باب (2)
در بیان وسوسه
در ایمان
«وسوسه» و «وسواس»، در اصل صدای آهستهای است که از بههمخوردن زینتآلات بر میخیزد. چنانچه راغب اصفهانی میگوید: «و هوصوت الحلی والهمس الخفی».
و نیز به خطورات و افکار بد و نامطلوب و زشتی که در دل و جان انسان پیدا میشود و وسوسهها و خطرههایی که بر انسان عارض میگردد و در حدّ حدیث، نفس و وسوسهی درون است و به وساوس و خیالات غیراختیاری که در دل انسان بدون قصد و اراده ظهورمیکنند، اطلاق میگردد، چنانچه خداوند ﻷ میفرماید:
«فَوَسْوَسَ إِلَیْهِ الشَّیْطَانُ» و «مِنْ شَرِّ الْوَسْوَاسِ».
و چنین خیالات و وساوس غیر اختیاری را خداوند در حق این امت عفو فرموده است. لازم به تذکر است که اگر خیالات و وساوس از طریق نفس و یا القاء شیطان در دل و جان انسان پدید آید به آن «وسوسه» و اگرخیال و قصد از جانب خداوند ﻷ القاء گردد، به آن «الهام» میگویند.
63 - [1] عن أبی هریرة قال: قال رسول الله ج: " إن الله تعالى تجاوز عن أمتی ما وسوست به صدورها ما لم تعمل به أو تتکلم " متفق علیه([1]).
63- (11) ابو هریره س گوید: پیامبر ج فرمود: «خداوند بر امت من از آنچه بردلهایشان از وسوسهها بگذرد تا آنگاه که به مرحلهی زبان و عمل نیاورند آنها را مورد عفو و بخشش قرار میدهد و از مؤاخذه نمودن صرفنظر میکند.
[این حدیث را بخاری و مسلم روایت کردهاند].
شرح: در دنیایی که ما زندگی میکنیم ممکن است که گاهی در دل و جان انسان مسلمان وساوس و خیالات و خطرات و افکار بد و نامطلوبی خطورکند و سؤالات و اعتراضات ملحدانه و شرکآمیز و خطرناک و درعین حال وحشتناک، قلب و مغز مسلمان را به خود مشغول سازد. سؤالاتی از قبیل اینکه: چه کسی خدا را به وجود آورده است؟ یا: خداوند آفریدگار همه چیز است اما آفریدگار خداوند کیست؟ و...
در اینجاست که انسان مسلمان براثر این افکار بد و نامطلوب، برخود میلرزد و سخت پریشان و مضطرب میشود و تمام وجودش را ترس و وحشت برمیدارد که نکند خداوند ﻷ مرا بر اثر این وساوس و خیالات و خطرههای غیراختیاری مؤاخذه کند و سخت عذابم دهد. به همین خاطر، پیامبر ج به تمام مسلمانان و کسانی که به وحدانیت و یگانگی خداوند، معترفند و عشق و محبت خدای ﻷ در تار و پود وجودشان، عجین شده است، اطمینان خاطر میدهد که براثر این وسوسههای شیطانی غیراختیاری، نگران و پریشان نباشند، چرا که خداوند ﻷ، تا زمانیکه انسان مسلمان، آن خطورات قلبی و وسوسههای شیطانی را به مرحلهی زبان و عمل نیاورد، مورد عفو و بخشش قرار میدهد و از آنها میگذرد و انسانی را که دچار این چنین وسوسهها شده است، مؤاخذه نخواهد کرد.
اما در صورتیکه چنان وساوسی در جان و دل کسی پیدا شود و با اراده و اختیار به زبان آورد و یا به مرحلهی عمل درآورد، در آن صورت خداوند ﻷ از او نخواهد گذشت و وی را مؤاخذه و بازپرسی خواهد کرد.
حضرت ابوهریره س میفرماید:
چون آیهی ﴿لِّلَّهِ مَا فِی ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَمَا فِی ٱلۡأَرۡضِۗ﴾ بر رسولخدا ج نازل شد، این آیه بر گروهی از یاران پیامبر ش سنگین آمد و ترسان شدند و گفتند: هیچکس از ما، عاری از وسوسههای باطنی و خطورات قلبی نیست، و اگر قرار باشد بر آنچه در دل از وساوس و خطورات، پنهان داریم و یا آشکار کنیم، در حقیقت ما هلاکشدگان واقعی هستیم.از اینرو، به خدمت پیامبر ج آمده و گفتند: ای رسولخدا! قبلاً به اعمالی مکلف ساخته شده بودیم که تاب و طاقت آنها را داشتیم از قبیل: نماز، روزه، جهاد و صدقه. و اما خدای ﻷ با نزول این آیه: ﴿لِّلَّهِ مَا فِی ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَمَا فِی ٱلۡأَرۡضِۗ وَإِن تُبۡدُواْ مَا فِیٓ أَنفُسِکُمۡ أَوۡ تُخۡفُوهُ یُحَاسِبۡکُم بِهِ ٱللَّهُ﴾ [البقرة: 284]. سخت ما را مضطرب و پریشان کرد، چرا که ما تاب و توان کنترلکردن خیالات و وسوسههای شیطانی و خطورات قلبی و خطرهای غیر اختیاری را نداریم. پیامبر ج فرمود:آیا میخواهید، همان چیزی را بگوئید که قبل از شما اهل کتاب گفت:یعنی «سمعنا وعصینا» (شنیدم و نافرمانی کردیم)، نه چنین نکنید، بلکه شما باید این چنین بگوئید:
﴿سَمِعۡنَا وَأَطَعۡنَاۖ غُفۡرَانَکَ رَبَّنَا وَإِلَیۡکَ ٱلۡمَصِیرُ﴾ [البقرة: 285].
سپس چون آن عده از صحابه ش این جملات را خواندند و زبانشان بدان نرم شد، خدای ﻷ به دنبال آن، این آیه را نازل فرمود:
﴿ءَامَنَ ٱلرَّسُولُ بِمَآ أُنزِلَ إِلَیۡهِ مِن رَّبِّهِۦ وَٱلۡمُؤۡمِنُونَۚ کُلٌّ ءَامَنَ بِٱللَّهِ وَمَلَٰٓئِکَتِهِۦ وَکُتُبِهِۦ وَرُسُلِهِۦ لَا نُفَرِّقُ بَیۡنَ أَحَدٖ مِّن رُّسُلِهِۦۚ وَقَالُواْ سَمِعۡنَا وَأَطَعۡنَاۖ غُفۡرَانَکَ رَبَّنَا وَإِلَیۡکَ ٱلۡمَصِیرُ٢٨٥﴾ [البقرة: 285].
«فرستادهِی (خدا، محمد)معتقد است بدانچه از سوی پروردگارش بر او نازل شده است(و شکی در رسالت آسمانی خود ندارد) و مؤمنان (نیز) بدان باور دارند. همگی به خدا و فرشتگان او و کتابهای وی و پیغمبرانش ایمان داشته (و میگویند:) میان هیچ یک از پیغمبران او فرق نمیگداریم (و سرچشمهی رسالت ایشان را یکی میدانیم). و میگویند: (اوامر و نواحی ربانی را توسط محمد)شنیدیم و اطاعت کردیم. پروردگارا! آمرزش تو را خواهانیم، و بازگشت به سوی تو است».
و چون صحابه ش اینچنین از در فرمانپذیری و اطاعت درآمدند، خدای ﻷ با انزال آیهی ﴿لَا یُکَلِّفُ ٱللَّهُ نَفۡسًا إِلَّا وُسۡعَهَا﴾ [البقرة: 286]. آنچه را اصحاب ش از آن نگران و مضطرب بودند، از ایشان دور ساخت. [مسلم. احمد]
در این حدیث، پیامبر ج با نوید ﴿لَا یُکَلِّفُ ٱللَّهُ نَفۡسًا إِلَّا وُسۡعَهَا﴾ به صحابه ش اطمینان خاطر داد که خداوند ﻷ بر خیالات و وساوس غیراختیاری که در دل انسان بدون قصد و اراده خطور میکند، مؤاخذه نخواهد کرد، بلکه آنها را مورد عفو و بخشش قرار میدهد و از آنها میگذرد.
علامه مفتی محمد شفیع عثمانی میگوید: همانگونه که اعمال ظاهری که به وسیلهی جوارح دست و پا و چشم انجام میگیرند بر دو قسم اند:
اختیاری، مانند:گفتن و زدن.
وغیر اختیاری، مانند:گفتن جملهای به خطا و اشتباه و یا حرکت و رعشه که موجب اذیت و آزار کسی باشد. در این قبیل اعمال، همه میدانند که حساب و کتاب و جزا و سزا، وابسته به افعال اختیاری است و انسان نسبت به افعال غیراختیاری، نه مکلف است و نه بر آنها ثواب و عقابی مرتب میگردد.
همچنین افعال که به باطن، یعنی دل بستگی دارند نیز به دو قسماند:
یکی اختیاری است، مانند: عقیدهی کفر و شرک که آن را به قصد و اختیار در دل خود کسی جایگزین بکند و یا به فکر و اراده، خود را بزرگ قرار بدهد که به آن تکبر گفته میشود یا تصمیم بگیرد که شراب مینوشم.
دوم:غیر اختیاری، مثلا بدون قصد و اراده، خیال بدی در دل کسی خطور کند. در اینجا هم محاسبه، تنها از افعال اختیاری انجام میگیرد نه از غیراختیاری. و از خیالات غیراختیاری مؤاخذه و محاسبه نخواهد شد و برآنها ثواب و عقابی مرتب نمیگردد.
(به همین جهت خداوند ﻷ)برای توضیح بیشتر. این مطلب را در پایان فرمود: ﴿لَهَا مَا کَسَبَتۡ وَعَلَیۡهَا مَا ٱکۡتَسَبَتۡ﴾ یعنی «انسان از کارهایی ثواب بدست میآورد که آنها را با اراده انجام داده باشد و نیز عقاب بر کارهایی مرتب میگردد که آنها را با اراده انجام بدهد» مقصود اینکه ثواب یا عقاب، مستقیماً بر اعمالی مرتب میشود که با قصد و اراده انجام گیرند. و مرتبشدن ثواب یا عذاب بر اعمالی که مِن غیرمستقیم و بدون اراده انجام گیرند منافی با آن نیست([2]).
آری، خداوند ﻷ هیچگاه کسی را جز به آنچه قدرت دفع آن را دارد، عذاب نمیدهد و هیچگاه کسی را فوق توان و طاقتش، مکلف نمیگرداند و درست است که او همه را مورد محاسبه و بازپرسی قرار میدهد، لیکن کسی را جز به آنچه توان دفع آن را دارد،کیفر نمیدهد و اما آنچه که انسان مالک دفع آن نیست، از قبیل: وسوسهی نفس و هواههای آن، پس انسان به آن مکلف نمیگردد و درمقابل آن مؤاخذه نمیشود.
پیامبر ج میفرماید:
«قال الله:اذا هم عبدی بسیئة فلا تکتبوها علیه فان عملها فاکتبوها سیئة واذا هم بحسنة فلم یعملها فاکتبوها حسنة، فان عملها فاکتبوها عشرا ـ وفی روایة ـ کتبها الله عنده عشر حسنات الی سبعمأة ضعف الی اضعاف کثیرة» [بخاری و مسلم]
خداوند ﻷ میفرماید:«چون بندهی من قصد گناهی نمود، به فرشتگان دستور میدهم تا آن را در نامهی اعمالش ننویسید، ولی اگر قصد خود را عملی ساخت، بر او یک گناه بنویسید و چون به کار نیکی قصد نمود اما آن را عملی نکرد، برای وی ثواب بنویسید(و این از نشانههای الطاف الهی و رأفت وی بر خلق است) و اگر آن را عملی کرد، برای وی ده ثواب بنویسید». و در روایت دیگری آمده است:«خداوند آن کار نیک را در نزد خود. از ده نیکی تا هفتصد برابر و تا مراتب بسیار بیشتری مینویسد».
دفع یک شبهه: گاه تصور میشود که حدیث «ان الله تجاوز عن امتی ما...» با آیهی ﴿لِّلَّهِ مَا فِی ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَمَا...﴾ مخالفت دارد.
ولی پاسخ این اعتراض را امام قرطبی، چنین داده است که: این حدیث متعلق به احکام دنیا است که طلاق و عتاق و بیع و هبه، تنها به ارادهی دل منعقد نمیشوند تا زمانی که به زبان و عمل انجام نگیرند. و آنچه در آیه ذکر شده است وابسته به احکام آخرت است، بنابراین میان این حدیث و آیه، هیچ تعارضی نیست([3]).
و برخی دیگر از علماء نیز جواب این شبهه را چنین دادهاند: که در حدیث، بحث از آمرزش چیزهای مخفی و پوشیدهی دلها است، مانند: وساوس و خیالات غیراختیاری که در دل انسان، بدون قصد و اراده خطور میکنند، بلکه با وجود ارادهی خلاف آنها هم وارد میشوند و چنین خیالات و وساوس غیراختیاری را خداوند در حق این امت عفو و بخشش فرموده است و مراد از محاسبه که در آیه آمده، آن ارادهها و نیاتی که انسان آنها را با قصد و اختیار خویش در دل خود، جای میدهد و برای انجامدادن آنها، میکوشد اما بر حسب وقوع موانع اتفاقی، بر انجام آنها موفق نمیگردد در روز قیامت از اینگونه ارادهها، محاسبه خواهد شد. باز خداوند هر کسی را که بخواهد با فضل و کرم خویش میبخشد و هرکس را بخواهد عذاب میدهد([4]).
64 - [2] وعن أبی هریرة س قال: جاء ناس من أصحاب رسول الله ج إلى النبی ج، فسألوه: إنا نجد فی أنفسنا ما یتعاظم أحدنا أن یتکلم به!. قال: " أو قد وجدتموه؟ " قالوا: نعم. قال: " ذاک صریح الإیمان". رواه مسلم([5]).
64- (2) ابوهریره س گوید: تنی چند از صحابه ش به نزد رسولخدا ج آمده و گفتند: گاهی در دل و جان ما خیالات و وسوسههای نامطلوب و غیر قابل تحمل و سؤالات و اعتراضات ملحدانهای خطور میکند که هیچ یک از ما (از بیم و ترس از عذاب خدا) جرأت به زبان آوردن آنها را ندارد.(حال شما بفرمائیدکه: تکلیف ما در قبال این خطورات و افکار بد و نامطلوب چیست).
پیامبر ج فرمود:آیا براستی چنین به شما دست میدهد؟ گفتند: بلی! (دچار چنین وسوسهها و خیالات غیراختیاری میشویم).پیامبر ج فرمود: (همین که از وسوسههای غیراختیاری تا این اندازه بیم و ترس دارید که اظهار نمودن آن را بر زبان، بد و زشت و گناه و معصیت میدانید، خودش از نشانههای) صریح و روشن ایمان است.
[این حدیث را مسلم روایت کرده است].
شرح: در عهد رسالت نیز،گاهی در دل و جان صحابه ش، خیالات و وسوسههای نامطلوب و غیراختیاری و خطورات و افکار بد و غیر قابل تحمل و سؤالات واعتراضات ملحدانهای خطور میکرد، از اینرو، یاران پیامبر ش،آن طلایهداران و پیشقراولان عرصهی ایمان و یقین و آن پیشگامان پیشتاز عرصهی زهد و تقوا، سخت نگران و بیقرار شدند، و از وسوسههایی که در نهادشان خطور میکرد، و در عین حال از توان و اختیارشان خارج بود، سخت مضطرب و پریشان شدند. از این جهت این موضوع را با رسولخدا ج در میان گذاشتند. رسولخدا ج نیز به آنها اطمینان خاطر داد و فرمود: بر اثر این وسوسههای شیطانی و غیراختیاری، نگران و بیقرار نباشید، چرا که خداوند ﻷ، تا زمانیکه انسان،آن خطورات قلبی و وسوسههای شیطانی را به مرحلهی زبان و عمل نیاورد، مورد عفو و بخشش قرار میدهد. و نیز در این حدیث به صحابه ش خاطر نشان کرد همین که شما در برابر این وسوسههای غیراختیاری که از توان و اختیارتان بیرون است این اندازه بیم و هراس دارید،که حتی به خود جرأت نمیدهید که آن را با زبان برای دیگران بازگو کنید و در قلب از چنین خطورات و افکاری متنفر و منزجر هستید، خود این کراهیت و بد دانستن شما از این وسوسهها، از نشانههای صریح و روشن ایمان است.آری! مسلمان راستین ومؤمن واقعی و حقیقی این چنین است که حتی از اعمال و رفتار و گفتار و افکار بد و نامطلوب که در حیطهی قدرت و توان و اختیارش نیست باز هم متنفر و قلباً از آن بیزار است. و در حقیقت کیفیت و حالت ایمان ناب و خالص و تمام و کامل همین است.
65 - [3] وعن أبی هریرة س قال: قال رسول الله ج: " یأتی الشیطان أحدکم فیقول: من خلق کذا؟ من خلق کذا؟ حتى یقول: من خلق ربک؟ فإذا بلغه؛ فلیستعذ بالله ولینته " متفق علیه([6]).
65- (3) ابوهریره س میگوید: پیامبر ج فرمود:شیطان پیش یکی از شما میآید(او را وسوسه میکند) و میگوید: فلان چیز را چه کسی به وجود آورده است؟و چه کسی فلان چیز دیگر را به وجود آورده است؟ (و شیطان این سلسله پرسشها را ادامه میدهد) تا اینکه میرسد به آنجا که میگوید: چه کسی پروردگار شما را به وجود آورده است، پس وقتی که به این سؤال رسید وظیفهی شخص مسلمان در قبال این وسوسه این است که:به خدا پناه ببرد (و اعوذ بالله من الشیطان الرجیم بگوید)و نباید به چنین افکار (بد و نامطلوبی) ادامه دهد.
[این حدیث را بخاری و مسلم روایت کردهاند].
شرح: در این حدیث، پیامبر ج به علاج وسوسههای شیطانی و خطورات و خیالات غیراختیاری که از سوی شیطان به قلب انسان القا میشود، اشاره میکند و میفرماید:«هرگاه دچار چنین وساوس و خیالاتی شدید، از شر شیطان به خداوند ﻷ پناه ببرید و بدون تردید، پناه بردن به خدا راه علاج بسیار مؤثر و کارآمدی است، برای دفع تمام وسوسههای شیطانی. خداوند ﻷ میفرماید:
﴿وَإِمَّا یَنزَغَنَّکَ مِنَ ٱلشَّیۡطَٰنِ نَزۡغٞ فَٱسۡتَعِذۡ بِٱللَّهِۚ إِنَّهُۥ سَمِیعٌ عَلِیمٌ٢٠٠﴾ [الأعراف: 200].
«و اگر وسوسهای از شیطان به تو رسید، و خواست تو را از مسیر منحرف و از هدف باز دارد.به خدا پناه ببر و خویشتن را به او بسپار، او شنوای دانا است».
در این آیه، خداوند به تمام مسلمانان میفرماید:«اگر وسوسههای شیطانی متوجه شما شده. به خدا پناه ببرید و خویشتن را از شر وساوس وخیالات باطن و منحرفکننده فقط در پناه اوتعالی قرار دهید، چرا که شما جز این راهی برای نجات از آنها ندارید». و نیزخداوند ﻷ، صفات بارز و برجستهی متقیان و خداترسان را چنین بیان میکند:
﴿إِنَّ ٱلَّذِینَ ٱتَّقَوۡاْ إِذَا مَسَّهُمۡ طَٰٓئِفٞ مِّنَ ٱلشَّیۡطَٰنِ تَذَکَّرُواْ فَإِذَا هُم مُّبۡصِرُونَ٢٠١﴾ [الأعراف: 201].
«پرهیزگاران هنگامیکه گرفتار وسوسهای از شیطان میشوند به یاد (عداوت و نیرنگ شیطان، و عقاب و ثواب یزدان) میافتند، و (در پرتو یاد خدا و به خاطرآوردن دشمنانگی و اهریمن) بینا میگردند (و آگاه میشوند که اشتباه کردهاند و از راه حق منحرف شدهاند، و لذا شتابان به سوی حق برمیگردند)».
در این آیه، بیان شده است که وسوسههای شیطانی، پیوسته پیرامون فکر و روح انسان گردش میکنند تا راهی برای نفوذ، بیابند، اگر انسان در این هنگام به یاد خدا و عواقب شوم گناه بیفتد، آنها را از خود دور ساخته و رهایی مییابد و گر نه سرانجام در برابر این وسوسهها و تحریکات، تسلیم میگردد.
در این آیه، تنها راه نجات از وسوسههای شیطانی را خداوند ﻷ، نخست در تقوا و خداترسی و سپس در مراقبت و سرانجام در توجه به خویشتن و پناهبردن به خدا معرفی میکند. و در حقیقت این پناه بردن به خدا است که به انسان، بینائی و روشنایی میبخشد و قدرت شناخت واقعیتها را به او میدهد.
و نتیجهاش، نجات از چنگال وسوسههای شیطانی وخیالات و افکار بد و نامطلوب است. و در حقیقیت این پرهیزگاران و خداترساناند که میتوانند در پرتو ذکر و یاد خدا و پناه بردن به او، از چنگال وسوسههای شیطانی رهایی یابند. و همچنین خداوند در آیهای دیگر میفرماید:
﴿وَقُل رَّبِّ أَعُوذُ بِکَ مِنۡ هَمَزَٰتِ ٱلشَّیَٰطِینِ٩٧ وَأَعُوذُ بِکَ رَبِّ أَن یَحۡضُرُونِ٩٨﴾ [المؤمنون: 97-98].
«(در عین حال خود را به خدا بسپار) و بگو: پروردگارا! خویشتن را از وسوسههای اهریمنان (و تحریکات ایشان به انجام گناهان)در پناه تو میدارم. و خویشتن را در پناه تو میدارم از اینکه با من (در اعمال و اقوال و سایر احوال) گرد آیند (و مرا از تو غافل نمایند)».
در این آیات خداوند متعال از مؤمنان میخواهد تا به طور مداوم از وسوسهها و القائات شیطانی برحذر باشند و پیوسته خود را از این نظر در پناه او تعالی قرار دهند. چون: زمانی که خداوند متعال، پیامبرش را با داشتن مقام عصمت، به چنین امری دستور میدهد، تکلیف ما چه خواهد بود. پس برای تمام مسلمانان لازم و ضروری است که پیوسته خویشتن را در پناه خدا قرار دهند و از خداوند بخواهند که لحظهای آنها را به حال خودشان وا مگذارد تا تحت تأثیر وسوسهها و خیالات شیطانی قرار نگیرند.
و در جایی دیگر خداوند متعال میفرماید:
﴿قُلۡ أَعُوذُ بِرَبِّ ٱلنَّاسِ١ مَلِکِ ٱلنَّاسِ٢ إِلَٰهِ ٱلنَّاسِ٣ مِن شَرِّ ٱلۡوَسۡوَاسِ ٱلۡخَنَّاسِ٤ ٱلَّذِی یُوَسۡوِسُ فِی صُدُورِ ٱلنَّاسِ٥ مِنَ ٱلۡجِنَّةِ وَٱلنَّاسِ٦﴾ [الناس: 1-6].
«بگو: پناه میبرم به پروردگار مردمان. به مالک و حاکم (واقعی) مردمان. به معبود (به حق) مردمان. از شر وسوسهگری که واپس میرود (اگر برای چیرهشدن بر او، از خدا کمک بخواهی و خویشتن را در پناهش داری). وسوسهگری است که در سینههای مردمان به وسوسه میپردازد(و ایشان را به سوی زشتی و گناه و ترک خوبیها و واجبات میخواند). (در سینههای مردمانی) از جنّیها و انسانها».
در این آیات، خداوند ﻷ از تمام مسلمانان و مؤمنان حتی از پیامبر ج که از هرگونه انحراف و وسوسه، بیمه شده است و مقام عصمت را داراست، میخواهد که از شر شیطان وسوسهگر به خدا پناه برند، تا در دام شیطان وسوسهگر نیفتند. البته در احادیثی دیگر، پیامبر ج علاج وسوسههای شیطانی را در گفتن «اعوذ بالله من الشیطان الرجیم» و خواندن دو سورهی معوذتین(فلق وناس) و خواندن «آیةالکرسی» و خواندن آیات آخر سورهی بقره میداند و از مسلمانان میخواهد تا با خواندن این آیات و سورهها به خدا پناه ببرند و خویشتن را در پناه و حفظ او تعالی قرار بدهند تا از چنگال وسوسههای شیطان وخطورات نفس، ایمن بمانند.
66 - [4] وعن أبی هریرة س قال: قال رسول الله ج: " لا یزال الناس یتساءلون حتى یقال: هذا خلق الله الخلق، فمن خلق الله؟ فمن وجد من ذلک شیئا؛ فلیقل: آمنت بالله ورسله " متفق علیه([7]).
66- (4) ابوهریره س گوید: پیامبر ج فرمود: مردم دستبردار نیستند و پیوسته به سؤالهای (بیمورد و بد و نامطلوب) خویش ادامه میدهند، تا اینکه کار بدانجایی میرسد که میگویند: این خدا است که آفریدگار همه چیز و همه کس است.اما آفریدگار خداوند کیست؟ پس هرگاه برای یکی از شما چنین سؤالهای بیمورد و بد و نامطلوبی ایجاد شد، وظیفهاش در قبال این سؤالها این است که (به خدا پناه ببرد و) بگوید: از روی صداقت و اخلاص و از تهدل و از روی اعتقاد و عمل به خداوند متعال و پیامبرانش ایمان آوردهام.
[این حدیث را بخاری و مسلم روایت کردهاند].
شرح: برخی شاید از این حدیث برداشت اشتباهی بکنند و فکر نماید که منظور از فرمودهی پیامبر ج «آمنت بالله ورسله» این باشد که چنین شخصی که دچار چنین وساوس، خیالات و افکار بد و نامطلوبی شده است، دچار کفر گردیده باشد، بنابراین بر او لازم است که در قبال چنین وساوس و خیالات ملحدانه، دوباره با این جملات «امنت بالله ورسله» تجدید ایمان کند. ولی این برداشت به هیچ عنوان درست نیست چرا که مراد از این حدیث (بسان حدیث گذشته) این است که شخص مؤمن و متدین، کسیکه از روی صداقت و اخلاص و اعتقاد و عمل به وحدانیت و یکتایی خدا و به رسالت تمام پیامبران، ایمان آورده است، پیوسته در چنین حالات غیراختیاری و از چنین افکار بد و نامطلوب، به خداوند ﻷ پناه میبرد، چرا که او به خوبی میداند که پناه بردن به خدا، تنها داروی نافع و مفیدی است برای دفع تمام وسوسههای شیطانی. و یاد و ذکر خدا است که راه علاج بسیار مؤثری در برخورد با چنین وساوس بد و ملحدانه میباشد. آری! شخص مؤمن و مسلمان، در پرتو همین ایمان به خدا و پیامبران است که پیوسته در مقابل این وساوس قلبی و سؤالات ملحدانه و افکار بد و نامطلوب میایستد و صراحتاً به شیطان ملعون و پلید میگوید که: مرا به حال خودم واگذار، چرا که من به خدا پناه بردهام و به او ایمان آوردهام و به او پیوستهام، تو با این وساوس و خیالات قلبی و افکار زشت و ملحدانه، هرگز نمیتوانی مرا منحرف کنی و بیراهم نمایی.
پس دانسته شد که منظور این حدیث، مانند حدیث گذشته این است که وظیفهی شخص مسلمان در قبال این وسوسههای شیطانی این است که به خدا پناه ببرد و «أعوذ بالله من الشیطان الرجیم» و«امنت بالله ورسله» بگوید و خویش را به خداوند ﻷ حواله بکند. چرا که تنها راه علاج این وسوسههای شیطانی همین کار است.
البته منظور از پناهبردن به خدا، و گفتن «امنت بالله ورسله» این نیست که انسان تنها با زبان این جمله را بگوید، بلکه باید با فکر، عقیده و عمل نیز خود را در پناه خدا قرار دهد، از راههای شیطانی، برنامههای شیطانی و افکار و تبلیغات شیطانی، مجالس و محافل شیطانی، عملاً خود را کنار کشد و در مسیر افکار و تبلیغات رحمانی و خدایی جای دهد و گر نه، انسانی که خود را در معرض طوفان این وسوسهها عملاً قرار داده تنها با خواندن این کلمه و گفتن این الفاظ به جایی نمیرسد.
67 - [5] وعن ابن مسعود قال: قال رسول الله ج: " ما منکم من أحد إلا وقد وکل به قرینه من الجن وقرینه من الملائکة ". قالوا: وإیاک یا رسول الله؟ قال: "وإیای، ولکن الله أعاننی علیه فأسلم، فلا یأمرنی إلا بخیر ". رواه مسلم([8]).
67- (5) ابن مسعود س گوید: پیامبر ج فرمود: هریک از شما با خود همنشینی از جن و همنشینی از فرشتگان دارد (که همنشین جنی، وی را به بدی و شر و همنشین فرشته، وی را به خوبی ونیکی امرمیکند). صحابه ش گفتند: حتی شما، ای رسولخدا؟ (یعنی با شما نیز همنشینی از جن است)؟ فرمود: بلی (با من نیز هست) اما خداوند ﻷ (با اعطای مقام عصمت) مرا از شر او ایمن نمود و مرا بر وی مسلط کرد پس همنشین من از جن، مسلمان شد و به جز خیر و نیکی مرا امر نمیکند.
[این حدیث را مسلم روایت کرده است]
شرح: در این حدیث، پیامبر ج بیان میکند که هر انسانی، همانطور که فرشتگانی همراه او هستند، شیاطین نیز همراه او میباشند و هر شخص مسلمان با خود، دو همنشین دارد، همنشینی از فرشتگان و یک همنشین از جنیان. همنشین فرشته، انسان را به کار خیر و نیکی و به خوبیها و مکارم اخلاق امر میکند، از این جهت او را «ملهم» مینامند. چرا که وی الهامکنندهی کارهای خیر و نیکی است.
همنشین جنی، انسان را به کار بد و شر و به زشتیها و پلشتیها و مفاسد و منکرات و فحشاء وکارهای قبیح و زشت، فرا خوانده و امر میکند. از این جهت، او را «وسواس» مینامند چرا که وی پیوسته در شکل مقام، مال، شهرت و امثال اینها خودنمایی میکند و میکوشد تا انسانها را از این طریق از مسیرشان منحرف سازد و از هدفشان باز دارد و بهسوی گناه و بزهکاری دعوت نماید. و آنها را بهسوی بیبندوباری و عیاشی و خوشگذرانی و بولهوسی و الحاد و زندقه فرا خواند.
انسان مسلمان نباید مأیوس و ناامید شود، چرا که در مقابل این وسوسهگران مخرّب، فرشتگان آسمانی به یاری بندگان مؤمن و رهروان راه حق میآیند.
آری! مؤمنان تنها نیستند، بلکه فرشتگان الهی نیز با آنها هستند، و آنها را یاری و کمک میکنند، ولی با این وجود نباید مغرور شوند و همنشین جنی خویش را دستکم بگیرند و خود را بینیاز از موعظه، پند، تذکر و امدادهای الهی بدانند، بلکه باید همیشه به خدا پناه برند و به سخن فرشته و اوامر و فرامین خدای ﻷ، جامهی عمل بپوشانند و همیشه بیدار و هوشیار باشند، تا از شر وسوسهگر جنی و از شر نقشههای مخفی و پنهان وی در امان بمانند.
«وایای ولکن الله اعاننی علیه فاسلم».
در این بخش از حدیث، پیامبر ج بیان میدارد که من نیز بشری همچون شما هستم، و به همراه من نبز، همنشینی از فرشته و همنشینی از جنیان است ولی فرق من با شما در این است که خداوند ﻷ، با اعطای مقام عصمت مرا از شر همنشین جنی مصون و محفوظ داشته است، زیرا پیامبرانی که از جانب خدا انتخاب و فرستاده میشوند تا مردم را از جهل و نادانی و بندگی هوای نفسانی و وسوسههای شیطانی نجات دهند وآنان را از ارتکاب کارهای ناپسند و از پیروی وسوسههای شیطانی باز دارند، لازم است که خود، متصف به صفات و اخلاق پسندیده باشند، چون اگر دارای اخلاق ناپسند باشند نمیتوانند مردم را بهسوی سعادت و نجات از اهریمنان، رهنمود کنند و دستورات و اوامر آنان، عاری از فایده و تأثیر و باعث گمراهی نیز خواهد شد، بدین جهت است که خداوند مرا از شر این همنشین بد حفظ نموده و در مقابل وسوسهها و خیالات و خطورات و خطرهایی که از جانب وی بهسوی هرکس میشود، مرا مصون داشته است
«فاسلم» این واژه به دو صورت خوانده میشود:
1- به ضم «میم» (فاسلمُ) صیغهی متکلم، یعنی من با اعطای مقام عصمت از شر آن شیطان و همنشین در امان ماندم.
2- به فتح «میم» (فاسلمَ) صیغهی غائب معلوم فعل ماضی، و دراین صورت، این واژه به دو معنی خوانده میشود:
الف) یکی اینکه ‹‹اسلمَ›› را از «استسلم» بگیریم.به این معنی که همنشین جنی،کاملاً مطیع و منقاد و فرمانبردار من شد، و خداوند ﻷ مرا بر او مسلط و چیره گرداند و جز به خیر و نیکی مرا امر نمیکند.
ب) معنای دوم اینکه: «اسلمَ» را از «اسلام» بگیریم. یعنی همنشین جنیام، مسلمان شد و به مکتب اسلام گردن نهاد. واین معنا نیز دور از ذهن نیست، چنانچه علامه تورپشتی میگوید: «الله قادر علی کل شیء، فلا یستبعد من فضله أن یخصّ نبیه بهذه الکرامة،اعنی اسلام قرینه»([9]).
68 - [6] وعن أنس قال: قال رسول الله ج: " إن الشیطان یجری من الإنسان مجرى الدم ". متفق علیه([10]).
68- (6) انس س گوید: پیامبر ج فرمود: «شیطان بسان جریان خون در رگها جریان مییابد».
[این حدیث را بخاری و مسلم روایت کردهاند].
شرح: وقتی شیطان از درگاه خداوند ﻷ رانده شد به خداوند ﻷ گفت:
﴿قَالَ فَبِمَآ أَغۡوَیۡتَنِی لَأَقۡعُدَنَّ لَهُمۡ صِرَٰطَکَ ٱلۡمُسۡتَقِیمَ١٦ ثُمَّ لَأٓتِیَنَّهُم مِّنۢ بَیۡنِ أَیۡدِیهِمۡ وَمِنۡ خَلۡفِهِمۡ وَعَنۡ أَیۡمَٰنِهِمۡ وَعَن شَمَآئِلِهِمۡۖ وَلَا تَجِدُ أَکۡثَرَهُمۡ شَٰکِرِینَ١٧﴾ [الأعراف: 16-17].
«شیطان گفت: بدان سبب که مرا گمراه ساختی، من بر سر راه مستقیم تو در کمین آنان مینشینم سپس از پیش رو و از پشت سر و از طرف راست و از طرف چپ به سراغ ایشان میروم و گمراهشان میسازم، تا بدانجا که بیشتر آنان را سپاسگذار نخواهی یافت».
آری شیطان برای بنیآدم، هرچه از دستش ساخته باشد، و با وسائل گوناگون به اغوای بنیآدم بر میخیزد و در هر محلی و از هر جهت ممکن به سراغ آنها میرود تا آنان را گمراه سازد و از راه حق و حقیقت منحرفشان نماید.شیطان کوشش میکند تا انسانها را بدین وسیله گمراه کند، امر به بدی، تصور باطل،کردار زشت، ترس از فقر کشنده، به کار بردن سوگندهای دروغین، ایجاد دشمنی در خانواده، جامعه و یا ملت، مانع شدن از ذکر و یاد خدا،آراستن باطل جلوی چشمان طرفدارانش، پیروی از هوا و هوسهای نامشروع، بروز فتنهها و دوبهم زنیها به واسطهی خودخواهیها و خود برتریها و...
آری! منظور پیامبر ج نیز همین است که شیطان پیوسته با انسان است و او را به بدی و وسوسههای بد و نامطلوب امر میکند و پیوسته سعی میکند تا پرده بر قلب و گوش انسان بیفکند، او را از خدا بیگانه کند و چنان افکار بد و شیطانی انسان را تحریک میکند که هر وقت ارادهی بازگشت کند، سنگی بر سر راه او میافکند و مانعی ایجاد میکند تا هرگز به صراط مستقیم باز نگردد براستی شیطان بسان جریان خون در وجود انسانها جریان دارد و پیوسته به فکر اغواء و گمراهنمودن آانها هست. اما با همین وجود که شیطان بسان جریان خون در وجود انسانها جریان دارد و پیوسته به فکر اغوای او است، باز هم گروهی از بندگان خدا هستند که شیطان در ایمان استوار و مضبوط آنان، خُرد و تحقیر میگردد و نقشههایش با آن عظمت و شدت، در برابر دیوار سر به آسمان کشیدهی ایمان آنان، ضعیف و ناتوان میماند و این همان چیزی است که شیطان در پیشگاه خداوند گفت:
«الاعبادک منهم المخلصین»
براستی! بندگان و انسانهایی که دارای ایمان و توکل بر پروردگار متعال هستند و از نظر عقیده، تنها خدا پرستند و از نظر عمل مستقل از همه چیز و متکی بر خدا، نه متکی بر انسانهای ضعیف و وابسته و یا متکی بر هوا و هوسها و تعصبها و لجاجتهااند، آنها بیرون از سلطه و نفوذ شیطان اند.
و درحقیقت بر اساس چنین ایمان و توکل و اخلاص و عقیدهای است که دشمن خدا و خلق خدا، یعنی شیطان لعین، هرگز نمیتواند بر آنان چیره شود و به خود جذب نماید و اینان بندگان راستین خدا هستند، بندگانی که در دریای حق و حقیقت شناورند و هرگز غرق گمراهی و ضلالت نخواهند شد، پس در واقع همان عقیده و ایمانشان به خداوند ﻷ، محکمترین سپر نفوذناپذیری است در برابر یورشهای شیطانی که در رگ و خون آنها در جریان است.
خداوند همهی ما را از شر اهریمن وسوسهگر و فتنهجو و گمراهکننده ایمن دارد.
69 - [7] وعن أبی هریرة س قال: قال رسول الله ج: " ما من بنی آدم مولود إلا یمسه الشیطان حین یولد، فیستهل صارخاً من مسّ الشیطان غیر مریم وابنها." متفق علیه([11]).
69- (7) ابوهریره س گوید: پیامبر ج فرمود: «در هنگام تولد هر نوزادی از بنیآدم، شیطان او را لمس میکند که در اثر آن، به هنگام ولادت، فریاد و صدایی از نوزاد بلند میشود به جز مریم و پسرش عیسی ÷ که از این لمس شیطانی محفوظ و مصون بودند».
[این حدیث را بخاری ومسلم روایت کردهاند].
70 - [8] وعن أبی هریرة س قال: قال رسول الله ج: "صیاح المولود حین یقع نزغة من الشیطان ". متفق علیه([12]).
70- (8) ابوهریره س گوید: پیامبر ج فرمود: «فریاد و صدایی که از نوزاد در هنگام تولد بلند میشود بر اثر لمس شیطان است».
[این حدیث را بخاری و سلم کردهاند].
شرح: در این دو حدیث به صراحت بیان شده است که نخستین کاری که شیطان از همان اوان تولد انسان به عنوان شروع پیکار و جنگ با آن موجود تازه به دنیا آمده انجام میدهد، ضربهزدن به اوست. و این ضربهزدن شیطان، همان آغاز تسلط بر آدمیزادگان است، اما خداوند، مریم و پسرش عیسی ÷ را از آن محفوظ داشت. آن هم به خاطر دعای زن عمران(حنة) مادر مریم بود، آنجا که در بارگاه حق تعالی گفت:
﴿إِنِّیٓ أُعِیذُهَا بِکَ وَذُرِّیَّتَهَا مِنَ ٱلشَّیۡطَٰنِ ٱلرَّجِیمِ﴾ [آل عمران: 36].
«و او و فرزندانش را از (وسوسه و گمراه سازی) اهریمن مطرود (از درگاه فضل و کرمت، به تو میسپارم و) در پناه تو میدارم».
دکتر عبدالحمید بلالی میگوید: «هر انسانی که متولد میشود بر فطرت و پاکی تولد مییابد و اما این پدر و مادر او است که بر آئین یهودی، نصرانی و یا مجوسی او را بار میآورند و آنچه که شکی در آن نیست این است که هدایت فقط با خداست.
ولی نباید فراموش کرد که پدر و مادر برای سلوک و رشد کودک، دو عامل بسیار بزرگ و مؤثر میباشند، پس اگر ضربهی شیطان برای آنان خوشآیند باشد مسلما فرزند خود را به بهای ناچیزی به شیطان میفروشند
﴿وَشَرَوۡهُ بِثَمَنِۢ بَخۡسٖ دَرَٰهِمَ مَعۡدُودَةٖ وَکَانُواْ فِیهِ مِنَ ٱلزَّٰهِدِینَ٢٠﴾ [یوسف: 20].
«و او را به پول ناچیزی، تنها به چند درهم فروختند، و (نسبت به دو چندان سختگیری نکردند، چرا که از ترس خانوادهی یوسف) از(نگهداری) او پرهیز داشتند».
اما اگز ضربهی شیطان بر پدر و مادر گران آید قطعاً همان چیزی را میگوید که همسر عمران، هنگام وضع حمل مریم، به درگاه خداوند دست مناجات برداشت و گفت: «من او و فرزندانش را از شر شیطان رانده شده به پناه تو میدهم». پس در این صورت،آن کودک در کنار پدر و مادر صالح و نیکوکاری پرورش مییابد که در ایام کودکی و هم در دوران بزرگی از ضربهی دشمن بشریت یعنی شیطان، آزاد و مصون میباشد([13]).
پس دانستیم که خداوند ﻷ، دعای زن عمران را پذیرفت و عیسی ÷ را از اغواء و تشبثات شیطان، محافظت فرمود. شاید برای کسی این سؤال ایجاد شود که: آیا پیامبر اکرم ج و دیگر پیامبران از مساس شیطان در وقت تولد محفوظ نبودهاند؟
در پاسخ باید گفت: خداوند ﻷ عصمت تمام پیامبران را متکفل شده و همهی آنها را از وسوسههای شیطان وتسلط و نفوذ شیطان بر آنها مصون و محفوظ داشته است و شیطان هرگز نمیتواند با انواع اغواهای خویش، آنان را دچار گناه و معصیت کند. خداوند ﻷ با اعطای مقام عصمت به پیامبران بالأخص به پیامبراکرم ج، آنها را از گزند شیطان محفوظ و معصوم نگاه داشته است چنانچه خود خداوند متعال میفرماید:
﴿إِنَّ عِبَادِی لَیۡسَ لَکَ عَلَیۡهِمۡ سُلۡطَٰنٌ﴾ [الحجر: 42].
«بیگمان تو هیچگونه تسلط و قدرتی بر بندگان من نداری».
و نیز خود شیطان در محضر خدای ﻷ میگوید:
﴿إِلَّا عِبَادَکَ مِنۡهُمُ ٱلۡمُخۡلَصِینَ٤٠﴾ [الحجر: 40].
«مگر بندگان گزیده و پاکیزهی تو از ایشان. (که چون دلهایشان به یاد تو آباد است،تلاش من در حق آنان بر باد است)».
بندگان برگزیده و پاکیزهی تو را نمیتوانم گمراه سازم و چه کسی مخلصتر و پاکیزهتر و برگزیدهتر از پیامبران.
و نیز خود پیامبر ج در حدیث شماره 67 فرمود:
«ولکنی اعاننی الله علیه فاسلم فلا یأمرنی الابخیر».
و موضوع شق صدر نیز گواهی صادق بر این مدعا است و ممکن است که شیطان در موقع تولد حضرت عیسی ÷، هرگز او را لمس نکرده باشد و دیگر پیامبران را مساس کرده باشد اما این امر موجب نمیشود که پیامبران نیز از مساس شیطان متأثر شوند و تحتالشعاع مساس او قرار بگیرند ولی خداوند ﻷ این اثر را از میان بر میدارد و پیامبران را در پناه خویش از وسوسههای ویرانگرشیطان مصون میدارد.
مولانا محمود الحسن دیوبندی، در تفسیر کابلی میگوید:‹‹ این امر ضرور نیست که اثر مسّ شیطان را هرکس میپذیرد و یا این اثر بعد از پذیرفتن دوام مینماید عصمت تمام پیامبران را خدا متکفل شده، بالفرض هنگام ولادت، شیطان به پیغمبران مس کرده باشد و آنها چون مسیح و مریم از این کلّیه (از این قضیه) مستثنی نباشند، باز هم بدون شبهه برآنها که بندگان معصوم ومقدس خدایند، از این حرکت شیطان هیچ گونه اثری پدید نمیشود که مضر باشد، تنها همین قدر فرق دارد که به مسیح و مریم، بنابر مصلحتی این حادثه واقع نشده و به دیگران حادث شده، اما هیچ تأثیر نکرده است. این امتیاز جزئی، مایهی فضیلت کلی نمیشود.
در حدیث شریف است: «وقتی دو دختر شعر میخواندند حضرت پیغمبر ج از آن اعراض فرمود. ابوبکر صدیق س آمد دختران همچون مصروف خواندن بودند چون عمرس آمد آنان برخاستند و گریختند. حضرت پیامبر ج فرمود: «به راهی که عمر میرود شیطان آن را میگذارد و میگریزد». پس کسی از این واقعه چنان نپندارد که پیغمبر ج فضلیت عمر س را بر ذات فرخندهی خویش ثابت گردانیده است»
71 - [9] وعن جابر، قال: قال رسول الله ج: " إن إبلیس یضع عرشه على الماء ثم یبعث سرایاه،یفتنون الناس، فأدناهم منه منـزلة أعظمهم فتنة. یجیء أحدهم فیقول: فعلت کذا وکذا. فیقول: ما صنعت شیئا. قال: ثم یجیء أحدهم فیقول: ما ترکته حتى فرقت بینه وبین امرأته. قال: فیدنیه منه ویقول: نعم أنت." قال الأعمش: أراه قال: " فیلتزمه ". رواه مسلم([14]).
71 – (9) جابر س گوید: پیامبر ج فرمود: «شیطان تخت فرماندهی خویش را بر روی آب مینهد آنگاه دار و دستهاش را برای فتنهانگیزی در میان مردم به این سو و آن سو میفرستد و نزدیکترین آ نها به او از لحاظ منزلت و جایگاه، فتنهانگیزترین آنهاست. یکی از آنها میگوید: من چنین و چنان کردم. ابلیس میگوید: تو کاری نکردهای. سپس یکی دیگر از آنها میآید و میگوید: (در میان خانوادهای اختلاف انداختم) و آنان را رها نکردم تا میان مرد و همسرش (به وسیلهی طلاق) جدایی افکندم. شیطان او را به خود نزدیک ساخته میگوید: بَه!بَه! تو در نظر من خیلی خوبی،آفرین بر تو (عجب کار مهمی کردی)».
«اعمش» (که یکی از راویان این حدیث است) میگوید: به گمانم پیامبر ج فرمود: «شیطان او را درآغوش میگیرد و به تحسین و تمجیدش میپردازد».
[این حدیث را مسلم روایت کرده است]
شرح: کار شیطان همیشه این است که در میان هر اجتماعی فاصله بیندازد وآنان را از هم جدا کند چرا که او میداند اتحاد و همبستگی، قدرت و توانایی به جامعه میبخشد و جدایی و همپاشیدگی، ضعف و ناتوانی را برای آنان ببار میآورد. لذا از او میخواهد تا از این پراکندگی استفاده کند و به هدف بزرگتری دست یابد که آن در دست گرفتن رهبری تمام مردم است تا اینکه همهی آنان را به سیاهچال دوزخ رهنمون سازد. پس در وهلهی اول، آنچه بیشتر برای او اهمیت دارد جدا کردن خانوادهها از هم است، آنهم خانوادههای صالح و نیکوکار، سعی میکند چنین خانوادههایی را که خشت بنای ساختمان جامعه هستند، در هم بپاشد زیرا که اتحاد خانوادهها تنها چیزی است که شیطان را تهدید میکند و نقشهی باطل و شومش را خنثی و بیاثر میسازد و به ویژه، خانوادههایی که در پناه اتحاد خویش، مؤمن و نیکوکار هم باشند.
و براستی همین اتحاد و همبستگی خانواده و میان اهل خانواده است که به ضعیفان توان میبخشد و بر توان نیرومندان میافزاید همانطور که آجرها اگر در کنار هم، درساختمان و بنایی محکم به کار نروند گرچه به تنهایی از استحکام بالایی برخوردار باشند حتی اگر به میلیونها عدد بالغ شوند همچنان ضعیفاند و مقاومت چندانی ندارند اما چون در ساخت دیواری به کار روند قوت و نیرویی مییابند که به آسانی نمیتوان آنها را در هم کوفت زیرا با دیگر آجرها در ارتباط و پیوند قرار گرفتهاند و بدینسان نیروی عظیمی یافتهاند. پیامبر ج میفرماید:
«مؤمنان نسبت به یکدیگر مانند اجزای ساختمان هستند که همدیگر را استحکام میبخشد».
بدینسان روشن میگردد که اتحاد به خوبی قادر است مانع هلاکت و فنا گردد، چون همیشه احتمال این هست افرادی که دور از جماعت قرار دارند، توسط شیاطین در کمین نشستهی جن و انس، در پرتگاه هلاکت سقوط کنند، اما هر گاه همین افراد در بین جمع و جماعت واقع شوند، چون گوسفندی که در میانهی گلهای قرار بگیرد، و بدین وسیله از حمله گرگها در امان بمانده در حمایت همنوعان قرار میگیرد و از گزند توطئههای اشرار و بد اندیشان به دور خواهند ماند.
حدیث
«علیکم بالجماعة فان یدالله مع الجماعة ومن شذ شذ فی النار» [ترمذی]
«جماعت را محکم بگیرید، دست یاری خدا با جماعت است. و هرکس از راه جماعت سرپیچی کند راه آتش را در پیش گرفته است».
گواه همین حقیقت است. در این زمینه احادیث دیگری نیز وجود دارد. «شیطان مانند گرگی است در کمین آدمیان نشسته که تنها،آنانی را که مثل گوسفندان از گله جدا شدهاند به گمراهی میافکند و آنان را میدرد». و نیز میفرماید:
«از جماعت تخطی نکنید،که شیطان قرین تنهایی است و از جمع و جماعت دورتر است».
و به همین جهت است که هرگاه این محیطهای پاک خانواده، شکسته و درهم ریخته شود به طور حتم، جامعه نیز شکسته و درهم میپاشد و این چیزی است که به وضوح در عصر کنونی ما، مشاهده میشود، به نحوی که بسیاری خانوادهها از هم جدا شده و درهم پاشیدهاند و این امر نیز موجب پراکندگی و ایجاد فاصله در میان افراد جامعه شده است و موجب شده که فتنه و فساد در وحدت آنها نفوذ کند و حس خودبینی و خودبرتری در بعضی و حس حسد و بدبینی در بعضی دیگر، و حس عیبجویی و ریشخند کردن در بعضی دیگر را ایجاد کند تا رشتهی محبت و حس اتحاد و نوعدوستی که انسانها را به هم متصل ساخته بود پاره گردد و از هم فاصله بگیرند.
پس بنابراین خانوادهها که خشت بنای ساختمانی جامعه هستند، باید خیلی مواظب باشند، تا شیطان در میان آنها رخنه نکند و زن و شوهر رفتار و معاشرت خوب را مسؤلیتی واجب واساسی قلمداد کنند و هریک از آن دو به مسؤلیتهای خود عمل نمایند و حقوق طرف دیگر را به صورتی شایسته مراعات کنند، به همین خاطر لازم است که مردم با التزام به حدود و احکام دینی و تقوا و پرهیزکاری آشنا گردند.
و مرد نیز باید در زندگی خانوادگی واقعنگر باشد و چندان آرمانی و خیالی در مورد همسر خود فکر نکند و در کنار کمبودها و معایبی که دارد، به خوبیها و محاسن او و کمبودهای خود نیز توجه نماید.
و باید متوجه این موضوع مهم باشد که هرگاه نسبت به همسر خود دچار نگرانی شد، عقل و حکمت و مصلحت را قاضی و معیار قرار دهد و چنانچه سخن و برخورد نادرستی بر اساس احساسات و عاطفه از او سر بزند، سریع در مقابلش عکس العمل نشان ندهد و با او مدارا نماید و اساس را بر گذشت و چشمپوشی قرار دهد.
خداوند میفرماید:
﴿وَعَاشِرُوهُنَّ بِٱلۡمَعۡرُوفِۚ فَإِن کَرِهۡتُمُوهُنَّ فَعَسَىٰٓ أَن تَکۡرَهُواْ شَیۡٔٗا وَیَجۡعَلَ ٱللَّهُ فِیهِ خَیۡرٗا کَثِیرٗا﴾ [النساء: 19].
«با زنان خود به طور شایسته درگفتار و کردار معاشرت کنید و اگر هم از آنان به جهاتی کراهت داشتنید، شتاب نکنید و زود تصمیم به جدایی نگیرید، زیرا که چه بسا از چیزی بدتان بیاید و خداوند درآن خیر و خوبی فراوانی قرار بدهد».
ومرد باید با همسر نااهل و نافرمان خویش بر مبنای حکمت و آیندهنگری و بدون ضعف برخورد نماید و اگر با او تندی و سختگیری نماید، از خشونت پرهیز کند. خداوند میفرماید:
﴿وَٱلَّٰتِی تَخَافُونَ نُشُوزَهُنَّ فَعِظُوهُنَّ وَٱهۡجُرُوهُنَّ فِی ٱلۡمَضَاجِعِ وَٱضۡرِبُوهُنَّۖ فَإِنۡ أَطَعۡنَکُمۡ فَلَا تَبۡغُواْ عَلَیۡهِنَّ سَبِیلًا﴾ [النساء: 34].
«و زنانی که از سرکشی و سرپیچی ایشان بیم دارید، پند و اندرزشان دهید و اگر مؤثر واقع نشد.از همبستری با آنان خوداری کنید و بستر خویش را جدا کنید و با ایشان سخن نگوئید و اگر باز هم مؤثر واقع نشد و راهی جز شدت عمل نبود،آنان را تنبیه کنید و کتک مناسبی بزنید. پس اگر از شما اطاعت کردند، ترتیب تنبیه سهگانه را مراعات دارید و از اخف به اشد نروید. و جز این راهی برای تنبیه ایشان نجوئید».
آری! اسلام نمیخواهد به دروغ این خشت بنای اجتماع را از میان بردارد و آب در آسیاب شیطان بریزد بلکه در برابر اختلاف پیشآمده میان زن و شوهر، نزدیکان و دوستان آنان را مسئول میداند. وآنان را به تشکیل مجلس آشتی یا دادگاه خانوادگی از طرف اشخاص مورد اعتماد طرفین برای حل اختلافشان تشویق مینماید.
﴿وَإِنۡ خِفۡتُمۡ شِقَاقَ بَیۡنِهِمَا فَٱبۡعَثُواْ حَکَمٗا مِّنۡ أَهۡلِهِۦ وَحَکَمٗا مِّنۡ أَهۡلِهَآ﴾ [النساء: 35].
«و اگر (میان زن و شوهر اختلافی افتاد و)ترسیدید (که این کار باعث) جدایی میان آنان شود، داوری از خانوادهی شوهر، و داوری از خانوادهی همسر(انتخاب کنید و برای رفع و رجوع اختلاف) بفرستید».
این امور، رهنمودها و تعالیم اسلام در ارتباط با روابط خانوادگی هستند و چنانچه از جانب طرفین مراعات شوند، پدیدهی طلاق به حداقل ممکن خواهد رسید و شیطان نیز درمانده و ناتوان و نامید خواهد شد و دندان طمع از خانوادههای مسلمان خواهد کند.
72 - [10] وعن جابر قال: سمعت النبی ج یقول: " إن الشیطان قد أیس من أن یعبده المصلون فی جزیرة العرب، ولکن فی التحریش بینهم ". رواه مسلم([15]).
72- (10) جابر س گوید: پیامبر ج فرمود: «شیطان از اینکه در جزیرة العرب معبود مؤمنان و نمازگزاران واقع شود، قطع امید کرد، اما از تحریک آنان به عداوت و دشمنی و اختلاف و تفرقه ناامید و مأیوس نشد».
[این حدیث را مسلم روایت کرده است].
شرح: بر اساس این روایت و روایات دیگر، رسولخدا ج همواره بر لزوم وحدت و برادری تأکید و توصیه فرمودهاند و همهی افراد مؤمن و مسلمان را در بنای امت واحده با همهی تفاوتها و اختلافاتی که در رنگ، نژاد و سرزمین دارند به عناصر و اجزای ساختمانی تشبیه فرمودهاند که یکدیگر را استواری و استحکام میبخشند و نیز مؤمنان را در دوستی و مهربانی به یکدیگر، به پیکر واحدی تشبیه فرمودهاند که اگر عضوی از آن به درد آید و بیمار گردد، دیگر اعضاء آرام نمیگیرند، بلکه او را در بیخوابی و تبداری، همدردی مینمایند. و براستی هیچ دینی مانند دین اسلام به وحدت و یکپارچگی و برادری و اخوت فرا نخوانده و به پیریزی اتحاد و همبستگی و همیاری و همفکری و همکاری و یکپارچگی فرمان نداده و بالطبع به شدت از دشمنی و عداوت و اختلاف و تفرقه و ستیزه و کشمکش برحذر نداشته است. به همین جهت پیامبراکرم ج در این حدیث میفرماید: دیگر شیطان از بت پرستی مردم جزیرة العرب و از اینکه وی معبود آنها قرار بگیرد، ناامید شده و فقط دل به ایجاد تفرقه و اختلاف و عداوت و دشمنی بسته است. لذا پیامبر ج همواره در احادیث دیگری، نیز این موضوع را به صحابه ش و مردم هشدار داده و بارها فرموده:
«علیکم بالجماعة فإنّ یدالله معالجماعة ومن شذّ شُذّ فی النار»
و نیز میفرماید:
«شیطان مانند گرگی در کمین آدمیان نشسته که تنها آنهایی را که مثل گوسفندان از گله جدا شدهاند، به گمراهی میافکند و آنان را میدرد».
و نیز میفرماید:
«از جماعت تخطی نکنید که شیطان قرین تنهایی است و از جمع و جماعت دورتر میباشد».
طبق این ارشادات نبوی ج، همگان باید وحدت و یکپارچگی را سرلوحهی عمل خویشتن قرار دهند و از پراکندگی و خودرأیی بپرهیزند، اخوّت و دوستی را نصبالعین و آویزهی گوش خویش قرار دهند و از دشمنیها و کینهتوزیها اجتناب کنند و با اختلاف و تفرقه و عداوت و دشمنی، آب در آسیاب شیطان نریزند و راه را برای او هموار نکنند، تا آنها را در پرتگاه هلاکت و نابودی نیفکند.
چرا که نتیجهی فوری اختلاف و تفرقه، ذلت و خواری است و سرّ ذلت و خواری هر ملت را در اختلاف و تفرقهی آنان باید جستجو کرد. جامعهای که اساس قدرت و ارکان همبستگیهای آن با تیشههای تفرقه درهم کوبیده شود، سرزمین آنان برای همیشه جولانگاه بیگانگان و قلمرو حکومت استعمارگران جنی و انسی خواهد بود و پیوسته آنان را در ذلت و خواری نگاه خواهند داشت.
و در عصر کنونی ما نیز، شیطان و دار و دستهاش (شیطان صفتان) نیز برای تضعیف و تسلط بر کشورهای اسلامی، از اصل «تفرقه بیانداز و حکومت کن» استفاده میکنند و برای دستیابی به اغراض و اهداف پلید خود، پیوسته از این اصل تجربه شده، بهره میگیرند و موفق نیز میشوند.
آری! شیطان و شیطانصفتان با همین قاعده، امت اسلامی را به کشورهایی پراکنده و ملتهای ضعیف و ناتوان تقسیم کرد و استقلال فکری، عقیدتی، سیاسی، اقتصادی و تمامیت ارضی آنها را از میان برد و آنها را به خاک مذلت کشاند. و مسلمانان امروزی اگر میخواهند دوباره سرپای خود بایستند و در مقابل توطئههای شوم این اهریمنان بایستند، باید صادقانه و مقتدرانه به اوامر و فرامین تعالیبخش و سعادتآفرین رسولخدا ج، عمل نمایند و تعالیم وی را سرلوحهی کار خویش قرار دهند، تا وحدت کلمه و همبستگی خود را تحت هر شرایطی از دست ندهند و قادر به دفاع از خود در مقابل توطئهها و ترفندهای مذبوحانهی شیطان و دار ودستهاش باشند، چرا که سنت خداوند ﻷ همین است که اتحاد و همبستگی اسلامی و خانوادهای و صبر و پایداری، رمز موفقیت و پیروزی است و اختلاف و تفرقه، دنیاطلبی و تنپروری، موجب شکست و ذلت و انحطاط و عقب ماندگی میباشد.
شیطان و شیطان صفتان نیز، این امر را به خوبی میدانند و پیوسته از همین کانال برای به ذلت کشاندن امت اسلامی وارد میشوند و به همین جهت است که رسولخدا ج با بیان روشن و به دور از هرگونه ابهام و پیچیدگی در روایات متعددی ما را به اتحاد و همبستگی و اعتصام به عروةالوثقی و حبل متین الهی فرا میخواند و از نزاع و تفرقه که عامل از میان رفتن مهابت و شوکت امت اسلامی است، با صراحت تمام و به طور مطلق نهی میفرماید و از مسلمانان میخواهد تا در رفع اختلافات و تنازعهای خویش به قرآن و سنت مراجعه نمایند و پیوسته، حفظ وحدت و یکپارچگی را مدنظر بگیرند و بدانند که وحدت و همبستگی چه در خانواده و چه در جامعه، موجب عزت، اقتدار و آزادی و اصل اعتقادی آنان است.
و امت اسلامی با این کار است که میتواند شیطان را به طور کلی از خود ناامید کند و آب سردی بر وسوسههای وی بریزند.
جزیرة العرب: جزیرة العرب از حیث موقعیت طبیعی و جغرافیایی از اهمیت بسزایی برخوردار است. در اندرون از هر سوی در محاصرهی صحراها و شنزارها است و به خاطر همین وضعیت، شبه جزیرهی عربستان در آن زمان به صورت دژ محکمی درآمده بود که بیگانگان توان اشغال و فتح آن، سیطره یافتن بر آن و نفوذ کردن در آن را نداشتند. به همین جهت میبینیم که ساکنان جزیرة العرب از دورانهای بسیار دیرینه در همهی امور آزاد بودهاند و با آنکه در مجاورت دو امپراطوری بزرگ زندگی میکردند، و اگر این سد برافراشته نبود، هرگز نمیتوانستند هجوم و حملهی پیوسته و دمادم آنها را دفع کنند([16]).
شبه جزیرهی عربستان در نیمکرهی شمالی، نیمکرهی شرقی و منتهی الیه جنوب غربی آسیا واقع شده و از مغرب به آفریقا و از شرق و شمال شرق به آسیا متصل است. از این رو آن را «شبه جزیره» خواندهاند که از سه سو به وسیلهی دریا محاصره شده و تنها سمت شمال آن خشکی است. دریاهایی که این شیه جزیره را محاصره کردهاند عبارتند از:
1- دریای سرخ یا قلزم (بحر احمر) در مغرب.
2- دریای احمر در جنوب.
3- خلیج عدن در جنوب.
4- در عمان در شرق.
5- خلیج فارس در شرق.
6- دریای مدیترانه در شمال غرب.
با این توصیف، شبه جزیره، شکلی مربع مستطیل، با اضلاع نامتساوی، به خود گرفته و مجموع مساحت آن، به بیش از 3.000.000 کیلومتر مربع میرسد. امروزه کشورهای عربستان سعودی، یمن، قطر، امارات متحدهی عربی، بحرین، عمان، کویت، اردن، سوریه، لبنان و فلسطین، در مجموع، شیه جزیره را تشکیل میدهند.
جغرافیدانان در تعیین «مرز شمالی» شبه جزیره، دچار اختلاف شدهاند، لیکن بر این مطلب متفقاند که خطی ممتد از ساحل دریای مدیترانه تا کنارهی رود فرات، مرز تقریبی آن را تشکیل میدهد. در منتهی الیه شمالی دریای سرخ، دو خلیج به نامهای «عقبه» در شرق و «السویس» در غرب، شبه جزیره را به «صحرای سینا» و سپس «آفریقا» متصل میسازد. حداکثر طول شبه جزیره 23 درجه یا 2500 کیلومتر و حداکثر عرض آن (میان دریای سرخ و خلیج فارس) هزار کیلومتر است.
جغرافیدانان عرب، شبه جزیره را به شش بخش تقسیم کردهاند:
تِهامَه
به قسمت غربی کوههای «سراة»، که از شمال به جنوب شبه جزیره به موازات دریای سرخ کشیده شده «تهامه» میگویند که از دامنهی آن، تا سواحل دریای سرخ را در بر میگیرد. نام دیگر آن «غور» است. از آن رو «تهامه» نامیدهاند که حرارت و گرمای آن زیاد و باد آن کم است. و دیگر آن که سرزمین پست و ساحلی است. جده، مکه و نیمی از مدینه را جزو تهامه دانستهاند.
حجاز
به قسمت شرقی کوههای سراة و حد فاصل میان ارتفاعات نجد و شرق تهامه، «حجاز» گفتهاند که به شمال یمن منتهی میشود. حجاز از «حَجَز» به معنای حاجِز و مانع است و چون میان تهامه و نجد فاصله و مانع ایجاد کرده است، آن را حجاز خواندهاند.شهر طائف و نیمی از مدینه در این بخش واقع است.
نجد
نجد، ناحیهای است مرتفع که پس از حجاز و میان یمن، صحرای سماوه، عروض عراق واقع شده و چون از دیگر نواحی مرتفعتر است، آن را «نجد» خواندهاند. این قسمت از شمال به «بادیة السماوه» و از جنوب به «یمن» محدود است و لذا قسمت مرکزی عربستان را تشکیل میدهد. ریاض پایتخت عربستان، در این ناحیه قرار دارد.
یمن
کشور یمن در جنوب حجاز و نجد؛ یعنی در منتهیالیه جنوب غربی شبه جزیره واقع است و از حاصلخیزترین نقاط شبه جزیره به شمار میرود. یمن از مجاورت نجد تا خلیج عدن و دریای عرب ادامه دارد و از طرف مشرق با «حضرموت» و دریای عمان همسایه است.
عروض
ناحیهی عروض، شامل یمامه، عمان، بحرین و احساء است. از این رو، «عروض» نامیدهاند که میان نجد، یمن و عراق فاصله ایجاد کرده است.
حضرموت و المهره
ناحیهی وسیعی است در شرق عدن و در کنارهی دریا با نام حضرموت، که صحرای«احقاف» در مجاورت آن بوده است. گویند حضرت هود در این منطقه به خاک سپرده شده است. بعضی آن را منتسب به «حضرموت بن قحطان» دانستهاند.
از این منطقه در تورات، با نام «حاضر میت»، یعنی نخستین ساکن، یاد شده است.
همچنین حضرموت و المهره را منطقهای وسیع در کنار عمان و عدن دانسته اند. المهره از «مهرة بن حیدان» گرفته شده و نیز نام قبیلهای بوده است([17]).
شاید کسی در اینجا سؤال بکند که چرا پیامبر ج فقط جزیرة العرب را ذکر کردند؟
در پاسخ باید گفت: در زمانی که پیامبر ج این حدیث را بیان نمودند، هنوز شریعت مقدس اسلام، از مرز جزیرة العرب فراتر نرفته بود و فقط محدود به همان منطقه میشد. به همین جهت پیامبر ج فقط به ذکر جزیرة العرب پرداختند.
و نیز ممکن است که به خاطر اهمیت جزیرة العرب، پیامبر اکرم ج به ذکر جزء اکتفا نموده باشند و مرادشان کلّ مناطق میباشد. چراکه جزیرة العرب، خواستگاه و محیط نشو و نمای حضرت محمد ج و جولانگاه وحی و تشریع و کانون یکتاپرستی و عدالتخواهی بود. به همین جهت پیامبر ج به ذکر جزیرة العرب پرداختند.
و نیز ممکن است در ذهن کسی این پرسش ایجاد گردد که پیامبر ج در این حدیث میفرماید: «شیطان از این که در جزیرة العرب معبود مؤمنان و نمازگزاران گردد، قطع امید کرده»، در حالی که ما در تاریخ میخوانیم پس از وفات پیامبر ج عدهای از عربها، مرتد شدند و عدهای فریب مسیلمه کذاب را خوردند و به نبوت و پیامبری دروغین وی ایمان آوردند و عدهای نیز از پرداخت زکات و حقوق مالی واجب، استنکاف ورزیدند و منکر زکات شدند، با این وجود مأیوس شدن شیطان چگونه محقق شده است؟
در پاسخ به این سؤال باید گفت: منظور پیامبر ج از مأیوس شدن شیطان، این است که با آمدن اسلام، دومرتبه آن حالت قبلی که مشرکین قدرت و اقتدار خود را به دست بیابند و به قدرت نمایی بپردازند و خانهی خدا را بسان گذشته بتکده قرار دهند و کانون شرک و چندگانهپرستی و کفر و الحاد و انحراف بگردانند، دوباره در جزیرةالعرب پیش نخواهد آمد و اینکه پس از وفات پیامبر ج عدهای به مسیلمهی کذاب ایمان آوردند و عدهای منکر زکات و حکمی از احکام اسلامی شدند، به این معنا نیست که آنها به پرستش بت و بتپرستی پرداخته باشند، چراکه در تاریخ این موضوع به اثبات رسیده که آن عده، با وجود این که به مسیلمه ایمان آوردند و منکر حکمی از احکام اسلام به نام زکات شدند، هرگز بت نپرستیدند.
ملاعلی قاری میگوید: «ولا یرد علی ذلک ارتداد اصحاب مسیلمه ومانعی الزکاة وغیرهم ممن ارتدّوا بعدالنبی ج لأنهم لم یعبدوا الصّنم»([18]). و یا مراد این است که هرگز مؤمنان نمازگزار به عبادت طاغوت و شیطان نخواهند پرداخت، چراکه امکان ندارد که مؤمنان نمازگزار میان نماز و عبادت و پرستش شیطان جمع کنند.
چنانچه این کار را یهود و نصاری کردند. ملاعلی قاری میگوید: «فاالاولی أن یقال: المراد أن المصلّین لایجمعون بین الصلوة وعبادة الشیطان کما فعلته الیهود والنصاری»([19]).
73 - [11] عن ابن عباس، أن النبی ج جاءه رجل فقال: إنی أحدث نفسی بالشیء لأن أکون حممةً أحب إلی من أن أتکلم به. قال: " الحمد لله الذی رد أمره إلى الوسوسة ". رواه أبو داود([20]).
73- (11) ابن عباس س میگوید: فردی به نزد پیامبر اکرم ج آمد و گفت: گاهی در دل و جان من خیالات و وسوسههای نامطلوب و غیرقابل تحمل و سؤالات و اعتراضات ملحدانهای خطور میکند (و از بیم و ترس از عذاب و خشم خدا، حالت من در قبال اینگونه وساوس و خیالات بد و نامطلوب اینگونه است که) دوست دارم سوزانده شوم، اما آنها را به مرحلهی زبان نیاورم. (حال شما بفرمایید که تکلیف من در قبال اینگونه وساوس و خیالات غیراختیاری چیست)؟
پیامبر ج فرمود: حمد و ستایش خدایی را سزاست که کار شیطان را منحصر به وسوسه کرده است.
