اهل سنت

آنچه در این وبلاگ مخالف قرآن و سنت بود دور بندازید. الله در قرآن میفرماید:(پس بندگانم را بشارت ده، همان کسانی که سخنان را می شنوند و از نیکوترین آنها پیروی می کنند. اینانند که خداوند هدایتشان کرده و اینانند که خردمندانند». زمر، آیه 17 و 18

اهل سنت

آنچه در این وبلاگ مخالف قرآن و سنت بود دور بندازید. الله در قرآن میفرماید:(پس بندگانم را بشارت ده، همان کسانی که سخنان را می شنوند و از نیکوترین آنها پیروی می کنند. اینانند که خداوند هدایتشان کرده و اینانند که خردمندانند». زمر، آیه 17 و 18

کتاب [66]- قربانی

کتاب [66]- قربانی

1- باب: مَا یُؤکَلُ مِنْ لُحُومِ الأَضَاحِیِّ وَما یُتَزَوَّدُ مِنْهَا

باب [1]: آنچه که از گوشت قربانی خورده، و آنچه که ذخیره می‌شود

1928- عَنْ سَلَمَةَ بْنِ الأَکْوَعِ، رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ، قَالَ: قَالَ النَّبِیُّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ: «مَنْ ضَحَّى مِنْکُمْ فَلاَ یُصْبِحَنَّ بَعْدَ ثَالِثَةٍ وَبَقِیَ فِی بَیْتِهِ مِنْهُ شَیْءٌ» فَلَمَّا کَانَ العَامُ المُقْبِلُ، قَالُوا: یَا رَسُولَ اللَّهِ، نَفْعَلُ کَمَا فَعَلْنَا عَامَ المَاضِی؟ قَالَ: «کُلُوا وَأَطْعِمُوا وَادَّخِرُوا، فَإِنَّ ذَلِکَ العَامَ کَانَ بِالنَّاسِ جَهْدٌ، فَأَرَدْتُ أَنْ تُعِینُوا فِیهَا» [رواه البخاری: 5569].

1928- از سلمه بن أکوعس روایت است که گفت: پیامبر خدا ج فرمودند: «کسی که قربانی می‌کند، نباید در روز سوم، در خانه‌اش از قربانی چیزی بوده باشد».

و چون سال آینده شد، گفتند: یا رسول الله! امسال هم مانند سال گذشته چیزی را ذخیره نکنیم؟

فرمودند: «بخورید، و به مردم بدهید، و ذخیره کنید، سال گذشته مردم گرسنه بودند، خواستم تا با ایشان کمک کنید»([1]).

1929- عَنْ عُمَرَ بْنِ الخَطَّابِ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ، أَنَّهُ العیدَ یِوْمَ الأَضْحَی قَبْلَ الخُطْبَةِ، ثُمَّ خَطَبَ النَّاسَ، فَقَالَ: «یَا أَیُّهَا النَّاسُ، إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ قَدْ نَهَاکُمْ عَنْ صِیَامِ هَذَیْنِ العِیدَیْنِ، أَمَّا أَحَدُهُمَا فَیَوْمُ فِطْرِکُمْ مِنْ صِیَامِکُمْ، وَأَمَّا الآخَرُ فَیَوْمٌ تَأْکُلُونَ مِنْ نُسُکِکُمْ» [رواه البخاری: 5571].

1929- از عمر بن خطابس روایت است که وی نماز عید را در روز عید قربان پیش از خطبه دادن اداء نمود، و بعد از آن برای مردم خطبه داد و گفت: ای مرد! شما را پیامبر خدا ج از روزه گرفتن این دو روز نهی فرموده‌اند: یکی روز عید فطر شما، و روز دیگر، روزی است که در آن از قربانی خود چیزی می‌خورید([2]).


67- کِتَابُ الأشْرَبَةِ



[1]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

      1) قربانی کردن در نزد جمهور علماء سنت، و در نزد احناف واجب است، و وجوب آن به سه شرط است، اینکه شخص مسلمان باشد، مقیم باشد، و ثروتمند باشد، پس بر شخص کافر، و بر مسافر، و بر فقیر قربانی واجب نیست.

      2) ممنوعیت ذخیره کردن گوشت قربانی نسخ شده است، و در نتیجه می‌توان از گوشت قربانی، چیزی را خورد و چیزی را ذخیره نمود.

      3) وجه مسنونه در قربانی آن است که یک ثلث آن توزیح گردد، یک ثلث آن با مهمانان خورده شود، و یک ثلث آن ذخیره گردد، و البته اگر بیشتر از ثلث آن توزیح گردد بهتر است، چنان‌چه اگر بیشتر از ثلث آن با مهمانان خورده شود، باکی ندارد، ولی ذخیره کردن بیش از ثلث آن مکروه است.

[2]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

      روزه گرفتن روز عید فطر و روز است، به این معنی که اگر کسی نذر کرد که روز عید را روزه بگیرد، آیا واجب است که به این نذر خود وفا نماید یا نه؟ جمهور علماء می‌گویند که وفا کردن به چنین نذری واجب نیست، و احناف می‌گویند: نذرش واجب می‌گردد، ولی باید روز عید را روزه نگیرد و نذرش را در وقت دیگری قضاء بیاورد.

کتاب [65]- ذبح و شکار

کتاب [65]- ذبح و شکار

1- باب: التَّسْمِیَةِ عَلَى الصَّیْدِ

باب [1]: بسم الله گفتن در وقت شکار کردن

1915- عَنْ عَدِیِّ بْنِ حَاتِمٍ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ، قَالَ: سَأَلْتُ النَّبِیَّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ عَنْ صَیْدِ المِعْرَاضِ، قَالَ: «مَا أَصَابَ بِحَدِّهِ فَکُلْهُ، وَمَا أَصَابَ بِعَرْضِهِ فَهُوَ وَقِیذٌ» وَسَأَلْتُهُ عَنْ صَیْدِ الکَلْبِ، فَقَالَ: «مَا أَمْسَکَ عَلَیْکَ فَکُلْ، فَإِنَّ أَخْذَ الکَلْبِ ذَکَاةٌ، وَإِنْ وَجَدْتَ مَعَ کَلْبِکَ أَوْ کِلاَبِکَ کَلْبًا غَیْرَهُ، فَخَشِیتَ أَنْ یَکُونَ أَخَذَهُ مَعَهُ، وَقَدْ قَتَلَهُ فَلاَ تَأْکُلْ، فَإِنَّمَا ذَکَرْتَ اسْمَ اللَّهِ عَلَى کَلْبِکَ وَلَمْ تَذْکُرْهُ عَلَى غَیْرِهِ» [رواه البخاری: 5475].

1915- از عدی بن حاتمس روایت است که گفت: از پیامبر خدا ج راجع به شکار کردن با تیر بدون پیکان سرش تیز نیست پرسیدم.

فرمودند: «چیزی را که با آلۀ تیز شکار شده باشد بخور، و اگر با چیز پهن شکار شده باشد، مانند حیوانی است که به ذریعۀ عصا کشته شده باشد».

و از ایشان در مورد شکار با سگ پرسیدم.

فرمودند: «شکاری را که برای تو گرفته باشد بخور، زیرا گرفتن سگ به منزلۀ ذبح است، و اگر به همراه سگ خود – یا به همراه سگ‌های خود – سگ بی‌گانۀ را دیدی، و فکر می‌کردی که شاید در گرفتن شکار با سگ تو یکجا بوده باشد، و شکار را کشته بود، از آن مخور، زیرا تو تنها بر سگ خود بسم الله گفته بودی نه بر سگ بیگانه»([1]).

2- باب: صَیْدِ الْقَوْسِ

باب [2]: شکار با تیرکمان

1916- عَنْ أَبِی ثَعْلَبَةَ الخُشَنِیِّ، رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ، قَالَ: قُلْتُ: یَا نَبِیَّ اللَّهِ، إِنَّا بِأَرْضِ قَوْمٍ مِنْ أَهْلِ الکِتَابِ، أَفَنَأْکُلُ فِی آنِیَتِهِمْ؟ وَبِأَرْضِ صَیْدٍ، أَصِیدُ بِقَوْسِی، وَبِکَلْبِی الَّذِی لَیْسَ بِمُعَلَّمٍ وَبِکَلْبِی المُعَلَّمِ، فَمَا یَصْلُحُ لِی؟ قَالَ: «أَمَّا مَا ذَکَرْتَ مِنْ أَهْلِ الکِتَابِ، فَإِنْ وَجَدْتُمْ غَیْرَهَا فَلاَ تَأْکُلُوا فِیهَا، وَإِنْ لَمْ تَجِدُوا فَاغْسِلُوهَا وَکُلُوا فِیهَا، وَمَا صِدْتَ بِقَوْسِکَ فَذَکَرْتَ اسْمَ اللَّهِ فَکُلْ، وَمَا صِدْتَ بِکَلْبِکَ المُعَلَّمِ، فَذَکَرْتَ اسْمَ اللَّهِ فَکُلْ، وَمَا صِدْتَ بِکَلْبِکَ غَیْرِ مُعَلَّمٍ فَأَدْرَکْتَ ذَکَاتَهُ فَکُلْ» [رواه البخاری: 5478].

1946- از ابو ثعلبۀ خُشِنِیس([2]) روایت است که گفت: گفتم: یا نبی الله! ما در سرزمین اهل کتاب زندگی می‌کنیم، آیا [روا است] که در ظرف و کاسۀ آن‌ها طعام بخوریم؟ و در سرزمینی هستیم که شکار فراوان است، من با کمان و با سگ تعلیم یافته، و با سگ غیر تعلیم یافته شکار می‌کنم، از این شکارها کدام یک برایم روا است؟

فرمودند: «آنچه که راجع به اهل کتاب گفتی، اگر ظرف و کاسۀ دیگری یافتید، به ظرف و کاسۀ آن‌ها طعام نخورید، و اگر نیافتید، آن‌ها را بشویید و در آن طعام بخورید، و چیزی را که به تیرکمان خود شکار نموده و بسم الله گفته بودی بخور، و چیزی را که با سگ تعلیم یافته‌ات شکار نموده و بسم الله گفته بودی بخور، و چیزی را که با سگ غیر تعلیم یافته‌ات شکار نموده و آن را زنده یافتی و خودت ذبح نمودی بخور»([3]).

3- باب: الخَذْفِ وَالْبُنْدُقَةِ

باب [3]: شکار به سنگ و فلاخن

1917- عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ مُغَفَّلٍ: رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ: أَنَّهُ رَأَى رَجُلًا یَخْذِفُ، فَقَالَ لَهُ: لاَ تَخْذِفْ، فَإِنَّ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ نَهَى عَنِ الخَذْفِ، أَوْ کَانَ یَکْرَهُ الخَذْفَ وَقَالَ: «إِنَّهُ لاَ یُصَادُ بِهِ صَیْدٌ وَلاَ یُنْکَى بِهِ عَدُوٌّ، وَلَکِنَّهَا قَدْ تَکْسِرُ السِّنَّ، وَتَفْقَأُ العَیْنَ» ثُمَّ رَآهُ بَعْدَ ذَلِکَ یَخْذِفُ، فَقَالَ لَهُ: أُحَدِّثُکَ عَنْ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ أَنَّهُ نَهَى عَنِ الخَذْفِ أَوْ کَرِهَ الخَذْفَ، وَأَنْتَ تَخْذِفُ لاَ أُکَلِّمُکَ کَذَا وَکَذَا [رواه البخاری: 5479].

