اهل سنت

آنچه در این وبلاگ مخالف قرآن و سنت بود دور بندازید. الله در قرآن میفرماید:(پس بندگانم را بشارت ده، همان کسانی که سخنان را می شنوند و از نیکوترین آنها پیروی می کنند. اینانند که خداوند هدایتشان کرده و اینانند که خردمندانند». زمر، آیه 17 و 18

اهل سنت

آنچه در این وبلاگ مخالف قرآن و سنت بود دور بندازید. الله در قرآن میفرماید:(پس بندگانم را بشارت ده، همان کسانی که سخنان را می شنوند و از نیکوترین آنها پیروی می کنند. اینانند که خداوند هدایتشان کرده و اینانند که خردمندانند». زمر، آیه 17 و 18

88- باب: خوش‌زبانی و خوش‌رویی در برخورد با دیگران

88- باب: خوش‌زبانی و خوش‌رویی در برخورد با دیگران

الله متعال می‌فرماید:

﴿وَٱخۡفِضۡ جَنَاحَکَ لِلۡمُؤۡمِنِینَ ٨٨                                  [الحجر: ٨٨]     

بالِ (مهر و تواضع) خویش را برای مؤمنان فرود آور.

و می‌فرماید:

﴿وَلَوۡ کُنتَ فَظًّا غَلِیظَ ٱلۡقَلۡبِ لَٱنفَضُّواْ مِنۡ حَوۡلِکَۖ         [آل عمران: ١٥٩]     

و اگر خشن و سنگ‌دل بودی، از اطرافت پراکنده میشدند.

 

698- عَنْ عدِیِّ بن حَاتمٍt قال: قال رسولُ اللهr: «اتَّقُوا النَّارَ وَلَوْ بِشِقِّ تَمْرَةٍ؛ فَمَنْ لَمْ یَجِدْ فَبِکَلِمَةٍ طَیِّبَةٍ». [متفقٌ علیه]([1])

ترجمه: عدی بن حاتمt می‌گوید: رسول‌اللهr فرمود: «از آتش دوزخ پروا کنید؛ اگرچه با صدقه دادن نصف یک خرما باشد و اگر کسی، این را هم نیافت، پس با گفتن سخن نیکو خود را از آتش دوزخ دور بگرداند».

699- وَعَنْ أبی هُرَیْرَةَt أنَّ النَّبِیَّr قَالَ: «والکلِمةُ الطَّیِّبَةُ صدَقَةٌ». [متفقٌ علیه]([2])

ترجمه: ابوهریرهt می‌گوید: پیامبرr فرمود: «و سخن نیکو، صدقه است».

700- وَعَنْ أبی ذَرٍّt قال: قال لی رَسُولُ اللهr: «لاَ تَحقِرنَّ مِن المعْرُوفِ شَیْئاً ولَوْ أنْ تلْقَى أخَاکَ بِوجهٍ طلِیقٍ». [روایت مسلم]([3])

ترجمه: ابوذرt می‌گوید: پیامبرr به من فرمود: «هیچ کار نیکی را کوچک و ناچیز مپندار؛ حتی این عمل را که با برادرت با گشاده‌رویی ملاقات کنی».

شرح

مؤلف/ می‌گوید: «باب: خوش‌زبانی و خوش‌رویی در برخورد با دیگران». یعنی وقتی انسان برادر مسلمانش را می‌بیند، باید با او خوش‌رو باشد و به‌نیکی با او سخن بگوید؛ زیرا این، اخلاق و منشِ پیامبرr بود. چنین رفتاری، نه تنها برای انسان کسرِ شأن نیست؛ بلکه جایگاه و منزلتش را نزد اللهU بالا می‌بَرد و پیروی از سنتِ پیامبرr است. چراکه پیامبرr همواره خوش‌رو بود و تبسم بر لب داشت.

لذا چه خوب است که انسان با خوش‌رویی و چهره‌ای باز و خندان با برادر مسلمانش ملاقات کند و به نیکی با او سخن بگوید تا از اجر و پاداش این عمل ارزشمند برخوردار شود و از تکبر در برابر بندگان خدا دور گردد و محبت و الفتِ آن‌ها نسبت به یکدیگر افزایش یابد.

سپس مؤلف/، آیه‌هایی از قرآن کریم ذکر کرده است؛ از جمله این‌که الله متعال می‌فرماید:

﴿وَٱخۡفِضۡ جَنَاحَکَ لِلۡمُؤۡمِنِینَ ٨٨                                            [الحجر: ٨٨] 

بالِ (مهر و تواضع) خویش را برای مؤمنان فرود آور.

البته الله متعال درباره‌ی نحوه‌ی برخورد با کافران فرموده است:

﴿یَٰٓأَیُّهَا ٱلنَّبِیُّ جَٰهِدِ ٱلۡکُفَّارَ وَٱلۡمُنَٰفِقِینَ وَٱغۡلُظۡ عَلَیۡهِمۡۚ وَمَأۡوَىٰهُمۡ جَهَنَّمُۖ وَبِئۡسَ ٱلۡمَصِیرُ ٧٣ [التوبة: ٧٣]      

ای پیامبر! با کافران و منافقان جهاد کن و بر آنان سخت بگیر. و جایگاهشان دوزخ است؛ و چه بد جایگاهی‌ست!

لذا فقط با مؤمن یا برادران مسلمان خود، خوش‌رو باشیم یا با کافری که به مسلمان شدنش امید است؛ یعنی با چنین کافری نیز خوش‌برخورد و گشاده‌رو باشیم. البته همان‌طور که گفتم، بدین امید که از این برخورد شایسته نفع ببرد و مسلمان شود.

اما اگر تواضع و گشاده‌رویی در برابرِ کافر، بر تکبر و جسارتش درباره‌ی مسلمانان می‌افزاید، خوش‌رویی و خوش‌زبانی با او معنایی ندارد و درست نیست.

خوش‌رویی، شادمانی و سرور را به طرفِ مقابل هدیه می‌کند؛ زیرا تفاوت زیادی میان ملاقات با شخصی اخمو و شخصی خوش‌رو وجود دارد و نتیجه‌اش کاملاً متفاوت است. از این‌رو پیامبرr به ابوذرt فرمود: «هیچ کار نیکی را کوچک و ناچیز مپندار؛ حتی این عمل را که با برادرت با گشاده‌رویی ملاقات کنی». چون گشاده‌رویی، باعث شادی و خوشحالی برادرِ مسلمانت می‌شود.

و چه خوب است که خوش‌رویی با خوش‌زبانی یا سخن نیکو همراه باشد؛ زیرا رسول‌اللهr علاوه بر فضیلت خوش‌رویی، درباره‌ی سخن نیکو فرموده است: «از آتش دوزخ پروا کنید»؛ یعنی مانعی میان خود و دوزخ قرار دهید که شما را در برابر آن حفظ کند. «اگرچه با صدقه دادن نصف یک خرما باشد». آری؛ اگر اللهU از شما بپذیرد؛ صدقه دادن نصف یک خرما نیز مایه‌ی نجات شما از آتش دوزخ خواهد بود. سپس رسول‌اللهr فرمود: «و اگر کسی این را هم نیافت، پس با گفتن سخن نیکو خود را از آتش دوزخ دور بگرداند». مثلاً به برادر مسلمانش بگوید: حال شما چطور است؟ و از او و خانواده و عزیزانش احوال‌پرسی نماید. و حالِ هرکس را بپرسد، صدقهای نزد الله متعال محسوب می‌شود و اجر و ثوابش را خواهد یافت. پیامبرr فرموده است: «البرُّ حُسنُ الخُلُقِ».([4]) ترجمه: «نیکی، یعنی خوش‌خُلقی». هم‌چنین فرموده است: «أکملُ المُؤمِنینَ إیمانًا أحسَنُهم خُلُقًا».([5]) یعنی: «ایمان مؤمنانی کامل‌تر است که اخلاقشان، نیکوتر می‌باشد».

***




([1]) صحیح بخاری، ش: (6023، 6539)؛ و صحیح مسلم، ش: 1016.  [بخش نخست این حدیث پیش‌تر ذکر شد؛ ر.ک: شماره‌های 143 و 551. (مترجم)]

([2]) صحیح بخاری، ش: 2989؛ و صحیح مسلم، ش: 1009. [این، بخشی از حدیثی‌ست که به‌طور کامل به‌شماره‌ی 124 ذکر شد. (مترجم)]

([3]) صحیح مسلم، ش: 2626.  [این حدیث، پیش‌تر به شماره‌ی 123 ذکر شد. (مترجم)].

([4]) [صحیح مسلم، ش: 2553؛ ر.ک: حدیث شماره‌ی 595. (مترجم)]

([5]) تخریج این حدیث، در شرح حدیث شماره‌ی 62 آمده است. [مترجم]

87- باب: امر به پای‌بندی بر عادت‌ها و کارهای نیک

87- باب: امر به پای‌بندی بر عادت‌ها و کارهای نیک

الله متعال می‌فرماید:

﴿إِنَّ ٱللَّهَ لَا یُغَیِّرُ مَا بِقَوۡمٍ حَتَّىٰ یُغَیِّرُواْ مَا بِأَنفُسِهِمۡ               [الرعد: ١١]     

بی‌گمان الله وضعیت هیچ قومی را دگرگون نمی‌کند تا آنکه رویه و حالتی را که در خودشان است، تغییر دهند.

و می‌فرماید:

﴿وَلَا تَکُونُواْ کَٱلَّتِی نَقَضَتۡ غَزۡلَهَا مِنۢ بَعۡدِ قُوَّةٍ أَنکَٰثٗا          [النحل: ٩٢]     

مانند آن زنی نباشید که نخ‌های تابیده‌اش را پس از تابیدن محکم، باز می‌کرد.

و می‌فرماید:

﴿وَلَا یَکُونُواْ کَٱلَّذِینَ أُوتُواْ ٱلۡکِتَٰبَ مِن قَبۡلُ فَطَالَ عَلَیۡهِمُ ٱلۡأَمَدُ فَقَسَتۡ قُلُوبُهُمۡۖ [الحدید: ١٦]        

...و مانند کسانی نباشند که پیش‌تر به آنان کتاب داده شد و زمان بر آنان طولانی گذشت و دل‌هایشان سخت گشت.

و می‌فرماید:

﴿فَمَا رَعَوۡهَا حَقَّ رِعَایَتِهَاۖ                                           [الحدید: ٢٧]     

ولی آن ‌را چنان‌که باید رعایت نکردند.

 

697- وعن عبدِ الله بنِ عمرو بنِ العاص$ قال: قال لی رسولُ اللهr: «یَا عبْدَالله لا تَکُنْ مِثلْ فُلان، کَانَ یقُومُ اللَّیْلَ فَتَرکَ قِیامَ اللَّیْل». [متفقٌ علیه]([1])

ترجمه: عبدالله بن عمرو بن عاص$ می‌گوید: رسول‌اللهr به من فرمود: «ای عبدالله! مانندِ فلانی نباش که نماز شب می‌خواند، ولی پس از مدتی آن را ترک کرد».

 

شرح

مؤلف، نووی/ می‌گوید: «امر به پای‌بندی بر عادت‌ها و کارهای نیک»؛ یعنی انسان باید بر کارِ نیکی که به آن عادت کرده است، پای‌بندی و مداومت نماید. مثلاً اگر عادت کرده است که سنت‌های روزانه -سنت‌های پنج وقت- را بخواند، پس بر آن‌ها پای‌بندی کند؛ هم‌چنین اگر به نماز شب عادت کرده است، ترکش نکند و بر آن مداومت نماید. هم‌چنین اگر دو رکعت نماز ضحی (چاشت) را می‌خوانَد، هم‌چنان به خواندن آن ادامه دهد. خلاصه این‌که شایسته است به هر کارِ نیکی که عادت کرده، پای‌بندی کند. چنان‌که رسول‌الله بر اعمال نیک پای‌بندی می‌نمود و وقتی عملی را شروع می‌کرد، به انجامِ آن ادامه می‌داد و ترکَش نمی‌کرد؛ زیرا وقتی انسان عملِ نیکی را آغاز کند و به آن عادت نماید و سپس ترکَش کند، این امر به روی‌گردانی‌اش از کارهای نیک منجر می‌شود؛ زیرا شروع کردن و بریدن، بدتر از شروع نکردن است. تجربه نیز ثابت کرده که اگر انسان، عملی را آغاز نکرده باشد، شروعِ آن برایش آسان‌تر از عملی‌ست که آغاز کرده و سپس ترکَش نموده است.

