحَمَّدُ بْنُ مَسْلَمَةَ مَعَهُ رَجُلَیْنِ فی روایة: أَبُو عَبْسِ بْنُ جَبْرٍ، وَالحَارِثُ بْنُ أَوْسٍ، وَعَبَّادُ بْنُ بِشْرٍ، فَقَالَ: إِذَا مَا جَاءَ فَإِنِّی قَائِلٌ بِشَعَرِهِ فَأَشَمُّهُ، فَإِذَا رَأَیْتُمُونِی اسْتَمْکَنْتُ مِنْ رَأْسِهِ، فَدُونَکُمْ فَاضْرِبُوهُ، وَقَالَ مَرَّةً: ثُمَّ أُشِمُّکُمْ، فَنَزَلَ إِلَیْهِمْ مُتَوَشِّحًا وَهُوَ یَنْفَحُ مِنْهُ رِیحُ الطِّیبِ، فَقَالَ: مَا رَأَیْتُ کَالیَوْمِ رِیحًا، أَیْ أَطْیَبَ، وَقَالَ غَیْرُ عَمْرٍو: قَالَ: عِنْدِی أَعْطَرُ نِسَاءِ العَرَبِ وَأَکْمَلُ العَرَبِ، فَقَالَ: أَتَأْذَنُ لِی أَنْ أَشُمَّ رَأْسَکَ؟ قَالَ: نَعَمْ، فَشَمَّهُ ثُمَّ أَشَمَّ أَصْحَابَهُ، ثُمَّ قَالَ: أَتَأْذَنُ لِی؟ قَالَ: نعَمْ، فَلَمَّا اسْتَمْکَنَ مِنْهُ، قَالَ: دُونَکُمْ، فَقَتَلُوهُ، ثُمَّ أَتَوُا النَّبِیَّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ فَأَخْبَرُوه» [رواه البخاری: 4037].

1616- از جابر بن عبداللهب روایت است که پیامبر خدا ج فرمودند: «کیست که موضوع کعب بن اشرف را بر عهده بگیرد؟ زیرا او خدا و رسولش را اذیت کرده است»([21]).

محمد بن مَسَلَمَهس بر خاست و گفت: یا رسول الله! آیا می‌خواهید که او را به قتل برسانم؟

فرموند: «بلی».

گفت: پس برایم اجازه بدهید [که حیلۀ به کار ببرم] و چیزی [برایش] بگویم.

فرمودند: «بگو».

محمد بن مسلمهس نزد کعب بن اشرف رفت و گفت: این شخص [یعنی: پیامبر خدا ج] از ما صدقه می‌طلبد، و ما را به مشکلات مواجه ساخته است، آمده‌ام تا از تو قرض بگیرم.

کعب گفت: به خدا سوگند است که علاوه بر آن، از وی خسته و ملول هم خواهید شد.

محمد بن مسلمهس گفت: حالا از وی متابعت کرده‌ایم، و نمی‌خواهیم به همین زودی او را ترک نمائیم، بلکه چیزی انتظار می‌کشیم تا ببینیم که کارش به کجا می‌کشد؟ و چیزی که می‌خواهیم این است که یک یا دو (وَسق) خرما برای ما قرض بدهی([22]).

گفت: خوب است ولی باید برایم گروی بدهید.

گفتند: چه گروی می‌خواهی؟

گفت: زن‌های خود را نزدم گرو بگذارید.

گفتند: در حالی که تو زیباترین جوانان عرب هستی، چگونه می‌توانیم زن‌های خود را نزدت گرو بگذاریم؟

گفت: پس بچه‌های خود را نزدم گرو بگذارید.

گفتند: اگر بچه‌های خود را نزدت گرو بگذاریم، فردا کسی به آن‌ها طعنه داده و می‌گوید: تو بودی که درمقابل یک یا دو (وسق) خرما به گرو داده شده بودی؟ و این برای ما ننگ و عار است، ولی اگر اسلحه‌های خود را برایت به گرو می‌دهیم، و با او وعده گذاشت که برود و اسلحه‌ها را بیاورد.

 شب همراه ابو نائلهس که برادر رضاعی کعب بن اشرف بود آمد، کعب آن‌ها را به داخل قلعه‌اش طلبید و نزدشان آمد.

زن کعب برایش گفت: در این وقت شب کجا می‌روی؟

گفت: او محمد بن مسلمه و برادرم ابونائله است.

زنش گفت: من صدائی را می‌شنوم که گویا از آن خون می‌چکد.

گفت: [کسی نیست] برادرم محمد بن مسلمه و برادر رضاعی‌ام ابونائله است، آدم با مروت اگر به شب از وی خواسته شود که به دم تیغ برود، قبول می‌کند، و کعب بن اشرف گفت: محمد بن مسلمه دو نفر را با خود به قصر داخل کند.

و در روایت دیگری آمده است که [همراهان محمد بن مسلمهس] سه نفر بودند که عبارت بودند از: (ابو عبس ابن جبر) و (حارث بن اوس)، و (عباد بن بِشر).

محمد بن مسله برای آن‌ها گفت: وقتی که کعب بن اشرف بیاید، من موهایش را می‌گیرم و می‌بویم، و چون دیدیدکه سرش را محکم گرفتم، به او حمله کنید و کارش را یکسره نمائید- و در روایت دیگری آمده است[که محمد بن مسلمه به همراهانش گفت]: بعد از اینکه من موهایش را بوئیدم نوبت بوئیدن را به شما می‌دهم-

کعب با لباس‌های فاخر درحالی که بوی عطر از وی به هوا پراکنده می‌شد، از قصرش پایین شد و نزد آن‌ها آمد، [محمد بن مسلمهس] گفت: تا حالا چنین بوی خوشی را ندیده بودم.

کعب گفت: زنم کامل‌ترین و خوشبوی‌ترین زنان عرب است.

محمد بن مسلمهس برایش گفت: اجازه می‌دهی سرت را ببویم؟

گفت: بلی، همان بود که محمد بن مسلمهس سرش را بویید، و نوبت بوئیدن را به رفقایش داد، باز برایش گفت: آیا اجازه می‌دهی [که یکبار دیگر سرت را ببویم]؟

گفت: بلی.

چون سرش را محکم گرفت، به رفقایش گفت: نزدیک شوید [که فرصت تان است]، و آن‌ها او را کشتند، بعد از آن نزد پیامبر خدا ج آمدند، و برای‌شان [از واقعۀ کشته شدن کعب بن اشرف] خبر دادند([23]).

9- باب: قَتْلِ أَبِی رَافعٍ عَبْدِ الله بْنِ أَبِی الحُقَیقِ، ویقال سلام بن أَبی الحُقَیق

باب [9]: کشته شدن ابو رافع عبدالله بن ابی الحُقَیق، و یا سلام بن ابی الحُقَیق

1617- عَنِ البَرَاءِ اللَّهِ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ قَالَ: بَعَثَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ إِلَى أَبِی رَافِعٍ الیَهُودِیِّ رِجَالًا مِنَ الأَنْصَارِ، فَأَمَّرَ عَلَیْهِمْ عَبْدَ اللَّهِ ابْنَ عَتِیکٍ، وَکَانَ أَبُو رَافِعٍ یُؤْذِی رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ وَیُعِینُ عَلَیْهِ، وَکَانَ فِی حِصْنٍ لَهُ بِأَرْضِ الحِجَازِ، فَلَمَّا دَنَوْا مِنْهُ، وَقَدْ غَرَبَتِ الشَّمْسُ، وَرَاحَ النَّاسُ بِسَرْحِهِمْ، فَقَالَ عَبْدُ اللَّهِ لِأَصْحَابِهِ: اجْلِسُوا مَکَانَکُمْ، فَإِنِّی مُنْطَلِقٌ، وَمُتَلَطِّفٌ لِلْبَوَّابِ، لَعَلِّی أَنْ أَدْخُلَ، فَأَقْبَلَ حَتَّى دَنَا مِنَ البَابِ، ثُمَّ تَقَنَّعَ بِثَوْبِهِ کَأَنَّهُ یَقْضِی حَاجَةً، وَقَدْ دَخَلَ النَّاسُ، فَهَتَفَ بِهِ البَوَّابُ، یَا عَبْدَ اللَّهِ: إِنْ کُنْتَ تُرِیدُ أَنْ تَدْخُلَ فَادْخُلْ، فَإِنِّی أُرِیدُ أَنْ أُغْلِقَ البَابَ، فَدَخَلْتُ فَکَمَنْتُ، فَلَمَّا دَخَلَ النَّاسُ أَغْلَقَ البَابَ، ثُمَّ عَلَّقَ الأَغَالِیقَ عَلَى وَتَدٍ، قَالَ: فَقُمْتُ إِلَى الأَقَالِیدِ فَأَخَذْتُهَا، فَفَتَحْتُ البَابَ، وَکَانَ أَبُو رَافِعٍ یُسْمَرُ عِنْدَهُ، وَکَانَ فِی عَلاَلِیَّ لَهُ، فَلَمَّا ذَهَبَ عَنْهُ أَهْلُ سَمَرِهِ صَعِدْتُ إِلَیْهِ، فَجَعَلْتُ کُلَّمَا فَتَحْتُ بَابًا أَغْلَقْتُ عَلَیَّ مِنْ دَاخِلٍ، قُلْتُ: إِنِ القَوْمُ نَذِرُوا بِی لَمْ یَخْلُصُوا إِلَیَّ حَتَّى أَقْتُلَهُ، فَانْتَهَیْتُ إِلَیْهِ، فَإِذَا هُوَ فِی بَیْتٍ مُظْلِمٍ وَسْطَ عِیَالِهِ، لاَ أَدْرِی أَیْنَ هُوَ مِنَ البَیْتِ، فَقُلْتُ: یَا أَبَا رَافِعٍ، قَالَ: مَنْ هَذَا؟ فَأَهْوَیْتُ نَحْوَ الصَّوْتِ فَأَضْرِبُهُ ضَرْبَةً بِالسَّیْفِ وَأَنَا دَهِشٌ، فَمَا أَغْنَیْتُ شَیْئًا، وَصَاحَ، فَخَرَجْتُ مِنَ البَیْتِ، فَأَمْکُثُ غَیْرَ بَعِیدٍ، ثُمَّ دَخَلْتُ إِلَیْهِ، فَقُلْتُ: مَا هَذَا الصَّوْتُ یَا أَبَا رَافِعٍ؟ فَقَالَ: لِأُمِّکَ الوَیْلُ، إِنَّ رَجُلًا فِی البَیْتِ ضَرَبَنِی قَبْلُ بِالسَّیْفِ، قَالَ: فَأَضْرِبُهُ ضَرْبَةً أَثْخَنَتْهُ وَلَمْ أَقْتُلْهُ، ثُمَّ وَضَعْتُ ظِبَةَ السَّیْفِ فِی بَطْنِهِ حَتَّى أَخَذَ فِی ظَهْرِهِ، فَعَرَفْتُ أَنِّی قَتَلْتُهُ، فَجَعَلْتُ أَفْتَحُ الأَبْوَابَ بَابًا بَابًا، حَتَّى انْتَهَیْتُ إِلَى دَرَجَةٍ لَهُ، فَوَضَعْتُ رِجْلِی، وَأَنَا أُرَى أَنِّی قَدِ انْتَهَیْتُ إِلَى الأَرْضِ، فَوَقَعْتُ فِی لَیْلَةٍ مُقْمِرَةٍ، فَانْکَسَرَتْ سَاقِی فَعَصَبْتُهَا بِعِمَامَةٍ، ثُمَّ انْطَلَقْتُ حَتَّى جَلَسْتُ عَلَى البَابِ، فَقُلْتُ: لاَ أَخْرُجُ اللَّیْلَةَ حَتَّى أَعْلَمَ: أَقَتَلْتُهُ؟ فَلَمَّا صَاحَ الدِّیکُ قَامَ النَّاعِی عَلَى السُّورِ، فَقَالَ: أَنْعَى أَبَا رَافِعٍ تَاجِرَ أَهْلِ الحِجَازِ، فَانْطَلَقْتُ إِلَى أَصْحَابِی، فَقُلْتُ: النَّجَاءَ، فَقَدْ قَتَلَ اللَّهُ أَبَا رَافِعٍ، فَانْتَهَیْتُ إِلَى النَّبِیِّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ فَحَدَّثْتُهُ، فَقَالَ: ابْسُطْ رِجْلَکَ فَبَسَطْتُ رِجْلِی فَمَسَحَهَا، فَکَأَنَّهَا لَمْ أَشْتَکِهَا قَط» [رواه البخاری: 4039].

1617- از براءس روایت است که گفت: پیامبر خدا ج کسانی را از انصار به طرف ابورافع یهودی فرستادند([24])، و (عبدالله بن عَتِیْک)س را بر آن‌ها امیر مقرر نمودند، ابورافع پیامبر خدا ج را اذیت می‌کرد، و مردم را بر علیه ایشان تحریک و کمک می‌کرد([25])، وی در قلعۀ در سرزمین حجاز، زندگی می‌کرد.

[گروهی که به این کار ماموریت یافته بودند]، هنگام غروب آفتاب به نزدیک قلعه‌اش رسیدند، و مردم مواشی خود را از چراگاه‌ها می‌آوردند، عبدالله به همراهان خود گفت: شما هینجا بنشینید، و من می‌روم و با دربان به لطف و ملایمت سخن می‌زنم، شاید بتوانم که داخل [قلعه] شوم.

و همان بود که آمد و نزدیک دروازه رسید، و جامه‌اش را به سرش پیچید و طوری وا نمود کرد که گویا قضای حاجت می‌کند، مردمان داخل شدند، و دربان به وی صدا زد که ای بندۀ خدا! اگر می‌خواهی داخل شوی زودتر داخل شو، زیرا می‌خواهم که دروازه را ببندم.

[عبداللهس می‌گوید]: من داخل شدم و در جایی کمین نمودم، چون همۀ مردم داخل شدند دربان در را بست، و کلیدها را بر میخی آویزان کرد، من کلیدها را برداشتم و در را باز کردم.

ابو رافع [شب نشینی داشت] و برایش افسانه می‌گفتند، و اطاقش در بالا خانۀ او بود، هنگامی که هم نشینانش رفتند، به طرف اطاقش بالا شدم، و هر دری را که باز می‌کردم چون داخل می‌شدم، آن را از داخل می‌بستم، زیرا با خود گفتم: اگر مردم از آمدنم خبر شوند تا وقتی که او را بکشم به من رسیده نتوانند.

آمدم تا نزدش رسیدم، او درخانۀ تاریکی بین اهل خانواده‌اش بود، چون جای او را درخانه مشخص کرده نمی‌توانستم، صدا زده و گفتم: ای ابا رافع! گفت: این کیست؟ به طرف صدا دویدم و ضربۀ شمشیرم را فرود آوردم، چون سراسیمه بودم کاری کرده نتوانستم، و او فریاد کشید، و من از خانه بیرون شدم، و درجای نه بسیار دوری منتظر ماندم.

دو باره به خانه داخل شدم[و طوری وانمود می‌کردم که گویا به کمکش آمده‌ام] از وی پرسیدم: ای ابا رافع! این چه آوازی بود؟

گفت: وای بر مادرت! پیشتر از تو شخصی در داخل خانه با شمشیر به من حمله نمود، در این وقت با شمشیر به وی حمله نمودم و او را از پا درآوردم، و چون به این حمله کارش یکسره نشد، دوباره سر شمشیر را در شکمش گذاشتم و آن‌چنان فرو بردم که از پشتش بیرون شد، و در این وقت متیقن شدم که او را کشته‌ام.

[از آنجا برگشتم] و شروع به گشودن درها یکی بعد از دیگری نمودم، تا به نردبان رسیدم، پایم را گذاشتم و من گمان می‌کردم که به زمین رسیده‌ام، و همان بود که در شب مهتابی به زمین افتادم و ساق پایم شکست، پایم را به دستاری بستم، بعد از آن رفتم و نزدیک دروازه نشستم و با خود گفتم: تا متیقن نشوم که او را کشته‌ام بیرون نخواهم شد.

هنگامی که خروس بانگ بر آورد، ناعی بر بالای دیوار بالا شد و گفت: خبر مرگ ابو رافع تاجر حجاز را به اطلاع شما می‌رسانم، در این وقت نزد رفقایم رفتم و گفتم: بشتابید، خداوند ابو رافع را به هلاکت رسانید.

نزد پیامبر خدا ج آمدم و ما جری را برای‌شان قصه کردم، فرمودند: «پایت را درازکن»! پایم را دراز کردم و آن را مسح نمودند، بالفور آن چنان خوب شد که گویا اصلا تکلیفی نداشتم.

10- باب: غَزْوَةِ أُحُدٍ

باب [10]: غزوۀ اُحُد

1618- عَنْ جَابِرَ بْنَ عَبْدِ اللَّهِ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُمَا، قَالَ: قَالَ رَجُلٌ لِلنَّبِیِّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ یَوْمَ أُحُدٍ أَرَأَیْتَ إِنْ قُتِلْتُ فَأَیْنَ أَنَا؟ قَالَ: فِی الجَنَّةِ فَأَلْقَى تَمَرَاتٍ فِی یَدِهِ، ثُمَّ قَاتَلَ حَتَّى قُتِلَ» [رواه البخاری: 4046].

1618- از جابر بن عبداللهب روایت است که گفت: شخصی در روز جنگ (أُحد) برای پیامبر خدا ج گفت: برایم بگوئید که اگر من کشته شوم در کجا خواهم بود؟

فرمودند: «در بهشت»، آن شخص خرماهایی را که در دست داشت انداخت و به جنگ پرداخت، و به جنگ ادامه داد تا کشته شد([26]).

11- باب: ﴿إِذۡ هَمَّت طَّآئِفَتَانِ مِنکُمۡ أَن تَفۡشَلَا وَٱللَّهُ وَلِیُّهُمَاۗ...

باب [11]: ﴿آن زمانی را بیاد آور که دو گروه از شما قصد داشتند که از جهاد دست بکشند...

1619- عَنْ سَعْدِ بْنِ أَبِی وَقَّاصٍ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ، قَالَ: رَأَیْتُ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ یَوْمَ أُحُدٍ، وَمَعَهُ رَجُلاَنِ یُقَاتِلاَنِ عَنْهُ، عَلَیْهِمَا ثِیَابٌ بِیضٌ، کَأَشَدِّ القِتَالِ مَا رَأَیْتُهُمَا قَبْلُ وَلاَ بَعْدُ» [رواه البخاری: 4054].

1619- از سعد بن ابی وقاصس روایت است که گفت: در روز جنگ (أحد) دو نفر را دیدم که با لباس‌های سفید همراه پیامبر خدا ج بودند، و به شدت از ایشان دفاع می‌کردند، و این دو نفر را نه پیش از آن روز دیده بودم، و نه بعد از آن([27]).

1620- «و عَنْهُ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ قَالَ: نَثَلَ لِی النَّبِیُّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ کِنَانَتَهُ یَوْمَ أُحُدٍ، فَقَالَ ارْمِ فِدَاکَ أَبِی وَأُمِّی» [رواه البخاری: 4055].

1620- و از سعد بن ابی وقاصس روایت است که گفت: پیامبر خدا ج در روز جنگ أحد تیردان خود را برایم گشوده و فرمودند: «تیر بینداز! پدر و مادرم فدای تو»([28]).

12- باب: ﴿لَیۡسَ لَکَ مِنَ ٱلۡأَمۡرِ شَیۡءٌ أَوۡ یَتُوبَ عَلَیۡهِمۡ أَوۡ یُعَذِّبَهُمۡ فَإِنَّهُمۡ ظَٰلِمُونَ

باب [12]: ﴿کار به دست تو نیست، خداوند یا توبۀ آن‌ها را می‌پذیرد و یا ...

1621- عَنْ أَنَسٍ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ قَالَ: شُجَّ النَّبِیٌ ج یَوْمَ أُحُدٍ، فَقَالَ: (کَیْفَ یُفْلِحُ قَوْمٌ شَجُّوا نَبَیَّهُمْ؟). فَنَزَلَتْ: ﴿لَیْسَ لَکَ مِنَ الأَمْرِ شَیْء [رواه البخاری: 4069].

1621- از انسس روایت است که گفت: پیامبر خدا ج در روز جنگ اُحد زخمی گردیده و فرمودند:

«مردمی که پیامبر خود را مجروح نمایند چگونه رستگار خواهند شد»؟ و این قول خداوند نازل گردید که ﴿کار به دست تو نیست([29]).

1622- عَنْ أبْنِ عُمَرَ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُما: أَنَّهُ سَمِعَ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ إِذَا رَفَعَ رَأْسَهُ مِنَ الرُّکُوعِ مِنَ الرَّکْعَةِ الآخِرَةِ مِنَ الفَجْرِ یَقُولُ: اللَّهُمَّ العَنْ فُلاَنًا وَفُلاَنًا وَفُلاَنًا بَعْدَ مَا یَقُولُ سَمِعَ اللَّهُ لِمَنْ حَمِدَهُ، رَبَّنَا وَلَکَ الحَمْدُ فَأَنْزَلَ اللَّهُ: لَیْسَ لَکَ مِنَ الأَمْرِ شَیْءٌ... إِلَى قَوْلِهِ فَإِنَّهُمْ ظَالِمُونَ» [رواه البخاری: 4069].

1622- از ابن عمرب روایت است که وی از پیامبر خدا ج شنیده است که چون سر خود را از رکوع رکعت دوم نماز فجر بالا کردند، بعد از (سمع الله لمن حمده) می‌گفتند: «خدایا! فلان و فلان و فلان را لعنت کن»([30]) و خداوند متعال این آیۀ مبارکه را نازل نمود: ﴿کار به دست تو نیست، خداوند یا توبۀ آن‌ها را می‌پذیرد و یا عذابشان می‌کند، زیرا آن‌ها ستم کاران‌اند.

13- باب: قَتلُ حَمزَة بنِ عَبدِ المطَّلبِس

باب [13]: شهادت حمزه بن عبدالمطلبس

1623- عَنْ عُبَیْدِ اللَّهِ بْنِ عَدِیِّ بْنِ الخِیَارِ أَنَّهُ قَالَ لَوَحْشِیٍّ، أَلاَ تُخْبِرُنَا بِقَتْلِ حَمْزَةَ؟ قَالَ: نَعَمْ، إِنَّ حَمْزَةَ قَتَلَ طُعَیْمَةَ بْنَ عَدِیِّ بْنِ الخِیَارِ بِبَدْرٍ، فَقَالَ لِی مَوْلاَیَ جُبَیْرُ بْنُ مُطْعِمٍ: إِنْ قَتَلْتَ حَمْزَةَ بِعَمِّی فَأَنْتَ حُرٌّ، قَالَ: فَلَمَّا أَنْ خَرَجَ النَّاسُ عَامَ عَیْنَیْنِ، وَعَیْنَیْنِ جَبَلٌ بِحِیَالِ أُحُدٍ، بَیْنَهُ وَبَیْنَهُ وَادٍ، خَرَجْتُ مَعَ النَّاسِ إِلَى القِتَالِ، فَلَمَّا أَنِ اصْطَفُّوا لِلْقِتَالِ، خَرَجَ سِبَاعٌ فَقَالَ: هَلْ مِنْ مُبَارِزٍ؟ قَالَ: فَخَرَجَ إِلَیْهِ حَمْزَةُ بْنُ عَبْدِ المُطَّلِبِ، فَقَالَ: یَا سِبَاعُ، یَا ابْنَ أُمِّ أَنْمَارٍ مُقَطِّعَةِ البُظُورِ، أَتُحَادُّ اللَّهَ وَرَسُولَهُ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ؟ قَالَ: ثُمَّ شَدَّ عَلَیْهِ، فَکَانَ کَأَمْسِ الذَّاهِبِ، قَالَ: وَکَمَنْتُ لِحَمْزَةَ تَحْتَ صَخْرَةٍ، فَلَمَّا دَنَا مِنِّی رَمَیْتُهُ بِحَرْبَتِی، فَأَضَعُهَا فِی ثُنَّتِهِ حَتَّى خَرَجَتْ مِنْ بَیْنِ وَرِکَیْهِ، قَالَ: فَکَانَ ذَاکَ العَهْدَ بِهِ، فَلَمَّا رَجَعَ النَّاسُ رَجَعْتُ مَعَهُمْ، فَأَقَمْتُ بِمَکَّةَ حَتَّى فَشَا فِیهَا الإِسْلاَمُ، ثُمَّ خَرَجْتُ إِلَى الطَّائِفِ، فَأَرْسَلُوا إِلَى رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ رَسُولًا، فَقِیلَ لِی: إِنَّهُ لاَ یَهِیجُ الرُّسُلَ، قَالَ: فَخَرَجْتُ مَعَهُمْ حَتَّى قَدِمْتُ عَلَى رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ، فَلَمَّا رَآنِی قَالَ: آنْتَ وَحْشِیٌّ قُلْتُ: نَعَمْ، قَالَ: أَنْتَ قَتَلْتَ حَمْزَةَ قُلْتُ: قَدْ کَانَ مِنَ الأَمْرِ مَا بَلَغَکَ، قَالَ: فَهَلْ تَسْتَطِیعُ أَنْ تُغَیِّبَ وَجْهَکَ عَنِّی قَالَ: فَخَرَجْتُ فَلَمَّا قُبِضَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ فَخَرَجَ مُسَیْلِمَةُ الکَذَّابُ، قُلْتُ: لَأَخْرُجَنَّ إِلَى مُسَیْلِمَةَ، لَعَلِّی أَقْتُلُهُ فَأُکَافِئَ بِهِ حَمْزَةَ، قَالَ: فَخَرَجْتُ مَعَ النَّاسِ، فَکَانَ مِنْ أَمْرِهِ مَا کَانَ، قَالَ: فَإِذَا رَجُلٌ قَائِمٌ فِی ثَلْمَةِ جِدَارٍ، کَأَنَّهُ جَمَلٌ أَوْرَقُ ثَائِرُ الرَّأْسِ، قَالَ: فَرَمَیْتُهُ بِحَرْبَتِی، فَأَضَعُهَا بَیْنَ ثَدْیَیْهِ حَتَّى خَرَجَتْ مِنْ بَیْنِ کَتِفَیْهِ، قَالَ: وَوَثَبَ إِلَیْهِ رَجُلٌ مِنَ الأَنْصَارِ فَضَرَبَهُ بِالسَّیْفِ عَلَى هَامَتِهِ» [رواه البخاری: 4072].

1623- از عبید الله بن عدی بن خیارس ([31]) روایت است که وی برای وحشی گفت: آیا برای ما از کیفیت کشتن حمزه خبر نمی‌دهی؟

گفت: بلی [خبر می‌دهم]، حمزه در جنگ بدر طُعَیمَه بن خِیار را به قتل رسانیده بود، با دارم جُبَیر بن مُطعِم برایم گفت: اگر حمزه را به انتقام قتل عمویم به قتل برسانی آزاد هستی.

وحشی گفت: چون مردم به طرف منطقۀ (عینین) رفتند- و عینین: کوهی است در نزدیک احد ، که بین آن و بین احد دشتی قرار دارد- من هم با مردم به سوی جنگ بیرون شدم.

و هنگامی که برای جنگ درمقابل یکدیگر صف آرائی نمودند، (سِباع) از صف بر آمد و گفت: کسی هست که با من دست و پنجه نرم کند؟ حمزه بن عبدالمطلب در مقابلش قرار گرفت و گفت: یا سباع! یا ابن ام انمار! و ای کسی که مادرت (بظور) زن‌ها را قطع می‌کند!([32]) تو هم آمده ای و با خدا و رسولش دشمنی و مقابله می‌کنی؟ وحشی می‌گوید: بعد از این سخن، حمزه بر وی حمله نمود و او را چون روز گذشته ساخت.

[یعنی: او را به قتل رسانید].

وحشی گفت که من زیر صخرۀ برای حمزه کمین گرفته بودم، و هنگامی که به نزدیکم رسید، حربه‌ام را به طرف او انداختم، و حربه‌ام را چنان در زیر نافش فرو بردم که از بین ران‌هایش خارج گردید، و همان بود که کشته شد.

و چون مردم باز گشتند من هم با آن‌ها باز گشتم، و تا زمانی که اسلام منتشر گشت در مکه باقی ماندم، بعد از آن به طرف طائف رفتم، و هنگامی که [اهل طائف] وفدی را نزد پیامبر خدا ج فرستادند، و کسی برایم گفته بود که پیامبر خدا ج به قاصد و پیام رسان ضرری نمی‌رسانند، من با همان وفد نزد پیامبر خدا ج آمدم.

چون چشم پیامبر خدا ج بر من افتاد، فرمودند: «وحشی تو هستی»؟

گفتم: بلی.

گفتند: «حمزه را تو کشتی»؟

گفتم: آنچه که تقدیر بود شد، وخبرش هم برای شما رسید.

فرمودند: «آیا می‌توانی روی خود را از من پنهان کنی»؟ [یعنی: از اینجا بروی که تو را صبح و شام نبینم].

وحشی گفت: از آنجا خارج شدم، و بعد از اینکه پیامبر خدا ج وفات نمودند و مسیلمه [کذاب] ظهور نمودند، با خود گفتم: به جنگ مسیلمه می‌روم، شاید بتوانم او را بکشم و جبران قتل حمزه را بنمایم.

گفت: و همان بود که با کسانی که به جنگ او می‌رفتند همراه شدم، و قصۀ او هر چه که بود، در این وقت شخصی را دیدم که به مانند شتر خاکستری رنگی با موهای پریشان در رخنۀ دیواری ایستاده است، [و این همان مسیلمۀ کذاب بود] بر او حمله نمودم و با حربه‌ام آن‌چنان در بین سینه هایش فرو بردم که از پشت سرش خارج شد، در این وقت شخصی از انصار آمد و شمشیر خود را بر فرق او فرود آورد.

14- باب: مَا أَصَابَ النَّبِیَّ مِنَ الجِرَاحِ یَومَ اُحُدٍ

باب [14]: مجروح شدن پیامبر خدا ج در جنگ اُحُد

1624- عَنْ أَبَی هُرَیْرَةَ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ، قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ: اشْتَدَّ غَضَبُ اللَّهِ عَلَى قَوْمٍ فَعَلُوا بِنَبِیِّهِ، یُشِیرُ إِلَى رَبَاعِیَتِهِ، اشْتَدَّ غَضَبُ اللَّهِ عَلَى رَجُلٍ یَقْتُلُهُ رَسُولُ اللَّهِ فِی سَبِیلِ اللَّهِ» [رواه البخاری: 4073].

1624- از ابوهریرهس روایت است که گفت: پیامبر خدا ج فرمودند: «خداوند بر مردمی سخت غضب می‌کند که با پیامبر او چنین کردند،- و اشاره کردند به سوی دندان خود- و خداوند بر شخصی سخت غضب می‌کند، که پیامبر خدا ج او را در جهان به قتل برساند»([33]).

15- باب: الَّذِینَ استجابوا لله وَالرَّسُولَ

باب [15]: کسانی که دعوت خدا و رسولش را پذیرفتند

1625- عَنْ عَائِشَةَ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهَا، قَالَتْ لَمَّا أَصَابَ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ مَا أَصَابَ یَوْمَ أُحُدٍ، وَانْصَرَفَ عَنْهُ المُشْرِکُونَ، خَافَ أَنْ یَرْجِعُوا، قَالَ: «مَنْ یَذْهَبُ فِی إِثْرِهِمْ» فَانْتَدَبَ مِنْهُمْ سَبْعُونَ رَجُلًا، قَالَ: کَانَ فِیهِمْ أَبُو بَکْرٍ، وَالزُّبَیْر رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُمَ » [رواه البخاری: 4077].

1625- از عائشهل روایت است که گفت: هنگامی که پیامبر خدا ج [درغزوۀ احد] مجروح شدند و مشرکین از جنگ با ایشان برگشتند، از این ترسیدند که مبادا مشرکین دوباره برگردند، از این جهت فرمودند: «چه کسی به تعقیب آن‌ها می‌رود»؟

هفتاد نفر، از آن جمله ابوبکر و زبیرب حاضر شدند که به تعقیب آن‌ها بروند([34]).

16- باب: غَزْوَةُ الخَنْدَقِ وَهِیَ الأَحْزَابُ

باب [16]: غزوۀ خندق که غزوۀ احزاب است([35])

1626- عَنْ جَابِرًا رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ قَالَ: إِنَّا یَوْمَ الخَنْدَقِ نَحْفِرُ، فَعَرَضَتْ کُدْیَةٌ شَدِیدَةٌ، فَجَاءُوا النَّبِیَّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ فَقَالُوا: هَذِهِ کُدْیَةٌ عَرَضَتْ فِی الخَنْدَقِ، فَقَالَ: أَنَا نَازِلٌ. ثُمَّ قَامَ وَبَطْنُهُ مَعْصُوبٌ بِحَجَرٍ، وَلَبِثْنَا ثَلاَثَةَ أَیَّامٍ لاَ نَذُوقُ ذَوَاقًا، فَأَخَذَ النَّبِیُّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ المِعْوَلَ فَضَرَبَ، فَعَادَ کَثِیبًا أَهْیَلَ» [رواه البخاری: 4101].

1625- از جابرس روایت است که گفت: هنگامی که مشغول حفر خندق بودیم، صخرۀ بسیار سختی پدیدار شد، مردم نزد پیامبر خدا ج رفته و گفتند: صخرۀ بسیار شدیدی در خندق پیدا شده است، فرمودند:

«اینک خودم پایین می‌شوم».

و در حالی که [از گرسنگی] سنگی را بر شکم خود بسته بودند، و سه روز شده بود که چیزی را نچشیده بودیم، پیامبر خدا ج کلنگ را گرفتند و بر صخره زدند، صخره به ریگ روانی مبدل گردید.

1627- عَنْ سُلَیْمَانَ بْنِ صُرَدٍ، رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ قَالَ: قَالَ النَّبِیُّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ یَوْمَ الْأَحْزَابِ: َغْزُوهُمْ، وَلاَ یَغْزُونَنَا» [رواه البخاری: 4109].

1627- از سلیمان بن صُرَدس([36]) روایت است که گفت: پیامبر خدا ج در روز غزوۀ احزاب [بعد از گریختن مشرکین] فرمودند: «[بعد از این] ما با آن‌ها جنگ می‌کنیم و آن‌ها با ما جنگ نمی‌کنند».

1628- عَنْ أَبِی هُرَیْرَةَ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ: أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ کَانَ یَقُولُ: لاَ إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَحْدَهُ، أَعَزَّ جُنْدَهُ، وَنَصَرَ عَبْدَهُ، وَغَلَبَ الأَحْزَابَ وَحْدَهُ، فَلاَ شَیْءَ بَعْدَه» [رواه البخاری: 4114].

1628- از ابوهریرهس روایت است که پیامبر خدا ج [در روز غزوۀ احزاب] چنین می‌گفتند:

«جز خدای یگانه خدای دیگری نیست، لشکریانش را عزت داد، و بنده‌اش را نصرت عطا فرمود، و تنها خودش بر احزاب غلبه کرد، و بعد از خدا هیچ چیز دیگری نیست»([37]).

17- باب: مَرْجِعِ النَّبِیِّ ج مِنَ الأَحزَابِ وَمَخْرَجَهِ إِلى بَنِی قُرَیْظَةَ

باب [17]: بازگشتن پیامبر خدا ج از احزاب و رفتن به سوی بنی قُریظه

1629- عَنْ أَبِی سَعِیدٍ الخُدْرِیَّ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ، قَالَ: نَزَلَ أَهْلُ قُرَیْظَةَ عَلَى حُکْمِ سَعْدِ بْنِ مُعَاذٍ، فَأَرْسَلَ النَّبِیُّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ إِلَى سَعْدٍ فَأَتَى عَلَى حِمَارٍ، فَلَمَّا دَنَا مِنَ المَسْجِدِ قَالَ لِلْأَنْصَارِ: قُومُوا إِلَى سَیِّدِکُمْ، أَوْ خَیْرِکُمْ. فَقَالَ: هَؤُلاَءِ نَزَلُوا عَلَى حُکْمِکَ. فَقَالَ: تَقْتُلُ مُقَاتِلَتَهُمْ، وَتَسْبِی ذَرَارِیَّهُمْ، قَالَ: قَضَیْتَ بِحُکْمِ اللَّهِ وَرُبَّمَا قَالَ: بِحُکْمِ المَلِکِ» [رواه البخاری: 4121].

1629- از ابوسعید خدریس روایت است که گفت: مردم بنی قریظه به حکم سعد بن معاذس موافقت نمودند، پیامبر خدا ج طلبیدند، و او در حالی که بر بالای خری سوار بود آمد، چون به مسجد نزدیک شد، پیامبر خدا ج برای مردم انصار فرمودند: «بروید به سوی سر دار خود- و یا به سوی بهترین خود- و برای سعد بن معاذس گفتند: «این‌ها به حکم تو موافقت کرده‌اند».

سعد گفت: مردان آن‌ها را بکشید، و زنان و فرزندان آن‌ها را به اسارت بگیرید، [پیامبر خدا ج] فرمودند: «موافق حکم خدا قضاوت نمودی».- و یا شاید فرمودند: موافق حکم ملٍک که خداوند است، و یا حکم ملَک که جبرئیل÷ باشد، قضاوت نمودی([38]).

18- باب: غَزْوَةِ ذَاتِ الرِّقَاعِ

باب [18]: غزوۀ ذات الرقاع([39])

1630- عَنْ جَابِرِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُمَا: أَنَّ النَّبِیَّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ صَلَّى بِأَصْحَابِهِ فِی الخَوْفِ فِی غَزْوَةِ السَّابِعَةِ، غَزْوَةِ ذَاتِ الرِّقَاعِ» [رواه البخاری: 4125].

1630- از جابرب روایت است که پیامبر خدا ج با اصحاب خود در غزوۀ هفتم که غزوۀ (ذات الرقاع باشد) نماز را در خوف خواندند([40]).

1631- عَنْ أَبِی مُوسَى رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ قَالَ: خَرَجْنَا مَعَ النَّبِیِّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ فِی غَزْوَةٍ وَنَحْنُ سِتَّةُ نَفَرٍ، بَیْنَنَا بَعِیرٌ نَعْتَقِبُهُ، فَنَقِبَتْ أَقْدَامُنَا، وَنَقِبَتْ قَدَمَایَ، وَسَقَطَتْ أَظْفَارِی، وَکُنَّا نَلُفُّ عَلَى أَرْجُلِنَا الخِرَقَ، فَسُمِّیَتْ غَزْوَةَ ذَاتِ الرِّقَاعِ، لِمَا کُنَّا نَعْصِبُ مِنَ الخِرَقِ عَلَى أَرْجُلِنَا» [رواه البخاری: 4128].

1631- از ابو موسیس روایت است که گفت: با پیامبر خدا ج در غزوۀ اشتراک نمودیم، ما [از قبیلۀ اشعریین] شش نفر بودیم و یک شتر داشتیم، شتر را به نوبت سوار می‌شدیم پاهای ما آبله شد، پاهای خودم آبله شد و ناخونهایم افتاد، و به پاهای خود خرقه پاره‌ها پیچ می‌دادیم، و از همین سبب، این غزوۀ را به نام غزوۀ (ذات الرقاع) نامیدند، زیرا به پاهای خود خرقه پاره بستیم.

1632- عَنْ سَهْلِ بْنِ أَبِی حَثْمَهَ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ وَکانَ مَمّنْ شَهِدَ مَعَ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ یَوْمَ ذَاتِ الرِّقَاعِ صَلَّى صَلاَةَ الخَوْفِ: أَنَّ طَائِفَةً صَفَّتْ مَعَهُ، وَطَائِفَةٌ وِجَاهَ العَدُوِّ، فَصَلَّى بِالَّتِی مَعَهُ رَکْعَةً، ثُمَّ ثَبَتَ قَائِمًا، وَأَتَمُّوا لِأَنْفُسِهِمْ ثُمَّ انْصَرَفُوا، فَصَفُّوا وِجَاهَ العَدُوِّ، وَجَاءَتِ الطَّائِفَةُ الأُخْرَى فَصَلَّى بِهِمُ الرَّکْعَةَ الَّتِی بَقِیَتْ مِنْ صَلاَتِهِ ثُمَّ ثَبَتَ جَالِسًا، وَأَتَمُّوا لِأَنْفُسِهِمْ، ثُمَّ سَلَّمَ بِهِمْ» [رواه البخاری: 4129].

1632- از سهل بن أبی حَثمَهس که با پیامبر خدا ج در غزوۀ ذات الرقاع اشتراک نموده بود، روایت است که [پیامبر خدا ج] نماز خوف را [چنین] خواندند:

یک گروه از مردم با پیامبر خدا ج صف بستند، و گروه دیگر مقابل دشمن ایستادند.

پیامبر خدا ج با کسانی که با ایشان بودند یک رکعت نماز ادا، نمودند، و بعد از آن خود پیامبر خدا ج به جای خود همان طور ایستادند، کسانی که با آن‌ها [یک رکعت نماز خوانده بودند] بقیۀ نماز را با خود کامل کردند، بعد از آن رفتند و مقابل دشمن قرار گرفتند.

گروه دیگر آمدند و [پیامبر خدا ج] یک رکعت باقی مانده را با آن‌ها اداء نمودند، سپس همان طور نشسته انتظار کشیدند تا آن‌ها رکعت دیگر را بخوانند، بعد از آن با آن‌ها سلام دادند.

1633- عَنْ جَابِرِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُمَا، أَنَّهُ غَزَا مَعَ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ قِبَلَ نَجْدٍ، فَلَمَّا قَفَلَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ قَفَلَ مَعَهُ، فَأَدْرَکَتْهُمُ القَائِلَةُ فِی وَادٍ کَثِیرِ العِضَاهِ، فَنَزَلَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ وَتَفَرَّقَ النَّاسُ فِی العِضَاهِ، یَسْتَظِلُّونَ بِالشَّجَرِ، وَنَزَلَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ تَحْتَ سَمُرَةٍ فَعَلَّقَ بِهَا سَیْفَهُ. قَالَ جَابِرٌ: فَنِمْنَا نَوْمَةً، ثُمَّ إِذَا رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ یَدْعُونَا فَجِئْنَاهُ، فَإِذَا عِنْدَهُ أَعْرَابِیٌّ جَالِسٌ، فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ: إِنَّ هَذَا اخْتَرَطَ سَیْفِی وَأَنَا نَائِمٌ، فَاسْتَیْقَظْتُ وَهُوَ فِی یَدِهِ صَلْتًا، فَقَالَ لِی: مَنْ یَمْنَعُکَ مِنِّی؟ قُلْتُ: اللَّهُ، فَهَا هُوَ ذَا جَالِسٌ ثُمَّ لَمْ یُعَاقِبْهُ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّم» [رواه البخاری: 4135].

1633- از جابر بن عبداللهب روایت است که وی با پیامبر خدا ج به طرف نجد به جهاد رفت، و هنگامی که پیامبر خدا ج بازگشتند، اوهم با ایشان باز گشت، در وقت نیم روز به دشتی که درخت‌های خاردار زیادی داشت رسیدند.

و پیامبر خدا ج فرود آمدند، مردم متفرق گردیدند و هر کسی زیر سایۀ درختی نشست، و پیامبر خدا ج نیز زیر سایۀ درخت (سَمُرۀ) نشستند، [سَمُرَه درختی است که در دشت‌ها می‌روید، و شاخ و برگ فراوان دارد] و شمشیر خود را بر آن آویزان کردند.

جابرس می‌گوید: یک کمی خواب شدیم که پیامبر خدا ج ما را صدا زدند، نزدشان آمدیم، دیدیم که شخص بادیه نشینی نزدشان نشسته است، پیامبر خدا ج گفتند:

«این شخص در حالی که من خواب بودم شمشیرم را گرفت، چون بیدار شدم دیدم که با شمشیر برهنه بالای سرم ایستاده است، برایم گفت: در مقابل من از تو چه کسی دفاع خواهد کرد؟ گفتم: خدا [از من دفاع می‌کند]، و اینک پهلویم نشسته است»، و پیامبر خدا ج او را مجازات نکردند([41]).

19- باب: غَزْوَةَ بَنِی المُصْطَلِق مِنْ خُزَاعَةَ وَهِی غَزوة المُرَیْسیعِ

باب [19]: غزوۀ بنی المصطَلق از قوم خُزاعه که غزوۀ مریسیع باشد([42])

1634- عَنْ أَبِیسَعِیدٍ الخُدْرِیَّ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ قَالَ خَرَجْنَا مَعَ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ فِی غَزْوَةِ بَنِی المُصْطَلِقِ، فَأَصَبْنَا سَبْیًا مِنْ سَبْیِ العَرَبِ، فَاشْتَهَیْنَا النِّسَاءَ، وَاشْتَدَّتْ عَلَیْنَا العُزْبَةُ وَأَحْبَبْنَا العَزْلَ، فَأَرَدْنَا أَنْ نَعْزِلَ، وَقُلْنَا نَعْزِلُ وَرَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ بَیْنَ أَظْهُرِنَا قَبْلَ أَنْ نَسْأَلَهُ فَسَأَلْنَاهُ عَنْ ذَلِکَ، فَقَالَ: مَا عَلَیْکُمْ أَنْ لاَ تَفْعَلُوا، مَا مِنْ نَسَمَةٍ کَائِنَةٍ إِلَى یَوْمِ القِیَامَةِ إِلَّا وَهِیَ کَائِنَةٌ» [رواه البخاری: 4138].

1634- از ابو سعید خدریس روایت است که گفت: با پیامبر خدا ج به غزوۀ بنی المصطلق رفتیم، و عدۀ از عرب‌ها را به اسارت گرفتیم، به زن‌ها تمایل نمودیم، و از بی زنی سخت به تکلیف بودیم، و خواستیم که عزل نمائیم خدا وجود دارند، چگونه عزل نمائیم و از ایشان سؤال نکنیم، از ایشان در این مورد سؤال نمودیم.

فرمودند: «بر شما چیزی نیست، هر مخلوقی گخ خلقتش تا روز قیامت مقدر باشد، به دنیا خواهد آمد»([43]).

20- باب: غَزْوَةِ أَنْمَارٍ

باب [20]: غزوۀ انمار

1635- عَنْ جَابِرِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ الأَنْصَارِیِّ رَضِیَ اللهُ عَنْهُمَا، قَالَ: «رَأَیْتُ النَّبِیَّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ فِی غَزْوَةِ أَنْمَارٍ یُصَلِّی عَلَى رَاحِلَتِهِ مُتَوَجِّهًا قِبَلَ المَشْرِقِ مُتَطَوِّعًا» [رواه البخاری: 4140].

1635- از جابر بن عبدالله انصاریب روایت است که گفت: پیامبر خدا ج را دیدم که در غزوۀ انمار بر بالای شتر خود به طرف مشرق نماز نفل می‌خواندند، [شرح این حدیث به شمارۀ (261)، قبلاً گذشت].

21- باب: غزوةِ الحُدَیْبِیِة وقَوْلِ الله تَعَالَى: ﴿۞لَّقَدۡ رَضِیَ ٱللَّهُ عَنِ ٱلۡمُؤۡمِنِینَ إِذۡ یُبَایِعُونَکَ تَحۡتَ ٱلشَّجَرَةِ

باب [21]: غزوۀ حدیبیه و این قول خداوند متعال که: ﴿خداوند از مؤمنانی که زیر درخت با تو بیعت کردند راضی شد([44])

1636- عَنِ البَرَاءِ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ، قَالَ: تَعُدُّونَ أَنْتُمُ الفَتْحَ فَتْحَ مَکَّةَ، وَقَدْ کَانَ فَتْحُ مَکَّةَ فَتْحًا، وَنَحْنُ نَعُدُّ الفَتْحَ بَیْعَةَ الرِّضْوَانِ یَوْمَ الحُدَیْبِیَةِ، کُنَّا مَعَ النَّبِیِّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ أَرْبَعَ عَشْرَةَ مِائَةً، وَالحُدَیْبِیَةُ بِئْرٌ، فَنَزَحْنَاهَا فَلَمْ نَتْرُکْ فِیهَا قَطْرَةً، فَبَلَغَ ذَلِکَ النَّبِیَّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ فَأَتَاهَا، فَجَلَسَ عَلَى شَفِیرِهَا ثُمَّ «دَعَا بِإِنَاءٍ مِنْ مَاءٍ فَتَوَضَّأَ، ثُمَّ مَضْمَضَ وَدَعَا ثُمَّ صَبَّهُ فِیهَا، فَتَرَکْنَاهَا غَیْرَ بَعِیدٍ، ثُمَّ إِنَّهَا أَصْدَرَتْنَا مَا شِئْنَا نَحْنُ وَرِکَابَنَا» [رواه البخاری: 4150].

1636- از براءس روایت است که گفت: شما فتح را فتح مکه دانید، و گرچه فتح مکه فتح بود، ولی ما فتح را بیعة الرضوان می‌دانیم که در روز حدیبیه واقع گردید([45]).

به همراه پیامبر خدا ج چهار صد نفر بودیم([46])، و حدیبیه عبارت از چاهی است، ما آب آن چاه را کشیدیم و قطره باقی نگذاشتیم.

این خبر برای پیامبر خدا ج رسید، آمدند و برکنار آن چاه نشستند، بعد از آن مضمضه نمودند و دعا کردند، و آن آب را در آن چاه ریختند، یک کمی وقت چاه را [به حال خودش] گذاشتیم([47])، و بعد از آن، آب آن چاه، ما و شتران ما را سیراب کرد.

1637- عَنْ جَابِرٍ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ، قَالَ: قَالَ لَنَا رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ یَوْمَ الحُدَیْبِیَةِ: «أَنْتُمْ خَیْرُ أَهْلِ الأَرْضِ» وَکُنَّا أَلْفًا وَأَرْبَعَ مِائَةٍ، وَلَوْ کُنْتُ أُبْصِرُ الیَوْمَ لَأَرَیْتُکُمْ مَکَانَ الشَّجَرَةِ [رواه البخاری: 4154].

1637- از جابرس روایت است که گفت: روز حدیبیه پیامبر خدا ج برای ما گفتند: «شما بهترین مردمان روزی زمین هستید».

و ما یک هزار وچهارصد نفر بودیم، و اگر [بینائی‌ام را از دست نداده بودم] و چشم می‌داشتم، همین امروز جای آن درخت را برای شما نشان می‌دادم([48]).

1638- عَنْ سُوَیْدِ بْنِ النُّعْمَانِ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ: وَکَانَ مِنْ أَصْحَابِ الشَّجَرَةِ: «کَانَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ وَأَصْحَابُهُ أُتُوا بِسَوِیقٍ فَلاَکُوهُ» [رواه البخاری: 4175].

1638- از سوید بن نُعمانس که از اهل شجره بود، روایت است که گفت: برای پیامبر خدا ج و صحابه مقداری گندم کوبیده آوردند، ایشان آن‌ها را همین طور خشک جویدند، [احکام متعلق به این حدیث به شماره (158) قبلاً گذشت].

1639- عَنْ عُمَرَ بْن الخَطَّابِ رَضِیَ اللهُ عَنْهُ: أَنَّهُ کانَ یَسِیرُ مَعَ النَّبِیِّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ لَیْلًا، فَسَأَلَهُ عُمَرُ بْنُ الخَطَّابِ عَنْ شَیْءٍ فَلَمْ یُجِبْهُ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ، ثُمَّ سَأَلَهُ فَلَمْ یُجِبْهُ، ثُمَّ سَأَلَهُ فَلَمْ یُجِبْهُ، وَقَالَ عُمَرُ بْنُ الخَطَّابِ: ثَکِلَتْکَ أُمُّکَ یَا عُمَرُ، نَزَرْتَ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ ثَلاَثَ مَرَّاتٍ کُلُّ ذَلِکَ لاَ یُجِیبُکَ، قَالَ عُمَرُ: فَحَرَّکْتُ بَعِیرِی ثُمَّ تَقَدَّمْتُ أَمَامَ المُسْلِمِینَ، وَخَشِیتُ أَنْ یَنْزِلَ فِیَّ قُرْآنٌ، فَمَا نَشِبْتُ أَنْ سَمِعْتُ صَارِخًا یَصْرُخُ بِی، قَالَ: فَقُلْتُ: لَقَدْ خَشِیتُ أَنْ یَکُونَ نَزَلَ فِیَّ قُرْآنٌ، وَجِئْتُ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ فَسَلَّمْتُ عَلَیْهِ، فَقَالَ: «لَقَدْ أُنْزِلَتْ عَلَیَّ اللَّیْلَةَ سُورَةٌ، لَهِیَ أَحَبُّ إِلَیَّ مِمَّا طَلَعَتْ عَلَیْهِ الشَّمْسُ» ثُمَّ قَرَأَ: ﴿إِنَّا فَتَحۡنَا لَکَ فَتۡحٗا مُّبِینٗا [رواه البخاری: 4177].

1639- از عمر بن خطابس روایت است که وی در شب با پیامبر خدا ج به جایی می‌رفت [ظاهراً این همراهی در سفر (حدیبیه) بوده باشد]، از پیامبر خدا ج چیزی پرسید، ولی پیامبر خدا ج جواب او را نگفتند، باز دوباره پرسید، باز هم جواب او را نگفتند، برای بار سوم پرسید، باز هم جواب او را نگفتند([49]).

عمر بن خطابس با خود گفت: ای عمر مادرت در مرگت گریه کند، سه بار از پیامبر خدا ج به الحاح چیزی پرسیدی و جواب تو را نگفتند.

عمرس می‌گوید: از ترس آنکه مبادا درباره من قرآنی نازل گردد، شترم را تیز راندم و از دیگر مسلمانان جلو افتادم، دیری نگذشت که شنیدم کسی مرا صدا می‌زند، با خود گفتم: شاید در مورد من قرآنی نازل شده باشد، نزد پیامبر خدا ج آمدم و بر ایشان سلام دادم.

فرمودند: «امشب بر من سورۀ نازل گردید که در نزد من از تمام آنچه که خورشید بر آن طلوع کرده است بهتر است، و این آیت را قراءت نمودند: «ما فتح آشکاری را نصیب ساختیم»([50]).

1640- عَنِ المِسْوَرِ بْنِ مَخْرَمَةَ رَضِیَ اللهُ عَنْهُمَا قَالَ: لَمَّا خَرَجَ النَّبِیُّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ عَامَ الحُدَیْبِیَةِ فِی بِضْعَ عَشْرَةَ مِائَةً مِنْ أَصْحَابِهِ، فَلَمَّا أَتَى ذَا الحُلَیْفَةِ، قَلَّدَ الهَدْیَ وَأَشْعَرَهُ وَأَحْرَمَ مِنْهَا بِعُمْرَةٍ، وَبَعَثَ عَیْنًا لَهُ مِنْ خُزَاعَةَ، وَسَارَ النَّبِیُّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ حَتَّى کَانَ بِغَدِیرِ الأَشْطَاطِ أَتَاهُ عَیْنُهُ، قَالَ: إِنَّ قُرَیْشًا جَمَعُوا لَکَ جُمُوعًا، وَقَدْ جَمَعُوا لَکَ الأَحَابِیشَ، وَهُمْ مُقَاتِلُوکَ، وَصَادُّوکَ عَنِ البَیْتِ، وَمَانِعُوکَ، فَقَالَ: «أَشِیرُوا أَیُّهَا النَّاسُ عَلَیَّ، أَتَرَوْنَ أَنْ أَمِیلَ إِلَى عِیَالِهِمْ وَذَرَارِیِّ هَؤُلاَءِ الَّذِینَ یُرِیدُونَ أَنْ یَصُدُّونَا عَنِ البَیْتِ، فَإِنْ یَأْتُونَا کَانَ اللَّهُ عَزَّ وَجَلَّ قَدْ قَطَعَ عَیْنًا مِنَ المُشْرِکِینَ، وَإِلَّا تَرَکْنَاهُمْ مَحْرُوبِینَ»، قَالَ أَبُو بَکْرٍ: یَا رَسُولَ اللَّهِ، خَرَجْتَ عَامِدًا لِهَذَا البَیْتِ، لاَ تُرِیدُ قَتْلَ أَحَدٍ، وَلاَ حَرْبَ أَحَدٍ، فَتَوَجَّهْ لَهُ، فَمَنْ صَدَّنَا عَنْهُ قَاتَلْنَاهُ. قَالَ: «امْضُوا عَلَى اسْمِ اللَّهِ» [رواه البخاری: 4178، 4179].

1640- از مسور بن مخرمهب روایت است که گفت: هنگامی که پیامبر خدا ج در سال حدیبیه با یک هزار و چند صد نفر از صحابه‌های خود بیرون شدند، چون به ذوالحلَیفه رسیدند، هدی را قلاده نموده و نشانی کردند، و از همان‌جا برای ادای عمره احرام بستند، و جاسوسی را از مردم خُزاعه [جهت اطلاع آوردن از قریش] فرستادند.

و پیامبر خدا ج به راه افتادند، و هنگامی که به (غدیر اشطاط) رسیدند، جاسوسی را که فرستاده بودند آمد و گفت: قریش مردم را برای جنگ کردن با شما جمع آوری کرده‌اند، و از آن جمله قبایلی را که با آن‌ها هم پیمان هستند، از این جهت به طور قطع با شما جنگ می‌کنند و مانع رفتن شما به خانه کعبه می‌شوند.

پیامبر خدا ج گفتند: «ای مردم برایم نظر بدهید؟ آیا می‌خواهید که به طرف اهل و عیال این مردمی که می‌خواهند مانع رفتن ما به سوی خانه کعبه گردند حرکت نمائیم، اگر با ما به مقابله برخواستند، این طور می‌شود که گویا جاسوسی نفرستاده بودیم، و با آن‌ها به جنگ می‌پردازیم، و اگر به مقابل ما نیامدند، مال و عیال آن‌ها را به دست می‌آوریم».

ابوبکرس گفت: یا رسول الله! شما به قصد خانه کعبه بیرون شده‌اید، و اراده کشتن کسی و جنگ کردن با کسی را ندارید، به همین هدف به سفر خود ادامه دهید، اگر کسی مانع رفتن ما شد، با او جنگ خواهیم کرد، فرمودند: «به نام خدا به پیش بروید».

1641- عَنْ ابْنَ عُمَرَ رَضِیَ اللهُ عَنْهُمَا أَنَّ أَباهُ أَرْسَلَهُ یَوْمَ الحُدَیْبِیَةِ لِیَأْتیَهُ بِفَرَسٍ کانَ عِنْدَ رَجُلٍ مِنَ الأَنْصَارِ، یَأْتِی بِهِ لِیُقَاتِلَ عَلَیْهِ، وَرَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ یُبَایِعُ عِنْدَ الشَّجَرَةِ، وَعُمَرُ لاَ یَدْرِی بِذَلِکَ، فَبَایَعَهُ عَبْدُ اللَّهِ ثُمَّ ذَهَبَ إِلَى الفَرَسِ، فَجَاءَ بِهِ إِلَى عُمَرَ، وَعُمَرُ یَسْتَلْئِمُ لِلْقِتَالِ، فَأَخْبَرَهُ أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ: «یُبَایِعُ تَحْتَ الشَّجَرَةِ»، قَالَ: فَانْطَلَقَ، فَذَهَبَ مَعَهُ حَتَّى بَایَعَ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ، فَهِیَ الَّتِی یَتَحَدَّثُ النَّاسُ أَنَّ ابْنَ عُمَرَ أَسْلَمَ قَبْلَ أَبیهِ. [رواه البخاری: 4186].

1641- از ابن عمرب روایت است که پدرش او را فرستاد تا اسپی را که در نزد شخصی از انصار بود، بیاورد، [عبداللهس در مسیر راه خود] پیامبر خدا ج را دید که در نزد درخت با مردم بیعت می‌کنند، و عمرس از این کار خبر نبود، عبدالله بن عمر با پیامبر خدا ج بیعت کرد و بعد از آن به طرف اسپ رفت و آن را برای عمرس آورد.

و عمرس در این وقت لباس جنگ را می‌پوشید و خود را آماده جنگ می‌کرد، عبداللهس برایش گفت: پیامبر خدا ج در زیر درخت با مردم بیعت می‌کنند.

[راوی] می‌گوید: و همان بود که براه افتاد و ابن عمر هم با او رفت، تا اینکه با پیامبر خدا ج بیعت نمود، و این همان چیزی است که مردم می‌گویند: ابن عمرب پیش از پدرش مسلمان شده است»([51]).

1642- عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنَ أَبِی أَوْفَى رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُمَا، قَالَ: کُنَّا مَعَ النَّبِیِّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ، حِینَ اعْتَمَرَ «فَطَافَ فَطُفْنَا مَعَهُ، وَصَلَّى وَصَلَّیْنَا مَعَهُ، وَسَعَى بَیْنَ الصَّفَا وَالمَرْوَةِ، فَکُنَّا نَسْتُرُهُ مِنْ أَهْلِ مَکَّةَ لاَ یُصِیبُهُ أَحَدٌ بِشَیْءٍ» [رواه البخاری: 4188].

1642- از عبدالله بن ابی أوفیب روایت است که گفت: هنگامی که پیامبر خداج عمره نمودند با ایشان بودیم، چون طواف نمودند، با ایشان طواف کردیم، و چون نماز خواندند با ایشان نماز خواندیم، ولی وقتی که بین صفا و مروه سعی می‌کردند، ما از ایشان حفاظت می‌کردیم تا مبادا اهل مکه به ایشان ضرر برسانند.

22- باب: غَزَوَةِ ذَاتِ قَرَدٍ

باب [22]: غزوۀ ذات قَرد([52])

1643- عَنْ سَلَمَةَ بْنَ الأَکْوَعِ رَضِیَ اللهُ عَنْهُ، قالَ: خَرَجْتُ قَبْلَ أَنْ یُؤَذَّنَ بِالأُولَى، وَکَانَتْ لِقَاحُ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ تَرْعَى بِذِی قَرَدَ، قَالَ: فَلَقِیَنِی غُلاَمٌ لِعَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنِ عَوْفٍ، فَقَالَ: أُخِذَتْ لِقَاحُ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ، وَذَکَرَ الحَدیث بِطولِهِ، وقَدْ تَقَدَّم، وَقَالَ هُنا فی آخِرِهِ. قَالَ: ثُمَّ رَجَعْنَا وَیُرْدِفُنِی رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ عَلَى نَاقَتِهِ حَتَّى دَخَلْنَا المَدِینَةَ [رواه البخاری: 4194 وانظر حدیث رقم: 3041].

1643- از سلمه بن اکوعس روایت است که گفت: پیش از اذان فجر بیرون شدم و شتران شیرآور پیامبر خدا ج در منطقه (ذی قَرد) می‌چریدند، غلام عبدالرحمن بن عوف با من ملاقی شد و گفت: شتران شیرآور پیامبر خدا ج را بردند، ...[و تمام حدیث قبلاً ذکر گردید، و در آخر این روایت آمده است که].

گفت: بعد از آن برگشتیم، و پیامبر خدا ج مرا پشت سر خود بر بالای ناقۀ خویش سوار کردند، تا به مدینه داخل شدیم، [این حدیث به شمار (1300) در کتاب جهاد قبلاً گذشت].

23- باب: غَزوَةِ خَیْبَر

باب [23]: غزوۀ خیبر([53])

1644- عَنْ سَلَمَةَ بْنِ الأَکْوَعِ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ، قَالَ: خَرَجْنَا مَعَ النَّبِیِّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ إِلَى خَیْبَرَ، فَسِرْنَا لَیْلًا، فَقَالَ رَجُلٌ مِنَ القَوْمِ لِعَامِرٍ: یَا عَامِرُ أَلاَ تُسْمِعُنَا مِنْ هُنَیْهَاتِکَ؟ وَکَانَ عَامِرٌ رَجُلًا شَاعِرًا، فَنَزَلَ یَحْدُو بِالقَوْمِ یَقُولُ:

اللَّهُمَّ لَوْلاَ أَنْتَ مَا اهْتَدَیْنَا

 

وَلاَ تَصَدَّقْنَا وَلاَ صَلَّیْنَا

فَاغْفِرْ فِدَاءً لَکَ مَا أَبْقَیْنَا

 

وَثَبِّتِ الأَقْدَامَ إِنْ لاَقَیْنَا

وَأَلْقِیَنْ سَکِینَةً عَلَیْنَا

 

إِنَّا إِذَا صِیحَ بِنَا أَبَیْنَا

وَبِالصِّیَاحِ عَوَّلُوا عَلَیْنَا، فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ: «مَنْ هَذَا السَّائِقُ»، قَالُوا: عَامِرُ بْنُ الأَکْوَعِ، قَالَ: «یَرْحَمُهُ اللَّهُ» قَالَ رَجُلٌ مِنَ القَوْمِ: وَجَبَتْ یَا نَبِیَّ اللَّهِ، لَوْلاَ أَمْتَعْتَنَا بِهِ؟ فَأَتَیْنَا خَیْبَرَ فَحَاصَرْنَاهُمْ حَتَّى أَصَابَتْنَا مَخْمَصَةٌ شَدِیدَةٌ، ثُمَّ إِنَّ اللَّهَ تَعَالَى فَتَحَهَا عَلَیْهِمْ، فَلَمَّا أَمْسَى النَّاسُ مَسَاءَ الیَوْمِ الَّذِی فُتِحَتْ عَلَیْهِمْ، أَوْقَدُوا نِیرَانًا کَثِیرَةً، فَقَالَ النَّبِیُّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ: «مَا هَذِهِ النِّیرَانُ عَلَى أَیِّ شَیْءٍ تُوقِدُونَ؟» قَالُوا: عَلَى لَحْمٍ، قَالَ: «عَلَى أَیِّ لَحْمٍ؟» قَالُوا: لَحْمِ حُمُرِ الإِنْسِیَّةِ، قَالَ النَّبِیُّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ: «أَهْرِیقُوهَا وَاکْسِرُوهَا»، فَقَالَ رَجُلٌ: یَا رَسُولَ اللَّهِ، أَوْ نُهَرِیقُهَا وَنَغْسِلُهَا؟ قَالَ: «أَوْ ذَاکَ». فَلَمَّا تَصَافَّ القَوْمُ کَانَ سَیْفُ عَامِرٍ قَصِیرًا، فَتَنَاوَلَ بِهِ سَاقَ یَهُودِیٍّ لِیَضْرِبَهُ، وَیَرْجِعُ ذُبَابُ سَیْفِهِ، فَأَصَابَ عَیْنَ رُکْبَةِ عَامِرٍ فَمَاتَ مِنْهُ، قَالَ: فَلَمَّا قَفَلُوا قَالَ سَلَمَةُ: رَآنِی رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ وَهُوَ آخِذٌ بِیَدِی، قَالَ: «مَا لَکَ» قُلْتُ لَهُ: فَدَاکَ أَبِی وَأُمِّی، زَعَمُوا أَنَّ عَامِرًا حَبِطَ عَمَلُهُ؟ قَالَ النَّبِیُّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ: «کَذَبَ مَنْ قَالَهُ، إِنَّ لَهُ لَأَجْرَیْنِ - وَجَمَعَ بَیْنَ إِصْبَعَیْهِ - إِنَّهُ لَجَاهِدٌ مُجَاهِدٌ، قَلَّ عَرَبِیٌّ مَشَى بِهَا مِثْلَهُ»، حَدَّثَنَا قُتَیْبَةُ، حَدَّثَنَا حَاتِمٌ قَالَ: «نَشَأَ بِهَا» [رواه البخاری: 4196].

1644- از سلمه بن اکوعس روایت است که گفت: با پیامبر خدا ج به طرف خیبر برآمدیم، و در شب سفر می‌کردیم، کسی برای عامرس گفت: یا عامر! از همان چیز‌هایت برای ما نمی‌شنوانی([54])؟

و عامر شخص شاعر و خواننده بود، از شترش پائین شد و برای مردم این اشعار را می‌خواند: خدایا! اگر تو نبودی ما هدایت نمی‌شدیم، نه صدقه می‌دادیم و نه نماز می‌خواندیم، [خدایا!] ما را بیامرز، و تو را تا زنده باشیم به عظمت یاد می‌کنیم، و در وقت ملاقات با دشمن ما را ثابت قدم نگهدار، و بر ما آرامش ببخش، و وقتی که ما را به کار بد بخواهند ابا می‌ورزیم، و به آواز بلند دیگران را بر علیه ما به کمک خواستند.

پیامبر خدا ج فرمودند: «این قافله سالار کیست»؟

گفتند: عامر بن اکوع است.

فرمودند: «خداوند بر او رحمت کند».

کسی گفت: [گوینده عمر بن خطابس بود] یا نبی الله! جنت برایش واجب شد، ولی چرا مهلت ندادید تا از وی استفاده می‌بردیم([55])؟

به خیبر آمدیم و اهل خیبر را محاصره کردیم، تا اینکه به گرسنگی سختی دچار شدیم، بعد از آن خداوند متعال خیبر را برای مسلمانان فتح ساخت، شام روزی که خیبر فتح شد، [مسلمانان] آتش زیادی بر افروختند.

پیامبر خدا ج پرسیدند: «این آتش‌ها برای چیست؟ و برای چه این قدر آتش افروخته‌اید»؟

گفتند: بر گوشت.

پرسیدند: «بر چه گوشتی»؟

گفتند: گوشت خرهای اهلی.

پیامبر خدا ج فرمودند: «گوشت‌ها را بیرون بریزید و دیگ‌ها را بشکنید».

کسی گفت: یا رسول الله! یا اینکه گوشت‌ها را بیرون بریزیم، و دیگ‌ها را بشوئیم؟

فرمودند: «یا این طور کنید».

هنگامی که مردم صف آرایی نمودند، شمشیر عامر کوتاه بود، رفت که به پای یهودی بزند شمشیرش دور خورد و نوک آن به عینک زانوی خودش اصابت نمود و از همین سبب مرد.

راوی گفت که سلمهس می‌گوید: هنگام بازگشت پیامبر خدا ج مرا دیدند و در حالی که دست مرا گرفته بودند، گفتند: «ترا چه شده است»؟

برای‌شان گفتم که: پدر و مادرم فدای شما! مردم می‌گویند که (عامر) اعمالش را هدر و باطل کرده است، [زیرا خودش خود را کشته است].

پیامبر خدا ج فرمودند: «کسی که چنین می‌گوید دروغ می‌گوید: بلکه برای او دو مزد است – و دو انگشت خود را با هم جمع نموده و [گفتند] – عامر هم مشقت دید و هم جهاد کرد، و در روی زمین بسیار کم عربی است که مثل او باشد» - و یا فرمودند: «کم عربی است که مانند او نشأت کرده باشد» -([56]).

1645- عَنْ أَنَسٍ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ، أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ أَتَى خَیْبَرَ لَیْلًا، وَتَقَدَّمَ فی الصَّلاة، وزَادَ هُنا: فَقَلَ النَّبِیُّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ المُقَاتِلَةَ وَسَبى الذُرِّیَّةَ. [رواه البخاری: 4197 وانظر حدیث رقم: 371].

1645- از انسس روایت است که پیامبر خدا ج شب هنگام به خیبر داخل گردیدند- و این حدیث قبلاً گذشت- [به حدیث شماره (243) مراجعه کنید] و در این روایت آمده است که: جنگ جویان را کشتند، و اهل و اولاد را به اسارت گرفتند.

1646- عَنْ أَبِی مُوسَى الأَشْعَرِیِّ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ، قَالَ: لَمَّا غَزَا رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ خَیْبَرَ، أَوْ قَالَ: لَمَّا تَوَجَّهَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ، أَشْرَفَ النَّاسُ عَلَى وَادٍ، فَرَفَعُوا أَصْوَاتَهُمْ بِالتَّکْبِیرِ: اللَّهُ أَکْبَرُ اللَّهُ أَکْبَرُ، لاَ إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ، فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ: «ارْبَعُوا عَلَى أَنْفُسِکُمْ، إِنَّکُمْ لاَ تَدْعُونَ أَصَمَّ وَلاَ غَائِبًا، إِنَّکُمْ تَدْعُونَ سَمِیعًا قَرِیبًا وَهُوَ مَعَکُمْ»، وَأَنَا خَلْفَ دَابَّةِ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ، فَسَمِعَنِی وَأَنَا أَقُولُ: لاَ حَوْلَ وَلاَ قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ، فَقَالَ لِی: «یَا عَبْدَ اللَّهِ بْنَ قَیْسٍ». قُلْتُ: لَبَّیْکَ یَا رَسُولَ اللَّهِ، قَالَ: «أَلاَ أَدُلُّکَ عَلَى کَلِمَةٍ مِنْ کَنْزٍ مِنْ کُنُوزِ الجَنَّةِ» قُلْتُ: بَلَى یَا رَسُولَ اللَّهِ، فَدَاکَ أَبِی وَأُمِّی، قَالَ: «لاَ حَوْلَ وَلاَ قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ» [رواه البخاری: 4205].

1646- از ابو موسی اشعریس روایت است که گفت: هنگامی که پیامبر خدا ج به جنگ خیبر رفتند([57]) ، مردم به دشتی رسیدند و با صدای بلند گفتند: (الله اکبر، الله اکبر، لا إله إلا الله).

پیامبر خدا ج فرمودند: «بر خود مدارا کنید [یعنی: این سخن را] آهسته‌تر بگوئید]، شما نه با شخص نا شنوایی سخن می‌گوید، و نه با شخص غائبی، بلکه کسی را که می‌خوانید شنوا است و نزدیک، و با شما است».

ابوموسیس می‌گوید: من به عقب دابه پیامبر خدا ج و (ولا حَوْلَ ولا قُوَّةَ إِلا بِاللهِ) می‌گفتم، این را شنیده و فرمودند: «ای عبدالله بن قیس»!

گفتم: لبیک یا رسول الله!

فرمودند: «آیا تو را به کلمه که گنجی از گنج‌های جنت است راهنمایی نکنم»؟

گفتم: یا رسول الله! پدر و مادرم فدای شما رهنمائی کنید.

فرمودند: [آن کلمه این است]: «لا حَوْلَ ولا قُوَّةَ إِلا بِاللهِ».

1647- عَنْ سَهْلِ بْنِ سَعْدٍ السَّاعِدِیِّ رَضِیَ اللهُ عَنْهُ: قَالَ: التَقَى النَّبِیُّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ وَالمُشْرِکُونَ فِی بَعْضِ مَغَازِیهِ، فَاقْتَتَلُوا، فَمَالَ کُلُّ قَوْمٍ إِلَى عَسْکَرِهِمْ، وَفِی المُسْلِمِینَ رَجُلٌ لاَ یَدَعُ مِنَ المُشْرِکِینَ شَاذَّةً وَلاَ فَاذَّةً إِلَّا اتَّبَعَهَا فَضَرَبَهَا بِسَیْفِهِ، فَقِیلَ: یَا رَسُولَ اللَّهِ، مَا أَجْزَأَ أَحَدٌ مَا أَجْزَأَ فُلاَنٌ، فَقَالَ: «إِنَّهُ مِنْ أَهْلِ النَّارِ»، فَقَالُوا: أَیُّنَا مِنْ أَهْلِ الجَنَّةِ، إِنْ کَانَ هَذَا مِنْ أَهْلِ النَّارِ؟ فَقَالَ رَجُلٌ مِنَ القَوْمِ: لَأَتَّبِعَنَّهُ، فَإِذَا أَسْرَعَ وَأَبْطَأَ کُنْتُ مَعَهُ، حَتَّى جُرِحَ، فَاسْتَعْجَلَ المَوْتَ، فَوَضَعَ نِصَابَ سَیْفِهِ بِالأَرْضِ، وَذُبَابَهُ بَیْنَ ثَدْیَیْهِ، ثُمَّ تَحَامَلَ عَلَیْهِ فَقَتَلَ نَفْسَهُ، فَجَاءَ الرَّجُلُ إِلَى النَّبِیِّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ فَقَالَ: أَشْهَدُ أَنَّکَ رَسُولُ اللَّهِ، فَقَالَ: «وَمَا ذَاکَ». فَأَخْبَرَهُ، فَقَالَ: «إِنَّ الرَّجُلَ لَیَعْمَلُ بِعَمَلِ أَهْلِ الجَنَّةِ، فِیمَا یَبْدُو لِلنَّاسِ، وَإِنَّهُ لَمِنْ أَهْلِ النَّارِ، وَیَعْمَلُ بِعَمَلِ أَهْلِ النَّارِ، فِیمَا یَبْدُو لِلنَّاسِ، وَهُوَ مِنْ أَهْلِ الجَنَّةِ» [رواه البخاری: 4207].

1647- از سهل بن سعد ساعدیس روایت است که گفت: در یکی از غزوات که پیامبر خدا ج و مشرکین مقابل هم قرار گرفتند، به جنگ پرداختند [در بعضی از روایات آمده است که این جنگ در خیبر واقع گردیده بود].

[بعد از جنگ] بعد از اینکه پیامبر خدا ج به طرف عسکر خود و مشرکین به طرف عسکر خود رفتند، در میان صحابه‌های پیامبر خدا ج شخصی بود [به نام قزمان ظفری انصاری]، که به جانب مقابل فرصت نمی‌داد، و اگر کسی از لشکر جدا می‌شد، و یا تنها بود، به دنبالش میرفت، و به شمشیرش می‌زد.

کسی برای پیامبر خدا ج گفت: امروز هیچ کدام از ما به اندازه فلانی کوشش و جان فدائی نکرد.

پیامبر خدا ج فرمودند: «آن شخص از اهل دوزخ است»([58]).

کسی گفت: من ای شخص را تعقیب خواهم کرد. [تا ببینم که سبب دوزخی بودنش چیست]؟

روای گفت: این شخص با وی برآمد، د هرجا که می‌ایستاد با وی می‌ایستاد، و اگر تیز می‌رفت با وی تیز می‌رفت.

راوی گفت: آن شخص رزمجو زخم کلانی برداشت و تصمیم به خودکشی گرفت، و دسته شمشیرش را بر زمین گذاشت و سر شمشیر را بین دو سینه‌اش قرارداد، خودش را بر روی شمشیر فشار داد و کشت.

شخصی که او را تعقیب می‌کرد، نزد پیامبر خدا ج آمد و گفت: شهادت می‌دهم که شما پیامبر خدا ج هستید.

