545 – (1) عن أنسٍ بن مالک، قال: إِنَّ الیهودَ کانوا إِذا حاضَتِ المَرأةُ فیهمِ لمْ یُؤاکِلُوها، ولم یُجامِعُوهُنَّ فی البُیوت، فَسَأَلَ أصحابُ النبیّ النبیَّ، فَأنْزَلَ اللَّهُ تعالى: {ویسألونَکَ عن المَحیض} الآیة. فقال رسولُ الله ج: «إصْنَعُوا کلَّ شیءٍ إِلاَّ النِّکاحَ». فَبَلَغَ ذلکَ الیهودَ. فقالوا: ما یُریدُ هذا الرجلُ أنْ یَّدَعَ منْ أمرِنا شَیئاً إِلاَّ خالفَنا فیه. فجاءَ أُسَیدُ بن حُضَیرٍ وعبَّادُ بن بِشْرٍ، فقالا: یا رسولَ الله! إِنَّ الیهودَ تَقُولُ کَذا وکَذا، أفَلا نجامِعُهُنَّ؟ فَتَغَیَّرَ وجهُ رسولِ الله ج حتى ظَنَنَّا أنْ قد وَجَدَ علیهِما. فَخَرََجا، فاستَقبلْتُهما هَدِیَّةٌ منْ لَبَنٍ إِلى النبیِّ، فَأرسَلَ فی آثارِهما فَسَقَاهُما، فَعَرَفا أنَّه لم یجدْ عَلَیْهِمَا. رواه مسلم([1]).
545 – (1) انس بن مالک س گوید: روش یهود با زنان حائضه، این بود که از همنشینی و خوردونوش با آنها پرهیز میکردند، (و نسبت به زنان در حال حیض بسیار سختگیری میکردند و در دوری از آنان افراط و مبالغه مینمودند) لذا عدهای از صحابه ش از پیامبر ج پرسیدند که: چه نوع ارتباط و اختلاطی با زنان حائضه حلال ویا حرام است؟ این بود که خداوند ﻷ این آیه را نازل فرمود:([2]) «و از تو دربارهی (آمیزش با زنان به هنگام) حیض میپرسند. بگو: زیان و ضرر است (و علاوه از نافرمانی، بیماریهائی به دنبال دارد). پس در حالت قاعدگی از (همبستری با) زنان کنارهگیری نمائید و با ایشان نزدیکی نکنید تا آنگاه که پاک میشوند. هنگامی که پاک شوند، از مکانی که خدا به شما فرمان داده است (و راه طبیعی زناشوئی و وسیلهی حفظ نسل است) با آنان نزدیکی کنید. بیگمان خداوند توبهکاران و پاکان را دوست میدارد».
(پس از نزول این آیه، برخی از مردم چنین فهمیدند که معنای «نزدیکی نکنید» این است که اصلاً با زنان در حال حیض در یکجا سکونت نکنید، ولی پیامبر ج منظور آیه را برایشان روشن نمود و) فرمود: به جز جماع، هرگونه تماس و مباشرتی را (در قسمتهای بالای ناف و پایین زانو) از زنان حائضه بگیرید(و با آنها بخورید و بیاشامید و یکجا بنشینید و همچون یهود، بسیار سختگیری نکنید و در دوری از آنها افراط و مبالغه نکنید).
همین که یهودیان این فرمایش پیامبر ج را شنیدند گفتند: این مرد (محمد ج) میخواهد با تمام مسائل دین ما مخالفت کند. پس «اسید بن حضیر» و «عباد بن بشر» ـ ب ـ (به نزد رسولخدا ج) آمدند و گفتند: ای رسولخدا ج! یهود (دربارهی مضرات و زیانهای مخالطت و مجالست با زنان حائض) چنین و چنان میگویند، پس آیا بهتر نیست (که به حرف یهودیان بکنیم و) در حال حیض، با زنان مجالست و مصاحبت نکنیم (و آنها را از خود دور سازیم و با آنان غذا نخوریم و یکجا ننشینیم و یکجا سکونت نکنیم؟ چون پیامبر ج این سخن را شنید) چهرهی مبارک (از فرط خشم و غضب) دگرگون شد تا اینکه گمان کردیم که پیامبر ج از «اسید» و «عباد» ـ ب ـ خشمگین و ناراحت شده است.
پس از این جریان «اسید» و «عباد» ـ ب ـ بیرون شدند و رفتند و همزمان با رفتن آنها، (ظرفی از) شیر به رسم تعارف و هدیه برای پیامبر ج آورده شد، و پیامبر ج نیز کسی را در پی «اسید» و «عباد» ـ ب ـ فرستاد و آنها را از آن شیر نوشاند پس آن دو دانستند که پیامبر ج بر ایشان خشم نگرفته است.
[این حدیث را مسلم روایت کرده است]
شرح: «حیض» در لغت به معنای «سیل» است و لذا هنگامیکه سیل جریان پیدا کند، گفته میشود: «حاض السیل». و «حوض» را نیز به همین مناسبت حوض میگویند که آب به سوی آن جریان پیدا میکند.
و در «معجم مقاییس اللغة» آمده است: این واژه در اصل به معنای خارجشدن آب قرمز از درختی به نام «سمرة» است که بعدها به عادت ماهیانه زنان اطلاق شده است.
و در اصطلاح شرع: «حیض» خونی است که پس از بلوغ جسمی از رحم زنان در اوقاتی معین تراوش مینماید. در مذهب احناف حداقل زمان آن، سه شبانهروز و حداکثر آن ده شبانهروز است. و در نزد برخی دیگر از علما و صاحبنظران اسلامی، حداقل زمان آن، یک شبانهروز و حداکثر آن پانزده شبانهروز و غالباً شش یا هفت روز است.
در واقع اسلام در مورد زندگی زناشویی و رابطهی جسمی و حسی بین زن و شوهر بهترین و صحیحترین راه را انتخاب نموده است تا حق غریزهی فطری نیز برآورده شود و از انحراف و اذیت به دور باشد، و اسلام نیز در این مورد طریقهی عادلانهای را انتخاب کرده که از افراط کسانی که زنان حائضه را از منزل اخراج میکنند و تفریط نصاری که حتی از مجامعهی آنان خودداری نمیکنند، به دور میباشد در حالی که یهودیان میگویند: معاشرت مردان با اینگونه زنان که در حال حیض قرار دارند، مطلقاً حرام است، هر چند که به صورت غذاخوردن سر یک سفره و یا زندگی در یک اطاق باشد، به عنوان مثال میگویند: جائی که زن حائض بنشیند مرد نباید بنشیند و اگر نشست، باید لباس خود را بشوید و الا نجس است و نیز اگر در رختخواب او بخوابد لباس و بدن را باید شستشو دهد، به طور خلاصه: زن را در این مدت یک موجود ناپاک و لازم الاجتناب میدانند.
در مقابل این گروه، نصاری هستند که میگویند: هیچگونه فرقی میان حالت حیض زنان و غیر حیض نیست، همه گونه معاشرت حتی آمیزش جنسی با آنان بیمانع است. در جاهلیت نیز زنان حائضه را از خود دور میساختند و با آنان غذا نمیخوردند و یک جا نمینشستند و حتی در یک منزل هم زندگی نمیکردند و مثل یهود و مجوس، با آنان سختگیری میکردند، لذا عدهای از مسلمانان از پیامبر ج پرسیدند که چه نوع ارتباط و اختلاطی با زنان حائضه حلال و یا حرام است؟ و این آیه نازل شد:
﴿وَیَسَۡٔلُونَکَ عَنِ ٱلۡمَحِیضِۖ قُلۡ هُوَ أَذٗى فَٱعۡتَزِلُواْ ٱلنِّسَآءَ فِی ٱلۡمَحِیضِ وَلَا تَقۡرَبُوهُنَّ حَتَّىٰ یَطۡهُرۡنَۖ فَإِذَا تَطَهَّرۡنَ فَأۡتُوهُنَّ مِنۡ حَیۡثُ أَمَرَکُمُ ٱللَّهُۚ إِنَّ ٱللَّهَ یُحِبُّ ٱلتَّوَّٰبِینَ وَیُحِبُّ ٱلۡمُتَطَهِّرِینَ٢٢٢﴾ [البقرة: 222].
بعضی از مردم چنین فهمیدند که معنای «نزدیکی نکنی» این است که اصلاً با زنان در حال حیض در یکجا سکونت نکنید، ولی پیامبر ج منظور آیه را برایشان روشن نمود و فرمود:
«همانا من به شما دستور دادهام که از مجامعه و تماس جنسی با زنان حائضه دوری کنید و نگفتهام آنان را از منزلشان بیرون کنید، همان کاری که عجم آن را انجام میدهد»؟
همین که یهودیان این فرمایش پیامبر ج را شنیدند، گفتند: این مرد میخواهد با تمام مسائل دین ما مخالفت کند.
پس مانعی نیست که مرد مسلمان به هنگام حائضهبودن همسرش بجز از ما بین زانو و ناف او، متلذذ شود.
با این روش، اسلام در این مورد نیز طریقهی عادلانهای را انتخاب کرده که از افراط کسانی که زنان حائضه را از منزل اخراج میکنند و تفریط نصاری که حتی از مجامعهی آنان خودداری نمیکنند، به دور میباشد.
و علما و صاحبنظران اسلامی و فقهی در مدت حیض اختلاف دارند: مالک، شافعی و احمد براین باورند که حداکثر مدت حیض 15 روز است و آنچه بر این مدت زیاد شد حیض نه، بلکه استحاضه میباشد و اقل مدت حیض در نزد شافعی و احمد یک شبانهروز است و کمتر از آن استحاضه میباشد و اقل آن در نزد امام مالک، یک «دُفعه» و یا یکبار سرازیرشدن خون در یک لحظه است.
ولی امام ابوحنیفه و یارانش معتقدند که اقل مدت حیض سه روز و اکثرآن، ده روز است و آنچه که از این مدت کم یا زیاد میشود، خون استحاضه است نه خون حیض.
و خون حیض و نفاس، امور آتی را از زن مسلمان مانع میشوند: فرضیت نماز، صحت انجام نماز، گرفتن روزه و نه فرضیت آن را، جماع در فرج و مادون آن را، عده، طلاق، طواف، مساسکردن مصحف، داخل شدن به مسجد، به اعتکاف نشستن در مسجد و قرائت قرآن طبق قول جمهور.
فلسفه و حکمت کنارهگیری و منع مباشرت با زنان حائضه:
طب جدید کشف کرده که در مجرای حیض، مواد سمی وجود دارد که برای جسم مضر است، اگر این مواد در جسم زن باقی بماند، او را دچار ناراحتی مینماید و همچنین فلسفهی دوری و ترک مجامعه با زنان حائضه را کشف نموده است که اعضای تناسلی زن به هنگام حیض در حالت بیتحرکی است و اعصاب آن به سبب ترشحات غدد داخلی، متشنج است و قطعاً اختلاط جنسی در حالت حیض برای زن زیانبخش است و اکثراً باعث قطع جریان حیض میشود و این امر موجب ناراحتی اعصاب میگردد و بعضی از اوقات باعث التهاب آلت تناسلی خواهد شد.
در تفسیر نمونه ج 2 ص 138 آمده است:
«آمیزش جنسی با زنان در حالت قاعدگی علاوه بر اینکه تنفرآور است، زیانهای بسیاری را به بار میآورد که طب امروز نیز آن را ثابت کرده، از جمله احتمال عقیمشدن مرد و زن، و ایجاد یک محیط مساعد برای پرورش میکروب بیماریهای آمیزشی (مانند سفلیس و سوزاک) و نیز التهاب اعضای تناسلی زن و واردشدن خون آلوده به داخل عضو تناسلی مرد و غیر اینها که در کتب طب آمده است، لذا پزشکان، آمیزش جنسی با چنین زنانی را ممنوع اعلام میکنند...
اصولاً خونی که هنگام عادت ماهیانه دفع میشود، خونی است که هر ماه در عروق داخلی رحم برای تغذیهی جنین احتمالی جمع میگردد، زیرا میدانیم رحم زن در هر ماه تولید یک تخمک میکند و مقارن آن عروق داخلی رحم به عنوان آماده باش برای تغذیه نطفه مملو از خون میشود، اگر در این موقع که تخمک وارد رحم میشود، اسپرم که نطفه مرد است در آنجا موجود باشد، تشکیل نطفه و جنین میدهد و خونهای موجود در عروق رحم صرف تغذیهی آن میشود.
در غیر اینصورت، بر اثر پوسته پوسته شدن مخاط رحم و شکافتن جدار رگها، خون موجود خارج میشود و این همان خون حیض است، و از اینجا دلایل دیگری برای ممنوع بودن آمیزش جنسی در این حال به دست میآید، زیرا رحم زن در موقع تخلیهی این خونها هیچگونه آمادگی طبیعی برای پذیرش نطفه ندارد و لذا از آن صدمه میبیند».
در کتاب «طب اسلامی، گنجینه تندرستی» صفحات 166 تا 167 آمده است:
«در شرایط طبیعی محیط «واژن» به وسیلهی ترشحاتی نرم ازآسیب محفوظ میماند. این ترشحات، خاصیت اسیدی داشته و واژن را از آلودگیهای میکروبی مصون میدارند هرگونه تغییری که در خاصیت اسیدی این ترشحات حاصل شود، واژن را به محیط مناسبی برای تجمع میکروبها مبدل کرده، باعث بروز واژنیت میشود. مهمترین عاملی که باعث تغییر ماهیت اسیدی ترشحات واژن میشود وجود خون در ایام حیض است، بنابراین در ایام حیض، شرایط محیط واژن مستعد عفونت و التهاب است و چنانچه در این ایام نزدیکی صورت گیرد احتمال آلودگی میکروبی افزایش مییابد، از طرف دیگر، نزدیکی در این شرایط موجب احتقان خون شده بر میزان خونریزی میافزاید. همچنین مردان نیز ممکن است در اثر نزدیکی در این شرایط دچار عفونتهای ادراری و تناسلی گردند».
در کتاب «آموزه های تندرستی در قرآن» صفحات 92 تا 93 پیرامون ضررهای زناشویی در حالت حیض آمده است:
«نزدیکیکردن در حالت حیض، اثر سوء در موجودیت نسل و جنین میگذارد و غیر قابل جبران است، چون «کروموزوم» آلوده میشوند و وضع ژنها دگرگون میشود. آمیزش در حالت قاعدگی، دستگاه تناسلی زن را مجروح میسازد که مستعد پذیرش عفونت میشود و سبب بیماریهای التهابی آمیزشی میشود.
اگر زن، میکروب «گونوکوک» داشته باشد، مرد سخت دچار این میکروب میشود، عوارض روانی، مانند: بیمیلی به مسائل جنسی، تنفر از عمل زناشویی و سردی مزاجی و نهایتاً انحراف جنسی به وجود میآورد.
اسلام این عمل تنفرآور را حرام و منع نموده تا اینکه هم سلامتی مرد و زن را تضمین نماید و هم سلامتی فرزندان».
در کتاب «طب قرآن» آمده است:
«در شرایط طبیعی، مهبل زن به وسیلهی ترشحات، نرم میشود و از آسیب محفوظ میماند و این ترشحات که خاصیت اسیدی دارد، مهبل را از آلودگی توسط میکروبها مصون میدارد. در آن زمان نزدیکی با زن، میزان آلودگی را افزایش میدهد که برای مرد و زن مضراست و رحم دچار التهاب میشود و در نتیجه باعث دردهای شدید در رحم و احساس سنگینی و بالا رفتن تب میشود. در صورت شدید بودن التهاب، سبب عقیم شدن زن میگردد، همچنین موجب احتقان خون و افزایش خونریزی میشود و مرد نیز در معرض بیماری و التهاب مجرای ادراری و... قرار میگیرد».
[عزیزان خواننده میتوانند برای کسب اطلاعات بیشتر در این زمینه به کتابهای: «بهداشت اسلامی» ج 1 ص 224، «طب در قرآن» ص 50 – 51، «اعجاز علمی قرآن» ص 371، «تفسیر نمونه» ج 2 ص 92، «آموزههای تندرستی در قرآن» ص 92 تا 93، «آیاتی که از علوم میگویند» ص 142 تا 143، «طب اسلامی، گنجینه تندرستی» ص 166 تا 167، «بهداشت در قرآ ن» ص 101 تا 106، «جلوههایی جدید از اعجاز علمی قرآ ن کریم» ص 222 تا 225، «روح الدین الاسلامی» و... مراجعه فرمایند].
546 – (2) وعن عائشةَ لا، قالت: کنتُ أغتَسِلُ أنا والنبیُّ ج مِنْ إِناءٍ واحدٍ، وکِلاَنَا جُنُبٌ، وکانَ یَأمُرُنی، فأتَّزَرُ، فیُباشِرُنی وأنا حائضٌ. وکانَ یُخرِجُ رَأسَه إِلیَّ وهو مُعتکفٌ، فَأغسِلُه، وأنا حائضٌ. متفق علیه([3]).
546 – (2) عایشه ـ ل ـ گوید: من و پیامبر ج هر دو در حالی که جنابت داشتیم از یک ظرف پر آب، غسل میکردیم، و هرگاه من به حالت حیض در میآمدم (و پیامبر ج میخواست با من مباشرت کند و تماس بگیرد) به من دستور میداد تا دامن و شلوارم را بر روی ناف و زانوهایم محکم ببندم (تا سایر اعضای بدنم آلوده و ملوث نشود) آنگاه در حالتی که حیض بودم به جز جماع، هرگونه تماس و مباشرتی را (در قسمتهای بالای ناف و پایین زانو) با من میگرفت، و وقتی که پیامبر ج در مسجد اعتکاف میکرد، سرش را از مسجد به سوی من (که در حجرهی خودم بودم) بیرون میآورد و من با این وجود که در حیض بودم، سر مبارک رسولخدا ج را میشستم و تمیز میکردم.
[این حدیث را بخاری ومسلم روایت کردهاند].
شرح: علما و صاحبنظران اسلامی و فقهی در مفهوم کنارهگیری مردان از زن در مدت حیض اختلافنظر دارند:
1- ابنعباس و عبیده سلمانی معتقدند که کنارهگیری از تمام بدن زن واجب است، زیرا خداوند متعال در دستور کنارهگیری از زنان چیزی از جسم ایشان را خاص نگردانیده است. البته این رأی، خارج از قول علماء و مخالف سنت صحیح و ثابت پیامبر ج میباشد.
2- امام احمد حنبل میگوید: کنارهگیری از موضع پلیدی ـ یعنی محل خروج حیض ـ واجب است، چنانچه: مسروق بن اجدع میگوید:
برای عایشه ـ ل ـ گفتم: چه چیز در حالت حیض برای مرد حلال است؟ فرمود: همه چیز، مگر جماع.
3- جمهور فقها و صاحبنظران اسلامی معتقدند که کنارهگیری از مابین ناف تا زانوی زن واجب است، به دلیل این که:
رسولخدا ج در جواب فردی که پرسید: چه چیز از زنم در حال حیضش بر من حلال است؟ فرمود: شلوار آن را محکم ببند و سپس تو دانی و قسمت بالای بدن آن.
و حضرت عایشه ـ ل ـ نیز گوید:
یکی از ما همسران پیامبر ج، چون حیض میشد، رسولخدا ج به وی دستور میداد تا شلوارش را محکم ببندد، سپس با او ملامست میکرد.
پس مانعی نیست که مرد مسلمان به هنگام حائضهبودن همسرش، به جز از مابین زانو و ناف او متلذذ شود.
اسلام نه افراط یهودیان و مجوسیان را قبول دارد که نسبت به زن در حال حیض، بسیار سختگیری میکردند و در دوری از آن افراط و مبالغه مینمودند و در ایام حیضزن، به کلی از زن در همه چیز(در خوردن، نوشیدن، مجلس و بستر و رختخواب) جدا میشدند و معاشرت مردان با اینگونه زنان را به طور مطلق حرام میدانستند.
و نه تفریط نصاری را قبول دارد که هیچگونه محدودیت و ممنوعیتی برای خود در برخورد با زنان در این ایام، قائل نبودند و با زنان حائضه مجامعه مینمودند و به حیض توجهی نداشتند و نه بیتوجهی جاهلیت را قبول دارد که زنان حائضه را از خود دور میساختند و با آنان غذا نمیخوردند و یکجا نمینشستند و حتی در یک منزل هم زندگی نمیکردند و مثل یهود و مجوس با آنان سختگیری میکردند.
اسلام با این روش، طریقهی عادلانهای را انتخاب کرده که از افراط کسانی که زنان حائضه را از منزل اخراج میکنند و تفریط نصاری که حتی از مجامعهی آنان خودداری نمیکنند به دور میباشد و راه وسط و میانه و به دور از افراط و تفریط را برگزیده است.
547 – (3) وعنها، قالتْ: کنتُ أشرِبُ وأنا حائضٌ، ثمَّ أُناوِلُه النبیَّ ج، فَیَضَعُ فاهُ على موضِعِ فِیَّ، فَیشرَبُ؛ وأتَعَرَّقُ العَرْقَ، وأنا حائضٌ، ثمَّ أُناوِلهُ النبیَّ؛ فَیَضَعُ فاهُ على موضِع فِیَّ. رواه مسلم([4]).
547 – (3) عایشه ـ ل ـ گوید: هنگامی که در حالت حیض بودم، از آب (کاسه) مینوشیدم، سپس دستم را دراز میکردم و کاسهی آب را به پیامبر ج میدادم. ایشان نیز دهان مبارک خویش را در موضعی مینهاد که من در حالت حیض دهانم را در همانجا نهاده بودم و آنگاه از آب مینوشید.
و نیز هنگامی که در حالت حیض بودم، گوشت را از استخوان با دندان جدا میکردم، سپس آن را به پیامبراکرم ج میدادم و ایشان نیز، دهان خویش را بر جائی میگذاشت که من نهاده بودم، سپس از آن میخورد.
[این حدیث را مسلم روایت کرده است].
«أتعرّق»: گوشت را از استخوان با دندان میکندم. «العرق»: استخوانی که بیشتر گوشت روی آن را برداشته باشند.
548 – (4) وعنها، قالت: کانَ النبیُّ ج یَتَّکِىءُ فی حِجْری وأنا حائضٌ، ثمَّ یَقرَأُ القرآنَ. متفق علیه([5]).
548 – (4) عایشه ـ ل ـ گوید: هنگامی که در حالت حیض بودم، پیامبر ج در آغوش من خویشتن را تکیه میکرد و قرآن میخواند.
[این حدیث را بخاری و مسلم روایت کردهاند].
شرح: قبلاً نیز گفتیم که یهود اعتقاد داشت که معاشرت مردان با زنان حائضه در ایام قائدگی مطلقاً حرام است، هر چند به صورت غذاخوردن سر یک سفره و یا زندگی در یک اتاق باشد، مثلاً میگویند: جائی که زن حائض بنشیند، مرد نباید بنشیند، اگر نشست باید لباس خود را بشوید و الا نجس و پلید است، و نیز اگر در رختخواب او بخوابد لباس و بدن را باید شستشو دهد. چنانچه در باب 15 از سفر «لاویان» تورات آمده است
«اگر زنی صاحبهی جریان باشد و جریان از بدنش خون حیض باشد، تا هفت روز جدا خواهد بود. و هرکس که او را مس کند تا شام ناپاک باشد ـ و هر چیزی که وقت جداماندنش بر آن بخوابد، ناپاک و هر چه که برآن نشسته باشد ناپاک باشد ـ و هر کسی که بسترش را لمس نماید، لباس خود را بشوید و خویشتن را با آب شستشو دهد و تا به شام ناپاک باشد...»
