الحمد لله نحمده ونستعینه ونستغفره ونعوذ بالله من شرور أنفسنا ومن سیئات أعمالنا، من یهده الله فلا مضل له ومن یضلل فلا هادی له، وأشهد أن لا اله الا الله شهادة تکون للنجاة وسیلة، ولرفع الدرجات کفیلة، واشهد ان محمداً عبده ورسوله الذی بعثه، وطرق (وحال) الایمان قد عفت آثارها وخبت انوارها ووهنت ارکانها وجهل مکانها، فشید صلوات الله علیه وسلامه علیه، من معالمها ما عفا، وشفی من الغلیل فی تأیید کلمة التوحید من کان علی شفا، واوضح سبیل الهدایة لمن اراد ان یسلکها، واظهر کنوز السعادة لمن قصد ان یملکها.
ستایش، ویژهی خداست، و ما او را میستائیم و از او یاری میجوئیم و از او آمرزش میخواهیم و از شرارت نفس خویش و بدی عملکردمان به خدا پناه میبریم. هر کسی را خدا به خاطر درستاندیشی و درستکاریاش راه نماید، هرگز برای او گمراهی نیست و هر کسی را خدا به کیفر بداندیشی و بدکرداریاش به بیراهه برد، هیچ هدایتگر و راهنمایی برای او نخواهد بود.
و گواهی میدهم که خدایی نیست جز خدای یکتا، که شریک و همتایی برای او نیست، گواهی و شهادتی که وسیلهای برای نجاتم از آتش سوزان دوزخ و ضامن و پررفتاری برای علو درجاتم در بهشت باشد و گواهی میدهم که محمد ج بنده و فرستادهی بر حق اوست؛ آنکه خدای ﻷ او را در حالی برای رسالت و هدایت مردمان برانگیخت که نشانههای راههای ایمان از میان رفته و انوار پرفروغش به خاموشی گرائیده و اساس و شالودهاش ویران و منهدم، و آثار و بقایایش در زیر خرافات و اوهام، شرک و چندگانهپرستی، کفر و زندقه، اساطیر و بدعتها، بیدینی و بیبندوباری، عیاشیها و خوشگذرانیها و نفاق و دورنگی پوشیده ومخفی مانده بود.
اما خداوند ﻷ به ذریعهی محمد ج روح تازهای در کالبد مسموم و ویروسزدهی جامعهی بشری وانسانی دمید و با پا به عرصه گذاشتن منجی عالم بشریت ج، به تمامی نابسامانیهای جامعه، سامان داد.
وی نشانههای از میان رفتهی ایمان را دوباره احیا و بازسازی کرد و آنها را تثبیت و مضبوط نمود. و در راستای شالودهگذاری و نهادینهنمودن اساس کلمهی توحید، و به خاطر نجات بشریت از چنگال جهالت و گمراهی و شرک و چندگانهپرستی، کسانی را که بر لبهی پرتگاه شکافته و فروتپیدهی هلاکت قرار داشتند، رهایی بخشید.
و راههای هدایت را برای سالکان و شیفتگان آن روشن و هویدا کرد و گنجینههای سعادت و خوشبختی را برای کسانی که دلباخته و خواهان و شیفته و تشنهِی آن بودند، ظاهر نمود.
اما بعد؛ بیتردید، تمسک جستن به سبک و منش پیامبراکرم ج جز با پیروی نمودن آنچه از سینهی مبارک سر چشمه میگیرد، امکان پذیر نخواهد بود، و چنگزدن به ریسمان و رشتهی ناگسستنی، خدا (قرآن) جز با قول و سخن پیامبر ج تحققپذیر نخواهد بود (چرا که سنت پیامبر ج در اصل، شارح قرآن است، اگر ما قرآن را متن بدانیم، شرح آن حدیث خواهد بود و اگر قرآن اصل است، حدیث تفصیل آن است، لذا میتوان گفت: حدیث و قول پیامبر ج واضح مبهمات قرآنی، تفصیلی برای مجملات آن، تفسیری بر مشکلات آن و آشکار کنندهی مخفیات و اسرار و حقائق آن است. سنت به منزلهی کلیدی است که برای قرآن و تطبیق احکام اسلامی از آن چارهای نیست و اگر قول و سخن پیامبر ج نمیبود، هیچ یک از ما قرآن را نمیفهمید و نمیتوان بدون قول رسول خدا ج، قرآن را فهمید، چرا که سنت است که وضاحت مواد کلی و اساسی وارده در قرآن کریم را به عهده گرفته است و ناگزیر از رجوع به طرف آن و احتجاج به آن هستیم).
و در واقع در میان کتابهای بیشمار حدیثی «کتاب مصابیح» جامعترین، کاملترین و دقیقترین کتاب در ثبت و ضبط احادیث و سخنان پراکنده و متفرق پیامبر ج به شمار میآید که امام و پیشوا، احیاگر سنت و قلع و قمعکنندهی بدعت و خرافات، ابومحمدحسین بن مسعود فراء بغوی [خدایش به وی علو درجات عنایت کند] آن را به رشتهی تحریر درآورده است. و چون ایشان در تدوین و نگارش «مصابیح» به اختصار و اجمال و حذف سند احادیث پرداخته بود، از این رو عرصه را منتقدان به دست گرفتند و شروع به انتقاد وی نمودند که چرا وی احادیث را بدون ذکر سند و آن هم مختصر و مجمل در کتابش نقل نموده است.
اگر چه نقل احادیث (بدون ذکر سند از زبان و قلم) شیخ بغوی، خود اسناد است، چون خود وی نیز از زمرهی افراد موثق و مورد اعتماد در روایت حدیث است، ولی باید دانست که هرگز چیز نشانهدار و مستدل، با چیز گمنام و بینشانه یکسان نیست، (و برای شیخ بغوی نیز مناسبت بود، تا به بیان سند حدیث بپردازد و دست منتقدان را از خویش، کوتاه نماید. از این جهت قرعه به نام من افتاد و من دست به این کار یازیدم) و با استخاره و خواستن توفیق از پیشگاه باریتعالی، شروع به تصحیح و بازنگری مصابیح نمودم و احادیث آن را تخریج نمودم و هرکدام را در جایش قرار دادم و آنچه را که علامه بغوی، بدون ذکر سند در کتابش نقل کرده بود، من آنها را بر اساس روایت و تخریج پیشوایان متقن و طلایهداران عرصهِی اعتماد و رسوخ در علم و دانش، مانند: ابوعبدالله محمد بن اسماعیل بخاری، ابوالحسن مسلم بن حجاج قشیری، ابوعبدالله مالک بن انس اصبحی، ابوعبدالله محمدبن ادریس شافعی، ابوعبدالله احمدبن محمدبن حنبل شیبانی، ابو عیسی محمدبن عیسی ترمذی، ابو داود سلیمان بن اشعث سجستانی، ابوعبدالرحمن احمدبن شعیب نسائی، ابوعبدالله محمد بن یزیدابن ماجه قزوینی، ابومحمدعبدالله بن عبدالرحمن دارمی، ابوالحسن علی بن عمردارقطنی، ابوبکر احمدبن حسین بیهقی، ابوالحسن رزین بن معاویه العبدری و... احادیث مصبابیح را نشانهگذاری و تخریج نمودم.
والبته در مصابیح، ذکر غیر این محدثان و دانشمندان بسیار اندک است و سند بیشتر روایات، به این بزرگان مزبور ختم میگردد.
و من هر گاه حدیثی را بهسوی این بزرگان عرصهی حدیثی، نسبت میدهم، گویا آن حدیث را به پیامبر ج نسبت دادهام، چرا که در حقیقت، آن بزرگان و پیشگامان پیشتاز عرصهی روایت و درایت، از پیش به تحقیق و بررسی و کندوکاو سند احادیث پرداختهاند و ما را از این کار بینیاز نمودهاند (و با شیوهای زیبا و سبک و روشی شیوا و بیانی گویا به تحقیق و بررسی سند احادیث پرداختهاند و قواعد و اصولی را جهت دریافت روایت و درایت صحیح حدیث وضع نمودهاند).
البته من نیز در تدوین و نگارش «مشکاة» به تکروی نپرداختهام و پا را از حد خویش فراتر نگذاشتهام، بلکه در ترتیب وتنظیم کتب و ابواب گوناگون مصابیح، به شیوه و روش شیخ بغوی تأسی و اقتداء ورزیدهام و کتب و ابواب آن را بر اساس شیوه شیخ، بیان نمودهام.
و غالباً هر باب آن را به سه فصل تقسیم نمودهام:
فصل اول:عبارت از احادیثی است که شیخین [بخاری و مسلم] آنها را روایت کردهاند. البته در فصل نخست، فقط به ذکر روایات شیخین اکتفا کردهام اگر چه در روایت و تخریج آن حدیث، دیگر محدثان نیز با آن دو مشترک باشند، اما به جهت علو درجه و مرتبه والای آن دو بزرگوار در روایت (و درایت) احادیث، به ذکر آن دو اکتفا شده است.
فصل دوم: عبارت از احادیثی است که آنها را غیر از شیخین، از ائمه و پیشوایان حدیث که در بالا به ذکر آنها پرداختهایم، روایت کنند.
فصل سوم: عبارت از احادیث مناسبی است که مشتمل بر معنی باب میباشد و از سلف (صحابه ش) و یا خلف (تابعین) روایت شدهاند، البته با رعایت شرطی که قبلاً بیان نمودهایم، (یعنی نسبتدادن حدیث به راوی (صحابه یا تابعی) با بیان تخریجکنندهی حدیث از میان گروه محدثان، مانند: ترمذی، نسائی و..).
و اگر تو در کتاب مصابیح، در بابی از آن، حدیثی را نیافتی، بدان که به جهت تکرار، آن را در کتاب «مشکاة» ساقط و حذف نمودهام و اگر در جایی از کتاب مصابیح دیدی که اصلاحی صورت گرفته و حدیثی کامل از آن، در کتاب «مشکاة»، مختصر شده و یا بالعکس، حدیثی مختصر از آن در کتاب «مشکاة»، به طور کامل نقل شده است، به خاطر مصلحت و صلاحدیدی است که من آن را در نظر داشتهام و به همین جهت به اختصار و یا افزودن آن پرداختهام.
و اگر مشاهده کردی که میان من و صاحب مصابیح، در فصل اول و دوم اختلافی رخ داده است، این طور که در فصل نخست، غیر شیخین و در فصل دوم روایات شیخین، ذکر شدهاند بدانکه (این اختلاف بر اساس سهو یا احیاناً غفلت از جانب من نبوده است، بلکه پس از اینکه من دو کتاب: «الجمع بین الصحیحین» اثر حمیدی و «جامع الاصول» [اثر امام مجدالدین ابوالسعادت مبارک بن محمد جزری مشهور به ابن اثیر] را مورد تحقیق و بررسی و کندوکاو خویش قرار دادم، آنها را نادیده گرفته و فقط به متن صحیح بخاری و صحیح مسلم اعتماد و اکتفا نمودم و بر اساس آنها، روایات را مرتب و منظم نمودم [و به ترتیب دو کتاب حمیدی و ابناثیر اعتماد نکردم. حال آنکه اعتماد شیخ در نگارش مصابیح، به این دو کتاب بوده است].
و اگر دیدی که میان من و نویسنده مصابیح در (متن) حدیث اختلافی است، (این طور که صاحب مصابیح آن حدیث را با متنی مخالف با متن من روایت کرده است) پس بدان که این اختلاف ناشی از پراکندگی و کثرت اسانید حدیث است (یعنی این حدیث با سندی، با این الفاظ روایت شده و با سندی دیگر با الفاظ و واژههایی دیگر نقل شده است، و اگر میبینی که من متنی را غیر از متن شیخ برگزیدهام) شاید بدان جهت باشد که من بر روایتی که شیخ بغوی آن را انتخاب کرده و روایت نموده است، اطلاع و آگاهی نیافتهام.
و در کتاب «مشکاة» خیلی کم و به ندرت مییابی که من بگویم: «من این روایت مصابیح را، در کتب اصول(کتبی که در نگارش و تدوین مصابیح، مرجع و منبع شیخ بغوی بودهاند) نیافتهام و یا خلاف آن را یافتهام (و خیلی کم اتفاق میافتد که تضاد و دوگانگی را میان مصابیح و کتب اصول بیابی) و احیاناً اگر در جایی مشاهده نمودی که من میگویم:«من این روایت مصابیح را در کتب اصول نیافتهام و یا خلاف آن را یافتهام، در این صورت شاید به خاطر کمی درایت، سهو و غفلت و خطا و اشتباه از جانب من باشد. پس برای تو نیز مناسب و زیبنده است که این کوتاهی و قصور را به من نسبت دهی نه به جانب شیخ بغوی، چرا که دامان شیخ از آلودهشدن به چنین چیزهایی پاک و منزه است [خدایش در هردو سرا مقام و جایگاهش را والا و بالا گرداند].
و خداوند ﻷ نیز، در زیر سایهی رحم و کرم خویش قرار دهد، آنکه را که اگر چنین کوتاهی از ما مشاهده نمود، ما را از آن مطلع و آگاه سازد و راه درست را به ما نشان دهد. و در حقیقت من نیز به اندازهی توان و قدرت خویش، از هیچ تلاش و کوششی در راستای تحقیق و بررسی و کندوکاو و طرق احادیث و اختلاف الفاظ آنها، دریغ نورزیدهام (و بر اساس تحقیق و بررسیام) اختلاف در الفاظ و احیاناً اختلاف در طرق حدیث را آنچنان که در کتب اصول یافتهام نقل کردهام (و در این زمینه، به تقلید از شیخ بغوی نپرداختهام و اختلاف حدیث را بدون هیچگونه تغییر و یا تحریف و تبدیلی، آنچنان که در کتب اصول یافتهام، نقل نمودهام).
و آنچه را شیخ بغوی در کتاب مصابیح، (به صورت کنایه و یا به صراحت) از غرابت و یا ضعف و یا شاذ و منکر و... ذکر کرده است، غالباً من نیز (در کتاب «مشکاة») وجه غرابت و یا ضعف آن را بیان داشتهام و آنچه را که شیخ بدان اشاره نکرده، من نیز در این زمینه از وی پیروی نمودهام و به ذکر غرابت و یا ضعف آن حدیث نپرداختهام. مگر اینکه به خاطر رعایت مصلحت و یا به جهت غرض و هدفی دیگر در مواضعی، به بیان غرابت، ضعف و یا نکارت و شاذبودن احادیث پرداختهام.
و ممکن است در مواضعی از «مشکاة»، مبهماتی را مشاهده کنی(که به ذکر تخریجکنندهی حدیث پرداخته نشده باشد) و این نیز بدان جهت است که من بر نام تخریج کنندهی آن حدیث، اطلاعی حاصل نکردهام و بدین جهت، پس از ذکر حدیث، جای خالی را باقی گذاشتهام تا اگر تو بر نام تخریجکننده، اطلاع یافتی، آن را در جای خالی قید کنی و به ذکر آن بپردازی. [خداوند پاداش و ثوابت را نیک گرداند].
و این کتاب را «مشکاة المصابیح» نام نهادم و از خداوند ﻷ توفیق و کمک در راستای اجرای اوامر و فرامین و تعالیم و آموزشهایش، هدایت و ارشاد به راه راست و درست، و حفاظت و صیانت از خطا و اشتباه را میطلبم و از او میخواهم تا به سبب نگارش و تدوین این کتاب، به من هم در زندگی این دنیا و هم در زندگانی پس از مرگ، فایده رساند و آن را برای عامهی مسلمانان، چه مرد و چه زن، نیز سودمند و ارزنده گرداند و براستی خدا برای من بس است و او بهترین حامی و سرپرست است.
ولا حول ولاقوة الا بالله العزیر الحکیم
1- عن عمر بن الخطاب س قال: قال رسول الله ج: «إنما الأعمال بالنیات، وإنما لامرئ ما نوى؛ فمن کانت هجرته إلى الله ورسوله، فهجرته إلى الله ورسوله، ومن کانت هجرته إلى دنیا یصیبها، أو امرأة یتزوجها، فهجرته إلى ما هاجر إلیه». متفق علیه([1]).
1- عمربن خطاب س گوید: پیامبر ج فرمود: «براستی پاداش اعمال و کردار به نیت بستگی دارد و هرکس نتیجهی نیت خود را دریافت میکند، کسیکه هجرت او به خاطر خدا و رسول خدا است، پاداش هجرت به خاطر خدا و رسول را دریافت میکند و کسیکه هجرتش به خاطر دنیا باشد به آن میرسد و آنکه برای ازدواج با زنی هجرت کند، پس هجرت او بهسوی چیزی است که برای آن هجرت کرده است».
[این حدیث را بخاری و مسلم روایت کردهاند]
شرح: این حدیث یکی از اصول بزرگ و محوری سنت، بلکه یکی از اصول اسلام است حتی بعضی از سلف صالح گفتهاند: ربع اسلام و برخی دیگر گفتهاند: ثلث اسلام است. امام شافعی گفته است، این حدیث یکی از ابواب هفتادگانهی علم است.
اخلاص،کاری از کارهای قلب، بلکه در مقدمه اعمال قلبی قرار دارد، زیرا پذیرش اعمال، منوط به وجود آن است.
منظور از اخلاص، جویاشدن رضایت خدا در عمل و تصفیهی آن از شایبههای شخصی یا دنیوی است. یعنی انسان جز به خاطر جلب رضایت خدا و منزل اخروی کاری را انجام ندهد و اگر کاری را انجام میدهد آن را از شایبهها و امیال و آرزوهای زودگذر نفسی اعم از ظاهر و باطن و موانع راه؛ اعم از سرمایه، شهوت، مقام، مال، شهرت، کسب منزلت در دل دیگران، مدح و ثنا، گریز از ملامت، کسب رضایت عامهی مردم، تعارف با بزرگان، شفایافتن از عقده و کینههای پوشیده، استجابهی حسادتها و امراض پنهانی درونی یا کبر و نخوت ناشی از ذلت و علل و خواستههای دیگر، پیراسته گرداند چرا که اخلاص جز با دو عنصر تحقق نمییابد:
1ـ حضور نیت، چرا که پایه و اساس کار نیت است و کار بدون نیت، صرف نظر از حسن و قبح آن، انسان را در زمرهی مخلصان قرار نمیدهد.
2ـ زدودن شایبههای شخصی یا دنیوی و انحصار مخلصانهی آن برای خدا.
آری تأکید اسلام بر کسب اخلاص و پاکیزهکردن نیت و تصحیح موضع نسبت به خدای خویش، نوعی بیهودهکاری و محدودیت قائل شدن نیست، بلکه زندگی بدون اخلاص، استقامت و ترقی را بدست نمیآورد. و اکثر مصیبتها و بحرانهای کمرشکن که امتها و گروهها را در تنگنا قرار داده است، ناشی از کسانی است که باور و امید به خدا و سرای اخروی ندارند.
اسلام قبول ندارد که مسلمان دورو و چند چهره باشد، جهتی را به خدا و جهت دیگر را به شرکاء اختصاص دهد و قبول ندارد که زندگی را به دو قسمت تقسیم کند، قسمتی را برای خدا و قسمتی را برای طاغوت. اسلام دوگانگی کشنده و دورویی منفور را که در زندگی مسلمانان، امروز مشاهده میشود قبول ندارد، چنانکه میبینیم کسی در مسجد و ماه رمضان، مسلمان، سپس در معاملات و زندگی روزمره، انسان دیگری است. تنها اخلاص است که زندگی مسلمان را وحدت میبخشد وتمام زندگی و حرکات انسان اعم از نماز و عبادات و مرگ و حیات را متوجهی پروردگار جهانیان میسازد.
پس نیت، روح عمل و ریشه و پایهی آن است و عمل تابع آن است و با صحت آن صحیح و با فساد آن فاسد میشود. پیامبر خدا ج دو جمله جامع و مانع را ایراد کرده است که در تحت آن دو جمله، خزانهی علم و دانش نهفته است. «إنما الأعمال بالنیات وإنما لکل إمری ما نوی» در جملهی نخست بیان کرده است که حرکت بدون نیت، عمل محسوب نمیشود، پس عمل بدون نیت وجود ندارد و در جملهی دوم، بیان کرده است: هرکس پاداش مناسب با نیت خود را میبرد و این حقیقت شامل عبادات، معاملات، پیمان، سوگند، نذر و سایر افعال میشود.
و در واقع اگر اخلاص در اعمال و کردار انسان باشد، عمل فوق العاده پرارزش، و الا فاقد هرگونه ارزش و اعتبار خواهد بود، چرا که اصل برنامهی اسلام این است که هر عملی را با رنگ نیت و اخلاص و انگیزه آن میپذیرد و حدیث معروف پیامبر ج «إنمـا الأعمال بالنیات» بیانگر همین حقیقت است.
نویسندهی کتاب نیز به خاطر همین اهمیت، کتاب خود را با حدیث فوق شروع نمود. خداوند ﻷ به این حقیر و تمام خوانندگان کتاب نیز، اخلاص و تصحیح نیت عنایت فرماید.
(1)
[1]- بخاری 1/135 / ح 54، مسلم 3/1515 / ح 1907، ابوداود 2/651 / ح 2201، نسائی 1/85/ ح 75، ترمذی 4/154/ ح1647، ابنماجه 2/1413 / ح 4227، مسند احمد 1/25.
فضل خدای را، که تواند شمار کرد |
|
یاکیست آنکه شکر یکی از هزار کرد |
بَحر آفرید و بَرّ و درختان و
آدمی1 |
|
خورشید و ماه و اَنجم و لیل و
نهار کرد |
توحیدگوی او، نه بنیآدماند و
بس |
|
هر بلبلی که زمزمه بر شاخسار کرد |
بخشندگی
و سابقهی لطف و رحمتش |
|
ما را به حُسن عاقبت امیدوار کرد |
پرهیزگار باش که دادار آسمان |
|
فردوس جای مردم پرهیزگار کرد |
هر
کاو عمل کرد وعنایت امید داشت |
|
دانه نکشت ابله و دخل انتظار کرد |
نا برده رنج، گنج میسر نمیشود |
|
مز آن گرفت جان برادر که کار کرد ج |
بعد
از خدای هرچه پرستند هیچ نیست |
|
بیدولت
آنکه بر همه، هیچ اختیار
کرد([1]) |
«سپاسِ و آفرین ایزد جهانآفرین راست، آن که اختران رخشان به پرتو روشنی و پاکی او تابندهاند و چرخ گردان به خواست و فرمان او پاینده، آفرینندهای که پرستیدنِ اوست سزاوار. دهندهای که خواستن جز از او نیست خوشگوار. هستکننده از نیستی، نیست کننده پس از هستی، ارجمند گردانندهی بندگان از خواری، در پای افکنندهی گردنکشان از سروری. پادشاهی او راست زیبنده. خدایی او راست درخورنده، بلندی و برتری از درگاه او جوی و بس. هر آن که از روی نادانی نه او را گزید، گزند او ناچار بدو رسید، هستی هرچه نام هستی دارد، بدوست
جهان را بلندی و پستی تویی |
|
ندانم چهای، هرچه هستی تویی |
و درود بر پَیمبر بازپسین، پیشرو پیمبران پیشین، گرهگشای هر بندی، آموزندهی هر پندی، گمراهان را راه نماینده. جهانیان را به نیک و بد آگاهاننده، به همه زبانی نام او ستوده و گوش پندنیوشان آواز او شنونده.
و همچنین درود بر یاران گزیده و خویشان پسندیده او باد. تا باد و آب وآتش و خاک در آفرینش بر کار است و گل بر شاخسار هم بستر خار»([2]).
اگر واقعبینانه و منطقی به مسائل بنگریم به این نتیجه خواهیم رسید که انسان، به تنهایی نمیتواند با عقل و تدبیر خویش برنامهای دقیق و کامل برای سعادت و تکامل خویش تنظیم کند. تا او را به منزلگاه اَمن و قُرب و رضوان پروردگار برساند.
او به تنهایی از نیازهای نفسانی و آخرتی خویش کاملاً آگاه نیست، از اسرار و رموز آفرینش خویش و جهان، اطلاع کافی ندارد. از چگونگی ارتباط جسم و روح و زندگی دنیوی و اخروی، چیزی سر درنمیآورد؛ نمیتواند تشخیص دهد که چه کارهایی سبب سقوط و هلاکت و انحطاط و عقب ماندکی او میشوند و چه کارهایی نفسش را تاریک و آلوده میسازند.
و هرگز انسان با عمر کوتاه و عقل و اندیشهی محدود و قاصر خود نمیتواند برنامهی سعادت و تکامل اُخروی و نفسانی خویش را تنظیم کند و راه سعادت و خوشبختی خویش را از بیراهه بشناسد و تنها خدای جهانآفرین است که انسان و جهان را آفریده و از اسرار آنها کاملاً آگاه است و عوامل سعادت و خوشبختی و شقاوت و بدبختی انسان را در هردو جهان به خوبی میشناسد و اوست که برنامهی تکامل و سعادت انسان را تنظیم میکند و به وسیلهی بهترین و برگزیدهترین بندگان خویش، یعنی پیامبران، برای این انسان میفرستد تا در نزد خدا عذری نداشته باشند.
در حقیقت خدای ﻷ با ارسال پیامبران و انزال کتابهای آسمانی، بزرگترین منّت و احسان را در حق بشریت نمود، و با ارسال پیامبران و در پرتو اوامر و فرامین و سخنان تعالیبخش و تابناک آنان، بشریت را از تاریکیهای مَخوف و وحشتناک کفر و زندقه، شرک و چندگانهپرستی، نفاق و دورنگی، جهل و نادانی و ضلالت و گمراهی رهایی بخشید و آنان را از چنگال خرافات و اوهام، اساطیر و بدعتها و بندگی و اسارت احجار و اشجار آزاد ساخت.
در واقع: دین، همان برنامهی زندگی مادی و معنوی ودنیوی و اخروی انسانهاست که خدا به وسیلهی پیامبران که راهنما و راه شناساند، برای انسانها فرستاد، پیامبران انسانهای برگزیده و ممتازی هستند که با پروردگار متعال در ارتباطاند و برنامههای حیاتبخش الهی را میشنوند و در اختیار انسانها قرار میدهند تا آنان را هدایت کنند.
