74- ابوبکر صدیق زیرکترین صحابه
حضرت ابوبکر صدیق س حکایت فتح و پیروزی بزرگی که در نتیجه صلح حدیبیه برای مسلمانان حاصل شد را بیان داشته میفرمود: " هیچ فتح و پیروزی در تاریخ اسلام از فتح حدیبیه بزرگتر و والاتر نیست. اما در آن روز فهم و زیرکی و فراست بسیاری از افراد از درک آنچه بین خداوند متعال و رسول و فرستادهاش میگذشت عاجز و قاصر مانده بود. واقعیت این است که مردم عجله میکنند در حالیکه کارهای الهی با عجله پیش نمیرود. خداوند آنقدر مهلت میدهد تا همه چیز به آن مرحلهای برسد که او میخواهد.
من در حجة الوداع با چشمان خودم میدیدم که سهیل بن عمرو؛ پیک و نماینده مشرکان در صلح حدیبیه، در کنار کشتارگاه – قربانگاه – ایستاده، شتر قربانی را به پیامبر اکرم ج تقدیم میکند. و آن حضرت ج با دستان مبارکشان آن شترها را قربانی میکردند. سپس وقتی پیامبر اکرم ج سلمانی را صدا زد تا سر مبارک را بتراشد، من با چشمان خودم میدیدم همان "سهیل بن عمرو"ی که حاضر نبود اجازه دهد در پیمان نامه صلح حدیبیه "بسم الله الرحمن الرحیم" و "محمد رسول الله" نوشته شود، آنروز اجازه نمیداد موی مبارک سر آن حضرت ج بر زمین افتد، آنها را یکی یکی جمع کرده بر چشمانش میگذاشت. من با تماشای آنچه جلوی چشمانم روی میداد بیاختیار حمد و سپاس و ثنای خداوند متعال میگفتم، آن پروردگار دانا و حکیم و برتری که اینچنین افرادی را از هدایت اسلام سرفراز گردانید".
بدون شک حضرت ابوبکر صدیق س از تمامی صحابه کرام در عقل و دانش کاملتر و صاحب رأی و حکمت و اندیشه برتری بودند.[1]
روزی رسید که همان کسی که اجازه نمیداد "بسم الله الرحمن الرحیم" و "محمد رسول الله" بر صلح نامه نگاشته شود، موی مبارک رسول الله ج را بر چشمان خود میگذاشت. |
73- مثالی نمونه از اعتماد و رازداری
روزی حضرت ابوبکر س نزد دخترشان؛ مادر مؤمنان، عائشه صدیقه ل تشریف آوردند. او سخت مشغول آمادگی لباس و زاد و توشه و ابزار جنگی پیامبر اکرم ج برای حمله به مکه و فتح آن بود. البته پیامبر خدا ج از او خواسته بود به کسی اطلاع ندهد مسیر حرکت روی بکجاست.
حضرت ابوبکر س از ایشان پرسیدند: «یا بنیة! لم تصنعین هذا الطعام».
"دخترم! چرا اینهمه زاد و توشه آماده میکنی؟".
حضرت عائشه هیچ نگفته مشغول کار خود شد. حضرت ابوبکر کنجکاوانه پرسید: «أ یرید رسول الله ج أن یغزو؟». " آیا رسول الله ج برای جنگ آمادگی میگیرد؟".
حضرت عائشه گویا چیزی نمیشنود، همچنان خاموش ماند. حضرت ابوبکر بیشتر کنجکاو شده پرسید:" بله! شاید میخواهد به رومیان حمله کند؟". باز هم حضرت عائشه همچنان خاموش ماند. باز هم حضرت ابوبکر کنار نرفته پرسیدند: «لعله یرید أهل نجد؟». " شاید هدف حمله نجدیان باشند". حضرت عائشه هیچ حرکتی از خود نشان نداده خاموشی اختیار کرد.
حضرت ابوبکر اخمی در هم فرو برده پرسید: «لعله یرید قریشا؟». " شاید پیامبر ج میخواهد به قریش حمله کند؟".
باز هم حضرت عائشه همچنان خاموش ماند.
