پس از جنگ اکوره تعداد زیادی از مردم دور سیدآقا جمع شدند، اما این مردم اغراض مختلف داشتند، بعضی فکر میکردند که این جمعیتی نیرومند است و هر آن احتمال پیشرفت دارد، بنابراین مصلحت و تقاضای دور اندیشی این است که در آن شرکت کنند و از آن حمایت کنند. برخی دیگر صرفاً در طمع غنایم و منافع مادی با مجاهدان همراه شدند، البته برخی دیگر با نیت خالص با غیرت دینی، عشق شهادت، جلب رضایت الله خالصاً لله جذب شده بودند، در آن حرص، طمع، ریا، تفاخر و تعصب جاهلیت هیچ گونه آمیزشی نداشت.
در جنگ اکوره پیروزی این دستهی کوچک مجاهدان در مقابل دشمن مهجز و نیرومند و برنامههای ایثارگرانهشان، آوازهی آنها را بجاهای دور رساند، بنابراین بسیاری از جوانان ماجراجو و باشور، هوای شرکت در این جمعیت نوپا که ستارهی اقبال آن در حال ارتفاع و درخشیدن بود پیدا کردند. لذا فوج فوج میآمدند و تقاضای شرکت میکردند، بدون اینکه هدفی، برنامهای، احساس مسؤولیتی، پایبندی با ضوابط و قوانینی را مدنظر داشته باشند. جمع کثیری از مردم عادی بر حسب مصالح و موقعیت زمانی جمع شده بودند. البته وضعیت مجاهدان اصلی بطور کلی فرق میکرد. آنهایی که از هند هم رکاب با حضرت بودند، دست بیعت داده بودند، برای اطاعت و فرمانبرداری کامل تعهد داده بودند. سیدآقا نیز برای تربیت دینی و تزکیهی نفس آنها فرصت کافی پیدا کرده بودند. رفتار دینی در آنها راسخ شده بود.
آنها مطیع فرمان و با اشارهی چشم، آمادهی جان نثاری و فداکاری بودند، این اشعار حالی بر وضعیت آنها انطباق کامل داشت:
شریعت
کی قبض مین تهی باگ ان کی |
|
بهر
کتی نه تهی خود بخود آگ انگی |
جهان
کردیا گرم گرما گئی وه |
|
جهان
کردیا نرم نرما گئی وه |
این نوع جماعت هرجا باشد قابل اعتماد است و میتوان هرنوع مسؤولیت را به آنها سپرد. قلت نفرات و کمبود وامکانات مادی روی آنها اثری ندارد.
در حمله به حضرو که با اجازهی سیدآقا و با سرپرستی افراد محلی انجام گرفته بود تفرق، بیقانونی، حرص غنایم، نقض برخی از احکام و آداب اسلامی بعمل آمده بود که موجب تشویش و نگرانی سیدآقا و یاران صاحب نظر ایشان شد و آنها حس کردند که این اعمال برای اهداف و مقاصدشان، سم کشنده است و عامل ناراضی الله و رسول و سد عظیمی برای جلب یاری و نصرت الهی است. معالجه و ریشهکنی این بیماری فوری و ضروری است. راه آسان این است که همهی افراد بدست سیدآقا بیعت کنند و ایشان را بعنوان رهبر مطاع و بعبارت شرعی ایشان را امیرالمؤمنین و امام المسلمین بپذیرند و در هرحال اطاعت ایشان را برخود واجب بدانند تا جنگشان صورت جهاد شرعی بگیرد و احکام و آداب اسلامی کاملاً اجرا گردد.
ایشان بنا به بصیرت دینی و علم کتاب و سنت، تعمق و دقت نظر در اصول و فروع بخوبی میدانستند که تعیین امیری که مسلمانان را در پرتو کتاب و سنت رهبری کند، احکام الهی را اجراء اختلافات و دعاوی را حل و جهاد را از نو احیاء کند فریضهای که مسلمانان سالها است آن را بفراموشی سپردهاند و در اثر آن شیرازهی آنها منتشر و گلهای بیچوپان شدهاند و میدانستند که قرآن و سنت چقدر روی این امر تاکید دارد و آیات زیر مد نظرشان بود:
﴿أَطِیعُواْ ٱللَّهَ وَأَطِیعُواْ ٱلرَّسُولَ وَأُوْلِی ٱلۡأَمۡرِ مِنکُمۡۖ...﴾ [النساء: 59].
