ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | |||||
3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 |
10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 |
17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 |
24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
در دوران خلافت حضرت ابوبکر صدیق س فتنه و آشوبی که طلیحه أسدی برپا نموده بود نیز چون سایر فتنهها سرکوب شد. بیائید حکایت این ماجرا را با هم مرور کنیم:
طلیحه اسدی سومیم شخصی بود که به دروغ ادعای پیامبری کرده بود، او اواخر زندگی مبارک حضرت خاتم الأنبیاء ج چون قارچ سر از زمین در آورد. این فرد در سال نهم هجری که به عام الوفود مشهور است همراه با فرستادگان قبیلهاش بنو أسد خدمت رسول الله ج حاضر شده بود. هیئت فرستاده شده از سوی این قبیله چون خدمت پیامبر عرض سلام کرد، گویا با اسلام آوردنشان بر رسول اکرم ج منت نهاده گفتند: " ما برای این که گواهی دهیم هیچ خدا و معبودی نیست مگر خدای یکتا، و بدون هیچ تردیدی اقرا کنیم که شما بنده و فرستاده خدا هستید، خدمت شما حاضر شدهایم. البته ما اسلام آوردهایم بدون اینکه شما هیچ سپاه و لشکری را بسوی ما گسیل دارید! و ما خبر اسلام قوم و قبیلهمان را نیز بهمراه داریم".
قرآن کریم برای به خاک مالاندن پوزه غرور این افراد چنین فرمود:
﴿یَمُنُّونَ عَلَیۡکَ أَنۡ أَسۡلَمُواْۖ قُل لَّا تَمُنُّواْ عَلَیَّ إِسۡلَٰمَکُمۖ بَلِ ٱللَّهُ یَمُنُّ عَلَیۡکُمۡ أَنۡ هَدَىٰکُمۡ لِلۡإِیمَٰنِ إِن کُنتُمۡ صَٰدِقِینَ١٧﴾ [الحجرات: 17]
«آنان بر تو منّت میگذارند که اسلام آوردهاند! بگو: با اسلام خود بر من منّت مگذارید، بلکه خدا بر شما منّت میگذارد که شما را به سوی ایمان آوردن رهنمود کرده است، اگر (در ادّعای ایمان) راست و درست هستید».
چون این گروه به سرزمین خود بازگشتند طلیحه مرتد شده ادعای پیامبری کرد. او در منطقه "سمیراء" اردوگاهی زده مشغول جمعآوری نیرو شد. بسیاری از مردم نادان و قبیله پرستان و قومگرایان بدو پیوستند و تبلیغات او به هر سو پیچید. اولین شعبده بازی او که باعث گمراهی بسیاری از مردم شد این بود که؛ باری او همراه برخی از اقوامش در سفر بود، وقتی آب آنها به ته کشید و تمام شد و مردم از عواقب تشنگی به وحشت افتادند، او به آنها گفت: " بر اسب من سوار شده چند میل چارنل بتازید، شما آب خواهید یافت". آنها چنین کردند و به آب رسیدند.
این نمایشی که او بازی کرد باعث گمراهی بسیاری از روستانشینان شده و باعث رونق گرفتن دعوت او و شعلهورتر شدن فتنهاش گردید. از کارهای پوچ و بیهوده او این بود که سجدهها را از نماز حذف کرد. او ادعا میکرد از آسمان برای او وحی نازل میشود. وی حرفهای بیمفهومی را در قالب جملات مسجع بخورد مردم میداد. مثل: «الحمام والیمام والصرد الصوام، قد صمن قبلکم بأعوام، لیبلغن ملکنا العراق والشام».
"کبک و کبوتر، قناری روزه دار، سالها پیش از شما گرفتند روزه، پادشاهی ما رسد به عراق و شام"!
شیطان در پوست طلیحه اسدی خزیده او را بکلی مست خواب و خیال خود کرده بود. فتنه و آشوب او با سرعت زیادی نیرو میگرفت. چون خبر این آشوبگر به رسولالله ج رسید ایشان پهلوان نامدار اسلام؛ ضرار بن ازور أسدی را برای جنگ با او فرستاد. ولی ضرار س نتوانست در مقابل او مقاومت کند چرا که با گذشت زمان توان و قدرت و نیروی او بسیار بالا رفته بود. بخصوص پس از پیوستن قبیلههای أسد و غطفان به سپاه او بسیار بر قدرت و توان نظامی او افزوده گشته بود.
