98- باب: مستحب بودن رفتن به نماز عید و عیادت بیمار و حج و امثال آن از یک راه و بازگشتن از راهی دیگر برای افزایش مکانهای عبادت
723- عَنْ جابرٍt قال: کانَ النَّبِیُّr إِذَا کَانَ یَوْمُ عِیدٍ خَالَفَ الطَّرِیقَ. [روایت بخاری]([1])
ترجمه: جابرt میگوید: پیامبرr روزِ عید از یک مسیر - به عیدگاه- میرفت و از مسیری دیگر باز میگشت.
724- وعنِ ابنِ عُمَرَ رضی الله عنهما أَنَّ رسولَ اللهr کَانَ یَخْرُجُ مِنْ طَرِیقِ الشَّجَرَةِ وَیَدْخُلُ مِنْ طَریقِ المُعَرَّس، وإِذَا دَخَلَ مَکَّةَ دَخَلَ مِنَ الثَّنِیَّةِ العُلیَا وَیَخْرُجُ مِنَ الثَّنِیَّةِ السُّفْلى. [متفقٌ علیه]([2])
ترجمه: ابنعمر$ میگوید: رسولاللهr از راه «شجره» - مدینه را- بهقصد مکه ترک میکرد و در بازگشت، از راه «معرَّس» وارد مدینه میشد. هنگام ورود به مکه از گردنهی بالایی وارد میگشت و هنگام خروج، مکه را از گردنهی پایینی ترک میکرد.
شرح
نووی/ میگوید: «مستحب بودن رفتن به نماز عید و عیادت بیمار و حج و امثال آن از یک راه و بازگشتن از راهی دیگر برای افزایش مکانهای عبادت». منظور از رفتن از یک راه و بازگشتن از راه دیگر، اینست که مسیر رفتن با مسیرِ بازگشت، فرق کند؛ مثلاً از سمت راست یا از مسیر شمارهی یک برود و از سمت چپ یا سمیر شمارهی دو باز گردد. و این از پیامبرr در نمازهای عید ثابت شده است؛ چنانکه جابرt میگوید: پیامبرr روزِ عید از یک مسیر - به عیدگاه- میرفت و از مسیری دیگر باز میگشت.
علما دربارهی علتِ این کار چند نظر دارند؛ برخی گفتهاند: علتش اینست که هر دو راه روز قیامت برایش گواهی دهند. زیرا زمین در رستاخیز به اعمالِ نیک و بدی که در آن انجام شده است، گواهی میدهد. همانگونه که الله متعال میفرماید:
﴿یَوۡمَئِذٖ تُحَدِّثُ أَخۡبَارَهَا ٤ بِأَنَّ رَبَّکَ أَوۡحَىٰ لَهَا ٥﴾ [الزلزلة: ٤، ٥]
زمین، خبرهایش را در آن روز بازگو میکند. زیرا پروردگارت به آن حکم کرده است.
زمین در آن روز گواهی میدهد و میگوید: فلانی، این عمل و آن عمل را بر روی من انجام داد. لذا وقتی انسان از یک مسیر به عیدگاه برود و از مسیری دیگر بازگردد، هر دو مسیر روز قیامت برایش گواهی میدهند که او نماز عید را بهجا آورده است.
برخی هم گفتهاند: این، برای نشان دادن شعایرِ عید است تا کوچه و بازار از جماعتِ نمازگزاران پُر شود. روشن است که مسیر رفت و برگشتِ همهی مردم، یکی نیست؛ لذا پراکنده شدن مردم در سطح شهر به هنگام رفتن به عیدگاه، خود جلوهی بیشتری به این مراسم پرشکوه میبخشد؛ زیرا نماز عید، یکی از شعایر دینیست و به همین علت است که مردم دستور یافتهاند برای نماز عید به بیرونِ شهر بروند تا این مراسم، شکوه و جلوهی بیشتری داشته باشد.
و نیز گفته شده که این کار، یعنی تفاوت مسیر رفت و برگشت به عیدگاه، بهخاطر مستمندانیست که در این مسیرها قرار دارند؛ زیرا مستمندانی که در یک مسیر هستند، در مسیر دیگر دیده نمیشوند و بدینسان امکان کمک کردن به مستمندانِ بیشتری فراهم میگردد.
الله داناتر است، اما چنین بهنظر میرسد که این کار بهخاطر اظهارِ هرچه بیشتر شکوه جلوهی نماز عید به عنوان یکی از شعایر دینیست. علما اختلاف نظر دارند که آیا نماز جمعه نیز همینگونه است؟ زیرا نماز جمعه، عیدِ هفتگی مسلمانان میباشد. برخی گفتهاند: در نماز جمعه نیز بهتر است که مسیر رفت و برگشت انسان، متفاوت باشد. حتی برخی از علما دامنهی این عمل را به نمازهای پنجگانه نیز گسترش دادهاند؛ چنانگه گفته اند: مستحب است که انسان، برای نماز ظهر، از یک مسیر برود و از مسیری دیگر باز گردد و همینطور دربارهی نماز عصر و سایر نمازهای پنجگانه. این دسته از علما نمازهای پنجگانه را قیاس بر نماز عید گرفتهاند. و گروهی دیگر از علما، دامنهی این عمل را به همهی عبادتهایی که انسان برای انجامِ آنها مسیری را میپیماید، گستراندهاند؛ حتی در رابطه با عیادت بیمار و تشییع جنازه؛ بنا بر دیدگاهِ اینها کسی که به عیادت بیمار میرود، مستحب است که مسیر رفتنش با مسیر بازگشتش متفاوت باشد و این را در تشییع جنازه نیز مستحب میدانند.
گفتنیست: این قیاسها، ضعیف است و نمیتوان نمازجمعه و نمازهای پنجگانه و رفتن به سایر عبادتها را بر نماز عید قیاس کرد؛ زیرا قیاس، در عبادتها درست نیست و همهی این اعمال در زمانِ پیامبر وجود داشته است؛ هم نماز جمعه و هم نمازهای پنجگانه و عیادت بیمار و تشییع جنازه؛ اما ثابت نیست که پیامبرr در رفت و برگشت خویش به سوی این عبادتها، مسیرهای جداگانهای انتخاب کرده باشد. و اصل بر اینست که هرچه در دوران پیامبرr وجود داشته و ایشان، روشِ خاصی برای آن بیان نکرده یا در سنتش نیامده باشد، سنت، ترکِ آن است.
و اما حج؛ پیامبرr در حج، هنگام ورود به مکه از گردنهی بالایی وارد میگشت و هنگام خروج، مکه را از گردنهی پایینی ترک میکرد. و نیز هنگام رفتن به عرفه از یک مسیر میرفت و از مسیری دیگر باز میگشت. علما دیدگاههای متفاوتی در اینباره دارند که آیا این عملِ پیامبرr عبادی بوده است یا بهخاطر انتخاب مسیرِ آسانتر؟ برخی از علما به گزینهی نخست باور داشته و گفتهاند: سنت است که ورود به مکه از گردنهی بالایی باشد و خروج از آن، از گردنهی پایینی؛ اینها همچنین تفاوت مسیر رفت و برگشت به عرفه را سنت میدانند.
و عدهای دیگر از علما گفتهاند: این کار، بهخاطرِ انتخاب مسیرِ آسانتر بوده است و انسان باید مسیرِ آسانتر را انتخاب کند.
در هر حال اگر این امکان برای شما وجود داشت که از بالای مکه وارد این شهر شوید و آن را از گردنهی پایینش ترک کنید، چه بهتر؛ اگر این مسأله، عبادی باشد، از فضیلت این عبادت برخوردار شدهاید و اگر عبادی نباشد، ضرر نکردهاید. گرچه امروزه این امکان وجود ندارد؛ زیرا مسیرِ راهها یکیست.
***
([1]) صحیح بخاری، ش: 986.
([2]) صحیح بخاری، ش: 1533؛ و صحیح مسلم، ش: 1257.
97- باب: استخاره (طلب خیر) و مشورت
الله متعال میفرماید:
﴿وَشَاوِرۡهُمۡ فِی ٱلۡأَمۡرِۖ﴾ [آل عمران: ١٥٩]
و در کارها با آنها مشورت کن.
و میفرماید:
﴿وَأَمۡرُهُمۡ شُورَىٰ بَیۡنَهُمۡ﴾ [الشورى: ٣٨]
و کارهایشان در میان آنها با مشورت است
یعنی در کارها با یکدیگر مشورت میکنند.
722- عن جابِرٍt قال: کانَ رسولُ اللهr یُعَلِّمُنَا الاسْتِخَارَةَ فی الأُمُور کُلِّهَا کالسُّورَةِ مِنَ القُرْآنِ، یَقُولُ إِذا هَمَّ أَحَدُکُمْ بالأمر، فَلیَرکعْ رَکعتَیْنِ مِنْ غَیْرِ الفرِیضَةِ ثُمَّ لْیَقُلْ: اللهم إِنِّی أَسْتَخِیرُکَ بعِلْمِکَ، وأستقدِرُکَ بقُدْرِتکَ، وأَسْأَلُکَ مِنْ فضْلِکَ العَظِیم، فإِنَّکَ تَقْدِرُ ولا أَقْدِرُ، وتعْلَمُ ولا أَعْلَمُ، وَأَنتَ علاَّمُ الغُیُوبِ. اللهمَّ إِنْ کنْتَ تعْلَمُ أَنَّ هذا الأمرَ خَیْرٌ لِی فِی دِینِی وَمَعَاشی وَعَاقِبَةِ أَمْرِی» أَوْ قال: «عَاجِلِ أَمْرِی وَآجِله، فَاقْدُرْهُ لِی وَیَسِّرْهُ لِی، ثمَّ بَارِکْ لِی فِیهِ، وَإِن کُنْتَ تعْلمُ أَنَّ هذَا الأَمْرَ شرٌّ لِی فِی دِینِی وَمَعاشی وَعَاقبةِ أَمَرِی» أَو قال: «عَاجِل أَمری وآجِلهِ، فاصْرِفهُ عَنِّی، وَاصْرِفْنِی عَنْهُ، وَاقدُرْ لِیَ الخَیْرَ حَیْثُ کانَ، ثُمَّ رَضِّنی بِهِ». قال: ویسمِّی حَاجَتَهُ. [روایت بخاری]([1])
ترجمه: جابرt میگوید: رسولاللهr همانگونه که سورهای از قرآن را به ما میآموخت، استخاره در همهی کارها را نیز به ما آموزش میداد و میفرمود: «هنگامی که هر یک از شما قصد انجام کاری را کرد، دو رکعت نماز نفل بخواند و سپس بگوید: (اللهمَّ إِنِّی أَسْتَخِیرُکَ بِعِلْمِکَ وَأَسْتَقْدِرُکَ بِقُدْرَتِکَ وَأَسْأَلُکَ مِنْ فَضْلِکَ الْعَظِیمِ، فَإِنَّکَ تَقْدِرُ وَلا أَقْدِرُ وَتَعْلَمُ وَلا أَعْلَمُ، وَأَنْتَ عَلاَّمُ الْغُیُوبِ. اللهمَّ إِنْ کُنْتَ تَعْلَمُ أَنَّ هَذَا الأَمْرَ خَیْرٌ لِی فِی دِینِی وَمَعَاشِی وَعَاقِبَةِ أَمْرِی) یا فرمود: (عَاجِلِ أَمْرِی وَآجِلِهِ، فَاقْدُرْهُ لِی وَیَسِّرْهُ لِی، ثُمَّ بَارِکْ لِی فِیهِ، وَإِنْ کُنْتَ تَعْلَمُ أَنَّ هَذَا الأَمْرَ شَرٌّ لِی فِی دِینِی وَمَعَاشِی وَعَاقِبَةِ أَمْرِی) یا فرمود: (فِی عَاجِلِ أَمْرِی وَآجِلِهِ، فَاصْرِفْهُ عَنِّی وَاصْرِفْنِی عَنْهُ، وَاقْدُرْ لِیَ الْخَیْرَ حَیْثُ کَانَ، ثُمَّ أَرْضِنِی بِهِ)؛ سپس حاجت خود را بگوید».
[ترجمهی دعا: «یا الله! از علم تو، طلب خیر میکنم و از قدرت تو، توانایی میجویم و از تو خواهانِ فضل و بخششِ بیکرانت هستم. بهیقین، تو، توانایی و من ناتوانم؛ و تو میدانی و من نمیدانم و تو دانای اسراری. یا الله! اگر این کار را به خیرِ دین، دنیا و فرجامِ کار من میدانی، آن را برای من ممکن و آسان بگردان. و اگر آن را برای دین، دنیا و عاقبت کار من زیانبار میدانی، آن را از من دور کن و مرا از انجامش پشیمان بگردان و خیر را هرجا که هست، برایم مقدّر بفرما و آنگاه مرا بدان، خشنود کن».]
شرح
نووی/ میگوید: «باب استخاره و مشورت».
استخاره با الله، و مشورت با صاحبنظران و افرادِ نیکاندیش است. زیرا انسان ضعیف و ناتوان آفریده شده و کوتاهیهایی در او وجود دارد؛ از اینرو گاه در کارها و تصمیمهایش با پیچیدگیهایی روبهرو میشود و دچار شک و دودلی میگردد و نمیداند چهکار کند. مثلاً تصمیم میگیرد به مسافرت برود؛ اما شک میکند که آیا این سفر، خوب است یا بد؟ یا تصمیم میگیرد ماشین یا خانهای بخرد و یا دخترش را به ازدواج کسی درآورد؛ اما دودل است و نمیداند چهکار کند؟ میگوییم: دو راه پیشِ رو دارد:
راه نخست: اینست که با پروردگارش استخاره کند؛ یعنی از او طلب خیر کند؛ زیرا او ذاتیست که از آنچه بوده و آنچه هست و آنچه خواهد بود، آگاه است و دربارهی چیزی که وجود ندارد، میداند که اگر پدید آید، چگونه خواهد بود.
راه دوم: اینست که با فرادِ نیکاندیش و صاحبنظر مشورت کند.
مؤلف/ دربارهی مشورت و نظرخواهی از دیگران، به دو آیه از کتابالله، استدلال کرده است؛ از جمله آیهی 159 سورهی «آلعمران» که اللهU به پیامبرش فرموده است:
﴿فَٱعۡفُ عَنۡهُمۡ وَٱسۡتَغۡفِرۡ لَهُمۡ وَشَاوِرۡهُمۡ فِی ٱلۡأَمۡرِۖ فَإِذَا عَزَمۡتَ فَتَوَکَّلۡ عَلَى ٱللَّهِ﴾
[آل عمران: ١٥٩]
پس آنان را ببخش و برایشان آمرزش بخواه و در کارها با آنها مشورت نما و چون تصمیمت را گرفتی، بر الله توکل کن.
پیامبرr که در تصمیمگیری از همه موفقتر و استوارتر بود، در کارهای پیچیده با یارانش مشورت میکرد؛ خلفای پس از او نیز با صاحبنظران و افرادِ نیکاندیش مشورت و رایزنی میکردند.
دو ویژگی برای مشاور یا کسی که با او مشورت میکنید، ضروریست: باتجربه، خبره، کارآزموده و صاحبنظر باشد و در کارها با شتاب عمل نکند؛ و دوم اینکه دیندار و متعهد باشد. زیرا کسی که دیندار نیست، قابل اعتماد نمیباشد؛ هرچند کارآزموده، زیرک و باتجربه باشد. زیرا هیچ خیری در چنین کسی نیست و شایستهی مشورت نمیباشد و هر آن امکان دارد خیانت کند و مشورت یا پیشنهاد زیانباری ارائه دهد یا چیزی بگوید که خیری در آن نیست و بدینسان رهآورد مشورتش، زیان و تجربهی تلخ و جبرانناپذیری باشد.
لذا نه آدمهای بدکار و فاسق، اهل مشورت هستند و نه دینداران و نیکوکارانی که تجربه ندارند یا در تصمیمگیریها عجله میکنند. مشورت و نظرخواهی از چنین کسانی درست نیست؛ زیرا دستهی اول، قابل اعتماد نیستند و دستهی دوم، ظاهرِ موضوع را در نظر میگیرند و بدون شناختِ درونمایهی مسأله، مشورت میدهند و یا با مشورتِ عجولانهی خود، انسان را به سمت و سویی میبرند که خیری در آن نیست. لذا کسی اهل مشورت است که هم باتجربه باشد و هم دیندار و نیکوکار یا نیکاندیش. الله متعال میفرماید:
﴿وَأَمۡرُهُمۡ شُورَىٰ بَیۡنَهُمۡ﴾ [الشورى: ٣٨]
و کارهایشان در میان آنها با مشورت است
یعنی در کارهای عمومی و مشترک، با یکدیگر مشورت میکنند؛ مانندِ جهاد که بر اساس مشورت و رایزنی با هم دربارهاش تصمیم میگیرند. لذا وقتی ولی امر یا حاکم مسلمانان، قصدِ جهاد میکند یا میخواهد دربارهی یک مسألهی عمومی تصمیم بگیرد، نظرِ اهل مشورت را جویا میشود. اما چگونه؟
هنگامی که ولی امر یا پیشوای مسلمانان، دربارهی کاری متردد میگردد، صاحبنظران نیکاندیش را جمع میکند و نظرها و پیشنهادهایشان را میپرسد.
اما استخاره، با اللهU میباشد؛ یعنی وقتی انسان قصد انجامِ کاری را میکند و نمیداند که چه نتیجه یا آیندهای خواهد داشت، باید از اللهU طلب خیر کند. استخاره، یعنی طلب خیر دربارهی کارهایی که انسان در موردِ آنها دودل میباشد. پیامبرr روشِ استخاره را بیان فرموده است؛ بدینسان که دو رکعت نماز نفل در وقتهایی که ممنوع نیست، بهجا میآوریم. البته اگر فرصت کافی برای تصمیمگیری و شروع کار وجود نداشت، در وقتهای ممنوع نیز میتوان استخاره کرد. لذا پس از نماز عصر و نیز پس از نماز صبح تا بالا آمدن خورشید بهاندازهی یک نیزه و همچنین هنگام زوالِ آفتاب استخاره نمیکنیم و منتظر میمانیم تا وقتِ ممنوعه، پایان یابد؛ مگر اینکه فرصت کافی برای تصمیمگیری وجود نداشته باشد و صبر کردن تا پایان وقت ممنوعه، به از دست دادن فرصت تصمیمگیری بینجامد. پس دو رکعت نماز نفل بخوانیم و سپس سلام میدهیم و این دعا را میگوییم: «اللهمَّ إِنِّی أَسْتَخِیرُکَ بِعِلْمِکَ وَأَسْتَقْدِرُکَ بِقُدْرَتِکَ وَأَسْأَلُکَ مِنْ فَضْلِکَ الْعَظِیمِ، فَإِنَّکَ تَقْدِرُ وَلا أَقْدِرُ وَتَعْلَمُ وَلا أَعْلَمُ، وَأَنْتَ عَلاَّمُ الْغُیُوبِ. اللهمَّ إِنْ کُنْتَ تَعْلَمُ أَنَّ هَذَا الأَمْرَ خَیْرٌ لِی فِی دِینِی وَمَعَاشِی وَعَاقِبَةِ أَمْرِی» یا میگوییم: «عَاجِلِ أَمْرِی وَآجِلِهِ، فَاقْدُرْهُ لِی وَیَسِّرْهُ لِی، ثُمَّ بَارِکْ لِی فِیهِ، وَإِنْ کُنْتَ تَعْلَمُ أَنَّ هَذَا الأَمْرَ شَرٌّ لِی فِی دِینِی وَمَعَاشِی وَعَاقِبَةِ أَمْرِی» یا میگوییم: «فِی عَاجِلِ أَمْرِی وَآجِلِهِ، فَاصْرِفْهُ عَنِّی وَاصْرِفْنِی عَنْهُ، وَاقْدُرْ لِیَ الْخَیْرَ حَیْثُ کَانَ، ثُمَّ أَرْضِنِی بِهِ». آنگاه همان کاری را انجام میدهیم که قلبِ ما به آن گواهی میدهد و اگر شک و تردیدمان، همچنان برطرف نشد، دوباره و حتی سهباره استخاره میکنیم. و اگر شک و دودلی از میان نرفت، نظرِ صاحبنظرانِ نیکاندیش یا اهل مشورت را جویا میشویم و به مشورت آنها عمل میکنیم که انشاءالله خیر، در مشورتِ آنهاست؛ زیرا گاه الله متعال شک و تردید انسان را با استخاره از میان نمیبرد تا بنده، به مشورت و نظرخواهی از اهل مشورت روی بیاورد. البته علما اختلاف نظر دارند که آیا مشورت، مقدم است یا استخاره؟
دیدگاه صحیح، اینست که استخاره مقدم میباشد. از اینرو مؤلف/ نیز ابتدا استخاره را ذکر کرد؛ زیرا پیامبرr فرمود: «هنگامی که قصد انجامِ کاری را کردید...» استخاره کنید؛ و اگر سه بار استخاره کردید و شک و دودلی برطرف نشد، مشورت نمایید و به نظرِ اهل مشورت، عمل کنید. علت اینکه گفتیم سه بار استخاره کنید، اینست که پیامبرr هرگاه دعا میکرد، سه بار دعا مینمود و استخاره، دعاست و چهبسا همان ابتدا، گزینهی بهتر برای انسان روشن نشود؛ و امکان دارد انسان بارِ اول یا بار دوم یا سوم گزینهی بهتر را دریابد و تصمیمش را بگیرد و اگر تا سه بار دودلی و تردیدش از میان نرفت، مشورت کند.