«از خدا و رسول و امراءتان اطاعت کنید».
در جایی دیگر میفرماید:
﴿وَلَوۡ رَدُّوهُ إِلَى ٱلرَّسُولِ وَإِلَىٰٓ أُوْلِی ٱلۡأَمۡرِ مِنۡهُمۡ﴾ [النساء: 83].
«و اگر آن خبر را به رسول و امراءشان عرضه میکردند...».
و این فرمان حضرت رسول را مدنظر داشتند: «صَلُّوْا خَمْسَکُمْ وَصُومُوا شَهْرَکُمْ وَأَدُّوا زَکَاةَ أَمْوَالِکُمْ وَأَطِیعُوا ذَا أَمْرِکُمْ تَدْخُلوا جَنَّةَ رَبِّکُمْ» صحیح ترمذی.
نماز پنچگانه تان را بخوانید، ماه تان را روزه بگیرید، زکوة اموال تان را بپردازید، از امراءتان اطاعت کنید، به بهشت پروردگارتان داخل شوید.
یگانگی و وحدت مسلمانان بنظر رسول اکرم ج اینقدر مهم بود که داشتن یک امیر را برای آنها ضروری قرار دادند. کسی که اختلافشان را در پرتو کتاب و سنت حل کند، احکام شریعت آسمانی را به اجراء درآورد، به نیازهای معنوی و مادی آنها رسیدگی کند، تا این حد لحظهای از زندگیشان نباید بدون امیر بگذرد، در حدیث رسول ج است: «مَنْ اسْتَطَاعَ مِنْکُمْ أَنْ لَا یَنَامَ نَوْمًا، وَلَا یُصْبِحَ صَبَاحًا، إِلَّا وَعَلَیْهِ إِمَامٌ فَلْیَفْعَلْ» ابن عساکر.
«اگر از بین شما کسی بتواند چنان همتی بخرج بدهد که بدون تعیین رهبر نخوابد و نه صبحی بگذارند، پس باید همین کار را بکند».
در حدیث دیگری است: «إِذَا کان ثَلَاثَةٌ فِی سَفَرٍ فَلْیُؤَمِّرُوا أَحَدَهُمْ» سنن ابوداود.
«اگر سه نفر در مسیری همسفر باشند بین خودشان یکی را امیر و رهبر خویش قرار دهند».
حضرت رسول ج آنها را از زندگی کردن بصورت شتر بیمهار منع کردند و ترساندند، که آنچه دلش خواست بکند، با هرکس خواست بجنگد و در انجام کارهایش نه امیری دارد و نه رهبری، در امور زندگی پایبند هیچ ضابطه و قانون نباشد، حضرت ج این نوع زندگی را زندگی جاهلیت تعبیر فرمودند، که در آن مردم همانند وحوش که با قانون جنگل است، بخاطر تعصبهای خشک و حمیتهای بیجا همدیگر را میکشند.
ارشاد فرمودند: «مَنْ خَرَجَ مِنَ الطَّاعَةِ، وَفَارَقَ الْجَمَاعَةَ فَمَاتَ، مَاتَ مِیتَةً جَاهِلِیَّةً، وَمَنْ قَاتَلَ تَحْتَ رَایَةٍ عِمِّیَّةٍ یَغْضَبُ لِعَصَبَةٍ، أَوْ یَدْعُو إِلَى عَصَبَةٍ، أَوْ یَنْصُرُ عَصَبَةً، فَقُتِلَ، فَقِتْلَةٌ جَاهِلِیَّة». صحیح مسلم.
هرکس از فرمان سرپیچی کرد و مسیر جماعت را ترک کرد و در این حالت مرد، او با مرگ جاهلیت مرده است، کسی کورکورانه زیر پرچمی جنگید بخاطر تعصب خشم کرد، به سوی تعصب دعوت کرد، یا از تعصب حمایت کرد و کشته شد با مرگ جاهلیت مرده است.
در حدیثی دیگر است: «الْغَزْوُ غَزْوَانِ: فَأَمَّا مَنْ ابْتَغَى وَجْهَ اللَّهِ، وَأَطَاعَ الْإِمَامَ، وَأَنْفَقَ الْکَرِیمَةَ، وناصر الشَّرِیکَ، وَاجْتَنَبَ الْفَسَادَ، فَإِنَّ نَوْمَهُ وَنُبْهَهُ أَجْرٌ کُلُّهُ، وَأَمَّا مَنْ غَزَا فَخْرًا وَرِیَاءً وَسُمْعَةً، وَعَصَى الْإِمَامَ، وَأَفْسَدَ فِی الْأَرْضِ، فَإِنَّهُ لَمْ یَرْجِعْ بِالْکَفَافِ». احمد و نسائی.
