در دوران خلافت ابوبکر صدیق س فتنه دیگری نیز در یمن سربرآورد که ایشان با مشت آهنین آنرا سرکوب کردند. پس از رسیدن خبر رحلت پیامبر اکرم ج برخی از زنهای یهودی بهمراه برخی از زنهای نگونبخت حضرموت به مناسبت وفات آن حضرت ج جشنها و پایکوبیها به پا کردند. آنها به این مناسبت شبهایی پر از فسق و فجور و فساد و فحشا و بیحیایی و عریانی ترتیب دادند. در این مجالس همه را به فحشا و بیبندو باری تشویق میکردند.
در این شبهای تار فساد و بیبند و باری، آنها همراه با شیطان و دار و دستهاش به رقص و پایکوبی پرداختند. شیطان و این زنهای بیبند و بار، از انحراف مردم از دین اسلام و دعوت به سرکشی و طغیان بر علیه مسلمانان و جنگ با آنها بسی خوشحال و شاد بود. اینها عاشقان بیبند و باری و تشنه فحشای دوران جاهلیت بودند. چون اسلام آمد با نظافت و پاکیزگی خود آنها را از این بیهودگیها و پستیها و حیوان منشیها و شهوت پرستیها بازداشت. این پاکیزگی و طهارت برای آنها چون سیاهچال زندانهای وحشتناک بود، گویا توان نفس کشیدن از آنها سلب شده بود و آنها در حال مرگ بودند. برای همین تا خبر وفات پیامبر پاکی و طهارت به آن حیوان صفتهای شهوتران رسید تمام کینه و حقد و دشمنی که در سینههایشان بر علیه اسلام و پیامبر انباشته بودند را به یکباره بیرون ریختند. دستهایشان را حنا بسته، دهل و سرنای خود را برگرفته شروع به رقص و پایکوبی و ترانه سرایی کردند. حکومت جدید أسود عنسی آرزوهای آنها را برآورده کرد. بیشتر این زنها از روسپیگران طبقه ثروتمند جامعه و بقیه از زنهای یهودی بودند. بسیاری از منافع کلان هر دو گروه؛ سران و رؤسای یهود و سرداران عرب با تکه پاره کردن ستونهای اسلام و برانداختن حکومت اسلامی گره خورده بود. تاریخ از این جنبش شهوتران و شورش بر علیه پاکی و طهارت، به نام " حرکة البغایا" – جنبش روسپیگران و زنهای بیبند و بار – یاد میکند.
آنها نزدیک به سی نفر زن بدکاره بودند که در روستاها و دهاتهای حضرموت بسر میبردند. مشهورترین آنها "هر بنت یامن" یهودی است. فحشا و زناکاری او ضرب المثل شده بود. عرب در وصف بدترین فساد و فحشاگری زنی میگوید: «أزنى من هر». "از هر هم زنا کارتر"!
گزارشهای تاریخی میگوید مردهای بدکار و فاسد در زمان جاهلیت بارها نزد او میآمدند. به این زنهای فاسد و بدکاره اجازه داده نمیشد آزادانه به هر جا حرکت کنند تا مبادا همه جامعه را به فساد کشند. خبر آنها به حضرت ابوبکر صدیق س رسید. فردی از یمنیها چند بیت شعر نوشته به دست کسی داد تا آنرا به امیر المؤمنین برساند، مفهوم آن ابیات شعر چنین بود:
" چون خدمت ابوبکر حاضر شوی، بدو برسان که زنهای بدکاره چه کارها که نکردهاند؟! با رقص و پایکوبی و ترانه وفات رسول الله ج را جشن گرفتند و دستهایشان را حنا بستند. شمشیر تیز و برانت را چون رعد برق بر دستهای پلید جنایت آنها فرود آور".
حضرت ابوبکر برای استاندار آنجا "مهاجر بن أبی أمیه" نامهای نوشته بدو دستور داد تا فورا با احتیاط و بشدت با آن زنهای فاحشهگر برخورد کند. در نامه چنین آمده بود: " چون نامه من به شما رسید با دستههای سوارکار و پیاده نظام خود بطرف این زنهای بدکاره حرکت کرده دستهای خیانتشان را قطع کن. اگر کسی سد راهتان شد، او را با دلیل و برهان آگاه سازید و به بزرگی جنایتی که مرتکب میشود او را مطلع نمائید و یادآوری کنید سد راه بودنش به معنای حمایت از گناه و جرم و اعلام دشمنی با اسلام است. اگر از راهتان کنار رفت عذرش را قبول کرده از او درگذرید و اگر چنانچه بر موقفش پا فشاری کرده مانع حرکت شما شد با او نیز بجنگید. بدون شک پروردگار عالم نقشه خائنان را بر باد میدهد و آنان را یاری نخواهد کرد".