[این حدیث را ابوداود روایت کرده است].
شرح: رسولخدا ج در این حدیث به این مرد اطمینان خاطر داد تا بر اثر این وسوسههای شیطانی غیراختیاری نگران و بیقرار نباشد، چراکه خدای ﻷ تا زمانیکه انسان، آن خطورات قلبی و وسوسههای شیطانی را به مرحلهی زبان و عمل نیاورد، مورد عفو و بخشش قرار داده است و نیز این را هم فرموده که همین که شخص مسلمان در برابر این وسوسههای غیراختیاری که از توان و اختیارش بیرون است، اما این اندازه بیم و هراس دارد و حتی به خود جرأت نمیدهد که آن را بر زبان بیاورد و در قلب از چنین افکار و خطورات ملحدانه، متنفر و بیزار است و دوست دارد که سوزانده شود، اما آنها را به زبان نگوید و در فکر و قلب خویش به تجزیه و تحلیل آنها بپردازد. و خود همین کراهیت و بد دانستن وی از این وسوسهها از نشانههای صریح و روشن ایمان است. چنانچه در شرح حدیث 64 به این موضوع اشاره رفته است.
«الحمد لله الذی ردّ امره الی الوسوسة»:
این بخش از حدیث، به صراحت بیان میدارد که شیطان قدرت اجبار و قهریه ندارد، بلکه فقط کارش وسوسه است و بس.
خداوند ﻷ میفرماید:
﴿وَقَالَ ٱلشَّیۡطَٰنُ لَمَّا قُضِیَ ٱلۡأَمۡرُ إِنَّ ٱللَّهَ وَعَدَکُمۡ وَعۡدَ ٱلۡحَقِّ وَوَعَدتُّکُمۡ فَأَخۡلَفۡتُکُمۡۖ وَمَا کَانَ لِیَ عَلَیۡکُم مِّن سُلۡطَٰنٍ إِلَّآ أَن دَعَوۡتُکُمۡ فَٱسۡتَجَبۡتُمۡ لِیۖ فَلَا تَلُومُونِی وَلُومُوٓاْ أَنفُسَکُمۖ مَّآ أَنَا۠ بِمُصۡرِخِکُمۡ وَمَآ أَنتُم بِمُصۡرِخِیَّ إِنِّی کَفَرۡتُ بِمَآ أَشۡرَکۡتُمُونِ مِن قَبۡلُۗ إِنَّ ٱلظَّٰلِمِینَ لَهُمۡ عَذَابٌ أَلِیمٞ٢٢﴾ [إبراهیم: 22].
«و شیطان هنگامی که کار حساب و کتاب به پایان رسید، خطاب به پیروان خود میگوید: خداوند به شما وعدهی راستینی داد و من به شما وعده دادم و با شما خلاف وعده کردم و دروغ گفتم. و من بر شما هیچ تسلطی نداشتم و کاری نکردم، جز اینکه شما را دعوت به گناه و گمراهی نمودم و شما هم گول وسوسهی مرا خوردید و دعوتم را پذیرفتید. پس مرا سرزنش مکنید و بلکه خویشتن را سرزنش بکنید. امروز نه من به فریاد شما میرسم و نه شما به فریاد من میرسید. من امروز از اینکه مرا قبلاً در دنیا برای خدا انباز کرده اید، تبرّی میجویم و آن را انکار میکنم. بیگمان کافران عذاب دردناکی دارند».
از این آیه به خوبی دانسته میشود که وسوسههای شیطان هرگز اختیار و آزادی اراده را از انسان نمیگیرد، بلکه او یک دعوت کننده بیش نیست و این انسانها هستند که با ارادهی خودشان دعوت او را میپذیرند.
و در واقع این شیطان نیست که میتواند مردم را گمراه کند، بلکه این انسانهای منحرف و گمراهاند که با میل و ارادهی خویش دعوت او را اجابت کرده و پشت سر او گام بر میدارند و براستی شیطان و دارودستهاش هرگز نمیتوانند کسی را به اجبار به راه فساد بکشانند، بلکه این خود انسانها هستند که دعوت او را لبیک گفته و دریچههای قلب خویش را به روی او میگشایند و به او اذن دخول میدهند. پس در حقیقت رابطهی شیطان و گمراهان، رابطهی پیشوا و پیرو است، نه رابطهی اجبار کننده و اجبار شونده.
و خداوند ﻷ اگرچه شیطان را در انجام وسوسههایش آزاد گذاشته، ولی انسان را در برابر او بیدفاع قرار نداده است، زیرا:
اولاً: نیروی عقل و خرد به او بخشیده که میتواند سدّ نیرومندی در مقابل وسوسههای شیطان به وجود آورد.
ثانیاً: فطرت پاک و عشق به تکامل را در درون وجود انسان به عنوان یک عامل سعادت قرار داده است
ثالثاً: خداوند ﻷ با وحی و کلام خویش آنها را از توطئهها و وسوسههای ویرانگر شیطان باخبر میگرداند.
رابعاً: فرشتگانی که الهامبخش نیکی هستند، به کمک انسانهایی که میخواهند از وسوسههای شیطان برکنار بمانند، میفرستد. آنچنان که خداوند میفرماید:
﴿إِنَّ ٱلَّذِینَ قَالُواْ رَبُّنَا ٱللَّهُ ثُمَّ ٱسۡتَقَٰمُواْ تَتَنَزَّلُ عَلَیۡهِمُ ٱلۡمَلَٰٓئِکَةُ أَلَّا تَخَافُواْ وَلَا تَحۡزَنُواْ وَأَبۡشِرُواْ بِٱلۡجَنَّةِ ٱلَّتِی کُنتُمۡ تُوعَدُونَ٣٠﴾ [فصلت: 30].
«کسانی که میگویند: پروردگار ما تنها خدا است، و سپس (بر این گفتهی خود که اقرار به وحدانیت است میایستند، و آن را با انجام قوانین شریعت عملاً نشان میدهند، و بر این راستای خداپرستی تا زندهاند) پابرجا و ماندگار میمانند(در هنگام آخرین لحظات زندگی) فرشتگان به پیش ایشان میآیند (و بدانان مژده میدهند) که نترسید و غمگین نباشید و شما را بشارت باد به بهشتی که (توسط پیغمبران) به شما (مؤمنان) وعده داده میشود».
و ﴿إِذۡ یُوحِی رَبُّکَ إِلَى ٱلۡمَلَٰٓئِکَةِ أَنِّی مَعَکُمۡ فَثَبِّتُواْ ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ﴾ [الأنفال: 12].
«(ای مومنان! بیاد آورید) زمانی را که پروردگار تو به فرشتگان وحی کرد که من با شمایم(و کمک و یاریتان مینمایم. شما با الهام پیروزی و بهروزی)مؤمنان را تقویت و ثابتقدم بدارید».
از این رو دانستیم که وسوسههای شیطان، گرچه مؤثر است، ولی تصمیم نهایی با شیطان نیست، با خود انسانهاست، چراکه انسان میتواند در برابر وسوسههای او بایستد و دست ردّ بر سینهی او بگذارد و باید دانست که نفوذ وسوسههای شیطانی در انسان یک نفوذ ناآگاه و اجباری نیست، بلکه این ما هستیم که به میل خویش وسوسهی او را به دل راه میدهیم، وگر نه حتی خود شیطان میداند که بر انسانهای مخلص هرگز راه ندارد.
74 - [12] وعن ابن مسعود قال: قال رسول الله ج: " إن للشیطان لمةً بابن آدم، وللملک لمةً: فأما لمة الشیطان فإیعاد بالشر وتکذیب بالحق. وأما لمة الملک فإیعاد بالخیر وتصدیق بالحق. فمن وجد ذلک؛ فلیعلم أنه من الله، فلیحمد الله، ومن وجد الأخرى؛ فلیتعوذ بالله من الشیطان الرجیم ". ثم قرأ ﴿ٱلشَّیۡطَٰنُ یَعِدُکُمُ ٱلۡفَقۡرَ وَیَأۡمُرُکُم بِٱلۡفَحۡشَآءِ﴾ [البقرة: 268]. رواه الترمذی وقال: هذا حدیث غریب([21]).
74- (12) عبدالله بن مسعود س میگوید: پیامبر ج فرمود: بیگمان شیطان برای وسوسه و بیراههبری فرزند آدم، دامها و تلههایی دارد و فرشتهی خدا نیز برای رهنمود کردن فرزند آدم به راه رستگاری و سعادت، الهاماتی دارد.
اما راه شیطان برای وسوسهی انسان بهسوی بدرفتاری و دروغ انگاشتن حق و عدالت است و اما راه فرشته، برای انگیزش انسان بهسوی نیکی و گواهی حق و عدالت میباشد. پس کسیکه چنین حالی در خود یافت، بداند که از سوی خداست و سپاس او را بگذارد و هرکسی که حالی دیگر در خود احساس نمود، باید بداند که از وسوسهی شیطان مطرود است و باید از آن به خداوند ﻷ پناه ببرد. پس از این پیامبر ج این آیه را تلاوت نمود:
﴿ٱلشَّیۡطَٰنُ یَعِدُکُمُ ٱلۡفَقۡرَ وَیَأۡمُرُکُم بِٱلۡفَحۡشَآءِ﴾ [البقرة: 268].
«شیطان شما را به هنگام انفاق میترساند و وعدهی تهیدستی میدهد و به انجام گناه شما را دستور میدهد».
[این حدیث را ترمذی روایت کرده و گفته این حدیث، حدیثی غریب است].
شرح: «لمّة»: مساس و اندک خطرهای است و مراد از آن همان خطرهای است که در قلب بر اثر وسوسهی شیطان و یا الهام فرشته واقع میشود. از این جهت به «لمّهی شیطان» وسوسه، و به «لمّهی فرشته» الهام میگویند.
در این حدیث، پیامبر ج بیان میکند که کار شیطان پیوسته وسوسهکردن بنیآدم است، چرا که شیطان دشمن قسم خوردهی انسان است و اوست که گفت:
﴿قَالَ فَبِعِزَّتِکَ لَأُغۡوِیَنَّهُمۡ أَجۡمَعِینَ٨٢﴾ [ص: 82].
«سوگند به عزت تو که همهی انسانها را گمراه میسازم».
و اوست که مردم را در وسوسه میافکند و آنها را اگر چنانچه صدقه دهند و در راه خدا انفاق نمایند، از فقر و تهیدستی بیم میدهد و میترساند و به ایشان میگوید: سرانجام انفاق شما این است که فقیر و نیازمند شوید، و با این گونه وسوسهها آنها را بر بخل و امساک تحریک و تشویق میکند.
آری! شیطان جز بدبختی و شقاوت انسان هدفی ندارد و پیوسته انسانها را به انواع بدیها و زشتیها دستور میدهد و انسان را وادار میکند که به خدا افترا ببندد و چیزهایی را که نمیداند به او نسبت دهد.
ولی خداوند ﻷ اگر چه شیطان را در انجام وسوسههایش آزاد گذاشته، ولی انسان را در برابر تحریکات و وسوسههای او و دستوردادن وی بر شرّ و فحشاء، بیدفاع قرار نداده است، زیرا فرمانروای هستی، خداوند ﻷ نیز برای رهنمود انسان بهسوی رستگاری و سعادت و نیکی و خوبیها، گروهی از فرشتگان دارد. فرشتگانی که الهامبخش نیکیها هستند، خداوند متعال این فرشتگان را به کمک انسانهایی که میخواهند از وسوسههای شیطان بر کنار بمانند، میفرستد تا سدّ نیرومندی در مقابل وسوسههای شیطان باشند. چنانچه میفرماید:
﴿إِنَّ ٱلَّذِینَ قَالُواْ رَبُّنَا ٱللَّهُ ثُمَّ ٱسۡتَقَٰمُواْ تَتَنَزَّلُ عَلَیۡهِمُ ٱلۡمَلَٰٓئِکَةُ﴾ [فصلت: 30].
«کسانی که میگویند: پروردگار ما تنها خدا است، و سپس (بر این گفتهی خود که اقرار به وحدانیت است میایستند، و آن را با انجام قوانین شریعت عملاً نشان میدهند،و بر این راستای خداپرستی تا زندهاند) باپرجا و ماندگار میمانند(در هنگام آخرین لحظات زندگی) فرشتگان به پیش آنان میآیند».
و نیز میفرماید:
﴿إِذۡ یُوحِی رَبُّکَ إِلَى ٱلۡمَلَٰٓئِکَةِ أَنِّی مَعَکُمۡ فَثَبِّتُواْ ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ...﴾ [الأنفال: 12].
«(ای مومنان! به یاد آورید) زمانی را که پروردگار تو به فرشتگان وحی کرد که من با شمایم(و کمک و یاریتان مینمایم. شما با الهام پیروزی و بهروزی)، مؤمنان را تقویت و ثابتقدم بدارید».
و انسان به خوبی میتواند «الهامات الهی» را از «وسوسههای شیطانی» تشخیص دهد. زیرا علامت روشنی برای تشخیص آن وجود دارد و آن این است: الهامات الهی چون با فطرت پاک انسان و عقل و خرد سالم وی و ساختمان جسم و روح او آشنا است. هنگامی که در قلب پیدا میشود، یک حالت انبساط و نشاط به او دست میدهد، در حالی که وسوسههای شیطان، چون هماهنگ با فطرت و ساختمان او نیست، به هنگام ایجاد در قلبش، احساس تاریکی، ناراحتی و سنگینی در خود میکند و اگر تمایلات او طوری تحریک گردد که در هنگام انجام گناه، این احساس برای او پیدا نشود، بعد از انجام عمل برای او دست میدهد و این است فرق بین الهامات شیطانی و الهامات الهی.
و وظیفهی انسان در مقابل الهامات الهی این است که آنها را از جانب خدا بداند و حمد و ستایش او را به خاطر دریافت آنها به جای آورد و وظیفهی وی در قبال وسوسههای شیطانی این است که آنها را از جانب شیطان ملعون و پلید بداند و از شرّ آنها به خدا پناه ببرد، چرا که در حقیقت این پناه بردن به خداست که به انسان بینائی و روشنایی میبخشد و قدرت شناخت واقعیتها را به او میدهد. شناختی که نتیجهاش نجات از چنگال وسوسههای شیطانی، و خیالات و افکار بد و نامطلوب است و در واقع، این پرهیزگاران و خداترساناند که میتوانند در پرتو ذکر و یادخدا و پناهبردن به او از چنگال وسوسههای شیطان رهایی یابند.
75 - [13] عن أبی هریرة عن رسول الله ج قال: " لا یزال الناس یتساءلون، حتى یقال: هذا خلق الله الخلق، فمن خلق الله؟ فإذا قالوا ذلک فقولوا: الله أحد، الله الصمد، لم یلد ولم یولد، ولم یکن له کفوا أحد، ثم لیتفل عن یساره ثلاثا ولیستعذ بالله من الشیطان الرجیم ". رواه أبو داود. وسنذکر حدیث عمرو بن الاحوص فی باب خطبة یوم النحر ان شاء الله تعالی([22]).
75- (13) ابوهریره س گوید: پیامبر ج فرمود: مردم دست بردار نیستند و پیوسته به سؤالهای (بیمورد و بد و نامطلوب خویش) ادامه میدهند تا اینکه کار بدانجا میرسد که میگویند: این خداوند است که آفریدگار همه چیز و همه کس است، اما آفریدگار خداوند کیست؟ پس هرگاه برای شما چنین سؤالهای بیمورد و بد و نامطلوب ایجاد شد، وظیفهیتان در قبال این سؤالها این است که (به خدا پناه ببرید و از روی صداقت و اخلاص و از روی اعتقاد و عمل) بگویید: خداوند ذاتی یگانه و یکتا است، خداوندی است که همهی نیازمندان قصد او میکنند، هرگز نزاد و زاده نشد و برای او هیچ گاه شبیه و مانندی نبوده است و کسی همگون و همسنگ و همبر او نیست.
آنگاه از شرّ و بدی شیطان به خدا پناه برد و «أعوذ بالله من الشیطان الرجیم» خوانده و سه بار به سمت چپ فوت کند.
[این حدیث را ابوداود روایت کرده است و انشاءالله به زودی حدیث عمرو بن الاحوص را در باب «خطبهی روز عید قربان» ذکر خواهیم کرد].
76 - [14] عن أنس بن مالک، قال: قال رسول الله ج: "لن یبرح الناس یتساءلون، حتى یقولوا: هذا الله خلق کل شیء، فمن خلق الله ﻷ؟". رواه البخاری. ولمسلم: " قال: قال الله عز وجل: إن أمتک لا یزالون یقولون: ما کذا؟ ما کذا؟ حتى یقولوا: هذا الله خلق الخلق، فمن خلق الله ﻷ؟"([23]).
76- (14) انس س گوید: «پیامبر ج فرمود: مردم به اندازهای به سؤالات (بیمورد) خود ادامه میدهند تا جایی که میگویند: این خداست که همه چیز را آفریده است، پس چه کسی خدا را آفریده است؟ (در این صورت باید بگوید: به خدا و رسولش ایمان دارم و به خدا پناه ببرد و جلوتر نرود و پا را از گلیم خویش فراتر نگذارد)».
[این حدیث را بخاری روایت کرده است].
و امام مسلم (در صحیح خود) چنین روایت کرده است: «پیامبر ج فرمود: خداوند ﻷ میفرماید: (ای محمد ج) امت تو دست بردار نیستند و پیوسته به سؤالات (بیمورد) خود ادامه میدهند تا بدانجا که میگویند: چه کسی فلان چیز را به وجود آورده است و چه کسی فلان چیز دیگر را. تا اینکه میگویند: این خداوند است که آفریدگار همه چیز است، اما آفریدگار خداوند کیست؟»
77 - [15] عن عثمان بن أبی العاص، قال: قلت: یا رسول الله! إن الشیطان قد حال بینی وبین صلاتی وبین قراءتی یلبسها علی. فقال رسول الله ج: "ذاک شیطان یقال له خنـزب، فإذا أحسسته فتعوذ بالله منه، واتفل على یسارک ثلاثا". ففعلت ذلک فأذهبه الله عنی. رواه مسلم([24]).
77- (15) عثمان بن ابی العاص س میگوید: به پیامبر اکرم ج گفتم:ای رسولخداج! شیطان در میان نماز و قرائتم وسوسه میاندازد و مرا دچار شک و تردید میسازد. (حال شما بفرمایید تکلیف و وظیفهی من در قبال اینگونه وسوسههای شیطانی در نماز چیست)؟ پیامبر ج فرمود: آن شیطانی است که به آن «خِنزَب» گویند. پس هرگاه احساس وجود آن را کردی، (پیش از وارد شدن در نماز) از شرّ آن به خدا پناه ببر و «أعوذ بالله من الشیطان الرجیم» بگو و سه مرتبه از طرف چپ خود تف بینداز».
عثمان بن ابی العاص س گوید: فرمان رسولخدا ج را نصبالعین و آویزهی گوش خویش قرار دادم و مطابق دستورشان عمل کردم. پس از چند مدتی خداوند ﻷ مرا از چنگال «خنزَب» و وسوسههایش نجات داد و او را از من دور کرد.
[این حدیث را مسلم روایت کرده است].
شرح: هنگامی که انسان قصد انجام کار خیری میکند و یا به امر نیکی میخواهد نزدیک شود، شیطان سخت میکوشد که او را از آن کار باز دارد، وی به وسیلهی انواع وسوسههای خود شخص نمازگزار را مشغول میسازد، تا اینکه او را از خشوع و خضوع نماز و از تدبر و تفهم در معانی و مفاهیم آیات و اذکاری که در نماز میخوانند باز دارد و از شناخت و آگاهی به آنچه که خداوند از نماز و نیایش خواسته است دور نماید. از اینرو شیطان با تمام سعی و کوشش خود تلاش میکند تا در میان قلب فرد نمازگزار و مقصود و هدف نماز مانعی ایجاد کند تا فایدهی لازم و بهرهی کامل را نبرد. چراکه هر وقت کاری برای شخص مسلمان سودمند باشد و مورد رضایت و پسند خدا قرار گیرد، حضور شیطان برای جلوگیری از آن بیشتر میشود. لذا شیطان پیوسته در سر راه انسان برای جلوگیری از هر کار خیری کمین گرفته است، مخصوصاً هنگام نماز خواندن و قرائت قرآن.
از اینرو پیامبر ج به فرد مسلمان نمازگزار دستور میدهد، با دشمنی که در کمین او نشسته تا راه امر خیر را بر او ببندد، بجنگد و در آغاز کار از شر شیطان به خدا پناه ببرد و سپس کارش را شروع کند. چراکه پناه بردن به خدا، بهترین و مؤثرترین راه علاجی است برای دفع وسوسههایی که شیطان در دل نمازگزار ایجاد میکند تا اینکه اجر و پاداش آن را بکاهد و خشوع و فروتنی را از او دور سازد و بدین وسیله یکی از ویژگیهای مسلمان که همان خشوع و خضوع در پیشگاه پروردگار خود باشد، از بین میرود.
پس برای شخص مسلمان نمازگزار که در نماز دچار وسوسه و شک و تردید میشود، مناسب است که پیش از نماز و یا بعد از نمازی که دچار اینگونه وساوس و خطوراتی میشود به خدا پناه ببرد و «أعوذ بالله من الشیطان الرجیم» بگوید و سه مرتبه از طرف چپ خود تف بیندازد، تا در پرتو این کار، خداوند ﻷ او را از شرّ «خِنزَب» و وسوسه هایش محفوظ و مصون بدارد.
«خنزَب»: این کلمه به پنج صورت خوانده میشود:
1. به کسر «خاء» و کسر «زاء» 2. به کسر «خاء» و فتح «زاء»
3. به فتح «خاء» و فتح «زاء» 4. به ضم «خاء» و فتح «زاء»
5. به فتح «خاء» و ضم «زاء»
و «خنزب» در لغت به معنای «الجری علی الفجور» میباشد. یعنی کسیکه بر انجام فسق و فجور جری و متهور باشد.
و «خنزب»، شیطانی از شیاطین است که وظیفهاش به وسوسه انداختن نمازگزاران میباشد، تا میان آنها و نماز و قرائتشان وسوسه بیندازد و آنها را دچار شک و تردید بسازد و از تدبر و تعقل آیات قرآنی و اذکار و اوراد نماز، نمازگزاران را غافل سازد و میکوشد تا در میان قلب فرد نمازگزار و مقصود و هدف نماز مانعی ایجاد کند تا فایدهی لازم و بهرهی کامل را از نماز نبرد.
78 - [16] وعن القاسم بن محمد، أن رجلا سأله فقال: " إنی أهم فی صلاتی فیکثر ذلک علی، فقال له: امض فی صلاتک، فإنه لن یذهب ذلک عنک حتى تنصرف وأنت تقول: ما أتممت صلاتی ". رواه مالک([25]).
78- (16) از قاسم بن محمد (نوهی حضرت ابوبکر صدیق س و یکی از فقهای هفتگانهی مدینه) روایت است که مردی از وی پرسید: در نمازم دچار وهم و شک و تردید میشوم (و گمان میکنم که رکعتی را جا انداختم و نماز را کامل نخواندهام. حال شما بفرمایید تکلیف من در قبال این وهم چیست)؟
قاسم بن محمد س به آن مرد گفت: به نمازت ادامه بده و آن را قطع مکن (و بر اساس وهم و شک خویش عمل مکن و به وسوسهی شیطان اعتنایی نکن) چرا تا وقتی که از نماز فارغ شوی این وهم و این وسوسه با تو خواهد بود و از تو جدا نخواهد شد و تو با این کارت گویا که (به شیطان وسوسهگر) میگویی: آری (به گفتهی تو) من نمازم را کامل نخواندهام (و با این وجود به سخن و وسوسهی تو، اهمیتی نمیدهم و نمازم را اعاده نخواهم کرد).
[این حدیث را امام مالک (در مؤطا) روایت کرده است].
شرح: در این روایت بیان شده که تنها راه علاج خطرهها و وساوس پست و زشت شیطانی همین است که انسان به آنها اهمیت ندهد و ذهنش را با آنها مشغول نسازد. و این روایت اصل و اساسی مهم و در عین حال بزرگ در دفع وساوس و قلع و قمع هواجس شیطانی، نه تنها در نماز، بلکه در سایر عبادات نیز هست.
و اگر کسی میخواهد از وسوسهها و خطرههای شیطانی نجات پیدا کند، باید بنا به گفتهی قاسم بن محمد س به آنها اهمیت ندهد و با عمل نکردن به آنها، دماغ شیطان را به خاک بمالد و وی را از خود ناامید بگرداند. این خود راه علاج بسیار مؤثر و داروی نافعی است برای دفع تمام وسوسههای شیطانی.
البته لازم است که در کنار این، انسان مسلمان و فرد نمازگزار، از شیطان و وسوسههایش به خدا پناه ببرد و خویشتن را در پرتو او از چنگال وسوسههای این اهریمن خبیث و ملعون نجات دهد.
[1]- بخاری، ج 2528، مسلم 202-127، ابو داود ح 2209، نسائی ح 3434، ترمذی ح 1183، ابن ماجه ح 2040، مسند احمد 2/393.
[2]- معارف القران،ج2 ص 487.
[3]- معارف القران، ج2 ص478.
[4]- معارف القران، ج2 ص478
[5]- مسلم ح 209 – 132.
[6]- بخاری ح 3276، مسلم ح 214 – 134.
[7]- به همین مضمون در ‹‹بخاری ›› حدیث شماره 7296 روایت شده است، ولی با الفاظ و جملات بالا روایت نشده است.مسلم ح212- 134، ابو داود،ح 4721، مسند احمد 2/282.
[8]- مسلم 4 / 2167 ح 69، دارمی ح 2734، مسند احمد 1/385.
[9]- شرح علامه تورپشتی بر مشکوة ج 1 ص 235.
[10]- بخاری ح 3281، مسلم 4 / 1712 ح23، ابو داود ح 2470، ابن ماجه ح 1779، /مسند احمد 3/156.
[11]- بخاری ح3431، مسلم 4 / 1838 ح146، مسند احمد 2/233.
[12]- مسلم4 / 1838 ح 148.
[13]- راههای نفوذ شیطان ص 90.
[14]- مسلم 4 / 2167 ح 67، مسند احمد 3/ 314.
[15]- مسلم 4 / 2166 ح 65، ترمذی ح 1937، مسند احمد3/ 313.
[16]- رحیق المختوم. ص31.
[17]- تاریخ و آثار اسلامی مکه مکرمه و مدینه منوره، دکتر اصغر قائدان صص 21 ـ 23.
[18]- مرقاه المفاتیح. ج1 ص250.
[19]- همان. ج1 ص250.
[20]- ابوداود ح 5112، مسند احمد 1/ 340.
[21]- ترمذی، ح 2988.
[22]- ابوداود، ح 4722.
[23]- بخاری ح 7296، مسلم ح 217-136.
[24]- مسلم 4 / 1728 ح68، مسند احمد 4/216.
[25]- مؤطا مالک ح 3 «کتاب السهو».
باب (1)
گناهان کبیره و
نشانههای نفاق
«گناهان کبیره»:
در شرع مقدس اسلام، گناهان بر دو دستهاند: دستهای که قرآن، نام آنها را «کبیره» و دستهای که نام آنها را «سیئه» گذاشته است. خداوند میفرماید:
﴿إِن تَجۡتَنِبُواْ کَبَآئِرَ مَا تُنۡهَوۡنَ عَنۡهُ نُکَفِّرۡ عَنکُمۡ سَیَِّٔاتِکُمۡ﴾ [النساء: 31].
«اگر از گناهان کبیرهای بپرهیزید که از آن نهی شدهاید، گناهان صغیرهی شما را (با فضل و رحمت خود) از شما میزداییم».
در آیهی 32 سوره نجم به جای «سیئه» تعبیر به «لـَمم» [گناهان گوچک و صغیره] آمده است. و در آیهی 49 سورهی کهف در برابر کبیره «صغیره» را ذکر فرموده است آنجا که میفرماید:
﴿لَا یُغَادِرُ صَغِیرَةٗ وَلَا کَبِیرَةً إِلَّآ أَحۡصَىٰهَا﴾ [الکهف: 49].
«ای وای برما! این چه کتابی است که هیچ عمل کوچک و بزرگی را رها نکرده است و همه را برشمرده است».
از تعبیرات فوق به روشنی ثابت میشود که گناهان بر دو دسته مشخص تقسیم میشوند که گاهی از آن دو به «کبیره و صغیره» و گاهی «کبیره و سیئه» و گاهی «کبیره ولـَمم» تعبیر میشود.
حال باید دید که ضابطه و میزان در تعیین و تعریف گناه کبیره و صغیره چیست؟
علما و دانشمندان اسلامی در تعریف گناه کبیره، اختلاف نظر دارند برخی گفتهاند: هر آنچه انجامش، موجب مفسده باشد کبیره است. و بعضی گفتهاند: هر آنچه که شارع بر انجام آن تهدید کرده باشد کبیره است و نیز گفته شده: هر گناهی که نسبت به گناهی دیگر ضررش کمتر باشد صغیره است و نسبت به گناهی دیگر که ضررش بیشتر باشد کبیره است. یعنی این دو از امور نسبی هستند یعنی به هنگام مقایسه کردن دو گناه با یکدیگر، آن یک که اهمیتش بیشتر است کبیره و آن که کمتر است صغیره میباشد و بنابراین، هر گناهی نسبت به گناه بزرگتر، صغیره و نسبت به گناه کوچکتر، کبیره است.
و برخی نیز گفتهاند: گناهی که بر آن در قرآن حد شرعی یعنی سزا مقرر شده است یا برآن الفاظ، لعنت و نفرین وارد آمده یا که برآن وعید جهنم و غیره ذکر شده، همهی اینها کبیرهاند. همچنین آن گناه هم کبیره است که مفاسد و نتایج بد آن با گناه کبیره یکسان و یا بیش از آن باشد، همچنین گناه صغیرهای که با جرأت و بیباکی انجام میگیرد یا بر آن مداومت شود، آن هم در کبیره داخل است.
حضرت علی س میفرماید: هر گناهی که خداوند بر آن حکم عذاب داده یا لعنت کرده یا بر آن خشم گرفته است کبیره است. و نیز گفته شده که: هر گناهی که شخص بر انجام آن اصرار ورزیده، کبیره است و هر گناهی که از آن استغفار کند و اصرار نورزد، صغیره است([1]).
ولی با تمام این تفاصیل اگر به معنای لغوی «کبیره» باز گردیم در مییابیم که کبیره: هر گناهی است که از نظر اسلام، بزرگ و پراهمیت است و نشانهی اهمیت آن میتواند این باشد که در قرآن کریم و سنت پیامبر ج تنها به نهی از آن قناعت نشده بلکه به دنبال آن تهدید به عذاب دوزخ گردیده است و خداوند مجازات آتش برای آن مقرر داشته است مانند قتل نفس، زنا، رباخواری، و امثال آنها.
بنابراین به دست آوردن گناهان کبیره و شناخت آنها با توجه به ضابطهی فوق، کار آسانی است و اگر ملاحظه میکنیم که در پارهای از روایات، تعداد گناهان کبیره «هفت» و در بعضی «بیست» و در بعضی «هفتاد» و در بعضی بیشتر یا کمتر ذکر شده منافات با آنچه که در بالاگفته شد ندارد زیرا در حقیقت بعضی از این روایات به گناهان کبیرهی درجهی اول، بعضی به گناهان کبیرهی درجهی دوم و بعضی به همهی گناهان کبیره اشاره میکند.
«ابن حجرمکی» در کتاب «الزواجر» فهرست تمام آن گناهانی را که موافق تعریف بالا در کبیره داخل هستند، بر شمرده و شرح کامل هر کدام را بیان کرده است آمار گناهان کبیره در این کتاب به 467 رسیده است.
و امام «شمس الدین ذهبی» نیز در باب کبائر، کتابی نوشته و در آن، هفتاد گناه کبیره را بر شمرده است.
رسولخدا ج نیز در مواضع مختلف، بسیاری از گناهان را کبیره گفته است ومناسب به حالات و شرایط، در بعضی مواقع «سه» در بعضی مواقع «شش» و در بعضی «هفت» و درجایی از اینهم بیشتر بیان فرموده است. لذا علمای اسلام چنین دریافتهاند که مقصود، انحصار در عدد نیست بلکه به مناسبت حالات و شرایط اینچنین بیان شده است.
البته باید دانست که گناهان صغیره در چند مورد تبدیل به کبیره میگردند.
1- تکرار گناه، صغیره را به کبیره تبدیل میکند.
2- انسان مسلمان در صورتی که گناه را کوچک و سبک بشمرد و تحقیر کند تبدیل به کبیره میشود.
3- در صورتی که انسان از روی طغیان و تکبر و گردنکشی در برابر فرمان پروردگار گناه صغیره انجام دهد آن گناه صغیره به کبیره تبدیل میگردد.
4- در صورتیکه گناهان صغیره از افرادی سر بزند که موقعیت خاصی در اجتماع دارند (مانند علما و دانشمندان اسلامی) و در حقیقت لغزشهای آنها با دیگران برابر محسوب نمیشوند بلکه ممکن است سرمشق دیگران و سنتی در اجتماع گردد بنابراین گناهان صغیرهی چنین افرادی به کبیره تبدیل میشود.
5- انجام صغیره در حرم (مکه و مدینه).
6- در صورتی که گناهکار از انجام گناه صغیره خوشحال و مسرور باشد و به آن افتخار کند، گناه صغیرهاش تبدیل به کبیره میشود.
49 - [1] عن عبد الله بن مسعود قال: قال رجل: «یا رسول الله! أی الذنب أکبر عند الله؟ قال:" أن تدعوا لله نداً وهو خلقک" قال: ثم أی؟ قال:"أن تقتل ولدک خشیة أن یطعم معک" قال: ثم أی؟ قال: " أن تزانی حلیلة جارک". فأنزل الله تصدیقها: ﴿وَٱلَّذِینَ لَا یَدۡعُونَ مَعَ ٱللَّهِ إِلَٰهًا ءَاخَرَ وَلَا یَقۡتُلُونَ ٱلنَّفۡسَ ٱلَّتِی حَرَّمَ ٱللَّهُ إِلَّا بِٱلۡحَقِّ وَلَا یَزۡنُونَۚ﴾ [الفرقان: 68]». الآیة. متفق علیه([2]).
49- (1) عبدالله بن مسعود س گوید: از پیامبر ج پرسیدم: «کدام گناه به نزد خداوند متعال از همهی گناهان بزرگتر است؟ فرمود: بزرگترین گناه آن است که برای خدا شبیه و همتا و شریک و انبازی قرار دهی در حالی که او تو را آفرید.
گفتم: پس از شرک و چندگانهپرستی، چه گناهی از همه بزرگتر است؟ فرمود: اینکه فرزند خود را از ترس اینکه مبادا با تو هم غذا شود به قتل برسانی.
باز گفتم: بعد از کشتن اولاد چه گناهی از همه بزرگتر است؟ فرمود: اینکه به همسر همسایهات خیانت کنی و با او مرتکب زنا شوی.
[ابن مسعود س گوید]: خداوند ﻷ نیز سخن پیامبرش را با نزول این آیه تصدیق کرد:
﴿وَٱلَّذِینَ لَا یَدۡعُونَ مَعَ ٱللَّهِ إِلَٰهًا ءَاخَرَ وَلَا یَقۡتُلُونَ ٱلنَّفۡسَ ٱلَّتِی حَرَّمَ ٱللَّهُ إِلَّا بِٱلۡحَقِّ وَلَا یَزۡنُونَۚ وَمَن یَفۡعَلۡ ذَٰلِکَ یَلۡقَ أَثَامٗا٦٨﴾ [الفرقان: 68].
«و بندگان خوب خدای رحمان کسانیاند که با الله، معبود دیگری را به فریاد نمیخوانند و پرستش نمینمایند و انسانی را که خداوند خونش را حرام کرده است به قتل نمیرساند مگر به حق، و زنا نمیکنند، چرا که هرکس یکی از این کارهای ناشایست شرک و قتل و زنا را انجام دهد کیفر آن را میبیند».
[این حدیث را بخاری و مسلم روایت کردهاند].
شرح: «ان تقتل ولدک خشیة أن یطعم معک»:
در این بخش از حدیث، پیامبر ج به یک عمل زشت جاهلی که از فجیعترین گناهان بود اشاره میکند و خداوند ﻷ نیز در آیات متعددی به این قضیه اشاره مینماید و میفرماید:
﴿وَلَا تَقۡتُلُوٓاْ أَوۡلَٰدَکُم مِّنۡ إِمۡلَٰقٖ نَّحۡنُ نَرۡزُقُکُمۡ وَإِیَّاهُمۡ﴾ [الأنعام: 151].
«و فرزندانتان را از ترس فقر و تنگدستی کنونی یا آینده نکشید چرا که ما به شما و ایشان روزی میدهیم و روزی رسان همگی مائیم نه شما».
از این حدیث و آیه به خوبی دانسته میشود که وضع مالی و اقتصادی اعراب جاهلی آنقدر سخت و ناراحتکننده و بغرنج و وخیم بوده که حتی گاهی فرزندان دلبند خود را از ترس عدم توانایی اقتصادی به قتل میرساندند و به طور کلی عربها دو نوع قتل فرزند داشتند. نوعی که به پندار غلط خودشان به خاطر حفظ ناموس بود و این اختصاص به دختران داشت (عربها دختران خود را به قتل میرساندند و زنده به گور میکردند تا مبادا در آینده در جنگها به اسارت دشمنان درآیند و نوامیس آنان به چنگال بیگانه بیفتد) و نوعی دیگر از ترس فقر و تنگدستی صورت میگرفت و فشار فقر و عدم توانایی بر تأمین هزینه و مخارج زندگی آنها، سبب قتلشان میشد و این نوع جنبهی عمومی داشت و پسر و دختر در آن تفاوت نمیکرد بلکه هردو را از ترس فقر و فاقه و عدم توانایی بر تأمین هزینهی زندگی آنها به قتل میرساندند.
ولی خداوند ﻷ این رسم جاهلی و بیرحمانه را از میان برداشت و به آنها دستور داد تا این پندار شیطانی و غلط را از سر بدر کنند چرا که او روزی دهندهی پدران و مادران و روزی دهندهی فرزندان است. خداوند در آیهی 31 سورهی اسراء در رابطه با رزق و روزی، فرزندان را بر پدران و مادران مقدم کرده و میفرماید:
﴿نَّحۡنُ نَرۡزُقُهُمۡ وَإِیَّاکُمۡ﴾ [الإسراء: 31].
«ما آنان و شما را روزی میدهیم (و ضامن رزق همگانیم)».
و به همهی جهانیان میفهماند که گاهی رزق و روزی ما در سایهی روزی فرزندان است چرا که خداوند از پدر و مادر مهربانتر است و نباید انسان به او سوءظن داشته باشد.
اقدام به سقط جنین به خاطر جلوگیری از افزایش جمعیت و کمبودهای اقتصادی فیزیکی از مصادیق بارز این حدیث است.
خداوند ﻷ در قرآن کریم میفرماید:
﴿وَلَا یَقۡتُلۡنَ أَوۡلَٰدَهُنَّ﴾ [الممتحنة: 12].
«و فرزندانشان را نکشند».
و نیز میفرماید:
﴿وَمَا کَانَ لِمُؤۡمِنٍ أَن یَقۡتُلَ مُؤۡمِنًا إِلَّا خَطَٔٗاۚ وَمَن قَتَلَ مُؤۡمِنًا خَطَٔٗا فَتَحۡرِیرُ رَقَبَةٖ مُّؤۡمِنَةٖ وَدِیَةٞ مُّسَلَّمَةٌ إِلَىٰٓ أَهۡلِهِۦٓ إِلَّآ أَن یَصَّدَّقُواْۚ فَإِن کَانَ مِن قَوۡمٍ عَدُوّٖ لَّکُمۡ وَهُوَ مُؤۡمِنٞ فَتَحۡرِیرُ رَقَبَةٖ مُّؤۡمِنَةٖۖ وَإِن کَانَ مِن قَوۡمِۢ بَیۡنَکُمۡ وَبَیۡنَهُم مِّیثَٰقٞ فَدِیَةٞ مُّسَلَّمَةٌ إِلَىٰٓ أَهۡلِهِۦ وَتَحۡرِیرُ رَقَبَةٖ مُّؤۡمِنَةٖۖ فَمَن لَّمۡ یَجِدۡ فَصِیَامُ شَهۡرَیۡنِ مُتَتَابِعَیۡنِ تَوۡبَةٗ مِّنَ ٱللَّهِۗ وَکَانَ ٱللَّهُ عَلِیمًا حَکِیمٗا٩٢ وَمَن یَقۡتُلۡ مُؤۡمِنٗا مُّتَعَمِّدٗا فَجَزَآؤُهُۥ جَهَنَّمُ خَٰلِدٗا فِیهَا وَغَضِبَ ٱللَّهُ عَلَیۡهِ وَلَعَنَهُۥ وَأَعَدَّ لَهُۥ عَذَابًا عَظِیمٗا٩٣﴾ [النساء: 92-93].
«هیچ مؤمنی را نسزد که مؤمن دیگری را بکشد مگر از روی خطا. کسیکه مؤمنی را به خطا کشت باید که بردهی مؤمنی را آزاد کند و خونبهائی هم به کسان کشته بپردازد مگر اینکه آنان درگذرند (از دریافت خونبهاء که صد شتر است، چشمپوشی کنند). اگر هم کشته، مؤمن و متعلق به کافرانی بود که میان شما و ایشان جنگ و دشمنی بود آزاد کردن بردهی مؤمنی دیهی او است (و دیگر خونبهایی به ورثهی کشته داده نمیشود). و اگر کشته، از زمرهی قومی بود که (کافر بودند و) و میان شما و ایشان پیمانی برقرار بود (همچون اهل ذمه و همپیمانان مسلمانان) پرداخت خونبهاء به کسان مقتول و آزادکردن بندهی مؤمنی دیهی اوست. اگر هم دسترسی (به آزادکردن برده) نداشت باید دو ماه (قاتل) پیاپی و بدون فاصله روزه بگیرد. خداوند(این را برای) توبه (شما) مقرر داشته است، و خداوند آگاه (از بندگان خود و) حکیم است(در آنچه مقرر میدارد). و کسیکه مؤمنی را از روی عمد بکشد (و از ایمان او باخبر بوده و تجاوزکارانه او را به قتل برساند و چنین قتلی را حلال بداند، کافر به شمار میآید و) کیفر او دوزخ است و جاودانه در آنجا میماند و خداوند بر او خشم میگیرد و او را از رحمت خود محروم میسازد و عذاب عظیمی برای وی تهیه میبیند».
﴿مِنۡ أَجۡلِ ذَٰلِکَ کَتَبۡنَا عَلَىٰ بَنِیٓ إِسۡرَٰٓءِیلَ أَنَّهُۥ مَن قَتَلَ نَفۡسَۢا بِغَیۡرِ نَفۡسٍ أَوۡ فَسَادٖ فِی ٱلۡأَرۡضِ فَکَأَنَّمَا قَتَلَ ٱلنَّاسَ جَمِیعٗا وَمَنۡ أَحۡیَاهَا فَکَأَنَّمَآ أَحۡیَا ٱلنَّاسَ جَمِیعٗاۚ وَلَقَدۡ جَآءَتۡهُمۡ رُسُلُنَا بِٱلۡبَیِّنَٰتِ ثُمَّ إِنَّ کَثِیرٗا مِّنۡهُم بَعۡدَ ذَٰلِکَ فِی ٱلۡأَرۡضِ لَمُسۡرِفُونَ٣٢﴾ [المائدة: 32].
«بههمین جهت بر بنیاسرائیل مقرر داشتیم که (متجاوز کشته شود. چرا که) هرکس انسانی را بدون ارتکاب قتل، یا فساد در زمین بکشد، چنان است که گویی همهی انسانها راکشته است، و هرکس انسانی را از مرگ رهایی بخشد، چنان است که گویی همهی مردم را زنده کرده است؛ (زیرا فرد نمایندهی جمع و عضوی از اعضای جامعه است). و پیغمبران ما همواره با معجزات آشکار و آیات روشن به پیش ایشان آمدند و اما بسیاری از آنان (احکام خدا را نادیده گرفتند و) پس از آن در روی زمین راه اسراف (در قتل و جنایت) پیش گرفتند».
﴿یَٰٓأَیُّهَا ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ لَا تَأۡکُلُوٓاْ أَمۡوَٰلَکُم بَیۡنَکُم بِٱلۡبَٰطِلِ إِلَّآ أَن تَکُونَ تِجَٰرَةً عَن تَرَاضٖ مِّنکُمۡۚ وَلَا تَقۡتُلُوٓاْ أَنفُسَکُمۡۚ إِنَّ ٱللَّهَ کَانَ بِکُمۡ رَحِیمٗا٢٩﴾ [النساء: 29].
«ای کسانی که ایمان آوردهاید! اموال همدیگر را به ناحق (یعنی از راههای نامشروعی همچون: دزدی، خیانت، غصب، ریا، قمار، و....) نخورید مگر اینکه (تصرف شما در اموال دیگران از طریق) داد و ستدی باشد که از رضایت (باطنی دو طرف) سرچشمه بگیرد، و خودکشی میکنید و خون همدیگر را نریزید. بیگمان خداوند(پیوسته) نسبت به شما مهربان بوده (و خواهد بود)».
﴿قُلۡ تَعَالَوۡاْ أَتۡلُ مَا حَرَّمَ رَبُّکُمۡ عَلَیۡکُمۡۖ أَلَّا تُشۡرِکُواْ بِهِۦ شَیۡٔٗاۖ وَبِٱلۡوَٰلِدَیۡنِ إِحۡسَٰنٗاۖ وَلَا تَقۡتُلُوٓاْ أَوۡلَٰدَکُم مِّنۡ إِمۡلَٰقٖ نَّحۡنُ نَرۡزُقُکُمۡ وَإِیَّاهُمۡۖ وَلَا تَقۡرَبُواْ ٱلۡفَوَٰحِشَ مَا ظَهَرَ مِنۡهَا وَمَا بَطَنَۖ وَلَا تَقۡتُلُواْ ٱلنَّفۡسَ ٱلَّتِی حَرَّمَ ٱللَّهُ إِلَّا بِٱلۡحَقِّۚ ذَٰلِکُمۡ وَصَّىٰکُم بِهِۦ لَعَلَّکُمۡ تَعۡقِلُونَ١٥١﴾ [الأنعام: 151].
«بگو: بیائید چیزهایی را برایتان بیان کنم که پروردگارتان بر شما حرام نموده است. اینکه هیچ چیزی را شریک خود نکنید، و به پدر و مادر (بدی نکنید و بلکه تا آنجا که ممکن است بدیشان) نیکی کنید و فرزندانتان را از ترس فقر و تنگدستی(کنونی یا آینده) مکشید(چرا که) ما به شما و ایشان روزی میدهیم (روزیرسان همگان مائیم؛ نه شما)، و به گناهان کبیره (از جمله زنا) نزدیک نشوید خواه (آنها در وقت انجام برای مردم) آشکار باشد و خواه پنهان، کسی را بدون حق (قصاص و اجرای فرمان الهی) مکشید که خداوند آن را حرام کرده است. اینها اموری هستند که خدا به گونهی مؤکد شما را بدانها توصیه میکند تا آنها را بفهمید و خردمندانه عمل کنید».
﴿وَٱلَّذِینَ لَا یَدۡعُونَ مَعَ ٱللَّهِ إِلَٰهًا ءَاخَرَ وَلَا یَقۡتُلُونَ ٱلنَّفۡسَ ٱلَّتِی حَرَّمَ ٱللَّهُ إِلَّا بِٱلۡحَقِّ وَلَا یَزۡنُونَۚ وَمَن یَفۡعَلۡ ذَٰلِکَ یَلۡقَ أَثَامٗا٦٨﴾ [الفرقان: 68].
«و کسانیاند که با الله، معبود دیگری را به فریاد نمیخوانند و پرستش نمینمایند، و انسانی را که خداوند خونش را حرام کرده است، به قتل نمیرسانند مگر به حق و زنا نمیکنند چرا که هرکس (یکی از) این (کارهای ناشایست شرک و قتل و زنا) را انجام دهد، کیفر آن را میبیند».
﴿قَدۡ خَسِرَ ٱلَّذِینَ قَتَلُوٓاْ أَوۡلَٰدَهُمۡ سَفَهَۢا بِغَیۡرِ عِلۡمٖ وَحَرَّمُواْ مَا رَزَقَهُمُ ٱللَّهُ ٱفۡتِرَآءً عَلَى ٱللَّهِۚ قَدۡ ضَلُّواْ وَمَا کَانُواْ مُهۡتَدِینَ١٤٠﴾ [الأنعام: 140].
«مسلماً زیان میبینند کسانی که فرزندان خود را از روی سفاهت و نادانی میکشند و چیزی را که خدا بدیشان میدهد با دروغگفتن از زبان خدا بر خویشتن حرام میکنند.(به سبب چنین دروغ و افترائی و تحریم ناروا و نابجایی)بیگمان گمراه میشوند و راهیاب نمیگردند».
﴿وَلَا تَقۡتُلُوٓاْ أَوۡلَٰدَکُمۡ خَشۡیَةَ إِمۡلَٰقٖۖ نَّحۡنُ نَرۡزُقُهُمۡ وَإِیَّاکُمۡۚ إِنَّ قَتۡلَهُمۡ کَانَ خِطۡٔٗا کَبِیرٗا٣١﴾ [الإسراء: 31].
«و (از آنجا که روزی در دست خدا است) فرزندانتان را از ترس فقر و تنگدستی نکشید. ما آنان و شما را روزی میدهیم (و ضامن رزق همگانیم) بیگمان کشتن ایشان گناه بزرگی است».
اینها همه آیاتی است که دلالت بر حرمت قتل فرزندان دارد خواه فرزند بزرگ باشد خواه کوچک، خواه پسر باشد خواه دختر، خواه ناقص الخلقه و عقبافتاده باشد خواه تام الخلقه و کامل.
و علاوه براین، بچهای که از مادر متولد میگردد و نابینا و یا ناشنوا و یا مقطوعالید و یا دیوانه و مجنون باشد و یا به هرگونه عیبی از عیوب و نقصی از نقائص مبتلا باشد نه پدر و نه مادر و نه دولت و نه حاکم و نه هیئت پزشکی و نه غیره.. هم حق کشتن و از بینبردن این بچه را ندارند خواه بوسیلهی آلت قتاله باشد خواه بوسیلهی تزریق داروی سمی، خواه بوسیلهی استنشاق گاز، خواه به وسیلهی ذوبنمودن در اسید، خواه به وسیلهی اشعههای مهلکه و خواه به هر وسیلهی دیگری که بعداًٍٍ کشف شود.
اینها مخلوق خدا هستند و خدا اذن و اجازهی کشتن را نداده است این کشتن، قتل نفس است و در قتل نفس، خداوندِ خالق نفس، بین نفس انسانِ صحیح و معیوب و زن و مرد و مریض و سالم و عاقل و مجنون و کوچک و بزرگ فرقی نگذاشته است. و به قتل نفس عمدی هر طور باشد وعدهی خلود در آتش دوزخ را داده است. بلکه انسان اختیار نفس خودش را هم ندارد و خودکشی،گرچه بواسطهی تنگدستی و شدت فقر و زندانی شدن متمادی و ورود مصائب گوناگون باشد حرام است([3]).
بنابراین ما از جنایت به قتل رساندن فرزندان به سبب فقر و فاقه در عصر جاهلی وحشت میکنیم در حالی که همین جنایت در شکل و صورتی دیگر در عصر ما، عصر رایانه و اتم و قرن بیست و یکم و هزارهی سوم، عصر ارتباطات و فناوری و صنعت و تکنولوژی و حتی به اصطلاح، در مترقیترین و متمدنترین جوامع، انجام میگیرد و آن اقدام به سقط جنین در مقیاس بسیار وسیع به خاطر جلوگیری از افزایش جمعیت و کمبودهای مالی ـ اقتصادی است. در حقیقت امروز نیز که دنیا به خاطر نگرانی از افزایش جمعیت و کمبودهای اقتصادی، سقط جنین را مجاز میداند، گرفتار نوعی جاهلیت شده، و رو بهسوی عقبماندگی و ارتجاع و قهقراء و انحطاط نموده است. و آنها نیز همچون اعراب جاهلی فرزندان خود را اعم از مذکر و مؤنث، از بیم فقر و فاقه و سختی و تنگدستی میکشند و اقدام به سقط جنین میکنند.
در حالیکه اقدام به سقط جنین و یا کاهش جمعیت از ترس فقر و مشکلات اقتصادی، ضد فلسفهی اسلام و روح ایمان است.
خداوند ﻷ در آیات بیشماری بیان کرده است که خود او تأمین نیازهای زندگی هر موجود را به عهده میگیرد و در هر زمان و مکان امکانات و اسباب آن را فراهم میسازد. چنانچه میفرماید:
﴿وَمَا مِن دَآبَّةٖ فِی ٱلۡأَرۡضِ إِلَّا عَلَى ٱللَّهِ رِزۡقُهَا وَیَعۡلَمُ مُسۡتَقَرَّهَا وَمُسۡتَوۡدَعَهَاۚ کُلّٞ فِی کِتَٰبٖ مُّبِینٖ٦﴾ [هود: 6].
«هیچ جنبندهای در زمین نیست مگر اینکه روزی آن، بر عهدهی خدا است(و خدا روزی مناسب هریک را در بحر و برّ میرساند) و محل زیست(دوران حیات) و محل دفن (پس از ممات) او را میداند. همهی اینها در کتاب روشنی (بنام لوح محفوظ، موجود و مضبوط) است».
﴿وَفِی ٱلسَّمَآءِ رِزۡقُکُمۡ وَمَا تُوعَدُونَ٢٢ فَوَرَبِّ ٱلسَّمَآءِ وَٱلۡأَرۡضِ إِنَّهُۥ لَحَقّٞ مِّثۡلَ مَآ أَنَّکُمۡ تَنطِقُونَ٢٣﴾ [الذاریات: 22-23].
«در آسمان، روزی شماست و نیز چیزهایی که بدان وعد و وعید داده میشوید. بخدای آسمان و زمین سوگند که این (مطلب، یعنی وقوع رستاخیز حساب و کتاب، جزا و سزا، بهشت برای دینداران و دوزخ برای بیدینان) حق است، درست همانگونه که شما سخن میگویید (و سخن گفتن کاملاً برایتان محسوس است و دربارهی آن شک و تردیدی ندارید)».
﴿فَإِذَا بَلَغۡنَ أَجَلَهُنَّ فَأَمۡسِکُوهُنَّ بِمَعۡرُوفٍ أَوۡ فَارِقُوهُنَّ بِمَعۡرُوفٖ وَأَشۡهِدُواْ ذَوَیۡ عَدۡلٖ مِّنکُمۡ وَأَقِیمُواْ ٱلشَّهَٰدَةَ لِلَّهِۚ ذَٰلِکُمۡ یُوعَظُ بِهِۦ مَن کَانَ یُؤۡمِنُ بِٱللَّهِ وَٱلۡیَوۡمِ ٱلۡأٓخِرِۚ وَمَن یَتَّقِ ٱللَّهَ یَجۡعَل لَّهُۥ مَخۡرَجٗا٢ وَیَرۡزُقۡهُ مِنۡ حَیۡثُ لَا یَحۡتَسِبُۚ وَمَن یَتَوَکَّلۡ عَلَى ٱللَّهِ فَهُوَ حَسۡبُهُۥٓۚ إِنَّ ٱللَّهَ بَٰلِغُ أَمۡرِهِۦۚ قَدۡ جَعَلَ ٱللَّهُ لِکُلِّ شَیۡءٖ قَدۡرٗا٣﴾ [الطلاق: 2-3].
«و هنگامی که مدت عدهی آنان نزدیک به پایان آمد، ایشان را به طرز شایستهای نگاه دارید و یا به طرز شایستهای از ایشان جدا شوید، و بر (نگاهداری و یا جدایی) آنان دو مرد عادل از میان خودتان گواه کنید، (تا اگر در آینده اختلافی روی دهد، هیچ یک از شوهر و همسر نتوانند واقعیت را انکار کنند) و گواهیدادن را برای خدا ادا کنید (و انگیزهی شهادت، محض رضای خدا باشد، و از هیچ کدام جانبداری ننمایید). این (احکام) چیزی است که کسی بدان پند و اندر میگرددکه به خدا و روز آخرت ایمان داشته باشد. هرکس هم از خدا بترسد و پرهیزگاری کند، خدا راه نجات (از هر تنگنائی) را برای او فراهم میسازد. و به او از جایی که تصورش نمیکند روزی میرساند. هرکس بر خداوند توکل کند و کار و بار خود را بدو واگذارد) خدا ا را بسنده است. خداوند فرمان خویش را به انجام میرساند هرچه را بخواهد بدان دسترسی پیدا میکند خدا برای هر چیزی زمان به اندازهای را قرار داده است».
﴿وَکَأَیِّن مِّن دَآبَّةٖ لَّا تَحۡمِلُ رِزۡقَهَا ٱللَّهُ یَرۡزُقُهَا وَإِیَّاکُمۡۚ وَهُوَ ٱلسَّمِیعُ ٱلۡعَلِیمُ٦٠﴾ [العنکبوت: 60].
«چه بسیارند جنبندگانی که (در زمین با شما زندگی میکنند و بر اثر ضعف، حتی) نمیتوانند روزی خود را بردارند (و جابجا کنند، تا آن را بخورند یا بیندوزند). خدا روزیرسان آنها و شما است(پس غم روزی را نخورید و ننگ خواری و اسارت را نپذیرید) و خدا بس شنوا و آگاه است. (لذا دعای شما و صدای سایر آفریدگان خود را میشنود، از حال و روز همگان باخبر است، و سهم و روزی کسی و چیزی را فراموش نمینماید)».
﴿ٱللَّهُ لَطِیفُۢ بِعِبَادِهِۦ یَرۡزُقُ مَن یَشَآءُۖ وَهُوَ ٱلۡقَوِیُّ ٱلۡعَزِیزُ١٩﴾ [الشورى: 19].
«خداوند نسبت به بندگانش بسیار لطف و مرحمت دارد، و به هرکس که خود بخواهد روزی میرساند (و بدو نعمت فراوان میدهد و خوبی میکند) و او نیرومند و چیره است(و قادر بر انجام هر کاری، و وفای به عهدها و وعدههای خویش است)».
﴿قُلۡ مَن یَرۡزُقُکُم مِّنَ ٱلسَّمَآءِ وَٱلۡأَرۡضِ أَمَّن یَمۡلِکُ ٱلسَّمۡعَ وَٱلۡأَبۡصَٰرَ وَمَن یُخۡرِجُ ٱلۡحَیَّ مِنَ ٱلۡمَیِّتِ وَیُخۡرِجُ ٱلۡمَیِّتَ مِنَ ٱلۡحَیِّ وَمَن یُدَبِّرُ ٱلۡأَمۡرَۚ فَسَیَقُولُونَ ٱللَّهُۚ فَقُلۡ أَفَلَا تَتَّقُونَ٣١﴾ [یونس: 31].
«بگو:چه کسی از آسمان (به وسیلهی اشعه و باران) و از زمین (به وسیلهی فعل و انفعالات خاک و رویش گیاهان و درختان و میوهی آنها) به شما روزی میرساند؟ یا چه کسی بر گوش و چشمها توانا است(و آنها را میآفریند و بدانها نیروی شنوایی و بینایی میدهد)؟ یا چه کسی زنده را از مرده، و مرده را از زنده بیرون میآورد) و حیات و ممات در دست او است)؟ یا چه کسی امور (جهان و جهانیان) را میگرداند(و کارساز و کاردان است)؟ (پاسخ خواهند داد و) خواهند گفت: آن خدا است،(چرا که آفریدگار جهان و روزیرسان مردمان و مدبر کار و بار هستی، به اقرار وجدان بیدار، خداوند دادار است). پس بگو: آیا نمیترسید و پرهیزگار نمیشوید؟...».
﴿قُلۡ إِنَّ رَبِّی یَبۡسُطُ ٱلرِّزۡقَ لِمَن یَشَآءُ مِنۡ عِبَادِهِۦ وَیَقۡدِرُ لَهُۥۚ وَمَآ أَنفَقۡتُم مِّن شَیۡءٖ فَهُوَ یُخۡلِفُهُۥۖ وَهُوَ خَیۡرُ ٱلرَّٰزِقِینَ٣٩﴾ [سبأ: 39].
«بگو: پروردگارم روزی را برای هرکس از بندگانش که بخواهد فراخ یا تنگ میگرداند، و هرچه را (در راه خدا) ببخشید و صرف کنید، خدا جای آن را پر میکند، و او بهترین روزیدهندگان است».
مفتی محمد قاسم قاسمی میگوید: «کسانی که به این قبیل از آیات الهی ایمان دارند باید بپذیرند که آفریدگار مهربان مسئلهی آفرینش تمام موجودات زنده و تأمین مایحتاج آنها را بدون برنامه نگذاشته است. آری! اوست که قبل از تولد نوزاد، زمانی که او در شکم مادر است همانجا روزی و رزقش را مهیا مینماید و بعد از تولد روزی او را در پستانهای مادرش قرار میدهد و همزمان با نیرو گرفتن معدهاش، غذایش را به تدریج عوض میکند نه تنها برای انسان بلکه برای کلیهی جانداران این چنین تدبیر نموده است.
در هر زمان هر چیزی به هر مقداری که مورد نیاز باشد تولید آن را گسترش میدهد و هرگاه نیز کم باشد از تولید آن میکاهد در زمان گذشته چون که کسی به نفت و بنزین احتیاج نداشت نیازی به استخراج آن نیز نبود اما جهان امروزی که متکی به نفت شده است آفریدگار مدبر و مهربان، خزانههای آن را فراوان و استخراجش را آسان کرده است براستی که ادارهی نظام ربوبیت مر پروردگاری را میسزد که خالق همهی موجودات است و به خوبی میداند که آنچه او آفریده و خواهد آفرید کجا و چگونه زندگی خواهد کرد و روزیاش چگونه تأمین خواهد شد دخالت هیچ مخلوقی در نظام ربوبی پسندیده نیست، آنچه وظیفهی انسانهاست این است که برای تولید بیشتر و تأمین نیازهای خویش از توان و امکان خود کار بگیرند و در حفظ و نگهداری نعمتها و توزیع عادلانه و مصرف درست کالا برنامهریزی نمایند و در جهت آبادانی زمینهای بایر و استفاده از امکانات بالقوه از عقل و تجربه کار بگیرند و از هرگونه بیبرنامگی و تضییع اوقات و امکانات اجتناب ورزند.
اما متأسفانه انسانها به جای اینکه به وظایف خویش عمل نمایند، میکوشند در نظام ربوبیت دخالت نموده و پا را از گلیم خویش فراتر نهند، اینجاست که میبینیم عقل سلیم و تجارب حاصل شده نه تنها اقدامات آنها را در این خصوص تأیید نمیکند بلکه آن را مضرر و زیانآور میداند»([4]).
پس از این خود مفتی محمد قاسم راهکارهایی را برای آسایش بهتر مردم در زندگی ماشینی امروزی پیشنهاد میدهد و میگوید:
«بدون تردید جهان اسلام امروز با مشکلات اقتصادی دچار است، اما راهحل این مشکلات، جلوگیری از تولد انسانهای جدید نیست، خزانههای الهی بیکران و سفرهی زمین بسیار بزرگ است بشریت میتواند با رعایت امور ذیل بهترین زندگی را داشته باشد.
1- اختیار نمودن ایمان و تقوا.
خداوند متعال گشایش دروازههای برکات آسمانی را به ایمان و تقوا وابسته کرده است چنانکه میفرماید:
﴿وَلَوۡ أَنَّ أَهۡلَ ٱلۡقُرَىٰٓ ءَامَنُواْ وَٱتَّقَوۡاْ لَفَتَحۡنَا عَلَیۡهِم بَرَکَٰتٖ مِّنَ ٱلسَّمَآءِ وَٱلۡأَرۡضِ وَلَٰکِن کَذَّبُواْ فَأَخَذۡنَٰهُم بِمَا کَانُواْ یَکۡسِبُونَ٩٦﴾ [الأعراف: 96].
«اگر مردمان این شهرها و آبادیها به خدا و پیامبران ایمان میآوردند و تقوا و پرهیزگاری را پیشه مینمودند، برکات آسمان و زمین را بر روی آنان میگشودیم ولی آنان به تکذیب پرداختند و ما هم ایشان را به کیفر اعمالشان گرفتار و مجازات نمودیم»
2- تلاش و کوشش و استفاده ار تخصصهای افراد و تجربههای خوب ملل دیگر در زمینهی آبادانی زمینها و استفاده از تکنولوژی مدرن و پیشرفته.
اقتصاددان معروف بریتانیایی «کولن کلارک» چه جالب میگوید: اگراز تمام زمینهای قابل کشت، طوری استفاده کنیم که کشاورزان هنرمند هلندی استفاده میکنند آنگاه زمینهای مزروعی میتواند غذای 28 میلیارد نفر را طبق معیار اروپا تهیه نماید([5]).
در صورتیکه کشور هلند به قدری کوچک است که تنها به اندازهی استان مازندران ما (ایران) میباشد([6]).
3- حذف اسراف و تبذیر از زندگی و پرهیز از رقابتهای ناسالم و ترویج قناعت و سادهزیستی و اجتناب ازخوشگذرانی و تجملگرایی.
متأسفانه امروز تمام رسانههای دنیا برای جلب مشتریان سادهلوح، چنان موج تبلیغات راه انداختهاند که همه، اعم از مستمند و سرمایهدار فریفتهی آن شدهاند و هوس مادیاتطلبی در درونشان زبانه میکشد و رسانهها به خاطر جلب پول و مال هرگونه تبلیغات را چنان با زرق و برق راه میاندازند که حد و مرز ندارد.
4- کنترل تسلیحاتی و حذف هزینههای کلان نظامی.
امروزه دولتهای بزرگ حاضرند، تمام هزینههای کنترل اولاد را تقبل کنند، بانک جهانی برای این منظور در تمام کشورها فعالیت میکند از طرفی رقابت برای تولید سلاحهای هستهای و کشتارجمعی، ابرقدرتها و کشورهای پیشرفته را چنان به خود مشغول کرده که میلیاردها دلار برای این منظور صرف میشود اما برای اصلاح اخلاق و ترویج دین که دو عامل بزرگ تربیتی انسان میباشند. برنامهریزی قابل توجه و منظمی وجود ندارد. بلکه برعکس برای سرکوبی دین و اخلاق از هر حربهای استفاده میشود.
5- توزیع عادلانهی ثروت و توجه به اولویتها.
متأسفانه فاصلهی طبقاتی، مخصوصاً در کشورهای سرمایهداری و حتی اسلامی چنان بیداد میکند که عدهای روز به روز فقیرتر میشوند اما عدهای دیگر سگهایشان با پنیر و کره صبحانه میخورند و شام و نهارشان را کارخانههای مخصوص به صورت کنسرو تهیه میکنند([7]).
پس بنابراین پدر و مادر و کل افراد جامعه باید سعی و تلاش نمایند تا مشکلات اقتصادی را حل کنند و از امکانات کمتر، استفادهی بیشتر نمایند و فرزندان خویش را فدای امکانات رفاهی، چشم و هم چشمی و رقابتهای ناسالم و عیاشی و خوشگذرانی و تجملگرایی و اسراف و تبذیرهای خویش نکنند بلکه مردانه و جوانمردانه به میدان بیایند و مشکلات را حل کنند نه اینکه جلوی فرزند را از ترس فقر و مشکلات اقتصادی بگیرند و یا او را در نطفه خفه نمایند چراکه جلوگیری از تولد فرزند و اقدام به سقط جنین به منظور رفاه اقتصادی و یا از ترس فقر و مشکلات مالی و تأمین هزنیههای زندگی، نوعی بدگمانی و سوءظن به خداوند رزاق و آفریدگار مهربان و مدبر میباشد.
«أن تزانی بحلیلة جارک»:
حق جوار و همسایگی در شریعت مقدس اسلام به قدری اهمیت دارد که پیامبر اسلام ج میفرماید: جبرئیل آن قدر مرا به رعایت حقوق همسایه سفارش کرد که گمان بردم همسایه از همسایهاش ارث میبرد [بخاری و مسلم].
همسایه اسم عام است و شامل: مسلمان، کافر، پرهیزگار، بدکار، دوست، دشمن، نزدیک و بیگانه میشود و هریک از آنها مرتبهی مخصوص خود را دارد. نیکی در حق همسایه به اندازهی توان انسان است اگراز تو وام خواست به او وام بده و اگر یاری طلبید او را یاری کن و اگر بیمار شد او را عیادت کن. در غم و شادی او شریک و سهیم باش محرم اسرار او باش و همانگونه که برای مصحلت و منفعت و سود دهی خود میکوشی در مصلحت او نیز بکوش.
انسان اگر دارای همسایگان بدی باشد که همیشه چشم به جان و مال و ناموسش داشته باشند در این وقت زندگی براو تیره، خاطرش پریشان و بهرهای از سرمایهاش نمیبیند، او را همیشه نگران، اندوهگین، دلشکسته و رنجور میبینی که همهی آنها بر اثر سوءجوار و همسایهی بد و شرور است به همین جهت پیامبر ج میفرماید:
«به خدا سوگند مؤمن نیست، مؤمن نیست، مؤمن نیست، گفتند: چه کسی ای رسولخدا ج!؟ فرمود: کسیکه همسایهاش از دست او در امان نباشد». [بخاری و مسلم]
و مؤمن واقعی و راستین نیز کسی است که خون، مال و ناموس مردم از دست او در امان باشد چرا که ایمان از «امن» گرفته شده است واگر شخص مسلمان دشمن و بدخواه همسایهاش باشد، چگونه میتواند در زمرهی مؤمنین خالص و کامل باشد؟
پس بر انسان مسلمان لازم است به امورات همسایهاش رسیدگی کند او را در حد توان یاری دهد در خیر و صلاح او بکوشد، بدی را از او دور کند. و آیا درست است که یک مسلمان و یک فرد مؤمن این کارها را ترک کند و موضع دشمنی را اتخاذ کند و مشکلات و ناهمواریها و مصایب و ناملایمات و چالشها و دغدغهها را برای همسایهاش بسازد؟ و در جان و مال و ناموس همسایهاش خیانت کند؟
بههمین جهت پیامبر ج یکی از گناهان بزرگ و وحشتناک را چنین بیان میکند: «و اینکه با زن همسایهات زنا کنی». البته زناکردن با هر کسی ظلم و گناهی است بس بزرگ و خطیر، حتی خداوند متعال در مورد زنا نمیگوید: زنا نکنید، بلکه میگوید به این عمل شرمآور نزدیک هم نشوید چرا که زنا عملی بسیار زشت و راه و روش بد و عملی منافی عفت است اما زنا با زن همسایه، که لازم است در حق او امانت و نیکویی بیشتر رعایت شود و از شر همسایهاش ایمن باشد گناهش از هر زنای دیگری بیشتر، بزرگتر و خطیرتر است، خداوند ﻷ نیز حق جوار را به حدی ارزش و جایگاه داده که خیانت به زن همسایه قطعاً بزرگتر از خیانت به زنان دیگر است.