فرمودند: «چه خبر است»؟

گفت: چون شما در مورد آن شخص فرمودید که از اهل دوزخ است، این سخن بر مردم گران تمام شد، برای آن‌ها گفتم: من خبر این شخص را برای شما خواهم آورد، و به تعقیبش بیرون شدم، بعد از مدت کوتاهی زخم بزرگی برداشت و به قصد خودکشی برآمد، دسته شمشیرش را بر زمین گذاشت و نوکش را بین دو سینه‌اش قرارداد، بعد از آن خود را بر آن فشار داد و خود را کشت.

پیامبر خدا ج بعد از شنیدن این سخن فرمودند: «شخصی – از نظر مردم – عمل اهل بهشت را انجام می‌دهد و در حالی که او از اهل دوزخ است، و شخص دیگری – از نظر مردم – عمل اهل دوزخ را انجام می‌دهد، در حالی که او از اهل بهشت است».

1648- وَفی روایة قالَ: فَقَالَ رَسُولُ اللهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ: «قُمْ یَا فُلاَنٌ، فَأَذِّنْ أَنَّهُ لاَ یَدْخُلُ الجَنَّةَ إِلَّا مُؤْمِنٌ، إِنَّ اللَّهَ یُؤَیِّدُ الدِّینَ بِالرَّجُلِ الفَاجِرِ» [رواه البخاری: 4203].

1648- و در روایت دیگری [سهل ساعدیس] گفت که: پیامبر خدا ج فرمودند:

«فلانی! برخیز و اعلان کن که به جز مؤمن کس دیگری به جنت نمی‌رود، و خداوند متعال این دین را بذریعه شخص بدکار مؤید می‌سازد»([59]).

1649- عَنْ سَلَمَةَ بْنِ الأَکْوَعِ رَضِیَ اللهُ عَنْهُ ضُرِبْتُ ضَرْبَةٍ فی ساقی یَوْمَ خَیْبَرَ فَأَتَیْتُ النَّبِیَّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ «فَنَفَثَ فِیهِ ثَلاَثَ نَفَثَاتٍ، فَمَا اشْتَکَیْتُهَا حَتَّى السَّاعَةِ» [رواه البخاری: 4206].

1649- از سلمه بن اکوعس روایت است که گفت: در غزوۀ خیبر ضربه به پایم اصابت نمود، نزد پیامبر خدا ج آمدم، ایشان بر آن زخم سه بار دمیدند، تا همین ساعت دیگر از آن پایم احساس شکایتی نکردم([60]).

1650- عَنْ أَنَسٍ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ، قالَ: «أَقَامَ النَّبِیُّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ بَیْنَ خَیْبَرَ، وَالمَدِینَةِ ثَلاَثَ لَیَالٍ یُبْنَى عَلَیْهِ بِصَفِیَّةَ»، فَدَعَوْتُ المُسْلِمِینَ إِلَى وَلِیمَتِهِ، وَمَا کَانَ فِیهَا مِنْ خُبْزٍ وَلاَ لَحْمٍ، وَمَا کَانَ فِیهَا إِلَّا أَنْ أَمَرَ بِلاَلًا بِالأَنْطَاعِ فَبُسِطَتْ، فَأَلْقَى عَلَیْهَا التَّمْرَ وَالأَقِطَ وَالسَّمْنَ، فَقَالَ المُسْلِمُونَ: إِحْدَى أُمَّهَاتِ المُؤْمِنِینَ، أَوْ مَا مَلَکَتْ یَمِینُهُ؟ قَالُوا: إِنْ حَجَبَهَا فَهِیَ إِحْدَى أُمَّهَاتِ المُؤْمِنِینَ، وَإِنْ لَمْ یَحْجُبْهَا فَهِیَ مِمَّا مَلَکَتْ یَمِینُهُ، فَلَمَّا ارْتَحَلَ وَطَّأَ لَهَا خَلْفَهُ، وَمَدَّ الحِجَابَ [رواه البخاری: 4213].

1650- از انسس روایت است که گفت: پیامبر خدا ج بین خیبر و مدینه، جهت عروسی با صفیه، سه شب منزل گزیدند، من مسلمانان را به عروسی‌شان دعوت کردم، و در این عروسی نه گوشتی بود و نه نانی، و چیزی که بود آن بود که بلال را امر کردند تا سفره‌ها را بگستراند، و برای ما خرما و قروت و روغن آوردند.

مسلمانان بین خود گفتند: صفیه از امهات مؤمنین است، و یا ملک یمین [یعنی: کنیز] پیامبر خدا ج خواهد بود؟

گفتند: اگر او را حجاب کردند، از امهات مؤمنین است، و اگر حجاب نکردند، از ملک یمین‌شان خواهد بود، هنگام رفتن، پشت سر خود برایش جایی آماده کردند، و او را حجاب نمودند.

1651- عَنْ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ، أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ: «نَهَى عَنْ مُتْعَةِ النِّسَاءِ یَوْمَ خَیْبَرَ، وَعَنْ أَکْلِ لُحُومِ الحُمُرِ الإِنْسِیَّةِ» [رواه البخاری: 4216].

1651- از علی بن ابی طالبس روایت است که گفت: پیامبر خدا ج در روز خیبر، از متعه زن‌ها و از خوردن گوشت خرهای اهلی، نهی فرمودند([61]).

1652- عَنِ ابْنِ عُمَرَ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُمَا، قَالَ: «قَسَمَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ یَوْمَ خَیْبَرَ لِلْفَرَسِ سَهْمَیْنِ، وَلِلرَّاجِلِ سَهْمًا» [رواه البخاری: 4228].

1652- از ابن عمرب روایت است که گفت: پیامبر خدا ج در روز خیبر برای اسپ دو سهم، و برای پیاده یک سهم، مقرر نمودند([62]).

1653- عَنْ أَبِی مُوسَى رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ، قَالَ: بَلَغَنَا مَخْرَجُ النَّبِیِّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ وَنَحْنُ بِالیَمَنِ، فَخَرَجْنَا مُهَاجِرِینَ إِلَیْهِ أَنَا وَأَخَوَانِ لِی أَنَا أَصْغَرُهُمْ، أَحَدُهُمَا أَبُو بُرْدَةَ، وَالآخَرُ أَبُو رُهْمٍ، إِمَّا قَالَ: بِضْعٌ، وَإِمَّا قَالَ: فِی ثَلاَثَةٍ وَخَمْسِینَ، أَوِ اثْنَیْنِ وَخَمْسِینَ رَجُلًا مِنْ قَوْمِی، فَرَکِبْنَا سَفِینَةً، فَأَلْقَتْنَا سَفِینَتُنَا إِلَى النَّجَاشِیِّ بِالحَبَشَةِ، فَوَافَقْنَا جَعْفَرَ بْنَ أَبِی طَالِبٍ، فَأَقَمْنَا مَعَهُ حَتَّى قَدِمْنَا جَمِیعًا، فَوَافَقْنَا النَّبِیَّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ حِینَ افْتَتَحَ خَیْبَرَ، وَکَانَ أُنَاسٌ مِنَ النَّاسِ یَقُولُونَ لَنَا، یَعْنِی لِأَهْلِ السَّفِینَةِ: سَبَقْنَاکُمْ بِالهِجْرَةِ، وَدَخَلَتْ أَسْمَاءُ بِنْتُ عُمَیْسٍ، وَهِیَ مِمَّنْ قَدِمَ مَعَنَا، عَلَى حَفْصَةَ زَوْجِ النَّبِیِّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ زَائِرَةً، وَقَدْ کَانَتْ هَاجَرَتْ إِلَى النَّجَاشِیِّ فِیمَنْ هَاجَرَ، فَدَخَلَ عُمَرُ عَلَى حَفْصَةَ، وَأَسْمَاءُ عِنْدَهَا، فَقَالَ عُمَرُ حِینَ رَأَى أَسْمَاءَ: مَنْ هَذِهِ؟ قَالَتْ: أَسْمَاءُ بِنْتُ عُمَیْسٍ، قَالَ عُمَرُ: الحَبَشِیَّةُ هَذِهِ البَحْرِیَّةُ هَذِهِ؟ قَالَتْ أَسْمَاءُ: نَعَمْ، قَالَ: سَبَقْنَاکُمْ بِالهِجْرَةِ، فَنَحْنُ أَحَقُّ بِرَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ مِنْکُمْ، فَغَضِبَتْ وَقَالَتْ: کَلَّا وَاللَّهِ، کُنْتُمْ مَعَ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ یُطْعِمُ جَائِعَکُمْ، وَیَعِظُ جَاهِلَکُمْ، وَکُنَّا فِی دَارِ - أَوْ فِی أَرْضِ - البُعَدَاءِ البُغَضَاءِ بِالحَبَشَةِ، وَذَلِکَ فِی اللَّهِ وَفِی رَسُولِهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ، وَایْمُ اللَّهِ لاَ أَطْعَمُ طَعَامًا وَلاَ أَشْرَبُ شَرَابًا، حَتَّى أَذْکُرَ مَا قُلْتَ لِرَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ، وَنَحْنُ کُنَّا نُؤْذَى وَنُخَافُ، وَسَأَذْکُرُ ذَلِکَ لِلنَّبِیِّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ وَأَسْأَلُهُ، وَاللَّهِ لاَ أَکْذِبُ وَلاَ أَزِیغُ، وَلاَ أَزِیدُ عَلَیْهِ، فَلَمَّا جَاءَ النَّبِیُّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ قَالَتْ: یَا نَبِیَّ اللَّهِ إِنَّ عُمَرَ قَالَ: کَذَا وَکَذَا؟ قَالَ: «فَمَا قُلْتِ لَهُ؟» قَالَتْ: قُلْتُ لَهُ: کَذَا وَکَذَا، قَالَ: «لَیْسَ بِأَحَقَّ بِی مِنْکُمْ، وَلَهُ وَلِأَصْحَابِهِ هِجْرَةٌ وَاحِدَةٌ، وَلَکُمْ أَنْتُمْ - أَهْلَ السَّفِینَةِ - هِجْرَتَانِ» [رواه البخاری: 4230، 4231].

1653- از ابو موسیس روایت است که گفت: هنگامی که در یمن بودیم، خبر بعثت و یا هجرت پیامبر خدا ج برای ما رسید، من و دو برادر دیگرم ابوبرده و ابورُهم که من خوردترین آن‌ها بودم، در پنجاه وسه نفر از قوم خود به طرف پیامبر خدا ج حرکت کردیم، به کشتی سوار شدیم، و این کشتی ما را به سوی نجاشی به حبشه برد، در آنجا با جعفرس ملاقات نمودیم، و همان‌جا با وی ماندیم تا همه با هم [نزد پیامبر خدا ج] آمدیم، و هنگامی نزد پیامبر خدا ج رسیدیم که خیبر فتح شده بود.

بعضی از مردم برای ما – یعنی: برای ما کسانی که به کشتی آمده بودیم – می‌گفتند که ما از شما در هجرت سبقت کرده‌ایم، اسماء بنت عمیس [همسر جعفر بن ابی طالب] که با ما آمده بود، به دیدن حفصه همسر پیامبر خدا ج رفت، و اسماء از کسانی بود که با دیگران به سوی نجاشی هجرت کرده بود.

و در وقتی که اسماء در نزد حفصه بود، عمرس داخل شد، چون اسماء را دید، پرسید: این زن کیست؟

[حفصه] گفت: اسماء دختر عمیس است.

عمرس گفت: همان حبشی؟ و همان کسی که از راه بحر آمده است؟

اسماء گفت: بلی.

عمرس گفت: ما از شما پیشتر هجرت کردیم، از این جهت به پیامبر خدا ج نسبت به شما مستحق‌تر هستیم.

آسماء در قهر شد و گفت: به خداوند سوگند که چنین نیست، شما با پیامبر خدا ج بودید، ایشان گرسنه شما را طعام می‌دادند، و جاهل شما را وعظ و نصیحت می‌کردند، ولی ما در دیار – و یا در سرزمین بی‌گانگان و کسانی که بر ما قهر و غضب می‌کردند – خاص برای خدا و رسولش به سر می‌بردیم، و به خداوند سوگند تا آنچه را که گفتی به پیامبر خدا ج نگویم نه طعامی می‌خورم و نه آشامیدنی می‌آشامم، و ما مورد اذیت قرار می‌گرفتیم، و در ترس و وحشت به سر می‌بردیم، و این چیزها را بدون آنکه دروغ بگویم، و بدون کم و کاست برای پیامبر خدا ج خواهیم گفت:

چون پیامبر خدا ج آمدند، اسماءل گفت: یا رسول الله! عمر چنین و چنان گفت.

فرمودند: «تو در جوابش چه گفتی»؟

گفت: من هم برایش چنین و چنان گفتم.

فرمودند: «او از شما به من مستحق‌تر نیست، برای او و همراهانش [ثواب و فضیلت] یک هجرت است، و برای شما مردمی که به کشتی آمده‌اید [ثواب و فضیلت] دو هجرت است»([63]).

1654- وَعنْهُ رَضِیَ اللهُ عَنْهُ قالَ: قَالَ النَّبِیُّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ: «إِنِّی لَأَعْرِفُ أَصْوَاتَ رُفْقَةِ الأَشْعَرِیِّینَ بِالقُرْآنِ حِینَ یَدْخُلُونَ بِاللَّیْلِ، وَأَعْرِفُ مَنَازِلَهُمْ مِنْ أَصْوَاتِهِمْ بِالقُرْآنِ بِاللَّیْلِ، وَإِنْ کُنْتُ لَمْ أَرَ مَنَازِلَهُمْ حِینَ نَزَلُوا بِالنَّهَارِ، وَمِنْهُمْ حَکِیمٌ، إِذَا لَقِیَ الخَیْلَ، أَوْ قَالَ: العَدُوَّ، قَالَ لَهُمْ: إِنَّ أَصْحَابِی یَأْمُرُونَکُمْ أَنْ تَنْظُرُوهُمْ» [رواه البخاری: 4232].

1654- و از ابوموسیس روایت است که گفت: پیامبر خدا ج فرمودند: «من آواز مردم اشعری را هنگامی که در خانه‌های خود قرآن می‌خوانند، از قرآن خواندن آن‌ها می‌شناسم، و از همین سبب است که در شب خانه‌های ایشان را از صدای قرآن خواندن‌شان تشخیص داده می‌توانم، ولو آنکه در روز وقتی که به خانه می‌روند، خانه‌های آن‌ها را ندیده باشم».

«و از آن جمله (حکیم) است که اگر خَیل را – و یا دشمن را ببیند - برای آن‌ها می‌گوید: دوستانم از شما می‌خواهند که تا آمدن آن‌ها انتظار بکشید»([64]).

1655- وَعنْهُ رَضِیَ اللهُ عَنْهُ قَالَ: «قَدِمْنَا عَلَى النَّبِیِّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ بَعْدَ أَنِ افْتَتَحَ خَیْبَرَ فَقَسَمَ لَنَا، وَلَمْ یَقْسِمْ لِأَحَدٍ لَمْ یَشْهَدِ الفَتْحَ غَیْرَنَا» [رواه البخاری: 4233].

1655- و از ابو موسیس روایت است که گفت: بعد از فتح خیبر نزد پیامبر خدا ج رفتیم، سهم ما را هم دادند، و به غیر از ما برای هیچ کس دیگری که به فتح خیبر حاضر نشده بودند، سهمی ندادند([65]).

24- باب: عُمْرَةُ القَضَاءِ

باب [24]: عمرۀ قضائی

1656- عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ رَضِیَ اللهُ عَنْهُمَا، قَالَ: «تَزَوَّجَ النَّبِیُّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ مَیْمُونَةَ وَهُوَ مُحْرِمٌ، وَبَنَى بِهَا وَهُوَ حَلاَلٌ، وَمَاتَتْ بِسَرِفَ» [روه البخاری: 4258].

1656- از ابن عباسب روایت است که گفت: پیامبر خدا ج در حالی که احرام داشتند با میمونهل ازدواج نمودند، ولی هنگام عروسی از احرام برآمده بودند، و میمونهل در منطقه (سَرِف) وفات یافت([66]).

25- باب: غَزْوَةِ مُؤتَةَ مِنْ أَرْضِ الشَأْمِ

باب [25]: غزوۀ مؤته از سرزمین شام

1657- عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ عُمَرَ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُمَا، قَالَ: أَمَّرَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ فِی غَزْوَةِ مُؤْتَةَ زَیْدَ بْنَ حَارِثَةَ، فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ: «إِنْ قُتِلَ زَیْدٌ فَجَعْفَرٌ، وَإِنْ قُتِلَ جَعْفَرٌ فَعَبْدُ اللَّهِ بْنُ رَوَاحَةَ» قَالَ عَبْدُ اللَّهِ: کُنْتُ فِیهِمْ فِی تِلْکَ الغَزْوَةِ، فَالْتَمَسْنَا جَعْفَرَ بْنَ أَبِی طَالِبٍ، فَوَجَدْنَاهُ فِی القَتْلَى، وَوَجَدْنَا مَا فِی جَسَدِهِ بِضْعًا وَتِسْعِینَ، مِنْ طَعْنَةٍ وَرَمْیَةٍ» [رواه البخاری: 4261].

1657- از عبدالله بن عمرب روایت است که گفت: پیامبر خدا ج در غزوۀ مؤته زید بن حارثه را امیر تعین نموده و فرمودند: «اگر زید کشته شد، جعفر، و اگر جعفر کشته شد، عبدالله بن رواحه [امیر شما باشد]».

ابن عمرب می‌گوید: در آن غزوۀ من با ایشان بودم، جعفر بن ابوطالب را جستجو نمودیم و او را در بین کشتگان یافتیم، و در جسدش نود و چند زخم شمشیر و نیزه بود([67]).

26- باب: بَعْثُ النَّبِیِّ ج أُسَامَةَ بْنَ زَیْدٍ إِلى الحُرَقَاتِ

باب [26]: فرستادن پیامبر خدا ج اسامه بن زید را به سوی حُرَقَات

1658- عَنْ أُسَامَةَ بْنَ زَیْدٍ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُمَا، یَقُولُ: بَعَثَنَا رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ إِلَى الحُرَقَةِ، فَصَبَّحْنَا القَوْمَ فَهَزَمْنَاهُمْ، وَلَحِقْتُ أَنَا وَرَجُلٌ مِنَ الأَنْصَارِ رَجُلًا مِنْهُمْ، فَلَمَّا غَشِینَاهُ، قَالَ: لاَ إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ فَکَفَّ الأَنْصَارِیُّ فَطَعَنْتُهُ بِرُمْحِی حَتَّى قَتَلْتُهُ، فَلَمَّا قَدِمْنَا بَلَغَ النَّبِیَّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ، فَقَالَ: «یَا أُسَامَةُ، أَقَتَلْتَهُ بَعْدَ مَا قَالَ لاَ إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ» قُلْتُ: کَانَ مُتَعَوِّذًا، فَمَا زَالَ یُکَرِّرُهَا، حَتَّى تَمَنَّیْتُ أَنِّی لَمْ أَکُنْ أَسْلَمْتُ قَبْلَ ذَلِکَ الیَوْمِ [رواه البخاری: 4269].

1658- از اسامه بن زیدب روایت است که گفت: پیامبر خدا ج ما را به طرف (حُرقَه) فرستادند، هنگام صبح بر آن‌ها حمله نمودیم و آن‌ها را شکست دادیم، من و شخص دیگری از انصار، یکی از افراد دشمن را [که نامش مرداس بن عمرو بود] تعقیب نمودیم، و هنگام که او را مغلوب ساختیم گفت: (لا إله إلا الله)، انصاری از وی دست برداشت، و من با نیزه‌ام او را کشتم.

هنگامی که به مدینه آمدیم، خبر برای پیامبر خدا ج رسید، فرمودند: «ای اسامه! آیا بعد از اینکه آن شخص (لا إله إلا الله) گفت، او را کشتی»؟

گفتم: او برای نجاتش این چیز را گفت.

ایشان این سخن را چند بار تکرار کردند تا جایی که آرزو نمودم ای‌کاش پیش از امروز مسلمان نشده بودم([68]).

1659- عَنْ سَلَمَةَ بْنَ الأَکْوَعِ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ، قَالَ: «غَزَوْتُ مَعَ النَّبِیِّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ سَبْعَ غَزَوَاتٍ، وَخَرَجْتُ فِیمَا یَبْعَثُ مِنَ البُعُوثِ تِسْعَ غَزَوَاتٍ مَرَّةً عَلَیْنَا أَبُو بَکْرٍ، وَمَرَّةً عَلَیْنَا أُسَامَةُ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُمَا» [رواه البخاری: 4270].

1659- از سلمه بن اکوعس روایت است که گفت: با پیامبر خدا ج در هفت غزوه اشتراک نمودم، و در گروه‌های که می‌فرستادند در نُه گروه سهم گرفتم، امیر ما گاهی ابوبکر صدیقس و گاهی اسامهس می‌بود([69]).

27- باب: غَزْوَةِ الْفَتْحِ فِی رَمَضَان

باب [27]: غزوۀ فتح [مکه] در ماه رمضان [سال هشتم هجری]

1660- عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُمَا: أَنَّ النَّبِیَّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ «خَرَجَ فِی رَمَضَانَ مِنَ المَدِینَةِ وَمَعَهُ عَشَرَةُ آلاَفٍ، وَذَلِکَ عَلَى رَأْسِ ثَمَانِ سِنِینَ وَنِصْفٍ مِنْ مَقْدَمِهِ المَدِینَةَ، فَسَارَ هُوَ وَمَنْ مَعَهُ مِنَ المُسْلِمِینَ إِلَى مَکَّةَ، یَصُومُ وَیَصُومُونَ، حَتَّى بَلَغَ الکَدِیدَ، وَهُوَ مَاءٌ بَیْنَ عُسْفَانَ، وَقُدَیْدٍ أَفْطَرَ وَأَفْطَرُوا» [رواه البخاری: 4276].

1660- از ابن عباسب روایت است که پیامبر خدا ج بعد از اینکه هشت ونیم سال از هجرت‌شان به مدینه گذشت، در ماه رمضان با ده هزار نفر از مسلمانان به سوی مکه برآمدند، خودشان روزه داشتند، و دیگران هم روزه می‌گرفتند، تا اینکه به منطقه (کَدید) رسیدند، و (کدید) آبی است ما بین عُسفَان و قُدید، [در اینجا] روزه را خوردند، و دیگران هم خوردند([70]).

1661- وعَنْهُ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُمَا، قَالَ: «خَرَجَ النَّبِیُّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ فِی رَمَضَانَ إِلَى حُنَیْنٍ، وَالنَّاسُ مُخْتَلِفُونَ، فَصَائِمٌ وَمُفْطِرٌ، فَلَمَّا اسْتَوَى عَلَى رَاحِلَتِهِ، دَعَا بِإِنَاءٍ مِنْ لَبَنٍ أَوْ مَاءٍ، فَوَضَعَهُ عَلَى رَاحَتِهِ، أَوْ عَلَى رَاحِلَتِهِ، ثُمَّ نَظَرَ إِلَى النَّاسِ فَقَالَ المُفْطِرُونَ لِلصُّوَّامِ: أَفْطِرُوا» [رواه البخاری: 4277].

1661- و از ابن عباسب روایت است که گفت: پیامبر خدا ج در ماه رمضان به طرف (حنین) برآمدند، و مردمان مختلف بودند، بعضی روزه داشتند و بعضی روزه می‌خوردند.

چون پیامبر خدا ج برشتر خود سوار شدند، قدح شیری را – و یا قدح آبی را – طلبیدند، و بر کف دست خود – و یا بر بالای شتر خود – گذاشتند و به طرف مردم نگاه کردند، در این وقت روزه خواران به روزه داران گفتند: اینک شما هم روزه خود را بخورید([71]).

28- باب: أَیْنَ رَکَّزَ النَّبِیُّ ج الرَّایَةَ یَوْمَ الْفَتْحِ

باب [28]: پیامبر خدا ج در روز فتح بیرق را کجا نصب کردند؟

1662- عَنْ عُرْوَةَ بْنِ الزُبَیْرِ، رَضِیَ اللهُ عَنْهُمَا قَالَ: لَمَّا سَارَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ عَامَ الفَتْحِ، فَبَلَغَ ذَلِکَ قُرَیْشًا، خَرَجَ أَبُو سُفْیَانَ بْنُ حَرْبٍ، وَحَکِیمُ بْنُ حِزَامٍ، وَبُدَیْلُ بْنُ وَرْقَاءَ، یَلْتَمِسُونَ الخَبَرَ عَنْ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ، فَأَقْبَلُوا یَسِیرُونَ حَتَّى أَتَوْا مَرَّ الظَّهْرَانِ، فَإِذَا هُمْ بِنِیرَانٍ کَأَنَّهَا نِیرَانُ عَرَفَةَ، فَقَالَ أَبُو سُفْیَانَ: مَا هَذِهِ، لَکَأَنَّهَا نِیرَانُ عَرَفَةَ؟ فَقَالَ بُدَیْلُ بْنُ وَرْقَاءَ: نِیرَانُ بَنِی عَمْرٍو، فَقَالَ أَبُو سُفْیَانَ: عَمْرٌو أَقَلُّ مِنْ ذَلِکَ، فَرَآهُمْ نَاسٌ مِنْ حَرَسِ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ فَأَدْرَکُوهُمْ فَأَخَذُوهُمْ، فَأَتَوْا بِهِمْ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ فَأَسْلَمَ أَبُو سُفْیَانَ، فَلَمَّا سَارَ قَالَ لِلْعَبَّاسِ: «احْبِسْ أَبَا سُفْیَانَ عِنْدَ حَطْمِ الخَیْلِ، حَتَّى یَنْظُرَ إِلَى المُسْلِمِینَ». فَحَبَسَهُ العَبَّاسُ، فَجَعَلَتِ القَبَائِلُ تَمُرُّ مَعَ النَّبِیِّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ، تَمُرُّ کَتِیبَةً کَتِیبَةً عَلَى أَبِی سُفْیَانَ، فَمَرَّتْ کَتِیبَةٌ، قَالَ: یَا عَبَّاسُ مَنْ هَذِهِ؟ قَالَ: هَذِهِ غِفَارُ، قَالَ: مَا لِی وَلِغِفَارَ، ثُمَّ مَرَّتْ جُهَیْنَةُ، قَالَ مِثْلَ ذَلِکَ، ثُمَّ مَرَّتْ سَعْدُ بْنُ هُذَیْمٍ فَقَالَ مِثْلَ ذَلِکَ، وَمَرَّتْ سُلَیْمُ، فَقَالَ مِثْلَ ذَلِکَ، حَتَّى أَقْبَلَتْ کَتِیبَةٌ لَمْ یَرَ مِثْلَهَا، قَالَ: مَنْ هَذِهِ؟ قَالَ: هَؤُلاَءِ الأَنْصَارُ، عَلَیْهِمْ سَعْدُ بْنُ عُبَادَةَ مَعَهُ الرَّایَةُ، فَقَالَ سَعْدُ بْنُ عُبَادَةَ: یَا أَبَا سُفْیَانَ، الیَوْمَ یَوْمُ المَلْحَمَةِ، الیَوْمَ تُسْتَحَلُّ الکَعْبَةُ، فَقَالَ أَبُو سُفْیَانَ: یَا عَبَّاسُ حَبَّذَا یَوْمُ الذِّمَارِ، ثُمَّ جَاءَتْ کَتِیبَةٌ، وَهِیَ أَقَلُّ الکَتَائِبِ، فِیهِمْ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ وَأَصْحَابُهُ، وَرَایَةُ النَّبِیِّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ مَعَ الزُّبَیْرِ بْنِ العَوَّامِ، فَلَمَّا مَرَّ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ بِأَبِی سُفْیَانَ قَالَ: أَلَمْ تَعْلَمْ مَا قَالَ سَعْدُ بْنُ عُبَادَةَ؟ قَالَ: «مَا قَالَ؟» قَالَ: کَذَا وَکَذَا، فَقَالَ: «کَذَبَ سَعْدٌ، وَلَکِنْ هَذَا یَوْمٌ یُعَظِّمُ اللَّهُ فِیهِ الکَعْبَةَ، وَیَوْمٌ تُکْسَى فِیهِ الکَعْبَةُ» قَالَ: وَأَمَرَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ أَنْ تُرْکَزَ رَایَتُهُ بِالحَجُونِ قَالَ عُرْوَةُ، وَأَخْبَرَنِی نَافِعُ بْنُ جُبَیْرِ بْنِ مُطْعِمٍ، قَالَ: سَمِعْتُ العَبَّاسَ، یَقُولُ لِلزُّبَیْرِ بْنِ العَوَّامِ: یَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ هَا هُنَا أَمَرَکَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ أَنْ تَرْکُزَ الرَّایَةَ، قَالَ: «وَأَمَرَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ یَوْمَئِذٍ خَالِدَ بْنَ الوَلِیدِ أَنْ یَدْخُلَ مِنْ أَعْلَى مَکَّةَ مِنْ کَدَاءٍ، وَدَخَلَ النَّبِیُّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ مِنْ کُدَا، فَقُتِلَ مِنْ خَیْلِ خَالِدِ بْنِ الوَلِیدِ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ یَوْمَئِذٍ رَجُلاَنِ: حُبَیْشُ بْنُ الأَشْعَرِ، وَکُرْزُ بْنُ جابِرٍ الفِهْرِیُّ [رواه البخاری: 4280].

1662- از عروه بن زبیرب روایت است که گفت: در سال فتح مکه، هنگامی که پیامبر خدا ج حرکت نمودند، و این خبر برای قریش رسید، ابوسفیان بن حرب، و حکیم بن حزام، و بدیل بن وَرقَاء برآمده و اخبار پیامبر خدا ج را جستجو می‌کردند، آن‌ها آمدند تا به منطقه (مر الظهران) رسیدند، در اینجا آتش‌هایی را دیدند مانند آتش‌های روز عرفه([72]).

ابوسفیان گفت: این چه آتشی است؟ گویا آتشی روزه عرفه است؟

بدیل بن وَرقَاء گفت: شاید آتش‌های [قبیله] (بنی عمرو) باشد.

ابوسفیان گفت: افراد قبیله عمرو کمتر از این هستند، عده از پاسبانان پیامبر خداج آن‌ها را دیدند، خود را به آن‌ها رساندند، و آن‌ها را گرفتند و نزد پیامبر خدا ج آوردند، ابوسفیان مسلمان شد.

هنگام حرکت کردن، پیامبر خدا ج به عباسس گفتند که: «ابوسفیان را در تنگی گردنه کوه نگهدار تا خیل مسلمانان را مشاهده نماید»، عباسس او را همان‌جا نگهداشت.

قبائل با پیامبر خدا ج از پیش روی ابوسفیان فوج فوج می‌گذشتند، هنگام مرور یکی از آن گروه‌ها، ابوسفیان برای عباسس گفت: این کدام گروه است؟

گفت: این قبیله (غِفَار) است، گفت: مرا با غفار کاری نیست.

بعد از آن قبیله جهینه گذشت، [ابوسفیان] همان سوال خود را تکرار نمود، سپس قبیله سعد بن هزیم آمد [باز ابوسفیان] همان سوالش را تکرار نمود، بعد از آن قبیله سُلَیم رسید، و او همان سوال خود را تکرار نمود، تا آنکه گروهی آمد که مثل آن را ندیده بود.

پرسید: این‌ها کیانند؟

گفت: این‌ها مردم انصار‌اند، و امیر [این گروه] سعد بن عبادهس بود، که بیرق هم در دست وی بود.

سعد بن عباده گفت: ای ابوسفیان! امروز روز خونریزی است، امروز روزی است که کعبه مباح می‌گردد.

ابوسفیان برای عباسس گفت: ای‌کاش روز ذِمار می‌بود([73]).

بعد از آن گروه دیگری آمد که خورد‌ترین گروه‌ها بود، و پیامبر خدا ج با صحابه‌های خود در آن گروه بودند، و بیرق پیامبر خدا ج در دست زبیر بن عوامس بود.

چون پیامبر خدا ج بر ابوسفیان گذشتند، ابوسفیان برای [پیامبر خدا ج] گفت: مگر خبر نداری که سعد بن عباده چه گفت؟

پرسیدند: «چه گفت»؟ گفت: چنین و چنان گفت.

فرمودند: «سعد دروغ گفته است، امروز روزی است که خداوند کعبه را معظم می‌سازد، و روزی است که کعبه پوشانده می‌شود».

راوی گفت که: پیامبر خدا ج امر کردند که بیرق‌شان در حجون نصب گردد، [حُجُون جایی است در داخل شهر مکه نزدیک مقبره معلی].

عباسس برای زیبرس گفت: ای ابا عبدالله! پیامبر خدا ج برای تو امر کردند که بیرق را در اینجا نصب نمائی.

راوی گفت که: در این روز پیامبر خدا ج خالد بن ولیدس را امر کردند که از طرف بالائی مکه از راه کَداء داخل شود، و خود پیامبر خدا ج از پائینی مکه از راه کُدا داخل شدند، از لشکریان خالد بن ولیدس در این روز دو نفر به شهادت رسیدند، یکی حُبیش بن اَشعر و دیگری کُرز بن جابر فهریب([74]).

1663- عَنْ عَبْدَ اللَّهِ بْنَ مُغَفَّلٍ رَضِیَ اللهُ عَنْهُ، قَالَ: «رَأَیْتُ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ یَوْمَ فَتْحِ مَکَّةَ عَلَى نَاقَتِهِ، وَهُوَ یَقْرَأُ سُورَةَ الفَتْحِ یُرَجِّعُ» [رواه البخاری: 4281].

1663- از عبدالله بن مغَفَّلس([75]) روایت است که گفت: در روز فتح مکه پیامبر خدا ج را دیدم که برشتر خود سوار بودند و سورۀ فتح را با ترجیع [یعنی: با انداختن صدا در گلو] تلاوت می‌کردند.

و گفت: اگر ترس این نمی‌بود که مردم در اطرافم جمع گردند [سورۀ فتح] را به مانندی که پیامبر خدا ج با ترجیع تلاوت می‌کردند، با ترجیع تلاوت می‌کردم.

1664- عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ مَسْعُودٍ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ، قَالَ: دَخَلَ النَّبِیُّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ مَکَّةَ یَوْمَ الفَتْحِ، وَحَوْلَ البَیْتِ سِتُّونَ وَثَلاَثُ مِائَةِ نُصُبٍ فَجَعَلَ یَطْعُنُهَا بِعُودٍ فِی یَدِهِ، وَیَقُولُ: ﴿جَآءَ ٱلۡحَقُّ وَزَهَقَ ٱلۡبَٰطِلُۚ جَآءَ ٱلۡحَقُّ وَمَا یُبۡدِئُ ٱلۡبَٰطِلُ وَمَا یُعِیدُ[رواه البخاری: 4287].

1664- از عبدالله بن مسعودس روایت است که گفت: روز فتح پیامبر خدا ج به مکه داخل شدند، و در اطراف خانه، سه صد و شصت بت بود، پیامبر خدا ج با چوبی که در دست داشتند، به پهلوی آن بت‌ها می‌زدند و می‌گفتند: «حق آمد و باطل از میان رفت» «حق آمد و باطل نه چیزی را از نو می‌آفریند، و نه دوباره زنده می‌کند»([76]).

29- «باب»

باب [29]

1665- عَنْ عَمْرِو بْنِ سَلَمَةَ رَضِیَ اللهُ عَنْهُ، قَالَ: کُنَّا بِمَاءٍ مَمَرَّ النَّاسِ، وَکَانَ یَمُرُّ بِنَا الرُّکْبَانُ فَنَسْأَلُهُمْ: مَا لِلنَّاسِ، مَا لِلنَّاسِ؟ مَا هَذَا الرَّجُلُ؟ فَیَقُولُونَ: یَزْعُمُ أَنَّ اللَّهَ أَرْسَلَهُ، أَوْحَى إِلَیْهِ، أَوْ: أَوْحَى اللَّهُ بِکَذَا، فَکُنْتُ أَحْفَظُ ذَلِکَ الکَلاَمَ، وَکَأَنَّمَا یُقَرُّ فِی صَدْرِی، وَکَانَتِ العَرَبُ تَلَوَّمُ بِإِسْلاَمِهِمُ الفَتْحَ، فَیَقُولُونَ: اتْرُکُوهُ وَقَوْمَهُ، فَإِنَّهُ إِنْ ظَهَرَ عَلَیْهِمْ فَهُوَ نَبِیٌّ صَادِقٌ، فَلَمَّا کَانَتْ وَقْعَةُ أَهْلِ الفَتْحِ، بَادَرَ کُلُّ قَوْمٍ بِإِسْلاَمِهِمْ، وَبَدَرَ أَبِی قَوْمِی بِإِسْلاَمِهِمْ، فَلَمَّا قَدِمَ قَالَ: جِئْتُکُمْ وَاللَّهِ مِنْ عِنْدِ النَّبِیِّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ حَقًّا، فَقَالَ: «صَلُّوا صَلاَةَ کَذَا فِی حِینِ کَذَا، وَصَلُّوا صَلاَةَ کَذَا فِی حِینِ کَذَا، فَإِذَا حَضَرَتِ الصَّلاَةُ فَلْیُؤَذِّنْ أَحَدُکُمْ، وَلْیَؤُمَّکُمْ أَکْثَرُکُمْ قُرْآنًا». فَنَظَرُوا فَلَمْ یَکُنْ أَحَدٌ أَکْثَرَ قُرْآنًا مِنِّی، لِمَا کُنْتُ أَتَلَقَّى مِنَ الرُّکْبَانِ، فَقَدَّمُونِی بَیْنَ أَیْدِیهِمْ، وَأَنَا ابْنُ سِتٍّ أَوْ سَبْعِ سِنِینَ، وَکَانَتْ عَلَیَّ بُرْدَةٌ، کُنْتُ إِذَا سَجَدْتُ تَقَلَّصَتْ عَنِّی، فَقَالَتِ امْرَأَةٌ مِنَ الحَیِّ: أَلاَ تُغَطُّوا عَنَّا اسْتَ قَارِئِکُمْ؟ فَاشْتَرَوْا فَقَطَعُوا لِی قَمِیصًا، فَمَا فَرِحْتُ بِشَیْءٍ فَرَحِی بِذَلِکَ القَمِیصِ [رواه البخاری: 4302].

1665- از عمرو بن سلمهس([77]) روایت است که گفت: [سکونت و بود وباش ما] برسر آبی بود که رفت وآمد مردم از آنجا صورت می‌گرفت، از قافله‌های که از نزدما می‌گذشتند می‌پرسیدیم: مردم را چه شده است؟ مردم را چه شده است؟ این شخص [یعنی: پیامبر خدا ج] چگونه است؟

می‌گفتند: شخصی است که گمان می‌کند او را خدا فرستاده است، و بر او وحی کرده است، - و یا خداوند این چیز را برایش وحی فرستاده است – و من این سخنان را طوری حفظ می‌کردم که گویا به سینه‌ام نقش می‌بنند، و مردم عرب در مسلمان شدن خود منتظر فتح مکه بودند و می‌گفتند: او را با قومش وا می‌گذاریم، اگر بر آن‌ها غالب شد، معلوم است که براستی او پیامبر خدا است.

و هنگامی که مکه فتح گردید، هر قومی در مسلمان شدن از دیگری سبقت می‌جست، و پدر من در مسلمان شدن از دیگر افراد قوم خود مبادرت جست.

بعد از اینکه بازگشت گفت: به خداوند سوگند است که از نزد پیامبر خدا ج آمده‌ام، و به ما امر کردند که: فلان نماز را در فلان وقت، و فلان نماز را در فلان وقت اداء نماید، و هنگامی که وقت نماز داخل شد، یکی از شما اذان بدهید، و هر کدام شما که از قرآن بیشتر حفظ دارد، برای شما امامت بدهد.

چون جستجو نمودند، کسی را نیافتند که از من قرآن را بیشتر حفظ داشته باشد، زیرا من از قافله‌هایی که [از قبیله ما] می‌گذشت، قرآن را می‌آموختم، و همان بود که مرا امام خود انتخاب نمودند، و من در این وقت شش و یا هفت ساله بودم، و پیراهن خط داری داشتم که [به سبب کوتاهی] هنگام سجده کردن بالا می‌رفت [و عورتم معلوم می‌شد].

زنی از زن‌های آن قریه [برای مردمی که پشت سرم نماز می‌خواندند] گفت: چرا (ک..) امام خود را از ما [زن‌ها] نمی‌پوشید؟ آن‌ها رفتند جامه خریدند و برایم پیراهنی ساختند، و [در عمر خود] به هیچ چیزی به اندازه آن پیراهن، خوشحال نشده بودم([78]).

30- باب: قول الله: ﴿وَیَوۡمَ حُنَیۡنٍ إِذۡ أَعۡجَبَتۡکُمۡ کَثۡرَتُکُمۡ... إِلى قَوْلِهِ: ﴿غَفُورٞ رَّحِیمٞ

باب [30]: قول خداوند که: ﴿و روز حنین، هنگامی که بسیار بودن شما، شما را به غرور وا داشت...

1666- عَنْ عَبْدِ اللهِ بْنِ أَبِی أَوْفَى أَنَّهُ کانَ بِیَدِهِ ضَرْبَة، قالَ: «ضُرِبْتُهَا مَعَ النَّبِیِّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ یَوْمَ حُنَیْنٍ» [رواه البخاری: 4314].

1666- از عبدالله بن أبی أَوفَیس روایت است که در دست وی اثر ضربه بود، و می‌گفت: این ضربه در روز حنین هنگامی که با پیامبر خدا ج بودم، بر من اصابت نمود([79]).

31- باب: غَزْوَةِ أَوْطَاسٍ

باب [31]: غزوۀ اوطاس

1667- عَنْ أَبِی مُوسَى رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ، قَالَ: لَمَّا فَرَغَ النَّبِیُّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ مِنْ حُنَیْنٍ بَعَثَ أَبَا عَامِرٍ عَلَى جَیْشٍ إِلَى أَوْطَاسٍ، فَلَقِیَ دُرَیْدَ بْنَ الصِّمَّةِ، فَقُتِلَ دُرَیْدٌ وَهَزَمَ اللَّهُ أَصْحَابَهُ، قَالَ أَبُو مُوسَى: وَبَعَثَنِی مَعَ أَبِی عَامِرٍ، فَرُمِیَ أَبُو عَامِرٍ فِی رُکْبَتِهِ، رَمَاهُ جُشَمِیٌّ بِسَهْمٍ فَأَثْبَتَهُ فِی رُکْبَتِهِ، فَانْتَهَیْتُ إِلَیْهِ فَقُلْتُ: یَا عَمِّ مَنْ رَمَاکَ؟ فَأَشَارَ إِلَى أَبِی مُوسَى فَقَالَ: ذَاکَ قَاتِلِی الَّذِی رَمَانِی، فَقَصَدْتُ لَهُ فَلَحِقْتُهُ، فَلَمَّا رَآنِی وَلَّى، فَاتَّبَعْتُهُ وَجَعَلْتُ أَقُولُ لَهُ أَلاَ تَسْتَحْیِی، أَلاَ تَثْبُتُ، فَکَفَّ، فَاخْتَلَفْنَا ضَرْبَتَیْنِ بِالسَّیْفِ فَقَتَلْتُهُ، ثُمَّ قُلْتُ لِأَبِی عَامِرٍ: قَتَلَ اللَّهُ صَاحِبَکَ، قَالَ: فَانْزِعْ هَذَا السَّهْمَ فَنَزَعْتُهُ فَنَزَا مِنْهُ المَاءُ، قَالَ: یَا ابْنَ أَخِی أَقْرِئِ النَّبِیَّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ السَّلاَمَ، وَقُلْ لَهُ: اسْتَغْفِرْ لِی. وَاسْتَخْلَفَنِی أَبُو عَامِرٍ عَلَى النَّاسِ، فَمَکُثَ یَسِیرًا ثُمَّ مَاتَ، فَرَجَعْتُ فَدَخَلْتُ عَلَى النَّبِیِّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ فِی بَیْتِهِ عَلَى سَرِیرٍ مُرْمَلٍ وَعَلَیْهِ فِرَاشٌ، قَدْ أَثَّرَ رِمَالُ السَّرِیرِ بِظَهْرِهِ وَجَنْبَیْهِ، فَأَخْبَرْتُهُ بِخَبَرِنَا وَخَبَرِ أَبِی عَامِرٍ، وَقَالَ: قُلْ لَهُ اسْتَغْفِرْ لِی، فَدَعَا بِمَاءٍ فَتَوَضَّأَ، ثُمَّ رَفَعَ یَدَیْهِ فَقَالَ: «اللَّهُمَّ اغْفِرْ لِعُبَیْدٍ أَبِی عَامِرٍ». وَرَأَیْتُ بَیَاضَ إِبْطَیْهِ، ثُمَّ قَالَ: «اللَّهُمَّ اجْعَلْهُ یَوْمَ القِیَامَةِ فَوْقَ کَثِیرٍ مِنْ خَلْقِکَ مِنَ النَّاسِ». فَقُلْتُ: وَلِی فَاسْتَغْفِرْ، فَقَالَ: «اللَّهُمَّ اغْفِرْ لِعَبْدِ اللَّهِ بْنِ قَیْسٍ ذَنْبَهُ، وَأَدْخِلْهُ یَوْمَ القِیَامَةِ مُدْخَلًا کَرِیمًا» [رواه البخاری: 4323].

1667- از ابوموسیس روایت است که گفت: بعد از آنکه پیامبر خدا ج از غزوۀ حنین فارغ شدند، ابوعامر را به سرکردگی لشکری به اوطاس فرستادند، این لشکر با دُرَید بن صِمَّه روبرو گردید [و به جنگ پرداختند]، در نتیجه دُرَید کشته شد، و اطرافیانش را خداوند به هزیمت مواجه ساخت.

ابو موسیس گفت که: و مرا پیامبر خدا ج با ابوعامر فرستاده بودند، زانوی ابوعامرس مجروح شد، و کسی که او را مجروح ساخت، شخصی از بنی جشم بود، که تیری حواله‌اش کرد و به زانویش اصابت نمود.

نزدش رفتم و گفتم: ای عمویم! چه کسی شما را مجروح ساخت؟

به طرف ابوموسی اشاره کرد و گفت: قاتلم آن شخص است که مرا به تیر زده است.

به طرف آن شخص دویدم و به او نزدیک شدم، چون مرا دید گریخت، به دنبالش دویده و می‌گفتم: آیا شرم نمی‌کنی؟ آیا مقاومت کرده نمی‌توانی؟ همان بود که ایستاد و درگیر شدیم، بعد از رد و بدل کردن شمشیر، او را کشتم.

بعد از آن برای ابوعامر گفتم: آن شخص را خداوند به قتل رسانید.

گفت: بیا و این تیر را از پایم بیرون کن، تیر را از پایش کشیدم، از جایش آب برآمد.

ابوعامر گفت: برادر زاده‌ام! سلام مرا برای پیامبر خدا ج برسان و بگو که برایم طلب آمرزش نمایند، و مرا عوض خود امیر لشکر ساخت و چیزی نگذشت که وفات نمود.

به مدینه برگشتم و نزد پیامبر خدا ج به خانه‌شان رفتم، بالای تختی که از ریسمان بافته شده بود و فرشی بر روی آن انداخته شده بود، نشسته بودند، و ریسمان‌ها به پشت و پهلوی‌شان اثر گذاشته بود، سرگذشت خود و ابوعامر را برای‌شان گفتم و افزودم که گفت: برای پیامبر خدا ج بگو که برایم طلب آمرزش نمایند.

[پیامبر خدا ج] آبی طلبیدند و وضوء ساختند، بعد از آن دست‌های خود را بالا نموده و دعا کردند که: «الهی! برای بنده‌ات ابوعامر بیامرز» و دست‌های خود را آن‌چنان بلند کردند که سفیدی زیر بغل‌شان را دیدم، بعد از آن گفتند: «الهی! مرتبه او را در روز قیامت از مرتبه بسیاری از خلق خود بلندتر بگردان».

گفتم: برای من هم طلب آمرزش نمائید.

دعا کردند که: «الهی! گناهان عبدالله بن قیس را برایش بیامرز، و در روز قیامت جای خوبی را نصیبش بگردان».

32- باب: غَزْوَةِ الطَّائِفِ فِی شوَّال سنَة ثَمَانٍ

باب [32]: غزوۀ طائف در شوال سال هشتم

1668- عَنْ أُمِّ سَلَمَةَ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهَا، قالَ: دَخَلَ عَلَیَّ النَّبِیُّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ، وَعِنْدِی مُخَنَّثٌ، فَسَمِعْتُهُ یَقُولُ لِعَبْدِ اللَّهِ بْنِ أَبِی أُمَیَّةَ: یَا عَبْدَ اللَّهِ، أَرَأَیْتَ إِنْ فَتَحَ اللَّهُ عَلَیْکُمُ الطَّائِفَ غَدًا، فَعَلَیْکَ بِابْنَةِ غَیْلاَنَ، فَإِنَّهَا تُقْبِلُ بِأَرْبَعٍ، وَتُدْبِرُ بِثَمَانٍ، وَقَالَ النَّبِیُّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ: «لاَ یَدْخُلَنَّ هَؤُلاَءِ عَلَیْکُنَّ» [رواه البخاری: 4324].

1668- از ام سلمهل روایت است که گفت: در حالی که شخص مخنثی نزدم بود، پیامبر خدا ج وارد شدند، و شنیدند که این مخنث برای عبدالله بن أُمیه [که برادر‌ام سلمه باشد]، می‌گوید: ای عبدالله! اگر خداوند فردا فتح طائف را نصیب شما کرد، دختر غیلان را انتخاب کن، زیرا او از فرط زیبائی چهارگانه می‌آید و هشت‌گانه می‌رود.

پیامبر خدا ج [خطاب به أم سلمهل] فرمودند: «چنین اشخاصی نباید نزد شما داخل شوند»([80]).

1669- عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ عُمَرَ رَضِیَ اللهُ عَنْهُمَا، قَالَ: لَمَّا حَاصَرَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ الطَّائِفَ، فَلَمْ یَنَلْ مِنْهُمْ شَیْئًا، قَالَ: «إِنَّا قَافِلُونَ إِنْ شَاءَ اللَّهُ». فَثَقُلَ عَلَیْهِمْ، وَقَالُوا: نَذْهَبُ وَلاَ نَفْتَحُهُ، وَقَالَ مَرَّةً: «نَقْفُلُ». فَقَالَ: «اغْدُوا عَلَى القِتَالِ». فَغَدَوْا فَأَصَابَهُمْ جِرَاحٌ، فَقَالَ: «إِنَّا قَافِلُونَ غَدًا إِنْ شَاءَ اللَّهُ». فَأَعْجَبَهُمْ، فَضَحِکَ النَّبِیُّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ. [رواه البخاری: 4325].

1669- از عبدالله بن عمرب روایت است که گفت: چون پیامبر خدا ج طائف را محاصره نمودند و به آن‌ها کاری کرده نتوانستند، فرمودند: «إن‌شاءالله برمی‌گردیم».

این سخن بر مسلمانان گران آمد و گفتند: فتح ناکرده چگونه برگردیم، [پیامبر خداج] فرمودند: «فردا صبح جنگ را شروع کنید».

چون فردا جنگ را شروع نمودند، عده زخمی شدند، [در این وقت پیامبر خدا ج] فرمودند: «إن‌شاء الله فردا برمی‌گردیم» این بار از شنیدن این سخن خوشحال شدند، و پیامبر خدا ج خندیدند.

1670- عَنْ سَعْدٍ وَأَبِی بَکْرَةَ رَضِیَ اللهُ عَنْهُمَا قالاَ: سَمِعْنَا النَّبِیَّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ یَقُولُ: «مَنِ ادَّعَى إِلَى غَیْرِ أَبِیهِ، وَهُوَ یَعْلَمُ فَالْجَنَّةُ عَلَیْهِ حَرَامٌ» [رواه البخاری: 4326].

1670- از سعد و ابوبکرهب روایت است که گفتند: از پیامبر خدا ج شنیدیم که فرمودند: «کسی که دانسته خود را به غیر پدر خود نسبت بدهد، بهشت بر وی حرام است».

1671- وفی روایة: أَمَّا أَحَدُهُما فَأَوَّلُ مَنْ رَمى بِسَهْمٍ فی سَبِیلِ اللهِ، وَأَمَّا الآخَرُ فَکانَ تَسَوَّر حِصْنَ الطَّائِفِ فی أُناسٍ فَجاءَ إِلَى النَّبِیِّ ج وَفی رِوایة: فَنَزَلَ إِلَى النَّبِیِّ ج ثَالِثَ ثَلاَثَةٍ وَعِشْرِینَ مَنِ الطَّائِفِ. [رواه البخاری: 4327].

1671- و در روایت دیگری آمده است که یکی از آن‌ها [که سعد باشد] نخستین کسی است که در راه خدا تیر انداخت، و دیگری [که ابوبکره باشد] کسی است که با عدۀ بر دیوار قلعه طائف بالا شد و نزد پیامبر خدا ج آمد، و در روایت دیگری آمده است که گفت: و یکی از بیست وسه کسی است که بر دیوار قلعه طایف بالا شده بودند [و به غرض مسلمان شدن] نزد پیامبر خدا ج آمده بودند([81]).

1672- عَنْ أَبِی مُوسَى رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ، قَالَ: کُنْتُ عِنْدَ النَّبِیِّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ وَهُوَ نَازِلٌ بِالْجِعْرَانَةِ بَیْنَ مَکَّةَ وَالمَدِینَةِ، وَمَعَهُ بِلاَلٌ فَأَتَى النَّبِیَّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ أَعْرَابِیٌّ فَقَالَ: أَلاَ تُنْجِزُ لِی مَا وَعَدْتَنِی؟ فَقَالَ لَهُ: «أَبْشِرْ» فَقَالَ: قَدْ أَکْثَرْتَ عَلَیَّ مِنْ أَبْشِرْ، فَأَقْبَلَ عَلَى أَبِی مُوسَى وَبِلاَلٍ کَهَیْئَةِ الغَضْبَانِ، فَقَالَ: «رَدَّ البُشْرَى، فَاقْبَلاَ أَنْتُمَا» قَالاَ: قَبِلْنَا، ثُمَّ دَعَا بِقَدَحٍ فِیهِ مَاءٌ، فَغَسَلَ یَدَیْهِ وَوَجْهَهُ فِیهِ وَمَجَّ فِیهِ، ثُمَّ قَالَ: «اشْرَبَا مِنْهُ، وَأَفْرِغَا عَلَى وُجُوهِکُمَا وَنُحُورِکُمَا وَأَبْشِرَا». فَأَخَذَا القَدَحَ فَفَعَلاَ، فَنَادَتْ أُمُّ سَلَمَةَ مِنْ وَرَاءِ السِّتْرِ: أَنْ أَفْضِلاَ لِأُمِّکُمَا، فَأَفْضَلاَ لَهَا مِنْهُ طَائِفَةً [رواه البخاری: 4328].

1672- از ابوموسیس روایت است که گفت: هنگامی که پیامبر خدا ج با بلالس در (جعرانه) بین مکه و مدینه منزل گزیده بودند، من با ایشان بودم، شخص بادیه نشینی نزد پیامبر خدا ج آمد و گفت: آیا به وعدۀ که به من داده‌اید وفا نمی‌کنید([82])؟.

برایش گفتند: «برایت بشارت باشد».

گفت: «برایت بشارت باشد» را برایم بسیار گفتند.

پیامبر خدا ج روی خود را به طرف ابوموسی و بلال کردند و در حالت غضب فرمودند: «بشارتی را که برایش دادم رد کرد، شما آن را قبول کنید». آن دو نفر گفتند: قبول داریم.

بعد از آن قدح آبی را طلبیدند، و دست و روی خود را در آن قدح شستند، و آب دهان خود را در آن قدح انداختند و گفتند: «از این قدح بیا شامید و بر روی‌ها و سینه‌های خود بمالید، و برای شما بشارت باشد».

[ابو موسی و بلال] قدح را گرفتند و همچنان کردند، أم سلَمهل از پشت پرده برای آن دو نفر گفت که: برای مادر خود هم چیزی نگهدارید([83])، و آن‌ها مقداری از آب آن قدح را برای ام سلمهل نگهداشتند.

1673- عَنْ أَنَسِ بْنِ مَالِکٍ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ، قَالَ: جَمَعَ النَّبِیُّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ نَاسًا مِنَ الأَنْصَارِ فَقَالَ: «إِنَّ قُرَیْشًا حَدِیثُ عَهْدٍ بِجَاهِلِیَّةٍ وَمُصِیبَةٍ، وَإِنِّی أَرَدْتُ أَنْ أَجْبُرَهُمْ وَأَتَأَلَّفَهُمْ، أَمَا تَرْضَوْنَ أَنْ یَرْجِعَ النَّاسُ بِالدُّنْیَا، وَتَرْجِعُونَ بِرَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ إِلَى بُیُوتِکُمْ» قَالُوا: بَلَى، قَالَ: «لَوْ سَلَکَ النَّاسُ وَادِیًا، وَسَلَکَتِ الأَنْصَارُ شِعْبًا، لَسَلَکْتُ وَادِیَ الأَنْصَارِ، أَوْ شِعْبَ الأَنْصَارِ» [رواه البخاری: 4334].

1673- از انس بن مالکس روایت است که گفت: پیامبر خدا ج عدۀ از انصار را جمع کردند و فرمودند: «قریش به عادات جاهلیت و به مصیبتی [که از کشته شدن پدران و فرزندان‌شان برای آن‌ها رسیده است] نو ارتباط هستند، و من خواستم تا خاطر آن‌ها را خوش سازم و دل‌شان را به دست آورم، مگر شما رضایت نمی‌دهید که دیگران با مال و ثروت دنیوی، و شما با پیامبر خدا ج به خانه‌های تان برگردید»؟

گفتند: چرا رضایت نمی‌دهیم؟

فرمودند: اگر مردم به دره‌ای بروند، و انصار به راه باریکی، من به دره‌ای انصار و یا به راه باریکی که انصار رفته‌اند می‌روم».

33- باب: بَعْثِ النَّبِیِّ ج خَالِدَ بْنَ الوَلِیدِ إِلَى بَنِی جَذِیمَةَ

باب [33]: فرستادن پیامبر خدا ج خالد بن ولید را به سوی بنی جذیمه

1674- عَنْ عَبْدِ اللهِ بْنِ عُمَرَ رَضِیَ اللهُ عَنْهُمَا قَالَ: بَعَثَ النَّبِیُّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ خَالِدَ بْنَ الوَلِیدِ إِلَى بَنِی جَذِیمَةَ، فَدَعَاهُمْ إِلَى الإِسْلاَمِ، فَلَمْ یُحْسِنُوا أَنْ یَقُولُوا: أَسْلَمْنَا، فَجَعَلُوا یَقُولُونَ: صَبَأْنَا صَبَأْنَا، فَجَعَلَ خَالِدٌ یَقْتُلُ مِنْهُمْ وَیَأْسِرُ، وَدَفَعَ إِلَى کُلِّ رَجُلٍ مِنَّا أَسِیرَهُ، حَتَّى إِذَا کَانَ یَوْمٌ أَمَرَ خَالِدٌ أَنْ یَقْتُلَ کُلُّ رَجُلٍ مِنَّا أَسِیرَهُ، فَقُلْتُ: وَاللَّهِ لاَ أَقْتُلُ أَسِیرِی، وَلاَ یَقْتُلُ رَجُلٌ مِنْ أَصْحَابِی أَسِیرَهُ، حَتَّى قَدِمْنَا عَلَى النَّبِیِّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ فَذَکَرْنَاهُ، فَرَفَعَ النَّبِیُّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ یَدَهُ فَقَالَ: «اللَّهُمَّ إِنِّی أَبْرَأُ إِلَیْکَ مِمَّا صَنَعَ خَالِدٌ مَرَّتَیْنِ» [رواه البخاری: 4339].

1674- از عبدالله بن عمرب روایت است که گفت: پیامبر خدا ج خالد بن ولید را به طرف بنی جذیمه فرستادند، و ایشان را دعوت به اسلام نمود، ولی آن‌ها به طور شایسته نگفتند که مسلمان شدیم، بلکه در عوض گفتند که از دینی به دین دیگری داخل گردیدیم، خالد عدۀ از آن‌ها را کشت و عدۀ را اسیر نمود، و اسیر هر کس را برایش سپرد.

در یکی از روزها خالد امر کرد که هر کس باید اسیرش را به قتل برساند، من گفتم: به خداوند سوگند نه خودم اسیرم را می‌کشم و نه هم کسی از همراهانم اسیرش را خواهد کشت، تا اینکه نزد پیامبر خدا ج آمدیم و از واقعه برای‌شان خبر دادیم.

پیامبر خدا ج دست‌های خود را بالا کرده و فرمودند: «الهی! از کار خالد به تو بیزاری می‌جویم» و این سخن را دوبار تکرار نمودند([84]).

34- باب: سَرِیَّةُ عَبْدِ الله بْنِ حُذَافَةَ السَّهْمِیِّ. وَعَلْقَمَةَ بْنِ مُجَزَّزٍ المُدْلِجِیِّ وَیُقَالُ إِنَّهَا سَرِیَّةُ الأنْصَارِیِّ

باب [34]: گروه عبدالله بن حُذافۀ سهمی و علقمه ابن مُجَزَّز مُدلِجی که برایش گروه انصاری نیز می‌گویند

1675- عَنْ عَلِیٍّ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ، قَالَ: بَعَثَ النَّبِیُّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ سَرِیَّةً فَاسْتَعْمَلَ رَجُلًا مِنَ الأَنْصَارِ وَأَمَرَهُمْ أَنْ یُطِیعُوهُ، فَغَضِبَ، فَقَالَ: أَلَیْسَ أَمَرَکُمُ النَّبِیُّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ أَنْ تُطِیعُونِی؟ قَالُوا: بَلَى، قَالَ: فَاجْمَعُوا لِی حَطَبًا، فَجَمَعُوا، فَقَالَ: أَوْقِدُوا نَارًا، فَأَوْقَدُوهَا، فَقَالَ: ادْخُلُوهَا، فَهَمُّوا وَجَعَلَ بَعْضُهُمْ یُمْسِکُ بَعْضًا، وَیَقُولُونَ: فَرَرْنَا إِلَى النَّبِیِّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ مِنَ النَّارِ، فَمَا زَالُوا حَتَّى خَمَدَتِ النَّارُ، فَسَکَنَ غَضَبُهُ، فَبَلَغَ النَّبِیَّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ، فَقَالَ: «لَوْ دَخَلُوهَا مَا خَرَجُوا مِنْهَا إِلَى یَوْمِ القِیَامَةِ، الطَّاعَةُ فِی المَعْرُوفِ» [رواه البخاری: 4340].

1675- از علیس روایت است که گفت: پیامبر خدا ج لشکری را فرستادند و شخصی را از انصار بر آن لشکر امیر تعین نمودند، [این شخص عبدالله بن حذافه سهمی بود]، و به لشکریان امر کردند که از آن شخص اطاعت نمایند.

[روزی آن شخص بر لشکریان] غضب کرد و گفت: آیا مگر پیامبر خدا ج برای شما نگفتند که از من اطاعت کنید؟

گفتند: بلی چنین گفتند.

گفت: برایم هیزم جمع کنید، آن‌ها هیزم جمع کردند و آوردند.

گفت: هیزم‌ها را آتش بزنید، [قرار امرش هیزم‌ها را] آتش زدند.

گفت: خود را در آتش بی‌اندازید، چون قصد داخل شدن در آتش را نمودند، یکدیگر را گرفتند و گفتند: ما از رفتن به آتش به دین پیامبر خدا ج رو آوردیم، و به همین کشمکش بودند که آتش خاموش گردید، و غضب آن شخص نیز فرو نشست.

چون این خبر برای پیامبر خدا ج رسید فرمودند: «اگر در آن آتش داخل می‌شدند تا روز قیامت از آن بیرون نمی‌شدند، طاعت از امیر در کارهایی است که موافق شریعت باشد»([85]).

35- باب: بَعْثُ أَبِی مُوسى وَمُعَاذِ إِلَى الْیَمَن قَبْلَ حَجَّةِ الْوَدَاعِ

باب [35]: فرستادن ابو موسی و معاذ به سوی یمن پیش از حجة الوداع

1676- عَنْ أَبِی مُوسی رَضِیَ اللهُ عَنْهُ: أَنَّ النَّبِیَّ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ بَعَثَهُ وَمُعَاذَ بْنَ جَبَلٍ إِلَى الیَمَنِ، قَالَ: وَبَعَثَ کُلَّ وَاحِدٍ مِنْهُمَا عَلَى مِخْلاَفٍ، قَالَ: وَالیَمَنُ مِخْلاَفَانِ، ثُمَّ قَالَ: «یَسِّرَا وَلاَ تُعَسِّرَا، وَبَشِّرَا وَلاَ تُنَفِّرَا»، فَانْطَلَقَ کُلُّ وَاحِدٍ مِنْهُمَا إِلَى عَمَلِهِ، وَکَانَ کُلُّ وَاحِدٍ مِنْهُمَا إِذَا سَارَ فِی أَرْضِهِ کَانَ قَرِیبًا مِنْ صَاحِبِهِ أَحْدَثَ بِهِ عَهْدًا، فَسَلَّمَ عَلَیْهِ، فَسَارَ مُعَاذٌ فِی أَرْضِهِ قَرِیبًا مِنْ صَاحِبِهِ أَبِی مُوسَى، فَجَاءَ یَسِیرُ عَلَى بَغْلَتِهِ حَتَّى انْتَهَى إِلَیْهِ، وَإِذَا هُوَ جَالِسٌ، وَقَدِ اجْتَمَعَ إِلَیْهِ النَّاسُ وَإِذَا رَجُلٌ عِنْدَهُ قَدْ جُمِعَتْ یَدَاهُ إِلَى عُنُقِهِ، فَقَالَ لَهُ مُعَاذٌ: یَا عَبْدَ اللَّهِ بْنَ قَیْسٍ أَیُّمَ هَذَا؟ قَالَ: هَذَا رَجُلٌ کَفَرَ بَعْدَ إِسْلاَمِهِ، قَالَ: لاَ أَنْزِلُ حَتَّى یُقْتَلَ، قَالَ: إِنَّمَا جِیءَ بِهِ لِذَلِکَ فَانْزِلْ، قَالَ: مَا أَنْزِلُ حَتَّى یُقْتَلَ، فَأَمَرَ بِهِ فَقُتِلَ، ثُمَّ نَزَلَ فَقَالَ: یَا عَبْدَ اللَّهِ، کَیْفَ تَقْرَأُ القُرْآنَ؟ قَالَ: أَتَفَوَّقُهُ تَفَوُّقًا، قَالَ: فَکَیْفَ تَقْرَأُ أَنْتَ یَا مُعَاذُ؟ قَالَ: أَنَامُ أَوَّلَ اللَّیْلِ، فَأَقُومُ وَقَدْ قَضَیْتُ جُزْئِی مِنَ النَّوْمِ، فَأَقْرَأُ مَا کَتَبَ اللَّهُ لِی، فَأَحْتَسِبُ نَوْمَتِی کَمَا أَحْتَسِبُ قَوْمَتِی. [رواه البخاری: 4341، 4342].

1676- از ابو موسیس روایت است که: پیامبر خدا ج او و معاذس را به یمن فرستادند، و گفت: هر کدام از این دو نفر را به یک اقلیم فرستادند، و یمن دارای دو اقلیم بود.

و بعد از آن برای ما گفتند: «[با مردم] آسان‌گیری کنید و سخت‌گیری نکنید، [و مردم را به دین] خوش بین بسازید و بد بین مسازید».

هر کدام از این دو نفر به سر وظیفه‌اش رفت و وقتی که در قلمرو خود به گشت و گذار می‌رفت و به قلمرو دیگری نزدیک می‌شد، نزدش می‌آمد و بر او سلام می‌داد.

باری معاذس از قلمرو خود به قلمرو ابوموسی نزدیک شد و بر قاطرش به راه ادامه داد، تا به نزدش رسید، دید که ابو وسی نشسته است، و مردم به اطرافش جمع شده‌اند، و در نزدش شخصی است که دست‌هایش را برگردنش بسته‌اند.

معاذس گفت: ای عبدالله بن قَیس! این شخص چه کاره است؟

ابوموسیس گفت: شخصی است که بعد از مسلمان شدن دوباره کافر شده است.

گفت: تا او کشته نشود از قاطرم پیاده نمی‌شوم.

گفت: تو پیاده شو! این شخص برای همین کار [یعنی: برای کشته شدن] اینجا آورده شده است.

گفت: تا کشته نشود پیاده نمی‌شوم، ابوموسیس امر کرد و او را کشتند.

بعد از آن معاذس پیاده شد و گفت: یا عبدالله! قرآن را چگونه می‌خوانی؟

گفت: شب و روز به طورگاه و بیگاه می‌خوانم.

گفت: ای معاذ! تو چگونه می‌خوانی؟

گفت: اول شب می‌خوابم و بعد از آنکه جزئی از شب گذشت برمی‌خیزم و هر آنچه که خداوند نصیبم کرده بود می‌خوانم، و از خواب شدن خود همان اندازه امید ثواب دارم که از شب خیزی خود([86]).

1677- عَنْ أَبِی مُوسَى الأَشْعَرِیِّ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ، أَنَّ النَّبِیَّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ بَعَثَهُ إِلَى الیَمَنِ، فَسَأَلَهُ عَنْ أَشْرِبَةٍ تُصْنَعُ بِهَا، فَقَالَ: «وَمَا هِیَ؟» قَالَ: البِتْعُ وَالمِزْرُ، فَقُلْتُ لِأَبِی بُرْدَةَ: مَا البِتْعُ؟ قَالَ: نَبِیذُ العَسَلِ، وَالمِزْرُ نَبِیذُ الشَّعِیرِ، فَقَالَ: «کُلُّ مُسْکِرٍ حَرَامٌ» [رواه البخاری: 4343].

1677- از ابوموسی اشعریس روایت است که: پیامبر خدا ج او را به طرف یمن فرستادند، و وی از حکم بعضی از نوشیدنی‌هایی که در آنجا ساخته می‌شود از ایشان پرسید.

از وی پرسیدند: «آن نوشیدنی‌ها چیست»؟

گفت: نبیذ عسل، و نبیذ جو.

فرمودند: «هر مستی آوری حرام است»([87]).

36- باب: بَعْثَ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ وَخَالِدِ بْنِ الْوَلِیدِ إِلَى الْیَمَنِ

باب [36]: فرستادن علی بن ابی طالب و خالد بن ولیدب به یمن

1678- عَنْ البَرَاءِ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ، قالَ: بَعَثَنَا رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ مَعَ خَالِدِ بْنِ الوَلِیدِ إِلَى الیَمَنِ، قَالَ: ثُمَّ بَعَثَ عَلِیًّا بَعْدَ ذَلِکَ مَکَانَهُ فَقَالَ: «مُرْ أَصْحَابَ خَالِدٍ، مَنْ شَاءَ مِنْهُمْ أَنْ یُعَقِّبَ مَعَکَ فَلْیُعَقِّبْ، وَمَنْ شَاءَ فَلْیُقْبِلْ» فَکُنْتُ فِیمَنْ عَقَّبَ مَعَهُ، قَالَ: فَغَنِمْتُ أَوَاقٍ ذَوَاتِ عَدَدٍ [رواه البخاری: 4349].

1678- از براءس روایت است که گفت: پیامبر خدا ج ما را با خالد بن ولیدس به یمن فرستادند، ولی بعد از آن پیامبر خدا ج علیس را به جای خالد تعین نموده و فرمودند: «برای همراهان خالد بگو! کسی که می‌خواهد با تو به یمن برود، با تو برود، و کسی که می‌خواهد پیش‌تر برود، پیش‌تر برود» و من از کسانی بودم که با علیس به یمن رفتم، و چندین اوقیه غنیمت به دست آوردیم.

1679- عَنْ بُرَیْدَةَ، رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ، قَالَ: بَعَثَ النَّبِیُّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ عَلِیًّا إِلَى خَالِدٍ لِیَقْبِضَ الخُمُسَ، وَکُنْتُ أُبْغِضُ عَلِیًّا وَقَدِ اغْتَسَلَ، فَقُلْتُ لِخَالِدٍ: أَلاَ تَرَى إِلَى هَذَا، فَلَمَّا قَدِمْنَا عَلَى النَّبِیِّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ ذَکَرْتُ ذَلِکَ لَهُ، فَقَالَ: «یَا بُرَیْدَةُ أَتُبْغِضُ عَلِیًّا؟» فَقُلْتُ: نَعَمْ، قَالَ: «لاَ تُبْغِضْهُ فَإِنَّ لَهُ فِی الخُمُسِ أَکْثَرَ مِنْ ذَلِکَ» [رواه البخاری: 3450].

1679- از بریدهس روایت است که گفت: پیامبر خدا ج علیس را نزد خالدس فرستادند تا خمس را از وی تحویل بگیرد، و من از علیس بدم آمد، چون دیدم که او غسل کرده است، برای خالدس گفتم: آیا این را می‌بینی [که چه کرده است]؟

چون نزد پیامبر خدا ج آمدیم قصه را برای‌شان گفتم، فرمودند: «ای بریده! آیا از علی بدت می‌آید»؟

گفتم: بلی.

فرمودند: «نباید از وی بدت بیاید، زیرا نصیبش از خمس، بیشتر از این می‌شود»([88]).

1680- عَنْ أَبِی سَعِیدٍ الخُدْرِیَّ، رَضِیَ اللهُ عَنْهُ قالَ: بَعَثَ عَلِیُّ بْنُ أَبِی طَالِبٍ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ إِلَى رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ مِنَ الیَمَنِ بِذُهَیْبَةٍ فِی أَدِیمٍ مَقْرُوظٍ، لَمْ تُحَصَّلْ مِنْ تُرَابِهَا، قَالَ: فَقَسَمَهَا بَیْنَ أَرْبَعَةِ نَفَرٍ، بَیْنَ عُیَیْنَةَ بْنِ بَدْرٍ، وَأَقْرَعَ بْنِ حابِسٍ، وَزَیْدِ الخَیْلِ، وَالرَّابِعُ: إِمَّا عَلْقَمَةُ وَإِمَّا عَامِرُ بْنُ الطُّفَیْلِ، فَقَالَ رَجُلٌ مِنْ أَصْحَابِهِ: کُنَّا نَحْنُ أَحَقَّ بِهَذَا مِنْ هَؤُلاَءِ، قَالَ: فَبَلَغَ ذَلِکَ النَّبِیَّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ فَقَالَ: «أَلاَ تَأْمَنُونِی وَأَنَا أَمِینُ مَنْ فِی السَّمَاءِ، یَأْتِینِی خَبَرُ السَّمَاءِ صَبَاحًا وَمَسَاءً»، قَالَ: فَقَامَ رَجُلٌ غَائِرُ العَیْنَیْنِ، مُشْرِفُ الوَجْنَتَیْنِ، نَاشِزُ الجَبْهَةِ، کَثُّ اللِّحْیَةِ، مَحْلُوقُ الرَّأْسِ، مُشَمَّرُ الإِزَارِ، فَقَالَ یَا رَسُولَ اللَّهِ اتَّقِ اللَّهَ، قَالَ: «وَیْلَکَ، أَوَلَسْتُ أَحَقَّ أَهْلِ الأَرْضِ أَنْ یَتَّقِیَ اللَّهَ» قَالَ: ثُمَّ وَلَّى الرَّجُلُ، قَالَ خَالِدُ بْنُ الوَلِیدِ: یَا رَسُولَ اللَّهِ، أَلاَ أَضْرِبُ عُنُقَهُ؟ قَالَ: «لاَ، لَعَلَّهُ أَنْ یَکُونَ یُصَلِّی» فَقَالَ خَالِدٌ: وَکَمْ مِنْ مُصَلٍّ یَقُولُ بِلِسَانِهِ مَا لَیْسَ فِی قَلْبِهِ، قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ: «إِنِّی لَمْ أُومَرْ أَنْ أَنْقُبَ عَنْ قُلُوبِ النَّاسِ وَلاَ أَشُقَّ بُطُونَهُمْ» قَالَ: ثُمَّ نَظَرَ إِلَیْهِ وَهُوَ مُقَفٍّ، فَقَالَ: «إِنَّهُ یَخْرُجُ مِنْ ضِئْضِئِ هَذَا قَوْمٌ یَتْلُونَ کِتَابَ اللَّهِ رَطْبًا، لاَ یُجَاوِزُ حَنَاجِرَهُمْ، یَمْرُقُونَ مِنَ الدِّینِ کَمَا یَمْرُقُ السَّهْمُ مِنَ الرَّمِیَّةِ»، وَأَظُنُّهُ قَالَ: «لَئِنْ أَدْرَکْتُهُمْ لَأَقْتُلَنَّهُمْ قَتْلَ ثَمُودَ» [رواه البخاری: 4351].

1680- از ابوسعید خدریس روایت است که گفت: علی بن ابی طالبس از یمن مقدار طلائی را که هنوز از خاکش تصفیه نشده بود، در داخل پوست آش دادۀ برای پیامبر خدا ج فرستاد([89])، ایشان آن طلاها را بین چهار نفر تقسیم نمودند: عیینه بن بدر، أَقرع بن حابس، زَید الخَلیل، و چهارم آن‌ها علقمه، و یا عامر بن طفیل.

یکی از صحابه گفت: به این مال، ما از این‌ها مستحق‌تر بودیم.

گفت: این سخن به پیامبر خدا ج رسید، فرمودند: «مگر به امانت داری من اطمینان ندارید، و من امین آن ذاتی هستم که در آسمان است، صبح و شام خبر آسمان برایم می‌رسد».

گفت: شخصی که دارای چشمان فرو رفته، روی استخوانی، پیشانی برآمده، ریش پرپشت، سر تراشیده و ازار برزده بود، برخاست و گفت [این شخص نامش نافع، و مشهور به ذی الخویصره بود]: یا رسول الله! از خدا بترس!

فرمودند: «ای وای بر تو! مگر من سزاوارترین افراد روی زمین در ترسیدن از خدا نیستم»؟ آن شخص برخاست و رفت.

خالد بن ولیدس گفت: یا رسول الله! آیا گردنش را نزنم؟

فرمودند: «نِه شاید نماز بخواند».

خالدس گفت: چه بسا کسانی که نماز می‌خوانند و به زبان خود چیزی می‌گوید که در دل‌شان نیست.

پیامبر خدا ج فرمودند: «من مامور نشده‌ام که دل مردم را بشکافم، و یا شکم آن‌ها را بدرم».

