99- ولید بن مُسْلم قُرَشی دمشقی/[1]
[متوفّای 194 ه . ق]
علامه ذهبی در کتاب «تذکرة الحفّاظ»[2] گوید:
وی، پیشوای دینی، حافظ حدیث، دانشمند و فرزانهی اهل دمشق؛ ابوالعباس (ولید بن مسلم) اُموی (آزادهی بنی اُمیّة، یا) آزادهی بنی العبّاس یا ابوالعبّاس دمشقی میباشد.
او، به سال 119 ه . ق دیده به جهان گشود و پا به عرصهی وجود نهاد؛ و از کسانی که ولید بن مسلم، به سماع حدیث از آنها پرداخته است، میتوان این افراد را نام برد:
یحیی بن حارث ذماری؛ ثور بن یزید؛ ابن عجلان؛ هشام بن حسان؛ ابن جریج؛ مثنّی بن صبّاح؛ یزید بن ابی مریم؛ صفوان بن عمرو؛ اوزاعی؛ و شمار زیادی از دیگر بزرگان عرصهی علم و دانش.
و از ولید بن مسلم نیز، این افراد، حدیث روایت نمودهاند:
احمد بن حنبل؛ اسحاق بن راهویه؛ علی بن مدینی؛ دحیم؛ هشام بن عمار؛ ابوخیثمه؛ علی بن محمد طنافسی؛ کثیر بن عبید؛ محمد بن مصفی؛ محمود بن غیلان؛ موسی بن عامر؛ و شمار زیادی از دیگر دانش پژوهان و شیفتگان علم و دانش و تشنگان حکمت و فرزانگی.
ولید بن مسلم، به تألیف و نگارش کتابها و تواریخ پرداخت و در این زمینه، عنایتی در خور و توجهی کامل ورزید و از هیچ کوشش و تلاشی در قلم فرسایی در این زمینه، دریغ نورزید.
احمد بن حنبل گوید: «ما رأیتُ فی الشامیین أعقل منه»؛ «در میان علماء و صاحب نظران شام، کسی را خردمندتر و داناتر، باشعورتر و منطقیتر، و حکیمتر و عاقلتر از ولید بن مسلم، ندیدهام».
علی بن مدینی گوید: «سمعتُ من الولید؛ وما رأیتُ من الشامیین مثله»؛ «از ولید بن مسلم، به سماع حدیث پرداختهام؛ و به راستی؛ در بین اندیشمندان و فرهیختگان شام؛ کسی را چون او ندیدهام».
صدقة بن فضل مروزی گوید: «ما رأیتُ أحداً أحفظ للحدیث الطویل وأحادیث الملاحم من الولید؛ وکان یحفظ الابواب»؛ «کسی را در حفظ احادیث طولانی و روایات و احادیث «ملاحم» (جنگ و خون ریزیهای بزرگ و برپا شدن فتنهها و آشوبها)، حافظتر و ضابطتر از ولید بن مسلم ندیدهام؛ و او، احادیث و روایاتی را که بر احکام و فقه دلالت داشت - به ترتیب موضوع مرویّات - از حفظ بود».
ابوحاتم رازی هم گفته است: «صالح الحدیث»؛ «ولید بن مسلم، از آن دسته از محدّثان و راویانی بود که صلاحیّت و شایستگی تحمّل و ادای حدیث را داشت؛ از این رو، احادیث وی، نوشته میشود و بدانها، استدلال و استناد میشود».
ابن عدی نیز گوید: «ثقة»؛ «ولید بن مسلم، از راویان مؤثق و معتبر و مطمئن و قابل اعتماد بود».
حافظ ابن حجر عسقلانی نیز در کتاب «تهذیب التهذیب»[3] بیان داشته است که ولید بن مسلم، از آن دسته از راویانی میباشد که هر شش پیشوای حدیث (بخاری، مسلم، ترمذی، ابوداود، نسایی و ابن ماجه)، از او حدیث روایت نمودهاند.
علامه محمد بن یوسف صالحی دمشقی شافعی در کتاب «عقود الجمان»[4]، ولید بن مسلم را در شمار روایت کنندگان از امام اعظم ابوحنیفه/ ذکر کرده است.
و بدین سان، حافظ ابن بزّاز کردری نیز در کتاب «المناقب»[5]، وی را در زمرهی راویانِ دمشقی که به نقل روایت از امام اعظم ابوحنیفه/ پرداختهاند، قرار داده است.
نگارنده گوید:
ولید بن مسلم قُرشی/، در موارد ذیل (از کتاب «الجامع الصحیح» بخاری) با یک یا دو واسطه، استاد امام محمد بن اسماعیل بخاری/ به شمار میآید؛ و این موارد عبارتند از:
* در باب «ما جاء فی قول الرجل: ویلک»[6]
«حَدَّثَنَا سُلَیْمَانُ بْنُ عَبْدِ الرَّحْمَنِ، حَدَّثَنَا الوَلِیدُ، حَدَّثَنَا أَبُو عَمْرٍو الأَوْزَاعِیُّ، قَالَ: حَدَّثَنِی ابْنُ شِهَابٍ الزُّهْرِیُّ، عَنْ عَطَاءِ بْنِ یَزِیدَ اللَّیْثِیِّ، عَنْ أَبِی سَعِیدٍ الخُدْرِیِّ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ: أَنَّ أَعْرَابِیًّا قَالَ: یَا رَسُولَ اللَّهِ، أَخْبِرْنِی عَنِ الهِجْرَةِ، فَقَالَ: «وَیْحَکَ، إِنَّ شَأْنَ الهِجْرَةِ شَدِیدٌ، فَهَلْ لَکَ مِنْ إِبِلٍ» قَالَ: نَعَمْ، قَالَ: «فَهَلْ تُؤَدِّی صَدَقَتَهَا» قَالَ: نَعَمْ، قَالَ: «فَاعْمَلْ مِنْ وَرَاءِ البِحَارِ، فَإِنَّ اللَّهَ لَنْ یَتِرَکَ مِنْ عَمَلِکَ شَیْئًا»»(ح 6165)
«سلیمان بن عبدالرحمن، از ولید بن مسلم قُرشی، از ابوعمرو اوزاعی، از ابن شهاب زهری، از عطاء بن یزید لیثی، از ابوسعید خدریس برای ما روایت کرده که وی گفته است: فردی بادیهنشین، خطاب به پیامبر جگفت: ای رسول خدا! از هجرت برایم بگو. آن حضرت ج فرمود: «وای بر تو! بیگمان، قضیهی هجرت، بس سنگین و دشوار است؛ آیا شتر داری؟» گفت: آری. فرمود: «آیا زکات آن را میدهی»؟ گفت: آری. فرمود: «از همان ماورای دریاها (که زندگی میکنی)، عمل نیک انجام بده؛ زیرا خداوند، از (ثواب) عمل تو، چیزی را نمیکاهد».
* در باب «قول الله تعالی: ﴿أَوۡ تَحۡرِیرُ رَقَبَةٖۖ﴾ [المائدة: 89]» و أیّ الرقاب أزکی»[7]
«حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ عَبْدِ الرَّحِیمِ، حَدَّثَنَا دَاوُدُ بْنُ رُشَیْدٍ، حَدَّثَنَا الوَلِیدُ بْنُ مُسْلِمٍ، عَنْ أَبِی غَسَّانَ مُحَمَّدِ بْنِ مُطَرِّفٍ، عَنْ زَیْدِ بْنِ أَسْلَمَ، عَنْ عَلِیِّ بْنِ حُسَیْنٍ، عَنْ سَعِیدِ بْنِ مَرْجَانَةَ، عَنْ أَبِی هُرَیْرَةَ، عَنِ النَّبِیِّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ قَالَ: «مَنْ أَعْتَقَ رَقَبَةً مُسْلِمَةً، أَعْتَقَ اللَّهُ بِکُلِّ عُضْوٍ مِنْهُ عُضْوًا مِنَ النَّارِ، حَتَّى فَرْجَهُ بِفَرْجِهِ»»(ح 6715)
«محمد بن عبدالرحیم، از داود بن رُشید، از ولید بن مسلم، از ابوغسّان محمد بن مُطرّف، از زید بن اسلم، از علی بن حسین، از سعید بن مرجانة، از ابوهریرهس برای ما روایت کرده که آن حضرت ج فرموده است: «هر کس که بندهی مسلمانی را آزاد کند، خداوند، در برابر هر عضوش، عضوی از او را در آتش دوزخ، آزاد میکند؛ تا جایی که شرمگاهش را در برابر شرمگاه برده، آزاد خواهد کرد».
* در باب «ما جاء فی قول الرجل: ویلک»[8].
* در باب «الاستسقاء فی الخطبة یوم الجمعة»[9].
* در باب «قول الله تعالی: ﴿یَأۡتُوکَ رِجَالٗا وَعَلَىٰ کُلِّ ضَامِرٖ یَأۡتِینَ مِن کُلِّ فَجٍّ عَمِیقٖ٢٧ لِّیَشۡهَدُواْ مَنَٰفِعَ لَهُمۡ﴾ [الحج: 27-28]»[10].
* در باب «نزول النبیّ ج مکة»[11].
* در باب «وقت المغرب»[12].
* در باب «علامات النبوة فی الاسلام»[13].
* بابِ بعد از باب «سؤال المشرکین أن یریهم النبیّ ج آیة فأراهم انشقاق القمر»[14].
* در باب «قول النبیّ ج: لو کنتُ متّخذاً خلیلاً»[15].
* در باب «ذکر ما لقی النبیّ ج المشرکین بمکة»[16].