***
([1]) صحیح بخاری، ش: (1166، 6382).
الله متعال میفرماید:
﴿وَوَصَّىٰ بِهَآ إِبۡرَٰهِۧمُ بَنِیهِ وَیَعۡقُوبُ یَٰبَنِیَّ إِنَّ ٱللَّهَ ٱصۡطَفَىٰ لَکُمُ ٱلدِّینَ فَلَا تَمُوتُنَّ إِلَّا وَأَنتُم مُّسۡلِمُونَ ١٣٢ أَمۡ کُنتُمۡ شُهَدَآءَ إِذۡ حَضَرَ یَعۡقُوبَ ٱلۡمَوۡتُ إِذۡ قَالَ لِبَنِیهِ مَا تَعۡبُدُونَ مِنۢ بَعۡدِیۖ قَالُواْ نَعۡبُدُ إِلَٰهَکَ وَإِلَٰهَ ءَابَآئِکَ إِبۡرَٰهِۧمَ وَإِسۡمَٰعِیلَ وَإِسۡحَٰقَ إِلَٰهٗا وَٰحِدٗا وَنَحۡنُ لَهُۥ مُسۡلِمُونَ ١٣٣﴾ [البقرة: ١٣٢، ١٣٣]
و ابراهیم و یعقوب، فرزندانشان را به این آیین وصیت کردند (و هر یک به فرزندانش گفت:) ای فرزندانم! الله این آیین را برایتان برگزیده است؛ بنابراین (همواره بر این آیین باشید تا) جز مسلمان، از این دنیا نروید. آیا هنگامی که مرگ یعقوب فرا رسید، حضور داشتید که به فرزندانش گفت: پس از من، چه چیزی را میپرستید؟ گفتند: معبود تو و معبود نیاکانت ابراهیم و اسماعیل و اسحاق را به یگانگی میپرستیم و ما تسلیم او هستیم.
وَأمَّا الأحادیث: فَمِنهَا حَدیثُ زیدِ بنِ أَرْقَمَt الَّذی سبق فی باب إِکرامِ أَهْلِ بَیْتِ رسول اللهr قامَ رسولُ اللهr فِینَا خَطِیبًا، فَحَمِدَ الله، وَأَثْنى عَلَیه، وَوَعَظَ وَذَکَّرَ ثُمَّ قال: «أَمَّا بَعْد، أَلا أَیُّهَا النَّاسُ إِنَّمَا أَنا بشرٌ یُوشِکُ أَنْ یَأْتِیَ رَسُولُ رَبِّی فأُجیبَ، وأَنَا تَارکٌ فیکُمْ ثَقَلیْن: أَوَّلهُمَا: کتاب الله، فیهِ الهُدَى وَالنُّور، فَخُذُوا بِکتاب الله، وَاسْتَمْسِکُوا بِهِ» فَحَثَّ عَلى کتاب الله، ورَغَّبَ فِیه، ثُمَّ قال: «وَأَهْلُ بَیْتی، أُذَکِّرُکُمُ الله فی أَهْلِ بَیْتی». [مسلم، این حدیث را آورده است؛ و روایت کامل آن پیشتر گذشت.]([1])
از جملهی احادیث، میتوان به حدیث زید بن ارقمt اشاره کرد که پیشتر در باب «احترام اهل بیت پیامبرr» ذکر شد؛ در این روایت آمده است: روزی رسول اللهr در میانِ ما به سخنرانی پرداخت و پس از حمد و ثنای الله، ما را پند و موعظه داد و فرمود: «اما بعد؛ ای مردم! آگاه باشید که من، بشری هستم و نزدیک است که فرستادهی پروردگارم (فرشتهی مرگ) به سراغم بیاید و من، ندای او را بپذیرم. من، دو چیز ارزنده در میان شما میگذارم: یکم، کتاب الله که سراسر هدایت و نور است؛ پس آن را محکم بگیرید و به آن چنگ بزنید». دربارهی قرآن سفارش کرد و تشویق و ترغیب نمود. سپس فرمود: «و (دوم) اهل بیتم. دربارهی اهل بیتم، الله را به شما یادآور میشوم؛ به شما یادآوری میکنم که دربارهی اهل بیتم از الله بترسید».
شرح
نووی/ میگوید: «باب خداحافظی با دوست و سفارش او به تقوا در هنگامی که عازمِ سفر است؛ و نیز دعای خیر برای او و درخواست دعا از وی».
وقتی کسی عازمِ سفر میباشد، پسندیده است که فرزندان، دوستان و خویشاوندانش با او خداحافظی کنند و او را به پرهیزگاری و تقوای الاهی سفارش نمایند؛ زیرا الله متعال میفرماید:
﴿وَلَقَدۡ وَصَّیۡنَا ٱلَّذِینَ أُوتُواْ ٱلۡکِتَٰبَ مِن قَبۡلِکُمۡ وَإِیَّاکُمۡ أَنِ ٱتَّقُواْ ٱللَّهَ﴾
[النساء : ١٣١]
و ما به اهل کتاب که پیش از شما بودند، سفارش کردیم و به شما هم سفارش میکنیم که تقوای الله پیشه نمایید.
پیامبرr نیز هرگاه لشکر یا دستهای نظامی را به جایی گسیل میکرد و فرماندهی برای آنان تعیین مینمود، به او میفرمود: «تقوای الاهی پیشه ساز و با مسلمانانی که همراهِ تو هستند، رفتار نیک و پسندیدهای داشته باش».([2]) زیرا انسان نیازمندِ کسیست که به او در مسیر اطاعت و فرمانبرداری از اللهU کمک نماید؛ بهویژه در سفر. چون سفر، سختیها و مشکلات خودش را دارد و مسافر، درگیرِ مسایل و مشکلات سفر میشود؛ بهویژه در گذشته که سفرها، مشکلات و سختیهای فراوانی داشت. در چنین شرایطی انسان به رهنمودِ بیشتری از سوی نزدیکانش نیازمند است.
سپس مؤلف/، آیههایی از قرآن کریم در اینباره ذکر کرده است؛ الله متعال میفرماید:
﴿وَوَصَّىٰ بِهَآ إِبۡرَٰهِۧمُ بَنِیهِ وَیَعۡقُوبُ یَٰبَنِیَّ إِنَّ ٱللَّهَ ٱصۡطَفَىٰ لَکُمُ ٱلدِّینَ فَلَا تَمُوتُنَّ إِلَّا وَأَنتُم مُّسۡلِمُونَ ١٣٢﴾ [البقرة: ١٣٢]
و ابراهیم و یعقوب، فرزندانشان را به این آیین وصیت کردند (و هر یک به فرزندانش گفت:) ای فرزندانم! الله این آیین را برایتان برگزیده است؛ بنابراین (همواره بر این آیین باشید تا) جز مسلمان، از این دنیا نروید.
این سفارش، همان فرمودهی اللهU دربارهی ابراهیمu است؛ چنانکه میفرماید:
﴿إِذۡ قَالَ لَهُۥ رَبُّهُۥٓ أَسۡلِمۡۖ قَالَ أَسۡلَمۡتُ لِرَبِّ ٱلۡعَٰلَمِینَ ١٣١﴾ [البقرة: ١٣١]
آنگاه که پروردگارش به او فرمود: تسلیم (اوامرم) باش؛ پاسخ داد: من تسلیم پروردگار جهانیان شدم.
بدینسان ابراهیمu لحظهای تردید به خود راه نداد و تسلیمِ امرِ الله شد.
ابراهیم و یعقوب فرزندانشان را نیز به تسلیم شدن در برابر اوامر الاهی سفارش کردند؛ چنانکه اللهU میفرماید: ﴿وَوَصَّىٰ بِهَآ إِبۡرَٰهِۧمُ بَنِیهِ وَیَعۡقُوبُ﴾؛ یعنی: ابراهیم و یعقوب، هر دو فرزندانشان را به فرمانبرداری از الله سفارش کردند و به آنها گفتند: ﴿إِنَّ ٱللَّهَ ٱصۡطَفَىٰ لَکُمُ ٱلدِّینَ فَلَا تَمُوتُنَّ إِلَّا وَأَنتُم مُّسۡلِمُونَ﴾: «الله، این آیین را برای شما برگزیده است؛ پس جز مسلمان از دنیا نروید». یعنی بر این دین پایداری کنید تا وقتی مرگتان فرا میرسد، مسلمان باشید. به عبارت دیگر بر دینِ اسلام تا زمان مرگ خویش پایداری نمایید و به دین پشت نکنید.
﴿أَمۡ کُنتُمۡ شُهَدَآءَ إِذۡ حَضَرَ یَعۡقُوبَ ٱلۡمَوۡتُ إِذۡ قَالَ لِبَنِیهِ مَا تَعۡبُدُونَ مِنۢ بَعۡدِیۖ قَالُواْ نَعۡبُدُ إِلَٰهَکَ وَإِلَٰهَ ءَابَآئِکَ إِبۡرَٰهِۧمَ وَإِسۡمَٰعِیلَ وَإِسۡحَٰقَ إِلَٰهٗا وَٰحِدٗا وَنَحۡنُ لَهُۥ مُسۡلِمُونَ ١٣٣﴾ [البقرة: ١٣٣]
آیا هنگامی که مرگ یعقوب فرا رسید، حضور داشتید که به فرزندانش گفت: پس از من، چه چیزی را میپرستید؟ گفتند: معبود تو و معبود نیاکانت ابراهیم و اسماعیل و اسحاق را به یگانگی میپرستیم و ما تسلیم او هستیم.
ابراهیمu، جد یا پدربزرگِ یعقوبu بود و اسحاقu، پدرش و اسماعیلu عموی وی؛ اما اسماعیلu را نیز در جرگهی نیاکان یعقوب ذکر کرد؛ زیرا عمو، مانندِ پدر است و هر دو، یعنی عمو و پدر، یک ریشه دارند. چنانکه پیامبرr به عمرt فرمود: «أَمَا شَعَرْت أَنَّ عَمَّ الرَّجُلِ صِنْوُ أَبِیهِ؟»([3]) یعنی: «آیا نمیدانی که عموی هر کسی، مانندِ پدرِ اوست؟» زیرا هر دو یک ریشه دارند؛ در زبان عربی «صِنْو» به دو تنهی درخت خرما گفته میشود که از یک ریشه روییده باشند.
لذا شایسته است که انسان کسی را که عازم سفر است و نیز خانواده و نزدیکانِ خویش را به تقوای الاهی سفارش نماید؛ زیرا اخلاص و یکسویی برای اللهU، پایه و اساسِ همه چیز است؛ دین، بدون اخلاص، پایه ندارد و عبادت بدون اخلاص، بیاعتبار است؛ چنانکه پیروی یا فرمانبرداری بدون اخلاص نیز بیپایه میباشد؛ زیرا پایه و اساسِ هر چیزی، اخلاص برای الله متعال است.
***
717- وعن أبی سُلیْمَانَ مَالک بن الحُویْرثِt قال: أَتَیْنَا رسول اللهr وَنحْنُ شَبَبةٌ متَقَاربُون، فَأَقمْنَا عِنْدَهُ عشْرینَ لَیْلَةً، وکانَ رسولُ اللهr رَحِیماً رفِیقاً، فَظَنَّ أَنَّا قَدِ اشْتَقْنَا أَهْلَنَا. فسَأَلَنَا عَمَّنْ تَرَکْنَا مِنْ أَهْلِنَا، فَأَخْبَرْنَاهُ، فقال: «ارْجعُوا إِلى أَهْلیکم فَأَقِیمُوا فِیهِم، وَعلِّموهُم وَمُرُوهُم، وَصَلُّوا صَلاةَ کَذا فی حِین کَذَا، وَصَلُّوا کَذَا فی حِین کَذَا، فَإِذَا حَضَرَتِ الصَّلاةُ فَلْیُؤذِّنْ لَکُمْ أَحَدُکُم، وَلْیَؤُمَّکُم أَکبَرُکُمَ». [متفقٌ علیه]([4])
زاد البخاری فی روایةٍ لَهُ: «وَصَلَّوا کمَا رَأَیتُمُونی أُصَلِّی».
ترجمه: ابوسلیمان، مالک بن حویرثt میگوید: ما تعدادی جوان همسن و سال نزدِ رسولاللهr آمدیم و بیست شب نزدش ماندیم. رسولاللهr بسیار مهربان و دلسوز بود. احساس کرد که ما مشتاق خانواده و نزدیکان خود شدهایم؛ از اینرو از ما دربارهی خانوادههایمان پرسید که آنها را ترک کرده بودیم و ما نیز پاسخش را دادیم. فرمود: «نزدِ خانوادههایتان باز گردید و نزدِ آنها اقامت نمایید و آنها را تعلیم دهید و آنها را - به نماز و سایر احکام اسلام- امر کنید و فلاننماز را در فلانوقت بخوانید و فلاننماز را در فلانوقت؛ هنگامی که وقتِ نماز فرا میرسد، یکی از شما اذان بگوید و مسنترین شما، پیشنماز شود».
بخاری در روایت خود، افزون بر این آورده است: «آنگونه نماز بخوانید که من نماز میخوانم و شما میبینید».
شرح
مؤلف، نووی/ در باب خداحافظی از دوست و مسافر، روایتی بدین مضمون ذکر کرده است که مالک بن حویرثt میگوید: «ما تعدادی جوان همسن و سال نزدِ رسولاللهr آمدیم و بیست شب نزدش ماندیم». این، در «عامالوفود»، یعنی در سال نهم هجری بود که نمایندگان قبایل و طوایف عرب نزد پیامبرr میآمدند و مدتی در مدینه میماندند تا اسلام و آموزههای اسلامی را فرا بگیرند. همراهان مالک بن حویرثt که جوان بودند، بیست شب نزد پیامبرr ماندند؛ آنها آمده بودند تا دانستنیهای کافی دربارهی دینِ اللهU کسب کنند. مالکt میگوید: «رسولاللهr بسیار مهربان و دلسوز بود. وی احساس کرد که ما مشتاق و دلتنگِ خانوادهی خویش شدهایم؛ از اینرو از ما دربارهی خانوادههایمان پرسید که آنها را ترک کرده بودیم و ما نیز پاسخش را دادیم». رسولاللهr فرمود: «نزدِ خانوادههایتان باز گردید و نزدِ آنها اقامت نمایید و آنها را تعلیم دهید و آنها را - به نماز و سایر احکام اسلام- امر کنید و فلاننماز را در فلانوقت بخوانید و فلاننماز را در فلانوقت؛ هنگامی که وقتِ نماز فرا میرسد، یکی از شما اذان بگوید و بزرگترین شما، پیشنماز شود». بخاری در روایت خود، افزون بر این آورده است: «آنگونه نماز بخوانید که من نماز میخوانم و شما میبینید».
در این حدیث، نکاتی وجود دارد؛ از جمله اینکه پیامبرr بسیار دلسوز و مهربان بود؛ از همه مهربانتر و از همه دلسوزتر. بهگونهای که گاه یک دختربچه یا یک پیرزن، دست آن بزرگوار را میگرفت و او را برای انجام کارِ خود، به جایی دیگر میبُرد و رسولاللهr نیز با او میرفت.
از این حدیث درمییابیم که انسان باید دیگران را درک کند؛ نه اینکه خودخواه باشد و وقتی همه چیز به میلِ اوست، دیگران را فراموش کند. رسولاللهr با خانوادهاش و در میانِ آنها بود؛ لذا دلتنگشان نبود. اما این جوانان که برای فراگیری دین به مدینه آمده بودند، چنین وضعیتی نداشتند؛ بلکه از خانوادههایشان دور افتاده و دلتنگشان بودند. و این، طبیعیست که انسان در غربت و سفر، دلتنگ و مشتاق خانوادهاش میگردد. رسولاللهr همینکه متوجه موضوع شد و دریافت که اینها مشتاق خانوادهی خویش هستند، جویای حالِ عزیزان و خانوادههایشان شد و آنگاه به آنها دستور داد که نزد خانوادههای خود باز گردند. لذا احساسِ دیگران را درک کنید و همواره خود را در جایِ آنها قرار دهید تا با آنان همان رفتاری را داشته باشید که در رابطه با خود دارید.
نکتهی دیگری که از این حدیث برداشت میشود، اینست که انسان باید سعی کند در حدّ امکان با خانوادهی خود و در میانِ آنها باشد و از آنها دور نیفتد. حتی پیامبرr دستور داده است که وقتی مسافر، کارَش را انجام میدهد، هر چه سریعتر نزد خانوادهاش باز گردد؛ زیرا در اینکه انسان در کنارِ خانوادهاش باشد، خیر و نیکی فراوانی وجود دارد؛ محبت، الفت و دوستیِ آنها با یکدیگر، حفظ میشود و انسان بهتر و بیشتر میتواند به تربیت، آموزش و رسیدگی به نیازهایشان بپردازد. لذا شایسته است که انسان جز به ضرورت از خانوادهاش دور نشود و وقتی به سفر میرود، بلافاصله پس از انجامِ کارَش نزد خانواده باز گردد.
از این حدیث چنین برمیآید که انسان وظیفه دارد به تعلیم و آموزش خانوادهاش بپردازد؛ از اینرو پیامبرr فرمود: نزدِ خانوادههایتان باز گردید و نزدِ آنها اقامت نمایید و آنها را تعلیم دهید». یعنی آنچه را از پیامبرr فرا گرفتید، به آنها نیز منتقل نمایید. از اینرو شایسته است که انسان به آموزش خانوادهاش اهمیت دهد؛ چه وقتِ مشخصی را به این کار اختصاص دهد و چه هنگام نشستن بر سر سفره یا هنگامِ شبنشینی یا در هر فرصت دیگری، دانستنیهای لازم را برایشان بیان کند.
از این حدیث همچنین درمییابیم که تعلیم و آموزش، بهتنهایی کافی نیست؛ بلکه انسان وظیفه دارد علاوه بر آموزش، آنان را امر و نهی نیز بکند. زیرا رسولاللهr فرمود: «و آنها را - به نماز و سایر احکام اسلام- امر کنید». مهمتر از همه اینست که انسان، خانوادهاش را به ادای نماز دستور دهد. چنانکه پیامبرr بدین نکته تصریح نموده و فرموده است: «مُرُوا أَبْنَاءکُمْ بِالصَّلاةِ لسبع سِنِین، واضْرِبُوهمْ علَیْهَا لعَشْر». یعنی: «فرزندانتان را در هفت سالگی به نماز امر کنید و چون ده ساله شدند، بهخاطر کوتاهی در نماز، تنبیه شان نمایید». لذا به اهمیتِ آموزشِ خانواده و امر و نهی، و تربیت و راهنماییِ آنها پی میبریم.
این حدیث، نشانگر وجوب اذان است؛ یعنی اذانگفتن، فرض کفایه میباشد. زیرا پیامبرr فرمود: «هنگامی که وقتِ نماز فرا میرسد، یکی از شما اذان بگوید».
همچنین در مییابیم که اذان قبل از وقت، درست نیست؛ لذا اگر کسی، پیش از وقت اذان بگوید، هرچند تکبیر ابتدای نماز، پیش از وقت باشد، اذانش درست نیست و بر او واجب است که پس از دخول وقت، دوباره اذان بگوید؛ زیرا پیامبرr فرمود: «هنگامی که وقتِ نماز فرا میرسد، یکی از شما اذان بگوید».
