اهل سنت

آنچه در این وبلاگ مخالف قرآن و سنت بود دور بندازید. الله در قرآن میفرماید:(پس بندگانم را بشارت ده، همان کسانی که سخنان را می شنوند و از نیکوترین آنها پیروی می کنند. اینانند که خداوند هدایتشان کرده و اینانند که خردمندانند». زمر، آیه 17 و 18

اهل سنت

آنچه در این وبلاگ مخالف قرآن و سنت بود دور بندازید. الله در قرآن میفرماید:(پس بندگانم را بشارت ده، همان کسانی که سخنان را می شنوند و از نیکوترین آنها پیروی می کنند. اینانند که خداوند هدایتشان کرده و اینانند که خردمندانند». زمر، آیه 17 و 18

کتاب [61]- طلاق

کتاب [61]- طلاق

1872- عَنْ أبْنِ عُمَرَ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُمَا: أَنَّهُ طَلَّقَ امْرَأَتَهُ وَهِیَ حَائِضٌ، عَلَى عَهْدِ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ، فَسَأَلَ عُمَرُ بْنُ الخَطَّابِ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ عَنْ ذَلِکَ، فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ: «مُرْهُ فَلْیُرَاجِعْهَا، ثُمَّ لِیُمْسِکْهَا حَتَّى تَطْهُرَ، ثُمَّ تَحِیضَ ثُمَّ تَطْهُرَ، ثُمَّ إِنْ شَاءَ أَمْسَکَ بَعْدُ، وَإِنْ شَاءَ طَلَّقَ قَبْلَ أَنْ یَمَسَّ، فَتِلْکَ العِدَّةُ الَّتِی أَمَرَ اللَّهُ أَنْ تُطَلَّقَ لَهَا النِّسَاءُ» [رواه البخاری: 5251].

1872- از ابن عمرب روایت است که وی زن خود را در زمان پیامبر خدا ج در حالت حیض طلاق داد.

عمر بن خطابس حکم این مسأله را از پیامبر خدا ج پرسید.

پیامبر خدا ج فرمودند: «او را امر کن که به زنش رجوع کند، بعد از آن زنش را نگهدارد تا آنکه از حیض پاک شود، باز دوباره حیض شود، و باز پاک شود، در این وقت اگر می‌خواست زنش را نگه دارد، و اگر می‌خواست پیش از آنکه با وی جماع کند، او را طلاق بدهد، و این همان عده‌ای است که خداوند متعال امر نموده است که زن‌ها در آن طلاق داده شوند»([1]).

باب: إِذَا طُلِّقَتِ الحَائِضُ تُعْتَدُّ بِذلِکَ الطَّلاَقِ

باب [1]: طلاق دادن هنگام حیض، طلاق حساب می‌شود

1873- عَنْ ابْنِ عُمَرَ، رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُمَا قَالَ: «حُسِبَتْ عَلَیَّ بِتَطْلِیقَةٍ» [رواه البخاری: 5253].

1873- و از ابن عمرب در روایت دیگر آمده است که گفت: [همان طلاقی را که در حالت حیض داده بودم] بر من یک طلاق حساب شد([2]).

2- باب مَنْ طَلَّقَ، وَهَلْ یُوَاجِهُ امْرَأتَهُ بِالطَّلاَقِ

باب [2]: کسی که زنش را طلاق می‌دهد، آیا باید در پیش روش طلاق بدهد؟

1874- عَنْ عَائِشَةَ، رَضِیَ اللَّهُ عَنْهَا: أَنَّ ابْنَةَ الجَوْنِ، لَمَّا أُدْخِلَتْ عَلَى رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ وَدَنَا مِنْهَا، قَالَتْ: أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنْکَ، فَقَالَ لَهَا: «لَقَدْ عُذْتِ بِعَظِیمٍ، الحَقِی بِأَهْلِکِ» [رواه البخاری: 5254].

1874- از عائشهل روایت است که چون دختر بنی جون را نزد پیامبر خدا ج آوردند، و پیامبر خدا ج به او نزدیک شدند گفت: من از تو بخدا پناه می‌جویم، فرمودند: «بذات عظیمی پناه جستی، نزد خانواده‌ات برو».

1875- وَفی روایَةٍ عَنْ أَبِی أُسَیْدٍ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ،أَنَّه أُىْخِلَتْ عَلَیْهِ النَّبِیُّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ قَالَ: «هَبِی نَفْسَکِ لِی» قَالَتْ: وَهَلْ تَهَبُ المَلِکَةُ نَفْسَهَا لِلسُّوقَةِ؟ قَالَ: فَأَهْوَى بِیَدِهِ یَضَعُ یَدَهُ عَلَیْهَا لِتَسْکُنَ، فَقَالَتْ: أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنْکَ، فَقَالَ: «قَدْ عُذْتِ بِمَعَاذٍ» ثُمَّ خَرَجَ عَلَیْنَا فَقَالَ: «یَا أَبَا أُسَیْدٍ، اکْسُهَا رَازِقِیَّتَیْنِ، وَأَلْحِقْهَا بِأَهْلِهَا» [رواه البخاری: 5255].

1875- و در روایت ابی أُسید آمده است که چون [دختر بنی‌جون] نزد پیامبر خداج آورده شد، پیامبر خدا ج برایش گفتند: خودت را برایم ببخش.

گفت: آیا امکان دارد که مَلِکَه خود را برای شخص بازاری ببخشد؟

گفت: و چون دست خود را نزدیک کردند که آرامش بیابد.

گفت: از تو بخدا پناه می‌جویم.

فرمودند: «به ذات بزرگی پناه جستی»، بعد از آن [پیامبر خدا ج] نزد ما آمده و فرمودند: «ای ابا أسید! برایش دو جامۀ نازک بپوشان، و او را نزد خانواده‌اش ببر»([3]).

3- باب: مَنْ جَوَّزَ الطَّلاَقَ الثَّلاَثَ

باب [3]: کسی که سه طلاق را جائز می‌داند

1876- عَنْ عَائِشَةَ، رَضِیَ اللَّهُ عَنْهَا: أَنَّ امْرَأَةَ رِفَاعَةَ القُرَظِیِّ جَاءَتْ إِلَى رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ، فَقَالَتْ: یَا رَسُولَ اللَّهِ، إِنَّ رِفَاعَةَ طَلَّقَنِی فَبَتَّ طَلاَقِی، وَإِنِّی نَکَحْتُ بَعْدَهُ عَبْدَ الرَّحْمَنِ بْنَ الزَّبِیرِ القُرَظِیَّ، وَإِنَّمَا مَعَهُ مِثْلُ الهُدْبَةِ، قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ: «لَعَلَّکِ تُرِیدِینَ أَنْ تَرْجِعِی إِلَى رِفَاعَةَ؟ لاَ، حَتَّى یَذُوقَ عُسَیْلَتَکِ وَتَذُوقِی عُسَیْلَتَهُ» [رواه البخاری: 5260].

1876- از عائشهل روایت است که همسر رِفاعۀ قُرظی نزد پیامبر خدا ج آمد و گفت: یا رسول الله! رفاعه مرا طلاق داد و طلاق مرا قطعی ساخت، [یعنی: مرا سه طلاق داد]، و بعد از وی عبدالرحمن بن زبیر قُرظی را به نکاح گرفتم، ولی چیزی که او دارد مانند ریشه‌های سر چادر است، [یعنی: سست است و قدرت جماع کردن را ندارد].

پیامبرخدا ج فرمودند: «شاید می‌خواهی دوباره نزد رِفاعه برگردی، نِه خیر، تا آنکه [عبدالرحمن] مزۀ تو، و تو مزۀ او را نچشیده باشی [نمی‌توانی به شوهر اولی‌ات برگردی]»([4]).

4- باب: ﴿لِمَ تُحَرِّمُ مَا أَحَلَّ ٱللَّهُ لَکَ

باب [4]: چرا آنچه را که خدا برای تو حلال ساخته است بر خود حرام می‌کنی

1877- عَنْ عَائِشَةَ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهَا، قَالَتْ: کَانَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ یُحِبُّ العَسَلَ وَالحَلْوَاءَ، وَکَانَ إِذَا انْصَرَفَ مِنَ العَصْرِ دَخَلَ عَلَى نِسَائِهِ، فَیَدْنُو مِنْ إِحْدَاهُنَّ، فَدَخَلَ عَلَى حَفْصَةَ بِنْتِ عُمَرَ، فَاحْتَبَسَ أَکْثَرَ مَا کَانَ یَحْتَبِسُ، فَغِرْتُ، فَسَأَلْتُ عَنْ ذَلِکَ، فَقِیلَ لِی: أَهْدَتْ لَهَا امْرَأَةٌ مِنْ قَوْمِهَا عُکَّةً مِنْ عَسَلٍ، فَسَقَتِ النَّبِیَّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ مِنْهُ شَرْبَةً، فَقُلْتُ: أَمَا وَاللَّهِ لَنَحْتَالَنَّ لَهُ، فَقُلْتُ لِسَوْدَةَ بِنْتِ زَمْعَةَ: إِنَّهُ سَیَدْنُو مِنْکِ، فَإِذَا دَنَا مِنْکِ فَقُولِی: أَکَلْتَ مَغَافِیرَ، فَإِنَّهُ سَیَقُولُ لَکِ: لاَ، فَقُولِی لَهُ: مَا هَذِهِ الرِّیحُ الَّتِی أَجِدُ مِنْکَ، فَإِنَّهُ سَیَقُولُ لَکِ: سَقَتْنِی حَفْصَةُ شَرْبَةَ عَسَلٍ، فَقُولِی لَهُ: جَرَسَتْ نَحْلُهُ العُرْفُطَ، وَسَأَقُولُ ذَلِکِ، وَقُولِی أَنْتِ یَا صَفِیَّةُ ذَاکِ، قَالَتْ: تَقُولُ سَوْدَةُ: فَوَاللَّهِ مَا هُوَ إِلَّا أَنْ قَامَ عَلَى البَابِ، فَأَرَدْتُ أَنْ أُبَادِیَهُ بِمَا أَمَرْتِنِی بِهِ فَرَقًا مِنْکِ، فَلَمَّا دَنَا مِنْهَا قَالَتْ لَهُ سَوْدَةُ: یَا رَسُولَ اللَّهِ، أَکَلْتَ مَغَافِیرَ؟ قَالَ: «لاَ» قَالَتْ: فَمَا هَذِهِ الرِّیحُ الَّتِی أَجِدُ مِنْکَ؟ قَالَ: «سَقَتْنِی حَفْصَةُ شَرْبَةَ عَسَلٍ» فَقَالَتْ: جَرَسَتْ نَحْلُهُ العُرْفُطَ، فَلَمَّا دَارَ إِلَیَّ قُلْتُ لَهُ نَحْوَ ذَلِکَ، فَلَمَّا دَارَ إِلَى صَفِیَّةَ قَالَتْ لَهُ مِثْلَ ذَلِکَ فَلَمَّا دَارَ إِلَى حَفْصَةَ قَالَتْ: یَا رَسُولَ اللَّهِ، أَلاَ أَسْقِیکَ مِنْهُ؟ قَالَ: «لاَ حَاجَةَ لِی فِیهِ» قَالَتْ: تَقُولُ سَوْدَةُ: وَاللَّهِ لَقَدْ حَرَمْنَاهُ، قُلْتُ لَهَا: اسْکُتِی [رواه البخاری: 5268].

1877- و از عائشهل روایت است که گفت: پیامبر خدا ج عسل و شیرینی را خوش داشتند، و چون از نماز عصر بر می‌گشتند، نزدیکی از همسران خود رفته و با او می‌نشستند، روزی نزد حفصه دختر عمرب رفتند و از حد معمول نزدش بیشتر نشستند.

حسادتم آمد، سبب را جستجو نمودم، برایم گفته شد که: زنی از اقوام حفصه برایش مشک عسلی آورده بود، و او مقدار از آن عسل را برای پیامبر خدا ج تقدیم نموده است، با خود سوگند خوردم که دربارۀشان حیلۀ بکار خواهم برد.

برای سورَه بنت زَمعه گفتم: هنگامی که پیامبر خدا ج نزدت آمدند، از ایشان بپرس که آیا مغافیر خورده اید؟ [مغافیر گیاهی است صحرائی وبوی بسیار بدی دارد]، ایشان خواهند گفت: که: نِه، دوباره پرسان کن که پس این بوی مغافیر از کجا است؟ ایشان خواهند گفت که: حفصهل برایم عسل داده است، تو بگو که: زنبور آن عسل از [عرفط] [که گل مغافیر است، و بوی بدی دارد] استفاده نموده است، و من هم همین سخن را می‌گویم، و ای صفیه تو هم همین چیز را بگو.

عائشه می‌گوید که سوده گفت: به خداوند سوگند به مجردی که پیامبر خدا ج به در خانه ایستادند، از ترس تو می‌خواستم آنچه را که برایم گفته بودی برای‌شان بگویم.

چون پیامبر خدا ج به سوده نزدیک شدند، برای‌شان گفت: یا رسول الله! مغافیر خورده‌اید؟

گفتند: «نِه».

گفت: پس این بوئی را که از شما می‌یابم به سبب چیست؟

فرمودند: «حفصه برایم مقداری عسل داده بود».

گفت: زنبور آن از (عرفط) استفاده کرده است.

[عائشه گفت:]: چون پیامبر خدا ج نزد من آمدند من هم همین سخن را گفتم، و چون نزد صفیه رفتند، او نیز همین سخن را گفت.

و چون دوباره نزد حفصهل رفتند، گفت: یا رسول الله! برای شما مقداری از آن عسل را بیاورم؟

فرمودند: «به آن عسل ضرورتی ندارم».

عائشه گفت که: سوده می‌گفت: که ما پیامبر خدا ج را از آن عسل محروم ساختیم.

برایش گفتم: ساکت باش([5]).

5- باب: الْـخُلْعِ وَکَیْفَ الطَّلاَقُ فِیهِ وَقَولِ الله تَعَالى: ﴿وَلَا یَحِلُّ لَکُمۡ أَن تَأۡخُذُواْ مِمَّآ ءَاتَیۡتُمُوهُنَّ شَیۡ‍ًٔا إِلَّآ أَن یَخَافَآ أَلَّا یُقِیمَا حُدُودَ ٱللَّهِ

باب [5]: طلاق دادن در خُلع چگونه است؟ و این قول خداوند متعال که: ﴿و برای شما حلال نیست که از آنچه که به زن‌ها داده‌اید چیزی پس بگیرید..

1878- عَنْ ابْنِ عَبَّاسٍ رَضِیَ اللَّهُ عَنْعُمَا أَنَّ امْرَأَةُ ثَابِتِ بْنِ قَیْسٍ أَتَتِ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ فَقَالَتْ: یَا رَسُولَ اللَّهِ، ثَابِتٍ ابْنُ قَیْسٍ، ما أَعْتُبُ عَلَیْهِ فی خُلُقٍ وَالاَ دِینٍ، وَلَکِنِّی أَکْرَهُ الْکُفْرَ فی اْلإِسْلاَمِ فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ: «أَتَرُدِّینَ عَلَیْهِ حَدِیقَتَهُ» قَالَتْ: نَعَمْ قال رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ: «اقْبَلِ الحَدِیقَتَهُ وَطَلِّقْهَا تَطلِیقَةً» [رواه البخاری: 5275].

1878- از ابن عباسب روایت است که همسر ثابت بن قیس نزد پیامبر خدا ج آمد و گفت: یا رسول الله! من ثابت بن قیس را از نگاه دین و اخلاق متهم نمی‌کنم، ولی از اینکه بعد از مسلمان بودن کافر شوم می‌ترسم.

پیامبر خدا ج گفتند: آیا حاضر هستی که باغچه‌اش را برایش پس بدهی»؟

گفت: بلی.

پیامبر خدا ج برای ثابت بن قیسس گفتند: «باغچه را قبول کن و در مقابل، او را یک طلاق بده»([6]).

6- باب: شَفَاعَةِ ج فِی زَوْجِ بَرِیْرَةَ

باب [6]: شفاعت کردن پیامبر خدا ج در شوهر بریره

1879- عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ، رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُمَا أَنَّ زَوْجَ بَرِیرَةَ کَانَ عَبْدًا یُقَالُ لَهُ مُغِیثٌ، کَأَنِّی أَنْظُرُ إِلَیْهِ یَطُوفُ خَلْفَهَا یَبْکِی وَدُمُوعُهُ تَسِیلُ عَلَى لِحْیَتِهِ، فَقَالَ النَّبِیُّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ لِعبَّاسٍ: «یَا عَبَّاسُ، أَلاَ تَعْجَبُ مِنْ حُبِّ مُغِیثٍ بَرِیرَةَ، وَمِنْ بُغْضِ بَرِیرَةَ مُغِیثًا» فَقَالَ النَّبِیُّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ: «لَوْ رَاجَعْتِهِ» قَالَتْ: یَا رَسُولَ اللَّهِ تَأْمُرُنِی؟ قَالَ: «إِنَّمَا أَنَا أَشْفَعُ» قَالَتْ: لاَ حَاجَةَ لِی فِیهِ [رواه البخاری: 5283].

1879- و از ابن عباسب روایت است که شوهر بریره غلامی بود به نام مُغَیث، و گویا همین حالا به طرفش نگاه می‌کنم که به عقب بریره راه می‌رود و گریه می‌کند و اشک‌هایش بالای ریشش می‌ریزد.

پیامبر خدا ج برای عباسس گفتند: آیا از محبت مغیث برای بریره، و از بد آمدن بریره از مغیث تعجب نمی‌کنی»؟

و پیامبر خدا ج برای بریره گفتند: «اگر نزد مُغِیث برگردی [بهتر است]».

بریره گفت: یا رسول الله! مرا به این کار امر می‌فرمائید؟

فرمودند: «فقط شفاعت می‌کنم».

گفت: من به او ضرورتی ندارم([7]).

7- باب: اللِّعَانِ

باب [7]: لعان

1880- عَنْ سَهْلٍ، عَنْ سَعْدٍ السَّاعِدِیّ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ قَالَ: قَالَ: رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ: «وَأَنَا وَکَافِلُ الیَتِیمِ فِی الجَنَّةِ هَکَذَا» وَأَشَارَ بِالسَّبَّابَةِ وَالوُسْطَى، وَفَرَّجَ بَیْنَهُمَا شَیْئًا [رواه البخاری: 5304].

1880- از سهل بن سعد ساعدیس روایت است که گفت:

پیامبر خدا ج فرمودند: «من و سرپرست یتیم در جنت این چنین [پهلوی یکدیگر] قرار داریم» و با انگشت شهادت و انگشت میانۀ خود اشاره نمودند، و این دو انگشت خود را قدری از یکدیگر گشودند([8]).

8- باب: إِذَا عَرَّضَ بِنَفْیِ الْوَلَدِ

باب [8]: اگر به طور کنایه گفت که: این بچه از من نیست

1881- عَنْ أَبِی هُرَیْرَةَ، رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ أَنَّ رَجُلًا أَتَى النَّبِیَّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ، فَقَالَ: یَا رَسُولَ اللَّهِ، وُلِدَ لِی غُلاَمٌ أَسْوَدُ، فَقَالَ: «هَلْ لَکَ مِنْ إِبِلٍ؟» قَالَ: نَعَمْ، قَالَ: «مَا أَلْوَانُهَا؟» قَالَ: حُمْرٌ، قَالَ: «هَلْ فِیهَا مِنْ أَوْرَقَ؟» قَالَ: نَعَمْ، قَالَ: «فَأَنَّى ذَلِکَ؟» قَالَ: لَعَلَّهُ نَزَعَهُ عِرْقٌ، قَالَ: «فَلَعَلَّ ابْنَکَ هَذَا نَزَعَهُ عِرْقٌ» [رواه البخاری: 5305].

1881- از ابو هریرهس روایت است که گفت: شخصی نزد پیامبر خدا ج آمد و گفت: یا رسول الله! بچه‌ام سیاه چهره به دنیا آمده است.

فرمودند: «آیا شتر داری»؟

گفت: بلی.

فرمودند: «چه رنگ هستند»؟

گفت: سرخ رنگ.

فرمودند: «در بین آن‌ها خاکی رنگی هست»؟

گفت: بلی.

فرمودند: «این از کجا شده است»؟

گفت: شاید نسل‌های گذشته بر وی تاثیر کرده باشد.

فرمودند: «شاید بر فرزند تو نیز نسل‌های گذشته تاثیر بخشیده باشد»([9]).

9- باب: اسْتِتَابَة المتَلاعِنَینِ

باب [9]: توبه دادن متلاعنین

1882- عْنِ ابْنِ عُمَرَ، رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُمَا فی حَدِیثِ المُتَلاَعِنَیْنِ، قَالَ: النَّبِیُّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ لِلْمُتَلاَعِنَیْنِ: «حِسَابُکُمَا عَلَى اللَّهِ، أَحَدُکُمَا کَاذِبٌ، لاَ سَبِیلَ لَکَ عَلَیْهَا» قَالَ: مَالِی؟ قَالَ: «لاَ مَالَ لَکَ، إِنْ کُنْتَ صَدَقْتَ عَلَیْهَا فَهُوَ بِمَا اسْتَحْلَلْتَ مِنْ فَرْجِهَا، وَإِنْ کُنْتَ کَذَبْتَ عَلَیْهَا فَذَاکَ أَبْعَدُ لَکَ» [رواه البخاری: 5312].

1882- از ابن عمرب در حدیث متلاعنین آمده است که گفت: پیامبر خدا ج برای متلاعنین گفتند: «حساب شما بر خدا است، و یقینا کی از شما دروغ می‌گوئید، و [برای شوهر زن گفتند]: دیگر به آن زن دسترسی نخواهی داشت».

آن شخص گفت: مال من [که مصرف کرده‌ام چه می‌شود]؟

فرمودند: «برایت چیزی نمی‌رسد، اگر آنچه را گفتی راست باشد، مالی را که مصرف کرده‌ای در مقابل چیزی است که از آن زن استفاده برده‌ای، و اگر آنچه را که گفتی دروغ باشد، به طریق اولی که برایت چیزی نمی‌رسد»([10]).

10- باب: الْکُحْلِ لِلْحَادَّةِ

باب [10]: سرمه برای زن معتده

1883- عَنْ أُمِّ سَلَمَةَ، رَضِیَ اللَّهُ عَنْهَا أَنَّ امْرَأَةً تُوُفِّیَ زَوْجُهَا، فَخَشُوا عَلَى عَیْنَیْهَا، فَأَتَوْا رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ فَاسْتَأْذَنُوهُ فِی الکُحْلِ، فَقَالَ: «لاَ تَکَحَّلْ، قَدْ کَانَتْ إِحْدَاکُنَّ تَمْکُثُ فِی شَرِّ أَحْلاَسِهَا أَوْ شَرِّ بَیْتِهَا، فَإِذَا کَانَ حَوْلٌ فَمَرَّ کَلْبٌ رَمَتْ بِبَعَرَةٍ، فَلاَ حَتَّى تَمْضِیَ أَرْبَعَةُ أَشْهُرٍ وَعَشْرٌ»، [رواه البخاری: 5338].

1883- از ام سلمهل روایت است که زنی شوهرش وفات یافت [وابستگانش] از چشم دردی‌اش ترسیدند، نزد پیامبر خدا ج آمدند و از ایشان اجازه خواستند تا به چشم‌هایش سرمه نماید.

فرمودند: «[زن در حالت عده] نباید به چشم‌هایش سرمه بکشد، در سابق [زن‌ها در هنگام عده] بدترین لباس‌ها را می‌پوشیدند – و یا در بدترین خانه‌ها سکونت می‌کردند – و چون یکسال از عده‌اش می‌گذشت اگرسگی از نزدش می‌گذشت، به طرفش پشکلی پرتاب می‌کرد، پس نباید اکنون تا چهار ماه و ده روز نمی‌گذرد، [به چشمش سرمه بکشد]»([11]).


62- کتابُ النَّفَقَاتِ وَفَضْلِ النَّفَقَةِ عَلَى الأهْلِ



[1]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

      1) طلاق دادن در وقتی که زن در حالت عادت ماهانه است، حرام است.

      2) اگر کسی همسرش را در چنین حالتی طلاق داد، طلاقش واقع می‌گردد.

      3) اگر کسی همسرش را در چنین حالتی طلاق داد، واجب است که به وی رجوع نماید، و چون جماع کردن با زن در حالت عادت ماهانگی روا نیست، باید رجوعش به قول باشد، یعنی: برایش بگوید که: به تو رجوع کردم.

      4) رجوع به (قول) به اینکه بگوید: به تو رجوع کردم، در نزد همۀ علماء جواز دارد، ولی در رجوع به (فعل) به اینکه با زنش – بدون اینکه بگوید به تو رجوع کردم – جماع کند، و یا رویش را ببوسد، بین علماء اختلاف است، امام شافعی/ رجوع به فعل را صحیح نمی‌داند، و در نزد احناف رجوع به فعل نیز جواز دارد.

[2]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

      1) جمهور علماء بر این نظراند که: طلاق در وقت عادت ماهانگی مانند طلاق در وقت عائی واقع گردیده، و طلاق حساب می‌شود، و بعضی از علماء از آن جمله امام ابن تیمه/ نظرشان این است که چنین طلاقی، واقع نگردیده و طلاق حساب نمی‌شود.

      2) بنابراین اختلاف، چون هرکس بر همسر خود اختیار و حق سه طلاق را دارد، اگر کسی زنش را در حالت عادت ماهانگی طلاق داد، و باز به او رجوع کرد، در نزد جمهور علماء، یک طلاقش از بین رفته و برایش حق دو طلاق دیگر باقی می‌ماند، و در نزد امام ابن تیمیه هرسه طلاق برایش باقی است، و این طلاقی که در حالت عادت ماهانگی واقع گردیده است، کأن لم یکن می‌باشد.

[3]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

      1) قصۀ ازدواج پیامبر خدا ج با زن از این قرار بود که: نعمان بن جون نزد پیامبر خدا ج آمد، و از ایشان خواست تا با زن که نامش (أمیمه) بود ازدواج نمایند، پیامبر خدا ج این پیشنهاد را پذیررفتند، و نعمان آن زن را با ابو أسید ساعدی نزد پیامبر خدا ج فرستاد، أبو أسید می‌گوید: آن زن را در محلۀ بنی‌ساعده پیاده کردم، زن‌های قریه آمدند و برایش خوش آمدید گفتند، و از نزدش رفتند، چون پیامبر خدا ج نزدش آمدند، برایش گفتند: خود را برایم ببخش، ولی آن زن از شقاوتی که داشت خود را از پیامبر خدا ج بالاتر دانست، و همان بود که پیامبر خدا ج او را طلاق دادند و نزد خانواده‌اش فرستادند.

      2) گویند آن زن از این عملش همیشه اظهار ندامت می‌کرد، و غصه می‌خورد، تا اینکه از غم زیاد مرد.

      3) اگر کسی به زنش گفت: که بخانۀ پدرت برو، اگر به این سخن نیت طلاق را داشت، طلاق واقع می‌شود، و اگر نیت طلاق را نداشت، طلاق واقع نمی‌شود.

[4]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

      1) سه طلاق دادن در یک وقت، طلاق بدعی است، و شخص از این عمل خود گنهکار می‌شود.

      2) اگر کسی همسرش را در یک وقت سه طلاق داد، در نزد جمهور علماء هر سه طلاق واقع می‌شود، ولی بعضی از علماء از آن جمله ابن تیمیه می‌گوید: که سه طلاق در یک وقت، تنها یک طلاق واقع می‌شود، و اکثر محاکم امروزی به همین قول ابن تیمیه/ عمل می‌کنند.

      3) کسی که زنش را سه طلاق می‌دهد، تا وقتی که شروط ذیل کامل نگردد، نمی‌تواند با آن زن دوباره ازدواج نماید، و آن شروط عبارت اند از:

      أ) عدۀ زن از شوهر اولی‌اش به نهایت برسد.

      ب) این زن با شخص دیگری ازدواج نماید.

      ج) قصد این شخص از ازدواج کردن با آن زن، حلال ساختنش برای شوهر اولی‌اش نباشد، و اگر چنین قصدی داشت، در نزد جمهور علماء، آن زن برای شوهر اولی باش حلال نمی‌گردد، ولی در نزد احناف – با وجودی که آن شخص به این عمل خود گنه‌کار می‌شود – ولی آن زن برای شوهر اولی‌اش حلال می‌شود.

      د) شوهر دومی با وی به طور حقیقی جماع نماید، و در این جماع، انزال شرط نیست، ولی دخول شرط است.

      هـ) شوهر دومش به رضایت خود او را طلاق داده و یا وفات نماید.

      و) عده‌اش از شوهر دومی به نهایت برسد.

      ز) آن زن رغبت خود به نکاح و مهر جدیدی با شوهری اولی‌اش ازدواج نماید.

[5]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

      1) حیلۀ را که عائشهل در مقابل پیامبر خدا ج انجام داد، به اساس غیرت بین زن‌ها بود، نه به غرض اساءت به پیامبر خدا ج، از این جهت گفته‌اند که این عمل از گناهان صغیره است که با انجام دادن کارهای نیک، و یا کفاره دادن، محو می‌گردد، والله تعالی أعلم.

      2) حیله عبارت از آن چیزی است که انسان از طریق بکار بردن آن به طور پنهانی و هوشیارانۀ به مقصود می‌رسد، و حیله اگر به غرض نجات یافتن و خلاص شدن از مشکل باشد، روا است، و دلیل آن این آیۀ کریمه است که خداوند متعال می‌فرماید: ﴿وَخُذۡ بِیَدِکَ ضِغۡثٗا فَٱضۡرِب بِّهِۦ وَلَا تَحۡنَثۡ یعنی: دستۀ از شاخه‌های باریک را به دست بگیر، و با آن بزن، و خود را حانث مساز، و قصه از این قرار بود که سیدنا ایوب÷ در وقت مریضی خود سوگند خورد که چون از مرضش شفا یابد زنش را صد شلاق بزند، و خداوند متعال به طریق بسیار آسانی سوگندش را بر آورده ساخت.

      ولی اگر حیله به قصد پامال کردن حق خدا و یا حق بندگان خدا باشد، چنین حیلۀ قطعا جواز ندارد، چنان‌چه بعضی از کسانی که بر آن‌ها زکات واجب می‌شود، با بکار بردن حیله، به گمان خود از دادن زکات شانه خالی می‌کنند، بی‌خبر از آنکه در این کار خود، تنها خود را بازی می‌دهند، و بر علاوه از گناه ندادن زکات، گناه حیلۀ نامشروع خود را نیز متحمل می‌شوند.