حضرت مهاجر بن أبی أمیه فورا پس از خواندن نامه خلیفه رسول الله ج جوانان و دستههای اسب سوار خود را بسیج کرده به طرف این زنهای پلید و فسادکار حرکت کرد. گروههایی سرکش، از حضرموت و کنده سد راه او شدند.
ایشان بسیار تلاش کردند تا آنها را بفهماند جلوی راه حق را نگیرند، برخی حرفهای او را فهمیده بازگشتند، ولی خون جلوی چشم بیشتر این قلدرها را گرفته بود، آنها تشنه کشت و کشتار بودند. مسلمانان در یک درگیری سخت شکست عبرتناکی به آنها دادند و دست پلید و خیانت آن زنهای بدکاره و روسپیگران شهوتران را از جامعه بریدند. بیشتر آنها کشته شدند و برخی بسوی کوفه متواری گشتند. آنها در سایه عدل اسلام به سزای ننگ اعمالشان رسیدند. امیر مسلمانان آنها را دستگیر کرده حد و سزای سرکشی را بر آنها جاری ساخت.[1]
در تاریخ از حرکت زنهای یمنی بنام "حرکة البغایا" یعنی جنبش زنهای بدکاره یاد میشود |
201- پیشگامی مهاجر س در جنگ با مرتدان حضرموت و نجران..
از دوازده لشکری که حضرت ابوبکر صدیق س آماده ساخته بود، سپاه مهاجر بن أبی أمیه آخرین سپاهی بود که از مدینه منوره حرکت کرد، در این سپاه دستهای از مهاجران و انصار نیز بودند. چون این لشکر از مکه گذشت، امیر مکه خالد بن أسید برادر عتاب بن أسید نیز به قافله آنها پیوست. و چون سپاه به طائف رسید عبدالرحمن بن أبو العاص همراه دوستانش به آنها پیوستند. در نجران حضرت جریر بن عبدالله بجلی س را همراه خود گرفتند. بهمین صورت عکاشه بن ثور که مردم تهامه را جمع کرده بود را شامل سپاه کردند. فروه بن مسیک که استاندار مذحج و اطراف آن بود نیز به این لشکر پیوست. سپاه در نجران از کنار بنو حارث گذشت، امیر آنها؛ مسروق عکی نیز با لشکر همراه شد.
حضرت مهاجر س در نجران سپاه را به دو قسمت تقسیم کرد. یک قسمت از آن مسئولیت یافت باقیماندههای لشکر متواری أسود عنسی در نجران و صنعاء را تعقیب کرده از بین ببرد. خود حضرت مهاجر س فرماندهی این سپاه را به عهده داشت. فرماندهی لشکر دیگر را به برادرش عبدالله واگذار کرد. پاکسازی یمن از بقیه مرتدان به دوش او واگذاشته شد.
همینکه حضرت مهاجر در صنعاء مستقر شد در نامهای گزارش کامل از وضعیت خود و استقرار امنیت در منطقه را به اطلاع رسانیده منتظر جواب شد. درست در همین زمان امیرانی که در زمان رسول اکرم ج به کار گماشته شده بودند چون؛ حضرت معاذ بن جبل و دیگر مسئولان دولتی از حضرت ابوبکر س درخواست کردند به آنها اجازه دهد به مدینه منوره بازگردند. تنها حضرت زیاد بن لبید چنین درخواستی نکرد.
جواب حضرت ابوبکر س به آنها رسید. در آن نامه خلیفه به حضرت معاذ س و تمام استانداران و شهردارها نوشته بود هر کس میخواهد به مدینه باز گردد پیش از حرکت نائبی برای خود تعیین نموده، مسئولیتهایش را بدو واگذار نماید. همه آنها پس از ترتیب دادن کامل کارها به مدینه بازگشتند.
به حضرت مهاجر س دستور رسید با حضرت عکرمه همراه شده با هم به طرف "حضرموت" برای کمک به زیاد بن لبید بروند. ایشان پس از واگذار کردن این مسئولیت بدانها، دستور داد، به هر سربازی از مجاهدان مکه مکرمه و یمن که در این نبردها شرکت داشته قصد بازگشتن به شهر خود را دارد، اجازه بازگشت دهند. و تنها افرادی را با خود ببرند که داوطلبانه شرکت در جهاد را بر بازگشت به خانههایشان ترجیح میدهند.
تمامی مرتدان این مناطق سرکوب شده، آتش فتنه در منطقه بکلی خاموش گشت. حضرت عکرمه س همراه با اسیران و غنیمتهای جنگی به مدینه منوره بازگشت. اشعث بن قیس که از چشم قومش افتاده بود نیز در بین اسیران بود. بیش از همه، زنها از او نفرت داشتند و او را سبب ذلت و خواری و رسوایی خود میدانستند. یکی از اسباب نفرت آنها این بود که او در هنگام امان خواستن از مسلمانان نام خودش را قبل از نامهای دیگران نوشته بود. زنهای قبیلهاش او را خائن و وطن فروش صدا میزدند.