سپس مؤلف/ چند آیه از قرآن ذکر کرده است که همگی نشان‌ می‌دهد انسان باید به کارهای نیکی که به آن عادت کرده است، پای‌بندی نماید. از جمله این آیه که الله متعال می‌فرماید:

﴿وَلَا تَکُونُواْ کَٱلَّتِی نَقَضَتۡ غَزۡلَهَا مِنۢ بَعۡدِ قُوَّةٍ أَنکَٰثٗا          [النحل: ٩٢] 

مانند آن زنی نباشید که نخ‌های تابیده‌اش را پس از تابیدن محکم، باز می‌کرد.

و نیز می‌فرماید:

﴿وَلَا یَکُونُواْ کَٱلَّذِینَ أُوتُواْ ٱلۡکِتَٰبَ مِن قَبۡلُ فَطَالَ عَلَیۡهِمُ ٱلۡأَمَدُ فَقَسَتۡ قُلُوبُهُمۡۖ  [الحدید: ١٦] 

...و مانند کسانی نباشند که پیش‌تر به آنان کتاب داده شد و زمان بر آنان طولانی گذشت و دل‌هایشان سخت گشت.

یعنی اهل کتاب ابتدا کارهای نیک انجام می‌دادند؛ ولی زمانی طولانی بر آن‌ها گذشت و دل‌هایشان سخت شد و کارهای نیک را رها کردند؛ اللهU به مؤمنان دستور می‌دهد که مانندِ این‌ها نباشند.

و اما احادیثی که مؤلف/ ذکر کرده است؛ حدیث عبدالله بن عمرو بن عاص$ یکی از این‌هاست. عبدالله بن عمرو بن عاص$ می‌گوید: رسول‌اللهr به من فرمود: «ای عبدالله! مانندِ فلانی نباش که نماز شب می‌خواند، ولی پس از مدتی آن را ترک کرد».

رسول‌اللهr به جای این‌که نام این شخص را برای عبدالله بن عمرو$ ذکر کند، از کلمه‌ی فلانی ا‌ستفاده کرد تا رسوایش نگرداند؛ زیرا اصلِ موضوع بدون ذکر نامش، بیان می‌شد. البته احتمال دارد که رسول‌اللهr نام آن شخص را برای عبدالله بن عمرو$ ذکر کرده باشد؛ اما عبدالله بن عمرو$ نامش را ذکر نکرد. در هر صورت، مهم اصلِ موضوع می‌باشد که انسان باید بر عملِ نیکی که آغاز می‌کند، مداومت و پای‌بندی نماید. نه مانندِ آن شخص که شب‌ها نماز می‌خواند، اما پس از مدتی آن را ترک کرد؛ گرچه نماز شب، سنت است و اگر انسان شب‌ها قیام نکند، سرزنشی بر او نیست. چون سنت است، نه واجب. ولی این‌که کسی نماز شب بخواند و سپس آن را ترک کند، سزاوار سرزنش است. از این‌رو پیامبرr فرمود: «مانندِ فلانی نباش که نماز شب می‌خواند، ولی پس از مدتی آن را ترک کرد».

و بدتر، اینست که کسی به تحصیل علوم دینی بپردازد و پس از این‌که الله متعال این درب را به رویَش می‌گشاید، آن را ترک کند؛ این، کفران نعمتی‌ست که اللهU به او عطا فرموده است. لذا وقتی در مسیر تحصیل علوم شرعی گام برمی‌دارید، به این کارِ مهم و ارزشمند ادامه دهید؛ مگر این‌که ضرورتی شدیدی، شما را به خود مشغول کند. آری؛ به تحصیل علوم دینی ادامه دهید. زیرا طلب علم فرض کفایه است و هرکس به تحصیل علوم دینی بپردازد، الله متعال پاداش فرض را به او عنایت می‌کند. همان‌طور که می‌دانید ثواب فرض از ثواب نفل، بیش‌تر است. چنان‌که در حدیث صحیح آمده است: «مَا تَقَرَّبَ إِلَیَّ عَبْدِی بِشَیْءٍ أَحَبَّ إِلَیَّ مِمَّا افْتَرَضْتُ عَلَیْهِ».([2]) یعنی: «محبوب‌ترین چیز نزد من که بنده‌ام به‌وسیله‌‌ی آن به من تقرب و نزدیکی می‌جوید، اعمالی‌ست که بر او فرض کرده‌ام». طلب علم، فرض کفایه است و وقتی انسان به کسب علم بپردازد، فریضه‌ای را از گردنِ سایر امت برداشته است. البته طلب علم در رابطه با مسایلی که خودِ انسان با آن سر و کار دارد، فرض عین است؛ مانند کسی که می‌خواهد نماز بخواند. یعنی بر او فرض است که احکام نماز را بداند. هم‌چنین بر ثروتمند فرض است که احکام زکات را بیاموزد. خریدار و فروشنده نیز باید احکام داد و ستد را یاد بگیرند و کسی که قصد حج دارد، چاره‌ای جز فراگیری احکام حج ندارد؛ این، فرضِ عین است. اما فراگیری سایر علوم، فرض کفایه می‌باشد و وقتی انسان پا در این راه می‌گذارد، باید ادامه دهد و هیچ چیزی مانعش از ادامه‌ی تحصیل نشود؛ مگر این‌که ضرورتی گریزناپذیر پیش آید که این، چیزِ دیگری‌ست. زیرا منافقان، کسانی هستند که وقتی کاری را شروع می‌کنند، آن را ادامه نمی‌دهند. چنان‌که در غزوه‌ی «اُحُد» حدودِ هزار نفر با رسول‌اللهr خارج شدند که تقریباً یک‌سوم آن‌ها منافقان بودند و از میانه‌ی راه برگشتند و گفتند: «اگر می‌دانستیم که جنگی روی خواهد داد، حتماً از شما پیروی می‌کردیم».([3]) الله متعال می‌فرماید:

﴿هُمۡ لِلۡکُفۡرِ یَوۡمَئِذٍ أَقۡرَبُ مِنۡهُمۡ لِلۡإِیمَٰنِۚ                     [آل عمران: ١٦٧]     

در آن روز آنان به کفر نزدیکتر بودند تا به ایمان.

خلاصه این‌که وقتی اللهU بر بنده‌اش منت می‌گذارد و او را به عمل یا عبادتِ ویژه‌ای توفیق می‌دهد یا وقتی او را به عبادتی عام المنفعه مانند کسب علم موفق می‌گرداند، بنده نباید از پا بنشیند و در میانه‌ی راه، این عبادت را ترک کند؛ بلکه باید به این عمل ادامه دهد. زیرا این، روش و رهنمود پیامبرr است؛ چنان‌که به عبدالله بن عمرو$ فرمود: «ای عبدالله! مانندِ فلانی نباش که نماز شب می‌خواند، ولی پس از مدتی آن را ترک کرد».

***




([1]) صحیح بخاری، 1152؛ و صحیح مسلم، ش: 1159.  [این حدیث پیش‌تر به شماره‌ی 158 ذکر شد. (مترجم)]

([2]) صحیح بخاری، ش: 6502، به‌نقل از ابوهریرهt.

([3]) ر.ک: سوره‌ی آل‌عمران: 167.

86- باب: وفای به عهد و پای‌بندی به عهد و پیمان

86- باب: وفای به عهد و پای‌بندی به عهد و پیمان

الله متعال می‌فرماید:

﴿وَأَوۡفُواْ بِٱلۡعَهۡدِۖ إِنَّ ٱلۡعَهۡدَ کَانَ مَسۡ‍ُٔولٗا ٣٤                       [الإسراء: ٣٤]     

و به پیمان‌ها وفا نمایید که درباره‌ی عهد و پیمان سؤال خواهد شد.

و می‌فرماید:

﴿وَأَوۡفُواْ بِعَهۡدِ ٱللَّهِ إِذَا عَٰهَدتُّمۡ                                       [النحل: ٩١] 

و چون با الله پیمان بستید، به پیمان الهی وفا کنید.

و می‌فرماید:

﴿یَٰٓأَیُّهَا ٱلَّذِینَ ءَامَنُوٓاْ أَوۡفُواْ بِٱلۡعُقُودِۚ                                 [المائ‍دة: ١]     

ای مؤمنان! به پیمان‌ها وفا کنید.

و می‌فرماید:

﴿یَٰٓأَیُّهَا ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ لِمَ تَقُولُونَ مَا لَا تَفۡعَلُونَ ٢ کَبُرَ مَقۡتًا عِندَ ٱللَّهِ أَن تَقُولُواْ مَا لَا تَفۡعَلُونَ ٣   [الصف: ٢،  ٣]            

ای مؤمنان! چرا سخنی می‌گویید که عمل نمی‌کنید؟ نزد الله بسیار زشت و ناپسند است که سخنی بگویید که عمل نمی‌کنید.

شرح

مؤلف/ می‌گوید: «باب: وفای به عهد و پای‌بندی به عهد و پیمان».

عهد، به هر پیمانی می‌گویند که انسان با دیگران می‌بندد و بر دو نوع است:

عهد با اللهU: چنان‌که اللهU در کتابش می‌فرماید:

﴿وَإِذۡ أَخَذَ رَبُّکَ مِنۢ بَنِیٓ ءَادَمَ مِن ظُهُورِهِمۡ ذُرِّیَّتَهُمۡ وَأَشۡهَدَهُمۡ عَلَىٰٓ أَنفُسِهِمۡ أَلَسۡتُ بِرَبِّکُمۡۖ قَالُواْ بَلَىٰ شَهِدۡنَآۚ   [الأعراف: ١٧٢]                                                                                                             

و زمانی (را یاد کن) که پروردگارت از پشت فرزندان آدم، نسلشان را در آورد و آنان را بر خودشان گواه گرفت (و فرمود:) آیا من پروردگار شما نیستم؟ گفتند: آری؛ گواهی دادیم.

بدین‌سان اللهU از همه‌ی بندگانش پیمان گرفت که او را عبادت و پرستش کنند و هیچ چیز و هیچ کس را شریکش نسازند؛ زیرا او، پروردگار و خالقِ ایشان است.

و عهد با بندگان خدا: این، شامل همه‌ی پیمان‌هایی‌ست که در میان مردم بسته می‌شود؛ میان دو مسلمان؛ میان مسلمانان و کافران؛ و نیز سایر پیمان‌های مشهور. الله متعال به وفادای به عهد و پیمان دستور داده و فرموده است:

﴿وَأَوۡفُواْ بِٱلۡعَهۡدِۖ إِنَّ ٱلۡعَهۡدَ کَانَ مَسۡ‍ُٔولٗا ٣٤                       [الإسراء: ٣٤]     

و به پیمان‌ها وفا نمایید که درباره‌ی عهد و پیمان سؤال خواهد شد.

یعنی انسان، روز قیامت درباره‌ی پای‌بندی به عهد و پیمان، بازخواست خواهد شد؛ به عبارت دیگر روز قیامت درباره‌ی عهد و پیمانش از او می‌پرسند که آیا به آن عمل وفا کرده است یا خیر؟

الله متعال می‌فرماید:

﴿وَأَوۡفُواْ بِعَهۡدِ ٱللَّهِ إِذَا عَٰهَدتُّمۡ                                       [النحل: ٩١] 

و چون با الله پیمان بستید، به پیمان الهی وفا کنید.

لذا پیمان‌شکنی نکنید. هم‌چنین می‌فرماید:

﴿یَٰٓأَیُّهَا ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ لِمَ تَقُولُونَ مَا لَا تَفۡعَلُونَ ٢ کَبُرَ مَقۡتًا عِندَ ٱللَّهِ أَن تَقُولُواْ مَا لَا تَفۡعَلُونَ ٣  [الصف: ٢،  ٣] 

ای مؤمنان! چرا سخنی می‌گویید که عمل نمی‌کنید؟ نزد الله بسیار زشت و ناپسند است که سخنی بگویید که عمل نمی‌کنید.

کسی که پیمان می‌بندد یا قول و قراری می‌گذارد و به آن وفا نمی‌کند، در حقیقت سخنی می‌گوید که به آن عمل نمی‌نماید. مثلاً به شخصی می‌گویید: به تو قول می‌دهم رازی را که میان من و توست، به هیچ‌کس نگویم یا به تو قول می‌دهم درباره‌ی فلان‌کار که در فلان‌جا انجام دادی، به‌ هیچ‌کس چیزی نگویم؛ اما به قولِ خود عمل نمی‌کنید. این، یعنی گفتنِ چیزی که به آن عمل نمی‌نمایید﴿لِمَ تَقُولُونَ مَا لَا تَفۡعَلُونَ: «چرا سخنی می‌گویید که به آن عمل نمی‌کنید؟» ﴿کَبُرَ مَقۡتًا عِندَ ٱللَّهِ أَن تَقُولُواْ مَا لَا تَفۡعَلُونَ؛ یعنی چنین روی‌کردی نزد الله بسیار زشت و ناپسند است و مایه‌ی خشم و غضب او می‌گردد. اما از سوی دیگر اللهU کسانی را که به قول و قرارِ خود عمل می‌کنند، دوست دارد.

