اهل سنت

آنچه در این وبلاگ مخالف قرآن و سنت بود دور بندازید. الله در قرآن میفرماید:(پس بندگانم را بشارت ده، همان کسانی که سخنان را می شنوند و از نیکوترین آنها پیروی می کنند. اینانند که خداوند هدایتشان کرده و اینانند که خردمندانند». زمر، آیه 17 و 18

اهل سنت

آنچه در این وبلاگ مخالف قرآن و سنت بود دور بندازید. الله در قرآن میفرماید:(پس بندگانم را بشارت ده، همان کسانی که سخنان را می شنوند و از نیکوترین آنها پیروی می کنند. اینانند که خداوند هدایتشان کرده و اینانند که خردمندانند». زمر، آیه 17 و 18

104- هُشَیم بن بشیر واسطی/[1] [متوفّای 183 ه‍ . ق]

104- هُشَیم بن بشیر واسطی/[1]
[متوفّای 183 ه‍ . ق]

علامه ذهبی در کتاب «تذکرة الحفّاظ»[2] گوید:

            وی، حافظ کبیر، محدّث عصر و روزگار خویش: هشیم بن بشیر بن ابی خازم، قاسم بن دینار، ابومعاویة واسطی و مقیم شهر بغداد می‌باشد که از این افراد، به سماع حدیث پرداخته است:

            زهری؛ عمرو بن دینار؛ منصور بن زاذان؛ حصین بن عبدالرحمن؛ ابوبشر؛ أیوب سختیانی؛ و شمار زیادی از دیگر بزرگان و صاحب نظران.

            هشیم بن بشیر، به یادگیری و فراگیری علم و دانش و به سماع حدیث، توجه و عنایتی در خورِ تحسین ورزیده بود و در این زمینه، سعی و تلاشی بی‌وقفه نموده بود و در نتیجه، بر علماء و صاحب نظران هم عصر خویش، تفوّق و برتری حاصل نمود و در این عرصه، گوی سبقت را از آن‌ها ربود.

و از کسانی که به سماع حدیث از هشیم بن بشیر پرداخته‌اند، می‌توان این افراد را نام برد:

            شعبة؛ یحیی قطّان؛ عبدالرحمن؛ احمد بن حنبل؛ قتیبة؛ زیاد بن أیوب؛ یعقوب دروقی؛ حسن بن عرفة؛ و شمار زیادی از دیگر دانش پژوهان و شیفتگان علم و دانش.

            هشیم بن بشیر، به سال 104 ه‍ . ق دیده به جهان گشود و پا به عرصه‌ی وجود نهاد.

            عمرو بن عون، درباره‌ی وی گوید: «کان هشیم، سمع من الزهری وأبی الزبیر وعمرو بمکّة أیّام الموسم»؛ «هشیم بن بشیر، در مکه‌ی مکرّمه، آن هم در موسم حجّ، از زهری، ابوالزبیر و عمرو، به سماع حدیث پرداخت».

            یعقوب دورقی گوید: «کان عند هشیم، عشرون ألف حدیث»؛ «به نزد هشیم بن بشیر، بیست هزار حدیث وجود داشت».

            و از عبدالرحمن بن مهدی، روایت است که گفت: «کان هشیم أحفظ للحدیث من الثوری»؛ «هشیم بن بشیر، نسبت به سفیان ثوری، در حفظ احادیث، قوی‌تر و بهتر و بایسته‌تر و شایسته‌تر بود».

            یزید بن هارون گوید: «ما رأیتُ أحداً أحفظ من هشیم إلّا سفیان اِنْ شاء الله»؛ «من کسی را - به جز سفیان؛ به خواست خدا - حافظ‌تر و ضابط‌تر از هشیم بن بشیر ندیده‌ام».

            علامه ذهبی در ادامه گوید: «بدون هیچگونه اختلافی، هشیم بن بشیر واسطی، از زمره‌ی حافظان مؤثّق و قابل اعتماد و قوی و مطمئن و درستکار و امین بود؛ و در این مورد، همه‌ی علماء و صاحب نظران اسلامی، اتفاق نظر دارند و کسی اختلاف ندارد».

            از حمّاد بن زید، روایت است که گفت: «ما رأیتُ فی المحدّثین أنبل من هشیم»؛ «من در میان محدّثان، کسی را شریف‌تر و نجیب‌تر، درستکارتر و بزرگوارتر، شاخص‌تر و سترگ‌تر و والاتر و گرامی‌تر از هشیم ندیده‌ام».

            از ابوحاتم رازی، در مورد هشیم بن بشیر، سؤال شد. وی در پاسخ گفت: «لا تسأل عنه فی صدقه وأمانته وصلاحه»؛ «از صداقت و درستی و اخلاص و وفاداری و درستکاری و اطمینان و اعتماد و امانت و تقوا و پرهیزگاری و پارسایی و راستی هشیم بن بشیر نپرس (که به راستی، سرآمد و طلایه دار همه بود)».

            عبدالله بن مبارک گوید: «من غیّر الدّهر حفظه، فلم یغیّر حفظ هشیم»؛ «روزگار، حفظ و ضبط هر کس را دگرگون و جابه جا و تغییر و تبدیل می‌کند و آن را تحت الشعاع خود قرار می‌دهد؛ ولی در حفظ و ضبط هشیم بن بشیر، هیچگونه دگرگونی و تغییری را به وجود نخواهد آورد».

            و سرانجام، هشیم بن بشیر واسطی، در ماه شعبان، به سال 183 ه‍ . ق درگذشت و چهره در نقاب خاک کشید.

            و احادیث و روایات هشیم بن بشیر نیز با اِسناد عالی، در «جزء ابن عرفة» موجود است.

و حافظ ابن حجر عسقلانی در کتاب «تهذیب التهذیب»[3] گوید:

            و احمد عجلی گفته است: «هشیم واسطی، ثقه؛ وکان یدلّس»؛ «هشیم بن بشیر واسطی، روایت کننده‌ای مؤثق و مورد اعتماد است؛ و گاهی دست به تدلیس در حدیث نیز می‌زند».

            ابن ابو حاتم گوید: «سُئل أبی عن هُشیم ویزید بن هارون؛ فقال: هُشیم، أحفظهما»؛ «از پدرم (ابوحاتم رازی)، پیرامون هشیم بن بشیر و یزید بن هارون سؤال شد؟ وی در پاسخ گفت: از میان این دو نفر، هشیم بن بشیر، حافظ‌تر و ضابط‌تر بود».

            ابن ابوحاتم، در ادامه گوید: «و سألتُ أبی عن هشیم؟ فقال: ثقة؛ وهو، أحفظ من أبی عوانة»؛ «از پدرم، در مورد (وثاقت و صداقت و امانت و درستکاری) هشیم پرسیدم؟ پدرم، در پاسخ گفت: وی، فردی مؤثق و قابل اعتماد بود؛ و او در حدیث، از ابوعوانة هم، حافظ‌تر و ضابط‌تر است».

            و از ابوزرعة نیز پیرامون هشیم بن بشیر پرسیده شد؟ وی در پاسخ گفت: «هشیم أحفظ»؛ «هشیم بن بشیر، حافظ‌ترین مردمان، نسبت به احادیث و روایات بود».

            ابن سعد گوید: «کان ثقة کثیرالحدیث؛ ثبتاً، یدلّس کثیراً»؛ «هشیم بن بشیر، از زمره‌ی راویان ثقه و بسیار روایت کننده‌ی حدیث و فردی درستکار و امانت دار و مطمئن و مورد اعتماد بود که بسیار به تدلیس در حدیث می‌پرداخت».

