مبحث اول: مرگ، برزخ، قبر و فتنۀ آن
مبحث دوم: نعمتها و عذاب قبر
مبحث سوم: ردّ دیدگاه منکران عذاب و نعمتهای قبر
مبحث اول:
مرگ، برزخ، قبر و فتنۀ آن
مرگ، ضد و نقیض زندگی است.
قرطبی میگوید: «عالمان بر این باورند که مرگ نیستی محض یا فنای صِرف نیست، بلکه قطع رابطۀ روح با بدن و جداشدن آن و ایجاد مانع در میان آن دو و تغییر وضعیّت و انتقال از یک منزل به منزلی دیگر است.»[1]
قرطبی / چنین میآورد: «مسلمانان اجماع دارند که مرگ سنّ مشخّص، زمان معلوم و بیماری خاصّی ندارد. علّت این است که انسان کاملاً آماده و مهیّا باشد.»[2]
این واژه در زبان عربی به معنای مانع میان دو شیء است.
الله ـ میفرماید:
﴿وَجَعَلَ بَیۡنَهُمَا بَرۡزَخٗا﴾ [الفرقان: 53]
«و در میان آن دو مانعی قرار داد.»
مراد از برزخ، مانع است.
«یعنی منزل پس از مرگ تا هنگام برانگیختهشدن.
الله ﻷ میفرماید:
﴿وَمِن وَرَآئِهِم بَرۡزَخٌ إِلَىٰ یَوۡمِ یُبۡعَثُونَ﴾ [المؤمنون: 100]
«و پشت سرشان برزخی است تا روزی که برانگیخته شوند.»
مجاهد / میگوید: مراد از آن، فاصلۀ میان مرگ و رستاخیز است.
وقتی به شعبی گفته شد که فلانی مُرد، او پاسخ داد: «وی نه در دنیا و نه در آخرت است.»[3]
ابن قیّم / میگوید: «برزخ فاصلۀ میان دنیا و آخرت است و اهل برزخ در میان دنیا و آخرت قرار دارند.»[4]
محلّ دفن انسان که جمعش قبور میشود و «مقبُره» یا «مقبَره» محلّ قبرستان و «مقبَر» محلّ قبر را گویند.[5]
فتنه چندین معنا دارد؛ از جمله امتحان و آزمایش، چنانکه الله تعالی میفرماید:
﴿لِنَفۡتِنَهُمۡ فِیهِ﴾ [طه: 131]
«تا آنان را در آن بیازماییم.»
همچنین به معنای شرک است:
﴿وَقَٰتِلُوهُمۡ حَتَّىٰ لَا تَکُونَ فِتۡنَةٞ﴾ [البقرة: 193]
«و با آنان جنگ کنید تا فتنه [شرک] باقی نماند.»
علاوه بر این، به معنای سوزاندن و مجازات بهوسیلۀ آتش میآید:
﴿إِنَّ ٱلَّذِینَ فَتَنُواْ ٱلۡمُؤۡمِنِینَ وَٱلۡمُؤۡمِنَٰتِ ثُمَّ لَمۡ یَتُوبُواْ فَلَهُمۡ عَذَابُ جَهَنَّمَ وَلَهُمۡ عَذَابُ ٱلۡحَرِیقِ﴾ [البروج: 10]
«همانا کسانی که مردان و زنان مؤمن را [بهوسیلۀ آتش] شکنجه [و آزار] دادند، سپس توبه نکردند، برای آنان عذاب جهنّم بوده و برایشان عذاب [آتش] سوزان است.»
فتنۀ قبر یعنی پرسش دو فرشته پس از دفن میّت، دربارۀ پروردگار، دین و پیامبر او.
وقتی مرده در قبر نهاده میشود، روح به بدنش باز میگردد و از وی سؤال شده و گفته میشود: پروردگار تو کیست؟ دین تو چیست؟ و پیامبرت چه کسی است؟
انسان مؤمن میگوید: پروردگارم، الله و دینم اسلام و پیامبرم محمّد ج است.
امّا الله ﻷ ظالمان را گمراه نموده و شخص کافر [باحسرت] میگوید: آه، آه، نمیدانم.
انسان منافق و مردّد نیز میگوید: نمیدانم؛ من از مردم چیزی شنیدم و همان را بر زبان آوردم.
کیفیّت فتنۀ قبر در چندین حدیث بیان شده است؛ از جمله براء بن عازب س میگوید: به منظور تشییع جنازهای در قبرستان بقیع غرقد [در مدینه] حاضر بودیم که پیامبر ج آمده و نشستند و ما نیز در اطراف ایشان نشستیم، گویی که پرنده بر روی سرمان بود [تکان نمیخوردیم]. درحالی که برای آن میّت لحد ساخته میشد، پیامبر ج سه مرتبه فرمودند: «أَعُوذُ بِاللهِ مِنْ فِتْنَةِ القَبْرِ»؛ «از فتنۀ قبر، به الله متعال پناه میبرم.»
در این حدیث، در توصیف بندۀ مؤمن آمده است که: «فَتُعَادُ رُوحُهُ فِی جَسَدِهِ، فَیَأْتِیهِ مَلَکَانِ، فَیُجْلِسَانِهِ، فَیَقُولَانِ لَهُ: مَنْ رَبُّکَ؟ فَیَقُولُ: رَبِّیَ اللَّهُ، فَیَقُولَانِ لَهُ: مَا دِینُکَ؟ فَیَقُولُ: دِینِیَ الْإِسْلَامُ، فَیَقُولَانِ لَهُ: مَا هَذَا الرَّجُلُ الَّذِی بُعِثَ فِیکُمْ؟ فَیَقُولُ: هُوَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ، فَیَقُولَانِ لَهُ: وَمَا عِلْمُکَ؟ فَیَقُولُ: قَرَأْتُ کِتَابَ اللَّهِ، فَآمَنْتُ بِهِ وَصَدَّقْتُ، فَیُنَادِی مُنَادٍ فِی السَّمَاءِ: أَنْ صَدَقَ عَبْدِی، فَأَفْرِشُوهُ مِنَ الْجَنَّةِ، وَأَلْبِسُوهُ مِنَ الْجَنَّةِ، وَافْتَحُوا لَهُ بَابًا إِلَى الْجَنَّةِ»؛ «روح [مؤمن] به بدنش بازگردانده میشود، سپس دو فرشته آمده، وی را مینشانند و به او میگویند: پروردگارت چه ذاتی است؟ وی پاسخ میدهد: پروردگارم الله است. سپس میپرسند: دینت چیست؟ میگوید: دینم اسلام است. سپس از وی میپرسند: این مردی که در میانتان مبعوث گشت، کیست؟ او میگوید: وی رسول الله ج است. در ادامه، از وی میپرسند: چقدر میدانی [یا علم داری]؟ میگوید: قرآن را خواندم و به آن ایمان آورده و تصدیقش نمودم. سپس ندادهندهای در آسمان فریاد میزند که بندهام راست گفت، پس برایش فرشی از بهشت پهن کنید و لباسی از بهشت بپوشانید و دری به سوی بهشت بگشایید.»
همچنین دربارۀ شخص کافر آمده است که: «فَتُعَادُ رُوحُهُ فِی جَسَدِهِ، وَیَأْتِیهِ مَلَکَانِ، فَیُجْلِسَانِهِ، فَیَقُولَانِ لَهُ: مَنْ رَبُّکَ؟ فَیَقُولُ: هَاهْ هَاهْ لَا أَدْرِی، فَیَقُولَانِ لَهُ: مَا دِینُکَ؟ فَیَقُولُ: هَاهْ هَاهْ لَا أَدْرِی، فَیَقُولَانِ لَهُ: مَا هَذَا الرَّجُلُ الَّذِی بُعِثَ فِیکُمْ؟ فَیَقُولُ: هَاهْ هَاهْ لَا أَدْرِی، فَیُنَادِی مُنَادٍ مِنَ السَّمَاءِ أَنْ کَذَبَ، فَافْرِشُوا لَهُ مِنَ النَّارِ، وَافْتَحُوا لَهُ بَابًا إِلَى النَّارِ، فَیَأْتِیهِ مِنْ حَرِّهَا، وَسَمُومِهَا، وَیُضَیَّقُ عَلَیْهِ قَبْرُهُ حَتَّى تَخْتَلِفَ فِیهِ أَضْلَاعُهُ»[6]؛ «روح [کافر] به بدنش بازگردانده میشود، سپس دو فرشته آمده، وی را مینشانند و به او میگویند: پروردگارت چه ذاتی است؟ وی پاسخ میدهد: آ، آه، نمیدانم. سپس از وی میپرسند: دین تو چیست؟ میگوید: آه، آه، نمیدانم. به او میگویند: این مردی که در میان شما مبعوث گشت، کیست؟ پاسخ میدهد: آه، آه، نمیدانم. سپس ندادهندهای از آسمان فریاد میزند که او دروغ گفت، پس برایش فرشی از آتش پهن کنید و دری بهسوی دوزخ بگشایید. بنابراین گرما و حرارت آتش دوزخ به او میرسد و قبرش بر وی تنگ میگردد تا جایی که پهلوهایش به هم میچسبد.»
در برخی از احادیث، توصیف دو فرشتۀ مسؤول فتنۀ قبر و نام آنها آمده است.
ابوهریره س روایت میکند که رسول الله ج فرمودند: «إِذَا قُبِرَ الْمَیِّتُ - أَوْ قَالَ: أَحَدُکُمْ- أَتَاهُ مَلَکَانِ أَسْوَدَانِ أَزْرَقَانِ، یُقَالُ لأَحَدِهِمَا: الْمُنْکَرُ، وَلِلآخَرِ: النَّکِیرُ»[7]؛ «وقتی میّت-یا فرمودند: یکی از شما- در قبر نهاده میشود، دو فرشتۀ سیاه و کبود نزدش میآیند که به یکی منکر و به دیگری، نکیر گفته میشود.»
خ- آیا امّتهای پیشین هم فتنۀ قبر دارند یا اینکه مورد مذکور مخصوص مسلمانان است؟
برخی از علما میگویند: امّتهای پیشین فتنۀ قبر ندارند، چون از رسولانشان فرمان نبردند و از این رو، در عذابشان تعجیل میگردد، ولی از امّت اسلام عذاب به طور موقّت برداشته شده و پیامبر ج با شمشیر فرستاده شدند و هرکس که از ترس کشتهشدن، مسلمان شود و سپس منافق گردد، در قبر عذاب میشود.
دیدگاه فوق خالی از اشکال نیست و صحیح آن است که بگوییم امّتهای پیشین هم فتنۀ قبر دارند و در آنجا عذاب میشوند یا نعمت میگیرند.
آنچه دربارۀ عذاب فرعونیان بیان شده است، یکی از دلایل موجود در این زمینه به شمار میرود، چنانکه الله ﻷ میفرماید:
﴿ٱلنَّارُ یُعۡرَضُونَ عَلَیۡهَا غُدُوّٗا وَعَشِیّٗاۚ وَیَوۡمَ تَقُومُ ٱلسَّاعَةُ أَدۡخِلُوٓاْ ءَالَ فِرۡعَوۡنَ أَشَدَّ ٱلۡعَذَابِ﴾ [غافر: 46]
«[آن عذاب] آتش [دوزخ است] که هر صبح و شام بر آن عرضه میشوند و روزی که قیامت برپا میگردد [گفته میشود:] آل فرعون را در سختترین عذاب وارد کنید.»
در صحیح مسلم، از عروه بن زبیر س نقل شده که خالهاش؛ أمّ المؤمنین عایشه ل میگفت: «رسول الله ج درحالی نزد من آمدند که زنی یهودی آنجا بود و میگفت: آیا میدانی که شما در قبر، دچار فتنه میشوید؟
عایشه ل میگوید که پیامبر ج آشفته شده و فرمودند: «إِنَّمَا تُفْتَنُ الیَهُودُ»؛ «قطعاً یهودیان دچار فتنه و ابتلا میشوند.»
أمّ المؤمنین عایشه ل در ادامه میگوید: چندین شب گذشت و سپس رسول الله ج فرمودند: «هَلْ شَعَرْتِ أَنَّهُ أُوحِیَ إِلَیَّ أَنَّکُمْ تُفْتَنُونَ فِی الْقُبُورِ؟»؛ «آیا میدانی که به من وحی شد شما در قبرها مورد فتنه و آزمایش قرار میگیرید؟!»
عایشه ل میگوید: میشنیدم که پیامبر ج پس از آن، از عذاب قبر به الله تعالی پناه میبردند.[8]
ابن قیّم / پس از بیان اختلاف موجود در این مسأله میگوید: «به نظر میرسد -والله أعلم- که هر پیامبری با امّتش اینگونه است و این افراد پس از اینکه مورد سؤال قرار میگیرند و علیه آنان دلیل آورده میشود، در قبرهایشان عذاب و مجازات میگردند، همانگونه که در آخرت، پس از سؤال و اقامۀ دلیل علیه آنان، عذاب میشوند، و الله ـ داناتر است.»[9]
د- آیا انسان کافر در قبر خود مورد فتنه و امتحان قرار میگیرد؟
دیدگاه صحیح این است که شخص کافر نیز دچار فتنه میشود و از این رو فتنۀ قبر برای کافر و غیر کافر است، چنانکه در احادیث قبلی بیان شده که انسان کافر و منافق پس از سؤال نکیر و منکر میگویند: «آه، آه، من نمیدانم.»
ذ- آیا کودکان هم در قبرهایشان امتحان میشوند؟
در این زمینه، دو دیدگاه وجود دارد:
1. از آنان سؤال میشود، زیرا خواندن نماز میّت و درخواست اینکه الله تعالی آنان را از عذاب و فتنۀ قبر حفاظت نماید، مشروع شده است.
2. گروهی نیز معتقدند که از آنان سؤال نمیشود، چون پرسش از کسی انجام میگیرد که آگاه به رسول و فرستنده باشد تا از وی پرسیده شود: آیا به آن رسول ایمان آورده و از وی فرمان برده یا نه. پس کودک که هیچ شناختی ندارد، چگونه مورد سؤال قرار میگیرد؟![10]
با توجّه به سخنان ابن تیمیّه و ابن قیّم رحمهما الله میتوان گفت که آنان دیدگاه نخست را پذیرفتهاند.
در پاراگراف بعدی این موضوع روشن خواهد شد.
ر- آیا از فرد غیر مکلّف سؤال میشود؟
در این باره نیز اختلاف است.
شیخ الإسلام ابن تیمیّه / میگوید: «احادیث متواتری از پیامبر ج در مورد فتنۀ قبر نقل شده و براء بن عازب، انس بن مالک، ابوهریره و دیگران ش این احادیث را روایت نمودهاند.
فتنه و سؤال قبر برای تمامی مکلّفان است مگر پیامبران † که در این زمینه اختلاف بوده و نیز دربارۀ افراد غیرمکلّف؛ مانند کودکان و دیوانگان اختلاف وجود دارد که برخی معتقدند آنان هم مورد فتنه و سؤال قرار میگیرند و گروهی این موضوع را قبول ندارند، زیرا امتحان و آزمایش مختصّ مکلّفان است. قاضی [عیاض] و ابن عقیل بر این باورند.
بر این اساس، افراد مذکور پس از مرگ مورد سؤال قرار نمیگیرند.
امّا بنا بر قولی، از آنان هم سؤال میشود و هم دچار فتنه میگردند.
ابوحکیم و ابوالحسن بن عبدوس بر این باور بودند و همین دیدگاه را از یارانش نقل کرده است. دیدگاه فوق موافق با سخن افرادی است که میگویند: آنان در روز قیامت مکلّف هستند، چنانکه بیشتر عالمان و محدّثان و متکلّمان اهل سنّت بر همین باورند و ابوالحسن اشعری مطلب مذکور را از اهل سنّت نقل کرده و آن را پذیرفته و نتیجۀ سخنان امام احمد / نیز همین است.»[11]
در جایی دیگر، پس از آوردن سخنی شبیه کلام قبلی و بیان دلیل کسانی که قائلند آنان در قبر مورد ابتلا و سؤال قرار میگیرند، میگوید: «قائلان به دیدگاه نخست، دلیل آوردهاند که در «مؤطّا» نقل شده ابوهریره س بر کودکی که مرتکب گناهی نشده بود، نماز خواند و اینگونه دعا کرد: "پروردگارا! او را از عذاب و فتنۀ قبر حفاظت کن." این روایت نشان میدهد که کودکان نیز فتنۀ قبر دارند.
علاوه بر این، کودکانِ کفّار که در دنیا مکلّف نبودهاند، در آخرت تکلیف و مسؤولیّت دارند و احادیث متعدّدی بیانگر این مطلب است.
ابوالحسن اشعری / همین دیدگاه را از اهل سنّت و جماعت نقل کرده است. سخنانی از امامان؛ همچون امام احمد و دیگران رحمهم الله بیان شده که دربارۀ اطفال مشرکین باید سکوت کرد، چنانکه در صحیح بخاری و صحیح مسلم، روایت شده که از پیامبر ج در مورد فرزندان مشرکان سؤال شد و ایشان پاسخ دادند که: «اللَّهُ أَعْلَمُ بِمَا کَانُوا عَامِلِینَ»؛ «الله تعالی بهتر میداند که [اگر آنان را زنده نگه میداشت و مکلّف میساخت] چه میکردند.»
در صحیح بخاری ثابت شده که برخی از این افراد وارد بهشت میشوند.
در صحیح مسلم نقل گشته کودکی که به دست خضر کشته شد، از همان روز اول، کافر آفریده شده بود.
اگر در میان کودکان و غیرشان، افراد بدبخت و سعادتمندی وجود دارد و این کار به منظور امتحان آنان در دنیا صورت میگیرد، در آخرت نیز امکان آزمایش این افراد است.
زیرا برای تکتک فرزندان مؤمنان به طور معیّن، شهادت ورود به بهشت داده نشده، هرچند به طور کلّی و مطلق نقل گشته که آنان به بهشت میروند. بنابراین گاهی اوقات، کودکی منافق در میان مؤمنان وجود دارد، والله اعلم.»[12]
ابن قیّم / میگوید: «در روایت ابوهریره س،[13] مراد از این عذاب قبر، مجازات کودک به سبب ترک اطاعت یا انجام معصیت نیست، چون الله ﻷ کسی را که گناهی نکرده است، مجازات نمیکند.
بلکه هدف از آن، درد و رنجی است که میّت به سبب دیگران تحمّل میکند و مجازات عمل خودش نیست.
مثلا پیامبر ج فرمودند: «إِنَّ المَیِّتَ لَیُعَذَّبُ بِبُکَاءِ أَهْلِهِ عَلَیْهِ»؛ «بدون تردید میّت به سبب گریۀ خانوادهاش، رنج میکشد.» یعنی بدین علّت، رنج و درد را تحمّل میکند و مراد این نیست که بر اثر گناه فرد زنده مجازات میگردد:
﴿وَلَا تَزِرُ وَازِرَةٞ وِزۡرَ أُخۡرَىٰۚ﴾ [الأنعام: 164]
«و هیچ گنهکاری بار گناه دیگری را به دوش نمیگیرد.»
همچنین رسول الله ج فرمودند: «السَّفَرُ قِطْعَةٌ مِنَ العَذَابِ»؛ «سفر، بخشی [نوعی] از رنج و درد است.»
بنابراین عذاب عامتر از عقوبت و مجازات است.
تردیدی نیست که در قبر، دردها و غصّهها و افسوسهایی وجود دارد و در برخی موارد، تأثیرش به کودک رسیده و دردناک میشود و بدین سبب، برای فردی که بر وی نماز میخواند، جایز است که از الله متعال بخواهد وی را از این نوع درد و رنج نجات دهد، والله اعلم.»[14]
یعنی نعمتها یا عذابی که در قبر وجود دارد و نتیجۀ فتنۀ قبر است. بنابراین نعمتهای آن، مخصوص مؤمنان صادق و عذابش مختصّ منافقان و کافران ظالم است.
2- تواتر احادیث دربارۀ نعمتها و عذاب قبر
شارح «العقیدة الطّحاویّه» میگوید: «بدون تردید
احادیث متواتر و فراوانی از
رسول الله ج در مورد عذاب و نعمتهای
قبر برای کسی که شایستۀ این مطلب است، به اثبات رسیده و از این رو، باور و ایمان
به این موضوع واجب است.»[15]
شیخ الإسلام ابن تیمیّه / چنین میآورد: «دیدگاه سایر مسلمانان و بلکه سایر ملّتها بر اثبات قیامت کبری، برخاستن مردم از قبرها و وجود پاداش و مجازات در قیامت، و نیز بر وجود عذاب و پاداش در برزخ – فاصلۀ میان مرگ تا قیامت- است. تمامی پیشینیان و اهل سنّت و جماعت بر همین باور بودهاند و تنها تعداد اندکی از بدعتیها وجود پاداش و مجازات در برزخ را انکار کردهاند.»[16]
3- اثبات نعمتها و عذاب قبر در قرآن کریم
در چندین آیه اشاره شده که نعمتها و عذاب قبر در برزخ وجود دارد و به وقوع میپیوندد.
بخاری / در کتاب الجنائز، عذاب قبر را روشن ساخته و بخشی را به این موضوع اختصاص داده و آیات زیر را آورده است:
﴿وَلَوۡ تَرَىٰٓ إِذِ ٱلظَّٰلِمُونَ فِی غَمَرَٰتِ ٱلۡمَوۡتِ وَٱلۡمَلَٰٓئِکَةُ بَاسِطُوٓاْ أَیۡدِیهِمۡ أَخۡرِجُوٓاْ أَنفُسَکُمُۖ ٱلۡیَوۡمَ تُجۡزَوۡنَ عَذَابَ ٱلۡهُونِ بِمَا کُنتُمۡ تَقُولُونَ عَلَى ٱللَّهِ غَیۡرَ ٱلۡحَقِّ وَکُنتُمۡ عَنۡ ءَایَٰتِهِۦ تَسۡتَکۡبِرُونَ﴾ [الأنعام: 93]
«و [شگفتزده میشوی] اگر ببینی هنگامی که [این] ستمکاران در سکرات مرگ فرو رفتهاند و فرشتگان [قبض روح] دستها را گشوده [و به آنان میگویند:] جانهایتان را بیرون آورید! امروز عذاب خفّتباری در برابر آنچه به ناحق بر الله میگفتید و نسبت به آیات او تکبّر ورزیدید، خواهید دید.»
﴿وَمِمَّنۡ حَوۡلَکُم مِّنَ ٱلۡأَعۡرَابِ مُنَٰفِقُونَۖ وَمِنۡ أَهۡلِ ٱلۡمَدِینَةِ مَرَدُواْ عَلَى ٱلنِّفَاقِ لَا تَعۡلَمُهُمۡۖ نَحۡنُ نَعۡلَمُهُمۡۚ سَنُعَذِّبُهُم مَّرَّتَیۡنِ ثُمَّ یُرَدُّونَ إِلَىٰ عَذَابٍ عَظِیمٖ﴾ [التّوبة: 101]
«و از [میان] اعراب [بادیهنشین] که پیرامون شما هستند، گروهی منافقند. و از اهل مدینه [نیز] گروهی خوی نفاق گرفتهاند. تو آنان را نمیشناسی، [ولی] ما این افراد را میشناسیم. به زودی آنان را دو بار عذاب خواهیم کرد، سپس به سوی عذابی بزرگ [در قیامت] فرستاده میشوند.»
﴿وَحَاقَ بَِٔالِ فِرۡعَوۡنَ سُوٓءُ ٱلۡعَذَابِ٤٥ ٱلنَّارُ یُعۡرَضُونَ عَلَیۡهَا غُدُوّٗا وَعَشِیّٗاۚ وَیَوۡمَ تَقُومُ ٱلسَّاعَةُ أَدۡخِلُوٓاْ ءَالَ فِرۡعَوۡنَ أَشَدَّ ٱلۡعَذَابِ﴾ [غافر: 45- 46]
«و بدترین عذاب، آل فرعون را در میان گرفت. [آن عذاب] آتش [دوزخ است] که هر صبح و شام بر آن عرضه میشوند و روزی که قیامت برپا میگردد [گفته میشود:] آل فرعون را در سختترین عذاب وارد کنید.»[17]
نخستین آیهای که امام بخاری / آن را آورده است، دربارۀ عذابشدن کافران توسّط فرشتگان در زمان جانکندن بوده و آیۀ دوم نشان میدهد که منافقان پیش از عذاب روز قیامت، به دو عذاب دیگر نیز دچار خواهند شد.