«جنگیدن بردو نوع است، یکی فقط رضای الله را درنظر دارد، از رهبر اطاعت میکند، محبوبترین و باارزشترین مالش را خرج میکند، دوستان را یاری میکند و از فتنه دوری میکند، این فرد خواب و بیداریاش همه اجر و پاداش است، دیگری برای فخر، ریاء و خودنمایی میجنگد، از فرمان رهبر سرکشی میکند در زمین فتنه و خودنمایی میجنگد، از فرمان رهبر سرکشی میکند در زمین فتنه و فساد برپا میکند، او پاداش اصلی را هم نخواهد یافت چه برسد به اضافه کاری».
علاوه براین آیات و احادیث زیادی است در این مورد که با بودن آن برای تعیین و اطاعت رهبر هیچ گونه شبههای باقی نمیماند.
بزرگترین خصوصیت و امتیاز این جماعت همین بود که او احیاگر رکنی از اسلام شد که مسلمانان از سالها آن را به فراموشی سپرده بودند.
پنجشنبه 12 جمادی الثانیة 1242هـ.ق در هند برای احیاء دینی و اصلاح مردم آن روز تاریخی بود که در آن، عموم مسلمانان، علماء، مشایخ، خوانین و رؤساء قبایل بدست سیدآقا به امامت ایشان و اطاعت کامل از ایشان در احکام شرعیه و فرمانبردن از ایشان در صلح و جنگ و پذیرفتن ایشان بعنوان امیر رسمی و امام المسلمین. روز بعد (13 جمادی الثانیة) خطبهی جمعه بنام ایشان خوانده شد.
پس از بیعت ایشان بخشنامه فرمودند که از این به بعد همهی مردم باید در احکام شرعی اطاعت کامل کنند، عادت و رفتار جاهلیت، مراسم و رسوم غیراسلامی ای که در قبایل بدون دلیل شرعی رایج شده است را باید ترک کرد، ولو بضرر مالی افراد تمام شود، و کلیهی منافع مادی که جهت امارت و ریاست قبیلهای، ایلی (بدون مجوز شرعی) بدست میآمد، باید از آن دست کشید، اگرچه بر نفس ناگوار و بویژه برای پیروان و مریدان هرچند ناگوار باشد، علاوه بر این خود فرد، خانوادهاش و طایفهاش در امور معاملات، اختلافات حقوقی و کیفری خلاصه در تمام امور اجرای حکم شرعی بر خود الزامی بداند، بیعت شوندگان همهی این امور را پذیرفتند و برای عمل بر آن قسم یاد کردند.
به چشم زدنی این خبر در کل منطقه پخش شد، سران منطقهی اشراف و اعیان، کوچک و بزرگ همه میآمدند و بیعت مینمودند.
نامههایی به همین مضمون برای حکام و امرای پیشاور، بهاولپور و چترال ارسال شد، آنها پاسخهای مناسب فرستادند و این کار مبارک را ستودند.
سیدآقا بطور خصوصی تعدادی نامه، به علمای هند و امراء و اعیان آنجا فرستادند. مسلمانان مطابق با اخلاص، غیرت و درک و فهم دینی اثرات مهم و نتایج ریشهدار زندگی مسلمانان و آیندهی کشور را احساس نمودند با کمال شادمانی ایشان را استقبال کردند و خوش آمد گفتند.
سیدآقا برای حمله بر «اکوره» یک گروه از مجاهدان را گلچین کردند، این اولین دستهای از مجاهدان بود که به وسیلهی آن در این مملکت پس از مدتهای طولانی، بر اساس تعلیمات دینی، جهاد فی سبیل الله داشت عملی میشد.
سیدآقا به سران لشکر مسؤولیت دادند که دستهای از نوجوانان نیرومند، خستگی ناپذیر و پرشور را گلچین کنند که امشب آنها بر یک دشمن قوی پرجمعیت باید حمله کنند.