            ابن اسحاق حلاب، به نقل از ابراهیم حربی گوید: «کان حفّاظ الحدیث، أربعة؛ هشیم شیخهم؛ یحفظ هذه الأحادیث المقاطیع - یعنی المقطوعة - حفظاً عجیباً»؛ «حافظان حدیث، چهار نفر بودند که هشیم، استاد آن چهار نفر به حساب می‌آمد؛ و هشیم بن بشیر، از چنان هوش و ذکاوت والایی برخوردار بود که این احادیث مقطوع[4] را به شکلی عجیب و حیرت آور و شگفت انگیز و خیره کننده، از حفظ می‌کرد».

            و در کتاب «جامع المسانید»[5] چنین آمده است: ناچیزترین بندگان خدا (ابوالمؤید محمد بن محمود خوارزمی) گوید: «و هو یروی عن الامام أبی حنیفة/ فی هذه المسانید»؛ «هشیم بن بشیر، از آن دسته از راویانی می‌باشد که در این مسانید، به نقل روایت از امام ابوحنیفه/ پرداخته است».

            و علامه محمد بن یوسف صالحی دمشقی شافعی در کتاب «عقود الجمان»[6]، هشیم بن بشیر واسطی را در شمار روایت کنندگان از امام اعظم ابوحنیفه/ ذکر کرده است[7].

            و بدین سان، حافظ ابن بزّاز کردری نیز در کتاب «المناقب»[8]، وی را در زمره‌ی راویان شهر «واسط» که به نقل روایت از امام اعظم ابوحنیفه/ پرداخته‌اند، قرار داده است.

نگارنده گوید:

                هشیم بن بشیر واسطی/، در موارد ذیل (از کتاب «الجامع الصحیح» بخاری) با یک واسطه، استاد امام محمد بن اسماعیل بخاری/ به شمار می‌آید؛ و این موارد عبارتند از:

* در باب «الکبر»[9]

            «وَقَالَ مُحَمَّدُ بْنُ عِیسَى: حَدَّثَنَا هُشَیْمٌ، أَخْبَرَنَا حُمَیْدٌ الطَّوِیلُ، حَدَّثَنَا أَنَسُ بْنُ مَالِکٍ، قَالَ: «إِنْ کَانَتِ الأَمَةُ مِنْ إِمَاءِ أَهْلِ المَدِینَةِ، لَتَأْخُذُ بِیَدِ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ فَتَنْطَلِقُ بِهِ حَیْثُ شَاءَتْ»»(ح 6072)

            «محمد بن عیسی، از هشیم بن بشیر، از حُمید طویل، از انس بن مالکس برای ما روایت کرده که وی گفته است: کنیزی از کنیزان مدینه، دست رسول خدا ج را می‌گرفت و به هر جا که می‌خواست آن حضرت ج را با خود می‌برد».

* در باب «ما یکره من قیل وقال»[10]

            «حَدَّثَنَا عَلِیُّ بْنُ مُسْلِمٍ، حَدَّثَنَا هُشَیْمٌ، أَخْبَرَنَا غَیْرُ وَاحِدٍ مِنْهُمْ: مُغِیرَةُ، وَفُلاَنٌ وَرَجُلٌ ثَالِثٌ أَیْضًا، عَنِ الشَّعْبِیِّ، عَنْ وَرَّادٍ کَاتِبِ المُغِیرَةِ بْنِ شُعْبَةَ: أَنَّ مُعَاوِیَةَ کَتَبَ إِلَى المُغِیرَةِ: أَنِ اکْتُبْ إِلَیَّ بِحَدِیثٍ سَمِعْتَهُ مِنْ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ، قَالَ: فَکَتَبَ إِلَیْهِ المُغِیرَةُ: إِنِّی سَمِعْتُهُ یَقُولُ عِنْدَ انْصِرَافِهِ مِنَ الصَّلاَةِ: «لاَ إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَحْدَهُ لاَ شَرِیکَ لَهُ، لَهُ المُلْکُ وَلَهُ الحَمْدُ، وَهُوَ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ» ثَلاَثَ مَرَّاتٍ، قَالَ: وَکَانَ یَنْهَى عَنْ قِیلَ وَقَالَ، وَکَثْرَةِ السُّؤَالِ، وَإِضَاعَةِ المَالِ، وَمَنْعٍ وَهَاتِ، وَعُقُوقِ الأُمَّهَاتِ، وَوَأْدِ البَنَاتِ وَعَنْ هُشَیْمٍ، أَخْبَرَنَا عَبْدُ المَلِکِ بْنُ عُمَیْرٍ، قَالَ: سَمِعْتُ وَرَّادًا، یُحَدِّثُ هَذَا الحَدِیثَ، عَنِ المُغِیرَةِ، عَنِ النَّبِیِّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ»(ح 6473)

            «علی بن مسلم، از هشیم بن بشیر، از شمار زیادی از محدّثان از جمله مغیرة و فلان و فلان، از شعبی، از ورّاد - کاتب مغیرة بن شعبة - برای ما روایت کرده که وی گفته است: معاویهس به مغیرة نوشت: برایم حدیثی را که از رسول خدا ج شنیده‌ای بنویس. مغیرة نیز چنین نوشت: از رسول خدا ج شنیدم که پس از فراغت از نماز سه بار فرمود: «لا اله الا الله وحده لا شریک له؛ له الملک وله الحمد وهو علی کلّ شیء قدیر»؛ و رسول خدا ج از قیل و قال و پرسش و سؤال زیاد و از ضایع کردن مال و منع آنچه بر شما واجب است و طلب آنچه برشما ممنوع است و آزار دادن مادران و زنده به گور کردن دختران منع کرده است.

            و از هشیم، از عبدالملک بن عُمیر روایت است که گفت: از ورّاد شنیدم که همین حدیث را از مغیرة، از پیامبر خدا ج روایت می‌کرد».

* در باب «قول الله تعالی: ﴿وَمَنۡ أَحۡیَاهَا [المائدة: 32]»؛ قال ابن عباس: من حرّم قتلها الّا بحقّ ﴿فَکَأَنَّمَآ أَحۡیَا ٱلنَّاسَ جَمِیعٗاۚ [المائدة: 32][11].

* در باب «یدخل الجنة سبعون الفاً بغیر حساب»[12].

* در «کتاب التیمّم»[13].

* در باب «ما جاء فی القبلة»[14].

* در باب «قول النبیّ ج : جُعلت لی الأرض مسجداً وطهوراً»[15].

* در باب «اذا صلّی إلی فراش فیه حائض»[16].

* در باب «من استوی قاعداً فی وتر من صلاته، ثم نهض»[17].

* در باب «ما أدّی زکاته فلیس بکنز»[18].

* در باب «بیع النخل قبل أن یبدو صلاحها»[19].

* در باب «الخیل معقود فی نواصیها الخیر الی یوم القیامة»[20].

* در باب «قتل أبی جهل»[21].

* در باب «إتیان الیهود النبیّ ج حین قدم المدینة»[22].

            به هر حال، روایات «هشیم بن بشیر واسطی»/ در کتاب «الجامع الصحیح» امام محمد بن اسماعیل بخاری/، در بیشتر از 32 مورد آمده است.