[6]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

      1) مراد از کفر در این گفتۀ آن زن که: (ولی از اینکه بعد از مسلمان بودن کافر شوم می‌ترسم،)، کفران نعمت و عدم مراعات حقیق شوهر است، و علت بد بینی این زن از شوهرش این بود که شوهرش کوتاه قد و بسیار بد شکل بود، در حالی که خود آن زن، جوان و صورت زیبائی داشت.

      2) این حدیث دلالت بر جواز خلع دارد، و خلع عبارت از آن است که شخص در مقابل مالی که از همسرش می‌گیرد، او را طلاق بدهد.

      3) امر پیامبر خدا ج در اینجا که فرمودند: «باغچه را قبول کن و در مقابل، او را یک طلاق بده»، بنا به قول اکثر علماء برای اباحت است، به این معنی که اگر زنی ارادۀ خلع داشت، و حاضر بود که مهری را که شوهرش برایش داده است، برای شوهرش پس بدهد، بر شوهرش واجب نیست، که این زنش را طلاق بدهد، گرچه ظاهر امر دلالت بر وجوب دارد، والله تعالی أعلم.

[7]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

      قصۀ بریره چنین است که خودش کنیز بود، و شوهرش مغیث غلام، بادار بریره او را آزاد ساخت، و قرار قانون اسلامی زنی که آزاد شود، اگر شوهرش غلام باشد، می‌تواند علاقۀ ازدواجش را با وی قطع نماید، و بریره همین کار را کرد، و مغیث که بریره را بسیار دوست می‌داشت، در غمش گریه می‌کرد و اشک میریخت، ولی بریره به او اعتنایی نمی‌کرد، و پیامبر خدا ج نزد بریره شفاعت کردند که علاقۀ ازدواجش را با مغیث قطع نکند، ولی او از این کار ابا ورزید و شفاعت نبی کریمج را در این مورد قبول نکرد.

[8]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

      چون یتیم بی‌کس و بی‌چراه است و ضرورت به این دارد که کسی از وی سرپرستی نماید، لذا برای کسی که از چنین بی‌چارۀ سرپرستی می‌کند، برایش چنین اجر جزیلی داده می‌شود، که عبارت از همنشینی با نبی‌کریم ج در بهشت باشد، و بالمقابل کسانی که بر یتیم ظلم کرده و مالش را می‌خورند، مجازات‌شان سخت سنگین است، خداوند متعال می‌فرماید: ﴿إِنَّ ٱلَّذِینَ یَأۡکُلُونَ أَمۡوَٰلَ ٱلۡیَتَٰمَىٰ ظُلۡمًا إِنَّمَا یَأۡکُلُونَ فِی بُطُونِهِمۡ نَارٗاۖ وَسَیَصۡلَوۡنَ سَعِیرٗا یعنی: کسانی که اموال یتیمان را به ستم می‌خورند، در حقیقت آتشی را می‌بلعند، و بزودی به آتش سوزانی بریان می‌شوند، و طری که مشاهده می‌کنید، کسی که مال یتیم را به ناحق می‌خورد، از بیرون و درون در آتش می‌سوزد، و از ابن عباسب روایت است: کسی که مال یتیم را می‌خورد، در قیامت که از قبر بر می‌خیزد، آتش از دبرش زبانه می‌کشد، و این موضوع را در کتاب دیگرم که در موضوع مال حرام است، به تفصیل بر رسی نموده‌ام.

[9]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

      1) اینکه آن شخص گفت: (یا رسول الله! بچه‌ام سیاه چهره به دنیا آمده است)، مقصدش این بود که چون خودش سفید بود، از اینکه فرزندش سیاه به دنیا آمده بود، خواست برای پیامبر خدا ج به طور کنایه بگوید که این بچه از من نیست.

      2) پیامبر خدا ج به این طریق حکیمانه و واقع گریانه، برای آن شخص فهماندند که: اگر طفل در شکل و یا در رنگ خود همرنگ پدر به دنیا نمی‌آید، دلیل این شده نمی‌تواند که این طفل از آن پدر نیست، زیرا شاید به سببی از اسباب، از آن جمله تاثیر نسل‌های گذشته، و یا تغییر آب و هوا، و یا ترکیبات کیمیاوی که در رحم صورت می‌گیرد، و یا کدام سبب دیگری سبب آن شود، که طفل به شکل و یا رنگ دیگری غیر از شکل و رنگ پدر و یا مادر به دنیا بیاید.

[10]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

      1) بعد از اینکه شخص با همسرش جماع کرد، به هر طریقی که از آن زن جدا شود، چه به طلاق باشد، و چه به لعان، و چه به هر طریق دیگری، زن مستحق کامل مهر خود می‌گردد، و مرد حقی بر آن مهر ندارد.

      2) مهر به یکی از این اسباب سه گانه برای زن ثابت می‌گردد:

      أ) جماع کردن: یعنی بعد از اینکه شوهر با زنش جماع کرد، مهر به طور کامل برای زن ثابت می‌گردد.

      ب) خلوت صحیحه: یعنی اگر شخص با همسرش خلوت نمود، به طوری که اگر جماع می‌کرد، مانعی در جماع کردنش موجود نبود، ولی با این هم به سببی از اسباب با وی جماع نکرد، و بعد از این خلوت او را طلاق داد، باز هم زن مستحق تمام مهر خود می‌باشد.

      ج) مرگ یکی از زن و یا شوهر: یعنی: اگر بعد از نکاح یکی از زن و یا شوهر وفات نمود، باز هم زن متسحق تمام مهر خود می‌باشد، اگر زن وفات کرده بود، باید شوهر مهرش را برای باز ماندگانش بدهد، و اگر شوهر وفات کرده بود، باید پیش از تقسیم دارائی‌اش مهر زن را به طور کامل برایش بدهند، ولو آنکه بین زن و شوهر جماع، و یا حتی خلوتی هم صورت نگرفته باشد.

[11]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

      1) اگر زن معتده احتیاجی به سرمع کشیدن به چشم نداشته باشد، تا وقتی که عده‌اش به نهایت نمی‌رسد، نباید به چشمش سرمه کند، ولی در صورت ضرورت سرمه کشیدن در شب برایش روا است، بشرط آنکه در روز آن را پاک کند، و اگر بدیلی مثلا: دوای برای معالجۀ مشکل چشم وجود داشته باشد، باید از سرمه کشیدن به چشم خودداری نماید، زیرا سرمه کشیدن به چشم ولو آنکه به غرض معالجه و دوائی هم باشد، باز هم جانب زینت در آن نیز وجود دارد.

      2) عده در زمان جاهلیت یکسال کامل بود، و زن باید در این مدت بدترین و خشن‌ترین لباس‌ها را می‌پوشید، و حق نداشت در این یک سال، مو و یا ناخنش را بگیرد و یا سرش را شانه بزند، و بعد از اینکه یکسالش کامل می‌شد، انتظار می‌کشید تا حیوانی از پیش رویش بگذرد، و در این وقت، این زن پشکلی را به طرف آن حیوان پرتاب می‌کرد، و به این طریق اعلان می‌کرد که عده‌اش به نهایت رسیده است.

      3) عده برای زن بر چهار نوع است:

      أ) سه بار حیض شدن: و این برای زنی است که شوهرش او را طلاق داده باشد، و یا به هر طریق دیگری مانند: خلع، فسخ، و لعان و امثال این‌ها از شوهرش جدا شده باشد، و این زن حیض شود.

      ب) سه ماه کامل: و این برای زنی است که از شوهرش جدا شده باشد، ولی به سبب کلان سالی، و یا مریضی و یا به هر سبب دیگری حیض نشود.

      ج) چهار ماه و ده روز: و این برای زنی است که شوهرش وفات یافته باشد، و حامل نباشد.

      د) وضع حمل: و این برای زنی است که در وقت جدا شدن از شوهرش، و یا در وقت وفات شوهرش حامل باشد، و به مجرد وضع حمل عدۀ زن به پایان می‌رسد، خواه وضع حمل بعد از نه ماه و یا بیشتر از آن صورت بگیرد، و خواه بعد از چند ساعتی از جدا شدن از شوهرش، و یا وفات شوهرش.

      تذکر:

      1) زنی که از شوهرش پیش از اینکه بین آن‌ها جماع و یا خلوت کاملی صورت گرفته باشد، جدا شود، بر وی عدۀ نیست.

      2) زنی که شوهرش وفات یافته باشد، به هر صورت بر وی عده لازم می‌گردد، خواه بین زن و شوهر جماع، و یا خلوت کاملی صورت گرفته باشد، و خواه صورت نگرفته باشد.

کتاب [60]- نکاح

کتاب [60]- نکاح

1- باب: التَّرْغِیبِ فِی النِّکاحِ

باب [1]: ترغیب در نکاح

1828- عَن أَنَسَ بْنَ مَالِکٍ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ، قَالَ: جَاءَ ثَلاَثَةُ رَهْطٍ إِلَى بُیُوتِ أَزْوَاجِ النَّبِیِّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ، یَسْأَلُونَ عَنْ عِبَادَةِ النَّبِیِّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ، فَلَمَّا أُخْبِرُوا کَأَنَّهُمْ تَقَالُّوهَا، فَقَالُوا: وَأَیْنَ نَحْنُ مِنَ النَّبِیِّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ؟ قَدْ غُفِرَ لَهُ مَا تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِهِ وَمَا تَأَخَّرَ، قَالَ أَحَدُهُمْ: أَمَّا أَنَا فَإِنِّی أُصَلِّی اللَّیْلَ أَبَدًا، وَقَالَ آخَرُ: أَنَا أَصُومُ الدَّهْرَ وَلاَ أُفْطِرُ، وَقَالَ آخَرُ: أَنَا أَعْتَزِلُ النِّسَاءَ فَلاَ أَتَزَوَّجُ أَبَدًا، فَجَاءَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ إِلَیْهِمْ، فَقَالَ: «أَنْتُمُ الَّذِینَ قُلْتُمْ کَذَا وَکَذَا، أَمَا وَاللَّهِ إِنِّی لَأَخْشَاکُمْ لِلَّهِ وَأَتْقَاکُمْ لَهُ، لَکِنِّی أَصُومُ وَأُفْطِرُ، وَأُصَلِّی وَأَرْقُدُ، وَأَتَزَوَّجُ النِّسَاءَ، فَمَنْ رَغِبَ عَنْ سُنَّتِی فَلَیْسَ مِنِّی» [رواه البخاری: 5063].

1828- از انس بن مالکس روایت است که گفت: سه نفر نزد خانه‌های همسران پیامبر خدا ج آمدند و از کیفیت عبادت پیامبر خدا ج پرسان کردند، چون از این چیز برای آن‌ها خبر داده شد، گویا آن را اندک شمرده و با خود گفتند: ما کجا و پیامبر خداج کجا؟ او کسی که خداوند گناهان گذشته و آینده‌اش را بخشیده است.

یکی از آن‌ها گفت: من همیشه شب را نماز می‌خوانم، دیگری گفت: من ابد الدهر روزه می‌گیرم، و هیچ وقت روزه نمی‌خورم، و دیگری گفت: من از زن‌ها کناره گیری می‌کنم، و هیچگاه ازدواج نمی‌کنم.

پیامبر خدا ج آمده و فرمودند: «شما بودید که چنین و چنان گفتید؟ به خداوند سوگند که من نسبت به شما از خدا بیشتر می‌ترسم و با تقوی ترم، و با این هم روزه می‌گیرم و افطار می‌کنم، نماز می‌خوانم، و می‌خوابم، و زن‌ها را به نکاح می‌گیرم، [و این روش من است] و کسی که از روش من رو بگرداند، از من نیست»([1]).

2- باب: مَا یُکْرَهُ مِنْ التَّبَتُّلِ وَالخِصَاءِ

باب [2]: کراهت زن نگرفتن و خصی کردن

1829- عَنْ سَعْدَ بْنَ أَبِی وَقَّاصٍ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ قَالَ: «رَدَّ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ عَلَى عُثْمَانَ بْنِ مَظْعُونٍ التَّبَتُّلَ، وَلَوْ أَذِنَ لَهُ لاَخْتَصَیْنَا» [رواه البخاری: 5073].

1829- از سعد بن ابی وقاصس روایت است که گفت: پیامبر خدا ج [پیشنهاد] عثمان بن مظعون را در ترک ازدواج رد کردند، و اگر [ترک ازدواج را] برایش اجازه می‌دادند، خود را خصی می‌کردیم([2]).

1830- عَنْ أَبِی هُرَیْرَةَ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ، قَالَ: قُلْتُ: یَا رَسُولَ اللَّهِ إِنِّی رَجُلٌ شَابٌّ، وَأَنَا أَخَافُ عَلَى نَفْسِی العَنَتَ، وَلاَ أَجِدُ مَا أَتَزَوَّجُ بِهِ النِّسَاءَ، فَسَکَتَ عَنِّی، ثُمَّ قُلْتُ: مِثْلَ ذَلِکَ، فَسَکَتَ عَنِّی، ثُمَّ قُلْتُ: مِثْلَ ذَلِکَ، فَسَکَتَ عَنِّی، ثُمَّ قُلْتُ مِثْلَ ذَلِکَ، فَقَالَ النَّبِیُّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ: «یَا أَبَا هُرَیْرَةَ جَفَّ القَلَمُ بِمَا أَنْتَ لاَقٍ فَاخْتَصِ عَلَى ذَلِکَ أَوْ ذَرْ» [رواه البخاری: 5076].

1830- از ابو هریرهس روایت است که گفت: گفتم: یا رسول الله! من شخص جوانی هستم و می‌ترسم که در حرام واقع شوم، و چیزی هم ندارم که به آن ازدواج نمایم، در جوابم سکوت کردند، باز دو باره این سخن را گفتم، و باز در جوابم سکوت نمودند، برای بار سوم سخنم را تکرار کردم.

پیامبر خدا ج فرمودند: «ای ابا هریره! قلم تقدیر به سرنوشتت خشک شده است، یا خود را خصی کن، و یا مرا بگذار»([3]).

3- باب: نِکَاحِ الأَبْکَارِ

باب [3]: به نکاح گرفتن دختران بِکر

1831- عَنْ عَائِشَةَ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهَا، قَالَتْ: قُلْتُ یَا رَسُولَ اللَّهِ، أَرَأَیْتَ لَوْ نَزَلْتَ وَادِیًا وَفِیهِ شَجَرَةٌ قَدْ أُکِلَ مِنْهَا، وَوَجَدْتَ شَجَرًا لَمْ یُؤْکَلْ مِنْهَا، فِی أَیِّهَا کُنْتَ تُرْتِعُ بَعِیرَکَ؟ قَالَ: «فِی الَّذِی لَمْ یُرْتَعْ مِنْهَا» تَعْنِی أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ لَمْ یَتَزَوَّجْ بِکْرًا غَیْرَهَا [رواه البخاری: 5077].

1831- از عائشهل روایت است که گفت: گفتم: یا رسول الله! اگر در دشتی بروید و در آنجا درختی باشد که از آن چیزی خورده شده است، و درخت دیگری را ببینید که دست نخورده باقی مانده است، شتر خود را از کدام یک از آن دو درخت می‌چرانید؟

فرمودند: «از آن درختی که دست نخورده باقی مانده است»، و مقصد [عائشهل] این بود که پیامبر خدا ج غیر از او با دختر بِکری ازدواج نکرده بودند([4]).

4- باب: تَزْوِیجِ الصِّغَارِ مِنَ الکِبَارِ

باب [4]: به نکاح دادن خوردسالان از طرف کلان‌سالان

1832- عَنْها رَضِیَ اللَّه عَنْها أَنَّ النَّبِیَّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ خَطَبَها إِلَى أَبِی بَکْرٍ، فَقَالَ لَهُ أَبُو بَکْرٍ: إِنَّمَا أَنَا أَخُوکَ، فَقَالَ: «أَنْتَ أَخِی فِی دِینِ اللَّهِ وَکِتَابِهِ، وَهِیَ لِی حَلاَلٌ» [رواه البخاری: 5081].

1832- و از عائشهل روایت است که پیامبر خدا ج او را از ابوبکرس خواستگاری کردند، ابوبکر برای پیامبر خدا ج گفت: من برادر شما هستم.

فرمودند: «تو برادرم در دین و کتاب خدا هستی، و دخترت برایم حلال است»([5]).

5- باب: الأَکْفَاءِ فِی الدِّینِ

باب [5]: کفاءت در دین است

1833- وعَنْها رَضِیَ اللَّهُ عَنْهَا: أَنَّ أَبَا حُذَیْفَةَ بْنَ عُتْبَةَ بْنِ رَبِیعَةَ بْنِ عَبْدِ شَمْسٍ، رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ، وَکَانَ مِمَّنْ شَهِدَ بَدْرًا مَعَ النَّبِیِّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ، تَبَنَّى سَالِمًا، وَأَنْکَحَهُ بِنْتَ أَخِیهِ هِنْدَ بِنْتَ الوَلِیدِ بْنِ عُتْبَةَ بْنِ رَبِیعَةَ وَهُوَ مَوْلًى لِامْرَأَةٍ مِنَ الأَنْصَارِ، کَمَا «تَبَنَّى النَّبِیُّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ زَیْدًا، وَکَانَ مَنْ تَبَنَّى رَجُلًا فِی الجَاهِلِیَّةِ دَعَاهُ النَّاسُ إِلَیْهِ وَوَرِثَ مِنْ مِیرَاثِهِ، حَتَّى أَنْزَلَ اللَّهُ ﴿ٱدۡعُوهُمۡ لِأٓبَآئِهِمۡ... إِلَى قَوْلِهِ ﴿...وَمَوَٰلِیکُمۡ. فَرُدُّوا إِلَى آبَائِهِمْ، فَمَنْ لَمْ یُعْلَمْ لَهُ أَبٌ، کَانَ مَوْلًى وَأَخًا فِی الدِّینِ» فَجَاءَتْ سَهْلَةُ بِنْتُ سُهَیْلِ بْنِ عَمْرٍو القُرَشِیِّ ثُمَّ العَامِرِیِّ - وَهِیَ امْرَأَةُ أَبِی حُذَیْفَةَ بْنِ عُتْبَةَ - النَّبِیَّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ فَقَالَتْ: یَا رَسُولَ اللَّهِ إِنَّا کُنَّا نَرَى سَالِمًا وَلَدًا، وَقَدْ أَنْزَلَ اللَّهُ فِیهِ مَا قَدْ عَلِمْتَ فَذَکَرَ الحَدِیثَ [رواه البخاری: 5088].

1833- و از عائشهل روایت است که ابوحُذَیفه بن عتبه بن ربیعه بن عبد شمسس که در غزوۀ بدر با پیامبر خدا ج اشتراک نموده بود، (سالم) را که غلام آزاد شدۀ زنی از انصار بود، به فرزندی گرفته بود، و دختر برادر خود هند دختر ولید بن عُتبه بن ربیعه را برایش به نکاح داد، چنان‌چه که پیامبر خدا ج (زید) را به فرزندی گرفته بودند.

و عادت [در زمان جاهلیت] آن بود که چون کسی را به فرزندی قبول می‌کردند، مردم آن طفل را به آن شخص نسبت می‌دادند، و از وی میراث می‌برد، تا اینکه خداوند این آیه را نازل ساخت که: «آن‌ها را به پدرهای‌شان نسبت بدهید»، تا اینجا که «و آزاد شدگان شما هستند»([6]).

و همان بود که چنین اشخاصی به پدرهای‌شان نسبت داده شدند، و کسی که پدرش معلوم نبود، غلام آزاد شده و برادر دینی کسی می‌بود که او را به فرزندی قبول کرده بود.

سهله دختر سهیل بن عمرو قرشی عامری که همسر ابی‌حذَیفه بن عتبه بود، نزد پیامبر خدا ج آمد و گفت: ما فکر می‌کردیم که (سالم) فرزند ما است، و خداوند آنچه را که خودت می‌دانی نازل کرده است، [بنابراین اکنون فرزند ما حساب نمی‌شود]، و بقیۀ حدیث را ذکر کرد([7]).

1834- وعَنْها رَضِیَ اللَّهُ عَنْهَا قَالَتْ: دَخَلَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ عَلَى ضُبَاعَةَ بِنْتِ الزُّبَیْرِ، فَقَالَ لَهَا: «لَعَلَّکِ أَرَدْتِ الحَجَّ؟» قَالَتْ: وَاللَّهِ لاَ أَجِدُنِی إِلَّا وَجِعَةً، فَقَالَ لَهَا: «حُجِّی وَاشْتَرِطِی، وَقُولِی: اللَّهُمَّ مَحِلِّی حَیْثُ حَبَسْتَنِی» وَکَانَتْ تَحْتَ المِقْدَادِ بْنِ الأَسْوَدِ [رواه البخاری: 5089].

1834- و از عائشهل روایت است که گفت: پیامبر خدا ج نزد صُباعه دختر زبیرب رفته و فرمودند: «شاید قصد حج رفتن را داری»؟

گفت: به خداوند سوگند مانع دیگری جز مریضی‌ام نیست.

فرمودند: «به حج برو، و شرط کن و بگو که خدایا! به حج رفتنم تا جائیست که برایم توان رفتن را بدهی» و (ضّباعه) همسر مقداد بن اسود بود([8]).

1835- عَنْ أَبِی هُرَیْرَةَ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ، عَنِ النَّبِیِّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ قَالَ: «تُنْکَحُ المَرْأَةُ لِأَرْبَعٍ: لِمَالِهَا وَلِحَسَبِهَا وَجَمَالِهَا وَلِدِینِهَا، فَاظْفَرْ بِذَاتِ الدِّینِ، تَرِبَتْ یَدَاکَ» [رواه البخاری: 5090].

1835- از ابو هریرهس از پیامبر خدا ج روایت است که فرمودند:

«زن به سبب چهار چیز به نکاح گرفته می‌شود: به سبب مال آن، به سبب نسب آن، به سبب جمال آن، و به سبب دین آن، و تو باید زن دیندار را اختیار نمائی، [و اگر چنین نکنی] دست‌هایت خاک آلود شود»([9]).

1836- عَنْ سَهْلٍ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ قَالَ: مَرَّ رَجُلٌ غَنِیٌ عَلَى رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ، فَقَالَ: «مَا تَقُولُونَ فِی هَذَا؟» قَالُوا: حَرِیٌّ إِنْ خَطَبَ أَنْ یُنْکَحَ، وَإِنْ شَفَعَ أَنْ یُشَفَّعَ، وَإِنْ قَالَ أَنْ یُسْتَمَعَ، قَالَ: ثُمَّ سَکَتَ، فَمَرَّ رَجُلٌ مِنْ فُقَرَاءِ المُسْلِمِینَ، فَقَالَ: «مَا تَقُولُونَ فِی هَذَا؟» قَالُوا: حَرِیٌّ إِنْ خَطَبَ أَنْ لاَ یُنْکَحَ، وَإِنْ شَفَعَ أَنْ لاَ یُشَفَّعَ، وَإِنْ قَالَ أَنْ لاَ یُسْتَمَعَ، فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ: «هَذَا خَیْرٌ مِنْ مِلْءِ الأَرْضِ مِثْلَ هَذَا» [رواه البخاری 5091].

1836- از سهلس روایت است که گفت: شخص ثروتمندی از پیش روی پیامبر خدا ج گذشت، پرسیدند: «در مورد این شخص چه نظر دارید»؟

گفتند: لیاقت آن را دارد که اگر از کسی خواستگاری کند به نکاحش بدهند، و اگر شفاعت کسی را بکند شفاعتش قبول شود، و اگر چیزی بگوی به سخنش گوش داده شود.

راوی می‌گوید: پیامبر خدا ج سکوت نمودند، و دیری نگذشت که شخصی از فقرای مسلمانان از آنجا گذشت، فرمودند: «در مورد این شخص چه می‌گوئید»؟

گفتند: شخصی است که اگر خواستگاری کند، نباید به نکاحش داد، و اگر شفاعت کسی را بکند نباید شفاعتش را قبول نمود، و اگر چیزی بگوید نباید به سخنش گوش داد.

پیامبر خدا ج فرمودند: «این شخص از آن شخص اول، ولو آنکه امثالش روی زمین را پر کنند، بهتر است»([10]).

6- باب: مَا یُتَّقَى مِنْ شُؤمِ المَرْأةِ وَقَوله تَعَالَى: ﴿إِنَّ مِنۡ أَزۡوَٰجِکُمۡ وَأَوۡلَٰدِکُمۡ عَدُوّٗا لَّکُمۡ

باب [6]: پرهیز کردن از شومی زن، و قوله تعالی: ﴿و بعضی از همسران و فرزندان شما دشمنان شما هستند

1837- عَنْ أُسَامَةَ بْنِ زَیْدٍ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُمَا، عَنِ النَّبِیِّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ قَالَ: «مَا تَرَکْتُ بَعْدِی فِتْنَةً أَضَرَّ عَلَى الرِّجَالِ مِنَ النِّسَاءِ» [رواه الخاری: 5096].

1837- از اسامه بن زیدب از پیامبر خدا ج روایت است که فرمودند: «بعد از خود فتنۀ را مضرتر از زن برای مردها بجا نگذاشته‌ام»([11]).

7- باب: ﴿وَأُمَّهَٰتُکُمُ ٱلَّٰتِیٓ أَرۡضَعۡنَکُمۡ وَیَحْرُمُ مِنَ الرَّضَاعَةِ مَا یَحْرُمُ مِنَ النَّسَبِ

باب [7]: ﴿و مادرهایی که شما را شیر داده‌اند «و از شیرخوارگی کسی حرام می‌شود که از نسب حرام می‌شود»

1838- عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُمَا قَالَ: قِیلَ لِلنَّبِیِّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ: أَلاَ تَتَزَوَّجُ ابْنَةَ حَمْزَةَ؟ قَالَ: «إِنَّهَا ابْنَةُ أَخِی مِنَ الرَّضَاعَةِ» [رواه البخاری: 5100].

1838- از ابن عباسب روایت است که گفت: کسی برای پیامبر خدا ج گفت: چرا با دختر حمزه ازدواج نمی‌کنید؟

فرمودند: «او برادر زادۀ رضاعی من است»([12]).

1839- عَن عائِشَةَ رَضِیَ اللَّه عَنْهَا: وَأَنَّهَا سَمِعَتْ صَوْتَ رَجُلٍ یَسْتَأْذِنُ فِی بَیْتِ حَفْصَةَ، قَالَتْ: فَقُلْتُ: یَا رَسُولَ اللَّهِ، هَذَا رَجُلٌ یَسْتَأْذِنُ فِی بَیْتِکَ، فَقَالَ النَّبِیُّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ: «أُرَاهُ فُلاَنًا»، لِعَمِّ حَفْصَةَ مِنَ الرَّضَاعَةِ، قَالَتْ عَائِشَةُ: لَوْ کَانَ فُلاَنٌ حَیًّا - لِعَمِّهَا مِنَ الرَّضَاعَةِ - دَخَلَ عَلَیَّ؟ فَقَالَ: «نَعَمْ، الرَّضَاعَةُ تُحَرِّمُ مَا تُحَرِّمُ الوِلاَدَةُ» [رواه البخاری: 5099].

1839- از عائشهل روایت است که وی آواز شخصی را شنید که اجازۀ داخل شدن به خانۀ حفصهل را می‌خواهد.

عائشهل می‌گوید: گفتم یا رسول الله! این مردی است که اجازۀ داخل شدن به خانۀ شما را می‌خواهد.

فرمودند: «فکر می‌کنم فلانی باشد» و آن شخص کاکای (عموی) رضاعی حفصهل بود.

عائشهل گفت: فلانی که کاکای (عموی) رضاعی‌ام می‌باشد، اگر زنده می‌بود، روا بود که نزدم بیاید؟

فرمودند: «بلی، شیر خوارگی همان کسی را حرام می‌کند که ولادت حرام می‌کند»([13]).

1840- أَنَّ أُمَّ حَبِیبَةَ بِنْتَ أَبِی سُفْیَانَ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُمَا - قَالَتْ: یَا رَسُولَ اللَّهِ، انْکِحْ أُخْتِی بِنْتَ أَبِی سُفْیَانَ، فَقَالَ: «أَوَتُحِبِّینَ ذَلِکِ»، فَقُلْتُ: نَعَمْ، لَسْتُ لَکَ بِمُخْلِیَةٍ، وَأَحَبُّ مَنْ شَارَکَنِی فِی خَیْرٍ أُخْتِی، فَقَالَ النَّبِیُّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ: «إِنَّ ذَلِکِ لاَ یَحِلُّ لِی». قُلْتُ: فَإِنَّا نُحَدَّثُ أَنَّکَ تُرِیدُ أَنْ تَنْکِحَ بِنْتَ أَبِی سَلَمَةَ؟ قَالَ: «بِنْتَ أُمِّ سَلَمَةَ»، قُلْتُ: نَعَمْ، فَقَالَ: «لَوْ أَنَّهَا لَمْ تَکُنْ رَبِیبَتِی فِی حَجْرِی مَا حَلَّتْ لِی، إِنَّهَا لاَبْنَةُ أَخِی مِنَ الرَّضَاعَةِ، أَرْضَعَتْنِی وَأَبَا سَلَمَةَ ثُوَیْبَةُ، فَلاَ تَعْرِضْنَ عَلَیَّ بَنَاتِکُنَّ وَلاَ أَخَوَاتِکُنَّ» [رواه البخاری: 5101].

1840- از أم‌حبیبه دختر ابو سفیانل روایت است که گفت: گفتم یا رسول الله! خواهرم دختر ابو سفیان را به نکاح بگیرید.

فرمودند: «آیا چنین چیزی را می‌خواهی»؟

گفتم: بلی، من یگانه همسر شما نیستم، و می‌خواهم کسی که در سعادتی با من شریک شود خواهرم باشد.

پیامبر خدا ج فرمودند: «این برایم روا نیست».

گفتم: ما فکر می‌کنیم که شما می‌خواهید دختر ابو سلمه را به نکاح بگیرید.

فرمودند: «دختر ام سلمه را»؟

گفتم: بلی.

فرمودند: «ولو آنکه او (ربیبه)ام نباشد و در آغوشم بزرگ نشده باشد، باز هم برایم روا نیست، او برادر زادۀ رضاعی‌ام می‌باشد، (ثویبه) من و (ابو سلَمه) را باهم شیر داده است، شما [نکاح] دختران و خواهران خود را برایم پیشنهاد نکنید»([14]).