در مقابل یهود، نصاری هستند که معتقدند: هیچگونه فرقی میان حالت حیض زنان و غیرحیض نیست و همه گونه معاشرت، حتی آمیزش جنسی با آنان بیمانع است.
مشرکان عرب به خصوص آنها که در مدینه زندگی میکردند، کم و بیش به خلق و خوی یهود، انس گرفته بودند و با زنان حائضه مانند یهود رفتار میکردند و در زمان عادت ماهیانه از آنها جدا میشدند و زنان حائضه را از خود دور میساختند و با آنان غذا نمیخوردند و یک جا نمینشستند و حتی در یک منزل هم با آنان زندگی نمیکردند.
ولی پیامبراکرم ج تمام این مزخرفات و خذعبلات، و اراجیف و اکاذیب را با اوامر و فرامین تابناک، و تعالیم و آموزههای تعالیبخش و سعادتآفرین خویش، به زبالهدان تاریخ افکند و با قول و عمل، به تمام جهانیان فرمود: همه نوع معاشرت: خورد و نوش، نشست و برخاست، رفت و آمد، آمیزش... با زنان حائضه انجام دهید، به جز جماع.
و مانعی ندارد که مرد مسلمان به هنگام حائضهبودن همسرش بجز از مابین زانو و ناف او متلذذ شود.
و از حدیث (548) معلوم گردید که زن حائض میتواند به قرآن گوش فرا دهد اما حق تلاوت و لمس آن را ندارد.
549 – (5) وعنها، قالت: قال لی النبیُّ ج: «ناوِلِینی الخُمْرَةَ من المسجِد». فقلتُ: إِنی حائضٌ. فقال: «إِنَّ حَیضتَکِ لیستْ فی یَدِکِ». رواه مسلم([6]).
549 – (5) عایشه ـ ل ـ گوید: پیامبر ج به من فرمود: «(دستت را از حجره، به سوی مسجد دراز کن و) سجاده به من بده» گفتم: من در حالت قاعدگی هستم. آن حضرت ج فرمود: «دستت که قاعدگی ندارد».
[این حدیث را مسلم روایت کرده است].
شرح: «الخمرة»: سجاده و جانمازی که از برگ خرما بافته شده باشد.
از این حدیث دانسته شد که بدن زن در حالت قاعدگی از جهت مادّی نجس و پلید نیست، به طوری که هر چیزی که با آن برخورد نماید آلوده گردد (چنانکه یهودیان و مجوسیان و مشرکان جاهل عرب، اینگونه اعتقاد داشتند) بلکه نجاست آن حکمی و معنوی است که شریعت مقدس اسلام، ازالهی آن را به طهارت کبری (یعنی غسل) مقرر نموده است، اما بدن زن حائض، دست و دهان و آب دهان و... نه نجس است و نه آلوده به نجاست.
زنان در گذشته چنین گمان میبردند که بدنشان در حالت قاعدگی آلوده است، تا آنکه:
روزی رسولخدا ج به عایشه ـ ل ـ فرمود: «سجاده را به من بده. عایشه ـ ل ـ گفت: ای فرستادهی خدا ج! من در حال قاعدگی هستم! آن حضرت ج فرمود: «إِنَّ حَیضتَکِ لیستْ فی یَدِکِ».یعنی: «دستت که قاعدگی ندارد».
و این به آن معنا است که در چنین حالتی دست نجس نیست تا با برخورد با آب، آب را آلوده کند و یا با برخورد با چیزی دیگر، آن را آلوده سازد. پس هر چیزی که با بدن زن در حالت قاعدگی تماس حاصل نماید، پاک و پاکیزه میباشد و جنابت نیز دارای چنین حکمی است، یعنی جنابت باعث نمیشود که بدن نجس گردد، چنانچه قبلاً در این زمینه نکاتی را مرقوم داشتیم.
550 – (6) وعن مَیمونةَ، [لا]، قالتْ: کانَ رسولُ الله ج یُصَلِّی فی مِرْطٍ، بعضُه عَلَیَّ وبعضُه علیه، وأنا حائض. متفق علیه([7]).
550 – (6) میمونه ـ ل ـ گوید: هنگامی که در حالت حیض بودم، پیامبر ج در پارچهای نماز میخواند که قسمتی از آن بر روی من و قسمتی دیگر از آن بر روی پیامبر ج قرار داشت.
(ازاین حدیث نیز مشخص میشود که بدن زن در حال قاعدگی از جهت مادّی نجس و پلید نیست به طوری که هر چیزی بدان برخورد نماید، آلوده گردد).
[این حدیث را بخاری و مسلم روایت کردهاند].
«مِرط» هر پارچه پشمی یا ابریشمی و یا کتانیِ ندوخته که دور خود پیچند و یا زنان بر سر افکنند.
551 – (7) عن أبی هریرةَ، قال: قال رسولُ الله ج: «مَنْ أتَى حائضاً، أو إمرَأةً فی دُبُرها، أو کاهِناً؛ فقد کَفَرَ بما أُنزِلَ على محمَّد». رواه الترمذیُّ. وابنُ ماجة، والدارمیُّ وفی روایتهما: «فَصَدَّقَه بما یقولُ؛ فقد کَفَرَ». وقال الترمذیُّ: لا نَعرِفُ هذا الحدیثَ إِلاَّ من [حدیث] حَکیمٍ الأثْرَمِ، عن أبی تَمیمَةَ، عن أبی هریرة([8]).
551 – (7) ابوهریره س گوید: پیامبر ج فرمود: «هر کس در دوران قاعدگی با همسرش مقاربت و نزدیکی کند و یا با وی عمل لواط انجام دهد و از راه عقب (دُبر) با وی جفت شود، و یا نزد پیشگو و یا کاهنی برود، در آن صورت به آنچه بر محمد ج فرو فرستاده شده است، کفر ورزیده است».
[این حدیث را ترمذی روایت کرده است. و ابنماجه و دارمی نیز این حدیث را روایت، و این عبارت را نیز اضافه نمودهاند]:
کسی که پیش کاهنی رود و گفتهی او را تصدیق نماید، در آن صورت کافر شده است. [ترمذی در تضعیف این حدیث گفته است: این حدیث را نمیشناسیم، جز اینکه «حکیم اثرم» آن را از ابوتمیمه و او نیز از ابوهریره س روایت کرده است].
شرح: سه کاری که در حدیث بالا بدانها اشاره رفت، از جملهی گناهان کبیره میباشد و چنانچه قبلاً نیز در جلد نخست، بیان کردیم، مرتکب گناهان کبیره، مؤمن است و انجام کبیره او را بیایمان و کافر نمیکند، مگر اینکه آن را در حالی که انجام میدهد، حلال بداند، یا نهی از آن را در شرع، کوچک و خوار شمارد و یا امر واجبی را که شرع مقدس اسلام بدان امر کرده است، تحقیر و کوچک نماید، در این صورت مرتد و کافر است.
و در حقیقت کفر بر دو قسم است:
1- کفر اکبر: که این نیز بر دو قسم است:
الف) کفر اصلی: مانند: کفر ملحدان و دهریّون (= ماتریالیستها) که وجود خدا را منکراند. و یا آنان که مجموعاً و به طور کلی به وجود خدا ایمان دارند اما به نبوت و رسالت پیامبران اعتقادی ندارند نیز از همین گروهاند و آنانکه تنها به رسالت برخی پیامبران یا پارهای از کتابهای آسمانی ایمان دارند، و بقیهی آنها را منکر شدهاند.
ب) کفر عارضی و فرعی: مانند: کفر ارتداد که بیشک، موجب خروج از اسلام میگردد و آن در صورتی است که شخص در عین اعتقاد به پارهای از مسائل اسلامی، یکی از ضروریات دینی را منکر شود یا عملی انجام دهد که جز به کفر، تأویل نتوان کرد.
2- کفر اصغر: که در مرتبهای پایینتر از کفر اکبر قرار دارد، و منظور ازآن: معاصی و گناهان است.
بدون تردید، استعمال واژهی «کفر» در اینجا، استعمال مجازی است، بدین معنا که گناه ممکن است به کفر بیانجامد یا به آن تعبیر شود، همانطور که گفتهاند: گناهان به اعمال کفار شباهت دارند و به سوی کفر سوق میدهند. پس در این حدیث نیز از باب تهدید و سختگرفتن [در منع مقاربت با زن در حال حیض و منع لواط با وی و نرفتن به نزد کاهنان] است، چرا که مؤمنان کامل که از ایمانِ تکامل یافته برخوردارند هرگز با زنان خود در حال حیض مقاربت نمیکنند، با آنها لواط نمیکنند و به نزد کاهنان نمیروند، و نمیتوان مؤمنی را با مراتب عالی ایمان یافت که چنین کارهایی از وی سر بزند، از اینرو میتوان گفت: این حدیث شریف بر آن نیست که هرکس را که مرتکب یکی از این کبائر شد، کافر و از امت اسلامی خارج معرفی کند، مگر اینکه این کبائر را در حالی که انجام میدهد، حلال بداند، یا نهی از آن را در شرع، کوچک و خوار وحقیر و ناچیز شمارد، در این صورت کافر میشود.
«فصدَّقه بما یقولُ؛ فقد کفرَ»:در اینجا لازم میبینم که در ردّ اوهام و خرافات و اراجیف و اکاذیب، و شرک و چندگانهپرستی بدین نکته اشاره کنم:
هنگامی که پیامبراکرم ج مبعوث گردید، با عدهای از افراد فاسد و دجالصفت و دروغگو و شیاد، که به کاهن معروف بودند و آنان را «عرّاف» نیز میخواندند رو به رو شد که ادعا میکردند، غیب را میدانند و از گذشته و آینده با خبر هستند و از طریق ارتباط با جن و غیره، علم غیب پیدا میکنند.
پیامبراکرم ج با این فتنه و فساد اجتماعی که پایهای از علم و منطق و دلایل وحیانی و براهین شرعی و رهنمودهای آسمانی نداشت به مبارزه برخاست و آیاتی را که خداوند بر او نازل کرده بود بر ایشان تلاوت نمود:
﴿قُل لَّا یَعۡلَمُ مَن فِی ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِ ٱلۡغَیۡبَ إِلَّا ٱللَّهُ﴾ [النمل: 65].
«بگو: کسانی که در آسمانها و زمین هستند غیب نمیدانند جز خدا، و نمیدانند چه وقت برانگیخته میشوند (و قیامت فرا میرسد)».
و پیامبر ج اعلام کرد:
﴿وَلَوۡ کُنتُ أَعۡلَمُ ٱلۡغَیۡبَ لَٱسۡتَکۡثَرۡتُ مِنَ ٱلۡخَیۡرِ وَمَا مَسَّنِیَ ٱلسُّوٓءُۚ إِنۡ أَنَا۠ إِلَّا نَذِیرٞ وَبَشِیرٞ لِّقَوۡمٖ یُؤۡمِنُونَ﴾ [الأعراف: 188].
«اگر غیب میدانستم، قطعاً منافع فراوانی نصیب خود میکردم (چرا که با اسباب آن آشنا بودم) و اصلاً شرّ و بلا به من نمیرسد (چرا که از موجبات آن آگاه بودم. حال که از اسباب خیرات و برکات و از موجبات آفات و مضرّات بیخبرم، چگونه از وقوع قیامت آگاه خواهم بود)؟. من کسی جز بیمدهنده و مژدهدهنده مؤمنان (به عذاب و ثواب یزدان) نمیباشم».
و خداوند[هنگامی که سلیمان (که در میان جنّیان بر عصای خود تکیه زده بود و کارهای ایشان را میپائید) فرو افتاد] در رابطه با جنها میفرماید:
﴿أَن لَّوۡ کَانُواْ یَعۡلَمُونَ ٱلۡغَیۡبَ مَا لَبِثُواْ فِی ٱلۡعَذَابِ ٱلۡمُهِینِ﴾ [سبأ: 14].
«اگر آنان از غیب مطّلع میبودند، در عذاب خوار کننده (بیگاری و اسارت) باقی نمیماندند (و راه خود را در پیش میگرفتند)».
و اسلام تنها به حمله به کاهنان و مبارزه با این دجالها قناعت نکرد بلکه کسانی را که نزد آنان میروند و از آنها چیزهایی را میپرسند و جوابهای آنان را تأیید مینمایند و موجبات تشویق و ترویج و فساد و گمراهی آنان را فراهم میسازند، شریک جرم این دروغگویان قرار داده است، و پیامبر ج در این مورد میفرماید:
«کسی که پیش کاهنی برود و گفتهی او را تصدیق نماید، به آنچه بر محمد ج نازل شده، کفر میورزد».
چون آنچه بر محمد ج نازل شده، اعلام میدارد که غیب، خاص خداست و محمد ج عالم به غیب نیست، پس افراد غیر محمد ج به طریق اولی، به غیب آگاهی ندارند. خداوند میفرماید:
﴿قُل لَّآ أَقُولُ لَکُمۡ عِندِی خَزَآئِنُ ٱللَّهِ وَلَآ أَعۡلَمُ ٱلۡغَیۡبَ وَلَآ أَقُولُ لَکُمۡ إِنِّی مَلَکٌۖ إِنۡ أَتَّبِعُ إِلَّا مَا یُوحَىٰٓ إِلَیَّ﴾ [الأنعام: 50].
«(ای پیغمبر! بدین کافران) بگو: من نمیگویم گنجینههای (ارزاق و اسرار جهان) یزدان در تصرّف من است (چرا که الوهیت و مالکیت جهان تنها و تنها از آن خدای سبحان است و بس) و من نمیگویم که من غیب میدانم (چرا که کسی از غیب جهان باخبر است که در همه مکانها و زمانها حاضر و ناظر باشد که خدا است) و من به شما نمیگویم که من فرشتهام. (بلکه من انسانی همچون شمایم. این است عوارض بشری از قبیل: خوردن و خفتن و در کوچه و بازار راه رفتن، در من دیده میشود، جز این که به من وحی میشود و) من جز از آنچه به من وحی میشود پیروی نمیکنم».
و هرگاه مسلمان این آیات صریح و روشن را در قرآن ببیند و معنای واضح آنها را درک کند و با وجود این، عقیده داشته باشد که بعضی از مخلوقات میتوانند پرده از روی غیب بردارند و اسرار آن را کشف کنند، مسلماً به آیاتی که خداوند بر محمد ج نازل نموده است، کفر میورزد.
552 – (8) وعن معاذ بن جبلٍ، قال: قلتُ: یا رسولَ الله! ما یَحِلُّ لی من إمرَأتی وهی حائِضٌ؟ قال: «ما فوقَ الإِزار، والتَّعفُّف عن ذلکَ أفضَلُ». رواه رَزین. وقال محیی السُّنة: إِسنادُه لیسَ بقویّ([9]).
552 – (8) معاذ بن جبل س گوید: به پیامبر ج گفتم: ای فرستادهی خدا ج! چه چیز درحالت حیض همسرم، برایم حلال است؟ فرمود: قسمت بالای شلوار (یعنی: تماس تو با همسرت در حال حیض به هر کیفیتی که باشد، به شرط اینکه مربوط به قسمت بالاتر از ناف و یا پایینتر از زانوهای همسرت باشد، جایز و بلامانع است، اما تماس با قسمت مابین ناف و زانوهای همسرت در این حالت، هر چند به دور از جماع باشد، حرام و ناجایز است) و اگر پاکدامنی ورزی و از قسمت بالای شلوار نیز خودداری کنی بهتر است (چرا که شاید نتوانی بر نفس خود مسلط شوی و مرتکب جماع و نزدیکی شوی. زیرا چوپانی که گلهاش را در اطراف یک مرتع قُرقشده میچراند، احتمال این میرود که گلهاش داخل آن شوند و در آنجا بچرند).
[این حدیث را رزین روایت کرده است. و محی السنة گفته: سند این حدیث قوی نیست].
553 – (9) وعن ابن عبَّاسٍ، قال: قال رسولُ الله ج: «إِذا وَقَعَ الرَّجُلُ بأَهلِه، وهِی حائِضٌ، فَلْیَتَصَدَّقْ بنصفِ دینارِ». رواه الترمذی، وابوداود، والنسائی، والدارمی، وابن ماجة([10]).
553 – (9) ابنعباس ـ ب ـ گوید: پیامبر ج فرمود: «هرگاه مردی با زن حائضهی خود آمیزش جنسی کرد، باید نصف دینار صدقه دهد».
[این حدیث را ابوداود، نسائی، دارمی و ابنماجه روایت کردهاند].
554 – (10) وعنه، عن النبیّ ج، قال: «إِذا کانَ دَماً أحمرَ، فدینارٌ؛ وإِذا کانَ دَماً أصفَرَ، فنِصفُ دِینارٍ». رواه الترمذی([11]).
554 – (10) ابنعباس ـ ب ـ گوید: پیامبر ج (دربارهی مردی که با زن حائضهی خود آمیزش جنسی کرده بود) فرمود: «اگر خون حیض، خون قرمز بود، یک دینار صدقه دهد و اگر خون زردرنگ بود، نصف دینار».
[این حدیث را ترمذی روایت کرده است].
شرح: «دینار»: هر دینار 25 / 4 گرم طلا است.
علماء و صاحبنظران اسلامی و فقهی، دربارهی کسی که زنش را در حال حیض، جماع میکند، دو رأی دارند:
1- جمهور فقهاء برآنند که چنین کسی از خداوند آمرزش بخواهد و از کردهاش توبه و استغفار نماید و چیز دیگری بر وی لازم نیست.
2- حنابله میگویند: اگر زن حائضه در ابتدای زمان حیض خویش بود و مرد با او آمیزش جنسی کرد، بر چنین کسی صدقهدادن یک دینار واجب است. و اگر زن در آخر حیض خود قرار داشت، نیم دینار واجب است. چنانچه ابنعباس ـ ب ـ در حدیثی موقوف میگوید:
«إن أصابها فی فور الدم تصدق بدینار وإن کان فی آخره فنصف دینار». «اگر در ابتدای حیض با زن آمیزش کرد، یک دینار و اگر در آخر حیض با او آمیزش کرد، نصف دینار صدقه بدهد».
رنگ قرمز و زرد نیز بیانگر ابتدا و انتهای حیض است، این طور که رنگ قرمز بیانگر ابتدای حیض و رنگ زرد، بیانگر انتهای حیض میباشد.
پس در نزد حنابله، امر به صدقه، بر وجوب محمول است، اما در نزد جمهور فقهاء، حکم صدقه، حداکثر بر اساس آیهی توبه بر استحباب محمول است نه بر وجوب. با این وجود، باز هم یک روایت از امام احمد مطابق قول جمهور فقهاء است.
555 – (11) عن زیدِ بن أسْلمَ، قال: إِنَّ رجلاً سَألَ رسولَ الله ج، فقال: ما یَحِلُّ لی من امرأتی وهیَ حائِضٌ؟ فقال له رسولُ الله ج: «تَشُدُّ علیها إِزارَها، ثمَّ شَأنَکَ بأعلاها». رواه مالکٌ، والدارمیُّ مرسلاً([12]).
555 – (11) زیدبن اسلم س گوید: مردی از رسولخدا ج پرسید: ای فرستادهی خدا ج! چه چیزی از همسرم در حال حیضش، بر من حلال است؟ پیامبر ج فرمود: دامن و شلوار او را بر روی ناف و زانوهایش محکم ببند(تا سایر اعضای بدن او آلوده نشود) آنگاه تو دانی و قسمت بالای بدن آن (یعنی بجز جماع، هرگونه تماس و مباشرتی را در قسمتهای بالای ناف و پایین زانو همسر خویش میتوانی داشته باشی، اما تماس و مباشرت با قسمت مابین ناف و زانوهای زن، در این حالت هر چند به دور از جماع باشد، ناروا و ناجایز است).
[این حدیث را مالک روایت کرده است و دارمی نیز آن را به طور مرسل روایت نموده است].
556 – (12) وعن عائشةَ، قالتْ: کنتُ إِذا حِضْتُ نَزَلتُ عن المِثالِ عَلَى الحَصِیر، فلم نَقْرُب رسولَ الله ج [منها]، ولمْ نَدْنُ منه حتى نطْهُرَ. رواه ابوداود([13]).
556 – (12) عایشه ـ ل ـ گوید: هرگاه به حالت حیض در میآمدم، از بستر و رختخواب بر بوریا و حصیر فرود میآمدم و در مدت قائدگی، تا وقتی که از خون ماهانه پاک میشدیم، نه پیامبر ج با ما (ازواج مطهرات ـ رضیالله عنهن ـ) نزدیکی زناشویی میکرد و نه ما به ایشان (برای جماع همبستری و آمیزش جنسی) نزدیک میشدیم.
[این حدیث را ابوداود روایت کرده است].
شرح: «المِثال»: بستر و رختخواب. «الحصیر» بوریا. فرشی که از برگهای نیِ شکافته درست کنند.
«فلم یقرب رسولَ الله ج، ولمْ نَدْنُ منه»: به خاطر اینکه این حدیث با احادیث صحیح دیگر، منافات و تضادی نداشته باشد، ما آن را به «جماع و نزدیکی زناشویی» ترجمه کردهایم. یعنی در ایام قاعدگی، پیامبر ج با همسرانشان، جماع و نزدیکی زناشویی نمیکرد، بلکه به جز جماع، هرگونه تماس و مباشرتی را در قسمتهای بالای ناف و پایین زانو با همسرانشان میگرفت. اما هیچگاه اتفاق نمیافتاد که پیامبر ج در ایام قاعدگی زنان، به جماع و یا نزدیکی زناشویی با همسرانشان بپردازند.
[1]- مسلم 1/246 ح (16-302)، ابوداود 1/177 ح 258، ترمذی 5/199 ح 2977، نسایی 1/152 ح 288، دارمی بصورت مختصر 1/261 ح 1053، مسنداحمد 3/132.
[2]- ﴿وَیَسَۡٔلُونَکَ عَنِ ٱلۡمَحِیضِۖ قُلۡ هُوَ أَذٗى فَٱعۡتَزِلُواْ ٱلنِّسَآءَ فِی ٱلۡمَحِیضِ وَلَا تَقۡرَبُوهُنَّ حَتَّىٰ یَطۡهُرۡنَۖ فَإِذَا تَطَهَّرۡنَ فَأۡتُوهُنَّ مِنۡ حَیۡثُ أَمَرَکُمُ ٱللَّهُۚ إِنَّ ٱللَّهَ یُحِبُّ ٱلتَّوَّٰبِینَ وَیُحِبُّ ٱلۡمُتَطَهِّرِینَ٢٢٢﴾ [البقرة: 222].
[3]- بخاری1/403 ح 299 و 300 و 301، مسلم 1/243 ح (5-296) و 1/244 ح (8-297) و لفظ حدیث فوق از بخاری است و بخاری نیز بصورت متفرق و پراکنده به نقل این حدیث در روایت مختلف پرداخته است.، نسایی نیز این حدیث را به صورت پراکنده در چندین روایت نقل کرده است. این طور که اول حدیث را در سنن خویش: 1/201 ح 411 و آخر آن را در 1/193 ح 388 روایت نموده است.
[4]- مسلم 1/245 ح (14-300)، ابوداود 1/178 ح 259، نسایی 1/149 ح 282، ابن ماجه 1/211 ح 643، مسنداحمد 6/127.
[5]- بخاری 1/401 ح 297، مسلم 1/246 ح (15- 301)، ابوداود 1/178 ح 260، نسایی 1/147 ح 274، ابن ماجه 1/208 ح 634.
[6]- مسلم 1/242 ح (11-298)، ابوداود 1/179 ح 261، ترمذی 1/241 ح 134، نسایی 1/146 ح 271، ابن ماجه 1/207 ح 632، دارمی 1/218 ح 771، مسنداحمد 6/45.