راوی گفت: در حالی که آن شخص می‌رفت [پیامبر خدا ج] به سوی او نظر کرده و گفتند: «از نسل این شخص مردمی به وجود می‌آیند که کتاب خدا را بسیار شرین و خوب تلاوت می‌کنند، ولی این قرآن خواندن آن‌ها از حنجره‌های آن‌ها تجاوز نمی‌کند، و از دین، آن‌چنان به سرعت خارج می‌شوند، که تیر از هدف خارج می‌شود».

و گمان می‌کنم که گفتند: «اگر ایشان را دریابم به مانند قوم ثمود خواهم کشت»([90]).

37- باب: غَزْوَةُ ذِی الخَلَصةِ

باب [37]: غزوۀ ذی الخَلَصَه

1681- تَقَدَّمَ حَدیث جَرِیرٍ فی ذلِکَ، وَقَوْل النَّبِیِّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ: (أَلا تُریحُنی مِنْ ذی الخَلَصَةِ؟) وَذَکَرَ فی هذِهِ الرِوایَةِ، قالَ جَریرٌ: وَکَانَ ذُو الخَلَصَةِ بَیْتًا بِالیَمَنِ لِخَثْعَمَ، وَبَجِیلَةَ، فِیهِ نُصُبٌ تُعْبَدُ، قَالَ: وَلَمَّا قَدِمَ جَرِیرٌ الیَمَنَ، کَانَ بِهَا رَجُلٌ یَسْتَقْسِمُ بِالأَزْلاَمِ، فَقِیلَ لَهُ: إِنَّ رَسُولَ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ هَا هُنَا، فَإِنْ قَدَرَ عَلَیْکَ ضَرَبَ عُنُقَکَ، قَالَ: فَبَیْنَمَا هُوَ یَضْرِبُ بِهَا إِذْ وَقَفَ عَلَیْهِ جَرِیرٌ، فَقَالَ: لَتَکْسِرَنَّهَا وَلَتَشْهَدَنَّ: أَنْ لاَ إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ، أَوْ لَأَضْرِبَنَّ عُنُقَکَ؟ قَالَ: فَکَسَرَهَا وَشَهِدَ [رواه البخاری: 4357].

1681- حدیث جریرس در مورد ذو الخَلَصه، و این گفته پیامبر خدا ج که فرمودند: «مرا از ذو الخَلَصَه راحت نمی‌سازد» قبلاً گذشت، و در این روایت، جریرس می‌گوید: ذوالخَلَصه خانه بود در یمن که مردم خَثعم و بَجِیلَه بتهائی را در آن قرار داده بودند و عبادت می‌کردند.

راوی می‌گوید: هنگامی که جریرس به یمن رسید، شخصی در آنجا وجود داشت که با (ازلام) فال می‌دید، کسی برای او گفت که فرستاده پیامبر خدا ج در همین‌جا است، اگر به دستش بیفتی گردنت را می‌زند.

گفت: و در حالی که او با آن (ازلام) فال می‌دید، جریرس بر بالای سرش ایستاد و گفت: یا این‌ها را می‌شکنی و شهادت می‌دهی که: (لا إلَه إلا الله) و یا آنکه گردنت را می‌زنم، او آن (ازلام) را شکست و مسلمان شد([91]).

38- باب: ذَهَابُ جَرِیرٍ إِلَى الْیَمَنِ

باب [38]: رفتن جریر به طرف یمن

1682- وَعَنْهُ رَضِیَ اللهُ عَنْهُ قَالَ: کُنْتُ بِالیَمَنِ، فَلَقِیتُ رَجُلَیْنِ مِنْ أَهْلِ الیَمَنِ، ذَا کَلاَعٍ، وَذَا عَمْرٍو، فَجَعَلْتُ أُحَدِّثُهُمْ عَنْ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ، فَقَالَ لَهُ: ذُو عَمْرٍو: لَئِنْ کَانَ الَّذِی تَذْکُرُ مِنْ أَمْرِ صَاحِبِکَ، لَقَدْ مَرَّ عَلَى أَجَلِهِ مُنْذُ ثَلاَثٍ، وَأَقْبَلاَ مَعِی حَتَّى إِذَا کُنَّا فِی بَعْضِ الطَّرِیقِ، رُفِعَ لَنَا رَکْبٌ مِنْ قِبَلِ المَدِینَةِ فَسَأَلْنَاهُمْ، فَقَالُوا: «قُبِضَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ، وَاسْتُخْلِفَ أَبُو بَکْرٍ، وَالنَّاسُ صَالِحُونَ، فَقَالاَ: أَخْبِرْ صَاحِبَکَ أَنَّا قَدْ جِئْنَا وَلَعَلَّنَا سَنَعُودُ إِنْ شَاءَ اللَّهُ، وَرَجَعَا إِلَى الیَمَنِ [رواه البخاری: 4359].

1682- و از جریرس روایت است که گفت: در یمن بودم و با دو نفر از اهل یمن یکی ذو کلاع، و دیگری ذو عمرو ملاقی شدم([92])، با آن‌ها درباره پیامبر خدا ج شروع به صحبت نمودم.

ذو عمرو برایم گفت: اگر آنچه را که از این شخص میگوئی حقیقت داشته باشد، امروز سه روز است که از وفاتش می‌گذرد([93])، آن دو نفر با من به راه افتادند، در بین راه بودیم، قافله که از طرف مدینه می‌آمد، برای ما نمایان شد، از ایشان [راجع به احوال پیامبر خدا ج] پرسیدیم، گفتند: پیامبر خدا ج وفات کرده‌اند، و ابوبکرس جانشین‌شان شده است و مردم آرام‌اند.

آن دو نفر برایم گفتند: به رفیقت [یعنی: ابوبکرس] بگو! که ما آمده بودیم، و شاید إن‌شاء الله بار دیگر برگردیم، این را گفتند و به طرف یمن برگشتند.

39- باب: غَزْوَةِ سِیفِ الْبَحْرِ

باب [39]: غزوۀ سِیف البحر

1683- عَنْ جابِرٍ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ، أَنَّهُ قَالَ: «بَعَثَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ بَعْثًا قِبَلَ السَّاحِلِ، وَأَمَّرَ عَلَیْهِمْ أَبَا عُبَیْدَةَ بْنَ الجَرَّاحِ» وَهُمْ ثَلاَثُ مِائَةٍ، فَخَرَجْنَا وَکُنَّا بِبَعْضِ الطَّرِیقِ فَنِیَ الزَّادُ، فَأَمَرَ أَبُو عُبَیْدَةَ بِأَزْوَادِ الجَیْشِ، فَجُمِعَ فَکَانَ مِزْوَدَیْ تَمْرٍ، فَکَانَ یَقُوتُنَا کُلَّ یَوْمٍ قَلِیلٌ قَلِیلٌ حَتَّى فَنِیَ فَلَمْ یَکُنْ یُصِیبُنَا إِلَّا تَمْرَةٌ تَمْرَةٌ، فَقُلْتُ: مَا تُغْنِی عَنْکُمْ تَمْرَةٌ؟ فَقَالَ: لَقَدْ وَجَدْنَا فَقْدَهَا حِینَ فَنِیَتْ، ثُمَّ انْتَهَیْنَا إِلَى البَحْرِ فَإِذَا حُوتٌ مِثْلُ الظَّرِبِ، فَأَکَلَ مِنْهَا القَوْمُ ثَمَانِیَ عَشْرَةَ لَیْلَةً، ثُمَّ أَمَرَ أَبُو عُبَیْدَةَ بِضِلَعَیْنِ مِنْ أَضْلاَعِهِ فَنُصِبَا، ثُمَّ أَمَرَ بِرَاحِلَةٍ فَرُحِلَتْ ثُمَّ مَرَّتْ تَحْتَهُمَا فَلَمْ تُصِبْهُمَا [رواه البخاری: 4360].

1683- از جابرس روایت است که گفت: چون پیامبر خدا ج گروهی را به تعداد سه صد نفر به طرف ساحل فرستادند، و ابو عبیده بن جراحس را بر آن‌ها امیر تعین نمودند، بر آمدیم، در بین راه بودیم که غذا تمام شد.

ابو عبیدهس امر کرد تا قوت باقی مانده لشکر جمع آوری گردد، و جمع آوری شد، دو کیسه خرما شد، روزانه کم کم برای ما می‌داد، تا آنکه آن خرماها کم شد، و روزانه برای ما فقط یک یک خرما می‌رسید.

گفتم: آن یک خرما برای شما چه می‌توانست بکند؟

گفت: تاثیر نبودن آن را وقتی درک کردیم که خرماها تمام شد و چیزی باقی نماند، بعد از آن به کنار دریا رسیدیم، دیدیم ماهی به مانند تپه آنجا افتاده است، لشکریان هژده شب از آن ماهی خوردند، بعد از آن ابو عبیده امر کرد تا دو استخوان از استخوان‌های پهلوی او را ایستاده کنند، و امر کرد تا شتری را پالان کنند، شتر پالان شد، بعد از آن از زیر آن دو استخوان گذشت، و به آن تماس نکرد.

1684- وَعَنْهُ رَضِیَ اللهُ عَنْهُ، فی روایة، أَنِّهُ قالَ: فَأَلْقَى لَنَا البَحْرُ دَابَّةً یُقَالُ لَهَا العَنْبَرُ، فَأَکَلْنَا مِنْهُ نِصْفَ شَهْرٍ، وَادَّهَنَّا مِنْ وَدَکِهِ حَتَّى ثَابَتْ إِلَیْنَا أَجْسَامُنَا. وَعَنْهُ فی روایة أخری: قالَ أَبُو عُبَیْدَةَ: کُلُوا، فَلَمَّما قَدِمْنَا المَدِینَةَ ذَکَرْنَا ذلِکَ لِلنَّبِیِّ ج فَقَالَ: (کَلُوا، رِزْقًا أَخْرَجَهُ اللهُ، أَطْعِمُونَا إِنْ کانَ مَعَکُمْ). فَأَتَاهُ بَعْضُهُمْ بِعُضْوٍ فَأَکَلَهُ. [رواه البخاری: 4361].

1684- و از جابرس در روایت دیگری آمده است که گفت: دریا برای ما حیوانی را بیرون انداخت که برایش (عنبر) می‌گویند، نیم ماه از آن حیوان خوردیم و از روغنش آنقدر به جان خود مالیدیم که اجسام ما به حال اولی خود برگشت.

و در روایت دیگری از جریرس آمده است که ابوعبیدهس [برای لشکریان] گفت که: بخورید، و چون به مدینه آمدیم این واقعه را برای پیامبر خدا ج قصه نمودیم، فرمودند: «رزقی را که خداوند برای شما آماده کرده است بخورید، و اگر از آن چیزی به همراه شما باشد، برای ما هم بدهید»، کسی از آن لشکریان چیزی از آن ماهی را آورد، و ایشان خوردند([94]).

40- باب: غزوة عیینة بن حصن

باب [40]: غزوۀ عیینه بن حصن

1685- عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنَ الزُّبَیْرِرَضِیَ اللهُ عَنْهُمَا: «أَنَّهُ قَدِمَ رَکْبٌ مِنْ بَنِی تَمِیمٍ عَلَى النَّبِیِّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ»، فَقَالَ أَبُو بَکْرٍ: أَمِّرِ القَعْقَاعَ بْنَ مَعْبَدِ بْنِ زُرَارَةَ، قَالَ عُمَرُ: بَلْ أَمِّرِ الأَقْرَعَ بْنَ حَابِسٍ، قَالَ أَبُو بَکْرٍ: مَا أَرَدْتَ إِلَّا خِلاَفِی، قَالَ عُمَرُ: مَا أَرَدْتُ خِلاَفَکَ، فَتَمَارَیَا حَتَّى ارْتَفَعَتْ أَصْوَاتُهُمَا، فَنَزَلَ فِی ذَلِکَ: ﴿یَٰٓأَیُّهَا ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ لَا تُقَدِّمُواْ [الحجرات: 1] حَتَّى انْقَضَتْ [رواه البخاری: 4367].

1685- از عبدالله بن زبیرب روایت است که گروهی از مردم بنی تمیم نزد پیامبر خدا ج آمدند، ابوبکرس پیشنهاد کرد و گفت: قَعقَاع بن معبد بن زُرارَه را بر آن‌ها امیر مقرر نمائید، و عمرس أقرع بن حابس را پیشنهاد کرد([95]).

ابوبکرس گفت: مقصدی جز مخالفت با من نداشتی، عمرس گفت: قصد مخالفت با تو را نداشتم، مجادله آن‌ها به جایی رسید که صدای‌شان بلند شد، و این قول خداوند متعال نازل گردید: «ای مؤمنان! بر خدا و رسولش پیشی مگیرید...» تا آخر این آیت([96]).

41- باب: وَفْدِ بَنِی حَنِیفَةَ وَحَدِیثِ ثُمَامَةَ بْنِ أُثَالٍ

باب [41]: وفد بنی حنیفه و حدیث ثُمامه بن أثًّال

1686- عَنْ أَبی هُرَیْرَةَ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ، قَالَ: بَعَثَ النَّبِیُّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ خَیْلًا قِبَلَ نَجْدٍ، فَجَاءَتْ بِرَجُلٍ مِنْ بَنِی حَنِیفَةَ یُقَالُ لَهُ ثُمَامَةُ بْنُ أُثَالٍ، فَرَبَطُوهُ بِسَارِیَةٍ مِنْ سَوَارِی المَسْجِدِ، فَخَرَجَ إِلَیْهِ النَّبِیُّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ، فَقَالَ: «مَا عِنْدَکَ یَا ثُمَامَةُ؟» فَقَالَ: عِنْدِی خَیْرٌ یَا مُحَمَّدُ، إِنْ تَقْتُلْنِی تَقْتُلْ ذَا دَمٍ، وَإِنْ تُنْعِمْ تُنْعِمْ عَلَى شَاکِرٍ، وَإِنْ کُنْتَ تُرِیدُ المَالَ فَسَلْ مِنْهُ مَا شِئْتَ، فَتُرِکَ حَتَّى کَانَ الغَدُ، ثُمَّ قَالَ لَهُ: «مَا عِنْدَکَ یَا ثُمَامَةُ؟» قَالَ: مَا قُلْتُ لَکَ: إِنْ تُنْعِمْ تُنْعِمْ عَلَى شَاکِرٍ، فَتَرَکَهُ حَتَّى کَانَ بَعْدَ الغَدِ، فَقَالَ: «مَا عِنْدَکَ یَا ثُمَامَةُ؟» فَقَالَ: عِنْدِی مَا قُلْتُ لَکَ، فَقَالَ: «أَطْلِقُوا ثُمَامَةَ» فَانْطَلَقَ إِلَى نَجْلٍ قَرِیبٍ مِنَ المَسْجِدِ، فَاغْتَسَلَ ثُمَّ دَخَلَ المَسْجِدَ، فَقَالَ: أَشْهَدُ أَنْ لاَ إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ، وَأَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّدًا رَسُولُ اللَّهِ، یَا مُحَمَّدُ، وَاللَّهِ مَا کَانَ عَلَى الأَرْضِ وَجْهٌ أَبْغَضَ إِلَیَّ مِنْ وَجْهِکَ، فَقَدْ أَصْبَحَ وَجْهُکَ أَحَبَّ الوُجُوهِ إِلَیَّ، وَاللَّهِ مَا کَانَ مِنْ دِینٍ أَبْغَضَ إِلَیَّ مِنْ دِینِکَ، فَأَصْبَحَ دِینُکَ أَحَبَّ الدِّینِ إِلَیَّ، وَاللَّهِ مَا کَانَ مِنْ بَلَدٍ أَبْغَضُ إِلَیَّ مِنْ بَلَدِکَ، فَأَصْبَحَ بَلَدُکَ أَحَبَّ البِلاَدِ إِلَیَّ، وَإِنَّ خَیْلَکَ أَخَذَتْنِی وَأَنَا أُرِیدُ العُمْرَةَ، فَمَاذَا تَرَى؟ فَبَشَّرَهُ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ وَأَمَرَهُ أَنْ یَعْتَمِرَ، فَلَمَّا قَدِمَ مَکَّةَ قَالَ لَهُ قَائِلٌ: صَبَوْتَ، قَالَ: لاَ، وَلَکِنْ أَسْلَمْتُ مَعَ مُحَمَّدٍ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ، وَلاَ وَاللَّهِ، لاَ یَأْتِیکُمْ مِنَ الیَمَامَةِ حَبَّةُ حِنْطَةٍ، حَتَّى یَأْذَنَ فِیهَا النَّبِیُّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ [رواه البخاری: 4372].

1686- از ابو هریرهس روایت است که گفت: پیامبر خدا ج سوارانی را به طرف نجد فرستادند، [آن‌ها رفتند] و شخصی را از قبیله بنی حنیفه به نام ثُمامه بن أثال اسیر آوردند و به یکی از ستون‌های مسجد بستند.

پیامبر خدا ج نزدش آمدند و گفتند: «ای ثُمامه فکر می‌کنی که من با تو چه خواهم کرد»؟

گفت: یا محمد نظرم به خیر است، اگر مرا بکشی، کسی را کشته‌ای که قابل کشتن است، و اگر منت بگذاری برشکر گذاری منت گذاشته‌ای، و اگر مال می‌خواهی هر اندازه که می‌خواهی طلب کن.

آن شخص همان طور تا فردا به حال خودش گذاشته شد، بار دیگر پیامبر خدا ج برایش گفتند: «ای ثُمامه فکر می‌کنی که با تو چه خواهم کرد»؟

گفت: همان چیزی را که گفتم: اگر منت بگذاری برشکر گذاری منت گذاشته‌ای، باز او را تا پس فردا به حال خودش گذاشتند، و از وی پرسیدند: «ای ثُمامه فکر می‌کنی که با تو چه خواهم کرد»؟

گفت: چیزی را فکر می‌کنم برای شما گفتم، فرمودند: «ثُمامه را از بند آزاد کنید».

ثُمامه بعد از اینکه آزاد شد رفت و از آبی که نزدیک مسجد بود غسل کرد، بعد از آن به مسجد آمده و گفت: (أشْهدْ أَنْ لا إِلَه إِلا الله، وأَشهد أَنَّ محمدا رَسولُ الله).

[و گفت]: یا محمد! به خداوند سوگند در روی زمین روی کسی بدتر از روی تو در نظرم نبود، ولی اکنون در روی زمین روی محبوب‌تر از روی تو در نزد من نیست، و به خداوند سوگند، هیچ دینی از دین تو در نزدم بدتر نبود، ولی اکنون دین تو محبوب‌ترین ادیان در نزدم می‌باشد، و به خداوند سوگند هیچ شهری از شهر تو در نزدم بدتر نبود، ولی اکنون شهر تو در نزدم از محبوب‌ترین شهرها می‌باشد.

[و گفت]: و سواران تو مرا وقتی دست‌گیر کردند که قصد عمره را داشتم، و اکنون چه باید بکنم؟

پیامبر خدا ج او را بشارت دادند و امر نمودند که عمره خود را انجام دهد.

چون به مکه آمد کسی برایش گفت: از دینی به دین دیگری رفتی، گفت: به خداوند سوگند که چنین نیست، بلکه با محمد رسول الله ج مسلمان شدم، و به خداوند سوگند از منطقه یمامه بدون اجازه پیامبر خدا ج برای شما یک دانه گندم نخواهد آمد([97]).

1687- عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُمَا، قَالَ: قَدِمَ مُسَیْلِمَةُ الکَذَّابُ عَلَى عَهْدِ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ، فَجَعَلَ یَقُولُ: إِنْ جَعَلَ لِی مُحَمَّدٌ الأَمْرَ مِنْ بَعْدِهِ تَبِعْتُهُ، وَقَدِمَهَا فِی بَشَرٍ کَثِیرٍ مِنْ قَوْمِهِ، فَأَقْبَلَ إِلَیْهِ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ وَمَعَهُ ثَابِتُ بْنُ قَیْسِ بْنِ شَمَّاسٍ، وَفِی یَدِ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ قِطْعَةُ جَرِیدٍ، حَتَّى وَقَفَ عَلَى مُسَیْلِمَةَ فِی أَصْحَابِهِ، فَقَالَ: «لَوْ سَأَلْتَنِی هَذِهِ القِطْعَةَ مَا أَعْطَیْتُکَهَا، وَلَنْ تَعْدُوَ أَمْرَ اللَّهِ فِیکَ، وَلَئِنْ أَدْبَرْتَ لَیَعْقِرَنَّکَ اللَّهُ، وَإِنِّی لَأَرَاکَ الَّذِی أُرِیتُ فِیهِ، مَا رَأَیْتُ، فَأَخْبَرَنِی أَبُو هُرَیْرَةَ: أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ قَالَ: «بَیْنَا أَنَا نَائِمٌ، رَأَیْتُ فِی یَدَیَّ سِوَارَیْنِ مِنْ ذَهَبٍ، فَأَهَمَّنِی شَأْنُهُمَا، فَأُوحِیَ إِلَیَّ فِی المَنَامِ: أَنِ انْفُخْهُمَا، فَنَفَخْتُهُمَا فَطَارَا، فَأَوَّلْتُهُمَا کَذَّابَیْنِ یَخْرُجَانِ بَعْدِی» أَحَدُهُمَا العَنْسِیُّ، وَالآخَرُ مُسَیْلِمَةُ [رواه البخاری: 4373، 4374].

1687- از ابن عباسب روایت است که گفت: مُسَیلِمَۀ کذاب([98])، در زمان پیامبر خدا ج با عده زیادی از پیروان خود آمد و گفت: اگر محمد خلافت را بعد از خود برای من بدهد، از وی متابعت خواهم کرد.

پیامبر خدا ج در حالی که پارۀ از شاخه درخت خرما در دست‌شان بود، و ثابت بن قیس بن شماس با آن‌ها همراهی می‌کرد، نزد مسیلمه و پیروانش رفته و فرمودند: «اگر از من بخواهی که همین پاره از شاخه درخت را برای تو بدهم، نخواهم داد، و تو از حکم خدا که دربارۀ تو است، تجاوز کرده نمی‌توانی، و اگر از حکم خدا برگردی خداوند تو را هلاک خواهد ساخت، و فکر می‌کنم تو همان کسی هستی که درباره‌اش چیزهایی را به خواب دیده‌ام، و اینک ثابت بن قیس از طرف من جواب تو را می‌گوید»، این را گفتند و برگشتند([99]).

ابن عباسب می‌گوید: از معنی این گفته پیامبر خدا ج که فرمودند: «فکر می‌کنم تو همان کسی هستی که درباره‌اش چیزهای را به خواب دیده‌ام» پرسیدم.

ابوهریرهس برایم خبر داد که: پیامبر خدا ج فرمودند: «به خواب دیدم که در دو دستم دو حلقه طلا است، و این حلقه‌های طلا مرا غم و تفکر واداشت، و در حالت خواب بر من وحی شد که بر آن‌ها بدمم، بر آن‌ها دمیدم، و آن حلقه‌ها به هوا رفتند، و تاویل این خواب را چنین کردم که بعد از من دو کذاب ظهور خواهند کرد» که یکی از آن‌ها عَنسِی و دیگری مُسَیلِمَه است([100]).

1688- عَنْ أَبِی هُرَیْرَةَ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ، قالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ: «بَیْنَا أَنَا نَائِمٌ أُتِیتُ بِخَزَائِنِ الأَرْضِ، فَوُضِعَ فِی کَفِّی سِوَارَانِ مِنْ ذَهَبٍ، فَکَبُرَا عَلَیَّ، فَأَوْحَى اللَّهُ إِلَیَّ أَنِ انْفُخْهُمَا، فَنَفَخْتُهُمَا فَذَهَبَا، فَأَوَّلْتُهُمَا الکَذَّابَیْنِ اللَّذَیْنِ أَنَا بَیْنَهُمَا، صَاحِبَ صَنْعَاءَ، وَصَاحِبَ الیَمَامَةِ» [رواه البخاری: 4375].

1688- از ابو هریرهس روایت است که گفت:

پیامبر خدا ج فرمودند: «در خواب دیدم که گنج‌های تمام روی زمین نزدم آورده شده است، و دو حلقه طلائی را در کفم نهادند، این دو حلقه طلا در چشمم بزرگ جلوه نمود و بر من وحی شد که بر آن‌ها بدمم، بر آن‌ها دمیدم و آن‌ها محو شدند، و تاویل آن را دو کذابی نمودم که در بین آن‌ها هستم، یکی از آن‌ها از صنعا است [که عنسی باشد]، و دیگری از یمامه»، [که مسیلمه باشد].

42- باب: قِصَّةِ أَهْلِ نَجْرَانَ

باب [42]: قصۀ اهل نجران([101])

1689- عَنْ حُذَیْفَةَ رَضِیَ اللهُ عَنْهُ، قَالَ: جَاءَ العَاقِبُ وَالسَّیِّدُ، صَاحِبَا نَجْرَانَ، إِلَى رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ یُرِیدَانِ أَنْ یُلاَعِنَاهُ، قَالَ: فَقَالَ أَحَدُهُمَا لِصَاحِبِهِ: لاَ تَفْعَلْ، فَوَاللَّهِ لَئِنْ کَانَ نَبِیًّا فَلاَعَنَّا لاَ نُفْلِحُ نَحْنُ، وَلاَ عَقِبُنَا مِنْ بَعْدِنَا، قَالاَ: إِنَّا نُعْطِیکَ مَا سَأَلْتَنَا، وَابْعَثْ مَعَنَا رَجُلًا أَمِینًا، وَلاَ تَبْعَثْ مَعَنَا إِلَّا أَمِینًا. فَقَالَ «لَأَبْعَثَنَّ مَعَکُمْ رَجُلًا أَمِینًا حَقَّ أَمِینٍ»، فَاسْتَشْرَفَ لَهُ أَصْحَابُ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ فَقَالَ: «قُمْ یَا أَبَا عُبَیْدَةَ بْنَ الجَرَّاحِ» فَلَمَّا قَامَ، قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ: «هَذَا أَمِینُ هَذِهِ الأُمَّةِ» [رواه البخاری: 4380].

1689- از حذَیفهس روایت است که گفت: (عاقب) و (سید) نجرانی نزد پیامبر خداج آمدند و خواستند تا با ایشان ملاعنه کنند([102]).

گفت: یکی از آن‌ها به دیگری گفت: ملاعنه مکن، زیرا اگر او واقعاً پیامبر باشد و با ما ملاعنه کند، نه تنها ما، بلکه اولاد ما نیز بعد از ما روی رستگاری را نخواهند دید، و همان بود که برای پیامبر خدا ج گفتند: چیزی را که از ما خواستی [یعنی: جزیه را] برایت خواهیم داد، و شخص امینی را با ما بفرست، و نباید جز امین شخص دیگری باشد.

پیامبر خدا ج فرمودند: «با شما امینی را خواهم فرستاد که واقعاً امین است»، صحابهش منتظر مانند که این چه کسی خواهد بود؟

پیامبر خدا ج فرمودند: «ای ابا عبیده بن جراح برخیز»! چون برخاست، پیامبر خداج فرمودند: «امین این امت، همین شخص است».

1690- وَفی روایة عَنْ أَنَسٍ رَضِیَ اللهُ عَنْهُ، عَنِ النَّبِیِّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ، قَالَ: «لِکُلِّ أُمَّةٍ أَمِینٌ، وَأَمِینُ هَذِهِ الأُمَّةِ أَبُو عُبَیْدَةَ بْنُ الجَرَّاحِ» [رواه البخاری: 4382].

1690- و در روایت دیگری از انسس از پیامبر خدا ج روایت است که فرمودند: «برای هر امتی امینی است، و امین این امت: ابوعبیده بن جراح است».

43- باب: قُدُومِ الأَشْعَرِیِّینَ وأَهْلِ الیَمَنِ

باب [43]: آمدن اشعری‌ها و اهل یمن

1691- عَنْ أَبی مُوسى رَضِیَ اللهُ عَنْهُ قالَ: أَتَیْنَا النَّبِیَّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ نَفَرٌ مِنَ الأَشْعَرِیِّینَ فَاسْتَحْمَلْنَاهُ، فَأَبَى أَنْ یَحْمِلَنَا، فَاسْتَحْمَلْنَاهُ فَحَلَفَ أَنْ لاَ یَحْمِلَنَا، ثُمَّ لَمْ یَلْبَثِ النَّبِیُّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ أَنْ أُتِیَ بِنَهْبِ إِبِلٍ، فَأَمَرَ لَنَا بِخَمْسِ ذَوْدٍ، فَلَمَّا قَبَضْنَاهَا قُلْنَا: تَغَفَّلْنَا النَّبِیَّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ یَمِینَهُ، لاَ نُفْلِحُ بَعْدَهَا أَبَدًا، فَأَتَیْتُهُ، فَقُلْتُ: یَا رَسُولَ اللَّهِ، إِنَّکَ حَلَفْتَ أَنْ لاَ تَحْمِلَنَا وَقَدْ حَمَلْتَنَا؟ قَالَ: «أَجَلْ، وَلَکِنْ لاَ أَحْلِفُ عَلَى یَمِینٍ، فَأَرَى غَیْرَهَا خَیْرًا مِنْهَا، إِلَّا أَتَیْتُ الَّذِی هُوَ خَیْرٌ مِنْهَا وَتَحَلَّلْتُهَا» [رواه البخاریک 4385].

1691- از ابوموسیس روایت است که گفت: ما عدۀ از مردم قبیله اشعری‌ها نزد پیامبر خدا ج آمدیم و از ایشان خواستیم تا برای ما بارکشی بدهند، ولی ایشان ابا ورزیده و ندادند، برای بار دیگر باز بارکشی خواستیم و ایشان سوگند خوردند که برای ما بارکشی نخواهند داد.

دیری نگذشت که برای پیامبر خدا ج شترانی از مال غنیمت آورده شد، امر کردند تا پنج شتر از آن‌ها را برای ما بدهند.

چون شتران را تحویل گرفتیم، با خود گفتیم: ما بودیم که سبب غفلت پیامبر خداج از سوگند ایشان شدیم([103])، از این جهت هرگز روی رستگاری را نخواهیم دید، و همان بود که نزدشان آمده و گفتم: یا رسول الله! شما سوگند یاد کرده بودید که برای ما بارکشی ندهید، ولی اکنون برای ما بارکش داده‌اید.

فرمودند: «بلی چنین است، ولی اگر برچیزی سوگند بخورم و باز ببینم که خلاف آن بهتر است، همان کار نیک را انجام می‌دهم، و از سوگند خود کفاره می‌دهم»([104]).

1692- عَنْ أَبِی هُرَیْرَةَ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ، عَنِ النَّبِیِّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ: «أَتَاکُمْ أَهْلُ الیَمَنِ، هُمْ أَرَقُّ أَفْئِدَةً وَأَلْیَنُ قُلُوبًا، الإِیمَانُ یَمَانٍ وَالحِکْمَةُ یَمَانِیَةٌ، وَالفَخْرُ وَالخُیَلاَءُ فِی أَصْحَابِ الإِبِلِ، وَالسَّکِینَةُ وَالوَقَارُ فِی أَهْلِ الغَنَمِ» [رواه البخاری: 4388].

1692- از ابوهریرهس از پیامبر خدا ج روایت است که فرمودند:

«اهل یمن نزد شما آمدند، و خاطر این‌ها از همه نازکتر و دل‌شان نرم‌تر است، ایمان از مکه و مدینه([105])، و حکمت از یمن، و خود بینی و تکبر در مردم شتردار، و آرامی و وقار در مردم گوسفنددار است».

44- باب: حَجَّةِ الْوَدَاعِ

باب [44]: حجة الوداع([106])

1693- حَدیث ابْنِ عُمَرَ رَضِیَ اللهُ عَنْهُمَا عَنْ صَلاةِ النَّبِیُّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ فی الکَعْبَةِ قَدْ تَقَدَّم، وذَکَرَ فی هذِهِ الرِّوایَةِ قالَ: وَعِنْدَ المَکَانِ الَّذِی صَلَّى فِیهِ مَرْمَرَةٌ حَمْرَاءُ» [رواه البخاری: 4400 وانظر حدیث رقم: 468].

1693- حدیث ابن عمرب درباره نماز خواندن پیامبر خدا ج در خانه کعبه قبلاً گذشت([107])، و در این روایت آمده است که گفت: در جایی که پیامبر خدا ج نماز خواندند، سنگ مرمر سرخ رنگی بود.

1694- عَنْ زَیْدِ بْنِ أَرْقَمَ رَضِیَ اللهُ عَنْهُ قالَ: ، أَنَّ النَّبِیَّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ «غَزَا تِسْعَ عَشْرَةَ غَزْوَةً، وَأَنَّهُ حَجَّ بَعْدَ مَا هَاجَرَ حَجَّةً وَاحِدَةً، لَمْ یَحُجَّ بَعْدَهَا حَجَّةَ الوَدَاعِ» [رواه البخاری: 4404].

1694- از زید بن ارقمس روایت است که گفت: پیامبر خدا ج در نُزده غزوه جهاد کردند([108])، و بعد از هجرت فقط یکبار حج کردند، که همان حجة الوداع باشد، و بعد از حجة الوداع، حج دیگری را انجام ندادند.

1695- عَنْ أَبِی بَکْرَةَ رَضِیَ اللهُ عَنْهُ، عَنِ النَّبِیِّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ، قَالَ: «الزَّمَانُ قَدِ اسْتَدَارَ کَهَیْئَةِ یَوْمَ خَلَقَ السَّمَوَاتِ وَالأَرْضَ، السَّنَةُ اثْنَا عَشَرَ شَهْرًا مِنْهَا أَرْبَعَةٌ حُرُمٌ: ثَلاَثَةٌ مُتَوَالِیَاتٌ: ذُو القَعْدَةِ، وَذُو الحِجَّةِ، وَالمُحَرَّمُ، وَرَجَبُ مُضَرَ، الَّذِی بَیْنَ جُمَادَى وَشَعْبَانَ، أَیُّ شَهْرٍ هَذَا»، قُلْنَا: اللَّهُ وَرَسُولُهُ أَعْلَمُ، فَسَکَتَ حَتَّى ظَنَنَّا أَنَّهُ سَیُسَمِّیهِ بِغَیْرِ اسْمِهِ، قَالَ: «أَلَیْسَ ذُو الحِجَّةِ»، قُلْنَا: بَلَى، قَالَ: «فَأَیُّ بَلَدٍ هَذَا». قُلْنَا: اللَّهُ وَرَسُولُهُ أَعْلَمُ، فَسَکَتَ حَتَّى ظَنَنَّا أَنَّهُ سَیُسَمِّیهِ بِغَیْرِ اسْمِهِ، قَالَ: «أَلَیْسَ البَلْدَةَ». قُلْنَا: بَلَى، قَالَ: «فَأَیُّ یَوْمٍ هَذَا». قُلْنَا: اللَّهُ وَرَسُولُهُ أَعْلَمُ، فَسَکَتَ حَتَّى ظَنَنَّا أَنَّهُ سَیُسَمِّیهِ بِغَیْرِ اسْمِهِ، قَالَ: «أَلَیْسَ یَوْمَ النَّحْرِ». قُلْنَا: بَلَى، قَالَ: «فَإِنَّ دِمَاءَکُمْ وَأَمْوَالَکُمْ، - قَالَ مُحَمَّدٌ: وَأَحْسِبُهُ قَالَ - وَأَعْرَاضَکُمْ عَلَیْکُمْ حَرَامٌ، کَحُرْمَةِ یَوْمِکُمْ هَذَا فِی بَلَدِکُمْ هَذَا، فِی شَهْرِکُمْ هَذَا، وَسَتَلْقَوْنَ رَبَّکُمْ، فَسَیَسْأَلُکُمْ عَنْ أَعْمَالِکُمْ، أَلاَ فَلاَ تَرْجِعُوا بَعْدِی ضُلَّالًا، یَضْرِبُ بَعْضُکُمْ رِقَابَ بَعْضٍ، أَلاَ لِیُبَلِّغِ الشَّاهِدُ الغَائِبَ، فَلَعَلَّ بَعْضَ مَنْ یُبَلَّغُهُ أَنْ یَکُونَ أَوْعَى لَهُ مِنْ بَعْضِ مَنْ سَمِعَهُ ". فَکَانَ مُحَمَّدٌ إِذَا ذَکَرَهُ یَقُولُ: صَدَقَ مُحَمَّدٌ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ، ثُمَّ قَالَ: «أَلاَ هَلْ بَلَّغْتُ» مَرَّتَیْنِ [رواه البخاری: 4406].

1695- از ابوبکرهس از پیامبر خدا ج روایت است که [در خطبه حجة الوداع] فرمودند:

«سال به دور خود گردیده است، و به همان شکلی درآمده است که خداوند آن را اول خلق کرده بود، سال دوازده ماه است، چهار ماه آن ماه‌های حرام است، که از آن جمله سه ماه پیاپی: ذوالقعده، ذوالحجه و محرم، و یک ماه تنها: یعنی رجب مضَر است که بین ماه جمادی و شعبان واقع شده است، و ماه فعلی کدام ماه است»؟

گفتیم که: خدا و رسولش داناتراند، سکوت کردند تا جایی که گفتیم شاید می‌خواهند این ماه را به نام دیگری یاد کنند، تا اینکه فرمودند: «مگر ماه ذوالحجه نیست»؟

گفتیم: بلی ماه ذوالحجه است. بعد از آن گفتند: «این شهر کدام شهر است»؟

گفتیم: خدا و رسولش داناتراند، سکوت کردند تا جایی که گمان کردیم شاید می‌خواهند این شهر را به نام دیگری نام گذاری نمایند.

فرمودند: «مگر همین شهر [مکه] نیست»؟

گفتیم: بلی شهر [مکه] است.

گفتند: «امروز کدام روز است»؟

گفتیم: خدا و رسولش داناتراند، و سکوت کردند تا جایی که گمان کردیم می‌خواهند امروز را به نام دیگری غیر از نام اصلی‌اش یاد کنند.

گفتند: «مگر روز عید قربان نیست»؟

گفتیم: بلی روز عید قربان است.

 فرمودند: « بدانید که: خون‌های شما، و اموال‌شما – راوی می‌گوید: فکر می‌کنم که گفتند: و آبروی شما – بر هریک از شما، مانند حرمت امروز شما، در همین شهر شما، در همین ماه شما، حرام است، و یقین داشته باشید که بزودی با پروردگار خود روبرو می‌شوید، و به یقین شما را درباره اعمال شما محاسبه می‌کند، خیلی متوجه باشید که بعد از من گمراه نشوید به طوری که یکی گردن دیگری را بزند، متوجه باشید که باید شخص حاضر [آنچه را که از من شنیده است] برای شخص غائب برساند، زیرا چه بسا کسی است که چون خبر برایش می‌رسد از کسی که خبر را از من شنیده است آن را بهتر حفظ نموده و بهتر بفهمد، و آیا تبلیغ کردم، و آیا تبلیغ کردم»([109]).

1696- عَنِ ابْنِ عُمَرَ رَضِیَ اللهُ عَنْهُمَا: «أَنَّ النَّبِیَّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ حَلَقَ فِی حَجَّةِ الوَدَاعِ، وَأُنَاسٌ مِنْ أَصْحَابِهِ وَقَصَّرَ بَعْضُهُمْ» [رواه البخاری: 4411].

1696- از ابن عمرب روایت است که پیامبر خدا ج و مردمی از صحابه‌هایشان در حجة الوداع سر خود را تراشیدند، وعده دیگری موهای خود را کوتاه کردند([110]).

45- باب: غَزْوَةُ تَبُوکَ وَهِیَ غَزْوَةُ العُسْرَة

باب [45]: غزوه تبوک که همان غزوه پرمشقت است([111])

1697- عَنْ أَبِی مُوسَى رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ، قَالَ: أَرْسَلَنِی أَصْحَابِی إِلَى رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ أَسْأَلُهُ الحُمْلاَنَ لَهُمْ، إِذْ هُمْ مَعَهُ فِی جَیْشِ العُسْرَةِ، وَهِیَ غَزْوَةُ تَبُوکَ فَقُلْتُ یَا نَبِیَّ اللَّهِ، إِنَّ أَصْحَابِی أَرْسَلُونِی إِلَیْکَ لِتَحْمِلَهُمْ، فَقَالَ «وَاللَّهِ لاَ أَحْمِلُکُمْ عَلَى شَیْءٍ وَوَافَقْتُهُ، وَهُوَ غَضْبَانُ وَلاَ أَشْعُرُ» وَرَجَعْتُ حَزِینًا مِنْ مَنْعِ النَّبِیِّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ، وَمِنْ مَخَافَةِ أَنْ یَکُونَ النَّبِیُّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ وَجَدَ فِی نَفْسِهِ عَلَیَّ، فَرَجَعْتُ إِلَى أَصْحَابِی فَأَخْبَرْتُهُمُ الَّذِی قَالَ النَّبِیُّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ، فَلَمْ أَلْبَثْ إِلَّا سُوَیْعَةً، إِذْ سَمِعْتُ بِلاَلًا یُنَادِی: أَیْ عَبْدَ اللَّهِ بْنَ قَیْسٍ، فَأَجَبْتُهُ، فَقَالَ: أَجِبْ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ یَدْعُوکَ، فَلَمَّا أَتَیْتُهُ قَالَ: «خُذْ هَذَیْنِ القَرِینَیْنِ، وَهَذَیْنِ القَرِینَیْنِ - لِسِتَّةِ أَبْعِرَةٍ ابْتَاعَهُنَّ حِینَئِذٍ مِنْ سَعْدٍ -، فَانْطَلِقْ بِهِنَّ إِلَى أَصْحَابِکَ، فَقُلْ: إِنَّ اللَّهَ، أَوْ قَالَ: إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ یَحْمِلُکُمْ عَلَى هَؤُلاَءِ فَارْکَبُوهُنَّ ". فَانْطَلَقْتُ إِلَیْهِمْ بِهِنَّ، فَقُلْتُ: إِنَّ النَّبِیَّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ یَحْمِلُکُمْ عَلَى هَؤُلاَءِ، وَلَکِنِّی وَاللَّهِ لاَ أَدَعُکُمْ حَتَّى یَنْطَلِقَ مَعِی بَعْضُکُمْ إِلَى مَنْ سَمِعَ مَقَالَةَ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ، لاَ تَظُنُّوا أَنِّی حَدَّثْتُکُمْ شَیْئًا لَمْ یَقُلْهُ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ، فَقَالُوا لِی: وَاللَّهِ إِنَّکَ عِنْدَنَا لَمُصَدَّقٌ، وَلَنَفْعَلَنَّ مَا أَحْبَبْتَ، فَانْطَلَقَ أَبُو مُوسَى بِنَفَرٍ مِنْهُمْ، حَتَّى أَتَوُا الَّذِینَ سَمِعُوا قَوْلَ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ مَنْعَهُ إِیَّاهُمْ، ثُمَّ إِعْطَاءَهُمْ بَعْدُ فَحَدَّثُوهُمْ بِمِثْلِ مَا حَدَّثَهُمْ بِهِ أَبُو مُوسَى [رواه البخاری: 4415].

1697- از ابوموسیس روایت است که گفت: دوستانم مرا نزد پیامبر خدا ج فرستادند تا جهت رفتن به جهاد، برای آن‌ها چار پایانی را که سوار شوند طلب نمایم، زیرا آن‌ها نیز با پیامبر خدا ج در آن غزوه پرمشقت که غزوه تبوک باشد، اشتراک می‌کردند.

گفتم: یا رسول الله! دوستانم مرا نزد شما فرستاده‌اند، تا برای آن‌ها بارکش بدهید که [در راه رفتن به جهاد] بر آن سوار شوند.

فرمودند: «به خداوند سوگند که برای شما بارکش نمی‌دهم».

و من ندانسته وقتی نزدشان آمده بودم که در حال غضب بودند، از نزدشان برگشتم ولی از اینکه پیامبر خدا ج برای ما چیزی ندادند و از اینکه شاید از من آزرده شده باشند، در ترس و هراس بودم، نزد رفقایم آمدم، و از آنچه که پیامبر خدا ج گفته بودند، برای آن‌ها خبر دادم.

وقت زیادی نگذشت که صدای بلالس را شنیدم که می‌گوید: یا عبدالله بن قیس! گفتم: بلی، گفت: پیامبر خدا ج تو را طلبیده‌اند نزدشان برو!

چون نزدشان آمدم فرمودند: «این دو شتر، و این دو شتر، و این دو شتر را – که در این وقت از سعد خریده بودند – نزد رفقایت ببر و بگو که: خدا – و یا گفتند: پیامبر خداج – این‌ها را برای شما فرستاده است تا بر آن‌ها سوار شوید.

آن شترها را نزد رفقایم بردم و گفتم: این شترها را پیامبر خدا ج برای شما فرستاده‌اند تا سوار شوید، ولی به خداوند سوگند شما را نخواهم گذاشت مگر آنکه بعضی از شما با من نزد کسانی که گفته پیامبر خدا ج را شنیده‌اند بروند، تا گمان نکنید که من چیزی را برای شما گفته‌ام که پیامبر خدا ج نگفته‌اند.

گفتند: به خداوند سوگند که تو در نزد ما تصدیق شده‌ای، [یعنی: سخن تو را باور کردیم]، و با آن هم اگر خواسته باشی با تو خواهیم رفت.

و همان بود که ابوموسی با عده از آن‌ها نزد کسانی که ممانعت پیامبر خدا ج را از دادن شترها در مرتبه اول، و دادن شترها را در مرتبه دوم دیده بودند رفتند، و آن‌ها برای همراهان وی همان چیزی را گفتند که ابوموسی گفته بود.

1698- عَنْ سَعْدِ بْنِ أَبِی وَقَّاصٍ رَضِیَ اللهُ عَنْهُ: أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ خَرَجَ إِلَى تَبُوکَ، وَاسْتَخْلَفَ عَلِیًّا، فَقَالَ: أَتُخَلِّفُنِی فِی الصِّبْیَانِ وَالنِّسَاءِ؟ قَالَ: «أَلاَ تَرْضَى أَنْ تَکُونَ مِنِّی بِمَنْزِلَةِ هَارُونَ، مِنْ مُوسَى إِلَّا أَنَّهُ لَیْسَ نَبِیٌّ بَعْدِی» [رواه البخاری: 4416].

1698- از سعد بن ابی وقَّاصس روایت است که پیامبر خدا ج به سوی تبوک رفتند و علیس را به جای خود خلیفه تعین نمودند، علیس گفت: مرا خلیفه زنان و طفلان می‌سازید؟

فرمودند: «آیا نمی‌خواهی که نسبت به من به مانند هارون نسبت به موسی باشی، ولی بعد از من پیامبری نیست»([112]).

46- باب: حَدِیثُ کَعْبِ بْنِ مَالِکٍس وقَولُ الله عَزَّ وَجَلَّ: ﴿وَعَلَى ٱلثَّلَٰثَةِ ٱلَّذِینَ خُلِّفُواْ

باب [46]: حدیث کعب بن مالکس، و این قول خداوند متعال که: ﴿... و بر آن سه نفری که تخلف نمودند

1699- عَنْ کَعْبِ بْنِ مالِکٍ رَضِیَ اللهُ عَنْهُ قالَ: لَمْ أَتَخَلَّفْ عَنْ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ فِی غَزْوَةٍ غَزَاهَا إِلَّا فِی غَزْوَةِ تَبُوکَ، غَیْرَ أَنِّی کُنْتُ تَخَلَّفْتُ فِی غَزْوَةِ بَدْرٍ، وَلَمْ یُعَاتِبْ أَحَدًا تَخَلَّفَ عَنْهَا، إِنَّمَا خَرَجَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ یُرِیدُ عِیرَ قُرَیْشٍ، حَتَّى جَمَعَ اللَّهُ بَیْنَهُمْ وَبَیْنَ عَدُوِّهِمْ عَلَى غَیْرِ مِیعَادٍ، وَلَقَدْ شَهِدْتُ مَعَ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ لَیْلَةَ العَقَبَةِ، حِینَ تَوَاثَقْنَا عَلَى الإِسْلاَمِ، وَمَا أُحِبُّ أَنَّ لِی بِهَا مَشْهَدَ بَدْرٍ، وَإِنْ کَانَتْ بَدْرٌ، أَذْکَرَ فِی النَّاسِ مِنْهَا، کَانَ مِنْ خَبَرِی: أَنِّی لَمْ أَکُنْ قَطُّ أَقْوَى وَلاَ أَیْسَرَ حِینَ تَخَلَّفْتُ عَنْهُ، فِی تِلْکَ الغَزَاةِ، وَاللَّهِ مَا اجْتَمَعَتْ عِنْدِی قَبْلَهُ رَاحِلَتَانِ قَطُّ، حَتَّى جَمَعْتُهُمَا فِی تِلْکَ الغَزْوَةِ، وَلَمْ یَکُنْ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ یُرِیدُ غَزْوَةً إِلَّا وَرَّى بِغَیْرِهَا، حَتَّى کَانَتْ تِلْکَ الغَزْوَةُ، غَزَاهَا رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ فِی حَرٍّ شَدِیدٍ، وَاسْتَقْبَلَ سَفَرًا بَعِیدًا، وَمَفَازًا وَعَدُوًّا کَثِیرًا، فَجَلَّى لِلْمُسْلِمِینَ أَمْرَهُمْ لِیَتَأَهَّبُوا أُهْبَةَ غَزْوِهِمْ، فَأَخْبَرَهُمْ بِوَجْهِهِ الَّذِی یُرِیدُ، وَالمُسْلِمُونَ مَعَ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ کَثِیرٌ، وَلاَ یَجْمَعُهُمْ کِتَابٌ حَافِظٌ، یُرِیدُ الدِّیوَانَ، قَالَ کَعْبٌ: فَمَا رَجُلٌ یُرِیدُ أَنْ یَتَغَیَّبَ إِلَّا ظَنَّ أَنْ سَیَخْفَى لَهُ، مَا لَمْ یَنْزِلْ فِیهِ وَحْیُ اللَّهِ، وَغَزَا رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ تِلْکَ الغَزْوَةَ حِینَ طَابَتِ الثِّمَارُ وَالظِّلاَلُ، وَتَجَهَّزَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ وَالمُسْلِمُونَ مَعَهُ، فَطَفِقْتُ أَغْدُو لِکَیْ أَتَجَهَّزَ مَعَهُمْ، فَأَرْجِعُ وَلَمْ أَقْضِ شَیْئًا، فَأَقُولُ فِی نَفْسِی: أَنَا قَادِرٌ عَلَیْهِ، فَلَمْ یَزَلْ یَتَمَادَى بِی حَتَّى اشْتَدَّ بِالنَّاسِ الجِدُّ، فَأَصْبَحَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ وَالمُسْلِمُونَ مَعَهُ، وَلَمْ أَقْضِ مِنْ جَهَازِی شَیْئًا، فَقُلْتُ أَتَجَهَّزُ بَعْدَهُ بِیَوْمٍ أَوْ یَوْمَیْنِ، ثُمَّ أَلْحَقُهُمْ، فَغَدَوْتُ بَعْدَ أَنْ فَصَلُوا لِأَتَجَهَّزَ، فَرَجَعْتُ وَلَمْ أَقْضِ شَیْئًا، ثُمَّ غَدَوْتُ، ثُمَّ رَجَعْتُ وَلَمْ أَقْضِ شَیْئًا، فَلَمْ یَزَلْ بِی حَتَّى أَسْرَعُوا وَتَفَارَطَ الغَزْوُ، وَهَمَمْتُ أَنْ أَرْتَحِلَ فَأُدْرِکَهُمْ، وَلَیْتَنِی فَعَلْتُ، فَلَمْ یُقَدَّرْ لِی ذَلِکَ، فَکُنْتُ إِذَا خَرَجْتُ فِی النَّاسِ بَعْدَ خُرُوجِ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ فَطُفْتُ فِیهِمْ، أَحْزَنَنِی أَنِّی لاَ أَرَى إِلَّا رَجُلًا مَغْمُوصًا عَلَیْهِ النِّفَاقُ، أَوْ رَجُلًا مِمَّنْ عَذَرَ اللَّهُ مِنَ الضُّعَفَاءِ، وَلَمْ یَذْکُرْنِی رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ حَتَّى بَلَغَ تَبُوکَ، فَقَالَ: وَهُوَ جَالِسٌ فِی القَوْمِ بِتَبُوکَ: «مَا فَعَلَ کَعْبٌ» فَقَالَ رَجُلٌ مِنْ بَنِی سَلِمَةَ: یَا رَسُولَ اللَّهِ، حَبَسَهُ بُرْدَاهُ، وَنَظَرُهُ فِی عِطْفِهِ، فَقَالَ مُعَاذُ بْنُ جَبَلٍ: بِئْسَ مَا قُلْتَ، وَاللَّهِ یَا رَسُولَ اللَّهِ مَا عَلِمْنَا عَلَیْهِ إِلَّا خَیْرًا، فَسَکَتَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ، قَالَ کَعْبُ بْنُ مَالِکٍ: فَلَمَّا بَلَغَنِی أَنَّهُ تَوَجَّهَ قَافِلًا حَضَرَنِی هَمِّی، وَطَفِقْتُ أَتَذَکَّرُ الکَذِبَ، وَأَقُولُ: بِمَاذَا أَخْرُجُ مِنْ سَخَطِهِ غَدًا، وَاسْتَعَنْتُ عَلَى ذَلِکَ بِکُلِّ ذِی رَأْیٍ مِنْ أَهْلِی، فَلَمَّا قِیلَ: إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ قَدْ أَظَلَّ قَادِمًا زَاحَ عَنِّی البَاطِلُ، وَعَرَفْتُ أَنِّی لَنْ أَخْرُجَ مِنْهُ أَبَدًا بِشَیْءٍ فِیهِ کَذِبٌ، فَأَجْمَعْتُ صِدْقَهُ، وَأَصْبَحَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ قَادِمًا، وَکَانَ إِذَا قَدِمَ مِنْ سَفَرٍ، بَدَأَ بِالْمَسْجِدِ، فَیَرْکَعُ فِیهِ رَکْعَتَیْنِ، ثُمَّ جَلَسَ لِلنَّاسِ، فَلَمَّا فَعَلَ ذَلِکَ جَاءَهُ المُخَلَّفُونَ، فَطَفِقُوا یَعْتَذِرُونَ إِلَیْهِ وَیَحْلِفُونَ لَهُ، وَکَانُوا بِضْعَةً وَثَمَانِینَ رَجُلًا، فَقَبِلَ مِنْهُمْ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ عَلاَنِیَتَهُمْ، وَبَایَعَهُمْ وَاسْتَغْفَرَ لَهُمْ، وَوَکَلَ سَرَائِرَهُمْ إِلَى اللَّهِ، فَجِئْتُهُ فَلَمَّا سَلَّمْتُ عَلَیْهِ تَبَسَّمَ تَبَسُّمَ المُغْضَبِ، ثُمَّ قَالَ: «تَعَالَ» فَجِئْتُ أَمْشِی حَتَّى جَلَسْتُ بَیْنَ یَدَیْهِ، فَقَالَ لِی: «مَا خَلَّفَکَ، أَلَمْ تَکُنْ قَدْ ابْتَعْتَ ظَهْرَکَ». فَقُلْتُ: بَلَى، إِنِّی وَاللَّهِ لَوْ جَلَسْتُ عِنْدَ غَیْرِکَ مِنْ أَهْلِ الدُّنْیَا، لَرَأَیْتُ أَنْ سَأَخْرُجُ مِنْ سَخَطِهِ بِعُذْرٍ، وَلَقَدْ أُعْطِیتُ جَدَلًا، وَلَکِنِّی وَاللَّهِ، لَقَدْ عَلِمْتُ لَئِنْ حَدَّثْتُکَ الیَوْمَ حَدِیثَ کَذِبٍ تَرْضَى بِهِ عَنِّی، لَیُوشِکَنَّ اللَّهُ أَنْ یُسْخِطَکَ عَلَیَّ، وَلَئِنْ حَدَّثْتُکَ حَدِیثَ صِدْقٍ، تَجِدُ عَلَیَّ فِیهِ، إِنِّی لَأَرْجُو فِیهِ عَفْوَ اللَّهِ، لاَ وَاللَّهِ، مَا کَانَ لِی مِنْ عُذْرٍ، وَاللَّهِ مَا کُنْتُ قَطُّ أَقْوَى، وَلاَ أَیْسَرَ مِنِّی حِینَ تَخَلَّفْتُ عَنْکَ، فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ: «أَمَّا هَذَا فَقَدْ صَدَقَ، فَقُمْ حَتَّى یَقْضِیَ اللَّهُ فِیکَ». فَقُمْتُ، وَثَارَ رِجَالٌ مِنْ بَنِی سَلِمَةَ فَاتَّبَعُونِی، فَقَالُوا لِی: وَاللَّهِ مَا عَلِمْنَاکَ کُنْتَ أَذْنَبْتَ ذَنْبًا قَبْلَ هَذَا، وَلَقَدْ عَجَزْتَ أَنْ لاَ تَکُونَ اعْتَذَرْتَ إِلَى رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ بِمَا اعْتَذَرَ إِلَیْهِ المُتَخَلِّفُونَ، قَدْ کَانَ کَافِیَکَ ذَنْبَکَ اسْتِغْفَارُ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ لَکَ، فَوَاللَّهِ مَا زَالُوا یُؤَنِّبُونِی حَتَّى أَرَدْتُ أَنْ أَرْجِعَ فَأُکَذِّبَ نَفْسِی، ثُمَّ قُلْتُ لَهُمْ: هَلْ لَقِیَ هَذَا مَعِی أَحَدٌ؟ قَالُوا: نَعَمْ، رَجُلاَنِ، قَالاَ مِثْلَ مَا قُلْتَ، فَقِیلَ لَهُمَا مِثْلُ مَا قِیلَ لَکَ، فَقُلْتُ: مَنْ هُمَا؟ قَالُوا: مُرَارَةُ بْنُ الرَّبِیعِ العَمْرِیُّ، وَهِلاَلُ بْنُ أُمَیَّةَ الوَاقِفِیُّ، فَذَکَرُوا لِی رَجُلَیْنِ صَالِحَیْنِ، قَدْ شَهِدَا بَدْرًا، فِیهِمَا أُسْوَةٌ، فَمَضَیْتُ حِینَ ذَکَرُوهُمَا لِی، وَنَهَى رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ المُسْلِمِینَ عَنْ کَلاَمِنَا أَیُّهَا الثَّلاَثَةُ مِنْ بَیْنِ مَنْ تَخَلَّفَ عَنْهُ، فَاجْتَنَبَنَا النَّاسُ، وَتَغَیَّرُوا لَنَا حَتَّى تَنَکَّرَتْ فِی نَفْسِی الأَرْضُ فَمَا هِیَ الَّتِی أَعْرِفُ، فَلَبِثْنَا عَلَى ذَلِکَ خَمْسِینَ لَیْلَةً، فَأَمَّا صَاحِبَایَ فَاسْتَکَانَا وَقَعَدَا فِی بُیُوتِهِمَا یَبْکِیَانِ، وَأَمَّا أَنَا، فَکُنْتُ أَشَبَّ القَوْمِ وَأَجْلَدَهُمْ فَکُنْتُ أَخْرُجُ فَأَشْهَدُ الصَّلاَةَ مَعَ المُسْلِمِینَ، وَأَطُوفُ فِی الأَسْوَاقِ وَلاَ یُکَلِّمُنِی أَحَدٌ، وَآتِی رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ فَأُسَلِّمُ عَلَیْهِ وَهُوَ فِی مَجْلِسِهِ بَعْدَ الصَّلاَةِ، فَأَقُولُ فِی نَفْسِی: هَلْ حَرَّکَ شَفَتَیْهِ بِرَدِّ السَّلاَمِ عَلَیَّ أَمْ لاَ؟ ثُمَّ أُصَلِّی قَرِیبًا مِنْهُ، فَأُسَارِقُهُ النَّظَرَ، فَإِذَا أَقْبَلْتُ عَلَى صَلاَتِی أَقْبَلَ إِلَیَّ، وَإِذَا التَفَتُّ نَحْوَهُ أَعْرَضَ عَنِّی، حَتَّى إِذَا طَالَ عَلَیَّ ذَلِکَ مِنْ جَفْوَةِ النَّاسِ، مَشَیْتُ حَتَّى تَسَوَّرْتُ جِدَارَ حَائِطِ أَبِی قَتَادَةَ، وَهُوَ ابْنُ عَمِّی وَأَحَبُّ النَّاسِ إِلَیَّ، فَسَلَّمْتُ عَلَیْهِ، فَوَاللَّهِ مَا رَدَّ عَلَیَّ السَّلاَمَ، فَقُلْتُ: یَا أَبَا قَتَادَةَ، أَنْشُدُکَ بِاللَّهِ هَلْ تَعْلَمُنِی أُحِبُّ اللَّهَ وَرَسُولَهُ؟ فَسَکَتَ، فَعُدْتُ لَهُ فَنَشَدْتُهُ فَسَکَتَ، فَعُدْتُ لَهُ فَنَشَدْتُهُ، فَقَالَ: اللَّهُ وَرَسُولُهُ أَعْلَمُ، فَفَاضَتْ عَیْنَایَ، وَتَوَلَّیْتُ حَتَّى تَسَوَّرْتُ الجِدَارَ، قَالَ: فَبَیْنَا أَنَا أَمْشِی بِسُوقِ المَدِینَةِ، إِذَا نَبَطِیٌّ مِنْ أَنْبَاطِ أَهْلِ الشَّأْمِ، مِمَّنْ قَدِمَ بِالطَّعَامِ یَبِیعُهُ بِالْمَدِینَةِ، یَقُولُ: مَنْ یَدُلُّ عَلَى کَعْبِ بْنِ مَالِکٍ، فَطَفِقَ النَّاسُ یُشِیرُونَ لَهُ، حَتَّى إِذَا جَاءَنِی دَفَعَ إِلَیَّ کِتَابًا مِنْ مَلِکِ غَسَّانَ، فَإِذَا فِیهِ: أَمَّا بَعْدُ، فَإِنَّهُ قَدْ بَلَغَنِی أَنَّ صَاحِبَکَ قَدْ جَفَاکَ وَلَمْ یَجْعَلْکَ اللَّهُ بِدَارِ هَوَانٍ، وَلاَ مَضْیَعَةٍ، فَالحَقْ بِنَا نُوَاسِکَ، فَقُلْتُ لَمَّا قَرَأْتُهَا: وَهَذَا أَیْضًا مِنَ البَلاَءِ، فَتَیَمَّمْتُ بِهَا التَّنُّورَ فَسَجَرْتُهُ بِهَا، حَتَّى إِذَا مَضَتْ أَرْبَعُونَ لَیْلَةً مِنَ الخَمْسِینَ، إِذَا رَسُولُ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ یَأْتِینِی، فَقَالَ: إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ یَأْمُرُکَ أَنْ تَعْتَزِلَ امْرَأَتَکَ، فَقُلْتُ: أُطَلِّقُهَا؟ أَمْ مَاذَا أَفْعَلُ؟ قَالَ: لاَ، بَلِ اعْتَزِلْهَا وَلاَ تَقْرَبْهَا، وَأَرْسَلَ إِلَى صَاحِبَیَّ مِثْلَ ذَلِکَ، فَقُلْتُ لِامْرَأَتِی: الحَقِی بِأَهْلِکِ، فَتَکُونِی عِنْدَهُمْ، حَتَّى یَقْضِیَ اللَّهُ فِی هَذَا الأَمْرِ، قَالَ کَعْبٌ: فَجَاءَتِ امْرَأَةُ هِلاَلِ بْنِ أُمَیَّةَ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ، فَقَالَتْ: یَا رَسُولَ اللَّهِ: إِنَّ هِلاَلَ بْنَ أُمَیَّةَ شَیْخٌ ضَائِعٌ، لَیْسَ لَهُ خَادِمٌ، فَهَلْ تَکْرَهُ أَنْ أَخْدُمَهُ؟ قَالَ: «لاَ، وَلَکِنْ لاَ یَقْرَبْکِ». قَالَتْ: إِنَّهُ وَاللَّهِ مَا بِهِ حَرَکَةٌ إِلَى شَیْءٍ، وَاللَّهِ مَا زَالَ یَبْکِی مُنْذُ کَانَ مِنْ أَمْرِهِ، مَا کَانَ إِلَى یَوْمِهِ هَذَا، فَقَالَ لِی بَعْضُ أَهْلِی: لَوِ اسْتَأْذَنْتَ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ فِی امْرَأَتِکَ کَمَا أَذِنَ لِامْرَأَةِ هِلاَلِ بْنِ أُمَیَّةَ أَنْ تَخْدُمَهُ؟ فَقُلْتُ: وَاللَّهِ لاَ أَسْتَأْذِنُ فِیهَا رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ، وَمَا یُدْرِینِی مَا یَقُولُ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ إِذَا اسْتَأْذَنْتُهُ فِیهَا، وَأَنَا رَجُلٌ شَابٌّ؟ فَلَبِثْتُ بَعْدَ ذَلِکَ عَشْرَ لَیَالٍ، حَتَّى کَمَلَتْ لَنَا خَمْسُونَ لَیْلَةً مِنْ حِینَ نَهَى رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ عَنْ کَلاَمِنَا، فَلَمَّا صَلَّیْتُ صَلاَةَ الفَجْرِ صُبْحَ خَمْسِینَ لَیْلَةً، وَأَنَا عَلَى ظَهْرِ بَیْتٍ مِنْ بُیُوتِنَا، فَبَیْنَا أَنَا جَالِسٌ عَلَى الحَالِ الَّتِی ذَکَرَ اللَّهُ، قَدْ ضَاقَتْ عَلَیَّ نَفْسِی، وَضَاقَتْ عَلَیَّ الأَرْضُ بِمَا رَحُبَتْ، سَمِعْتُ صَوْتَ صَارِخٍ، أَوْفَى عَلَى جَبَلِ سَلْعٍ بِأَعْلَى صَوْتِهِ: یَا کَعْبُ بْنَ مَالِکٍ أَبْشِرْ، قَالَ: فَخَرَرْتُ سَاجِدًا، وَعَرَفْتُ أَنْ قَدْ جَاءَ فَرَجٌ، وَآذَنَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ بِتَوْبَةِ اللَّهِ عَلَیْنَا حِینَ صَلَّى صَلاَةَ الفَجْرِ، فَذَهَبَ النَّاسُ یُبَشِّرُونَنَا، وَذَهَبَ قِبَلَ صَاحِبَیَّ مُبَشِّرُونَ، وَرَکَضَ إِلَیَّ رَجُلٌ فَرَسًا، وَسَعَى سَاعٍ مِنْ أَسْلَمَ، فَأَوْفَى عَلَى الجَبَلِ، وَکَانَ الصَّوْتُ أَسْرَعَ مِنَ الفَرَسِ، فَلَمَّا جَاءَنِی الَّذِی سَمِعْتُ صَوْتَهُ یُبَشِّرُنِی، نَزَعْتُ لَهُ ثَوْبَیَّ، فَکَسَوْتُهُ إِیَّاهُمَا، بِبُشْرَاهُ وَاللَّهِ مَا أَمْلِکُ غَیْرَهُمَا یَوْمَئِذٍ، وَاسْتَعَرْتُ ثَوْبَیْنِ فَلَبِسْتُهُمَا، وَانْطَلَقْتُ إِلَى رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ، فَیَتَلَقَّانِی النَّاسُ فَوْجًا فَوْجًا، یُهَنُّونِی بِالتَّوْبَةِ، یَقُولُونَ: لِتَهْنِکَ تَوْبَةُ اللَّهِ عَلَیْکَ، قَالَ کَعْبٌ: حَتَّى دَخَلْتُ المَسْجِدَ، فَإِذَا رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ جَالِسٌ حَوْلَهُ النَّاسُ، فَقَامَ إِلَیَّ طَلْحَةُ بْنُ عُبَیْدِ اللَّهِ یُهَرْوِلُ حَتَّى صَافَحَنِی وَهَنَّانِی، وَاللَّهِ مَا قَامَ إِلَیَّ رَجُلٌ مِنَ المُهَاجِرِینَ غَیْرَهُ، وَلاَ أَنْسَاهَا لِطَلْحَةَ، قَالَ کَعْبٌ: فَلَمَّا سَلَّمْتُ عَلَى رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ، قَالَ: رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ، وَهُوَ یَبْرُقُ وَجْهُهُ مِنَ السُّرُورِ: «أَبْشِرْ بِخَیْرِ یَوْمٍ مَرَّ عَلَیْکَ مُنْذُ وَلَدَتْکَ أُمُّکَ»، قَالَ: قُلْتُ: أَمِنْ عِنْدِکَ یَا رَسُولَ اللَّهِ، أَمْ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ؟ قَالَ: «لاَ، بَلْ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ». وَکَانَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ إِذَا سُرَّ اسْتَنَارَ وَجْهُهُ، حَتَّى کَأَنَّهُ قِطْعَةُ قَمَرٍ، وَکُنَّا نَعْرِفُ ذَلِکَ مِنْهُ، فَلَمَّا جَلَسْتُ بَیْنَ یَدَیْهِ قُلْتُ: یَا رَسُولَ اللَّهِ، إِنَّ مِنْ تَوْبَتِی أَنْ أَنْخَلِعَ مِنْ مَالِی صَدَقَةً إِلَى اللَّهِ وَإِلَى رَسُولِ اللَّهِ، قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ: «أَمْسِکْ عَلَیْکَ بَعْضَ مَالِکَ فَهُوَ خَیْرٌ لَکَ». قُلْتُ: فَإِنِّی أُمْسِکُ سَهْمِی الَّذِی بِخَیْبَرَ، فَقُلْتُ: یَا رَسُولَ اللَّهِ، إِنَّ اللَّهَ إِنَّمَا نَجَّانِی بِالصِّدْقِ، وَإِنَّ مِنْ تَوْبَتِی أَنْ لاَ أُحَدِّثَ إِلَّا صِدْقًا، مَا بَقِیتُ. فَوَاللَّهِ مَا أَعْلَمُ أَحَدًا مِنَ المُسْلِمِینَ أَبْلاَهُ اللَّهُ فِی صِدْقِ الحَدِیثِ مُنْذُ ذَکَرْتُ ذَلِکَ لِرَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ، أَحْسَنَ مِمَّا أَبْلاَنِی، مَا تَعَمَّدْتُ مُنْذُ ذَکَرْتُ ذَلِکَ لِرَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ إِلَى یَوْمِی هَذَا کَذِبًا، وَإِنِّی لَأَرْجُو أَنْ یَحْفَظَنِی اللَّهُ فِیمَا بَقِیتُ، وَأَنْزَلَ اللَّهُ عَلَى رَسُولِهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ: ﴿لَّقَد تَّابَ ٱللَّهُ عَلَى ٱلنَّبِیِّ وَٱلۡمُهَٰجِرِینَ وَٱلۡأَنصَارِإِلَى قَوْلِهِ ﴿وَکُونُواْ مَعَ ٱلصَّٰدِقِینَ فَوَاللَّهِ مَا أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَیَّ مِنْ نِعْمَةٍ قَطُّ بَعْدَ أَنْ هَدَانِی لِلْإِسْلاَمِ، أَعْظَمَ فِی نَفْسِی مِنْ صِدْقِی لِرَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ، أَنْ لاَ أَکُونَ کَذَبْتُهُ، فَأَهْلِکَ کَمَا هَلَکَ الَّذِینَ کَذَبُوا، فَإِنَّ اللَّهَ قَالَ لِلَّذِینَ کَذَبُوا - حِینَ أَنْزَلَ الوَحْیَ - شَرَّ مَا قَالَ لِأَحَدٍ، فَقَالَ تَبَارَکَ وَتَعَالَى: ﴿سَیَحۡلِفُونَ بِٱللَّهِ لَکُمۡ إِذَا ٱنقَلَبۡتُمۡ إِلَى قَوْلِهِ ﴿فَإِنَّ ٱللَّهَ لَا یَرۡضَىٰ عَنِ ٱلۡقَوۡمِ ٱلۡفَٰسِقِینَ، قَالَ کَعْبٌ: وَکُنَّا تَخَلَّفْنَا أَیُّهَا الثَّلاَثَةُ عَنْ أَمْرِ أُولَئِکَ الَّذِینَ قَبِلَ مِنْهُمْ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ حِینَ حَلَفُوا لَهُ، فَبَایَعَهُمْ وَاسْتَغْفَرَ لَهُمْ، وَأَرْجَأَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ أَمْرَنَا حَتَّى قَضَى اللَّهُ فِیهِ، فَبِذَلِکَ قَالَ اللَّهُ: ﴿وَعَلَى ٱلثَّلَٰثَةِ ٱلَّذِینَ خُلِّفُواْ. وَلَیْسَ الَّذِی ذَکَرَ اللَّهُ مِمَّا خُلِّفْنَا عَنِ الغَزْوِ، إِنَّمَا هُوَ تَخْلِیفُهُ إِیَّانَا، وَإِرْجَاؤُهُ أَمْرَنَا، عَمَّنْ حَلَفَ لَهُ وَاعْتَذَرَ إِلَیْهِ فَقَبِلَ مِنْهُ [رواه البخاری: 4418].

1699- از کعب بن مالکس روایت است که گفت: از هیچ غزوۀ از غزواتی که پیامبر خدا ج به جهاد رفتند، تخلف نکردم به جز از غزوۀ تبوک و غزوۀ بدر، پیامبر خداج کسانی را که از غزوۀ بدر تخلف کرده بودند، مورد عتاب قرار ندادند، و سببش آن بود که مقصد اصلی در بدر، قافله قریش بود، ولی بدون از آمادگی قبلی، جنگ بین طرفین درگرفت.

شب عقبه هنگام تعهد بر اسلام با پیامبر خدا ج حاضر بودم، حضور در این شب را با غزوه بدر برابر نمی‌کنم، گرچه مردم غزوۀ بدر را با اهمیت‌تر تلقی می‌کنند.

و قصه [تخلفم از غزوۀ تبوک] به این طریق بود که من هیچ گاهی در عمر خود قوی‌تر و داراتر از هنگام رفتن به این غزوه نبودم، و به خداوند سوگند که پیش از این هیچ وقت در نزد من دو شتر جمع نشده بود، تا اینکه دو شتر را در [وقت رفتن به] این غزوه جمع کردم.

و پیامبر خدا ج هیچ وقت نیت جهاد به کدام جبهۀ را نداشتند مگر آنکه آن را به غیر آن پوشیده ‌نگه می‌داشتند([113])، تا اینکه این غزوه صورت گرفت، که خود پیامبر خداج در هوای نهایت گرم و سوزان و راه دور، و دشمن بسیار، در جهاد اشتراک نمودند، و موضوع را به طور آشکارا با مسلمانان در میان گذاشتند، تا آمادگی جهاد خود را بگیرند، و به طور آشکارا بیان کردند که اراده کدام طرف را دارند، و مسلمانانی که با پیامبر خدا ج آماده رفتن شدند، تعداد بسیار زیادی بودند که شماره‌شان به یک کتاب نمی‌گنجد.

کعبس گفت: هرکسی که خود را پنهان می‌کرد یقین داشت که اگر وحی خدا درباره‌اش نازل نشود، هیچ کسی از نرفتن او خبر نخواهد شد، و پیامبر خدا ج در وقتی آمادگی برای رفتن به این غزوه را گرفتند که میوه‌ها رسیده بود، و سایه‌ها سخت گوارا شده بود.

پیامبر خدا ج و مسلمانان آمادگی رفتن به جهاد را گرفتند، و من هم از خانه برآمدم تا با آن‌ها آمادگی جهاد را بگیرم، ولی بدون آمادگی گرفتن و انجام دادن کاری واپس به خانه برگشتم، و با خود می‌گفتم که قدرت رفتن را دارم، و همواره امروز و فردا می‌شد، تا آنکه مردم به طور جدی آماده شدند.

صبح روزی که پیامبر خدا ج و مسلمانان آماده رفتن شدند، دیدم که من هیچ آمادگی ندارم، با خود گفتم تا یکی دو روز دیگر آماده می‌شوم و خود را به آن‌ها میرسانم.

فردای که آن‌ها رفته بودند برآمدم که آمادگی بگیرم، ولی بدون آنکه کاری کرده باشم دوباره به خانه برگشتم، و همین طور امروز و فردا می‌کردم تا آنکه آن‌ها کاملاً دور شدند و جهاد از دستم رفت، با آن هم تصمیم گرفتم که بروم و خود را به آن‌ها برسانم، و ای‌کاش که چنین می‌کردم، ولی افسوس که تقدیرم چنین نبود.

بعد از رفتن پیامبر خدا ج هنگامی که در بین مردم بیرون می‌شدم و این طرف و آن طرف می‌گشتم، این چیز سبب غم و اندوهم می‌شد، که جز اشخاص متهم به نفاق و یا اشخاص معذور و پا افتاده کس دیگری را نمی‌دیدم.

و پیامبر خدا ج تا وقت رسیدن به تبوک، مرا یاد نکرده بودند، و چون به تبوک رسیدند در حالی که در بین مردم نشسته بودند پرسیدند: «کعب چه کار کرد»؟

شخصی از بنی سلمه گفت: یا رسول الله! لباس‌های نرم و زیبایش و نظر وی به دو طرفش مانع آمدنش شده است.

معاذ بن جبلس گفت: سخن بدی گفتی، و یا رسول الله! به خداوند سوگند که مایان در وی جز خوبی و نیکوئی چیز دیگری را سراغ نداریم، و پیامبر خدا ج سکوت نمودند.

کعب بن مالکس گفت: چون خبر بازگشت پیامبر خدا ج برایم رسید، غم مرا فرا گرفت، و فکر می‌کردم چه دروغی بگویم که فردا از قهر و غضب پیامبر خدا ج خود را نجات دهم؟ و در این مورد با تمام صاحب نظران فامیل و خانواده خود مشورت نمودم.

چون خبر قدوم پیامبر خدا ج را شنیدم افکار منفی و باطل از سرم بیرون شد، و یقینم شد که از راه دروغ نخواهم توانست از باز خواست پیامبر خدا ج خلاص شوم، از این جهت تصمیم گرفتم که برای‌شان جز راست چیز دیگری نگویم.