***

694- عَنْ أبی هریرةt أنَّ رسولَ اللهr قال: «آیَةُ الْمُنَافِقِ ثَلاثٌ: إذا حَدَّث کَذَبَ، وَإِذَا وَعَدَ أَخْلَفَ، وَإِذَا اؤْتُمِنَ خَانَ». [متفقٌ علیه]([1])

زاد فی روایةٍ لمسلم: «وإنْ صَامَ وصَلَّى وَزَعَمَ أَنَّهُ مسلِمٌ».

ترجمه: ابوهریرهt می‌گوید: رسول‌اللهr فرمود: «نشانه‌‌ی منافق، سه چیز است: هنگام سخن گفتن، دروغ می‌گوید؛ و چون وعده می‌دهد، خُلف وعده می‌کند؛ و هرگاه امانتی به او بسپارند، در امانت، خیانت می‌نماید».

در روایت مسلم، افزون بر این آمده است: «هرچند روزه بگیرد، و نماز بخواند و خود را مسلمان بپندارند».

695- وعن عبدِ الله بن عمرو بن العاص$ أنَّ رسولَ اللهr قال: «أرْبعٌ مَنْ کُنَّ فِیهِ کَانَ مُنَافِقًا خَالِصًا؛ وَمَنْ کَانَتْ فِیه خَصلَةٌ مِنْهُنَّ کانَتْ فِیهِ خَصْلَةٌ مِن النِّفاقِ حَتَّى یَدَعَهَا: إذا اؤُتُمِنَ خَان، وإذَا حدَّثَ کذَب، وَإذا عَاهَدَ غَدَر، وَإذا خَاصَم فَجَرَ». [متفقُ علیه]([2])

ترجمه: عبدالله بن عمرو بن عاص$ می‌گوید: رسول‌اللهr فرمود: «چهار ویژگی‌ست که در هرکس وجود داشته باشد، او منافقی خالص و تمام‌عیار است؛ و هرکس یکی از این ویژگی‌ها در او یافت شود، خصلتی از نفاق را دارد تا آن‌که آن را ترک کند: هرگاه امانتی به او بسپارند، در امانت، خیانت می‌نماید؛ هنگام سخن گفتن، دروغ می‌گوید؛ وقتی وعده می‌دهد، خُلف وعده می‌کند؛ و هنگامِ دعوا، حق‌کُشی می‌نماید».

696- وَعَنْ جابرٍt قال: قال لِی النَّبِیُّr: «لَوْ قَدْ جاءَ مالُ الْبَحْرَیْنِ أعْطَیْتُکَ هکَذا وهکذا وَهَکَذا». فَلَمْ یَجیءْ مالُ الْبحْرَیْنِ حَتَّى قُبِضَ النَّبِیُّr، فَلَمَّا جَاءَ مَالُ الْبَحْرَیْن أَمَرَ أبُو بَکْرٍt فَنَادى: مَنْ کَانَ لَهُ عنْدَ رسولِ اللهr عِدَةٌ أوْ دَیْنٌ فَلْیَأْتِنَا. فَأتَیتُهُ وقُلْتُ لَهُ: إنَّ النَّبِیَّr قالَ لِی کَذَا، فَحَثَى لِی حَثْیَةً، فَعدَدْتُهَا، فَإذا هِی خَمْسُمِائَةٍ؛ فقال لِی: خُذْ مثْلَیْهَا. [متفقٌ علیه]([3])

ترجمه: جابرt می‌گوید: پیامبرr به من فرمود: «اگر اموال بحرین برسد، این‌قدر و این‌قدر و این‌قدر به تو خواهم داد». هنوز جزیه‌ی بحرین نرسیده بود که پیامبرr از دنیا رفت. وقتی جزیه‌ی بحرین رسید، به دستور ابوبکرt اعلام کردند که هر کس، رسول اللهr به او وعده‌ای داده یا از پیامبرr بستان‌کار است، به ما مراجعه کند. - جابرt می‌گوید:- نزد ابوبکر رفتم و به او گفتم: پیامبرr به من چنین وعده‌ای داد. ابوبکرt مُشتی سکه به من داد. آن را شمردم؛ پانصد سکه بود. ابوبکرt به من فرمود: دو برابرِ آن را بردار.

شرح

مؤلف/ در باب وفای به عهد و پای‌بندی به عهد و پیمان، حدیثی بدین مضمون ذکر کرده است که ابوهریرهt می‌گوید: رسول‌اللهr فرمود: «نشانه‌‌ی منافق، سه چیز است: هنگام سخن گفتن، دروغ می‌گوید؛ و چون وعده می‌دهد، خُلف وعده می‌کند؛ و هرگاه امانتی به او بسپارند، در امانت، خیانت می‌نماید». یعنی، این‌ها از نشانه‌های منافقان است. اگر کسی را دیدید که هنگام سخن گفتن دروغ می‌گوید، در امانت خیانت می‌کند و وقتی وعده می‌دهد، به وعده‌اش پای‌بند نیست، این را از نشانه‌های منافقان بدانید. زیرا اصلِ نفاق، بر ریاکاری و پنهان‌کاری ا‌ستوار است و منافق، پلیدی و خباثت را مخفی می‌کند و نیکی و خوبی را ظاهر می‌سازد؛ کفرش را پنهان می‌گرداند و اظهارِ ایمان می‌کند.

دروغ‌گو نیز همین‌گونه است؛ یعنی سخنِ بر خلافِ واقع می‌گوید. کسی که خُلف وعده می‌کند نیز همین‌گونه است؛ و کسی که در امانت، خیانت می‌کند نیز چنین وضعیتی دارد. پناه بر الله.

این حدیث، هشداری جدّی درباره‌ی دروغ‌گویی‌ست که یکی از ویژگی‌های منافقان به‌شمار می‌آید. لذا برای هیچ‌کس جایز نیست که دروغ بگوید؛ البته اگر بنا بر ضرورت، توریه کند که نوعی تأویل است، ایرادی ندارد؛ مثلاً از او درباره‌ی مسأله‌ای بپرسند که دوست ندارد کسی از آن اطلاع یابد؛ لذا تأویل می‌کند و بر خلافِ واقع، سخن می‌گوید یا با تعابیری حرف می‌زند که اصلِ موضوع مشخص نمی‌شود. لذا اشکالی ندارد.

اما خُلف وعده یا پیمان‌شکنی، حرام است و وفای به عهد، واجب می‌باشد؛ چه به طرفِ مقابل وعده‌ی مال داده باشید و چه به او وعده دهید که مثلاً در فلان‌کار کمکش کنید؛ واجب است که به وعده‌ی خود عمل نمایید. از این‌رو انسان باید زمان وعده‌اش را تعیین کند؛ مثلاً وقتی به کسی می‌گوید: تو را فلان‌جا خواهم دید، ساعتش را هم به‌طور دقیق بگوید تا بنده‌ی خدا، آن‌جا معطل نشود و اگر انسان، تأخیر کرد، او سرِ قرار نماند و عذری برای ترک آن‌جا داشته باشد.

گاه مشاهده می‌شود که وقتی با کسی قول و قراری می‌گذاریم، می‌گوید: «وعده‌ی انگلیسی‌ست یا وعده‌ی مسلمانی؟» یعنی انگلیسی‌ها، به قول و قرار خویش متعهد و پای‌بند هستند. روشن است که چنین سخنی برآمده از بی‌خردی و فریفته شدن به کافران است. اگرچه برخی از انگیسی‌ها مسلمان هستند، ولی بیش‌ترِ آن‌ها کافرند و به فرض این‌که به وعده‌های خویش پای‌بند باشند، این، به‌خاطر الله و اجرای حکم او نیست؛ بلکه به دنبال منافع خویش هستند و می‌خواهند سیمای خوبی از خود در برابر دیگران به تصویر بکشند. در هر حال، مسلمان وظیفه دارد به عهد و پیمان خویش وفادار باشد و خُلف وعده نکند. لذا هرگاه می‌خواستید بر پای‌بندی به قول و قرار تأکید کنید، به جای گفتنِ چنین سخنی، بگویید: این، وعده‌ی یک مؤمن است؛ زیرا هیچ‌کس همانند مؤمن به عهد و پیمان خویش، وفادار نیست و تنها منافق، خُلف وعده می‌کند.

«هرگاه امانتی به او بسپارند، در امانت، خیانت می‌نماید». یعنی اگر مردم او را امین اموال یا اسرار یا فرزندان خود یا هر چیزِ دیگری قرار دهند، خیانت می‌کند. پناه بر الله. این هم از نشانه‌های نفاق است.

و اما حدیث عبدالله بن عمرو بن عاص$؛ در این حدیث آمده است: «چهار ویژگی‌ست که در هرکس وجود داشته باشد، او منافقی خالص است؛ و هرکس یکی از این ویژگی‌ها در او یافت شود، خصلتی از نفاق را دارد تا آن‌که آن را ترک کند». یعنی هر چهار ویژگی با هم، فقط در منافقِ خالص یافت می‌شود و البته ممکن است که یکی از این ویژگی‌ها در مؤمن نیز دیده شود. لذا منافق، به‌شمار نمی‌آید؛ بلکه خصلتی از نفاق در او وجود دارد تا آن‌که آن را ترک کند. این چهار خصلت، عبارتند از:

«هرگاه امانتی به او بسپارند، در امانت، خیانت می‌نماید و هنگام سخن گفتن، دروغ می‌گوید». پیش‌تر درباره‌ی این دو مورد، سخن گفتیم.

و اما سومین خصلت یا ویژگی نفاق: «وقتی وعده می‌دهد، خُلف وعده می‌کند» و به عهد و پیمان خویش، پای‌بند نیست.

و چهارمین ویژگیِ منافق اینست که «هنگامِ دعوا، حق‌کُشی می‌نماید». یعنی وقتی موضوعی را برای دادرسی نزد قاضی می‌برند، با هر شگردی که شده سعی می‌کند قاضی را بفریبد و حق را ناحق کند. حق‌کُشی به دو صورت است:

نخست: مدّعی چیزی می‌شود که از آنِ او نیست یا به او تعلق ندارد.

دوم: حقّی را که بر گردنِ اوست، انکار می‌کند.

مثال نخست: شخصی نزد به‌دروغ قاضی می‌گوید: من از این آقا دویست هزار تومان بستان‌کارم و حتی برای اثبات دروغش، قسم می‌خورد و شاهد دروغین هم می‌آورد. لذا قاضی به نفعِ او حکم می‌دهد. چنین شخصی در دعوا و خصومت، حق‌کُشی کرده است؛ یعنی مدّعی چیزی شده که از او نیست و برای اثبات دروغش سوگند خورده است!

مثال دوم: شخصی دویست هزار تومان بدهکار است و بستان‌کارش، پولِ خود را مطالبه می‌کند؛ اما او می‌گوید: چه طلبی از من داری؟ تو از من بستان‌کار نیستی! وقتی برای قضاوت نزد قاضی می‌روند، مدعی (بستان‌کار) برای اثبات ادعایش هیچ دلیل یا سندی ندارد؛ و مدعی‌علیه (خوانده) که همان بدهکار است، به‌دروغ قسم می‌خورد که او چیزی از من بستان‌کار نیست. لذا قاضی به برائت او حکم می‌کند. این هم حق‌کُشی‌ست. پناه بر الله. رسول‌اللهr فرموده است: «مَنْ حَلَفَ عَلَى یَمِینٍ یَقْتَطِعُ بِهَا مَالَ امْرِئٍ مُسْلِمٍ هُوَ عَلَیْهَا فَاجِرٌ لَقِیَ الله وَهُوَ عَلَیْهِ غَضْبَان»([4]) یعنی: «هرکس، با سوگند دروغ، مال مسلمانی را تصاحب نماید، در حالی الله را ملاقات می‌کند که الله بر او خشمگین است».

اگر این چهار خصلت، همگی در یک نفر وجود داشته باشد، او منافقی خالص است؛ زیرا همه‌ی ویژگی‌های نفاق را در خود جمع کرده است؛ و اگر یکی از این ویژگی‌ها در او دیده شود، خصلتی از نفاق در اوست تا آن‌که آن را ترک کند.

این حدیث، نشان‌‌گر اینست که گاه، ویژگی‌های ایمان و ویژگی‌های نفاق در یک نفر جمع می‌شود؛ زیرا در این حدیث آمده است: «و هرکس یکی از این ویژگی‌ها در او یافت شود، خصلتی از نفاق را دارد تا آن‌که آن را ترک کند». و این، دیدگاهِ اهل سنت و جماعت است که خصلت نفاق و ایمان در یک نفر جمع می‌شود؛ هم‌چنین خصلتِ نیکی و بدی؛ و نیز دشمنی و دوستی. یعنی چنین نیست که انسان، حتماً کافرِ خالص یا مسلمانِ خالص باشد؛ بلکه گاه در یک مؤمن نیز ویژگی‌هایی از کفر، دیده می‌شود.