8- باب: مَنْ قالَ لاَ رِضَاعَ بَعْدَ حَوْلَیْنِ لِقَوله تَعَالَى: ﴿حَوۡلَیۡنِ کَامِلَیۡنِ

باب [8]: کسی که می‌گوید: بعد از دو سال شیر خوارگی ثابت نمی‌شود، بدلیل قول خداوند ﴿دو سال کامل

1841- عَنْ عَائِشَةَ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهَا: أَنَّ النَّبِیَّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ دَخَلَ عَلَیْهَا وَعِنْدَهَا رَجُلٌ، فَکَأَنَّهُ تَغَیَّرَ وَجْهُهُ، کَأَنَّهُ کَرِهَ ذَلِکَ، فَقَالَتْ: إِنَّهُ أَخِی، فَقَالَ: «انْظُرْنَ مَنْ إِخْوَانُکُنَّ، فَإِنَّمَا الرَّضَاعَةُ مِنَ المَجَاعَةِ» برواه البخاری: 5102].

1841- از عائشهل روایت است که پیامبر خدا ج نزدش آمدند و دیدند شخصی آنجا نشسته است، رنگ پیامبر خدا ج تغییر کرد، و گویا از این کار بدشان آمد.

عائشه گفت: این برادر من است.

فرمودند: «خوب نگاه کنید که برادر شما کیست، شیر خوارگی وقتی ثابت می‌شود که در حالت گرسنگی [یعنی: زمان طفولیت] باشد»([15]).

1842- عَنْ جَابِرًا بْنِ عَبدِ اللَّهِ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُمَا قَالَ: «نَهَى رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ أَنْ تُنْکَحَ المَرْأَةُ عَلَى عَمَّتِهَا أَوْ خَالَتِهَا» [رواه البخاری: 5108].

1842- از جابر بن عبداللهب روایت است که گفت: پیامبر خدا ج از اینکه زن بر بالای عمه و یا خاله‌اش به نکاح گرفته شود، نهی فرمودند»([16]).

9- باب: الشِّغَارِ

باب [9]: نکاح شغار

1843- عَنِ ابْنِ عُمَرَ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُمَا: «أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ نَهَى عَنِ الشِّغَارِ» رواه البخاری: 5112].

1843- از ابن عمرب روایت است که پیامبر خدا ج از نکاح شغار نهی کردند([17]).

10- باب: نَهْیِ النَّبِیِّ ج عَنْ نِکَاحِ المُتْعَةِ أَخِیراً

باب [10]: نهی پیامبر خدا ج در آخر امر، از نکاح متعه

1844- عَنْ جَابِرِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ، وَسَلَمَةَ بْنِ الأَکْوَعِ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُمْ قَالاَ: کُنَّا فِی جَیْشٍ، فَأَتَانَا رَسُولُ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ فَقَالَ: «إِنَّهُ قَدْ أُذِنَ لَکُمْ أَنْ تَسْتَمْتِعُوا فَاسْتَمْتِعُوا» [رواه البخاری: 5117،5118].

1844- از جابر بن عبدالله و سلمه بن أَکْوعش روایت است که گفتند: در یکی از لشکرها بودیم، که پیامبر خدا ج نزد ما آمده و فرمودند: «برای شما اجازه داده شده است که متعه کنید، پس متعه کنید»([18]).

11- باب: عَرْضِ المَرْأةِ نَفْسَهَا عَلَى الرَّجُلِ الصَّالِحِ

باب [11]: زنی که با شخص نیکی پیشنهاد ازدواج می‌دهد

1845- عَنْ سَهْلِ بْنِ سَعْدٍ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ: أَنَّ امْرَأَةً عَرَضَتْ نَفْسَهَا عَلَى النَّبِیِّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ، فَقَالَ لَهُ رَجُلٌ: یَا رَسُولَ اللَّهِ زَوِّجْنِیهَا، فَقَالَ: «مَا عِنْدَکَ؟» قَالَ: مَا عِنْدِی شَیْءٌ، قَالَ: «اذْهَبْ فَالْتَمِسْ وَلَوْ خَاتَمًا مِنْ حَدِیدٍ»، فَذَهَبَ ثُمَّ رَجَعَ، فَقَالَ: لاَ وَاللَّهِ مَا وَجَدْتُ شَیْئًا وَلاَ خَاتَمًا مِنْ حَدِیدٍ، وَلَکِنْ هَذَا إِزَارِی وَلَهَا نِصْفُهُ - قَالَ سَهْلٌ: وَمَا لَهُ رِدَاءٌ - فَقَالَ النَّبِیُّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ: «وَمَا تَصْنَعُ بِإِزَارِکَ، إِنْ لَبِسْتَهُ لَمْ یَکُنْ عَلَیْهَا مِنْهُ شَیْءٌ، وَإِنْ لَبِسَتْهُ لَمْ یَکُنْ عَلَیْکَ مِنْهُ شَیْءٌ»، فَجَلَسَ الرَّجُلُ حَتَّى إِذَا طَالَ مَجْلِسُهُ قَامَ، فَرَآهُ النَّبِیُّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ فَدَعَاهُ - أَوْ دُعِیَ لَهُ - فَقَالَ لَهُ: «مَاذَا مَعَکَ مِنَ القُرْآنِ؟» فَقَالَ: مَعِی سُورَةُ کَذَا وَسُورَةُ کَذَا - لِسُوَرٍ یُعَدِّدُهَا - فَقَالَ النَّبِیُّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ: «أَمْلَکْنَاکَهَا بِمَا مَعَکَ مِنَ القُرْآنِ» [رواه البخاری: 5121].

1845- از سهل بن سعدس روایت است که زنی خود را [جهت ازدواج] برای پیامبر خدا ج پیشنهاد کرد.

شخصی گفت: یا رسول الله! او را برای من به نکاح بدهید.

فرمودند: «چه داری»؟

گفت: هیچ چیزی ندارم.

فرمودند: «برو جستجو کن، ولو آنکه انگشتری از آن باشد».

آن شخص رفت و باز آمد و گفت: به خداوند سوگند هیچ چیزی را نیافتم حتی انگشتر آهنی را، ولی همین ازار را دارم، و نیم آن را برای همین زن می‌دهم، و سهل را وی حدیث گفت که آن شخص ردائی نداشت، [یعنی: تنها همان ازار را داشت].

پیامبر خدا ج فرمودند: با این ازار چه می‌تواند بکند؟ اگر تو آن را بپوشی به او چیزی نمی‌رسد، و اگر او آن را بپوشد به تو چیزی نمی‌رسد».

آن شخص نشست، و بعد از انتظار بسیار برخاست که برود، پیامبر خدا ج او را دیده و صدا کردند – و یا کسی او را خواست که نزد پیامبر خدا ج برود برایش گفتند: «از قرآن چه یاد داری»؟

گفت: فلان و فلان سوره را، و چندین سوره را نام برد.

پیامبر خدا ج فرمودند: «در مقابل آنچه که از قرآن حفظ داری او را برایت به نکاح دادیم»([19]).

12- باب: النَّظَرِ إِلَى المَرْأةِ قَبْلَ التَّزْوِیجِ

باب [12]: دیدن به سوی زن پیش از نکاح

1846- وَفی رِوایَةٍ عَنْهُ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ أَنَّ امْرَأَةً جَاءَتْ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ، فَقَالَتْ یَا رَسُولَ اللَّهِ، جِئْتُ لِأَهَبَ لَکَ نَفْسِی، فَنَظَرَ إِلَیْهَا رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ فَصَعَّدَ النَّظَرَ إِلَیْهَا وَصَوَّبَهُ، ثُمَّ طَأْطَأَ رَأْسَهُ، فَذَکَرَ الحَدِیثَ، وَقالَ فی آخره: «أَتَقْرَؤُهُنَّ عَنْ ظَهْرِ قَلْبِکَ» قالَ: نَعَمْ قَالَ: «أَتَقْرَؤُهُنَّ عَنْ ظَهْرِ قَلْبِکَ؟» قَالَ: نَعَمْ، قَالَ: «اذْهَبْ فَقَدْ مَلَّکْتُکَهَا بِمَا مَعَکَ مِنَ القُرْآنِ» [رواه البخار: 5126].

1846- و در روایت دیگری از سهل بن سعدس روایت است که: زنی نزد پیامبر خدا ج آمد و گفت: یا رسول الله! آمدم تا خود را برای شما ببخشم، پیامبر خدا ج خوب به طرفش دیدند، و سر خود را پایان انداختند و بقیۀ حدیث را ذکر نموده و در آخرش گفت که پیامبر خدا ج فرمودند - «آنچه را که از قرآن گفتی از حفظ خوانده می‌توانی»؟

گفت: بلی.

فرمودند: «برو! در مقابل آنچه که از قرآن حفظ داری او را برایت به نکاح دادیم»([20]).

13- باب: مَنْ قالَ: لاَ نِکَاحِ إِلاَّ بِوَلِیٍّ

باب [13]: کسی که می‌گوید بدون ولی، نکاحی نیست

1847- عَنْ مَعْقِلُ بْنُ یَسَارٍ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ قَالَ: زَوَّجْتُ أُخْتًا لِی مِنْ رَجُلٍ فَطَلَّقَهَا، حَتَّى إِذَا انْقَضَتْ عِدَّتُهَا جَاءَ یَخْطُبُهَا، فَقُلْتُ لَهُ: زَوَّجْتُکَ وَفَرَشْتُکَ وَأَکْرَمْتُکَ، فَطَلَّقْتَهَا، ثُمَّ جِئْتَ تَخْطُبُهَا، لاَ وَاللَّهِ لاَ تَعُودُ إِلَیْکَ أَبَدًا، وَکَانَ رَجُلًا لاَ بَأْسَ بِهِ، وَکَانَتِ المَرْأَةُ تُرِیدُ أَنْ تَرْجِعَ إِلَیْهِ، فَأَنْزَلَ اللَّهُ هَذِهِ الآیَةَ: ﴿فَلَا تَعۡضُلُوهُنَّ فَقُلْتُ: الآنَ أَفْعَلُ یَا رَسُولَ اللَّهِ، قَالَ: «فَزَوَّجَهَا إِیَّاهُ» [رواه البخاری: 5130].

1847- از معقل بن بسارس([21]) روایت است که گفت: خواهرم را برای شخصی به نکاح دادم، و آن شخص او را طلاق داد، چون عده‌اش به نهایت رسید، آمد و از وی خواستگاری نمود.

برایش گفتم: [خواهرم را] برایت به نکاح دادم، و او را همسرت ساختم، و برایت احترام نمودم، ولی تو او را طلاق دادی و اکنون دو باره آمده‌ای و از وی خواستگاری می‌کنی، به خداوند سوگند است که دیگر نزدت برنخواهد گشت.

و او شخص بدی نبود و خواهرم می‌خواست که دوباره با او ازدواج نماید، و این آیۀ مبارکه نازل گردید که: «زن‌ها را از ازادواج کردن با شوهران آن‌ها منع نکنید».

گفتم: یا رسول الله! اکنون [خواهرم را] برایش به نکاح می‌دهم، - راوی می‌گوید – و همان بود که خواهر خود را برایش به نکاح داد([22]).

14- باب: لا یُنْکِحُ الأَبُ وَغَیْرُهُ الْبِکْرَ وَالثَّیِّبَ إِلاَّ بِرِضَاهمَا

باب [14]: نباید پدر و یا دیگری دختر بکر و یا زن بیوه را بدون رضایتش به نکاح بدهد

1848- عَنْ أَبَی هُرَیْرَةَ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ: أَنَّ النَّبِیَّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ قَالَ: «لاَ تُنْکَحُ الأَیِّمُ حَتَّى تُسْتَأْمَرَ، وَلاَ تُنْکَحُ البِکْرُ حَتَّى تُسْتَأْذَنَ» قَالُوا: یَا رَسُولَ اللَّهِ، وَکَیْفَ إِذْنُهَا؟ قَالَ: «أَنْ تَسْکُتَ» [رواه البخاری: 5136].

1848- از ابوهریرهس روایت است که پیامبر خدا ج فرمودند:

«زن بیوه تا از وی طلب امر نشود، نباید به نکاح داده شود، و دختر بِکر تا از وی اجازه خواسته نشود، نباید به نکاح داده شود».

گفتند: یا رسول الله! اجازه دادنش چگونه است؟

فرمودند: «اینکه سکوت کند»([23]).

1849- عَنْ عَائِشَةَ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهَا أَنَّهَا قُلْتُ: یَا رَسُولَ اللَّهِ، إِنَّ البِکْرَ تَسْتَحِی؟ قَالَ: «رِضَاهَا صَمْتُهَا» [رواه البخاری: 5137].

1849- از عائشهل روایت است که گفت: گفتم: یا رسول الله! دختر بکر حیا می‌کند؟

فرمودند: «رضایت او سکوت کردن او است»([24]).

15- باب: إِذَا زَوَّجَ الرَّجُل ابْنَتَهُ وَهِیَ کَارِهَةٌ فَنِکاحُهُ مَرْدُودٌ

باب [15]: اگر شخص دخترش را به نکاح داد و دخترش رضایت نداشت، نکاحش مردود است

1850- عَنْ خَنْسَاءَ بِنْتِ خِذَامٍ الأَنْصَارِیَّةِ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُمَا: أَنَّ أَبَاهَا زَوَّجَهَا وَهْیَ ثَیِّبٌ فَکَرِهَتْ ذَلِکَ، فَأَتَتْ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ «فَرَدَّ نِکَاحَهُ»، [رواه البخاری: 5138].

1850- از خنساء بنت خذام انصاریهب که زن بیوۀ بود روایت است که: پدرش او را بدون رضایتش به نکاح داد، خنساء از این نکاح بدش آمد، نزد پیامبر خدا ج رفت [وشکایت کرد]، و ایشان نکاحش را رد کردند([25]).

16- باب: لا یَخْطُبُ عَلَى خِطْبَةِ أَخِیهِ حَتَّى یَنْکِحَ أَوْ یَدَعَ

باب [16]: بر خواستگاری برادرش تا آنکه ازدواج کند، و یا ترک نماید، نباید خواستگاری کرد

1851- عَنِ ابْنَ عُمَرَ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُمَا، قَالَ: «نَهَى النَّبِیُّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ أَنْ یَبِیعَ بَعْضُکُمْ عَلَى بَیْعِ بَعْضٍ، وَلاَ یَخْطُبَ الرَّجُلُ عَلَى خِطْبَةِ أَخِیهِ، حَتَّى یَتْرُکَ الخَاطِبُ قَبْلَهُ أَوْ یَأْذَنَ لَهُ الخَاطِبُ» [رواه البخاری: 5142].

1851- از ابن عمرب روایت است که گفت: پیامبر خدا ج از اینکه کسی از شما بر خرید شخص دیگری بخرد، و یا کسی بر خواستگاری برادرش خواستگاری کند، نهی کردند، مگر آنکه شخص خواستگار، خواستگاری را ترک کند، و یا آنکه برایش اجازه بدهد([26]).

17- باب: الشُّرُوطِ الَّتِی لاَ تَحِلُّ فِی النِّکَاحِ

باب [17]: شرط‌هایی که در نکاح روا نیست

1852- عَنْ أَبِی هُرَیْرَةَ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ، عَنِ النَّبِیِّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ قَالَ: «لاَ یَحِلُّ لِامْرَأَةٍ تَسْأَلُ طَلاَقَ أُخْتِهَا، لِتَسْتَفْرِغَ صَحْفَتَهَا، فَإِنَّمَا لَهَا مَا قُدِّرَ لَهَا» [رواه البخاری: 5152].

1852- از ابوهریرهس از پیامبر خدا ج روایت است که فرمودند:

«برای زن روا نیست که طلاق خواهرش را مطالبه نماید، تا [در نتیجه] ظرفش را [به نفع خود] خالی نماید، زیرا برای زن همان چیزی می‌رسد که برایش مقدر شده است»([27]).

18- باب: النِّسْوَةِ اللاَّتِی یُهْدِىِنَ المَرْأَةَ إِلَى زَوْجِهَا ودَعَائِهنَّ بَالبَرَکَة

باب [18]: زن‌هایی که همسر شخص را برایش تسلیم می‌نمایند، و دعای برکت می‌کنند

1853- عَنْ عَائِشَةَ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهَا: أَنَّهَا زَفَّتِ امْرَأَةً إِلَى رَجُلٍ مِنَ الأَنْصَارِ، فَقَالَ نَبِیُّ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ: «یَا عَائِشَةُ، مَا کَانَ مَعَکُمْ لَهْوٌ؟ فَإِنَّ الأَنْصَارَ یُعْجِبُهُمُ اللَّهْوُ» [رواه البخاری: 5162].

1853- از عائشهل روایت است که: وی زنی را برای شوهر انصاری‌اش تسلیم نمود.

پیامبر خدا ج گفتند: «ای عائشه! وسائل ساعت تیری نداشتید؟ زیرا انصار از ساعت تیری خوش‌شان می‌آید»([28]).

19- باب: مَا یَقُولُ الرَّجُلُ إِذَا أَتَى أَهْلَهُ

باب [19]: شخص هنگام همبستر شدن با همسرش چه بگوید؟

1854- عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ، رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُمَا قَالَ: قَالَ النَّبِیُّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ: «أَمَا لَوْ أَنَّ أَحَدَهُمْ یَقُولُ حِینَ یَأْتِی أَهْلَهُ: بِاسْمِ اللَّهِ، اللَّهُمَّ جَنِّبْنِی الشَّیْطَانَ وَجَنِّبِ الشَّیْطَانَ مَا رَزَقْتَنَا، ثُمَّ قُدِّرَ بَیْنَهُمَا فِی ذَلِکَ، أَوْ قُضِیَ وَلَدٌ، لَمْ یَضُرَّهُ شَیْطَانٌ أَبَدًا» [رواه البخاری: 5165].

1854- از ابن عباسب روایت است که گفت: پیامبر خدا ج فرمودند:

«بدانید که اگر کسی هنگام همبستر شدن با همسرش این دعا را بخواند و خداوند برایش فرزندی بدهد، شیطان به آن فرزند ضرری رسانده نمی‌تواند: (بسم الله، اللَّهُمَّ جَنِّبْنِیْ الشَّیْطَانَ وجَنِّبِ الشَّیْطَانَ مِا رَزَقْتَنَا)، یعنی: بنام خدا، الهی! شیطان را از من و از آنچه که برای ما داده‌ای، دور بگردان([29]).

20- باب: الْوَلِیمَةِ وَلَوْ بِشَاةٍ

باب [20]: عروسی کردن ولو آنکه به یک بُزی باشد

1855- عَنْ أَنَسٍ، رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ قَالَ: «مَا أَوْلَمَ النَّبِیُّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ عَلَى شَیْءٍ مِنْ نِسَائِهِ مَا أَوْلَمَ عَلَى زَیْنَبَ، أَوْلَمَ بِشَاةٍ» [رواه البخاری: 5168].

1855- از انسس روایت است که گفت: پیامبر خدا ج به هیچ کدام از همسران خود مجلس عروسی را که برای زینبل تدارک دیدند، تدارک ندیده بودند، با زینب به یک بُز عروسی کردند.

21- باب: مَنْ أَوْلَمَ بِأَقَلَّ مِنْ شَاةٍ

باب [21]: کسی که به کم‌تر از بُزی عروسی کرده است

1856- عَنْ صَفِیَّةَ بِنْتِ شَیْبَةَ، رَضِیَ اللَّهُ عَنْهَا قَالَتْ: «أَوْلَمَ النَّبِیُّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ عَلَى بَعْضِ نِسَائِهِ بِمُدَّیْنِ مِنْ شَعِیرٍ» [رواه البخاری: 5172].

1856- از صفیۀ بنت شَیبهل روایت است که گفت: پیامبر خدا ج با بعضی از همسران خود، به دو (مُد) جو عروسی کردند([30]).

22- باب: حَقِّ إِجَابَةِ الْوَلِیمَةِ وَالدَّعْوَةِ وَمَنْ أَوْلَمَ سَبْعَةَ أَیَّامٍ وَنَحْوَهُ

باب [22]: دعوت به عروسی و مهمانی را باید پذیرفت، و کسی که هفت روز عروسی کرده است

1857- عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ عُمَرَ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُمَا: أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ قَالَ: «إِذَا دُعِیَ أَحَدُکُمْ إِلَى الوَلِیمَةِ فَلْیَأْتِهَا» [رواه البخاری: 5173].

1857- از عبدالله بن عمرب روایت است که پیامبر خدا ج فرمودند: «اگر کسی از شما به عروسی دعوت شد، باید دعوت را بپذیرد»([31]).

23- باب: الْوصَاةِ بِالنِّسَاءِ

باب [23]: سفارش جهت زن‌ها

1858- عَنْ أَبِی هُرَیْرَةَ، رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ عَنِ النَّبِیِّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ قَالَ: «مَنْ کَانَ یُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَالیَوْمِ الآخِرِ فَلاَ یُؤْذِی جَارَهُ،وَاسْتَوْصُوا بِالنِّسَاءِ خَیْرًا، فَإِنَّهُنَّ خُلِقْنَ مِنْ ضِلَعٍ، وَإِنَّ أَعْوَجَ شَیْءٍ فِی الضِّلَعِ أَعْلاَهُ، فَإِنْ ذَهَبْتَ تُقِیمُهُ کَسَرْتَهُ، وَإِنْ تَرَکْتَهُ لَمْ یَزَلْ أَعْوَجَ، فَاسْتَوْصُوا بِالنِّسَاءِ خَیْرًا» [رواه البخاری: 5186].

1858- از ابو هریره از پیامبر خدا ج روایت است که فرمودند: «کسی که به خدا و روز آخرت ایمان دارد، همسایه‌اش را اذیت نکند، و سفارش نیکی کردن به زن‌ها را بپذیرید، زیرا آن‌ها از استخوان پهلو خلق شده‌اند، و قسمت بالائی استخوان پهلو، کج‌ترین قسمت آن است، اگر بخواهی که آن را راست نمائی می‌شکند، و اگر به حالش بگذاری همان طور کج باقی می‌ماند، پس سفارش نیکی کردن به زن‌ها را بپذیرید»([32]).

24- باب: حُسنِ المُعَاشَرَةِ مَعَ الأَهْلِ

باب [24]: خوش رفتاری با همسر

1859- عَنْ عَائِشَةَ، رَضِیَ اللَّهُ عَنْهَا قَالَتْ: جَلَسَ إِحْدَى عَشْرَةَ امْرَأَةً، فَتَعَاهَدْنَ وَتَعَاقَدْنَ أَنْ لاَ یَکْتُمْنَ مِنْ أَخْبَارِ أَزْوَاجِهِنَّ شَیْئًا، قَالَتِ الأُولَى: زَوْجِی لَحْمُ جَمَلٍ غَثٍّ، عَلَى رَأْسِ جَبَلٍ: لاَ سَهْلٍ فَیُرْتَقَى وَلاَ سَمِینٍ فَیُنْتَقَلُ، قَالَتِ الثَّانِیَةُ: زَوْجِی لاَ أَبُثُّ خَبَرَهُ، إِنِّی أَخَافُ أَنْ لاَ أَذَرَهُ، إِنْ أَذْکُرْهُ أَذْکُرْ عُجَرَهُ وَبُجَرَهُ، قَالَتِ الثَّالِثَةُ: زَوْجِیَ العَشَنَّقُ، إِنْ أَنْطِقْ أُطَلَّقْ وَإِنْ أَسْکُتْ أُعَلَّقْ، قَالَتِ الرَّابِعَةُ: زَوْجِی کَلَیْلِ تِهَامَةَ، لاَ حَرٌّ وَلاَ قُرٌّ، وَلاَ مَخَافَةَ وَلاَ سَآمَةَ، قَالَتِ الخَامِسَةُ: زَوْجِی إِنْ دَخَلَ فَهِدَ، وَإِنْ خَرَجَ أَسِدَ، وَلاَ یَسْأَلُ عَمَّا عَهِدَ، قَالَتِ السَّادِسَةُ: زَوْجِی إِنْ أَکَلَ لَفَّ، وَإِنْ شَرِبَ اشْتَفَّ، وَإِنِ اضْطَجَعَ التَفَّ، وَلاَ یُولِجُ الکَفَّ لِیَعْلَمَ البَثَّ. قَالَتِ السَّابِعَةُ: زَوْجِی غَیَایَاءُ - أَوْ عَیَایَاءُ - طَبَاقَاءُ، کُلُّ دَاءٍ لَهُ دَاءٌ، شَجَّکِ أَوْ فَلَّکِ أَوْ جَمَعَ کُلًّا لَکِ، قَالَتِ الثَّامِنَةُ: زَوْجِی المَسُّ مَسُّ أَرْنَبٍ، وَالرِّیحُ رِیحُ زَرْنَبٍ، قَالَتِ التَّاسِعَةُ: زَوْجِی رَفِیعُ العِمَادِ، طَوِیلُ النِّجَادِ، عَظِیمُ الرَّمَادِ، قَرِیبُ البَیْتِ مِنَ النَّادِ، قَالَتِ العَاشِرَةُ: زَوْجِی مَالِکٌ وَمَا مَالِکٌ، مَالِکٌ خَیْرٌ مِنْ ذَلِکِ، لَهُ إِبِلٌ کَثِیرَاتُ المَبَارِکِ، قَلِیلاَتُ المَسَارِحِ، وَإِذَا سَمِعْنَ صَوْتَ المِزْهَرِ، أَیْقَنَّ أَنَّهُنَّ هَوَالِکُ، قَالَتِ الحَادِیَةَ عَشْرَةَ: زَوْجِی أَبُو زَرْعٍ، وَمَا أَبُو زَرْعٍ، أَنَاسَ مِنْ حُلِیٍّ أُذُنَیَّ، وَمَلَأَ مِنْ شَحْمٍ عَضُدَیَّ، وَبَجَّحَنِی فَبَجِحَتْ إِلَیَّ نَفْسِی، وَجَدَنِی فِی أَهْلِ غُنَیْمَةٍ بِشِقٍّ، فَجَعَلَنِی فِی أَهْلِ صَهِیلٍ وَأَطِیطٍ، وَدَائِسٍ وَمُنَقٍّ، فَعِنْدَهُ أَقُولُ فَلاَ أُقَبَّحُ، وَأَرْقُدُ فَأَتَصَبَّحُ، وَأَشْرَبُ فَأَتَقَنَّحُ، أُمُّ أَبِی زَرْعٍ، فَمَا أُمُّ أَبِی زَرْعٍ، عُکُومُهَا رَدَاحٌ، وَبَیْتُهَا فَسَاحٌ، ابْنُ أَبِی زَرْعٍ، فَمَا ابْنُ أَبِی زَرْعٍ، مَضْجَعُهُ کَمَسَلِّ شَطْبَةٍ، وَیُشْبِعُهُ ذِرَاعُ الجَفْرَةِ، بِنْتُ أَبِی زَرْعٍ، فَمَا بِنْتُ أَبِی زَرْعٍ، طَوْعُ أَبِیهَا، وَطَوْعُ أُمِّهَا، وَمِلْءُ کِسَائِهَا، وَغَیْظُ جَارَتِهَا، جَارِیَةُ أَبِی زَرْعٍ، فَمَا جَارِیَةُ أَبِی زَرْعٍ، لاَ تَبُثُّ حَدِیثَنَا تَبْثِیثًا، وَلاَ تُنَقِّثُ مِیرَتَنَا تَنْقِیثًا، وَلاَ تَمْلَأُ بَیْتَنَا تَعْشِیشًا، قَالَتْ: خَرَجَ أَبُو زَرْعٍ وَالأَوْطَابُ تُمْخَضُ، فَلَقِیَ امْرَأَةً مَعَهَا وَلَدَانِ لَهَا کَالفَهْدَیْنِ یَلْعَبَانِ مِنْ تَحْتِ خَصْرِهَا بِرُمَّانَتَیْنِ، فَطَلَّقَنِی وَنَکَحَهَا، فَنَکَحْتُ بَعْدَهُ رَجُلًا سَرِیًّا، رَکِبَ شَرِیًّا، وَأَخَذَ خَطِّیًّا، وَأَرَاحَ عَلَیَّ نَعَمًا ثَرِیًّا، وَأَعْطَانِی مِنْ کُلِّ رَائِحَةٍ زَوْجًا، وَقَالَ: کُلِی أُمَّ زَرْعٍ وَمِیرِی أَهْلَکِ، قَالَتْ: فَلَوْ جَمَعْتُ کُلَّ شَیْءٍ أَعْطَانِیهِ، مَا بَلَغَ أَصْغَرَ آنِیَةِ أَبِی زَرْعٍ، قَالَتْ عَائِشَةُ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ: «کُنْتُ لَکِ کَأَبِی زَرْعٍ لِأُمِّ زَرْعٍ» [رواه البخاری: 5189].

1859- از عائشهل روایت است که گفت: یازده زن باهم نشستند و عهد و پیمان بستند که از احوال شوهران خود چیزی را پنهان نکنند.

اولی گفت: شوهرم مانند گوشت شتر لاغری است بر سر کوه پر پیچ و خمی، رسیدن به وی دشوار است، و بعد از رسیدن قابل برداشتن نیست.

دومی گفت: اخبار شوهرم را افشا نمی‌کنم زیرا می‌ترسم اگر به گفتن شروع کنم دیگر ساکت نشوم و عیوب ظاهری و باطنی‌اش را برملا سازم.

سومی گفت: شوهرم بلند قد و بلند بالا است، اگر راجع به وی حرفی بزنم طلاقم می‌دهد، و اگر ساکت بمانم برایم سر و کاری ندارد.

چهارمی گفت: شوهرم مانند شب تهامه است، که نِه بسیار گرم است و نه بسیار سرد، نه غضبی دارد که از وی بترسم و نه رفتار بدی که از وی ملول گردم.

پنجمی گفت: شوهرم هنگام همبستر شدن با من مانند پلنگی است مهاجم، و در بیرون خانه همچون شیری است غُران، از چیزی که به خانه می‌آورد از کیفیت مصرفش سؤال و باز خواستی ندارد.

ششمی گفت: شوهرم همۀ طعام‌ها را باهم در آمیخته و می‌بلعد، و آشامیدنی‌ها را تا آخرین قطره سر می‌کشد، و چیزی باقی نمی‌گذارد، هنگام خواب در گوشۀ می‌افتد، و لحاف را به خود می‌پیچد، و حتی از اینکه دستش را به چاک پیرهنم کند تا از غم و اندوهم آگاه شود، خودداری می‌نماید.

هفتمی گفت: شوهرم در جماع کردن ناتوان، در کارها بی‌تفاوت، از سخن زدن عاجز، و مجمع الأمراض است، اگر به زبان خوش با وی سخن بگویم سرم را به دیوار می‌کوبد، و اگر سخت و درشت بگویم دست و یا پایم را می‌شکند، و گاهی سر و دست برایش فرقی نمی‌کند، و همه را باهم می‌شکند.