چون اشعث خدمت حضرت ابوبکر صدیق س آورده شد، آن حضرت از او پرسید:
«ماذا ترانی أصنع بک، فإنک قد فعلت ما علمت». "خودت میدانی چه جنایتهایی کردهای، حالا گمان میکنی با تو چه خواهم کرد؟".
او سرشکسته و پریشان گفت:"بر من منت بگذار، بند و زنجیرهایم را باز کن و خواهرت را به ازدواج من در بیاور، چونکه من دوباره مسلمان شدهام!".
حضرت ابوبکر درخواست او را پذیرفت، و خواهرش "أم فروة دختر أبوقحافه" را به ازدواج او درآورد و او تا فتح عراق در مدینه ماند.
در روایت تاریخی دیگری آمده که چون اشعث بن قیس احساس کرد حضرت ابوبکر صدیق س او را سزای سختی خواهد داد به سخن درآمده گفت:" آیا نمیخواهی کار خیری بکنی، از اشتباهاتم درگذر و مرا آزاد کن. اسلام آوردن مرا قبول کن. و با من آنچنان رفتار کن که افرادی چون شما با اشخاصی چون من میکنند و همسرم را به من بازگردان".
اشعث اولین باری که خدمت رسول الله ج حاضر شد، از أم فروه خواستگاری کرده بود. آن حضرت ج خواستگاریش را قبول کرد و ازداوجش برای دفعه دیگری که بازمیگردد به تأخیر انداخته شد. پس از آن رسول الله ج جهان فانی را بدرود گفت، و اشعث به فتنه و آشوب مرتدان پیوست. او حالا از این بیم داشت که حضرت ابوبکر صدیق س زنش را به او نخواهد داد. برای همین او سعی کرد حضرت ابوبکر س را مطمئن کند که در تمام منطقه کسی را از او پایبندتر به دین نخواهند یافت. حضرت ابوبکر نیز از اشتباهات او درگذشته او را بخشید، و زنش را به او سپرد. سپس فرمود:
«انطلق فلیبلغنی عنک خیر».
"برو! از این به بعد خبرهای خوبی باید از تو به من برسد".
سپس ایشان سایر اسیران را نیز آزاد کرد و آنها به خانههایشان بازگشتند. آن حضرت ج خمس (یکپنجم) غنیمتهای جنگی را در بین فقیران و مستحقان تقسیم کردند.[1]
حضرت ابوبکر صدیق س خلیفهای بس بلند همت و با عزیمت بود. ایشان تصمیم گرفته بود تا آخرین دم با منکران زکات بجنگند و تا سرکوب کامل آنها و زیر پا نهادن غرور تکبر و قلدریشان، از حلمههای پیاپی بر علیه سرکشان دست نکشد. او میخواست به هر قیمتی شده میکروب سرکشی و طغیان و فتنه افروزی و آشوب پراکنی را از دلهای آنها برکشد. ایشان به اسامه و سپاهش دستور داد چند روزی را استراحت کنند، و خودشان همراه تعدادی از مجاهدان جان بر کف بسوی "ابرق" که در نزدیکی ذی القصة قرار دارد، حرکت کرد.
و تنها همان مجاهدانی را با خود گرفت که چند روز پیش در ذی القصة همراهش بودند و شجاعت و دلیری و شهامت بیمانندی را در جنگ با دشمن به نمایش گذاشته بودند.
بسیاری از افراد خدمت حضرت ابوبکر صدیق س عرض کردند خودتان به میدان کارزار نروید و در جنگ مشارکت نکنید، مبادا در جنگ حادثه ناگواری برای شما پیش آید، شخص دیگری را فرمانده سپاه تعیین کنید. ولی ایشان قبول نکرده فرمود: من نمیخواهم پشت صحنه بمانم. من با خودم عهد بستهام که در تمام سختیها در کنار شما باشم.
حضرت خلیفه از مدینه حرکت کرده به ابرق رسیدند. سه قبیله مشهور عرب؛ بنو عبس، بنو ذبیان و بنوبکر در آنجا برای جنگ با او صف آرایی کرده بودند.