1917- از عبدالله بن مغَفَّلس روایت است که وی شخصی را دید که سنگ پرانی می‌کند، برایش گفت: سنگ پرانی مکن، زیرا پیامبر خدا ج از سنگ پرانی منع کردند، - و یا از سنگ پرانی بدشان می‌آمد و فرمودند: «به سنگ پرانی نه شکار می‌شود، و نه به دشمن اذیتی می‌رسد، بلکه دندان را می‌شکند و چشم را کور می‌کند».

بعد از مدتی باز همان شخص را دید که سنگ پرانی می‌کند، برایش گفت: برایت می‌گویم که پیامبر خدا ج از سنگ پرانی منع کرده‌اند – و یا از سنگ پرانی بدشان می‌آمد – و باز تو سنگ پرانی می‌کنی، با تو چندین مدت سخن نخواهم زد([4]).

4- باب: مَنِ اقْتَنَى کَلْبًا لَیْسَ بِکَلْبِ صَیْدٍ أَوْ مَاشِیَةٍ

باب [4]: کسی که سگی را به جز از سگ شکار و یا سگ رمه، نگهداری می‌کند

1918- عَنْ عَبْدِ اللهِ بْنِ عُمَرَ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُمَا، عَنِ النَّبِیِّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ قَالَ: «مَنِ اقْتَنَى کَلْبًا، لَیْسَ بِکَلْبِ مَاشِیَةٍ، أَوْ ضَارِیَةٍ، نَقَصَ کُلَّ یَوْمٍ مِنْ عَمَلِهِ قِیرَاطَانِ» [رواه البخاری: 5480].

1918- از عبدالله بن عمرب از پیامبر خدا ج روایت است که فرمودند: «اگر کسی سگی را که برای شکار و حفاظت حیوانات نیست، نگهداری می‌کند، هر روز از ثواب عملش دو قیراط کم می‌شود([5]).

5- باب: الصَّیْدِ إِذَا غَابَ عَنْهُ یَوْمَیْنِ أَوْ ثَلاَثَةً

باب [5]: اگر شکار از وی دو و یا سه روز گم شد

1919- حَدیث عَدِیِّ بْنِ حَاتِمٍ، تَقَدَّمَ قَریبًا، وًزادَ فی هذِهِ الرِّوایَة: وَإِنْ «رَمَیْتَ الصَّیْدَ فَوَجَدْتَهُ بَعْدَ یَوْمٍ أَوْ یَوْمَیْنِ لَیْسَ بِهِ إِلَّا أَثَرُ سَهْمِکَ فَکُلْ، وَإِنْ وَقَعَ فِی المَاءِ فَلاَ تَأْکُلْ» [رواه البخاری: 5484].

1919- حدیث عدی بن حاتم قبلا گذشت، و در این روایت آمده است که: «و اگر شکار کردی و آن را بعد از یک روز یا دو روز پیدا کردی، و به جز از اثر تیر خود اثر چیز دیگری را بر آن ندیدی آن را بخور، و اگر در آب افتاده بود، مخور» ([6]).

6- باب: أکْلِ الجَرَادِ

باب [6]: خوردن ملخ

1920- عَنْ أبْنِ أَبِی أَوْفَى رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُمَا، قَالَ: «غَزَوْنَا مَعَ النَّبِیِّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ سَبْعَ غَزَوَاتٍ أَوْ سِتًّا، کُنَّا نَأْکُلُ مَعَهُ الجَرَادَ» [رواه البخاری: 5494]

1920- از ابن ابی اوفیب روایت است که گفت: با پیابمر خدا ج در هفت یا شش غزوه اشتراک نمودیم، و با ایشان ملخ می‌خردیم([7]).

7- باب: النَّحْرِ وَالذَّبْحِ

باب [7]: نحر و ذبح

1921- عَنْ أَسْمَاءَ بِنْتِ أَبِی بَکْرٍ، رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُمَا، قَالَتْ: «نَحَرْنَا عَلَى عَهْدِ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ فَرَسًا، وَنَحْنُ بِالْمَدِینَةِ، فَأَکَلْنَاهُ» [رواه البخاری: 5511].

1921- از اسماء دختر ابوبکرب روایت است که گفت: در زمان پیابر خدا ج در مدینه اسپی را نحر نموده و خوردیم([8]).

8- باب: مَا یُکْرَهُ مِنَ المُثْلَةِ وَالمَصْبُورَةِ وَالمُجَثَّمَةِ

باب [8]: کراهت مثله کردن، و نشانه زدن، و شکار حیوان خوابیده

1922- عَنْ أبْنِ عُمَر رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُما: أَنّهُ مَرّض بِنَفَرس نَصَبُوا دَجَأجَةً یَرْمُونَهَا، فَلَمَّا رَآوْه تَفَرَّقُوا، وَقَالَ ابْنُ عُمَرَ: «مَنْ فَعَلَ هَذَا؟» إِنَّ النَّبِیَّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ لَعَنَ مَنْ فَعَلَ هَذَا» [رواه البخاری: 5515].

1922- از ابن عمرب روایت است که وی بر مردمی گذشت که مرغی را بسته بودند و نشان می‌زدند، و چون ابن عمرب را دیدند متفرق شدند، ابن عمرب گفت: این کار را چه کسی کرده است؟ پیامبر خدا ج کسی را که چنین کاری کرده است، لعنت کرده‌اند([9]).

1923- عَنْ ابْنِ عُمَرَ: رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُما فی روایة أَنَّهُ قَالَ «لَعَنَ النَّبِیُّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ مَنْ مَثَّلَ بِالحَیَوَانِ» [رواه البخاری: 5515]

1923- و از ابن عمر ب در روایت دیگری آمده است که گفت: پیامبر خدا ج کسی را که حیوانی را مثله می‌کند لعنت کرده‌اند([10]).

9- باب: لَـحْمِ الدَّجَاجِ

باب [9]: گوشت مرغ

1924- عَنْ أَبِی مُوسَى یَعْنِی الأَشْعَرِیَّ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ، قَالَ: «رَأَیْتُ النَّبِیَّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ یَأْکُلُ دَجَاجًا» [رواه البخاری: 5517].

1924- از ابو موسی اشعریس روایت است که گفت: پیامبر خدا ج را دیدم که [گوشت] مرغی را می‌خوردند.

10- باب: أَکْلِ کُلِّ ذِی نَابٍ مِنَ السِّباعِ

باب [10]: خوردن حیوانات درنده

1925- عَنْ أَبِی ثَعْلَبَةَ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ: «أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ نَهَى عَنْ أَکْلِ کُلِّ ذِی نَابٍ مِنَ السِّبَاعِ» [رواه البخاری: 5530].

1925- از ابو ثَهلبهس روایت است که پیامبر خدا ج از خوردن هر حیوان درندۀ منع کردند([11]).

11- باب: الْمِسْکِ

باب [11]: مُشک

1926- عَنْ أَبِی مُوسَى رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ، عَنِ النَّبِیِّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ قَالَ: «مَثَلُ الجَلِیسِ الصَّالِحِ وَالسَّوْءِ، کَحَامِلِ المِسْکِ وَنَافِخِ الکِیرِ، فَحَامِلُ المِسْکِ: إِمَّا أَنْ یُحْذِیَکَ، وَإِمَّا أَنْ تَبْتَاعَ مِنْهُ، وَإِمَّا أَنْ تَجِدَ مِنْهُ رِیحًا طَیِّبَةً، وَنَافِخُ الکِیرِ: إِمَّا أَنْ یُحْرِقَ ثِیَابَکَ، وَإِمَّا أَنْ تَجِدَ رِیحًا خَبِیثَةً» [رواه البخاری: 5534].

1926- از ابو موسیس از پیامبر خدا ج روایت است که فرمودند: هم نشین خوب و هم نشین بد، مانند عطر فروش، یا برای تو از آن عطر چیزی می‌دهد، و یا از وی خریداری می‌کنی، و یا بوی خوشش به مشامت می‌رسد، ولی کوره‌گر، یا لباست را می‌سوزاند، و یا از آن بوی بدی به مشامت می‌رسد»([12]).

12- باب: الوَسْمِ وَالعَلَمِ فِی الصُّورَةِ

باب [12]: خالکوبی و علامت گذاشتن بر صورت

1927- ابْنُ عُمَرَ: رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ، قالَ «نَهَى النَّبِیُّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ أَنْ تُضْرَبَ الصُّورَةُ» [رواه البخاری: 5541].

1927- از ابن عمرب روایت است که گفت: پیامبر خدا ج از زدن علامت بر صورت، منع کردند([13]).


66- کِتَابُ الأضَاحِی



[1]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

      1) شکار کردن روا است، و از امور مباحه بشمار می‌رود.

      2) اگر شکار با آلۀ تیز مانند: نیزه، تیر، شمشیر و هر آلۀ جارحۀ دیگری صورت بگیرد، حلال است، و اگر ذریعۀ آلۀ پهن مانند: سنگ و چوب و امثال این‌ها کوبنده می‌باشد نه جارحه، صورت بگیرد، روا نیست، مگر آنکه پیش از مردن، شکار را ذبح نمایند.

      3) اگر سگ تعلیم داده شدۀ شکاری، حیوانی را گرفت و کشت، کشتنش ذبح گفته می‌شود، و حلال است، و علامت سگ تعلیم داده شده آن است که از شکار نخورده باشد، و اگر از شکار خورده بود، تعلیم داده گفته نمی‌شود، و چیزی را که شکار کرده است، اگر کشته بود، نباید خورده شود.

      4) در وقت شکار (بسم الله) گفتن شرط است، و جمهور علماء بر این نظراند که اگر کسی تسمیه را قصدا ترک کرد، شکارش حرام است، و اگر سهوا ترک کرده بود، باکی ندارد.

      5) اگر با سگ شکارچی، سگ بیگانۀ اشتراک کرده بود، ولی شکار هنوز زنده بود، شکارچی می‌تواند آن را ذبح کند و بخورد، ولی اگر شکار کشته شده بود، نباید آن را بخورد، زیرا طوری که در حدیث نبوی شریف آمده است، نمی‌داند که این شکار را سگ خودش کشته است، و یا سگ دیگر.

[2]- در اسمش و اسم پدرش اختلاف بسیار است، و شاید اسمش جُرهُم باشد، از مبایعین تحت شجره است، قائم اللیل بود، در نیمۀ یکی از شب‌ها که نماز می‌خواند، در حالت سجده کردن وفات نمود، دخترش به خواب دید که پدرش وفات کرده است، سراسیمه بیدار شد وپرسید: پدرم کجا است، گفتند: در نماز گاهش می‌باشد، چون آمد دید که در حال سجده کردن است، او را صدا زد، جوابش را نداد، چون او را حرکت داد، افتاد، و این واقعه در سال هفتاد و پنج هجری بود، (الأصابه: 4/29/30).