پیامبرr به ابیمحذوره فرمود: «وَإِذَا أَذّنتَ بِالأَوَّلِ مِنَ الصُّبحِ فَقُلْ: الصَّلاةُ خَیرٌ مِنَ النَّوْمِ الصَّلاةُ خَیرٌ مِنَ النَّوْمِ».([5]) یعنی: «وقتی اذان اول صبح را گفتی، دو بار بگو: الصَّلاةُ خَیرٌ مِنَ النَّوْمِ». منظور از اذان نخست، اذانیست که پس از دخول وقت میباشد؛ زیرا فرمود: «وقتی اذانِ اولِ صبح را گفتی»؛ و این، یعنی اذان صبح؛ نه اقامت یا اذانی که پیش از دخول وقت میدهند. برخی از مردم در اینباره دچار اشتباه شدهاند و گمان میکنند منظور از این اذان، اذانیست که پیش از دخول وقتِ صبح میگویند؛ این، اشتباه است؛ زیرا اذانِ پیش از وقت، برای نماز صبح نیست. پیامبرr بیان فرموده که اذان پیش از صبح، برای بیدار کردن کسیست که خوابیده و نیز برای اطلاعِ کسیست که برخاسته و مشغول نماز است تا بداند که وقت سحر است و باید نمازش را تمام کند و سحَری بخورد. چنانکه پیامبرr فرمود: «إِنَّ بِلالاً یُؤَذِّنُ بِلَیْلٍ لِیُوقِظَ نَائِمَکُمْ وَیَرْجِعَ قَائِمُکُمْ فَکُلُوا وَاشْرَبُوا حَتَّى یُؤَذِّنَ اِبْنُ أُمّ مَکْتُوم؛ فَإنَّهُ لا یُؤَذِّنُ حتّی یطلع الفجرُ». یعنی: «بلال، زمانی اذان میدهد که هنوز شب است تا کسی که خوابیده بیدار شود و کسی که بیدار است، سحری بخورد؛ لذا - پس از اذان بلال- بخورید و بیاشامید تا اینکه عبدالله بن اممکتوم اذان بگوید؛ زیرا او زمانی اذان میدهد که فجر طلوع میکند».
بدینسان پیامبرr بیان فرمود که اذانِ پایانِ شب که مردم آن را اذان اول مینامند، برای طلوع فجر و نماز صبح نیست؛ زیرا اذان صبح، پس از دخول وقت است و پیامبرr فرمود: «هنگامی که وقتِ نماز فرا میرسد، یکی از شما اذان بگوید».
این حدیث، نشان میدهد که نماز جماعت، واجب است؛ زیرا رسولاللهr فرمود: «و بزرگترین شما، پیشنماز شود». روشن است که در این عبارت، فعل امر بهکار رفته است؛ پس نماز جماعت، واجب میباشد.
از حدیث مذکور چنین برمیآید که نماز جماعت، بر مسافران نیز واجب است؛ زیرا اینها جوانانی بودند که میخواستند نزد خانوادههایشان باز گردند؛ یعنی مسافر بودند. با این حال پیامبرr به آنها دستور داد که نمازشان را با جماعت بخوانند. از اینرو اگر مسافری در منطقهای مسکونی اتراق یا اقامت کند، بر او واجب است که با مردمِ آنجا در جماعتِ مسجد حاضر شود. گاه مشاهده میشود که شخصی میگوید: من مسافرم و نماز جماعت بر مسافر، واجب نیست. این، اشتباه است؛ بلکه نماز جماعت بر مسافری که در منطقهای مسکونی اقامت کرده، واجب میباشد و باید با مردمِ آنجا در جماعتِ مسجد حاضر شود. زیرا پیامبرr از شخصی پرسید: «آیا صدای اذان را میشنوی؟» پاسخ داد: بله. پیامبرr فرمود: «پس اجابت کن».([6]) یعنی در جماعتِ مسجد حاضر شو.
این حدیث نشان میدهد که کسی که از نظرِ سن و سال بزرگتر است، پیشنماز میشود؛ زیرا پیامبرr فرمود: «بزرگترین شما، برای شما امامت دهد». در حدیثِ دیگری آمده است: «یَؤُمُّ الْقَوْمَ أَقْرَؤهُمْ لِکتَابِ الله».([7]) یعنی: «کسی برای مردم امامت دهد که کتابالله را بهتر قرائت میکند». این دو حدیث، هیچ تعارضی با هم ندارند؛ زیرا چنین به نظر میرسد که این جوانها، در قرائت قرآن یکسان بودهاند و تفاوت چندانی با هم نداشتهاند. از اینرو پیامبرr به آنها فرمود: «مسنترین شما پیشنماز شود». یعنی اگر گروهی در قرائت قرآن و دانش سنت یکسان بودند و سابقهی همسانی در هجرت داشتند، مسنترین آنها پیشنماز میگردد.
بنابراین نتیجه میگیریم که سن و سال در چنین مواردی، اعتبار دارد و اگر کسی، امتیاز یا برتری دیگری در جنبههای دیگر نداشته باشد، کسی که از نظرِ سنّی بزرگتر است، مقدّم میباشد.
نکتهی دیگری که از این حدیث برمیآید، اینست که انسان باید در همهی موضوعها و زمینهها به راهنمایی مردم بپردازد؛ گرچه اصلِ موضوع، روشن باشد. زیرا پیامبرr به آنها فرمود: «فلاننماز را در فلانوقت بخوانید». گرچه آنها بیست شب با پیامبرr نماز خوانده بودند و میدیدند که پیامبرr هر نمازی را در چه وقتی میخوانَد. اما برای یادآوری و توجه بیشتر به وقت نماز، به آنها فرمود که نماز ظهر را در فلانوقت بخوانند و نماز عصر را در فلانوقت و بدینسان وقت هر نمازی را به آنان یادآوری کرد.
اینجاست که درمییابیم رسولاللهr با گفتار و عملش به مردم آموزش میداد؛ چنان که به شخصی که بدونِ آرامش نماز میخواند، فرمود: «إذَا قُمْتَ إِلَى الصَّلاَةِ فَأَسْبِغ الْوُضُوءَ ثُمَّ اسْتَقْبِل الْقِبْلَةَ فَکَبِّرْ ثُمَّ اقْرَأْ بِمَا تَیَسَّرَ مَعَکَ مِنْ الْقُرْآنِ ثُمَّ ارْکَعْ».([8]) یعنی: «وقتی میخواستی به نماز بایستی، وضوی کاملی بگیر؛ آنگاه به قبله روی بیاور و الله اکبر بگو؛ سپس در حدّ امکان، هرچه از قرآن یاد داری، بخوان و آنگاه رکوع کن». اما به اینها فرمود: «آنگونه نماز بخوانید که من نماز میخوانم و شما میبینید». و این، تعلیمِ عملی بود. چنانکه باری پیامبرr روی منبر رفت و روی منبر نماز خواند؛ بدینسان که روی منبر رکوع میکرد و برای سجده، از منبر پایین میآمد و رو به قبله به سجده میرفت؛ وقتی سلام داد، فرمود: «إنَّمَا فَعَلْتُ هَذَا لِتَأْتَمُّوا بِی وَلِتَعَلَّمُوا صَلاتِی».([9]) یعنی: «این کار را برای این انجام دادم که به من اقتدا کنید و روشِ نمازِ مرا فرا بگیرید».
از این حدیث درمییابیم که فراگرفتن روش نماز پیامبرr واجب است؛ یعنی هر مسلمانی باید بداند که پیامبرr چگونه نماز خوانده است و بدین منظور باید به کتابهایی مراجعه کند که توسط علمای توانا نوشته شده است. رسولاللهr فرمود: «آنگونه نماز بخوانید که من نماز میخوانم و شما میبینید». لازمهی عمل به این حدیث، اینست که انسان، روش نماز پیامبرr را یاد بگیرد.
***
718- وعن عمرَ بنِ الخطابt قال: اسْتَأْذَنْتُ النَّبِیَّr فی العُمْرَةِ، فَأَذِنَ لی، وقال: «لا تَنْسَنَا یا أُخَیَّ مِنْ دُعَائِکَ»، فقال کَلِمَةً مَا یسُرُّنی أَنَّ لی بِهَا الدُّنْیَا.
وفی روایةٍ قال: «أَشْرِکْنَا یَا أُخَیَّ فی دُعَائِکَ». [حدیث صحیحیست که ابوداود روایت کرده و ترمذی، آن را حسن صحیح دانسته است.]([10])
ترجمه: عمر بن خطابt میگوید: از پیامبرr برای ادای عمره اجازه خواستم؛ به من اجازه داد و فرمود: «برادرم! ما را از دعای خود فراموش مکن». سخنی گفت که حاضر نیستم آن را تمام دنیا عوض کنم.
و در روایتی آمده است: فرمود: «برادرم! ما را در دعای خود شریک کن».
719- وعن سالم بنِ عَبْدِ الله بنِ عُمَرَ أَنَّ عبدَ الله بنَ عُمَرَ رضی الله عنهما کَانَ یَقُولُ لِلرَّجُلِ إِذَا أَرَادَ سفراً: اُدْنُ مِنِّی حَتَّى أُوَدِّعَکَ کمَا کَانَ رسولُ اللهr یُودِّعُنَا فیقُولُ: «أَسْتَوْدِعُ الله دِینَکَ، وَأَمانَتَکَ، وخَوَاتِیمَ عَمَلِکَ». [ترمذی، این حدیث را روایت کرده و آن را حسن صحیح دانسته است.]([11])
ترجمه: سالم بن عبدالله بن عمر میگوید: عبدالله بن عمر$ به کسی که قصدِ سفر داشت، میگفت: به من نزدیک شو تا همانگونه که پیامبرr با ما خداحافظی میکرد، با تو خداحافظی کنم؛ و میفرمود: «أَسْتَوْدِعُ الله دِینَکَ، وَأَمانَتَکَ، وخَوَاتِیمَ عَمَلِکَ». یعنی: «دین، امانت و فرجامِ کارهایت را به الله میسپارم».
720- وعن عبدِ الله بنِ یزید الخَطْمِیِّ الصَّحَابیِّt قال: کَانَ رسولُ اللهr إِذا أَرَادَ أَنْ یُوَدِّعَ الجَیْش قال: «أَسْتَوْدعُ الله دِینَکُمْ، وَأَمَانَتکُم، وَخَوَاتِیمَ أَعمَالِکُمْ». [حدیث صحیحیست که ابوداود و جز او با اِسناد صحیح روایت کردهاند.]([12])
ترجمه: عبدالله بن یزید خطمی صحابیt میگوید: رسولاللهr هنگام گسیل لشکر و بدرود با آنها میفرمود: «أَسْتَوْدعُ الله دِینَکُمْ، وَأَمَانَتکُم، وَخَوَاتِیمَ أَعمَالِکُمْ». یعنی: «دین، امانت و فرجامِ کارهایتان را به الله میسپارم».
721- وعن أَنسٍt قال: جَاءَ رَجُلٌ إلى النَّبِیِّr فقال: یا رسُولَ الله، إِنّی أُرِیدُ سَفَراً، فَزَوِّدْنی؛ فَقَال: «زَوَّدَکَ الله التَّقْوَى». قال: زِدْنِی، قال: «وَغَفَرَ ذَنْبَکَ». قال: زِدْنِی، قال: «وَیَسَّرَ لکَ الخیْرَ حَیْثُمَا کُنْتَ». [ترمذی این حدیث را روایت کرده و آن را حسن دانسته است.]([13])
ترجمه: انسt میگوید: مردی نزدِ پیامبرr آمد و عرض کرد: ای رسولخدا! قصد سفر دارم؛ توشهای به من ببخشید. فرمود: «الله، تقوا را توشهی تو بگرداند». عرض کرد: بیشتر بدهید. فرمود: «و گناهانت را بیامرزد». گفت: بیشتر مرحمت کنید. رسولاللهr فرمود: «و هر جا که باشی، خیر و نیکی را برایت فراهم بگرداند».
شرح
نووی/ در این باب حدیث عمر بن خطابt را ذکر کرده که قصدِ عمره داشت و چون از پیامبرr اجازه خواست، به او اجازه دادند و فرمودند: «برادرم! ما را از دعای خود فراموش مکن». و در روایتی آمده است: فرمود: «برادرم! ما را در دعای خود شریک کن». مؤلف/ میگوید: ترمذی، این حدیث را حسن صحیح دانسته است. در صورتی که این حدیث، ضعیف میباشد و از پیامبرr ثابت نشده است.
درخواست دعا از دیگران به سه گونه تقسیم میشود:
گونهی نخست: اینست که انسان از دیگران برای مصلحتی عمومی درخواست دعا کند؛ این، اشکالی ندارد. چنانکه پیامبرr در حالِ سخنرانی جمعه بود که شخصی وارد مسجد شد و عرض کرد: ای رسولخدا! همهی اموال و دامها از میان رفتند و امیدها به ناامیدی تبدیل شد؛ از الله متعال بخواهید که برای ما باران نازل کند. پیامبرr دستانش را بلند کرد و سه بار فرمود: «یا الله! به ما باران بده». به خواستِ الله متعال ابری در آسمان پدیدار شد و شروع به باریدن کرد؛ بهگونهای که وقتی پیامبرr از منبر پایین آمد، قطرههای باران از ریشِ مبارک میچکید. بارش باران، یک هفته ادامه داشت. جمعهی بعد، همان مرد یا شخصی دیگر آمد و عرض کرد: ای رسولخدا! خانهها خراب شد و اموال و دامها در آب فرو رفتند؛ دعا کنید که الله متعال باران را قطع کند. پیامبرr دستانش را بلند کرد و فرمود: «اللهمَّ حَوَالَیْنَا وَلا عَلَیْنَا»؛ یعنی: «یا الله! باران را بر اطرافِ ما نازل کن، نه بر ما». پیامبرr به هر پارهابری اشاره می کرد، آن ابر پراکنده میشد و بدینسان ابرها و آسمان از ابر خالی گشت و آسمان، صاف و آفتابی گردید. لذا اگر دعا، دعایی عام باشد، مانند دعا برای نزول باران یا از میان رفتن فتنهها و امثال آن، درخواست دعا، اشکالی ندارد؛ زیرا در چنین مواردی، مصلحت عمومی در میان است، نه مصلحت شخصی. همانطور که درخواست کمکِ مالی برای یک فقیر یا کسی که بدهکار است، بیاشکال است. همچنین درخواست کمک برای رفع ظلم از مسلمانِ ستمدیده ایرادی ندارد؛ زیرا مصلحت غیر در میان است.
گونهی دوم: اینست که از کسی بدین نیت درخواست دعا کنیم که از ثواب دعا کردن برخوردار شود و خود از این دعا فایده ببرد و منفعت شخصی در میان نباشد؛ بلکه هدف، این باشد که شخصی که از او طلب دعا میشود، به سوی الله روی بیاورد و دست به دعا و زاری بردارد و قلبش با الله متعال پیوند بخورد و دریابد که اللهU شنوای دعاست. خلاصه اینکه هدف از درخواست دعا، منفعت آن شخص باشد. این، ایرادی ندارد. زیرا شما صرفاً بهخاطر منافع شخصیِ خود از او درخواست دعا نکردهاید؛ بلکه هدف، این بوده که خودِ آن شخص از فضیلت دعا کردن برخوردار شود و بدینسان بر خیر و نیکیاش افزوده گردد و بهوسیلهی دعا به الله متعال نزدیکی بجوید و به اجر و ثواب این عمل دست یابد.
گونهی سوم: اینست که درخواست دعا از دیگران، فقط بهخاطر منافع شخصی یا برای خویشتن باشد. برخی از علما، این را جایز دانسته و گفتهاند: درخواست دعا برای خویشتن از افراد صالح و نیکوکار، ایرادی ندارد. اما ابوالعباس حرانی/ میگوید: درخواست دعا از دیگران برای خود یا برای مصلحت شخصی، نکوهیده است؛ زیرا پیامبرr از یارانش بیعت گرفت که از هیچکس چیزی درخواست نکنند.
همچنین امکان دارد کسی که درخواست دعا میکند، به دعای دیگران در حقّ خود بسنده نماید و دیگر، خودش برای خویشتن دعا نکند و بگوید: من از فلانی که آدمِ خوبیست، درخواست دعا کردهام؛ اگر الله دعایش را در حقّ من قبول نماید، کافیست. علاوه بر این، امکان دارد که درخواست دعا از یک شخص، او را به خود فریفته کند و باعث خودپسندیاش شود و بدینسان به خودبزرگبینی دچار گردد یا در دلش خطور نماید که من، آدمِ خیلی خوبی هستم که از من درخواست دعا میکنند!
خلاصه اینکه علما دربارهی گونهی سوم، اختلاف نظر دارند؛ برخی از آنها گفتهاند: ایرادی ندارد که به یک آدمِ نیکوکار بگویید: برایم دعا کن. برخی دیگر، گفتهاند: چنین درخواستی، پسندیده نیست؛ بلکه بهتر است از کسی برای خود درخواست دعا نکنید. زیرا چهبسا بر شما منت بگذارد یا با چنین درخواستی در برابرش خوار و ذلیل شوید. علاوه بر این، مگر کسی در میان شما و پروردگارتان قرار دارد؟ پس خود دعا کنید؛ زیرا هیچکس در میان شما و الله نیست. چرا خود را پیشِ دیگران خوار کنید و نیاز خود را نزدِ دیگران ببرید و از آنها درخواست دعا کنید؛ در صورتی که هیچ واسطهای در میان شما و الله وجود ندارد؟ الله متعال میفرماید:
﴿وَقَالَ رَبُّکُمُ ٱدۡعُونِیٓ أَسۡتَجِبۡ لَکُمۡۚ﴾ [غافر: ٦٠]
و پروردگارتان فرمود: مرا بخوانید تا دعای شما را بپذیرم.
و میفرماید:
﴿وَإِذَا سَأَلَکَ عِبَادِی عَنِّی فَإِنِّی قَرِیبٌۖ أُجِیبُ دَعۡوَةَ ٱلدَّاعِ إِذَا دَعَانِ﴾ [البقرة: ١٨٦]
و چون بندگانم از تو دربارهی من بپرسند، (بدانند که) من نزدیکم و درخواست دعاکننده را بدانگاه که مرا میخواند، اجابت میکنم.
***
([1]) صحیح مسلم، ش: 2408. [ر.ک: حدیث شمارهی 350. (مترجم)]
([2]) ر.ک: صحیح مسلم، ش: 1731.
([3]) مسلم، ش: 983.
([4]) صحیح بخاری، ش: (628، 631)؛ و صحیح مسلم، ش: 674.
([5]) روایت نسائی، ش: (633، 647)؛ و ابوداود، ش: (500، 504)؛ ابنماجه، ش: 716؛ آلبانی/ این حدیث را در صحیح ابیداود، و مشکاۀ المصابیح، ش: 644، صحیح دانسته است.
([6]) نسائی، ش: 850.
([7]) مسلم، ش: 673. [ر.ک: حدیث شمارهی 352. (مترجم)]
([8]) بخاری، ش: (6251، 6667)؛ و مسلم، ش: 397.
([9]) بخاری، ش: 544.
([10]) ضعیف است؛ ضعیف ابیداود، آلبانی/، ش: 322. این حدیث پیشتر بهشمارهی 378 گذشت.
([11]) السلسلۀ الصحیحۀ، ش: 14 و صحیح الترمذی، آلبانی/، ش: 2738.
([12]) السلسلۀ الصحیحۀ، ش: 15 و صحیح الترمذی، آلبانی/، ش: 2266.
([13]) صحیح الجامع، ش: 3579؛ صحیح الترمذی، آلبانی/، ش: 2739.
95- باب: مستحب بودن مژده دادن به خیر و نیکی و تبریکِ رویدادهای شادیبخش
الله متعال میفرماید:
﴿فَبَشِّرۡ عِبَادِ ١٧ ٱلَّذِینَ یَسۡتَمِعُونَ ٱلۡقَوۡلَ فَیَتَّبِعُونَ أَحۡسَنَهُۥٓۚ﴾ [الزمر: ١٧، ١٨]
پس بندگانم را مژده بده؛ آنان که سخنها را میشنوند و از بهترینش پیروی میکنند.
