همانطور که قبل از این شهادت تاریخ را شنیدیم تا ثابت کنیم که آنچه را که در قرن بیستم «تطوراخلاقی» مینامند، و زائیده پیشرفتهای علمی و صنعتی و اجتماعی میخوانند، در تاریخ بشریت بیسابقه و بینظیر نبوده و بلکه قبل از این نیز بوده است، الآن هم شهادت خود قرن بیستم را بشنویم تا ببینیم که آیا واقعاً آنچه میگویند: تطور است یا انحراف؟
بلی، آن نهضت سوزانیکه «مارکس» و «فروید» و «درکایم» و پیروان آنان بآتش آن دامن زدند، باین گروه بشریت فعلی فهماند که هنگامیکه از مدار دین خارج شد و چهارچوب قوانین اخلاق بویژه در مسائل جنسی بیرون جست، قید و بند و آداب و رسوم گذشته را گذاشت و بکشتی نجات تطور نشسته است، یعنی: مرتب در حال ترقی و پیشرفت است، و این گروه طوفانزده چنان فهمیدند که بشر باید همة قوانین انسانی و سازمان آدمیت را پایمال کند تا وظیفه خود را بانجام برساند، دین، اخلاق، آداب و رسوم را باید ویران کند تا بشری باشد وظیفه شناس، و چنان پنداشتند که اگر همة این کارها را انجام ندهند بترقی و پیشرفت دست نخواهند یافت، و چنان دانستند که این یک معرکه بسیارمقدسی است که این نسل تازه خود را در آن انداخته، تا برعلیه ارتجاع و جمودفکری و عقب ماندگی مبارزه کنند و ریشه جهل و نادانی را بسوزانند، قیدها را بشکند تا آزادی را بتعویق نیندازد، شیاطین روزگار هم در کنار این معرکه ایستاده، و در آن واحد از هرطرف بروح و روان این ملت طوفانزده دم زدند و یا بگو: این آتش سوزان را سوزانتر کردند، زیرا آنکه بحث از روانشناسی دارد، بیپرده میگوید که دین مایه اختناق است، بایدش کشت تا هستی روانی انسان را آزار نرساند، باید سازمانش را درهم کوبید تا روح فرد را شکنجه ندهد.
و آنکه دم از اقتصاد میزند، میگوید: اقتصاد صنعتی باجتماع آزاد نیازمند است، امروز اجتماعی باید آزاد از قید و بند اجتماع کشاورزی همة افراد باید از همة قیدهای قدیم آزاد شوند، بویژه زنان که در آن اجتماع فقط بوظیفه مادری میپرداختند باید از آن دست بردارند، بخاطر اینکه در اجتماع صنعتی زن باید بیرون آید و کار کند، و آنکس که از اجتماع لاف میزند با چشم حقارت و استهزاء باین قوم مینگرد که میگفت: دین یک امر فطری و طبیعی است و از طرف خدا نازل گردیده باید باشد، با صدای بلند میگوید: چرا مردم اینقدر نادانند؟ و نمیدانند که دین مخلوق همان بشر است که در ایام جهالت و سادگی آن را آفریدهاند؟ برای نمونه این اجتماعات عقب مانده را تماشا کنید که هنوزهم در افریقا و استرالیا در دل زمین و در شکاف کوهها زندگی میکنند، اگر نیک بنگرید تخم دین را در اینجا میبینید، چون هنوزهم در جهل و سادگی و خرافات زندگی میکنند.
سپس بیائید این پیشرفت تمدن روزافزون قرن بیستم را تماشا کنید، آیا خجالت نمیکشید که هنوزهم دلهای شما در وجدانهای شما گنجینة اخلاق نیاکانتان باشد که در کوهها و جنگلها و بیابانها زندگی میکردند؟ و آنکس که از علوم جدید و از دانش روز بحث میکند، چون علوم ساده قدیم هرگز دین را فراموش نمیکرده، بناچار دنبال بهانه گشته و بمردم هشدار میدهد که افراد بشر روزی متدین بودند، بخاطر اینکه گرفتار جهل بودند دسترسی بجائی نداشتند، از روی نادانی و ناچاری هر حادثهایکه اتفاق میافتاد بخدا نیست میدادند.
عجباً! آن جهالت گذشت، امروز روز دیگر است، آن روز با قوانین طبیعت آشنا نبودند، نمیدانستند که فرمانروای عالم هستی همان قوانین است، اما ما دانشمندان قرن بیستم هرگز این نادانی را نمیپذیریم با قوانین طبیعت بخوبی آشنائیم.
آنکس که از هنر دم میزند، اشاره بآن روزهائی میکند که غریزة جنسی ننگ و عار بشمار میآمد و اخلاق اجازه نمیداد که نامی از آن برده شود، او با کمال شجاعت فریاد میزند که ای ملتهای عقب مانده! شما بودید که مدتها زیبائیهای خیره کننده و نشاط آفرین را زیرپرده نهان کردید، شما بودید که لذتها را قرنها از دست بشر گرفتید، بیائید بروزگارشکوفان ما تماشا کنید، ما آزادانیم، بیائید از نزدیک ببینید که چگونه غریزه جنسی را یک هنر مخصوص و مستقل ساختیم؟ بیائید ببینید یک لحظه لذت جنسی یک جهان هستی کامل است، بیائید از هر نقطه این عالم پر از نشاط بهره برداریم، بیائید همه اولاد آدم و حوا را لخت و عریان کنیم و زن و مرد را بجان هم اندازیم، بیائید دنیا را بیک محفل همگانی جنسی تبدیل کنیم و همگی بهره مند شویم.
اما آنکس که از تطور سخن میگوید او از هر دری وارد میدان میشود، و از هر دری سخن میگوید، مرتب تلاش میکند که بگوید: دین یک پرده نمایش تاریخی است که بشریت در دوران طبیعی خود آن را تماشا میکند و با گذشت زمان پشت سر میگذارد، و یا بگو: دین یک مرضی است که گریبان انسانیت را میگیرد و با مرور زمان بهبود مییابد، مانند مرض حصبه که کودک مبتلا میشود و بتدریج نجات مییابد، و لکن روزی که بهبود یافت خودبخود مصئونیت پیدا میکند، و پس از آن دیگر مبتلا نمیگردد. بنابراین، واکسن ضد دین همان علم و آشنابودن به قوانین طبیعت است، و آن هم خیلی آسان بدست میآید، در هرجا و مکانی در دسترس عموم است. در مدرسه، در سینما، در رادیو و تلویزیون، در روزنامه و مجله، در ادب و هنرگوناگون روز، و خلاصه از هرجائی که بگذری درمانگاه و واکسیناسیونهای ضد دین فراوان و رایگان است، و باین ترتیب در دل این نسل کنونی چنین جا گرفته که این وضع باید باشد و میگوید: چاره نیست، یکی از این دو راه را باید انتخاب کرد: یا دین و ارتجاع و عقب افتادن و تخلف ورزیدن از اقتصاد و اجتماع و ایمان داشتن بخرافات، و یا آزادی و بیقید و بندی و نشاط و حرکت و معرفت و پیشرفت در علم و اقتصاد و اجتماع بدون اینکه از دین خبری داشته باشد.
بنابراین، با روشن شدن این مطلب و با دیدن این همه آفاق نوارانی کیست که خود را بجهنم سوزان ظلمتها و تاریکیهای متراکم پرتاب کند؟ سپس مزاج منحرف هرکس که بخواهد متدین شود، جای ملامت نیست از کسی نباید بترسد، زیرا در عصرآزادی هستیم و خاصیت آزادی هم این است که هر صاحبدلی آزاد باشد، اگرچه منحرف است.
بلی، این است آزادی هرکس بخواهد دیندار شود ما با وی کاری نداریم، اما فقط باید اجتماع را در مقابل این بیماری مسری قرنطینه کنیم، برای پیشگیری از این و بای ارتجاع سیاه واکسینه نمائیم، تنظیماتی بوجود آوریم که عملاً این ارتجاع سیاه را نابود کند و بصورت سلیقههای شخصی درآورد که از انتشارش ضرری نیاید. پس بنابراین، اختلاط و آمیزش نامشروع همگانی زن و مرد بتنهائی بس است که این عقیده ملعون را از پای درآورد.
آری، عقیدة دینی را در ساعات آمیزش در میان زنان و مردان فریب خورده، در ساعاتیکه نفسها گرم و سوزان است و شعلههای شهوت زبانه میکشد، و بدنها بهم چسبیده و یکدیگر را تنگ در آغوش میگیرند، در خلوت و آشکار، در اندرون و بیرون پایمال باید کرد. آخر در این لحظة سوزان کی میتواند یادی از دین کند؟ و برای چه یاد کند؟ یاد کند که لذتهای رایگان را بر وی حرام سازد، این عمل صحیح است؟ آن کیست که دست بچنین حماقت بزند؟ اینجا جای دین نیست، بگذار برای وقت دیگر ساعتی که خلوت است، ساعتی که از این لذتهای رایگان خبری نیست، ساعتی که دین نتواند مانع از نشاط شود، مثلاً: ساعتی که در کلیساهستی و بگوشه خلوت آن پناه برده ای و با اینکه خلوت است بازهم شیاطین در آنجا جمعند، و با جوانان به راز و نیاز مشغول. حتی در این آسایشگاه روحی، حتی در داخل کلیسا پدرروحانی که مرتب پند و اندرز میدهد، بخصوص در کلیساهای امریکائی با نفس گرم و آتشین خود محفل انس نسل جوان را گرم و گرمتر میسازد، تا آنجا که نور چراغهای بزرگ خاموش، و با روشن شدن چراغهای کوچک و کم نور محفل عاشقانه تر میگردد و حلقههای رقص بگردش درمیآید، جوانان دختر و پسر بآرامی بگرد هم میچرخند، و پدرروحانی نیز پروانه شمع آن انجمن است، برای چه؟ برای اینکه ترقی کنند و پیش بروند و با تطور روز هم آغوش بگردند؟ آیا این صحیح است که دین در گوشة عزلت و دور از اجتماع بماند؟ آمیزش زن و مرد که همگانی شد بهترین واکسن ضد دین است، حقاً که این واکسن این میکروب را نابود میکند، همانسان که واکسنها میکروبهای کشنده را واقعاً که این بیماری روحی را ریشه کن میکند، باین ترتیب که در جوارش درهای شهوت باز میکند، درهائی که مرتب باز و بسته میگردند و نسیم نشاط را بروح و روان بشریت میدمند.
آری، وقتیکه عنانها گسیخته گردیدند هستی انسان هم پرنشاط و سرور است. پس بنابراین، آمیزش زن و مرد باید همگانی باشد، باید شعار اجتماع باشد. آری، شعار اجتماع مترقی و پیشرفته (تطورزده) همین است وقتی از حال این اجتماع میپرسند، باید اینطور بپرسند: آیا این اجتماع مختلط است یا مرتجع؟ و خودبخود پاسخ این است که تهمت نزن و توهین نکن، اجتماع ما مرتجع نیست. آخر کدام آدمی از شنیدن تهمت خشنود میشود؟ باید معنای روح جامعه در اجتماع همان آمیزش شیرین و همگانی باشد، اگر صحیح نیست پس چرا دانشجویان دختر و پسر بهم آمیختهاند؟ آخر برای چه هر دوشیزه ای پسری را از آن جمع برای خود برگزیده است؟ در گوشه و کنار مدرسه و در خلوت سراها با او براز و نیاز پرداخته تا روز بگذرد و ساعات درس بپایان برسد، و شتابان از مدرسه بیرون روند و پیکار خود گیرند، کجا بروند؟.
باید استخدام زن در کارخانجات و در تجارتخانهها و ادارات یک سیاست مستقل باشد تا آمیزش همگانی و رسمی گردد و اجتماع از این نمک نمکین شود، و نتیجه حتمی آن نیز این است که هیولای این (دین) ملعون پلید بمیرد و از میان برود، آخر چرا ملعون است؟ بخاطر اینکه هرچه سرکوب میگردد و هرچه ضربههای محکم بر پیکر نحسش وارد میآید، و چنان مینماید که مرده و بیجان گشت، بازهم برمیگردد و بازهم زنده است، بازهم حرکت میکند.
باید ادب، هنر، فرهنگ، رادیو و تلویزیون، سینما و روزنامه و مجله با تمام قدرت مرد را بآمیزش با زن دعوت کنند و عرضها و ناموسها را بنمایش بگذارند و اجتماع را تشویق نمایند، اینها بهترین وسیلهها است در دسترس این سیاست اجتماعی بهرطرف که بخواهد بگرداند بدون زحمت میگرداند. آمیزش، بهجت و سرور، لذت و کامیابی، آزادی و ترقی همه اینها جمع است.
ای مرد! آیا از لذت بردن بیزاری؟ ای زن! ای بانوی روز! آیا نمخواهی که ذات خود و شخصیت خود را آشکار کنی؟ تو در حقیقت لطیفی، جذابی، دلفریبی، جان جهانی، اما حیف که هنوز سحر و افسون خود را نیاز موده ای بیا آزمایش کن، آیا میدانی که اگر بلباست رسیدگی کنی و آراسته باشی، آرایش کنی؟ بناچار مرد بسویت التفات خواهد کرد، از دیدنت خوشحال و سرمست خواهد شد و با تمام عواطف درونی بسویت متوجه خواهد گردید، با تو ازدواج خواهد کرد. نه نه، هرگز، راضی نشو، هنوز فکرش جامد است، مرتجع است، خشک مغز است، ازدواج، بیازدواج او را رها کن و با دیگری تمرین کن، دیگری را آزمایش کن، آن هم خوشحال میشود، هان! نگفتمت: پیروز شدی، شخصیت خود را بروز دادی، هم اکنون که وارد میدان شدی، مبادا بترسی، مبادا بعقب برگردی، مبادا خود را کوچک بشماری.
هان ای خانههای پیکرآرا! ای کارخانجات زینت ساز! ای آشیانههای جمال پرداز! مبادا لحظه ای دست از کار باز دارید، مبادا از فعالیت باز بمانید، این آتش عنان گسیختة دیوانه را گرم نگهدارید، از پیش راندن زنان هوسباز خسته نشوید، تند برانید تا احساس خستگی نکنند، عجب صلح و صفائی، عجب هنگامه ای است، عجب غوغائی است، عقول مردان را دیوانه میکند، فتنه ایست دورپایان، فریب است پشت سر فریب، کی میتواند در این فریبگاه خود را نبازد؟ کی میتواند از این میدان جان سالم بدر ببرد؟ هرچه نگاه کنی و از هرجا که بگذری سینه ایست باز و عریان و پستی و بلندیش نمایان، کی میتواند در مقابل این فتنه استقامت کند و خود را نبازد؟ از هرکجا که بگذری و هرچه چشم کار میکند ساقی است عریان، ساقی ایست تا آخر نمایان، رقص است دلفریب، راه رفتن است با ناز و غرور، نغمه ایست با کرشمه و اشاره گوشها را نوازش میدهد و دلها را بسوزش وامیدارد، کی میتواند در این فتنه خود را نبازد؟
هان ای دخترک زیبا! ای دوشیزه فتان! مبادا پدر تو را از اظهار و شخصیت مانع شود؟ مبادا نصیحتت کند؟ پدر چه حقی دارد، باو چه، مگر تو شخصیت نداری؟ گوش به پندش نده، انقلاب کن، انقلاب و این آداب و رسوم پوسیده را بروی او بکوب، مبادا دست از آزادی خود برداری؟ پیش برو و آزاد شو و اگر پدر اعتراض کرد، بگو: تو از نسل مرتجعی و من از نسل مترقی و پیشرو (تطورزده).
هان ای پسر! ای نوجوان! بازهم میخواهی متدین باشی؟ بازهم بسوی دین میروی؟ دیوانه ای؟ بیخردی؟ بازهم خودداری میکنی؟ چه میخواهی؟ هرچه بخواهی موجود است؟ این گوی و این میدان، زندگی کن و نترس، لذت ببر سرشار و رایگان، پیش برو، مگر نمیبینی که با چشم پر از راز با دیدة سرشار از عشق بسویت نظر دارد؟ آن هم بشر است شخصیت خود را اظهار کرده، تو نیز بشری ذات خود را آشکار کن.
بلی، در اطراف این ورشکستگی اخلاقی فکرآزادی اینطور طلوع کرد و این ورشکستگی خودبخود نام ورشکستگی بخود نگرفت تا کار خود را فاسد نشان بدهد، و این تطور را آلوده بسازد که محصول آنست، بلکه تطور نام گرفت تا پایدار بماند و اجتماع آزاد بسازد. آری، معنای تطور در این قاموس رهاشدن از قیود دین و اخلاق است، قیود آداب و رسوم و قیود انسانیت است. بنابراین، وقتیکه دین باصطلاح دیوانه بپا خیزد و تلاش کند که این موجهای عنان گسیختگی و ورشکستی اخلاقی را متوقف سازد، از هرطرف آوزاها، فریادها بآسمان میرود، هزارها و بلکه میلیونها بشر جنبنده داد میزنند، زبان به مسخره و استهزا باز میکنند و هر تهمت ناروائی را بان میزنند، تا بلکه دست از کار خود بردارد و ترقی و تطوراجتماع را تباه نسازد، از چهارطرف فریاد میزنند. ای مرتجع! ای عقب مانده! ای جامد! ای خشک مغز! هوسباز! دیوانه! تو میخواهی امروز عقربة ساعت را بعقب برگردانی؟ میخواهی از سرعت سیر تطور بکاهی؟ میخواهی این سیر عالمگیر را متوقف سازی؟ ای مردم! این دیوانه را ببینید: برخلاف جریان آب شنا میکند و نمیداند که این امواج متراکم نابودش میکنند و توجه ندارد که این تطوراجباری پایمالش میسازد، زیرا این موجهای پیروز تنها یک تطورساده نیست، بلکه توام با قهر و اجبارست در اختیار کسی نیست، این جبر تاریخ باید بیاید.
فقط ترس از این است که هم اکنون یکعده باصطلاح دیوانگانی قیام کنند و بکوشند تا بشریت را براه راست برگردانند و انسانیت گم شده را بمردم نشان بدهند، پس باید احتیاط کرد، باید از قیام چنین مردمی در هر نقطه ای از زمین جلوگیری نمود، این قوم میخواهند که این «مکروب پلید و ملعون را» دوباره باز گردانند، عجب مکروب سرسختی است، هرچه تحت فشار میرود، هرچه سرکوب میگردد و آنچنان لگد مال میشود که گوئی کشته شد، اما بازهم پس از اندکی باز میگردد.
بنابراین، وقتیکه آمیزش نامشورع زن و مرد در یک محیط وسیع در میدان عمل واکسن ضد دین باشد، بناچار باید این تطورحتمی و قهری نیز در میدان فکر و اندیشه واکسن ضد ارتجاع بشمار آید، و از اینجا است که در پیشرفت این کار احتیاط لازم را از هر جهت مراعات کردیم، هم در عالم فکر و اندیشه و هم در عالم واقع و عمل، و هرکس بعد از این قیام کند و در راه جبرتاریخ و جبرتطور عرض اندام نماید، هر بلائی دیده از خود دیده است باید خود را ملامت کند، با دیگران چه کار، باید چنین کسی در آفاق عالم سرگردان بماند. آری، این موج طغیانگر بخط سیر خود ادامه داد و در سر راهش هرچه پیش آمد نابود کرد و گذشت، و سرانجام بیک نیروی حتمی و اجباری تبدیل گردید که دیگر چیزی نمیتواند با آن روبرو گردد، و در این میان در امریکا و اروپا نسلی پدید آمد عنان گسیخته و آزاد از هرقید و بند، و در حقیقت هیچگونه رابطه ای اعم از دین و اخلاق و آداب و رسوم افراد آن را با یکدیگر مربوط نمیسازد، همة توجیهات و همة نتظیمات و همة امواج اجتماعی برای این نسل تازه وارد مقدمات آزادی جنسی را فراهم میکند و بلکه همه را بسوی آن میخواند، در این محیط پر از طوفان یک امر بیسارساده و طبیعی گردیده که هر دوشیزه ای برای خود از پسران رفیقی و همدمی بگزیند و هر پسری از دختران دوشیزه ای را برفاقت انتخاب کند که بتواند با راحتی فشار غریزه جنسی را بیک صورت که نزدیک برابطه ای کامل باشد از خود دور کند، بدون اینکه مانعی در کار باشد و پیدایش قرصهای جلوگیری از آبستنی نیز راه را بازتر و کار را آسنانتر میسازد. بلی، مردم امریکا و اروپا از ثمرة این آمیزش طوفانی کاملاً بهره برداشتند، حتی آن عده از مردمی که هیچوقت جزء اجتماع نبودند و در نظر مردم چنان آمد که این آشوبگری یک امرطبیعی و همگانی است نباید انکارش کرد، چرا؟ و برای چه؟ چه مانعی دارد؟ آیا واقعاً مانعی هم پیدا میشود که روزی از این رفتار جلوگیری نماید؟ دین میتواند این خرافات کهنه، این یاوة توسری خورده آن که در مقابل تطور و ترقی اجتماع ناتوان است؟ آن که در مقابل جبرتاریخ عاجز است؟ پس چرا و با چه عقلی بدنبال این عاجز و ناتوان برویم؟ ناتوانی است که نالهاش در میان فریادها بخفقان افتاده و عمرش بپایان رسیده، بازهم از آن یاری بجوئیم؟ این عیب نیست؟ ننگ نیست؟
اخلاق آنکه یک رشته و اصلول پوسیده ایست که نسلهای گذشته تنظیم کردهاند، آنان گذشتند و آن هم گذشت دیگر نمیتواند برگردد، گذشته که نمیتواند در حال حاضر حکومت کند، مردگان کی میتوانند بر زندگان فرمان برانند؟ آیا ما زنده نیستیم؟ آیا این زندگی مال ما است یا مال آنان که مردهاند و زیرخاکند و پروندة کارشان در زندگی بسته است؟ آنان با شرایط زمان و محیط خود سخن میگفتند و ما هم با شرایط محیط و زمان خود باید سخن بگوئیم، ما بنیروی اتم دست یافتیم، ما بمبهای مرگزا را ساختیم، آخر مانع چرا و برای چه؟ چه ناراحتی داریم؟ اجتماع که هر روز در پیشرفت خود سرعت میگیرد، اختراعات که پشت سر هم مانند حلقههای زنجیر ادامه دارد، علم و دانش که هرساعت افق تازه ای را باز میکند که دیروز نبود، تولیدات که دائم رو بفزونی است، وسائل راحتی که پشت سر هم در انتظار ما است و خلاصه انسان که امروز انسان میسازد قدرت خلاقیت دارد، دیگر کارها آسان شده حرجی نیست، زحمتی نیست، دیگر آزادی همگانی شده، قید برای چه؟ دیگر پیشرفت عمومی شده، ارتجاع و عقبگرد برای چه؟ زندگی تجربه هاست، و این همه تجربه ایست که انسان بوسیله آن میتواند از پند و اندرز و از سفارشهای خدا بینیاز بگردد.
دیگر این بشر نیرو گرفته و جوان شده، احتیاجی بخدا و دین او ندارد، امروز خود او خدای جدید است، دین خود را خود میسازد، آن هم دور از الهامات دین موروثی نیاکان دین قرون وسطی، دین عصرظلمات!!
این معرکه آنقدر گرم و سوزان بود و این طوفان آنقدر تند و شیاطین از هرطرف بکار خود مشغول و بدمیدن این آتش سرگرم دیگر کسی فکر نمیکرد، و بلکه هم نمیتوانست بکند که در این میان فطرتی است، فطرت انسانیتی است که از این انحراف مجنون ناراحت میشود، از این طوفان رنج و عذاب میکشد. آری، فطرت، فطرت انسانیت.
در اینجا باز زبان تطورزدگان بسخن باز است، میگویند: آیا بعد از پیدایش این همه علم و دانش؟ بعد از این همه پیشرفت؟ بعد از این همه آزادی؟ بازهم کسی میآید که از فطرت سخن بگوید؟ بازهم داستان بسراید؟ و درد سر فراهم کند؟ فطرت چیست؟ و برای چیست؟ آیا تفسیرمادی تاریخ را نخوانده ای؟ آیا نمیدانی که اینجا هستی ثابتی بنام انسان وجود ندارد؟ آیا نمیدانی که انسان مولود علل و اسباب اقتصادی و اجتماعی همگام خویش است؟ آیا نمیدانی که علل و اسباب امروز غیر از دیروز است؟ آیا نمیدانی محصول امروز و دیروز باهم سازگار نیست؟ آیا نمیدانی که این دو مولود باهم اختلاف دارند؟ و این اختلاف فاش میگوید که تجربههای گذشته نمیتواند انسان قرن بیستم را مقید سازد، نمیتواند فرمان روای نشاط و اعمال او شود، بلکه امروز فرمان حکومت جدید در دست وضع جدید و روزجدید است، فطرت چیست و برای چه؟ بلکه خود فطرت نیز (اگر ناچار شدی که این لفظ ارتجاعی و پسمانده را بزبان آری) محرک اصلی این آزادی و خودسری است، زیرا عمل غریزة جنسی یک عمل روانی محض است ربطی با اخلاق ندارد، این منطق فطرت است، آیا سگ نر و ماده هنگام جفتگیری چیزی را بنام اخلاق میشناسند؟ و انسان چه امتیازی با این حیوان دارد؟ اینها همه اوهام و خرافاتی است که دینها ساختهاند، باز بگو: فطرت، فطرت کجاست؟ چیزی در کار نیست و یا اگر خواستی این فطرت است، و ما هم در خط سیر فطرت زندگی میکنیم و با انگیزههای فطری سر و کار داریم، بدون اینکه خفقانی و فشاری و محرومیتی درکار باشد.
بلی، این موجهای طغیانگر بآخرین مرز ارتفاع رسید و در این خط سیر بهرکجا و بهرچه که رسید کوبید و ویران کرد و گذشت، ضابطه ای مانعی درکار نبود که از ویران شدن سازمان انسانیت جلوگیری نماید، دلی نبود، عاطفه ای نبود که بحال این انسانیت مظلوم بسوزد.
این جبر تاریخ است، این قهرمان روز است، کدام کسی میتواند در برابرش قد برافرازد؟ و اگر هم بتواند چرا و برای چه مقاومت کند؟ مگر چه عیبی و چه نقصی دارد؟ زندگی که در سایه تطور شیرین و لذیذ و دلپذیر است، آزادی از قید و بند که موجود است، آزادی و عنان گسیختگی و بیمرزی که آماده است، چه کسی توجه دارد که مقاومت کند؟ و چرا کند؟ دختر! این دختر دیوانه! دختریکه سرشار از غرور است، میخواهد شخصیت خود را آشکار کند و هستی خود را بکرسی بنشاند، یا پسر! پسریکه تا گردن در گنداب شهوت فرو رفته و در خوشه چینی از خرمن غریزه جنسی حتی زحمت خرج کردن چند درهم را هم نمیکشد و دستی بسوی جیب دراز نمیکند، رایگان و مجانی کامیاب است، و یا خانه فحشا و مدیران سینما و آنان که بیرون تاختند و از این خرمن رایگان دانه میچینند، و یا آنان که در این صنعت ملعون میلیونها و بلکه میلیاردها بجیب میزنند، و یا ادبا و نویسندگان و هنرمندان و آنان که اعمالشان، کتابهایشان و قلمهایشان در این میدان دیوانه رواج دارد، و یا این شیاطین، شیاطینیکه کاروان بشریت را دائم بسوی وادی فنا و نابودی سوق میدهند، نه نه، هرگز هرگز، از اینها کاری ساخته نیست.
و با این حال بازهم مردمی پیدا شدند و در کنار این معرکه ایستادند و فریادپدرانه میزنند، و زبان بپند و اندرز گشودهاند، بازهم مردانی ایستادهاند و داد میزنند که هان ای جماعت! اندکی آرام، اندکی ساکت، اندکی توجه آخر از حد و مرز گذشتیم، آخر در دل این تیره بیابان خشک و سوزان فرو رفتیم بس است. توقف کنید، توجه کنید، درندگان در پیشاند، بآشیان برگردید.
بازهم مردان دلسوزی پیدا شدند فریادهای پدرانه میزنند که ای فرزندان فطرت! بسوی پدر برگردید، بسوی اخلاق برگردید، بسوی فرمولهای انسانیت برگردید، برگردید که شما دارید خود را نابود میکند، شما دارید بکام مرگ ننگین میروید، دارید آینده خود را ویران میسازید، دارید بشریت را نابود میکنید، دارید تیشه به ریشه خود میزنید، بازهم مردانی مردانه بپا خواستهاند، از هرسو و هر طبقه داد پدرانه میزنند، نه واعظی درکار است و نه رجال دین و کشیش کلیسائی، مردان علمند، مردان سیاستند، مردان فلسفهاند و با وصف اینکه ملحد و بیدینند، بازهم فریاد میزنند که ای مردم! برگردید بآشیان برگردید، بسوی پدر برگردید، بسوی فطرت برگردید.
شهادتهای پی درپی از این زبانها به گوش میخورد، از زبانهای عصر، زبانهای گویای قرن بیستم، انیک آلکیس کاریل در کتابش (انسان موجود ناشناخته) صفحه 38 میگوید: واقعاً این تمدن قرن بیستم خود را در موقعیت بسیار دشواری مییابد، به خاطر اینکه با ما سازگار نیست با طبیعت ما آشنا نیست، آن خود به وجود آمده در صورتیکه با ما بیگانه است، فرزند خیالات است، فرزند اوهام و خرافات و فرزند خواستههای مردم خودسر است، علی رغم اینکه با دست خود ما و با تلاش و کوشش خود ما بوجود آمده باقامت نارسا است، با شکل و سیما و حقیقت ما سازگار نیست.