در این جنگ بنو ذبیان و بنو بکر شکست خوردند. "ابرق" مال ابوذبیان بود. حضرت ابوبکر س آنها را از آنجا بیرون رانده به آنها گفت: از این به بعد همه این زمینها مال مسلمانها و تحت تصرف آنهاست. در آینده هرگز به بنو ذبیان اجازه نخواهیم داد بر این زمینها چیره شوند. خداوند همه این زمینها را به غنیمت ما در آورده است. از آن تاریخ به بعد تمام این مناطق در دست مسلمانان ماند.[1]
حضرت ابوبکر س در دوران خلافت خود فیروز دیلمی را استاندار صنعاء تعیین نمود. ایشان "قیس بن مکشوح" را استاندار نکرد چرا که او مدتی از دوستان بسیار صمیمی أسود عنسی و در صف او قرار داشت و برای بدست گرفتن حکومت قبائل و شوراندن مردم، به او یاری داده بود. حضرت ابوبکر س در برنامه سیاسی خود گذاشته بود؛ افرادی که زمانی مرتد شده، از اسلام بازگشتهاند را در رأس اداره امور قرار ندهد، بر مبنای همین قانون ایشان داذویه، جشیمش و قیس بن مکشوح را به عنوان معاونان فیروز تعیین نمود. قیس از این مسأله برآشفت و در پی ترور سه رهبر مسلمانان یمن برآمد. او شخصا یا بوسیله شخصی دیگر موفق به ترور داذویه شد. فیروز از دسیسه او باخبر شده به "خولان" نزد خاندان مادریش پناه گرفت. قیس تلاش داشت با شعلهور ساختن نعرههای قبیلهپرستی و تعصب فامیلی برخی سرداران و خانهای قبیلهها را بر علیه مسلمانان ساکن یمن بسیج کند. او به خورد آنها میداد که این مسلمانان میخواهند بزور بر شما حکومت کنند، آنها درپی آنند که سرداران شما را کشته همه شما را از این سرزمین بیرون برانند. سرداران و خانهای این قبیلهها تصمیم گرفتند با کنارهگیری از هر دو طرف درگیر، خود را در امان نگه دارند. آنها به قیس گفتند: ما را چه به شما، شما دو دوست بهتر از پس هم برمیآیید.
پس از آنکه قیس از این سرداران بکلی نا امید شد، در پی ساخت و باخت با سپاهیان شکست خورده أسود عنسی برآمد. آنها در صنعاء، نجران و لحج پراکنده بودند.
قیس با همه آنها دیدار کرده به آنها گفت که نقشه بیرون راندن مسلمانان از یمن تنها در صورتی پیروز میشود که همه آنها دست در دست هم دهند.
اهل صنعاء بکلی از توطئه و نقشهها و جبهه سازیهای او بیخبر بودند و به ناگاه خود را در محاصره لشکریان شکست خورده دشمن یافتند. پس از آن قیس در پی جمع کردن مسلمانان یمن برای اخراج آنها از آن سرزمین شد. فیروز دیلمی پس از رسیدن به "خولان" فورا به خلیفه نامه نوشته او را از توطئه و نقشههای قیس باخبر ساخت، با رسیدن این خبر به حضرت ابوبکر، آن حضرت برای تمامی آن سردارانی که پیامبر پیش از آن برایشان نامه نوشته بود، پیامی فرستاد. موضوع نامه بسیار روشن بود:
«أعینوا الأبناء على من ناوأهم وحوطوهم واسمعوا من فیروز وجدوا معه فإنی قد ولیته».
"مسلمانان یمن را در جنگ با دشمنانشان یاری دهید، دشمن را محاصره کنید، من فیروز را به فرمانداری شما برگزیدهام، از او اطاعت کنید".
دو هدف اساسی حضرت ابوبکر از این نقشه:
1- حضرت ابوبکر س این روش را برنامه نظامی خود قرار داده بود، چونکه سپاه اسامه بطرف شام رفته بود و خلیفه منتظر بازگشت آن بود تا کار سرکوب آشوب مرتدان در یمامه، بحرین، عمان و تمیم را برنامه ریزی کند.
آتش فتنه در این مناطق بسیار شدیدتر از آشوبهای یمن بود. ایشان فتنه و آشوبهای یمن را با ارسال نامه و سفیر به مناطق مختلف خاموش کرد.
2- هدف دوم ایشان این بود تا مسلمانانی که بر دین خود ثابت قدم ماندهاند فرصت بیشتری یابند، و دلیل و برهانهای قاطع بر حقانیت دینشان را بیشتر لمس کنند و در ثبات و پایداری و ایمان پختهتر شوند. این یکی از مسئولیتهای حضرت ابوبکر صدیق س بود، چونکه او مسئولیت مسلمانان و دعوت اطرافیان به اسلام را از جمله وظائف خود میدانست. افرادی که ابوبکر صدیق س برای آنها نامه فرستاده بود همان اشخاصی بودند که پیش از این رسول الله ج برای آنها پیام فرستاده بود و آنها بر اسلامشان ثابت قدم مانده بودند.