عذاب اول: الله تعالی آنان را در دنیا، به عذابی از جانب خود یا بهوسیلۀ مسلمانان دچار میسازد؛
عذاب دوم: همان عذاب قبر، که حسن بصری / میگوید: «به زودی آنان را دو بار عذاب خواهیم کرد: یعنی عذاب دنیا و عذاب قبر.»[18]
طبری میگوید: «به احتمال زیاد یکی از آن دو، عذاب قبر و دیگری احتمال دارد گرسنگی، اسارت، کشتهشدن و هلاکت، خواری یا ... که قبلا بیان گردید، باشد.»[19]
آیۀ سوم دلیلی روشن برای اهل سنّتی است که قائل به عذاب قبر هستند، زیرا الله ﻷ بیان فرمود که فرعونیان در صبح و شام، بر آتش دوزخ عرضه میشوند و این کار قبل از روز قیامت صورت میگیرد، چون الله تعالی پس از آن فرمود:
﴿وَیَوۡمَ تَقُومُ ٱلسَّاعَةُ أَدۡخِلُوٓاْ ءَالَ فِرۡعَوۡنَ أَشَدَّ ٱلۡعَذَابِ﴾ [غافر: 46]
«و روزی که قیامت برپا میگردد [گفته میشود:] آل فرعون را در سختترین عذاب وارد کنید.»
قرطبی / میگوید: «جمهور علما معتقدند که این عرضه در برزخ صورت میگیرد و مطلب مذکور دلیلی بر اثبات عذاب قبر به شمار میرود.»[20]
علاوه بر موارد فوق، آیات دیگری نیز اشاره به عذاب و نعمتهای قبر دارند.[21]
4- ایمان به عذاب و نعمتهای قبر بدون کیفیّت است
شریعت اموری که از نظر عقلی محال باشد را بیان نمیکند، امّا از مواردی که عقول را به حیرت و تعجّب وا میدارد، سخن میگوید؛ بازگشت روح به بدن، به گونهای که ما در دنیا میشناسیم نیست، بلکه به شکل دیگری به آن باز خواهد گشت.[22]
5- آیا عذاب و نعمتهای قبر مختصّ به مدفون در قبر است یا شامل همه میشود؟
در پاسخ باید گفت که عذاب و نعمتهای قبر شامل افراد مدفون در قبر و غیر آن میشود؛ هرکس که بمیرد و مستحقّ عذاب یا نعمت باشد، به وی خواهد رسید؛ فرقی نمیکند که در قبر شود یا نه و فرقی ندارد که در صحرا یا در محلّی محفوظ؛ همچون سردخانه باشد؛ یا اینکه خوراک درندگان شده یا سوخته و خاکستر و پراکنده در هوا گشته باشد یا به دار آویخته یا در دریا غرق یا ... شده باشد. بنابراین عذاب و نعمتهای قبر به او میرسد، همانگونه که فرد مدفون در قبر به آن دچار میشود.
امّا به اعتبار غالب و اصل، عذاب و نعمتهای قبر گفته شده است.[23]
6- عذاب و نعمتهای قبر به بدن میرسد یا به روح؟
عذاب و نعمتهای قبر هم به بدن و هم به روح میرسد.
شیخ الإسلام ابن تیمیّه / میگوید: «پیشینیان این امّت و امامان آن معتقدند که هرگاه فردی بمیرد، نعمت یا عذاب به او؛ یعنی هم به روح و هم به جسمش میرسد و روح پس از جداشدن از بدن، برخوردار از نعمت یا دچار عذاب میگردد و گاهی اوقات متّصل به بدن شده و در نتیجه، به همراه آن نعمت میگیرد یا عذاب میشود.»[24]
همچنین میگوید: «به اتّفاق اهل سنّت و جماعت، عذاب یا نعمت هم به جسم و هم به روح میرسد و روح و نفس به تنهایی یا به همراه جسم، نعمت میگیرد یا دچار عذاب میشود. بنابراین در این حالت، عذاب یا نعمت به هردو تا میرسد، چنانکه گاهی اوقات روح به تنهایی از نعمت برخوردار میشود یا عذاب میگردد.»[25]
7- عذاب قبر دائمی است یا موقّتی؟
این عذاب بر دو نوع است:
أ- عذاب دائمی که آیۀ زیر بیانگر آن است:
﴿ٱلنَّارُ یُعۡرَضُونَ عَلَیۡهَا غُدُوّٗا وَعَشِیّٗاۚ وَیَوۡمَ تَقُومُ ٱلسَّاعَةُ أَدۡخِلُوٓاْ ءَالَ فِرۡعَوۡنَ أَشَدَّ ٱلۡعَذَابِ﴾ [غافر: 46]
«[آن عذاب] آتش [دوزخ است] که هر صبح و شام بر آن عرضه میشوند و روزی که قیامت برپا میگردد [گفته میشود:] آل فرعون را در سختترین عذاب وارد کنید.»
در حدیثی که براء بن عازب س دربارۀ سؤال و فتنۀ قبر انسان کافر نقل نموده، چنین آمده است: «ثُمَّ یُفْتَحُ لَهُ بَابٌ إِلَى النَّارِ، فَینْظُرَ إِلَى مَقْعَدِه فِیهَا حَتَّى تَقُومَ السَّاعَةُ»؛ «سپس برایش دری به سوی آتش دوزخ باز میشود و او تا زمانی که قیامت فرا رسد، به جایگاهش در آنجا نگاه میکند.»
اندکی قبل، در این زمینه مطالبی بیان شد.
ب- نوعی از این عذاب تا مدّتی ادامه دارد و سپس قطع میشود: یعنی عذاب و مجازات برخی افراد که گناهانشان کم بوده و به اندازۀ جرمشان، عذاب میشوند و سپس تمام میگردد، همانگونه که مدّتی در دوزخ مجازات میگردند و سپس نجات مییابند.
گاهی اوقات نیز به سبب دعا، صدقه، پاداش حجّی که از برخی نزدیکانش به وی رسیده یا ... عذابش قطع و تمام میشود.[26]
8- عوامل عذاب قبر و اسباب نجات از آن
به طور خلاصه و کلّی میتوان گفت که عدمشناخت نسبت به الله تعالی، سرپیچی از دستورات او و ارتکاب گناهان باعث عذاب قبر میشوند.
و اسباب نجات از آن، بر عکس موارد فوق است.[27]
مبحث سوم:
ردّ دیدگاه منکران عذاب و نعمتهای قبر
برخی از منحرفان بیدین و زندیق و پیروانشان منکر عذاب، وسعت و تنگی عذاب قبر و اینکه گودالی از آتش یا باغی از بهشت باشد و نیز اینکه میّت را مینشانند، هستند.
الحمدلِلّه پاسخ این گمانها آسان است و از دیدگاه شریعت و حسّ و عقل، ادّعاهای باطل و مردودی به شمار میروند و اکنون برخی از دلایل موجود در این باره بیان میگردد.
1- عذاب و نعمتهای قبر بر اساس شریعت ثابت است
علاوه بر متونی که قبلا بیان گردید، ابن عبّاس ب روایت نموده که پیامبر ج از کنار دو قبر عبور کرده و فرمودند: «یُعَذَّبَانِ، وَمَا یُعَذَّبَانِ فِی کَبِیرٍ، بَلَى، کَانَ أَحَدُهُمَا لاَ یَسْتَتِرُ مِنْ بَوْلِهِ، وَکَانَ الآخَرُ یَمْشِی بِالنَّمِیمَةِ»؛ «[صاحب این دو قبر] عذاب میشوند؛ آن هم نه به سبب انجام گناه کبیره؛ بلکه یکی از این دو نفر، از [رسیدن و پاشیدهشدن] ادرار [به بدنش] پرهیز نمیکرد [و میان خود و ادرارش پوشش و مانعی قرار نمیداد] و دیگری خبرچینی مینمود.» سپس شاخۀ تری را خواستند و آن را به دو نیم کرده و فرمودند: «لَعَلَّهُ یُخَفِّفُ عَنْهُمَا مَا لَمْ یَیْبَسَا»[28]؛ «امید است که عذابشان کم [یا بخشیده] شود تا زمانی که این دو شاخه خشک نشدهاند.»
2- حالات و شرایط برزخ از امور غیبی است و از طریق حس درک نمیشود
اگر این موارد بهوسیلۀ حس فهمیده میشد، قطعاً فایدۀ ایمان به غیب مفهوم و معنایی نداشت و مؤمنان به غیب و انکارکنندگان آن یکسان بودند.
3- حسّ و تجربه دلالت بر وقوع عذاب قبر دارد
انسانِ به خوابرفته گاهی اوقات خواب میبیند که در محلّی وسیع و خرّم و برخوردار از نعمت یا در مکانی تنگ و وحشتآور و دردناک است و بسا اوقات بر اثر آنچه دیده، بیدار میشود و نشانۀ درد را در بدنش احساس میکند، هرچند در بستر و داخل اتاق خویش است.
خواب برادر مرگ بوده و به همین سبب، الله ـ آن را وفات مینامد:
﴿ٱللَّهُ یَتَوَفَّى ٱلۡأَنفُسَ حِینَ مَوۡتِهَا وَٱلَّتِی لَمۡ تَمُتۡ فِی مَنَامِهَاۖ فَیُمۡسِکُ ٱلَّتِی قَضَىٰ عَلَیۡهَا ٱلۡمَوۡتَ وَیُرۡسِلُ ٱلۡأُخۡرَىٰٓ إِلَىٰٓ أَجَلٖ مُّسَمًّىۚ إِنَّ فِی ذَٰلِکَ لَأٓیَٰتٖ لِّقَوۡمٖ یَتَفَکَّرُونَ﴾ [الزّمر: 42]
«الله جانها را به هنگام مرگشان قبض میکند، و [نیز جان] کسانی که در خواب خویش نمردهاند را [قبض میکند]. سپس [جان] افرادی که فرمان مرگشان را صادر کرده، نگه میدارد و [جان] دیگری را تا مدّتی معین پس میفرستد، بیگمان در این [امر] نشانههای [روشنی] است برای گروهی که میاندیشند.»
4- عقل منکر وقوع عذاب قبر نیست
در پاراگراف قبلی، مطلبی در این زمینه بیان گردید و علاوه بر آن، گاهی اوقات انسان خواب صادقانه و مطابق با واقعیّت میبیند و بسا اوقات ممکن است فردی پیامبر ج را با ویژگیهای خودشان ببیند، که در این صورت، قطعاً ایشان را دیده است.
این درحالی است که فرد، خوابیده در بستر و اتاق خویش و دور از آنچه دیده است، قرار دارد.
اگر چنین مواردی در شرایط دنیوی ممکن است، آیا امکان وقوع آن در شرایط آخرت نیست؟!
5- نعمت، عذاب، وسعت یا تنگی قبر را فقط میّت و صاحب قبر احساس میکند
به عنوان نمونه، چنانکه قبلاً بیان گردید انسان در خواب میبیند که در مکانی تنگ و وحشتآور یا در محلّی وسیع و خرّم قرار دارد، امّا از نظر و دید دیگران، حالتش تغییر نمیکند و وی را در بستر و پوشش خودش میبینند.
6- درک و احساس مخلوق محدود به قدرتی است که الله تعالی به آنان بخشیده است
مخلوقات نمیتوانند هر چیزی را بفهمند و همانگونه که چشمان، گوشها و توانشان حدّی دارد، عقلها نیز حدّ و محدودهای دارند. گاهی اوقات الله تعالی هفت آسمان و زمین و آنچه در میانشان است و هر چیزی که به حقیقت، الله متعال را تسبیح میگوید را از عذاب و رنج برخی مخلوقات آگاه و باخبر میسازد.
از آنجا که مخلوقات نمیتوانند هر موجودی را درک کنند، جایز نیست که آنچه از امور غیب ثابت است و آن را نمیفهمند، انکار کنند.[29]
[1]- التّذکرة، ص 4.
[2]- همان، ص 10.
[3]- همان، ص 200.
[4]- نک: الرّوح، ص 128.
[5]- نک: لسان العرب، ج 5، ص 68.
[6]- مسند احمد، ج 4، صص 287- 288؛ سنن ابی داود، شمارۀ حدیث: 4753؛ حاکم، ج 1، صص 37- 40. حاکم / میگوید که این حدیث به شرط شیخین صحیح است و ذهبی با وی موافق بوده و ابن قیّم / در تهذیب سنن ابی داود، ج 7، صص 139- 146 روایت مذکور را صحیح دانسته است.
[7]- سنن ترمذی، شمارۀ حدیث: 1071. ترمذی / این روایت را حسن و غریب میداند؛ السّنّة، ابن ابی عاصم، شمارۀ حدیث: 864؛ آلبانی / میگوید: «اسناد حدیث مزبور حسن بوده و دیدگاه معاصرانی که میگویند نام این دو فرشته، منکر و نکیر نیست را رد مینماید.»
[8]- صحیح مسلم، شمارۀ حدیث: 584.
[9]- نک: الرّوح، ص 149، برای اطّلاع از جزئیّات اختلاف در این زمینه، نک: صص 147- 149.
[10]- برای اطّلاعات بیشتر در این زمینه، نک: مجموع الفتاوی، ج 4، صص 257 و 277- 281؛ الرّوح، صص 149- 151.
[11]- مجموع الفتاوی، ج 4، ص 257 و صص 277- 281.
[12]- همان، ص 281.
[13]- یعنی روایتی که اندکی قبل بیان گردید؛ ابوهریره س بر کودکی که گناهی نکرده بود، نماز خواند و اینگونه دعا کرد: «الهی! او را از عذاب و فتنۀ قبر حفاظت کن.»
[14]- الرّوح، صص 150- 151.
[15]- شرح العقیدة الطّحاویّة، ص 399.
[16]- مجموع الفتاوی، ج 4، ص 262.
[17]- صحیح بخاری، باب 87، ص 266.
[18]- فتح الباری، ابن حجر عسقلانی، ج 11، ص 233.
[19]- همان.
[20]- همان.
[21]- برای اطّلاعات بیشتر، نک: الرّوح، صص 121- 134؛ أهوال القبور وأحوال أهلها إلی النّشور، ابن رجب حنبلی، صص 41- 60؛ القیامة الصّغری، صص 48- 51.
[22]- شرح العقیدة الطّحاویّة، ص 399.
[23]- همان، ص 400.
[24]- مجموع الفتاوی، ج 4، ص 284.
[25]- برای اطّلاعات بیشتر، نک: همان، صص 282- 299؛ الرّوح، صص 96- 97.
[26]- نک: الرّوح، صص 151- 154.
[27]- همان، ص 134.
[28]- صحیح بخاری، شمارۀ حدیث: 216؛ صحیح مسلم، شمارۀ حدیث: 292.
[29]- نک: الرّوح، ابن قیّم، صص 111- 131؛ رسائل فی العقیدة، صص 33- 35؛ الإیمان بالیوم الآخر، صص 50- 62.
مبحث اول: معرّفی عالَم جنّ و شیاطین؛
مبحث دوم: مرگ، هدف آفرینش، محلّ سکونت و قدرت جنّیان؛
مبحث سوم: شیطان و انسان؛
مبحث چهارم: دشمنی میان انسان و شیطان؛
مبحث پنجم: فلسفۀ آفرینش شیطان؛
مبحث اول:
معرّفی عالَم جنّ و شیاطین
1- مفهوم لغوی و اصطلاحی واژۀ «جن»
ابن منظور میگوید: «جنَّ الشّیء یجنّهُ جَنّاً»؛ یعنی آن چیز را پوشاند، و اگر چیزی از تو مخفی و پنهان باشد، گفته میشود که: «جُنَّ عنک».[1]
در توضیح معنای جن میتوان گفت که: جن جهانی غیر از عالَم انسان و عالَم فرشتگان است و آنها از لحاظ برخورداری از عقل و ادراک و قدرت انتخاب راه خیر و شر، با انسان مشترکند، ولی در چندین مورد با آنان تفاوت دارند که مهمترینش، همان تفاوت در اصل است.
چون مخفی و پنهان هستند و دیده نمیشوند، جن نام گرفتهاند:
﴿إِنَّهُۥ یَرَىٰکُمۡ هُوَ وَقَبِیلُهُۥ مِنۡ حَیۡثُ لَا تَرَوۡنَهُمۡۗ﴾ [الأعراف: 27]
«قطعاً او و همکارانش شما را میبینند از جایی که شما آنها را نمیبینید.»[2]
الله متعال به ما خبر داده که جنّیان از آتش آفریده شدهاند:
﴿وَٱلۡجَآنَّ خَلَقۡنَٰهُ مِن قَبۡلُ مِن نَّارِ ٱلسَّمُومِ﴾ [الحجر: 27]
«و جن را پیش از آن، از آتش سوزان آفریدیم.»
﴿وَخَلَقَ ٱلۡجَآنَّ مِن مَّارِجٖ مِّن نَّارٖ﴾ [الرحمن: 15]
«و جن را از شعلهای آتش خلق کرد.»
ابن عبّاس، عکرمه، مجاهد، حسن و افراد دیگری در تفسیر ﴿مَّارِجٖ مِّن نَّارٖ﴾ گفتهاند که مراد، پارهای آتش و بنا بر قولی، بهترین و خالصترین نوع شعله است.[3]
نووی / در شرح صحیح مسلم میآورد: «مارج یعنی شعلۀ آمیخته با سیاهی آتش.»[4]
در صحیح مسلم از أمّ المؤمنین عایشه ل روایت شده که پیامبر ج فرمودند: «خُلِقَتْ الْمَلَائِکَةُ مِنْ نُورٍ، وَخُلِقَ الْجَانُّ مِنْ مَارِجٍ مِنْ نَارٍ، وَخُلِقَ آدَمُ مِمَّا وُصِفَ لَکُمْ»[5]؛ «فرشتگان از نور، جنّیان از زبانۀ آتش و آدم از آنچه برایتان بیان گشت، آفریده شدند.»[6]
خلقت جن مقدّم بر آفرینش انسان است، زیرا الله تعالی میفرماید:
﴿وَلَقَدۡ خَلَقۡنَا ٱلۡإِنسَٰنَ مِن صَلۡصَٰلٖ مِّنۡ حَمَإٖ مَّسۡنُونٖ٢٦ وَٱلۡجَآنَّ خَلَقۡنَٰهُ مِن قَبۡلُ مِن نَّارِ ٱلسَّمُومِ﴾ [الحجر: 26- 27]
«و به راستی ما انسان را از گِل خشکیدهای که از گِل بدبوی تیرهای [گرفته شده] بود، آفریدیم و جن را پیش از آن، از آتش سوزان آفریدیم.»
در آیۀ فوق به صراحت بیان گردید که جنّیان پیش از انسان آفریده شدهاند.[7]
ابن منظور میگوید: «شیطان بر وزن فَیعال و برگرفته از «شطن» به معنای دور شد، است؛ از دیدگاه کسانی که «نون» را از حروف اصلی میدانند و شیاطین نیز دلیل بر همین مطلب است. شیطان واژۀ مشخّص و رایجی است و هر جن، انسان یا حیوان سرکش و متجاوزی را شیطان گویند.»[8]
وی در ادامه میگوید: «بنا بر قولی: شیطان بر وزن فعلان و برگرفته از "شاط یشیط" به معنای هلاک شد و آتش گرفت، است.»
قاضی ابویعلی / میگوید: «شیاطین جنّیان سرکش و شرور هستند و نیز گفته میشود که فرد گردنکش و سرکش از شیاطین است.»[9]
شیطانی که الله تعالی در قرآن کریم، بسیار دربارۀ او سخن گفته، از جنّیان بوده که در ابتدا، الله متعال را پرستش مینمود و به همراه فرشتگان، ساکن آسمان بود و وارد بهشت شد، امّا وقتی پروردگارش به وی دستور داد تا برای آدم ÷ سجده کند، او از روی تکبّر و خودبرتربینی سر باز زد و در نتیجه، الله ـ شیطان را از رحمتش دور و محروم ساخت.
چنانکه بیان گردید، شیطان بر هر سرکش و متجاوزی اطلاق میگردد و چون این مخلوق از دستور پروردگارش سرپیچی نمود و تکبّر ورزید، شیطان نام گرفت.
همچنین به او طاغوت گفته میشود:
﴿ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ یُقَٰتِلُونَ فِی سَبِیلِ ٱللَّهِۖ وَٱلَّذِینَ کَفَرُواْ یُقَٰتِلُونَ فِی سَبِیلِ ٱلطَّٰغُوتِ فَقَٰتِلُوٓاْ أَوۡلِیَآءَ ٱلشَّیۡطَٰنِۖ إِنَّ کَیۡدَ ٱلشَّیۡطَٰنِ کَانَ ضَعِیفًا﴾ [النّساء: 76]
«کسانی که ایمان آوردهاند در راه الله پیکار میکنند و آنان که کافرند در راه طاغوت [بت و شیطان] میجنگند، پس شما با یاران شیطان پیکار کنید، قطعاً نیرنگ [و نقشۀ] شیطان ضعیف است.»
چون از حد گذشت و از دستور پروردگار سرپیچی نمود و خود را خدای قابل ستایش دانست، طاغوت نام گرفت.
و از آنجا که این مخلوق از رحمت الهی ناامید است، الله ﻷ او را ابلیس نامید.
«بَلَس» در زبان عربی یعنی کسی که هیچ خیری ندارد و «أُبلس» یعنی ناامید و متحیّر شد.
گروهی از علمای سلف گفتهاند که نام شیطان قبل از اینکه نافرمانی کند، عزرائیل بود، امّا فقط الله أ از درستی یا نادرستی این مطلب آگاه است.[10]
با توجّه به آیات قرآن و احادیث نبوی، شیطان مخلوق بوده و عقل و درک و تحرّک دارد و اینکه برخی از نادانان میگویند ابلیس روح شرّی است که هرگاه بر دل انسان چیره شود، به صورت غرائز حیوانی آشکار میگردد و وی را از دستیابی به الگوی والای معنوی باز میدارد، سخن و دیدگاهی اشتباه و باطل است.[11]
قبلاً بیان گردید که شیطان از جنّیان است، امّا برخی از متقدّمان و متأخّران در این زمینه اختلاف دارند و آیۀ زیر را به عنوان دلیل بیان میکنند:
﴿وَإِذۡ قُلۡنَا لِلۡمَلَٰٓئِکَةِ ٱسۡجُدُواْ لِأٓدَمَ فَسَجَدُوٓاْ إِلَّآ إِبۡلِیسَ أَبَىٰ وَٱسۡتَکۡبَرَ وَکَانَ مِنَ ٱلۡکَٰفِرِینَ﴾ [البقرة: 34]
«[به یاد آور] هنگامی را که به فرشتگان گفتیم: برای آدم سجده کنید، سپس [همگی] سجده کردند مگر ابلیس که سر باز زد و تکبّر ورزید و از کافران شد.»
و امثال آیۀ مذکور که الله تعالی در آنها، ابلیس را از میان فرشتگان استثنا نموده و معمولاً مستثنی از جنس مستثنیمنه است.
دلیل آنان که میگویند الله ـ ابلیس را از بین فرشتگان استثنا کرده، دلیل قاطعی نیست، زیرا احتمال دارد که استثنای منقطع باشد و قطعاً اینگونه است، چون در جایی دیگر به صراحت بیان شده که شیطان از جنّیان بود:
﴿وَإِذۡ قُلۡنَا لِلۡمَلَٰٓئِکَةِ ٱسۡجُدُواْ لِأٓدَمَ فَسَجَدُوٓاْ إِلَّآ إِبۡلِیسَ کَانَ مِنَ ٱلۡجِنِّ فَفَسَقَ عَنۡ أَمۡرِ رَبِّهِۦٓۗ﴾ [الکهف: 50]
«و [ای پیامبر! برایشان بیان کن] زمانی را که به فرشتگان گفتیم: برای آدم سجده کنید، سپس [همه] سجده کردند مگر ابلیس - که از جن بود - و از فرمان پروردگارش سرپیچی کرد.»
عالمان محقّق معتقدند که ابلیس از جنّیان بوده و نصّی صحیح نشان میدهد که جن با فرشته و انسان تفاوت دارد، چنانکه پیامبر ج فرمودند: «خُلِقَتْ الْمَلَائِکَةُ مِنْ نُورٍ، وَخُلِقَ الْجَانُّ مِنْ مَارِجٍ مِنْ نَارٍ، وَخُلِقَ آدَمُ مِمَّا وُصِفَ لَکُمْ»[12]؛ «فرشتگان از نور، جنّیان از زبانۀ آتش و آدم از آنچه برایتان بیان گشت، آفریده شدند.»
حسن بصری / میگوید: «ابلیس به اندازۀ یک چشم برهمزدن هم از فرشتگان نبوده است.»[13]
شیخ الإسلام ابن تیمیّه / معتقد است که: «شیطان از لحاظ ظاهر و نه از نظر اصل و کالبد، از فرشتگان بود.»[14]
8- تکذیب و انکار عالَم جنّ و شیاطین و ردّ ادّعای افرادی که بر این باورند
گروهی از مردم وجود جن را به طور کل انکار نموده و برخی از مشرکان ادّعا دارند که مراد از جن، ارواح ستارگان است.