بازهم در صفحه 43 ـ 44 میگوید: واجب است که انسان مقیاس هرچیزی باشد، اما هم اکنون حقیقت و ارونه کشته و قضیه درست به عکس است، زیرا انسان در جهان در جهانی که خود ساخته غریب و بیگانه است، این موجود هنوز نمیتواند دنیای خود را تنظیم کند، زیرا بکارش آشنا نیست، با طبیعتش آشنا نیست و از اینجا است که این بیشرفت خطرناکی را که علوم جمادات بر علوم زندگی بدست آورده، یکی از دردهای جگرسوزی است که نصیب انسانیت گردیده، چون اجتماعی که فرزند عقلهای ما است، فرزند اختراعات ما است، نه با هیکل ما سازگار است و نه با ماهیت ما، ما قوم بدی هستیم، ما ملت محکوم به زوالیم، ما مردم تیره روزیم، به خاطر اینکه در سرازیری سقوط اخلاقی قرار گرفتهایم و در طوفان ورشکستگی عقلی گرفتار شده ایم، ملتها و جماعتها که در این اجتماع، در این تمدن صنعتی به عالیترین مرتبه نمو و پرورش رسیدهاند، چون نیک بنگری ملتهائی هستند ضعف گرفته و به ناتوانی گرائیده، ملتهائی هستند که به زودی بورشکستگی و وحشت و تباهی میرسند و آن هم با سرعتی بیش از سرعت دیگران.
و در صفحه 184 میگوید: این تمدن ملحد تاکنون در ساختن اجتماعی که با نشاط خرد سازگار باشد بکوچکترین پیروزی نه رسیده است، و این ارزشهای عقلی و روحی که پایمال شدهاند در اغلب اولاد آدم تا حد زیادی بنقصهای موجود در گوهرروانی آنان مربوط است، زیرا پیروزی و برتری مادی و پیشرفت این دین صنعتی سازمان فرهنگ و کمال و جمال و اخلاق انسانیت را ویران کرده است.
بازهم در صفحات 318 ـ 319 میگوید: حقاً که این اجتماع نادان عصر گناه بزرگی را مرتکب شد که خانواده را کاملاً بمدرسه تبدیل کرد، تربیت و پرورش را انداخت و آموزش را گرفت، و بهمین جهت همه جا میبینی که مادران کودکان خود را از دامن خود دور کرده و به عهده پرورشگاه واگذر میکنند، تا بتوانند به کارهای خود برسند و یا آزمندیهای اجتماعی خود را سیر کنند، و یا به خودسری و آلودگی خود ادامه دهند و به هوا و هوس ادبی و هنری بپردازند، و برقص و بازی کودکانه مشغول گردند و سالونهای سینما را پر کنند.
آری آری، مادران امروز اوقات گرانبهای خود را همینطور ضایع کرده و به کسالت میگذارنند، این مادران گناه برهم خوردن وحدت خانواده را بگردن گرفتهاند و از پاشیده شدن اجتماعات خانواده مسئولند، همان اجتماعی که کودک در آنجا به بزرگان میپیوست و بسیاری از امور زندگی را فرا میگرفت و تمرین میکرد.
حقیقتاً بچه سگهائی که در یک گودال دور هم جمعند و باهم بزرگ میشوند، هرگز مانند آن بچه سگهائی که به دنبال پدر و مادر راه میروند و تجربه میآموزند به نمو کامل نمیرسند و داستان بهمین ترتیب است، نسبت به کودکانی که در یک پرورشگاه دور هم اجتماع کرده و باهم زندگی میکنند، آنها فرق دارند با کودکانی که در میان جمع بزرگسلان و تجربه دیدهها زندگی میکنند، زیرا نشاط روحی و عقلی و عاطفی کودک همیشه طبق قالب موجود محیط تشکیل مییابد، به خاطر اینکه خیلی نادر است که کودک در این سن و سال چیزی را بتواند بدون معلم یاد بگیرد، و وقتی هم که به واحد مدرسه میپیوندد هنوز به کمال نرسیده است، و برای اینکه فرد بنیروی کامل خود برسد محتاج به آرامش و آسایش است، محتاج بخانه و کاشانه است و نیازمند به لطف و تلاش و کوشش اجتماعی است که از خانواده تشکیل میگردد.
در صفحه 174 کاریل میگوید: معروف است که افراط در غریزة جنسی نشاط عقلی را از رشد باز میدارد و سست میکند، و چنان به نظر میرسد که عقل به یک رشته غدههائی خوش نمو جنسی نیازمند است، و چنان مینماید که لازم به طور موقت این چموشی سرکوب شود و از کار باز ماند تا بتواند نیرو به گیرد و به قدرت برسد، (فروید) حق اهمیت انگیزههای جنسی را در الوان و انواع نشاط عقل و شعور انسان بخوبی ادا کرده است، و با این حال نظریات او مخصوص بیماران است همگانی نیست، و بهمین حساب نباید نتیجههائی را که وی از بررسیهای خود گرفته عمومیت بدهیم، بطوریکه به اشخاص سالم و عادی نیز شامل گردد، بخصوص آنانکه دارای اعصاب نیرومند و دارای قدرت فراوانی هستند که قاورند، شهوات خود را مهار کرده و از چموشی باز دارند و حال آنکه ناتوانان و آنانکه اعصابشان علیل است، وقتیکه فعالیت شهوت جنسی آنان سرکوب میخورد بیش از دیگران بناراحتی و آشوب درونی گرفتار میشوند، زیرا پرتوانان و نیرومندان در اینجا نیز پرتوانند که این نوع خودداری را به آسانی تمرین میکنند برخلاف اشخاص ناتوان و علیل.
و در صفحه 322 اینطور بازگو میکند: انسان مولود وراثت اجتماع و عادتهای زندگی و تفکر است، همان عداتها که اجتماع عصر آنها را میسازد و ما روشن کردیم که چگرنه این عادتها در جسم و شعور انسان اثر میگذارد، و به خوبی دانستیم که در مقابل محیط و اجتماعیکه تکنولوژی روز آن را آفرید قدرت ندارد خود را نگهدارد تا رنگ محیط و اجتماع را نپذیرد، و این نکته را هم درک کردیم که اینگونه اجتماع رو بانحلال است و سرانجام هم منحل میگردد، و این را هم درک کردیم که علم و تکنولوژی مسئول این انحلال نیست و بلکه خود مسئولیم، زیرا ما هنوز مشروع را از ممنوع نشناخته ایم، هنوز ما خوب را از بد تشخیص نداده ایم، ما قوانین طبیعت را شکستیم و بدین وسیله مرتکب خطای بزرگ شدیم، خطائی از ما سر زد که مرتکب آن تا ابد باید کیفر ببیند و به عذاب ابد گرفتار شود، زیرا زندگی وقتیکه اجازه داخل شدن به حریم دیگران میخواهد بیش از یکبار که نباید پاسخ مثبت به شنود (و به قول معروف گرچه در دیزی باز است، پس حیای گربه کجا است) و بهمین حساب تمدن فعلی ما رو بزوال و انحلال است.
ویل دورانت فیلسوف آمریکائی در کتابش به نام مناهج فلسفه ج 1، صفحة 7 چنین میگوید: فرهنگ ما امروز بسیارسطحی است و معرفت ما و علم و دانش ما بس عمیق است، زیرا ما از نظر ابزار و وسایل بسیارغنی و ثروتمندیم، و اما از نظر هدف و اغراض خیلی فقیر و تهی دستیم آن میزان برتری عقلی که روزی از یک حرارت و ایمان دینی پیدا شده بود از میان رفت، و این علم بیایمان اساس عالی اخلاق ما را به غارت برد، و هم اکنون چنین به نظر میآید که عالم در دریای فردپرستی پراضطرابی دست و پا میزند و در حال غرق شدن است.
و این هم انعکاسی است از اخلاق پرآشوب و پراظطراب ما، ما بار دیگر با مشکلی روبرو هستیم که سقراط را باضطراب انداخت و ناراحت کرد، هنوز نمیدانیم چگونه یک رشته اخلاق طبیعی به دست آوریم و جانشین آن اخلاق عالی قرار به دهیم که داشتیم، همان اخلاق عالی که امتیازش در روش و رفتار مردم امروز باطل شده است.
آن مائیم که اندوختههای موروثی اجتماعی خود را از یک طرف با این فساد عالمگیر تباه میسازیم، و از طرف دیگر: با این جنون انقلابی پایمال میکنیم. آری، وقتیکه فلسفه خود را گم میکنیم همان فلسفهایکه اگر نباشد این نظریه کلی را از دست میدهیم که هدفها و غرضها را با یکدیگر مرکب و هم آهنگ میسازد و صلح و صفای دلخواه ما را تأمین و تضمین میکند.
و در صفحه 125 جلد اول همان کتاب میگوید: اختراع داروهای ضد بارداری و فراوان شدن آنها باعث شده که اخلاق ما تا این حد تغییر کند، زیرا در سابق در عهد قدیم قانون اخلاق این بود که روابط جنسی را با ازدواج مهار میکردند، بخاطر اینکه نتیجه ازدواج رسیدن به مقام پدری بود و آن هم بطوریکه جداشدن پدر از فرزند از حد امکان بیرون بود پدر مسئولیت فرزند را جز از طریق ازدواج بعهده نمیگرفت، اما امروز رابطه ازدواج و تناسل از میان رفته و محیطی بوجود آمده که پدران ما انتظارش را نداشتند، به خاطر اینکه در اثر پیدایش این عوامل نامطلوب تمامی روابط مرد و زن دست خوش طوفان تغییر است، هم اکنون به عهده قانون اخلاق است که در آینده در حساب خود این تسهیلات جدید را منظور نماید، همان تسهیلاتی را که اختراعات جدید بارمغان آورده تا بخواستههای اساسی ما جامة عمل بپوشاند.
بازهم در صفحات 136 و 127 چنین میگوید: در نتیجه زندگی شهرنشینی بطور کلی ازدواج را بتعویق میاندازد و مانع از زناشوئی قانونی است.
در زمانیکه برای مردم همه نوع وسائل اشباع غریزه جنسی آماده است و همه راهها باز و همه مشکلات آسان شده، اما نمو و پرورش نیروی جنسی هنوز تابع زمان سابق است، همانطوریکه نمو اقتصادی تابع زمان آینده است. بنابراین، وقتیکه جواب دادن به خواستههای غریزه جنسی در سایه نظام اقتصادی کشاورزی یک کار بسیارعاقلانه و آسان باشد.
پس باید در پرتو نظام دیگر نیز همانطور باشد و هم اکنون در این عصردرخشان چنان مینماید که یک امر دشوار و غیرطبیعی است.
بلی، در سایه این تمدن صنعتی ازدواج از محیط دور گردیده، حتی نسبت بمردان تا سنین سی سال.
پس بناچار باید این جسم پر از شهوت جنسی انقلاب آغاز کند و نیروی کف نفس را که از قدیم بیادگار بود ناتوان و ناتوانتر بسازد، تا آنجا که عفت و پاکدامنی یک فضیلت انسانی بشمار میرفت مورد مسخره و استهزا قرار بگیرد و شرم و حیا که همیشه به کمال صاحبان کمال آرایش میداد، دامن کشان از میان مردم بیرون برود و در گوشه غربت روی نهان کند، و مردان روزگار به تعداد خطاها و گناهان خود افتخار نمایند، و زنان هم در گیر و دار کودتاهای اخلاقی و آن هم نامحدود و بیشمار دوشادوش مردان دم از مساوات بزنند، و روابط نامشروع قبل از ازدواج یک امر بسیارعادی و معمولی باشد، و زنان زناکار و ناموس به کف در گوشه و کنار کوچهها و خیابانها خود را پنهان کنند و پا بفرار بگذارند نه از ترس پلیس، بلکه از ترس رقابت زنان و هوسباز و اخلاق زمان کشاورزی از هم گسیخت و پاره پاره گردید، و در این جهان پر از تمدن خاصیت خود را از دست داد.
و بازهم در صفحات 127ـ 128 میگوید: ما نمیتوانیم مقدار شر و فساد اجتماعی را بخوبی درک کنیم، همان شر و فسادیکه ممکن است آن را مسئول عواقب شوم تا خیر ازدواج بشناسیم، نه اینکه بگوئیم: این فسادناشی از این است که ما هنوزهم با قانون تعدد زوجات عشق میورزیم، از تهذیب اخلاق خود غافلیم، و لکن فاش و بیپرده باید گفت که اکثر این شر و فساد بطور یقین در عصر ما از این ناشی شده است که ازدواج را بتاخیر میاندازیم، و این عمل هم نه تنها با زندگی زناشوئی سازگار نیست، بلکه غیرطبیعی است.
و نیز در صفحات 127ـ 128 چنین میگوید: و آن حادثههای ناگوار آن هوسبازیهای نامشروع، آن چموشیهای ابلهانه که بعد از ازدواج از ما سر میزند در اغلب افراد نتیجة عادتهای پیش از ازدواج است، حقاً ما سخت میکوشیم که علل مشکلات زندگی اجتماعی را در این وضع مصنوعی شکوفان، و در این عمل ناجوانمردانه درک کنیم، و گاهی نیز از درک کردن آن کریمانه میگذریم و آن را یک امرعادی و رسمی حساب میکنیم و میگویم: دردی است بیدرمان باید کشید، زهری است کشنده باید نوشید، آن هم در جهانیکه خود این انسان آفریده است و در عصرحاضر این مطلب نظریه اکثر صاحب نظران و روشن دلان است، و این جز این نیست که باید خجالت بکشیم و حیا کنیم، از اینکه خوشحال باشیم که آمارنیم ملیون دوشیزة امریکائی را تماشا کنیم که خود را داوطلبانه پیشکش قربانگاه ناموس کردهاند و با پای خود خرامان خرامان بسوی این مذبح شیطانی میروند، و این داستان هرروز در تآترها و در کتابهائی که برای رواج این ادب بیشرمانه انتشار مییابند بچشم میخورد. بلی، اینها وسائلی هستند که برای بدست آوردن مال و ثروت و اندوختن پول بآتش سوزان غریزة جنسی دامن میزنند، و آتش شهوت زنان و مردان محروم را سوزانتر میسازند. آری، آنان محرومند و دائم در تب و تاب این هرج مرج مصنوعی میسوزند و میسازند، و از آسایشگاه ازدواج بدورند و هنوز پی بفواید آن نبردهاند.
و این راز هم پوشیده نماند که دیدن آمار طرف دیگر کمتر از این دردآور و شرم آور نیست، زیرا هر مردیکه ازدواج را بتاخیر بیاندازد مرتب با دختران خیابانها و کوچهها برفاقت و راز و نیاز میپردازد، دخترانیکه هنوزهم در پذیرفتن این ننگ و عار خود را بزحمت و مشقت انداختهاند.
مرد برای اشباع غرائز خصوصی خود در این فترتی که از تاخیر ازدواج بوجود آمده، یک نظام قانونی و مجهز با تمام محسنات عصر و منظم با بهترین نوع اداره علمی پیش پای خود آماده و حاضر مییابد، و چنان مینماید که جهان امروز برای خروشاندن خواستههای هوسپرور روز و اشباع دیو غریزه جنسی همة تسهیلات ممکن را در اختیار بنده گان هوس قرار داده است.
و در صفحه 134 میگوید: و گمان نزدیک بیقین این است که این کوشش فراوان در استقبال از لذت نامشروع، پیش از آن فسادی است که با هجوم «داروین» بمعتقدات دینی گربیان بشریت را گرفت و با اینکه «داروین» با کمال بیشرمی و بیباکی بر آن هجوم برد، بازهم این اندازه بفساد کمک نکرد، وقتیکه پسران و دختران شرم و حیا را کنار گذاشتند، (در صورتیکه مال دنیا جسورشان کرده) با هر وسیله ایست دست بدامن علم میزنند که بیا و ما را از شر این بلا نجات بده.
و بازهم در صفحه 225 چنین آمده: وقتیکه ازدواج مرد و زن در اجتماع امروز یک ازدواج صحیح نشد و بلکه فقط ارتباط جنسی شد نه ارتباط پدری، بناچار فاسد میگردد و تباه میشود، بدلیل اینکه دارای پایه و اساس صحیحی نیست، دارای اصول زندگی نیست، این ازدواج میمیرد و هرچه زودتر خاموش میگردد و بطوفان هوسها گرفتار میشود، و زن و شوهر در این میان بتنهائی میگرایند و دائم خود را میپایند، مانند دو قطعة بیگانه و منفصل بزندگی خصوصی خود میپردازند، و عاقبت این بیگانگی و این دوستی خالی از محبت بخودپائیدن و خودپرستیدن میآنجامد، و هریک از زن و شوهر در دل منافع خود را در نظر میگیرند، خودبخود و بتدریج در ضمیر مرد خواستههای غریزه بحالت قبل از ازدواج برمیگردد و هرساعت خود را در فکر یار جدید و فراش جدید غرق میکند، بدلیل اینکه احساس میکند که دیگر الفت و محبت زناشوئی او بحقارت و ذلت منتهی میشود، زیرا که همسرش پس از ازدواج چیز تازه ای نیاورده که پیش از ازدواج نبوده، بعبارت دیگر: هماناش است و همان کاسه با نام مستعار.
و در صفحه 236ـ 235 میگوید: باید بسراغ دیگران برویم از آنان بخواهیم که ما را میشناسند تا از نتایج تجریبات خود ما را باخبر سازند، گمان نزدیک بیقین این است که هرگز ما این زندگی را نمیخواهیم و یا بگو: مقصود ما نیست و بلکه هدف ما از آن فقط خودخواهی و خودسازی است، زیرا ما در میان امواج طوفان ساز تغیرات در حال غرق شدنیم و بطور مذبوحانه دست و پا میزنیم، و بدون تردید این موجهای بلا سرانجام ما را به بدبختی اجباری خواهد کشید که چارة جز استقبال از آن نداریم، راستی امروز بجائی رسیدهایم که جز ذلت و بیخانمانی و دربدری راهی نمانده است و دیگر با این طغیان خروشان و با این سرگردانی دورپایان از عادات ما، از آداب و رسوم ما، از نظام زندگی ما چیزی نمانده است.
این سرمایههای دیرین همه از دست رفت، هم اکنون در شهرهای بزرگ خانه و کاشانه ما رو بویرانی است، یا بگو: باین مهر و محبتی که ما بخانه داریم خانه از ما روگردان شده و خود را پنهان میدارد، زیرا ازدواج ما ناقص است، یک جانبه است جذابیت ندارد، جز خود ساکت کردن هدفی درکار نیست، و بدون تردید در آیندة نزدیک هرچه پیش برویم این ازدواج تجارتی این گرگ خانواده خوار پیش پیروز و پیروزترمیگردد، بطوریکه دیگر حفظ نسل بشر مقصود نباشد و بزودی ازدواج آزاد اعم مشروع و نامشروع رو بافزایش خواهد گذاشت، و با اینکه این آزادی نسبت بمرد آسان است.
بازهم زن ازدواج را کمزیانتر تشخیص میدهد، «البته از گوشه نشینی بیفایده که کسی با او به راز و نیاز نپردازد» پس بزودی در سطح ازدواج طوفانی روی خواهد داد که ویرایش کند و بزودی زن پس از آنکه در هرچیزی از مرد تقلید کند، او را بتجربیات قبل از ازدواج تحریص خواهد کرد، بزودی تخم طلاق در باغ خانواده سبز خواهد شد و شهرها با قربانیهای این طوفان پر خواهد گشت. سپس نظام ازدواج رنگ دیگری بخود خواهد گرفت، وقتیکه ببازی واداشتن زن کامل شد، وقتیکه جلوگیری از آبستنی در تمام طبقات یک امرعادی و معمولی شد، دیگر بارداری در زندگی زن یک امرعارضی است، یک امری بیرون از زندگی است و یا بگو: دولت بجای اینکه بحفظ خانه و کاشانه و خانواده بپردازد باید بتربیت کودکان بیسرپرست و سرراهی بپردازد و این است هرج و مرج، این است طوفان سیاه، این است پیامبرنابودی، و روزنامة الاخبار در شماره خود که در تاریخ دوازدهم ماه می1962 منتشر ساخت، تحت عنوان «جوانان عالم در راه نابودی» تحقیقی دارد که مقدمة آن را باین ترتیب عنوان میکند، در کشور بریتانیا گروههائی از جوانان تشکیل مییابند تا حشیشی دود کنند و خود را آرامش دهند، در کشور سویس ورشکستگی اخلاقی رو بفزونی است، در کشور پهناور شوروی کنفرانس سران کمونیست تشکیل میگردد که انحراف جوانان روسی را بررسی کنند.
این جریده از خوانندگان خود و خبرنگاران خود در جهان خواست که آمار کاملی از انحراف جوانان را در اختیارش بگذارند، و سرانجام تحقیقی که بدست آمد این است: از لندن «زغلول» چنین نوشت: هرنوع جرائم را جوانان بریتانیا در هر لحظه مرتکب میشوند و اینها جرائمی است که نسبت باختلاف طبقات تقسیم شده، زیرا این کشور از نظر نظام طبقاتی حساسترین کشورها است، هر روز روزنامههای انگلستان آماری از جرمهای گوناگونی که در اطراف و شهرهای بریتانیا اتفاق میافتد انتشار میدهند، در میان آنها این حادثه تلخ بیش از همه جلب توجه میکند.
وقتیکه عدة از جوانان وارد سینمائی شدند و از دیدن فیلم آن خوششان نیامد همگی کاردهائی درآوردند و صندلیها را پاره پاره کردند، و سپس به پرده سینما هجوم بردند و آن را ویران نمودند، و نتیجه این شد که درهای این سینما بسته گردید و این حادثه تازگی نداشت، بلکه سومین حادثه ای بود که در این چندروز اتفاق افتاد.
و چند روز است که یک دسته از جوانان هجوم منظمی برعلیه دسته دیگری براه انداخته و ده نفر از افراد آن را با کارد مجروح کرده است، این حمله چنان منظم و فشرده بود که گوئی ارتش منظمی آن را ترتیب داده، برای کسب اطلاعات و خاموش کردن این فتنه یک دسته از افراد پلیس بمحل اعزام شد، اما بعد از رسیدن پلیس دوباره حمله با کارد و عصا و چوب و چماق و پاره آهن و شیشه شکسته از سر گرفته شد، در حالیکه افراد طرف مقابل در گوشه ای برقص تویست سرگرم بودند، و در این میان پلیس دخالت کرد و بدفاع پرداخت و زد و خورد شدت یافت، ناله و فریاد دوشیزگانیکه در حلقه رقص شرکت کرده بودند بآسمان برخواست و خونها از هرطرف بر زمین ریخته شد، و مانند همین جرمها است، جرمهائی که از افراد طبقه پائین سر میزند و آن در واقع پستترین و دردآورترین جرمها است، زیرا جوانان منحرفی از این طبقه گاهی دور هم جمع میشوند و دستههای بزرگی تشکیل میدهند، دهات و شهرهای کوچک را مورد حمله قرار میدهند و آنها را بتصرف خود درمیآورند، همان ترتیب که در فیلمها دیدهاند.
در هفتة گذشته درویست لندن پنج نفرجوان در حضور یک قاضی انگلیسی بنام «سمورکولینز» با تهام انحراف و بطالت ایستادند، قاضی بیکی از آنها بنام جون 23 ساله خطاب کرد و گفت: تو یک جوانی و میتوانی از امکانات پاک زندگی بهره برداری کنی، اما بجای آن نفس سرکش خود را رها میکنی که آزادانه در همه جا بچرد و روزگارت را با کسالت و بطالت بسر میبری، و عاقبت بجائی میرسی که کسی نتواند کمکت کند.
و بیکی دیگر که آن هم 23 ساله بود رو کرد و گفت: آیا تو معتقدی که کسی پیدا شود و تو را در کاری استخدام کند؟ با این حال که زلف خود را آشفته کردی و بروی پیشانی و پشت گردن آویختی.
و بیک جوان 21 ساله دیگر گفت: تو خیلی کار داری، خیلی باید تلاش کنی تا از خودت یک آدم بسازی، خیلی مانده تا انسان شوی.
در پاسخ جوانها با گفتههای پریشان و گوناگون گفتههای او را رد میکردند، یکی از آنها که 23 ساله بود گفت: پدر و مادرم در تحصیلاتم کمکم کردند تا توانستم چند کلاس درس بخوانم، و لکن در نیمة راه تحصیلم یکباره این سئوال پیش آمد که در آینده چه خواهم شد؟ پس از دقت و نظر دیدم که دلم میخواهد که همه روز را در جلو بانک بنشینم و هرچه نگاه کردم دیدم در این زندگی سعادتی وجود ندارد، دیدم هرچه در آن هست مرض است، دواهای تلخ است و قرصهای مسکن ووو...، و بهمین حساب از همه چیز دست کشیدم و با خود عهد بستم که در خیابانهای لندن و لگردانه زندگی کنم.
واقعاً که این جوانها همگی در این فکرند که زندگی را حقیر و کوچک بشمارند، و همینها هستند که کنار خیابانها از گرسنگی میمیرند، اما بیکارههای لندن از سی سال پیش تاکنون هنوز زندهاند، بخاطر اینکه اجتماع هنوز بآنها مساعدت میکند.
یکی از این جوانها شرح میدهد که چگونه پول بدست میآورد؟ میگوید: درآمد ما در طول هفته سی الی چهل شیلینک است، ما این پول را از چند طایفه وصول میکنیم:
1- از دخترانی که دلشان بحال ما میسوزد.
2- از دوشیزگانی که از دیدار ما احساس سرور میکنند.
3- از جهانگردانی که میخواهند از ما عکس بگیرند.
4- از کسانیکه برای کسب اسرار شبهای لندن در شهر بگردش میپردازد.
5- از روشنفکرانی که شب را در راه پند و اندرز و راهنمائی ما بپایان میبرند.
6- از کسانیکه تنهائی آزارشان میدهد و بدنبال دوست و رفیق میگردند، و خلاصه از هر راهی که بدون زحمت باشد ما پول بدست میآوریم.
این نوع جرمها را معمولاً دانشجویانی انجام میدهند که از طبقة متوسط هستند و مانند دود حشیش هر روز مرتب رو بافزایشند، این نوع جرمها دختران جوان را بسوی خود جلب میکند آنسان که پسران را، و لکن چون استفاده از حشیش برای دختران دشوار است آنان بقرصهای مخدر پناه میبرند، و این قرصها هم بطور قاچاق در رستورانها و بارها بفروش میرسد.
پلیس انگلستان اطلاع یافت که در شهر ایستبورن دختران دانش آموز مدارس از این قرصها استفاده میکنند و علتی که در بازرسیها بدست آمده عبارت است از: فرار از زندگی و بدترین مناطق جرائم و انحرافات در لندن منطقه «سوهو» است که لانههای مخدر در آن فراوان است، و چون دوشیزگان شب را تا صبح در آنجا برقص تویست مشغولند، پناه بداروهای مخدر میبرند تا رسوائی شب را برای خود هموار سازند.
اکنون سئوالی پیش میآید: آیا بریتانیا در مقابل این جرمهای روزافزون چه میکند و چه خواهد کرد؟ میگوید: در وزارت کشور باداره رسیدگی بامور منحرفین رفتم و در آنجا با مدیر اداراه «مستر رومان» مواجه شدم و از احوال قوم پرسیدم، او اظهار داشت که جرائم نسبت بطبقات مختلف فرق میکند، هر طبقهای جرم مخصوصی را مرتکب میشوند، و پریشانترین طبقه از جوانان منحرف کسانی هستند که از طبقه پائین برخواستهاند و از تحقیقاتی که تاکنون انجام گرفته، این نتیجه بدست آمده که تربیت و پرورش کودک تا حد زیادی در رفتار کودک اثر دارد و جنگ هم یکی از عواملی است که در این باره مؤثر است، زیرا در اثناء جنگ دوم جهانی بعضی از خانوادهها کودکان خود را گذاشتند و فرار کردند، و اینها بدون سرپرستی پدر و مادر بزرگ شدند و اکثر آنها این جرمها را مرتکب میشوند، و بدون تردید سینما و تلوزیون نیز در روح جوان اثر بسزائی دارد، کودک سیزده ساله ای دوست خود را بوسیله جوراب مادرش خفه کرد، وقتی از وی پرسیدند که چرا این کار را کردی؟ میگوید: در تلویزیون دیده بودم و داشتم تمرین میکردم.
حکومت بریتانیا دستور داد که در مسئله فیلمها و نمایشها که از شبکه تلویزیون پخش میگردد تحقیق و بررسی دقیق بشود، و لکن علت ازدیاد جرم در طبقة جوان تنها این نیست، «مستر بومان» گفت که دولت نتوانست تسهیلات لازم را در اختیار جوانان بگذارد تا بتوانند اوقات بیکاری خود را بتفریحات سالم بپردازند، و بخاطر اجرای همین برنامه است که هم اکنون دولت در یک برنامه بزرگ شرکت کرده، و هدفش این است که پارکها و استخرهای شنا را زیاد کند و وسائل تفریح سالم فراوان در اختیار مردم قرار بدهد تا در اوقات بیکاری جوانان سرگرم شوند، و در عین حال سپا بهداشت بزرگی از پزشگان و متخصصین اموراجتماعی و تربیتی در مطالعه و بررسی علل انحراف جوانان شرکت دارند و به مشکلات و نیازمندیهای این طبقه رسیدگی میکنند، و از سویس ابراهیم سعده چنین گذارش میدهد، میگوید: وقتیکه بعد از نیمه شب خیابانها همه خلوت است و شدت سرمای زمستان جریان خون را در رگهای آدم متوقف میسازد، ناگهان میبینی که یک اتومبیل رو باز فرسوده از گوشه ای ظاهر شد رنگش معلوم نیست، زیرا با انواع رنگهای طبیعی و مصنوعی پوشیده است، درست فیلمی را نشان میدهد که در آن هنرپیشة معروف بازی میکند که از (پیکاسو) تقلید کرده است، روی سقف این اتومبیل آداب و رسوم عجیب و غریبی برپا است، از هرگوشة آن صدائی به گوش میرسد، هنگامه ایست حتی بسختی میتوان ارقام آنها را شمرد، بیش از هفت نفر سرنشین دارد که ممکن نیست کودک نابالغ و دوشیزه رسیده را از هم شناخت، لباسها یک رنگ و یک فرم، شلوارها تنگ و تن چسب که پستی و بلندیها را بخوبی نشان میدهد، بلوزهای الوان بتن، مشعلها در دست، موهای سر دراز تا چانه و پشت گردن ریخته غوغائی است تماشائی، با چنین وصفی آمدند و بمقصد رسیدند.