* در باب «هجرة النبیّ ج وأصحابه الی المدینة»[17].
به هر حال، روایات «ولید بن مسلم قُرشی دمشقی»/ در کتاب «الجامع الصحیح» امام محمد بن اسماعیل بخاری/، در بیشتر از 15 مورد آمده است.
[1]- بیوگرافی «ولید بن مسلم قرشی» را در این منابع دنبال کنید:
«التاریخ الکبیر»؛ امام بخاری 4/2/152؛ «رجال صحیح البخاری»، کلاباذی 2/758؛ «الجرح و التعدیل»، رازی 9/16؛ «سیر اعلام النبلاء»، حافظ ذهبی 9/211؛ «تهذیب التهذیب»، ابن حجر عسقلانی 11/133؛«الکاشف»، حافظ ذهبی 3/242؛ «تقریب التهذیب»، ابن حجر عسقلانی 2/289؛ «تهذیب الکمال»، حافظ مزّی 19/455؛ «شذرات الذهب، ابن عماد 1/344؛ «طبقات الحفّاظ»، حافظ سیوطی، ص 358؛ «الجمع بین رجال الصحیحین»، مقدسی 2/537
[2]- «تذکرة الحفّاظ» 1/302-304
[3]- «تهذیب التهذیب» 11/133
[4]- «عقود الجمان»؛ ص 154
[5]- «المناقب»، کردری 2/231
[6]- «الجامع الصحیح» امام بخاری 2/911
[7]- «الجامع الصحیح»، امام بخاری 2/993 و 994
[8]- همان 2/910
[9]- همان 1/127
[10]- همان 1/205
[11]- همان 2/216
[12]- همان 1/79
[13]- همان 1/509
[14]- همان 1/514
[15]- همان 1/519
[16]- همان 1/544
[17]- همان 1/558
98- وکیع بن جَرّاح حنفی/[1]
[متوفّای 196 ه . ق]
علامه ذهبی در کتاب «تذکرة الحفّاظ»[2] گوید:
وی، پیشوای دینی، حافظ مطمئن و مؤثّق، محدّث عراق: (وکیع بن جرّاح) بن ملیح، ابوسفیان رؤاسی کوفی، یکی از پیشوایان برجسته و از زمرهی بزرگان قبیلهی «قیس عیلان» میباشد.
وکیع بن جرّاح، به سال 129 ه . ق دیده به جهان گشود و پا به عرصهی وجود نهاد.
از کسانی که وکیع، به سماع حدیث از آنها پرداخته است، میتوان بدین افراد اشاره کرد:
هشام بن عروة؛ اعمش؛ جعفر بن برقان؛ اسماعیل بن ابی خالد؛ ابن عون؛ ابن جریج؛ سفیان؛ اوزاعی؛ و شماری دیگر از بزرگان عرصهی علم و دانش.
و از کسانی که از وکیع بن جرّاح، حدیث روایت کردهاند، میتوان این افراد را نام برد:
عبدالله بن مبارک؛ احمد بن حنبل؛ علی بن مدینی؛ یحیی بن معین؛ اسحاق بن راهویه؛ زهیر؛ دو پسر ابوشیبه (ابوبکر و عثمان)؛ ابوکریب؛ عبدالله بن هشام؛ علی بن حرب؛ ابراهیم بن عبدالله قصار؛ و کسان دیگر غیر از اینها.
پدر وکیع بن جرّاح، خزانه دار بیت المال مسلمانان بود؛ هارون الرشید، خواست تا قضاوت کوفه را بر عهدهی وکیع بگذارد و او را به کار قضاوت بگمارد؛ ولی او از پذیرفتن آن، امتناع ورزید و آن را قبول نکرد.
یحیی بن یمان گوید: «لمّا مات سفیان، جلس وکیع موضعه»؛ «چون سفیان وفات کرد و به رحمت ایزدی پیوست، وکیع بر جای او، بر مسند و کرسی تدریس نشست».
قعنبی گوید: «کنّا عند حمّاد بن زید، فجاءه وکیع؛ فقالوا: هذا راویة سفیان. فقال حمّاد: لو شئتُ قلتُ: هذا ارجح من سفیان»؛ «ما به نزد حمّاد بن زید بودیم که وکیع نیز به نزدش آمد. گفتند: این فرد، روایت کنندهی احادیث سفیان است. حمّاد گفت: اگر میخواستم، چنین میگفتم که از دیدگاه من، این مرد بر سفیان نیز ترجیح دارد».
فضل بن محمد بن شعرانی گوید: از یحیی بن اکثم شنیدم که میگفت: «صحبتُ وکیعاً فی السفر والحضر؛ فکان یصوم الدهر ویختم القرآن کلّ لیلة»؛ «در سَفَر و حَضَر، با وکیع بن جرّاح، همراه و همرکاب شدم؛ وی، پیوسته روزه میگرفت و هر شب، قرآن را ختم میکرد».
یحیی بن معین گوید: «وکیع فی زمانه، کالأوزاعی فی زمانه»؛ «وکیع بن جرّاح در روزگار خویش، به سان اوزاعی در عهد خویش بود».
احمد بن حنبل گوید: «ما رأیتُ أوعی للعلم ولا أحفظ من وکیع»؛ «من، در مسائل علمی، کسی را حافظتر، ضبط کنندهتر، درک کنندهتر و از برکنندهتر از وکیع ندیدهام؛ (به راستی او، موضوعات علمی را خوب حفظ میکرد و به خاطر میسپرد و آنها را به بهترین وجه میفهمید و درک میکرد)».
یحیی گوید: «ما رأیتُ أفضل منه یقوم اللیل ویسرد الصوم ویفتی بقول ابی حنیفة؛ وکان یحیی القطّان یفتی بقول ابی حنیفة أیضاً»؛ «من کسی را برتر و والاتر از وکیع بن جرّاح ندیدهام؛ او شبها را به عبادت و شب زنده داری، سپری میکرد و پیوسته روزها را روزه میگرفت و در احکام و مسائل نیز به قول امام ابوحنیفه/ فتوا میداد؛ و یحیی قطّان نیز، فتوا به قول امام ابوحنیفه/ میداد».
عبدالله بن مبارک گوید: «رجل المصریین الیوم، ابن الجرّاح»؛ «بزرگ مرد این روزهای مصریها، وکیع بن جرّاح است».
سلم بن جنادة گوید: «جالستُ وکیعاً سبع سنین؛ فما رأیتُه بزق ولا مسّ حصاة ولا جلس مجلسه فتحرک؛ ولا رأیتُه الّا مستقبل القبلة؛ وما رأیتُه یحلف بالله»؛ «به مدّت هفت سال، همنشین و همرکاب وکیع بن جرّاح بودم؛ در این مدّت، هرگز او را ندیدم که آب دهان انداخته باشد؛ یا سنگریزهای را هموار کرده باشد؛ و یا در مجلس درسش، نشسته باشد و در اثنای نشستن، حرکت کرده و یا جابه جا شده باشد؛ و پیوسته، او را رو به قبله دیدهام؛ و هرگز ندیدم که به خدا، سوگند یاد نماید».
یحیی بن معین نیز گفته است: «کان وکیع افقه الناس»؛ «وکیع بن جرّاح، از زمرهی داناترین، آگاهترین، فقیهترین و دانشورترین مردمان بود».
مروان بن محمد طاهری گوید: «ما رأیتُ أخشع من وکیع وما وصف لی أحد الّا ورأیتُه دون الصفة الّا وکیع؛ فانّی رأیتُه فوق ما وصف لی»؛ «من کسی را با خشوعتر، کرنش کنندهتر، متواضعتر و سر به راهتر از وکیع ندیدهام؛ هرگز در جلو من، از کسی تعریف و تمجید نشده است، مگر آن که آن فرد را پایینتر از آن چیزی دیدهام که برای من تعریف شده بود؛ و تنها وکیع، از این حکم مستثنا بود؛ چرا که او را بالاتر و برتر از آن چیزی دیدم که برای من تعریف شده بود».
ابن عمار گوید: «ما کان بالکوفة فی زمان وکیع أفقه ولا أعلم بالحدیث منه»؛ «در روزگار وکیع، در کوفه، کسی نسبت به حدیث، داناتر و آگاهتر و دانشمندتر و عالمتر از او وجود نداشت».
ابوداود گوید: «ما رُئی لوکیع کتاب قطّ»؛ «هرگز برای وکیع بن جرّاح، کتابی را ندیدهاند؛ (بلکه وی، پیوسته از حفظ خویش، به نقل روایات میپرداخت؛ و این خود، بیانگر حافظهی قوی، هوش بالا، ذکاوت حیرت آور، فراست شگفت انگیز، کیاست و درک والا و زرنگی و فهم خیره کنندهی وی است)».
احمد بن حنبل نیز گفته است: «ما رأت عینیّ مثل وکیع قطّ؛ یحفظ الحدیث ویذاکر بالفقه، فیحسن مع ورع واجتهاد ولا یتکلّم فی أحد»؛ «هرگز چشمانم، کسی را به سان وکیع بن جرّاح، به خود ندیدهاند؛ او به حفظ احادیث میپرداخت و احکام و مسائل فقهی را مورد مباحث و مذاکره و بحث و وارسی قرار میداد و با رعایت احتیاط و پارسایی و اجتهاد و تلاش، به بهترین وجه، از عهدهی این کار برمی آمد؛ و هرگز در مذمّت و نکوهش و سرزنش و بدی کسی، سخن نمیگفت».