تعدادی از فیلسوفان نیز گمان کردهاند که هدف از جن، همان تمایلات بد در نفس انسان و قدرتهای خبیث آن بوده، چنانکه معتقدند که فرشتگان همان گرایشهای خیر در وجود انسانها هستند.[15]
گروهی از معاصران معتقدند که جن همان انگل و میکروبهای کشفشده توسّط علم معاصر است. و تأویلات باطل دیگری که در این زمینه وجود دارد.
مهمترین دلیل تکذیبکنندگان این است که میگویند ما از وجود آنها آگاه نیستیم. ناآگاهی دلیل نمیشود و برای انسان عاقل بسیار بد است که چیزی را به سبب ناآگاهی خویش انکار نماید و الله ﻷ این صفت کافران را نکوهش نموده است:
﴿بَلۡ کَذَّبُواْ بِمَا لَمۡ یُحِیطُواْ بِعِلۡمِهِۦ﴾ [یونس: 39]
«بلکه آنان چیزی را تکذیب کردند که به آن علم و احاطه نداشتند.»
آیا انسانی که صدها سال زندگی کرده، میتواند اکتشافات و اختراعات جدید را که هیچکس نمیتواند آنها را رد کند، انکار نماید در صورتی که فردی صادق وی را از وجود آنها آگاه سازد؟! آیا اگر ما صداهایی که هستی را در هر جایی فرا گرفته است، نشنویم، دلیلی بر نبود آنهاست؟! و بلکه از زمان اختراع رادیو، صداهایی را که نمیتوانیم به طور مستقیم و حضوری گوش دهیم را تصدیق مینماییم.
آیا صدها سال پیش کسی باور میکرد که بتوان با انسان دیگری از طریق صدا و تصویر گفتگو نمایی درحالی که تو در یک گوشۀ دنیا و او در گوشۀ دیگرش است؟!
پس در حقیقت، جن عالَم سومی غیر از جهان فرشتگان و بشر است و آنها مخلوقاتی عاقل، هوشیار و فهیم و نه اعراض و میکروب هستند و نیز مکلّف و مسؤول و بازداشتهشده از برخی امورند.[16]
یکی از دلایل این موضوع، تواتر و توافق مذاهب مختلف است. شیخ الإسلام ابنتیمیّه / میگوید: «هیچیک از فرقههای اسلامی منکر وجود جن نبوده و تمامی آنها معتقدند که الله تعالی محمّد ج را به سویشان فرستاد و نیز جمهور و اغلب فرقههای کفر وجود جن را پذیرفتهاند.
اهل کتاب؛ یعنی یهود و نصاری نیز همچون مسلمانان وجود جن را قبول داشته و امکان دارد که از میان آنان، افرادی منکر این موضوع باشند، چنانکه در بین مسلمانان چنین فرقههایی یافت میشود؛ مانند جهمیّه و معتزله، ولی اغلب آنان و بزرگانشان قائل به وجود جن هستند.
چون اخبار پیامبران † در این زمینه، به صورت تواتر و بسیار روشن وجود دارد و قطعاً جنّیان زنده و عاقلند و با ارادۀ خویش عمل میکنند و حتّی مورد امر و نهی قرار میگیرند و صفات و اعراض متّکی و قائم به انسان یا غیرانسان نیستند؛ آنگونه که برخی از ملحدان میگویند. بنابراین از آنجا که وجود جن به صورت تواتر از پیامبران † نقل شده و عوام و خواص از آن آگاهند، گروهی از منتسبان به رسولان نمیتوانند وجودشان را انکار نمایند.»[17]
همچنین میگوید: «تمامی فرقههای مسلمان و نیز اغلب کافران به مانند عموم اهل کتاب و عامّۀ مشرکان عرب و غیرشان از فرزندان حام، جمهور کنعانیان و یونانیها از اولاد یافث و اغلب گروهها وجود جن را قبول دارند.»[18]
علاوه بر این، آیات فراوانی دلالت بر وجود این مخلوقات دارد؛ همچون:
﴿قُلۡ أُوحِیَ إِلَیَّ أَنَّهُ ٱسۡتَمَعَ نَفَرٞ مِّنَ ٱلۡجِنِّ فَقَالُوٓاْ إِنَّا سَمِعۡنَا قُرۡءَانًا عَجَبٗا﴾ [الجن: 1]
«[ای پیامبر!] بگو: به من وحی شده که همانا گروهی از جنّیان [به این قرآن] گوش دادهاند، سپس گفتند: بیگمان ما قرآن عجیبی شنیدیم.»
﴿وَأَنَّهُۥ کَانَ رِجَالٞ مِّنَ ٱلۡإِنسِ یَعُوذُونَ بِرِجَالٖ مِّنَ ٱلۡجِنِّ فَزَادُوهُمۡ رَهَقٗا﴾ [الجن: 6]
«و این که مردانی از آدمیان به مردانی از جنّیان پناه میبردند، سپس آنان به گمراهی و سرکشیشان افزودند.»
این متون آن قدر فراوان و مشهورند که نیازی به بیان و توضیحشان نیست.[19]
مبحث دوم:
مرگ، هدف آفرینش، محلّ سکونت و قدرت جنّیان
بدون تردید جنّیان -که شیاطین نیز از آنها هستند- میمیرند، چون آیۀ زیر شامل این مخلوقات هم میشود:
﴿کُلُّ مَنۡ عَلَیۡهَا فَانٖ٢٦ وَیَبۡقَىٰ وَجۡهُ رَبِّکَ ذُو ٱلۡجَلَٰلِ وَٱلۡإِکۡرَامِ٢٧ فَبِأَیِّ ءَالَآءِ رَبِّکُمَا تُکَذِّبَانِ﴾ [الرّحمن: 26- 28]
«هر چه بر روی آن [زمین] است، فانی شود و [تنها] روی پروردگار ذو الجلال و گرامی توست که باقی میماند. پس [ای گروه انس و جن!] کدامین نعمتهای پروردگارتان را تکذیب میکنید؟!»
از ابن عبّاس ب روایت شده که رسول الله ج میفرمودند: «أَعُوذُ بِعِزَّتِکَ، الَّذِی لاَ إِلَهَ إِلَّا أَنْتَ الَّذِی لاَ یَمُوتُ، وَالجِنُّ وَالإِنْسُ یَمُوتُونَ»[20]؛ «پناه میبرم به عزّت تو [ای پروردگاری] که هیچ معبودی جز تو نیست! و [ای پروردگاری] که نمیمیرد! درحالی که جنّ و انس میمیرند.»
ما از مقدار عمر آنها آگاه نیستیم مگر آنچه الله تعالی دربارۀ ابلیس بیان فرموده که تا روز قیامت زنده خواهد ماند، چنانکه در قرآن کریم میخوانیم:
﴿قَالَ أَنظِرۡنِیٓ إِلَىٰ یَوۡمِ یُبۡعَثُونَ١٤ قَالَ إِنَّکَ مِنَ ٱلۡمُنظَرِینَ﴾ [الأعراف: 14-15]
«[ابلیس] گفت: تا روزی که [مردم] برانگیخه میشوند، مرا مهلت ده. [الله] فرمود: مسلّماً تو از مهلتیافتگانی.»
ولی از عمر سایر جنّیان؛ یعنی غیر از شیطان خبر نداریم.[21]
آنها بر روی زمینی که ما زندگی میکنیم، سکونت دارند و بیشتر در خرابهها و بیابانها و محلّ نجاست؛ همچون حمّام، توالت، زبالهدان، قبرستان و امثال آن که جایگاه شیاطین است، جمع میشوند.[22]
احادیثی در رابطه با منع نمازخواندن در حمّام بیان شده، زیرا محلّ نجاست و جایگاه شیطان بوده و نیز خواندن نماز در قبرستان منع شده، چون باعث شرک میشود.
همچنین جنّیان در اماکنی که امکان فسادشان است؛ مانند بازارها زیاد حاضر میشوند. سلمان فارسی س به یکی از دوستانش چنین سفارش کرد: «اگر توانستی هرگز نخستین فردی که وارد بازار میشود و نیز آخرین فردی که از آنجا میرود، مباش، زیرا بازار محلّ نبرد شیطان است و پرچمش را در آنجا قرار میدهد.»[23]
شیاطین در خانههای بشر زندگی میکنند و گفتن «بسم الله»، ذکر الهی، قرائت قرآن؛ بهویژه سورۀ «بقره» و آیة الکرسی آنها را از این خانهها دور میسازد. پیامبر ج خبر دادند که شیاطین هنگام تاریکی پراکنده و زیاد میشوند.
آنها را اذان فرارکرده و نمیتوانند آن را بشنوند و در ماه مبارک رمضان، به زنجیر کشیده میشوند.[24]
الله ـ به آنها قدرتی که به بشر نداده است را بخشیده و ما را از برخی تواناییهای جنّیان باخبر ساخته است؛ مانند سرعت در حرکت و انتقال؛ چنانکه عفریتی از جنّیان به سلیمان پیامبر ÷ وعده داد که تخت ملکۀ یمن را در مدّتی کمتر از برخاستن یک مرد، به بیت المَقدِس آورد.
الله ـ در این باره میفرماید:
﴿قَالَ عِفۡرِیتٞ مِّنَ ٱلۡجِنِّ أَنَا۠ ءَاتِیکَ بِهِۦ قَبۡلَ أَن تَقُومَ مِن مَّقَامِکَۖ وَإِنِّی عَلَیۡهِ لَقَوِیٌّ أَمِینٞ٣٩ قَالَ ٱلَّذِی عِندَهُۥ عِلۡمٞ مِّنَ ٱلۡکِتَٰبِ أَنَا۠ ءَاتِیکَ بِهِۦ قَبۡلَ أَن یَرۡتَدَّ إِلَیۡکَ طَرۡفُکَۚ فَلَمَّا رَءَاهُ مُسۡتَقِرًّا عِندَهُۥ قَالَ هَٰذَا مِن فَضۡلِ رَبِّی لِیَبۡلُوَنِیٓ ءَأَشۡکُرُ أَمۡ أَکۡفُرُ﴾ [النّمل:39-40]
«عفریتی از جن گفت: من آن را نزد تو میآورم پیش از آنکه از جایت برخیزی و همانا من بر آن توانای امین هستم. کسی که دانشی از کتاب [الهی] داشت، گفت: من پیش از آنکه چشم بر هم زنی، آن را نزدت میآورم. سپس وقتی [سلیمان ÷] آن [تخت] را نزد خود مستقر دید، گفت: این از فضل پروردگارم است تا مرا بیازماید که آیا شکر او را به جای میآورم یا ناسپاسی میکنم؟»[25]
الله متعال آنها را برای همان هدفی که بشر را آفرید، به وجود آورد:
﴿وَمَا خَلَقۡتُ ٱلۡجِنَّ وَٱلۡإِنسَ إِلَّا لِیَعۡبُدُونِ﴾ [الذّاریات: 56]
«و من جن و انس را فقط برای اینکه مرا عبادت کنند، آفریدم.»
بنابراین جنّیان مکلّف به انجام یا ترک اموری هستند و هرکسی از آنان که فرمان برد، الله أ از او راضی شده و وی را وارد بهشت میسازد، ولی هرکس که نافرمانی و سرکشی کند، جزایش آتش دوزخ است و متون فراوانی بیانگر این موضوع هستند.
در روز قیامت، الله ﻷ جنّیان و انسانهای کافر را توبیخ و سرزنش نموده و میفرماید:
﴿یَٰمَعۡشَرَ ٱلۡجِنِّ وَٱلۡإِنسِ أَلَمۡ یَأۡتِکُمۡ رُسُلٞ مِّنکُمۡ یَقُصُّونَ عَلَیۡکُمۡ ءَایَٰتِی وَیُنذِرُونَکُمۡ لِقَآءَ یَوۡمِکُمۡ هَٰذَاۚ قَالُواْ شَهِدۡنَا عَلَىٰٓ أَنفُسِنَاۖ وَغَرَّتۡهُمُ ٱلۡحَیَوٰةُ ٱلدُّنۡیَا وَشَهِدُواْ عَلَىٰٓ أَنفُسِهِمۡ أَنَّهُمۡ کَانُواْ کَٰفِرِینَ﴾ [الأنعام: 130]
«ای گروه جن و انس! آیا پیامبرانی از شما به سویتان نیامدند که آیاتم را برایتان بخوانند و شما را از ملاقات این روزتان هشدار دهند؟! [آنان] گویند: بر [ضدّ] خودمان گواهی میدهیم، و زندگی دنیا آنان را فریب داد و بر [زیان] خودشان گواهی دهند که کافر بودند.»
آیۀ فوق نشان میدهد که شریعت الهی به جنّیان رسیده و بیمدهنده و مبلّغی به سویشان رفته است.
دلیل اینکه برخی از جنّیان با آتش دوزخ مجازات میشوند، آیات زیر است:
﴿قَالَ ٱدۡخُلُواْ فِیٓ أُمَمٖ قَدۡ خَلَتۡ مِن قَبۡلِکُم مِّنَ ٱلۡجِنِّ وَٱلۡإِنسِ فِی ٱلنَّارِ﴾ [الأعراف:38]
«[الله أ به آنان] میفرماید: در بین گروههایی از جنّ و انس که پیش از شما گذشتهاند، در آتش [دوزخ] وارد شوید!»
﴿وَلَقَدۡ ذَرَأۡنَا لِجَهَنَّمَ کَثِیرٗا مِّنَ ٱلۡجِنِّ وَٱلۡإِنسِۖ﴾ [الأعراف: 179]
«به تحقیق، گروه بسیاری از جنّ و انس را برای جهنّم آفریدهایم.»
﴿لَأَمۡلَأَنَّ جَهَنَّمَ مِنَ ٱلۡجِنَّةِ وَٱلنَّاسِ أَجۡمَعِینَ﴾ [السّجدة: 13]
«قطعاً جهنّم را از جنّیان و آدمیان؛ همگی پُر میکنم.»
همچنین دلیل اینکه جنّیانِ مؤمن وارد بهشت میشوند، آیات زیر است:
﴿وَلِمَنۡ خَافَ مَقَامَ رَبِّهِۦ جَنَّتَانِ٤٦ فَبِأَیِّ ءَالَآءِ رَبِّکُمَا تُکَذِّبَانِ﴾ [الرّحمن: 46- 47]
«و برای کسی که از ایستادن در پیشگاه پروردگارش بترسد، دو باغ [بهشتی] است. پس [ای گروه انس و جن!] کدامین نعمتهای پروردگارتان را تکذیب میکنید؟!»
مخاطب آیات فوق، جنّ و انس هستند، زیرا در ابتدای سوره، با هردو جنس سخن گفته شده و در آیۀ قبلی، فضل و احسان الهی بر جنّیان مؤمن بیان شده که الله تعالی آنها را وارد بهشت خواهد کرد و اگر به این پاداش نمیرسیدند، هرگز با بیان این مطلب بر آنها منّت نمیگذاشت.[26]
ابلیس بر برخی از انسانها مسلّط میشود و شیاطین با افرادی که خود را تسلیم ابلیس نمودهاند رابطه دارد و برای اطاعت از او، الله تعالی را نافرمانی میکنند.
همچنین با برخی از آنان نبرد و نزاع دارد. در ادامه، مطالبی در مورد رابطۀ شیطان با آدمی بیان میگردد.
1- حضور شیطان در بدن انسان به مانند جریان خون
در صحیح بخاری و صحیح مسلم، از انس س روایت شده که پیامبر ج فرمودند: «إِنَّ الشَّیْطَانَ یَجْرِی مِنَ الإِنْسَانِ مَجْرَى الدَّمِ»[27]؛ «همانا شیطان در [بدن] انسان، همچون جریان خون جاری است.»
در صحیح بخاری و صحیح مسلم، از صفیّه دختر حیی؛ همسر پیامبر ج روایت شده که میگفت: «رسول الله ج در اعتکاف بودند که من شبانه به نزدشان رفتم و با ایشان سخن گفتم و سپس برخاستم که بروم. پیامبر ج با من برخاستند تا مرا برگردانند و ایشان در خانۀ اسامه بن زید سکونت داشتند. دو مرد از انصار عبور کردند و زمانی که رسول الله ج را دیدند، سرعت گرفتند. پیامبر ج فرمودند: «عَلَى رِسْلِکُمَا؛ إنها صَفِیَّةُ بِنْتُ حُیَیٍّ»؛ «عجله نکنید [و آرام گیرید]؛ همانا این صفیّه دختر حیی است.»
آن دو نفر گفتند: سبحان الله! یا رسول الله! پیامبر ج فرمودند: «إِنَّ الشَّیْطَانَ یَجْرِی مِنَ الإِنْسَانِ مَجْرَى الدَّمِ، وَإِنِّی خَشِیتُ أَنْ یَقْذِفَ فِی قُلُوبِکُمَا سُوءًا»؛ «بدون تردید شیطان به مانند جریان خون در [بدن] انسان جاری است و من ترسیدم که در دلهایتان گمان بدی [سوء تفاهم] بیندازد.» یا در عوض «سُوءًا»، «شَیْئًا»؛ «چیزی» گفتند.[28]
آنها به قصد گمراهنمودن، بر انسانها مسلّط میشوند و الله تعالی براساس حکمت و تقدیر ازلی خویش، به آنها قدرت داده است.
با وجود این، تسلّط شیاطین بر حسب قوّت یا ضعف ایمان آدمی و آگاهی او، قوی یا ضعیف میگردد؛ هر اندازه ایمان و هوشیاری انسان بیشتر گردد، به همان مقدار تسلّط شیطان کم و ضعیف میشود و بالعکس. بنابراین شیاطین از برخی جنبهها، قوی و از برخی جنبهها ضعیفند. الله أ میفرماید:
﴿إِنَّ کَیۡدَ ٱلشَّیۡطَٰنِ کَانَ ضَعِیفًا﴾ [النّساء: 76]
«قطعاً نیرنگ [و نقشۀ] شیطان همواره ضعیف است.»
الله ﻷ به شیطان، قدرت اجبار مردم بر گمراهی و کفر را نداده و در این زمینه میفرماید:
﴿إِنَّ عِبَادِی لَیۡسَ لَکَ عَلَیۡهِمۡ سُلۡطَٰنٞۚ وَکَفَىٰ بِرَبِّکَ وَکِیلٗا﴾ [الإسراء: 65]
«بدون تردید تو هرگز بر بندگان من سلطهای نخواهی داشت و پروردگار تو برای نگهبانی [و حفاظت] آنان کافی است.»
﴿وَمَا کَانَ لَهُۥ عَلَیۡهِم مِّن سُلۡطَٰنٍ إِلَّا لِنَعۡلَمَ مَن یُؤۡمِنُ بِٱلۡأٓخِرَةِ مِمَّنۡ هُوَ مِنۡهَا فِی شَکّٖ﴾ [سبأ: 21]
«و او [شیطان] را بر آنان هیچ سلطهای نبود مگر اینکه [خواستیم] معلوم بداریم کسی را که به آخرت ایمان میآورد، از کسی که او از آن در شک [و تردید] است.»
یعنی اینکه شیطان راهی برای تسلّط بر مؤمنان و بندگان الهی ندارد؛ نه از لحاظ حجّت و دلیل و نه از نظر قدرت، امّا توان آراستن و نیرنگ و فریبدادن را دارد.
ابلیس این حقیقت را میداند:
﴿قَالَ رَبِّ بِمَآ أَغۡوَیۡتَنِی لَأُزَیِّنَنَّ لَهُمۡ فِی ٱلۡأَرۡضِ وَلَأُغۡوِیَنَّهُمۡ أَجۡمَعِینَ٣٩ إِلَّا عِبَادَکَ مِنۡهُمُ ٱلۡمُخۡلَصِینَ﴾ [الحجر: 39- 40]
«گفت: پروردگارا! چون مرا گمراه ساختی، قطعاً من [گناه و بدیها را] در زمین در نظرشان زینت میدهم و همگی آنان را گمراه خواهم کرد مگر بندگان مخلص تو را از [میان] آنان.»
شیطان بر بندگانی مسلّط است که به گمراه شدنشان راضی هستند و از روی میل و رضایت، از وی فرمانبرداری میکنند. الله ـ میفرماید:
﴿إِنَّ عِبَادِی لَیۡسَ لَکَ عَلَیۡهِمۡ سُلۡطَٰنٌ إِلَّا مَنِ ٱتَّبَعَکَ مِنَ ٱلۡغَاوِینَ﴾ [الحجر: 42]
«یقیناً تو را بر بندگانم تسلّطی نیست مگر [بر آن] گمراهانی که از تو پیروی میکنند.»
در روز قیامت، شیطان به پیروانش که آنان را گمراه و هلاک نموده است، میگوید:
﴿وَمَا کَانَ لِیَ عَلَیۡکُم مِّن سُلۡطَٰنٍ إِلَّآ أَن دَعَوۡتُکُمۡ فَٱسۡتَجَبۡتُمۡ لِیۖ﴾ [إبراهیم: 22]
«و من بر شما هیچ تسلّطی نداشتم جز اینکه دعوتتان کردم و شما [دعوت] مرا پذیرفتید.»
در آیۀ دیگری، الله متعال میفرماید شیطان بر کسانی که او را به سرپرستی و دوستی بگیرند، مسلّط است:
﴿إِنَّمَا سُلۡطَٰنُهُۥ عَلَى ٱلَّذِینَ یَتَوَلَّوۡنَهُۥ وَٱلَّذِینَ هُم بِهِۦ مُشۡرِکُونَ﴾ [النّحل: 100]
«تسلّط او تنها بر کسانی است که وی را به دوستی [و سرپرستی] خویش برمیگزینند، و کسانی که [با پیروی از شیطان]، به او [الله] شرک میورزند.»[29]
تسلّطی که به شیطان داده شده، همان قدرت گمراهکردن و فریب انسانهاست، به گونهای که آنان را بر کفر و شرک تشویق و تحریک مینماید و نمیگذارد که این گناهان را ترک کنند، چنانکه الله متعال میفرماید:
﴿أَلَمۡ تَرَ أَنَّآ أَرۡسَلۡنَا ٱلشَّیَٰطِینَ عَلَى ٱلۡکَٰفِرِینَ تَؤُزُّهُمۡ أَزّٗا﴾ [مریم: 83]
«[ای پیامبر!] آیا ندیدی که ما شیاطین را بر کافران فرستادیم [و مسلّط نمودیم] تا آنان را سخت برانگیزند.»
دوستان و پیروان شیطان، دلیلی برای تسلّط او بر خودشان ندارند، بلکه به محض اینکه ابلیس آنان را فرا خوانده، دعوتش را پذیرفتهاند، چون موافق با تمایلات و اهدافشان بوده است. این افراد خودشان را به زحمت انداخته و با موافقت و پیروی از دشمن خویش، او را بر خود مسلّط ساختهاند و چون دستشان را به دشمن داده و اسیرش شدهاند، وی نیز به عنوان مجازات و عقوبت، بر آنان تسلّط و قدرت یافته است. بنابراین الله تعالی شیطان را بر انسان مسلّط نمیگرداند تا زمانی که بنده با اطاعت از ابلیس و شرک به الله متعال باعث این کار نشود، ولی در غیر این صورت، الله أ شیطان را بر وی مسلّط میسازد.