و چون به واسطهی ارتباط نزدیک و تنگاتنگ همسایهها باهم وایجاد موانع کمتر نسبت به دیگران، احتمال این خیانت در بین همسایگان بیشتر است، پیامبر ج با این بیانشان خواستند تا این جرم و خیانت بزرگ و منافی عفت، در جامعه مخصوصاً در میان همسایهها وجود نداشته باشد به همین خاطر وعید و انذار سخت و بزرگی را به این امر دادند تا مردم از این کار اجتناب کنند.
50- [2] وعن عبد الله بن عمرو ب قال: قال رسول الله ج: «الکبائر: الإشراک بالله، وعقوق الوالدین، وقتل النفس، والیمین الغموس». رواه البخاری([8]).
50- (2) عبدالله بن عمرو ـ ب ـ گوید: پیامبر ج فرمود: «گناهان کبیره عبارتند از:
1- قراردادن شریک و انباز برای خداوند (بیهمتا و بیهمگون و یگانه و یکتا).
2- نافرمانی و بیاحترامی به پدر و مادر.
3- کشتن انسان بیگناه.
4- و سوگند غموس».
[این حدیث را بخاری روایت کرده است].
51 - [3] وفی روایة أنس: «وشهادة الزور " بدل: " الیمین الغموس». متفق علیه([9]).
51- (3) و در روایتی از انس س به جای «الیمین الغموس» [سوگند دروغ] «شهادة الزور» [شهادت دروغ و ناحق] وارد شده است که آن را بخاری و مسلم هردو باهم روایت کردهاند.
[و تمام این روایت چنین است:
عن انس قال: سئل رسول الله ج عن الکبائر قال: «الاشراک بالله وعقوق الوالدین وقتل النفس وشهاده الزور».
انس س گوید: از پیامبر ج پیرامون گناهان کبیره سؤال شد. ایشان در پاسخ فرمودند: «گناهان کبیره عبارتند از: قرار دادن شریک و انباز برای خدا و بیاحترامی به پدر و مادر و کشتن انسان بیگناه و شهادت دروغ و ناحق»].
شرح: در این دو حدیث، پیامبر ج پنج چیز را جزو گناهان کبیره برشمرده است، و در بعضی روایات تعداد کبائر را هفت و در بعضی سه و در بعضی کمتر و یا بیشتر بیان کرده است و در حقیقت میان این روایات اختلافی نیست، چرا که در حقیقت بعضی از این روایات به گناهان کبیرهی درجهی اول، بعضی به گناهان کبیرهی درجهی دوم و بعضی به همهی گناهان کبیره اشاره دارد و یا امکان دارد که رسولخدا ج در مواضع مختلف و متناسب با احوال و شرایط محیطی در بعضی مواقع «سه» و در بعضی مواقع «شش» و در بعضی «هفت» و در جایی از این هم بیشتر بیان فرموده باشد و متناسب با احوال و اوضاع و شرایط محیطی و اجتماعی و نیازهای مردم به بیان پارهای از آنها پرداخته باشد.
و در کل، مقصود و هدف پیامبر ج انحصار در عدد نیست.اینک به توضیح پارهای از این گناهان کبیره میپردازیم.
الف)عقوقالوالدین»:
اگر در گنجینهی آیات قرآنی و احادیث نبوی ج نظری بیفکنیم به خوبی برایمان معلوم میشود که خداوند ﻷ و رسول گرانقدر اسلام در مورد احترام والدین آنقدر تأکید کردهاند که در کمتر مسئلهای این تاکید و اهتمام را میتوانیم بیابیم.
در چهار سوره از قرآن، نیکی به پدر و مادر بلافاصله بعد از مسئلهی توحید خدای ﻷ بیان شده است و این همردیفبودن دو مسئله، بیانگر این است که اسلام تا چه حد برای پدر و مادر احترام قائل شده است.
و در سورهی بقره آیهی 83 میخوانیم:
﴿لَا تَعۡبُدُونَ إِلَّا ٱللَّهَ وَبِٱلۡوَٰلِدَیۡنِ إِحۡسَانٗا﴾ [البقرة: 83].
«جز خدا را نپرستید و نسبت به پدر و مادر نیکی کنید».
و در سورهی نساء، آیهی 36 میخوانیم:
﴿وَٱعۡبُدُواْ ٱللَّهَ وَلَا تُشۡرِکُواْ بِهِۦ شَیۡٔٗاۖ وَبِٱلۡوَٰلِدَیۡنِ إِحۡسَٰنٗا﴾ [النساء: 36].
«(تنها) خدا را عبادت کنید و (بس، و هیچکس و) هیچ چیزی را شریک او مکنید، و نیکی کنید به پدر و مادر...»
و در سورهی انعام، آیهی 151 میخوانیم که میفرماید:
﴿أَلَّا تُشۡرِکُواْ بِهِۦ شَیۡٔٗاۖ وَبِٱلۡوَٰلِدَیۡنِ إِحۡسَٰنٗا﴾ [الأنعام: 151].
«اینکه هیچ چیزی را شریک خدا نکنید و به پدر و مادر(بدی نکیند و بلکه تا آنجا که ممکن استبدیشان) نیکی کنید».
و در سورهی اسراء آیات 23 و 24 میخوانیم که میفرماید:
﴿وَقَضَىٰ رَبُّکَ أَلَّا تَعۡبُدُوٓاْ إِلَّآ إِیَّاهُ وَبِٱلۡوَٰلِدَیۡنِ إِحۡسَٰنًاۚ إِمَّا یَبۡلُغَنَّ عِندَکَ ٱلۡکِبَرَ أَحَدُهُمَآ أَوۡ کِلَاهُمَا فَلَا تَقُل لَّهُمَآ أُفّٖ وَلَا تَنۡهَرۡهُمَا وَقُل لَّهُمَا قَوۡلٗا کَرِیمٗا٢٣ وَٱخۡفِضۡ لَهُمَا جَنَاحَ ٱلذُّلِّ مِنَ ٱلرَّحۡمَةِ وَقُل رَّبِّ ٱرۡحَمۡهُمَا کَمَا رَبَّیَانِی صَغِیرٗا٢٤﴾ [الإسراء: 23-24]
«(ای انسان) پروردگارت فرمان داده است که جز او را نپرستید، و به پدر و مادر نیکی کنید (و با آنان نیکو رفتار نمایید) هر گاه یکی از آن دو، و یا هر دوی ایشان نزد تو به سن پیری برسند، (کمترین اهانتی بدیشان مکن و حتی سبکترین تعبیر نامؤدبانه همچون) اُف به آنان مگو، و بر سر ایشان فریاد مزن (و آنان را از پیش خود مران) و با سخنان مؤدبانه با آن دو سخن بگو. و بال تواضع مهربانی را برایشان فرود آور(و در برابرشان کاملاً فروتن باش، و برای آنان دست دعا به درگاه خدا بردار) و بگو: پروردگارا! (اینک که ضعیف و ناتوانند و جز تو پناهی ندارند) بدیشان مرحمت فرما، همانگونه که آنان در کوچکی(به ضعف و کودکی من رحم کردند و) مرا تربیت و بزرگ کردند».
حتی خداوند ﻷ فراتر از این چیزها توصیه میکند که حتی اگر پدر و مادر کافر باشند باز هم رعایت احترامشان لازم است. چنانچه در سورهی لقمان آیهی 15 میفرماید:
﴿وَإِن جَٰهَدَاکَ عَلَىٰٓ أَن تُشۡرِکَ بِی مَا لَیۡسَ لَکَ بِهِۦ عِلۡمٞ فَلَا تُطِعۡهُمَاۖ وَصَاحِبۡهُمَا فِی ٱلدُّنۡیَا مَعۡرُوفٗا...﴾ [لقمان: 15].
«هرگاه پدر و مادر تلاش و کوشش کنند که چیزی را شریک من قرار دهی که کمترین آگاهی از بودن آن و کوچکترین دلیل بر اثبات آن سراغ نداری، از ایشان فرمانبرداری مکن ولی در عین حال با ایشان در دنیا همیشه به طرز شایسته و به گونهی بایسته و نیکو رفتار کن».
و خداوند ﻷ شکرگذاری و قدردانی در برابر پدر و مادر را در ردیف شکرگذاری در برابر نعمتهای خویش قرار میدهد و میفرماید:
﴿أَنِ ٱشۡکُرۡ لِی وَلِوَٰلِدَیۡکَ﴾ [لقمان: 14].
«لذا به انسان توصیهی ما این است) که هم سپاسگزار من و هم سپاسگزار پدر و مادرت باش».
و اهمیت این موضوع تا آن پایه است که پیامبر ج نیز در بیانات خویش مکرراً به احترام و رعایت حقوق والدین و نیکیکردن به آنها و اطاعت و خدمت به آنان، رعایت سن و سالشان و فریاد نکشیدن برآنها، تأکید میکند حتی پیامبر ج نیکی به پدر و مادر را بر جهاد در راه خدا مقدم میشمارد چنانکه روایت شده:
مردی از رسولخدا پرسید: آیا میتوانم جهاد کنم؟ پیامبر ج فرمود: آیا پدر و مادر داری؟ گفت: آری. فرمود: جهاد تو در مورد پدر و مادرت میباشد.[بخاری]
و نیز روایت کردهاند که:
«جاهمة السلمی» به خدمت رسول اکرم ج رسید و پرسید: ای پیامبرخدا! تصمیم گرفتهام که در جنگ همراه شما شرکت کنم و به خدمت رسیدهام که با شما مشورت نمایم حضرت ج فرمود: آیا مادر داری؟ گفت: آری. فرمود: او را رها نکن که بهشت نزدیک پاهای اوست. [نسائی، احمد]
بنابراین بر فرزندان لازم است تا آداب برخورد و شیوهی رفتار را با پدران و مادرانشان بیاموزند و به آنها جامهی عمل بپوشانند و از جمله این آداب و حقوق عبارتند از: جلوتر از آنان راه نروند، به اسم صدایشان نزنند، قبل از آنان ننشینند، از نصایح و اندرزهای آنان دلتنگ نشوند و از غذایی که به آن نگاه میکنند نخورند(منظورآنکه شاید اشتهای آن غذا را داشته باشند) و در مجالس بالاتر از آنان قرار نگیرند و با امرشان مخالفت نکنند(البته در صورتی که مخالف شریعت نباشد) رعایت سن و سالشان را بکنند، بر سر آنها فریاد نکشند، و کاری نکنند که مردم به پدرش بدگویی کنند و بگویند: خدا پدرت را نیامرزد که چنین کردی.
«عقوق»: عقوق، ضد و مقابل «برّ» و به معنای عصیان و نافرمانی و عدم ادای حقوق پدر و مادر، اذیت و آزار آنها با سخن و گفتار، سب و دشنام، یا گفتن کلمهی «اُف»، سرپیچی و نا فرمانی نسبت به آنها است و به طور کلی هر سخن و هر عملی که دل آنها را بیازارد و موجب رنجش آنها شود، در تحت «عقوق والدین» داخل است.
پس اگر فرزندی با چهرهای خشمگین و نگاهی حاکی از غضب به پدرش بنگرد، یا خود را مساوی پدرش فرض کند، مرتکب عقوق شده است.
و ازجمله عقوق والدین آن است که فرزند در بوسیدن دست پدر و مادر تکبر ورزد، یا به نشانهی احترام آنان برنخیزد، و یا آنکه شرم داشته باشد که او را به واسطهی پدرش بشناسند، خصوصاً در شرایطی که فرزند از لحاظ اجتماعی مقام و موقعیتی دارد.
و نیز از جمله عقوق آن است که فرزند از پرداخت مخارج پدر و مادر خودداری کند و آنان را مجبور سازد که به قانون متوسل شوند و او را به زور وادار به پرداخت نفقه کنند.
اما بدترین و منفورترین مشکل عقوق والدین آن است که فرزند در امر انجام وظایف خود دربارهی آنان دلتنگ و ناراحت باشد و مدام غُرغُر کند، از انجام مسئولیت خود در مقابل والدین به ستوه آید، صدایش را در مقابل آنها بلند کرده و بر سرشان فریاد بکشد و آنان را با کلمات آزار دهنده برنجاند و قلبشان را جریحهدار کند، نسبت به آنان بددهن باشد، به شخصیتشان اهانت نماید و خدایی ناکرده بهسوی آنها دستدرازی کند.
و از جلمهی عقوق نیز آن است که فرزند به والدین خویش دستور دهد و یا از غذای مادر انتقاد کند و یا به رأی و نظر آنها توجهی نکند و یا در جلویشان ابرو درهم کشد و بسیار تندخویی و خشنونت از خویش نشان دهد و یا به ذکر عیبها و نقصهای والدین خویش بپردازد. و یا اسم و رسم آنها را با اعمال زشت خویش خدشهدار کند و در سنین کهنسالی آنها را تنها گذاشتن و به خانه سالمندان سپردن.
پس تعجبی نخواهد داشت که میبینیم رسولخدا ج از عقوق والدین به شدت نهی میکند و هشدار میدهد که عقوق والدین سبب گناه و حبوط اعمال شده و انتقام الهی را به دنبال خواهد داشت. چنانچه میفرماید:
«خدای تعالی بهشت را بر سه گروه حرام کرد:
1- دائم الخمر
2- کسیکه مرتکب عقوق والدین میشود.
3- دیوث، که زن و فرزند خویش را به اعمال پلید وادار میکند». [احمد، نسائی]
و نیز میفرماید:
«خدای تعالی، ارتکاب تمامی گناهان را به روز قیامت واگذار میکند، به جز عقوق والدین، که عذاب آن را، خدای تعالی، در زندگی قبل از مرگ (در دنیا) شامل حال فرد عاصی و گنهکار میکند.[حاکم]
سخن به درازا کشید، اما هر قدر در این زمینه گفته شود باز هم کم است چرا که براستی پدر و مادر حق حیات را بر انسان دارند.
در پایان به مهمترین رهنمودها در ارتباط با رعایت حقوق والدین که باید فرزندان آنها را رعایت کنند اشاره میکنیم:
1- اطاعت پدر و مادر در تمامی امور غیر از گناه. (یعنی اگر پدر و مادر فرزند خویش را بهسوی شرک، بداخلاقی، معصیت و گناه، دعوت کردند اطاعت آنها لازم نیست هرچند نیکی و حسن مصاحبت با آنها واجب است).
2- خطاب قرار دادن آنها با ادب و مهربانی.
3- برخاستن در مقابل آنان وقتی که وارد منزل میشوند.
4- بوسیدن دست آنها صبح و عصر و در مناسبات مختلف.
5- حفظ آبرو و حیثیت و اعتبار و دارایی آنان.
6- رعایت احترام و دادن هرچیز که طلب میکنند.
7- مشورت با آنان در تمام کارها.
8- دعا و طلب بخشش دائمی برای آنان.
9- وقتی میهمان برایشان میآید، فرزند در کنار در بنشیند، و مراقب نگاه آنان باشد که شاید با اشاره چیزی بخواهند.
10- انجام کارهایی که والدین به آن امر نکردهاند اماآنها را خوشحال میکند.
11- بلند نکردن صدا در مقابل آنان.
12- در میان صحبت آنان، سخن نگفتن.
13- خارج نشدن از منزل بدون اجازهی آنها.
14- بیدار نکردن ناگهانی آنان از خواب.
15- برتری ندادن همسر یا فرزند بر آنان.
16- اگر کاری کردند که موافق میل ما نبود، آنها را سرزنش نکنیم.
17- خودداری از خنده بیمورد در حضور آنان.
18- نخوردن غذایی که پیش روی آنان است.
19- دست نبردن به طرف غذا قبل از آنان.
20- دراز نکشیدن و نخوابیدن در حضور آنان مگر آنکه اجازه دهند.
21- دراز نکردن پاها در حضور آنان.
22- 22 ـ وارد نشدن و راه نرفتن پیش از آنان.
23- جوابگویی ندای آنان به محض شنیدن.
24- احترامگذاشتن به دوستان آنان در زمان حیات و بعد از مرگ.
25- دوستینکردن با کسانی که به پدر و مادر بدی میکنند.
26- دعا برای آنان خصوصاً بعد از مرگ که سودمند است([10]).
ب) «یمین الغموس»:
«یمین» به معنای سوگند و قسم است، و قسم یاد کردن از نظر اسلام کار خوبی نیست اما در عین حال حرام نیز نمیباشد و اگر به خاطر هدفهای مهم تربیتی و اجتماعی و اصلاحی انجام گیرد و ضرورتی اقتضا کند که باید سوگند خورد در آن صورت، سوگندخوردن اشکالی ندارد چنانچه پیامبر ج در موارد مختلف تربیتی، اصلاحی و اجتماعی و غیره، سوگند، یاد میکردند و بیانات و سخنان خویش را با سوگند شروع میکردند تا اهمیت و ارزش آن امر را برای مردم گوشزد کنند، و به طور کلی سوگند خوردن بسیار، نوعی سبکانگاری و جسارت و جرأت بر خداوند متعال است، در حالی که مؤمن باید حق تعالی را چنانکه شایسته است تعظیم و توقیر نماید حتیالامکان از دستآویز قرار دادن نام وی دوری گزیند چه در سوگند خود راستگو و چه دروغگو باشد چنانکه مؤمنان راستین و حقیقی حتی سوگند راست را هم کمتر میخوردند.
و به طور کلی، سوگندها در شرع مقدس اسلام بر سه قسماند:
1- «سوگندهای لغو»:
سوگند لغو: در نزد امام شافعی، سوگندی است که شخص در اثنای سخن گفتن خویش از روی عادت و بیاختیار (نه به قصد سوگند خوردن) بر زبان میآورد همچنان که در شوخیها و مزاحها و...چون گفتن: آری والله، نه والله، معمول و متداول است این نوع سوگند از زمرهی سوگندهایی است که مردم بدون توجه، تکیه کلام خویش قرار میدهند و به آن عادت کردهاند و در هر کاری «لا والله» (نه به خدا قسم) و یا «بلی والله» (آری به خدا سوگند..). میگویند. این نوع سوگندها را سوگند لغو و بیهوده مینامند.
و اینچنین سوگندی بازپرسی و مؤاخذهای ندارد و پرداخت کفاره هم در آنها واجب نیست. و گناهی بر آن مترتب نیست، دربارهی این نوع، خداوند میفرماید:
﴿لَّا یُؤَاخِذُکُمُ ٱللَّهُ بِٱللَّغۡوِ فِیٓ أَیۡمَٰنِکُمۡ...﴾ [البقرة: 225].
«خداوند شما رابه خاطر سوگندهایی که بدون توجه یاد میکنید و از روی عادت نه از روی قصد و نیت از دهان میپرد، مؤاخذه نخواهد کرد و کفاره یا عقاب بر آن مترتب نیست».
ولی از نظر جمهور(امام ابوحنیفه، امام مالک و امام احمد) سوگند لغو آن است که شخص بر چیزی سوگند میخورد به این گمان که آن چیز رخ داده است پس در واقع امر خلاف آن آشکار میشود پس چنین سوگندی در نزد جمهور کفاره و بازپرسی و مؤاخذهای ندارد اما آنچه بدون قصد سوگندخوردن، بر زبان جاری میشود در نزد جمهور کفاره دارد.
2- سوگند منعقده:
قسم دوم سوگندهایی است که از روی اراده و تصمیم انجام میگیرد و به اصطلاح شرعی به آن «سوگند منعقده» میگویند. این نوع سوگند از روی اراده و تصمیم و به طور جدی یاد میشود. دربارهی این نوع، خداوند ﻷ میفرماید:
﴿وَلَٰکِن یُؤَاخِذُکُم بِمَا عَقَّدتُّمُ ٱلۡأَیۡمَٰنَ﴾ [المائدة: 89].
«ولی خداوند شما را در برابر سوگندهایی که از روی قصد و اراده خوردهاید مؤاخذه میکند».
اینگونه سوگند در شرع مقدس اسلام معتبر است و باید به آن پایبند بود و مخالفت با آن هم گناه دارد و هم موجب کفاره میشود و کفارهی آن بنابر مفاد آیهی 89 سورهی مائده،([11]) عبارت است از اطعام ده مسکین، یا لباس پوشاندن بر ده نفر نیازمند و یا آزادکردن یک برده، واکنون که برده وجود ندارد باید یکی از دو کار اول را انجام داد.
ما گفتیم که در سوگند منعقده باید به آن پایبند بود و به دروغ و بدون هیچ علتی نباید آن را شکست اما در صورتی که اگر کسی بر قطع صله رحم با نزدیکان سوگند خورد یا بر این امر سوگند خورد که خیرات و صدقه وکارهای نیک انجام ندهد، و سوگند به خدا را مانعی برای انجام کاری خیر و مفید و نیک و شایسته قرار دهد در این صورت بر او لازم است که سوگند خود را بشکند و از عوض آن سوگند، کفاره دهد و آن کار نیک را انجام دهد.
پیامبر ج میفرماید:
«من حلف علی یمین فرای غیرها خیراً منها، فلیکفرعن یمینه ولیفعل الذی هو خیر». [بخاری] «هر کس بر امری سوگند خورد، سپس غیر آن را بهتر از آن یافت، باید که از سوگند خود کفاره داده و آن کاری را که بهتر است انجام دهد».
3- «سوگند غموس»:
عبارت است از سوگند خوردن قصدی و به عمد بر وقوع امر در گذشته یا حال که واقع نشده است. یعنی اگر کسی بر وقوع امری در گذشته، دیده و دانسته و به عمد و به دروغ سوگند بخورد، به آن در اصطلاح فقهاء «یمین غموس» میگویند. مانند اینکه: کسی کاری کرده باشد و میداند که او این کار را انجام داده است و با این وجود دیده و دانسته سوگند میخورد که من این کار را مرتکب نشدهام، در نزد امام ابو حنیفه، سوگند غموس، کفارهای ندارد زیرا سزای چنین سوگندی فقط فروغلتیدن و غوطهورشدن در آتش سوزان دوزخ است، چنانکه از نام آن پیداست. (چرا که انسان را در وبال گناه، غرق و غوطهور میسازد). البته توبه و استغفار از چنین سوگندی لازم و ضروری است.
ج) «شهادة الزور»:
[شهادت دروغ و ناحق] و «زور» در لغت به معنای تمایل و انحراف است و از آنجا که دروغ باطل و ظلم از امور انحرافی است به آن «زور» گفته میشود.
شهادت دروغ و ناحق، یکی از گناهان بسیار بزرگ و یکی از دروغهای بسیار خطرناک است که جامعهی اسلامی و انسانی را به فساد و تباهی میکشاند و زیانهای فراوانی را متوجهی عدهای میکند وعدهی دیگری را به ناحق بهرهمند میسازد.
کسی که به ناحق و به دروغ گواهی و شهادت میدهد در حقیقت به خود ظلم میکند دینش را به دنیای دیگران میفروشد به کسیکه به سود او گواهی میدهد ظلم میکند و یا در حق کسیکه علیه او گواهی میدهد و حقش را تباه میسازد بدی میکند و در حق قاضی به خاطر گمراه کردنش از مسیر حق و عدالت خیانت میکند و نسبت به ملت هم به خاطر متزلزل نمودن حقوق و عدم اطمینان بر آن، ظلم و ستم روا میدارد.
براستی برای رسوایی و ذلت فرد، همین کافی است که به مجرد دوستی و یا خواهشی و یا مبلغ ناچیزی از دنیا، گواهی ناحق و دروغ بدهد. در حقیقت این افراد ذمهی خود را ویران نموده، دلهایشان را آلوده و خدای خویش را ناراضی و ناخرسند نمودهاند.
به همین جهت است که اسلام زیان و شر و فساد و تباهی ناشی از شهادت به ناحق و دروغ را مقارن و همردیف شرک قرار داده و میفرماید:
﴿فَٱجۡتَنِبُواْ ٱلرِّجۡسَ مِنَ ٱلۡأَوۡثَٰنِ وَٱجۡتَنِبُواْ قَوۡلَ ٱلزُّورِ﴾ [الحج: 30].
«و از پرستش پلیدها و بتان دوری کنید و از گفتن افتراء بر مردم و بر خدا بپرهیزید».
و خود پیامبر ج بر این موضوع تأکید میکنند و میفرمایند: «گواهی دروغ برابر با شرکآوردن به خداست چرا که شرک ورزیدن به خدا نیز در واقع سخن و گواهیای دروغ و افترا است.
و خداوند دوستان مقرب بارگاهش را، بندگان خاص و ویژهی خویش را به راستگویی و ندادن گواهی و شهادت ناحق و دروغ تعریف و تمجید میکند وآنها را چنین میستاید:
﴿وَٱلَّذِینَ لَا یَشۡهَدُونَ ٱلزُّورَ﴾ [الفرقان: 72].
«و (بندگان خدای رحمان) کسانیاند که بر باطل گواهی نمیدهند»
آری بندگان خاص و ویژهی خدای رحمان کسانیاند که گواهی دروغ و به ناحق نمیدهند و به شدت از چنین اموری کناره میگیرند و دین خویش را به دنیای دیگران نمیفروشند، چرا که پیامبر ج گواهی دروغ را «اکبر الکبائر» قرار داده است و حتی در روایتی دیگر از کتب صحیح و معتبر حدیث چنین روایت شده است که رسول اکرم ج فرمودند:
«آیا شما را از بزرگترین کبائر، آگاه نگردانم، و سه بار این سخن را تکرار کردند. اصحاب ش گفتند: چرا ای رسولخدا. ما را آگاه کنید. فرمود: شرک به خداوند، نافرمانی والدین و در حالی که تکیه داده بودند، نشستند و آنگاه فرمودند: هان! آگاه باشید و گواهی دروغ... پس پیوسته آن را تکرار میکردند تا بدانجا که اصحاب با خود گفتند: ای کاش رسولخدا ج سکوت کنند». [بخاری، مسلم و ترمذی]
در این روایت پیامبر ج خطر و جرم گواهی دروغ را بزرگ پنداشته است زیرا ایشان بعد از نشستن و تکیهدادن به سبب اهتمام به آن، کلمهی تنبیه را دوباره ذکر کرد و شهادت به ناحق را تکرار نمود. حتی آثار غضب و خشم از سیمای مبارکشان هویدا شد و صحابه ش (به خاطر شفقت و رحمت بر پیامبر ج) تمنای سکوت ایشان را میکردند و از آنجا که مردم در این باره تساهل میکنند و انگیزههای متعدد همچون عداوت، حسد، و غیره... انسان را به شهادت دروغین وا میدارد، و نیز بدین سبب که این امر مفاسد بیشماری را در پی دارد پیامبر ج آن را چندین بار تکرار فرمود.
حتی در روایت «ابن ابی شیبه» و «مصنف عبدالرزاق» چنین روایت شده که به خاطر بزرگی جرم گواهی دروغ، حضرت عمر س فرمود:
«هر کس که در حق او ثابت باشد که به دروغ گواهی داده است، به چهل ضربه شلاق کیفر داده خواهد شد و روی او سیاه شده و در بازار و خیابان برای رسوایی و ذلت و درس عبرت برای دیگران گردانیده میشود و تا مدت مدیدی نیز در زندان خواهد ماند».
و این خود حاکی از بزرگی و خطرناکبودن شهادت به دروغ است که بر اثر آن حقوق بسیاری ضایع گشته و بر افرادی بیگناه ظلم و ستم شده و مردمانی به آنچه حقشان نبوده دست مییابند.
در جایی دیگر از قرآن، خداوند ﻷ از مؤمنان میخواهد تا بدون هیچ انحراف و میلی به حق و عدالت شهادت دهند و در این راه به زن و فرزند، قوم و خویش، و منافع شخصی و اغراض فردی خویش نگاه نکنند.
﴿یَٰٓأَیُّهَا ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ کُونُواْ قَوَّٰمِینَ بِٱلۡقِسۡطِ شُهَدَآءَ لِلَّهِ وَلَوۡ عَلَىٰٓ أَنفُسِکُمۡ أَوِ ٱلۡوَٰلِدَیۡنِ وَٱلۡأَقۡرَبِینَۚ إِن یَکُنۡ غَنِیًّا أَوۡ فَقِیرٗا فَٱللَّهُ أَوۡلَىٰ بِهِمَاۖ فَلَا تَتَّبِعُواْ ٱلۡهَوَىٰٓ أَن تَعۡدِلُواْۚ وَإِن تَلۡوُۥٓاْ أَوۡ تُعۡرِضُواْ فَإِنَّ ٱللَّهَ کَانَ بِمَا تَعۡمَلُونَ خَبِیرٗا١٣٥﴾ [النساء: 135].
«ای مؤمنان! عدالت و دادگری پیشه سازید و در اقامهی عدل و داد بکوشید و به خاطر خدا، شهادت دهید هرچند که شهادتتان به زیان خودتان یا پدر و مادر و خویشاوندان بوده باشد. اگر کسی به زیان او شهادت داده میشود دارا یا نادار باشد رغبت به دارا یا شفقت به نادار، شما را از ادای شهادت حق، منصرف نکند چرا که رضای خداوند ﻷ از رضای هردو آنان بهتر است. پس از هوا و هوس پیروی نکنید که منحرف میگردید و اگر زبان از ادای شهادت حق بپیچانید یا از آن روی بگردانید خداوند از آنچه میکنید آگاه است».
در این آیه، خداوند از مؤمنان میخواهد که در خصوص شهادت، باید همهی ملاحظات را کنار بگذارند و فقط به خاطر خدا، شهادت به حق بدهند، اگرچه به زیان شخص آنان یا پدر و مادر و یا نزدیکان آنان تمام شود. باید در شهادتدادن حق وعدالت را معیار و مقیاس خویش قرار دهند و حب و بغضهای شخصی و منافع فردی خویش را مقیاس قرار ندهند.
مؤمن راستین و واقعی کسی است که در برابر حق وعدالت هیچگونه ملاحظهای نداشته باشد و حتی منافع خویش و بستگان خویش را به خاطر اجرای آن نادیده بگیرد.
امروز نیز یکی از نمونهها و مواردی که برخی از مردم به دروغ شهادت میدهند این است که برخی در دادگاهها به همدیگر میگویند: تو برای من شهادت بده و من نیز به نفع تو شهادت میدهم و دربارهی امری همچون ملکیت زمین، خانه و یا تأیید صلاحیت و تزکیه که نیاز به علم و آگاهی دارد بدون هیچگونه اطلاعی به نفع یکدیگر شهادت و گواهی میدهند در صورتی که آنها قبلاً باهم هیچگونه ارتباطی نداشتهاند، و برای اولین بار، لحظهای قبل و جلوی درب دادگاه با همدیگر ملاقات کردهاند. این شهادتی است بیاساس و دروغین، شهادت و گواهی باید مطابق تعالیم اسلام و آنگونه که در قرآن آمده است باشد خداوند میفرماید:
﴿وَمَا شَهِدۡنَآ إِلَّا بِمَا عَلِمۡنَا﴾ [یوسف: 81].
«و گواهی نمیدهیم مگر به آنچه مطلع و آگاه شدهایم».
این آیات و احادیث، توجه و اهتمام فوقالعادهی اسلام را به مسئلهی عدالت اجتماعی، روشن و شفاف میسازد و نشان میدهد که اسلام تا چه اندازه در این مسئلهی مهم انسانی و اجتماعی، حساسیت دارد، اگر چه با نهایت تأسف میان عمل مسلمانان و این دستور عالی و تعالیبخش اسلامی، فاصله از زمین تا آسمان است، و همین، یکی از اسرار و رموز عقبماندگی و انحطاط آنها است.
52 - [4] وعن أبی هریرة س، قال: قال رسول الله ج: «اجتنبوا السبع الموبقات" قالوا: وما هن یا رسول الله؟ قال: " الشرک بالله، والسحر، وقتل النفس التی حرم الله إلا بالحق، وأکل الربا، وأکل مال الیتیم، والتولی یوم الزحف، وقذف المحصنات الغافلات المؤمنات». متفق علیه([12]).
52- (4) ابو هریره س گوید: پیامبر ج فرمود: «از هفت گناه هلاک کننده(کبیره که خطرناکاند و انسان را به تباهی و هلاکت میکشانند) بپرهیزید. مردم پرسیدند: ای رسولخدا ج! این گناهان هفتگانه که انسان را به هلاکت و تباهی میکشانند، کداماند؟ پیامبر ج فرمود: شرک به خدا، سحر و جادو، قتل ناحق، رباخواری، خوردن مال یتیم (به ناحق)، فرار در روز جنگ و پیکار با دشمنان و بدخواهان اسلام و تهمت به زنان پاکدامن مسلمان و بیگناه که از این تهمت بیاطلاع میباشند».
[این حدیث را بخاری و مسلم روایت کردهاند].
53 - [5] وعن أبی هریرة س قال: قال رسول ج: «لا یزنی الزانی حین یزنی وهو مؤمن، ولا یسرق السارق حین یسرق وهو مؤمن، ولا یشرب الخمر حین یشربها وهو مؤمن، ولا ینتهب نهبة یرفع الناس إلیه فیها أبصارهم حین ینتهبها وهو مؤمن، ولا یغل أحدکم حین یغل وهو مؤمن؛ فإیاکم إیاکم» متفق علیه([13]).
53- (5) ابوهریره ج میگوید: پیامبر ج فرمود: «کسی که مرتکب زنا میشود، اگر به هنگام ارتکاب زنا، ایمان میداشت مرتکب زنا نمیشد. و دزد به هنگام دزدیکردن چنانچه ایمان داشته باشد اقدام به دزدی نمینماید و کسیکه شراب مینوشد، اگر به هنگام نوشیدن آن، ایمان داشته باشد شراب نمینوشید، و چپاولگری که مال با ارزشی را که مورد توجه مردم است و مردم به آن چشم دوختهاند، با ظلم و ستم و غصب و غارت بگیرد، و به یغما و تاراج ببرد، اگر به هنگام غارت ایمان داشته باشد دست به غارت نمیزند و هیچ یک از شما به هنگام خیانتکردن اگر ایمان میداشت، دست به خیانت نمییازید.
بر شما باد که از این خصلتهای زشت ونازیبا بپرهیزید و بر شما باد که از این اعمال و کردار قبیح دست بکشید».
[این حدیث را بخاری و مسلم روایت کردهاند].
54 - [6] وفی روایة ابن عباس: «ولا یقتل حین یقتل وهو مؤمن ". قال عکرمة: قلت لابن عباس: کیف ینزع الإیمان منه؟ قال: هکذا، وشبّک بین أصابعه ثم أخرجها، فإن تاب عاد إلیه هکذا، وشبک بین أصابعه. وقال أبو عبد الله: لا یکون هذا مؤمنا تاماً، ولا یکون له نور الإیمان» هذا لفظ البخاری([14]).
54- (6) و در روایتی از ابن عباس ب آمده: «و کسیکه مرتکب قتل ناحق میشود، اگر به هنگام قتل، ایمان میداشت مرتکب قتل نمیشد. عکرمه س گوید: از ابن عباس س پرسیدم: ایمان چگونه از این افراد جدا میگردد؟
ابن عباس س گفت: اینچنین جدا میگردد. سپس انگشتان دستش را در دست دیگری داخل کرد و پس از لحظهای آنها را از همدیگر بیرون کشید و گفت: اگر چنین افرادی که مرتکب چنین کارهای زشت و نازیبا میشوند، توبه کنند، ایمان، این چنین به آنها باز میگردد و دوباره ابن عباس انگشتان دستش را در دست دیگر داخل کرد.
و ابو عبدالله([15]) گوید: (منظور از این حدیث، این نیست که چنین افرادی از دایرهی اسلام خارج میشوند و درگروه کافران و مشرکان داخل میگردند بلکه) چنین اشخاصی، مؤمن کامل نخواهند بود و از نور ایمان بهرهای نخواهند داشت».
[این حدیث را امام بخاری روایت کرده است].
شرح: به اتفاق تمام محدثین، در این دو حدیث، نفی وجود ایمان مراد نیست بلکه نفی کمال ایمان مراد است و مراد از این دو حدیث فوق، نفی ایمان کامل از چنین افرادی است که دست به زنا، دزدی، شرابخواری، غارتگری، و خیانت و قتل ناحق میزنند. یعنی چنین کسانی، ایمان کامل ندارند و از نور ایمان بیبهرهاند. چنانچه این مطلب را خود امام بخاری با الفاظ و جملاتی واضح و روشن چنین بیان میکند:
«لا یکون هذا مؤمنا تاماً ولا یکون له نور الایمان».
و نشانهی مؤمن حقیقی، راستین وکامل آن است که خویشتن را از خصلتهای زشت و نازیبا از قبیل زنا، دزدی، و غیره... حفظ کند و به طرف آنها نزدیک هم نشود.
و نیز ممکن است که بنا به قول ابن عباس س، مراد از حدیث، نفی ایمان به طور موقت از شخص زناکار، دزد، چپاولگر، خائن و قاتل در حین انجام عمل باشد همانطور که متن حدیث دال بر آن است چون اگر چنین افرادی متصف به ایمان میبودند و یقین میداشتند که خداوند بر آنها خشم خواهد گرفت وآنها را کیفر خواهد کرد، این کار زشت را انجام نمیدادند به همین جهت ابن عباس س میفرماید: منظور از این حدیث، نفی ایمان به طور موقت است، یعنی هنگام ارتکاب عمل زشت زنا، دزدی، چپاولگری و غیره... ایمان از او جدا میشود و بر بالای سرش میایستد، تا از آن عمل فارغ شود، پس از آن ایمان بهسوی او باز میگردد.
و نیز ممکن است که این حدیث پیامبر ج من باب تهدید و سختگیری در منع زناکاری، دزدی، چپاولگری و قتل ناحق باشد و پیامبر ج برای اینکه شناخت و قباحت این خصلتهای زشت و قبیح را برای مردم ذهننشین کند و قلبهای مؤمنین را در مورد اینگونه خصلتهای قبیح متنفر و منزجر نماید. از تغلیظ و تشدید استفاده کردند به دلیل حدیث ابوذر س که: «گویندهی لا اله الا الله وارد بهشت میشود«و شرح آن گذشت و در آن مشخص شده بود که زناکار و دزد وارد بهشت میشوند. و همانطور که قبلاً گفته شد یا چنین کسانی به فضل و کرم الهی در روز قیامت بخشیده میشوند و یا بعد از دیدن کیفر اعمال خود، داخل بهشت میشوند.
به هر حال، این حدیث شریف به خوبی نشان میدهد که ایمان کامل آن است که شخص مؤمن را از کارهای نامشروع و زشت باز دارد و او را به انجام واجبات وادار نماید و نمیتوان مؤمنی را با مراتب عالی ایمان یافت که زنا بکند، یا چپاولگری و غارت نماید، یا دزدی بکند و یا دست به قتلناحق بزند.
از این رو میتوان گفت که این حدیث بر آن نیست که هرکس را که مرتکب یکی از کبائر شد کافر و مشرک و از امت اسلامی خارج معرفی کند.
[برای اطلاع بیشتر به شرح حدیث 35 مراجعه شود]
55 - [7] وعن أبی هریرة قال: قال رسول الله ج: «آیة المنافق ثلاث. "زاد مسلم:" وإن صام وصلى وزعم أنه مسلم. "ثم اتفقا:" إذا حدث کذب، وإذا وعد أخلف، وإذا اؤتمن خان»([16]).
55- (7) ابوهریره س گوید: پیامبر ج فرمود: «نشانهی منافق سه چیز است:
1- در سخن گفتن، دروغ گوید.
2- چون پیمان بندد و یا وعدهای دهد به آن وفا نکند.
3- هرگاه امانتی به او سپرده شود، در آن خیانت نماید.
[این حدیث را بخاری و مسلم روایت کردهاند، ولی امام مسلم، این کلمات را نیز افزوده است: «اگرچه روزه گیرد و نماز به پای دارد و گمان کند که مسلمان(کامل) است»].
56 - [8] وعن عبد الله بن عمرو ب قال: قال رسول الله ج: «أربع من کن فیه کان منافقاً خالصاً، ومن کانت فیه خصلة منهن کانت فیه خصلة من النفاق حتى یدعها: إذا اؤتمن خان، وإذا حدّث کذب، وإذا عاهد غدر، وإذا خاصم فجر» متفق علیه([17]).
56- (8) عبدالله بن عمرو ب گوید: پیامبر ج فرمود: «چهار خصلت است چون در کسی موجود باشد منافق خالص است، و هرکس دارای یکی از این خصلتها باشد، تا زمانیکه آن را ترک نکرده است ویژگی نفاق در او وجود دارد و این چهار خصلت عبارتند از:
1- هرگاه امانتی به او سپرده شود در آن خیانت نماید.
2- در سخن گفتن، دروغ گوید.
3- چون عهد و پیمان بندد و یا وعدهای دهد، آن را نقض کند و به آن وفا نکند.
4- چون دشمنی کند، راه فسق و فجور را پیشه سازد (و عدالت را در خصومت رعایت نکند و از حق تجاوز نماید و به دروغ و دسیسه و نسبتهای نادرست متوسل شود و حقوق دیگران را پایمال کند)».
[این حدیث را بخاری و مسلم روایت کردهاند].
شرح: نفاق بر دو نوع است: 1- نفاق اکبر 2- نفاق اصغر
نفاق اکبر، نفاق در عقیده است.
نفاق اصغر، نفاق در زمینهی اعمال و رفتار است.
نفاق در عقیده آن است که: کسی با زبان و بعضی اعمال و رفتار، اظهار ایمان کند. اما در باطن، منکرخدا و رسول و اوامر و فرامین آن دو باشد. خداوند درآیات 8 و 9 سورهی بقره، از اینگونه افراد سخن گفته است آنجاکه میفرماید:
﴿وَمِنَ ٱلنَّاسِ مَن یَقُولُ ءَامَنَّا بِٱللَّهِ وَبِٱلۡیَوۡمِ ٱلۡأٓخِرِ وَمَا هُم بِمُؤۡمِنِینَ٨ یُخَٰدِعُونَ ٱللَّهَ وَٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ وَمَا یَخۡدَعُونَ إِلَّآ أَنفُسَهُمۡ وَمَا یَشۡعُرُونَ٩﴾ [البقرة: 8-9].
«در میان مردم دستهای هستند که میگویند: ما به خدا و روز رستاخیز باور داریم. در صورتی که باور ندارند و جزو مؤمنان بشمار نمیآیند. (اینان به نظرشان) خدا و کسانی را گول میزنند که ایمان آوردهاند، در صورتی که جز خود را نمیفریبند ولی نمیفهمند».
درآغاز سورهی منافقین نیزمیخوانیم:
﴿إِذَا جَآءَکَ ٱلۡمُنَٰفِقُونَ قَالُواْ نَشۡهَدُ إِنَّکَ لَرَسُولُ ٱللَّهِۗ وَٱللَّهُ یَعۡلَمُ إِنَّکَ لَرَسُولُهُۥ وَٱللَّهُ یَشۡهَدُ إِنَّ ٱلۡمُنَٰفِقِینَ لَکَٰذِبُونَ١﴾ [المنافقون: 1].
«هنگامی که منافقان نزد تو میآیند، سوگند میخورند و میگویند: ما گواهی میدهیم که تو حتماً فرستادهی خدا هستی ـ خداوند میداند که تو فرستادهی خدا میباشی ـ ولی خدا گواهی میدهد که منافقان در گفتهی خود دروغگو هستند(چرا که به سخنان خود ایمان ندارند)».
همچنین درآیهی 145 از سورهی نساء به آنان هشدارسختی داده و میفرماید:
﴿إِنَّ ٱلۡمُنَٰفِقِینَ فِی ٱلدَّرۡکِ ٱلۡأَسۡفَلِ مِنَ ٱلنَّارِ وَلَن تَجِدَ لَهُمۡ نَصِیرًا١٤٥﴾ [النساء: 145].
«بیگمان منافقان در اعماق دوزخ و در پایینترین مکان آن هستند و هرگز یاوری برای آنان نخواهی یافت (تا به فریادشان رسد و آنان را برهاند)».
و درحقیقت این گروه منافق که در عقیده منافقاند، به خاطر داشتن دو چهرهی مختلف، خطرناکترین دشمنان اسلام و مسلمیناند، زیرا موضع آنها کاملاً مشخص نیست، تا مردم مسلمان، آنها را بشناسند و از خود طرد کنند، بلکه در لابهلای صفوف مردم پاک و متدین و راستین و خداجو و حتی گاهی در پستهای حساس نفوذ میکنند و به اسلام و مسلمین ضربه میزنند.
و نفاق در عمل و رفتار، آن است که: کسی برخی از اخلاق و صفات منافقان را در خود جمعآورده و در اعمال و رفتار، خوی آنان پذیرفته باشد، اما در دل به خدا و پیامبران آسمانی و روز بازپسین، مؤمن باشد. در گنجینهی روایات و احادیث، روایات فراوانی از اینگونه نفاق گفتگو کردهاند، مانند دو حدیث فوق که در هر دو، مراد، نفاق عملی است نه نفاق اعتقادی. چرا که نفاق به مفهوم خاصش، صفت افراد بیایمانی است که ظاهراً در صف مسلماناناند، اما باطناً دل در گرو کفر و زندقه دارند. ولی نفاق معنی وسیعی دارد که هرگونه دوگانگی ظاهرو باطن، گفتار و عمل را شامل میشود، هرچند در افراد مؤمن باشد، که ما از آن به عنوان «رگههای نفاق» نام میبریم، مسلماً در دو حدیث فوق، اینگونه افراد، منافق به معنای خاص نیستند ولی رگههایی از نفاق در وجود آنها هست و در عمل شبیه منافقاناند، نه در اعتقاد.
و برای یک فرد مسلمان همانطوری که دوریگزیدن و اجتناب از کفر و زندقه و شرک و چندگانهپرستی و نفاق و دورنگیعقیدتی لازم است، دوری و یکسویی از سیرت و عادات و خصلتهای آدمهای منافق و دورو، نیز الزامی است، تا در پرتو این دوری و یکسویی بتوانند به مراتب عالی ایمان و درجات کامل و ایدهآل آن دست بیابند.
دراین دو حدیث پیامبر ج سه تا چهار ویژگی را ذکرکرده است که هرکس متصف به آنها باشد، در عمل، منافق است و کارش شبیه کار منافقان است. و در حقیقت گناهان کبیرهای هستند که از مؤمن حقیقی صادرنمیشوند.
نخستین خصلت: خیانت در امانت است [اذا ائتمن خان]:
خیانت، ضد امانت و دراصل به معنای خودداری از پرداخت حقی است که انسان پرداخت آن را تعهد کرده است. یعنی کسی به دیگری مالی، کاری و وظیفهای بسپارد با این اعتماد که آن شخص، مسئولیت خود را در این باره به طورصحیح انجام خواهد داد و کوتاهی درآن نخواهد کرد.
خیانت در امانت از منفورترین اعمال و از زشتترین گناهان است کسیکه در امانت خیانت میکند. در حقیقت به یکی از اعمال و رفتارهای منافقین، متصف شده است. خیانت درامانت، ظلم و ستم در حق صاحب امانت و موجب بیاعتمادی مردم نسبت به شخص خائن است.
امانت: مال، ناموس و هرحقی، بلکه دین اسلام را نیز شامل میگردد که خداوند آن را به عنوان امانتی در اختیار ما نهاده است، تاآن را به مردم یاد دهیم و با عمل به آن در حفظ و حراست آن بکوشیم.
و امانت اگر چه معمولاً به امانتهای مالی گفته میشود ولی در منطق اسلام و قرآن، مفعهوم وسیعی دارد که تمام شئون زندگی فردی و اجتماعی، سیاسی و نظامی، فرهنگی و اعتقادی و دنیوی و اخروی را در برمیگیرد.
روی این جهت، آب و خاک اسلام در دست مسلمانان امانت الهی است، اموال، ثروتها، پستها، مسئولیتها، سرمایههای انسانی، فرهنگها و میراثهای تاریخی، همه امانتهای الهی است که به دست افراد مختلف در اجتماع سپرده میشود و همه موظفاند در حفظ و حراست این امانت و تسلیمکردن آن به صاحبان اصلی آن بکوشند و به هیچ وجه دراین امانتها خیانت نشود.
آری امانت منحصردر اموالی که مردم به یکدیگرمیسپارند، نیست،بلکه دانشمندان نیز درجامعه، امانتدارانی هستند که موظفاند حقایق را کتمان نکنند. فرزندان انسان امانتهای الهی هستند که اگر در تعلیم و تربیت درست آنان کوتاهی شود، خیانت درامانت شده است، قرآن مجید و تعلیماتش، امانت بزرگ پروردگارمحسوب میشود که در دست مسلمانان است. آیین خدا، سنت پیامبر ج نیز امانتاند که نباید نسبت به آنان خیانت کرد و اوامر و فرامین آنها را پشت سرگذاشت.
حتی وجود و هستی خود انسان و تمام نیروهایی که خدا به او داده است، امانت پروردگارند که انسان موظف است در حفظ آنها بکوشند، در حفظ سلامت جسم، سلامت روح و نیروی سرشار جوانی و فکر و اندیشه کوتاهی نکنند، لذا نمیتواند دست به انتحارو خودکشی و یا ضرر و زیان به خویشتن بزند.
و نیز چشم، گوش، زبان، وجود زندگی، اعضاء و جوارحشان، اوقات و توانمندیها، استعدادها و صلاحیتهای انسانی همه امانت هستند که باید در جایی صرف شوند که به همان منظور به انسان عطا شده است. درغیراینصورت خیانت در امانت محسوب میشود.
به همین جهت گناه کردن و معصیت نیز، خیانت است و حرفهای مجلس امانت است. و رسانیدن رازها و حرفها به دیگران که در نشستهای دوستانه و خصوصی بیتکلفانه در فضای اعتماد به همدیگر گفته شدهاند بدون اجازهی دوستان، ناجایر و خیانت به شمارمیآید. پیامبر ج در حدیثی میفرماید:
«المجالس بالامانة» [طبقات ابن سعد]
«وگفتگوهایی که درجلسات خصوصی، ایراد میشود، امانت است».
و نیز میفرماید:
«إذا حدث الرجل بحدیث، ثم التفت فهو أمانه». «هنگامی که کسی برای دیگری، سخنی نقل کند، سپس به اطراف خود بنگرد (که آیا کسی آن را شنید یا نه) این سخن امانت است».
از اینرو، استراقسمع تلفن و شنود مکالمات تلفنی، خیانت در امانت محسوب میشوند. به هر حال، مصادیق خیانت در امانت بسیارند و هیچ مرحلهای از زندگی ما نیست که درآن، حکم به امانت داده نشده باشد واز خیانت بازداشته نشده باشد و این حدیث را همیشه باید مدنظرداشت.
دومین خصلت: دروغگویی [اذاحدث کذب]:
دروغ، سبب عدم اطمینان، وقتشکنی و بینظمی میشود که هریک از آنها موجب خسارت سنگینی در زندگی انسان میگردد و درحقیقت، دروغ گفتن اساس نفاق و دورویی و موجب خواری و ذلت صاحبش بوده که در هیچ کاری به او اعتماد و اطمینان نمیشود.
در جامعهی کنونی ما، منشأ تمام ناپاکیها و صفات رذیله و پست، همین دروغگویی است. دروغگویی، اساس و شالودهی جامعهی اسلامی و انسانی را متزلزل میسازد و آن را دچار بینظمی و اختلال میسازد، دروغ انسان را در نظر مردم بیاعتبار و بیارزش مینماید. بطوری که کسی به سخنانش باورندارد و گفتههایش مورد اعتماد مردم نیست، اکثرمردم جامعه در شغل و حرفهی خود و همچنین در معاملات و زندگی روزانه و خرید و فروش، نیاز به اعتماد مردم دارند. دروغ، این اعتماد را از بین میبرد و در جامعه حس بدبینی را رشد میدهد.
بههمین خاطر است که خداوند ﻷ، دروغگویان را جزو گمراهان قرار داده و میفرماید:
﴿إِنَّ ٱللَّهَ لَا یَهۡدِی مَنۡ هُوَ کَٰذِبٞ کَفَّارٞ﴾ [الزمر: 3].
«خداوند درغگوی کفرپیشه را به سوی حق، هدایت و رهنمود نمیکند»
و نیز دروغگویان را به عذاب دردناک، در روز بازپسین تهدید میکند و میفرماید:
﴿إِنَّ ٱلَّذِینَ یَفۡتَرُونَ عَلَى ٱللَّهِ ٱلۡکَذِبَ لَا یُفۡلِحُونَ١١٦ مَتَٰعٞ قَلِیلٞ وَلَهُمۡ عَذَابٌ أَلِیمٞ١١٧﴾ [النحل: 116-117].
«کسانی که برخدا دروغ میبندند رستگارنمیگردند، و سودجویی آنان از جهان ناچیزاست و تمام دنیا با توجه به آخرت، کالای کمی است و عذاب دردناکی دارند».
و در سورهی نحل، آیهی 105([18]) آیهی تکاندهندهای است که در زمینهی زشتی دروغ سخن میگویند و درغگویان را در سرحدکافران و منکران آیات الهی قرار میدهد، گرچه مورد آیه، دروغ و افترا برخدا و رسول است به هر حال زشتی دروغ اجمالاً در این آیه مجسم شده است. در حقیقت دروغ نابود کنندهی سرمایهی اطمینان است. چراکه مهمترین سرمایهی جامعه اعتماد متقابل و اطمینان عمومی است، مهمترین چیزی که این سرمایه را به نابودی میکشاند، دروغ و خیانت و تقلب است، به همین جهت افراد زیرک، هوشیارو بادرایت و بافراست، هیچگاه با دروغگویان دوستی نمیکنند، چرا که آنها قابل اطمینان و اعتماد نیستند.
دروغ است که سرچشمهی همهی گناهان است، چراکه راستگویی انسان را دعوت به نیکوکاری میکند و نیکوکاری دعوت به بهشت و درغگویی انسان را دعوت به بزهکاری و گناهان میکند و بزهکاری و گناهان دعوت به جهنم. انسان گنهکارهرگز نمیتواند، راستگو باشد، چرا که راستگویی، موجب رسوایی او است و برای پوشاندن آثارگناه، معمولاً باید متوسل به دروغ شود.
و در واقع دروغگویی در منطق اسلام، مفهوم وسیعی دارد که تمام شئون زندگی اجتماعی، فرهنگی و اقتصادی را در برمیگیرد، روی این جهت، گواهی دروغ پزشکی، شفارش دروغ، دروغ به کودک، دروغ به شوخی، تأییدیه دروغ، گواهی و شهادت دروغ، تقریظ برای کتابهای مبتذل و انحرافی، همه جزو مصادیق دروغگوییاند و فراتر از اینها، کسانی که پروفسور و مولانا نیستند، اما همراه نام خود این کلمات را به کار میبرند، در حقیقت دروغ میگویند و نیز کسانی که القابی را، مانند سید، همراه اسم خود مینویسند که با واقعیت مطابقت ندارد. در حقیقت مرتکب دروغگویی شده است.
سومین خصلت: نقض وعده و وعده خلافی [اذاعاهد غدر]:
وعده خلافی هم، یکی دیگر از اقسام دروغ مذموم و مضراست و این صفت و خصلت پست، نشاندهندهی ضعف شخصیت کسی است که با خلاف وعده، دوستی و محبت موجود بین افراد را محو میکند، زیان و ضررهای فراوانی را به بارمیآورد. اوقات مردم را به ناحق ضایع میگرداند و به دروغ، دیگران را امیدوار مینماید ولی سرانجام، سرگردانشان میسازد.
در آیات قرآنی و احادیث نبوی، به طور قابل توجهی، نسبت به وفادار و پایبندبودن به عهد و پیمان، توصیه و تأکید شده است. خداوند میفرماید:
﴿وَأَوۡفُواْ بِٱلۡعَهۡدِۖ إِنَّ ٱلۡعَهۡدَ کَانَ مَسُۡٔولٗا﴾ [الإسراء: 34].
«و به عهد و پیمان خود که با خدا یا مردم بستهاید وفا کنید، چراکه از شما دربارهی عهد و پیمان پرسیده میشود».
ودرجایی دیگردر طی بیان نیکیها و نیکان میفرماید:
﴿وَٱلۡمُوفُونَ بِعَهۡدِهِمۡ إِذَا عَٰهَدُواْ﴾ [البقرة: 177].
«و نیکی کرداران کسانیاند که وفا کنندگان به پیمان خود بوده هنگامی که پیمان بندند».
در حقیقت بسیاری از روابط اجتماعی و خطوط نظام اقتصادی و مسائل سیاسی، همگی برمحورعهدها و پیمانها دورمیزنند، که اگر تزلزلی درآنها پیدا شود و سرمایهی اعتماد از بین برود. به زودی نظام و شالودهی اجتماع فرومیریزد و هرج و مرج وحشتناکی برآن حاکم میشود. به همین دلیل در شرع مقدس اسلام، تأکید فراوان، روی مسئلهی وفای به عهد شده است. چراکه مسئلهی وفای به عهد از مهمترین و بزرگترین پشتوانهها برای ثبات و نظام هر جامعه است، زیرا مهمترین سرمایهی یک جامعه، به اعتماد متقابل افراد اجتماع نسبت به یکدیگراست، و عهد و پیمان و وفای به آن، تأکیدی است برحفظ این همبستگی و اعتماد متقابل، اما آن روزکه عهد و پیمانها پشت سرهم شکسته شود، دیگراثری از این سرمایهی بزرگ اعتماد عمومی، باقی نخواهد ماند.
و در واقع عهد و پیمان نیزمانند دروغگویی و امانت، معنا و مفهوم وسیعی دارد که تمام شئون زندگی اجتماعی، سیاسی، اقتصادی و کسب و کار و زناشویی و امثال آن را در بر میگیرد و هم شامل عهد و پیمانهایی که درمیان ملتها و حکومتها برقرار میگردد و از آن بالاتر شامل پیمانهای الهی و رهبران آسمانی نسبت به امتها و امتها نسبت به آنها نیز میشود.
حتی مخالفت با قانون راهنمایی و رانندگی خلاف وعده به حساب میآید. چراکه هرکس با دریافت گواهینامهی رانندگی، وعده داده است که قوانین راهنمایی و رانندگی را رعایت خواهد کرد و مراعات نکردن قانون راهنمایی و رانندگی خلاف وعده به حساب میآید و شخص به خاطراین وعدهخلافی، گنهکارمیشود.
چهارمین خصلت: پایمالکردن حق دیگران در وقت عداوت و دشمنی [اذاخاصم فجر]:
درحصهی اخیرحدیث، پیامبر ج پایمال کردن حقوق دیگران را در هنگام مخاصمه و نزاع، گناه بزرگ و یکی از کلیدهای منافقان دانسته است که انسان را به ارتکاب گناهان و مفاسد بزرگ میآلاید، زیرا شخص فاجر در هنگام خصومت حق دیگری را انکار و مال و ناموسش را حلال میشمارد و از هر راهی که بتواند به دیگری زیان میرساند.
اسلام اگرچه مسلمانان را به مجادلهی احسن، فرمان داده، اما از«مراء» که منظوراز آن غلبه یافتن برخصم به هر طریق ممکن و بدون پایبندی به منطق و میزان است، نهی فرموده است و از مسلمانان خواسته است، تا از کینهتوزی و کشمکشهای لفظی دوری گزینند.
قرآن کریم نیز در چند موضع، روش کار کافران و مشرکان را در مجادله، تقبیح کرده است و میفرماید:
﴿وَمِنَ ٱلنَّاسِ مَن یُجَٰدِلُ فِی ٱللَّهِ بِغَیۡرِ عِلۡمٖ وَلَا هُدٗى وَلَا کِتَٰبٖ مُّنِیرٖ٨﴾ [الحج: 8].
«گروهی از مردم دربارهی خدا، بدون هیچ دانش و رهنمودی و استدلال درست و حجت صحیحی و کتاب روشنگری به مجادله میپردازند».
و نیز میفرماید:
﴿وَیُجَٰدِلُ ٱلَّذِینَ کَفَرُواْ بِٱلۡبَٰطِلِ﴾ [الکهف: 56].
«و کافران با باطل و استدلالهای نادرست به مجادله و مخاصمه میپردازند».
بر همین مبنا، پیامبراکرم ج بارها در ضمن احادیث از «مراء» و کشمکش، نکوهش کرده و مسلمانان را به دوری از آن دعوت کرده است.
از ابیامامه نقل است که پیامبر ج فرمود: «من کفیل خانهای در طبقات پائین بهشت، برای آن کسانی که «مراء» را هرچند محق باشند، ترک کنند، و خانهای در میانهی بهشت، برای آنان که دروغ را گرچه از سرشوخی و مزاح، رها کنند و خانهای در طبقات بالای بهشت برای آنان که خوشرو و خوش اخلاقاند». [ابوداود]
بنابراین یکی از گناهان بزرگ، طبق این حدیث و احادیث دیگر، این است که شخص مسلمان در هنگام خصومت، حق دیگران را پایمال و انکارکند و از هر راهی که بتواند به دیگری زبان برساند و جان، مال، آبرو، ناموس و حیثیت او را آماج حملات خویش قرار دهد.
امروزه در جهان اسلام متأسفانه، ما این حالت را در بین مخالفان، مانند: احزاب و گروههای سیاسی و مذهبی میبینیم، آنان خود را همیشه برحق میدانند و دیگران را همیشه بر باطل و هر کدام از آنها، به خاطر عداوت و دشمنی و... و کینهای که با گروه دیگر دارد، و برای اینکه میخواهد او را از صحنهی رقابت سیاسی یا مذهبی، کنار بزند، از هر راهی که بتواند به او زیان میرساند.
خداوند ما را ازاین خصلتهای زشت و نازیبا، درپناه خویش حفظ فرماید.
57 - [9] وعن ابن عمر ب قال: قال رسول الله ج: «مثل الـمنافق کمثل الشاة العائرة بین الغنمین تعیر إلى هذه مرة وإلى هذه مرة» رواه مسلم([19]).
57- (9) ابن عمر ب گوید: پیامبر ج فرمود: «وصف انسان منافق و دورو، بسان گوسفندی است که میان دو گله، حیران و سرگردان است که گاهی بهسوی این گله آمدوشد میکند و گاهی بهسوی آن گلهی دیگر».
[این حدیث را مسلم روایت کرده است].
شرح: خداوند ﻷ یکی از نشانههای منافقان را در قرآن چنین معرفی میکند.
﴿وَإِذَا لَقُواْ ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ قَالُوٓاْ ءَامَنَّا وَإِذَا خَلَوۡاْ إِلَىٰ شَیَٰطِینِهِمۡ قَالُوٓاْ إِنَّا مَعَکُمۡ إِنَّمَا نَحۡنُ مُسۡتَهۡزِءُونَ١٤﴾ [البقرة: 14].
«وقتی که (منافقان) با مؤمنان روبرو میگردند، میگویند: ما هم ایمان آوردهایم. و هنگامی که با رؤسای شیطانصفت خود به خلوت مینشینند، میگویند: ما با شمائیمو (مؤمنانرا) مسخره مینمائیم».
یعنی منافقان، هرروز، به رنگی در میآیند. و درمیان هر جمعیتی با آنها همصدا میشوند. هنگامی که افراد با ایمان را ملاقات میکنند میگویند: ایمان آوردیم مااز شما هستیم و پیرو یک مکتبیم، از جان و دل اسلام را پذیرا گشتیم و با شما هیچ فرقی نداریم.
اما هنگامی که با دوستان شیطان صفت خود، به خلوتگاه میروند میگویند: ما با شمائیم. و اگرمیبینید که ما در برابر مؤمنان اظهار ایمان میکنیم، درحقیقت ما با این کارمان، مسخرهشان میکنیم. ما برافکار و اعمالشان در دل میخندیم، میخواهیم کلاه بر سرشان بگذاریم، دوست ما و محرم اسرار ما و همه چیز و همهکس ما شمائید.
خداوند ﻷ دراین آیه به صراحت بیان میکند که یکی از صفات بارز و شاخص منافقان همین است که در هر محیطی، رنگ آن محیط را میگیرند و با هرجمعیتی، مطابق مذاق آنان حرف میزنند، با مؤمنان «امنا» میگویند و با مخالفان «إنا معکم»، آری منافقان، افرادی سرگردان و حیران و بیهدف و فاقد برنامه و مسیرمشخصاند، نه جزء مؤمناناند و نه درصف کافراناند. چنانچه خداوند متعال میفرماید:
﴿مُّذَبۡذَبِینَ بَیۡنَ ذَٰلِکَ لَآ إِلَىٰ هَٰٓؤُلَآءِ وَلَآ إِلَىٰ هَٰٓؤُلَآءِۚ...﴾ [النساء: 143].
«منافقان سرگشته و حیراناند، گاهی به سوی دین میروند و گاهی به موی کفر میدوند. زمانی خویشتن را در صف مؤمنان و زمانی در صف کافران جای میدهند. اما درحقیقت نه با اینان و نه با آنان هستند».
آری منافقان درکارخویش، بسان یک گوسفند میان دو گله. میان مؤمنان و مشرکان و میان کفر و ایمان، متردد و دو دلاند، نه ایمانی خالصانه میآورند و نه صراحتاً به کفرمیپیوندند بلکه همانند یک جسم معلق و آویزان، ذاتاً فاقد جهت حرکتاند و این بادها هستند که آنها را به هرسو حرکت میدهند و به هر سمت بوزند، با خود میبرند.
چنانچه کلمهی «مذبذب» این امر را میفهماند، چرا که به اشیای متحرک، اشخاص سرگردان و متحیر و فاقد برنامه «مذبذب» میگویند.
در جایی دیگر خداوند ﻷ، صفات و اندیشههای پریشان و غلط منافقان را چنین بازگو میفرماید:
﴿ٱلَّذِینَ یَتَرَبَّصُونَ بِکُمۡ فَإِن کَانَ لَکُمۡ فَتۡحٞ مِّنَ ٱللَّهِ قَالُوٓاْ أَلَمۡ نَکُن مَّعَکُمۡ وَإِن کَانَ لِلۡکَٰفِرِینَ نَصِیبٞ قَالُوٓاْ أَلَمۡ نَسۡتَحۡوِذۡ عَلَیۡکُمۡ وَنَمۡنَعۡکُم مِّنَ ٱلۡمُؤۡمِنِینَ﴾ [النساء: 141].
«منافقان کسانیاند که پیوسته شما را میپایند پس اگر پیروزی و فتحی از سوی خدا نصیب شما گردید میگویند: مگرجز این است که ما با شما بوده و از جماعت شمائیم؟ و اگر سهمی از پیروزی نصیب کافران گردید میگویند: مگر ما نبودیم که میتوانستیم همراه با مؤمنان، با شما بجنگیم و بر شما چیره شویم و دست شما را ازسرمؤمنان کوتاه کنیم»؟
منافقان پیوسته چنیناند که به گروهی گرایش پیدا میکنند که غلبه و پیروزی با وی باشد، و به گروه غالب چنین وانمود میکند که با آنان علیه گروه مغلوب همدست و همیار بودند این است شیوهی منافقان که گاهی رفیق قافلهاند و گاهی شریک دزد و عمری را با این دو دوزهبازی، میگذرانند.
و کسانی([20]) از اهل اسلام که به پیروی از روش منافقان در کسب مال و جاه و قدرت، به صاحبان دنیا تمایل ورزند و با آنان از درتملق و دوستی و خضوع و فروتنی درآیند و در جانب مقابل با کسانی که بهرهای از دنیا ندارند به درشتی و سختی و بد اخلاقی رفتارکنند و آنها را تحقیر و تمسخر نموده و با آنها به گونهای ناپسند، رفتار کنند، نیز [در عمل] شبیه این منافقان هستند که خداوند ﻷ همهی مسلمانان را از اخلاق، رفتار و کردار اهل نفاق در پناه خویش محفوظ بدارد.
58 - [10] عن صفوان بن عسّال قال: «قال یهودی لصاحبه: اذهب بنا إلى هذا النبی. فقال له صاحبه: لا تقل نبی، إنه لو سمعک لکان له أربع أعین. فأتیا رسول الله ج، فسألاه عن تسع آیات بینات، فقال رسول الله ج: " لا تشرکوا بالله شیئا، ولا تسرقوا، ولا تزنوا، ولا تقتلوا النفس التی حرم الله إلا بالحق، ولا تمشوا ببریء إلى ذی سلطان لیقتله، ولا تسحروا، ولا تأکلوا الربا، ولا تقذفوا محصنة، ولا تولوا للفرار یوم الزحف، وعلیکم خاصة ـ الیهود ـ أن لا تعتدوا فی السبت ". قال: فقبلا یدیه ورجلیه، وقالا: نشهد أنک نبی. قال: " فما یمنعکم أن تتبعونی؟" قالا: إن داود ÷ دعا ربه أن لا یزال من ذریته نبی وإنا نخاف إن تبعناک أن تقتلنا الیهود». رواه الترمذی، وأبو داود، والنسائی([21]).
58- (10) صفوان بن عسان س گوید: «روزی دو فرد یهودی باهم نشسته بودند، در این اثنا یکی از آنها به دوست خود گفت: بیا نزد این پیامبر [محمد ج] برویم و از او سؤالی بکنیم. دوستش به او گفت: [به محمد ج] نبی نگو، چرا که اگر او بشنود که تو او را با لقب پیامبر خدا، خطاب میکنی، از شدت مسرت و خوشحالی، چهار چشم درمیآورد (و تصور میکند که ما او را به عنوان پیامبر و فرستادهی خدا قبول داریم)! پس آن دو نزد آن حضرت ج آمده و از ایشان دربارهی آیات بینات نهگانه (که خدابه موسی ÷ داد) سؤال کردند. پیامبر ج در پاسخ فرمود: آیات نهگانه موسی ÷ عبارتاند از این توصیهها و سفارشها:
1- چیزی یا کسی را با خدا شریک نیاورید.
2- دزدی نکنید.
3- زنا نکنید.
4- نفسی را که خدا، کشتن آن را حرام ساخته است، جز به حق نکشید.
5- دربارهی شخص بیگناهی، در نزد پادشاه سخنچینی نکنید، تا او را بکشد.
6- دست به سحر و جادو نزنید.
7- سود و ربا نخورید.
8- زن عفیف و پاکدامنی را به زنا و فحشا متهم نکنید.
9- در روز جنگ و پیکار با کافران و دشمنان، فرارنکنید.
(و درآخر، پیامبر ج بعد از بیان احکام نهگانه، به عنوان فایدهی زائد و مختص یهود، (فرمود:) و این مختص شما یهود بود که در روز شنبه، تعدی و تجاوز نکنید (چرا که بنیاسرائیل یا بهتر بگوئیم، همان یهودیان، در روز شنبه از صید و کسب و کار منع شده بودند) صفوان س گوید: چون آن دو مرد یهودی، این سخن را از پیامبر ج شنیدند، دو دست و پای رسولخدا ج را بوسیدند و گفتند: گواهی میدهیم که پیامبرخدائی. پیامبر ج فرمود: پس چه چیزی شما را از پیروی از من بازمیدارد؟ آن دو مرد یهودی گفتند: داود ÷ از پروردگارش خواست که در میان فرزندان او پیوسته پیامبری مبعوث کند، از این میترسیم که اگر از تو پیروی کنیم، یهود ما را بکشند».
[این حدیث را ترمذی، ابو داود و نسائی روایت کردهاند].
شرح: دراین حدیث چند نکته قابل توجه است:
1- «لاتقل نبی: انه لوسمعک لکان له اربع اعین». «به محمد ج نبی نگو، اگرآن را از تو بشنود، ازشدت خوشحالی چهار چشم در میآورد».
تعبیر «اربع اعین» کنایه از شدت مسرت و خوشحالی است مانند این تعبیر در قرآن کریم نیزموجود است، به عنوان مثال خداوند در توصیف بندگان خاص و ویژهی خویش میفرماید:
﴿وَٱلَّذِینَ یَقُولُونَ رَبَّنَا هَبۡ لَنَا مِنۡ أَزۡوَٰجِنَا وَذُرِّیَّٰتِنَا قُرَّةَ أَعۡیُنٖ﴾ [الفرقان: 74].