سپس مؤلف/ حدیث جابر بن عبدالله$ را ذکر کرده است که پیامبرr به او فرمود: «اگر اموال بحرین برسد، این‌قدر و این‌قدر و این‌قدر به تو خواهم داد». هنوز جزیه‌ی بحرین نرسیده بود که پیامبرr از دنیا رفت. لذا ابوبکر صدیقt به‌اجماع صحابهy به خلافت رسید و بدین‌سان جانشین رسول‌اللهr شد. جزیه‌ی بحرین در زمان خلافت ابوبکر صدیقt به مدینه رسید. ابوبکر اعلام کرد: «هرکس، رسول اللهr به او وعده‌ای داده یا از پیامبرr بستان‌کار است، به ما مراجعه کند». زیرا گاه، رسول‌اللهr چیزی خریداری می‌کرد و بدهکار می‌شد یا به کسی وعده‌ای می‌داد. رسول‌اللهr در حالی درگذشت که لباس رزمِ ایشان در برابر سی صاع جو که برای خانواده‌اش خریده بود، در رهن (گرو) یک یهودی بود. رسول‌اللهr در پیِ ثروت‌اندوزی نبود و مال و ثروتی نزدش نمی‌ماند؛ بلکه هرچه به‌دست می‌آورد، در میان مسلمانان تقسیم می‌کرد.

خلاصه این‌که ابوبکر صدیقt اعلام کرد: «هرکس وعده یا قرضی نزد پیامبرr دارد، نزدِ ما بیاید». لذا جابرt نزد ابوبکر صدیقt رفت و به او گفت: «پیامبرr به من چنین وعده‌ای داده است». ابوبکرt مُشتی سکه به او داد. جابرt آن را شمرد؛ پانصد درهم بود. ابوبکرt به او فرمود: دو برابرِ آن را بردار. زیرا رسول‌اللهr به جابرt فرموده بود: «اگر اموال بحرین برسد، این‌قدر و این‌قدر و این‌قدر به تو خواهم داد». لذا یک مُشت سکه ابوبکرt به جابر داد و دو مُشت دیگر نیز جابرt به دستور ابوبکر برداشت و بدین‌سان ابوبکر صدیقt به وعده‌ی پیامبرr به جابرt وفا کرد. و اما نکاتی که از این حدیث برداشت می‌شود:

از این حدیث چنین برداشت می‌شود که اختصاص بخشی از بیت‌المال به برخی از مسلمانان، جایز است؛ زیرا پیامبرr چیزی از بیت‌المال را به جابرt اختصاص داد؛ البته به‌شرطی که تخصیص بخشی از بیت‌المال به برخی از مسلمانان، از روی هوا و هوس نباشد؛ بلکه مصلحتی عمومی یا مصلحتی خاص وجود داشته باشد.

این حدیث هم‌چنین نشان‌گر کَرَم و بخشندگی پیامبرr است؛ زیرا بی‌حساب و کتاب بذل و بخشش می‌کرد و نمی‌شمرد؛ بلکه با مُشت خود را پُر از سکه می‌کرد و بدون شمارش، انفاق می‌نمود. این، بیان‌گر بخشندگی و سخاوت پیامبرr است و نشان می‌دهد که پیامبرr برای دنیا و ثروتش ارزشی قایل نبود؛ بر خلاف کسی که ثروت‌اندوزی می‌نماید و همواره پول‌هایش را می‌شمارد یا ثروتش را حساب و کتاب می‌کند و قرآن و ریال پول‌هایش را از حساب نمی‌اندازد و بعد چک‌پول‌ها و سکه‌هایش را محاسبه می‌نماید!

این حدیث، نشان‌گر اینست که پیامبرr غیب نمی‌دانست؛ زیرا به جابرt وعده داد و قبل از این‌که به وعده‌اش وفا کند، درگذشت؛ زیرا جزیه‌ی بحرین در حیات ایشان به مدینه نرسید.

این حدیث نشان‌دهنده‌ی فضیلت ابوبکر صدیقt می‌باشد که صحابهy با او بیعت کردند.

این حدیث، دلیلی بر پذیرش ادّعای مدّعی‌ست؛ البته مدّعی قابل اعتمادی در برابرِ ادعای وی نباشد که ادعایش را نقض کند. اما اگر مخالف یا مدّعی دیگری باشد، مدّعی نخست (مدعی علیه) باید دلیلی بر ادعایش بیاورد و گرنه، طرف دیگر، یعنی مخالفش باید سوگند بخورد. در این ماجرا، جابرt هیچ مخالفی نداشت؛ زیرا ابوبکر صدیقt به عنوان مسؤول بیت‌المال اعلام کرد: هرکس وعده یا قرضی نزد پیامبرr دارد، نزد ما بیاید و هنگامی که جابرt به ابوبکر صدیقt مراجعه نمود، ابوبکر به او نفرمود: چه دلیلی داری که پیامبرr به تو چنین وعده‌ای داده است؟ یعنی درخواست دلیل نکرد؛ زیرا به جابرt اطمینان داشت و کسی هم با ادعای جابر مخالفت نکرد.

از این حدیث چنین برداشت می‌شود که هم‌سان یا همانندِ یک چیز، به منزله‌ی خودش می‌باشد؛ به عبارت دیگر اگر انسان چیزی را در ظرفی بسنجد و وزنش ده کیلو باشد، می‌تواند ظرفیت این ظرف را ده کیلو در نظر بگیرد؛ البته در صورتی که جرم و حجم چیزی که وزن می‌شود، متغیر نباشد. زیرا ابوبکر صدیقt پس از این‌که مُشت اول را شمرد، دو مُشت بعدی را بدون شمارش، همان اندازه در نظر گرفت.

مثلاً اگر بر گردن شخصی پانصد صاع باشد و گنجایش ظرفی، ده صاع، آن شخص می‌تواند بر اساس گنجایش همین ظرف باقی‌مانده‌ی پانصد صاع را بسنجد و هیچ ایرادی در این کار نیست.

***




([1]) صحیح بخاری، ش: 33؛ و صحیح مسلم، ش: 59. [این حدیث، پیش‌تر به‌شماره‌ی 204 ذکر شد. (مترجم)]

([2]) صحیح بخاری، ش: 34؛ و صحیح مسلم، ش: 58.

([3]) صحیح بخاری، ش: 2296؛ و صحیح مسلم، ش: 2314.

([4]) صحیح بخاری، ش: 4550، 6676) و مسلم، ش: (110، 138).

85- باب: رازداری و حفظ اسرار دیگران

85- باب: رازداری و حفظ اسرار دیگران

الله متعال می‌فرماید:

﴿وَأَوۡفُواْ بِٱلۡعَهۡدِۖ إِنَّ ٱلۡعَهۡدَ کَانَ مَسۡ‍ُٔولٗا ٣٤                       [الإسراء: ٣٤] 

و به پیمان‌ها وفا نمایید که درباره‌ی عهد و پیمان سؤال خواهد شد.

 

690- وعن أبی سعید الخُدْرِیِّt قال: قالَ رسولُ اللهr: «إنَّ مِنْ أَشَرِّ النَّاسِ عِنْدَ الله مَنْزِلَةً یَوْم الْقِیامَةِ الرَّجُل یُفضِی إِلَى المَرْأَةِ وَتُفضِی إلَیهِ ثُمَّ یَنْشُرُ سِرَّهَا». [روایت مسلم]([1])

ترجمه: ابوسعید خدریt می‌گوید: رسول‌اللهr فرمود: «روز قیامت بدترین جایگاه را نزد الله، مردی دارد که با همسرش هم‌بستر می‌شود و زنش با او هم‌خواب می‌گردد و آن‌گاه مرد، رازِ زن را فاش می‌کند».

691- وعن عبد الله بن عمر رضی الله عنهما أنَّ عمرَt حِینَ تَأَیَّمتْ بِنْتُهُ حَفْصةُ قال: لقیتُ عُثْمَانَ بْنَ عَفَّانَt، فَعَرَضْتُ علَیْهِ حفصةَ فَقلت: إنْ شِئتَ أنکَحْتُکَ حَفْصَةَ بِنْتَ عُمر؟ قال: سَأَنْظُرُ فی أمْرِی فَلبِثْتُ لیَالِی، ثُمَّ لَقِینِی، فقال: قد بَدَا لِی أنْ لا أَتَزَوَّجَ یوْمِی هذا، فَلَقِیتُ أبا بَکْرٍ الصِّدیقَt، فقلتُ: إن شِئْتَ أَنکَحْتُکَ حَفْصةَ بنْتَ عُمَر، فَصَمتَ أبو بکْرٍt، فَلَمْ یرْجِعْ إلیَّ شَیْئًا، فَکُنْتُ عَلَیْهِ أَوجَدَ مِنِّی عَلَى عُثْمانَ، فَلَبثْتُ لیَالِیَ، ثُمَّ خَطَبهَا النَّبِیُّr فَأَنْکَحْتُهَا إیَّاهُ، فلَقِیَنِی أبُو بکْرٍ فقال: لَعَلَّکَ وجَدْتَ علَیَّ حِینَ عَرضْتَ علَیَّ حفْصةَ فَلَمْ أَرْجعْ إِلْیَکَ شَیْئًا؟ فقلتُ: نَعم. قال: فإنَّهُ لَمْ یَمْنَعْنِی أنْ أرْجِعَ إِلَیْکَ فیما عرضْتَ علیَّ الاَّ أَنِّی کُنْتُ عَلِمْتُ أَنَّ النَّبِیَّr ذَکرَها، فَلَمْ أَکُنْ لأُفْشِیَ سِرَّ رسولِ اللهr، ولوْ تَرکَهَا النَّبِیُّr لَقَبِلْتُهَا. [روایت بخاری]([2])

ترجمه: عبدالله بن عمر$ می‌گوید: عمرt هنگامی که دخترش حفصه$ بیوه شد، گفت: عثمان بن عفانt را دیدم و ازدواج با حفصه را به او پیشنهاد کردم و گفتم: اگر بخواهی، دخترم حفصه را به ازدواج تو در می‌آورم. پاسخ داد: در این‌باره فکر می‌کنم. چند شب منتظر ماندم؛ آن‌گاه عثمان نزدم آمد و گفت: برایم روشن شد که بهتر است فعلاً ازدواج نکنم. - عمرt می‌گوید:- سپس ابوبکر صدیقt را دیدم و به او گفتم: اگر بخواهی، دخترم حفصه را به ازدواج تو درمی‌آورم. ابوبکرt سکوت کرد و پاسخی به من نداد. لذا از ابوبکر بیش‌تر از چیزی ناراحت شدم که از عثمان ناراحت شده بودم. چند شب منتظر ماندم. سپس رسول‌اللهr از حفصه خواستگاری کرد و حفصه را به ازدواج پیامبرr درآوردم. آن‌گاه ابوبکرt مرا دید و گفت: فکر می‌کنم هنگامی که ازدواج با حفصه را به من پیشنهاد کردی و من پاسخی به تو ندادم، از من ناراحت شدی؟ گفتم: بله. ابوبکرt فرمود: تنها چیزی که مرا از پاسخ دادن به تو باز داشت، این بود که می‌دانستم رسول‌اللهr از تصمیمش درباره‌ی ازدواج با حفصه سخن گفته است و نمی‌خواستم راز رسول‌اللهr را فاش کنم. البته اگر رسول‌اللهr از تصمیمش منصرف می‌شد و با حفصه ازدواج نمی‌کرد، من او را می‌پذیرفتم.