حماد بن مسعدة گوید: «قد رأیتُ الثوری، ما کان مثل وکیع»؛ «به راستی، سفیان ثوری را دیدهام، ولی در حدّ و اندازههای وکیع بن جرّاح نبود».
ابوحاتم رازی گفته است: «وکیع، أحفظ من ابن المبارک»؛ «وکیع، نسبت به عبدالله بن مبارک، حافظتر و ضابطتر بود».
احمد بن حنبل گوید: «علیکم بمصنّفات وکیع»؛ «خواندن کتابها و دست نوشتههای وکیع بن جرّاح را بر خود لازم بگیرید و از آنها، به تمام و کمال، بهره ببرید».
حافظ جلال الدین مزّی، در کتاب «تهذیب الکمال»[3]، وکیع بن جرّاح را در شمار روایت کنندگان از امام اعظم ابوحنیفه/ ذکر کرده است؛ همچنانکه حافظ جلال الدین سیوطی، این کار را در کتاب «تبییض الصحیفة»[4] انجام داده است.
حافظ عبدالقادر قرشی نیز در کتاب «الجواهر المضیة»[5]، به ذکر وکیع پرداخته و او را در شمار علماء و اندیشمندان احناف برشمرده و در ادامه گفته است: «ذکره الصیمری فیمن أخذ العلم عن أبی حنیفة وقال: کان یفتی بقوله»؛ «صیمری، وکیع بن جرّاح را در زمرهی کسانی قرار داده است که به فراگیری و تحصیل علم و دانش از امام ابوحنیفه/ پرداختهاند؛ و صیمری در ادامه گفته است: وکیع، به قول امام ابوحنیفه/ فتوا میداد».
یحیی بن معین گوید: «ما رأیتُ افضل من وکیع ویفتی بقول أبی حنیفة وکان قد سمع منه کثیراً»؛ «من کسی را برتر و برازندهتر از وکیع بن جرّاح ندیدهام؛ و او، به قول امام ابوحنیفه/ فتوا میداد؛ و از امام ابوحنیفه/، احکام و مسائل زیادی را نیز شنیده است».
و سرانجام، وکیع بن جرّاح، به سال 197 ه . ق درگذشت و چهره در نقاب خاک کشید
شیخ الحدیث محمد زکریا کاندهلوی نیز در «مقدمة لامع الدراری علی جامع البخاری»[6] به ذکر وکیع پرداخته و گفته است: «و عدّه القاری فی «مناقب أبی حنیفة» من أصحابه؛ وقال: سمع الامام أباحنیفة وأبایوسف وزفر وغیرهم»؛ «ملّا علی قاری، در کتاب «مناقب ابی حنیفة»، وی را در شمار شاگردان و پیروان امام ابوحنیفه/ قرار داده و گفته است: وکیع بن جرّاح، به سماع حدیث از امام ابوحنیفه/، ابویوسف/، زفر/ و دیگران پرداخته است».
علامه موفق نیز در کتاب «المناقب»[7]، - در ضمن ذکر برخی از شاگردان و پیروان امام ابوحنیفه/ - وکیع بن جرّاح را نیز در شمار این شاگردان برشمرده و گفته است: «و منهم الفقیه البصیر، المقرّ له بعلم التفسیر الورّاع النصاح وکیع بن الجرّاح، وضع ابوحنیفة/ مذهبه شوری بینهم لم یستبدّ فیه بنفسه دونهم اجتهاداً منه فی الدین ومبالغة فی النصیحة لله ورسوله والمؤمنین. فکان یلقی مسئلة مسئلة یقلّبهم ویسمع ما عندهم ویقول ما عنده ویناظرهم شهراً لو أکثر من ذلک حتّی یستقر أحد الاقوال فیها، ثم یثبتها القاضی أبویوسف فی الاصول حتّی أثبت الاصول کلّها»؛ «یکی دیگر از شاگردان و پیروان ابوحنیفه، فقیه دوراندیش و آگاه، دانشمند مطّلع و کارشناس، صاحب نظر خبره و ماهر، فرهیختهی زرنگ و هشیار و دانشور بافراست و تیزهوش: وکیع بن جرّاح است؛ آن که همه به آگاهی و شناختش به علم تفسیر و به پارسایی و پرهیزگاری و خیرخواهی و دلسوزی و صداقت و درستکاریاش معترفند. پرواضح است که امام ابوحنیفه/ (در تفریعات و تطبیقات فقه و استنباط و استخراج مسائل فقهی)، تک رأی و خودرأی و انحصار طلب و مستبد و خودکامه و دیکتاتور نبود؛ بلکه مذهب خویش را بر مبنای شورا، ساماندهی و تأسیس نموده بود؛ و این کار وی نیز بر اساس اجتهاد دینی وی و مبالغه در خیرخواهی برای دین الهی، آئین پیامبر خدا و منافع و مصالح تمامی مسلمانان بود؛ از این رو، تک تک مسائل فقهی را در این شورا مطرح میکرد و در میان میگذاشت و دیدگاهها و نظرات شاگردان خویش را جویا میشد و آنها را سبک سنگین مینمود و انداز و برانداز میکرد و به بررسی و وارسی آنها میپرداخت و به افکار و اندیشهها و ایدهها و نظرگاههای آنها، گوش فرا میداد و دیدگاه خویش را نیز اظهار مینمود؛ و اگر نیازی بود، تا یک ماه، با شاگردانش، مناقشه و مناظره و مباحثه و گفتگو میکرد؛ تا این که یکی از اقوال و دیدگاهها، مورد تأیید و تصویب قرار بگیرد؛ آن گاه، قاضی ابویوسف، آن دیدگاه برگزیده و نظرگاه تصویب شده را در «اصول» ثبت و ضبط و تدوین و تثبیت مینمود؛ و بدین ترتیب، تمامی اصول، ثبت و ضبط میشد».
علامه محمد بن یوسف صالحی دمشقی، در کتاب «عقود الجمان»[8]، وکیع بن جرّاح را در شمار روایت کنندگان از امام اعظم ابوحنیفه/ ذکر کرده است.
نگارنده گوید:
وکیع بن جرّاح، از ابوحنیفه، از عطاء بن ابی رباح، از ابوهریرهس چنین روایت کرده است که آن حضرت ج فرمودند: «اذا طلع النجم، رفعت العاهة عن اهل کلّ بلدة». [پیشتر، ترجمهاش گذشت]
این روایت را ابوالمؤید محمد بن محمود خوارزمی، در کتاب «جامع المسانید»[9] ذکر کرده است و در ادامه گفته است: ابومحمد بخاری، این حدیث را از وکیع بن جرّاح، از امام ابوحنیفه/ روایت نموده است.
حافظ جلال الدین سیوطی، در کتاب «طبقات الحفّاظ»[10]، به ذکر وکیع پرداخته و گفته است: «و یفتی بقول أبی حنیفة»؛ «وکیع بن جرّاح، در احکام ومسائل فقهی، به قول امام ابوحنیفه/ فتوا میداد».
و در کتاب «جامع المسانید»[11]، چنین آمده است: ناچیزترین بندگان خدا (ابوالمؤید محمد بن محمود خوارزمی) گوید: «و هو من شیوخ احمد بن حنبل وشیخ شیوخ البخاری ومسلم ویروی عن الامام أبی حنیفة/ فی هذه المسانید»؛ «وکیع بن جرّاح، یکی از اساتید امام احمد بن حنبل و استاد اساتید بخاری و مسلم میباشند که در این مسانید نیز، به نقل روایت از امام ابوحنیفه/ پرداخته است».
و همچنین وکیع بن جرّاح، روایات دیگری را نیز از امام ابوحنیفه/ نقل نموده است که برخی از آنها عبارتند از:
1- «حدثنا وکیع، عن أبی حنیفة، عن حمّاد، عن ابراهیم قال: سألتُه عن صلاة المؤذنین فوق المسجد یؤم صلاة الامام وهو أسفل. قال: یجزیهم»[12].
2- «حدثنا وکیع، عن أبی حنیفة، عن حماد، عن ابراهیم فی الصائم یتوضّأ فیدخل الماء حلقه من وضوئه. قال: ان کان ذاکراً لصومه فعلیه القضاء؛ وان کان ناسیاً فلا شیء علیه»[13].
و همچنین راقم سطور گوید:
وکیع بن جرّاح، در موارد ذیل (از کتاب «الجامع الصحیح» بخاری) با یک واسطه، استاد امام محمد بن اسماعیل بخاری/ به شمار میآید؛ و این موارد عبارتند از:
* در باب «حدیث الإفک»[14]
«حَدَّثَنِی یَحْیَى، حَدَّثَنَا وَکِیعٌ، عَنْ نَافِعِ بْنِ عُمَرَ، عَنِ ابْنِ أَبِی مُلَیْکَةَ، عَنْ عَائِشَةَ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهَا: “کَانَتْ تَقْرَأُ: إِذْ تَلِقُونَهُ بِأَلْسِنَتِکُمْ، وَتَقُولُ: الوَلْقُ الکَذِبُ " قَالَ ابْنُ أَبِی مُلَیْکَةَ: «وَکَانَتْ أَعْلَمَ مِنْ غَیْرِهَا بِذَلِکَ لِأَنَّهُ نَزَلَ فِیهَا”»(ح 4144)
«یحیی، از وکیع بن جرّاح، از نافع بن عمر، از ابن ابی ملیکة، از عایشهل برای مظ ا روایت کرده که عایشهل آیهی ﴿إِذۡ تَلَقَّوۡنَهُۥ بِأَلۡسِنَتِکُمۡ﴾ را «اذ تَلِقونه بالسنتکم» (به کسر لام بدون تشدید قاف) میخواند و میگفت: «الوَلْق» به معنای دروغ است.