چون صبح شد پیامبر خدا ج رسیدند، و عادت‌شان این بود که هنگام آمدن از سفر اول به مسجد می‌آمدند، و دو رکعت نماز می‌خواندند، بعد از آن برای [دیدن] مردم می‌نشستند، چون چنین کردند، کسانی که از جهاد تخلف کرده بودند آمدند و شروع به معذرت خواهی و سوگند خوردن نمودند، و این‌ها حدود هشتاد و چند نفر بودند، پیامبر خدا ج سخنان ظاهر آن‌ها را قبول کردند، و از سر نو با آن‌ها بیعت کردند، و برای‌شان طلب مغفرت نمودند، و امور باطنی آن‌ها را به خدا موکول ساختند.

و من هم نزد [پیامبر خدا ج] آمدم، چون سلام کردم، تبسم خشک و آلوده به غضبی نموده و فرمودند: «نزدیک بیا».

آمدم تا پیش روی‌شان نشستم.

فرمودند: «چرا از رفتن به جهاد خود داری نمودی؟ مگر شتری را که بر آن سوار شوی [و به جهاد بروی] خریداری نکرده بودی»؟

گفتم: یا رسول الله! خریده بودم، و به خداوند سوگند اگر غیر از شما در نزد هرکس دیگری از جهانیان می‌نشستم، با فصاحت و استدلالی که داشتم با عذر وحیله، خود را از غضبش خلاص می‌کردم، ولی به خداوند سوگند است یقین دارم که اگر فعلاً با دروغ شما را از خود راضی سازم، دور نیست که خداوند متعال باز شما را بر من در قهر و غضب سازد، ولی اگر با شما از در راستی درآمده و حقیقت را بگویم، امیدوارم که صدق و راستی‌ام سبب عفو خداوند متعال گردد.

بلی! به خداوند سوگند است که هیچ عذری نداشتم و باز به خداوند سوگند است که در هیچ وقتی قوی‌تر و تواناتر از روزی که از رفتن با شما خود داری نمودم نبودم.

پیامبر خدا ج فرمودند: «آنچه را که این شخص گفت راست و حقیقت است، فعلاً برخیز و برو تا خداوند در مورد تو آنچه را که بخواهد حکم نماید».

از نزد پیامبر خدا ج برخاستم وعدۀ از مردم بنی سلَمه از آن مجلس برخاستند و در پی من آمده و گفتند: به خداوند سوگند پیش از این نمی‌دانستیم که تو گناهی را مرتکب شده باشی، ولی چرا از عذرخواهی در نزد پیامبر خدا ج عاجز مانده و مانند دیگر کسانی که از رفتن خود داری کرده بودند، معذرت‌ خواهی نکردی؟ و هرگناهی که می‌داشتی طلب مغفرت پیامبر خدا ج برایت کفایت می‌کرد.

به خداوند سوگند آنقدر سرزنش و توبیخم نمودند که نزدیک بود دوباره برگردم و گفته‌های سابقم را تکذیب نمایم.

سپس از ایشان پرسیدم: آیا کس دیگری نیز مانند من چنین موفقی داشته است؟

گفتند: بلی، دو شخص دیگر آمدند و مانند تو معذرت خود را گفتند، و برای آن‌ها همان چیزی گفته شد که برای تو گفته شد.

گفتم: این دو شخص کی‌ها هستند؟

گفتند: یکی: مُرارَه بن رَبیع عَمْرِی و دیگری: هلال بن أُمیۀ واقفی، این دو نفری را که نام بردند، اشخاص صالحی بودند که در غزوۀ بدر اشتراک نموده بودند، و قابل متابعت و پیشوایی بودند، و چون این دو نفر را برایم ذکر کردند، به همین منوال گذشتم.

و پیامبر خدا ج مردم را از سخن‌زدن با ما سه نفر از بین همۀ کسانی که از رفتن به جهاد خود داری کرده بودند، نهی نمودند، و مردم آن‌چنان از ما دوری جسته و موقف دیگری گرفته بودند، که زمین را بیگانه احساس می‌کردم، و زمین همان زمینی که می‌شناختم نبود، و به همین طریق پنجاه شب برسر ما گذشت.

دو نفر رفیق دیگر من از پا ماندند، و به خانه‌های خود نشسته و گریه می‌کردند، ولی من جوان‌ترین و چالاک‌ترین آن‌ها بودم، از خانه‌ام می‌برآمدم، و با مسلمانان به نماز حاضر می‌شدم، و در کوچه و بازار گشت و گذار می‌کردم، ولی کسی با من سخن نمی‌گفت.

و نزد پیامبر خدا ج می‌آمدم، و در حالی که بعد از ادای نماز در مجلس خود نشسته بودند، بر ایشان سلام می‌دادم و با خود می‌گفتم: آیا لب‌های‌شان به دادن جواب سلامم حرکت خواهد کرد خواندم و زیر چشمی به ایشان نگاه می‌کردم، وقتی که به نماز مشغول می‌بودم به طرفم نگاه می‌کردند، و وقتی که به طرف‌شان می‌دیدم، روی خود را از من به طرف دیگری می‌کردند.

چون موقف مردم و جفای آن‌ها در مقابل من به درازا کشید، رفتم تا به دیوار باغ ابوقتاده بالا شدم، و او پسر عمویم و محبوب‌ترین مردمان در نزدم بود، بر او سلام کردم، ولی به خداوند سوگند که او نیز جواب سلام مرا نداد، برایش گفتم: ای ابوقتاده! تو را به خدا سوگند می‌دهم مگر خبر نداری که من خدا و رسولش را دوست دارم؟ او در جواب من سکوت نمود و چیزی نگفت، دوباره او را سوگند دادم، و همین چیز را پرسیدم، و او سکوت نمود، موضوع را برای بار سوم تکرار نمودم، گفت: خدا و رسولش داناتر است، اشک از چشمانم جاری شد، و برگشتم و از دیوارش بالا شدم [و رفتم].

کعب بن مالکس گفت: در حالی که در بازار مدینه می‌گشتم شخص نصرانی از نصارای اهل شام که طعامی را آورده بود و در مدینه می‌فروخت، از مردم سراغ مرا گرفته و می‌گفت: کیست که کعب بن مالک را برایم نشان بدهد، مردم مرا برای او نشان دادند، او نزدم آمد و نامۀ را از پادشاه غَسان [جبله بن الأیهم] به دستم داد، و در آن نامه آمده بود که:

اما بعد! شنیده‌ام که دوستت به تو جفا کرده، و خداوند تو را خار نمی‌گذارد و ضایع نمی‌کند، نزد ما بیا از تو قدردانی خواهیم نمود، چون نامه را خواندم با خود گفتم: این یک مصیبت دیگر، نامه را در تنور انداختم و سوزانیدم.

تا اینکه چهل شب از پنجاه شب گذشت، فرستادۀ از نزد رسول خدا ج آمد و گفت: پیامبر خدا ج تو را امر کرده‌اند که از هسمرت هم باید کناره‌گیری نمائی.

گفتم: یعنی او را طلاق بدهم؟ یا چیز دیگری؟

گفت: نه خیر! او را طلاق مده، بلکه از وی گوشه‌گیری کن، و به وی نزدیک مشو، و برای آن دو نفر دیگر نیز چنین پیغامی فرستاده بودند، برای همسر خود گفتم: نزد خانواده‌ات برو و همان‌جا باش تا خداوند دربارۀ ما چه حکم خواهد کرد.

کعبس گفت: همسر هلال بن أمیه نزد پیامبر خدا ج آمد و گفت: یا رسول الله! هلال بن أُمیه شخص پیر و ناتوانی است و خادمی ندارد، آیا اگر خدمتش را بکنم آزرده خاطر خواهید شد؟

فرمودند: «نه، ولی نباید با تو مقاربت نماید».

آن زن گفت: به خداوند سوگند که به جان او حرکتی نیست و به چیزی تمایل ندارد، و به خداوند سوگند است از روزی که این واقعه پیش آمد، تا امروز یکسر گریه می‌کند.

کعبس گفت: بعضی از افراد خانواده‌ام برایم گفتند: اگر تو هم بروی و در مورد همسرت از پیامبر خدا ج اجازه بخواهی، شاید مثلی که برای همسر هلال بن أمیه اجازه دادند، برای همسر تو هم اجازه بدهند که آمده و خدمت تو را بکند.

گفتم: به خداوند سوگند است که در این باره از پیامبر خدا ج اجازه نخواهم خواست، زیرا نمی‌دانم که در صورت اجازه خواستن، برایم چه خواهند گفت، زیرا من [به خلاف هلال بن امیه] شخص جوانی هستم.

بعد از این واقعه ده شب دیگر هم به همین طریق گذشت، تا آنکه پنجاه شب از وقتی که پیامبر خدا ج مردم را از سخن زدن با ما منع کرده بودند گذشت، چون روز پنجاهم نماز صبح را اداء نمودم در پشت بام خانه‌ام در حالتی قرار داشتم که خداوند وصف آن را بیان کرده است، یعنی: از خود بی زار گردیده بودم، و روی زمین بر من تنگ شده بود، صدای کسی را شنیدم که بر کوه (سلع) بالا شده و به صدای بلند فریاد می‌زند: ای کعب بن مالک! تو را بشارت باد!

کعب گفت: به سجده افتادم و فهمیدم که در کارم گشایشی پیدا شده است، و پیامبر خدا ج از قبول توبه ما بعد از نماز صبح خبر داده بودند، مردم می‌آمدند و برای ما بشارت و خوش خبری می‌دادند، کسانی برای رساندن این خبر، نزد آن دو نفر دیگر رفتند، و شخصی هم اسپش را سوار و به طرف من آمده بود، ولی شخصی از قبیله اسلم بالای کوه بالا شد و این خبر را با صدای بلند، اعلان نمود، و البته صدای او از اسپ زوتر برای من رسید.

چون شخصی که این خبر را به گوشم رسانیده بود، نزدم آمد، دو جامه را که بر تن داشتم کشیدم و به سبب خبر خوشی که برایم داده بود به او دادم، و به خداوند سوگند که در آن روز جامه دیگری غیر از آن دو جامه را نداشتم، و خودم دو جامه دیگر به عاریت گرفتم و پوشیدم، و دویده نزد پیامبر خدا ج رفتم، مردم گروه گروه نزدم آمده و از اینکه توبه‌ام قبول شده بود، برایم تبریک و تهنئت داده و می‌گفتند: اینکه توبه‌ات از طرف خداوند قبول شده است برایت مبارک باشد.

کعبس گفت: به مسجد رفتم و دیدم که مردم به اطراف پیامبر خدا ج نشسته‌اند، طلحه بن عبید اللهس به طرف من آمد، با من مصافحه نمود و تبریک گفت، و به خداوند سوگند است که از مردم مهاجر غیر از وی دیگری از جایش برنخاست، و البته این موقف طلحهس را فراموش نخواهم کرد.

کعبس گفت: چون بر پیامبر خدا ج سلام دادم در حالی که از خوشحالی روی‌شان می‌درخشید فرمودند: «این خبر خوشی که مانندش را در تمام عمر ندیده‌ای برایت مبارک باشد».

کعبس می‌گوید: گفتم: یا رسول الله! این خبر خوش از طرف شما است و یا از طرف خدا؟

فرمودند: «نه خیر [از طرف من نیست] بلکه از طرف خدا است»، و پیامبر خدا ج هنگامی که خوشحال می‌بودند، روی‌شان مانند ماهتاب می‌درخشید، و ما این چیز را از ایشان می‌دانستیم.

و چون پیش روی پیامبر خدا ج نشستم گفتم: یا رسول الله! از جمله توبه‌ام این است که دارائی‌ام را برای خدا و برای رسول خدا صدقه بدهم.

پیامبر خدا ج فرمودند: «قسمتی از مالت را برای خودت نگهدار، این برایت بهتر است»

گفتم: سهم غنیمتم از اموال خیبر را برای خود نگه خواهم داشت، و گفتم: یا رسول الله! اینکه خداوند مرا نجات داد، فقط به سبب راستی‌ام بود، و از توبه‌ام یکی این است که تا زنده باشم، در مقابل هیچ کس بدون از صدق و راستی چیز دیگری نگویم، و به خداوند سوگند است هیچ کسی را از مسلمانان سراغ ندارم که خداوند متعال در راست گویی برای او این قدر نعمت داده باشد که برای من داده است، از روزی که این سخن را برای پیامبر خدا ج گفتم تا حال از روی قصد به هیچ کس دروغ نگفته‌ام، و امیدم از خداوند آن است که در بقیه عمرم نیز مرا از دروغ گفتن حفظ نماید.

و خداوند متعال این آیه کریمه را بر پیامبر خود ج نازل فرمودند: ﴿به حقیقت که خداوند توبه پیامبر و مهاجرین و انصار را قبول نموده است... و با راست گویان باشید.

و به خداوند سوگند که خداوند متعال بعد از اسلام، نعمتی بالاتر به من از توفیق دادنم به راست گفتن برای پیامبر خدا ج ارزانی نداشته است، و [مظهر این نعمت آن است] که به پیامبر خدا ج دروغ نگفتم، زیرا [اگر دروغ می‌گفتم] من هم مانند کسانی که به ایشان دروغ گفته بودند، هلاک گردیده و از بین می‌رفتم، زیرا خداوند – هنگامی که وحی فرستاد – در مورد آن‌ها بدترین چیزی را که برای کسی گفته بود، گفت: ﴿وقتی که نزد آن‌ها بروید حتماً برای شما دروغ خواهند گفت... پس خداوند از مردم فاسق راضی نخواهد شد.

کعبس گفت: ما سه نفر از کسانی که برای پیامبر خدا ج سوگند خورده بودند و ایشان بعد از سوگند خوردن معذرت آن‌ها را قبول نموده و با آن‌ها بیعت کردند، و طلب مغفرت نمودند، تخلف نموده بودیم، و پیامبر خدا ج موضوع ما را تا قضای حکم خداوندی درباره ما، به تعویق انداختند، و در این مورد خداوند متعال فرمود: ﴿... و بر آن سه کسی که تخلف نمودند...

و مراد از این تخلف، تخلف ما از جهاد نیست، بلکه مراد آن است که پیامبر خدا ج قضیه ما را نسبت به کسانی که برای‌شان سوگند خورده و عذر خواهی نموده بودند، و این چیز را از آن‌ها قبول نموده بودند، به تعویق انداختند([114]).

47- باب: کِتَابُ النَّبِیِّ ج إِلَى کِسْرَى وَقَیْصَرَ

باب [47]: نامۀ پیامبر خدا ج برای کِسری و قیصر([115])

1700- عَنْ أَبِی بَکْرَةَ رَضِیَ اللهُ عَنْهُ، قَالَ: لَقَدْ نَفَعَنِی اللَّهُ بِکَلِمَةٍ سَمِعْتُهَا مِنْ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ أَیَّامَ الجَمَلِ، بَعْدَ مَا کِدْتُ أَنْ أَلْحَقَ بِأَصْحَابِ الجَمَلِ فَأُقَاتِلَ مَعَهُمْ، قَالَ: لَمَّا بَلَغَ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ أَنَّ أَهْلَ فَارِسَ، قَدْ مَلَّکُوا عَلَیْهِمْ بِنْتَ کِسْرَى، قَالَ: «لَنْ یُفْلِحَ قَوْمٌ وَلَّوْا أَمْرَهُمُ امْرَأَةً» [رواه البخاری: 4425].

1700- از ابوبکرهس روایت است که گفت: در واقعۀ (جمل) خداوند به سبب همان یک کلمۀ که از پیامبر خدا ج شنیده بودم، برایم منفعت رسانید، و این در حالی بود که می‌خواستم به صف اهل جمل بپیوندم و در صف آن‌ها به جنگم([116])، [و آن کلمه این بود] که چون برای پیامبر خدا ج خبر رسید که اهل فارس دختر کسری را برای خود به حیث پادشاه اختیار کرده‌اند، فرمودند: «مردمی که سرنوشت خود را به دست زنی سپرده‌اند، هرگز رستگار نخواهند شد»([117]).

48- باب: مَرَضُ النَّبِیِّ ج وَوَفاتهُ

باب [48]: مرض و وفات پیامبر خدا ج

1701- عَنْ عَائِشَةَ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهَا، قَالَتْ: دَعَا النَّبِیُّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ فَاطِمَةَ عَلَیْهَا السَّلاَمُ فِی شَکْوَاهُ الَّذِی قُبِضَ فِیهِ، فَسَارَّهَا بِشَیْءٍ فَبَکَتْ، ثُمَّ دَعَاهَا فَسَارَّهَا بِشَیْءٍ فَضَحِکَتْ، فَسَأَلْنَا عَنْ ذَلِکَ فَقَالَتْ: «سَارَّنِی النَّبِیُّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ أَنَّهُ یُقْبَضُ فِی وَجَعِهِ الَّذِی تُوُفِّیَ فِیهِ فَبَکَیْتُ، ثُمَّ سَارَّنِی فَأَخْبَرَنِی أَنِّی أَوَّلُ أَهْلِهِ یَتْبَعُهُ فَضَحِکْتُ» [رواه البخاری: 4433، 4434].

1701- از عائشهل روایت است که گفت: پیامبر خدا ج در مرضی که از آن وفات نمودند، فاطمهل را طلب نمودند و چیزی به گوشش گفتند: و او به گریه افتاد، و باز دوباره او را طلب نمودند و چیزی به گوشش گفتند و او خندید.

از وی سبب را پرسیدیم گفت: پیامبر خدا ج در مرتبه اول به گوشم گفتند که ایشان از همین مرض خود وفات خواهند یافت، و به همین سبب به گریه افتادم، بعد از آن بگوشم و برایم خبر دادند که: من اولین کسی که از اهل بیت‌شان هستم که به ایشان خواهم پیوست، از این سبب خندیدم([118]).

1702- وَعَنْهَا رَضِیَ اللهُ عَنْهَا، کُنْتُ أَسْمَعُ: «أَنَّهُ لاَ یَمُوتُ نَبِیٌّ حَتَّى یُخَیَّرَ بَیْنَ الدُّنْیَا وَالآخِرَةِ، فَسَمِعْتُ النَّبِیَّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ یَقُولُ فِی مَرَضِهِ الَّذِی مَاتَ فِیهِ، وَأَخَذَتْهُ بُحَّةٌ، یَقُولُ: ﴿مَعَ ٱلَّذِینَ أَنۡعَمَ ٱللَّهُ عَلَیۡهِمالآیَةَ فَظَنَنْتُ أَنَّهُ خُیِّرَ» [رواه البخاری: 4435].

1702- و از عائشهل روایت است که گفت: من شنیدم که هیچ پیامبری وفات نمی‌کند، مگر آنکه [پیش از مرگ خود] بین دنیا و آخرت مخیر می‌گردد، و از پیامبر خدا ج در مرضی که از آن وفات یافتند، در حالی که صدای‌شان گرفته بود، شنیدم که می‌گفتند: ﴿[می‌خواهم] با کسانی [باشم] که خداوند برای آن‌ها نعمت ارزانی داشته است پس گمان کردم که ایشان مخیر شده‌اند([119]).

1703- وَعَنْهَا رَضِیَ اللهُ عَنْهَا قَالَتْ: کَانَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ، وَهُوَ صَحِیحٌ یَقُولُ: «إِنَّهُ لَمْ یُقْبَضْ نَبِیٌّ قَطُّ حَتَّى یَرَى مَقْعَدَهُ مِنَ الجَنَّةِ، ثُمَّ یُحَیَّا أَوْ یُخَیَّرَ، فَلَمَّا اشْتَکَى وَحَضَرَهُ القَبْضُ وَرَأْسُهُ عَلَى فَخِذِ عَائِشَةَ غُشِیَ عَلَیْهِ، فَلَمَّا أَفَاقَ شَخَصَ بَصَرُهُ نَحْوَ سَقْفِ البَیْتِ، ثُمَّ قَالَ: «اللَّهُمَّ فِی الرَّفِیقِ الأَعْلَى» [رواه البخاری: 4437].

1703- و از عائشهل روایت است که گفت: پیامبر خدا ج در حال صحت خود می‌گفتند: «روح هیچ پیامبری قبض نمی‌گردد، مگر آنکه جای خودش را در بهشت می‌بیند، و بعد از آن برایش خوش آمدید گفته می‌شود، و یا اختیار داده می‌شود».

و هنگامی که [پیامبر خدا ج] مریض شدند، و در حالت قبض روح بودند، و سرشان بر بالای زانویم بود، بی‌هوش گردیدند، چون به هوش آمدند چشم خود را به سقف خانه دوخته و گفتند: «الهی! در رفیق اعلی».

و از اینجا فهمیدم که بودن با ما را انتخاب نکرده‌اند، و دانستم که این همان سخنی بود که در حال صحت خود برای ما می‌گفتند([120]).

1704- وَعَنْهَا رَضِیَ اللَّهُ عَنْهَا: «أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ کَانَ إِذَا اشْتَکَى نَفَثَ عَلَى نَفْسِهِ بِالْمُعَوِّذَاتِ، وَمَسَحَ عَنْهُ بِیَدِهِ، فَلَمَّا اشْتَکَى وَجَعَهُ الَّذِی تُوُفِّیَ فِیهِ، طَفِقْتُ أَنْفِثُ عَلَى نَفْسِهِ بِالْمُعَوِّذَاتِ الَّتِی کَانَ یَنْفِثُ، وَأَمْسَحُ بِیَدِ النَّبِیِّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ عَنْهُ» [رواه البخاری: 4439].

1704- و از عائشهل روایت است که گفت: پیامبر خدا ج هنگامی که مریض می‌شدند، معوذات را برخود می‌دمیدند، و دست خود را بر جسم خود می‌کشیدند.

و در آخرین مریضی که از آن وفات نمودند، من همان معوذات را بر ایشان خواندم، و دست خود پیامبر خدا ج را بر جسم‌شان می‌کشیدم.

1705- وَعَنْهَا رَضِیَ اللَّهُ عَنْهَا: قَلَت أَصْغَیْتُ إِلى النَّبِیَّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ وَأَصْغَتْ إِلَیْهِ قَبْلَ أَنْ یَمُوتَ، وَهُوَ مُسْنِدٌ إِلَیَّ ظَهْرَهُ یَقُولُ: «اللَّهُمَّ اغْفِرْ لِی وَارْحَمْنِی، وَأَلْحِقْنِی بِالرَّفِیقِ الأعْلَى» [رواه البخاری: 4440].

1705- و از عائشهل روایت است که گفت: پیش از وفات هنگامی که پیامبر خدا ج به پشت تکیه داده بودند، به ایشان گوش دادم، و شنیدم که می‌گفتند:

خدایا مرا بیامرز، و به من رحم کن، و مرا به رفیق اعلی ملحق بگردان.

1706- وَعَنْهَا رَضِیَ اللهُ عَنْهَا فی روایة قَالَتْ: «مَاتَ النَّبِیُّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ وَإِنَّهُ لَبَیْنَ حَاقِنَتِی وَذَاقِنَتِی، فَلاَ أَکْرَهُ شِدَّةَ المَوْتِ لِأَحَدٍ أَبَدًا، بَعْدَ النَّبِیِّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ» [رواه البخاری: 4446].

1706- و از عائشهل در روایت دیگری آمده است که گفت: پیامبر خدا ج بین ترقوه و بین چانه‌ام [یعنی: بر روی سینه‌ام] وفات نمودند، و بعد از پیامبر خدا ج از شدت مرگ هیچ کس بدم نمی‌آید([121]).

1707- عَنْ ابْنِ عَبَّاسٍ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُمَا: أَنَّ عَلِیَّ بْنَ أَبِی طَالِبٍ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ، خَرَجَ مِنْ عِنْدِ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ فِی وَجَعِهِ الَّذِی تُوُفِّیَ فِیهِ، فَقَالَ النَّاسُ: یَا أَبَا حَسَنٍ، «کَیْفَ أَصْبَحَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ؟، فَقَالَ: أَصْبَحَ بِحَمْدِ اللَّهِ بَارِئًا»، فَأَخَذَ بِیَدِهِ عَبَّاسُ بْنُ عَبْدِ المُطَّلِبِ فَقَالَ لَهُ: أَنْتَ وَاللَّهِ بَعْدَ ثَلاَثٍ عَبْدُ العَصَا، وَإِنِّی وَاللَّهِ لَأَرَى رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ سَوْفَ یُتَوَفَّى مِنْ وَجَعِهِ هَذَا، إِنِّی لَأَعْرِفُ وُجُوهَ بَنِی عَبْدِ المُطَّلِبِ عِنْدَ المَوْتِ، اذْهَبْ بِنَا إِلَى رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ فَلْنَسْأَلْهُ فِیمَنْ هَذَا الأَمْرُ، إِنْ کَانَ فِینَا عَلِمْنَا ذَلِکَ، وَإِنْ کَانَ فِی غَیْرِنَا عَلِمْنَاهُ، فَأَوْصَى بِنَا، فَقَالَ عَلِیٌّ: إِنَّا وَاللَّهِ لَئِنْ سَأَلْنَاهَا رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ فَمَنَعَنَاهَا لاَ یُعْطِینَاهَا النَّاسُ بَعْدَهُ، وَإِنِّی وَاللَّهِ لاَ أَسْأَلُهَا رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ [رواه البخاری: 4447].

1707- از ابن عباسب روایت است که گفت: هنگامی که پیامبر خدا ج به مریضی که از آن وفات یافتند گرفتار بودند، علی بن ابی طالبس از نزدشان برآمد، و مردم از وی پرسیدند: ای ابا الحسن! پیامبر خدا ج چه حال دارند؟ گفت: الحمد الله حال‌شان خوب است.

در این وقت عباس بن عبدالمطلبس دست او را گرفت و گفت: تو بعد از سه روز تابع شخص دیگری خواهی بود، و به خداوند قسم من می‌دانم که پیامبر خدا ج از این درد خود وفات خواهند یافت، و من علائم مرگ را در اولاد عبدالمطلب می‌شناسم، بیا تا نزد پیامبر خدا ج برویم و از وی بپرسیم که بعد از ایشان خلافت از کیست؟ اگر از ما باشد، هم بدانیم، و اگر از دیگران باشد هم بدانیم، که برای ما وصیت نمایند.

علیس گفت: اگر این موضوع را از پیامبر خدا ج بپرسیم و ما را از آن منع نمایند، بعد از ایشان مردمان خلافت را هرگز برای ما نخواهند داد، و به خداوند سوگند است که این موضوع را از پیامبر خدا ج نخواهم پرسید([122]).

1708- عَنْ عَائِشَةَ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهَا أَنَّهَا کَانَتْ تَقُولُ: إِنَّ مِنْ نِعَمِ اللَّهِ عَلَیَّ: أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ تُوُفِّیَ فِی بَیْتِی، وَفِی یَوْمِی، وَبَیْنَ سَحْرِی وَنَحْرِی، وَأَنَّ اللَّهَ جَمَعَ بَیْنَ رِیقِی وَرِیقِهِ عِنْدَ مَوْتِهِ: دَخَلَ عَلَیَّ عَبْدُ الرَّحْمَنِ، وَبِیَدِهِ السِّوَاکُ، وَأَنَا مُسْنِدَةٌ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ، فَرَأَیْتُهُ یَنْظُرُ إِلَیْهِ، وَعَرَفْتُ أَنَّهُ یُحِبُّ السِّوَاکَ، فَقُلْتُ: آخُذُهُ لَکَ؟ فَأَشَارَ بِرَأْسِهِ: «أَنْ نَعَمْ» فَتَنَاوَلْتُهُ، فَاشْتَدَّ عَلَیْهِ، وَقُلْتُ: أُلَیِّنُهُ لَکَ؟ فَأَشَارَ بِرَأْسِهِ: «أَنْ نَعَمْ» فَلَیَّنْتُهُ، فَأَمَرَّهُ، وَبَیْنَ یَدَیْهِ رَکْوَةٌ أَوْ عُلْبَةٌ - یَشُکُّ عُمَرُ - فِیهَا مَاءٌ، فَجَعَلَ یُدْخِلُ یَدَیْهِ فِی المَاءِ فَیَمْسَحُ بِهِمَا وَجْهَهُ، یَقُولُ: «لاَ إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ، إِنَّ لِلْمَوْتِ سَکَرَاتٍ» ثُمَّ نَصَبَ یَدَهُ، فَجَعَلَ یَقُولُ: «فِی الرَّفِیقِ الأَعْلَى» حَتَّى قُبِضَ وَمَالَتْ یَدُهُ [رواه البخاری: 4449].

1708- از عائشهل روایت است که می‌گفت: از نعمت‌های خدا بر من آن است که پیامبر خدا ج در خانه‌ام، و در روز نوبتم، و روی سینه‌ام وفات نمودند، و خداوند در وقت وفات‌شان آب دهنم را با آب دهان ایشان جمع کرد.

زیرا در حالی که پیامبر خدا ج را به سینه‌ام تکیه داده بودم، عبدالرحمن ابن ابی‌ابکرب داخل شد، و مسواکی به دستش بود، دیدم که پیامبر خدا ج به طرف آن مسواک نگاه می‌کنند، فهمیدم که میل‌شان به آن مسواک شده است، پرسیدم مسواک را برای شما بگیرم؟ با سر خود اشاره کردند که: «بلی»، مسواک را گرفتم، و این مسواک برای‌شان سختی کرد، پرسیدم او را برای شما نرم و آماده سازم؟ با سر خود اشاره کردند که: «بلی»، مسواک را نرم و آماده ساختم، [مسواک را از من گرفتند] و دندان‌های خود را با آن مسواک زدند.

و پیش روی‌شان ظرف آبی – و یا قطی آبی – بود، دست‌های خود را در آن آب داخل کرده و بر روی خود می‌کشیدند و می‌گفتند: «لا إلَه إلا الله، برای مرگ سکراتی است»، بعد از آن دست خود را ایستاد (بالا) کرده و فرمودند: «به سوی رفیق اعلی»، تا آنکه روح‌شان قبض گردید، و دست‌شان پائین آمد([123]).

1709- وَعَنْهَا رَضِیَ اللَّهُ عَنْهَا قَالَتْ: لَدَدْنَا النَّبِیَّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ فِی مَرَضِهِ فَجَعَلَ یُشِیرُ إِلَیْنَا: «أَنْ لاَ تَلُدُّونِی» فَقُلْنَا کَرَاهِیَةُ المَرِیضِ لِلدَّوَاءِ، فَلَمَّا أَفَاقَ قَالَ: «أَلَمْ أَنْهَکُمْ أَنْ تَلُدُّونِی»، قُلْنَا کَرَاهِیَةَ المَرِیضِ لِلدَّوَاءِ، فَقَالَ: «لاَ یَبْقَى أَحَدٌ فِی البَیْتِ إِلَّا لُدَّ وَأَنَا أَنْظُرُ إِلَّا العَبَّاسَ فَإِنَّهُ لَمْ یَشْهَدْکُمْ» [رواه البخاری: 4458].

1709- و از عائشهل روایت است که گفت: در مرض پیامبر خدا ج [بدون اجازه] به دهان‌شان دوا کردیم، و ایشان اشاره می‌کردند که: برایم دوا ندهید، ما می‌گفتیم شاید این سخن ایشان روی بد آمدن مریض از دوا باشد.

چون بهوش آمدند، فرمودند: «مگر برای شما نگفتم که دوا بدهانم نریزید»؟

گفتیم: ما فکر کرده بودیم که شاید این سخن شما به اساس بد آمدن مریض از دوا باشد.

فرمودند: «در حالی که من نظر می‌کنم، نباید کسی در این خانه باقی بماند مگر آنکه در دهانش دوا ریخته شود، مگر عباس که با شما حاضر نبود»([124]).

1710- عَنْ أَنَسٍ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ، قَالَ: لَمَّا ثَقُلَ النَّبِیُّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ جَعَلَ یَتَغَشَّاهُ، فَقَالَتْ فَاطِمَةُ عَلَیْهَا السَّلاَمُ: وَا کَرْبَ أَبَاهُ، فَقَالَ لَهَا: «لَیْسَ عَلَى أَبِیکِ کَرْبٌ بَعْدَ الیَوْمِ» [رواه البخاری: 4462].

1710- از انسس روایت است که گفت: چون پیامبر خدا ج سنگین شدند [یعنی: مریض گردیدند]، بی‌هوش می‌شدند، فاطمهل گفت: ای وای از درد و رنج پدرم.

برایش گفتند: «بعد از امروز بر پدرت درد و رنجی نیست»([125]).

49- باب: وَفَاةِ النَّبِیِّ ج

باب [49]: وفات پیامبر خدا ج

1711- عَنْ عَائِشَةَ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهَا: «أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ تُوُفِّیَ وَهُوَ ابْنُ ثَلاَثٍ وَسِتِّینَ» [رواه البخاری: 4466].

1711- از عائشهل روایت است که گفت: پیامبر خدا ج در هنگام وفات خود، شصت وسه ساله بودند([126]).


58- کتابُ التفسیر



[1]- از احکام و مسائل به این حدیث آنکه:

      1) غزوات جمع غزوۀ است، و غزوه عبارت از رفتن جهت جنگیدن با دشمن است، و تعداد غزوات پیامبر خدا ج بنابر قول راجح، نوزده غزوه است، که در هشت غزوۀ آن جنگ صورت گرفته است، و آن غزوه‌ها عبارت‌اند از: بدر، أحد، أحزاب، مریسیع، قدید، خیبر، مکه، حنین، و جنگ‌های که خود پیامبر خدا ج به آن‌ها اشتراک نداشتند، و دیگران را فرستادند، سی وهشت سریه است، که اول آن سریۀ حمزه بن عبدالمطلبس و آخر آن‌ها سریۀ اسامه بن زید بن حارثه است.

      2) ابویعلی به سند صحیحی از جابرس روایت می‌کند که عدد غزوات پیامبر خدا ج بیست ویک غزوۀ است، که بر این اساس زید بن ارقمس دو غزوۀ را فراموش کرده است، و این دو غزوه شاید غزوۀ (ابواء) و غزوۀ (بواط) باشد، غزوۀ (ابواء) در صفر سال دوم هجری، و غزوۀ (بواط) در جمادی الأولی همین سال واقع گردیده بود.

[2]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

      موقف یهود طوری بود که موسی÷ و خداوند متعال را در یک جهت، و خود را در جهت مقابل آن‌ها می‌دانستند، و این طور فکر می‌کردند که احکام خداوندی تکالیفی است که از طرف موسی و خداوند از روی دشمنی بر آن‌ها نازل می‌گردد، از این جهت وقتی که موسی÷ از آن‌ها خواست تا به جهاد بروند، در جواب موسی÷ گفتند: ما همین‌جا می‌نشینیم، تو و پروردگارت بروید و بجنگید.

[3]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

      1) تعداد کسانی که از مهاجرین در جنگ بدر اشتراک نموده بودند، شصت وچند نفر، و تعداد انصار دوصد وچهل و چند نفر بودند، و هشت نفر روی علتی به جنگ اشتراک نکرده بود، از آنجمله عثمان بن عفان بود که مشغول همسر مریضش رقبه دختر پیامبر خدا ج بود، و طلحه بن عبیدالله وسعید بن زید که پیامبر خدا ج آن‌ها را برای تجسس از دشمن فرستاده بودند، بودند، و ابو لبابه که سر پرستی مدینه را بر عهده داشت، و عاصم بن عدی که سر پرستی اهل عالیه را بر عهده داشت، و حرث بن خاطب که پیامبر خدا ج او را بنزد بنی عمرو بن عوف فرستاده بودند، و حرث بن الصمه، و خوات بن جبیر که در راه نسبت به افتادن، پاهای‌شان شکست و پیامبر خداج آن دو را واپس به مدینه فرستادند.

      2) گویا کسی برای براءس گفته باشد: در بین کسانی که با طالوت از نهر عبور کردند، غیر مؤمنین نیز وجود داشتند، براء در جواب‌شان گفت که سوگند به خداوند که:....

[4]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

      1) اینکه ابن مسعودس ریش ابوجهل را گرفت، و به طور تمسخر آمیزی از وی پرسید که ابوجهل تویی؟ سببش این نبود که وی ابوجهل را نمی‌شناخت، بلکه سببش این بود که ابوجهل در مکه وی را بسیار اذیت می‌کرد، و به این طریق ابن مسعودس خواست تا از ابوجهل انتقام بگیرد.

      2) در روایتی آمده است که ابن مسعودس گفت: سر ابوجهل را بریدم و نزد پیامبر خدا ج آوردم، و گفتم: یا رسول الله این سر ابوجهل جهل دشمن خدا است، گفتند: تو را بخدایی که جز او خدای دیگری نیست؟ - راست می‌گوئی - ؟ گفتم: بلی به همان خدایی که جز او خدایی نیست- راست می‌گویم- و سر ابوجهل را پیش روی پیامبر خدا ج بر زمین انداختم، و پیامبر خدا ج گفتند: الحمدلله.

[5]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

      1) طوری که در روایات ابن اسحاق و احمد بن حنبل آمده است، از جمله کسانی که پیامبر خدا ج از آن‌ها نام وار یاد کردند این‌ها بودند: عتبه بن ربیعه، شیبه بن ربیعه، امیه بن خلف، ابوجهل بن هشام، و گویند: أمیه بن خلف بسیار چاق بود، و منتفخ شده بود، بنابراین سر چاه تنگی کرد و در چاه انداخته نشد، بلکه در کنار چاه در زیر سنگ و خاک او را مدفون ساخته بودند، و احتمال دارد که پیامبر خدا ج او را در همان حالتش مخاطب قرار داده باشند.

      2) اینکه آن‌ها سخن پیامبر خدا ج را به گوش سر، و یا از طریق روح شنیده باشند، هر دو احتمال وجود دارد، ولی خداوند متعال به همه چیز قادر است، و می‌تواند سخن پیامبر خود را برای آن‌ها به هر طوری که خودش می‌داند، رسانیده باشد.

      3) عائشه با استناد بر این قول خداوند متعال که می‌فرماید: ﴿إِنَّکَ لا تُسْمِعُ الْمَوْتَی می‌گوید که کشتگان مشرکین در گودال بدر، سخنان پیامبر خدا را نشنیدند، بلکه از آن سخنان آگهی یافتند، و یا پیامبر خدا ج نگفتند که (آن‌ها می‌شنوند، بلکه از آن سخنان آگهی یافتند، و پیامبر خدا ج نگفتند که (آن‌ها می‌شنوند)، بلکه فرمودند که (آن‌ها می‌دانند).

      و علماء در جواب گفته‌اند: خداوندی که برای آن‌ها در حالت مرگ قدرت دانستن و آگاه شدن را داده است، چه منافات دارد که قدرت شنیدن را نیز داده باشد، و دیگر اینکه مراد از نفی شنواندن در آیه، نفی شنواندن سخن برای آن‌ها در حالت مرگ است، و خداوند قدرت دارد که مردگان گودال را از حالت مرگ خارج ساخته باشد، تا سخن پیامبر او را بشنوند، و علاوه بر آن آیۀ کریمه برای تمثیل است، و معنایش چنین است که ای پیامبر! همان طوری که سخن خود را برای مردگان - در حالت عادی - شنوند، نمی‌توانی و مردگان از دعوت تو منفعت نمی‌برند، کفار نیز سخن تو را به گوش هوش نمی‌شوند، و از آن منفعت نمی‌برند، و در این صورت منافاتی بین حدیث و آیت باقی نمی‌ماند.

[6]- یعنی: ما نیز آن‌ها را در بین خود از بهترین ملائکه می‌دانیم، و از این حدیث دانسته می‌شود که ملائکه در جنگ بدر اشتراک نموده بودند، و کسانی که از آن‌ها در جنگ بدر اشتراک نموده بودند، به سبب این اشتراک خود، دارای فضیلت خاص گردیدند.

[7]- در روایت ابن اسحاق آمده است که پیامبر خدا ج اندکی خواب شدند، و چون از خواب بیدار شدند برای ابوبکرپس گفتند: ای ابوبکر تو را بشارت می‌دهم که خدا ما را نصرت می‌دهد، اینک جبرئیل لجام اسپش را گرفته و در سر غبار [لشکر] ایستاده است.

[8]- کَرِش به مهنی (شکمبه) است، و شاید به سبب کلانی شکم این شخص، و یا کلانی شکم یکی از اولادش، و یا یکی از اجدادش او را (ابو ذات الکرش) می‌گفتند.

[9]- از این دانسته می‌شود که پیامبر خدا ج و صحابهش به آثاری که بیانگر مفاخر اسلام بود، اعتنای خاص داشتند.

[10]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

      1) دیره زدن زن‌ها در عروسی، و شندن صدای دیره آن‌ها جواز دارد، و کسانی که این کار را ناجائز می‌دانند، می‌گویند: این کار اول اسلام مشروع بود و بعد از آن نسخ گردید، و گرچه دلیل محکمی بر این ادعای خود ندارند.

      2) دانستن علم غیب را نباید برای هیچ مخلوقی نسبت داد.

[11]- در صحیح البخاری در تفسیر این حدیث از ابن عباسب روایت است که گفت: مراد از تصویر، تمائیلی است که دارای روح باشد، و تفصیل این حدیث با احکام متعلق به آن قبلا گذشت.

[12]- زیرا عمر وابوبکرب با هم دوستی و علاقۀ خاصی داشتند، و عمرس با اساس این رابطۀ قوی یقین داشت که ابوبکرس پیشنهادش را رد نخواهد کرد.

[13]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

      1) همان طوری که خواستگاری مرد از زن جواز دارد، خواستگاری زن و یا اولیای زن از مرد نیز جواز دارد، و در این کار عیبی برای زن و یا اولیای زن نیست.

      2) انسان نباید راز دوست خود را برای هیچ کس- ولو آنکه نزدیکترین شخص برای او باشد- افشاء سازد.

[14]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

      1) دو آیۀ اخیر سورۀ بقره این دو آیت است که ﴿ءَامَنَ ٱلرَّسُولُ بِمَآ أُنزِلَ إِلَیۡهِ مِن رَّبِّهِۦ وَٱلۡمُؤۡمِنُونَۚ تا آخر سوره.

      2) معنی کافی بودن این دو آیت این است که اگر کسی این دو آیت را در شب تلاوت می‌کند تلاوت این آیت سبب حفاظت برای وی از شر انس و جن می‌شود، و یا اگر در نماز شب خود این دو آیت را تلاوت نماید، در قیام اللیل برایش کافی است، پس بنابراین حد اقل مقداری که باید در قیام اللیل بعد از سورۀ فاتحه خوانده شود، مقدار همین دو آیت است.

[15]- وی مقداد بن عمرو بن ثعلبۀ نهروانی کندی است، به حبشه و مدینۀ منوره هجرت نمود، و در غزوۀ بدر و در غزوات بعد از اشتراک ورزید، و از هفت نفری است که در اول مسلمان شده بودند، اولین کسی است که سوار بر اسپ در جهاد فی سبیل الله اشتراک نموده است، شخص بلند قامتی بود، و موهای انبوهی داشت، از پیامبر خدا ج روایت است که فرمودند: خداوند مرا به دوست داشتن چهار کس امر کرده است: علی، ومقداد ، و ابو ذر، و سلمانب، به عمر هفتاد سالگی در سال سی وسه هجری وفات یافت، (الإصابه: 3/ 454-455).

[16]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

      1) معنی این فرمودۀ پیامبر خدا ج این است که بعد از آنکه این شخص مسلمان شد مانند تو مسلمان معصوم الدمی است، و کشتنش روا نیست، و اگر او را به قتل برسانی، تو مثل او مباح الدمی می‌شوی، همچنانی که او پیش از مسلمان شدن مباح الدم بود، با این فرق که مباح الدم بودن او پیش از مسلمان شدن، به جهت کفرش بود، و مباح الدم بودن تو در صورت به قتل رساندن او، به جهت قصاص از تو است که مسلمانی را به غیر حق به قتل رسانیدی.

      2) کسی که کلمۀ شهادت را بر زبان آورد حکم به اسلامش می‌شود، ولو آنکه در ظاهر امر، این مسلمان شدنش روی مجبوریت باشد، زیرا قاعدۀ اساسی در اسلام این است که احکام دنیوی به اساس امور ظاهری اجراء می‌گردد، و بواطن امور مربوط به خداوند متعال است که بندگان خود را طبق نیت‌شان جزا، می‌دهد، ولی بندگان چون نیت قلبی را نمی‌دانند، از این‌جهت باید به اساس ظاهر حکم نمایند.

[17]- و سبب قبول کردن شفاعت (مُطْعِم بن عَدِی) آن بود که مُطْعِم برای پیامبر خدا ج احسان کرده بود، زیرا وقتی که آن‌حضرت ج از طائف برگشتند، کفار قریش بیش از پیش در پی آزارشان بر آمدند، در این وقت مُطْعِم بن عَدِی پیامبر خدا ج را تحت حمایت خود گرفت، و فرزندان چهار گانۀ خود را امر کرد که با اسلحۀ خود نزد بیت الله حاضر شوند، و از ایشان پاسداری نمایند.

[18]- و این کار بعد از آن صورت گرفت که آن‌ها عهد و پیمان خود را شکسته و با پیامبر خدا ج به جنگ بر خاستند، و پیامبر خدا ج آن‌ها را بیست وپنج روز محاصره کردند، و چون آن‌ها از محاصره به تنگ آمدند، به حکم پیامبر خدا ج رضایت دادند.

[19]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

      جمهور علماء با استناد بر این حدیث گفته‌اند که قطع کردن درختان کفار و تخریب خانه‌های آن‌ها درحالت جنگ جواز دارد، ولی بعضی از علماء و از آن‌جمله امام اوزاعی/ می‌گوید: قطع کردن درختان و تخریب ساختمان‌های کفار مکروه است، زیرا ابوبکر صدیقس از این کار منع کرده بود، و و امام احمد/ می‌گوید: اگر قطع درختان و تخریب خان‌ها روی ضرورت باشد، باکی ندارد، ولی اگر بدون ضرورت باشد، روا نیست، و البته همین قول موجه‌تر به نظر می‌رسد.

[20]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

      انبیاء الله میراث برده نمی‌شوند، و آنچه را که از خود به جا گذاشته‌اند صدقه است، و اینکه بعضی‌ها بر این نظر اند که پیامبر خدا ج مانند هر فرد دیگری از افراد امت میراث برده می‌شوند، قبلا گذشت، چنان‌چه دلایلی که این گروه داشتند نیز مناقشه و رد گردید، و از جملۀ ادلۀ آن‌ها بلکه قوی‌ترین دلیل آن‌ها این قول خداوند متعال است که از قول زکریا÷ می‌فرماید: ﴿یرثنی ویرث من آل یعقوب، و می‌گویند: درصورتی که زکریا÷ از خداوند خواست تا برایش فرزندی بدهد که از وی و از آل یعقوب میراث ببرد، و خداوند دعایش را مستجاب نمود، پس چه مانعی دارد، که پیامبر خدا ج نیز میراث برده شوند؟ و از این اعتراض قبلا به تفصیل جواب دادیم.

      و در اینجا امام عینی/ به نکتۀ بسیار مهم دیگری غیر از آنچه که قبلا در رد استدلال به این آیۀ کریمه گفتیم، اشاره می‌کند، و می‌گوید که مراد از این میراث، میراث بردن علم و نبوت است، نه میراث بردن مال، زیرا اگر مراد میراث بردن مال می‌بود، خود زکریا باید از آل یعقوب میراث می‌برد، نه فرزندش، زیرا او به آن‌ها از فرزندش نزدیکتر است، و طوری که در علم میراث معلوم است، تا وقتیکه قوم نزدیک وجود داشته باشد، قوم بعدی میراث نمی‌برد، مثلا: تا وقتی که فرزند باشد، نواسه میراث نمی‌برد، و تا وقتی که برادر وجود داشته باشد، برادر زاده میراث نمی‌برد، و همچنین در بسیاری از حالات دیگر.

      آیٔۀ دیگری که شاید در این زمینه به آن استدلال کنند، این قول خداوند متعال است که می‌فرماید: ﴿وَوَرِثَ سُلَیۡمَٰنُ دَاوُۥدَۖ، یعنی: سلیمان از داود علیهما السلام میراث برد، و سلیمان فرزند داود علمهما السلام بود، و در این صورت چرا اولاد نبی کریم محمد مصطفی ج از ایشان میراث نبرند.

امام ابن کثیر در تفسیر این آیۀ کریمه چنین می‌گوید که مراد از این میراث میراث بردن مللک و نبوت است، نه میراث

بردن مال، زیرا اگر مراد میراث بردن مال می‌بود، سلیمان÷ از بین دیگر اولاد داود÷ به این امر اختصاص نمی‌یافت، و طوری که معلوم است، برای داود÷ فرزندان زیادی بود، زیرا وی (صد) زن داشت، پس معلوم می‌شود که مراد از آن وراثت مللک و مال است، زیرا انبیاء میراث برده نمی‌شوند، و پیامبر خدا از این چیز خبر داده و فرموده بودند که ما گروه انبیاء میراث برده نمی‌شویم، آنچه را که ترک می‌کنیم، صدقه است.

و دلیل مهم دیگر بر آینکه مراد از میراث بردن میراث مللک نبوت است نه میراث مال، این است که اگر مراد میراث بردن مال می‌بود، حاجتی و فائدۀ به ذکر آن نبود، زیرا هر فرزندی از پدرش میراث می‌برد، پس چه لازم بود که در اینجا، و یا در مورد زکریا÷ این امر به طور مشخص بیان گردد، و اگر سبب خاصی در مورد تاکید بر میراث بردن نسبت به انبیاء وجود می‌داشت پس باید در مورد همۀ انبیاء مسئله میراث ذکر می‌گردید و بر آن تاکید می‌شد، والله تعالی اعلم.

[21]- کعب بن اشرف شخصی از یهود بنی قریظه بود، و شعر می‌سرود، و در شعر خود پیامبر خدا ج را هجو می‌کرد، و مشرکین را بر علیه مسلمانان تحریک می‌نمود.

[22]- هر وسق مساوی (60) صاع، و هر صاع به وزن فعلی مساوی (640/3) کیلو گرام است، بنابراین هر (وسق) مساوی (4/ 218) کیلو گرام می‌شود.

[23]- و این واقعه در ربیع الأول سال سوم هجری صورت گرفت.

[24]- طوری که محمد بن اسحاق صاحب (المغازی) می‌گوید: نام ابو رافع، سَلاَّم بن ابی الحقیق بود، و سلام بر وزن علام، به تشدید لام است، و ابو رافع در خیبر به قریۀ (عنزه) سکونت داشت، و (عنزه) درطرف شمال شرق مدینه می‌باشد.

[25]- و همین ابو رافع بود که احزاب را در غزوۀ خندق بر علیه مسلمانان تحریک نمود، و با مشرکینی که از مکه آمده بودند، همدست ساخت، و مال بسیاری را در اختیار بنی قطفان گذاشت تا بر علیه مسلمانان بجنگند.

[26]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

      1) غزوۀ (أحد) در شوال سال سوم هجری واقع گردید، تعداد مشرکین در این جنگ سه هزار نفر بود، دو صد اسپ و صد تیرانداز داشتند، درطرف راست لشکر آن‌ها خالد بن ولید، و درطرف چپ آن عکرمه بن ابی جهل قرار داشت، تعداد مسلمانان هفت صد نفر بود، و دو اسپ داشتند، یکی اسپ پیامبر خدا ج و دیگری اسپ ابو برده بن نیاز، در این جنگ از مسلمانان هفتاد نفر به شهادت رسیدند، که از آن جمله سیدالشهدا، حمزه بن عبدالمطلب عم پیامبر خدا ج بود، و در این جنگ بود که روی پیامبر خدا ج زخمی شد، و دندان مبارک‌شان به شهادت رسید، و خون بر روی مبارک‌شان جاری گردید.

      2) در روایت مسلم آمده است که این شخص گفت: تا وقتی که این خرماها را بخورم وزنده باشم، زندگانی بسیار درازی است، و همان بود که خرما هارا انداخت، و به جنگ ادامه داد تا کشته شد.

[27]- و در صحیح مسلم آمده است که این دو نفر جبرئیل و میکائیل علیهما السلام بودند، و از این دانسته می‌شود که اشتراک ملائکه در جنگ، خاص به غزوۀ بدر نبود، بلکه در غزوات دیگری نیز اشتراک نموده بودند.

[28]- در زبان عرب، عبارت (پدر و مادرم فدای تو باد) بیانگر نهایت خوشی و رضایت از کسی است که کاری را موافق آرزوی شخص گویندۀ این کلام انجام می‌دهد، و چون سعد موافق آرزوی پیامبر خدا ج تیراندازی می‌کرد، گویا پیامبر خدا ج برای سعد گفته‌اند که از تیراندازی‌ات بسیار خوشحال و راضی هستم، به تیر ندازی‌ات ادامه بده.

[29]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

      1) معنی آیۀ کریمه این است که مالک امر همگان خدا است، یا توبۀشان‌ را می‌پذیرد اگر مسلمان شوند، و یا عذاب‌شان می‌کند، در صورتی که به کفر خود ادامه دهند.

      2) کسیکه دندان پیامبر خدا ج را شکست، و لب پایان‌شان را مجروح ساخت، عتبه بن ابی وقاص بود، و کسیکه پیشانی پیامبر خدا ج را زخمی ساخت، عبدالله بن شهاب زهری بود، و کسیکه رخسار پیامبر خدا ج را مجروح ساخت، عبدالله بن قمئه بود، و کسیکه خون را از رخسار ایشان چوشید، مالک بن سنانس بود، و پیامبر خدا ج فرمودند: کسیکه خونم با خونش در آمیخته باشد، آتش بر او تاثیر نمی‌کند.

[30]- و اشخاصی را که پیامبر خدا ج نفرین می‌کردند، رؤسای مشرکین، و یا منافقینی بودند، که از جهاد در غزوۀ (احد) خودداری نموده بودند، و عبارت بودند از صفوان بن امیه بن خلف جمحی، سهیل بن عمرو، قرشی عامری، و حارث بن هشام بن مغیره.

[31]- وی عبیدالله بن عدی بن خیار قرشی نوفلی است، از فقها، و علمای قریش بود، زمان نبی کریم ج دریافت، ولی از ایشان حدیثی نشنید، ابن سعد/ در طبقات خود او را در طبقۀ اول تابعین ذکر کرده است، وی در سال نود وپنج هجری وفات یافت، (الإصابه: 3/ 74- 75).

[32]- (بظور) قطعه گوشت نازکی است مانند تاج خروس در فرج زن، و کسانی که عادت به ختنه کردن زن‌ها دارند، آن را می‌برند، و مادر سباع، وظیفه‌اش ختنه کردن زن‌ها بود، و حمزه خواست تا از این عمل مادر سباع بر وی طعنه بزند، زیرا این کار را زن‌های پست و فرو مایه انجام می‌دادند.

[33]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

      1) سبب شدت غضب خدا بر کسی که پیامبر خدا ج را مجروح می‌کند این است که این عمل از بزرگترین گناهان است.

      2) سبب شدت غضب خدا بر کسی پیامبر خدا ج او را در جهاد به قتل می‌رسانند این است که آن شخص با پیامبر خدا ج به جنگ و مقابله بر خاسته است و اراده داشت تا پیامبر خدا ج از بین ببرد، و البته این گناه از بزرگترین گناهان است.

3) پیامبر خدا ج این سخن را وقتی گفتند که أبی بن خلف جمحی سوگند یاد کرده بود که پیامبر خداج را به قتل برساند، ولی پیامبر خدا ج او را در غزوۀ احد به قتل رسانیدند.

      4) قید (جهاد) در این قول پیامبر خدا ج که خداوند بر کسی سخت غضب می‌کند که پیامبر خدا ج او را در (جهاد) به قتل برساند، این است که اگر پیامبر خدا ج کسی را در غیر (جهاد) مثلا: در حد، و یا قصاص به قتل برسانند، از این حکم مستثنی می‌باشد.

[34]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

      1) از کسان دیگری که به تعقب مشرکین رفتند: عمر بن خطاب، عثمان بن عفان، علی بن ابی طالب، عمار بن یاسر، طلحه، سعد بن ابی وقاص، عبدالرحمن بن عوف، ابو حذیفه، و ابن مسعودل بودند.

      2) این‌ها چون به تعقیب مشرکین به (حمراء الأسد) رسیدند، خداوند ترس را در دل مشرکین انداخت، و تصمیم به رفتن [به سوی مکه] گرفتند، و این آیۀ مبارکه نازل گردید: ﴿الَّذِینَ اسْتَجَابُوا لِلَّهِ وَالرَّسُولِ مِنْ بَعْدِ مَا أَصَابَهُمُ الْقَرْحُ لِلَّذِینَ أَحْسَنُوا مِنْهُمْ وَاتَّقَوْا أَجْرٌ عَظِیمٌ.

[35]- از احکام و مسائل متعلق به غزوۀ احزاب آنکه:

      1) سبب حفر خندق آن بود که چون پیامبر خدا ج یهود بنی نضیر را از مدینه به خیبر اخراج نمودند، بزرگان آن‌ها به مکه رفتند و مشرکین را بر علیه مسلمانان تحریک نمودند، و برای آن‌ها وعده دادند که آن‌ها هم در این جنگ به نفع آن‌ها اشتراک خواهند نمود، و همین طور دیگر قبائل مشرکین عرب را به جنگ با مسلمانان تشویق نمودند، و همان بود که ده هزار مرد جنگی به سر کردگی ابوسفیان آمادۀ این جنگ گردید.

      2) چون خبر این امر برای پیامبر خدا ج رسید، در دور مدینه خندقی حفر نمودند تا از تهاجم مشرکین و یهود در امان بمانند، و کسی که مشورت کندن خندق را داد، سلمان فارسی بود.

      3) برای این غزوۀ دو نام است، غزوه خندق، و غزوه احزاب، غزوه خندق از آن جهت می‌گویند که در اطراف مدینه خندقی حفر کرده بودند، و غزوه احزاب از آنجهت می‌گویند که چندین حزب و قبیله از مشرکین و یهود در این جنگ با هم بر علیه مسلمانان همدست شده بودند.

[36]- وی سلیمان بن صُرد بن ابی الجوان خزاعی است، نامش یسار بود، پیامبر خدا ج آن را به سلیمان تغییر دادند، شخص با خیر، سخاوتمند و فاضلی بود، در جنگ صفین با علیس بود، بعد از اینکه حسینس با شهادت رسید، وی با چهار هزار نفر به خونخواهی‌اش بر آمد، ولی در راه در منطقۀ (عین الورده) با عبیدالله و لشکریانش رو بر رو شد، و با همه کسانی که با وی بودند، به قتل رسید، و کسی که او را کشت سلیمان بن یزید بود، و سر او را نزد مروان فرستاد، در این وقت نود وسه سال عمر داشت، و این واقعه در سال شصت وپنج هجری واقع گردید، (الإصابه: 2/ 75-76)

[37]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

      1) مراد از لشکریانی که خداوند آن‌ها را عزت داد، مسلمانان هستند.

      2) مراد از بندۀ که خداوند او را نصرت داد، پیامبر خدا ج می‌باشند.

      3) مراد از احزابی که خداوند بر آن‌ها غلبه نمود، احزاب مشرکین و یهود است.

      4) و معنی اینکه بعد از خدا هیچ چیز دیگری وجود ندارد این است که همه چیز نسبت به ذات خداوند به منزلۀ عدم است، زیرا خداوند باقی، و عالم همه فانی است.

[38]- از احکام ومسائل متعلق به این حدیث آنکه:

      1) بعضی‌ها از این گفتۀ پیامبر خدا ج که فرمودند: «قوموا إلى سیدکم» این طور فهمیده‌اند که برخاستن جهت اظهار احترام برای بزرگان واجب و یا سنت است، زیرا پیامبر خدا ج به این کار امر نمودند، و امر برای وجوب است، ولی این فهم مقرون به صواب نیست، زیرا:

      اول آنکه : پیامبر خدا ج فرمودند: «قوموا إلى سیدکم» یعنی: بر خیزید و به طرف سردار خود بروید، و این سخن را از آن جهت گفتند که سعدس مریض بود و احتیاج به کمک داشت، و اگر مقصود پیامبر خدا ج برخاستن جهت احترام کردن برای سعدس می‌بود می‌گفتند: «قوموا لسیدکم» یعنی: برای سر دار خود بپا خیزید، و البته بین این دو عبارت فرق فراوان است.

      دوم آنکه : در روایات صحیحی آمده است، که پیامبر خدا ج از برخاستن برای کسی منع می‌کردند، و از این کار بدشان می‌آمد، و چیزی که نبی کریم ج از آن منع کرده باشند و بدشان بیاید، نه تنها آنکه انجام دادن آن واجب و یا سنت نیست، بلکه مکروه و نا روا نیز هست.

      سوم آنکه: اگر برخاستن برای کسی جایز می‌بود، یقینا صحابهش که پیامبر خدا ج را از خود و از همۀ عالم بیشتر دوست داشتند، و برای‌شان احترام خارج از وصفی داشتند، برای‌شان برمی‌خاستند، ولی ثابت نشده است که آن‌ها چنین کاری کرده باشند، پس برخاستن برای کسی جهت اظهار احترام برای وی مشروع نیست، و چیزی که مشروع است، برخاستن صاحب خانه برای استقبال از مهمان و یا وداع مهمان، و یا برخاستن برای کسی است که احترام کردن وی بر انسان واجب باشد، مانند: پدر، مادر، استاد و امثال این‌ها.

[39]- غزوۀ ذات الرقاع بعد از غزوۀ خیبر واقع گردید، و (رقاع) جمع رقعه است، و (رقعه) عبارت از آنکه تکه پارچه است، و این غزوۀ را از آنجهت ذات الرقاع می‌گویند که مسلمانان پاهای خود را که از پیاده روی و بی کفشی زخم شده بود، با تکه پاره‌ها بسته بودند، وحدیث ابو موسی اشعریس که بعد از این حدیث می‌آید، مؤید این معنی است.

[40]- از مسائل متعلق به این حدیث آنکه: شش غزوۀ که پیش از غزوۀ (ذات الرقاع) واقع شده بود، عبارت‌اند از غزوۀ بدر، غزوۀ احد، غزوۀ خندق، غزوۀ قریظه، غزوۀ مریسیع، و غزوۀ خیبر، و کیفیت ادای نماز خوف بعد از این در حدیث (1632) به تفصیل می‌آید.

[41]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

      1) در نزد ابن اسحاق چنین آمده است: بعد از اینکه پیامبر خدا ج در جواب آن بادیه نشین گفتند که خدا از من دفاع می‌کند، جبرئیل÷ آمد و به سینۀ آن شخص بادیه نشین زد، و شمشیر از دستش افتاد، پیامبر خدا ج شمشیر را بر داشته و گفتند: اکنون از تو که دفاع می‌کند؟ گفت: هیچ کس.

      2) سبب مجازات نکردن آن شخص از طرف پیامبر خدا ج این بود که پیامبر خدا ج بنابر عبادت همیشگی خود، از تجاوزی که بر شخص‌شان صورت می‌گرفت، انتقام نمی‌گرفتند، و دیگر آنکه این گذشت پیامبر خدا ج سبب آن شد که این شخص بادیه نشین ایمان بیاورد و سبب هدایت دیگران شود، و اقدی/ روایت می‌کند که آن شخص بادیه نشین مسلمان شد، و چون نزد اقوام خود برگشت، و ماجری را برای آن‌ها قصه نمود، مردمان بسیاری به متابعت از وی نیز مسلمان شدند.

[42]- این غزوه درشعبان سال ششم هجری واقع گردید، تعداد مسلمانان زیاد بود، و به یکبارگی بر دشمن حمله نمودند، ده نفر از آن‌ها را کشتند، و بقیه را اسیر نمودند، آیۀ تیمم در همین غزوه نازل گردید، و قضیۀ (افلک) نیز در همین غزوه واقع گردید.

[43]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

      1) عزل عبارت از آن است که شخص هنگام انزال شدن خود را از زن دور سازد تا آبش در بیرون بریزد.

      2) سبب تمایل آن‌ها به عزل آن بود که آن زن‌ها بار دار نشوند، زیرا بار دار شدن کنیزها مانع فروختن آن‌ها می‌شد.

      3) در مذهب احناف، عزل کردن از کنیز روا است، ولی از زن منکوحه بدون اجازه وی جواز ندارد، زیرا عزل سبب فوات حق وی می‌گردد.

[44]- (حدیبیه) نام منطقه‌ای است نزدیک مکه مکرمه که قسمتی از آن در حل، و قسمتی در حرم واقع است، این غزوه در روز دوشنبه اول ماه ذی القعدۀ سال ششم هجری واقع گردید، تعداد مسلمانان در این غزوه یک هزار وششصد نفر، و یا بیشتر از آن بود، و پیامبر خدا ج هفتاد شتر را جهت قربانی کردن با خود آورده بودند، که یکی از آن شترها، شتر ابوجهل بود که در جنگ بدر از وی به غنیمت گرفته بودند، و بقیه معلومات متعلق به این غزوه ضمن احادیث آتی ذکر می‌گردد.

[45]- زیرا بیعة الرضوان مقدمه و اساس فتح مکه بود، ابن اسحاق از زهری/ روایت می‌کند، که گفت: در اسلام تا فتح حدیبیه، فتح بزرگ‌تری از آن صورت نگرفته بود.

[46]- یعنی: یک هزار وچهار صد نفر بودیم، و اینکه عوض یک هزار وچهار صد نفر (چهار ده صد) نفر گفته است، علتش این است که در این غزوه مسلمانان به گروه‌های صد نفری تقسیم شده بودند، که مجموع آن‌ها چهارده گروه بود.

[47]- در روایت دیگری آمده است که این وقت حدود یک ساعت بود، و البته مراد از آن ساعت، ساعت نجومی که عبارت از (60) دقیقه باشد، نیست، زیرا در آن وقت ساعتی وجود نداشت، بلکه مراد از آن، اندک وقتی است که شاید حدود همین یک ساعت و یا چیزی بیشتر و یا چیزی کمتر از آن باشد.

[48]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

      اهل بیعت رضوان دارای فضیلت خاصی هستند، بعضی‌ها با استناد بر این حدیث می‌گویند: علیس بر عثمانس فضیلت دارد، زیرا عثمانس در این بیعت موجود نبود، ولی طوری که واضح است، عثمانس با اجازۀ خود پیامبر خدا ج به مکه رفته بود، و پیامبر خدا ج به نیابت از وی بیعت نمودند، بنابراین عثمانس از این بیعت غائب شمرده نمی‌شود، و علاوه بر آن، کسی که پیامبر خدا ج به نیابت از وی کاری را انجام داده باشند، خود این عمل فضیلتی است که فوق همه فضائل است، و دیگر اینکه قصد پیامبر خدا ج از این سخن که: «شما بهترین مردمان روی زمین هستید» بیان فضیلت اهل بیعت رضوان بود، نه بیان تفاضل در بین خود که از قرائن دیگر دانسته شود، والله تعالی أعلم.

[49]- سبب جواب ندادن پیامبر خدا ج به سوال‌های عمر بن خطابس آن بود که ایشان در ای وقت مشغول تلقی وحی بودند، ولی عمر بن خطابس متوجه این امر نشده بود.

[50]- مراد از این فتح آشکار، فتح مکه است، و گرچه فتح مکه هنوز صورت نگرفته بود، و اینکه خبر از این فتح به صیغه ماضی داده شده است، سببش تاکید وقوع این فتح است، تا جایی که گویا هم اکنون این فتح واقع شده است.

[51]- پس حقیقت امر این است که: عبدالله بن عمر پیش از پدرش با پیامبر خدا ج در زیر درخت بیعت کرده بود، و عمرس پیش از فرزندش عبداللهس مسلمان شده بود، ولی کسانی که از حقیقت موضوع خبر نداشتند، بیعت کردن را مسلمان شدن پنداشته و گفتند که ابن عمر پیش از پدرش مسلمان شده است.

[52]- (ذی قرد) نام آبی است در سرزمین قطفان، بین مدینه و خیبر، و از مدینه دو شب راه فاصله دارد، و این غزوه در ربیع الاول سال ششم هجری واقع گردید.

[53]- (خیبر) شهر مشهوری است به طرف شمال مدینه منوره، و دارای قلعه‌های زیاد و مزارعی فراوان است.

[54]- مقصود از آن چیز‌ها، اشعاری بود که عامرس برای مردم می‌سرود، و ابن اسحاق می‌گوید که پیامبر خدا ج در وقت رفتن بسوی خیبر برای عامر بن اکوع گفتند که: «از همان اشعارت برای ما بخوان».

[55]- یعنی: این شخص به اثر دعای شما به درجه شهادت نائل خواهد آمد، و از بین ما خواهد رفت، و ای کاش می‌گذاشت تا از شجاعت وی استفاده می‌کردیم.

[56]- و معنی کلام پیامبر خدا ج این است که در بین عرب‌ها کم کسی پیدا می‌شود که هم جهاد کرده باشد، و هم مشقت دیده باشد.

[57]- ظاهر این سخن دلالت بر این دارد که آنچه را که ابوموسی در این حدیث روایت می‌کند، هنگام رفتن به طرف خیبر واقع گردیده است، ولی واقعیت این طور نیست، بلکه این واقعه هنگام برگشتن از خیبر به وقوع پیوسته است، زیرا ابوموسیس بعد از اینکه خیبر فتح شد، با جعفرس نزد پیامبر خدا ج آمد، پس تقدیر سخن چنین می‌شود که: هنگامی که پیامبر خدا ج به جنگ خیبر رفتند و از جنگ برگشتند... الخ

[58]- و این دوزخی بودنش به سبب منافقت وی بود، طبرانی از اکتم خزاعی روایت می‌کند که گفتم: یا رسول الله! اگر فلانی با این اجتهاد و عبادت و حلم خود در آتش باشد، پس مایان در کجا خواهیم بود؟ فرمودند: «سبب در آتش رفتنش منافقتش می‌باشد»، شاید کسی بگوید: در صورتی که این شخص منافق بود، پس چه لازم داشت که این قدر جنگ و شهامت بخرج دهد، و خود را به خطر بی‌اندازد، جوابش آن است که: کسانی که به جهاد می‌رفتند، اغراض مختلفی داشتند، بعضی از آن‌ها غرضش به دست آوردن مال بود، وعده غرضش آن بود که گفته شود: فلانی با شهامت و با غیرت است، و گروهی به اساس قومیت می‌جنگیدند، و کسان بسیاری هم مقصدشان جهاد فی سبیل الله بود، و تنها همین گروه اخیر جهادشان جهاد گفته می‌شد، و سزاوار بهشت بودند، و دیگران – همان طوری که پیامبر خدا ج در حدیث دیگری فرموده‌اند – جای‌شان دوزخ است، و این شخص هم دور نیست که با جود نفاق خود، روی غرضی از این اغراض دنیوی در صف مسلمانان به جنگ آمده باشد.

[59]- و از این دانسته می‌شود که آن شخصی که خودکشی کرد، مؤمن نبود، و با آن هم سبب تائید این دین شد، زیرا به جهاد خود سبب پیروزی مسلمانان گردید، بنابراین اگر کسی فاسق و فاجر باشد، خدمتش به دین و یا جهادش در راه دین، سبب محو فسق و فجور، و یا کفر و نفاقش نمی‌گردد، ولو آنکه در ظاهر، و در چشم مردم، مجاهد و از اهل تقوی و صلاح باشد.

[60]- و این پیش آمد، علامت دیگری از علائم نبوت پیامبر خدا ج است، و البته چنین پیش آمدهایی بسیار و بسیار است، و نمونه‌های زیادی از این معجزات تا هم اکنون گذشت، و نمونه‌های دیگری، بعد از این خواهد آمد.

[61]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

      1) نکاح متعه عبارت از تمتع گرفتن از زن در مدت معینی است، مثلاً شخصی برای زنی می‌گوید در مقابل دو صد درهم یک هفته با تو تمتع می‌کنم.

      2) نکاح متعه در صدر اسلام مباح بود، ولی در غزوۀ خیبر این اباحت نسخ گردید، و بعضی نسخ آن را در فتح مکه و بعضی در غزوۀ اوطاس، و بعضی در غزوۀ تبوک می‌دانند.

      3) از ابن عباسب و اتباعش مانند: عطاء بن ابی رباح، و سعید بن جبیر، و طاوس روایت شده است که گفته‌اند: نکاح متعه مباح است، چنان‌چه از ابن عباس در روایت دیگری آمده است که از فتوی دادن به اباحت نکاح متعه خود داری می‌کرد.

      4) چنین نکاحی موجب میراث نیست، یعنی: اگر یکی از طرفین که با هم نکاح متعه کرده‌اند، در اثناء مدتی که بر آن به نکاح متعه اتفاق کرده‌اند، وفات کرد، دیگری از وی میراث نمی‌برد، و در آن طلاقی نیست، یعنی: به مجرد آنکه آن مدت مورد اتفاق به پایان رسید، طرفین از هم جدا می‌شوند، مگر آنکه دوباره به عقد دیگری با هم تمتع نمایند.

      5) اگر کسی بعد از نسخ نکاح متعه، زنی را در نکاح متعه وطی کرد، آیا حد بر وی جاری می‌گردد یا نه؟ اکثر علماء می‌گویند: چون تحریم نکاح متعه قطعی نیست، بنابراین موجب حد نمی‌باشد، ولی باید به شدت تعزیر شود.

      6) گوشت خرهای اهلی به اجماع علماء حرام است، و اختلافی در آن نیست.

      7) طوری که مشهور است شیعه نکاح متعه را جائز می‌دانند، و البته برای خود دلیل و یا حتی دلیل‌های دارند، برای تفصیل بیشتر این مسئله و اقوال و ادالۀ طرفین می‌توان به کتب فقه و شروح حدیث مراجعه نمود.

[62]- احکام و مسائل متعلق به این حدیث، در حدیث (1241) قبلاً گذشت، به آنجا مراجعه شود.

[63]- یک هجرت به سوی نجاشی به حبشه، و یک هجرت به سوی پیامبر خدا ج در خیبر، اسماءل می‌گوید: ابوموسی و کسانی که در کشتی با من بودند، فوج فوج نزدم می‌آمدند، و از این حدیث پیامبر خدا ج از من پرسان می‌کردند، و در دنیا هیچ چیزی مانند این سخن پیامبر خدا ج آن‌ها را خوش نمی‌ساخت

[64]- یعنی: از شجاعت زیادی که دارد هیچگاه از دشمن نمی‌هراسد، و اگر گروهی را ببیند که به جهاد می‌روند، از آن‌ها می‌خواهد تا آمدن اقوامش انتظار بکشند، تا آن‌ها آمده و با این گروه در جهاد اشتراک نمایند، و بعضی حدیث را توجیه دیگری کرده‌اند.

[65]- با استناد بر این حدیث علمای احناف می‌گویند: اگر کسی پیش از احراز غنیمت به دار اسلام، به جهاد ملحق شد، در غنیمت شریک است، ولی امام شافعی/ می‌گوید: غنیمت خاص برای کسانی است که جهاد کرده‌اند، و دلیل‌اش حدیثی است که می‌گوید: «غنیمت برای کسی است که جهاد کرده است».

[66]- ازدواج پیامبر خدا ج با میمونهل در سال هفتم هجری در منطقه (سَرِف) واقع گردید، و باز در همین منطقه (سَرِف) بود که میمونهل در سال شصت ویک، و یا شصت وسه هجری وفات نمود، و احکام متعلق به این حدیث، در حدیث (893) قبلاً گذشت.

[67]- و این واقعه دلالت بر شجاعت کامل و فوق العاده جعفرس دارد، زیرا با وجود داشتن این همه زخم، از میدان معرکه بیرون نشده بود، و تا آخرین لحظه با دشمن مقابله کرده بود.

[68]- این آرزو به معنی حقیقی‌اش نیست، بلکه مراد از آن مبالغه در متاثر گشتن از موقف پیامبر خدا ج نسبت به کشته شدن آن شخص است، گویا اسامهس می‌گوید: ای کاش در حالت اسلام مرتکب چنین گناه زشتی نمی‌گردیدم.

[69]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

      1) این هفت غزوۀ که سلمه بن اکوع در آن اشتراک کرده بود، عبارت اند از: غزوۀ حدیبیه، غزوۀ خیبر، غزوۀ حنین، غزوۀ قرد، غزوۀ فتح، غزوۀ طائف، و غزوۀ تبوک که آخرین غزوات پیامبر خدا ج می‌باشد.

      2) گروه‌های را که پیامبر خدا ج به جهاد می‌فرستادند به نام (سریه) یاد می‌شود، و جمع آن (سرایا) است، و سرایائی را که سلمه بن الاکوع در آن‌ها اشتراک نموده بود، عبارت‌اند از: سریه ابوبکر صدیقس بسوی بنی فزاره، سریۀ ابوبکر صدیقس بسوی بنی کلاب، رفتن ابوبکر صدیق به حج، سریۀ اسامه بسوی حرقات، سریۀ اسامه بسوی أبنی، که مجموعاً پنج سریه می‌شود، و از سرایای دیگری که سلمه بن الاکوع در آن‌ها اشتراک نموده است، کتب سیر و تاریخ چیزی ذکر نکرده‌اند.

[70]- و در روایات دیگری آمده است که این خوردن روزه بعد از نماز عصر بود، و از این حدیث دانسته می‌شود که گرفتن و خوردن روزه برای مسافر جواز دارد، ولو آنکه در ابتدای روز، نیت روزه گرفتن را کرده باشد.

[71]- از احکام و مساتل متعلق به این حدیث آنکه:

      1) رفتن پیامبر خدا ج به طرف حنین به طور یقین در ماه شوال بود نه در ماه رمضان، زیرا بعد از اینکه مکه در هفدهم ماه رمضان فتح گردید، پیامبر خدا ج نوزده روز دیگر در مکه باقی ماندند، و نماز را دو رکعتی می‌خواندند، پس مراد از قول ابن عباس که پیامبر خدا ج در ماه رمضان به طرف حنین رفتند این است که: در ماه رمضان قصد رفتن به حنین را نمودند، گرچه رفتن حقیقی بعد از ماه رمضان واقع گردید.

      2) مراد از این گفته ابن عباسب که: (مردمان مختلف بودند): احتمال دارد که این اختلاف در خود روزه داشتن بوده باشد، زیرا بعضی روزه داشتند، و بعضی روزه نداشتند، چنان‌چه احتمال دارد که در حکم روزه داشتن در سفر بوده باشد، که آیا در سفر روزه خوردن بهتر است، و یا روزه داشتن، و یا اختلاف‌شان در این بوده باشد که پیامبر خدا ج روزه دارند و یا روزه ندارند، و در هر موردی که باشد، چنین اختلافاتی جائز است، و باکی ندارد، و البته سیاق حدیث دلالت بر این دارد که مختلف بودن آن‌ها در روزه داشتن و در روزه نداشتن بود.