سپس اتومبیل جلو یکی از ویلاهای دور دست کنار دریاچة ژنو متوقف شد، در باغ باز بود و این کاروان شادی پس از آن که دوبار پروانه وار بدور آن میچرخید وارد ویلای مورد نظر میشود، نور چراغها روشن و شمعها شعله میکشند، سر شیشههای انواع مشروبات بخصوص ویسکی را باز میکنند و همه را در یک ظرف بزرگ میریزند تا دلخواهترین و شگفت آورترین مشروب خود را بوجود آورند که تا زمان ما آوازهاش را گوش هیچ مشروب خوری نشنیده و نظیرش را چشم هیچ میگساری ندیده است، کم کم صدای موسیقی گوشها را نوازش میدهد و هیکلها را برقص وامیدارد نورها خاموش میگردد، و شمعهای الوان و کم نور روشن و خوشرقصان تازه وارد در پناه شمع دور هم گرد میآیند، و نورهای کم رنگ از پشت سر و از پشت پرده میتابد و هر مخلوقی سیگاری، سیگاره ای، پیپی میان لبها میگذارد حلقهها تشکیل میگردد، و دودهای غلیظ در سقف غرفه محفل هاله میزنند، همه چیز تکمیل است جز رقصیدن، و آن هم باید باشد تا محفل انس دوستان کاملتر و گرمتر گردد، دیگر همه مشغولند و از خود بیخود و هیچکس توجه ندارد که عقربة ساعت به سه بعد از نیمه شب میرسد و دمیدن صبح نزدیک است، در این لحظه دیگر همه گرم و گرمتر میشوند و نغمههای رقص آور سر میدهند، گاهی (راک آندرول) میرقصند، گاهی تویست پاها را هرچه محکمتر بر زمین میکوبند، هیکلها را بحرکت درمیآورند. سپس ورقهای پاسور بتساوی میان پای کوبان تقسیم میگردد، و پس از توزیع نفر اول از نفر دوم یک برگ میگیرد، وقتیکه نظیرش را در دست خود دید فوراً هردو برگ را به زمین میزند، و همینظور بازی دور میزند و برگ بر زمین میریزد تا آخرین برگ و این برگ در دست هرکس بماند او بازنده است و مستحق جریمه و کیفر، و تنها کیفریکه در این بازی در نظر گرفته شده، این است که شخص بازنده بپا خیزد و خلع لباس آغاز کند، اجرای این برنامه با کندن ژاکت یا کراوات یا بلوز آغاز میگردد و بازی دور میزند، بنوبت هرکس یک یک لباسش را درمیآورد تا بآخر برسد که سرانجام همه عریان و مادرزاد خندهها سر میدهند عربدهها میکشند و بدمستیها نشان میدهند، این خندهها را یکی از دوشیزگانیکه بلندتر از همه میتواند بخندد رهبری میکند، و صحنه را گرم و گرمتر میسازد.
و هیچ خانواده ای توجه بندای روزنامهها نکرد، و حقیقتاً بعضی از خانوادهها از این درس دردناک عبرت نگرفتند، بعد از آنکه این نوجوانان باتهام جرمهای گوناگون توقیف شدند و روزنامهها آن را در صفحات اول خود با خط درشت چاپ کردند و بچه دلیل توجه نشد؟ حقاً که سویس با این اجتماعات سیاه تازه آشنا گردیده، و آن بدعتی است که از راه پاریس وارد این کشور شده است.
جوانان هرزه گردی که میتوانند از فرمان پدر فرار کنند و در گوشه و کنار خیابانها و قهوه خانهها زندگی را بگذرانند، و بیک زندگی بیارزش حیوانی اکتفا میکنند که هیچ مفهومی ندارد، روزها میگذرد و او هنوز در گوشة قهوه خانه و یا کنار دیوارخرابهها است هیچ توجهی بحال خود ندارد، و تا کسالت و ناراحتی فشارش ندهد کوچترین حرکتی از خود نشان نمیدهد، و برای اینکه از این کسالت و فشار نجات یابد با خود عهد میکند کاری انجام بدهد که خارق العاده باشد و نظرها را بسوی خود جلب کند، عکس و داستانش را روزنامهها در صفحات اول خود چاپ کنند و حدیثش نقل زبانها گردد.
این مشکل تنها بکشور سویس دردسر ایجاد نکرده است، بلکه معظم دول اروپا بهمین درد مبتلا است و این ناراحتی اول از پاریس آغاز بکار کرد، روزنامهها نوشتند که جوانان فرانسوی مظلوم شدند و گرفتار و سینماهای امریکا باعث این مظلومیت هستند، فیلمهای بزن بزن و صحنههای تعصب آور و نمایش اوضاع گاوچرانها است که علت ویران شدن سازمان معنویت نسل جوان گردیده، زیرا نوجوانان فرانسوی که تقلید از هنرپیشه معروف (آل کاپونی) میکنند، دائم در خیال خود ثروتها را روی هم انباشته میسازند، البته پس از آنکه در عالم خیال براه و رسم امریکائی بیکی از بانکها دستبردی میزنند و با خود عهد میبندند که در هنگام دزدی از بانک همه افراد پلیس از ساختمان بانک دور باشد و هیچکس در آن لحظه آنها را نبیند.
و در اینجا یک دسته آراء و نظریات دیگری هم هست که درست برخلاف این فکر است، میگوید: سینماها و فیلمهای امریکائی بیگناهند و از این تهمت بدور، و بزرگترین علل انحراف نسل جوان در فرانسه ورشکستگی خود اجتماع فرانسوی است، تباه شدن روابط میان افراد خانواده و سیاست بیمبالاتی که پدران در تربیت فرزندان بکار میبرند باعث پیدایش این طوفان است، واقعاً که رهاکردن جوان نورس و کم تجربه در این میدان پرجنجال زندگی، بدون اینکه تربیت صحیح ببیند او را سرگردان میکند و نمایش فیلمهای فساداخلاق نیز در آن اثر دارد و تصرفات خطا کارانة او نیز باعث ناراحتی خواهد شد.
حد اکثر در سر هر ماهی در شهر پاریس یک محفل شب نشینی برای جوانان برپا میگردد که در آن (جوانی هولیدی) که عمرش از هجده سال تجاوز نکرده و از مدارس رانده شده، و الان صاحب هزارها دلار ثروت است، آواز میخواند و بیش از ده هزار دختر و پسر تازه جوان برای شنیدن آواز او مسابقه میدهند و هرچه قیمت بلیط ورودی بالا میرود، این مسابقه گرمتر میگردد، این محفل در ساعت نه شب آغاز بکار میکند و بعد از رسیدن پلیس و رسیدن نیروی امدادی و آتش نشانی و آمدن پدران و مادران بپایان میرسد، و عاقبت کار میبینی که خونها ریخته شده و دهها کشته و زخمی در میان میدان بزمین افتاده است.
روانشناسان سخت میکوشند و میخواهند که دولت با ایجاد حفاظت و ایمنی این درد را درمان کند و فیلمهای سینمائی را تحت کنترول شدید درآورد، و آن رشته فیلمهای منافی اخلاق که در فرانسه و آلمان و ایطالیا تولید میشود هرچه زودتر متوقف گردد، باین ترتیب که نمایش آنها برای همه ممنوع شود، نه اینکه فقط تماشاگر را در سن و سال معین آزاد بگذارند، و این رقصهای عفت سوز باید از صفحة تلویزیون حذف گردد، باید این هنرپیشه بیهنر و بیعفت «جونی هولیدی» و امثال او توقیف و باندرزگاه سپرده شوند تا کو شمالی ببینند و تربیت یابند؟
و از واشنگتن فریدزوسی طی نامه ای گزارش میدهد که آمار جرائم در ایالات متحده طی سال گذشته بطور قابل ملاحظه بالا رفته است، و این برنامه از دوازده سال پیش همینطور بوده و این سال تعداد جوانانیکه در اطراف میزهای دادگاه گرد آمدند حدود یک ملیون نفر بود، و حال آنکه در سال 1959 فقط 773 پرونده در این دادگاه تشکیل یافته بود، و این یک مشکل بزرگی است که ملت امریکا را بانقلاب سوق میدهد، بخصوص از این جهت که این برنامه در این اجتماع در طبقه بالا و مرفه ادامه دارد، چنانکه این انحراف نسبت بدختران و پسران بمیزان قابل ملاحظه ای بالا رفته است، و در باره کیفیت رفتار با آنها فکرها با مشکلات فراوان روبرو شده است و نمیدانند چگونه علاج کنند؟ و بهمین جهت که بزرگترین اندرزگاهها مخصوص جوانان شده، اخیراً پلیس عده زیادی از جوانان پانزده تا هجده ساله را توقیف کرد، اکثر آنان از خانوادههای ثروتمند است و در میان پروندههای موجود یازده فقره اتهام ریختن بمنزل دیگران، و دو فقره اتهام ربودن اتومبیل، و ده فقره اتهام خرابکاری بچشم میخورد، و در ایالت نیوجرسی پلیس عدهای را دستگیر کرد که هفده فقر پرونده روی هم این داستان را تشکیل میداد و حکایت از این داشت که در حدود هفده ملیون دولار اشیاءگران قیمت را دزدیده و بقیمت بسیار کمی فروختهاند، در صورتیکه خودشان اعتراف کردهاند که از پدران خود باندازة کافی پول میگیرند و احتیاجی بدزدی ندارند، فقط بخاطر تفریح و سرگرمی دست بدزدی میزنند.
و درویست شستر که یکی از محلهای بینیاز شهر نیویورک است دادستان برعلیه بیش از 250 نفر جوان که اکثر آنان از خانوادههای بینیاز و سرشناس بودند، ادعانامه صادر و باتهام فروش و استعمال مواد مخدر محاکمه کرد، در صورتیکه اکثرشان معتاد شده بودند و عدهای از دانشجویان دانشگاهها در میان متهمین دیده میشدند.
کنگره امریکا پس از شش سال تلاش مداوم، اخیراً در سال 1961 قانون جرائم اخلاقی را تصویب نمود و رئیس جمهوری وقت «کندی» آن را امضا کرد، هنوزهم این قانون بعنوان یک تحول در مبارزه با جرائم اخلاقی بشمار میرود، طبق این قانون در سه سال آینده سالانه سی میلیون دلار برای اجرای این برنامه اختصاص یافته است، و چون بطالت و بیکاره گی در دوران حکومت کندی بزرگترین علت انحراف نسل جوان بود، بهمین منظور کندی خواست که یک برنامه دامنه داری برای سرگرم کردن این طبقه پیاده کند و از مراحل این برنامه یکی هم این بود که سپاه صلحی در خارج از ایالات متحده تشکیل بدهد.
در اینجا یک حقیقت چشمگیری هست، و آن این است که جرائم اخلاقی فقط منحصر بکشور امریکا نیست، بلکه یک مشکل بزرگ و دامنه دار جهانی است که در همه کشورها وجود دارد و دولتها را مشغول میسازد، صدها نفر از قانون دانان جهان از همه جای دنیا با دعوت دولت امریکا در کنفرانسی مربوط بمبارزه با جرائم اخلاقی و هدایت نسل منحرف در سال 1960 در لندن اجتماع کردند و این مشکل را خاطر نشان ساختند، حتی هیئتی نیز از طرف اتحاد جماهیرشوروی در این کنفرانس شرکت کرده بود، و اخیراً این گواهی از دو سیاستمدار دو دولت بزرگ امریکا و شوروی در عصرحاضر بگوش اهل جهان رسید، اینها دولتهائی هستند که میتوان گفت: بروی زمین حکومت میکنند و پیوسته برای بدست آوردن مناطق نفوذ در جهان باهم رقابت و مبارزه دارند، در یک سال یعنی: 1962 از دو رئیس دولت دو اعلامیه یک نواخت و یک زبان صادر شد، در صورتیکه فاصلة میان آنها از کمونیستی تا سرمایه داری است، اختلاف در مرام دارند، در سیاست دارند، در وسائل دارند، و لکن هردو یک هدف را در نظر میگیرند و هریک به جوانان کشور خود هشیار میدهد، میگوید: آهسته بروید، آرام قدم بردارید که در انحلال اخلاقی از حد گذشتید، با احتیاط حرکت کنید که پشت این کوه بیابان سوزان است، توقف کنید که نابودی در انتظار شما است.
(خروسچف) میگوید: حقاً که جوانان کمونیزم بانحراف افتادهاند و خوشگذرانی بیمرز آنها را بسوی فساد سوق میدهد، هرج و مرج اخلاقی در میان آنان فراوان گردیده است، و هشدار میدهد که دولت کمونیست باید دست پلیس را برای معالجة این بیماران باز بگذارد، و نیز میگوید که در سیبری باید باز داشتگاههای نظامی جدیدی آماده گردد و شر این طبقة منحرف را از سر ملت و دولت روسیه دور کند، بخاطر اینکه این یک خطر بسیاربزرگی است، برای آینده نزدیک این ملت باید برداشته شود.
(کندی) گفت: واقعاً که نسل جوان در امریکا در مایع فساد حل گشته و بورشکستگی اخلاق افتاده، بدزدی و خوشگذرانی گرفتار شده، در دریای شهوت فرو رفته و نزدیک است که غرق شود، بطوریکه از هر هفت نفرجوان که بخدمت سربازی احضار میشوند در اثر افراط در شهوترانی شش نفرشان صلاحیت خود را از دست دادهاند، و هشدار داد که این نسل جوان بلای بسیارخطرناکی است، برای آینده نزدیک ملت امریکا و از دانشمندان و اصلاح جویان اجتماعی استمداد خواست که برای جلوگیری از این خطر بگفتگو بپردازند و راه علاجی پیدا کنند.
فراموش نمیکنم که بیک رسوائی بزرگ اشاره کنیم که در عصرحاضر در کشور انگلستان اتفاق افتاد و وزیردفاع بریتانیای متمدن در آن متهم شد، بخاطر عشق بازی با دختری منحرف که سرمایه او ناموس فروشی و بدام انداختن رجال است، اسرارنظامی انگلستان را فاش ساخت و وطنش را بخطر انداخت، و همة اینها غیر از بیماریهای عصبی و روانی و جنون و فشار خون است که هر روز رو بافزایش و گسترش است.
آری، اینها یک رشته بیماریها است که از جهت آمار در تاریخ هیچ نسلی تاکنون نظیر نداشته، واقعاً یک سلسله حادثههای خطرناکی است که شهادت قرن بیستم از آن خبر میدهد و همه را در چند جمله خلاصه میکند:
1- در درجه اول میگوید: این ورشکستگی اخلاقی نامش تطور نیست، بلکه انحراف است و بس.
2- در درجة دوم میگوید: این انحراف برای هستی بشریت زیان آور است، و سرانجام به نابودی خواهد کشید.
3- در مرتبة سوم میگوید: در این میان انسان فطرتی دارد، و آن فطرت از هرچیزی که با طبیعت آن ناسازگار است ناراحت میگردد و آزار میبیند، و از ادامه و استمرارش بیمار و ناتوان میشود.
و بازهم میگوید که این فطرت ثابت است و آرام، هرچیزیکه دوهزارسال پیش آن را ناراحت میکرد و آزار میداد، امروز هم همینطور است، و در آینده نیز همینطور خواهد بود، و در اصل فطرت تطوری طوفانی بوجود نیامده و تا ابد هم نمیتواند بیاید، تا سازگارش کند که چیزهائیکه در قدیم ناراحتش میکرد امروز نکند، از چیزهائیکه آن روز زیان میدید امروز سود ببرد. نه نه، هرگز، آن ثابت است گذشته و حال و آیندهاش یکسان، هرچه بود همانست و در آینده نیز همان خواهد بود.
و در خاتمه میگوید: دست کم جنبة اخلاقی از زندگی انسان دارای مقیاس ثابت است و در همة نسلها اخلاق با آن سنجیده میشود. بنابراین، آنچه که در روابط عمومی مردم بخصوص روابط مرد و زن قبل از دوهزارسال صحیح و درست بوده، هنوزهم همینطور است و هرچه خطا و انحراف بوده هنوزهم هست، و هر پیشرفت علمی و یا هر تطوراجتماعی، اقتصادی و سیاسی پیدا شود و هرگونه تغییرروانی که گریبان جامعه را بگیرد هیچ تأثیری در این مقیاس نخواهد داشت، و خلاصه کلام جان، سخن این است که همة نظامهای بشریت باید در حساب خود این مقیاس را یعنی: مقیاس ثابت اخلاق را جای بدهند، و هر اندازه هم که نرمش و خوشروئی آن در جوانب مادی و اقتصادی و اجتماعی و سیاسی گسترش داشته باشد، بازهم باید نمو کند و پرورش و گسترش یابد، و باید در سایه هر نظامی که شایسته زندگی بشریت است بآن اجازه داده شود که فعالیت کند، در غیر این صورت انحراف است و نابودی و هلاک و همین بلاها که میبینیم، و این داستان ما را مجبور میکند که از موقعیت اسلام در مقابل زندگی بشریت سخن بگوئیم.
اسلام دین فطرت است و بزرگترین امتیازش این است که دائم با فطرت و در مسیر فطرت حرکت میکند و از هرجهت با آن سازگار است، من در دو کتاب سابقم از رنگ و نوع و اندازه و کیفیت این سازش سخن گفتیم، در کتاب (منهج تربیت اسلامی) از طریقة اسلام در تربیت روح بشریت گفتگو کردم، و بیان کردم که چگونه اسلام آن را در تمام جهات زیربال عنایتش میگیرد و در آن واحد از تمامی جوانب رسیدگی مینماید؟ و گفتم که طریقة اسلام در این تربیت معالجه کردن هستی انسانی است از هرجهت، معالجه ایست همه جانبه که از هیچ چیزی غافل نیست و از هیچ عنایتی دریغ نمیورزد، جسم و عقل و روح و روان انسان، زندگی مادی و معنوی و همة نشاط او را در روی زمین زیرنظر میگیرد، اسلام همة هستی بشری را و هرچه در آن هست دریافت میکند، با فطرتی که خدایش آفریده از هیچ گوشه این فطرت غافل نیست و چیزی را هم بترکیب آن اضافه نمیکند، این موجود ملکوتی را با کمال دقت مورد لطف و عنایت قرار میدهد، و هر تار موئی از آن که احتیاج بمعالجه داشته باشد علاج میکند، و هر نغمه ای که از آن بیرون آید بطور صحیح و کامل ثبت و ظبط مینماید، و در همان وقت همة تار موها را بطور دسته جمعی علاج میکند، نه اینکه هریکی را بتنهائی معاینه و علاج نماید که در نتیجه نغمههای گوناگون و ناموزون از آن سر بزند و نه اینکه بعلاج بعضی میپردازد، و بعضی دیگر را بدون علاج رها میسازد که در نتیجه نغمههای ناقص و ناموزون بیرون دهد و از لحن زیبا و کمال پذیر دور باشد، و در کتاب در اسات برگشتم و اندوختههای تکوینی نفس انسانیت را ترسیم نمودم و طریقة اسلام را در معالجة دردهای آن بیان کردم، و بخصوص حقیقت رابطه بندی را در هستی انسان سنجیدم، در آن کتاب گفتم که ما هرگز نمیتوانیم باصل و حقیقت کامل این هستی بینظیر انسانی راه بیابیم، بلکه فقط میتوانیم اینطور درک کنیم که آن یک هستی طبیعی دوجانبه است، و سپس میتوانیم درک کنیم که در این میان یک آمیزش و اختلاط مخصوص در میان دو عنصرتکوینی آن برقرار است، در صورتیکه هم نشاط فرشته و هم نشاط حیوان را در دل خود جا داده و هریک بوظیفه مخصوص خود میپردازد، طوری عمل میکند که آن را طریقة انسان نشان میدهد، همان طریقهایکه گاهی بفرشته میماند و گاهی بحیوان، و عاقبت هم نه این است و نه آن، و این آخرین قرار و بیان در هستی انسان نیست، بلکه روزی باین راز پی میبریم که درک کنیم با اینکه در طبیعت انسان چنین آمیزشی هست، بازهم یک وجود بسیط و بیترکیب است.
آری، یک هستی بسیط و ترکیب ناپذیر و هر نشاطی که از او سر میزند از یک هستی بسیط و پیچیده و دورپایان سر میزند، همة اعمال انسان دارای یک رشته رابطههای محکمی است باهم، اگرچه در پارة اوقات منفصل و دور از هم ظاهر میشوند نشاط مادی و نشاط معنوی، نشاط عملی و نشاط تعبدی، نشاط اجتماعی، اقتصادی، سیاسی، نشاط فکری و روحی و هرنوعی از این نشاط در اول کار خود با یک لباس مخصوص و منفصل و غرق در دریای وجود خودنمایان میگردد، و انسان نیز آن را با یک گوشة از زندگی هستی خود برپا میدارد، و هیچ اتصالی با گوشههای دیگرش ندارد.
و حال آنکه این اشتباه باصره است، یک توهم ظاهری است، مانند اشتباه دیدی که انسان را قابل تفکیک بدو جزء منفصل جسم و روح بداند، یک اشتباهی در دید است که در یک لحظه یک طرف را نشان میدهد و طرف دیگر را مستور میدارد، و این دید چون نیک بنگری موقتی است.
در این کتاب موضوع را از زاویة دیگر مورد بحث و بررسی قرار میدهیم، و آن زاویة ثبوت و تطور در هستی انسان است، و از طریق اسلام در معالجه نفس بشریت در این مقام بگفتگو میپردازیم.
بدون تردید هستی بشر یک واحد درخشانی است، و این هم قابل انکار نیست که در آن یک رشته جوانب و جهات ثابت وجود دارد و یک رشته متطور و ناآرام، چنانکه در بحث گذشته دیدیم یا روشنتر بگوئیم: در این هستی دورپایان صورتهائی است تغییرپذیر و طوفانزده و جوهری است ثابت و آرام، اما بزرگترین و شگفت آورترین راز انسان در این است که ثابت و متطور در نهاد او سرانجام یک واحد بسیط تشکیل میدهند، و طوری باهم مربوط و آمیختهاند که ممکن نیست یکی را از دیگری جدا ساخت، عقل بشری دائم در حال تطور و همیشه در حال نمو و پرورش و گسترش است، هر روز معلومات جدید، خیره گیهای جدید و تصورات جدید نصیبش میشود، اما هرگز این عقل با همة این تطوراتش بخارج از هستی انسان قدم نمیگذارد، و هیچ وقت تنها پرواز نمیکند که بقیة نفس انسانی را رها سازد، بلکه پیوسته در حال تطور و در حال نمو و پرورش است، و لکن در داخل مرز انسان اعم از انسان فردی یا انسان اجتماعی.
و بهمین ترتیب است نتایج علمی یا مادی نسبت بتطور دائم در حال نمو و پرورش و گسترش است، اما هیچ یک بتنهائی از هستی انسان خارج نیست و بلکه همیشه در داخل هستی ثابت جای میگیرد و هرگز بیراهه نمیرود، همان هستی ثابتی که انسان عزیز از آن تشکیل یافته است، و نمواقتصادی، اجتماعی، سیاسی و نموروحی نیز بهمین ترتیب است همه چیز در آنها دائم در حال نمو و پرورش و گسترش و سرانجام هم در داخل هستی ثابت انسان است، همان هستی ثابتی که هیچ تطوری اصل آن را نمیتواند تغییر بدهد، و از این ریسمان دوتابه اسلام برنامه خود را آغاز میکند، و روی این اساس نظام خود را برای ادارة زندگی بشریت پایه ریزی مینماید، قرآنکریم شیرین سخن از این برنامه گزارش بیسارعالی دارد:
﴿یَٰٓأَیُّهَا ٱلنَّاسُ ٱتَّقُواْ رَبَّکُمُ ٱلَّذِی خَلَقَکُم مِّن نَّفۡسٖ وَٰحِدَةٖ وَخَلَقَ مِنۡهَا زَوۡجَهَا وَبَثَّ مِنۡهُمَا رِجَالٗا کَثِیرٗا وَنِسَآءٗ﴾ [النساء: 1] «اى مردم، از آن پروردگارتان پروا بدارید، آنکه همه شما را از یک انسان آفرید و همسرش را از او خلق کرد، و از آن دو، مردان و زنان فراوانى (در روى زمین) منتشر ساخت».
واقعاً یک نوع اعجاز است که در این یک آیة کوتاه چهار قضیه بزرگ پشت سر هم ردیف شده که جانب ثابت را در حیات بشریت معین ساخته و نشان میدهد:
1- ﴿ٱتَّقُواْ رَبَّکُمُ ٱلَّذِی خَلَقَکُم﴾
2- ﴿مِّن نَّفۡسٖ وَٰحِدَةٖ﴾
3- ﴿وَخَلَقَ مِنۡهَا زَوۡجَهَا﴾
4- ﴿وَبَثَّ مِنۡهُمَا رِجَالٗا کَثِیرٗا وَنِسَآءٗ﴾
آری، از اعجاز است که این قضیه اینگونه ترتیب یافته و یا بگو: این قضایای چهارگانه با این وضع ساده و آسان در یک آیه با کلمات فشرده اجتماع کرده، یک آیة کوتاهی است که با اختصار شیرین و شگفت آمیزش از همة تاریخ بشریت حکایت دارد، و آیات بسیاری در قرآنکریم میآید و در اطراف این قضیة فشرده بتفصیل سخن میگویند، و ما بعضی از آنها را در اثناء بیان تفصیلی این قضایای چهارگانه، تذکر خواهیم داد.
هم اکنون میخواهیم اجتماع این چهار قضیه را در این آیه که در کمال سادگی این همه حقایق اساسی بشریت را در الفاظ معدود در بردارد بیان کنیم:
1- قضیة وحدت ربوبیت.
2- وحدت انسانیت.
3- وحدت دو جنس مرد و زن.
4- قضیه اجتماع بشری، چهار واحد متوالی هستند و مرزهائی را روشن میسازند که در داخل آنها بشریت زندگی میکند.
5- ﴿ٱتَّقُواْ رَبَّکُمُ ٱلَّذِی خَلَقَکُم﴾ قضیة ربوبیت و آفرینش است، میگوید: خالق خداست، و او یک اصل ثابت و ازلی است که اگر همه تطورات تاریخ جمع شوند نمیتوانند کوچکترین تغییری در آن بدهند و بهیچ عنوانی نمیتوانند ارزش آن را سلب کنند، و از اینجا است که تقوی و پرهیزکاری و خوف از خدا بر آن مترتب است که در اثر آن نخستین قضیه در زندگی بشریت پدید میآید، یعنی: قضیة عقیده.
﴿مِّن نَّفۡسٖ وَٰحِدَةٖ﴾ قضیة انسانیت است که از نفس واحد و از یک اصل مشترک پدید میآید، از هستی بسیطی که همه را درهم فشرده میسازد تشکیل مییابد، یک اصل ثابت است که اگر همه تطورات تاریخ دست بدست هم بدهند نمیتوانند کوچکترین تغییری در آن بدهند و نیز نمیتوانند ارزش آن را سلب کنند، و از اینجا است که اخوت و برادری بشریت بر آن مترتب است.
﴿وَخَلَقَ مِنۡهَا زَوۡجَهَا﴾ قضیة وحدت دو جنس مرد و زن است که یکی پارة تن دیگری است و هردو از یک قماشند، زیرا زن از همان گوهر است که مرد از آنست، یک اصل ثابت است که اگر همة تطورات تاریخ پشتیبان یکدیگر گردند، نه کوچکترین تغییری میتوانند در آن بدهند و نه ارزش آن را میتوانند سلب کنند.
﴿وَبَثَّ مِنۡهُمَا رِجَالٗا کَثِیرٗا وَنِسَآءٗ﴾ یک قضیة ثابت اجتماعی است که از افراد تشکیل میگردد، از افرادی که از یک نفس و از یک اصل پدید میآیند و در انسانیت باهم برادرند، این هم یک اصل ثابتی است که اگر همة تطورات عالم قدرتها را رویهم بریزند، بازهم نمیتوانند در آن کوچکترین تغییری بدهند و یا ارزش آن را سلب نمایند، و از اینجاست که باید همة تنظیمات اجتماع براساس این حقایق پایه گذاری گردد.
اخوت و برادری و وحدت پیدایش و وحدت نفس بشریت یک رشته حقایقند، آیا با تطوراسلوبهای تولید و یا با پیشرفت علمو این حقایق تغییرپذیر و یا تطور بردارند؟ آیا دلالت آنها تغییر میپذیرد؟ نه هرگز، آنها ثابتند تغییر نمیپذیرند، بخاطر اینکه یک رشته حقایق تاریخی هستند پیدا میشوند و میگذرند، و همه میدانند که تغییر حقایق تاریخ ممکن نیست.
و براساس این حقایق چهارگانة ثابت و محکم حقایق دیگری هم استوار است، تشریعات و توجیهاتی بر آنها استوار است و بناچار هم ثابت خواهند بود، برای اینکه با حقایق ثابت روبرو هستند.
و بناچار دائمی هم باید باشند، مادام که حیات بشریت در روی زمین برقرار است، این بود اجمال داستان و هم اکنون بتفصیل سخن میپردازیم:
﴿یَٰٓأَیُّهَا ٱلنَّاسُ ٱتَّقُواْ رَبَّکُمُ﴾ قضیة ربوبیت و آفرینش یک شاهراهی است در عالم تصوراسلامی، بخاطر اینکه نخستین حقیقتی است که حقایق سه گانه از آن سرچشمه میگیرند و سرانجام هم بسوی آن برمیگردند، زیرا فقط آفریدگار خداست، اوست که هستی را آفرید، اوست که انسان را آفرید، و بهمین جهت میگوئیم: او پروردگاری است شایستة ستایش و پرستش، شایستة توحید و مستحق کمال و جمال ازلی این یک حقیقت ابدیت است که هیچ راهی برای تغییر آن وجود ندارد. پس بنابراین، تاکنون هیچ تطوری، مادی، علمی، اقتصادی، اجتماعی، سیاسی و روانی هرگز نتوانسته خالق جدیدی نشان بدهد که عالم آفرینش بخصوص آفرینش انسان را بدو منسوب سازد جز همین خدای بزرگ، و هرآنچه که انسان در این سیاره خاکی احداث کند، تغییری، تطوری، ایجادی، تعمیری، آبادانی، ویرانی، نابودی، هیچ یک نمیتواند این حقیقت ازلی را تغییر و غیر از خدای بزرگ خالق زمین و آسمانها خدائی دیگر ارائه بدهند.