هشتمی گفت: شوهرم در ملائمی به نرمی پشت خرگوش، و به خوشبوئی نظیر مشک و عنبر است.

نهمی گفت: شوهرم در نسب شریف، در قامت بلند، در کرم و سخاوت مشهور همگان، و خانه‌اش خانۀ خاص و عام است.

دهمی گفت: نام شوهرم (مالک) است، و نمی‌دانید که مالک چه کسی است، شترهایش آن‌چنان بسیار است که خوابگاه‌های زیادی را اشغال می‌نمایند، و چراگاه‌ها برای آن‌ها تنگی می‌کنند، و چون آواز طبل بلند می‌شود و آتش افروخته می‌گردد، این شتران یقین می‌کنند که زمان هلاکت آن‌ها فرا رسیده است.

یازدهم که (أم زرع) باشد گفت: شوهرم ابو زرع است، و ابو زرع چنان شخصیتی است که گوش‌هایم را از گوشواره سنگین، ساعد و بازویم را چاق و فربه موده، و برایم آن قدر احترام می‌کند که مجبور می‌شوم خودم نیز برای خود احترام نمایم.

مرا در خانوادۀ یافت که فقط چند رأس گوسفند داشتند و به مشقت زندگی می‌کردند، ولی اکنون در خانۀ زندگی می‌کنم که دارای اسپ‌های فراوان، شترهای بسیار، گاوهای بی‌شمار، و کشت و حاصل بی‌عد و حد است، هرچه بگویم آزادم، تا صبح آرام می‌خوابم و هر آشامیدنی را که خواسته باشم می‌آشامم.

اما ما در ابو زرع کسی است که ظرف و کاسه‌اش کلان و فراوان، خانه‌اش بزرگ و فراخ است.

و اما بچۀ ابو زرع: دست و پهلویش نرم و ملائم و به حدی کم خوراک است که دست بزغالۀ کوچکی او را سیر می‌کند.

اما دختر ابوزرع: دختری است که گوش به فرمان پدر و مادرش بوده، از جاقی لباس‌هایش را پرکرده، و خارچشم همسایگان خود است.

و اما کنیز ابو زرع: خدمت گاری است که اخبار داخل خانه را به خارج انتقال نمی‌دهد، طعام و اسباب خانه را به جای دیگری نمی‌برد، و خانه را از چیزهای غیر ضروری آشغالدان نمی‌سازد.

ام زرع گفت: روزی ابو زرع در هنگام فراوانی شیر و ماست از خانه بر آمد، و چشمش به زنی افتاد که دو بچه دارد به مانند دو بچۀ پلنگ، که با سینه‌های انار مانند آن زن بازی می‌کردند، چون [ابو زرع] آن زن را دید، مرا طلاق داد، و او را به نکاح گرفت.

من هم رفتم و شخص شرف و نجیب دیگری را به نکاح گرفتم، این شخص اسپش سرکش و سریع السیر، نیزه‌اش از نیزه‌های منطقۀ (خط) بود، او نعمت‌های فراوانی را برایم تهیه نمود، و از هر نوع حیوانی که داشت یک‌یک جفت را برایم بخشش داد.

و گفت: ای ام زرع! هرچه می‌خوای بخور و هرچه می‌خوای برای اقوام و خویشاوندان خود بخشش بده، و با این هم اگر تمام چیزهای را که برایم داده جمع می‌کردم و در کوچک‌ترین ظرف خانۀ ابو زرع می‌انداختم، آن را پر نم‌کرد.

عائشهل می‌گوید: پیامبر خدا ج برایم گفتند: «من هم نسبت به تو مانند ابو زرع نسبت به ام زرع هستم»([33]).

25- باب: صَوْم المَرْأَةِ بِإِذْنِ زَوْجِهَا تَطَّوُّعاً

باب [25]: روزه گرفتن نفلی زن به اجازۀ شوهرش

1860- عَنْ أَبِی هُرَیْرَةَ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ: أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ قَالَ: «لاَ یَحِلُّ لِلْمَرْأَةِ أَنْ تَصُومَ وَزَوْجُهَا شَاهِدٌ إِلَّا بِإِذْنِهِ، وَلاَ تَأْذَنَ فِی بَیْتِهِ إِلَّا بِإِذْنِهِ، وَمَا أَنْفَقَتْ مِنْ نَفَقَةٍ عَنْ غَیْرِ أَمْرِهِ فَإِنَّهُ یُؤَدَّى إِلَیْهِ شَطْرُهُ» [رواه البخاری: 5195].

1860- از ابو هریرهس از پیامبر خدا ج روایت است که فرمودند:

«برای زن روا نیست که در وقت بودن شوهرش بدون اجازه‌اش روزه بگیرد، و روا نیست که بدون اجازه‌اش به کسی اجازۀ داخل شدن به خانه‌اش را بدهد، و آنچه که از مال شوهرش بدون اجازه‌اش نفقه می‌کند، نیم ثواب آن برای شوهرش می‌باشد»([34]).

26- «باب»

باب [26]

1861: عَنْ أُسَامَةَ، رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ عَنِ النَّبِیِّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ قَالَ: «قُمْتُ عَلَى بَابُ الجَنَّةِ، فَکَانَ عَامَّةَ مَنْ دَخَلَهَا المَسَاکِینُ، وَأَصْحَابُ الجَدِّ مَحْبُوسُونَ، غَیْرَ أَنَّ أَصْحَابَ النَّارِ قَدْ أُمِرَ بِهِمْ إِلَى النَّارِ، وَقُمْتُ عَلَى بَابُ النَّارِ فَإِذَا عَامَّةُ مَنْ دَخَلَهَا النِّسَاءُ» [رواه البخاری: 5196].

1861: از اسامهس از پیامبر خدا ج روایت است که فرمودند: «به دروازۀ بهشت ایستادم، دیدم عموم کسانی که به بهشت می‌روند فقراء هستند، و از سرمایه داران ممانعت به مل می‌آید و در انتظار هستند، و دوزخیان همگی به سوی دوزخ برده شدند، و بر در دوزخ استادم، و دیدم اکثر کسانی که به دوزخ رفتند زن‌ها هستند»([35]).

27- باب: الْقُرْعَةِ بَیْنَ النِّساءِ إِذَا أَرَادَ سَفَراً

باب [27]: قرعه کشی بین زن‌ها در وقتی که ارادۀ سفر داشته باشد

1862 عَنْ عَائِشَةَ، رَضِیَ اللَّهُ عَنْهَا «أَنَّ النَّبِیَّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ کَانَ إِذَا خَرَجَ أَقْرَعَ بَیْنَ نِسَائِهِ، فَطَارَتِ القُرْعَةُ لِعَائِشَةَ وَحَفْصَةَ، وَکَانَ النَّبِیُّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ إِذَا کَانَ بِاللَّیْلِ سَارَ مَعَ عَائِشَةَ یَتَحَدَّثُ، فَقَالَتْ حَفْصَةُ: أَلاَ تَرْکَبِینَ اللَّیْلَةَ بَعِیرِی وَأَرْکَبُ بَعِیرَکِ، تَنْظُرِینَ وَأَنْظُرُ؟ فَقَالَتْ: بَلَى، فَرَکِبَتْ، فَجَاءَ النَّبِیُّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ إِلَى جَمَلِ عَائِشَةَ وَعَلَیْهِ حَفْصَةُ، فَسَلَّمَ عَلَیْهَا، ثُمَّ سَارَ حَتَّى نَزَلُوا، وَافْتَقَدَتْهُ عَائِشَةُ، فَلَمَّا نَزَلُوا جَعَلَتْ رِجْلَیْهَا بَیْنَ الإِذْخِرِ، وَتَقُولُ: یَا رَبِّ سَلِّطْ عَلَیَّ عَقْرَبًا أَوْ حَیَّةً تَلْدَغُنِی، وَلاَ أَسْتَطِیعُ أَنْ أَقُولَ لَهُ شَیْئًا» [رواه البخاری: 5211].

1862- از عائشهل روایت است که پیامبر خدا ج هنگامی که عزم سفر می‌کردند، بین همسران خود قرعه کشی می‌کردند، در یکی از سفرها قرعۀ عائشه و حفصهب باهم برآمد، [در مسیر راه] چون شب می‌شد پیامبر خدا ج با عائشهل صحبت می‌کردند.

حفصه برای عائشهل گفت: چه می‌شود که امشب تو شتر مرا سوار شوی و من شتر تو را، تا ببینیم که چه می‌شود، عائشهل قبول کرد و گفت: بسیار خوب است، حفصهل آمد و بر شتر عائشهل سوار شد.

پیامبر خدا ج به طرف شتر عائشه که حفصه بر آن سوار بود آمدند، و سلام کردند، و به راه ادامه دادند تا اینکه در جایی منزل نمودند، در این وقت بود که عائشهل درد جدایی پیامبر خدا ج را احساس نمود.

و چون فرود آمدند، عائشهل پاهایش را داخل (إذْخِر) [که یک نوع گیاهی است] می‌کرد و می‌گفت: پروردگارا! عقرب و یا ماری را بر من مسلط کن تا مرا بگزد، و برای پیامبر خدا ج چیزی گفته نمی‌توانم.

28- باب: إِذَا تَزَوَّجَ البِکْرَ عَلَى الثَّیِّبِ

باب [28]: وقتی که دختر بکر را بر زن ثیب به نکاح بگیرد

1863- عَنْ أَنَسٍ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ - قَالَ وَلَوْ شِئْتُ أَنْ أَقُولَ: قَالَ النَّبِیُّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ - وَلَکِنْ قَالَ: «السُّنَّةُ إِذَا تَزَوَّجَ البِکْرَ أَقَامَ عِنْدَهَا سَبْعًا، وَإِذَا تَزَوَّجَ الثَّیِّبَ أَقَامَ عِنْدَهَا ثَلاَثًا» [رواه البخاری: 5213].

1863- از انسس روایت است که گفت: اگر بخواهم می‌توانم بگویم که پیامبر خداج فرمودند، ولی گفت: سنت این است که اگر کسی دختر بِکری را به نکاح گرفت هفت شب نزدش بماند، و اگر زن بیوۀ را به نکاح گرفت، سه شب. [بعد از آن نوبت را بین همسرانش مراعات نماید].

29- باب: المُتَشَبِّعِ بِمَا لَمْ یَنَلْ وَمَا یُنْهَى مِنِ افْتِخَارِ الضَّرَّةِ

باب [29]: نباید زن خود نمائی کند، و یا بر امباغ (بناغ) خود فخر فروشی نماید

1864- عَنْ أَسْمَاءَ، رَضِیَ اللَّهُ عَنْهَا أَنَّ امْرَأَةً قالَتْ: النَّبِیِّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ، إِنَّ لِی ضَرَّةً، فَهَلْ عَلَیَّ جُنَاحٌ إِنْ تَشَبَّعْتُ مِنْ زَوْجِی غَیْرَ الَّذِی یُعْطِینِی؟ فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ: «المُتَشَبِّعُ بِمَا لَمْ یُعْطَ کَلاَبِسِ ثَوْبَیْ زُورٍ» [رواه البخاری:5219].

1864- از اسماءل روایت است که زنی گفت: یا رسول الله! من بناغی دارم، آیا اگر در نزدش به چیزی که شوهرم برای من داده است تظاهر نمایم برایم گناه دارد؟

پیامبر خدا ج فرمودند: «کسی که آنچه که ندارد تظاهر می‌کند، مانند کسی است که دو لباس دروغین را پوشید باشد»([36]).

30- باب: الْغَیْرَةِ

باب [30]: غیرت

1865- عَنْ أَبِی هُرَیْرَةَ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ، عَنِ النَّبِیِّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ أَنَّهُ قَالَ: «إِنَّ اللَّهَ یَغَارُ، وَغَیْرَةُ اللَّهِ أَنْ یَأْتِیَ المُؤْمِنُ مَا حَرَّمَ اللَّهُ» [رواه الخاری: 5223].

1865- از ابو هریرهس از پامبر خدا ج روایت است که فرمودند: «خداوند غیرت می‌کند، و غیرت خدا این است که مؤمن مرتکب چیزی شود که خدا حرام کرده است».

1866- عَنْ أَسْمَاءَ بِنْتِ أَبِی بَکْرٍ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُمَا، قَالَتْ: تَزَوَّجَنِی الزُّبَیْرُ، وَمَا لَهُ فِی الأَرْضِ مِنْ مَالٍ وَلاَ مَمْلُوکٍ، وَلاَ شَیْءٍ غَیْرَ نَاضِحٍ وَغَیْرَ فَرَسِهِ، فَکُنْتُ أَعْلِفُ فَرَسَهُ وَأَسْتَقِی المَاءَ، وَأَخْرِزُ غَرْبَهُ وَأَعْجِنُ، وَلَمْ أَکُنْ أُحْسِنُ أَخْبِزُ، وَکَانَ یَخْبِزُ جَارَاتٌ لِی مِنَ الأَنْصَارِ، وَکُنَّ نِسْوَةَ صِدْقٍ، وَکُنْتُ أَنْقُلُ النَّوَى مِنْ أَرْضِ الزُّبَیْرِ الَّتِی أَقْطَعَهُ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ عَلَى رَأْسِی، وَهِیَ مِنِّی عَلَى ثُلُثَیْ فَرْسَخٍ، فَجِئْتُ یَوْمًا وَالنَّوَى عَلَى رَأْسِی، فَلَقِیتُ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ وَمَعَهُ نَفَرٌ مِنَ الأَنْصَارِ، فَدَعَانِی ثُمَّ قَالَ: «إِخْ إِخْ» لِیَحْمِلَنِی خَلْفَهُ، فَاسْتَحْیَیْتُ أَنْ أَسِیرَ مَعَ الرِّجَالِ، وَذَکَرْتُ الزُّبَیْرَ وَغَیْرَتَهُ وَکَانَ أَغْیَرَ النَّاسِ، فَعَرَفَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ أَنِّی قَدِ اسْتَحْیَیْتُ فَمَضَى، فَجِئْتُ الزُّبَیْرَ فَقُلْتُ: لَقِیَنِی رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ، وَعَلَى رَأْسِی النَّوَى، وَمَعَهُ نَفَرٌ مِنْ أَصْحَابِهِ، فَأَنَاخَ لِأَرْکَبَ، فَاسْتَحْیَیْتُ مِنْهُ وَعَرَفْتُ غَیْرَتَکَ، فَقَالَ: وَاللَّهِ لَحَمْلُکِ النَّوَى کَانَ أَشَدَّ عَلَیَّ مِنْ رُکُوبِکِ مَعَهُ، قَالَتْ: حَتَّى أَرْسَلَ إِلَیَّ أَبُو بَکْرٍ بَعْدَ ذَلِکَ بِخَادِمٍ تَکْفِینِی سِیَاسَةَ الفَرَسِ، فَکَأَنَّمَا أَعْتَقَنِی» [رواه الخاری: 5224].

1866- از اسماء بنت ابوبکرب روایت است که گفت: هنگامی که زُبیرس با من ازدوج نمود، در روی زمین به جز از یک شتر و یک اسپ، مال و ملک دیگری نداشت، من اسپش را علف می‌دادم، و به خانه آب می‌آوردم، پارگی‌های دلوش را می‌دوختم، و برایش خمیر می‌کردم، و چون خودم نان پختن را یاد نداشتم همسایه‌های انصارم که زن‌های نیکی بودند می‌آمدند و برایم نان می‌پختند، و خسته‌های خرما را از زمینی که پیامبر خدا ج برای زُبیر داده بودند، بر روی سرم به خانه انتقال می‌دادم، و این زمین دو ثُلث فرسخ از خانۀ ما دور بود([37]).

روزی آمدم و در حالی که خسته‌های خرما بر روی سرم بود، در بین راه با پیامبر خدا ج در حالی که عدۀ از مردم انصار با ایشان بودند، ملاقی شدم، پیامبر خدا ج مرا طلبیدند و به شتر خود (إخ) (إخ) کردند، تا پشت سر خود سوار کنند، ولی من از اینکه با مردها یکجا بروم شرمیدم، و علاوه بر آن از غیرت زُبیرس که با غیرت‌ترین مردمان بود یادم آمد، پیامبر خدا ج فهمیدند که من خجالت می‌کشم، [چیزی نگفتند] و رفتند.

نزد زُبیر آمدم و گفتم که در راه در حالی که طشت خسته‌های خرما بر روی سرم بود پیامبر خدا ج را که با عدۀ از صحابه‌های خود به راه می‌رفتند ملاقی شدم، ایشان شتر خود را خواباندند تا مرا با خود سوار کنند، ولی من خجالت کشیدم و غیرت تو را می‌دانستم.

زبیرس گفت: به خداوند سوگند اینکه خسته‌های خرما را برداشته بودی، بر من سخت‌تر از سوار شدن تو با پیامبر ج بود.

اسماءل گفت: [به همین حال ادامه می‌دادم] تا اینکه ابوبکرس برایم خادمی فرستاد، و آن خادم سر پرستی اسپ را بر عهده گرفت، و به این کار خود گویا مرا از غلامی آزاد کرد([38]).

31- باب: غَیْرَةِ النِّساءِ وَوَجْدِهِنَّ

باب [31]: غیرت و غضب زن‌ها

1876- عَنْ عَائِشَةَ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهَا، قَالَتْ: قَالَ لِی رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ: «إِنِّی لَأَعْلَمُ إِذَا کُنْتِ عَنِّی رَاضِیَةً، وَإِذَا کُنْتِ عَلَیَّ غَضْبَى» قَالَتْ: فَقُلْتُ: مِنْ أَیْنَ تَعْرِفُ ذَلِکَ؟ فَقَالَ: «أَمَّا إِذَا کُنْتِ عَنِّی رَاضِیَةً، فَإِنَّکِ تَقُولِینَ: لاَ وَرَبِّ مُحَمَّدٍ، وَإِذَا کُنْتِ عَلَیَّ غَضْبَى، قُلْتِ: لاَ وَرَبِّ إِبْرَاهِیمَ» قَالَتْ: قُلْتُ: أَجَلْ وَاللَّهِ یَا رَسُولَ اللَّهِ، مَا أَهْجُرُ إِلَّا اسْمَکَ [رواه البخاری: 5228].

1876- از عائشهل روایت است که گفت: پیامبر خدا ج برایم گفتند: «من می‌دانم که چه وقت از من راضی هستی، و چه وقت در غضب».

عائشهل می‌گوید گفتم: این را از کجا می‌دانید؟

فرمودند: «این را از این می‌دانم: هنگامی که از من راضی باشی [در وقت سوگند خوردن] می‌گوئی: نه خیر و به خدای محمد، و هنگامی که در غضب باشی میگوئی: نه خیر! و به خدای ابراهیم».

عائشهل گفت: گفتم: یا رسول الله! به خداوند سوگند که همچنین است، و جز اسم شما چیز دیگری را ترک نمی‌کنم([39]).

32- باب: لاَ یَخْلُوَنَّ رَجُلٌ بِامْرَأةٍ إِلاَّ ذُو مَحْرَمٍ وَالدُّخُولِ عَلَى المُغِیبَةِ

باب [32]: مرد نباید بدون محرم زن با وی خلوت نماید، و رفتن به نزد زنی که شوهرش غائب است

1868- عَنْ عُقْبَةَ بْنِ عَامِرٍ: رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ قَالَ: «إِیَّاکُمْ وَالدُّخُولَ عَلَى النِّسَاءِ» فَقَالَ رَجُلٌ مِنَ الأَنْصَارِ: یَا رَسُولَ اللَّهِ، أَفَرَأَیْتَ الحَمْوَ؟ قَالَ: «الحَمْوُ المَوْتُ» [رواه البخاری 5232].

1868- از عقبه بن عامرس روایت است که پیامبر خدا ج فرمودند: «از داخل شدن در نزد زن‌های [بیگانه] بپرهیزید».

شخصی از انصار گفت: یا رسول الله! برادر شوهر چه طور؟

فرمودند: «برادر شوهر سبب مرگ است»([40]).

33- باب: لاَ تُبَاشِرِ المَرْأةُ المَرْأةَ فَتَنْعَتَهَا لِزَوْجِهَا

باب [33]: زن، با زن دیگر نیامیزد، و سپس او را برای شوهر خود توصیف نماید

1869- عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ مَسْعُودٍ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ، قَالَ: قَالَ النَّبِیُّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ: «لاَ تُبَاشِرُ المَرْأَةُ المَرْأَةَ، فَتَنْعَتَهَا لِزَوْجِهَا کَأَنَّهُ یَنْظُرُ إِلَیْهَا» [رواه البخاری: 5240].

1869- از عبدالله بن مسعودس رواست است که گفت: پیامبر خدا ج فرمودند:

«نباید زن، با زن دیگری بیامیزد، و سپس آن زن را طوری برای شوهر خود توصیف کند که گویا شوهرش به طرف آن زن نگاه می‌کند»([41]).

34- باب: لاَ یَطْرُقْ أهْلَهُ لَیْلاً إِذَا أَطَالَ الْغَیْبَةَ

باب [34]: کسی که به سفر دوری می‌رود، نباید شب به خانه‌اش برگردد

1870- عَنْ جَابِرَ بْنَ عَبْدِ اللَّهِ، رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُمَا قَاَل: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ: «إِذَا أَطَالَ أَحَدُکُمُ الغَیْبَةَ فَلاَ یَطْرُقْ أَهْلَهُ لَیْلًا» [رواه البخاری: 5244].

1870- از جابر بن عبداللهب روایت است که گفت: پیامبر خدا ج فرمودند: «کسی که به سفر درازی می‌رود، شب هنگام نزد فامیلش برنگردد»([42]).

1871- وعَنْهُ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ: أَنَّ النَّبِیَّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ قَالَ: «إِذَا دَخَلْتَ لَیْلًا، فَلاَ تَدْخُلْ عَلَى أَهْلِکَ، حَتَّى تَسْتَحِدَّ المُغِیبَةُ، وَتَمْتَشِطَ الشَّعِثَةُ» [رواه البخاری: 5246].

1871- و از حابر بن عبداللهب روایت است که پیامبر خدا ج فرمودند: «چون در شب از سفر برگشتی به نزد همسرت مرو، [و انتظار بکش] تا تراشیدنی‌ها را بتراشد، و سرش را شانه کند»([43]).


61- کِتَابُ الطَّلاَقِ



[1]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

      این حدیث دلالت بر این دارد که نکاح در اصل خود سنت پیامبر خدا ج است، و کسی که از این سنت با وجود علم داشتن بر آن، بدون کدام عذری رو می‌گرداند، مذموم و مبتدع است، و کسی که به جهت عذری، و یا به جهت عبادت و یا تحصیل علم، و امثال آن از نکاح کردن خودداری می‌کند، بر وی چیزی نیست، و از این سبب بود که عدۀ زیادی از علماء، جهت اینکه برای تحصیل علم، و تعلیم و نشر آن وقت بیشتری داشته باشند، از ازدواج کردن خودداری نمودند.

[2]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

      1) خصی‌کردن عبارت از آن است که بیضتین انسان و یا حیوان کشیده و یا رگ‌های آن قطع گردد، که در این صورت قدرت به بارور ساختن وجماع کردن برایش نمی‌ماند، و این عمل در شریعت نصاری جائز بود و رواج داشت، ولی پیامبر خدا ج از آن نهی کردند، بنابراین در شریعت اسلام این کار برای انسان به اتفاق علماء جواز ندارد..

      2) کسی که از بی‌زنی رنج می‌برد، و قدرت به ازدواج کردن را ندارد، طوری که نبی کریم ج فرموده‌اند، روزه بگیرد، ابن عبدالبر در (الاستیعاب) به سند خود از عثمان بن مظعون روایت می‌کند که گفت: یا رسول الله! در وقت جهاد بی‌زنی بر ما دشوار تمام می‌شود، آیا اجازه می‌دهید که خود را خصی کنیم؟ پیامبر خدا ج فرمودند: نه، ولی ای ابن مظعون! روزه بگیر، زیرا روزه سبب مهار شدن شهوت می‌گردد.

[3]- ای احکام و مسائل متعلق به این خدیث آنکه:

      1) طوری که هم اکنون یاد آور شدیم، خصی کردن در اسلام جواز ندارد و حرام است، و اینکه پیامبر خدا ج برای ابو هریرهس گفتند یا خود را خصی کن، و یا مرا بگذار، روی تهدید بود، نه روی روا دانستن این کار، و این فرموده مانند این قول خداوند متعال است که می‌فرماید: ﴿فَمَن شَآءَ فَلۡیُؤۡمِن وَمَن شَآءَ فَلۡیَکۡفُرۡ، در حالی که کافر شدن به هیچ وجه جواز ندارد.

      2) در تیسیر القاری آمده است که در بعضی روایات در لفظ حدیث نبوی شریف عوض (فاختص) (فاقتصر) به معنی اقتصار و تسلیم آمده است، یعنی: در صورتی که قدرت به ازدواج کردن نداری، در برابر این تقدیر خداوند تسلیم شو، زیرا راه دیگری وجود ندارد، والله تعالی أعلم.

[4]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

      1) این حدیث دلالت بر حسن تعبیر عائشهل و کمال بلاغت وی دارد، که با این تشیبه بلیغ، بر تری خود را بر دیگر ازدواج مطهرات برای پیامبر خدا ج بیان نمود.

      2) خود نبی کریم ج صحابهش را تشویق می‌کردند که با دختران بکر ازدواج نمایند، روایت است که جابرس می‌خواست با زن بیوۀ ازدواج کند، در این مورد با پیامبر خدا ج مشورت نمود، پیامبر خدا ج برایش گفتند: چرا با دختر بکری ازدواج نمی‌کنی که تو با او، و او با تو شوخی کند، جابرس گفت: پدرم وفات نموده و اطفال خورد سالی از او بجا مانده است، و زن بیوه در سر پرستی کردن از آن‌ها تجربۀ بهتری دارد، از این سبب خواستم تا با چنین زنی ازدواج نمایم، پیامبر خدا ج این پیشنهادش را پذیرفتند.

[5]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

      1) طوری که معروف است، عقد اخوت بین مسلمانان بعد از هجرت به مدینه صورت گرفت، ولی عقد اخوت و برادری بین پیامبر خدا ج و ابوبکرس از اول ایام اسلام در مکۀ مکرمه صورت گرفته بود، و مقصد ابوبکر از برادر بودنش با پیامبر خدا ج همین اخوت اسلامی بود، و این امر برای ابوبکرس فضیلتی است که فضیلتی بالاتر از آن متصور نیست.

      2) به اتفاق علماء برای پدر جائز است که دختر خورد سالش را به نکاح بدهد، ولی غیر از پدر اگر شخص دیگری مانند برادر و یا کاکا و امثال این‌ها دختر خوردسال را به نکاح دادند، اکثر علماء بر این نظراند که بعد از بلوغ برای آن دختر اختیار داده می‌شود که آن نکاح را قبول کند و یا رد نماید، و قابل تذکر است که اکثر این علماء گفته‌اند که: حکم پدرکلان به مانند حکم پدر است.

      3) در مورد دختر یتیم، عدۀ زیادی از علماء به این نظراند که چنین دختری تا وقتی که بالغ نمی‌شود، کسی حق ندارد که او را به نکاح بدهد، ولی امام مالک/ می‌گوید: روی مصلحت، قاضی می‌تواند چنین دختری را در صغارت به نکاح بدهد.

[6]- این آیۀ کریمه دربارۀ زید بن حارثه نازل گردید، وقصه‌اش چنین است که وی غلام پیامبر خدا ج بود، و ایشان پیش از نزول وحی او را آزاد ساختند و فرزند خود خوانده بودند، چون پیامبر خدا ج زینب بنت جحش را که وقتی همسر زید بن حارثه بود به نکاح گرفتند، منافقان و یهودان گفتند که پیامبر خدا ج همسر فرزند خود را به نکاح گرفته است، و خداوند این آیۀ کریمه را نازل ساخت.

[7]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

      1) بقیۀ حدیث طوری که ابو داود و برقانی روایت کرده‌اند چنین است که: سهله گفت: اکنون چه باید کرد؟ - یعنی: چه باید کرد که سالم برای ما محرم شود – پیامبر خدا ج فرمودند: «او را پنج بار شیر بده»، و سهله زید را پنج بار شیر داد، و به این طریق سالم فرزند رضاعی سهله گردید.

      2) با استناد بر این حدیث عائشهل اگر می‌خواست کسی نزدش داخل شود و او را ببیند یکی از خواهرانش را امر می‌کرد تا آن شخص را – ولو آنکه کلان سال بود – شیر بدهد، و بعد از ان آن شخص نزد عائشهل می‌آمد، ولی ام‌سلمه و دیگر امهات مؤمنین از اینکه کسی به سبب چنین رضاعتی نزدشان بیاید ابا می‌ورزیدند، و نظرشان آن بود که باید شیر خوارگی در گهواره صورت پذیرد، یعنی: در وقتی باشد که شیر خوار طفل خورد سال است، و برای عائشهل می‌گفتند: به خداوند سوگند نمی‌دانیم، شاید موضوع سالم رخصتی باشد که از طرف پیامبر خدا ج برای سالم داده شده بود، یعنی: آنچه که پیامبر خدا ج در مورد سالم گفته بودند، خاص به موضوع سالم است، و این حکم بر دیگران تطبیق نمی‌شود.

      3) نظر جمهور علماء هم همین چیز است که می‌گویند: این موضوع خاص برای سالم و سهله است، و یا آنکه منسوخ است، و در هر صورت عمل کردن به آن جواز ندارد، یعنی: اگر زنی شخص را که از سن طفولیت – که دو سال تا دو سال و نیم باشد – تجاوز کرده بود، شیر داد، به سبب این شیر دادن رضاعت ثابت نمی‌شود، و آن زن برای آن شخص شیر خوار، مادر شمرده نمی‌شود، و در نتیجه محرمیت ثابت نمی‌گردد.

      سؤالی که شاید در اینجا به ذهن خطور کند این است که: در صورتی‌که سالم پیش از شیر خوارگی برای سهله مرحرم نبود، پیامبر خدا ج چگونه برایش اجازه دادند که سینۀ آن زن را گرفته و از آن شیر بخورد؟ در جواب این سؤال علماء گفته‌اند که: ثبوت شیر خوارگی به رسیدن شیر مادر به شکم طلف است، خواه به چوشیدن باشد و خواه به طریق دیگری، و در مورد سالم شاید شیر دادنش به این طریق بوده باشد که شیر را در ظرفی دوشیده و برایش داده باشند.