گاهی اوقات نیز به سبب گناهان مؤمنان، ابلیس بر آنان قدرت مییابد. الله تعالی در قرآن کریم، از شخصی سخن میفرماید که به وی آیات الهی داده شد و او آنها را دانست و شناخت و سپس تمامی این آیات را ترک نمود و در نتیجه، الله ـ ابلیس را بر او مسلّط ساخت و باعث فریب و گمراهیاش گشت و عبرت و داستانی برای دیگران شد:
﴿وَٱتۡلُ عَلَیۡهِمۡ نَبَأَ ٱلَّذِیٓ ءَاتَیۡنَٰهُ ءَایَٰتِنَا فَٱنسَلَخَ مِنۡهَا فَأَتۡبَعَهُ ٱلشَّیۡطَٰنُ فَکَانَ مِنَ ٱلۡغَاوِینَ١٧٥ وَلَوۡ شِئۡنَالَرَفَعۡنَٰهُ بِهَا وَلَٰکِنَّهُۥٓ أَخۡلَدَ إِلَى ٱلۡأَرۡضِ وَٱتَّبَعَ هَوَىٰهُۚ فَمَثَلُهُۥ کَمَثَلِ ٱلۡکَلۡبِ إِن تَحۡمِلۡ عَلَیۡهِ یَلۡهَثۡ أَوۡ تَتۡرُکۡهُ یَلۡهَثۚ ذَّٰلِکَ مَثَلُ ٱلۡقَوۡمِ ٱلَّذِینَ کَذَّبُواْ بَِٔایَٰتِنَاۚ فَٱقۡصُصِ ٱلۡقَصَصَ لَعَلَّهُمۡ یَتَفَکَّرُونَ﴾ [الأعراف: 175- 176]
«و [ای پیامبر!] بر آنان بخوان سرگذشت کسی که آیات خود را به او دادیم، سپس از آن جدا [و عاری] گشت، پس شیطان در پی او افتاد و از گمراهان شد. و اگر میخواستیم [مقام و منزلت] وی را با آن [آیات] بالا میبردیم، ولی او به سوی زمین [و دنیا] مایل شد [و به پستی گرایید] و از هوای خویش پیروی کرد، پس مَثَل او همچون مَثَل سگ [هار] است که اگر به آن حمله کنی، زبان از دهان بیرون میآورد، و اگر آن را به حال خودش واگذاری، [باز هم] زبانش را از دهان بیرون میآورد؛ این مَثَل گروهی است که آیات ما را تکذیب کردند، پس [این] داستانها را [بر آنان] بازگو کن شاید که بیندیشند.»
بدون تردید این مَثَل کسانی است که حق را شناخته و سپس آن را انکار و رد مینمایند؛ همچون افرادی که میدانند محمّد ج از جانب الله متعال فرستاده شده و با وجود این، ایشان را انکار میکنند.
این گروه -که آیات به آنان داده شده و سپس نافرمانی میکنند- گروهی خطرناک و به مانند شیطان هستند، زیرا او نیز پس از شناخت حقیقت، آن را انکار نمود.[30]
امّا اگر بنده اسلام را به خوبی بپذیرد و ایمان در دلش جای گیرد و حدود الهی را رعایت نماید، قطعاً ابلیس از او میترسد و فرار میکند، چنانکه پیامبر ج به عمر بنخطّاب س فرمودند: «إنَّ الشّیطانَ لَیَخافُ مِنک یا عُمَرُ!»[31]؛ «ای عمر! بدون تردید شیطان از تو میترسد.»
در صحیح بخاری، از سعد بن ابی وقّاص س روایت شده که رسول الله ج به سیّدنا عمر س فرمودند: «وَالَّذِی نَفْسِی بِیَدِهِ، مَا لَقِیَکَ الشَّیْطَانُ سَالِکًا فَجًّا إِلَّا سَلَکَ فَجًّا غَیْرَ فَجِّکَ»[32]؛ «سوگند به ذاتی که جانم در دست اوست، اگر شیطان تو را در راهی ببیند، حتماً راه دیگری غیر از راه تو را در پیش میگیرد.»
این مورد مختصّ سیّدنا عمر س نیست، بلکه هرکس که ایمانش قوی باشد، شیطانش شکست خورده و خوار میگردد، چنانکه امام احمد / روایت میکند: «إِنَّ الْمُؤْمِنَ لَیُنْضِی شَیْطَانَهُ، کَمَا یُنْضِی أَحَدُکُمْ بَعِیرَهُ فِی السَّفَرِ»[33]؛ «همانا انسان مؤمن شیطان خویش را لاغر [و ضعیف] میکند، همانگونه که کسی از شما شترش را در [سختیهای] سفر لاغر مینماید.»
ابن کثیر / میگوید: «"لَیُنْضِی شَیْطَانَهُ"؛ یعنی شیطانش را لاغر و ضعیف میکند، چون آن را به شدّت خوار و اسیر قدرت و تصرّف خویش میگرداند.»[34]
این روایت، با «صاد»؛ «لَیُنْصِی» هم نقل شده که یعنی پیشانیاش را گرفته و بر وی غلبه میکند، چنانکه وقتی شتر سرکش و چموش شود، پیشانیاش را گرفته و بر آن چیره میشود.[35]
مبحث چهارم:
دشمنی میان انسان و شیطان
دشمنی میان انسان و شیطان بسیار عمیق و ریشهدار بوده و تاریخ آن به روزی که آدم ÷ آفریده شد و پیش از دمیدن روح، برمیگردد که شیطان در آن زمان به اطراف انسان دور میزد. در صحیح مسلم، از انس س روایت شده که پیامبر ج فرمودند: «لَمَّا صَوَّرَ اللهُ آدَمَ فِی الْجَنَّةِ تَرَکَهُ مَا شَاءَ اللهُ أَنْ یَتْرُکَهُ، فَجَعَلَ إِبْلِیسُ یُطِیفُ بِهِ، یَنْظُرُ مَا هُوَ، فَلَمَّا رَآهُ أَجْوَفَ عَرَفَ أَنَّهُ خُلِقَ خَلْقًا لَا یَتَمَالَکُ»[36]؛ «وقتی الله تعالی آدم ÷ را در بهشت صورت بخشید، تا مدّتی که خود الله متعال خواست، وی را ترک نمود و ابلیس به اطرافش دور زده و نگاه میکرد که این چیست؟ وقتی آدم را دارای شکم دید، دانست [جنس آدم] به گونهای آفریده شده که نمیتواند خودش را از [تمایلات نفسانی، وسواس یا خشم] حفاظت نماید.»
هنگامی که الله ﻷ روح را در آدم ÷ دمید، به فرشتگان دستور داد تا برایش سجده کنند و این فرمان شامل ابلیس که به همراه فرشتگان آسمان، مشغول پرستش الله تعالی بود نیز میشد، امّا خودش را بزرگ دانست و تکبّر ورزید و از سجده برای آدم ÷ سر باز زد:
﴿قَالَ أَنَا۠ خَیۡرٞ مِّنۡهُ خَلَقۡتَنِی مِن نَّارٖ وَخَلَقۡتَهُۥ مِن طِینٖ﴾ [الأعراف: 12]
«[ابلیس] گفت: من از او بهترم؛ مرا ازآتش آفریدهای و او را از گِل [خلق کردهای].»
پدرمان؛ آدم ÷ وقتی چشمانش را باز نمود، دید که بسیار مورد احترام و گرامیداشت قرار گرفته است؛ او فرشتگان را درحالی که برایش سجده میکردند، یافت، امّا دشمن آشکاری را نیز دید که او و فرزندانش را تهدید به هلاکت و گمراهی مینمود.
الله ـ شیطان را به سبب تکبّرش، از بهشت جاوید اخراج کرد و وعده داد که تا روز قیامت او را زنده نگه دارد:
﴿قَالَ أَنظِرۡنِیٓ إِلَىٰ یَوۡمِ یُبۡعَثُونَ١٤ قَالَ إِنَّکَ مِنَ ٱلۡمُنظَرِینَ﴾ [الأعراف: 14- 15]
«[ابلیس] گفت: تا روزی که [مردم] برانگیخه میشوند، مرا مهلت ده. [الله] فرمود: قطعاً تو از مهلت یافتگانی.»
ابلیس لعین با خودش پیمان بست که فرزندان آدم ÷ را گمراه نماید:
﴿قَالَ فَبِمَآ أَغۡوَیۡتَنِی لَأَقۡعُدَنَّ لَهُمۡ صِرَٰطَکَ ٱلۡمُسۡتَقِیمَ١٦ ثُمَّ لَأٓتِیَنَّهُم مِّنۢ بَیۡنِ أَیۡدِیهِمۡ وَمِنۡ خَلۡفِهِمۡ وَعَنۡ أَیۡمَٰنِهِمۡ وَعَن شَمَآئِلِهِمۡۖ وَلَا تَجِدُ أَکۡثَرَهُمۡ شَٰکِرِینَ﴾ [الأعراف: 16- 17]
«[ابلیس] گفت: پس چون مرا گمراه کردی، من [نیز] بر سر راه مستقیم تو برای [گمراه ساختن] آنان در کمین مینشینم. سپس از پیش رویشان و از پشت سرشان و از [سمت] راستشان و از [سمت] چپشان بر آنان میتازم و بیشترشان را شکرگزار نخواهی یافت.»
این سخن شیطان، بیانگر مقدار تلاش وی به قصد گمراهی انسانهاست؛ او از هر راهی وارد میشود؛ از سمت راست و چپ و از طرف جلو و پشت سر؛ یعنی از تمامی جهتها.[37]
2- الله أ ما را از شیطان برحذر داشته است
پروردگار جهان در آیات بسیاری از قرآن کریم، این موضوع را بیان نموده و ما را از نیرنگ ابلیس برحذر داشته است، زیرا فتنۀ او بزرگ و مهارتش در گمراهنمودن بسیار است و عادت و حرص بر این کار دارد. الله ـ میفرماید:
﴿یَٰبَنِیٓ ءَادَمَ لَا یَفۡتِنَنَّکُمُ ٱلشَّیۡطَٰنُ﴾ [الأعراف: 27]
«ای فرزندان آدم! شیطان شما را نفریبد.»
﴿إِنَّ ٱلشَّیۡطَٰنَ لَکُمۡ عَدُوّٞ فَٱتَّخِذُوهُ عَدُوًّاۚ﴾ [فاطر: 6]
«مسلماً شیطان دشمن شماست، پس او را دشمن گیرید.»
﴿وَمَن یَتَّخِذِ ٱلشَّیۡطَٰنَ وَلِیّٗا مِّن دُونِ ٱللَّهِ فَقَدۡ خَسِرَ خُسۡرَانٗا مُّبِینٗا﴾ [النّساء: 119]
«و هرکس شیطان را به جای الله ﻷ ولی و دوست خود بگیرد، قطعاً زیانی آشکار کرده است.»
دشمنی شیطان قابل تغییر و از بینرفتنی نیست، چون او پدرمان؛ آدم ÷ را دلیل لعنت و اخراج خویش از بهشت میداند و به همین علّت، میخواهد از فرزندانش انتقام گیرد:
﴿قَالَ أَرَءَیۡتَکَ هَٰذَا ٱلَّذِی کَرَّمۡتَ عَلَیَّ لَئِنۡ أَخَّرۡتَنِ إِلَىٰ یَوۡمِ ٱلۡقِیَٰمَةِ لَأَحۡتَنِکَنَّ ذُرِّیَّتَهُۥٓ إِلَّا قَلِیلٗا﴾ [الإسراء: 62]
«[سپس] گفت: به من خبر بده، این کسی را که بر من برتری دادهای [به چه دلیل بوده است؟!] اگر مرا تا روز قیامت مهلت دهی، فرزندانش مگر عدّۀ کمی را [گمراه و] ریشهکن خواهم کرد.»[38]
ابلیس تلاش میکند که انسان را به دوزخ بیندازد و او را از بهشت محروم سازد.
اگر به این هدف نرسد، به دنبال اهدافی پایینتر میگردد. در اصل، او تلاش میکند که بندگان را دچار شرک و کفر سازد و اگر در این کار موفّق نشود، دوست دارد که گناهانی پایینتر از شرک و کفر انجام دهند و آنان را از پرستش الله ـ باز دارد؛ مثلاً عبادتشان را فاسد و باطل نماید، آنان را از فقر بترساند و به هرآنچه ناپسند است، فرمان دهد و سایر اموری که شیطان انسانها را دستور به انجام آنها میدهد و در این باره تلاش میکند. اگر آدمیان در کاری از وی فرمان برند، تلاش میکند تا آنان را به گناهان بدتری دچار سازد و همواره این راه را ادامه میدهد تا بالاخره این افراد را به پستترین درجات میرساند.
فرماندۀ نبرد با بنیآدم، ابلیس لعین است و او لشکریانی از جن دارد. با هر انسانی همراهی از جنّیان است که هرگز از وی جدا نمیشود، چنانکه در صحیح مسلم، از أمّالمؤمنین عایشه ل روایت شده که شبی رسول الله ج از نزدم رفتند و من بر ایشان رشک بردم و غبطه خوردم. سپس پیامبر ج آمده و دیدند که من چه کاری انجام میدهم. ایشان پرسیدند: «مَا لَکِ؟ یَا عَائِشَةُ أَغِرْتِ؟»؛ «ای عایشه! تو را چه شده؟ آیا غبطه خوردی؟» من پاسخ دادم: چرا فردی مانند من بر کسی همچون شما غبطه نخورد؟! رسول الله ج فرمودند: «أَقَدْ جَاءَکِ شَیْطَانُکِ»؛ «قطعاً شیطان تو به نزدت آمده است.»
پرسیدم: ای رسول الله! آیا شیطانی به همراه من است؟ ایشان فرمودند: «نَعَمْ»؛ «آری». دوباره پرسیدم: و با هر انسانی [شیطانی است]؟ پیامبر ج پاسخ دادند: «نَعَمْ»؛ «بله». باز سؤال کردم: و حتّی به همراه شما ای رسول الله! ایشان فرمودند: «نَعَمْ، وَلَکِنْ رَبِّی أَعَانَنِی عَلَیْهِ حَتَّى أَسْلَمَ»[39]؛ «آری، ولی پروردگارم مرا علیه او یاری ساخته و مسلمان شده است.»
در توضیح عبارت: «أَسْلَمَ» گفته شده که یعنی آن شیطان مسلمان شده و در این صورت، فعل ماضی است.
و بنا بر قولی، «أَسْلَمُ» آمده که یعنی من از شرّش درامانم، و در این حالت، فعل مضارع به شمار میرود.[40]
علاوه بر این، شیطان لشکریانی از انس دارد که از وی پیروی میکنند. الله تعالی میفرماید:
﴿وَٱلَّذِینَ کَفَرُوٓاْ أَوۡلِیَآؤُهُمُ ٱلطَّٰغُوتُ یُخۡرِجُونَهُم مِّنَ ٱلنُّورِ إِلَى ٱلظُّلُمَٰتِۗ أُوْلَٰٓئِکَ أَصۡحَٰبُ ٱلنَّارِۖ هُمۡ فِیهَا خَٰلِدُونَ﴾ [البقرة: 257]
«و کسانی که کافر شدند یاور و سرپرستشان طاغوت است که آنان را از نور، به سوی تاریکیها بیرون میبرد، این افراد اهل آتشند و جاودانه در آن خواهند ماند.»[41]
5- شیوههای شیطان برای گمراهی انسان
ابلیس به طور مستقیم انسان را وسوسه و گمراه نمیکند که مثلاً بگوید: این امور خوب و مورد پسند را رها کن و کارهای ناپسند را انجام بده تا در دنیا و آخرت بدبخت گردی. اگر اینگونه عمل کند، هیچکس از وی فرمان نمیبرد.
امّا شیوههایی متفاوتی را برای فریب و گمراهنمودن بندگان در پیش میگیرد؛ همچون آراستن باطل، نامیدن امور حرام با عناوین مورد پسند و محبوب، استفادۀ از افراط و تفریط، منع بندگان از عمل و دچارکردن آنان به تأخیر و تنبلی؛ همچون وعدهدادن به دروغ و آرزوهای شیرین تا آنان را گمراه سازد:
﴿یَعِدُهُمۡ وَیُمَنِّیهِمۡۖ وَمَا یَعِدُهُمُ ٱلشَّیۡطَٰنُ إِلَّا غُرُورًا﴾ [النّساء: 120]
«[شیطان] به آنان وعده میدهد و ایشان را به آرزو افکند، و شیطان جز فریب و باطل [چیز دیگری] به آنان وعده نمیدهد.»
یکی از روشهای شیطان برای گمراهساختن انسانها، این است که پلّهپلّه و به تدریج آنان را گمراه ساخته و از آنچه به نفع و صلاحشان است، غافل میسازد. همچنین دوستان شیطان آدمیان را میترسانند و او از طریقی که مورد پسند دلهاست، وارد میشود و از میان کمینگاههای ضعفی که بر انسان عارض میشود، علیه او نفوذ میکند؛ کمینگاههایی همچون بیماری، شهوت، خشم، ناامیدی، نادانی، غفلت، بخیلی، عشق به زنان، خوشحالی فراوان، اندوه بسیار و امثال آن.
6- شیوۀ نفوذ شیطان به دل انسان
این کار از طریق وسوسه صورت میگیرد. شیطان میتواند از طریقی که ما نمیفهمیم و از چگونگی آن خبر نداریم، به فکر یا دل انسان برسد و سرشتی که براساس آن آفریده شده است، وی را در این کار کمک مینماید؛ یعنی همان چیزی که وسوسه نامیده میشود و الله تعالی این مطلب را به ما بیان کرده است:
﴿ٱلۡوَسۡوَاسِ ٱلۡخَنَّاسِ٤ ٱلَّذِی یُوَسۡوِسُ فِی صُدُورِ ٱلنَّاسِ﴾ [النّاس: 4- 5]
«[شیطان] وسوسهگر بازپسرونده [به هنگام ذکر الله]؛ همان که در دلهای مردم وسوسه میکند.»
شیطان بر دل آدمی چسبیده و هرگاه که انسان غافل شود، او وسوسه میکند، ولی زمانی که الله متعال را یاد نماید، شیطان دور و پنهان میشود.
در صحیح بخاری و صحیح مسلم آمده است که پیامبر ج فرمودند: «إِنَّ الشَّیْطَانَ یَجْرِی مِن إبنِ آدم مَجْرَى الدَّمِ»[42]؛ «همانا شیطان به مانند جریان خون، در [بدن] انسان جاری است.»
انسان اثر این وسوسه که باعث گمراهی وی شده و به انجام گناه تشویق نموده و از پیامدهایش غافل ساخته است را در دلش احساس میکند.
ابلیس با همین وسوسه، سیّدنا آدم ÷ را گمراه کرد و نیرنگ زد تا از آن درخت بخورد. الله ﻷ میفرماید:
﴿فَوَسۡوَسَ إِلَیۡهِ ٱلشَّیۡطَٰنُ قَالَ یَٰٓـَٔادَمُ هَلۡ أَدُلُّکَ عَلَىٰ شَجَرَةِ ٱلۡخُلۡدِ وَمُلۡکٖ لَّا یَبۡلَىٰ﴾ [طه:120]
«سپس شیطان او را به وسوسه انداخت؛ گفت: ای آدم! آیا [میخواهی] تو را به درخت جاودانگی و فرمانروایی بیزوال راهنمایی کنم؟!»[43]
7- اسلحۀ مؤمن در نبرد علیه شیطان
علیرغم دشمنی فراوان و بزرگی نیرنگ شیطان و حرص او بر گمراهساختن انسانها، در برخی موارد، خسته و دور و ذلیل و زبون میگردد؛ یعنی هنگامی که انسان از اسباب حفاظت از شرّ ابلیس استفاده نماید که به طور خلاصه، برخی از آن اسباب عبارتند از: رعایت احتیاط، پایبندی به آنچه در قرآن و سنّت آمده است، پناهبردن صادقانه به الله ـ از شرّ شیطان، مداومت بر ذکر الهی، شناخت شیوههای شیطان، بهرهگیری و فراگیری علم نافع، عجله برای توبه و استغفار و سایر عواملی که برای دورنمودن شیطان تعیین شده است.[44]
الله أ ابلیس را که عامل اصلی تمامی فسادهای موجود در دنیا؛ فساد در ادیان، اعتقادات، تمایلات نفسی و شبههها و نیز سبب بدبختی و معصیت بندگان است را براساس حکمت و دلایل بزرگی آفرید؛ از جمله:
1- برای اینکه بندگان بدانند که الله متعال میتواند اشیا و مخلوقات متضاد و مخالف هم را بیافریند
پروردگار جهان ابلیس را که خبیثترین مخلوق و عامل هر نوع فسادی به شمار میرود را آفرید و در برابر او، جبرئیل ÷ که برترین و پاکیزهترین مخلوقات و عامل هر خیری است را خلق کرد. بلندمرتبه است معبودی که این و آن را آفرید. قدرت الهی در آفرینش شب و روز، گرما و سرما، آب و آتش، بیماری و درمان، مرگ و زندگی و خوب و زشت آشکار و نمودار است. شیء ضد، متضادّ خود را به زیبایی روشن میسازد و این بزرگترین دلیل بر کمال قدرت، عزّت، پادشاهی و سلطان الهی است، زیرا امور متضاد را آفرید و برخی را در برابر بعضی دیگر قرار داد و آنها را بر یکدیگر مسلّط ساخت و همه را تحت تصرّف، تدبیر و حکمت خویش گردانید و خالیبودن هستی از برخی آنها، منجر به تعطیل و نبود حکمت و کمال تصرّف و تدبیر الهی میگردد.[45]
2- به قصد اینکه الله ﻷ مراتب عبودیّت را برای دوستانش کامل کند
یعنی با مبارزه علیه ابلیس و لشکریانش و خشمگینساختن او بهوسیلۀ اطاعت و پرستش الله متعال و پناهبردن به الله تعالی از شرّ شیطان و درخواست اینکه آنان را از ابلیس و نیرنگش محافظت نماید و در نتیجه، به مصالح دنیوی و اخروی که تنها از این طریق حاصل میشود، برسند.
ناگفته نماند که محبّت، توبه و بازگشت، توکّل، صبر، رضایت و امثال آن از محبوبترین و بهترین انواع عبادت برای الله ـ به شمار میرود و این موارد با تلاش، فداکاری و ترجیح محبّت الله تعالی بر هرچیز دیگری به دست میآید. بنابراین آفرینش ابلیس، دلیل و فلسفۀ وجود این امور است.[46]
3- تحقّق ابتلا و آزمایش مخلوقات
ابلیس آفریده شد تا معیاری برای آزمایش مخلوقات باشد و خبیث و طیّب از هم جدا و تشخیص داده شوند. الله ـ نوع بشر را از زمین خلق نمود درحالی که مواد پاک و ناپاک در آن وجود دارد و از این رو، باید که این مواد در وجودشان نمایان و پدیدار گردد.[47]
4- ظهور آثار و نتایج و متعلّقات اسماء الله
رافع، خافض، معز، مذل، حَکَم و عدل از اسامی الهی به شمار میروند[48] و این نامها مقتضی متعلّقاتی هستند که احکام و مفاهیمشان در آنها آشکار میگردد. بنابراین آفرینش ابلیس دلیلی بر بروز آثار این اسامی بوده و اگر تمامی مخلوقات مطیع و مؤمن بودند، نتایج و آثار نامهای مذکور آشکار نمیگردید.
5- بیرونکشیدن خیر و شرّی که در سرشت انسانهاست
طبیعت بشری مشتمل بر خیر و شر و پاکی و ناپاکی است و این موارد همچون پنهانبودن آتش در چخماغ و ماشۀ تفنگ، در وجود آدمی مخفی است. بنابراین آفرینش شیطان باعث بروز و خروج آنچه در سرشت انسانهای بد و ناپاک است و فرستادن پیامبران † سبب خروج آنچه در طبیعت انسانهای خوب است، میشود. بر این اساس، بهترینِ حاکمان و پادشاهان خیرِ پنهان در این افراد را آشکار و خارج میسازد تا نتایج آن را مرتّب و محقّق نماید و نیز شرّ مخفی در آن افراد را روشن میسازد تا پیامدهایش را ثابت و مرتّب کند و حکمت الهی دربارۀ هردو گروه آشکار گردد و حکمش جاری شود و آنچه برای الله ﻷ براساس علم ازلی او معلوم بوده است، پدیدار گردد.[49]
6- ظهور بسیاری از نشانهها و آفرینش شگفتانگیز الهی
بدون تردید بر اثر وقوع کفر و شر بوسیلۀ افراد کافر و ظالم، بسیاری از نشانهها و عجایب خلقت آشکار میگردد؛ مانند طوفان، باد، هلاکت قوم ثمود و قوم لوط، سردشدن آتش برای ابراهیم ÷ به گونهای که وی را صحیح و سالم نگه داشت، نشانههایی که توسّط موسی ÷ اجرا گردید و ...؛ اگر الله متعال کفر کافران و انکار منکران را مقدّر نمیکرد، هرگز چنین نشانههای درخشانی محقّق نمیشد که مردم نسل به نسل و تا ابد آنها را نقل کنند.
اینکه الله ـ ابلیس را تا روز قیامت مهلت داد، باعث گرامیداشت وی نمیشود، بلکه نوعی اهانت بوده تا گناهانش را زیاد کند و در نتیجه، عقوبت و عذابش بسیار گردد و علاوه بر این، چنانکه قبلاً بیان گردید، الله أ او را معیار تشخیص فرد پاک و ناپاک قرار داد و تا روز قیامت که مخلوقات باشند میطلبد که شیطان نیز باقی بماند، والله أعلم.[50]
[1]- لسان العرب، ج 13، ص 92؛ أحکام الجان، بدرالدّین محمّد بن عبدالله شبلی، ص 19.
[2]- نک: عالم الجنّ والشّیاطین، ص 11.