[7]- این حدیث در هیچ یک از صحیحین(بخاری و مسلم) موجود نیست بلکه این حدیث را ابن ماجه 1/214 ح 653 و احمد در مسند 6/330 روایت کردهاند.و بخاری با این لفظ به روایت این حدیث پرداخته است: «کان رسول الله ج یصلی وأنا حذاءه وربما أصابنی ثوبه إذا سجد» صحیح بخاری 1/488 ح 379، و این حدیث را مسلم نیز نقل کرده است: صحیح مسلم 1/367 ح (273-513) و در حدیثی دیگر امام مسلم چنین روایت کرده است: «عن عایشة ًل قالت:کان النبی ج یصلی من اللیل وأنا إلی جنبه وأنا حائض وعلیّ مرط وعلیه بعضه إلی جنبه» صحیح مسلم 1/367 ح (274 – 514)، و ابوداود از حضرت میمونه ـ ًل ـ چنین نقل کرده است:«أن النبی ج مرط وعلی بعض ازواجه منه وهی حائض وهو یصلی وهو علیه» سنن ابوداود 1/258 ح369.
[8]- ترمذی 1/242 ح 135، ابن ماجه 1/209 ح 639، دارمی 1/275 ح 1136، ابوداود نیز این حدیث را به همین معنی البته با تقدیم و تأخیر در الفاظ ان نقل کرده است: 4/225 ح 3904، مسنداحمد 2/408.
[9]- ابوداود 1/146 و قال: لیس هو بالقوی.
[10]- ترمذی 1/244 ح 136، ابوداود 1/183 ح 266، نسایی 1/153 ح 289، دارمی 1/271 ح 1113، ابن ماجه 1/210 ح 640 ابن ماجه با عبارت «بدینار أو بنصف دینار» به نقل این حدیث پرداخته است، مسنداحمد 1/272.
[11]- ترمذی 1/245 ح 137، دارمی 1/271 ح 1111.
[12]- مؤطا مالک کتاب الطهارة 1/57 ح 93، دارمی 1/258 ح 1032.
[13]- ابوداود 1/186 ح 271.
537 _ (1) عن ابنُ عمرَ [ب] قال: قال رسولُ الله ج: «إِذا جاءَ أحدُکُم الجمعةَ فَلْیَغتَسِلْ». متفق علیه([1]).
537 – (1) عبدالله بن عمر ب گوید: پیامبر ج فرمود: وقتی هریک از شما به نماز جمعه میآید، باید قبلاً غسل نماید (و خویشتن را پاک و پاکیزه و خوشبو و معطر نماید).
[این حدیث را بخاری و مسلم روایت کردهاند].
538 – (2) وعن أبی سعید الخدری، قال: قال رسولُ الله ج: «غُسلُ یَومِ الجُمعَةِ واجِبٌ على کُلِّ مُحْتَلِمٍ». متفق علیه([2]).
538 – (2) ابو سعید خدری س گوید: پیامبر ج فرمود: «غسل روز جمعه بر هر مکلـّف و عاقل و بالغی واجب است».
[این حدیث را بخاری و مسلم روایت کردهاند].
539 – (3) وعن أبی هریرةَ، قال: قال رسولُ الله ج: «حقٌّ على کُلِّ مُسلِمٍ أنْ یَّغتَسِلَ فی کُلِّ سَبعَةِ أیامٍ یَوماً، یغسِلُ فیه رأسَه وجَسَدَه». متفق علیه([3]).
539 – (3) ابوهریره س گوید: پیامبر ج فرمود: «بر هر مسلمانی لازم و ضروری است که در فاصلهی هر هفت روز، روزی را برای شستن سر و اندامش اختصاص دهد و در هر هفته، یکبار غسل کند و سر و تن خویش را بشوید».
[این حدیث را بخاری و مسلم روایت کردهاند].
540 – (4) عن سَمُرَةَ بن جُندُبٍ، قال: قال رسولُ الله ج: «مَنْ تَوَضَّأَ یَومَ الجُمعَةِ فَبِها ونِعْمَتْ، ومَن اغْتَسَلَ فَالغُسْلُ أفضَلُ». رواه أحمدُ، وابوداود، والترمذیُّ، والنسائیّ، والدارمیّ([4]).
540 ـ (4) سمرة بن جندب س گوید: پیامبر ج فرمود: «هرکس روز جمعه (برای نماز جمعه) وضو بگیرد، وضو کافی میباشد و خوب است، و هرکس غسل کند، غسل بهتر و برتر است».
[این حدیث را احمد، ابوداود، ترمذی، نسائی و دارمی روایت کردهاند].
شرح: هرکس سنت پاک نبوی را مورد تحقیق و بررسی و کشف و مورد موشکافی قرار دهد، شمار زیادی از احادیث صحیح و حسن را مییابد که در هر مورد و در هر سطحی، مردمان را به رعایت نظافت و بهداشت و سلامتی و تندرستی، تشویق و ترغیب مینماید، خواه در ارتباط با نظافت خود انسان باشد یا نظافت منزل، و یا نظافت راه و معابر.
در رابطه با نظافت انسان، حدیث نبوی به غسل روز جمعه دستور داده است تا جایی که در بعضی احادیث (همچون حدیث ابوسعید خدری س) با لفظ واجب تعبیر شده است.
در حقیقت، اسلام برای زیبایی و آرایش اهمیت خاصی قائل است و آن را یک صفت و منش خدایی میداند. انسان بر حسب فطرت، به جانب زیبایی تمایل دارد و روانشناسان حب زیبایی را، از امیال عالیهی بشر شمردهاند.
اسلام نیز به دلیل اینکه یک مکتب فکری است، به زیبایی و آرامش ارج نهاده است و بسی جای تأسف و شگفتی است با اینکه اسلام نسبت به زیبا سازی، تمیزی، نظافت، خوشبویی و بهداشت تأکید فراوان دارد اما جوامع اسلامی کمال بیفرهنگی را از خود نشان میدهند.
سیمای یک جامعهی متمدن اسلامی، هنگامی ترسیم میشود که امت اسلامی اوامر و فرامین تابناک الهی، تعالیم و آموزههای دقیق و ژرف نبوی، احکام و دستورات تعالیبخش و سعادتآفرین شرعی، و حقایق و مفاهیم والای قرآنی را در تمام ابعاد و زوایای مختلف زندگی، نصبالعین و آویزهی گوش خویش قرار دهند و تأکید خدا و رسول ج را بر حفظ زیبایی، تمیزی، طهارت و پاکی، و رعایت بهداشت و نظافت به کار بندند.
اسلام در حالی که برای اعیاد مختلف از قبیل: عید قربان و عید فطر و روزهای مختلف مانند: روز قربان، روز ترویه و روز عرفه و برای ورود به مکانهای مختلف از قبیل: مسجدالحرام، روضهی مطهر پیامبراکرم ج و... غسل را مستحب کرد و برای حالاتی از قبیل: جنابت، حیض و نفاس، غسل را واجب نموده است و در عین حال در طول هفته یک روز را برای استحمام و آرایش به نام جمعه قرار داده است تا مؤمنان در آن روز با نظافت و زیبایی، در اجتماع سیاسی ـ عبادی جمعه حاضر شوند و در روز جمعه خود را بیارایند، غسل نمایند، خود را عطرآگین کنند، موی را شانه زنند، و تمیزترین لباسهای خود را بپوشند و خود را برای نماز جمعه آماده کنند. و در این روز، باوقار و سنگینی گام بردارند و به خطبهی امام جمعه گوش فرا دهند و دستهجمعی به نیایش خداوندپاک، قیام کنند و پروردگار را به خوبی عبادت و پرستش نمایند.
براستی که فرهنگ غنی و پربار اسلام، بسیار مترقی و پیشرفته است و اگر این آداب و سنتها مورد عمل قرار میگرفت، جامعهی اسلامی میتوانست دلپذیرترین جوامع باشد، و اگر مسلمانان، پیامبراکرم ج را به عنوان الگوی رفتاری خود انتخاب میکردند، جوامع اسلامی چقدر میتوانست دلانگیز و جذاب و مترقی و پیشرفته باشد.
جالب اینکه پیامبراکرم ج این سنتها وآداب را برای مردم فقیر و تهیدست و مفلس و درماندهای مثل مهاجرین، و اصحابی مستمند چون بلال، صهیب و... ش تشریع کردهاند که مشخص میکند که فقر و تهیدستی نباید مانع از رعایت بهداشت و آرایش و استفاده از عطر و غیره باشد.
خود پیامبر ج که در فقر میزیست، خرید عطر و نان را در یک ردیف قرار میداد، بنابراین فقر را نباید بهانهی بیاعتنایی به فرهنگ مترقیانهی اسلام نمائیم.
بسی جای تأسف است که بیگانگان در عمل به فرهنگ اسلامی از ما پیشی گرفتهاند و تا جایی پیش رفتهاند که عطر زن و مرد را جدا کرده و برای هر کدام از زنان و مردان عطر مخصوصی ساختهاند و امت اسلامی که خود بانیان این فرهنگ مترقی بودهاند آنان را برای این تمدن تحسین میکنند.
جالب است بدانیم که پیامبراکرم ج اولین کسی است که عطر را به زنانه و مردانه تقسیم کرده است، اما این امت اسلامی است که در اینجا (همانند بسیاری از موارد دیگر) چشم به دیار فرنگ دوخته است.
پروردگارا! تو را سپاس و آفرین میگوئیم که بهترین آداب و روشهای زندگی را به وسیلهی پیامبر ج و صحابه ش به ما آموختی. ما را قدردان آنان گردان و زندگیمان را به روش و منش آنان آرایش ده، و فکرمان را به علوم آنان، آرامش و کاممان را به آب حیاتشان سیراب و شرارهی محبتشان را به جانمان بیفکن، تا تلاش حضرت محمد ج پیامبر خاتم را سپاس داریم.
حال باید پرسید که: آیا بر اساس حدیث ابوسعید خدری و ابوهریره و ابنعمر ش غسل روز جمعه واجب است و یا بر اساس حدیث «سمرة بن جندب» [فبها و نعمت] و حدیث ابنعباس ـ ب ـ که درآینده [شماره 544] میآید، سنت مؤکده میباشد؟
امام نووی در شرح مسلم میگوید:
«علما و صاحبنظران اسلامی پیرامون حکم غسل روز جمعه با همدیگر اختلاف نظر دارند، گروهی از علما و پیشوایان سلف از برخی از صحابه ش وجوب غسل را روایت کردهاند، و اهل ظاهر هم با توجه به حدیث ابوسعید خدری س به وجوب غسل جمعه معتقد میباشند، اما جمهور علماء از سلف و خلف (از جمله امام ابوحنیفه، مالک و شافعی) و بیشتر علما و صاحبنظران اسلامی با توجه به احادیث و روایات صحیح دیگر، معتقدند که غسل روز جمعه واجب نیست، بلکه سنت مؤکده میباشد»([5]).
و در حقیقت، هرگاه سببی از اسباب نظافت از قبیل: چرک و عرق و امثال آن در بدن باشد، دستور غسل برای انسان مؤکد خواهد بود تا باعث اذیت و آزار کسانی که با او اختلاط و معاشرت دارند نشود.
در روایات (از جمله روایت ابنعباس ـ ب ـ که بعداً خواهد آمد) وارد شده است که مسلمانان در مدینهی منوره در طول هفته به آبکشی و کارهای روزمره مشغول بودند و چون جمعه فرا میرسید در مسجد برای نماز جمعه حاضر میشدند در حالیکه بوی بد زیر بغل و بدن آنها موجب اذیت و آزار مردم میشد، ازاینرو پیامبر ج دستور میداد تا غسل جمعه کنند و از اینجهت، غسل جمعه سنت مؤکده قرار گرفت.
و حضرت عایشه ـ ل ـ میگوید:
«مردم روزهای جمعه پشت سر هم از منازل خود و دهات اطراف مدینه با لباس و سر و صورت عرق کرده و غبارآلود به جمعه میآمدند و عرق از بدنشان جاری میشد، یکی از آنان به نزد پیامبر ج که در منزل من بود، آمد، پیامبر ج فرمود: کاش شما برای چنین روزی خود را تمیز مینمودید و غسل میکردید». [بخاری]
از اینرو از دیدگاه بیشتر علما، مراد از وجوبی که در حدیث ابوسعید س آمده است، وجوب اصطلاحی نیست، بلکه مقصود از آن، همان تأکید برای تمیزی و رعایت بهداشت و نظافت میباشد.
541 – (5) وعن أبی هریرةَ، قال: قال رسول الله ج: «مَنْ غَسَلَ مَیِّتاً فَلْیَغْتَسِلْ». رواه ابنُ ماجة. وزادَ أحمدُ والترمذیُّ وابوداود: «ومَنْ حمََلَه فَلْیَتَوَضَّأْ»([6]).
541 – (5) ابوهریره س گوید: پیامبر ج فرمود: «هرکس مردهای را بشوید، باید غسل کند.
[این حدیث را ابنماجه روایت کرده است].
در مسنداحمد و ترمذی و ابوداود این عبارت نیز افزوده شده است:
«هر کس جنازه مردهای را حمل کند، باید وضو بگیرد».
542 – (6) وعن عائشةَ، لا، أنَّ النَّبیَّ ج کانَ یَغتَسِلُ مِن أربَعٍ: من الجَِنابَةِ، ویومَ الجُمعَةِ، ومنَ الحِجامةِ، ومِنْ غُسلِ الـمیِّتِ. رواه ابوداود([7]).
542 – (6) عایشه ـ ل ـ گوید: پیامبر اکرم ج از چهار چیز غسل میکرد: جنابت، روز جمعه، حجامت و از شستن و غسلدادن میت.
[این حدیث را ابوداود روایت کرده است].
شرح: اکثر علما و صاحبنظران اسلامی براین باورند که برای کسی که مردهای را میشوید، غسلکردن واجب نیست، بلکه مستحب است.
و علماء، حدیث «و من حمله فلیتوضأ» [هر کس جنازهی مردهای را حمل کند، باید وضو بگیرد] را اینگونه تشریح کردهاند: کسی که جنازهای را حمل میکند، باید از همان اول وضو گرفته و برای نماز جنازه آماده باشد.
و نیز علما معتقدند که غسل پس از حجامت واجب نیست، بلکه مستحب است، چرا که در روایتی از حضرت انس س آمده که:
«إنه ج احتجم وصلی ولم یتوضأ». یعنی: «پیامبر ج حجامت کرد و نماز خواند و وضو نگرفت».
و این حدیث میرساند که غسل برای حجامت لازم نیست، بلکه مستحب است که انسان پس از غسل میت، حمل جنازه و پس از حجامت غسل نماید.
«حجامت» بادکشکردن و خونگرفتن از بدن، با تیغزدن و مکیدن، به این طریق که قسمت کوچکی از پوست بدن را (بیشتر در پشت و میان دو شانه) با شاخ یا آلت شیشهای به شکل شاخ میمکند تا برآمدگی پیدا کند، بعد چند خراش با تیغ میدهند و آنگاه مقداری خون به وسیلهی مکیدن با شاخ خارج میکنند.
543 – (7) وعن قَیسِ بن عاصِم: أنَّه أسلَمَ، فَأمَرَهُ النبیُّ ج أنْ یَّغتَسِلَ بِماءٍ وسِدْرٍ. رواه الترمذیُّ، وابوداود، والنسائیّ([8]).
543 – (7) از قیس بن عاصم س روایت است که وی مسلمان شد، از اینرو پیامبراکرم ج بدو امر کرد تا با آب و سدر (کنار) غسل کند (و خوب خویشتن را بشوید).
[این حدیث را ترمذی، ابوداود و نسائی روایت کردهاند].
شرح: «سدر»: درخت کنار، شجرالنبق، درختی است گرمسیری که بسیار تناور میشود و بلندیاش تا 40 متر میرسد. میگویند تا 3000 سال عمر میکند، میوهاش کوچک و خوردنی و به اندازهی سنجد است و بعد از رسیدن، سرخ یا زردرنگ و شیرین میشود برگ آن را پس از خشککردن میسایند و در حمام، بدن خود را با آن شستشو میدهند. برای تمیزکردن پوست بدن و تقویت موها و جلوگیری از ریزش مو، نافع است. [فرهنگ عمید]
امام شافعی حکم غسل کافر را که مسلمان میشود، واجب نمیداند، بلکه قائل به استحباب آن است و امام ابوحنیفه نیز بر این باور است که اگر در حال کفر، غسل از جنابت نکرده و با جنابت مسلمان شد غسل بر او لازم است ولی اگر در حال کفر غسل از جنابت کرده و بعد مسلمان شده غسل دیگری بر او لازم نیست و حداقل چنین غسلی برایش مستحب است.
و امام احمد، مطلقاً غسل بر کافری که مسلمان شده است را واجب میداند، خواه در حال کفر از جنابت غسل نموده و یا غسل نکرده باشد.
544 – (8) عن عِکرمةَ، قال: إِنَّ ناساً منْ أهلِ العِراقِ جاؤُوا فقالوا: یا ابن عبَّاسٍ! أَتَرى الغُسلَ یومَ الجُمعةِ واجِباً؟ قال: لا؛ ولکنه أطْهَرُ وخیرٌ لمنِ اغتَسَلَ، ومنْ لم یَغتَسِلْ فلیسَ علیه بواجبٍ. وسَأُخْبِرُکُم کَیفَ بَدْءُ الغُسْلِ: کانَ النَّاسُ مَجْهُودِینَ یَلبَسُونَ الصُّوفَ، وَیَعمَلونَ على ظُهُورِهِم، وکانَ مَسْجِدُهم ضَیِّقاً مُقارِبَ السَّقفِ، إِنما هوَ عَرِیشٌ، فَخَرَجَ رسول الله ج فی یومٍ حارٍّ، وعَرِقَ النّاسُ فی ذلک الصُّوفِ، حتى ثارَتْ مِنهُمْ رِیاحٌ آذى بذلکَ بعضُهم بعضاً. فلمَّا وَجَدَ رسولُ الله ج تلکَ الرِّیاحَ، قال: «أیُّها الناسُ! إِذا کانَ هذا الیومُ؛ فاغتسلوا، ولْیَمُسَّ أحَدُکُم أفضَلَ ما یَجِدُ منْ دُهنه وطِیبِه». قال ابنُ عباسٍ: ثمَّ جاء اللَّهُ بالخَیرِ، ولبِسوا غیرَ الصُّوفِ، وکُفُّوا العَمَلَ، ووُسِّعَ مَسْجِدُهُم، وذَهَبَ بَعْضُ الَّذِی کانَ یُؤْذِی بَعضُهُم بَعضاً منَ العَرَقِ. رواه ابوداود([9]).
544 – (8) عکرمه (غلام آزاد شده و شاگرد ابنعباس ـ ل ـ) گوید: گروهی از مردمان عراق به نزد ابنعباس آمدند و گفتند: ای ابنعباس! به نظر شما غسل روز جمعه (برای نماز جمعه) واجب است یا خیر؟
ابنعباس ـ ب ـ در پاسخ گفت: خیر (واجب نیست) لیکن برای کسی که در روز جمعه غسل کند و خویشتن را خوب بشوید، طهارت و پاکیزگی و خیر و نیکی بسیاری وجود دارد و نیز هرکس در چنین روزی غسل نکند، گناهی متوجهی او نمیشود، چرا که بر او واجب نیست.
(سپس ابنعباس ـ ب ـ)گفت: عنقریب برایتان بیان خواهم کرد که چگونه غسل روز جمعه برای مردم تشریع شد (واقعه از این قرار است که در ابتدای اسلام) مردم خدمه و کارگر و زحمتکش بودند و خود، کار میکردند و لباسهای پشمی بسیار ضخیم و کلفت به تن میکردند و بر پشت خویش بار و وسائل، حمل مینمودند، از اینرو با لباس و سر و صورت عرق کرده و غبارآلود به نماز جمعه میآمدند).
و مسجد آنها (مسجد نبوی) نیز در آن روزگار بسیار کوچک و تنگ بود، و از سقفی بسیار پائین و کوتاه برخوردار بود (و بهتر بگویم) مسجد بسان خیمهای بود که از شاخههای درخت درست کنند (که از گرمای زیاد و انبوه جمعیت برخوردار بود).
در جمعهای بسیار گرم، پیامبراکرم ج در حالی از خانه به مسجد تشریف آورد که مردمان لباسهای ضخیم پشمین به تن کرده بودند و از شدت گرما، عرق از بدنشان بر روی آن لباسها جاری شده بود (در نتیجهی این هیئت و قیافهی غبارآلود و عرق کردهی آنها) بوی بد و نامطبوعی در مسجد پیچید که در اثر آن، برخی موجبات اذیت و آزار برخی دیگر را فراهم آوردند.
چون پیامبر ج آن تعفن و بوی بد را احساس کرد، فرمود: هان ای مردم! هرگاه روز جمعه فرا میرسد، بر هریک از شما لازم است که غسل کنید و از بهترین و برترین مواد معطر و خوشبویی که دارید استفاده نمائید.
ابنعباس ـ ب ـ گوید: پس از آن (روزگار سخت و طاقتفرسا) وقتی فضل و کرم خداوند Y شامل حال مسلمانان گردید و خداوند خیر (فتوحات و غنائم) را بدانها عنایت کرد و فقر و فاقه و تهیدستی و بینوایی از آنها دور شد و لباسهای ضخیم پشمی دیگر پوشیده نشد و محنت و مشقت مردم در کارهای روزمره نیز از میان رفت و مسجد (مسجدالنبی) نیز توسعه یافت، نتیجه آن است که آن بوی بد و نامطبوع که قبلاً فضای پاک مسجد را آلوده و متعفن میکرد (و باعث اذیت و آزار مسلمانان میشد) باقی نماند.
(به هر حال مقصود ابنعباس ـ ب ـ این است که غسل روز جمعه در ابتدای اسلام و به دلایل مذکور، بر مسلمانان لازم بود، اما وقتی که آن حالت باقی نماند، حکم وجوب غسل نیز تخفیف پیدا کرد. از اینرو در عصر کنونی ما نیز، بالخصوص در روستاها و دهات، مسلمانان سعی کنند تا با سر و صورت عرق کرده و با هیئت و قیافهی غبارآلوده، به جمعه نیایند، بلکه تلاش کنند تا در روز جمعه خود را بیارایند، غسل کنند، خود را عطرآگین کنند، موی را شانه زنند و تمیزترین لباسهای خود را بپوشند و با نظافت و زیبایی هر چه تمامتر در اجتماع سیاسیـ عبادی جمعه حاضر شوند و بدون اینکه موجبات اذیت و آزار مسلمانانی را فراهم آورند به خطبهی امام گوش کنند و به نیایش و ستایش خدا بپردازند و پروردگار را به خوبی عبادت و پرستش نمایند).
[این حدیث را ابوداود روایت کرده است].
[1]- بخاری 2/356 ح 877، مسلم 2/579 ح (1/844)، ابوداود 2/242 ح 340، ترمذی 2/364 ح 492 و ترمذی با لفظ «إذا اتی أحدکم ...» حدیث را روایت کرده است.، نسایی 3/93 ح 1376، ابن ماجه 1/346 ح 1088، دارمی 1/433 ح 1536، مؤطا مالک 1/102 ح 5 از «کتاب الجمعة»، مسنداحمد 2/9.
[2]- بخاری 2/382 ح 895، مسلم 2/580 ح (5-846)، ابوداود 1/243 ح 341، نسایی 3/93 ح 1377، ابن ماجه 1/346 ح 1089، مؤطا مالک 1/102 ح 4 از «کتاب الجمعة»، دارمی 1/434 ح 1537، مسنداحمد 3/60.