و میفرماید:
﴿یُبَشِّرُهُمۡ رَبُّهُم بِرَحۡمَةٖ مِّنۡهُ وَرِضۡوَٰنٖ وَجَنَّٰتٖ لَّهُمۡ فِیهَا نَعِیمٞ مُّقِیمٌ ٢١﴾ [التوبة: ٢١]
پروردگارشان، آنان را به رحمتی از سوی خویش و رضایت و خشنودی و باغهایی نوید میدهد که در آن نعمتهای پایداری خواهند داشت.
و میفرماید:
﴿وَأَبۡشِرُواْ بِٱلۡجَنَّةِ ٱلَّتِی کُنتُمۡ تُوعَدُونَ ٣٠﴾ [فصلت: ٣٠]
و شما را به بهشتی مژده باد که وعده داده میشدید.
و میفرماید:
﴿فَبَشَّرۡنَٰهُ بِغُلَٰمٍ حَلِیمٖ ١٠١﴾ [الصافات : ١٠١]
پس او را به پسری بردبار مژده دادیم.
و میفرماید:
﴿وَلَقَدۡ جَآءَتۡ رُسُلُنَآ إِبۡرَٰهِیمَ بِٱلۡبُشۡرَىٰ﴾ [هود: ٦٩]
و فرشتگان ما، با مژده و بشارت نزد ابراهیم آمدند.
و میفرماید:
﴿وَٱمۡرَأَتُهُۥ قَآئِمَةٞ فَضَحِکَتۡ فَبَشَّرۡنَٰهَا بِإِسۡحَٰقَ وَمِن وَرَآءِ إِسۡحَٰقَ یَعۡقُوبَ ٧١﴾
[هود: ٧١]
و همسر ابراهیم ایستاده بود و خندید. پس او را به اسحاق و پس از اسحاق، به یعقوب بشارت دادیم.
و میفرماید:
﴿فَنَادَتۡهُ ٱلۡمَلَٰٓئِکَةُ وَهُوَ قَآئِمٞ یُصَلِّی فِی ٱلۡمِحۡرَابِ أَنَّ ٱللَّهَ یُبَشِّرُکَ بِیَحۡیَىٰ﴾
[آل عمران: ٣٩]
پس در حالی که در محراب عبادت به نماز ایستاده بود، فرشتگان او را ندا دادند که الله تو را به (فرزندی به نام) یحیی بشارت میدهد
و میفرماید:
﴿إِذۡ قَالَتِ ٱلۡمَلَٰٓئِکَةُ یَٰمَرۡیَمُ إِنَّ ٱللَّهَ یُبَشِّرُکِ بِکَلِمَةٖ مِّنۡهُ ٱسۡمُهُ ٱلۡمَسِیحُ عِیسَى ٱبۡنُ مَرۡیَمَ﴾ [آل عمران: ٤٥]
هنگامی که فرشتگان گفتند: ای مریم! الله تو را به فرزندی نوید میدهد که با نامِ مسیح، عیسی بن مریم شناخته میشود
آیههای فراوان و روشنی در اینباره وجود دارد.
شرح
مؤلف/ میگوید: «باب: مستحب بودن مژده دادن به خیر و نیکی و تبریکِ رویدادهای شادیبخش».
مژده یا بشارت دربارهی خبرهای خوش میباشد و از آن جهت به آن، بشارت میگویند که وقتی کسی خبری خوش بشنود، آثار خوشحالی در چهرهاش نمایان میشود. گفتنیست در عربی به چهره، «بشره» میگویند و «بشره» و «بشارت»، همخانوادهاند. گاه از خبر بد نیز به بشارت تعبیر میگردد؛ زیرا آثارش در چهره نمایان میشود. چنانکه اللهU میفرماید:
﴿فَبَشِّرۡهُم بِعَذَابٍ أَلِیمٍ ٢٤﴾ [الانشقاق: ٢٤]
پس آنان را به عذابی دردناک مژده بده!
مژدهی نیک یا بشارت، گاه دربارهی خبرهای خوشِ آخرت است و گاه دربارهی خبرهای خوشِ دنیا. مژدههای آخرت، فراوان است و الله متعال در بسیاری از موارد، آنها را ذکر کرده است؛ مانندِ این آیه که میفرماید:
﴿وَبَشِّرِ ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ وَعَمِلُواْ ٱلصَّٰلِحَٰتِ أَنَّ لَهُمۡ جَنَّٰتٖ تَجۡرِی مِن تَحۡتِهَا ٱلۡأَنۡهَٰرُۖ﴾ [البقرة: ٢٥]
و کسانی را که ایمان آوردهاند و عمل صالح انجام میدهند، به بوستانهایی مژده بده که زیر درختانش نهرها روان است.
و نیز میفرماید:
﴿لَهُمُ ٱلۡبُشۡرَىٰ فِی ٱلۡحَیَوٰةِ ٱلدُّنۡیَا وَفِی ٱلۡأٓخِرَةِۚ﴾ [یونس : ٦٤]
در زندگی دنیا و آخرت، بشارت و مژدهی نیک دارند
همچنین میفرماید:
﴿یُبَشِّرُهُمۡ رَبُّهُم بِرَحۡمَةٖ مِّنۡهُ وَرِضۡوَٰنٖ وَجَنَّٰتٖ لَّهُمۡ فِیهَا نَعِیمٞ مُّقِیمٌ ٢١ خَٰلِدِینَ فِیهَآ أَبَدًاۚ إِنَّ ٱللَّهَ عِندَهُۥٓ أَجۡرٌ عَظِیمٞ ٢٢﴾ [التوبة: ٢١، ٢٢]
پروردگارشان، آنان را به رحمتی از سوی خویش و رضایت و خشنودی و باغهایی نوید میدهد که در آن نعمتهای پایداری خواهند داشت. در آن جاودانه و همیشه میمانند. بهراستی پاداش بزرگی نزد الله است.
الله متعال میفرماید:
﴿وَأُخۡرَىٰ تُحِبُّونَهَاۖ نَصۡرٞ مِّنَ ٱللَّهِ وَفَتۡحٞ قَرِیبٞۗ وَبَشِّرِ ٱلۡمُؤۡمِنِینَ ١٣﴾ [الصف: ١٣]
و نعمت دیگری به شما میدهد که دوستش میدارید؛ یاری و پیروزی نزدیکی از سوی الله. و به مؤمنان مژده بده.
همهی این مژدهها، مربوط به آخرت است.
و از دیگر اموری که جزو مژدههای اخرویست، خوابِ خوبی میباشد که انسان خودش میبیند یا دیگران برایش میبینند؛ مثلاً انسان در خواب ببیند که به او گفته میشود: به فلانی مژده بده که بهشتیست. این، یک بشارت است. همچنین همینکه انسان، خودش را به کارهای نیک علاقهمند ببیند و از کارهای زشت، بدَش بیاید، خود نشانه و بشارتی نیکوست. زیرا الله متعال میفرماید:
﴿فَأَمَّا مَنۡ أَعۡطَىٰ وَٱتَّقَىٰ ٥ وَصَدَّقَ بِٱلۡحُسۡنَىٰ ٦ فَسَنُیَسِّرُهُۥ لِلۡیُسۡرَىٰ ٧﴾
[اللیل: ٥، ٧]
اما کسی که (مالش را در راه الله) بخشید و تقوا پیشه کرد و (آیین و وعدهی) نیک الاهی را تصدیق نمود، پس او را در مسیری آسان (که انجام اعمالِ نیک و در نتیجه بهشت است) قرار خواهیم داد.
و اما بشارتها یا مژدههای مربوط به دنیا؛ مانند این فرمودهی الله متعال دربارهی ابراهیم خلیلu:
﴿إِنَّا نُبَشِّرُکَ بِغُلَٰمٍ عَلِیمٖ ٥٣﴾ [الحجر: ٥٣]
(فرشتگان به ابراهیم گفتند:) ما تو را به (تولد) پسری دانا مژده میدهیم.
منظور از این پسر، اسحاقu بود. الله متعال در آیهای دیگر میفرماید:
﴿فَبَشَّرۡنَٰهُ بِغُلَٰمٍ حَلِیمٖ ١٠١﴾ [الصافات : ١٠١]
پس او را به پسری بردبار مژده دادیم.
این مژده دربارهی تولد اسماعیلu بود.
اسحاق، پدرِ بنیاسرائیل بهشمار میآید؛ زیرا پدرش، یعقوبu بود ویعقوب، همان اسرائیل است که موسی و عیسی از نسل او بهدنیا آمدند؛ بیشتر پیامبرانی که نامشان در قرآن ذکر شده، از نسلِ یعقوبu هستند.
اما در آیهی 101 سورهی «صافات» به تولد اسماعیلu اشاره شده است؛ وی، جدّ عربهاست و تنها پیامبری که در نسل او برانگیخته شد، محمد مصطفیr بود که با بعثتش سلسلهی نبوت پایان یافت؛ او، به سوی همهی مردمی مبعوث گشت که تا رستاخیز، پا به عرضهی هستی میگذارند؛ در صورتی که سایر پیامبران، فقط به سوی قومِ خویش برانگیخته شدند.
الله متعال همچنین دربارهی همسر ابراهیمu میفرماید:
﴿وَٱمۡرَأَتُهُۥ قَآئِمَةٞ فَضَحِکَتۡ فَبَشَّرۡنَٰهَا بِإِسۡحَٰقَ وَمِن وَرَآءِ إِسۡحَٰقَ یَعۡقُوبَ﴾ [هود: ٧١]
و همسر ابراهیم ایستاده بود و خندید. پس او را به اسحاق و پس از اسحاق، به یعقوب بشارت دادیم.
خلاصه اینکه بشارت، هم به مسایل دنیوی مربوط میشود و هم به امور اخروی. انسان باید همواره خوشبین باشد و همه چیز را به فالِ نیک بگیرد؛ نه اینکه دنیا را در برابرش تیره و تار ببیند که در این صورت سرخورده و ناامید میگردد.
همچنین باید زمانی که به موفقیتی دست مییابد یا نعمتی به او میرسد، آن را نیک و خجسته بداند و چنانچه این امر به آینده مربوط میشود، به آن امید داشته باشد و دربارهی سایر برادرانش نیز به همین شکل عمل کند و با تبریک و شادباش، آنان را خوشحال نماید. لذا اگر برادرِ مسلمانتان را غمگین و ناراحت دیدید و دریافتید که دنیا با تمام گستردگیاش بر او تنگ شده و در چنگِ مشکلات، گرفتار گشته است، او را به گشایشی در آینده مژده دهید؛ زیرا پیامبرr فرموده است: «واعْلَمْ أنّ النَّصْرَ مَعَ الصَّبْر، وأَنَّ الْفَرَجَ مَعَ الْکَرْب، وأَنَّ مَعَ الْعُسرِ یُسْراً».([1]) یعنی: «بهیقین پیروزی و موفقیت با صبر و شکیباییست و گشایش، با تحمل رنج و سختی؛ و در کنار هر سختی، آسانیست». این، فرمودهی پیامبرr است که از پیشِ خود سخن نمیگفت. لذا هرگاه برادرِ خویش را غمگین دیدید، به او امید و دلداری دهید و وقتی مشاهده کردید که در تنگناست، به او بگویید: غم مخور؛ گشایش و آسانی، نزدیک است. همانگونه که ابنعباس$ فرموده است: «یک سختی، هیچگاه بر دو آسانی چیره نمیشود». اشارهاش به سورهی «شرح» است که اللهU میفرماید:
﴿فَإِنَّ مَعَ ٱلۡعُسۡرِ یُسۡرًا ٥ إِنَّ مَعَ ٱلۡعُسۡرِ یُسۡرٗا ٦﴾ [الشرح: ٥، ٦]
پس بیگمان در کنار دشواری، آسانیست. بیشک در کنار دشواری، آسانیست.
اینجا، واژهی «عُسر» (دشواری) دو بار ذکر شده و واژهی «یُسر» (آسانی) نیز دو بار آمده است. اما در حقیقت، «عُسر» (دشواری) یک بار ذکر گشته و «یُسر» (آسانی) دو بار تکرار شده است. چرا؟ علما گفتهاند: وقتی یک کلمه به صورتِ معرفه به الف و لام، تکرار شود، یک مصداق دارد و اگر معرفه به الف و لام نباشد، دارای دو مصداق است. و اینجا واژهی «عُسر» دو بار با الف و لام، تکرار شده؛ لذا هر دو واژه، یکیست. اما واژهی «یُسر» دو بار بدون الف و لام آمده و دو واژهی جداگانه میباشند. از اینرو ابنعباس$ فرمود: «یک سختی، هیچگاه بر دو آسانی چیره نمیشود».
حجاج بن یوسف ثقفی را که میشناسید؛ او ستمگری بود که بسیاری از مردم را بهناحق میکُشت. اما زبانِ عربی را خیلی خوب صحبت میکرد. شخصی نزدِ او سخنی گفت و واژهای بر زبان آورد که حجاج آن را نپسندید. یکی از خوبیهای حجاج این بود که قرآن را حرکتگذاری کرد؛ گرچه بدیهای فراوانی داشت. حجاج به آن شخص گفت: واژهای که تو بر وزنِ «فُعله» گفتی، در زبان عربی کاربرد ندارد. پاسخ داد: اما من از صحرانشینان شنیدهام که این وزن را بهکار میبرند. گفتنیست: گویشِ معیار در میانِ عربها، واژههایی بود که صحرانشینان بهکار میبردند؛ زیرا برخی از غیرعربها مانند ایرانیان و رومیان، مسلمان شده و در شهرهای عربنشین سکونت کرده بودند و این، تغییرهایی در زبان عربی ایجاد کرده بود؛ اما صحرانشینها که دور از محیط شهر زندگی میکردند، اصالتِ عربی را حفظ کرده بودند.
حجاج به آن شخص گفت: باید تا فلانروز شاهدی از زبان عربی برایم بیاوری که نشان دهد عربها وزنِ فُعله را بهکار میبرند؛ وگر نه، گردنت را میزنم. مردِ بینوا بدین منظور آوارهی دشت و صحرا گشت؛ از صحرانشینی شنید که میگفت: «رُبما تَکرَهُ النُّفُوسُ مِنَ الأمرِ لَهُ فُرجَةٌ کَحِلِّ العِقَالِ». یعنی: «چهبسا انسانها چیزی را دوست ندارند؛ حال آنکه برای آنها گشایشی وجود دارد؛ بهسانِ گرهِ ریسمان که باز میشود». آن مرد که در این سخن، واژهی «فُرجَةٌ» را بر وزن «فُعله» یافته بود، شادمان نزد حجاج میرفت که در راه به او خبر رسید، حجاج مرده است. گفت: به الله سوگند، نمیدانم از یافتنِ این شاهد خوشحالتر باشم یا از مرگِ حجاج؟
خلاصه اینکه همواره سرور و شادی را به برادران خویش هدیه کنید تا شادمان و امیدوار شوند و نشاط و نیرو پیدا کنند و به گشایشی از سوی اللهU چشم بدوزند.
***
713- عن أبی إِبراهیمَ وَیُقَالُ أبو محمَّد ویُقَالُ أَبو مُعَاوِیةَ عبدِ الله بن أبی أَوْفیt أَنَّ رسولَ اللهr بَشَّرَ خَدِیجَةَ رضی الله عنها بِبیْتٍ فی الجنَّةِ مِنْ قَصَبٍ، لاصَخبَ فِیه ولا نَصَبَ. [متفقٌ علیه]([2])
ترجمه: ابوابراهیم، یا ابومحمد، یا ابومعاویه، عبدالله بن ابیاوفیt میگوید: رسولاللهr خدیجه& را به خانهای از زبرجدِ یاقوتنشان در بهشت مژده داد که در آن سر و صدا، و خستگی و رنجی وجود ندارد.
714- وعن أبی موسى الأشعریِّt أَنَّهُ تَوضَّأَ فِی بَیْتِهِ، ثُمَّ خَرَجَ فَقَالَ: لألْزَمَنَّ رسول اللهr وَلأکُونَنَّ مَعَهُ یَوْمِی هَذا، فجاءَ الْمَسْجِدَ، فَسَأَلَ عَنِ النَّبِیِّr فقَالُوا: وَجَّهَ ههُنَا، قال: فَخَرَجْتُ عَلَى أَثَرِهِ أَسأَلُ عنْهُ، حتَّى دَخَلَ بئْرَ أریسٍ فَجَلَسْتُ عِنْدَ الْبابِ حتَّى قَضَى رسولُ اللهr حَاجَتَهُ وتَوَضَّأَ، فقُمْتُ إِلَیْه، فإذا هُو قَدْ جَلَسَ على بِئْرِ أَریسٍ، وتَوسَّطَ قُفَّهَا، وکَشَفَ عنْ ساقَیْهِ ودلاَّهمَا فی البِئْرِ، فَسلَّمْتُ عَلَیْهِ ثُمَّ انْصَرفتُ. فجَلسْتُ عِندَ البابِ فَقُلت: لأکُونَنَّ بَوَّاب رسُولِ اللهr الیوْمَ.
فَجاءَ أَبُو بَکْرٍt فَدفَعَ البَابَ فقُلْتُ: منْ هَذَا؟ فَقَال: أَبُو بکر، فَقلْتُ: على رِسْلِک، ثُمَّ ذَهَبْتُ فَقُلتُ: یا رسُول الله هذَا أَبُو بَکْرٍ یسْتَأْذِنُ، فَقال: «ائْذَنْ لَه وبشِّرْه بِالْجنَّةِ». فَأَقْبَلْتُ حتَّى قُلت لأبی بکر: ادْخُلْ ورسُولُ الله یُبشِّرُکَ بِالْجنةِ، فدخل أَبُو بَکْرٍ حتَّى جلَس عنْ یمِینِ النَّبِیِّr مَعَهُ فی القُفِّ، ودَلَّى رِجْلَیْهِ فی البِئْرِ کَمَا صنَعَ رَسُولُ اللهr، وکَشَف عنْ ساقَیْهِ، ثُمَّ رَجَعْتُ وَجَلَسْتُ، وقد ترَکْتُ أَخی یَتَوَضَّأُ وَیَلْحَقُنِی، فقُلْت: إنْ یُرِدِ الله بِفُلانٍ یُریدُ أَخَاهُ خَیْراً یأْتِ بِه. فَإِذا إِنْسانٌ یحرِّکُ البابَ، فقُلت: منْ هَذَا؟ فَقال: عُمَرُ بنُ الخطَّاب: فقُلْتُ: على رِسْلِک، ثمَّ جئْتُ إلى رَسُولِ اللهr، فَسلَّمْتُ عَلَیْهِ وقُلْت: هذَا عُمرُ یَسْتَأْذِن؟ فَقَالَ: «ائْذنْ لَهُ وَبَشِّرْهُ بِالْجَنَّةِ». فَجِئْتُ عُمَرَ، فَقُلْت: أَذِنَ أُدخلْ وَیبُشِّرُکَ رَسُولُ اللهr بِالْجَنَّةِ، فَدَخَل فجَلَسَ مَعَ رسُول اللهr فِی القُفِّ عَنْ یسارِهِ ودَلَّى رِجْلَیْهِ فِی البِئْرِ، ثُمَّ رَجَعْتُ فَجلَسْتُ فَقُلْت: إن یُرِدِ الله بِفلانٍ خَیْراً یعْنی أَخَاهُ یأْت بِه.
فجاء إنْسانٌ فَحَرَّکَ البابَ فقُلْت: مَنْ هذَا؟ فقَال: عُثْمانُ بنُ عفان. فَقلْتُ: عَلى رسْلِکَ، وجئْتُ النَّبِیَّr، فَأْخْبرْتُهُ فَقَال: «ائْذَن لَهُ وبَشِّرْهُ بِالْجَنَّةِ مَعَ بَلْوى تُصیبُهُ»؛ فَجئْتُ فَقُلت: ادْخلْ وَیُبشِّرُکَ رسُولُ اللهr بِالْجَنَّةِ مَعَ بَلْوَى تُصیبُکَ، فَدَخَل فَوَجَد القُفَّ قَدْ مُلِئَ، فَجَلَس وِجاهَهُمْ مِنَ الشِّقِّ الآخَرِ. قَالَ سَعِیدُ بنُ المُسَیَّب: فَأَوَّلْتُها قُبُورَهمْ. [متفقٌ علیه]([3])
وزاد فی روایةٍ: «وأمَرَنِی رسولُ اللهr بِحِفْظِ الباب وَفِیها: أَنَّ عُثْمانَ حِینَ بشَّرهُ حمِدَ الله تعالى، ثُمَّ قَال: الله المُسْتعَان.