[3]- البدایة والنّهایة، ج 1، ص 59.
[4]- شرح نووی بر صحیح مسلم، ج 18، ص 123.
[5]- صحیح مسلم، شمارۀ حدیث: 2996.
[6]- نک: أحکام الجان، صص 25- 29؛ عالم الجنّ والشّیاطین، ص 11.
[7]- نک: عالم الجنّ والشّیاطین، ص 12.
[8]- لسان العرب، ج 13، ص 283.
[9]- أحکام الجان، ص 21.
[10]- نک: عالم الجنّ والشّیاطین، ص 16.
[11]- همان، ص 17.
[12]- صحیح مسلم، شمارۀ حدیث: 2996.
[13]- البدایة والنّهایة، ابن کثیر، ج 1، ص 79.
[14]- نک: مجموع الفتاوی، ج 4، ص 316؛ عالم الجنّ والشّیاطین، صص 17- 18.
[15]- نک: مجموع الفتاوی، ج 24، ص 280 و ج 4، ص 346.
[16]- نک: عالم الجنّ والشّیاطین، صص 12- 13.
[17]- مجموع الفتاوی، ج 19، ص 10.
[18]- همان، ص 13.
[19]- نک: أحکام الجان، صص 17- 19؛ عالم الجنّ والشّیاطین، صص 12- 15.
[20]- صحیح مسلم، شمارۀ حدیث: 2451.
[21]- نک: عالم الجنّ والشّیاطین، ص 22.
[22]- الفرقان بین أولیاء الرّحمن وأولیاء الشّیطان، ابن تیمیّه، صص 61- 63؛ أحکام الجان، صص40- 43.
[23]- صحیح مسلم، شمارۀ حدیث: 2451.
[24]- نک: عالم الجنّ والشّیاطین، صص 22- 23.
[25]- همان، ص 25.
[26]- نک: أحکام الجان، ص 53؛ عالم الجنّ والشّیاطین، ص 41.
[27]- صحیح بخاری، شمارۀ حدیث: 7171؛ صحیح مسلم، شمارۀ حدیث: 2175.
[28]- صحیح بخاری، شمارۀ حدیث: 3107؛ صحیح مسلم، شمارۀ حدیث: 2175.
[29]- نک: عالم الجنّ والشّیاطین، ص 32.
[30]- نک: عالم الجنّ والشّیاطین، صص 32- 33.
[31]- سنن ترمذی، شمارۀ حدیث: 2913.
[32]- صحیح بخاری، شمارۀ حدیث: 3294.
[33]- مسند احمد، شمارۀ حدیث: 8927.
[34]- البدایة والنّهایة، ج 1، ص 73.
[35]- نک: عالم الجنّ والشّیاطین، صص 31- 35.
[36]- صحیح مسلم، شمارۀ حدیث: 2611.
[37]- نک: عالم الجنّ والشّیاطین، ص 53.
[38]- همان، ص 54.
[39]- صحیح مسلم، شمارۀ حدیث: 2815.
[40]- نک: أحکام الجان، ص 41.
[41]- نک: عالم الجنّ والشّیاطین، صص 64- 65.
[42]- صحیح بخاری، شمارۀ حدیث: 3107؛ صحیح مسلم، شمارۀ حدیث: 2174.
[43]- نک: عالم الجنّ والشّیاطین، صص 67- 91.
[44]- همان، صص 127- 149.
[45]- نک: مدارج السّالکین، ج 2، صص 190- 191.
[46]- نک: الحکمة والتّعلیل فی أفعال العباد، ص 205.
[47]- همان، ص 205؛ عالم الجنّ والشّیاطین، عمر أشقر، ص 190.
[48]- نک: مدارج السّالکین، ج 2، ص 191؛ عالم الجنّ والشّیاطین، ص 191.
[49]- نک: شفاء العلیل، صص 494- 495؛ مدارج السّالکین، ج 2، صص 192- 193.
[50]- نک: مدارج السّالکین، ج 2، ص 193.
فصل چهارم:
مطالبی دربارۀ علم غیب
مقدّمه
بخش اول: عالَم جنّ و شیاطین؛
بخش دوم: مرگ، برزخ و قبر؛
بخش سوم: نشانههای قیامت؛
ایمان به غیب یکی از مهمترین و خاصترین ویژگیهای مؤمنان به شمار میرود. آنان به تمامی اخباری که رسولان آورده و از جانب الله ـ رساندهاند، ایمان دارند.
امور قابل درک فقط منحصر به حسّ و ظاهر نیستند. از آنجا که ملحدان فقط حسّ و ظاهر را قبول دارند، امور مدرکه را منحصر به دایرۀ محدودی نموده و آنچه توسّط حسّ و تجربه فهمیدهاند را ثابت و غیر آن را نفی و انکار کردهاند.
به همین علّت، آنان علوم غیبی و آنچه رسولان آوردهاند و در کتابهای آسمانی نازل شده است را انکار نمودهاند.
این دیدگاه و گمان، از لحاظ شرعی، عقلی و تجربی باطل است، زیرا امور مدرکه محدود به آنچه توسّط حس ثابت گردد، نیست و موراد دیگری و اخبار صادقانهای نیز وجود دارد که برترین و مهمترینشان، اخبار الله تعالی و پیامبرانش بوده و در این موارد، بیان و توضیح هر چیزی آمده است.
علوم مدرکه توسّط حس در برابر علومی که رسولان آوردهاند همچون یک قطره در دریایی پُرآب است.
علاوه بر این، اشیائی موجود است که مردم آنها را قبول دارند هرچند با چشم ندیدهاند؛ مانند روح که دیده نمیشود و با وجود این، اگر از بدن خارج شود، انسان بیجان و بیحرکت میگردد. آیا کسی به بهانۀ اینکه روح از محسوسات نیست، آن را انکار و رد میکند؟!
برق نیز چنین است. آیا کسی برق را دیده است؟! مردم فقط اثرش را مشاهده میکنند. آیا ایمان و باور به وجود برق آسانتر و عاقلانهتر است یا ایمان به معبودی که آن را با سایر اسرار و موجودات هستی آفریده است؟!
ناگفته نماند ملحدان این اصل خویش که ادراک را محدود به حسّ و تجربه میکنند، نقض نموده و تجربهها و نظریّاتی را اثبات میکنند و سپس برایشان تجربهها و آرای دیگری بر ضد و در ردّ تجربیّات و نظریّههای قبلی حاصل میشود و آنچه آنان نفی کردهاند را اثبات مینماید.[1]
شیخ عبدالرّحمان بن سعدی با ردّ آرای ملحدان میگوید: «اگر به این افراد بیدین و منکر امور غیب که الله تعالی و پیامبر ج از آنها خبر دادهاند، گفته شود که چرا این موارد را انکار میکنید و آنان پاسخ دهند چون موارد مذکور داخل در علومی که ما آنها را بر پایۀ حواسّ و تجربه میدانیم، نیست، در جواب میگوییم: شما گمان کنید که اینگونه است، امّا شیوههای قطعی و یقینی علم فراوان است و بیشتر آنها داخل در ادراک و فهمتان نیست و بدون تردید ادراک شما به اعتراف خودتان، قاصر و محدود است؛ شما قبول دارید که فهم و درکتان محدود به برخی از موادّ زمینی و اسباب و علل آنهاست و با وجود این، تمامی آنها را درک نمیکنید و خودتان به این موضوع اعتراف دارید و رفتارتان همین مطلب را نشان میدهد، چون همواره در جستجوی تجربههایی هستید که گاهی اوقات ثابت میشود، ولی در بیشتر موارد، به شکست میانجامد. بنابراین شرایط شما در زمینۀ اسباب و موادّ زمینی که بنیآدم در اصل فهم آن باهم مشترکند و فقط در میزان فهم و درک تفاوت دارند، اینگونه است، پس چگونه سایر عالَمها؛ آسمانها و جهان غیب و از همه مهمتر، اوصاف و عظمت پروردگار را انکار میکنید؟! درحالی که هیچیک از علوم شما مربوط به آنها نیست؟! قطعاً چنین انکاری به اجماع تمامی عاقلان باطل بوده و فقط نزاع و لجاجت است.»[2]
علاوه بر مطالب فوق، برخی از مسائل مربوط به غیب در مبحث ارکان ایمان بیان گردید.
در لابلای مباحث پیش رو نیز مطالبی در این زمینه بیان خواهد شد.
بخش سوم:
بشارت موسی و عیسی إ به بعثت محمّد ج و سخنان افراد با انصاف غیر مسلمان
مقدّمه: بشارتهای پیامبران † به بعثت محمّد ج؛
مبحث اول: بشارت موسی ÷ به بعثت محمّد ج؛
مبحث دوم: بشارت عیسی ÷ به بعثت محمّد ج؛
مبحث سوم: سخنان منصفین غیر مسلمان دربارۀ محمّد ج؛
مقدّمه:
بشارتهای پیامبران به
بعثت سیّدنا محمّد †
پیامبری بزرگ همچون محمّد ج با عمومیّت بعثت و جودانگی دین و شریعت خویش، سزاوار است که الله متعال رسولان و پیامبرانش را از بعثت ایشان باخبر سازد و برخی از صفات و نشانههای این پیامبر را برایشان بیان نماید و از آنان عهد و پیمان گیرد که به اقوام و پیروانشان مژدۀ ظهور پیامبر ج را بدهند و آنان را به پذیرش دعوت و فرمانبرداری شایستۀ ایشان توصیه و سفارش نمایند.[1]
بدون تردید این موضوع محقّق شد، چنانکه الله ﻷ میفرماید:
﴿وَإِذۡ أَخَذَ ٱللَّهُ مِیثَٰقَ ٱلنَّبِیِّۧنَ لَمَآ ءَاتَیۡتُکُم مِّن کِتَٰبٖ وَحِکۡمَةٖ ثُمَّ جَآءَکُمۡ رَسُولٞ مُّصَدِّقٞ لِّمَا مَعَکُمۡ لَتُؤۡمِنُنَّ بِهِۦ وَلَتَنصُرُنَّهُۥۚ قَالَ ءَأَقۡرَرۡتُمۡ وَأَخَذۡتُمۡ عَلَىٰ ذَٰلِکُمۡ إِصۡرِیۖ قَالُوٓاْ أَقۡرَرۡنَاۚ قَالَ فَٱشۡهَدُواْ وَأَنَا۠ مَعَکُم مِّنَ ٱلشَّٰهِدِینَ﴾ [آلعمران: 81]
«و [به یاد آورید] هنگامی را که الله، از پیامبران پیمان گرفت که هرگاه به شما کتاب و حکمت دادم، سپس پیامبری به سویتان آمد که آنچه را با شماست تصدیق میکند، باید به او ایمان بیاورید و وی را یاری کنید، [آنگاه] فرمود: آیا اقرار کردید و بر این امر پیمانم را پذیرفتید؟ گفتند: اقرار کردیم. [الله تعالی] فرمود: پس گواه باشید و من [نیز] با شما از گواهانم.»
ابن کثیر / در تفسیر آیۀ فوق میآورد: «علّی بن أبیطالب و پسرعمویش؛ ابن عبّاس ش چنین گفتهاند: "الله تعالی هر پیامبری را که مبعوث نمود، از وی عهد گرفت که اگر الله متعال محمّد ج را مبعوث کرد و آن پیامبر زنده بود، حتماً باید به محمّد ج ایمان آورد و ایشان را کمک نماید.»[2]
علاوه بر این، بزرگترین بشارت به نبوّت محمّد ج توسّط دو پیامبر أولوالعزم؛ یعنی موسی و عیسی إ صورت گرفت، که در دو مبحث پیشرو، مطالبی در این زمینه بیان خواهد شد.
مبحث اول:
بشارت موسی به بعثت محمّد إ
از دیرباز خبری قطعی و یقینی مبنی بر بعثت، صفات، شیوۀ رسالت و ویژگیهای امّت پیامبر ج توسّط سیّدنا موسی به بنیاسرائیل اعلام گردید. بیان شد که این پیامبر أمّی مردم را امر به معروف و نهی از منکر مینماید، پاکیها را برایشان حلال و پلیدیها را حرام میگرداند و بارها و قید و بندها را از دوش افرادی از بنیاسرائیل که به او ایمان آورند، برمیدارد؛ بارها و قید و بندهایی که الله تعالی به پیامبرش خبر داد آنها را به سبب نافرمانیشان، بر آنان تحمیل خواهد کرد و زمانی که به این پیامبر امّی ایمان آورند، این قید و بندها را برمیدارد. همچنین بیان شد که پیروان این پیامبر تقوای الهی را رعایت میکنند، زکات اموالشان را پرداخت نموده و به آیات پروردگار خویش ایمان دارند.
علاوه بر این، به بنیاسرائیل خبر قطعی داده شد افرادی که به این پیامبر امّی ایمان آورند و او را گرامی و بزرگ بدارند و یاری و تأیید نمایند و از نوری که با او فرستاده میشود، پیروی نمایند؛ قطعاً این افراد به خیر و سعادت دنیا و آخرت دست مییابند.
الله أ در قرآن کریم میفرماید:
﴿قَالَ عَذَابِیٓ أُصِیبُ بِهِۦ مَنۡ أَشَآءُۖ وَرَحۡمَتِی وَسِعَتۡ کُلَّ شَیۡءٖۚ فَسَأَکۡتُبُهَا لِلَّذِینَ یَتَّقُونَ وَیُؤۡتُونَ ٱلزَّکَوٰةَ وَٱلَّذِینَ هُم بَِٔایَٰتِنَا یُؤۡمِنُونَ١٥٦ ٱلَّذِینَ یَتَّبِعُونَ ٱلرَّسُولَ ٱلنَّبِیَّ ٱلۡأُمِّیَّ ٱلَّذِی یَجِدُونَهُۥ مَکۡتُوبًا عِندَهُمۡ فِی ٱلتَّوۡرَىٰةِ وَٱلۡإِنجِیلِ یَأۡمُرُهُم بِٱلۡمَعۡرُوفِ وَیَنۡهَىٰهُمۡ عَنِ ٱلۡمُنکَرِ وَیُحِلُّ لَهُمُ ٱلطَّیِّبَٰتِ وَیُحَرِّمُ عَلَیۡهِمُ ٱلۡخَبَٰٓئِثَ وَیَضَعُ عَنۡهُمۡ إِصۡرَهُمۡ وَٱلۡأَغۡلَٰلَ ٱلَّتِی کَانَتۡ عَلَیۡهِمۡۚ فَٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ بِهِۦ وَعَزَّرُوهُ وَنَصَرُوهُ وَٱتَّبَعُواْ ٱلنُّورَ ٱلَّذِیٓ أُنزِلَ مَعَهُۥٓ أُوْلَٰٓئِکَ هُمُ ٱلۡمُفۡلِحُونَ١٥٧﴾ [الأعراف: 156- 157]
«[الله] فرمود: عذابم را به هرکس که بخواهم میرسانم و رحمتم همه چیز را فرا گرفته است، پس آن را برای کسانی که تقوا پیشه کرده و زکات میدهند و افرادی که به آیات ما ایمان میآورند، مقرّر خواهم داشت. کسانی که از [این] رسول [الله]؛ پیامبر أمّی پیروی میکنند، که صفاتش را در تورات و انجیلی که نزدشان است، نوشته مییابند؛ آنان را به [کارهای] خوب و پسندیده فرمان میدهد و از زشتی [و کارهای ناپسند] باز میدارد و پاکیزهها را برایشان حلال میگرداند و پلیدیها را بر آنان حرام میکند و بارهای سنگین و قید [و زنجیرهایی] که بر آنان بود را از [دوش] این افراد بر میدارد، پس کسانی که به او ایمان آوردند و وی را گرامی داشتند و او را یاری دادند و از نوری که با وی نازل شده پیروی نمودند، آنان همان رستگارانند.»[3]
آیۀ فوق به صراحت بیان میکند که صفات و خبر پیامبر مصطفی ج در تورات و انجیل نوشته شده است؛ یعنی مبعث، دعوت و برخی از صفات ایشان در این دو کتاب بیان گشته است.
قطعاً این موضوع در تورات و انجیل وجود دارد، زیرا آیۀ مذکور در جلوی چشم و گوش عالمان هردو ملّت؛ یهود و نصاری نازل شد و برخی از آنان به پیامبر ج ایمان آوردند و صفات و نشانههایی که در کتابشان آمده بود را بیان کردند و تعدادی دیگر قبول داشتند که در تورات و انجیل بشارت به رسولی با این صفات و نشانهها داده شده، امّا اینکه آن رسول، پیامبر ج باشد را انکار کرده و میگفتند که مراد از آن، پیامبر دیگری است و آیۀ زیر دربارۀ همین افراد نازل شد:
﴿ٱلَّذِینَ ءَاتَیۡنَٰهُمُ ٱلۡکِتَٰبَ یَعۡرِفُونَهُۥ کَمَا یَعۡرِفُونَ أَبۡنَآءَهُمۡۖ وَإِنَّ فَرِیقٗا مِّنۡهُمۡ لَیَکۡتُمُونَ ٱلۡحَقَّ وَهُمۡ یَعۡلَمُونَ﴾ [البقرة: 146]
«کسانی که به آنان کتاب [آسمانی] دادهایم، او [پیامبر ج] را میشناسند، چنانکه فرزندان خویش را میشناسند و همانا گروهی از آنان درحالی که میدانند حق را پنهان میکنند.»
گروهی از پژوهشگران و عالمان بشارتهای موجود در تورات و انجیل را گردآوری نمودهاند و روش انطباق و تناسب آنها بر پیامبر ج را بیان کردهاند، به گونهای که خواننده تردیدی ندارد محمّد ج، همان رسولی است که پیامبران † مژدۀ مبعث و جهانیبودن رسالتش را دادند.
به سبب دلالت روشن و قطعی این بشارتها بر صداقت نبوّت پیامبر ج، قرآن کریم آنها را بخشی از نشانههای نبوّت بیان میکند:
﴿أَوَ لَمۡ یَکُن لَّهُمۡ ءَایَةً أَن یَعۡلَمَهُۥ عُلَمَٰٓؤُاْ بَنِیٓ إِسۡرَٰٓءِیلَ﴾ [الشّعراء: 197]
«آیا همین نشانه برایشان کافی نیست که عالمان بنیاسرائیل از آن [قرآن] آگاهند؟!»
بدون تردید دانش علمای بنیاسرائیل، یکی از نشانههای صداقت پیامبر ج بود، زیرا این علمشان متّکی بر مطالب تورات و انجیل دربارۀ صفات و نشانههای رسول الله ج بوده و علاوه بر این، صفات و علائم مذکور کاملاً مطابق و هماهنگ با احوال و شرایط پیامبر ج است.[4]
قطعاً مژدۀ بعثت پیامبر ج در تورات آمده است؛ در سفر تثنیه، إصحاح 18، بند 18- 19 آمده که الله متعال به موسی ÷ فرمود: «برای آنان [بنیاسرائیل] پیامبری مانند تو را از میان برادرانشان مبعوث خواهم کرد و سخنم را در دهانش قرار میدهم و او هرآنچه به وی توصیه نمایم را به آنان میگوید. هر انسانی که سخنم را از زبان او بشنود و به آن عمل نکند، حتماً وی را مؤاخذه و مجازات خواهم کرد.»
دلالت این بشارت بر پیامبرمان ج روشن است، زیرا ایشان از فرزندان اسماعیل که برادران بنیاسرائیل به شمار میروند، بوده و جدّشان، یعقوب است و اسماعیل و اسحاق † باهم برادرند و سیّدنا محمّد ج بهترین و معتدلترین نسب را در میان قوم عرب دارند.
مراد از مانند تو، یعنی اینکه همچون موسی ÷ صاحب شریعت است و محمّد ج همان کسی بودند که الله متعال سخن خویش را در دهان ایشان گذاشت، چون پیامبر ج امّی بوده و نمیتوانستند از روی مصحف بخوانند و بر این اساس، الله تعالی به پیامبر ج وحی نمود و ایشان آن را حفظ کرده و با ترتیل و زیبا و کامل میخواندند. محمّد ج همان رسولی بودند که به سوی تمامی مردم مبعوث گشته و بر بنیاسرائیل واجب بود که به ایشان ایمان آوردند و به سبب شریعت رسول الله ج، شریعت و آیین خویش را رها کنند و اگر کسی از این کار سر باز زند، قطعاً الله ﻷ وی را مجازات خواهد کرد؛ «و هر انسانی که سخنم را از زبان ایشان بشنود و به آن عمل نکند، حتماً وی را مؤاخذه و مجازات خواهم کرد.»
برای ما روشن است که این مژده، بخشی از مژدۀ مهمّی به شمار میرود که الله متعال آن را به موسی ÷ وحی نمود و قرآن کریم بیان کرده که این بشارت در محلّی معیّن و زمانی که سیّدنا موسی 70 مرد از قومش را برای میعاد با الله تعالی برگزید و آنان را زلزله فرا گرفت، داده شد. علّت واقعۀ مذکور آن بود که آنان درخواست دیدن پروردگار را داشتند و موسی ÷ به درگاه پروردگارش دعا نمود و به او توسّل کرد، سپس الله تعالی آنان را پس از مرگشان، برانگیخت و بعد از توسّل و دعای موسی ÷ فرمود:
﴿عَذَابِیٓ أُصِیبُ بِهِۦ مَنۡ أَشَآءُۖ وَرَحۡمَتِی وَسِعَتۡ کُلَّ شَیۡءٖۚ فَسَأَکۡتُبُهَا لِلَّذِینَ یَتَّقُونَ وَیُؤۡتُونَ ٱلزَّکَوٰةَ وَٱلَّذِینَ هُم بَِٔایَٰتِنَا یُؤۡمِنُونَ١٥٦ ٱلَّذِینَ یَتَّبِعُونَ ٱلرَّسُولَ ٱلنَّبِیَّ ٱلۡأُمِّیَّ ٱلَّذِی یَجِدُونَهُۥ مَکۡتُوبًا عِندَهُمۡ فِی ٱلتَّوۡرَىٰةِ وَٱلۡإِنجِیلِ یَأۡمُرُهُم بِٱلۡمَعۡرُوفِ وَیَنۡهَىٰهُمۡ عَنِ ٱلۡمُنکَرِ وَیُحِلُّ لَهُمُ ٱلطَّیِّبَٰتِ وَیُحَرِّمُ عَلَیۡهِمُ ٱلۡخَبَٰٓئِثَ وَیَضَعُ عَنۡهُمۡ إِصۡرَهُمۡ وَٱلۡأَغۡلَٰلَ ٱلَّتِی کَانَتۡ عَلَیۡهِمۡۚ فَٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ بِهِۦ وَعَزَّرُوهُ وَنَصَرُوهُ وَٱتَّبَعُواْ ٱلنُّورَ ٱلَّذِیٓ أُنزِلَ مَعَهُۥٓ أُوْلَٰٓئِکَ هُمُ ٱلۡمُفۡلِحُونَ١٥٧﴾ [الأعراف: 156- 157]
«عذابم را به هرکس که بخواهم میرسانم و رحمتم همه چیز را فرا گرفته است، پس آن را برای افرادی که تقوا پیشه میکنند و زکات میدهند و کسانی که به آیات ما ایمان میآورند، مقرّر خواهم داشت؛ آنان که از [این] رسول [الله]؛ پیامبر أمّی پیروی میکنند، که صفاتش را در تورات و انجیلی که نزدشان است، نوشته مییابند؛ آنان را به [کارهای] خوب و پسندیده فرمان میدهد و از زشتی [و کارهای ناپسند] باز میدارد و پاکیزهها را برایشان حلال میگرداند و پلیدیها را بر آنان حرام میکند و بارهای سنگین، و قید [و زنجیرهایی] که بر آنان بود را از [دوش] این افراد بر میدارد. پس کسانی که به او ایمان آوردند و وی را گرامی داشتند و او را یاری دادند و از نوری که با وی نازل شده پیروی نمودند، آنان همان رستگاران هستند.»
با توجّه به تورات، در سفر خروج میبینی که الله متعال این بشارت را پس از رفتن سیّدنا موسی به میعاد با اللهI، به وی وحی نمود و در تورات، مطالب اندکی دربارۀ آن زلزله آمده است، به گونهای که در تورات چنین میخوانیم: «تمامی آنان صداها و صدای بوق و شیپور را شنیدند و کوهها را پُر از دود دیده و همه نگاه کردند و پراکنده شده و ایستادند... .» سفر خروج، إصحاح 20 از تورات سامری.[5]
توراتی که اکنون در دسترس مردم است، تحریف شده و تغییر یافته و به همین سبب، همان اختلافی که نسخهها و چاپهای متعدّدش در موارد بسیاری دارند، در این موضوع نیز دیده میشود. سه نسخه با عناوین عبری، یونانی و سامری از تورات وجود دارد و هریک از پیروانشان ادّعا میکنند که نسخۀ آنان صحیح بوده و تفاوتهای روشنی در بین چاپها و ترجمههای تورات وجود دارد.