پیامبران الهی، بالاخص حضرت محمد ج با اوامر، فرامین، تعالیم و آموزههای تابناک خویش، فطرت خداجو و خدا دوست انسانها را بیدار میسازند، راه درست زندگی را به آنها نشان میدهند و آنها را در پیمودن این راه یاری میکنند، و خرد و اندیشهی آنان را بر میانگیزند و فطرت توحیدی و انسانیشان را شعلهور میسازند و آنان رابه زندگی پاک و پاکیزهای راه مینمایند که خودشناسی و بخشندگی و حقشناسی و حقگرائی و رعایت حقوق و حرمت بشر، ابداع و ابتکار، قانونمداری، توبهپذیری، گذشت، امانت، راستی، پاکمنشی، بخشندگی، بردباری، بزرگواری، رازپوشی، خیرخواهی، انسان دوستی و دیگر وصفها و ویژگیها و جلوههای جمال و کمال و جلال، بر گسترهی زندگی آنان حاکم باشد.
پیامبران در پرتو تعالیم روحبخش خود، به انسانها کمک میکنند تا خدای خویش را بهتر بشناسند و با او بیشتر آشنا شوند. آنان در شناخت اخلاق زشت و زیبا به مردم یاری میدهند، در تزکیهی نفوس، اجرای قوانین حیاتبخش دین و سرپرستی جامعه تلاش و کوشش میکنند، تا مردم را به عزت و عظمت و افتخار و بالندگی و سعادت و کامیابی برسانند.
پس خوشا به حال انسانهایی که در پی اوامر و فرامین و سخنان و آموزههای روحبخش پیامبران حرکت میکنند و دنیای خویش را با تعالیم و احادیث گهربار آنان آباد میسازند و در آخرت نیز به کمال سعادت و خشنودی و بهرهمندی از نعمتهای پروردگار میرسند و در جوار عزت و عظمت پیامبران مسکن میگزینند.
اثر حاضر، ترجمه و نگارش و شرح و تخریج احادیث کتاب ارزشمند «مشکاة الـمصابیح» میباشد.
مدتها بود که آرزو داشتم خداوند ﻷ مرا توفیق دهد تا این کتاب گرانبها و ارزشمند حدیث را به فارسی ترجمه و شرح نمایم و در اختیار شیفتگان علم و دانش، تشنگان سخنان گهربار نبوی قرار دهم، ولی به عللی، ترجمهی آن به تعویق افتاد، تا اینکه روزی از روزها با تصمیمی راسخ و اتکا به خدای ﻷ و با اقدامی متهوّرانه و جسورانه، شرح و ترجمه و تخریج احادیث کتاب «مشکاة المصابیح» را شروع نمودم.
و اینک به فضل و یاری خداوند بزرگ، ترجمه و شرح جلد اول «مشکاة المصابیح» را به اتمام رساندم و به صورتی که مینگرید، ساماندهی و آمادهی تقدیم به دوستداران پیامبر ج گردیده است.
البته در ترجمه و نگارش این اثر، با احساس مسئولیت خطیر دینی و اخلاقی و علمی و با استفاده از کتابهای معتبر حدیثی، به ویژه از شرحهای بیشمار «مشکاة المصابیح» مانند: «مرقاة المفاتیح» و «الکاشف عن حقائق السنن» و غیره.. بهترین معنی و ترجمه را انتخاب و گزینش نمودهام.
و مترجم با ارج نهادن به انتقاد و پیشنهاد پژوهشگران و صاحبنظران در جهت هرچه زیباتر و پربارترشدن این اثر گرانسنگ، تقاضا دارد، دیدگاه، پیشنهاد و انتقاد خود را به مترجم گوشزد کنند تا در چاپهای آینده ـ ان شاء الله ـ از آنها بهرهور گردیم، چرا که مترجم تلاش خود را پیراسته از اشکال نمیشمرد و آغوش خود را برای هر نقد خیرخواهانه و هر راهنمایی دلسوزانه و هر پیشنهاد سازنده و هر دیدگاه مفید و ارزنده، میگشاید.
و در پایان، مترجم توجه خوانندگان عزیز را به چند نکته مهم و اساسی جلب میکند:
(1)
چون اصل«کتاب مشکاة» به «کتاب مصابیح» اثر: علامه امام ابومحمد حسین بن مسعود بغوی بر میگردد، و در واقع «مشکاة» تصحیح کننده و واضح مبهمات «مصابیح» و تفصیلی برای مجملات آن و تفسیری بر مشکلات آن و آشکارکنندهی مخفیات آن است، لازم است خوانندگان عزیز، اطلاعاتی از بیوگرافی و شرح حال زندگی نویسندهی «مشکاة» و نویسندهی «مصابیح» در دست داشته باشند.
«بیوگرافی نویسنده مصابیح»
مولف آن، محی السنة، ابو محمد حسین بن مسعود فراء بغوی است. بنابر اقوال مشهور، وی در سال 433 هـ.ق، در شهر «بَغ» [شهری از شهرهای خراسان قدیم است که میان مرو و هرات واقع میباشد] به دنیا آمد.
وی فردی فقیه، ادیب، مفسر، محدث، مجتهد، زاهد، عابد و از اکابر علمای عهد خویش به حساب میآمد، از استادان وی میتوان به این افراد اشاره نمود:
ابوبکر احمدبن ابی نصر کوفانی، ابوصالح احمدبن عبدالملک بن علی بن احمد نیشابوری[تولد470هـ . ق]، ابوعلی حسین بن محمد بن احمد مروزی [تولد 462 هـ . ق]، ابوعلی حسان بن سعید منیعی مروزی [تولد 463 هـ . ق]، ابوالحسن عبدالرحمن بن محمدبن محمدبن مظفر داودی بوشنجی، ابوالحسن علی بن یوسف جوینی [تولد 463 هـ . ق]، ابوطاهر عمربن عبدالعزیز بن احمدبن یوسف قاشانی مروزی،ابوبکر یعقوب بن احمد صیرفی نیشابوری وعدهی بیشمار دیگری که ذکر همه در این مختصر نمیگنجد.
و از شاگردان وی میتوان بدینها اشاره کرد.
«حسن بن مسعود نجمی» (برادر وی)، «عمربن حسن بن حسین رازی» پدر امام فخررازی، «ملکدار بن ابی عمرو قزوینی»، «محمدبن محمدبن همدانی»، «محمدبن حسین بن مروزی زاغولی» و...
از امام بغوی، تالیفات زیادی در علوم مختلف مانند علم حدیث، تاریخ و... بر جای مانده که مهمترین آنها همین کتاب «مصابیح» است. و از دیگر تألیفات وی میتوان این کتابها را بر شمرد:
«چهل حدیث»، «الانوار فی شمائل النبی المختار»، «ترجمة الاحکام فی الفروع»، «تهذیب فیالفقه»، «الجمع بین الصحیحین»، «شرح جامع الترمذی»، «شرحالسنة»، «فتاوای بغوی»، «فتاوای مروزی»، «الکفایة فی الفروع»، «الکفایة فی القراءة»، «المدخل الی مصابیح السنة»، «معالم التنزیل»، «معجم الشیوخ».
کتاب مصابیح، شرحها و مختصرات و تعلیقات و تخریجات بیشماری دارد که مهمترین آنها عبارتند از:
«هدایة الرواة الی تخریج المصابیح والمشکاة» اثر: علامه ابن حجر عسقلانی،
«مختصر المصابیح» اثر: ابونجیب عبدالقاهر بن عبدالله سهروردی،
«التلویح فی شرح المصابیح» اثر: محمدبن محمد ابوالحسن خاورانی،
«تحفة الابرار» نوشته: قاضی ناصرالدین عبدالله بن عمربیضاوی»،
«المفاتیح فی شرح المصابیح» اثر: حسین بن محمود زیدانی،
«لباب الصدر» اثر: شیخ محمد مناوی،
«کشف المناهیج والتناقیح فی شرح احادیث المصابیح» اثر: صدرالدین ابوعبدالله محمد شرف الدین مناوی شافعی،
«ضیباء المصابیح»، اثر تقی الدین علی بن عبدالکافی سبکی و...
امام بغوی در شوال سال 510 هـ.ق در شهر «مرو» وفات یافت ودر همانجا در کنار قبر استادش «قاضی حسن» در قبرستان «طالقان» مدفون شد ([3]).
(2)
بیوگرافی نویسنده «مشکاة»:
مولف مشکاة، ولی الدین ابوعبدالله محمدبن عبدالله خطیب تبریزی است وشرححال کاملی از زندگانی او بر خلاف امام بغوی که شرح زندگی او به تفصیل در کتب مربوط آمده است در دست نیست. خطیب تبریزی نیز مانند بغوی، برای جمعآوری و تحقیق و بررسی احادیث نبوی، سفرهای زیادی کرد، و در این راه، فراوان کوشید و بدین طریق توانست این مجموعه حدیثی را جمعآوری، تحقیق و بررسی و مرتب و تنظیم نماید.
وی بنابر اقوال مشهور از علمای قرن هشتم هجری قمری به شمار میآید، ولی تاریخ دقیقی از زمان تولد وی در دست نیست، ولی چیزی که در آن نمیتوان شک و تردید نمود،این است که علما و دانشمندان اسلامی، وی را به صلاح و تقوا و علم و عمل ستودهاند.
از او تالیفاتی نیز به یادگار مانده است که مهمترین آنها عبارتند از: «مشکاة المصابیح» و «الاکمـال فی اسمـاء الرجال».
بنابر قول علامه زرکلی، وی در سال 741 هـ.ق چشم از جهان فرو بست.البته به یقین میتوان گفت که وفات وی پس از سال 737 هـ.ق بوده است. چرا که وی کتابش «مشکاة» را در روز جمعه، اواخر ماه مبارک رمضان، سال 737 هـ.ق به اتمام رساند، از این جهت میتوان گفت که وفات وی پس از سال 737 هـ.ق بوده است.
ولی به هر حال شرح حال کاملی از زندگی، تولد و وفات او در دست نیست.
بر کتاب مشکاة، شروحات زیاد و فراوانی نگاشته شده که مهمترین آنها عبارتند از:
«الکاشف عن حقائق السنن» اثر: حسن بن محمد طیبی،
«شرح جرجانی» «منهاج المشکاة» اثر عبدالعزیز بن محمد بن عبدالعزیز ابهری
«فتح الاله فی شرح المشکاة» اثر: ابن حجر هیتمی،
«مرقاة المفاتیح شرح مشکاة المصابیح»، اثر: ملا علی قاری،
«نجوم المشکاة» اثر صدیق شریف
«حاشیة مشکاة المصابیح» نوشته جلال الدین کرلانی،
«تنقیح الرواة فی احادیث المشکاة» اثر مولوی سید احمد حسن
«تعلیق الصبیح علی مشکاة المصابیح» اثر: محمد ادریس کاندهلوی، و.... ([4]).
(3)
امتیازها و فرقهایی که در میان «مصابیح بغوی» و «مشکاة خطیب تبریزی» است:
از مقدمهای که صاحب مشکاة، در صفحهی نخست کتاب به رشتهی تحریر درآورده است میتوان این امتیازها و فرقها را در میان دو کتاب «صابیح و مشکاة» مشاهده نمود که عبارتند از:
1- نویسندهی مصابیح، سند حدیث را حذف نموده، ولی نویسندهی مشکاة به بیان سند آخرین راوی حدیث پرداخته است.
2- در مصابیح، هر باب مشتمل بر دو فصل است، ولی در مشکاة هر باب مشتمل بر سه فصل جداگانه و مستقل میباشد.
3- در مصابیح، مأخذ و تخریجکنندهی حدیث ذکر نشده، ولی نویسندهی مشکاة، به بیان مأخذ و تخریجکنندهی حدیث پرداخته است. به عنوان مثال پس از نقل روایت گفته است: «رواه البخاری» یا» «رواه الترمذی و...»
4- در مصابیح فقط احادیث مرفوع [حدیثی که سلسله سندش به پیامبر ج وصل شود] آورده شده است. در حالی که در کتاب مشکاة، علاوه از احادیث مرفوع، روایات موقوف [حدیثی که سلسله سندش به صحابی س وصل شود مانند: قال عمربن الخطاب کذا] و مقطوع [حدیثی که سلسله سندش به تابعی وصل شود، مانند: قال نافع کذا] هم افزوده گردیده است.
5- در مصابیح، برخی از روایات به طور مختصر بیان شده است، در حالی که در مشکاة، بنابر رعایت مصالح و اهدافی، به طور کامل نقل گردیده است و گاهی هم بالعکس عمل نموده است. یعنی احادیث کامل مصابیح را، صاحب مشکاة مختصر میکند.
6- نویسندهِی مصابیح، در فصل نخست، به بیان روایات شیخین [بخاری و مسلم] میپردازد و در فصل دوم، روایات غیر شیخین را ذکر میکند، در حالیکه نویسندهی «مشکاة» گاهی از طرف خود تصرف کرده و در فصل نخست، روایاتی از غیر شیخین را نیز درج میکند و در فصل دوم نیز، احادیث و روایاتی را از شیخین میآورد.
7- در مصابیح، بسیاری از احادیث تکراری است، ولی در مشکاة، حدیث تکراری در یک موضع ذکر شده و از بقیهی جاها حذف گردیده است. و نویسندهی مشکاة نیز، در وقت حذف احادیث تکراری حواله میدهد که این حدیث از فلان باب منتقل شده به باب دیگر.
(4)
اصطلاحات اولیه و مورد نیاز علوم حدیث و حدیثشناسی([5]).
1- خبر: گزارشی است که از کسی نقل میگردد. خواه پیامبر ج باشد یا غیر. بعضی خبر و حدیث را مترادف و بعضی حدیث را مخصوص پیامبر ج استعمال نمودهاند.
2- حدیث: عبارت است از اقوال، افعال، تأییدات و صفاتی که به پیامبر ج نسبت داده میشود و سنت هم به همین معناست.
3- اثر: مطلبی است که از پیامبر ج یا اصحاب ش یا تابعین ـ رحمة الله علیهم ـ روایت شود. بعضی حدیث را بر فرمایش پیامبر ج و اثر را بر گفتههای صحابی و تابعین تخصیص دادهاند.
4- سند: عبارت است از زنجیرهی راویان که با نظم و ترتیب خاصی به متن منتهی میشود.
5- متن: عبارت است از مطلبی که زنجیرهی راویان به آن منتهی میگردد. به عبارت دیگر متن مطالبی است که به پیامبر ج یا صحابه و یا تابعی نسبت داده میشود.
6- اسناد: تلاش و جهد محدث در جهت بیان زنجیرهی منظم راویان حدیث.
7- حدیث مسند: حدیثی است که به وسیلهی یک زنجیرهی منظم و متصل، راویان به پیامبر ج میرسند.
8- کتاب مسند: کتابی است مشتمل بر مجموعههایی از احادیث که هر مجموعه را یکی از اصحاب پیامبر ج روایت کرده است.
9- مُسنِد: کسی است که احادیث را با سندهایش روایت کند.
10- مُحدِّث: به کسی گفته میشود که در علم الحدیث درایتی، دارای چنان مهارت و تخصصی باشد که به خوبی بتواند احادیث صحیح و روایات ضعیف را تشخیص و احادیث صحیح را روایت کند و بر اسناد و علل و اسامی رجال عالی و نازل و... تسلط داشته باشد.
11- حافظ: به کسی گفته میشود که آشنا به سنت رسول خدا ج و آگاه به طرق سنن باشد و سند این طرق را خوب تمییز دهد و حافظ آن مقدار از احادیثی که اهل حدیث صحت آن را تایید کردهاند، باشد و آگاه به موارد اختلاف و اصطلاحات محدثین باشد.
12- حُجِّت: به کسی گفته میشود که احادیث صحیح را از حیث متن، سند و احوال راویان بررسی کرده و احادیث صحیح را روایت کند.
13- حاکم: به کسی گفته میشود که بر جمیع احادیث از حیث متن و سند و احوال راویان و جرح و تعدیل آنها و تاریخ آنها اطلاع کافی و کامل داشته باشد.
توجه: مُحدِّث برتر از مُسنِِد و حافظ برتر از مُحدِّث و حجت برتر از حافظ و حاکم برتر از حجت میباشد.
14- جامع: هر کتابی حدیثی که مشتمل بر ابواب هشتگانه: عقاید، احکام، رقاق، آداب، تفسیر، تاریخ، سیر، فتن، مناقب، و مثالب باشد، مانند جامع بخاری.
15- مُستدرَک: کتابی است که به عنوان متمم کتاب دیگر و با همان شروط، احادیثی را که از کتاب سلف متروک مانده است گردآوری نموده باشد.
16- مُستَخرَج: کتابی است که مؤلف احادیث کتاب، حدیثی را به غیر اسناد صاحب کتاب(بلکه خود از شیوخ خویش برای آن حدیث آورده است) روایت کند.
17- جزء: مجموعهای است از احادیث که یک نفر به تنهایی آن را روایت کرده باشد خواه صحابی و خواه غیر صحابی.
18- علم الحدیث درایتی: رشته قواعدی است که از احوال روایت کننده(راوی) و از خصوصیات روایت شده(مروی) و همچنین کیفیت و کمیت زنجیرهی روایتها(سند) از حیث رد و قبول سند، بحث میکند و موضوع آن راوی و مروی است.
19- علم الحدیث روایتی: علمی است مبتنی بر نقل آزاد و دقیق هر آنچه که به رسول خدا ج نسبت داده شده است. [قول، فعل و تقریر] و یا به صحابه و تابعین او نسبت دادهاند بنابر رأی صحیح.
20- علم جرح و تعدیل: علمی است پیرامون راویان حدیث، درباره آنچه برای آنها عیب به حساب میآید یا آنها را با تقوا به حساب میآورد با الفاظ مخصوص.
21- علم رجال: علمی است که راویان حدیث را از جهت اینکه راوی حدیثاند معرفی میکند.
22- 22ـ علم علل الحدیث: علمی است که از علتهای پنهان و پوشیده، از جهت تأثیر منفی در صحیحبودن حدیث بحث میکند مانند: «وصل منقطع» یا «رفع موقوف» و...
23- علم مختلف الحدیث: علمی است که پیرامون احادیثی که ظاهر آن احادیث، تناقض دارد سخن میگوید.
24- علم ناسخ و منسوخ حدیث: علمی است که دربارهی احادیثی که باهم مخالفاند بحث میکند و همچنین احادیثی که توافقی بین آنها ممکن نیست.
25- شرط راوی: عقل، ضبط، عدالت و اسلام که اگر راوی یکی از این شرایط را دارا نباشد روایتش پذیرفته نیست و حدیث او ترک میشود.
اقسام حدیث به اعتبار تعدد راوی:
1ـ متواتر: روایت گروهی که تبانی آنها بر دروغسازی عقلاً و عادتاً ممکن نیست و آن بر دو قسم است:
الف) متواتر لفظی: آن است که در اول، وسط و آخر سند، آن را با یک شکل و صورت نقل کرده باشند چنین حدیثی کمیاب است.
ب) متواتر معنوی: هماهنگ بودن مفهوم و معنی از طرف راویانی که تبانی آنها بر دروغسازی عقلاً و عادتاً محال باشد. اینگونه احادیث زیاد است.
2- آحاد: تعداد راویان آن محصوراند.
1- مشهور: تعداد راویان در تمام مقاطع از سه نفر کمتر نباشد.
2- عزیز: تعداد راویان در تمام مقاطع از دو نفر کمتر نباشند.
3- غریب: راوی حدیث در بعضی مقاطع یک نفر باشد.
اقسام حدیث به اعتبار اینکه در نهایت زنجیره خبر با چه کسی و به چه کسی وصل میشود؟
1- مقطوع: خبر فقط به تابعی وصل گردد: مانند قال نافع کذا
2- موقوف: خبر به صحابی وصل گردد. مانند: قال عمربن الخطاب کذا
3- مرفوع: خبر به پیامبر ج وصل شود و آن نیز بر دو قسم است.
الف) مرسل: خبری که به وسیله غیرصحابی به پیامبر ج برسد.
ب) مسند: خبری که به وسیله صحابی به پیامبر ج برسد.
راویان چه رابطهای باهم دارند؟
1- اقران: دو راوی که تقریباً با یکدیگر هم سن و هم استاد باشند.
2- مُدَبَّج: دو راوی که هردو از یکدیگر حدیث روایت کنند.
3- متفق و مفترق: راویان یک حدیث در عین اینکه شخصاً جدا میباشند، نام آنها و نام پدر آنها یکی باشد. مانند: قال خلیل بن احمد عن خلیل بن احمد.
4- مؤتلف و مختلف: راویان یک حدیث که نام آنها در نوشتن و خط متفق اما از یکدیگر جدا باشند مانند: سلام و سلام.
5- متشابه: راویان یک حدیث که اسم آنها در خط و تلفظ یکی میشود اما اسم پدرشان متفاوت یا برعکس.
6- مسلسل: راویان یک حدیث در تمام مقاطع یک عبارت (سمعتُ یا حدثنی و.).. به کار برند.
7- مهمل: راوی یک حدیث با شخص دیگر در نام و نشان متفق باشد و معلوم نباشد مقصود کدام یک از آنها است.
اقساط حدیث:
الف) صحیح: حدیث مسندی است که اسناد آن به نقل عادل ضابط از عادل ضابط باشد، تا اینکه به حضرت رسول ج یا یکی از اصحاب یا تابعین برسد و تحت عنوان شاذ و معلل قرار نگیرد و بر دو قسم است:
1- صحیح لذاته: مشتمل بر صفات قبول به طور کامل باشد.
2- صحیح لغیره: حدیثی است که به واسطه علتی غیر از خودش صحیح باشد.
ب) حسن: و آن حدیثی است که سندش متصل به نقل از راوی عادل کم ضبط بوده و از شذوذ و علت سالم مانده باشد و وجه اشتراک حدیث صحیح و حسن در این است که سند هردو متصل به نقل از راوی عادل و سالم از شذوذ و علت است و وجه افتراق آن دو در این است که راوی در حدیث حسن کم ضبط ولی در صحیح ضابط است.
ج) حدیث ضعیف: و آن حدیثی است که نه صفات صحیح را داشته باشد ونه صفات حسن را.
اقساط حدیث ضعیف:
1- مُرسَل: هر حدیثی که راوی صحابی از آن حذف شده باشد. لذا هر حدیثی که در آن گفته نشود «قال رسول الله کذا یا فعل بحضرته کذا ومانند آن» ضعیف است.
2- مُنقَطِع: حذفشدن یک راوی از سند حدیث یا ذکر شدن یک راوی مجهول در سند آن است علت ضعف حدیث منقطع، عدم اتصال آن است.
3- مُعْضَل: حدیثی است که دو راوی یا بیشتر از سند آن حذف شده باشد، به شرط اینکه حذف شدگان پشتسرهم باشند.
4- مُدَلَّس: و آن حدیثی است که راوی از معاصر خود که او را ملاقات کرده است ولی از او سماع نکرده است روایتی کند که موهم سماع باشد یا راوی از معاصر خود که او را ملاقات نکرده است طوری روایت کند که موهم سماع مستقیم باشد.
5- مُعَلَّل: حدیثی است که در آن اسباب و عوامل پنهانی وجود داشته باشد که اگر آشکار شود مضر به صحت حدیث است.
6- مقلوب: حدیثی است که راوی آن در اسم راویان یا در کلمات حدیث تأخیر و تقدیمی باشد.
7- مُضطَرب: حدیثی است که راوی آن با یک سلسله، این حدیث را روایت کند که اشخاص دیگر با عین آن سند مخالف آن را روایت کرده باشد.
8- شاذّ: حدیثی است که ثقهای آن را به شکلی روایت کند که با دیگر ثقات در نقل آن حدیث متفاوت باشد.
9- مُنْکر: حدیثی است که راوی ضعیف بر خلاف روایت موثق آن را نقل کند. منکر خلاف شاذ است زیر راوی شاذ موثق است، ولی راوی منکر ضعیف است.
10- متروک: حدیثی است که یک راوی متهم به کذب یا فسق یا غفلت یا کثیرالوهم، آن را نقل کرده باشد.
القاب حدیث صحیح، حسن و ضعیف:
1- موقوف: خبر به صحابی وصل گردد.
2- مقطوع: روایت حدیث به تابعی وصل شود.
3- مرفوع: حدیثی است که به پیامبر ج نسبت داده شود، قولاً یا فعلاً و یا تقریراً، چه از طرف صحابی یا تابعی یا بعد از آنها، خواه متصل باشد یا خیر.
4- مسند: حدیثی است که سند آن از راوی تا آخر متصل باشد و مرفوع به پیامبر ج باشد.
5- متصل یا موصول: حدیثی است که سندش متصل باشد، خواه مرفوع به پیامبر ج یا موقوف بر صحابه یا کسی پائین تر از آن.
6- مُعَنْعَن: حدیثی است که در سندش گفته شود (قال فلان عن فلان) خواه از طریق تحدیث یا سماع.
7- مُؤَ نَّن: به حدیثی گفته میشود که در سندش عبارت (حدثنا فلان أن فلانا.).. باشد.
8- معلّق: حدیثی است که از اول سند یک راوی یا بیشتر حذف شده باشد و به راویان ما فوق افراد محذوف، اسناد داده شده باشد.
9- مدرج: حدیثی است که در سند یا متن آن زیادتی باشد که جزو آن نیست(یعنی مطلبی در مطلب دیگر درج شود)
10- مسلسل: حدیثی است مسند و متصل خالی از تدلیس که راویان آن عبارات یا افعال مشابهی در وصف آن از راوی مافوق خود نقل کرده باشند تا به رسول خدا ج برسد.
توجه: احادیث فرد، غریب، عزیز، مشهور، مستفیص، عالی، نازل، تابع، مشاهد، مصحف، از القاب حدیث صحیح و حسن و ضعیف به شمار میآیند.
حدیث موضوع:
حدیثی است که دروغگویان آن را به وجود آوردهاند و آن را به دروغ به پیامبر ج نسبت دادهاند که هم از نظر الفاظ و هم از نظر سند ساخته دروغگویان است.
مراتب و طبقات کتابهای حدیث:
طبقه اول: صحیح بخاری، صحیح مسلم، مؤطا مالک، که در این طبقه اقسام حدیث متواتر، صحیح و حسن وجود دارد.
طبقه دوم: جامع ترمذی، سنن ابو داود، مسند امام احمد و نسائی که اینها یک مقدار تساهل و تسامح در کار دارند و خالی از احادیث ضعیف نیستند.