ترجمه: از ابوموسی اشعریt روایت است که او در خانهاش وضو گرفت. سپس بیرون رفت و با خود گفت: رسولاللهr را ترک نمیکنم و امروز تماموقت با او خواهم بود. آنگاه به مسجد رفت و جویای پیامبرr شد. به او گفتند: پیامبرr به این طرف رفت. ابوموسیt میگوید: من در جستجوی پیامبرr به دنبالش بهراه افتادم تا اینکه وارد باغ "اریس" شد. لذا کنارِ در نشستم؛ رسولاللهr قضای حاجت کرد و وضو گرفت. آنگاه برخاستم و بهسوی ایشان رفتم و دیدم بر لبهی چاه اریس نشسته و ساقهایش را برهنه نموده و داخل چاه، آویزان کرده است. به ایشان، سلام کردم و برگشتم و کنارِ درب نشستم و با خود گفتم: امروز دربان رسولاللهr خواهم شد. در این میان ابوبکرt آمد و در را فشار داد. گفتم: کیست؟ گفت: ابوبکر. گفتم: صبر کن. آنگاه نزدِ رسولاللهr رفتم و گفتم: ای رسولخدا! ابوبکر آمده و اجازهی ورود میخواهد. فرمود: «بگو: وارد شود و به او مژدهی بهشت بده». پس نزد ابوبکر بازگشتم و به او گفتم: وارد شو و رسولاللهr تو را به بهشت، مژده میدهد. ابوبکرt وارد شد و بر لبهی چاه، سمت راست رسولاللهr نشست و مانندِ ایشان پاهایش را در چاه، آویزان کرد و ساقهایش را برهنه نمود. سپس برگشتم و نشستم؛ هنگامِ خروج از خانه برادرم را گذاشته بودم تا وضو بگیرد و به من ملحق شود. با خود گفتم: اگر الله نسبت به او - یعنی برادرم- ارادهی خیر داشته باشد، او را به اینجا میآورَد. در این میان، متوجه شدم که شخصی در را تکان میدهد. پرسیدم: کیست؟ گفت: عمر بن خطاب. گفتم: صبر کن. آنگاه نزد رسولاللهr رفتم و به ایشان سلام کردم و گفتم: عمر بن خطاب است و اجازهی ورود میخواهد. فرمود: «بگو: وارد شود و به او مژدهی بهشت بده». لذا نزدِ عمرt رفتم و گفتم: وارد شو و رسولاللهr به تو مژدهی بهشت میدهد». او نیز وارد شد و بر لبهی چاه، سمت چپ پیامبرr نشست و پاهایش را در چاه، آویزان کرد. من بر گشتم و نشستم و با خود گفتم: اگر الله، نسبت به فلانی - یعنی برادرم- ارادهی خیر داشته باشد، او را به اینجا میآورَد. در این اندیشه بودم که کسی آمد و در را تکان داد. گفتم: کیست؟ گفت: عثمان بن عفان. گفتم: صبر کن. سپس نزد رسولاللهr رفتم و به او خبر دادم - که عثمان آمده است.- فرمود: «بگو: وارد شود و به او بهخاطر مصیبتی که گرفتارش میشود، مژدهی بهشت بده». نزدِ عثمانt رفتم و به او گفتم: وارد شو و رسولاللهr تو را بهخاطرِ مصیبتی که به آن گرفتار میشوی، مژدهی بهشت میدهد. او نیز وارد شد و دید که لبهی چاه، پُر شده و جایی برای نشستن نیست. لذا آن سویِ چاه، روبهروی آنان نشست. سعید بن مسیب/ میگوید: این را به قبرهای آنان، تأویل کردم.
و در روایتی افزون بر این آمده است: رسولاللهr به من دستور داد که دمِ در نگهبانی دهم. در این روایت آمده است: وقتی ابوموسیt مژدهی پیامبرr را به عثمانt رساند، عثمانt الحمدلله گفت و فرمود: در اینباره از الله یاری میخواهم.
شرح
مؤلف/ در باب مستحب بودن مژده دادن به خیر و نیکی و تبریکِ رویدادهای شادیبخش، چند آیه ذکر کرده است که پیشتر دربارهاش توضیح دادیم و این نکته را بیان کردیم که مژده یا بشارت، هم شاملِ خبرها و رویدادهای شادیبخش دنیویست و هم شامل خبرهای خوشحالکنندهی آخرت.
وی، سپس دو حدیث ذکر کرده است: حدیث ابوابراهیم، عبدالله بن ابیاوفیt که پیامبرr خدیجه& را به خانهای از زبرجدِ یاقوتنشان در بهشت مژده داد که در آن سر و صدا، و خستگی و رنجی وجود ندارد.
و نیز حدیث ابوموسی اشعریt که انشاءالله به شرح و توضیح آن خواهیم پرداخت.
پیامبرr خدیجه& را به خانهای از نی که از جنس زبرجد است، مژده داد. البته نی و مصالحِ قصرِ خدیجه در بهشت، مانند نی و مصالح ساختمانی در دنیا نیست؛ گرچه اسمش همان است، اما حقیقتش چیزی دیگر میباشد. چنانکه در بهشت، خرما، انار، انواع میوه، گوشتِ پرنده و نعمتهای دیگری وجود دارد که فقط در اسم، همانند نعمتهای دنیویست؛ نه در کیفیت. لذا بدین نکته توجه داشته باشید که آن دسته از امور غیب که نمونهاش در دنیا یافت میشود، در آخرت بینظیر است.
به عنوان مثال میتوان به پارهای از صفات اللهU اشاره کرد؛ مثلاً اللهU که موصوف به جلال و بزرگیست، دارای وجه (چهره) میباشد. ما نیز چهره داریم؛ و این، یعنی اشتراک صفت یا اسم؛ نه همانندیِ چهرهی بشر با چهرهی الله. چنانکه خود متعال میفرماید:
﴿لَیۡسَ کَمِثۡلِهِۦ شَیۡءٞۖ وَهُوَ ٱلسَّمِیعُ ٱلۡبَصِیرُ ١١﴾ [الشورى: ١١]
هیچ چیزی همانند او نیست؛ و او، شنوای بیناست.
لذا وجه یا چهرهی الله، شایستهی جلال و عظمتِ اوست و درکِ آن ممکن نیست؛ یعنی نمیتوان چگونگیِ آن را دریافت یا در ذهن، تصور کرد یا دربارهاش سخن گفت. زیرا الله، بزرگتر از آن است که در وصف بگنجد. دیگر صفاتِ الله نیز همینگونه است؛ یعنی اشتراک اسم یا صفت، به معنای همانند بودن صاحبان این نامها یا صفات نیست.
همچنین در بهشت عسل، آب، باده، گوشت، میوه، زنان، انار و نعمتهای فراوانی وجود دارد؛ اما هیچیک از اینها مانندِ نعمتهای موجود در دنیا نیست. زیرا الله متعال میفرماید:
﴿فَلَا تَعۡلَمُ نَفۡسٞ مَّآ أُخۡفِیَ لَهُم مِّن قُرَّةِ أَعۡیُنٖ جَزَآءَۢ بِمَا کَانُواْ یَعۡمَلُونَ ١٧﴾
[السجدة : ١٧]
هیچکس نمیداند چه پاداشهای ارزشمندی که روشنیبخش چشمها (و مایهی شادمانی) است، برای آنان به پاس کردارشان، نهفته شده است.
پیامبرr از پروردگارش نقل کرده که فرموده است: «أَعْدَدْتُ لِعِبَادِی الصَّالِحِینَ مَا لا عَیْنٌ رَأَتْ، وَلا أُذُنٌ سَمِعَتْ، وَلا خَطَرَ عَلَى قَلْبِ بَشَرٍ».([4]) یعنی: «برای بندگان نیکم، نعمتهایی (در بهشت) فراهم کردهام که هیچ چشمی ندیده، هیچ گوشی نشنیده و به قلب هیچ انسانی، خطور نکرده است». الله متعال ما و همهی مسلمانان را در جرگهی نیکوکاران قرار دهد که اللهU چنین نعمتهایی برایشان فراهم میکند.
پیامبرr به واسطهی جبرئیلu خدیجه& را به خانهای از نیِ زمردین مژده داد؛ یعنی جبرئیلu به پیامبرr فرمود: او را به چنین خانهای در بهشت، مژده بده. اما نی و زمرد بهشت، مانندِ نی و زمردِ دنیا نیست. سپس رسولاللهr فرمود: «در آن سر و صدا، و خستگی و رنجی وجود ندارد». منظور از سر و صدا، فریادهای رنجآور است. زیرا بهشتیان در آرامشِ کامل بهسر میبرند و نزدشان سر و صدا، رنج و خستگی، و سخنان بیهوده وجود ندارد؛ همانگونه که الله متعال میفرماید:
﴿لَّا لَغۡوٞ فِیهَا وَلَا تَأۡثِیمٞ ٢٣﴾ [الطور: ٢٢]
در بهشت نه بیهودهگوییست و نه گناه.
اللهU میفرماید:
﴿وَتَحِیَّتُهُمۡ فِیهَا سَلَٰمٞۚ﴾ [یونس : ١٠]
درودشان در بهشت (به یکدیگر) سلام است.
لذا سخنان نیک و پسندیدهای به یکدیگر میگویند؛ زیرا در جوار پروردگارِ پاک و بلندمرتبه هستند. در نتیجه در بهشتهای پُرنعمت ارج و منزلت دارند و نزد پروردگارشان از خانههای خوبی برخوردارند؛ همانطور که در دنیا دلها و اعمالِ پاکی داشتند. چراکه الله متعال فقط پاکی را میپذیرد. در نتیجه اعمالشان پذیرفته میشود و در آخرت نیز به چنین مقام والایی دست مییابند.
در قصرِ خدیجه داد و فریاد، و رنج و خستگی یافت نمیشود؛ کاخَش به نظافت و خاکروبی نیازی ندارد. چون پاک و تمیز است. این، بشارتی برای مادرِ مؤمنان، خدیجه& بود.
خدیجه، نخستین زنی بود که پیامبرr با او ازدواج کرد؛ در آن زمان، پیامبرr بیست و پنج سال داشت و خدیجه& چهل سال؛ و از شوهرِ سابقش بیوه شده بود. پیامبرr از خدیجه& صاحبِ چهار دختر و سه یا دو پسر شد. تا زمانی که خدیجه زنده بود، پیامبرr بر سَرَش ازدواج نکرد. امالمؤمنین، خدیجه& بانویی زیرک، فرزانه و خردمند بود و هرکس شرحِ حالش را در کتابهای تاریخ مطالعه کند، بهروشنی میبیند که آن بزرگبانوی گرامی، رویکرد نیک و پسندیدهای در زندگیاش داشته است. وی در کسبِ فضایل، همتای امالمؤمنین عایشه& میباشد؛ یعنی او و عایشه$ برترین زنانِ پیامبرr بودند و نبی اکرمr آن دو را از سایر زنانش بیشتر دوست داشت. البته علما اختلاف نظر دارند که آیا خدیجه برتر است یا عایشه؟ گفته شده: عایشه برتر است و برخی هم خدیجه را برتر دانستهاند؛ در این میان، دیدگاه صحیح اینست که هر یک از این دو بانوی بزرگوار، ویژگیها و فضایل خاصّ خودش را دارد. عایشه در اواخر زندگانی پیامبرr و پس از وفات ایشان به این فضایل دست یافت؛ چنانکه موفقیتش در نشر و گسترش معارف اسلامی، دانش شرعی و پیامهای نبوی بر کسی پوشیده نیست؛ فضایلی که خدیجه& از آن برخوردار نشد.
اما خدیجه& از سرآغاز طلوع خورشید نبوت، پیامبرr را یاری رسانید و از ایشان، حمایت و پشتیبانی کرد و در آن دوران به فضایلی دست یافت که عایشه& از آن برخوردار نشد. لذا هر یک از دو بانو، ویژگیها و مزایای خودش را دارد.
بزرگترین فضیلت برای هر دو، اینست که پیامبرr آنها را از سایر همسرانش بیشتر دوست داشت؛ و این، کافیست.
سپس مؤلف/ حدیث ابوموسی اشعریt را ذکر کرده است؛ روزی ابوموسی در خانهاش وضو گرفت و آنگاه بیرون رفت تا نزدِ پیامبرr برود؛ با خود گفت: «رسولاللهr را ترک نمیکنم و امروز تماموقت با او خواهم بود».
اینجاست که در مییابیم چه خوبست انسان هنگامِ بیرون رفتن از خانهاش وضو بگیرد تا بیرون از خانه، برای نماز، آماده باشد؛ در نتیجه اگر در جایی که آب نیست، وقتِ نماز فرا رسد، دچارِ مشکل نمیشود. همچنین اگر جنازهای بیاورند و بخواهند بر او نماز بخوانند، بهسادگی میتواند از این فضیلت برخوردار گردد؛ زیرا وضو دارد و بیدرنگ در نماز جنازه شرکت میکند. یا لااقل طهارت دارد و انسان، با طهارت (وضو) باشد، بهتر از اینست که وضو نداشته باشد؛ و اگر مرگش فرا رسد، در حالِ وضو (طهارت) جان به جانآفرین میسپارد. لذا چه خوب است که انسان، در حدّ توانش همواره وضو داشته باشد؛ بهویژه هنگام بیرون رفتن از خانه.
ابوموسیt به مسجد رفت و جویای پیامبرr شد؛ زیرا پیامبرr یا در مسجد و مشغولِ ارشادِ اصحابy بود و به مسایل آنها رسیدگی میکرد و یا در خانه، در خدمتِ خانوادهاش بود. ابوموسیt در مسجد سراغِ پیامبرr را گرفت. به او گفتند: پیامبرr به این طرف رفت و به سوی «اریس» اشاره کردند. اریس، نام چاهی در اطرافِ «قباء» بود. ابوموسیt در جستجوی پیامبرr به سوی «اریس» بهراه افتاد تا اینکه تا اینکه به اریس رسید و آنجا پیامبرr را دید و لذا کنارِ دربِ باغ نشست. رسولاللهr قضای حاجت کرد و وضو گرفت؛ آنگاه بر لبهی چاه اریس نشست و ساقهایش را برهنه نمود و داخل چاه، آویزان کرد. از این روایت چنین برمیآید که آن مزان، فصلِ گرما بوده و این چاه، آب داشته است. در چنین زمانی، نشستن در کنارِ درختان و در سایهی نخلها، دلپذیر است و انسان در چنین شرایطی، در سایه میآرامد و پاهایش را برهنه میکند تا جسمش را با نسیم خنکی که از درون چاه به بیرون میوَزد، آرامش دهد. خلاصه اینکه پیامبرr بر لبهی چاره نشست و پاهایش را برهنه کرد. ابوموسیt کنارِ دربِ باغ نشسته بود. در این میان ابوبکرt آمد و اجازهی ورود خواست. اما ابوموسیt به او اجازهی ورود نداد؛ بلکه. نزدِ رسولاللهr رفت و در اینباره از ایشان نظَر خواست و گفت: ای رسولخدا! ابوبکر آمده و اجازهی ورود میخواهد. پیامبرr فرمود: «بگو: وارد شود و به او مژدهی بهشت بده». ابوموسیt به ابوبکرt اجازهی ورود داد و به او گفت: «وارد شو و رسولاللهr تو را به بهشت، مژده میدهد». چه مژدهی خوبی! چه خبرِ خوشی! مژدهی پیامبرr را به ابوبکرt رساند و به او اجازه داد وارد باغ شود و نزدِ پیامبرr برود.
ابوبکرt وارد شد و بر لبهی چاه، سمت راست رسولاللهr نشست؛ زیرا رسولاللهr همواره سمت راست را بر سمتِ چپ ترجیح میداد و دوست داشت که در هر کاری، سمتِ راست در اولویت باشد. از اینرو ابوبکرt سمتِ راست رسولاللهr نشست و مانندِ ایشان پاهایش را در چاه، آویزان کرد و ساقهایش را برهنه نمود. گویا دوست نداشت که در آن موقعیت، در نحوهی نشستن با پیامبرr مخالفت کند. و گرنه، چنین عملی، یعنی نشستن بر لبهی چاه و برهنه کردن پاها و آویزان نمودن آنها در چاه، مشروع نیست.
ابوموسیt هنگامِ خروج از خانه برادرش را گذاشته بود تا وضو بگیرد و به او ملحق شود. لذا با خود گفت: «اگر الله نسبت به او - یعنی برادرش- ارادهی خیر داشته باشد، او را به اینجا میآورَد». در این اندیشه بود که متوجه شد کسی در را تکان میدهد. ابوموسیt پرسید: کیست؟ و پاسخ شنید: عمر هستم. آنگاه ابوموسیt نزد رسولاللهr رفت و گفت: عمر بن خطاب است و اجازهی ورود میخواهد. رسولاللهr فرمود: «بگو: وارد شود و به او مژدهی بهشت بده». ابوموسیt به عمرt اجازهی ورود داد و گفت: رسولاللهr به تو مژدهی بهشت میدهند. عمر نیز وارد شد و پیامبرr و ابوبکرt را دید که بر لبهی چاه نشسته و پاهیشان را در چاه، آیزان کردهاند. لذا سمت چپ پیامبرr نشست؛ زیرا دهانهی چاه، کوچک بود.
سپس عثمانt اجازهی ورود خواست. این بار نیز ابوموسیt نزد پیامبرr رفت تا خبرِ آمدنِ عثمان را به اطلاع پیامبرr برساند. پیامبرr فرمود: «بگو: وارد شود و به او بهخاطر مصیبتی که گرفتارش میشود، مژدهی بهشت بده». بدینسان برای عثمانt خبرِ خوش (مژده) با خبرِ یک مصیبت، همراه بود. عثمانt وارد شد و دید لبهی چاه، پُر شده است و جایی برای نشستن نیست. لذا آن سویِ چاه، روبهروی آنان نشست. سعید بن مسیب/ که یکی از بزرگانِ تابعین است، میگوید: این را به قبرهای آنان، تأویل کردم. زیرا قبرِ پیامبرr و ابوبکر و عمر$ یکجاست و این سه بزرگوار در یک اتاقک، یعنی در حجرهی عایشه& دفن شدهاند. ابوبکر و عمر$ در سفر و حضر رفیق و همراه پیامبرr بودند و بیشترِ اوقاتشان را در کنارِ رسولاللهr سپری میکردند. از اینرو بسیار شنیده میشد که پیامبرr میفرمود: «من با ابوبکر و عمر آمدم»، «من با ابوبکر و عمر رفتم»، «من با ابوبکر و عمر برگشتم». ابوبکر و عمر، دوستانِ همیشههمراه پیامبرr بودند؛ چنانکه در عالم برزخ در کنار او هستند و روز قیامت نیز با او خواهند بود.
در این حدیث به فتنه یا آشوبی اشاره شده است که در زمانِ عثمانt برپا شد و به شهادتِ این بزرگوار انجامید. مردم در زمانِ عثمانt بر او شوریدند و دامادِ پیامبرr را در خانهاش، کُشتند! آنها در مدینه واردِ خانهی عثمانt شدند و او را در حالی که مشغولِ تلاوت قرآن بود و کتابالله در برابرش قرار داشت، به شهادت رساندند. برخی از تاریخنگاران، آوردهاند: قطرهای از خونِ عثمانt بر روی این آیه افتاد که اللهU میفرماید:
﴿فَسَیَکۡفِیکَهُمُ ٱللَّهُۚ وَهُوَ ٱلسَّمِیعُ ٱلۡعَلِیمُ ١٣٧﴾ [البقرة: ١٣٧]
الله تو را در برابر شرّ آنها، کفایت خواهد کرد و او، شنوا و داناست.
عثمانt همواره به قرائت قرآن و قیام شب پایبند بود؛ این تجاوزگرانِ بیخرد و ستمکار، وارد خانهی عثمانt شدند و او را به شهادت رساندند و بدینسان فرمودهی رسولاللهr تحقق یافت؛ آنگاه که با ابوبکر و عمر و عثمانy روی کوهِ «اُحُد» بود. در آن هنگام کوه تکان خورد. این لرزش، یکی از نشانههای الاهی بود؛ نه لرزشِ عذاب و امثالِ آن. بلکه خود، مقدمهای برای یک بشارت بزرگ دربارهی این سه صحابیِ بزرگوار بود؛ زیرا وقتی کوه اُحُد لرزید، پیامبرr خطاب به آن فرمود: «اُثْبُتْ أُحُد فَإِنَّمَا عَلَیْکَ نَبِیٌّ وَصِدِّیقٌ وَشَهِیدَانِ».([5]) یعنی: «ای احد! آرام باش که یک پیامبر، یک صدیق و دو شهید، روی تو قرار دارند». در این حدیث منظور از پیامبر، شخصِ رسولاللهr است و صدیق، ابوبکرt میباشد و دو شهید، عمر و عثمان$ هستند.