یک لیست، خدمت سیدآقا تقدیم شد، ایشان نظری برآن انداخت در لیست نام عبدالمجید خان جهان آبادی را دیدند که از چند روز به تب شدیدی مبتلا بود، ایشان نام او را خط کشیدند، هنگامی که خبر به خود عبدالمجید خان رسید که نام او را خط کشیدهاند، در همان حالت تب از رختخواب بلند شد، به خدمت سیدآقا رسید و علت حذف نامش را جویا شد، سیدآقا او را دلداری داد و فرمود شما تب دارید، بهمین خاطر نام شما را خط زدهایم، او عرض کرد: حضرت! امروز اولین رودررویی است با دشمن در راه الله و به عبارتی امروز پایهگذاری جهاد فی سبیل الله است و من هم اینقدر مریض و افتاده نیستم که نتوانم شرکت نکنم، نام مرا در لیست حتماً درج کنید. حضرت نام او را در زیر ورقه دستور داد اضافه کنند و فرمود: بارک الله و جزاک الله، بفرمایید حق تعالی به شما برای تلاش دین بیشتر توفیق بدهد.
خلاصه عبدالمجید خان در جنگ اکوره با مجاهدان شرکت کرد، تعداد دشمن ده برابر بود، حق تعالی آنها را غالب و پیروز کرد و عبدالمجید خان به فیض شهادت نایل آمد.
در تاریخ 18 جمادی الاولی 1242هـ.ق (18 دسامبر 1812م) حضرت سیدآقا به نوشهره[1] رسیدند، تصمیم گرفتند که این اولین قرارگاه مجاهدان و اولین شهر ارتش بماند و تصمیم گرفتند که این جهاد کاملاً مطابق سنت باید انجام گیرد، زیرا این گروه مجاهدان بخاطر حب جاه و هوای نفس، خانه و کاشانه را ترک نکرده بودند، آنها نمیخواستند با اشغال کشوری و پایهگذاری سلطنتی وسایل رفاه و آسایش خودشان را فراهم کنند و مردم را استثمار کنند، آنها به حمایت تعصب و جاهلیت نمیخواستند بجنگند و مردم را از بردگی قشری یا قبیلهای به بردگی قشر یا قبیلهای دیگر قرار دهند و از دام هوای نفس یکی به دام شهوات و لذات دیگری اسیر کنند، آنها فقط برای این عَرَق میریختند و خونشان را نثار میکردند، تا در این سرزمین اعلای کلمة الله و دین و قانون خدا غالب گردد. بنابراین تصمیم قاطع گرفتند که کل برنامهی جهاد، مطابق با کتاب و سنت، سیرت رسول ج و روش کامل اصحاب و تابعین قرار گیرد و ایشان در این راه پیرو محض باشند نه مبتدع و خودسر.
حضرت رسول اکرم ج هرگاه دستهای، لشکری را اعزام میفرمودند آن را توصیه میکردند هرگاه شما در مقابل جمع مشرکان قرار میگیرید آنها را به یکی از سه چیز دعوت کنید آنها اگر این سه چیز را پذیرفتند شما باید از آنها بگذرید و نباید درگیر شوید، آنگاه آنها را به پذیرفتن دین اسلام دعوت کنید، اگر پذیرفتند به قول شان اعتماد کنید و از آنها دست نگهدارید، سپس آنها را به موطن مهاجران دعوت کنید و اطلاعشان بدهید که با این کار آنها صاحب کلیهی حقوق مهاجران خواهند بود و مسؤولیتهای مهاجران نیز بر عهدهی آنها الزامی خواهند بود. اگر آن را نپذیرند به آنها ابلاغ کنید که در این صورت وضع آنها شبیه به اعرابیها و روستاییان خواهد بود و آنها تابع قوانینی خواهند بود که عموم مسلمانان تابع آناند، اما در غنیمت سهمشان مشروط به شرکت در جهاد خواهد بود، اگر از آنهم انکار کردند، پیشنهاد جزیه دهید اگر جزیه پذیرفتند، بازهم دست نگهدارید و اگر از آن هم سرکشی کردند آنگاه با استمداد از خداوند متعال با آنها بجنگید. (صحیح مسلم، روایت سلیمان بن بریده).