ابن ابی ملیکة گوید: عایشهل در این قول، از دیگران، داناتر بود؛ زیرا آیهی 15 سورهی نور، در مورد وی نازل شده بود».
* در باب ﴿وَلَقَدۡ سَبَقَتۡ کَلِمَتُنَا لِعِبَادِنَا ٱلۡمُرۡسَلِینَ١٧١﴾ [الصافات: 171][15]
«حَدَّثَنَا یَحْیَى، حَدَّثَنَا وَکِیعٌ، عَنِ الأَعْمَشِ، عَنْ إِبْرَاهِیمَ، عَنْ عَلْقَمَةَ، عَنْ عَبْدِ اللَّهِ، قَالَ: کُنْتُ أَمْشِی مَعَ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ فِی حَرْثٍ بِالْمَدِینَةِ وَهُوَ مُتَّکِئٌ عَلَى عَسِیبٍ، فَمَرَّ بِقَوْمٍ مِنَ الیَهُودِ، فَقَالَ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ: سَلُوهُ عَنِ الرُّوحِ، وَقَالَ بَعْضُهُمْ: لاَ تَسْأَلُوهُ عَنِ الرُّوحِ، فَسَأَلُوهُ، «فَقَامَ مُتَوَکِّئًا عَلَى العَسِیبِ وَأَنَا خَلْفَهُ فَظَنَنْتُ أَنَّهُ یُوحَى إِلَیْهِ، فَقَالَ» : ﴿وَیَسَۡٔلُونَکَ عَنِ ٱلرُّوحِۖ قُلِ ٱلرُّوحُ مِنۡ أَمۡرِ رَبِّی وَمَآ أُوتِیتُم مِّنَ ٱلۡعِلۡمِ إِلَّا قَلِیلٗا٨٥﴾ [الإسراء: 85]، فَقَالَ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ: قَدْ قُلْنَا لَکُمْ لاَ تَسْأَلُوهُ»(ح 7456)
«یحیی، از وکیع بن جرّاح، از اعمش، از ابراهیم، از علقمه، از عبدالله بن مسعودس برای ما روایت کرده که وی گفته است: من در یکی از کشتزارهای مدینه، پیامبر ج را همراهی میکردم و آن حضرت ج (در اثنای رفتن)، چوبی در دست داشت. از کنار گروهی از یهود گذشت؛ برخی از آنها، خطاب به برخی دیگر گفتند: از او (محمد ج) دربارهی روح سؤال کنید. برخی دیگر گفتند: از وی، دربارهی روح سؤال نکنید. به هر حال، از آن حضرت ج سؤال کردند؛ رسول خدا ج بر چوب دستی خویش تکیه کرد و حال آن که من، در پشت سر ایشان ایستاده بودم و گمان کردم که بر ایشان، وحی فرو فرستاده شده است. آن حضرت ج فرمود: ﴿وَیَسَۡٔلُونَکَ عَنِ ٱلرُّوحِۖ قُلِ ٱلرُّوحُ مِنۡ أَمۡرِ رَبِّی وَمَآ أُوتِیتُم مِّنَ ٱلۡعِلۡمِ إِلَّا قَلِیلٗا٨٥﴾ [الإسراء: 85] «و دربارهی روح از تو میپرسند. بگو: روح از (سنخ) فرمان پروردگار من است و به شما از دانش جز اندکی داده نشده است».
آنگاه برخی از یهودیان به برخی دیگر گفتند: به شما نگفتیم که از او، سوال نکنید».
* در باب «قوله عزّوجلّ: ﴿وَنَرِثُهُۥ مَا یَقُولُ وَیَأۡتِینَا فَرۡدٗا٨٠﴾ [مریم: 80]»[16]
«حَدَّثَنَا یَحْیَى، حَدَّثَنَا وَکِیعٌ، عَنِ الأَعْمَشِ، عَنْ أَبِی الضُّحَى، عَنْ مَسْرُوقٍ، عَنْ خَبَّابٍ، قَالَ: کُنْتُ رَجُلًا قَیْنًا، وَکَانَ لِی عَلَى العَاصِ بْنِ وَائِلٍ دَیْنٌ فَأَتَیْتُهُ أَتَقَاضَاهُ، فَقَالَ لِی: لاَ أَقْضِیکَ حَتَّى تَکْفُرَ بِمُحَمَّدٍ، قَالَ: قُلْتُ: «لَنْ أَکْفُرَ بِهِ حَتَّى تَمُوتَ، ثُمَّ تُبْعَثَ»، قَالَ: وَإِنِّی لَمَبْعُوثٌ مِنْ بَعْدِ المَوْتِ، فَسَوْفَ أَقْضِیکَ إِذَا رَجَعْتُ إِلَى مَالٍ وَوَلَدٍ، قَالَ: فَنَزَلَتْ: «أَفَرَأَیْتَ الَّذِی کَفَرَ بِآیَاتِنَا وَقَالَ: لَأُوتَیَنَّ مَالًا وَوَلَدًا أَطَّلَعَ الغَیْبَ أَمُ اتَّخَذَ عِنْدَ الرَّحْمَنِ عَهْدًا، کَلَّا سَنَکْتُبُ مَا یَقُولُ وَنَمُدُّ لَهُ مِنَ العَذَابِ مَدًّا وَنَرِثُهُ مَا یَقُولُ وَیَأْتِینَا فَرْدًا» (ح 4735)
«یحیی، از وکیع بن جرّاح، از اعمش، از ابوالضّحی، از مسروق، از خبّاب، برای ما روایت کرده که وی گفته است: من، مردی آهنگر بودم و از عاص بن وائل، طلبی داشتم. به نزد وی رفتم و طلب خویش را تقاضا کردم. او به من گفت: حق تو را نمیدهم تا به محمد ج کافر شوی. گفتم: هرگز به وی، کافر نخواهم شد تا آن که بمیری و سپس زنده شوی. گفت: پس، من، پس از مرگ زنده میشوم و سرانجام، حق تو را ادا خواهم کرد؛ آن هم زمانی که به مال و فرزند خویش بازگردم. و به همین خاطر، این آیات نازل شد: ﴿أَفَرَءَیۡتَ ٱلَّذِی کَفَرَ بَِٔایَٰتِنَا وَقَالَ لَأُوتَیَنَّ مَالٗا وَوَلَدًا٧٧ أَطَّلَعَ ٱلۡغَیۡبَ أَمِ ٱتَّخَذَ عِندَ ٱلرَّحۡمَٰنِ عَهۡدٗا٧٨ کَلَّاۚ سَنَکۡتُبُ مَا یَقُولُ وَنَمُدُّ لَهُۥ مِنَ ٱلۡعَذَابِ مَدّٗا٧٩ وَنَرِثُهُۥ مَا یَقُولُ وَیَأۡتِینَا فَرۡدٗا٨٠﴾ [مریم: 77-80] «آیا دیدی آن کس را که به آیات ما کفر ورزید و گفت: قطعاً به من، مال و فرزندی بسیار داده خواهد شد. آیا بر غیب آگاه شده یا از خدای رحمان، عهدی گرفته است. هرگز؛ به زودی آنچه را میگوید، مینویسیم و عذاب را برای او خواهیم افزود و آنچه را میگوید، از او به ارث میبریم و تنها به سوی ما خواهد آمد».
* در باب «الصلاة عند مناهضة الحصون ولقاء العدوّ»[17].
* در باب «التصفیق للنساء»[18].
* در باب «مواضع الوضوء من المیّت»[19].
* در باب «اذا تحوّلت الصدقة»[20].
* در باب «کسب الرجل وعمله بیده»[21].
* در باب «بیع المدبّر»[22].
* در باب «السلم فی وزن معلوم»[23].
* در باب «من عدل عشرة من الغنم بجزور فی القسم»[24].
* در باب «ما یکره من التنازع والاختلاف فی الحرب وعقوبة من عصی امامه»[25].
* در باب «الطعام عند القدوم»[26].
به هر حال، روایات «وکیع بن جرّاح»/ در کتاب «الجامع الصحیح» امام محمد بن اسماعیل بخاری/، در بیشتر از 37 مورد آمده است.
[1]- بیوگرافی «وکیع بن جرّاح» را در این منابع دنبال کنید:
«التاریخ الکبیر»؛ امام بخاری 4/2/179؛ «رجال صحیح البخاری»، کلاباذی 2/767؛ «الجرح و التعدیل»، رازی 9/37؛ «سیر اعلام النبلاء»، حافظ ذهبی 9/140؛ «تاریخ بغداد»، خطیب بغدادی 13/496؛ «میزان الاعتدال»، حافظ ذهبی 4/335؛ «کتاب الثقات»، ابن حبان 7/562؛ «تهذیب التهذیب»، ابن حجر عسقلانی 11/109؛ «الکاشف»، حافظ ذهبی 3/237؛ «تقریب التهذیب»، ابن حجر عسقلانی 2/283؛ «تهذیب الکمال»، حافظ مزّی 19/391؛ «خلاصة تهذیب الکمال»، خزرجی ص 356؛ «شذرات الذهب»، ابن عماد 1/349؛ «طبقات الحفّاظ»، حافظ سیوطی، ص 133؛ «الجمع بین رجال الصحیحین»، مقدسی 2/549
[2]- «تذکرة الحفّاظ» 1/306-308
[3]- «تهذیب الکمال» 19/104
[4]- «تبییض الصحیفة»، ص 89
[5]- «الجواهر المضیة» 2/208 و 209
[6]- «مقدمة لامع الدراری علی جامع البخاری» 1/65
[7]- «المناقب»، موفق 2/132-134
[8]- «عقود الجمان»؛ ص 153
[9]- «جامع المسانید» 1/138
[10]- «طبقات الحفّاظ»، ص 133
[11]- «جامع المسانید» 2/567
[12]- «مصنّف ابن أبی شیبة» 2/224
[13]- همان 3/70
[14]- «الجامع الصحیح»، امام بخاری 2/597
[15]- همان 2/1112
[16]- همان 2/692
[17]- همان 1/129
[18]- همان 1/160
[19]- همان 1/168
[20]- همان 1/202
[21]- همان 1/278
[22]- همان 1/297
[23]- همان 1/299
[24]- همان 1/341
[25]- همان 2/426
[26]- همان 2/434
97- وَضّاح بن عبدالله یَشْکری، ابوعَوانة واسطی بزّاز/[1]
[متوفّای 176 ه . ق]
علامه ذهبی در کتاب «تذکرة الحفّاظ»[2] گوید:
وی، آزادهی یزید بن عطاء یَشْکری واسطی بزّاز و حافظ حدیث و یکی از راویان مؤثّق و معتبر و مطمئن و قابل اعتماد میباشد.