عمر و عثمان، هر دو به شهادت رسیدند؛ عمرt در محرابِ مسجد، هنگامی که نماز صبح را امامت میداد، به شهادت رسید و عثمانt را در خانهاش، در حالی که نمازِ شب میخواند، به شهادت رساندند. اللهU از ایشان راضی باد و ما را در سرایِ پایدار و پُرنعمتِ آخرت، به ایشان ملحق بگرداند.
در این داستان، به مژدهای بس بزرگ دربارهی ابوبکر و عمر و عثمانy تصریح شده و این، مؤلف/ را بر آن داشته که مؤلف/ بر آن داشته است که این حدیث را در این باب ذکر کند. الله متعال از همهی آنها راضی باد و ما و همهی مسلمانان را در گروهِ محمدr و دوستانش قرار دهد.
***
715- وَعَنْ أبی هُرَیرَةَt قال: کُنَّا قُعُوداً حَوْلَ رسول اللهr، وَمعَنَا أَبُو بکْرٍ وعُمَرُ رضی الله عنهما فی نَفَرٍ، فَقامَ رَسُولُ اللهr مِنْ بَیْنِ أَظْهُرِنا فَأَبْطَأَ علَیْنَا وخَشِینَا أَنْ یُقْتَطَعَ دُونَنا وَفَزِعْنَا فقُمْنَا، فَکُنْتُ أَوّل من فَزِعَ. فَخَرَجْتُ أَبْتغی رسُولَ اللهr، حَتَّى أَتَیْتُ حَائِطاً للأَنْصَارِ لِبَنِی النَّجَّار، فَدُرْتُ بِهِ هَلْ أَجِدُ لَهُ بابًا؟ فلَمْ أَجِد، فإذَا ربیعٌ یدْخُلُ فی جوْفِ حَائِطٍ مِنْ بِئرٍ خَارِجَه والرَّبیعُ: الجَدْوَلُ الصَّغیرُ فاحتَفزْتُ، فدَخلْتُ عَلى رسُولِ اللهr.
فقال: «أَبو هُریرة؟» فَقُلْتُ: نَعَمْ یَا رسُولَ الله، قال: «ما شَأنُکَ؟» قلتُ: کُنْتَ بَیْنَ ظَهْرَیْنَا فقُمْتَ فَأَبَطأْتَ علَیْنَا، فَخَشِینَا أَنْ تُقَتطعَ دُونَنا، ففَزعْنَا، فَکُنْتُ أَوَّلَ منْ فَزعَ فأَتَیْتُ هذَا الحائِطَ، فَاحْتَفَزْتُ کَمَا یَحْتَفِزُ الثَّعلب، وَهؤلاءِ النَّاسُ وَرَائی.
فَقَال: «یَا أَبا هریرة» وأَعطَانی نَعْلَیْهِ فَقَال: «اذْهَبْ بِنَعْلَیَّ هاتَیْنِ، فَمنْ لقیتَ مِنْ وَرَاءِ هَذا الحائِط یَشْهَدُ أَنْ لا إله إلاَّ الله مُسْتَیْقناً بِهَا قَلبُه، فَبَشِّرْهُ بالجنَّةِ». وذَکَرَ الحدِیثَ بطُولِه. [روایت مسلم]([6])
ترجمه: ابوهریرهt میگوید: ما به همراه ابوبکر و عمر$ با پیامبرr نشسته بودیم و چند نفر دیگر نیز با ما بودند. پیامبرr از میانِ ما برخاست و رفت و چون تأخیر کرد، ترسیدیم که مبادا در نبودِ ما و در تنهایی، مشکلی برایش پیش آمده باشد؛ طاقت نیاوردیم و برخاستیم (تا ببینیم چه شده است). من، نخستین کسی بودم که نگران شدم؛ لذا بیرون رفتم و در جستجوی پیامبرr بودم تا اینکه باغی از انصار که از آنِ بنینجار بود، رسیدم. آن را دور زدم تا دربش را بیابم؛ اما نیافتم. ناگهان آبراههی کوچکی دیدم که از چاهی بیرون از باغ، به درون باغ میرفت و از دیوارِ باغ میگذشت؛ لذا - برای عبور از آبراهه- خودم را جمع و جور کردم و واردِ باغ شدم و نزد رسولاللهr رفتم. پیامبرr پرسید: «ابوهریره هستی؟» گفتم: بله، ای رسولخدا! فرمود: «چهکار داری؟» گفتم: «شما در میان ما بودید که برخاستید و رفتید و چون تأخیر کردید، نگران شدیم که مبادا در نبودِ ما و در تنهایی مشکلی برای شما پیش آمده باشد. پس طاقت نیاوردیم و من، نخستین کسی بودم که بیتاب و نگران شدم. لذا به این باغ آمدم و خودم را برای عبور از آبراهه، مانند روباه جمع کردم و مردم، پشت سرِ من هستند. رسولاللهr کفشهایش را به من داد و فرمود: «ای ابوهریره! برو و هرکس را بیرون این باغ دیدی که گواهی میدهد معبود راستینی جز الله نیست و قلبش به آن یقین دارد، به او مژدهی بهشت بده».
شرح
در این حدیث که مؤلف/ آن را در باب مژده دادن به خیر و نیکی، ذکر کرده، بشارتی بزرگ برای همهی کسانیست که با صدق و یقین قلب گواهی میدهند که معبود برحقی جز الله وجود ندارد. پیامبر با تعدادی ازیارانش از جمله ابوبکر و عمرy نشسته بود؛ اما ناگهان از میانِ یارانش برخاست و رفت و چون تأخیر کرد، اصحابy ترسیدند که مبادا در نبودِ آنها و در تنهایی، مشکلی برای پیامبرr پیش آمده باشد. زیرا منافقان و دیگر دشمنان اسلام، همواره در کمینِ پیامبرr بودند. از اینرو صحابهy طاقت نیاوردند و رفتند تا ببینند چه شده است. ابوهریرهt نخستین کسی بود که نگران شد؛ لذا بیرون رفت و در جستجوی پیامبرr بود تا اینکه باغی از انصار که از آنِ بنینجار بود، رسید. آن را دور زد تا دربش را بیابد؛ اما نیافت. روشن است که هر باغی دربی برای ورود و خروج دارد، اما ابوهریره درب باغ را پیدا نکرد؛ شاید هم، دربِ باغ، قفل بوده است. ناگهان آبراههی کوچکی دید که از دیوار باغ میگذشت. او برای عبور از آبراهه خودش را جمع و جور کردم و واردِ باغ شد و پیامبرr را آنجا یافت. پیامبرr پرسید: «ابوهریره هستی؟» گفت: بله. رسولاللهr کفشهایش را به او داد و فرمود: «ای ابوهریره! برو و هرکس را بیرون این باغ دیدی که گواهی میدهد معبود راستینی جز الله نیست و قلبش به آن یقین دارد، به او مژدهی بهشت بده». ابوهریرهt نیز برای ابلاغ این بشارت، با کفشهای پیامبرr از باغ بیرون رفت. گویا رسولاللهr کفشهایش را به ابوهریرهt داد تا نشانهی صداقتش باشد؛ زیرا این، مژدهی بسیار بزرگی بود. ابوهریرهt از سوی رسولاللهr حاملِ این مژدهی بزرگ بود که هرکس گواهی دهد معبود راستینی جز الله وجود ندارد و قلبش به آن یقین داشته باشد، وارد بهشت میشود. زیرا کسی که با یقین و باور قلبی، «لاإلهإلاالله» میگوید، به فرمانهای الاهی عمل میکند و از کارهایی که اللهU ممنوع کرده است، میپرهیزد؛ زیرا اقرار میکند که معبود راستینی جز الله وجود ندارد. وقتی معنا و مفهوم «لاإلهإلاالله» اینست، پس گویندهاش چارهای جز این ندارد که تنها اللهU را که یکتا و بیشریک است، عبادت نماید. اما اگر کسی این کلمه را بهزبان بگوید و قلبش به آن یقین نداشته باشد، گفتنِ این کلمه سودی به او نمیرساند؛ چنانکه منافقان گواهی میدهند که معبود برحقی جز الله وجود ندارد، اما جز اندکی الله را یاد نمیکنند؛ حتی به نماز هم میایستند، اما نمازشان، نمازِ منافقان است. به عبارت دیگر، نماز بر آنان سنگین میباشد؛ بهویژه نماز صبح و عشاء. آنها نزد پیامبرr میآمدند و با تأکید میگفتند: ﴿نَشۡهَدُ إِنَّکَ لَرَسُولُ ٱللَّهِ﴾؛ یعنی ما، گواهی میدهیم که بهقطع، و بهیقین، تو، فرستادهی خدا هستی. ولی پروردگار متعال که از راز سینهها، آگاه است، فرمود:
﴿وَٱللَّهُ یَعۡلَمُ إِنَّکَ لَرَسُولُهُۥ وَٱللَّهُ یَشۡهَدُ إِنَّ ٱلۡمُنَٰفِقِینَ لَکَٰذِبُونَ ١﴾ [المنافقون: ١]
و الله، میداند که تو فرستادهی او هستی. و الله، گواهی میدهد که منافقان، دروغگویند.
دلهایشان به «لاإلهإلاالله، محمد رسولالله» یقین نداشت؛ لذا این اقرارِ زبانی سودی به آنان نبخشید. از اینرو مژدهی پیامبرr دربارهی کسیست که این کلمه را با یقینِ قلب بر زبان میآورد. امکان ندارد که کسی صادقانه و با یقین قلب، به «لاإلهإلاالله، محمد رسولالله» گواهی دهد و فرایض و واجبات دینی را ترک کند. لذا این حدیث، نشانگرِ این نیست که ترکِ نماز کفر نمیباشد؛ بلکه ترکِ نماز کفر است و کسی که نماز را ترک کند، کافر میباشد؛ هر چند «لاإلهإلاالله، محمد رسولالله» بگوید. زیرا آن را بدون یقین و باورِ قلبی گفته است. مگر میشود کسی این کلمه را با یقین و باورِ قلبی بگوید، اما هیچگاه نماز نخوانَد و این فریضهی بزرگ را ترک کند؟
البته گاه وسوسههای شیطانی دربارهی اللهU از دل میگذرد؛ این وسوسهها هیچ زیانی برای مؤمن ندارد. بلکه [تعدادی از صحابهy از پیامبرr پرسیدند: وسوسههایی در دلهایمان میآید که گفتنش برای ما سنگین است؟] پیامبرr فرمود: «ذَاکَ صَرِیحُ الإِیمَانِ».([7]) یعنی: «این، نشانهی ایمانِ خالص است». مفهومش این نیست که خودِ وسوسهها، ایمانِ ناب و خالص هستند. خیر؛ بلکه این وسوسهها، نشانهی ایمانِ ناب و خالص هستند؛ زیرا شیطان به سراغِ قلبی میرود که پاک و خالص است و شک و تردید ندارد؛ شیطان، قلبِ پاک و خالص را وسوسه میکند تا در آن شک و تردید بیندازد یا ایمانش را خراب بگرداند. چنانکه به ابنعباس یا ابنمسعودy گفتند: یهودیان، وقتی نماز میخوانند، وسوسه نمیشوند! فرمود: شیطان، با قلب خراب چهکار دارد؟ یهودیها، کافرند و دلهایشان، خراب و فاسد است و از اینرو شیطان، آنها را در نمازشان، وسوسه نمیکند. زیرا نمازشان، از اساس، باطل است. شیطان، مسلمانی را وسوسه مینماید که نمازش، درست و صحیح است تا آن را خراب کند. اما الحمدلله که محمد مصطفیr به عنوان طبیب دلها، درمان این بیماری را برای ما بیان نموده و فرموده است که باید در چنین حالتی، به الله پناه ببریم و اصلاً به وسوسههای درونی، توجه نکنیم. لذا وقتی دچار وسوسههای شیطانی میشوید، بگویید: «أعوذ بالله مِنَ الشّیطانِ الرَّجیمِ»؛ یا بگویید: ﴿قُلۡ هُوَ ٱللَّهُ أَحَدٌ ١ ٱللَّهُ ٱلصَّمَدُ ٢ لَمۡ یَلِدۡ وَلَمۡ یُولَدۡ ٣ وَلَمۡ یَکُن لَّهُۥ کُفُوًا أَحَدُۢ ٤﴾؛ ﴿هُوَ ٱلۡأَوَّلُ وَٱلۡأٓخِرُ وَٱلظَّٰهِرُ وَٱلۡبَاطِنُۖ وَهُوَ بِکُلِّ شَیۡءٍ عَلِیمٌ ٣﴾ به هیچ عنوان، به وسوسهها، توجه نکنید. زیرا همینکه شیطان ببیند هیچ راهی برای خراب کردن این قلب پاک و آکنده از ایمان ندارد، خوار و زبون، عقبنشینی میکند و بازمیگردد و بدینسان بهخواست الله متعال، این وسوسه از میان میرود.
در این حدیث بشارت و مژدهی بزرگی به خیر و نیکی وجود دارد؛ اینکه هرکس گواهی دهد معبود راستینی جز الله نیست و قلبش به آن یقین داشته باشد، او را به بهشت مژده باد.
***
716- وعن ابنِ شُماسَةَ قال: حَضَرْنَا عَمْرَو بنَ العاصِt وَهُوَ فی سِیَاقَةِ المَوْتِ فَبَکى طَویلاً، وَحَوَّلَ وَجْهَهُ إِلى الجدَار، فَجَعَلَ ابْنُهُ یَقُول: یا أَبَتَاه، أَمَا بَشَّرَکَ رَسُولُ اللهr بکَذَا؟ أَما بشَّرَکَ رَسُولُ اللهr بکَذَا؟ فَأَقْبلَ بوَجْههِ فَقَال: إِنَّ أَفْضَلَ مَا نُعِدُّ شَهَادَةُ أَنْ لا إله إلاَّ الله، وأَنَّ مُحمَّداً رسُولُ الله؛ إِنِّی قَدْ کُنْتُ عَلى أَطبْاقٍ ثَلاث: لَقَدْ رَأَیْتُنِی وَمَا أَحَدٌ أَشَدَّ بُغْضاً لِرَسُولِ اللهr مِنِّی، وَلا أَحبَّ إِلیَّ مِنْ أَنْ أَکُونَ قَدِ استمْکنْتُ مِنْهُ فقَتلْتُهُ، فَلَوْ مُتُّ عَلى تِلْکَ الحالِ لَکُنْتُ مِنْ أَهْلِ النَّار. فَلَمَّا جَعَلَ الله الإِسْلامَ فِی قَلْبی أَتیْتُ النَّبِیَّr فَقُلْتُ: اُبْسُطْ یمینَکَ فَلأُبَایعْکَ، فَبَسَطَ یَمِینَهُ فَقَبَضْتُ یَدِی، فقال: «ما لَکَ یا عمرو؟» قلتُ: أَرَدْتُ أَنْ أَشْتَرطَ قال: «تَشْتَرطُ ماذَا؟» قُلْتُ: أَنْ یُغْفَرَ لِی، قَال: أَمَا عَلمْتَ أَنَّ الإِسْلام یَهْدِمُ ما کَانَ قَبلَهُ، وَأَن الهجرَةَ تَهدمُ ما کان قبلَها، وأَنَّ الحَجَّ یَهدِمُ ما کانَ قبلَه؟» وَمَا کان أَحَدٌ أَحَبَّ إِلیَّ مِنْ رسول اللهr، وَلا أَجَلّ فی عَیْنَیَّ مِنْه، ومَا کُنتُ أُطِیقُ أَن أَملأَ عَیْنَیَّ مِنهُ إِجلالاً لَهُ، ولو سُئِلتُ أَن أَصِفَهُ ما أَطَقْتُ، لأَنِّی لم أَکنْ أَملأُ عَیْنَیَّ مِنه ولو مُتُّ على تِلکَ الحَال لَرَجَوتُ أَن أَکُونَ مِنْ أَهْلِ الجَنَّةِ.
ثم وُلِّینَا أَشیَاءَ ما أَدری ما حَالی فِیهَا؟ فَإِذا أَنا مُتُّ فلا تصحَبنِّی نَائِحَةٌ ولا نَارٌ، فإذا دَفَنْتُمُونِی، فشُنُّوا علیَّ التُّرَابَ شَنًّا، ثُمَّ أَقِیمُوا حولَ قَبری قَدْرَ ما تُنَحَرُ جَزورٌ، وَیُقْسَمُ لحْمُهَا، حَتَّى أَسْتَأْنِسَ بِکُم، وأَنظُرَ ما أُراجِعُ بِهِ رسُلَ ربِّی. [روایت مسلم]([8])
ترجمه: ابنشمّاسه میگوید: هنگامی که عمرو بن عاصt در لحظات مرگ بهسر میبُرد، بر بالینش حاضر شدیم؛ وی، طولانی گریست و صورتش را به سوی دیوار کرد. پسرش به دلداری از او پرداخت و گفت: پدر جان! مگر رسولاللهr فلانمژده را به شما نداد؟ آیا رسولاللهr فلانمژده را به شما نداد؟ آنگاه عمروt رو به سوی حاضران کرد و گفت: برترین چیزی که تدارک دیدهایم، شهادتِ «لاإلهإلاالله، محمدٌ رسولالله» میباشد. من سه حالت را پشت سر گذاشتهام: زمانی بر من گذشته است که هیچکس بهاندازهی من با رسولاللهr دشمنی نداشت و بیشترین چیزی که دوست داشتم، این بود که به پیامبرr دست یابم و او را بکُشم. لذا اگر در این حالت میمُردم، بهقطع دوزخی بودم. اما هنگامی که الله اسلام را در دلم جای داد، نزد پیامبرr آمدم و گفتم: دست راستِ خویش را دراز کن تا با تو بیعت کنم. و چون پیامبرr دست راستش را گشود، من دست خود را جمع کردم. فرمود: «ای عمرو! چه شده است؟» گفتم: میخواهم شرطی بگذارم. فرمود: «چه شرطی؟» گفتم: اینکه آمرزیده شوم. فرمود: «آیا نمیدانی که اسلام، گناهانِ پیش از خود را نابود میکند و هجرت، گناهانِ قبل از خود را از میان میبرد و حج نیز گناهان گذشته را نابود میگرداند؟». از آن پس، کسی نزدِ من محبوبتر از رسولاللهr نبود و هیچکس به اندازهی ایشان در نگاهم، بزرگوار و پُرشکوه نبود؛ از بس پرشکوه بود، نمیتوانستم سیر نگاهش کنم. اگر از من بخواهند که او را توصیف کنم، نمیتوانم؛ زیرا هیچگاه نتوانستم چشمانم را از نگاهش سیر نمایم. اگر در این حالت میمُردم، امیدوار بودم بهشتی باشم. سپس مسؤولیتهایی به ما داده شد که نمیدانم حالِ من در آنها چگونه است؟ وقتی مُردَم، زنِ نوحهخوان و آتش، جنازهام را همراهی نکند.([9]) آنگاه که مرا در قبر گذاشتید، اندکاندک روی من خاک بریزید و سپس در اطراف قبرم بهاندازهای که یک شتر را میکُشند و گوشتش را تقسیم میکنند، بمانید تا با شما اُنس بگیرم - و وحشت من از میان برود- و ببینم به فرستادگان پروردگارم، چه جوابی میدهم.
شرح
مؤلف/ در ادامهی احادیثی که در این باب ذکر کرده، حدیثی بدین مضمون آورده است که عمرو بن عاصt در لحظات مرگ بهسر میبُرد و برخی از دوستانش بر بالینش حاضر شدند؛ عمروt بهشدت گریست و آنگاه صورتش را به سوی دیوار کرد. پسرش گفت: پدر جان! چرا میگریی؟ مگر رسولاللهr فلانمژده را به شما نداد؟ عمروt فرمود: «إِنِّی قَدْ کُنْتُ عَلى أَطبْاقٍ ثَلاث»: «من، سه حالت را پشت سر گذاشتهام». «أَطبْاقٍ»، یعنی «احوال»؛ چنانکه اللهU میفرماید:
﴿لَتَرۡکَبُنَّ طَبَقًا عَن طَبَقٖ ١٩﴾ [الانشقاق: ١٩]
شما دگرگونیها و احوال گوناگونی را پشت سر مینهید.