«و کسانیاند که میگویند: پروردگارا! همسران و فرزندانی به ما عطاء فرما(که به سبب انجام طاعات و عبادات و دیگر کارهای پسندیده، مایهی سرور ما و) باعث روشنی چشمانمان گردند».
«قرة اعین» معادل نور چشم است که در فارسی میگوئیم و کنایه از کسیکه مایهی سرور و خوشحالی است.
این تعبیر در اصل از کلمهی «قر» گرفته شده که به معنای سردی و خنکی است و از آنجا که معروف است، اشک شوق، همواره خنک و اشک غم و اندوه، داغ و سوزان است. لذا «قرة اعین» کنایهی زیبایی است از سرور و شادمانی، این چنین نیز تعبیر«اربع اعین» کنایهای زیبا برای شدت مسرت و خوشحالی است، چرا که عرف و اصطلاح برآن است که وقتی عربها کسی را در غم و اندوه میبینند، میگویند: «اظلمت علیه الدنیا» دنیا بر او تاریک و تیره و تار شد. وقتی کسی را در انتهای مسرت و خوشی ببینند، میگویند: «له اربع اعین» [ازشدت خوشحالی، چشمانش بسیار روشن و پرفروغ شدهاست و روشنایی دو چشمش از شدت خوشحالی به روشنایی چهارچشم تبدیل شده است] و این کنایهی زیبایی است از شدت مسرت و خوشحالی.
2- «فسألاه عن تسع ایات بینات» «از پیامبر ج دربارهی آیات بینات نهگانه [که خدا به موسی ÷ داد] سؤال کردند».
در قرآن کریم در دو موضع از «تسع ایات بینات» بحث شدهاست مورد اول در سورهی اسراء آیهی 101 است آنجا که خداوند متعال میفرماید:
﴿وَلَقَدۡ ءَاتَیۡنَا مُوسَىٰ تِسۡعَ ءَایَٰتِۢ بَیِّنَٰتٖ﴾ [الإسراء: 101].
«(اگر بدین کافران معجزههای پیشنهادیشان نموده شود، به سبب ستیزه با حق باعث ایمان آنان نمیگردد چرا که) ما به موسی نُه تا معجزهی روشن دادیم(و با وجود آن ایمان نیاوردند)».
و مورد دوم در سورهی نمل آیهی 12 میباشد. آنجا که خداوند میفرماید:
﴿وَأَدۡخِلۡ یَدَکَ فِی جَیۡبِکَ تَخۡرُجۡ بَیۡضَآءَ مِنۡ غَیۡرِ سُوٓءٖۖ فِی تِسۡعِ ءَایَٰتٍ إِلَىٰ فِرۡعَوۡنَ وَقَوۡمِهِۦٓ﴾ [النمل: 12].
«و (ای موسی!) دست خود را به گریبان خویش فرو ببر (و سپس آن را از چاک گریبان بیرن بیار و ببین) که سفید و درخشان(همچون ماه تابان) بدر میآید، بدون آنکه (به بیماری برس یا بیماری دیگری مبتلا شده باشد و) عیبی در آن وجود داشته باشد، (و بدان که معجزات تو منحصر به ید بیضاء و عصا نیست، و بلکه این دو معجزه) از جملهی نُه معجزهای است که تو آنها را به فرعون و قوم او نشان خواهی داد».
آیات نهگانه که دراین آیات به آن اشاره شده، عبارتند از:
1- تبدیل شدن عصا به مار عظیم و بلیعدن ابزار ساحران
2- یدبیضاء، که همچون یک منبع نورمیدرخشید و پرتوافشانی میکرد.
3- طوفانهای کوبنده.
4- ملخ که بر زراعتها و درختان فرعون و فرعونیان مسلط گشت و محصول کشاورزیشان را نابود و تباه کرد.
5- یک نوع آفت نباتی به نام «قمل» که غلات را نابود کرد.
6- فزونی قورباغهها، که آنقدر تولید مثل کردند که زندگی فرعون و فرعونیان را قرین بدبختی و مشکلات کرد.
7- خون (یا ابتلای عمومی به خوندماغ شدن و یا به رنگ خون درآمدن رود نیل به طوری که نه برای شرب قابل استفاده بود و نه کشاورزی).
8- شکافتهشدن دریا، به گونهای که بنیاسرائیل توانستند از آن بگذرند.
9- خشکسالی و کمبود میوهها.
سؤال: در اینجا شاید این سؤال در ذهن و فکر همهی قرآنپژوهان ایجاد شود که مراد از «تسع آیات» معجزات نهگانه است که خدا به حضرت موسی ÷ داد و یا براساس حدیث صفوان بن عسان س مراد از آن، احکام نهگانه است؟
پاسخ: علامه ابنکثیر، درتفسیر مشهورش، ج 2، ص 1116، بعداز نقل روایت صفوان بن عسان س میگوید: «ولعله اشتبه علیه التسع الایات بالعشرالکلمات، فانها وصایا فی التوراة لا تعلق لها بقیام الحجة علی فرعون...» این وصایا و سفارشها، به اقامهی حجت علیه فرعون و فرعونیان هیچ ربطی ندارد و شاید آن دو مرد یهودی از رسولخدا ج راجع به کلمات و احکام نهگانه که در تورات آمدهاند، سؤال کرده بودند. لذا کار بر راوی حدیث (منظورصفوان بن عسال س) مشتبه شده و آن احکام نهگانه را، معجزات نهگانه تصورکرده و برای دیگران چنین روایت کرده است.
پس بنا به باور حافظ ابنکثیر، مراد از «تسع ایات بینات» که درآیات قرآن به آن اشاره رفتهاست، همان معجزات نهگانه است که خدا آنها را به موسی ÷ عنایت کرد، تا با قویترین سلاح معجره، مسلح شود و به سراغ فرعون و فرعونیان رود و آنها را بهسوی آئین حق و یکتاپرستی دعوت کند و با آن معجزات، علیه فرعون و قومش اقامهی حجت نماید.
در حالیکه اگر مراد از «تسع ایات» را احکام و توصیههای نهگانه که در تورات به آنها اشاره شده است، بگیریم، در حقیقت این احکام و سفارشها، هیچ ربطی به اقامهی حجت علیه فرعون و قومش ندارد، در حالی که درآیات قرآن که به بحث معجزات نهگانه پرداخته است، در هردو موضع به اقامهی حجت علیه فرعون و قومش اشاره رفتهاست چنانچه خداوند میفرماید:
﴿فِی تِسۡعِ ءَایَٰتٍ إِلَىٰ فِرۡعَوۡنَ وَقَوۡمِهِۦٓ﴾ [النمل: 12].
و درسورهی اسراء میفرماید
﴿وَلَقَدۡ ءَاتَیۡنَا مُوسَىٰ تِسۡعَ ءَایَٰتِۢ بَیِّنَٰتٖۖ فَسَۡٔلۡ بَنِیٓ إِسۡرَٰٓءِیلَ إِذۡ جَآءَهُمۡ فَقَالَ لَهُۥ فِرۡعَوۡنُ إِنِّی لَأَظُنُّکَ یَٰمُوسَىٰ مَسۡحُورٗا١٠١﴾ [الإسراء: 101].
«(اگر بدین کافران معجزههای پیشنهادیشان نموده شود، به سبب ستیزه با حق باعث ایمان آنان نمیگردد چرا که) ما به موسی نُه تا معجزهی روشن دادیم(و با وجود آن ایمان نیاوردند) از بنی اسرائیل (هم عصر خود که اسلام را پذیرفتهاند) بپرس، بدانگاه که موسی به سویشان آمد (میان او و فرعون چه گذشت). فرعون به موسی گفت: ای موسی! من معتقدم که تو دیوانهای».
و حال آنکه احکام نهگانه که در تورات آمده است، ربطی به اقامهی حجت علیه فرعون و قومش ندارد.
از اینرو، حافظ ابنکثیر، نتیجه میگیرد و میگوید: ممکن است آن دو مرد یهودی از رسولخدا ج، راجع به احکام نهگانه که در تورات آمدهاند، سؤال کرده باشند و راوی حدیث آن احکام را با معجزات نهگانه اشتباه گرفته و کار بر وی مشتبه شده و احکام را معجزات تصور کرده و برای دیگران چنین روایت کرده است.
و با این وجود، امکان دارد که میان «تسع ایات» که در سورهی اسراء آمده و بین «تسع ایات» که در سورهی نمل آمده، فرق قائل شد و چنین گفته شود که مراد از «تسع ایات» سورهی اسراء، احکام نهگانه و مراد از «تسع ایات» سورهی نمل، معجزات نهگانه از قبیل: طوفان، عصا، ید بیضاء و... باشد.
و روایت «ترمذی» مؤید این قول است، چرا که در ترمذی آمده:
«انـهمـا سألاه عن هذه الایة یعنی ﴿وَلَقَدۡ ءَاتَیۡنَا مُوسَىٰ تِسۡعَ ءَایَٰتِۢ بَیِّنَٰت﴾».
«آن دو مرد یهودی از رسولخدا ج راجع به این آیه: ﴿وَلَقَدۡ ءَاتَیۡنَا مُوسَىٰ تِسۡعَ ءَایَٰتِۢ بَیِّنَٰت...﴾ سؤال کردند و پیامبر ج نیز در پاسخ احکام نهگانه را بیان فرمودند»
همین قول را برخی از علما از قبیل: علامه طیبی و تورپشتی و ملاعلی قاری، راجح قرار دادهاند و گفتهاند که میان آیهی سورهی اسراء و سورهی نمل فرق است چراکه مراد از «تسع ایات» سورهی اسراء، احکام نهگانه و مراد از«تسع ایات» سورهی نمل، معجزات نهگانه است. والله اعلم.
3- «فقبلایدیه ورجلیه» [آن دو مرد یهودی پس از شنیدن سخن رسول خدا ج دو دست و پای ایشان را بوسیدند].
دراین حدیث ثابت میشود که بوسیدن دست علما، نیکان و صالحان و حاکماندادگر جایز است و آنطورکه بعضی میگویند، بدعت نیست، مادام که منجر به غرور و تکبر و خود خواهی طرفی که دستش بوسیده میشود، نگردد، چرا که در این صورت، مناسب است که دستش بوسیده نشود و اگر احیاناً بوسید، دراین صورت گناه متوجه کسیکه دست او را بوسیده، نیست، زیرا قصد او احترام و تقدیرازعلم و دانش و علما و دانشمندان و تقدیر از عدالت و دادگریحاکمان عادل و دادگر بوده است.
4- «قالا ان داود دعا ربه ان لایزال من ذریته نبی وانا نخاف تبعناک ان تقتلناالیهود»:
مسلماً این ادعای یهودکه میگفتند: داود ÷ از پروردگارش خواست که درمیان فرزندان او پیوسته و برای همیشه پیامبر مبعوث کند. باطل و مزخرف و در حقیقت تهمت و افترایی بزرگ بر این پیامبرخداست. چرا که بر خلاف این ادعا در زبور داود حتی پس از آمدن تغییرات و تحریفات فراوان درآن، هنوز اشاراتی بر رسالت پیامبر بزرگ اسلام حضرت محمد مصطفی ج برجای مانده است.
چنانچه در زبور داود چنین آمده: «ان ربنا عظم محموداً» و درجایی دیگرچنین آمده است: «الهنا قدوس ومحمد قد عمّ الارض کلها فرحاً» [مزامیر 48، 67، 111، 118 به نقل از» هدایة الحیاری» ابن قیم جوزی، ص 153].
و بدون شک آنچه امروز در دست یهود و نصاری به نام تورات و انجیل است، کتابهای نازل شده بر پیامبران بزرگ خدا، یعنی موسی و عیسی ÷ نیست، بلکه مجموعهای است از کتبی که به وسیلهی یاران آنها، یا افرادی که بعد از آنها پا به عرصهی وجود گذاشتند، تألیف و نگارش یافته، و یک مطالعهی اجمالی دراین کتابها گواه زندهای براین مدعا است. خود مسیحیان و یهودیان نیزادعایی جز این ندارند. به هر حال در کتابهای موجود، بشارتهای فراوانی به ظهور دینی عظیم و پیامبری بزرگ که نشانههای آن جز به اسلام و آورندهی آن، تطبیق نمیکند، دیده میشود.
ما نصوصی در تورات و انجیل، حتی پس از تحریف آن دو و حتی پس از آن که پیروان این دو کتاب، بخشی از آنچه بدان یادآور شده بودند و از یاد بردند، مییابیم که با ایماء و یا اشارهای روشن و صریح، به آمدن پیامبرخدا، محمدبن عبدالله ج بشارت میدهد.
خود یهودیان، روزگاری بعثت محمدی را وسیلهی تفاخر خویش بر مشرکان عرب ساخته بودند، اما آن روز که دعوت اسلام با پرچمداری حضرت محمد ج به ظهورآمده، از همان موضع عناد و لجاجت همیشگی خویش، با آن برخورد کردند چرا که یهودیان معاصر زمان پیامبر ج نیک میدانستند که محمد ج همان پیامبرموعود در تورات و انجیل اند، و خودآنها نیز این مسئله را به خوبی میدانستند «یعرفونه کمـایعرفون ابناءهم» اما با این وجود، از روی حسد و عناد و ترس از دست دادن زعامت و ریاست و مال وجاه دنیا، و منافع شخصی و کهتری و بزرگی، به دعوت حضرت محمد ج ایمان نیاوردند، گویا یهودیان نژادپرست، انتظار داشتند که پیامبر موعود، از بنیاسرائیل و از میان خودآنها باشد و از نزول قرآن و وحی بر دیگری ناراحت بودند. آنها پس از ظهور پیامبراسلام ج، تنها به خاطر اینکه او از بنیاسرائیل نیست و یا منافع شخصی و دنیوی خویش را به خطرمیاندازند، به او کافرشدند و در نتیجه غضب و خشم خدای سبحان متوجه ایشان گردید.
59 - [11] وعن أنس قال: قال رسول الله ج: «ثلاث من أصل الإیمان: الکف عمن قال: لا إله إلا الله، ولا تکفره بذنب، ولا تخرجه من الإسلام بعمل. والجهاد ماض مذ بعثنی الله إلى أن یقاتل آخر هذه الأمة الدجال، لا یبطله جور جائر، ولا عدل عادل، والإیمان بالأقدار». رواه أبو داود([22]).
59- (11) انس س گوید: پیامبر ج فرمود: سه چیز است که در پیشگاه خدا و در این جهان از اصول بنیادین و محوری ایمان، شناخته میشوند.
1- عدم تعرض به گرویدگان به توحید (لا اله الاالله) از اینرو، باید مواظب باشی که دراین دام نیفتی و مسلمانان را به خاطرارتکاب برخی گناهان و پارهای از اعمال زشت و نازیبا، به کفر و ارتداد، نسبت ندهی و وی را از دائرهی اسلام خارج معرفی نکنی.
2- جهاد و پیکار در راه خدا، از بدو بعثتم تا زمانی که گروهی از امتیانم با دجال بجنگند، تداوم خواهد داشت و عدالت و دادگری هیچ عادلی و جور و ستم هیچ ظالمی، مانع آن نخواهد شد و آن را بازنخواهد داشت.
3- و سومین اصل از اصول بنیادین و محوری، ایمان و باور به تقدیر است.
[این حدیث را ابو داود روایت کرده است].
شرح: پیامبر ج دراین حدیث، سه چیز را از اصول و مبانی بینادین و محوری ایمان معرفی کرده است که عبارتند از:
1- عدم تعرض به گرویدگان به توحید [الکف عمن قال: لااله الاالله]:
اهل سنت و جماعت براین اعتقاداند که هر انسانی از روی صداقت و اخلاص و عمل و اعتقاد، به شهادتین اقرارکند و لا اله الاالله ومحمد رسول الله را بر زبان آورد، مسلمان میگردد و اگر چنین شخصی با اعتقاد به لا اله الاالله بمیرد، در نزد خداوند ﻷ مستحق دو چیز میشود:
الف) نجات و رهایی از خلود در دوزخ.
ب) ورود چنین کسی به بهشت قطعی است، حتی اگر با تأخیر انجام گیرد و با سابقین اولین وارد بهشت نشود. چرا که پیامبر ج میفرماید: هرکس به اندازهی دانهی گندم در قلبش، ایمان داشته باشد و اقرار به لااله الاالله کند، درآتش دوزخ باقی نخواهد ماند.
و نیزمیفرماید: «هر بندهای که بگوید: لااله الاالله و در حالی که به آن اعتقادکامل دارد، بمیرد وارد بهشت میشود... و خداوند آتش را برای کسیکه بگوید: لااله الاالله حرام نموده است به شرط آنکه برای جلب رضای خداوند آن را گفته باشد.
و نیزاهلسنت وجماعت معتقدند که مرتکب گناه کبیره، مؤمن است و انجام گناه کبیره او را بیایمان و کافر نمیکند و از دائرهی اسلام خارج نمیسازد، مگراینکه آن را در حالی که انجام میدهد، حلال بداند یا نهی از آن را در شرع کوچک و خوارشمارد، یا امر واجبی را که شرع مقدس اسلام بدان امر کرده است، تحقیر وکوچک نماید، در این صورت کافر و مرتد میگردد.
و براستی یکی از دلایلی که بر لزوم تکفیردیگران وجود دارد، احادیثی است که پیامبر ج در ضمن آنها به صراحت از این مسئله نهی کرده است. ازجملهی این احادیث، همین حدیثی است که ما در صدد شرح و توضیح آن هستیم، که درآن رسولخدا ج به صراحت میفرماید که متعرض اهل لا اله الاالله نشوید و آنان را به بهانهی ارتکاب گناه (همچون خوارج و معتزله) تکفیر نکنید.
در حدیثی پیامبر ج میفرماید:
«هرکس به برادرش خطاب کرد: ای کافر، دراین صورت آن کفر، یکی از آن دو را در برخواهد گرفت، اگر مخاطب براستی کافر بوده، پس سخن گوینده صحیح است و گر نه به قائل آن برخواهد گشت». [بخاری و مسلم]
و نیزمیفرماید:
«کسی که مردی را کافر بخواند، یا او را دشمن خدا، صدا بزند، و واقعاً اینطور نباشد. این سخن به خودگویندهاش، برمیگردد» [بخاری و مسلم]
براین اساس باید سخت مواظب باشیم که دراین دام نیفتیم و مسلمانان را به خاطرارتکاب برخی گناهان و اعمال زشت و نازیبا، به کفر و ارتداد نسبت ندهیم، چرا که بر همهی مسلمانان واجب است که در مقابل هرکس که کلمهی لا اله الا الله را بر زبان جاری کرد، مواظب زبان خویش باشند، زیرا برطبق این حدیث، کلیهی قائلان به کلمهی توحید، در زمرهی مسلمانان قرار دارند و ازاینرو، خون و مالشان محترم است و حساب آنان به خداست، این که حساب آنان با خداست، بدان معناست که ما نباید از کنه ضمیرآنان جستجوکنیم، بلکه صرفاً باید برطبق ظواهر امرعمل نمائیم و تنها خداست که از پنهانیهای در دل آگاه است و به ما دستور داده شده است که به ظاهر حکم کنیم و اسرار نهانی را به خداوند واگذار نمائیم.
دراین مورد داستان «اسامة بن زید س» که دریک جنگ کافری را پس از جاری کردن کلمهی لا اله الاالله بر زبان، کشته بود بسیار گویا و روشنگر است. پیامبر ج وقتی از ماجرا باخبر شد، با عصبانیت فرمود: اسامه! چرا او را کشتی؟ اسامه در پاسخ گفت: آخر او از ترس شمشیر، کلمهی توحید را بر زبان جاری ساخته بود. پیامبر ج فرمود: آیا سینهی او را شکافته بودی؟ [مسلم]
و بنا به به همین احادیث بود که هیچ یک از یاران پیامبر ج خوارج را که از امت اسلامی خارج شده بودند و عملاً سازمخالف با آنان زدند و کمر به جنگ آنان بستند، آنان را تکفیر نکردند و هرگز از طرف آنها تکفیرنشدند و حضرت علی س به خاطر ستم و ظلمی که خوارج بر مسلمانان میکردند، با آنان جنگید، نه این که آنان را کافر بداند و برهمین اساس مانند کافران با آنان برخورد نکرد، متعرض حریم آنان نشد، و آنان را به اسارت نگرفت و دارائیهایشان را به غنمیت نبرد.
پس موقعی که صحابه ش با خوارج گمراه، اینطور برخورد کنند، ما مسلمانان نیز باید خیلی مواظب باشیم تا مسلمانان را به خاطرارتکاب برخی گناهان به کفر و ارتداد نسبت ندهیم. و اگراحیاناً کسی مرتکب گناهی از قبیل دزدی و زنا و غیره میشود، نباید به او نسبت کفر دهیم و از امت اسلامی خارج معرفی کنیم، اگرچه چنین افرادی از ایمان کامل برخوردار نیستند، چرا که نمیتوان مؤمنی را با مراتب عالی ایمان یافت که زنا کند یا شراب بنوشد و یا دزدی کند، از اینرو، میتوان گفت: که مرتکب گناه کبیره کافر نمیشود، و از امت اسلامی خارج نمیگردد.
چرا که رسولخدا ج در حدیثی لعنت فرستادن بر یکی از افرادی که عادت به شُرب شراب فراوان داشت، منع کرده است چون یکی از اصحاب ش گفت: خدایا! او را لعنت کن که شراب فراوان مینوشد، رسولخدا ج فرمود: او را لعن و نفرین نکن، زیرا او خدا و رسول او را دوست دارد. [بخاری]
ابن حجرعسقلانی در «فتح الباری، شرح صحیح البخاری»، دربیان فوائد این حدیث، چند فایده را اینچنین بیان میدارد:
الف) این حدیث، ردی است برکسانی که گمان میبرند، مرتکب گناه کبیره کافراست، بدلیل اینکه آن حضرت ج از لعن و نفرین آن مردشرابخوار، نهی فرمود و دستور داد که او را دعای خیرکنند، نه دعای بد و لعن و نفرین.
ب) این حدیث متضمن این حقیقت است که میان ارتکاب امورمنع شده با محبت خدا و پیامبر، تناقضی وجود ندارد، چنانکه آن حضرت ج فرمود: این شخص با وجودارتکاب آن عمل زشت، خدا و رسول را دوست دارد.
ج) کسانی که مرتکب گناه و معصیت و حتی مرتکب تکرار آن میشوند، چنین اعمالی باعث نمیشود که محبت و عشق خدا و پیامبر را از دل آنان بیرون گرداند.
د) از آنچه بیان شد بدست میآید که اگر در حدیث دیگری از شرابخوار نفی ایمان شده باشد، با این عبارت که شخص با ایمان هرگزشراب نمینوشد منظور نفی مطلق ایمان نیست بلکه منظور نفی ایمان کامل از اوست.
2ـ «والجهاد ماض مذ بعثنی الله...»:
پیامبر ج دراین بخش از حدیث، یکی دیگر از اصول و مبانی محوری و کلیدی ایمان را چنین معرفی مینماید: جهاد و پیکار در راه خدا با کافران و دشمنان و بدخواهان اسلام و مسلمین از بدو بعثتم تا قیام قیامت که گروهی از امتیانم با دجال بجنگند، تداوم خواهد داشت و عدالت و دادگری هیچ عادلی وجور و ستم هیچ ظالمی مانع آن نخواهد شد.
و مراد از این حدیث این است که برای دفاع از کیان اسلام و مسلمین و برای ریشهکن کردن شرک و چندگانهپرستی، باید جهاد انجام گیرد، چه زمام حکومت به دست افراد متدین و لایق باشد و چه در دست افراد غیرمتدین و نالایق. و کسی اینچنین نپندارد که چنانچه زمانی نظام حکومت اسلامی به دست افراد نالایق و ظالم قرارگرفت، باز هم جهاد ساقط میشود، خیر، پیامبر ج دراین حدیث این پندار را رد میکند و اعلان میدارد که در هر زمان باید به فریضهی مقدس جهاد، احترام گذاشته شود و برای هیچکس درست نیست که اظهارعذرکند و بگوید: ما در زیرفرمان این افراد نالایق، هرگز جهاد نخواهیم کرد.
بلکه همهی مسلمانان باید در هر زمان برای از میان بردن فتنهها، محو و نابودی شرک و بتپرستی، جلوگیری از ظلم و ستم و برای حمایت از مظلومان و مستضعفان در هر نقطه جهان بجنگد.
از این رو، جهاد اسلامی، نه به خاطر فرمانروایی در زمین و کشورگشایی، نه به منظور به چنگآوردن غنائم، نه تهیهی بازارهای فروش یا تملک منابع حیاتی کشورهای دیگر، یا برتریبخشیدن نژادی بر نژاد دیگر است، بلکه هدف یکی از این امور است: خاموش کردن آتش فتنهها و آشوبها که سلب آزادی و امنیت از مردم میکنند، مانند محو آثار شرک و بتپرستی، و نیز مقابله با متجاوزان و ظالمان و دفاع در برابر آنان است.
اسلام دستور میدهد، بتپرستی به هر قیمتی که شده است، حتی به قیمت جنگ، از جامعهی بشریت باید ریشهکن گردد، بتخانهها و آثار شوم بتپرستی اگر از طرف مسالمتآمیز ممکن نشد، باید با زور، ویران و منهدم گردند تا مردم از اسارت و بردگی فکری و اجتماعی، آزاد گردند و ندای منادیان حق به گوش آنان برسد.
آری! اسلام جهاد را با اصول صحیح و منطق، هماهنگ ساخته و هرگز آن را وسیلهی سلطهجویی، کشورگشایی، غصب حقوق دیگران و تحمیل عقیده و استعمار و استثمار قرار نداده است.
اسلام میگوید: باید صفحهی زمین از آلودگی به شرک و بتپرستی پاک گردد، تا زمینه برای رسیدن ندای منادیان حق، به گوش مردمان جهان فراهم شود. از ظلم و ستم جلوگیری شود. به محرومان و مستضعفان و مظلومان و آوارگان کمک و مساعدت شود و این دستور اسلام تا قیام قیامت، تا زمانی که گروهی از امت محمدی، با دجال بجنگند و او را شکست بدهند، ادامه خواهد داشت.
و هیچکس حق ندارد از این دستوراسلام کنارهگیری کند. بلکه با زمامداران لایق و نالایق باید در صف مسلمانان بپیوندد و از کیان اسلام و مسلمین دفاع کند.
به همین جهت علامه ابن عابدین میگوید: «جمهور الفقهاء یصرحون بجواز الغزو مع امیر جیش ولو کان جائراً او ظالماً او فاسقاً وذالک لان ترک الجهاد معه، سوف یفضی الی ظهور الکفار علی المسلمین»([23]).
«جمهور فقها، بر جواز جهاد و پیکار با هر زمامداری اگر چه نا لایق، ظالم و فاسق باشد تصریح نمودهاند، چرا که اگر جهاد به خاطر زمامدار ظالم و فاسق رها شود، امکان دارد که کفار از این فرصت استفاده کنند و بر مسلمانان و منابع حیاتیشان مسلط شوند و این نیز به ضرر اسلام و مسلمین است».
و علامه ابن قدامه در «المغنی» تحت عنوان «و یغزی مع کل بر وفاجر» میگوید:
«ارایتم لو أن الناس کلهم قعدوا کما قعدتم، من کان یغزوا؟ ألیس کان قد ذهب الاسلام؟... ولان ترک الجهاد مع الفاجر یفضی الی قطع الجهاد وظهور الکفار علی المسلمین واستئصالهم وفیه فساد عظیم»([24]).
«آیا میدانید اگر همه مردمان به مانند شما بنشینند و در راه خدا جنگ و پیکار نکنند. پس چه کسی باقی میماند که در راه دفاع از اسلام و مسلمین با کفار و دشمنان بجنگد؟ آیا در این صورت اسلام از میان نخواهد رفت؟ و براستی به خاطر زمامدار فاجر، جهاد را ترک کردن (کار خوبی نیست، چرا که در این صورت) جهاد اسلامی از میان خواهد رفت و کفار بر مسلمانان مسلط و چیره میشوند و آنها نیز مسلمانان را قلع و قمع میکنند و فتنه و فساد بزرگی ایجاد میگردد».
3ـ «دجال»: به معنای «دروغگو» است. پیامبر ج میفرماید: همه پیامبران امتشان را از دروغگوی یکچشم، بر حذر داشتهاند، بدانید که دجال یک چشم است، و مسلماً خداوند یک چشم و معیوب و ناقص نیست و بر پیشانی دجال نوشته شده است: ک ف ر یعنی کافر
در شرح عقاید اهلسنت در مورد دجال چنین آمده است: دجال در اصل یهودی است و از مشرق ظهور میکنند و در بین مردم ادعای صلاح و نیکی میکند، سپس که کارش بالا میگیرد، ادعای خدایی میکند و بسیاری از افراد از او پیروی میکنند که بیشتر آنها یهودیاند. دجال مردی است یک چشم و چشم چپش به صورتی بسیار زشت، درشت و برجسته است و اصلاً فاقد چشم راست است. و اثری از آن در صورت او نیست. از این رو، او را مسیح دجال نامیدهاند. صاحب فرزند نمیشود، و در سراسر زمین میگردد. وارد مکه و مدینه نمیشود و بر پیشانیاش نوشته شده است: کافر؛ چنان است که هر مسلمانی میتواند آن را بخواند و از جمله اموری که ادعای خدابودن او را رد میکند، ایناست که اگر چنین میبود، مسلماً قبل از اینکه آفرینش دیگران را نیک کند، آفرینش خود را نیک میکرد و کلمهی کافر را که بر پیشانیاش نوشته شده است از بین میبرد. تا ادعای خداییاش قوت یابد. از اینرو، رسولخدا ج فرمود:
«انه اعور وان الله لیس باعور». «همانا یک چشم است و مسلماً خداوند یک چشم نیست».
و نهایتاً دجال بدست حضرت عیسی ÷ در مکانی به نام «لُدّ» کشته میشود. در کتب حدیث روایات زیادی راجع به ظهور او آمده است که ما به دو حدیث زیر بسنده میکنیم:
الف) بخاری و مسلم و دیگران:
«از حضرت حذیفه س، روایت کردهاند که: «عقبه» به او گقت: تعریف کن از رسولخدا ج، دربارهی دجال چه شنیدهای؟ حضرت حذیفه س گفت: همانا دجال ظهور میکند، و همراه با او آبی و آتشی است، آنچه را که مردم آب میبینند، آتشی است سوزاننده و آنچه را که آتش میبینند، آبی است سرد و گوارا، پس هر کدام از شما، (اهل ایمان) که به او برخوردید، باید خود را در آنچه که به عنوان آتش میبیند بیاندازد، که مسلماً آبی خوش و گوارا است».
در حقیقت این حدیث بیانگر تضاد و دوگانگی و نادرستی گفتار و عمل دجال است، که مردم آنچه را از او خوب و حیاتبخش و دلپذیر میبینند، در واقع زشت و نابودکننده و عذابدهنده و رنجشآور است.
ب) امام مسلم، دربارهی دجال حدیثی را اینگونه روایت کرده است:
دجال جوانی است دارای موی بسیار مجعد و درهمپیچیده و چشمی بسیار درشت و برجسته؛ اگر او را تشبیه کنم، گویی که به «الغزی بن قطن» تشبیه کردهاند. پس هر کدام از شما مؤمنان به او برخوردید، باید آیات اول سورهی کهف را بخواند، همانا او در راهی بین شام وعراق ظهور میکند و در راست و چپ فساد میکند. ای بندگان خدا! پایدار باشید بر دین و آئین حق.
عرض کردم: ای رسولخدا ج! او چه مدت در زمین میماند؟ فرمود: چهل روز، یک روزش چون یک سال است و یک روزش چون یک ماه و یک روزش چون یک هفته است و سایر روزهای آن، چون روزهای شماست، عرض کردیم: ای رسولخدا ج! آن روزی که همچون یک سال است، آیا نماز یک روز درآن ما را بس است؟
فرمود: خیر، اندازه و مقدار آن را رعایت کنید (یعنی در هر 24 ساعت آن پنج نوبت نماز جداگانه بجای آورید) عرض کردیم: ای رسولخدا! سیر و سرعت او در زمین چگونه است؟
فرمود: مانند سرعت باران که بادی شدید آن را پراکنده کند، پس دجال به نزد گروهی میآید و آنها را دعوت میکند و آنها به او ایمان میآورند و فرمانش را اجابت میکنند و او چنان قدرت و توانی دارد که به آسمان امر میکند، آسمان میباراند و به زمین فرمان میدهد، زمین میرویاند،... سپس مردی جوان و نیرومند را فرا میخواند، او دعوتش را نمیپذیرد، پس او را با ضربهی شمشیر به دو نیم میکند، چون تیری که به هدف بخورد، سریع و دقیق، بعد او را به حال اولش در میآورد، و باز او را دعوت میکند و جوان هم میپذیرد، چهرهی دجال از خوشحالی شگفته میشود و میخندد. در این اثنا که وضع و حال او چنین است. خداوند، مسیح فرزند مریم ÷ را مبعوث میکند، و او در منارهی بیضاءشرقی، در دمشق به زمین میآید در حالی که دو دست لباس به رنگ زرد به تن دارد و کف دستهایش را بر بال فرشتگان نهاده است. هرگاه که سرش را تکان میدهد، قطرات آب از آن میچکد و هر گاه سرش را بلند میکند قطرات آب مثل دانههای مروارید، سرازیر میشوند. پس به دنبال دجال میگردد و در راه لُد (کوهی است در شام یا قریهای است از روستاهای بیت المقدس) او را مییابد و به قتل میرساند».
خاوند متعال دجال را با این امور خارقالعاده و شگفتانگیز کمک میکند، تا امتحان و آزمایشی برای مردمان باشد و به اینگونه کسیکه برعقیده و باورش پایدار و ثابت قدم است از کسیکه متزلزل و سست عقیده است باز شناخته شود و میان هردو گروه، جدایی و تمییزی واقع گردد ومؤمنان راستین از منافقان و دوچهرهها جدا گردند.
60 - [12] وعن أبی هریرة قال: قال رسول الله ج: «إذا زنى العبد خرج منه الإیمان، فکان فوق رأسه کالظلة، فإذا خرج من ذلک العمل رجع إلیه الإیمان». رواه الترمذی وأبو داود([25]).
60- (12) ابو هریره س گوید: پیامبر ج فرمود: «هنگامی که بندهای به عمل شنیع زنا و ناپاکدامنی، دست یازید (نور) ایمان از دل او بیرون میرود وچون سایبانی بر سرش میماند پس اگر (توبه کرد) و از آن گناه زشت دست شست دوباره (نور) ایمان به دل او باز میگردد».
[این حدیث را ترمذی و ابوداود روایت کردهاند].
شرح: برای شرح و توضیح این حدیث به حدیث شماره 54 مراجعه شود اما از باب تذکر و یادآوری باز هم میگوییم که مراد از این حدیث این نیست که چنین فردی که مرتکب عمل شنیع زنا میشود از دائرهی اسلام خارج میگردد و در گروه کافران و مشرکان و چندگانهپرستان و بتپرستان داخل میشود بلکه مراد این است که چنین فردی، مؤمنی کامل و تمامعیار نخواهد بود و از نور پرفروغ و فروزان ایمان که در قلب یک مسلمان ومؤمن است بهرهای ندارد چرا که اگر نور پرفروغ ایمان در قلب او میبود مرتکب این عمل شنیع و قبیح و زشت و منکر نمیشد و هرگز چنین گناهی از او سر نمیزد ودر حقیقت نمیتوان مؤمنی را با مراتب و درجاتعالی ایمان یافت که زنا کند و چشمش به دنبال ناموس این وآن باشد. از اینرو میتوان گفت: این حدیث شریف برآن نیست که هرکس را که مرتکب این گناه شد کافر و مرتد و از امت اسلامی خارج معرفی کند. چرا که در این حدیث و در احادیثی شبیه به این، منظور از ایمان: ایمان کامل است نه مطلق ایمان که در برابر کفر قرار میگیرد.درحالی که اگر در حدیث بالا مراد از ایمان، «اصل ایمان» باشد که در برابر کفر قرار دارد آن فردی که مرتکب زنا شده باید مرتد محسوب گردد و به عقوبت ارتداد مجازات شود در حالی که میبینیم در شریعت مقدس اسلام عمل شنیع زنا حکم مخصوص به خود یعنی صد ضربه شلاق (در صورت مجردبودن زانی) و سنگسار (در صورت محصن بودن زانی) را دارد و پیامبر ج من باب تهدید وسختگیری در منع زناکاری برای اینکه شناعت و قباحت این خصلت زشت و نازیبا را برای مردم ذهننشین کند و قلبهای مؤمنین را در مورد این خصلت قبیح، متنفر و منزجر نماید از تغلیظ و تشدید استفاده کرده و فرموده هنگامیکه شخصی مرتکب زنا میشود ایمان از او جدا میشود. ولی اگر به جای این جمله چنین میفرمود: «در آن موقع ایمانش کامل نخواهد بود». در حقیقت دراین کلام تأثیر و ابهت جملهی پیشین ثابت نمیشد وآنچه مقصد اصلی حدیث یعنی تهدید وسختگیری وتغلیظ و تشدید بود از دست میرفت.
61 - [13] عن معاذ قال: «أوصانی رسول الله ج بعشر کلمات قال: لا تشرک بالله شیئاً وإن قتلت وحرقت، ولا تعق والدیک وإن أمراک أن تخرج من أهلک ومالک، ولا تترکن صلاة مکتوبة متعمداً فإن من ترک صلاة مکتوبة متعمداً فقد برئت منه ذمة الله، ولا تشربن خمراً فإنه رأس کل فاحشة، وإیاک والمعصیة، فإن بالمعصیة حل سخط الله عز وجل، وإیاک والفرار من الزحف وإن هلک الناس، وإذا أصاب الناس موت وأنت فیهم، فاثبت، وأنفق على عیالک من طولک، ولا ترفع عنهم عصاک أدباً وأخفهم فی الله». رواه أحمد([26]).
61 – (13) معاذ س گوید: «رسول خدا ج مرا به ده چیز سفارش فرمود که عبارتند:
1- در هیچ حال با خداوند ﻷ چیزی یا کسی را شریک قرار مده، اگرچه در این راستا کشته و یا سوزانده شوی.
2- پدر و مادرت را نافرمانی مکن، اگر چه به تو دستور دهند که از زن و اموال خویش بگذری.
3- نماز فرض را به عمد و از روی قصد و اختیار ترک مکن، چرا که هرکس به عمد نماز فرض را ترک نماید از ضمانت (و حفاظت) خداوند ﻷ بیرون میرود.
4- شراب نخور، زیرا سرآغاز و شالودهی همهی گناهان و بیعفتیها، همین میگساری است.
5- برتو باد که از گناه و معصیت پروردگار بپرهیزی، زیرا بر اثر همین معصیت و نافرمانی اوامر و فرامین خداوند است که خشم وغضب پروردگار بر بندگان فرود میآید.
6- برتو باد که از فرار وگریز در روز جنگ و پیکار با کافران بپرهیزی، اگرچه همهی دوستان، همرکابان و همرزمان تو شهید شوند و تو تک و تنها بمانی.
7- اگر در جایی وبا و امراض مُسری و واگیر شایع شد از آنجا فرار مکن.
8- بر اهل وخانوادهات به تناسب استطاعت و توان از دارائیات هزینه کن (و در این راستا بخل و تنگچشمی مکن).
9- برای تأدیب و تربیت فرزندانت هیچگاه چوبدستی را از سر آنها دور مکن.
10- پیوسته فرزندان وخانوادهات را از خداوند ﻷ بترسان و در این راستا کوتاهی مکن».
[این حدیث را احمد روایت کرده است].
شرح: «ولا تعقن والدیک وان امراک ان تخرج من اهلک ومالک»: پیشتر در حدیث شماره 50 پیرامون رعایت حقوق پدر و مادر و عقوق و نافرمانینکردن آنها سخن گفتیم در اینجا نیز میگوییم: اسلام برترین و بزرگترین احترام و بزرگداشت را برای پدر و مادر قائل است که حتی در صورت مشرکبودن ودعوت به شرک و چندگانهپرستی که منفورترین کارها در نظر اسلام است باز حفظ احترام آنها را درعین پذیرش دعوت آنها به شرک، واجب میشمرد و از آنجا که توصیه به نیکی در مورد پدر و مادر ممکن است این توهم را برای بعضی ایجاد کند که حتی در مسئلهی عقاید وکفر و ایمان باید با آنها مماشات کرد، خداوند ﻷ برای اینکه کسی تصور نکند که پیوند عاطفی با پدر و مادر میتواند بر پیوند انسان با خدا و مسئلهی ایمان حاکم گردد، با یک استثنای صریح، مطلب را دراین زمینه روشن کرده و میفرماید:
﴿وَإِن جَٰهَدَاکَ عَلَىٰٓ أَن تُشۡرِکَ بِی مَا لَیۡسَ لَکَ بِهِۦ عِلۡمٞ فَلَا تُطِعۡهُمَا﴾ [لقمان: 15].
«هر گاه آن دو، تلاش و کوشش کنند که چیزی را شریک من قرار دهی که کمترین آگاهی از بودن آن و (کوچکترین دلیل بر اثبات آن) سراغ نداری، از ایشان فرمانبرداری مکن».
و در جایی دیگر میفرماید:
﴿وَوَصَّیۡنَا ٱلۡإِنسَٰنَ بِوَٰلِدَیۡهِ حُسۡنٗاۖ وَإِن جَٰهَدَاکَ لِتُشۡرِکَ بِی مَا لَیۡسَ لَکَ بِهِۦ عِلۡمٞ فَلَا تُطِعۡهُمَآ﴾ [العنکبوت: 8].
«ما به انسان توصیه میکنیم که به پدر و مادرش کاملاً نیکی کند، و (اما ای انسان!) اگر آن دو تلاش کردند که برای من انباز قرار دهی ـ که کمترین اظلاعی از آن نداری(و اصلاً شرک با علم و عقل سازگار نیست)ـ از ایشان اطاعت مکن».
آری! پدران ومادران گاه به گمان اینکه سعادت وخوشبختی فرزندان خود را میخواهند، تلاش وکوشش میکنند که او را به عقیدهی انحرافی خود بکشانند ولی پیروی از چنین چیزی در حقیقت پیروی از جهل و بیخردی است. دراین آیات، خداوند از ما میخواهد که اگر پدر و مادر تو را وادار به پیروی از جهل کنند پس اطاعت آنها مکن چرا که اصولاً تقلید کورکورانه غلط است حتی اگر در مورد ایمان باشد تا چه رسد به شرک وکفر، بعد خداوند ﻷ دراین دو آیه، این مسئله را بیان کرد تا کسی چنین تصور نکند که مخالفت با پدر و مادر در مورد دعوت به شرک، دلیل بر بدرفتاری با آنها است و این نهایت تأکید اسلام درمورد احترام به پدر و مادر را ثابت میکند.
به این ترتیب وظیفهی فرزندان دراین قبیل مسائل، این است که هرگز در برابر این فشارها تسلیم نشوند واستقلال فکری خود را حفظ کرده و عقیدهی توحید را با هیچ چیز معاوضه نکنند.
و از اینجاست که این اصل کلی به ذهن انسان متبادر میشود که هیچ چیز و هیچکس نمیتواند بر ارتباطات انسان با خدا حاکم گردد، حتی بر پیوند با پدر و مادر که نزدیکترین پیوندهای عاطفی است و حدیث: «لاطاعة لمخلوق فی معصیة الخالق» (اطاعت مخلوق در عصیان خالق روا نیست) بهترین دلیل براین مدعا است.
بنابراین چون رعایت حقوق پدر و مادر بر فرزندان لازم است اگر از فرزند خواستند که زنش را طلاق دهد و یا مقداری از مالش را به آنها بدهد و در این زمینه عذرموجه و دلایل و براهین عقلی و منطقی در دست دارند و به خاطر مصلحت و حکمت و از روی صداقت و اخلاص و شفقت و دلسوزی چنین چیزی را به فرزند خویش میگویند، بر فرزند مناسب است که به سخن پدر و مادرش پشت نکند و دستورشان را عملی سازد.
ولی اگر پدر و مادر بدون عذرموجه و معقول و دلیل منطقی و از روی خواهشات ناروای نفسانی واغراض شخصی وامراض فردی خویش از فرزند خواستند که تا زنش را طلاق دهد و یا تمام درآمدش را به آنها بدهد دراین صورت اطاعت کردن آنها لازم نیست.
حکیمالامت مولانا اشر فعلی تهانوی میگوید: اگر پدر و مادر بگویند زن خود را بدون عذرموجه و معقول طلاق بده یا اینکه بگویند که تمام درآمد خود را به ما بده، دراینجا اطاعت ازآنها لازم نیست واگر آنها فرزند را بر اینکار مجبورکنند گنهکار میشوند. اگر پدر و مادر بدون اجازهی فرزند اضافه از قدرضرورت بردارند برذمهی آنان قرض خواهد بود که در دنیا قابل مطالبه است و اگر در دنیا ندهند باید در قیامت جوابگو باشند([27]).
آری با وجودی که رعایت حقوق والدین بر فرزندان لازم است با این وجود وقتی مردی دارای فرزندان کوچکی از همسرش است و همسرش نیز از نظر شرعی کار خلافی را مرتکب نشده است و زن نیک و شایستهای است در این صورت اگر والدین آنمرد از او مصرانه بخواهند که همسرش را طلاق دهد در حالی که اگر به سخن آنها گوش کند و زنش را طلاق دهد در این صورت زندگیاش از هم میپاشد، فرزندانش حیران وسرگردان و بیسرپرست میشوند و دچار سردرگمی و عدم تربیت درست و صحیح میشوند دراین صورت باید دانست که عمل به دستور والدین مطلقاً واجب نیست، بلکه جایی به دستور والدین عمل میشود که خلاف شرع نباشد وحق کسی ضایع نگردد.
بنابراین دراین صورت، عمل به دستور والدین، عواقب وتبعات از همپاشیدن کانون گرم خانواده و یتیمی و بیسرپرستشدن فرزندان و ضایعشدن آنها را به دنبال دارد لذا دراین خصوص باید انسان مؤمن، زنش را طلاق ندهد و با این وجود پدر ومادر را با احسان و خدمت و رعایت حقوق آنها راضی و خرسند نگاه دارد.
«واذا اصاب الناس موت وانت فیهم فاثبت»:
در این بخش از حدیث پیامبر ج به مسلمانان دستور میدهد که خود را از بیماریهای واگیردار دور دارند و از خود در برابر بیماریهای فراگیری نظیر طاعون و وبا و امثال آن دو، واکسینه و پیشگیری نمایند.
جابر بن عبدالله س گوید:«در وفد ثقیف (که برای بیعت خدمت پیامبر ج آمده بودند) یک مرد جذامی بود. وی میخواست به عنوان نماینده، جهت ملاقات و بیعت با رسولخدا ج، به نزد ایشان بیاید. پیامبر ج کسی را بهسوی او فرستاد که به او بگوید، برگردد چرا که ما با او بیعت کردیم». [مسلم، ابن ماجه]
ونیز پیامبر ج میفرماید:
«لاتدیمواالنظرالی المجذومین». [ابن ماجه]. «به اشخاص جذامی زیاد نگاه نکنید».
و نیز میفرماید:
«هنگام سخن گفتن با فرد جذامی، فاصلهی میان شما و ایشان به اندازهی یک نیزه یا دو نیزه باشد» و نیز میفرماید:
«فرمن المجذوم فرارک من الاسد». «از فرد جذامی چنان فرارکن که از شیر درنده فرار میکنی». [بخاری وسلم]
درمورد امراض واگیردار و مسری و پرهیز از سرایت آنها و لزوم قرنطینه، روایت شده که ابن عباس س گفت: عمربن خطاب س به منظور بررسی اوضاع مردم در ماه ربیع الثانی در سال 18 هجری قمری بهسوی شام حرکت نمود تا به روستایی به نام «سرغ» در نزدیکی شام رسید فرماندهان لشکر و ابوعبیده بن جراح و همراهانش به حضور حضرت عمر س رسیدند و به او خبر دادند که وبا در سرزمین شام پیدا شده است.
ابن عباس س گوید: حضرت عمر س به من دستور داد مهاجرین اولین را بهسوی او دعوت کنم. وقتی که مهاجرین به نزد عمر س آمدند با ایشان مشورت کرد وگفت: که طاعون در شام پیدا شده است حال تکلیف چیست؟ مهاجرین اختلافنظر پیدا کردند. عدهای گفتند: ما برای کاری آمدهایم سزاوار نیست که قبل از انجام آن برگردیم. عدهی دیگر گفتند: اصحاب پیامبر س همراه شما هستند فکر نمیکنیم جایز باشد در حالیکه مردم شام مبتلا به طاعون هستند آنان را به آنجا ببرید. عمر س گفت: دیگر کاری ندارم شما بروید.
وقتی مهاجرین ش رفتند. عمر س گفت: انصار را برایم دعوت کن. انصار را به نزد عمر دعوت کردم و با ایشان مشورت کرد. ایشان هم مانند مهاجرین رفتار نمودند و مانند ایشان اختلافنظر داشتند. عمر س به ایشان هم گفت: دیگر کاری با شما ندارم، بروید.
آنگاه به من گفت: از پیرمردان قریش کسانی که در سال فتح مکه به مدینه مهاجرت کردهاند برایم دعوت کن.آنان گفتند: ما معتقدیم که به مدینه برگردی و مردم را داخل این منطقهی وبا زده ننمایی.
حضرت عمر س با صدای بلند اعلام کرد: که من برای برگشت، صبح سوار وسیلهی سواری خود میشوم شما هم سوار شوید. ابوعبیده بن جراح س گفت: مگر از تقدیرخدا فرار میکنی؟ حضرت عمر س گفت: ای ابوعبیده! اگر کس دیگری این سخن را میگفت توبیخش میکردم، بلی، از یک مقدر و سنت خدا به یک مقدر و سنت دیگر او فرار میکنیم. مگر نمیبینی وقتی که شما شتری را داشته باشی واین شتر وارد درهای شود که دارای دو گوشه باشد که یکی از آنها دارای آب وعلف فراوان باشد و دیگری آب و علف نداشته باشد. اگر آن را در قسمت صاحب علف بچرانی، مگر از مقدّر خدا پیروی نکردهای؟ (و سنت مقدر خدا دراین حال این است که شتر سیر و با نشاط و چاق شود) واگر در قسمت بیآب وعلف آن را بچرانی، باز از مقدر خدا پیروی کردهای (ولی سنت خدا دراین حالت این است که شتر ضعیف ولاغر و ناتوان گردد).
بعد از این بحث وگفتگو، عبدالرحمن بن عوف س که برای انجام کاری از مجلس خارج شده و غائب بود، بازگشت، وقتی از جریان باخبر شد گفت: دراین مورد علمی نزد من است. عبدالرحمن س گفت: شنیدم که پیامبر ج میفرمود: «هرگاه شنیدید که در جایی وبا هست به آنجا نروید و هرگاه در جایی که شما هستید وبا و طاعون پیدا شد به خاطر ترس و فرار از آن، از آنجا خارج نشوید».
ابنعباس س گوید: حضرت عمر س سپاس و ستایش خدا را به جا آورد. سپس به مدینه برگشت. [بخاری و مسلم]
آری! اسلام بود که اولینبار، قانون قرنطینه را وضع کرد و از این جهت بر علم و دانش و فناوری و تکنولوژی عصر جدید پیشی گرفته است اگر اروپا از قانون قرنطینه آگاه میبود در اواسط قرن چهاردهم میلادی که طاعون مردم اروپا را به طور دستهجمعی به کام مرگ میفرستاد آن را به مرحله اجرا درمیآورد که از شدت فاجعه کاسته میشد و آمار کشتهشدگان طاعون به 25 میلیون نمیرسید([28]).
آری! اسلام مقررات قرطینه را وضع کرد و حتی فراتر از آن، چنان در این مورد دایرهی پیشگیری را وسعت داده که چهارپایان را هم در بر میگیرد به طوری که پیامبر ج میفرماید:
«لایوردن ممرض علی مصح» [بخاری]. «هنگام آبدادن شتر بیمار وگـَرگ با شتر سالم وتندرست مخلوط نگردد تا شترهای سالم هم مریض نشوند».
پس طبق این فرامین و تعالیم پیامبر ج بر مسلمانان ضروری است که اگر یکی از افراد جامعه و یا منطقهای از مناطق جوامع اسلامی و انسانی به مرض واگیری مبتلا شدند آنها را از سایر افراد جداکنند تا بیماری انتشار پیدا نکند و سایرین را آلوده نسازد و هرگاه شنیدند که بیماری طاعون درسرزمینی شیوع پیدا کرده است وارد آن سرزمین نشوند واگر در سرزمینی بودند که طاعون آنجا را گرفته بود به خاطر فرار، از آن سرزمین خارج نشوند تا سایرین را نیز آلوده نسازند.
چه ارزشمند و حکیمانه است این رهنمودهای نبوی که عنایت شایانی را به تربیت جسمی وحفظ سلامتی بدن دارد.
«وانفق علی عیالک من طولک»:
پیامبر ج همچنین توصیه میفرماید: بر اهل وخانوادهات به تناسب توان واستطاعت از داراییات هزینه کن و دراین راستا بخل و تنگ چشمی مکن. این بخش از حدیث بر وجوب تأمین مخارج زن و فرزند بر مرد، دلالت میکند. در اصطلاح فقهای اهلسنت و جماعت، نفقه چیزی است که انسان برای خانواده، همسر، نزدیکان و بردگانش خرج میکند و شامل خوراک و پوشاک و مسکن و هر چیزی که عادتاً بقای حیات انسان بدان منوط است، ـ بدون اسراف و زیاده که در نیازمندیهای زندگی مصرف میشود ـ را شامل میگردد. و به تعبیر دیگر در مقدار و کیفیت نفقه، عرف شرع معتبر میباشد و شریعت نیز حد اوسط را، بیهیچ افراط وتفریطی معیار قرار میدهد و وجوب نفقه و تأمین مخارج زن و فرزند نیز براساس کلام مقدس خداوند ﻷ و روایات تابناک رسولخدا ج است خداوند میفرماید:
﴿وَعَلَى ٱلۡمَوۡلُودِ لَهُۥ رِزۡقُهُنَّ وَکِسۡوَتُهُنَّ بِٱلۡمَعۡرُوفِ﴾ [البقرة: 233].
«و بر آنکس که فرزند برای او متولد شده (یعنی پدر) لازم است خوراک و پوشاک مادران را به گونهی شایسته بپردازد».
از این آیه وجوب انفاق پدر بر فرزند و زن که بچه را به دنیا آورده و شیر میدهد، دانسته میشود.
و پیامبر ج در حدیثی میفرماید:
«دیناری که در راه خدا میبخشی و یا در آزادکردن بردهای میدهی یا به مسکینی صدقه میدهی و یا برای تأمین معاش و زندگی خانوادهات خرج میکنی در نزد خداوند متعال بیشترین پاداش مربوط به آن است که در تأمین معاش و زندگی خانوادهات خرج کردهای». [مسلم]
و همانطور که تأمین معاش و زندگی افراد خانواده و تأمین هزینههای مخارج زن و فرزند نزد خدای متعال پاداش و اجر دارد به همان اندازه قصور وکوتاهی در این امر و سختگیری بر زن و فرزند در حالیکه مرد توانایی مالی دارد، موجب گناه و معصیت خواهد بود.
ازاین رو پیامبر ج خطاب به کسانی که بر زن خود سخت گرفته و زندگی را باخودداری از پرداخت وجوه مورد نیاز، بر آنان تنگ میکنند وحیاتشان را آکنده از رنج ومشقت مینمایند میفرماید:
«کفی با لمرء اثما ان یضیع من یقوت». [ابوداود]
«برای مرد مسلمان همین گناه کافی است که نسبت به زن و فرزند و افراد تحت تکلفش، خسیس و دستتنگ باشد و از دادن مایحتاج ومخارج و هزینههای افراد تحت تکلفش خودداری کند».
«ولاترفع عنهم عصاک ادبا»:
دراین بخش از حدیث، پیامبر ج در باب مسئولیتهای والدین در ارتباط با فرزندان، تکلیف بسیار مهم تربیت بچهها را به عهدهی پدر ومادر گذاشته است و به آنان امر نموده است که فرزندان خود را طوری تربیت کنند که انسانهایی شایسته وتوانا برای انجام وظایف زندگی آیندهی خویش باشند، در غیر اینصورت به علت بیتوجهی و تقصیر کاری، آتش دوزخ دامنشان را خواهد گرفت خداوند متعال میفرماید:
﴿یَٰٓأَیُّهَا ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ قُوٓاْ أَنفُسَکُمۡ وَأَهۡلِیکُمۡ نَارٗا﴾ [التحریم: 6].
«مؤمنان! خود و خانواده خویش را از آتش دوزخ بر کنار دارید».
درحقیقت انسان در مقابل همسر و فرزند خویش مسئولیت سنگینتری دارد وموظف است تا آنجا که میتواند در تعلیم وتربیت آنها بکوشد و آنها را از گناه باز دارد و به نیکیها دعوت نماید نه اینکه تنها به تغذیهی جسم آنها قناعت کند. رسولخدا ج نیز مکرراً در رابطه با تربیت فرزندان توصیه کردهاند و والدین را به توجه و انجام صحیح مسئولیتهایشان، تشویق نمودهاند.
در حدیثی جامع و جالب از رسولخدا آمده است:
«الاکلکم راع وکلکم مسئول عن رعیته... والرجل راع فی اهله ومسئول عن رعیته والمراة راعیة فی بیت زوجها ومسئولة عن رعیتها». [بخاری]
«بدانید همه شما نگهبانید و همه در برابر کسانی که مامور نگهبانی آنها هستید مسئولید مرد سرپرستی و ادارهی زن و فرزند را بعهده دارد زن نیز در خانهی شوهرش سرپرست و مسئول امور فرزندان میباشد و در رابطه با آنان خدای تعالی در روز قیامت از او سؤال خواهد کرد».
در حقیقت اجتماع بزرگ از واحدهای کوچک ومحدودی تشکیل میشود که خانواده نام دارد و هرگاه این واحدهای کوچک که رسیدگی به آن آسانتر است اصلاح گردد تمام جامعه اصلاح میشود واین مسئولیت در درجهی اول بر دوش پدران ومادران است مخصوصاً در عصر ما که امواج کوبندهی فساد و بیبندوباری در بیرون خانوادهها بسیار قوی وخطرناک است برای خنثیکردن آنها از طریق تعلیم وتربیت خانوادگی باید برنامهریزی اساسیتر و دقیقتر انجام گیرد.
پیامبر ج میفرماید:
«در هفت سالگی فرزندانتان را به نمازخواندن امر کنید و در ده سالگی جای خوابشان را جدا کنید». [حاکم و ابوداود]
البته باید پدر و مادر بدانند که راه صحیح برخورد در مواقعی که از فرزندانشان خطا واشتباهی سر میزند و یا دچار کوتاهی و قصوری میشوند آن است که کودک را به نرمی و ملایمت متوجه اشتباه و یا خطایش بنمایند و با دلایل قاطع و تناسب با توانایی فکریاش او را قانع سازند که عملی که انجام داده است از انسان فهمیده وعاقل و یا فرد دانا سر نمیزند.
اگر با این روش قانع شد و از خطای مورد نظر اصلاح گردید به مقصود رسیدهاند در غیر این صورت، راه درمان، شیوهای دیگر به نام تربیت با استفاده از تنبیه ومجازات، البته در چهار چوب شریعت است. البته باید پدران و مادران بدانند که راه اصلاح کودک خشم وخشونت نیست زیرا نه تنها آثار نامطلوبی در روان کودک به جای میگذارد بلکه او را به انسانی تبدیل میکند که خشن و فحاش خواهد بود و به تدریج خوی منحرفین وافراد تبهکار را پیدا خواهد کرد. پس بهتر این است که در صورت ارتکاب خطا یا اشتباه با نرمی و ملایمت و بیان دلیل، کودک را قانع سازند و راهنمایی کنند. واگر والدین لازم وضروری دانستند که کودک راتنبیه کرده و یا توبیخ نمایند نباید در حضور دیگران اقدام به این عمل کنند چرا که چنین کاری احساس خود کمبینی و حقارت را در کودک تثبیت میکند و از عوامل مهم انحراف اخلاقی و روحی فرزندان محسوب میشود.
«و اخفهم بالله»:
آخرین توصیهی پیامبر ج به حضرت معاذ س این است که پیوسته فرزندان و خانوادهات را از خداوند ﻷ بترسان.
آری! پدر و مادر باید به کودک بیاموزند که در تمامی حالات وافعال و مراحل زندگی خود، پروردگار متعال را ناظر و حاضر بداند و دریابد که خدای دانا وتوانا تمامی اسرار نهانی او را میداند، خیانت چشمها را میبیند و بر تمامی رازهایی که سینهها در خود دارند آگاه است.
سهل بن عبدالله تستری میگوید: سه ساله بودم. شبها بیدار میماندم و نماز خواندن داییام (محمد بن سوار) را نگاه میکردم. روزی به من گفت: آیا نمیخواهی از خدایی که تو را خلق کرده، یادکنی؟ گفتم: چگونه؟ گفت: در جایت وقتی که میخوابی قبل از آنکه بخواب روی در دل، نه به زبان سه بار بگو: خدا با من است، خدا مرا نگاه میکند، خدا برمن شاهد است. شبها این کار را میکردم. پس از مدتی به اوگفتم: هر آنچه که گفتهای اجرا کردهام. پس گفت: هر شب هفت بار بگو. و پس از مدتی که خبر دادم که: امرش را اجرا کردهام. گفت: هر شب یازده بار بگو. پس از مدتی لذت بسیاری از آن در قلب خود احساس کردم. بعد از یک سال داییام گفت: آنچه را یادت دادم حفظ کن وآن را ادامه بده تا زمانی که وارد قبر میشوی، براستی که در دنیا و آخرت برایت سودمند است. عبدالله بن تستری میگوید: تا چند سال همانطور ادامه دادم و حلاوت و شیرینی آن را در خلوت، به خوبی احساس میکردم. روزی داییام گفت: ای سهل! کسیکه خدا با اوست و بر او نظارت دارد و به او نگاه میکند، آیا مرتکب گناه میشود؟ پس از گناه بپرهیز.
تستری بعدها به یکی از بزرگترین عرفای تاریخ اسلام تبدیل شد و به واسطهی تربیت ارزشمند دایی خود، این چنین مقام والایی پیداکرد([29]).
پس مقصد اصلی پدران و مادران در مسیر تربیتی کودک باید این باشد تا کودکان و فرزندان متقی، پارسا، زاهد، خدا جو، حقگرا، صالح، نیک وپاکدامن وپرهیزگار تحویل جامعهی اسلامی و انسانی دهند.
62 - [14] وعن حذیفة قال: إنما کان النفاق على عهد رسول الله ج فأما الیوم، فإنما هو الکفر أو الإیمان. رواه البخاری([30]).
62- (14) حذیفه (پسریمان س) گوید: نفاق در دوران پیامبر اکرم ج وجود داشت اما نفاق امروزی یا کفر است و یا ایمان.
[این حدیث را بخاری روایت کرده است]
شرح: این حدیث در روایتی دیگر بدین مضمون آمدهاست
«انما کان النفاق علی عهدالنبی ج فاما الیوم فانما هواالکفر بعدالایمان». «نفاق در دوران نبیاکرم ج وجود داشت، اما نفاق امروزی به معنای کافرشدن بعد از ایمانآوردن است».
به هر حال، منظور این حدیث این است که در عهد رسالت مردمان سه گروه بودند مؤمن،کافر و منافق. و در زمان نبوی، منافقان همچون مسلمانان بودند و با آنها بسان مسلمانان برخورد میشد و به خاطر رعایت مصلحتها و جلوگیری از فتنه و فساد، پیامبر ج حالات درونی و باطنی آنها را میپوشاند و نفاقشان را برای دیگران برملا نمیکرد (به جز برای تعداد مخصوصی از یارانش مانند حذیفه بن یمان که به صاحب سرّ رسول الله ج نیز مشهوربود) از این رو پیامبر ج با منافقان نمیجنگید و به آنها کاری نداشت و برای مصلحت تألیف قلوب و جلوگیری از بروز پروپاگندها و جوسازیها که در نهایت اسباب نفرت دلها از دعوت اسلامی میگردید، به آنها تعرض نمیکرد، چنانکه آن حضرت ج در حدیثی به این معنی اشاره نموده و فرموده:
«میترسم، اگرمنافقان را بکشم و از میان بردارم مردم بگویند که محمد ج یارانش را میکشد».
پرداخت زکات برای مؤلفة القلوب، با علم به بداعتقادی آنان نیز از همین باب میباشد اما در عصر ما، آن حکمی که در زمان رسولخدا ج، پیرامون منافقان بود، باقی نمانده است، و اگر باالفرض، ثابت شود که کسی به طورپنهانی با کافران و بدخواهان اسلام است. و در ظاهرادعای اسلام میکند، و در هر محیطی، رنگ آن محیط را میگیرد و با هر جمعیتی مطابق مذاق آنان حرف میزند و رفتار میکند و با مؤمنان «آمنّا» و با مخالفان «إنا معکم» میگوید و حساب خود را از مردم جدا میکند و برای خود انجمنهای سری و مرموز، علیه اسلام و مسلمین تشکیل میدهد، این چنین فردی که با قیافهی حق بهجانب و به نام یک فرد مسلمان، در حالی که در باطن، سد راه اسلام و از دشمنان قسم خوردهی مسلمین است، اگر نفاقش ثابت شود، احکام کفر را بر وی جاری میکنیم و وی را به قتل میرسانیم، چرا که مطابق قول حذیقه بن یمان س، بعدازپیامبر ج به خاطر انقطاع وحی یا آدمی کافر است و یا مسلمان و مسلماً این چنین فردی مسلمان نیست.
علامه مفتی محمد شفیع عثمانی در تفسیر «معارف القرآن»، پس از مطرحکردن سؤالی بدین مضمون «آیا کفر و نفاق ویژهی عهد نبوت بوده و یا هماکنون نیز وجود دارد»؟ میگوید: «صحیحترین نظریه در مورد شناسایی نفاق و منافق این است که انسان از دو راه، موفق به شناخت آنها میگردد:
نخست: اینکه خداوند توسط وحی به رسول خود اطلاع دهد که فلان شخص منافق است
دوم: اینکه از روی اعمال فرد میتوان به منافقبودن او پی برد یعنی زمانی که عمل کسی بر خلاف اصول اعتقادات اسلامی باشد که آشکارا مرتکب عملی بر خلاف آنها گردد. منافق گفته میشود.
پس از رحلت پیامبر اکرم ج به علت انقطاع وحی، شناخت و شناسایی افراد به شیوهی اول منتفی شد. اما صورت دوم همچنان باقی ماند. بدیهی است اگر فردی یافت شود که حرف و عمل وی بر خلاف عقاید قطعی اسلام باشد و آنها را مورد استهزاء و تحریف قرار دهد به او منافق گفته میشود.
در قرآن کریم به چنین افرادی «ملحد» نیز گفته شده است چنانکه در آیهی 40 سورهی «حم سجده» میفرماید:
﴿إِنَّ ٱلَّذِینَ یُلۡحِدُونَ فِیٓ ءَایَٰتِنَا﴾ [فصلت: 40].
«کسانی که آیات ما را مورد طعن قرار میدهند و به تحریف (حقائق و معانی) آن دست مییازند».
و در حدیث، به مرد منافق، لقب زندیق داده شده است چون کفر ایشان با دلیل و برهان قابل اثبات است، لذا حکم صادره در مورد آنها همانند حکم کفار است و حکم جداگانهای ندارند.
مضافاً علمای امت فرمودهاند: چون قضیهی منافقین بعد ازآن حضرت ج پایان یافت اکنون کسیکه مؤمن نباشد کافرگفته میشود [و چیزی به نام نفاق وجود ندارد]([31]).
و البته لازم است دراینجا نکتهای را تذکر د هم و آن اینکه منظورحضرت حذیفه س نفی وقوع نفاق نیست چرا که بدونشک نفاق و منافق مخصوص عهد پیامبر نبوده است و در هر جامعهای این برنامه و گروه وجود دارد، منتها باید براساس معیارهای حساب شده و دقیقی که قرآن برای آنها به دست میدهد شناسایی شوند تا نتوانند زیان و یا خطری برای اسلام و مسلمین ایجاد کنند.
بلکه منظور حذیفه ج از این حدیث، اختلاف حکم منافق عهد نبوی با منافق بعد از عهد نبوی است یعنی در زمان رسولخدا ج به خاطر رعایت مصالحی و به جهت جلوگیری از فتنه و فساد که در نهایت اسباب نفرت دلها را از دعوت اسلامی موجب میشد،کسی به منافقان کار نداشت و حتی خود رسولخدا ج با آنها نمیجنگید و اجازهی قلع و قمع نمودن آنها را به دیگران نمیداد و همچون یک مسلمان با آنها برخورد میکرد و احکام اسلامی را بر آنها جاری مینمود حتی وقتی که به پیامبر ج گفته شد: ای رسولخدا! چرا با این منافقان نمیجنگید و آنها را از میان بر نمیدارید؟ پیامبر ج فرمود: اگر منافقان را بکشم میترسم که مردم بگویند محمد ج یارانش را میکشد. از این رو حکم منافقان در زمان رسولخدا ج این چنین بود، اما در عصر کنونی ما، اگر نفاق کسی و یا گروهی ثابت شود و با دلیل و برهان ثابت گردد که کسی به طور پنهانی با کافران و بدخواهان و دشمنان و مخالفان اسلام است و میخواهد با لباس مسلمان، از پشت به مسلمان خنجر بزند و اسلام و مسلمین را آماج حملات فکری و عقیدتی و سیاسی و نظامی خویش قرار بدهد در این صورت، حکم فرق میکند و بسان عصر نبوی ج با آنها برخورد نمیشود، بلکه چنین کسانی از دائرهی اسلام خارج معرفی میشوند و احکام کفار را برآنها جاری میکنیم و آنها را از سر راه بر میداریم.
پس با این توضیح دانستیم که مراد حضرت حذیفه س، نفی وقوع نفاق نیست بلکه مراد تفاوت حکم است که احکام منافقین در عصر پیامبر ج چیزی بود و در عصر ما چیزی دیگر است. چنانچه علامه ابن حجرعسقلانی در «فتح الباری» به این موضوع اشاره میکند و میگوید:
«والذی یظهرأن حذیفة لم یرد نفی الوقوع وانما اراد نفی اتفاق الحکم لان النفاق اظهارالایمان واخفاء الکفر ووجود ذالک ممکن فی کل عصر وانما اختلف الحکم لان النبی ج کان یتألفهم ویقبل ما اظهروه من الاسلام ولو ظهرمنهم احتمال خلافه واما بعده ج فمن اظهرشیئاً فانه یؤاخذ به ولایترک لمصلحة التألیف لعدم الاحتیاج الی ذالک»([32]).
[1]- شرح عقاید تفتازانی، با حاشیهی کستلی ص 141.
[2]- بخاری ح 6861، مسلم ح 142 ـ 86، ترمذی ح 3182، نسائی ح 4013، ابوداود ح 2310، مسند احمد 1 / 380.
[3]- کاهش جمعیت، سید محمد حسین حسینی ص 23.
[4]- مجله ندای اسلام، شماره چهارم ص 24.
[5]- ضبط ولادت، به نقل از هفته نامه «تایم نیویورک» - 11 ژانویه 1960.