692- وعن عائشة رضی الله عنها قالت: کُنَّ أَزْواجُ النَّبِیِّr عِنْدَهُ، فَأْقْبلتْ فَاطِمةُ رضی الله عنها تَمْشِی، مَا تُخْطِئُ مِشْیتُهَا مِنْ مِشْیَةِ رسول اللهr شَیْئًا، فَلَمَّا رآها رَحَّبَ بِهَا وقال: «مرْحبًا بابنَتِی»؛ ثُمَّ أَجْلَسهَا عنْ یَمِینِهِ أَوْ عَنْ شِمالِهَ، ثُمَّ سارَّها فَبَکتْ بُکَاءً شدیدًا، فلَمَّا رَأى جَزَعَها سَارَّها الثَّانِیةَ فَضَحِکَت؛ فقلتُ لَهَا: خصَّک رسولُ اللهr مِن بَیْنِ نِسائِهِ بالسِّرارِ، ثُمَّ أَنْتِ تَبْکِین؟

فَلَمَّا قَام رسولُ اللهr سأَلْتُهَا: ما قالَ لکِ رسولُ اللهr؟ قَالَت: ما کُنْتُ لأُفْشِیَ عَلى رسول اللهr سِرَّهُ. فَلَمَّا تُوُفِّیَ رسولُ اللهr قُلْتُ: عَزَمْتُ عَلَیْکِ بِمَا لِی عَلَیْکِ مِنَ الحَقِّ، لَمَا حدَّثْتِنِی مَا قال لکِ رسولُ اللهr؟ فَقَالَتْ: أَمَّا الآنَ فَنَعَمْ، أَمَّا حِینَ سَارَّنِی فِی المَرَّةِ الأولى فَأخْبَرَنِی «أَنَّ جِبْرِیلَ کَان یُعارِضُهُ القُرْآن فی کُلِّ سَنَةٍ مرَّةً أَوْ مَرَّتَیْنِ، وأَنَّهُ عَارَضهُ الآنَ مَرَّتَیْنِ، وإنِّی لا أُرَى الأجَل إلاَّ قدِ اقْتَرَبَ، فَاتَّقِی الله واصْبِرِی، فَإنَّهُ نِعْمَ السَّلَفُ أَنَا لکِ». فَبَکَیْتُ بُکَائِیَ الَّذِی رأیْتِ، فَلَمَّا رَأَى جَزَعِی سَارَّنِی الثَانیةَ، فقال: «یَا فَاطمةُ أَما تَرْضِینَ أَنْ تَکُونِی سیِّدَةَ نِسَاء المُؤْمِنِین، أوْ سَیِّدةَ نِساءِ هذهِ الأمَّة؟» فَضَحِکْتُ ضَحِکی الَّذی رأَیْتِ. [متفقٌ علیه؛ این، لفظ مسلم است.]([3])

ترجمه: عایشه& می‌گوید: همه‌ی زنان پیامبرr نزدش بودند؛ در این میان فاطمه& آمد که راه‌رفتنش با راه رفتنِ پیامبرr هیچ تفاوتی نداشت. پیامبرr وقتی او را دید، به او خوش‌آمد گفت و فرمود: «خوش آمدی دخترم!» سپس فاطمه را سمت راست یا چپِ خود نشاند و درِ گوشی چیزی به او گفت؛ فاطمه& سخت گریست. رسول‌اللهr وقتی بی‌قرار و گریه‌ی شدید دخترش را دید، دوباره درِ گوشی چیزی به او گفت و این بار فاطمه خندید. به فاطمه گفتم: رسول‌اللهr در حضورِ زنانش، به‌طور ویژه با تو در گوشی سخن گفت و رازی با تو در میان نهاد؛ اما تو می‌گریی؟

وقتی پیامبرr برخاست و رفت، از فاطمه& پرسیدم: رسول‌اللهr به تو چه فرمود؟ گفت: من، راز رسول‌اللهr را فاش نمی‌کنم. وقتی پیامبرr درگذشت، به فاطمه& گفتم: به‌خاطر حقّی که بر تو دارم، به من بگو رسول‌اللهr به تو چه فرمود؟ فاطمه& پاسخ داد: اینک بله، به تو می‌گویم؛ نخستین بار که پیامبرr با من درِ گوشی سخن گفت، به من خبر داد که جبرئیلu سالی یک یا دو بار قرآن را با ایشان می‌‌خواند و دوره می‌کرد؛ اما امسال دو بار دوره کرد «و من، فکر می‌کنم اجلم نزدیک شده است؛ پس تقوای الله و صبر و شکیبایی پیشه کن که به‌راستی من، برای تو بهترین نیاکان و پیش‌مرگِ خوبی هستم». لذا همان‌طور که دیدی، گریستم. و چون بی‌قرار و گریه‌ام را دید، دوباره با من درِ گوشی سخن گفت و فرمود: «ای فاطمه! آیا دوست نداری که سرور و بزرگ‌بانوی زنان باشی یا سرور و بزرگ‌بانوی زنان این امت باشی؟» در نتیجه همان‌طور که دیدی، خندیدم.

شرح

اما نووی/ می‌گوید: «باب: رازداری و حفظ اسرار دیگران».

راز به کارِ پوشیده یا سخنِ پنهانی می‌گویند که میان دو دوست است؛ لذا برای شما جایز نیست که رازِ دوست خود را به کسی بگویید یا آن را فاش کنید. چه دوستتان به شما گفته باشد که این راز را به کسی نگو؛ و چه از شواهد و قراین چنین معلوم شود که دوست ندارد کسی از این راز اطلاع یابد. شواهد و قراین، دو حالت دارد:

شواهد و قراین فعلی: یعنی وقتی با تو سخن می‌گوید، این سو و آن‌سو را بپاید

و حرکاتش یا نحوه‌ی نگاه کردنش به‌گونه‌ای باشد که گویا دقت می‌کند تا مبادا کسی

از رازش مطلع شود.

شواهد و قراین کیفی که به کیفیت و چگونگی موضوع فیما بین شما برمی‌گردد؛ یعنی موضوعی که با شما در میان می‌گذارد، جزو مسایل و موضوع‌هاییست که از ذکر آن در همه جا شرم می‌کند یا از این می‌ترسد که مباد کسی از آن اطلاع یابد. لذا چنین موضوعی جزو اسرار است و برای شما جایز نیست که آن را فاش کنید.

سپس مؤلف/ به این آیه استدلال کرده است که الله متعال می‌فرماید:

﴿وَأَوۡفُواْ بِٱلۡعَهۡدِۖ إِنَّ ٱلۡعَهۡدَ کَانَ مَسۡ‍ُٔولٗا ٣٤                       [الإسراء: ٣٤]     

و به پیمان‌ها وفا نمایید که درباره‌ی عهد و پیمان سؤال خواهد شد.

یعنی اگر به‌زبانِ حال یا به‌زبانِ گفتار، قول و قراری گذاشتید و پیمانی بستید، به پیمان خود وفادار باشید. البته مفهوم پیمان، عام و فراگیر است و شامل تمام شرایطی می‌شود که در داد و ستد، اجاره دادن یا اجاره گرفتن و رهن و دیگر قراردادهای شرعی، در میان دو طرفِ معامله رد و بدل می‌شود و بر سرِ آن به توافق می‌رسند.

هم‌چنین شاملِ پیمان‌هایی می‌گردد که میانِ مسلمانان و کافران بسته می‌شود و بر مسلمانان واجب است که به این پیمان‌ها پای‌بند باشند. البته الله متعال، در سوره‌ی «توبه» بیان فرموده که کافرانِ هم‌پیمان بر سه دسته‌اند:

دسته‌ی نخست: کافرانی که همواره به عهد و پیمان خود پای‌بند هستند؛ بر ما نیز واجب است که به پیمان خود با چنین کسانی وفادار باشیم.

دسته‌ی ‌دوم: کافرانی هستند که پیمان‌شکنی می‌کنند؛ روشن است که هیچ پیمانی میانِ ما و این‌ها وجود ندارد؛ زیرا آن‌ها، خود پیمان‌شکنی کرده‌اند. همان‌گونه که الله متعال می‌فرماید:

﴿أَلَا تُقَٰتِلُونَ قَوۡمٗا نَّکَثُوٓاْ أَیۡمَٰنَهُمۡ وَهَمُّواْ بِإِخۡرَاجِ ٱلرَّسُولِ وَهُم بَدَءُوکُمۡ أَوَّلَ مَرَّةٍ     [التوبة: ١٣]      

آیا با کسانی که سوگندهایشان را شکستند و قصدِ اخراج پیامبر را نمودند و خود، آغازگر جنگ با شما بودند، پیکار نمی­کنید؟

دسته‌ی سوم: کسانی هستند که گرچه پیمان خود را نقض نکرده‌اند، اما بیم آن می‌رود که هر لحظه پیمان‌شکنی کنند. لذا به این‌ها خبر می‌دهیم که هیچ پیمانی، میان

ما و شما نیست. الله متعال درباره‌ی این‌ها می‌فرماید:

﴿وَإِمَّا تَخَافَنَّ مِن قَوۡمٍ خِیَانَةٗ فَٱنۢبِذۡ إِلَیۡهِمۡ عَلَىٰ سَوَآءٍۚ إِنَّ ٱللَّهَ لَا یُحِبُّ ٱلۡخَآئِنِینَ ٥٨    [الأنفال: ٥٨]     

و اگر از خیانت قومی نگران بودی، پس متقابلاً پیمانشان را به سویشان بیفکن تا در وضعیت برابر قرار بگیرید. همانا الله، خیانتکاران را دوست ندارد.

لذا همه‌ی شروطی که مردم در تعامل با یکدیگر می‌پذیرند، جزو عهد و پیمان است و وفای به آن واجب می‌باشد که پای‌بندی کارگران و کارمندان به شرایط استخدام، از این جمله است. هر کارمندی باید به شروطِ تعریف‌شده در نظام اداری پای‌بند باشد؛ مانند حضورِ به‌موقع سرِ کار و عدمِ خروج از محل کار مگر پس از پایان وقتِ اداری و نیز انضباط کاری و امثال آن که در نظامِ اداری به‌روشنی تعریف شده است.

پای‌بندی به این شرایط، واجب است و اگر تواناییِ التزام به این شرایط را ندارید، این کار را ترک کند و شغلی آزاد انتخاب نمایید تا در اختیار خود باشید؛ زیرا خود در پی ا‌ستخدام بوده‌اید و باید به شرایطی که پذیرفته‌اید و تعهد کرده‌اید، پای‌بند باشید؛ و گرنه، خود از کارِ دولتی یا اداری و سازمانی بگذرید تا تنها در برابرِ اللهU پاسخ‌گو باشید.

سپس مؤلف/ حدیثی روایت کرده است که ابوسعید خدریt می‌گوید: پیامبرr فرمود: «إنَّ مِنْ أَشَرِّ النَّاسِ عِنْدَ الله مَنْزِلَةً یَوْم الْقِیامَةِ». یعنی: «روز قیامت، از میان مردم بدترین جایگاه را نزد الله، مردی دارد که با همسرش هم‌بستر می‌شود و زنش با او هم‌خواب می‌گردد و آن‌گاه مرد، رازِ زن را فاش می‌کند».

واژه‌ی «أَشَر» که در این حدیث ذکر شده، خیلی کم استعمال می‌شود. گرچه در زبان عربی برای بیان فراوانی یا برتری یک چیز، از وزن «أفعل» استفاده می‌شود، اما در واژه‌هایی مثل «شر» و «خیر» برای بیان فراوانی شر و خیر، حرف همزه حذف شده شده است؛ لذا «اَشَر» و «أخْیر» کاربردِ کم‌تری دارند و به جای آن‌ها از واژه‌های «شر» و «خیر» استفاده می‌شود. الله متعال می‌فرماید:

 

﴿أَصۡحَٰبُ ٱلۡجَنَّةِ یَوۡمَئِذٍ خَیۡرٞ مُّسۡتَقَرّٗا وَأَحۡسَنُ مَقِیلٗا ٢٤        [الفرقان: ٢٤]     

قرارگاه و استراحت‌گاه بهشتیان در آن روز، بهتر و نیکوتر است.

و می‌فرماید:

﴿فَسَیَعۡلَمُونَ مَنۡ هُوَ شَرّٞ مَّکَانٗا وَأَضۡعَفُ جُندٗا ٧٥                 [مریم: ٧٥]     

آن‌گاه خواهند دانست که جایگاه چه کسی بدتر و لشکرش ضعیف‌تر است.

گرچه همزه در خیر و شر، حذف شده است، اما گاه بنا بر اصل خود، به‌صورت «أخْیر» و «اَشَر» می‌آیند. چنان‌که در این حدیث به جای «شرّ النّاس»، «أَشَرّ النَّاس» آمده است. رسول‌اللهr در این حدیث بیان فرموده است: که روز قیامت بدترین جایگاه را نزد اللهU مردی دارد که شب با همسرش هم‌بستر می‌شود و روز، رازش را فاش می‌کند و پیش شخصِ سومی بازگو می‌نماید که دیشب با زنش چه کرده است؛ گویا آن شخص شبِ گذشته در بسترشان حضور داشته است! پناه بر الله.

و هم‌چنین زن؛ بدین‌سان که داستان شب گذشته‌اش با شوهرش را برای سایر زنان بازگو می‌کند! این، حرام است و چنین کسانی روز قیامت بدترین جایگاه را نزد اللهU خواهند داشت.

لذا حفظ اسرار زناشویی و دیگر مسایل خانوادگی و به‌طور کلی رازداری، واجب است. هرکس سرّ برادرِ مسلمانش را حفظ کند، الله متعال رازش را حفظ می‌نماید و رسوایش نمی‌گرداند؛ زیرا مکافات هر عملی از جنسِ آن عمل است.