فیروز دیلمی با برخی از قبیلههای منطقه تماسی گرفته از آنها کمک خواست. سرفهرست این قبیلهها بنوعقیل بن ربیعه بن عامر صعصه بود، سپس این درخواست به قبیله عک نیز فرستاده شد. حضرت ابوبکر س به طاهر بن أبی هاله و مسروق عکی نیز پیام فرستاده بودند. پیش از این معاهده همکاری دوجانبه بین قبیله عک و اشعریها و مسلمانان یمن برقرار بود. همه این قبائل هر یک از جانب خود حرکت کردند. آنها برای پایان دادن این فتنه تمامی کوششهای خود را بخرج دادند. و توانستند توطئه قیس برای راندن مسلمانان ساکن یمن را خنثی کنند. آنها پس از نجات مسلمانان، صنعاء را محاصره کردند. درگیری شدیدی بین آنها و قیس درگرفت که در پی آن، او صنعاء را رها کرده پا به فرار گذاشت، و چون پیروان باقیمانده أسود عنسی در نجران، صنعاء و لحج متواری شده، از هر طرف ضربههایی بدو وارد میآمد. البته او توانست عمرو بن معدیکرب زبیدی را به صف خود بیاورد. با این وجود صنعاء بار دیگر توانست با فرستادن پیکها و نامهها امنیت و آسایش خود را بازیابد.
سیاست حضرت ابوبکر س برای سرکوب کردن این فتنه و آشوبها استفاده از نیروهای محلی بود. تاریخ نگاران این سیاست را با این عبارت مطرح ساختهاند: «رکوب من ارتد بمن لم یرتد وثبت على الإسلام».
"سرکوب مرتدان بوسیله مؤمنانی که بر اسلام ثابت قدم ماندهاند".
در کتابهای تاریخی هیچگونه اشارهای بر نحوه سرکوب آشوبگران و مرتدان تهامه یمن توسط خلیفه مسلمانان نشده است. غالبا خود مسلمانان تهامه اشخاصی مثل مسروق عکی و دیگران به کمک قبیله و قوم خود توانستهاند این فتنهها را خاموش کنند. سرشناسترین فرماندار مسلمانان در پایان دادن به فتنهها و آشوبهای تهامه طاهر بن أبی هاله بود. او همان کسی است که پیامبر او را به عنوان استاندار قسمتی از تهامه که منطقه قبیلههای عک و أشعریها بود، تعیین کرده بودند.
حضرت ابوبکر س به عکاشه بن ثور دستور داد تا در تهامه مستقر شده آنها را بسیج کند و در انتظار رسیدن دستورهای جدید باشد. ایشان حضرت جریر بجلی س را بسوی قبیله بجیله فرستاد و به او دستور داد تا مسلمانان مخلص و پایبند قومش را بسیج کرده و بر علیه مرتدان اعلام جهاد کند و مرتدان قبیله خثعم را گردن زند. حضرت جریر بن عبدالله س برای اجرای دستور حضرت خلیفه براه افتاد. تعداد اندکی از مرتدان جلوی راه او قد علم کردند که او برخی از آنها را به قتل رسانید و برخی دیگر فرار کردند و او آنها را تعقیب نمود.
تعدادی از افراد قبیله بنوحارث بن کعب در نجران به پیروی از أسود عنسی برخواسته بودند. آنها پس از درگذشت رسول الله ج در دینشان به شک افتاده بودند. حضرت مسروق عکی برای نبرد با آنها بدانجا رسید، در آغاز آنها را به بازگشت به آغوش گرم و صمیمی اسلام فرا خواند، آنها قبل از درگرفتن جنگ دوباره ایمان آوردند، مسروق عکی مدتی در نجران ماند و اداره حکومت منطقه را سر و سامان داد. پیش از رسیدن حضرت مهاجر بن أبی أمیه تمام کارهای نجران رو راست شده بود. سیاست حضرت ابوبکر صدیق س در سرکوب فتنه و آشوبها با نیروهای محلی بسیار موفقیت آمیز بود. ایشان پس از بازگشت سپاه اسامه مشغول گسیل نیرو به جبهههای مختلف شدند.[1]
پیشرفت سپاه حضرت عکرمه س بسوی کنده
حضرت ابوبکر صدیق س همه تغییر و تحولات و پیشرفتهای یمن را به دقت زیر نظر داشت. ایشان به عکرمه س دستور دادند پس از پایان دادن به فتنه مرتدان عمان به طرف "مهره" برود. همراه ایشان غیر از جنگجویان قبیلههای عمان هفتصد اسب سوار بود، وقتی آنها به منطقه "مهره" داخل شدند دیدند منطقه به دو گروه درگیر با هم تقسیم شده است؛
یک گروه به رهبری "شخریت" مناطق ساحلی دریا را بدست گرفتهاند و گروه دوم که از نظر نیرو از گروه اول بیشترند به رهبری "مصبح" بر تپهها و مناطق مرتفع چیره شدهاند. حضرت عکرمه آنها را به اسلام دعوت داد. شخریت که ساحل را بدست داشت دعوت اسلام را پذیرفت. گروه دوم که به قدرت و توان نظامی خود مغرور بود با اسلام در افتاد. حضرت عکرمه س با همکاری شخریت با او جنگید و او را شکست سختی داد. مصبح با تعداد بیشماری از یارانش کشته شدند. حضرت عکرمه در "مهره" اردوگاه زده مسلمانان را دور خود جمع کرد. پس از آنکه کارهای منطقه روبراه شد و مردم ایمان آورده بر پایبندی به اسلام عهد و پیمان بستند و امنیت و آرامش بر همه جا سایه گسترد و زندگی مردم بشکل طبیعی جریان پیدا کرد، حضرت عکرمه امیری برای آنها تعیین نمود.