[6]- به نقل از «کاهش جمعیت».
[7]- مجله ندای اسلام، شماره چهارم، سال اول، ص 29 – 30.
[8]- بخاری ح 6675، نسائی ح 4011، دارمی ح 2360، مسند احمد 2 / 201.
[9]- بخاری ح 2654، مسلم ح 144 – 88.
[10]- ر. ک: چگونه فرزندان خود را تربیت کنیم؟ ج 1 ص 372.
[11]- ﴿لَا یُؤَاخِذُکُمُ ٱللَّهُ بِٱللَّغۡوِ فِیٓ أَیۡمَٰنِکُمۡ وَلَٰکِن یُؤَاخِذُکُم بِمَا عَقَّدتُّمُ ٱلۡأَیۡمَٰنَۖ فَکَفَّٰرَتُهُۥٓ إِطۡعَامُ عَشَرَةِ مَسَٰکِینَ مِنۡ أَوۡسَطِ مَا تُطۡعِمُونَ أَهۡلِیکُمۡ أَوۡ کِسۡوَتُهُمۡ أَوۡ تَحۡرِیرُ رَقَبَةٖۖ فَمَن لَّمۡ یَجِدۡ فَصِیَامُ ثَلَٰثَةِ أَیَّامٖۚ ذَٰلِکَ کَفَّٰرَةُ أَیۡمَٰنِکُمۡ إِذَا حَلَفۡتُمۡۚ وَٱحۡفَظُوٓاْ أَیۡمَٰنَکُمۡۚ کَذَٰلِکَ یُبَیِّنُ ٱللَّهُ لَکُمۡ ءَایَٰتِهِۦ لَعَلَّکُمۡ تَشۡکُرُونَ٨٩﴾ [المائدة: 89].
[12]- بخاری ح 2766، مسلم ح 145 – 89، ابوداود ح 2874، نسائی ح 3671.
[13]- بخاری ح 2475، مسلم ح 100 – 57، ترمذی ح 2625، ابن ماجه ح 3936، نسائی ح 4870، ابوداود ح 4689.
[14]- بخاری ح 6809.
[15]- کنیه امام بخاری.
[16]- بخاری ح 33، مسلم ح 107 – 59، ترمذی ح 2631، نسائی ح 5021، مسند احمد 2/357.
[17]- بخاری ح 34، مسلم ح 107 – 59، ترمذی ح 2632، ابوداود ح 4688.
[18]- ﴿إِنَّمَا یَفۡتَرِی ٱلۡکَذِبَ ٱلَّذِینَ لَا یُؤۡمِنُونَ بَِٔایَٰتِ ٱللَّهِۖ وَأُوْلَٰٓئِکَ هُمُ ٱلۡکَٰذِبُونَ١٠٥﴾ [النحل: 105].
[19]- مسلم4 / 2146 ح 17، نسائی ح 5037، مسند احمد 2/47.
[20]- انوارالقرآن ج 1 ص 695.
[21]- ترمذی ح 2733، نسائی ح 4078، مسند احمد 4/239.
[22]- ابوداود ح 2533.
[23]- جواهر الاکلیل 1/251.
[24]- المغنی 8/350.
[25]- ابوداود ح 4690، ترمذی ح 2625.
[26]- مسند احمد 5 / 238.
[27]- امداد الفتاوی ج 4 ص 485.
[28]- روح الدین الاسلامی ص 768.
[29]- چگونه فرزندان خود را تربیت کنیم؟ ج 1 ص 164.
[30]- بخاری ح 7114.
[31]- معارف القرآن، ج 1 ص 155.
[32]- فتح الباری، ج 14 ص 581، کتاب الفتن، حدیث شماره 7114.
36 - [35] عن عبادة بن الصامت س قال: سمعت رسول الله ج یقول: «من شهد أن لا إله إلا الله وأن محمدا رسول الله، حرّم الله علیه النار» رواه مسلم([1]).
36- (35) عبادة بن صامت س گوید: از پیامبر ج شنیدم که فرمود: «کسی که به زبان و قلب اقرار نماید که هیچ موجودی سزاوار پرستش نیست به جز«الله» (که یگانه و بیهمتا است و شریک و انبازی ندارد) و همچنین اعتراف نماید که محمد ج فرستادهی خداست، خداوند ﻷ آتش دوزخ را بر وی حرام میکند و او را از آن نجات میدهد».
[این حدیث را مسلم روایت کرده است].
37 - [36] وعن عثمان س قال: قال رسول الله ج: «من مات وهو یعلم أنه لا إله إلا الله دخل الجنة» رواه مسلم([2]).
37- (36) عثمان بن عفان ب گوید: پیامبر ج فرمود: «کسیکه با اعتقاد به وحدانیت و یگانگی خداوند ﻷ، چشم از این جهان فرو برد، به بهشت داخل میشود».
[این حدیث را مسلم روایت کرده است].
38 - [37] وعن جابر س قال: قال رسول الله ج: «ثنتان موجبتان. قال رجل: یا رسول الله! ما الـموجبتان؟ قال: "من مات یشرک بالله شیئا دخل النار، ومن مات لا یشرک بالله شیئا دخل الجنة» رواه مسلم([3]).
38- (37) جابر س گوید: پیامبر ج فرمود: «دو چیز واجب کننده است. مردی (از جای برخاست و) گفت: ای فرستادهی خدا! آن دو چیز واجب کننده چیست؟ پیامبر ج فرمود: کسیکه با خدا شریک و انبازی قرار دهد، و با این اعتقاد بمیرد داخل آتش دوزخ میرود (و شرک و چندگانهپرستیاش، موجب دخول وی به دوزخ میگردد).
و کسیکه با اقرار به وحدانیت و یگانگی خدای ﻷ، چشم از این جهان فرو بست و چیزی یا کسی را با خدا شریک نگرداند، وارد بهشت میشود (و همین اقرار و اعترافش به وحدانیت خدا، از روی صداقت و اخلاص و از روی اعتقاد و عمل و به شرط تحقق اعمال، موجب دخول وی به بهشت میگردد)».
[این حدیث را مسلم روایت کرده است].
39 - [38] وعن أبی هریرة س قال: «کنا قعوداً حول رسول الله ج ومعنا أبو بکر وعمر ب فی نفرٍ، فقام رسول الله ج من بین أظهرنا، فأبطأ علینا، وخشینا أن یقتطع دوننا، ففزعنا فقمنا، فکنت أول من فزع، فخرجت أبتغی رسول الله ج، حتى أتیت حائطاً للأنصار لبنی النجار، فدرت به، هل أجد له بابا؟ فلم أجد، فإذا ربیع یدخل فی جوف حائط من بئر خارجة - والربیع الجدول - قال: فاحتفزت فدخلت على رسول الله ج. فقال: "أبو هریرة؟" فقلت: نعم یا رسول الله! قال: "ما شأنک؟" قلت: کنت بین أظهرنا فقمت فأبطأت علینا، فخشینا أن تقتطع دوننا، ففزعنا، فکنت أول من فزع، فأتیت هذا الحائط، فاحتفزت کما یحتفز الثعلب، وهؤلاء الناس ورائی. فقال " یا أباهریرة!" وأعطانی نعلیه، فقال: "اذهب بنعلی هاتین، فمن لقیک من وراء هذا الحائط یشهد أن لا إله إلا الله مستیقناً بها قلبه؛ فبشره بالجنة " فکان أول من لقیت عمر فقال: ما هاتان النعلان یا أبا هریرة؟ قلت: هاتان نعلا رسول الله ج بعثنی بهما، من لقیت یشهد أن لا إله إلا الله مستیقناً بها قلبه، بشرته بالجنة، فضرب عمر بین ثدیی، فخررت لاستی. فقال: إرجع یا أبا هریرة! فرجعت إلى رسول الله ج فأجهشت بالبکاء، ورکبنی عمر، فإذا هو على أثری، فقال لی رسول الله ج "ما لک یا أبا هریرة؟ "قلت: لقیت عمر فأخبرته بالذی بعثتنی به، فضرب بین ثدیی ضربةً خررت لاستی. فقال: ارجع. فقال له رسول الله ج" یا عمر! ما حملک على ما فعلت؟ "قال: یا رسول الله! بأبی أنت وأمی! أبعثت أبا هریرة بنعلیک! من لقی یشهد أن لا إله إلا الله مستیقناً بها قلبه بشره بالجنة؟ قال:" نعم "قال: فلا تفعل، فإنی أخشى أن یّتکل الناس علیها، فخلّهم یعملون. فقال رسول الله ج" فخلّهم» رواه مسلم([4]).
39- (38) ابو هریره س گوید: «همراه با ابویکر س و عمر س و تنی چند از صحابهش، پیرامون پیامبر ج نشسته بودیم، در همین حال پیامبر ج از میان ما برخواست و رفت. مدتی انتظار کشیدیم ولی از پیامبر ج خبری نشد از آن ترسیدیم که نکند پیامبر ج مورد اذیت و آزار دشمنان و کفار قرار گرفته باشد به همین جهت ترسان و لرزان به جستجوی آن حضرت ج پرداختیم. و خود نخستین کسی بودم که از دیرکردن پیامبر ج هراسان شده و به جستجو و تلاش آن حضرت ج از خانه بیرون زدم.
(به جستجو ادامه دادم) تا به بوستانی در محلهی بنینجار از انصار رسیدم، بوستان را دیوار بزرگی احاطه کرده بود به طوریکه هرچند تلاش کردم تا دورازهای را بیابم تا از طریق آن وارد بوستان شوم، موفق به این کار نشدم.
(به ناچار فکری دیگر کردم) آخرکار، جوی آبی به نظر رسید که از بیرون بوستان به درون آن میآمد با مشکل، از طریق آن جوی به داخل بوستان رفته و پیامبر ج را در آنجا یافتم. پیامبر ج فرمود: ابوهریره! تویی؟ گفتم: آری من هستم. فرمود: تو را چه شده است؟(چرا اینجایی)؟ گفتم: ای رسولخدا ج! شما از میان ما برخاستید و رفتید، مدتی انتظار کشیدیم ولی از شما خبری نشد. ترسیدیم که نکند مورد اذیت وآزار دشمنان قرار گرفته باشید، از این جهت برخود ترسیدیم(و به جستجوی شما پرداختیم) و خود نیز نخستین کسی بودم که از تأخیر شما هراسان و نگران شده و به جستجوی شما از خانه بیرون زدم (آنچنان به جستجوی شما ادامه دادم) تا به این بوستان رسیده (واز طریق جوی آبی که از بیرون بوستان به داخل آن میآمد) با مشکل و به مانند روباه به داخل بوستان خزیدم. و اینک صحابه و یاران شما، پشت سر من در جستجوی شما هستند.
پیامبر ج پایافزار خویش را بیرون کرده و به من داد و فرمود: ای ابوهریره! این پایافزار را بردار و برو. و هرکس را یافتی که با صداقت و اخلاص از روی عمل و اعتقاد به «لا اله الا الله» و وحدانیت خدا اقرار میکند، او را به بهشت بشارت بده. (ابو هریره س گوید: از باغ بیرون رفتم) و نخست با حضرت عمر س ملاقات نمودم. عمر س پرسید: ابوهریره این پایافزارها چیست؟ گفتم: این پای افزارهای پیامبرخداست، که به من داده تا هرکس را ببینم که با صداقت و اخلاص و از روی عمل و اعتقاد به «لا اله الا الله» و وحدانیت خدا اقرار میکند او را به بهشت مژده و نوید دهم.
ابوهریره س گوید: (عمر س به محض شنیدن این سخن) ضربهای بر سینهام کوفت که بر اثر آن، نقش بر زمین شدم و گفت: برگرد ای ابوهریره. گریان و نالان و افتادن و خیزان به نزد رسولخدا ج شتافتم و عمر س نیز پشت سرم به نزد رسولخدا ج آمد.(چون پیامبر ج مرا گریان و نالان و افتان و خیزان یافت) پرسید: ابوهریره چه شده؟ گفتم: در راه عمر س را دیدم و پیامی را که شما به من دادهاید با وی بازگو کردم ولی او ضربهای بر سینهام کوبید که بر اثرآن نقش بر زمین شدم. و نیز به من گفت که به نزد شما باز گردم.
پیامبر ج (رو به عمر کرد و) فرمود: عمر! چرا چنین کردی؟ (و چه چیزی تو را بر آن داشت تا با ابوهریره، چنین برخورد کنی؟) عمر س در پاسخ گفت: ای پیامبرخدا ج! پدر و مادرم فدایت شوند، آیا شما به ابوهریره پایافزارهای خویش را داده تا وی به هرکس که با صداقت و اخلاص و از روی عمل و اعتقاد به «لا اله الاالله» و وحدانیت خدا، اعتراف کند مژدهی بهشت دهد؟ پیامبر ج فرمود: بلی (من او را چنین دستور دادم) عمر س گفت: ای پیامبرخدا ج! (به نظر من) چنین نکنید (بهتر است) چرا که من میترسم که مردم با اتکاء و اعتماد به این مژده سست شوند و از انجام کارهای خیر و مفید کوتاهی نمایند.
پس صلاح در این است که شما آنان را واگذارید تا (بدون هیچ حساسیتی) به انجام کارهای خیر و مفید بپردازند.
ابوهریره س گوید: پیامبر ج نیز فرمود: خوب است آنان را واگذار تا به انجام کارهای خیر و مفید بپردازند».
[این حدیث را مسلم روایت کرده است].
شرح: «حائط»: باغ و بوستان.
«ربیع»: جوی یا رود کوچک
«فاحتفزت»: خویشتن را در نشستن در چیدم و جای کمی گرفتم.
«اذهب بنعلی هاتین»: شاید کسی بپرسد که چرا پیامبر ج کفشها و پایافزار مبارک خویش را به ابوهریره س داد؟
در جواب باید گفت: چون که پیامبر ج ابوهریره را برای ابلاغ امر مهمی به میان مردم فرستاد صلاح دید تا برای توثیق و اعتماد بر گفتهی وی، نشان تأییدی از سوی خویش به وی بدهد و چون غیر از کفشهای خویش دیگر چیزی در اختیار نداشت به ناچار آنها را از پای درآورده و به ابوهریره س به عنوان علامت توثیق و اعتماد بر گفتهی وی به او داد.
و اگر از زاویه و بُعد معنوی به این موضوع نگاه کنیم این طور معلوم میشود که دادن کفشها به ابوهریره س اشاره بهسوی ثبات و استقامت و پایداری و شکیبایی در دین و ایمان دارد. یعنی این نوید و بشارت را کسی سزاوار است که در راه شریعت و دین ثابت قدم، مخلص، صادق، عامل، و کوشا و پایدار باشد همانطوری که در روایت دیگر نیز به این موضوع اشاره رفته است:
«قل امنت ثم استقم». «بگو: به خدا ایمان آوردم و بر ایمانم ثابت قدم و پایدارم»
«فضرب عمر بین ثدیی»: اگر نگاهی گذرا به تواریخ، کتب حدیث، و غیره پیرامون سیمای فاروق داشته باشیم،به وضوح مشاهده میکنیم که در صحنهی داغ جنگها و در ستادهای فرماندهی پیامبر ج، حضرت عمر س دست بر قبضهِی ششمیر برندهاش و با همهی قهر و قدرت و هول و هراس و تیزبینی که دارد، سرا پا در قید اطاعت پیامبر ج قرار گرفته است و در نتیجه به او حق میدهیم که بعدها کارنامهی خود را در زمان پیامبر ج در این دو جمله خلاصه کرده است:
1- در خدمت پیامبر ج شمشیری از نیام کشیده بودم که تا او مرا به غلاف نمیکشید و از کاری منع نمیفرمود، به هر نقطهای نشانم میداد نشانه میرفتم.
2- در خدمت پیامبر ج برده و غلام و گاردِ محافظ او بودم.
براستی عمر س از مشاوران نزدیک و محرمراز و جانشین و وزیر برحق پیامبر ج بود.
و اگر نگاهی دیگر به تاریخ بیندازیم، حضرت عمر س را در بُعدی دیگر مشاهده مینمائیم و این مرتبه نه با شمشیر، بلکه با هوش تیزتر از شمشیر، و نه در صحنههای جنگ بلکه در صحنهی تحولات اخلاقی و معضلات روابط اجتماعی، حضرت عمر س را با فکر سراسر فروغ و نبوغ و سراپا در اطاعت پیامبرخدا ج میبینیم و مشاهده میکنیم که عمر س در زمینهی اصلاح اخلاق مردم و نوع برخورد با کفار و با منافقان، طرحهایی را به پیامبر ج پیشنهاد میکند و تقاضاهایی را به او عرضه میدارد که بعد از مدتی (کم یا زیاد) پاسخ مثبت آنها نه در زمین بلکه از آسمان به صورت وحی بر پیامبر ج فرود میآید و به «موافقات عمر س» در میان مسلمانان مشهور میشوند.
و در نتیجه از اعماق ضمایر آگاه و روشن، معنای این فرمودهی پیامبر ج را درک میکنیم که درباره ذکاوت و درایت و تیز بینی و قدرت درک و فراست عمر س میفرماید:
«إِنَّهُ قَدْ کَانَ فِیمَا مَضَى قَبْلَکُمْ مِنَ الأُمَمِ مُحَدَّثُونَ، وَإِنَّهُ إِنْ کَانَ فِی أُمَّتِی هَذِهِ مِنْهُمْ، فَإِنَّهُ عُمَرُ بْنُ الْخَطَّابِ». [بخاری و مسلم]
«در ادیان پیشین افرادی وجود داشتند که اهل الهام بودهاند و از مسائل نهانی و پشت پرده، طوری بحث کردهاند که گویی چیزهایی به آنها گفته شده است واگر در امت من، همچنین کسی وجود داشته باشد همانا عمربن خطاب است».
کتابهای معتبرحدیث، تفسیر و تاریخ اسلامی موافقات حضرت عمر س را بیش از بیست فقره روایت کردهاند که در حقیقت همین حدیث نیز یکی از موافقات ایشان به شمار میآید چرا که در آخر پیامبر ج سخن عمر س را تأیید میکند و مهر توافق و تأیید بر آن مینهد.
در حقیقت، حضرت عمر س بر اساس گفتهها و آموزههای خودِ پیامبر ج، ابوهریره س را باز گرداند، چرا که عمر س به خوبی میدانست که در مقابل دستور پیامبر ج نباید ایستاد. آیا امکان دارد آن عمری که رسولخدا ج دربارهاش فرمود:
«لوکان بعدی نبی لکان عمر». «اگر بعد از من پیامبری میبود، البته او عمر میبود».
و نیز فرمود:
«ان الله جعل الحق علی لسان عمر وقلبه». «همانا خداوند متعال کلمهی حق را بر زبان عمر و قلبش قرار داده است».
و در جایی دیگر میفرماید:
«ان الشیطان یخاف منک یا عمر». «ای عمر! براستی شیطان از تو میترسد».
و حضرت علی س میفرمود:
«ما کنا نبعد أن السکینه تنطق علی لسان عمر».
[هرچهار حدیث از مشکاة باب مناقب عمر س روایت شده است].
«ما یاران پیامبر ج این را بعید نمیشمردیم که سکینه و آرامش بر زبان عمر س صحبت میکند».
آیا امکان دارد این چنین فردی از جانب خود قانونگذاری کند و از جانب خود در میان مردم حکم تعیین کند.
در حقیقت این ممانعت و بازگرداندن ابوهریره س در اصل از روی گفتهها و فرمودههای خود پیامبر ج انجام گرفته است. چنانچه قبلاً در حدیث حضرت معاذ س (حدیث شماره 25) نیز به این موضوع اشاره شده بود، چرا که پیامبر ج شبیه همین بشارت را به حضرت معاذ س داده بود و معاذ س از پیامبر ج خواست تا به وی اجازه دهد تا آن مژده را به مردم بدهد ولی پیامبر ج به وی این اجازه را نداد تا به مردم این مژده را بدهد و دلیل عدم اجازه را چنین بیان کرد که مردم با اتکاء به این مژده سست میشوند و از انجام کارهای خیر و مفید کوتاهی مینمایند.از این جهت حضرت عمر س هم بر مبنای همین فرمایش پیامبر ج مبنی بر عدم مژده دادن به مردم، ابوهریره س را منع نمود پس نتیجه میگیریم که این عمل حضرت عمر س، و طرز تفکر وی، بعینه عمل و فکر خود پیامبر ج میباشد.
حضرت عمر س نیز با شناختی که از اوامر و فرامین و تعالیم و آموزههای دقیق و عمیق و تعالی بخش و سعادت آفرین پیامبر ج داشت به خوبی میدانست که اگر نتیجهی منفی و جنبهی خطرناک این بشارت و نوید برای پیامبر ج بیان شود ایشان نیز این اعلام را خلاف مصلحت دانسته و ابوهریره س را از ابلاغ آن بازخواهد داشت.
چنانچه در نهایت امر، رأی پیامبر ج با عمل حضرت عمر س (که بیشتر صورت یک مشوره داشت) موافق میگردد و پیامبر ج سخنش را در این زمینه تأیید میکند.
و کسی بعد از موافقت رأی پیامبر ج با رأی حضرت عمر س حق ندارد و او را نسزد که درباره وی اهانت و یا اسائهی ادب کند چرا که پیامبر ج در این زمینه او را تأیید نمود و مشورهاش را پذیرفت.
در حقیقت چون پیامبر ج غرق دریای بیکران کرم و لطف الهی و احسانات بیپایان خداوندی و رحمات نامنتهای یزدانی بود، این بشارت را به ابوهریره س داد، تا او به مردم ابلاغ کند اما حضرت عمر س، غلبهی رحمت و کرم الهی بر ایشان طاری نبود. و بیشتر به بُعد منفی، که همان ضعف و سستی مسلمانان بود نگاه میکرد به همین جهت وقتی این موضوع را با پیامبر ج که غرق رحمت و کرم بیکران الهی بود، مطرح کرد پیامبر اکرم ج سخنش را تأیید نمود و با او موافقت کرد.
40 - [39] عن معاذ بن جبل قال: «قال لی رسول الله ج مفاتیح الجنة شهادة أن لا إله إلا الله» رواه أحمد([5]).
40- (39) معاذبن جبل س گوید: «پیامبر ج به من فرمود: گواهی دادن به وحدانیت خدا و اقرار به «لا اله الا الله» کلید بهشت است (البته به شرطی که این اقرار از روی صداقت و اخلاص و اعتقاد جازم وعمل باشد)».
[این حدیث را احمد روایت کرده است].
شرح: در پنج حدیث بالا، به این موضوع اشاره رفته است که هرکس با صداقت و اخلاص و از ته دل به دین اسلام و به وحدانیت خدا و رسالت پیامبر ج ایمان آورد قطعاً وارد بهشت خواهد شد. چنانچه قبلاً نیز گفتیم: منظور از این تعبیرها این نیست که به مجرد گواهیدادن به وحدانیت خدا، انسان وارد بهشت شود بلکه زمانی شخص مؤمن مصداق بارز این حدیث قرار میگیرد که از روی صداقت و اخلاص و اعتقاد و عمل به دین اسلام ایمان بیاورد و در حقیقت شهادت به «لا اله الا الله ومحمد رسول الله» تمام اسلام و همهی اوامر و فرامین و تعالیم و آموزههای تابناک خدا و پیامبرخدا ج را در خود جای داده است بنابراین هرکس که با صداقت و اخلاص و بدون هیچ شک و تردید این شهادت را ادا کند، در حقیقت تمام اسلام را دین خود قرار داده و خویشتن را نیز ملزم به عمل به احکام و دستورات آن نموده است، و مسلم است که این چنین شخصی، با چنین اعتقادی وارد بهشت میشود و لو اینکه پس از رسیدن به کیفر گناهان در جهنم باشد بالاخره روزی از جهنم بیرون آمده و وارد بهشت میشود.
41 - [40] عن عثمان س قال: إن رجالاً من أصحاب النبی ج حین توفی حزنوا علیه، حتى کاد بعضهم یوسوس قال عثمان: وکنت منهم، فبینا أنا جالس، مر علی عمر س و سلم، فلم أشعر به، فاشتکی عمر الی أبی بکر ب، ثم أقبلا حتى سلما علی جمیعا، فقال أبو بکر: ما حملک علی أن لا ترد علی أخیک عمر سلامه؟ قلت: ما فعلت. فقال عمر: بلى، والله لقد فعلت.قال: قلت: والله ما شعرت أنک مررت ولا سلمت. قال أبو بکر: صدق عثمان، قد شغلک عن ذلک أمر. فقلت: أجل. قال: ما هو؟ قلت: توفى الله نبیه ج قبل أن نسأله عن نجاة هذا الأمر. قال أبو بکر: قد سألته عن ذلک. فقمت إلیه وقلت له: بأبی أنت وأمی، أنت أحق بها. قال أبو بکر: قلت: یا رسول الله! ما نجاة هذا الأمر؟ فقال رسول الله ج: "من قبل منی الکلمة التی عرضت على عمی فردها؛ فهی له نجاة» رواه أحمد([6]).
41- (40) عثمان بن عفان س گوید: «درآن روز که پیامبر س وفات یافت، تنی چند از یاران پیامبر ج بر اثر وفات ایشان بسیار اندوهگین و ناراحت و سراسیمه و حیران شده بودند (و رگبار غم و اندوه بر آنان سرازیر شده و عمق این فاجعه به حدی زیاد بود) که نزدیک بود عدهای از آنان در وسوسه و شک و تردید بیفتند (شک و تردید از اینکه بعد از محمد ج دین اسلام نیز باقی نخواهد ماند و شریعت مقدس اسلام با وفات پیامبر ج نیز از میان خواهد رفت).
عثمان س گوید: خودم نیز یکی از کسانی بودم که نزدیک بود دچار این وسوسهی شک و تردید شوم. عثمان س گوید: در همین هنگام که در عالم خود متفکرانه و متحیرانه نشسته بودم عمر س از کنارم گذشت و بر من سلام کرد، اما من متوجهی سلامش نشدم به همین خاطر (عمر س از این برخوردم ناراحت شد و) به نزد ابوبکر صدیق س رفت تا از من گله بگشاید، سپس عمر س همراه با ابوبکر س به نزدم آمدند و بر من سلام کردند (و من نیز جواب سلام هردو را دادم) آنگاه ابوبکر صدیق س گفت: عثمان! چرا جواب سلام برادرت عمر س را ندادی؟ گفتم: چنین کاری را من نکردم (چون عثمان س متوجهی سلامکردن عمر س نشده بود به حضرت ابوبکر س چنین گفت) عمر س گفت: بلی! براستی تو چنین کردی و جواب سلام را ندادی. عثمان س گوید: به عمر س گفتم: به خدا سوگند! من متوجه عبور تو و سلام کردنت نشدم.
ابوبکر صدیق س (به عمر س) گفت: عثمان راست میگوید: براستی عثمان را امری بزرگ به خود مشغول کرده (و متوجه سلام کردنت نشده است).
عثمان س گوید: در تأیید سخن حضرت ابوبکر س گفتم: آری چنین است (براستی کار بزرگی مرا به خود مشغول کرده و خواب و خوراکم را از من گرفته است) ابوبکر س گفت:
آن کار بزرگ که دل و دماغت را به خود مشغول کرده چیست؟ گفتم: خداوند متعال پیامبرش را از دنیا برد پیش از آنکه از وی بپرسم که به چه چیزهایی میتوانیم خویشتن را از آتش سوزان دوزخ نجات دهیم. ابوبکر س گفت: (نگران مباش چرا که) من در این زمینه از پیامبر ج پرسیدم. (به محض شنیدن این سخن فوراً) از جایم برخواستم و به ابوبکر صدیق س گفتم: پدر و مادرم فدایت باد براستی تو سزاوار و لایق چنین کارهایی هستی (که پیوسته در کارهای مفید و خیر، پیشقدم و پیشگام و طلایهدار و پیشقر اول هستی) آنگاه ابوبکر س شروع به بیان کرد و فرمود: به پیامبرخدا ج گفتم: ای رسولخدا! طریقهی نجات از آتش دوزخ چیست؟
فرمود: هرکس (از روی صداقت و اخلاص و از روی اعتقاد و عمل) از من کلمهای را که به عمویم پیش کردم (یعنی لا اله الا الله) و او از قبولش استنکاف ورزید، قبول کند و به آن گردن نهد براستی از آتش دوزخ نجات و رهایی مییابد (یعنی هرکس از روی صداقت و اخلاص به لا اله الا الله» و وحدایت و یگانگی خدا اقرار کند، از آتش دوزخ نجات خواهد یافت)».
[این حدیث را احمد روایت کرده است].
شرح: «عن نجاة هذاالامر»:
این جمله رابه دو صورت میتوان تفسیر و تعبیر کرد:
1- طریقهی نجات از آتش دوزخ:
یعنی از پیامبر ج پرسیدیم که به چه چیزهایی میتوانیم خویشتن را از آتش سوزان دوزخ نجات دهیم.
2- طریقهی نجات از وساوس شیطانی، غرائز حیوانی، عشق و محبت دنیوی، پیروی از خواهشات ناروای نفسانی و تمایلات ناجایز شهوانی و مرتکبشدن گناهان و معاصی.
یعنی از پیامبر ج پرسیدیم که طریقهی نجات از امور بالا چیست؟ به چه چیزی میتوانیم خویشتن را در پناه آن از چنین کارهایی محفوظ و مصون داریم.
پیامبر ج نیز در جواب فرمود: «لا اله الاالله» کلمهای است که هرکس به آن از صدق دل، اعتقاد و باور داشته باشد، و مفاهیم آن را به معنای واقعی کلمه در زندگی خود پیاده کند از آتش دوزخ نجات پیدا کند و همین کلمه است که قلب را تصفیه و باطن انسان را تزکیه و تهذیب نموده و وی را از شر شیاطین انسی و جنی و از شر تمایلات دنیوی و خواهشات نفسانی و غرائز حیوانی و گناهان و معاصی رهایی میبخشد و او را نجات میدهد.
«الکلمة التی عرضت علی عمی فردها»:
مراد از «عمی» ابوطالب، عموی پیامبر ج میباشد.
ابوطالب: یکی از پشتوانهها و پشتیبانهای پیامبر ج بود و پیوسته با رسولخدا ج ابراز همدردی میکرد و اجازه نمیداد آزاری از سوی مشرکان مکه و قریش به وی برسد که جان وی را تهدید کند، و از پیامبر ج پیوسته دفاع میکرد و هر آزار و سختی و مشکلی در راه خشنودی او تحمل مینمود و همیشه تلاش داشت تا او را شادمان و خشنود بدارد. در این میان قریش پیوسته این عموی بزرگوار را در تنگنا قرار میداد اما او همهی سختگیریها و تنگناها را به جان پذیرا میشد تا رفتاری از او سر نزند که برادرزادهاش را در مشکل قرار دهد او همهی سرزنشهای مردم را میپذیرفت تا ملامت و سرزنش، متوجهی برادرزادهاش نشود.
براستی ابوطالب موضع قابل تقدیری در مقابل پیامبر ج و دعوت اسلامی داشت و مواضع او، موضع کسی بود که از حق حمایت و دفاع میکند و در راه آن هر سختی و تنگنایی را پذیرا میشود، چرا که او پذیرفت که خود و بنیهاشم و بنیمطلب (اعم از کافر و مسلم) در محرومیت و تحریم اقتصادی و اجتماعی به سر برند، و در شعب (که به شعب ابوطالب) مشهور شده بود با کمبود مایحتاج زندگی و خوراک روزانه و... مواجه شوند.
ولی در همانحالی که ابوطالب کفار و مشرکان قریش را از آزار و اذیتدادن پیامبر ج منع میکرد و آنها را از توهین و اهانت به او باز میداشت خود نیز از اجابت دعوت پیامبر ج در مورد پذیرش اسلام دوری میکرد.
بنابر روایاتی که به ما رسیده اهلسنت و جماعت بر این باورند که ابوطالب مشرک مُرد و از جهنمیان است، خداوند عذاب جهنم را برای او (به پاس حمایت و دفاع از پیامبر ج) سبکتر کرده و وی در آتش کمعمق خواهد بود.
«بخاری و مسلم» چنین نقل میکنندکه: هنگامی که مرگ ابوطالب نزدیک شد، پیامبر ج بر او وارد گردید، در حالی که ابوجهل و عبدالله بن ابیامیه نزد او بودند، پیامبر ج به او فرمود: ای عمو! «لا اله الا الله» بگو که من به وسیلهی آن نزد پروردگار برای تو دفاع و شفاعت میکنم/ در این هنگام ابوجهل و عبدالله بن ابیامیه، رو به ابوطالب کرده و گفتند: تو میخواهی از آئین پدرت عبدالمطلب صرفنظر کنی؟ ولی پیامبر ج کراراً این پیشنهاد را به او کرد، اما ابوجهل و عبدالله با همان بیان مانع او شدند و آخرین سخنی را که ابوطالب گفت: این بود که بر آئین عبدالمطلب هستم و از گفتن لا اله الا الله خودداری کرد.
در این هنگام پیامبر ج فرمود: من برای تواستغفار خواهم کرد تا زمانی که از آن نهی شوم در این هنگام این آیه نازل گردید.
﴿مَا کَانَ لِلنَّبِیِّ وَٱلَّذِینَ ءَامَنُوٓاْ أَن یَسۡتَغۡفِرُواْ لِلۡمُشۡرِکِینَ...﴾ [التوبة: 113].
«پیغمبر و مؤمنان را نسزد که برای مشرکان طلب آمرزش کنند».
لازم به تذکر است که ابوطالب در ماه رجب سال دهم بعثت، شش ماه پس از بیرون آمدن از شعب از دنیا رفت و بعضی نیز گفتهاند که وی در ماه رمضان همان سال، سه روز پیش از وفات خدیجه ـ ل ـ از دنیا رفته است.
42 - [41] عن المقداد انه سمع رسول الله ج یقول: «لا یبقى على ظهر الأرض بیت مدر ولا وبر إلا أدخله الله کلمة الإسلام، بعز عزیز وذل ذلیل، إما یعزهم الله فیجعلهم من أهلها، أو یذلهم فیدینون لها". قلت: فیکون الدین کله لله» رواه أحمد([7]).
42- (41) مقداد (پسر عمرو الکندی س) گوید: از پیامبر ج شنیدم که فرمود: در سراسر روی زمین خانهای از سنگ و گل یا خیمههایی از کرک و مو (منظور تمام شهرها و روستاها) باقی نمیماند مگر اینکه خداوند ﻷ اسلام را در آن به عزت و سربلندی بعضی و ذلت و خواری بعضی دیگر وارد میکند. پس آنهایی را که خداوند (بدون جنگ و پیکار و اسارت و غیره) مفتخر ومشرف به پذیرش اسلام کند آنها عزیز و گرامیاند و آنهایی که از پذیرش اسلام روی گردانند و توفیق نیابند که سعادت اسلام را به آغوش گیرند خداوند ﻷ، آنها را ذلیل و خوار و فرومایه و نگونسار مینماید ولی آنان با این وجود تابع حکومت اسلامی خواهند شد (و باید برای حفاظت جان و مال خویش جزیه و مالیات سرانهی سالانه بپردازند و مطیع و منقاد سیاستهای حکومت اسلامی باشند).
مقداد س گوید: (در آن زمان) دین خالصانه فقط از آن خداست (چرا که قدرت و سلطهی ادیان دیگر به زیر میآید و اسلام عالمگیر میشود و مؤمنان به جز خدا از کسی دیگر نمیترسند و آزادانه و به دستور آئین خویش زیست میکنند)».
[این حدیث را احمد روایت کرده است].
شرح: در این حدیث پیامبر ج بشارت عالمگیر شدن اسلام را به مسلمانان داده که: روزی فرا خواهد رسید که اقتدار اسلام پهنهی گیتی را فرا گیرد و پرتو فراگیر و روشنی بخش اسلام همهی آفاق را در نوردد و سرزمینهای تاریک و دیجور را روشنایی بخشد.
آری روزی فرا میرسد که اسلام هم از نظر منطق و استدلال و هم از نظر نفوذ ظاهری و حکومت و سیاست بر تمام جهان پیروز خواهد شد و همه را تحتالشعاع خویش قرار خواهد داد.
براستی منطق نیرومند اسلام و محتوای غنی و پربار آن، ایجاب میکند که سرانجام ادیان شرکآلود و خرافی را جاروب کند و ادیان آسمانی تحریف یافته را در برابر خود به خضوع وا دارد. و با جاذبهی عمیق خود، دلها را بهسوی این آئین خالص جذب و جلب نماید چرا که اسلام از نظر قدرت منطق و استدلال بر همهی ادیان و آئینهای موجود برتری دارد و سرآمد آنها محسوب میشود وعلاوه از برتری منطق و استدلال از نظر نفوذ و غلبهی ظاهری و پیروزی نظامی و حکومت و سیاست بر تمام ادیان جهان پیروز خواهد شد.
و علاوه بر مناطق بسیار وسیعی که امروز در شرق و غرب و شمال و جنوب عالم در قلمرو اسلام قرار گرفته و هم اکنون بیش از 60 کشور اسلامی با جمعیتی حدود یک و نیم میلیارد نفر زیر پرچم اسلام قرار دارند، زمانی فرا خواهد رسید که همهی جهان رسماً زیر این پرچم قرار میگیرد.
و براستی که در زمان خود پیامبر ج و بعد از ایشان در عصر خلفای راشدین ش نیز این وعده در مورد پیروزی مسلمانان تحقق یافت. چنانکه دین خدا، نه فقط در جزیرة العرب بلکه در کمتر از نیم قرن بر غالب روی زمین پیروز و فاتح گردید به طوریکه کل قلمرو امپراطوری فارس و بخش بزرگی از قلمرو امپراطوری روم در زیر سیطرهی آن درآمد و پرچم این دین مبین در هند و چین و سپس در جنوب آسیا برافراشته شد.
و با مسلط شدن مسلمانان بر جزیرةالعرب و بعد از آن بر سرزمینهای مشرق و مغرب، مسلمانان توانستند به راحتی امپراطوری کسراهای فارس و قیصرهای روم را در هم کوبیده و بر دنیای آن روز مسلط شوند و در سایهی خلافتهای پی در پی، دولت اسلام همچنان نیرومند باقی بمانند و بر اغلب سرزمینهای جهان حکومت و سیادت کنند.
و بدون هیچ شک و تردیدی، مفهوم این حدیث پیروزی همه جانبهی اسلام (چه از نظر منطق و استدلال و چه از نظر قدرت ظاهری و غلبهی نظامی) بر همهی ادیان مطرح جهان است و معنی این سخن آن است که سرانجام اسلام همهی کرهی زمین را فرا خواهد گرفت و بر همهی جهان پیروز خواهد گشت.
چنانچه سرعت پیشرفت اسلام در جهان و موج اسلامخواهی آن در اروپا و غرب و به رسمیت شناختن این آئین در کشورهای مختلف اروپایی و نفوذ سریع آن در آمریکا و آفریقا و اسلام آوردن بسیاری از دانشمندان و مانند اینها... همگی نشان میدهد که اسلام رو بهسوی عالمگیرشدن دوباره، پیش میرود و طبق روایات مختلفی که در منابع اسلامی وارد شده است تکامل این برنامه هنگامی خواهد بود که عیسی ÷ و مهدی ÷ ظهور کنند و به برنامهی جهانیشدن اسلام باری دیگر تحقق بخشند.
43 – [42] وعن وهب بن منبه، قیل له: «ألیس لا إله إلا الله مفتاح الجنة؟ قال: بلى، ولکن لیس مفتاح إلا وله أسنان، فإن جئت بمفتاح له أسنان فتح لک، وإلا لم یفتح لک». رواه البخاری فی ترجمة باب([8]).
43- (42) از وهب بن منبه س نقل شده که کسی از او پرسید: «آیا «لا اله الا الله» کلید بهشت نیست؟ (پس با گفتن لا اله الا الله چه نیازی به عمل است)؟ وی در پاسخ گفت: چرا، (لا اله الا الله، کلید بهشت است اما باید دانست که) هیچ کلیدی خالی از دندانه و شیار نیست، پس اگر تو کلیدی دندانهدار و شیاردار آوردی، دروازه را برایت خواهد گشود و در غیر این صورت دروازه را برایت باز نخواهد کرد(و پشت در بسته حیران و ویلان خواهی ماند)».
[این حدیث را بخاری در ترجمهی بابی، روایت کرده و از تعلیقات وی محسوب میشود].
شرح: در این روایت، وهب بن مبنه س، کسانی را که از احادیثی از قبیل «مفتاح الجنة لا اله الا الله» سوء استفاده میکنند و چنین میپندارند که انسانها پس از شهادت به توحید و رسالت و دوری از شرک، هرچند بد عمل و خطاکار باشند، از عذاب الهی محفوظ و مصون میمانند و آتش دوزخ به آنها اصابت نخواهد کرد و با شهادت و اعترافکردن به این کلمه وارد بهشت میشوند و کلید بهشت را بدست میآورند، به شدت محکوم میکند و با تشبیهی بلیغ و موجز، به آنها میفهماند که درجات عالی بهشت و رسیدن به مراتب عالی و والای خداوندی در آن، جز با عمل ممکن نیست.
درست است که «لا اله الا الله» کلید بهشت است، ولی هر کلید از خود برای بازکردن دروازه، دندانه و شیاری دارد که اگر آن دندانهها کامل و درست بود دروازه را برای انسان خواهد گشود و در غیر این صورت انسان پشت دروازه خواهد ماند چرا که کلید بدون دندانه و شیار، دروازه را باز نخواهد کرد. این چنین نیز، لااله الا الله کلید بهشت است و اعمال (زکات، روزه، نماز، حج، جهاد امر به معروف ونهی از منکر و...) دندانهها و شیارهای آن هستند.
پس کسیکه میخواهد از عذاب الهی و آتش دوزخ محفوظ و مصون بماند و به درجات عالی بهشت و مراتب والای خداوند در آن دست بیابد و مستقیماً کلید بهشت را در دست گیرد و وارد بهشت شود، بر او لازم است که به «لا اله الا الله» و وحدانیت خدا و رسالت پیامبر ج از روی صداقت و اخلاص و از روی اعتقاد و عمل و از صدق دل اعتراف کند و مفهوم صداقت و اخلاص نیز آن است که در عمل پایبند به تمام احکام ودستورات خداوندی و اوامر و فرامین نبوی و تعالیم و آموزههای شرعی باشد در این صورت است که وعدهی نجات و رهایی از آتش دوزخ، حتمی و قطعی خواهد بود.
به هر حال، هر شخص مؤمن که با صداقت و اخلاص و از روی اعتقاد و عمل به دین اسلام ایمان بیاورد و پایبند به احکام و مسائل اسلامی باشد، و در هر جا اوامر و فرامین خداوندی را سر لوحهی برنامهی زندگی خویش قرار دهد، حتماً به بهشت خواهد رفت و احیاناً اگر گناهی از او سر زد، و مرتکب گناهی از قبیل دزدی، زنا و... شد یا بنا به فضل و کرم الهی بخشیده میشود و یا بعد از دیدن کیفر اعمال خود وارد بهشت میشود.
«رابطه ایمان و عمل صالح»: در آیات قرآن، غالباً عمل صالح همراه با «ایمان» به عنوان، لازم و ملزوم یکدیگر آمده است، مثلاً در آیهی 97 سوره نحل میخوانیم:
﴿مَنۡ عَمِلَ صَٰلِحٗا مِّن ذَکَرٍ أَوۡ أُنثَىٰ وَهُوَ مُؤۡمِنٞ﴾ [النحل: 97].
«هر کس چه زن و چه مرد کار شایسته انجام دهد و مومن باشد».
و در آیات 99 و 100 سوره مؤمنون میخوانیم:
﴿حَتَّىٰٓ إِذَا جَآءَ أَحَدَهُمُ ٱلۡمَوۡتُ قَالَ رَبِّ ٱرۡجِعُونِ٩٩ لَعَلِّیٓ أَعۡمَلُ صَٰلِحٗا فِیمَا تَرَکۡتُ﴾ [المؤمنون: 99-100].
«(کافران به راه غلط خود ادامه میدهند)و زمانی که مرگ یکی از آنان فرا میرسد، میگوید: پرردگارا! مرا (به دنیا) بازگردانید. تا اینکه کار شایستهای بکنم و فرصتهائی را که از دست دادهام جبران نمایم(هرگز راه بازگشتی وجود ندارد)».
تأسف بدکاران بعد از جدایی از این عالم در این است که چرا عمل صالحی انجام ندادهاند، و لذا با اصرار زیاد تقاضای بازگشت برای انجام عمل صالح میکنند.
و در آیهی 51 سوره مؤمنون آمده است:
﴿یَٰٓأَیُّهَا ٱلرُّسُلُ کُلُواْ مِنَ ٱلطَّیِّبَٰتِ وَٱعۡمَلُواْ صَٰلِحًا﴾ [المؤمنون: 51].
«(به پیغمبران گفتهایم تا به پیروان خود برسانند. گفتهایم) ای پیغمبران! از غذاهای حلال بخورید و کارهای شایسته بکنید».
و آیات بیشمار دیگری که در این زمینه وارد شده است که همه حاکی از ارتباط تنگاتنگ میان ایمان و عمل صالح است و براستی همانطور که دندانه و شیار برای کلید لازم و ضروری است اعمال صالح و نیک برای ایمان لازم و ضروری است.
چرا که خداوند ﻷ برای نجات انسانها از آتش سوزان دوزخ و از رسوایی و خسران در روز رستاخیر، و از مشکلات و مصائب و نابسامانیها و ناملایمات زندگی دنیوی و اخروی برنامهی جامعی تنظیم کرده و آن را بر دو اصل مهم و اساسی و محوری و بنیادین خلاصه کرده است:
اصل اول: ایمان به وحدانیت خدا و صفات او، ایمان به قیامت، حساب و کتاب، سزا و جزا، و ایمان به کتب آسمانی و پیامبران الهی است که زیر بنای همهی فعالیتهای انسان را تشکیل میدهد. چرا که تلاشهای عملی انسان از مبانی فکری و اعتقادی او سرچشمه میگیرد نه همچون حیوانات که حرکاتشان به خاطر انگیزههای غریزی است.
و براستی اعمال و کردار انسان تبلوری است از عقاید و افکار او، و به همین دلیل تمام پیامبران الهی قبل از هر چیز، به اصلاح مبانی عقیدتی امتها میپرداختند. مخصوصاً با شرک و چندگانهپرستی که سرچشمهی انواع رذائل، بدبختیها و پراکندگیها است به مبارزه میپرداختند.
اصل دوم: میوهی درخت بارور و پرثمرهی ایمان، یعنی «اعمال صالح» است.
اعمال صالح، نه تنها فقط عبادات و نه تنها انفاق فی سبیل الله و نه فقط جهاد در راه خدا، و نه تنها کسب علم و دانش بلکه هر کار شایستهای که وسیلهی تکامل نفوس، پرورش اخلاق و پیشرفت جامعهی انسانی در تمام زمینهها شود را شامل میشود و حتی کارهای کوچکی، همچون برداشتن یک سنگ مزاحم از سر راه مردم، تا نجات میلیونها میلیون انسان از گمراهی و ضلالت و نشر آئین حق و عدالت در تمام جهان را نیز شامل میشود.
و وهب بن منبه، به همه به خوبی فهماند که ایمان همانند چراغی پرنور و پر فروغی است که اگر درون اطاقی روشن شود نه تنها فضای اطاق را نورانی میکند بلکه شعاع آن از تمام دریچههای اطاق به بیرون میافتد و هرکس از خارج بگذرد، به خوبی میفهمد که آنجا چراغ پر نوری روشن است.
همینگونه، وقتی چراغ ایمان، در سرای قلب انسان، روشن شود نور آن به زبان، چشم، گوش و دست و پای انسان، منعکس میشود و حرکات هر کدام از آنها نشان میدهد که نوری در قلب است که اشعهاش بیرون تافته.
در آیهای خداوند متعال میفرماید:
﴿لَّیۡسَ بِأَمَانِیِّکُمۡ وَلَآ أَمَانِیِّ أَهۡلِ ٱلۡکِتَٰبِۗ مَن یَعۡمَلۡ سُوٓءٗا یُجۡزَ بِهِۦ وَلَا یَجِدۡ لَهُۥ مِن دُونِ ٱللَّهِ وَلِیّٗا وَلَا نَصِیرٗا١٢٣ وَمَن یَعۡمَلۡ مِنَ ٱلصَّٰلِحَٰتِ مِن ذَکَرٍ أَوۡ أُنثَىٰ وَهُوَ مُؤۡمِنٞ فَأُوْلَٰٓئِکَ یَدۡخُلُونَ ٱلۡجَنَّةَ وَلَا یُظۡلَمُونَ نَقِیرٗا١٢٤﴾ [النساء: 123-124].
«(جزا و پاداش، و فضیلت و برتری) نه به آرزوهای شما و نه به آرزوهای اهل کتاب است. هرکس که کار بدی بکند در برابر آن کیفر داده میشود، و کسی را جز خدا یار و یاور خود نخواهد یافت(تا او را کمک کند و از عذاب خدا محفوظ گرداند). کسیکه اعمال شایسته انجام دهد مؤمن باشد – خواه مرد خواه زن – چنان کسانی داخل بهشت شوند، و کمترین ستمی بدانان نشود».
در این دو آیه خداوند ﻷ یکی از اساسیترین پایههای اسلام را بیان کرده است که ارزش وجودی اشخاص و پاداش و کیفر آنها هیچگونه ربطی به ادعاها و آرزوهای آنها ندارد، بلکه تنها بستگی به عمل و ایمان دارد، این اصلی است ثابت، سنتی است تغییر ناپذیر و قانونی است که تمام ملتها در برابر آن یکساناند.
لذا در آیهی نخست، خداوند میفرماید:
«جزا و پاداش و فضیلت و برتری، نه به آروزهای شما و نه به آرزوهای اهل کتاب است».
آنگاه اضافه میکند:
«هر کس که کاربدی بکند در برابر آن کیفر داده میشود و کسی را جز خدا یار و یاور خود نخواهد یافت».
و بلافاصله میفرماید:
«کسیکه اعمال شایسته انجام دهد و مؤمن باشد، خواه مرد و خواه زن، چنان کسانی داخل بهشت شوند و کمترین ستمی بدانان نشود».
و به این ترتیب خداوند ﻷ با تعبیری بسیار ساده به اصطلاح «آب پاک»، به روی دست همه ریخت و وابستگیهای ادعایی، خیالی، اجتماعی، نژادی و مانند آن را نسبت به یک مذهب به تنهایی، بیفایده میشمرد و اساس را ایمان به مبانی آن مکتب و عمل به برنامههای آن معرفی میکند.
در جایی دیگر، خداوند متعال، یک اصل کلی دیگر برای تمام مسلمانان بیان میکند و آن اینکه: آنهایی که شب و روز دم از عشق پروردگار یا عشق و محبت پیامبر ج و پیشوایان اسلام و مجاهدان راه خدا و صالحان و نیکان سلف میزنند، اما در عمل کمترین شباهتی به آنها ندارند، مدعیان دروغینی بیش نیستند.
آنها که سر تا پا آلودهی معصیت و گناهاند و با این حال قلب خود را مملو از عشق خدا، ایمان به او و عشق پیامبر ج و ایمان به او میدانند و یا عقیده دارند که ایمان و عشق و محبت تنها به قلب است و ارتباطی با عمل ندارد، از منطق اسلام به کلی بیگانهاند.
و راست گفت خداوند ﻷ آنجا که فرمود:
﴿قُلۡ إِن کُنتُمۡ تُحِبُّونَ ٱللَّهَ فَٱتَّبِعُونِی یُحۡبِبۡکُمُ ٱللَّهُ وَیَغۡفِرۡ لَکُمۡ ذُنُوبَکُمۡۚ وَٱللَّهُ غَفُورٞ رَّحِیمٞ٣١﴾ [آل عمران: 31].
«بگو: اگر خدا را دوست میدارید، از من پیروی کنید تا خدا شما را دوست بدارد و گناهتان را ببخشاید و خداوند آمرزنده و مهربان است».
در این آیه، خداوند ﻷ مفهوم ایمان و عشق واقعی را تبیین میکند و فرق آن را با ایمان و عشق کاذب و دروغین، روشن میسازد و میفرماید: که محبت و عشق و علاقه به پروردگار و «لا اله الا الله» تنها یک علاقهی قلبی ضعیف و یک اعتقاد خالی از هرگونه اثر و فایده نیست بلکه باید آثار آن در عمل و کردار انسان منعکس باشد.
کسی که مدعی ایمان و عشق به پروردگار و لا اله الا الله است، نخستین نشانهاش این است که از پیامبر ج و فرستادهی او و از اوامر و فرامین و تعالیم و آموزههای تابناک او پیروی کند و برای یک ایمان و عشق و محبت اساسی، حتماً آثار عملی دارد، حتماً دارندهی آن را با محبوب پیوند میدهد و در مسیر خواستهای او به تلاش و کوشش پرثمر وا میدارد.
و در حقیقت(بنا به گفتهی علامه ابن کثیر) این آیهی کریمه، حکمی است علیه کسانی که ادعای محبت و ایمان به خدا را دارند اما در عمل رهرو و پیرو طریقهی محمدی نیستند.
تعصی الا له
وأَنتَ تُظهِر حُبَّه |
|
هذا لَعَمرک
فی الفِعال بَدیع |
لو کان حبّک
صادقاً لا طعتَه |
|
ان الـمُحبَّ
لـمن یُحبّ مطیع |
«نافرمانی پروردگار میکنی و با این حال اظهار محبت و عشق به او مینمایی، قسم به جانم، این معاملهای عجیب و غریب است! اگر محبت تو صادقانه بود اطاعت فرمان او میکردی چرا کسیکه دیگری را دوست میدارد از فرمان او پیروی میکند».
و براستی اگر مسلمانان امروزی، همین دو اصل اساسی و محوری و کلیدی و بنیادین را در ابعاد مختلف زندگی خویش، اعم از فردی و اجتماعی، سیاسی و نظامی، فرهنگی و اقتصادی، دنیوی و اخروی، و مادی و معنوی، به اجرا دربیاورند، مشکلات و نابسامانیهای آنها حل میشود عقبماندگیها جبران میگردد و ضعفها و شکستها به پیروزی مبدل میشود و شر اشرار جهان از آنها قطع میگردد.
و براستی «لا اله الا الله» کلید بهشت است و اعمال نیک و صالح، دندانههای آن کلیداند.
44 - [43] وعن أبی هریرة قال: قال رسول الله ج: «إذا أحسن أحدکم إسلامه، فکل حسنة یعملها تکتب بعشر أمثالها إلى سبع مائة ضعف، وکل سیئة یعملها تکتب بمثلها حتی لقی الله». متفق علیه([9]).
44- (43) ابوهریره س گوید: پیامبر ج فرمود: «آنگاه که یکی از شما، اسلام خویش را نیک گرداند (و به حقیقت مسلمان شود و پایبند دستورات و اوامر شریعت و اوامر و فرامین خداوندی و تعالیم و آموزههای نبوی باشد) در برابر هر کار نیکی که انجام دهد، ده تا هفتصد برابر آن (البته به تفاوت نوع احسان و شرائط آن) اجر وپاداش برایش نوشته میشود و در مقابل، هر گناه و کار بدی که انجام دهد، تنها یک گناه برایش(در نامهی اعمال) نوشته میشود. و این قانون خداوندی، تا وقتی که وی از دنیا برود ادامه خواهد داشت (و در سرای آخرت، یا خداوند بنا به فضل و کرم خویش، آن گناه را میبخشد و یا بعد از چشاندن کیفر آن عمل، او را وارد بهشت میکند)».
[این حدیث را بخاری و مسلم روایت کردهاند].
شرح: از این حدیث چند نکته و پیام میتوان برداشت کرد:
1- رحمت و لطف بیکران خدای ﻷ:
یکی از نامهای خداوند ﻷ «رحمان و رحیم» است. براستی رحم و کرم و احسان و فیض او، گوشه گوشهی اطراف و اکناف جهان را پر کرده و ذره ذرهی دنیا از آن سیراب گشته و آنچه را که در دنیا و کائنات میبینیم و مشاهده مینماییم همه از آثار و نشانههای رحمت بیکران و بیپایان وی هستند. اگر رحمت آن، در دنیا نباشد، گویا در دنیا هیچ چیزی وجود ندارد بدین سبب است که ناامیدی و یأس از رحمتش جرم و گناه محسوب میشود. خداوند ﻷ، بزرگترین مجرمان و گهنکاران را نوید بخشش داده و مجرمان و نافرمانان را به نام «یا عبادی» (ای بندگانم) خوانده به آنها تسلی خاطر و نوید عفو و گذشت میدهد و میفرماید:
﴿قُلۡ یَٰعِبَادِیَ ٱلَّذِینَ أَسۡرَفُواْ عَلَىٰٓ أَنفُسِهِمۡ لَا تَقۡنَطُواْ مِن رَّحۡمَةِ ٱللَّهِۚ إِنَّ ٱللَّهَ یَغۡفِرُ ٱلذُّنُوبَ جَمِیعًاۚ إِنَّهُۥ هُوَ ٱلۡغَفُورُ ٱلرَّحِیمُ٥٣﴾ [الزمر: 53].
«بگو: ای بندگانم! ای آنان که در معاصی زیادهروی هم کردهاید، از لطف و مرحمت خدا مأیوس و ناامید نگردید، قطعاً خداوند همهی گناهان را میآمرزد، چرا که او بسیار آمرزگار و بس مهربان است».
از جانب بندگان، هیچ قید و شرطی بر خداوند عاید نشده و نیست، اما خداوند از طرف خود، بر خود رحم و کرمکردن را فرض و واجب گردانیده ﴿کَتَبَ عَلَىٰ نَفۡسِهِ ٱلرَّحۡمَةَ﴾ [الأنعام: 12]. وبا وجودی که میتواند، مجرمین را عذاب دهد، و بر گهنکاران عذاب بفرستد و سیاهکاران و بدکاران را به کیفر اعمالشان برساند. ولی باز هم آنها را زیر چتر کرم و مرحمت خویش میگیرد و به بندهی خاص خودش، میفرماید که به بندگان من سلام و پیام عفو مرا برسان و به آنها که دَر رحمت من برای همیشه برای آنها باز است و پذیرای آنها میباشد:
﴿وَإِذَا جَآءَکَ ٱلَّذِینَ یُؤۡمِنُونَ بَِٔایَٰتِنَا فَقُلۡ سَلَٰمٌ عَلَیۡکُمۡۖ کَتَبَ رَبُّکُمۡ عَلَىٰ نَفۡسِهِ ٱلرَّحۡمَةَ أَنَّهُۥ مَنۡ عَمِلَ مِنکُمۡ سُوٓءَۢا بِجَهَٰلَةٖ ثُمَّ تَابَ مِنۢ بَعۡدِهِۦ وَأَصۡلَحَ فَأَنَّهُۥ غَفُورٞ رَّحِیمٞ٥٤﴾ [الأنعام: 54].
«هرگاه مؤمنان به آیات ما، به پیش تو آمدند، بدیشان بگو: درودتان باد، شما را مژده باد که خداوند از روی لطف بر خویشتن رحمت واجب نموده است، که هرکس از شما از روی نادانی، دچار لغزشی شد ولی بعد از آن توبه کرد و اصلاح کرد خداوند عذر تقصیر او را میپذیرد چرا که او آمرزگار و مهربان است».
و این هم از الطاف بیکران کرم و احسان نامحدودش است که در مقابل یک نیکی ده تا هفتصد برابر، اجر و پاداش عنایت کند، و در مقابلش، در برابر هر بدی و گناه تنها یک گناه به نامهی اعمال شخص مسلمان بنویسد و آن را هم اگر بخواهد میبخشد و براستی از کسیکه دریای لطفش بیکران و شعاع فیضش نامحدود است، جز این انتظاری نمیتوان داشت و از کسیکه «رحمتش بر غضبش پیشی گرفته، و بندگان را برای رحمت آفریده نه برای خشم و عذاب، غیر از این چشمداشتی نیست چه خداوند رحیم و مهربانی و چه پروردگار پرمهر و محبتی.
2- ده تا هفتصد برابر در مقابل یک کار نیک»: در برخی از روایات اسلامی چنین آمده که خداوند در برابر یک کار نیک «ده برابر» پاداش میدهد. در حالی که در آیات و روایات دیگری آمده است که یک کار نیک، پاداشی هفتصد برابر و حتی بیشتر از آن دارد، لذا از این امر دانسته میشود که خداوند ﻷ بر حسب اخلاص افراد مسلمان و صداقت و اعتقاد آنها به چیزی که انجام میدهند و بر حسب تفاوت انواع احسان و کارهای نیک و بر حسب شرایط آنها و بر حسب کمیت و کیفیت کارهای نیک از ده تا هفتصد برابر پاداش و نیکی میدهد. حتی در آیهای وارد شده که:
﴿مَّثَلُ ٱلَّذِینَ یُنفِقُونَ أَمۡوَٰلَهُمۡ فِی سَبِیلِ ٱللَّهِ کَمَثَلِ حَبَّةٍ أَنۢبَتَتۡ سَبۡعَ سَنَابِلَ فِی کُلِّ سُنۢبُلَةٖ مِّاْئَةُ حَبَّةٖۗ وَٱللَّهُ یُضَٰعِفُ لِمَن یَشَآءُ﴾ [البقرة: 261].
«مثل کسانیکه دارائی خود را در راه خدا صرف میکنند، همانند دانهای است که هفت خوشه برآرد و در هر خوشه صد دانه باشد، و خداوند برای هرکه بخواهد آن را چندین برابر نی گرداند».
خداوند در آخر این آیه میفرماید: ﴿وَٱللَّهُ یُضَٰعِفُ لِمَن یَشَآءُ﴾ یعنی خداوند برای هرکه بخواهد، بر هفتصد برابر هم میافزاید، زیرا بخشش خدای ﻷ را، حَد و حصری نیست، از آن رو که فضلش وسیع و فراگیر بوده و با فضل و احسان مخلوقش غیر قابل مقایسه است و او داناست که چه کسی مستحق این افزونبخشی است و چه کسی مستحق آن نمیباشد.
3- البته باید دانست که زمانی خداوند متعال، در مقابل هر کار نیک، ده تا هفتصد پاداش و مزد و در مقابل هر کار بد، کیفری مانند آن برایش مینویسد که فرد مسلمان به «إذا احدکم أَحسنَ اسلامه» جامهی عمل بپوشاند و به حقیقت و به معنای واقعی کلمه، مسلمان شود و از روی صداقت و اخلاص و اعتقاد و عمل به وحدانیت و یگانی خدا و رسالت پیامبر ج اقرار کند و پیوسته پایبند دستورات و احکام دینی و اوامر و فرامین خداوندی و تعالیم و آموزههای تعالیبخش و سعادتآفرین نبوی باشد و ظاهر و باطن و قلب و فکر خویش را به تعالیم اسلامی و فرمانبرداری و اطاعت از خداوند متعال، مزین و آراسته کرده باشد. در این صورت است که خداوند ﻷ در مقابل هر نیکی ده تا هفتصد برابر نیکی و حتی بیش از آن به او عنایت میکند و در مقابل هر کار بد و زشت، کیفری مانند آن برایش مینویسد و حتی اگر بخواهد آن را نیز میبخشد.
45 - [44] وعن أبی أمامة، أن رجلاً سأل رسول الله ج: ما الإیمان؟ قال: «إذا سرتک حسنتک، وساءتک سیئتک؛ فأنت مؤمن". قال: یا رسول الله! فما الإثم؟ قال: " إذا حاک فی نفسک شیء فدعه» رواه أحمد([10]).
45- (44) ابو امامه س گوید: «مردی از پیامبر ج پرسید: ایمان چیست؟ پیامبر ج فرمود: هنگامیکه انجام کار نیک، شادمانت ساخت و انجام کار ناشایسته ناراحتت نمود، تو بهراستی قانونگرا و با ایمان هستی.
دو مرتبه آن مرد پرسید: گناه چیست؟ پیامبر ج در پاسخ فرمود: هنگامی که چیزی به دلت ناخوشایند افتاد، آن را رها کن (چرا که همان کار ناخوشایند، گناه است)».
[این حدیث را احمد روایت کرده است].
شرح: «اذا سرتک حسنتک وساءتک سیئتک...»:
در این بخش از حدیث، پیامبر ج با تعبیری بسیار زیبا و با بلاغت و فصاحتی وصف ناپذیر، و با جملاتی بسیار دقیق و شیوا و با واژههایی بس جذاب و دلانگیز، نشانههای بارز، برجسته و شامخ انسان مسلمان را، به تصویر میکشد و میفرماید: مؤمن واقعی و راستین کسی است که انجام کار نیک شادمانش سازد و انجام کار بد و ناشایست، ناراحتش کند.
آری، انسان مسلمان، هرگاه که کار نیکی از او سر میزند، خوشحال و خرسند از این است که به امری از اوامر و فرامین خدا چنگ زده و کاری کرده که موجب خرسندی و رضایت پروردگار جهانیان شده است و کاری را انجام داده که با آن با نفس اماره و شیطان بدکاره و خواهشات ناروای نفسانی و غرائز طغیانگر حیوانی به مبارزه برخاسنه و آنها را از خویشتن مأیوس و ناامید کرده است. و در حقیقت این چنین عملی، یکی از نتیجهها و ثمرههای مفید و ارزندهی ایمان است وهرگاه که مرتکب کار منکر و خلاف شرع میشود، زمین و آسمان با همه فراخیشان بر او تنگ میگردد و از خود به تنگ میآید و به سبب وحشت و دهشت گناه و معصیت و نافرمانی خدای ﻷ و اندوه زیاد، سخت تنگدل میشود و به خوبی میداند که هرگز هیچ پناهی و مأوایی از خدای سبحان جز بهسوی او ندارد، بنابراین عاجزانه و با خوف و ترس، با خدای خویش چنین راز و نیاز میکند و میگوید:
«بار خدایا! آن هنگام که تو را معصیت و نافرمانی کردم، و از فرمان تو سرپیچی نمودم و از اوامر و فرامین تو تجاوز و تخطی کردم، نه از این جهت بود که خداوندیت را انکار نمایم ونه بدین خاطر که امر تو را خفیف و سبک شمارم و نه از این نظر که بخواهم خود را در معرض مجازات تو قرار دهم و نه این که وعدهی کیفر تو را سبک بشمارم، بلکه خطایی بود که از روی جهالت ونادانی و بیخردی و سبکسری از من سر زد، نفس اماره، حق را بر من مشتبه کرد و هوا و هوس بر من چیره شد و شیطان ملعون و پلید مرا وسوسه کرد. خدایا از کردهی خویش پشیمانم و از تو میخواهم که مرا ببخشی، چرا که تو تنها پناه و مأوای منی، ای مهربانترین مهربانان، تو خدای منی، مرا به که میسپاری؟ پروردگارا! اگر بر من خشم نگرفته باشی، باکی ندارم، پناه میبرم به نور جمال تو که هر تاریکی و ظلمتی از برابر آن رخت بر میبندد و هر کار دنیا و آخرت را اصلاح میکند، از این که خشم تو، بر من فرود آید، یا ناخشنودی تو شامل حال من گردد، هرچه خواهی مرا عتاب کن، تا سرانجام از من خشنودی گردی».
آری! انسان مؤمنی که ایمانش به این درجه رسیده باشد و روح و شعور ایمان او زنده و متحرک باشد، با انجام کار نیک خویش، شادمان میگردد و با انجام کار بد، از اینرو به آن رو میشود و مضطرب و پریشان و حیران و ویلان و افتان و خیزان و گریان و نالان دست بهسوی پروردگار خویش بلند میکند و از او میخواهد تا او را ببخشد و مورد عفو و بخشش و رحمت و لطف بیکران خویش قرار دهد و او را به زیر چتر غفران و گذشت و لطف و مرحمت خویش جای دهد.
«و اذا حاک فی نفسک شیء فدعه»:
در بخش دوم حدیث، پیامبر ج گناه را چنین تعریف میکند:«چیزی که بر دل، تردد و خطور نماید و نفس انسان نسبت به انجام آن آسوده و خرسند نباشد، آن گناه است».
پس هر گاه انسان مسلمان، خواست کاری بکند، اگر از انجام آن دلنگران و مضطرب و متردد و دو دل بود، آن را انجام ندهد، بلکه بر انسان مسلمان لازم است که هرگاه خواست کاری را انجام دهد، وجدان، عقل و خرد و ایمان و یقین خویش را داور قرار دهد و به سرانجام آن کار فکر کند و با علماء و دانشوران و فرهیختگان و بزرگان دینی، دربارهی آن مشوره کند و خودسرانه، دست به کاری نزند، چرا که در مسیر راهی که انسان بهسوی پیروزیها میرود، همیشه پرتگاهها و بیراهههایی وجود دارد که اگر آنها را به خوبی نبیند و نشناسد، و پرهیز نکند، چنان سقوطی کندکه اثری از او باقی نمیماند.
در این راه، مهمترین مسئله شناخت حق و باطل، شناحت نیک وبد، شناخت دوست و دشمن، شناخت مفید و زیانبخش و شناخت عوامل سعادت و یا بدبختی است.
اگر براستی انسان این حقایق را به خوبی شناسد، رسیدن به مقصد برای او آسان است. مشکل این است که در بسیاری از اینگونه موارد، انسان گرفتار اشتباه میشود. باطل را به جای حق میپندارد و دشمن را به جای دوست انتخاب میکند و بیراهه را جادهی صاف و مستقیم تصور میکند. در اینجا دید و درک نیرومند و نورانیت و روشنبینی فوقالعادهای لازم است و این دید و درک نیرومند نیز محصول و ثمرهی درخت تنومند تقوا و خداترسی است.
انسانی که تقوا را برگزیند، تشخیص حق از باطل، گناه از طاعت، و نیک از بد، برایش آسان میشود چرا که نیروی عقل و خرد انسان با وجودی که برای درک حقایق آماده است ولی پردههایی از حرص، طمع، شهوت، خودبینی، حسد و عشقهای افراطی به مال، همسر، فرزند، جاه و مقام، مال و منال، همچون دود سیاهی در مقابل دیدهی عقل آشکار میگردد و به مانند غبار غلیظی فضای اطراف او را میپوشاند و پیداست که در چنین محیط تاریکی، انسان چهرهی حق و باطل را نمیتواند بنگرد.
اما اگر با آب تقوا، این غبار زودوده شود و این دود سیاه و تاریک از میان برود دیدن چهرهی حق آسان و ساده میشود و قلب آدمی نیز همچون آیینه است و وجود هستی پروردگار همچون آفتاب عالمتاب، اگر این آیینه را زنگار هوا و هوس، تیره و تار کند، نوری در آن منعکس نخواهد شد اما هنگامی که در پرتو تقوا و پرهیزگاری صیقل داده شود، و زنگارها از میان برود، نور خیرهکنندهی آن آفتاب پر فروغ، در آن منعکس میگردد و همه جا را روشن میسازد.
بنابراین اگر انسان مسلمان، تقوا و پرهیزگاری را به کار بندد، بدون شک، بدون هیچ مشکلی حق را از باطل، نیک را از بد، دوست را از دشمن، مفید را از زیانبخش، سعادت را از بدبختی، گناه و معصیت را از اطاعات و فرمانبرداری، تشخیص میدهد و براحتی میتواند گناه را بشناسد و از آن دست بکشد و براستی که غیر از پیشهکردن تقوای الهی نمیتوان در جوامع امروزی که بر محور هوا و هوس میگردد و تمییز حق از باطل و خوب از بد، برای غالب مردم بسیار مشکل شده است گناه را شناخت و از آن کناره گرفت.