***

693- وعن ثابتٍ عن أنسt قال: أَتى علیَّ رسولُ اللهr وأَنا ألْعَبُ مع الْغِلْمان، فسلَّمَ عَلَیْنَا، فَبَعَثَنِی فِی حاجةٍ، فَأبْطأْتُ على أُمِّی، فَلَمَّا جِئتُ قالت: ما حَبَسَک؟ فقلت: بَعَثَنِی رسولُ اللهr لِحَاجَةٍ؛ قالت: ما حَاجته؟ قُلتُ: إِنَّهَا سرٌّ. قالتْ: لا تُخِبرَنَّ بسِرِّ رسولِ اللهr أَحَدًا. قال أَنَسt: والله لوْ حدَّثْتُ بِهِ أحَدًا لَحَدَّثْتُکَ بِهِ یَا ثابِتُ. [روایت مسلم؛ بخاری نیز بخشی از این روایت را به‌صورت مختصر ذکر کرده است.]([4])

ترجمه: از ثابت روایت است که انسt فرمود: با پسرانِ هم‌سن و سالم بازی می‌کردم که رسول‌اللهr نزدم آمد و به ما سلام کرد؛ آن‌گاه مرا به دنبال کاری فرستاد. به همین سبب دیر نزدِ مادرم برگشتم. لذا از من پرسید: چرا دیر کردی؟ گفتم: رسول‌اللهr مرا به دنبال کاری فرستاد. مادرم سؤال کرد: چه کاری؟ گفتم: این یک راز است. مادرم فرمود: رازِ رسول‌اللهr را به هیچ‌کس نگو. - ثابت می‌گوید:- انسt فرمود: ای ثابت! به الله سوگند، اگر این راز را برای کسی بازگو می‌کردم، حتماً آن را به تو می‌گفتم.

شرح

مؤلف/ در باب رازداری، روایتی بدین مضمون از ثابت از خدمت‌کار پیامبرr یعنی از انسt نقل کرده است که پیامبرr نزد پسربچه‌هایی رفت که با هم بازی می‌کردند و انسt نیز با آن‌ها بود. رسول‌اللهr به آن‌ها سلام گفت؛ زیرا رسول‌اللهr از همه خوش‌اخلاق‌تر بود و هرگاه از کنارِ بچه‌ها می‌گذشت، به آن‌ها سلام می‌کرد. سپس انسt را صدا زد و او را به دنبال کاری فرستاد؛ در نتیجه انسt دیر نزدِ مادرش بازگشت. مادرش، ام‌سلیم همسر ابوطلحه$ بود. هنگامی که انسt نزدِ مادرش بازگشت، مادرش علت تأخیرش را پرسید. انسt پاسخ داد: رسول‌اللهr مرا به دنبال کاری فرستادند. ام‌سلیم- مادر انس$- سؤال کرد: چه کاری؟ انسt گفت: این، یک راز است و من راز رسول‌اللهr را به کسی نمی‌گویم. مادر انسt فرمود: آری؛ راز رسول‌اللهr را به هیچ‌کس نگو. انس به ملازم و یارِ همیشه‌همراه خود فرمود: «ای ثابت! به الله سوگند، اگر این راز را برای کسی بازگو می‌کردم، حتماً آن را به تو می‌گفتم». یعنی به تو می‌گفتم که پیامبرr مرا به دنبالِ چه کاری فرستاد؛ ولی این، یک راز است و آن را به هیچ‌کس نمی‌گویم.

و اما نکاتی که در این حدیث وجود دارد:

یکم: خوش‌خُلقی و تواضع فراوانِ پیامبرr؛ زیرا با جاه و جیگاه والایی که نزد اللهU و مردم داشت، به‌قدری فروتن بود که به بچه‌هایی که در کوچه بازی می‌کردند، سلام می‌گفت؛ حال آن‌که کم‌تر کسی از ما چنین کاری می‌کند؛ مگر کسی که الله بخواهد.

دوم: از این حدیث درمی‌یابیم که سنت است وقتی از کنارِ کسی عبور می‌کنیم، به او سلام بگوییم؛ هرچند خردسال یا بچه باشد. زیرا سلام کردن، در حقیقت دعای خیر برای برادر مسلمان است و وقتی جوابِ سلام تو را می‌دهند، در حقیقت برای تو دعای خیر می‌کنند. هم‌چنین سلام کردن به بچه‌ها تأثیر به‌سزایی در تربیت آن‌ها دارد و باعث می‌شود که به سلام کردن عادت کنند؛ در نتیجه بدان سبب که شما وسیله‌ی تربیت نیکوی آن‌ها بوده‌اید، در اجر و ثواب آن‌ها شریک خواهید بودید. زیرا انسان در پاداش هر کار نیکی که مردم از او یاد بگیرند و به آن عمل کنند، سهیم است.

سوم: مسؤولیت دادن به بچه‌ها یا واگذاریِ یک کار جایز است؛ یعنی اگر به بچه‌ای اطمینان دارید، ایرادی ندارد که انجام کاری را به او واگذار کنید. اما اگر بچه‌ای بازی‌گوش و غیر قابل اعتماد باشد، پس کارهای مهم را به او واگذار نکنید؛ زیرا معمولاً بچه‌ها بازی‌گوش هستند و به کاری که به آن‌ها واگذار می‌شود، اهمیت نمی‌دهند. یعنی مسؤولیت‌پذیری را به‌تدریج به بچه‌ها آموزش دهید.

چهارم: فقها رحمهم‌الله گفته‌اند: وقتی بچه‌ای چیزی آورد و گفت: این را پدرم یا مادرم داده است، می‌توانید از او بپذیرید؛ گرچه بچه، خودش مال و ثروتی ندارد که بذل و بخشش کند؛ اما وقتی چیزی آورد، مثلاً بسته‌ای خرما، یک هندوانه، لباس یا هر چیزِ دیگری، آن را از او بپذیرید و نگویید:«او که بچه است؛ شاید آن را دزدیده یا بدون اجازه برداشته است»؛ بلکه ظاهرِ سخنش را قبول کنید.

پنجم: انسان باید مراعاتِ حال مادر و خانواده‌اش را بکند؛ یعنی وقتی برای انجامِ کاری خانه را ترک می‌کند و احتمال می‌دهد که دیر برگردد، در صورتی که خللی در کارش ایجاد نمی‌شود، به آن‌ها بگوید که کجا می‌رود تا نگران نشوند. انسان گاه به جایی می‌رود و اتفاقی می‌افتد یا بیمار می‌شود؛ لذا اگر خانواده‌اش ندانند که کجا رفته است، پریشان و نگران می‌شوند. اما اگر به جایی مثلِ مسجد می‌روید که عادی‌ست، نیازی به این نیست که هر بار به خانواده اطلاع دهید. اما اگر می‌خواهید به‌اتفاق دوستان خود به گردش یا به شهر و روستایی در نزدیکی شهر خود بروید، حتماً به خانواده اطلاع دهید تا نگران نشوند.

ششم: برای انسان جایز نیست که رازِ کسی را فاش کند و آن را کسی بازگو نماید؛ حتی برای پدر و مادرش. لذا اگر کسی، شما را به دنبال کاری فرستاد و سپس پدرتان از شما پرسید: «تو را برای چه کاری فرستاد»، به پدرتان نگویید؛ هرچند پدرِ شماست. و به مادرتان نیز نگویید؛ زیرا این، راز مردم است و فاش کردن راز دیگران، جایز نیست.

هفتم: درمی‌یابیم که ام‌سلیم فرزندش را خوب تربیت کرد؛ زیرا به او گفت: راز رسول‌اللهr را به هیچ‌کس نگو. گرچه انسt خود این راز را نه برای مادرش بازگو کرد و نه برای کسی دیگر؛ اما مادر برای این‌که عذری برای فرزندش نگذارد و بر اهمیت این موضوع، تأکید کند، به انسt فرمود: راز رسول‌اللهr را به هیچ‌کس نگو. زیرا انسt خود گفته بود: من، راز رسول‌اللهr را به هیچ‌کس نمی‌گویم. گویا مادرش به او گفت: من هم موافقم؛ کارِ خیلی خوبی می‌کنی.

هشتم: انسt محبتش به ثابتt را نشان داد؛ زیرا ثابت، دوستِ همیشه‌همراه انس بود و می‌بینیم که ثابت، روایت‌های فراوانی از انسt نقل کرده است. چنان‌که انسt به ثابت فرمود: اگر این راز را با کسی در میان می‌گذاشتم، حتماً آن را به تو می‌گفتم. و این، نشان‌گر محبت انس با شاگردش ثابت/ می‌باشد.

چه خوب است که رابطه‌ی همه‌ی شاگردان با معلمان و استادانشان، این‌گونه محبت‌آمیز باشد؛ زیرا اگر چنین رابطه ای میان استاد و شاگرد وجود نداشته باشد، شاگرد همه‌ی سخنان استادش را نمی‌پذیرد و معلم نیز شور و نشاط چندانی برای آموزش شاگردش ندارد و به او یا موفقیتش اهمیت نمی‌دهد. اما اگر محبت دو جانبه‌ای در میان معلم و شاگرد وجود داشته باشد، پیامدش بسیار نیک و فراوان خواهد بود.

***




([1]) صحیح مسلم، ش: 1437.

([2]) صحیح بخاری، ش: 4005.

([3]) صحیح بخاری، ش: (3624، 6285، 6286)؛ و صحیح مسلم، ش: 2450.

([4]) صحیح بخاری، ش: 6289؛ و صحیح مسلم، ش: 2482.

84- باب: حیا و فضیلت آن، و تشویق به آراسته شدن به شرم و آزرم

84- باب: حیا و فضیلت آن، و تشویق به آراسته شدن به شرم و آزرم

686- عن ابْنِ عُمَرَ رضی الله عنهما أَنَّ رسولَ اللهr مَرَّ عَلَى رَجُلٍ مِنَ الأَنْصَارِ وَهُوَ یَعِظُ أَخَاهُ فی الحَیَاءِ، فَقَالَ رسُولُ اللهr: «دَعْهُ فإِنَّ الْحَیاءَ مِنَ الإِیمانِ». [متفقٌ علیه]([1])

ترجمه: ابن‌عمر$ می‌گوید: رسول‌اللهr از کنارِ یکی از انصار گذشت که برادرش را درباره‌ی شرم و حیا پند می‌داد - و می‌گفت: از شرم و حیای خود، کم کن.- رسول‌اللهr فرمود: «او را به حالِ خود بگذار؛ زیرا حیا، بخشی از ایمان است».

687- وعن عِمْرانَ بنِ حُصَیْنٍ رضی الله عنهما قال: قال رسول اللهr: «الْحیاَءُ لا یَأْتِی إلاَّ بِخَیْرٍ». [متفق علیه]([2])

وفی روایة لمسلم: «الحَیاءُ خَیْرٌ کُلُّهُ» أوْ قَال: «الحَیَاءُ کُلُّهُ خَیْرٌ».

ترجمه: عمران بن حصین$ می‌گوید: رسول‌اللهr فرمود: «حیا نتیجه‌ای جز خیر و خوبی به ارمغان نمی‌آورد».

و در روایت مسلم آمده است: «شرم و حیا، سراسر خیر و نیکی‌ست».

شرح

مؤلف/ بخشی به نام «ادب» گشوده و ذیل آن، این موضوع را باب کرده است: «حیا و فضیلت آن، و تشویق به شرم و آزرم».

ادب: به منش یا اخلاقی می‌گویند که انسان بر اساس آن عمل می‌کند؛ و انواع فراوانی دارد:

بخشندگی، شجاعت، پاکیِ دل، شرح صدر، گشاده‌رویی و امثال آن. لذا ادب، عبارت است از اخلاق نیکی که انسان، به آن آراسته می‌شود؛ مانندِ حیا که ویژگی پسندیده‌ایست.

شرم و حیا، یک ویژگی درونی‌ست که انسان را به انجام کارهای نیک و پسندیده و دوری از کارهای زشت و ناپسند وادار می‌سازد؛ لذا آدمِ باحیا از انجام کارهایی که بر خلاف کمال و مردانگی‌ست، از مردم شرم می‌کند و اگر مرتکبِ عمل حرامی شود، نزدِ اللهU شرمنده می‌گردد؛ هم‌چنین به‌خاطر ترک عملِ واجب، از الله متعال حیا می‌نماید و چون کارِ پسندیده‌ای را ترک کند، از مردم، خجالت می‌کشد.

حیا، بخشی از ایمان است؛ چنان‌که ابن‌عمر$ می‌گوید: رسول‌اللهr از کنارِ یکی از انصار گذشت که برادرش را درباره‌ی شرم و حیا پند می‌داد. رسول‌اللهr فرمود: «حیا، بخشی از ایمان است».