چون حضرت ابوبکر دید دخترش حاضر نیست کلمهای از زبانش بیرون آید فهمید که این دختر با تربیت هرگز راز رسول الله ج را افشا نخواهد کرد. پس چرا به خود رسول الله ج مراجعه نکند تا از حقیقت ماجرا مطلع شود. ایشان خدمت رسول الله ج رسیده پرسیدند: «یا رسول الله! أ ترید أن تخرج مخرجا؟». " یا رسول الله! آیا میخواهید به جایی تشریف ببرید؟". پیامبر اکرم ج فرمود: «نعم». بله!
حضرت ابوبکر پرسیدند: «لعلک ترید بنی الأصفر؟». " شاید میخواهی به روم حمله کنی؟". پیامبر اکرم ج فرمودند: «لا». "نه!". حضرت ابوبکر س باز عرض کرد: «أ ترید أهل نجد؟». آیا هدف حمله نجدیان هستند؟ آن حضرت جواب دادند: «لا». خیر! حضرت ابوبکر باز عرض کرد: «فلعلک ترید قریشا؟». پس شاید میخواهید بسوی قریشیان لشکر کشی کنید؟ رسول الله ج فرمودند: «نعم». آری! حضرت ابوبکر با تعجب پرسیدند: «یا رسول الله! أ لیس بینک وبینم مدة؟!». " یا رسول الله! آیا هنوز از پایان مدت عهد و پیمانی که بین شما و آنهاست باقی نمانده؟" نبی کریم فرمودند: «ألم یبلغک ما صنعوا ببنی کعب؟». آیا خبر نداری با بنو کعب چه کردهاند؟ - و چگونه پیمان صلح را زیر پا نهادهاند؟-.[1]
حضرت ابوبکر س با شنیدن ماجرای خیانت قریشیان در مقابل پیامبر اکرم ج سر تسلیم خم کرده، برای آمادگی برای این موقعیت بسیار سخت و دشوار کمر همت بسته در کنار رهبر بزرگش شروع به آماده کردن نیازهای راه شد.
آیا اطلاع نداری آنها با همپیمان ما بنو کعب چه خیانتها و ناجوانمردیها کردهاند؟ |
روزی حضرت ابوبکر صدیق برای ملاقات با برخی از یهودیان به مدرسه آنها تشریف برد. ایشان متوجه شدند بسیاری از آنان دور و بر شخصی بنام "فنحاص" جمع شده اند. "فنحاص" از دانشمندان و علماء و فضلاء یهود به شمار میرفت. "أشیع" عالمی ورزیده و دانشمند دیگری از یهود بود که نزدیک "فنحاص" نشسته بود.
حضرت ابوبکر س به "فنحاص" گفتند:
«ویحک! اتق الله وأسلم، إنک تعلم أن محمدا لرسول الله، قد جاءکم بالحق من عنده، تجدونه مکتوبا عندکم فی التوراة والإنجیل».
"من برای تو خیلی متأسفم! از خدا بترس و اسلام بیاور! بخدا قسم، تو بخوبی میدانی محمد فرستاده پروردگار است و نیز میدانی او پیکی است که حقیقت را از جانب خداوند برای شما آورده. ذکر او را در کتابهای تورات و انجیل خودتان میبینید".
"فنحاص" به ابوبکر جواب داد: " ابوبکر! قسم به خدا! ما هیچ نیازی بخدا نداریم، بلکه در حقیقت این خداست که محتاج ماست. ما در مقابل او هیچ آه و زاری و طلب حاجت و ابراز ناتوانی نمیکنیم، اوست که در مقابل ما آه و زاری میکند و ناتوان و درمانده است. هیچ شکی در این نیست که ما را نیازی به او نیست و او محتاج و نیازمند ماست. اگر او از ما مستغنی و بینیاز میبود هرگز آنطوری که رفیقت – رسول الله ج – ادعا میکند خداوند از ما قرض نمیخواست. خدا شما را از سود و ربا منع میکند در حالیکه به ما ربا میدهد. اگر او به ما حاجت و نیازی ندارد چرا ما را ربا میدهد؟".
حضرت ابوبکر س با شنیدن زبان درازی و گستاخی این مرد ابله کنترل خود را از دست داه، سیلی آبدار و محکمی روی صورت "فنحاص" گذاشته داد کشید:
«والذی نفسی بیده! لو لا العهد الذی بیننا وبینک لضربت رأسک، أی عدو الله!».
"قسم بذات آن خدایی که جان من در دست اوست! ای دشمن خدا.. اگر همین عهد و پیمانی که بین ماست نمیبود سرت را از گردنت جدا میکردم".