تحریف و تغییر مذکور باعث حذف بسیاری از این بشارتها و از بینرفتن نشانههای آنها شده است. امّا با وجود این، بخش زیادی از مژدهها باقی مانده و این بشارتها بر کسی که تفکّر نماید و با صرفنظر از تمایلات نفسانی، آنها را بر سیرۀ پیامبر ج تطبیق دهد، پوشیده نیست.
سخن دربارۀ این بشارتها – که فراوان است- به درازا میکشد.[6]
مبحث دوم:
بشارت عیسی به بعثت محمّد إ
بدون تردید سیّدنا عیسی مژدۀ نبوّت محمّد ج را داد و الله تعالی در قرآن کریم، ما را از این بشارت باخبر ساخته است:
﴿وَإِذۡ قَالَ عِیسَى ٱبۡنُ مَرۡیَمَ یَٰبَنِیٓ إِسۡرَٰٓءِیلَ إِنِّی رَسُولُ ٱللَّهِ إِلَیۡکُم مُّصَدِّقٗا لِّمَا بَیۡنَ یَدَیَّ مِنَ ٱلتَّوۡرَىٰةِ وَمُبَشِّرَۢا بِرَسُولٖ یَأۡتِی مِنۢ بَعۡدِی ٱسۡمُهُۥٓ أَحۡمَدُۖ فَلَمَّا جَآءَهُم بِٱلۡبَیِّنَٰتِ قَالُواْ هَٰذَا سِحۡرٞ مُّبِینٞ﴾ [الصّف: 6]
«و [به یاد آور] هنگامی که عیسی پسر مریم إ گفت: ای بنیاسرائیل! قطعاً من فرستادۀ الله به سوی شما هستم، آنچه از تورات که پیش از من بوده را تصدیق میکنم و [نیز] مژدهدهنده به رسولی هستم که بعد از من میآید و نامش احمد است. سپس وقتی او [احمد] با معجزهها [و دلایل روشن] به سویشان آمد، گفتند: این جادوی آشکاری است.»
احمد یکی از اسامی پیامبرمان؛ محمّد ج است. در صحیح بخاری از جبیر بن مطعم س نقل شده که از پیامبر ج چنین شنیدم: «إِنَّ لِی أَسْمَاءً، أَنَا مُحَمَّدٌ، وَأَنَا أَحْمَدُ، وَأَنَا المَاحِی الَّذِی یَمْحُو اللَّهُ بِیَ الکُفْرَ، وَأَنَا الحَاشِرُ الَّذِی یُحْشَرُ النَّاسُ عَلَى قَدَمِی، وَأَنَا العَاقِبُ»[7]؛ «همانا برای من نامهایی است؛ من محمّد، احمد، ماحی: کسی که الله تعالی کفر را بهوسیلۀ او از بین میبرد، حاشر: فردی که در روز قیامت پیش از همه برانگیخته میشود و مردم پس از وی محشور میگردند و عاقب؛ یعنی واپسین و آخرین پیامبران هستم.»
قبلاً که آیۀ 157 سورۀ «أعراف» دربارۀ بشارت موسی به بعثت محمّد إ بیان گردید، دانستیم همانگونه که توصیف پیامبر ج در تورات آمده، در انجیل نیز بیان شده است.
در سورۀ «فتح» نیز چنین بیانی آمده و الله أ در تورات و انجیل، دو مَثَل برای پیامبر ج و یاران ایشان ش زده و میفرماید:
﴿مُّحَمَّدٞ رَّسُولُ ٱللَّهِۚ وَٱلَّذِینَ مَعَهُۥٓ أَشِدَّآءُ عَلَى ٱلۡکُفَّارِ رُحَمَآءُ بَیۡنَهُمۡۖ تَرَىٰهُمۡ رُکَّعٗا سُجَّدٗا یَبۡتَغُونَ فَضۡلٗا مِّنَ ٱللَّهِ وَرِضۡوَٰنٗاۖ سِیمَاهُمۡ فِی وُجُوهِهِم مِّنۡ أَثَرِ ٱلسُّجُودِۚ ذَٰلِکَ مَثَلُهُمۡ فِی ٱلتَّوۡرَىٰةِۚ وَمَثَلُهُمۡ فِی ٱلۡإِنجِیلِ کَزَرۡعٍ أَخۡرَجَ شَطَۡٔهُۥ فََٔازَرَهُۥ فَٱسۡتَغۡلَظَ فَٱسۡتَوَىٰ عَلَىٰ سُوقِهِۦ یُعۡجِبُ ٱلزُّرَّاعَ لِیَغِیظَ بِهِمُ ٱلۡکُفَّارَۗ وَعَدَ ٱللَّهُ ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ وَعَمِلُواْ ٱلصَّٰلِحَٰتِ مِنۡهُم مَّغۡفِرَةٗ وَأَجۡرًا عَظِیمَۢا﴾ [الفتح: 29]
«محمّد( ج) رسول الله است و کسانی که با او هستند، بر کافران سختگیر [و شدید] و در میان خود مهربانند. آنان را در حال رکوع و سجده میبینی که از الله فضل و خشنودی میطلبند. نشانۀ [درستکاری] آنان در چهرههایشان بر اثر سجده [نمایان] است. این توصیفشان در تورات است و توصیف آنان در انجیل همانند کِشتی است که جوانه بزند، سپس آن را تقویت کرد تا محکم گردیده و بر پای خود ایستاده و کشاورزان را به شگفتی وا میدارد، تا از [دیدن] آنان کافران را به خشم آورد. الله به کسانی از این افراد که ایمان آورده و کارهای شایسته انجام دادند، وعدۀ آمرزش و پاداش عظیمی داده است.»
یکی از بشارتهای موجود در انجیل، آنچه در انجیل متّی، إصحاح 11، شمارۀ 14 وجود دارد، است: «اگر قصد پذیرش دارید، پس این ایلیای مصمّم و ثابتقدم خواهد آمد و کسی که دو گوش برای شنیدن دارد، باید که بشنود.»
پیامبر ج به ما خبر دادند که در بین ایشان و عیسی إ، پیامبری نیست و در نتیجه، همان ایلیا که سیّدنا عیسی مژده به آمدنش داد، محمّد ج بوده و ایلیا براساس حساب ابجدی که از نظر یهودیان مورد قبول است، مساوی با محمّد میشود.
در انجیل یوحنا، إصحاح 14، شمارۀ 15 چنین آمده است: «اگر شما مرا دوست دارید، توصیههایم را حفاظت و رعایت نمایید. من از پدر درخواست میکنم که به شما معزی [تسلیتدهنده] دیگری بدهد تا همیشه با شما بماند. در زبانهای بیگانه چنین آمده است: "به شما بارکلیتوس ببخشد" که تا ابد با شما باقی بماند.»
مفهوم لغوی واژۀ یونانی «بارکلیتوس»، احمد که یکی از نامهای پیامبر ج به شمار میرود، است.
همچنین در إصحاح 15، شمارۀ 26 آمده است: «هر گاه آن معزی که من وی را از جانب پدر میفرستم و روح حقیقتی است که از جانب پدر سرچشمه میگیرد، به نزدتان آمد، او برای من گواهی میدهد.» و پیامبر ج به نبوّت و رسالت مسیح ÷ گواهی دادند. روح حق کنایه از محمّد رسول الله ج است. معانی موجود در این ترجمۀ جدید، دقیق نیست، زیرا در اصل، به زبان یونانی؛ یعنی همان زبانی که انجیلها از آن زبان، ترجمه شدند، «بیرکلیتوس» نوشته شده و در ترجمههای عربی چاپشده در سال 1821م، 1831م و 1844 م، در لندن «فارقلیط» آمده که نزدیکتر به عبارت یونانی مذکور است و ترجمۀ آن به معزی در چاپهای جدید، نوعی از تحریف اهل کتاب به شمار میرود که الله تعالی آنان را بدین سبب نکوهش نموده و فرمود:
﴿یُحَرِّفُونَ ٱلۡکَلِمَ عَن مَّوَاضِعِهِۦ﴾ [النّساء: 46]
«کلمات [الهی] را از جای خودشان تحریف میکنند.»
به نظر میرسد که در چاپهای جدید، پیش از جملۀ موجود در شمارۀ 26 این إصحاح، عبارتی حذف شده، ولی در چاپهای قدیمی انجیل آشکار بوده و آن عبارت چنین است: «پس اگر "منحمنا" که الله تعالی او را به سوی شما میفرستد، آمد... .» مفهوم لغوی «منحمنا» در زبان سریانی، محمّد میشود.[8]
مبحث سوم:
سخنان منصفین غیرمسلمان دربارۀ محمّد ج
هر فرد عاقل و منصفی قطعاً از بزرگی پیامبر ج شگفتزده میشود و آنچه را ایشان آوردهاند، تصدیق مینماید، زیرا
دلایل فراوانی بیانگر بزرگی و گویای صداقت
رسول الله ج است.
بدون تردید گواهی مخالفان ارزش زیادی دارد، چنانکه میگویند: فضیلت، چیزی است که دشمنان گواهی به خوبی و صحّتش دهند.
در ادامه، برخی از سخنان و گواهی تعدادی از فیلسوفان و اندیشمندان غیرمسلمان؛ مسیحی و ... بیان میگردد.
1- گواهی فیسلوف مشهور انگلیسی «توماس کارلایل»
برندۀ جایزۀ صلح نوبل: میتوان گفت که این گواهی، مشهورترین و بزرگترین شهادت یک نویسندۀ غربی است، به گونهای که انسان گمان میکند فردی مسلمان و آگاه از شرایط پیامبر ج آن را نوشته است.
اکنون گزیدهای از سخنان کارلایل که در کتاب «الأبطال» خطاب به قوم خویش؛ نصاری گفته است، بیان میگردد: «بزرگترین ننگ و رسوایی این است که فرد معاصر به اینکه گفته شود دین اسلام دروغ است و محمّد ج فریبکار و دروغپرداز بوده، گوش دهد.
بر ماست که علیه این شایعات و سخنان پست و خجالتآور مبارزه کنیم، زیرا رسالتی که پیامبر ج به سرانجام رساند، به مدّت 12 قرن است که چراغی روشن برای 200 میلیون انسان بوده و آیا کسی از شما گمان میکند این رسالتی که میلیونها نفر غیرقابل شمارش با آن زندگی کرده و مردهاند، دروغ و فریب است؟!
من هرگز نمیتوانم چنین دیدگاهی را بپذیرم و اگر دروغ و نیرنگ این اندازه در میان مخلوق رایج میبود و اینگونه مورد پذیرش قرار میگرفت، قطعاً مردم ابله و دیوانه بودند. پس افسوس که چقدر این باور بد است و چقدر پیروان آن ضعیف و بدبخت هستند!!!
بنابراین بر کسی که میخواهد به حقیقت دست یابد، لازم است که به هیچیک از سخنان این نادانان گوش ندهد و آنها را تصدیق ننماید، زیرا اینها پیامد و نتیجۀ نسلی کافر و بازماندۀ دوران انکار و الحاد بوده و نشانۀ پلیدی دلها و فساد باطن و مرگ ارواح در زندگی جسمهاست.
شاید که جهان دیدگاهی بدتر و ناسپاستر و درناکتر از این ندیده باشد و – ای برادران!- آیا هرگز دیدهاید که مردی دروغگو بتواند دینی را به وجود آورد و آن را به طور آشکار، منتشر سازد؟!
به الله سوگند که مرد دروغگو و معمار غیرماهر نمیتواند خانهای از خشت بسازد و چون از ویژگیهای آهک، گچ، خاک و امثال آن آگاه نیست، آنچه میسازد، خانه نیست، بلکه تودهای از هزینهها و تپّهای از مواد به هم آمیخته خواهد بود.
آری، و امکان ندارد که پایهها و اصولش 12 قرن پابرجا بماند و 200 میلیون نفر در آن جای بگیرند، بلکه باید که ارکانش فرو ریزد و خراب شود و کاملاً از بین برود.»
وی در ادامه میگوید: «بر این اساس، هرگز محمّد ج را مردی دروغگو و نیرنگباز نمیدانیم که بخواهد برای رسیدن به هدف خویش، حیلهها و اسبابی را به کار برد و آروزی رسیدن به مقام پادشاهی یا سلطنت یا سایر امور پست و بیارزش را داشته باشد.
رسالتی که رسول الله ج آورد، فقط حقیقتی روشن و سخن ایشان، قطعاً سخن فردی راستگوست.
هرگز، «محمّد ج دروغگو نیست» و قطعاً او پیامبر دروغین و ساختگی نبوده و این حقیقت، هر باطلی را نابود میکند و دلیل قوم کافر را ردّ و باطل میسازد.
این مطلب را فراموش نکنیم که محمّد ج هرگز در پیش استادی تعلیم نگرفت و در آن دوران، صنعت خط در سرزمین قوم عرب، کار نو و تازهای به شمار میرفت -و سوگند به الله که امّیبودن عرب عجیب است- و محمّد از نور هیچ انسان دیگری بهره نبرد و از سرچشمههای افراد دیگر ننوشید، بلکه همچون تمامی پیامبران و بزرگان دیگر بود؛ همان کسانی که الله ـ آنان را در تاریکیهای زمانه، با چراغهای هدایت راهنمایی کرده است.
ما محمّد ج را در طول زندگیاش، دارای اصل و خاستگاهی ثابت، با عزمی صادق و دوراندیش، بزرگوار و نیکوکار، مهربان، پاک، فاضل، آزاد، جوانمرد، کاملاً جدّی و مخلص میبینیم و با وجود این، بسیار نرمخو، خوشبرخورد، خوشرو، خوشصحبت، همدم و بسا اوقات شوخ و بذلهگو بود و به طور کل، چهرۀ ایشان دارای تبسّمی منوّر و برخاسته از دلی صادق داشت، زیرا تبسّم برخی از مردم همچون رفتار و گفتارشان، دروغین است.»
وی در ادامه چنین میآورد: «محمّد ج عادل، دارای نیّتی صادقانه، باهوش، دلیر، زیرک و تیزیاب، گویی که در میان دو پهلویش، چراغهای هر شبِ تاریکی وجود داشت، خیلی نورانی و از لحاظ فطری، مردی بسیار بزرگ بود و در هیچ مدرسهای علم نیاموخته و هیچ معلّمی ایشان را آموزش نداده و بلکه بینیاز از مدرسه و آموزگار بود.»
مسیحیان متعصّب و ملحد ادّعا میکنند که تنها هدف محمّد ج، شهرت و دستیابی به جاه و مقام بود.
هرگز چنین نیست، سوگند به الله که در دل این فرزند بیابان و صحرا و دوراندیش و بزرگنفس و سرشار از رحمت و خیر و حکمت و هوشیار، افکاری غیر از طمع به دنیا و اهدافی غیر از درخواست جاه و مقام بود. و چرا اینگونه نباشد درحالی که محمّد ج شخصیّتی استوار و بزرگ و مردی از مخلصان و افراد کوشا بود و به همین سبب، الله ـ ایشان را برگزید و قدرت داد. در شرایطی که دیگران به دنبال القاب و صفات دروغین و پست و مقامهای باطل هستند، محمّد ج را میبینی که از دروغ و امور باطل و بیهوده به شدّت دوری مینماید.
پیامبر اسلام ج از لحاظ داشتن نفسی بزرگ و آگاهی به حقایق امور و موجودات، منحصر به فرد بود و بدون تردید اسرار هستی با تمامی اتّفاقات و مظاهرش در جلوی چشمان محمّد ج آشکار میگشت و هیچ باطلی نبود که مانع این کار شود. چنین اخلاصی قطعاً برخوردار از معنویّتی الهی و مقدّس است. زمانی که این مرد سخن میگفت، تمامی گوشها برخلاف میل، به سخنانش گوش میدادند و تمامی دلها بسیار متوجّه بودند و هر سخنی غیر از سخن محمّد ج بیهوده و بیفایده قلمداد میشد و از هر کلام دیگری دوری میگشت.»
تا اینکه میگوید: «بر این اساس، باور و ادّعای ستمگران و مستبدّان که میگویند محمّد ج دروغگو بود را به شدّت رد میکنیم و موافقت با آنان را ننگ و عار و دشنام و کاری پوچ و بیهوده میدانیم و باید که از آن دوری کنیم.»
همچنین میگوید: «دینی که قوم عرب بتپرست به آن ایمان آورده و با دلهای مشتاق خویش آن را نگه داشتند، قطعاً شایسته است که حقیقت باشد و تصدیق شود.
قوانینی که این دین آورده است، قواعد منحصر به فرد و بینظیری به شمار میرود که انسان میتواند به آنها ایمان آورد.
این مورد روح تمامی ادیان است؛ روحی که صورتهای مختلف و متعدّدی به خود میگیرد، امّا در حقیقت، یک چیز است.
با پیروی از این قوانین، انسان پیشوایی بزرگ و عامل به قوانین آفریدگار و تابع آنها و نه فردی ستیزهجو و بیهودهکار که علیه این قوانین مخالفت و مقاومت نماید، میگردد.
بدون تردید دین اسلام علیه آیینهای دروغین و مذاهب باطل به پا خواست و آنها را نابود کرد و مستحقّ این کار بود، زیرا اسلام دینی حقیقی و واقعی است و به محض ظهورش، تمامی بتپرستیهای عرب و جرّ و بحثهای مسیحیان و هرآنچه ناحق بود؛ همچون هیزم سوختهای، محو و نابود گشت.»
وی در ادامه چنین میآورد: «آیا این درغگویان نادان گمان میکنند که محمّد ج شعبدهباز و حیلهگر بود؟!
نه هرگز، هرگز، هرگز آن دلِ گرم و فروزان که مانند تنوری شعلهور و سوزان بود، حیلهگر و شعبدهباز نبوده و بلکه زندگی از دیدگاه محمّد ج، واقعی و این هستی، حقیقتی بزرگ و جذّاب و زیبا به شمار میرفت.»
«چنین سخنان و رفتاری را در محمّد ج؛ برادر مهربان بشریّت و برادر دلسوز تمامی ما و پسرِ پدر و مادر نخستین ما میبینیم.
من محمّد ج را به سبب پاکی او از ریا و نیرنگ دوست دارم و قطعاً وی فرزند صحرا و مردی مستقل از نظر فکری بود. همان چیزی که داشت را بیان میکرد و ادّعای صفتی که در وجودش نبود را نمیکرد. تکبّر نداشت، امّا خوار و ضعیف هم نبود. با سخن آزادانه و آشکار خویش، قیصرهای روم و کسراهای عجم را مورد خطاب قرار داد و آنان را به آنچه در زندگی دنیا و آخرت برایشان لازم است، راهنمایی نمود و ارزش و عزّت خویش را میشناخت.
جنگهای شدیدی که با اعراب انجام داد بیانگر صحنهها و نمونههایی از قدرت و نیز مهربانی و عفو و بخشش وی است و محمّد ج از نبرد علیه آنان پشیمان نبود و به مهربانی و بخشش خویش مباهات نمیکرد.»
او چنین ادامه میدهد: «محمّد ج هرگز فردی بیهودهکار نبود و هیچیک از سخنانش آلوده به لهو و لعب نگشت، بلکه همواره زیان و رستگاری و فنا و بقا را مدّ نظر داشت و در این زمینه، به شدّت مخلص و جدّی و استوار بود.
هرگز پیامبر اسلام ج سخنان و مسائل منطقی و حقایق را به بازی و بیهوده نمیگرفت و از دیدگاه من، این کار از بدترین گناهان و جرمهاست، چون نشانۀ غفلت دل و ندیدن حقیقت و زندگی در شرایط و حالاتی دروغین است.
اسلام دارای صفتی است که من آن را از بهترین و بزرگترین صفات میدانم؛ یعنی همان برابری میان مردم که نشان از صادقترین دیدگاه و صحیحترین نظر دارد. نفس و دل مؤمن متّصل به تمامی ملّتهاست و مرز نمیشناسد و از دیدگاه اسلام، مردم باهم برابرند.»
همچنین میگوید: «نورِ محمّد ج تمامی نواحی را در بر گرفته و بر تمام جهان تابیده و شعاع او شمال را به جنوب و مشرق را به مغرب متّصل کرده است. هنوز یک قرن از ظهور اسلام نگذشته بود که دولت و اقتدار قوم عرب به هند و اندلس کشیده شد و دولت اسلام چندین قرن با نور فضیلت و شرافت، جوانمردی، دلیری، شجاعت و رونقِ حقیقت و هدایت، بر نیمی از کرۀ زمین منوّر و روشن بود.».[9]
یکی از ویزران فرانسه و از حاکمان سابق الجزائر در کتاب «الإسلام» که استاد فتحی زغلول پاشا / آن را به عربی ترجمه کرده است. او میگوید: «بدون تردید قوم عرب پیش از پیامبر اسلام ج، به طور عموم بتپرست بودند و دیدگاه توحیدی خیلی اندک در اذهان خطور میکرد و افرادی که چنین تفکّری داشتند، مشهور به «احناف»[10] بوده که بر آیین ابراهیم ÷ ماندند، ولی تمامی مسیحیان که فرقههای زیادی داشتند، معتقد به اعتقاد تکثیر – تعدّد خدایان- بودند.
محمّد ج آیین این حنفاء را به صورت سطحی فرا گرفت، امّا از آنجا که ذات پیامبر ج بر شوق و علاقۀ به دین آفریده شده بود، این آیین و روش در وجدانش شکل گرفت و تبدیل به اعتقاد و باوری شد که پیش از وی، افراد اندکی به آن رسیده بودند؛ یعنی همان اعتقاد راسخ و استواری که انقلابی کلّی در نوع بشر ایجاد کرد.
کار اشتباهی است که در غیر از آیین و روش حنفاء، به دنبال این اصل و خاستگاه عامّ المنفعه باشیم، زیرا محمّد ج چیزی نمیخواند و نمینوشت، بلکه – چنانچه خودش بارها در توصیف خویش گفته است- پیامبری أمّی بود.
هیچ کس از معاصران پیامبر ج در این ویژگی با ایشان معارضه و مخالفت نکرده و بدون تردید محال است که مردی در شرق علم بیاموزد و مردم از آن آگاه نشوند، چون زندگی تمام شرقیها آشکار و روشن است و نیز آن زمان، در این سرزمینها خواندن و نوشتن رواج نداشت و در نتیجه، معلوم میشود که محمّد ج هیچ کتاب مقدّسی را نخواند و در دینداری خود، به روش و آیینی که پیش از او باشد، دست نیافت، زیرا اگر چنین موضوعی را بپذیریم درحالی که قرآن بخشی از مطالب کتابهای مقدّس را نقل نموده است، به مشکل برمیخوریم. و چگونه امکان دارد که محمّد ج حقیقت آن چیزی که در ذهنش خطور کرده و اعتقاد ثابت دربارۀ یگانگی الله تعالی را از مذهب و دینی قبلی گرفته باشد، به گونهای که در جسم و روحش جای گرفته است؟!
ما میدانیم که محمّد ج پیش از اینکه مبعوث گردد، دچار سختیهای فراوان و رنجهای بزرگی شد. وی دارای نفسی مشتاق و بسیار علاقهمند به دین بود و به همین سبب، نیاز داشت که از مردم فاصله بگیرد تا از پرستش بتها دوری کند و برای اینکه به اندیشه و باور بزرگ توحید بیندیشد، در غار حراء خلوت مینمود و ذهن و فکرش عابدانه و با تلاش فراوان، در دریای تفکّرات سیر میکرد.
مگر این مرد 40 ساله که در اوج زیرکی است، به چه میاندیشد؟! مردی از میان شرقیها که مشهور به قدرت تخیّل و ادراک هستند، نه نهادن مقدّمات و تعلیق نتایج. او همواره و بارها این کلمات را تکرار میکرد: «الله أحد، الله أحد»؛ یعنی الله تعالی یگانه و بیهمتاست؛ همان عباراتی که مسلمانان پس از محمّد ج، آن را همیشه بر زبان میآورند، ولی ما – مسیحیان- این جمله را نمیفهمیم، چون از اندیشۀ توحید دوریم.
همواره فکر و ذهن پیامبر اسلام ج مشغول همین فکر بود و به صورتهای متعدّدی بر زبانش جاری میگشت، چنانکه در قرآن کریم میخوانیم:
﴿لَمۡ یَلِدۡ وَلَمۡ یُولَدۡ٣ وَلَمۡ یَکُن لَّهُۥ کُفُوًا أَحَدُۢ﴾ [الإخلاص: 3- 4]
«نه [فرزندی] زاده و نه زاده شده و هیچکس همانند و همتای او نبوده و نیست.»