طبقه سوم: مسند ابن ابی شعبه، مسند طیالسی، بیهقی،طبرانی، طحاوی، عبدالرزاق که در آنها انواع احادیث ضعیف (شاذ، منکر، مقلوب) و بعضی احوال رجال در آنها نامعلوم است.
طبقه چهارم: کتابهای بیارزش و بیهودهای هستند که واعظان، مورخان غیرعادل، بدعتگزاران و پیروان هوای نفس به صورت داستان در دورههای اخیر جمعآوری کردهاند. مانند: تالیفات حدیثی ابن مردودیه، ابنشاهین، ابوشیخ و....
انواع تحمل حدیث:
1- سماع: گرفتهشده از طریق مشافههی مستقیم (سمعتُ فلاناً ـ حدثنا ـ حدثنی ـ اخبرنا ـ اخبرنی..).
2- قرائت: شاگرد از روی کتاب یا از احادیثی که حفظ کرده چندین حدیث برای استاد قرائت میکند (عرض) و استاد گوش میدهد و ایراد نمیگیرد.
3- اجازه: شیخ، حدیث را رو در رو به کسی میگوید یا برای کسی مینویسد: تو را اجازه دادم که آنچه من شنیدهام و در کتابهایم نوشتهام روایت کن.
4- مناوله: شیخ حدیث، کتابی یا جزوهای را یا چند حدیث را به شاگردی میدهد که آن را روایت کند.
5- مکاتبه: شیخ حدیث، به خط خودش یا به خط نویسندهاش چند حدیثی را برای کسیکه حاضر است یا غائب است مینویسد و آن کس این احادیث را با قید کتابت از او روایت میکند.
6- اعلام: این است که شیخ حدیث، فقط همین مطلب را به شاگرد اعلام نماید که این جزوه یا این چند حدیث از مسموعات من است و من از دیگران روایت کردهام.
7- وصیت: شیخ حدیث، در حال قصد مسافرت یا در بستر مرگ برای شخص معینی وصیت میکند که کتاب یا جزوهی معین او را روایت کند.
8- وجاده: دریافت علم از اوراق و برگها بدون شنیدن و اجازه و منادله به این صورت که شخصی حدیثی را به خط شیخی میبیند و روایت میکند.
(5)
روش و شیوهی کار یا برنامهی ترجمه و نگارشیام در ترجمه و شرح این کتاب، مبتنی بر شیوهی آتی است.
الف) در تخریج احادیث«مشکاة المصابیح» سعی شده تا از تحقیق و تلاش شیخ «جمال عیتانی» استفاده شود. و در بیشتر مواضع از تحقیق و تخریج احادیث این بزرگوار، اقتباس گردد.
ب) برگردان و نگارش این اثر، به زبان روز و به صورت گویا و دلنشین صورت گرفته است.
سعی شده است تا در ترجمه و شرح این کتاب از روش ترجمهی آزاد استفاده شود، بدین معنی که با رعایت کامل متن حدیث، مفاهیم در قالب الفاظی بسیار ساده و قابل فهم همگان بیان گردد.
ج) متن عربی حدیث با قید شماره آن در سمت راست صفحه قرار گرفته است.
د) معنی هر حدیث در زیر متن عربی با درج همان شماره حدیث، در سمت راست صفحه، حدالامکان به گونهای رسا و گویا نوشته شده است.
هـ) تفسیر، تشریح و تبیین مفاهیم و موضوعات بیشتر احادیث.
و) سعی شده تا در ترجمه و شرح مفردات و مفاد احادیث، نیز جانب پرهیز از اطنابمُمل و اختصارمُخل رعایت گردد.
در پایان، امید آن دارم که ترجمه و شرح این اثر، برای خوانندگان فارسی زبان سودمند افتد و افقهای تازهای دربارهی دینداری، عشق به سنت و محبت با اوامر و فرامین و تعالیم و آموزههای تابناک و روحبخش و تعالیآفرین پیامبراکرم ج فرارویشان بگشاید.
غرض نقشی است کز ما باز ماند |
|
که هستی را نمیبینم بقائی |
مگر صاحبدلی روزی به رحمت |
|
کند در حق درویشان دعائی |
فیض محمد بلوچ
17/11/1386 خورشیدی
[1]- قصیدهای از سعدی.
[2]- قطعهای زیبا از عطاملک جوینی (623-681هـ. ق).
[3]- برای آگاهی بیشتر میتوانید به «سیر اعلام النبلاء»، «تذکرة الحفاظ»، «الاعلام بوفیات الاعلام»، «مرقات المفاتیح»، «الاعلام زرکلی»، «کشف الظنون حاجی خلیفه» و «معجم المؤلفین عمر رضا کحاله» مراجعه فرمایید.
[4]- خوانندگان عزیز برای کسب اطلاعات بیشتر میتوانید به «معجم المؤلفین 10/211» کشف الظنون 2/1699»، «اعلام زرکلی 6/238» و «الرسالة المستطرفه ص133، اثر محمد جعفر کتانی» مراجعه فرمایید.
[5]- این بخش، از کتاب دیدگاههای فقهی معاصر، ج 1 صص 17 – 23 اقتباس شده است که در اصل آن هم گرفته شده از کتاب «کلید حدیث شناسی» عبدالله احمدیان میباشد.
(1) وَ عَنْ عُمَرَ بْنِ الْـخَطّابِس قالَ: بَیْنَما نَحْنُ عِنْدَ رَسُوْلِ اللهِ ج ذاتَ یَوْمٍ، اِذْ طَلَعَ عَلَیْنا رَجُلٌ شَدِیْدٌ بَیاضِ الثِّیابِ، شَدِیْدٌ سِوادِ الشَّعْرِ، لایُری عَلَیْهِ أَثَرُ السَّفَرِ، وَلایَعْرِفُهُ مِنّا أَحَدٌ حَتّی جَلَسَ اِلَی النَّبِیِّ ج فَأَسْنَدَ رُکْبَتَیْهِ اِلی رُکْبَتَیْهِ، وَ وَضَعَ کَفَّیْهِ عَلی فَخِذَیْهِ، وَ قالَ: یا مُحَمَّدُ! أَخْبِرْنِیْ عَنِ الْاِسْلامِ، قالَ: «اَلْاِسْلامُ أَنْ تَشْهَدَ أَنْ لّا اِلهَ اِلَّا اللهُ، وَ أَنَّ مُحَمَّداً رَّسُوْلُ اللهِ، وَ تُقِیْمَ الصَّلاةَ، وَ تُؤْتِیُ الزَّکاةَ، وَ تَصُوْمَ رَمَضانَ، وَ تَحُجَّ الْبیْتَ اِنِ اسْتَطَعْتَ اِلَیْهِ سَبِیْلاً». قالَ: صَدَقْتَ، فَعَجَبْنالَهُ یَسْأَلُهُ وَ یُصَدِّقُهُ، قالَ: فَأَخْبِرْنِیْ عَنِ الْاِیْمانِ. قالَ: «اَنْ تُؤْمِنَ بِاللهِ وَ مَلائِکَتِهِ وَ کُتُبِهِ وَ رُسُلِهِ وَ الْیَوْمِ الْآخِرِ، وَ تُؤْمِنَ بِالْقَدَرِ خَیْرِهِ وَ شَرِّهِ». قالَ: صَدَقْتَ، قالَ: فَأَخْبِرْنِیْ عَنِ الْاِحْسانِ. قالَ: «أَنْ تَعْبُدَ اللهَ کَاَنَّکَ تَراهُ. فَاِنْ لَّمْ تَکُنْ تَراهُ، فَاِنَّهُ یَراکُ». قالَ: فَأَخْبِرْنِیْ عَنِ السّاعَةِ. قالَ: «مَا الْـمَسْؤُوْلُ عَنْها بِأَعْلَمَ مِنَ السّائِلِ».
قالَ: فَأَخْبِرْنِیْ عَنْ أَماراتِها قالَ: «أَنْ تَلِدَالْأَمَةُ رَبَّتَها، وَ أَنْ تَرَی الْـحُفاةَ الْعُراةَ الْعالَةَ رِعاءَ الشّاءِ یَتَطاوَلُوْنَ فِی الْبُنْیانِ». قالَ: ثُمَّ انْطَلَقَ فَلَبِثْتُ مَلِیًّا؛ ثُمَّ قالَ لِیْ: یا عُمَرُ! أَتَدْرِیْ مَنِ السّائِلُ؟ قُلْتُ: اَللهُ وَ رَسُوْلُهُ أَعْلَمُ. قالَ: «فَاِنَّهُ جِبْرِیْلُ أَتاکُمْ یُعَلِّمُکُمْ دِیْنَکُمْ».
1- عمر بن خطابس گوید: ما روزی در محضر پیامبر خدا ج نشسته بودیم که ناگهان، مردی با لباسهای بسیار سفید و موهای بسیار سیاه، به میان ما آمد که هیچ نشانهای از مسافر بودنش به چشم نمیخورد و هیچ یک از ما او را نمیشناخت. تا اینکه آمد و پیش روی پیامبر ج نشست و دو زانویش را به دو زانوی پیامبر ج چسباند و دستهایش را روی رانهای خویش نهاد. آنگاه گفت: ای محمد ج! از اسلام برایم بگو.
پیامبر ج فرمود: «اسلام، آن است که شهادت دهی به اینکه جز خدا هیچ معبودی وجود ندارد و محمد ج پیامبر خداست؛ نماز فرض را به نحو احسن به جای آوری؛ زکات واجب را بپردازی؛ ماه رمضان را روزه باشی و در صورت توانایی، حجّ خانهی خدا بکنی.»
[آن مرد ناشناس] گفت: درست گفتی. ما از او در شگفت ماندیم که از پیامبر ج سؤال میکرد و پاسخش را تصدیق مینمود. آنگاه گفت: از ایمان برایم بگو. پیامبر ج فرمود: «ایمان، این است که به خدا و فرشتگان و کتابهای آسمانی و پیامبران الهی، ایمان داشته باشی و روز آخرت و تقدیرهای خیر و شر را باور کنی.»
[آن مرد ناشناس] گفت: درست گفتی؛ حالا از «اِحسان» برایم بگو. پیامبر ج فرمود: «اِحسان، این است که طوری خدا را عبادت و پرستش کنی که گویی او را میبینی و اگر تو او را نمیبینی، بدانی که او حتماً تو را میبیند.»
گفت: از روز قیامت برایم بگو (چه وقتی است؟) پیامبر ج فرمود: «من در این مورد از تو عالمتر و داناتر نیستم». آن مرد گفت: پس، از نشانههای قیامت برایم بگو. پیامبرج فرمود: «وقتی که کنیز، سیّد و آقایش را بزاید؟ (یعنی وقتی که مادر، به صورت کنیزِ اولادش درآید و اولاد، نسبت به مادرشان بیادب و گستاخ شوند و مانند کنیز با او رفتار نمایند؛) و پابرهنگانِ بیجامه و بینوا و چوپان را خواهی دید که ساختمانهای بلند میسازند (و با پول و ثروت و مال و منالی که به دست میآورند بر دیگران فخر میفروشند.)»
عمرس گوید: پس از این سؤال و جواب، آن مرد از حضور پیامبر گرامی اسلام ج خارج شد و رفت. من مدّت اندکی در نزد پیامبر ج درنگ کردم. پیامبر ج پرسید: «ای عمر! میدانی آن سؤالکننده چه کسی بود؟» گفتم: خدا و رسول او داناترند. پیامبر ج فرمود: «آن فرد، جبرئیل÷ بود؛ آمده بود که دینتان را به شما بیاموزد.»
[این حدیث را مسلم در باب «بیان الایمان و الاسلام و الاحسان»، و بخاری در «کتاب التفسیر» روایت کردهاند.]
(2) وَ عَنْ عَبْدُاللهِ بْنِ عَمْروٍس قالَ: رَجَعْنا مَعَ رَسُوْلِ اللهِ ج مِنْ مَّکَّةَ اِلَی الْـمَدِیْنَةِ، حَتّی اِذا کُنّا بِماءٍ بِّالطِّرِیْقِ، تَعَجَّلَ قَوْمٌ عِنْدَ الْعَصْرِ فَتَوَضَّؤُوْا وَ هُمْ عُجْالٌ، فَانْتَهَیْنا اِلَیْهِمْ وَ أَعْقابُهُمْ تَلُوْحُ لَمْ یَمَسَّهَا الْماءُ. فَقالَ رَسُوْلُ اللهِ ج: «وَیْلٌ لِّلْأَعْقابِ مِنَ النّارِ، أَسْبِغُوا الْوُضُوْءَ.»
۲- عبدالله بن عمروس گوید: «در سفری که با رسول خدا ج بودیم و از مکّهی مکرمه به مدینهی منوره باز میگشتیم؛ چون در میانهی راه به آبی رسیدیم، برخی از همراهان و همرکابان، از عجله و شتاب کار گرفتند و با عجله و شتاب و بدون رعایت آداب و سُنن، و شرایط و اصول، وضو گرفتند؛ و هنگامی که ما بدانها رسیدیم، دیدیم که پاشنهی پاهایشان بر اثر خشکی، نمایان و هویدا است.
آنجا بود که رسول خدا ج فرمود: «وای به حال کسانی که پاهایشان را در وضو خوب نمیشویند. چنین کسانی به عذاب شدید و سخت دوزخ، گرفتار خواهند شد. پس شما نیز وضوی خوب و کامل و با رعایت شرایط و اصول و آداب و سُنَن بگیرید و آب را به تمام اعضای واجب الغسل برسانید و فرض و واجب و سنّت و مستحب آن را رعایت کنید.»
[این حدیث را مسلم در باب «وجوب غسل الرجلین بکما لهما» روایت کرده است.]
(3) وَ عَنْ أَبِیْ ذَرٍّس: أَنَّ النَّبِیَّ ج، خَرَجَ زَمَنَ الشِّتاءِ وَ الْوَرَقُ یَتَهافَتُ، فَأَخَذَ بِغُصْنَیْنِ مِنْ شَجَرَةٍ، قالَ: فَجَعَلَ ذلِکَ الْوَرَقُ یَتَهافَتُ؛ قالَ: فَقالَ: یا أَباذَرٍّ! قُلْتُ: لَبَّیْکَ یا رَسُوْلَ اللهِ! قالَ: «اِنَّ الْعَبْدَ الْـمُسْلِمَ لَیُصَلِّی الصَّلاةَ، یُرِیْدُبِها وَجْهَ اللهِ، فَتَهافَتَ عَنْهُ ذُنُوْبُهُ کَما تَهافَتَ هذَا الْوَرَقُ عَنْ هذِهِ الشَّجَرَةِ».
3- ابوذرس گوید: پیامبر ج در یکی از روزهای سرد پاییزی، که برگهای درختان (بر اثر تابش شعاع آفتاب و وزش بادهای موسمی، خشک شده و) بر زمین میریخت، خانه را به مقصد بیرون ترک کرد.
آن حضرت ج، دو شاخه از شاخههای درختی را گرفت و شروع به تکان دادن آن نمود و برگها نیز یکی پس از دیگری از درخت جدا میشد و بر زمین میافتاد؛ آنگاه فرمود: «ای ابوذر!» گفتم: لبّیک ای رسول خدا ج ! در خدمتم و گوش به فرمان شما هستم. فرمود: «بیگمان هرگاه که بندهی مسلمان و حقگرا، از روی صداقت و اخلاص و بر مبنای اعتقاد و راستی، برای خداوند بلند مرتبه نماز میخواند، گناهان و معاصی (صغیرهی) او به سان برگهای این درخت خواهند ریخت. (و در حقیقت، همانطور که تابش اشعّه و پرتو زرّین آفتاب و وزش بادهای موسمی، برگ درختان را خشک میکنند و بر زمین میریزند؛ همانطور نمازی که با صداقت و اخلاص و بر مبنای اعتقاد و راستی، و با رعایت شرایط و آداب، برای خدا خوانده شده باشد، با پرتوافشانی شعاع انوار الهی و وزش رحمتها و احسانهای بیکران و بیحدّ و حصر خداوند بلندمرتبه، آلودگیها و آثار گناهان را از دل و جان بندهی مؤمن میشوید و زنگار گناه را از آیینهی دل او میزداید و قلب و روح او را پاک و تطهیر میکند.)»
[این حدیث را احمد بن حنبل در «مُسنَد» خویش روایت کرده است.]
(4) وَ عَنْ رَبِیْعَةَ بْنِ کَعْبٍس قالَ: کُنْتُ أَبِیْتُ مَعَ رَسُوْلِ اللهِ ج، فَأَتَیْتُهُ بِوَضُوْءِهِ وَ حاجَتِهِ، فَقالَ لِیْ: «سَلْ». فَقُلْتُ: أَسْأَلُکَ مُرافَقَتَکَ فِی الْـجَنَّةِ، قالَ: «أَوَ غَیْرَ ذلِکَ»؟ قُلْتُ: هُوَ ذاکَ، قالَ: «فَأَعِنِّیْ عَلی نَفْسِکَ بِکَثْرَةِ السُّجُوْدِ».
4- و ربیعة بن کعبس گوید: «با پیامبر ج شب را میگذراندم (و برای تهجّد و نماز شب) آب وضو و دیگر ضروریّات ایشان را آماده مینمودم.
شبی، پیامبر ج (به خاطر اینکه از من تقدیر و تشکّری در برابر خدمات ناچیزم کرده باشد،) به من فرمود: «آنچه از خیر دنیا و آخرت میخواهی، از من بطلب (تا من در پیشگاه پروردگار، دعا کنم که او تعالی، مراد و مقصود تو را برآورده سازد!)» گفتم: دوستی، همراهی و همدمی شما را در بهشت خواهانم! پیامر ج فرمود: «فقط همین را میخواهی؟ چیز دیگری بطلب!» گفتم: من فقط همین را میخواهم. پیامبر ج فرمود: «پس در این آرزوی خویش، مرا با کثرت سجود (نماز خواندن زیاد)، یاری کن؛ (یعنی اگر طالب رفاقت و همراهی و دوستی و همدمی من در بهشت هستی، باید مرا با عمل خویش و با عبادت و نیایش زیاد و نماز و کرنش بسیار و راز و نیاز فراوان یاری کنی.)»
[این حدیث را مسلم در باب «فضل السجود و الحثّ علیه» روایت کرده است.]
(5) وَ عَنِ النُّعْمانِ بْنِ بَشِیْرٍس قالَ: «کانَ رَسُوْلُ اللهِ ج لَیُسَوِّیْ صُفُوْفَنا، حَتّی کَأَنَّما یُسَوِّیْ بِهَا الْقُداحَ، حَتّی رَأَیْ أَنّا قَدْ عَقَلْنا عَنْهُ. ثُمَّ خَرَجَ یَوْماً، فَقامَ حَتّی کادَ أَنْ یُّکِبَّرَ، فَرَأی رَجُلاً بادِیاً صَدْرَهُ مِنَ الصَّفِّ»، فَقالَ: «عِبادَ اللهِ! لَتُسَوُّنَّ صُفُوْفَکُمْ أَوْلَیُخالِفَنَّ اللهُ بَیْنَ وُجُوْهِکُمْ».
5- نعمان بن بشیرس گوید: «پیامبر گرامی اسلام ج در نماز، صفهای ما را بهسان چوبهای تیر، راست و یکنواخت میکردند و بدین کار تا زمانی ادامه دادند که متوجّه شدند که ما آن را یاد گرفتهایم؛ سپس یک روز از خانه خارج شدند و با ما نماز را اقامه کردند؛ و به هنگام گفتن تکبیر شروع نماز، مردی را مشاهده کردند که سینهی خویش را از صف نماز، جلو انداخته بود. با مشاهدهی این صحنه فرمودند: «ای بندگان خدا! صفهای نمازتان را برابر و راست و یکنواخت و منظّم کنید و گرنه، خداوند در روز رستاخیز، چهرههای شما را به پشت گردنهایتان برمیگرداند؛ (یعنی خداوند چهرههایتان را مسخ میکند؛ یا این که، خداوند بین شما اختلاف میاندازد)».
[این حدیث را مسلم در باب «تسویة الصفوف و اقامتها» روایت کرده است.]
(6) وَ عَنْ عَبْدُاللهِ بْنِ سَلامٍس قالَ: لَـمّا قَدِمَ النّبِیُّ ج اَلْـمَدِیْنَةَ، جِئْتُ، فَلَمّا تَبَیَّنْتُ وَجْهَهُ، عَرِفْتُ أَنَّ وَجْهَهُ لَیْسَ بِوَجْهٍ کَذّابٍ، فَکانَ أَوَّلُ ما قالَ: «یا أَیُّهَا النّاسُ أَفْشُوا السَّلامَ، وَ أَطْعِمُوا الطَّعامَ، وَ صِلُوا الْأَرْحامَ، وَ صَلُّوْا بِاللَّیْلِ وَ النّاسُ نِیامٌ، تَدْخُلُوا الْـجَنَّةَ بِسَلامٍ.»
6- و عبد الله بن سلامس گوید: «چون پیامبر گرامی اسلام ج به مدینهی منوّره آمدند (و مکّهی مکرّمه را به مقصد آنجا ترک نمودند و بدانجا هجرت کردند،) دانستم که چهرهی پیامبر ج، چهرهی دروغگو نیست؛ و نخستین سخنشان این بود که: «ای مردم! سلام را آشکار سازید؛ (سلام را فاش گویید و آن را در میان خویش اشاعه دهید؛) و (به گرسنگان و مستمندان و فقیران و درماندگان و خاکنشینان و محرومان) غذا بدهید؛ و صلهی رحم انجام دهید و با نزدیکانتان پیوند و ارتباط برقرار کنید؛ و شب هنگام - که مردم در خواب هستند - نماز (شب) بخوانید تا به سلامت (و بدون حساب و عقاب) وارد بهشت گردید.»
[این حدیث را ترمذی، دارمی و ابن ماجه در باب «اطعام الطعام» روایت کردهاند.]
(7) وَ عَنْ عائِشَةَل، إِنَّهُمْ ذَبَحُوْاشاةً، فَقالَ النَّبِیُّ ج : «ما بَقِیَ مِنْها؟» قالَتْ: ما بَقِیَ مِنْها اِلّاکَتِفَها قالَ: «بَقِیَ کُلُّها غَیْرَ کَتِفِها».
7- عایشهل گوید: «ایشان (خانوادهی پیامبر گرامی اسلام ج) گوسفندی را سر بریدند؛ (و گوشت آن را میان مرم تقسیم نمودند.) پیامبر ج فرمودند: «چقدر از گوشت آن گوسفند باقیمانده است؟» عایشهل در پاسخ گفت: جز شانهی گوسفند، چیزی دیگر باقی نمانده است. پیامبر ج فرمودند: «همهی آن باقیمانده است، به جز شانهاش»؛ (یعنی در آخرت، همهی آن برای ما باقیمانده است، جز شانهاش که بخشیده و دَهش نشده است.)»
[این حدیث را ترمذی در ابواب «صفة یوم القیامة» روایت کرده است.]
(8) وَ عَنْ أَبِیْ قَتادَةَس أَنَّهُ کانَ یُحَدِّثُ أَنَّ رَسُوْلَ اللهِ ج مَرَّعَلَیْهِ بِجَنازَةٍ، فَقالَ: «مُسْتَرِیْحٌ أَوْ مُسْتَراحٌ مِّنْهُ» فَقالُوْا: یا رَسُوْلَ اللهِ! مَا الْـمُسْتَرِیْحُ وَ الْـمُسْتَراحُ مِنْهُ؟ فَقالَ: «اَلْعَبْدُ الْـمُؤْمِنُ یَسْتَرِیْحُ مِنْ نُصُبِ الدُّنْیا وَ أَذاها اِلی رَحْمَةِ اللهِ؛ وَ الْعَبْدُ الْفاجِرُ یَسْتَرِیْحُ مِنْهُ الْعِبادُ، وَ الْبِلادُ، وَالشَّجَرُ، وَ الدَّوابُّ».
8- ابوقتادة [بن ربعی]س چنین خبر میدهد که: جنازهای از کنار پیامبر گرامی اسلام ج برده شد؛ آن حضرت ج فرمودند: «راحت میشود یا دیگران از او راحت میشوند!»
صحابه عرض کردند: ای فرستادهی خدا! چه کسی راحت میشود و از چه کسی، دیگران راحت میگردند؟
پیامبر ج در پاسخ فرمودند: «بندهی مؤمن و حقگرا، از رنج و خستگی و چالش و دغدغهها و ناهمواریها و ناملایمات دنیا، به سوی رحمت و بخشش خداوند بلندمرتبه راحت میشود؛ و از دست بندهی فاسق و فاجر و هرزه و بیبند و بار و عیّاش و خوشگذران، بندگان، شهرها، درختان و حیوانات، راحت میشوند.»
[این حدیث را بخاری در باب «سکرات الموت»، و مسلم در باب «ماجاء فی مستریح و مستراح منه» روایت کردهاند.]
(9) وَ عَنْ بُرَیْدَةَس قالَ: دَخَلَ بِلالٌ عَلی رَسُوْلِ اللهِ ج وَ هُوَ یَتَغَدّی، فَقالَ رَسُوْلُ اللهِ ج: «اَلْغَداءُ یا بِلالُ». قالَ: اِنِّیْ صائِمٌ یا رَسُوْلَ اللهِ! فَقالَ رَسُوْلُ اللهِ ج: «نَأْکُلُ رِزْقَنا، وَ فَضُلَ رِزْقُ بِلالٍ فِی الْـجَنَّةِ». أَشَعرِتَ یا بِلالُ: «اِنَّ الصّائِمَ لَتُسَبِّحُ عِظامُهُ، وَ یَسْتَغْفِرُلَهُ الْـمَلائِکَةُ ما أُکِلَ عِنْدَهُ».
9- بریدهس گوید: بلالس در حالی به نزد رسول خدا ج آمد که آن حضرت ج مشغول خوردن ناهار بود. پیامبر ج بدو فرمود: «ای بلال! بفرما ناهار.» بلالس در پاسخ گفت: ای فرستادهی خدا! من روزهام.
پیامبر ج فرمود: «ما رزق و روزی خویش را میخوریم و حال آنکه باقی ماندهی رزق و روزی بلالس، در بهشت زیبای خداوند است». (آنگاه در ادامه فرمودند:) «ای بلال! آیا میدانی که استخوانهای روزهدار، به تسبیح و تقدیس پروردگار جهان مشغولاند! و تا هنگامی که در پیش فرد روزهدار، چیزی خورده میشود، فرشتگان برای وی (از بارگاه خداوند بلندمرتبه،) درخواست آمرزش و مغفرت میکنند».