ملحدها، بیدینها، خدانشناسها امثال «چولیان هکسلی» کسانی هستند که میگویند: باید انسان امروز آن باری را بدوش بگیرد که دیروز از فشار جهل و ناتوانی بدوش خدا میانداخت، از نادانی و بیچارگی معتقد بخدائی بپروردگاری بود، آنان یاوه میگویند: چرند میگویند: عقلهای خود را محترم نمیشمارند، اگرچه در الحاد خود مخلص و بیریا هستند، چنانکه بعضی از روشنفکران حرفهای از طرف آنان زبان بعذرخواهی گشودهاند.
پس بنابراین، آنان حقایق زندگی را بدتفسیر میکنند، بیراهه افتادهاند و سر ببیابان میروند، زیرا آن خدائی که انسان را آفریده خلافت روی زمین را نیز برایگانش داده، و از اقتضا و قدرت جاذبة این خلافت حکیمانه این است که انسان با اجازه پروردگارش در این زمین چیزهائی را بسازد و اوضاع و احوالی را پدید آورد، کار کند، تولید کند و از کار و تولید خود نتیجه بگیرد، موجودات را بتطور وادارد تا از آن قیافههای گوناگون بسازد، دست بساختمان سیماهای جدید بزند آن هم همیشه و پی درپی، و این است معنای خلافتی که خدا برای انسان قرار داده، آیا این معنا است که انسان را مغرور میسازد؟ حقیقت خود را فراموش کند، و با خدای خود دشمنی ورزد و خود را خدا بداند و آفریدگار.
چرا؟ قرآن از این غرور کاذب چنین گذارش میدهد: ﴿أَوَ لَمۡ یَرَ ٱلۡإِنسَٰنُ أَنَّا خَلَقۡنَٰهُ مِن نُّطۡفَةٖ فَإِذَا هُوَ خَصِیمٞ مُّبِینٞ ٧٧﴾ [یس: 77] «آیا انسان ندید که ما او را از نطفه ای آفریدیم، بناگاه (وقتیکه سر از عالم انسان درآورد) خصومت کنندة آشکارا شد»، هم اکنون باید دید انسان تا بحال چه ساخته که برخلاف قانون خدا باشد؟ چه کرده که خارج از مدار فطرت است؟ آیا در هرچیزی که کار میکند، تولید میکند، ایجاد میکند، اختراع میکند، بتطور وامیدارد، بمقتضای قانون اللهی نیست؟ «همان قانونی که خدا در فطرت هستی بودیعه نهاده» وظیفه انسان است که همة اعمال و کردارش را با قوانین طبیعت آشنا سازد، همان طبیعتی که سنت اللهی است، سنت لایزال خداست، وظیفهاش این است: هر قدرت و معرفتی که خدایش باو داده با طبیعت هستی آشنا سازد، و سپس تلاش کند و بکوشد تا عملش را با این قوانین تطبیق بدهد، بمقتضای قدرتی که خدایش باو بخشیده، پس کدام یک از اعمالش خارج از آن مداریست که خدا برای وی تعیین کرده است؟ کدام یک از اعمالش برخلاف قانون فطرت است؟
نه نه، هرگز، این ملحدان یاوه میگویند: عقلهای خود را محترم نمیشمارند، یا بگو: جهالت و نادانی کورشان کرده و سستی و ناتوانی زبونشان ساخته که از حقیقت دور افتادهاند، و از ناموس هستی بیخبر ماندهاند. نه نه، در آسمانها و زمین جز او خالقی نیست، جز او خدائی نیست، این همان حقیقت علمی است که همهة حقایق دیگر در این عالم بیپایان هستی از آن سرچشمه میگیرند پس تا خدا خداست، اقتضاءٍ خدائیش این است که بندگانش به پرستش او کمر ببندند و همت بگمارند، قرآنکریم از این مطلب چنین گذارش میدهد: ﴿وَمَا خَلَقۡتُ ٱلۡجِنَّ وَٱلۡإِنسَ إِلَّا لِیَعۡبُدُونِ ٥٦﴾ [الذاریات: 56] «من جن و انس را نیافریدم، مگر اینکه مرا عبادت کنند».
و لفظ «عبادت» یک لفظی است وسیع و محیط و همگانی، تنها یک رشته شعائر تعبدی محصور و محدود نیست، بلکه همه چیز است، همه اعمال بندگان خداست، همه و همه برای خدا و به فرمان خداست، پس روی این حساب همة بندگان خدا آفریده شدهاند، برای عبادت، برای ستایش، یعنی: هرکاری که انجام بدهند عبادت است، هر حرکتی که از آنها سر بزند ستایش و خداپرستی است، و از اینجاست که عمل آدمی با شعائر تعبدی در یک خط سیر معین بهم میرسند و باهم پیوند میخورند، و در قاموس اسلام یکی دیده میشوند، یک نتیجه را نشان میدهند، و مادام که او خدای یکتا است، مقتضای وحدانیتش این است که باید منحصراً او معبود باشد و در روی زمین بغیر از او معبودی پرستش نگردد.
منظور از این معنا آن معنای تنگ و تاریک و محدود نیست که بگوئیم: انسان نباید بکسی جز خدا سجده کند و بکسی سر فرود آورد، زیرا این مفهوم فقط مناسب مفهوم محدود عبادتی است که مخصوص شعائر تعبدی است، بلکه منظور ما عبادت به معنای حقیقی است، عبادت بتمام معنی است و آن عبارت است از: همة اعمال بشر، از تمام حرکات بشر، همان اعمالی که باید برای خدا باشد و برای خوشنودی هیچ آفریده ای صورت نپذیررد.
پس بنابراین، همه اعمال بشر که عبادت نامیده میشود باید برای رضای خدا باشد، بدون اینکه کسی را شریک قرار بدهد، در نتیجه انسان میخورد برای خدا باشد، میآشامد برای خدا باشد، مسکن میسازد، لباس میپوشد، بنشاط جنسی میپردازد، مالک چیزی میشود، در میدان جنگ حاضر میشود، خودی نشان میدهد، دوست میدارد، دشمن میدارد، همه و همه برای خدا باشد و بس، و این است معنای عبادت خدا در مدار وسیع و بیپایانش، این است معنای پرستش حقیقی و واقعی.
و همچنین مقتضای وحدانیت خدا این است که حق حاکمیت مخصوص او باشد و فقط او قانونگذار باشد، پس برسمیت شناختن حاکمیت خدا و اطاعت از چنین حاکمیت خود عبادت و بندگی است، دیگر هرگز انسانی برای حقیرشمردن انسان دیگر از خود قانون نمیسازد، مگر اینکه در خود مقام خدائی احساس کند و چنان پندارد که باید مردم از وی فرمان ببرند نه از دیگری، بسوی او رو کنند نه بسوی دیگری، یعنی: او را بپرستند نه خدای یکتا را، مادام که برای مردم قوانین کیفری وضع میکند، هروقت که برخلاف میلش رفتار کردند و از فرمانش سرپیچی نمودند کیفرشان بدهد، معنای این عمل این است که این چنین قانونگذاری مردم را ببردگی خود انتخاب میکند، و آنها هم وقتیکه فرمان میبرند و خوشنودند او را میپرستند.
این نکته هم پوشیده نماند که فرق ندارد که این قانونگذار فرد باشد و یا افرادی بصورت یک اجتماعی از مردم که برای خود حق قانونگذاری بدهد، امر و نهی کند و خود را فرمان روای سایر افراد بداند، مخالفین خود را بکیفر برساند، در حقیقت این چنین حاکمی خود را سزاوار مقام خدائی میداند، و دائم از مردم میخواهد که بسوی او توجه کنند و خواسته هایش را انجام بدهند، و حال آنکه چنین حقی ندارد، خدا نیست و منصبی هم از طرف خدا ندارد تا حقی بر دیگران داشته باشد، و این است نخستین قضیه در عالم تصوراسلامی که عبادت باید مخصوص خدای یگانه باشد، حاکمیت، فرمان روائی و حق قانونگذاری باید از طرف پروردگار بینیاز باشد، و این یک قضیه روشنی است که براساس یک حقیقت ازلی و ثابت پایه گذاری گردیده، براساس یک حقیقت بیپایان علمی استوار است، و آن عبارت است از: کلمة «لا إله إلا الله»، و آنان که مدعی هستند که انسان باید برای خود قانون بسازد، آداب و رسوم و قواعد وضع کند، بصراحت میگویند: بشر باید امروز باری را بدوش بکشد که در زمان گذشته، در عصرنادانی، در عهد ناتوانی بدوش خدا مینهاد، امروز باید خود انسان برگردد و خدا شود!.
و باین حقیقت ثابت و ازلی یک حقیقت دیگری هم میپیوندد، و آن یک حقیقتی است در فطرت دائم فرمان میدهد که باید بشریت بعبادت خدا روی آورد، باید بدرگاه او پناه ببرد، و این هم ندای قرآنکریم است که میگوید: ﴿وَإِذۡ أَخَذَ رَبُّکَ مِنۢ بَنِیٓ ءَادَمَ مِن ظُهُورِهِمۡ ذُرِّیَّتَهُمۡ وَأَشۡهَدَهُمۡ عَلَىٰٓ أَنفُسِهِمۡ أَلَسۡتُ بِرَبِّکُمۡۖ قَالُواْ بَلَىٰ شَهِدۡنَا﴾ [الأعراف: 172] «وقتیکه پروردگارت از پشت اولاد آدم ذریههای آنان را گرفت، و از آنها بر نفس خودشان گواهی گرفت و گفت: آیا من پروردگار شما نیستم؟ گفتند: بلی، هستی، و ما نیز بر این مطلب گواهیم». و این یک حقیقت علمی است که وقایع تاریخ اثباتش میکند.
آری، انسان در همة اعصار و احوالش خدا را میپرستد، اما در این پرستش گاهی بمقصود میرسد و گاهی گمراه میگردد، و سرانجام یا در کمال صفا و درستی خدا را میپرستد و یا در صورتهای منحرف او را عبادت میکند، گاهی خدا را بتوحید میشناسد و گاهی خدایان دیگری میسازد و شریک قرار میدهد، و لیکن در هرحال خدا را میپرستد، خالقی را میپرستد که او را آفریده و هستی و زندگی را بوجود آورده. آری، فطرت هیچگونه رهبری نمیخواهد که آن را بسوی خداپرستی هدایت کند، زیرا از اصل خداپرست است، گمراه باشد و یا هدایت بیابد، بدون اینکه یک نیروی خارجی در این کار دخالت کند، اگرچه دائم هشدارهای گوناگونی از عالم هستی در حس بشریت آن را بیدار کرده و از حقیقت خدا آگاهش میسازند.
آخر این عجز و ناتوانی بشری که انسان هر اندازه هم قوی باشد در اعماق دلش احساس میکند، ناتوانی در بدست آوردن آنچه را که میخواهد، ناتوانی از تسلط یافتن بچیزهائیکه میخواهد تسلط بیابد، ناتوانی از پی بردن باسرار غیب، ناتوانی از اینکه انسان خدا باشد و تکیه بر ذات خود کند، و از کمک دیگران بینیاز باشد، غذا نخواهد، لباس نخواهد از فرمان غریزه جنسی بینیاز باشد.
و این ترس و هراسی که انسان در مقابل هستی احساس میکند، این هستی دورپایان، این هستی وحشتناک، این هستی دقیق و باریک، و این اجرام هراس آور که با این فشردگی و دقت اعجاز آور در تفصیلات و جزئیات و تنظیمات و گردش افلاک آن به کار رفته.
و این مرگ حتمی که دائم حس بشری را میلرزاند، و وادارش میکند که از بخشنده حیات و زندگی جستجو کند، و از ترس و هراس از خطاها گفتگو نماید، از گردش شب و روز و پیدایش زمان و مکان سخن بگوید، و پیوسته مرگ و زندگی، صحت و مرض و فقر و بینیازی را در مدنظر قرار بدهد، و دائم از لذت و رنج و درد و الم و سعات و شقاوت حدیث براند، همة اینها یک سلسله وقایعی است که از این عالم هستی بمرکز احساس بشر وارد میشوند، در نتیجه فطرتش بیدار گشته و بسوی خدا متوجه میگردد، و در هرگوشه و کناری خدا را جستجو میکند.
و اسلام هم نظام حکیمانه خود را براساس این دو حقیقت متقابل پی ریزی میکند، یکی حقیقت وجود خالق، و دیگری توجه فطرت بسوی او، زیرا اسلام راه عقیده بخدا را بروی انسان باز میگذارد و بندای فطرتش که دائم روی بسوی خداست پاسخ مثبت میدهد، و پیوسته مسیر فطرت بشر را تصحیح میکند و پایدارش میدارد، و اگر روزی از راه حقیقت خداشناسی به بیراهه افتاد براهش میآورد، و از گمراهی نجاتش میبخشد. آری، عقیدة پاکی است که بندای نیازهای فطری جواب مثبت میگوید، و احتیاجات فطری انسان را در بارة عبادت پروردگار خود برطرف میسازد.
و همچنین نیازمندیهای بشر را در آشناشدن با مرکز حیات، مرگز هستی برآورده میکند و حقیقت اتصال خالق و مخلوق را روشن میسازد، و از طرف دیگر: عقیده ایست که برنامة زندگی انسان را بمقتضای بندگی او برای خدا تنظیم میکند، و حق حاکمیت خدا را در باره بندگان برسمیت میشناسد، در نتیجه در تصویب قانون زندگی و تنظیم برنامههای آن پیوسته از عقیده استمداد میجوید، و همه را مرتبط بعقیده و متعلق بعبادت پروردگار میداند.
بازهم در درجه سوم: عقیده ایست که تشریع قوانین و تنظیم برنامهها را در ثبات و تطور بدون فرق با فطرت انسان هم آهنگ قرار میدهد، و از اینجا است که عقیده و فطرت در همة میدانها دائم بیاری یگدیگر میشتابند و دست بدست هم میدهند.
هم اکنون آن نظامهائی که برعلیه این حقیقت ازلی طغیان کردهاند هیچ میدانی که بر سر اولاد آدم چه بلائی آوردند؟ آری، بلاهای زیادی بر سر آنها فرود آوردند همه را بجان هم انداختند، بعضی را ببندگی، بعضی دیگر را واداشتند، آن هم در محدوده یک وطن و در میان مرزهای این جهان دورپایان، زیرا طبقه حاکم چنانکه همة مذاهب باین نکته اعتراف دارند، برای خود و بخاطر حفظ مصالح خود دائم برعلیه سایر طبقات قانون میسازد، یعنی: بحساب دیگران خود را بمقام خدائی میزند و آنها را نیز بحساب خود بزنجیر استعمار میکشد و برده خود میداند، و فرد حاکم باین معنا در تمامی ادوار تاریخ طغیانگر است، و سرکش و چموش و این طغیان فردی معمولاً در محدودة کوچک یک وطن و یک منطقه است، و اما در محدوده این عالم بزرگ و دور پایان میبینیم که ملتی دیگری را ببردگی میگیرد و طعم انواع عذابها را بکامش میریزد، برهمه روشن است که هم این و هم آن هردو بر خدا طغیان کردهاند، و دیگران را بخاطر اشباع دیوشهوت خود استعمار نمودهاند، زیرا هر وقت که انسان از ضوابط عبادت پروردگار خود رها گشت اسیر شهوات و انگیزههای درونیش میگردد، در نتیجه بجای اینکه بندة خدا شود، بندة شهوات و فرمانبر انگیزههای نفس میگردد، و برای دیگران نظامهائی ترتیب میدهد که با فطرتشان سازگار نگردد.
بندای دکتر الکیس کاریل گوش کن او میگوید: برای اینکه این نظامها بر جهل مطلق، بر جهل دست نخورده استوار است و از جزر و مد آنها این فساد عالمگیر و این بدبختی سیاه پدید میآید که روی زمین را فرا میگرد.
و این وضع طغیانی ملتها را در میان احتیاجات فطری آنها بخدا و عقیده و میان تنظیمات ضروری زندگی که از طرف یاغیان تنظیم گشته و بر زندگی بشر سایه گسترده است، آنچنان سرگردان میگذارد که احتیاجات بهم میخورد، وجدان و افکار پایمال میگردد که در اثر آن دیوانگی، اضطراب و تشویش عمومی پدید میآید، و سرانجام عالم بشریت بنابودی تهدید میشود چنانکه در شهادت قرن بیستم دیدیم، و حال آنکه عقیدة بخدا یک امری است ثابت و پایدار، برای اینکه حقیقتی که تکیه گاه این عقیده است ثابت است و آن وجود خالق است و مخلوق، و بهمین حساب عقیده همانطور که خدا نازلش کرده در همة اطوار تاریخ ثابت است و پایدا هرگز عوض نمیشود، و هیچ وقت کوچکترین تغییری در آن حادث نمیگردد.
اینک قرآنکریم در این باره گذارش میدهد: ﴿لَقَدۡ أَرۡسَلۡنَا نُوحًا إِلَىٰ قَوۡمِهِۦ فَقَالَ یَٰقَوۡمِ ٱعۡبُدُواْ ٱللَّهَ مَا لَکُم مِّنۡ إِلَٰهٍ غَیۡرُهُۥ﴾ [الأعراف: 59] «یقیناً ما نوح را بسوی قومش روانه کردیم (و مأموریت دادیم که آنها را بسوی حق دعوت کند، آمد و) گفت: ای ملت! خدا را بپرستید شما که غیر از او خدائی ندارید، (معبودی ندارید)».
﴿۞وَإِلَىٰ عَادٍ أَخَاهُمۡ هُودٗاۚ قَالَ یَٰقَوۡمِ ٱعۡبُدُواْ ٱللَّهَ مَا لَکُم مِّنۡ إِلَٰهٍ غَیۡرُهُۥٓ﴾ [الأعراف: 65].
«و بسوی قوم هود برادر خودشان هود را مأمور کردیم، آمد و گفت: ای ملت من! خدا را بپرستید شما که غیر از او معبودی ندارید، (غیر از او خدائی ندارید)».
﴿وَإِلَىٰ ثَمُودَ أَخَاهُمۡ صَٰلِحٗاۚ قَالَ یَٰقَوۡمِ ٱعۡبُدُواْ ٱللَّهَ مَا لَکُم مِّنۡ إِلَٰهٍ غَیۡرُهُ﴾ [الأعراف: 73] «و بسوی قوم ثمود برادر خودشان صالح را فرستادیم، آمد و گفت: ای مردم! (ای برادران!) خدا را بپرستید شما که غیر از او خدائی ندارید، (خالقی ندارید)».
﴿وَإِلَىٰ مَدۡیَنَ أَخَاهُمۡ شُعَیۡبٗاۚ قَالَ یَٰقَوۡمِ ٱعۡبُدُواْ ٱللَّهَ مَا لَکُم مِّنۡ إِلَٰهٍ غَیۡرُهُ﴾ [الأعراف: 85] «و بسوی ملت مدین برادرشان شعیب را فرستادیم، آمد و گفت: ای ملت من! (ای برادران من!) خدا را بپرستید شما که جز او خدائی ندارید».
میبینیم که این مأموریتها همه یک برنامه است، همه یک دعوت است و همه یک سخن میگویند که در طول تاریخ مکرر است.
و لکن عقیده یک جنبه دیگری هم دارد که دائم در مدار تاریخ در حال تطور است، و آن جنبة تشریع قانون و تنظیم برنامهها است که باید متناسب درجة نمو و پرورش باشد، همان نمویکه سازمان هر ملتی در عصررسالت خود بر آن استوار است، یعنی: نمو روحی، اجتماعی و عقلی، هرگاه بشریت رشد خود را دریابد عقیده نیز با همان قیافة ثابتش بسوی آن میآید و در اختیارش قرار میگیرد، و این عقیده در همان زمان همه گونه خوشروئی و نرمش را که برای تطورات آینده لازم است در بردارد، چنانکه در آخر همین فصل بتفصیل آن اشاره خواهد شد.
بازهم بگذارش شیرین قرآنکریم گوش کنیم که میگوید: ﴿ٱلۡیَوۡمَ أَکۡمَلۡتُ لَکُمۡ دِینَکُمۡ وَأَتۡمَمۡتُ عَلَیۡکُمۡ نِعۡمَتِی وَرَضِیتُ لَکُمُ ٱلۡإِسۡلَٰمَ دِینٗا﴾ [المائدة: 3] «(ای مسلمانان!) امروز دین شما را تکمیل کردم، و نعمت خود را بر شما مردم بپایان بردم، و اسلام را بحیث دین برای شما برگزیدم».
و اما آن خیال خامی را که علم اجتماع غربی در سر میپروراند و میگوید که عقیده به خدا یک امری است ساخت بشر متغیر و دگرگون که بشرنادان آن را در عصرنادانی ساخته است، و لکن در زمانیکه علم و نور بجای جهل و ظلمت نشسته ما باید از این عقیده دست برداریم، و این جهل زاده را از محیط خود تبعید کنیم، این سخن یک نوع غلط پردازی است که هیچ دردی را دوا نمیکند، بخاطر اینکه آنچه را که کارشناسان غربی تطور مینامند عقیدة بخدا نیست، بلکه انحراف عقیده است و انحراف غیر از خود عقیده است.
آری، روزیکه بشریت پدر را پرستید، رب نوع را پرستید، بت را پرستید و قوای گوناگون طبیعت را پرستید، در تمامی این پرستشها از راه عقیدة صحیح منحرف گردید، و عقیده را در قیافههای گوناگون انحرافی تصور کرد، و در هردفعه با تطور معلوماتش بطوفان تطور گرفتار شد، با تصورات بشریت خود بپرواز درآمد، و با تطورات شبکه بندی اجتماعی، اقتصادی و سیاسی هم آهنگ گردید، اما در هیچ یک از این حالات در پایه ثابتی نبود که از دین خدا فرمان ببرد و پیرو آئین الهی باشد.
و از طرف دیگر این نکته نیز در تاریخ بشریت ثابت است، و همان است که علم اجتماع غربی عمداً آن را فراموش کرده که بشریت در میان طوفانهای انحرافات مکرر خود در میان امواج تطوراتش تاکنون بارها بسرعت زیر و رو شده و گذشته، مکرر بانحراف افتاده و پشیمان شده، بازهم بعقیده خداشناسی باز گشته و بعبادت خدا پرداخته است، و بوسیله رسالتهای آسمانی قبل از آنکه دوباره سرگردان شود راه صحیح خداشناسی و خداپرستی را دریافته است.
و از اینجا است که تطور تصورات منحرف که عقیده را تفسیر و بیان میکند دلالت خود را از دست میدهد، همان دلالتی که علم اجتماع غربی آن را بزور با این تصورات پیوند میدهد، زیرا هیچ دلیلی در دست ندارد که دین را بشر ساخته و از جانب خدا نازل نگشته است، و همچنین دلیلی ندارد که بگوید: عقیده بخدا یک عنصری است گرفتار طوفان تطور، روزی فرا میرسد که بمقتضای همین تطور از میان مردم میرود، و بجای آن یا عبادت دیگری جایگزین میگردد و یا بطور کلی عبادتی نباشد، بلکه این انحرافات تطورزده درست بعکس این داستان دلالت دارد و خلاف گفتههای علم اجتماع را ثابت میکند، همان علمی که شیاطین جهان آن را بارمغان آوردهاند، چون این ارمغان بطور واضح ثابت میکند که عقیده ثابت است، زیرا از روز اول در همة نسلها و در میان همه ملتها و در همة محیطها عقیدة بخدا دائم پیدا شده و میشود، خواه براه براست هدایت شود و یا بگمراهی رهنمون گردد، در همه حال قیافههای گوناگونی از خود نشان میدهد، اما سرانجام بازهم عقیده است. بنابراین، پس عقیدة خداشناسی در عالم انسان یک عنصرثابت و پایدار است، بدون تردید.
بلی، قرن بیستم و دانشمندان حرفهای آن از شیاطین روزگار هرگز نمیتوانند از این انحرافات آن نتیجه را بگیرند که در دل دارند، و نمیتوانند آن طوریکه دلخاهشان است توجیه کنند، و آن این است که مردم قرن بیستم آزادند که بیدین و خدانشناس باشند و بگویند: خارج شدن از میدان خداشناسی یک نوع تجلی بشریت است که در قرن بیستم ساعت ظهور آن فرا رسیده.
نه، هیهات! هرگز، آنچه را که در ظرف صدها هزارسال فطرت ثابت کرده است، این واقعیات منحرف که شیاطین روزگار در این عصر بآن ایمان دارند هرگز نمیتواند لغوش کند، همان شیاطینی که فطرتشان فاسد شده و در بیرون از دایرة آدمیت افتادهاند.
﴿ٱتَّقُواْ رَبَّکُمُ ٱلَّذِی خَلَقَکُم مِّن نَّفۡسٖ وَٰحِدَةٖ﴾ قرآنکریم پس از بیان قضیة ربوبیت خالق بقضیة بعدی میرسد، یعنی: ﴿خَلَقَکُم مِّن نَّفۡسٖ وَٰحِدَةٖ﴾ این هم یک حقیقت ثابتی است که نه تطورات اقتصادی، نه اجتماعی و نه سیاسی میتواند تغییرش بدهد و نه تطوراسلوبهای تولید، زیرا هیچ یک از این تطورها نمیگویند که انسان در تاریخ خود باصول متعدد باز میگردد، حتی تفسیرحیوانی برای انسان، یعنی: تفسیرداروین همچنین ادعائی نکرده است، بلکه آن هم آخر سر اعتراف دارد که یک اصل مشترک بیش نیست، اما این حقیقت ثابت خیلی چیزها را برایگان در اختیار بشر قرار میدهد، و چون وحدت بشریت و برادری آن یک حقیقت علمی است که امور ارزشمند فراوانی را در پی دارد و همبستگی روابط بشر را با یکدیگر نشان میدهد، و این روابط یک رشته اموریست که نظامهای ساخت بشر از آنها غافلند و اسلام همه را در نظر دارد، دیگر احتیاجی نیست که برگردیم از نظامهای گذشته سخن بگوئیم، همان نظامهائی که از جمهور مردم عدهای را وازده میساختند، یک عده را از صحنة آدمیت دور میکردند، نه برای آنان حقوقی منظور میشد، نه هستی ای و نه آدمیتی، بلکه اینجا فقط از نظامهای باصطلاح متمدن و مترقی موجود در قرن بیستم سخن میگوئیم.
هم اکنون باید دید که برادری و وحدت بشریت در سایه این تفرقه اندازی و این نژادپرستی که روی زمین را سیاه کرده، چگونه خود را نشان میدهد؟ و در سایه این نژادپرستی که در امریکای باصطلاح متمدن و در انگستان مترقی و در افریقای جنوبی معمول است، معنای اخوت و برادری چگونه فهمیده میشود؟ و در سایة این نظامهای شیطانی، این حقیقت ثابت چگونه خود را نشان میدهد که از روز اول تکبر ورزیدند، و از خداپرستی سر برتافتند؟ و فاش و بیپرده گفتند که خداپرستی هم یک طوق پوسیده ای بود که از گردن بشریت باز شد و افتاد، و دیگر احتیاجی بوصیتهای خدائی و آمدن پیامبران نیست، زیرا زندگی بشر قرن بیستم دیگر در عصرعلم است، در عصر نور و دانش است، در عصرترقی و تمدن است، دیگر خودرو است و خودساز، خدا را لازم ندارد.
واقعاً که سرنوشت خانوادگی بشریت عاقبت چه خواهد بود؟ با وصفی که میبینیم سفیدپوستان متمدن گریبان جوان سیاه پوست را گرفته از حق انسانیت محرومش میکنند، بجرم اینکه رنگش سیاه است و بجرم همین سیاهی تا دم مرگ میزنند، شکنجه و آزارش میدهند، از شاخة درخت وارونه آویزانش میکنند، برای اینکه سیاه پوستان دیگر عبرت بگیرند تا دیگر سیاه نشوند، و حال آنکه پلیس سفیدپوست در کنار معرکه حاضر است و ناظر و مراقب تا این جرم سیاه بپایان برسد، و این لکه ننگ صحیح و سالم بدامن معصوم انسانیت بنشیند.
آری آری، این است تمدن عصرحاضر، تمدن پیش تاز و تمدن مترقی که از دیدن دین تکبر میورزد و بقانون خدا با چشم حقارت مینگرد، عقیده خداشناسی را ارتجاع سیاه میداند، عقب ماندگی و سقوط از عالم انسانیت میخواند، آفرین بر این تمدن، آفرین بر این تمدن سازان و صدآفرین بر این تمدن پرستان.
و حال آنکه اسلام ار روز اول این حقیقت ثابت را در تمامی قوانین و توجیهاتش مراعات کرده و محترم شمرده و همه را یکسان حساب کرده، فاش میگوید: ای بشر! ای اولاد آدم! ما شما را شعبه شعبه و قبیله قبیله قرار دادیم که یکدیگر را بآسانی بشناسید و جز شناسائی از این کار منظوری نبود، زیرا نزدیکترین شما در پیشگاه پروردگارتان پاکدامنترین شما است، هرگز نگفته سفیدترین یا متمدنترین شما است، البته از این نوع تمدن که بجرم سیاهی کشتن سیاهان را ثواب میداند، و اگر روزی دولتی سر کار آید و بیک دانشجوی سیاهی حق تعلیم و تربیت بدهد، و در دانشگاهی را برویش باز کند، انقلاب وحشیانه میکند، فریاد و انژادا و واسفیدا میزند، و حال آنکه این از سادهترین حقوق انسانی است و بیضررترین اصل مساوات هم همین است.
اما اسلام باصطلاح مرتجع اعلام عمومی صادر میکند و فاش میگوید: هان ای مردم! عربی را بر عجم و عجمی را بر عرب امتیازی نیست، مگر با تقوی و پاکدامنی، هشیار باشید و بدانید اگر بردة سیاه چهره ای بر شما حکمران شود، مادام که قوانین خدا را در میان شما اجرا میکند و بکتاب خدا احترام میگذارد، فرمانش را باید بشنوید و اطاعت کنید، و همچنین اسلام این حقیقت را در واقعههای تاریخی نیز بخوبی مراعات کرده است، زیرا بلال حبشی یک بشر سیاه پوست و اذان گوی پیامبر اسلام است، روز فتح مکه، روز پیروزی آرتش اسلام در پشت بام کعبه مسلمانان قرار گرفته و با صدای بلند و با پوست سیاه آواز اذان سر میدهد و مردم را بیک کنفرانفس عمومی اسلامی دعوت میکند، و این همان کاری است که عرب در عصرجاهلیت و در عصراسلام آن را بزرگ میدانست. عمار، یاسر و ابن مسعود هم کسانی هستند که پیامبر اسلام آنان را در محفل خود جای داد و با نزدیکترین دوستانش برابر ساخت، و بیارانش سفارش کرد که عمار راهنمای خوبی است از وی پیروی کنید، و ابن مسعود آموزگار ناصح است، هرچه میگوید: گوش بدهید و بپذیرید.