و بر تمام مسلمانان لازم است که در راستای این مهم،تقوا و پرهیزگاری الهی را سرلوحهی تمام برنامههای زندگی خویش قرار دهند، چرا که بیتقوایی، در حقیقت سرچشمهی تمام فقدانهای تشخیص و یا سوء تشخیص است.
46 - [45] عن عمرو بن عبسة قال: «أتیت رسول الله ج فقلت: یا رسول الله! من معک على هذا الأمر؟ قال: "حر وعبد" قلت: ما الإسلام؟ قال: "طیب الکلام، وإطعام الطعام" قلت: ما الإیمان؟ قال: "الصبر والسماحة" قال: قلت: أی الإسلام أفضل؟ قال: "من سلم المسلمون من لسانه ویده" قلت: أی الإیمان أفضل؟ قال: "خلقٌ حسنٌ "قال: قلت: أی الصلاة أفضل؟ قال:" طول القنوت "قال: قلت: أی الهجرة أفضل؟ قال:" أن تهجر ما کره ربک "قال: فقلت: أی الجهاد أفضل؟ قال:" من عقر جواده وأهریق دمه "قال: قلت: أی الساعات أفضل؟ قال:" جوف اللیل الآخر». رواه أحمد([11]).
46- (45) عمرو بن عبسه س گوید: «به نزد پیامبر ج آمدم و گفتم: ای رسول خداج! چه کسی بر آئین اسلام با تو موافق، و از زمرهی پیروان و رهروان تواست؟ پیامبر ج در پاسخ فرمود: هر فرد آزاد و بردهای. دو مرتبه گفتم: اسلام چیست؟ فرمود: اسلام (راستین) عبارت است از گفتن سخن نیک و پسندیده و طعام دادن به گرسنگان و بینوایان. پرسیدم: ایمان چیست؟ فرمود: ایمان راستین، عبارت است از بردباری و شکیبایی و بخشش و جوانمردی.
پرسیدم: کدامیک از اخلاق و خصلتهای اسلام، بهتر و برتر است؟ فرمود: کسیکه مسلمانان از زبان و دست او در امان باشند و احساس خطر نکنند.
گفتم: کدامیک از خصلتها و اخلاق ایمان بهتر و برتر است؟ فرمود: اخلاق نیکو و پسندیده. گفتم: کدام نماز بهتر و برتر است؟ (و از ثواب و پاداش بیشتری برخوردار است؟) فرمود: نمازی که از خشوع و خضوع بیشتری برخوردار باشد.
گفتم: کدام هجرت بهتر و برتر است؟ فرمود: هجرت(راستین) عبارت است از اینکه از هر چیری که خداوند متعال خوشش نمیآید، دوری گزینی و آن را (محض رضای خدا و راه فرمانبرداری از او) ترک کنی. گفتم: کدام جهاد بهتر و برتر است؟ فرمود: کسیکه اسبش(در راه خدا و در راه مبارزه از کیان اسلام و مسلمین) کشته شد و خون خودش نیز ریخته گردد(یعنی کسیکه با جان و مال، در راه خدا، و در راه دفاع و حمایت از کیان اسلام و مسلمین و قرآن و سنت، با دشمنان و بدخواهان، جنگ و پیکار کند چنین جهادی در نزد خدا، بهترین و برترین جهاد بر شمرده میشود).گفتم: ای رسولخدا ج! کدام وقت (برای طاعت وعبادت و راز و نیاز) بهتر و برتر است؟ فرمود: حصهی آخر شب(بهترین وقت برای راز و نیاز و طاعت و بندگی کردن خداوند سبحان است)».
[این حدیث را احمد روایت کرده است].
شرح: «من معک علی هذا الامر؟ قال:حر وعبد»: بنا به فرمودهی قرآن، حضرت محمد ج پیامبر خدا بهسوی همه مردم بدون هیچ استثنا و تبعیضی است، بنابراین رسولخدا ج به سوی همهی بشریت و فراتر از آن بهسوی کافهی انس و جن فرستاده شدهاند، نه چون غیرشان از پیامبران که مخصوصاً بهسوی قوم خود برانیگخته میشدند پس آشکارترین مزیت رسالت اسلام این است که این رسالت عام و فراگیر و ابدی و تحریفناپذیر و لایتغیر است.
آیات زیادی بر اصل عمومیت رسالت نبوی ج تأکید گذاشتهاند. چون:
﴿قُلۡ یَٰٓأَیُّهَا ٱلنَّاسُ إِنِّی رَسُولُ ٱللَّهِ إِلَیۡکُمۡ جَمِیعًا ٱلَّذِی لَهُۥ مُلۡکُ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِۖ لَآ إِلَٰهَ إِلَّا هُوَ یُحۡیِۦ وَیُمِیتُۖ فََٔامِنُواْ بِٱللَّهِ وَرَسُولِهِ ٱلنَّبِیِّ ٱلۡأُمِّیِّ ٱلَّذِی یُؤۡمِنُ بِٱللَّهِ وَکَلِمَٰتِهِۦ وَٱتَّبِعُوهُ لَعَلَّکُمۡ تَهۡتَدُونَ١٥٨﴾ [الأعراف: 158].
«(ای پیغمبر!) بگو: ای مردم! من فرستادهی خدا به سوی جملگی شما (اعم از عرب و عجم و سیاه و سفید و زرد و سرخ) هستم. خدایی که ملک آسمانها و زمین از آن او است. جز او معبودی نیست. او است که میمیراند و زنده میگرداند. پس ایمان بیاورید به خدا و فرستادهاش، آن پیغمبر درسنخوانده ای که ایمان به خدا و به سخنهایش دارد. از او پیروی کنید تا هدایت یابید».
﴿تَبَارَکَ ٱلَّذِی نَزَّلَ ٱلۡفُرۡقَانَ عَلَىٰ عَبۡدِهِۦ لِیَکُونَ لِلۡعَٰلَمِینَ نَذِیرًا١﴾ [الفرقان: 1].
«والا مقام و جاوید کسی است که قرآن، (یعنی جداسازندهی حق از باطل)را بر بندهی خود (محمد) نازل کرده است، تا اینکه جهانیان را (بدان) بیم دهد(و آن را به گوش ایشان برساند)».
﴿وَمَآ أَرۡسَلۡنَٰکَ إِلَّا کَآفَّةٗ لِّلنَّاسِ بَشِیرٗا وَنَذِیرٗا وَلَٰکِنَّ أَکۡثَرَ ٱلنَّاسِ لَا یَعۡلَمُونَ٢٨﴾ [سبأ: 28].
«ما تو را برای جملگی مردمان فرستادهایم تا مژده رسان(مؤمنان به سعادت ابدی) و بیمدهنده(کافران به شقاوت سرمدی) باشی، و لیکن اکثر مردم، (از این معنی) بیخبرند(و همگانیبودن نبوت تو را باور نمیدارند)».
و این آیات قرآن خطابی عام برای همه مردم است اعم از سرخ و سیاه، عجم و عرب، آزاد و برده، زن و مرد، بزرگ و کوچک، انس و جن و پیر و جوان.
به همین خاطر وقتی «عمروبن عبسه» از پیامبر ج پرسید: چه کسی بر آئین اسلام با تو موافق و پیرو تو است؟ پیامبر ج در جواب فرمود: تمام مردم، اعم از برده و غلام و اشخاص آزاد. و چنانچه در تواریخ میخوانیم، نخستین گروهی که دعوت پیامبران را لبیک میگفتند: همان گروه محروم، حقیر، کم درآمد و برده وغلام بودند که در نظر مستکبران که مقیاس شخصیت را تنها زر و زور میدانستند افراد پست و حقیر به شمار میآمدند.
از زمرهی افراد آزاد سرشناس و سابقین اولین، میتوان این افراد را نام برد:
«خدیجه بنت خویلد ـ ل ـ، همسر پیامبر اکرم ج»، «پسر عموی ایشان، علی بن ابی طالب س»، دوست صمیمی ایشان، ابوبکر صدیق س» که در نخستین روز دعوت اسلام آوردند. بعد از این سه نفر میتوان «عثمان بن عفان س»، «زبیر بن عوام س» «عبدالرحمن بن عوف س»، «سعدبن ابی وقاص س» «طلحه بن عبید اللهس»، را نام برد، این هشت نفر، نخستین پیشتازان و پیشقراولان مسلمیناند، که در اسلام آوردن از همگان سبقت گرفتند.
از پس این گروه این افراد را نام برد، «ابو عبیده عامر بن جراح س» مشهور به امین هذه الامه، «ابو سلمة بن عبدالاسد مخزومی س»، همسرش، ام سلمه ـ ل ـ و «ارقم بن ابی الارقم مخزومی س»، «عثمان ابن مظعون س»، «سعیدبن زید عدوی س»، «همسرش ـ ل ـ، فاطمه بنت خطاب ـ ل ـ» خواهر عمر بن الخطاب س»، خباب بن ارت س» «جعفر بن ابی طالب س» همسرش اسماء بنت عمیس ـ ل ـ «خالد بن سعیدبن عاص س» همسرش، امینه بنت خلف ـ ل ـ «برادرش» عمرو بن سعیدبن عاص س» «حاطب بن حارث جُحمی س» همسرش «فاطمه بنت مجلل ـ ل ـ، برادرش» خطاب بن حارث س همسر برادرش فکیهه بنت یسار ـ ل ـ برادرش «معمر بن حارث مطلب بن ازهر زهری س»، همسرش «رمله بنت ابی عوف ـل ـ»، «نعیم بن عبدالله بن نحام عدوی س» اینان همگی از تیرهها و طایفههای مختلف قبیلهی قریش بودند. دیگر سابقین اولین که از غیر قریش در اسلامآوردن پیشتاز بودند، عبارتند از:
«عبدالله بن مسعود س»، «مسعود بن ربیعه س» عبدالله بن جحش س، برادرش «ابو احمد بن جحش س» «ام الفضل لبابه کبری بنت حارث هلالیه ـ ل ـ همسر عباس بن عبدالمطلب س و اسماء بنت ابی بکر ـ ل ـ».
این نامبردگان تنها کسانی از افراد آزاد هستند که با عنوان سابقین اولین شهرت یافتهاند. و از غلامان و بردهها که از زمرهی سابقین اولین هستند میتوان به:
«زیدبن حارثه س» بردهی آزاده شدهی پیامبر ج «بلال بن رباح حبشی س»، «صهیب بن سنان رومی س»، «عامربن فهیره س» و از بانوان به «ام ایمن ـ ل ـ»، «برکه حبشیه ـ ل ـ» اشاره کرد.
تمام اینها، تنها کسانی هستند که با عنوان سابقین اولین و مسلمانان پیشتار و پیشتازان و پیشقراولان مسلمین شهرت یافتهاند و مصادیقی بارز و شاخص در «حُر و عبد» هستند.
«ای الصلواة افضل؟ قال: طول القنوت»:
در شرع مقدس اسلام، قنوت دارای چندین معناست:
1- پیروی و اطاعت کردن
2- خضوع و خشوع و تواضع
3- سکوت
4- قیام
5- قرائت
6- ذکر خدا در حال قیام همراه با خشوع و خضوع
اگر به معنای قیام بنگریم این حدیث مطابق مذهب امام ابوحنیفه است که میفرماید: درازی قیام از درازی سجده در نماز بهتر است.
و البته میشود بین تمام این اقوال چنین جمع کرد که مفهوم حدیث پیامبر ج این است که: ای مؤمنان در نمازهایتان به خشوع و خضوع و تواضع و فروتنی تمام بایستید و در هنگام ادای نماز، خیال خانهی دل و ذهنتان را از همهی مشاغل دنیا ـ که قلب را از حضور باز میدارد ـ خالی کنید و فقط به ذکر و یاد خدای ﻷ مشغول باشید نه به غیر آن از افکار و اذکار دیگر و به جز آیات قرآنی و دعا و مناجات باحق، بر طبق آنچه که شرع مقدس در نمازها برنامهریزی نموده است سخن دیگری در نماز نگوئید.
اما به طور کلی معنای راجحتر به نظر حقیر، همان خضوع و خشوع در نماز است یعنی بهترین و برترین نماز از نظر کیفیت همان نمازی است که از نظر خضوع و خشوع به حد اعلا رسیده باشد.
چنانکه وقتی خداوند ﻷ اوصاف و ویژگیهای مؤمنان را بر میشمارد و آنان را میستاید.
قبل از هر چیز، انگشت روی نماز میگذارد و میفرماید:
﴿قَدۡ أَفۡلَحَ ٱلۡمُؤۡمِنُونَ١ ٱلَّذِینَ هُمۡ فِی صَلَاتِهِمۡ خَٰشِعُونَ٢﴾ [المؤمنون: 1-2].
«مسلماً مؤمنان پیروز و رستگارند کسانیاند که در نمازشان خشوع و خضوع دارند».
در اینجا خداوند متعال «اقامهی صلوة» یا الفاظ و واژههایی دیگر را نشانهی مؤمنان نمیشمارد بلکه خضوع و خشوع در نماز را از ویژگیهای آنان میشمرد و به این طرف اشاره میکند که نماز آنها الفاظ و حرکاتی بیروح و فاقد معنا نیست بلکه به هنگام نماز آنچنان حالت توجه به پروردگار در آنها پیدا میشود که از غیر او جدا میگردند و به او میپیوندند و چنان غرق حالت تفکر و حضور و راز و نیاز با پروردگار میشوند که بر تمام ذرات وجودشان اثر میگذارد، خود را ذرهای میبیند در برابر وجود بیپایان و قطرهای در برابر اقیانوسی بیکران. لحظات چنین نمازی، هرکدام برای او درسی است از خودسازی و تربیت انسانی و وسیلهای است برای تهذیب روح وجان.
و مسلمانان باید بدانند که نماز تنها در صورتی باعث آمرزش گناهان و پاکشدن از پلیدیها میگردد که انسان مسلمان آن را با شروط و ارکان و آداب و حدودی که دارد، به طور کامل انجام دهد، چنانکه میدانیم با طمأنیه و تأنی خواندن سورهها و با طمأنیه انجامدادن رکوعها و سجدهها یکی از واجبات نماز است و خوببودن و مقبولشدن نماز به همین چیزها وابسته است.
و باید دانست که([12]) خشوع و خضوع بر دو قسم است: 1ـ خشوع جسمانی 2ـ خشوع قلبی.
خشوع جسمانی عبارت است از اینکه اندامهای بدن از حرکت بازایستد، انسان به وسیلهی بازی با اندام غافل نماند و روباهآسا به این طرف و آن طرف نگاه نکند و همچون خروس نوک نزند خیلی تند و سریع به رکوع و سجده نپردازد، بلکه همانگونه که خداوند ﻷ تشریع فرموده است نماز آن را با تمامی ارکان و حد و حدودش ادا نماید، حال همانطور که نماز، نیاز به خشوع بدنی و جسمانی دارد، به خشوع قلبی و روحانی نیاز دارد.
خشوع قلبی به معنای حضور عظمت خداوند در قلب انسان است و آن حاصل نمیشود جز اینکه با تأمل و دقت در آن آیات قرآنی که در نماز تلاوت میشوند ویادآوری قیامت و یادآوری اینکه شخص نمازگزار در پیشگاه خداوند ﻷ قرار دارد.
خداوند ﻷ از شخص نمازگزار رویگردان نمیشود بلکه خواستههایش را اجابت میکند بنابراین لازم است مسلمان نمازگزار توجه داشته باشد که در نماز با خداوند متعال به گفتگو میپردازد و باید در هر حرکتی از حرکات نماز، و در هر وقتی از اوقات آن و در هر رکنی از ارکان آن، حضور قلب داشته باشد. از اینرو، نمازگزارانی که تمامی هم و قصد آنان این باشد که از نماز فارغ شوند و از آن رهایی یابند و آن را بار سنگینی بر دوش خود احساس کنند، اینگونه نمازخواندن مورد قبول درگاه خداوند متعال نخواهد بود، و این چنین نمازی، سیاه و تاریک بهسوی آسمان بالا میرود و به نمازگزار گفته میشود: «ضیعک الله کمـا ضیعتنی» خداوند تو را تباه گرداند، همانگونه که تو مرا تباه گردانیدی. ولی نماز دارای خشوع و ارکان کامل که آهسته و با تواضع و حضور قلب ادا شده باشد مفید و نورانی به آسمان عروج مینماید و به صاحبش میگوید:
«حفظک الله کمـا حفظتنی». «خداوند تو را محفوظ دارد، همانطور که مرا محفوظ داشتی».
پس بهترین و برترین نماز از نظر کیفیت، همان نمازی است که دارای خشوع و خضوع بیشتری باشد.
«ای الساعات افضل؟ قال: جوف الیل الاخر»:
در حقیقت شب زندهداری و سحرخیزی، نزدیکترین و آشناترین راه واصلان به حق و مشتاقان وصال دوست میباشد.آنان که به این حقیقت پی بردهاند، همچون دیوانگان شب را با روز و روز را با شب پیوسته و خواب راحت را چنان فراموش نمودهاند که بزرگترین استراحت آنان همان حالت نیایش در تاریکیهای شب بوده است و تمام روز را لحظه شماری کردهاند تا لحظات خلوت با دوست فرا رسد و با بلندکردن دستهای نیاز به بارگاه خالق بینیاز و بستن دستهای بندگی در محضر پروردگار جهانیان قلب خود را آرامش بخشند.
و براستی نمازشب، یک عبادت بزرگ روحانی و معنوی و تربیتی و اصلاحی است چرا که غوغای زندگی روزانه، از جهات مختلف، توجه انسان را به خود جلب میکند و فکر آدمی را به وادیهای گوناگون میکشاند به طوری که جمعیت خاطر و حضور قلب کامل در آن بسیار مشکل است اما در دل شب و به هنگام سحر، و فرونشستن غوغای زندگی مادی و ماشینی و آرامش روح و جسم انسان در پرتو مقداری خواب، حالت توجه و نشاط خاصی به انسان دست میدهد که کم نظیر و یا در حقیقت بینظیر است.
آری، در محیط آرام و به دور از هرگونه ریا و تظاهر و خودنمایی و توأم با حضور قلب، حالت توجهی به انسان دست میدهد که فوقالعاده روح پرور و تکاملآفرین است.
به همین دلیل دوستان خدا، همیشه از عبادتهای آخر شب برای تصفیهی روح، حیات قلب، تقویت اراده و تکمیل اخلاص و صداقت، نیرو میگرفتهاند.
در جایی خداوند متعال به بیان صفات برجستهی مؤمنان راستین میپردازد و اصول عقیدتی و برنامههای عملی آنها را به طور فشرده ضمن دو آیه با ذکر هشت صفت بیان میدارد که یکی از آنها این است:
﴿تَتَجَافَىٰ جُنُوبُهُمۡ عَنِ ٱلۡمَضَاجِعِ یَدۡعُونَ رَبَّهُمۡ خَوۡفٗا وَطَمَعٗا﴾ [السجدة: 16].
«پهلوهایشان از بستر به دور میشود (و خواب شیرین را ترک گفته و به عبادت پروردگارشان میپردازند و) پروردگار خود را با بیم و امید به فریاد میخوانند».
آری! مؤمنان راستین، به هنگامی که چشم غافلان در خواب است، مقداری از شب را بیدار میشوند و در آن هنگام که برنامههای عادی زندگی تعطیل است و شواغل فکری به حداقل میرسد و آرامش و خاموشی، همه جا را گرفته و خطر آلودگی عبادت به ریا و تظاهر کمتر وجود دارد و خلاصه بهترین شرایط حضور قلب فراهم است با تمام وجودشان رو به درگاه معبود میآورند و سر بر آستان معشوق میسایند وآنچه در دل دارند با او در میان میگذارند و با یاد او پیوسته زندهاند و پیمانهی قلب خویش را از مهر او لبریز و سرشار دارند.
مؤمنان راستین، خواب خوش را بر خود حرام کرده و به خوشتر از آن، که ذکر خدا و قیام و سجود در پیشگاه با عظمت اوست میپردازند. پاسی از شب را به مناجات و راز و نیاز با محبوب میگذرانند و قلب و جان خود را با یاد و نام او روشن میکنند.
و پیامبر ج نیز از این جهت، بهترین اوقات را برای عبادت و بندگی، حصهی آخر شب معرفی میکند چرا که در آن حصه از شب، چشم غافلان در خواب است و تمام برنامههای عادی زندگی تعطیل است شواغل فکری به حداقل میرسد و آرامش و خاموشی همه جا را فرا میگیرد و خطر آلودگی عبادت به ریا و تظاهر کمتر وجود دارد و بهترین شرایط حضور قلب و مناجات با خدا فراهم میگردد.
47 - [46] وعن معاذ بن جبل، قال: سمعت رسول الله ج یقول: «من لقی الله لا یشرک به شیئا، ویصلی الخمس، ویصوم رمضان، غفر له". قلت: أفلا أبشرهم یا رسول الله؟ قال:" دعهم یعملوا». رواه أحمد([13]).
47- (46) معاذبن جبل س گوید: از پیامبر ج شنیدم که فرمود: «هرکس (در روز قیامت) با خداوند متعال چنان ملاقات نماید که(در دنیا) با او چیزی یا کسی را شریک و انباز قرار نداده باشد و به وحدانیت و یگانگی او اقرار کرده باشد و نمازهای پنچگانه را به پای دارد و ماه رمضان را روزهدار باشد، گناهان(صغیرهی) او بخشیده میشوند.
معاذ س میگوید: به پیامبر ج گفتم: ای رسولخدا! آیا این مژده را به مردم بدهم (تا از شنیدن آن خوشحال شوند؟) پیامبر ج فرمود: (خیر، این مژده را به آنان مده چون با اتکا و اعتماد بر این مژده سست و ضعیف میشوند و از انجام کارهای خیر و مفید کوتاهی مینمایند، پس) آنها را به حال خودشان واگذار تا به انجام کارهای خیر و مفید بپردازند».
[این حدیث را احمد روایت کرده است].
شرح: در این حدیث، زکات و حقوق مالی واجب و حج که هر کدام از آنها یکی از ارکان مهم و اساسی و محوری و بنیادین اسلام به شمار میآیند بیان نشده است و علتش را میتوان در دو امر خلاصه کرد.
1- ممکن است که ایراد این حدیث پیش از فرضشدن زکات و حج باشد، چرا که زکات، بنا به قولی بعد از فرض شدن روزه رمضان سال دوم هجری فرض شد. و حج نیز بنا به اقوال مشهور در سال هشتم و یا نهم هجری فرض شده است([14]).
2- و نیز ممکن است که راوی حدیث، این روایت را مختصر کرده باشد. و فقط به ذکر پارهای از مسائل اصول و محوری دین پرداخته باشد و از بیان برخی دیگر چشمپوشی کرده باشد.
«غفر له»: (گناهانش بخشیده میشوند) اکثر علما و دانشمندان اسلامی معتقدند که مراد از این جمله بخشیدهشدن گناهان صغیره است چرا که گناهان کبیره بدون توبه بخشیده نمیشوند و هر جایی که به همراه انجامدادن اینگونه اعمال ذکر مغفرت گناهان آمده، منظور از آن فقط بخشوده شدن گناهان صغیره است و از بعضی روایات نیز این نظریه تأئید میشود به عنوان مثال در روایتی چنین آمده است:
«الصلوات الخمس والجمعة الی الجمعة مکفرات لـما بینهن ما لم یغش الکبائر»
به هر حال، حاصل مطلب اینکه هر شخص که مسئولیت، این را به عهده گیرد که از مظاهر شرک و چندگانهپرستی و از گناهان کبیره کناره گیرد و تمام فرائض و واجبات را (مانند نماز، روزه، زکات و...) ادا کند و از تمام گناهان کبیره بپرهیزد، خداوند ﻷ گناهان صغیره او را معاف مینماید و از سر تقصیرات و کوتاهیهای کوچکش بدون توبه میگذرد.
و این حدیث، به کسانیکه از گناهان کبیره (مانند شرک و کفر) پرهیز میکنند و فرائض و واجبات خدا (مانند: نماز، روزه، زکات و..). را انجام میدهند، بشارت میدهد که خداوند گناهان صغیره آنان را میبخشد و این پاداشی است که به اینگونه افراد داده شده است.
«اعتراض»: ممکن است در اینجا گفته شود که: این حدیث، مردم را به انجام گناهان صغیره، تشویق مینماید و میگوید: با ترک شرک و چندگانهپرستی و انجام اعمال از قبیل نماز، روزه، زکات و غیره، ارتکاب گناهان کوچک، مانعی ندارد. و مردم را به انجام گناه صغیره، تشویق میکند زیرا وعدهی آمرزش گناهان صغیره در آن داده شده است؟
ولی شک نیست که منظور از این وعدهی آمرزش، وعدهی بدون قید و شرط نیست، بلکه افرادی را شامل میشود که یک نوع شایستگی از خود نشان بدهند و مشیت و خواست خدا همیشه با حکمت الهی توأم است زیرا هرگونه خواست خدا از حکمت او جدانیست. و مسلماً حکمت او اقتضا نمیکند که بدون شایستگی کسی را مورد عفو قرار دهد.
و در حقیقت اگر به این حدیث به دقت بنگریم، در مییابیم که پرهیز از شرک و چندگانهپرستی و انجام اعمال نیک و شایسته از قبیل: نماز و روزه و غیره، یک نوع حالت «تقوای الهی و روحانی» در انسان ایجاد میکند که میتواند آثار گناهان کوچک را از وجود او بشوید و در حقیقت حدیث فوق همانند آیهی ﴿إِنَّ ٱلۡحَسَنَٰتِ یُذۡهِبۡنَ ٱلسَّیَِّٔاتِ﴾ [هود: 114] میباشد.
و در واقع اشاره به یکی از آثار واقعی اعمال نیک است و این درست به این میماند که میگوئیم اگر انسان از مواد سمی خطرناک پرهیز کند، و مزاج سالمی داشته باشد میتواند آثار نامطلوب بعضی از غذاهای نامناسب را به واسطهی سلامت مزاج از بین ببرد.
و یا به تعبیر دیگر، بخشش گناهان صغیره یک نوع پاداش معنوی برای تارکان شرک و انجامدهندگان اعمال نیک است و این خود اثر تشویق کنندهای برای بهتر انجامدادن اوامر خدا و اجتنابکردن از نواهی اوست.
بنابراین جنبهی تربیتی و سازندگی حدیث به مراتب بیش از سوءاستفادههایی است که ممکن است از آن بشود.
48 - [47] وعن معاذ أنه سأل النبی ج عن أفضل الإیمان. قال: «أن تحب لله، وتبغض لله، وتعمل لسانک فی ذکر الله " قال: وماذا یا رسول الله؟ قال: "وأن تحب للناس ما تحب لنفسک، وتکره لهم ما تکره لنفسک»ز رواه أحمد ([15]).
48- (47) معاذبن جبل س گوید: از پیامبر ج پرسیدم: «کدام یک از اخلاق و خصلتهای ایمان بهتر و برتر است؟ پیامبر ج فرمود: بهترین و برترین اخلاق و خصلتهای ایمان، آن است که برای خدا، مهرورزی و برای خدا دشمن داری و زبانت را در یاد و ذکر خدا (پیوسته) به کارگیری.
[معاذ س گوید]: گفتم: دیگر چه؟ ای فرستادهی خدا! فرمود: (یکی دیگر از بهترین خصلتهای ایمان آن است که) برای مردم چیزی را دوست بداری که برای خودت دوست میداری و چیزی را که برای خودت ناخوش میداری، برای آنان نیز ناخوش داری».
[این حدیث را احمد روایت کرده است].
شرح: «و تعمل لسانک فی ذکر الله»: یکی از بهترین خصلتهای ایمان، که به ایمان،کمال میبخشد ذکر و یاد خداست. آری! انسان مؤمن و متدین و آنکه ایمان و یقینش به حد کمال رسیده در تمام حالات خویش چه ایستاده و چه نشسته و چه در حالی که در بستر آرمیده و به پهلو خوابیده، به یاد پدیدآورندهی این نظام و اسرار شگرف آن میباشد و همیشه و در همه حال غرق این تفکر حیات بخش است براستی هر چیری زینتی دارد اما زیبایی زبان در مزین شدن آن به تلاوت و صوت دلنشین قرآن و ذکر و یاد خدای ﻷ نهفته شده است.
چقدر زیباست که انسان برای بیان حق، زبان فصیح و گویایی داشته باشد و با آن آیات الهی را که نشانهی قدرت و عظمت خداوندی است، به طور کامل قدرشناسی نماید و پیوسته در ذکر و یاد خدای ﻷ باشد.
خداوند سبحان، زبان و دو لب را که وسیلهی تعلیم وتعلم و تفهیم و تفهم است از بهترین نعمتهای خود قرار داد تا در جهت اهداف او به کار گرفته شود و از انسان میخواهد که زبان و گفتار، دل و اندیشه وایمان و عمل را در یک جهت و در صف واحد الهی هدایت کند، تا همه برای خدا بگویند و عمل کنند، چرا که اگر آهنگ زبان با رفتار عملی انسان تفاوت کند باید در انتظار خشم و عذاب الهی باشد پس انسان برای نجات از مجازات خداوندی باید وحدت گفتار و اندیشه را پیشه نموده تا سعادت دنیوی و اخرویاش تأمین گردد.
و در حقیقت، زبان، نعمت بزرگی از نعمتهای خداوندی است که باید به وسیلهی آن خالق و آفرینندهی آن یادگردد. و این یادآوری موجب رشد و ترقی انسان و قدردانی از خالق و آفریننده او میباشد.
و ذکر و یاد الهی است که به وسیلهی زبان بیان میگردد و دلهای بشر را از گناهان و بدیها باز میدارد و بهسوی خوبیها و نیکیها سوق میدهد.
خداوند ﻷ میفرماید:
﴿ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ وَتَطۡمَئِنُّ قُلُوبُهُم بِذِکۡرِ ٱللَّهِۗ أَلَا بِذِکۡرِ ٱللَّهِ تَطۡمَئِنُّ ٱلۡقُلُوبُ٢٨﴾ [الرعد: 28].
«آن کسانی که ایمان میآورند و دلهایشان با یاد خدا سکون وآرامش پیدا میکند، همان دلها با یاد خدا آرام میگیرند».
و نیز میفرماید:
﴿یَٰٓأَیُّهَا ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ ٱذۡکُرُواْ ٱللَّهَ ذِکۡرٗا کَثِیرٗا٤١ وَسَبِّحُوهُ بُکۡرَةٗ وَأَصِیلًا٤٢﴾ [الأحزاب: 41-42].
«ای مؤمنان بسیار خدای را یاد کنید، و بامدادان و شامگاهان به تسبیح و تقدیس او بپردازید».
در این آیات خداوند ﻷ، از تمام انسانها میخواهد تا در همهی احوال و با تمام وجود خویش به یاد خدا باشند و او را از تمام عیبها و نقصها در بینهایت، منزه دانسته، احکام و واجبات، محرمات و مستحبات، مکروهات و تشریع و کتاب او را، همچنان از عیبها و نقصها منزه بدانند خود را به اسمها و صفات نیکوی او متصف کنند تا جلوهی جمال جمیل او گردند.
پس برای انسان مسلمان زیبنده است تا در تمام مراحل به یاد خدا باشد زبانش بگوید، دلش باور کند و در رفتارش جلوه کند و اخلاقش به آن اذکار الهی تربیت گردد.
لذا انسان باید از نعمت بزرگ بیان و زبان که خداوند آن را به انسان عنایت کرده پاسداری و به بهترین صورت در جایگاههای مختلف از آن بهره برداری نماید.
نکته: البته باید دانست که ذکر و یاد خدا، بدون تفکر واندیشیدن مفید و مثمرثمر نیست و تنها یادآوری خدا کافی نیست و زمانی این ذکر و یادآوری خدا، ثمرات و فوائد ارزنده و مفیدی خواهد داشت که آمیخته با تفکر و اندیشیدن باشد.
چه بسیارند دانشمندانی که در مطالعات فلکی خود و تفکر مربوط به خلقت کرات آسمانی، این نظام شگفتانگیز را میبینند. اما چون به یاد خدا نیستند وعینک توحید بر چشم ندارند و از زاویهی شناسایی مبدأ هستی به آنها نگاه نمیکنند از آن نتیجهی لازم و انسانی را نمیگیرند. همانند کسیکه غذائی میخورد که تنها جسم او را قوی میکند و در تقویت اندیشه و فکر و روح او اثری ندارد.
به همین جهت خداوند ﻷ در آیهی 191 سورهی آل عمران، نخست اشاره به «ذکر» و سپس اشاره به «فکر» میکند و میفرماید:
﴿ٱلَّذِینَ یَذۡکُرُونَ ٱللَّهَ قِیَٰمٗا وَقُعُودٗا وَعَلَىٰ جُنُوبِهِمۡ وَیَتَفَکَّرُونَ فِی خَلۡقِ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِ﴾ [آل عمران: 191].
«کسانی که خدا را ایستاده و نشسته و بر پهلوهایشان افتاده (و در همهی اوضاع واحوال خود) یاد میکنند و دربارهی آفرینش (شگفتانگیز و دلهرهانگیز و اسرارآمیز) آسمانها و زمیین میاندیشند و نقشهی دلربا و ساختار حیرتزای آن، شور و غوغایی در آن برمیانگیزد».
پس برای انسان مسلمان نیز لازم و ضروری است که ذکر و یادش، توأم با تفکر و اندیشیدن و تعمق و تدبر باشد.
«و ان تحب للناس ما تحب لنفسک...» یکی دیگر از برترین خصلتهای ایمان که به ایمان شخص مؤمن کمال میبخشد این است که برای مردم چیزی را دوست بدارد که برای خودش دوست میدارد و چیزی را که برای خودش ناخوش میدارد برای آنان نیز ناخوش دارد.
در این بخش از حدیث، پیامبر اکرم ج یکی دیگر از نشانههای کمال ایمان را به زیبائی هرچه تمام و با بلاغت و فصاحتی وصفناپذیر و با جملات و کلمات بلیغ و موجز، نشانهی مؤمن راستین و حقیقی را چنین به تصویر میکشد و میفرماید: مؤمن راستین آن است که فرد مسلمان خود را عضوی از اعضای جامعهی انسانی و اسلامی به حساب آورد و خود را در سود و زیان جامعه، سهیم و شریک بداند هرگاه فرد دارای چنین احساسی شد دیگران را نیز مانند خود میداند و چنان خیرخواه و دلسوز و شفیق و مهربان نسبت به بندگان خدا میشود که هر آنچه را که برای خود بخواهد و برای خویشتن بپسندد برای آنان نیز بخواهد به عنوان مثال دوست دارد که خودش شخصی عالم، فرهیخته، ثروتمند، با اخلاق، صالح، شرافتمند، محترم، محبوب، سالم، با ایمان، متدین، راستگو، موفق و... باشد و دارای همسر و فرزندان شایسته و نیک، دوستان، یاران و خویشاوندان مخلص، خانه و باغ مجلل، ماشین خوب، جاه و مقام شایسته، مال و منال بایسته باشد پس باید برای برادر دینیاش نیز اینها را بخواهد.
اما اگر فرد مسلمان، چیزی را برای خود بخواهد و برای دیگران نخواهد یا نسبت به دیگران حسد ورزد و یا کینهتوز باشد این اعمالش منافی کمال ایمان و دیگر یکی از خصلتهای بد و زشت و قبیح و منکر میباشد.
و برای انسان مسلمان مناسب است که همهی اوصافی مانند: فقر و فاقه، ذلت و خواری، شکست و انحطاط، بدبیاری و بدشانسی، مریضی و دردمندی و دیگرامورات ناپسند را که برای خود نمیپسندد بر دیگران نیز روا نبیند.
اگر انسان مسلمان به این درجه رسید به راستی ایمانش به کمال رسیده و به یکی از بهترین و برترین و بزرگترین اخلاق و خصلتهای ایمان دست یافته است.
[1]- مسلم ح 47 – 29، ترمذی ح 2638.
[2]- مسلم ح 43 – 26، مسند احمد 1/ 69.
[3]- مسلم ح 151 – 93، مسند احمد 3 / 391.
[4]- مسلم ح 52 – 31.
[5]- مسند احمد 5/ 242.
[6]- مسند احمد ح20 در «مسند ابوبکر صدیق».
[7]- مسند احمد 6 /4.
[8]- مسند احمد 6 /4.
[9]- بخاری ح 42، مسلم ح 205 – 129.
[10]- مسند احمد 5 / 251.
[11]- مسند احمد ح 19963.
[12]- دیدگاههای فقهی معاصر، ترجمه: احمد نعمتی، ج 1 ص 414 – 415 با تصرف و اختصار
[13]- مسند احمد 5 / 232.
[14]- «سیرت مصطفی» محمد ادریس کاندهلوی، ج 2 ص 235.
[15]- مسند احمد 5/ 247
29 - [28] عن معاذ قال: قلت یا رسول الله: «أخبرنی بعمل یدخلنی الجنة، ویباعدنی من النار. قال: " لقد سألت عن أمر عظیم، وإنه لیسیر على من یسره الله علیه: تعبد الله ولا تشرک به شیئا، وتقیم الصلاة، وتؤتی الزکاة، وتصوم رمضان، وتحج البیت" ثم قال: "ألا أدلک على أبواب الخیر؟ الصوم جنة، والصدقة تطفئ الخطیئة کما یطفئ الماء النار، وصلاة الرجل فی جوف اللیل " قال: ثم تلا: ﴿تَتَجَافَىٰ جُنُوبُهُمۡ عَنِ ٱلۡمَضَاجِعِ﴾ حتى بلغ ﴿یَعۡلَمُون﴾ ثم قال: " ألا أدلک برأس الأمر وعموده وذروة سنامه؟" قلت: بلى یا رسول الله! قال: "رأس الأمر الإسلام، وعموده الصلاة، وذروة سنامه الجهاد". ثم قال: " ألا أخبرک بملاک ذلک کله؟" قلت: بلى یا نبی الله! فأخذ بلسانه فقال: " کف علیک هذا" فقلت: یا نبی الله! وإنا لمؤاخذون بما نتکلم به؟ قال: " ثکلتک أمک یا معاذ! وهل یکب الناس فی النار على وجوههم، أو على مناخرهم، إلا حصائد ألسنتهم؟». رواه أحمد، والترمذی، وابن ماجه([1]).
29- (28) معاذبن جبل س گوید: به رسول خدا ج گفتم: «ای رسول خدا! مرا از عملی آگاه ساز که داخل بهشتم سازد و از آتش دوزخ دورم گرداند. پیامبر ج فرمود: براستی از عمل بزرگی پرسیدهای که البته برای کسیکه خداوند انجام آن را برایش آسان و سهل ساخته باشد آسان خواهد بود.
(آن عمل بزرگ و سرنوشتساز این است که) خدا را طوری بندگی و پرستش کنی که هیچ چیز و هیچکس را شریک او نسازی و نماز به پای داری و زکات واجب بپردازی و رمضان را روزه باشی و به حج خانه خدا [در صورت توانایی مالی و جسمی] بروی.
آنگاه فرمود: (ای معاذ)! نمیخواهی درهای خیر را به تو نشان دهم؟ (گفتم: چرا ضرور بفرمائید. پیامبر ج فرمود:) روزه نوعی سپر است و صدقه گناه را ـ همچنان که آب، آتش را ـ فرو مینشاند، و نماز و نیایش انسان در دل شب (نیز یکی از دریچههای خیر میباشد).
سپس پیامبر ج در ادامهی سخنانش این آیه را تلاوت فرمود:
﴿تَتَجَافَىٰ جُنُوبُهُمۡ عَنِ ٱلۡمَضَاجِعِ یَدۡعُونَ رَبَّهُمۡ خَوۡفٗا وَطَمَعٗا وَمِمَّا رَزَقۡنَٰهُمۡ یُنفِقُونَ١٦ فَلَا تَعۡلَمُ نَفۡسٞ مَّآ أُخۡفِیَ لَهُم مِّن قُرَّةِ أَعۡیُنٖ جَزَآءَۢ بِمَا کَانُواْ یَعۡمَلُونَ١٧﴾ [السجدة: 16-17].
«پهلوهایشان از بسترها به دور میشود (و خواب شیرین را ترک گفته و به عبادت پروردگارشان میپردازند و) پروردگار خود را با بیم و امید به فریاد میخوانند و از چیزهائی که بدیشان دادهایم میبخشند هیچکس نمیداند در برابر کارهایی که (مؤمنان) انجام میدهند چه چیزهای شادیآفرین و مسرتبخشی برای ایشان پنهان شده است».
بعد فرمود: نمیخواهی به تو بگویم که شالودهی دین و ستون آن و اوج اعلای آن کدام است؟ گفتم: چرا، ای پیامبرخدا! فرمود: شالودهی دین اسلام و ستون آن، نماز است و اوج اعلای آن جهاد.
بعد فرمود: (ای معاذ)! نمیخواهی، به تو بگویم که سر رشتهی تمام اینها چیست؟
گفتم: چرا، ای پیامبرخدا. آنگاه پیامبر ج زبان خویش را گرفت و فرمود: این را کنترل کن. گفتم: ای پیامبرخدا! مگر در قبال سخنانمان مؤاخذه میشویم؟ پیامبر ج فرمود: معاذ، مادرت به عزایت بنشیند، مگر مردم را چیزی جز دستاورد زبان آنها با چهره ـ یا با سوراخهای بینی ـ بر روی آتش دوزخ میاندازند؟».
[این حدیث را احمد، ترمذی، و ابن ماجه روایت کردهاند].
شرح: «الصوم جنة»: در حقیقت روزه سپری محکم و پولادین در مقابل آتش سوزان دوزخ و سپری محکم در برابر خواهشات ناروای نفسانی و تمایلات ناجایز شیطانی و سیاه کنندهی روی شیطان بدکاره و نا امیدکنندهی نفس اماره است.
شخص روزهدار در حال روزه با وجود گرسنگی و تشنگی، از غذا و آب و همچنین لذت جنسی و خواهشات نفسانی و تمایلات دنیوی و غرائز شیطانی چشمپوشی میکند و عملاً ثابت میکند که او همچون حیوان در بند اصطبل و علف نیست او میتواند زمام نفس سرکش را به دست گیرد و بر هوسها و شهوات خود مسلط گردد.
خداوند ﻷ روزه را مقرر نموده است، تا انسان به وسیلهی آن از سلطهی غرائز و زندان بدن و ماده و معده خویش آزاد شده بر تحریکات شهوانی خود غالب گردیده و بر مظاهر حیوانی خویش حاکم شود و به فرشتگان همانند گردد. بنابراین شگفتی ندارد که روح شخص روزهدار اوج گرفته به جهان بالاتر نزدیک شده، دروازهی آسمان را با دعای خویش بکوبد و آن را بگشاید و پروردگار خود را بخواند و پذیرفته شود و خداوند به او بگوید: لبیک بنده من، لبیک!.
«ثکلتک امک»: یعنی مادرت تو را از دست بدهد و در عزایت بنشیند. البته حقیقت دعا، مدنظر پیامبر ج نبوده است، بلکه این از شمار عباراتی میباشد که عربها از روی عادت بر زبان میآورند.
«ذروة سنامه»: یعنی بالاترین نقطه آن.
«مناخرهم»: سوراخهای بینی.
«الا حصائد السنتهم»: همیشه در امور کارها، علت اساسی، با عوامل جنبی بسیار متفاوت است، در بحث علت و اسباب گناه و تخلفات انسان از جهات عقلی و شرعی و اجتماعی، اگر جستجو و تحقیق شود، زبان به عنوان رکن و ابزار اصلی سبب گناهان شمرده میشود: در این صورت لازم است این عضو به نحو مطلوبی مهار و کنترل گردد تا اینکه اعضای دیگر را به فساد و تباهی نکشاند.
چنانچه پیامبر ج میفرماید: زبان فرزند آدم، بر تمام اعضای بدن اشراف دارد و هر روز صبح خطاب به همهی جوارح میگوید: چگونه صبح کردید؟ همه میگویند: ای زبان! اگر ما را به حال خود واگذاری حال ما خوب است. میگویند: به خدا قسم ما را رعایت کن! و به او قسم میدهند و میگویند: به وسیلهی اعمال و رفتار تو ثواب میبریم و عذاب میشویم.
و نیز میفرماید: در تمام روزها اعضای بدن در مقابل زبان کفاره میدهند و تواضع میکنند و میگویند:
«ای زبان تو را به خداوند سبحان قسم میدهیم از این که با اعمال و سخنان تو عذاب شویم». [ترمذی]
از این حدیث دانسته میشود که اگر اعضای دیگر بدن برایشان سختی و ناراحتی پیش آید، به سبب زبان است و همهی اعضای بدن به سبب زبان و اعمال او در خطر و عذاب دنیایی و آخرتی قرار میگیرند و همهِی اعضای بدن با زبان حال و قال میگویند: ای زبان! تجاوز و طغیان را کنار بگذار که دودش به چشم ما میرود.
و قدرت و حکومت ستمگرانه زبان به نحوی است که همهی اعضای بدن خود را در خطر میبینند و در حقیقت زبان بد، طاغوت کشور تن است.
و عزت و ذلت دنیا و آخرت اعضای بدن به اعمال و رفتار و سخنان زبان بستگی دارد، اگر رستگار و پیروز شویم یا ذلیل و خوار گردیم عاملش زبان است.
لذا انسان، برای پیروزی خود در همه جهات باید اساس اشتباهات و عامل همهی خطاها را سرکوب و کنترل نماید تا در این موارد کمبودها کاهش و ضریب ترقی و رشد بیشتر افزایش یابد.
و بیشتر گناهان انسان که موجب تحقیر، خواری و پستی او در دنیا و آخرت میشود از ناحیهی زبان است گناهانی مثل بدگویی از حیثیت و ناموس دیگران، سخن چینی، غیبت، دروغگویی، بهتان و افتراء، بر زبان راندن کلمهی کفر، دیگران را مسخره کردن، به وعده وفا نکردن و... همه از زبان نشأت میگیرند.
پس در حقیقت پل رسیدن به کرامت انسانی، حفظ زبان از عصیانگری و طغیانگری است و برای رسیدن به فضیلتهای عالی بشری، باید زبان را مهار و آزادی بیقید و شرط را از او سلب کرد، چرا که اگر عامل بزرگترین خطاها(مثل زبان) ریشهکن شود، گناهان کوچک و اشتباهاتی که از آن سرچشمه میگیرد، از بین میرود.
30 - [29] وعن أبی أمامة قال: قال رسول الله ج: «من أحب لله، وأبغض لله، وأعطى لله، ومنع لله؛ فقد استکمل الإیمان» رواه أبو داود([2]).
30- (29) ابو امامه س گوید: پیامبر ج فرمود: «هرکس به خاطر خدا دوستی کند و به خاطر خدا خشمگین شود و به خاطر خدا ببخشد و به خاطر خدا منع کند، همانا ایمان او تکمیل شده است».
[این حدیث را ابو داود روایت کرده است].
31 - [30] ورواه الترمذی عن معاذ بن أنس مع تقدیم وتأخیر، وفیه: «فقد استکمل إیمانه»([3]).
31- (30) و نیز امام ترمذی، این حدیث را از معاذ بن انس س، البته با تقدیم و تأخیر بعضی جملات، این طور روایت کرده است: «فقد إستکمل ایمانه» «براستی ایمانش تکمیل شده است».
32 - [31] وعن أبی ذر قال: قال رسول الله ج: «أفضل الأعمال الحب فی الله والبغض فی الله» رواه أبو داود([4]).
32 (31) ابوذر س گوید: «پیامبر ج فرمود: برترین و بهترین کارها (بعداز ایمان به خدا) عبارتاند از: دوستی برای خدا و خشم به خاطر خدا».
[این حدیث را ابو داود روایت کرده است].
شرح: این سه حدیث، در ترغیب درباره حب، بغض، عطا و منع به خاطر خدا که برخی از مظاهر و معانی اخلاص هستند صحبت میکنند.
در این سه حدیث بیان شده است که نباید به رضایت مردمی که در ورای آن خشم خدا نهفته است اهمیت داد، چرا که مردم از جهت ذوق و بینش تفکر و آرزوها و اهداف و روشها به شدت باهم مختلف هستند و فعالیت برای راضی کردن همهی آنها بیهوده و نابجاست.
و انسان مسلمان، باید حب و خشم، بخشش و منع و رضایت و ناخشنودی او به خاطر خداوند و دین او باشد، نه به خاطر نفس و منافع خویش... همچون آن سودجویان منافق که خداوند در کتاب خود، آنان را ملامت میکند و میفرماید:
﴿وَمِنۡهُم مَّن یَلۡمِزُکَ فِی ٱلصَّدَقَٰتِ فَإِنۡ أُعۡطُواْ مِنۡهَا رَضُواْ وَإِن لَّمۡ یُعۡطَوۡاْ مِنۡهَآ إِذَا هُمۡ یَسۡخَطُونَ٥٨﴾ [التوبة: 58].
«در میان آنان کسانی هستند که در تقسیم زکات از تو عیبجویی میکنند و ایراد میگیرند (و نسبت بیعدالتی را به تو میدهند! اینان جز به فکر حطام دنیا در اندیشهی چیز دیگری نیستند، و لذا) اگر بدانان چیزی از غنائم داده شود خشنود میشوند و چیزی از آن بدیشان داده نشود هرچه زودتر خشم میگیرند (و اخم و تخم میکند)».
آری اخلاص و جویاشدن رضایت خدا در عمل و تصفیهی آن از شایبههای شخصی یا دنیوی، یکی از ثمرههای توحید کامل و به معنای منحصر کردن عبادت و استعانت از پروردگار ﻷ است که خداوند سبحان در سورهی فاتحه، سورهای که مسلمانان در شبانه روز حداقل هفده بار در روز به وسیلهی آن با خدای خود راز و نیاز میکنند چنین میفرماید:
﴿إِیَّاکَ نَعۡبُدُ وَإِیَّاکَ نَسۡتَعِینُ٥﴾ [الفاتحة: 5].
«تنها تو را میپرستم و تنها از تو یاری میطلبیم».
براستی که با این اخلاص است که انسان مؤمن تبدیل به بندهی حقیقی خداوند میشود نه بندهی هوی و خواستههای دیگران و نه بندهی دنیای خود یا دیگران.
با این اخلاص پیراسته برای خدا است که انسان از هر قید و بندی نجات و از هرگونه بندگی برای غیر خدا، اعم از بندگی دینار، درهم، همسر و زیور، زینت و مظهر، مقام و منصب، نیروی غریزه و عادات و بالاخره از انواع بندگیهای دنیوی (که مردم را اسیر کرده است)، آزاد میگردد و چنان گام بر میدارد که خداوند ﻷ، پیامبر خود را بدان راهنمایی نموده است:
﴿قُلۡ إِنَّ صَلَاتِی وَنُسُکِی وَمَحۡیَایَ وَمَمَاتِی لِلَّهِ رَبِّ ٱلۡعَٰلَمِینَ١٦٢﴾ [الأنعام: 162].
«بگو، نماز و عبادت و زیستن و مردن من از آن خدا است که پروردگار جهانیان است (و این است که تنها خدا را پرستش میکنم و کارهای این جهان خود را در مسیر رضایت او میاندازم و بر بذل مال و جان در راه یزدان میکوشم و در این راه میمیرم، تا حیاتم، ذخیره مماتم شود)».
33 - [32] وعن أبی هریرة قال: قال رسول الله ج: «المسلم من سلم المسلمون من لسانه ویده، والمؤمن من أمنه الناس على دمائهم وأموالهم» رواه الترمذی والنسائی([5]).
33- (32) ابوهریره س گوید: پیامبر ج فرمود: مسلمان (راستین و حقیقی) کسی است که مسلمانان از زبان و دست او در امان باشند و احساس امنیت کنند و مؤمن (راستین و حقیقی) کسی است که مردم از سوی وی نسبت به جان و مال خود احساس خطر نکنند.
[این حدیث را ترمذی و نسائی روایت کردهاند].
34 - [33] وزاد البیهقی فی "شعب الإیمان" بروایة فضالة: «والمجاهد من جاهد نفسه فی طاعة الله، والمهاجر من هجر الخطایا والذنوب»([6]).
34- (33) علامه بیهقی در «شعب الایمان» نیز حدیث فوق را به روایت «فضاله» روایت کرده و علاوه بر آن این جملات را نیز اضافه کرده است.
«و جهادگر (راستین و حقیقی) کسی است که با نفس (اماره و خواهشات ناروای نفسانی و تمایلات نا جایز دنیوی)، محض رضای خدا و در راه فرمانبرداری از او مبارزه کند و مهاجر (راستین) کسی است که (به هجرت ظاهری اکتفا نمیکند بلکه) از هر چیزی که خداوند از گناهان و معاصی نهی فرموده دوری میگزیند».
شرح: از این دو حدیث به خوبی دانسته میشود که مسلمان و مؤمن حقیقی، هرگز ناسزاگو، فحاش، غیبتکننده، سخن چین، دروغگو، فریبکار، دورو، عیبجو، جاسوس، موذی، مضر، مخرب، فتنهگر، مکار، گمراهکننده، خائن، بهتان زننده، ستمکار، ظالم و... نیست بلکه دست او خیر است و جز خیر برای خود و برای دیگر مسلمانان انجام نمیدهد.
«والمجاهد من جاهد نفسه فی طاعة الله»:
در شریعت مقدس اسلام برای جهاد، معانی مختلفی آمده است که این خود دلالت بر معانی عمومی لفظ «جهاد» دارد که نه تنها برای «جنگ و پیکار»، بلکه برای هر امری که تلاشی در آن برای دستیابی به مقصود انجام گیرد، به کار میرود.
و میتوان معانی برجسته و مهم جهاد را در چند چیز خلاصه کرد:
1- جهاد با کفار: البته نه با شمشیر، بلکه با دلیل و حجت.
2- جهاد با گمراهان و کفار و بدخواهان و دشمنان اسلام به وسیلهی شمشیر.
3- جهاد با شیطان به وسیلهی مخالفت او که در هدایت انسان طمع کرده است.
4- جهاد با نفس اماره و خواهشات ناروای حیوانی،
براستی جهاد با نفس و شیطان؛ مقابله کردن با خواستههای آنان و مقاومت در برابر خواهشات این دو دشمن درونی و برونی است. اسلحهی مقابله با این دو دشمن، تزکیهی نفس و تصفیهی درون از ناپاکیها و زشتیها میباشد. اگر تزکیهی نفس حاصل شود جنگ با دشمنان ظاهری و خارجی دین، بسیار آسانتر خواهد شد پس مشغولشدن به آنچه مخالف خواست نفس و شیطان است، جهاد به شمار میآید.
و در این حدیث، نیز پیامبر ج به صراحت بیان میکند که جهاد با نفس، اساس و پایهی جهاد با دشمن ظاهری است در این جمله، پیامبر ج اهمیت تزکیهی نفس و اصلاح درون را بیان میکند که اگر کسی در مبارزهی با نفس و شیطان پیروز شود حضورش در میدان جنگ و پیکار با کفار و مشرکان و تلاشش برای نشر دین به مراتب آسان و راحت و با میل و رغبت و علاقه خواهد بود.
اگر به دقت در این جملهی پیامبر ج بنگریم به خوبی این واقعیت برای ما نمایان خواهد شد که اگر افراد به تزکیه نفس نرسیده باشند و اگر خودسازی نکرده باشند به راحتی در میدان جنگ با دشمنان و بدخواهان اسلام تخلف میکنند و توجهشان نسبت به غنائم و مادیات معطوف میگردد ودر جهاد و اخلاصشان خلل ایجاد میگردد.
پس برای رهایی از تمامی اینها و مطمئن بودن از حضور خویش در میدان نبرد، نیاز هست که در نبردی مهم و جنگی تمام عیار با دو دشمن درونی و برونی یعنی نفس اماره و شیطان بدکاره پیروز و سربلند بیرون آمده تا بتوان در میادین دیگر به راحتی استفاومت و ثبات را از خود نشان داد.
پس براستی مجاهد راستین و حقیقی کسی است که با نفس اماره و خواهشات ناروای نفسانی و تمایلات ناجایز دنیوی و شیطان بدکاره، محض رضای خدا مبارزه نماید.
«والـمهاجر من هجر الخطایا»:
و مهاجر حقیقی کسی است که به هجرت ظاهری اکتفا نمیکند، بلکه از هر چیزی که خداوند نهی فرموده دوری میگزیند، از قتل، دزدی، زنا، فسق، شرب خمر، بخل، اسراف، نفاق، شرک، کفر و... دوری میکند.
آری! مهاجر واقعی کسی است که در میان خود و گناهان، دیوار بلندی کشیده و همهی اعمال، کردار، گفتار و پندار خویش را در دائرهی خیر قرار داده و انجام آنها را وظیفهی خویش میگرداند.
هجرت از دیدگاه و نظر پیامبر ج تنها هجرت مکانی و خارجی نیست بلکه باید قبل از این هجرت، هجرتی از درون آغاز شود و آن هجرت و دوری از چیزهایی است که منافات با اصالت و افتخارات انسانی دارد تا در سایهی آن برای هجرت خارجی و مکانی آماده شود.
و این هجرت لازم است تا اگر نیازی به هجرت مکانی نداشت در پرتو این هجرت درونی در صف مهاجران راه خدا درآید.
و اصولاً، هجرت واقعی و حقیقی بنابه فرمودهی رسول خدا ج همان فرار از گناه و نافرمانی به اطاعت و فرمان خداست. و در واقع، مهاجرانی که جسمشان هجرت کرده اما در درون و روح خویش، هجرتی نداشتهاند، در صف مهاجران نیستند، و به عکس، آنها که نیازی به هجرت مکانی نداشتهاند. اما دست به هجرت در درون وجود خود زدهاند در زمرهی مهاجرانند و در واقع مهاجران راستین، آنها هستند که از گناهان و معاصی، و زشتیها و پلشتیها و مفاسد و منکرات هجرت میکنند و مرتکب آنها نمیشوند.
35 - [34] وعن أنس س قال: قلّما خطبنا رسول الله ج إلا قال: «لا إیمان لمن لا أمانة له، ولا دین لـمن لا عهد له» رواه البیهقی فی «شعب الإیمان»([7]).
35- (34) انس س گوید: خیلی کم پیش میآمد که پیامبر ج برای ما ایراد خطبه کند و در آن این نکته را تذکر ندهد: «آن کسیکه از ویژگی امانت بیبهره است ایمان ندارد و هر آنکه عهد و پیمان درستی ندارد دین درستی هم نخواهد داشت».
[این حدیث را بیهقی در «شعب الایمان» روایت کرده است].
شرح: در متن حدیث آمده «لا ایمان» و «لادین» و به اتفاق تمام محدثین، در اینجا «نفی وجود» مراد نیست بلکه «نفیکمال» مراد است مراد از این حدیث نفی ایمان کامل از اوست یعنی چنین کسی ایمان کامل ندارد.
و یا اینکه من باب تهدید و سختگیری در منع خیانت در امانت و عهدشکنی، است به دلیل حدیث ابوذر س که گویندهی «لا اله الا الله» وارد بهشت میشود. و شرح آن گذشت و در آن معین شده که زناکار و دزد وارد بهشت میشوند و همانطوری که قبلاً بیان شد یا چنین کسانی به فضل و کرم الهی بخشیده میشوند یا بعد از دیدن کیفر اعمال خود داخل بهشت میشوند.
در این مبحث بر خود لازم میدانم که نکتهی مهمی را تذکر دهم و آن اینکه: ([8]) از جمله مسائلی که در رفع اختلاف مسلمانان و به ویژه گروههای فعال اسلامی مؤثر واقع میگردد ارائهی تعریفی دقیق از مدلول مفاهیم حساس و نزاع برانگیز است تا در این زمینه از اشتباه و سوءبرداشت جلوگیری به عمل آید. و در بسیاری از موارد، اختلاف اصلی آنها بر سر معنا و مفهوم غامض و پیچیدهای است که از اصطلاح معینی برداشت کردهاند، در صورتی که اگر از آن اصطلاح، تعریفی روشن ارائه میشد. طبیعتاً طرفین نزاع، در حد میانهای اتفاق میکردند.
به همین علت دانشمندان از دیرباز تأکید کردهاند که به هنگام مناظره دربارهی مسائل اختلافی باید موضع مورد اختلاف دقیقاً معلوم شود تا بدون جهت و بیآنکه نقطهی اختلاف روشن شده باشد اختلاف و نزاع در نگیرد.
گاه میان دو دسته اختلاف به اوج خود میرسد و طرفداران هر نظریه گرد و خاک بسیار میپراکنند اما سرانجام معلوم میشود که بازگشت این همه بحث و جدل به اختلافی لفظی بوده که در عمل هیچ بهرهای از آن عاید نمیشود.
علت سقوط خوارج که در روزگاران پیشین، مسلمانان را تکفیر کردند و خون و اموالشان را مباح دانستند و همچنین کسان دیگری که امروزه راه آنان را در پیش گرفته و به تکفیر دیگران عادت کردهاند همین است ایشان در پی عدم درک درست مدلول مفاهیم و اصطلاحات شرعی و ارائهی معانی مجهول از آنها، هم خود به گمراهی افتاده و هم موجبات ضلالت دیگران را فراهم آوردهاند.
از جملهی آن اصطلاحات میتوان از «ایمان»، «کفر»، «شرک»، «نفاق» و «جاهلیت» و معانی مربوط به آنها نام برد. در بسیاری مواقع منظور از ایمان، ایمان کامل است نه مطلق ایمان که در برابر کفر به کار میرود. چنین کاربردی در آیات بسیاری از قرآن و احادیث صحیحی از پیامبر اسلام ج واقعیت دارد.
خداوند میفرماید:
﴿إِنَّمَا ٱلۡمُؤۡمِنُونَ ٱلَّذِینَ إِذَا ذُکِرَ ٱللَّهُ وَجِلَتۡ قُلُوبُهُمۡ وَإِذَا تُلِیَتۡ عَلَیۡهِمۡ ءَایَٰتُهُۥ زَادَتۡهُمۡ إِیمَٰنٗا وَعَلَىٰ رَبِّهِمۡ یَتَوَکَّلُونَ٢ ٱلَّذِینَ یُقِیمُونَ ٱلصَّلَوٰةَ وَمِمَّا رَزَقۡنَٰهُمۡ یُنفِقُونَ٣ أُوْلَٰٓئِکَ هُمُ ٱلۡمُؤۡمِنُونَ حَقّٗاۚ لَّهُمۡ دَرَجَٰتٌ عِندَ رَبِّهِمۡ وَمَغۡفِرَةٞ وَرِزۡقٞ کَرِیمٞ٤﴾ [الأنفال: 2-4].
«مؤمنان واقعی تنها کسانی هستند که هر وقت نام خدا برده شود، دلهایشان هراسان میگردد و هنگامی که آیات او برآنان خوانده میشود بر ایمانشان میافزاید و بر پروردگار خود توکل میکنند آنان کسانیاند که نماز را چنانکه باید میخوانند و از آنچه بدیشان عطاء کردهایم میبخشند آنان مؤمنان واقعی و کامل هستند».
در این آیات، منظور از مؤمنان تنها کسانی هستند که ایمان خویش را به بالاترین و کاملترین درجات رساندهاند و خداوند در این آیات در صدد آن نیست کسانی را که دلهایشان از ذکر خدا هراسان نبوده و در زمرهی متوکلان بر خداوند قرار نگرفته باشند کافر و خارج از اصل ایمان و دین معرفی کند، چرا که منظور از ایمان، در این آیات، ایمان کامل است نه مطلق ایمان»، که در برابر کفر است.
در آیات: 1ـ10 از سوره مؤمنون، نیز مراد از مؤمنان همین دسته از افراد هستند که از ایمان کامل و همه جانبهای برخوردار شدهاند.
معنای درست همین است، نه اینکه بگوئیم کسانی که در نماز خاشع نیستند و یا از سخنان لغو و بیهوده اجتناب نمیکنند کافر و از اصل ایمان به دور هستند.
از روایات نیز به ذکر چند حدیث زیر اکتفا میکنیم:
پیامبر ج میفرماید:
«هیچ کس در حال ایمان زنا نمیکند، خمر نمینوشد، دزدی نمیکند». [متفق علیه].
مقصود نفی اصل ایمان در حالت زنا، شرب خمر و دزدی نیست، بلکه منظور کمال مراتب ایمان است یعنی نمیتوان مؤمنی را با مراتب عالی ایمان یافت که زنا کند یا شراب بنوشد و یا دزدی کند. از اینرو، میتوان گفت: این حدیث شریف بر آن نیست که هرکس را که مرتکب یکی از این کبائر شده باشد. کافر و از امت اسلامی خارج معرفی کند.
اگر در حدیث بالا مراد از «ایمان» اصل ایمان باشد که در برابر کفر واقع است آن افراد باید مرتد محسوب گردند و به عقوبت ارتداد، مجازات شوند، در حالی که میبینیم هر کدام از این گناهان احکام مخصوص به خود دارند.
رسولخدا ج در حدیث دیگری، لعنت فرستادن بر یکی از افرادی که عادت به شرب خمر فراوان داشت منع فرموده است چون یکی از اصحاب ش گفت: خدایا او را لعنت کن و از رحمت خویش به دورش بدار، که شراب فراوان مینوشد. رسولخدا ج فرمود: او را لعن و نفرین نکن زیرا او خدا و رسول او را دوست دارد. [بخاری]
این حدیث به روشنی و صراحت، نشان میدهد که مجرد معصیت و گناه کبیره، ریشهی ایمان را از دل بر نمیکند، چون این شرابخوار علیرغم ارتکاب آن معصیت بزرگ، خدا و رسولش را دوست میداشته است.
احادیث فراوان دیگر در این زمینه هست که برای آشنایی و آگاهی از آنها باید به کتابهای حدیث مراجعه کرد(و در همین کتاب «مشکاة» نیز با بیشتر آنها آشنا میشوید) و ما از باب نمونه به ذکر پارهای از آنها میپردازیم:
1- «ایمان هیچ کدام از شما کامل نیست مگر آنچه را برای خود میپسندید برای برادرتان بپسندید [متفق علیه]
2- «سوگند به کسیکه جانم در دست اوست به بهشت وارد نمیشوید مگر آنکه ایمان آورید و ایمان جز با دوست داشتن همدیگر میسر نیست». [مسلم]
3- «به خدا سوگند کسیکه همسایهاش از شر او در امان نباشد، مؤمن(کامل) نیست». [بخاری]
4- «آنکه شب را با سیری سپری کند و بداند که همسایهاش گرسنه است به رسالت من ایمان نیاورده است».
و نیز حدیثی که ما در صدد شرح آن هستیم از زمرهی همین احادیث است پس نتیجه میگیریم که در تمام این احادیث به اتفاق محدثین، نفی وجود، مراد نیست بلکه نفی کمال، مراد است یعنی چنین کسانی که در امانت خیانت میکنند و یا عهد را میشکنند و یا همسایه را میآزارند، و... ایمان کامل و تمام عیاری ندارند. یعنی نمیتوان مؤمنی را با مراتب عالی ایمان یافت که در امانت خیانت بکند و یا عهد و پیمان بشکند. یا همسایه خویش را اذیت کند، یا زنا کند و یا دزدی نماید. از اینرو میتوان گفت: این احادیث، بر آن نیست که هرکس را که مرتکب یکی از این کبائر شد کافر و از امت اسلامی خارج معرفی کند.
[1]- ترمذی ح 2616، این ماجه ح 1314، مسند احمد 5/231.
[2]- ابوداود ح 4681.
[3]- ترمذی ح 2521، مسند احمد 3/ 440.
[4]- ابوداود ح 4599.
[5]- ترمذی ح 2627، نسائی ح 4996.
[6]- بیهقی، «شعب الایمان»، ح 11122، مسند احمد 6/ 21.
[7]- بیهقی، «شعب الایمان»، ح 4354، مسند احمد 3 / 154.
[8]- برای کسب اطلاع بیشتر در این زمینه به «ببیداری اسلامی و مواجهه صحیح با اختلافات» اثر دکتر یوسف قرضاوی ص 125 – 131 مراجعه شود.
2- [1] عن عمر بن الخطاب س قال: «بینما نحن عند رسول الله ج ذات یوم، إذ طلع علینا رجل شدید بیاض الثیاب، شدید سواد الشعر، لا یرى علیه أثر السفر، ولا یعرفه منا أحد، حتى جلس إلى النبی ج، فأسند رکبتیه إلى رکبتیه، ووضع کفیه على فخذیه، وقال: یا محمد! أخبرنی عن الإسلام. قال: "الإسلام: أن تشهد أن لا إله إلا الله وأن محمداً رسول الله، وتقیم الصلاة، وتؤتی الزکاة، وتصوم رمضان، وتحج البیت إن استطعت إلیه سبیلا". قال: صدقت. فعجبنا له یسأله ویصدقه!. قال: فأخبرنی عن الإیمان. قال:" أن تؤمن بالله، وملائکته، وکتبه، ورسله، والیوم الآخر، وتؤمن بالقدر خیره وشره". قال صدقت. قال: فأخبرنی عن الإحسان. قال: "أن تعبد الله کأنک تراه، فإن لم تکن تراه فإنه یراک". قال: فأخبرنی عن الساعة. قال: "ما المسؤول عنها بأعلم من السائل". قال: فأخبرنی عن أماراتها. قال: "أن تلد الأمة ربتها، وأن ترى الحفاة العراة العالة رعاء الشاء یتطاولون فی البنیان". قال: ثم انطلق، فلبثت ملیّاً، ثم قال لی: "یا عمر! أتدری من السائل؟" قلت: الله ورسوله أعلم. قال: فإنه جبریل أتاکم یعلمکم دینکم» رواه مسلم([1]).
2- (1) حضرت عمر س گوید: «ما روزی در محضر پیامبرخدا ج نشسته بودیم که ناگهان مردی با لباسهای بسیار سفید و موهای بسیار سیاه، به میان ما آمد که هیچ نشانهای از مسافر بودنش به چشم نمیخورد و هیچ یک از ما او را نمیشناخت. تا اینکه آمد و پیش روی پیامبر ج نشست و دو زانویش را به دو زانوی پیامبر ج چسباند و دستهایش را روی رانهای خویش نهاد. آنگاه گفت: ای محمد ج از اسلام برایم بگو. پیامبر ج فرمود: «اسلام آن که شهادت دهی جز خدا هیچ معبودی وجود ندارد و محمد ج پیامبرخداست.نماز فرض را به نحو احسن بجا آوری، زکات واجب را بپردازی، ماه رمضان روزه باشی و در صورت توانایی، حج خانهی خدا بکنی».
[آن مرد ناشناس] گفت: درست گفتی: ما از او در شگفت ماندیم که از پیامبر ج سؤال میکرد و پاسخش را تصدیق مینمود. آنگاه گفت: از ایمان برایم بگو. پیامبر ج فرمود: «ایمان این است که به خدا و فرشتگان و کتابهای آسمانی و پیامبران الهی، ایمان داشته باشی و روز آخرت و تقدیرهای خیر و شر را باور کنی».
[آن مرد ناشناس] گفت: درست گفتی: حالا از احسان برایم بگو. پیامبر ج فرمود: «احسان این است که طوری خدا را عبادت و پرستش کنی که گویی او را میبینی و اگر تو او را نمیبینی، بدانی که او حتماً تو را میبیند».
گفت: از روز قیامت برایم بگو(چه وقتی است)؟ پیامبر ج فرمود: «من در این مورد از تو عالمتر و داناتر نیستم.» آن مرد گفت: پس از نشانههای قیامت برایم بگو، پیامبر ج فرمود: «وقتی که کنیز، سید و آقایش را بزاید(یعنی وقتی که مادر به صورت کنیز اولادش درآید و اولاد نسبت به مادرشان بیادب و گستاخ شوند و مانند کنیز با او رفتار نمایند) و پابرهنگان بیجامه و بینوا و چوپان را خواهی دید که ساختمانهای بلند میسازند(و با پول و ثروت و مال و منالی که بدست میآورند بر دیگران فخر میفروشند)».