[3]- بخاری 2/382 ح 897، مسلم 2/582 ح(9-849)، مسنداحمد 2/342.
[4]- مسنداحمد 5/16، ابوداود 1/251 ح 354، ترمذی 2/369 ح 497 و قال: حدیث حسن، نسایی 3/94 ح 1380، دارمی 1/434 ح 1540.
[5]- شرح مسلم ج 6 124.
[6]- ابن ماجه 1/470 ح 1463 ابن ماجه عبارت «من حمله فالیتوضأ» را نیز روایت کرده است، مسنداحمد 2/454، ترمذی 3/318 ح 993 و قال: حدیث حسن، ابوداود 3/511 ح 3161.
[7]- ابوداود 1/248 ح 248، مسنداحمد 6/152.
[8]- ترمذی 2/502 ح 605 و قال: حدیث حسن، ابوداود 1/251 ح 355، نسایی 1/109 ح 188، مسنداحمد 5/61.
[9]- ابوداود 1/251 ح 353.
526 – (1) عن حُذَیْفةَ، قال: قال رسولُ الله ج: «فُضّلْنا على الناسِ بثَلاثٍ: جُعِلَتْ صُفُوفُنا کَصُفُوفِ الملائِکَةِ، وجُعِلَتْ لنا الأرضُ کُلُّها، مَسجِداً، وجُعِلَتْ تُرْبَتُها لنا طَهُوراً إِذا لم نَجِدِ الماءَ. رواه مسلم([1]).
526 – (1) حذیفه س گوید: پیامبر ج فرمود: برامتهای پیشین به سه چیز فضیلت و برتری داده شدهایم: نخست اینکه صفوف ما در نماز، بسان صفوف فرشتگان گردانیده شد، سپس اینکه همهی عرصهی زمین برای ما مسجد قرار داده شد، و دیگر اینکه خاک زمین برای ما پاککننده گردانیده شد که هرگاه آب نیافتیم با آن تیمم بزنیم.
[این حدیث را مسلم روایت کرده است].
شرح: «وجُعِلَتْ تُرْبَتُها لنا طَهوراً» امام مالک معتقد است که تیمم بر هرچه از زمین باشد و صنعت بشر در آن دخل و نقشی نداشته باشد، جایز است، اما گچ که صنعت در آن داخل شده است، بر آن تیمم درست نیست.
و امام شافعی و امام احمد بر آن باورند که تیمم جز بر خاک، بر چیز دیگری روا نیست، لذا تیمم در نزد آنان بر صخرهی سنگ و سنگریزه جائز نیست و امام ابوحنیفه میگوید: تیمم بر هر چیزی صحیح است که از جنس خاک باشد مانند: سنگریزه، آهک و زرنیخ.
در تفسیر نمونه ذیل آیهی 43 سوره نساء، پیرامون فلسفهی تیمم آمده است:
«بسیاری میپرسند، دستزدن به روی خاک و کشیدن به صورت و دستها چه فایدهای میتواند داشته باشد، به خصوص این که میدانیم بسیاری از خاکها آلودهاند و ناقل میکروبها. در پاسخ اینگونه ایرادها باید به دو نکته توجه داشت:
الف) فایدهی اخلاقی: تیمم یکی از عبادات است و روح عبادت به معنای واقعی کلمه در آن منعکس میباشد، زیرا انسان پیشانی خود را که شریفترین عضو بدن اوست با دستی که بر خاک زده، لمس میکند تا فروتنی و تواضع خود را در پیشگاه او، آشکار سازد یعنی پیشانی من و همچنین دستهای من در برابر تو تا آخرین حد، خاضع و متواضعاند و به دنبال این کار متوجهی نماز و یا سایر عباداتی که مشروط به وضو و غسل است میشود، به این ترتیب در پرورش روح، تواضع و عبودیّت و شکرگذاری در بندگان اثر میگذارد.
ب) فایده بهداشتی: امروز ثابت شده: خاک به خاطر داشتن باکتریهای فراوان، میتواند آلودگیها را از بین ببرد این باکتریها که کار آنها تجزیهکردن مواد آلوده و از بینبردن انواع عفونتهاست، معمولاً در سطح زمین و اعماق کم که از هوا و نورآفتاب، بهتر میتوانند استفاده کنند، فراواناند.
به همین دلیل هنگامی که لاشههای حیوانات یا بدن انسان، پس از مردن زیر خاک دفن شود و همچنین مواد آلودهی گوناگونی که روی زمینها میباشد، در مدت نسبتاً کوتاهی، تجزیه شده و بر اثر حملهی باکتریها، کانون عفونت، از هم متلاشی میگردد.
مسلّم است اگر این خاصیت در خاک نبود، کرهی زمین در مدت کوتاهی مبدل به یک کانون عفونت میشد.
اصولاً خاک خاصیتی شبه مواد «آنتی بیوتیک» دارد و تأثیر آن در کشتن میکروبها، فوقالعاده زیاد است. بنابراین خاکِ پاک نه تنها آلوده نیست بلکه از بینبرندهی آلودگیها است، و میتواند از این نظر تا حدودی جانشین آب شود، با این تفاوت که آب حلّال است یعنی میکروبها را حل کرده و با خود میبرد ولی خاک میکروبکش است.
اما باید توجه داشت: خاک تیمم کاملا پاک باشد، همان طورکه قرآن در تعبیر جالب خود میگوید:«طیباً» [ر.ک: تفسیر نمونه ج 3 ص 508]
و در حقیقت درست است که خاک در بعضی مواقع میکروبها و انگلها را در خود جای میدهد اما باید گفت که خاک ذاتاً پاک است و قرآن نیز اشاره به خاک پاک میکند، نه هر خاکی. از اینرو دکتر نورانی در «بهداشت اسلامی» ج 1 ص 23 مینویسد:
«خاک بهترین مادهی ضدعفونی را در خود دارد و قدرت میکروبکشی را هم دارد، به طوری که «پنیسیلین» که از «آنتی بیوتیک» است، از خاک گرفته شده است».
527 – (2) وعن عمْرانَ، قال: کنَّا فی سفَرٍ معَ النبیِّ ج، فَصَلّى بالنّاسِ، فَلَمَّا إنفَتَلَ من صَلاتِه، إِذا هو برجلٍ مُعتَزِلٍ لم یُصَلِّ مع القومِ، فقال: «ما مَنَعَکَ یا فلانُ! أنْ تُصَلِّیَ معَ القومِ؟» قال: أصابَتنی جَنابةٌ، ولا ماءَ. قال: «علَیکَ بالصَّعیدِ، فإِنَّه یَکْفیکَ». متفق علیه([2]).
527 – (2) عمران س گوید: در سفری با پیامبراکرم ج بودیم، پیامبر ج با مردم به جماعت نماز خواند و چون از نماز فارغ گشت ناگهان متوجهی مردی شد که بدون اینکه نماز خوانده باشد در گوشهای نشسته و خویشتن را از دیگران منزوی نموده است. پیامبراکرم ج فرمود: چرا با ما نماز نخواندی؟
آن مرد گفت: جنب شدهام و آب نیست (که با آن غسل جنابت نمایم و خویشتن را از آلودگی و ناپاکی، پاکیزه کنم)! پیامبر ج فرمود: با سطح زمین (یا خاک پاک) تیمم کن، آن تو را کفایت میکند.
[این حدیث را بخاری و مسلم روایت کردهاند].
شرح: «انفتَلَ من صلاتِه»: از نمازش فارغ گشت. «الصعید»: بسیاری از علماء و دانشمندان لغت، برای «صعید» دو معنی ذکر کردهاند: یکی خاک، و دیگری تمام چیزهایی که سطح کره زمین را پوشانیده اعم از خاک، سنگریزه و... و همین موضوع باعث اختلاف نظر فقها در چیزی که تیمم برآن جایز است شده که آیا فقط تیمم بر خاک جایز است؟ و یا سنگ و شن و مانند آن نیز کفایت میکند؟
ولی با توجه به ریشهی لغوی کلمهی «صعید» که همان «صعود و بالا قرار گرفتن» میباشد، معنای دوم به ذهن نزدیکتر است.
قابل توجه این که: تعبیر به «صعید» که از ماده «صعود» گرفته شده اشاره به این است که بهتر است که خاکهای سطح زمین برای تیمم انتخاب شوند، همان خاکهایی که در معرض تابش نور آفتاب، ریزش باران و وزش باد قرار دارند و مملو از هوا و باکتریهای میکروبکش هستند.
528 – (3) وعن عَمَّارٍ، قال: جاءَ رجلٌ إِلى عمرَ بنِ الخطَّاب [س] فقال: إِنی اَجْنَبتُ فلم أُصِبِ الماءَ. فقال عمَّارٌ لعُمرَ: أَما تذکرُ أَنَّا کنَّا فی سفَرٍ أنا وأنتَ؟ فأمَّا أنتَ فلم تُصَلِّ، وأمَّا أنا فتَمَعَّکْتُ فَصَلَّیتُ، فَذَکَرْتُ ذلکَ للنبیِّ. فقال: «إِنما کانَ یکفیکَ هکذا» فضربَ النبیُّ ج بکفَّیهِ الأرضَ ونفَخَ فیهما، ثمَّ مَسَحَ بهِما وَجهَه وکفَّیه. رواه البخاریّ. ولمسلمٍ نحوُه، وفیه: قال: «إِنمـا یَکفیکَ أنْ تضرِبَ بیدَیْکَ الأرضَ. ثمَّ تنفخَ، ثمَّ تـمسحَ بهِما وجهَکَ وکفَّیْکَ»([3]).
528 – (3) عمار س گوید: مردی به نزد عمربن خطاب س آمد و گفت: من جنب شدهام و آب نیز به دست نیاوردهام تا بدان غسل جنابت نمایم (حال شما بفرمایید که تکلیف من چیست؟ و چگونه باید خویشتن را پاک کنم)؟
عمار بن یاسرـ ب ـ به عمربن خطاب س گفت: مگر به یاد نداری آن سفری که من و تو با هم بودیم (و هر دوی ما جنابت داشتیم) و تو نماز نخواندی، ولی من خویشتن را به خاک مالیدم و نماز خواندم و آنگاه که جریان را برای پیامبر ج تعریف کردم، پیامبر ج فرمود: (نیاز به مالیدن تمام بدنت به خاک نبود و) کافی بود که چنین میکردی: و پیامبر ج برای تعلیم و نشاندادن کیفیت و چگونگی تیمم، دو کف دستش را بر زمین زد و در آنها فوت کرد (تا غبار اضافی از بین برود) و سپس با آنها صورت و دو کف دستش را مسح کرد.
[این حدیث را بخاری روایت کرده و مسلم نیز به سان آ ن را، روایت نموده و در آن چنین آمده است:]
پیامبر ج فرمود: نیاز به مالیدن تمام بدنت به خاک نبود و کافی بود کف هردو دست خود را به زمین میزدی سپس دستهایت را فوت میکردی(تا غبار اضافی از میان برود) آنگاه صورت و کف دستهایت را با آن مسح مینمودی.
«اجنبت»: جنب شدم، غسل جنابت بر من واجب شد.
«فتمعکت»: بدن خویش را به خاک مالیدم: یعنی گمان کردم که همانگونه که آب باید به تمام بدن برسد، خاک نیز باید در جنابت به تمام بدن برسد، از اینرو خاک را بر آب قیاس نموده و خویشتن را به خاک مالیدم.
«نفخ فیهمـا»: کف دستهایش را فوت کرد تا غبار اضافی خاک از بین برود و انسان را در وقت کشیدن به دست و صورت اذیت نکند.
از دو حدیث بالا معلوم گردید که تیمم وقتی جایز است که شخص از استفادهی آب ناتوان باشد به طوری که مسافر و یا خارج از شهر یا روستا باشد و در میان او و آب به اندازهی 4000 قدم فاصله وجود داشته باشد و یا مریض باشد که استفاده از آب برایش مشکل است، یا از سرمای زیاد نمیتواند از آب استفاده نماید و یا از ترس دشمن و یا حیوانات درنده نمیتواند به آب نزدیک شود، یا آب است ولی وسایل استخراج آب مانند ریسمان و دلو وجود ندارد، و یا اصلاً آب وجود ندارد، و یا آب با قیمت گزاف خرید و فروش میشود و نمازگزار پول کافی برای خرید آب ندارد، در چنین صورتهایی دین اسلام اجازه داده که با خاک وآنچه که از جنس خاک است (چون سنگ، شن، ریگ و غیره) در عوض وضو، یا در عوض غسل، تیمم نماید تا از ادای عباداتی که جز با وضو یا تیمم صحیح نمیشود محروم نماند..
529 – (4) وعن أبی الجُهَیمِ بن الحارِث بنِ الصّمَّةِ، قال: مَرَرْتُ على النبیِّ ج وهو یَبُولُ، فَسَلّمْتُ علیه، فلم یَرُدَّ عَلَیَّ حتى قامَ إِلى جِدارٍ، فَحَتَّه بعصىً کانتْ معه، ثمَّ وضعَ یدَیه على الجدارِ، فَمَسَحَ وجهَه وذِراعَیه، ثمَّ رَدَّ عَلیَّ. ولم أجِدْ هذه الروایةَ فی: «الصَّحیحین»، ولا فی «کتاب الحُمیدیِّ»؛ ولکنْ ذَکرهَ فی: «شرحِ السُّنة» وقال: هذا حدیثٌ حسن([4]).
529 – (4) ابوجهیم بن حارث بن صمه س گوید: ازکنارپیامبر اکرم ج در حالی عبور کردم که مشغول ادرارکردن و قضای حاجت بود، برایشان سلام کردم، پیامبر ج جواب سلام مرا نداد تا اینکه به سوی دیواری که در آنجا بود رفت و متوجهی آن شد و با عصایی که به همراه داشت حصهای از آن دیوار را تراشید، سپس دست بر دیوار گذاشت و صورت و دستهایش را با آن مسح کرد و سپس جواب سلام مرا داد.
[این روایت را نه در صحیحین (بخاری و مسلم) دیدهام و نه در کتاب حمیدی (جامع الصحیحین) لیکن این حدیث را «محی السنة» در شرح السنة ذکر کرده و گفته: حدیثی حسن است].
530 – (5) عن أبی ذَرّ، قال: قال رسولُ الله ج: «إنَّ الصَّعیدَ الطَّیّبَ وُضوءُ المسلمِ، وإِنْ لم یَجِدِ الماءَ عَشْرَ سنین، فإِذا وَجَدَ الماءَ فَلْیَمُسَّهُ بَشَرَه، فَإِنَّ ذلکَ خیرٌ». رواه أحمد، والترمذی، وابوداود. وروى النّسائیُّ نحوَه إِلى قولِه: «عَشْرَ سِنین»([5]).
530 – (5) ابوذر س گوید: پیامبر ج فرمود: بیگمان سطح زمینِ پاک (و یا خاکِ پاک) در حکم آب وضو (و غسل) مسلمان (و پاککنندهی وی) است، اگر چه ده سال آب نیابد (باز هم تیمم برای او کافی است). ولی هرگاه آب یافت باید آن را در وضویش به کار گیرد و از آن در شستشوی اعضایش استفاده نماید، و آن را به پوست بدن و اعضای وضو واجب الغسلش برساند، و استفاده نمودن از آب برای شما بهتر است.
[این حدیث را احمد، ترمذی و ابوداود روایت کردهاند، نسائی نیز به سان آن را تا «عشر سنین» روایت نموده است].
شرح: از این حدیث دانسته میشود که اگر در جایی آب یافت نشود، خاک پاک جای آن را میگیرد، اگر چه این روند به ده سال به طول بینجامد.
و در حقیقت یکی از مزایای اسلام، آسانگیری و رفع عسر و حرج از بندگان است و تیمم را بدان جهت خداوندﻷ، مشروع گردانید که گاهی برای انسان به دلایلی استعمال آب ممکن نیست، مانند: مریضی که استفاده از آب برایش مشکل است، یا از سرمای زیاد نمیتواند از آب استفاده نماید و یا از ترس دشمن یا حیوانات درنده، نمیتواند به آب نزدیک شود، و یا وسایل استخراج آب وجود ندارد، و یا اصلاً آب وجود ندارد و به اندازهی یک میل و یا بیشتر از آب فاصله دارد و یا آب با قیمت گزاف خرید و فروش میشود و نمازگزار پول کافی ندارد تا با آن، آب خریداری کند و خویشتن را از نجاست اصغر(بیوضویی) و نجاست اکبر (جنابت) پاک نماید.
در چنین صورتهایی شریعت مقدس اسلام به مسلمانان اجازه داده که با خاک و آنچه که از جنس خاک است (از قبیل: شن، ریگ، کلوخ، سنگ و...) در عوض وضو و یا در عوض غسل، تیمم نماید تا از ادای عبادتی که جز با وضو و یا تیمم صحیح نمیشود، محروم نماید.
و از این حدیث معلوم گردید که تیمم در اصل، جانشین وضو است و هر آنچه با وضو جایز میشود با تیمم نیز جایز میگردد و شخص مسلمان میتواند همانند وضو، قبل از دخول وقت، تیمم بگیرد و هر اندازه که میخواهد با آن نماز نفل و یا فرض بخواند، ولی هرگاه آب یافت تیممش باطل میشود، ولی هر نمازی که قبلاً با آن تیمم خوانده، صحیح و درست است و اعادهی آن لازم نیست.
531 – (6) وعن جابرٍ، قال: خرجنا فی سَفَرٍ، فَأصَابَ رَجُلاً مِنَّا حَجرٌ فَشَجَّهُ فی رأسِه، فَاحْتَلَمَ، فَسَألَ أصحابَه: هل تَجِدونَ لی رُخصَةً فی التَّیَمُُّمِ؟ قالوا: ما نَجِدُ لکَ رُخصَةً وأنتَ تقدرُ على الماءِ. فَاغْتَسَلَ فماتَ. فَلَمَّا قَدِمْنا على النبیِّ أُخبِرَ بذلکَ. قال: «قَتَلُوه، قَتَلَهم اللَّهُ؛ أَلاَّ سألوا إِذا لم یعلَموا! فإِنما شِفاءُ العِیِّ السُّؤالُ، إِنما کانَ یکْفیهِ أن یَتَیمَّمَ، ویُعَصّبَ على جُرحِه خِرقةً، ثمَّ یَمْسَحَ عَلَیها، وَیَغسِلَ سائِرَ جَسَدِهِ». رواه ابوداود([6]).
531 – (6) جابر س گوید: به قصد مسافرتی بیرون رفتیم، سنگی به مردی (از همسفران و همرکابان ما) خورد و سرش را زخمی کرد، سپس آن مرد احتلام شد و از دوستانش پرسید: آیا به نظر شما با وضع و حالی که دارم، میتوانم تیمم کنم؟
گفتند: در حالی که میتوانی با آب غسل کنی(و آب نیز در دسترس است) رخصتی برای شما در تیمم نمودن و رهاکردن آب نمییابیم.
پس آن مرد غسل کرد (و بر اثر جراحت سر و استفاده نمودن از آب، بیماریاش شدت یافت) و مرد.
وقتی نزد پیامبر ج رفتیم، ایشان را از این جریان باخبرکردند، (پیامبر ج با شنیدن این خبر بر آشفته و خشمناک شدند و از روی تأسف و ناراحتی) فرمودند: (با فتوای غلطشان) او را کشتند، خدا آنها را بکشد. چرا وقتی که نمیدانستند، سؤال نکردند؟ جز این نیست که شفای نادانی، پرسش است.
(و برای چنین فردی که سرش زخمی شده) کافی بود که تیمم کند و پارچهای بر محل زخم خویش ببندد، سپس برآن مسح کند و سائر بدنش را بشوید.
[این حدیث را ابوداود روایت کرده است].
532 ـ (7) ورواه ابنُ ماجة، عن عطاءِ بن أبی رباحٍ، عن ابنِ عبَّاسٍ([7]).
532 – (7) و همین حدیث را ابنماجه از عطاء بن ابی رباح و او نیز از ابنعباس ش روایت کرده است.
شرح: «فشجه فی رأسه»: سرش را شکست و زخم آلود کرد «العَیَّ»: درمانده، خسته، عاجز و ناتوان. کسی که از دانستن چیزی عاجز و درمانده است.
از این حدیث چند نکته دانسته میشود:
1- پارچهای که بر روی زخم یا یکی از اعضای شکسته، به هدف علاج و تداوی میپیچند، مسح بر آن جایز است. و امروز در گچگرفتن عضو شکسته و پانسمانکردن زخم، همین حکم را میتوان جاری ساخت.
2- مبنای شریعت بر آسانگیری و رفع عسر و حرج از بندگان است و پیوسته شرع مقدس اسلام، جانب تیسیر و تخفیف را بر جانب تشدید و تعسیر ترجیح میدهد و همیشه به خاطر تشویق و ترغیب مردم نسبت به دین و ثابت قدم و استوار ماندن آنان در مسیر دین، جنبهی رخصت را بیشتر از جنبهی عزیمت به آنان عرضه مینماید.
سفیان ثوری در بیانی حکیمانه و اندیشمندانه میگوید:
«إنما العلم الرّخصة من ثقة، اما التشدید فیحسنه کل احد». «علم عبارت است از رخصت اشخاص موثق، زیرا تشدید و سختگیری را همه کس خوب میداند».
3- از این حدیث دانسته میشود که نباید با کمترین سرمایهی علمی و دانش شرعی، و بدون تأمل و پرهیزگاری دربارهی مسائل عمومی بزرگ، و پیرامون اوامر و فرامین الهی، تعالیم و آموزههای نبوی، احکام و دستورات شرعی، و حقایق و مفاهیم والای قرآنی، فتوا داد.
در حدیثی آمده:
«أجرؤکم علی الفتیا أجرؤکم علی النار». «جسورترین شما بر فتوا کسی است که به ورود در آتش دوزخ دلیرتر و بیباکتر باشد».
متاسفانه امروز نیز مفتیهای بیشماری که صلاحیت فتوا ندارند و یا اصلاً با علم و دانش هیچ نسبتی ندارند، بر کرسی و مسند افتاء و قضاوت نشستهاند و صدرنشین مجالس شدهاند و به صدور فتوا اقدام میکنند. آنها نه از قدرت استحضار و حافضه و فهم درست برخوردارند و نه از اهداف شریعت چیزی میدانند و نه از شناخت واقعیت بهرهای دارند و با این وجود، فتواهای نامناسب و سؤال برانگیز و ضد و نقیض صادر میکنند. آنها نمیدانند که فتوا به معنای امضاء از طرف پروردگار جهانیان است، پس وای به حال کسانی که در امضاء از سوی پروردگار جهانیان و خدای یکتا و قهار اشتباه کنند.
از امام مالک چهل مسئله پرسیدند فقط به هشت مسئله پاسخ قطعی داد و در مورد سی و دو مورد دیگر گفت: «لا ادری» (نمیدانم).
پرسشگر با تعجب پرسید: امام مالک نمیداند؟!
امام مالک به او گفت: برو به مردم نیز بگو که مالک چیزی نمیداند.
این در حالی است که علمای معاصر امام مالک در حق او گفتهاند:
«تا مالک درمدینه است کسی حق فتوا دادن ندارد».
پس باید کسانی که عجولانه به صدور فتوا اقدام میکنند و بدون سرمایهی علمی و دانش شرعی و بدون تأمل و پرهیزگاری پیرامون مسائل شرعی به فتوا و قضاوت میپردازند از خدا پروا کنند و آخرت را مدنظر بگیرند.