[1]-           بیوگرافی «هشیم بن بشیر واسطی» را در این منابع دنبال کنید:

      «التاریخ الکبیر»؛ امام بخاری 4/2/242؛ «رجال صحیح البخاری»، کلاباذی 2/782؛ «الجرح و التعدیل»، رازی 9/115؛ «کتاب الثقات»، ابن حبان 7/587؛ «تاریخ بغداد»، خطیب بغدادی 14/85؛ «سیر اعلام النبلاء»، حافظ ذهبی 8/287؛ «میزان الاعتدال»؛ حافظ ذهبی 4/306؛ «تهذیب التهذیب»، ابن حجر عسقلانی 11/53؛ «الکاشف»، حافظ ذهبی 3/224؛ «تقریب التهذیب»، ابن حجر عسقلانی 2/269؛ «تهذیب الکمال»، حافظ مزّی 19/287؛ «خلاصة تهذیب الکمال»، خزرجی ص 355؛ «شذرات الذهب»، ابن عماد 1/303؛ «طبقات الحفّاظ»، حافظ سیوطی، ص 111؛ «الطبقات الکبری»، ابن سعد 7/325؛ «الجمع بین رجال الصحیحین»، مقدسی 2/556

[2]-           «تذکرة الحفّاظ» 1/248 و 249

[3]-           «تهذیب التهذیب» 11/54

[4]-           نگا: درآمدی بر علوم حدیث؛ ص 230

[5]-           «جامع المسانید» 2/569

[6]-           «عقود الجمان»؛ ص 152

[7]-           «تهذیب التهذیب» 19/104

[8]-           «المناقب»، کردری 2/229

[9]-           «الجامع الصحیح»، امام بخاری 2/897

[10]-        همان 2/958

[11]-        همان 2/1015

[12]-        همان 2/968

[13]-        همان 1/47

[14]-        همان 1/58

[15]-        همان 1/61

[16]-        همان 1/74

[17]-        همان 1/113

[18]-        همان 1/189

[19]-        همان 1/293

[20]-        همان 1/399

[21]-        همان 1/565

[22]-        همان 1/562

103- هشام بن یوسف صنعانی/[1] [متوفّای 197 ه‍ . ق]

103- هشام بن یوسف صنعانی/[1]
[متوفّای 197 ه‍ . ق]

علامه ذهبی در کتاب «تذکرة الحفّاظ»[2] گوید:

            وی، قاضی «صنعاء»، و دانشمند و مُفتی آن دیار، و حجّت و قابل اعتماد در حدیث و استاد چیره دست: ابوعبدالرحمن (هشام بن یوسف) صنعانی می‌باشد که به نقل روایت از ابن جریج، معمر، قاسم بن فیّاض و دیگران پرداخته است.

و از هشام بن یوسف نیز، این افراد، به سماع حدیث پرداخته‌اند:

علی بن مدینی؛ ابراهیم بن موسی فرّاء؛ اسحاق بن راهویه؛ یحیی بن معین؛ عبدالله مُسندی؛ و دیگران.

            یحیی بن معین گوید: «هو أثبت من عبدالرزاق فی ابن جریج»؛ «هشام بن یوسف؛ در مورد (احادیث و روایات) ابن جریج، مطمئن‌تر و قابل اعتمادتر از عبدالرزاق است».

            ابوحاتم رازی گفته است: «ثقة متقن»؛ «هشام بن یوسف صنعانی، روایت کننده‌ای مؤثّق و مورد اعتماد و ماهر و خبره و استاد و زبردست و کارشناس و توانا و کاردان و حاذق است».

            ابوزرعة گوید: «هشام، أصحّ الناس کتاباً»؛ «در بین مردم، صحیح‌ترین کتاب‌های حدیث، از آنِ هشام بن یوسف صنعانی است».

هشام بن یوسف، به سال 197ه‍ . ق درگذشت و به دیار یار، پرگشود. رحمت و رضوان خدا بر او باد.

و حافظ ابن حجر عسقلانی در کتاب «تهذیب التهذیب»[3] گوید:

            ابن ابی حاتم، به نقل از ابوزرعة گوید: «کان هشام، أصحّ الیمانیین کتاباً»؛ «در بین علماء و صاحب نظران یمن، صحیح‌ترین و درست‌ترین کتاب‌های حدیث، از آنِ هشام بن یوسف بود».

            و ابن ابوحاتم، در جایی دیگر گوید: «کان أکبرهم وأحفظهم وأتقنهم»؛ «هشام بن یوسف صنعانی، بزرگترین و نام آورترین، حافظ‌ترین و ضابط‌ترین، ماهرترین و خبره‌ترین، زبردست‌ترین و کارشناس‌ترین، تواناترین و کارآمدترین، حاذق‌ترین و شایسته‌ترین علماء و صاحب نظران یمن بود».

            ابوحاتم رازی گفته است: «ثقةٌ متقنٌ»؛ «هشام بن یوسف صنعانی، فردی مورد اعتماد و مؤثق و ماهر و خبره و استاد و زبردست و کارشناس و توانا و کاردان و حاذق بود».

            احمد عجلی گفته است: «ثقة»؛ «هشام، از راویان مورد وثوق و قابل اعتماد بود».

            ابن حبّان نیز در کتاب «الثقات»، وی را در شمار راویان معتبر و مطمئن و مؤثق و مورد اعتماد ذکر کرده است.

            حاکم گوید: «ثقة مأمون»؛ «هشام بن یوسف، فردی مؤثق و قابل اعتماد و درستکار و امین بود».

            خلیلی گفته است: «ثقة متّفق علیه؛ روی عنه الأئمّة کلّهم»؛ «هشام بن یوسف، از آن دسته از راویانی می‌باشد که تمامی علماء و صاحب نظران اسلامی، بر وثاقت و صداقت و امانت و درستکاری وی، اتفاق نظر دارند؛ و علاوه از آن، همه‌ی ائمه و پیشوایان دینی و طلایه داران و پیشقراولان علمی، به نقل روایت از وی پرداخته‌اند».

            و در کتاب «جامع المسانید»[4] چنین آمده است: ناچیزترین بندگان خدا (ابوالمؤید محمد بن محمود خوارزمی) گوید: «و هو یروی عن الامام أبی حنیفة/ فی هذه المسانید»؛ «هشام بن یوسف صنعانی، در این مسانید، از امام ابوحنیفه/، حدیث روایت نموده است».

            و بدین سان، علامه محمد بن یوسف صالحی دمشقی شافعی در کتاب «عقود الجمان»[5]، و حافظ ابن بزّاز کردری نیز در کتاب «المناقب»[6] هشام بن یوسف صنعانی را در شمار روایت کنندگان از امام اعظم ابوحنیفه/ ذکر کرده‌اند.

نگارنده گوید:

                هشام بن یوسف صنعانی/، در موارد ذیل (از کتاب «الجامع الصحیح» بخاری) با یک واسطه، استاد امام محمد بن اسماعیل بخاری/ به شمار می‌آید؛ و این موارد عبارتند از:

* در باب «تحویل الاسم الی إسم هو أحسن منه»[7]

            «حَدَّثَنَا إِبْرَاهِیمُ بْنُ مُوسَى، حَدَّثَنَا هِشَامٌ، أَنَّ ابْنَ جُرَیْجٍ، أَخْبَرَهُمْ قَالَ: أَخْبَرَنِی عَبْدُ الحَمِیدِ بْنُ جُبَیْرِ بْنِ شَیْبَةَ، قَالَ: جَلَسْتُ إِلَى سَعِیدِ بْنِ المُسَیِّبِ، فَحَدَّثَنِی: أَنَّ جَدَّهُ حَزْنًا قَدِمَ عَلَى النَّبِیِّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ فَقَالَ: «مَا اسْمُکَ» قَالَ: اسْمِی حَزْنٌ، قَالَ: «بَلْ أَنْتَ سَهْلٌ» قَالَ: مَا أَنَا بِمُغَیِّرٍ اسْمًا سَمَّانِیهِ أَبِی قَالَ ابْنُ المُسَیِّبِ: «فَمَا زَالَتْ فِینَا الحُزُونَةُ بَعْدُ»»(ح 6193)

            «ابراهیم بن موسی، از هشام بن یوسف صنعانی، از ابن جریج، از عبدالحمید جُبیر بن شیبة، برای ما روایت کرده که وی گفته است: به نزد سعید بن مسیّب نشستم؛ او به من گفت: پدربزرگ وی که «حَزْن» نام داشت به نزد رسول خدا ج رفته بود. آن حضرت ج به وی فرموده بود: «نام تو چیست؟» گفت: نام من، حَزْن است. آن حضرتج فرمود: «تو سَهْل هستی». او گفت: من نامی را که پدرم بر من نهاده است، تغییر نمی‌دهم. ابن مسیّب گوید: پس از آن بود که پیوسته سختی‌ها و درشتی‌ها بر ما پدید می‌آید».