وی، حسن بصری و ابن سیرین را دید و ملاقات کرد و از قتادة، حکم بن عتیبة، زیاد بن علاقة، ابوبشر، سماک بن حرب و کسانی دیگر از طبقهی آنان، به زیبایی هر چه تمام، به نقل بسیاری از روایات پرداخت.
از کسانی که از وضّاح بن عبدالله، به نقل روایت پرداختهاند، میتوان این افراد را نام برد:
حبّان بن هلال؛ عفّان؛ سعید بن منصور؛ مُسدّد؛ محمد بن ابوبکر مقدّمی؛ قتیبة؛ شیبان بن فرّوخ؛ و شماری دیگر از شیفتگان علم ودانش و تشنگان حکمت و فرزانگی و جویندگان روایت و درایت.
عفّان گوید: «هو أصحّ حدیثاً عندنا من شعبة»؛ «از دیدگاه ما، حدیث ابوعوانة، صحیحتر و درستتر از حدیث شعبة است».
احمد بن حنبل گوید: «هو صحیح الکتاب»؛ «هرگاه ابوعوانة، از روی کتاب خویش، به نقل روایت بپردازد، در آن صورت، روایات او، صحیح خواهد بود».
عفّان، در جایی دیگر، گفته است: «کان کثیر الضبط والنقط»؛ «ابوعوانة، بسیار خویشتندار و نکته دان بود».
ابوعوانة وضّاح بن عبدالله یَشْکری، در ماه ربیع الاول، به سال 176 ه . ق در بصره درگذشت و چهره در نقاب خاک کشید. رحمت و رضوان خدا بر او باد.
علامه محمد بن یوسف صالحی دمشقی شافعی در کتاب «عقود الجمان»[3]، ابوعوانة را در شمار روایت کنندگان از امام اعظم ابوحنیفه/ ذکر کرده است.
و بدین سان، حافظ ابن بزّاز کردری نیز در کتاب «المناقب»[4]، وی را در زمرهی راویانِ شهر واسط که به نقل روایت از امام اعظم ابوحنیفه/ پرداختهاند قرار داده است.
و حافظ ابن حجر عسقلانی در کتاب «تهذیب التهذیب»[5] گوید:
محمد بن سعد گفته است: «کان ثقةً صدوقاً»؛ «ابوعوانة، روایت کنندهای مؤثق و قابل اعتماد، معتبر و مطمئن، صادق و راستگو و درستکار و امین بود».
احمد عجلی گوید: «ابوعوانة، بصریٌ ثقةٌ»؛ «ابوعوانة، از مردمان بصره و شخصی قابل اعتماد و مورد وثوق بود».
ابن شاهین، در کتاب «الثقات» گوید: یعقوب بن شیبة، در مورد ابوعوانة گفته است: «ثبتٌ صالح الحفظ، صحیح الکتاب»؛ «وی، از زمرهی راویان معتبر و قوی و مطمئن و مورد اعتماد است که از حفظ و ضبطی خوب و عالی برخوردار است؛ و هرگاه ابوعوانة، از روی کتابهای خویش، به نقل روایت بپردازد، در آن صورت، روایات او، صحیح خواهند بود».
ابن خراش گوید: «صدوق فی الحدیث»؛ «ابوعوانة، در حدیث، صادق و راستگو ودرستکار و امین است».
ابن عبدالبرّ هم گفته است: «أجمعوا علی انّه ثقةٌ ثبتٌ فیما حدّث من کتابه»؛ «علماء و صاحب نظران عرصهی روایت و درایت، بر این موضوع، اتفاق نظر دارند که ابوعوانة، در آنچه که از کتاب خویش، به روایت و نقل آنها میپردازد، مؤثق و قابل اعتماد و مطمئن و قوی و درستکار و معتبر میباشد».
نگارندهی سطور گوید:
ابوعوانة وضّاح بن عبدالله یَشْکُری/، در موارد ذیل (از کتاب «الجامع الصحیح» بخاری) با یک واسطه، استاد امام محمد بن اسماعیل بخاری/ به شمار میآید؛ و این موارد عبارتند از:
* در باب «کنیة المشرک»[6]
«حَدَّثَنَا مُوسَى بْنُ إِسْمَاعِیلَ، حَدَّثَنَا أَبُو عَوَانَةَ، حَدَّثَنَا عَبْدُ المَلِکِ، عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ الحَارِثِ بْنِ نَوْفَلٍ، عَنْ عَبَّاسِ بْنِ عَبْدِ المُطَّلِبِ، قَالَ: یَا رَسُولَ اللَّهِ، هَلْ نَفَعْتَ أَبَا طَالِبٍ بِشَیْءٍ، فَإِنَّهُ کَانَ یَحُوطُکَ وَیَغْضَبُ لَکَ؟ قَالَ: «نَعَمْ، هُوَ فِی ضَحْضَاحٍ مِنْ نَارٍ، لَوْلاَ أَنَا لَکَانَ فِی الدَّرَکِ الأَسْفَلِ مِنَ النَّارِ»»(ح 6208)
«موسی بن اسماعیل، از ابوعوانة وضّاح بن عبدالله یَشْکری، از عبدالملک، از عبدالله بن حارث بن نوفل، از عبّاس بن عبدالمطلّب، برای ما روایت کرده که وی خطاب به پیامبر خدا ج گفت: «ای رسول خدا ج! آیا به (عموی خود) ابوطالب، سودی رساندی؛ زیرا او، از تو حفاظت و نگهبانی میکرد و به خاطر تو خشمگین میشد؟ آن حضرت ج فرمود: «آری؛ وی در محل کم عمق آتش دوزخ قرار دارد؛ ولی اگر من نمیبودم؛ در پایینترین بخش آتش دوزخ میبود».
* در باب «وضع الید الیمنی تحت الخدّ الیمنی»[7]
«حَدَّثَنِی مُوسَى بْنُ إِسْمَاعِیلَ، حَدَّثَنَا أَبُو عَوَانَةَ، عَنْ عَبْدِ المَلِکِ، عَنْ رِبْعِیٍّ، عَنْ حُذَیْفَةَ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ، قَالَ: کَانَ النَّبِیُّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ إِذَا أَخَذَ مَضْجَعَهُ مِنَ اللَّیْلِ، وَضَعَ یَدَهُ تَحْتَ خَدِّهِ، ثُمَّ یَقُولُ: «اللَّهُمَّ بِاسْمِکَ أَمُوتُ وَأَحْیَا» وَإِذَا اسْتَیْقَظَ قَالَ: «الحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی أَحْیَانَا بَعْدَ مَا أَمَاتَنَا وَإِلَیْهِ النُّشُورُ»»(ح 6314)
«موسی بن اسماعیل، از ابوعوانة وضّاح بن عبدالله یَشْکری، از عبدالملک، از ربعیّ، برای ما روایت کرده که حذیفةس گفته است: شب هنگام، وقتی که رسول خداج به رختخواب میرفت، دستش را زیر رخسارش میگذاشت و میفرمود: «اللهم باسمک أموت وأحیا»؛ «بارخدایا! به نام تو میخوابم و بیدار میشوم».
و هنگامی که بیدار میشد، میفرمود: «الحمد الله الذی أحیانا بعد ما أماتنا والیه النشور»؛ «حمد و سپاس، از آنِ خدایی است که ما را از خواب، بیدار کرد و به سوی او حشر خواهیم شد».
* در باب «ذهاب الصالحین»[8]
«حَدَّثَنِی یَحْیَى بْنُ حَمَّادٍ، حَدَّثَنَا أَبُو عَوَانَةَ، عَنْ بَیَانٍ، عَنْ قَیْسِ بْنِ أَبِی حَازِمٍ، عَنْ مِرْدَاسٍ الأَسْلَمِیِّ، قَالَ: قَالَ النَّبِیُّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ: «یَذْهَبُ الصَّالِحُونَ، الأَوَّلُ فَالأَوَّلُ، وَیَبْقَى حُفَالَةٌ کَحُفَالَةِ الشَّعِیرِ، أَوِ التَّمْرِ، لاَ یُبَالِیهِمُ اللَّهُ بَالَةً» قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ: «یُقَالُ حُفَالَةٌ وَحُثَالَةٌ»»(ح 6434)
«یحیی بن حمّاد، از ابوعوانة وضّاح بن عبدالله یَشْکری، از بیان، از قیس بن ابی حازم، از مرداس اسلمیس برای ما روایت کرده که رسول خدا ج فرمود: «انسانهای نیکوکار، یکی پس از دیگری میروند و تفالههایی مانند تفالهی جو یا خرما (افراد بیارزش) باقی میمانند که خداوند به آنها هیچ توجهی نمینمایند».