[این حدیث را ابن ماجه در باب «فی الصائم اذا اکل عنده» و بیهقی در «شعب الایمان» روایت کردهاند.]
(10) وَ عَنْ جابِرٍس قالَ: أَتَیْتُ النَّبِیَّ ج فِیْ دَیْنٍ کانَ عَلی أَبِیْ، فَدَقَّقْتُ الْبابَ، فَقالَ مَنْ ذا؟ فَقُلْتُ: أَنَا، فَقالَ: أَنَاأَنَا، کَأنَّهُ کَرِهَها.
10- جابر بن عبداللهس گوید: به خاطر بدهیهای پدرم، نزد پیامبر گرامی اسلامج رفتم و در زدم، آن حضرت ج پرسیدند: «کیستی؟» گفتم: منم. فرمودند: «من؛ من!» گویا اینگونه جواب دادن را ناپسند دانستند.»
[این حدیث را بخاری در باب «اذا قال من ذا؟ قال: انا» روایت کرده است.]
(11) وَ عَنْ أَنَسٍس قَالَ: کانَ أَخَوانِ عَلی عَهْدِ رَسُوْلِ اللهِ ج؛ فَکانَ أَحَدُهُما یَأْتِیَ النَّبِیَّ ج، وَ الْآخَرُ یَحْتَرِفُ. فَشَکَی الْـمُحْتَرِفُ أَخاهُ النَّبِیَّ ج فَقالَ: «لَعَلَّکَ تُرْزَقُ بِهِ».
11- انس بن مالکس گوید: «در روزگار پیامبر ج، دو برادر بودند که یکی از آنها به نزد پیامبر ج میآمد (و به فراگیری اوامر و فرامین الهی، تعالیم و آموزههای نبوی، احکام و دستورات شرعی و حقایق و مفاهیم والای قرآنی میپرداخت؛) و دیگری پیشهور و صاحب حرفه و کار بود و برای خانواده، کسب معاش مینمود؛ برادری که پیشهور و به دنبال کسب معاش و کار و تلاش بود، از برادر دیگرش به پیامبر گرامی اسلام ج شکایت برد. پیامبر ج بدو فرمودند: «شاید تو به خاطر او رزق و روزی داده میشوی؛ (زیرا خداوند بلندمرتبه، این امّت را به وسیلهی دعاها، نمازها و اخلاص ضعیفان و بیچارگان و درماندگان و مستمندان آنان، نصرت و پیروزی میبخشد.)»
[این حدیث را ترمذی در باب «ما جاء فی الزهادة فی الدنیا» روایت کرده است.]
(12) وَ عَنْ واثِلَةَ بْنِ الْـخَطّابِس قالَ: دَخَلَ رَجُلٌ اِلی رَسُوْلِ اللهِ ج وَ هُوَ فِی الْـمَسْجِدِ قاعِدٌ، فَتَزَحْزَحَ لَهُ رَسُوْلُ اللهِ ج؛ فَقالَ الرَّجُلُ: یا رَسُوْلَ اللهِ! اِنَّ فِی الْـمَکانِ سَعَةً، فَقالَ النَّبِیُّ ج: «اِنَّ لِلْمُسْلِمِ لَحَقًّا اِذا رَآ هُ أَخُوْهُ أَنْ یَّتَزَحْزَحَ لَهُ».
12- واثلة بن خطابس گوید: در حالی که پیامبر گرامی اسلام ج در مسجد نشسته بودند، مردی به نزد ایشان آمد؛ از این رو، آن حضرت ج جمع و جور نشستند و برای آن مرد تازه وارد، جای باز کردند؛ آن مرد عرض کرد: ای فرستادهی خدا! جای به حدّ کافی وجود دارد؛ (از این رو، نیازی نیست که جمع و جور بنشینید و برای من جای باز کنید!)
پیامبر ج فرمودند: «به راستی، حق مسلمان و حقگرا این است که هرگاه برادر خویش را مشاهده کرد (که برای ملاقات و زیارتش آمده،) جمع و جور بنشیند و برای او جای باز کند (و او را نزدیک خویش بنشاند. به هر حال، از این حدیث مشخّص میشود که اگر چنانچه به نزد شخص بزرگ و برجستهای، فرد مسلمانی بیاید؛ همین رفتار محترمانه را با وی در پیش گیرد. در این حدیث، برای بزرگان و علمایی که نسبت قُرب و جانشینی با پیامبر گرامی اسلام ج دارند، درس ویژه و خاصّی وجود دارد که نباید از آن غفلت ورزید.)»
[این حدیث را بیهقی در «شعب الایمان» روایت کرده است.]
(13) وَ عَنْ عُمَرَ بْنِ أَبِیْ سَلَمَةَب قالَ: کُنْتُ غُلاماً فِیْ حِجْرِ رَسُوْلِ اللهِ ج: وَ کانَتْ یَدِیْ تَطِیْشُ فِی الصَّحْفَةِ، فَقالَ لِیْ رَسُوْلُ اللهِ ج: «سَمِّ اللهَ وَ کُلْ بِیَمِیْنِکَ وَ کُلْ مِمّا یَلِیْکَ».
13- عمر بن ابیسلمهب گوید: من پسر بچهای بودم که در آغوش پیامبر گرامی اسلام ج قرار داشتم و تحت تربیّت و پرورش ایشان بودم؛ و هنگام خوردن غذا دستم داخل ظرف غذا دور میزد و در اطراف کاسه، میچرخید و از هر طرف لقمه بر میداشتم.
پیامبر ج خطاب به من فرمودند: «ای پسر! نام خدا را ببر (و در ابتدای خوردن غذا، بسم الله الرحمن الرحیم، بگو؛) و با دست راست خویش بخور و از جلوی خودت، شروع کن.»
(عمر بن ابیسلمهب گوید: از آن به بعد، همیشه این رسم غذا خوردن من بوده است؛ ناگفته نماند که اگر در جلو انسان غذاها و خوراکیهای متنوّع و گوناگون و یا میوههای متنوع و مختلف باشد، در آن صورت بردن دست بدین سو و آن سو اشکالی ندارد.
ناگفته نماند که ابوسلمهس، پسر عموی رسول خدا ج و از زمرهی سابقین اوّلین بود؛ و امّ سلمهل، همسر وی و بسیار باتقوا و پارسا بود. راوی حدیث نیز عمر بن ابی سلمهب فرزند وی است؛ در سال سوم یا چهارم هجری قمری، ابوسلمهس وفات کرد؛ آنگاه رسول خدا ج به منظور دلجویی از همسر وی، با امّ سلمهل ازدواج کرد؛ این فرزند، یعنی عمر بن ابیسلمهب که در آن موقع، کودکی خردسال بود، در آغوش پیامبر گرامی اسلام ج تربیت یافت و تحت تکفّل ایشان قرار داشت.)
[این حدیث را بخاری در باب «التسمیة علی الطعام و الاکل بالیمین»، و مسلم در باب «آداب الطعام و الشراب و احکامهما» روایت کردهاند.]
(14) وَ عَنْ أُمَیَّةَ بْنِ مَخْشِیْس قالَ: کانَ رَجُلٌ یَأْکُلُ، فَلَمْ یُسَمِّ حَتّی لَمْ یَبْقَ مِنْ طَعامِهِ اِلْا لُقْمَةً، فَلَمّا رَفَعَها اِلی فِیْهِ، قالَ: بِسْمِ اللهِ أَوَّلَهُ وَ آخِرَهُ، فَضَحِکَ النَّبِیُّ ج، ثُمَّ قالَ: «مازَالَ الشَّیْطانُ یَأْکُلُ مَعَهُ فَلَمّا ذَکَرَ اسْمَ اللهِ، اِسْتَقاءَ ما فِیْ بَطْنِهِ».
14- امیة بن مخشیس گوید: (پیامبر ج نشسته بودند و) مردی مشغول خوردن غذا بود؛ و نام خدا را بر غذا نبرد (و در شروع غذا، «بسم الله الرحمن الرحیم» نگفت؛) تا آنکه یک لقمه از غذایش باقی ماند و چون آن لقمه را به سوی دهانش بلند کرد؛ چنین گفت: «بسم الله اَوَّله وآخره»؛ «این غذا را با نام خدا شروع میکنم و با نام او به پایان میرسانم».
آنگاه پیامبر گرامی اسلام ج خندیدند و سپس فرمودند: «شیطان، پیوسته با او غذا میخورد؛ و چون او نام خدا را برد و «بسم الله الرحمن الرحیم» گفت، شیطان آنچه را که در شکمش بود، استفراغ نمود.»
[این حدیث را ابوداود در باب «التسمیة علی الطعام» روایت کرده است.]
(15) وَ عَنْ عَبْدُاللهِ بْنِ مَسْعُوْدٍس قالَ: کُنّا یَوْمَ بَدْرٍ کُلُّ ثَلاثَةٍ عَلی بَعِیْرٍ؛ فَکانَ أَبُوْ لُبابَةَس وَ عَلِیُّ بْنِ أَبِیْ طالِبٍس زَمِیْلَیْ رَسُوْلِ اللهِ ج: قالَ: فَکانَتْ اِذا جاءَتْ عُقْبَةُ رَسُوْلِ اللهِ ج: قالا: نَحْنُ نَمْشِیْ عَنْکَ؛ قالَ: «ما أَنْتُما بِأَقْوی مِنِّیْ، وَ ما أَنَا بِأَغْنی عَنِ الْأَجْرِ مِنْکُما».
15- عبدالله بن مسعودس گوید: در روز جنگ بدر، هر سه نفر ما (صحابه و رزمندگان) بر یک شتر سوار بودیم؛ (یعنی برای هر سه نفر از صحابه، یک شتر بود که به نوبت بر آن سوار میشدند؛) ابولبابهس و علی بن ابیطالبس شریک و همراه رسول خدا ج بر سوار شدن بر یک چهار پا و سواری بودند.
عبدالله بن مسعودس، در ادامه گوید: هرگاه نوبت رسول خدا ج میشد ( تا مدّتی را پیاده راه روند و دو رفیق دیگرشان به نوبت بر چهارپا سوار شوند،) ابولبابهس و علی بن ابیطالبس میگفتند: ای فرستادهی خدا! ما به جای شما پیاده راه میرویم؛ (از این رو، نیازی نیست تا از چهارپا پایین شوید.)
پیامبر ج فرمودند: «شما از من قویتر و نیرومندتر نیستید، و من نیز بینیازتر از شما از اجر و پاداش نیستم؛ (یعنی من نیز، نیاز به ثواب و پاداش و فراچنگ آوردن اجر و مزد الهی دارم.)»
[این حدیث را بغوی در «شرح السنة»؛ و ابویعلی در «مُسنَد» خویش روایت کردهاند.]
(16) وَ عَنْ عُقْبَةِ بْنِ عامِرٍس قالَ: لَقِیْتُ رَسُوْلَ اللهِ ج فَقُلْتُ: مَا النَّجاةُ؟ فَقالَ: «أَمْلِکْ عَلَیْکَ لِسانَکَ، وَ لْیَسَعْکَ بَیْتُکَ، وَ ابْکِ عَلی خَطِیْئَتِکَ».
16- عقبة بن عامرس گوید: با رسول خدا ج ملاقات کردم و بدیشان گفتم: ای فرستادهی خدا! راه نجات چیست؟ ایشان در پاسخ فرمودند: «زبان خویش را (از گفتارهای بیهوده و یاوه، و لغو و پوچ، و گناه و بزه،) حفظ کن؛ و باید خانهات، گنجایش تو را داشته باشد؛ (یعنی: به خانه و زندگی خویش قانع باش و برای گناه از آن بیرون نرو. به تعبیری دیگر، در خانهی خویش به عبادت و پرستش خدا بپرداز و از مردم کناره گیر؛) و بر گناهان خویش گریه کن (و از آنها اظهار پشیمانی و ندامت کن.)»
[این حدیث را احمد بن حنبل در «مُسنَد» خویش، و ترمذی در باب «ما جاء فی حفظ اللسان» روایت کردهاند.]
(17) وَ عَنْ عَلِیٍّس قالَ: بَیْنا رَسُوْلِ اللهِ ج ذاتَ لَیْلَةٍ یُّصَلِّیْ، فَوَضَعَ یَدَهُ عَلَی الْأَرْضِ، فَلَدَغَتْهُ عَقْرَبٌ، فَناوَلَها رَسُوْلُ اللهِ ج بِنَعْلِهِ، فَقَتَلَها. فَلَمَّا انْصَرَفَ، قالَ: «لَعَنَ اللهُ الْعَقْرَبَ، ما تَدَعُ مُصَلِّیاً وَّ لا غَیْرَهُ، أَوْ (قالَ) نَبِیًّا وَ غَیْرَهُ، ثُمَّ دَعا بِمِلْحٍ وَّ ماءٍ، فَجَعَلَهُ فِیْ اِناءٍ، ثُمَّ جَعَلَ یَصُبُّهُ عَلی اِصْبَعِهِ حَیْثُ لَدَغَتْهُ، وَ یَمْسَحُها، وَ یُعَوِّذُها بِالْـمُعَوَّذَتَیْنِ.
17- علی بن ابیطالبس گوید: در همین اثنا که رسول خدا ج، شبی نماز (شب) میگزاردند و دست خویش را بر زمین نهادند؛ عقربی (انگشت) ایشان را نیش زد؛ آن حضرت ج با کفش و پای افزار خویش، عقرب را زدند و کشتند.
چون از نماز خویش فارغ شدند، فرمودند: «نفرین خدا بر عقرب باد! که نه نمازگزار را رها میکند و نه غیر نمازگزار را؛ (بلکه هر دو را آماج نیش خویش قرار میدهد و به هیچ کدام از آنها رحم نمیکند.) یا پیامبر ج این سخن را نیز فرمودند: («نفرین خدا بر عقرب باد! که نه نمازگزار و غیر نمازگزار را رها میکند)و نه پیامبر و غیر پیامبر را؛ (بلکه همه را نیش میزند.)»
سپس نمک و آب طلبیدند و آنها را در ظرفی قرار دادند؛ آنگاه شروع کردند که از آن آبِ نمکین، بر روی انگشتی که عقرب آن را نیش زده بود، میریختند و آن را میمالیدند و بر روی آن «مُعوّذتین» (سورهی «قل اعوذ برب الفلق» و سورهی «قل اعوذ برب الناس») را میخواندند و دَم مینمودند.
[این حدیث را بیهقی در «شعب الایمان» و ابن ابیشیبه در «مصنف» خویش روایت کردهاند.]
(18) وَ عَنْ أُسامَةَ بْنِ زَیْدٍس قالَ: بَعَثَنا رَسُوْلُ اللهِ ج اِلی أُناسٍ مِّنْ جُهَیْنَةَ، فَأَتَیْتُ عَلی رَجُلٍ مِّنْهُمْ، فَذَهَبْتُ أَطْعَنُهُ، فَقالَ: لا اِلهَ اِلَّا اللهُ، فَطَعَنْتُهُ، فَقَتَلْتُهُ، فَجِئْتُ اِلَی النَّبِیِّ ج فَأَخْبَرْتُهُ، فَقالَ: «أَقَتَلْتَهُ وَ قَدْ شَهِدَ أَنْ لّا اِلهَ اِلَّا اللهُ»، قُلْتُ، یا رَسُوْلَ اللهِ! اِنَّما فَعَلَ ذلِکَ تَعَوُّذاً، قالَ: «فَهَلّا شَقَقْتَ عَنْ قَلْبِهِ».
18- اسامة بن زیدس گوید: رسول خدا ج ما را به سوی مردمانی از (تیرهی «حُرَقات» از) قبیلهی «جُهینة» گسیل داشتند. (بر مردم آنجا شبیخون زدیم و آنان را شکست دادیم؛ من و یک نفر انصاری) مردی از آنان را (تعقیب کردیم و همین که بدو رسیدم) و خواستم نیزهای بدو بزنم، گفت: «لا اله الا الله». (مرد انصاری از کشتن او دست کشید ولی من) او را با نیزه مورد حمله قرار دادم، تا اینکه او را به قتل رسانیدم.
(هنگامی که برگشتیم،) به نزد پیامبر ج آمدم و موضوع را با ایشان در میان گذاشتم و ایشان را از این موضوع با خبر گردانیدم. آن حضرت ج فرمودند: «ای اسامه! آیا پس از آنکه «لا اله الا الله» گفت، او را کشتی؟»
گفتم: ای فرستادهی خدا! از ترس شمشیر و برای نجات خویش، این کار را انجام داد و کلمهی «لا اله الا الله» را گفت. پیامبر ج فرمودند: «مگر تو قلبش را شکافتی!» (اسامهس گوید: پیامبر ج آنقدر این جمله را تکرار فرمودند که من آرزو کردم که ای کاش! قبل از آن روز، مسلمان نشده بودم تا مرتکب این گناه بزرگ که باعث عصبانیّت شدید پیامبر گرامی اسلام ج گردیده است، نمیشدم.
به هر حال، هر انسانی با اقرار به شهادتین، یعنی بر زبان آوردن کلمهی «لا اله الا الله و محمد رسول الله» مسلمان میگردد. اگر کسی با زبان، کلمات فوق را اقرار نمود، مسلمان میشود و احکام مسلمانی در خصوص او جاری میشود؛ حتی اگر در قلب نیز کافر باشد؛ زیرا به ما دستور داده شده است که به ظاهر حکم کنیم، و اسرار نهانی را به خداوند واگذار نماییم.)»
[این حدیث را بخاری در باب «بعث النبی ج اسامة بن زید الی الحُرقات من جهینة» روایت کرده است.]
(19) وَ عَنْ أَبِیْ هُرَیْرَةَس (قالَ): اِنَّ رَجُلاً تَقاضی رَسُوْلُ اللهِ ج؛ فَأَغْلَظَ لَهُ؛ فَهَمَّ أَصْحابُهُ، فَقالَ: «دَعُوْهُ؛ فَاِنَّ لِصاحِبِ الْـحَقِّ مَقالاً، وَّ اشْتَرُوالَهُ بَعِیْراً فَأَعْطُوْهُ اِیّاهُ» قالُوْا: لانَجِدُ اِلَّا أَفْضَلَ مِنْ سِنِّهِ، قالَ: «اِشْتَرُوْهُ فَأَعْطُوْهُ اِیّاهُ؛ فَاِنَّ خَیْرَکُمْ أَحْسَنُکُمْ قَضاءً».
19- ابوهریرهس گوید: مردی (نزد رسول خدا ج آمد و) با لحنی تند و با درشتی، دَین و بدهی خویش را از ایشان مطالبه کرد. یاران پیامبر ج خواستند او را تنبیه کنند، ولی آن حضرت ج فرمودند: «او را رها کنید و به حالش واگذارید؛ زیرا صاحب حق، حقّ سخن گفتن دارد.» (سپس فرمودند:) «شتری (مانند شترش) برای او خریداری نمایید و بدو بدهید.»
صحابه گفتند: ای فرستادهی خدا! چنان شتری را نمییابیم، به جز شتری که از آن بزرگسالتر است؛ (یعنی شتری مثل شتر او وجود ندارد؛ ولی شتر بهتر، وجود دارد!)
پیامبر گرامی اسلام ج فرمودند: «همان را برایش خریداری نمایید و بدو بدهید؛ زیرا بهترین شما، کسی است که بدهیهایش را به نحو احسن بپردازد.» (به تعبیری دیگر، بهترین شما، نیکوترین شما در پرداخت قرض خویش است.)
[این حدیث را بخاری در باب «استقراض الابل»، و مسلم در باب «من استسلف شیئاً فقضی خیراً منها» روایت کردهاند.]
(20) وَ عَنْ أُمِّ سَلَمَةَل أَنَّها کانَتْ عِنْدَ رَسُوْلِ اللهِ ج وَ مَیْمُوْنَةَ، اِذْ أَقْبَلَ اِبْنُ أُمِّ مَکْتُوْمٍل؛ فَدَخَلَ عَلَیْهِ، فَقالَ رَسُوْلُ اللهِ ج: «اِحْتَجِبامِنْهُ»، فَقُلْتُ: یا رَسُوْلَ اللهِ! أَلَیْسَ هُوَ أَعْمی؟ لایُبْصِرُنا، فَقالَ رَسُوْلُ اللهِ ج: «أَفَعَمْیاوانِ أَنْتُما؟ اَلَسْتُما تُبْصِرانِهِ؟»
20- امّ سلمهل گوید: وی در حضور رسول خدا ج و میمونهل (دختر حارث و همسر دیگر پیامبر گرامی اسلام ج) بود که ابن امّ مکتومل (به حضور پیامبر ج) شرفیاب شد و بر ایشان وارد شد. (و این واقعه زمانی اتفاق افتاد که به حجاب فرمان یافته بودیم.)
پیامبر ج فرمودند: «از او حجاب بگیرید؛ (خویشتن را از او بپوشید.)» گفتم: ای فرستادهی خدا! آیا او نابینا نیست که ما را نمیبیند (و نمیشناسد؟)
پیامبر ج فرمودند: «آیا شما هم نابینا هستید؟ آیا شما او را نمیبینید!»
[این حدیث را احمد بن حنبل در «مُسنَد» خویش؛ ابوداود در باب «قوله عزّ وجل: و قل للمؤمنات یغضضن من ابصارهن»؛ و ترمذی در باب «ماجاء فی احتجاب النساء من الرجال» روایت کردهاند.]
(21) وَ عَنْ أَبِیْ هُرَیْرَةَس، عَنِ النَّبِیِّ ج قالَ: «کانَتِ امْرَأَتانِ مَعَهُما اِبْناهُما، جاءَ الذِّئْبُ فَذَهَبَ بِاِبْنِ اِحْداهُما، فَقالَتْ صاحِبَتُها: اِنَّما ذَهَبَ بِاِبْنِکَ، وَ قالَتِ الْأُخْری: اِنَّما ذَهَبَ بِاِبْنِکَ، فَتَحاکَمَتا اِلی داوُدَ، فَقَضی بِهِ لِلْکُبْری، فَخَرَجَتا عَلی سُلَیْمانَ بْنُ داوُدَ، فَأَخَبَرَتاهُ، فَقالَ: اِئْتُوْنِیْ بِالسِّکِیْنِ أَشُقُّهُ بَیْنَکُما، فَقالَتِ الصُّغْری: لاتَفْعَلْ، یَرْحَمُکَ اللهُ هُوَ اِبْنُها، فَقَضی لِلصُّغْری».
21- ابوهریرهس گوید: پیامبر ج فرمودند: «دوزن، همراه دو فرزند خود بودند که گرگ آمد و فرزند یکی از آنها را برد. دیگری گفت: گرگ، فرزند تو را برده است؛ و آن یکی گفت: فرزند تو را برده است. سپس برای داوری نزد داوود÷ رفتند؛ او به نفع زن بزرگتر قضاوت کرد، (در حالی که حق با دیگری بود.) آنگاه نزد سلیمان÷ فرزند داوود÷ رفتند و ماجرا را برایش بازگو نمودند.
سلیمان÷ گفت: کاردی بیاورید تا این فرزند را دو نیم کنم و بین آنها تقسیم نمایم. زن کوچکتر گفت: خدا بر تو رحم کند؛ این کار را نکن؛ این، فرزند اوست. در نتیجه، سلیمان÷ به نفع زن کوچکتر قضاوت کرد و کودک را بدو داد.»
[این حدیث را بخاری در باب «اذا ادّعت المرأة ابناً»، و مسلم در باب «بیان اختلاف المجتهدین» روایت کردهاند.]
(22) وَ عَنْ بُرَیْدَةَس قالَ: بَیْنَما رَسُوْلُ اللهِ ج یَمْشِیْ اِذْجاءَهُ رَجُلٌ مَّعَهُ حِمارٌ، فَقالَ: یا رَسُوْلَ اللهِ! اِرْکَبْ وَ تَأَخَّرَ الرَّجُلُ، فَقالَ رَسُوْلُ اللهِ ج: «لا، أَنْتَ أَحَقُّ بِصَدْرِ دابَّتِکَ اِلّا أَنْ تَجْعَلَهُ لِیْ»، قالَ: جَعَلْتُهُ لَکَ؛ فَرَکِبَ.
22- بریدهس گوید: در همین اثنا که رسول خدا ج با پای پیاده راه میرفت، ناگاه مردی به نزد آن حضرت ج در حالی حاضر شد که همراه با وی درازگوشی بود. آن مرد خطاب به پیامبر ج گفت: ای فرستادهی خدا! سوار شوید؛ و خود آن مرد، خویشتن را عقب کشید (تا پیامبر ج در قسمت جلو چهارپا بنشیند.)
پیامبر ج فرمودند: «خیر؛ (من در قسمت جلو چهارپا نمینشینم؛ زیرا) تو به نشستن در قسمت جلو حیوان، سزاوارتری؛ مگر آنکه خود، نشستن در جلو آن را برای من اختصاص دهی.»
آن مرد گفت: قسمت جلو حیوان را برای شما قرار دادم. آنگاه آن حضرت ج در قسمت جلو چهار پا نشست.
[این حدیث را ترمذی در باب «ماجاء انالرجل احق بصدر دابّته» روایت کرده است.]
(23) وَ عَنْ أَنَسٍس، أِنَّ رَجُلاً اِسْتَحْمَلَ رَسُوْلَ اللهِ ج؛ فَقالَ: «اِنِّیْ حامِلُکَ عَلی وَ لَدِناقَةٍ»، فَقالَ: ما أَصْنَعُ بِوَلَدِ النّاقَةِ؟ فَقالَ رَسُوْلُ اللهِ ج: «وَهَلْ تَلِدُ الْاِبِلَ اِلَّا النُّوْقُ».
23- انس بن مالکس گوید: مردی از رسول خدا ج خواست تا بدو مرکبی را ببخشد تا بر آن سوار شود. پیامبر ج فرمودند: «من تو را بر بچه شتری سوار خواهم کرد.»
(در این هنگام، ذهن آن مرد، به شتر کوچک منحرف شد و) گفت: ای فرستادهی خدا! من با بچه شتر چه کنم؟ و چگونه میتوانم بر آن سوار شوم؟
آن حضرت ج فرمودند: «مگر شتر، بچهی شتر نیست! و آیا شتران بزرگ را نیز ناقهها نمیزایند؛ (یعنی: هر شتری، بچهی شتر دیگر محسوب میشود؛ اگر چه بزرگ و تنومند باشد.)»