* در باب «الضجع علی الشق الأیمن»[8]

            «حَدَّثَنَا عَبْدُ اللَّهِ بْنُ مُحَمَّدٍ، حَدَّثَنَا هِشَامُ بْنُ یُوسُفَ، أَخْبَرَنَا مَعْمَرٌ، عَنِ الزُّهْرِیِّ، عَنْ عُرْوَةَ، عَنْ عَائِشَةَ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهَا: «کَانَ النَّبِیُّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ یُصَلِّی مِنَ اللَّیْلِ إِحْدَى عَشْرَةَ رَکْعَةً، فَإِذَا طَلَعَ الفَجْرُ صَلَّى رَکْعَتَیْنِ خَفِیفَتَیْنِ، ثُمَّ اضْطَجَعَ عَلَى شِقِّهِ الأَیْمَنِ، حَتَّى یَجِیءَ المُؤَذِّنُ فَیُؤْذِنَهُ»»(ح 6310)

            «عبدالله بن محمد، از هشام بن یوسف صنعانی، از مَعمر، از زهری، از عروة، از عایشهل برای ما روایت کرده که وی گفته است: رسول خدا ج در آخر شب، یازده رکعت نماز (تهجّد) می‌گزارد؛ آنگاه که صبح می‌دمید، دو رکعت (سنّت صبح را) سبک می‌گزارد؛ سپس به جانب راست می‌خوابید و دراز می‌کشید؛ تا آن که مؤذن می‌آمد و او را (از فرا رسیدن وقت نماز) آگاه می‌کرد».

* در باب «الدعاء علی المشرکین»[9]

            «حَدَّثَنَا عَبْدُ اللَّهِ بْنُ مُحَمَّدٍ، حَدَّثَنَا هِشَامٌ، أَخْبَرَنَا مَعْمَرٌ، عَنِ الزُّهْرِیِّ، عَنْ عُرْوَةَ، عَنْ عَائِشَةَ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهَا، قَالَتْ: کَانَ الیَهُودُ یُسَلِّمُونَ عَلَى النَّبِیِّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ یَقُولُونَ: السَّامُ عَلَیْکَ، فَفَطِنَتْ عَائِشَةُ إِلَى قَوْلِهِمْ، فَقَالَتْ: عَلَیْکُمُ السَّامُ وَاللَّعْنَةُ، فَقَالَ النَّبِیُّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ: «مَهْلًا یَا عَائِشَةُ، إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الرِّفْقَ فِی الأَمْرِ کُلِّهِ» فَقَالَتْ: یَا نَبِیَّ اللَّهِ، أَوَلَمْ تَسْمَعْ مَا یَقُولُونَ؟ قَالَ: أَوَلَمْ تَسْمَعِی أَنِّی أَرُدُّ ذَلِکِ عَلَیْهِمْ، فَأَقُولُ: وَعَلَیْکُمْ»(ح 6395)

            «عبدالله بن محمد، از هشام بن یوسف صنعانی، از معمر، از زهری، از عروة، از عایشهل برای ما روایت کرده که وی گفته است: یهودیان بر رسول خدا ج سلام می‌کردند و می‌گفتند: السّام علیک (مرگ بر تو). عایشهل سخنشان را فهمید و گفت: «علیکم السّام واللعنة» (مرگ و لعنت بر شما باد). رسول خدا ج فرمود: «آرام باش‌ای عایشه! همانا خداوند، نرمش را در همه‌ی امور دوست می‌دارد». عایشهل گفت: آیا نشنیدی که چه می‌گفتند؟ آن حضرت ج فرمود: «آیا نشنیدی که (هر آنچه می‌گفتند) بر آنان رد کردم و گفتم: بر شما باد».

* در باب «التسلیم فی مجلس، فیه أخلاط من المسلمین والمشرکین»[10].

* در باب «هل یزور صاحبه کلّ یوم أو بکرة وعشیّاً»[11].

* در باب «لا یحلف باللات والعزّی ولا بالطواغیت»[12].

* در باب «النذر فیما لایملک وفی معصیة»[13].

* در باب «توبة السارق»[14].

* در باب «من ترک قتال الخوارج للتألّف وألّا ینفرّ الناس عنه»[15].

* در باب «فی الهبة والشفعة»[16].

* در باب «غسل الحائض رأس زوجها وترجیله»[17].

* در باب «حدّ المریض أن یشهد الجماعة»[18].

* در باب «من رأی أنّ الله عزّو جلّ، لم یوجب السجدة»[19].

* در باب «فضل قیام اللیل»[20].

* در باب «الصفوف علی الجنازة»[21].

* در باب «من إنتظر حتّی یدفن»[22].

* در باب «من بات بذی الحلیفة حتّی أصبح»[23].

            به هر حال، روایات «هشام بن یوسف صنعانی»/ در کتاب «الجامع الصحیح» امام محمد بن اسماعیل بخاری/، در بیشتر از 75 مورد آمده است.




[1]-           بیوگرافی «هشام بن یوسف صنعانی» را در این منابع دنبال کنید:

      «التاریخ الکبیر»؛ امام بخاری 4/2/194؛ «رجال صحیح البخاری»، کلاباذی 2/773؛ «الجرح و التعدیل»، رازی 9/70-72؛ «کتاب الثقات»، ابن حبان 9/232؛ «سیر اعلام النبلاء»، حافظ ذهبی 9/580؛ «تهذیب التهذیب»، ابن حجر عسقلانی 11/51؛ «الکاشف»، حافظ ذهبی 3/224؛ «تقریب التهذیب»، ابن حجر عسقلانی 2/267؛ «تهذیب الکمال»، حافظ مزّی 19/283؛ «خلاصة تهذیب الکمال»، خزرجی ص 353؛ «شذرات الذهب»، ابن عماد 1/349؛ «الجمع بین رجال الصحیحین»، مقدسی 2/548

[2]-           «تذکرة الحفّاظ» 1/346

[3]-           «تهذیب التهذیب» 11/51

[4]-           «جامع المسانید» 2/569

[5]-           «عقود الجمان»؛ ص 152

[6]-           «المناقب»، کردری 2/232

[7]-           «الجامع الصحیح»، امام بخاری 2/914

[8]-           همان 2/933

[9]-           - همان 2/946

[10]-        همان 2/924

[11]-        همان 2/898

[12]-        همان 2/984

[13]-        همان 2/991

[14]-        همان 2/1004

[15]-        همان 2/1024

[16]-        همان 2/1032

[17]-        همان 1/43

[18]-        همان 1/91

[19]-        همان 1/146

[20]-        همان 1/151

[21]-        همان 1/176

[22]-        همان 2/177

[23]-        همان 1/209

102- هاشم بن قاسم، ابوالنّضر لیثی/[1] [متوفّای 207 ه‍ . ق]

102- هاشم بن قاسم، ابوالنّضر لیثی/[1]
[متوفّای 207 ه‍ . ق]

علامه ذهبی در کتاب «تذکرة الحفّاظ»[2] گوید:

            وی، حافظ حدیث: (هاشم بن قاسم بن مُسلم بن مِقْسَم لیثی) خراسانی بغدادی می‌باشد که بدو «قیصر» نیز می‌گویند. (در واقع، «قیصر»، لقب هاشم بن قاسم است).

            هاشم بن قاسم، از شعبة، ابن ابی ذئب، حریز بن عثمان، و کسان دیگر از طبقه‌ی آنان، به نقل روایت پرداخته است.

و ازکسانی که به نقل روایت از هاشم بن قاسم پرداخته‌اند، می‌توان این افراد را نام برد:

            احمد بن حنبل؛ اسحاق بن راهویه؛ یحیی بن معین؛ علی بن مدینی؛ عبد بن حُمید؛ عباس دوری؛ ابن فرات؛ و شمار زیادی از دیگر دانش پژوهان و شیفتگان علم و دانش.