مسلمانان اخیر این توصیهی حضرت رسول اکرم ج را بکلی فراموش کرده بودند[2] بخصوص سلاطین و فاتحان مسلمان با ترک آن به این مقصد رسیده بودند، امور جنگی با دین و شریعت هیچ ارتباطی ندارد و اجرای دستورهای شرعی در جنگ الزامی نیست، بعبارتی دیگر فکر میکردند که اسلام آنها را در این مورد همانند شتر بیمهار آزاد گذاشته است، هرچه دلشان کشورگشایی در سردارند و از توصیهی حضرت رسول کاملاً غافل شده بودند. کما اینکه نه کسی را به اسلام دعوت میدادند و نه هم بین جزیه و جنگ مختار میگذاشتند و آنها اول و آخر فقط یک چیزی را مد نظر داشتند که جنگ، جنگ...
سیدآقا خواستند این افضلترین عبادت و بهترین عمل و محبوبترین هدفشان را با احیاء سنتی آغاز کنند که سالها متروک و به فراموشی سپرده شده بود، تا حق تعالی در این تلاش و مبارزه برکتی عنایت کنند و نور آن در کل زندگی سرایت کند، کما اینکه طبق دستور شرعی ایشان برای حاکم لاهور رنجیت سینگ[3] چنین بخشنامهای را ابلاغ فرمودند:
1- اسلام را بپذیرید، (آنگاه برادر ما و در حقوق با ما برابر میشوید، اما دراین امر هیچ اجباری در کار نیست).
2- در مقابل دولت اسلامی تسلیم شده جزیه بپردازید، آنگاه ما در عوض، جان و مال شما را همانند جان و مال خودمان تضمین میکنیم.
3- سومین و آخرین حرف در صورت نپذیرفتن دو شرط قبل خودتان را برای جنگ آماده کنید و باید بدانید که کل یاغستان و کشور هند با ما است و ما شهادت را بیشتر از آن که شما مشروب را دوست دارید، دوست داریم.
دولت لاهور آن را یک نامه عادی تصور کرد و کنار گذاشت و تصور کرد که این تهدیدی است از یک آخوند مسلمان که نه پشتوانهی دولتی دارد و نه حمایت نظامی و نه ارتشی مجهز همراه دارد، این حرفی است از روی احساسات یک روحانی و شیخ باجوش و موقت، که معمولاً با شنیدن و مطرح کردن کلمهی جهاد تحریک میشوند. و دورشان را گروهی از مریدان و پیروان جمع شدهاند و حرف او را تایید میکنند، اما وقت جنگ همه از اطراف او پراکنده میشوند و این را از وقایع سالهای گذشته تجربه کرده بود، او گفت: این رعد و برق فصلی است که لحظهای بعد ناپدید میگردد. او به فرماندهی خویش (بده سنگه) دستور داد که این جماعت عجیب و سرگردان را زیر نظر بگیرد و آنگاه خودش با اطمینان خاطر در امور سلطنت و عیاشی خویش سرگرم شد.
زمانی میگذشت، یک روز در تاریخ 20 جمادی الاولی 1242هـ.ق مجاهدان بر لشکر بده سینگ که آمادهی پیکار بود اولین حمله را آغاز کردند جوهر شمشیرشان را نشان دادند. در این حمله، شجاعت و دلاوری و استعداد جنگی بیش از حد به معرض دید گذاشته شد و ثابت شد که آنها لقمه چربی نیستند که براحتی بتوان آن را فرو برد. در اولین درگیری 700 نفر از نظامیان سیکه به هلاکت رسیدند هفتاد نفر از مجاهدان اسلام به فیض شهادت نایل آمدند.
[1]- نوشهره در آن زمان یکی از قرارگاههای بزرگ ارتش انگلیس بود، اکنون یکی از شهرستانهای ایالت شمال مرزی پاکستان است.
[2]- به استثنای حضرت عمر بن عبدالعزیز/ چون ایشان در کلیه قوانین شرعی حتی در امور مالی، انتظامی و جنگی به شدت پایبند سنت رسول اکرم ج بودند کما اینکه شهر سمرقند را پس از گذشت هفت سال از فتح آن به اهالی آن پس داد، چون اهالی شهر شاکی شده بودند که قتیبه (فرمانده قوت) بدون دعوت آنها به اسلام و حتی بدون مختار گذاشتنشان بین جزیه و جنگ شهر را تصرف کرده بود، ایشان به قاضی محل پیغام دادند که تحقیق کند اگر حرف اهالی مشرک محل درست باشد، مسؤولین دولت اسلامی باید فوراً از آنجا خارج و به مجدداً طبق ضوابط شرعی باید عمل گردد کما اینکه این عمل باعث شد کلیهی مردم مشرک به اسلام بگروند.