* در باب «الدعاء غیر مستقبل القبلة»[9].
* در باب «من ناجی بین یدی الناس ومن لم یخبر بسرّ صاحبه؛ فاذا مات أخبر به»[10].
* در باب «صفة الجنّة والنار»[11].
* در باب «من رفع صوته بالعلم»[12].
* در باب «کیف کان بدء الوحی الی رسول الله ج»[13].
* در باب «من أعاد الحدیث ثلاثاً لیفهم»[14].
* در باب «اثم من کذب علی النبیّ ج »[15].
* در باب «من أفرغ بیمینه علی شماله فی الغسل»[16].
* در باب «من تطیّب ثم اغتسل وبقی أثر الطیب»[17].
* در باب «الصلاة عن النفساء وسنّتها»[18].
* در باب «وجوب القراءة للامام والمأموم فی الصلاة کلّها»[19].
به هر حال، روایات «ابوعوانة وضّاح بن عبدالله یَشْکُری»/ در کتاب «الجامع الصحیح» امام محمد بن اسماعیل بخاری/، در بیشتر از 84 مورد آمده است.
[1]- بیوگرافی «ابوعوانة وضّاح بن عبدالله یَشْکری» را در این منابع دنبال کنید:
«التاریخ الکبیر»؛ امام بخاری 4/2/181؛ «رجال صحیح البخاری»، کلاباذی 2/766؛ «الجرح و التعدیل»، رازی 9/40؛ «سیر اعلام النبلاء»، حافظ ذهبی 14/417؛ «تاریخ بغداد»، خطیب بغدادی 13/390؛ «میزان الاعتدال»، حافظ ذهبی 4/334؛ «کتاب الثقات»، ابن حبان 9/562؛ «تهذیب التهذیب»، ابن حجر عسقلانی 11/103؛ «الکاشف»، حافظ ذهبی 3/235؛ «تقریب التهذیب»، ابن حجر عسقلانی 2/282 و 283؛ «تهذیب الکمال»، حافظ مزّی 19/379؛ «خلاصة تهذیب الکمال»، خزرجی ص 360؛ «شذرات الذهب»، ابن عماد 1/287؛ «طبقات الحفّاظ»، حافظ سیوطی، ص 106؛ «الطبقات الکبری»، ابن سعد 7/287؛ «الجمع بین رجال الصحیحین»، مقدسی 2/545
[2]- «تذکرة الحفّاظ» 1/236 و 237
[3]- «عقود الجمان»؛ ص 153
[4]- «المناقب»، کردری 2/229
[5]- «تهذیب التهذیب» 11/105 و 106
[6]- «الجامع الصحیح»، امام بخاری 2/917
[7]- «الجامع الصحیح»، امام بخاری 2/934
[8]- همان 2/952
[9]- همان 2/939
[10]- همان 2/930
[11]- همان 2/971
[12]- همان 1/14
[13]- همان 1/3
[14]- همان 1/20
[15]- همان 1/21
[16]- همان 1/40
[17]- همان 1/41
[18]- همان 1/47
[19]- همان 1/104
96- نُعیم بن حمّاد حنفی/[1]
[متوفّای 228 ه . ق]
علامه ذهبی در کتاب «تذکرة الحفّاظ»[2] گوید:
وی، پیشوای مشهور دینی: ابوعبدالله (نُعیم بن حمّاد بن معاویة بن حارث بن همّام بن سلمة بن مالک) خُزاعی مَروزی فارضی اَعور و مقیم مصر میباشد.
از کسانی که نُعیم بن حمّاد، به نقل روایت از آنها پرداخته است، میتوان این افراد را نام برد:
ابراهیم بن طهمان؛ ابوحمزة سُکری؛ عیسی بن عبید کندی؛ خارجة بن مصعب؛ عبدالله بن مبارک؛ هُشیم؛ و شمار زیادی از دیگر بزرگان و طلایه داران علم و دانش و پیشقراولان و پیشگامان عرصهی روایت و درایت.
وی، حسین بن واقد را نیز ملاقات و دیدار کرد؛ ولی گویا که از وی، حدیثی را نشنیده است.
بخاری نیز از نُعیم بن حمّاد، بدون هیچ واسطهای حدیث روایت نموده است (ولی سائر نویسندگان کتابهای صحیح حدیث، با واسطهی حسن بن علی حلوانی، به نقل روایت از نُعیم بن حمّاد پرداختهاند). و سایر کسانی که به نقل روایت از نُعیم پرداختهاند، میتوان بدین افراد، اشاره کرد:
دارمی؛ ابوحاتم رازی؛ بکر بن سهل دمیاطی؛ حمزة بن محمد بن کاتب - آخرین شاگرد وی - و شمار زیادی از دیگر دانش پژوهان و شیفتگان علم و دانش و تشنگان حکمت و فرزانگی.
خطیب بغدادی گوید: «یقال انّه أوّل من جمع المسند»؛ «چنین گفته شده که نُعیم بن حمّاد، از نخستین کسانی است که به تدوین و گردآوری مُسند پرداخته است».
یحیی بن معین گوید: «کان نُعیم، صدیقی؛ وهو صدوق. کتب بالبصرة عن رَوح، خمسین الف حدیث»؛ «نُعیم بن حمّاد، دوست و رفیق من بود؛ و او، فردی صادق و راستگو و درستکار و امین بود. وی، در شهر بصره، پنجاه هزار حدیث از رَوح بن عبادة، نوشت».
احمد بن حنبل واحمد عجلی گویند: «ثقة»؛ «نُعیم بن حمّاد، از راویان مؤثق و قابل اعتماد بود».
ابوزرعة دمشقی گوید: «وصل أحادیث یوقفها الناس»؛ «نُعیم بن حمّاد، روایات و احادیثی را مرفوع و متّصل معرفی کرد که سایر مردم، همانها را به صورت «موقوف» روایت میکردند». [حدیث «مرفوع» و حدیث «موقوف»: نگا: درآمدی بر علوم حدیث؛ دکتر محمود طحان؛ ترجمهی فیض محمد بلوچ؛ صص 233-236 و صص 222-231]
ابوحاتم رازی گوید: «مَحَِلُّه الصدق»؛ «نُعیم بن حمّاد، فردی قابل قبول و مورد تأیید و صادق و راستگو و درستکار و شریف میباشد».
و سرانجام، نُعیم بن حمّاد، در جمادی الاول، به سال 228 ه . ق درگذشت و چهره در نقاب خاک کشید. رحمت و رضوان خدا بر او باد.
برخی بر این باورند که وی، به سال 229 ه . ق وفات کرده و به رحمت ایزدی پیوسته است؛ ولی قول اول، صحیحتر و درستتر مینماید. و به راستی نُعیم بن حمّاد، یکی از ظرفها و ذخیرهها و گنجینههای علمی بود که با این وجود، بدو احتجاج نمیشود.
حافظ عبدالقادر قرشی در کتاب «الجواهر المضیة فی طبقات الحنفیة»[3]، به ذکر نُعیم بن حمّاد پرداخته و او را در شمار علماء و صاحب نظران احناف برشمرده و در ادامه گفته است: «روی عن أبی حنیفة، فرضیة الوتر. وهی إحدی الروایات الثلاث عن أبی حنیفة؛ وهو قول زفر؛ وهو أوّل اقواله. ثم قال: هو سنّة وهو قول لهما. ثم قال: هو واجب وهو آخر اقواله . قال فی المحیط: هو الصحیح. وقال قاضی خان: هو الأصح. ونعیم هذا، هو الخزاعی، شیخ البخاری ویحیی بن معین. قال احمد: کان من الثقات؛ کنّا نسمّیه بالفرائض. کان من أعلم الناس بالفرائض».
«نُعیم بن حمّاد، فرضیّت نماز وتر را از امام ابوحنیفه/ روایت کرده است؛ و «فرضیّت وتر»؛ یکی از سه روایات نقل شده از امام ابوحنیفه/ میباشد؛ و دیدگاه امام زفر نیز موافق با دیدگاه امام ابوحنیفه/ است. و فرضیّت وتر، (از میان سه روایت بالا،) نخستین قول امام ابوحنیفه/ به شمار میآید. پس از آن، امام ابوحنیفه/ گفت که نماز وتر، سنّت است - و سنّت بودن وتر، قول ابویوسف و محمد (دو شاگرد امام ابوحنیفه/) است - و پس از آن، در مرحلهی سوم گفت که نماز وتر، واجب است؛ و این، آخرین قول امام ابوحنیفه/ بود. نویسندهی کتاب «المحیط» گوید: واجب قرار دادن وتر، صحیح است؛ و قاضی خان گفته است: قول صحیحتر، همین قول آخر امام ابوحنیفه/ (یعنی واجب بودن وتر) است.
و ابن نعیم، همان نُعیم خُزاعی و استاد امام بخاری و یحیی بن معین است.
احمد بن حنبل گوید: نُعیم بن حمّاد، از راویان مؤثّق و قابل اعتماد و مطمئن و معتبر بود که ما در مسائل میراث (فرائض)، نام او را میبردیم و به سخنان او، استدلال و استناد میکردیم؛ زیرا او، از داناترین و آگاهترین مردمان، نسبت به فرائض (میراث) بود».