رسول‌اللهr در حدیثی دیگر فرموده است: «ایمان، هفتاد و اندی بخش دارد که برترینش، گفتن "لاإله‌إلاالله" می‌باشد و پایین‌ترین بخشِ ایمان، برداشتن خار و خاشاک (و هر چیز آزاردهنده‌ای) از سرِ راه است و شرم و حیا، بخشی از ایمان به‌شمار می‌رود».([3])

می‌بینیم که انسان باحیا، سر به راه است و راهِ درست و مستقیم را می‌رود؛ نه سبک راه می‌رود که سرزنش شود و نه خود را موش‌مردگی می‌زند که سزاوار نکوهش گردد؛ بلکه وقار و متانت دارد و وقتی سخن می‌گوید، مؤدبانه حرف می‌زند و در حدّ توانش سخنان سنجیده و پسندیده‌ای می‌گوید.

اما آدمِ بی‌حیا، هر کاری که بخواهد، انجام می‌دهد؛ چنان‌که در حدیث صحیح آمده است: «إِنَّ مِمَّا أَدْرَکَ النَّاسُ مِنْ کَلامِ النُّبُوَّةِ الأُولَى: إِذَا لَمْ تَسْتَحْیِ فَاصْنَعْ مَا شِئْتَ»؛([4]) یعنی: «یکی از سخنانی که مردم از پیامبران گذشته گرفته‌اند، اینست که: اگر حیا نداری، هر چه خواهی کن».

پیامبرr از دوشیزگان زیرِ چادر، شرم و حیای بیش‌تری داشت؛ اما از بیان حق و حقیقت، شرم نمی‌کرد و بی‌آن‌که از کسی پروا کند، حق را آشکارا بیان می‌نمود. البته آن‌جا که حق ضایع نمی‌شد، از همه باحیاتر بود. لذا سعی کنیم خود را به شرم و حیا و دیگر ارزش‌های اخلاقی بیاراییم.

***

688- عن أبی هُریرةَt أنَّ رسولَ اللهr قال: «الإیمَانُ بِضْعٌ وسبْعُونَ، أوْ بِضْعٌ وَسِتُّونَ شُعْبةً، فَأَفْضَلُها قوْلُ لا إله إلاَّ الله، وَأدْنَاها إمَاطةُ الأَذَى عنَ الطَّرِیقِ، والحیاءُ شُعْبَةٌ مِنَ الإیمَانِ». [متفق علیه]([5])

ترجمه: ابوهریرهt می‌گوید: رسول‌اللهr فرمود: «ایمان، هفتاد و اندی یا شصت و اندی بخش دارد که برترینش، گفتن «لاإله‌إلاالله» می‌باشد و پایین‌ترین بخشِ ایمان، برداشتن خار و خاشاک (و هر چیز آزاردهنده‌ای) از سرِ راه است و شرم و حیا، بخشی از ایمان به‌شمار می‌رود».

شرح

مؤلف/ حدیثی بدین مضمون نقل کرده است که ابوهریرهt می‌گوید: پیامبرr فرمود: «ایمان، هفتاد و اندی یا شصت و اندی بخش دارد». راوی شک کرده است که آیا پیامبرr هفتاد و اندی فرمود یا شصت و اندی؟ فرمود: «برترین بخش ایمان، گفتن «لاإله‌إلاالله» می‌باشد و پایین‌ترین بخشِ آن، برداشتن خار و خاشاک (و هر چیز آزاردهنده‌ای) از سرِ راه است و شرم و حیا، بخشی از ایمان به‌شمار می‌رود». آخرین بخش حدیث، شاهد موضوع است.

پیامبرr در این حدیث بیان فرموده که ایمان، بخش‌های فراوانی دارد؛ هفتاد و چند بخش یا شصت و چند بخش. البته رسول‌اللهr همه‌ی این بخش‌ها را بیان نفرمود تا انسان، خود برای شناخت آن‌ها تلاش کند و نصوص و متون کتاب و سنت را برای شناسایی بخش‌های گوناگون ایمان، مورد مطالعه و بررسی قرار دهد و به آموخته‌هایش از کتاب و سنت عمل نماید. مواردِ زیادی در قرآن و سنت وجود دارد که الله و پیامبرش به صورت مبهم ذکر کرده‌اند؛ حکمتش اینست که انسان‌های مشتاق و علاقه‌مند از افرادِ بی‌علاقه، جدا شوند.

به عنوان مثال: شب قدر در دهه‌ی اخیر رمضان یا در هفت شبِ پایانی این ماه مبارک است؛ اما به‌طور دقیق مشخص نیست که کدام شب می‌باشد تا مردم با اشتیاق بیش‌تری به امید این شب، همه‌ی شب‌ها را در عمل و عبادت سپری کنند. زیرا اگر شب قدر مشخص بود، مردم همان شب را عبادت می‌کردند و از سایر شب‌ها غافل می‌شدند. ساعت پذیرش دعا در روز جمعه نیز همین‌گونه است: «فِیهَا سَاعَةٌ لا یُوافِقُهَا عَبْدٌ مُسْلِمٌ وَهُوَ قَائِمٌ یُصَلِّی یَسْألُ اللهَ شَیْئًا، إِلا أعْطَاهُ إیّاهُ».([6]) یعنی: «در روز جمعه ساعتی وجود دارد که اگر بنده‌ی مسلمان در آن لحظه نماز بخواند و دعا کند، الله متعال دعایش را می‌پذیرد و خواسته‌اش را برآورده می‌سازد». البته این ساعت یا این لحظه نیز مبهم و نامشخص است تا مردم برای یافتن آن، تلاش نمایند و لحظات و بخش زیادی از این روز را در نماز و دعا سپری نمایند. چنان‌که در هر شب نیز چنین لحظه‌ای برای اجابت دعا وجود دارد و هرکس در آن لحظه دعا کند، دعایش پذیرفته می‌شود.

پیامبرr هم‌چنین فرموده است: «إِنَّ لِلَّهِ تِسْعَةً وَتِسْعِینَ اسْمًا مِائَةً إِلاَّ وَاحِدًا، مَنْ أَحْصَاهَا دَخَلَ الْجَنَّةَ».([7]) یعنی: «الله نود و نه اسم دارد؛ یعنی یکی کم‌تر از صد. هر کس آن‌ها را برشمارد، وارد بهشت می‌شود». و این نود و نه اسم را ذکر نکرد تا برای شناخت آن‌ها در متون کتاب و سنت تلاش کنیم و از این فضیلت بزرگ برخوردار شویم. البته روایتی که در آن، نود و نه اسم، ذکر شده، ضعیف است؛ لذا حجت نیست.

این‌که رسول‌اللهr فرمود: «ایمان، هفتاد و اندی یا شصت و اندی بخش دارد»، و بخش‌های مختلف آن را ذکر نکرد، برای اینست که ما برای شناخت این بخش‌ها در کتاب و سنت به بررسی بپردازیم و سپس به آن‌ها عمل کنیم. این، از فرزانگی و حکمتی‌ست که اللهU به پیامبرش عنایت فرمود.

پیامبرr درباره‌ی بخش‌های ایمان فرموده است: «برترینش، گفتن "لاإلهإلاالله" می‌باشد». اگر هفت آسمان و هفت زمین و همه‌ی مخلوقات را بسنجند، باز هم این کلمه‌ی بزرگ بر همه‌ی آن‌ها برتری می‌یابد؛ زیرا بزرگ‌ترین کلمه، یعنی کلمه‌ی توحید است که انسان با گفتن آن، مسلمان می‌شود و اگر از گفتن آن امتناع ورزد، کافر می‌گردد. پس "لاإلهإلاالله" حدّ فاصل میان کفر و ایمان است. از این‌رو والاترین و برترین بخش ایمان به‌شمار می‌آید. "لاإلهإلاالله" یعنی معبود برحق و راستینی جز الله وجود ندارد و همه‌ی معبودانی که جز الله یکتا و بی‌همتا پرستش می‌شوند، باطلند و الله، یگانه معبود بر حق است. لذا اللهU حق است؛ همان‌گونه که می‌فرماید:

﴿ذَٰلِکَ بِأَنَّ ٱللَّهَ هُوَ ٱلۡحَقُّ وَأَنَّ مَا یَدۡعُونَ مِن دُونِهِۦ هُوَ ٱلۡبَٰطِلُ وَأَنَّ ٱللَّهَ هُوَ ٱلۡعَلِیُّ ٱلۡکَبِیرُ ٦٢         [الحج : ٦٢] 

زیرا الله، (پروردگار) برحق و راستین است و بی‌گمان آنچه جز او می‌خوانند، باطل می‌باشد و به‌راستی الله، والای بزرگ است.

ایمان به این توحیدِ بزرگ، یعنی ایمان به این‌که معبود راستینی جز الله وجود ندارد، شاملِ این اعتقاد نیز می‌شود که: خالقی جز الله، رازقی جز الله، و مدبّری جز الله وجود ندارد و هیچ‌کس جز الله، مالک نفع و ضرر نیست.

ایمان به توحید بزرگ، ایمان به اسماء و صفات الاهی را نیز در برمی‌گیرد؛ لذا تنها کسی پرستش می‌شود که شایسته‌ی عبادت و پرستش است و کسی جز خالقU شایسته‌ی عبادت و پرستش نیست. ازاین‌رو "لاإله‌إلاالله" برترین بخش ایمان است و کسی که فرجامش، با گفتن این کلمه‌ی بزرگ باشد، در جرگه‌ی بهشتیان قرار می‌گیرد. زیرا در حدیث آمده است: «مَن کان آخِرُ کَلامِهِ مِن الدُّنیا لا إله إلا الله دَخَلَ الجَنَّةَ».([8]) یعنی: «هرکس، آخرین سخنش در دنیا "لاإله‌إلاالله" باشد، وارد بهشت می‌شود». از الله متعال می‌خواهیم که خاتمه‌ی ما را با گفتن این کلمه‌ی بزرگ قرار دهد؛ به‌یقین او، بر هر کاری توانست.

«و پایین‌ترین بخشِ ایمان، برداشتن خار و خاشاک (و هر چیز آزاردهنده‌ای) از سرِ راه است». لذا به گستردگی دامنه‌ی ایمان پی می‌بریم و درمی‌یابیم که دامنه‌ی ایمان، همه‌ی کارهای نیک و شایسته را در برمی‌گیرد.

«و شرم و حیا، بخشی از ایمان به‌شمار می‌رود». شرم و حیا، نوعی سر به زیر بودنِ درونی‌ست که انسان را از انجامِ کارهایی که مردم نمی‌پسندند، شرمنده می‌کند و بر دو گونه است: شرم از خدا، و شرم از خلق خدا؛ شرم از خدا، بنده را بر آن می‌دارد که از اللهU اطاعت کند و از معصیت و نافرمانیِ او دوری نماید. نتیجه‌ی شرم از خلق خدا، بزرگ‌منشی و مردانگی‌ست؛ یعنی کسی که از خلق خدا شرم کند، کارهایی انجام می‌دهد که از نظرِ مردم، نیک و پسندیده است و از انجامِ کارهایی که مردم، بد می‌دانند، دوری می‌نماید. هر دو نوع شرم و حیا، جزو ایمان است. از پیامبرr درباره‌ی ایمان سؤال شد که چیست؟ فرمود: «أَنْ تُؤْمِن بِالله وملائِکَتِه وکُتُبِهِ ورُسُلِه والْیومِ الآخِر، وتُؤمِنَ بالْقَدَرِ خَیْرِهِ وشَرِّه».([9]) فرمود: «ایمان، اینست که به الله، و فرشتگانش، و کتاب‌هایش، و پیامبرانش و روز قیامت (آخرت) و نیز به تقدیر خیر و شر از سوی الله، ایمان و باور داشته باشی». از جمع‌بندی این دو حدیث، بدین نتیجه می‌رسیم که همان‌گونه که اهلسنت و جماعت، معتقدند، ایمان شامل عقیده، گفتار و کردار می‌شود؛ به عبارت دیگر، ایمان یعنی عمل قلبی - عقیده و کردار قلبی- و نیز اقرار به زبان و عمل با اندام و جوارح. گفتنِ "لاإلهإلاالله"، اقرار به زبان است؛ و برداشتن خار و خاشاک (و هر چیز آزاردهنده‌ای) از سرِ راه، عمل با اندام و جوارح می‌باشد و شرم و حیا، عملی قلبی‌ست و ایمان به فرشتگان و کتاب‌های الاهی، اعتقادِ قلبی‌ست». پس همان‌گونه که اهل سنت و جماعت معتقدند ایمان شاملِ چهار بخش می‌شود: اعتقاد قلب، عمل قلب، اقرار به زبان و عمل با اندام و جوارح. چنان‌که دلایل فراوانی از کتاب و سنت در این‌باره وجود دارد.