فتوح البلدان بلاذری ص 411
[3]- رنجیت سینگ (1780 م – 1839م) از آن دسته از فرماندهان جنگی و ممتاز و خستگی ناپذیر است که در اواسط قرن هیچدهم میلادی مطرح شد، بنابه صلاحیتهای جنگی یک سلطنتی وسیع و مستحکم را پایهگذاری کرد، احمد شاه ابدالی که فرمانروای افغانستان نیز بود، زمانی دولت لاهور را به او واگذار کرد، که او بیست ساله بود، اما او در مدت کوتاهی نه تنها اعلام استقلال کرد، بلکه توسعه حدود خویش را آغاز کرد و خیلی زود محدودۀ دولت نوپای او در شمال و غرب تا کابل و در جنوب و شرق تا سواحل جمنا رسید، سربازان او در قسمت شمال غربی کشور ترس و وحشتی زیاد مسلط کرده بودند، و نیروی نظامی و ریاست سیکها که مانع راه او بود آن را ریشهکن کرد، عوامل استحکام و ریشه زدن سلطنت نوپای او چهار نکته بود، اول: استعداد ذاتی خودش در نظم و رهبری نظامی و جنگی، دوم: وفاداری و تجربۀ جنگی ارتش او (که بیشتر بر کشاورزان پنجاب و طوایف و قبایل جنگجو مشتمل بود) سوم: تنفر شدید از مسلمانان که در دل سیکها بویژه در گروه اکالی بود، چهارم: زوال نظامی، فساد اخلاقی و اختلاف تفرقهای که در مسلمانان بود که قدری از آن بالا ذکر شد، خود رنجیت سنگه به آن حد متعصب نبود، او آن را بعنوان یک واقعیت ممکن پذیرفته بود، احساسات کینه توزانه ارتش خویش با مسلمانان را کاملاً حمایت میکرد، جهت مصالح جنگی و منافع سیاسی آنها را آزاد گذاشته بود، در دوران حکومت او مسلمانان در ترس و وحشت بسر میبردند، همانند یک قوم پست و ذلیل مورد ظلم و اهانتهای مختلف قرار داشتند.
در غزنی هم همانند قندهار استقبال گرمی انجام گرفت پس از توقف دو روزه در غزنی به سوی کابل حرکت فرمودند.
در بین راه آقای ملا حاجی ملاعلی یکی از فرماندهان ارتش شاهی از طرف دولت کابل همراه با پنجاه نفر سواره و پیاده رسماً به خدمت رسیدند و با رسانیدن سلام و پیام دولت کابل بطور رسمی استقبال کردند، علاوه بر این بیشترین رؤسا و معتمدان دارالسلطنة و هزاران نفر از خاص و عام مردم از پایتخت بیرون آمده بودند و در رکاب ایشان قرار گرفتند، در نیمهی راه امین الله خان نائب سلطان محمد خان، با کبکبهی خاصی همراه با سواران و پیاده نظام منتظر بودند، خوش آمد گفت، از این جا شهر یک فرسخ راه داشت، اینجا سواران و پیاده اینقدر برای استقبال جمع شده بودند که راه رفتن مشکل شده بود، به دروازهی حصار جایی که کوه شمال و کوه جنوب به هم وصل میشود و سرچشمهی رود کابل است، در ساحل شمالی آن بار عام سلطنتی قرار داشت، در جانب غربی این دره دشت وسیعی قرار دارد، آنجا سلطان محمد خان با هرسه تا برادر و پنجاه نفر از سواره نظام برای استقبال در انتظار بود، سیدآقا از راه دور، دست بلند فرمودند و سلام گفتند. او با احترام سلام را پاسخ داد و پیاده شد، حضرت هم پیاده شد مصافحه و معانقه فرمودند، آنگاه مجدداً از حضرت خواستند که سوار شود و خودش نیز سوار شد و هم رکاب شد، سران و معتمدین بیشماری دسته دسته میآمدند، خوش آمد و احوالپرسی میکردند از کثرت اسبها و مردم بقدری گرد و غبار شده بود که چیزی دیده نمیشد، سلطان محمد خان با اجازهی حضرت به نائب خویش امین الله خان دستور داد که حضرت را از بازار شهر همراهی کنند تا عموم مردم بدیدار ایشان مشرف و مستفیض گردند، کما اینکه حضرت از همین مسیر به قصر زیبا و دلپذیر وزیر فتح خان در باغ آن اقامت گزیدند.