حضرت عمر س گوید: پس از این سؤال و جواب، آن مرد از حضور پیامبر ج خارج شد و رفت.
من مدت اندکی در نزد پیامبر ج درنگ کردم. پیامبر ج پرسید:«ای عمر! میدانی آن سؤالکننده چه کسی بود»؟ گفتم: خدا و رسول او داناترند. پیامبر ج فرمود: «آن مرد جبرئیل بود، آمده بود تا دینتان را به شما بیاموزد».
[این حدیث را مسلم روایت کرده است]
3 - [2] ورواه أبو هریرة مع اختلاف، وفیه: «وإذا رأیت الحفاة العراة الصم البکم، ملوک الأرض.فی خمس لا یعلمهن إلا الله. ثم قرأ: ﴿إِنَّ ٱللَّهَ عِندَهُۥ عِلۡمُ ٱلسَّاعَةِ وَیُنَزِّلُ ٱلۡغَیۡثَ﴾ [لقمان: 34] الآیة» متفق علیه([2]).
3- (2) همین روایت را حضرت ابوهریره س با اندکی اختلاف چنین روایت کرده است «نشانههای قیامت آن است که افراد پابرهنه و بیجامه، بینوا و جاهل و نادان و تازه به دوران رسیده را ببینی که (با پول و ثروتی که به دست میآورند بر دیگران فخر میفروشند و به حق آنان تجاوز مینمایند) و (ظالمانه) بر مردم حکومت میکنند».
پنج چیز است که جز خدا کسی به آنها علم و آگاهی ندارد. آنگاه این آیه را تلاوت کرد:
﴿إِنَّ ٱللَّهَ عِندَهُۥ عِلۡمُ ٱلسَّاعَةِ وَیُنَزِّلُ ٱلۡغَیۡثَ وَیَعۡلَمُ مَا فِی ٱلۡأَرۡحَامِۖ وَمَا تَدۡرِی نَفۡسٞ مَّاذَا تَکۡسِبُ غَدٗاۖ وَمَا تَدۡرِی نَفۡسُۢ بِأَیِّ أَرۡضٖ تَمُوتُۚ إِنَّ ٱللَّهَ عَلِیمٌ خَبِیرُۢ٣٤﴾ [لقمان: 34].
«آگاهی از فرارسیدن قیامت ویژهی خداست، و او است که باران را میباراند و مطلع است از آنچه در رحمهای مادران است و هیچکس نمیداند فردا چه چیز فرا چنگ میآورد و هیچکس نمیداند که در کدام سرزمینی میمیرد. قطعاً خدا آگاه و با خبر(از موارد مذکور) است».
[این حدیث را بخاری و مسلم روایت کردهاند]
شرح: «ایمان و اسلام»: ایمان در لغت به معنای تصدیقکردن است. و در شریعت مقدس اسلام به نوعی خاص از تصدیق گفته میشود که شامل تصدیق یکتایی و یگانگی خداوند، ملائکه، کتابهای آسمانی، پیامبران الهی، روز آخرت و تقدیر خیر و شر میباشد.
ولی اسلام دارای دو معنی است:
اول: اقرار به زبان، خواه اینکه موافق قلب باشد یا خیر(یعنی فقط رویآوردن به عمل ظاهر).
دوم: تصدیق با زبان و قلب همراه باانجام فرامین و تسلیم محض در همهی موارد.
«ایمان» به تقدیر: قضا، به معنی علم خداوند به وقوع شیء از ازل و «قدر» به معنی ایجاد آن شئ مطابق با آنچه از ازل خداوند به آن علم داشته است میباشد.
و برای مسلمان لازم و ضروری است که ایمان داشته باشد به اینکه خداوند متعال تمام آنچه را که انسانها انجام میدهند و تمام آنچه را که وابسته به مخلوقات است میداند و ایجاد تمام این امور مطابق با علم ازلی خداوند است. و ایمان داشته باشد که علم خداوند محیط به ازل و ابد و تمام زمانها و مکانها میباشد. و قبل از اینکه انسان به وجود بیاید، خداوند میداند که این انسان خوب است یا بد، و میداند که این انسان است که به میل و اختیار خود راه سعادت را انتخاب مینماید یا راه بدبختی را. و خداوند ﻷ میداند که فلان شخص به اراده و اختیار خود، فلان عمل را در فلان زمان و فلان مکان انجام میدهد، ولی علم خدا شخص را مجبور به انجام آن عمل نمینماید چرا که علم خداوند نوری است کاشف، نه قوهای مجبورکننده و اجبارآور، و به هیچوجه این علم ازلی و سابق خداوند بدانچه انسانها در آینده انجام میدهند، جبری ایجاد نمیکند. و این انسانها هستند که خودشان با اراده و اختیار و کسب و تلاش خویش به چیزی روی میآورند که اهداف ارادی آنان است و خداوند نیز مرادشان را (هرچه میباشد خوب یا بد) به اتمام میرساند و تحقق میبخشد.
پس در مسئلهی قضا و قدر هیچگونه رابطهای بین قضا و قدر با جبر و اینکه خداوند انسان را بر انجام یا عدم انجام فعلی معین، مجبور کند وجود ندارد.
«ان تلدالامة ربتها»: «یعنی زن، آقا و سردار خویش را بزاید» به این معنا که دختری که از زنی متولد میشود، پس از رشد و بلوغ بر مادر خود حکفرمایی میکند.
احترام به والدین از سوی فرزندان از بین میرود و نه تنها فرزندان از مادران خویش اطاعت و فرمانبرداری نمینمایند بلکه در مقام امر و نهیکردن به آنها قرار میگیرند، چنانکه امروز شاهد این سخن پیامبر ج در سطح جامعهی انسانی و اسلامی هستیم.
«وان تری الحفاه العراة...»: این بخش از حدیث اشاره به این مطلب دارد که هنگام نزدیکشدن قیامت و در آستانهی وقوع آن، چنان حرص و طمعی در جان پابرهنگان بیجامه و افراد نادان و جاهل و چوپان و بیسواد، ریشه میدواند که علیرغم فقر و بینوایی خویش، از هر راه غیر انسانی و نامشروع برای شرکت در رقابتهای دنیوی و ساختن آسمانخراشها بهره میگیرند و آن را مایهی افتخار و مباهات خویش قرار میدهند و امور حکومتی و منصبها و مقامها نیز به دست همین نااهلان و افراد پست و اوباش میافتد.
و در این حال ساعت نابودی و خرابی دنیا و پایان یکبارهی آن فرا میرسد. چنانچه پیامبر ج میفرماید
«اذا وسد الامر الی غیر اهله فانتظر الساعة».
«هر گاه کار به غیر اهل آن سپرده شود در انتظار تباهی آن باشید».
«فی خمس لا یعلمهن الا الله»: آری! آگاهی از فرا رسیدن قیامت و نزول باران و چگونگی جنین در رحم مادر، و اموری را که ایشان در آینده انجام میدهد و محل مرگ او، در اختیار و علم خداوند ﻷ است و دیگران را به آن راهی نیست.
از این آیه به خوبی بر میآید که منظور از عدم آگاهی مردم از این امور پنجگانه، آگاهی به تمام خصوصیات و جزئیات آنها است. فیالمثل اگر روزی وسائلی در اختیار بشر قرار گیرد و از پسر یا دختر بودن جنین به طور قطع آگاه شوند، باز این امر مسئلهای در صحت و درستی این آیه ایجاد نمیکند، چرا که آگاهی از جنین، به آن است که تمام خصوصیات جسمانی، زشتی و زیبایی، سلامت و بیماری، استعدادهای درونی، ذوق علمی و فلسفی و ادبی و سایر صفات و کیفیات روحی را بدانیم و این امر برای غیر خدا امکانپذیر نیست.
همچنین این که باران در چه موقع نازل میشود؟ و کدام منطقه را زیر پوشش قرار میدهد؟ و دقیقاً چه مقدار در دریا و چه مقدار در صحرا و دره و کوه و بیابان میبارد؟ جز خدا کسی نمیداند و در مورد حوادث و وقایع آینده و فردا و فرداها و خصوصیات و جزئیات آنها نیز همینگونه است.
4 - [3] وعن ابن عمر قال: قال رسول الله ج: «بنی الإسلام على خمس: شهادة أن لا إله إلا الله وأن محمدا عبده ورسوله، وإقام الصلاة، وإیتاء الزکاة، والحج، وصوم رمضان». متفق علیه([3]).
4- (3) ابن عمر ب گوید: پیامبر ج فرمود: «اسلام بر پنج پایه، استوار و شالودهگذاری شده است:
1- گواهی راستین بر این که خدایی نیست جز خدای یگانه و گواهی به این حقیقت که محمد ج پیامبر و فرستادهی خداست.
2- بر پاداشتن نماز.
3- پرداختن زکات و حقوق مالی واجب.
4- انجام حج (در صورت توانایی مالی و جسمی).
5- روزهداری ماه مبارک رمضان».
[این حدیث را بخاری و مسلم روایت کردهاند].
شرح: پنج چیزی که در این حدیث ذکر شدهاند ستونهای ساختمان دین هستند و تتمهها و مکملات دین، مثل سایر واجبات و مستحبات به عنوان آرایه و زینت ساختمان دین به شمار میآیند.
پیامبر ج اصول و قواعد اسلام را بر پایههای ساختمان تشبیه کرده است و ساختار معنوی را به ساختار حسی تشبیه نموده است، همچنانکه برای نگهداشتن و ساختن ساختمان، به عناصر و مواد اولیه نیازمندیم، اسلام نیز دارای موادی مانند تصدیق و عمل و خضوع است و این امور به نوبهی خود اصل و اساس چیزهای دیگرند، مانند: خوش رفتاری با مردم که از ثمرات نماز است.
و در حقیقت در این حدیث وجه تشابه این است که در یک ساختمان حسی اگر چند پایه آن منهدم گردد ساختمان دیگر کامل نخواهد بود و ساختمان معنوی هم بر همین منوال میباشد. از این رو پیامبر ج فرمودهاند:
«الصلوة عمادالدین فمن ترکها فقدهدم الدین» [بیهقی].
«نماز ستون دین است و اگر کسی آن را کنار نهد، دین خود را ویران ساخته است».
این قیاس در مورد سایر ارکان دین نیز صادق است.
پس هرکس این پنج رکن را عملی سازد، مسلمان کامل است، همانطور که خانه با پایههایش شکل میگیرد و کامل میگردد، اسلام نیز با ارکان خویش به کمال میرسد.
5 - [4] وعن أبی هریرة قال: قال رسول الله ج: «الإیمان بضع وسبعون شعبة، فأفضلها: قول لا إله إلا الله، وأدناها: إماطة الأذى عن الطریق، والحیاء شعبة من الإیمان» متفق علیه([4]).
5- (4) ابوهریره س گوید: پیامبر ج فرمود: «ایمان هفتادو چند شعبه دارد که بالاترین و والاترین آنها، گفتن «لااله الا الله» و پائینترینشان، زدودن اذیت از رهگذر مردم است و حیا و آزرم، یکی از شعبههای ایمان است».
[این حدیث را بخاری و مسلم روایت کردهاند].
شرح: واژه «بضع» عددهای بین 3 تا 9 میباشد «بضع وسبعون» یعنی بین 73 تا 79.
در این حدیث «بضع وسبعون» و در حدیثی دیگر «اربع وسبعون» و در برخی روایات «سبعون» ذکر شده است و در حقیقت در میان این روایات منافات و تناقضی وجود ندارد، چرا که منظور از همه این روایات، بیان کثرت است، نه بیان عدد مخصوص.
در محاوره و عرف عرب، معمول و متداول است که عدد «سبعون» (هفتاد) را بیشتر برای کثرت و فراوانی چیزی استعمال میکنند، نه برای تعیین عدد خاصی. در قرآن هم عدد هفتاد، به همین معنی، یعنی بیان کثرت استعمال شده است. خداوند در سورهی توبه میفرماید:
﴿إِن تَسۡتَغۡفِرۡ لَهُمۡ سَبۡعِینَ مَرَّةٗ فَلَن یَغۡفِرَ ٱللَّهُ لَهُم﴾ [التوبة: 80]. «حتی اگر هفتاد با (و دفعات بسیار) برای آنان طلب آمرزش کنی، هرگز خداوند آنان را نمیآمرزد».
و بدون شک عدد هفتاد، در این آیه، برای تکثیر است، نه برای تعداد. به عبارت دیگر مفهوم آیه، این است که هر قدر برای منافقان، استغفار کنی، خداوند آنان را نمیبخشد درست مانند این که کسی به دیگری میگوید اگر صد بار هم اصرار کنی قبول نخواهم کرد مفهوم این سخن، آن نیست که اگر یکصد و یک بار اصرار کنی میپذیرم، بلکه منظور این است که مطلقاً نخواهم پذیرفت.
و لذا این حدیث، این مطلب را میرساند که برای ایمان اعم از حقوق الله و حقوق بندگان، شعبهها و مراتب مختلفی وجود دارد که تعداد آنها به هزاران خواهد رسید.
«و الحیاء شعبة من الایمـان»: پیامبر ج در پایان حدیث، به خاطر بیان اهمیت و عظمت «شرم و حیا» جداگانه به بیان آن میپردازد، چرا که اگر در وجود کسی حیا و شرم از خداوند بود هرگز اوامر و نواحی خدا را هتک نخواهد کرد و هیچگاه به کارهای زشت و پلشت و قبیح ومنکر نزدیک نخواهد شد ولی اگر کسی بیحیا شد دست به هر جنایت و معصیت و گناهی خواهد زد.
در حقیقت کسیکه انجام کار زشتی در ذهنش خطور میکند و حیا او را از آن کار باز میدارد یاکسی او را دشنام میدهد اما شرم او را از مقابله به مثل منع میکند، یا به خاطر حیا از نگاهکردن به نامحرم، از گفتن سخنان یاوه و بیهوده و... خودداری میکند در حقیقت به صفتی نیک و پسندیده متصف شده است چرا که بالاترین درجهی ایمان آن است که انسان، خداوند را حاضر و ناظر برخود و اعمال و گفتار و پندار خویش پندارد و از او شرم کند.
پیامبر ج میفرماید: «از خداوند چنانکه شایسته است شرم کنید. گفتند: ما از خدا شرم میکنیم. پیامبر ج فرمود: حیا، این نیست، بلکه هرکه از خدا چنانکه شایسته است شرم کند، باید سر و اعضای خود را از گناه نگه دارد، شکم و متعلقات آن را از ناروا حفظ کند و مرگ و بلا را به خاطر داشته باشد و هرکه نعیم آن جهان را خواهد، زینت این جهان را ترک کند و هرکه چنین کند، از خدا چنانکه باید شرم کرده است».
البته نباید حیا را با ناتوانی، زبونی، جبن و حقارت قاطی کرد و تقاعد از مواجهه با گهنکاران و بزهکاران، و عدم نهی آنها از انجام گناه، عدم مطالبه حق خویش و امر به معروف و نهی از منکر نکردن، را به حیا و شرم ربط داد، چرا که این اوصاف از حیا نیست» بلکه در اثر ناتوانی، زبونی، بزدلی، و حقارت است و نمیتوان نام حیا را برآن اطلاق کرد.
پیامبر اکرم ج، صحابه بزرگوار ش و بزرگان و طلایهداران عرصهی دینداری و دینمداری، باحیاترین افراد بودند، اما هیچگاه از امر به معروف و نهی از منکر خودداری نمیکردند، و در اظهار رأی درست هرگز احساس ناتوانی نمینمودند. و در مقابل منکرات و نابسامانیهای جامعه، پیوسته سرهایشان بلند بود و اعتراض مینمودند و فریضهی امر به معروف و نهی از منکر را ترک نمیکردند و با این وجود با حیاترین مردمان بودند.
6- [5] وعن عبد الله بن عمرو قال: قال رسول الله ج: «المسلم من سلم المسلمون من لسانه ویده، والمهاجر من هجر ما نهى الله عنه". هذا لفظ البخاری. ولمسلم قال: إن رجلاً سأل النبی ج: أی المسلمین خیر؟ قال: من سلم المسلمون من لسانه ویده»([5]).
6- (5) عبدالله بن عمر ب گوید: پیامبر ج فرمود: «مسلمان(راستین و حقیقی) کسی است که مسلمانان از دست و زبانش ایمن باشند، و مهاجر(راستین و حقیقی) کسی است که از آنچه خداوند نهی نموده دوری کند».
[این حدیث را بخاری روایت کرده است و در روایت مسلم چنین آمده:] مردی گفت: ای رسولخدا ج! کدامیک از اخلاق و خصلتهای شخص مسلمان، بهتر و برتر است؟ پیامبر ج فرمود: کسیکه مسلمانان از دست و زبانش در امان باشند.
شرح: ذکر دست و زبان در میان سایر اعضا به خاطر این است که اذیت و آزار، اغلب به وسیلهی آنها انجام میشود، هرچند با اندامهای دیگر نیز حرام است.
بنابراین مسلمان، ناسزاگو، فحاش، غیبتکننده، سخنچین، دروغگو، فریبکار، دورو، عیبجو، جاسوس، موذی، مضر، مخرب، هتاک، گمراهکننده، فتنهگر، خائن، مفتری، ستمکار و... نیست، بلکه دست او خیر است و جز خیر انجام نمیدهد.
و مهاجر حقیقی طبق این حدیث کسی است که به هجرت ظاهری اکتفا نمیکند، بلکه از هر چیزی که خداوند نهی فرموده، دوری میگزیند، از قتل، دزدی، زنا، فسق، فجور، شرب خمر، بخل، اسراف، نفاق، حسادت و... دوری میکند و در بین خود و گناهان، دیوار بلندی کشیده و همه اعمال و کردارش در دائرهی خیر و وظیفه است.
7 - [6] وعن أنس س قال: قال رسول الله ج: «لایؤمن أحدکم حتى أکون أحب إلیه من والده وولده والناس أجمعین» متفق علیه([6]).
7- (6) انس س گوید: پیامبر ج فرمود: «ایمان هیچ یک از شما کامل نمیشود مگر اینکه من به نزد او از پدر و مادر و فرزندانش و همه مردمان محبوبتر باشم».
[این حدیث را بخاری و مسلم روایت کردهاند].
8 - [7] وعن أنس س قال: قال رسول الله ج: «ثلاث من کن فیه وجد بهن حلاوة الإیمان: من کان الله ورسوله أحب إلیه مما سواهما، ومن أحب عبداً لا یحبه إلا لله،و من یکره أن یعود فی الکفر بعد أن أنقذه الله منه کما یکره أن یلقى فی النار» متفق علیه([7]).
8- (7) انس س گوید: پیامبر ج فرمود: «سه خصلت چناناند که در وجود هرکس که باشد، لذت و حلاوت ایمان را درک خواهد کرد.
نخست آنکه: خدا و پیامبرش را از هرکس و هرچیز دیگری بیشتر دوست داشته باشد (و دلباخته و شیفتهی واقعی و راستین خدا و پیامبر باشد و دلباختگی به زرق و برق زندگی مادی و پیوندهای دوستی و محبت با اقوام و خویشاوندان، و محبت و عشق زن و فرزند، و مال و مقام و خانه و خانواده، هیجگاه مانع وی از اجرای حکم خدا و گرایش به سنتهای پیامبر ج نمیشود).
دوم آنکه: محبت و دوستی و اخوت و برادری او نسبت به اشخاص، تنها به خاطر خدا باشد(و از هرگونه شایبههای شخصی و دنیوی پیراسته باشد).
و سوم آن است که از کفر و بیدینی و شرک و چند گانهپرستی، به همان اندازه بیزار باشد و دوری نماید که از داخلشدن به آتش سوزان پرهیز میکند».
[این حدیث را بخاری و مسلم روایت کردهاند].
شرح: پیامبر ج و پیشوای ملت و دعوت ما، در این حدیث راه و روشی را که انسان مؤمن به وسیلهی آن لذت ایمان را در مییابد، به ما معرفی کرده است.
پس برنامهای که انسان حلاوت ایمان را به وسیلهی آن در مییابد، بنابر حدیث مذکور، در سه مرحله متحقق خواهد شد.
مرحله نخست: محبت خالصانه نسبت به خدا و رسول اوست. در این مرحله، اولین چیزی که باید بدانیم آناست که چرا باید نسبت به خدا و رسول او محبت خالصانه داشته باشیم؟
در پاسخ باید گفت: زیرا خداوند ﻷ، از چندین جهت شایستهی چنین محبت خالصانه است. او یگانه آفریدگار هستی و منشأ حیات و انسان است، تمام نعمتهای نهان و آشکار بیپایانش را به انسان بخشیده، این هستی پهناور و عظیم را به خاطر مصلحت او آفریده و آن را برایش مسخر نموده است، همچنین قواعد و مقررات استوار و برنامههای اساسی را برای انسان فرستاده است، تنها اوست که نیاز نیازمندان را برآورده و ضرر و زیان را از بندگان دور میسازد و بندگان به او نیازمند بوده و در هر حالی بر او اعتماد و توکل دارند.
او خالق، مالک، رازق، آفریدگار، معبود، قادر، جبار و... است، پس به این جهت باید نسبت به خدا، خالصانه محبت و عشق داشت.
بعد از محبت و دوستی خداوند، ضروری است، انسان مؤمن، محبت ودوستی خود را نسبت به پیامبر اسلام ج، خالصانه گرداند که این شخصیت وارسته نیز از چندین جهت شایان چنین محبتی است.
پیامبر اکرم ج شایان چنین محبتی است، چراکه او کاملترین اشخاص از لغزش و اشتباه است و از گناه و معصیت معصوم میباشد.
او شایان چنین محبتی است زیرا اطاعت از او اطاعت از خداوند بوده و سنت او بعد از کلام خداوندی، دومین مرجع و منهج انسان مسلمان است. و همچنین آن شخصیت مبارک ج برای کسانی که خواهان مراتب عالیهی انسانی و خواستار رسیدن به مجد و بزرگواری هستند الگو و راهنما است.
پیامبر اسلام ج، لائق چنین محبتی است، زیرا امانتی را که خداوند به او سپرده بود به بهترین و نیکوترین شیوه، ادا نمود و رسالت خویش را بدون هیچ کم و کاستی ادا و امت اسلامی را در نهایت دلسوزی و شفقت، نصیحت و پند داده است.
براستی وجود مبارکش همچون نورافکنی پرنور، تمام جهان را منور ساخته و برای بشریت مایه هدایت و رحمت شد.
آری! چنین پیامبری ج شایسته است که انسان مسلمان او را از خود، فرزند، پدر، مادر، زن، خانه، خانواده بیشتر دوست داشته باشد و محبتش را به خدا و رسول، با عمل به اوامر و فرامین الهی و تعالیم و آموزههای تابناک نبوی و احکام و دستورات اسلامی به منصه ظهور رساند.
﴿قُلۡ إِن کُنتُمۡ تُحِبُّونَ ٱللَّهَ فَٱتَّبِعُونِی یُحۡبِبۡکُمُ ٱللَّهُ وَیَغۡفِرۡ لَکُمۡ ذُنُوبَکُم﴾ [آل عمران: 31].
«بگو اگر خدا را دوست میدارید، از من پیامبر، پیروی کنید تا خدا شما را دوست بدارد و گناهانتان را ببخشاید».
مرحلهی دوم از عناصری که سبب حلاوت و شیرینی ایمان میشود، اخوت و برادری صادقانه نسبت به تمام مؤمنان است.
و اخوت اسلامی نیز هیچگاه خالصانه و استوار و محکم نخواهد شد، مگر اینکه به خاطر خدا و درجهت رضایت او باشد. و این اخوت هیچگاه خالصانه و به خاطر خدا نخواهد بود، مگر اینکه، همراه با ایمان و تقوا باشد. زیرا اخوت بدون ایمان و صداقت و تقوا، غیرممکن است، همچنانکه خداوند متعال میفرماید:
﴿إِنَّمَا ٱلۡمُؤۡمِنُونَ إِخۡوَةٞ﴾ [الحجرات: 10].
«فقط مؤمنان برادران یکدیگرند».
و پیرامون اینکه صداقت بدون تقوا ممکن نیست، در سورهی زخرف میفرماید:
﴿ٱلۡأَخِلَّآءُ یَوۡمَئِذِۢ بَعۡضُهُمۡ لِبَعۡضٍ عَدُوٌّ إِلَّا ٱلۡمُتَّقِینَ٦٧﴾ [الزخرف: 67].
«دوستان در آن روز، دشمنان یکدیگر خواهند شد، مگر پرهیزگاران».
پر واضح است، نفسی که بر ایمان و تقوا استوار باشد، به محض برخورد با همنوع و همانند خود نسبت به او احساس نزدیکی و محبت نموده و در همان لحظات اولیه شناخت و دیدار، احساس صفا و صمیمت مینماید. اما نفسی که در لجنزار پلیدیها و زشتیها غرق شده و در فساد و گناه ریشه دوانید هرگز امکان ندارد، با نفس دارای ایمان و تقوا رابطهی دوستی برقرار کند، زیرا این دو از نظر ریشهای و روحی از همدیگر جدا و دارای دو مسیر مختلف هستند.
مرحلهی سوم، مرحله بیزاری از کفر و اندیشههای آن است، براستی هر گاه ایمان به خدا در دلها استقرار یابد و با خون و رگ و قلبها بیامیزد. صاحب چنین ایمانی از هر اندیشهای باطل و منحرف بیزاری جسته و در وجودش چنان احساسی خواهد آفرید که با استفاده از آن میتواند حق را از باطل و ایمان را از کفر باز شناسد، و اندیشههای منحرف که از غرب آمده و در شرق برافراشته شده را به آسانی از هم تشخیص دهد.
9 - [8] وعن العباس بن عبدالمطلب قال: قال رسول الله ج: «ذاق طعم الإیمان من رضی بالله رباً، وبالإسلام دیناً، وبمحمد رسولاً» رواه مسلم([8]).
9- (8) عباس بن عبدالمطلب س گوید: پیامبر ج فرمود: «هر کس خدای یکتا و یگانه را پروردگار جهانیان، و اسلام را آئین زندگی و محمد ج را، پیامبر فرستاده شده از سوی خدا بداند، براستی لذت و حلاوت ایمان را درک کرده است».
[این حدیث را مسلم روایت کرده است]
شرح:راضی و خرسندبودن از خداوند به این معنی است که فقط خدا را در همه جا و در همه حال، حاضر و ناظر بداند، و پیوسته در برابر اوامر و فرامین و آموزهها و تعالیم دقیق، عمیق و ژرف او تعالی، مطیع و منقاد باشد. و راضیبودن از اسلام و پیامبر ج به این معنا است که به همهی قوانین و دستورات اسلام گردن نهد و همواره سنتهای روحبخش و اوامر تعالیآفرین و فرامین تابناک رسولخدا و روش و اخلاق و آداب و رفتار او را در زندگی خود پیاده کند و پیوسته آنها را سرلوحهی زندگی خویش قرار دهد. کسیکه این عقیده را داشته باشد، و با چنین طرز تفکری رو به جلو حرکت کند، براستی لذت و حلاوت ایمان را درک کرده است.
10 - [9] وعن أبی هریرة قال: قال رسول الله ج: «والذی نفس محمد بیده، لایسمع بی أحد من هذه الأمة، یهودی ولا نصرانی، ثم یموت ولم یؤمن بالذی أرسلت به، إلا کان من أصحاب النار» رواه مسلم([9]).
10- (9) ابوهریره س گوید: پیامبر ج فرمود: سوگند به ذاتی که جان محمد ج در قبضهی قدرت اوست! هر آنکه از این امت، اعم از یهودی و نصرانی، خبر(رسالت و نبوت) مرا بشنود، و به رسالتم ایمان نیاورد و با استمرار کفر به رسالت و دعوت من و بدون توبهی پشیمانی از دنیا رفت، قطعاً از زمرهی دوزخیان خواهد بود.
[این حدیث را مسلم روایت کرده است]
شرح: بعد از بعثت حضرت محمد ج دین و آئین دیگری جز دین ایشان پذیرفته نیست، چون دین ایشان ناسخ همهی ادیان دیگر است، لذا کسیکه به دین اسلام گردن ننهاده و با این حال از دنیا رفته باشد، در روز قیامت برای وی نجاتی نیست و قطعاً هم رکاب و همدم دوزخیان در آتش سوزان دوزخ خواهد بود.
11 - [10] وعن أبی موسى الأشعری قال: قال رسول الله ج: «ثلاثة لهم أجران: رجل من أهل الکتاب آمن بنبیه وآمن بمحمد، والعبد الـمملوک إذا أدى حق الله وحق موالیه، ورجل کانت عنده أمة یطؤها فأدبها فأحسن تأدیبها، وعلمها فأحسن تعلیمها، ثم أعتقها فتزوجها؛ فله أجران» متفق علیه([10]).
11- (10) ابوموسی (اشعری) س گوید: پیامبر ج فرمود: «سه نفر هستند که (درروز رستاخیر) دو پاداش و دو مزد به آنها عنایت میشود:
1- مردی از اهل کتاب (یهودیان و مسیحیان) که به پیامبر خود و به محمد ج ایمان آورده است.
2- بردهای که(با وجود اینکه زیردست و تحت تسلط و فرمان دیگری قرار دارد و از خود هیچ اختیاری ندارد، باز هم) عبادت و پرستش پروردگارش را به نیکویی و به نحو احسن انجام داده و خیرخواه مولا و آقایش نیز باشد.
3- مردی که دارای کنیزی باشد و او را به خوبی و به نحو احسن تادیب و تربیت نموده، سپس آزادش ساخته و با او ازدواج نموده است. خداوند ﻷ به پاس این کارش به او دو پاداش عنایت میکند».
[این حدیث را بخاری و مسلم روایت کردهاند]
12 - [11] وعن ابن عمر ب قال: قال رسول الله ج: «أمرت أن أقاتل الناس حتى یشهدوا أن لا إله إلا الله وأن محمداً رسول الله، ویقیموا الصلاة، ویؤتوا الزکاة. فإذا فعلوا ذلک عصموا منی دماءهم وأموالهم إلا بحق الإسلام وحسابهم على الله» متفق علیه. إلا أن مسلمـاً لـم یذکر: «إلا بحق الإسلام»([11]).
12- (11) ابن عمر ب گوید: پیامبر ج فرمود: «فرمان یافتهام که با مردم بجنگنم تا اینکه به وحدانیت و یکتاپرستی خدا و رسالت و پیامبر محمد ج اقرار و اعتراف کنند و نماز را به پای دارند و زکات را بپردازند. و چنانچه این کارها را انجام دهند، خون و مال آنان ـ جز در مواردی که حقوق اسلام اقتضا میکند ـ از جانب من محفوظ و مصون است و حساب (نیت و کارهای پنهانی) آنان با خداست».
[این حدیث را بخاری و مسلم روایت کردهاند، البته عبارت «إلا بحق الاسلام» فقط در روایت بخاری وجود دارد و در روایت مسلم یافت نمیشود].
شرح: هرکس شهادتین بگوید و به بندگی و طاعت خداوند متعال اعتراف کند، اوامر و فرامین خداوند را در زندگی خود پیاده نماید و نماز را به پای دارد و زکات بدهد، خون ومالش را محفوظ و مصون داشته است، و اگر اینها را با نیتی خالص و درست و از روی اخلاص و عمل و اعتقاد و صداقت انجام دهد، مؤمن راستین و واقعی خواهد بود، اما اگر آنها را همانند یک منافق به جهت تقیه و ترس از شمشیر، انجام دهد، حساب او موکول به خدا میشود، چون فقط خداست که از باطن انسانها اطلاع دارد و بندگان خدا نیز موظفند که به ظاهر امور حکم بکنند و هر کسی را دیدند که کلمه گفته و ایمان خود را برای آنها ظاهر و نمایان کرد، آنها موظفند در ظاهر او را مؤمن و مسلمان داشته و از جنگ و پیکار با او خودداری نموده و همانندسایر مسلمانان با وی رفتار کنند و نیت پنهانی او را به خدا موکول کنند.
روایت شده که اسامه بن زید س مردی را که هنگام جنگ به «لا اله الا الله» اقرار کرده بود کشت، و رسولخدا ج او را به بدترین وجهی مورد سرزنش قرار داد، و فرمود: آیا بعد از اینکه گفت لا اله الا الله، او را کشتی؟ اسامه گفت: از ترس شمشیر آن را گفت. رسولخدا ج فرمود: مگر تو قلب او را شکافتی؟ در بعضی روایات چنین آمده است: «در روز قیامت در برابر لااله الا الله چه خواهی گفت؟ و چه خواهی کرد؟ [بخاری].
از این رو بر اساس این دو حدیث، هر انسانی با اقرار و اعتراف به شهادتین یعنی بر زبانآوردن کلمهی توحید و بر پای داشتن نماز و پرداختن زکات، مسلمان میگردد و به ما دستور داده شده است که به ظاهر حکم کنیم و اسرار نهانی را به خدا واگذار نمائیم.
«إلا بحق الاسلام»: منظور این است که اگر شخص، شهادتین بگوید و نماز به پای دارد و زکات بدهد، خون و مالش در امان خواهد بود، مگر اینکه او بعد از پذیرش اسلام، مرتکب چنان جرمی شود که طبق قوانین و فرامین خدا باید مجازات جانی و یا مالی شود مانند: زنا کردن، کشتن ناحق مردم، راهزنی، دزدی، قصاص و غیره که این امور بر اثر گفتن لا اله الا الله و مسلمان شدن نیز از کیفر و مجازات قانونی و شرعی معاف و بخشیده نخواهد شد.
13 - [12] وعن أنس قال: قال رسول الله ج: «من صلى صلاتنا، واستقبل قبلتنا، وأکل ذبیحتنا؛ فذلک الـمسلم الذی له ذمة الله وذمة رسوله، فلا تخفروا الله فی ذمته». رواه البخاری([12]).
13- (12) انس س گوید: پیامبر ج فرمود: «هر کس چون ما نماز به پای دارد و به قبلهی ما روی آورد و از حیوان ذبح شدهی ما بخورد(وآن را حلال بداند) وی مسلمانی است که در امان خدا و در امان پیامبرخدا ج میباشد. پس برای شما نیز زیبنده است که عهد و پیمان خدا را دربارهی امان او نشکنید(و چنین کسی را به جرم بیدینی و نفاق میازارید، چرا که آنها نیز در رعایت مقررات و قوانین همزیستی مسالمتآمیز، و مساوات حقوقی و قضایی همانند یکی از شمایان هستند و تجاوز به خون و مال آنها، حرام و ناجایز میباشد)».
[این حدیث را بخاری روایت کرده است]
14 - [13] وعن أبی هریرة قال: أتى أعرابی النبی ج، فقال: «دُلنی على عمل إذا عملته دخلت الجنة. قال: "تعبد الله ولا تشرک به شیئا، وتقیم الصلاة المکتوبة، وتؤدی الزکاة المفروضة، وتصوم رمضان". قال: والذی نفسی بیده لا أزید على هذا شیئا ولا أنقص منه. فلما ولى، قال النبی ج: "من سرّه أن ینظر إلى رجل من أهل الجنة فلینظر إلى هذا» متفق علیه([13]).
14- (13) ابوهریره س گوید: مردی روستایی به نزد پیامبر ج آمد و گفت: ای رسول خدا! به من عمل و عبادتی را نشان بده که اگر آن را انجام دهم وارد بهشت شوم پیامبر ج فرمود: خدا را پرستش کن و هیچ شریک و انبازی را برایش قرار مده، نمازهای واجب را به نحو احسن به پایدار و زکات و حقوق مالی واجب را بپرداز و ماه مبارک رمضان را روزهدار باش.
آن مرد روستایی گفت: سوگند به آنکه جانم در قبضهی قدرت اوست، اینها را انجام میدهم و چیزی را بر آنها نمیافزایم و چیزی نیز از آنها نمیکاهم. وقتی که از حضور پیامبر اکرم ج خارج شد، پیامبر ج (به یاران خویش) فرمود: کسیکه دوست دارد فردی از بهشتیان را (در این دنیا) ببیند، این مرد را تماشا کند.
[این حدیث را بخاری و مسلم روایت کردهاند].
شرح: منظور از جملهی «لا أزید على هذا شیئا ولا أنقص منه» این است که من در این تعلیم و راهنمایی، کاملاً از اوامر و فرامین شما اطاعت و فرمانبرداری میکنم و هیچگونه کمی و بیش از طرف خویش در آن نخواهم کرد «لا أزید علی هذا شیئاً من تلقای نفسی ولا أنقص منه من تلقاء نفسی» و یا اینکه: من پیام شما را عیناً به قوم خویش ابلاغ خواهم کرد و هیچگونه کمی و بیشی از طرف خویش در آن نخواهم نمود و عین کلام شما را به قوم خویش میرسانم «لا أزید علی هذا شیئاً ولا أنقص منه فی التبلیغ والارشاد».
15 - [14] وعن سفیان بن عبد الله الثقفی قال: قلت: «یا رسول الله! قل لی فی الإسلام قولاً لا أسأل عنه أحداً بعدک - وفی روایة: غیرک - قال: "قل: آمنت بالله ثم استقم» رواه مسلم([14]).
15- (14) سفیان بن عبدالله ثقفی س گوید: به پیامبر ج عرض کردم: «ای رسول خدا ج! دربارهی اسلام، مرا سخنی (واضح و ساده) بیاموز که دیگر لازم نباشد جز از خود شما از هیچکس دیگری سؤال کنم. پیامبر ج فرمود: بگو: به خدا ایمان دارم و آن گاه [عملاً بر این گفتهی خویش] پایدار و استوار باش».
[این حدیث را مسلم روایت کرده است].
شرح: خداوند ﻷ در سورهی فصلت میفرماید:
﴿إِنَّ ٱلَّذِینَ قَالُواْ رَبُّنَا ٱللَّهُ ثُمَّ ٱسۡتَقَٰمُواْ تَتَنَزَّلُ عَلَیۡهِمُ ٱلۡمَلَٰٓئِکَةُ أَلَّا تَخَافُواْ وَلَا تَحۡزَنُواْ وَأَبۡشِرُواْ بِٱلۡجَنَّةِ ٱلَّتِی کُنتُمۡ تُوعَدُونَ٣٠ نَحۡنُ أَوۡلِیَآؤُکُمۡ فِی ٱلۡحَیَوٰةِ ٱلدُّنۡیَا وَفِی ٱلۡأٓخِرَةِۖ وَلَکُمۡ فِیهَا مَا تَشۡتَهِیٓ أَنفُسُکُمۡ وَلَکُمۡ فِیهَا مَا تَدَّعُونَ٣١﴾ [فصلت: 30-31].
«کسانی که میگویند: پروردگار ما تنها خدا است، و سپس (بر این گفتهی خود که اقرار به وحدانیت است میایستند، و آن را با انجام قوانین شریعت عملاً نشان میدهند، و بر این راستای خداپرستی تا زندهاند)پابرجا و ماندگار میمانند (در هنگام آخرین لحظات زندگی) فرشتگان به پیش ایشان میآیند (و بدانان مژده میدهند)که نترسید و غنگین نباشید و شما را بشارت باد به بهشتی که(توسط پیامبران) به شما(مؤمنان) وعده داده میشد. (و فرشتگان بدیشان خبر میدهند که) ما یاران و یاوران شما در زندگی دنیا و در آخرت هستیم، و در آخرت برای شما هرچه آرزو کنید هستو و هرچه بخواهید برایتان فراهم است».
در این آیات، سخن از مؤمنانی است که در ایمانشان راسخ و پابرجا هستند و خداوند ﻷ نیز آنها را به خاطر این ایمان محکم و مضبوط و پایدار و استوارشان به هفت پاداش و موهبت بشارت میدهد.
نخست میفرماید: کسانی که میگویند: پروردگار ما، الله است، سپس بر گفتهی خود میایستند و کمترین انحرافی پیدا نمیکنند و آنچه لازمهی آن است در عمل و گفتار نشان میدهند، فرشتگان الهی بر آنان نازل میشوند که نترسید و غمگین مباشید. چه تعبیر جامع و جالبی! که در حقیقت همهی نیکیها و صفات برجسته را در بردارد، نخست، دل، به خدا بستن و ایمان محکم بخدا پیداکردن، سپس تمام زندگی را به رنگ ایمان درآوردن و در محور آن قرار دادن.
بسیارند کسانی که دم از عشق به الله ﻷ میزنند ولی در عمل استقامت ندارند، افرادی سست و ناتوانند که وقتی در برابر طوفان شهوات قرار میگیرند، با ایمان وداع کرده و در عمل، مشرک میشوند و هنگامی که منافعشان به خطر میافتد، همان ایمان ضعیف و مختصر را نیز از دست میدهند.
آری، کار انسان به جایی میرسد که در پرتو ایمان و استقامت، فرشتگان خداوندی بر او نازل میگردند و پیام الهی را که سراسر لطف و رحمت است به او اعلام میدارند.
پس از نخستین و دومین بشارت در مورد عدم خوف و حزن که به آن اشاره شده در سومین مرحله میگویند: بشارت باد بر شما، به آن بهشتی که به آن وعده داده میشدید.
و در چهارمین بشارت میافزایند: «ما یاران و مددکاران شما در زندگی دنیا و در آخرت هستیم، هرگز شما را تنها نمیگذاریم، در نیکیها به شما کمک میکنیم و از لغزشها شما را حفظ مینمائیم تا وارد بهشت بشوید.
در پنجمین بشارت میگویند: در بهشت برای شما هرچه بخواهید از مواهب و نعمتها فراهم است، و هیچ قید و شرطی در کار نیست.
ششمین بشارت این که نه تنها نعمتهای مادی و آنچه دلخواه شماست به شما میرسد، بلکه آنچه از مواهب معنوی طلب کنید، در اختیار شما است.
و بالاخره در هفتمین و آخرین مژدهای که به آنها میدهند این است که شما میهمان خدا در بهشت جاویدان او هستید و همهی این نعمتها به عنوان پذیرایی یک میزبان از یک میهمان گرامی از سوی پروردگار غفور و رحیم به شما ارزانی داشته میشود.
با دقت در عمق این مفاهیم و عظمت این وعدههای الهی که به وسیلهی فرشتگان به مؤمنان داده میشود، روح آدمی به پرواز در میآید و تمام وجود او را بهسوی ایمان و استقامت، جذب میکند.
آری در پرتو این فرهنگ و تعلیمات اسلامی، الهی و نبوی بود که اسلام از یک مشت عرب جاهلی، انسانهایی نمونه ساخت که از هیچگونه ایثار و فداکاری مضایقه نداشتند و همینها است که امروز میتواند الهامبخش مسلمانان در راه پیروزی بر همه مشکلات و نابسامانیهای جامعه باشد.
پس ای مسلمانان! و ای کسانی که دم از عشق به الله میزنید! همانگونه که خداوند ﻷ و پیامبر اکرم ج به شما فرمان دادهاند، بر راه خدا با انجام واجبات و ترک منهیات و اجرای اوامر و فرامین الهی و تعالیم و آموزههای نبوی و احکام و دستورات شرعی، استقامت و پایداری داشته باشید.
16 - [15] وعن طلحة بن عبید الله قال: «جاء رجل إلى رسول الله ج من أهل نجد، ثائر الرأس، نسمع دوی صوته ولا نفقه ما یقول، حتى دنا من رسول الله ج، فإذا هو یسأل عن الإسلام. فقال رسول الله ج:" خمس صلوات فی الیوم واللیلة". فقال: هل علیّ غیرهن؟ فقال:" لا، إلا أن تطوع". قال رسول الله ج: "وصیام شهر رمضان". قال: هل علی غیره؟ قال: "لا، إلا أن تطوع ". قال: وذکر له رسول الله ج الزکاة، فقال: هل علی غیرها؟ فقال: "لا، إلا أن تطوع". قال: فأدبر الرجل وهو یقول: والله لا أزید على هذا شئ ولا أنقص منه. فقال رسول الله ج:" أفلح الرجل إن صدق» متفق علیه([15]).
16- (15) طلحة بن عبید الله ب گوید: «مردی از اهل نجد، با موهایی پراکنده و ژولیده به نزد رسول خدا ج آمد و چون (فاصلهاش از ما دور بود) فقط صدای بلندش را از دور میشندیم و معلوم نبود که چه میگوید و چون به پیامبر ج نزدیک شد، از ایشان پرسید: اسلام چیست؟ پیامبر ج در پاسخ فرمود: اسلام آن است (که هر مسلمانی) در هر شبانه روز نمازهای پنجگانه را (که خداوند در هر شب و روز بر او فرض کرده) بر پای دارد.
آن مرد نجدی پرسید: آیا غیر از این پنج نماز در هر شب و روز، نماز دیگری بر من واجب است؟ پیامبر ج فرمود: خیر، مگر اینکه به میل خودت نماز اضافی و نافله به جای آوری.
پیامبر ج در ادامه فرمود: روزهی ماه رمضان نیز جزو اسلام و از زمرهی فرائض و واجبات دینی است. آن مرد نجدی گفت: آیا غیر از روزه رمضان، روزهی دیگری بر من واجب است؟ پیامبر ج فرمود: خیر، مگر اینکه به میل خودت روزه اضافه و نفلی بگیری.
طلحه س گوید: پیامبر ج در ادامه، زکات و حقوق مالی واجب را برایش بیان کرد. آن مرد نیز گفت: آیا غیر از زکات واجب، زکات دیگری نیز بر من واجب است؟ پیامبر ج فرمود: خیر، مگر اینکه به میل خودت، زکات و خیرات بیشتری بپردازی.
طلحه بن عبیدالله ب گوید: بعد از این گفتگو و سؤال و جواب، آن مرد نجدی ژولیده مو، از حضور پیامبر ج بیرون رفت و در حال رفتن این کلمات و جملات را با خود زمزمه میکرد: به خدا سوگند! اینها را به نحواحسن انجام میدهم و نه چیزی بر آنها میافزایم و نه چیزی از آنها میکاهم. پیامبر ج نیز چون این سخن را از او شنید، فرمود: چنانچه در سخن و عملش راست باشد، از آتش دوزخ نجات خواهد یافت».
[این حدیث را بخاری و مسلم روایت کردهاند].
شرح: در این حدیث، حج که یکی از ارکان اسلام است، بیان نشده است و میتوان علتش را در دو امر خلاصه نمود:
1- این واقعه قبل از فرضیت حج بوده است. چرا که حج در سال هشتم و یا نهم هجری فرض شده است.
2- نیز ممکن است که راوی حدیث، این حدیث را مختصر کرده باشد و فقط به ذکر پارهای از مسائل اصولی و محوری دین پرداخته باشد. و از بیان برخی دیگر چشمپوشی نموده باشد چنانچه در روایت دیگری از بخاری، به این موضوع اشاره شده است. طلحة بن عبیدالله ب در آن حدیث پس از بیان نماز، روزه و زکات میگوید: «فاخبره عن شرائع الاسلام» یعنی پس از آن پیامبر ج،آن مرد نجدی را از دیگر احکام و مسائل اسلام آگاه و مطلع ساخت. و قطعاً حج نیز در «شرائع الاسلام» داخل است.
17 - [16] وعن ابن عباس ب قال: «إن وفد عبد القیس لما أتوا النبی ج؛ قال رسول الله ج: "من القوم؟ - أو: من الوفد؟ -" قالوا: ربیعة. قال: "مرحباً بالقوم - أو: بالوفد - غیر خزایا ولا ندامى". قالوا: یا رسول الله: إنا لا نستطیع أن نأتیک إلا فی الشهر الحرام، وبیننا وبینک هذا الحی من کفار مضر؛ فمرنا بأمر فصل نخبر به من وراءنا وندخل به الجنة، وسألوه عن الأشربة. فأمرهم بأربع، ونهاهم عن أربع: أمرهم بالإیمان بالله وحده، قال: "أتدرون ما الإیمان بالله وحده؟" قالوا: الله ورسوله أعلم. قال: "شهادة أن لا إله إلا الله وأن محمدا رسول الله، وإقام الصلاة، وإیتاء الزکاة، وصیام رمضان، وأن تعطوا من المغنم الخمس".
ونهاهم عن أربع: عن الحنتم، والدُّباء، والنقیر، والمزفّت. وقال: احفظوهن وأخبروا بهن من وراءکم» متفق علیه ولفظه للبخاری([16]).
17- (16) عبدالله بن عباس ب گوید: «وقتی که گروهی از طایفه عبدالقیس به نزد پیامبر ج آمدند، پیامبر ج از آنها پرسید: شما از چه طایفه و از چه کسانی هستید؟ گفتند: از قبیلهی ربیعه هستیم. پیامبر ج فرمود: خوش آمدید و خیر و خوشی ببینید و از آمدن خویش ذلیل و خوار و سرافکنده و پشیمان نشوید.(چرا که شما با طیب خاطر و بدون جنگ که ارمغان و رهاورد آن خواری و پشیمانی است، مسلمان شدهاید، پس خوش آمدید و از آمدنتان خیر و خوشی ببینید).
آنها گفتند: ای رسول خدا ج! چون در میان ما و شما، کفار قبیلهی«مضر» قرار دارد، و آنها نیز مانع آمدن ما به نزد شما میشوند به همین جهت ما به جز ماههای حرام نمیتوانیم همیشه و پیوسته به نزد شما بیائیم، (و از بیانات و تعالیم وآموزههای دقیق و عمیق و تعالیبخش و سعادتآفرین شما بهره گیریم) بنابراین ما را به مسائل و مطالبی آگاه کن و دستور بده، که مرزهای حق را از باطل مشخص کند، و ما نیز آنها را به کسانی که از طایفهی ما به نزدتان نیامدهاند، برسانیم، تا همه با پیروی و تأسی از آن اوامر و فرامین، وارد بهشت برین خداوند ﻷ شویم [ابن عباس س گوید:] طائفهی عبدالقیس در مورد مشروبات نیز از پیامبر ج یکسری سؤالهایی کردند. پیامبر ج نیز آنان را به انجام چهار امر (مهم و اساسی) دستور داد و از چهار چیزآنان را برحذرداشت.
پیامبر ج به ایشان دستور داد تا به پروردگار یکتا و یگانه باور داشته باشند و فرمود: آیا میدانید، ایمان به پروردگار یگانه یعنی چه؟ گفتند: خدا و رسول از همه عالمترند.
پیامبر ج فرمود: ایمان به پروردگار یکتا و یگانه این است که گواهی راستین بر این دهید که خدایی جز خدای یگانه، سزاوار پرستش و کرنش نیست و گواهی به این حقیقت دهید که محمد ج پیامبر و فرستادهی خداست. نماز را بر پای دارید، زکات و حقوق مالی واجب را پرداخت کنید، در ماه رمضان روزهدار باشید، و یک پنجم از اموالی را که به عنوان غنیمت در جهاد و پیکار(با دشمنان و بدخواهان دین مبین اسلام) به دست میآورید (به فقرا و مستمندان و یا بیتالمال مسلمین) بپردازید.
و پیامبر ج نیز ایشان را از نوشیدن شربتهایی که در چهار ظرف مخصوص به نامهای «حنتم»، «دباء»، «نقیر» و «مزفت» تهیه میشوند، بر حذر داشت.
و در ادامه پیامبر ج فرمود: این اوامر و فرامین و دستورات و تعالیم را به خاطر بسپارید و به کسانی که با شما نیامدهاند، ابلاغ نمائید، و آنها را از این امور بیاگاهانید».
[این حدیث را بخاری و مسلم روایت کردهاند، و متن حدیث از بخاری است].
شرح: «إلا فی شهر الحرام»: چهار ماه حرام عبارتند از ماههای: ذوالقعده، ذوالحجه، محرم و رجب. سه ماه اول، پشت سر هم و ماه اخیر فرد است، و به قول عربها سه ماه «سَرد» (یعنی پشت سر هم) و یک ماه «فرد» است.
دلیل اینکه ماههای حرام به این ترتیب قرار داده شده، این است: تا زمینه برای برگذاری مناسک حج و عمره به خوبی فراهم شود. آری، ماه ذوالقعده، قبل از شروع ماههای حج، حرام قرار داده شده تا مردم در آن از جنگ باز ایستند و زمینه برای سفر حج مساعد وآماده باشد، و ماه ذی الحجه، حرام قرار داده شده تا مردم با امنیت و آرامی خاطر مناسک حج را در آن انجام دهند، بعد از آن، ماه محرم حرام قرار داده شد، تا در آن با ایمنی کامل به سرزمینها و مناطقشان برگردند و ماه رجب در وسط سال حرام قرار داده شده، تا در آن با ایمنی تمام، عمره انجام دهند.
به همین جهت برخی از مفسران و دانشوران اسلامی بر این باورند که تحریم جنگ در این چهار ماه از زمان، ابراهیم خلیل میباشد، که در عصر جاهلیت عرب نیز به عنوان یک سنت به قوت خود باقی بود، هرچند آنها طبق امیال وهوسهای خود گاهی جای این ماهها را تغییر میدادند. ولی در اسلام همواره ثابت و لایتغیر است.
اما باید دانست که تحریم جنگ در این ماهها در صورتی است که جنگ از ناحیهی دشمن به مسلمانان تحمیل نشود، اما در صورت تحمیل، بدون شک مسلمانان باید به پاخیزند و دست روی دست نگذارند، زیرا احترام ماه حرام از ناحیهی آنان نقض نشده، بلکه از ناحیهی دشمن نقض گردیده است.
«حنتم»: در شروحات کتب حدیث این واژهها به این معنا آمده است: «حنتم»: سبویی است سبز رنگ و روغنی که عربها، انگور یا خرما یا عسل را در آن قرار میدادند تا شربت مورد نظر را تهیه کنند ولی با توجه به خصوصیات این سبو، خیلی سریع، شربت آن به شراب، تبدیل میگردید.
«دباء»: کدویی است که مصرف غذایی ندارد، پس از اینکه خشک شد و پوستش سفت و محکم گردید، مقداری از سر آن را که باریک است بر میدارند، و تخمها و سایر مواردی را که در داخل آن است بیرون میآورند و به صورت یک ظرف محکم در میآید. اهل طایف برای تهیه شربت انگور از آن استفاده میکردند. این ظرف کدویی نیز به علت خصوصیاتی که دارد، به سرعت، شربت انگور را به شراب تبدیل میکند.
«نقیر»: ظرفی است از درخت خرما، با کندن وسط آن به شیوهی مخصوصی ساخته میشود و اهل یمامه، برای تهیه شربت خرما از آن استفاده مینمودند، ولی شربت آن خیلی زود، به شراب تبدیل میگردید.
«مزفت»: ظرفی است قیر اندود شده که محتویات شربت خود را به سرعت به شراب تبدیل میکند([17]).
اما اینکه چرا پیامبر ج آن جماعت را از تهیه شربت در این ظروف بر حذر داشت، میتوان برایش دو احتمال بیان کرد:
1- چون این ظروف محتویات خود راخیلی سریع به شراب تبدیل میکنند. پیامبر ج آنها را از تهیه شربت در این ظروف منع کرد، تا مبادا به جای نوشیدن شربت، دچار نوشیدن شراب منفور شوند.
2- شرابخواری و میگساری در زمان جاهلیت و قبل از ظهور اسلام فوق العاده رواج داشت، و به صورت یک بلای عمومی درآمده بود، تا آنجا که بعضی از مورخان میگویند: عشق عرب جاهلی در سه چیز خلاصه میشد: شعر، شراب و جنگ.
پر واضح است: اگر اسلام میخواست، بدون رعایت اصول روانی و اجتماعی با این بلای بزرگ عمومی به مبارزه برخیزد، ممکن نبود، که پیروز و موفق از این امر بیرون درآید، لذا از روش تحریم تدریجی وآماده ساختن افکار و اذهان برای ریشهکن کردن میگساری که به صورت یک عادت ثانوی در رگ و پوست آنها نفوذ کرده بود، استفاده کرد.
به این ترتیب خداوند متعال نخست در بعضی از سورههای مکی اشاراتی به زشتی این کار نمود، چنانکه در آیهی 67 سوره نحل، میخوانیم
﴿وَمِن ثَمَرَٰتِ ٱلنَّخِیلِ وَٱلۡأَعۡنَٰبِ تَتَّخِذُونَ مِنۡهُ سَکَرٗا وَرِزۡقًا حَسَنًا﴾ [النحل: 67].
«(خداوند) از میوههای درختان خرما و انگور (غذای پربرکتی نصیب شما میسازد که گاه آن را به صورت زیانباری در میآورید و از آن) شراب درست میکنید و گاه (رزق پاک و پاکیزه از آن میگیرید».
در اینجا «سکر» یعنی مسکر، شرابی را که از انگور و خرما میگرفتند درست در مقابل «رزق حسن» قرار داده است، و آن را یک نوشیدنی ناپاک و آلوده برشمرده است، ولی عادت زشت شرابخواری از آن ریشه دارتر بود که با این اشارهها ریشهکن شود، به علاوه، شراب بخشی از درآمدهای اقتصادی آنها را نیز تامین میکرد، لذا هنگامی که مسلمانان به مدینه منتقل شدند، و نخستین حکومت اسلامی تشکیل شد، دومین دستور در زمینه منع شرابخواری به صورت قاطعتری نازل گشت، تا افکار را برای تحریم نهایی آمادهتر سازد، در این موقع بود که خداوند این آیه را نازل کرد:
﴿یَسَۡٔلُونَکَ عَنِ ٱلۡخَمۡرِ وَٱلۡمَیۡسِرِۖ قُلۡ فِیهِمَآ إِثۡمٞ کَبِیرٞ وَمَنَٰفِعُ لِلنَّاسِ وَإِثۡمُهُمَآ أَکۡبَرُ مِن نَّفۡعِهِمَا﴾ [البقرة: 219].
«دربارهی باده و قمار از تو سؤال میکنند، بگو: در آنها گناه بزرگی است و منافعی هم برای مردم در بر دارند ولی گناه آنها بیش از نفع آنها است».
در این آیه، ضمن اشاره به منافع اقتصادی مشروبات الکلی برای بعضی از جوامع همانند جامعهی جاهلیت، اهمیت خطرات و زیانهای بزرگ و مرگبار آن را که به درجات از منافع اقتصادی آن بیشتر است، یادآور میشود.
به دنبال این قضیه، خداوند آیهی 43 سورهی نساء را نازل میکند:
﴿یَٰٓأَیُّهَا ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ لَا تَقۡرَبُواْ ٱلصَّلَوٰةَ وَأَنتُمۡ سُکَٰرَىٰ حَتَّىٰ تَعۡلَمُواْ مَا تَقُولُونَ...﴾ [النساء: 43].
«ای کسانیکه ایمان آوردهاید، در حالی که مست هستید به نماز نایستید تا آنگاه که میدانید چه میگویید...»
و به مسلمانان صریحاً دستور داده شد، که در حال مستی، هرگز نماز نخوانند تا بدانند با خدای خود چه میگویند البته مفهوم این آیه آن نبود که در غیر حال نماز، نوشیدن شراب مجاز است، بلکه برنامه، همان برنامهی تحریم تدریجی و مرحله به مرحله بود، و به عبارت دیگر این آیه نسبت به غیر حال نماز، سکوت داشت و صریحاً چیزی نمیگفت.
آشنایی مسلمانان با احکام اسلام و آمادگی فکری آنها برای ریشهکن ساختن این مفسدهی بزرگ اجتماعی که در اعماق وجود آنها نفوذ کرده بود، سبب شد که دستور نهایی با صراحت کامل و بیان قاطع، که حتی بهانه جویان نیز نتوانند به آن ایراد گیرند، نازل گردید و خداوند ﻷ با تعبیرات گوناگون، تحریم و ممنوعیت این کار را مورد تأکید قرار داد و فرمود:
﴿یَٰٓأَیُّهَا ٱلَّذِینَ ءَامَنُوٓاْ إِنَّمَا ٱلۡخَمۡرُ وَٱلۡمَیۡسِرُ وَٱلۡأَنصَابُ وَٱلۡأَزۡلَٰمُ رِجۡسٞ مِّنۡ عَمَلِ ٱلشَّیۡطَٰنِ فَٱجۡتَنِبُوهُ لَعَلَّکُمۡ تُفۡلِحُونَ٩٠﴾ [المائدة: 90].
«ای مؤمنان! میخوارگی و قماربازی و بتان(سنگی که در کنار آنها قربانی میکنید) و تیرها (و سنگها و اوراقی که برای بختآزمایی و غیبگویی به کار میبرید، همه و همه از لحاظ معنوی) پلیدند (و ناشی از تزیین و تلقین) عمل شیطان میباشند. پس از(این کارهای)پلید دوری کنید تا اینکه رستگار شوید».
به همین جهت و بر اساس همین قاعده و اصل، پیامبر ج نیز طائفهی عبدالقیس را از تهیهی شربت در این ظروف برحذر داشت، تا در دل مسلمانان تنفر و انزجار و بیزاری از شراب به طور کامل حاصل شود، و ریشهی فساد از میان آنها جمع گردد. چراکه این ظروف قبل از تحریم شراب، برای نگهداری شراب استعمال میشدند، و پیامبر ج با این دستورشان برای اینکه ریشهی شرابخواری را از قلوب آنها دور کند، آنها را از استعمال ظروف نیز بر حذرداشت.
18 - [17] وعن عبادة بن الصامت قال: «قال رسول الله ج، وحوله عصابة من أصحابه: "بایعونی على أن لا تشرکوا بالله شیئا، ولا تسرقوا، ولا تزنوا، ولا تقتلوا أولادکم، ولا تأتوا ببهتان تفترونه بین أیدیکم وأرجلکم، ولا تعصوا فی معروف. فمن وفى منکم فأجره على الله، ومن أصاب من ذلک شیئا فعوقب به فی الدنیا؛ فهو کفارة له، ومن أصاب من ذلک شیئا ثم ستره الله علیه فی الدنیا؛ فهو إلى الله: إن شاء عفا عنه، وإن شاء عاقبه" فبایعناه على ذلک» متفق علیه([18]).
18- (17) عبادة بن صامت س گوید: «در حالی که گروهی از صحابه ش، پیرامون پیامبر اکرم ج جمع بودند، آن حضرت ج فرمود: بیائید، با من بیعت کنید، مبنی بر اینکه هیچ چیز و هیچکس را با خداوند شریک نگردانید، و دزدی نکنید، و فرزندانتان را نکشید و در ارتباط با فرزندان خودتان و دیگران افترا و بهتان نزنید، و در اوامر متعارف، از من سرپیچی و نافرمانی نکنید، هریک از شماکه به این عهد و پیمان وفا کند، پاداش وی با خداست و هریک از شما که یکی از این موارد را نقض کند و عقوبت خویش را در همین دنیا ببیند، همان کفارهی گناه و خطای اوست، و هرکس که موردی از این معاهده را نقض کند و خداوند بر وی بپوشاند، کارش با خداست. اگر خواهد او را کیفر کند و اگر خواهد از او درگذرد.
عبادة بن صامت س گوید: آنگاه بر مبنای همین موارد مذکور، با آن حضرت ج بیعت کردیم».
[این حدیث را بخاری و مسلم روایت کردهاند]
شرح: «بیعت»: بیعت یک نوع قرارداد و معاهده میان بیعتکننده از یکسو، و بیعتپذیر از سوی دیگر است و محتوی آن، اطاعت و پیروی و حمایت ودفاع از بیعتشونده است.
در حقیقت بیعت از مادهی «بیع» در اصل به معنای دستدادن به هنگام قرارداد معامله است و سپس به دست دادن برای پیمان اطاعت، اطلاق شده است. و آن چنین بود که هر گاه کسی میخواست به دیگری اعلام وفاداری کند، او را به رسمیت بشناسد، و از فرمانش اطاعت کند، با او بیعت میکرد. و شاید اطلاق این کلمه به این معنی از این جهت بود که هریک از دو طرف، تعهدی همچون تعهد دو معاملهگر، در برابر دیگری میکردند. بیعتکننده حاضر میشد، گاه تا پای مال و گاه تا پای جان و فرزند در راه اطاعت او بایستد و بیعتپذیر نیز حمایت و دفاع او را بر عهده میگرفت.
قرائن نشان میدهد که بیعت از ابداعات مسلمین نبوده، بلکه سنتی بوده که قبل از اسلام، در میان عرب رواج داشته است، و به همین دلیل در آغاز اسلام که طائفهی اوس و خرزج، در موسم حج از مدینه به مکه آمدند، و با پیامبر اسلام ج در عقبه بیعت کردند، برخورد آنها با مسئلهی بیعت، برخورد با یک امر آشنا بود، بعد از آن پیامبر گرامی اسلام ج نیز در فرصتهای مختلف، با مسلمانان تجدید بیعت کرد، که یک مورد آن، «بیعت الرضوان» در حدیبیه بود، و از آن گستردهتر، بیعتی بود که بعداز فتح مکه انجام گرفت.
اما دربارهی چگونگی بیعت:
بیعت به طور کلی از این قرار بوده که «بیعتکننده» دست به دست «بیعتپذیر» و بیعتشونده میداده و با زبان حال، یا قال اعلام اطاعت و وفاداری مینمود، و گاه در ضمن بیعت، شرائط و حدودی را برای آن قائل میشد، مثلاً بیعت تا پای مال، تا سرحد جان، یا تاسرحد همه چیز، حتی از دستدادن زن و فرزند و گاه بیعت تا سرحد عدم فرار و گاه تا سرحد مرگ بود.
پیامبر اسلام ج، بیعت زنان را نیز میپذیرفت. اما نه از طریق دستدادن، بلکه فقط با سخنگفتن. حضرت عایشه ـ ل ـ میفرماید: «بیعت رسول خدا ج با زنان فقط با سخنگفتن بود، و به خدای ﻷ سوگند که دست رسول اکرم ج هرگز دست هیچ زنی را لمس نکرد، و چون رسول خدا ج با زنان بیعت میکرد، میفرمود: «با شما به سخن گفتن بیعت کردم».
همچنین در حدیث شریف به روایت «امیمه بنت رقیه تمیمی» آمده است که فرمود: «... بعد از آن که رسول اکرم ج از ما این شرایط را گرفت، گفتیم: ای رسولخدا ج! آیا با ما مصافحه نمیکنید؟ فرمود: من با زنان مصافحه نمیکنم، بلکه سخن گفتنم با یک زن، سخن گفتنم با صد زن است.
البته نباید فرموش کرد که بیعت، یک نوع عقد لازم از سوی بیعتکننده است، که عمل بر طبق آن واجب و ضروری میباشد، و بنابراین، مشمول قانون کلی «اوفوا بالعقود» است. از این رو بیعتکننده حق فسخ را ندارد، ولی بیعتپذیر چنانچه صلاح بداند، میتواند، بیعت خود را بردارد و فسخ کند، در این صورت بیعتکننده از التزام و عهد خود آزاد میگردد.
شأن ورود حدیث: در سال یازدهم بعثت شش تن از جوانان مدینه به نامهای: اسعدبن زراره (از بنی نجار)»، «عوف بن حارث بن رفاعه (از بنی نجار)»، «راقع بن مالک بن عجلان(از بنی رزیق)»، «قطبه بن عامر بن حدیده (از بنی سلمه)»، «عقبه بن عامر بن نابی(از بنی حرام بن کعب)، «جابربن عبدالله بن رئاب (از بنیعبید بن غنم)» ش اسلام آوردند و به رسول خدا ج قول دادند که رسالت ایشان را در میان قوم و قبیلهی خویش تبلیغ کنند. به دنبال آن در موسم حج سال بعد، یعنی سال دوازدهم بعثت، دوازده تن از یثربیان نزد آن حضرت ج آمدند، پنج تن از این دوازده تن، همان جوانانی بودند که سال گذشته با پیامبر اکرم ج دیدار کرده بودند، و ششمین نفر که این بار حضور نداشت، «جابربن عبدالله بن رئاب» بود... هفت تن دیگر عبارت بودند از:
«معاذ بن حارث بن عفراء»، «ذکوان بن عبدالقیس»،«عبادة بن صامت»، «یزید بن ثعلبه»، «عباس بن عبادة بن نضله»، «ابوالهیثم بن تیهان»، «عویم بن ساعده» این جماعت در محل عقبه واقع در منی، با رسول خدا ج ملاقات کردند و با ایشان بر مبنای بیعت زنان، یعنی مطابق دستور بیعت با زنان که پس از صلح حدیبیه صادر شده بود، بیعت کردند، چنانچه عبادة بن صامت در این حدیث به موارد این بیعت اشاره کرد.
قابل توجه این که، در حدیث فوق، شش شرط برای بیعت با مردان ذکر شده که آنها باید همه را پذیرا شوند:
1- ترک هرگونه شرک و بتپرستی. و در حقیقت این شرط، اساس و پایهی اسلام و ایمان است.
2- ترک سرقت
3- ترک آلودگی به زنا، تاریخ میگوید: در عصر جاهلیت، انحراف از جادهی عفت بسیار زیاد بود.
4- عدم قتل اولاد، اعراب عصر جاهلی، دو نوع قتل فرزند داشتند: نوعی که به پندار غلط خودشان به خاطر حفظ ناموس بود. و این اختصاص به دختران داشت. آنها دختران را به این دلیل، زنده به گور میکردند که مبادا در آینده در جنگها به اسارت دشمنان درآید و نوامیس آنها به چنگال بیگانه بیفتد و نوعی دیگر از ترس فقر صورت میگرفت. و آن جنبهی عمومی داشت و پسر و دختر در آن تفاوت نمیکرد. به هر حال اسلام قتل فرزندان را به هر انگیزهای که باشد، چه به انگیزهی ترس از فقر و چه انگیزهی رفع اتهام زنا و.... منع کرده است.
5- ترک بهتان و افترا. اعراب فرزندان مشکوکی را از سر راه بر میداشتند و مدعی میشدند که این فرزند از همسرشان است. البته این مورد، هرگونه افترا و بهتان را شامل میشود.
6- نا فرمانی نکردن در برابر دستورات سازنده پیامبر ج.
از نکتههای جالبی که از بند ششم معاهده میتوان استفاده کرد این است که اطاعت از پیامبر ج، مقید به «معروف» شده است، با این که پیامبر ج معصوم است و هرگز امر به منکر نمیکند، و این نکته، برای تنبیه بر این امر است که فرمانبردن از هیچ مخلوقی در نافرمانی خالق جواز ندارد. «لا طاعة لمخلوق فی معصیة الخالق».
نکته: خاطر نشان میشود که در این حدیث به «ارکان نهی» در دین که شش رکن است، تصریح شده است، اما «ارکان امر» ذکر نشده است که آنها نیز شش رکن ذیل است:
ادای کلمه شهادت، نماز، زکات، روزه، حج، و غسل نمودن از جنابت. دلیل عدم ذکر اوامر این است که نهی در همهی فرمانها و همهی احوال دائم و همیشگی است، لذا تنبیه بر امری که دائمی است، موکدتر و مهمتر است.
19 - [18] وعن أبی سعید الخدری قال: «خرج رسول الله ج فی أضحى أو فطر إلى المصلى، فمر على النساء، فقال: "یا معشر النساء! تصدقن، فإنی أریتکن أکثر أهل النار". فقلن: وبم یا رسول الله؟ قال: "تکثرن اللعن، وتکفرن العشیر، ما رأیت من ناقصات عقل ودین أذهب للُبّ الرجل الحازم من إحداکن". قلن: ما نقصان دیننا وعقلنا یا رسول الله؟ قال: "ألیس شهادة المرأة مثل نصف شهادة الرجل؟ ". قلن: بلى. قال: "فذلک من نقصان عقلها". قال: "ألیس إذا حاضت المرأة لمتصل ولم تصم؟" قلن: بلى. قال: فذلک من نقصان دینها» متفق علیه([19]).