      3) در این روایت همان طور که مشاهده می‌کنید بعد از آنکه پیامبر خدا ج روزه خود را خوردند، روزه خواران به روزه داران گفتند: ( اینک شما هم روزه خود را بخورید)، ولی در تهذیب طبری آمده است که در این وقت روزه خواران برای روزه داران گفتند: ای گنهکاران! اکنون روزه خود را بخورید.

[72]- یعنی: آتش‌های بسیار زیاد را دیدند، و در روایت ابن سعد آمده است که پیامبر خدا ج امر کرده بودند تا ده هزار آتش به تعداد افراد لشکر مسلمانان بر افروخته شود.

[73]- یعنی: ای‌کاش روزی می‌بود که می‌توانستم از قوم خود دفاع نمایم، و یا: روزی است که باید از من دفاع نمائی، در مغازی اموری آمده است که چون پیامبر خدا ج نزد ابوسفیان رسیدند، ابوسفیان برای‌شان گفت: مگر امر بکشتن قوم خود داده‌اید؟ پیامبر خدا ج فرمودند: «نه»، ابوسفیان گفت: سعد بن عباده چنین و چنان می‌گوید، پیامبر خدا ج فرمودند: «ای ابوسفیان! امروز روز رحمت است، روزی است که برای قریش عزت داده می‌شود» و سعد را خواستند، و بیرق را از دستش گرفته و بدست فرزندش قیس بن سعد دادند.

[74]- سبب کشته شدن این دو نفر آن بود که آن‌ها از لشکر جدا افتاده بودند، و مشرکین از فرصت استفاده نموده و آن‌ها را به شهادت رساندند.

[75]- وی عبدالله بن مغفل بن عبد غنم مزنی است، در بیعت شجره اشتراک نموده بود، و یکی از کسانی است که در غزوه تبوک گریه می‌کردند، و یکی از ده نفری است که عمرس آن‌ها را به بصره فرستاد تا برای آن‌ها علم دین را بیاموزند، و در سال پنجاه ونه در بصره وفات نمود، و وصیت کرد که ابوبرزه اسلمی بر وی نماز بخواند، (الاصابه: 2/372).

[76]- زیرا از نو آفریدن چیزی و دوباره زنده کردن آن خاص برای خداوند متعال است، و این بت‌های ساخته شده که قدرت دفاع از خود را ندارند، به طور یقین از آفریدن و زنده کردن دوباره مردمان عاجز می‌باشند.

[77]- وی عمرو بن سلِمه [به کسر لام] بن نفیع جرمی است، طوری که خودش در این حدیث می‌گوید، نسبت به آنکه از دیگر مردم قوم خود قرآن را بیشتر یاد داشت، برای آن‌ها امامت می‌داد، از وی روایت می‌کند که گفت: یکی از کسانی که نزد پیامبر خدا ج رفتند من بودم، وقتی که می‌خواستیم از نزد ایشان برگردیم، مردم گفتند: یا رسول الله! چه کسی برای ما امامت بدهد؟ فرمودند: کسی که از شما قرآن را بیشتر آموخته است، و در بین آن‌ها کسی که از من قرآن را بیشتر آموخته باشد، وجود نداشت، و من در آن وقت طفل بودم، (اسد الغابه: 4/110).

[78]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

      1) امامت دادن طفل هوشیار و با فهم، جواز دارد.

      2) ستر عورت در نماز فرض است، و اینکه عورت آن طفل هنگام نماز خواندن نمایان می‌شد، سببش عدم علم آن‌ها به فرضیت پوشاندن عورت در نماز در آن وقت بود.

[79]- از این دانسته می‌شود که ابو اوفیس در غزوه حنین اشتراک داشت، و اولین غزوۀ که در آن اشتراک نموده بود، غزوۀ حدیبیه است.

[80]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

      1) (مخنث): کسی است که علائم مرد و زن در وی وجود دارد، ولی میلی به زن‌ها ندارد، از این جهت در ردیف (غیر أولی الاربه) داخل گردیده و آمدن آن در نزد زن‌ها، باکی ندارد، ولی اگر مخنثی بود که در وی میل به زن‌ها مشاهده می‌شد، باید از رفتنش در نزد زن‌ها ممانعت به عمل آید، چنان‌چه نص حدیث دلالت بر این حکم دارد.

      2) نام این دختری که آن مخنث از وی یاد کرد، (بادیه) بود، و بعد از فتح طائف با پدرش مسلمان شد، و عبدالرحمن بن عوف با وی ازدواج نمود، و مقصد آن مخنث از این گفته‌اش که این دختر چهار‌گانه می‌آید و هشت‌گانه می‌رود، این بود که: آن دختر از چاقی زیاد، بر روی شکمش چهار پرده افتاده که در هنگام آمدنش آن چهار پرده نمایان می‌گردد، و چون برمی‌گردد، دنباله آن پرده‌های چاق از هر دو طرف پهلوهایش ظاهر می‌شود، که مجموعاً هشت پرده به چشم می‌خورد.

      3) نام این مخنث (هیت) بود، و در روایتی آمده است که پیامبر خدا ج بعد از شنیدن این سخن از وی، او را از مدینه کوچ دادند، (بیرون کردند و به جای دیگری فرستادند)، و چون خلافت به عمر بن خطابس رسید، کسی برایش گفت که (هیت) پیر و ضعیف شده است، و همان بود که برایش اجازه داد که در روز جمعه به مدینه بیاید و از مردم برایش چیزی بطلبد و واپس به جایش برگردد.

[81]- در وقتی که مسلمانان طائف را در محاصره داشتند، ابوبکرهس در داخل طائف با عدۀ دیگری مسلمان شد، و چون راهی برای رسیدن به نزد پیامبر خدا ج برای‌شان نبود، از این جهت بر دیوار قلعه طائف بالا شده و نزد پیامبر خدا ج آمدند.

[82]- وعدۀ را که پیامبر خدا ج برایش داده بودند این بود که از غنائم حنین چیزی برایش بدهند.

[83]- مقصد ام سلمهل خودش بود، زیرا وی از ازواج مطهرات است، و وی از این سبب خود را مادر آن‌ها نامید، که ازواج پیامبر خدا ج به نص قرآن کریم، امهات مؤمنین می‌باشند.

[84]- از احکام و ماسئل متعلق به این حدیث آنکه:

      ابن اسحاق بعد از ذکر این قضیه می‌گوید: بعد از خبر شدن پیامبر خدا ج از این واقعه، علی بن ابی طالبس را طلبیدند و برایش گفتند: ای علی! به نزد این مردم برو، و به قوانین جاهلیت پشت پا بزن، علیس با مال فراوانی که پیامبر خدا ج همراهش فرستاده بودند، نزد آن مردم رفت، هر کسی که کشته شده بود، خونبهایش را داد، و هر مالی که تلف شده بود، به صاحبش عوض داد، حتی از ظرف تلف شده که سگ در آن طعام می‌خورد، نیز تاوان داد، و بعد از خونبها دادن برای کشتگان و تاوان دادن برای اموال، باز هم اموال زیادی نزدش باقی مانده بود، علیس از آن مردم پرسید: آیا خونی بدون خونبها، و یا مالی بدون تاوان باقی مانده است؟ گفتند: نه خیر باقی نمانده است، علیس گفت: این اموال باقی مانده هم روی احتیاط از شما باشد، زیرا شاید کسی بدون خونبها و یا مالی بدون تاوان باقی مانده باشد، سپس نزد پیامبر خدا ج برگشت، و از جریان ایشان را مطلع ساخت، پیامبر خدا ج فرمودند: مطابق حق کار کردی، و کار خوبی کردی.

[85]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

      1) اطاعت از امیر در اموری است که مخالف شریعت نباشد، و در امور مخالف شریعت اطاعت از وی واجب نیست، و البته این به آن معنی نیست که اگر امیری به چیزی مخالف شریعت امر کرد، از امارت خلع گردیده، و در هیچ کاری نباید از وی پیروی نمود، بلکه به این معنی است که: از امیر در همان کاری که به خلاف شریعت امر کرده است، نباید پیروی و اطاعت نمود، ولی در اموری دیگری که موافق شریعت است، اطاعت کردن از وی واجب و لازم است.

      2) سبب غضب امیر سریه آن بود که هنگام بازگشتن از جنگ، عده خواستند تا به عجله نزد خانواده‌های خود برگردند، و این کار سبب غضب امیرشان عبدالله بن حذافه سهمی شد، و از این سبب برای‌شان امر کرد که هیزمی را جمع کرده و خود را در آتش بی‌اندازند...

[86]- زیرا کسی که قصدش از خوابیدن و راحت کردن، آمادگی برای عبادت و خدمت به خلق الله باشد، همان خواب و راحتش نیز در حسناتش حساب می‌گردد.

[87]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

      1) شرابی که از انگور ساخته شده باشد، کم و زیاد آن حرام است، یعنی: همان طوری که یک کاس و یک پیاله آن حرام است، یک قطره آن نیز حرام است، خواه سبب مستی بشود، و خواه نشود، و حد خمر نیز بر شارب همان یک قطره جاری می‌گردد، و این مسئله مورد اتفاق همگان است.

      2) ولی شرابی که از چیزهای دیگر مانند: جو، جواری، خرما، عناب، و حبوبات و یا میوه‌جات و گیاهان دیگر ساخته می‌شود، اگر کسی از آن‌ها به اندازه بخورد که به سر حد مستی برسد، به اتفاق علماء حد بر وی نیز جاری می‌گردد، ولی اگر مقداری را خورد که به سر حد مستی نرسید، جمهور علماء می‌گویند: همان طوری که در شراب انگور فرقی بین کم و زیاد آن نیست، در هر شراب دیگری نیز فرقی بین کم و زیاد آن نیست، و در نتیجه همان طوری که از خوردن شراب اندکی که از انگور ساخته شده باشد، حد لازم می‌گردد، از خوردن شراب اندکی که از هر چیز دیگری ساخته شده باشد، نیز حد لازم می‌گردد، و عده دیگری از آن جمله امام ابو حنیفه/ بر این نظراند، که در غیر شراب انگور تا وقتی که به سر حد مستی نرسد، حد لازم نمی‌گردد، و نظر سومی نیز وجود دارد، و آن این است که اگر کسی این نوع شراب را با دانستن اینکه حرام است نوشید، حد بر وی جاری می‌گردد، و اگر از اهل تاویل باشد، و روی تاویل بنوشد، حد بر وی جاری نمی‌گردد، ولی از نگاه نص، قول اول راجح‌تر به نظر می‌رسد، زیرا پیامبر خدا ج فرموده‌اند که: هر مستی آوری شراب است، بنابراین فرقی بین این شراب و آن شراب نیست، چنان‌چه عمرس حد شراب را بر قدامه بن مظعون و یارانش جاری ساخت، در حالی که آن‌ها شرابی را که نوشیده بودند، حلال می‌دانستند، المغنی (12/290) – (12/497).

      3) شرابی که از انگور ساخته شود، کم و زیاد آن حرام است، و طوری که هم اکنون گفتیم حتی یک قطره آن نیز حرام بوده و موجب حد است، ولی شرابی که از غیر انگور باشد، در آن دو نظر وجود دارد، نظر اول آن است که: فرقی بین این شراب و آن شراب نیست، بلکه هر چیزی که شراب گفته شود، و از صفت آن این باشد که مستی می‌آورد، مانند شراب انگور نوشیدن کم و زیاد آن حرام است، زیرا پیامبر خدا ج فرموده‌اند که: «ما أسکر کثیره، فقلیله حرام»، یعنی: چیزی که مقدار زیاد آن مستی بیاورد، مقدار اندک آن نیز حرام است، و بعضی از علماء از آن جمله امام ابوحنیفه/ می‌گویند: که عصیر انگور در صورتی که پخته شود، و دو ثلثش برود، و نقیع خرما، و کشمش در صورتی که پخته شود، ولو آنکه دو ثلثش هم نرود، و نبیذ گندم، و جو، و جواری، و امثال این‌ها خواه خام باشد، و خواه پخته وقتی حرام است که به سر حد مستی برسد، و اگر به سر حد مستی نرسید، حرام نیست، و دلیل‌شان حدیثی است که ابن عباسب از پیامبر خدا ج روایت می‌کند که فرمودند: «حرمت الخمرة لعینها، والسکر من کل شراب»، یعنی: حرام بودن شراب به سبب عین شراب است، و هر نوشیدنی دیگری وقتی که به حد مستی برسد».

      و گرچه هر طرف دلیل طرف دیگر را مناقشه کرده و رد نموده‌اند، ولی آنچه که می‌توان در این موضوع ابراز نظر نمود این است که:

      اول: آنکه حرام شمردن این نوع نوشیدنی‌ها به احتیاط نزدیک‌تر است، زیرا همان طوری که می‌بینیم مسئله اختلافی است، و هر قوم احتمال دارد که خطا و یا صواب باشد، زیرا اگر نظر کسانی که می‌گویند: این نوع شراب حرام است، صواب باشد، ما هم همان چیز را گفته‌ایم که صواب است، و اگر نظر کسانی که این نوع نوشیدنی را حرام نمی‌دانند صواب باشد، و آن را حرام بدانیم و کسی آن را در تمام عمر خود هرگز ننوشد، برایش نه ضرری در دنیا می‌رسد، و نه در آخرت.

      دوم آنکه: اگر بگوئیم که نوشیدن این چنین نوشیدنی‌هائی تا وقتی که به سرحد مستی نرسد، حرام نیست، می‌شود کسی از آن‌ها امروز یک مقداری بنوشد که به سرحد مستی نرسد، و فردا یک اندازه بیشترف و پس فردا اندازه بیشتر، تا بالاخره هر اندازه که خواسته باشد، بنوشد، و به سرحد مستی هم نرسد، و به این طریق شراب را بنوشد، و بگوید که حلال است، و طوری که معلوم است، در علم اصول فقه یکی از ادله شرعیه سد ذریعه فساد است.

      سوم آنکه: نظر امام محمد بن حسن شیبانی/ در مذهب حنفی هم همین است که هر نوشیدنی که سبب مستی شود، فرقی بین کم و زیاد آن نیست، و اکثر احناف هم همین نظر را مختار می‌دانند، و می‌گویند: در این عصر و زمانی که فساد همه‌گیر شده است، باید به موافق به همین نظر فتوی داد، رد المحتار علی الدر المختار (4/37-38).

[88]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

      1) سبب غسل کردن علیس آن بود که وی از اموال خمس، کنیزی را برای خود بر گزیده و با وی جماع کرده بود، و بریده به خیال آنکه این عمل علیس خیانت در اموال بیت المال است، از وی بدش آمد.

      2) خطابی/ می‌گوید: این کار علیس دارای دو اشکال است، اول آنکه: وی مال غنائم را برای خود تقسیم کرده بود، دوم آنکه: آن کنیز را پیش از استبراء وطی نموده، ولی علماء چنین جواب داده‌اند که: برای امام و همچنین نماینده وی روا است که غنیمت را هر وقت که خواسته باشد بین مستحقین آن – که خودش یکی از آن‌ها می‌باشد – تقسیم نماید، و علیس چنین کاری کرده بود، و اینکه علیس آن کنیز را پیش از استبراء وطی کرده بود، شاید سببش آن باشد که آن کنیز هنوز بالغ نشده بود، بنابراین احتیاجی به استبراء نداشت، و یا اینکه آن کنیز بکر بود، و این چیز برای علیس ثابت شده بود، و بنابر اجتهادش کنیزی که بکر باشد، احتیاجی به استبراء ندارد.

[89]- این مال از خمس غنیمت بود، و این همان نصیبی است که پیامبر خدا ج می‌توانند هر طور که خواسته باشند، در آن تصرف نمایند.

[90]- یعنی: همه آن‌ها را بدون استثناء خواهم کشت.

[91]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

      1) فال بینی حرام است، و امام مسلمین باید مانع این کار شود، و کسانی که به این کار اشتغال می‌ورزند، (ولی امر) طوری که لازم می‌داند، باید آن‌ها را تعزیر و تادیب نماید.

      2) اینکه فالبین‌ها ادعای غیبگوئی را می‌کنند، دروغ می‌گویند، زیرا این شخص اگر غیب را می‌دانست، باید خبر می‌شد که فرستاده رسول خدا ج در یمن است، و خود را از وی پنهان می‌کرد، و حد اقل همان روز از خانه‌اش بیرون نمی‌شد، و یا اقلاً لحظه پیشتر از آنکه بر بالای سرش برسد، از وجودش در حول و حوش خود اطلاع حاصل می‌کرد، و چون هیچ یک از این چیزها را درک نکرد، و برای خود کاری کرده نتوانست، پس از اینکه برای دیگران کاری کرده بتواند، کاملاً مستحیل به نظر می‌رسد.

[92]- (ذو کلاع): رئیس قوم خود بود، و در بین آن‌ها نفوذ فراوان داشت، در جاهلیت ادعای خدائی کرد، و بعد از اینکه پیامبر خدا ج جریر را نزدش فرستادند، مسلمان شد، ولی شرف حضور پیامبر خدا ج را در نیافت، و در سال سی وهفت هجری وفات یافت، گویند بسیار جواد و کلان دست بود، در یک روز دوازده هزار غلام را آزاد ساخت، و (ذو عمرو) یکی ملوک و یا بزرگان یمن بود، بعد از مسلمان شدن می‌خواست با (ذو کلاع) نزد پیامبر خدا ج بیاید، ولی هنگامی که از وفات پیامبر خدا ج اطلاع یافت، با ذی کلاع به یمن برگشت، و در زمان خلافت عمرس هر دو نفر آن‌ها به مدینه هجرت نمودند.

[93]- امام شرقاوی در شرح مختصر زبیدی می‌گوید: این شخص یا از طریق کهانت تاز وفات نبی کریم ج اطلاع حاصل کرده بود، و یا از محدثین بود که چنین اموری در قلب‌شان خطور می‌کند، و یا اینکه تایخ وفات نبی کریم ج را در کتب قدیمه دیده بود، و یا بعضی از کسانی که از مدینه منوره به یمن آمده بودند، این خبر را به طور پنهانی برایش رسانده بودند، به طوری که جریرس از این واقعه خبر نشده بود.

[94]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

      1) خوردن ماهی که در آب مرده باشد، تا وقتی که متعفن نشده باشد، جواز دارد.

      2) در وقت قحطی و گرسنگی روا است که طعام موجود، بین همگان توزیع گردد.

      3) در طعامی که به طور دسته جمعی خورده می‌شود، برکت است.

[95]- ابوبکرس از آن جهت قعقاع را پیشنهاد کرد که وی نسبت به اقرع کلان سال‌تر بود، و عمرس از آن جهت اقرع را پیشنهاد کرد که وی نسبت به قعقاع فهمیده‌تر بود، و البته هر کدام اراده خود را داشتند، و غرض شخصی در میان نبود.

[96]- یعنی: تا این قول خداوند متعال که: ﴿وَأَنتُمۡ لَا تَشۡعُرُونَ، و معنی آیه کریمه این است که: پیش از تصمیم گیری پیامبر خدا ج شما تصمیم نگیرید، بلکه باید موقف شما متابعت از خدا و رسول او و پیروی از وحی باشد.

[97]- مردم مکه گندم خوراک خود را از یمامه می‌آوردند، و چون آن‌ها مشرک بودند، ثمامه سوگند یاد کرد که اجازه نخواهد داد که از این به بعد، یک دانه گندم از یمامه برای آن‌ها برسد، مردم قریش برای پیامبر خدا ج نوشتند که تو دعوت به صله رحم می‌کنی، و ثمامه گندم را از ما منع کرده است، پیامبر خدا ج برای ثمامه نوشتند که مانع رسیدن گندم برای آن‌ها نشود.

[98]- وی مسیلمه بن ثمامه بن بکیر است، در سال دهم هجری ادعای نبوت نمود، و با قوم خود بسوی پیامبر خدا ج آمد، خودش از روی تکبر و خود خواهی نزد پیامبر خدا ج نیامد، ولی اقوامش آمدند، و پیامبر خدا ج جهت استئلاف وی نزدش رفتند، و آنچه را که در متن حدیث آمده است، برایش گفتند.

[99]- و پیامبر خدا ج از آن جهت ثابت بن قیس را جهت جواب دادن به مسیلمه کذاب انتخاب نمودند، که وی شخص بلیغ و سخنران مقتدری بود، و اینکه ثابت بن قیس برای مسیلمه کذاب چه گفت: هر قدر جستجو کردم، اطلاعی از آن بدست آورده نتوانستم، و احتمال دارد که مسیلمه بعد از شنیدن سخن پیامبر خدا ج از همه چیز مایوس گردیده و با ثابت بن قیس گفت و شنود نکرده باشد، والله تعالی أعلم.

[100]- درباره مسیلمه کذاب هم اکنون توضیحات دادیم، و اما عنسی: (عنسی) مشهور به اسود عنسی است، و لقبش عبهله است، اولین گمراهی‌اش این بود که از نزد خری عبور می‌کرد، چون به پهلوی خر رسید، خر سرش را بر زمین نهاد، آن ملعون گفت: این خر برایم سجده کرده است، و تا وقتی که برای آن خر (شأ) نگفت: آن خر سرش را بالا نکرد، خروج وی بعد از حجة الوداع بود، از ابن عباسب روایت است که خبر کشته شدن اسود عنسی یک شب پیش از وفات پیامبر خدا ج برای‌شان رسید، و از ابن عمرب روایت است که خبر کشته شدن اسود عنسی از آسمان برای پیامبر خدا ج رسید، و برای ما از کشته شدنش بشارت دادند، و گفتند شب گذشته اسود عنسی را شخص مبارکی که از خانواده مبارکی است، به قتل رسانده است، کسی پرسید: قاتل وی کیست؟ فرمودند: فیروز، و در ادامه گفتند: فیروز نزد اسود عنسی رفت و برایش گفت: نظر تو چیست؟ نظر محمد این است که جز خدای یگانه خدای دیگری وجود ندارد، اسود عنسی گفت: چنین نیست، بلکه خدایان بسیاری وجود دارند، فیروز برایش گفت: پس دستت را دراز کن تا برایت بیعت کنم، اسود دست خود را دراز کرد، فیروز دستش را محکم گرفت، و با دست دیگر خود گردنش را گرفت و او را کشت، عبید بن صخر می‌گوید: بین ظهور اسود عنسی و کشته شدنش سه ماه وقت بود.

[101]- نجران شهر کلانی است، به طرف یمن، بین آن و مکه هفت مرحله راه است، مردم آن‌ شهر در آن وقت مسیحی بودند.

[102]- ملاعنه: عبارت از آن است که هر طرف ادعای راستی خود و تکذیب جانب مقابل را بنماید، و سپس با هم بایستند و از خدا بخواهند که شخص درغگو را هلاک و نابود سازد، و سبب ملاعنه آن‌ها این بود که پیامبر خدا ج از آن‌ها خواسته بودند تا مسلمان شوند، و آن‌ها با گروهی نزد پیامبر خدا ج آمدند، که از جمله آن گروه (عاقب) امیر آن‌ها و (سید) مستشار آن‌ها، و (ابو الحارث) اسقف آن‌ها بود، چون به مسجد داخل شدند خواستند تا به اساس دین خود به طرف مشرق نماز بخوانند، پیامبر خدا ج برای آن‌ها اجازه دادند، بعد از آن به گفت و شنود پرداختند، چون به هیچ دلیلی قناعت نکردند، پیامبر خدا ج از آن‌ها خواستند که ملاعنه نمایند، و بعد از مشوره با یکدیگر از ملاعنه سرباز زده و به جزیه دادن قناعت کردند.

[103]- یعنی: بعد از اینکه پیامبر خدا ج سوگند یاد کرده بودند که برای ما بارکشی نخواهند داد، ما بودیم که دوباره از ایشان طلب بارکش نمودیم، و ایشان با فراموشی از سوگند قبلی خود برای ما شتر دادند، و در نتیجه سبب حانث شدن ایشان گشتیم.

[104]- و این درسی برای هر مسلمان است که اگر به کردن و یا نکردن کاری سوگند می‌خورد و باز می‌بیند که خلاف آن کار بهتر است، باید همان کار بهتر را انجام دهد و از سوگند خود کفاره بدهد، و بر سخن اول خود لجاجت نکند.

[105]- لفظ حدیث چنین است که «الایمان یمان» یعنی ایمان از طرف راست است، و هنگامی که پیامبر خدا ج این سخن را گفتند در تبوک بودند، و مکه و مدینه نسبت به تبوک به طرف راست واقع می‌شوند، و سبب آنکه ایمان از مکه و مدینه است این است که منبع و منشا ایمان مکه، و محل انتشار آن مدینه است، و شاید معنی حدیث، توصیف اهل یمن به کمال ایمان باشد، و البته وصف کدام شهر و یا مردمی به صفت معینی، دلالت بر کمال آن وصف برای آن‌ها دارد، نه نفی آن وصف از دیگران.

[106]- حجة الوداع حجی است که خود پیامبر خدا ج با مسلمانان حج نمودند، و این حج را از آن سبب حجة الوداع می‌گویند که پیامبر خدا ج در این حج با مردم وداع کردند، و بعد از آن حج دیگری انجام ندادند، و در اینکه حج در چه سالی فرض گردید، اختلاف نظر وجود دارد، و شاید راجح آن باشد که فرضیت حج در سال نهم بود، و چون در این وقت هنوز مشرکین به حج می‌آمدند، و بعضی از آن‌ها به طور عریان به خانه کعبه طواف می‌کردند، پیامبر خدا ج از رفتن به حج در این سال خود داری نمودند، و عوض خود ابوبکر صدیقس را امیر حج مقرر نمودند، و علیس را موظف ساختند تا براءت از مشرکین را برای مردم اعلان نماید، و خودشان در سال آینده حج نمودند، و این اولین و آخرین حج پیامبر خدا ج در اسلام و بعد از فرضیت حج بود.

[107]- به حدیث شماره (296) مراجعه شود.

[108]- در این موضوع به حدیث شماره (1599) مراجعه کنید.

[109]- برای توضیح بیشتر، به حدیث (61) مراجعه کنید.

[110]- برای علم آوری بیشتر از احکام متعلق به این حدیث، به حدیث (850) و حدیث (851) مراجعه کنید.

[111]- تبوک شهری است به طرف شام، از مدینه تا آنجا چهارده شب (حدود هفت صد کیلومتر) راه است، خروج پیامبر خدا ج به طرف تبوک در ماه رجب سال نهم هجری در روز پنج شنبه بود، غزوه تبوک آخرین غزوه‌ای است که پیامبر خدا ج در آن اشتراک نمودند، تعداد مسلمانان در این غزوه بین سی الی چهل هزار نفر بود.

[112]- یعنی: خلافت تو از من به طور کامل مانند خلافت هارون از موسی نیست، زیرا هارون پیامبری بود که خلافت پیامبری را بر عهده داشت، ولی بعد از من پیامبر دیگری فرستاده نمی‌شود، و قابل تذکر است که خلافت هارون از موسی در زمان حیات موسی بود نه بعد از وفات وی، زیرا هارون÷، چهل سال پیش از فوت موسی÷ وفات یافته بود.

[113]- یعنی: اگر مقصدشان رفتن غرض جهاد با کدام قبیله به طرف شرق بود، به طور توریه و کنایه طور وانمود می‌کردند، که گویا می‌خواهند به طرف فلان قبیله که به طرف غرب است، بروند، زیرا از مهمترین تاکتیک‌های جنگی آن است که دشمن غافلگیر شود، و از نقشه جنگی انسان خبر نباشد، و اگر پیامبر خدا ج از مقصد خود برای همگان به طور واضح می‌گفتند، شاید کدام منافق، و یا یهودی از ساکنان مدینه از این تصمیم مسلمانان برای جانب مقابل خبر می‌داد، و در نتیجه سبب ایجاد مشکلات برای مسلمانان می‌شد، ولی در غزوه تبوک چنین نکردند، زیرا هوا گرم، و راه دور، و دشمن قوی بود، و این امر ایجاب می‌کرد که هر کس این مشکلات را درنظر گرفته و به اندازه لازم آمادگی بگیرد، و این چیزها در متن به طور مشروح در سطور آینده مذکور است.

[114]- خلاصه اینکه: کعب بن مالکس می‌گوید: اینکه ما سه نفر متخلفین نامیده شده‌ایم، سببش این است که پیامبر خدا ج موضوع دیگر کسانی را که به جهاد نرفته بودند، فیصله نمودند، ولی تصمیم گیری در مورد ما سه نفر را به تعویق انداختند، و به سبب همین به تعویق افتادن موضوع ما، به نام متخلفین یاد شدیم، نه به جهت آنکه از جهاد رفتن تخلف نموده بودیم.

[115]- متن نامۀ پیامبر خدا ج برای کسری چنین بود:

                                                                بسم الله الرحمن الرحیم

      از طرف محمد پیامبر خدا، برای کسری بزرگ فارس! سلام برکسی که از هدایت پیروی نماید، و به خدا و رسولش ایمان بیاورد، و شهادت دهد که خدای جز خدای یگانه وجود ندارد، و محمد بنده و رسول او است، من تو را بسوی خدا دعوت می‌کنم، زیرا من فرستاده خدا برای تمام مردمان هستم، تا زندگان را بیم دهد، و سخن حق بر کافران ثابت شود، مسلمان شو، سلامتی نصیبت می‌شود، و اگر از مسلمان شدن ابا ورزی، گناه مردم مجوس بر گردن تو خواهد بود.

      چون کسری نامۀ پیامبر خدا ج را خواند، آن را پاره کرد و گفت: غلامی برایم چنین نامۀ می‌نویسد؟ و برای پیامبر خدا ج از آسمان خبر رسید که شیرویه بر علیه پدرش قیام نموده و در فلان ماه و فلان روز او را به قتل رسانیده است»، و واقدای می‌گوید کشته شدن کسری بدست فرزندش در شب سه شنبه دهم ماه جمادی الاولی سال نهم هجری واقع گردید.

[116]- (جمل) به معنی شتر است، و جنگ (جمل) در سال سی وشش هجری در منطقه بصره، بین علی بن ابی طالبس و بین عائشهل واقع گردید، و این جنگ را از آن سبب (جنگ جمل) می‌گویند که: عائشهل در صف جنگ، در هودجش بر بالای شتر سوار بود.

[117]- و از این حدیث دانسته می‌شود که زن نباید به خلافت انتخاب گردد، و این امر مورد اتفاق است، اما در غیر خلافت، مانند: قضاوت، و وزارت اختلاف نظر وجود دارد، و تفصیل آن در کتب سیاست شرعی به تفصیل مذکور است.

[118]- زیرا برایش گفته بودند که تو سردار زن‌های بهشت هستی، و اولین کسی هستی که از اهل بیت من به من خواهی پیوست، و همان طور هم شد، زیرا به اتفاق اهل تاریخ و سیر، فاطمهل اولین کسی بود که از اهل بیت نبوی به پیامبر خدا ج پیوست، فرضی الله تعالی عنها و أرضاها.

[119]- و رفیق اعلی را اختیار کرده‌اند، در مسند احمد/ از حدیث ابی مویهبه روایت است که گفت: پیامبر خدا ج برای من گفتند: «من بین خزائن زمین و زندگی جاویدان و جنت، و بین لقای پروردگار و جنت مخیر گردیدم، و من لقای پروردگار و جنت را اختیار نمودم.

[120]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

      1) و در روایت دیگری آمده است که عوض (در رفیق اعلی) این طور گفتند که: «از خداوند متعال رفاقت را با جبرئیل و میکائیل و اسرافیل مسئلت می‌نمایم»، و اینکه مراد از رفیق اعلی چیست؟ چندین احتمالات وجود دارد، امام شرقاوی در شرح این حدیث می‌گوید: ظاهر حدیث دلالت بر این دارد که رفیق عبارت از جایی است که در آن مرافقت با این ملائکه مذکور حاصل می‌شود، و بعضی می‌گویند که (رفیق) عبارت از گروه انبیائی هستند که در اعلی علیین می‌باشند، و بعضی می‌گویند که معنی: (در رفیق اعلی) این است که: مرا نزد رفیق اعلی که خداوند عز وجل باشد برسان، و اطلاق لفظ (رفیق) بر خداوند جل جلاله آمده است، در صحیح مسلم از عائشهل روایت است که گفت: پیامبر خدا ج فرمودند: «خداوند عز وجل رفیق است، یعنی: با مدارا و مهربان است، و مدارا را دوست دارد»، چنان‌چه احتمال دارد که مراد از (رفیق اعلی) ساحه قدسیت باشد.

      2) و چون دلیلی بر تعین یکی از این احتمالات وجود ندارد، پس به طور جزم و یقین نمی‌توان گفت که مراد کدام یک از این احتمالات است، و آنچه که می‌توان گفت این است که: طوری که از خود همین حدیث می‌توان فهمید: پیامبر خدا ج در هنگام نزع، جا و مقام خود را در بهشت دیدند، و بین بودن در دنیا، و بودن در آن مقام مخیر گردیدند، و ایشان آن مقام را اختیار نمودند، و اینکه در آن مقام، و در آن مکان مرافقت‌شان با کیست؟ همین احتمالات گذشته وجود دارد، والله تعالی أعلم.

[121]- و طوری که عائشهل در حدیث دیگری می‌گوید، شدت جانکندن پیامبر خدا ج به حدی بود که دست خود را در جام آبی که پهلوی‌شان گذاشته شده بود داخل می‌کردند و بر روی خود می‌کشیدند و می‌گفتند: «لا إله إله الله، برای مرگ سکراتی است»، و در روایت دیگری آمده است که می‌گفتند: الهی! سکرات مرگ را بر من آسان بگردان».

[122]- این حدیث دلالت بر این دارد که پیامبر خدا ج بر خلافت علیس تنصیص نکرده بودند، ورنه لزومی نبود که عباسس پیشنهاد استفسار از پیامبر خدا ج را بدهد، چنان‌چه اگر تنصیصی می‌بود علیس آن را بیان می‌داشت، و نمی‌گفت که: «اگر این موضوع را از پیامبر خدا ج بپرسیم و ما را از آن منع نمایند، بعد از ایشان مردمان خلافت را هرگز برای ما نخواهند داد» بلکه می‌گفت: پیامبر خدا ج قبل از این خلافت را برای ما داده‌اند، و حاجت به استفسار دوباره نیست، و در آخر این حدیث ابن سعد از (مرسل شعبی) این زیادت را نیز آورده است که: چون پیامبر خدا ج وفات یافتند، عباسس برای علیس گفت: دستت را دراز کن تا برایت بیعت کنم، ولی علیس از این کار خود داری نمود.

[123]- امام احمد/ از عائشهل روایت می‌کند که گفت: بعد از اینکه روح پیامبر خدا ج قبض گردید، چنان بوی خوشی پیدا شد که در تمام عمر خود چنان بوی خوشی را ندیده بودم.

[124]- پیامبر خدا ج به جهت قصاص امر کردند که باید در دهان همه کسانی که در آن خانه حضور دارند، دوا ریخته شود، زیرا آن‌ها بدون رضایت و بدون اجازه پیامبر خدا ج به دهان‌شان دوا ریخته بودند، و به اساس معامله بالمثل امر کردند که به دهان همه آن‌ها – به استثنای عباسس که در وقت دوا دادن حاضر نبود – دوا ریخته شود، و آن‌هایی که در این کار به طور مستقیم دست داشتند، این کار جزای عمل‌شان بود، و کسانی که به طور مستقیم دست نداشتند، گناه‌شان این بود که دیگران را از این کار منع نکرده بودند، و در روایتی آمده است که ام المومنین میمونهل نیز در آن خانه حضور داشت، و روزه دار بود، و با آن هم موافق امر پیامبر خدا ج به دهان او نیز دوا ریختند.

[125]- در آخر این حدیث آمده است که چون پیامبر خدا ج را دفن کردند، فاطمهل برای انسس گفت: آیا دل شما راضی شد که بر روی پیامبر خدا ج خاک بریزید؟ و انسس با مراعات ادب در جواب فاطمهل چیزی نگفت، و اگر چیزی می‌گفت جوابش این بود که: دل ما چنین کاری را نمی‌خواست، ولی به حکم شریعت چنین کاری را انجام دادیم، چون چاره دیگری نداشتیم.

[126]- زیرا به چهل سالگی به پیامبری مبعوث شدند، و سیزده سال در مکه و ده سال در مدینه بر ایشان وحی نازل می‌گردید، که مجموع این مدت شصت وسه سال می‌شود، و وفات پیامبر خدا ج در پیش از ظهر روز دوشنبه، دوازدهم ربیع الاول سال یازدهم هجری واقع گردید، و عمر مبارک‌شان در این وقت شصت وسه سال و چهار روز بود، إنا لله وإنا إلیه راجعون.

کتاب [56]: فضائل صحابه

کتاب [56]: فضائل صحابهش

«وَمَنْ صَحِبَ النَّبِیَّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ، أَوْ رَآهُ مِنَ المُسْلِمِینَ، فَهُوَ مِنْ أَصْحَابِهِ».

«مسلمانی که با پیامبر خدا ج هم‌صحبت شده باشد، و یا ایشان را دیده باشد، صحابه است».

1- باب: [مناقب أبو بکرس]

باب [1]: [مناقب ابوبکر صدیقس]

1520- عَنْ جُبَیْرِ بْنِ مُطْعِمٍ رضی الله عنه قَالَ: أَتَتِ امْرَأَةٌ النَّبِیَّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ، فَأَمَرَهَا أَنْ تَرْجِعَ إِلَیْهِ، قَالَتْ: أَرَأَیْتَ إِنْ جِئْتُ وَلَمْ أَجِدْکَ؟ کَأَنَّهَا تَقُولُ: المَوْتَ، قَالَ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ: «إِنْ لَمْ تَجِدِینِی فَأْتِی أَبَا بَکْرٍ» [رواه البخاری: ۳۶۵۹].

1520- از جبیر بن مطعمس روایت است که گفت: زنی نزد پیامبر خدا ج آمد، به او امر کردند که بازهم نزدشان بیاید.

آن زن گفت: به من بگوئید اگر آمدم و شما را ندیدم؟ - گویا که مرگ را درنظر داشت -

پیامبر خدا ج فرمودند: «اگر مرا نیافتی نزد ابوبکرس بیا»([1]).

1521- عَنْ عَمَّار رضی الله عنه قَالَ: رَأَیْتُ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ وَمَا مَعَهُ إِلَّا خَمْسَةُ أَعْبُدٍ وَامْرَأَتَانِ، وَأَبُو بَکْرٍ» [رواه البخاری: ۳۶۶۰].

1521- از عمارس روایت است که گفت: پیامبر خدا ج را در وقتی دیدیم که با ایشان جز پنج غلام و دو زن و ابوبکرس کس دیگری نبود([2]).

۱۵22- عَنْ أَبِی الدَّرْدَاءِ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ، قَالَ: کُنْتُ جَالِسًا عِنْدَ النَّبِیِّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ، إِذْ أَقْبَلَ أَبُو بَکْرٍ آخِذًا بِطَرَفِ ثَوْبِهِ حَتَّى أَبْدَى عَنْ رُکْبَتِهِ، فَقَالَ النَّبِیُّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ: «أَمَّا صَاحِبُکُمْ فَقَدْ غَامَرَ» فَسَلَّمَ وَقَالَ: إِنِّی کَانَ بَیْنِی وَبَیْنَ ابْنِ الخَطَّابِ شَیْءٌ، فَأَسْرَعْتُ إِلَیْهِ ثُمَّ نَدِمْتُ، فَسَأَلْتُهُ أَنْ یَغْفِرَ لِی فَأَبَى عَلَیَّ، فَأَقْبَلْتُ إِلَیْکَ، فَقَالَ: «یَغْفِرُ اللَّهُ لَکَ یَا أَبَا بَکْرٍ» ثَلاَثًا، ثُمَّ إِنَّ عُمَرَ نَدِمَ، فَأَتَى مَنْزِلَ أَبِی بَکْرٍ، فَسَأَلَ: أَثَّمَ أَبُو بَکْرٍ؟ فَقَالُوا: لاَ، فَأَتَى إِلَى النَّبِیِّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ فَسَلَّمَ، فَجَعَلَ وَجْهُ النَّبِیِّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ یَتَمَعَّرُ، حَتَّى أَشْفَقَ أَبُو بَکْرٍ، فَجَثَا عَلَى رُکْبَتَیْهِ، فَقَالَ: یَا رَسُولَ اللَّهِ، وَاللَّهِ أَنَا کُنْتُ أَظْلَمَ، مَرَّتَیْنِ، فَقَالَ النَّبِیُّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ: «إِنَّ اللَّهَ بَعَثَنِی إِلَیْکُمْ فَقُلْتُمْ کَذَبْتَ، وَقَالَ أَبُو بَکْرٍ صَدَقَ، وَوَاسَانِی بِنَفْسِهِ وَمَالِهِ، فَهَلْ أَنْتُمْ تَارِکُوا لِی صَاحِبِی» مَرَّتَیْنِ، فَمَا أُوذِیَ بَعْدَهَا» [رواه البخاری: 3661].

۱۵۲۲- از ابودرداءس روایت است که گفت: نزد پیامبر خدا ج نشسته بودم که ابوبکرس درحالی که گوشۀ پیراهنش را تا بلند زانوهایش بالا کرده بود آمد.

پیامبر خدا ج فرمودند: «این شخص جنگ کرده است».

ابوبکرس سلام داد و گفت: یا رسول الله! بین من و بین ابن خطاب چیزی واقع شده بود، به سرعت نزدش رفتم و اظهار پشیمانی نمودم، و از او خواستم تا مرا عفو نماید، ولی وی ابا ورزید، و اینک نزد شما آمدم.

پیامبر خدا ج فرمودند: «ای ابوبکر! خداوند تو را می‌آمرزد»، و این سخن را سه بار تکرار کردند.

از طرف دیگر عمرس پشیمان شد، به خانۀ ابوبکرس رفت و پرسید: ابوبکر موجود است؟ گفتند: نه! و او هم نزد پیامبر خدا ج آمد و برایشان سلام کرد، و رنگ پیامبر خدا ج تغییر کرده بود، تا جایی که ابوبکرس هم ترسید.

بعد از آن عمرس به دو زانو نشست و گفت: یا رسول الله! به خداوند سوگند است که گناه بیشتر از من بود، و این سخن را دو بار تکرار کرد.

پیامبر خدا ج فرمودند: «خداوند مرا به سوی شما فرستاد، و شما گفتید که دروغ می‌گویی، و ابوبکر گفت که راست می‌گوید، و علاوه بر آن، با جان و مال خود با من همکاری نمود، و آیا می‌شود که دوستم را برایم واگذارید»، [و او را اذیت نکنید] و این سخن را دو بار تکرار کردند، و از آن روز به بعد ابوبکرس مورد اذیت کسی قرار نگرفت([3]).

۱۵۲۳- عَنْ عَمْرُو بْنُ العَاصِ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ، أَنَّ النَّبِیَّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ، بَعَثَهُ عَلَى جَیْشِ ذَاتِ السُّلاَسِلِ، فَأَتَیْتُهُ فَقُلْتُ: أَیُّ النَّاسِ أَحَبُّ إِلَیْکَ؟ قَالَ: «عَائِشَةُ» ، فَقُلْتُ: مِنَ الرِّجَالِ؟ فَقَالَ: «أَبُوهَا»، قُلْتُ: ثُمَّ مَنْ؟ قَالَ: «ثُمَّ عُمَرُ بْنُ الخَطَّابِ» فَعَدَّ رِجَالًا» [رواه البخاری: ۳۶۶۲].

۱۵۲۳- از عمرو بن العاصس روایت است که پیامبر خدا ج مرا سرکردۀ لشکر غزوۀ (ذات السلاسل) تعیین نمودند، نزدشان آمدم و گفتم: محبوب‌ترین مردم نزد شما کیست؟([4])

فرمودند: «عائشه».

گفتم: از مردها کیست؟

فرمودند: «پدر عائشه».

گفتم: بعد از آن کیست؟

فرمودند: «عمر بن خطاب»، و از اشخاص دیگری هم نام بردند.

۱۵۲۴- عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ عُمَرَ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُمَا، قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ: «مَنْ جَرَّ ثَوْبَهُ خُیَلاَءَ، لَمْ یَنْظُرِ اللَّهُ إِلَیْهِ یَوْمَ القِیَامَةِ» فَقَالَ أَبُو بَکْرٍ: إِنَّ أَحَدَ شِقَّیْ ثَوْبِی یَسْتَرْخِی، إِلَّا أَنْ أَتَعَاهَدَ ذَلِکَ مِنْهُ؟ فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ: «إِنَّکَ لَسْتَ تَصْنَعُ ذَلِکَ خُیَلاَءَ» [رواه البخاری: ۳۶۶۵].

۱۵۲۴- از عبدالله بن عمرب روایت است که پیامبر خدا ج فرمودند: «کسی که جامه‌اش را از روی کبر دراز کند، خدا در روز قیامت به طرفش نظر نمی‌کند».

ابوبکرس گفت: یک طرف پیراهنم دراز می‌شود([5])، مگر آنکه آن را بگیرم.

پیامبر خدا ج فرمودند: «تو این کار را از روی کبر انجام نمی‌دهی».

۱۵۲۵- «أَبُو مُوسَى الأَشْعَرِیُّ، أَنَّهُ تَوَضَّأَ فِی بَیْتِهِ، ثُمَّ خَرَجَ، فَقُلْتُ: لَأَلْزَمَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ، وَلَأَکُونَنَّ مَعَهُ یَوْمِی هَذَا، قَالَ: فَجَاءَ المَسْجِدَ فَسَأَلَ عَنِ النَّبِیِّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ، فَقَالُوا: خَرَجَ وَوَجَّهَ هَا هُنَا، فَخَرَجْتُ عَلَى إِثْرِهِ أَسْأَلُ عَنْهُ حَتَّى دَخَلَ بِئْرَ أَرِیسٍ، فَجَلَسْتُ عِنْدَ البَابِ، وَبَابُهَا مِنْ جَرِیدٍ حَتَّى قَضَى رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ حَاجَتَهُ فَتَوَضَّأَ، فَقُمْتُ إِلَیْهِ فَإِذَا هُوَ جَالِسٌ عَلَى بِئْرِ أَرِیسٍ وَتَوَسَّطَ قُفَّهَا، وَکَشَفَ عَنْ سَاقَیْهِ وَدَلَّاهُمَا فِی البِئْرِ، فَسَلَّمْتُ عَلَیْهِ ثُمَّ انْصَرَفْتُ فَجَلَسْتُ عِنْدَ البَابِ، فَقُلْتُ لَأَکُونَنَّ بَوَّابَ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ الیَوْمَ، فَجَاءَ أَبُو بَکْرٍ فَدَفَعَ البَابَ، فَقُلْتُ: مَنْ هَذَا؟ فَقَالَ: أَبُو بَکْرٍ، فَقُلْتُ: عَلَى رِسْلِکَ ثُمَّ ذَهَبْتُ، فَقُلْتُ: یَا رَسُولَ اللَّهِ، هَذَا أَبُو بَکْرٍ یَسْتَأْذِنُ؟ فَقَالَ: «ائْذَنْ لَهُ وَبَشِّرْهُ بِالْجَنَّةِ» . فَأَقْبَلْتُ حَتَّى قُلْتُ لِأَبِی بَکْرٍ: ادْخُلْ، وَرَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ یُبَشِّرُکَ بِالْجَنَّةِ، فَدَخَلَ أَبُو بَکْرٍ فَجَلَسَ عَنْ یَمِینِ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ مَعَهُ فِی القُفِّ، وَدَلَّى رِجْلَیْهِ فِی البِئْرِ کَمَا صَنَعَ النَّبِیُّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ، وَکَشَفَ عَنْ سَاقَیْهِ، ثُمَّ رَجَعْتُ فَجَلَسْتُ، وَقَدْ تَرَکْتُ أَخِی یَتَوَضَّأُ وَیَلْحَقُنِی، فَقُلْتُ: إِنْ یُرِدِ اللَّهُ بِفُلاَنٍ خَیْرًا - یُرِیدُ أَخَاهُ - یَأْتِ بِهِ، فَإِذَا إِنْسَانٌ یُحَرِّکُ البَابَ، فَقُلْتُ: مَنْ هَذَا؟ فَقَالَ: عُمَرُ بْنُ الخَطَّابِ، فَقُلْتُ عَلَى رِسْلِکَ، ثُمَّ جِئْتُ إِلَى رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ فَسَلَّمْتُ عَلَیْهِ، فَقُلْتُ: هَذَا عُمَرُ بْنُ الخَطَّابِ یَسْتَأْذِنُ؟ فَقَالَ: «ائْذَنْ لَهُ وَبَشِّرْهُ بِالْجَنَّةِ»، فَجِئْتُ فَقُلْتُ: ادْخُلْ، وَبَشَّرَکَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ بِالْجَنَّةِ، فَدَخَلَ فَجَلَسَ مَعَ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ فِی القُفِّ عَنْ یَسَارِهِ، وَدَلَّى رِجْلَیْهِ فِی البِئْرِ، ثُمَّ رَجَعْتُ فَجَلَسْتُ، فَقُلْتُ: إِنْ یُرِدِ اللَّهُ بِفُلاَنٍ خَیْرًا یَأْتِ بِهِ، فَجَاءَ إِنْسَانٌ یُحَرِّکُ البَابَ، فَقُلْتُ: مَنْ هَذَا؟ فَقَالَ: عُثْمَانُ بْنُ عَفَّانَ، فَقُلْتُ: عَلَى رِسْلِکَ، فَجِئْتُ إِلَى رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ فَأَخْبَرْتُهُ، فَقَالَ: «ائْذَنْ لَهُ وَبَشِّرْهُ بِالْجَنَّةِ، عَلَى بَلْوَى تُصِیبُهُ» فَجِئْتُهُ فَقُلْتُ لَهُ: ادْخُلْ، وَبَشَّرَکَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ بِالْجَنَّةِ عَلَى بَلْوَى تُصِیبُکَ، فَدَخَلَ فَوَجَدَ القُفَّ قَدْ مُلِئَ فَجَلَسَ وِجَاهَهُ مِنَ الشَّقِّ الآخَرِ» [رواه البخاری: ۳۶۷۴].

۱۵۲۵- از ابوموسی اشعریس روایت است که وی در خانه‌اش وضوء ساخت، بعد از آن برآمد، [و می‌گوید]: با خود گفتم: ملازمت پیامبر خدا ج را نموده و امروز در خدمت ایشان خواهم بود، و همان بود که به مسجد آمد، و سراغ پیامبر خدا ج را گرفت، گفتند که بیرون شدند و به این طرف رفتند.

ابوموسیس می‌گوید: به همان طرف رفتم و از ایشان پرسان می‌کردم، تا دیدم که به بستان چاه اریس رفته‌اند([6])، من دم در بستان نشستم، و در آن بستان از چوب درخت خرما ساخته شده بود، همان طور انتظار کشیدم تا که پیامبر خدا ج قضای حاجت نموده و وضوء ساختند. نزدشان رفتم، دیدم که در روی دیوار چاه نشته‌اند، ساق‌های پای خود را برهنه نموده و پاهای خود را در چاه آویزان کرده‌اند، برایشان سلام کردم، و بعد از سلام کردن برگشتم و باز دم در نشتم، و با خود گفتم که امروز دربان پیامبر خدا ج خواهم شد. ابوبکرس آمد و در را کوبید، گفتم: کیست؟ گفت: ابوبکرم، گفتم: منتظر باش! رفتم وگفتم: یا رسول الله! ابوبکر است اجازه می‌خواهد، فرمودند: «برایش اجازه بده و برایش بشارت بده که بهشتی است»، آمدم و برایش گفتم: داخل شو، و پیامبر خدا ج تو را مژده بهشت داده‌اند، ابوبکرس آمد و به طرف راست پیامبر خدا ج روی دیوار چاه نشست، و مانند پیامبر خدا ج پاهایش را در چاه آویزان نمود، و ساق‌هایش را برهنه ساخت.

بعد از آن برگشتم و دم در نشستم، و چون در وقت خارج شدن از خانه قرار بود که برادرم وضوء بسازد و نزد من بیاید، با خود گفتم: اگر خداوند خیر را نصیبش کرده باشد، او را به اینجا رهنمون خواهد ساخت، در این فکر بودم که دیدم کسی در را حرکت می‌دهد، گفتم: منتظر باش! نزد پیامبر خدا ج آمدم، بر ایشان سلام کردم و گفتم که عمر بن خطاب است اجازه می‌خواهد، فرمودند: «برایش اجازه بده و او را مژده بهشت بده»، آمدم و گفتم: داخل شو! و پیامبر خدا ج تو را مژده بهشت داده‌اند، او هم آمد و بر روی دیوار چاه به طرف چپ پیامبر خدا ج نشست، و پاهای خود را در چاه آویزان کرد.

باز برگشتم و نشستم، و با خود گفتم: اگر خداوندی برای فلانی ارادۀ خیر داشته باشد، او را به اینجا رهنمون خواهد شد، در این فکر بودم که شخصی آمد و در را حرکت داد، گفتم: کیست؟ گفت: عثمان بن عفان، گفتم: منتظر باش! نزد پیامبر خداج آمدم و ایشان را خبر دادم، فرمودند: «برایش اجازه بده و او را به سبب مصیبتی که به آن گرفتار می‌شود، مژده بهشت بده»، [این مصیبت: کنایه از به شهادت رسیدن وی می‌باشد]، آمدم و برایش گفتم: داخل شو، و پیامبر خدا ج تو را به سبب مصیبتی که به آن گرفتار خواهی شد به بهشت مژده داده اند»، [چون عثمانس این سخن را شنید گفت: الله المستعان]، عثمانس داخل شد و دید که دیوار سر چاه پر شده است، در طرف مقابل پیش روی پیامبر خدا ج نشست.

1526- عَنْ أَبِی سَعِیدٍ الخُدْرِیِّ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ، قَالَ: قَالَ النَّبِیُّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ: لاَ تَسُبُّوا أَصْحَابِی، فَلَوْ أَنَّ أَحَدَکُمْ أَنْفَقَ مِثْلَ أُحُدٍ، ذَهَبًا مَا بَلَغَ مُدَّ أَحَدِهِمْ، وَلاَ نَصِیفَه» [رواه البخاری: ۳۶۷۳].

1526- از ابو سعید خدریس روایت است که گفت: پیامبر خدا ج فرمودند: «صحابه هایم را دشنام ندهید، اگر کسی از شما به اندازٔۀ کوه اُحد طلا خیرات بدهد، به اندازۀ [ثواب] یک مشتی که آن‌ها خیرات داده‌اند، و حتی به اندازۀ نیم مشتی که آن‌ها خیرات داده‌اند، برابر نمی‌شود»([7]).

1527- عَنْ أَنَسَ بْنَ مَالِکٍ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ، حَدَّثَهُمْ أَنَّ النَّبِیَّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ صَعِدَ أُحُدًا، وَأَبُو بَکْرٍ، وَعُمَرُ، وَعُثْمَانُ فَرَجَفَ بِهِمْ، فَقَالَ: اثْبُتْ أُحُدُ فَإِنَّمَا عَلَیْکَ نَبِیٌّ، وَصِدِّیقٌ، وَشَهِیدَانِ» [رواه البخاری:3675].

1527- از انس بن مالکس روایت است که پیامبر خدا ج با ابوبکر و عمر و عثمانش بالای کوه اُحد بالا شدند، کوه اُحد با آن‌ها لرزید.

فرمودند: «ای اُحد! آرام باش! زیرا بر بالای تو یک پیامبر و یک صدیق، و دو شهید است([8]).

1528- عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُمَا، قَالَ: إِنِّی لَوَاقِفٌ فِی قَوْمٍ، فَدَعَوُا اللَّهَ لِعُمَرَ بْنِ الخَطَّابِ، وَقَدْ وُضِعَ عَلَى سَرِیرِهِ، إِذَا رَجُلٌ مِنْ خَلْفِی قَدْ وَضَعَ مِرْفَقَهُ عَلَى مَنْکِبِی، یَقُولُ: رَحِمَکَ اللَّهُ، إِنْ کُنْتُ لَأَرْجُو أَنْ یَجْعَلَکَ اللَّهُ مَعَ صَاحِبَیْکَ، لِأَنِّی کَثِیرًا مَا کُنْتُ أَسْمَعُ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ یَقُولُ: «کُنْتُ وَأَبُو بَکْرٍ وَعُمَرُ، وَفَعَلْتُ وَأَبُو بَکْرٍ وَعُمَرُ، وَانْطَلَقْتُ وَأَبُو بَکْرٍ وَعُمَرُ» فَإِنْ کُنْتُ لَأَرْجُو أَنْ یَجْعَلَکَ اللَّهُ مَعَهُمَا، فَالْتَفَتُّ فَإِذَا هُوَ عَلِیُّ بْنُ أَبِی طَالِبٍ» [رواه البخاری:3677].

1528- از ابن عباسب روایت است که گفت: من با عدۀ دیگری ایستاده بودم، و در حالی که عمر بن خطابس [بعد از شهادتین] جهت غسل دادن روی تخته‌اش قرار داده شده بود، به حق او دعا می‌کردیم.

شخصی از پشت سرم دستش را روی شانه‌ام گذاشت و گفت: خدا بر تو رحمت کند، [طرف خطابش عمر بن خطابس بود]، من همیشه امیدوار بودم که خدا تو را با دو همنشین دیگر تو [که پیامبر خدا ج و ابوبکر صدیقس باشند] یکجا سازد، زیرا چه بسا از پیامبر خدا ج شنیدم که می‌فرمودند: «من و ابوبکر و عمر[در فلان جا] بودیم، و من و ابوبکر و عمر به فلان جا رفتیم»، از این سبب همیشه امیدوار بودم که خدا تو را با آن دو نفر یکجا سازد، چون به پشت سر خود ملتفت شدم، دیدم که علی بن ابی طالبس است([9]).

۲- باب: مَنَاقِبُ عُمَرَ بْنِ الخَطَّابِس

باب [2]: مناقب عمر بن خطابس

۱۵۲۹- عَنْ جَابِرِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُمَا، قَالَ: قَالَ النَّبِیُّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ: «رَأَیْتُنِی دَخَلْتُ الجَنَّةَ، فَإِذَا أَنَا بِالرُّمَیْصَاءِ، امْرَأَةِ أَبِی طَلْحَةَ، وَسَمِعْتُ خَشَفَةً، فَقُلْتُ: مَنْ هَذَا؟ فَقَالَ: هَذَا بِلاَلٌ، وَرَأَیْتُ قَصْرًا بِفِنَائِهِ جَارِیَةٌ، فَقُلْتُ: لِمَنْ هَذَا؟ فَقَالَ: لِعُمَرَ، فَأَرَدْتُ أَنْ أَدْخُلَهُ فَأَنْظُرَ إِلَیْهِ، فَذَکَرْتُ غَیْرَتَکَ» فَقَالَ عُمَرُ: بِأَبِی وَأُمِّی یَا رَسُولَ اللَّهِ أَعَلَیْکَ أَغَارُ» [رواه البخاری:3679].

1529- از جابر بن عبداللهب روایت است که گفت: پیامبر خدا ج فرمودند: «در خواب دیدم که داخل بهشت شدم، در این وقت (رُمیصاء) همسر ابو طلحه را دیدم، و صدای پایی را شنیدم.

گفتم: کیست؟

گفت: بلال.

و قصری را دیدم که در کنار آن، دخترکی است، گفتم: این قصر از کیست؟

گفتند: از عمر، می‌خواستم داخل شوم و آن قصر را ببینم، ولی غیرتت را بیاد آوردم».

عمرس گفت: یا رسول الله! پدر و مادرم فدای شما! آیا در مقابل شما هم اظهار غیرت می‌کنم؟

1530- عَنْ أَنَسٍ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ، أَنَّ رَجُلًا سَأَلَ النَّبِیَّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ عَنِ السَّاعَةِ، فَقَالَ: مَتَى السَّاعَةُ قَالَ: وَمَاذَا أَعْدَدْتَ لَهَا . قَالَ: لاَ شَیْءَ، إِلَّا أَنِّی أُحِبُّ اللَّهَ وَرَسُولَهُ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ، فَقَالَ: «أَنْتَ مَعَ مَنْ أَحْبَبْتَ» . قَالَ أَنَسٌ: فَمَا فَرِحْنَا بِشَیْءٍ، فَرَحَنَا بِقَوْلِ النَّبِیِّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ: أَنْتَ مَعَ مَنْ أَحْبَبْتَ قَالَ أَنَسٌ: فَأَنَا أُحِبُّ النَّبِیَّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ وَأَبَا بَکْرٍ، وَعُمَرَ، وَأَرْجُو أَنْ أَکُونَ مَعَهُمْ بِحُبِّی إِیَّاهُمْ، وَإِنْ لَمْ أَعْمَلْ بِمِثْلِ أَعْمَالِهِمْ» [رواه البخاری:3688].

1530- از انس بن مالکس روایت است که شخصی از پیامبر خدا ج دربارۀ قیامت پرسید. و گفت: قیامت چه وقت است؟ فرمودند: «برای قیامت چه آماده کرده‌ای»؟

گفت: هیچ چیز، ولی خدا و رسولش را دوست دارم فرمود: «تو با آن کسی هستی که او را دوست داری».

انسس گفت: ما به هیچ چیز به اندازۀ این گفتۀ پیامبر خدا ج که فرمودند: «تو با آن کسی هستی که او را دوست داری» خوشحال نشدیم.

انسس گفت: من پیامبر خدا ج و ابوبکر و عمر را دوست دارم، و امیدوارم به سبب آنکه ایشان را دوست دارم با آن‌ها باشم، اگرچه عملی به مانند اعمال آن‌ها انجام نداده‌ام([10]).

1531- عَنْ أَبِی هُرَیْرَةَ، قَالَ: قَالَ النَّبِیُّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ «لَقَدْ کَانَ فِیمَنْ کَانَ قَبْلَکُمْ مِنْ بَنِی إِسْرَائِیلَ رِجَالٌ، یُکَلَّمُونَ مِنْ غَیْرِ أَنْ یَکُونُوا أَنْبِیَاءَ، فَإِنْ یَکُنْ مِنْ أُمَّتِی مِنْهُمْ أَحَدٌ فَعُمَر» [رواه البخاری:3689].

 1531- از ابو هریرهس روایت است که گفت: پیامبر خدا ج فرمودند:

«در بین کسانی که پیش از شما در قوم بنی اسرائیل بودند، کسانی بودند، که بدون آنکه پیامبر باشند، برای آن‌ها الهام می‌شد، اگر از امت من کسی از آن‌ها باشد، عمر است»([11]).

3- باب: مَنَاقِبُ عُثْمَانَ بْنِ عَفَّانَس

باب [3]: مناقب عثمان بن عفانس

1532- عَنِ أبنِ عُمَر رَضِیَ اللهُ عَنْهُمَا: أنَّهُ جَاءَهُ رَجُلٌ مِنْ أَهْلِ مِصْرَ فَقَالَ لَهُ هَلْ تَعْلَمُ أَنَّ عُثْمَانَ فَرَّ یَوْمَ أُحُدٍ؟ قَالَ: نَعَمْ، قَالَ: تَعْلَمُ أَنَّهُ تَغَیَّبَ عَنْ بَدْرٍ وَلَمْ یَشْهَدْ؟ قَالَ: نَعَمْ، قَالَ: تَعْلَمُ أَنَّهُ تَغَیَّبَ عَنْ بَیْعَةِ الرِّضْوَانِ فَلَمْ یَشْهَدْهَا؟ قَالَ: نَعَمْ، قَالَ: اللَّهُ أَکْبَرُ، قَالَ: ابْنُ عُمَرَ: تَعَالَ أُبَیِّنْ لَکَ، أَمَّا فِرَارُهُ یَوْمَ أُحُدٍ، فَأَشْهَدُ أَنَّ اللَّهَ عَفَا عَنْهُ وَغَفَرَ لَهُ، وَأَمَّا تَغَیُّبُهُ عَنْ بَدْرٍ فَإِنَّهُ کَانَتْ تَحْتَهُ بِنْتُ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ، وَکَانَتْ مَرِیضَةً، فَقَالَ لَهُ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ: «إِنَّ لَکَ أَجْرَ رَجُلٍ مِمَّنْ شَهِدَ بَدْرًا، وَسَهْمَهُ وَأَمَّا تَغَیُّبُهُ عَنْ بَیْعَةِ الرِّضْوَانِ، فَلَوْ کَانَ أَحَدٌ أَعَزَّ بِبَطْنِ مَکَّةَ مِنْ عُثْمَانَ لَبَعَثَهُ مَکَانَهُ، فَبَعَثَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ عُثْمَانَ وَکَانَتْ بَیْعَةُ الرِّضْوَانِ بَعْدَ مَا ذَهَبَ عُثْمَانُ إِلَى مَکَّةَ، فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ بِیَدِهِ الیُمْنَى هَذِهِ یَدُ عُثْمَانَ فَضَرَبَ بِهَا عَلَى یَدِهِ، فَقَالَ هَذِهِ لِعُثْمَانَ فَقَالَ لَهُ ابْنُ عُمَرَ اذْهَبْ بِهَا الآنَ مَعَکَ» [رواه البخاری: 3698].

1532- از ابن عمرب روایت است که شخصی از اهل مصر آمد [این شخص نامش یزید بن بشر سکسکی بود]، و برای وی گفت: آیا خبر داری که عثمان در روز جنگ اُحد گریخته بود؟

گفت: بلی.

گفت: آیا خبر داری که او در جنگ بدر غائب بود و حاضر نشده بود.

گفت: بلی.

گفت: آیا خبر داری که او از (بیعة الرضوان) غائب بود و حاضر نشده بود؟

گفت: بلی.

گفت: الله اکبر!

ابن عمرب برایش گفت:

بیا تا برایت توضیح بدهم:

هرچه که مسئله فرارش از جنگ اُحد است، من شهادت می‌دهم که خداوند او را عفو نموده و مورد آمرزش قرار داده است.

و اما غائب شدنش از جنگ بدر، سببش آن است که دختر پیامبر خدا ج که همسرش باشد، مریض بود، و پیامبر خدا ج برایش گفتند: «برای تو ثواب و نصیب کسی است که در جنگ اشتراک می‌نماید».

و اما سبب غائب شدنش از (بیعة الرضوان) آن بود که اگر در تمام مکه شخص دیگری از عثمانس محترم‌تر می‌بود، پیامبر خدا ج عوض وی، او را به مکه می‌فرستادند، و به سبب همین احترامش بود که پیامبر خدا ج او را فرستادند، و (بیعة الرضوان) بعد از رفتن او به طرف مکه، واقع گردید، و پیامبر خدا ج دست راست خود را گذاشته و فرمودند: «این دست عثمان است» و به دست دیگر خود بالای آن زدند و گفتند: «این برای عثمان».

بعد از آن ابن عمرب برای آن شخص گفت: اینک آنچه را که برایت گفتم با خود بگیر و برو([12]).

4- باب: مَنَاقِبُ عَلیِّ بْنِ أَبی طَالِبٍس

باب [4]: مناقب علی بن ابی طالبس

1533- عَنْ عَلِیّس أَنَّ فاطِمَةَب شَکَتْ مَا تَلْقَى مِنْ أَثَرِ الرَّحَا، فَأَتَى النَّبِیَّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ سَبْیٌ، فَانْطَلَقَتْ فَلَمْ تَجِدْهُ، فَوَجَدَتْ عَائِشَةَ فَأَخْبَرَتْهَا، فَلَمَّا جَاءَ النَّبِیُّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ أَخْبَرَتْهُ عَائِشَةُ بِمَجِیءِ فَاطِمَةَ، فَجَاءَ النَّبِیُّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ إِلَیْنَا وَقَدْ أَخَذْنَا مَضَاجِعَنَا، فَذَهَبْتُ لِأَقُومَ، فَقَالَ عَلَى مَکَانِکُمَا فَقَعَدَ بَیْنَنَا حَتَّى وَجَدْتُ بَرْدَ قَدَمَیْهِ عَلَى صَدْرِی، وَقَالَ أَلاَ أُعَلِّمُکُمَا خَیْرًا مِمَّا سَأَلْتُمَانِی، إِذَا أَخَذْتُمَا مَضَاجِعَکُمَا تُکَبِّرَا أَرْبَعًا وَثَلاَثِینَ، وَتُسَبِّحَا ثَلاَثًا وَثَلاَثِینَ، وَتَحْمَدَا ثَلاَثًا وَثَلاَثِینَ فَهُوَ خَیْرٌ لَکُمَا مِنْ خَادِمٍ» [رواه البخاری:3705].

1533- از علی بن ابی طالبس روایت است که فاطمهل از مشکلات (دستاس)([13])، به مشقت افتاده بود، برای پیامبر خدا ج اسیرانی را آوردند. فاطمه نزد پیامبر خدا ج رفت[تا شاید از آن اسیران یکی را در خدمت وی قرار دهند]، و ایشان را نیافت، و عائشهل را یافت، [و از مشکلات خود] به او خبر داد، چون پیامبر خدا ج آمدند، عائشهل موضوع آمدن فاطمهل را برای‌شان گفت. [فاطمهل و یا علیس می‌گوید]: پیامبر خدا ج در حالی که ما استراحت کرده بودیم نزد ما آمدند، می‌خواستم بر خیزم فرمودند: «همان طوری به جایتان باشید».

و طوری در بین ما [نزدیک] نشستند، که سردی پای‌شان را بر روی سینۀ خود احساس نمودم.

فرمودند: «آیا نمی‌خواهید شما را به چیزی بهتر از آنچه که طلب کرده‌اید، رهنمائی کنم؟

وقتی که به بستر خود رفتید، سی وچهار مرتبه (الله اکبر)، سی وسه مرتبه (سبحان الله) و سی وسه مرتبه (الحمد لله) بگوئید، این از خادمی برای شما بهتر است»([14]).

5- مَناَقِبُ قَرَابَةِ رَسُولِ الله ج

باب [5]: مناقب اقارب پیامبر خدا ج([15])

1534- عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ الزُّبَیْرِ، قَالَ: کُنْتُ یَوْمَ الأَحْزَابِ جُعِلْتُ أَنَا وَعُمَرُ بْنُ أَبِی سَلَمَةَ فِی النِّسَاءِ، فَنَظَرْتُ فَإِذَا أَنَا بِالزُّبَیْرِ، عَلَى فَرَسِهِ، یَخْتَلِفُ إِلَى بَنِی قُرَیْظَةَ مَرَّتَیْنِ أَوْ ثَلاَثًا، فَلَمَّا رَجَعْتُ قُلْتُ: یَا أَبَتِ رَأَیْتُکَ تَخْتَلِفُ؟ قَالَ: أَوَهَلْ رَأَیْتَنِی یَا بُنَیَّ؟ قُلْتُ: نَعَمْ، قَالَ: کَانَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ، قَالَ: مَنْ یَأْتِ بَنِی قُرَیْظَةَ فَیَأْتِینِی بِخَبَرِهِمْ . فَانْطَلَقْتُ، فَلَمَّا رَجَعْتُ جَمَعَ لِی رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ أَبَوَیْهِ فَقَالَ: «فِدَاکَ أَبِی وَأُمِّی» [رواه البخاری: 3720].

1534- از عبدالله بن زُبیرس([16]) روایت است که گفت: در جنگ احزاب من و عمر بن ابی سلمه در بین زن‌ها قرار داده شدیم([17])، نگاه کرده دیدم که (زُبیر)س در حالی که بر اسپش سوار بود، به طرف بنی قُریظه دو سه بار رفت و آمد نمود.

چون برگشتم، گفتم: پدرم! دیدم که به طرف بنی قریظه رفت و آمد دارید گفت: فرزندم! مگر مرا دیدی؟

گفتم: بلی

گفت: چون پیامبر خدا ج فرموده بودند: «کیست که خبر بنی قُریظه را برایم بیاورد»؟ من رفتم و این کار را کردم، و چون برگشتم پیامبر خدا ج پدر و مادرشان را در مورد من با هم ذکر نموده و فرمودند: «پدر و مادر فدای تو باد»([18]).

6- باب: ذِکْرِ طَلْحَةَ بْنِ عُبَىْدِ اللهس

باب [6]: صفت طلحه بن عبیدالله س

1535- عَنْ طَلْحَةَ بْنِ عُبَیْد اللهِ رَضِیَ اللهُ عَنْهُ قالَ: لَمْ یَبْقَ مَعَ النَّبِیِّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ، فِی بَعْضِ تِلْکَ الأَیَّامِ الَّتِی قَاتَلَ فِیهِنَّ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ» غَیْرُ طَلْحَةَ، وَسَعْد» [رواه البخاری:3722].

1535- و از طلحه بن عبیداللهس روایت است که گفت: در بعضی از روزهای که پیامبر خدا ج در آن روزها به جهاد رفته بودند، [مراد از آن روزها: غزوۀ أحد است] به جز از طلحه و سعد کس دیگری با پیامبر خدا ج باقی نمانده بود([19]).

1536- وعَنْهُ رَضِیَ الله عَنْهُ، أَنَّهُ وقَى النَّبِیَّ ج بِیَدِهِ فَصُرِبَ فیها حتَّى شَلَّتْ» [رواه البخاری: 3724].

1536- و از طلحه بن عبیداللهس روایت است که وی با دست خود پیامبر خدا ج را حمایت می‌کرد، و از ضربات زیادی که [کفار] بر وی وارد آوردند، دستش شل شد([20]).

7- باب: مَنَاقِبُ سَعْدِ بْنِ أَبِی وَقَّاصٍ الزُّهرِیِّس

باب [7]: مناقب سعد ابن ابی وقّاص زُهری ج

1537- عَنْ سَعْدِ بْنِ أَبی وَقَّاصٍ رَضِیَ ألله عَنْهُ قَالَ «جَمَعَ لِی النَّبِیُّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ أَبَوَیْهِ یَوْمَ أُحُد» [رواه البخاری:3725].

1537- از سعد ابن ابی وقاصس روایت است که گفت: در روز جنگ (اُحد) پیامبر خدا ج برایم بین پدر و مادر خود هر دو، جمع کردند([21]).

8- باب: ذِکْرُ أَصْهَارِ النَّبِیِّ ج

باب [8]: صفت دامادهای پیامبر خدا ج

1538: «أَنَّ المِسْوَرَ بْنَ مَخْرَمَةَ، قَالَ: إِنَّ عَلِیًّا خَطَبَ بِنْتَ أَبِی جَهْلٍ فَسَمِعَتْ بِذَلِکَ، فَاطِمَةُ فَأَتَتْ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ، فَقَالَتْ: یَزْعُمُ قَوْمُکَ أَنَّکَ لاَ تَغْضَبُ لِبَنَاتِکَ، وَهَذَا عَلِیٌّ نَاکِحٌ بِنْتَ أَبِی جَهْلٍ، فَقَامَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ، فَسَمِعْتُهُ حِینَ تَشَهَّدَ، یَقُولُ: أَمَّا بَعْدُ أَنْکَحْتُ أَبَا العَاصِ بْنَ الرَّبِیعِ، فَحَدَّثَنِی وَصَدَقَنِی، وَإِنَّ فَاطِمَةَ بَضْعَةٌ مِنِّی وَإِنِّی أَکْرَهُ أَنْ یَسُوءَهَا، وَاللَّهِ لاَ تَجْتَمِعُ بِنْتُ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ وَبِنْتُ عَدُوِّ اللَّهِ، عِنْدَ رَجُلٍ وَاحِدٍ فَتَرَکَ عَلِیٌّ الخِطْبَةَ» [رواه البخاری: 3729].

1538- از مسور بن مخرمهس روایت است که گفت: علیس دختر ابوجهل را خواستگاری کرد، فاطمهل این خبر را شنید، نزد پیامبر خدا ج آمده و گفت: اقوام شما این طور فکر می‌کنند که شما به سبب [رنجش] دختران خود به غضب نمی‌شوید، و اینک علیس رفته و دختر ابوجهل را خواستگاری می‌نماید.

پیامبر خدا ج بر خاستند، و شنیدم که در وقت گفتن کلمۀ شهادت فرمودند: «....اما بعد! [دخترم را] به ابوالعاص ابن ربیع به نکاح دادم، با من سخنی زد، و برایم راست گفت، [یعنی: به وعدۀ خود وفا کرد]، و فاطمه پارۀ تن من است، و از چیزی که بدش بیاید مرا منکدر و آزرده خاطر می‌سازد، به خداوند سوگند که بین دختر پیامبر خدا ج و دختر دشمن خدا، در نکاح یک شخص جمع نخواهد شد»، و همان بود که علیس خواستگاری دختر ابوجهل را گذاشت([22]).

1539: وَ عَنْهُ رَضِىَ ألله عَنْهُ قَالَسَمِعْتُ النَّبِیَّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ وَذَکَرَ صِهْرًا لَهُ مِنْ بَنِی عَبْدِ شَمْسٍ فَأَثْنَى عَلَیْهِ فِی مُصَاهَرَتِهِ، إِیَّاهُ فَأَحْسَنَ، قَالَ: حَدَّثَنِی فَصَدَقَنِی، وَوَعَدَنِی فَوَفَى لِی» [رواه البخاری:3729].

1539- و از مسور بن مخرمهس روایت است که گفت: از پیامبر خدا ج شنیدم که یکی از داماد‌های خود را بنی شمس را یاد کردند، [این داماد شان: ابوالعاص بن ربیع بود] و از خویشاوندی خود با او تعریف و تحسین نموده و فرمودند: «آنچه که برایم گفت راست گفت، و به آنچه که با من وعده کرده بود، وفا نمود»([23]).

9- باب: مَنَاقِبُ زَیْدِ بْنِ حَارِثَةَ مَوْلَى النَّبِیِّ ج

باب [9]: مناقب زید بن حارثه غلام آزارد شدۀ پیامبر خدا ج([24])

1540: عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ عُمَرَ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُمَا، قَالَ: بَعَثَ النَّبِیُّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ، بَعْثًا، وَأَمَّرَ عَلَیْهِمْ أُسَامَةَ بْنَ زَیْدٍ فَطَعَنَ بَعْضُ النَّاسِ فِی إِمَارَتِهِ، فَقَالَ النَّبِیُّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ: «أَنْ تَطْعُنُوا فِی إِمَارَتِهِ، فَقَدْ کُنْتُمْ تَطْعُنُونَ فِی إِمَارَةِ أَبِیهِ مِنْ قَبْلُ، وَایْمُ اللَّهِ إِنْ کَانَ لَخَلِیقًا لِلْإِمَارَةِ، وَإِنْ کَانَ لَمِنْ أَحَبِّ النَّاسِ إِلَیَّ، وَإِنَّ هَذَا لَمِنْ أَحَبِّ النَّاسِ إِلَیَّ بَعْدَهُ» [رواه البخاری: 3730].