      و سؤال دیگری که پیش می‌آید این است که: در احادیث دیگری آمده است که زمان شیر خوارگی در دو سالگی و یا در دو و نیم سالگی است، و سالم شخص بالغی بود، پس در این صورت شیر خوارگی چگونه ثابت می‌شد؟ علماء از این سؤال به این گونه جواب داده‌اند که: تعیین سن شیر خوارگی به دو سال و یا دونیم سال، بعد از این واقعه صورت گرفته است، و پیش از این واقعه، برای شیر خوارگی سن معینی نبود، والله تعالی اعلم.

[8]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

      1) مقداد بن اسود از فضلای صحابه و از متقدمین در اسلام است، ابن مسعودس می‌گوید: اولین کسانی که مسلمان شدند هفت نفر بودند، و یکی از آن‌ها مقدادس بود، مقداد در فتح مصر اشتراک داشت، و در سال سی و سه هجرت در همانجا وفات یافت، ولی او را به مدینۀ منوره انتقال دادند و عثمانس بر وی نماز خواند، و غرض امام بخاری/ از ذکر این حدیث در این باب این است که کفاءت در نکاح، تنها در دین معتبر است، ورنه نباید ضباعه بنت زبیر بن عبدالمطلب که دختر عم پیامبر خدا ج است، با مقداد بن أسود که در نسب از وی در مرتبۀ بسیار پائین‌تر قرار داشت، ازدواج می‌کرد، و اقوال علماء را در این مورد إن شاء الله بعد از این بیان خواهیم کرد.

      2) در موضوع شرطی که در حدیث در مورد احرام – به حج و یا عمره – آمده است، و اینکه چنین شرطی برای محرم جواز دارد یا نه؟ بین علماء اختلاف است، امام شافعی و احمد و ابو ثور و اسحاق/ آن را جائز می‌دانند، ولی عدۀ دیگری از علماء، از آن جمله ابراهیم نخعی، امام مالک و امام ابو حنیفه، و سعید بن جبیر رحمهم الله آن را باطل می‌دانند، و دلیل‌شان این است که خود پیامبر خدا ج در حج و عمره‌های خود چنین چیزی را شرط نکردند، و شاید از حدیث باب چنین جواب بدهند که این حدیث خاص برای ضباعه است، والله تعالی أعلم.

[9]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

      1) در سنن ابن ماجه از ابن عمرب روایت است که پیامبر خدا ج فرمودند: «زن را سبب جمالش به نکاح نگیرید، زیرا شاید جمالش سبب هلاکتش گردد، و زن را به سبب مالش به نکاح نگیرید، زیرا شاید مالش سبب طغیان و سرکشی‌اش گردد، بلکه زن را به سبب دینش به نکاح بگیرید، کنیز سیاهی که دیندار باشد – از زنی که با جمال و پولدار باشد [و دیندار نباشد] - بهتر است».

      2) البته این طور نیست که جمال و دارائی و نسب برای زن عیب باشد، بلکه بالعکس هم جمال برای زن مطلوب است، و هم نسب و هم دارائی، بلکه سخن در مقایسه بین این امور است، که مثلا: اگر کسی متردد بود که فلان زن سرمایه‌دار بی‌دین را به نکاح بگیرد و یا فلان زن دیندار فقیر را، باید زن دیندار فقیر را انتخاب نماید، نه زن بی‌دین سرمایه‌دار را، و اگر خداوند برای کسی زنی را نصیب می‌کند که دارای همۀ این صفات، یعنی: دینداری، زیبائی، نسب، و پولداری باشد، این یکی از نعمت‌های بزرگ خداوند متعال نسب به آن شخص است، از اینجا بود که اگر کسی از پیامبر خدا ج در مورد ازدواجش مشوره می‌خواست، برایش امر می‌کردند که برود و آن زن مطلوب را ببیند، و البته دیدن آن زن به جهت دانستن جمالش بود نه دانستن دینش، زیرا دین زن از دیدنش دانسته نمی‌شود.

[10]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

      1) البته این به آن معنی نیست که هر فقیر بد شکلی، از هر ثروتمند زیبائی بهتر است، بلکه مقصد آن است که اساس شخصیت در نزد خدا، و در نزد مردم نیک، دینداری است، ولو آنکه آن شخص دیندار، فقیر و بد شکل باشد، و آن شخص بی‌دین ثروتمند و خوش قواره.

      2) این قاعدۀ اساسی در اسلام است، ولی امروز متاسفانه به طور عموم، معیار شخصیت، یکی ثروت، و دیگری قدرت است، یعنی: هر قدر ثروت و یا قدرت شخص بیشتر باشد، اهمیت و مکانت آن شخص در اجتماع به همان اندازه بیشتر است، و بالعکس کسانی که مال و دارائی و قدرت و جاهی ندارند، ولو آنکه دین است، و بالعکس کسانی که مال و دارائی و قدرت و جاهی ندارند، ولو آنکه دین و دانش، و علم و معرفت داشته باشند، به آن‌ها به چشم کم دیده می‌شود.

      روزی با یکی از دوستانم نشسته بودم که شخص ثالثی آمد، دوستم برای این تازه وارد بسیار احترام و تعظیم نمود، و من هم به متابعت از دوستم و به گمان اینکه این تازه وارد شخص با قدر و با شخصیتی است، برایش احترام کردم، بعد از اینکه نشست، از سخنانش معلوم شد که نه تنها آنکه شخص جاهلی است، بلکه شخص بد زبان و فاجزی نیز هست، من از مجلس‌شان برخاستم، روز دیگری از دوستم پرسیدم که سبب احترامت برای فلان شخص چه بود؟ گفت: این شخص سرمایه‌دارترین فرد منطقۀ ما است؟ گفتم: از نگاه علم و معرفت چطور؟ گفت: علم و معرفت مهم نیست، برایت می‌گویم که ثروتمند است، برایش گفتم که: احترام کردن به شخص به جهت ثروتش از گناهان کبیره است، گفت: اگر کبیره است و یا صغیره، از این واقعیت که ثروت معیار شخصیت است، نمی‌توان انکار کرد، این خاطرۀ تلخ را هیچگاه فراموش نمی‌کنم.

[11]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

      1) سبب این سخن پیامبر خدا ج که: «بعد از خود فتنۀ را مضرتر از زن برای مردها بجا نگذاشته‌ام» این است که: زن‌ها مردها را گرویدۀ خود ساخته، و در راه بدست آوردن آن‌ها از توسل جستن به هیچ وسیلۀ خودداری نمی‌کنند.

      2) این حدیث مانند دو حدیث گذشته بر عمومیت کامل نیست، یعنی این طور نیست که هر زن سبب فتنه باشد، بلکه زنی است که تابع شیطان گردیده و سبب بدبختی مردها می‌شود، و این قول خداوند متعال که می‌فرماید: ﴿إِنَّ مِنۡ أَزۡوَٰجِکُمۡ وَأَوۡلَٰدِکُمۡ عَدُوّٗا لَّکُمۡ این معنی را می‌رساند، زیرا در آن تعبیر به (مِن) شده است، و (مِن) برای تبعیض است، یعنی: بعضی از همسران، و بعضی از اولادهای شما برای شما دشمن هستند، که البته بعضی دیگر چنین نیستند، زیرا چه بسا زن‌هایی هستند که سبب خوشبختی شوهر خود گردیده، و حتی شوهران خود را از راه بد، به راه نیک رهنمائی کرده و می‌کنند، چنان‌چه فرزندان بسیاری هستند که نه تنها آنکه برای والدین خود دشمن نیستند، بلکه سبب سعادت والدین خود نیز گردیده و در خدمت آن‌ها می‌باشند، و اگر آن والدین چنین فرزندانی نمی‌داشتند، به بدبختی و زحمت دارین دچار می‌شدند.

[12]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

      1) کسی که پیشنهاد ازدواج کردن پیامبر خدا ج با دختر حمزهس را داد، علی بن ابی طالبس و یا أم‌سلمهل و یا شخص دیگری بود، و قائل هر کسی که باشد، شاید از این خبر نداشت که حمزه برادر رضاعی پیامبر خدا ج می‌شود، و یا اگر از این شیر خوارگی خبر داشت، این را نمی‌دانست که شیر خوارگی سبب تحریم نکاح می‌شود.

      2) زنی که حمزهس را شیر داده بود، ثویبه نام داشت، و همین زن بعد از چهار سال پیامبر خداج را نیز شیر داد، و به این اساس، آن‌ها با یکدیگر برادر رضاعی شدند، - و البته از نگاه نسب، حمزهس عموی پیامبر خدا ج بود – و ثویبه که حمزه و پیامبر خدا ج را شیر داده بود، کنیز ابولهب بود، و هنگام ولادت پیامبر خدا ج برای ابولهب خوشخبری داد که خدای برای برادرت پسر زیبائی داده است، ابولهب در مقابل این خوشخبری (ثویبه) را آزاد کرد، بعد از مرگ ابولهب کسی او را در خواب دید، از وی پرسید که چه حال داری؟ گفت: در بدترین حالی گرفتارم، و اندک راحتی که برایم داده می‌شود سببش آزاد کردن (ثویبه) جهت خوشخبری دادن از ولادت محمد ج می‌باشد.

      3) هر کسی که نکاحش به سبب حرام است، به سبب شیر خواگی نیز حرام می‌شود، یعنی همان طوری که نکاح مادر، خواهر، عمه، خاله، و امثال این‌ها به سبب نسب حرام است، نکاح همۀ این‌ها به سبب شیر خوارگی نیز حرام است.

      4) این حدیث از نگاه ترتیب در اصل صحیح البخاری، بعد از حدیث (1839) قرار دارد، و اینکه در اینجا پیش از آن ذکر گردیده است شاید این اشتباه از صاحب مختصر و یا از نساخ باشد، والله تعالی أعلم.

[13]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

      1) شر خوارگی سبب تحریم نکاح می‌شود، و این تحریم نکاح بین زن شیر دهنده و بین طفل شیر خوار و اولاد این طفل می‌باشد، و برای توضیح این مسئله، مثال ذیل را در نظر می‌گیریم، اگر زنی به نام (سارا) طفلی را به نام (حامد) شیر داد:

      أ) خود (حامد و اولاد وی، برای (سارا) به طور ابد حرام می‌شوند.

      ب) این تحریم به پدر (حامد) و مادر حامد و برادران و خواهران (حامد) سرایت نمی‌کند، به این معنی که (سارا) می‌تواند با پدر حامد، و یا با برادرش، ازدواج نماید، چنان‌چه پدر (حامد) می‌تواند دختر (سارا) را که خواهر رضاعی (حامد می‌شود، به نکاح بگیرد، و همچنین مادر اصلی (حامد) می‌تواند شوهر (سارا) را که پدر رضاعی (حامد) می‌شود به نکاح بگیرد.

      ج) همان‌طوری که نکاح خود (سارا) برای (حامد) حرام می‌باشد، نکاح اصول و فروع، و اطرافیان (سارا) نیز برای (حامد) حرام می‌باشد، و در نتیجه برای (حامد) روا نیست که مادر (سارا) و یا دختر (سارا) و یا خواهر (سارا) را به نکاح بگیرد.

      د) اگر عوض (حامد) دختری که نامش (لیلی) باشد از سینۀ (سارا) شیر خورد، نکاح لیلی برای اصول و فروع و اطرافیان شوهر (سارا) نیز حرام می‌باشد، و در نتیجه لیلی نمی‌تواند با شوره (سارا) و یا پدر شوهر (سارا)، و یا برادر شوهر (سارا)، ازدواج نماید.

      2) تاثیری که شیر خوارگی دارد در تحریم نکاح، جواز نظر، جواز مسافرت، و جواز خلوت است، و اما در دیگر مسائل از قبیل: ثبوت نسب، میراث، و جوب نفقه، سقوط قصاص و امثالهم تاثیری ندارد، یعنی: طفلی که از سینۀ زنی شیر خورده است، نکاح آن زن – به تفصیلی که هم اکنون بیان کردیم – برایش و برای اولادش حرام می‌شود، و برایش روا است که با آن زن خلوت کند، چنان‌چه برایش روا است که با وی تنها به مسافرت برود، ولی بین آن زن، و بین طفلی که از سینه‌اش شیر خورده است، نسب ثابت نمی‌شود، از یکدیگر میراث نمی‌برند، اگر یکی دیگری را کشت، قصاص در بین آن‌ها جاری می‌شود، و نفقۀ آن‌ها بر یکدیگر واجب نمی‌شود.

[14]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

      1) از این جهت به نکاح گرفتن خواهرام سلمهل برای پیامبر خدا ج روا نبود، که این کار سبب جمع کردن بین دو خواهر در یک نکاح می‌شد، و این کار به نص قرآن کریم حرام است، خداوند متعال در بیان محرمات می‌فرماید: ﴿وَأَن تَجۡمَعُواْ بَیۡنَ ٱلۡأُخۡتَیۡنِ، و اینکه با وجود این تحریم، أم‌سلمهل چنین پیشنهادی نمود، سببش عدم علم آوری وی به این تحریم بود، و یا فکر می‌کرد که این تحریم نسبت به غیر پیامبر خدا ج می‌باشد، زیرا در بسیاری از مسائل نکاح، پیامبر خدا ج از دیگران فرق داشتند.

      2) (ربیبه): عبارت از دختر همسر است که از شوهر دیگر آن زن باشد، یعنی: اگر کسی زنی را به نکاح گرفت که این زن از شوهر قبلی‌اش دختری داشت، این دختر برای کسی که اکنون این زن را به نکاح گرفته است، (ربیبه) یعنی: پرورش یافته‌اش گفته می‌شود.

      3) دختر (ام‌سلمه) از آن جهت ربیبۀ پیامبر خدا ج می‌شد، که مادرش را که ام‌سلمه باشد، پیامبر خدا ج به نکاح گرفته بودند.

      4) دختر ام سلمه از دو جهت بر پیامبر خدا ج حرام بود، اول: از جهت اینکه ربیبۀشان می‌شد، و دوم: از جهت اینکه برادر زادۀ رضاعی‌شان بود، زیرا پدر آن دختر که ابو سلمه باشد، با پیامبر خدا ج شیر خورده بود، و همۀ این مسائل در خود حدیث به طور مختصر ذکر گردیده است.

[15]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

      1) پیش از بیان این حکم از طرف پیامبر خدا ج – طوری که قبلا یادآور شدیم نظر عائشهل این بود که برای ثبوت شیر خوارگی، سن معینی نیست، از این جهت کسی را که می‌خواست نزدش بیاید، به خواهران و یا خواهر زادگان خود امر می‌کرد که شیر خود را برایش بخورانند، تا رضاعت ثابت گردیده و برایش محرم شود، ولی بعد از اینکه این قول پیامبر خدا ج را شنید، از نظر خود برگشت.

      2) بعضی از علماء هنوز هم بر این نظراند که شیر خوارگی در هر سن و سالی ثابت می‌شود، ولی نظر جمهور علماء بر این است که شیر خوارگی وقتی ثابت می‌شود که در خورد سالی باشد، وحد اکثر سنی که در آن شیر خوارگی ثابت می‌شود، در نزد امام شافعی/ دو سال، در نزد امام مالک/ دو سال و سه ماه، در نزد امام ابو حنیفه/ دو سال و نیم، و در نزد امام زفر/ سه سال است، و بعد از این سن و سال در نزد عامۀ علماء شیر خوارگی ثابت نمی‌شود.

[16]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

      1) تحریم جمع بین دو خواهر، از قرآن کریم، و تحریم جمع بین زن و عمه‌اش، و تحریم جمع بین زن و خاله‌اش، از سنت نبوی، و تحریم کسانی به همین معنی می‌باشند، - که تفصیل آن را بعد از این بیان خواهیم داشت – از نگاه قیاس ثابت شده است.

      2) کسی که زنی را در نکاح خود دارد، تا وقتی که آن زن وفات نکرده و یا او را طلاق نداده است، نباید عمه و یا خالۀ آن زن را به نکاح بگیرد.

      3) هر دو زنی که اگر یکی از آن‌ها مرد فرض شود و نکاح دیگری برای وی حرام باشد، به نکاح گرفتن آن دو زن باهم روا نیست، بنابراین روا نیست که زن و برادر زاده‌اش، و یا زن و خواره زاده‌اش، در یک وقت به نکاح شخصی در آیند.

[17]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

      1) نکاح شغار عبارت از نکاح زنی به مقابل نکاح زن دیگری است که مهری در میان نباشد، مثلا: شخصی خواهرش را به دیگری به نکاح بدهد، تا آن شخص دومی خواهر و یا دختر خود را برای شخص اولی به نکاح بدهد، و مهری برای آن دو زن تعیین نگردد.

      2) علماء بر این متفق‌اند که نکاح شغار کار ناپسند و نا مشروعی است، ولی اگر چنین نکاحی صورت گرفت، جمهور علماء آن را باطل می‌دانند، ولی بعضی از علماء از آن جمله احناف، و عطاء، و عمرو بن دینار، و زهری، و مکحول، و ثوری آن را جائز شمرده و می‌گویند: چنین نکاحی صحت پیدا کرده، و برای هرکدام از آن دو زن، مهر مثل وی لازم می‌گردد، و این مسئله دارای فروعات بسیاری است که جای تفصیل آن در کتب فقه است.

[18]- این حدیث دلالت بر جواز نکاح متعه دارد، ولی احادیث دیگری وجود دارد که دلالت بر تحریم نکاح متعه دارد، از این جهت علماء می‌گویند که: جواز نکاح متعه منسوخ است، و حدیث ناسخ را علی بن ابی طالبس روایت کرده است، و تفصیل نکاح متعه و احکام متعلق به آن قبلا گذشت.

[19]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

      1) نکاح در مقابل حفظ داشتن قرآن، صحت پیدا می‌کند.

      2) در چنین حالتی در نزد امام شافعی/ همین چیز برای زن مهر قرار داده می‌شود و مهر دیگری برایش نیست، و احناف می‌گویند: در این صورت برای زن مهر مثل ثابت می‌گردد، زیرا حرف (ب) در این قول پیامبر خدا ج که فرمودند: «بِمَا مَعَکَ مِنَ القُرْآنِ» برای سببیت است، و معانیش چنین است که به سبب آنچه که از قرآن حفظ داری این زن را برایت به نکاح دادم، و این عبارت، دلالت بر اکرام پیامبر خدا ج نسبت به آن شخص به سبب حفظ قرآن کریم دارد، نه دلالت بر سقوط مهر، پس مهر برای آن زن ثابت می‌گردد، و چون در خود عقد، مهر تعیین نشده است، پس مهری که لازم می‌گردد مهر مثل است.

      3) مراد از مهر مثل آن است که: مهر زنی که مثل آن زن در کمال و جمال وغیره امتیازات باشد، ثابت می‌شود، و در این مورد، زنی در نظر گرفته می‌شود که از وابستگان زن بوده و یا از قوم و قبیله‌اش باشند، مانند: خواهر زن، خواهر زادۀ زن، برادر زادۀ زن، همسایۀ زن، و امثال این‌ها.

[20]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

      1) این حدیث همان حدیث قبلی است، با تفاوت اندکی در الفاظ آن.

      2) از این روایت دومی – به علاوه از احکامی که از روایت اولی استنباط گردیده بود – دو حکم دیگر نیز دانسته می‌شود:

      أ) آنکه نظر کردن به طرف زن جهت ازدواج کردن با وی، جواز دارد.

      ب) آنکه آن شخص، آن چند سورۀ قرآن را که نام برده بود، به علاوه از یاد داشتن، حفظ هم داشت و پیامبر خدا ج در مقابل حفظ وی از قرآن، آن زن را برایش به نکاح دادند.

[21]- وی معقل بن یسار بن عبدالله مزنی است، با پیامبر خدا ج بیعت کرده بود که از میدان جنگ نگریزد، در بصره سکنی گزین گردید، روایت است که در مریضی‌اش عبیدالله بن زیاد به عیادتش رفت، معقل برایش گفت: برایت حدیثی روایت می‌کنم، و اگر می‌دانستم که زنده می‌مانم، این حدیث را روایت نمی‌کردم، از پیامبر خدا ج شنیدم که فرمودند: «هیچکس نیست که خداوند او را سرپرست مردمی قرار دهد، و او در حالی بمیرد که به رعیت خود غش کرده است، مگر آنکه خداوند بهشت را بر وی حرام می‌گرداند»، در ایام خلافت معاویه و یا یزید بن معاویه وفات یافت، (أسد الغابه: 4/399).

[22]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

      اکثر علماء با استناد بر ظاهر این حدیث گفته‌اند که: نکاح زن بدون موافقت ولی آن صحت پیدا نمی‌کند، ولی امام ابو حنیفه/ می‌گوید: زن می‌تواند بدون اجازۀ ولی خود، اصالتا و یا به واستطۀ وکیل خود، ازدواج نماید، و حدیث آتی آشاره به تائید مذهب ابو حنیفه/ دارد، والبته برای هریک از طرفین دلائل نقلی و عقلی بسیار دیگری نیز وجود دارد که در کتب فقه، و شروح حدیث به تفصیل مذکور است.

[23]- از احکامی و مسائل متقلق به این حدیث آنکه:

      1) (بیوه): زنی است که قبلا به نکاح داده شده و به سببی از اسباب از شوهرش جدا شده است، و (بکر): دختری است که هنوز به نکاح داده نشده است.

      2) اینکه در زن بیوه (امر نمودن) شرط شده است، و در دختر بکر، (سکوت کردن) حکمتش این است که زن بیوه چون ازدواج را تجربه کرده است، بنابراین از تصریح به ازدواج باکی نداشته و خجالت نمی‌کشد، ولی دختر بکر جون برای بار اول ازدواج می‌کند، لذا از تصریح به موافقت بر نکاح خجالت می‌کشد، از این جهت در وقت اجازه خواستن از وی به نکاح، کافی است که سکوت نماید، و همان سکوتش موافقت شمرده می‌شود.

      3) این حدیث دلالت بر این دارد که زن – چه بیوه باشد و چه بکر – نباید بدون اجازه‌اش به نکاح داده شود، و این مذهب احناف و عدۀ دیگری از علماء است، ولی عدۀ دیگری از علماء به این نظراند که ولی زن می‌تواند، بدون اجازه‌اش او را به نکاح بدهد، ولی اکثر علماء نظرشان موافق نظر احناف است، و احادیث صحیح بسیاری نیز مؤید همین نظر است.

[24]- از احکام و مسائل متقلق به این حدیث آنکه:

      1) این حدیث نبوی شریف دلالت بر این دارد که: سکوت کردن دختر بکر، دلالت بر این دارد که به ازدواج کردن موافقت دارد.

      2) علماء گفته‌اند که موافقت به ازدواج تنها به سکوت نیست، بلکه هر قرینۀ که دلالت بر رضایت داشته باشد، موافقت شمرده می‌شود، مانند: تبسم کردن، و یا گفتن این سخن که: شما پدرم هستید، و یا، اختیار با شما است، و امثال این چیزها، و خالصه آنکه: هر سخن و هر عملی که از آن موافقت دانسته شود، اجازه شمرده می‌شود، ولی اگر زن، در وقت اجازه خواستن از وی به ازدواج به طور صریح مخالفت خود را نشان داد، و یا با صدای بلند بگریه افتاد، و یا پیراهنش را درید، و امثال این چیزها، کسی حق ندارد در این حالت او را به نکاح بدهد.

[25]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

      1) در سنن نسائی/ آمده است که شخصی دختر بکرش را بدون اجازه‌اش به نکاح داد، آن دختر نزد پیامبر خدا ج شکایت نمود، پیامبر خدا ج نکاحش را فسخ نمودند.

      2) از این احادیث به طور صریح دانسته می‌شود که اگر کسی دخترش را بدون رضایتش به نکاح داد، آن دختر حق دارد که این نکاح را قبول نکند.

[26]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

      1) کسی که چیزی را تحت خرید دارد، نباید شخص دیگری اقدام به خریدن آن چیز نماید، بلکه باید منتظر بماند که یا خرید و فروش آن‌ها به اتمام برسد، و یا از یکدیگر جدا شوند، که در این حالت شخص سوم می‌تواند به خریدن آن چیز اقدام نماید.

2) کسی که از زنی خواستگاری دارد، تا وقتی که خود شخص خواستگار خواستگاری را ترک نکرده است، و یا از طرف زن و یا اولیای زن برایش جواب رد داده نشده است، و یا برای خواستگار دوم اجازه نمی‌دهد، نباید شخص دیگری آمده و از زن خواستگاری نماید.

      3) ذکر (برادر) در حدیث، بنا بر جریان لسان است، و حقیقت آن معتبر نیست، بنابراین شامل برادر حقیقی، برادر رضاعی، برادر دینی، و حتی غیر مسلمان را نیز می‌گردد، یعنی: هر کسی که از زنی خواستگاری دارد، نباید جز در حالات سه گانۀ فوق از وی خواستگاری نمود.

[27]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

      1) اگر شخصی که همسری دارد از زنی خواستگاری می‌کند، برای این زن روا نیست که از آن شخص بخواهد تا همسر اولی‌اش را طلاق بدهد.

      2) اگز زن دومی بر خواستگارش چنین شرطی را گذاشت، یعنی: شرط کرد که باید خواستگار همسر اولش را طلاق بدهد، و خواستگار این شرط را قبول نمود، با وجود این شرط، نکاحش با زن دومی صحت پیدا می‌کند، و بر وی لازم نیست که همسر اولش را طلاق بدهد، و گرچه بعضی از حنابله وفا کردن به چنین شرطی را لازم می‌دانند.

[28]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

دیره زدن و سرودن نی و امثال این‌ها در مجلس عروسی جواز دارد، و در نسائی، و ترمذی، و مسند احمد آمده است که فرق بین نکاح حلال و حرام دیره زدن است، و تفصیل و شروط این مسئله را در کتاب (أنیس النساء) که به زبان فارسی است با شرح بیشتری ذکر نموده‌ام.

      2) عرف و عادت مردم تا جائی که مخالف به قواعد اساسی شریعت نباشد، باید در نظر گرفته شود.

[29]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

      اگر کسی این دعا را در وقت همبستر شدن با همسرش می‌خواند، امید به خداوند است که فرزندش از ضرر رساندن شیطان به وی در امان بماند.

[30]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

      1) هر (مُد) به وزن فعلی مساوی (910) نه صد و ده گرام است، بنابراین، مقدار جوی که پیامبر خدا ج به آن عروسی کرده بودند به وزن فعلی (یک کیلو و هست صد و بیسد) گرام می‌شود.

      2) دعوت دادن در عروسی سنت است، و بعضی از علماء آن را واجب می‌دانند.

[31]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

      1) جمهور علماء بر این نظراند که اجابت از دعوت عروسی واجب، و از دعوت‌های دیگر سنت است.

      2) نظر به احادیثی که در زمینه وجود دارد، علماء شروطی را برای اجابت از دعوت چه عروسی باشد و چه غیر عروسی – وضع نموده‌اند، از آن جمله اینکه:

      أ) صاحب دعوت مسلمان باشد، و اگر کافر بود، رفتن به دعوتش واجب نیست، بلکه مباح است.

      ب) آنکه دعوت خاص برای اغنیاء نباشد.

      ج) آنکه دعوت به اساس محبت و دوستی باشد، نه به اساس ترس از مهمان و یا مرتبه و منصب آن.

      د) آنکه در آن دعوت منکری مانند: رقص و سماع، و قمار بازی، و شراب خواری و امثال این چیزها وجود نداشته باشد، ورنه اشتراک نمودن در چنین دعوتی روا نیست، مگر آنکه قصد شخص از رفتن به آن مجلس، جلوگیری از آن منکر باشد.

      هـ) آنکه طعامی که در آن دعوت تهیه شده است، و خانۀ که دعوت در آن صورت گرفته است، از پول حرام نباشد، ورنه رفتن به چنین دعوتی جواز ندارد و حرام است، و اگر در این مورد به شک بود، یعنی: احتمال می‌داد که شاید از حلال باشد و یا شاید از حرام، برای اینکه پرهیز از مشتبهات لازم است، نرفتن به چنین دعوتی بهتر است، ولی اگر گمان بیشترش به حلال بودن آن طعام بود، رفتن به چنین دعوتی باکی نخواهد داشت.

[32]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

      1) نفی ایمان از کسی که به همسایه‌اش ضرر می‌رساند، به معنی نفی کمال ایمان است، نه نفی حقیقت ایمان، به این معنی که ضرر رساندن به همسایه موجب نفی ایمان نیست، بلکه موجب نفی کمال ایمان است، گرچه بعضی از علماء آن را موجب نفی ایمان می‌دانند، و هرچه که باشد، در اینکه ضرر رساندن به همسایه از گناهان کبیره است، هیچ اختلافی نیست.

      2) زن ولو آنکه دارای اخلاق حمیده و رفتار خوش نباشد، باز هم باید شوهرش با وی مدارا نماید، زیرا طبیعت اکثر زن‌ها زبان درازی و زیاده گوئی است.

[33]- و طوری که در روایات دیگری آمده است، عائشهل در جواب پیامبر خدا ج گفت: «پدر و مادرم فدای شما! شما برایم از ابو زرع نسبت به ام زرع بهتر و خوش رفتارتر هستید» و این از وفرت کمال و ادب، و نهایت وفا و محبت عائشهل نسبت به پیامبر خدا ج بود.

[34]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

      1) مراد از روزه نگرفتن زن بدون اجازۀ شوهر، روزۀ نفلی است، و روزۀ واجب، چه ادائی باشد، و چه قضائی، وابسته به اجازۀ شوهر نیست.

      2) مراد از اجازۀ شوهر نسبت به داخل شدن کسی به خانه‌اش، کسی است که داخل شدنش از نگاه شرعی جواز داشته باشد، و آن کسی است که برای زن محرم باشد، و اگر محرم نباشد، ولو آنکه شوهر اجازه بدهد، داخل شدنش در نزد زن در حالت تنهائی جواز ندارد.

      3) اگر شوهر برای زن اجازه نداده بود که فلان مال را برای فقراء بدهد، ولی زن میدانست که اگر آن مال را برای فقراء بدهد، شوهرش ممانعت نمی‌کند، در این صورت برای زن جهت صدقع دادنش نیم ثواب، و برای شوهر جهت آنکه مال از او است، نیم ثواب، ولی اگر شوهر زن را از دادن مالی به طور صریح منع کرده بود، زن حق ندارد از آن مال برای هیچ کسی چیزی بدهد، و اگر در آن مال در غیر نفقۀ خود تصرف نمود، آن مال را ضامن می‌گردد.