نامه حضرت ابوبکر س به حضرت عکرمه رسیده بود که با حضرت مهاجر بن أبی أمیه که از طرف صنعاء حرکت کرده همراه شده بسوی "کنده" برود، برای همین ایشان "مهره" را ترک گفته به "أبین" آمد تا در آنجا منتظر حضرت مهاجر باشد. در مدت اقامتش در "أبین" ایشان قبیلههای نخع و حمیر را به اسلام دعوت داده تمام سعی و تلاش خود را برای ثابت نگه داشتن آنها بر اسلام بخرج داد.
رسیدن حضرت عکرمه س به أبین اثر مستقیم بر لشکریان أسود عنسی و بخصوص بر قیس بن مکشوح و عمرو بن معدیکرب داشت.
قیس پس از فرار از صنعاء در مناطق بین أبین و نجران رفت و آمد میکرد، در حالیکه لحج قلمرو لشکریان أسود عنسی بود. با تشریف آوری حضرت عکرمه س قیس به عمرو بن معدیکرب پیوسته هر دو برای جنگ آماده شدند. دیری نپائید که روابط این دو تیره شده با فحش و ناسزاگویی از هم جدا شدند. چون حضرت مهاجر بن أبی أمیه رسید، عمرو خود و همراهیانش را به ایشان تسلیم کرد. در پی او قیس نیز برای تسلیم شدن آماده شد. حضرت مهاجر س هر دوی آنها را دستگیر کرده نزد حضرت ابوبکر س فرستاد. حضرت ابوبکر صدیق س آن دو را سخت سرزنش کرد، آن دو نیز که از کارهایشان بسیار شرمنده و پشیمان بودند از ایشان عذرخواهی کردند. حضرت ابوبکر آنها را آزاد کرد و آن دو توبه کرده در پی اصلاح خود برآمدند.[2]
این فتنه در زمان رسول الله ج پیش از انتخاب حضرت ابوبکر صدیق س به عنوان خلیفه و جانشین پیامبر اکرم ج در یمن سردرآورده بود. رسول الله ج تدابیر احتیاطی ممکن در این زمینه را شروع کرده بودند؛ نامههایی به سران قبائل مختلف نوشته آنها را از این فتنه برحذر داشتند. این حکایت آخرین روزهای زندگی مبارک آن جناب ج است. پس از رحلت رسول الله ج و روی کار آمدن حضرت ابوبکر س آتش این فتنه شعلهورتر شد.
دانستن این حادثه که در زمان ایشان سر درآورد بسیار جالب و در عین حال مهم است. شما با مطالعه آن میتوانید تصور درستی از نحوه پایان گرفتن آن در ذهن خود داشته باشید. و این اولین خبری بود که روح همت و جوانمردی در حضرت ابوبکر صدیق س دمید. بیائید این حادثه را با هم مرور کنیم:
"عبهله بن کعب" نام واقعی أسود عنسی است، کنیه او ذوالخمار – چادر دار – بود. چونکه او همیشه با چادری روی سرش عمامه میپیچید. صورتش سیاه سوخته بود بهمین دلیل او را أسود – سیاه – میگفتند. او مردی بزرگ جثه و پر قدرت و تیزبین بود. در بین مردم به عنوان فردی شجاع و دلیر، سخنرانی شعله افروز، جادوگر، کاهنی ماهر و شعبده بازی ورزیده شناخته میشد. او نمایشهای عجیب و غریبی بر پا میکرد و مردم را با چرب زبانیش سحر و جادو میکرد. و برای اجیر کردن مردم و به گروه خودش شامل کردن آنها ثروت هنگفتی را مصرف میکرد.
با انتشار خبر بیماری رسول الله ج پس از بازگشتشان از حجة الوداع، أسود عنسی فرصت را غنیمت شمرده ادعای پیامبری کرد. گفته میشود که او خود را "رحمن الیمن" – رحمان یمن – مینامید. همانطور که مسیلمه کذاب خود را رحمان یمامه نامیده بود!