533 – (8) وعن أبی سعیدٍ الخُدری، قال: خَرَجَ رَجُلانِ فی سَفَرٍ، فَحَضَرَتِ الصَّلاةُ ولیسَ معهُما ماءٌ، فَتَیَمَّما صَعیداً طیّباً، ثمَّ وجدا الماءَ فی الوَقْتِ، فَأعادَ أحدُهما الصلاةَ بوُضوءٍ، ولم یُعِدِ الآخرُ. ثمَّ أتَیا رسولَ الله ج، فَذَکَرَا ذلکَ. فَقالَ لِلّذی لم یُعِدْ: «أصَبْتَ السُّنَّةَ، وأجْزَأتْکَ صَلاتُکَ». وقال للذی تَوَضَّأَ وأعادَ: «لَکَ الأجْرُ مَرَّتَینِ». رواه ابوداود، والدَّارمیّ، وروى النسائی نحوَه([8]).
533 – (8) ابوسعید خدری س گوید: دو مرد به مسافرت رفتند، وقت نماز فرا رسید در حالی که آب (برای وضو) به همراه نداشتند. در نتیجه با خاک، تیمم کردند و نماز خواندند، سپس آب را در همان وقت یافتند یکی از آن دو، وضو گرفته و نماز خویش را اعاده کرد، ولی دیگری اعاده نکرد.
وقتی از مسافرتشان بازگشتند به نزد پیامبر ج آمدند و جریان را برای ایشان بازگو کردند. پیامبر ج پس از شنیدن داستان، به کسی که نماز و وضوی خویش را اعاده نکرده بود، فرمود: مطابق سنت عمل کردهای و نمازت صحیح است. و به کسی که اعاده کرده بود، فرمود: تو از دو ثواب و پاداش برخورداری.
[این حدیث را ابوداود و دارمی روایت کردهاند. و نسائی نیز به سان آن را روایت کرده است].
534 – (9) وقد رَوى هو وابوداود أیضاً عن عطاءِ بنِ یَسارٍ مُرْسَلاً([9]).
534 – (9) همین حدیث را نسائی و ابوداود نیز از عطاء بن یسار به طور مرسل روایت کردهاند.
شرح: از این حدیث دانسته میشود که آنچه وضو را باطل میکند، تیمم را نیز باطل میکند، علاوه بر این کسی که به علت عدم دسترسی به آب تیمم کرده است، هرگاه آب را پیدا کند، تیممش باطل میشود و نیز کسی که به خاطر بیماری و غیره از به کاربردن آب عاجز بوده، با رفع ناتوانی و بیماری تیمم او باطل میشود ولی هرنمازی که قبلاً با آن تیمم خوانده، صحیح و درست است و اعادهی آن لازم نیست.
در این حدیث نیز این دو صحابه ـ ب ـ اجتهاد کردهاند، ولی پیامبر ج به کسی که نماز و وضو را اعاده نکرده بود فرمود: مطابق سنت عمل کردهای و نمازت صحیح است. و به کسی که اعاده کرده بود فرمود: تو دو ثواب و پاداش داری، چون تو به احتیاط عمل کردهای و نماز دوم تو نفل حساب میشود و خداوند متعال اعمال نیک را ضایع و تباه نمیکند ولی سنت من همان روش اول است. و مسئلهی شرعی نیز همین است که به هنگام در دسترس نبودن آب، باید تیمم کرد و نماز خواند، و چنانچه قبل از سپریشدن وقت نماز، آب میسر و فراهم شد اعادهی نماز واجب و یا لازم نیست.
535 – (10) عن أبی الجُهَیمِ بن الحارِثِ بن الصّمَّةِ، قال: أقبَلَ النبیُّ ج من نحوِ بئرِ جَمَلٍ، فلقِیَه رجلٌ فَسَلَّمَ علیه، فَلَمْ یَرُدَّ النبی ج حتى أقْبَلَ على الجِدارِ، فَمَسَحَ بِوَجهِه ویَدَیهِ، ثمَّ ردَّ علیه السَّلامَ. متفقٌ علیه([10]).
535 – (10) ابوجهیم بن حارث بن صَمّه س گوید: پیامبر ج از طرف «بئر جمل» [محلی است در نزدیکی مدینهی منوره] برمیگشت. در بین راه مردی با او ملاقات کرد و سلام نمود. (و چون پیامبر ج آب همراه نداشت) جواب سلام او را نداد تا رو به دیوار کرد (و دست بر دیوار کشید) و صورت و دستهایش را با آن مسح کرد و سپس جواب سلام او را داد.
[این حدیث را بخاری و مسلم روایت کردهاند].
536 – (11) وعن عَمَّارِ بن یاسِرٍ: أنَّه کانَ یُحَدِّثُ: أنَّهم تَمَسَّحُوا وهم معَ رسولِ الله ج بِالصَّعیدِ لِصَلاةِ الفَجْرِ، فَضَرَبُوا بأکُفِّهِمُ الصَّعیدَ، ثمَّ مَسَحُوا بِوُجُوهِهِمْ مَسْحةً واحدةً، ثمَّ عادوا، فَضَرَبوا بأکُفِّهم الصَّعیدَ مَرَّةً أخرى، فَمَسَحُوا بأیدِیهِم کلّها إِلى المَناکِبِ والآباطِ منْ بُطُونِ أیدِیهِم. رواه ابوداود([11]).
536 – (11) از عماربن یاسر ـ ب ـ روایت است که میگفت: صحابه ش درحالی که همراه پیامبر ج (در مسافرت) بودند، برای نماز بامداد با خاک (پاک) تیمم کردند. این طور که کف دستهایشان را بر خاک زدند و سپس با آنها یک بار صورتشان را مسح کردند. پس از آن دوباره نیز کف دستهایشان را بر خاک زدند و با آنها دستهایشان را از قسمت ظاهری دو دست تا شانهها، و از قسمت داخلی تا زیر بغلها مسح نمودند.
[این حدیث را ابوداود روایت کرده است].
شرح: پیرامون روش و چگونگی تیمم دو مسئله حائز اهمیت و محل اختلاف علماء و صاحبنظران اسلامی است:
الف) نخست اینکه در تیمم چند ضربه است: امام ابوحنیفه، امام مالک، امام شافعی، لیث بن سعد و جمهور علماء و اندیشمندان اسلامی براین باورند که تیمم دو ضربه است یکی برای صورت و دیگری برای دستها.
و استدلال جمهور عبارت است از: حدیث جابر س که پیامبر ج فرمود:
«التیمم ضربة لوجه وضربة للذراعین الی الـمرفقین». [دارقطنی و بیهقی]
و حدیث ابنعمر ـ ب ـ که گفت: پیامبر ج فرمود:
«التیمم ضربتان: ضربة للوجه وضربة للیدین الی الـمرفقین». [دارقطنی و مستدرک حاکم]
و حدیث عماره که گفت:
«کنت فیالقوم حین نزلت الرخصة فی الـمسح بالتراب إذا لم نجد الماء، فأمرنا فضربنا واحدة للوجه ثم ضربة اخری للیدین الی الـمرفقین». [رواه البزاز وقال الحافظ فی الدرایة باسناد جید، آثار السنن]
و حدیث شماره 536 و...
و امام احمد و اسحاق، و اوزاعی و برخی از ظواهر معتقدند که برای تیمم یک ضربه کافی است.
ب) اختلاف دیگر، دربارهی مقدار مسح دستها است: امام احمد و در روایت مشهور امام مالک بر این باورند که مسح دست، فقط تا مچ دستها واجب است و به حدیث «ان النبی ج أمره بالتیمم للوجه والکفین» استدلال کردهاند.
ولی امام ابوحنیفه، شافعی، لیث بن سعد و جمهور براین باورند که مسح دست تا آرنج واجب است و به چند حدیث استدلال جستهاند:
سه حدیث نخست که در رابطه با دو ضربهبودن تیمم آوردیم و حدیث شماره 535 و 529 و امام زهری معتقد است که مسح دستها تا شانه واجب است و به حدیث عماربن یاسر ـ ب ـ (شماره 536) استدلال جسته است. ولی جمهور علماء و صاحبنظران اسلامی این حدیث را اینگونه توجیه کردهاند که در ابتدای نزول حکم تیمم، روشی که صحابهی کرام ش در تیمم به کار میبردند، اجتهاد خود آنان بود و تقریر پیامبر ج در این زمینه به ثبوت نرسیده است، لذا در مقابل روایات و احادیث صریح و صحیح، نمیتوان از این حدیث، استدلال کرد.
[1]- مسلم 1/371 ح (4-522)، مسنداحمد 5/383.
[2]- بخاری در حدیثی طولانی به نقل این حدیث پرداخته است: 1/447 ح 344، مسلم 1/474ح (312- 682)، نسایی نیز به همین معنی روایت کرده است: 1/171ح 321، مسند احمد 4/434، دارمی 1/190 ح 743.
[3]- بخاری 1/443 ح 338، ابوداود 1/228 ح 322، نسایی 1/165 ح 312، ابن ماجه 1/188 ح 569.
[4]- این حدیث با این لفظ در صحیح بخاری و صحیح مسلم موجود نیست بلکه حدیث شماره 535 در صحیح بخاری و صحیح مسلم وجود دارد و امام شافعی حدیث فوق را با همین لفظ در مسندش روایت کرده است: مسند شافعی ص 12.
[5]- مسنداحمد 5/155، ترمذی 1/211 ح 124 و قال: حدیث حسن صحیح، ابوداود نیز در حدیثی طولانی به نقل این حدیث پرداخته است: 1/235 ح 332، نسایی نیز این حدیث را تا عبارت «عشر سنین» روایت کرده است: 1/171 و 322.
[6]- ابوداود 1/239 ح 336، دارقطنی 1/188 ح 3 از باب «جواز التیمم لصاحب الجرح».
[7]- ابن ماجه 1/189 ح 572، بخاری 1/240 ح 337.
[8]- ابوداود 1/240 ح 338، دارمی 1/190 ح 744، نسایی 1/213 ح 433.
[9]- ابوداود این حدیث را به صورت مرسل روایت کرده است: 1/242 ح 339، نسایی نیز این حدیث را به صورت مرسل از عطاء نقل نموده است: 1/213 ح 434.
[10]- بخاری 1/441 ح 337، مسلم 1/281 ح(114-369)، ابوداود 1/233 ح 329، نسایی 1/165 ح 311، مسنداحمد 4/169.
[11]- ابوداود 1/224 ح 318، نسایی در حدیثی طولانی به نقل این حدیث پرداخته است: 1/167 ح 314، مسنداحمد 4/320.
517 – (1) عن شُرَیْح بنِ هانىءٍ، قال: سألتُ علیَّ بن أبی طالب [س] عن المَسحِ على الخُفَّین، فقال: جَعَلَ رسولُ الله ج ثَلاثَةَ أیامٍ ولَیالِیَهُنَّ للمسافرِ، ویَوماً ولَیْلَةً للمُقیم. رواه مُسلم([1]).
517 – (1) شریح بن هانی س گوید: از علی س راجع به مسح خفّین سؤال کردم، فرمود: رسولخدا ج مسح خفین را برای مسافر، سه شبانهروز و برای مقیم، یک شبانهروز، قرار داد و تعیین فرمود.
[این حدیث را مسلم روایت کرده است].
شرح: امام نووی در شرح مسلم میگوید:
«همهی کسانی که به اجماعشان اعتماد میشود، به جایزبودن مسح خفین در سفر و حضر اجماع کردهاند، خواه برای ضرورت باشد یا غیرضرورت، حتی برای زنی که همیشه در خانه است یا از پا افتادهای که توانایی حرکت ندارد نیز جایز است. تنها خوارج و برخی فرق دیگر، مسح خفین را جایز نمیدانند و مخالفتشان ناقض اجماع نیست». [شرح مسلم 164/3]
و حسن بصری میگوید:
«هفتاد نفر از صحابه ش را دیدم که مسح بر خفین را جایز میدانستند» [نصب الرایة علامه زیلعی 1/162، فتح القدیر 1/99]
و امام ابوحنیفه گفته است
«مسح بر خفین را جایز نمیدانستم تا اینکه راجع به آن دلیلی چون نور خورشید یافتم».
و علامه کرخی میگوید
«نسبت به کسی که مسح بر خفین را جایز نمیداند، بیم آن دارم که کافر باشد».
پس هرکس وضو بگیرد و پس از وضوگرفتن، موزه بپوشد آنگاه وضوی او باطل شود و بخواهد دوباره وضو بگیرد، میتواند در صورتی که مقیم است مدت بیست وچهار ساعت به جای شستن پاها، روی همان موزه مسح کند و در صورتی که مسافر باشد مدت سه شبانهروز میتواند روی همان موزه مسح نماید که این بخششی از سوی خداوند متعال است و به وسیلهی آن بر بندگانش آسان گرفته و دشواری را از آنان برداشته است، چرا که اینکار، به خصوص در روزهای سرد زمستان که هوا بسیار سرد است و شستن پاها با آب سرد مشکل میباشد وضو را آسان میکند.
فقها برای جواز مسح بر موزه، شرایطی را در نظر گرفتهاند، که شماری از آنها عبارتند از:
1- موزه به گونهای باشد که بتوان با آن به راحتی راه رفت (منظور موزههای چرمی یا چارق است).
2- در موزه شکافی به اندازهی سه انگشت یا بیشتر نباشد.
3- چندان ضخیم و زبر باشد که پوست پا پیدا نباشد و هنگام مسح، رطوبت دست به پا نرسد (مانند چرم و نمد).
4- موزه را بعد از وضو و شستن هردو پا بپوشد.
5- خفین باید تا قوزک را بپوشاند.
و هر آنچه شکنندهیِ وضو است مسح موزهها را نیز میشکند و همچنین کشیدن موزه و سپریشدن مدت مسح (برای مسافر سه شبانهروز و برای مقیم یک شبانهروز) از جملهی شکنندههای مسح موزه است.
518 – (2) وعن المُغیرةِ بن شعبة: أنَّه غَزَا رسولُ الله ج غَزوَةَ تَبُوکَ. قال المغیرةُ: فَتَبَرَّز رسولُ الله ج قِبَلَ الغائِطِ، فَحَمَلْتُ معه إِداوَةً قبلَ الفجرِ، فلمَّا رَجَعَ أَخَذتُ أُهْرِیْقُ على یَدَیهِ من الإِداوةِ، فغسَلَ یدیه ووجهَه، وعلیهُ جُبَّةٌ من صُوفٍ، ذهبَ یَحْسِرُ عن ذِراعَیَه، فضاقَ کمُّ الجُبَّة، فأخرَجَ یدیه من تحت الجُبَّةِ، وألقى الجُبَّةَ على مَنکِبَیه، وغَسََل ذِراعَیه، ثمَّ مسَح بناصِیَتِه وعلى العِمامَةِ، ثمَّ أهْوَیْتُ لِأنْزِعَ خُفَّیه، فقال: «دَعْهُما فَإِنی أدْخَلْتُهُما طاهِرَتَین» فَمَسَحَ عَلَیهِما، ثمَّ رَکَبَ ورکِبْتُ، فَانْتَهَینا إِلىَ القَومِ، وقَد قامُوا إِلىَ الصَّلاةِ، ویُصَلّی بهِمْ عبدُ الرَّحمن بنُ عوفٍ، وقد رَکَعَ بهِم رَکعَةً، فَلَمَّا أحَسَّ بالنبیِّ ج، ذهبَ یَتَأخَّرُ، فَأَوْمَأَ إِلیه، فَأدْرَکَ النبیُّ ج إِحْدَى الرَّکعَتَینِ مَعَه. فَلَمَّا سَلَّمَ، قامَ النبیُّ ج، وقُمْتُ معه، فَرَکَعنَا الرَّکْعَةَ التی سَبَقَتْنا. رواه مسلم([2]).
518 – (2) از مغیرة بن شعبه س روایت است که وی همراه با پیامبر ج (برای جنگ و پیکار با دشمنان و بدخواهان اسلام و مسلمین و برای دفاع از کیان قرآن و سنت) به جنگ تبوک رفته بود.
خود مغیرة گوید: پیامبر ج پیش از نماز بامداد برای قضای حاجت بیرون رفت، و من نیز با ظرف پر از آب، او را همراهی میکردم (ایشان برای قضای حاجت از من فاصله گرفت و دور شد تا اینکه از من پنهان گردید) و چون از قضای حاجت فارغ شد و برگشت، شروع کردم که آب ظرف را بر دستش میریختم و ایشان صورت و دستهایشان را شست.
پیامبر ج یک جبّهی پشمی به تن داشت و خواست برای گرفتن وضو، دستش را از آستین آن درآورد، اما به خاطر تنگی آستینهایش نتوانست دستهایش را از آنها بیرون آورد، از اینرو، دستهایش را از زیر آن بیرون آورد و جبّه را بر دوش خویش انداخت و دستهایش را همراه با بازوهایش شست سپس بر موی پیشانی (یعنی به اندازهی موی پیشانی) و عمامهی خویش مسح کرد. پس از آن خواستم تا موزههایش را در بیاورم (تا پاهایش را بشوید) فرمود: آنها را رها کن و در نیاور، چون در حالت طهارت آنها را پوشیدهام (یعنی وضو گرفته و پاهایم را شسته و بعد آنها را پوشیدهام) سپس بر آنها مسح کرد و به وضویش پایان داد.
آنگاه همراه با پیامبر ج بر مرکب خویش سوار شدیم و آهنگ لشگر را کردیم و در حالی بدانها رسیدیم که به اقامهی نماز بامداد به امامت عبدالرحمن بن عوف س ایستاده بودند و عبدالرحمن نیز یک رکعت را برای آنها خوانده بود و چون عبدالرحمن بن عوف س از آمدن پیامبر ج آگاهی یافت خواست تا خویشتن را عقب کشد تا حضرت ج برای امامت نماز جلو رود اما رسولخدا ج اشاره فرمود که سر جایش بایستد. پیامبر ج به یکی از دو رکعت عبدالرحمن بن عوف س رسید، از اینرو چون عبد الرحمن بن عوف س سلام نماز را داد همراه با پیامبر ج از جای برخاستیم و رکعتی را که از ما فوت شده بود اقامه نمودیم.
[این حدیث را مسلم را روایت کرده است]
«ثمَّ مسَح بناصِیتِه وعلى العِمامة»: چنانچه قبلاً نیز بیان شد، از مجموع تمام روایات و اخباری که از پیامبر ج به ما رسیده است، میتوان چنین برداشت کرد که آن حضرت ج هیچگاه تنها بر عمامه مسح نکرده است بلکه مقدار مفروض سر را مسح میفرمود و بعد با دست خود بر عمامه مسح نموده است. چنانچه در همین حدیث و حدیث شماره 399 وارد شده که پیامبر ج هم بر موی پیشانی مسح نموده و هم بر عمامه، یعنی تنها بر عمامه مسح نکرده است بلکه مقدار مفروض سر را مسح کرده و بعد با دست خود بر عمامه مسح نموده است.
519 – (3) عن أبی بکْرَةَ س، عن النبیِّ ج: أنَّه رَخَصَ للمُسافرِ ثَلاثَةَ أیامٍ ولیالِیَهُنَّ، وللمُقِیمِ یوماً ولیلةً، إِذا تَطَهَّرَ فَلَبِسَ خُفَّیْهِ أنْ یمسحَ علیهما، رواه الأثْرمُ فی «سُننه»، وابنُ خُزَیمة، والدراقطنی. وقال الخَطَّابیُّ: هو صحیحُ الإِسناد. هکذا فی «المنتقى»([3]).
519 – (3) ابوبکرة س از پیامبر ج روایت میکند که رسولخدا ج برای مسافر، سه شبانهروز و برای مقیم، یک شبانهروز، رخصت و تخفیف داد تا مسح بر خفین کنند، البته وقتی مسح بر خفین جایز است که آنها را بعد از وضو و طهارت بپوشد (یعنی: شرط جایز بودن مسح خفین این است که موزهها بعد از وضو پوشیده شوند).
[این حدیث را «اثرم» در سنن خویش، ابنخزیمه و دارقطنی روایت کردهاند و خطّابی گوید: سند این حدیث صحیح و درست است. در «المنتقی» ـ کتاب علامه خطّابی ـ این چنین آمده است].
این حدیث مانند حدیث حضرت علی س در تعیین مدت مسح خفین برای مسافر و مقیم میباشد، و همانند حدیث مغیره س است در اینکه نخست باید وضو و شستن پاها را کامل کرد و پس از آن دو موزه را پوشید تا بتوان بر آنها مسح نمود.
520 – (4) وعن صَفوانِ بن عسَّال، قال: کانَ رسولُ الله ج یَأمُرُنا إِذا کُنَّا سَفْراً أنْ لا نَنزِعَ خِفافَنا ثلاثةَ أیامٍ ولیالِیَهُنَّ إِلاَّ منْ جَنابَةٍ، ولکنْ من غائطٍ وبَوْلٍ ونومٍ. رواه الترمذیُّ، والنِّسائیُّ([4]).
520 – (4) صفوان بن عسّال س گوید: پیامبر ج به ما امر کرد که در مسافرت، موزههایمان را سه شبانهروز از پا در نیاوریم مگر به خاطر جنابت (در این صورت باید موزهها را درآوریم چون مسح باطل میشود). اما بر اثر مدفوع، ادرار و خواب، درآوردن آنها لازم نیست (چرا که مسح با چنین چیزهایی باطل نمیشود).
521 – (5) وعن المغیرةِ بن شعبة، قال: وَضَّأْتُ النبیَّ ج فی غزوةِ تبوکَ، فَمَسَحَ أعلَى الخُفَّ وأسفَلَه. رواه ابوداود، والترمذیُّ، وابنُ ماجة. وقال الترمذیُّ: هذا حدیثٌ مَعْلول. وسَألْتُ أبا زُرْعةَ ومحمَّداً ـ یعنی البخاریّ ـ عن هذا الحدیث، فقالا: لیسَ بصحیح. وکذا ضَعَّفَه ابوداود([5]).
521 – (5) مغیرة بن شعبه س گوید: در جنگ تبوک برای وضو، بر اعضای پیامبر ج آب میریختیم و ایشان اعضای وضوی خویش را شست و بر بالا و پایین موزه دست تر کشید و مسح کرد.
این حدیث را ابوداود، ترمذی و ابنماجه روایت کردهاند. و ترمذی گفته است: این حدیث، حدیثی معلول است. و از ابوزرعه و محمد [یعنی امام بخاری] از این حدیث پرسیدم، هردو گفتند: این حدیث صحیح نیست. ابوداود نیز این حدیث را تضعیف نموده است.
522 – (6) وعنه أنَّه قال: رَأیتُ النبیَّ ج یمسحُ على الخُفَّینِ على ظاهِرِهِمَا. رواه الترمذیُّ، وابوداود([6]).
522 – (6) مغیرة بن شعبه س گوید: پیامبر ج را دیدم که بالای موزهها را مسح میکرد.
[این حدیث را ترمذی و ابوداود روایت کردهاند].
پس بنا به ضعف حدیث 521 و صحت این حدیث، مشخص شد که محل شروعی که باید مسح شود، قسمت بالای موزه است.
523 – (7) وعنه، قال: تَوَضَّأ النبیُّ ج، ومَسَحَ على الجَوْرَبَینِ والنَّعلَینِ. رواه أحمدُ، والترمذیُّ، وابوداود، وابنُ ماجة([7]).
523 – (7) مغیرة بن شعبه س گوید: روزی پیامبر ج وضو گرفت و بر جورابها و کفشهایش مسح کرد.
[این حدیث را احمد، ترمذی، ابوداود و ابنماجه روایت کردهاند].