[3]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

      1) ظرف و کاسۀ را که کفار در آن طعام می‌خورند، اگر در اشیای نجس استعمال کرده بودند، مانند: شراب، و گوشت خوک و امثال این‌ها، شستن چنین ظرفی در وقت استعمال کردن آن لازم است، و رنه طعامی که در آن انداخته می‌شود، نجس است، ولی ظرف و کاسۀ که در چیزهای نجس از آن استفاده نکرده باشند، شستن آن لازم نیست، گرچه اولی و مستحب است.

      2) از مفهوم مخالف این حدیث نبوی این طور دانسته می‌شود که: اگر با سگ غیر تعلیم یافته شکار کردی، و شکار مرده بود، آن شکار حرام است، و نباید آن را خورد.

[4]- از مسائل و احکام متعلق به این حدیث آنکه:

      اگر کسی سنت نبی کریم ج را بعد از علم آوری به آن ترک می‌کرد، باید او را تادیب کرد، و از جملۀ تادیب آنکه با وی تا مدتی قطع رابطه نمود، و این عمل مخالفتی با این قول پیامبر خدا ج که فرموده‌اند: «مسلمان نباید برادرش را بیشتر از سه روز ترک کند» ندارد، زیرا منع از مقاطعۀ بیش از سه روز در مسائل شخصی است، و مقاطعه در این حدیث به سبب امور دینی است.

[5]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

      قیراط: نیم دانق است، و مراد از آن در این حدیث، جزئی از ثواب اعمال است، و مقدار معین آن را در این مورد جز خدا، کس دیگری نمی‌داند.

[6]- در جای که خوردن شکار اجازه داده شده است، مشروط به این شرط است که شکار در جای باشد که متعفن نشده باشد، ورنه خوردن آن مکروه و یا حرام است.

[7]- خوردن ملخ به اجماع علماء جواز دارد، ولی چون ملخ انواع فراونی دارد، و بعضی از انواع آن سامه است، از این جهت این نوع از ملخ روا نیست.

[8]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

      بنابر ظهار این حدیث نبوی شریف، خوردن گوشت اسپ حلال است، و این نظر امام شافعی، و امام ابو یوسف، و امام محمد بن حسن شیبانی رحمهم الله در مذهب حنفی است، ولی نظر خود امام ابو حنیف و امام مالک رحمهما الله به اساس دلائل دیگری، این است که گوشت اسپ مکروه است، و از جملۀ آن دلائل این قول خداوند متعال است که می‌فرماید: ﴿وَٱلۡخَیۡلَ وَٱلۡبِغَالَ وَٱلۡحَمِیرَ لِتَرۡکَبُوهَا وَزِینَةٗ و می‌گویند که (لام) (لترکبوها) برای تعلیل است، و فائدۀ حصر را می‌دهد، و معنی آیت چنین می‌شود که: این حیوانات را به غرض سوار شدن و زینت برای شما آفریده ایم، نه برای کار دیگری، و دیگر اینکه مقام، مقام منت گذاری است، و منت خوردن گوشت حیوان کم‌تر از منت سوار شدن و زینت ذکر می‌کرد.

      ولی جانب مقابل می‌تواند بگوید که: خداوند متعال جانبی از نعمت متعلق به اسپ را ذکر کرده است که با قاطر و خر مشترک است، و آن مسألۀ سوار شدن و زینت است، و جانب دیگر آن را که خاص به اسپ است، که جانب خوردن گوشت آن باشد، پیامبر خدا ج ذکر کرده‌اند، ولله تعالی أعلم.

[9]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

      اگر شکار کردن حیوان، غرض استفاده از گوشت و یا پوست آن باشد، طوری که در احادیث بسیاری ذکرش رفت، روا است، ولی اگر غرض از شکار کردن حیوان، شوخی و ساعت تیری باشد، چنین شکار کردنی روا نیست، و به طور اولی روا نیست که حیوان اهلی مانند: مرغ، و یا گوسفند را در جایی بسته کرده و آن را نشان زد.

[10]- مراد از مثله کردن حیوان آن است که عضوی از اعضای حیوان را پیش از ذبح کردنش قطع نمایند، و یا شکم او را بدرند، و یا بعد از ذبح کردن، تا وقتی که هنوز کاملا آرام نگرفته است، به چنین کاری اقدام نمایند.

[11]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

      1) در صحیح مسلم آمده است که پیامبر خدا ج از [خوردن] هر حیوان درندۀ و از [خوردن] هر پرندۀ چنگال داری نهی کردند».

      2) مراد از حیوان درنده حیوانی است که بر حیوانات دیگر حمله‌ور گردیده و قدرت دریدن آن‌ها را داشته باشد، مانند: شیر، پلنگ، گرگ، سگ، روباه، و امثال این‌ها، و همچنین است پرندۀ چنگال دارد، مانند: شاهین باشه، کرگس و امثال این‌ها.

[12]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

      به اساس تشبیهی که در این حدیث آمده است، علماء گفته‌اند که مُشک پاک است، و مشک در اصل خود عبارت از خونی است که در ناف بعضی از انواع آهو در وقت معینی از سال جمع می‌شود، و بودن اصل آن از خون موجب نجاست آن نیست، زیرا با تغییراتی که در آن به قدرت خداوند متعال ایجاد می‌گردد، از حالت اصلی خود خارج می‌شود، مانند شیر، که در اصل خود در بین خون و چتلی است، ولی با تغییراتی که در آن صورت می‌گیرد، خاصیت خون و چتلی در آن باقی نمی‌ماند.

[13]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

      1) علماء بر این نظراند که نباید بر صورت انسان و یا حویان ذریعۀ داغ کردن، و یا خالکوبی علامت گذاشت.

      2) نظر به احادیث دیگری که در این باره آمده است، در دیگر اضای انسان نیز خالکوبی و علامت گذاشتن روا نیست، ولی علامت گذاشتن در حیوان اگر در صورتش نباشد، در نزد اکثر علماء جوزا دارد، و در نزد احناف، علامت گذاری در هیچ جای حیوان جواز ندارد.

کتاب [64]- عقیقه

کتاب [64]- عقیقه

1- باب: تَسْمِیَةِ المَوْلُودِ

باب [1]: نام گذاری مولود

1911- عَنْ أَبِی مُوسَى رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ، قَالَ: «وُلِدَ لِی غُلاَمٌ، فَأَتَیْتُ بِهِ النَّبِیَّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ فَسَمَّاهُ إِبْرَاهِیمَ، فَحَنَّکَهُ بِتَمْرَةٍ، وَدَعَا لَهُ بِالْبَرَکَةِ، وَدَفَعَهُ إِلَیَّ»، [رواه البخاری: 5467].

1911- از ابو موسیس روایت است که گفت: برایم پسری متولد شد، او را نزد پیامبر خدا ج آوردم، او را ابراهیم نام نهادند، خرمای را جویدند و بر دهانش گذاشتند، و برایش دعا کردند، و او را بدستم دادند([1]).

1912- حَدیث أَسْمَاءَ بِنْتِ أَبِی بَکْرٍ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُمَا: أَنَّهَا وَلَدَتْ عْبْدَ اللَّهِ بْنِ الزُّبَیْرِ، تَقَدَّم فی حَدیث الهِجْرَة وَذادَ هُنا: فَفَرِحُوا بِهِ فَرَحًا شَدِیدًا، لِأَنَّهُمْ قِیلَ لَهُمْ: إِنَّ الیَهُودَ قَدْ سَحَرَتْکُمْ فَلاَ یُولَدُ لَکُمْ [رواه البخاری:5469].

1912- حدیث اسماءل در مورد اینکه عبدالله بن زبیر را تولد نموده بود، در حدیث هجرت قبلا گذشت، و در این روایت آمده است که مسلمانان از تولد او نهایت خوشحال شدند، زیرا کسی برای آن‌ها گفته بود که مردم یهود شما را سحر کرده‌اند، و برای شما فرزند نمی‌شود([2]).

2- باب: إمَاطَةِ الأذى عَنِ الصَّبِیِّ فی العَقِیقَةِ

باب [2]: دور کردن کثافات از بدن طفل در وقت عقیقه

1913- عَنْ سَلْمَانَ بْنِ عَامِرٍ الضَّبِیَّ، رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ، قَالَ: سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ یَقُولُ: «مَعَ الغُلاَمِ عَقِیقَةٌ، فَأَهْرِیقُوا عَنْهُ دَمًا، وَأَمِیطُوا عَنْهُ الأَذَى» [رواه البخاری: 5472].

1913- از سلمان بن عامر ضبیس([3]) روایت است که گفت: از پیامبر خدا ج شنیدم که می‌فرمودند: «از پسر باید عقیقه داد، پس برایش حیوانی را ذبح کنید و کثافت‌ها را از وی دور نمائید»([4]).

3- باب: الْفَرَعِ

باب [3]: فَرَع

1914- عَنْ أَبِی هُرَیْرَةَ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ، عَنِ النَّبِیِّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ قَالَ: «لاَ فَرَعَ وَلاَ عَتِیرَةَ» وَالفَرَعُ: أَوَّلُ النِّتَاجِ، کَانُوا یَذْبَحُونَهُ لِطَوَاغِیتِهِمْ، وَالعَتِیرَةُ فِی رَجَبٍ [رواه البخاری: 5473].

1914- از ابو هریرهس از پیامبر خدا ج روایت است که فرمودند: «فَرع و عتیرۀ نیست».

فَرع: عبارت از نتاج اول حیوان است، که اهل جاهلیت آن را برای بت‌های خود ذبح می‌کردند، و عتیره: شتری است که آن را در ماه رجب ذبح می‌کردند([5]).


65- کِتَابُ الذبَائِح وَالصّیْدِ



[1]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

عقیقه عبارت از ذبح کردن حیوان در وقت تراشیدن موی سر مولود است، بعضی از علماء آن را واجب می‌دانند، و اکثر علماء می‌گویند که سنت است، و امام ابو حنیف/ می‌گوید که سنت نیست، و حتی صاحب توضیح می‌گوید که امام ابو حنیفه/ آن را بدعت می‌داند، ولی فکر نمی‌کنم که این روایت از امام/ ثابت باشد، زیرا احادیث فراوانی – چه قولی و چه فعلی – دلالت بر مشروعیت عقیقه دارد، و در تیسیر القاری آمده است که مراد از قول امام ابو حنیفه که (عقیقه) سنت نیست، این است که (عقیقه) سنت مؤکده نیست، نه اینکه سنت نباشد.

[2]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

      در طبقات ابن سعد آمده است که چون مسلمانان به مدینه هجرت کردند، مدتی بر آن‌ها گذشت و برای کسی فرزندی تولد نمی‌شد، با خود گفتند که مردم یهود ما را سحر کرده‌اند، و عبدالله بن زبیر اولین مولودی بود که بعد از هجرت تولد شده بود، از این جهت مسلمانان از روی خوشی آن‌چنان به صدای بلند تکبیر گفتند که مدینه به لرزه در آمد.