اسود عنسی ادعای پیامبری کرد اما در عین حال نبوت پیامبر اکرم ج را انکار نمیکرد. او ادعا داشت که دو فرشته بنامهای سحیق و شقیق یا شریق برای او وحی میآورند. او در ابتدا ادعایش را پنهان داشته تنها افراد بسیار نزدیک بخودش را اجیر کرد. پس از آن ناگهان ادعای پیامبری کرده مردم را بخود متوجه ساخت. اولین کسانیکه از او پیروی کردند عنسیها؛ افراد قبیلهاش بودند. سپس او به قبیله مذحج پیام فرستاد، برخی از جاهلان نادان آن قبیله و افرادی از سران آنها که تشنه قدرت و جاه طلبی بودند بدو گرویدند.
اسود بر تار تعصب قبیلهای مینواخت. او خودش از عنسیها بود وعنس شاخهای بود از قبیله مذحج.
بنو حارث بن کعب از مسلمانان نجران بود، پیامی برای اسود فرستاد که نزد ما بیا تا دعوتت را بشنویم. اسود نزد آنها رفت همه آنها به پیروی از او درآمدند. در حقیقت اینها از روی رغبت و باور و ایمان مسلمان نشده بودند. به همین شیوه پس از آنها مردم قبیله زبید، اود، مسیلمه و حکم بنی سعد العشیرة به پیروی او درآمدند. او برای مدتی چند در نجران سکونت گزید. پس از پیوستن عمرو بن معدیکرب زبیدی و قیس بن مکشوح مرادی به او گروهش نیرومند شد. سپس او توانست فروه بن مسیک مرادی و عمرو بن حزم را شکست داده بر سرزمینهایشان چیره شود. پس از آن به فکر اشغال صنعاء برآمد. او با ششصد یا هفتصد اسب سوار که بیشتر آنها از بنو حارث بن کعب و عنس بودند به طرف صنعاء حمله کرد.
این سپاه در مقابل مردم صنعاء صفآرایی نمود. فرمانده صنعاء "شهر بن باذان" فارسی بود که همراه پدرش اسلام آورده بود.
این درگیری در منطقه "شعوب" در حومه صنعاء بوقوع پیوست. جنگ بسیار شدیدی درگرفت. شهر بن باذان شهید شد و مردم صنعاء شکست خوردند.
اسود مسلمانانی که بر ایمان خود پایدار ماندند را زیر شکنجهها و آزار و اذیت وحشتناکی قرار داد. او یکی از مسلمانان را که نعمان نام داشت دستگیر کرده، اعضای بدنش را یکی یکی قطع کرده او را به شهادت رسانید. مسلمانهایی که در مناطق تحت نفوذ او بودند از بیم شکنجههای بسیار وحشتناک او صلاح دیدند برای نجات جان خود اسلامشان را پنهان نگه دارند.
پس از چیره شدن اسود بر منطقه مسلمانان آزاده از سر نو در پی تشکل نیروهای خود برآمدند. فروه بن مسیک مرادی در منطقهای بنام "أحسیة" پنهان شد، مسلمانان دیگری که در منطقه پراکنده بودند یکی پس از دیگری خود را به او رسانیدند. ایشان نامهای برای رسول الله ج نوشته ماجرا را به عرض ایشان رسانید، فروه در حقیقت اولین فردی بود که رسول الله ج را از این فتنه و آشوبگری آگاه ساخت. در این مدت حضرت ابوموسی اشعری و معاذ بن جبل در حضرموت در مناطق قبایل "سکاسک" و "سکون" گردهم آمدند.
رسول الله ج نامههایی برای مسلمانانی که بر ایمان خود پایبند بودند نگاشته آنها را تشویق کرد تا جلوی فتنه مرتد شدن اسود عنسی را بگیرند و با نقشههای سری و زیرزمینی و حملههای علنی تلاش کنند او را از بین ببرند.
ایشان ج برای برخی از سران حمیر و همدان نیز نامههایی نوشته از آنها خواستند تا با هم متحد شده در جنگ با أسود عنسی به مسلمانان یمن کمک کنند. ایشان سفیری بنام "وبر بن یخنس" را بسوی فیروز "دیلمی"، و دازویه اصطخری فرستاد. سفیری دیگر بنام جریر بجلی س را بسوی ذی الکلاع حمیری و ذی ظلیم حمیری روانه کرد. بسوی ذی زود و ذی مران همدانی سفیری بنام اقرع بن عبدالله حمیری را فرستاد. برای صحرانشینان نجران و دیگر ساکنان منطقه نیز نامه فرستاد. پیش از وفاتشان حارث بن عبدالله جهنی را به یمن فرستاد. ایشان همزمان با خبر وفات رسولالله ج به یمن رسید.