شرح: امام مالک، امام شافعی، احمد، ابو یوسف و محمد، مسح بر جوراب را به دو شرط جایز میدانند:
1- چندان ضخیم و زبر باشد که پوست پا پیدا نباشد.
2- اینکه یک سوم فرسخ را با آن طی کرد بدون این که پاره شود و این مشابه جورابهایی است که از پشم خالص بافته میشوند. یا از نوعی که پوست پا پیدا نبوده و هنگام مسح، رطوبت و تری دست به پا نرسد (مانند چرم و نمد).
ولی امام ابوحنیفه گفته: مسح بر جورابها جایز نیست مگر این که «مجلد» و «منعل» باشد.
«مجلّد» جورابهایی را گویند که در بالا و پائینش، جلد یا چرم گذارند.
«منعل»: آن است که در پائین آن، چرم گذارند مانند نعل پای.
البته رجوع امام ابوحنیفه به قول صاحبین و جمهور علماء ثابت است، پس به اتفاق ائمهی اربعه و صاحبین و دیگر علماء، مسح بر جوراب به طور مطلق اگر چه نازک هم باشد، مشابه آنچه که از نایلون ساخته میشود، به این دلیل که در حدیث به طور مطلق و بدون قید ذکر شده است، قطعی و مسلّم نیست، چون باید شرایطی را که در آن، مسح بر جوراب انجام گرفته و نیز شرایطی را که شرع برای آنها در نظر گرفته است، مراعات کرد.
و باید دانست که در زمان پیامبر ج و صحابه ش به جز از جورابهای ضخیم(که از چرم و یا نمد درست میکردند و میتوانستند در وقت ضرورت بدون کفش با آن به طوری که پاره نشود راه روند)، نوع دیگری وجود نداشته است. پس معلوم شد که جورابی که رسولخدا ج بر آن مسح کرده است ضخیم بوده و از جنس نایلون نازکی که بدن نماست و رطوبت دست به پوست پا میرسد و نمیتوان با آن مقداری از راه را طی کرد، نبوده است.
524 – (8) عن المُغیرة، قال: مَسَحَ رسولُ الله ج على الخُفَّینِ. فقلتُ: یا رسولَ الله ج! نَسِیْتَ؟ قال: «بَلْ أنتَ نَسِیتَ؛ بهذا أَمَرَنِی ربِّی ﻷ». رواه أحمد، وابوداود([8]).
524 – (8) مغیرة س گوید: رسولخدا ج موزهها را مسح کرد. بدیشان گفتم: ای رسولخدا ج! (چرا پاهایتان را نمیشوئید، آیا شستن آنها را) فراموش کردهاید؟
پیامبر ج فرمود: بلکه تو دچار نسیان و فراموشی شدهای (من از روی فراموشی، موزههایم را مسح نکردم و شستن پاهایم را رها ننمودم بلکه) پروردگارم مرا به مسح موزهها فرمان داده است.
[این حدیث را احمد و ابوداود روایت کردهاند].
525 – (9) وعن علیّ [س]: قال: لو کانَ الدِّینُ بالرَّأیِ لکانَ أسفَلُ الْخُفِّ أوْلى بِالمَسحِ منْ أعلاهُ، وقد رأیتُ رسولَ الله ج یَمسَحُ على ظاهِرِ خُفَّیْه. رواه ابوداود، وللدارمیِّ معناه([9]).
525 – (9) علی س گوید: اگر (احکام و مسائل) دین به رأی و استدلال و اجتهاد و قیاسِ (اشخاص) میبود، هر آیینه مسح زیرین موزه بر مسح بالای آن برتری داشت (چرا که قسمت بالا نسبت به قسمت کف پا، تمیزتر است) ولی پیامبر ج را دیدم که بالای موزه را مسح میکرد.
[این حدیث را ابوداود روایت کرده است و دارمی نیز به همین معنی روایت نموده است].
شرح: از این سخن حضرت علی س معلوم میشود که اصول و قواعد بنیادین اسلامی و مبادی و مبانی محوری و کلیدی فقهی اسلام در چهارچوب دلایل وحیانی و براهین شرعی قرار دارند، از اینرو اسلام، دینی تمام عیار، تکاملیافته و رهایافته از هرگونه قوانین «من درآوردی» میباشد و به هر چه ساخته و پرداختهی ذهن و عقل نارسای انسانی باشد و به عنوان قاعده و قانون و مقررات و ضوابط حقوقی و فقهی در میان احکام قرآن و سنت، گنجانده شود، ارزش و جایگاهی قائل نیست و با قاطعیت تمام، در ابطال و امحای آن ایستاده است.
بنابراین چونکه رأی نیز زائیدهی عقل قاصر انسانی است، اسلام به شدت با آن مخالفت کرده و رویآوری به تراشیدههای ذهن انسانی را در صورتی که منطبق با معیارهای شرعی (نصوص قرآنی و نبوی) نباشد، مردود اعلام کرده است.
از اینرو، در شرع مقدس اسلام، رأی و قیاسی به عنوان مرجع و مدرک شرعی است که بر یکی از سه اصل بزرگ قرآن، سنت و اجماع، استوار باشد. بدین خاطر هیچ مجتهدی تا وقتی که بر این سه اصل مهم و اساسی تسلط کافی نداشته باشد، مجتهد گفته نمیشود و نمیتواند به اجتهاد بپردازد.
و در حقیقت رأی مذموم، درآثار پیامبر ج و صحابه و تابعین ش قولی است که دربارهی احکام شرایع دینی به قیاس ضعیف، و مبتنی بر گمانهای محض و متابعت از هوای نفس، گفته شده باشد بدون اینکه آن را به اصولش رد کنند و یا در علل و اعتبار آن نظر نمایند و در چنین رأیی است که سنتها و اوامر و فرامین تابناک و تعالیم و آموزههای دقیق و احکام و دستورات تعالیبخش و سعادتآفرین رسولخدا ج ترک داده میشوند و به سبب آن، احکام مبرهن و واضح کتاب و سنت به عقب و پسانداخته میشود.
اما رأیی که مقصد آن اظهار حق و مبتنی بر اصول قرآن و سنت و اصول و مبادی شرعی باشد، مذموم و قبیح نیست.
[1]- مسلم 1/232ح (85-276)، نسایی 1/84 ح 128، ابن ماجه 1/183 ح 552، دارمی 1/195 ح714، مسنداحمد 1/96.
[2]- مسلم 1/317ح (105-274)، بخاری بصورت مختصر و طولانی به نقل این حدیث پرداخته است،ابوداود 1/103 ح 149، نسایی 1/83 ح 125، ابن ماجه 1/181 ح 545، دارمی 1/194 ح 713، مسنداحمد 4/251 خاطر نشان میشود که لفظ حدیث بالا از مسلم است.
[3]- دارقطنی 1/194 ح 1 از باب «فی المسح علی الخفین»، ابن ماجه 1/184 ح 556.
[4]- ترمذی 1/159 ح 96 و قال: حدیث حسن صحیح، نسایی 1/83 ح 127، ابن ماجه 1/160 ح 478، مسنداحمد 4/239.
[5]- ابوداود 1/116 ح 165 وی این حدیث را ضعیف قرار داده است.، ابن ماجه 1/183 ح 550، ترمذی 1/192 ح 97 و قال: سئلت أبا زرعة و محمد بن اسماعیل [البخاری] عن هذا الحدیث؟ فقالا: لیس بصحیح.
[6]- ابوداود 1/114 ح 161، ترمذی 1/165 ح 98 و قال: حدیث حسن.
[7]- مسنداحمد 4/252، ترمذی 1/167 ح 99 و قال حسن صحیح، ابوداود 1/112 ح 159 وی این حدیث را ضعیف شمرده است .، ابن ماجه 1/185 ح 559.
[8]- ابوداود 1/108 ح 156، مسنداحمد 4/253.
[9]- ابوداود 1/114 ح 162، دارمی نیز به همین معنی روایت نموده است: ا/195 ح 715.
490 ـ (1) عن أبی هریرة، قال: قال رسولُ الله ج: «إِذا شَرِبَ الکلبُ فی إِناءِ أحدِکم؛ فَلْیَغْسِلْه سَبعَ مَرّاتٍ». متفق علیه. وفی روایةٍ لمسلم قال: «طُهُورُ إِناءِ أحدِکم إِذا وَلَعغَ فیهِ الکَلبُ أنْ یغسِلَه سبعَ مَرَّاتٍ، أُولاهُنَّ بِالتُّرابِ»([1]).
490- (1) ابوهریره س گوید: پیامبر ج فرمود: هرگاه سگی در ظرفی از ظروف شما، آب خورد، باید هفت بار آن ظرف را بشوئید (تا خوب تمیز و پاک شود).
این حدیث را بخاری و مسلم روایت کردهاند و در روایتی دیگر از مسلم آمده است:
پیامبر ج فرمود: طریقهی پاککردن ظرف یکی از شما، زمانی که سگ درآن با زبان خود، آب خورد، چنین است که باید هفت بار آن را بشوئید و بار اول آن، باید با خاک باشد.
شرح: «وَلغ»: سگ با زبان از میان ظرف آب خورد.
«اَولاهنّ بالتراب»: در نزد امام شافعی و احمد، هفت بار شستن ظرف، واجب است ولی از منظر و دیدگاه امام ابوحنیفه، بنابر دلائلی که در اختیار دارد، همانند تمیزکردن ادرار، مدفوع، خون و شراب، سه بار شستن ظرف کافی است و شستن هفت بار، محمول بر استحباب و پاکیزگی بیشتر است.
به هر حال در نزد امام ابوحنیفه، شافعی و احمد، پسخور سگ، نجس و پلید است، ولی در نزد امام مالک، پسخور سگ نجس نیست واز پسخور آن، ظرف نجس نمیگردد، البته از دیدگاه امام مالک، حکم هفت بار شستن ظرف بر اثر لیسیدن سگ، حکم تعبّدی است.
در حدیث مسلم آمده است که ظرف، هفت بار شسته شود و در نخستین بار، با خاک تمیز شود.
امروز ثابت شده است که خاک به خاطر داشتن باکتریهای فراوان میتواند آلودگیها را از بین ببرد، این باکتریها که کار آنها تجزیهکردن مواد آلوده و از بین بردن انواع عفونتهاست، معمولاً در سطح زمین و اعماق کم که از هوا و نور آفتاب بهتر میتوانند استفاده کنند، فراواناند
به همین دلیل هنگامی که لاشههای حیوانات و یا بدن انسان پس از مردن، زیر خاک دفن شود، و همچنین مواد آلودهی گوناگونی که روی زمینها میباشد، در مدت نسبتاً کوتاهی تجزیه شده و بر اثر حملهی باکتریها، کانون عفونت از هم متلاشی میگردد.
مسلّم است اگر این خاصیت در خاک نبود، کرهی زمین در مدت کوتاهی مبدل به یک کانون عفونت میشد اصولاً خاک خاصیتی شبیه مواد «آنتیبیوتیک» دارد و تأثیر آن در کشتن میکروبها فوقالعاده زیاد است.
بنابراین خاک پاک نه تنها آلوده نیست که از بین برندهی آلودگیهاست و میتواند از این نظر تا حدودی جانشین آب شود، با این تفاوت که آب، حلّال است، یعنی میکروبها را حل کرده و با خود میبرد، ولی خاک میکروبکش است. [نفسیر نمونه، ج3 ص508].
و در حقیقت سگها نیز دارای کرمها و میکروبهای حلقهای هستند که در اثر تماس با آنها، به انسان منتقل میشوند و انسان را به بیماری بسیار خطرناکی مبتلا میسازند که اغلب با مرگ همراه است، از لحاظ طبّی نیز ثابت شده که حتی کوچکترین سگها از لحاظ حجم و وزن از مبتلا بودن به این نوع کرمها و میکروبهای حلقهای محفوظ نیستند.
از اینرو به منظور حفظ بهداشت و سلامت وجود، بر انسان لازم و ضروری است که از تماس و بازی با سگ، خودداری کند وکودکان را طوری تربیت و پرورش نمایند که از اختلاط و تماس با سگ اجتناب ورزند و اجازه ندهند که سگ دست آنان را لیس دهد، بلکه باید سگ از محیط گردش و بازی کودکان دور باشد و به هیچ وجه درست نیست که سگ در ظرفی غذا بخورد که انسان درآن غذا میخورد و به طور کلّی باید سگها هیچ رابطهای با محل آب و غذای انسان نداشته باشند.
این هم یکی از معجزات دیگر علمی اسلام است که بوسیلهی آن از علم پزشکی پیشی گرفته است.
علم پزشکی به تازگی کشف کرده که سگ عامل انتشار بیماریهای مختلف و انتقال آنها به انسان است. و در حقیقت سخنگفتن پیامبر ج از این مسائل در آن روز که نه علم پزشکی به وجود آمده بود و نه مردم اطلاع قابل ملاحظهای در این زمینه داشتند، خود گواه زندهای است بر صداقت و حقانیت پیامبر ج و اینکه سخنان ایشان برگرفته شده از سرچشمهی وحی خدایی است.
491 ـ (2) وعنه، قال: قامَ أَعرابیٌّ، فَبَالَ فی المسجدِ، فتناوله النَّاسُ. فقال لهم النبیُّ ج: «دَعَوْهُ وهَرِیقُوا على بَولِه سَجْلاً من ماءٍ ـ أو ذَنوُباً من ماءٍ ـ فإِنَّما بُعِثْتُم مُیَسِّرِین، ولم تُبعَثُوا مُعَسِّرِین». رواه البخاریّ([2]).
491- (2) ابوهریره س میگوید: فردی بادیهنشین (که تربیت اسلامی را فرا نگرفته بود، سخت ادرارش گرفت، از اینرو، جلوی مردم) ایستاد و در مسجد ادرار کرد. مردم (که بر تربیت اسلامی پرورش یافته بودند، از این منظره و پیامد آن سخت به تنگ آمدند و کنترل خود را از دست دادند و) خواستند (با خشونت با او رفتار کنند و) به او حملهور شوند و بر سرش داد کشند و او را از این کار منع کنند. ولی پیامبر ج به آنان فرمود: او را به حال خود بگذارید (و ادرارش را قطع نکنید) و سطلی آب بر روی ادرارش بریزید، چرا که شما آسانگیر برانگیخته شدهاید، نه سختگیر.
[این حدیث را بخاری روایت کرده است].
«سَجلاً من ماء»: دلو بزرگ پر آب. «ذَنوباً من ماء»: سطل بزرگ پر آب «فتناوله النّاس»: مردم خواستد آن مرد روستایی را از ادرارنمودن در مسجد منع کنند.
492 ـ (3) وعن أنسٍ، قال: بینما نحنُ فی المسجدِ معَ رسول الله ج، إِذْ جاء أعرابیٌّ، فقامَ یَبُولُ فی المسجد. فقال أصحابُ رسولِ الله ج: مَهْ مَهْ. فقال رسولُ الله ج: «لا تُزْرِمُوه، دَعُوهُ». فَتَرَکُوه حَتّى بالَ، ثمَّ إِنَّ رسولَ اللَّهِ دَعاهُ، فقال له: «إِنَّ هذه المساجِدَ لا تَصْلُحُ لِشَیءٍ من هذا البَولِ والقَذَرِ؛ إِنَّما هی لِذِکْرِ الله، والصَّلاةِ، وقَراءَةِ القُرآنِ». أو کما قال رسولُ الله ج. قال: وأمَرَ رَجُلاً من القومِ، فجاءَ بِدَلْوٍ من ماءٍ، فسَنَّه علیه. متفق علیه([3]).
492- (3) انس س گوید: در همین اثنا که همراه با پیامبر ج در مسجد بودیم ناگهان مردی روستایی و بادیهنشین آمد و در جلوی مردم ایستاد و شروع به ادرارکردن در مسجد نمود.
یاران پیامبر ج (که بر تربیت اسلامی پرورش یافته بودند، از این منظره و پیامد آن بسیار به تنگ آمدند و کنترل خود را از دست دادند و بدو) گفتند: مَه مَه [باز ایست، باز ایست]. پیامبر ج فرمود: او را به حال خود بگذارید و اجازه دهید تا ادرارش را تمام کند.
صحابه ش نیز بر اساس فرمان رسولخدا ج، رهایش کردند، تا ادرارش را تمام کرد، آنگاه پیامبر ج او را به سوی خویش فراخواند و بدو فرمود: این مسجدها، شایستهی چیزهای کثیف و پلید، مانند: ادرار و نجاسات نیست، بلکه مساجد برای ذکر و یاد خدا و تلاوت قرآن ساخته شدهاند ـ یا چنان که پیامبر ج فرمودـ
سپس پیامبر ج مردی را دستور داد تا سطلی آب بیاورد. آن مرد نیز یک سطل آب آورد و آن را برجای ادرار آن مرد ریخت.
[این حدیث را بخاری و مسلم روایت کردهاند].
«مَه مَه»: اسم فعل است و به معنای: باز ایست، باز ایست میباشد. «لاتُزرموه»: ادرار را بر او قطع نکنید و به او اجازه دهید تا آن را تمام کند. «القَذر»: چیزهای پلید و نجس، از قبیل: چرک، مدفوع و دیگر پلیدیها. «فسَنَّه علیه»: آب را بر جای ادرار او ریخت بیآنکه، آن را بپاشد.
در حقیقت پیامبر ج به ریختن آب بر ادرار آن مرد روستایی امر کرد تا در پاکشدن زمین شتاب شود، واگر محل نجاست به حال خود رها میشد تا اینکه خشک شود و اثر نجاست از بین برود، باز هم پاک میشد. چنانچه ابنعمر س میگوید:
«کانت الکِلاب تبول فیالمسجد وتُقبل وتُدبر زمان رسول الله، فلم یکونوا یرشّون شیئاً» [بخاری]. «در زمان پیامبر ج سگها در مسجد ادرار و رفت و آمد میکردند و هیچ گاه بر محل ادرارشان چیزی نمیریختند».
البته باید دانست که مسجد پیامبر ج همانند مساجد ما فرش و موکت نداشت، بلکه مسجدالنبی، فرشش ریگ و شن بود، وگاهی نیز سگها در آنجا در رفت وآمد بودند و دور میزدند.
پس رسولخدا ج برای تعجیل و شتاب در پاک شدن زمین، دستور داد تا هر چه سریعتر بر جای ادرار و یا هر نجاست دیگری که در مسجد مشاهده میشود، آب بپاشند تا اثر و بوی و رنگ آن نجاست از میان برود و با پاشیدن آب بر روی زمین تمیز گردد.
امام شافعی، امام مالک و امام احمد، با استدلال از این حدیث، معتقدند که زمین فقط با جاریساختن آب پاک میشود. ولی احناف بر این باورند که علاوه از جاری ساختن آب، از راه خاک برداری و خشک شدن زمین نیز، زمین پاک میشود، چنانچه حدیث «کِلاب» که ذکر شد، و حدیث «زَکاةُ الارض یُبسها» که از ابوجعفر صادق، محمد بن حنیفه و ابو قلابه، در «مصنف ابن ابی شیبة» موجود است، دال بر این مطلب است.
به هر حال، هدف اصلی و پیام واقعی این حدیث و احادیث دیگری مانند آن، توجه زیاد و اهمیت بسیار فوقالعادهی پیامبر ج به مسئلهی بهداشت و سلامت و نظافت و پاکیزگی، و رعایت پاکی است، و روشن است که نظافت، با توجه به امکانات و وضع مردم در عصر پیامبر ج و یا عصر خلفای راشدین و دیگر صحابه ش، تعریفی متفاوت با نظافت و بهداشت در زمانهی ما دارد و برای مساجد زمانهی ما، به جهت وجود امکانات بهداشتی مناسب، تأکید اهمیت در رعایت نظافت آنها، بیشتر و لازمتر است.
493 – (4) وعن أسماءَ بنتِ أبی بکرٍ لا، قالت: سَألَتْ إمرأةٌ رسولَ الله ج، فقالت: یا رسولَ الله! فقالت: یا رسولَ الله! أرَأیتَ إِحدانا إذا أصابَ ثوبَها الدَّمُ من الحَیْضَةِ، کیف تَصنَعُ؟ فقال رسولُ الله: «إِذا أصابَ ثَوْبَ إِحْداکُنَّ الدَّمُ من الحَیضةِ فَلْتَقْرِصْهُ، ثُمَّ لَتَنضَحُه بماءٍ، ثمَّ لِتُصَلِّ فیه». متفق علیه([4]).
493 – (4) اسماء دختر حضرت ابوبکر ش گوید: زنی از پیامبر ج پرسید: ای رسولخدا ج! وقتی لباس یکی از ما زنان به خون حیض آلوده و ملوث میشود، چه کار باید بکند؟ و چگونه باید آن را پاک نماید؟
پیامبر ج فرمود: هرگاه جامهی یکی از شما به خون حیض آلوده شد، باید اثر خون (منجمد شده) را با سر انگشتان خویش بمالد سپس آن را آبکشی کند و آب بر روی آن بریزد (آنگاه لباس پاک و تمیز میشود و میتواند) در آن، نماز بخواند.
[این حدیث را بخاری و مسلم روایت کردهاند]
«فلْتقْرِصْه»: باید جامهی خویش را که به خون حیض ملوث شده، اثر خون منجمد و خشک شده و آن را با سر انگشتان خُرد کند و از میان ببرد.
«لتنضحُه بماءٍ»: باید جامه را که به خون حیض ملوث شده، پس از مالش با انگشتان، بر روی آن آب بپاشد و آن را آبکشی کند، تا خوب تمیز شود.
در حقیقت خداوندﻷ و پیامبراکرم ج که اشیای نجس و پلید و نجسکننده را به ما معرفی کردهاند کیفیت و چگونگی پاککردن آنها را نیز به ما یاد دادهاند و تنها چیزی که بر ما مسلمانان واجب است، این است که دنبالهرو و پیروان اوامر و فرامین تابناک خداوندی، و تعالیم و آموزههای دقیق و نورانی نبوی، و احکام و دستورات تعالیبخش و سعادتآفرین شرعی، و اجراکنندهی اوامر و سفارشها و توصیههای دینی خدا باشیم.
بدین جهت، بعضی از نجاسات برای اینکه پاک شوند، لازم است، طوری شسته شوند که اثرات آنها از بین برود از جملهی این نجاسات که باید خوب پاک شوند، یکی پاککردن لباس آغشته به خون حیض است که در حدیث بالا به کیفیت و چگونگی پاککردن آن، آشنا شدید.
494 – (5) وعن سُلیمانَ بنِ یسارٍ، قال: سألتُ عائشةَ عن المَنیِّ یُصیبُ الثَّوبَ. فقالت: کُنتُ أغسِلُه من ثَوبِ رسولِ الله، فَیَخرَجُ إِلى الصَّلاةِ، وأثرُ الغَسْلِ فی ثَوبِه. متفق علیه([5]).
494 – (5) سلیمان بن یسار س گوید: از عایشه ـ لـ پیرامون لباسی که به منی آلوده و ملوث میشود، سؤال کردم؟ (آیا پاک است یا نجس)؟
عایشه ـ لـ در پاسخم گفت: معمولاً خودم منی را که بر لباس پیامبر ج میبود خوب میشستم و تمیز میکردم. و وقتی پیامبر ج برای انجام نماز بیرون میرفت، هنوز آثار (تری و نم آب) بر روی لباسش نمودار بود (ولی ایشان همینطور در جامهی خشک نشده، نماز اقامه مینمود).
[این حدیث را بخاری و مسلم روایت کردند].
495 – (6) وعن الأسودَ وهَمَّامٍ، عن عائشةَ، قالت: کنتُ أفْرُکُ المَنیَّ من ثَوبِ رسولِ الله ج. رواه مُسلم([6]).