نگارندهی سطور گوید:
نُعیم بن حمّاد خُزاعی/، در کتاب «الجامع الصحیح» بخاری، در باب «فضل استقبال القبلة»[4]، استاد امام محمد بن اسماعیل بخاری/ به شمار میآید؛ آنجا که امام بخاری/، چنین روایت میکند:
«حَدَّثَنَا نُعَیْمٌ، قَالَ: حَدَّثَنَا ابْنُ المُبَارَکِ، عَنْ حُمَیْدٍ الطَّوِیلِ، عَنْ أَنَسِ بْنِ مَالِکٍ، قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ: «أُمِرْتُ أَنْ أُقَاتِلَ النَّاسَ حَتَّى یَقُولُوا لاَ إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ، فَإِذَا قَالُوهَا، وَصَلَّوْا صَلاَتَنَا، وَاسْتَقْبَلُوا قِبْلَتَنَا، وَذَبَحُوا ذَبِیحَتَنَا، فَقَدْ حَرُمَتْ عَلَیْنَا دِمَاؤُهُمْ وَأَمْوَالُهُمْ، إِلَّا بِحَقِّهَا وَحِسَابُهُمْ عَلَى اللَّهِ»»(ح 392)
«نُعیم بن حمّاد، از عبدالله بن مبارک، از حُمید طویل، از انس بن مالکس برای ما روایت کرده که رسول خدا ج فرموده است: «به من فرمان داده شده است تا زمانی با مردم پیکار نمایم که بگویند: «لا اله الا الله». از این رو، هرگاه به وحدانیّت و یگانگی خدا، ایمان بیاورند و مانند ما نماز بخوانند و به قبلهی ما رو نمایند و ذبیحهی ما را بخورند، در آن صورت خونها و مالهای آنها بر ما حرام است مگر به حق آن (به گونهی قصاص و جبران اموال بر وفق شریعت)؛ و حسابشان با خداست».
[1]- بیوگرافی «نُعیم بن حمّاد» را در این منابع دنبال کنید:
«التاریخ الکبیر»؛ امام بخاری 4/1/200؛ «رجال صحیح البخاری»، کلاباذی 2/753؛ «الجرح و التعدیل»، رازی 8/463؛ «سیر اعلام النبلاء»، حافظ ذهبی 10/595؛ «تاریخ بغداد»، خطیب بغدادی 13/306؛ «میزان الاعتدال»، حافظ ذهبی 4/267؛ «کتاب الثقات»، ابن حبان 9/219؛ «تهذیب التهذیب»، ابن حجر عسقلانی 10/409؛ «الکاشف»، حافظ ذهبی 3/207؛ «تقریب التهذیب»، ابن حجر عسقلانی 2/250؛ «تهذیب الکمال»، حافظ مزّی 19/129؛ «خلاصة تهذیب الکمال»، خزرجی ص 346؛ «شذرات الذهب»، ابن عماد 2/67؛ «طبقات الحفّاظ»، حافظ سیوطی، ص 184؛ «الطبقات الکبری»، ابن سعد 7/519؛ «الجمع بین رجال الصحیحین»، مقدسی 2/534
[2]- «تذکرة الحفّاظ» 2/418-420
[3]- «الجواهر المضیة» 2/202
[4]- «الجامع الصحیح»، امام بخاری 1/56 و 57
95- نَضر بن شُمیل/[1]
[متوفّای 203 ه . ق]
علامه ذهبی در کتاب «تذکرة الحفّاظ»[2] گوید:
وی، پیشوای دینی، حافظ حدیث، دانشمند آگاه: ابوالحسن مازنی بصری، لغت دان و دانشور و صاحب نظر مشهور اهل، «مَرو» میباشد.
احمد بن سعید دارمی گوید: از نضر بن شُمیل شنیدم که میگفت: «خرج بیأبی من مَرو المروذ وأنا ابن خمس أو ستّ سنین الی البصرة وقت الفتنة؛ یعنی فتنة ظهور أبی مسلم، سنة ثمان وعشرین ومائة»؛ «در روزگار آشوب و شورش ظهور ابومسلم خراسانی، به سال 128 ه . ق در حالی که پنج یا شش سال بیشتر نداشتم، پدرم، مرا از «مرو الروذ» بیرون برد و به بصره آورد ودر آنجا مستقر نمود».
و از کسانی که نضر بن شُمیل، به نقل روایت از آنها پرداخته است، میتوان بدین افراد اشاره کرد:
هشام بن عروة؛ حُمید طویل؛ اسماعیل بن ابوخالد بن عون؛ هشام بن حسان و شماری دیگر از بزرگان و علماء و صاحب نظران کوفه و بصره.
و از کسانی که به روایت حدیث از نضر بن شُمیل پرداختهاند، میتوان این افراد را نام برد:
اسحاق بن راهویه؛ اسحاق کوسج؛ محمد بن رافع؛ ابومحمد دارمی؛ سعید بن مسعود مروزی؛ و شماری دیگر از دانش پژوهان و شیفتگان علم و دانش و حکمت و فرزانگی.
ابوحاتم رازی گوید: «ثقة صاحب سنة»؛ «نضر بن شُمیل، روایت کنندهای مؤثّق و قابل اعتماد و صاحب سنّت و متعهّد و پایبند بدان است». از عبدالله بن مبارک نیز پیرامون نضر بن شُمیل سؤال شد؛ وی، در پاسخ گفت: «ذلک أحد الأحدین، لم یکن أحد من أصحاب الخلیل یدانیه»؛ «نضر بن شُمیل، یکی از انسانهای بینظیر و بیهمتا و منحصر به فرد و بیرقیب بود؛ و هیچ یک از شاگردان و اصحاب خلیل، همتا و مانند او نیست و بدو نمیرسد».
عباس بن مصعب گوید: «کان اماماً فی العربیة والحدیث؛ وهو أوّل من أظهر السنّة بمرو وخراسان؛ وکان أروی الناس عن شعبة. ألّف کُتباً کثیرة لم یسبق الیها وولّی قضاء مرو»؛ «نضر بن شُمیل، پیشوایی در زبان عربی و امامی در حدیث بود؛ و او از نخستین کسانی است که در «مَرو» و «خراسان»، مردمان را با حدیث، آشنا و آگاه کرد؛ و در میان مردم، بیشترین روایات از شعبه، از آنِ اوست. کتابهای فراوانی را به رشتهی تحریر درآورد؛ کتابهایی که تاکنون، در نگارش و تحریر آنها، کسی بر وی، پیشی نگرفته بود؛ و نضر بن شُمیل در مَرو، عهده دار پست قضاوت نیز شد».
محمد بن عبدالله بن قهزاد گوید: «مات النضر فی آخر یوم سنة ثلاث ومائتین؛ ودفن فی أول یوم سنة أربع. رحمه الله تعالی»؛ «نضر بن شُمیل، در واپسین روز از سال 203 ه . ق درگذشت و در نخستین روز از سال 204 ه . ق به خاک سپرده شد. رحمت و رضوان خدا بر او باد».
حافظ جلال الدین سیوطی در کتاب «تبییض الصحیفة»[3] گوید: «و روی أیضاً عن الحسن بن الحارث، قال: سمعتُ النضر بن شُمیل یقول: کان الناس نیاماً عن الفقه حتّی أیقظهم ابوحنیفة بما فتقه وبینه ولخّصه»؛ «از حسن بن حارث نیز روایت است که گفت: از نضر بن شُمیل شنیدم که میگفت: مردم، نسبت به فقه در خواب بودند تا این که امام ابوحنیفه/ آنها را با توضیح و تشریح و تبیین و تفسیر و تحقیق و بررسی و بازبینی و وارسی و تلخیص و مختصر نمودن خویش، از خواب بیدار کرد».[4]
حافظ ابن بزّاز کردری نیز در کتاب «المناقب»؛[5] و همچنین علامه محمد بن یوسف صالحی دمشقی شافعی در کتاب «عقود الجمان»[6]، نضر بن شُمیل را در شمار روایت کنندگان از امام اعظم ابوحنیفه/ ذکر کردهاند.
نگارنده گوید:
نضر بن شُمیل/، در موارد ذیل (از کتاب «الجامع الصحیح» بخاری) با یک واسطه، استاد امام محمد بن اسماعیل بخاری/ به شمار میآید؛ و این موارد عبارتند از:
* در باب «من أضاف رجلاً الی طعامٍ وأقبل هو علی عمله»[7]
«حَدَّثَنِی عَبْدُ اللَّهِ بْنُ مُنِیرٍ، سَمِعَ النَّضْرَ، أَخْبَرَنَا ابْنُ عَوْنٍ، قَالَ: أَخْبَرَنِی ثُمَامَةُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ أَنَسٍ، عَنْ أَنَسٍ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ، قَالَ: «کُنْتُ غُلاَمًا أَمْشِی مَعَ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ، فَدَخَلَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ عَلَى غُلاَمٍ لَهُ خَیَّاطٍ، فَأَتَاهُ بِقَصْعَةٍ فِیهَا طَعَامٌ وَعَلَیْهِ دُبَّاءٌ، فَجَعَلَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ یَتَتَبَّعُ الدُّبَّاءَ» قَالَ: «فَلَمَّا رَأَیْتُ ذَلِکَ جَعَلْتُ أَجْمَعُهُ بَیْنَ یَدَیْهِ» قَالَ: فَأَقْبَلَ الغُلاَمُ عَلَى عَمَلِهِ، قَالَ أَنَسٌ: لاَ أَزَالُ أُحِبُّ الدُّبَّاءَ بَعْدَ مَا رَأَیْتُ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ صَنَعَ مَا صَنَعَ»(ح 5435)
«عبدالله بن منیر، از نضر بن شُمیل، از ابن عون، از ثمامة بن عبدالله بن انس برای ما روایت کرده که انس بن مالکس گفت: من پسر بچهای بودم که رسول خدا ج را همراهی میکردم؛ آن حضرت ج به خانهی غلام خود - که خیاط بود - وارد شد. او، کاسهی غذایی آورد که در آن، کدو وجود داشت. رسول خدا ج ریزههای کدو را برمی داشت و چون این حالت را دیدم، ریزههای کدو را جمع کردم و در جلو آن حضرت ج نهادم. غلام نیز به کار خود مشغول شد.