            احمد بن حنبل گوید: «کان من الآمرین بالمعروف والناهین عن المنکر»؛ «هاشم بن قاسم، از کسانی بود که همدیگر را به کار نیک فرا می‌خوانند و ازکار بد، باز می‌دارند».

            علی بن مدینی گوید: «ثقة»؛ «هاشم بن قاسم، از راویان مطمئن و مورد وثوق و معتبر و قابل اعتماد بود».

            احمد عجلی گفته است: «ثقة صاحب سنّة، یفتخر به اهل بغداد»؛ «ابوالنضر لیثی، فردی مؤثق و مورد اعتماد و صاحب سنّت و متعهد و پایبند بدان بود؛ و او، یکی از مفاخر اهل بغداد به شمار می‌آمد که مردمان بغداد، به وسیله‌ی او، به خود می‌بالیدند و می‌نازیدند و پُز می‌دادند و او را باعث فخر و مباهات خویش می‌پنداشتند».

            برخی گفته‌اند که هاشم بن قاسم، به سال 134 ه‍ . ق دیده به جهان گشوده و پا به عرصه‌ی وجود نهاده است؛ و بنا به قول صحیح و درست، وی در ماه ذوالقعدة، به سال 207 ه‍ . ق درگذشت و چهره در نقاب خاک کشید.

و حافظ ابن حجر عسقلانی در کتاب «تهذیب التهذیب»[3] گوید:

            یحیی بن معین، علی بن مدینی، محمد بن سعد و ابوحاتم رازی گفته‌اند: «ثقة»؛ «هاشم بن قاسم، از راویان مورد وثوق و قابل اعتماد و معتبر و مطمئن در حدیث بود».

            ابن قانع نیز گوید: «ثقة»؛ «ابوالنضر لیثی، فردی ثقه و معتبر و درستکار و مورد اطمینان بود».

            ابن عبدالبرّ گفته است: «اِتّفقوا علی أنّه صدوق»؛ «تمامی علماء و صاحب نظران عرصه‌ی روایت و درایت، بر این امر، اتفاق نظر دارند که هاشم بن قاسم، در حدیث، صادق و راستگو و امین و درستکار بود».

            نسایی گوید: «لا بأس به»؛ «در روایات و احادیث هاشم بن قاسم، نمی‌توان ایراد و نقصی وارد کرد؛ زیرا وی، روایت کننده‌ای ثقه و مورد اعتماد است».

            حاکم نیز گفته است: «حافظ ثبت فی الحدیث»؛ «ابوالنضر لیثی، در حدیث، هم حافظ و ضابط است و هم معتبر و مطمئن و درستکار و قابل اعتماد».

            علامه محمد بن یوسف صالحی دمشقی شافعی در کتاب «عقود الجمان»[4]، هاشم بن قاسم را در شمار روایت کنندگان از امام اعظم ابوحنیفه/ ذکر کرده است.

نگارنده‌ی سطور گوید:

                ابوالنضر، هاشم بن قاسم لیثی/، در موارد ذیل (از کتاب «الجامع الصحیح» بخاری) با یک واسطه، استاد امام محمد بن اسماعیل بخاری/ به شمار می‌آید؛ و این موارد عبارتند از:

* در باب «میراث البنات»[5]

            «حَدَّثَنَا مَحْمُودُ بْنُ غَیْلاَنَ، حَدَّثَنَا أَبُو النَّضْرِ، حَدَّثَنَا أَبُو مُعَاوِیَةَ شَیْبَانُ، عَنْ أَشْعَثَ، عَنِ الأَسْوَدِ بْنِ یَزِیدَ، قَالَ: أَتَانَا مُعَاذُ بْنُ جَبَلٍ، بِالیَمَنِ مُعَلِّمًا وَأَمِیرًا، فَسَأَلْنَاهُ عَنْ رَجُلٍ: تُوُفِّیَ وَتَرَکَ ابْنَتَهُ وَأُخْتَهُ، فَأَعْطَى الِابْنَةَ النِّصْفَ وَالأُخْتَ النِّصْفَ»(ح 6734)

            «محمود بن غیلان، از ابوالنضر هاشم بن قاسم لیثی، از ابومعاویة شیبان، از اشعث، از اسود بن یزید، برای ما روایت کرده که وی گفته است: «معاذ بن جبل - در حالی که معلّم و امیر بود - به نزد ما در یمن آمد؛ از او، در مورد شخصی پرسیدیم که وفات کرده و یک دختر و یک خواهر از خود بر جای گذاشته بود. معاذ بن جبلس، نصف مال متوفّا را به دختر و نصف دیگر را به خواهرش داد».

* در باب «اثم من عاهد ثم عذر»[6]

            «قَالَ أَبُو مُوسَى، حَدَّثَنَا هَاشِمُ بْنُ القَاسِمِ، حَدَّثَنَا إِسْحَاقُ بْنُ سَعِیدٍ، عَنْ أَبِیهِ، عَنْ أَبِی هُرَیْرَةَ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ، قَالَ: کَیْفَ أَنْتُمْ إِذَا لَمْ تَجْتَبُوا دِینَارًا وَلاَ دِرْهَمًا؟ فَقِیلَ لَهُ: وَکَیْفَ تَرَى ذَلِکَ کَائِنًا یَا أَبَا هُرَیْرَةَ؟ قَالَ: إِی وَالَّذِی نَفْسُ أَبِی هُرَیْرَةَ بِیَدِهِ، عَنْ قَوْلِ الصَّادِقِ المَصْدُوقِ، قَالُوا: عَمَّ ذَاکَ؟ قَالَ: تُنْتَهَکُ ذِمَّةُ اللَّهِ، وَذِمَّةُ رَسُولِهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ، فَیَشُدُّ اللَّهُ عَزَّ وَجَلَّ قُلُوبَ أَهْلِ الذِّمَّةِ، فَیَمْنَعُونَ مَا فِی أَیْدِیهِمْ»(ح 3180)

            «ابوموسی، از هاشم بن قاسم لیثی، از اسحاق بن سعید، از پدرش، از ابوهریرهس برای ما روایت کرده که وی خطاب به مردم گفت: زمانی که شما، هیچ دینار و درهمی به عنوان جزیه دریافت نکنید، چه حالی خواهید داشت؟ گفتند: ای ابوهریره! چگونه فکر می‌کنی که چنین اتفاقی بیافتد؟ گفت: آری! سوگند به ذاتی که جان ابوهریره در دست اوست! این، سخن صادق مصدوق (رسول خدا ج) است. پرسیدند: چرا چنین می‌شود؟ گفت: به عهد و پیمان خدا و رسولش، هتک حرمت می‌شود (مردم، ستم و ظلم می‌کنند)؛ آنگاه خداوند، دل‌های کافران ذمّی را سخت می‌گرداند و آنان از پردخت آنچه در اختیار دارند (جزیه)، سرباز می‌زنند».




[1]-           بیوگرافی «ابوالنضر لیثی، هاشم بن قاسم» را در این منابع دنبال کنید:

      «رجال صحیح البخاری»، کلاباذی 2/779؛ «الجرح و التعدیل»، رازی 9/105؛ «تاریخ بغداد»، خطیب بغدادی 14/63«کتاب الثقات»، ابن حبان 9/243؛ «تهذیب التهذیب»، ابن حجر عسقلانی 11/18؛ «الکاشف»، حافظ ذهبی 3/217؛ «تقریب التهذیب»، ابن حجر عسقلانی 2/261؛ «تهذیب الکمال»، حافظ مزّی 19/214؛ «خلاصة تهذیب الکمال»، خزرجی ص 350؛ «الطبقات الکبری»، ابن سعد 7/335؛ «شذرات الذهب»، ابن عماد 1/19؛ «الجمع بین رجال الصحیحین»، مقدسی 2/554

[2]-           «تذکرة الحفّاظ» 1/359

[3]-           «تهذیب التهذیب» 11/19

[4]-           «عقود الجمان»؛ ص 151

[5]-           «الجامع الصحیح»، امام بخاری 2/997

[6]-           همان 1/451

101- وُهَیب بن خالد/[1] [متوفّای 165 ه‍ . ق]

101- وُهَیب بن خالد/[1]
[متوفّای 165 ه‍ . ق]

علامه ذهبی در کتاب «تذکرة الحفّاظ»[2] گوید:

            وی، حافظِ مؤثّق و قابل اعتماد و پیشوای دینی: وُهیب بن خالد بن عجلان، ابوبکر باهلی بصری کرابیسی می‌باشد؛ که از منصور بن مُعتمر، ایوب، عبدالله بن طاوس، سهل بن ابوصالح و کسان دیگر از طبقه‌ی آنان، سماع حدیث نموده است.