19- (18) ابوسعید خدری س گوید: «رسول خدا ج در روز عید قربان، یا عیدفطر، (خانه را) به مقصد عیدگاه ترک کرد و چون بر جمعی از زنان گذشت، فرمود: ای جماعت زنان! (در راه خدا) بخشش و احسان و صدقه و نیکی کنید، چرا که من (در شب معراج) دیدم که بیشتر دوزخیان را شما زنان تشکیل دادهاید.
زنان گفتند: ای رسول خدا ج! به خاطر چه، اکثریت دوزخیان را ما تشکیل میدهیم؟ پیامبر ج در پاسخ فرمود: شما به لعن و نفرینکردن دیگران عادت گرفتهاید و با همسرانتان بدرفتاری مینمائید (و از خوبیهای همسرانتان چشمپوشی میکنید و منکر آن میشوید و با کمترین ناراحتی به او میگوئید که من از تو هیچ خیری ندیدم) من هیچ ناقص عقل و دینی را ندیدهام که مانند شما، بتواند عقل و هوش مردان دانا و هوشیار را برباید و آنها را تحت سیطره و تسلط خویش درآورد.
زنان پرسیدند: ای رسول خدا ج! نقص عقل و دین ما چیست؟ پیامبر ج فرمود: مگر شهادت یک زن مانند نصف شهادت یک مرد نیست؟ (اشاره به آیهی 282 بقره). گفتند: آری، همین طور است. پیامبر ج فرمود: همین چیز نشانهی نقص عقل زنان است. (رسول خدا ج، دربارهی نقص دین زنان فرمود): آیا چنان نیست که زنی که حیض میشود، نماز نمیخواند و روزه نمیگیرد؟ گفتند:آری همین طور است. پیامبر ج فرمود: همین چیز نشانهی نقص دین زنان میباشد».
[این حدیث را بخاری و مسلم روایت کردهاند].
شرح: این حدیث، تحقیر زنان را در بر ندارد، بلکه این نقص و کاستی که حضرت ج بدان اشاره فرموده است، مربوط به تفاوت در تواناییهاست، نه تفاوت در اصل وجودی.
پیامبر ج در این حدیث به خصوصیات غریزی زنان اشاره میکند و میفرماید: آنان از لحاظ فیزیکی و قدرت جسمانی طبعاً از مردان ضعیفترند، ناچارند مشکلات و ناراحتیهای دوران عادت ماهانه، حاملگی، زایمان، و شیردادن بچهها و مراقبت از کودکان و انجام وظایف منزل را تحمل نمایند و با آنها بسازند.
اگر مرد از نظر عقلی و جسمی به طور نسبی برتر از زن است، زن نیز از نظر مهر و عطوفت که از بارزترین صفات الهی است، برتری نسبی بر مرد دارد. پس عقل و شجاعت مرد با عطوفت و ایثار زن، و منطق و استدلال مرد با هنر و زیبادوستی زن، کامل میشود.
پس برتری نسبی عقلی و دینی مرد، دلیل پستی و حقارت زن نیست، آیا یک متخصص فیزیک، ریاضی، یا پزشکی، حق دارد خود را از نظر وجودی برتر و شریفتر از یک شاعر یا کارگر... بداند؟ و آیا قرآن نمیفرماید:
﴿إِنَّ أَکۡرَمَکُمۡ عِندَ ٱللَّهِ أَتۡقَىٰکُمۡ﴾ [الحجرات: 13].
«بیگمان گرامیترین شما در نزد خدا متقیترین شما است».
و اگر به دقت به متن این حدیث بنگریم، معلوم خواهد شد که پیامبر ج در این حدیث به هوشیاری و تسلط تیزهوشی زنان بر مردان نیز اشاره کرده است. پیامبر ج میفرماید: با وجود اینکه امکانات زنان برای عبادت و تزکیهی نفس وشرکت در فعالیتهای اجتماعی و کسب تجربه نسبت به مردان کمتر است، اما معالوصف، دارای چنان تیزهوشی و تسلط فکری هستند که هر زنی به آسانی میتواند بر عاقلترین و با ارادهترین مردان تسلط پیدا کند.
و پر واضح است که مقصود از این نقص و کاستی، مربوط به تفاوت در تواناییها است، نه تفاوت در اصل وجودی، زیرا هیچ دینی به اندازهی اسلام، نسبت به زن احترام و ارزش قائل نشده است، اسلام زن را به اعتبار اینکه انسان، دختر، همسر، مادر و یکی از اعضای تشکیلدهندهی جامعهی بشری است مورد احترام قرار میدهد.
اسلام با جامعهی جاهلی به دلیل اینکه با زن برخورد اهانتآمیزی داشت، یعنی دختران را زنده به گور میکردند، یا زن را همانند کالا و حیوان چهارپا به ارث میگذاشتند، سخت در نبرد و اعتراض بوده است.
خداوند در ارتباط با مساوات میان زن و مرد در ادای تکلیف و دینداری و عبادت میفرماید:
﴿إِنَّ ٱلۡمُسۡلِمِینَ وَٱلۡمُسۡلِمَٰتِ وَٱلۡمُؤۡمِنِینَ وَٱلۡمُؤۡمِنَٰتِ وَٱلۡقَٰنِتِینَ وَٱلۡقَٰنِتَٰتِ وَٱلصَّٰدِقِینَ وَٱلصَّٰدِقَٰتِ وَٱلصَّٰبِرِینَ وَٱلصَّٰبِرَٰتِ وَٱلۡخَٰشِعِینَ وَٱلۡخَٰشِعَٰتِ وَٱلۡمُتَصَدِّقِینَ وَٱلۡمُتَصَدِّقَٰتِ وَٱلصَّٰٓئِمِینَ وَٱلصَّٰٓئِمَٰتِ وَٱلۡحَٰفِظِینَ فُرُوجَهُمۡ وَٱلۡحَٰفِظَٰتِ وَٱلذَّٰکِرِینَ ٱللَّهَ کَثِیرٗا وَٱلذَّٰکِرَٰتِ أَعَدَّ ٱللَّهُ لَهُم مَّغۡفِرَةٗ وَأَجۡرًا عَظِیمٗا٣٥﴾ [الأحزاب: 35].
«مردان مسلمان و زنان مسلمان، مردان باایمان و زنان باایمان، مردان فرمانبردار فرمان خدا و زنان فرمانبردار فرمان خدا، مردان راستگو و زنان راستگو، مردان شکیبا و زنان شکیبا، مردان فروتن و زنان فروتن، مردان بخشایشگر و زنان بخشایشگر، مردان روزهدار و زنان روزهدار، مردان پاکدامن و زنان پاکدامن، و مردانی که بسیار خدا را یاد میکنند و زنانی که بسیار خدا را یاد میکنند، خداوند برای همهی آنان آمرزش و پاداش فراهم ساخته است».
و در مورد مساوات میان مردان و زنان در رفتن به بهشت، خداوند متعال میفرماید:
﴿فَٱسۡتَجَابَ لَهُمۡ رَبُّهُمۡ أَنِّی لَآ أُضِیعُ عَمَلَ عَٰمِلٖ مِّنکُم مِّن ذَکَرٍ أَوۡ أُنثَىٰۖ بَعۡضُکُم مِّنۢ بَعۡضٖۖ فَٱلَّذِینَ هَاجَرُواْ وَأُخۡرِجُواْ مِن دِیَٰرِهِمۡ وَأُوذُواْ فِی سَبِیلِی وَقَٰتَلُواْ وَقُتِلُواْ لَأُکَفِّرَنَّ عَنۡهُمۡ سَیَِّٔاتِهِمۡ وَلَأُدۡخِلَنَّهُمۡ جَنَّٰتٖ تَجۡرِی مِن تَحۡتِهَا ٱلۡأَنۡهَٰرُ ثَوَابٗا مِّنۡ عِندِ ٱللَّهِۚ وَٱللَّهُ عِندَهُۥ حُسۡنُ ٱلثَّوَابِ١٩٥﴾ [آل عمران: 195].
«پس پروردگارشان دعای ایشان را پذیرفت و پاسخشان داد که من عمل هیچ کسی از شما را که به کار خواسته باشد ـ خواه زن باشد یا مرد ـ ضایع نخواهم کرد. پارهی از شما از پارهی دیگر هستید (و همگی همنوع و همجنس میباشید). آنان که هجرت کردند، و از خانههای رانده شدند، و در راه من اذیت و آزارشان رساندند، و جنگیدند و کشته شدند، هر آینه گناهانشان را میبخشم و به بهشتشان درمیآورم. بهشتی که رودخانهها در زیر (درختان)آن روان است.این پاداشی از سوی خدا، (ایشان را است)، و پاداش نیکو تنها نزد خدا است».
و در این که زن هم انسانی است چون مرد و در تکالیف دینی و اجتماعی میان زن و مرد فرقی نیست، قرآن به صراحت میفرماید:
﴿هُوَ ٱلَّذِی خَلَقَکُم مِّن نَّفۡسٖ وَٰحِدَةٖ وَجَعَلَ مِنۡهَا زَوۡجَهَا لِیَسۡکُنَ إِلَیۡهَاۖ فَلَمَّا تَغَشَّىٰهَا حَمَلَتۡ حَمۡلًا خَفِیفٗا فَمَرَّتۡ بِهِۦۖ فَلَمَّآ أَثۡقَلَت دَّعَوَا ٱللَّهَ رَبَّهُمَا لَئِنۡ ءَاتَیۡتَنَا صَٰلِحٗا لَّنَکُونَنَّ مِنَ ٱلشَّٰکِرِینَ١٨٩﴾ [الأعراف: 189].
«او آن کسی است که شما را از یک جنس آفرید، و همسران شما را از جنس شما ساخت تا شوهران در کنار همسران بیاسایند. ولی (بسیار اتفاق میافتد که) هنگامی که شوهران با همسران آمیزش جنسی میکنند همسران بار سبکی (بنام جنین) برمیدارند و به آسانی با آن روزگار را به سر میبرند اما هنگامیکه بار آنان سنگین میشود، شوهران و همسران خدای خود را فریاد میدارند و میگویند: اگر فرزند سالم و شایستهای به ما عطا فرمایی از زمرهی سپاسگذاران خواهیم بود».
قرآن به صراحت میگوید که اعمال انسانها چه زن و چه مرد در پیشگاه خداوند تباه نخواهد شد و همه از یک سرشت و اصل آفریده شده و طبیعتی یکسان دارند میفرماید:
﴿مَنۡ عَمِلَ صَٰلِحٗا مِّن ذَکَرٍ أَوۡ أُنثَىٰ وَهُوَ مُؤۡمِنٞ فَلَنُحۡیِیَنَّهُۥ حَیَوٰةٗ طَیِّبَةٗۖ وَلَنَجۡزِیَنَّهُمۡ أَجۡرَهُم بِأَحۡسَنِ مَا کَانُواْ یَعۡمَلُونَ٩٧﴾ [النحل: 97].
«هر کس چه زن و چه مرد کار شایسته انجام دهد و مؤمن باشد، بدو (در این دنیا) زندگی پاکیزه و خوشایندی میبخشیم و (در آن دنیا) پاداش (کارهای خوب و متوسط و عالی) آنان را بر طبق بهترین کارهایشان خواهیم داد».
﴿وَمَن یَعۡمَلۡ مِنَ ٱلصَّٰلِحَٰتِ مِن ذَکَرٍ أَوۡ أُنثَىٰ وَهُوَ مُؤۡمِنٞ فَأُوْلَٰٓئِکَ یَدۡخُلُونَ ٱلۡجَنَّةَ وَلَا یُظۡلَمُونَ نَقِیرٗا١٢٤﴾ [النساء: 124].
«کسی که اعمال شایسته انجام دهد و مؤمن باشد ـ خواه مرد و خواه زن ـ چنان کسانی داخل بهشت شوند،و کمترین ستمی بدانان نشود».
وجود زنانی بزرگوار، چون مریم، آسیه، خدیجه، عایشه، فاطمه، سمیه و... و تجلیل قرآن و سنت از آنان، گواهی صادق بر مقام و جایگاه والای زن در اسلام است.
و فارغ از بُعد انسانی، زن و مرد بُعد دیگری نیز دارند و آن بُعد بشری است، در این بُعد، میان آنان تفاوتهایی مشاهده میشود که در جایگاه اجتماعی و حقوقی آنان بیتاثیر نخواهد بود. این تفاوتها را میتوان به سه دسته کلی تقسیم کرد:
1- تفاوتهای طبیعی که در واقع تفاوتهای زیستی و روانی هستند.
2- تفاوتهای اجتماعی که محصول جامعهی انسانی و رفتارها و مناسبات میان آدمیان است.
3- تفاوت در پارهای از احکام دینی که ناشی از وحی الهی میباشد.
در حقیقت ضرورت تقسیم کار، تقسیم مسئولیت و تنظیم کارکرد طبیعی زن و مرد و رعایت تخصص و وظایف غیرمشترک آنان، موجب چنین تفاوتهایی شده است. به هر حال، آنچه مسلم است اسلام در پارهای از موارد حقوق یکنواختی را برای زن و مرد در نظر گرفته است و این امر برای پرهیز از تشابه حقوق زنان و مردان بوده است، نه مخالف با تساوی حقوق آنان، چرا که مرد و زن در اسلام از حقوق سیاسی، حقوق مدنی و قانونی، حقوق اجتماعی، حقوق اقتصادی و حقوق فرهنگی یکسانی برخوردارند([20]).
چرا شهادت زن، نصف شهادت مرد است؟:
در این رابطه، برخی از مردم دچار گمان و تردیدهایی شده و سؤالهایی به ذهنشان خطور میکنند و از خود میپرسند: چنانچه اسلام به انسانیت و کرامت و مساوات زنان با مردان اعتراف مینماید، پس چرا در پارهای از شرایط و احوال مانند: موضوع گواهی دادن، میراث و... مردان را بر زنان برتری داده است؟
در جواب باید گفت: امتیازی که در این موضوع برای مردان مورد توجه قرار گرفته، هیچگاه به معنای ارزش و برتری مرد بر زن نیست، زیرا در پیشگاه خداوند هیچکس را بر دیگری به جز بر اساس و معیار«تقوا» فضیلت و برتری نیست.
و این امتیار و ویژگی نیز در واقع به فطرت و ساختار جسمی و روحی هریک از زن و مرد برمیگردد. قرآن کریم شهادت یک مرد را در برابر شهادت دو زن قرار داده است.
همچنین فقهاء معتقدند که در ارتباط با حدود و قصاص شهادت زنان پذیرفته نمیشود. اما باید متذکر شد که این تفاوت هیچگاه به خاطر نقص و کمبود شخصیت و کرامت و انسانیت زنان نیست، بلکه به ساختار و فطرت و نوع مسئولیتهای او ارتباط دارد. زیرا عادتاً زنان کمتر از مردان با مسائل تجاری و معاملات و روابط اجتماعی سروکار دارند و معمولاً اگر دارای همسر و خانهدار باشند، کار و مسئولیتهای شوهرداری و ادارهی منزل، ذهن و وقت آنان را پر میکند. و چنانچه ازدواج ننموده باشد، غالباً در فکر انتخاب همسر و آیندهی خویش است و مسائل تجاری، و معاملات مادی، جایگاه قابل توجهی را در ذهن و اندیشهی او ندارد و چنانچه چیزهایی را بداند به خاطر عدم ممارسه و عدم اهتمام پس از مدتی آن را بدست فراموشی میسپارد، به همین دلیل خداوند، وامدهندگان را راهنمایی میفرماید که برای اطمینان از وصول به موقع طلب خود، دو مرد یا یک مرد و دو زن را در مورد مقدار و زمان بازپرداخت وام، شاهد نمایند. و دلیل آن را قرآن این میشمارد که:
«تا اگر یکی از آن دو خانم، چیزی را فراموش نمود، و یا دچار اشتباه شد، دیگری موضوع را به او یادآوری کند».
به همین دلیل است که بسیاری از فقها، شهادت خانمها را در امور مربوط به حدود و قصاص جایز نمیشمارند، به خاطر آنکه خانمها از عرصهی برخوردها و صحنههای جرم و جنایت و تعرض به حیثیت، و اموال مردم دور باشند و با توجه به حالات عاطفی خاصی که زنان دارند، هرگاه با صحنهای از قتل و جنایت روبرو شوند، از ترس و وحشت، چشمها را بر هم مینهند و فریادکشان پا به فرار مینهند و مشاهدهی صحنه برای غالب آنان مشکل و غیر قابل تحمل است که با دقت و روشنی آن گونه صحنهها را به خوبی نگاه کنند و سپس آن را بازگو نمایند.
از طرف دیگر همان فقها، در امور مربوط به خود خانمها مانند: رضاعت، بکارت، ولادت و... شهادت و گواهی یک نفرشان را هم کافی میدانند.
20 - [19] وعن أبی هریرة قال: قال رسول الله ج: «قال الله تعالی: کذّبنی ابن آدم ولم یکن له ذلک، وشتمنی ولم یکن له ذلک؛ فأما تکذیبه إیای، فقوله: لن یعیدنی کما بدأنی، ولیس اول الخلق بأهون علیّ من اعادته. وأما شتمه إیای: فقوله: اتخذ الله ولداً، وأنا الاحد الصمد الذی لم ألد ولم أولد، ولم یکن لی کفواً أحد»([21]).
20- (19) ابوهریره س گوید: «پیامبر ج فرمود: خدای متعال میفرماید: فرزند آدم مرا دشنام میدهد و تکذیبم مینماید و او را نسزد که دشنامم دهد و تکذیبم کند.
تکذیب او در حق من، گفتهی اوست که میگوید: خدا قادر نیست مانند نخستین بار، مرا زنده گرداند و در روز رستاخیر مرا بیافریند، حالآنکه اعادهی آفرینش از آفرینش آغازین، بر من سهلتر و آسانتر است.
و دشنام او در حق من، گفتهی اوست که میگوید: خدا فرزند دارد(و به خداوند مهربان، فرزندی نسبت میدهد) حالآنکه من، خدای یکتا و یگانه و پروردگار بینیاز و برطرفکنندهی نیازمندیها هستم، که نه کسی فرزند من است و نه من فرزند کسی هستم و هیچکس همشأن و همکفو من و همتا و همگون من نیست (یعنی خدا گونهای وجود ندارد و کسی شبیه و همسنگ و همبر او نیست)».
21 - [20] وفی روایة عن ابن عباس: «وأما شتمه إیای فقوله: لی ولد، وسبحانی أن اتخذ صاحبة أو ولدا». رواه البخاری([22]).
21- (20) و ابن عباس س همین حدیث را چنین روایت میکند:«اما دشنام او در حق من، گفتهی اوست که میگوید، من (خدا) فرزندی دارم. تسبیح و تقدیس و تعظیم و تکریم باد مرا از اینکه همسر و فرزندی برای خود برگیرم.(لذا من صاحب سلطنت جهان و بسی برتر و والاتر از آن چیزهایی هستم که آنها به من نسبت میدهند و بر زبان میرانند).
[این حدیث را بخاری و مسلم روایت کرده است].
22 - [21] وعن أبی هریرة قال: قال رسول الله ج: «قال الله تعالى: یؤذینی ابن آدم، یسب الدهر، وأنا الدهر، بیدی الأمر، أقلب اللیل والنهار» متفق علیه([23]).
22- (21) ابوهریره س گوید: پیامبر ج فرمود: «خدای متعال میفرماید: فرزند آدم مرا اذیت مینماید و به زمانه و روزگار ناسزا میگوید، در حقیقت من همان روزگار هستم، چرا که گردش روزگار به خواست حکیمانه و مدبرانهی من است، و من با تدبیر و تقدیر شایسته و بایستهی خویش، شب و روز را میچرخانم و به رتق و فتق امور میپردازم.(پس هرکس به زمانه ناسزا گوید، گویا به من ناسزا گفته است، چرا که گردش شب و روز به خواست و ارادهی من است)».
[این حدیث را بخاری و مسلم روایت کردهاند].
شرح: سه حدیث فوق، جزو احادیث قدسی هستند، هر مطلبی را که پیامبر ج با گفتن «قال الله» به خدا منسوب نماید. «حدیث قدسی» مینامند. و علت نامگذاری آن به قدسی این است که چون از ذات مقدس «الله» آمده، از تقدس کامل برخوردار است، لذا صفت قدسی به آن دادهاند تا به این حدیث از حدیث نبوی، متمایز گردد. البته به حدیث قدسی، «حدیث الهی» و «حدیث ربانی» نیز میگویند.
فرق حدیث قدسی، با حدیث نبوی از این قرار است: حدیث نبوی که همان فرموده پیامبر ج است، به صورت مفهوم و معانی از طرف خداوند به پیامبر ج الهام شده و او با عبارت انسانی خویش آن را به دیگران ارائه میدهد. اما حدیث قدسی، آن است که خداوند الفاظ آن را مستقیماً (بدون واسطهی جبرئیل) به پیامبر ج القاء میکند، اما نه به کیفیت وحی متلو.
اما فرق حدیث قدسی با قرآن عبارت است از:
1- الفاظ قرآن از جانب خدا و معین و مشخص هستند، ولی در حدیث قدسی، مفاهیم از خدا و الفاظ از رسول خداست.
2- هر دو وحی خداوندی هستند، با این فرق که وحی قرآنی، مخصوص به آوردن یک فرشته به پیامبر ج به طور ظاهر یا صلصلة الجرس و غیره میباشد، اما وحی قدسی عام است، گاهی فرشته القا میکند، گاهی در خواب میبیند و گاهی هم از ذات الهی مستقیماً القاء میشود.
3- تلاوت قرآن عبادت بوده و موجب ثواب است، اما تلاوت کردن، «حدیث قدسی» عبادت نیست.
4- از نظر اعتبار، قرآن متواتر و حدیث قدسی، خبر واحد است.
«یسب الدهر وأنا الدهر»: در زندگی، حوادث و بلایا و مشکلات و نابسامانیها برای انسانها پیش میآید، و تغییرات روزگار و زمانه بر خلاف میل و خواستهی انسانها اتفاق میافتد ولی انسانها عادت دارند که هرگاه روزگار موافق میل آنها نچرخد، آن را مورد سب و دشنام قرار میدهند و زمانه را نفرین و لعن میکنند، گویا که آنان از روزگار و از خدای روزگار پیمان گرفتهاند که بر خلاف آنها نوزد و پیوسته موافق میل و خواستهی آنها باشد. آنها نمیدانند که روزگار و زمانه مسخر و تحت فرمان کسی است که دگرگونی شب و روز به دست اوست.
در حقیقت خشم بر روزگار، خشم بر کسی است که زمام و اختیار روزگار به دست اوست و تغییرات روزگار در قبضهی قدرت و تصرف خداوند و مطابق حکمت و نظامی است که ابداع نموده است، نه مطیع مخلوق است و نه به میل او رفتار میکند.
پس نفرین بر روزگار، در حقیقت و العیاذ بالله نفرین بر آفریدگار و متصرف و چرخانندهی آن است.
23 - [22] وعن أبی موسى الأشعری قال: قال رسول الله ج: «ما أحد أصبر على أذى یسمعه من الله، یدعون له الولد، ثم یعافیهم ویرزقهم» متفق علیه([24]).
23- (22) ابوموسی اشعری س گوید: پیامبر ج فرمود: «هیچ کس در مقابل آزار و اذیتها، از خداوند متعال، شکیباتر و صبورتر نیست، با آنکه بندگان به او فرزند نسبت میدهند، باز هم (چنان مهربان و شفیق و چنان شکیبا و صبوراست که حرفشان را نادیده گرفته) و به آنها (با وجود این گستاخیها و بیحرمتیها) نعمت عافیت و امنیت عنایت میکند و از خوان بیکران و بیپایانش آنها را روزی میدهد».
[این حدیث را بخاری و مسلم روایت کردهاند].
شرح: این حدیث اشاره به این دارد که بندگان نیز، باید خود را متخلق به اخلاق خداوند ﻷ کنند و در مقابل مشکلات و مصایب، چالشها و دغدغهها، ناهمواریها و ناملایمات زندگی و آزار و اذیتهای مردمی، از خود صبر و شکیبایی نشان دهند و به اندک کاری از کوره در نروند و بر نفس خود مسلط باشند.
خداوند ﻷ موقعی که با بندگان مشرک وچندگانهپرست وگستاخ و بیچشمورو، اینگونه برخورد کند، با بندگان مؤمن و موحد و آنانی که اوامرش را امتثال و از نواهیاش اجتناب میکنند، چگونه برخورد خواهد کرد. براستی خدایی، او را سزاست و حمد و ستایش راستین و حقیقی از آن اوست که پروردگار جهان و جهانیان است.
«یدعون له الولد»: در عهد تاریک جاهلیت، جمعی از مشرکان عرب به خاطر انحطاط فکری و نداشتن هیچگونه علم و دانش، خدا را با خود قیاس میکردند و برای او فرزند و گاهی همسر قائل بودند.
از جمله، قبائل «جهینه»، «سلیم»، «خزاعه»، «بنیملیح» و... معتقد بودند که فرشتگان دختران خدا هستند و بسیاری از مشرکان عرب «جن» را نیز فرزندان خدا میپنداشتند و به عبادت و پرستش آنها میپرداختند و یا بعضاً همسری از جن، برای پروردگار متعال قائل بودند.
در ایران، در عصر ساسانی نیز، دوگانهپرستان، وجود داشتند که معتقد بودند، خدا و شیطان برادرند، خدا خالق نیکیها است و شیطان خالق شرها و بدیها.
در میان اهل کتاب نیز، یهودیان، عزیر را پسر خدا و مسیحیان نیز عیسی را پسر خدا میدانند و دچار این عقیده و باور خطرناک و وحشتناک بودند.
براستی چنین کسانی سزاوار آنند که مورد نفرین و لعنت خداوند ﻷ قرار بگیرند و براستی خداوند ﻷ منزه و پاک است از آنچه به دروغ و بهتان، از نسبتدادن فرزند، برای او تعالی، در وصف میآورند.
24 - [23] وعن معاذ س قال: «کنت ردف رسول الله ج على حمار، لیس بینی وبینه الا مؤخرة الرحل، فقال: "یا معاذ! هل تدری ما حق الله على عباده؟ وما حق العباد على الله؟" قلت: الله ورسوله أعلم. قال: "فإن حق الله على العباد أن یعبدوه ولا یشرکوا به شیئاً، وحق العباد على الله أن لا یعذب من لا یشرک به شیئاً". فقلت: یا رسول الله! أفلا أبشر به الناس؟ قال: "لا تبشرهم فیتکلوا» متفق علیه([25]).
24- (23) معاذبن جبل س گوید: «در حالی که پشت سر پیامبر ج با هم بر یک الاغ سوار شده بودیم و فاصلهای جز قسمت آخر رحل (پالان) میان من و ایشان حایل نبود، پیامبر ج فرمود: ای معاذ! آیا میدانی حق خداوند بر بندگانش چیست؟ گفتم: خدا و رسولش بهتر میدانند. پیامبر ج فرمود: حق خدا بر بندگانش آن است که او را پرستش کنند و چیزی را همتا و شریک او قرار ندهند.
و حق بندگان (پاداش بندگان) بر خداوند آن است که: کسانی را که برای او شریک و انبازی قرار نمیدهند، عذاب و کیفر ندهد.گفتم: ای رسول خدا! آیا مرا اجازه میدهید تا این مژده را به مردم بدهم (تا شاد و خرسند گردند؟) فرمود: خیر، این مژده را به آنان مده، چرا که با اتکا و اعتماد بر این مژده، سست میشوند و از انجام کارهای خیر و مفید کوتاهی میکنند (و بر همین سخن اعتماد کرده و بر جای خود مینشینند)».
[این حدیث را بخاری و مسلم روایت کردهاند].
25 - [24] وعن أنس، أن النبی ج ومعاذ ردیفه على الرحل، قال: «یا معاذ! "قال: لبیک یا رسول الله وسعدیک. قال: "یا معاذ! "قال: لبیک یا رسول الله وسعدیک. قال: "یا معاذ!". قال: لبیک یا رسول الله وسعدیک - ثلاثا - قال: قال: " ما من أحد یشهد أن لا إله إلا الله وأن محمدا رسول الله، صدقاً من قلبه إلا حرمه الله على النار" قال: یا رسول الله! أفلا أخبر به الناس فیستبشروا؟ قال: "إذاً یتکلوا". فأخبر بها معاذ عند موته تأثماً» متفق علیه([26]).
25- (24) انس س گوید: «در حالی که پیامبر ج و معاذ س باهم بر یک چهارپا سوار شده بودند، پیامبر ج فرمود: ای معاذ! معاذ س گفت: بفرما ای رسول خدا! اجابت کردم و گوش به فرمان شما هستم. (ساعتی راه رفت و) سپس فرمود: ای معاذبن جبل گفتم: بفرما ای رسول خدا! اجابت کردم و گوش به فرمان تو هستم. (سپس ساعتی دیگر راه رفت و) فرمود: ای معاذبن جبل! گفتم: اجابت کردم، گوش به فرمان تو هستم، ای رسول خدا! آنگاه پیامبر ج فرمود: هرکس از روی صداقت و اخلاص و از روی اعتقاد و عمل و از ته قلب، به وحدانیت و یگانگی خدا اعتراف کند و شریک و انبازی را برای او قرار ندهد، و به رسالت محمد ج از جانب خدا، ایمان و باور داشته باشد، خداوند ﻷ آتش سوزان دوزخ را بر وی حرام میکند و از عذاب آن در امانش میدارد.
(چون معاذ س این نوید را شنید) گفت: ای رسول خدا! (مرا اجازه میدهید) تا این مژده را به مردم بدهم(تا از شنیدن آن شاد و خرسند گردند؟) پیامبر ج فرمود: (این کار را نکن، چرا که مردم با شنیدن این نوید) و با اتکا و اعتماد به آن (از انجام کارهای خیر و مفید) سست و ضعیف میشوند.
[انس س گوید]: اما معاذبن جبل س به هنگام مرگ از ترس اینکه مبادا به وسیلهی کتمان این حدیث، دچار گناه شود، آن را برای مردم بازگو نمود».
[این حدیث را بخاری و مسلم روایت کردهاند].
شرح: در دو حدیث بالا، چند مسئله قابل تأمل است:
1- تواضع و فروتنی پیامبر اکرم ج:
پیامبر ج خودِِِِ تواضع و سادگی و فروتنی و انکسار بود که در مرد کاملی تجلی یافته بود. این تواضع و سادگی از درون جانش برخاسته بود و لذا او مظاهر کاذب ریاست و فرمانروایی و یا تجملات و تکلفاتی را که لازمهی آنهاست و نیز کردار و گفتار عوامفریبانهای را که پیرامون وی گرد آمده بود، متلاشی کرد.
پیامبر ج فردی باوقار، جوانمرد، خوشخوی و خوشبرخورد بود، که دورترین و نزدیکترین آنها را، اصحاب و دشمنان و اهل خانوادهشان را و هیئتهای نمایندگی شاهان را بدون تصنع و تکلف و از روی حق و با نیتی خیرخواهانه ملاقات میکرد.
آری پیامبر ج متواضعترین و سادهترین انسانها بود که از همهی مردم از کبر و غرور و نخوت و خودبزرگبینی و خودمحوری، دورتر بود. خدمتگزار یا کس دیگری را پشت سرخود، بر مرکبی که داشت سوار میکرد، بر هر حیوان سواری که برایش ممکن میشد، سوار میگردید، گاهی بر اسب، گاهی بر شتر، گاهی بر قاطرخاکستری رنگ و زمانی بر الاغ سوار میشد و بعضی اوقات پیاده و پابرهنه راه میرفت. این که میبینیم پیامبر ج معاذ س را همراه با خود بر شتر یا الاغ سوار میکند، چیز عجیب و غریبی نیست، چراکه عادت او بوده است که کسی را پشت سر خود بر الاغش، یا استرش و یا شترش سوار کند ویا با یارانش به نوبت برمرکب سوار شود.
ابن عباس س میگوید: پیامبر ج وقتی که به مکه آمد، تنی چند از کودکان خردسال به استقبال او آمدند، و وی یکی را جلوی خود و یکی را عقب خود سوار کرد. و وقتی دیگر پیامبر ج در حالی که داشت پیاده راه میرفت، مردی که سوار بر الاغی بود، نزد او آمد و گفت: سوار شو، و خود بر روی الاغ عقب کشید، پیامبر ج فرمود: تو سزاوارتری به این که بر روی الاغ خودت جلو سوار شوی.
جابر س میگوید: رسول خدا ج در حرکت عمداً عقب میافتاد و افراد عقبافتاده را یاری میداد تا به همراهانشان برسند، و آنان را پشت سر خود سوار میکرد و بر ایشان دعا خیر مینمود و هیچ چیز نزد او منفورتر از کبر وخودپسندی نبود.
2- علت اینکه در این حدیث پیامبر ج سه بار، معاذبن جبل س را خطاب فرمود، این است که پیامبر ج به خاطر برانگیختن ذهن، جلب توجه، بیداری حافظه، نشاندادن عظمت مطلب و اهمیت حادثه، این کار را کرد، تا معاذ س سراپا به گفتههای ایشان گوش فرا دهد وبا تأمل و اندیشه و تعمق و تدبر تمام، بیان ایشان را گوش کند و آنها را به خاطر بسپارد.
3- حق بنده بر خدا: بنا به این حدیث و احادیث دیگر و آیاتی چون:
﴿وَکَانَ حَقًّا عَلَیۡنَا نَصۡرُ ٱلۡمُؤۡمِنِینَ﴾ [الروم: 47].
«و همواره یاری مؤمنان بر ما واجب بوده است».
﴿کَذَٰلِکَ حَقًّا عَلَیۡنَا نُنجِ ٱلۡمُؤۡمِنِینَ﴾ [یونس: 103].
«همین طور ایمان آورندگان (به تو) را (نیز) نجات خواهیم داد واین حقی است بر ما(حقی مسلم و تخلف ناپذیر)».
حق بندگان بر خداوند ثابت میشود. البته این حق، حق ایجابی و الزامی نیست، بلکه از باب لطف و اکرام خداوند ﻷ است.
4- از جملهی «لا تبشرهم فیتکلوا» یکی دیگر از قواعد اسلامی دانسته میشود و آن اینکه باید با مردم، با زبانی که قابل فهم و درک عامه باشد، سخن گفت. فرد مسلمان و دعوتگر و مبلغ، باید متعهد شود که از اصطلاحات سخت و ناهموار و کلمات وجملات غریب و نامأنوس جداً پرهیز نماید و دقت و سهولت را در مکالمات به کار ببرد.
از حضرت علی س روایت شده که فرمود:
«حدثو الناس بمـا یعرفون ودعوا ما ینکرون، أتریدون أن یکذب الله ورسوله».
«با مردم به گونهای که در خور فهم آنان است، سخن بگوئید، و آنچه را در توان آنان نیست، ترک کنید، آیا میخواهید که خدا و پیامبرش تکذیب شوند»؟
خداوند متعال نیز میفرماید:
﴿وَمَآ أَرۡسَلۡنَا مِن رَّسُولٍ إِلَّا بِلِسَانِ قَوۡمِهِۦ لِیُبَیِّنَ لَهُمۡ﴾ [إبراهیم: 4].
«(ای محمد!) ما هیچ پیغمبری را نفرستادهایم مگر اینکه به زبان قوم خودش (متکلم بوده است) تا برای آنان (احکام الهی را) روشن سازد (و حقایق را تبیین و تفهیم کند)».
پس هر عصر و زمانهای، زبان و گویش مخصوص به خود را دارد که آن را متمایز میدارد و رویکرد آن را بیان میکند، بنابراین، هر کسیکه بخواهد در این زمانه با مردم سخن بگوید، باید زبان آنان را بفهمد و با زبانی درخور فهم آنان به گفتار بپردازد. البته منظور از زبان، تنها الفاظ و عباراتی نیست که گروهی از انسانها اهداف و مقاصد خود را با آن بیان میکنند، بلکه مقصود چیزی عمیقتر و گویاتر از آن است، یعنی آنچه که به خصوصیات اندیشه و راههای فهم و تفهیم، در ارتباط است.
در این حدیث نیز به همین مطلب اشاره شده است، و به نظر حقیر، منظور از نهی پیامبر ج این بوده که معاذ س برای هرکس و به طور عموم، این مژده را بیان نکند، اما اگر برای خواص، روشنفکران، فرزانگان و خردمندان و روشنضمیران و افراد مورد اعتماد، بیان کند، اشکالی در آن نیست.
5- از جملهی «صدقاً من قلبه» به وضوح دانسته میشود که هرکس که با صداقت و اخلاص و از روی اعتقاد و عمل و از ته دل، به وحدانیت و یگانگی خدا و رسالت پیامبر ج ایمان و باور داشته باشد، و هیچگونه شک و تردیدی در دل و مغز او نباشد و روی همین حالت بمیرد، قطعاً به بهشت برین خداوندی راه خواهد یافت و در حقیقت شهادت به «لا اله الا الله» و محمد رسول الله «تمام اسلام و همهی اوامر و فرامین و تعالیم و آموزههای تابناک خدا و پیامبر را در خود جای داده است. بنابراین هرکس که با صداقت و اخلاص این شهادت را ادا کند در حقیقت، تمام اسلام را دین خود قرار داده و خویشتن را نیز ملزم به عمل به احکام و دستورات آن نموده است.
6- «فاخبر بـها معاذ عند موته تأثمـاً»:
در شریعت مقدس اسلام، از کتمان حق نکویش شده است، بنابراین تمام کسانی که احکام خدا و حقایق مورد نیاز مردم را از آنها کتمان کنند، و به خاطر کسب مقام و یا به دستآوردن ثروتی، مرتکب این خیانت بزرگ شوند، باید بدانند که حقیقت گرانبهایی را به بهای ناچیزی فروختهاند، زیرا حقپوشی اگر با تمام دنیا معامله شود، بازهم مرتکب شوندهی آن ضرر و زیان کرده است.
در احادیث نبوی، شدیدترین حملات، متوجه دانشمندان کتمانکنندهی حقایق شده است از جمله پیامبر گرامی اسلام ج میفرماید:
«من سئل عن علم ثم کتمه الجم یوم القیامة بلجام من نار» [ترمذی]. «هرگاه از دانشمندی چیزی را که میداند سؤال کنند و او کتمان نماید، روز قیامت، افساری از آتش بر دهان او میزنند».
خود پیامبر ج بر صحابه ش، وظیفه نهاد که سخنانش را به دیگران برسانند اگرچه یک سخن باشد،
«بلغوا عنی ولوآیة» [بخاری]. «سخنان مرا به دیگران برسانید، اگر چه یک جمله باشد».
و نیز یارانش را امر کرد تا احادیثش را به غائبان برسانند:
«الا لیبلغ الشاهد الغائب» [بخاری]. «هان ای مردم! حاضران به غائبان، سخنانم را برسانند».
و پیامبر ج همواره دربارهی نقل و روایت به آنها سفارش مینمود که سخنان وی را به واسطهی اشخاصی به آیندگان تحویل دهند که دارای فهم زیاد باشند، تا بدینوسیله مفهوم و حقیقت سخن باقی بماند،
«نضر الله امرأ سمع منا حدیثاً، فحفظه حتی یبلغه غیره، فرب حامل فقه الی من هوافقه منی، ورب حامل فقه لیس بفقیه» [ترمذی]. «شاداب گرداند خداوند مردی را که حدیثی از ما میشنود و آن را حفظ میکند، تا به دیگران برساند، چه بسیارند دانشمندانی که دانش را به دانشمندتر از خویش منتقل میکنند و چه بسیارند حملکنندگان دانش که دانشمند و فقیه نیستند».
و حضرت معاذ س نیز به هنگام مرگ، از ترس اینکه مبادا به وسیلهی کتمان این حدیث دچار گناه شود، آن را برای مردم بازگو نمود.
شاید کسی سؤال کند، وقتی که پیامبر ج معاذ س را از بشارتدادن به این حدیث منع کرد، پس چگونه او به خود اجازه داد تا این نوید و مژده را به مردم بدهد؟
در پاسخ باید گفت: مقصود نهی پیامبر ج، این بوده که برای هرکس و به طور عموم این حدیث را بیان نکند، چرا که برخی از مردم، توان درک و فهم چنین سخنانی را ندارند و از بیانکردن چنین مژدههایی، دچار چالش و دغدغه و سوءتفاهم میشوند، اما اگر اینگونه مژدههایی، برای فرزانگان و فرهیختگان و افراد فهمیده و مورد اعتماد، بیان شود، اشکالی درآن نیست.
و نیز ممکن است که معاذ س این حدیث را بعد از اینکه پیامبر ج احادیثی دیگر بدین مضمون، مانند: «من قال لا اله الا الله دخل الجنة» برای مردم بیان کرده است، ذکر نموده باشد.
26 - [25] وعن أبی ذرّ س قال: «أتیت النبی ج، وعلیه ثوب أبیض، وهو نائم، ثم أتیته وقد استیقظف فقال: "ما من عبد قال لا إله إلا الله، ثم مات على ذلک؛ إلا دخل الجنة". قلت: وإن زنى وإن سرق؟! قال: "وإن زنى وإن سرق". قلت: وإن زنى وإن سرق؟! قال: "و إن زنى وإن سرق ". قلت: وإن زنى وإن سرق؟! قال: " وإن زنى وإن سرق على رغم أنف أبیذر". وکان أبوذر إذا حدث بهذا قال: وإن رغم أنف أبیذر» متفق علیه([27]).
26- (26) ابوذر غفاری س گوید: «به نزد رسول خدا ج رفتم و او را در حالی دیدم که بر روی خویش چادری سفید، کشیده و خوابیده است(چون او را خوابیده یافتم، برگشتم) و پس از لحظهای دوباره به خدمتش آمدم و دیدم که از خواب بیدار شده است. (چون به نزدش رفتم) فرمود: هیچ بندهای نیست که اقرار به لاالهالا الله و وحدانیت و یگانگی خدا کند و بعد بر این اعتقاد بمیرد مگر اینکه خداوند ﻷ او را داخل بهشت میکند.
ابوذر س گوید: گفتم: ای رسول خدا! اگر چه مرتکب عمل شنیع زنا و دزدی شده باشد؟ پیامبر ج فرمود: (آری) اگرچه زنا و دزدی کند. باز گفتم: اگر چه زنا و دزدی کند؟ فرمود: اگر چه زنا و دزدی کند. بار سوم نیز گفتم: اگرچه زنا و دزدی کند(باز هم داخل بهشت میشود)؟ فرمود: به خلاف میل و خواسته ابوذر، اگر چه زنا و دزدی کند.
و خود ابوذر س نیز هرگاه این حدیث را (برای مردم) روایت میکرد، میگفت: علیرغم میل و خواستهی ابوذر».
[این حدیث را بخاری و مسلم روایت کردهاند].
شرح: بنابراین حدیث واحادیث دیگر، اهلسنت و جماعت معتقدند که مرتکبشوندهی گناه کبیره، مؤمن است و انجام کبیره او را بیایمان و کافر نمیکند، مگر اینکه آن را در حالی که انجام میدهد، حلال بداند، یا نهی از آن را در شرع، کوچک و خوار شمارد، یا امر واجبی را که شریعت مقدس اسلام بدان امر کرده است، تحقیر و کوچک نماید. در این صورتها مرتد و کافر است.
اهلسنت و جماعت، بر این دیدگاه و رأی خویش چنین استدلال کردهاند:
1- در حقیقت ایمان عبارت است از تصدیق قلبی، پس هرگاه مؤمن گناهی را انجام دهد، و قلباً ایمانش باقی باشد، از اهل ایمان است.
2- خداوند ﻷ خود میفرماید که غیر از شرک و کفر، گناهان صغیره و کبیره را برای هرکس که بخواهد میبخشد.
﴿إِنَّ ٱللَّهَ لَا یَغۡفِرُ أَن یُشۡرَکَ بِهِۦ وَیَغۡفِرُ مَا دُونَ ذَٰلِکَ لِمَن یَشَآءُ﴾ [النساء: 116].
«بیگمان خداوند شرک ورزیدن به خود را (از کسی) نمیآمرزد و بلکه پایینتر از آن را از هرکس که بخواهد (و صلاح بداند) میبخشد».
3- قرآن کریم قاتل و اولیای مقتول را برادر یکدیگر دانسته است و در آیهی قصاص میفرماید:
﴿یَٰٓأَیُّهَا ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ کُتِبَ عَلَیۡکُمُ ٱلۡقِصَاصُ فِی ٱلۡقَتۡلَىۖ ٱلۡحُرُّ بِٱلۡحُرِّ وَٱلۡعَبۡدُ بِٱلۡعَبۡدِ وَٱلۡأُنثَىٰ بِٱلۡأُنثَىٰۚ فَمَنۡ عُفِیَ لَهُۥ مِنۡ أَخِیهِ شَیۡءٞ فَٱتِّبَاعُۢ بِٱلۡمَعۡرُوفِ وَأَدَآءٌ إِلَیۡهِ بِإِحۡسَٰنٖ﴾ [البقرة: 178].
«ای کسانی که ایمان آوردهاید! دربارهی کشتگان، (قانون مساوات و دادگری) قصاص بر شما فرض شده است(و باید در آن کسی را به گناه دیگری نگرفت، و بلکه): آزاد در برابر آزاد، و برده در برابر برده، و زن در برابر زن است. پس اگر کسی (از جنایتش) از ناحیهی برادر (دینی) خود، گذشتی شد (و یکی از صاحبان خونبهاء کشنده را بخشید، و یا حکم قصاص تبدیل به خونبهاء گردید، از سوی عفوکننده) باید نیک رفتاری شود و(سختگیری و بدرفتاری نشود، و از سوی قاتل نیز به ولی مقتول) پرداخت (دیه) با نیکی انجام گیرد (و در آن کم و کاستو سهلانگاری نباشد)».
قصاص تنها بر قاتلی واجب میشود که عمداً کسی را که کشتنش منع شده است، کشته است و با وجود این، خداوند آنها را با عبارت «ای کسانی که ایمان آوردهاید»، خطاب کرده است.
4- قرآن مجید، برای دو گروه از مسلمانان که با یکدیگر به جنگ پرداختهاند، قائل به ایمان شده است:
﴿وَإِن طَآئِفَتَانِ مِنَ ٱلۡمُؤۡمِنِینَ ٱقۡتَتَلُواْ فَأَصۡلِحُواْ بَیۡنَهُمَا﴾ [الحجرات: 9].
«هرگاه دو گروه از مؤمنان باهم به جنگ پرداختند، در میان آنان صلح برقرار سازید».
ملاحظه میکنیم که با وجود جنگ و نبرد میان این دو گروه، باز قرآن، قائل به ایمان آنان شده است، حال آنکه جنگ و پیکار با مسلمانان از گناهان کبیره است.
5- و خداوند میفرماید:
﴿یَٰٓأَیُّهَا ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ تُوبُوٓاْ إِلَى ٱللَّهِ تَوۡبَةٗ نَّصُوحًا﴾ [التحریم: 8].
«ای مؤمنان! به درگاه خدا برگردید و توبهی خالصانهای بکنید،»
و مسلماً توبه فقط در مورد گناه است، خواه صغیره باشد یا کبیره. و با این وجود، خداوند آنها را با عبارت «یاایها الذین امنوا» مخاطب ساخته است.
6- به طور صریح، احادیث صحیح و فراوانی از رسول خدا ج به ما رسیده است که آن حضرت ج برای مرتکبین گناهان کبیره از امت خود، شفاعت خواهد کرد.
7- و از زمان پیامبر ج نیز تا به امروز بر خواندن نماز جنازه بر هر کسیکه اهل قبله باشد، اگرچه توبه هم نکرده باشد، تمام علما و مسلمانان اجماع دارند، پس اگر آنکه توبه نکرده، کافر باشد، نماز و طلب استغفار برای او جایز نیست. و رسول خدا ج نیز در حدیث بالا، به همین موضوع اشاره کرده است که مرتکب گناه کبیره از دائرهی اسلام خارج نمیشود.
اما خوارج و معتزله در این زمینه، راهی بر خلاف راه اهلسنت و جماعت انتخاب کردهاند. خوارج، مرتکب گناه کبیره را کافر میدانند و معتزله نیز مرتکب گناه کبیره را نه مؤمن میدانند و نه کافر بلکه میگویند: این چنین فردی، فاسق است یعنی مابین ایمان و کفر قرار دارد. و چنین استدلال میکنند که همهی مسلمانان بر این رأی که مرتکب گناه کبیره فاسق است، اتفاق نظر دارند، اما در اینکه مؤمن است یا کافر، اختلاف نظر دارند. اهلسنت میگویند: مؤمن است و خوارج گفتهاند: کافر است و ما وجه اتفاق را گرفته و وجه اختلاف را رها کردهایم و میگوئیم مرتکب گناه کبیره نه مؤمن است و نه کافر، بلکه فاسق است.
اما چنان که گفتیم، مذهب اهلسنت، بر اساس آیات صریح قرآن و احادیث بیشمار و فراوان صحیح نبوی، (از جمله حدیثی که مورد نظر ما است) بر این است که مرتکب گناه کبیره از دائرهی اسلام خارج نمیگردد و کافر نمیشود.
و در این حدیث بیان شده که زناکار و دزد وارد بهشت میشوند، یا بنا به فضل و کرم الهی بخشیده میشوند و یا بعد از دیدن کیفر اعمال خود، وارد بهشت میشوند.
27- [26] وعن عبادة بن الصامت س قال: قال رسول الله ج: «من شهد أن لا إله إلا الله وحده لا شریک له وأن محمدا عبده ورسوله، وأن عیسى عبد الله ورسوله وابن أمته وکلمته ألقاها إلى مریم، وروح منه، والجنة حق والنار حق؛ أدخله الله الجنة على ما کان من العمل» متفق علیه([28]).
27- (26) عبادة بن صامت س گوید: «هر کس (با صداقت و اخلاص و از روی اعتقاد و عمل) اقرار نماید که هیچ معبودی جز خداوند ﻷ سزاوار پرستش نیست و او یگانه و بیهمتا است و شریک و انبازی ندارد و نیز اعتراف کند که محمد ج بنده و فرستادهی خداست و عیسی بنده و فرستادهی خدا و مصداق کلمهای است که بهسوی مریم القا شده است و به امر(کن) به وجود آمده است، و عیسی رحمتی است از جانب خدا، و به حقانیت بهشت و دوزخ ایمان داشته باشد خداوند ﻷ او را داخل بهشت میکند، هرچند گناه هم داشته باشد».
[این حدیث را بخاری و مسلم روایت کردهاند].
شرح: «و أن عیسی عبدالله ورسوله»: در این جمله پیامبر ج به یکی از مهمترین انحرافات جامعهی مسیحیت یعنی «مسئلهی تثلیث» و خدایان سهگانه، اشاره کرده و با جملههای کوتاه و مستدل آنها را از این انحراف بزرگ برحذر میدارد.
نخست برای نفی الوهیت مسیح و ابطال مسئلهی تثلیث میفرماید: «مسیح بندهی خدا بود. در دومین نکته میفرماید «مسیح فقط فرستاده و پیامبرخدا بهسوی بنیاسرائیل است و او نیز همانند دیگر پیامبران از جنس بشراست که برای هدایت و سعادت انسانها از جانب پروردگار جهانیان به رسالت و نبوت مبعوث شده است، و این موقعیت نیز، تناسبی با الوهیت او ندارد.
در سومین نکته میفرماید: «و ابن امته وکلمته القاها الی مریم» (عیسی کلمهی خدا بود که به مریم القا شد). در اینجا پیامبر ج صریحاً عیسی را فرزند مریم معرفی میکند، تا پاسخی قاطع به مدعیان الوهیت عیسی باشد، زیرا کسیکه از مادر متولد میشود و مشمول تمام تغییرات دوران جنین و تغییرات و تحولات جهان ماده است، چگونه میتواند خدا باشد؟ خدایی که ازتمام تغییرات و دگرگونیها برکنار است.
پیامبر ج در این جملهی کوتاه، خاطرنشان میسازد که مسیح همچون سایر افراد انسان، در رحم مادر قرار داشت، دوران جنینی را گذراند و همانند سایر افراد بشر متولد شد، شیرخورد و درآغوش مادر پرورش یافت، یعنی تمام صفات بشری در او بود، چگونه ممکن است چنین کسیکه مشمول ومحکوم قوانین طبیعت و تغییرات جهان ماده است، خداوند ازلی و ابدی باشد. و این خود دلیلی محکم بر ابطال تثلیث و الوهیت مسیح است.
در جملهی بالا از عیسی، تعبیر به «کلمه» شده است و این تعبیر به خاطر آن است که اشاره به مخلوق بودن مسیح کند.
دربارهی این که چرا به عیسی ÷ «کلمه» گفته شده، در میان محدثان و مفسران سخن بسیار است، اما بیشتر به نظر میرسد که علت آن، همان تولد فوق العادهی مسیح میباشد که مشمول ﴿إِنَّمَآ أَمۡرُهُۥٓ إِذَآ أَرَادَ شَیًۡٔا أَن یَقُولَ لَهُۥ کُن فَیَکُونُ٨٢﴾ [یس: 82]([29]). است. و یا به خاطر این است که قبل از تولد، خداوند بشارت او را در کلامی به مادرش داده بود. و نیز ممکن است علت این تعبیر این باشد که «کلمه» در اصطلاح قرآن به معنی مخلوق به کار میرود. مانند:
﴿قُل لَّوۡ کَانَ ٱلۡبَحۡرُ مِدَادٗا لِّکَلِمَٰتِ رَبِّی لَنَفِدَ ٱلۡبَحۡرُ قَبۡلَ أَن تَنفَدَ کَلِمَٰتُ رَبِّی﴾ [الکهف: 109].
«بگو: اگر دریا برای (نگارش شماره و صفت و ویژگیهای) موجودات (جهان هستی) پروردگارم جوهر شود، دریا پایان میگیرد پیش از آنکه (سخن از تعداد و حقائق و رموز) موجودات پروردگارم پایان پذیرد».
در این آیه، منظور از کلمات خدا، همان مخلوقات اوست، و از آنجا که مسیح یکی از مخلوقات بزرگ خدا بوده است اطلاق کلمه بر او شده است. زیرا همانطور که کلمات، مخلوق ما است موجودات عالم آفرینش هم مخلوق خدا هستند و نیز همانطور که کلمات، اسرار درون ما را بیان میکند، و نشانهای از صفات و روحیات ما است، مخلوقات این عالم نیز، روشنگر صفات جمال و جلال خدا هستند.
منتها این کلمات باهم تفاوت دارند بعضی بسیار برجسته و بعضی نسبتاً ساده و کوچکاند و عیسی ÷ مخصوصاً از نظر آفرینش، علاوه بر مقام رسالت، برجستگی خاصی داشت، چرا که بدون پدر آفریده شد.
پیامبر ج در چهارمین نکته میفرماید: «عیسی روحی آفریده شده از طرف خداست».
این تعبیر که در مورد آفرینش آدم ÷ و به یک معنی، آفرینش تمام بشر نیز در قرآن آمده است، اشاره به عظمت آن روحی است که خدا آفرید و در وجود انسانها عموماً و مسیح و پیامبران خصوصاً قرار داد نسبت دادن روح بهسوی الله، در اینجا برای تکریم و تشریف است، چنان که اضافت«ناقه» (شتر) و بیت (خانه) بهسوی حق تعالی در آیهی ﴿هَٰذِهِۦ نَاقَةُ ٱللَّهِ﴾ [الأعراف: 73]. و آیهی ﴿وَطَهِّرۡ بَیۡتِیَ لِلطَّآئِفِینَ﴾ [الحج: 26]([30]). برای تکریم و تشریف «بیت و ناقه» است و گرنه، تمام ارواح، تمام شترها و تمام خانهها آفریده خدا است و مسیح ÷ را از آن جهت «روح» مینامند، چرا که او به اذن خدا مردگان را زنده میکرد و مردهدلان را نیز به اذن خدا، با انوار حیاتبخش دین حق، حیات میبخشید.
نکته: برخی خواستهاند از تعبیر«و روح منه» سوءاستفاده کنند که عیسی جزئی از خداوند بود، و تعبیر «منه» را گواه براین پنداشتهاند و گفتهاند در اینجا «منه» مِن جزئیه است.
ولی کسیکه با لغت و ادبیات عرب آشنا است میداند که«مِن» در اینگونه موارد برای تبعیض نیست، بلکه به اصطلاح «مِن نشویه»، است که بیان سرچشمه و منشأ پیدایش چیزی میباشد.
به همین جهت در تواریخ میخوانیم که «هارون الرشید» پزشکی مسیحی داشت که روزی با «علی بن حسین واقدی» که از دانشمندان اسلام بود، مناظره کرد و گفت: در کتاب آسمانی شما آیهای وجود دارد که مسیح را جزئی از خداوند معرفی کرده، سپس آیه ﴿وَکَلِمَتُهُۥٓ أَلۡقَىٰهَآ إِلَىٰ مَرۡیَمَ وَرُوحٞ مِّنۡهُ﴾ [النساء: 171]. را تلاوت کرد.
واقدی، بلافاصله در پاسخ او این آیه از قرآن را تلاوت نمود:
﴿وَسَخَّرَ لَکُم مَّا فِی ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَمَا فِی ٱلۡأَرۡضِ جَمِیعٗا مِّنۡهُ﴾ [الجاثیة: 13].
«و آنچه که در آسمانها و آنچه که در زمین است همه را از ناحیهی خود، مسخر شما ساخته است».
و اضافه کرد که اگر کلمه «مِن» جزئیت را برساند، باید تمام موجودات زمین و آسمان طبق این آیه جزئی از خدا باشند.پزشک مسیحی با شنیدن این سخن، مسلمان شد.
هارون الرشید از این جریان خوشحال شد و به واقدی جایزه قابل ملاحظهای داد([31]).
«ادخله الله الجنة علی ما کان من العمل». «خداوند چنین شخصی را وارد بهشت مینماید، هرچند گناه هم داشته باشد».
یعنی خداوند ﻷ کسی را که به زبان و قلب به وحدانیت خدا و رسالت محمد ج و رسالت عیسی ÷ و به حقانیت بهشت و دوزخ اقرار کند، او را وارد بهشت میکند هرچند گناه هم داشته باشد. و این هم مذهب اهلسنت و جماعت است که غیر اهل شرک از گناهکاران مسلمان، در مشیت آمرزش حق تعالی داخلاند واین امر موکول به اراده و مشیت وی است، پس حق تعالی برای هرکس از موحدان که بخواهد میآمرزد و لو اینکه هر گناهی را اعم از کبیره یا صغیره مرتکب گردیده و از گناه خویش توبه هم نکرده باشد و هرکه را هم که بخواهد عذاب و کیفر میدهد و یا بعد از دیدن عذاب و کیفر خویش، او را بخشیده و به بهشت داخل میکند.
28 - [27] وعن عمرو بن العاص قال: أتیت النبی ج، فقلت: ابسط یمینک فلأبایعک، فبسط یمینه، فقبضت یدی، فقال: " ما لک یا عمرو؟" قلت:أردت أن أشترط. فقال:" تشترط ماذا؟ "قلت: أن یغفر لی. قال: " أما علمت یا عمرو! أن الإسلام یهدم ما کان قبله، وأن الهجرة تهدم ما کان قبلها، وأن الحج یهدم، ما کان قبله؟!". رواه مسلم.
والحدیثان المرویان عن أبی هریرة، قال: «قال الله تعالى: أنا أغنی الشرکاء عن الشرک". والآخر: "الکبریاء ردائی" سنذکرهما فی باب الریاء والکبر إن شاء الله تعالى»([32]).
28- (27) عمروبن عاص س گوید: «به نزد رسول خدا ج رفتم و گفتم: دستتان را دراز کنید تا با شما (از روی صداقت و اخلاص بر اسلام) بیعت کنم. پیامبر ج نیز دست راست خویش را دراز فرمود: اما من دستم را کنار کشیدم. پیامبر ج (از کارم تعجب کرد) و پرسید: عمرو! تو را چه شده است؟ (چرا دستت را عقب میکشی)؟ گفتم: شرطی دارم فرمود: چه شرطی؟ گفتم: (با شما بیعت میکنم، مبنی) بر اینکه (از تمام گناهان و معاصی) آمرزیده شوم. پیامبر ج فرمود: ای عمرو! مگر نمیدانی که پذیرش اسلام(البته از روی صداقت و اخلاص و اعتقاد و عمل) تمام گناهان پیشین را محو و نابود میکند؟ مگر نمیدانی که هجرت (در راه خدا با صداقت و اخلاص) تمام گناهان پیشین را محو و نابود میسازد؟ و مگر نمیدانی که حج نیز محو کنندهی تمام گناهان گذشته میباشد؟».
[این حدیث را مسلم روایت کرده است].
شرح: اسلام زمانی در محو گناهان تاثیر دارد که از روی صداقت و اخلاص و از روی عمل و اعتقاد به اوامر و فرامین و تعالیم و آموزههای دقیق و عمیق و سعادتبخش و تعالیآفرین خداوند ﻷ و پیامبر اکرم ج باشد چرا که اسلامی که بر مبنای صداقت و اخلاص و اعتقاد و عمل نباشد، هیچ تأثیری در محو و نابودی گناهان ندارد.
و حج، نیز زمانی در محو گناهان تأثیر دارد که شرایط ذیل در آن عمال شود:
1- توبه و ادای حقوق مردم: یعنی از گناهان گذشته توبه نماید و حقوقی را که از مردم برذمهاش باقی است برایشان باز گرداند، زیرا اعمال نیک چه نماز باشد، چه روزه، چه زکات و چه حج و چه... حقوقی را که از مردم برذمهاش باقی میباشد ساقط نکرده و او را برئ الذمه نمیسازد حتی شهید که بالاترین مقام را بعد از انبیای خدا، و صدیقین در نزد خداوند داشته و این شهادتش سبب آمرزش همهی گناهانش گردیده و حتی باعث شفاعتش برای گنهکاران دیگری از اقوام و خویشانش میگردد ولی حقوقی را که از مردم بر ذمهاش باقی است، ساقط نمیکند. پیامبر ج میفرماید:
«یغفر للشهید کل ذنب الا الدین» [مسلم]. «برای شهید همهی گناهانش به استثنای قرض بخشیده میشود».
2- اخلاص و صداقت: لازم است که قصد و نیت شخص عازم بیت الله الحرام از این سفر فقط و فقط رضای خداوند ﻷ باشد و شهرت طلبیها و القاب و صفات ظاهری و خودنمائیهای ریاکارانه، دخلی در آن نداشته باشد.
3- نفقهی حلال: بر مسلمان لازم است تا همیشه از حرام دوری جسته و بکوشد که کسب و کار و خرج و خوراکش، از راه مشروع و حلال باشد، و خصوصاً نفقه و زاد و راحلهی راه حج، زیرا خرج و خوراک حرام، باعث دوری از خداوند ﻷ و سبب عدم قبول و اجابت دعا است.
4- تقوا و پرهیزگاری: باید شخص حاجی بداند که بهترین توشهی سفر حج، تقوا و پرهیزگاری است خداوند ﻷ در مورد سفر حج میفرماید:
﴿وَتَزَوَّدُواْ فَإِنَّ خَیۡرَ ٱلزَّادِ ٱلتَّقۡوَىٰ﴾ [البقرة: 197].
«و توشه برگیرید (هم برای سفر حج و هم برای سرای دیگرتان و بدانید) که بهترین توشه پرهیزگاری است».
اینطور حجی با رعایت این گونه شرائطی محو کنندهی گناهان است نه هر حجی.
«هجرت»: اسلام میگوید: اگر در محیطی به خاطر عواملی نتوانستید آنچه وظیفه دارید انجام دهید به محیط و منطقهی امن دیگری، هجرت نمائید و علت این دستور روشن است زیرا اسلام جنبهی منطقهای ندارد و وابسته و محدود به مکان و محیط معینی نیست.
به این ترتیب علاقههای افراطی به محیط تولد و زادگاه و دیگر علائق مختلف از نظر اسلام نمیتواند مانع از هجرت مسلمان باشد.
و لذا میبینیم که در صدر اسلام همهی این علاقهها به خاطر حفظ و پیشرفت اسلام بریده شد آری هجرت یک حکم مخصوص به زمان پیامبر ج نبوده است، بلکه در هر عصر و زمان و مکانی اگر همان شرائط پیش آید، مسلمان موظف به هجرت است.
اصولاً روح هجرت همان فرار از ظلمت به نور، از کفر به ایمان، از گناه و نافرمانی به اطاعت و فرمان خداست، و اگر هجرتی بر این اساس، بر اساس حفظ و پیشرفت اسلام و بر اساس فرار از ظلمت به نور و از کفر به ایمان و از گناه به اطاعت باشد، براستی چنین هجرتی که از روی صداقت و اخلاص است محو کنندهی گناهان و معاصی انسان است.
چرا که مهاجرانی که جسمشان هجرت کرده اما در درون و روح خود هجرتی نداشتهاند در صف مهاجران نیستند و به عکس آنها که نیازی به هجرت مکانی نداشتهاند اما دست به هجرت در درون وجود خود زدهاند در زمرهی مهاجرانند.
و الحدیثان المرویان عن ابی هریره قال: «قال الله: انا اغنی الشرکاء عن الشرک، والاخر: الکبریاء ردانی سنذکرهما فی باب الریا والکبر، ان شاء الله تعالی».
(در کتاب مصابیح در مبحث کتاب ایمان) دو حدیث به روایت ابو هریره س روایت شدهاند که ما آنها را به دو باب دیگر کتاب منتقل نمودهایم چرا که این دو حدیث به آن دو بیشتر مناسبت دارند.
و آن دو حدیث عبارتند از:
1- ابو هریره س گوید: خداوند متعال میفرماید: من بینیازترین شرکا از شرک میباشم [این حدیث را إن شاء الله در باب «ریا» ذکر خواهیم کرد].
2- حدیث دیگر عبارت است: از ابو هریره س گوید: خداوند متعال میفرماید: «توانایی و قدرت ردای من است. [این حدیث را ان شاء الله در باب «کبر و غرور» بیان خواهیم کرد].
شرح: نویسندهی مصابیح این دو حدیث را در مبحث «کتاب ایمان» آورده بود اما نویسندهی مشکاة، به خاطر تناسبی که این دو حدیث به دو باب «ریا» و «کبر» داشت، آنها را بدانجا منتقل نمود.
و حدیث اول را ابن ماجه، با سندی صحیح، کاملاً چنین روایت کرده است:
«ابوهریره س گوید: پیامبر ج فرمود:
قال الله تعالی: «أنا أغنی الشرکاء عن الشرک، فمن عمل لی عملاً أشرک فیه غیری، فانا منه بری وهو للذی أشرک».
«خداوند متعال میفرماید: من بینیازترین شرکا از شرک میباشم آنکه عملی را برای من انجام دهد و کسی دیگر را در آن با من شریک کند، من از او برائت میجویم و آن عمل را به شریکی که به من قرار داده است واگذار میکنم».
و حدیث دوم را مسلم، ابوداود، ابن ماجه و امام احمد، به طور کامل چنین روایت کردهاند.
ابوهریره س گوید: پیامبر ج فرمود:
قال الله تعالی: «الکبریاء ردائی والعظمة إزاری فمن نازعنی واحداً منهما قذفته فی النار». «خدای متعال میفرماید: توانایی و قدرت همچو جبه و ردای من است و عظمت و بزرگی، پیراهن من است کسیکه در هریک از آن دو با من جدال و منازعه نماید او را در آتش میاندازم».
[1]- مسلم 1/36 /ح1، ابوداود 5/69/ ح4695، ابن ماجه 1/24/ح63، مسند احمد 1/51.
[2]- بخاری 1/114 / ح50، مسلم 1/39 / ح 9.
[3]- بخاری 1/49 / ح 8، مسلم 1/45 / ح 21 -16، نسائی 8/107 / ح 5001، ترمذی 5/8 / ح 2609، مسند احمد 2/26
[4]- مسلم 1/63 / ح 58، بخاری 1/51 / ح 9، ابوداود 5/55 / ح 4676، نسایی 8/110 / ح 5005، ترمذی 5/12 / ح 2614، ابن ماجه 1/22 / ح 57، مسند احمد 2/379.
[5]- بخاری 1/53/ ح/10، مسلم 1/65 / ح 65-41، ابوداود 3/9/ ح 2481، نسائی 8/105/ ح 4996، مسند احمد 2/187.
[6]- بخاری 1/58 / ح 14، مسلم 1/67 /ح 69 - 44، نسائی 8/114 / ح 5013.
[7]- بخاری 1/60/ح 16، مسلم 1/66 /ح 67 - 43، نسائی 8/96 / ح 4988، ترمذی 5/16/ح 2644، ابنماجه 2/1338 /ح 4033، مسند احمد 3/172.
[8]- مسلم 1/62 /ح 56 – 34، ترمذی 5/16 / ح 2623، مسند احمد 1/208.
[9]- مسلم 1/134 / ح 240 و 153.
[10]- بخاری 1/190/ ح 97، مسلم 1/134 / ح 241 – 154، ترمذی 3/424 / ح 1116، دارمی 2/206 /ح 2244، مسند احمد 4/402.
[11]- بخاری 1/75/ ح 25، مسلم 1/53 / ح36- 22، ابوداود 3/101 / ح 2641، ترمذی ح 2641، نسائی ح 3973، ابن ماجه ح 71، دارمی ح 2446.
[12]- بخاری ح 391، نسائی ح 4997.
[13]- بخاری ح 1397، مسلم ح 15 – 14.
[14]- مسلم ح 62 – 38، ترمذی ح 2410، ابن ماجه ح 3972، مسند احمد 3/413.
[15]- بخاری ح 46، مسلم ح 8 – 11، ابوداود ح 391، نسائی ح 458،مؤطا مالک ح 94، دارمی ح 1578، مسند احمد 1/162.
[16]- بخاری ح 53، مسلم ح 24 – 17.
[17]- فتح الباری ج 1 ص 110 به نقل از اللؤلؤ و المرجان ج 1 ص 37.
[18]- بخاری ح 18، مسلم ح 41، ترمذی ح 1439، نسائی ح 4205، مسند احمد 5/314.
[19]- بخاری ح 304، مسلم ح 132 – 79، ترمذی ح 2613، ابن ماجه ح 4003.
[20]- رجوع کنید به: دورنمای جامعه اسلامی، ترجمه عبدالعزیز سلیمی، صص 490 – 492.
[21]- بخاری ح 4974، نسائی ح 2078.
[22]- بخاری ح 4482.
[23]- بخاری ح 4826، مسلم ح 2- 2246، ابوداود ح 5275، مسند احمد 2/272.
[24]- بخاری ح 4826، مسلم ح 2- 2246، ابوداود ح 5275، مسند احمد 2/272.
[25]- بخاری ح 2856، مسلم ح 48 – 30، ترمذی ح 2643، ابن ماجه ح 4296.
[26]- بخاری ح 128، مسلم ح 53 – 32.
[27]- بخاری ح 5827، مسلم ح 154 – 94 مسند احمد 5/166.
[28]- بخاری ح 3435، مسلم ح 46 – 28 نسائی در «فی الیوم و اللیلة» ص 603 ح 1130، مسند احمد 5/314
[29]- «هرگاه خدا چیزی را بخواهد که بشود، کار او تنها این است که خطاب بدان بگوید: بشو! و آن هم میشود».
[30]- «و خانهام را برای طواف کنندگان... (از وجود بتان و مظاهر شرک و از هرگونه آلودگی ظاهری معنوی دیگر) تمیز و پاکیزه گردان».
[31]- تفسیر المنار، ج 6 ص 84.
[32]- مسلم 1/403 /ح336