[3]- وی سلمان بن عامر بن أوس ضبی است، بعضی می‌گویند که در صحابه (ضبی) دیگری غیر از وی وجود ندارد، ولی امام ابن حجر/ می‌گوید: حقیقت آن است که اشخاص دیگری نیز از بنی ضبه وجود داشتند، از ان جمله است: یزید بن نامۀ ضبی، سلمان ضبی در خلافت معاویهس وفات یافت. (الاأصابه: 2/62).

[4]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

      مفهوم مخالف در این حدیث به اتفاق علماء معتبر نیست، یعنی این طور نباید فهمید که: از پسر عقیقه بدهید، و از دختر ندهید، بلکه طوری که در احادیث دیگری آمده است، سنت است که برای پسر دو گوسفند، و برای دختر یک گوسفند عقیقه داده شود.

[5]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

      1) آنچه را که در ماه رجب برای بت‌های خود ذبح می‌کردند، به نام (رجیبه) نیز یاد می‌کردند.

      2) علت نهی از ذبح این دو نوع حیوان آن بود که آن را برای بت‌های خود ذبح می‌کردند، لذا اگر چنین علتی وجود نداشته باشد، و نتاج اول حیوان برای خدا ذبح شود، اشکالی ندارد، در سنن ابوداد و و سنن نسائی آمده است که: شخصی از پیامبر خدا ج در مورد (فَرَع) که نتاج اول حیوان باشد، سؤال کرد، فرمودند: «فَرع حق است، اگر آن را بگذاری بنت مخاض و یا بنت لبون می‌شود، و در جهاد فی سبیل الله از آن استفاده می‌شود، و یا اگر آن را برای بیوه زنی بدهی بهتر از آن است که آن را ذبح کنی و گوشتش به پشمش بچسبد»، و امام نووی به نقل از امام شافعی/ می‌گوید که: (فَرَع) و (عتیره) اگر به معنی متعارف در جاهلیت نباشد، مستحب است.

      خلاصه آنکه اگر حیوان برای بت‌ها ذبح گردد و قربانی شود، به هر سن و سالی که باشد، و در هر وقتی که باشد، و در هر جایی که باشد، حرام است، و اگر برای خدا ذبح گردد، و قربانی شود، در هر سن و سالی که باشد، و در هر وقتی که باشد، و در هر جایی که باشد، کار خوب و پسندیده‌ای است.

کتاب [63]- خوردنی‌ها

کتاب [63]- خوردنی‌ها

1887- عَنْ أَبِی هُرَیْرَةَ، رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ: قَالَ: أَصَابَنِی جَهْدٌ شَدِیدٌ، فَلَقِیتُ عُمَرَ بْنَ الخَطَّابِ، فَاسْتَقْرَأْتُهُ آیَةً مِنْ کِتَابِ اللَّهِ، فَدَخَلَ دَارَهُ وَفَتَحَهَا عَلَیَّ، فَمَشَیْتُ غَیْرَ بَعِیدٍ فَخَرَرْتُ لِوَجْهِی مِنَ الجَهْدِ وَالجُوعِ، فَإِذَا رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ قَائِمٌ عَلَى رَأْسِی، فَقَالَ: «یَا أَبَا هُرَیْرَةَ» فَقُلْتُ: لَبَّیْکَ رَسُولَ اللَّهِ وَسَعْدَیْکَ، فَأَخَذَ بِیَدِی فَأَقَامَنِی وَعَرَفَ الَّذِی بِی، فَانْطَلَقَ بِی إِلَى رَحْلِهِ، فَأَمَرَ لِی بِعُسٍّ مِنْ لَبَنٍ فَشَرِبْتُ مِنْهُ، ثُمَّ قَالَ: «عُدْ یَا أَبَا هِرٍّ» فَعُدْتُ فَشَرِبْتُ، ثُمَّ قَالَ: «عُدْ» فَعُدْتُ فَشَرِبْتُ، حَتَّى اسْتَوَى بَطْنِی فَصَارَ کَالقِدْحِ، قَالَ: فَلَقِیتُ عُمَرَ، وَذَکَرْتُ لَهُ الَّذِی کَانَ مِنْ أَمْرِی، وَقُلْتُ لَهُ: فَوَلَّى اللَّهُ ذَلِکَ مَنْ کَانَ أَحَقَّ بِهِ مِنْکَ یَا عُمَرُ، وَاللَّهِ لَقَدِ اسْتَقْرَأْتُکَ الآیَةَ، وَلَأَنَا أَقْرَأُ لَهَا مِنْکَ، قَالَ عُمَرُ: وَاللَّهِ لَأَنْ أَکُونَ أَدْخَلْتُکَ أَحَبُّ إِلَیَّ مِنْ أَنْ یَکُونَ لِی مِثْلُ حُمْرِ النَّعَمِ [رواه البخاری: 5375].

1887- از ابو هریرهس روایت است که گفت: گرسنگی شدیدی بر من غلبه کرد، و با عمر بن خطابس ملاقی شدم، از وی خواستم تا یک آیت از قرآن را برایم بخواند، او آن آیت را برایم خواند، و داخل خانه‌اش شد.

کمی راه که رفتم از خستگی و گرسنگی افتاده و بی‌هوش گردیدم، [چون به هوش آمدم] دیدم که پیامبر خدا ج بر بالای سرم ایستاده‌اند، مرا صدا زدند وفرمودند: «ای ابا هر»!

گفتم: بلی یا رسول الله! دستم را گرفتند، و مرا ایستاده کردند، و مشکل مرا درک نمودند، مرا به خانۀ خود بردند و فرمودند تا برایم قدح شیری بیاورند، آز آن شیر مقداری نوشیدم، فرمودند: «ای ابا هر! دیگر هم بنوش» بار دیگر نوشیدم، فرمودند: «باز هم بنوش» باز هم نوشیدم تا آنکه شکمم مانند تیری راست ایستاد.

ابو هریرهس می‌گوید: بعد از آن عمرس را دیدم و ماجرا را برایش قصه کردم، و برایش گفتم: آنچه که آرزویم بود کسی که از تو آن را بهتر انجام می‌داد، متکفل گردید، و به خداوند سوگند است هنگامی که از تو خواستم تا فلان آیت را برایم بخوانی، من خودم آن آیت را از تو بهتر می‌دانستم.

عمرس گفت: به خداوند سوگند اگر تو را به خانه‌ام می‌بردم، برایم خوش‌تر از آن بود که گلۀ شتری داشته باشم.

1- باب: التَّسْمِیَةِ عَلَى الطَّعَامِ وَالأکْلِ بالْیَمِینِ

باب [1]: بسم الله گفتن در طعام، و خوردن با دست راست

1888- عَنْ عُمَرَ بْنَ أَبِی سَلَمَةَ، رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ: کُنْتُ غُلاَمًا فِی حَجْرِ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ، وَکَانَتْ یَدِی تَطِیشُ فِی الصَّحْفَةِ، فَقَالَ لِی رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ: «یَا غُلاَمُ، سَمِّ اللَّهَ، وَکُلْ بِیَمِینِکَ، وَکُلْ مِمَّا یَلِیکَ» فَمَا زَالَتْ تِلْکَ طِعْمَتِی بَعْدُ [رواه البخاری: 5376].

1888- روایت است که عمر بن ابی سلمهس گفت: هنگام طفولیت در آغوش پیامبر خدا ج بودم، [هنگام طعام خوردن] به هر گوشه و کنار کاسه دست می‌انداختم.

پیامبر خدا ج برایم گفتند: «ای پسر! (بسم الله) بگو، به دست راست خود بخور، و از نزدیک خود بخور» از آن وقت به بعد تا اکنون، طعام خوردنم به همین طریق شد([1]).

2- باب: مَنْ أکَلَ حَتَّى شَبعَ

باب [2]: کسی که خورد، تا سیر شد

1889- عَنْ عَائِشَةَ، رَضِیَ اللَّهُ عَنْهَا: «تُوُفِّیَ النَّبِیُّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ حِینَ شَبِعْنَا مِنَ الأَسْوَدَیْنِ: التَّمْرِ وَالمَاءِ» [رواه البخاری: 5383].

1889- از عائشهل روایت است که گفت: پیامبر خدا ج هنگامی وفات نمودند که از آب و خرما سیر شده بودیم([2]).

3- باب: الْخبْزِ المُرَقَّقِ وَالأکْلِ عَلَى الخِوَانِ

باب [3]: نان نرم، و خوردن بر بالای دسترخوان

1890- عِنْ أَنَسٍ، رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ قَالَ: «مَا أَکَلَ النَّبِیُّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ خُبْزًا مُرَقَّقًا، وَلاَ شَاةً مَسْمُوطَةً حَتَّى لَقِیَ اللَّهَ» [رواه البخاری: 5385].

1590- از انسس روایت است که گفت: تا هنگامی که پیامبر خدا ج وفات کردند، نه نان نرم و ملایمی خوردند، و نه گوسفند بریانی.

1891- عَنْ أَنَسٍ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ، قَالَ: «مَا عَلِمْتُ النَّبِیَّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ أَکَلَ عَلَى سُکْرُجَةٍ قَطُّ، وَلاَ خُبِزَ لَهُ مُرَقَّقٌ قَطُّ، وَلاَ أَکَلَ عَلَى خِوَانٍ قَطُّ» [رواه البخاری: 5387].

1891- و از انسس در روایت دیگری آمده است که گفت: من خبر ندارم که پیامبر خدا ج در پشقاب طعام خورده باشند، و یا نان نرم و ملایمی را تناول نموده باشند، و یا آنکه بر روی دسترخوان طعام صرف کرده باشند([3]).

4- باب: طَعَامُ الوَاحِدِ یَکْفِی الإِثْنَیْنِ

باب [4]: طعام یک نفر برای دو نفر کفایت می‌کند

1892- عَنْ أَبِی هُرَیْرَةَ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ، أَنَّهُ قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ: «طَعَامُ الِاثْنَیْنِ کَافِی الثَّلاَثَةِ، وَطَعَامُ الثَّلاَثَةِ کَافِی الأَرْبَعَةِ» [رواه البخاری: 5392].

1892- از ابو هریرهس روایت است که گفت: پیامبر خدا ج فرمودند: «طعام دو نفر برای سه نفر، و طعام سه نفر برای چهار نفر کافی است»([4]).

5- باب: المُؤمِنُ یَأکُلُ فِی مِعیً وَاحِدٍ

باب [5]: مسلمان در یک روده طعام می‌خورد

1893- عَنْ ابْنُ عُمَرَ، رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُمَا، أَنَّهُ کانَ لاَ یَأْکُلُ حَتَّى یُؤْتَى بِمِسْکِینٍ یَأْکُلُ مَعَهُ، فَأَدْخَلْتُ رَجُلًا یَأْکُلُ مَعَهُ فَأَکَلَ کَثِیرًا، فَقَالَ: یَا نَافِعُ، لاَ تُدْخِلْ هَذَا عَلَیَّ، سَمِعْتُ النَّبِیَّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ یَقُولُ: «المُؤْمِنُ یَأْکُلُ فِی مِعًى وَاحِدٍ، وَالکَافِرُ یَأْکُلُ فِی سَبْعَةِ أَمْعَاءٍ» [رواه البخاری: 5393].