495 – (6) «اسود» و «همام» ـ ب ـ روایت میکنند که عایشه ـ لـ گفت: معمولاً، من آب منی (بسیار خشک و غلیظ) را که بر لباس پیامبر ج میبود، خوب میتراشیدم تا از روی جامه، پاک و پراکنده شود.
[این حدیث را مسلم روایت کرده است].
افرک: منی را از روی جامه میتراشیدم تا پراکنده شود.
496 – (7) وبروایة علقمة والأسود عن عائشة نحوه وفیه: ثُمَّ یُصَلِّی فیه([7]).
496 – (7) در روایتی دیگر از مسلم به نقل از علقمه و اسود ـ بـ نیز همانند روایت بالا، ازعایشه ـ ل ـ نقل شده که در آن، این عبارت نیز است:
[من منی را که بر لباس پیامبر ج میبود، خوب میتراشیدم تا از روی جامه پاک و پراکنده شود] سپس پیامبر ج در آن نماز میخواند.
شرح: دربارهی نجاست و طهارت منی، در میان علماء و صاحبنظران فقهی، اختلاف نظر وجود دارد:
حضرت ابن عمر، ابنعباس، امام شافعی و امام احمد ش قائل به طهارت و پاکی منی هستند.
و حضرت عمر، سعد بن ابی وقاص، عایشه، ابوهریره، انس، و عدهی زیادی از صحابه ش و از میان فقها: سفیان ثوری، امام اوزاعی، امام ابوحنیفه، و امام مالک، بر این باورند که منی مطلقاً نجس و پلید است.
امام شافعی، عقیده دارد که منی چه خشک باشد و چه تر، پاک است و واجب نیست که شسته شود، ولی شستن بهتر است. و استدلال امام شافعی، همان حدیث «فرک منی» میباشد. احناف بر این باورند که روش پاکنمودن اشیای نجس متفاوت است، در برخی جاها، برای تطهیر و پاکنمودن، شستن ضروری است و در بعضی مواضع، ضروری نیست.
چنانچه روش تطهیر «پنبه» این است که به وسیلهی خشکشدن، بسان زمین پاک میگردد، همینطور یکی از روشهای حصول طهارت از منی این است که «فرک» [مالیده و خراشیده] شود. و این روش به شرطی صورت میگیرد که منی خشک و غلیظ شده باشد چنانچه عایشه ـ لـ در حدیثی میگوید:
«کنت أفرک الـمنی من ثوب رسول الله ج إذا کان یابسا وأغسله إذا کان رطبا». [سنن دارقطنی ج 1 ص 125، آثار السنن ج 1 ص 15]
اما روش پاککردن منی در زمانی که رقیق و تر باشد، فقط شستن است و استدلال احناف و دیگر علما و صاحبنظران فقهی، احادیث بیشماری است که پیرامون «غسل منی» آمده است.
البته در اینجا، این نکته نیز قابل توضیح است که جواز فرک [مالیدن و خراشیدن لباس، بر اثر منی] در آن وقت درست بود که منی دارای غلظت بود، لیکن از زمانی که رقت منی شیوع پیدا کرد، احناف این فتوا را دادهاند که در همه حالات، چه منی خشک باشد و چه تر، واجب است که شسته شود. چنانچه شوافع نیز بر این باورند که شستن منی در همه حالات چه منی خشک باشد و چه تر، بهتر و شایستهتر است.
497 – (8) وعن أمِّ قیسٍ، بنتِ مِحصَن: أنَّها أتَتْ بابٍ لها صَغیرٍ لم یأکُلِ الطَّعامَ إِلى رسولِ الله ج، فَأجْلَسَه رسولُ الله ج فی حِجْرِه، فبالَ على ثَوبِه، فَدَعا بماءٍ فَنَضَحَه، ولم یَغسِلْه. متفق علیه([8]).
497 (8) از امقیس دختر محصن ـ لـ روایت است که وی پسربچهی شیرخواری داشت که هنوز غذا نمیخورد و از شیر مادرش تغذیه میکرد، و آن را پیش پیامبر ج برد (تا برای او دعای خیر و برکت نماید). پیامبر ج آن پسربچهی شیرخوار را در دامن خود نشاند.(مدتی نگذشت که آن پسر) بر جامهی آن حضرت ج ادرار کرد و لباسهای پیامبر ج را به ادرار آلوده و ملوث گرداند، پیامبر ج درخواست آب کرد و مقداری آب را بر محل ادرار آن بچه پاشید ولی آن را (خوب) نشست (و در شستن آن، مبالغه ننمود، بلکه به غسل خفیف اکتفا کرد).
[این حدیث را بخاری و مسلم روایت کردهاند].
شرح: علماء و صاحبنظران فقهی و اسلامی، دربارهی شیوه و روش طهارت و پاککردن ادرار پسر بچهی شیرخوار با همدیگر اختلاف نظر دارند:
امام شافعی، امام احمد و امام اسحاق به عوض شستن ادرار پسربچهی شیرخوار، پاشیدن و ترشح مقداری آب بر محل ادرار آن بچه را کافی میدانند. ولی امام ابوحنیفه (و تمام فقهای کوفه،) امام مالک و سفیان ثوری، بر این باورند که شستن ادرار پسر بچهی شیرخوار نیز همانند ادرار دختربچهی شیرخوار، ضروری و لازمی است، البته فرق این است که درطهارت و شستن ادرار پسربچه، مبالغه و خویشتن را به تکلیف و سختیانداختن مانند ادرار دختر، لازم و ضروری نیست، بلکه غسل و شستن خفیف کافی است، و این گروه از علماء «نضح» و یا «رش» را که در احادیث آمده است، به شستن خفیف معنی کردهاند.
البته پیرامون ادرار دختربچهی شیرخوار، نظریه و دیدگاه تمام علماء این است که شستن آن ضروری و الزامی است و علت فرق میان ادرار پسر و دختر، این است که ادرار دختربچهی شیرخوار، غلیظتر و متعفنتر از ادرار پسربچهی شیرخوار است.
و ادرار پسربچه تا بدین حد، غلیظ و متعفن نیست، البته پس از به اتمامرسیدن دوران شیرخوارگی (که همان دو سال باشد) هیچ فرقی میان دختر و پسر باقی نمیماند، و باید لباسی را که به ادرار هر کدام از آن دو آلوده و ملوث شده است، شسته شود.
498 – (9) وعن عبدالله بن عبَّاسٍ، قال: سمعتُ رسولَ الله ج یقول: «إِذا دُبِغَ الِاهابُ فقد طَهُرَ». رواه مسلم([9]).
498 – (9) عبدالله بن عباس ـ ب ـ گوید: از رسولخدا ج شنیدم که فرمود: «هر پوست (مرداری) که دبّاغی و پوستپیرایی شود، (برای استفاده نمودن از آن) پاک و پاکیزه میشود».
[این حدیث را مسلم روایت کرده است].
«اهاب»: پوست ناپیراسته و دباغت نشده. «دبغ»: دباغت. پاککردن و پیراستن پوست حیوانات. «دبّاغ»: پوستپیرا. کسی که پیشهاش پاککردن و پرداخت کردن پوست حیوانات است.
499 – (10) وعنه، قال: تُصُدِّقَ على مولاةٍ لمَیمونةَ بِشاةٍ، فماتَتْ، فمَرَّ بها رسولُ الله ج، فقال: «هَلاَّ أخَذتُمْ إِهابَها فدَبَغْتُمُوه، فانتَفَعْتُم به!»، فقالوا: إِنَّها مَیْتَةٌ، فقال: «إِنما حُرِّمَ أکْلُها». متفق علیه([10]).
499 – (10) عبدالله بن عباس ـ ب ـ گوید: گوسفندی از صدقهی بیتالمال به کنیز امالمؤمنین میمونه ـ لـ (همسر گرامی پیامبر ج) بخشیده شد که بعدها مردار گشت.
روزی گذر پیامبر ج بدین گوسفند مردار افتاد و فرمود: چرا پوستش را دباغت و پوست پیرایی نکردید تا از آن استفاده نمایید؟ گفتند: این گوسفند مردار است، چطور میتوان از آن استفاده کرد!؟ پیامبر ج فرمود: فقط خوردن گوشت آن حرام میباشد.
[این حدیث را بخاری و مسلم روایت کردهاند].
500 – (11) وعن سَوْدَةَ زوْجِ النبیِّ ج، قالت: ماتَتْ لنا شاةٌ، فَدَبَغْنا مَسْکَها، ثُمَّ ما زِلنا نَنْبِذُ فیه حتى صارَ شَنّاً. رواه البخاری([11]).
500 – (11) ام المؤمنین سوده ـ لـ (همسر گرامی پیامبر ج) گوید: گوسفندی از ما مردار گشت، از اینرو، پوستش را دباغت و پوستپیرایی کردیم و از آن مشکیزهای ساختیم وآنقدر از آن استفاده نمودیم و در آن نبیذ درست کردیم تا تبدیل به مشکی کهنه و تکیده شد.
[این حدیث را بخاری روایت کرده است]
«شَنّاً»: شن، به مشک کهنه و تکیده میگویند.
شرح: وقتی پوست حیوان مردار، دباغی و پوستپیرایی شود، به وسیلهی دباغی چه ظاهر و چه باطنش تمیز میگردد و هر استفادهای میتوان از آن کرد.
البته باید دانست که پوست تمام حیوانات، چه حیوانات حلالگوشت و چه حیوانات حرام گوشت، به جز پوست خوک و سگ، به وسیلهی دباغی، ظاهر و باطن آنها پاکیزه میشود و میتوان در آن مایعات و غیرمایعات مانند حبوبات و غیره را ریخت و از آن استفاده نمود.
امام ابوحنیفه، شافعی و احمد بر این باورند که دباغی ظاهر و باطن پوست را پاک میکند و میتوان از آن در مایعات و غیر آن، استفاده کرد و در آن آب، روغن، نبیذ و غیره جای داد. ولی امام مالک معتقد است دباغی ظاهر پوست را پاک میکند و میتوان آن را در غیر مایعات به کار برد، مثل نهادن حبوبات در آن، و نمیتوان مایعات از قبیل روغن، آب و نبیذ را در آن ریخت.
501 – (12) عن لُبابةَ بنتِ الحارِث، قالت: کانَ الحُسینُ بنُ علی، بما، فی حِجْر رسولِ الله ج، فبالَ على ثوبِه. فقلتُ: إلْبَسْ ثَوباً، وأَعْطِنی إِزارَکَ حتى أغسِلَهُ، قال: «إِنَّما یُغسَلُ منْ بَوْلِ الأُنْثى، ویُنْضَحُ منْ بوْلِ الذَّکَر». رواه أحمد، وابوداود، وابن ماجة([12]).
501 – (12) لبابه دختر حارث ـ ل ـ گوید: حسین بن علی ـ ب ـ، در دامان پیامبر ج بود که بر لباس ایشان ادرار کرد و جامهشان را به ادرار آلوده و ملوث گردانید. به پیامبر ج گفتم: جامهای دیگر بپوشید، و شلوار خویش را (که به ادرار ملوث شده) به من دهید تا آن را بشویم.
پیامبر ج فرمود: بیگمان ادرار دختر بچه(ی شیرخوار) شسته میشود. ولی برای پاک و تمیزکردن ادرار پسربچه(ی شیرخوار) کافی است که روی آن، آب پاشیده شود.
[این حدیث را احمد، ابوداود و ابنماجه روایت کردهاند.]
502 – (13) وفی روایةٍ لأبی داود، والنسائی، عن أبی السَّمْحِ، قال: «یُغسَلُ من بَولِ الجاریةِ، ویُرَشُّ منْ بولِ الغُلامِ»([13]).
502 – (13) در روایتی دیگر ابوداود و نسائی از «ابو سمح» (خادم پیامبر ج) روایت میکنند که پیامبر ج فرمود: «ادرار دختر بچه(ی شیرخوار) شسته شود ولی برای پاککردن ادرار پسربچه(ی شیرخوار) کافی است که روی آن، آب پاشیده شود».
چنانچه قبلاً نیز بیان شد، مسلک امام ابوحنیفه، امام مالک، سفیان ثوری و فقهای کوفه این است که شستن ادرار پسر بچهی شیرخوار، همانند ادرار دختر بچهی شیرخوار لازم و ضروری است، البته در پاککردن ادرار پسربچهی شیرخوار همانند دختربچه، مبالغه ضروری نیست بلکه شستن خفیف کافی است.
و امام ابوحنیفه، احادیثی را که در آنها واژههای«نضح» و «رش» آمده به خاطر اینکه با روایات دیگر مطابقت پیدا نماید به شستن خفیف، معنی کرده است.
503 - (14) وعن أبی هریرةَ، قال: قال رسولُ الله ج: «إِذا وَطِىءَ أحدُکُم بِنَعلِه الأذَى، فإنَّ التُّرابَ له طَهُورٌ». رواه ابوداود. ولابن ماجة معناه([14]).
503 – (14) ابوهریره س گوید: پیامبر ج فرمود: «هرگاه یکی از شما با کفش خویش، بر چیزی پلید و نجس (همچون مدفوع انسان و سرگین حیوان) لگد کرد و آن را زیر پا، له نمود (ناراحت نباشد، چرا که) خاک آن را پاک میکند».
[این حدیث را ابوداود روایت کرده است. و به همین معنی ابنماجه نیز روایت نموده است].
504 – (15) وعن أمِّ سَلمةَ، قالتْ لها امرأةٌ: إنی امرأةٌ أُطیِلُ ذَیْلِی، وأمشِی فی المکان القَذِر. قالتْ: قال رسولُ الله ج: «یُطَهِّرُه ما بعدَهُ». رواه مالکٌ، وأحمد، والترمذی. وابوداود والدارمیُّ وقالا: المرأةُ أمُّ ولَدٍ لإِبراهیمَ بنِ عبد الرحمن بن عوف([15]).
504 – (15) زنی از امسلمه ـ ل ـ (همسر گرامی پیامبر ج) سؤال کرد و گفت: من زنی هستم که پایین دامنم را دراز میکنم و از محلی که نجاست و پلیدی (مثل مدفوع انسان و سرگین حیوان) در آن هست، عبور میکنم؟ (حال شما بفرمائید که تکلیف من چیست؟ چگونه باید آن را پاک کنم؟) ام سلمه ـ ل ـ گفت: پیامبر ج فرمود:آنچه بعد از نجاست است (یعنی خاک) آن را پاک و تمیز میکند.
[این حدیث را مالک، احمد و ترمذی روایت نمودهاند. و ابوداود و دارمی نیز این حدیث را روایت کردهاند و گفتهاند: آن زن سؤال کننده، «امّ وَلد» ابراهیم بن عبدالرحمن بن عوف است].
شرح: علماء و صاحبنظران اسلامی و دینی، این حدیث را تأویل نمودهاند و گفتهاند: پیرامون «موزه و کفش» مسلم است، نجاستی که به آنها چسبیده باشد، در اثر برخورد با خاک و کشیدهشدن روی آن، پاک و تمیز میشود، ولی دربارهی بدن و جسم و لباس و جامه، چنین چیزی ممکن و متصور نیست. تمام علمای دینی و صاحبنظران فقهی براین باورند که پلیدی و نجاستی که بر آنها افتاده، اگر تازه و تر باشد حتماً باید شسته شوند.
البته این سؤال در اینجا پیش میآید که علما گفتهاند: اگر نجاستی بر روی لباس و یا جسم باشد، باید حتماً شسته شوند، حال آنکه در این حدیث، از دامن لباس، بحث به میان آمده و در حدیث تصریح شده که دامن لباس نیز در اثر برخورد با زمین پاک میگردد؟!
بهترین پاسخی که برخی از علماء به این حدیث دادهاند این است که سؤالکننده، یقین نداشت که دامن او ملوث و آلوده به نجاست و پلیدی بوده است، بلکه وی در اینباره دچار توهم و وسواس شده و تصور مینمود که به جهت عبور و مرور از اماکن آلوده به نجاست، لباس وی از نجاستهای آن مصون و محفوظ نمیماند و بدان ملوث میگردد، از اینرو آن حضرت ج به خاطر توهمزدایی و به جهت اینکه این توهم و وسواس را از میان ببرد فرمود: زمین مسیر، دامن را پاکیزه میکند.
و نیز گفتهاند که: انگیزهی سؤالکننده، صرفاً سؤال از آلودگی محیط به نجاسات نبود بلکه هدف اصلی وی، سؤال از قطرههای کوچک گل و لای بود که هنگام راه رفتن در معابر و خیابانها، بر دامن میافتد و چنانچه در کتب فقهی نیز به ثبت رسیده؛ اینچنین قطرههایی از دیدگاه و منظر شرع مقدس اسلام، بخشیده شده و معاف میباشد.
ولی پیامبر ج برای اطمینان خاطردادن به سؤالکننده، فقط به این مسئله اکتفا نکرده، بلکه از پاکشدن دامن به وسیلهی زمین پاک نیز سخن گفت، تا شک و تردید و توهم و وسواس او برطرف شود.
505 - (16) وعن المِقدامِ بن معدی کَرِبٍ، قال: نَهى رسولُ الله ج عن لُبْسِ جُلودِ السِّباعِ، والرُّکُوبِ علیها. رواه ابوداود والنسائی([16]).
505 – (16) مقدام بن معدیکرب س گوید: رسولخدا ج از به تنکردن پوستهای درندگان (مانند: شیر، ببر، یوسپلنگ و...) و از نشستن بر آنها (چه بر زمین و چه بر زین اسب) نهی کرد.
[این حدیث را ابوداود، نسایی روایت کردهاند].
506 – (17) وعن أبی المَلیحِ بن أُسامَةَ، عن أبیه، عن النبیِّ ج: نهى عن جُلودِ السِّباع. رواه أحمد، وابوداود، والنِّسائی. وزاد الترمذیُّ، والدارمیُّ: أنْ تُفْتَرَش([17]).
506 – (17) ابوالملیح بن اسامه از پدرش روایت میکند که پیامبر ج از استفادهنمودن از پوستهای درندگان (چه برای پوشاک و چه برای نشستن که از آنها فرش و گستردنی تهیه شود) نهی فرمود.
این حدیث را احمد، ابوداود و سنائی روایت کردهاند. و ترمذی و دارمی نیز این حدیث را روایت نمودهاند و این عبارت را نیز افزودهاند:
«پیامبر ج از پوستهای درندگان که از آنها فرشها و گستردنیها تهیه گردد و برآنها نشسته شود، نهی فرمود».
507 – (18) وعن أبی المَلیح: أنَّه کَرِهَ ثَمَنَ جُلودِ السِّباعِ. رواه الترمذیُّ فی کتاب اللّباسِ بلفظ کَرِهَ جُلُودَ السِّباعِ من «جامعه». وسندُه جَیِّدٌ([18]).
507 – (18) از ابو الملیح روایت است که وی پول حاصل از خرید و فروش پوستهای درندگان را ناخشنود و بد میدانست.
همین حدیث را ترمذی در «کتاب اللباس» (که سندش جید و خوب است) اینگونه روایت کرده است:
«ابو الملیح، از پوستهای درندگان، خوشش نمیآمد».
شرح: از مجموع این سه روایت میتوان نهی پیامبر ج را به دو صورت تشریح کرد:
1- نهی تحریمی باشد. و این در صورتی است که از پوستهای درندگان، پیش از آنکه دباغت و پوستپیرایی شوند، استفاده گردد، چرا که قبل از دباغی، پوستهای درندگان چون حرامگوشت و مردارند، نجس میباشند، از این جهت پیامبر ج از استفادهنمودن پوستهای درندگان برای پوشاک و نشستن بر آنها، قبل از دباغی به صورت تحریم، نهی فرمود، چرا که چنین پوستهایی، نجس و پلید میباشند.
2- نهی تنزیهی و ارشادی باشد. چون ثروتمندان مغرور و قدرتمندان خودخواه و خودبزرگبین، غالباً از چنین لباسهایی که از پوستین درندگان تهیه شده، به تن میکنند و بر فرشها و بر گستردنیهایی مینشینند که از پوست این حیوانات فراهم آمده و با این کار، ثروت خود را به رخ دیگران میکشیدند و از این کار لذت میبرند.
پیامبر ج، مسلمانان پرهیزگار و با ایمان را که افق فکرشان از این مسائل برتر و بالاتر است و شخصیت را با معیار زر و زور نمیسنجند، از اینکه از چنین لباسها و فرشهای گرانبها و قیمتی استفاده کنند و خویشتن را به گردنکشان و متکبران تشبیه کنند، به صورت ارشادی و تنزیهی نهی فرمود تا با استفاده از پوستهای درندگان، دچار تکبر و نِخوَت و غرور و خودخواهی نشوند.
در حقییقت در عصر ما نیز، ثروتمندان مغرور، گرفتار جنون ثروت خویشاند، آنها از این که ثروت خود را به رخ دیگران بکشند لذت میبرند، از این که سوار مرکب راهوار گرانقیمت خود شوند و به تن پوستهای گرانبهای حیوانات درنده (چون ببر و یوسپلنگ) کنند و بر زینهای گرانقیمت و فرشهای گرانبها بنشینند و از میان پابرهنگان و بینوایان بگذرند و گردوغبار بر صورت آنها بیفشانند و تحقیرشان کنند، احساس آرامش خاطر میکنند.
اینگونه افراد مغرور و خودخواه، چون راهی برای خرجکردن ثروت عظیم خود پیدا نمیکنند، رو به سوی ارزشهای خیالی میآورند، مجموعهای از کاسه کوزههای شکستهی قدیمی را به عنوان عتیقههای گرانبها، و گاه مجموعهای از این تابلوهای بیرنگ و یا حتی مجموعهای از تمبرهای پستی، اسکناسهای قدیمی و مانند آن را که متعلق به سالها و یا قرون گذشته است به عنوان باارزشترین کالاها در قصر و کاخ خود جمع آوری میکنند.
و گاه حیوانات آنها، دارای مرفهترین زندگی هستند و حتی از معلم و پزشک و دارو بهره میگیرند در حالی که انسانهای مظلومی در نزدیکی آنها در بدترین شرائط زندگی میکنند و یا در بستر بیماری ناله سر دادهاند، نه پزشکی بر بالین آنها حاضر میشود و نه قطره دارویی، شبها گرسنه میخوابند، حالآنکه در همسایگی دیوار به دیواراین افراد ثروتمند مغرور و از خدا بیخبرند.
ولی افراد پرهیزگار و مؤمن که افق فکرشان از این مسائل برتر و بالاتر است و هیچگاه شخصیت را با معیار زر و زور نمیسنجند و هیچ وقت ازرشها را در امکانات مادی جستجو نمیکنند و پیوسته بر اینگونه نمایشهای جنونآمیز ثروتمندان لبخند تمسخرآمیز میزنند و آنها را حقیر و کوچک میشمارند، هرگز در مقابل زرق و برقهای هیجانانگیز و زینتهای دنیا، استقامت خویش را از دست نمیدهند و از خویش صبر و شکیبایی به خرج میدهند و در برابر محرومیتها، مردانه میایستند، در مقابل ناکسان و ثروتمندان مغرور، سر فرود نمیآورند و مرد و مردانه در بوتهی آزمایشهای الهی، آزمایش مال و ثروت و ترس و مصیبت، همچون کوه پا برجا میایستند.
آری! چنین کسانی لیاقت کسب رضایت و خشنودی خدا را دارند و این چنین کسانی لیاقت دارند تا به مظاهر پوچ و بیمعنای ثروتمندان پشتپا بزنند و به آنها به نگاه تحقیرآمیز و تمسخرگونه بنگرند و هرگز تحتالشعاع ثروت و پول آنها قرار نگیرند.