و همچنین اسلام این حقیقت را با غیرمسلمانان نیز مراعات کرده است، زیرا آن یک حقیقت انحصاری نیست که در اختیار مسلمانان باشد، بلکه مربوط بوجود بشر است، خواه مسلمان و خواه غیرمسلمان.
﴿یَٰٓأَیُّهَا ٱلنَّاسُ ٱتَّقُواْ رَبَّکُمُ ٱلَّذِی خَلَقَکُم مِّن نَّفۡسٖ وَٰحِدَةٖ﴾ اسلام یا همة مردم براساس انسانیت مطلق رفتار میکند، مادام که در روی زمین فسادی برپا نساختهاند و با مسلمانان اعلان جنگ ندادهاند، فتنه و آشوبی در دین مسلمانان براه نیانداختهاند، رفتار همین است و احترام همان. اینک اعلان عمومی قرآنست خطاب بملت مسلمان میگوید: ﴿لَّا یَنۡهَىٰکُمُ ٱللَّهُ عَنِ ٱلَّذِینَ لَمۡ یُقَٰتِلُوکُمۡ فِی ٱلدِّینِ وَلَمۡ یُخۡرِجُوکُم مِّن دِیَٰرِکُمۡ أَن تَبَرُّوهُمۡ وَتُقۡسِطُوٓاْ إِلَیۡهِمۡۚ إِنَّ ٱللَّهَ یُحِبُّ ٱلۡمُقۡسِطِینَ ٨﴾ [الممتحنة: 8] «خداوند شما را از کسانى که با شما در [کار] دین نجنگیدهاند و شما را از خانههایتان بیرون نکردهاند، باز نمىدارد که به آنان نیکى کنید و در حق آنان به داد رفتار کنید. بى گمان خداوند دادگران را دوست مىدارد».
بلکه در جنگ هم اسلام این حقیقت را کاملاً مراعات کرد، در جنگ با کسانی که بروی اسلام شمشیر کشیدند و از پیشرفت آن مانع شدند، و این رفتار کریمانه را این احترام بانسانیت را تاریخ در غیر از جنگهای اسلامی جائی سراع ندارد، و شاید کسانیکه ایمان بخدا ندارند و نمیخواهند در روی زمین مسلمان باشند، چیزی از تفسیرمادی تاریخ و یا تفسیرحیوانی انسان استنباط میکنند که وحشیت خود را برسمیت میشناسند، در حال جنگ و صلح بطور یکسان، در کوبیدن نژادها، در کشتن انسانها، در ویران کردن سازمانها، در خراب کردن جهان بزرگ و در تهیه و تولید وسائل تخریب این کارهای غیرانسانی و این شکنجههای وحشیانه را بکار میبندند ، همان وسائلی که طغیان گران با فرمان حکومتهای خود آنها را بکار میبرند تا مگر بتوانند الوهیت بیپایه خود را حفظ نمایند، آن هم در این عصر باصطلاح آزادی و ترقی یا بگو: عصرتکبرورزیدن از خدا و خداپرستی.
بلی، این مفهوم اسلامی که حاکمی از وحدت و اخوت بشریت است، و از یک مجموعه از قوانین و توجیهات و آداب و رسوم حکیمانه انعکاس یافته، در تاریخ سایر ملتهای بیرون از مدار اسلام نظیر ندارد، زیرا در درجه اول از این مفهوم این نکته بیادگار ماند که صلح و صفا و زندگی مسالمت آمیز باید یک قانون کلی و همگانی خانوادة اشرف مخلوقات باشد، و این قانونی است که با حال فرزندان «نفس واحدة» یعنی: با حال فرزندان خانواده بشریت سازگار است، قرآنکریم از این صلح و صفا حکایت میکند و مردم با ایمان را بسوی آن میخواند: ﴿یَٰٓأَیُّهَا ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ ٱدۡخُلُواْ فِی ٱلسِّلۡمِ کَآفَّةٗ﴾ [البقرة: 208] «ای مردمیکه ایمان آورده اید! همگی به اسلام (صلح و آشتی) در آیید»، یعنی: همگی در حلقه صلح و صفا جای بگیرید، همگی بمحفل صفا و انسانیت درآئید.
بار دیگر قرآنکریم با صدور یک اعلان عمومی قدمی فراتر مینهد و خطاب به پیامبر اسلام میگوید: ﴿۞وَإِن جَنَحُواْ لِلسَّلۡمِ فَٱجۡنَحۡ لَهَا وَتَوَکَّلۡ عَلَى ٱللَّهِ﴾ [الأنفال: 61] «اگر به صلح گرایش یابند، تو [نیز] به آن بگراى و بر خداوند توکّل کن». یعنی: اگر دیگران از یک صلح پایدار استقبال کردند، اگر بسوی صفا پرواز نمودند تو نیز با آغوش گرم از آنها استقبال کن، تو نیز بسوی صفا بال و پر بگشا و خود را بخدا بسپار.
بخوبی پیداست که در درجه اول این امر بخود مسلمانان متوجه است که قبل از دیگران همگی در محفل صلح و صفا گرد آیند، باین ترتیب که خود را در اختیار خدا قرار بدهند و همه را از آن او بدانند تا صلح واقعی در میان آنان و فطرتشان، در میان آنان و عالم هستی که آنان را دربر گرفته و در میان همة برادران اسلامی و انسانی حکمران شود، و بدین ترتیب یک ملتی رشید تشکیل بدهند، ملتی تشکیل بدهند که همة عالم بشریت را زیرنظر بگیرد و در زندگی انسانها نظارت نماید، و قرآنکریم هم از این تشکیلات حکیمانه چنین گزارش میدهد و خطاب بملت مسلمان میگوید: ﴿وَکَذَٰلِکَ جَعَلۡنَٰکُمۡ أُمَّةٗ وَسَطٗا لِّتَکُونُواْ شُهَدَآءَ عَلَى ٱلنَّاسِ﴾ [البقرة: 143] «و بهمین ترتیب شما را ملتی میانه رو قرار داریم تا گواه (و ناظر) بر اعمال مردم باشید»، ملتی قرار دادیم که از خود پیکره عدالتی بسازد که سیمای واقعی بشریت در آن نمایان گردد، پس چه بهتر که این ملت ترجمان صحیح مفهوم قرآنکریم باشد و از خدا باشد، و امر دوم رابطه و هم بستگی این ملت مؤمن را با دیگران معین میسازد و میگوید: اگر دیگران بسوی صلح و صفا بال و پر کشادند، اگر از تجاوز و عداوت باز ایستادند، آزادی را برای دعوت بسوی خدا بیمانع اعلام کردند، مردم را در گرویدن بعقیده آزاد گذاشتند، بر مسلمانان لازم و واجب است که از آنان استقبال نمایند و قبل از همه بسوی آنان پر و بال کشایند، و در اثر این دستورات حکیمانه بود که درهای پیروزی یکی پس از دیگری بروی مسلمانان باز شد و دعوت بسوی خدا و خداپرستی بسرعت پیش رفت، بدون اینکه میان ملت مسلمان و دیگران چیزی بتواند مانع از اجرای این برنامه درخشان گردد.
و همچنین درهای فتح و پیروزی بروی مسلمانان گشوده شد و نظام الهی در روی زمین پایدار گردید تا صلح و صفا روزی کرة زمین را فرا گیرد، بدون آنکه نفوذ بیگانه ای میان آنان و اجرای این برنامه خدائی مانع شود. این پیروزی برای این بود که معنای برادری در سیمای بشریت عیان گردد و معلوم شود که همه از یک قماشند، و همه پاره تن یکدیگرند.
اما روزیکه هرنوع تجاوزی برعلیه دعوت الهی یا برعلیه مسلمانان یا برعلیه نظام اسلامی در سر این راه دیده شود، باین ترتیب که نیروی بیگانه ای رو در روی دعوت حق بستیزه برخیزد یا جنگی برعلیه قانون خدا در گیرد، یا آتش فتنه ای در میان خود مسلمانان شعله ور گردد، در این جا جنگ لازم است تا این تجاوز ظالمانه را از حریم اسلام و ملت مسلمان دور کند، قرآنکریم برای اجرای این برنامه چنین فرمان میدهد: ﴿وَقَٰتِلُواْ فِی سَبِیلِ ٱللَّهِ ٱلَّذِینَ یُقَٰتِلُونَکُمۡ وَلَا تَعۡتَدُوٓاْۚ إِنَّ ٱللَّهَ لَا یُحِبُّ ٱلۡمُعۡتَدِینَ ١٩٠﴾ [البقرة: 190] «(ای مردم مسلمان!) در راه خدا (و بپاس احترام خدا) با کسانی بجنگید که با شما میجنگند، اما از حد معین تجاوز نکنید که خدا تجاوزگران را دوست ندارد». ﴿فَإِنِ ٱنتَهَوۡاْ فَلَا عُدۡوَٰنَ إِلَّا عَلَى ٱلظَّٰلِمِینَ ١٩٣﴾ [البقرة: 193] «پس اگر (از روش نادرست خود) دست برداشتند، (مزاحم آنها نشوید! زیرا) تعدّى جز بر ستمکاران روا نیست».
و همچنین بمقتضای فرمان ﴿لَآ إِکۡرَاهَ فِی ٱلدِّینِ﴾ این حقیقت در پهنة عالم انتشار یافت که اسلام یک دنیا هدایت است، یک دنیا نور است و ملت مسلمان نیز همان ملت هدایت یافته و همان ملت رشدیاب است، اما با این وصف حق ندارند برادران خود را از خاندان بشریت در پذیرفتن دین حق باجبار واگراه وادارند، بلکه همین اندازه حق دارند که دعوت بحق کنند، دلسوز باشند، بسوی راه راست بخوانند، و آن هم با زبان نرم و کلام زیبا همانطوریکه شایستة برادری و سزاوار مقام خاندان انسانیت است، قرآنکریم خطاب به پیامبر اسلام r از این مطلب چنین گزارش میدهد که ﴿ٱدۡعُ إِلَىٰ سَبِیلِ رَبِّکَ بِٱلۡحِکۡمَةِ وَٱلۡمَوۡعِظَةِ ٱلۡحَسَنَةِۖ وَجَٰدِلۡهُم بِٱلَّتِی هِیَ أَحۡسَنُ﴾ [النحل: 125] «[مردم را] با حکمت و اندرز نیکو به راه پروردگارت دعوت کن، و با آنان به نیکوترین شیوه به بحث [و مجادله] بپرداز». میبینیم جنگی در کار نیست، همه صلح است و همه صفا و برادری.
فقط جنگ در حال دعوت و برای دعوت است آن هم در صورت برخورد با مانع، نه برای اجبار مردم بخاطر پذیرفتن دین، زیرا امر خیلی روشن است و فاش میگوید که اجباری اکراهی در دین نیست، و لیکن برای برداشتن مانع و دورکردن نیروی متجاوز که مردم را از راه راست باز دارد و مانع از دعوت آزاد شود جنگ لازم و حتمی است، اگر در این جنگ نیروی متجاوز و ظالم دل بسوی صلح دهد و ابراز کند که دیگر دست از لجاجت و عناد برمیدارد و دعوت بحق را آزاد میگذارد، دیگر راه را بسوی خدا نمیبندد، جنگی نیست، عداوتی نیست، بلکه برادری است، آزادی است و صلح و صفا، و نیز از این مفهوم آسمانی در همة نقاط جهان این حقیقت پخش گردید که روابط میان مسلمانان و پیروان دیانتهای دیگر رابطة برادری و خانوادگی است، رابطة دوستی و مودت است، قرآنکریم از این رابطه خبر میدهد و چه خوش میگوید: ﴿ٱلۡیَوۡمَ أُحِلَّ لَکُمُ ٱلطَّیِّبَٰتُۖ وَطَعَامُ ٱلَّذِینَ أُوتُواْ ٱلۡکِتَٰبَ حِلّٞ لَّکُمۡ وَطَعَامُکُمۡ حِلّٞ لَّهُمۡۖ وَٱلۡمُحۡصَنَٰتُ مِنَ ٱلۡمُؤۡمِنَٰتِ وَٱلۡمُحۡصَنَٰتُ مِنَ ٱلَّذِینَ أُوتُواْ ٱلۡکِتَٰبَ مِن قَبۡلِکُمۡ﴾ [المائدة: 5] «امروز چیزهاى پاکیزه براى شما حلال شده و (همچنین) طعام اهل کتاب، براى شما حلال است و طعام شما براى آنها حلال و (نیز) آنان پاکدامن از مسلمانان، و آنان پاکدامن از اهل کتاب، حلالند». بنابراین، میبینیم که رابطة بر سر یک سفره گردآمدن است، پیوند تشکیل خانواده است، و آن هم که محکمترین و گرمترین رابطه هاست.
سپس از این مفهوم ملکوتی این حقیقت نیز در همة عالم پخش گردید که باید عدل و داد میان بشر براساس انسانیت پایدار گردد، هیچ امتیازی در نظر نباشد، هیچ تشخصی در میان نباشد، اگرچه عداوت و دشمنی با مردان غیرمومن باشد، زیرا همه میدانند که در بهبوجة جنگ پلیدی که قوم یهود این ملت صهیون برعلیه اسلام براه انداخت، آن هم در محدوده خود اسلام، سخت تلاش کردند تا بلکه این ملت مسلمان را متزلزل سازند، و این عقیدة جدید را قبل از آنکه در زمین پایه گیرداز ریشه درآورند، سخت کوشیدند تا دسیسهها بچینند، کینههای دیرین را رویهم بریزند، بنشر اراجیف بپردازند، مردم را بیکدیگر بتردید وادارند، زنان و مردان مسلمانان را آزار دهند و هتک احترام کنند، و اینها علاوه بر آن جنگ رسمی بود که وسایل جنگ و کشتار در آن فراوان بکار میرفت، و با آن همه خدعهها، تزویرها، پیمان شکنیها و هتک حرمتها که یهودیان بکار میبردند، در اثناء این جنگ پلید و در اثناء این ناجوانمردیهای قوم یهود، بازهم اسلام نمیتواند بپذیرد که دست تجاوزی بسوی یک نفریهودی که در حوزة حمایت اسلام قرار گرفته دراز شود، وقتیکه این یهودی بتهمت ناروائی متهم گردید و نزدیک بود که محکوم شود، برای تبرئه او از این اتهام وحی نازل شد و طی این آیات او را تبرئه کرد، قرآن خطاب به پیامبر اسلام میگوید: ﴿إِنَّآ أَنزَلۡنَآ إِلَیۡکَ ٱلۡکِتَٰبَ بِٱلۡحَقِّ لِتَحۡکُمَ بَیۡنَ ٱلنَّاسِ بِمَآ أَرَىٰکَ ٱللَّهُۚ وَلَا تَکُن لِّلۡخَآئِنِینَ خَصِیمٗا ١٠٥ وَٱسۡتَغۡفِرِ ٱللَّهَۖ إِنَّ ٱللَّهَ کَانَ غَفُورٗا رَّحِیمٗا ١٠٦ وَلَا تُجَٰدِلۡ عَنِ ٱلَّذِینَ یَخۡتَانُونَ أَنفُسَهُمۡۚ إِنَّ ٱللَّهَ لَا یُحِبُّ مَن کَانَ خَوَّانًا أَثِیمٗا ١٠٧ یَسۡتَخۡفُونَ مِنَ ٱلنَّاسِ وَلَا یَسۡتَخۡفُونَ مِنَ ٱللَّهِ وَهُوَ مَعَهُمۡ إِذۡ یُبَیِّتُونَ مَا لَا یَرۡضَىٰ مِنَ ٱلۡقَوۡلِۚ وَکَانَ ٱللَّهُ بِمَا یَعۡمَلُونَ مُحِیطًا ١٠٨﴾ [النساء: 105- 108] «ما کتاب را به راستى به تو نازل کردهایم تا با آنچه خداوند به تو نمایانده است، بین مردم حکم کنى و براى [جانبدارى از] خیانتکاران مدافع مباش * و از خداوند آمرزش بخواه، که خداوند آمرزنده مهربان است * و از کسانى که به خود خیانت مىورزند، دفاع مکن. بى گمان خداوند کسى را که خیانت پیشه گناهکار باشد، دوست نمىدارد * آنها زشتکارىِ خود را از مردم پنهان مىدارند اما از خدا پنهان نمىدارند، و هنگامى که در مجالس شبانه، سخنانى که خدا راضى نبود مىگفتند، خدا با آنها بود، خدا به آنچه انجام مىدهند، احاطه دارد».
هان! این شما هستید که در زندگی پست و ناچیز دنیا از آنان دفاع کردید، پس روز قیامت چه کسی از آنان دفاع میکند؟ آیا کیست که وکیل و ضامن آنها باشد؟ هرکس که کار بد انجام بدهد و یا بر خود ستم روا دارد و بعد پشیمان گردد و از خدا طلب آمرزش کند، خدا را بخشنده و مهربان خواهد یافت، و هرکس گناهی کسب کند فقط برای خود کسب کرده است، بدیگران مربوط نیست، خدا دانا و حکیم است و هرکس خطائی یا جر میکند، بعد بگردن دیگران بیاندازد، واقعاً که تهمت ناروا زده و گناهی بس بزرگ بگردن گرفته است، و اگر فضل و رحمت بیپایان خدا نبود عدهای از آنان قصد داشتند که تو را از راه راست بدر کنند، و حال آنکه نمیتوانند جز خود کسی را از راه بدر کنند و نمیتوانند آسیبی بر تو برسانند و خدای برای تو کتاب نازل کرده، و این همه حکمت آموخته و چیزهائی را که بیاد نداشتی یادت داده، واقعاً که فضل خدا بر تو بسیاربزرگ است و بیپایان.
بلی، این آیات نه گانه با این تفصیل و بیان و با این تاکید مکرر برای این نازل شد که از پیامبر حمایت کند و از محکوم کردن این یهودی بیگناه بازش دارد، و حال آنکه همه قرائن و شواهدظاهری برعلیه او بود، لیکن حق این بود که او بیگناه است. اسلام با این عمل حکیمانه در عالم واقع این بنای انسانی جاوید را پایه گذاری کرد که هرگز با این صورت در غیر از نظام اسلام پیدا نخواهد شد.
سپس پشت سر این داستان، این توجیهات حکیمانه و همگانی نازل گردید که ﴿وَلَا تَنَابَزُواْ بِٱلۡأَلۡقَٰبِ﴾ [الحجرات: 11] «و یکدیگر را مورد طعن و عیبجویى قرار ندهید و با القاب زشت و ناپسند یکدیگر را یاد نکنید».
﴿مِنۡ أَجۡلِ ذَٰلِکَ کَتَبۡنَا عَلَىٰ بَنِیٓ إِسۡرَٰٓءِیلَ أَنَّهُۥ مَن قَتَلَ نَفۡسَۢا بِغَیۡرِ نَفۡسٍ أَوۡ فَسَادٖ فِی ٱلۡأَرۡضِ فَکَأَنَّمَا قَتَلَ ٱلنَّاسَ جَمِیعٗا﴾ [المائدة: 32] «و بخاطر همین اصل نوشتیم بر بنی اسرائیل که هر کس کسی را بکشد، بدون اینکه او کسی را کشته باشد و یا بفساد جامعه دامن زده باشد، مانند این است که همة مردم را کشته است و هر کس کسی را زنده کند، مانند این است که همة مردم را زنده کرده است»، یعنی: (همین قانون در برنامه مسلمانان نیز نوشته شده است).
﴿وَلَا یَجۡرِمَنَّکُمۡ شَنََٔانُ قَوۡمٍ عَلَىٰٓ أَلَّا تَعۡدِلُواْۚ ٱعۡدِلُواْ هُوَ أَقۡرَبُ لِلتَّقۡوَىٰ﴾ [المائدة: 9] «و دشمنی هیچ ملتی نباید وادارتان کند که از راه عدالت بیرون بروید (و کارهای عادلانه نکنید)، شما عدالت را گسترش دهید که بتقوی و پاکدامنی نزدیکتر است».
و همینطور هرچه در اسلام فکر و عقلت کار کند، انسانیت است بیپایان و پشت سر هم مانند حلقههای زنجیر، هم در زمان صلح و هم در زمان جنگ، هم در حال دوستی و هم در حال دشمنی، و این برنامه در نظر اسلام یک عنصرثابتی است در زندگی بشریت که نه شرایط محیط و زمان میتواند آن را از جای برکند و نه هوا و هوس هوسبازان، بخاطر اینکه سرچشمة آن شرایط زمان و مکان نیست و از هوا و هرس مردم برنخواسته است، بلکه از یک دریای ثابت، از یک حقیقت لایزال سر میزند که نه تطورات تولید میتواند تغییرش بدهد و نه حادثههای تاریخ در آن مؤثر است، و اما قضیة دوم، یعنی: ارتباط مرد و زن و آمیزش دو جنس و آن بزرگترین و ارزشمندترین قضایای بشریت است، ﴿خَلَقَکُم مِّن نَّفۡسٖ وَٰحِدَةٖ وَخَلَقَ مِنۡهَا زَوۡجَهَا﴾ واقعاً که دو همسر یعنی: مرد و زن از نفس واحد است، و اشاره بکلمة نفس در اینجا یک لطافت مخصوصی دارد که از نظر صاحبدلان پنهان نمیماند، زیرا مراد از آن تنها مشارکت در نوع انسانی نیست، بلکه خیلی فشرده تر و دقیق تر است، خیلی خصوصی تر است، مشارکت در یک نفس است، در روح و روان است، در راحت جان است، و از اینجا که دو همسر دو بیگانه از هم در هستی داخلی انسانی باهم شرکت میکنند، در رازهای اندرونی هم رازند، همان رازهائیکه فقط کلمة نفس آنها را دربر دارد، همانطوریکه در محیط خارجی انسان باهم شریکند، و این قرآنست که بازهم از این هستی بیپایان خبر میدهد و فاش میگوید: ﴿فَٱسۡتَجَابَ لَهُمۡ رَبُّهُمۡ أَنِّی لَآ أُضِیعُ عَمَلَ عَٰمِلٖ مِّنکُم مِّن ذَکَرٍ أَوۡ أُنثَىٰۖ بَعۡضُکُم مِّنۢ بَعۡضٖۖ فَٱلَّذِینَ هَاجَرُواْ وَأُخۡرِجُواْ مِن دِیَٰرِهِمۡ وَأُوذُواْ فِی سَبِیلِی وَقَٰتَلُواْ وَقُتِلُواْ لَأُکَفِّرَنَّ عَنۡهُمۡ سَیَِّٔاتِهِمۡ وَلَأُدۡخِلَنَّهُمۡ جَنَّٰتٖ تَجۡرِی مِن تَحۡتِهَا ٱلۡأَنۡهَٰرُ ثَوَابٗا مِّنۡ عِندِ ٱللَّهِۚ وَٱللَّهُ عِندَهُۥ حُسۡنُ ٱلثَّوَابِ ١٩٥﴾ [آل عمران: 195] «پس پروردگارشان [دعا] یشان را پذیرفت که: من عمل هیچ صاحب عملى از شما را از مرد یا زن تباه نمىکنم. شما از همدیگرید. پس آنان که هجرت کردهاند و از خانههاى خود رانده شدهاند و در راه من رنج دیدهاند و جنگ کردهاند و کشته شدهاند، [به عنوان] پاداشى از جانب خداوند قطعا بدیهایشان را از آنان مىزدایم و آنان را به باغهایى در آورم که جویباران از فرودست آن روان است. و خدا [ست که] پاداش نیک به نزد اوست».
و این حقیقت اولیه که اسلام با این قیافه پایه گذاری نموده و قوانینی را که با آن سازگار است مرتب کرده، بشریت خارج از مدار اسلام بآن نرسیده، مگر بعد از فترت طولانی و بعد از جنگها و ستیزهای سوزان که سازمان خانواده را درهم ریخت، اجتماع را در جهان غرب تباه کرد، اخلاق و آداب و رسوم را بطوفان داد، این زورق شکسته را در اختیار امواج غریزه جنسی گذارد و عاقبت هم که دیدی چه وحشیتی گریبان بشر غربی را گرفت؟ و او را بآسانی حیوان ساخت، حیوانی که در این جهنم سوزان دیوانه وار فرو میرود میسوزد و میسازد، و حال آنکه اسلام برای زن یک مقام ارزشمندی در نظر گرفت و با دیدة احترام و بزرگی بسویش نگریست، و در عین حال هستی او را کاملاً محفوظ داشت، و هستی مرد را با وی همگام ساخت، و هردو را در سایة سازمان خانواده و اجتماع بآرامش و آسایش رسانید.
این همان فرق ممتاز است در میان دین خدا و دین بشر، همان بشریکه بنفع خود قانون میسازد و خود را از حق الوهیت برخوردار میداند، و بر مبنای این مشارکت در نفس واحده نتایج طبیعی شرکت را بر آن جاری کرد، و بهمین حساب بزن حق مالکیت داد، اجازه تصرف و تجارت داد، حق تعلیم و تربیت و کار و کوشش داد، حق ازدواج و حق طلاق داد، و حق داد که از حریم خود دفاع کند و برای بدست آوردن حقوق ضایع شده اقدام نماید، در حالیکه اخلاقش مصون از گزند و ناموسش مصون از غارت است، زن در سایه عنایت اسلام همة این کارها را بمیزان یک انسان رشید و عاقل و عابد و خداشناس انجام میدهد، نه بمیزان حیوانیت بیلجام، و آزاد از هر قید و بند و آداب و رسوم و نه بمیزان شیطان که دائم در سر راه فتنه نشسته و با آتش فتنه بازی میکند. این قرآنست که در این باره گزارش میدهد». ﴿لِّلرِّجَالِ نَصِیبٞ مِّمَّا ٱکۡتَسَبُواْۖ وَلِلنِّسَآءِ نَصِیبٞ مِّمَّا ٱکۡتَسَبۡنَ﴾ [النساء: 32] «مردان را از کسب خود حقی و زنان را نیز از کسب خود نصیبی است». ﴿یَٰٓأَیُّهَا ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ لَا یَحِلُّ لَکُمۡ أَن تَرِثُواْ ٱلنِّسَآءَ کَرۡهٗاۖ وَلَا تَعۡضُلُوهُنَّ لِتَذۡهَبُواْ بِبَعۡضِ مَآ ءَاتَیۡتُمُوهُنَّ إِلَّآ أَن یَأۡتِینَ بِفَٰحِشَةٖ مُّبَیِّنَةٖۚ وَعَاشِرُوهُنَّ بِٱلۡمَعۡرُوفِ﴾ [النساء: 19] «اى مؤمنان، براى شما حلال نیست که به اکراه زنان را به ارث برید. و آنان را تحت فشار قرار ندهید، تا برخى از آنچه را که به آنان دادهاید، پس بگیرید. مگر آنکه مرتکب [عمل] ناشایست آشکارى شوند. و با آنان به شایستگى رفتار کنید».
و باز هم روی سخن با پیامبر اسلام است میگوید: ﴿قَدۡ سَمِعَ ٱللَّهُ قَوۡلَ ٱلَّتِی تُجَٰدِلُکَ فِی زَوۡجِهَا وَتَشۡتَکِیٓ إِلَى ٱللَّهِ وَٱللَّهُ یَسۡمَعُ تَحَاوُرَکُمَآۚ إِنَّ ٱللَّهَ سَمِیعُۢ بَصِیرٌ ١﴾ [المجادلة: 1] خدا گفتة آن زن را شنید که در بارة شوهرش با تو مجادله میکرد، در حالیکه شکایت بخدا داشت که خدا گفتگوی شما هر دو را میشنود، او شنوای دانا است».
اینک فرانسة تمدن ساز است که تا قرن بیستم حق تصرف مستقیم در مال و ثروت خود و حق شرکت مستقیم در اموراجتماعی را بزن نداد، و همة اروپا که دم از تمدن و ترقی و مساوات و عدالت و حقوق میزند، حق تساوی در کارمزد یک عمل که زن و مرد یکسان انجام میدهند بزنان نداد، مگر در قرن بیستم و هنوزهم که هنوز است انگلستان، آن پدرخوانده دموکراسی تا این لحظه نتوانسته این مساوات را رعایت نماید و کارمندان زن و مرد را یکسان ببیند، بدلیل اینکه زن آبستن میشود و میزاید، و برای گذراندن دوران وضع حمل مرخصی دارد و مرد ندارد.
در اروپا زن باین حقوق نرسید، مگر روزیکه ناچار شد که کار کند و مخارج زندگی خود و عائلة خود را تأمین نماید، زیرا دیگر او سرپرستی نداشت کسی را نداشت که بار زندگیش را بدوش بردارد.
و بار دوم مجبور شد که از اخلاق خود دست بردارد، زیرا اخلاق قیدی بود که مانع از بدست آوردن کار میشد و با داشتن اخلاق هرگز روی تقاضای کار از مرد نداشت، از مرد حیوان صفتی که میخواست قبل از دادن لقمه نانی از خرمن ناموس او بهره برداری کند، کام دل بستاند، اگرچه باجبار باشد. سپس بتدریج بیاخلاقی کار را بجائی رسانید که دیگر زن بدون اینکه اجباری داشته باشد، بفتنه انگیزی برخواست و بدوران فتنة روی زمین رسید، بحدی رسید که توانست زندگی را در جهان پرآشوب غرب بمحفل فسق و فجور بزرگی تبدیل نماید، و عالمی را بطوفان فتنة ناموس گرفتار سازد.
سپس اجتماع غربی بعد از این رفتارحیوانی که با زن داشت و بعد از آن همه غارت که از خرمن ناموس زن گرفت با کمال پرروئی برگشت و بزن گفت: من این حقیقت را در اختیارت میگزارم، نه بخاطر اینکه اقتضای حقیقت اولیه در آفرینش زن و مرد این است، اما چون تطوراقتصادی چنین اقتضائی را دارد و تطوراجباری نیز چنین حکم میکند، بناچار باید مطیع فرمان شد. معنای این سخن این است که مردم راضی بتساوی حقوق نیستند، بلکه باجبار تن دادهاند، و اگر روزی این فشار بگذرد بازهماش همان است و کاسه همان، و کلاه زن نیز پس معرکه است.