211- علم و دانش جانشین رسول الله و درایت و حکمت او
مذعور بن عدی یکی از پهلوانان قوم حضرت مثنی بن حارثه شیبانی است که از او جدا شده، برای حضرت ابوبکر س در نامهای نوشت:
"من شاهسوار خاندان بنوعجل هستم و در شبیه خون زدن در سحرگاهان مهارت دارم. افراد خاندانم با من همراهند. هر یک از آنها صد نفر را حریف است. من این منطقه را چون کف دستم میشناسم، من مرد میدان کارزارم و از ریز و درشت نقشههای جنگی منطقه با خبرم. شما فرماندهی مناطق زرخیز و سرسبز عراق را به من واگذار کنید. من بیاری خداوند آنرا فتح خواهم کرد".
حضرت مثنی س نیز نامهای به حضرت ابوبکر صدیق نوشته او را از حکایت مذعور بن عدی مطلع ساخت. در آن نامه آمده بود: "به اطلاع خلیفه رسول الله میرسانم که مذعور بن عدی شخصی از قوم من است. او فردی از شاخه بنوعجل است. چند تن از دوستانش نیز با او همراهند. او با من درافتاده میخواهد امارت منطقه را از من تصاحب کند. مناسب دیدم شما را از جریان مطلع سازم تا خود در این باره دستوری صادر فرمائید".
حضرت ابوبکر صدیق س در جواب مذعور بن عدی چنین نگاشت:
«أما بعد! فقد أتانی کتابک، فهمت ما ذکرت وأنت کما وصفت نفسک عشیرتک نعم العشیرة! وقد رأیت لک أن تنضم إلى خالد بن الولید فتکون معه وتقیم معه ما أقام بالعراق وتشخص معه إذا شخص».
"پس از حمد و ثنای الهی! نامه شما را دریافت کردم. آنچه بدان اشاره کردی را فهمیدم. البته شما همانطورید که خود وصف نمودهاید و خاندان شما نیز از بهترین مردمانند. برای شما تصمیم بر آن گرفتم که به خالد بن الولید بپیوندید و تا زمانی که ایشان در عراقند همراه او باشید، و چون از عراق برآمد همراه او نیز حرکت کنید".
و برای حضرت مثنی بن حارثه نوشت: «فإن صاحبک العجلی کتب إلی یسألنی أمورا، فکتبت إلیه آمره بلزوم خالد حتى أرى رأیی وهذا کتابی إلیک آمرک أن لا تبرح العراق حتى یخرج منه خالد بن الولید، فإذا خرج منه خالد بن الولید، فالزم مکانک الذی کنت به وأنت أهل لکل زیادة وجدیر بکل فضل».
"رفیق عجلی شما برایم نامهای نوشته اختیاراتی خواسته، برای او نوشتم که به خالد بن الولید بپیوندد تا تصمیم بگیرم. و این نامه من به شماست، دستور میدهم تا خارج شدن خالد بن الولید از عراق در همانجا بمانی، و چون خالد بن الولید از عراق خارج شد، مسئولیتی که بر عهده داشتی را همچنان داشته باش. البته شما شایسته هرگونه تقدیر و احترام بوده، لیاقت هر فضیلت و شرفی را دارید".
حضرت خالد در ماه رجب یا محرم سال 12 هجری به عراق اعزام شد.[1]
فرماندار صنعاء در دوران خلافت حضرت ابوبکر صدیق س مهاجر بن أبی أمیة بود. او برادر مادر مؤمنان؛ أم سلمه است. و در جنگ با مرتدان یمن کارنامه بسیار پر افتخاری دارد.[1]
حاکم طائف در دوران خلافت حضرت صدیق اکبر س؛ عثمان بن أبو العاص بود. رسول الله ج ایشان را فرماندار طائف تعیین کرده بود. حضرت ابوبکر صدیق س نیز ایشان را همچنان بر عهدهشان برقرار داشتند. عثمان بن أبوالعاص از رسول الله ج نه (9) حدیث روایت کرده، سه تا از آنها در صحیح مسلم آمده است. حضرت عمر س نیز ایشان را فرماندار عمان و بحرین تعیین نمود. او در دوران خلافت معاویه بن أبی سفیان س وفات کرد. در بین فرزندان و نوادگانشان شخصیتهای نامدار و بزرگ بسیاری را میتوان یافت.[1]
حاکم برگزیده حضرت ابوبکر صدیق س برای شهر مکه مکرمه عتاب بن أسید بود. عتاب که جوانی بیست ساله بود، در فتح مکه اسلام آورد. رسول الله ج در هنگام بازگشت از مکه مکرمه ایشان را به عنوان فرماندار و حاکم آن شهر تعیین نمود. عتاب جوانی بسیار پرهیزکار بود. پس از خلافت حضرت صدیق س ایشان نیز او را همچنان بر مسئولیتی که داشت برقرار گذاشت. در کتابهای تاریخ آمده که عتاب بن أسید درست در همان روزی درگذشت که حضرت ابوبکر صدیق س چشم از جهان بربست![1]