[این حدیث را ترمذی در «سُنَن» خویش، و ابوداود در باب «ماجاء فی المزاح» روایت کردهاند.]
(24) وَ عَنْ أَبِیْ اَیُّوْبِ الْأَنْصارِیّس قالَ: جاءَ رَجُلٌ اِلَی النَّبِیِّ ج فَقالَ: عِظْنِیْ وَ أَوْجِزْ، فَقالَ: «اِذا قُمْتَ فِیْ صَلاتِکَ، فَصَلِّ صَلاةَ مُوَدِّعٍ، وَ لا تُکَلِّمْ بِکَلامٍ تَعْذُرُمِنْهُ غَدًا، وَ اَجْمِعِ الْاِیاسَ مِمّا فِیْ أَیْدِی النّاسِ».
24- ابو ایوب انصاریس گوید: مردی به نزد رسول خدا ج آمد و گفت: مرا به صورت موجز و مختصر، نصیحت و ارشاد کنید و پند و اندرز دهید.
پیامبر ج در پاسخ فرمودند: «هرگاه به نماز خویش ایستادی، پس اینگونه نماز بگزار که گویا این آخرین و واپسین نماز تو میباشد؛ و سخنان و کلماتی را به زبان نیاور که فردا (ی رستاخیز) از آن اظهار ندامت و پشیمانی کنی و از پروردگار جهانیان، از آن عذر و پوزش بخواهی و معذرت و پوزشخواهی نمایی و عذر تقصیر پیش نمایی؛ و از آنچه (از مال و دارایی دنیا) در اختیار مردمان است، قطع امید کن (و چشم داشتی بدان نداشته باشد و به دنبال دارایی و مال مردم نباش.)»
[این حدیث را احمد بن حنبل در «مُسنَد» خویش روایت کرده است.]
(25) وَ عَنْ أَنَسٍس قالَ: بَیْنَما نَحْنُ فِی الْـمَسْجِدِ مَعَ رَسُوْلِ اللهِ ج اِذْجاءَ أَعْرابِیٌّ، فَقامَ یَبُوْلُ فِی الْـمَسْجِدِ؛ فَقالَ أَصْحابُ رَسُوْلِ اللهِ ج: مَهْ؛ مَهْ، فَقالَ رَسُوْلِ اللهِ ج: «لاتَزْرَمُوْهُ، دَعُوْهُ». فَتَرَکُوْهُ حَتّی بالَ، ثُمَّ اِنَّ رَسُوْلَ اللهِ ج دَعاهُ، فَقالَ لَهُ: «اِنَّ هذِهِ الْـمَساجِدَ لاتُصْلِحُ لِشَیْءٍ مِّنْ هذَا الْبَوْلِ وَ الْقَذِرِ، وَ اِنّما هِیَ لِذِکْرِ اللهِ وَ الصَّلاةِ وَ قِراءَةِ الْقُرْآنِ (أَوْ کَما قالَ رَسُوْلُ اللهِ ج،) قالَ: وَ أَمَرَ رَجُلاً مِّنَ الْقَوْمِ، فَجاءَ بِدَلْوٍ مِّنْ ماءٍ، فَشَنَّهُ عَلَیْهِ.
25- انس بن مالکس گوید: در همین اثنا که همراه با پیامبر ج در مسجد بودیم، ناگهان مردی روستایی و بادیهنشین آمد و در جلو مردم ایستاد و شروع به ادرار کردن در مسجد نمود.
یاران پیامبر ج (که بر تربیت اسلامی پرورش یافته بودند، از این منظره و پیامد آن بسیار به تنگ آمدند و کنترل خویش را از دست دادند و بدو گفتند: مَه، مَه [باز ایست؛ باز ایست.]
پیامبر ج فرمودند: «او را به حال خود واگذارید و اجازه دهید تا ادرارش را تمام کند.»
صحابهش نیز براساس فرمان رسول خدا ج رهایش کردند تا ادرارش را تمام کرد؛ آنگاه پیامبر ج او را به سوی خویش فراخواندند و بدو فرمودند: «این مسجدها، شایستهی چیزهای کثیف و پلید، مانند: ادرار و نجاسات نیست؛ بلکه مساجد برای ذکر و یاد خدا و تلاوت قرآن ساخته شدهاند -یا چنانکه پیامبر ج فرمودند - »
سپس پیامبر ج مردی را دستور دادند تا سطلی آب بیاورد؛ آن مرد نیز یک سطل آب آورد و آن را بر جای ادرار آن مرد ریخت.
[این حدیث را مسلم و بخاری روایت کردهاند.]
(26) وَ عَنْ طَلْقِ بْنِ عَلِیٍّس قالَ: خَرَجْنا وَ فْداً اِلی رَسُوْلِ اللهِ ج فَبایَعْناهُ، وَ صَلَّیْنا مَعَهُ، وَ أَخْبَرْناهُ أَنَّ بِأَرْضِنابِیْعَةً لَّنا، فَاسْتَوْهَبْناهُ مِنْ فَضْلِ طُهُوْرِهِ، فَدَعا بِماءٍ، فَتَوَضَّأَ وَ تَمَضْمَضَ ثُمَّ صَبَّهُ لَنا فِیْ اِداوَةٍ وَ أَمَرَنا، فَقالَ: «اُخْرُجُوْا فَاِذا أَتَیْتُم أَرْضَکُمْ، فَاکْسِرُوْا بِیْعَتَکُمْ، وَ اَنْضِحُوْا مَکانَها بِهذَا الْماءِ، وَ اتَّخِذُوْها مَسْجِداً قُلْنا: اِنَّ الْبَلَدَ بَعِیْدٌ، وَّالْـحَرُّ شَدِیْدٌ، وَّالْماءُ یَنْشِفُ، فَقالَ: «مُدُّوْهُ فَاِنَّهُ لایَزِیْدُهُ اِلّاطَیِّباً».
26- طلق بن علیس گوید: عدّهای از ما، برای بیعت به نزد پیامبر ج آمدیم و با ایشان (بر اعتراف به توحید و یگانگی خدا و رسالت و نبوّت او و اجرای کامل اوامر و فرامین الهی و تعالیم و آموزههای نبوی و احکام و دستورات تعالیبخش و سعادتآفرین شرعی و حقایق و مفاهیم والای قرآنی،) بیعت نمودیم؛ و با آن حضرتج نماز نیز گزاردیم و ایشان را خبر دادیم که ما را در دیارمان، کلیسایی است (؛ چرا که پیش از آن مسلمان شویم، مسیحی بودیم و در کلیسا مشغول عبادت و نیایش پروردگارر میشدیم؛ حال میخواهیم آن را تبدیل به مسجد نماییم!)
آنگاه برای تبرّک، خواستار باقیماندهی آب وضوی پیامبر ج شدیم. آن حضرت ج نیز برای وضو، آبی را خواستند؛ آنگاه وضو گرفتند و آب را در دهان جنبانیدند و مضمضمه کردند و آن را برای ما در ظرفی ریختند و به ما چنین فرمان دادند و فرمودند: «به سوی دیارتان بروید و چون به سرزمین خویش رسیدید، کلیسایتان را ویران کنید و برای تبرّک و پاک شدن آن مکان، از آلودگیهای کفر و زندقه و شرک و چندگانهپرستی، از این آب (باقیماندهی آب وضوی من،) در محل آن کلیسای تخریب شده بپاشید و آن کلیسا را به صورت مسجد درآورید؛ (یعنی به جای آن کلیسا، مسجدی را برای آگاهی و بیداری مردم و پاکسازی محیط، از هر گونه کفر و زندقه، شرک و چندگانه پرستی و اِلحاد و بیبندو باری، وکانونی برای آماده ساختن مسلمانان، برای دفاع از کِیان اسلام و میراثهای مسلمانان، و مرکزی برای جوانان با ایمان، و کانونی برای زمینهسازی هر گونه حرکت و جنبش سازندهی اسلامی بسازید.)»
گفتیم: ای فرستادهی خدا! سرزمین و دیار (ما از مدینهی منوّره) دور است، و گرما سخت و طاقت فرسا است و در این هوای گرم و مسافت دور، آب (وضوی شما) نیز خشک خواهد شد و تا دیار ما چیزی از آن باقی نمیماند!
پیامبر ج فرمودند: «آبی دیگر بر این باقیماندهی آب وضو بریزید و زیاد کنید (تا در هوای گرم و مسافت دور، خشک نشود؛) زیرا به راستی هیچ آبی با آب باقیماندهی وضو، قاطی نمیشود، مگر آنکه بر پاکی آن میافزاید.»
[این حدیث را نسایی در باب «اتخاذ البیع مساجد» روایت کرده است.]
(27) وَ عَنْ جُوَیْرِیَةَل، اَنَّ النَّبِیَّ ج خَرَجَ مِنْ عِنْدِها بُکْرَةً حِیْنَ صَلَّی الصُّبْحَ وَ هِیَ فِیْ مَسْجِدِها، ثُمَّ رَجَعَ بَعْدَ أَنْ أَضْحی وَهِیَ جالِسَةٌ، قالَ: مازِلْتَ عَلَی الْحالِ الَّتِیْ فارَقْتُکِ عَلَیْها؟ قالَتْ: نَعَمْ. قالَ النَّبِیُّ ج: «لَقَدْ قُلْتُ بَعْدَکِ أَرْبَعَ کَلِماتٍ ثَلاثً مِرارٍ، لَوْوُزِنَتْ بِما قُلْتِ الْیَوْمَ، لَوَزَنَتْهُنَّ؛ «سُبْحانَ اللهِ وَ بِحَمْدِهِ عَدَدَ خَلْقِهِ وَ رِضا نَفْسِهِ وَزِنَةَ عَرْشِهِ وَ مِدادَ کَلِماتِهِ».
27- جویریةل (دختر حارث) گوید: پیامبر گرامی اسلام ج یک روز صبح زود، زمانی که نماز صبح را به جای آورده بودند، از نزد او بیرون رفتند و جویریهل در جای نماز خویش، (به ذکر و نیایش و تلاوت و دعا، مشغول شده بود و در همانجا نشسته) بود؛ و پس از آنکه چاشت شد (وقت چاشتگاه فرا رسید،) بازگشتند در حالی که جویریهل همچنان در جای نماز خویش نشسته بود؛ پیامبر ج خطاب بدو فرمودند:
«(من بازگشتم و) تو همچنان بر حالت پیشین خویش هستی!» جویریهل در پاسخ گفت: آری؛ آن حضرت ج فرمودند: «من پس از (رفتن از پیش) تو، چهار کلمه را گفتم که اگر چنانچه با آنچه امروز از صبح گفتهای، وزن شوند، سنگینتر خواهند بود. و آن چهار کلمه عبارتند از: «سُبْحانَ اللهِ وَ بِحَمْدِهِ، عَدَدَ خَلْقِهِ وَ رِضَی نَفْسِهِ وَ زِنَةَ عَرْشَهِ وَ مِدادَ کَلِماتِهِ»؛ «خدای را به تعداد مخلوقاتش و به اندازهی رضایت او و به وزن عرش او و به اندازهی مرکب و جوهر او برای نگارش شمارهی صفحات و ویژگیهای موجودات جهان هستی، به پاکی و تنزیه یاد میکنم.»
(ناگفته نماند که مراد از «کلمات پروردگار»: موجودات و مخلوقات جهان هستی است.)
[این حدیث را مسلم در باب «التسبیح اول النهار و عند النوم» روایت کرده است.]
(28) وَ عَنْ أَبِیْ قَتادَةَس قالَ: قالَ رَجُلٌ: یا رَسُوْلَ اللهِ! أَرَأَیْتَ اِنْ قُتِلْتُ فِیْ سَبِیْلِ اللهِ صابِراً مُّحْتَسِبًا مُّقْبِلاً غَیْرَ مُدْبِرٍ یُّکَفِّرُاللهُ عَنِّیْ خَطایایَ؟ فَقالَ رَسُوْلُ اللهِ ج: «نَعَمْ» فَلَمّا أَدْبَرَ، ناداهُ فَقالَ: «نَعَمْ اِلَّا الدَّیْنُ؛ کَذلِکَ قالَ جِبْرِیْلُ».
28- ابوقتادهس گوید: مردی خطاب به پیامبر ج گفت: ای فرستادهی خدا! دیدگاه شما چیست اگر چنانچه من در راه خدا کشته شوم، در حالی که شکیبا و منتظر اجر و پاداش باشم (و خالصانه برای رضای خدا) به جهاد و پیکار با دشمنان و بدخواهان اسلام رو کنم و از جنگ فرار نکنم؛ آیا خداوند، گناهانم را پاک میکند (و آنها را میبخشد؟)
پیامبر ج در پاسخ فرمودند: «آری». چون آن مرد پشت کرد (و رفت،) پیامبر ج او را فراخواندند و بدو فرمودند: «آری؛ همهی گناهانت جز قرض (و حقوق مردم،) بخشیده خواهد شد؛ به راستی جبرئیل÷ به من چنین گفت.»
[این حدیث را مسلم در باب «من قتل فی سبیل الله کفرت خطایاه الا الدین» روایت کرده است.]
(29) وَ عَنْ أَبِیْ ذَرٍّس قالَ: دَخَلْتُ عَلی رَسُوْلِ اللهِ ج. فَذَکَرَ الْـحَدِیْثَ بِطُوْلِهِ، اِلی أَنْ قالَ: قُلْتُ: یا رَسُوْلَ اللهِ! أَوْصِنِیْ، قالَ: «أُوْصِیْکَ بِتَقْوَی اللهِ، فَاِنَّهُ أَزْیَنُ لِأَمْرِکَ کُلِّهِ»؛ قُلْتُ: زِدْنِیْ. قالَ: «عَلَیْکَ بِتَلاوَةِ الْقُرْآنِ وَ ذِکْرِ اللهِ عَزَّ وَجَلَّ، فَاِنَّهُ ذِکْرٌ لَّکَ فِی السَّماءِ وَ نُوْرٌلَّکَ فِی الْأَرْضِ»؛ قُلْتُ: زِدْنِیْ، قالَ: «عَلَیْکَ بِطُوْلِ الصَّمْتِ، فَاِنَّهُ مُطْرِدَةٌ لِلشَّیْطانِ، وَ عَوْنٌ لَّکَ عَلی أَمْرِ دِیْنِکَ»، قُلْتُ: زِدْنِیْ، قالَ: «اِیّاکَ وَ کَثْرَةَ الضِّحْکِ، فَاِنَّهُ یُمِیْتُ الْقَلْبَ، وَ یَذْهَبُ بِنُوْرِالْوَجْهِ»؛ قُلْتُ: زِدْنِیْ، قالَ: «قُلِ الْـحَقَّ وَ اِنْ کانَ مُرًّا»، قُلْتُ: زِدْنِیْ؛ قالَ: «لا تَخَفْ فِی اللهِ لَوْمَةَ لائِمٍ»؛ قُلْتُ: زِدْنِیْ، قالَ: «لِیُحْجِزْکَ عَنِ النّاسِ ماتَعْلَمُ عَنْ نَفْسِکَ».
29- ابوذرس گوید: بر پیامبر گرامی اسلام ج وارد شدم و به خدمت ایشان رسیدم... ابوذرس حدیث را به طول کامل نقل کرده؛ تا اینکه گفته است:
خطاب به پیامبر گرامی اسلام ج گفتم: ای فرستادهی خدا! مرا سفارش کنید!
آن حضرت ج فرمودند: «تو را به تقوای الهی و پروای خدا (در نهان و آشکار) سفارش میکنم؛ چون که تقوا و پرهیزگاری از خدای، زیباترین و آراستهترین و شایستهترین و بایستهترینِ همهی امور تو است.»
عرض کردم: ای فرستادهی خدا! افزون بر این وصیتم کنید!
فرمودند: «پیوسته به تلاوت قرآن و ذکر و یاد خدا مشغول باش (تلاوت قرآن و یاد خدا را بر خود لازم بگیر؛) زیرا تلاوت قرآن و ذکر خدا، سبب یاد تو در آسمان و نور تو در زمین خواهد شد؛ (یعنی: تلاوت قرآن و یاد خدا، در زمین، برایت نوری و در آسمان، برایت ذخیرهای و یادی خواهد بود؛ یاد او در آسمان، با اعطای ثواب و گشایش ابواب سعادت و خیرات و ادامهی پیروزی و قدرت و نعمت خواهد بود.)»
گفتم: افزون بر این سفارشم کنید!
آن حضرت ج فرمودند: «بر تو باد لازم گرفتن خاموشی زیاد و سکوت طولانی؛ زیرا خاموشی و سکوت، سبب راندن شیطان و یاریکننده و مددکاری برای کار دینت خواهد بود.»
گفتم: افزون بر این وصیّتم کنید!
فرمودند: «از بسیار خندیدن بر حذر باش؛ زیرا آن، دل را میمیراند و درخشش و نور صورت را از میان میبرد.»
عرض کردم: افزون بر این سفارشم نمایید!
آن حضرت ج فرمودند: «حق را بگوی، اگر چه تلخ و ناگوار باشد.»
گفتم: افزون بر این وصیّتم کنید!
فرمودند: «از سرزنش هیچ سرزنشکنندهای در راه اطاعت از فرمان یزدان، هراسی به خود راه نده».
عرض کردم: افزون بر این سفارشم کنید!
آن حضرت ج فرمودند: «آنچه از (عیب) خود میدانی باید تو را از (پرداختن به عیب) مردم، منصرف کند (و آنچه خود مرتکب آن میشوی، در آنان به جستجویش مباش. و همین عیب، تو را بس که آنچه در خود نسبت بدان ناآگاهی، در دیگران بشناسیاش و آنچه را که خود مرتکب میشوی، در آنان به جستجویش باشی.)»
[این حدیث را بیهقی در «شعب الایمان» روایت کرده است.]
(30) وَ عَنْ أَبِیْ هُرَیْرَةَس، اَنَّ رَسُوْلَ اللهِ ج قالَ: «أَتَدْرُوْنَ مَا الْغِیْبَةُ؟» قالُوْا: اَللهُ وَ رَسُوْلُهُ أَعْلَمُ، قالَ: «ذِکْرُکَ أَخاکَ بِما یَکْرَهُ، قِیْلَ: أَفَرَأَیْتَ اِنْ کانَ فِیْ أَخِیْ ما أَقُوْلُ؟ قالَ: «اِنْ کانَ فِیْهِ ماتَقُوْلُ، فَقَدِ اغْتَبْتَهُ، وَ اِنْ لَّمْ یَکُنْ فِیْهِ ماتَقُوْلُ، فَقَدْ بَهَتَّهُ».
30- ابوهریرهس گوید: پیامبر گرامی اسلام ج فرمودند: «آیا میدانید غیبت چیست؟» صحابه گفتند: خدا و فرستادهی او داناترند!
پیامبر ج فرمودند: «غیبت، آن است که از برادرت آنچه را که ناخوش و ناپسند دارد، یاد کنی.»
گفته شد: ای فرستادهی خدا! اگر چه آنچه را که در مورد برادر مسلمانم یاد میکنم، در خود داشته باشد (باز هم غیبت به شمار میآید؟)
آن حضرت ج فرمودند: «اگر او را چنان یاد کنی که از آن برخودار است، غیبت او را کردهای؛ و اگر از او چنان یاد کنی که در او نیست، به او بهتان و افترا بستهای».
[این حدیث را مسلم در باب «تحریم الغیبة» روایت کرده است.]
(31) وَ عَنْ جابِرٍس قالَ: قالَ رَسُوْلُ اللهِ ج: «أَوْحَی اللهُ عَزَّوَجَلَّ اِلی جِبْرِیْلَ÷: أَنْ أَقْلِبْ مَدِیْنَةَ کَذا وَ کَذا بِأَهْلِها، فَقالَ: یارَبِّ! اِنَّ فِیْهِمْ عَبْدَکَ فُلانًا لَمْ یَعْصِکَ طَرْفَةَ عَیْنٍ، قالَ: أَقْلِبْها عَلَیْهِ وَ عَلَیْهِمْ؛ فَاِنَّ وَجْهَهُ لَمْ یَتَمَعَّرْ فِیَّ ساعَةً قَطُّ».
31- جابرس گوید: پیامبر ج فرمودند: «خداوند بلندمرتبه به جبرئیل÷ وحی فرستاد که فلان و فلان شهر و دیار را با اهالی و ساکنان آن، زیر و رو و واژگون کن.
جبرئیل÷ عرض کرد: پروردگارا! به راستی در میان آنها فلان بندهی تو است که به اندازهی یک چشم بر هم زدن هم نافرمانی تو را نکرده است؟!
خداوند بلندمرتبه فرمود: شهر را هم بر او و هم بر آنان (همهی آنها) زیر و رو کن؛ زیرا که رنگ صورتش هرگز به خاطر من، (از گناهان و نافرمانیهای اهالی و ساکنان آن شهر) متغیّر و دگرگون نشد (و وی از زشتکاریها و گناهان و بزهکاریها و نافرمانیهایی که اهالی آن شهر انجام میدادند، نهی نمیکرد و آنان را پند و اندرز و وعظ و ارشاد و راهنمایی و نصیحت نمینمود، و در برابر کارهای زشت و نازیبای آنان، سکوت میکرد؛ از این رو، او نیز شریک جرم آنان به شمار میآید و مستحق کیفر و عذاب است.)»
[این حدیث را بیهقی در «شعب الایمان» روایت کرده است.]
(32) وَ عَنْ اِبْنِ مَسْعُوْدٍس: أَنَّ رَسُوْلَ اللهِ ج نامَ عَلی حَصِیْرٍ، فَقامَ وَقَدْ أَثَّرَ فِیْ جَسَدِهِ، فَقالَ اِبْنُ مَسْعُوْدٍ: یارَسُوْلَ اللهِ! لَوْ أَمَرْتَنا أَنْ نَبْسُطَ لَکَ وَ نَعْمَلَ، فَقالَ: «مالِیْ وَ لِلدُّنْیا، وَ ما أَنَا وَالدُّنْیا اِلّا کَراکِبٍ اِسْتَظَلَّ تَحْتَ شَجَرَةٍ ثُمَّ راحَ وَ تَرَکَها».
32- عبدالله بن مسعودس گوید: رسول خدا ج بر روی حصیر و بوریایی خوابید و از روی آن در حالی برخاست که در پهلوی مبارک آن حضرت ج اثر گذاشته بود.
ابن مسعودس خطاب به پیامبر ج گفت: ای فرستادهی خدا! ای کاش میشد که ما را فرمان میدادید تا بستری نرم، برای شما بگسترانیم و (برای رفاه و آسایش شما و فراهم آوردن امکانات و وسایل رفاه) کار نمائیم!
رسول خدا ج فرمودند: «مرا به دنیا چه کار! من در دنیا، فقط مانند رهگذری هستم که در زیر سایهی درختی قرار گیرد؛ آنگاه پس از استراحت، آنجا را ترک گوید.»
[این حدیث را ترمذی در «سُنَن» خویش و ابن ماجه در باب «مثل الدنیا» روایت کردهاند.]
(33) وَ عَنْ أَبِیْ مَسْعُوْدٍس قالَ: کُنْتُ أَضْرِبُ غَلاماً لِّیْ، فَسَمِعْتُ مِنْ خَلْفِیْ صَوْتاً: «اِعْلَمْ أَبا مَسْعُوْدٍ! لَلّهُ أَقْدَرُ عَلَیْکَ مِنْکَ عَلَیْهِ»، فَالْتَفَتُّ فَاِذا هُوَ رَسُوْلُ اللهِ ج، فُقُلْتُ: یا رَسُوْلَ اللهِ! هُوَ حُرٌّ لِّوَجْهِ اللهِ، فَقالَ: «اَما اِنَّکَ لَوْلَمْ تَفْعَلْ لَلَفَحَتْکَ النّارُ أَوْ (قالَ:) لَمَسَّتْکَ النّارُ».
33- ابومسعود (انصاری)س گوید: مشغول کتک زدن بردهام بودم که صدایی از پشت سرم شنیدم که میگفت: «ای ابو مسعود! بدان که قدرت و توانایی خداوند بر تو، بیشتر از توانایی تو بر آن برده میباشد.»
نگاه کردم و دیدم که آن فرد گوینده، رسول خدا ج است؛ بدیشان گفتم: ای فرستادهی خدا! او را به خاطر خدا، آزاد کردم. پیامبر ج فرمودند: «اگر چنانچه تو این کار را نمیکردی، آتش سوزان دوزخ، تو را میسوزاند»؛ یا «آتش سوزان دوزخ تو را فرا میگرفت و لمس مینمود.»
[این حدیث را مسلم در باب «صحبة الممالیک و کفارة من لطم عبده» روایت کرده است.]
(34) وَ عَنْ اِبْنِ عَبّاسٍب قالَ: کُنْتُ خَلْفَ رَسُوْلِ اللهِ ج یَوْماً؛ فَقالَ: «یا غُلامُ! اِحْفِظِ اللهَ یَحْفَظِکَ، اِحْفِظِ اللهَ تَجِدْهُ تُجاهَکَ، وَ اِذا سَأَلْتَ فَاسْأَلِ اللهَ، وَ اِذَا اسْتَعَنْتَ فَاسْتَعِنْ بِاللهِ، وَ اعْلَمْ أَنَّ الْأُمَّةَ لَوِ اجْتَمَعَتْ عَلی أَنْ یَّنْفَعُوْکَ بِشَیْءٍ، لَمْ یَنْفَعُوْکَ اِلّا بِشَیْءٍ قَدْ کَتَبَهُ اللهُ لَکَ؛ وَلَوِ اجْتَمَعُوْا عَلی أَنْ یَّضُرُّوْکَ بِشَیْءٍ، لَمْ یَضُرُّوْکَ اِلّا بِشَیْءٍ قَدْ کَتَبَهُ اللهُ عَلَیْکَ، رُفِعَتِ الْأَقْلامُ وَ جَفَّتِ الصُّحُفُ.»