و حال آنکه اسلام این قوانین را تصویب میکند، بدون اینکه فشاری از شرایط محیط و زمان داشته باشد، و بدون اینکه بطوفان اجبار گرفتار شود و مردم هم باین امر راضی هستند، بخاطر اینکه با رضایت خدا را میپرستند، با نیت پاک او را عبادت میکنند.
و همچنین اسلام این قوانین را ثابت نگهمیدارد، بدلیل اینکه از حقیقت ثابت سرچشمه میگیرند با اجتماع کشاورزی تطبیق میکند، همان اجتماعیکه روز آمدن اسلام پا برجا بود و با اجتماع کشاورزی پشت سر آن هم سازگار است، همانطور که در اجتماع صنعتی و در اجتماع اتمی قابل اجراست، بدون اینکه فرقی قائل شود و یکی را بر دیگری مقدم بدارد، هیچگونه اعتنائی بتطوراسلوبهای تولید ندارد و هیچ باکی از تطورات اقتصاد و اجتماع ندارد، بخاطر اینکه با این امور ارتباطی ندارد، بلکه فقط بدو نیمة این سیب بهشتی انسان، یعنی: مرد و زن مربوط است بخاطر خود انسان، نه بخاطر چشم و ابرو و اندام زیبای او، و از قضیة دو جنس مرد و زن، یعنی: دو نیمة انسان بسیط قضایای بسیاری سر میزند که در زندگی بشریت دارای ارزشهای چشمگیر است، قرآنکریم از این مطلب چنین گزارش میدهد: ﴿وَمِنۡ ءَایَٰتِهِۦٓ أَنۡ خَلَقَ لَکُم مِّنۡ أَنفُسِکُمۡ أَزۡوَٰجٗا لِّتَسۡکُنُوٓاْ إِلَیۡهَا وَجَعَلَ بَیۡنَکُم مَّوَدَّةٗ وَرَحۡمَةًۚ﴾ [الروم: 21] «و از آیات اوست که برای شما از جنس خود شما همسرانی آفریده تا (در آغوش گرمشان) بآرامش بپردازید و آسایش بیابید، و در میان شما (مرد و زن دریائی از) رحمت و مودت قرار داد» که به راز و نیاز بپردازید، و محفل انسی و مودتی ترتیب بدهید.
ازواج، همسران، چنانکه در فقره گذشته اشاره شد از خود شما است، ﴿ ﮌ ﮍ ﮎ ﮏ ﴾ اما این آیه در اینجا علاوه بر آن بنوع رابطة مرد و زن نیز میپردازد، بجریان و حکمت این رابطه نظر دارد، میخواهد بگوید: چرا خدا همسران را (ازدواج) را آفریده؟ آخر همه میدانیم که حکمت خدا بس وسیع و بیپایان است، اما این آیه آن حکمت وسیع را در اینجا محدود میسازد، فشرده میکند و یا ببعضی جهاتش اشاره میکند، فقط بآرامش و آسایش نظر دارد، مودت و رحمت را بازگو میکند، یعنی میخواهد بگوید: هدف از خلقت ازواج و منظور از قانون همسری همین است و بس. آرامش است، آسایش است، ساختن کانونی سرشار از مودت و رحمت است، برنامة پرورش نوع انسان است.
آری، مراد از آرامش یک رابطة وسیع و دامنه داری است که آسایش و راحتی و اطمینان خاطر را دربر دارد، سایه بانش وقار است، در فضایش کبوتران رحمت و مودت پر و بال میگشایند، و این همانست که خداوند از رابطة دو همسر اراده کرده است، خدا که دشمنی و ستیزه جوئی نمیخواهد، خدا که معرکة فساد نمیخواهد تا شیرینی زندگی را تباه سازد، خدا که برای بشر درد سر دائمی نمیخواهد، دل واژگون نمیخواهد، دلی پر از درد و رنج نمیخواهد، چنانکه در جهان غرب امروز داستان زندگی همین است و درد بیدرمان همان. البته از روزیکه این بشر از محیط وحی خارج شد، از مدار بشریت بیرون تاخت و خود را جاوید در روی زمین انگاشت و بفرمان هوا و هوس راه رفت، آیا نتیجه جز این باید باشد؟ هرگز؟
﴿وَجَعَلَ بَیۡنَکُم مَّوَدَّةٗ وَرَحۡمَةً﴾ این ترکیب فطرت است، ایجاد جاذبه دوجانبه است میان جنس مرد و زن، و چرا قرآنکریم در اینجا کلمة حب را بکار نبرده، و کلمة مودت را بکار برده؟ آن هم لطفی دگر دارد، برای اینکه از یک طرف میخواهد این رابطه را تا یک افق روشن و نوربخش بالا ببرد، و از طرف دیگر که بواقعیت نزدیک تر است، اشاره بیک نکتة دقیق و حساس است، و آن این است که عشق و علاقه، دلباختگی و گردن کشیدن بدنبال معشوق یک مرحلة زودگذری است، از مراحل طوفان غریزه جنسی که در فوران سرچشمة جوانی پیدا میشود و دوام پذیر نیست و حقاً هم نباید پردوام باشد، بلکه آنچه که پردوام است، مودت است، آغوش گرم است، گذشت است و بزرگواری.
چون این مودت شامل همة روابط است در تمامی مراحل زندگی و وقتیکه بحکم طبیعت همة موجودات و بخصوص بحکم طبیعت بشر بعد از آنکه حباب عشق، شوق، دلباختگی، خاموش گردید و نیروی زودگذر جوانی رو بسستی نهاد، این مودت ثابت است و پایدار، دائم کانون محبت را گرم و گرمتر میسازد.
و این قضیة ثابت نیز دارای اطراف و جوانب ثابت است، و همچنین دارای روابط و هم بستگیهای ثابت است، و از اینجاست که در زندگی بشریت یک رشته امورثابت را در مدار خود بگردش وامیدارد، زیرا که ابتدا از یک طرف بوجود مرد بستگی دارد و از طرف دیگر نیز بوجود زن، و این یک حقیقت ثابت است، البته در جائیکه فطرت مرد و زن بانحراف نیفتاده باشد و ما بزودی در این باره سخن خواهیم گفت.
سپس از طرف دیگر بوجود جاذبیت دوجانبة میان مرد و زن بستگی دارد و این نیز یک حقیقت ثابت دیگر است، و پس از آن بانگیزة آرامش ناشی از این تجاذب بستگی دارد، و این نیز یک حقیقت ثابت دیگر است و وقتیکه تمامی اطراف قضیه ثابت باشد، چنانکه هست، پس نتایج حاصله از آن ممکن نیست در مقابل طوفان تطورات و تغییرات بزانو درآید، و در این مورد این قضیة سوم (قضیة جنس مرد و زن) با یک قضیة چهارمی برخورد میکند و درهم آمیخته میگردد، و آن قضیة اجتماع بشریت است.
﴿وَبَثَّ مِنۡهُمَا رِجَالٗا کَثِیرٗا وَنِسَآءٗ﴾ و این دو قضیه باتفاق هم و با یاری یکدیگر روابط مرد وزن را محدود میسازند، زیرا این تجاذبی که میان مرد و زن وجود دارد و وجود آنها نیز در همان حال در اجتماع مستلزم این است که این روابط روی پایههائی تنظیم گردد که با فطرتشان سازگار باشد، و همچنین با حقیقت وجودشان در آن اجتماع تبطیق پذیرد.
بلی، اگر کار، کار یک مرد و یک زن بود، در همة روی زمین هرگز بچنین تنظیمی احتیاج نبود، و لکن ظهور نسل بشر از این رابطة دوجانبه در درجه اول و تحول آن باجتماع مردان و زنان بسیار در درجة دوم این کار را محتاج بیک تنظیف لطیف و دقیق و محکم میسازد تا نسل بشریت را از ورشکستگیها باز دارد، و بدیهی است که هر اندازه این دایره وسعت پیدا کند، هرج و مرج اخلاقی با این حال ورشکستگی که تابع هیچ قانونی نیست، از هرطرف این نسل را بنابودی میکشاند. آری، پیدایش مردان و زنان بسیار ایجاب میکند که برنامههائی برای این تجاذب تنظیم گردد، همان تجاذبی که در میان این مردان و این زنان و دختران و پسران آدم و حوا بطور فطری برقرار میگردد تا با پیدایش جاذبههای دروغین که دائم با یکدیگر برخورد دارند، اجتماع بطوفان ورشکستگی و هرج و مرج اخلاقی گرفتار نگردد و آرامش خود را از دست ندهد، همان آرامشی که برای هریک از افراد در نظر گرفته شده، و همچنین از طرف دیگر کار بفساد روابط اجتماع منجر نگردد، همانطور که پیدایش این نسل دورپایان و پربرکت بشر و پیوستگی دو نیمة نفس واحده از ملاقات دو پسر و دختر آدم و حوا ایجاب میکند که سازمان خانواده بوجود آید، و برای حفظ آن سازمان قوانین روابط خانوادگی تنظیم شود.
و بهمین ترتیب: روابط گوناگون بسیاری از این حقیقت بیپایان، یعنی: آفرینش دو همسرمهربان پیدا شدند و شعبههای فراوان باز گردید، و با زنجیر جذب و مودت با یکدیگر پیوستند، و پس از آن این رابطههای فرعی نیز ثابت و پایدار گشتند، برای اینکه برپایة حقایق ثابت استوارند، و بدیهی است وقتیکه اصل ثابت است، بناچار فرع هم ثابت خواهد بود.
و اتفاقاً روابط میان مرد و زن پرجنجالترین صحنه ایست که در آن طوفان دیدگان تطور هم در شرق و هم در غرب سخت بجدال و ستیز برخواستهاند، و پرآشوبترین میدانی است که جوانان دختر و پسر در آن چنان مشغولند که جز لذت فوران شهوت چیزی را درک نمیکنند و نمیتوانند چارهای بیندیشند تا آنان را از پیمودن راه این جهنم سوزان و دیوانه باز دارد، اما ما که پیوسته از امور مؤثر در حیات بشریت سخن میگوئیم: ما که دائم در میدان زندگی به بررسی امور آن مشغولیم سزاوار نیست چشمها را بپوشانیم و این حقایق ثابت را نادیده بگیریم؟ همان حقایق ثابتی که با شهوات ما، با هوا و هوس ما سازگار نیست، و هرگز به پیروی از هوسبازیهای حیوانی ما حرکت نمیکند.
واقعاً که ما نمیتوانیم ممنوع را از مشروع تمیز بدهیم، زیرا ما قوانین طبیعت را برهم زده ایم، ما مرزهای فطرت را شکستهایم و با این عمل خطای بزرگی را مرتکب شده ایم، خطایی را مرتکب شدهایم که خطاکارش سزاوار عذاب ابدی است، زیرا ما هنوز درک نکردهایم که از دیوار دربسته یک بار میتوان بالا رفت، در زندگی یک بار میشود بیراهه رفت و آن هم تا نیمة راه، بار دوم نابودی است، خودکشی است، و بیچارگی، و بهمین جهت است که تمدن امروز رو به زوال است و ویرانی، تازه عرق مرگ بر جبینش نشسته است، و بهمین جهت برای ما برازنده نیست، ما که از این موضوع روشن سخن میگوئیم نباید بفرمان دیوشهوات دختران و پسران خود باشیم، و یا بدنبال بیماران تطور حرکت کنیم و خود را بآب و آتش آنان بزنیم، بلکه وظیفة ما این است که هردو طایفه را هشیار دهیم و از حقایق فطرت آگاهشان سازیم، تا این اقدام پدرانة ما آنان را در مواجه شدن با مشکلات زندگی نیرو بخشد، تا بتوانند وضعی را ایجاد کنند که با فطرتشان سازگار باشد و تحت فرمان آن درآیند تا بتوانند بر مشکلات پیروز شوند، آخر ثابت بودن روابط دو جنس مرد و زن و فرمان نبردن این روابط از قانون تطور یک امری است که آن را فطرت پی ریزی میکند، و خود فطرت هم چیزی است که همة افراد بشر بناچار تحت فرمان آن هستند، و این همان موجودی است که با شهادت قرن بیستم آن را شناختیم و دیدیم که در طول این بیست قرن بفرمان تطور نرفت، و در هردو بار هم در قرن بیستم و هم قبل از آن بیش از یکبار پاسخ بنالة بیماران تطور نداد، بیش از یکبار اجازه نداد که از دیوار باغش بالا بروند و خوشبختانه آن پاسخ هم کیفر بود، خستگی بود، دربدری بود، بیچارگی بود و بلکه خودکشی و انتحار. حقاً که فطرت پاسخ روشن و کوبنده دارد، و هر مرتبه ای که دیوشهوت زنجیر قانون را پاره کرد و روابط مرد و زن را درهم ریخت، و جوانان اعم از دختر و پسر مانند گوسفندان گرسنه بسوی خرمن شهوت خودسرانه ریختند، نه صبر و آرامش شناختند ونه نظم و قانون، همه را به کیفر اعمالشان رسانید.
آری، دیدیم که فطرت در یونان و روم و ایران قدیم یکبار بیش پاسخ بندای سرکشان نداد، و در عالم اسلامی هم روزی که به ورشکستگی اخلاقی افتاد و دیوشهوات بر گردة آن سوار شد بیش از یکبار پذیرائی ننمود، در فرانسه نیز در جنگ جهان دوم این پذیرائی یکبار و شوروی خصوصاً یکبار بیشتر نمیپذیرد. آری، با یک پذیرائی یک نواخت و تغییرناپذیر همه را یکسان میپذیرد و به قول خدمانی: همه را با یک چوب میراند، انحلال اخلاقی، ورشکستگی، سرشکستگی روانی، مصادرة متاع غریزة جنسی، آتش زدن به خرمن ناموس، دریدگی، پرروئی و بیحیائی معنایش نابودی است، بدبختی است، تباه کشتن است، خودکشی و خودسوزی است و هرچه بنگری در تمامی ادوار تاریخ جز این جواب نبوده، جز این پذیرائی نبوده و جز این مهمان نوازی نیست، بنازم باین پذیرائی و بنازم به چنین مهمان و مهمان سرا، آفرین بر این بشر، و صد آفرین بر این تطور و ترقی و کمال.
عبث و بیجا تلاش میکند قرن بیستم که از کیفر قانون فطرت نجات یابد بیجا میکوشد، تا از مجازات فطرت که برای پذیرائی از مخالفان خود، از مهمانان ناخوانده خود آماده کرده در امان باشد بسیار بیهوده و بیجا است که بشر قرن بیستم بگوید: من مخلوق جدیدم، مخلوق بینظیرم، تازه واردم، تارخ مانندم را ندیده است، بیهوده و عبث میگوید که برای انسان فطرت ثابت وجود ندارد، بیهوده و غلط میکوشد که بگوید: آن مصیبتهائی را که ملتهای گذشته از آزادی نشاط غریزة جنسی کشیدند و هلاک شدند، بسراع بشر این قرن نمیتواند بیاید، بسیار غلط و بیهوده مکوشد که بگوید که قبل از نزول بلا بشر عصرحاضر آن را مهار خواهد ساخت، یعنی: «علاج واقعه قبل از وقوع خواهد کرد» بخاطر اینکه نسل جدید است، نسل فهمیده است، آشنا است، درس خوانده است، معلم است، قهرمان است و شکست ناپذیر است. غلط میگوید و بیهوده میکوشد، این عصر که بگوید: دوای هر دردی را پیش خود آماده دارد، عبث است، بیهوده و غلط است، این همه فشار که به خود میدهد هرچه میکوشد بکوشد و هرچه میخواهد دل تنگش بگوید: پذیرائی فطرت یکی است و مهمان نوازی هم یکی پاسخ یکبار است، و آن هم ثابت و محکم و دندان شکن، همه را با یک چوب میراند، هرکه میخواهد باشد، قرن بیستم یا قرن دیگر یا باید روابط جنسی را این دیوسرکش را با قیودی، از قبیل دین، اخلاق و آداب و رسوم مقید ساخت، و آزاد زیست و یا باید رها کرد و آزاد گذاشت، و در انتظار بدبختی و نابودی و تباهی نشست، اختیار با قرن بیستم است. آری، این همان قانون حتمی حقیقت است، این همان آئین لایزال فطرت است، این همان است که خدا آفریده، ثابت و پایدار است، دیگر جدال و ستیزه چه ارزشی دارد؟ انکارکردن و نافرمانی نمودن دردی را دوا نمیکند، دیگر خودفریفتن و سر بزیر ریگهای بیابان نهادن سودی ندارد. بلی، لذت شهوت رانی بسیارشیرین است، و لکن میوة تلخ میدهد، نابودی را زیر خرقه دارد، آتش سوزان با آن همراه است، آمیخته با زهر کشنده است، برای بشریت اعلام خطر میکند، بلکه آن کیست که در دل ذرة محبت این نسل جوان را داشته باشد، و سپس آن را نصیحت نکند و مانع از افتادن در آتش این جهنم سوزان نگردد؟
واقعاً که برای ما یک وظیفه واجب انسانی است، آن را باید بخاطر انسانیت، بخاطر خود و بخاطر دختران و پسران خود انجام بدهیم، باید آنان را از حقیقت خطر آگاه سازیم تا در راه هلاکت و تباهی قدم نگذارند. بلی، گاهی هم آنان ما را مجبور میکنند که چنین راهی را بروند و ما هم آنها را میبینیم که رو بنابودی میروند، همانطور که کودک بیمار طبیب را دشنامش میدهد و نفرینش میکند، اما طبیب هرگز از تزریق دوا دست برنمیدارد، و لکن آن کدام احمقی است که بخاطر دشنام کودک دوا را دور بریزد؟ و کدام ابلهی است که بیمار را در میان آتش تب رها کند بخاطر اینکه دل بیمار نادان نشکند؟ هرگز هرگز، اگر عاقل باشیم چنین کاری را انجام نمیدهیم، پس باید حقایق فطرت را بیان کنیم، باید مردم را با این حقایق آشنا سازیم، و یا اگر هم نخواهیم خود را ناراحت کنیم، یا مانند این نسل جوان بخواهیم لذت ببریم، بخواهیم خرمن لذات زندگی را غارت کنیم، بخواهیم خود را در گنداب غریزة جنسی بیاندازیم، باید در گفتار خود صریح باشیم، باید بیپرده بگوئیم: ما چنین و چنان هستیم، ما گرفتار در طوفانیم، ما دستمان باز است، ما آزادیم، ما از لذتهای زندگی بهره مندیم، ما نمیخواهیم از دود حشیش و افیون دست برداریم، ما میخواهیم دائم سرمست و خوشحال باشیم و بعد از آن هرچه میخواهد باشد، هر بلائی که میآید بیاید و خوش آید.
وه چه میشود که اندکی هم بخود آئیم و گوش بندای قرآنکریم بدهیم؟ گوش بهاتف آسمانی بدهیم؟ چه خوش میگوید که برای بشر محبت شهوتها آراسته گردیده و مزین شده، از زنان و فرزندان و کیسههای انباشته از زروسیم و اسبان علامت خورده و چارپایان پرسود، باغها و بوستانهای سرسبز در نظر انسان با آرایش تمام جلوه گر است، و این است متاع و لذت این زندگی پست و بیارزش، صحیح است که شهوات شیرین است، و اما کیفر بسیارسخت است و شدید، مجازات خیلی سنگین است و خطرناک، این فشارهای عصبی و روانی طاقت سوز، این خودکشیها، این دیوانیگیها، این گرفتاریها، این بیماری دیر درمان غریزة جنسی، این گناهان نابخشودنی، این نابودی از راه رسیده و تشنه بخون آدمیان کیفر است، مجازات است، سزای اعمال بشر عصرحاضر است، و این است شهادت قرن بیستم.
پس از دیدن این همه نابسامانیها، پس از دیدن این همه طوفانهای عالمگیر کیست که در سر عقل بپروراند؟ و سپس بدنبال آلودگیهای تطور روان شود و یا بدنبال دیوشهوت پسران و دختران برقص درآید؟ او که نتایج این اعمال ناستوده را در پیش روی خود میبیند، او که هر آن بطوفان بلا نزدیک میشود و میبیند که چگونه حقایق فطرت فاش میگوید که در اینجا میان جنس مرد و زن یک جاذبیت فطری هست، بناچار باید بهم برسند، بناچار باید یکدیگر را زیارت کنند. بنابراین، این دیدار چگونه باید باشد؟ و بچه صورتی باید انجام گیرد؟ بصورت خصوصی؟ یعنی: هر زن معینی برای مرد معینی باشد، و هر مردی مخصوص زن معینی باشد؟ و یا بطور همگانی و مشاع باشد؟ یعنی: هر زنی برای هر مردی و هر مردی برای همة زنان.
تجربة قرن بیستم در مقابل این سئوال برای ما که جواب دندان شکنی آماده کرده، میدانیم بیپروا میگوید: رفتید و دیدید دیگر بس است، دیگر نروید، حرکت نکیند، این بیابان بیپایان است و این طوفان بس خطرناک.
واقعاً که اجتماع غربی و یا اجتماع کمونیستی هنوز بهرج و مرج کامل نرسیده، هنوز بورشکستگی اخلاقی همه جانبه نرسیده، زیرا هنوزهم در این اجتماع افراد با فضیلتی هستند، بلکه پاک نهادانی وجود دارند و بلکه با شرافتان و صاحبان شخصیت هستند که آداب و رسوم را حفظ میکنند، با نظر ناراحتی و بدبینی باین هرج و مرج غریزة جنسی مینگرند، باین طوفان سیاه با خشم و نفرت تماشا میکنند، و با این حال با وصف اینکه هنوز ورشکستگی در آنجا بصورت کامل نرسیده است، بازهم علائم آشفتگی از دور بخوبی پیدا است، بازهم پیکهای بلا از دور فریاد میزنند و هشیار میدهند، و با آن عده معدود با آن گروه پاک نهادان هم آوازند که ای بشر! ای اشرف مخلوقات! بهوش باش که دشمن سر رسید، بهوش باش که نقد تو پاسبان نبرد، پس اگر گرفتاری بیش از این شد چگونه خواهد بود حال ما؟ آشفتگی ما؟ هرج و مرج اخلاقی ما؟
ای وای هنوز که این طوفان رو بشدت است، هنوز که رو بافزایش است، زیرا هنوز شیاطین سیر نگشتهاند، هنوز در طلب نابودی بیش از این هستند، هنوز بدنبال بلا میروند و هنوز باستقبال مرگ ناگهانی میشتابند، جدالگران خودپسند جداً میگویند: نه این، نه آن، نه افراط، نه تفریط، نه خودداری آنطوری و نه مصادرة این طوری، بلکه میانه روی، حد وسط باین ترتیب که همة روابط جنسی را قدغن نکنیم و همه را آزاد نگذاریم، یا للعجب چه دروغ لطیف و زیبائی؟ چه دروغ جذابی؟ اعصاب را آرامش میبخشد، از رنج فکرکردن و تدبیرریختن نجات میدهد، بارگران غم را سبک میکند، و سوزش درد قلب را تسکین میدهد، چه دروغ لطیفی؟ چه دروغ زیبائی؟
میگویند: چه مانعی دارد که آمیزش دختران و پسران را آزاد بگذاریم؟ آنها درهم آمیزند و ما هم کنترل کنیم؟ آنها که با هم شرکت خواهند کرد بدون تردید؟
در دبیرستان، در راه دبیرستان، در خیابان، در کوی و برزن، و در هر کجا که ممکن باشد بدرد دل یکدیگر رسیدگی خواهند کرد و بدون شک، پس اگر با نظارت ما و تحت کنترل ما باشد چه عیبی داد؟ آخر این جوانها که زیرنظر ما هستند چه کاری ممکن است، انجام بدهند و ما بیخبر باشیم؟ بگذار آزاد باشند، بگذار وجدانشان پاک و آسوده باشد، بگذار از طرفی این گرسنگی غریزة جنسی که ناشی از محرومیت است، از میان برود و از طرف دیگر جوانان هم باهم آشنا شوند، هروقت که بهم رسیدند بیگانه نباشند، از یکدیگر نترسند، خیالهای ناستوده و افکار منحرف بسرشان نزند.
آری، وقتیکه زیرنظر ما باشند، ممکن است چه شود؟ چه حادثه ناگواری رخ دهد؟ فعلاً که فرصتی پیدا شده، پسری بدختری علاقمند میگردد یا دختری پسری را دوست دارد، آیا نه چنین است؟ این که یک چیز فطری است، چه مانعی دارد؟ این که تحت نظر ما انجام میگیرد و گاهی اتفاق میافتد که این علاقه شدیدتر و گرمتر و سوزانتر گردد؟ این هم که امرفطری است؟ آیا نه چنین است؟ پس باید واقع بین باشیم، کوته نظر باشیم، آیا ممکن هست که از این حادثة فطری جلوگیری کنیم؟ نه نه، هرگز، صلاح نیست، باید دوراندیش باشیم، باید عاقبت سنج باشیم، آیا بهتر است که این دیدارها دزدگی باشد؟ دور از نظر ما باشد؟ یا نه با نظر خود ما باشد؟ کدام بهتر است؟ ممکن است که هم اکنون این علاقهها سر بطغیان بکشد؟ ممکن است که این عشق سر برسوائی بزند؟ حالا آقای من، سرور من، چرا باید این پسر با این دختر بدون مقدمه ازدواج کند؟ چرا باید تمرین نکرده بکار بپردازد؟ آیا نه چنین است؟ باید عاقبت بین باشیم، عاقل باشیم، آیا بهتر است که دختر و پسر باهم ازدواج کنند، بدون اینکه آشنا باشند؟ یا ازدواج کنند و قبلاً هم یکدیگر را بشناسند تمرین دیده باشند؟ کدام بهتر است؟ آخر چه مانعی دارد من باب مقدمه آغوشی باز شود فشاری وارد آید؟ و بوسه ای رد و بدل گردد؟ در گوشة سینما، در کنار کوچهها، در خیابان، در تاریکی، در گوشة خلوت و در هرکجا که ممکن باشد؟
ای آقای من! سرور من! چرا باید این پسر با آن دختر بدون مقدمه ازدواج کند؟ چرا باید تمرین نکرده بکار بپردازد؟ این که دیگر یک چیز بیهوده نیست، آشنائی جنسی است؟ البته که مانعی ندارد؟ تجربه ایست میآموزند، کسب مهارتی است بدست میآورند، دختر یار آینده خود را میشناسد، از او پند میگیرد که بنفع اوست، از خواب غفلت بیدار میگردد دیگر فریب نمیخورد، آیا تو میتوانی او را نگهداری اگر بخواهد بیفتد؟ پس باید آزادش گذاشت، باید موانع را برطرف ساخت. آخر اگر زیرنظر ما هم نباشد چه میشود؟ چه حادثه ناگواری رخ میدهد؟ و بما چه مربوط است که رخ میدهد، حتی اگر تحت کنترل ما هم نباشد؟
حالا بدقت بنگرید این است راه آزادی و حریت در قرن درخشان بیستم، این است طریقه انسانیت در این قرن پر از علم و عرفان. بخدا قسم این نسل حاضر از روی اخلاص با این فکر غلط آغاز بکار کرد، نه اینکه از طرف شیاطین روزگار تحریک شدند. همان شیاطینی که مرض تطور را بارمغان آوردند، و همه جا داد از بیقید و بندی زدند و عنان گسیختگی و آزادی حیوانی را تبلیغ کردند، بلکه این فکر در اذهان مربیان و پدران و مادران، و ای بسا در ذهنی بعضی از رجال دین که گرفتار بیماری تطور شدند، پیدا شد و نسل جوان را با خلوص نیت بکار واداشت، یعنی: جوانان پس از ایمان باین عمل ناستوده مبادرت کردند.
سپس نتیجه این شد که همه شکایت دارند، همه ناله سر میدهند، مربیان، پدران و مادران، سیاستمداران، دانشمندان و جامعه شناسان و رجال دین همه باهم مینالند، آخر برای طغیان بشر که حد وسطی نیست. آری، حدی نیست که در آن توقف ممکن باشد، خواه با اراده ناخودآگاه و یا با نیت پاک و دور از ریا، بلکه آن حد وسط خیالی که گاهی مردم را فریب میدهد و با کمال اخلاص میخواهند در آنجا توقف نمایند، آن نیز یکی از مراحل این تطورناپاک است، یکی از مراحل نهائی سقوط است.
آری، بیش از این هم نمیشود که سقوط کرد، یک مرحله خطرناکی است که هیچوقت ممکن نیست در آن توقف کرد، این فرمان حتمی فطرت است، این تجربة تلخ تاریخ است که هم اکنون دیدیم و شنیدیم.
بلی، قرن نوزدهم که این تجربه را آغاز کرد و آمیزش و اختلاط زن و مرد را قانونی جلوه داد، روز اول گفت: بزودی در یک مرحلة سرشار از امان توقف خواهیم کرد، هرگز بتاریکی نخواهیم خورد، هرگز دست و پای خود را گم نخواهیم نمود، هرگز این اژدهای هوس ما را نمیتواند ببلعد. این قرن شوم، این رجز را خواند و پیش رفت و لکن نتوانست کاری از پیش ببرد، قادر نشد که توقف کند و خود را نجات بدهد.
آری، قرن بیستم سرانجام بکام این اژدها رفت، آن هم بلعید و یا نزدیک است ببلعد، آخر این نرمش و آهستگی که عملیات نابودی در آن انجام میگیرد و از عمرهای افراد تجاوز کرده عمر ملتها را به پایان میرساند، همان است که مردم را مغرور میسازد تا اعتقاد پیدا کنند که شهوات بشر حد وسطی دارد، و میتوانند در آن حد توقف نمایند و نجات بیابند، و حال آنکه هرگز چنین حدی وجود نداشته، این یک گمان باطل و خیال خام است، تاکنون که در تاریخ بشر چنین اتفاقی نیفتاده است.