[35]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

      1) البته سبب دخول بهشت برای اکثر فقراء فقیر بودن آن‌ها نیست، بلکه صبر و شکر آن‌ها در چیزی است که خداوند برای آن‌ها مقدر کرده است، و دوری آن‌ها از گناهانی است که ثروتمندان مرتکب آن می‌شوند، و اگر سبب رفتن فقراء به بهشت، فقیر بودن آن‌ها می‌بود، باید همۀ فقراء به بهشت می‌رفتند، نه اکثر آن‌ها.

      بنابراین اگر فقیری باشد، که مرتکب گناه از: قتل نفس، و زنا، و آزار و اذیت والدین، و همسایگان و امثال این کارها گردد، بدون شک مستحق دوزخ است، چنان‌چه اگر ثروتمندی باشد که مالش را از راه حلال بدست آورده باشد، و حق خدا را در آن مال خود اداء کرده باشد، و مرتکب گناهان دیگری نشده باشد، امید بخداوند است که به بهشت برود.

      2) چنان‌چه سبب رفتن دوزخ برای زن‌ها زن بودن آن‌ها نیست، بلکه سبب آنست که مخالفت آن‌ها از احکام شریعت، بیشتر از مخالفت مردها از احکام شریعت است، و اگر سبب رفتن‌شان به دوزخ، مطلق زن بودن آن‌ها می‌بود، باید همۀ آن‌ها به دوزخ می‌رفتند، نه اکثر آن‌ها، بنابراین اگر زن‌هایی باشند که از مردها کم‌تر مرتکب خلاف شده باشند، نسبت رفتن آن‌ها به دوزخ کم‌تر از نسبت مردهایی است که مرتکب خلاف بیشتری شده‌اند.

      پس خلاصه آنکه: سبب رفتن به بهشت و دوزخ عملی است که مستوجب رفتن به بهشت و یا دوزخ می‌شود، چه این عمل را فقیری انجام دهد، و چه ثروتمندی، و چه مردی انجام دهد، و چه زنی.

[36]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

      1) بناغ را در عرف عامۀ مردم افغان (امباغ) می‌گویند، و در اصطلاح ایرانیان (هوو) نامیده می‌شود.

      2) معنی این سخن پیامبر خدا ج که فرمودند: «کسی که به آنچه که ندارد تظاهر می‌کند، مانند کسی است که دو لباس دروغین را پوشید باشد»، این است: چنین زنی مرتکب دو گناه شده است، یکی به سبب تفاخر، که خود عمل نامشروعی است، و دیگری به سبب دروغی که مرتکب آن شده است.

[37]- هر فرسخ شرعی، سه میل، و هر میل چهار هزار قدم است، پس هر فرسخ دوازده هزار قدم، و دو ثلث فرسخ هشت هزار قدم می‌شود.

[38]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

      1) بعضی علمای معاصر، با استناد بر این حدیث گفته‌اند که خدمت زن برای شوهر واجب است ولی جمهور علماء بر این نظراند که خدمت کردن زن برای شوهر واجب نیست، و چیزی را که اسماءل انجام می‌داد، به رضایت و خوشی خود انجام می‌داد، نه روی وجوب ولزوم.

      2) سؤالی که شاید به ذهن خواننده خطور کند این است که: اسماءل خواهر عائشهل که همسر پیامبر خدا ج می‌باشد بود، و طوری که معلوم است، شوهر خواهر برای زن محرم شمرده نمی‌شود، پس در این صورت چگونه پیامبر خدا ج خواستند که اسماء را پشت سر خود سوار کنند؟

      امام عینی/ از این سؤال چنین جواب می‌دهد که: چون خواهر اسماء که عائشهل باشد، همسر پیامبر خدا ج بود، از این جهت اسماء برای‌شان محرم شرمرده می‌شد، ولی بدون شک این سخن صحیح نیست، زیرا شوهر خواهر به هیچ وجه برای زن محرم شمرده نمی‌شود، زیرا محرم زن کسی است که نکاحش برای وی به طور ابد حرام باشد، و طری که معلوم است، تحریم نکاح زن برای شوهر خواهرش، تحریم مؤقت است نه تحریم مؤبد، به این معنی که اگر کسی همسرش وفات نماید و یا او را طلاق بدهد، می‌تواند خواهر زنش را به نکاح بگیرد.

      و فکر می‌کنم روی همین علت باشد که خود امام عینی/ متصل به این سخنش می‌گوید: و یا شاید این کار پیش از حجاب بوده باشد، و البته این هم مقبولیت چندانی ندارد، زیرا حجاب عبارت از آن است که زن آنچه را که از جسمش عورت است بپوشاند، ولی تماس جسم زن با جسم نامحرم همان طور که بعد از نزول حجاب حرام بود، پیش از نزول حجاب نیز حرام بود، و آنچه را که اسماءل می‌گوید این است که پیامبر خدا ج می‌خواستند او را پشت سر خود سوار کنند، که در این صورت به طور یقین جسم آن‌ها باهم تماس می‌کرد، و این عمل پیش از حجاب نیز حرام بود.

      ولی امام ابن حجر/ جواب دیگری می‌دهد که تا حد زیادی قابل قبول است، وی می‌گوید: اینکه اسماءل می‌گوید که: پیامبر خدا ج شتر خود را خوابندند که مرا پشت سر خود سوار کنند، فهم خود اسماءل می‌باشد، و واقعیت این است که پیامبر خدا ج شتر خود را خواباندند تا اسماء را بر آن سوار کنند و خودشان بر شتر دیگری سوار شوند، که در این صورت مشکلی پیش نمی‌آید، و این جواب در واقع جواب خوب و قانع کننده‌ای است، و با این هم خالی از اشکال نیست، و اشکالی که دارد این است که به این توجیه، فهم خود را از فهم صحابۀ که راوی حدیث، و صاحب‌شان قضیه است، بالاتر و راجح‌تر دانسته ایم، زیرا خود اسماءل می‌گوید که شتر خود را خواباندند تا مرا پشت سر خود سوار کنند، که در این صورت قبول این توجیه را نیز تا جایی مشکل می‌سازد، والله تعالی أعلم.

[39]- یعنی: این نا رضایتی، ظاهری و در زبان است، و محبت شما در قلب من کم نمی‌شود.

[40]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

      1) معنی این سخن پیامبر خدا ج که فرمودند: «برادر شوهر سبب مرگ است» این است که: مشکل اساسی و آنچه که سبب هلاکت می‌شود، برادر شوهر است، زیرا رسیدن بیگانه به زن، برایش مشکل است، ولی برای برادر و دیگر اقوام شوهر چنین مشکلی و جود ندارد، و چه بسا که این رفت و آمدها سبب هلاکت معنوی و حقیقی گردد، و با اینکه پیامبر خدا ج خلوت کردن برادر و دیگر اقوام شوهر را با زن نسبت به بیگانه مصیبت بارتر توصیف کرده‌اند.

      2) با این هم متاسفانه بسیاری از مردم به این اصل شرعی چندان توجهی نمی‌کنند، و برادر شوهر زن را برای زن مانند محرمش می‌دانند، و از رفت و آمدش در نزد زن ممانعت به عمل نمی‌آورند، و حتی بعضی برادرها با برادری که زن دارد، در یک خانه باهم زندگی می‌کنند، به طوری که حتی اگر برادرش که شوهر زن است در خانه نباشد، این برادر دیگر به مانند آنکه به خانۀ خودش داخل شود، به خانۀ برادرش داخل می‌شود، و همان است که در حالات بسیاری کارهای غیر قابل جبرانی رخ می‌دهد.

[41]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

      1) همان طوری که نباید زن، برای شوهرش از زن بیگانۀ توصیف نماید، نباید برای برادر و یا پدر خود و یا برای هرکس دیگری که نسبت به آن زن بیگانه شمرده می‌شوند، نیز از آن زن توصیف نماید.

      2) سبب تحریم این توصیف آن است که اگر خوبی و زیبائی‌های آن زن را بگوید، شاید آن مرد بیگانه فریفتۀ آن زن گردیده، و این کار سبب فتنه شود، و اگر بد و زشتی آن زن را بگوید، در غیبتش گرفتار شود، و غیبت کردن حرام است.

      3) اگر مردی زنی را به خواستگاری فرستاده بود، برای این زن روا است تا هر خوب و بدی را که در آن زن مطلوب دیده است، بدون کم کاست برای مرد خوستگار بیان نماید، و این امر در غیبت ممنوعه داخل نمی‌گردد.

[42]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

      1) اگر کسی در روز به جایی میرود، و شب بر می‌گردد، چون این سفرش، سفر دور گفته نمی‌شود، مانعی نیست که در شب نزد خانواده‌اش برگردد.

      2) سبب داخل نشدن به شب در نزد فامیل از سفر دور و دراز آن است که زن در هنگامی که همسرش وجود ندارد، به زینت و ارایش خود، و تنظیف و ترتیب خانه اهمیت چندانی نمی‌دهد، و اگر شوهر او را در چنین حالتی ببیند، شاید سبب تنفر بین زن و شوهر گردد.

      3) در عصر حاضر اگر کسی در سفر دوری باشد، و هنگام ارادۀ بازگشت به فامیل، آن‌ها را از آمدن خود ذریعۀ تلفن و یا هر طریق دیگری خبر داده باشد، روا است که در هروقت – چه شب باشد و چه روز – به خانه‌اش برگردد، زیرا در این صورت علت تحریم از بین می‌رود، و طوری که معلوم است، حکم وابسته به علت است، و در صورتی که علت از بین برود، حکم که تحریم باشد، نیز از بین می‌رود.

[43]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

      1) معنی این فرمودۀ پیامبر خدا ج که: چون در شب از سفر برگشتی به نزد همسرت مرو، [و انتظار بکش] تا تراشیدنی‌ها را بتراشد، و سرش را شانه کند» این است که: همسرش خود را برای شوهرش آماده کند، زیرا زنی که شوهرش در خانه نیست به آرایش خود چندان اهمیتی نمی‌دهد، و اگر شوهرش در حالی که موی زنش پراکنده و در هم ریخته، و لباسش غیر مرتب، و دیگر امورش بی‌سامان است، نزدش بیاید، شاید از وی متنفر گردیده و در نتیجه سبب بی‌مهری بین زن و شوهر گردد، از این سبب لازم است که در چنین حالتی پیش از آمدنش همسر خود را با خبر سازد، تا برایش قدر امکان آمادگی بگیرد.

      2) در عصر حاضر چون اگر کسی در سفر است، و قصد آمدن به خانۀ خود را دارد، و در هرجایی که هست می‌تواند از آمدن خود برای همسر خود خبر بدهد، بدون شک هیچ مانعی نیست که چنین شخص چه در شب و چه در روز، در هر وقتی که خواسته باشد، به خانه‌اش برگردد، زیرا علت نهی از آمدن به خانه در شب، همان طوری که در حدیث نبوی شریف آمده است، این است که (زن تراشیدنی‌ها را بتراشد، و سرش را شانه کند)، و چون اکنون زن می‌تواند از آمدن شوهرش خبر شود، و این کارها را پیش از آمدنش انجام دهد، لذا مانعی از آمدن شوهر به خانه در هر وقتی که خواسته باشد، وجود ندارد، والله تعالی أعلم.

کتاب [59]: فضائل قرآن

کتاب [59]: فضائل قرآن

1- باب: کَیْفَ نَزَلَ الوَحْیُ ، وَأَوَّلُ مَا نَزَلَ

باب [1]: وحی چگونه نازل گردید اول چییزی که نازل شد [چه بود]

1806- عَنْ أَبِی هُرَیْرَةَ رَضِیَ اللهُ عَنْهُ، قَالَ: قَالَ النَّبِیُّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ: «مَا مِنَ الأَنْبِیَاءِ نَبِیٌّ إِلَّا أُعْطِیَ مَا مِثْلهُ آمَنَ عَلَیْهِ البَشَرُ، وَإِنَّمَا کَانَ الَّذِی أُوتِیتُ وَحْیًا أَوْحَاهُ اللَّهُ إِلَیَّ، فَأَرْجُو أَنْ أَکُونَ أَکْثَرَهُمْ تَابِعًا یَوْمَ القِیَامَةِ» [رواه البخاری: 4981].

1806- از ابوهریرهس روایت است که گفت: پیامبر خدا ج فرمودند: «هیچ پیامبری نیست مگر آنکه برایش معجزۀ مناسبی که بشر به آن ایمان بیاورد داده شده است، و آنچه که برایم داده شده است، وحی است که خداوند به من فرستاده است، و امید وارم که در روز قیامت پیروان من از پیروان همۀ پیامبران بیشتر باشد»([1]).

1807- عَنْ أَنَسِ بْنِ مَالِکٍ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ: «أَنَّ اللَّهَ تَعَالَى تَابَعَ عَلَى رَسُولِهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ الوَحْیَ قَبْلَ وَفَاتِهِ، حَتَّى تَوَفَّاهُ أَکْثَرَ مَا کَانَ الوَحْیُ، ثُمَّ تُوُفِّیَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ بَعْدُ» [رواه البخاری: 4982].

1807- از انس بن مالکس روایت است که: خداوند متعال پیش از وفات نبی کریمج نزول وحی را بر وی زیاد نمود، تا جایی که وحی در این وقت از هر وقت دیگری بیشتر بود، و بعد از آن پیامبر خدا ج وفات یافتند([2]).

2- باب: أُنْزِلَ القُرآنُ عَلَى سَبْعَةِ أَحْرُفٍ

باب [2]: قرآن بر هفت حرف نازل شده است

1808- عَنْ عُمَرَ بْنَ الخَطَّابِ رَضِیَ اللهُ عَنْهُ، قالَ: سَمِعْتُ هِشَامَ بْنَ حَکِیمِ بْنِ حِزَامٍ، یَقْرَأُ سُورَةَ الفُرْقَانِ فِی حَیَاةِ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ، فَاسْتَمَعْتُ لِقِرَاءَتِهِ، فَإِذَا هُوَ یَقْرَأُ عَلَى حُرُوفٍ کَثِیرَةٍ، لَمْ یُقْرِئْنِیهَا رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ، فَکِدْتُ أُسَاوِرُهُ فِی الصَّلاَةِ، فَتَصَبَّرْتُ حَتَّى سَلَّمَ، فَلَبَّبْتُهُ بِرِدَائِهِ، فَقُلْتُ: مَنْ أَقْرَأَکَ هَذِهِ السُّورَةَ الَّتِی سَمِعْتُکَ تَقْرَأُ؟ قَالَ: أَقْرَأَنِیهَا رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ، فَقُلْتُ: کَذَبْتَ، فَإِنَّ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ قَدْ أَقْرَأَنِیهَا عَلَى غَیْرِ مَا قَرَأْتَ، فَانْطَلَقْتُ بِهِ أَقُودُهُ إِلَى رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ، فَقُلْتُ: إِنِّی سَمِعْتُ هَذَا یَقْرَأُ بِسُورَةِ الفُرْقَانِ عَلَى حُرُوفٍ لَمْ تُقْرِئْنِیهَا، فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ: «أَرْسِلْهُ، اقْرَأْ یَا هِشَامُ» فَقَرَأَ عَلَیْهِ القِرَاءَةَ الَّتِی سَمِعْتُهُ یَقْرَأُ، فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ: «کَذَلِکَ أُنْزِلَتْ»، ثُمَّ قَالَ: «اقْرَأْ یَا عُمَرُ» فَقَرَأْتُ القِرَاءَةَ الَّتِی أَقْرَأَنِی، فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ: «کَذَلِکَ أُنْزِلَتْ إِنَّ هَذَا القُرْآنَ أُنْزِلَ عَلَى سَبْعَةِ أَحْرُفٍ، فَاقْرَءُوا مَا تَیَسَّرَ مِنْهُ» [رواه البخاری: 4992].

1808- از عمر بن خطابس روایت است که گفت: از هشام بن حکیم شنیدم که سورۀ (فرقان) را در زمان حیات پیامبر خدا ج تلاوت می‌کرد، به قراءتش گوش دادم، دیدم بر حروف بسیاری می‌خواند که پیامبر خدا ج آن حروف را برایم قراءت نکرده‌اند، چیزی نمانده بود که در بین نماز با وی در آویز شوم، ولی به مشقت صبر کردم تا نماز تمام شد.

از گریبانش گرفته و گفتم: این سورۀ را چه کسی برای تو به این شکل خوانده است؟

گفت: پیامبر خدا ج برایم خوانده‌اند.

گفتم: دروغ می‌گویی، زیرا پیامبر خدا ج برایم به شکل دیگری خوانده‌اند.

او را گرفتم و به جلو انداختم، و نزد پیامبر خدا ج بردم و گفتم: این شخص سورۀ (فرقان) را به حروفی می‌خواند که شما برای من نخوانده‌اید.

پیامبر خدا ج فرمودند: «او را رها کن، [و گفتند]: یا هشام بخوان» و او به همان قراءتی که من از وی شنیده بودم بر ایشان قراءت کرد.

پیامبر خدا ج فرمودند: «به همین شکل نازل شده است».

بعد از آن فرمودند: «یا عمر تو بخوان» من به همان قراءتی که پیامبر خدا ج برایم خوانده بودند قراءت نمودم.

فرمودند: «به همین شکل نازل شده است، این قرآن بر هفت حرف نازل شده است، به هر حرفی که برای شما آسان‌تر باشد به همان حرف بخوانید»([3]).

3- باب: کَانَ جِبْرِیلُ یَعْرِضُ الْقُرْآنَ عَلَى النَّبِیِّ ج

باب [3]: جبرئیل قرآن را برای پیامبر خدا ج عرضه می‌کرد

1809- عَنْ فاطِمَةَ رَضِیَ اللهُ عَنْهَا، قَالَتْ: أَسَرَّ إِلَیَّ النَّبِیُّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ: «إِنَّ جِبْرِیلَ کَانَ یُعَارِضُنِی القُرْآنَ کُلَّ سَنَةٍ مَرَّةً، وَإِنَّهُ عَارَضَنِی العَامَ مَرَّتَیْنِ، وَلاَ أُرَاهُ إِلَّا حَضَرَ أَجَلِی [رواه البخاری: 3623].

1809- از فاطمهل روایت است که گفت: پیامبر خدا ج آهسته برایم گفتند که: «جبرئیل هر سال قرآن را برایم یک بار عرضه می‌کرد، ولی امسال دوبار عرضه کرد، و فکر نمی‌کنم جز اینکه اجلم رسیده است، سبب دیگری داشته باشد».

1810- عَنِ ابْنِ مَسْعُودٍ رَضِیَ اللهُ عَنْهُ قَالَ: «وَاللَّهِ لَقَدْ أَخَذْتُ مِنْ فِی رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ بِضْعًا وَسَبْعِینَ سُورَةً [رواه البخاری:5000].

1810- از ابن مسعودس روایت است که گفت: به خدا سوگند است که هفتاد وچند سورۀ قرآن را از دهان خود پیامبر خدا ج گرفتم([4]).

1811- وعَنْهُ رَضِیَ اللهُ عَنْهُ، أَنَّهُ کانَ بِحِمْصَ فَقَرَأَ سُورَةَ یُوسُفَ، فَقَالَ رَجُلٌ: مَا هَکَذَا أُنْزِلَتْ، قَالَ قَرَأْتُ عَلَى رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ فَقَالَ: «أَحْسَنْتَ» وَوَجَدَ مِنْهُ رِیحَ الخَمْرِ، فَقَالَ: أَتَجْمَعُ أَنْ تُکَذِّبَ بِکِتَابِ اللَّهِ وَتَشْرَبَ الخَمْرَ فَضَرَبَهُ الحَدَّ [رواه البخاری: 5001].

1811- و از ابن مسعودس روایت است که وی به (حِمص) [که شهری از شهرهای شام است]، بود، سورۀ یوسف را تلاوت کرد.

شخصی برایش گفت: به این شکل نازل نشده است.

ابن مسعودس گفت: به همین شکل نزد پیامبر خدا ج تلاوت نمودم و ایشان برایم گفتند: «أَحْسَنْتَ».

و [ابن مسعودس] از آن شخص بوی شراب احساس کرد، [برایش] گفت: هم شراب می‌خوری و هم قرآن خدا را تکذیب می‌کنی؟ وحد شراب خواری را بر وی جاری ساخت([5]).

4- باب: فَضْلِ: ﴿قُلۡ هُوَ ٱللَّهُ أَحَدٌ

باب [4]: فضیلت ﴿قُلۡ هُوَ ٱللَّهُ أَحَدٌ

1812- عَنْ أَبِی سَعِیدٍ الخُدْرِیِّ، أَنَّ رَجُلًا سَمِعَ رَجُلًا یَقْرَأُ: ﴿قُلۡ هُوَ ٱللَّهُ أَحَدٌ یُرَدِّدُهَا، فَلَمَّا أَصْبَحَ جَاءَ إِلَى رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ فَذَکَرَ ذَلِکَ لَهُ، وَکَأَنَّ الرَّجُلَ یَتَقَالُّهَا، فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ: «وَالَّذِی نَفْسِی بِیَدِهِ إِنَّهَا لَتَعْدِلُ ثُلُثَ القُرْآنِ» [رواه البخاری: 5013].

1812- از ابوسعید خدریس روایت است که: شخصی از دیگری شنید که وی ﴿قُلۡ هُوَ ٱللَّهُ أَحَدٌ را به طور مکرر تلاوت می‌کرد.

چون صبح شد نزد پیامبر خدا ج آمد و در حالی که این سورۀ در نظرش کم اهمیت می‌نمود، موضوع را برای‌شان گفت.

پیامبر خدا ج فرمودند: «سوگند به ذاتی که جانم در دست او است، این سورۀ، معادل سوم حصۀ قرآن است»([6]).

1813- عَنْ أَبِی سَعِیدٍ الخُدْرِیِّ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ، قَالَ: قَالَ النَّبِیُّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ لِأَصْحَابِهِ: «أَیَعْجِزُ أَحَدُکُمْ أَنْ یَقْرَأَ ثُلُثَ القُرْآنِ فِی لَیْلَةٍ؟» فَشَقَّ ذَلِکَ عَلَیْهِمْ وَقَالُوا: أَیُّنَا یُطِیقُ ذَلِکَ یَا رَسُولَ اللَّهِ؟ فَقَالَ: «اللَّهُ الوَاحِدُ الصَّمَدُ ثُلُثُ القُرْآنِ» [رواه البخاری: 5015].

1813- و از ابوسعید خدریس روایت است که گفت: پیامبر خدا ج برای اصحاب خود فرمودند:

«آیا کسی از شما از اینکه سوم حصۀ قرآن را در یک شب بخواند عاجز است»؟

این چیز بر آن‌ها مشکل تمام شد و گفتند: یا رسول الله! چه کسی از ما چنین طاقتی دارد؟

فرمودند: «(اللَّهُ الوَاحِدُ الصَّمَدُ) سوم حصۀ قرآن است»([7]).

5- باب: فَضْلِ المُعَوِّذَاتِ

باب [5]: فضیلت معوذات

1814- عَنْ عَائِشَةَ رَضِیَ اللهُ عَنْهَا: «أَنَّ النَّبِیَّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ کَانَ إِذَا أَوَى إِلَى فِرَاشِهِ کُلَّ لَیْلَةٍ جَمَعَ کَفَّیْهِ، ثُمَّ نَفَثَ فِیهِمَا فَقَرَأَ فِیهِمَا: ﴿قُلۡ هُوَ ٱللَّهُ أَحَدٌقُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ ﴿قُلۡ أَعُوذُ بِرَبِّ ٱلۡفَلَقِوَقُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ الفَلَقِ ﴿قُلۡ أَعُوذُ بِرَبِّ ٱلنَّاسِوَقُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ النَّاسِ، ثُمَّ یَمْسَحُ بِهِمَا مَا اسْتَطَاعَ مِنْ جَسَدِهِ، یَبْدَأُ بِهِمَا عَلَى رَأْسِهِ وَوَجْهِهِ وَمَا أَقْبَلَ مِنْ جَسَدِهِ یَفْعَلُ ذَلِکَ ثَلاَثَ مَرَّاتٍ» [رواه البخاری: 5017].

1814- از عائشهل روایت است که پیامبر خدا ج هر شب که در بستر خواب خود می‌رفتند، کف دست‌های خود را با هم جمع کرده و در آن‌ها سورۀ ﴿قُلۡ هُوَ ٱللَّهُ أَحَدٌ، و ﴿قُلۡ أَعُوذُ بِرَبِّ ٱلۡفَلَقِ، و ﴿قُلۡ أَعُوذُ بِرَبِّ ٱلنَّاسِ را می‌خواندند، و دست‌های خود را تا جایی که برای‌شان ممکن بود، بر بدن خود می‌مالیدند، و به کشیدن دست، از سر و رو و پیش روی بدن خود، شروع می‌کردند، و این عمل را سه بار تکرار می‌کردند([8]).

6- باب: نُزُولِ السَّکِینَةِ وَالمَلاَئِکَةِ عِنْدَ قِرَاءَةِ الْقُرْآنِ

باب [6]: نزول ملائکه و آرامش خاطر در وقت قراءت قرآن

1815- عَنْ أُسَیْدِ بْنِ حُضَیْرٍ رَضِیَ اللهُ عَنْهُ، قَالَ: بَیْنَمَا هُوَ یَقْرَأُ مِنَ اللَّیْلِ سُورَةَ البَقَرَةِ، وَفَرَسُهُ مَرْبُوطَةٌ عِنْدَهُ، إِذْ جَالَتِ الفَرَسُ فَسَکَتَ فَسَکَتَتْ، فَقَرَأَ فَجَالَتِ الفَرَسُ، فَسَکَتَ وَسَکَتَتِ الفَرَسُ، ثُمَّ قَرَأَ فَجَالَتِ الفَرَسُ فَانْصَرَفَ، وَکَانَ ابْنُهُ یَحْیَى قَرِیبًا مِنْهَا، فَأَشْفَقَ أَنْ تُصِیبَهُ فَلَمَّا اجْتَرَّهُ رَفَعَ رَأْسَهُ إِلَى السَّمَاءِ، حَتَّى مَا یَرَاهَا، فَلَمَّا أَصْبَحَ حَدَّثَ النَّبِیَّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ فَقَالَ: اقْرَأْ یَا ابْنَ حُضَیْرٍ، اقْرَأْ یَا ابْنَ حُضَیْرٍ، قَالَ: فَأَشْفَقْتُ یَا رَسُولَ اللَّهِ أَنْ تَطَأَ یَحْیَى، وَکَانَ مِنْهَا قَرِیبًا، فَرَفَعْتُ رَأْسِی فَانْصَرَفْتُ إِلَیْهِ، فَرَفَعْتُ رَأْسِی إِلَى السَّمَاءِ، فَإِذَا مِثْلُ الظُّلَّةِ فِیهَا أَمْثَالُ المَصَابِیحِ، فَخَرَجَتْ حَتَّى لاَ أَرَاهَا، قَالَ: «وَتَدْرِی مَا ذَاکَ؟»، قَالَ: لاَ، قَالَ: «تِلْکَ المَلاَئِکَةُ دَنَتْ لِصَوْتِکَ، وَلَوْ قَرَأْتَ لَأَصْبَحَتْ یَنْظُرُ النَّاسُ إِلَیْهَا، لاَ تَتَوَارَى مِنْهُمْ» [رواه البخاری: 5018].

1815- روایت است که أسید بن حضَیرس در یکی از شب‌ها هنگامی که سورۀ بقره را تلاوت می‌کرد واسپش در نزدش بسته بود، دید که اسپش به هیجان آمده و شروع به سرکشی کرد، چون ساکت شد، اسپش هم آرام گرفت، دوباره شروع به تلاوت نمود، باز اسپش به هیجان آمد و شروع به سرکشی کرد، باز ساکت شد، اسپ هم آرام گرفت، باز به تلاوت شروع کرد، اسپ دوباره به هیجان آمد، و همان بود که از تلاوت قرآن منصرف گشت.

و پسرش (یحی) در نزدیک اسپ بود، ترسید که مبادا اسپ او را لگدمال نماید، از این جهت رفت و پسرش را برداشت، و برای آنکه چشمش به اسپ نیفتد رویش را به طرف آسمان بلند نمود.

چون صبح شد ماجرا را برای پیامبر خدا ج حکایت کرد، پیامبر خدا ج فرمودند: «ای ابن حُضَیر! بخوان، ای ابن حُضَیر بخوان».

ابن حُضَیر گفت: یا رسول الله! ترسیدم که مبادا اسپ فرزندم (یحی) را که نزدیک اسپ بود، لگدمال کند، و هنگامی که نزد فرزندم رفتم سرم را به طرف آسمان بلند کردم، در این وقت دیدم که مانند ابری که در آن چراغ‌هایی باشد، در آسمان دیده می‌شود، و از آنجا برآمدم تا آن‌ها را نبینم.

فرمودند: «می‌دانی که آن‌ها چه بود»؟

گفتم: نه.

فرمودند: «آن‌ها ملائکه بودند که جهت شنیدن آواز تو نزدیک شده بودند، و اگر به تلاوت خود ادامه می‌دادی، مردم می‌آمدند و آن‌ها را مشاهده می‌کردند، و آن‌ها پنهان نمی‌شدند»([9]).

7- باب: اغْتِبَاطِ صَاحِبِ الْقُرْآنِ

باب [7]: غبطه خوردن به قاری قرآن

1816- عَنْ أَبِی هُرَیْرَةَ رَضِیَ اللهُ عَنْه: أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ قَالَ: «لاَ حَسَدَ إِلَّا فِی اثْنَتَیْنِ: رَجُلٌ عَلَّمَهُ اللَّهُ القُرْآنَ، فَهُوَ یَتْلُوهُ آنَاءَ اللَّیْلِ، وَآنَاءَ النَّهَارِ، فَسَمِعَهُ جَارٌ لَهُ، فَقَالَ: لَیْتَنِی أُوتِیتُ مِثْلَ مَا أُوتِیَ فُلاَنٌ، فَعَمِلْتُ مِثْلَ مَا یَعْمَلُ، وَرَجُلٌ آتَاهُ اللَّهُ مَالًا فَهُوَ یُهْلِکُهُ فِی الحَقِّ، فَقَالَ رَجُلٌ: لَیْتَنِی أُوتِیتُ مِثْلَ مَا أُوتِیَ فُلاَنٌ، فَعَمِلْتُ مِثْلَ مَا یَعْمَلُ» [رواه البخاری: 5026].