1540- از عبدالله بن عمرب روایت است که گفت: پیامبر خدا ج گروهی را [به جهاد] فرستادند، و اسامه بن زید را بر آن‌ها امیر تعین نمودند، بعضی از مردم از امارت او انتقاد نمودند.

پیامبر خدا ج فرمودند: «اگر امروز بر امارت او طعنه می‌زدید، و به خداوند سوگند است که پدرش برای امارت مناسب بود، و او از محبوب‌ترین مردمان در نزد من بود، و امروز بعد از وی فرزندش در نزدم از محبوب‌ترین مردمان است»([25]).

1541: «دَخَلَ عَلَیَّ قَائِفٌ، وَالنَّبِیُّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ شَاهِدٌ، وَأُسَامَةُ بْنُ زَیْدٍ وَزَیْدُ بْنُ حَارِثَةَ مُضْطَجِعَانِ، فَقَالَ: إِنَّ هَذِهِ الأَقْدَامَ بَعْضُهَا مِنْ بَعْضٍ.فَسُرَّ بِذَلِکَ النَّبِیُّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ وَأَعْجَبَهُ، فَأَخْبَرَ بِهِ عَائِشَةَ» [رواه البخاری:‌‌ 3731].

1541- از عائشهل روایت است که گفت: شخصی قیافه شناسی نزدم آمد، و در این وقت پیامبر خدا ج حضور داشتند، و اسامه بن زید و زید بن حارثه[ که فرزند و پدر بودند] در آنجا [زیرقطیفۀ] غلتیده بودند.

قیافه شناسی [به طرف پاهای آن دو نفر دیده] و گفت: پاهای این دو نفر از یکدیگر است، پیامبر خدا از این سخن خوشحال شدند، و خوش‌شان آمد، و از این موضوع به عائشهل نیز خبر دادند([26]).

10- باب: ذِکْرُ أَسَامَةَ بْنِ زَیْدٍس

باب [10]: صفت اسامه بن زیدس

1542: «وعَنْها رَضِیَ ألله عَنْهَا: أَنَّ امْرَأَةً مِنْ بَنِی مَخْزُومٍ سَرَقَتْ، فَقَالُوا: مَنْ یُکَلِّمُ فِیهَا النَّبِیَّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ؟ فَلَمْ یَجْتَرِئْ أَحَدٌ أَنْ یُکَلِّمَهُ، فَکَلَّمَهُ أُسَامَةُ بْنُ زَیْدٍ، سَرَقَ فِیهِمُ الشَّرِیفُ تَرَکُوهُ، وَإِذَا سَرَقَ فِیهِمُ الضَّعِیفُ قَطَعُوهُ، لَوْ کَانَتْ فَاطِمَةُ لَقَطَعْتُ یَدَهَا» [رواه البخاری: 3733].

1542- و از عائشهل روایت است که زنی از بنی مخزوم دزدی کرد، گفتند: چه کسی در این مورد به پیامبر خدا ج سخن بزند[که این زن را عفو کنند]، کسی جرأت نکرد که با ایشان در این مورد سخن بزند، و اسامه بن زید[در موضوع] با ایشان سخن زد. فرمودند: «عادت بنی اسرائیل آن بود که اگر شخص شریفی در آن‌ها دزدی می‌کرد، از وی چشم پوشی می‌کردند، و اگر شخص ضعیف و بیچارۀ دزدی می‌کرد، دستش را قطع می‌نمودند، و اگر این دزد فاطمه [دختر محمد ج] می‌بود، دستش را قطع می‌کردم»([27]).

1543: عَنْ أُسَامَةَ بْنِ زَیْدٍ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُمَا: أَنَّ النَّبِیِّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ، کَانَ یَأْخُذُهُ وَالحَسَنَ فَیَقُولُ: اللَّهُمَّ أَحِبَّهُمَا، فَإِنِّی أُحِبُّهُمَا» [رواه البخاری: 3735].

1543- از اسامه بن زیىب روایت است که گفت: پیامبر خدا ج او و حسنب را [در آغوش] می‌گرفتند و می‌گفتند: «خدایا! این دو نفر را دوست داشته باش، چون من این‌ها را دوست دارم».

11- باب: مَنَاقِبُ عَبْدِ الله بْنِ عُمَرَب

باب [11]: مناقب عبدالله بن عمرب

1544: عَنْ حَفْصَةَ رَضِیَ ألله عَنْهَا: أَنَّ النَّبِیَّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ، قَالَ لَهَا: «إِنَّ عَبْدَ اللَّهِ رَجُلٌ صَالِحٌ» [رواه البخاری: 3741، 3740].

1544- از حفصهل روایت است که گفت: پیامبر خدا ج برایم گفتند که «عبدالله شخص نیکی است»([28]).

12- باب: مَنَاقِبُ عَمَّارٍ وَحُذَیْفَةَب

باب [12]: مناقب عمّار وحذَیفَهب

1545: عَنْ أَبی الدّرْداءِ رَضِیَ اللهُ عَنْهُ أَنَّهُ جَلَسَ إِلى جَنْبِهِ غُلامٌ فی مَسْجِدٍ بِالشَّامِ و کانَ قدْ قَالَ:اللَّهُمَّ یَسِّرْ لِی جَلِیسًا صَالِحًا، فَجَلَسَ إِلَى أَبِی الدَّرْدَاءِ، فَقَالَ أَبُو الدَّرْدَاءِ: مِمَّنْ أَنْتَ؟ قَالَ: مِنْ أَهْلِ الکُوفَةِ، قَالَ: أَلَیْسَ فِیکُمْ، أَوْ مِنْکُمْ، صَاحِبُ السِّرِّ الَّذِی لاَ یَعْلَمُهُ غَیْرُهُ، یَعْنِی حُذَیْفَةَ، قَالَ: قُلْتُ: بَلَى، قَالَ: أَلَیْسَ فِیکُمْ، أَوْ مِنْکُمْ، الَّذِی أَجَارَهُ اللَّهُ عَلَى لِسَانِ نَبِیِّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ، یَعْنِی مِنَ الشَّیْطَانِ، یَعْنِی عَمَّارًا، قُلْتُ: بَلَى، قَالَ: أَلَیْسَ فِیکُمْ، أَوْ مِنْکُمْ، صَاحِبُ السِّوَاکِ، وَالوِسَادِ، أَوِ السِّرَارِ؟ قَالَ: بَلَى، قَالَ: کَیْفَ کَانَ عَبْدُ اللَّهِ یَقْرَأُ: ﴿وَٱلَّیۡلِ إِذَا یَغۡشَىٰ١ وَٱلنَّهَارِ إِذَا تَجَلَّىٰ٢، قَالَ: ﴿وَمَا خَلَقَ ٱلذَّکَرَ وَٱلۡأُنثَىٰٓ٣، قَالَ: مَا زَالَ بِی هَؤُلاَءِ حَتَّى کَادُوا یَسْتَنْزِلُونِی عَنْ شَیْءٍ سَمِعْتُهُ مِنْ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّم» [رواه البخاری:3743].

1545- از ابو الدرداءس روایت است که جوانی در مسجدی در شام به پهلویش نشست، [نام این جوان علقمه بود، و هنگام داخل شدن به مسجد] دعا کرده بود که خدایا! برایم همنشین صالحی را میسر کن.

ابو الدرداءس از آن جوان پرسید: از کدام مردمی؟

گفت: از اهل کوفه.

پرسید: آیا آن شخصی که اسرار پیامبر خدا ج را میدانست و غیر از او شخص دیگری آن اسرار را نمی‌دانست در بین شما نیست؟ مقصدش حذیفه بود. [آن جوان] می‌گوید: گفتم: موجود است([29]).

ابو الدرداء گفت: آیا کسی که خداوند متعال او را بر زبان پیامبر خود ج از شیطان پناه داده است در بین شما موجود نیست؟ مقصدش عمار بود.

گفتم: موجود است([30]).

ابو الدرداء گفت: آیا کسی که مسواک پیامبر خدا ج را با خود برمی‌داشت- یا کسی که صاحب سر پیامبر خدا ج بود- در بین شما موجود نیست؟[مقصدش عبدالله بن مسعود بود].

گفت: موجود است.

ابو الدرداء گفت: عبدالله [بن مسعودس] این سوره را چگونه تلاوت می‌نمود: ﴿وَٱلَّیۡلِ إِذَا یَغۡشَىٰ ١ وَٱلنَّهَارِ إِذَا تَجَلَّىٰ٢؟ گفت: ﴿وَمَا خَلَقَ ٱلذَّکَرَ وَٱلۡأُنثَىٰٓ٣ تلاوت می‌کند.

ابو الدرداءس می‌گوید: اهل شام آنقدر در این مورد از من سؤال و استفسار نمودند که نزدیک بود مرا از قراءتی که از پیامبر خدا ج شنیده بودم، دور سازند([31]).

13- باب: مَنَاقِبُ أَبِی عُبَىْدَةَ بْنِ الجَرَّاحِس

باب [13]: مناقب ابو عبیده بن جراحس([32])

1546: عَنْ أَنَسُ بْنُ مَالِکٍ، رَضِىَ ألله عَنْهُ: أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ قَالَ: إِنَّ لِکُلِّ أُمَّةٍ أَمِینًا، وَإِنَّ أَمِینَنَا أَیَّتُهَا الأُمَّةُ أَبُو عُبَیْدَةَ بْنُ الجَرَّاحِ» [رواه البخاری: 3744].

1546- از انس بن مالکس روایت است که پیامبر خدا ج فرمودند: «به تحقیق برای هرامتی امینی است، و ای امت [من بدانید] که امین ما ابو عبیده بن جراح است»([33]).

14- باب: مَنَاقِبُ الحَسَنِ وَالحُسَىْنِب

باب [14]: مناقب حسن و حسینب([34])

1547: عَنِ البَرَاءَ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ، قَالَ: رَأَیْتُ النَّبِیَّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ، وَالحَسَنُ بْنُ عَلِیٍّ عَلَى عَاتِقِهِ، یَقُولُ: «اللَّهُمَّ إِنِّی أُحِبُّهُ فَأَحِبَّهُ» [رواه البخاری: 3749].

1547- از براءس روایت است که گفت: در حالی که حسن بن علیب بر روی دوش پیامبر خدا ج بود می‌گفتند: «خدایا! من او را دوست دارم، پس تو هم او را دوست داشته باش».

1548: عَنْ أَنسٍ رَضِىَ ألله عَنْهُ قَالَلَمْ یَکُنْ أَحَدٌ أَشْبَهَ بِالنَّبِیِّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ مِنَ الحَسَنِ بْنِ عَلِی رَضِىَ ألله عَنْهُ قَالَ» [رواه البخاری: 3752].

1548- از انسس روایت است که گفت: هیچ کس به اندازۀ حسن بن علیب به پیامبر خدا ج شباهت نداشت([35]).

1549: عَنْ أبْنَ عُمَرَ رَضِىَ ألله عَنْهُمَا وَسَأَلَهُ عَنِ المُحْرِمِ؟ قَالَ: شُعْبَةُ أَحْسِبُهُ یَقْتُلُ الذُّبَابَ، فَقَالَ: أَهْلُ العِرَاقِ یَسْأَلُونَ عَنِ الذُّبَابِ، وَقَدْ قَتَلُوا ابْنَ ابْنَةِ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ، وَقَالَ النَّبِیُّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ: «هُمَا رَیْحَانَتَایَ مِنَ الدُّنْیَا» [رواه البخاری:3753].

1549- از ابن عمرب روایت است که شخصی [ازاهل کوفه] از وی پرسید: اگر کسی مگسی را در حال احرام بکشد حکمش چیست؟ ابن عمرب گفت: مردم عراق آمده و از حکم کشتن مگس در حال احرام می‌پرسند، در حالی که فرزند دختر پیامبر خدا ج را کشتند، و پیامبر خدا ج فرموده بودند که «[حسن و حسینب] دو دستۀ گل من از [تمام] دنیا هستند»([36]).

15- باب: ذِکْرُ ابْنِ عَبَّاسٍب

باب [15]: فضیلت ابن عباسب

1550- عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ رَضِىَ ألله عَنْهُمَا ، قَالَ: ضَمَّنِی النَّبِیُّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ إِلَى صَدْرِهِ، وَقَالَ: اللَّهُمَّ عَلِّمْهُ الحِکْمَةَ » [رواه البخاری: 3756].

1550- از ابن عباسب روایت است که گفت: پیامبر خدا ج مرا به سینۀ خود چسپانده و فرمودند: «خدایا! حکمت را برایش بیاموز».

1551- « وَ فی روایة :عَلِّمْهُ الکِتَابَ » [رواه البخاری: 3756].

1551- در روایت دیگری آمده است که فرمودند: «... کتاب را برایش بیاموز»([37]).

16- باب: مَنَاقِبُ خالِدِ بْنِ الوَلِیدِس

باب [16]: مناقب خالدبن ولیدس

1552- عَنْ أَنَسٍ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ، أَنَّ النَّبِیَّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ، نَعَى زَیْدًا، وَجَعْفَرًا، وَابْنَ رَوَاحَةَ لِلنَّاسِ، قَبْلَ أَنْ یَأْتِیَهُمْ خَبَرُهُمْ، فَقَالَ «أَخَذَ الرَّایَةَ زَیْدٌ، فَأُصِیبَ، ثُمَّ أَخَذَ جَعْفَرٌ فَأُصِیبَ، ثُمَّ أَخَذَ ابْنُ رَوَاحَةَ فَأُصِیبَ، وَعَیْنَاهُ تَذْرِفَانِ حَتَّى أَخَذَ سَیْفٌ مِنْ سُیُوفِ اللَّهِ حَتَّى فَتَحَ اللَّهُ عَلَیْهِم» [رواه البخاری: 3757]

1552- از انسس روایت است که پیامبر خدا ج از مرگ زید و جعفر و ابن‌رواحهب خبر دادند- این حدیث قبلا گذشت- و فرمودند: «بعد از آن‌ها بیرق را شمشیری از شمشیر‌های خدا به دست گرفت، و فتح نصیب مسلمانان شد»([38]).

17- باب: مَنَاقِبُ سَالِمٍ مَوْلَی أَبِی حُذَیْفَةَس

باب [17]: مناقب سالم غلام آزاد شدۀ ابوحُذَیفهس

1553- عَنْ عَبْدألله بْنِ عَمْرٍو رَضِىَ ألله عَنْهُمَا قَالَ: سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ یَقُولُ: اسْتَقْرِئُوا القُرْآنَ مِنْ أَرْبَعَةٍ، مِنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ مَسْعُودٍ فَبَدَأَ بِهِ، وَسَالِمٍ، مَوْلَى أَبِی حُذَیْفَة وَأُبَیِّ بْنِ کَعْبٍ، وَمُعَاذِ ابْنِ جَبَلٍ بِمُعَاذِ بْنِ جَبَلٍ» [رواه البخاری: 3757].

1553- از عبدالله بن عمروب روایت است که گفت: از پیامبر خدا ج شنیدم که می‌فرمودند: «از چهار نفر بخواهید که برای شما قرآن بخوانند: از عبدالله بن مسعود، سالم مولی ابی حذیفه، أُبی بن کعب، و معاذ بن جبل»([39]).

18- باب: فَضْلِ عَائِشَةَل

باب [18]: فضیلت عائشهل

1554- عَنْ عَائِشَةَ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهَا، أَنَّهَا اسْتَعَارَتْ مِنْ أَسْمَاءَ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهَا قِلاَدَةً فَهَلَکَتْ فَأَرْسَلَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ نَاسًا مِنْ أَصْحَابِهِ فِی طَلَبِهَا، فَأَدْرَکَتْهُمُ الصَّلاَةُ، فَصَلَّوْا بِغَیْرِ وُضُوءٍ، فَلَمَّا أَتَوُا النَّبِیَّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ شَکَوْا ذَلِکَ إِلَیْهِ، فَنَزَلَتْ آیَةُ التَّیَمُّمِ، ثُمَّ ذَکَرَ باقی الحدیث، وقَدْ تَقَدَّم فی کِتابِ التَّیَمُِّ» [رواه البخاری: 3773و انظر حدیث رقم:334].

1554- از عائشهل روایت است که وی گلوبندی را از [خواهرش] اسماءل به عاریت گرفت و از نزدش گم شد.

پیامبر خدا ج عدۀ از صحابه خود را فرستادند تا آن را جستجو نمایند، وقت نماز بر آن‌ها داخل شد، [و چون آبی نیافتند] بدون وضوء نماز خواندند، و هنگامی که نزد پیامبر خدا ج برگشتند از این واقعه شکایت نمودند، و آیۀ تیمم نازل گردید، و بقیۀ حدیث قبلا در کتاب تیمم گذشت([40]).

19- باب: مَنَاقِبُ الأَنْصَارِ

باب [19]: مناقب انصار

1555- عَنْ عَائِشَةَ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهَا، قَالَتْ: کَانَ یَوْمُ بُعَاثَ، یَوْمًا قَدَّمَهُ اللَّهُ لِرَسُولِهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ، فَقَدِمَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ وَقَدِ افْتَرَقَ مَلَؤُهُمْ، وَقُتِلَتْ سَرَوَاتُهُمْ وَجُرِّحُوا، فَقَدَّمَهُ اللَّهُ لِرَسُولِهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ فِی دُخُولِهِمْ فِی الإِسْلاَمِ» [رواه البخاری: 3777].

1555- از عائشهل روایت است که گفت: جنگ بعات جنگی بود که خداوند آن را مانند بخششی برای پیامبر خدا ج تقدیم نموده بود، زیرا پیش از آنکه پیامبر خدا ج [به مدینه منوره] هجرت نمایند، همبستگی آن‌ها در هم پاشید، و بزرگان آن‌ها کشته و زخمی شدند.

و این حادثه را خداوند متعال پیش از آمدن رسول خود به مدینه برایش تقدیم نمود، تا این کار سبب داخل شدن آن‌ها به اسلام گردد([41]).

20- باب: قَوْلِ النَّبِیِّ ج: «لَوْلاَ الْهِجْرَةُ لَکُنْتُ امْرَءاً مِنَ الأنْصَارِ»

باب [20]: این گفتۀ پیامبر خدا ج که «اگر فضیلت هجرت نمی‌بود من شخصی از انصار بودم»

1556 -عَنْ أَبِی هُرَیْرَةَ رَضِیَ أللهُ عَنْهُ عَنِ النَّبِیَّ صَلَّى اللَّهُ عَلِیْهِ وَسَلَمَ قالَ: «لَوْلاَ الهِجْرَةُ لَکُنْتُ امْرَأً مِنَ الأَنْصَار» [رواه البخاری: 3779].

1556- از ابوهریرهس پیامبر خدا ج روایت است که فرمودند: «اگر فضیلت هجرت نمی‌بود، من شخصی از انصار می‌بودم([42]).

21- باب: حُبُّ الأَنْصَارِ مِنَ الإِیمَانِ

باب [21]: حب انصار از ایمان است

1557 -عَنْ البَرَاءَ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ قَالَ: قَالَ النَّبِیَّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ، الأَنْصَارُ لاَ یُحِبُّهُمْ إِلَّا مُؤْمِنٌ، وَلاَ یُبْغِضُهُمْ إِلَّا مُنَافِقٌ، فَمَنْ أَحَبَّهُمْ أَحَبَّهُ اللَّهُ، وَمَنْ أَبْغَضَهُمْ أَبْغَضَهُ اللَّهُ» [رواه البخاری:3783].

1557- از براءس روایت است که گفت: پیامبر خدا ج فرمودند:

«انصار را دوست نمی‌دارد مگر مسلمان، و از انصار بدش نمی‌آید مگر منافق، کسی که انصار را دوست داشته باشد، خداوند او را دوست دارد، و کسی که از انصار بدش بیاید، خداوند از وی بدش می‌آید»([43]).

22- باب: قَوْلِ النَّبِیِّ ج للأَنْصَارِ: «أَنْتُمْ أَحَبُّ النَّاسَ إِلَىَّ»

باب [22]: این قول پیامبر خدا ج برای انصار که «شما در نزدم از محبوب‌ترین مردمان هستید»

1558- عَنْ أَنَسٍ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ، قَالَ: رَأَى النَّبِیُّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ النِّسَاءَ وَالصِّبْیَانَ مُقْبِلِینَ مِنْ عُرُسٍ، فَقَامَ النَّبِیُّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ مُمْثِلًا فَقَالَ: اللَّهُمَّ أَنْتُمْ مِنْ أَحَبِّ النَّاسِ إِلَیَّ. قَالَهَا ثَلاَثَ مِرَارٍ» [رواه البخاری: 3785].

1585- از انسس روایت است که گفت: پیامبر خدا ج زن‌ها و طفل‌ها را دیدند که از عروسی می‌آیند، جابجا ایستادند، و گفتند: «ای خدا! شما در نزد من از محبوب‌ترین مردمان هستید»، و این عبارت را سه بار تکرار نمودند.

1559- وَعَنْهُ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ، فی روایة، قَالَ: جَاءَتِ امْرَأَةٌ مِنَ الأَنْصَارِ إِلَى رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ وَمَعَهَا صَبِیٌّ لَهَا، فَکَلَّمَهَا رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ، فَقَالَ: وَالَّذِی نَفْسِی بِیَدِهِ، إِنَّکُمْ أَحَبُّ النَّاسِ إِلَیَّ مَرَّتَیْن» [رواه البخاری: 3786].‌

1559- و انسس در روایت دیگری آمده است که گفت: زنی از انصار با طفلش نزد پیامبر خدا ج آمده پیامبر خدا ج با او سخن گفتند و فرمودند: «سوگند به ذاتی که جانم در دست او است [بلاکیف] شما در نزد من از محبوب‌ترین مردمان هستید»، و این سخن را دو بار تکرار کردند.

1560- عَنْ زَیْدِ بْنِ أَرْقَمَ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ‌ قَالَ: قَالَتِ الأَنْصَارُ: یَا رَسُولَ اللَّهِ، لِکُلِّ نَبِیٍّ أَتْبَاعٌ، وَإِنَّا قَدِ اتَّبَعْنَاکَ، فَادْعُ اللَّهَ أَنْ یَجْعَلَ أَتْبَاعَنَا مِنَّا. فَدَعَا بِهِ » [رواه الخاری: 3787].

1560- از زید بن ارقَمس روایت است که گفت: انصار گفتند: یا رسول الله! برای هر پیامبری پیروانی است، و ما از شما پیروی نمودیم، به حق ما دعا کنید که متعلقین ما نیز از جملۀ ما محسوب شوند، و پیامبر خدا ج برای آن‌ها همین گونه دعا کردند.

23- باب: فَضْلُ دُورِ الأَنْصَارِ

باب [23]: فضیلت خانه‌های انصار

1561- عَنْ أَبِی حُمَیْدٍ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ عَنِ النَّبِیِّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ، قَالَ: إِنَّ خَیْرَ دُورِ الأَنْصَارِ فَذَکَرَ الحدیث، و قَدْ تَقَدَّم ثُمَّ قَالَ: قَالَ سَعْدُ بْنُ عُبَادَةَ لِلنَّبِىَّ ع یَا رَسُولَ اللَّهِ خُیِّرَ دُورُ الأَنْصَارِ فَجُعِلْنَا آخِرًا، فَقَالَ: أَوَلَیْسَ بِحَسْبِکُمْ أَنْ تَکُونُوا مِنَ الخِیَارِ» [رواه البخاری: 3791].

1561- از ابو حمیدس از پیامبر خدا ج روایت است که فرمودند: «بهترین خانواده‌های مردم انصار... – و بقیۀ حدیثی را که قبلا گذشت ذکر نمود-([44]).

بعد از آن گفت که سعد بن عبادهس برای پیامبر خدا ج گفت: یا رسول الله! فضیلت خانواده‌های انصار ذکر شده است، [ولی] ما در اخیر ذکر شده‌ایم.

فرمودند: «آیا برای شما همین قدر کافی نیست که از برگزیدگان باشید»([45])؟

24- باب: قَوْلِ النَّبِیِّ ج للأَنْصَارِ: «اصْبِرُوا حَتَّى تَلْقَوْنِی عَلَى الحَوْضِ»

باب [24]: این قول پیامبر خدا ج: برای انصار که «صبر کنید تا بر سر نهر [کوثر] مرا ملاقات نمائید»

1562- عَنْ أُسَیْدِ بْنِ حُضَیْرٍ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُمْ، أَنَّ رَجُلًا مِنَ الأَنْصَارِ قَالَ: یَا رَسُولَ اللَّهِ، أَلاَ تَسْتَعْمِلُنِی کَمَا اسْتَعْمَلْتَ فُلاَنًا؟ قَالَ: «سَتَلْقَوْنَ بَعْدِی أُثْرَةً، فَاصْبِرُوا حَتَّى تَلْقَوْنِی عَلَى الحَوْضِ» [رواه البخاری: 3792].

1562- از اُسید بن حُضَیرس([46]) روایت است که شخصی از انصار گفت: یا رسول الله! طوری که فلانی را موظف ساختید مرا موظف نمی‌سازید؟ فرمود: «به زودی خود محوری‌های را خواهید دید، و باید صبر کنید تا آنکه بر سر نهر [کوثر] با من ملاقات نمائید»([47]).

1563- وَعَنْ أَنَسٍ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ، فی روایة: وَمَوْعِدُکُمُ الحَوْضُ» [رواه البخاری: 3793].

1563- و از أنسس در روایت دیگری آمده است که فرمودند: و وعده شما بر سر حوض کوثر باشد».

25- باب: قَوْلِ الله عَزَّ وَجَلَّ: ﴿وَیُؤۡثِرُونَ عَلَىٰٓ أَنفُسِهِمۡ وَلَوۡ کَانَ بِهِمۡ خَصَاصَةٞ

باب [25]: این قول خداوند که: ﴿با آنکه محتاج هستند دیگران را بر خود ترجیح می‌دهند

1564- عَنْ أَبِی هُرَیْرَةَ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ، أَنَّ رَجُلًا أَتَى النَّبِیَّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ، فَبَعَثَ إِلَى نِسَائِهِ فَقُلْنَ: مَا مَعَنَا إِلَّا المَاءُ، فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ: مَنْ یَضُمُّ أَوْ یُضِیفُ هَذَا، فَقَالَ رَجُلٌ مِنَ الأَنْصَارِ: أَنَا، فَانْطَلَقَ بِهِ إِلَى امْرَأَتِهِ، فَقَالَ: أَکْرِمِی ضَیْفَ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ، فَقَالَتْ: مَا عِنْدَنَا إِلَّا قُوتُ صِبْیَانِی، فَقَالَ: هَیِّئِی طَعَامَکِ، وَأَصْبِحِی سِرَاجَکِ، وَنَوِّمِی صِبْیَانَکِ إِذَا أَرَادُوا عَشَاءً، فَهَیَّأَتْ طَعَامَهَا، وَأَصْبَحَتْ سِرَاجَهَا، وَنَوَّمَتْ صِبْیَانَهَا، ثُمَّ قَامَتْ کَأَنَّهَا تُصْلِحُ سِرَاجَهَا فَأَطْفَأَتْهُ، فَجَعَلاَ یُرِیَانِهِ أَنَّهُمَا یَأْکُلاَنِ، فَبَاتَا طَاوِیَیْنِ، فَلَمَّا أَصْبَحَ غَدَا إِلَى رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ، فَقَالَ: ضَحِکَ اللَّهُ اللَّیْلَةَ، أَوْ عَجِبَ، مِنْ فَعَالِکُمَا» فَأَنْزَلَ اللَّهُ: وَیُؤْثِرُونَ عَلَى أَنْفُسِهِمْ وَلَوْ کَانَ بِهِمْ خَصَاصَةٌ وَمَنْ یُوقَ شُحَّ نَفْسِهِ فَأُولَئِکَ هُمُ المُفْلِحُونَ» [رواه البخاری: 3798].

1564- از ابوهریرهس روایت است که شخصی نزد پیامبر خدا ج آمد و [چیزی طلبید]، ایشان نزد همسران خود فرستادند، [تا اگر چیزی داشته باشند بفرستند].

آن‌ها گفتند: غیر از آب چیزی دیگری با ما نیست.

پیامبر خدا ج فرمودند: «چه کسی این را با خود می‌برد، و یا مهمان می‌کند»؟ [شک بین دو عبارت از راوی است]، شخصی از انصار گفت: من [او را با خود می‌برم].

او را با خود نزد همسر خود برد و گفت: مهمان پیامبر خدا ج را احترام کن! همسرش گفت: به غیر از قوت اطفال خود چیز دیگری نداریم، آن شخص گفت: طعام خود را آماده کن و چراغ را روشن کن، و اطفالت را اگر غذا خواستند خواب کن.

آن زن طعام را آماده نمود، چراغش را روشن و اطفالش را خواب کرد، بعد از آن برخاست و به بهانۀ آنکه چراغ را اصلاح می‌کند، آن را خاموش نمود، و زن و شوهر طوری وانمود می‌کردند که گویا چیزی می‌خورند، و همانطور تا صبح گرسنه خوابیدند.

چون صبح شد [شخص انصاری] نزد پیامبر خدا ج رفت، ایشان فرمودند: «خداوند متعال شب گذشته از کار شما خندید و اظهار تعجب نمود [بلا کیف]»([48])، و خداوند متعال این آیۀ کریمه را نازل نمود: (با آنکه خود آن‌ها محتاجه هستند، دیگران را بر خود ترجیح می‌دهند، کسانی که از بخالت نفس خود، را دور نگاه می‌دارند، رستگار اند)([49]).

26- باب: قَوْلِ النَّبِیِّ: «اقْبَلُوا مِنْ مُحْسِنِهِمْ وَتَجَاوَزُوا عَنْ مُسِیئِهِمْ»

باب [26]: این قول پیامبر خدا ج که «از نیکوکار آن‌ها قبول و از بدکار آن‌ها چشم‌پوشی کنید»

1565- عَنْ أَنَسَ بْنَ مَالِکٍ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ قَالَ: مَرَّ أَبُو بَکْرٍ، وَالعَبَّاسُ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُمَا، بِمَجْلِسٍ مِنْ مَجَالِسِ الأَنْصَارِ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُمْ وَهُمْ یَبْکُونَ، فَقَالَ: مَا یُبْکِیکُمْ؟ قَالُوا: ذَکَرْنَا مَجْلِسَ النَّبِیِّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ مِنَّا، فَدَخَلَ عَلَى النَّبِیِّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ فَأَخْبَرَهُ بِذَلِکَ، قَالَ: فَخَرَجَ النَّبِیُّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ وَقَدْ عَصَبَ عَلَى رَأْسِهِ حَاشِیَةَ بُرْدٍ، قَالَ: فَصَعِدَ المِنْبَرَ، وَلَمْ یَصْعَدْهُ بَعْدَ ذَلِکَ الیَوْمِ، فَحَمِدَ اللَّهَ وَأَثْنَى عَلَیْهِ، ثُمَّ قَالَ: أُوصِیکُمْ بِالأَنْصَارِ، فَإِنَّهُمْ کَرِشِی وَعَیْبَتِی، وَقَدْ قَضَوُا الَّذِی عَلَیْهِمْ، وَبَقِیَ الَّذِی لَهُمْ، فَاقْبَلُوا مِنْ مُحْسِنِهِمْ، وَتَجَاوَزُوا عَنْ مُسِیئِهِمْ» [رواه البخاری: 3799].

1565- از انس بن مالکس روایت است که گفت: ابوبکر و عباسب به مجلسی از مجالس انصار گذشتند، [و دیدند] که آن‌ها گریه می‌کنند، پرسیدند سبب گریۀ شما چیست؟

گفتند: یکی از مجالسی را که با پیامبر خدا ج داشتیم بیاد آوردیم([50]).

[ابوبکرس] نزد پیامبر خدا ج آمد و این واقعه را برای‌شان گفت:

راوی می‌گوید که پیامبر خدا ج در حالی که دستمالی را بر سر خود بسته بودند، از خانه بر آمدند، و برای آخرین بار بالای منبر بالا شده و بعد از حمد و ثنای خداوند متعال فرمودند:

«شما را نسبت به انصار سفارش[به نیکی] می‌نمایم، زیرا این‌ها خواص و صاحب اسرار من هستند، آنچه که بر ایشان واجب اسرار من هستند،آنچه که بر ایشان واجب بود اداء کردند، و اکنون حق آن‌ها باقی است[حق آن‌ها در آخرت بهشت، و در دنیا نیکی کردن برای آن‌ها است]، از این جهت باید کار نیکوکار آن‌ها را قبول کنید، و از لغزش کارشان چشم پوشی نمائید».

1566: عَنْ ابْنَ عَبَّاسٍ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُمَا، قَالَ: خَرَجَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ وَعَلَیْهِ مِلْحَفَةٌ مُتَعَطِّفًا بِهَا عَلَى مَنْکِبَیْهِ، وَعَلَیْهِ عِصَابَةٌ دَسْمَاءُ، حَتَّى جَلَسَ عَلَى المِنْبَرِ، فَحَمِدَ اللَّهَ وَأَثْنَى عَلَیْهِ، ثُمَّ قَالَ: أَمَّا بَعْدُ أَیُّهَا النَّاسُ، فَإِنَّ النَّاسَ یَکْثُرُونَ، وَتَقِلُّ الأَنْصَارُ حَتَّى یَکُونُوا کَالْمِلْحِ فِی الطَّعَامِ، فَمَنْ وَلِیَ مِنْکُمْ أَمْرًا یَضُرُّ فِیهِ أَحَدًا، أَوْ یَنْفَعُهُ، فَلْیَقْبَلْ مِنْ مُحْسِنِهِمْ، وَیَتَجَاوَزْ عَنْ مُسِیئِهِمْ» [رواه البخاری: 3800].

1566- از ابن عباسب روایت است که گفت: پیامبر خدا ج در حالی که ملحفۀ را بر شانه‌های خود انداخته و سر خود را به دستمال سیاهی بسته بودند، آمدند تا بالای منبر نشستند، بعد از حمد و ثنای خداوند متعال فرمودند:

«اما بعد: ای مردم! برانید که مردم زیاد شده می‌روند، و انصار کم شده، تا جایی که مانند نمکی در طعام باقی می‌مانند، اگر کسی از شما مسؤولیتی بر عهده گرفت که می‌توانست به کسی نفع و ضرری برساند، از نیکوکار انصار قبول کند، و از لغزش کار آن‌ها چشم پوشی نماید»([51]).

27- باب: مَنَاقِبُ سَعْدِ بْنِ مُعَاذٍس

باب [27]: مناقب سعدبن معاذس

1567: عَنْ جَابِرٍ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ، سَمِعْتُ النَّبِیَّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ، یَقُولُ: «اهْتَزَّ العَرْشُ لِمَوْتِ سَعْدِ بْنِ مُعَاذٍ» [رواه البخاری: 3803].

1567- از جابرس روایت است که گفت: از پیامبر خدا ج شنیدم که فرمودند: «به سبب مرگ سعد بن معاذ، عرش به لرزه در آمد»([52]).

28- باب: مَنَاقِبُ أَبَىَّ بْنِ کعْبٍس

باب [28]: مناقب أٌبی بن کعبس

1568: عَنْ أَنَسِ بْنِ مَالِکٍ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ، قَالَ: قَالَ النَّبِیُّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ لِأُبَیٍّ: «إِنَّ اللَّهَ أَمَرَنِی أَنْ أَقْرَأَ عَلَیْکَ لَمْ یَکُنِ الَّذِینَ کَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الکِتَابِ قَالَ: وَسَمَّانِی؟ قَالَ: نَعَمْ فَبَکى» [رواه البخاری: 3809].

1568- از انس بن مالکس روایت است که گفت: پیامبر خدا ج برای اُبیس گفتند: «خداوند متعال مرا امر کرده است که سورۀ ﴿لَمۡ یَکُنِ ٱلَّذِینَ کَفَرُواْ مِنۡ أَهۡلِ ٱلۡکِتَٰبِ را بر تو بخوانم. [أبیس] گفت: [خداوند متعال] مرا نام گرفت؟

فرمودند: «بلی»، و [أبیس] به گریه افتاد([53]).

29- باب: مَنَاقِبُ زَیْدِ بْنِ ثَابِتٍس

باب [29]: مناقب زید بن ثابتس  

1569: عَنْ أَنَسٍ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ قَالَ: جَمَعَ القُرْآنَ عَلَى عَهْدِ النَّبِیِّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ أَرْبَعَةٌ، کُلُّهُمْ مِنَ الأَنْصَارِ: أُبَیٌّ، وَمُعَاذُ بْنُ جَبَلٍ، وَأَبُو زَیْدٍ، وَزَیْدُ بْنُ ثَابِتٍ، فَقیلَ لِأَنَسٍ: مَنْ أَبُو زَیْدٍ؟ قَالَ: أَحَدُ عُمُومَتِی» [رواه البخاری: 3810].

1569- از انسس روایت است که گفت: قرآن را در زمان پیامبر خدا ج چهار نفر که همگی از انصار بودند، جمع نموده بودند: أبی، و مُعاذ بن جبل، و ابو زید، و زید بن ثابت.

کسی از انسس پرسید که: ابو زید کیست؟

گفت: یکی از کاکا‌های من (عموهای) من است([54]).

30- باب: مَنَاقِبُ أَبِی طلْحَةَس

باب [30]: مناقب ابو طلحهس

1570: عَنْ أَنَسٍ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ قَالَ: لَمَّا کَانَ یَوْمُ أُحُدٍ انْهَزَمَ النَّاسُ عَنِ النَّبِیِّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ، وَأَبُو طَلْحَةَ بَیْنَ یَدَیِ النَّبِیِّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ مُجَوِّبٌ بِهِ عَلَیْهِ بِحَجَفَةٍ لَهُ، وَکَانَ أَبُو طَلْحَةَ رَجُلًا رَامِیًا شَدِیدَ القِدِّ، یَکْسِرُ یَوْمَئِذٍ قَوْسَیْنِ أَوْ ثَلاَثًا، وَکَانَ الرَّجُلُ یَمُرُّ مَعَهُ الجَعْبَةُ مِنَ النَّبْلِ، فَیَقُولُ: انْشُرْهَا لِأَبِی طَلْحَةَ. فَأَشْرَفَ النَّبِیُّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ یَنْظُرُ إِلَى القَوْمِ، فَیَقُولُ أَبُو طَلْحَةَ: یَا نَبِیَّ اللَّهِ، بِأَبِی أَنْتَ وَأُمِّی، لاَ تُشْرِفْ یُصِیبُکَ سَهْمٌ مِنْ سِهَامِ القَوْمِ، نَحْرِی دُونَ نَحْرِکَ، وَلَقَدْ رَأَیْتُ عَائِشَةَ بِنْتَ أَبِی بَکْرٍ، وَأُمَّ سُلَیْمٍ وَإِنَّهُمَا لَمُشَمِّرَتَانِ، أَرَى خَدَمَ سُوقِهِمَا، تُنْقِزَانِ القِرَبَ عَلَى مُتُونِهِمَا، تُفْرِغَانِهِ فِی أَفْوَاهِ القَوْمِ، ثُمَّ تَرْجِعَانِ، فَتَمْلَآَنِهَا، ثُمَّ تَجِیئَانِ فَتُفْرِغَانِهِ فِی أَفْوَاهِ القَوْمِ، وَلَقَدْ وَقَعَ السَّیْفُ مِنْ یَدَیْ أَبِی طَلْحَةَ إِمَّا مَرَّتَیْنِ وَإِمَّا ثَلاَثًا» [رواه البخاری: 3811].

1570- از انسس روایت است که گفت: چون روز جنگ اُحد بود، مردم از اطراف پیامبر خدا ج فرار کردند، ابوطلحهس در نزد پیامبر خدا ج باقی مانده بود، و با سپری که در دست داشت از ایشان دفاع و حمایت می‌کرد، و ابو طلحهس تیر انداز ماهری بوده و کمان سخت کشی داشت، و در آن روز دو ویا سه کمان را شکست، و می‌شد که شخصی با تیرکش می‌گذشت، و پیامبر خدا ج می‌فرمودند: «تیرها را به ابوطلحه بده».

پیامبر خدا ج برای اطلاع از موقعیت جنگ سر خود را بالا می‌کردند، و ابوطلحهس برای‌شان می‌گفت: یا رسول الله! پدر و مادرم فدای شما، سر خود را بالا نکنید، شاید تیری از جانب دشمن آمده و به شما اصابت نماید، جانم فدای جان شما.

و عائشه دختر ابوبکر صدیق، و أم سلیم [مادر أنس] را دیدم که دامان جامه‌ها را برچیده بودند تا جایی که پازیب‌های پا‌های آن‌ها را می‌دیدم، [گویند: این واقعه پیش از نزول حجاب بود]، و مشک‌های آب را بر پشت کرده و آب مشک‌ها را در دهان مردم می‌ریختند، [و چون مشک‌ها خالی می‌شد] دوباره می‌رفتند و آن‌ها را پر آب کرده و به دهان مردم می‌ریختند، و در این روز، شمشیر از دست ابوطلحه دو و یا سه بار افتاد.

31- باب: مَنَاقِبُ عَبْدِ الله بْنِ سَلاَمٍس

باب [31]: مناقب عبدالله بن سلامس

1571: عَنْ سَعْدِ بْنِ أَبِی وَقَّاصٍ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ قَالَ: مَا سَمِعْتُ النَّبِیَّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ، یَقُولُ: لِأَحَدٍ یَمْشِی عَلَى الأَرْضِ إِنَّهُ مِنْ أَهْلِ الجَنَّةِ، إِلَّا لِعَبْدِ اللَّهِ بْنِ سَلاَمٍ» قَالَ: وَفِیهِ نَزَلَتْ هَذِهِ الآیَةُ وَشَهِدَ شَاهِدٌ مِنْ بَنِی إِسْرَائِیلَ عَلَى مِثْلِهِ» [رواه الخاری: 3812].

1571- از سعد بن ابی وقَّاصس روایت است که گفت: نشنیدم که پیامبر خدا ج برای کسی که بر روی زمین راه می‌رود گفته باشند که او از اهل جنت است، مگر برای عبدالله بن سلام، و این آیۀ کریمه در شأن او نازل گردید: (و شاهدی از بنی اسرائیل بر صدق قرآن شهادت داد...)([55]).

1572: عنْ عَبْدِأللًّهِ بْنِ سَلاَمٍ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ قَالَ: رَأَیْتُ رُؤْیَا عَلَى عَهْدِ النَّبِیِّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ فَقَصَصْتُهَا عَلَیْهِ، وَرَأَیْتُ کَأَنِّی فِی رَوْضَةٍ - ذَکَرَ مِنْ سَعَتِهَا وَخُضْرَتِهَا وَسْطَهَا عَمُودٌ مِنْ حَدِیدٍ، أَسْفَلُهُ فِی الأَرْضِ، وَأَعْلاَهُ فِی السَّمَاءِ، فِی أَعْلاَهُ عُرْوَةٌ، فَقِیلَ لِی: ارْقَ، قُلْتُ: لاَ أَسْتَطِیعُ، فَأَتَانِی مِنْصَفٌ، فَرَفَعَ ثِیَابِی مِنْ خَلْفِی، فَرَقِیتُ حَتَّى کُنْتُ فِی أَعْلاَهَا، فَأَخَذْتُ بِالعُرْوَةِ، فَقِیلَ لَهُ: اسْتَمْسِکْ فَاسْتَیْقَظْتُ، وَإِنَّهَا لَفِی یَدِی، فَقَصَصْتُهَا عَلَى النَّبِیِّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ، قَالَ: «تِلْکَ الرَّوْضَةُ الإِسْلاَمُ، وَذَلِکَ العَمُودُ عَمُودُ الإِسْلاَمِ، وَتِلْکَ العُرْوَةُ عُرْوَةُ الوُثْقَى، فَأَنْتَ عَلَى الإِسْلاَمِ حَتَّى تَمُوتَ» [رواه البخاری: 3813].

1572- از عبدالله بن سلامس([56]) روایت است که گفت: در زمان پیامبر خدا ج خوابی دیدم و آن را برای پیامبر خدا ج قصه کردم، خواب دیدم که در چمن زاری می‌باشم- بعد از بیان فراخی و سرسبزی آن گفت که-در وسط آن چمن، پایۀ آهنینی بود که پایینش بر زمین و سرش بر‌ آسمان بود، بر سر آن پایۀ آهنین، دست گیره‌ای بود، برایم گفته شد که به این پایۀ بالاشو! گفتم: نمی‌توانم، خادمی آمد و جامه‌هایم را از پشت سرم بالا کرد، و من بر آن عمود بالا شدم تا آنکه بر سرآن رسیدم، دستگیره را گرفتم، و برایم گفته شد که محکم بگیر، و من در حالی که دستگیره به دستم بود، از خواب بیدار شدم، خواب را برای پیامبر خدا ج قصه کردم.

ایشان فرمودند: «آن چمن زار، چمن زار اسلام است، و آن پایه پایۀ اسلام است، و آن دست گیره (عروه الوثقی)است، و تو تا زنده باشی بر اسلام خواهی ماند».

32- باب: تَزْوِیجِ النَّبِیِّ ج خَدِیجَهَ وَ فَضْلُهَال

باب [32]: به نکاح گرفتن پیامبر خدا ج خدیجه را، و فضیلت خدیجهل

1573: عَنْ عَائِشَةَ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهَا، قَالَتْ: مَا غِرْتُ عَلَى أَحَدٍ مِنْ نِسَاءِ النَّبِیِّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ، مَا غِرْتُ عَلَى خَدِیجَةَ، وَمَا رَأَیْتُهَا، وَلَکِنْ کَانَ النَّبِیُّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ یُکْثِرُ ذِکْرَهَا، وَرُبَّمَا ذَبَحَ الشَّاةَ ثُمَّ یُقَطِّعُهَا أَعْضَاءً، ثُمَّ یَبْعَثُهَا فِی صَدَائِقِ خَدِیجَةَ، فَرُبَّمَا قُلْتُ لَهُ: کَأَنَّهُ لَمْ یَکُنْ فِی الدُّنْیَا امْرَأَةٌ إِلَّا خَدِیجَةُ، فَیَقُولُ إِنَّهَا کَانَتْ، وَکَانَتْ، وَکَانَ لِی مِنْهَا وَلَدٌ» [رواه البخاری:3818].

1573- از عائشهل روایت است که گفت: آنقدر که با خدیجهل غیرتم آمد، با هیچ کدام از همسران پیامبر خدا ج حسادتم نمی‌آمد، زیرا گرچه او را ندیده بودم([57])، ولی پیامبر خدا ج از وی به طوری دائم یاد می‌کردند، و چه بسا می‌شد که گوشفندی را ذبح نموده و قطعه قطعه می‌کردند و برای دوستان خدیجهل می‌فرستادند.

گاهی برای‌شان می‌گفتم: مگر در دنیا زن دیگری غیر از خدیجه وجود ندارد؟

می‌گفتند: «از شخصیت دیگری بود، او شخصیت دیگری بود، و من از وی فرزندانی داشتم»([58]).

1574- عَنْ أَبِی هُرَیْرَةَ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ، قَالَ: أَتَى جِبْرِیلُ النَّبِیَّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ، فَقَالَ: یَا رَسُولَ اللَّهِ: هَذِهِ خَدِیجَةُ قَدْ أَتَتْ مَعَهَا إِنَاءٌ فِیهِ إِدَامٌ، أَوْ طَعَامٌ أَوْ شَرَابٌ، فَإِذَا هِیَ أَتَتْکَ فَاقْرَأْ عَلَیْهَا السَّلاَمَ مِنْ رَبِّهَا وَمِنِّی وَبَشِّرْهَا بِبَیْتٍ فِی الجَنَّةِ مِنْ قَصَبٍ لاَ صَخَبَ فِیهِ، وَلاَ نَصَبَ» [رواه البخاری:3820].

1574- از ابوهریرهس روایت است که گفت: جبرئیل÷ نزد پیامبر خدا ج آمد و گفت: یا رسول الله! اینک خدیجه می‌آید، و با خود ظرفی از نان خورش و یا طعام و یا نوشیدنی می‌آورد، چون نزدت آمد، از طرف پروردگارش و از طرف من برایش سلام بگو، و به او بشارت بده که برایش در جنت خانه ای است از [یک دانه] مروارید، که در آن جنجالی و مشکلاتی نیست([59]).

1575- عَنْ عَائِشَةَ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهَا، قَالَتْ: اسْتَأْذَنَتْ هَالَةُ بِنْتُ خُوَیْلِدٍ، أُخْتُ خَدِیجَةَ، عَلَى رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ، فَعَرَفَ اسْتِئْذَانَ خَدِیجَةَ فَارْتَاعَ لِذَلِکَ، فَقَالَ: اللَّهُمَّ هَالَةَ. قَالَتْ: فَغِرْتُ، فَقُلْتُ: مَا تَذْکُرُ مِنْ عَجُوزٍ مِنْ عَجَائِزِ قُرَیْشٍ، حَمْرَاءِ الشِّدْقَیْنِ، هَلَکَتْ فِی الدَّهْرِ، قَدْ أَبْدَلَکَ اللَّهُ خَیْرًا مِنْهَا» [رواه البخاری: 3821].

1575- از عائشهل روایت است که گفت: هاله دختر خُویلد، خواهر خدیجهل آمد، و از پیامبر خدا ج اجازه خواست، یادشان از اجازه خواستن خدیجهل آمد، متاثر گشته و فرمودند: «خدایا! هاله آمد». عائشه گفت: من غیرتم آمد و گفتم: این چیست که پیر زنی از پیر زنان قریش را که دو طرف دهانش سرخ بود، و سال‌ها پیش وفات نموده است یاد می‌کنید؟ و خداوند به عوض وی زن‌ها بهتری برای شما داده است([60]).

33- باب: ذِکْرُ هِنْدِ بِنْتِ عُتْبَةَل

باب [33]: مناقب هند دختر عتبهل

1576- عَائِشَةَ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهَا قَالَتْ: «جَاءَتْ هِنْدٌ بِنْتُ عُتْبَةَ، قَالَتْ: یَا رَسُولَ اللَّهِ، مَا کَانَ عَلَى ظَهْرِ الأَرْضِ مِنْ أَهْلِ خِبَاءٍ أَحَبُّ إِلَیَّ أَنْ یَذِلُّوا مِنْ أَهْلِ خِبَائِکَ، ثُمَّ مَا أَصْبَحَ الیَوْمَ عَلَى ظَهْرِ الأَرْضِ أَهْلُ خِبَاءٍ، أَحَبَّ إِلَیَّ أَنْ یَعِزُّوا مِنْ أَهْلِ خِبَائِکَ، و باقی الحَدیث قَدْ تَقَدَّم» [رواه البخاری:3825وانظر حدیث رقم: 2460].

1576- از عائشهل روایت است که هند دختر عتبه([61])، آمد وگفت: یا رسول الله! در روی زمین هیچ خانوادۀ نبود که ذلت را برایش از ذلت برای خانوادۀ شما بیشتر دوست داشته باشم، ولی اکنون در روی زمین هیچ خانوادۀ نیست که عزت را برایش از عزت برای خانواده شما بیشتر دوست داشته باشم، و باقی حدیث قبلا گذشت([62]).

34- باب: حَدِیثُ زَیْدِ بْنِ عَمْرِو بْنِ نُفَیْلٍس

باب [34]: حدیث زید بن عمرو بن نفیلس

1577- عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ عُمَرَ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُمَا، أَنَّ النَّبِیَّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ لَقِیَ زَیْدَ بْنَ عَمْرِو بْنِ نُفَیْلٍ بِأَسْفَلِ بَلْدَحٍ، قَبْلَ أَنْ یَنْزِلَ عَلَى النَّبِیِّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ الوَحْیُ، فَقُدِّمَتْ إِلَى النَّبِیِّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ سُفْرَةٌ، فَأَبَى أَنْ یَأْکُلَ مِنْهَا، ثُمَّ قَالَ زَیْدٌ: إِنِّی لَسْتُ آکُلُ مِمَّا تَذْبَحُونَ عَلَى أَنْصَابِکُمْ، وَلاَ آکُلُ إِلَّا مَا ذُکِرَ اسْمُ اللَّهِ عَلَیْهِ، وَأَنَّ زَیْدَ بْنَ عَمْرٍو کَانَ یَعِیبُ عَلَى قُرَیْشٍ ذَبَائِحَهُمْ، وَیَقُولُ: الشَّاةُ خَلَقَهَا اللَّهُ، وَأَنْزَلَ لَهَا مِنَ السَّمَاءِ المَاءَ، وَأَنْبَتَ لَهَا مِنَ الأَرْضِ، ثُمَّ تَذْبَحُونَهَا عَلَى غَیْرِ اسْمِ اللَّهِ، إِنْکَارًا لِذَلِکَ وَإِعْظَامًا لَه» [رواه البخاری:3826].

1577- از عبدالله بن عمرب روایت است که پیامبر خدا ج پیش از آنکه بر ایشان وحی نازل گردد، زید بن عمرو بن نُفَیل([63]) را در پایان منطقۀ (بلدح) ملاقات نمودند، [(بلدح) جایی است در نزدیک مکه در راه تنعیم]، برای پیامبر خدا ج سفرۀ [طعامی] آورده شد،[این سفرۀ از طرف قریش برای پیامبر خدا ج تقدیم شده بود]، ولی [زید بن عمرو] از خوردن امتناع و رزید.

سپس زید[برای آن کسی که سفره را آورده بود] گفت: من از چیزهائیکه شما برای بت‌ها ذبح می‌کنید نمی‌خورم، و تنها از چیزی می‌خورم که به نام خدا ذبح شده باشد.

و زید بن عمرو همیشه از طرز حیوان کشتن قریش انتقاد نموده و می‌گفت: گوسفند را خداوند خلق کرده است، و از آسمان برایش آب می‌فرستد، و از زمین برایش گیاه می‌رویاند، و با این هم شما او را به نام غیر خدا ذبح می‌کنید؟ و این سخن را به جهت بزرگ دانستن این گناه می‌گفت([64]).

35- باب: أَیَّامِ الجَاهِلِیَّةِ

باب [35]: زمان جاهلیت

1578- عَنِ ابْنِ عُمَرَ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُمَا، عَنِ النَّبِیِّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ، قَالَ: أَلاَ مَنْ کَانَ حَالِفًا فَلاَ یَحْلِفْ إِلَّا بِاللَّهِ، فَکَانَتْ قُرَیْشٌ تَحْلِفُ بِآبَائِهَا، فَقَالَ: لاَ تَحْلِفُوا بِآبَائِکُم» [رواه البخاری: 3836].

1578- از ابن عمرب از پیامبر خدا ج روایت است که فرمودند: «بدانید که اگر کسی سوگند می‌خورد، به غیر از خدا به چیز دیگری سوگند نخورد».

وعادت قریش این بود که به پدران خود سوگند می‌خوردند، و پیامبر خدا ج فرمودند که «به پدران خود سوگند نخورید»([65]).

1579- عَنْ أَبِی هُرَیْرَةَ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ، قَالَ: قَالَ النَّبِیُّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ: «أَصْدَقُ کَلِمَةٍ قَالَهَا الشَّاعِرُ، کَلِمَةُ لَبِیدٍ: أَلاَ کُلُّ شَیْءٍ مَا خَلاَ اللَّهَ بَاطِلٌ وَکَادَ أُمَیَّةُ بْنُ أَبِی الصَّلْتِ أَنْ یُسْلِمَ» [رواه البخاری: 3841].

1579- از ابوهریرهس روایت است که گفت: پیامبر خدا ج فرمودند: «راستترین سختی را که شاعر گفته است این گفتۀ (لَبید) است که هرچه که غیر از خدا است باطل است، و چیزی نمانده بود که أمیه بن ابی صَلت مسلمان شود»([66]).

36- باب: مَبْعَثِ النَّبِیِّ ج

باب [36]: بعثت پیامبر خدا ج

مُحَمَّدُ، بْنُ عَبْدِ أللهِ بْنِ عَبْدِ المُطَّلِبِ ابْنِ هَاشِمِ بْنِ عَبْدِ مَنَافِ بْنِ قُصَیَّ بْنِ کِلاَبِ بْنِ مُّرَّةَ بْنِ کَعْبِ بْنِ لؤَ یَّ بْنِ غالِبِ ابْنِ فَهرِ بْنِ مالِلکِ بْنِ النَّضْرِ بْنِ کِنَانَةَ بْنِ خُزَیْمَهَ بْنِ مُدْرِکَةَ بْنِ إلْیَاسَ بْنِ مُضَرَ بْنِ نِزَارِ بْنِ مَعَدَّ بْنِ عَدْنَانَ.

محمد ج بن عبدالله، بن عبدالمطَّلب بن هاشم، بن عبد منَاف، بن قُصی کِلاب، بن مره، بن کعب بن لُؤی، بن غالب، بن فهر، بن مالک، بن نَضْر، بن کنافه، بن خُزَیمه، بن مدرکه، بن الیاس بن مضَر، بن نِزَار، بن معد، بن عدنان([67]).

1580- عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُمَا قَالَ: أُنْزِلَ عَلَى رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ وَهُوَ ابْنُ أَرْبَعِینَ، سَنَةُ، فَمَکَثَ بِمَکَّةَ ثَلاَثَ عَشْرَةَ سَنَةً، ثُمَّ أُمِرَ بِالهِجْرَةِ فَهَاجَرَ إِلَى المَدِینَةِ، فَمَکَثَ بِهَا عَشْرَ سِنِینَ، ثُمَّ تُوُفِّیَ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ» [رواه البخاری:3851].

1580- از ابن عباسب روایت است که گفت: هنگامی بر پیامبر خدا ج وحی نازل شد که چهل ساله بودند، سیزده سال در مکه ماندند، بعد از آن مامور به هجرت گردیدند، و به مدینه هجرت نمودند، و ده سال در آنجا ماندند، و سپس وفات یافتند([68]).

37- باب: مَا لَقِیَ النَّبِیُّ وَأَصْحَابُهُ مِنَ المُشْرِکِینَ بِمکَّةَ

باب [37]: مشقت‌هایی را که پیامبر خدا ج و صحابه از مشرکین در مکه متحمل گردیدند

1581- عَنْ ابْنَ عَمْرِو بْنِ العَاصِ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُمَا وَقدْ سُئِلَ عَنْ أََشَدِّ ما صَنَعَهُ المُشْرِکُونَ بِالنَّبِیِّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ، قَالَ: بَیْنَا النَّبِیُّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ یُصَلِّی فِی حِجْرِ الکَعْبَةِ، إِذْ أَقْبَلَ عُقْبَةُ بْنُ أَبِی مُعَیْطٍ، فَوَضَعَ ثَوْبَهُ فِی عُنُقِهِ، فَخَنَقَهُ خَنْقًا شَدِیدًا فَأَقْبَلَ أَبُو بَکْرٍ حَتَّى أَخَذَ بِمَنْکِبِهِ، وَدَفَعَهُ عَنِ النَّبِیِّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ، قَالَ: أَتَقْتُلُونَ رَجُلًا أَنْ یَقُولَ رَبِّیَ اللَّهُ» [رواه الخاری: 3856].

1581- از ابن عمرو بن عاصب روایت است که وی از شدیدترین کاری که مشرکین نسبت به پیامبر خدا ج کردند، پرسیده شد.

گفت: هنگامی که پیامبر خدا ج در (حِجْر) کعبه نماز می‌خواندند، عقبه بن ابی معیط آمد، جامۀ پیامبر خدا ج را به گردن‌شان انداخت و محکم پیچید، ابوبکرس آمد، شانۀ عقبه را گرفت و او را از پیامبر خدا ج دور نمود و گفت: ﴿آیا کسی را می‌کشید که می‌گوید: پروردگارم خدا است.

38- باب: ذِکْرِ الْجِنِّ

باب [38]: دربارۀ جن

1582- عَنْ عَبْدِ أللَّهِ بْنُ مَسْعُودِ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ وقد سئل: مَنْ آذَنَ النَّبِیَّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ بِالْجِنِّ لَیْلَةَ اسْتَمَعُوا القُرْآنَ؟ فَقَالَ: حَدَّثَنِی أَبُوکَ یَعْنِی عَبْدَ اللَّهِ أَنَّهُ آذَنَتْ بِهِمْ شَجَرَةٌ» [رواه البخاری: 3859].

1582- از عبدالله بن مسعودس روایت است که از وی پرسیده شد که چه کسی از آمدن جنیان در شبی که برای شنیدن قرآن آمده بودند، برای پیامبر خدا خبر داد؟ گفت: درختی از آمدن جنیان خبر داد([69]).

1583- عَنْ أَبِی هُرَیْرَةَ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ: أَنَّهُ کَانَ یَحْمِلُ مَعَ النَّبِیِّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ إِدَاوَةً لِوَضُوئِهِ وَحَاجَتِهِ، قَدْ تَقَدَّم» [رواه البخاری: 3860 وانظر حدیث رقم: 155].

1583- از ابوهریرهس روایت است که وی ظرف آبی را جهت وضوء و دیگر حاجت پیامبر خدا ج با خود برمی‌داشت [و بقیۀ حدیث قبلا گذشت]([70]).

1584- «وزادَ فی هَذِهِ الرَّوایَهَ قَوْلَهُ وَإِنَّهُ أَتَانِی وَفْدُ جِنِّ نَصِیبِینَ، وَنِعْمَ الجِنُّ، فَسَأَلُونِی الزَّادَ، فَدَعَوْتُ اللَّهَ لَهُمْ أَنْ لاَ یَمُرُّوا بِعَظْمٍ، وَلاَ بِرَوْثَةٍ إِلَّا وَجَدُوا عَلَیْهَا طَعَامًا» [رواه البخاری: 3860].

1584- و در این روایت این چیز هم آمده است که [پیامبر خدا ج فرموند]: «....نمایندگان جنیانی که از (نصیبین) بودند، نزدم آمدند،) [نصیبین: منطقه‌ای است بین شام و عراق]، و براستی جنیان خوبی بودند، و از من برای خود طلب توشه نمودند، و از خداوند خواستم که به هیچ استخوان و یا سرگینی نگذرند مگر آنکه از آن چیز، برای خود خوراکۀ بیابند([71]).

39- باب: هِجْرَةِ الحَبَشَةِ

باب [39]: هجرت به حبشه

1585- عَنْ أُمِّ خَالِدٍ بِنْتِ خَالِدٍ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهَا قَالَتْ: قَدِمْتُ مِنْ أَرْضِ الحَبَشَةِ وَأَنَا جُوَیْرِیَةٌ فَکَسَانِی رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ خَمِیصَةً لَهَا أَعْلاَمٌ، فَجَعَلَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ یَمْسَحُ الأَعْلاَمَ بِیَدِهِ وَیَقُولُ: سَنَاهْ سَنَاهْ قَالَ الحُمَیْدِیُّ: یَعْنِی حَسَنٌ، حَسَنٌ» [رواه البخاری: 3874].

1585- از ام خالد بنت خالدب روایت است که گفت: از سرزمین حبشه آمدم و من در این وقت دخترک خورد سالی بودم، پیامبر خدا ج بر من بردیمانی گلداری پوشاندند، و بر آن دست می‌کشیدند و می‌گفتند:

«سنَاه، سنَاه» یعنی: زیبا است، زیبا([72]).

40- باب: قِصَّةِ أَبِی طَالِبٍ

باب [40]: قصۀ ابوطالب

1586- عَنِ العَبَّاسُ بْنُ عَبْدِ المُطَّلِبِ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ: أَنَّهُ قَالَ لِلنَّبِیِّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ: مَا أَغْنَیْتَ عَنْ عَمِّکَ، فَإِنَّهُ کَانَ یَحُوطُکَ وَیَغْضَبُ لَکَ؟ قَالَ: هُوَ فِی ضَحْضَاحٍ مِنْ نَارٍ، وَلَوْلاَ أَنَا لَکَانَ فِی الدَّرَکِ الأَسْفَلِ مِنَ النَّارِ» [رواه البخاری: 3883].

1586- روایت است که عباس بن عبدالمطلبس برای پیامبر خدا ج گفت که برای عم خود [ابوطالب در نجاتش از آتش دوزخ] چه فایده رساندید؟ و او از شما دفاع می‌نمود، و به جهت شما بر دیگران غضب می‌کرد.

فرمودند: «او در جای کم آتشی است[که تا بجللک پایش می‌رسد]، و اگر من نمی‌بودم، در طبقه زیرین دوزخ می‌بود»([73]).

1587- عَنْ أَبِی سَعِیدٍ الخُدْرِیِّ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ، أَنَّهُ سَمِعَ النَّبِیَّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ، وَذُکِرَ عِنْدَهُ عَمُّهُ، فَقَالَ: لَعَلَّهُ تَنْفَعُهُ شَفَاعَتِی یَوْمَ القِیَامَةِ، فَیُجْعَلُ فِی ضَحْضَاحٍ مِنَ النَّارِ یَبْلُغُ کَعْبَیْهِ، یَغْلِی مِنْهُ دِمَاغُهُ» [رواه البخاری: 3885].

1587- از ابوسعید خدریس روایت است که وی از پیامبر خدا ج شنیده است- که چون در نزدشان از عم‌شان [ابوطالب] یاد شد- فرمودند: «شاید در قیامت شفاعت من برایش منفعت برساند، و او در جایی کم آتشی قرار داده شود که تا بجللک پایش برسد، [ولی] از اثر آن آتش، مغز سرش می‌جوشد»([74]).

41- باب: حَدِیثُ الإسْرَاءِ

باب [41]: حدیث اسراء([75])

1588- عَنْ جَابِرَ بْنَ عَبْدِ اللَّهِ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُمَا، أَنَّهُ سَمِعَ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ یَقُولُ: لَمَّا کَذَّبَتْنِی قُرَیْشٌ، قُمْتُ فِی الحِجْرِ، فَجَلاَ اللَّهُ لِی بَیْتَ المَقْدِسِ، فَطَفِقْتُ أُخْبِرُهُمْ عَنْ آیَاتِهِ وَأَنَا أَنْظُرُ إِلَیْهِ» [رواه البخاری: 3886].

1588- از جابر بن عبداللهب روایت است که گفت: از پیامبر خدا ج شنیده است که می‌فرمودند: «چون قریش مرا تکذیب نمودند، در (حِجْر) خانۀ کعبه رفتم([76])، خداوند متعال بیت المقدس را برایم نشان داد، در حالی که به طرف آن می‌دیدم نشانی هایش را یکایک برای قریش می‌گفتم».

42- باب: المِعْرَاجِ

باب [42]: معراج([77])

1589- عَنْ مَالِکِ بْنِ صَعْصَعَةَ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُمَا، أَنَّ نَبِیَّ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ حَدَّثَهُمْ عَنْ لَیْلَةِ أُسْرِیَ بِهِ: «بَیْنَمَا أَنَا فِی الحَطِیمِ، - وَرُبَّمَا قَالَ: فِی الحِجْرِ - مُضْطَجِعًا إِذْ أَتَانِی آتٍ، فَقَدَّ: قَالَ: وَسَمِعْتُهُ یَقُولُ: فَشَقَّ مَا بَیْنَ هَذِهِ إِلَى هَذِهِ قالَ الراوی: مِنْ ثُغْرَةِ نَحْرِهِ إِلَى شِعْرَتِهِ، فَاسْتَخْرَجَ قَلْبِی، ثُمَّ أُتِیتُ بِطَسْتٍ مِنْ ذَهَبٍ مَمْلُوءَةٍ إِیمَانًا، فَغُسِلَ قَلْبِی، ثُمَّ حُشِیَ ثُمَّ أُعِیدَ، ثُمَّ أُتِیتُ بِدَابَّةٍ دُونَ البَغْلِ، وَفَوْقَ الحِمَارِ أَبْیَضَ، - قَالَ الراوی رحمه ألله تعالى: هُوَ البُرَاقُ یَضَعُ خَطْوَهُ عِنْدَ أَقْصَى طَرْفِهِ، فَحُمِلْتُ عَلَیْهِ، فَانْطَلَقَ بِی جِبْرِیلُ حَتَّى أَتَى السَّمَاءَ الدُّنْیَا فَاسْتَفْتَحَ، فَقِیلَ مَنْ هَذَا؟ قَالَ: جِبْرِیلُ، قِیلَ: وَمَنْ مَعَکَ؟ قَالَ: مُحَمَّدٌ، قِیلَ: وَقَدْ أُرْسِلَ إِلَیْهِ؟ قَالَ: نَعَمْ، قِیلَ: مَرْحَبًا بِهِ فَنِعْمَ المَجِیءُ جَاءَ فَفَتَحَ، فَلَمَّا خَلَصْتُ فَإِذَا فِیهَا آدَمُ، فَقَالَ: هَذَا أَبُوکَ آدَمُ فَسَلِّمْ عَلَیْهِ، فَسَلَّمْتُ عَلَیْهِ، فَرَدَّ السَّلاَمَ، ثُمَّ قَالَ: مَرْحَبًا بِالِابْنِ الصَّالِحِ، وَالنَّبِیِّ الصَّالِحِ، ثُمَّ صَعِدَ بِی حَتَّى أَتَى السَّمَاءَ الثَّانِیَةَ، فَاسْتَفْتَحَ قِیلَ: مَنْ هَذَا؟ قَالَ: جِبْرِیلُ، قِیلَ: وَمَنْ مَعَکَ؟ قَالَ: مُحَمَّدٌ، قِیلَ: وَقَدْ أُرْسِلَ إِلَیْهِ؟ قَالَ: نَعَمْ، قِیلَ: مَرْحَبًا بِهِ فَنِعْمَ المَجِیءُ جَاءَ فَفَتَحَ، فَلَمَّا خَلَصْتُ إِذَا یَحْیَى وَعِیسَى، وَهُمَا ابْنَا الخَالَةِ، قَالَ: هَذَا یَحْیَى وَعِیسَى فَسَلِّمْ عَلَیْهِمَا، فَسَلَّمْتُ فَرَدَّا، ثُمَّ قَالاَ: مَرْحَبًا بِالأَخِ الصَّالِحِ، وَالنَّبِیِّ الصَّالِحِ، ثُمَّ صَعِدَ بِی إِلَى السَّمَاءِ الثَّالِثَةِ، فَاسْتَفْتَحَ، قِیلَ: مَنْ هَذَا؟ قَالَ: جِبْرِیلُ، قِیلَ: وَمَنْ مَعَکَ؟ قَالَ: مُحَمَّدٌ، قِیلَ: وَقَدْ أُرْسِلَ إِلَیْهِ؟ قَالَ: نَعَمْ، قِیلَ: مَرْحَبًا بِهِ فَنِعْمَ المَجِیءُ جَاءَ فَفُتِحَ، فَلَمَّا خَلَصْتُ إِذَا یُوسُفُ، قَالَ: هَذَا یُوسُفُ فَسَلِّمْ عَلَیْهِ، فَسَلَّمْتُ عَلَیْهِ، فَرَدَّ ثُمَّ قَالَ: مَرْحَبًا بِالأَخِ الصَّالِحِ وَالنَّبِیِّ الصَّالِحِ، ثُمَّ صَعِدَ بِی حَتَّى أَتَى السَّمَاءَ الرَّابِعَةَ فَاسْتَفْتَحَ، قِیلَ: مَنْ هَذَا؟ قَالَ: جِبْرِیلُ، قِیلَ: وَمَنْ مَعَکَ؟ قَالَ: مُحَمَّدٌ، قِیلَ: أَوَقَدْ أُرْسِلَ إِلَیْهِ؟ قَالَ: نَعَمْ، قِیلَ: مَرْحَبًا بِهِ، فَنِعْمَ المَجِیءُ جَاءَ فَفُتِحَ، فَلَمَّا خَلَصْتُ إِلَى إِدْرِیسَ، قَالَ: هَذَا إِدْرِیسُ فَسَلِّمْ عَلَیْهِ فَسَلَّمْتُ عَلَیْهِ، فَرَدَّ ثُمَّ قَالَ: مَرْحَبًا بِالأَخِ الصَّالِحِ وَالنَّبِیِّ الصَّالِحِ، ثُمَّ صَعِدَ بِی، حَتَّى أَتَى السَّمَاءَ الخَامِسَةَ فَاسْتَفْتَحَ، قِیلَ: مَنْ هَذَا؟ قَالَ: جِبْرِیلُ، قِیلَ: وَمَنْ مَعَکَ؟ قَالَ: مُحَمَّدٌ، قِیلَ: وَقَدْ أُرْسِلَ إِلَیْهِ؟ قَالَ: نَعَمْ، قِیلَ: مَرْحَبًا بِهِ، فَنِعْمَ المَجِیءُ جَاءَ، فَلَمَّا خَلَصْتُ فَإِذَا هَارُونُ، قَالَ: هَذَا هَارُونُ فَسَلِّمْ عَلَیْهِ، فَسَلَّمْتُ عَلَیْهِ، فَرَدَّ ثُمَّ قَالَ: مَرْحَبًا بِالأَخِ الصَّالِحِ، وَالنَّبِیِّ الصَّالِحِ، ثُمَّ صَعِدَ بِی حَتَّى أَتَى السَّمَاءَ السَّادِسَةَ فَاسْتَفْتَحَ، قِیلَ: مَنْ هَذَا؟ قَالَ: جِبْرِیلُ، قِیلَ: مَنْ مَعَکَ؟ قَالَ: مُحَمَّدٌ، قِیلَ: وَقَدْ أُرْسِلَ إِلَیْهِ؟ قَالَ: نَعَمْ، قَالَ: مَرْحَبًا بِهِ، فَنِعْمَ المَجِیءُ جَاءَ، فَلَمَّا خَلَصْتُ فَإِذَا مُوسَى، قَالَ: هَذَا مُوسَى فَسَلِّمْ عَلَیْهِ فَسَلَّمْتُ عَلَیْهِ، فَرَدَّ ثُمَّ قَالَ: مَرْحَبًا بِالأَخِ الصَّالِحِ، وَالنَّبِیِّ الصَّالِحِ، فَلَمَّا تَجَاوَزْتُ بَکَى، قِیلَ لَهُ: مَا یُبْکِیکَ؟ قَالَ: أَبْکِی لِأَنَّ غُلاَمًا بُعِثَ بَعْدِی یَدْخُلُ الجَنَّةَ مِنْ أُمَّتِهِ أَکْثَرُ مِمَّنْ یَدْخُلُهَا مِنْ أُمَّتِی، ثُمَّ صَعِدَ بِی إِلَى السَّمَاءِ السَّابِعَةِ فَاسْتَفْتَحَ جِبْرِیلُ، قِیلَ: مَنْ هَذَا؟ قَالَ: جِبْرِیلُ، قِیلَ: وَمَنْ مَعَکَ؟ قَالَ: مُحَمَّدٌ، قِیلَ: وَقَدْ بُعِثَ إِلَیْهِ؟ قَالَ: نَعَمْ، قَالَ: مَرْحَبًا بِهِ، فَنِعْمَ المَجِیءُ جَاءَ، فَلَمَّا خَلَصْتُ فَإِذَا إِبْرَاهِیمُ قَالَ: هَذَا أَبُوکَ فَسَلِّمْ عَلَیْهِ، قَالَ: فَسَلَّمْتُ عَلَیْهِ فَرَدَّ السَّلاَمَ، قَالَ: مَرْحَبًا بِالِابْنِ الصَّالِحِ وَالنَّبِیِّ الصَّالِحِ، ثُمَّ رُفِعَتْ إِلَیَّ سِدْرَةُ المُنْتَهَى، فَإِذَا نَبْقُهَا مِثْلُ قِلاَلِ هَجَرَ، وَإِذَا وَرَقُهَا مِثْلُ آذَانِ الفِیَلَةِ، قَالَ: هَذِهِ سِدْرَةُ المُنْتَهَى، وَإِذَا أَرْبَعَةُ أَنْهَارٍ: نَهْرَانِ بَاطِنَانِ وَنَهْرَانِ ظَاهِرَانِ، فَقُلْتُ: مَا هَذَانِ یَا جِبْرِیلُ؟ قَالَ: أَمَّا البَاطِنَانِ فَنَهْرَانِ فِی الجَنَّةِ، وَأَمَّا الظَّاهِرَانِ فَالنِّیلُ وَالفُرَاتُ، ثُمَّ رُفِعَ لِی البَیْتُ المَعْمُورُ، ثُمَّ أُتِیتُ بِإِنَاءٍ مِنْ خَمْرٍ، وَإِنَاءٍ مِنْ لَبَنٍ، وَإِنَاءٍ مِنْ عَسَلٍ، فَأَخَذْتُ اللَّبَنَ فَقَالَ: هِیَ الفِطْرَةُ الَّتِی أَنْتَ عَلَیْهَا وَأُمَّتُکَ، ثُمَّ فُرِضَتْ عَلَیَّ الصَّلَوَاتُ خَمْسِینَ صَلاَةً کُلَّ یَوْمٍ، فَرَجَعْتُ فَمَرَرْتُ عَلَى مُوسَى، فَقَالَ: بِمَا أُمِرْتَ؟ قَالَ: أُمِرْتُ بِخَمْسِینَ صَلاَةً کُلَّ یَوْمٍ، قَالَ: إِنَّ أُمَّتَکَ لاَ تَسْتَطِیعُ خَمْسِینَ صَلاَةً کُلَّ یَوْمٍ، وَإِنِّی وَاللَّهِ قَدْ جَرَّبْتُ النَّاسَ قَبْلَکَ، وَعَالَجْتُ بَنِی إِسْرَائِیلَ أَشَدَّ المُعَالَجَةِ، فَارْجِعْ إِلَى رَبِّکَ فَاسْأَلْهُ التَّخْفِیفَ لِأُمَّتِکَ، فَرَجَعْتُ فَوَضَعَ عَنِّی عَشْرًا، فَرَجَعْتُ إِلَى مُوسَى فَقَالَ مِثْلَهُ، فَرَجَعْتُ فَوَضَعَ عَنِّی عَشْرًا، فَرَجَعْتُ إِلَى مُوسَى فَقَالَ مِثْلَهُ، فَرَجَعْتُ فَوَضَعَ عَنِّی عَشْرًا، فَرَجَعْتُ إِلَى مُوسَى فَقَالَ مِثْلَهُ، فَرَجَعْتُ فَأُمِرْتُ بِعَشْرِ صَلَوَاتٍ کُلَّ یَوْمٍ، فَرَجَعْتُ فَقَالَ مِثْلَهُ، فَرَجَعْتُ فَأُمِرْتُ بِخَمْسِ صَلَوَاتٍ کُلَّ یَوْمٍ، فَرَجَعْتُ إِلَى مُوسَى، فَقَالَ: بِمَ أُمِرْتَ؟ قُلْتُ: أُمِرْتُ بِخَمْسِ صَلَوَاتٍ کُلَّ یَوْمٍ، قَالَ: إِنَّ أُمَّتَکَ لاَ تَسْتَطِیعُ خَمْسَ صَلَوَاتٍ کُلَّ یَوْمٍ، وَإِنِّی قَدْ جَرَّبْتُ النَّاسَ قَبْلَکَ وَعَالَجْتُ بَنِی إِسْرَائِیلَ أَشَدَّ المُعَالَجَةِ، فَارْجِعْ إِلَى رَبِّکَ فَاسْأَلْهُ التَّخْفِیفَ لِأُمَّتِکَ، قَالَ: سَأَلْتُ رَبِّی حَتَّى اسْتَحْیَیْتُ، وَلَکِنِّی أَرْضَى وَأُسَلِّمُ، قَالَ: فَلَمَّا جَاوَزْتُ نَادَى مُنَادٍ: أَمْضَیْتُ فَرِیضَتِی، وَخَفَّفْتُ عَنْ عِبَادِی وقَدْ تَقَدَّمَ حیثُ اللإسْراء عَنْ أَنَسٍ فی أَوَّلِ کِتاب الصَّلاة وَ فی کُلَّ واحِدٍ مِنْهما ما لَیْسَ فی الآخَرِ» [رواه البخاری: 3887 وانظر حدیث رقم: 349].