سپس عمروt این مراحل سهگانه را برشمرد و فرمود: «زمانی بر من گذشته است که هیچکس بهاندازهی من با رسولاللهr دشمنی نداشت و بیشترین چیزی که دوست داشتم، این بود که به پیامبرr دست بیابم و او را بکُشم». این، بدترین حالتِ کفر است. اما الله متعال اسلام را در دلِ عمروt جای داد؛ از اینرو عمروt نزد پیامبرr آمد و گفت: ای رسولخدا! دست خویش را بگشا تا با تو بیعت کنم. رسولاللهr که خوشاخلاقترین مردم بود، دستش را گشود؛ اما عمرو بن عاصt دستش را عقب کشید. البته نه اینکه از بیعت کردن با پیامبرr پشیمان شود؛ بلکه هدفش، چیزِ دیگری بود که خودش در اینباره فرموده است: «من دست خود را جمع کردم». پیامبرr فرمود: «ای عمرو! چه شده است؟» گفتم: میخواهم برای پذیرش اسلام، شرطی بگذارم. فرمود: «چه شرطی؟»
عمروt پاسخ داد: «اینکه آمرزیده شوم». این، بزرگترین درخواستِ عمروt بود که الله متعال او را بیامرزد؛ زیرا گمان میکرد بهخاطر سوء پیشینهای که در جنگ با دین داشت، آمرزیده نخواهد شد. پیامبرr به او فرمود: «آیا نمیدانی که اسلام، گناهانِ پیش از خود را نابود میکند و هجرت، گناهانِ قبل از خود را از میان میبرد و حج نیز گناهان گذشته را نابود میگرداند؟» سه مورد شد: اسلام، هجرت و حج.
بنا بر آیهی صریح قرآن، اسلام، گناهان گذشتهی انسان را از میان میبرد؛ یعنی همینکه کسی مسلمان میشود، گناهان گذشتهاش آمرزیده میگردد. همانگونه که اللهU میفرماید:
﴿قُل لِّلَّذِینَ کَفَرُوٓاْ إِن یَنتَهُواْ یُغۡفَرۡ لَهُم مَّا قَدۡ سَلَفَ وَإِن یَعُودُواْ فَقَدۡ مَضَتۡ سُنَّتُ ٱلۡأَوَّلِینَ ٣٨﴾ [الأنفال: ٣٨]
به کافران بگو: اگر (از کفر) باز آیند، گذشتههایشان بخشیده میشود و اگر به کفر و سرکشی بازگردند، (مطابق) سنت (الهی که بر) پیشینیان گذشته است، (با آنان رفتار خواهد شد).
هجرت نیز گناهانِ گذشتهی مهاجر را از میان میبرد؛ یعنی وقتی انسان سرزمین کفر را رها کند و به سرزمین ایمان هجرت نماید، گناهان گذشتهاش بخشیده میشود.
و نیز حج؛ زیرا پیامبرr فرموده است: «مَنْ حَجَّ فَلَم یرْفُث وَلَم یفْسُق، رجَع مِن ذنُوبِهِ کَیَومِ ولَدتْهُ أُمُّهُ».([10]) یعنی: «هرکس حج بگزارد و از همبستری با همسرش و مقدمات آن خودداری نماید - یا بدگویی و دعوا نکند- و مرتکب معصیت نشود، از گناهانش مانندِ روزی که به دنیا میآید، پاک میگردد».
عمروt با رسولاللهr بیعت کرد؛ از آن پس، کسی نزدِ وی محبوبتر از رسولاللهr نبود؛ بهگونهای که از شکوهِ دیدنِ پیامبرr نمیتوانست نگاهش را روی ایشان متمرکز کند یا سیر نگاهشان نماید. سبحان الله! این پروردگار است که دلها را دگرگون میکند؛ دیروز عمرو بهشدت از پیامبرr متنفر بود و با ایشان کینه داشت و حتی آروزی قتل پیامبرr را در سر میپروراند؛ اما حال که مسلمان شده، نمیتواند از شکوه و هیبت پیامبرr، بهطور مستقیم نگاهشان کند! از اینرو توانایی توصیفِ پیامبرr را نداشت؛ زیرا هیچگاه نتوانست چشمانش را از تماشای پیامبرr سیر نماید و مستقیم، نگاهش کند.
عمروt میگوید: «اگر در حالتِ نخست میمُردم، بهقطع دوزخی بودم. و اگر در حالتِ دوم میمُردم، امیدوار بودم بهشتی باشم». فراست و احتیاط عمروt را بنگرید که دربارهی حالتِ نخستش قاطعانه فرمود: «اگر در این حالت میمُردَم، بهقطع دوزخی بودم»؛ اما دربارهی حالتِ دومش فرمود: «اگر در این حالت میمُردم، امیدوار بودم بهشتی باشم»؛ و نفرمود: «بهقطع بهشتی بودم». این، نشانگر فراست و ترسِ آن بزرگوار است. زیرا نمیتوان دربارهی بهشتی بودن کسی، قاطعانه نظر دارد. امید است که اللهU ما را در جرگهی بهشتیان قرار دهد. سپس پُستها و مسؤولیتهایی به عمروt داده شد؛ در همان دوران مسایلی چون جنگِ معاویهt و دیگران، پیش آمد. عمروt به فراست و زیرکی در میان عربها شهرت داشت؛ و چنانکه عمروt خود فرموده، از این رخدادها نگران بوده است. فرمود: «وقتی مُردَم، زنِ نوحهخوان و آتش جنازهام را همراهی نکنند». آنگاه دستور داد: وقتی او را در قبر گذاشتند، اندکاندک بر او خاک بریزند و سپس در اطراف قبرش بهاندازهای که یک شتر را میکُشند و گوشتش را تقسیم میکنند، بمانند وحشتش در قبر از میان برود و پاسخ به فرستادگان الاهی را بدهد؛ فرستادگان الاهی، همان فرشتگانی هستند که پس از خاکسپاریِ مُرده، نزدش میآیند. وقتی مُرده را دفن میکنند، دو فرشته نزدش میآیند و او را مینشانند و از او سه سؤال میپرسند؛ میگویند: پروردگارت کیست؟ دینت چیست؟ و پیامبرت کیست؟ مؤمن که اللهU او را در زندگی دنیا و آخرت با سخن استوار، ثابت و پایدار میگراند، میگوید: پروردگار من، الله متعال است و دینم، اسلام و پیامبرم، محمدr. بدینسان اللهU او را در آن موقعیت سخت، پایدار میسازد.
و اما منافق یا کسی که در دینش شک و تردید داشته است، میگوید: نمیدانم؛ چیزهایی از مردم شنیدم و من هم تکرارش کردم. زیرا ایمان، در قلبش جای نگرفته است؛ از اینرو همان حرفی را میگوید که از مردم میشنود. لذا او را در قبر، با گُرز آهنی بزرگی میزنند؛ آنجاست که انسان، آه و فغان سر میدهد و فریاد میزند؛ هر چیزی جز انسان، آه و فغانش را میشنود و اگر انسانها آه و فغانش را بشنوند، بیهوش میشوند. پیامبرr فرموده است: «وَلَوْ سَمِعَهَا الإنسان لَصَعِقَ».([11]) یعنی اگر انسانها صدای کسی را که در قبرش عذاب میشود، بشنوند، بیهوش به زمین میافتند؛ زیرا در دنیا، هرچه صدا یا داد و فریاد، بلند باشد، مرگبار نیست و باعثِ مرگِ کسی نمیشود؛ اما فریادِ چنین کسی در قبر، بهاندازهای شدید است که همه، جز انسانها آن را میشنوند و اگر انسانها این صدا را بشنوند، بیهوش میشوند.
عمرو بن عاصt از نزدیکانش خواست که وقتی او را دفن کردند، بهاندازهای که یک شتر را میکُشند و گوشتش را تقسیم میکنند، در اطراف قبرش بمانند تا با آنها انس بگیرد و وحشت قبر از میان برود. این، نشان میدهد که مِرده، حضورِ نزدیکانش را درک میکند. چنانکه از پیامبرr ثابت شده که فرموده است: وقتی دوستان و نزدیکان مُرده، او را به خاک میسپارند و بر میگردند، مرده، صدای پای آنها را میشنود.
همچنین در حدیثی حَسَن آمده است: پیامبرr هنگامی که از خاکسپاریِ مُردهای فارغ میشد، بر سرِ قبرش میایستاد و میفرمود: «اسْتَغْفِرُوا لأَخِیکُمْ وَسَلُوا لَهُ التَّثْبِیتَ فَإِنَّهُ الآنَ یُسْأَلُ».([12]) یعنی: «برای برادرتان درخواست آمرزش کنید و - از الله- بخواهید که او را بر سخنِ استوار- یعنی بر توحید و اسلام- ثابت و پایدار بماند؛ زیرا اینک از او سؤال میکنند». لذا مستحب است که انسان پس از خاکسپاریِ مُرده بر سر قبرش بایستد و بگوید: «اللّهمّ ثَبِّتْهُ»، «اللّهمّ ثَبِّتْهُ»، «اللّهمّ ثَبِّتْهُ»؛ «اللّهمّ اغْفِرْ لَهُ»، «اللّهمّ اغْفِرْ لَهُ»، «اللّهمّ اغْفِرْ لَهُ». زیرا پیامبرr وقتی سلام میکرد، سه بار سلام میگفت و هنگامِ دعا نیز آن را سه بار تکرار مینمود.
امید است که الله متعال در دنیا و آخرت، ما را با سخن استوار، ثابت و پایدار بگرداند.
شاهدِ موضوع از این روایت، اینست که پسرِ عمرو بن عاصt به پدرش گفت: پیامبرr شما را به بهشت نوید داده است؛ و این، جزو مژده دادن یا بشارت به خیر و نیکیست.
***
([1]) روایت احمد (1/307)؛ آلبانی/ در صحیح الجامع، ش: 6806، این حدیث را صحیح دانسته است.
([2]) صحیح بخاری، ش: (1729، 3819)؛ و صحیح مسلم، ش: 2433.
([3]) صحیح بخاری، ش: 3674؛ و صحیح مسلم، ش: 2403.
([4]) صحیح بخاری (3005، 4406، 4407، 6944) و صحیح مسلم (5050، 5051، 5052) بهنقل از ابوهریرهt.
([5]) بخاری، این حدیث را در صحیح خود، در کتاب فضائل الصحابهy از انس بن مالکt آورده است. [مترجم]
([6]) صحیح مسلم، ش: 31. [بخشی از این حدیث پیشتر بهشمارهی 429 آمده است. (مترجم)]
([7]) صحیح مسلم، ش: 132.
([8]) صحیح مسلم، ش: 121.
([9]) این، اشارهایست به اینکه برافروختن آتش در تشییع جنازه، درست نیست؛ چنانکه در حدیثی تصریح شده که این عمل، از عادتهای دوران جاهلیت میباشد و از آن نهی شده است. [مترجم]
([10]) مسلم، ش: 1350؛ [بخاری/ نیز این حدیث را بهشمارهی 1521 آورده است. (مترجم)]
([11]) صحیح بخاری، ش: (1316، 1380).
([12]) روایت ابوداود، ش: 3221؛ آلبانی/ در أحکام الجنائز، این حدیث را صحیح دانسته است.
94- باب: مهماننوازی و احترامِ مهمان
الله متعال میفرماید:
﴿هَلۡ أَتَىٰکَ حَدِیثُ ضَیۡفِ إِبۡرَٰهِیمَ ٱلۡمُکۡرَمِینَ ٢٤ إِذۡ دَخَلُواْ عَلَیۡهِ فَقَالُواْ سَلَٰمٗاۖ قَالَ سَلَٰمٞ قَوۡمٞ مُّنکَرُونَ ٢٥ فَرَاغَ إِلَىٰٓ أَهۡلِهِۦ فَجَآءَ بِعِجۡلٖ سَمِینٖ ٢٦ فَقَرَّبَهُۥٓ إِلَیۡهِمۡ قَالَ أَلَا تَأۡکُلُونَ ٢٧﴾ [الذاریات: ٢٤، ٢٧]
آیا خبر میهمانان گرامی ابراهیم به تو نرسیده است؟ آنگاه که نزدش رفتند و سلام گفتند؛ او نیز سلام گفت (و عرض کرد که شما) گروهی ناشناس هستید. سپس پنهانی نزد خانوادهاش رفت و برایشان گوسالهای فربه (و بریان) آورد. و آن را نزدیکشان برد و گفت: مگر نمیخورید؟
و میفرماید:
﴿وَجَآءَهُۥ قَوۡمُهُۥ یُهۡرَعُونَ إِلَیۡهِ وَمِن قَبۡلُ کَانُواْیَعۡمَلُونَ ٱلسَّیَِّٔاتِۚ قَالَ یَٰقَوۡمِ هَٰٓؤُلَآءِ بَنَاتِی هُنَّ أَطۡهَرُ لَکُمۡۖ فَٱتَّقُواْ ٱللَّهَ وَلَا تُخۡزُونِ فِی ضَیۡفِیٓۖ أَلَیۡسَ مِنکُمۡ رَجُلٞ رَّشِیدٞ ٧٨﴾ [هود: ٧٨]
قوم لوط که پیش از آن، کارهای زشت و ناپسندی مرتکب میشدند، شتابان نزدش آمدند. گفت: ای قوم من! اینها، دختران من هستند که برایتان پاکیزهترند. پس تقوای الاهی پیشه کنید و مرا دربارهی میهمانانم رسوا نکنید. آیا در میان شما هیچ جوانمردی وجود ندارد؟
شرح
مؤلف/ میگوید: «باب مهماننوازی و احترام مهمان».
مهمان به کسی میگویند که به خانهی شما میآید تا با آب و غذا و دیگر چیزهای مورد نیازش از او پذیرایی کنید.
مهماننوازی، اخلاقی ارزشمند و کهن است که قدمتش به دوران ابراهیم خلیلu میرسد؛ اگر قدمتش بیش از این نباشد.
مؤلف/ به خواستِ اللهU احادیثی دربارهی مهماننوازی ذکر خواهد کرد و از میانِ احادیث به بیانِ این نکته خواهد پرداخت که احترام مهمان، جزو ایمان به الله و آخرت است. البته وی، مطابق عادتش ابتدا به ذکر آیاتی در این باب پرداخته است. زیرا قرآن بر سنت، مقدّم میباشد. قرآن، کلامِ خداست و سنت، سخنِ رسولاللهr. البته کتاب و سنت، هر دو حق است و تصدیق خبرهای کتاب و سنت، و نیز اطاعت و فرمانبرداری از دستورهای هر دو، واجب میباشد.
مؤلف/ این آیه را ذکر کرده است که اللهU میفرماید:
﴿هَلۡ أَتَىٰکَ حَدِیثُ ضَیۡفِ إِبۡرَٰهِیمَ ٱلۡمُکۡرَمِینَ ٢٤﴾ [الذاریات: ٢٤]
آیا خبر میهمانان گرامی ابراهیم به تو نرسیده است؟
استفهام در اینجا برای تشویق است؛ یعنی برای اینکه مخاطب، توجه و دقت بیشتری به این موضوع داشته باشد. این پرسش همچنین متوجه پیامبرr یا متوجه پیامبرr و امتِ اوست.
و مهمانان گرامی، فرشتگانی بودند که اللهU به سوی ابراهیم و سپس به سوی لوط علیهماالسلام فرستاد. و از آن جهت از آنان به عنوان مهمانانِ گرامیِ ابراهیمu یاد کرد که آن بزرگوار از آنان بهگرمی استقبال نمود. ﴿إِذۡ دَخَلُواْ عَلَیۡهِ فَقَالُواْ سَلَٰمٗاۖ قَالَ سَلَٰمٞ﴾: «آنگاه که نزدش رفتند و سلام گفتند؛ او نیز سلام گفت».
علما گفتهاند: طرز سلام کردن ابراهیمu از شیوهی سلام گفتن فرشتگان، بهتر بود؛ زیرا فرشتگان گفتند: به تو سلام میگوییم. یعنی جملهی «فعلیه» بهکار بردند و معنایش چنین میشود که اینک بر تو سلام میگوییم. اما نحوهی سلام گفتن ابراهیمu که با جملهی «اسمیه» بود، بیانگر تداوم و استمرار است؛ یعنی همواره سلام بر شما. بنابراین، با سلامی گرم و نیک، از میهمانانش استقبال کرد. زیرا رهنمود شریعت دربارهی پاسخ سلام، اینست که انسان بهتر از سلامی که به او میگویند، پاسخ دهد یا لااقل پاسخش همانندِ سلامی باشد که به او گفته میشود. چنانکه اللهU میفرماید:
﴿وَإِذَا حُیِّیتُم بِتَحِیَّةٖ فَحَیُّواْ بِأَحۡسَنَ مِنۡهَآ أَوۡ رُدُّوهَآ﴾ [النساء : ٨٦]
و هنگامی که به شما سلام میگویند، بهتر یا همانند آن پاسخ دهید.
سپس فرمود: ﴿سَلَٰمٞ قَوۡمٞ مُّنکَرُونَ﴾ یعنی با صراحت به آنها نگفت که من، شما را نمیشناسم؛ بلکه بهخاطر حفظ احترامشان که مهمان بودند، با اشاره یا با چنین عبارتی به آنها فهماند که برایش ناشناس هستند؛ زیرا نخستین بار بود که آنها را ملاقات میکرد. پس از این استقبال گرم، برای پذیرایی از آنان دست بهکار شد:
﴿فَرَاغَ إِلَىٰٓ أَهۡلِهِۦ فَجَآءَ بِعِجۡلٖ سَمِینٖ ٢٦﴾ [الذاریات: ٢٦]
سپس پنهانی نزد خانوادهاش رفت و برایشان گوسالهای فربه (و بریان) آورد.
ابراهیمu از آن جهت پنهانی و با شتاب نزد خانوادهاش رفت که مبادا میهمانانش، نگذارند که برای پذیرایی از آنها، کاری انجام دهد یا بگویند که ما، چیزی نمیخواهیم. به هر حال، ابراهیمu برایشان گوسالهای بریان آورد. زیرا گوشتِ گوساله از گوشت گاو، لذیذتر است؛ همانگونه که گوشت بریانشده یا کباب، از گوشتی که به روشهای دیگر پخته میشود، خوشمزهتر میباشد. ﴿فَقَرَّبَهُۥٓ إِلَیۡهِمۡ﴾ یعنی «و آن را نزدیکشان گذاشت». غذا را در جای دوری قرار نداد و به آنها نگفت که برای صرف غذا به محل غذاخوری بروید. بلکه غذا را نزدیکشان گذاشت تا از آنها بهخوبی پذیرایی کند. و آنگاه به آنها فرمود: ﴿أَلَا تَأۡکُلُونَ﴾ یعنی: «مگر نمیخورید؟» در واقع به آنها گفت: بفرمایید؛ خواهش میکنم بفرمایید. در واقع، با ادب خاصی به آنها تعارف نمود که غذا میل کنند.