مصادر تاریخی این نقطه را روشن نکرده که رسول الله ج حارث بن عبدالله جهنی را نزد چه کسی یا به چه مأموریتی به یمن فرستاده بود. شاید او را بطرف حضرت معاذ بن جبل فرستاده بود، چونکه به ایشان نامهای از رسول الله ج رسیده بود تا برای کشتن اسود عنسی سپاهی گسیل دارد. همچنین نامههایی از رسول الله ج به ابوموسی اشعری و طاهر بن أبی هاله رسیده بود که در آن پیامبر خدا ج از آنها خواسته بود تا با نقشهای جنگی و یا حملهای نظامی در پی کشتن اسود عنسی باشند.
در هر حال نامههای مبارک پیامبر خدا ج نتیجه خوبی داشت. همه اطرافی که نامهای از پیامبر اکرم ج دریافت کرده بودند چه در مدت زندگی آنحضرت و چه پس از رحلتشان بر اسلام خود ثابت قدم ماندند. هیچ یک از آنها مرتد نشد و از دین خود بازنگشت.
سرداران حمیر و همدان نامههایی به مسلمانان یمن نوشته خاطر نشان کردند برای کمک به آنها آمادهاند. درست در همین وقت اهل نجران برای رویا رویی با فتنه أسود عنسی در یک جا گرد هم جمع شدند. أسود عنسی با دیدن تحولات سریع منطقه و تجمعهای مسلمانان مرگ را جلوی چشمانش میدید.
نامهها و پیکهای پیاپی بین اهل همدان، اهل حمیر، حضرت معاذ بن جبل ش و برخی از سران یمن رد و بدل میشد. البته احتمال دارد بین فروه بن مسیک و مسلمانان یمن نیز پیکهایی رد و بدل شده باشد، چرا که او نیز در به قتل رساندن أسود نقش داشت. قبل از همه عامر بن شهر همدانی به میدان کارزار با أسود عنسی رسید.
تمام نیروهای اسلامی مستقر در یمن برای جنگ با أسود عنسی بسیج شدند. در اینجا باید اشاره شود که از گزارشهای تاریخی بخوبی روشن میگردد که همه بر کشتن أسود با هم اتفاق نظر داشتند. آنها بخوبی میدانستند با کشته شدن أسود ریشه این فتنه خشک خواهد شد، و یپروان او هیچ پناهگاهی نخواهند یافت. از اینرو آنها با رأی اهل یمن اتفاق کردند که قبل از سر و سامان دادن مسائل داخلی هیچ حرکتی نکنند.
یمنیها و فیروز و داذویه توانستند با قیس بن مکشوح مرادی بر علیه أسود عنسی به اتفاقهایی دست یابند. این مرد سرلشکر سپاه أسود عنسی بود. اما در یک برخورد و بگومگو با أسود از او ناراحت شده از خیانت او بشدت بیم و ترس داشت.
بهمین صورت آنها توانستند همسر فارسی أسود عنسی را با خود همپیمان کنند. این خانم دختر عموی فیروز فارسی بود. او پیش از این همسر شهر بن باذان بود. أسود کذاب شوهرش را کشته او را به ازدواج خود درآورده بود. این خانم آزاده نیز با تمام توانش در فکر رهایی دینش از چنگ این درندگان وحشی و جاهل بود.
او همراه با مسلمانان نقشهای چید تا این طاغوت ستمگری که خود را خدا تلقی میکرد را ترور کند. این زن آزاده راه مسلمانان برای کشتن أسود در رخت خوابش را هموار کرد. چون أسود کشته شد سر او را بریدند و جلوی پیروان مهاجمش انداختند. آنها از دیدن سر بیجان رهبر خود بیم زده شده فرار را بر قرار ترجیح دادند.
همان شبی که أسود کشته شد، ماجرا بر پیامبر خدا ج وحی شد و ایشان به صحابه کرام مژده داده چنین فرمودند:
«قتل العنسی البارحة، قتله رجل مبارک من أهل بیت مبارکین»
"دیشب عنسی کشته شد. او را مردی مبارک از خانوادهای مبارک به قتل رسانید".
از آنحضرت پرسیده شد: آن مرد مبارک کیست؟ ایشان در جواب فرمودند: «فیروز، فاز فیروز». "فیروز، رستگار شد فیروز".
نقشه قتل أسود عنسی و نحوه اجرای آنرا دکتر صلاح الخالدی در کتابش "صور من جهاد الصحابة" بروشنی بیان داشته است. ایشان در این کتاب تفاصیل آن حرکتهای جهادی را بیان داشته که گروهی از صحابه کرام آنها را رهبری کرده به نتیجه رساندهاند.[1]
[1]- الکامل فی التاریخ، اثر/ ابن الأثیر:2/17، و عصر الخلافة الراشدة، اثر/ دکتر العمری، ص:364، و الیمن فی صدر الإسلام، اثر/ دکتر عبدالرحمن الشجاع، ص:256، والطبقات الکبری، اثر/ ابن سعد: 5/353، و تاریخ الطبری: 4/49، 50، و حرکة الردة، اثر/ دکتر علی العتوم، ص:309.