در این حدیث به فضیلت برداشتن خار و خاشاک و هر چیزِ آزاردهنده‌ای از سرِ راه تصریح شده است؛ زیرا چنین عملی، بخشی از ایمان است. پس به انجامِ چنین عملی اهمیت دهید تا بر ایمانتان افزوده شود و به کمالِ ایمان دست یابید. هرگاه در مسیر می‌روید و سنگ، شیشه، چوب، میخ و خاری می‌بینید، آن را بردارید؛ زیرا چنین عملی جزو ایمان است. اما اگر ماشین را وسط خیابان متوقف کنید یا به هر طریقی سدّ معبر نمایید، در حقیقت چیزِ آزاردهنده‌ای سرِ مردم گذاشته‌اید و این، در ایمانِ انسان، خلل ایجاد می‌کند. زیرا همان‌طور که برداشتن اشیای آزاردهنده از سرِ راه، عبادت و بخشی از ایمان است، گذاشتنِ هر چیزِ آزاردهنده‌ی در مسیر مردم، معصیت و مخالفِ ارزش‌های ایمانی‌ست که مایه‌ی نقص ایمان می‌باشد. پس بر همه‌ی ما واجب است که زنده‌دل باشیم و چنین مسایلی را درک کنیم و به آن اهمیت دهیم.

برخی از مردم بدون توجه ماشینِ خود را هر جا که شد، پارک می‌کنند؛ اما هیچ اهمیت نمی‌دهند که این کار، رفت و آمد مردم یا سایر خودروها را مختل می‌کند. این، ویژگی مؤمن نیست؛ بلکه مؤمن، زنده‌دل است و چنین مسایلی را درک می‌کند و به آن اهمیت می‌دهد؛ لذا برای مردم همان چیزی را می‌‌پسندد که برای خود می‌پسندد. پس چرا و چگونه برخی از مردم، ماشین خود را هر طور یا هرجا که شد، پارک می‌کنند و مسیرِ رفت و آمد دیگران را می‌بندند؟! حتی ماشین خود را در خیابانِ کم‌عرض جلوی درب مسجد می‌گذارند؛ آن‌هم روز جمعه! لذا وقتی مردم از مسجد بیرون می‌آیند، راه، بسته یا تنگ است.

لذا به برداشتنِ چیزهای آزاردهنده از مسیر رفت و آمد مردم، اهمیت دهید و اگر امکان برداشتن آن برای شما وجود داشت، مثلاً سنگِ بزرگی بود یا امثال آن، با ارگان‌های ذی‌ربط مثلِ شهرداری تماس بگیرید و موضوع را پی‌گیری کنید. این، یعنی همکاری با یکدیگر در مسیر تقوا و پرهیزگاری. شرم و حیا، بخشی از ایمان است و کسی که حیا دارد، نزدِ مردم سخنان بی‌شرمانه نمی‌گوید یا کارهای بی‌شرمانه انجام نمی‌دهد؛ بلکه سنگین، متین و باوقار است.

***

 

 

 

 

689- وعن أبی سعید الخُدْرِیِّt قال: کانَ رسولُ اللهr أَشَدَّ حَیَاءً مِنَ الْعَذْرَاءِ فی خِدْرِهَا، فَإذَا رأى شَیْئًا یَکْرَهُهُ عَرَفْنَاهُ فی وَجْهِهِ. [متفقٌ علیه]([10])

ترجمه: ابوسعید خدریt می‌گوید: رسول‌اللهr از دوشیزگان پرده‌نشین شرم و حیای بیش‌تری داشت و وقتی چیزی می‌دید که دوست نداشت، از تغییر چهره‌اش متوجه می‌شدیم. (اما به سبب شرم، چیزی نمی‌گفت.)

 

[قَالَ العلماءُ: حَقِیقَةُ الحَیَاءِ خُلُقٌ یَبْعَثُ عَلَى تَرْکِ القَبِیحِ ، وَیَمْنَعُ مِنَ التَّقْصِیرِ فی حَقِّ ذِی الحَقِّ. وَرَوَیْنَا عَنْ أَبی القاسم الْجُنَیْدِ رَحِمَهُ اللهُ، قَالَ : الحَیَاءُ: رُؤیَةُ الآلاءِ - أیْ النِّعَمِ - ورُؤْیَةُ التَّقْصِیرِ، فَیَتَوَلَّدُ بَیْنَهُمَا حَالَةٌ تُسَمَّى حَیَاءً.]

[ترجمه: علما گفته‌اند: حیا در حقیقت، خوی و سرشتی‌ست که انسان را به ترکِ اعمال زشت برمی‌انگیزد و از کوتاهی در ادای حقِّ صاحبان حقوق باز می‌دارد. از ابوالقاسم، جنید/ روایت کرده‌ایم که گفته است: حیا، دیدنِ نعمت‌ها و مشاهده‌ی کوتاهی‌های خویشتن است و در میان آن دو، حالتی پدید می‌آید که شرم و حیا نامیده می‌شود.]

شرح

نووی/ در باب شرم و حیا و فضیلت آن، سخنی بدین مضمون از ابوسعید خدریt نقل کرده که فرموده است: «رسول‌اللهr از دوشیزگان پرده‌نشین شرم و حیای بیش‌تری داشت». دخترِ زیرِ چادر یا زنِ پردهنشینی که ازدواج نکرده است، بیش از سایر زنان، شرم و حیا دارد؛ زیرا با مردان ارتباط و معاشرت نداشته و شرم و حیایش نریخته است؛ اما رسول‌اللهr از دخترانِ زیرِ چادر نیز شرم و حیای بیش‌تری داشت. اما وقتی چیزی می‌دید که خوشَش نمی‌آمد، از روی شرم و حیا چیزی نمی‌گفت؛ اما از چهره‌اش مشخّص می‌شد که از آن، خوشَش نیامده است.

مؤمن نیز باید این‌گونه باشد؛ یعنی شرم و حیا داشته باشد، بی‌شرمی و سبک‌سری نکند و عملی انجام ندهد که باعث خجالت و شرمندگی‌اش شود یا انگشت نقد و انتقاد یا خرده‌گیریِ دیگران را به سوی خود دراز کند؛ البته این بدین معنا نیست که مؤمن، احساس و عاطفه ندارد؛ بلکه اگر مسأله‌ی ناراحت‌کننده‌ی ببیند، متأثر می‌شود؛ زیرا شعور و احساس دارد و کودن و بی‌احساس نیست. متأثر شدن، خوب است؛ اما باید آن‌قدر شرم و حیا داشته باشیم که واکنشِ بی‌شرمانه‌ای از ما سر نزند.

ناگفته نماند که شرم و حیا، نباید مانع از پرسیدن سؤال‌هایی شود که دانستنِ آن واجب است؛ خودداری از پرسیدنِ سؤال‌های دینی، حیا نیست؛ بلکه نشانه‌ی ناتوانی و ضعف است. زیرا الله متعال از بیان حق و حقیقت، شرم نمی‌کند.

ام‌المؤمنین عایشه& می‌گوید: «زنان انصار، چه زنان خوبی هستند؛ شرم و حیا آن‌ها را از تفقه و پژوهش در دین باز نمی‌دارد».([11]) به همین خاطر، گاه یک زن نزد پیامبرr می‌آمد و سؤالی می‌پرسید که مردان از ذکر آن، خجالت می‌کشند. لذا انسان باید درباره‌ی دینش بپرسد و خجالت نکشد.

چنان‌که ماعز بن مالکt نزد پیامبرr آمد و به ارتکاب زنا، اقرار کرد. او اعتراف نمود و ‌گفت: مرتکب زنا شده‌ام. اما پیامبرr از او روی گرداند. دوباره اعتراف کرد؛ باز هم پیامبرr از او روی گرداند. باری دیگر آمد و اعتراف نمود. پیامبرr به امید این‌که توبه‌اش را به درگاه خداوندU ببرد و الله متعال نیز توبه‌اش را بپذیرد، از او روی می‌گرداند و به اعترافش ترتیب اثر نمی‌داد. و چون مرتبه‌ی چهارم نزد پیامبرr آمد، ایشان به بررسی موضوع پرداخت و از او پرسید: «آیا دیوانه شده‌ای؟» گفت: «خیر، ای رسول‌خدا!». فرمود: «آیا می‌دانی زنا چیست؟» پاسخ داد: بله؛ یعنی انسان همان عمل جایزی را که با همسرش انجام می‌دهد، با زنی بیگانه که حرام است، انجام دهد. رسول‌اللهr بدون کنایه و با صراحت تمام از او پرسید: «أَنِکْتَهَا؟» یعنی بدون کنایه یا بی‌آن‌که از این عمل به جماع و هم‌بستری و امثال آن تعبیر کند، از او پرسید که آیا دخول انجام شده است؟ ماعزt اقرار نمود و گفت: بله. رسول‌اللهr پرسید: «حَتَّى غَابَ ذَاکَ مِنْک فِی ذَلِکَ مِنْهَا کَمَا یَغِیبُ الْمِرْوَدُ فِی الْمُکْحُلَةِ وَالرِّشَاءُ فِی الْبِئْرِ؟»([12])یعنی: «آیا به‌گونه‌ای که آلتِ تناسلیِ تو در آلت تناسلیِ او فرو رفت؛ مانندِ میلِ سرمه که در سرمه‌دان فرو می‌رود و طنابِ دلو که وارد چاه می‌شود؟» پاسخ داد: بله.

چنین سخنانی گرچه در اصلِ خود شرم‌آور است، اما در چنین مواردی که هدف، روشن شدن حقیقت است، نباید از گفتنِ آن شرم کرد. چنان‌که ام‌سلیم& نزد پیامبرr آمد و عرض کرد: ای رسول‌خدا! الله متعال از بیان حق شرم نمی‌کند؛ اگر زنی احتلام شود، آیا غسل بر او واجب است؟ فرمود: «نَعَم إِذَا رَأَتِ الْمَاءَ».([13]) یعنی: «بله؛ هنگامی که آب ببیند». گاه مرد نیز از طرحِ چنین پرسشی خجالت می‌کشد؛ به‌ویژه اگر در میانِ جمع باشد. اما ام‌سلیم& که می‌خواست حکم شرعی‌اش را بداند، این سؤال را پرسید و شرم و حیا او را از پژوهش و تفقه در دین باز نداشت.

لذا شرم و حیایی که انسان را از پرسیدن درباره‌ی مسایل شرعی باز دارد، شرم و حیا نیست؛ بلکه ترس و ناتوانی، و از سوی شیطان است. پس بدون خجالت و شرمندگی مسایل دینی خود را بپرسید. البته ناگفته پیداست که شرم و حیا در رابطه با مسایل غیرواجب، از بی‌شرمی و بی‌حیایی بهتر است: «إِنَّ مِمَّا أَدْرَکَ النَّاسُ مِنْ کَلامِ النُّبُوَّةِ الأُولَى: إِذَا لَمْ تَسْتَحْیِ فَاصْنَعْ مَا شِئْتَ».([14]) یعنی: «یکی از سخنانی که مردم از پیامبران گذشته گرفته‌اند، اینست که: اگر حیا نداری، هر چه خواهی کن».

بی‌شرمیِ برخی از مردم به جایی رسیده که در کوچه و خیابان سخنان بی‌شرمانه‌ای می‌گویند یا کارهای بی‌شرمانه‌ای انجام می‌دهند. خلاصه این‌که انسان باید، شرم و حیا داشته باشد؛ اما برای دانستن مسایل دینی‌اش یا برای درک حقیقت، خجالت نکشد.

***




([1]) صحیح بخاری، ش: 24؛ و صحیح مسلم، ش: 36.

([2]) صحیح بخاری، ش: 6117؛ و صحیح مسلم، ش: 37.

([3]) ر.ک: حدیث شماره‌ی 127.

([4]) بخاری، ش: 3484، 6120.

([5]) صحیح مسلم، ش: 35؛ و صحیح بخاری، ش: 9. [این حدیث پیش‌تر به‌شماره‌ی 127 ذکر شد. (مترجم)]

([6]) بخاری، ش: (935، 5295)؛ و مسلم، ش: (757، 852).

([7]) بخاری، ش: (2736، 7392)؛ و مسلم، ش: 2677.

([8]) صحیح است؛ روایت: ابوداود (3116)؛ احمد در مسندش (5/233، 247) به‌نقل از معاذt.

([9]) صحیح مسلم، ش: 8. [ر.ک: حدیث شماره‌ی 61. (مترجم)]

([10]) صحیح بخاری، ش: (3562، 6102)؛ و صحیح مسلم، ش: 2320.

([11]) مسلم، ش: 332.

([12]) روایت ابوداود، ش: 4428؛ اصل این روایت در صحیحین نیز آمده است.

([13]) بخاری، ش: (130، 282، 3328، 6091، 6121)؛ و مسلم، ش: 313.

([14]) بخاری، ش: 3484، 6120.