1893- از ابن عمرب روایت است که وی تا شخص مسکینی را نمی‌اوردند که با وی نان بخورد، طعام نمی‌خورد، روزی شخصی را آوردند که با وی نان بخورد، این شخص بسیار نان خورد.

ابن عمرب برای خادمش گفت: این شخص را دوباره نزدم میاور، زیرا پیامبر خداج فرمودند که:

«مسلمان در یک روده طعام می‌خورد، و کافر در هفت روده»([5]).

6- باب: الأکْلِ مُتَّکِئاً

باب [6]: طعام خوردن در حال تکیه دادن

1894- عَنْ أَبِی جُحَیْفَةَ، رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ قَالَ: کُنْتُ عِنْدَ النَّبِیِّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ فَقَالَ لِرَجُلٍ عِنْدَهُ: «لاَ آکُلُ وَأَنَا مُتَّکِئٌ» [رواه البخاری: 5399].

1894- از ابو جحیفهس روایت است که گفت: نزد پیامبر خدا ج بودم، ایشان برای شخصی که در نزدشان بود گفتند: «من در حالی که تکیه داده باشم نان نمی‌خورم»([6]).

7- باب: مَا عَابَ النَّبِیُّ ج طَعَامًا

باب [7]: پیامبر خدا ج هیچ طعامی را بد نمی‌گفتند

1895- عَنْ أَبِی هُرَیْرَةَ، رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ قَالَ: «مَا عَابَ النَّبِیُّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ طَعَامًا قَطُّ، إِنِ اشْتَهَاهُ أَکَلَهُ، وَإِنْ کَرِهَهُ تَرَکَهُ» [رواه البخاری: 5409].

1895- از ابو هریرهس روایت است که گفت: پیامبر خدا ج هیچ طعامی را بد نمی‌گفتند، اگر اشتهاء داشتند می‌خوردند، و اگر بدشان می‌آمد آن را ترک می‌کردند([7]).

8- باب: النَّفْخِ فِی الشَّعِیرِ

باب [8]: پف کردن در جو

1896- عَنْ سَهْلٍ: رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ هَلْ رَأَیْتُمْ فِی زَمَانِ النَّبِیِّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ النَّقِیَّ؟ قَالَ: «لاَ» فَقُلْتُ: فَهَلْ کُنْتُمْ تَنْخُلُونَ الشَّعِیرَ؟ قَالَ: «لاَ، وَلَکِنْ کُنَّا نَنْفُخُهُ» [رواه البخاری: 5410].

1896- از سهلس روایت است که کسی از وی پرسید: آیا شما در زمان پیامبر خداج نان پاکیزه و نرم دیده بودید؟

گفت: نه.

پرسید: آرد جو را غربال می‌کردید؟

گفت: نه، بلکه [جهت رفتن سبوس و خاشاک بر آن پُف می‌زدیم([8]).

9- باب: مَا کَانَ النَّبِیُّ ج وَأَصْحَابُهُ یَأکُلُونَ

باب [9]: آنچه را که پیامبر خدا ج و صحابه می‌‌خورند

1897- عَنْ أَبِی هُرَیْرَةَ، رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ قَالَ: «قَسَمَ النَّبِیُّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ یَوْمًا بَیْنَ أَصْحَابِهِ تَمْرًا، فَأَعْطَى کُلَّ إِنْسَانٍ سَبْعَ تَمَرَاتٍ، فَأَعْطَانِی سَبْعَ تَمَرَاتٍ إِحْدَاهُنَّ حَشَفَةٌ، فَلَمْ یَکُنْ فِیهِنَّ تَمْرَةٌ أَعْجَبَ إِلَیَّ مِنْهَا، شَدَّتْ فِی مَضَاغِی» [رواه البخاری: 5411].

1897- از ابو هریرهس روایت است که گفت: روزی پیامبر خدا ج خرماهایی را بین صحابه‌های خود تقسیم کردند، و برای هرکدام هفت دانه خرما دادند، و برایم هفت دانه خرما دادند که یک دانۀ آن‌ها خراب بود، و آن یک دانۀ خراب از همۀ آن‌ها برایم بهتر مزه داد، زیرا محکم به دندان‌هایم چسپید([9]).

1898- عَنْهُ أَنَّهُ مَرَّ بِقَوْمٍ بَیْنَ أَیْدِیهِمْ شَاةٌ مَصْلِیَّةٌ، فَدَعَوْهُ، فَأَبَى أَنْ یَأْکُلَ، وَقَالَ: «خَرَجَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ مِنَ الدُّنْیَا وَلَمْ یَشْبَعْ مِنْ خُبْزِ الشَّعِیرِ» [رواه البخاری: 5414].

1898- از ابو هریرهس روایت است که گذرش به مردمی افتاد که گوسفند بریان شدۀ پیش روی‌شان قرار داشت، او را دعوت کردند، ولی او از خوردن ابا ورزید و گفت: پیامبر خدا ج از دنیا رفتند و از نان جو سیر نشدند.

1899- عَنْ عَائِشَةَ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهَا، قَالَتْ: «مَا شَبِعَ آلُ مُحَمَّدٍ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ مُنْذُ قَدِمَ المَدِینَةَ، مِنْ طَعَامِ البُرِّ ثَلاَثَ لَیَالٍ تِبَاعًا، حَتَّى قُبِضَ» [رواه البخاری: 5416].

1899- از عائشهل روایت است که گفت: خانوادۀ پیامبر خدا ج از روزی که به مدینه آمدند، تا هنگام وفات [پیامبر خدا ج]، سه روز متوالی از نان گندم سیر نشدند([10]).

10- باب: التَّلْبِیْنَةِ

باب [10]: تلبینه

1900- وَعَنْها رَضِیَ اللَّهُ عَنْهَا، زَوْجِ النَّبِیِّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ: أَنَّهَا کَانَتْ إِذَا مَاتَ المَیِّتُ مِنْ أَهْلِهَا، فَاجْتَمَعَ لِذَلِکَ النِّسَاءُ، ثُمَّ تَفَرَّقْنَ إِلَّا أَهْلَهَا وَخَاصَّتَهَا، أَمَرَتْ بِبُرْمَةٍ مِنْ تَلْبِینَةٍ فَطُبِخَتْ، ثُمَّ صُنِعَ ثَرِیدٌ فَصُبَّتِ التَّلْبِینَةُ عَلَیْهَا، ثُمَّ قَالَتْ: کُلْنَ مِنْهَا، فَإِنِّی سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ یَقُولُ: «التَّلْبِینَةُ مُجِمَّةٌ لِفُؤَادِ المَرِیضِ، تَذْهَبُ بِبَعْضِ الحُزْنِ» [رواه البخاری: 5417].

1900- و از عائشهل همسر پیامبر خدا ج روایت است که وی عادت داشت که اگر کسی از خانواده‌اش وفات می‌کرد و زن‌ها جمع می‌شدند، بعد از آنکه [مهمانان] به خانه‌های خود می‌رفتند، و جز اقوام و خانوادۀ صاحب مرده کسی باقی نمانده بود، امر می‌کرد تا دیگ (تلبینۀ) تهیه شود.

بعد از آن نان را ریزه می‌کرد، (تلبینه) را بر بالای آن‌ها میریخت و می‌گفت: از این طعام بخورید، زیرا از پیامبر خدا ج شنیدم که می‌فرمودند: «(تلبینه) آرام بخش قلب مریض است، وغم را تا اندازۀ از ابین می‌برد([11]).

11- باب: الأکْلِ من الإِنَاءِ المُفَضَّضِ

باب [11]: طعام خوردن در ظرف به نقره گرفته شده

1901- عَنْ حُذَیْفَةَ، رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ سَمِعْتُ النَّبِیَّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ یَقُولُ: «لاَ تَلْبَسُوا الحَرِیرَ وَلاَ الدِّیبَاجَ، وَلاَ تَشْرَبُوا فِی آنِیَةِ الذَّهَبِ وَالفِضَّةِ، وَلاَ تَأْکُلُوا فِی صِحَافِهَا، فَإِنَّهَا لَهُمْ فِی الدُّنْیَا وَلَنَا فِی الآخِرَةِ» [رواه البخاری: 5426].

1901- از حذیفهس روایت است که گفت: از پیامبر خدا ج شنیدم که می‌فرمودند: «ابریشم و دیباج را نپوشید، و در ظرف طلا و نقره چیزی نیاشامید، و در قاب‌های طلا و نقره چیزی نخورید، زیرا این چیزها در دنیا برای غیر مسلمانان، و در آخرت برای ما [مسلمانان] است»([12]).

12- باب: الرَّجُلِ یَتَکَلَّفُ الطَّعَامَ لإِخْوَانِهِ

باب [12]: شخصی که برای برادران خود طعام مکلفی تهیه می‌کند

1902- عَنْ أَبِی مَسْعُودٍ الأَنْصَارِیِّ، رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ قَالَ: کَانَ مِنَ الأَنْصَارِ رَجُلٌ یُقَالُ لَهُ أَبُو شُعَیْبٍ، وَکَانَ لَهُ غُلاَمٌ لَحَّامٌ، فَقَالَ: اصْنَعْ لِی طَعَامًا، أَدْعُو رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ خَامِسَ خَمْسَةٍ، فَدَعَا رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ خَامِسَ خَمْسَةٍ، فَتَبِعَهُمْ رَجُلٌ، فَقَالَ النَّبِیُّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ: «إِنَّکَ دَعَوْتَنَا خَامِسَ خَمْسَةٍ، وَهَذَا رَجُلٌ قَدْ تَبِعَنَا، فَإِنْ شِئْتَ أَذِنْتَ لَهُ، وَإِنْ شِئْتَ تَرَکْتَهُ» [رواه البخاری: 5434].

1902- از ابو مسعود انصاریس روایت است که گفت: شخصی از انصار به ابو شعیب، غلام قصابی داشت، برای غلام خود گفت که برایم طعامی تهیه کن، زیرا می‌خواهم پیامبر خدا ج را با چهار نفر دیگر دعوت کنم، و همان بود که پیامبر خدا ج را با چهار نفر دیگر دعوت نمود، شخص دیگری هم به پی آن‌ها افتاد.

پیامبر خدا ج [برای میزبان] گفتند: «تو پنج نفر ما را دعوت نموده بودی، و این شخص خودش با ما آمده است، اگر می‌خواهی برایش اجازه بده و اگر می‌خواهی جوابش بده».

گفت: بلکه برایش اجازه دادم([13]).