کلمات مترادف زبان عربی با معانی روانشان وی را بر تکرار این فکر والا کمک مینمود و از همین افکار و آن عبادت، کلمۀ اسلام و توحید «لا إله إلّا الله» به وجود آمد؛ همان اصل اعتقاد به معبود یگانه، پروردگار بینیاز و منزّه از نواقص؛ اعتقادی قوی که همواره مؤمنان به آن ایمان دارند و به سبب همین، بر قبایل و ملّتهای دیگر برتری مییابند و بدون تردید مؤمنان واقعی آنان هستند، چنانکه خودشان این نام را بر خود نهادهاند. بنابراین پیدایش و ظهور یکدفعۀ این باور به واسطۀ محمّد ج بزرگترین نشانه و واقعۀ زندگی اوست و نیز بزرگترین دلیل بر صداقت وی در رسالت و امانتداری او در نبوّتش به شمار میرود.»
این اندیشمند غربی در ادامه از وحی، اعجازِ بلاغی و معانی قرآن و اعتراف فصیحان به اعجاز آن سخن میگوید و مثلاً از عتبه بن ربیعه و مسیلمه کذّاب نام میبرد و بطلان ادّعایش را ثابت میکند.
سپس چنین میآورد: «اگر فردی بگوید: قرآن کلام الهی نیست و بلکه سخن محمّد است، در هردو حالت باید اعتراف کنیم که هرگز این آیات روشن از فردی مبتکر و مبتدع صادر نشده است، برخلاف دیدگاه افرادی که نبوّت پیامبر اسلام ج را تکذیب میکنند و شاید علّت این کارشان، محدودیّت زبانی باشد که منجر میشود پیامبری که سرشار از امانت و صداقت است را متّهم به دروغ کنیم.»
همچنین میگوید: «بر این اساس، محمّد ج از مبتدعان و کسانی که کتاب دیگران را به خود نسبت میدهند و نیز غارتگر نیست، آنگونه که «سایوس» میگوید و هرگز ما این حقیقت را انکار نمیکنیم و عجیب نیست که آن کتابها در برخی از موارد باهم مشابه باشند؛ بهویژه اگر بیندیشیم که قرآن آمد تا آن کتابها را تکمیل و کامل کند، همانگونه که پیامبر اسلام ج خاتم پیامبران و رسولان است.»
وی چنین ادامه میدهد: «آنچه باید بدانیم این است که قرآن آخرین کتاب آسمانی نازلشده برای مردم بوده و صاحبش خاتم رسولان به شمار میرود. بنابراین پس از قرآن، هیچ کتابی و پس از محمّد ج، هیچ پیامبری نیست و هرگز کلمات و سنّت الهی تغییر نخواند کرد.»
او پس از توضیح و آوردن مطالبی طولانی در تحلیل آنچه گذشت و ردّ اتّهاماتی که خاورشناسان تندرو علیه پیامبر ج زدهاند، میگوید: «به طور خلاصه، دین اسلام به هر شهری که وارد شد، مقام اول را در میان آیینهای مسیحی به دست آورد بدون اینکه در پی محو و نابودی آنها باشد. بنابراین اثبات میگردد که دین اسلام به زور و اجبار منتشر نگشت، بلکه صحیحتر این است که گفته شود: صلح و خوشرفتاری فراوان مسلمانان و نرمی و مهربانی آنان باعث سقوط ممالک غربی شد.»
وی میگوید: «بدون تردید دیانت قرآن در قلوب تمامی ملّتهای یهودی، مسیحی و بتپرست در آفریقای شمالی و بخش بزرگی از آسیا جای گرفت، به گونهای که در سرزمین اندلس، مسیحیان روشنفکری را میبینیم که بدون اجبار و از روی علاقه به اسلام، دینشان را ترک نمودند.»
مختصری از دیدگاه کنت هنری دی کاستری؛ وزیر فرانسوی در کتاب «الإسلام» بیان شد. در مواضع مختلفی از این کتاب، افترائات و دروغهای کشیشان و مبلّغان غیرمسلمان و برخی از خاورشناسان تندرو را رد نموده است؛ همان کسانی که هیچ ارزشی برای انصاف و عدالت قائل نیستند و ناسزاگوییهای بسیاری علیه اسلام و پیامبر ج و قرآن انجام دادهاند. این اندیشمند غیرمسلمان صراحتاً بیان میکند که مسیحی است، ولی عوامل زیر باعث شده که حقیقت را بر زبان آورد:
أ- آزادی عقیده و باور و رعایت انصاف در گفتن حقیقت هرچند برخلاف روش و آیینش باشد؛
ب- قصد داشته که فرانسویها را از حقیقت دین اسلام آگاه نماید تا آن را بفهمند و فریب دروغها و افترائات تبشیریهایی که به اسم و بهانۀ تبلیغ دینشان، اموال آنان را غارت میکنند و کارشان هیچ فایدهای غیر از نابودی اموال فراوان برای برآوردهشدن تمایلات و تکبّر بیحدّ و مرز کشیشان ندارد را نخورند.[11]
3- گواهی استاد «سیدیو» فرانسوی: یکی از بزرگان غرب و وزیر سابق فرانسه
در کتاب «خلاصة تاریخ العرب» که علی پاشا مبارک / آن را به عربی ترجمه کرده است، در مقدّمۀ این کتاب، پس از بیان فضیلت قوم عرب میگوید: «سپس پیامبر اسلام ج آمد و روابط دوستی در میان قبایل جزیرة العرب را برقرار کرد و افکارشان را متوجّه یک مقصد و هدف ساخت، تا جایی که قدرت و تسلّطش از رودخانۀ تاجو – که از اسپانیا و پرتغال میگذرد- تا رودخانۀ گنگ - بزرگترین رودخانۀ هند- ادامه داشت. همچنین نور علوم و تمدّن را در شرق و غرب منتشر ساخت درحالی که اروپائیان آن زمان در تاریکی جهل قرون وسطی میزیستند، گویی که به کلّی آنچه از تاریخ یونان و روم به آنان رسیده بود را فراموش کرده بودند.
عبّاسیان در بغداد، امویان در قرطبه و فاطمیان در قاهره برای پیشرفت فنون تلاش فراوانی کردند، امّا در ادامه دولتشان ضعیف و نابود گردید و شوکت سیاسی خویش را از دست داده و آنان بر سلطۀ دینی خود که در سایر نواحی مملکتشان ادامه یافت، اکتفا نمودند. این افراد علوم و حرفهها و اکتشافاتی داشتند که مسیحیان اسپانیا پس از اخراج مسلمانان، از آنها بهره بردند، همانگونه که ترکها و مغول پس از غلبه بر ممالک آسیا، از علوم و معارف این سرزمین استفاده کردند.»[12]
او میگوید: «اگر سخن کشیشان که میگویند محمّد ج پیامبری منافق و دروغگو بود، صحیح باشد، پس دلیل پیروزیاش چیست؟! و علّت فتوحات و پیروزیهای پیدرپی پیروانش چیست؟! و چرا آنان بر ملّتهایی که هیچ حدّ و مرزی نمیشناختند، چیره میشدند؟! و چگونه میتوان گفت که این موارد بیانگر معجزۀ پیامبر اسلام نیست؟!
آنان در ابتدا معتقد بودند که خواری مسلمانان با معجزهای بسیار نزدیک به وقوع خواهد پیوست و همواره از معجزات کلیسا که با کمترین تناسبی حاصل میشد را میشنیدند و منتظر معجزهای بودند که سرزمین مسیحیان را از نبرد مسلمانان نجات دهد، امّا انتظارشان به درازا کشید و صبرشان تمام شد و انتظارشان بیفایده و بینتیجه ماند.
عجیبتر این است که آن معجزه – اگر نگوییم معجزات- قطعاً در آن دوران به وقوع پیوست و معجزههایی بزرگتر از آنچه کشیشان گمان میکردند، به وجود آمد! چه معجزهای جذّابتر و شگفتانگیزتر از اینکه ببینیم گروهی که تا پیش از این کاملاً گمنام و ناشناخته بودند، به یکباره برای تمامی دنیا شناخته و آشکار گردند و با سرعت بینظیری پیشرفت کنند و با نواحی و مناطق گستردهای بجنگد و آنها را یکی پس از دیگری فتح و تصرّف نمایند و در نتیجه، ساکنان شهرها مطیع و دوستدارشان شوند و با میل و علاقه از هر فراز و نشیبی برای پذیرش دین اسلام روی آورند؟!
اگر بگوییم که مسیحیان به قصد فواید شخصی یا به هدف رهایی از خواری و پستی، دین اسلام را پذیرفتند، باید اعتراف کنیم که قطعاً و بدون تردید بسیاری از مسیحیان با اعتقاد و ایمان قلبی مسلمان شدند.».[13]
5- سخن شاعر فرانسوی «لامارتین»
استاد محمّد کرد علی / در کتاب «المذکّرات» چنین میآورد: «آخرین مطلبی که دربارۀ سیرۀ پیامبر عربی و تحلیل عمل و کردار بزرگ ایشان میخوانیم، سخن شاعر بزرگ فرانسوی "لامارتین" است که میگوید: هرگز مردی از روی اختیار یا اجبار به هدفی والاتر از این نیندیشیده، زیرا هدف مذکور فراتر از توان بشر بوده است؛ یعنی همان نابودی و پایاندادن به خرافاتی که در میان خالق و مخلوق وارد شده است تا الله را برای بنده و بنده را مختصّ الله تعالی قرار دهد و اندیشۀ الوهیّت واقعی و عاقلانه را جایگزین تفکّر بتپرستی مادّیگرا و ناپسند گرداند.
و هرگز کسی نتوانسته مانند محمّد ج در مدّتی کوتاه، انقلابی بزرگ ایجاد کند که همواره در جهان دوام داشته باشد، چون اسلام پس از انتشار توسّط مبلّغان و توانایی موجود، در کمتر از دو قرن نواحی سهگانۀ سرزمین عرب را در برگرفت و در فارس، خراسان، ماوراء النّهر، هندوستان غربی، شام، مصر، حبشه، تمامی سرزمینهای شناختهشدۀ شمال آفریقا، چندین بخش از دریای مدیترانه، اسپانیا و در بخشی از فرانسه، مردم را به پرستش معبود یگانه و بیهمتا فرا خواند.
بنابراین بزرگی هدف، کمبود اسباب و فراوانی نتایج؛ سه دلیل و نشانه از نبوغ و استعداد این فرد به شمار میرود. چه کسی میتواند و جرأت میکند که محمّد ج را به مردی بزرگ از مردان تاریخ معاصر تشبیه نماید؟! کسانی که در دوران معاصر مشهور گشتند، فقط لشکریانی را آماده ساخته و قوانینی را وضع کرده و سرزمینهایی را تأسیس نمودند و فقط توانستند دولتهایی عادی و معمولی تشکیل دهند که تنها مدّتی پس از آنان دوام یافت.
امّا آن مرد لشکریانی را شکست داد، قوانینی را وضع نمود، حکومتهایی تأسیس کرد، در میان ملّتها الفت و دوستی برقرار ساخت، دولتهایی به وجود آورد، میلیونها انسان را در یک سوم جهان آباد متّحد کرد و علاوه بر این، افکار و باورها و اندیشههایی را تغییر داد، کتابی آورد که هریک از حروف و کلماتش قانونی معنوی و شرعی گشت و در تمامی زبانها و نژادها رواج و رونق پیدا کرد و این ویژگی اسلامی ثابت ماند، به خدایان ساختگی پایان داد و مردم را برای باور به معبود یگانه و بیهمتا فرا خواند.
اگر بزرگی تمامی بشر با تمامی مظاهر و نمودهایش، با عظمت و شکوه محمّد ج مقایسه شود، کدامیک بزرگتر خواهد بود؟! آن هم بزرگی محمّد حکیم، خطیب، دعوتگر، قانونگذار، نوآور از لحاظ فکری، مؤسّس آموزههای عقلی و کاملاً عبادی و بینظیر، به وجودآورندۀ 20 مملکت زمینی و یک مملکت و دولت روحی.»[14]
تنها بخش اندکی از مطالب موجود در این زمینه بیان گردید و گواهیهای بیشماری در این باره وجود دارد.[15]
[1]- محمّد رسول الله وخاتم النّبیّین، محمّد خضر حسین، صص 54- 55.
[2]- تفسیر القرآن العظیم، ابن کثیر، ج 1، ص 357.
[3]- نک: الرّسل والرّسالات، عمر أشقر، ص 165.
[4]- نک: محمّد رسول الله وخاتم النّبیّین، صص 55- 56.
[5]- نک: الرّسل والرّسالات، صص 165- 166.
[6]- همان، صص 168- 173. در کتاب مذکور، تعدادی از این بشارتها بیان شده است. همچنین فصل هشتم را نگاه کن که تعدادی از بشارتهای مزبور آمده و توضیح داده شده است.
[7]- صحیح بخاری، شمارۀ حدیث: 4614؛ صحیح مسلم، شمارۀ حدیث: 2354.
[8]- نک: الرّسل والرّسالات، صص 165- 166 و نیز برای جزئیّات بیشتر رجوع کنید به کتابهایی که در این باره نگاشته شده است؛ مانند: الجواب الصّحیح لمن بدّل دین المسیح و کتاب النّبوات از شیخ الإسلام ابن تیمیّه، هدایة الحیاری فی أجوبة الیهود والنّصاری از ابن قیّم و کتاب إظهار الحقّ از شیخ رحمة الله هندی، که در آنها مطالبی جامع و کافی بیان شده است.
[9]- نک: الإسلام فی نظر أعلام الغرب، حسین عبدالله باسلامه، صص 89- 95؛ محمّد رسول الله – خلاصة سیرته و مقالات نادرة فیها- محمّد حمد، صص 30- 35.
[10]- یعنی همان حنفائی که بر فطرت و توحید باقی ماندند.
[11]- الإسلام فی نظر أعلام الغرب، صص 25- 28.
[12]- همان، ص 29.
[13]- همان، صص 40- 41.
[14]- المذکّرات، محمّد کرد علی، ج 4، صص 1315- 1316.
[15]- برای اطّلاعات بیشتر، نک: الإسلام فی نظر أعلام الغرب، أثر العلماء المسلمین فی الحضارة الأروبیّة، احمد علی ملا، صص 103- 106.
بخش دوم:
اخلاق و اسراری از سیرۀ پیامبر ج
مبحث اول: اخلاق رسول الله ج
مبحث دوم: رحمت در سیرۀ پیامبر ج
مبحث سوم: برخی از اسرار سیرۀ پیامبر ج
پیامبر ما محمّد ج بهترینِ مردم و پاکترین، بلندمرتبهترین، باارزشترین و خوشاخلاقترینِ انسانها و گرامیترینِ آنها نزد الله تعالی است. الله متعال از روی علم و آگاهی، ایشان را برگزید و بهوسیلۀ رسالت، گرامی داشت و با وحی تأیید نمود.
الله تعالی رسول الله ج را بر صفاتی پسندیده و ویژگیهایی نیکو آفرید، سپس ایشان را به زیبایی ادب نمود و به نکویی پرورش داد و از این رو، اخلاق پیامبر ج [بر اساس] قرآن کریم بود، چنانکه وقتی از أمّ المؤمنین عایشه ل دربارۀ اخلاق ایشان سؤال شد، همین پاسخ را داد.
هدف اصلی تأدیب و تهذیب، پیامبر ج بوده و سپس این نور از ایشان به تمامی مخلوقات میتابد؛ به عبارتی دیگر، رسول الله ج بهوسیلۀ قرآن کریم، تأدیب و تهذیب شدند، سپس انسانها توسّط ایشان، مؤدّب گشتند و زمانی که الله تعالی آفرینش و صفات پیامبر ج را کامل نمود، در توصیف این انسان بزرگ فرمود:
﴿وَإِنَّکَ لَعَلَىٰ خُلُقٍ عَظِیمٖ﴾ [القلم: 4]
«و قطعاً تو [ای محمّد!] بر اخلاق و خوی بسیار عظیم و والایی هستی.»
علما سخنان و مطالبی را دربارۀ صفات و اخلاق پیامبر ج نگاشتهاند. آنان در مورد بردباری، عفو، مهربانی، دلسوزی، حیا، دلیری، بخشندگی، بزرگواری، صداقت، نکویی، وفاداری، امانتداری، ایثار، فروتنی، خوشاخلاقی و نرمی و خوشبرخوردی و امثال این صفات که رسول الله ج در تمامی آنها به اوج رسیده بودند، سخن گفتهاند.
کسی که به پیامبر ج اقتدا نماید و از اخلاق ایشان الگو بگیرد، در قویترین و بهترین پناهگاه قرار دارد.
پیروی از رسول الله ج باعث عزّت و حفاظت و یاری آدمی میشود، همانگونه که منجر به هدایت و رستگاری و نجات میگردد. الله ـ سعادت دنیا و آخرت را در پیروی از پیامبر ج و بدبختی دنیا و آخرت را در نافرمانی از ایشان نهاده است.
بنابراین پیروان محمّد ج برخوردار از هدایت، امنیّت، رستگاری، عزّت، حمایت، یاری، محبّت، تأیید و زندگی خوش در دنیا و آخرتند.
امّا مخالفان ایشان دچار خواری، حقارت، ترس، گمراهی، رسوایی و بدبختی در دنیا و آخرت میشوند.[1]
بر این اساس، انتشار و گسترش صفات پسندیده و اخلاق کریمانۀ پیامبر ج بهترین و استوارترین راه برای ریشهکنساختن فساد و شکست باطل و بلکه نردبان عزّت و سعادت و راهِ آرامش و نجات است.
در ادامه، به طور مختصر مطالبی از آنچه عالمان دربارۀ اخلاق پیامبر ج ثبت نمودهاند، بیان میگردد بدون بیان سندها یا دادن ارجاعات فراوان، زیرا این نوشتار گنجایش شرح و تفصیل را ندارد.
برخی از مطالبی که در مورد اخلاق رسول الله ج گفته شده، از این قرار است:
ایشان بردبارترین، دلیرترین، عادلترین و عفیفترین مردم بودند.
پیامبر ج بخشندهترینِ انسانها به شمار میرفتند، به گونهای که هرگز دینار و درهمی را در شب، نزد خویش نگه نمیداشتند و اگر مالی از ایشان باقی میماند و کسی را نمییافتند که این مال را به او بدهند و شب فرا میرسید، به منزل نمیآمدند تا اینکه آن مال را به فرد نیازمند داده و خود را راحت میکردند.
از آنچه الله متعال به ایشان بخشیده بود، فقط قُوت و روزی یک سال خویش را برمیداشتند که معمولا خرما و جو بود و بقیّۀ اموال را در راه رضایت الله تعالی انفاق نموده و هر قدر که از ایشان درخواست میشد، میبخشیدند و حتّی گاهی اوقات، از ذخیرۀ سالانۀ خویش انفاق نموده و پیش از پایان سال، خودشان نیاز به آن مال داشتند اگر مال دیگری به دست نمیآوردند.
سیّدنا محمّد ج کفش خویش را وصله و لباس خود را پینه میزدند. در کارهای خانه کمک میکردند و در تکّهنمودن گوشت، با خانوادۀ خویش همراهی مینمودند. باحیاترین مردم بوده و هرگز چشمان خویش را در چهرۀ کسی خیره و ثابت نگه نداشتند.
دعوت و مهمانی برده و فرد آزاد را میپذیرفتند و هدیۀ دیگران را قبول میکردند اگرچه یک جرعه شیر یا ران خرگوشی میبود و بر این اکتفا نموده و آن را میخوردند، امّا صدقه را قبول نمیکردند و دعوت و مهمانی کنیزک و فرد مسکین را اجابت میکردند.
برای رضای الله تعالی و نه برای خویش خشمگین میشدند؛ از شدّت گرسنگی، سنگ به شکم میبستند، آنچه حاضر بود را خورده و هرچه یافت میشد را رد نمیکردند و از خوردن غذای حلال، سر باز نمیزدند. اگر خرمای بدون نان مییافتند، آن را میخوردند و اگر گوشت بریان هم میبود، آن را تناول میکردند. نان گندم یا نان جو و حلوا یا عسل برایشان فرقی نداشت. اگر شیر بدون نان مییافتند، به همان شیر اکتفا کرده و اگر خربزه و کدو و امثال آن یا خرمایی مییافتند، آن را تناول میکردند.
پیامبر ج به عیادت بیماران میرفتند، در تشییع جنازهها شرکت میکردند و بدون نگهبان و محافظ، به تنهایی در میان دشمنانشان میرفتند.
ایشان متواضعترین، باوقارترین، بیتکبّرترین و بلیغترین مردم بودند با وجود اینکه سخنشان طولانی نمیشد. همچنین خوشروترینِ انسانها به شمار میرفتند و چیزی از امور دنیا، آرامش رسول الله ج را بر هم نمیزد و برایشان مهم نبود.
هر لباسی که مییافتند، آن را میپوشیدند؛ گاهی اوقات، دستار و عبا، در برخی موارد، پارچۀ سیاه یمانی و گاهی اوقات، جبّهای پشمین بر تن میکردند و هر لباس و پوشش جایزی که یافت میشد را میپوشیدند.
پیامبر ج بر هر مرکبی، سوار میشدند؛ گاهی بر اسب، گاهی بر شتر، برخی اوقات بر قاطر سفید خالدار [با خالهای سیاه]، گاهی بر الاغ و در برخی موارد نیز پیاده و پابرهنه راه میرفتند.
با فقیران مینشستند و به همراه مسکینان غذا میخوردند. انسانهای خوشاخلاق را گرامی داشته و با نیکی به بزرگان و شرافتمندان، با آنان دوست میشدند. صلۀ رحم را با خویشاوندان رعایت میکردند بدون اینکه کسی را بر دیگران ترجیح دهند.
هرگز بر کسی ستم نکرده و عذرخواهی افراد را میپذیرفتند. مزاح میکردند، امّا فقط حقیقت را بر زبان میآوردند. تبسّم میکردند نه قهقهه، با خانوادۀ خویش مسابقه میدادند و اگر صدایی در نزد ایشان بلند میشد، صبر مینمودند.
تمامی اوقاتشان را در راه رضایت الله تعالی یا برای انجام امور ضروری خویش میگذراندند.
انسان مسکین را به سبب فقر و نداری تحقیر نمیکردند و از پادشاه و حاکم به سبب پادشاهیاش نمیترسیدند و هردو تا را به طور یکسان و برابر، به سوی الله ﻷ فرا میخواندند. بدون تردید الله متعال به پیامبر سیرهای والا و سیاستی کامل بخشیده بود، درحالی که ایشان أمّی بودند و هرگز چیزی را نخوانده و ننوشتند.
در سرزمین جهالت و صحرا، در حالت فقر و چراندن گوسفندان رشد و پرورش یافتند درحالی که پدری نداشتند، امّا الله تعالی تمامی محاسن اخلاق، شیوههای ستوده، اخبار اوّلین و آخرین، اسباب نجات و رستگاری در آخرت، عوامل کامیابی و رهایی در دنیا، فراگیری خوبیها و فضیلتها و ترک زواید و امور غیرضروری را به ایشان آموخت.
رسول الله ج هرگز کسی از مؤمنان را دشنام ندادند، بلکه همواره آرزوی بخشش و رحمت برای آنان داشتند و هرگز زن یا خادمی را نفرین نکردند.
هرگز فردی را با دست خویش نزدند مگر اینکه در راه الله متعال و جهاد میبود. هرگز از کسی انتقام نگرفتند مگر در جایی که حرمت الهی شکسته میشد. هرگاه در میان دو کار مخیّر میشدند، آسانترین کار را اگر منجر به گناه یا قطع صلۀ رحم نمیشد، انتخاب میکردند و به شدّت از گناه و قطع صلۀ رحم پرهیز میکردند و در این زمینه، بهترینِ مردم بودند.
هر فرد آزاد، برده یا کنیزی که نزدشان میآمد، در برطرفنمودن نیازش، به او کمک میکردند.
درشتخو و سنگدل نبودند و در بازارها فریاد نمیزدند. پاسخ بدی را با بدی نمیدادند، بلکه میبخشیدند و صرفنظر میکردند.
یکی از ویژگیهای اخلاقی رسول الله ج این بود که هرکس را میدیدند، ابتدا ایشان سلام میکردند و فردی که برای کاری نزدشان میآمد، صبر میکردند تا اینکه کارش تمام شود و خود آن فرد کار خویش را به پایان برد.
اگر کسی دست پیامبر ج را میگرفت، تا زمانی که خود آن فرد دستش را رها میکرد، پیامبر ج دست او را میگرفتند و وقتی با یکی از یارانشان دیدار میکردند، ایشان شروع به مصافحه نموده، دستش را میگرفتند و انگشتانش را گرفته و فشار میدادند.