انسس گوید: پس از این ماجرا، پیوسته، کدو را دوست میدارم».
* در باب «شرب اللّبن»[8]
«حَدَّثَنِی مَحْمُودٌ، أَخْبَرَنَا النَّضْرُ، أَخْبَرَنَا شُعْبَةُ، عَنْ أَبِی إِسْحَاقَ، قَالَ: سَمِعْتُ البَرَاءَ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ، قَالَ: قَدِمَ النَّبِیُّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ مِنْ مَکَّةَ وَأَبُو بَکْرٍ مَعَهُ، قَالَ أَبُو بَکْرٍ: «مَرَرْنَا بِرَاعٍ وَقَدْ عَطِشَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ» قَالَ أَبُو بَکْرٍ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ: «فَحَلَبْتُ کُثْبَةً مِنْ لَبَنٍ فِی قَدَحٍ، فَشَرِبَ حَتَّى رَضِیتُ، وَأَتَانَا سُرَاقَةُ بْنُ جُعْشُمٍ عَلَى فَرَسٍ فَدَعَا عَلَیْهِ، فَطَلَبَ إِلَیْهِ سُرَاقَةُ أَنْ لاَ یَدْعُوَ عَلَیْهِ وَأَنْ یَرْجِعَ، فَفَعَلَ النَّبِیُّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ»»(ح 5607)
«محمود، از نضر بن شُمیل، از شعبة، از ابواسحاق، برای ما روایت کرده که وی گفته است:
از براء بن عازبس شنیدم که گفت: رسول خدا ج از مکه (به سوی مدینه) آمد و ابوبکرس نیز با وی بود. ابوبکرس گفت: (در مسیر راه) بر چوپانی گذشتیم و حال آن که رسول خدا ج تشنه بود.
ابوبکرس گفت: مقداری شیر (از گوسفندی) در ظرفی دوشیدیم. آن حضرت ج نوشید و من خشنود شدم. سراقة بن جُعشُم که بر اسب سوار بود به تعقیب ما آمد که آن حضرت ج برای وی، دعای بد کرد. (هر چهار دست و پای اسب وی، به زمین فرو رفت)؛ سراقة بن جُعشم از آن حضرت ج خواست که برای وی دعای بد نکند و او حاضر است تا بازگردد. پیامبر ج نیز پیشنهادش را پذیرفت».
* در باب «غیرة النساء ووجدهنّ»[9]
«حَدَّثَنِی أَحْمَدُ ابْنُ أَبِی رَجَاءٍ، حَدَّثَنَا النَّضْرُ، عَنْ هِشَامٍ، قَالَ: أَخْبَرَنِی أَبِی، عَنْ عَائِشَةَ، أَنَّهَا قَالَتْ: «مَا غِرْتُ عَلَى امْرَأَةٍ لِرَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ کَمَا غِرْتُ عَلَى خَدِیجَةَ، لِکَثْرَةِ ذِکْرِ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ إِیَّاهَا وَثَنَائِهِ عَلَیْهَا، وَقَدْ أُوحِیَ إِلَى رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ أَنْ یُبَشِّرَهَا بِبَیْتٍ لَهَا فِی الجَنَّةِ مِنْ قَصَبٍ»»(ح 5229)
«احمد بن ابورجاء، از نضر بن شُمیل، از هشام، از پدرش، از عایشهل برای ما روایت کرده که وی گفته است: بر هیچ یک از زنان پیامبر ج چون خدیجهل رشک نمیبردم؛ زیرا پیامبر ج از او، زیاد یاد میکرد و او را زیاد میستود؛ به رسول خدا ج وحی شده بود تا به خدیجهل مژده بدهد که در بهشت، خانهای از زبرجد خواهد داشت».
* در باب «رقیة النبیّ ج »[10]
«حَدَّثَنِی أَحْمَدُ ابْنُ أَبِی رَجَاءٍ، حَدَّثَنَا النَّضْرُ، عَنْ هِشَامِ بْنِ عُرْوَةَ، قَالَ: أَخْبَرَنِی أَبِی، عَنْ عَائِشَةَ، أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ کَانَ یَرْقِی یَقُولُ: «امْسَحِ البَاسَ رَبَّ النَّاسِ، بِیَدِکَ الشِّفَاءُ، لاَ کَاشِفَ لَهُ إِلَّا أَنْتَ»»(ح 5744)
«احمد بن ابورجاء، از نضر بن شُمیل، از هشام بن عروة، از پدرش، از عایشهل برای ما روایت کرده که وی گفته است: هرگاه رسول خدا ج دعا میخواند و دم میزد، چنین میفرمود: «امسح البأس ربَّ الناس، بیدک الشفاء، لا کاشف له الّا انت».
* در باب «من لم یر الوضوء الّا من المخرجین؛ القبل والدبر»[11].
* در باب «قول النبی ج: یسرّوا ولا تعسّروا. وکان یحبّ التخفیف والیسر علی الناس»[12].
* در باب «کیف کان عیش النبیّ ج وأصحابه وتخلّیهم من الدنیا»[13].
* در باب ﴿قُل لَّن یُصِیبَنَآ إِلَّا مَا کَتَبَ ٱللَّهُ لَنَا﴾ [التوبة: 51][14].
* در باب «الیمین الغموس»[15].
* در باب «من عرّف اللقطة ولم یدفعها الی السلطان»[16].
* در باب «قول الله عزوجل: ﴿وَٱتَّخَذَ ٱللَّهُ إِبۡرَٰهِیمَ خَلِیلٗا١٢٥﴾ [النساء: 125]».[17]
* در باب ﴿وَإِذۡ قَالَتِ ٱلۡمَلَٰٓئِکَةُ یَٰمَرۡیَمُ إِنَّ ٱللَّهَ ٱصۡطَفَىٰکِ وَطَهَّرَکِ وَٱصۡطَفَىٰکِ عَلَىٰ نِسَآءِ ٱلۡعَٰلَمِینَ٤٢ یَٰمَرۡیَمُ ٱقۡنُتِی لِرَبِّکِ وَٱسۡجُدِی وَٱرۡکَعِی مَعَ ٱلرَّٰکِعِینَ٤٣ ذَٰلِکَ مِنۡ أَنۢبَآءِ ٱلۡغَیۡبِ نُوحِیهِ إِلَیۡکَۚ وَمَا کُنتَ لَدَیۡهِمۡ إِذۡ یُلۡقُونَ أَقۡلَٰمَهُمۡ أَیُّهُمۡ یَکۡفُلُ مَرۡیَمَ وَمَا کُنتَ لَدَیۡهِمۡ إِذۡ یَخۡتَصِمُونَ٤٤﴾ [آل عمران: 42-44][18].
* در باب «کان النبیّ ج تنام عینه ولا ینام قلبه»[19].
* در باب «فضائل أصحاب النبیّ ج »[20]
به هر حال، روایات «نضر بن شُمیل»/ در کتاب «الجامع الصحیح» امام محمد بن اسماعیل بخاری/، در بیشتر از 22 مورد آمده است.
[1]- بیوگرافی «نضر بن شمیل» را در این منابع دنبال کنید:
«التاریخ الکبیر»؛ امام بخاری 4/2/90؛ «رجال صحیح البخاری»، کلاباذی 2/748؛ «الجرح و التعدیل»، رازی 8/477؛ «سیر اعلام النبلاء»، حافظ ذهبی 9/328؛ «میزان الاعتدال»، حافظ ذهبی 4/258؛ «کتاب الثقات»، ابن حبان 9/212؛ «تهذیب التهذیب»، حافظ ابن حجر عسقلانی 10/390؛ «الکاشف»، حافظ ذهبی 3/203؛ «تقریب التهذیب»، ابن حجر عسقلانی 2/245؛ «تهذیب الکمال»، حافظ مزّی 19/81؛ «خلاصة تهذیب الکمال»، خزرجی ص 344؛ «شذرات الذهب»، ابن عماد 2/7؛ «طبقات الحفّاظ»، حافظ سیوطی، ص 137؛ «الطبقات الکبری»، ابن سعد 7/373؛ «الجمع بین رجال الصحیحین»، مقدسی 2/530
[2]- «تذکرة الحفّاظ» 1/314
[3]- «تبییض الصحیفة»، ص 112
[4]- «تاریخ بغداد»، خطیب بغدادی 13/345
[5]- «المناقب»، کردری 2/238
[6]- «عقود الجمان»؛ ص 150
[7]- «الجامع الصحیح»، امام بخاری 2/817
[8]- همان 2/839
[9]- همان 2/787
[10]- همان 2/855
[11]- همان 1/30
[12]- همان 2/904
[13]- همان 2/956
[14]- همان 2/979
[15]- همان 2/987
[16]- همان 1/329
[17]- همان 1/473
[18]- همان 1/488
[19]- همان 1/503
[20]- همان 1/515