1589- از مالک بن صَعْصَعَهب([78]) روایت است که پیامبر خدا ج از شبی که اسراء خود برای آن‌ها چنین قصه نمودند:

«در حالی که در حطیم[کعبه]- و یا گفتند: در (حِجْر)- به پهلو خوابیده بودم، شخصی آمد و از اینجا تا اینجا- راوی می‌گوید که از زیر گلو تا زیر ناف- را شکافت، و قلب مرا بیرون کرد، بعد از آن طشت طلایی که پر از ایمان بود، برایم آورده شد([79])، و قلبم شسته شد، و بعد از آن [از ایمان و حکمت] پر گردید، و دوباره به جایش قرار داده شد.

بعد از آن، دابۀ سفیدی که از قاطر کوچکتر و از الاغ بزرگتر بود برایم آورده شد- راوی می‌گوید که این همان (براق) است([80]) -که قدم خود را به منتهای دید چشمش می‌گذارد، و بر آن سوار کرده شدم، و مرا جبرئیل÷ با خود برد تا به آسمان دنیا رسیدیم([81]).

جبرئیل÷ از آن‌ها خواست تا در آسمان را باز کنند، گفته شد:

کیست؟

گفت: جبرئیل.

گفته شد: با تو کیست([82])؟

گفتت: محمد ج

گفته شد: مگر بطلبش فرستاده شده بود([83])؟

گفت: بلی.

گفته شد که خوش آمدید، [در] گشوده شد، چون به آنجا رسیدم، در آنجا آدم÷ بود، جبرئیل÷ گفت این پدر تو آدم است، بر او سلام کن ، بر او سلام کردم، جواب سلامم را داد و گفت ای فرزند صالح و ای پیامبر صالح خوش آمدی([84]).

بعد از آن بالا رفت تا به آسمان دوم رسید، جبرئیل÷ آنجا هم خواست تا در را بگشایند.

گفته شد: کیست؟

گفت: جبرئیل.

گفته شد: با تو کیست؟

گفت: محمد ج

گفته شد: مگر به طلبش فرستاده شده است؟

گفت بلی گفته شد: خوش آمده است، و [در] گشوده شد، چون به آنجا رسیدم، عیسی و یحیی÷ که با هم پسر خاله می‌باشند، آنجا بودند([85])، جبرئیل÷ گفت این دو شخص یحیی و عیسی (علیهما السلام) هستند، بر آن‌ها سلام کن، بر آن‌ها سلام کردم، و آن‌ها سلام مرا جواب داده و گفتند: ای برادر صالح و ای پیامبر صالح خوش آمدید. بعد از آن جبرئیل÷ مرا با خود به سوی آسمان سوم بالا برد، آنجا هم خواست تا در را بگشایند.

گفته شد: کیست؟

گفت: جبرئیل.

گفته شد: با تو کیست؟

گفت محمد ج

گفته شد: مگر به طلبش فرستاده شده است؟

گفت: بلی.

گفته شد: خوش آمده است، و در گشوده شد، چون به آنجا رسیدم، یوسف÷ بود، جبرئیل÷ گفت: این یوسف است بر او سلام کن، بر او سلام کردم، جواب سلامم را داد و گفت ای برادر صالح و ای پیامبر صالح خوش آمدید.

بعد از آن مرا با خود بالا برد تا به آسمان چهارم رسید، آنجا هم خواست تا در را بگشایند.

گفته شد: کیست؟

گفت: جبرئیل.

گفته شد: با تو کیست؟

گفت محمد ج.

گفته شد: مگر به طلبش فرستاده شده است؟

گفت: بلی

گفته شد: خوش آمده است، و [در] گشوده شد، چون[به آنجا] رسیدم ادریس÷ بود، جبرئیل÷ گفت این ادریس است بر او سلام کن، بر او سلام کردم، جواب سلامم را داد و گفت ای برادر صالح و ای پیامبر صالح خوش آمدید ([86]).

بعد از آن مرا با خود بالا برد تا به آسمان پنجم رسید، آنجا هم خواست تا در را بگشایند.

گفته شد: کیست؟

گفت: جبرئیل.

گفته شد: با تو کیست؟

گفت: محمد ج.

گفته شد: مگر به طلبش فرستاده شده است؟

گفت: بلی.

گفته شد: خوش آمده است، و [در] گشوده شد، چون [به آنجا] رسیدم هارون÷ آنجا بود، جبرئیل÷ گفت: این هاورن است بر او سلام کن، بر او سلام کردم، جواب سلامم را داد و گفت: ای برادر صالح و ای پیامبر صالح خوش آمدید.

بعد از آن مرا با خود بالا برد تا به آسمان ششم رسید، آنجا هم خواست تا در را بگشایند.

گفته شد: کیست؟

گفت: جبرئیل.

گفته شد: با تو کیست؟

گفت: محمد ج.

گفته شد: مگر به طلبش فرستاده شده است؟

گفت: بلی.

گفته شد: خوش آمده است، و [در] گشوده شد، چون [به آنجا] رسیدم، موسی÷ آنجا بود، جبرئیل÷ گفت: این موسی است بر او سلام کن، بر او سلام کردم، جواب سلامم را داد و گفت ای برادر صالح و ای پیامبر صالح خوش آمدید.

چون از نزدش گذشتم به گریه افتاد، برایش گفته شد که سبب گریه ات چیست؟ گفت: سبب گریه‌ام آن است که بعد از من جوانی مبعوث شده است که بعد از امت او بیش از امت من به بهشت می‌روند([87]).

بعد از آن مرا با خود به سوی آسمان هفتم بالا برد، آنجا هم جبرئیل÷ خواست تا در را بگشایند.

گفته شد: کیست؟

گفت: جبرئیل.

گفته شد: با تو کیست؟

گفت: محمد ج.

گفته شد: مگر به طلبش فرستاده شده است؟

گفت: بلی.

گفته شد: خوش آمده است، و [در] گشوده شد، چون [به آنجا] رسیدم، ابراهیم÷ آنجا بود، جبرئیل÷ گفت این پدر تو ابراهیم است بر او سلام کن، بر او سلام کردم، جواب سلامم را داد و گفت: ای فرزند صالح و ای پیامبر صالح خوش آمدید([88]).

بعد از آن (سدره المنتهی) برایم آشکارا شد([89])، دیدم که میوه هایش به اندازۀ خُم‌های منطقۀ (هَجَر) [منطقه ای است بین مکه و مدینه]، و برگ‌هایش مانند گوش‌های فیل است، و گفت: این مقام (سدره المنتهی) است.

و در آن، چهار (نهر) روان بود، دو نهر تحتانی، و دو نهر فوقانی، گفتم ای جبرئیل! این دو نهر چیست؟ گفت: دو نهر تحتانی: دو نهر است در بهشت، و این دو نهر فوقانی: دو نهر نیل و فرات است.

بعد از آن بیت المعمور برایم آشکارا گردید، [که مقامی است بالاتر از سدره المنتهی]، و در آنجا همه روز هفتاد هزار ملک داخل می‌شود.

بعد از آن ظرفی از شراب، و ظرفی از شیر و ظرفی از عسل برایم آورده شد، و من شیر را گرفتم، جبرئیل÷ گفت: این همان دین اسلام است که دین تو و دین امت تو است بعد از آن بر من نماز فرض شد، در هر روزی پنجاه نماز، و همان بود که برگشتم، و بر موسی÷ گذشتم.

گفت: به چه امر شدی؟

پیامبر خدا ج گفتند که به خواندن پنجاه نماز در هر روز امر شده‌ام.

گفت: امت تو نمی‌تواند که در هر روز پنجاه نماز بخواند، و به خداوند سوگند که من پیش از تو مردم را تجربه کرده‌ام، و با بنی اسرائیل درگیری‌های بسیار سختی داشتم، به سوی پروردگارت دوباره برگرد، و از وی برای امت خود تخفیف بخواه، برگشتم و [خداوند] ده نماز را از من ساقط ساخت.

باز نزد موسی÷ آمدم و او همان سخن اولی‌اش را تکرار نمود، باز برگشتم، و [خداوند] ده نماز دیگر را از من ساقط نمود.

باز نزد موسی÷ آمدم و او همان سخن اولی خود را تکرار نمود، بار دیگر [به سوی پروردگارم] برگشتم و باز ده نماز دیگر را از من ساقط ساخت.

باز نزد موسی÷ آمدم و او همان سخن اولی‌اش را تکرار نمود، باز برگشتم و باز [خداوند] ده نماز دیگر را از من ساقط نمود، و در هر روز، مامور به ادای ده نماز گردیم.

باز نزد موسی÷ آمدم و او همان گفتۀ اولی‌اش را تکرار نمود، باز برگشتم و مامور به ادای پنج وقت نماز شدم.

باز نزد موسی÷ آمدم پرسید: به چه مامور شدی؟

گفتم: به ادای پنج وقت نماز در هر روز.

گفت: امت تو، توان ادای پنج وقت نماز را در هر روزی ندارند، و من پیش از تو مردم را تجربه کرده‌ام، و با بنی اسرائیل درگیری‌های سختی داشتم، باز برگرد و از پروردگارت برای امت خود طلب تخفیف کن! [پیامبر خدا ج] فرمودند: آنقدر از پروردگام طلب تخفیف کردم که [از طلب تخفیف بیشتر] حیا می‌کنم، [و به آنچه که فرض کرده است] راضی هستم و تسلیم حکم او می‌باشم.

و چون از آنجا گذشتم ندائی آمد که فریضه‌ام را مؤکد ساختم و بر بندگانم تخفیف نمودم([90]).

و حدیث معراج، در اول کتاب نماز، [به حدیث شماره(228)] به روایت انسس گذشت، ولی در هر یکی از این دو روایت، چیزهایی است که در روایت دیگر موجود نیست.

1590- از ابن عباسب در این قول خداوند که می‌فرماید: ﴿رؤیایی را که برایت نشان دادیم، جز فتنۀ برای مردمان چیز دیگری قرار ندادیم روایت است که گفت: مقصود از این رؤیا، چیزی است که برای پیامبر خدا ج در شبی که به بیت المقدس برده شدند، به چشم سر نشان داده شد.

و نیز گفت که مراد از این قول خداوند متعال که می‌فرماید: ﴿و درخت ملعون را در قرآن... الآیه، همان درخت زقوم است([91]).

43- باب: تَزْوِیجِ النَّبِیِّ ج عَائِشَةَ وَقُدُومِهَا الْمدِینَةَ وبِنَائِهِ بِهَا

باب [43]: ازدواج پیامبر خدا ج با عائشه، و آمدن به مدینه و عروسی کردن با وی

1591- عَنْ عَائِشَةَ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهَا، قَالَتْ: تَزَوَّجَنِی النَّبِیُّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ وَأَنَا بِنْتُ سِتِّ سِنِینَ، فَقَدِمْنَا المَدِینَةَ فَنَزَلْنَا فِی بَنِی الحَارِثِ بْنِ خَزْرَجٍ، فَوُعِکْتُ فَتَمَرَّقَ شَعَرِی، فَوَفَى جُمَیْمَةً فَأَتَتْنِی أُمِّی أُمُّ رُومَانَ، وَإِنِّی لَفِی أُرْجُوحَةٍ، وَمَعِی صَوَاحِبُ لِی، فَصَرَخَتْ بِی فَأَتَیْتُهَا، لاَ أَدْرِی مَا تُرِیدُ بِی فَأَخَذَتْ بِیَدِی حَتَّى أَوْقَفَتْنِی عَلَى بَابِ الدَّارِ، وَإِنِّی لَأُنْهِجُ حَتَّى سَکَنَ بَعْضُ نَفَسِی، ثُمَّ أَخَذَتْ شَیْئًا مِنْ مَاءٍ فَمَسَحَتْ بِهِ وَجْهِی وَرَأْسِی، ثُمَّ أَدْخَلَتْنِی الدَّارَ، فَإِذَا نِسْوَةٌ مِنَ الأَنْصَارِ فِی البَیْتِ، فَقُلْنَ عَلَى الخَیْرِ وَالبَرَکَةِ، وَعَلَى خَیْرِ طَائِرٍ، فَأَسْلَمَتْنِی إِلَیْهِنَّ، فَأَصْلَحْنَ مِنْ شَأْنِی، فَلَمْ یَرُعْنِی إِلَّا رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ ضُحًى، فَأَسْلَمَتْنِی إِلَیْهِ، وَأَنَا یَوْمَئِذٍ بِنْتُ تِسْعِ سِنِین» [رواه البخاری: 3894].

1591- از عائشهل روایت است که گفت پیامبر خدا ج با من ازدواج نمودند و من شش ساله بودم، بعد از آن به مدینه آمدند و در منطقۀ (بنی حارث بن خزرج) اقامت گزیدیم، دیری نگذشت که مریض شدم و موهای سرم ریخت، و باز کم کم موهای پیشانی‌ام روئیدن گرفت.

روزی با دختران هم سن و سالم در ریسمانی که داشتم بازی می‌کردم([92])، مادرم (ام رومان)، مرا به عجله صدا زد، نزدش رفتم، ولی نمی‌دانستم که از من چه می‌خواهد، دستم را گرفت تا اینکه مرا به درخانۀ ایستاده کرد، و در حالی که نفس نفس می‌زدم قدری راحت شدم، مادرم قدری آب گرفت، و رو و سرم را با آن دست کشید و مرا به خانه داخل نمود.

دیدم که زن‌هایی از انصار در خانه نشسته اند، گفتند: خیر باشد و مبارک باشد، و خوشبخت باشی، و مرا به آن‌ها تسلیم نمود، آن‌ها مرا آرایش نمودند، و هیچ چیزی مرا به وحشت نینداخت مگر هنگام چاشت که پیامبر خدا ج آمدند و مرا به ایشان تسلیم نمود، و من در این وقت نُه ساله بودم.

1592- عَنْ عَائِشَةَ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهَا، أَنَّ النَّبِیَّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ، قَالَ لَهَا: «أُرِیتُکِ فِی المَنَامِ مَرَّتَیْنِ، أَرَى أَنَّکِ فِی سَرَقَةٍ مِنْ حَرِیرٍ، وَیَقُولُ: هَذِهِ امْرَأَتُکَ، فَاکْشِفْ عَنْهَا، فَإِذَا هِیَ أَنْتِ، فَأَقُولُ: إِنْ یَکُ هَذَا مِنْ عِنْدِ اللَّهِ یُمْضِهِ» [رواه البخاری: 3895].

1592- از عائشهل روایت است که پیامبر خدا ج برایش گفتند: «ترا دو بار در خواب دیدم، یک بار تو را در پارچۀ ابریشمی دیدم، و برایم گفته می‌شد که این همسر تو است، و چون بستۀ ابریشمین را گشودم دیدم که تو هستی، و با خود می‌گفتم که اگر این [خواب] از طرف خدا باشد، حتما آن‌ را عملی می‌سازد»([93]).

44- باب: هِجْرَةُ النَّبِیِّ ج وَأَصْحَابِهِش إِلَى المَدِینَةِ

باب [44]: هجرت پیامبر خدا ج و صحابهش به مدینۀ منوره

1593- عَنْ عَائِشَةَ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهَا، زَوْجَ النَّبِیِّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ، قَالَتْ: لَمْ أَعْقِلْ أَبَوَیَّ قَطُّ، إِلَّا وَهُمَا یَدِینَانِ الدِّینَ، وَلَمْ یَمُرَّ عَلَیْنَا یَوْمٌ إِلَّا یَأْتِینَا فِیهِ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ طَرَفَیِ النَّهَارِ، بُکْرَةً وَعَشِیَّةً، فَلَمَّا ابْتُلِیَ المُسْلِمُونَ خَرَجَ أَبُو بَکْرٍ مُهَاجِرًا نَحْوَ أَرْضِ الحَبَشَةِ، حَتَّى إِذَا بَلَغَ بَرْکَ الغِمَادِ لَقِیَهُ ابْنُ الدَّغِنَةِ وَهُوَ سَیِّدُ القَارَةِ، فَقَالَ: أَیْنَ تُرِیدُ یَا أَبَا بَکْرٍ؟ فَقَالَ أَبُو بَکْرٍ: أَخْرَجَنِی قَوْمِی، فَأُرِیدُ أَنْ أَسِیحَ فِی الأَرْضِ وَأَعْبُدَ رَبِّی، قَالَ ابْنُ الدَّغِنَةِ: فَإِنَّ مِثْلَکَ یَا أَبَا بَکْرٍ لاَ یَخْرُجُ وَلاَ یُخْرَجُ، إِنَّکَ تَکْسِبُ المَعْدُومَ وَتَصِلُ الرَّحِمَ، وَتَحْمِلُ الکَلَّ وَتَقْرِی الضَّیْفَ وَتُعِینُ عَلَى نَوَائِبِ الحَقِّ، فَأَنَا لَکَ جَارٌ ارْجِعْ وَاعْبُدْ رَبَّکَ بِبَلَدِکَ، فَرَجَعَ وَارْتَحَلَ مَعَهُ ابْنُ الدَّغِنَةِ، فَطَافَ ابْنُ الدَّغِنَةِ عَشِیَّةً فِی أَشْرَافِ قُرَیْشٍ، فَقَالَ لَهُمْ: إِنَّ أَبَا بَکْرٍ لاَ یَخْرُجُ مِثْلُهُ وَلاَ یُخْرَجُ، أَتُخْرِجُونَ رَجُلًا یَکْسِبُ المَعْدُومَ وَیَصِلُ الرَّحِمَ، وَیَحْمِلُ الکَلَّ وَیَقْرِی الضَّیْفَ، وَیُعِینُ عَلَى نَوَائِبِ الحَقِّ، فَلَمْ تُکَذِّبْ قُرَیْشٌ بِجِوَارِ ابْنِ الدَّغِنَةِ، وَقَالُوا: لِابْنِ الدَّغِنَةِ: مُرْ أَبَا بَکْرٍ فَلْیَعْبُدْ رَبَّهُ فِی دَارِهِ، فَلْیُصَلِّ فِیهَا وَلْیَقْرَأْ مَا شَاءَ، وَلاَ یُؤْذِینَا بِذَلِکَ وَلاَ یَسْتَعْلِنْ بِهِ، فَإِنَّا نَخْشَى أَنْ یَفْتِنَ نِسَاءَنَا وَأَبْنَاءَنَا، فَقَالَ ذَلِکَ ابْنُ الدَّغِنَةِ لِأَبِی بَکْرٍ، فَلَبِثَ أَبُو بَکْرٍ بِذَلِکَ یَعْبُدُ رَبَّهُ فِی دَارِهِ، وَلاَ یَسْتَعْلِنُ بِصَلاَتِهِ وَلاَ یَقْرَأُ فِی غَیْرِ دَارِهِ، ثُمَّ بَدَا لِأَبِی بَکْرٍ، فَابْتَنَى مَسْجِدًا بِفِنَاءِ دَارِهِ، وَکَانَ یُصَلِّی فِیهِ، وَیَقْرَأُ القُرْآنَ، فَیَنْقَذِفُ عَلَیْهِ نِسَاءُ المُشْرِکِینَ وَأَبْنَاؤُهُمْ، وَهُمْ یَعْجَبُونَ مِنْهُ وَیَنْظُرُونَ إِلَیْهِ، وَکَانَ أَبُو بَکْرٍ رَجُلًا بَکَّاءً، لاَ یَمْلِکُ عَیْنَیْهِ إِذَا قَرَأَ القُرْآنَ، وَأَفْزَعَ ذَلِکَ أَشْرَافَ قُرَیْشٍ مِنَ المُشْرِکِینَ، فَأَرْسَلُوا إِلَى ابْنِ الدَّغِنَةِ فَقَدِمَ عَلَیْهِمْ، فَقَالُوا: إِنَّا کُنَّا أَجَرْنَا أَبَا بَکْرٍ بِجِوَارِکَ، عَلَى أَنْ یَعْبُدَ رَبَّهُ فِی دَارِهِ، فَقَدْ جَاوَزَ ذَلِکَ، فَابْتَنَى مَسْجِدًا بِفِنَاءِ دَارِهِ، فَأَعْلَنَ بِالصَّلاَةِ وَالقِرَاءَةِ فِیهِ، وَإِنَّا قَدْ خَشِینَا أَنْ یَفْتِنَ نِسَاءَنَا وَأَبْنَاءَنَا، فَانْهَهُ، فَإِنْ أَحَبَّ أَنْ یَقْتَصِرَ عَلَى أَنْ یَعْبُدَ رَبَّهُ فِی دَارِهِ فَعَلَ، وَإِنْ أَبَى إِلَّا أَنْ یُعْلِنَ بِذَلِکَ، فَسَلْهُ أَنْ یَرُدَّ إِلَیْکَ ذِمَّتَکَ، فَإِنَّا قَدْ کَرِهْنَا أَنْ نُخْفِرَکَ، وَلَسْنَا مُقِرِّینَ لِأَبِی بَکْرٍ الِاسْتِعْلاَنَ، قَالَتْ عَائِشَةُ: فَأَتَى ابْنُ الدَّغِنَةِ إِلَى أَبِی بَکْرٍ فَقَالَ: قَدْ عَلِمْتَ الَّذِی عَاقَدْتُ لَکَ عَلَیْهِ، فَإِمَّا أَنْ تَقْتَصِرَ عَلَى ذَلِکَ، وَإِمَّا أَنْ تَرْجِعَ إِلَیَّ ذِمَّتِی، فَإِنِّی لاَ أُحِبُّ أَنْ تَسْمَعَ العَرَبُ أَنِّی أُخْفِرْتُ فِی رَجُلٍ عَقَدْتُ لَهُ، فَقَالَ أَبُو بَکْرٍ: فَإِنِّی أَرُدُّ إِلَیْکَ جِوَارَکَ، وَأَرْضَى بِجِوَارِ اللَّهِ عَزَّ وَجَلَّ وَالنَّبِیُّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ یَوْمَئِذٍ بِمَکَّةَ، فَقَالَ النَّبِیُّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ لِلْمُسْلِمِینَ: «إِنِّی أُرِیتُ دَارَ هِجْرَتِکُمْ، ذَاتَ نَخْلٍ بَیْنَ لاَبَتَیْنِ» وَهُمَا الحَرَّتَانِ، فَهَاجَرَ مَنْ هَاجَرَ قِبَلَ المَدِینَةِ، وَرَجَعَ عَامَّةُ مَنْ کَانَ هَاجَرَ بِأَرْضِ الحَبَشَةِ إِلَى المَدِینَةِ، وَتَجَهَّزَ أَبُو بَکْرٍ قِبَلَ المَدِینَةِ، فَقَالَ لَهُ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ: «عَلَى رِسْلِکَ، فَإِنِّی أَرْجُو أَنْ یُؤْذَنَ لِی» فَقَالَ أَبُو بَکْرٍ: وَهَلْ تَرْجُو ذَلِکَ بِأَبِی أَنْتَ؟ قَالَ: «نَعَمْ» فَحَبَسَ أَبُو بَکْرٍ نَفْسَهُ عَلَى رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ لِیَصْحَبَهُ، وَعَلَفَ رَاحِلَتَیْنِ کَانَتَا عِنْدَهُ وَرَقَ السَّمُرِ وَهُوَ الخَبَطُ، أَرْبَعَةَ أَشْهُرٍ. قَالَ ابْنُ شِهَابٍ، قَالَ: عُرْوَةُ، قَالَتْ عَائِشَةُ: فَبَیْنَمَا نَحْنُ یَوْمًا جُلُوسٌ فِی بَیْتِ أَبِی بَکْرٍ فِی نَحْرِ الظَّهِیرَةِ، قَالَ قَائِلٌ لِأَبِی بَکْرٍ: هَذَا رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ مُتَقَنِّعًا، فِی سَاعَةٍ لَمْ یَکُنْ یَأْتِینَا فِیهَا، فَقَالَ أَبُو بَکْرٍ: فِدَاءٌ لَهُ أَبِی وَأُمِّی، وَاللَّهِ مَا جَاءَ بِهِ فِی هَذِهِ السَّاعَةِ إِلَّا أَمْرٌ، قَالَتْ: فَجَاءَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ فَاسْتَأْذَنَ، فَأُذِنَ لَهُ فَدَخَلَ، فَقَالَ النَّبِیُّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ لِأَبِی بَکْرٍ: «أَخْرِجْ مَنْ عِنْدَکَ» . فَقَالَ أَبُو بَکْرٍ: إِنَّمَا هُمْ أَهْلُکَ، بِأَبِی أَنْتَ یَا رَسُولَ اللَّهِ، قَالَ: «فَإِنِّی قَدْ أُذِنَ لِی فِی الخُرُوجِ» فَقَالَ أَبُو بَکْرٍ: الصَّحَابَةُ بِأَبِی أَنْتَ یَا رَسُولَ اللَّهِ؟ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ: «نَعَمْ» قَالَ أَبُو بَکْرٍ: فَخُذْ - بِأَبِی أَنْتَ یَا رَسُولَ اللَّهِ - إِحْدَى رَاحِلَتَیَّ هَاتَیْنِ، قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ: «بِالثَّمَنِ». قَالَتْ عَائِشَةُ: فَجَهَّزْنَاهُمَا أَحَثَّ الجِهَازِ، وَصَنَعْنَا لَهُمَا سُفْرَةً فِی جِرَابٍ، فَقَطَعَتْ أَسْمَاءُ بِنْتُ أَبِی بَکْرٍ قِطْعَةً مِنْ نِطَاقِهَا، فَرَبَطَتْ بِهِ عَلَى فَمِ الجِرَابِ، فَبِذَلِکَ سُمِّیَتْ ذَاتَ النِّطَاقَیْنِ قَالَتْ: ثُمَّ لَحِقَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ وَأَبُو بَکْرٍ بِغَارٍ فِی جَبَلِ ثَوْرٍ، فَکَمَنَا فِیهِ ثَلاَثَ لَیَالٍ، یَبِیتُ عِنْدَهُمَا عَبْدُ اللَّهِ بْنُ أَبِی بَکْرٍ، وَهُوَ غُلاَمٌ شَابٌّ، ثَقِفٌ لَقِنٌ، فَیُدْلِجُ مِنْ عِنْدِهِمَا بِسَحَرٍ، فَیُصْبِحُ مَعَ قُرَیْشٍ بِمَکَّةَ کَبَائِتٍ، فَلاَ یَسْمَعُ أَمْرًا، یُکْتَادَانِ بِهِ إِلَّا وَعَاهُ، حَتَّى یَأْتِیَهُمَا بِخَبَرِ ذَلِکَ حِینَ یَخْتَلِطُ الظَّلاَمُ، وَیَرْعَى عَلَیْهِمَا عَامِرُ بْنُ فُهَیْرَةَ، مَوْلَى أَبِی بَکْرٍ مِنْحَةً مِنْ غَنَمٍ، فَیُرِیحُهَا عَلَیْهِمَا حِینَ تَذْهَبُ سَاعَةٌ مِنَ العِشَاءِ، فَیَبِیتَانِ فِی رِسْلٍ، وَهُوَ لَبَنُ مِنْحَتِهِمَا وَرَضِیفِهِمَا، حَتَّى یَنْعِقَ بِهَا عَامِرُ بْنُ فُهَیْرَةَ بِغَلَسٍ، یَفْعَلُ ذَلِکَ فِی کُلِّ لَیْلَةٍ مِنْ تِلْکَ اللَّیَالِی الثَّلاَثِ، وَاسْتَأْجَرَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ وَأَبُو بَکْرٍ رَجُلًا مِنْ بَنِی الدِّیلِ، وَهُوَ مِنْ بَنِی عَبْدِ بْنِ عَدِیٍّ، هَادِیَا خِرِّیتًا، وَالخِرِّیتُ المَاهِرُ بِالهِدَایَةِ، قَدْ غَمَسَ حِلْفًا فِی آلِ العَاصِ بْنِ وَائِلٍ السَّهْمِیِّ، وَهُوَ عَلَى دِینِ کُفَّارِ قُرَیْشٍ، فَأَمِنَاهُ فَدَفَعَا إِلَیْهِ رَاحِلَتَیْهِمَا، وَوَاعَدَاهُ غَارَ ثَوْرٍ بَعْدَ ثَلاَثِ لَیَالٍ، بِرَاحِلَتَیْهِمَا صُبْحَ ثَلاَثٍ، وَانْطَلَقَ مَعَهُمَا عَامِرُ بْنُ فُهَیْرَةَ، وَالدَّلِیلُ، فَأَخَذَ بِهِمْ طَرِیقَ السَّوَاحِلِ.

قَالَ سُرَاقَةَ بْنِ مَالِکِ بْنِ جُعْشُمٍ المُدْلِجِیُّ رَضِیَ اللهُ عَنْهُ، جَاءَنَا رُسُلُ کُفَّارِ قُرَیْشٍ، یَجْعَلُونَ فِی رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ وَأَبِی بَکْرٍ، دِیَةَ کُلِّ وَاحِدٍ مِنْهُمَا، مَنْ قَتَلَهُ أَوْ أَسَرَهُ، فَبَیْنَمَا أَنَا جَالِسٌ فِی مَجْلِسٍ مِنْ مَجَالِسِ قَوْمِی بَنِی مُدْلِجٍ، أَقْبَلَ رَجُلٌ مِنْهُمْ، حَتَّى قَامَ عَلَیْنَا وَنَحْنُ جُلُوسٌ، فَقَالَ یَا سُرَاقَةُ: إِنِّی قَدْ رَأَیْتُ آنِفًا أَسْوِدَةً بِالسَّاحِلِ، أُرَاهَا مُحَمَّدًا وَأَصْحَابَهُ، قَالَ سُرَاقَةُ: فَعَرَفْتُ أَنَّهُمْ هُمْ، فَقُلْتُ لَهُ: إِنَّهُمْ لَیْسُوا بِهِمْ، وَلَکِنَّکَ رَأَیْتَ فُلاَنًا وَفُلاَنًا، انْطَلَقُوا بِأَعْیُنِنَا، ثُمَّ لَبِثْتُ فِی المَجْلِسِ سَاعَةً، ثُمَّ قُمْتُ فَدَخَلْتُ فَأَمَرْتُ جَارِیَتِی أَنْ تَخْرُجَ بِفَرَسِی، وَهِیَ مِنْ وَرَاءِ أَکَمَةٍ، فَتَحْبِسَهَا عَلَیَّ، وَأَخَذْتُ رُمْحِی، فَخَرَجْتُ بِهِ مِنْ ظَهْرِ البَیْتِ، فَحَطَطْتُ بِزُجِّهِ الأَرْضَ، وَخَفَضْتُ عَالِیَهُ، حَتَّى أَتَیْتُ فَرَسِی فَرَکِبْتُهَا، فَرَفَعْتُهَا تُقَرِّبُ بِی، حَتَّى دَنَوْتُ مِنْهُمْ، فَعَثَرَتْ بِی فَرَسِی، فَخَرَرْتُ عَنْهَا، فَقُمْتُ فَأَهْوَیْتُ یَدِی إِلَى کِنَانَتِی، فَاسْتَخْرَجْتُ مِنْهَا الأَزْلاَمَ فَاسْتَقْسَمْتُ بِهَا: أَضُرُّهُمْ أَمْ لاَ، فَخَرَجَ الَّذِی أَکْرَهُ، فَرَکِبْتُ فَرَسِی، وَعَصَیْتُ الأَزْلاَمَ، تُقَرِّبُ بِی حَتَّى إِذَا سَمِعْتُ قِرَاءَةَ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ، وَهُوَ لاَ یَلْتَفِتُ، وَأَبُو بَکْرٍ یُکْثِرُ الِالْتِفَاتَ، سَاخَتْ یَدَا فَرَسِی فِی الأَرْضِ، حَتَّى بَلَغَتَا الرُّکْبَتَیْنِ، فَخَرَرْتُ عَنْهَا، ثُمَّ زَجَرْتُهَا فَنَهَضَتْ، فَلَمْ تَکَدْ تُخْرِجُ یَدَیْهَا، فَلَمَّا اسْتَوَتْ قَائِمَةً، إِذَا لِأَثَرِ یَدَیْهَا عُثَانٌ سَاطِعٌ فِی السَّمَاءِ مِثْلُ الدُّخَانِ، فَاسْتَقْسَمْتُ بِالأَزْلاَمِ، فَخَرَجَ الَّذِی أَکْرَهُ، فَنَادَیْتُهُمْ بِالأَمَانِ فَوَقَفُوا، فَرَکِبْتُ فَرَسِی حَتَّى جِئْتُهُمْ، وَوَقَعَ فِی نَفْسِی حِینَ لَقِیتُ مَا لَقِیتُ مِنَ الحَبْسِ عَنْهُمْ، أَنْ سَیَظْهَرُ أَمْرُ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ. فَقُلْتُ لَهُ: إِنَّ قَوْمَکَ قَدْ جَعَلُوا فِیکَ الدِّیَةَ، وَأَخْبَرْتُهُمْ أَخْبَارَ مَا یُرِیدُ النَّاسُ بِهِمْ، وَعَرَضْتُ عَلَیْهِمُ الزَّادَ وَالمَتَاعَ، فَلَمْ یَرْزَآنِی وَلَمْ یَسْأَلاَنِی، إِلَّا أَنْ قَالَ: «أَخْفِ عَنَّا». فَسَأَلْتُهُ أَنْ یَکْتُبَ لِی کِتَابَ أَمْنٍ، فَأَمَرَ عَامِرَ بْنَ فُهَیْرَةَ فَکَتَبَ فِی رُقْعَةٍ مِنْ أَدِیمٍ، ثُمَّ مَضَى رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ.

فَلَقِیَ الزُّبَیْرَ فِی رَکْبٍ مِنَ المُسْلِمِینَ، کَانُوا تِجَارًا قَافِلِینَ مِنَ الشَّأْمِ، فَکَسَا الزُّبَیْرُ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ وَأَبَا بَکْرٍ ثِیَابَ بَیَاضٍ، وَسَمِعَ المُسْلِمُونَ بِالْمَدِینَةِ مَخْرَجَ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ مِنْ مَکَّةَ، فَکَانُوا یَغْدُونَ کُلَّ غَدَاةٍ إِلَى الحَرَّةِ، فَیَنْتَظِرُونَهُ حَتَّى یَرُدَّهُمْ حَرُّ الظَّهِیرَةِ، فَانْقَلَبُوا یَوْمًا بَعْدَ مَا أَطَالُوا انْتِظَارَهُمْ، فَلَمَّا أَوَوْا إِلَى بُیُوتِهِمْ، أَوْفَى رَجُلٌ مِنْ یَهُودَ عَلَى أُطُمٍ مِنْ آطَامِهِمْ، لِأَمْرٍ یَنْظُرُ إِلَیْهِ، فَبَصُرَ بِرَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ وَأَصْحَابِهِ مُبَیَّضِینَ یَزُولُ بِهِمُ السَّرَابُ، فَلَمْ یَمْلِکِ الیَهُودِیُّ أَنْ قَالَ بِأَعْلَى صَوْتِهِ: یَا مَعَاشِرَ العَرَبِ، هَذَا جَدُّکُمُ الَّذِی تَنْتَظِرُونَ، فَثَارَ المُسْلِمُونَ إِلَى السِّلاَحِ، فَتَلَقَّوْا رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ بِظَهْرِ الحَرَّةِ، فَعَدَلَ بِهِمْ ذَاتَ الیَمِینِ، حَتَّى نَزَلَ بِهِمْ فِی بَنِی عَمْرِو بْنِ عَوْفٍ، وَذَلِکَ یَوْمَ الِاثْنَیْنِ مِنْ شَهْرِ رَبِیعٍ الأَوَّلِ، فَقَامَ أَبُو بَکْرٍ لِلنَّاسِ، وَجَلَسَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ صَامِتًا، فَطَفِقَ مَنْ جَاءَ مِنَ الأَنْصَارِ - مِمَّنْ لَمْ یَرَ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ - یُحَیِّی أَبَا بَکْرٍ، حَتَّى أَصَابَتِ الشَّمْسُ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ، فَأَقْبَلَ أَبُو بَکْرٍ حَتَّى ظَلَّلَ عَلَیْهِ بِرِدَائِهِ، فَعَرَفَ النَّاسُ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ عِنْدَ ذَلِکَ، فَلَبِثَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ فِی بَنِی عَمْرِو بْنِ عَوْفٍ بِضْعَ عَشْرَةَ لَیْلَةً، وَأُسِّسَ المَسْجِدُ الَّذِی أُسِّسَ عَلَى التَّقْوَى، وَصَلَّى فِیهِ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ، ثُمَّ رَکِبَ رَاحِلَتَهُ، فَسَارَ یَمْشِی مَعَهُ النَّاسُ حَتَّى بَرَکَتْ عِنْدَ مَسْجِدِ الرَّسُولِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ بِالْمَدِینَةِ، وَهُوَ یُصَلِّی فِیهِ یَوْمَئِذٍ رِجَالٌ مِنَ المُسْلِمِینَ، وَکَانَ مِرْبَدًا لِلتَّمْرِ، لِسُهَیْلٍ وَسَهْلٍ غُلاَمَیْنِ یَتِیمَیْنِ فِی حَجْرِ أَسْعَدَ بْنِ زُرَارَةَ، فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ حِینَ بَرَکَتْ بِهِ رَاحِلَتُهُ: «هَذَا إِنْ شَاءَ اللَّهُ المَنْزِلُ». ثُمَّ دَعَا رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ الغُلاَمَیْنِ فَسَاوَمَهُمَا بِالْمِرْبَدِ، لِیَتَّخِذَهُ مَسْجِدًا، فَقَالاَ: لاَ، بَلْ نَهَبُهُ لَکَ یَا رَسُولَ اللَّهِ، فَأَبَى رَسُولُ اللَّهِ أَنْ یَقْبَلَهُ مِنْهُمَا هِبَةً حَتَّى ابْتَاعَهُ مِنْهُمَا، ثُمَّ بَنَاهُ مَسْجِدًا، وَطَفِقَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ یَنْقُلُ مَعَهُمُ اللَّبِنَ فِی بُنْیَانِهِ وَیَقُولُ، وَهُوَ یَنْقُلُ اللَّبِنَ: هَذَا الحِمَالُ لاَ حِمَالَ خَیْبَرْ، هَذَا أَبَرُّ رَبَّنَا وَأَطْهَرْ، وَیَقُولُ: اللَّهُمَّ إِنَّ الأَجْرَ أَجْرُ الآخِرَهْ، فَارْحَمِ الأَنْصَارَ، وَالمُهَاجِرَهْ» [رواه البخاری: 3905، 3906].

1593- از عائشهل همسر پیامبر خدا ج روایت است که گفت هرگز به یادم نیست که پدر و مادرم را جز در حالت اسلام دیده باشم، [زیرا آن‌ها پیش از به دنیا آمدن عائشه مسلمان شده بودند]، و روزی نمی‌گذشت که پیامبر خدا ج صبح و شام به نزد ما نیایند.

چون مسلمانان [از جور کفار قریش] به تنگ آمدند، ابوبکرس به طرف سر زمین حبشه هجرت نمود، چون به منطقۀ (برک الغماد) رسید، [برک الغماد): موضعی است که از مکه به طرف یمن، پنج شب فاصله دارد]، (ابن دَغِنَّه) که رئیس قبیلۀ (قاره) بود، پرسید: ای ابوبکر! عزم کجا را داری؟ ابوبکرس گفت: قوم من مرا بیرون کرده‌اند و می‌خواهم بر روی زمین سیاحت کنم، و پروردگارم را عبادت نمایم.

ابن دغنه برایش گفت: ابوبکر! شخصی مثل تو نباید نه خودش [از وطنش] خارج گردد و نه هم دیگران او را خارج سازند، تو کسی هستی که با بینوایان همکاری می‌کنی، صلۀرحم را بجا می‌آوری، از بیچارگان دستگیری می‌کنی، و از مهمان پذیرایی می‌نمایی، و از مسائل حق پشتیبانی می‌کنی، من از تو دفاع خواهم کرد، برگرد و پروردگارت را در خانه‌ات عبادت کن. ابوبکرس برگشت و (ابن دَغِنَّه) هم با او همراهی نمود، شب (ابن دغنه) نزد اشراف قُریش رفته و گفت: ابوبکر نباید نه خودش خارج شود و نه هم کسی او را خارج سازد، آیا شما می‌خواهید کسی را بیرون کنید که با بی نوایان همکاری می‌نماید و صلۀرحم را بجا می‌آورد، از بیچارگان دست گیری می‌کند، و از مهمان پذیرائی می‌نماید، و از مسائل حق پشتیبانی می‌کند؟

قریش پناه دادن (ابن دغنه) را برای ابوبکرس رد نکردند، ولی برایش گفتند: برای ابوبکر بگو که پروردگارش را در خانه‌اش عبادت کند، و در خانه‌اش هر چه که می‌خواهد نماز و یا قرآن بخواند، ولی صدایش را بلند نکند، و به نماز و قرآن خواندنش سبب اذیت ما نگردد، زیرا ما می‌ترسیم که زنان و اطفال ما را گمراه سازد.

(ابن دَغِنَّه) این سخنان را برای ابوبکرس گفت، ابوبکرس مدتی پروردگارش را در خانه‌اش عبادت می‌کرد، و در نماز خواندن و قرآن خواندن صدایش را بلند نمی‌کرد، و به جز از خانه‌اش در جای دیگری قرآن نمی‌خواند.

بعد از آن چیزی به خاطرش گذشت، و در کنار خانه‌اش مسجدی بنا نمود و در آن مسجد نماز می‌خواند، زنان و اطفال مشرکین نزدش هجوم می‌آوردند، از قرآن خواندش خوش‌شان می‌آمد، و به طرفش می‌دیدند، و ابوبکرس شخص نرم دلی بود که در هنگام قرآن خواندن چشمش را نگهداشته نمی‌توانست، [و اشکش جاری می‌شد]. اشراف قریش از این کار ترسیدند، و به طلب ابن دَغِنَّه فرستادند، چون نزدشان آمد، گفتند: ما پناه دادن تو را برای ابوبکر به شرطی قبول کرده بودیم که او پروردگارش را در خانه‌اش عبادت نماید، ولی وی از این حد تجاوز نموده و در کنار خانه‌اش مسجدی ساخته است، و در آنجا به طور آشکارا نماز و قرآن می‌خواند، و ما می‌ترسیم که زن‌ها و اطفال ما را گمراه سازد([94])، و باید او را از این کار ممانعت نمایی، اگر می‌خواست که پروردگارش را در خانه‌اش عبادت کند، آزاد است، و اگر قبول نمی‌کرد و می‌خواست که این کار را به طور علنی انجام دهد، از وی بخواه عهدی را که با وی نموده ای فسخ نماید، زیرا ما، نمی‌خواهیم که با تو خیانت کنیم، و نه حاضریم برای ابوبکر اجازه بدهیم که این کارهایش را علنی انجام دهد.

عائشهل گفت: (ابن دَغِنَّه) نزد ابوبکرس آمد و گفت: از وعدۀ که بین من و تو بود خبر داری، یا باید به آن وعده به طور کامل پا بند باشی، [یعنی: نمازت را در خانه‌ات بخوانی و پروردگارت را به طور پنهانی عبادت کنی]، و یا وعده‌ام را برایم پس بدهی، زیرا نمی‌خواهم عرب‌ها بشنوند که من با شخصی که عهد و پیمان بسته‌ام خیانت کرده‌ام.

ابوبکرس گفت: پناه دادن تو را می‌گذارم، و به پناه خداوند عز وجلَّ رضایت می‌دهم.

پیامبر خدا ج در این وقت به مکه بودند، و برای مسلمانان گفتند: «جای هجرت شما برایم نشان داده شده است، نخلستانی است بین دو سنگزار».

و از این وقت به بعد، عدۀ به طرف مدینه هجرت نمودند، و اکثر کسانی که به حبشه رفته بودند، برگشتند و به مدینه هجرت نمودند، و ابوبکرس هم آمادگی هجرت به مدینه را گرفت. پیامبر خدا ج برایش گفتند: «انتظار بکش، زیرا امیدوارم برای من نیز اجازه داده شود».

ابوبکرس گفت: پدر و مادرم فدای شما، مگر شما نیز چنین امیدی دارید؟

فرمودند: «بلی».

ابوبکرس جهت همراهی با پیامبر خدا ج منتظر ماند، و دو شتری را که داشت، مدت چهار ماه از برگ درخت (سَمُر) علف می‌داد.

عائشهل گفت که روزی هنگام چاشت در حالی که در خانۀ ابوبکرس نشسته بودیم، کسی برای ابوبکرس گفت: اینک پیامبر خدا ج نقاب پوشیده آمدند، و در چنین وقتی پیامبر خدا ج نزد ما نمی‌آمدند.

ابوبکرس گفت: پدر و مادرم فدای شان، به خداوند سوگند است که ایشان جز به سبب امر مهمی نیامده‌اند، و همان بود که پیامبر خدا ج آمدند و اجازۀ داخل شدن خواستند، برای‌شان اجازه داده شد و داخل شدند.

پیامبر خدا ج برای ابوبکرس گفتند: «کسانی را که نزدت هستند بیرون کن».

ابوبکرس گفت: یا رسول الله! پدر و مادرم فدای شما! این‌ها اهل خانوادۀ خود شما هستند.

فرمودند: «برایم اجازۀ بیرون شدن [از مکه] داده شده است».

ابوبکرس گفت: یا رسول الله! پدر و مادرم فدای شما، آیا من هم صحبت شما هستم؟

پیامبر خدا ج فرمودند: «بلی».

ابوبکرس گفت: یا رسول الله! پدر و مادرم فدای شما، یکی از این دو شترم را شما انتخاب نمائید.

پیامبر خدا ج فرمودند: «[ولی به] قیمت».

عائشهل گفت که پیامبر خدا ج و ابوبکرس را به طور شتابان مجهز نمودیم، و طعامی برای‌شان در کیسۀ نهادیم، اسماءل قسمتی از جامه‌اش را پاره کرد، و سر کیسه را با آن بست، و از این جهت به نام (ذات النَّطاقین) شهرت یافت([95]).

عائشهل گفت که بعد از آن، پیامبر خدا ج و ابوبکرس به غاری در کوه ثور رفتند([96])،

سه شب در آنجا پنهان بودند، و عبدالله بن ابوبکرب که جوان زیرک، فهمیده و هشیاری بود، شب را با آن‌ها می‌بود، هنگام سحر از نزدشان می‌آمد، و صبح با قریش طوری وانمود می‌کرد که گویا شب را در مکه با آن‌ها بوده است، و هیج سخنی بر علیه پیامبر خدا ج و ابوبکرس زده نمی‌شد مگر آنکه آن سخن را به خاطر می‌سپرد، و هنگامی که شب تاریک می‌شد، نزدشان می‌رفت، و آن خبر را برای آن‌ها می‌رسانید. و عامر بن فُهیره غلام ابوبکرس گوسفندان شیر دهی را آنجا [یعنی: نزد پیامبر خدا ج و ابوبکرس] به چرا می‌برد، و چون پاسی از شب می‌گذشت، از شیر تازۀ که از گوسفندان خود به دست می‌آوردند، استفاده می‌کردند، و هنوز که شب تاریک بود عامر بن فُهیره بر گوسفندان صدا می‌زد و آن‌ها را از آنجا دور می‌کرد، و همین کار را در هر سه شبی که آنجا بودند، انجام داد.

پیامبر خدا ج و ابوبکرس شخصی را از (بنی دِیل) از قبیلۀ (بنی عبد بن عدی) که راهنمای ماهری بود، مزدور کرده بودند، و او با (آل عاص بن وائل سهمی) هم پیمان بود، و گر چه او در دین کفار قریش بود، با آن هم بر وی اطمینان کردند و شتر هایث خود را به دست او دادند، و با او وعده گذاشته بودند که بعد از سه روز به (غارثور) بیاید، و او صبح روز سوم شتران را به (غار ثور) حاضر ساخت، و آن‌ها با عامر بن فُهیره و رهنمای خود [که عبدالله بن أذیقط باشد]، به راه افتادند.

سراقه بن مالک بن جُعشم مدلجِیس [که در این وقت مشرک بود] می‌گوید: فرستادۀ کفار قریش نزد ما آمد و گفت: برای هر کسی که [پیامبر خدا ج و همراهانش] را بکشد و یا اسیر نماید، به اندازۀ دیت آن‌ها [که صد شتر باشد] جائزه می‌دهیم.

در حالی که در مجلسی از مجالس قوم خود بنی مدلج نشسته بودم که شخصی از کفار قریش آمد و گفت: ای سراقه! همین اکنون اشخاصی را در ساحل دیدم، فکر می‌کنم که محمد و همراهانش باشند، سراقه می‌گوید: گرچه من یقین کردم که همان‌ها هستند، ولی برای آن شخص گفتم که نه خیر! آن‌ها نیستند، بلکه تو فلانی و فلانی و فلانی را دیدی که از نزد خود ما رفتند.

بعد از آنکه چند لحظۀ دیگری در آن مجلس نشسته بودم بر خاستم و به خانه رفتم، از کنیزم خواستم که اسپم را بیرون نماید و در پشت تپۀ که برایش نشان دادم برایم نگهدارد، نیزه‌ام را بر داشتم و از راه پشت خانه در حالی که نیزه‌ام را بر زمین می‌کشیدم و پایین نگه می‌داشتم، خود را به اسپم رساندم، و آن را سوار شدم و به سرعت حرکت کردم، که مرا نزدیک سازد.

چون به آن‌ها نزدیک شدم، در این وقت اسپم مرا به زمین رد، و از بالای آن افتادم، برخاستم و دستم را به تیرکش بردم، و (ازلام) را از آن بیرون کردم([97])،

و با آن‌ها فال گرفتم که آیا به این اشخاص ضرری برسانم یا نه؟

فال برخلاف خواسته‌ام برآمد، [یعنی: فال طوری بر آمد که به آن‌ها ضرر مرسان]، اسپم را سوار شدم، و بر خلاف ازلام کار کردم، و به طرف آن‌ها شتافتم، تا حدی به آن‌ها نزدیک شدم که قراءت خواندن پیامبر خدا ج را می‌شنیدم، خود پیامبر خدا ج ملتفت نبودند، ولی ابوبکرس خیلی این و آن طرف می‌دید.

دراین وقت دست‌های اسپم تا زانو به زمین فرو رفت، از اسپ به زمین افتادم، بر خاستم و بر اسپ هیبت زدم، به شدت حرکت نمود و به سختی دست‌های خود را از آن سورخ خارج ساخت، چون ایستاده شد از جایی که دست‌هایش فرو رفته بود دودی به آسمان بلند شد، دوباره ازلام را بیرون کردم و به آن‌ها فال گرفتم، و نتیجۀ فال به خلاف خواسته‌ام برآمد.

آن‌ها را صدا زدم و برای‌شان امان دادم، آن‌ها ایستادند، اسپم را سوار شدم و نزدشان آمدم، و از اینکه از رسیدن به آن‌ها به موانع بر خورد نموده بودم، به دلم گشته بود که کار پیامبر خدا ج به پیش می‌رود.

برای پیامبر خدا ج گفتم: قوم تو، برای تو به اندازۀ یک دیت جائزه تعیین کرده‌اند، و برای آن‌ها از تصمیمی که قریش نسبت به آن‌ها گرفته‌اند خبر دادم، و طعام وغذایی را که با خود داشتم برای‌شان تقدیم نمودم، آن‌ها قبول نکردند، و از من چیزی نپرسیدند، ولی پیامبر خدا ج گفتند: که «راز ما را پوشیده نگهدار».

از ایشان خواستم تا برایم امان نامۀ بنویسند، به (عامر بن فُهیره)س امر کردند و او در رقعۀ از پوست برایم امان نامۀ نوشت، و سپس پیامبر خدا ج به راه خود ادامه دادند.

آن‌ها در راه با زُبیرس که با قافلۀ از مسلمانان که به تجارت رفته بودند و از طرف شام برمی‌گشتند، روبرو شدند، زبیرس برای پیامبر خدا ج و ابوبکرس جامه‌های سفیدی بخشش داد.

مسلمانان در مدینه از بیرون شدن پیامبر خدا ج از مکه خبر شده بودند، و هر روز صبح در بیرون شهر مدینه می‌آمدند و تا چاشت که هوا گرم می‌شد، انتظار آمدن آن‌ها را می‌کشیدند.

در یکی از روزها که بعد از انتظار زیاد به خانه‌های خود برگشته بودند، شخصی از یهود بر پشت بام قلعۀ از قلعه‌های‌شان بالا شده بود، و به طرفی که کار داشت، نظر می‌کرد، در این وقت نظرش بر پیامبر خدا ج و همراهانش افتاد، که با جامه‌های سفیدی نمایان می‌شوند.

آن یهودی اختیارش را از دست داده و با صدای بلند فریاد زد: ای مردم عرب! اینک نور چشمی که انتظارش را می‌کشیدید رسید، مسلمانان اسلحه‌های‌شان را برداشتند و در منطقۀ (حره) با پیامبر خدا ج ملاقات نمودند.

پیامبر خدا ج با آن‌ها طرف راست راه را گرفتتند تا آنکه به مجلۀ (بنی عمرو بن عوف) رسیدند، و این واقعه، در روز دوشنبه و در ماه ربیع الأول بود، [و اینکه در روز اول، و یا دوم، و یا دوازدهم، و یا سیزدهم ربیع الأول بوده باشد، اختلاف است].

در حالی که پیامبر خدا ج نشسته بودند، ابوبکرس بر خاسته بود و از مردم پذیرایی می‌کرد، کسانی که از انصار آمده و پیامبر خدا ج را ندیده بودند، با ابوبکرس خوش آمدید می‌گفتند، تا آنکه آفتاب بر پیامبر خدا ج تابید.

ابوبکرس آمد و با ردای خود بالای سرپیامبر خدا ج سایه می‌کرد، و در این وقت بود که مردم پیامبر خدا ج را شناختند([98]).

و پیامبر خدا ج بیش از ده شب در محلۀ بنی عمرو بن عوف باقی ماندند، و مسجدی را که به اساس تقوی تاسیس شده بود، در همین جا بنا نمودند، و در آن نماز خواندند، [مراد از این مسجد، مسجد قبا است].

بعد از آن پیامبر خدا ج شتر خود را سوار شدند، و مردم با ایشان می‌رفتند، [و همین طور رفتند] تا اینکه در جای مسجد پیامبر خدا ج شتر خوابید.

در آن وقت عدۀ از مسلمانان در آنجا نماز می‌خواندند، و در آن زمین خرماها را خشک می‌کردند، و این زمین متعلق به دو طفل یتیم به نامهای سهیل و سهل بود که در آغوش اسعد بن زُراره زندگی می‌کردند، هنگامی که شتر پیامبر خدا ج در آنجا خوابید فرمودند: «إن شاء الله منزل همینجا است».

بعد از آن پیامبر خدا ج آن دو یتیم را طلبیدند، و برای آن‌ها پیشنهاد کردند که آن زمین را بفروشند تا در آنجا مسجدی بسازند.

آن‌ها گفتند: یا رسول الله! آن را برای شما بخشش می‌دهیم، پیامبر خدا ج بخشش آن‌ها را قبول نکردند، و آن زمین را از آن‌ها خریدند و مسجدی را در آن زمین بنا کردند([99]).

در ساختن مسجد، پیامبر خدا ج با دیگر مردم خشت می‌آوردند و می‌گفتند: «این محموله[که خشت و خاک بنای مسجد باشد] از محمولۀ که از خیبر می‌آید،[مانند انگور و خرما و امثال این‌ها، در نزد خداوند] بهتر و پاینده‌تر است» و می‌فرمودند: «خدایا! مزد حقیقی مزد آخرت است، و بر انصار و مهاجرین رحمت و مهربانی کن».

1594- عَنْ أَسْمَاءَ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهَا: أَنَّهَا حَمَلَتْ بِعَبْدِ اللَّهِ بْنِ الزُّبَیْرِ، رَضِیَ اللَّهُ عَنْهَا قَالَتْ: فَخَرَجْتُ وَأَنَا مُتِمٌّ فَأَتَیْتُ المَدِینَةَ فَنَزَلْتُ بِقُبَاءٍ فَوَلَدْتُهُ بِقُبَاءٍ، ثُمَّ أَتَیْتُ بِهِ النَّبِیَّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ فَوَضَعْتُهُ فِی حَجْرِهِ، ثُمَّ دَعَا بِتَمْرَةٍ فَمَضَغَهَا، ثُمَّ تَفَلَ فِی فِیهِ، فَکَانَ أَوَّلَ شَیْءٍ دَخَلَ جَوْفَهُ رِیقُ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ، ثُمَّ حَنَّکَهُ بِتَمْرَةٍ ثُمَّ دَعَا لَهُ، وَبَرَّکَ عَلَیْهِ وَکَانَ أَوَّلَ مَوْلُودٍ وُلِدَ فِی الإِسْلاَم» [رواه البخاری: 3909].

1594- از اسماءل روایت است که گفت: هنگام حمل عبدالله بن زبیرب درحالی که مدت حمل من کامل شده بود، از مکه به طرف مدینه مهاجرت نمودم، چون به مدینه رسیدم، در قبا منزل گزیدم، [و عبدالله بن زبیرب] را در منطقۀ قبا زائیدم، بعد از آن او را نزد پیامبر خدا ج آوردم، و او را در آغوش‌شان گذاشتم.

پیامبر خدا ج خرمایی را طلبیدند، و آن را جویدند، و بعد از آن آب دهان خود را در دهانش انداختند، به این طریق اولین چیزی که به شکم [عبدالله بن زیبر] داخل شد، آب دهان پیامبر خدا ج بود، بعد از آن خرمای دیگری را به کام او مالیدند و برای او دعای برکت کردند، و او اولین مولودی از مهاجرین بود که [در مدینۀ منوره] در اسلام به دنیا آمد.

1595- عَنْ أَبِی بَکْرٍ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ، قَالَ: کُنْتُ مَعَ النَّبِیِّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ فِی الغَارِ، فَرَفَعْتُ رَأْسِی فَإِذَا أَنَا بِأَقْدَامِ القَوْمِ، فَقُلْتُ: یَا نَبِیَّ اللَّهِ، لَوْ أَنَّ بَعْضَهُمْ طَأْطَأَ بَصَرَهُ رَآنَا، قَالَ: اسْکُتْ یَا أَبَا بَکْرٍ، اثْنَانِ اللَّهُ ثَالِثُهُمَا» [رواه البخاری: 3922].

1595- از ابوبکرس روایت است که گفت: با پیامبر خدا ج در داخل غار بودم، سرم را بالا کردم و پاهای مشرکین را دیدیم.

گفتم: یا رسول الله! اگر کسی از این‌ها به پایین نگاه کند ما را می‌بیند.

فرمودند: «ای ابوبکر! ساکت باش، ما دو نفری هستیم که سوم ما خدا است»، یعنی: حافظ و ناصر ما خدا است].

45- باب: مَقْدَمِ النَّبِیِّ ج وَأَصْحَابِهِ المَدِینَةَ

باب [45]: قدوم پیامبر خدا ج و صحابه‌های‌شان به مدینه

1596- عَنْ البَرَاءَ بْنَ عَازِبٍ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ، قَالَ: أَوَّلُ مَنْ قَدِمَ عَلَیْنَا مُصْعَبُ بْنُ عُمَیْرٍ، وَابْنُ أُمِّ مَکْتُومٍ وَکَانَا یُقْرِئَانِ النَّاسَ، فَقَدِمَ بِلاَلٌ وَسَعْدٌ وَعَمَّارُ بْنُ یَاسِرٍ، ثُمَّ قَدِمَ عُمَرُ بْنُ الخَطَّابِ فِی عِشْرِینَ مِنْ أَصْحَابِ النَّبِیِّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ، ثُمَّ «قَدِمَ النَّبِیُّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ، فَمَا رَأَیْتُ أَهْلَ المَدِینَةِ فَرِحُوا بِشَیْءٍ فَرَحَهُمْ بِرَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ، حَتَّى جَعَلَ الإِمَاءُ یَقُلْنَ: قَدِمَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ، فَمَا قَدِمَ حَتَّى قَرَأْتُ: سَبِّحِ اسْمَ رَبِّکَ الأَعْلَى فِی سُوَرٍ مِنَ المُفَصَّلِ» [رواه البخاری: 3925].

1596- از براءس روایت است که گفت: اولین کسانی که از مهاجرین به مدینه آمدند: مُصْعَب بن عُمَیْر و ابن أم مکتوم بودند، این دو نفر برای مردم قراءت یاد می‌دادند، بعد از این دو نفر: بلال و سعد و عمار بن یاسر، و بعد از آن‌ها عمر بن خطاب با بیست نفر دیگر از صحابه‌های پیامبر خدا ج آمدند([100]).

و بعد از این‌ها پیامبر خدا ج تشریف آوردند، و هیچ وقت ندیدم که مردم مدینه به چیزی به اندازۀ آمدن پیامبر خدا ج خوشحال شده باشند، تا جایی که کنیزان هم از آمدن ایشان خوشحال گردیده و می‌گفتند: اینک پیامبر خدا ج تشریف آوردند، و هنگامی به مدینه آمدند که سورۀ ﴿سَبِّحِ ٱسۡمَ رَبِّکَ ٱلۡأَعۡلَى را با چند سورۀ دیگر از سوره‌های مفصل، حفظ کرده بودم.

46- باب: إِقَامَةِ المُهَاجِرِ بِمَکَّةَ بعْدَ قَضَاءِ نُسُکِهِ

باب [46]: اقامت مهاجر در مکه، بعد از ادای مناسک

1597- عَنِ العَلاَءَ بْنَ الحَضْرَمِیِّ، رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ: ثَلاَثٌ لِلْمُهَاجِرِ بَعْدَ الصَّدَرِ» [رواه البخاری: 3933].

1597- از علاء بن حضرمیس([101]) روایت است که گفت: پیامبر خدا ج فرمودند: «برای مهاجر بعد از طواف و داع، اجازه است تا سه روز در مکه باقی بماند»([102]).

47- باب: إِتْیَانِ الیَهُودِ النَّبِیِّ ج حِینَ قَدِمَ المَدِینَةَ

باب [47]: آمدن یهود نزد پیامبر خدا ج هنگام آمدن‌شان به مدینه

1598- عَنْ أَبِی هُرَیْرَةَ، رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ عَنِ النَّبِیِّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ، قَالَ: لَوْ آمَنَ بِی عَشَرَةٌ مِنَ الیَهُودِ، لآمَنَ بِی الیَهُودُ» [رواه البخاری: 3941].

1598- از ابوهریرهس از پیامبر خدا ج روایت است که فرمودند: «اگر ده نفر از [رؤسای] یهود به من ایمان می‌آوردند، همۀ یهود به من ایمان می‌آوردند»([103]).


57- کتاب المغازی



[1]- این حدیث بر جانشینی ابوبکرس بعد از پیامبر خدا ج صراحت کامل دارد، و در معجم اسماعیلی آمده است که شخص بادیه‌نشینی برای پیامبر خدا ج چیزی فروخت، آن شخص گفت: اگر اجل شما رسید، قرض را که می‌دهد؟ فرمودند: ابوبکر، پرسید: بعد از وی قرض را که می‌دهد؟ فرمودند: عمر.

[2]- این پنج غلام عبارت بودند از: بلال، زید بن حارثه، عامر بن فهیره، عبید بن زید حبشی، و عمار بن یاسر، و دو زن عبارت بودند از: خدیجه ام المؤمنین و ام أیمن، و قابل تذکر است که اولین کسانی که در اسلام داخل شدند این‌ها بودند: از مردها: ابوبکر، از زن‌ها: خدیجه، از اطفال علی بن ابی طالب، و از غلامان بلال حبشیش.

[3]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:    

      ۱) فضیلت ابوبکر صدیقس بر همۀ صحابهش.

      ۲) جواز مدح‌کردن شخص در پیش رویش.

      ۳) انسان اگر در حالت غضب کار غیر مناسبی از وی سر می‌زند، باید به زودی از آن کارش توبه نموده و به راه صواب برگردد.

[4]- عمرو بن عاصس چون دید که پیامبر خدا ج او را امیر لکشر مقرر نمودند، فکر کرد که سبب این عمل فضیلتش بر دیگر صحابه است، و برای آنکه از این چیز متأکد شود، این سؤال را مطرح نمود، و جوابش را به ترتیبی که در حدیث آمده است شنید.

[5]- گویند: سبب درازشدن یک طرف پیراهن ابوبکرس آن بود که وی در هنگام راه‌رفتن، خود را به یک طرف متمایل می‌ساخت.

[6]- (اریس) نام بستانی است که در مدینۀ منوره نزدیک قبا، و چاه (أریس) در همین بستان بود، و انگشتر پیامبر خدا ج از نزد عثمانس در همین چاه افتاد.

[7]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

      ۱) سبب نهی پیامبر خدا ج از دشنام دادن صحابه‌های‌شان این بود که بین خالد بن ولید و عبدالرحمن بن عوف مشکلی پیدا شد، خالد عبدالرحمن را دشنام داد، و پیامبر خدا ج فرمودند: صحابه هایم را دشنام ندهید، و گرچه این خطاب برای خالدس است، ولی همۀ امت را تا روز قیامت شامل می‌شود.

      ۲) مراد از مشت، و نیم مشتی که صحابه صدقه داده اند، از خرما است، زیرا عادتا آن‌ها خرما صدقه می‌دادند.

      3) سبب فضیلت تصدیق صحابه بر تصدیق دیگران این است که آن‌ها در وقت ضرورت و حاجت شدید، و در وقتی که خودشان به فقر و فاقه دچار بودند، تصدق نمودند، و تصدیق دیگران در چنین حالتی نیست، و از اینجا است که گفته‌اند: ثواب تصدیق و خیرات به کیفیت است نه به کمیت، مثلا: کسی که صد در هم دارد، و از صد در هم خود پنجاه درهم را صدقه می‌کند، ثوابش به اندازۀ ثواب کسی است که یک ملیون دارد، و از یک ملیونش پنجصد هزار درهم را صدقه می‌کند، و دیگر آنکه تصدیق صحابهش سبب نجات دعوت اسلامی و پیروزی و انتشار اسلام گردید، و تصدقی که دیگران می‌دهند، دارای چنین تائثر بارزی نیست.

[8]- ازاحکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

      البته مراد از پیامبر، خود نبی کریم ج، و مراد از صدیق، ابوبکر صدیقس، و مراد از دو شهید، عمر و عثمانب هستند، که هر کدام آن‌ها در زمان خلافت خود به شهادت رسیدند، و باید گفت که مقربین به مقام ربوبیت، به همان ترتیبی است که در این حدیث نبوی شریف ذکر گردیده است، یعنی: اول انبیاء بعد از آن صدیقین، و بعد از آن شهداء و در درجۀ چهارم صالحین قرار دارند، خداوند متعال می‌فرماید: ﴿وَمَن یُطِعِ ٱللَّهَ وَٱلرَّسُولَ فَأُوْلَٰٓئِکَ مَعَ ٱلَّذِینَ أَنۡعَمَ ٱللَّهُ عَلَیۡهِم مِّنَ ٱلنَّبِیِّ‍ۧنَ وَٱلصِّدِّیقِینَ وَٱلشُّهَدَآءِ وَٱلصَّٰلِحِینَۚ وَحَسُنَ أُوْلَٰٓئِکَ رَفِیقٗا ٦٩ [النساء: 69]، یعنی: آن‌هائی که خدا و پیامبرش را اطاعت کنند، همنشین پیامبران، صدیقان، شهداء و صالحین هستند، که خداوند به آن‌ها نعمت عنایت فرموده، و چه نیکو رفیقانی هستند.

[9]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

      1) آنچه را که علیس در مورد عمرس گفت، عین حقیقت و واقعیت بود، و به اثر دعای نبی کریم ج علیس در هر جایی که بود، و در هر موقعیت که قرار داشت، حق می‌گفت و از حق پشتیبانی می‌کرد. از ابوحیان تیمی به نقل از پدرش از علیس روایت است که گفت: پیامبر خدا ج فرمودند: خدا ابوبکر را رحمت کند، دخترش را برایم به نکاح داد، و در راه هجرت برایم مرکوبی داد، و بلال را از مال خود آزاد ساخت، و خدا عمر را رحمت کند که سخن حق را می‌گفت و لو آنکه تلخ بود، و حق گفتن، او را در حالتی قرار داد که برایش دوستی نماند، و خدا بر عثمان رحمت کند که ملائکه از وی حیاء می‌کنند، و خدا علی را رحمت کند، خدایا! به هر طرفی که علی می‌رود، حق را با وی همراه بساز، سنن الترمذی، کتاب المناقب، باب مناقب علی بن ابی طالبس (5/591-592) حدیث (3714).

      و نه تنها آنکه علیس متصف به این صفت بود که حق و حقیقت را می‌گفت، بلکه دارای مناقب و فضائل بسیار دیگری نیز بود، و در این زمینه از پیامبر خدا ج احادیث متعددی روایت شده است، از آن جمله اینکه:

      در صحیح مسلم آمده است که سعدس گفت: پیامبر خدا ج در مورد علیس سه سخن گفته‌اند که اگر یکی از آن‌ها برایم می‌بود، بر تمام نعمت‌های جهان ترجیح می‌دادم.

      أ- از پیامبر خدا ج شنیدم که چون در یکی از غزوات علیس را با خود نبرده و از وی خواستند تا در مدینۀ منوره باقی بماند، علیس گفت: (آیا مرا با زن‌ها و اطفال نگهمیدارید)؟ فرمودند: آیا نمی‌خواهی که نسبت به من به منزلۀ هارون نسبت به موسی÷ باشی، با این فرق که بعد از من پیامبری نیست.

      ب- و از پیامبر خدا ج در روز خیبر شنیدم که فرمودند: فردا بیرق را بدست کسی میدهم که خدا و رسولش را دوست دارد، و خدا و رسولش او را دوست دارند، و هر کدام ما به امید آن افتادیم [که بیرق را بدست ما بدهند]، و همان بود که فرمودند: علی را برایم طلب کنید، علیس را در حالیکه چشم درد بود آوردند، پیامبر خدا ج به چشم وی تف کردند، و بیرق را بدستش دادند، و خداوند بدست وی فتح را نصیب ساخت.

      ج- و چون این قول خداوند متعال نازل گردید که: «پس بگو: بیائید فرزندان ما و فرزندان شما را، و زنان ما و زنان شما را، و خود ما و خود شما را بخوانیم، و سپس مباهله کرده و لعنت خدا را بر دروغگویان قرار دهیم»، پیامبر خدا ج علی و فاطمه و حسن را طلب نموده و گفتند: الهی! اهل [خانواده] من همین‌ها هستند، [صحیح مسلم، کتاب فضائل الصحابه، باب فضائل علیس حدیث رقم [32] (2404).

      و احادیث بسیار دیگری در این مورد که در صحیحین و غیر صحیحین، و کتب تراجم و غیره موجود است.

      2) علاقه و رابطۀ علیس با صحابه – خصوصاً با خلفای راشدین و بالاخص با ابوبکر و عمرب علاقۀ اخوت و برادری و همکاری بود، نه چیز دیگری، و از اینجا بود که بعد از بیعت برای ابوبکر و عمب یکی از مخلصترین و صادقترین مشاورین آن‌ها بود.

      در کتاب (البدایة و النهایه) در موضوع بیعت ابوبکر صدیقس آمده است که بعد از اینکه بیعت برای ابوبکرس صورت گرفت، برای مردم خطبه داده و گفت: (به خداوند قسم که هیچ وقت از خداوند چه پنهان و چه آشکارا نخواستم که به خلافت برسم).

      تمام مهاجرینش سخنش را قبول نمودندْ و علی و زبیرب گفتند: (سبب غضب ما چیز دیگری، جز این نبود که در مشورت و نظر خواهی به تأخیر انداخته شدیم، ور نه ما می‌دانیم که ابوبکر بعد از پیامبر خدا ج شایسته‌ترین مردم به این کار است، وی یار غار پیامبر خدا ج است، و شرف و خوبی وی به همگان آشکار است، و کسی است که پیامبر خدا ج در حیات خود او را امر کردند تا برای مردم امامت بدهد).

      و سپس ابن کثیر/ می‌گوید: و همین چیز شایسته و لایق برای علیس است، و همان چیزی است که روایات متعددی دلالت بر آن دارد، از آن جمله اینکه: در نمازها با ابوبکر صدیقس حاضر می‌شد، و برایش نصیحت می‌کرد و در کارها برایش مشورت می‌داد...) البدایة و النهایة (9/414-417).   

[10]- مراد از (با هم ‌بودن) مجرد با هم ‌بودن است، نه تساوی در درجات، یعنی: در بهشت با هم هستند، و گرچه درجات آن‌ها از یکدیگر متفاوت است، و چون مایان نیز پیامبر خدا ج و صحابه‌های ایشان را دوست داریم، از خداوند مهربان مسئلت می‌نمائیم که ما هم با آن‌ها باشیم، آمین یا آله العالمین.

[11]- کلمۀ شرط که (اگر) باشد، در اینجا برای احتمال و تردید نیست، بلکه برای تاکید است، زیرا در صورتی که چنین اشخاص در ام مفضوله وجود داشته باشند، به طریق اولی در امت فاضله وجود دارند.

[12]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

1) شخصی که از ابن عمرب این سؤال‌ها را کرد- طوری که از اسلوب کلامش معلوم می‌شود – از مخالفین عثمانس بود، زیرا طرح سؤال‌هایش بیانگر همین چیز است، و علاوه بر آن وقتی که ابن عمرب جواب‌های مثبت برایش داد، اظهار خوشی نموده و تکبیر گفت، و گویا به مقصد خود که انتقاص از عثمانس باشد، رسید.

      2) اساس این سخن ابن عمرب که گفت: (هرچه که مسئله فرارش از قرار داده است)، این قول خداوند متعال است که می‌فرماید: ﴿إِنَّ ٱلَّذِینَ تَوَلَّوۡاْ مِنکُمۡ یَوۡمَ ٱلۡتَقَى ٱلۡجَمۡعَانِ إِنَّمَا ٱسۡتَزَلَّهُمُ ٱلشَّیۡطَٰنُ بِبَعۡضِ مَا کَسَبُواْۖ وَلَقَدۡ عَفَا ٱللَّهُ عَنۡهُمۡۗ إِنَّ ٱللَّهَ غَفُورٌ حَلِیمٞ ١٥٥ [آل عمران: 155]، یعنی: آن‌هایی که از شمایان در روز بر خورد دو گروه، پشت دادند، شیطان آن‌ها را بر اثر پارۀ از گناهانی که مرتکب شده بودند، اغوا نمود، و خدا آن‌ها را عفو نمود، زیرا خداوند آمرزندۀ بردبار است، بنابراین عفو عثمانس از موضوع جنگ احد به نص قرآن مجید ثابت گردیده و جای انکار باقی نمی‌گذارد.

      3) این دختر پیامبر خدا ج که همسر عثمان بن عفانس بود، و در این وقت مریض بود، رقیهل بود، و از همین مرضش به سن بیست سالگی وفات نمود.

      4) غرض پیامبر خدا ج از فرستادن عثمان بن عفانس به مکه آن بود که برای اهل مکه بفهمانند که غرض پیامبر خدا ج و صحابه از آمدن به مکه، عمره کردن است، نه جنگ کردن، و می‌خواستند که در اینکار مهم کسی را وظیفه بدهند که در چنین اموری از یکطرف درایت کافی داشته، و از طرف دیگر شخص مورد احترام در نزد اهل مکه باشد.

[13]- لفظ حدیث (الرحی) است، و (رحی) به معنی (آسیا) است، و مراد از آن در اینجا آسیای دستی و یا دست آسیا است، که بطور تخفیف در هرات آن را (دستاس) می‌گویند، و شاید در جاهای دیگر، نام دیگری داشته باشد، و (دستاس) عبارت از دو سنگ مدور نسبتا کلانی است که روی هم قرار داده می‌شود، و دانه را در حفرۀ که در وسط سنگ فوقانی قرار دارد می‌ریزند، و با گرفتن دستۀ سنگ فوقانی و چرخاندن آن بر روی سنگ تحتانی، دانه‌ها را نرم می‌کنند.

[14]- این حدیث بر علاوه از آنکه دلالت بر مناقب علی و فاطمهب دارد، این را هم می‌رساند که پیامبر خدا ج از اموال عمومی (بیت المال) هیچگاه به نفع خود و نفع وابستگان خود استفاده نمی‌کردند، و ای‌کاش آن‌هایی که امروز ادعای پیروی از اساسات اسلام و روش نبی کریم ج را دارند، این توجیهات عملی پیامبر خدا ج را سر مشق زندگی خود قرار دهند، و مال بیت المال را مال میراثی پدران خود ندانند، و مورد دستبرد قرار ندهند.