13- باب: القِثَّاءِ بِالرُّطَبِ

باب [13]: خوردن خیار با خرمای تازه

1903- عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ جَعْفَرِ بْنِ أَبِی طَالِبٍ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُمَا، قَالَ: «رَأَیْتُ النَّبِیَّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ یَأْکُلُ الرُّطَبَ بِالقِثَّاءِ» [رواه البخاری: 5440].

1903- از عبدالله بن جعرف بن ابی طالبب([14]) روایت است که گفت: پیامبر خدا ج را دیدم که (رطب) را با خیار می‌خوردند([15]).

14- باب: الرُّطَبِ وَالتَّمْرِ

باب [14]: خرمای تازه و خرمای خُشک

1904- عَنْ جَابِرِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُمَا، قَالَ: کَانَ بِالْمَدِینَةِ یَهُودِیٌّ، وَکَانَ یُسْلِفُنِی فِی تَمْرِی إِلَى الجِدَادِ، وَکَانَتْ لِجَابِرٍ الأَرْضُ الَّتِی بِطَرِیقِ رُومَةَ، فَجَلَسَتْ، فَخَلاَ عَامًا فَجَاءَنِی الیَهُودِیُّ عِنْدَ الجَدَادِ وَلَمْ أَجُدَّ مِنْهَا شَیْئًا، فَجَعَلْتُ أَسْتَنْظِرُهُ إِلَى قَابِلٍ فَیَأْبَى، فَأُخْبِرَ بِذَلِکَ النَّبِیُّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ، فَقَالَ لِأَصْحَابِهِ: «امْشُوا نَسْتَنْظِرْ لِجَابِرٍ مِنَ الیَهُودِیِّ» فَجَاءُونِی فِی نَخْلِی، فَجَعَلَ النَّبِیُّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ یُکَلِّمُ الیَهُودِیَّ، فَیَقُولُ: أَبَا القَاسِمِ لاَ أُنْظِرُهُ، فَلَمَّا رَأَى النَّبِیُّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ قَامَ فَطَافَ فِی النَّخْلِ، ثُمَّ جَاءَهُ فَکَلَّمَهُ فَأَبَى، فَقُمْتُ فَجِئْتُ بِقَلِیلِ رُطَبٍ، فَوَضَعْتُهُ بَیْنَ یَدَیِ النَّبِیِّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ فَأَکَلَ، ثُمَّ قَالَ: «أَیْنَ عَرِیشُکَ یَا جَابِرُ؟» فَأَخْبَرْتُهُ، فَقَالَ: «افْرُشْ لِی فِیهِ» فَفَرَشْتُهُ، فَدَخَلَ فَرَقَدَ ثُمَّ اسْتَیْقَظَ، فَجِئْتُهُ بِقَبْضَةٍ أُخْرَى فَأَکَلَ مِنْهَا، ثُمَّ قَامَ فَکَلَّمَ الیَهُودِیَّ فَأَبَى عَلَیْهِ، فَقَامَ فِی الرِّطَابِ فِی النَّخْلِ الثَّانِیَةَ، ثُمَّ قَالَ: «یَا جَابِرُ جُدَّ وَاقْضِ» فَوَقَفَ فِی الجَدَادِ، فَجَدَدْتُ مِنْهَا مَا قَضَیْتُهُ، وَفَضَلَ مِنْهُ، فَخَرَجْتُ حَتَّى جِئْتُ النَّبِیَّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ فَبَشَّرْتُهُ، فَقَالَ: «أَشْهَدُ أَنِّی رَسُولُ اللَّهِ» [رواه البخاری: 5443].

1904- از جابر بن عبداللهب روایت است که گفت: در مدینه شخص یهودی بود که برایم تا وقت به دست آمدن خرما قرض می‌داد، و زمین جابر همان بود که در راه (رومه) واقع گردیده بود([16]).

این زمین در یکی از سال‌ها از [حاصل] افتاد و میوه نداد، و با آن‌هم آن شخص یهودی هنگام چیدن خرما آمد [و مطالبۀ قرض خود را کرد] و چون خرمائی را نچیده بودم که برایش بدهم، از وی خواستم که تا سال آینده برایم مهلت بدهد، ولی او قبول نکرد و ابا ورزید.

این خبر به پیامبر خدا ج رسید، ایشان برای صحابه‌های خود فرمودند: «بیائید باهم برویم و از یهودی برای جابر مهلت بخواهیم»، و همان بود که به نخلستانم آمدند، و پیامبر خدا ج در این مورد با آن یهودی گفتگو کردند، یهودی در جواب‌شان می‌گفت: ابا القاسم! برایش مهلت نمی‌دهم.

چون پیامبر خدا ج این موقف را مشاهده نمودند، بر خاستند و داخل نخلستان گردش نمودند، بعد از آن باز گشتند و دوباره درمورد مهلت خواستن با آن یهودی گفتگو کردند، ولی او قبول نکرد و ابا ورزید.

برخاستم و اندکی خرمای تازه آوردم و پیش روی پیامبر خدا ج گذاشتم، از آن خرماها خوردند و پرسیدند: «جابر! سایه بانت کجا است»؟

برای‌شان نشان دادم.

فرمودند: «در آن سایه بان برایم فرشی بینداز».

سایه بان را فرش کردم، و ایشان رفتند و در آن سایه بان خوابیدند، بعد از آن بیدار شدند، مقدار دیگری خرمای تازه برای‌شان آوردم، از آن‌ها مقداری خوردند و نزد یهودی آمدند، و بار دیگر در مورد قرض با وی گفتگو نمودند، و او ابا ورزید، بعد از آن برای بار دوم در بین خرماهای تازه گردش نموده وفرمودند: «ای جابر! خرماها را بچین و قرض خود را بده».

خرماها را چیدم و پیامبر خدا ج نزد خرماهای چیده شده ایستاده شدند، و من از آن خرماها قرض خود را دادم، و بعد از ادای قرض همان اندازۀ دیگر برایم باقی ماند، آمدم و این خبر خوش را برای پیامبر خدا ج رساندم.

گفتند: «خودم شهادت می‌دهم که من رسول خدا هستم»([17]).

15- باب: الْعَجْوَةِ

باب [15]: خرمای عجوه

1905- عَنْ سَعْدٍ، بْنِ أَبِی وَقَّاصٍ، رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ: «مَنْ تَصَبَّحَ کُلَّ یَوْمٍ سَبْعَ تَمَرَاتٍ عَجْوَةً، لَمْ یَضُرَّهُ فِی ذَلِکَ الیَوْمِ سُمٌّ وَلاَ سِحْرٌ» [رواه البخاری: 5445].

1905- از سعد بن ابی وقاصس روایت است که گفت: پیامبر خدا ج فرمودند: «کسی که صبح هفت دانه خرمای (عجوه) بخورد، در همان روز زهر و جادو بر او ضرر نمی‌رساند»([18]).

16- باب: لَعْقِ الأصَابعِ

باب [16]: لیسیدن انگشتان

1906: عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ: رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُمَا أَنَّ النَّبِیَّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ قَالَ: «إِذَا أَکَلَ أَحَدُکُمْ فَلاَ یَمْسَحْ یَدَهُ حَتَّى یَلْعَقَهَا أَوْ یُلْعِقَهَا» [رواه البخاری: 5456].

1906- از ابن عباسب روایت است که پیامبر خدا ج فرمودند: «وقتی که کسی از شما چیزی می‌خورد تا وقتی که دست خود را نمی‌لیسد، یا نمی‌لیساند، آن را پاک نکند»([19]).

1907- عَنْ جَابِرِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُمَا: أَنَّهُ سَأَلَهُ عَنِ الوُضُوءِ مِمَّا مَسَّتِ النَّارُ؟ فَقَالَ: «لاَ، قَدْ کُنَّا زَمَانَ النَّبِیِّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ لاَ نَجِدُ مِثْلَ ذَلِکَ مِنَ الطَّعَامِ إِلَّا قَلِیلًا، فَإِذَا نَحْنُ وَجَدْنَاهُ لَمْ یَکُنْ لَنَا مَنَادِیلُ إِلَّا أَکُفَّنَا وَسَوَاعِدَنَا وَأَقْدَامَنَا، [رواه البخاری: 5457].

1907- از جابر بن عبداللهب روایت است که گفت: در زمان پیامبر خدا ج دستمال دیگری به جز از کف‌های دست، بازوها، و قدم‌های خود نداشتیم([20]).

17- باب: ما یَقُولُ إِذَا فَرَغَ مِنْ طَعَامِهِ

باب [17]: بعد از طعام خوردن چه باید گفت؟

1908- عَنْ أَبِی أُمَامَةَ: رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ أَنَّ النَّبِیَّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ کَانَ إِذَا رَفَعَ مَائِدَتَهُ قَالَ: «الحَمْدُ لِلَّهِ کَثِیرًا طَیِّبًا مُبَارَکًا فِیهِ، غَیْرَ مَکْفِیٍّ وَلاَ مُوَدَّعٍ وَلاَ مُسْتَغْنًى عَنْهُ، رَبَّنَا» [رواه البخاری: 5458].

1908- از ابو أمامهس روایت است که پیامبر خدا ج وقتی که دسترخوان برداشته می‌شد می‌گفتند: «الحَمْدُ لِلَّهِ کَثِیرًا طَیِّبًا مُبَارَکًا فِیهِ، غَیْرَ مَکْفِیٍّ وَلاَ مُوَدَّعٍ وَلاَ مُسْتَغْنًى عَنْهُ، رَبَّنَا»([21]).

1909- عَنْهُ فی روایة: أَنَّ النَّبِیَّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ کَانَ إِذَا فَرَغَ مِنْ طَعَامِهِ - وَقَالَ مَرَّةً: إِذَا رَفَعَ مَائِدَتَهُ - قَالَ: «الحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی کَفَانَا وَأَرْوَانَا، غَیْرَ مَکْفِیٍّ وَلاَ مَکْفُورٍ» [رواه البخاری: 5459].

1909- و از ابو أمامهس در روایت دیگری آمده است که گفت: پیامبر خدا ج هنگامی که از طعام خوردن فارغ می‌شدند می‌گفتند: «الحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی کَفَانَا وَأَرْوَانَا، غَیْرَ مَکْفِیٍّ وَلاَ مَکْفُورٍ»([22]).