فنحاص بیشرمانه نزد رسول الله ج آمده از ابوبکر س شکایت آورده گفت: " محمد بنگر که دوستت با من چه کرد؟". رسول الله ج با تعجب روی کرده به ابوبکر تا از او حقیقت ماجرا را جویا شود، و فرمود: «ما حملک على ما صنعت؟». " چرا چنین کاری کردی؟!".
حضرت ابوبکر س در جواب فرمودند:
«یا رسول الله! إن عدو الله قال قولا عظیما، إنه یزعم أن الله فقیر وأنهم أغنیاء، فلما قال ذلک غضبت لله بما قال وضربت وجهه».
"یا رسول الله ج این دشمن خدا حرف بسیار زشتی زد. او ادعا میکند که خداوند فقیر و نادار است و آنها ثروتمند و بینیاز. چون چنین حرفی زد در دفاع از عظمت و بزرگی پروردگارم خون در من جوشید و سیلی محکمی به او زدم".
"فنحاص" فورا جلوی حرف ابوبکر پرید و چنین اتفاقی را بکلی انکار کرد و گفت:" من هرگز چنین حرفی نزدم".
در گیر و دار این حرفها بود که آسمان به دفاع از ابوبکر برخواست و خداوند برای مهر نهادن بر راستگویی و صداقت ابوبکر و پرده دریدن از چهره ننگین فنحاص این آیات کریمه را بر پیامبرش وحی نمود:
﴿لَّقَدۡ سَمِعَ ٱللَّهُ قَوۡلَ ٱلَّذِینَ قَالُوٓاْ إِنَّ ٱللَّهَ فَقِیرٞ وَنَحۡنُ أَغۡنِیَآءُۘ سَنَکۡتُبُ مَا قَالُواْ وَقَتۡلَهُمُ ٱلۡأَنۢبِیَآءَ بِغَیۡرِ حَقّٖ وَنَقُولُ ذُوقُواْ عَذَابَ ٱلۡحَرِیقِ١٨١﴾ [آل عمران: 181]
«بیگمان خداوند سخن کسانی را شنید که گفتند: خدا فقیر است و ما بینیازیم! آنچه را گفتند (بر ایشان) خواهیم نوشت، و به قتل رساندن پیامبران را به ناحق (توسّط گذشتگان) ایشان (هم ثبت و ضبط خواهد شد) و بدانان خواهیم گفت: بچشید عذاب (آتش) سوزان را».[1]
71- در رکاب رسول الله در غزوه احد
نقشه دفاعی پیامبر اکرم ج در غزوه احد چنین حکیمانه طرح ریزی شده بود که کوه احد پشت سر سپاه اسلام و طرف راستش قرار گیرد. دست چپ مسلمانان کوهی بود که بعدها بنام کوه تیراندازان مشهور شد. پیامبر خدا ج پنجاه تیرانداز را روی این کوه مأموریت داده بود تا اجازه ندهند مشرکان مکه سپاه اسلام را دور زده از پشت به آنها شبیه خون زنند.
جنگ با موفقیتهای بسیار شایان و پیروزیهای چشم گیری به نفع سپاه اسلام پیش میرفت. لشکر مهاجم که از مکه آمده بود عقب نشینی کرده میدان را ترک میگفت. قبل از اینکه سپاه مکه بطور کامل تار و مار شود. تیراندازانی که مسئولیت حراست از کوه بدانها سپرده شده بود دچار اشتباه بسیار کشندهای شدند. آنها به طمع جمع آوری غنیمت جایگاه خود را ترک کردند. به جزء چند تیر اندازی که توان رویارویی با لشکر بزرگی را نداشتند بر کوه کسی نمانده بود.
خالد بن ولید که تا آن زمان هنوز مسلمان نشده بود از فرصت استفاده کرده فورا همراه اسب سوارانش خود را پشت لشکر بهم ریخته سپاه اسلام رسانید و با حملهای غافلگیرانه، آنها را بدام انداخت. بلافاصله در این هنگام شخصی این شایعه را بر زبانها منتشر کرد که رسول الله ج شهید شدهاند. واکنشهای صحابه کرام در مقابل این شایعه با همدیگر بسیار مختلف بود. همه در میدان بزرگ گسترده جنگ پخش و پلا شده بودند و هر یک در فکر نجات جان خود بود، در این گیر و دار حضرت ابوبکر صدیق با یک جهش بیمانندی قبل از هر چیز خود را نزد رسول اکرم ج رسانید.