و از کسانی که به سماع حدیث از وُهیب بن خالد پرداخته‌اند، می‌توان بدین افراد اشاره کرد:

            اسماعیل بن عُلَیّة؛ عفّان؛ مسلم بن ابراهیم؛ عارم؛ هدبة بن خالد؛ و دیگران.

            عبدالرحمن بن مهدی گوید: «کان من أبصر أصحابه بالحدیث والرجال»؛ «وُهیب بن خالد، در میان دوستان و رفیقانِ دانشمند و صاحب نظر خویش، از همه، نسبت به حدیث و رجال حدیث، آگاه‌تر و داناتر، مطلع‌تر و کارشناس‌تر و خبره‌تر و ماهرتر بود».

            ابوحاتم رازی گوید: «یقال انّه لم یکن أحدٌ بعد شعبة أعلم بالرجال منه»؛ «گفته شده است که هیچ کس پس از شعبة، نسبت به فنّ رجال حدیث، داناتر و آگاه‌تر از وُهیب بن خالد نبوده است».

            محمد بن سعد گوید: «سجن وهیب، فذهب بصره؛ وکان ثقة حجّة یُملی من حفظه؛ وکان أحفظ من أبی عوانة»؛ «وُهیب بن خالد، به زندان افکنده شد و در نتیجه، قوه‌ی بینایی خویش را از دست داد؛ وی، از زمره‌ی راویان مؤثق و قابل اعتماد، مطمئن و معتبر، حجّت و مورد اطمینان و درستکار و امین بود که روایات را از حفظ، برای دیگران املاء می‌نمود؛ و او، از ابوعوانة، حافظ‌تر و ضابط‌تر بود».

            احمد بن حنبل گوید: «عاش ثمانیاً وخمسین سنة»؛ «وی، 58 سال، زندگی کرد و عمر نمود».

            بخاری از احمد بن ابورجاء هروی، روایت کرده که وی، بر این باور بوده است که وُهیب بن خالد، به سال 165 ه‍ . ق درگذشت و چهره در نقاب خاک کشید. (و برخی نیز بر این باورند که وی، به سال 169 ه‍ . ق وفات کرده و به رحمت ایزدی پیوسته است).

            جان سخن این که، وهیب بن خالد، در فقه و آگاهی و علم و دانش و حکمت و فرزانگی، به سان حماد بن زید بود. رحمت و رضوان خدا بر او باد.

و حافظ ابن حجر عسقلانی در کتاب «تهذیب التهذیب»[3] گوید:

            صالح بن احمد، از پدرش نقل می‌کند که گفت: «لیس به بأس»؛ «در روایات و احادیث وُهیب بن خالد، نمی‌توان ایراد و نقصی وارد کرد؛ زیرا وی، روایت کننده‌ای ثقه و مورد اعتماد است».

            معاویة بن صالح گوید: «قلتُ لابن معین: مَنْ أثبت شیوخ البصریین؟ قال: وهیب»؛ «خطاب به یحیی بن معین گفتم: مطمئن‌ترین و معتبرترین و قوی‌ترین و قابل اعتمادترین اساتید و شیوخ بصره کیست؟ او در پاسخ گفت: وهیب».

            عمرو بن علی نیز گفته است: «سمعتُ یحیی بن سعید ذکره فأحسن الثناء علیه»؛ «از یحیی بن سعید شنیدم که به ذکر وُهیب بن خالد پرداخت و او را به خوبی ستود و به زیبایی هر چه تمام به ستایش، مدح، تمجید، تحسین، سپاس، قدردانی، تقدیر و تعریف او پرداخت».

            یونس بن حبیب، از ابوداود نقل می‌کند که وی گفت: «حدثنا وهیب؛ وکان ثقة»؛ «وُهیب بن خالد، برای ما حدیث بیان کرد؛ و به راستی، او، فردی مؤثق و قابل اعتماد بود».

            احمد عجلی گوید: «ثقة ثبت»؛ «وُهیب بن خالد، فردی مطمئن و مورد وثوق و درستکار و امین و معتبر و قابل اعتماد بود».

            و وُهیب بن خالد، از آن دسته از راویانی به شمار می‌آید که هر شش پیشوای حدیث (بخاری، مسلم، ترمذی، ابوداود، نسایی و ابن ماجه)، به نقل روایت از وی پرداخته‌اند.

            علامه محمد بن یوسف صالحی دمشقی شافعی در کتاب «عقود الجمان»[4]، وُهیب بن خالد را در شمار روایت کنندگان از امام اعظم ابوحنیفه/ذکر کرده است.

            و بدین سان، حافظ ابن بزّاز کردری نیز در کتاب «المناقب»[5]، وی را در زمره‌ی راویان شهر بصره که به نقل روایت از امام اعظم ابوحنیفه/ پرداخته‌اند، قرار داده است.

نگارنده‌ی سطور گوید:

                وُهیب بن خالد/، در موارد ذیل (از کتاب «الجامع الصحیح» بخاری) با یک واسطه، استاد امام محمد بن اسماعیل بخاری/ به شمار می‌آید؛ و این موارد عبارتند از:

* در باب «من کفّر أخاه بغیر تأویل، فهو کما قال»[6]

            «حَدَّثَنَا مُوسَى بْنُ إِسْمَاعِیلَ، حَدَّثَنَا وُهَیْبٌ، حَدَّثَنَا أَیُّوبُ، عَنْ أَبِی قِلاَبَةَ، عَنْ ثَابِتِ بْنِ الضَّحَّاکِ، عَنِ النَّبِیِّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ قَالَ: «مَنْ حَلَفَ بِمِلَّةٍ غَیْرِ الإِسْلاَمِ کَاذِبًا فَهُوَ کَمَا قَالَ، وَمَنْ قَتَلَ نَفْسَهُ بِشَیْءٍ عُذِّبَ بِهِ فِی نَارِ جَهَنَّمَ، وَلَعْنُ المُؤْمِنِ کَقَتْلِهِ، وَمَنْ رَمَى مُؤْمِنًا بِکُفْرٍ فَهُوَ کَقَتْلِهِ»»(ح 6105)

            «موسی بن اسماعیل، از وُهیب بن خالد، از ایوب، از ابوقلابة، از ثابت بن ضحّاک، برای ما روایت کرده که وی گفته است: رسول خدا ج فرمود: «کسی که به دینی غیر از اسلام، سوگند دروغ بخورد (مانند این که بگوید: اگر دروغ بگویم، یهودی باشم)، در آن صورت، وی چنان است که گفته است؛ و کسی که توسط چیزی خودکشی کند، در روز رستاخیز، توسط همان چیز، در آتش دوزخ، عذاب می‌شود؛ و لعنت کردن مسلمان، همچون کشتن وی است؛ و کسی که مسلمانی را به کفر نسبت دهد، مانند آن است که او را کشته باشد».