18- باب: قَوْلِ الله تَعَالَى: ﴿فَإِذَا طَعِمۡتُمۡ فَٱنتَشِرُواْ

باب [18]: قوله تعالی: ﴿و چون طعام خوردید پراکنده شوید

1910- عَنْ أَنِسٍ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ قَالَ: أَنَا أَعْلَمُ النَّاسِ بِالحِجَابِ، کَانَ أُبَیُّ بْنُ کَعْبٍ یَسْأَلُنِی عَنْهُ «أَصْبَحَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ عَرُوسًا بِزَیْنَبَ بِنْتِ جَحْشٍ، وَکَانَ تَزَوَّجَهَا بِالْمَدِینَةِ، فَدَعَا النَّاسَ لِلطَّعَامِ بَعْدَ ارْتِفَاعِ النَّهَارِ، فَجَلَسَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ وَجَلَسَ مَعَهُ رِجَالٌ بَعْدَ مَا قَامَ القَوْمُ، حَتَّى قَامَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ فَمَشَى وَمَشَیْتُ مَعَهُ، حَتَّى بَلَغَ بَابَ حُجْرَةِ عَائِشَةَ، ثُمَّ ظَنَّ أَنَّهُمْ خَرَجُوا فَرَجَعْتُ مَعَهُ، فَإِذَا هُمْ جُلُوسٌ مَکَانَهُمْ، فَرَجَعَ وَرَجَعْتُ مَعَهُ الثَّانِیَةَ، حَتَّى بَلَغَ بَابَ حُجْرَةِ عَائِشَةَ، فَرَجَعَ وَرَجَعْتُ مَعَهُ فَإِذَا هُمْ قَدْ قَامُوا، فَضَرَبَ بَیْنِی وَبَیْنَهُ سِتْرًا، وَأُنْزِلَ الحِجَابُ» [رواه البخاری:5466].

1910- از انسس روایت است که گفت: از قصۀ حجاب از همۀ مردم من با خبرتر هستم، و أُبی بن کعب دربارۀ آن از من سؤال می‌کرد، هنگامی که پیامبر خدا ج با زینب بنت جحشل در مدینه ازدواج کردند، مردم را در وقت چاشت برای طعام دعوت نمودند.

بعد از اینکه مردم برخاستند، پیامبر خدا ج نشستند وعدۀ از مردم با ایشان نشستند، تا اینکه پیامبر خدا ج نیز برخاستند و رفتند، و من هم با ایشان رفتم، تا اینکه به در حجرۀ عائشهل رسیدند.

و فکر کردند که مردم بیرون شده و رفته‌اند، از این رو برگشتند، و من هم با ایشان برگشتم، ولی دیدیم که مردم هنوز در جای خود نشسته‌اند، باز برای بار دوم برگشتند، و من نیز با ایشان برگشتم تا اینکه به در حجرۀ عائشهل رسیدند.

باز فکر کردند که آن‌ها بر آمده‌اند، و همان بود که برگشتند، و من هم با ایشان برگشتم، دیدیم که مردم برخاسته‌اند، و پیامبر خدا ج بین من و بین خود پرده زدند، و آیۀ حجاب نازل گردید.


64- کِتَابُ الْعَقِیْقَةِ



[1]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

      1) عمر بن ابی سلمه از آن جهت گفت که: (هنگام طفولیت در آغوش پیامبر خدا ج بودم) که پیامبر خدا ج با مادر وی که ام‌سلمه باشد، ازدواج کرده بودند، و آن طفل در خانۀ پیامبر خدا ج با مادر خود زندگی می‌کرد.

      2) بسم الله گفتن در هنگام طعام خوردن سنت است، و کسی که بسم الله گفتن در اول طعام از یادش رفته باشد، در موقع طعام که به یادش آمد بگوید: (بسم الله أوله و آخره).

      3) با قیاس بر طعام، بسم الله گفتن در وقت نوشیدن نیز سنت است.

      4) اقل حد (بسم الله) گفتن آن است که بگوید (بسم الله)، و اکمل آن این است که بگوید: (بسم الله الرحمن الرحیم).

      5) سنت است که انسان با دست راست، و از پیش روی خود طعام بخورد.

      6) بهتر است که در وقت میوه خوردن نیز همین قانون را مراعات نماید، گرچه بعضی از علماء گفته‌اند که در میوه خوردن، مراعات از پیش روی خود خوردن شرط نیست، و شخص می‌تواند هر میوۀ را که می‌خواهد برای خود انتخاب نماید.

[2]- یعنی: پیش از این وقت، حتی از آب و خرما نیز سیر نمی‌شدیم، در روایات دیگری آمده است که: یک‌ماه و دوماه و سه‌ماه می‌گذشت، و در هیچ کدام از خانه‌های ازواج مطهرات آتشی بر افروخته نمی‌شد.

[3]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

      اینکه پیامبر خدا ج چنین طعام‌هائی را به چنین کیفیتی نخوردند، سببش فقر و تنگدستی ایشان از یکطرف، و تواضع و عدم تکلف‌شان در زندگی از طرف دیگر بود، بنابراین اگر کسی اکنون گوسفند بریانی، و یا نان نرم و ملایمی، و یا طعامی را بر روی میز و یا دسترخوان می‌خورد، بر وی باکی نیست، و مهم آن است که این مالش از راه حلال بدست آمده باشد، و حق خدا را در آن مال اداء کرده باشد.

[4]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

      1) در سنن ابن ماجه از عمرس روایت است که گفت: پیامبر خدا ج فرمودند: «طعام یک نفر برای دو نفر، و طعام دو نفر برای سه نفر و چهار نفر، و طعام چهار نفر برای پنج نفر و شش نفر کفایت می‌کند».

      2) از مجموع این احادیث چنین دانسته می‌شود که مقصود عدد معینی برای عدد معینی نیست، بلکه هر طعامی که برای مردم معینی تهیه شده باشد، برای مردم بیشتری از آن کفایت می‌کند، و غرض از ذکر این احادیث تشجیع بر کرم و سخاوت و نان دادن برای فقراء و مساکین و همسایگان است.

[5]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

      1) این شخص پرخور کافر نبود، ولی چون در پرخوری‌اش شباهت به کفار داشت، ابن عمرب نخواست که با وی در نان خوردن اشتراک نماید.

      2) این قاعده کلی نیست، یعنی این طور نیست که هرکافری از هرمسلمانی بیشتر نان بخورد، بلکه مقصود آن است که مناسب به حال مسلمان آن است که کم طعام بخورد، از پیامبر خدا ج روایت است که فرمودند: «کسی که تفکرش بسیار باشد، طعام خوردنش کم است، و کسی که تفکرش کم باشد، طعام خوردنش بسیار بوده و به قساوت قلب گرفتار می‌شود».

[6]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

      سبب ورود این حدیث آن است که شخصی برای پیامبر خدا ج گوسفند پختۀ را هدیث داد، پیامبر خدا ج جهت خوردن به دو زانو نشتند، شخص بادیه نشینی که آنجا نشسته بود گفت: این چگونه نشستنی است؟ پیامبر خدا ج فرمودند:

      «خداوند مرا متواضع ساخته است نه جبار و متکبر»، گویا آن اعرابی توقع داشت که پیامبر خداج در حال تکیه داده نان بخورند، و یا عادت بزرگان عرب آن بود که در حال تکیه داده نان می‌خورند، از این جهت آن اعرابی تعجب کرد که چرا پیامبر خدا ج تکیه داده نان نمی‌خورند.

[7]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

      پیامبر خدا ج اگر از طعامی خوش‌شان نمی‌آمد، مثلا: نمی‌گفتند: این طعام شور است، یا بی‌نمک است، یا خام است، یا کم مزه است، و امثال این سخنان متداول، زیرا اگر طعامی را بد می‌گفتند، مردم دیگری که می‌خواستند از آن طعام بخورند، برای‌شان گوارا نمی‌شد، و یا کسی که طعام را تهیه کرده بود، خجالت می‌کشید، و این از کمال ادب نبوی، و وفور تواضع ایشان بود.

[8]- یعنی: با دهان خود پف می‌زدیم تا سبوس و خاشاک آن قدری کم شود، و این کار از آن جهت عملی بود که مقدار جوی را که از آن جهت خوراک خود استفاده می‌کردند، کم و اندک بود، و در اغلب احوال خوراک‌شان خرما بود.

[9]- زیرا همان خرمای که به دندان‌هایش چسپیده بود، لحظاتی در دهانش مانده بود، و همان چیز سبب لذت بردن و تسکینش گردیده بود.

[10]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

      طوری که معلوم است بعد از هجرت پیامبر خدا ج به مدینۀ منوره، فتوحات بسیاری نصیب مسلمانان گردید، وغنائم زیای بدست آن‌ها افتاد، ولی پیامبر خدا ج هر آنچه را که داشتند برای فقراء و مساکین می‌دادند، و دیگران را در سیر کردن از خود و اهل بیت خود ترجیح می‌دادند، و طوری که در احادیث گذشته دیدیم برای بعضی‌ها رمه‌ها از گوسند و گله‌های از شتر می‌دادند، وطلا را به پیمانه توزیع می‌کردند. با این هم خودشان با خانوادۀ خود در چنین حالتی زندگی می‌کردند که در این احادیث آمده است، و این معنی حقیقی قیادت و رهبری است.

[11]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

      1) (تلبینه) غذائی است که از آرد بی‌سبوس، وروغن و عسل ساخته می‌شود، و بیشتر شباهت به چیزی دارد که ما در هرات آن را (فرنی) می‌گوئیم، منتهی از فرنی رقیق‌تر است، زیرا فرنی با قاشق خورده می‌شود، و (تلبینه) نوشیده می‌شود، و فرق دیگر آنکه: (فِرنی) از شیر و شکر و آرد پخته می‌شود، و (تلبینه) از آرد و روغن و عسل، و هرچه که هست ما نام مرادف آن را در زبان فارسی نداریم.

      2) این روش عائشهل کار نیک و پسندیدۀ بود، زیرا چیزی را که برای آن‌ها تقدیم می‌کرد، طوری که نبی کریم ج فرموده بودند، سبب آرامش قلب‌شان گردیده، و غم آن‌ها را تا حدی از بین می‌برد، ولی امروز بعضی از مردم روی عادات منطقوی و قبیلوی، بر علاوه از آنکه برای بازماندگان میت چیزی نمی‌برند، و طعامی تهیه نمی‌کنند، بلکه عدۀ زیادی از اقوام و همسایگان میت به یکبارگی به خانه‌اش هجوم آورده، و بنام تعزیت و تسلیت گفتن، یک و یا دو شب و احیانا بیشتر به خانۀ بازماندگان میت می‌مانند، تا جایی که آن بی‌چارگان غم و ماتم خود را فراموش کرده، و به غم تهیۀ نان و جا برای این مهمانان ناخوانده می‌شوند.

[12]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

      1) بیهقی از ابن عمر روایت می‌کند که گفت: «کسی که در ظرفی که از طلا و نقره ساخته شده است، و یا ظرفی که در آن طلا و نقره بکار رفته باشد، چیزی بیاشامد، در واقع آتش دوزخ را در شکم خود فرو برده است.

      2) خوردن و نوشیدن، و استعمال ظرف طلا و نقره برای مرد و زن این امت حرام است، ولی پوشیدن زیورات طلا و نقره، مانند: انگشتر، گلوبند، گوشواره و امثال این‌ها، برای زن‌ها روا، و برای مردها حرام است.

      3) استعمال طلا و نقره جهت ضرورت مانند: ستن استخوان شکسته، معالجۀ دندان، و امثال این‌ها – در صورتی که بدیلی برای طلا و نقره پیدا نشود – روا است.