در اغلب موارد، هنگام نشستن دو پای خویش را بلند کرده و آنها را با دست میگرفتند؛ مثل اینکه انسان دو پایش را با پارچهای ببندد. محلّ نشستن ایشان از محلّ نشستن صحابه ش تشخیص داده نمیشد، زیرا هر جا که خالی بود، مینشستند و هرگز پاهای خویش را در جلوی یارانشان دراز نکردند تا مکان را بر کسی تنگ کنند مگر اینکه محلّ وسیعی میبود.
هرکس که نزد ایشان میآمد را گرامی میداشتند و بسا اوقات لباس خویش را پهن نموده تا فردی که هیچ نوع خویشاوندی و رابطۀ شیرخوارگی با ایشان نداشت، بر روی آن بنشیند.
متکّای خویش را به فردی که نزدشان میآمد، میدادند و اگر آن فرد نمیپذیرفت، آن قدر اصرار میکردند تا وی قبول میکرد.
هرکسی که با پیامبر ج دوست میشد، گمان میکرد که او را از همه بیشتر دوست و گرامی میدارند و رسول الله ج به تمامی کسانی که در مجلس ایشان حضور داشتند، به یک اندازه نگاه میکردند و به سخنانشان گوش داده و با آنان سخن گفته و نیکی و توجّه مینمودند.
مجلس پیامبر ج، مجلس وقار، بردباری، حیا، خوبی و امانتداری بود و در آنجا صدایی بلند نمیگشت، حرمتها شکسته نمیشد و لغزشها تکرار و منتشر نمیگشت.
شکستهنشدن حرمتها یعنی اینکه آبروی مردم حفظ میگشت و از آنان به بدی یاد نمیشد. بنابراین مراد از حرمتها، آبرو و اسرار مردم است.
لغزش یعنی سخن یا عمل ناپسندی که به طور ناگهانی و غیرارادی صادر شود و مراد این است که همنشینان رسول الله ج رازنگهدار بوده و از کار بیهوده پرهیز مینمودند و اگر کسی از آنان دچار لغزش میشد، افراد حاضر در آن جلسه، خبرپراکنی و رسواسازی نمیکردند.
این صفت یکی از آداب بزرگ و مهم قوم عرب به شمار میرود، چنانکه ودّاک بن ثمیل؛ یکی از شاعران حماسهسرا میگوید:
وَأَحْلامُ عَادٍ لا یَخَافُ جَلِیسُهُمْ |
|
إِذَا نَطَقَ الْعَوْرَاءَ غَرْبُ لِسَانِ |
و عاقلان قوم عاد که همنشینشان ترسی ندارد اگر فردی که سخنش نامفهوم و پیچیده است، سخن ناپسندی بر زبان آورد [چون میدانند که آنان رازنگهدارند].
همچنین در آن مجلس، وقتی پیامبر ج سخن میگفتند، صحابه ش سخنشان را قطع نمیکردند و هرگاه ایشان ساکت میشدند، آنان شروع به سخنگفتن مینمودند. در نزد رسول الله ج، با یکدیگر اختلاف و مخاصمه نمیکردند و اگر اختلاف و نزاعی داشتند، آن را ادامه نمیدادند و طولانی نمیکردند. اگر فردی از آنان سخن میگفت، سکوت میکردند و به سخنانش گوش میدادند تا حرفش تمام میشد. حتّی به سخنان آخرین نفری که در نزد رسول الله ج سخن میگفت، به اندازۀ همان نفر اول، توجّه و دقّت میکردند.
پیامبر ج با آنان میخندیدند و از آنچه آنان تعجّب میکردند، اگر آداب و شرایط رعایت میگشت، ایشان نیز شگفتزده میشدند.
اگر فردی ناشناس با گفتار یا پرسش خود، پیامبر ج را آزار میداد، ایشان صبر میکردند
به گونهای که گاهی اوقات، صحابه ش این کار را نمیپسندیدند، امّا در جلوی پیامبر ج بیادبی و پیشدستی نمیکردند و از صبر و مهربانی و برآوردهساختن خواستۀ نیازمند که پیامبر ج به آنان آموخته بودند، سر باز نمیزدند.
یکی از صفات پیامبر ج این بود که اصل گفتگو را رعایت میکردند؛ کسی که -با عدالت و انصاف- سیرۀ ایشان را بررسی نماید، به وضوح میبیند که رسول الله ج از این لحاظ، در برترین درجه و بالاترین مقام و زیباترین آداب و والاترین شیوه قرار دارند.
این موضوع عجیب نیست، زیرا پیامبر ج بهترینِ مردم بودند و سیرۀ ایشان برترین نمونه از زندگی بشر است.
رسول الله ج در شرایط و حالات متفاوتی از صلح و جنگ و سختی و آسانی زندگی کردند و با وجود این، فرستادهای برگزیده، سروری مورد اطاعت، پدری مهربان، همسری وفادار، معلّمی نمونه و دوستی صمیمی بودند.
پیامبر ج با کوچک و بزرگ، نیکوکار و بدکار، مؤمن و کافر، محارب و متخاصم و غیر آن، مرد و زن و آشنا و بیگانه، رفتار و نشست و برخاست داشتند و در تمامی این شرایط و رفتارها، گفتگو را به عنوان اصلی عملی و نه صرفاً زبانی رعایت میکردند و به گونهای نبود که این معیار و قانون، هیچ معنویّت و اعتباری در واقع نداشته باشد.
رسول الله ج یارانشان را به قصد اکرام و دلجویی، با کنیه صدا میزدند و اگر کسی کنیه نمیداشت، برایش کنیه میساختند و با همان کنیه شناخته و نامیده میشد. همچنین زنانی که فرزند داشتند را با کنیه صدا میزدند و برای زنانی که بچّه نداشتند، کنیه تعیین میکردند و حتّی با کنیهساختن برای کودکان، دل آنان را به دست میآوردند.
پیامبر ج از همه دیرتر خشمگین میشدند و از همه زودتر آشتی میکردند، مهربانترین و بهترین بشر برای مردم بودند و هرگز به گونهای سخن نمیگفتند که کسی ناراحت شود.
برخی از صفات و ویژگیهای پیامبر ج بیان گردید و از الله تعالی میخواهیم که به ما توفیق دهد به بهترین روش از پیامبر ج پیروی نماییم و الگو گیریم و با راهنمایی ایشان، راه یابیم.[2]
الله متعال در توصیف پیامبر ج و با بیان احسان بر امّت اسلامی میفرماید:
﴿فَبِمَا رَحۡمَةٖ مِّنَ ٱللَّهِ لِنتَ لَهُمۡۖ وَلَوۡ کُنتَ فَظًّا غَلِیظَ ٱلۡقَلۡبِ لَٱنفَضُّواْ مِنۡ حَوۡلِکَۖ فَٱعۡفُ عَنۡهُمۡ وَٱسۡتَغۡفِرۡ لَهُمۡ وَشَاوِرۡهُمۡ فِی ٱلۡأَمۡرِۖ فَإِذَا عَزَمۡتَ فَتَوَکَّلۡ عَلَى ٱللَّهِۚ إِنَّ ٱللَّهَ یُحِبُّ ٱلۡمُتَوَکِّلِینَ﴾ [آلعمران: 159]
«پس به [سبب] رحمت الهی است که تو با آنان نرمخو [و مهربان] شدی و اگر تندخو و سختدل بودی، قطعاً از اطرافت پراکنده میشدند. بنابراین از آنان در گذر و برایشان آمرزش بخواه و در کارها، با آنان مشورت کن و هرگاه که تصمیم گرفتی، بر الله توکّل نما، زیرا که الله تعالی توکّلکنندگان را دوست دارد.»
شیخ محمّد طاهر بن عاشور / در تفسیر آیۀ فوق میگوید: «نرمی مذکور در این آیه، مجاز از خوشخلقی و گشادهرویی با امّت اسلام و صرفنظر از آزار و ستم مشرکان و بخشش لغزشهاست.»[3]
همچنین میگوید: «الله متعال محمّد ج را درحالی که بر رحمت و مهربانی آفریده شده بودند، فرستاد و از این رو، نرمی ایشان رحمتی از جانب الله تعالی به مسلمانان برای اجرای شریعت اسلام بدون سهلانگاری و به نرمی و با کمک بر دسترسی و عمل به آن بود. به همین سبب، نرمی پیامبر ج را با رحمت الهی که در وجود ایشان نهاده شده است، بیان فرمود، زیرا رسول الله ج برای تمامی مردم مبعوث گشتند، امّا الله ـ براساس حکمتی که اراده نموده بود، خواست ابتدا دعوت ایشان در میان قوم عرب قرار گیرد و سپس آنان دین اسلام را به جهانیان برسانند.
قوم عرب مشهور به غیرت و نپذیرفتن ستم و سلامت فطرت و زودفهمی بودند.
آنان نخستین کسانی بودند که دین را دریافت کردند و به همین علّت، شدّت و تندخویی شایستۀ این قوم نبود و برای تبلیغ و رساندن شریعت به آنان، نیاز بود که از این صفات دست کشند و از این طریق، دشمنی و ستیزهای که تنها مانع در میان آنان و پذیرش حقیقت بود را رها کنند.
نقل شده که بخشش و عفو و رحمت رسول الله ج باعث مسلمانشدن افراد فراوانی شد. عیاض / برخی از این موارد را در کتاب الشّفا آورده است.[4]
الله متعال در توضیح اینکه رسالت پیامبر ج رحمتی برای تمامی جهانیان است، میفرماید:
﴿وَمَآ أَرۡسَلۡنَٰکَ إِلَّا رَحۡمَةٗ لِّلۡعَٰلَمِینَ﴾ [الأنبیاء: 107]
«و [ای پیامبر!] تو را فقط رحمتی برای جهانیان فرستادیم.»
آیۀ فوق با قویترین اسلوب تأکید؛ یعنی اسلوب حصر، رحمتبودن پیامبر ج را تأیید و تأکید نمود و ادات و ابزار این اسلوب، حروف نفی و استثناست و بنابراین نشان میدهد که رحمت مزبور، عام و فراگیر است.
ابن قیّم / میگوید: «صحیحترین دیدگاه دربارۀ آیۀ: ﴿وَمَآ أَرۡسَلۡنَٰکَ إِلَّا رَحۡمَةٗ لِّلۡعَٰلَمِینَ﴾ [الأنبیاء: 107]، این است که آیۀ مذکور عام بوده و این مورد را به دو صورت میتوان بیان کرد:
1. اینکه تمامی جهانیان از رسالت رسول الله ج فایده بردند؛ پیروانشان به سعادت دنیا و آخرت رسیدند و دشمنان پیامبر ج که علیه ایشان جنگیدند نیز تسریع در کشتهشدن و مرگ آنان، برایشان بهتر از زندگی بود، چون اگر زنده میماندند، عذابشان در آخرت، بیشتر و شدیدتر میگشت و از آنجا که بدبختی بر آنان مقدّر شده بود، برای آنان، تسریع در مرگ بهتر از عمر طولانی به همراه کفر بود.
همپیمانان پیامبر ج نیز در سایۀ پیمان و ضمانت ایشان زندگی کردند و به سبب پیمانی که بستند، بدیهایشان کمتر از افرادی که علیه پیامبر ج جنگیدند، بود.
و منافقان به سبب اظهار ایمان، خون و اموال و خانواده و احترامشان حفظ گردید و احکام مسلمانان؛ همچون ارث و ... بر آنان اجرا گشت.
ملّتهایی که از پیامبر ج دور بودند نیز از این طریق فایده بردند که الله تعالی به سبب رسالت ایشان، عذاب عمومی را از ساکنان زمین برداشت و در نتیجه، تمامی جهانیان از رسالت پیامبر ج نفع بردند.
2. پیامبر ج رحمت برای هر انسانی بودند، امّا مؤمنان این رحمت را پذیرفتند و در دنیا و آخرت، از آن بهره بردند، ولی کافران آن را رد نمودند و عملشان باعث نشد که رحمتبودن رسول الله ج از بین برود، بلکه فقط این افراد آن را انکار کردند؛ مانند اینکه گفته شود: فلان چیز دوای فلان بیماری است و اگر کسی از آن استفاده نکند، دوابودنش برای فلان بیماری از بین نمیرود.»[5]
ابن عاشور / در تفسیر آیۀ مزبور چنین میآورد: «این آیه مشتمل بر وصفی جامع و فراگیر برای بعثت پیامبر ج است.
برتری آن بر سایر شرایع این است که عام و مداوم؛ یعنی رحمت برای تمامی جهانیان است.»[6]
وی در ادامه میگوید: «این موضوع به دو صورت آشکار میگردد: اول اینکه نفس پاک ایشان آمیخته و خوگرفته به ویژگی رحمت است و دوم اینکه احکام شریعت اسلام باعث گسترش و شمول رحمت میگردد.»[7]
مبحث سوم:
برخی از اسرار سیرۀ نبوی
سیرۀ درخشان و زیبای پیامبر ج سرشار از درسهایی آموزنده و دارای اسرار فراوانی است؛ از جمله:
1- هر اندازه دربارۀ سیرۀ نبوی نوشته و گفته شود، پایانی ندارد
زندگینامۀ افراد بزرگ – به طور کل- اگر یک یا چندین مرتبه بیان یا نوشته شود، تمام میگردد و سخن در این زمینه کاری تکراری به شمار میرود و همان تلاش پیشینیان، متأخّران را از تحقیق و نگارش در این باره، بینیاز میسازد.
امّا مورّخان و راویان از ابتدای اسلام تاکنون به سیرۀ پیامبر ج توجّه نموده و کتابهای فراوانی به چندین زبان نوشته شده و هنوز هم موضوعی جدید به شمار میرود و بلکه – با وجود فراوانی مطالب و سخنانی که در این مورد بیان میگردد- روز به روز بر تازگی و جذّابیّتش افزوده میشود.
بر این اساس، اگر بخواهی دربارۀ موضوعی از موضوعات علمی، فکری، اخلاقی، رفتاری، اجتماعی، سیاسی، بیانی و بلاغی، زبانی و... تحقیق نمایی، موارد فراوانی را در سیرۀ رسول الله ج مییابی که هدف و نیاز پژوهشگر را برآورده میسازد و علاوه بر این، مطالب دیگری نیز برای کسی که بیشتر بخواهد، وجود دارد. بنابراین سیرۀ نبوی چشمۀ بزرگ و لبریزی است که خیر بیرون میریزد و با وجود تفاوت در علاقهها و گرایشها، تمامی مردم از آن بهره میبرند. هرچند موضوعی که سیرۀ نبوی آن را بررسی مینماید متّکی بر تجربه و فکری که براساس دلیل و برهان باشد و بهوسیلۀ آن ردّ و نقض شود، نیست – یعنی مانند نظریّههای علمی که با گذشت زمان، دچار تجدید و تغییر میشوند، نیست- و بلکه از لحاظ اصل و مبدأ، بر پایۀ نقل و روایت است و با وجود این، میدان و زمینۀ وسیعی برای استنباط احکام، قوانین، قواعد علوم، محاسن آداب و اخلاق و امثال آن به شمار میرود.[8]
2- ستم بر مقام نبوّت باعث انتشار فضایل پیامبر ج میگردد
چقدر دشمنان اسلام از روی نادانی یا انکار حقیقت، بر سیرۀ نبوی ستم روا داشتند و به نتیجهای نرسیدند! و بسا اوقات این ستم باعث شد که پژوهشگران از روی انصاف و شناخت حقیقت، به آن توجّه کنند و در نتیجه، حقیقت و خیر یا بخشی از آن را بیابند!
3- الله ﻷ مردم را در توجّه به سیرۀ نبوی، به دو گروه تقسیم نمود
میتوان گفت از احسانات الله تعالی بر پیامبرش ج این بود که مردم را در توجّه به سیرت نبوی، به دو گروه تقسیم کرد؛ گروهی که آن را پذیرفتند و گروهی انکار نمودند، زیرا پیامبر ج نورند و کسی که نور را بشناسد، برای خودش گواهی به دیدن و بینایی میدهد، امّا فردی که آن را انکار نماید، علیه خویش شهادت به کوری داده، ولی نور در هردو حالت، نور است.
4- هدف اصلی بررسی سیرۀ نبوی، فقط برطرفنمودن نیاز علم و درس نیست
نیاز مردم به این سرچشمه از لحاظ محبّت و هدایت، بیشتر از نیاز عالمان به تحقیق و درس است. هرکس که در دلش بویی از ایمان باشد، هر اندازه هم در مسائل دینی کوتاهی نماید، باز خود را متّصل به محمّد ج میبیند و دوست دارد که این رابطه را محکمتر سازد.
محبّت به رسول الله ج برخاسته از محبّت به الله تعالی است و از این رو، محمّد ج – با وجود مقام رفیعش- فقط بشر و فرستادۀ الهی است.[9]
5- سیرۀ نبوی بیشترین تأثیر را در اصلاح رفتار و رشد احساسات شرافتمندانه دارد
بدون تردید سیرۀ پیامبر ج آینهای است که در آن، بهترین و زیباترین تصویر زندگی بشر منعکس و پدیدار میگردد، زیرا رسول الله ج با سخنان و اعمال و سایر امورش، الگوی برتر را ترسیم نمودند؛ الگویی که باید تلاش بشر در رفتارش برای دستیابی به کمال مطلوب، متوجّه و براساس آن باشد.[10]
بدون تردید این مطلب یکی از بزرگترین اسرار بزرگی و جاودانگی سیرۀ رسولالله ج است، زیرا در صورتی سیرۀ فردی از مردم، الگو برای دیگران میشود که روشن و معلوم و منزّه از عیوب و نواقص باشد.
و قطعاً زندگی پیامبر ج کاملاً در تمامی مراحل؛ از زمان ازدواج پدرشان؛ عبدالله با مادرشان؛ آمنه تا زمان وفات خودشان روشن و مشخّص است.
ما مطالب و معلومات فراوانی از دوران تولّد، کودکی، جوانی، کسب و کار ایشان پیش از نبوّت و سفرهایشان به خارج از مکّه تا زمانی که الله تعالی ایشان را به عنوان رسولی گرامی مبعوث نمود، در اختیار داریم و میدانیم.
پس از این نیز تمامی احوالشان را به شکلی دقیقتر و روشنتر و کاملتر میشناسیم، به گونهای که سیرۀ ایشان همچون خورشید برایمان روشن است و این مسأله باعث شده که یکی از ناقدان غربی چنین اعتراف نماید: «بدون تردید محمّد ج تنها فردی است که تولّد و زندگی ایشان همچون روشنی خورشید مشخّص و معلوم است.»[11]
علما سیرۀ نبوی را به طور دقیق ثبت کرده و جزئیّاتی که به ذهن انسان خطور نمیکند را بیان نمودهاند!
اگر انسان فهرست یکی از کتابهای موجود دربارۀ سیره و صفات پیامبر ج را بررسی نماید، این مطلب را به روشنی مییابد.[12]
پیامبر ج از نقل و بیان اعمال خویش؛ حتّی کارهایی که در خانه انجام میشد، سر باز نمیزدند و به همین سبب، احادیث فراوانی را همسران ایشان دربارۀ سیرۀ نبوی بیان کردهاند.
دلیلش این است که باطن رسول الله ج همچون ظاهر ایشان و تاریکی شب پیامبر ج همانند روشنی روزشان بود و در نتیجه، سیرۀ پیامبر ج از زمان تولّد تا هنگام وفات، روشن و مشخّص است.
7- صحیحترین سیرۀ پیامبری فرستادهشده و مصلحی بزرگ در طول تاریخ
زندگینامۀ پیامبر گرامی ج بهوسیلۀ صحیحترین شیوههای علمی و قویترین آنها از لحاظ ثبوت، به ما رسیده است. به عنوان نمونه، به سیرۀ موسی و عیسی إ دقّت کن که در تورات و انجیل، دچار تغییر و تحریف شد.
همچنین اگر به زندگینامۀ بزرگان و رؤسای ادیان دروغین دیگر؛ مانند بودا و کونفوسیوس دقّت کنی، میبینی مطالبی که پیروانشان نقل کردهاند، از نظر علمی هیچ سند و اعتباری ندارد و بلکه کاهنان و راویان آنها را در میانشان دست به دست کرده و افسانهها و خرافات بسیاری واردشان میگردد.[13]
کشیش شارک آندرسون سکوت میگوید: «شایسته است انسان قصد نگارش کتابی که به روشنی بیانگر سیرۀ صحیح مسیح باشد را نکند، زیرا مواد و معلوماتی که این هدف را برآورده سازد، وجود ندارد. و روزهایی که برخی از معلومات در آنها یافت میشود، 50 روز بیشتر نمیشود.»[14]
8- سیرۀ نبوی بیانگر تصویر یک انسان است نه اسطوره
زندگینامۀ فردی که الله متعال ایشان را بهوسیلۀ رسالت، گرامی داشته و این مسأله باعث خروج پیامبر ج از دایرۀ بشریّت و اتّصال زندگی ایشان به افسانهها نگشته و باعث نشده که کم یا زیاد دارای صفت الوهیّت گردد.
اگر به سخنان مسیحیان دربارۀ عیسی ÷ دقّت کنی، میبینی که آنان برایش ادّعای الوهیّت و ربوبیّت نمودهاند و این موضوع باعث شده که سیرۀ وی هیچ نوع تناسبی با زندگی فردی یک انسان نداشته باشد.
در حالی که محمّد ج نمونۀ پویای بشری برای هرکس که بخواهد در زندگی شخصی، خانوادگی و اجتماعی خویش کریمانه زیست نماید، به شمار میروند.
همچنین این سیره بیانگر زندگی جوانی امانتدار و راستگوست، همانگونه که نشان از زندگیِ فرستاده و دعوتگری بردبار، امامی عادل، پدری مهربان، همسری وفادار، آموزگاری بزرگ، مرشدی حکیم، دوستی صمیمی و بزرگوار و جنگجویی فرمانده و دلیر دارد.
به طور خلاصه، سیرۀ پیامبر ج بسیار فراگیر و عام بوده و ایشان را الگویی شایسته برای هر دعوتگر، پدر، شوهر، جنگجو و هر فرد سیاسی و رئیسجمهوری ساخته است.[15]
[1]- زاد المعاد، ابن قیّم، ج 1، ص 37.
[2]- برای اطّلاعات بیشتر، نک: الشّمائل المحمّدیّة، ترمذی، تحقیق: محمّد عفیف زعبی، صص 186- 280 و 262- 283؛ الأنوار فی شمائل النّبیّ المختار، بغوی، تحقیق: ابراهیم یعقوبی، ج 1، صص 161- 358؛ أخلاق النّبی ج، ابوشیخ اصفهانی، تحقیق: عصام الدّین صبابطی، صص 13- 98؛ دلائل النّبوّة، ابونعیم، صص 551- 656؛ إحیاء علوم الدّین، ج 2، صص 357- 387؛ شمائل الرّسول ودلائل نبوّته وفضائله وخصائصه، ابن کثیر، ج 1، صص 73- 152؛ الحوار فی السّیرة النّبویّة، صص 238- 245.
[3]- تفسیر التّحریر والتّنویر، محمّد طاهر بن عاشور، ج 4، ص 145.
[4]- همان.
[5]- جلاء الأفهام فی فضل الصّلاة والسّلام علی خیر الأنام، ابن قیّم، ص 9.
[6]- تفسیر التّحریر والتّنویر، ج 7، صص 164- 165.
[7]- همان، صص 166- 167؛ برای اطّلاعات بیشتر، نک: الرّحمة والعظمة فی السّیرة النّبویّة.
[8]- نک: مقدّمۀ کتاب: حدائق الأنوار ومطالع الأسرار، ج 1، ص 3.
[9]- نک: مقدّمۀ استاد محمّد فتحی عبدالمنعم بر کتاب: محمّد رسول الله، احمد تیمور پاشا، صص 14- 16.
[10]- نک: مقدّمۀ محمّد خلیل هراس بر کتاب: الخصائص الکبری، سیوطی، ج 1، صص 3- 4.
[11]- نک: مقدّمۀ کتاب: حدائق الأنوار ومطالع الأسرار، ج 1، صص 40- 41.
[12]- الرّسالة المحمّدیّة، سیّد سلیمان ندوی، صص 102- 104.
[13]- نک: دروس وعبر من سیرة خیر البشر، ص 21.
[14]- نک: دائرة المعارف البریطانیّة، ج 14، ص 1710.
[15]- نک: دروس وعبر فی سیرة خیر البشر، ص 22؛ الرّحمة والعظمة فی السّیرة النّبویّة، صص 11- 15.