[15]- اقارب پیامبر خدا ج کسانی هستند که به نزدیکترین جدشان که عبدالمطلب باشد، نسبت داده می‌شوند، و یا پیامبر خدا ج صحبت کرده باشند، و یا ایشان را دیده باشند، چه مرد باشند و چه زن، و این‌ها عبارت‌اند از:

      علی و اولاد وی که عبارت‌اند از: حسن، و حسین، و محسن، و ام کلثوم از فاطمهش

      جعفر و اولاد وی که عبارت‌اند از: عبدالله، عون، محمد، احمد.

      عقیل بن ابی طالب و فرزندش مسلم.

      حمزه بن عبدالمطلب و اولادش که عبارت‌اند از: یعلی، عماره، و امامه.

      عباس و اولادش که عبارت‌اند از: فضل، عبدالله، قثم، عبیدالله، حارث، معبد، عبدالرحمن، کثیر، عون، تمام، ام حبیبه، آمنه، و صفیه.

      معتب ابن ابی لهب.

      عباس بن عتبه بن ابی لهب.

      عبدالله بن زبیر بن عبدامطلب، و خواهرش ضباعه.

      ابو سفیان بن حارث، و فرزندش جعفر.

      نوفل بن حارث بن عبدالمطلب، و دو فرزندش مغیره و حارث. و دختران عبدالمطلب که عبارت‌اند از: امیمه، اروی، عاتکه، و صفیه.

[16]- وی عبدالله بن زبیر بن عوام قرشی است، مادرش اسماء بنت ابوبکر صدیقس است، در سال اول هجرت متولد گردید، و وی اولین مولودی است که در مدینه منوره از مسلمانان مهاجر متولد شده است، وی یکی از عبادله و یکی از دلاوران صحابه است، در سال شصت و چهار به خلافت رسید، و در جمادی الاولی سال هفتاد‌و‌سه در جنگ با حجاج به شهادت رسید، (الاصابه: (2/309-311).

[17]- گویند: مراد از زن‌ها در اینجا امهات المؤمنین می‌باشند، در این وقت عبدالله بن زبیر سه ساله و چند ماهه بود، و از این دانسته می‌شود که طفل به هر سن و سالی که حدیث را شنیده باشد، تحمل آن برایش روا است، و عمر بن أبی سلمه فرزند أم سلمه است که در آغوش نبی کریم ج پرورش یافته بود.

[18]- و این فضیلت بس بزرگی برای زبیرس است، و وی زبیر بن عوام بن خویلد اسدی است، مادرش صفیه بنت عبدالمطلب عمۀ پیامبر خدا ج است، زبیرس به سن پانزده سالگی مسلمان شد، در جنگ برموک و فتح مصر اشتراک داشت، در جنگ جمل در صف عائشهل بود، در وقت بازگشت از جنگ جمل در سال سی وشش هجری در (وادی السباع) وفات یافت.

[19]- طلحهس یکی از با شهامت‌ترین، و سخاوتمندترین و فداکارترین صحابه‌های پیامبر خدا ج است، و در جد دهم خود، که مُرَّه بن کعب باشد، با پیامبر خدا ج، و با جد هشتم خود که کعب بن سعد بن تیم باشد، با ابوبکر صدیقس یکجا می‌شود، و سلسۀ نسب وی از این قرار است: طلحه بن عبیدالله بن عثمان بن عمیر، بن عمرو، بن عامر، بن عثمان، بن کعب، بن سعد، بن تیم، بن مره، بن کعب، و طلحهس به نام طلحۀ خیر، و به نام طلحۀ سخاوتمند نیز یاد می‌شود.

[20]- در روایت ترمذی آمده است که طلحهس در روز جنگ (احد) خود را سپر آنحضرت ج ساخته بود، و بر وی هشتاد و چند زخم وارد شده بود، و پیامبر خدا ج دربارۀ وی فرمودند که طلحه و زبیر در بهشت از همنشیان من هستند، و در ترمذی از جابرس روایت است که گفت: از پیامبر خدا ج شنیدم که فرمودند: کسی که می‌خواهد شهیدی را که بر روی زمین راه می‌رود ببیند، به طرف طلحه بن عبیدالله نگاه کند.

[21]- یعنی گفتند که پدر و مادرم فدای تو باد، و این به سبب شهامتی بود که سعد بن ابی وقاصس در این روز از خود نشان داده بود، در اکثر اوقاتی که پیامبر خدا ج این عبارت را برای کسی استعمال می‌کردند، تنها می‌گفتند که (پدرم فدای تو)، و اینکه برای کسی بین پدر و مادر خود هر دو جمع کرده باشند، و گفته باشند که (پدر و مادر فدای تو)، از آنحضرت ج کم واقع شده است، و این عبارت را خاص در وقت رضایت کامل از کسی برایش استعمال می‌کردند.

[22]- از مسائل و احکام متعلق به این حدیث آنکه:

      1) کسی که به پیامبر خدا ج وعده داده بود و به وعدۀ خود وفا کرد، ابو العاص بن ربیع بود، زیرا وقتی که پیش از بعثت، پیامبر خدا ج دختر خود زینب را برایش به نکاح دادند، برای پیامبر خداج وعده داد که با دخترشان زن دیگری را به نکاح نگیرد، و به این وعدۀ خود وفا کرد، و دیگر آنکه چون در جنگ بدر به اسارت مسلمانان در آمد، و بعد از فدیه دادن خلاص شد، پیامبر خدا ج از وی خواستند که دخترشان زینبل را نزدشان به مدینه بفرستد، چون به مکه رفت به وعدۀ خود وفا کرد، و زینبل را به مدینه فرستاد، در (تیسیر القاری) آمده است که علی بن ابی طالبس نیز برای پیامبر خدا ج وعده داده بود که با دخترشان فاطمهل زن دیگری را به نکاح نگیرد، ولی گویا این وعده از یادش رفته بود، بنابراین از دختر ابوجهل خواستگاری کرد، تا او را به نکاح بگیرد، و همان بود که پیامبر خدا ج او را از این کار مانع شدند.

      ۲) از محتوای این حدیث نبوی شریف چنین دانسته می‌شود که اگر کسی زنی را به این شرط به نکاح می‌گیرد که با وی زن دیگری را به نکاح نگیرد، بر آن شخص لازم است که به این وعدۀ خود وفا نموده، و زن دیگری با وی به نکاح نگیرد، و اگر به وعده‌اش وفا نکرده و اقدام به نکاح گرفتن زن دیگری می‌کند، قاضی شرع باید او را این کار مانع شود، زیرا پیامبر خدا ج فرموده‌اند: «أحق الشروط أن توفوا بها، ما استحللتم به الفروج»، یعنی: سزاوارترین شرطی که به آن باید وفا کنید، شرطی است که به سبب آن، فروج را برای خود حلال ساختید.

[23]- طوری که در حدیث پیشتر گفتیم، این وعده‌اش دو چیز بود. یکی آنکه با دخترشان زن دیگری نگیرد، و دیگر آنکه دخترشان زینب را نزدشان به مدینۀ منوره بفرستد، و او به هر دو وعدۀ خود وفا کرد.

[24]- زید بن حارثهس از بنی کلب بود، در ایام جاهلیت در جنگی که بین قبائل عرب واقع شده بود، به اسارت در آمد، حکیم بن حزام او را خرید، و به عمۀ خود خدیجهل داد، و خدیجهل او را به پیامبر خدا ج بخشید، پدر و کاکای زیدس نزد پیامبر خدا ج آمدند تا فدیۀ او را داده و او را خلاص کنند، پیامبر خدا ج زیدس را بین بودن در نزد خود، و رفتن با پدر و کاکایش مخیر ساختند، ولی وی گفت که (لا أختار علیک أحدا أبدا)، یعنی: من هیچگاه هیچ کسی را بر شما ترجیح نمی‌دهم، فرضی الله تعالی عنه وأرضاه.

[25]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

      ۱) کسی که بیشترین انتقاد را از امارت اسامه بن زیدس می‌کرد، عیاش بن ابی ربیعۀ مخزومی بود، و سبب انتقاد آن‌ها این بود که می‌گفتند چگونه جوان کم سن سالی امیر بزرگانی از صحابه مانند: ابوبکر، و عمر، و ابو عبیده و غیره گردد، چون عمرس این انتقادات را شنید، سخنان آن‌ها رد کرد، و نزد پیامبر خدا ج آمد، و از ماجری برای‌شان خبر داد، پیامبر خدا ج بسیار به غضب شدند، و برای مردم خطبه داده و فرمودند: اگر امروز از امارات او ...

      ۲) و سبب طعنه زدن آن‌ها بر امارت پدر أسامه که زیدس باشد این بود که وی از موالی، یعنی: از غلامان آزاد شده بود، و عادت عرب‌ها در جاهلیت این بود که برای علامان فعلی، و کسانی که قبلاً به غلامی در آمده بودند، ولو آنکه اکنون آزاد شده بودند، هیچ اهمیتی قائل نبودند، چه جای آنکه آنان را به امارت برگزینند، ولی پیامبر خدا ج شایستگی شخص را در نظر گرفته، و به این عادت بد جاهلیت پشت پا زدند.

[26]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

      ۱) شخص قیافهشناسی که عائشهل از وی حکایت می‌کند، نامش مجزز مدلجی بود، و وظیفۀ قیافهشناس آن است که به اساس علامات و قرائن، فروع را به اصول نسبت می‌دهد، یعنی: می‌تواند بشناسد که فلانی فرزند فلانی است، و آمدنش در نزد عائشهل احتمال دارد که پیش از نزول حجاب بوده باشد، و اگر بعد از نزول حجاب بوده باشد، از ورای پرده و حجاب بوده است.

      ۲) سبب خوشحال شدن پیامبر خدا ج آن بود که مردم از نگاه نسب بر اسامهس طعنه می‌زدند، زیرا خودش سیاه و پدرش زید بن حارثهس سفید بود، ولی مادر اسامه که (برکه) نام داشت از سیاهان حبشه بود، و اینکه باید به قول قیافه شناس عمل گردد یا نه؟ بین علماء اختلاف نظر وجود دارد: امام شافعی با استناد بر این حدیث می‌گوید: قول قیافه شناس قابل اعتبار است و باید به آن عمل گردد، و امام مالک/ میگوید: قول قیافه شناس تنها در مورد کنیز و غلام معتبر است، و در غیر آن‌ها معتبر نیست، ولی امام ابو حنیفه/ می‌گوید: قول قیافه‌شناس به هیچ وجه اعتبار ندارد، زیرا خداوند متعال می‌فرماید: ﴿وَلَا تَقۡفُ مَا لَیۡسَ لَکَ بِهِۦ عِلۡمٌۚ [الاسراء: 36] یعنی: از‌ چیزی که به آن علم نداری پیروی مکن، و از حدیث باب چنین جواب می‌دهند که بسب اسامه از زیدب ثابت بود، و چیزی که سبب خوشحالی پیامبر خدا ج شد تاکید این ثبوت موجود بود، نه ثبوت غیرموجود.

[27]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

      1) شفاعت کردن در اصل و اساس خود کار خوب و پسندیده‌ای است، خداوند متعال می‌فرماید: ﴿مَّن یَشۡفَعۡ شَفَٰعَةً حَسَنَةٗ یَکُن لَّهُۥ نَصِیبٞ مِّنۡهَاۖ [النساء:85]، یعنی: هرکس که در کار خوبی شفاعت کند، نصیبی هم برای خودش خواهد بود.

      2) سبب آنکه از بین صحابهش اسامه بن زید آمد، و دربارۀ آن زن با پیامبر خدا ج سخن زد این بود که پیامبر خدا ج او را بسیار دوست داشتند، و اسامهس فکر کرد که دوستی خاص پیامبر خدا ج بسبت به او، سبب خواهد شد که پیامبر خدا ج حد دزدی را بر آن زن جاری نسازند، ولی موقف پیامبر خدا ج در این زمینه چیزی بود که خودشان بیان داشتند.

      3) سبب ذکر فاطمهل تاکید هر چه بیشتر پیامبر خدا ج بر لزوم اجرای حد است، زیرا از یکطرف پیامبر خدا ج فاطمه را نهایت دوست داشتند، و از طرف دیگر فاطمهل بالاترین و والاترین شخصیت در بین زن‌ها بود، و با این ‌هم پیامبر خدا ج گفتند که اگر - به فرض محال – فاطمه با چنین جاه و منزلتی که دارد، دزدی می‌کرد، دستش را قطع می‌کردم، پس نباید در اجرای حد از کسی شفاعت نمود.

      4) از این حدیث دانسته می‌شود که اگر قضیۀ دزدی به حاکم شرع رسید، اجرای حد لازم می‌گردد، و کسی نمی‌تواند سبب تعطیل آن گردد، و مفهوم مخالف آن این است که پیش از رسیدن قضیۀ دزدی به حاکم شرع، کسی که مالش به دزدی رفته است، می‌تواند از حق خود گذشته و دزد را عفو نماید، شخصی از صحابه به نام صفوان ابن أمیه دزدی را که ردایش را دزدی کرده بود گرفته، و نزد پیامبر خدا ج آورد، پیامبر خدا ج از دزد پرسیدند: به راستی ردایش را دزدیده بودی؟ گفت: بلی امر کردند که دستش بریده شود، صفوان گفت: یا رسول الله! این چیز را نمی‌خواستم، - یعنی: نمی‌خواستم که دستش بریده شود- فرمودند: پس چرا پیش از اینکه [قضیه] به من برسد [او را عفو نکردی]؟

      5) در مورد تطبیق حد، به اتفاق علماء هیچکس به جز از حاکم شرع حق اجرای آن را ندارد.

[28]- و سبب این سخن پیامبر خدا ج آن بود که ابن عمرب در جواب دید که دو فرشته او را گرفته و به طرف دوزخ می‌برند، و او می‌گفت، «أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ النَّارِ، أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ النَّارِ» در این وقت فرشتۀ سومی آمد و گفت مترس، عبدالله بن عمرب این خواب را برای خواهرش أم المؤمنین حفصهل قصه کرد، و حفصهل آن را برای پیامبر خدا ج گفت، پیامبر خدا ج فرمودند: عبدالله شخص صالحی است اگر در شب نماز بخواند، و عبدالله بن عمر از آن روز به بعد، تا وقتی که به سن هشتادوشش‌سالگی رسید، قیام اللیل را ترک نکرد، و جز وقت اندکی در شب خواب نمی‌شد.

[29]- حذیفهس مخزن اسرار پیامبر خدا ج بود، برایش چیزهای را می‌گفتند که برای بسیاری از صحابهش نمی‌گفتند، از این سبب منافقین را یکایک می‌شناخت، زیرا ذریعۀ وحی احوال تمام منافقین برای پیامبر خدا ج خبر داده شده بود، و ایشان از احوال این منافقین برای حذیفهس اطلاع داده بودند، از این جهت اگر کسی وفات می‌کرد، عمرس حذیفهس را تعقیب می‌کرد، اگر می‌دید که بر جنازه‌اش نماز می‌خواند، او هم نماز می‌خواند، ورنه از نمازخواندن بر آن جنازه خودداری می‌کرد.

[30]- این شخص که خداوند متعال او را به زبان نبی خود از شیطان پناه داده بود – طوری که در روایت آمده است – عمارس بود، و این اشاره به این روایت است که چون مشرکین عمارس را مورد تعذیب قرار داده و از وی خواستند که پیامبر خدا ج را دشنام دهد، از این کار خودداری نمود، چون پیامبر خدا از این واقعه مطلع شدند، فرمودند: عمار قابل ترحم است، زیرا او مشرکین را به سوی بهشت دعوت می‌کنند، و آن‌ها او را به سوی دوزخ می‌خوانند، و یا مراد این قول پیامبر خدا ج است که فرمودند: هیچگاه عمار بین دو چیز مخیر نگشته است، مگر آنکه شدیدتر آن را - که در آن قوت و منفعت اسلام باشد- اختیار نموده است.

[31]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

      ۱) از این روایت این طور دانسته می‌شود که ابن مسعودب (وما خلق) را حذف می‌کرد، و البته قراءتی که بدون لفظ (وما خلق) باشد، قراءتی است مخالف روایات متواتره، و قابل قبول نیست، و اینکه چرا عبدالله بن مسعودس لفظ (وما خلق) را قراءت نمی‌کرد، امام عینی/ می‌گوید که در اول به همین گونه نازل شده بود، یعنی: بدون لفظ (وما خلق)، و عبدالله بن مسعود و ابو الدرداء همین نزول اول را شنیده بودند، و چون بعد از آن با لفظ (وما خلق) نازل گردید، دیگران نزول اخیر را شنیدند، ولی آن دو نفر نشنیدند، چنان‌چه عبدالله بن مسعودب نزول (معوذتین) یعنی: ﴿قُلۡ أَعُوذُ بِرَبِّ ٱلنَّاسِ ١، ﴿قُلۡ أَعُوذُ بِرَبِّ ٱلۡفَلَقِ ١ را نشنیده بود، از این جهت گمان می‌کرد که این دو سوره از قرآن نیست.

      ۲) اگر یک یا دو نفر و یا حتی بیشتر از آن کدام آیۀ از قرآن را نشنیده باشند، این نشنیدن آن‌ها تاثیری بر متواتر بودن آن آیت ندارد، زیرا کسانی که شنیده‌اند صدها و هزارها می‌باشند، و به شنیدن آن‌ها تواتر متحقق می‌گردد، و دیگر آنکه اعتبار به قول کسی است که چیزی را شنیده و یا دیده است، نه به قول کسی که نشنیده و یا ندیده است، و از این سبب است که اگر صد نفر در محکمه شهادت بدهند که مثلا: فلانی از فلانی طلبگار نیست، و دو نفر شهادت بدهند که طلبگار است، قاضی قول همان دو نفر را قبول می‌کند، نه قول صد نفر را ، زیرا شهادت در اثبات است نه در نفی.

[32]- وی عامر بن عبدالله بن جراح است، در نسب بعد از چندین پشت، یعنی در (فهر) با نبی کریم ج یکجا می‌شود، از عشرۀ مبشره به جنت است، مادرش که از بنی حارث بن فهر بود، ایمان آورد و مسلمان شد. ولی پدرش در جنگ بدر در صفت مشرکین کشته شد، و گویند: خود عامر که همان ابو عبیده بن جراح باشد، پدر خود را کشت، وی از طرف عمر بن خطابس امیر شام مقرر گردید، و در سال هژده هجری به اثر وبائی که در آن سرزمین شیوع یافته بوده، وفات یافت، رضی الله تعالی عنه و أرضاه.

[33]- این به آن معنی نیست که صحابه‌های دیگر امین نبودند، و با در امت محمدی امین دیگری وجود ندارد، بلکه مراد این است که ابوعبیدهس در این مورد نسبت به دیگران دارای امتیاز خاصی است، و با آنکه صحابه همگی دارای فضیلت بودند، ولی بعضی از آن‌ها در جانبی از جوانب علم و اخلاق بر دیگران برتری داشتند، ترمذی از انس بن مالک روایت می‌کند که پیامبر خدا ج فرمودند: با رحم‌ترین امت من بر امت من ابوبکر، شدیدترین آن‌ها در تطبیق احکام خدا عمر، باحیاتر از همگان عثمان، داناتر آن‌ها به حلال و حرام معاذ بن جبل، داناتر از همگان در مسائل میراث زید بن ثابت، قاری‌ترشان أبی بن کعب می‌باشد، و برای هر امت امینی است و امین این امت ابوعبیده بن جراح است، چناچه در حدیث دیگری آمده است که از همه داناتر در مسائل قضاء علیس است.

[34]- حسن و حسین، پسران علی بن ابی طالب، و نوه‌های پیامبر خدا ج هستند، مادرشان فاطمه الزهراء سردار زنان جهان است، پیامبر خدا ج فرموده‌اند که حسن و حسین سردار جوانان بهشت، و در گلدستۀ من می‌باشند، تا وقتی که حسنس به دنیا آمد در بین عرب‌ها کسی (حسن) و (حسین) نام نداشت، مفضل/ می‌گوید: خداوند این دو اسم را برای این دو شخصیت، پنهان نگهداشته بود، حسنس در نیمۀ ماه رمضان سال سوم هجری تولد یافت، علی بن ابی طالبس روایت می‌کند که بعد از تولدش پیامبر خدا ج آمده و فرمودند: فرزندم را برایم نشان بدهید، او را چه نام گذاشتید؟ گفتم: حرب، فرمودند: نه خیر بلکه نامش (حسن) است، و در وقت تولد (حسین) نامش را حرب گذاشته بودند، و پیامبر خدا ج او را حسین نامیدند، و همچنین در وقت تولد (محسن) علیس او را حرب نامید، و پیامبر خدا ج او را (محسن) نامیده و فرمودند: این‌ها را به نام‌های فرزندان هارون÷ نام می‌گذارم که (شبر) و (شبیر) و (مشبر) نام داشتند، از عمر بن ابی سلمهس روایت است که آیۀ ﴿إِنَّمَا یُرِیدُ ٱللَّهُ لِیُذۡهِبَ عَنکُمُ ٱلرِّجۡسَ أَهۡلَ ٱلۡبَیۡتِ بر پیامبر خدا ج در خانۀ ام سلمهل نازل شد، بعد از نزول این آیۀ کریمه پیامبر خداج فاطمه و حسن و حسین را طلب نموده و در عبای خود قرار دادند، و علیس را پشت سر خود نشانده و گفتند: این‌ها اهل بیت من هستند، پس پلیدی را از آن‌ها دور کن، و آن‌ها را به پاکیزگی خاصی پاکیزه بگردان، حسنس بسیار زیبا و خوش چهره بود، و شباهت بسیاری به پیامبر خدا ج داشت، بسیار جواد و سخاوتمند بود، و چندین بار تمام مالی را که داشت، در راه خدا خیرات داد، چندین بار پیاده به حج رفت، و می‌گفت نمی‌خواهم به سبب آنکه به خلافت برسم، یک قطره خون امت محمد ج بر زمین بریزد، هرچه که دربارۀ محاسن وی و برادرش حسینب بگوئیم کم گفته‌ایم، همین بس است که جدشان سرور کائنات، مادرشان فاطمۀ زهراء و پدرشان علی بن ابی طالب است، و بالآخره حسنس در سال چهل ونه هجری در مدینه منوره به سبب زهری که همسرش جعده بنت اشعت برایش خورانید وفات یافت، و دربارۀ حسینس بعد از این سخن خواهیم گفت، اسد الغابه (2/9-15).

[35]- از این معلوم می‌شود که حسنس بسیار زیبا و خوش چهره بوده است، زیرا مجرد شباهت داشتن او به پیامبر خدا ج کافی است که دلیل بر زیبائی وافر او بوده باشد.

[36]- از احکام ومسائل متعلق به این حدیث آنکه:

      1) مراد از این گفتۀ پیامبر خدا ج که [حسن و حسینب] دو دستۀ گل من از [تمام] دنیا هستند»، این است که از تمام دنیا همین دو نفر را مانند گل می‌پسندم.

      2) وجه شباهت بین حسن و حسین و دستۀ گل این است که همان طوری که انسان می‌خواهد گل را هر لحظه ببیند و ببوید، همان طور پیامبر خدا ج می‌خواستند تا هر لحظه حسن و حسین را ببینند و ببویند.

      3) با اینکه پیامبر خدا ج در مورد حسن و حسینب چنین گفتند، کسانی با نهایت قساوت قلب و دور از رحمت اسلامی و عطوفت انسانی حسینس را به شهادت رساندند، و خلاصۀ قصۀ شهادت حسینس چنین بود که چون یزید امیر مقرر شد، حسینس برایش بیعت نکرد، اهل کوفه برای حسینس پیغام فرستادند که اگر به کوفه بیاید، همگان به او بیعت خواهند کرد، امام حسینس از مکه بر آمد، و به جانب عراق به راه افتاد، خبر به عبیدالله بن زیاد رسید، لشکری در مقابلش فرستاد، و در منطقۀ کربلا در کنار فرات بین جانبین جنگ در گرفت، و امام حسین ریحانۀ پیامبر خدا ج به فجیعترین صورت ممکن به شهادت رسید، و بعد از شهادت، سر مبارکش را در طشتی قرار داده و نزد عبیدالله بن زیاد فرستادند، این نا پاک چوبی را گرفته و به چشمان نازنین و دندانهای مبارک آنحضرتس می‌زد، زیدبن أرقمس برایش گفت: چنین کاری مکن، زیرا من لب‌های پیامبر خدا ج را بر روی آن چشم‌ها و دندان‌ها دیده‌ام، یعنی: پیامبر خدا ج بر چشم‌ها و دندان‌هایش بوسه می‌زدند، ولی آن نابکار از این کارش دست نکشیده و برای زید بن أرقم گفت: اگر این نمی‌بود که پیر و خرف شدۀ، گردنت را می‌زدم، قصۀ جانگذار شهادت امام حسینس دراز است، و قلم توانای بیان هرآنچه را که در این مورد گذشته است، ندارد، لذا به آنچه که به آن اشاره رفت، اکتفاء می‌کنیم.

[37]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

      1) وی عبدالله بن عباس بن عبدالمطلب است، به نام ترجمان قرآن معروف بود، از علمای مشهور صحابه است، بلند قامت، زیبا رو، و تنومند بود، در همه علوم عصر خود متبحر بود، مسروق/ می‌گوید: وقتی که او را می‌دیدم، می‌گفتم که: أجمل الناس است، و وقتی که سخن میزد، می‌گفتم که أفصح الناس است، و وقتی که در فقه و حدیث نظر می‌داد، می‌گفتم که أعلم الناس است، وی به سن هفتادسالگی در سال شصت‌وهشت هجری، در طائف وفات یافت، و محمد بن حنفیه بر وی نماز خواند.

      2) در اینکه مراد از حکمت چیست؟ نظریه‌های مختلفی وجود دارد، امام مالک/ می‌گوید که مراد از حکمت: معرفت احکام شرعی وعمل‌کردن به آن‌ها است، و امام شافعی/ می‌گوید: مراد از حکمت: سنت رسول خدا ج است، و بعضی می‌گویند که مراد از حکمت: فرق گذاشتن بین حق و باطل است، و حکیم کسی است که مسائل را بر وجه مناسب و متیقن آن می‌داند، و پیامبر خدا ج به حق ابن عباسب دعا کردند که «اللهم! علمه علم الکتاب»، یعنی: خدایا! علم قرآن مجید را برایش بیاموز، و خداوند دعای نبی خود را در حقش اجابت نمود، و تا جایی در علوم قرآن متبحر گردید، که به نام ترجمان القرآن معروف گشت.

[38]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

      1) نسب خالد بن ولید در مره بن کعب با پیامبر خدا ج و ابوبکر صدیقس یکجا می‌شود، به غایت شجاعت و شهامت داشت، عراق و شام و مناطق بسیار دیگری به ذریعۀ او فتح گردید، کنیتش ابوسلیمان است، در حدیبیه اسلام آورد، و به سن جوانی یعنی چهل‌و چند سالگی، در سال بیست ویکم هجری در حمص وفات یافت.

      2) خلاصۀ قصۀ که در حدیث نبوی شریف آمده است این است که پیامبر خدا ج در غزوۀ موته زید را امیر لشکر تعیین نموده و فرمودند: اگر او به شهادت رسید، جعفر امیر باشد، و اگر جغفر به شهادت رسید، ابن رواحه امیر باشد، و بعد از جنگ و درگیری با کفار، نتیجه همان شد که پیامبر خدا ج فرموده بودند، یعنی: زید که امیر بود به شهادت رسید، و بعد از وی جعفر امیر شد، و به شهادت رسید، و بعد از وی، ابن رواحه امیر شد و به شهادت رسید، و بعد از آن‌ها خالد بدون آنکه امیر باشد، بیرق را بدست گرفت، و فتح نصیب مسلمانان شد.

      3) بعد از اینکه پیامبر خدا ج گفتند که بعد از آن‌ها بیرق را شمشیری از شمشیر‌های خدا بدست گرفت و فتح نصیب مسلمانان گردید، از همان روز خالدس ملقب به (سیف الله)، یعنی: (شمشیر خدا) گردید، و ابن حبان و حاکم از ابی اوفی روایت می‌کنند که گفت: پیامبر خدا ج فرمودند: خالد را اذیت نکنید، زیرا او شمشیری از شمشیر‌های خدا است که بر کفار مسلط کرده است.

[39]- سبب اختصاص این چهار نفر به قراءت قرآن این است که این‌ها تمام قرآن را از دهان خود پیامبر خدا ج شنیده بودند، ولی دیگران چیزی را از پیامبر خدا ج و چیزی را از یکدیگر خود می‌شنیدند، و دیگر آنکه این‌ها در تلاوت قرآن از دیگران بر تری داشتند، ولو آنکه بعضی از صحابه در فهم معانی قرآن از این‌ها فهمیده‌تر بودند.

[40]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

      1) خلاصۀ بقیۀ حدیث این بود که أسید بن حضیر برای عائشهل گفت: خداوند برایت خیر بدهد، به خدا سوگند هر مشکلی که برایت پیش می‌آید، خداوند آن را حل می‌کند، و در عین حال سبب برکتی برای مسلمانان می‌گردد.

      2) عائشه بنت ابوبکر صدیقب، هشت سال پیش از هجرت تولد یافت، کنیتش ام عبدالله است، و مراد از آن، عبدالله بن زبیر خواهرزاده‌اش می‌باشد، و هنگام وفات پیامبر خدا ج هفده ساله بود، و بعد از ایشان حدود پنجاه سال زندگی کرد، احادیث بسیاری را از پیامبر خدا ج روایت کرده است، حتی گفته‌اند که چهار حصۀ احکام شرعی از طریق او برای امت رسیده است، عروه بن زبیر می‌گوید: هیچکس را در فقه و طب و شعر از عائشه فهمیده‌تر نیافتم، او بعد از خدیجه بهترین ازواج مطهرات است، رضی الله تعالی عنها و عنهن جمیعا.

[41]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

      1) جنگ بعاث جنگی بود که بین دو قبیلۀ اوس و خزرج پیش از هجرت نبوی در گرفت، و یکصدوبیست سال ادامه یافت، و تقریباً تمام سرکردگان و جنگ آوران این دو قبیله کشته شدند، و ابواحمد عسکری می‌گوید: جنگ بعاث تا پنج سال پیش از آمدن پیامبر خدا ج به مدینه ادامه داشت.

      2) عائشهل از این سبب این واقعه را (بخششی) از طرف خداوند برای رسولش پنداشت، که اگر زعمای این واقعه قبیله وجود می‌داشتند، قرار عادت، جهت دفاع از مقام و منصب خود، با پیامبر خدا ج به جنگ و جدال پرداخته و مانع داخل شدن دیگر اتباع خود به اسلام می‌شدند.

[42]- یعنی: اگر خصوصیت و شرف هجرت نمی‌بود، من میخواستم که شخصی از انصار باشم، و این دلالت بر این دارد که برای انصار در قلب پیامبر خدا ج مقام بس والایی بود، تا جاییکه آرزو داشتند که یکی از انصار باشند، و با این هم چون مرتبۀ هجرت از مرتبۀ نصرت بالاتر است، پیامبر خدا ج مهاجر بودن را بر انصار بودن ترجیح دادند.

[43]- سبب این مزیت برای انصار این است که آن‌ها با مواقف مجیدۀ خود سبب نصرت اسلام و مسلمین گردیدند، و با جان و مال خود در راه اسلام صادقانه قدم بر داشتند، و از اینجا است که پیامبر خدا ج در حدیث دیگری فرمودند: علامت ایمان حب انصار، و علامت نفاق بغض انصار است، و البته این حب و بغضی است که به سبب انصار بودن آن‌ها بوجود آمده باشد، نه به سبب دیگری، بنابراین، درگیری‌های که بین آن‌ها صورت گرفت، شامل این حب و بغض نمی‌شود، زیرا سبب آن‌ها مخالفت‌های بود که بین آن‌ها واقع شده بود، نه انصار بودن آن‌ها.

[44]- و تمام حدیث چنین می‌شود که بهترین خانواده‌های انصار، خانواده‌های بنی عبد الأشهل، بعد از آن خانواده‌های بنی ساعده، بعد از آن خانواده‌های بنی حارث بن خزرج است، و همه خانواده‌های انصار مردم خوبی هستند، و بقیۀ حدیث به شمارۀ (754) قبلا در کتاب زکات، گذشت.

[45]- یعنی: بعد از اینکه در صف بر گزیدگان قرار گرفتید، فرقی نمی‌کند که در اخیر ذکر گردید یا در اول.

[46]- وی اسید بن حضیر بن سماک انصاری اشهلی است، پدرش از پهلوانان و ریئس قبیلۀ اوس بود، از کسانی است که در اول به دست مصعب بن عمیرس مسلمان شده بودند، و یکی از کسانی بود که در جنگ (احد) ثابت قدم مانده بودند، در این روز هفت زخم برداشته بود، پیامبر خدا ج فرمودند که: اسید شخص خوبی است، ابوبکرس هیچکس از انصار را بر وی مقدم نمی‌دانست، در سال بیست هجری وفات یافت، (الاصابه: 1/49).

[47]- و واقعیت همان طوری شد که پیامبر خدا ج خبر داده بودند، و این هم از اموری است که پیامبر خدا ج از طریق وحی و یا الهام، از وقائع آینده خبر داده بودند.

[48]- گویا از این واقعه مللک وحی برای پیامبر خدا ج خبر داده بود، زیرا پیش از آنکه خود آن شخص از واقعه شب گذشته برای پیامبر خدا ج چیزی بگوید، ایشان از ما جری خبر دادند.

[49]- خوانندۀ عزیز!! این حدیث را به دقت بخوان، و در فداکاری و گذشت و سخاوت صحابهش خوب دقت کن، تا شاید این روش نیک آن‌ها را سرمشق زندگی خود قرار بدهی.

[50]- انصار با پیامبر خدا ج مجالس بسیاری داشتند، و در ایامی که پیامبر خدا ج مریض بودند این مجالس خود را با ایشان ادامه می‌دادند، و از اینکه شاید پیامبر خدا ج از این مرض وفات نمایند، و با ایشان دیگر مجلسی نداشته باشند، به گریه افتاده بودند.

[51]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

      چشم پوشی از لغزش انصار دو مورد را شامل نمی‌شود، یکی حدود، و دیگری حقوق الناس، یعنی: اگر کسی از انصار مرتکب حدی از حدود مانند: دزدی، زنا، شراب‌خواری و امثال این‌ها شد، باید مجازات شرعی نسبت به وی مانند هر شخص دیگری تطبیق گردد، چنان‌چه اگر کسی از انصار به حق کسی در جان و یا مالش تجاوز نمود، باید بدون مدارا حق این شخص از وی گرفته شود، اما در غیر این دو مورد، می‌شود که از اشتباهات آن‌ها چشم پوشی نمود.

[52]- از احاکم و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

      عرش عبارت از تخت است، و اینکه مراد از تخت در اینجا چیست؟ در بین علما، و جهات نظر مختلفی وجود دارد:

      بعضی می‌گویند که مراد از آن تابوتی است که سعد بن معاذ بر آن حمل شده بود، یعنی: بعد از اینکه سعد بن معاذس را در تابوت گذاشتند، تابوت می‌لرزید، و این به سبب فضیلت وی بود، چنان‌چه وقتی که پیامبر خدا ج بر بالای کوه (أحد) بودند، کوه به لرزه درآمد.

      و بعضی می‌گویند که مراد از عرش، عرش خدا است، و آن کنایه از حملۀ عرش است نه حقیقت خود عرش.

      و بالآخره عدۀ دیگری برآنند که مراد از عرش حقیقت عرش است، و همین معنی به ذهن متبادرتر است، و مراد از اهتزاز و لرزش عرش، تحرک آن جهت استبشاراز قدوم سعد بن معاذْ و یا جهت تاثر از وفات وی است، و در هیچیک از این احتمالات مانعی وجود ندارد، زیرا ﴿إِنَّ ٱللَّهَ عَلَىٰ کُلِّ شَیۡءٖ قَدِیرٞ.

[53]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

      1) سبب استفسار أبی بن کعب آن بود که وی خود را کمتر از این می‌دانست که نامش در ملأ أعلی ذکر گردد، و به طور طبیعی اگر برای انسان چیزی داده شود که خیلی بیشتر از توقعش باشد، در قبول آن متردد گردیده و از دهنده استفسار می‌کند که آیا این را برای من دادی؟

      2) سبب قراءت سورۀ ﴿لَمۡ یَکُنِ ٱلَّذِینَ کَفَرُواْ از طرف پیامبر خدا ج بر أبی بن کعبس آن بود که این سوره با وجود و جازت خود مشتمل بر اصول عقیده که عبارت از توحید، رسالت، ارسال رسل، کتب منزله بر انبیای گذشته، بهشت و دوزخ و غیره مسائل است، می‌باشد.

[54]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

      1) مراد از جمع کردن قرآن در اینجا، حفظ کردن آن است، یعنی: تمام قرآن را غیب کرده و در سینه جمع کرده بودند.

      2) مراد آن نیست که غیر از این چهار نفر شخص دیگری قرآن را حفظ نکرده بود، بلکه اشخاص بسیار دیگری مانند خلفای راشدین و غیره نیز قرآن را حفظ کرده بودند، بلکه مراد آن است که جز از همین قبیله نشده است که از قبیلۀ دیگری چهار نفر قرآن را حفظ کرده باشند.

      3) سبب گفتن این سخن از طرف انسس آن بود که هر یک از قبیلۀ (اوس) و (خزرج) که هر دو از انصار بودند- مفاخر خود را یاد می‌کردند، مردم (اوس) می‌گفتند کسی را که ملائکه غسل داده است از ما است، و آن حنظله است، کسی را که زنبوران عسل او را از گزند دشمنان حفظ کرده است از ما است، و آن عاصم است، کسی که از مرگش عرش به لرزه در آمد از ما است، و آن سعد بن معاذ است، کسی که شهادت دادنش مساوی شهادت دادن دو نفر است از ما است، و آن خزیمه است، مردم (خزرج) در جواب آن‌ها می‌گفتند قبیلۀ که چهار نفر از آن‌ها تمام قرآن را حفظ کرده باشد، از ما است، و آن‌ها عبارت‌اند از : معاذ، و أبی، و زید، و ابو زید.

[55]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

      1) مراد از این سخن سعد بن ابی وقاص که گفت: نشنیدم که پیامبر خدا ج برای کسی که بر روی زمین راه می‌رود... الخ، آن است که از کسانی که اکنون بر روی زمین راه می‌روند کس دیگری نمانده است که پیامبر خدا ج برایش گفته باشند که وی از اهل جنت است جز برای عبدالله بن سلام، زیرا وقتی که وی این سخن را گفته بود، از عشرۀ مبشرۀ جز عبدالله بن سلام کس دیگری زنده نمانده بود، ورنه ثابت است که پیامبر خدا ج کسان دیگری را نیز بشارت به جنت داده اند.

      2) شاید کسی بگوید که عبدالله بن سلامس در مدینه ایمان آورد، و سورۀ احقاف که ﴿وَشَهِدَ شَاهِدٞ مِّنۡ أَهۡلِهِ یکی از آیات آن است مکی است، و بین این دو مفهوم تعارض وجود دارد، جوابش آن است که سورۀ احقاف مکی است، ولی آیۀ ﴿وَشَهِدَ شَاهِدٞ مِّنۡ أَهۡلِهِ مدنی است، و سوره‌های مکی دیگری نیز وجود دارد که بعضی از آیات آن‌ها مدنی است، پس به این طریق بین این دو مفهوم، تعارضی وجود ندارد.

[56]- وی عبدالله بن سلام بن حارث اسرائیلی انصاری و از ذریۀ یوسف÷ است، اصلش از یهود بنی قینقاع است، نامش حصین بود، و پیامبر خدا ج آن‌ را به عبدالله تغییر دادند، بعد از اینکه از قدوم پیامبر خدا ج اطلاع حاصل کرد، نزدشان آمد و گفت (شهادت می‌دهم که تو پیامبر بر حق خدا هستی، و آنچه را که آورده ای حق است...)، و سیدنا معاذس در وقت مرگ خود گفت که علم را از ابو الدرداء و سلمان و ابن مسعود، و عبدالله بن سلام بیاموزید)، و هنگامی که علیس عزم رفتن به عراق را کرد، عبدالله بن سلامس برایش گفت از پای منبر پیامبر خدا ج به جای دیگری مرو، وی در مدینۀ منوره درسال چهل وسوم هجری وفات نمود، (الاصابه: 2/320-321).

[57]- معنی این سخن عائشهل که می‌گوید: (گرچه او را ندیده بودم) این است که خدیجهل را درخانه پیامبر خدا ج ندیده بودم، ورنه امکان دارد که وی را در جای دیگری دیده باشد، زیرا در وقت وفات خدیجه، عائشهب شش ساله بود، و در این سن و سال می‌تواند خدیجهل را در جای دیگری هنگام بود و باش خود در مکه دیده باشد.

[58]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

      طوری که قبلا در جای دیگری یاد آور شدیم، تمام فرزندان پیامبر خدا ج از خدیجهل بودند، مگر ابراهیم÷ که از ماریۀ قبطیه بود، و این حدیث به علاوه از آنکه دلالت بر فضیلت خدیجهل دارد، دلالت برکمال وفا داری پیامبر خدا ج نیز دارد، زیرا ایشان نیکی‌های خدیجهل را نسبت به خود فراموش نکرده بودند، و می‌کوشیدند که برای خدیجهل بعد از مرگش نیز وفا دار باقی بمانند، و علما، گفته‌اند که یکی از انواع احسان برای پدر و مادر، و هر کس دیگری که بر انسان در زندگی حقی دارد این است که انسان بعد از مرگ آن‌ها، دوستان شانرا مورد احترام قرار داده و رابطۀ رفاقت و دوستی را با آن‌ها قطع نکند.

[59]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

      1) این چنین بشارتی جز برای خدیجهل برای هیچ کس دیگری داده نشده است، و این از باب تعامل به مثل است، زیرا وقتی که پیامبر خدا ج او را دعوت به اسلام نمودند، بسیار به آسانی آن دعوت را پذیرفت، و بدون هیچ زحمت و مشکلی اسلام را قبول نمود، و همان بود که خداوند متعال در مقابل، برایش درجنت خانۀ را تهیه نمود که در آن هیچ مشکل و جنجالی وجود نداشته باشد.

      2) چون پیامبر خدا ج این بشارت را برای خدیجهل دادند، وی در جواب گفت: (هو السلام ومنه السلام، وعلی جبریل السلام، وعلیک یا رسول الله السلام ورحمة الله وبرکاته)، یعنی: سلام خود خداوند است، و سلام از طرف خداوند است، و سلام بر جبرئیل÷ و یا رسول الله! سلام و رحمت خدا و برکات وی بر شما باد.

[60]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

      1) مراد از این سخن عائشهل که بسبت به خدیجهل گفت که دو طرف دهانش سرخ بود، کنایه از این است که دندان‌هایش افتاده بود، و چیزی که در دهانش باقی مانده بود لثه دندان‌ها بود که سرخ می‌زد، و یا چیزی که در رویش بعد از افتادن دندان‌ها سرخ می‌زد لب‌هایش بود، و یا اینکه سرخی دو طرف رو، کنایه از دو گیسوی سفید است، و عرب‌ها از سفید به طوری کنایه به سرخ یاد می‌کنند، و یا شاید آنکه خدیجهل گیسوهای خود را که سفید شده بود، به حنا رنگ می‌داد، و به اثر رنگ حنا گیسو هایش سرخ می‌نمود، هر یک از این احتمالات وجود دارد، و اینکه در واقع قصد عائشهل از این احتمالات کدام یک بوده است، خدا بهتر می‌داند.

      2) ابن تین/ می‌گوید: اینکه پیامبر خدا ج در مقابل این گفتۀ عائشه که (خداوند از وی زنهای بهتری را برای شما داده است)، سکوت نمودند، دلالت بر این دارد که عائشه بر خدیجهل فضیلت دارد. ولی باید گفت که: سیاق حدیث دلالت بر برتری عائشه بر خدیجه از نگاه جمال و زیبائی دارد نه بر فضیلت عائشه بر خدیجه از نگاه معنوی، وعلاوه بر آن، طوری که در روایت دیگری آمده است پیامبر خدا ج در مقابل این گفتۀ عائشهل سکوت نکردند، احمد و طبرانی رحمهما الله از ابن ابی نجیح روایت می‌کنند که عائشهل گفت: بعد از اینکه این سخن را گفتم، پیامبر خدا ج به غضب شدند، تا جایی که سوگند خوردم که بعد از این خدیجه را جز به خیر و خوبی یاد نکنم.

      3) چیزی را که عائشهل نسبت به خدیجهل گفت، نوعی غیبت است، بلکه عین غیبت است، ولی امام طبری/ می‌گوید: رشک بردن زن‌ها بین یکدیگر عین غیبت است، ولی امام طبری/ می‌گوید: رشک بردن زن‌ها بین یکدیگر، و چیزی که به اساس این رشک، از آن‌ها سر می‌زند عفو است، زیرا رشک بردن برای آن‌ها فطرتی است، و در بسیاری از حالات از آن خود داری کرده نمی‌توانند.

ولی باید گفت: طوری که در روایت احمد و طبرانی رحمهما الله دیدیم پیامبر خدا ج از شنیدن این سخن به غضب شدند، بنابراین نمی‌توان گفت که غیبت کردن زن‌ها از یکدیگر عفو است، منتهی چیزی که می‌توان گفت این است که چون پیامبر خدا ج عائشهل را از چنین مقولۀ منع نکرده بودند، عائشهل فکر می‌کرد که در گفتن آن باکی نخواهد بود، ولی بعد از آنکه از شنیدن سخن عملی نگردد، فرضی الله تعالی عنها وعن سائر أمهات المؤمنین جمیعا.

[61]- وی هند بنت عتبه بن ربیعه، همسر ابو سفیان و مادر معاویه می‌باشد، بعد از اسلام شوهرش ابوسفیان، در فتح مکه اسلام آورد، زن بسیار با شهامت و با عقل و تدبیری بود، در جنگ (اُحد) با مشرکین بود، و چون حمزهس شهادت رسید، جگرش را در آورده و بلعید، ولی آن را هضم کرده نتوانست و بیرون انداخت.

[62]- و باقی حدیث این است که هند بعد از این سخنش گفت که یا رسول الله! ابو سفیان شخص ممسک و بخیلی است، آیا اگر از مالش برای اطفال خود طعام تهیه کنم، برایم گناه است، پیامبر خدا ج فرمودند: نه، اگر به اندارۀ متعارف مصرف کنی باکی نیست.

[63]- وی زید بن عمرو بن نفیل پسر عم عمر بن خطابس است، وی شخصی بود که مؤید و طالب توحید بود، و بت‌ها و مشرکین را مورد سر زنش قرار می‌داد، ولی پنج سال پیش از بعثت پیامبر خدا ج وفات یافت، ابن ابی شبیه از جابرس روایت می‌کند که گفت: کسی از پیامبر خدا ج راجع به زید بن عمرو پرسید- که حالش در آخرت چگونه است- زیرا وی در جاهلیت رویش را به قبله کرده و می‌گفت: خدای من خدای ابراهیم و دین من دین ابراهیم است و سجده می‌کرد، پیامبر خدا ج فرمودند: وی از خود یک امت مستقلی است که در بین من و عیسی÷ حشر می‌گردد.

[64]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

      1) زید بن عمروس به عقل و درایت سلیم خود دانسته بود که بتهای مشرکین باطل بوده وقابل پرستش وذبح کردن به نام آنها نمی‌باشند.

      2) از ظاهر این حدیث این طور فهمیده می‌شود که پیامبر خدا ج از خوردن آن طعام خودداری نورزیدند، حال آنکه ایشان به خودداری کردن از آن طعام نسبت به زید بن عمرو سزاوارتر بودند.

      علماء از این اعتراض چنین جواب دادهاند که این حدیث همان طوری که دلالت بر نخوردن پیامبر خدا ج از آن طعام ندارد، دلالت بر خوردن پیامبر خدا ج از آن طعام نیز ندارد، یعنی: احتمال دارد که پیامبر خدا ج از آن طعام خورده باشند، و احتمال دارد که نخورده باشند.

      ولی امام سیوطی/ در جمع الجوامع آورده است که زید بن عمرو وقتی نزد پیامبر خدا ج آمد که ایشان با زید بن حارثه نشسته بودند، و طعام می‌خوردند، از زید بن عمرو دعوت کردند که بیاید و با آنها بخورد، ولی او از طعام خوردند ابا ورزیده و برای پیامبر خدا ج گفت که ای برادر زادۀ عزیزم! چیزی را که مشرکین ذبح کرده باشند، نمی‌خورم، و البته این ورایت به طور صریح می‌گوید که پیامبر خدا ج از آن طعام می‌خوردند.

      و علماء در جواب آن گفتهاند که اصل در اشیاء پیش از ورود شریعت، اباحت است، یعنی: هر چیزی حلال است، مگر آنکه از روی طبع کسی نخواسته باشد آن را بخورد و یا از آن استفاده نماید، و چون در آنوقت بر پیامبر خدا ج وحی نازل نگردیده بود، بنابراین از خوردن آن طعام بر ایشان چیزی نیست، ولی در مسائل متعلق به عقیده، ثابت شده است که نبی کریم ج هیچگاه به بتی احترام نکردند، بلکه کفار را از سجده کردن برای بت‌ها مورد سرزنش و اهانت قرار می‌دادند.

[65]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

      1) سبب آنکه پیامبر خدا ج از سوگند خوردن به هر چیزی جز خدا منع کردند، این است که سوگند خوردن به چیزی،مشعر بر تعظیم نمودن برای آن چیز است، و حقیقت تعظیم جز برای خداوند متعال نیست، از ابن عباسب روایت است که گفت اگر صد بار به خد سوگند بخورم و حانث شوم، بهتر از آن می‌دانم که یکبار به غیر خدا سوگند بخورم و لو آنکه به آن وفا نمایم [وحانث نشوم]

      2) سوگند خوردن به پدران و به هرچیزی دیگری ما سوی الله جائزنیست.

      3) اگر کسی بگوید که این حدیث مخالف حدیث دیگری است که پیامبر خدا ج در یکی از سخنان خود گفتند: به سر پدرم که اگر راست بگوید رستگاراست، و این عبارت معنی سوگند را می‌دهد، جوابش آن است که چیزی را که پیامبر خدا ج منع کرده بودند، سوگند خوردن به پدران بود، و آنچه را که پیامبر خدا ج گفته بودند، چیزی بود که روی عادت و جریان لسان گفته شده بود نه جهت سوگند خوردن.

[66]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

      1) لبید از شعرای جاهلی است، بسیار فصیح، سخنرانی وشاعر زبردستی بود، زمان جاهلیت و اسلام را دریافت، نزد پیامبر خدا ج آمد و مسلمان شد، و بعد از اینکه مسلمان شد شعر نسرود، و در زمان خلافت عثمانس به سن یکصدوپنجاه وهفت سالگی در کوفه وفات یافت.

      2) امیه بن صلت شاعر دیگری از شعرای زمان جاهلیت است، در شعرش ذکر توحید بسیار دیده می‌شود، زمان اسلام را دریافت، ولی به ولی به اسلام مشرف نگردید.

[67]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

      نسب پیامبر خدا ج تا اینجا مورد اتفاق است، از این جهت امام بخاری/ به همین قدر اکتفاء نموده است، و بعد از این اختلاف زیادی وجود دارد، و آنچه که مورد قبول بیشتر أئمۀ علم حدیث و تاریخ دانان و نسب شناسان می‌باشد این است که بقیه نسب پیامبر خدا ج چنین است: عدنان بن أدد، بن مقوم، بن ناحور، بن تیرح، بن تارح (آزر) بن ناحور، بن ساروح، بن راعو، بن فالخ، بن عبیر، بن شالخ، بن إرفخشد، بن سام، بن نوح-÷ - ابن لامک، بن متوشلخ، بن اخنوخ، بن ادریس-÷ - ابن یرد، بن مهلائیل، بن قینان، بن أنوش، بن شیث، ابن آدم÷

[68]- ابتدای نزول وحی بر پیامبر خد ج در روز دوشنبه هفدهم ماه رمضان بود، و بعضی بیست وچهارم رمضان ذکر کرده‌اند، و در اوائل باب کیفیت نزول وحی بر پیامبر خدا ج، در این مورد به تفصیل بیشتری سخن زدیم، به آنجا مراجعه شود.

[69]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

      از ابن اسحاق روایت است که گفت: چون پیامبر خدا ج از ایمان آوردن ثقیف نا امید شدند، از طائف به طرف مکه برگشتند، تا اینکه به درختی رسیدند، نیم شب به نماز خواندن برخواستند، در این وقت هفت نفر از جنیان منطقۀ (نصیبین) گذرشان به آنجا افتاد، به قرآن خواندند پیامبر خدا ج گوش دادند، چون پیامبر خدا ج از نماز فارغ شدند، آن جنیان به نزد قوم خود برگشته و از ایمان آوردن خود برای آن‌ها خبر دادند، و خداوند متعال از این واقعه در قرآن کریم خبر داده و می‌گوید: ﴿وَإِذۡ صَرَفۡنَآ إِلَیۡکَ نَفَرٗا مِّنَ ٱلۡجِنِّ یَسۡتَمِعُونَ ٱلۡقُرۡءَانَ فَلَمَّا حَضَرُوهُ قَالُوٓاْ أَنصِتُواْۖ فَلَمَّا قُضِیَ وَلَّوۡاْ إِلَىٰ قَوۡمِهِم مُّنذِرِینَ ٢٩ [الأحقاف: 29]، یعنی: در آن زمان که تنی چند از جنیان را نزد تو روانه کردیم که قرآن بشنوند، چون نزد او رسیدند گفت: (خاموش باشید)، و چون [قرآن خواندن پیامبر خدا ج] به پایان رسید، همچون هشدار دهندگانی نزد قوم خود بازگشتند.

[70]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

       بقیۀ حدیث این است که ابوهریرهس می‌گوید: روزی در عقب پیامبر خدا ج می‌رفتم، پرسیدند: کیست؟ گفتم: ابوهریره، فرمودند: برایم چند دانه سنگ پیدا کن که با آن‌ها استنجا بزنم، ولی استخوان و سرگین را نیاوری، ابو هریرهس می‌گوید: چند عدد سنگ را در دامن خود آوردم و به پهلوی‌شان گذاشتم و خودم برگشتم، چون از قضای حاجت فارغ شدند، با ایشان براه افتادم و پرسیدم: چه سبب بود که گفتید استخوان و سرگین نیاوری؟ فرمودند: این دو چیز طعام جنیان است، گروهی از جن (نصیبین) نزدم آمدند، و جنیان خوبی بودند، از من برای خود توشۀ خواستند، و من از خداوند خواستم که بر هیچ استخوان و سرگینی نگذرند مگر آنکه در آنچیز، برای خود خوراکۀ بیابند، و جزئی از این حدیث در روایت آتی، و یک قسمت آن با تفصیل بیشتری، به شمارۀ (124) قبلا گذشت

[71]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

       در اینکه جنیان چه می‌خورند و چه نمی‌خوردند، سه نظر وجود دارد.

      نظر اول آن است که جنیان نه چیزی می‌خورند و نه چیزی می‌آشامند، این نظر کاملا مردود است، زیرا به احادیث صحیحی از آن جمله در همین حدیث به طور صریح آمده است، که چیزی می‌خورند.

      نظر دوم آن است که بعضی از اصناف جنیان هم می‌خورند، و هم می‌آشامند، و بعضی از اصناف آن‌ها می‌خورند، ولی نمی‌آشامند. و نظر سوم آن است که تمام جنیان هم می‌خورند و هم می‌آشامند، ولی در اینکه چگونه می‌خورند و می‌آشامند، اختلاف نظر دارند، بعضی می‌گویند که خورد و نوش آن‌ها به بوئیدن است، و بعضی می‌گویند که به جویدن و بلعیدن است، و امام عینی همین نظر اخیر را ترجیح می‌دهد.

      ولی نظرم این است که اگر ثابت شود که در این مورد حدیث صحیح وصریحی آمده است، باید یقین داشته باشیم که کیفیت خورد و نوش جنیان به همان گونه ای است که در آن حدیث نبوی شریف آمده است، و اگر چنین حدیثی نیامده باشد. چون این مسأله از غیبیات است، باید گفت که نظر به احادیث بسیاری که در مورد اصل خورد و نوش جنیان آمده است، می‌گوئیم که آن‌ها می‌خورند، و می‌آشامند، و چون در مورد کیفیت خورد و نوش آن‌ها حدیثی نیامده است، می‌گوئیم که خورد و نوش مورچه با خورد و نوش انسان و بسیاری از جانداران دیگر فرق دارد، خورد و نوش جنیان نیز با دیگر جانداران فرق دارد، و متناسب به جسم و هیکل خود آن‌ها است، والله تعالی اعلم.

[72]- این حدیث پیشتر در کتاب جهاد گذشت، برای تفصیل بیشتر آن، به حدیث (1311) مراجعه نمائید.

[73]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

      1) از ابن مسعود روایت است که گفت: در طبقۀ زیرین دوزخ صندوق‌هایی است از آهن که در بین آتش قرار گرفته و سر آن‌ها قفل است، و از ابوهریرهس روایت است که گفت طبقۀ زیرین آتش عبارت از خانه‌ای است که قفل است، و از داخل، و در وروی آن آتش می‌سورد، أعاذنا الله منه.

      2) طوری که ثابت است شفاعت شامل حال کفار و مشرکین را نمی‌شود، چنان‌چه وقتی که ابراهیم÷ شفاعت پدر خود را کرد، از وی قبول نگردید، و ابوطالب نیز مشرک است، پس چرا- طوری که در این حدیث آمده است- شفاعت نبی کریم ج سبب تخفیف عذاب از وی شده است؟ علماء گفته‌اند که این تخفیف عذاب از ابو طالب به جهت شفاعت پیامبر خدا ج از آن سبب است که وی از پیامبر خدا ج و در نتیجه از دین اسلام دفاع کرد، بنابراین مستحق چنین شفاعتی می‌باشد.

      و از طرف دیگر باید دانست که بین شفاعت محمد ج و بین شفاعت ابراهیم÷، و بین ابوطالب و بین آزر فرق فراوان است، حتی ابولهب که سر سخت‌ترین دشمنان اسلام بود، به جهت آنکه کنیزش خبر خوش تولد پیامبر خدا ج را برایش آورد، و او در مقابل این خوشخبری آن کنیزش خود را آزاد کرد، خداوند به سبب این عمل وی عذابش را تخفیف داد، دور نیست که شفاعت مستقیم پیامبر خدا ج سبب تخفیف عذاب ابوطالب گردد، خصوصاً آنکه وی پیامبر خدا ج را در آغوش خود پرورش داده و از ایشان در مقابل کفار دفاع نموده بود.

[74]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

      1) در هنگام مرگ ابو طالب پیامبر خدا ج از وی خواستند تا ایمان بیاورد، ولی او در دین قوم خود ثابت قدم ماند، از این جهت در قیامت قدمش در آتش می‌باشد.

      2) از این حدیث دانسته می‌شود که عذاب که عذاب دوزخ درجات متفاوتی دارد، و در روایت ابن اسحاق آمده است که سبک‌ترین عذاب دوزخیان برای کسانی است که کفشهای آتشینی را به پای آن‌ها می‌کنند، و از اثر آن کفش‌ها مغز سرشان می‌جوشد، و بر روی پای آن‌ها می‌ریزد.

[75]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

      1) اسراء به معنی رفتن در شب است، و پیامبر خدا ج در شب هنگام، از مسجد الحرام به مسجدالأقصی برده شدند، خدواند متعال می‌فرماید: ﴿سُبۡحَٰنَ ٱلَّذِیٓ أَسۡرَىٰ بِعَبۡدِهِۦ لَیۡلٗا مِّنَ ٱلۡمَسۡجِدِ ٱلۡحَرَامِ إِلَى ٱلۡمَسۡجِدِ ٱلۡأَقۡصَا ٱلَّذِی بَٰرَکۡنَا حَوۡلَهُۥ لِنُرِیَهُۥ مِنۡ ءَایَٰتِنَآۚ إِنَّهُۥ هُوَ ٱلسَّمِیعُ ٱلۡبَصِیرُ.

      یعنی: پاک و منزه خدایی است که بندۀ خود را شب هنگام از مسجد الحرام به مسجد الأقصی – که پیرامونش را برکت داده‌ایم – برد، تا آیات خود را به او بنمایانیم، و او شنوای بینا است.

      2) و اینکه از پیامبر خدا ج به (عبده) تعبیر گردیده وصفت نبوت و رسالت در این مورد یاد نشده است، حکمت از آن این است که پیامبر خدا ج با وجود تمام مقام و منزلتی که در این شب به آن نایل آمدند، باز هم در مقام عبودیت برای خداوند متعال قرار داشتند، و این توجیهی برای امت است تا آنکه مبادا مانند یهود و نصارا که عزیر بن الله و مسیح بن الله گفتند، در مورد پیامبر خدا ج غلو نموده و ایشان را به مقام الوهیت برسانند.

      3) مذهب جمهور علماء این است که اسراء و معراج هر دو در یک شب، در حالت بیداری، با جسد و روح از مسجد الحرام به مسجد الأقصی، و از آنجا به سدرة المنتهی صورت گرفته است، و تفصیل آن در دو حدیث آتی مذکور است.

      4) اینکه فضیلت شب اسراء و معراج بیشتر است و یا فضیلت شب قدر، در این مورد دو نظر مختلف وجود دارد، معضی‌ها شب اسراء و معراج را با فضیلت‌تر می‌دانند، و بعضی‌ها شب قدر را، و آنچه که مورد تائید اهل علم است این است که نسبت به نبی کریم ج شب اسراء و معراج بر شب قدر فضیلت دارد، زیرا در این شب آنحضرت ج به مقامات و منازلی رسیدند، که رسیدن به آن‌ها در هیچ شب و هیچ وقت دیگری، و برای هیچ کس دیگری میسر نگردیده بود، و میسر نمی‌گردد، ولی برای امت شب قدر از شب اسراء و معراج فضیلت بیشتری دارد، زیرا در این شب عفو و رحمتی از خداوند متعال برای بندگانی که این شب را درک کنند، نازل می‌گردد که در هیچ شب دیگری نازل نمی‌گردد.

      5) در مورد اینکه (شب قدر) در چه شبی است، قبلا نظر به احادیثی که در این مورد آمده است یاد آور شدیم که این شب به طور حتم معلوم و معین نیست، ولی اینکه در ماه مبارک رمضان، و در دهۀ اخیر آن، و در شبهای تاق آن، و بالأخص آنکه در شب بیست ویک و یا بیست وهفت، و یا بیست ونه باشد، احتمال بیشتری وجود دارد، ولی در مورد شب اسراء بر اینکه در کدام ماه، و یا در کدام شب بوده است، حدیث قابل اعتمادی نیامده است، و احادیث و روایاتی که در این زمینه وجود دارد، منقطع و مختلف فیه است.

[76]- (حِجْر خانۀ کعبه): همان خالی گاهی است که به نام حِجْر اسماعیل هم یاد می‌شود، و هنگامی که شخص در مقابل دروازۀ خانه ایستاده باشد، (حِجْر) به طرف دست راست وی قرار می‌گیرد، و ناودان خانه نیز در داخل همین (حِجْر) می‌ریزد.

[77]- آنچه که در مورد (معراج) قابل تذکر است این است که:

      1) (معراج): مشتق از عروج است، و عروج به معنی بالا رفتن است، و معراج به منزلۀ آلۀ بالا رفتن که همان نردبان است، می‌باشد.

      2) معراج در مکه و یک سال پیش از هجرت، در ماه ربیع الأول، در شب دوشنبه واقع گردید، ابن ابی شبیه از جابر و ابن عباسب روایت می‌کند که گفتند: پیامبر خدا ج در روز دو شنبه تولد یافتند، در روز دو شنبه با پیامبری مبعوث گردیدند، در روز دو شنبه به معراج رفتند، و در روز دو شنبه وفات نمودند.

[78]- وی مالک بن صعصه انصاری خزرجی است، امام ابن اثیر در سوانحش به همین اکفاء نموده است که وی راوی حدیث معراج است، و قسمتی از آن حدیث را نیز ذکر نموده است، اسد الغابه (4/281-282).

[79]- حکمت از اینکه آن طشت از طلا بود این است که طلا نفیس‌ترین معادن بوده و دارای خواصی است که در غیر آن وجود ندارد، از آنجمله اینکه زنگ نمی‌زند، خاک بر آن تاثیر نمی‌کند، آتش اصل آنرا تغییر داده نمی‌تواند، و اگر کسی بگوید که استعمال طلا برای مردان حرام است، پس چگونه برای پیامبر خدا ج طشت طلایی را آوردند، جواب آن است که شاید این کار پیش از تحریم طلا بوده باشد، و از آن مهمتر آنکه تحریم طلا در احکام دنیوی و عالم علوی است، و عالم علوی احکام خاص خود را دارد.

[80]- در مورد براق، این نکات قابل تذکر است:

      1) براق مشتق از برق است، و این دابه از آن جهت براق نامیده شده است که سرعت آن، مانند سرعت برق است.

      2) خداوند متعال قدرت داشت که نبی خود را به طرفه العینی به جایی که می‌خواهد برساند، و اینکه برایش مرکبی فرستاده، غرض این است تا این مرکب فرستادن مؤدی احترام و عزت برای پیامبر خدا ج باشد، زیرا بزرگان وقتی که کسی را جهت اکرام و عزت به حضور خود می‌خواهد، برایش مرکبی می‌فرستند.

      3) ابن سعد از واقدی روایت می‌کند که براق دو بال دارد، و از این دانسته می‌شود که براق در هوا پرواز می‌کند.

      4) ثعلبی به سند ضعیفی از ابن عباسب روایت می‌کند که روی براق مانند روی انسان، یالش مانند یال اسپ، پاهایش مانند پای شتر، سم و دنبش مانند سم ودنب گاو، و سینه‌اش از یاقوت سرخ است.

      5) هنگامی که پیامبر خدا ج می‌خواستند براق را سوار شوند، نا آرامی کرد، جبرئیل÷ برایش گفت چرا چنین می‌کنی، بخداوند قسم است که انسانی معززتر و مکرم تری از این شخص بر تو سوار نشده است، ابن التین/ می‌گوید: سبب نا آرامی براق، مستی و خرشی بود که از سوار شدن نبی کریم ج برخود، در خود احساس می‌کرد.

      6) براق مرکب انبیاء الله است، و هنگامی که ابراهیم÷ بدیدن هاجر و اسماعیل علیهما السلام به مکه می‌آمد، بر براق سوار می‌شد.

[81]- در کتاب (شرف المصطفی) آمده است که در این سفر، رکابدار جبرئیل÷، و لجامدار میکائیل÷ بود.

[82]- ملائکه این سؤال را از آنجهت کردند که برای آن‌ها در این شب نورانیت دیگری ظاهر گشته بود، و از این چیز درک کرده بودند که جبرئیل÷ تنها نیست.

[83]- سیاق گفت و شنود چنین ایجاب می‌کرد که بپرسند: محمد کیست؟ ولی چون برای آن‌ها گفته شده بود، که در وقتی از اوقات محمد ج در اینجا می‌آید، از این‌جهت از آمدن پیامبر خدا ج تعجب نکردند، بلکه استفسار آن‌ها از وقت آمدن‌شان بود که آیا آنوقت موعود فرارسیده است یا نه؟

[84]- صالح کسی است که حقوق خدا و حقوق بندگان خدا را کما هو حقه اداء می‌کند، و کسی که به طور واقعی چنین کرده است، پیامبر ما حضرت محمد ج است، از این جهت تمام انبیاء ایشان را به این صفت یاد کردند.

[85]- زیرا زکریا و عمران بن ماثان دو خواهر را به نکاح گرفته بودند، به طوری که ایشاع دختر فاقوذا همسر زکریا، و حنه بنت فاقوذا همسر عمران بود، ایشاع فرزندی آورد که نامش یحیی شد، و حنه فرزندی آورد که نامش مریم شد، بنابراین ایشاع خالۀ مریم، و حنه خالۀ یحیی می‌شود، و به این اعتبار گفته می‌شود که یحیی و عیسی علیهما السلام پسران خاله می‌شوند، و باید دانست که این عمران پدر موسی÷ نیست، زیرا بین این عمران و عمران پدر موسی÷ یکهزار وهشت صدسال فاصلۀ زمانی وجود دارد.

[86]- بعضی از علماء با استناد بر این قول خداوند متعال که می‌فرماید: ﴿وَرَفَعْنَاهُ مَکَانًا عَلِیًّا

می‌گویند ادریس÷ در بهشت است، زیرا مراد از ﴿مَکَانًا عَلِیًّا بهشت است، و در این صورت چگونه پیامبر خدا ج با وی در آسمان چهارم ملاقات نمودند؟ در جواب گفته‌اند: هنگامی که ادریس÷ از عروج پیامبر خدا ج خبر شد از خداوند متعال اجازه خواست تا از پیامبر خدا ج استقبال نماید، و برایش اجازه داده شد، و همان بود که از نبی کریم ج در آسمان چهارم استقبال نمود.

[87]- این گریۀ موسی÷ به جهت حسادت نبود، زیرا در آنجا حسادتی وجود ندارد، خصوصا از انبیاء، بلکه این گریه به جهت تاسف و غمخواری وی بر حال امتش بود، که هدایات و ارشادات آن نبی کریم را نپذیرفتند، از این جهت مستوجب دوزخ گردیدند، و کمتر کسی از آن‌ها به بهشت می‌رود، و دیگر آنکه مزد هر پیامبری به اندازۀ اتباع صالح و نیکوکار آن پیامبر است، و چون اتباع صالح و نیکوکار موسی÷ نسبت به اتباع صالح و نیکوکار پیامبر ما ج کمتر است، در نتیجه مزد او نسبت به مزد پیامبر ما ج کمتر می‌باشد، از این‌جهت تاسفش آمد و به گریه افتاد.

[88]- اگر کسی بگوید که انبیاء الله در زمین و در قبرهای خود هستند، و چگونه شد که در آسمان‌ها با پیامبر خدا ج ملاقات نمودند؟ جوابش آن است که خداوند ‌متعال ارواح آن‌ها را به شکل خودشان در آورد تا امکان ملاقات آن‌ها با ن پیامبر خدا ج میسر گردد، و این کار جهت تشریف و تکریم از پیامبر خدا ج صورت گرفت، این یک نظر است، و نظر دیگر آن است که چون انبیاء به حیات دنیوی خود زنده می‌باشند، و در آسمان‌ها رفت و آمد دارند، در آن شب هر کدام در یک آسمان از سید المرسلین ج استقبال نمودند.

[89]- یعنی: از همه چیزهای که آنجا بود، به طور کامل مطلع گردیم، و آن مقام از آن‌جهت به (منتهی) موصوف است که علم ملائکه در آن مقام به نهایت می‌رسد، یعنی: ملائکه از آنچه که در آن مقام می‌گذرد، علم و اطلاعی ندارند، و تنها کسی که از آن مقام برایش اطلاع حاصل شد، حضرت نبی کریم ج می‌باشند، و بس.

[90]- و این عبارت اخیر دلالت بر آن دارد که خداوند جل جلاله در شب معراج، بدون واسطه پیامبر خدا ج را مورد خطاب قرار داده است، و حضرت نبی کریم کلام رب العزت والجلال را شنیده اند، و دیگر آنکه همۀ احکام- چه در مجال عبادات و چه در مجال معاملات و غیره- از طرف خداوند متعال ذریعۀ جبرئیل÷ آمده بود، ولی فرضیت نماز بدون واسطه از طرف خداوند جل جلاله فرض گردید، و این خود اهمیت کامل نماز را می‌رساند.

[91]- این حدیث، رد بر کسانی است که می‌گویند مراد از این (رؤیا) چیزی است که پیامبر خدا ج به خواب دیده بودند، ولی فهم ترجمان قرآن که ابن عباسب باشد، از فهم دیگران راجح‌تر و مقبول‌تر است.

[92]- مراد از آن ریسمانی است که دو سر آن را به دو پایه می‌بندند، و در وسط آن نشسته و به پیش و پس حرکت می‌کنند، و به اصطلاح عامیانۀ هرات آن را (گاز) می‌گویند که مقصودشان همان گهواره و یا نوعی گهواره است که اطفال به آن بازی می‌کنند.

[93]- این سخن پیامبر خدا ج که در قصه کردن خواب خود گفتند که و با خود می‌گفتم که اگر این [خواب] از طرف خدا باشد، حتما آن را عملی می‌سازد، کلمه (اگر) شرطی نیست که قابل احتمال جانبین باشد، یعنی: این احتمال را داشته باشد که این خواب از جانب خدا باشد، و این احتمال را داشته باشد که از جانب خدا نباشد، بلکه از جانب خدا بودن آن خواب متحقق و متیقن است، و اینکه نبی کریم ج از آن به صیغۀ شرط یاد کردند، این شرط از نوع متحق الوقوع آن است، مثل آنکه امیر برای کدام کسی می‌گوید: اگر امیر باشم چنین و چنان خواهم کرد، ویقین است که آن شخص امیر است، پس استعمال شرط در چنین جایی برای تاکید بر وقوع آن چیز است، نه برای احتمال داشتن وقوع آن.

[94]- و البته مقصود مشرکین از گمراه شدن زن‌ها و اطفال آن بود که مبادا آن‌ها به دین اسلام داخل شوند، و آن گمراهان داخل شدن به دین اسلام را گمراهی می‌نامیدند، و این جای تعجب نیست، زیرا شخص مریض آب گوارا را در دهنش تلخ احساس می‌کند.

[95]- [جامۀ را که اسماءل پاره کرد و سر کیسه را با آن بست، در عربی (ذات النطاقین) نامیدند.

[96]- حاکم نیشاپوری می‌گوید: از اخبار متواتری ثابت شده است که بیرون شدن پیامبر خدا ج از مکه در روز دوشنبه، و رسیدن ایشان به مدینه نیز در روز دو شنبه بود.

[97]- (ازلام) عبارت از تیرهای کوچک و یا اقلامی بود که بر روی بعضی از آن‌ها نوشته بود (بلی) و بر روی بعضی از آن‌ها نوشته شده بود (نه)، مردم جاهلیت اگر در کردن و نکردن کاری متردد می‌بودند، یکی از آن ازلام را برمی‌داشتند، اگر بر روی آن نوشته بود که (بلی)، به آن کار اقدام می‌کردند، و اگر نوشته می‌بود که (نه)، از اقدام کردن به آن کار خود داری می‌نمودند.

[98]- و سبب این امر آن بود که پیامبر خدا ج نسبت به ابوبکرس جوان‌تر بودند، و ابوبکرس پیر و مو سفید بود، از این‌جهت مردم فکر می‌کردندکه پیامبر خدا او باشد.

[99]- و شاید سبب آنکه پیامبر خدا ج بخشش آن‌ها را قبول نکردند، این بوده باشد که تصرف یتیم در اموالش اگر به ضررش باشد، جواز ندارد، والله تعالی أعلم.

[100]- ابن اسحاق از جملۀ این بیست نفر از این‌ها نام برده است:

      زید بن خطاب، عمرو بن عبدالله بن سراقه، خنیس بن حذافۀ سهمی، سعید بن زید بن عمرو بن نفیل، و اقد بن عبدالله سهمی، خولی بن ابی خولی، مالک بن ابی خولی، و چهار پسر بکیر که عبارت بودند از ایاس، و عاقل، و عامر، و خالد، و عیاش بن ابی ربیعه، که این سیزده نفر به خانۀ رفاعه بن عبدالدار بن زهیر در قبیلۀ بن عمرو بن عوف در قبا منزل گزیده بودند، در فتح الباری آمده است که شاید با قیماندۀ این بیست نفر از اتباع این‌ها بوده باشند، و ابن حامد در کتاب مغازی خود، از جملۀ این بیست نفر از زبیر نیز نامبرده است.

[101]- وی علاء بن حضرمی بن عماد حضرمی است، برادرش عمرو بن حضرمی اولین کسی است که از مشرکین کشته شده است، و مال وی اولین مالی بود که به دست مسلمانان افتاد، پیامبر خدا ج (علاء) را امیر بحرین مقرر نمودند، و این امارت تا خلافت ابوبکر و عمرب ادامه یافت، مستجات الدعوه بود، امام ابن حجر/ می‌گوید: مشهور است که وی کلماتی را گفت و به دریا داخل شد، در سال چهاردهم هجری وفات یافت، (الإصابه: 2/497-498).

[102]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: بعد از وجوب هجرت، سکنی گزینی در مک برای کسانی که هجرت کرده بودند، جایز نبود، ولی برای کسانیکه از آن‌ها به حج و یا عمره می‌آمدند، پیامبر خدا ج اجازه دادند که بعد از بر گشتن از منی، تا سه روز می‌توانند در مکه باقی بمانند، و بعضی از علماء بر این نظر اند که بعد از فتح مکه این تحریم برای همگان از بین رفت.

[103]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

      شاید کسی بگوید که از یهود مردم بسیاری که بیش از ده‌ها نفر بودند، ایمان آوردند، ولی با این‌هم عدۀ بسیاری دیگری بودند که ایمان نیاوردند، پس وجه ملازمت بین ایمان آوردن ده نفر، و ایمان آوردن همۀ یهود چیست؟

درجواب گفته‌اند که مراد از این ده‌نفر: رؤساء و بزرگان یهود است، و از این رؤساء جز عدۀ بسیار اندکی که از آن‌جمله عبدالله بن سلام باشد، ایمان نیاوردند، و مشهورترین رؤساء و اشراف یهود در وقت قدوم پیامبر خدا ج به مدینۀ منوره این‌ها بودند: از قبیلۀ بنی نضیر: ابو یاسر بن اخطب، برادرش حیی بن اخطب، کعب بن أشرف، رافع بن ابی حقیق، و از قبیلۀ بنی قینقاع: عبدالله بن حنیف، فنحاص، ورفاعه بن یزید، و از قبیلۀ بنی قریظه: زبیر بن باطیا، کعب بن اسد، و شمویل بن یزد، و هیچکدام از این‌ها مسلمان نشدند، و اگر ده نفر از این‌ها مسلمان می‌شدند، دیگران به متابعت از آن‌ها مسلمانان می‌شدند.