سپس این مهمانان به صورتِ جوانانی زیبا و بدون ریش نزدِ لوطu رفتند. قوم لوط، نخستین کسانی بودند که به عملِ لواط (همجنسبازی) روی آوردند. آن عده از قوم لوط که مهمانانِ او را دیدند، خبرش را به دیگران رساندند و گفتند: لوط، مهمانانِ جوان و زیبایی دارد:
﴿وَجَآءَهُۥ قَوۡمُهُۥ یُهۡرَعُونَ إِلَیۡهِ وَمِن قَبۡلُ کَانُواْیَعۡمَلُونَ ٱلسَّیَِّٔاتِۚ قَالَ یَٰقَوۡمِ هَٰٓؤُلَآءِ بَنَاتِی هُنَّ أَطۡهَرُ لَکُمۡۖ فَٱتَّقُواْ ٱللَّهَ وَلَا تُخۡزُونِ فِی ضَیۡفِیٓۖ أَلَیۡسَ مِنکُمۡ رَجُلٞ رَّشِیدٞ ٧٨﴾ [هود: ٧٨]
قوم لوط که پیش از آن، کارهای زشت و ناپسندی مرتکب میشدند، شتابان نزدش آمدند. گفت: ای قوم من! اینها، دختران من هستند که برایتان پاکیزهترند. پس تقوای الهی پیشه کنید و مرا دربارهی میهمانانم رسوا نکنید. آیا در میان شما هیچ جوانمردی وجود ندارد؟
﴿یُهۡرَعُونَ إِلَیۡهِ﴾؛ یعنی شتابان نزدِ لوط آمدند. ﴿وَمِن قَبۡلُ کَانُواْیَعۡمَلُونَ ٱلسَّیَِّٔاتِۚ﴾: «آنها پیشتر مرتکبِ کارهای زشت و ناپسندی میشدند»؛ یعنی لواط میکردند. ﴿قَالَ یَٰقَوۡمِ هَٰٓؤُلَآءِ بَنَاتِی هُنَّ أَطۡهَرُ لَکُمۡۖ فَٱتَّقُواْ ٱللَّهَ وَلَا تُخۡزُونِ فِی ضَیۡفِیٓۖ﴾: «گفت: ای قومِ من! اینها دخترانِ من هستند که برای شما پاکیزهترند؛ پس از الله بترسید و مرا دربارهی مهمانانم رسوا نکنید». ﴿هَٰٓؤُلَآءِ بَنَاتِی﴾: «اینها دختران من هستند». برخی از علما گفتهاند: منظورش، دخترانِ قومش بود، نه دختران خودش و از آن جهت از آنها به دختران خود یاد کرد که هر پیامبری، برای قومش بهمنزلهی پدر است. گویا به آنها تذکر داد که برای شما امکان ازدواج با زنان وجود دارد؛ پس چرا لواط میکنید و مرتکب این عمل زشت میشوید؟ چنانکه اللهU در آیهای دیگر همین مفهوم را بیان کرده است:
﴿أَتَأۡتُونَ ٱلذُّکۡرَانَ مِنَ ٱلۡعَٰلَمِینَ ١٦٥ وَتَذَرُونَ مَا خَلَقَ لَکُمۡ رَبُّکُم مِّنۡ أَزۡوَٰجِکُمۚ بَلۡ أَنتُمۡ قَوۡمٌ عَادُونَ ١٦٦﴾ [الشعراء : ١٦٥، ١٦٦]
آیا از میان جهانیان، با مردها آمیزش مىکنید؟! و همسرانى را که پروردگارتان براى شما آفریده، وا مىگذارید؟ بلکه شما مردم تجاوزکاری هستید.
خلاصه اینکه لوطu از قومش خواست که حرمت مهمانانش را رعایت کنند؛ به آنها گفت: ﴿فَٱتَّقُواْ ٱللَّهَ وَلَا تُخۡزُونِ فِی ضَیۡفِیٓۖ﴾؛ یعنی: «پس از الله بترسید و مرا دربارهی مهمانانم رسوا نکنید».
و اما اینکه فرمود: «اینها دخترانِ من هستند که برای شما پاکیزهترند»، برای مقایسهی همجنسبازی با ازدواج مشروع نیست که یکی خوب و دیگری، بهتر باشد؛ زیرا همجنسبازی، بهکلی زشت و پلید است و هیچ پاکی و طهارتی در آن نیست؛ همانگونه که الله متعال میفرماید:
﴿وَنَجَّیۡنَٰهُ مِنَ ٱلۡقَرۡیَةِ ٱلَّتِی کَانَت تَّعۡمَلُ ٱلۡخَبَٰٓئِثَۚ﴾ [الانبیاء: ٧٤]
و لوط را از شهری که مردمش مرتکب اعمال زشتی میشدند، نجات دادیم.
لوطu به قومش گفت:
﴿فَٱتَّقُواْ ٱللَّهَ وَلَا تُخۡزُونِ فِی ضَیۡفِیٓۖ أَلَیۡسَ مِنکُمۡ رَجُلٞ رَّشِیدٞ ٧٨﴾ [هود: ٧٨]
پس تقوای الاهی پیشه کنید و مرا دربارهی میهمانانم رسوا نکنید. آیا در میان شما هیچ جوانمردی وجود ندارد؟
پناه بر الله؛ یک جوانمرد نیز در میانشان وجود نداشت. ببینیم چه پاسخی به لوطu دادند:
﴿قَالُواْ لَقَدۡ عَلِمۡتَ مَا لَنَا فِی بَنَاتِکَ مِنۡ حَقّٖ وَإِنَّکَ لَتَعۡلَمُ مَا نُرِیدُ ٧﴾ [هود: ٧٩]
گفتند: بیگمان میدانی که ما هیچ میل و نیازی به دخترانت نداریم و خوب میدانی که ما چه میخواهیم.
یعنی تو میدانی که ما، خواهانِ جوانانی هستیم که نزدَت آمدهاند!
﴿قَالَ لَوۡ أَنَّ لِی بِکُمۡ قُوَّةً أَوۡ ءَاوِیٓ إِلَىٰ رُکۡنٖ شَدِیدٖ ٨٠﴾ [هود: ٨٠]
لوط گفت: ای کاش در برابر شما توان و قدرتی داشتم یا به تکیهگاه محکمی پناه میبردم.
آنجا بود که فرشتگان گفتند:
﴿قَالُواْ یَٰلُوطُ إِنَّا رُسُلُ رَبِّکَ لَن یَصِلُوٓاْ إِلَیۡکَۖ﴾ [هود: ٨١]
(فرشتگان) گفتند: ای لوط! ما فرستادگان پروردگارت هستیم. آنان هرگز به تو دست نمییابند.
و آنگاه از لوطu خواستند که شبهنگام آن سرزمین را ترک کند. الله متعال در سورهی «قمر» میفرماید:
﴿کَذَّبَتۡ قَوۡمُ لُوطِۢ بِٱلنُّذُرِ ٣٣ إِنَّآ أَرۡسَلۡنَا عَلَیۡهِمۡ حَاصِبًا إِلَّآ ءَالَ لُوطٖۖ نَّجَّیۡنَٰهُم بِسَحَرٖ ٣٤ نِّعۡمَةٗ مِّنۡ عِندِنَاۚ کَذَٰلِکَ نَجۡزِی مَن شَکَرَ ٣٥ وَلَقَدۡ أَنذَرَهُم بَطۡشَتَنَا فَتَمَارَوۡاْ بِٱلنُّذُرِ ٣٦ وَلَقَدۡ رَٰوَدُوهُ عَن ضَیۡفِهِۦ فَطَمَسۡنَآ أَعۡیُنَهُمۡ فَذُوقُواْ عَذَابِی وَنُذُرِ ٣٧﴾ [القمر: ٣٣، ٣٧]
قوم لوط، هشدارها را دروغ شمردند. ما، توفانی از شن و سنگریزه بر آنان فرستادیم که (همه را هلاک کرد) جز خانوادهی لوط که سحرگاهان به لطف و رحمت خویش نجاتشان دادیم. و بدینسان به افراد سپاسگزار پاداش میدهیم. و (لوط) آنان را از عذاب سخت ما بیم داد؛ ولی دربارهی هشدارها به ستیز و مجادله پرداختند. و تلاش کردند لوط را از میهمانانش غافل نمایند؛ پس چشمانشان را کور کردیم و سپس (گفتیم: طعم) عذاب و هشدارهایم را بچشید.
گفته شده: فرشتگان به چشمانِ این قومِ نابکار زدند و بدینسان قوم لوط کور شدند. و نیز گفته شده است: الله متعال همان دَم چشمانشان را کور کرد. در هر حال، اینکه لوطu از آنها خواست که او را دربارهی مهمانانش رسوا نکنند، نشان میدهد لوطu نیز مانند ابراهیمu مهمانانش را گرامی میداشت و به آنها اهمیت میداد.
نتیجه اینکه وقتی کسی مهمانتان میشود، بر شما واجب است که یک شبانهروز از او پذیرایی کنید؛ نه اینکه مانندِ برخی، در پذیرایی از او تکلف به خرج دهید و آنقدر غذا بپزید که بیشترش دور ریخته شود! اینجا یک نکتهی بسیار مهم را یادآوری میکنم؛ و آن، اینکه برخی از افراد ناآگاه، به زنطلاق قسم میخورند. به عنوان مثال: شخصی، به میهمانی میرود و به میزبانش میگوید: زنطلاق باشم اگر بگذارم خودت را بهخاطر من در زحمت بیندازی و گوسفندی ذبح کنی. میزبان هم سوگند یاد میکند و میگوید: «زنطلاق باشم اگر این گوسفند را برای تو ذبح نکنم»! این، اشتباه است. اگر واقعاً نیازی به سوگند میبینید، قسمِ زنطلاق نخورید؛ زیرا این، مسأله سادهای نیست و بیشترِ علما، از جمله ائمهی اربعه رحمهمالله، این را طلاق دانسته و گفتهاند: اگر کسی که به شرطی که میگذارد، عمل نکند، زنش، مطلقه میشود. لذا مسألهی بسیار مهمیست. گمان نکنید که چون برخی از مفتیان، فتوای سادهای دادهاند، اصل مسأله نیز ساده است. بلکه مسألهی بسیار مهمیست؛ زیرا مفتیان و اصحاب مذاهب اربعهی مالکی، شافعی، حنبلی و حنفی، بهاتفاق این را طلاق دانستهاند و اگر کسی قسمِ زنطلاق بخورد و بهفرض مثال بگوید: «زنطلاق باشم که این کار را انجام ندهم»، و سپس آن کار را انجام ندهد، همسرش مطلقه میگردد. شوخی که نیست؛ این، فتوای مذاهب چهارگانه است که هیچ اختلافی در آن وجود ندارد. پس سهلانگاری نکنید و این مسأله را ناچیز و بیاهمیت ندانید.
***
711- وَعَنْ أبی هریرة أَنَّ رسولَ اللهr قال: «مَنْ کَانَ یُؤْمِنُ بالله وَالْیَوْمِ الآخِرِ فَلا یُؤْذِ جَارَه، وَمَنْ کَان یُؤْمِنُ بِالله والْیَوْمِ الآخر، فَلْیکرِمْ ضَیْفَهُ، وَمَنْ کَانَ یُؤْمنُ بِالله وَالْیومِ الآخِر، فَلْیَقُلْ خَیْراً أَوْ لِیَسْکُتْ». [متفقٌ علیه]([1])
ترجمه: ابوهریرهt میگوید: رسولاللهr فرمود: «هرکس به الله و آخرت ایمان دارد، همسایهاش را اذیت نکند؛ هرکس، به الله و روز قیامت ایمان دارد، مهمانش را گرامی بدارد؛ هرکس به الله و آخرت ایمان دارد، یا سخن نیک بگوید یا ساکت باشد».
712- وعن أبی شُرَیْح خُوَیلدِ بن عمرو الخُزَاعِیِّt قال: سَمِعتُ رسول اللهr یقول: «مَنْ کانَ یؤمِنُ بِالله والیوْمِ الآخِرِ فَلْیُکرِمْ ضَیفَهُ جَائِزَتَهُ». قالوا: وما جَائِزَتُهُ یا رسول الله؟ قال: «یَومُهُ وَلَیْلَتُه؛ والضِّیَافَةُ ثَلاثَةُ أَیَّام، فَمَا کان وَرَاءَ ذلکَ فهُوَ صَدَقَة علیه». [متفقٌ علیه]([2])
وفی روایةٍ لمسلم: «لا یَحِلُّ لِمُسلمٍ أن یُقِیمَ عِنْد أخِیهِ حَتَّى یُؤْثِمَهُ». قالوا: یا رسول الله، وکَیْف یُؤْثِمُه؟ قال: «یُقِیمُ عِنْدَهُ وَلا شَیءَ لَهُ یَقْرِیهِ بِهِ».
ترجمه: ابوشریح، خُوَیلد بن عمرو خُزاعیt میگوید: از رسولاللهr شنیدم که میفرمود: هرکس، به الله و روز قیامت ایمان دارد، مهمانش را گرامی بدارد و جایزهاش را بدهد». عرض کردند: ای رسولخدا! جایزهاش چیست؟ فرمود: «(پذیرایی به بهترین شکل و در حد توان در) یک شبانهروز؛ و مهمانی، سه شبانهروز است و بیش از آن، صدقه و احسانِ میزبان نسبت مهمانِ اوست».
در روایتی از مسلم آمده است: «برای هیچ مسلمانی جایز نیست که آنقدر نزد برادرش بماند که او را گنهکار کند». گفتند: ای رسولخدا! چگونه او را گنهکار میگرداند؟ فرمود: «نزدش میمانَد و او چیزی ندارد که از وی پذیرایی کند».
شرح
مؤلف/ در باب مهماننوازی و احترام مهمان، احادیثی ذکر کرده که همگی نشانگر اهمیت پذیرایی از مهمان و گرامیداشتِ اوست؛ از جمله حدیث ابوهریرهt بدین مضمون که پیامبرr فرمود: «هرکس، به الله و روز قیامت ایمان دارد، مهمانش را گرامی بدارد». این، برای تشویق به مهماننوازی و گرامیداشتِ مهمان است؛ یعنی مهماننوازی، نشانگر کمالِ ایمان به الله و آخرت میباشد. زیرا الله متعال روز قیامت به کسی که مهمانش را گرامی میدارد، پاداش میدهد و گاه بندهاش را در دنیا نیز از این اجر و ثواب برخوردار میسازد. همانگونه که الله متعال میفرماید:
﴿مَن کَانَ یُرِیدُ حَرۡثَ ٱلۡأٓخِرَةِ نَزِدۡ لَهُۥ فِی حَرۡثِهِۦۖ﴾ [الشورى: ٢٠]
کسی که زراعت آخرت را بخواهد، برایش در کِشتِ او میافزاییم.
یعنی الله عوضش را در دنیا به او میدهد و در آخرت نیز او را از پاداش مهماننوازی برخوردار میسازد. از اینرو پیامبرr فرمود: «هرکس، به الله و روز قیامت ایمان دارد، مهمانش را گرامی بدارد».
نحوهی پذیرایی از مهمان، به موقعیت و جایگاه وی بستگی دارد؛ یعنی از مهمانی که جزو سرآمدان و بزرگان یک طایفه است، باید بهگونهای پذیرایی کرد که شایستهی اوست و از یک فردِ عادی یا کسی که در جایگاهِ پایینتری قرار دارد، متناسب با موقعیتش پذیرایی میشود.
در هر حال، پیامبرr مهماننوازی را بهطور مطلق ذکر کرد و این، شامل انواع مهماننوازی در عُرف مردم میشود.
پیامبرr فرمود: «هرکس، به الله و آخرت ایمان دارد، با خویشاوندانش ارتباط داشته باشد». و در حدیثی دیگر آمده است: «به همسایهاش نیکی کند». خویشاوند، هرچه نزدیکتر باشد، رعایت حقوقش اهمیت بیشتری دارد و بر هر مسلمانی، صلهی رحم و ادای حقوق خویشاوندان واجب است. البته پیامبرr نحوهی صلهی رحم را بهطور مشخّص بیان نفرمود. لذا منظور از صلهی رحم، ارتباط خویشاوندیست و این، به عُرف مردم و عادتِ آنها بستگی دارد؛ زیرا چند و چون پیوند خویشاوندی و حد و اندازهی آن در کتاب و سنت، بیان نشده و پیامبرr شرط و قیدی برای آن ذکر نکرده است. به عبارت دیگر، مواردی چون خورد و نوش یا همسفره بودن و یا زندگی در یک مسکن به عنوان شرایط پیوند خویشاوندی، مطرح نیست و این مسأله به عرف مردم بر میگردد؛ یعنی صلهی رحم، همان است که در عرف مردم، ارتباط و پیوند خویشاوندی شناخته شود و در مقابل، آنچه مردم قطع رابطه بدانند، بیتوجهی به صلهی رحم بهشمار میرود؛ این، یک اصل است. وضعیت برخی از خویشاوندان بهگونهایست که دیدارشان، به معنای صلهی رحم با آنهاست و برخی هم وضعیتی دارند که از طریق کمکِ مالی به آنها صلهی رحم را بهجا میآورید؛ چون نیازمندند. همچنین به خویشاوندِ نیازمندتان لباس و غذا میدهید؛ این نیز گونهای از صلهی رحم است. لذا با هر خویشاوندی متناسب با وضعیتش رابطه داشته باشید. به عنوان مثال: اگر خویشاوندتان ثروتمند است، برایش بُشقابی غذا نمیفرستید؛ بلکه به دیدارش میروید و با سخنان محبتآمیز و امثال آن، حقّ خویشاوندیاش را بهجا میآورید. و اگر خویشاوندِتان فقیر است، همان بهتر که برایش غذا بفرستید. و اگر خویشاوندتان به کمکِ مالی نیاز دارد، بهتر است کمکش کنید. خلاصه اینکه هر کسی مطابق وضعیتی که دارد، اکرام میشود.
پیامبرr همچنین فرمود: «هرکس به الله و آخرت ایمان دارد، یا سخن نیک بگوید یا ساکت باشد». ای کاش در زندگی خود به این رهنمود عمل میکردیم. البته گاه یک سخن، در اصلِ خود نیک و پسندیده است و گاه، هدف از یک سخن، نیک و پسندیده میباشد. مانندِ امر به معروف و نهی از منکر یا آموزشِ یک مسأله در اصلِ خود نیک است؛ اما پارهای از سخنان بنا بر هدفشان نیک و پسندیده بهشمار میآیند؛ مانند سخنی که برای شاد کردن یک نفر میگویید تا به دوستی و همنشینی با شما خو بگیرد و در کنارِ شما آرامش یابد؛ گرچه خودِ سخن در ذات خود جزو سخنانی نیست که مایهی نزدیکی به اللهU میباشد و گناه هم نیست؛ بلکه هدف از گفتنِ چنین سخنی، شاد کردن همنشین یا دوستتان است.
از این حدیث چنین برمیآید که هرکس سخن نیک نگوید، ایمانش به الله و رستاخیز، ناقص است؛ پس کسی که سخن بد میگوید یا از مردم غیبت میکند یا به سخنچینی میپردازد و دروغ میگوید یا نیرنگ میورزد، چه حکمی دارد؟ و بدتر از این، رویکرد کسیست که بدگویی علما را میکند و آنها را دشنام میدهد. این، بهمراتب بدتر است؛ زیرا بدگویی از علما، مانند بدگویی از تودهی مردم نیست. کسی که از شخصی عادی بد میگوید، در واقع به یک نفر بد میکند؛ اما کسی که دربارهی علما سخن میگوید، در حقیقت آیین و شریعتی را به چالش میکشد که علما، حاملِ آن هستند؛ زیرا این امر، مردم را نسبت به علما بدبین میگرداند و دیگر، مردم به سخنانِ علما اعتماد نمیکنند. لذا از آنجا که زیادهگویی و پُرحرفی، رایج شده است و بسیاری از مردم به کارها و سخنانِ بیفایده میپردازند، بر انسان واجب است که زبانش را حفظ کند و جز به مصلحت، سخن نگوید و وقتی صحبتی به میان میآید، بگوید: الله، همه را هدایت نماید. اما اینکه زبانش را رها کند و دربارهی مسایل بیپایه سخن بگوید، این از عدمِ ایمان به الله و آخرت است. البته چنین کسی، کافر نیست؛ بلکه ایمانش ناقص است. زیرا پیامبرr فرموده است: «هرکس به الله و آخرت ایمان دارد، یا سخن نیک بگوید یا ساکت باشد». لذا چه خوب گفتهاند که: «کَم گوی و گزیده گوی چون دُر». تازه اگر سخن نقره باشد، سکوت، طلاست. و نیز چه حکیمانه گفتهاند: سکوت، حکمت است و کمتر کسی به آن عمل میکند. همچنین گفتهاند: کسی که ساکت باشد، نجات مییابد و کسی که سخن بگوید، در معرضِ خطر است. «زبانِ سست، سرِ سخت میدهد بر باد».
پس همواره ساکت باشید مگر در مواردی که سخن گفتن، بهتر است.
***
([1]) صحیح بخاری، ش: 6018؛ و صحیح مسلم، ش:47. این حدیث پیشتر بهشمارهی 313 ذکر شد.
([2]) صحیح بخاری، ش: 6019؛ و صحیح مسلم، ش: 48؛ این حدیث پیشتر بهشمارهی 314 ذکر شد. روایت مسلم، در صحیح مسلم، بهشمارهی 1726 آمده است.