34- عبدالله بن عباسب گوید: روزی پشت سر رسول خدا ج [بر چهار پا و مرکبی] سوار بودم؛ [خطاب به من] فرمودند: «ای جوان! کلماتی به تو میآموزم [پس با دقّت به سخنانم گوش فرا بده و بدانها جامهی عمل بپوشان و آنها را در تمام مراحل زندگی، نصب العین و آویزهی گوش خویش قرار بده: حقّ] خداوند بلند مرتبه را [با اجرای اوامر و فرامین و تعالیم و آموزهها و احکام و دستوراتش و اجتناب از نواهی و مُحرّماتش] رعایت کن، خداوند نیز تو را حفظ میکند و پاس میدارد؛ [حق، حدود، فرائض و …] خدا را پاس دار و رعایت کن، که او را فراروی خویش [و به همراه خود] مییابی. هرگاه خواستهای داشتی، از خدا بخواه، و هرگاه کمک و یاری جستی، از خداوند یاری و کمک جوی؛
بدان که اگر همهی مردمان گرد آیند تا بهره و سودی به تو برسانند، نخواهند توانست نفعی به تو برسانند، مگر آنچه خداوند بلندمرتبه برای تو مقرّر نموده و نوشته است؛ و اگر چنانچه گرد آیند تا زیانی به تو برسانند، نخواهند توانست زیانی به تو برسانند، مگر آنچه خداوند به زیان تو مقرّر نموده و نوشته است؛ قلمها[ی سرنوشت] برداشته و صحیفهها و نامهها، خشک شدهاند.»
[این حدیث را احمد بن حنبل در «مُسنَد» خویش، و ترمذی در «سُنَن» خود روایت کردهاند.]
(35) وَ عَنْ عَبْدُ الرَّحْمنِ بْنِ عَبْدُاللهِ عَنْ أَبِیْهِ قالَ: کُنّا مَعَ رَسُوْلِ اللهِ ج فِیْ سَفَرٍ، فَانْطَلَقَ لِحاجَتِهِ، فَرَأَیْنا حُمُّرَةً مَعَها فَرْخانِ، فَأَخَذْنا فَرْخَیْها، فَجاءَتِ الْـحُمُّرَةُ، فَجَعَلَتْ تَفْرَشُ، فَجاءَ النَّبِیُّ ج، فَقالَ: «مَنَ فَجَعَ هذِهِ بِوَلَدِها؟ رُدُّوْا وَلَدَها اِلَیْها»؛ وَ رَأی قَرْیَةَ نَمْلٍ قَدْ حَرَّقْناها. قالَ: «مَنْ حَرَّقَ هذِهِ»؟ فَقُلْنا: نَحْنُ. قالَ: «اِنَّهُ لایَنْبَغِیْ أَنْ یُّعَذِّبَ بِالنّارِ اِلّارَبُّ النّارِ».
35- عبدالرحمن بن عبداللهب، از پدرش (عبدالله بن مسعودس) روایت میکند که وی گفت: همراه با پیامبر گرامی اسلام ج در سفری بودیم؛ پیامبر ج به دنبال قضای حاجت و اجابت مزاج رفتند و ما «حُمُّره»ای (پرندهای سرخ رنگ همانند گنجشک) را دیدیم که دو جوجه به همراه داشت؛ ما جوجههای او را گرفتیم؛ پرنده آمد و شروع به بال زدن نمود؛ (یعنی بلند میشد و بالهای خویش را میگستراند که شاید جوجهها را زیر سایهی بالهایش قرار دهد.)
پیامبر ج تشریف آوردند و فرمودند: «چه کسی این پرنده را با ربودن جوجههایش، آزرده و به درد آورده است؟ جوجههایش را بدو باز پس دهید.»
و لانهی موری را دیدند که آن را سوزانده بودیم. فرمودند: «چه کسی این را سوزانده است؟» گفتیم: ما. آن حضرت ج فرمودند: «جز خدای آتش، کسی را نشاید که با آتش، عذاب و کیفر دهد.»
[این حدیث را ابوداود در باب «فی کراهیة حرق العدو بالنار» روایت کرده است.]
(36) وَ عَنْ عَبْدُاللهِ بْنِ عَمْروٍس: أَنَّ رَسُوْلَ اللهِ ج مَرَّبِمَجْلِسَیْنِ فِیْ مَسْجِدِهِ، فَقالَ: «کِلاهُما عَلی خَیْرٍ، وَ أَحَدُهُما أَفْضَلُ مِنْ صاحِبِهِ، أَمّا هؤُلاءِ فَیَدْعُوْنَ اللهَ وَ یَرْغَبُوْنَ اِلَیْهِ، فَاِنْ شاءَ أَعْطاهُمْ، وَ اِنْ شاءَ مَنَعَهُمْ، وَ أَمّا هؤُلاءِ فَیَتَعَلَّمُوْنَ الْفِقْهَ أَوْ (قالَ:) اَلْعِلْمَ، وَ یُعَلِّمُوْنَ الْجاهِلَ، فَهُمْ أَفْضَلُ، وَ اِنَّما بُعِثْتُ مُعَلِّمًا»؛ ثُمَّ جَلَسَ فِیْهِمْ.
36- عبدالله بن عمروس گوید: پیامبر ج به مسجد تشریف آوردند و گذرشان به دو حلقه (یکی حلقهی ذکر و دیگری، حلقهی تعلیم و تعلّم که صحابه برای خویشتن دائر کرده بودند) افتاد.
پیامبر ج از فرصت استفاده کرده و فرمودند: «هر دو گروه بر خیرند، ولی ارزش و جایگاه یکی از آن دو حلقه، برتر از حلقهی دیگری است.
امّا این گروه که به ذکر و عبادت و دعا و نیایش پرداختهاند، مشغول به عبادت و پرستش خدایند، و با زبان حال و قال، خدا را میخوانند و متوجه او هستند؛ از این رو، اگر خداوند بلندمرتبه بخواهد و صلاح ببیند، بدانها ثواب و پاداش میدهد، و اگر بخواهد بدانها چیزی نمیدهد.
امّا گروه دیگر، به فراگیری فقه و فرزانگی و علم و دانش و آموزش آن به جاهلان و بیخردان، مشغولاند؛ پس مرتبه و مقام و ارزش و جایگاه آنان، برتر از مقام و مرتبهی عابدان و پرستشگران است؛ زیرا جز این نیست که من معلّم و آموزگار، برانگیخته شدم.»
راوی میگوید: آنگاه خود پیامبر ج در جمع گروهی نشستند که مشغول به تعلیم و تعلّم علوم و فنون اسلامی و دینی بودند.
[این حدیث را دارمی در باب «فی فضل العلم و العالم» روایت کرده است.]
(37) وَ عَنْ عائِشَةَل قالَتْ: جاءَ رَجُلٌ فَقَعَدَ بَیْنَ یَدَیْ رَسُوْلِ اللهِ ج فَقالَ: یا رَسُوْل اللهِ! اِنَّ لِیْ مَمْلُوْکِیْنِ یَکْذِبُوْنَنِیْ وَ یَخُوْنُوْنَنِیْ وَ یَعْصُوْنَنِیْ، وَ أَشْتِمُهُمْ وَ أَضْرِبُهُمْ، فَکَیْفَ أَنَا مِنْهُمْ؟ فَقالَ رَسُوْلُ اللهِ ج: «اِذا کانَ یَوْمُ الْقِیامَةِ، یُحْسَبُ ماخانُوْکَ وَ عَصَوْکَ وَ کَذَبُوْکَ، وَ عِقابُکَ اِیّاهُمْ؛ فَاِنْ کانَ عِقابُکَ اِیّاهُمْ بِقَدْرِ ذُنُوْبِهِمْ، کانَ کِفافًا، لالَکَ وَ لاعَلَیْکَ، وَ اِنْ کانَ عِقابُکَ اِیّاهُمْ دُوْنَ ذُنُوْبِهِمْ، کانَ فَضْلاً لَّکَ، وَ اِنْ کانَ عِقابُکَ اِیّاهُمْ فَوْقَ ذُنُوْبِهِمْ، اُقْتُصَّ لَهُمْ مِنْکَ الْفَضْلُ» فَتَنَحَّی الرَّجُلُ، وَ جَعَلَ یَهْتَفُ وَ یَبْکِیْ، فَقالَ لَهُ رَسُوْلُ اللهِ ج: «أَما تَقْرَأُ قَوْلَ اللهِ عَزَّوَجَلَّ»: (وَ نَضَعُ الْـمَوازِیْنَ الْقِسْطَ لِیَوْمِ الْقِیامَةِ فَلا تُظْلَمُ نَفْسٌ شَیْئاً وَّ اِنْ کانَ مِثْقالَ حَبَّةٍ مِّنْ خَرْدَلٍ أَتَیْنابِها وَ کَفی بِنا حاسِبِیْنَ) فَقالَ الرَّجُلُ: یا رَسُوْلَ اللهِ! ما أَجِدُ لِیْ وَ لِهؤُلاءِ شَیْئًا خَیْراً مِنْ مُفارَقَتِهِمْ، أُشْهِدُکَ أَنَّهُمْ کُلُّهُمْ أَحْرارٌ.
37- عایشهل گوید: مردی آمد و رو به روی پیامبر ج نشست و گفت: ای فرستادهی خدا! به راستی من، دارای بردگانی میباشم که به من دروغ میگویند و نسبت به من خیانت میورزند و مرا نافرمانی میکنند؛ و من نیز آنها را دشنام میدهم و کتکشان میزنم؛ حال میخواهم بدانم که از ناحیهی آنها، چه وضع و حالتی [در روز رستاخیز] خواهم داشت؟
آن حضرت ج در پاسخ فرمودند: «هرگاه روز رستاخیز فرا رسد، همهی آنچه که نسبت به تو خیانت ورزیدهاند، و تمامی نافرمانیهایی که از تو کردهاند، و جملگی دروغهایی که به تو گفتهاند؛ و همهی عقاب و کیفرهایی که تو در حق آنها اِعمال نمودهای، محاسبه خواهد شد؛ پس اگر چنانچه عقاب و کیفرهایی که تو در حق آنها اعمال نمودهای، به اندازهی گناهان و بزهکاریهای آنها باشد، در آن صورت کیفرهای تو همانند گناهان آنها است؛ اینطور که برای تو، نه در آنها سود و نفعی وجود دارد و نه زیان و ضروری؛ (یعنی:گناه تو در مقابل گناه آنان.)
و اگر چنانچه عقاب و کیفرهایی که تو در حق آنها اعمال نمودهای، کمتر از گناهان و بزهکاریهای آنها باشد، در آن صورت گناهان و بزهکاریهای افزون آنان، به سود تو خواهد بود (و به خاطر آنها، بردگانت مؤاخذه خواهند شد؛) ولی اگر عقاب و کیفرهای تو، بیشتر از گناهان و تقصیرهای آنان باشد، در آن صورت، قصاص کیفرهای افزون تو، به نفع بردگان، از تو گرفته میشود و باید در برابر آنها جوابگو باشی.»
پس از این [فرمودهی رسول خدا ج]، آن مرد به گوشهای یکسو شد و به فریاد و گریه و عجز و لابه پرداخت؛
پیامبر ج خطاب بدو فرمودند: «آیا این فرمودهی خدای را نخواندهای:
﴿وَنَضَعُ ٱلۡمَوَٰزِینَ ٱلۡقِسۡطَ لِیَوۡمِ ٱلۡقِیَٰمَةِ فَلَا تُظۡلَمُ نَفۡسٞ شَیۡٔٗاۖ وَإِن کَانَ مِثۡقَالَ حَبَّةٖ مِّنۡ خَرۡدَلٍ أَتَیۡنَا بِهَاۗ وَکَفَىٰ بِنَا حَٰسِبِینَ٤٧﴾ [الأنبیاء: 47]
«و ما ترازوی عدل و داد را در روز رستاخیز خواهیم نهاد، و اصلاً به هیچ کسی کمترین ستمی نمیشود. واگر به اندازهی دانهی خردلی (کار نیک یا بدی انجام گرفته) باشد، آن را حاضر و آماده میسازیم (و سزا و جزای آن را میدهیم) و بسنده خواهد بود که ما حسابرس و حسابگر (اعمال و اقوال شما انسانها) باشیم.»
آنگاه آن مرد گفت: ای فرستادهی خدا! من برای خویش و آنها، چیزی را بهتر از این نمیبینم که آنان را از خود جدا کنم؛ پس شما را گواه میگیرم که تمامی آنها آزاداند.»
[این حدیث را ترمذی در «تفسیر سورة الانبیاء» روایت کرده است.]
(38) وَ عَنْ أَنَسٍس قالَ: جاءَ ثَلاثَةُ رَهْطٍ اِلی أَزْواجِ النَّبِیِّ ج یَسْأَلُوْنَ عَنْ عِبادَةِ النَّبِیِّ ج، فَلَمّا أُخْبِرُوا بِها کَأَنَّهُمْ تَقالُّوْها، فَقالُوْا: أَیْنَ نَحْنُ مِنَ النَّبِیِّ ج وَ قَدْ غَفَرَاللهُ ماتَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِهِ وَ ما تَأَخَّرَ؛ فَقالَ أَحَدُهُمْ: أَمّا أَنَا فَأُصَلِّی اللَّیْلَ أَبَداً، وَ قالَ الآخَرُ: أَمّا أَنَا فَأَصُوْمُ النَّهارَ أَبَداً وَّ لا أُفْطِرُ؛ وَ قالَ الْآخَرُ: أَنَا أَعْتَزِلُ النِّساءَ فَلا أَتَزَوَّجُ أَبَداً. فَجاءَ النَّبِیُّ ج اِلَیْهِمْ فَقالَ: «أَنْتُمُ الَّذِیْنَ قُلْتُمْ کَذا وَ کَذا؟ أَما وَاللهِ! اِنِّیْ لَأَخْشاکُمْ لِـلّهِ وَ أَتْقاکُمْ لَهُ؛ لکِنِّیْ أَصُوْمُ وَ أُفْطِرُ، وَ أُصَلِّیْ وَ أَرْقُدُ، وَ أَتَزَوَّجُ النِّساءَ، فَمَنْ رَّغِبَ عَنْ سُنَّتِیْ فَلَیْسَ مِنِّیْ».
38- انسس گوید: سه نفر نزد همسران پیامبر ج آمدند و از کمّیّت و کیفیّت و شیوه و روش عبادت پیامبر ج سؤال نمودند.
چون آنان را از شیوهی عبادت آن حضرت ج باخبر ساختند، گویا آنان عبادت پیامبر ج را کم شمردند و با خود گفتند: ما کجا و پیامبر کجا! بیگمان خداوند، گناهان گذشته و آیندهاش را آمرزیده و بخشیده است.
پس از آن، یکی از آن سه نفر گفت: امّا من، همیشه نماز شب به پا میدارم. دیگری گفت: من تمام عمر را روزه میگیرم و یک روز آن را نخواهم خورد. سوّمی گفت: (پارهای از لذائذ و راحتیها را بر خود حرام میکنم و) از زنان کنارهگیری مینمایم و هرگز ازدواج نمیکنم (و راه درویشی و رهبانیّت و دوری از لذائذ و آمیزش جنسی با زنان را در پیش میگیرم. سخنانشان را به گوش پیامبر ج رسانیدند؛ از این رو،) پیامبرج به نزد آنان رفت و فرمود: «شما کسانی هستید که چنین و چنان گفتهاید؟ (و پارهای از چیزهای پاکیزه و لذائذ و راحتیها را بر خود تحریم کرده و سوگند یاد کردهاید که شبها مشغول عبادت و روزها مشغول روزه باشید و همانند کشیشان مسیحی و رهبانها و مُرتاضان، دنیا را ترک گویید و رهبانیّت و ترک آمیزش جنسی با همسر و امتناع از ازدواج را در پیش گیرید؟)
به خدا سوگند! که من بیشتر از همهی شما از خدا میترسم و از شما پرهیزگارتر و باتقواترم؛ با این وجود، هم روزه میگیرم و هم میخورم و قسمتی از شب را به اقامه و برپایی نماز میپردازم و قسمتی از آن را میخوابم و با زنان نیز ازدواج میکنم و با همسرانم آمیزش دارم.
(سنّت و روش من، این است؛) پس هر کس از سنّت و منش من روی گرداند، از من نیست.»
[این حدیث را بخاری در باب «الترغیب فی النکاح»، و مسلم در «صحیح» خویش روایت کردهاند.]
(39) وَ عَنِ الْعِرْباضِ بْنِ سارِیَةَس، قالَ: صَلّی بِنا رَسُوْلُ اللهِ ج ذاتَ یَوْمٍ؛ ثُمَّ أَقْبَلَ عَلَیْنا بِوَجْهِهِ، فَوَعَظَنا مَوْعِظَةً بَّلِیْغَةً ذَرَفَتْ مِنْهَا الْعُیُوْنُ، وَ وَجِلَتْ مِنْهَا الْقُلُوْبُ؛ فَقالَ رَجُلٌ: یا رَسُوْلَ اللهِ!
کَأَنَّ هذِهِ مَوْعِظَةُ مُوَدِّعٍ فَأَوْصِنا؛ فَقالَ: «أُوْصِیْکُمْ بِتَقْوَی اللهِ وَالسَّمْعِ وَالطّاعَةِ وَ اِنْ کانَ عَبْداً حَبَشِیّاً، فَاِنَّهُ مَنْ یَّعِشُ مِنْکُمْ بَعْدِیْ فَسَیَری اِخْتِلافاً کَثِیْراً، فَعَلَیْکُمْ بِسُنَّتِیْ وَ سُنَّةِ الْخـُلَفاءِ الرّاشِدِیْنَ الْـمَهْدِیِّیْنَ، تَمَسَّکُوْا بِها وَ عَضُّوْا عَلَیْها بِالنَّواجِذِ، وَ اِیّاکُمْ وَ مُحْدَثاتِ الْأُمُوْرِ، فَاِنَّ کُلَّ مُحْدَثَةٍ بِدْعَةٌ، وَ کُلَّ بِدْعَةٍ ضَلالَةٌ».
39- عرباض بن ساریهس گوید: روزی پیامبر خدا ج با ما نماز خواند و پس از اقامهی نماز، متوجه ما شد و ما را موعظهای کرد که دلها، از آن به هراس و دهشت افتادند و چشمها به گریه درآمدند.
گفتیم: ای فرستادهی خدا! گویی این موعظهی خداحافظی است؛ پس ما را توصیه و سفارشی کنید.
آنگاه فرمود: «شما را به تقوا و ترس از خدا، و شنیدن و فرمان بردن (از اوامر و فرامین الهی، و تعالیم و آموزههای نبوی، و احکام و دستورات شرعی، و حقایق و مفاهیم والای قرآنی) توصیه میکنم، هر چند که بردهای حَبشی بر شما امارت و فرمانروایی براند.
بیتردید از شما هر کس که عمری دراز بکند و زنده بماند، به زودی ناظر اختلافات زیادی (در میان مسلمانان) خواهد گشت. بنابراین، در چنین وقتی به راه و روش من و سبک و منش خلفای راشدین، (ابوبکر، عمر، عثمان و علیش)، آن بزرگمردان هدایت یافته و هدایتگر، تمسّک جویید؛ و با چنگ و دندان، آن را بگیرید و حفظ کنید و از ایجاد امور نوشناخته و نوپیدا در دین، به شدّت برحذر باشید.
چون ایجاد هر امر نوساختهای در دین، بدعت و هر بدعتی، ضلالت و گمراهی است، (و هر ضلالتی، به آتش سوزان دوزخ منتهی میگردد.)»
[این حدیث را احمد بن حنبل در «مُسنَد» خویش، و ابوداود در باب «لزوم السنة» روایت کردهاند.]
(40) وَ عَنْ مُعاذٍس قالَ: کُنْتُ رَدِفَ النَّبِیَّ ج عَلی حِمارٍ، لَیْسَ بَیْنِیْ وَ بَیْنَهُ اِلّا مُؤَخَّرَةُ الرَّحْلِ، فَقالَ: یا مُعاذُ! «هَلْ تَدْرِیْ ما حَقُّ اللهِ عَلی عِبادِهِ وَ ما حَقُّ الْعِبادِ عَلَی اللهِ؟» قُلْتُ: اَللهُ وَ رَسُوْلُهُ أَعْلَمُ، قالَ: «فَاِنَّ حَقَّ اللهِ عَلَی الْعِبادِ أَنْ یَّعْبُدُوْهُ، وَ لا یُشْرِکُوْْا بِهِ شَیْئاً، وَ حَقُّ الْعِبادِ عَلَی اللهِ أَنْ لّا یُعَذِّبَ مَنْ لّا یُشْرِکُ بِهِ شَیْئاً» قُلْتُ: یا رَسُوْلَ اللهِ! أَفَلا أُبَشِّرُ بِهِ النّاسَ؟ قالَ: «لا تُبَشِّرْ هُمْ فَیَتَّکِلُوْا».
40- معاذبن جبل ج گوید: در حالی که پشت سر پیامبر ج، با هم بر یک الاغ سوار شده بودیم و فاصلهای جز قسمت آخر رَحل (پالان)، میان من و ایشان حایل نبود؛ پیامبر ج فرمود: «ای معاذ! آیا میدانی حقّ خداوند بر بندگانش و حقّ بندگان (پاداش آنها) بر خدا چیست؟» گفتم: خدا و رسولش بهتر میدانند!
پیامبر ج فرمود: «حق خدا بر بندگانش، آن است که او را پرستش کنند و چیزی را همتا و شریک او قرار ندهند.
و حق بندگان (پاداش بندگان) بر خداوند آن است که: کسانی را که برای او شریک و انبازی قرار نمیدهند، عذاب و کیفر ندهد.»
گفتم: ای فرستادهی خدا! آیا مرا اجازه میدهید تا این مژده را به مردم بدهم (تا شاد و خرسند گردند؟) فرمود: «خیر؛ این مژده را به آنان مده؛ زیرا که با اِتّکا و اعتماد بر این مژده، سست و ضعیف میشوند و از انجام کارهای خیر و مفید، کوتاهی میکنند (و بر همین سخن اعتماد کرده و بر جای خود مینشینند.
شاید کسی سؤال کند: وقتی که پیامبر گرامی اسلام ج، معاذس را از بشارت دادن به این حدیث منع کرد؛ پس چگونه او به خود اجازه داد که این نوید و مژده را به مردم بدهد؟
در پاسخ باید گفت: مقصود نهی پیامبر ج، این بوده که برای هر کس و به طور عموم، این حدیث را بیان نکند؛ چرا که برخی از مردم، توان درک و فهم چنین سخنانی را ندارند و از بیان کردن چنین مژدههایی، دچار چالش و دغدغه و سوء تفاهم میشوند؛ اما اگر اینگونه مژدههایی، برای فرزانگان و فرهیختگان و افراد فهمیده و مورد اعتماد بیان شود، اشکالی در آن نیست.
و نیز ممکن است که معاذس، این حدیث را پس از اینکه پیامبر ج احادیثی دیگر بدین مضمون، مانند «مَنْ قالَ لا اِلهَ اِلَّا الله، دَخَلَ الْجَنَّةَ»، برای مردم بیان کرده است، ذکر نموده باشد.)»
[این حدیث را بخاری، در باب «اسم الفرس والحمار»، مسلم، ترمذی و ابن ماجه روایت کردهاند.]
«وَ هذا آخِرُ الْأَحادِیْثِ مِنْ هذَا الْبابِ، وَ بِتَمامِهِ تَمَّ الْکِتابُ، وَالْـحَمْدُ لِـلّهِ رَبِّ الْعلَمِیْنَ، وَ الصَّلاةُ عَلی سَیِّدِ رُسُلِهِ مُحَمَّدٍ وَّ آلِهِ وَ صَحْبِهِ أَجْمَعِیْنَ.
قالَ الْـمُؤَلِّفُ: (عَفَا اللهُ عَنْهُ وَ شَکَرَ سَعْیَهُ) فَرَغْتُ مِنْ تَسْوِیْدِ هذَا الْکِتابِ بِحَمْدِاللهِ وَ حُسْنِ تَوْفِیْقِهِ فِیْ شَهْرِ رَمَضانَ الْـمُبارَکِ سِنَةَ أَرْبَعٍ وَّ سَبْعِیْنَ بَعْدَ أَلْفٍ وَّ ثَلاثَمِائَةٍ مِّنَ الْـهِجْرَةِ النَّبَوِیَّةِ عَلی صاحِبِهَا الصَّلاةُ وَ التَّحِیَّةُ»
و این آخرین و واپسین حدیث از احادیث این باب میباشد که با پایان یافتن آن، این کتاب نیز به پایان میرسد. و حمد و ستایش از آنِ پروردگاری است که پرورگار جهانیان است؛ و درود و سلام بر طلایهدار و پیشقراول پیامبران خدا، حضرت محمد ج و خاندان و جملگی یاران او باد.
نویسنده - خدایش او را بیامرزد و تلاشش را بپذیرد - گوید: به حمد و ستایش خدا و حُسن توفیقش، از نگارش این کتاب، در ماه مبارک رمضان، به سال یکهزار و سیصد و هفتاد و چهارِ پس از هجرت نبوی - که بر صاحب آن، درود و سلام باد - فارغ شدم و آن را به پایان رساندم.
ذِکْرُ بَعْضِ الْـمُغِیْباتِ
الَّتِیْ أَخْبَرَ النَّبِیُّ ج بِها وَ ظَهَرَتْ بَعْدَ وَفاتِهِ
صَلَواتُ اللهِ وَ سَلامُهُ عَلَیْهِ.
بیان برخی از پیشگوییهایی که رسول خدا ج از وقوع آنها خبر داده و پس از وفات پیامبر گرامی اسلام ج ظاهر و هویدا شدهاند
(1) قالَ النَّبِیُّ ج وَ هُوَ سَیِّدُ الصّادِقِیْنَ: «لا یَزالُ مِنْ اُمَّتِیْ أُمَّةٌ قائِمَةٌ بِأَمْرِ اللهِ، لایَضُرُّهُمْ مَنْ خَذَلَهُمْ، وَلا مَنْ خالَفَهُمْ حَتّی یَأْتِیَ أَمْرُ اللهِ وَ هُمْ عَلی ذلِکَ.»
1- پیامبر گرامی اسلام ج - سالار راستگویان - فرمودهاند: «گروهی از جامعه و مردم من، هماره برحقگرایی و بر دین خدا استوار و پابرجا خواهند بود و خوار داشتن دیگران و مخالفت مخالفان، به آنها ضرر و زیانی نخواهد رساند؛ تا اینکه فرمان خدا (مبنی بر وقوع قیامت،) بیاید و تا آن زمان، آنان چنین باشند؛ (یعنی مردمانی از امّت پیامبر ج، همیشه بر راه راست و درست و در مسیر حق و واقعیّت خواهند بود؛ و خوار داشتن دیگران، در راه حقیقت، زیانی بدانان نمیرساند، تا اینکه فرمان خدا مبنی بر قیامت، در میان آید و آنها بر همان منوال باشند.)»