* در باب «ما جاء فی قول الرجل: ویلک»[7]

            «حَدَّثَنَا مُوسَى بْنُ إِسْمَاعِیلَ، حَدَّثَنَا وُهَیْبٌ، عَنْ خَالِدٍ، عَنْ عَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنِ أَبِی بَکْرَةَ، عَنْ أَبِیهِ، قَالَ: أَثْنَى رَجُلٌ عَلَى رَجُلٍ عِنْدَ النَّبِیِّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ فَقَالَ: وَیْلَکَ، قَطَعْتَ عُنُقَ أَخِیکَ - ثَلاَثًا - مَنْ کَانَ مِنْکُمْ مَادِحًا لاَ مَحَالَةَ فَلْیَقُلْ: أَحْسِبُ فُلاَنًا، وَاللَّهُ حَسِیبُهُ، وَلاَ أُزَکِّی عَلَى اللَّهِ أَحَدًا، إِنْ کَانَ یَعْلَمُ»(ح 6162)

            «موسی بن اسماعیل، از وُهیب بن خالد، از خالد، از عبدالرحمن بن ابوبکرة، از پدرش برای ما روایت کرده که وی گفته است: مردی، از مردی دیگر، در حضور پیامبرج ستایش کرد؛ آن حضرت ج فرمود: «وای بر تو! گردن برادرت را بریدی - و این جمله را سه بار تکرار فرمود - هرگاه کسی از شما، دیگری را ستود، باید بگوید: گمان می‌کنم که فلانی، این چنین است؛ خداوند، خود حسابش را بهتر می‌داند؛ و هیچ کس را در علم خدا، تزکیه نمی‌کنم؛ آن هم اگر چه آن را می‌داند».

* در باب «من دعیٰ لصاحبه فنقص من اسمه حرفاً»[8]

            «حَدَّثَنَا مُوسَى بْنُ إِسْمَاعِیلَ، حَدَّثَنَا وُهَیْبٌ، حَدَّثَنَا أَیُّوبُ، عَنْ أَبِی قِلاَبَةَ، عَنْ أَنَسٍ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ، قَالَ: کَانَتْ أُمُّ سُلَیْمٍ فِی الثَّقَلِ، وَأَنْجَشَةُ غُلاَمُ النَّبِیِّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ یَسُوقُ بِهِنَّ، فَقَالَ النَّبِیُّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ: «یَا أَنْجَشُ، رُوَیْدَکَ سَوْقَکَ بِالقَوَارِیرِ»»(ح 6202)

            «موسی بن اسماعیل، از وُهیب بن خالد، از ایوب، از ابوقلابة، از انسس برای ما روایت کرده که وی گفته است: اُمّ سُلیم (با زنان دیگر) کالای سفر را (با خود) بر شتران، حمل می‌کردند و اَنجشة، غلام پیامبر ج شتران را (به سرعت) می‌راند؛ آن حضرت ج فرمود: «ای اَنجش! شیشه‌ها را بار کرده‌ای؛ آهسته بران». (و مراد از شیشه‌ها، زنان است).

* در باب «التأمین»[9].

* در باب «کیف الحشر»[10].

* در باب «صفة الجنة والنار»[11].

* در باب «فی الحوض، وقول الله: ﴿إِنَّآ أَعۡطَیۡنَٰکَ ٱلۡکَوۡثَرَ١ [الکوثر: 1]»[12].

* در باب «من حلف بملّة سوی الاسلام»[13].

* در باب «النذر فیما لایملک وفی معصیة»[14].

* در باب «تعلیم الفرائض»[15].

* در باب «میراث الولد من أبیه وأمّه»[16].

* در باب «جنین المرأة»[17].

* در باب «من أجاب الفتیا بإشارة الید والرأس»[18].

* در باب «غسل الرجلین إلی الکعبین»[19].

* در باب «مسح الرأس مرّة»[20].

* در باب «المرأة تحیض بعد الإفاضة»[21].

* در باب «من قال: لیؤذّن فی السفر مؤذّن واحد»[22].

            به هر حال، روایات «وُهیب بن خالد»/ در کتاب «الجامع الصحیح» امام محمد بن اسماعیل بخاری/، در بیشتر از 66 مورد آمده است.




[1]-           بیوگرافی «وُهیب بن خالد» را در این منابع دنبال کنید:

      «رجال صحیح البخاری»، کلاباذی 2/765؛ «الجرح و التعدیل»، رازی 9/34؛ «سیر اعلام النبلاء»، حافظ ذهبی 8/223؛ «تهذیب التهذیب»، ابن حجر عسقلانی 11/149؛ «الکاشف»، حافظ ذهبی 3/242؛ «تقریب التهذیب»، ابن حجر عسقلانی 2/293؛ «تهذیب الکمال»، حافظ مزّی 19/504؛ «خلاصة تهذیب الکمال»، خزرجی ص 350؛ «شذرات الذهب»، ابن عماد 1/261؛ «الجمع بین رجال الصحیحین»، مقدسی 2/542

[2]-           «تذکرة الحفّاظ» 1/235 و 236

[3]-           «تهذیب التهذیب» 11/149

[4]-           «عقود الجمان»؛ ص 154

[5]-           «المناقب»، کردری 2/227

[6]-           «الجامع الصحیح»، امام بخاری 2/227

[7]-           همان 2/910

[8]-           همان 2/915

[9]-           همان 2/948

[10]-        همان 2/965

[11]-        همان 2/970

[12]-        همان 2/974

[13]-        همان 2/984

[14]-        همان 2/991

[15]-        همان 2/995

[16]-        همان 2/997

[17]-        همان 2/1020

[18]-        همان 1/18

[19]-        همان 1/31

[20]-        همان 1/32

[21]-        همان 1/47

[22]-        همان 1/87

100- وَهْبُ بن جَریر/[1] [متوفّای 206 ه‍ . ق]

100- وَهْبُ بن جَریر/[1]
[متوفّای 206 ه‍ . ق]

علامه ذهبی در کتاب «تذکرة الحفّاظ»[2] گوید:

            وی، حافظ و روایت کننده‌ی حدیث: وَهْب بن جریر بن حازم (بن زید بن عبدالله بن شجاع)، ابوالعبّاس اَزْدی بصری، و یکی از راویان مطمئن و قابل اعتماد و معتبر و قوی و درستکار و شریف می‌باشد که از پدرش (جریر بن حازم)، هشام بن حسّان، ابن عون، قرّة، شعبة و دیگران، به سماع حدیث پرداخته است.

و از کسانی که به نقل روایت از وَهب بن جریر، پرداخته‌اند، می‌توان بدین افراد اشاره کرد:

            احمد بن حنبل؛ اسحاق بن راهویه؛ علی بن مدینی؛ ابوخیثمة؛ عمرو بن علی؛ محمد بن رافع؛ محمد بن ابوالعوام؛ و شمار زیادی از دیگر دانش پژوهان و شیفتگان علم و دانش و تشنگان حکمت و فرزانگی.

            دارمی، از یحیی بن معین روایت کرده که وی گفته است: «ثقة»؛ «وَهب بن جریر، از راویان ثقه و مورد اعتماد است».

            احمد عجلی گوید: «بصری ثقة»؛ «وَهب بن جریر، از مردمان بصره و فردی مورد وثوق و قابل اعتماد و معتبر و مطمئن در حدیث می‌باشد».

            ابن سعد نیز گفته است: «مات سنة ستّ ومائتین»؛ «وَهب بن جریر، به سال 206 ه‍ . ق درگذشت و چهره در نقاب خاک کشید». رحمت و رضوان خدا بر او باد.

و حافظ ابن حجر عسقلانی در کتاب «تهذیب التهذیب»[3] گوید:

            نسایی گفته است: «لیس به بأس»؛ «در روایات و احادیث وَهب بن جریر، نمی‌توان ایراد و نقصی وارد کرد؛ زیرا وی، روایت کننده‌ای ثقه و قابل اعتماد است».

            ابن حبّان نیز در کتاب «الثقات»، او را در شمار راویان مطمئن و مؤثّق و معتبر و قابل اعتماد ذکر کرده و گفته است: «کان ثقة»؛ «وَهب بن جریر، فردی مورد وثوق و قابل اعتماد در حدیث بود».