پس از او ابوعبیده بن جراح، علی، طلحه، زبیر، عمر بن الخطاب، حارث بن صمه، ابودجانه، سعد بن ابی وقاص و تعدادی دیگر از صحابه بزرگوار خود را بدانجا رسانیدند. سپس او همراه با رسول الله ج بسوی درهای در کوه احد رفتند تا در انجا قدرت مادی و معنوی مسلمانان را دوباره جمع کنند.
حضرت ابوبکر صدیق س هرگاه از غزوه احد یاد میکرد میفرمود: «ذلک یوم طلحة». " جنگ احد در واقع روز - جان نثاریها و رشادتها و دلیریهای - طلحه بود".
پس از این جمله ایشان حکایت احد را تعریف میکرد و میگفت:" در روز احد قبل از همه من خدمت رسول اکرم ج رسیدم. دیدم شخصی (طلحه) یک تنه در راه خدا جان بر کف نهاده، سینه در مقابل دشمن سپر کرده و با جوانمردی بیمانندی از رسول اکرم ج دفاع میکند. با خودم گفتم: ای ابوبکر، تا حالا هر چه شده، شده، حال تو طلحه شو و چون او جوانمردیها و رشادتها به نمایش بگذار".
جلوی من و مشرکان یک فرد ناشناسی مشغول شمشیر زنی بود، من از او به رسول الله ج نزدیکتر بودم. او آنچنان شتابان تند و تیز شمشیر میزد و با قدرت و جرأت بر دشمن حملهور بود و بجلو میرفت که در توان من نبود با سرعت و شتاب او به دشمن بتازم. یک لحظه به او نگاهی انداختم دیدم که حضرت ابوعبیده بن جراح س است.
وقتی ما به رسول الله ج رسیدیم، دیدیم خون از چهره مبارک آن جناب فواره میزند. دندان مبارکشان شهید شده بود. میخهای کلاه خود ایشان در صورتشان فرو رفته. رسول الله ج بدون توجه به آنچه برو آمده گفتند: مواظب طلحه باشید. ما قبل از همه بطرف رسول الله ج رفتیم. من مشغول بیرون آوردن میخهای کلاهخود از صورت مبارک شدم که ابوعبیده به من گفت: تو را خدا این سعادت را به من واگذار کن و اجازه بده من این کار را بکنم. من کنار رفتم. در تلاش برای بیرون آوردن آهنهای فرو رفته در صورت پیامبر خدا ج دو دندان جلویی ابوعبیده شکست. ابوعبیده از پیش زیباتر به نظر میرسید. سپس ما به طرف طلحه رفتیم و او را از گودالی که در آن افتاده بود بیرون آوردیم. بیش از هفتاد زخم شمشیر و تیر و نیزه بر جسم او بود. بعدها پیامبر اکرم ج فرمود: هر کس میخواهد شهیدی را ببیند که زنده روی زمین راه میرود به طلحه بنگرد.[1]
در جنگی که در منطقه "مصیخ" در نزدیکیهای حورات بین مسلمانان و دشمن درگرفت، دو نفر که قبلا اسلام آورده بودند و نزدشان امان نامهای نیز با امضای حضرت ابوبکر س بود، کشته شدند. مجاهدان نه از اسلام آنها اطلاعی داشتند و نه از امان نامه. یکی از آنها عبدالعزی بن أبی رهم بن قرواش بود که طعمه شمشیر بران حضرت جریر بن عبدالله بجلی س شد، و دیگری لبید بن جریر بود که بدست یکی از مسلمانان کشته شد. وقتی خبر کشته شدن آنها به حضرت ابوبکر س رسید ایشان دیه (خون بهای) آنها را پرداخت و با الفاظی بسیار خوب و شایسته نصیحتی نوشته برای فرزندان آنها فرستادند. حضرت ابوبکر درباره آن دو نفر چنین نوشت:
«کذلک یلقى من یساکن أهل الحرب فی دیارهم». " مسلمانی که در میان دشمنان سکونت اختیار میکند چنین بلاهایی بسرش میآید".
یعنی آنچه به سر آنها آمد اشتباه خودشان بود که در بین مشرکان زندگی میکردند.