1816- از ابوهریرهس روایت است که پیامبر خدا ج فرمودند:

«حسد جز در دو مورد در جای دیگری روا نیست، یکی به کسی که خداوند قرآن را برای وی آموخته است، و او شب و روز به خواندن آن مشغول است، و همسایه‌اش آواز او را شنیده و می‌گوید: ای‌کاش برای من هم به مانند چیزی که برای او داده شده است، داده می‌شد، تا مانند او همیشه تلاوت می‌کردم».

«و کسی که خدا برایش مال و دارائی داده و او آن مال را در راه حق مصرف می‌کند، شخصی [او را دیده] و می‌گوید: ای‌کاش من هم مثل او مال و دارائی می‌داشتم تا مانند او در راه حق مصرف می‌کردم»([10]).

8- باب: خَیْرُکُمْ مَنْ تَعَلَّمَ الْقُرآنَ وَعَلَّمَهُ

باب [8]: بهترین شما کسی است که قرآن را آموخته و به دیگران می‌آموزد

1817- عَنْ عُثْمَانَ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ، عَنِ النَّبِیِّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ قَالَ: «خَیْرُکُمْ مَنْ تَعَلَّمَ القُرْآنَ وَعَلَّمَهُ» [رواه البخاری: 5027].

1817- از عثمانس از پیامبر خدا ج روایت است که فرمودند: «بهترین شما کسی است که قرآن را آموخته و به دیگران می‌آموزد»([11]).

1818- وَعَنْهُ رَضِیَ اللهُ عَنْهُ فی روایة قَالَ: قَالَ النَّبِیُّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ: «إِنَّ أَفْضَلَکُمْ مَنْ تَعَلَّمَ القُرْآنَ وَعَلَّمَهُ» [رواه البخاری: 5028].

1818- و از عثمانس در روایت دیگری آمده است که پیامبر خدا ج فرمودند: «یقیناً که بهترین شما کسی است که قرآن را آموخته و به دیگران می‌آموزد».

9- باب: اسْتِذْکارِ القُرْآنِ وَتَعَاهُدِهِ

باب [9]: حفظ کردن قرآن و تکرار نمودن آن

1819- عَنِ ابْنِ عُمَرَ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُمَا: أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ قَالَ: «إِنَّمَا مَثَلُ صَاحِبِ القُرْآنِ، کَمَثَلِ صَاحِبِ الإِبِلِ المُعَقَّلَةِ، إِنْ عَاهَدَ عَلَیْهَا أَمْسَکَهَا، وَإِنْ أَطْلَقَهَا ذَهَبَتْ» [رواه البخاری: 5031].

1819- از ابن عمرب از پیامبر خدا ج روایت است که فرمودند:

«قاری قرآن مانند صاحب شتر بسته شده است، اگر همان طور او را نگهدارد، نزدش می‌ماند، و اگر او را رها کند، از نزدش می‌رود»، [یعنی: اگر قرآن را تکرار کند، به یادش می‌ماند، و اگر نخواند، از یادش می‌رود].

1820- عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بنِ مَسْعُودٍ رَضِیَ اللهُ عَنْهُ، قَالَ: قَالَ النَّبِیُّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ: «بِئْسَ مَا لِأَحَدِهِمْ أَنْ یَقُولَ نَسِیتُ آیَةَ کَیْتَ وَکَیْتَ، بَلْ نُسِّیَ وَاسْتَذْکِرُوا القُرْآنَ، فَإِنَّهُ أَشَدُّ تَفَصِّیًا مِنْ صُدُورِ الرِّجَالِ مِنَ النَّعَمِ» [رواه البخاری: 5032].

1820- از عبدالله بن مسعودس روایت است که گفت: پیامبر خدا ج فرمودند:

«بد است کسی که می‌گوید: فلان و فلان آیت را فراموش کرده‌ام، بلکه در واقع فراموش ساخته شده است، [زیرا به سبب نخواندن از یادش رفته است]، قرآن را به خاطر بسپارید، زیرا قرآن در فراموش شدن از سینۀ انسان، نسبت به گریختن حیوان از نزد [صاحبش] سریع‌تر است»([12]).

1821- عَنْ أَبِی مُوسَى رَضِیَ اللهُ عَنْه، عَنِ النَّبِیِّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ قَالَ: «تَعَاهَدُوا القُرْآنَ، فَوَالَّذِی نَفْسِی بِیَدِهِ لَهُوَ أَشَدُّ تَفَصِّیًا مِنَ الإِبِلِ فِی عُقُلِهَا» [رواه البخاری: 5033].

1821- از ابوموسیس از پیامبر خدا ج روایت است که فرموند: «قرآن را تکرار کنید، سوگند به ذاتی که جانم در دست او است که قرآن از شتری که زانویش بسته است، گریزان‌تر است»([13]).

10- باب: مَدِّ الْقِرَاءَةِ

باب [10]: مد کشیدن در قراءت

1822- عَنْ أَنَسِ بْنِ مَالکٍ رَضِیَ اللهُ عَنْهُ أَنَّهُ سُئِلَ: کَیْفَ کَانَتْ قِرَاءَةُ النَّبِیِّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ؟ فَقَالَ: «کَانَتْ مَدًّا»، ثُمَّ قَرَأَ: ﴿بِسۡمِ ٱللَّهِ ٱلرَّحۡمَٰنِ ٱلرَّحِیمِیَمُدُّ بِبِسْمِ اللَّهِ، وَیَمُدُّ بِالرَّحْمَنِ، وَیَمُدُّ بِالرَّحِیمِ [رواه البخاری: 5046].

1822- از انس بن مالکس روایت است که از وی پرسیده شد که: قراءت پیامبر خدا ج چگونه بود؟ گفت: قراءت [پیامبر خدا ج] همراه با مد کشیدن بود، و (بِسۡمِ ٱللَّهِ ٱلرَّحۡمَٰنِ ٱلرَّحِیمِ) را طوری قراءت می‌نمودند که در (بِسۡمِ ٱللَّهِ) و در (ٱلرَّحۡمَٰنِ) و در (ٱلرَّحِیمِ) مدّ می‌کشیدند([14]).

11- باب: حُسْنِ الصَّوْتِ بِالْقِرَاءَةِ

باب [11]: خوش آوازی در قراءت

1823- عَنْ أَبِی مُوسَى رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ، عَنِ النَّبِیِّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ قَالَ لَهُ: «یَا أَبَا مُوسَى لَقَدْ أُوتِیتَ مِزْمَارًا مِنْ مَزَامِیرِ آلِ دَاوُدَ» [رواه البخاری: 5048].

1823- از ابوموسی از پیامبر خدا ج روایت است که برایش گفتند: «ای ابوموسی! برایت مزماری از مزامیر داود داده شده است»([15]).

12- باب: فِی کَمْ یُقْرَأُ الْقُرْآن

باب [12]: در چه قدر وقت قرآن خوانده شود؟

1824- عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ عَمْرٍو رَضِیَ اللهُ عَنْهُمَا، قَالَ: أَنْکَحَنِی أَبِی رَضِیَ اللهُ عَنْهُ امْرَأَةً ذَاتَ حَسَبٍ، فَکَانَ یَتَعَاهَدُ کَنَّتَهُ، فَیَسْأَلُهَا عَنْ بَعْلِهَا، فَتَقُولُ: نِعْمَ الرَّجُلُ مِنْ رَجُلٍ لَمْ یَطَأْ لَنَا فِرَاشًا، وَلَمْ یُفَتِّشْ لَنَا کَنَفًا مُنْذُ أَتَیْنَاهُ، فَلَمَّا طَالَ ذَلِکَ عَلَیْهِ ذَکَرَ لِلنَّبِیِّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ فَقَالَ: «القَنِی بِهِ»، فَلَقِیتُهُ بَعْدُ، فَقَالَ: «کَیْفَ تَصُومُ؟» قَالَ: کُلَّ یَوْمٍ، قَالَ: «وَکَیْفَ تَخْتِمُ؟»، قَالَ: کُلَّ لَیْلَةٍ، قَالَ: «صُمْ فِی کُلِّ شَهْرٍ ثَلاَثَةً، وَاقْرَإِ القُرْآنَ فِی کُلِّ شَهْرٍ»، قَالَ: قُلْتُ: أُطِیقُ أَکْثَرَ مِنْ ذَلِکَ، قَالَ: «صُمْ ثَلاَثَةَ أَیَّامٍ فِی الجُمُعَةِ»، قُلْتُ: أُطِیقُ أَکْثَرَ مِنْ ذَلِکَ، قَالَ: «أَفْطِرْ یَوْمَیْنِ وَصُمْ یَوْمًا» قَالَ: قُلْتُ: أُطِیقُ أَکْثَرَ مِنْ ذَلِکَ، قَالَ: «صُمْ أَفْضَلَ الصَّوْمِ صَوْمَ دَاوُدَ صِیَامَ یَوْمٍ وَإِفْطَارَ یَوْمٍ، وَاقْرَأْ فِی کُلِّ سَبْعِ لَیَالٍ مَرَّةً» فَلَیْتَنِی قَبِلْتُ رُخْصَةَ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ، وَذَاکَ أَنِّی کَبِرْتُ وَضَعُفْتُ، فَکَانَ یَقْرَأُ عَلَى بَعْضِ أَهْلِهِ السُّبْعَ مِنَ القُرْآنِ بِالنَّهَارِ، وَالَّذِی یَقْرَؤُهُ یَعْرِضُهُ مِنَ النَّهَارِ، لِیَکُونَ أَخَفَّ عَلَیْهِ بِاللَّیْلِ، وَإِذَا أَرَادَ أَنْ یَتَقَوَّى أَفْطَرَ أَیَّامًا وَأَحْصَى، وَصَامَ مِثْلَهُنَّ کَرَاهِیَةَ أَنْ یَتْرُکَ شَیْئًا، فَارَقَ النَّبِیَّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ عَلَیْهِ» [رواه البخاری: 5052].

1824- از عبدالله بن عمروب روایت است که گفت: پدرم زن با نسبی را برایم به نکاح داد، گاهی می‌آمد و از زن پسر خود چگونگی گذران شوهرش را می‌پرسید.

آن زن می‌گفت: بهترین شخصی است، از وقتی که به خانه‌اش آمده‌ام در بسترم نیامده و با من همبستر نشده است، چون این سخن بدرازا کشید و موضوع را به اطلاع پیامبر خدا ج رسانید، ایشان فرمودند: «عبدالله فرزندت را نزد من بیار».

بعد از آن نزدشان رفتم، پرسیدند: «چگونه روزه می‌گیری»؟

گفتم: همه روز.

گفتند: «قرآن را چگونه ختم می‌کنی»؟

گفتم: هر شب.

فرمودند: «در هر ماه سه روز، روزه بگیر، و قرآن را در هر ماه یکبار ختم کن».

گفتم: از این بیشتر قدرت دارم.

فرمودند: «در هر هفته سه روز، روزه بگیر».

گفتم: از این بیشتر قدرت دارم.

فرمودند: «در روز بخور و یک روز روزه بگیر».

گفت: گفتم: از این بیشتر طاقت دارم.

فرمودند: «به بهترین روزه که روزۀ داود÷ است روزه بگیر، یک روز بخور و یک روز روزه بگیر، و در هر هفت روز یکبار قرآن را ختم کن».

عبداللهس می‌گوید: ای‌کاش رخصت پیامبر خدا ج را قبول می‌کردم، زیرا اکنون پیر و ضعیف شده‌ام، و عداللهس در هر روز هفتم حصۀ قرآن را در نزد بعضی از افراد خانواده‌اش می‌خواند، و آنچه را که می‌خواست به شب بخواند، بروز مراجعه می‌کرد، تا قرآن خواندن شب برایش آسان‌تر شود، و وقتی که می‌خواست تقویه شود، چند روز روزه نمی‌گرفت، و حساب آن را می‌گرفت تا به تعداد همان روزها روزه بگیرد، زیرا نمی‌خواست عبادتی را که در زمان پیامبر خدا ج انجام می‌داد، در آخر عمرش انجام ندهد ([16]).

13- باب: إِثْمُ مَنْ رَاءَى بِقِرَاءَةِ الْقُرْآنِ أَوْ تَأَکَّلَ بِهِ الخ

باب [13]: گناه کسی که قرآن را ربائی و یا در مقابل چیزی می‌خواند

1825- عَنْ أَبِی سَعِیدٍ الخُدْرِیِّ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ، قَالَ: سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ یَقُولُ: «یَخْرُجُ فِیکُمْ قَوْمٌ تَحْقِرُونَ صَلاَتَکُمْ مَعَ صَلاَتِهِمْ، وَصِیَامَکُمْ مَعَ صِیَامِهِمْ، وَعَمَلَکُمْ مَعَ عَمَلِهِمْ، وَیَقْرَءُونَ القُرْآنَ لاَ یُجَاوِزُ حَنَاجِرَهُمْ، یَمْرُقُونَ مِنَ الدِّینِ کَمَا یَمْرُقُ السَّهْمُ مِنَ الرَّمِیَّةِ، یَنْظُرُ فِی النَّصْلِ فَلاَ یَرَى شَیْئًا، وَیَنْظُرُ فِی القِدْحِ فَلاَ یَرَى شَیْئًا، وَیَنْظُرُ فِی الرِّیشِ فَلاَ یَرَى شَیْئًا، وَیَتَمَارَى فِی الفُوقِ» [رواه البخاری: 5058].

1825- از ابوسعید خدریس روایت است که گفت: از پیامبر خدا ج شنیدم که فرمودند:

«مردمی در شما پیدا می‌شوند که شما نماز خود را در مقابل نماز آن‌ها، و روزۀ خود را در مقابل روزۀ آن‌ها و کار نیک خود را در مقابل کار نیک آن‌ها نا چیز می‌شمارید، و این‌ها گرچه قرآن می‌خوانند ولی قرآن خواندن آن‌ها از حنجره‌هایشان تجاوز نمی‌کند».

«از دین با چنان سرعتی خارج می‌شوند، که تیر از هدف خارج می‌شود، [وقتی که انسان] به پیکان نگاه می‌کند، چیزی را نمی‌بیند، و اگر به چوب تیر نگاه کند چیزی را نمی‌بیند، و اگر به پرهای تیر نگاه می‌کند چیزی را نمی‌بیند، و چیزی که در باقی بودن آن به اشتباه می‌افتد، قسمت پایانی تیر است»([17]).

1826- عَنْ أَبِی مُوسَى رَضِیَ اللهُ عَنْه، عَنِ النَّبِیِّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ قَالَ: «المُؤْمِنُ الَّذِی یَقْرَأُ القُرْآنَ وَیَعْمَلُ بِهِ: کَالأُتْرُجَّةِ، طَعْمُهَا طَیِّبٌ وَرِیحُهَا طَیِّبٌ، وَالمُؤْمِنُ الَّذِی لاَ یَقْرَأُ القُرْآنَ، وَیَعْمَلُ بِهِ: کَالتَّمْرَةِ طَعْمُهَا طَیِّبٌ وَلاَ رِیحَ لَهَا، وَمَثَلُ المُنَافِقِ الَّذِی یَقْرَأُ القُرْآنَ: کَالرَّیْحَانَةِ رِیحُهَا طَیِّبٌ وَطَعْمُهَا مُرٌّ، وَمَثَلُ المُنَافِقِ الَّذِی لاَ یَقْرَأُ القُرْآنَ: کَالحَنْظَلَةِ، طَعْمُهَا مُرٌّ - أَوْ خَبِیثٌ - وَرِیحُهَا مُرٌّ» [رواه البخاری: 5059].

1826- از ابوموسیس از پیامبر خدا ج روایت است که فرمودند: «شخص مؤمنی که قرآن می‌خواند و به آن عمل می‌کند، مانند ترنج است که مزه‌اش گوارا و بویش خوش آیند است».

«و مؤمنی که قرآن نمی‌خواند، ولی به آن عمل می‌کند، مانند خرما است که مزه‌اش گوارا است ولی بوئی ندارد».

«و منافقی که قرآن می‌خواند، [وطبعاً به آن عمل نمی‌کند] مانند ریحان است که بویش گوارا و مزه‌اش تلخ است».

«و منافقی که قرآن نمی‌خواند، مانند هندوانه ابوجهل است، که مزه‌اش تلخ و بویش ناخوش آیند است»([18]).

1827- عَنْ جُنْدَبِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ رَضِیَ اللهُ عَنْهُ، عَنِ النَّبِیِّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ قَالَ: «اقْرَءُوا القُرْآنَ مَا ائْتَلَفَتْ قُلُوبُکُمْ، فَإِذَا اخْتَلَفْتُمْ فَقُومُوا عَنْهُ» [رواه البخاری: 5060].

1827- از جُندُب بن عبداللهس از پیامبر خدا ج روایت است که فرمودند: «قرآن را تا وقتی بخوانید که دل شما به آن تمایل داشته باشد، و چون خسته شدید از خواندنش صرف نظر کنید»([19]).



[1]- مثلاً: در زمان موسی÷ که سحر منتشر بود، خداوند برایش معجزۀ داد تا بتواند ساحران را به آن مغلوب سازد، و در زمان عیسی÷ که طب بسیار پیشرفت کرده بود، معجزۀ‌اش از جنس همان طب بود، و چون نبوت پیامبر خدا ج استمراری است، یعنی: از زمان بعثت تا روز قیامت است، برایش معجزۀ داده شد که در هر زمان و هر مکان مناسب بوده و تا قیام قیامت جاویدانی باشد.

[2]- و سبب تحدیث أنسس به این حدیث آن بود که زهری/ از وی پرسید: آیا نزول وحی پیش از وفات پیامبر خدا ج سست و کم شده بود، گفت: نه خیر، بلکه بیشتر هم شده بود.

[3]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

      1- ثابت است که در اول امر، نسبت به اینکه مردم دارای لهجات و لغات مختلفی بودند، برای‌شان اجازه داده شد که هر کس قرآن را به همان لهجه و لغت خود بخواند، مثلاً بعضی ﴿صِرَٰطَ ٱلَّذِینَ می‌گفتند: و بعضی ﴿سِرَٰطَ ٱلَّذِینَ، بعضی (بصطة) می‌گفتند، و بعضی (بسطة) و هکذا، ولی بنا به قول اکثر علماء، از آن جمله سفیان بن عیینه، ابن وهب، طبری، و طحاوی و امثالهم، آن وجوه فعلاً متروک است و نباید به آن‌ها تلاوت گردد، و دلیل‌شان این است که در سال اخیر وحی، جبرئیل÷ قرآن مجید را دوبار با پیامبر خدا ج تکرار نمود، و در این دوبار تکرار، فقط بر یک وجه اختصار نمود، و وجوه دیگر منسوخ گردید، و این همان وجهی است که از زمان نبوت تا به امروز نسل بعد از نسل برای مردم رسیده است، پس قراءت به وجوه دیگر جواز ندارد، مگر آنکه از طریق تواتر به اثبات رسیده باشد.

      2- امام عینی/ می‌گوید: این گفته پیامبر خدا ج که (فاقرؤوا ما تیسر منه) اشاره بر این دارد که: تعدد در قراءت جهت آسانی برای قاری است، و این مؤید نظری است که می‌گوید: مراد به (أحرف) ادای معنی به لفظ مرادف آن است، ولو آنکه به یک لغت باشد، زیرا لغت هشام و عمرب به لسان قریش بود، و با آن هم قراءت آن‌ها اختلاف داشت، و این نظر ابن عبدالبر است، و از اکثر اهل علم نقل کرده است که مراد از (أحرف سبعه) همین چیز است.

[4]- در حدیث، کلمۀ (بضع) آمده است، و این لفظ کنایه از عددی است که بین سه تا نه باشد، پس ابن مسعودس بین هفتاد وسه الی هفتاد ونه سورۀ را مشافهتا از خود پیامبر خدا ج و بقیۀ قرآن را از صحابهش شنیده است.

[5]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

      اجرای حد شراب خواری به مجرد بوی دادن دهان از شراب، قول بعضی از علماء، و از آن جمله ابن مسعودس است، و مذهب جمهور علماء آن است که تا شهود و یا اعترافی وجود نداشته باشد، نباید حد شراب خواری بر کسی جاری گردد، ولو آنکه دهانش بوی شراب بدهد، و از همین سبب بود که علیس از این کار ابن مسعودس بر وی انتقاد نمود.

[6]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

      قرآن کریم مشتمل بر سه چیز است، احکام، اخبار و توحید، و چون این سورۀ مشتمل بر خلوص توحید است، از این سبب مشتمل بر ثلث قرآن است، و ابوعباس قرطبی/ می‌گوید: این سورۀ دارای دو نام از نام‌های پروردگار است که در هیچ سورۀ دیگری از سوره‌های قرآن ذکر نگردیده است، و آن دو نام عبارت‌اند از: (أحد) و (صمد)، و بعضی از علماء می‌گویند: مراد از اینکه معادل ثواب تلاوت سوم حصۀ قرآن است، به این معنی که اگر کسی این سوره را سه بار تلاوت می‌کند، به مانند آن است که تمام قرآن را تلاوت نموده است، و البته مشبه به از مشبه کامل‌تر است.

[7]- مراد از: «(اللَّهُ الوَاحِدُ الصَّمَدُ)»، سورۀ ﴿قُلۡ هُوَ ٱللَّهُ أَحَدٌ است، و از این سورۀ از این جهت به (اللَّهُ الوَاحِدُ الصَّمَدُ) تعبیر شده است، که این سورۀ مشتمل بر (الوهیت، و وحدانیت، و صمدیت) است.

[8]- از عائشهل روایت است که پیامبر خدا ج در هنگامی که مریض می‌شدند، معوذات را برخود می‌خواندند، و هنگامی که مرض‌شان شدت یافت، من معوذات را بر ایشان خواندم، و جهت برکت، دست خودشان را بر جسم‌شان کشیدم.

[9]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

      1) دیدن ملائکه برای بنی آدم امکان پذیر است، و دیدن ملائکه برای مؤمنین جهت رحمت به آن‌ها، و برای کفار جهت عذاب آن‌ها است، و دیدن ملائکه برای مسلمان وقتی میسر است که با صلاح و تقوی باشد، و به صوت خاصی و اخلاص خاصی قرآن بخواند، و آنچه که برای اسید بن حضیرس حاصل شد، سه سبب داشت که عبارت‌اند از: قراءت خاص، از سورۀ خاص، و به صفت خاص، و البته این طور نیست که برای هر قاری قرآنی در وقت قرآن خواندنش ملائکه حاضر شوند، و حتی اگر حاضر شوند، بتواند ملائکه و یا آثار و علائم ملائکه را ببیند، چنان‌چه مانعی هم از دیدن آن‌ها، و یا از دیدن آثار آن‌ها وجود ندارد.

      2) یکی از تفاسیر این آیه کریمه که: ﴿إِنَّ قُرۡءَانَ ٱلۡفَجۡرِ کَانَ مَشۡهُودٗا این است که: در وقت قرآن خواندن در فجر فرشته‌ها حاضر می‌شوند، و البته با شرائط خاص آن، وگر چه این طور نیست که برای هر کسی که در این وقت در نماز و یا در غیر نماز قرآن بخواند، فرشته‌ها حاضر شوند، و یا اگر حاضر شوند، بتواند آن‌ها را ببیند، و حتی اسید بن حضیرس آثار و علائم فرشته‌ها را دیده بود نه خود آن‌ها را، و کسان دیگری بوده و هستند که در وقت قرآن خواندن فجر، آثار فرشتگان را در نزد خود احساس کرده‌اند، و الله تعالی أعلم.

[10]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

      مراد از (حسد) در این حدیث نبوی شریف (غبطه) است، و غبطه حلال، و حسد حرام است، و فرق بین حسد و غبطه آن است، که حسد آرزوی زوال نعمت از دیگران، و غبطه حصول نعمت برای خودش می‌باشد، یعنی: می‌گوید: خدایا! همانگونه که برای فلانی مال و یا علم و یا صحت ارزانی داشتی، برای من نیز این نعمت‌ها را ارزانی بدار.

[11]- این حدیث دلالت بر این دارد که آموختن قرآن و تعلیم آن برای دیگران از افضل اعمال است، کسی از ثوری/ پرسید: تعلیم دادن قرآن بیشتر ثواب دارد یا جهاد کردن؟ گفت: تعلیم قرآن، و به همین حدیث استدلال جست.

[12]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

      سبب فراموشی سریع قرآن دو چیز است، اول آنکه: قرآن کلام بشر نیست، بلکه کلام خالق بشر است، و اسلوب و طریق خاص خود را دارد، و کسی که آن را تکرار می‌کند، به همان اسلوب عادت می‌کند و می‌تواند آن را به خاطر بسپرد، و کسی که از تکرارش خود داری می‌نماید، چون از کلام مالوف بشر نیست، بزودی از یادش می‌رود، دوم آنکه حفظ قرآن مجید نعمتی از نعمت‌های خداوند متعال است، و کسی که آن را تکرار نمی‌کند، گویا از این نعمت روگردان شده است، و چنین شخصی لایق برای چنین نعمت عظیمی نمی‌باشد، و از اینجا است که خداوند کلام خود را از سینه‌اش خارج می‌سازد.

[13]- یعنی: همان طور که شتر زانو بسته اگر باز شود، می‌گریزد و به این طرف و آن طرف می‌رود، قرآنی را که شخص حفظ کرده است، نیز همین طور است که اگر به حال خودش رها شود، و تکرار نشود، از سینه برآمده و فراموش می‌شود.

[14]- مراد از (مد کشیدن) در این کلمات مدی است که حرف بدون آن اداء نمی‌گردد، نه مد اصطلاحی در نزد اهل قراءت، زیرا در ﴿بِسۡمِ ٱللَّهِ ٱلرَّحۡمَٰنِ ٱلرَّحِیمِ همزه که در نزد علمای علم قراءت موجب مد کشیدن شود، وجود ندارد، پس مراد انس بن مالکس این است که نبی کریم ج حروف و کلمات را به شکل طبیعی و کامل آن اداء می‌کردند.

[15]- یعنی: بمانند داود÷ خوش آواز هستی، از ابن عباسب روایت است که آواز داود÷ آن‌چنان خوش و مؤثر بود، که بسیاری از کسانی که در مجلس زبور خواندنش حضور داشتند، از خود رفته و بی‌هوش می‌شدند.

[16]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

      از این حدیث دانسته می‌شود که بهترین نوع قرآن خواندن آن است که در هر ماه یک بار قرآن را ختم نماید، یعنی: در هر روز یک پاره قرآن بخواند، و بهترین روزه آن است که در هر ماه سه روز روزه بگیرد، زیرا ثواب حسنات ده چند است، و کسی که از هر ماه سه روز روزه می‌گیرد، مانند کسی است که تمام ماه را روزه گرفته است، و البته اگر کسی قدرت داشته باشد، و سبب زحمت برای خودش و دیگران نشود، می‌تواند بیشتر قرآن بخواند، و بیشتر روزه بگیرد، ولی چون انتخاب اول پیامبر خدا ج همین چیز بود، فکر می‌شود، که از دیگر انواع بهتر باشد، و حتی وقتی که عبدالله بن عمروب به این اندازه از روزه گرفتن و قرآن خواندن قناعت نکرد، در آخر عمر خود از اینکه توجیه نبی کریم ج را قبول نکرده بود، افسوس می‌خورد.

[17]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

      1) با استناد بر این حدیث نبوی شریف، بعضی از علماء خوارج را کافر می‌دانند، ولی صحیح آن است که تشددشان در دین سبب خروج‌شان از دین نمی‌شود، امام خطابی/ می‌گوید: به اجماع علماء خوارج با وجود ضلالت و گمراهی‌شان فرقۀ از مسلمانان محسوب می‌گردند، از این جهت به نکاح دادن و به نکاح گرفتن‌شان روا است، ذبح دست‌شان حلال، و شهادت‌شان مقبول است، کسی از علیس پرسید: آیا خوارج کافر هستند، گفت: آن‌ها از کفر گریخته‌اند، پرسید: آیا منافق هستند: گفت: منافقان جز گاه گاهی خدا را ذکر نمی‌کنند، و این‌ها شب و روز به ذکر خدا مشغول هستند، پرسید: پس این‌ها کیانند؟ گفت: گروهی‌اند که به فتنه گرفتار شده‌اند، از این جهت سخن حق را نمی‌شنوند، و راه حق را نمی‌بینند.

      2) و معنی این قول پیامبر خدا ج که این‌ها از دین با چنان سرعتی خارج می‌شوند، که تیر از هدف خارج می‌شوند... این است که این‌ها مانند تیری هستند که به سرعت زیاد از جسم شکار می‌گذرد، و از سرعتی که دارد، اثری از جسم آن شکار بر آن تیر باقی نمی‌ماند، و حال این اشخاص نیز به همین گونه است، که به سبب سرعتی که در بیرون شدن از دین دارند، هیچ اثری از دین، بر قلب‌شان، بر رفتار و گفتارشان، و در تعامل‌شان با مردم، دیده نمی‌شوند.

[18]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

      1) این حدیث دلالت بر فضیلت کامل برای قاری قرآن دارد، در ترمذی از ابوسعید خدری روایت است که گفت: پیامبر خدا ج فرمودند که: خداوند عزوجل می‌گوید: «کسی را که قرآن خواندن از ذکر کردن من، و سوال کردن از من به خود مشغول نموده باشد، از آنچه که برای سوال کنندگان می‌دهم، برای او چیز بهتری می‌دهم».

      2) برای قرآن مجید در باطن و ظاهر انسان تاثیر خاصی است، و به اساس آنچه که در این حدیث نبوی شریف آمده است، موقف مردم از قرآن مجید بر چهار قسم است: قسم اول کسی است که از قرآن مجید فائدۀ کاملی را می‌برد، و آن مسلمانی است که قرآن می‌خواند و به آن عمل می‌کند، و قسم دوم کسی است که از قرآن مجید هیچ فائدۀ نمی‌برد، و آن منافق کامل است، که نه قرآن می‌خواند، و نه به آن عمل می‌کند، قسم سوم کسی است که تنها در باطن از قرآن فائده می‌برد، نه در ظاهر، و آن مسلمانی است که به قرآن عمل می‌کند، ولی قرآن نمی‌خواند، و قسم چهارم کسی است که در ظاهر از قرآن استفاده می‌کند، نه در باطن، و آن منافقی است که قرآن می‌خواند، ولی به آن عمل نمی‌کند.

[19]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

      1) بعضی می‌گویند مراد آن است که قرآن را تا وقتی بخوانید و در فهم معانی آن گفتگو نمائید که با هم اتفاق نظر داشته باشید، و وقتی که در فهم معانی آن اختلاف نظر پیدا کردید، از خواندن و گفتگو در آن خود داری کنید، تا نشود که قرآن سبب اختلاف در بین شما گردد، و البته مانعی نیست که حدیث بر هر دو معنی حمل گردد.