[این حدیث را بخاری در باب «قول النبی ج: لا تزال طائفة من امتی ظاهرین علی الحق» و مسلم از معاویهس، روایت کردهاند.]
(2) وَ قالَ النَّبِیُّ ج: «یَکُوْنُ فِیْ آخِرِ الزَّمانِ دَجّالُوْنَ کَذّابُوْنَ، یَأْتُوْنَکُمْ مِنَ الْأَحادِیْثِ بِمالَمْ تَسْمَعُوْا أَنْتُمْ وَلا آباؤُکُمْ، فَاِیّاکُمْ وَ اِیّاهُمْ، لایُضِلُّوْنَکُمْ، وَلایَفْتِنُوْنَکُمْ».
2- و پیامبر ج فرمودهاند: «در آخر الزمان، دروغگویان و حقّهبازانِ بزرگ و حرفهای پیدا خواهند شد و چنان عقاید و باورهای پوچ و باطل و احادیث خودساخته و جعلی را به شما بازگو مینمایند که هیچگاه نه خود آنها را شنیدهاید و نه به گوش پدران و نیاکانتان خورده است.
پس بر شما باد که خویشتن را از همراهی و همنشینی و گوش دادن و اعتماد نمودن به سخنان چنین افرادی دور کنید؛ و بر شما باد که آنها را از خود دور سازید و از چنین افرادی بپرهیزید تا شما را به ضلالت و گمراهی نکشند و در فتنه و فساد نیاندازند.»
[این حدیث را مسلم در باب «النهی عن الروایة عن الضعفاء و الاحتیاط فی تحمّلها» روایت کرده است.]
(3) وَ قالَ النَّبِیُّ ج: «خَیْرُ النّاسِ قَرْنِیْ، ثُمَّ الَّذِیْنَ یَلُوْنَهُمْ، ثُمَّ الَّذِیْنَ یَلُوْنَهُمْ، ثُمَّ یَجِیْءُ قَوْمٌ تَسْبِقُ شَهادَةُ أَحَدِهِمْ یَمِیْنَهُ، وَ یَمِیْنُهُ شَهادَتَهُ.»
3- و پیامبر ج فرمودهاند: «بهترین مردم، کسانی هستند که در عهد و روزگار من، زندگی به سر میبرند (صحابه)؛ و بعد، کسانی که پس از آنها پا به عرصهی وجود میگذارند (تابعین)؛ و سپس کسانی که پس از آنها میآیند (تَبع تابعین)؛ و بعد از آنان، کسانی پا به عرصهی وجود مینهند که گاهی پیش از سوگند خوردن، گواهی میدهند و گاهی قبل از گواهی دادن، سوگند میخورند؛ (یعنی تقوا ندارند و به راحتی گواهی میدهند و سوگند میخورند و به قضیهی گواهی و سوگند دروغ، اهمیتی قائل نیستند.)»
[این حدیث را بخاری در باب «لایشهد علی شهادة جور اذا اشهد»، و مسلم در باب «فضائل الصحابة» روایت کردهاند.]
(4) وَ قالَ النَّبِیُّ ج: «لَیَأْتِیَنَّ عَلَی النّاسِ زَمانٌ لّایَبْقی أَحَدٌ اِلّا أَکَلَ الرِّبا، فَاِنْ لَّمْ یَأْکُلْهُ، أَصابَهُ مِنْ بُخارِهِ».
4- و پیامبر ج فرمودهاند: «بیتردید، روزگاری بر مردم خواهد رسید که یکی از شما باقی نخواهد ماند جز آنکه ربا بخورد؛ و اگر ربا نخورد، گرد و غبار ربا بدو خواهد رسید.»
[این حدیث را ابوداود در باب «فی اجتناب الشبهات» روایت کرده است.]
(5) وَ قالَ النَّبِیُّ ج: «اِنَّ الدِّیْنَ بَدَأَ غَرِیْباً، وَّ سَیَعُوْدُ کَما بَدَأَ، فَطُوْبی لِلْغُرَباءِ، وَ هُمُ: الَّذِیْنَ یُصْلِحُوْنَ ما أَفْسَدَ النّاسُ مِنْ بَّعْدِیْ مِنْ سُنَّتِیْ».
5- و پیامبر ج فرمودهاند:
«بیتردید، دین مُبین اسلام با غربت آغاز شده است و همانطور که با غربت آغاز شده، دوباره غریب خواهد گردید؛ پس خوشا به حال غریبان. (گفته شد: ای رسول خداج! غریبان چه کسانی هستند؟ پیامبر ج در پاسخ فرمودند:) آنان، کسانی هستند که زمانی که مردم سنّتهایم را (با ترک عمل بدان و یا انکار آن و یا نادیدهگرفتن آن،) به فساد میکشند و آنها را از بین میبرند، آنان (با ایمان و عمل بدان و تبلیغ و دعوت و فراخواندن مردم به آن،) سنّتهایم را اِحیا میکنند و زنده میدارند.»
[این حدیث را ترمذی در باب «ما جاء انالسلام بدأ غریباً و سیعود غریباً» روایت کرده است.]
(6) وَ قالَ النَّبِیُّ ج: «یَحْمِلُ هذَا الْعِلْمَ مِنْ کُلِّ خَلَفٍ عُدُوْلُهُ یَنْفَوْنَ عَنْهُ تَحْرِیْفَ الْغالِیْنَ، وَ اِنْتِحالَ الْـمُبْطِلِیْنَ، وَ تَأْوِیْلَ الْجاهِلِیْنَ».
6- و پیامبر ج فرمودهاند:
«در هر دور و زمانی، افرادی عادل و وارسته، حامل این علم (علم قرآن و سنّت) میگردند و آن را بر دوش میکشند، که براساس آن، به از میان بردن تحریفِ اِفراطگرایان و بدعتسازان و دستبُردِ باطلگرایان و تأویلِ نادرست و نا به جای بیخردان خواهند پرداخت (و دست همه را از این دو منبع اصیل و جاودانه، یعنی قرآن و سنّت، کوتاه خواهند کرد، و سنّتهار ا زنده و بدعتها را از میان خواهند برد و امور دینی این امّت را زنده و تجدید خواهند ساخت و به روی مردم، روزنهای جدید از بازسازی فهم دین و ایمان به دین و عمل به آن را خواهند گشود و حشرات فتنه و گمراهی راکه در فضا و جوّ اسلامی ظاهر گشتهاند و اَساطیر و خرافات و بدعتها و نوآوریهای بدعتسازان، گمراهان، جاهطلبان، افراطگرایان و بیخردان را از بطن جامعهی اسلامی خواهند زدود و با فهم وسیع و عقل سرشار و بصیرت نافذ و درایت و فراستِ شگرف و هوش و ذکاوت عجیب خویش، گمراهان را هدایت و دست طالبانِ اِرشاد را میگیرند و به مقصود میرسانند و آنان را از اشتباه و خطا در رأی و فساد فکری، مصون نگاه میدارند.)»
[این حدیث را بیهقی در کتاب «المدخل»، از ابراهیم بن عبدالرحمن عذریب روایت کرده است.]
(7) وَ قالَ النَّبِیُّ ج: «وَالَّذِیْ نَفْسِیْ بِیَدِهِ لا تَذْهَبُ الدُّنْیا حَتّی یَأْتِیَ عَلَی النّاسِ یَوْمٌ لّایَدْرِیْ اَلْقاتِلُ فَیْمَ قَتَلَ، وَ لَا الْـمَقْتُوْلُ فِیْمَ قُتِلَ»، فَقِیْلَ: کَیْفَ یَکُوْنُ ذلِکَ؟ قالَ: «اَلْـهَرَجُ، اَلْقاتِلُ وَ الْـمَقْتُوْلُ فِی النّارِ».
7- و پیامبر ج فرمودهاند:
«سوگند به ذاتی که جانِ من در دست قدرت اوست! دنیا از میان نمیرود مگر آنکه زمانی برای مردم فرا میرسد که قاتل نمیداند برای چه کشته و مقتول، نمیداند برای چه کشته شده است!
عرض شد: چگونه چنین چیزی روی میدهد؟ پیامبر ج در پاسخ فرمودند: با هَرج و مَرج! قاتل و مقتول در دوزخ خواهند بود.»
[این حدیث را مسلم در باب «لاتقوم الساعة حتی یمرّ الرجل بقبر الرجل فیتمنّی ان یکون مکان المیّت من البلاء» روایت کرده است.]
(8) وَ قالَ النَّبِیُّ ج: «یَتَقارَبَ الزَّمانُ، وَ یُقْبَضُ الْعِلْمُ، وَ تَظْهَرُ الْفِتَنُ، وَ یُلْقَی الشُّحُّ، وَ یَکْثِرُ الْـهَرَجُ». قالُوْا: وَ مَا الْـهَرَجُ؟ قَالَ: «اَلْقَتْلُ».
8- و پیامبر ج فرمودهاند:
«زمانه و وقت، به یکدیگر نزدیک میشود؛ (یعنی بیبرکتی در وقت و زمانه ایجاد میگردد؛ و انسانها، فرصت عمر و لحظات آن را غنیمت نمیشمارند و از فرصتهای زندگی در راستای اجرای اوامر و فرامین الهی، تعالیم و آموزههای نبوی، احکام و دستورات شرعی و حقایق و مفاهیم والای قرآنی استفاده نمیکنند؛ و یا فرارسیدن قیامت، نزدیک میشود؛) و علم و دانش، از میان مردم برچیده میشود و فتنهها نیز ظاهر خواهند شد و بخل و تنگچشمی (در دلهای مردم،) افکنده خواهد شد، و هرج و مرج زیاد خواهد شد.» صحابه گفتند: هرج و مرج چیست؟ پیامبر ج در پاسخ فرمودند: «قتل و کشتار».
[این حدیث را بخاری در باب «حسن الخلق و السخاء و مایکره من البخل»، و مسلم در باب «رفع العلم و قبضه و ظهور الجهل و الفتن فی آخر الزمان» روایت کردهاند.]
(9) وَ قالَ النَّبِیُّ ج: «وَالَّذِیْ نَفْسِیْ بِیَدِهِ لاتَذْهَبُ الدُّنْیا حَتّی یَمُرُّالرَّجُلُ عَلَی الْقَبْرِ فَیَتَمَرَّغُ عَلَیْهِ، وَ یَقُوْلُ یالَیْتَنِیْ! کُنْتُ مَکانَ صاحِبَ هذَا الْقَبْرِ، وَ لَیْسَ بِهِ الدِّیْنُ اِلَّا الْبَلاءُ».
9- و پیامبر ج فرمودهاند:
«سوگند به ذاتی که جانِ من در دست قدرت اوست! دنیا از بین نمیرود و نظام آن در هم نمیریزد تا (آن زمانی فرا رسد که) مردی بر گوری عبور کند و خویشتن را بر (خاک) گور بغلطاند و چنین بگوید: ای کاش! من به جای صاحب این گور، در گور آرمیده بودم؛ و این آرزوی وی، از جهت دیانت و دینداری نیست، بلکه تنها به خاطر چالشها و دغدغهها، و مشکلات و مصائب، و سختیها و گرفتاریهای دنیوی است؛ (یعنی به نزدیک قیامت، مصیبتها و مشکلات و چالشها و دغدغهها و ناهمواریها و ناملایمات دنیوی، فراوان میشود.)»
[این حدیث را مسلم در باب «لاتقوم الساعة حتی یمرّ الرجل بقبر الرجل فیتمنّی ان یکون مکان المیّت من البلاء» روایت کرده است.]
(10) وَ قالَ النَّبِیُّ ج: «یُوْشَکَ أَنْ یَأْتِیَ عَلَی النّاسِ زَمانٌ لّایَبْقی مِنَ الْاِسْلامِ اِلّا اِسْمُهُ، وَلایَبْقی مِنَ الْقُرْآنِ اِلّارَسْمُهُ، مَساجِدُهُمْ عامِرَةٌ، وَّ هِیَ خَرابٌ مِنَ الْـهُدی، عُلَماؤُهُمْ شَرُّ مَنْ تَحْتَ أَدِیْمِ السَّماءِ. مِنْ عِنْدِهِمْ تَخْرُجُ الْفِتْنَةُ وَ فِیْهِمْ تَعُوْدُ».
10- و پیامبر ج فرمودهاند:
«به زودی، بر مردم زمانی خواهد آمد که فقط نام اسلام و رسم قرآن باقی میماند (و تنها نام اَعمال اسلامی در مردم باقی میماند و حقیقت اَعمال از میان خواهد رفت؛ چنانکه امروزه فقط نام روزه، زکات، حجّ و دیگر احکام و مسائل اسلامی، باقی مانده، ولی متأسفانه حقیقت و روح آنها به آن شیوهای که از پیامبر اکرم ج به ما رسیده، باقی نمانده است. میبینیم که میلیونها مسلمان، به ظاهر، این عبادات را انجام میدهند، ولی اعمال و کردارشان، فاقد روح و معنویّت و حقیقت و روحانیّت است. قرآن را به طور عادت، تلاوت میکنند؛ شاید ترتیل، تجوید الفاظ و خوش اِلحانی آن را رعایت کنند؛ اما آنچه اصل مقصود است، یعنی: تفکّر و تدبّر در معانی و مطالب و حقایق و علوم آن و باز آمدن از نواهی و منکرات آن و انجام دادن اوامر و فرامین آن را، پشت سر میافکنند و قرآن را به عنوان تبرّک در لابهلای پارچهها میپیچند و بر قبرستانها میخوانند و …)
و مسجدهایشان، از لحاظ ظاهری و نقش و نگار و زرق و برق، آباد میشوند، ولی به اعتبار هدایات و ارشادات، عاری و ویراناند، (یعنی: مساجد با زیب و زینتی خاصّ، آراسته و پیرایش میشوند؛ فرشهای رنگارنگ، چراغها و لوسترهای گرانبها، سنگ فرشهای عجیب و غریب، پردههای فریبنده، گچ و سنگکاریهای متنوّع و خیرهکننده و تمام امکانات و وسایل رفاهی، در مساجد موجوداند؛ امّا از نمازگزار خالی و عاری هستند و گفتگوی دنیوی، طعنه و غیبت، آشوب و بلوا، در مساجد صورت میگیرد؛ امام و مؤذّن، مساجد را خانهی خودشان تصوّر میکنند؛ و به سبب وجود اشیاء و اسباب گرانبهای دنیوی آن، درب مساجد را قفل میزنند. در مساجد آنها، نه نماز با خشوع و خضوع اقامه میشود و نه حلقهی تعلیم دیده میشود و نه از مشورت و رایزنی دینی و فرهنگی و علمی خبری است و نه از ذکر و تلاوت نشانهای؛ حال آنکه مساجد در زمان پیامبر ج و صحابهش، مرکز مشورت و رایزنی در مسائل فردی و اجتماعی، سیاسی و نظامی، و فرهنگی و اقتصادی، دینی و دنیوی و مادّی و معنوی بود.)
و علماء و دانشمندان ایشان، در آن زمان، از زمرهی بدترین و شرورترین انسانها در زیر آسمان کبود، خواهند بود؛ به طوری که فتنه و شرّ، از آنها بروز میکند و باز به خود آنها برمیگردد؛ (یعنی: علماء و دانشمندان، از حقیقت و روح علم و دانش، غافل میشوند، و خواستهی نهایی خویش را از کسب علم و دانش، دستیابی به جاه و مقام، مال و منال، پست و موقعیّت اجتماعی و سیاسی، ارتباط و نزدیکی با اُمرا و فرمانروایان ظلمپیشه و دیکتاتور، مجادله با سُفهاء و بیخردان و تعظیم و بزرگداشتِ ثروتمندان و قدرتمندانِ متکبّر و خودکامه، و مُراوده با آنان و استفاده از مال حرام آنها، به حساب میآورند؛ آنها با اهل دنیا و خودکامگان و دیکتاتوران و ظلمپیشهگان، همکاری و همیاری خواهند کرد و به هدف گردآوری پول و بهرهگیری از دنیای آنان، موافق میل و خواستهی آنها، مسائل و احکام را بیان میکنند و در جلسات تبلیغی خویش، عقاید و باورهای گمراهکننده و خطرناک، و بیدینی و بیبند و باری را انتشار داده و به جای تعالیم و دستورات الهی و اوامر و فرامین تابناک نبوی و احکام و آموزههای تعالی بخش و سعادتآفرین شرعی، مردم را به سوی نظام خود ساخته و بیاصل و اساسِ مخلوق، دعوت میدهند و موجبات گمراهی خود و دیگران را فراهم میآورند.)»
[این حدیث را بیهقی در «شعب الایمان» روایت کرده است.]
(11) وَ قالَ النَّبِیُّ ج: «یَکُوْنُ فِیْ آخِرِ الزَّمانِ أَقْوامٌ، اِخْوانُ الْعَلانِیَةِ، وَ أَعْداءُ السَّرِیْرَةِ». فَقِیْلَ؟ یا رَسُوْلَ اللهِ! وَ کَیْفَ یَکُوْنُ ذلِکَ؟ قَالَ: «ذلِکَ بِرَغْبَةِ بَعْضِهِمْ اِلی بَعْضٍ، وَّ رَهْبَةِ بَعْضِهِمْ مِّنْ بَّعْضٍ».
11- و پیامبر ج فرمودهاند:
«در آخرالزمان، مردمانی پا به عرصهی وجود خواهند نهاد که در ظاهر، برادر و در نهان، دشمن و بدخواهند!» گفته شد: ای فرستادهی خدا! چطور میشود که در ظاهر، برادر و در پنهان، دشمن یکدیگر باشند؟!
پیامبر ج در پاسخ فرمودند: «این کار، به جهت رغبت و گرایش برخی از آنها به سوی برخی دیگر؛ و ترس و بیم بعضی از آنها از بعضی دیگر است؛ (یعنی به خاطر اَغراض دنیوی و اَهداف شخصی و اَمراض فردی، با همدیگر اظهار محبّت و دوستی و اِبراز صفا و صمیمیّت و اُخوّت و برادری میکنند و حال آنکه در حقیقت، از همدیگر متنفّر و گریزانند و از روی ترس- در ظاهر - با همدیگر برخورد شایسته و بایسته میکنند، در حالی که در پشت سر، تشنهی خون همدیگرند.)»
[این حدیث را احمد بن حنبل در «مُسنَد» خویش روایت کرده است.]
(12) وَ قالَ النَّبِیُّ ج: «یَذْهَبُ الصّالِحُوْنَ الْأَوَّلُ فَالْأَوَّلُ، وَ تَبْقی حُفالَةٌ کَحُفالَةِ الشَّعِیْرِ أَوِالتَّمْرِ، لا یُبالِیْهِمُ اللهُ بالَةً.»
12- و پیامبر ج فرمودهاند:
«شایسته کرداران و انسانهای نیکوکار، یکی پس از دیگری و نسلی از پی نسلی دیگر، میروند و تفالههایی مانند تفالهی جو یا خرما (افراد پست و بیارزش و خوار و زبون)، باقی میمانند که خداوند بدانها هیچ توجّهی نمینماید و بدانان بهایی نمیدهد.»
[این حدیث را بخاری در باب «ذهاب الصالحین» روایت کرده است.]
(13) وَ قالَ النَّبِیُّ ج: «لاتَقُوْمُ السّاعَةُ حَتّی یَکُوْنَ أَسْعَدَ النّاسِ بِالدُّنْیا لُکَعُ ابْنُ لُکَعَ».
13- و پیامبر ج فرمودهاند:
«رستاخیز برپا نمیگردد تا فرومایه فرزند فرومایه (انسانهای پست و بیارزش،) نیکبختترین مردمان جهان پنداشته شود».
[این حدیث را ترمذی در باب «ما جاء فی اشراط الساعة» روایت کرده است.]
(14) وَ قالَ النَّبِیُّ ج: «یَأْتِیْ عَلَی النّاسِ زَمانٌ، اَلصّابِرُ فِیْهِمْ عَلی دِیْنِهِ کَالْقابِضِ عَلَی الْـجَمْرِ».
14- و پیامبر ج فرمودهاند:
«روزگاری بر مردم خواهد آمد که هر کسی بخواهد بر دین و آیین خود، شکیب ورزد و آن را نگاه دارد و بر دین خویش پایدار ماند، به سان کسی است که آتش به دست گرفته است.»
[این حدیث را ترمذی در باب «ابواب الفتن» روایت کرده است.]
(15) وَ قالَ النَّبِیُّ ج: «یُوْشَکُ الْأُمَمُ أَنْ تَداعی عَلَیْکُمْ کَما تَداعَی الْأَکَلَةُ اِلی قَصْعَتِها»، فَقالَ قائِلٌ: وَ مِنْ قِلَّةٍ نَحْنُ یَوْمَئِذٍ، قالَ: «بَلْ أَنْتُمْ یَوْمَئِذٍ کَثِیْرٌ، وَّ لکِنَّکُمْ غُثاءٌ کَغُثاءِ السَّیْلِ، وَ لَیَنْزِ عَنَّ اللهُ مِنْ صُدُوْرِ عَدُوِّکُمُ الْـمَهابَةَ مِنْکُمْ، وَ لَیَقْذِفَنَّ فِیْ قُلُوْبِکُمُ الْوَهْنَ»، قالَ قائِلٌ یا رَسُوْلَ اللهِ! مَا الْوَهْنُ؟ قالَ: «حُبُّ الدُّنْیا وَ کَراهِیَّةُ الْـمَوْتِ».
15- و پیامبر ج فرمودهاند:
«عنقریب، دیگر امّتها پیرامون شما را خواهند گرفت؛ چنانکه گرسنگان، پیرامون سفره جمع میشوند.»
گویندهای گفت: ای فرستادهی خدا! آیا در چنان روزی، به خاطر تعداد اندک و انگشتشمار مسلمانان، چنین بلایی بر سر ما میآید؟ پیامبر گرامی اسلام ج در پاسخ فرمودند:
«خیر؛ بلکه شما در آن روز بسیارید؛ امّا مانند خَس و خاشاک روی سیل هستید؛ (یعنی جمعی متّحد و همدستان نیستید.) خداوند، هیبت شما را از دل دشمنانتان برمیدارد و در دل شما «وَهن» (سستی و ضعف و ناتوانی و درماندگی) میاندازد.» گویندهای گفت: ای فرستادهی خدا! «وَهن» (سستی و ضعف) دیگر چیست؟
پیامبر ج در پاسخ فرمودند: «محبّت دنیا و ناپسندداشتن مرگ.»
[این حدیث را ابوداود در باب «تداعی الامم علی الاسلام» روایت کرده است.]
(16) وَ قالَ النَّبِیُّ ج: «لاتَقُوْمَ السّاعَةُ حَتّی یَخْرُجَ قَوْمٌ یَّأْکُلُوْنَ بِأَلْسِنَتِهِمْ کَما تَأْکُلُ الْبَقَرَةُ بِأَلْسِنَتِها».
16- و پیامبر ج فرمودهاند:
«رستاخیز بر پا نمیگردد، تا آن که مردمانی پا به عرصهی وجود مینهند که به وسیلهی زبانهایشان نان میخورند، بدان سان که گاو به وسیلهی زبانش (هر چیز خوب و بد و پست و خراب را) میخورد (و هیچ فرقی در بین آنها قائل نمیشود؛ یعنی در آخرالزمان، مردمانی پا به عرصهی زندگی میگذارند که با زبانهای خویش، تدریس میکنند، سخنرانی مینمایند، وعظ و اِرشاد میکنند و بر بالای منبرها و پشت تریبونها داد سخن سر میدهند، و حال آنکه هدفشان از این کارها، اَغراض شخصی، اَمراض فردی، اَهداف دنیوی و منافع اقتصادی و مادّی و به دست آوردن موقعیّتهای اجتماعی است و بس؛ و هدفشان دستیابی به ریاست و افتخار بر دیگران است؛ و نیّت خویش را از شایبهها و اَمیال و آرزوهای زودگذر نفس، اَعم از سرمایه، شهوت، مقام، مال، شهرت، کسب منزلت در دل دیگران، مدح و ثنا، گریز از ملامت و سرزنش، کسب رضایت عامهی مردم و ناپاکیهای اخلاقی و آلودگیهای درونی و نیّتهای نفسانی و شایبههای شخصی و دنیوی، پاک و آراسته نمینمایند؛ بلکه از دیگران تعریف میکنند تا بدین شیوه، مال و منالی و جاه و مقامی به دست آورند.)»
[این حدیث را احمد بن حنبل در «مُسنَد» خویش از سعد بن ابی وقاصس روایت کرده است.]
(17) وَ قالَ النَّبِیُّ ج: «یَأْتِیْ عَلَی النّاسِ زَمانٌ، لّایُبالِی الْـمَرْءُ ما أَخَذَ مِنْهُ، أَمِنَ الْـحَلالِ أَمْ مِنَ الْـحَرامِ».
17- و پیامبر ج فرمودهاند: «بیگمان، روزگاری بر مردم فرا خواهد رسید که انسان بها نمیدهد که چگونه مال و دارایی به دست میآورد؛ آیا از راه حلال و روا به دست میآورد و یا از راه حرام و ناروا.»
[این حدیث را بخاری در باب «من لم یبال من حیث کسب المال» روایت کرده است.]
(18) وَ قالَ النَّبِیُّ ج: «اِنَّ مِنْ أَشْراطِ السّاعَةِ أَنْ یَّتَدافَعَ أَهْلُ الْـمَسْجِدِ لایَجِدُوْنَ اِمامًا یُّصَلِّیْ بِهِمْ».
18- و پیامبر ج فرمودهاند:
«به راستی، یکی از نشانههای برپایی رستاخیز، آن است که هر یک از اهالی مسجد، (از امامت و پیشنمازی، گریزان و متنفّر باشد و هر یک از آنها،) امامت و پیشنمازی را به دیگری حواله و موکول نماید؛ به گونهای که پیشنمازی را نیابند که برایشان امامت دهد و با آنها نماز بگزارد؛ (یعنی: انسان صالح و نیک، شایسته و بایسته، لایق و پرهیزگار و پارسا و درستکاری را نمییابند که برای آنها امامت دهد.)»
[این حدیث را احمد بن حنبل در «مُسنَد» خویش، و ابوداود در باب «فی کراهیة التدافع علی الامامة» روایت کردهاند.]