            و وَهب بن جریر، از آن دسته از راویانی می‌باشد که هر شش پیشوای حدیث (بخاری، مسلم، ترمذی، ابوداود، نسایی و ابن ماجه)، به نقل روایت از وی پرداخته‌اند.

            علامه محمد بن یوسف صالحی دمشقی شافعی در کتاب «عقود الجمان»[4]، وَهب بن جریر را در شمار روایت کنندگان از امام اعظم ابوحنیفه/ ذکر کرده است.

            و بدین سان، حافظ ابن بزّاز کردری نیز در کتاب «المناقب»[5]، وی را در زمره‌ی راویان بصره که به نقل روایت از امام اعظم ابوحنیفه/ پرداخته‌اند، قرار داده است.

نگارنده‌ی سطور گوید:

                وَهب بن جریر/، در موارد ذیل (از کتاب «الجامع الصحیح» بخاری) با یک واسطه، استاد امام محمد بن اسماعیل بخاری/ به شمار می‌آید؛ و این موارد عبارتند از:

* در باب «کیف کانت یمین النبیّ ج »[6]

            «حَدَّثَنِی عَبْدُ اللَّهِ بْنُ مُحَمَّدٍ، حَدَّثَنَا وَهْبٌ، حَدَّثَنَا شُعْبَةُ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِی یَعْقُوبَ، عَنْ عَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنِ أَبِی بَکْرَةَ، عَنْ أَبِیهِ، عَنِ النَّبِیِّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ قَالَ: «أَرَأَیْتُمْ إِنْ کَانَ أَسْلَمُ، وَغِفَارُ، وَمُزَیْنَةُ، وَجُهَیْنَةُ خَیْرًا مِنْ تَمِیمٍ، وَعَامِرِ بْنِ صَعْصَعَةَ، وَغَطَفَانَ، وَأَسَدٍ خَابُوا وَخَسِرُوا؟» قَالُوا: نَعَمْ، فَقَالَ: «وَالَّذِی نَفْسِی بِیَدِهِ إِنَّهُمْ خَیْرٌ مِنْهُمْ»»(ح 6635)

            «عبدالله بن محمد، از وَهب بن جریر، از شعبة، از محمد بن ابویعقوب، از عبدالرحمن بن ابوبکرة، از پدرش، برای ما روایت کرده که وی گفته است: رسول خداج فرمود: «آیا شما می‌پندارید که قبایل اَسلم، غفار، مُزَینة و جُهینة، از قبائل تمیم و عامر بن صَعصعة و غطفان و اَسد - که نومید و زیانکار شدند - بهتراند» گفتند: آری. فرمود: «سوگند به ذاتی که جان من در دست اوست! آن‌ها (چهار قبیله‌ی اول) بهتر از ایشانند».

* در باب «هل یقول الامام للمقرّ: لعلّک لمستَ أو غمزتَ»[7]

            «حَدَّثَنَا عَبْدُ اللَّهِ بْنُ مُحَمَّدٍ الجُعْفِیُّ، حَدَّثَنَا وَهْبُ بْنُ جَرِیرٍ، حَدَّثَنَا أَبِی، قَالَ: سَمِعْتُ یَعْلَى بْنَ حَکِیمٍ، عَنْ عِکْرِمَةَ، عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُمَا، قَالَ: لَمَّا أَتَى مَاعِزُ بْنُ مَالِکٍ النَّبِیَّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ قَالَ لَهُ: «لَعَلَّکَ قَبَّلْتَ، أَوْ غَمَزْتَ، أَوْ نَظَرْتَ» قَالَ: لاَ یَا رَسُولَ اللَّهِ، قَالَ: «أَنِکْتَهَا» . لاَ یَکْنِی، قَالَ: فَعِنْدَ ذَلِکَ أَمَرَ بِرَجْمِهِ»(ح 6824)

            «عبدالله بن محمد جُعفی، از وَهب بن جریر، از پدرش، از یعلی بن حکیم، از عکرمة، از ابن عباسب برای ما روایت کرده که وی گفته است: چون ما عز بن مالک (برای اقرار به زنا) نزد رسول خدا ج آمد، آن حضرت ج بدو فرمود: «شاید، آن زن را بوسیده‌ای؛ یا در آغوش گرفته‌ای؛ و یا به وی نگاه نموده باشی»؟ ماعز گفت: خیر؛ ای رسول خدا ج! آن حضرت ج فرمود: «آیا با وی، جماع کردی»؟ آن حضرتج به کنایه نگفت (و در این مورد، بی‌پرده سخن گفت). آنگاه به سنگسار وی، امر کرد».

* در باب «الخوخة والممرّ فی المسجد»[8].

* در باب «ما یقول اذا سمع المنادی»[9].

* در باب «تحویل الرداء فی الاستسقاء»[10].

* در باب «الرکوب والإرتداف فی الحجّ»[11].

* در باب «التلبیة والتکبیر غداة النحرحین یرمی جمرة العقبة والإرتداف فی السیر»[12].

* در باب ﴿فَمَن تَمَتَّعَ بِٱلۡعُمۡرَةِ إِلَى ٱلۡحَجِّ فَمَا ٱسۡتَیۡسَرَ مِنَ ٱلۡهَدۡیِۚ [البقرة: 196][13].

* بابِ بعد از باب «المدینة تنفی الخبث»[14].

* در باب «قول الله عزوجل: ﴿وَٱتَّخَذَ ٱللَّهُ إِبۡرَٰهِیمَ خَلِیلٗا١٢٥ [النساء: 125]»[15].

* در باب «قول الله عزوجل: ﴿وَإِلَىٰ ثَمُودَ أَخَاهُمۡ صَٰلِحٗاۚ [الأعراف: 73]»[16].

* باب بعد از باب «فضل أبی بکر بعد النبیّ ج »[17].

* در باب «ما کان النبیّ ج وأصحابه یأکلون»[18].

* در باب «من جَرّ ثوبه من الخیلاء»[19].

* در باب «افتراش الحریر»[20].

* در باب «الجعد»[21].

            به هر حال، روایات «وَهب بن جریر»/، در کتاب «الجامع الصحیح» امام محمد بن اسماعیل بخاری/، در بیشتر از 23 مورد آمده است.




[1]-           بیوگرافی «وهب بن جریر» را در این منابع دنبال کنید:

      «التاریخ الکبیر»؛ امام بخاری 4/2/169؛ «رجال صحیح البخاری»، کلاباذی 2/761؛ «الجرح و التعدیل»، رازی 9/28؛ «سیر اعلام النبلاء»، حافظ ذهبی 9/442؛ «تهذیب التهذیب»، ابن حجر عسقلانی 11/141؛ «الکاشف»، حافظ ذهبی 3/244؛ «تقریب التهذیب»، ابن حجر عسقلانی 2/291؛ «تهذیب الکمال»، حافظ مزّی 19/476؛ «خلاصة تهذیب الکمال»، خزرجی ص 359؛ «شذرات الذهب، ابن عماد 2/16؛ «طبقات الحفّاظ»، حافظ سیوطی، ص 145؛ «الطبقات الکبری»، ابن سعد 7/298؛ «الجمع بین رجال الصحیحین»، مقدسی 2/541

[2]-           «تذکرة الحفّاظ» 1/336

[3]-           «تهذیب التهذیب» 11/142

[4]-           «عقود الجمان»؛ ص 154

[5]-           «المناقب»، کردری 2/228

[6]-           «الجامع الصحیح»، امام بخاری 2/981

[7]-           «الجامع الصحیح»، امام بخاری 2/1008

[8]-           همان 1/67

[9]-           همان 1/86

[10]-        همان 1/137

[11]-        همان 1/209

[12]-        همان 1/228

[13]-        همان 1/229

[14]-        همان 1/253

[15]-        همان 1/474

[16]-        همان 1/478

[17]-        همان 1/519

[18]-        همان 2/814

[19]-        همان 2/861

[20]-        همان 2/868

[21]-        همان 2/876