      2) ابن جوزی/ می‌گوید: احیاناً صحابه بر موضوع قراءت و لغات در مورد قرآن کریم اختلاف می‌کردند، از این جهت پیامبر خدا ج آن‌ها را امر کردند که در وقت اختلاف کردن در این مورد برخیزند و از هم متفرق شوند، تا مبادا یکی قراءت دیگری را انکار نماید، و در نتیجه منکر چیزی از قرآن مجید گردد.

      3) در قرآن کریم، و در احادیث متعدد نبوی مسلمانان از اختلاف منع شده‌اند، و پیامبر خدا ج همیشه مانع اختلاف در بین مسلمانان می‌شدند، ولی این اوامر قرآنی و ارشادات نبوی اکنون کاملاً از نگاه عملی فراموش گردیده، و کمتر کسانی را می‌بینیم که با هم اختلاف نداشته باشند، و هزارها مسلمان کشتگان راه اختلاف در بین عدۀ بر سر جاه طلبی آن‌ها و رسیدن به قدرت، و مال و منال است.

سورۀ فلق

سورۀ فلق([1])

1805- عَنْ أُبَیَّ بْنَ کَعْبٍ رَضِیَ اللهُ عَنْهُ قالَ: فَقَالَ: سَأَلْتُ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ عَنِ المُعَوِّذَتَیْنِ فَقَالَ: ؟ «قِیلَ لِی فَقُلْتُ» فَنَحْنُ نَقُولُ کَمَا قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ» [رواه البخاری: 4976].

1805- از أبی بن کعبس روایت است که گفت: از پیامبر خدا ج از (معوذتین) [یعنی: سورۀ ناس و فلق] پرسیدم([2]).

فرمودند: «برایم چیزی گفته شد و من گفتم» [یعنی: این دو سوره برایم وحی شد، و من گفتم که از وحی است]، و ما هم همان چیزی را می‌گوئیم که پیامبر خدا ج گفتند([3]).

یک تذکر مهم([4]).


59- کِتابُ فَضَائِل القُرْآن



[1]- از مسائل متعلق به این سوره آنکه:

      سورۀ (فلق) بنابر قول راجح مدنی است، این سورۀ دارای (1) یک رکوع، و (5) پنج آیت، و (23) بیست وسه کلمه، و (73) هفتاد وسه حرف، و (45) وچهل وپنج نقطه است.

[2]- این سخن را أبی بن کعب وقتی گفت که برایش خبر رسید که ابن مسعود این دو سورۀ را در مصحف خود نوشته نمی‌کند، یعنی: این طور فکر می‌کند که این دو سورۀ از قرآن نیست.

[3]- از عبدالله بن مسعودس روایت شده است که وی این دو سورۀ را در قرآنی که نزد خود داشت ثبت نکرده بود، و این طور فکر می‌کرد که این دو سورۀ دعاهایی است که جهت دفع شر و شرارت خوانده می‌شود، و از قرآن نیست، پس نباید در قرآن ثبت گردد، ولی سپس صحابهش در قرآن بودن آن‌ها اجماع نمودند، و ابن مسعودس نیز از آن نظر خود برگشت، از این جهت اگر امروز کسی از قرآن بودن آن‌ها انکار می‌کند، به اجماع علماء کافر می‌شود.

[4]- امام بخاری/ به اساس شروطی که در قبول حدیث مورد نظر قرار می‌دهد، از یک صد وچهار ده سورۀ که در قرآن مجید وجود دارد، تنها برای چهل وپنج سورۀ احادیثی را یافته است که یک و یا چند آیت را از آن سورۀ‌ها تفسیر و توضیح می‌نماید، و چون در باقیماندۀ سورۀ‌های قرآن مجید که شصت ونه سورۀ دیگر باشد، چنین احادیثی را نیافته است، لذا در مورد آن‌ها چیزی نگفته است.

و طوری که مشاهده نمودید، در هر سورۀ از چهل وپنج سورۀ متذکره، در ابتدای سورۀ معلوماتی در مورد تعداد رکوعات و آیات، و حروف و نقاط آن سورۀ‌ها ارائه داده‌ام، و برای آنکه معلومات کاملی از تمام سوره‌های قرآن مجید در این زمینه وجود داشته باشد، لازم دیدم که در اینجا که آخر کتاب تفسیر است، از شصت ونه سورۀ باقیمانده نیز، چنین معلوماتی برای خوانندگان این کتاب ارائه نمایم، و من الله التوفیق.

سورۀ‌های چهل وپنجگانۀ را که امام بخاری/ در کتاب خود ذکر کرده است، و در نتیجه در مورد رکوعات و آیات، و حروف و نقاط آن‌ها معلوماتی ارائه شده است، عبارت‌اند از:

1- سورۀ فاتحه. 2- سورۀ بقره. 3- سورۀ آل عمران. 4- سورۀ نسا. 5- سورۀ مائده. 6- سورۀ انعام. 7- سورۀ اعراف. 8- سورۀ انفال. 9- سورۀ توبه. 10- سورۀ هود. 11- سورۀ حجر. 12- سورۀ نحل. 13- سورۀ اسراء. 14- کهف. 15- سورۀ مریم. 16- سورۀ نور. 17- سورۀ فرقان. 18- سورۀ روم. 19- سورۀ سجده. 20- سورۀ احزاب. 21- سورۀ سبأ. 22- سورۀ زمر. 23- سورۀ شوری. 24- سورۀ دخان. 25- سورۀ جاثیه. 26- سورۀ احقاف. 27- سورۀ محمد. 28- سورۀ (ق). 29- سورۀ طور. 30- سورۀ نجم. 31- سورۀ قمر. 32- سورۀ رحمن. 33- سورۀ ممتحنه. 34- سورۀ جمعه. 35- سورۀ جمعه. 36- سورۀ منافقون. 37- سورۀ تحریم. 38- سورۀ قلم. 39- سورۀ نازعات. 40- سورۀ عبس. 42- سورۀ مطففین. 43- سورۀ انشقاق. 44- سورۀ کوثر. 45- سورۀ فلق.

و اما شصت ونه سورۀ باقیمانده که امام بخاری/ دربارۀ آن‌ها حدیثی را با مراعات شروط خود نیافته است، و در نتیجه از آن‌ها ذکری به میان نیاورده است، عبارت‌اند از:

1- سورۀ یونس. 2- سورۀ یوسف. 3- سورۀ رعد. 4- سورۀ ابراهیم. 5- سورۀ طه. 6- سورۀ أنبیاء. 7- سورۀ حج. 8- سورۀ مؤمنون. 9- سورۀ شعراء. 10- سورۀ نمل. 11- سورۀ قصص. 12- سورۀ عنکبوت. 13- سورۀ لقمان. 14- سورۀ فاطر. 15- سورۀ یس. 16- سورۀ صافات. 17- سورۀ ص. 18- سورۀ غافر. 19- سورۀ فصلت. 20- سورۀ زخرف. 21- سورۀ فتح. 22- سورۀ حجرات. 23- سورۀ ذاریات. 24- سورۀ واقعه. 25- سورۀ حدید. 26- سورۀ مجادله. 27- سورۀ حشر. 28- سورۀ صف. 29- سورۀ تغابن. 30- سورۀ طلاق. 31- سورۀ ملک. 32- سورۀ حاقه. 33- سورۀ معارج. 34- سورۀ نوح. 35- سورۀ جن. 36- سورۀ مزمل. 37- سورۀ مدثر. 38- سورۀ قیامه. 39- سورۀ انسان. 40- سورۀ مرسلات. 41- سورۀ نبأ. 42- سورۀ تکویر. 43- سورۀ انفطار. 44- سورۀ بروج. 45- سورۀ طارق. 46- سورۀ أعلی. 47- سورۀ غاشیه. 48- سورۀ فجر. 49- سورۀ بلد. 50- سورۀ لیل. 51- سورۀ ضحی. 52- سورۀ انشراح. 53- سورۀ تین. 54- سورۀ قدر. 55- سورۀ بینه. 56- سورۀ زلزله. 57- سورۀ عادیات. 58- سورۀ قارعه. 59- سورۀ تکاثر. 60- سورۀ عصر. 61- سورۀ همزه. 62- سورۀ فیل. 63- سورۀ قریش. 64- سورۀ ماعون. 65- سورۀ کافرون. 66- نصر. 67- سورۀ مسد. 68- سورۀ اخلاص. 69- سورۀ ناس.

معلوماتی دربارۀ رکوع‌ها، آیات حروف، و نقاط این سوره‌های شصت ونه گانه

سورۀ (یونس):

(سورۀ یونس) به استثنای دو آیۀ آن مکی، و دارای (11) یازده رکوع، و (109) یک صد ونه آیت، و (1861) یک هزار وهشت صد وشصت ویک کلمه، و (7733) هفت هزار وهفت صد وسی وسه حرف، و (3517) سه هزار وپنج صد وهفده نقطه است.

سورۀ (یوسف):

(سورۀ یوسف) مکی، و دارای (12) دوازده رکوع، و (111) یک صد ویازده آیت، و (1808) یک هزار وهشت صد وهشت کلمه، و (7417) هفت هزار وچهار صد وهفده حرف، و (3380) سه هزار وسه صد وهشتاد نقطه است.

سورۀ (رعد):

(سورۀ رعد) مکی، و دارای (6) شش رکوع، و (43) چهل وسه آیت، و (863) هشت صد وشصت وسه کلمه، و (3614) سه هزار شش صد وچهارده حرف، و (1540) یک هزار وپنج صد وچهل نقطه است.

سورۀ (ابراهیم):

(سورۀ ابراهیم) مکی، و دارای (7) رکوع، و (52) پنجاه ودو آیت، و (845) هشت صد وچهل وپنج کلمه، و (3601) وسه هزار وشش صد ویک حرف، و (1538) یک هزار وپنج صد وسی وهشت نقطه است.

سورۀ (طه):

(سورۀ طه) مکی، و دارای (8) هشت رکوع، و (135) یک صد وسی پنج آیت، و (1641) یک هزار وشش صد وچهل ویک کلمه، و (5242) پنج هزار ودو صد وچهل ودو حرف، و (4285) دوهزار وچهار صد وهشتاد وپنج نقطه است.

سورۀ (أنبیاء):

(سورۀ أنبیاء) مکی، و دارای (7) هفت رکوع، و (112) یک صد ودوازده آیت، و (1187) یک هزار ویک صد وهشتاد وهفت کلمه، و (5154) پنج هزار ویک صد وپنجاه وچهار حرف، و (2257) دو هزار دو صد وپنجاه وهفت نقطه است.

سورۀ (حج):

(سورۀ حج) مکی، و یا مدنی است، و دارای (10) ده رکوع، و (87) هشتاد وهفت آیت، و (1283) یک هزار ودو صد وهشتاد وسه کلمه، و (5442) پنج هزار وچهار صد وچهل ودو حرف، و (2318) دو هزار وسه صد وهژده نقطه است.

سورۀ (مؤمنون):

(سورۀ مؤمنون) مکی، و دارای (6) شش رکوع، و (118) یک صد وهژده آیت، و (1070) یک هزار وهفتاد کلمه، و (4534) چهار هزار وپنج صد وسی وچهار حرف، و (2121) دو هزار ویکصد وبیست ویک نقطه است.

سورۀ (شعراء):

(سورۀ شعراء) مکی، و دارای (11) یازده رکوع، و (227) دو صد وبیست وهفت آیت، و (1277) یک هزار ودو صد وهفتاد وهفت کلمه، و (5540) پنج هزار وپنج صد وچهل حرف، و (2680) دو هزار وشش صد وهشتاد نقطه است.

سورۀ (نمل):

(سورۀ نمل) مکی، و دارای (7) هفت رکوع، و (93) نود وسه آیت، و (1167) یک هزار ویک صد وشصت وهفت کلمه، و (4879) چهار هزار وهشت صد وهفتاد ونه حرف، و (2207) دو هزار ودو صد وهفت نقطه است.

سورۀ (قصص):

(سورۀ قصص) مکی، و دارای (نه) رکوع، و (88) هشتاد وهشت آیت، و (1454) یک هزار وچهار صد وپنجاه وچهار کلمه، و (6011) شش هزار ویازده حرف، و (2861) دو هزار وهشت صد وشصت ویک نقطه است.

سورۀ (عنکبوت):

(سورۀ عنکبوت) مکی، و دارای (7) هفت رکوع، و (69) شصت ونه آیت، و (990) نه صد ونود کلمه، و (4410) چهار هزار وچهار صد وده حرف، و (1929) یک هزار ونه صد وبیست ونه نقطه است.

سورۀ (لقمان):

(سورۀ لقمان) مکی، و دارای (4) چهار رکوع، و (34) سی وچهار آیت، و (554) پنج صد وپنجاه وچهار کلمه، و (2217) دو هزار ودو صد وهفده حرف، و (914) نه صد وچهار ده نقطه است.

سورۀ (فاطر):

(سورۀ فاطر) مکی، و دارای (5) پنج رکوع، و (45) چهل وپنج آیت، و (792) هفت صد ونود ودو کلمه، و (3289) سه هزار ودو صد وهشتاد ونه حرف، و (1420) یک هزار وچهار صد وبیست نقطه است.

سورۀ (یس):

(سورۀ یس) مکی، و دارای (5) پنج رکوع، و (83) هشتاد وسه آیت، و (739) هفت صد وسی ونه کلمه، و (3090) سه هزار ونود حرف، و (1424) یک هزار وچهار صد وبیست وچهار نقطه است.

سورۀ (صافات):

(سورۀ صافات) مکی، و دارای (5) پنج رکوع، و (182) یک صد وهشتاد ودو آیت، و (873) هشت صد وهفتاد وسه کلمه، و (3951) سه هزار ونه صد وپنجاه ویک حرف، و (1801) یک هزار وهشت صد ویک نقطه است.

سورۀ (ص):

(سورۀ ص) مکی، و دارای (5) رکوع، و (88) هشتاد وهشت آیت، و (735) هفت صد وسی وپنج کلمه، و (3101) سه هزار ویک صد وهفت حرف، و (1321) یک هزار وسه صد وبیست ویک نقطه است.

سورۀ (غافر) و یا (مؤمن):

(سورۀ غافر) و یا (مؤمن)، مکی، و دارای (9) نه رکوع، و (85) هشتاد وپنج آیت، و (1282) یک هزار ودو صد وهشتاد ودو کلمه، و (5213) پنج هزار ودو صد و سیزده حرف، و (2250) دو هزار ودو صد وپنجاه نقطه است.

سورۀ (فصلت) و یا (حم سجده):

(سورۀ فصلت) و یا (حم سجده) مکی، و دارای (6) شش رکوع، و (54) پنجاه وچهار آیت، و (809) هشت صد ونه کلمه، و (3406) سه هزار وچهار صد وشش حرف، و (1575) یک هزار وپنج صد وهفتاد وپنج نقطه است.

سورۀ (زخرف):

 (سورۀ زخرف) مکی، و دارای (7) هفت رکوع، و (89) هشتاد ونه آیت، و (848) هشت صد وچهل وهشت کلمه، و (3656) سه هزار وشش صد وپنجاه وشش حرف، و (1659) یک هزار وشش صد وپنجاه ونه نقطه است.

سورۀ (فتح):

(سورۀ فتح) مدنی، و دارای (4) چهار رکوع، و (29) بیست ونه آیت، و (564) پنج صد وشصت وچهار کلمه، و (2559) دو هزار وپنج صد وپنجاه ونه حرف، و (1130) یک هزار ویک صد وسی نقطه است.

سورۀ (حجرات):

(سورۀ حجرات) مدنی، و دارای (2) رکوع، و (18) هژده آیت، و (351) سه صد وپنجاه یک کلمه، و (1573) یک هزار وپنج صد وهفتاد وسه حرف، و (659) شش صد وپنجاه ونه نقطه است.

سورۀ (ذاریات):

(سورۀ ذاریات) مکی، و دارای (3) سه رکوع، و (60) شصت آیت، و (360) سه صد وشصت کلمه، و (1559) یک هزار وپنج صد وپنجاه ونه حرف، و (732) هفت صد وسی ودو نقطه است.

سورۀ (واقعه):

(سورۀ واقعه) مکی، و دارای (3) رکوع، و (96) نود وشش آیت، و (384) کلمه، و (1768) یک هزار وهفت صد وشصت وهشت حرف، و (897) هشت صد ونود وهفت نقطه است.

سورۀ (حدید):

(سورۀ حدیث) مدنی، و دارای (4) چهار رکوع، و (29) بیست ونه آیت، و (586) پنج صد وهشتاد وشش کلمه، و (2569) دو هزار پنج صد وشصت ونه حرف، و (1133) یک هزار ویک صد وسی وسه نقطه است.

سورۀ (مجادله):

(سورۀ مجادله) مدنی، و دارای (3) سه رکوع، و (22) بیست و دو آیت و (479) چهار صد وهفتاد ونه کلمه، و (2103) دو هزار ویک صد وسه حرف، و (891) هشت صد ونود ویک نقطه است.

سورۀ (حشر):

(سورۀ حشر) مدنی، و دارای (3) سه رکوع، و (24) بیست وچهار آیت، و (455) چهار صد وپنجاه وپنج کلمه، و (2016) دو هزار و شانزه حرف، و (823) هشت صد وبیست وسه نقطه است.

سورۀ (صف):

(سورۀ صف) مدنی، و دارای (2) دو رکوع، و (14) چهار ده آیت، و (223) دو صد وبیست وسه کلمه، و (991) نه صد ونود ویک حرف، و (403) چهار صد وسه نقطه است.

سورۀ (تغابن):

(سورۀ تغابن) مدنی، و دارای (2) دو رکوع، و (18) هژده آیت، و (247) دو صد وچهل وهفت کلمه، و (1122) یک هزار ویک صد وبیست و دو حرف، و (445) چهار صد وچهل وپنج نقطه است.

سورۀ (طلاق):

(سورۀ طلاق) مدنی، و دارای (2) دو رکوع و (30) سی آیت، و (335) سه صد وسی وپنج کلمه، و (1359) یک هزار وسه صد وپنجاه ونه حرف، و (617) شش صد وهفده نقطه است.

سورۀ (ملک):

(سورۀ ملک) مکی، و دارای (2) دو رکوع، و (30) سی آیت، و (335) سه صد وسی وپنج کلمه، و (1359) یک هزار وسه صد وپنجاه ونه حرف، و (617) شش صد وهفده نقطه است.

سورۀ (حاقه):

(سورۀ حاقه) مکی، و دارای (2) دو رکوع، و (52) پنجاه ودو آیت، و (260) دوصد وشصت کلمه، و (1134) یک هزار ویک صد وسی وچهار حرف، و (579) پنج صد وهفتاد ونه نقطه است.

سورۀ (معارج):

(سورۀ معارج) مکی، و دارای (2) دو رکوع، و (44) چهل وچهار آیت، و (220) دو صد وبیست کلمه، و (970) نه صد وهفتاد حرف، و (430) چهار صد وسی نقطه است.

سورۀ (نوح):

(سورۀ نوح) مکی، و دارای (2) رکوع، و (28) بیست وهشت آیت، و (231) دو صد وسی ویک کلمه، و (974) نه صد وهفتاد وچهار حرف، و (376) سه صد وهفتاد وشش نقطه است.

سورۀ (جن):

(سورۀ جن) مکی، و دارای (2) دو رکوع، و (28) بیست وهشت آیت، و (287) دو صد وهشتاد وهفت کلمه، و (1126) یک هزار و یک صد وبیست وشش حرف، و (424) چهار صد وبیست وچهار نقطه است.

سورۀ (مزمل):

(سورۀ مزمل) مکی، و دارای (2) دو رکوع، و (20) بیست آیت، و (200) دو صد کلمه، و (864) هشت صد وشصت وچهار حرف، و (401) چهار صد ویک نقطه است.

سورۀ (مدثر) مکی، و دارای (2) دو رکوع، و (50) پنجاه آیت، و (256) دو صد وپنجاه وشش کلمه، و (145) یک صد وچهل وپنج حرف، و (537) پنج صد وسی وهفت نقطه است.

سورۀ (قیامه)

(سورۀ قیامه) مکی، و دارای (2) دو رکوع، و (40) چهل آیت، و (164) یک صد وشصت وچهار کلمه، و (682) شش صد وهشتاد ودو حرف، و (334) سه صد وسی وچهار نقطه است.

سورۀ (انسان) و یا سورۀ (دهر):

(سورۀ انسان) و یا سورۀ (دهر) مکی، و دارای (2) دو رکوع، و (31) سی ویک آیت، و (246) دو صد وچهل وشش کلمه، و (1099) یک هزار ونود ونه حرف، و (526) پنج صد وبیست وشش نقطه است.

سورۀ (مرسلات):

(سورۀ مرسلات) مکی، و دارای (2) دو رکوع، و (50) پنجاه آیت، و (181) یک صد وهشتاد ویک کلمه، و (846) هشت صد وچهل وشش حرف، و (424) چهار صد وبیست وچهار نقطه است.

سورۀ (نبأ) مکی، و دارای (2) دو رکوع، و (40) چهل آیت، و (174) یک صد وهفتاد وچهار کلمه، و (801) هشت صد ویک حرف، و (363) سه صد وشصت وسه نقطه است.

سورۀ (تکویر):

(سورۀ تکویر) مکی، و دارای (1) رکوع، و (29) بیست ونه آیت، و (104) یک صد وچهار کلمه، و (426) چهار صد وبیست وشش حرف، و (219) دو صد ونوزده نقطه است.

سورۀ (انفطار):

(سورۀ انفطار) مکی، و دارای (1) رکوع، و (19) نوزده آیت، و (70) هفتاد کلمه، و (334) سه صد وسی وچهار حرف، و (154) یک صد وپنجاه وچهار نقطه است.

سورۀ (بروج):

(سورۀ بروج) مکی، و دارای (1) رکوع، و (25) بیست وپنج آیت، و (109) یک صد ونه کلمه، و (475) چهار صد وهفتاد وپنج حرف، و (204) دو صد وچهار نقطه است.

سورۀ (طارق):

(سورۀ طارق) مکی، و دارای (1) رکوع، و (17) هفده آیت، و (61) شصت ویک کلمه، و (184) یک صد وهشتاد وچهار حرف، و (98) ونود وهشت نقطه است.

سورۀ (أعلی):

(سورۀ أعلی) مکی، و دارای (1) رکوع، و (19) نوزده آیت، و (72) هفتاد ودو کلمه، و (299) دو صد ونود ونه حرف، و (133) یک صد وسی وسه نقطه است.

سورۀ (غاشیه):

(سورۀ غاشیه) مکی، و دارای (1) رکوع، و (26) بیست وشش آیت، و (92) نود ودو کلمه، و (384) سه صد وهشتاد وچهار حرف، و (216) دو صد وشانزده نقطه است.

سورۀ (فجر):

(سورۀ فجر) مکی، و دارای (1) رکوع، و (30) سی آیت، و (137) یک صد وسی هفت کلمه، و (585) پنج صد وهشتاد وپنج حرف، و (256) دو صد وپنجاه وشش نقطه است.

سورۀ (بلد)

(سورۀ بلد) مکی، و دارای (1) رکوع، و (20) بیست آیت، و (82) هشتاد ودو کلمه، و (347) سه صد وچهل وهفت حرف، و (168) یک صد وشصت وهشت نقطه است.

سورۀ (لیل):

(سورۀ لیل) مکی، و دارای (1) رکوع، و (21) بیست ویک آیت، و (71) هفتاد ویک کلمه، و (314) سه صد وچهار ده حرف، و (137) یک صد وسی هفت نقطه است.

سورۀ (ضحی):

(سورۀ ضحی) مکی، و دارای (1) رکوع، و (11) یازده آیت، و (40) چهل کلمه، و (166) یک صد وشصت وشش حرف، و (شصت وهشت) شصت وهشت نقطه است.

سورۀ (انشراح):

(سورۀ انشراح) مکی، و دارای (1) رکوع، و (8) هشت آیت، و (27) بیست وهفت کلمه، و (102) یک صد ودو حرف، و (37) سی وهفت نقطه است.

سورۀ (تین):

(سورۀ تین) مکی، و دارای (1) رکوع، و (5) پنج آیت، و (31) سی ویک کلمه، و (115) یک صد وپانزده حرف، و (49) چهل ونه نقطه است.

سورۀ (بیِّنه):

(سورۀ بیِّنه) مکی، و دارای (1) رکوع، و (8) هشت آیت، و (37) سی وهفت کلمه، و (158) یک صد وپنجاه هشت حرف، و (83) هشتاد وسه نقطه است.

سورۀ (عادیات):

(سورۀ عادیات) مکی، و دارای (1) رکوع، و (11) یازده آیت، و (4) چهل کلمه، و (170) یک صد وهفتاد حرف، و (78) هفتاد وهشت نقطه است.

سورۀ (قارعه):

(سورۀ قارعه) مکی، و دارای (1) رکوع، و (11) یازده آیت و (35) سی وپنج کلمه، و (160) یک صد وشصت حرف، و (88) هشتاد وهشت نقطه است.

سورۀ (تکاثر):

(سورۀ تکاثر) مکی، و دارای (1) رکوع، و (8) هشت آیت، و (68) شصت وهشت کلمه، و (123) یک صد وبیست وسه حرف، و (69) شصت ونه نقطه است.

سورۀ (عصر):

(سورۀ عصر) مکی، و دارای (1) رکوع، و (3) سه آیت، و (14) چهارده کلمه، و (74) هفتاد وچهار حرف، و (21) بیست ویک نقطه است.

سورۀ (همزه):

(سورۀ همزه) مکی، و دارای (1) رکوع، و (9) نه آیت، و (33) سی وسه کلمه، و (135) یک صد وسی وپنج حرف، و (46) نقطه است.

سورۀ (فیل):

(سورۀ فیل) مکی، و دارای (1) رکوع، و (5) پنج آیت، و (24) بیست وچهار کلمه، و (94) نود وچهار حرف، و (46) چهل وشش نقطه است.

سورۀ (قریش):

(سورۀ قریش) مکی، و دارای (1) رکوع، و (4) چهار آیت، و (17) کلمه، و (79) هفتاد ونه حرف، و (41) چهل ویک نقطه است.

سورۀ (ماعون):

(سورۀ ماعون) مکی، و دارای (1) رکوع، و (7) هفت آیت، و (25) بیست وپنج کلمه، و (115) یک صد وپانزده حرف، و (56) پنجاه وشش نقطه است.

سورۀ (کافرون):

(سورۀ کافرون) مکی، و دارای (1) رکوع، و (6) شش آیت، و (26) بیست وشش کلمه، و (99) نود ونه حرف، و (36) سی وشش نقطه است.

سورۀ (نصر):

(سورۀ نصر) مکی، و دارای (1) رکوع، و (3) سه آیت، و (19) نوزده کلمه، و (82) هشتاد ودو حرف، و (34) سی وچهار نقطه است.

سورۀ (مسد):

(سورۀ مسد) مکی، و دارای (1) رکوع، و (5) پنج آیت، و (24) بیست وچهار کلمه، و (81) هشتاد ویک حرف، و (34) سی وچهار نقطه است.

سورۀ (اخلاص):

(سورۀ اخلاص) مکی، و دارای (1) رکوع، و (4) چهار آیت، و (17) هفده کلمه، و (49) چهل ونه حرف، و (10) ده نقطه است.

سورۀ (ناس):

(سورۀ ناس) مکی، و دارای (1) رکوع، و (6) شش آیت، و (20) بیست کلمه، و (81) هشتاد ویک حرف، و (25) بیست وپنج نقطه است.

سورۀ کوثر

سورۀ کوثر([1])

81- «باب»

باب [81]

1803- عَنْ أَنَسٍ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ، قَالَ: لَمَّا عُرِجَ بِالنَّبِیِّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ إِلَى السَّمَاءِ، قَالَ: «أَتَیْتُ عَلَى نَهَرٍ، حَافَتَاهُ قِبَابُ اللُّؤْلُؤِ مُجَوَّفًا، فَقُلْتُ: مَا هَذَا یَا جِبْرِیلُ؟ قَالَ: هَذَا الکَوْثَرُ» [رواه البخاری: 4964].

1803- از انسس روایت است که گفت: هنگامی که پیامبر خدا ج به معراج برده شدند، فرمودند: «در آنجا به نهری رسیدم که دو کنار آن قبه‌های از مروارید میان خالی است، گفتم: ای جبرئیل! این چیست؟ گفت: این کوثر است».

1804- عَنْ عَائِشَةَ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهَا، قَالَ: سَأَلْتُهَا عَنْ قَوْلِهِ تَعَالَى: ﴿إِنَّآ أَعۡطَیۡنَٰکَ ٱلۡکَوۡثَرَ قَالَتْ: «نَهَرٌ أُعْطِیَهُ نَبِیُّکُمْ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ، شَاطِئَاهُ عَلَیْهِ دُرٌّ مُجَوَّفٌ، آنِیَتُهُ کَعَدَدِ النُّجُومِ» [رواه البخاری: 4965].

1804- از عائشهل روایت است که چون از وی از معنی این آیۀ کریمه که: ﴿ما برایت کوثر را دادیم سؤال شد گفت: کوثر عبارت از نهری است که برای پیامبر شما داده شده است، دو کنار آن از دُر میان خالی ساخته شده است، و ظرف‌های [که با آن‌ها می‌نوشند] به شمارۀ ستاره‌ها است([2]).

سُورَةُ الْفَلَقِ



[1]- از مسائل متعلق به این سورۀ آنکه:

      1) سورۀ (کوثر) مکی، است.

      2) این سورۀ دارای (1) رکوع، و (3) سه آیت، و (11) یازده کلمه، و (37) سی وهفت حرف، و (18) نقطه است.

[2]- از مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

      1) این طور دانسته می‌شود از ظرفی که با آن آب نوشیده می‌شود، برای بار دوم از آن استفاده نمی‌شود، ورنه وجود این قدر ظرف‌های آب نوشی ضرورتی ندارد، و شاید روی حکمت و فائدۀ دیگری مانند: زینت و امثال آن، این قدر ظرف در کنار آن نهاده شده باشد، والله تعالی أعلم.

      2) اینکه ظرف‌ها به تعداد ستاره‌ها است، ثابت است، و اما اینکه به تعداد تمام ستاره‌های موجود در آسمان‌ها باشد، و یا تنها به تعداد ستاره‌های آسمان دنیا، و یا به تعداد ستاره‌های که به چشم می‌خورد، همۀ این احتمالات وجود دارد، و حقیقت آن برای ما معلوم نیست، و علم را به خداوند تفویض می‌کنیم.