بدین خاطر است که پیامبر ج به صورت ارشادی (نه تحریمی) مسلمانان پرهیزگار و با ایمان را توصیه میکند تا از مظاهر ثروتمندان مغرور، و خودخواهان متکبر، فاصله بگیرند و بدانها هیچگونه اهمیت و توجهی نکنند.
البته باید دانست که مراد پیامبر ج از این احادیث این نیست که مسلمانان نمیتوانند از پوستهای دباغتشدهی درندگان، استفاده نمایند و یا نمیتوانند از پاکیزگیها و زینتهای خداوندی بهره گیرند، بلکه پیامبر ج با این دستور خویش، میخواهد نهال خبیث و پلید تکبر و غرور، نخوت و خودخواهی و خودبزرگبینی و خودمحوری را از قلوب و نفوس مسلمانان بخشکاند و آنها را به زندگیای توأم با آرامش، تواضع و فروتنی، خشوع و خضوع و ایثار و فداکاری رهنمون سازد.
پس مسلمانان میتوانند به شرط دوری از تکبر و خودخواهی از پاکیزگیها و زینتهای الهی (همچون خوراکیها، پوشاکها، میوهها، شیرینیها و...) استفاده نمایند، چرا که پیامبر ج میفرماید:
«دور از خودپسندی و تکبر و اسراف، بخورید، بنوشید، صدقه کنید و بپوشید زیرا حق تعالی دوست دارد تا اثر نعمتش را بر بندهاش ببیند».
508 – (19) وعن عبد الله بن عُکَیْمٍ، قال: أتانا کتابُ رسولِ الله ج: «أنْ لا تَنتَفِعُوا مِنَ المَیْتَةِ بإِهاب، ولا عَصَبٍ». رواه الترمذیُّ، وابوداود، والنِّسائیّ، وابنُ ماجة([19]).
508 – (19) عبدالله بن عُکیم س گوید: نامهای از طرف رسولخدا ج به نزدمان آمد که در آن این مسئله قید شده بود که از حیوانات مردار (قبل از دباغت و پوستپیرایی) نه از پوستشان استفاده نمائید و نه از عصبشان.
[این حدیث را ترمذی، ابوداود، نسائی و ابنماجه روایت کردهاند].
«عصب»: عصب که حس و حرکت، بدانها بازبسته است، و به معنای «پَی» نیز میباشد. مراد حدیث این است که پیش از دباغی و پوستپیرایی حیوان مردار، هیچگونه استفادهای از آن درست نیست، چرا که تنها راهحل پاکشدن ظاهر و باطن پوست حیوانات مردار، اعم از آنها که گوشتشان حلال است یا حرام، دباغی میباشد، و فقط دباغت است که فضلات و چیزهایی که باعث فساد و پوسیدن و بوگرفتن پوست میگردد از بین میبرد و ظاهر و باطن پوست را برای استفاده تمیز و پاک میگرداند.
509 – (20) وعن عائشةَ، لا، أنَّ رسولَ الله ج أمَرَ أنْ یُسْتَمْتَعَ بجُلودِ المَیْتَةِ إِذا دُبِغَت، رواه مالکٌ، وابوداود([20]).
509 – (20) عایشه ـ ل ـ گوید: رسولخدا ج فرمان داد که هرگاه پوستهای حیوانات مردار، دباغی و پوستپیرایی شدند مردم از آنها استفاده نمایند (چرا که وقتی پوست حیوان دباغی شد، به وسیلهی دباغت و پوستپیرایی، چه ظاهر و چه باطنش تمیز و پاک میگردد و میتوان از آن در امور زندگی بهره گرفت).
[این حدیث را مالک و ابوداود روایت کردهاند].
510 – (21) وعن میْمونةَ، قالتْ: مَرَّ على النَّبیِّ ج رِجالٌ مِنْ قُریشِ یَجُرُّونَ شاةً لهم مثلَ الحِمارِ، فقال لهم رسولُ الله ج: «لو أخَذْتُم إِهابَها». قالوا: إِنَّها مَیْتةٌ. فقال رسولُ الله: «یُطَهِّرُها الماءُ والقَرَظُ». رواه أحمد، وابوداود([21]).
510 – (21) حضرت میمونه ـ ل ـ گوید: تنی چند از مردمان قریش، در حالی از کنار پیامبر ج عبور کردند که روی زمین گوسفندی مردار را میکشیدند و این گوسفند مردار (در اثر آماسیدگی و ورم و انتفاخ و برآمدگیهای جانبی) بسان الاغ (در بزرگی و ضخامت) شده بود.
پیامبر ج بدانها فرمود: «کاش از پوستش استفاده مینمودید»؟ گفتند: آخر این مردار شده است (چگونه از آن استفاده نمائیم؟) پیامبر ج فرمود: «بیگمان «آب» و «قَرَظ» آ ن را تمیز و پاک میگرداند (یعنی به وسیلهی دباغی و پوستپیرایی پاک میشود)».
[این حدیث را احمد و ابوداود روایت کردهاند].
القَرَظُ: برگ درخت سلم، که با آن پوست را دباغی کنند، مفرد آن «قرظة» است.
البته باید دانست که هدف پیامبر ج این نیست که دباغی و پوستپیرایی فقط منحصر در همین دو چیز است، بلکه میتوان فضلات و چیزهایی که باعث فساد و پوسیدن و بوگرفتن پوست میگردد را به وسیلهی دیگر دواها و داروها و وسائل گیاهی و غیر آن نیز، از بین برد. و پیامبر ج در این حدیث فقط به یکی از شیوههای معمول و متداول آن زمان در دباغت و پوستپیرایی اشاره کرده است و هیچگاه هدفشان انحصار و تحدید در همین شیوه نبوده است بلکه میتوان از روشهای پوست پیرایی دیگر که در این زمان نیز در برخی مناطق معمول و متداول است، از قبیل استفادهنمودن از خاکستر، حرارت و اشعهی خورشید و وسایل گیاهی و غیر آن، در دباغی بهره گرفت.
511 - (22) وعن سَلمةَ بن المُحَبِّق، قال: إِنَّ رسولَ الله ج جاءَ فی غزوَةِ تَبوکَ على أهلِ بیتٍ، فإِذا قِرْبةٌ مُعَلَّقَةٌ، فَسَألَ الماءَ. فقالوا له: یا رسول الله! إِنَّها مَیْتةٌ. فقال: «دِباغُها طَهُورُها». رواه أحمد، وابوداود([22]).
511 – (22) سلمة بن محبق س گوید: در جنگ تبوک، گذر پیامبر ج به ساکنان و مردمان خانهای افتاد و دید که (در دروازهی خانهشان) مشکیزهای آویزان است، از اینرو از آنها آب طلبید. گفتند: ای رسولخدا ج آخر این مشکیزه از پوست حیوان مردار (البته پس از دباغت و پوستپیرایی) میباشد (لذا شایسته و زیبنده نیست که شما از آن آب بنوشید).
پیامبر ج فرمود: «دباغی، پاککنندهی پوست مردار است».
[این حدیث را احمد و ابوداود روایت کردهاند].
«غزوهی تبوک»: غزوهی تبوک در رجب سال نهم هجری، یعنی یک سال پس از فتح مکه به وقوع پیوست که هوا بسیار گرم، میوهها رسیده، و درختان سایهدار بودند و مسلمانان با مسافتی طولانی و بیابانی بیآب و علف، و دشمنان متعدد و فراوان و تا دندان مسلح، رو به رو بودند و به همین دلیل بود که رسولخدا ج پیش از حرکت به مسلمانان اطلاع دادند که به چه منظور و کدامسو حرکت میکنند تا این که از هر نظر آمادگی نمایند، و تبوک جایی در میان «وادیالقری» و «شام» است.
«قربة»: مشک. «معلقة»: آویزان. مشکیزهی آویزان و معلق.
512 – (23) عن امرأةٍ من بنی عبد الأشْهَل، قالت: قلتُ یا رسولَ الله! إِنَّ لنا طریقاً إلى المسجد مُنْتَنةً، فکیفَ نَفعَلُ إِذا مُطِرنا؟ فقال: «أَلَیسَ بَعدَها طریقٌ هی أطْیَبُ منها؟» قلتُ: بَلى. قال: «فهذه بهذه». رواه ابوداود([23]).
512 – (23) زنی از طائفه و تیرهی «بنیعبدالاشهل» گوید: به پیامبر ج گفتم: ای رسولخدا ج! برای ما به سوی مسجد راهی بدبو و متعفن و محلی پر نجاست و پلیدی است (که از آن عبور میکنیم) حال شما بفرمایید، وقتی که در چنین مکانی باران ببارد، تکلیف ما چیست؟ و چگونه باید خویشتن را از نجاسات و پلیدیهای آن، پاک و تمیز گردانیم؟
پیامبر ج فرمود: «آیا پس از این راه بدبو، راهی پاکتر و تمیزتر از آن وجود ندارد»؟ آن زن گفت: آری، وجود دارد. پیامبر ج فرمود: «پس این (راه پاک و تمیز) در مقابل این (راه کثیف و پلید، یعنی آنچه بعد از نجاست است ـ یعنی خاک ـ آن را پاک میکند)».
[این حدیث را ابوداود روایت کرده است].
«مُنْتَنةً» جای بدبو و متعفن.
513 – (24) وعن عبد الله بن مسعود، قال: کُنَّا نُصَلّی مع رسولِ الله ج ولا نَتَوَضَّأُ مِنَ المَوْطِىءِ. رواه الترمذی([24]).
513 – (24) عبدالله بن مسعود س گوید: همراه با رسولخدا ج نماز میخواندیم (و اگر در حال رفتن به سوی مسجد، کفشها و یا پاهایمان به نجاستها آلوده میشد) آنها را نمیشستیم و تمیز نمیکردیم (چرا که بر اساس فرمان رسولخدا ج آنچه بعد از نجاسات است ـ یعنی خاک ـ آن را پاک و تمیز میگرداند).
[این حدیث را ترمذی روایت کرده است].
«الـموطی»: مراد نجاستهایی است که زیر پا لگدمال و پایمال میشود.
باید دانست که اگر نجاست تازه و تر باشد و کفش یا پا را ملوث گرداند، باید شسته و تمیز گردد. ولی اگر نجاستی خشک بر موزه و کفش چسبیده، در اثر برخورد با خاک و کشیدهشدن بر روی زمین پاک میگردد. واین سخن ابنمسعود س نیز به صورتی حمل میشود که نجاست خشک بر کفش یا موزه چسبیده باشد که در آن صورت با برخورد با خاک و کشیدهشدن روی زمین پاک میگردد.
ولا نتوضَّأُ من المَوْطِىءِ: این عبارت را میتوان به دو گونه ترجمه کرد:
1- اگر در حال رفتن به سوی مسجد کفشها و پاهایمان به نجاستها آلوده میشد، آنها را نمیشستیم و تمیز نمیکردیم، بلکه در اثر برخورد با خاک و کشیدهشدن روی آن، پاک و تمیز میشد در این صورت «لا نتوضَّأ» به «لا نَغسل أرجلنا» ترجمه میگردد.
2- اگر در حال راه رفتن، پاهایمان به نجاستها ملوث و آلوده میشد، مجددا وضو نمیگرفتیم و چنانچه تمام فقها بر این مسئله اجماع کردهاند که این نوع وضوء واجب نیست البته اگر نجاست، تر و تازه باشد در آن صورت، فقط شستن پاها واجب خواهد بود.
514 – (25) وعن ابنُ عمر، قال: کانتِ الکلابُ [تَبُولُ] تُقبِلُ وتُدْبِرُ فی المسجدِ فی زمانِ رسولِ الله ج، فلم یکونوا یَرُشُّونَ شَیْئاً من ذلک. رواه البخاریُّ([25]).
514 – (25) عبدالله بن عمر ـ ب ـ گوید: در زمان رسولخدا ج سگها در مسجد رفت وآمد (و ادرار) میکردند و هیچگاه (بر محل ادرارشان) چیزی نمیریختند.
[این حدیث را بخاری روایت کرده است].
شرح: از این حدیث، احناف استدلال کردهاند علاوه از جاری ساختن آب، از راه خاک برداری زمین، و خشکشدن آن، نیز زمین پاک میشود. چنانچه در این حدیث سگها در مسجد رفت و آمد میکردند، و گاهی در صحن مسجد و اطراف و اکناف آن، نیز ادرار مینمودند، اما با خشکشدن زمین و بدون اینکه بر محل ادرارشان آبی بریزند [فلم یکونوا، یرشّون شیئاً من ذالک] آن حصه از زمین را پاک میدانستند و یکی از شیوههای تطهیر را خشکشدن زمین تصور میکردند.
البته اینکه سگها در مسجد رفت وآمد و ادرار میکردند، مربوط به اوائل ساخت مسجدالنبی است که حفاظی محکم برای ورود اینگونه حیوانات نبود، چنانچه در تاریخ میخوانیم که:
«برای ساخت مسجد، قطعه زمینی خریده شد که در آن، گورهای مشرکان، ویرانههایی چند، شماری درختان خرما و یک درخت «غرقد» بود. رسولخدا ج دستور دادند گورهای مشرکان را شکافتند، ویرانهها را تخریب کردند، درختان خرما و آن درخت غرقد را قطع کردند و چوب آنها را در سمت قبلهی مسجد روی هم چیدند و دیوارهایشان را با خشت و گل بالا بردند، سقف آن را با الیاف خرما پوشانیدند و ستونهایشان را با تنههای درختان خرما ساختند، کف مسجد را با شن و سنگریزه فرش کردند و برای آن، سه درب قرار دارند. درازای زمین، از سمت قبله تا انتهای آن یکصد ذراع بود، دو طرف دیگر زمین نیز همین مقدار یا کمتر، و پَی ساختمان مسجد سه ذراع بود.
مسجد در آن زمان، تنها مکانی برای نمازگزاران نبود، دانشگاهی بود که مسلمانان در آن تعالیم و رهنمودهای اسلام را فرا میگرفتند، باشگاهی بود که در آ ن قبائل و طوایف مختلف که از دیرباز در اثر گرایشهای جاهلی با یکدیگر در ستیز و نبرد بودند، در آنجا فراهم میآمدند. پایگاهی بود که همهی امور از آنجا اداره میشد و همهی فعالیتها از آنجا سازمان داده میشد و پارلمانی بود که درآن جلسات مشورتی و کمیتههای اجرایی تشکیل میشد، از همهی اینها گذشته، مسجد خانهای بود که درآن شمار بسیاری از بینوایان مهاجرین و پناهندگان که در مدینه، خانه و ثروت و خانواده و فرزندانی نداشتند سکونت میکردند». [رحیق المختوم ص 364]
از اینرو گاهی اوقات (چون مسجد دروازهای مخصوص برای منع سگها نداشت) آنها وارد مسجد میشدند و رفت وآمد و ادرار مینمودند.
515 – (26) وعن البَراءِ، قال: قال رسولُ الله ج: «لا بأسَ بِبَولِ ما یُؤْکَلُ لَحْمُه»([26]).
515 – (26) براءبن عازب س گوید: پیامبر ج فرمود: هیچ باکی به ادرار حیوانی که گوشتش خورده میشود، نیست.
516 – (27) وفی روایة جابرٍ، قال: «ما أُکِلَ لحمُه فلا بأسَ بِبَولِه». رواه أحمد، والدارقطنی([27]).
516 – (27) در روایتی دیگر، جابر س گوید: پیامبر ج فرمود: حیوانی که حلال گوشت است و گوشتش خورده میشود، باکی به ادرارش نیست.
[این حدیث را احمد و دارقطنی روایت کردهاند].
شرح: پیرامون این مسئله که آیا ادرار حیوانات حلالگوشت(مانند: شتر، گاو و گوسفند و...) پاک است یا نجس، میان علماء و صاحبنظران فقهی اختلاف نظر وجود دارد: امام مالک و امام محمد بر این باورند که ادرار چنین حیواناتی پاک است و به دو حدیث بالا وحدیث «عرنیین» استدلال میکنند.
از آن طرف، جمهور علماء و از جمله امام ابوحنیفه، امام شافعی، امام ابویوسف، و سفیان ثوری، معتقدند که ادرار چنین حیواناتی نجس میباشد. البته امام ابوحنیفه بر مبنای دو حدیث بالا، این نجاست را نجاست خفیفه میداند نه غلیظه.
و این گروه از علماء به عموم حدیث «إستنزهوا عن البول فإن عامة عذاب القبر منه» «از ادرار بپرهیزید که بیشتر عذاب قبر به آن بر میگردد» و حدیث «نهی رسول الله ج عن أکل لحوم الجلالة وألبانها» [ترمذی] استدلال کردهاند، یعنی: «پیامبر ج از خوردن گوشت و شیر حیوانی که از پسافکندهی حیوانات و اشیای کثیف و پلید تغذیه میکند، نهی فرمود». گویا سبب نهی، خوردن کثافتی و پسافکندهی حیوانات میباشد از این روایت به صورت «دلالة النص» پلیدی ادرار و پسافکندهی حیوانات حلال گوشت برداشت میشود.
البته امام ابویوسف معتقد است که اگر طبیبی حاذق و متخصص بگوید که به جز از تداوی با ادرار حیوانات حلالگوشت و یا دیگر اشیای حرام، علاج بیماری امکان ندارد در چنین صورتی تداوی با حرام و ادرار حیوانات جایز خواهد بود.
و امام مالک نیز چون ادرار حیوانات حلالگوشت را پاک میداند، تداوی با آن و دیگر چیزهای حرام را برای بهبودی و سلامتی، به طور مطلق جایز میداند.
و امام ابوحنیفه و امام محمد و شافعی براین باورند که تداوی با محرمات به طور مطلق ناجایز میباشد. البته امام طحاوی در «شرح معانیالاثار» گفته است که: علاوه از شراب تداوی با سائر محرمات (از قبیل ادرار حیوانات) جایز است.
[1]- بخاری 10/274 ح 172، مسلم 1/234 ح (90- 279)، نسایی 1/52 ح 63، ابن ماجه 1/120 ح 364، مؤطا مالک 1/34 ح 35 از کتاب الطهارة، مسنداحمد 2/245 و روایت دوم «طهور أحدکم ...» را این بزرگواران نقل کردهاند.، مسلم 1/234 ح (91-279)، ابوداود 1/57 ح 71.
[2]- بخاری 1/323 ح 220، ابوداود 1/263 ح 380، ترمذی 1/275 ح 147، نسایی 1/48 ح 56، ابن ماجه 1/176 ح 529، مسنداحمد 2/239 و این حدیث را برخی از این بزرگواران یا به صورت مختصر نقل کردهاند یا به صورت طولانی.
[3]- بخاری به صورت مختصر 1/322 ح 219، مسلم 1/236ح (99-284)، ترمذی 1/276 ح 148، نسایی 1/47ح 53 و 54، مسنداحمد 3/110، و دارمی نیز این حدیث را به صورت مختصر نقل کرده است 1/205 ح 740.
[4]- بخاری 1/410 ح 307، مسلم 1/240 ح (110-291)، ابوداود 1/255 ح 361، ترمذی 1/254 ح 295، ابن ماجه 1/178 ح 536، مسنداحمد 6/142.
[5]- بخاری 1/332 ح 230، مسلم 1/239 ح(108- 289)، ابوداود 1/260 ح 303، نسایی 1/156 ح 295، ابن ماجه 1/178 ح536، مسنداحمد 6/142.
[6]- مسلم 1/238 ح (106-288)، ابوداود 1/259 ح 371 به نقل از همام و نیز ابوداود 1/260ح 372 به نقل از اسود، ترمذی به نقل از همام 1/198 ح 116، نسایی به نقل از همام 1/156 ح 298 و به نقل از اسود 1/156 ح 300، ابن ماجه به نقل از همام 1/171 ح 537 و به نقل از اسود ح 539، مسنداحمد به نقل از همام 6/135 و به نقل از اسود 6/213.
[7]- مسلم 1/238 ح (105-288).
[8]- بخاری 1/326 ح 223، مسلم 1/238 ح (103- 287)، ابوداود 1/261 ح 374، ترمذی 1/104 ح 71، نسایی 1/157 ح 302، ابن ماجه 1/174 ح 524، دارمی 1/206 ح 741، مؤطا مالک 1/64 ح 110 از کتاب الطهارة، مسنداحمد 6/ 350.
[9]- مسلم 1/277 ح (105- 366)، ابوداود 4/364 ح 4123، ترمذی 4/193 ح 1728، نسایی 7 /173 ح 4241، ابن ماجه 2/93 ح 3609، مؤطا مالک 2/498 ح 17 از کتاب الطهارة، دارمی 2/117 ح 1985، مسنداحمد 1/219.
[10]- بخاری 1/355 ح 1492، مسلم 1/276 ح (100-363)، ابوداود 4/365 ح 4120، نسایی 7/172 ح 4236، ابن ماجه 2/ 1193 ح 3610، دارمی 2/118 ح 1988، موطا مالک کتاب الصید 2/498 ح 16.
[11]- بخاری 11/569 ح 6686، نسایی 7/173 ح 4240، مسنداحمد 6/429.
[12]- ابوداود 1/261 ح 375، ابن ماجه 1/174 ح 522، مسنداحمد 6/339.
[13]- ابوداود 1/262 ح 376، نسایی 1/158 ح 304، ابن ماجه 1/175 ح 526.
[14]- ابوداود 1/227 ح 385.
[15]- مؤطا مالک کتاب الطهارة 1/24 ح 16، مسنداحمد 6/290، ترمذی 1/266 ح 143، ابوداود 1/266 ح 383، ابن ماجه 1/177 ح 531، دارمی 1/206 ح 742.
[16]- ابوداود 4/373 ح 4131، نسایی 7/176 ح 4255.
[17]- مسنداحمد 5/74، ابوداود 4/374 ح 4132، نسایی 7/176 ح 4253، ترمذی 4/212 ح 1771 و با اندکی زیادت نیز به روایت آن پرداخته است. 4/212 ح 1770، دارمی 2/117 ح 1983.
[18]- ترمذی 4/212 ترمذی بدون ذکر «ثمن» به روایت آن پرداخته است.
[19]- ترمذی 4/194 ح 1729 و قال: حدیث حسن، ابوداود 4/370 ح 4127، نسایی 7/175 ح 4251، ابن ماجه 2/ 1194 ح 3613.
[20]- مؤطا مالک کتاب الصید 2/498 ح 18، ابوداود 4/368 ح 4124، نسایی 7/176 ح 4252، ابن ماجه 2/1194 ح 3612.
[21]- مسنداحمد 6/334، ابوداود 4/369 ح 4126، نسایی 7/174 ح 4248.
[22]- مسنداحمد 3/476، ابوداود 4/368 ح 4125، نسایی به نقل از عایشه ل 7/174 ح 4244.
[23]- ابوداود 1/266 ح 384، ابن ماجه 1/177 ح 533.
[24]- ترمذی 1/267 بعد از حدیث شماره 143 این حدیث را بصورت معلق روایت کرده است .،ابوداود 1/140 ح 204 با این لفظ روایت کرده است:«کنا لا نتوضأ من موطئ و لا نکف شعراً و لا ثوباً».
[25]- بخاری 1/278 ح 174، ابوداود نیز در حدیثی طولانی به نقل این حدیث پرداخته است: 1/265 ح 382، مسنداحمد 2/71.
[26]- دار قطنی 1/128 ح 3 از باب «نجاسة البول و الأمر بالتنزه منه و الحکم فی بول ما یؤکل لحمه».
[27]- دار قطنی 1/128 ح 4 از باب: «نجاسة البول ...» خاطر نشان میشود که امام احمد به نقل دو حدیث بالا نپرداخته است. والله اعلم.