      4) ظرفی که در آن طلا و نقرۀ اندکی بکار رفته باشد، استعمال آن مکروه است، و اگر بسیار باشد، حرام است، و مقیاس کم و زیاد بودن طلا و نقره، عرف و عادت مردم است، چیزی را که در عرف مردم کم بگویند، کم است، و چیزی را که بسیار بگویند، بسیار است

[13]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

      در دعوت‌ها خصوصی نباید شخصی که از وی دعوت به عمل نیامده است، بدون اجازۀ میزبان به مهمانی‌اش برود، و اگر می‌رود، میزبان حق دارد برایش اجازه بدهد، و حق دارد تا از آمدنش ممانعت به عمل آورد، در سنن ابو داود از ابن عمر از پیامبر خدا ج روایت است که فرمودند: «کسی که بدون اجازه به دعوت کسی می‌رود، دزدی داخل می‌شود، و همچون چپاولگری خارج می‌شود، ولی اگر دعوت عمومی باشد، رفتن برای هرکس جواز دارد.

[14]- وی عبدالله بن جعفر بن ابی طالب است، در سرزمین هجرت در حبشه بدنیا آمد، از خودش روایت است که گفت: پیامبر خدا ج بر سرم دست کشیدند و گفتند: بار الها! این فرزند جعفر را جانشین پدرش بگردان، بسیار جواد و سخاوتمند بود، تا جایی که او را قطب سخاوت می‌نامیدند، یکی از امراء علیس در جنگ صفین بود، در وقت وفات نبی کریم ج ده ساله بود، و به سن نود سالگی در سال نود هجری وفات یافت، (الإصابه: 2/289 – 290).

[15]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

      (رطب): عبارت از خرمای تازه است، و گویند: سبب خوردن خیار با خرمای تازه این بود که خرمای تازه موجد حرارت، و خیار موجد برودت است، و این دو که باهم جمع شود، تعادل را در جسم برقرار می‌سازند.

[16]- (رومه): نام چاهی است در نزدیک مدینۀ منوره، که عثمانس آن چاه را از شخص یهودی خرید، وفی سبیل الله وقف نمود.

[17]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

عادت پیامبر خدا ج این بود که هرگاه خداوند متعال معجزۀ را در دست‌شان ظاهر می‌ساخت، به وحدانیت خداوند و رسالت خود شهادت می‌دادند، و اثبات معجزه از این حدیث به طور کامل آشکار است، زیرا از مال اندک، چیز بسیار که هرگز گمانش نمیرفت بدست آمد، و علاوه بر آن، مقدار بسیاری نیز زیاد آمد.

[18]- (عجوه) خرمایی است سیاه رنگ، قریب به مدور، بسیار خوش مزه است، ولی کمیاب است، در مدینۀ منوره یافت می‌شود، ولی بیش از ده چند خرماهای دیگر قیمت دارد، در سنن ابی داود آمده است که پیامبر خدا ج فرمودند: «(عجوه) از جنت است و برای زهر شفا است».

[19]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

      1) مراد از لیسیدن دست، لیسیدن سه انگشتی است که شخص با آن‌ها نان می‌خورد، و این سه انگشت عبارت اند از: انگشت وسطی، و سبابه و ابهام، و این امر برای وجوب نیست، بلکه برای استحباب است، و این کار دلالت بر تواضح وفروتنی شخص دارد، و دیگر آنکه در آن وقت بعد از طعام خوردن – نسبت به قلت آب دست‌های خود را با جامه‌های خود پاک می‌کردند، و لیسیدن انگشتان سبب آن می‌شد که اثر طعام در جامه‌هایشان کم‌تر دیده شود، و حدیث آتی اشاره به این امر دارد.

      2) چون در حدیث نبوی شریف لفظ (فلا یمسح) که به معنی (پاک نکند) می‌باشد، آمده است، چنین دانسته می‌شود که این امر در حالتی است که شخص دست خود را پاک می‌کند، ولی اگر کسی دست خود را میشست، لیسیدن انگشتان ضرورتی ندارد.

[20]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

      مراد از این گفتۀ جابرس که: (در زمان پیامبر خدا ج دستمال دیگری به جز از کف‌های دست، بازوها، و قدم‌های خود نداشتیم)، این است که: بعد از طعام خوردن، کف‌های دست خود را با یکدیگر، و یا به بازوها و قدم‌های خود می‌مالیدیم، و باید توجه داشت که طعام‌ها در آن وقت بیشتر نان خشک، و خرما، و شیر، بود و چرپی نداشت.

[21]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

      معنی این دعای مبارک این است که: ستایش خاص برای خدا است، چنان ستایشی که بسیار است، پاک است، و در آن برکت است، زیادی طعام تلف نشود، این طعام آخرین طعام نباشد، و بی نیازی آخرت نباشد.

[22]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

      معنی این دعای مبارک این است که: ستایش برای خدایی است که طعام با کفایتی را برای ما داد، و ما را سیراب ساخت، زیادی طعام تلف نشود، و این طعام بدون شکر گذاری نباشد.

کتاب [62]- نفقات، و فضیلت نفقه بر اهل و عیال

کتاب [62]- نفقات، و فضیلت نفقه بر اهل و عیال

1884- عَنْ أَبِی مَسْعُودٍ الأَنْصَارِیِّ، یِّرَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ، عَنِ النَّبِیِّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ قَالَ: «إِذَا أَنْفَقَ المُسْلِمُ نَفَقَةً عَلَى أَهْلِهِ، وَهُوَ یَحْتَسِبُهَا، کَانَتْ لَهُ صَدَقَةً» [رواه البخاری: 5351].

1884- از ابو مسعود انصاریس از پیامبر خدا ج روایت است که فرمودند: «وقتی که مسلمان بر خانواده‌اش نفقه می‌کند، اگر نیتش طلب ثواب باشد، آن نفقه برایش صدقه حساب می‌شود»([1]).

1885- عَنْ أَبِی هُرَیْرَةَ، رَضِیَ اللَّه عَنْهُ قَالَ: قَالَ النَّبِیُّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ: «السَّاعِی عَلَى الأَرْمَلَةِ وَالمِسْکِینِ، کَالْمُجَاهِدِ فِی سَبِیلِ اللَّهِ، أَوِ القَائِمِ اللَّیْلَ الصَّائِمِ النَّهَارَ» [رواه البخاری: 5353].

1885- از ابو هریرهس روایت است که گفت: پیامبر خدا ج فرمودند: «کسی که در خدمت بیوه زن و مسکین باشد، مانند مجاهد فی سبیل الله است، و یا مانند کسی است که شب نماز می‌خواند، و روز، روزه می‌گیرد»([2]).

1- باب: حَبْسِ نَفَقَةِ الرَّجُلِ قُوتَ سَنَةٍ عَلَى أَهْلِهِ وَکَیْفَ نَفَقَاتُ الْعِیَالِ

باب [1]: ذخیره کردن قوت یکسالۀ اهل و اولاد، و کیفیت نفقۀ خانواده

1886- عَنْ عُمَرَ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ: «أَنَّ النَّبِیَّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ کَانَ یَبِیعُ نَخْلَ بَنِی النَّضِیرِ، وَیَحْبِسُ لِأَهْلِهِ قُوتَ سَنَتِهِمْ» [رواه البخاری: 5357].

1886- از عمرس روایت است که پیامبر خدا ج خرمای بنی نضیر را می‌فروختند و قوت یکسالۀ خانوادۀ خود را ذخیره می‌کردند([3]).


63- کِتَابُ الأطْعِمَةِ



[1]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

      1) مراد از اهل و عیال: زن و فرزند و کسانی هستند که نفقۀ آن‌ها بر انسان واج است، و کسی که برای این‌ها نفقه می‌کند، اگر نیتش این باشد که امر خدا را اداء می‌کند، و به امید ثواب اخروی باشد، این نفقه به اندازۀ که اگر آن را خیرات می‌داد، برایش ثواب اخروی دارد.

      2) کسانی که نفقۀ آن‌ها بر انسان واجب است، این‌ها هستند:

      أ) نفقۀ زن: نفقۀ زن به اتفاق علماء بر عهدۀ شوهر است، و این نفقه شامل تمام چیزهائی است که زن به آن در زندگی خود احتیاج دارد، مانند: غذا، لباس، خانه، خدمتگار، و امثال این‌ها، ولی در مورد دوا و معالجه اختلاف است، و نظر اکثر علماء، بالأخص معاصرین آن است که دوا و معالجۀ زن نیز در نفقه شامل گردیده و بر عهدۀ شوهر است.

      ب) نفقۀ فرزند: فرزند – چه پسر باشد و چه دختر – تا وقتی که به سن بلوغ نرسیده باشند، نفقه‌اش به اتفاق علماء بر ذمۀ پدر است، ولی بعد از اینکه به سن بلوغ رسیده، اگر پسر باشد، نفقه‌اش ساقط می‌شود، مگر آنکه محتاج بوده و امکان کسب و کار برایش میسر نباشد، ولی دختر تا وقتی که ازدواج نکرده است، ولو آنکه بالغ شده باشد، نفقه‌اش بر عهدۀ پدر است، و بعد از اینکه ازدواج کرد، نفقه‌اش ساقط می‌شود، و اگر شوهرش او را طلاق داد، و یا وفات کرد، نفقه‌اش بر عهدۀ خودش می‌باشد، و پدر مسؤول آن نیست.

      ج) نفقۀ برادر، خواهر، کاکا (عمو)، عمه، ماما (دائی)، و خاله در صورتی واجب است، که فقیر و محتاج باشند، ورنه واجب نیست، نفقۀ اولاد کاکا (اولاد عمو)، و اولاد عمه، و اولاد ماما (اولاد دائی)، و اولاد خاله، واجب نیست، چنان‌چه نفقۀ نوه بر پدرکلان وی نیز واجب نیست.

[2]- و در روایت دیگری آمده است که این شخص: «مانند قائم اللیل و صائم الدهر است»، و این نسبت به بیوه زن و مسکینی است که از این شخص بیگانه هستند، و البته طوری که در احادیث دیگری آمده است، نفقه کردن بر بیوه زن و مسکینی که از اقارب و نزدیکان انسان است، ثوابش به مراتب بیشتر و بیشتر است، والله تعالی أعلم.

[3]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

      1) (بنی نضیر): قومی از یهود خیبر است، و در نسب به حضرت هارون برادر حضرت موسی می‌رسند، و نخلستان‌های این مردم، بدون جنگ و لشکر کشی به دست مسلمانان افتاده بود، و چنین مالی حق پیامبر خدا ج می‌باشد.

      2) پیامبر خدا ج خرماهای آن نخلستان‌ها را می‌فروختند، و از قیمت آن، مصارف یکسالۀ ازواج مطهرات را بر می‌داشتند، ولی چون شخص محتاج و یا فقیری می‌آمد، از آن مال برایش می‌دادند، و همان بود که در مدت اندکی تمام می‌شد، این حدیث رد بر کسانی است که می‌گویند: ذخیره کردن مال، رواه نیست، زیرا چنین عملی منافی با توکل است، و بدون شک این سخن باطل است، زیرا اگر ذخیره کردن مال منافی با توکل می‌بود، هیچگاه پیامبر خدا ج به آن اقدام نمی‌کردند.