در این دوران بین برادرانی که (شمال غربی هند و افغانستان را بین خودشان تقسیم کرده بودند) رقابت و دشمنی شدیدی بود[1] و همین اختلاف ضربه بزرگی بر اسلام و مسلمین وارد کرد و بهمین علت دولت سیکهای لاهور جرأت کرد که به منطقهای که مرکز شهسواری و نظامی، موطن فاتحان و کشورگشایان (معروف) و مسکن شیرمردان است، چشم طمع بدوزد و بسیاری از گوشه و کنار منطقه را سیکها و بعد از آن انگلیسیها تصرف و اشغال کنند که تاکنون قدم هیچ بیگانه، به آنجا نیفتاده بود و پرچم کفر بالا نیامده بود.
سیدآقا اینجا بمدت یک ماه و نیم تلاش میکردند که آنها را متحد کنند و به قدرتی تبدیل کنند که بتواند در مقابل خطر جدید ایستادگی کند و آبروی رفتهی اسلام و اعتبار، وقار از بین رفتهی افغانها را برگرداند و با همکاری آنها بتوانند اول با سیکها و بعد علیه انگلیسیها با موفقیت مبارزه کنند و سنگ بنای چنان دولت و نیروی نظامی ای را پایهگذاری کنند که حدود آن از مرز هند تا دیوار «قسطنطنیه» را دربر بگیرد، اما متاسفانه این خواب حضرت بیتعبیر ماند و حضرت از آنجا به سوی پیشاور حرکت کردند تا برای لشکر خویش مرکزی مناسب و پایگاهی موزون پیدا کنند و برای اهداف عالیهای که عامل متارکهی خانه و کاشانه و جدایی از محبوبترین عزیزان و مطلوبترین وطن بود، تدابیری بیندیشند. در پیشاور سه روز اقامت داشتند از آنجا به هشت نگر تشریف بردند با پخش خبر ورود حضرت کلیهی مردان محل همانند مور و ملخ برای دیدار ایشان جمع شدند، زنان اطراف و جوانب هم جمع شده بودند. ایشان در آن لحظه بر شتر سوار بودند، زنان لبههای زین پوش شتر را بعنوان تبرک تکه تکه کردند. حتی مقداری از موهای دم شتر را کندند. خاک پای شتر را بعنوان تبرک به چشم میکشیدند. بعضی به صورت میمالیدند و بعضی در پارچهای بسته به خانه میبردند، همهی مردم همراه تا کنار آبادی ایشان را، بردند و آنجا خیمهی ایشان، نصب گردید و کل کاروان همانجا اتراق کرد.
پس از اقامت چند روزه و دعوت مردم برای جهاد در این مدت، از مسیر خوشگی به نوشهره تشریف بردند، جایی که این محبوبترین عبادت عظمی را آغاز کردند که محصول تلاش و تبلیغ سالها و ثمرهی زحمتها و تلاشهای سفر پرمشقت بود، کاری که در قرون اخیر در تاریخ فاتحان و کشورگشایان به مشکل به چشم میخورد، کاری که از نیروی ایمانی، عشق و علاقه و توکل علی الله سرچشمه میگرفت و این یادگاری است از حسن تدبیر، عظمت و عزم راسخ سیدآقا که تاریخ هزار سالهی اسلامی در هند از آن خالی است.
[1]- این خانواده بیش از بیست برادر بودند که فرزندان پدری پائنده خان بودند، که 16 نفر از آنها نامدارتر و ممتازتر از دیگران بودند، بیشترشان در مناطق افغانستان، سرحد، کشمیر حکومت میکردند، در بین آنها آقایان سردار دوست محمد خان (پدر بزرگ امیر امان الله خان) سردار سلطان محمد خان (پدر بزرگ شاه شاور خان و ظاهرشاه) یار محمد خان حاکم پیشاور محمد عظیم خان حاکم کشمیر میر محمد خان حاکم غزنی و شیردل خان حاکم قندهار قابل ذکراند.