(19) وَ قالَ النَّبِیُّ ج: «اِنَّ مِنْ أَشَدِّ أُمَّتِیْ لِیْ حُبًّا، ناسٌ یَّکُوْنُوْنَ بَعْدِیْ یَوَدُّ أَحَدُهُمْ لَوْ رَآنِیْ بِأَهْلِهِ وَ مالِهِ».
19- و پیامبر ج فرمودهاند:
«به راستی از میان امّتم، مردمانی مرا سخت دوست میدارند و بالاتر از هر چیز و هر کس،به من عشق و محبّت میورزند که پس از من، پا به عرصهی وجود مینهند؛ به گونهای که یکی از آنها دوست دارد که کاش میشد، خانواده و دارایی خویش را بدهد و مرا ببیند؛ (یعنی حاضر است مال و دارایی و زن و فرزند خویش را برای محبّت و عشق به پیامبر گرامی اسلام ج فدا کند؛ زیرا او به خوبی میداند که پیامبر اکرم ج شایان چنین محبّتی است؛ چرا که او کاملترین اشخاص، از لغزش و اشتباه است و از گناه و معصیّت، محفوظ و معصوم میباشد. او شایان چنین محبّتی است؛ زیرا اطاعت از او، اطاعت و فرمانبرداری از خداوند بوده، و سنّت او پس از کلام خداوندی، دوّمین مرجع و منبع انسان مسلمان است؛ و همچنین آن شخصیّت مبارک ج برای کسانی که خواهان مراتب عالیهی انسانی و خواستار رسیدن به مجد و بزرگواری هستند، الگو وراهنما است.
پیامبر اسلام ج، لایق چنین محبّتی است؛ زیرا امانتی را که خداوند بدو سپرده بود، به بهترین و نیکوترین شیوه، ادا نمود و رسالت خویش را بدون هیچ کم و کاستی ادا نمود و امّت اسلامی را در نهایت دلسوزی و شفقت، نصیحت و پند داده است.
به راستی وجود مبارکش، همچون نور افکنی پرنور، تمام جهان را منوّر ساخته است و برای بشریّت، مایهی هدایت و رحمت شد.
آری! چنین پیامبری، شایسته است که انسان مسلمان، او را از خود، فرزند، پدر، مادر، زن، خانه و خانواده، بیشتر دوست داشته باشد و محبتش را به خدا و رسول،با عمل به اوامر و فرامین الهی و تعالیم و آموزههای تابناک نبوی و احکام و دستورات اسلامی به منصهی ظهور رساند.)»
[این حدیث را مسلم در باب «فیمن یودّ رؤیة النبی ج باهله و ماله» روایت کرده است.]
(20) وَ قالَ النَّبِیُّ ج: «اِنَّهُ سَیَکُوْنُ فِیْ آخِرِ هذِهِ الْأُمَّةِ قَوْمٌ، لَّهُمْ مِثْلُ أَجْرِ أَوَّلِهِمْ، یَأْمُرُوْنَ بِالْـمَعْرُوْفِ، وَ یَنْهَوْنَ عَنِ الْـمُنْکَرِ، وَ یُقاتِلُوْنَ أَهْلَ الْفِتَنِ.»
20- و پیامبر ج فرمودهاند:
«به راستی در آخر این امّت، مردمانی خواهند آمد و پا به عرصهی وجود خواهند نهاد که اجر و پاداشی به سان اجر و پاداش اول این امّت، (یعنی صحابه و یاران پیامبر گرامی اسلام ج) دارند؛ آنها کسانیاند که به انجام کارهای شایسته و بایسته و پسندیده و نیک فرا میخوانند و از کارهای زشت و ناپسند و نازیبا و ناشایست و مُنکر و ناسازگر با فطرت و عقل سَلیم، نهی میکنند؛ و با فتنهگران و آشوبکنندگان و مُتمرّدان و سرکشان، جنگ و پیکار و نبرد و مبارزه مینمایند.»
[این حدیث را بیهقی در «دلائل النبوة»، در باب «ما جاء فی الاخبار عن ملک بنی عباس» روایت کرده است.]
(21) وَ قالَ النَّبِیُّ ج: «لَیَأْتِیَنَّ عَلَی النّاسِ زَمانٌ لّایَنْفَعُ فِیْهِ اِلَّا الدِّیْنارُ وَ الدِّرْهَمُ».
21- و پیامبر ج فرمودهاند:
«روزگاری بر مردم خواهد آمد که در آن، به جز دینار و درهم (مال و دارایی و ثروت و توانگری)، سودی نخواهد بخشید؛ (یعنی در چنین روزگاری، معیار و ملاک برتری و فضیلت، به طور کامل در مال و دارایی و ثروت و توانگری خلاصه میگردد.)»
[این حدیث را احمد بن حنبل در «مُسنَد» خویش روایت کرده است.]
(22) وَ قالَ النَّبِیُّ ج: «صِنْفانِ مِنْ أَهْلِ النّارِ لَمْ أَرَهُما: قَوْمٌ مَّعَهُمْ سِیاطٌ کَأَذْنابِ الْبَقَرِ، یَضْرِبُوْنَ بِهَا النَّاسَ، وَ نِساءٌ کاسِیاتٌ عارِیاتٌ مُّمِیْلاتٌ مّائِلاتٌ، رُؤُوْسُهُنَّ کَأَسْنِمَةِ الْبُخْتِ الْمائِلَةِ؛ لا یَدْخُلْنَ الْـجَنَّةَ وَ لا یَجِدْنَ رِیْحَها، وَ اِنَّ رِیْحَها لَتُوْجَدُ مِنْ مَسِیْرَةِ کَذا وَ کَذا.»
22- و پیامبر ج فرمودهاند:
«دو گروه از دوزخیان هستند که [همچنان] آنها را ندیدهام؛ نخست گروهی که تازیانههایی چون دُم گاو با خود دارند و با آن، مردم را میزنند.
و دوم: زنانی هستند که لباسهای نازک میپوشند (نیمه عریان) و لخت و برهنهاند؛ که دیگران را از راه، بیراه میکنند و خود نیز بیراهند؛ موی سرهایشان را مانند برجستگی کوهان شتر «بختی» بلند مینمایند؛ (یعنی در ظاهر، خود را پوشیده نشان میدهند و در عین حال، عریان و لخت هستند و تقوا و پارسایی ندارند؛) آنان وارد بهشت نمیشوند و بویش را در نمییابند؛ حال آنکه بوی بهشت، از چنین و چنان مسیری، قابل درک است».
[این حدیث را مسلم در باب «النساء الکاسیات العاریات المائلات الممیلات»، روایت کرده است.]
(23) وَ قالَ النَّبِیُّ ج: «اِنَّ اللهَ لایَقْبِضُ الْعِلْمَ اِنْتِزاعاً یَّنْتَزِعُهُ مِنَ الْعِبادِ، وَ لکِنْ یَّقْبِضُ الْعِلْمُ بِقَبْضِ الْعُلَماءِ، حَتّی اِذا لَمْ یُبْقِ عالِماً اِتَّخَذَ النّاسُ رُؤُوْساً جُهّالاً، فَسُأِلُوْا فَأَفْتَوْا بِغَیْرِ عِلْمٍ، فَضَلُّوْا وَ أَضَلُّوْا».
23- و پیامبر ج فرمودهاند:
«خداوند بلندمرتبه، علم و دانش و حکمت و فرزانگی را به این صورت که آن را از قلبهای بندگان بیرون آورد، از بین نمیبرد؛ بلکه علم و دانش را با از بین بردن علماء و فرزانگان و دانشوران و صاحبنظرانِ حقیقی و راستین از بین میبرد؛ تا اینکه با مرگ علمای حقیقی، دیگر عالم و فرزانهی دینی باقی نمیماند؛ آنگاه مردم، افراد جاهل و نادان و بیخرد و خشک مغز را به عنوان رهبر و رئیس و حاکم و مُفتی برگزینند و چون از آنان، پیرامون احکام و مسائل شرعی، سؤال شود، ناآگاهانه و از روی جهل و بیخردی، فتوا دهند؛ در نتیجه، هم خود گمراه میشوند و هم موجبات گمراهی و ضلالت دیگران را فراهم میآورند.» (پس علماء و دانشمندان واقعی، و فرزانگان و فرهیختگان حقیقی، جانشینانِ بر حق پیامبران در رهنمون ساختن انسانها از ضلالت و گمراهی و شقاوت و بدبختی، به سوی هدایت و سعادت و خوشبختی وکامیابی هستند.
علمای راستین، مشعلدارانِ راستین هدایت، و امانتداران واقعیِ اوامر و فرامین الهی و تعالیم و آموزههای نبوی و دستورات و احکام تابناک و تعالی بخش شرعیاند؛ آنها هستند که با فهم و درک وسیع، و عقل و خرد سرشار، و فقاهت و درایت بالا، و بصیرت و فراست نافذ خویش، هم خویشتن را و هم بندگان خدا را از خطا در رأی و فساد فکری مصون میدارند و ظلمت و تاریکی بدعتها، خرافات، اوهام، چَرت و پرتها و خُزعبات شیطانی و نفسانی را به روشنایی سنّتها، حقایق، واقعیّتها و حکمتها، تبدیل میکنند.
آنها هستند که سینههایشان ظرف معارف و حقایق قرآنی، و دلهایشان، گنجینهی اسرار و رموز حکمتها و سنّتهای نبوی هستند که هم خود و هم دیگران را به شاهراه راست و درست شریعت محمدی ج رهنمون میسازند.
و آنها هستند که وجودشان برای یک جامعه، مایهی مباهات و افتخار، و باعث پیشرفت و ترقّی و تکامل و تعالی ایمانی، اخلاقی، عرفانی، عبادی، سیاسی، فرهنگی، نظامی، اقتصادی و … میباشد؛ و کمبودنشان، باعث رکود و جمود، انحطاط و عقبماندگی و قهقراء و ارتجاع است.
آری؛ اگر چنین عالمانی بمیرند، که به حق طلایهداران عرصهی علم و دانش، و پیشقراولان عرصهی فقاهت و حکمت، و پیشگامان عرصهی اجتهاد و عمل، و پیشآهنگان عرصهی دعوت و تبلیغ بودند؛ اگر چنین فرزانگانی از دنیا بدرود گویند و جانشینی شایسته و بایسته نداشته باشند و کسانی جایگزین آنها شوند و صدرنشین مجالس شوند که شایستگی آن را ندارند، و افرای بر کُرسیّ اِفتاء و درس و تدریس نشینند که هیچ نسبتی با علم ودانش و حکمت و فرزانگی ندارند و کسانی به رَتق و فَتق امور دینی بپردازند که خود جرثومهی فساد و تباهیاند؛ آنگاه است که تاریکیهای بدعت، خرافه، اوهام و خُزَعبلات بر عقلها و دلها، مستولی میگردد و عوامل گمراهی و ضلالت، ظاهر میگردند و علم حقیقی، رخت بر میبندد و گمراهی، همه جا را فرا میگیرد و ضلالت و تاریکی و دوران تاریک جاهلیّت، دوباره تکرار میشود و مردم، دسته دسته در پرتگاه گمراهی و ضلالت و جهل و نادانی، سقوط میکنند.
پس اگر میخواهیم که از چنین مصیبت بزرگ و وحشتناک نجات یابیم، باید علماء و فرزانگان، به مسألهی تعلیم و تعلّم و دعوت و تبلیغ، اهمیّت دو چندان دهند و مردم را با اوامر و فرامین الهی و نبوی و شرعی و قرآنی آشنا بکنند و آنها را از حقایق و غوامض علوم و معارف اسلامی، سیراب کنند؛ بر مردم نیز لازم است تا به دنبال فراگیری نیازمندیهای دینی و علمی خویش، برآیند و آنها را با جان و دل فراگیرند و درک کنند و به خاطر بسپارند و به آنها جامهی عمل بپوشانند و در همه حال و در همه جا، آنها را نصب العین و آویزهی گوش و سرلوحهی زندگی خویش قرار دهند و در انتشار و تبلیغ آن، از هیچ وسیلهای دریغ نورزند؛ باشد که این کارها از افتادن در وادی جهل و نادانی، ضلالت و گمراهی، شقاوت و بدبختی و ذلّت و خواری، جلوگیری کند.)
[این حدیث را بخاری در باب «کیف یقبض العلم»، و مسلم در باب «رفع العلم و قبضه و ظهور الجهل و الفتن فی آخر الزمان» روایت کردهاند.]
(24) وَ قالَ النَّبِیُّ ج: «تَعَلَّمُوْا الْعِلْمَ، وَ عَلِّمُوْهُ النّاسَ. تَعَلَّمُوْا الْفَرائِضَ، وَ عَلِّمُوْهَا النّاسَ. تَعَلَّمُوْا الْقُرْآنَ، وَ عَلِّمُوْهُ النّاسَ. فَاِنِّیْ اِمْرَءٌ مَّقْبُوْضٌ، وَ الْعِلْمُ سَیَنْقَبِضُ، وَ تَظْهَرُ الْفِتَنُ حَتّی یَخْتَلِفَ اِثْنانِ فِیْ فَرِیْضَةٍ لّایَجِدانِ أَحَداً یَّفْصِلُ بَیْنَهُما».
24- و پیامبر ج فرمودهاند:
«علم و دانش را فراگیرید و آن را به دیگران بیاموزید؛ فرایض (اوامر و فرامین الهی و تعالیم و آموزههای نبوی و احکام و دستورات شرعی؛ یا علم میراث) را فراگیرید و آن را به دیگران بیاموزید؛ و قرآن را فراگیرید و آن را به دیگران بیاموزید؛ چرا که من از میان شما خواهم رفت؛ و به زودی علم و دانش هم از میان مردم برداشته میشود و فتنهها نیز، ظاهر خواهند شد؛ (و عمق فاجعه در حدّی است که) اگر میان دو نفر، پیرامون فریضهای از فرایض اسلام (یا مسائل میراث)، اختلاف نظر ایجاد شود، یکی را هم نخواهند یافت که در بینشان داوری و قضاوت کند؛ (زیرا که علم و دانش از میان برداشته شده و علمای واقعی و راستین، از میان میروند؛ و با از میان رفتن آنها و کثرت فتنهها و آشوبها، چراغی که تاریکیهای زندگی را میزدود، خاموش میشود؛ شمشیر برندهای که مدافع حق بود، کُند میگردد و رکنی از ارکان عظمت امّت اسلامی، مُنهدم میشود و خرافات و اَوهام و اساطیر و بدعتها و چَرندیّات و خُزعبلات، بر عقلها مستولی میگردد و حشرات فتنه و گمراهی،در فضا و محیط اسلامی، ظاهر میشوند و کسانی صدرنشین مجالس میشوند که شایستگی آن را ندارند؛ و افرادی بر کُرسیّ قضاوت و اِفتاء مینشینند که هیچ نسبتی با علم و دانش ندارند و در نتیجه، علم حقیقی رخت بر میبندد و گمراهی و ضلالت و نادانی و جهالت، همه جا را فرا میگیرد.
و مراد از «فرایض»، در جملهی «تعلّموا الفرائض»؛ دو چیز میتواند باشد:
1- علم میراث.
2- مجموعهی فرایض اسلام، اعم از اوامر و فرامین تابناک الهی، تعالیم و آموزههای تعالیبخش نبوی، احکام و دستورات سعادت آفرین شرعی و حقایق و مفاهیم والای قرآنی.
به هر حال، این حدیث، بیانگر از میان رفتن علم و دانش واقعی و علماء و دانشمندان راستین و حقیقی، و کثرت فتنهها و آزمایشها، و آشوبها و بلواها است؛ و عمق این حادثه در حدّی است که حتّی اگر میان دو نفر پیرامون مسألهای فقهی، یا فرهنگی و یا اجتماعی، اختلاف نظر ایجاد شود، یکی را هم نخواهند یافت که در میانشان به درستی و حقّانیّت، داوری و قضاوت کند.)»
[این حدیث را دارمی در باب «الاقتداء بالعلماء»، و دار قطنی در «سُنَن» خویش روایت کردهاند.]
(25) وَ قالَ النَّبِیُّ ج: «اِقْرَؤُوا الْقُرآنَ بِلُحُوْنِ الْعَرَبِ وَ أَصْواتِها، وَ اِیّاکُمْ وَلُحُونَ أَهْلِ الْعِشْقِ وَلُحُوْنَ أَهْلِ الْکِتابَیْنِ، وَ سَیَجِیْءُ بَعْدِیْ قَوْمٌ یُّرَجِّعُوْنَ بِالْقُرْآنِ تَرْجِیْعَ الْغِناءِ وَالنَّوْحِ، لایُجاوِزُ حَناجِرَهُمْ، مَفْتُوْنَةٌ قُلُوْبُهُمْ وَ قُلُوْبَ الَّذِیْنَ یُعْجِبُهُمْ شَأْنُهُمْ».
25- و پیامبر ج فرمودهاند:
«قرآن را با لهجه و آواز عربها بخوانید؛ و از خواندن قرآن با لَحن و آواز عشقیها و لهجه و لَحن صاحبانِ دو کتاب (تورات و انجیل؛ یعنی یهودیان و مسیحیان) برحذر باشید.
و به زودی پس از من، مردمانی پا به عرصهی وجود خواهند نهاد که قرآن را به سان سرود و آواز و نوحه و شیون (و به آواز گریه و مصیبت) میخوانند؛ و این در حالی است که قرآن از گلوی آنها تجاوز نمیکند.
و دلهای قاریان و دلهای کسانی که شأن قاریان، آنها را به تحسین و اِعجاب و اداشده است، در فتنه (ی محبّت دنیا و کسب شهرت) واقع شده است.»
(تَمَّ الْبابُ الْأَوَّلُ وَیَلِیْهِ الْبابُ الثّانِیُّ بِحَمْدِاللهِ وَ حُسْنِ تَوْفِیْقِهِ)
باب نخست، به پایان رسید و پس از آن، باب دوّم - به حمد و ستایش خدا و توفیق نیک و زیبای او - خواهد آمد.
نَوْعٌ آخَرَ مِنَ الشَّرط وَ الجَزاء
(1) «اِذا سَرَّتْکَ حَسَنَتُکَ وَ ساءَتْکَ سَیِّئَتُکَ، فَأَنْتَ مُؤْمِنٌ.»
1- «هنگامی که انجام کار نیک، شادمانت ساخت و انجام کار ناشایسته، ناشادمانت نمود، تو به راستی قانونگرا و با ایمان هستی.»
[این حدیث را احمد بن حنبل در «مُسنَد» خویش روایت کرده است.]
(2) «اِذا وُسِّدَ الْأَمْرُ اِلی غَیْرِ أَهْلِهِ، فَانْتَظِرِ السّاعَةَ.»
2- «هنگامی که کار (های دنیا و دین،) به دست نااهلان و ناشایستگان (که توانایی و شایستگی آن را ندارند) سپرده شد، پس چشم به راه رستاخیز باشید.»
[این حدیث را بخاری در باب «فضل العلم» روایت کرده است.]
(3) «اِذا قَضَی اللهُ لِعَبْدٍ أَنْ یَّمُوْتَ بِأَرْضٍ جَعَلَ لَهُ اِلَیْها حاجَةً.»
3- «هنگامی که خداوند بخواهد جان بندهای را در سرزمینی بگیرد، برای او در آنجا، کار و خواستهای پیش میآورد (تا وی بدانجا رود و خداوند جانش را قبض نماید.)»
[این حدیث را احمد بن حنبل و ترمذی روایت کردهاند.]
(4) «اِذا لَبِسْتُمْ وَ اِذا تَوَضَّأْتُمْ، فَابْدَؤُوْا بِمَیامِنِکُمْ.»
4- «وقتی لباس پوشیدید و وضو گرفتید، اعضای سمت راست خویش را به جلو اندازید و با طرف راست، آن را شروع کنید.»
[این حدیث را احمد بن حنبل در «مُسنَد» خویش روایت کرده است.]
(5) «اِذا وُضِعَ الطَّعامُ، فَاخْلَعُوْا نِعالَکُمْ؛ فَاِنَّهُ أَرْوَحُ لِأَقْدامِکُمْ.»
5- «هرگاه غذا (در پیش رویتان) نهاده شد، پس کفشهای خویش را بیرون آورید؛ زیرا این کار برای راحتی و آسایش پاهای شما (به هنگام خوردن غذا،) بهتر و خوشایندتر است.»
[این حدیث را دارمی در باب «فی خلع النعال عند الاکل» روایت کرده است.]
(6) «اِذا کُنْتُمْ ثَلاثَةً، فَلایَتَناجی اِثْنانِ دُوْنَ الْآخَرِ حَتّی تَخْتَلِطُوْا بِالنّاسِ؛ مِنْ أَجْلِ أَنْ یُّحْزِنَهُ.»
6- «هنگامی که سه تن با هم هستید، نباید دو تن بدون نفر دیگر، با هم درگوشی سخن گویند تا به گروهی پرشمار درآیید و با آنها همراه شوید؛ چرا که رازگویی دو تن در یک گروه سه نفری، او را اندوه زده و نگران میسازد.»
[این حدیث را مسلم در باب «تحریم مناجاة الاثنین دون الثالث بغیر رضاه» روایت کرده است.]
(7) «اِذا طَبَخْتَ مِرْقَةً فَأَکْثِرْ ماءَها وَ تَعاهَدْ جِیْرانَکَ.»
7- «هرگاه آب گوشتی را پختی، آبش را زیاد کن و همسایهات را به یاد داشته باش (و به صورت شایسته و بایسته و نیک و پسندیده، از آن غذا به آنان بده.)»
[این حدیث را مسلم در باب «الوصیة بالجار و الاحسان الیه» روایت کرده است.]
(8) «اِذا تَوَضَّأْتَ، فَخَلِّلْ أَصابِعَ یَدَیْکَ وَرِجْلَیْکَ.»
8- «هرگاه وضوگرفتی، انگشتان دستها و پاهای خویش را در میان یکدیگر برآور تا آب در آنها رسد (و جایی خشک نماند و آب به تمام اعضای واجبالغسل برسد.)»
[این حدیث را ترمذی در باب «ماجاء فی تخلیل الاصابع» روایت کرده است.]
(9) «اِذا لَمْ تَسْتَحْیِیْ، فَاصْنَعْ ماشِئْتَ.»
9- «هنگامی که ویژگی انسانیِ شرم و حیاء را کنار نهادی، آنچه میخواهی انجام ده.»
[این حدیث را بخاری در باب «اذا لم تستحی فاصنع ما شئت» روایت کرده است.]
(10) «اِذا أَکَلَ أَحَدُکُمْ، فَلْیَأْکُلْ بِیَمِیْنِهِ، وَ اِذا شَرِبَ، فَلْیَشْرَبْ بِیَمِیْنِهِ.»
10- «هرگاه یکی از شما غذا خورد، با دست راست خویش بخورد؛ و هرگاه چیزی نوشید، با دست راست خویش بنوشد.»
[این حدیث را مسلم در باب «آداب الطعام و الشراب و احکامهما» روایت کرده است.]
(11) «اِذَا انْتَعَلَ أَحَدُکُمْ، فَلْیَبْدَأْ بِالْیُمْنی، وَ اِذا نَزَعَ فَلْیَبْدَأْ بِالشِّمالِ لِتَکُنِ الْیُمْنی أَوَّلَهُما تُنْعَلُ، وَ آخِرَهُما تُنْزَعُ.»
11- «چون یکی از شما خواست کفش بپوشد، باید نخست از راست شروع کند و کفش پای راست را بپوشد؛ و هرگاه خواست، کفشهایش را از پای بدر کند، نخست باید سمت چپ را به جلو اندازد و کفش پای چپ را بیرون نماید، تا بدینگونه، کفش پای راست، نخستین کفشی باشد که به پای میشود و آخرین آنها باشد که از پای بیرون آورده میشود.»
[این حدیث را بخاری در باب «ینزع نعله الیسری» روایت کرده است.]
(12) «اِذا دَخَلَ أَحَدُکُمُ الْـمَسْجِدَ، فَلْیَرْکَعْ رَکْعَتَیْنِ قَبْلَ أَنْ یَّجْلِسَ.»
12- «هرگاه یکی از شما وارد مسجد شود، پیش از این که بنشیند، دو رکعت نماز (تحیة المسجد) بخواند.»
[این حدیث را بخاری در باب «اذا دخل المسجد فلیرکع رکعتین»، و مسلم در باب «استحباب تحیة المسجد برکعتین» روایت کردهاند.]
(13) «اِذا أَطالَ أَحَدُکُمُ الْغِیْبَةَ، فَلایَطْرُقْ أَهْلَهُ لَیْلاً.»
13- «هر کدام از شما وقتی به سفری طولانی رفت و غیبتش طول کشید ، هرگز شب هنگام (و بدون اطّلاع قبلی)، به خانه، نزد خانوادهاش وارد نشود؛ (از این رو، اگر شب هنگام وارد شهر شد، نزد همسرش نرود تا موهای زائد بدنش را برطرف کند و موهای سرش را شانه زند و خویشتن را سر و سامان دهد.)»
[این حدیث را بخاری در باب «لایطرق اهله لیلاً اذا اطال الغیبة» روایت کرده است.]
(14) «اِذا دَخَلْتُمْ عَلَی الْـمَرِیْضِ، فَنَفِّسُوْا لَهُ فِیْ أَجَلِهِ، فَاِنَّ ذلِکَ لایَرُدُّ شَیْئاً وَّ یَطِیْبُ بِنَفْسِهِ.»
14- «هرگاه بر بیمار و دردمندی (به جهت عیادت) وارد شدید، دربارهی اجل و سررسید زندگی وی، دل او را خوش و شاد کنید، و بدو تسلّی و دلداری دهید و غم و رنج او را دور سازید؛ (یعنی دربارهی عمر و زندگی وی،سخنهای شیرین و اطمینانبخش بگویید؛ مانند این که خطاب بدو بگویید: «باکی نیست؛ انشاءالله، شفا و بهبود مییابی؛ هنوز از عمر تو باقی است»؛ و ...) زیرا اینگونه سخنها و تسلّی دادن شما، چیزی را که خداوند برای وی مقرّر و معیّن گردانیده است، تغییر نمیدهد، بلکه دل وی را خوش میگرداند؛ (و هدف از عیادت نیز همین است.)»
[این حدیث را ترمذی در باب «عیادة المریض» و ابن ماجه در باب «ماجاء فی عیادة المریض» روایت کردهاند.]