حالا آن تطور نیست که چنین فرمانی میدهد، آن تغییرمادی تاریخ نیست که چنین سخن میگوید، آن حقیقت فطرت بشر است، آن فرمان حتمی فطرت است، آن زبان گویای فطرت است که میگوید: مادام که قیدها پاره شده، مادام که بسرازیری سقوط افتاده اید، مادام که خودخواهی و خودپرستی و خیره سریری را پیش گرفته اید، مادام که با این طوفان حرکت میکنید، توقف امکان ندارد، راه نجات مسدود است، ورشکستگی حتمی است و نابودی در انتظار.
بلی، این توقف ظاهری این سقوط توقف نما که باندازه عمر یک نسل، و بلکه باندازه عمر چندنسل ادامه دارد، همان است که این متفکرین مخلص را فریب میدهد، و چنان بنظر میرسد که توقف ممکن است و راه نجات در پیش است، و حال آنکه خدعه است، نیرنگ است، خود فریب دادن است، اگر باور نداری، اگر بازهم در اشتباهی، محیطی وسیع تر از محیط خود را نظر کن، تا این خط سقوط را تماشا کنی و اندازة سرعت این حرکت بسوی نابوده را ببینی.
عقربه ساعت شما در طول ساعت خیلی بآرامی و کندی حرکت میکند، اگر چند دقیقه چشم بر آن بدوزی، نمیتوانی ببینی که از جای خود تکان خورده، اما پس از ساعتی نگاه کن خواهی دید اوضاع و احوال دگرگون گردید و عقربک خطوط را پشت سر گذاشته است.
و همچنین ساعت تقویم دار که شمارش روزها و ماهها را نشان میدهد، خیلی بنرمی و آرامی روزانه یکبار خانه عوض میکند، اگر ساعتها چشم بدوزی نمیتوانی حرکت آن را دریابی، اما بعد از یک شبانه روز و یا بعد از چند شبانه روز و وضع دگرگون است، خانهها عوض شده است.
این سیر تاریخ را در یک منطقه وسیع تری در نظر بگیرد، آن نسلهای گذشته را از خاطر بگذران، در تاریخ یک نسل ممکن است قیافهة زندگی چندان تغییری نشان ندهد، اگرچه سرعت هم داشته باشد، اگرچه بشدت در حال تغییر هم باشد و شیاطین تطور بآتش آن دامن هم بزنند، اما اندکی تأمل کن کمی میدان دید را وسعت بده، دنیای بزرگتری را تماشا کن، قیافهها را در حقیقت خودخواهی دید، تغییرات را بخوبی تماشا خواهی کرد.
واقعاً که شهوات مرزی ندارد، توقفگاهی ندارد، این فرمان حتمی فطرت است، این حقیقت اجباری است، فطرت فرد است، فطرت نسلها و ملتها است، این یک واقعیت حساس است که دیوشهوت را هرچه سیراب کنی تشنه تر میگردد، هرچه تیمارش بدهی چموش تر است، آمریکا را تماشا کن، اجتماع شهوت زدة آنجا را در نظر بگیر، آیا در اجتماع امریکائی موانعی وجود دارد که بگویند: دیوشهوت را سیراب نکنید؟ کسی هست بگوید: باید این اژدهای سیاه تشنه بماند؟ کدام موانع؟ و چه کسی؟ نه نه، هرگز، چنین مانعی نیست، و چنین کسی هنوز نیامده، ملت آزاد است و آزادی برقرار، همیشه در لب آب است و جام بدست، و با این حال بازهم در این اجتماع عشق و علاقه به عکسهای عریان و لخت رو بفزونی است، و بعبارت محلی: هنوز صورقبحه خریداران فراوان دارد، هنوزهم حادثههای ناگوار غریزه جنسی پشت سر هم اتفاق میافتند، هنوزهم زنان و دختران را میدزدند و بخلوتخانههای شهوت میبرند، هنوزهم آمار قتلها است که پس از انجا اینگونه جرمهای اخلاقی و اعمال بیعفتی رو بافزایش است و از این هم بالاتر، هنوزهم آمار دیوانگان جنسی و جنون شهوت در پسران و دختران بطور سرسام آور بالا میرود، و این نه تنها امریکا است که باین درد گرفتار است، بلکه بهرکجا که بنگری بهمین درد مبتلا است. فرانسه، سویس، بلژیک و دول شمالی اروپا که مترقیترین دولتهای روی زمین هستند، در همین دریا غوطه ورند، یک پذیرش بیش نیست که فطرت بمشتریان خود میدهد، بکسانی که دائم میخواهند مرزها را بشکنند، غیر از این جوابی نیست، جوابی است ثابت و پایدار در طول تاریخ بشریت، آن هم چه کیفری بدنبال دارد و چه طوفانی در پیش؟
آیا این مطلب باین معنا است که مشاعر غریزة جنسی سرکوب شده؟ آیا ضررهای ناشی از این سرکوبی و از این محرومیت و بال دیگری نیست که گریبان بشریت را میگیرد؟ چرا و بال است و آن هم بسیارسنگین و دردناک؟
پرواضح است که حرمان کامل و محرومیت طولانی مشاعر روحی را فاسد و اعصاب را فرسوده میسازد، و بیماریها و دیوانگیهای جنسی که با این محرومیت همگام است در تاریخ بشریت ناشناخته نیست، و آن خیالات جنون آوری که دائم همة زنان و مردان را بخود مشغول میسازد و افکار را از بیرون واندرون بسوی غریزة جنسی بسیج میکند همه معروفند و روشن، و محرومیت طولانی و کامل چشمه سارهای روحی فطرت را خشک میکند بدون تردید، و هرگز خدا از بشر چنین تکلیف طاقت فرسا را نخواسته است، خدای مهربان هرگز نخواسته که انسان گرفتار طوفان شهوت شود و در لابلای امواج خروشان بلا بهرسو بغلطد. نه نه، هرگز هرگز، و بلکه نظام معتدلی ترتیب داده و برای جلوگیری از غریزه اندازة معینی قرار داده که هیچ وقت عواطف را سرکوب نمیکند و زمان محرومیت را طول نمیدهد، زیرا سرکوبی که بمعنای پلیدشناختن انگیزههای غریزة جنسی باشد در مفهوم اسلام وجود ندارد، همان اسلامیکه روابط مرد و زن را در روشنائی کامل قرار میدهد و فاش میگوید که آن فطرت بشریت است، فطرت سالم خدا داده است، فطرت روشن و آشکار است، و فطرت هم شیرین و هم خواستنی است.
پیامبر اسلام ص در این باره میگوید: «شما در آمیزش با زنان، با همسران خود اجر میبرید»، حضار تعجب کردند و پرسیدند: آیا کسی که دیو شهوت خود را آرامش میدهد بازهم اجری دارد، این که برای خود کار کرده است، دیگر اجر برای چه؟ در جواب میگوید: «آیا این عمل را از راه نامشروع انجام میداد، سزاوار کیفر نبود»، گفتند: چرا؟ فرمود: «پس وقتکیه مطابق قانون و از راه حلال باشد اجری دارد».
و همچنین طولانی کردن زمان محرومیت امری است که اسلام آن را برسمیت نمیشناسد و بلکه با تمام وسائل ممکن با آن مبارزه میکند، زیرا همه میدانند که اسلام با دعوت صریح و آشکار خود مردم را بشتاب در امر ازدواج میخواند، و ترتیبات اقتصادی را طوری تنظیم میکند که در کار ازدواج کمکهای مؤثری بکند، حتی بودجة ازدواج جوانان بیبضاعت را از صندوق بیت المال جایز و بلکه لازم میداند.
پس بنابراین، نظام اسلامی یک نظام نرم و متوازن است که در آن تصورات اعتقادی و توجیهات اخلاقی با تنظیمات سیاسی و اقتصادی سازگار و همگام پیش میروند و همه مکمل یکدیگرند و همه رو بکمالند و سرشار از نشاط، و با این جنب و جوش در ایجاد یک اجتماع کامل و سرشار از فضیلت باهم همکاری میکنند، و از اینجا است که مسئله ازدواج را هرگز بتوجیه و تفسیر حواله نمیدهد، و بلکه دائم میکوشد تا وسائل زندگی را بآسانی در اختیار بشر قرار بدهد و در خط سیر نظام کامل خود پیش ببرد، تا هم از محرومیت جلوگیری شود، هم از چموشی. و ما در این مورد هیچگونه پافشاری نداریم تا در کیفیت تأثیر این امر در سازمان یافتن اجتماع حاضر سخن بگوئیم، زیرا بشر موظف است که اوضاع زندگی خود را در شعاع فطرتش گسترش دهد، نه اینکه فطرتش را در شعاع اوضاع منحرف از راه بدر کند که مجبور شود تن بذلت بدهد و سر بفرمان دیوغریزه فرود آورد.
سپس بطور یقین مشکلات اقتصادی در طولانی شدن زمان محرومیت جنسی که نسل جوان را فاسد میسازد علت واقعی نیست، زیرا جوانان در آمریکا از اول جوانی بکار و کسب مشغول میشوند و درآمدی هم بدست میآورند و آن را در راه حرام خرج میکنند، بخاطر اینکه این یگانه راهی است که شیاطین عصر نشان میدهند و اعصاب آنان را از کار میاندازد، و حال آنکه هرگز اجتماع ثروتمند آمریکائی عاجز از این نیست که برنامة ازدواج جوانان را تنظیم نماید، بشرط اینکه بخواهد و بشر اینکه شیاطین روزگار از فریفتن آن دست بردارند و به بیراهه نبرند، و همچنین اجتماع کمونیستی را که دولت اداره میکند و این دولت هم هیچ وقت از تنظیم برنامة ازدواج برای جوانان خود عاجز نیست، اگر بخواهد و اگر مدیران و کارگردانان آن اخلاق را خرافات ندانند و اعدام نکنند، و با این وصف باز فریاد (خروشچف) را شنیدیم که میگفت: ای ملت! هشیار باشید که پیک اجل رسید، پیک نابودی رسید و بال اعمال در کمین شما است، و اما ما مسلمانان نه در اینجا هستیم و نه در آنجا، نه از این ملتیم و نه از آن، و در هرحال یگانه چیزی که برای ما لازم است این است که راه و روش اسلام را در همکاری با فطرت و تنظیم برنامة زندگی براساس فطرت جستجو کنیم تا بلکه زندگی را براساس آن پی ریزی نمائیم.
اسلام فاش میگوید: نه سرکوبی، نه محرومیت، بلکه تنظیم، تنظیمی که در یک وقت معین هم فرد و هم اجتماع را زیربال خود بگیرد و با یک وسیله مشترک همه را اداره نماید، زیرا در اجتماع پاک و متوازن است که خانوادة پاک و متوازن در آغوش آن جای میگیرد، و خانوادة پاک و متوازن است که افراد پاک و متوازن را تربیت میکند، و فرد پاک و متوازن است که در دوران زندگی خود خانواده را ایجاد و اجتماع را تشکیل میدهد، و از اینجا است که اسلام برای پاک و روشن کردن ضمیر فرد اهمیت میدهد و قلب و وجدان و روح او را با خدا مربوط میسازد، و با اطاعت پروردگارش تربیت میکند که فقط خدا را در نظر بگیرد و تنها از خدا بترسد، و در همین حال و همین وقت قوانین اجتماعی، اقتصادی و سیاسی خود را پیاده کرده و توجیهات فکری و روحی خود را گسترش میدهد، همان توضیحاتی که همیشه اجتماع را با قوانین صحیح پیش میبرد و مرتب افراد پاک و متوازن بجامعة بشریت تحویل میدهد.
بخصوص در مسئله غریزة جنسی اسلام حساسیت عجیبی دارد، و آمیزش زن و مرد را که بدون علت باشد قبول ندارد، مگر در میان مرزهای معین ازدواج و خانواده و از خود نشان دادن و فتنه برپا کردن زن بشدت جلوگیری میکند، و بهیچ عنوان بزنان اجازه نمیدهد که این برنامة ملعون را اجرا کنند، و همچنین بیرون تاختن بدون علت و سبب را برای زن شایسته نمیداند، و اما اگر علتی پیدا شود و اقتضا کند مانع از آن نیست، بشرط اینکه با مشاعر و وجدان پاک و با عمل و کردار پاک و با دل روشن و رفتار پاک بیرون آید.
و همچنین اسلام شایستة مقام زن نمیداند، برنامه ای را اجرا کند که خود را شبیه مردان بسازد و عالمی را بتماشا وادارد، و با این حال بازهم در وقت ضرورت کاملاً دست زن را باز میگذارد.
و همچنین اسلام دائم اجتماع را بازدواج تحریک میکند و وسائل آن را آسان و آسانتر میسازد و همیشه مردم را بسوی آن میخواند، و سخت از برقراری روابط جنسی خارج از محدودة ازدواج بیزار است و بیزار.
آری، این خطوط اساسی سیاست اسلام است در بارة غریزة جنسی و آنها نیز یک رشته اموری است سهل و آسان و سازگار با نظام اسلام، بشرط اینکه این نظام در میدان زندگی بشر پیاده شود و تربیت بشریت را بعهده بگیرد، و همة این امور براساس فطرت استوار و با انگیزههای حتمی فطرت هم صدا است، چنانکه در میدان زندگی بشریت نیز بر حقایق ثابت تکیه دارد، جاذبیت میان دو جنس مرد و زن همانطور که گفتیم: فطری است و باید باشد، و مادام که جامعه از دونفر تجاوز کرد و تبدیل بزنان و مردان بسیار شد، بناچار باید این جاذبیت تحت تنظیم و کنترل درآید تا کار بشریت بورشکستگی اخلاقی و هرج و مرج و آشوب نکشد، آخر مگر ندیدیم آمیزش نامشروع زن و مرد بیرون تاختن زن از حدود خود و فتنه برپاکردن آن برنامه ایست که غرب را بفساد انداخت، و این نابسامانیها را بوجود آورد که سرانجام کندی و خروشچف از درد آن نالیدند و فلاسفه و دانشمندان بفریاد آمدند، پس اسلام بخاطر همین فساد از این عمل بیزار است و از آن طوفان گریزان.
اشتباه نشود منظور اسلام در این مورد نه حجاب تقلیدی است و نه سرکوبی و محرومیت از غریزة جنسی، زیرا همه میدانیم که زن در عهد پیامبر اسلام بیرون میآمد و کار هم میکرد و در میدانهای جنگ حاضر میشد به پرورش و آموزش دختران میپرداخت، اما همة اینها بقدر احتیاج و ضرورت بود، باندازه ای بود که هم شایستة شخصیت او بود و هم برازندة شخصیت اجتماعی اسلام.
بلی، زن در اجتماع مسلمان در صورت اقتضا از همة این نشاطها بهره برداری میکند در اجتماع مسلمان، یعنی: در اجتماع پاک و پاکیزه ای که خداپرست است و قانون خدا را محترم میشمارد و از او امر او فرمان میبرد، زن اینطور است.
اما در غیراجتماع مسلمانان نه خود زن و نه کس دیگر حق ندارد که بوسیلة حقوق و یا آزادیهائی که اسلام برای زن در نظر گرفته استدلال نماید، در صورتیکه نه زن و نه اجتماع در زندگی فرمان از اسلام نمیبرند، زیرا اسلام هرگز بزن نگفته: حتماً باید با اجتماع غیرمسلمان زندگی کند و خوشحال باشد، با اجتماعی زندگی کند که با نظام اسلام کاری ندارد، پس وقتیکه زن قبول کند که در میان چنین اجتماعی نافرمان زندگی کند و ناراحت هم نگردد، دیگر حقی ندارد با حقوقی که برای اجتماع مسلمان تنظیم شده استدلال کند و کارهای خلاف قانون خود را قانونی جلوه دهد، آخر کی اسلام بزن مسلمان گفته که اینطور بیحجاب و بیبند و بار و آرایش کرده بیرون بتازد و فتنهها برپا کند؟ پس او که امروز بحکم همان تقلیدی که از دنیای غرب بارمغان رسیده بیرون میتازد، او که دائم خود را آدمک غربی میسازد، دیگر با اسلام چه کار دارد؟ او که در اسلام جای پائی برای خود نگذاشته، و مادام که زن در اجتماع مسلمان برای انجام وظیفة ضروری خود بیرون میآید، عزلت و گوشه گیری میان مرد و زن معنا ندارد، اما روابط مخصوصی هم در میان دختران و پسران و زنان و مردان هرگز برقرار نیست، آئین دوست یابی و رفیق یابی، آنطور که در محیط غرب معروف است رسمیت ندارد.
در صورتیکه اگر زن در میان اجتماع مسلمان با این وضع نابسامان بیرون آید و خودنمائی کند و عمل خود را قانونی جلوه دهد، این یک امری است که اسلام از آن بیزار است و نمیتواند چنین قانونی را امضا کند، آزادی خواهان، تطورسازان، تطورپرستان و آنانکه دائم میخواهند اسلام را بتطور وادارند، میگویند: این هم عادت است، زیرا وقتیکه عادت کنیم که زن را بیحجاب ببینیم، و همیشه ببینیم که با زلف پریشان و ساق عریان و سینة باز جلو چشم ما راه میرود، و ما باین وضع عادت کنیم هیچ حادثة ناگواری رخ نخواهد داد، چرا؟ ممکن است در اول کار لرزشی در دل ایجاد شود، ناگهان از دیدن منظره ای دلی بلرزد؟ ولی، پس از اندکی بتدریج این منظره عادی میگردد و بطور کلی دیگر خاصیت خود را از دست میدهد و اندک لرزشی هم دیده نمیشود، بلکه خیلی عجیب است که این جریان در انگیزش فتنهها کم اثرتر از دیدن دختران با حجاب و پوشیده است که نه زلفی پیداشت، نه ساقی و نه سینهای.
بلی، ما با آنان سازش میکنیم و میگوئیم که شما راست میگوئید و خداوند بگفتههایتان گواه است، و عادت هم همین است حادثه ای بوجود نمیآید، و سپس آنها را بحال خود گذاشته به برنامه خود برمیگردیم، و بآئین اسلام تکیه میکنم و عاقبت کار را تماشا میکنیم. آری، آنان که میگویند: در صورتیکه عادت باشد از دیدن زن بیحجاب و زلف پریشان و ساق و بازوی عریان هیچ فتنه ای برپا نمیشود و هیچ ارتعاشی در تار و پود مرد ایجاد نمیگردد، اینان فقط قطعة کوچکی از تاریخ را در نظر میگیرند و از تاریخ نسلها غافلند، چند دقیقه ای به عقربة ساعت شمار چشم میدوزند و میگویند: از جای خود تکان نمیخورد اصلاً دلالت بر چیزی ندارد، و لکن حساب را از اول باید کرد، بقول معروف «جوجه را آخر پائیز باید شمرد» تا سود و زیان را درآورد، باید حساب کنیم نخستین دختری که حجاب از روی برانداخت ساقها و بازوها و زلف را بیرون ریخت منظورش چه بود؟ و چرا دست بچنین اقدام خطرناک زد؟
روزی، روزگاری اجتماع از روی ایمان اجازه بچنین کاری نمیداد و بدقت هم مراعاتش میکرد. سپس کم کم روابط اجتماع که رو بانحلال رفت و ایمان بسستی گرائید، در نتیجه آن ته ماندههای اجتماع بیرون میآیند و چون فشار کمتر شده، سخت میکوشند که بدون چوپان بچرند، در این هنگام نخستین دوشیزة بیحجاب بیرون میتازد منظورش چیست؟ بدون تردید میخواهد با این عمل فتنه برپا کند و فعلاً هم برپا میگردد و طوفان فساد سر بطغیان میکشد، زیرا اجتماع در حال انحلال است و لرزش نخستین در دلها ایجاد شده است، پاک نیتان و پاک دلان از وضع حاضر ناراحتی نشان میدهند، و اما ناپاکان و فتنه جویان در ابتدای کار سر براه میروند و زیرچشمی میپایند، و کم کم وقتیکه ناراحتیها رو بخاموشی نهاد بیپرده و بیپروا مشغول فساد میگردند.
مدتی بدین ترتیب میگذرد و لرزش دلها رو بآرامی میگذارد و فشار اندکی سبکتر میشود، و مردم بتماشای این منظرة جدید عادت میکنند، و بتدریج وضع موجود عادی میگردد و تأثیری در دلها ندارد، زیرا دیگر جزء ما یحتاج روز شده، و بعد از مدتی دلالت خود را از دست داده است. حواس مردم با آن عادت کرده، چنانکه بچیزهای مسموم عادت میکند، این یک حقیقتی است، اما نیمه و نیمة دیگرش همان است که آزادی طلبان و تطوربازان و آنانکه معتقدند که باید اسلام را نیز بتطور واداشت فراموش کردهاند و یا خود را بفراموشی میزنند.
چون آن دختریکه برای اولین بار بیرون تاخته و فتنه افروخته همسالان و رقیبانش نیر خودبخود میخواهند که فتنهها پشت سر هم افروخته تر گردد و راه فساد هر روز و سیع تر شود تا بتوانند از آب گل آلود ماهی بگیرند، چون دیگر میبینند که در اجتماع جدید دارای امتیازی نیستند، بدلیل اینکه وضع عادی شده و جلب توجه نمیکند که کسی بسوی آنان بنگرد، و حال آنکه نمیخواهند در حال عادی زندگی کنند، بلکه میخواهند همیشه چشمها در بدرقة آنان باشند، میخواهند همه جا جلب توجه کنند، میخواهند از هرجا که میگذرند فتنهها برپا شود و دلها بطپش بیفتد.
بنابراین، وقتیکه یک اندازه ساده و معین از بدن عریان شد و بصورت عادی نمایان گردید و بیاثر شد، بناچار باید عریان تر گردد و بازتر شود، چند سانتی متر بیشتر از هرکجا که شد از سینه پیراهن از پشت سر از زیرزانو، از بازوان، در اینجا است که دوباره فریادها سر میزند و لرزشها بکار میافتد، دلها آغاز لرزیدن میکند و طوفان غریزة جنسی از نو آغاز فعالیت میکند، بازهم چند صباحی که گذشت این اندازه فتنه نیز عادی میگردد، دیگر در هیچ دلی اثر نمیکند، وضع موجود بازهم جزء ما یحتاج روزانه میشود که مردم هرروز و هرساعت با آن سرو کار دارند. بلی، صحیح است که وضع عادی میشود، اما شتاب در فتنه انگیختن که باین زودی خاموش نمیشود، فتنه جوئی که از دل دختران حوا بیرون نمیرود، آن دختر پیش رو و رقیبانش، بناچار باید تلاش کنند و هرچه بیشتر فتنه برپا سازند و جلب توجه نمایند مقصود فتنه است، وقتیکه با عریان ساختن سینه باطل شد و دیگر سینة گشاده خاصیت خود را از دست داد، چون همة دختران سینهها را بیرون ریختهاند و جوانان هم باین مناظر عادت کردهاند و تماشاچیان از تماشا سیر شدهاند، بناچار باید چیز تازه ای باشد تا فتنه انگیزد و جالب باشد، باید مد جدید بیاید جای دیگر را باز کند و نشان دهد، و بدعت جدید بگذارد راه یافتن، مانند دیوانگان، خندیدن با طرح مخصوص رسوائی در اخلاق و هر علمی که بتواند باین آتش برافروخته دامن بزند، منظور فتنه است از هر طریقی که ممکن باشد.
بست نشستن در سر راه مودت و رفیق یابی در خانههای فساد، در سالهای سینما، در مقابل تلوزیون خطهای سقوط را بهم نزدیک و هرآن ورشکستگی و رسوائی را نزدیکتر و آسانتر و افزونتر میسازد، بازهم شتاب فتنه خاموش نمیشود، بازهم شتاب زدگان از کار دست نمیکشند، وضع تکرار میشود و نتیجه مکرر.
پاک نیتان فریب خورده، و آنانکه گمان میکنند که میتوانند این شتاب را متوقف سازند و در یک حد معینی باز دارند، باید از خواب غفلت برخیزند تا ببینند کی هستند و درجه عصری از تاریخ زندگی میکنند؟ آیا ممکن است این شتاب را در یک حد معقول متوقف ساخت و انگهی حد معقول چیست؟ و بازهم باید در اجتماع حاضر تماشا کنند، اطراف کار را بدقت بسنجند تا بچه کیفیتی و در چه زمانی ممکن است این کاروان شتاب را که بدون توجه بسوی فتنه روان است متوقف ساخت؟ کاروانی با فتنه و بقصد برافروختن فتنهها حرکت کرده و در هر لحظهایکه میگذرد شتابان تر میگردد و خود را بطوفان فحشا میزند، سازمانهای اخلاق و عفت را درهم میکوبد، چگونه ممکن است متوقف ساخت؟ نه نه، هرگز، این شتاب بپایان نمیرسد، و این کاروان توقف نمیکند، این شهادت قرن بیستم است که در همه جای این خاک تیره بچشم میخورد و در عین حال شهادت تاریخ هم هست، فاش میگوید که این وضع نابسامان این طوفان خروشان نتیجه حتمی نافرمانی است، زیرا که فرمان فطرت چنین است، همان فطرتی که مرتب و مکرر میگوید: دیوشهوت سیر نمیگردد، مگر با جلوگیری و بکاربستن آداب و رسوم.
و بهمین جهت است که اسلام فتنه و فریب را جائر نمیداند، اجازه فحشا بکسی نمیدهد، و اصرار دارد که زن و مرد باید احترام خود را نگهداردند، در راه رفتن و سخن گفتن و در همه حال با دیوشهوت همگام و هم سخن نشوند، اینک این قرآنست که با صدای رسا میگوید: ﴿قُل لِّلۡمُؤۡمِنِینَ یَغُضُّواْ مِنۡ أَبۡصَٰرِهِمۡ وَیَحۡفَظُواْ فُرُوجَهُمۡۚ ذَٰلِکَ أَزۡکَىٰ لَهُمۡۚ إِنَّ ٱللَّهَ خَبِیرُۢ بِمَا یَصۡنَعُونَ ٣٠﴾ [النور: 30] «بگو: بمردان با ایمان که چشمها را از (نامشروع) بپوشانند و فرجهای خود را (از فحشا) حفظ نمایند، . این برایشان پاکیزهتر است. بىگمان خداوند از آنچه مىکنند با خبر است».
﴿وَقُل لِّلۡمُؤۡمِنَٰتِ یَغۡضُضۡنَ مِنۡ أَبۡصَٰرِهِنَّ وَیَحۡفَظۡنَ فُرُوجَهُنَّ وَلَا یُبۡدِینَ زِینَتَهُنَّ إِلَّا مَا ظَهَرَ مِنۡهَاۖ وَلۡیَضۡرِبۡنَ بِخُمُرِهِنَّ عَلَىٰ جُیُوبِهِنَّۖ وَلَا یُبۡدِینَ زِینَتَهُنَّ إِلَّا لِبُعُولَتِهِنَّ أَوۡ ءَابَآئِهِنَّ أَوۡ ءَابَآءِ بُعُولَتِهِنَّ أَوۡ أَبۡنَآئِهِنَّ أَوۡ أَبۡنَآءِ بُعُولَتِهِنَّ أَوۡ إِخۡوَٰنِهِنَّ أَوۡ بَنِیٓ إِخۡوَٰنِهِنَّ أَوۡ بَنِیٓ أَخَوَٰتِهِنَّ أَوۡ نِسَآئِهِنَّ أَوۡ مَا مَلَکَتۡ أَیۡمَٰنُهُنَّ أَوِ ٱلتَّٰبِعِینَ غَیۡرِ أُوْلِی ٱلۡإِرۡبَةِ مِنَ ٱلرِّجَالِ أَوِ ٱلطِّفۡلِ ٱلَّذِینَ لَمۡ یَظۡهَرُواْ عَلَىٰ عَوۡرَٰتِ ٱلنِّسَآءِۖ وَلَا یَضۡرِبۡنَ بِأَرۡجُلِهِنَّ لِیُعۡلَمَ مَا یُخۡفِینَ مِن زِینَتِهِنَّۚ وَتُوبُوٓاْ إِلَى ٱللَّهِ جَمِیعًا أَیُّهَ ٱلۡمُؤۡمِنُونَ لَعَلَّکُمۡ تُفۡلِحُونَ ٣١﴾ [النور: 31] «و به آنان با ایمان بگو چشمهاى خود را (از نگاه هوسآلود) فروگیرند، و دامان خویش را حفظ کنند و زینت خود را- جز آن مقدار که نمایان است- آشکار ننمایند و (اطراف) روسرىهاى خود را بر سینه خود افکنند (تا گردن و سینه با آن پوشانده شود)، و زینت خود را آشکار نسازند مگر براى شوهرانشان، یا پدرانشان، یا پدر شوهرانشان، یا پسرانشان، یا پسران همسرانشان، یا برادرانشان، یا پسران برادرانشان، یا پسران خواهرانشان، یا زنان همکیششان، یا بردگانشان [کنیزانشان]، یا افراد سفیه که تمایلى به زن ندارند، یا کودکانى که از امور جنسى مربوط به زنان آگاه نیستند و هنگام راه رفتن پاهاى خود را به زمین نزنند تا زینت پنهانیشان دانسته شود (و صداى خلخال که برپا دارند به گوش رسد). و همگى بسوى خدا بازگردید اى مؤمنان، تا رستگار شوید!.
بازهم میگوید که ﴿فَلَا تَخۡضَعۡنَ بِٱلۡقَوۡلِ فَیَطۡمَعَ ٱلَّذِی فِی قَلۡبِهِۦ مَرَضٞ﴾ [الأحزاب: 32] «پس در سخن گفتن نرمى نکنید که آن گاه کسى که در دل خویش بیمارى دارد به طمع افتد».
و بازهم میگوید: ﴿ وَقَرۡنَ فِی بُیُوتِکُنَّ وَلَا تَبَرَّجۡنَ تَبَرُّجَ ٱلۡجَٰهِلِیَّةِ ٱلۡأُولَىٰ﴾ [الأحزاب: 33] «و در خانههایتان قرار و آرام گیرید، و [در میان نامحرمان و کوچه و بازار] مانند زنان دوران جاهلیت پیشین [که براى خودنمایى با زینت و آرایش و بدون پوشش در همهجا ظاهر مىشدند] ظاهر نشوید».