جناب آقای سید حمیدالدین مینویسند: ما بسلامتی بالاخره بوقت ظهر به شهر شال[1] وارد شدیم. زبان مردم این محل افغانی (پشتو) است. زبانهای دیگر را نمیتوانند بفهمند، این مردم با کمال ارادت و خلوص به خدمت سیدآقا رسیدند، والی این محل که از طرف محاب خان[2] منصوب بود، سرداری بزرگوار و با شخصیت است، در قشیر امراء حاضر شد و برای رفع نیازهای لشکر، خبرگیری بموقع و دلداری و حمایت تلاش زیادی کرد و به جلب رضایت حضرت مشرف شد، بفاصلهی دو فرسخی این شهر در یک روستا، یک خانوادهی سید، سکونت داشت، روز سوم آن سید بعنوان ضیافت با غذا و میوه فراوان پذیرایی کرد، حضرت را همراه با صد نفر از یاران به خانه دعوت کرد و با نشاط خاصی پذیرایی کرد، همین روز والی «شال» بدست حضرت، برای جهاد و ارادت، بیعت کرد و حضرت را همراه با عده زیادی از مجاهدان، دعوت کرد و به خانه برد و حق ضیافت را اداء کرد، و برای همراهی در سفر تقاضا کرد، حضرت در حق او دعای خیر کرد و فرمود: «بموقع نیاز پیغام میفرستیم آنگاه شما بیایید».
روز بعد در تاریخ 28 محرم الحرام حضرت از قریهی خوشاب و کاریز ملا عبدالله/ کوچ فرمودند و بسوی قندهار حرکت فرمودند. صدها نفر، سوارکار از خانهها بیرون آمدند و از وسط راه تا اردوگاه همراهی کردند، هزاران نفر از اشراف، علماء و فضلای شهر پیاده استقبال میکردند، بعلت ازدحام مردم و سواران، خیابانها و راهها پر شده بود و در ازدحام جمعیت شناسایی خودی از بیگانه مشکل شده بود، با این ابهت و عظمت، ایشان نزدیک شهر رسیدند، به فاصلهی یک مایلی در غرب شهر نزدیک «به دروازهی هراتی» خیمهی ایشان برپا شد و لشکر اتراق کرد.
پردل خان والی قندهار به علت سوگ برادرش شیردل خان که روز چهارم وفات او بود از عدم حضور خود، عذرخواهی کرد و وسایل ضیافت را همانجا فرستاد، حضرت برای او سلام و درود فرستاد و فرمود: من خودم فردا جهت تسلیت پیش شما میآیم، روز بعد همراه با چهل نفر جهت تسلیت، ملاقات شرکت در ترحیم مرحوم تشریف بردند، پردل خان همراه با برادرانش به حیاط برای استقبال آمد و با عقیدت و احترام خاصی معانقه(بغل کردن) و خوش آمد کرد، با خود به خانه برد و روی مسند خویش نشاند، پس از ادای احترام از انگیزه و وضعیت سفر سوال کردند، پس از آگاهی از تفصیل آن جهت قلت امکانات و عزم راسخ حضرت، تعجب کردند. و آن را توفیق الهی دانستند، این گفتگو و مراسم ترحیم دو ساعت به طول انجامید سپس حضرت بیرون تشریف آوردند. (مکتوب سید حمیدالدین، از مکتوبات خطی 203 و 204).
چهار روز در قندهار اقامت داشتند، احدی از خاص و عام نمانده بود که به حضور نرسیده باشد، هر نفر با اصرار تقاضای شرکت در جهاد را مطرح میکرد، نوبت بجایی رسید که هزاران نفر بدون اجازه و اطلاع به حضرت از دل خود وسایل سفر را تهیه کردند و آمادهی سفر جهاد شدند، حکام وقت مطلع شدند، آنها برای جلوگیری از خطر و شورش به نگهبانان دروازههای شهر دستور دادند احدی را اجازه ندهند از شهر خارج شود، مردم آرام نمیگرفتند، برای حضرت پیغام فرستادند که مردم در شوق جهاد و عشق همراهی با شما بیقرارند و نظم شهر دارد از بین میرود، لذا خواهش میکنیم که در حرکت به کابل تعجیل بفرمایید و هرکس تقاضای همراهی کند، شما قبول نکنید.
حضرت از بیم کم لطفی، در تاریخ سوم صفر از قندهار بیرون آمد و در کاریز عبدالعزیز اتراق کردند، در چهارم صفر برای اجاره کردن شترهای سفر، به سوی کابل آنجا ماندند و در پنجم صفر به سوی کابل حرکت فرمودند و به محل قلعهی اعظم خان توقف کردند.