هم اکنون بپاک نیتان فریب خورده میگوئیم: این وضع خردمندانه و یا نابودی و تباهی، کدام بهتر است؟ همان نابودی خطرناکی که امروز غرب را بنابودی تهدید میکند و فردا نیر خبر از نابودی عالم بشریت میدهد، و این یک قضیة ثابت است که هرگز تغییر نمیپذیرد، ثابت است برای اینکه از نه تحولات اسلوبهای تولید فرمان میبرد و نه از تطور اقتصادی، سیاسی و اجتماعی و نه از تطور علمی و یا هرنوع تطوری ثابت است، بخاطر اینکه هر تطوریکه بشریت در طوفان آن گرفتار شود، خود آن تطور نمیتواند از نتایج حتمی و اجباری آن جلوگیری نماید، بجهت اینکه آن نتایج از فطرت سرچشمه میگیرد، از موجودیت نفس بشریت سرچشمه میگیرد، از نیروی جاذبه دونیمه انسانیت، یعنی: مرد و زن سرچشمه میگردد، یک نیروی جذابی است یا باید تنظیم شود و یا عنان گسیخته و بدون نظام و رهبریت رها شود، و در هردو صورت تکلیف روشن است.
آری، همة ادعاهای تطور، همة نیتهای پاک و زیبا که متعلق بآرزوی توقف در یک حد معقول است در نظر پاک نیتان، و آن حدی است که اول مرز سقوط است، حدی است که میتوان از خطر طوفان نجات یافت، همه و همه در مقابل شهادت قرن بیستم و شهادت تاریخ سر بگریبان خجلت است، آخر کارها که با آرزو انجام نمیگیرد، آخر با گفتن حلوا که دهن شیرین نمیشود.
جان، سخن این است که حقایق فطرت و حقایق تاریخ یک رشته امور روشنی است بازی بردار نیست، گمراهی بردار نیست، مخالفت بردار نیست، قرآنکریم از این حقایق چنین گذارشی میدهد: ﴿سُنَّةَ ٱللَّهِ فِی ٱلَّذِینَ خَلَوۡاْ مِن قَبۡلُۖ وَلَن تَجِدَ لِسُنَّةِ ٱللَّهِ تَبۡدِیلٗا ٦٢﴾ [الأحزاب: 62] «این سنت خداست در بارة کسانیکه قبل از این آمدند و رفتند، و سنت خدا را هرگز تغییرپذیر نخواهی یافت».
الکسیس کاریل میگوید: ما تاکنون نتوانستهایم ممنوع را از مشروع تمیز بدهیم، ما هنوز زشت و زیبا را نشناخته ایم، ما گناه بزرگی را مرتکب شده ایم، ما قوانین طبیعت را شکسته ایم، خطای را مرتکب شدهایم که خطاکارش باید تا ابد مجازات شود، زیرا زندگی بیش از یکبار اجازه نمیدهد که از دیوارش بالا بروی و بحریمش تجاوز کنی بقول خودمانی در دیزی بازا است، پس اگر به چرا اینقدر بیحیا است؟ و روی این حساب است که تمدن امروز قدم بوادی نابودی گذاشته و آغاز بویرانی کرده است.
اسلام آمیزش فطری را میان دو جنس مرد و زن در یک رشته روابط قانونی که عبارت است از: آئین ازدواج منظم میسازد، بعد از آنکه سایر رابطهها را بطور عموم قدغن میکند، و فرد را از نظر اخلاق و دینی طوری تربیت میدهد که خودبخود از فحشا فرار کند و از قانون شکنی ناراحت شود، و اجتماع را از وجود زنان فتنه انگیز و غیرعادی و قانون شکن که کارشان غارت کردن فضیلت است پاک میکند، زیرا همه جا آرایش شده و خودساخته بیرون تاختن را، پرروئی و سبک سری و بیحیائی را تحریم میکند، و نازفروختن و نرم و نمکین سخن گفتن، و سایر هنرهای فریب دادن و فتنه انگیختن و خودفروشی را سخت قدغن میکند، و برای هر مرد و زنی بجای این هدفهای بیارزش هدفهای روشن و ارزشمندی نشان میدهد، هدفهائی نشان میدهد که میتوان با آنها ملتهای رشیدی ساخت، ملتهائی بوجود آورد که اصول عالیة زندگی را ایجاد کنند و در اجرای آنها در روی زمین بکوشند، در عالم ماده و در عالم روح، در تنظیمات اقتصادی، اجتماعی، سیاسی، فکری و روحی پاک و لطیف و سربلند و با افتخار تلاش کنند، و در این صورت هریک از مرد و زن سهم خود را از این محصول بدست آمده برمیدارند، بدون اینکه یکی مغبون گردد و دیگری غابن.
بلی، روزیکه این آمیزش فطری با قانون پاک ازدواج تنظیم گردد خانواده بوجود میآید، و تشکیلات خانواده نیز همان نظام طبیعی است که بندای فطرت پاسخ مثبت میدهد.
«درکیم» در این باره سخنی بس ناپاک و ناسنجیده گفت، و نتوانست ثابت کند و بصدق گفتار خود دلیل قانع کننده ای نشان بدهد، بلکه همین طور مانند کودک بیسرپرست مطلب ناپخته را در میان مردم رها کرد و رفت و افراد را در مقدسات زندگی و در مقدسات فطرت خود بشک و تردید واداشت، و آن ناسنجیده سخن این است که تشکیل خانواده نظام فطری نیست، و شهادت تاریخ هزاران ساله در نظرش بیارزش ماند.
آری، در نظر کوتاه او هیچ یک از گذرگاههای تاریخ اشاره به پیشرفت عالم فطرت نیست، پس باید از پیروان این ناخوانده استاد پرسید: اگر این سخن درست است پس جانشین فطرت کو؟ آری، جانشین فطرت؟ روزیکه عقل دسته جمعی «استاد» فرمان میدهد که باید سازمان خانواده را درهم کوبید و ویران نمود، بجای آن چه مینشاند؟ بهترین جانشین عبارت است از: هرج و مرج اخلاقی و آشوب غریزة جنسی و سرانجام هم نابودی اجتماع، آیا این فرمول صحیح است؟ قانون تشکیل خانواده که بندای فطرت جواب مثبت میدهد، بندای غرایزجنسی پاسخ مناسب میگوید، و عشق در ایجاد و نگهداری نسل بشر را برسمیت میشناسد، و عشق بآرامش و استقرار و اظهار شجاعت و قدرت را قانونی میداند، و بالاتر از همة اینها خود تشکیلات خانواده یک ضرورت انکارناپذیر فطری است برای تربیت کودکان، کودکانی که نه پرورشگاهها میتوانند آنها را بینیاز کنند، نه مدرسهها و نه برنامههای تربیت دسته جمعی جدیدی که نظمهای جمعی جدید درکیمها آن را اجرا میکنند.
شهادت «الکسیس کاریل» را ببین را، و همچنین شهادت «آنافروید» را در کتاب خود «کودکان بیخاندان» او در این کتاب از اختلالات روانی و عصبی سخن میگوید که از انجمن وجود عده زیادی کودک پدید میآید که در استفاده از یک مادرمصنوعی شرکت دارند، و آن عبارت از: مربی پرورشگاه است، و این شرکت برخلاف فطرت است، فطرت کودک را بخصوص در دوسال اول زندگی نیازمند بیک مادر قرار میدهد که هیچ کس در آن شریک نباشد تا بخوبی و آسانی بتواند او را زیربال خود بگیرد و بپروراند، پس وقتیکه سازمان خانواده برای خانواده بشریت یک امر ضروری ثابت باشد که تطورات تولید و تطورات اقتصاد نتوانند برنامه آن را تعطیل کنند، حتی وقتیکه از جاده هم منحرف شود و بیراهه بیفتد، چنانکه در یونان و در روم قدیم و در عالم غرب امروز اتفاق افتاد.
بنابراین، این سازمان فطری بیک نظام فطری ثابتی، مانند خود احتیاج مبرم دارد که ارکان آن را منظم کند و قواعدش را از گزند حوادث باز دارد.
اسلام هم همان قانون ثابت را در اختیار این سازمان قرار داده که امنیت و آرامش آن را تأمین میکند، قوانین خواستگاری، ازدواج، طلاق، سرپرستی، انفاق، صلح و خصومت و قوانین ناشیزگی یکی از زوجین را برایگان در اختیارش قرار داده، همانطوریکه حقوق مادی و معنوی همه را اعم از زن و شوهر و کودکان معین نموده، و آداب و رسوم خانواده و آئین و رسوم اجتماع را در پیشرفت امور خانواده و روابط ازدواج بطور کلی تشریح و بیان داشته و بهمه آنها ثبات و دوام بخشیده است، بخاطر اینکه آنها یک رشته کارهائی است که بدون واسطه با فطرت بستگی دارند و بر پایه آن استوارند، بر پایههای ثابت بشریت تکیه دارند، بر وجود مرد از یک طرف و بر وجود زن از طرف دیگر استوارند، بر نیروی جاذبة دائمی میان مرد و زن که بناچار بآمیزش ختم میشود استوارند.
پاک نیتان تطورگزیده میگویند که سازمان و نظام خانواده نباید ثابت باشد، بدلیل اینکه با همة تطورات عملی، اقتصادی، اجتماعی و سیاسی متأثر گردیده و رنگ میپذیرد، میگویند: امروز باستقلال اقتصادی رسیده و از آن حال بیارزشی بیرون آمده، کار میکند و مزد میبرد، و همچنین لوازم جدید علمی کارهای ادارة خانه را برای او سهل و آسان ساخته دیگر امروز فکر و وقتش گرفته نیست، چنانکه قبل از این بود و خودبخود برای هر زنی وقت فراغتی پیدا شده که میتواند آن را بیک نحوی در خدمت باجتماع بگذراند، و همچنین نیروئی ایجاد شده که باید آن را در پیشرفت نشاط اجتماعی بکار اندازد.
کما اینکه آن استقلال اقتصادی که اسلام بمرد داده بود برای او چنین تسلطی نبخشید، همان استقلالی که هنوزهم فراموش نمیکنیم، عقب افتاده و خیلی ابتدائی و فقط بدرد اجتماع کشاورزی میخورد، من که فساد این ادعاها را در کتابهای قبل از اینم بیان کرده ام و نباید تکرار کنم، و لکن توضیح بیشتر که گناه نیست.
واقعاً آن استقلال اقتصادی که زن امروز غربی را بنشاط آورده و ناچارش کرده که از دین و اخلاق و آداب و رسوم خود دست بردارد، یک قضیة روشن و مسلم بود در نظام اسلامی، اینکه احتیاج به تلاش و کوشش و داد و فریاد ندارد، با فرق اینکه هرگز فاسدکردن خانواده را دربر نداشت، و آن برنامة کاریکه زن غربی را باجباراقتصادی واداشته و مجبورش کرده که دست از آداب و رسوم و اخلاق خود بردارد «تا نانی بکف آرد و بغفلت بخورد» این هم حقی است که اسلام از روز اول بزن بخشیده، بدون اینکه مجبورش کند که از اخلاق و آداب و رسوم دست بردارد و بطوفان رسوائی گرفتار شود، و بدون اینکه از زن و یا از مرد این رسوائی را بپذیرد.
این راز هم فراموش نشود که اسلام هرگز روابط خانواده را برپایة استقلال و یا عدم استقلال اقتصادی پی ریزی نکرده، و همچنین برپایة کارکردن و نکردن زن استوار نساخت، بلکه این سازمان را فقط برپایة فطرت بنا نهاد، و همه میدانیم که فطرت هم تغییرناپذیر است.
اسلام علی رغم اینکه بزن استقلال اقتصادی کامل داد، و علی رغم اینکه مقرر داشت که در وقت ضرورت بمیان اجتماع بیاید و کار کند و رفع نیاز نماید، تشکیل خانواده را بر این اساس بنا نهاد که زن، زن است نه مرد که باید وظیفه فطری زنانه را بعهده بگیرد، و از جهت روانی و عصبی با این وظیفه رنگ بپذیرد و در این رشته تخصص پیدا کند، نیروی زندگانی را در این میدان بکار اندازد، نشاط خود را در این صحنه مبذول بدارد، و سپس آن را مراعات کند، یعنی: نتایج کارنامة خود را بپروراند و با این نتایج یک فضای سرشار از عاطفه و احساس نشان بدهد که همه را حفظ کرده و باهم مربوط بسازد، و در مقابل این وظیفة خطیر مرد را هم وادار ساخته که مخارج زندگی او را تأمین نماید، نه اینکه حق استقلال اقتصادی را از وی سلب کند، به بهانه اینکه کفیل زندگی او است و نه اینکه حق کار و کوشش را بهنگام ضرورت از وی بگیرد، «خواه ضرورت فردی باشد و یا ضرورت اجتماعی» به بهانه ای اینکه بار زندگی زن بدوش او است، اشتباه نشود این کفالت برای آنست که فکر و اعصاب زن که تن بازدواج میدهد و در آغوش مردی قرار میگیرد، برای تأمین مخارج زندگی روزانه مشغول و فرسوده نگردد تا بتواند نیروی خود را در انجام وظایف مهم مادری بسیج کند و نورسان باغ بشریت را در دامان مهر و محبت خود بپروراند، و حال آنکه در این میان مرد نیز برای تولیدات مادی و حفظ و حراست آن همت میگمارد، و در آن کار تخصص مییابد و نیروی خود را برای اداره آن بسیج میکند.
بلی، دنیای جدید غرب بحکم شرایط زمان و مکان خود و یا بفرمان انحرافات خود از شنیدن این ندای فطری سر باز میزند و از تنظیم طبیعی دست برمیدارد، و چنان میپندارد که باید بزودی روابط خانواده را بدست قهرمان تطور بسپارد و وضع زن را هرچه زودتر دگرگون سازد و پیش ببرد، بلکه چنان میپندارد که میتواند هستی زن را از داخل بتطور درآورد تا از آن یک مخلوق نوظهوری بسازد که متطور باشد، موجودی باشد غیر از موجود (عصرهای جهالت) مخلوقی باشد کاملاً از هر حیث با مرد (برابر).
خوب، بعد از این همه تلاش و کوشش، بعد از این همه داد و فریاد و بعد از این همه بگو و بشنو، نتیجه چه شد؟ نتیجه این شد که دیدی طوفان تطور عالمی را فرا گرفت و فرو کوبید. بلی، هرچه بود باید بگذاریم و بگذریم و شهادت علم را گوش کنیم، گرچه آن نیز پارة از شهادت قرن بیستم است.
الکسیس کاریل در کتابش «انسان موجود ناشناخته» میگوید: اختلاف موجود بین زن و مرد از تشکیلات مخصوص اعضاء تناسلی نیست، و از وجود رحم و بارداری و از راه تعلیم و تربیت پدید نیامده، بخاطر اینکه خود همین اختلاف دارای یک خاصیت طبیعی است که بیش از این ارزش و اهمیت دارد، آن در حقیقت از پیدایش همة بافتهای بدن و از تلقیح همة جسم با مواد شیمیائی مخصوصی که بوسیلة تخمدانها انجام میگیرد پدید میآید، و در حقیقت جهل و پی نبردن باین حقایق ذاتی و گوهری طرفداران عالم زنان را باین عقیده واداشته که بگویند: لازم است که جسم مرد و زن هردو یکنوع تعلیم ببیند و یک نوع قدرت بیابند، و در کارها مسئولیتهای مشابهی را بعهده بگیرند، و حال آنکه حقیقت غیر از این است، واقعیت این است که زن از نظر ساختمان جسمانی اختلاف فراوانی با مرد دارد، زیرا هر سلولی از سلولهای جسمش تابع و پیرو جنس خودش است، وخود این کار نسبت باعضاءٍ بدن زن صحیح است، بخصوص نسبت بدستگاه عصبی او. آخر بدیهی است که قوانین فزیولوژی که قابل نرمش نیست، در مقابل حوادث که قابل انعطاف نیست، کار و نظام آن عیناً مانند کار و نظام این منظومة شمسی است، هرگز ممکن نیست که خواستههای انسانی را در جای آن قرار بدهیم، و از اینجا است که ما مجبوریم همین قوانین را در بست بپذیریم، و راهی هم جز پذیرش نداریم.
پس بنابراین، زنان نیز بناچار باید بنمو اهلیت و قابلیت خود بپردازند تا برخلاف جریان طبیعت خود رفتار ننمایند، بدون اینکه تقلید از مردان کنند، بوظیفه ای بپردازند که شایسته سرشت آنها است، زیرا دور زنان در پیش برد تمدن درخشان تر از دور مردان است، بر آنان واجب است که از انجام وظیفه مخصوص خود شانه خالی نکنند و بکار خود بپردازند، و در هرصورت چنان پیداست که فقط زنان در میان پستانداران تنها موجودی هستند که پس از یک و یا دو بار زائیدن بنمو کامل میرسند، چنانکه آن عده از زنان که نازا هستند، توازن کامل ندارند، آنطور که مادران دارند تا کجا رسد که بگوئیم: قدرت عصبی آنان بیش از قدرت عصبی مادران است. جان، سخن این است که وجود جنین که دستگاه وجودش در میان وجود زن بعلت کوچکی جسمش و بعلت اینکه پارة از خصوصیات دستگاه وجود پدر در آن هست، اختلاف فاحش با وجود مادر دارد و در هستی مادر اثر فراوان میگذارد.
واقعاً که اهمیت وظیفة بارداری و زاییدن نسبت به مادر تا امروز به اندازة کافی روشن نشده است، و با اینکه این وظیفه برای به کمال رسیدن نمو زن لازم است بازهم مجهول مانده، و از اینجا است میگوئیم که از بیارزشی و کوتاهی فکر است که زن را طوری بپرورانیم که به وظیفة مادری با دیدة بدبینی بنگرد، روی این حساب لازم است که دوشیزگان تخصصی را در کارهای عقلی و مادری بخود تلقین کنند، و همچنین در نهاد خود آرزوهای پسرانه را نپرورانند، و واجب است که مربیان دائم تلاش و همت خود را برای یاددادن خصایص عضوی و عقلی در دختران و پسران بکار ببرند و وظایف طبیعی آنان را تدریس نمایند، زیرا در اینجا یک رشته اختلافات عمیقی است میان دو جنس که باید هریک بوظیفة خود عمل کند، و بهمین جهت ناچاریم این اختلافات را در ایجاد یک عالم متمدن حساب کنیم، بازهم در صفحة 368 میگوید: آیا تعجب آور نیست که برنامة تعلیم دختران بطور عمومی شامل برنامة تدریس کودکان نشود و با صفات روانی و عقلی آنان فاصله بگیرد؟ لازم است که برای زن وظیفة طبیعی او تدریس گردد که خیال نکند وظیفهاش فقط آبستن گشتن است و بس، بلکه وظیفه پرورش فرزندان را نیز باید مراعات نماید. این شهادت یک عالم طبیب است که مقام (ارتجاعی) خود را از مفاهیم دینی کسب نکرده است، بلکه از حقایق علمی آزمایشگاهی بدست آورده است، و این هم شهادت یک بانوی طبیب است که دکتر نبت الشاطی در اطریش با وی ملاقات نموده و نتیجة ملاقاتش را در جریدة «الاهرام» تحت عنوان جنس سوم در حال ظهور منتشر ساخت.
میگوید: شرایط ایجاب کرد که با استفاده از تعطیلی روز یکشنبه در یکی از ویلاها بدیدن بانوی طبیبی از دوستانم بروم، پس از آنکه یک هفته روزگار خود را در میان نامههای پستی در کتابخانه گذرانده بودم و حساب میکردم که روز یکشنبه برای این دیدار مناسبترین وقت باشد، وقتیکه دوستم با عجله در را برویم باز کرد و در دستش باد مجانی را پوست میکند، با یک لطفی شیرین مرا بآشپزخانة خود راهنمائی کرد که در آنجا انجمن کنیم و تعجب مرا نیز فراموش نکرد، با عجله آغاز سخن کرد و گفت: هان دوست عزیز! لابد این منظره را از من توقع نداشتی که زن طبیبی در آشپزخانه باشد، آن هم روز یکشنبه روز تفریح و استراحت، با خنده گفتم: اما کارکردن در روز یکشنبه را شاید فهمیده باشم، چون معمولاً در این روز آدم بکارهای خصوصی رسیدگی میکند، و اما آشپزی تو را که میدانم چه وظیفة طاقت فرسائی بعهده داری؟
بلی، این چیزی است که من انتظارش را نداشتم، با لبخندی پاسخم داد که اگر بعکس این فکر میکردی شاید بحقیقت نزدیکتر بودی، زیرا کارکردن در روز یکشنبه نزد ما تعجب آور است، اگر این ساعت فرصت که میبینی در روز دیگر ممکن بود، هرگز امروز چنین کاری را انجام نمیدادم، و اما آشپزی کردن من که میبینی شاید هنوز پا از وظیفة خود بیرون ننهادهام، زیرا آن یک نوع درمان است برای این اظطرابی که من در خود میبینم، و شاید تو هم در سایر بانوان کارمند همین اضطراب را ببینی، بانوانیکه بکارهای همگانی مشغولند، همه گرفتار این دردند، وقتیکه از راز این اضطراب از وی پرسیدم و گفتم: با این وضع ثابت و محکمی که زن غربی دارد دیگر این آشفتگی چرا؟ پاسخم داد که این اضطراب هیچگونه ارتباطی با وضع رقت بار زن شرقی ندارد، یعنی: زنان خانه دار گرفتار چنین طوفانی نیستند، و بلکه این یک پیک جدیدی است که از پیدایش یک نوع تطور جدید خبر میدهد که علماء اجتماع و روانشناسان و زیست شناسان در وجود زنان کارگر و کارمند انتظار آن را دارند.
وقتیکه ملاحظه میکنند که یک نوع تغییری بآرامی و نرمی در هستی زن دیده میشود که در بدو امر کمتر جلب توجه میکند، و اگر نبود که آمار نقص موالید را در میان اینگونه زنان نشان میدهد، شاید کسی باین راز نهان پی نمیبرد و اول کار هم چنین بنظر میرسید که این نقص اختیاری است، بدلیل اینکه زن کارمند و یا کارگر همیشه میخواهد که از زحمت آبستن شدن و زائیدن و شیردادن شانه خالی کند، و چون تحت فشار کار قرار گرفته از بچه دارشدن جلوگیری میکند، اما پس از بررسی آمارها معلوم شد که نقص موالید در اینگونه زنان اغلب از روی اختیار نیست، بلکه در اثر پیدایش یک نوع بیماری نازائی است که بسختی علاج پذیر است، و با بررسی نمونههای گوناگون بسیاری از حالات این بیماری بدست آمد که اکثراً بعیب عضوی از اعضاء بدن مربوط نیست، و از اینجا است که دانشمندان و متخصصین فن کشف کردند که یک تغییرنامرئی در هستی این گروه بروز کرده است، و این بیماری در اثر آنست که زن کارگر هم از نظرمادی و هم از نظرروحی از بچه دارشدن منصرف گردیده، یا از روی عمد و یا از روی سهو و نسیان وظیفة درخشان مادری را فراموش کرده و از جهان با ارزش دختران حوا بیرون رفته است. دیگر پیوسته در فکر بدست آوردن حق تساوی با مردان است، در میدان کار و کوشش با مرد مسابقه میدهد، مشغول نبرد است و فراموش کرده که وظیفة بهتری هم دارد، و بعبارت محلی فراموش کرده که «زنان را بس است در جهان این هنر نشینند و زایند شیران نر» و در این باره زیست شناسان از روی یک قانون طبیعی معروف نظر دادهاند، و آن این است که خود وظیفة مادری خلاق عضو است، و مقتضای این قانون این است که وظیفة مادری در وجود حوا خصایص ممتاز زندگی را آفرید.
پس وقتیکه زن از این وظیفه باز بماند بناچار آن عضو نیز بتدریج خود را نهان میسازد، و در عالم دیگر قرار میگیرد که ما آن را عالم مرد مینامیم، و سپس زیست شناسان این فرضیه را دنبال کردند تا باین نتیجه رسیدند که تجربههای موجود پیش از حد انتظار این نظریه را تأیید میکند، روی این اصل است که ناگهان با اطمینان آمیخته با احتیاط و محافظه کاری اعلام کردند که ظهور جنس سوم از بشر نزدیک است، و این جنسی است که حقایق زنانگی در وجود آن بتدریج رو بانزوا میرود که با مرور زمان بتدریج وظیفة ارزشمند حوا را از وجود دخترانش بیرون میراند، وقتیکه این خبر بگوش رسید، موج اعتراضات از هرطرف سر بطغیان زد که چند فقره از آنها را در اینجا نقل میکنیم:
1- گفتند: اغلب زنان کارگر از نازائی بیزارند، و همیشه آرزوی بچه داری را در سر میپرورانند.
2- گفتند که اجتماع جدید که مادر کارگر را برسمیت میشناسد و از حقوق مادری در کارگاه حمایت میکند، و بحکم قانون اجازه میدهد که بتواند هم بوظیفة مادری برسد و هم کار خود را انجام بدهد.
3- گفتند که عصر زن جوان است هنوز از چند نسل تجاوز نکرده، وحال آنکه عمر خصایص مادری در وجودش عصرها و دهرهائی را پشت سر نهاده، چگونه باین زودی آشکار میگردد؟
و با اعتراضات باین ترتیب پاسخ دادهاند که آرزوی بچه دارشدن زن کارگر پیوسته با ترس و هراس آمیخته است، و دائم از زحمات و مشکلات بچه داری و بلکه بارداری هراسان است که چگونه میتواند در سرکار و در محیط کارگری جوابگوی این همه مشکلات باشد؟ و سپس برسمیت شناختن مادر کارگر و حفظ حقوق آن با قانون خیلی کمیاب است، زیرا کارفرمایان تا میتوانند زنان دیگر را بر مادران ترجیح میدهند، و در نتیجه با مادر کارگر نیست، و یا اگر هم باشد آمیخته با ترس و لرز است، و اما کوتاه بودن عصر زن در بیرون شدن از مدار خویش باین دلیل مردود است که این بیرون شدن با اینکه جوان است و عمری نکرده هنوز، اما از روز اول دائم با یک طوفان خروشانی همگام بوده، و آن عشق مساوات با مرد است و اصرارداشتن زن است که باید شبیه مردان شود و در هر میدانی بتازد، و این عشق از چیزهائی است که جوان را پیر و پیداشدن تغییرات را نزدیک و نزدیکتر میسازد، زیرا تأثیر عشق مساوات در فکر زن آنقدر ریشه دار است که وصفش نتوان کرد، و قدرت رسوخش در دل پرآرزوی زن آنقدر عمیق است که تحملش نتوان کرد، و هنوزهم متخصصین فن و آنان که باهمیت این موضوع پی بردهاند، این تغییرات نوظهور را در هستی زن زیرنظر دارند، و دائم با تلاشهای پی گیری در جسجوی دلالت ارقام آمارها هستند تا ببینند که حالات نازائی در میان زنان کارگر چه اندازه پیشرفت میکند؟ و ناتوانی در شیردادن بخاطر خشکیدن پستان و نارسائی اعضاء مخصوص بوظایف مادری تا چه حدی گسترش مییابد؟
این شهادت علم است و یا نترس و بگو: شهادت فطرت است حقاً که فطرت یک سخن روشن و موزونی میگوید، میگوید: سزاوار است که زن، زن باشد و سزاوار است که بوظیفه اولی خود قیام کند، همان وظیفة پاک با ارزش و روحانی، و بجز آن هیچ وظیفه ای را بعهده نگیرد، اگرچه هم بتواند و هم بهتر بتواند و اگرچه هم مردان قوی بازو از انجام آن عاجز بمانند، درست است که زن میتواند آن را انجام بدهد، و لکن وظیفة او نیست و بلکه بصلاح او هم نیست، درست مانند زنی است که وظیفة خود را رها کند و وظیفة زن دیگر را بعهده بگیرد، چنانکه بصلاح نوع بشر نیست که وظیفة زن و مرد در آن مختل گردد، و یا ترکیب عضوی آنها برخلاف حقیقت باشد، و ترکیب روحی و عصبی آنها گرفتار عدم توازن گردد، و تنظیمات حکیمانة اسلام در باره تشکیلات خانواده براساس این فطرت است که هرگز تغییر نمیپذیرد، مگر در صورت انحراف از مدار خود، و این نابسامانیهای موجود همین نتایج انحراف است، چنانکه علم امروز آن را از دونفر پزشک مرد و زن روایت میکند.
و نکته مهم این است که اسلام در صورتیکه خود در اختصاص دادن زن با جریان طبیعی فطرت همگام است، این برنامه را یعنی: برنامه تنظم خود را هیچ صورتی برای سلب یا تحیر انسانیت زن وسیله قرار نداده است. بلی، اسلام این است و ما هم از اجتماعی سخن میگوئیم که روش و رفتارش مطابق با نظام اسلام باشد، از اجتماعی سخن نمیگوئیم که بیراهه میرود و درک کردن اسلام از آن دشوار است، و یا بکاربردن قدرت و نیروئی که اسلام در بعضی موارد حق مسلم مرد قرار داده امکان پذیر نیست و روح و نصوص اسلام را محترم نشمارد، همان روح و نصوصیکه با صدای روشن و رسا میگوید: با زنها خوشرفتاری کنید که شما باره تن یکدیگرید، با اهل و عیال خود خوشرفتاری کند که و بهترین شما خوشرفتارترین شما است، با اهل خود و من خوشرفتارترین شما هستم، با اهل خود، یعنی: با همسر خود.
سپس اسلام با اینکه زن را برای تشکیل خانواده اختصاص میدهد که نو باوگان باغ بشریت را بپروراند، در رأس این برنامه بخاطر این قرار نمیدهد که هستی او را تباه کند و یا در تنظیم زندگی بشریت و تنظیم اجتماع او را بحساب نیاورد. نه، نه، هرگز، اسلام با زن پیمان میبندد که یکی از مقدسات اسلام و مقدسات اجتماع اسلامی را نگهبانی کند، یعنی: کانون و تشکیلات خانواده را اداره نماید، زیرا این کانون بهترین پرورشگاهی است که کودک در آن تربیت مییابد و اخلاق و عقاید و قوانین اسلام بروح او زتزریق میگردد، و این خود یک وظیفة ارزشمند و بزرگی است که تمام قیافههای اجتماع آینده پیرو آنست، یعنی: با ارزشترین برنامه ایست که اسلام برای پایدارساختن اجتماع بشریت در آن میکوشد و ادارة آن هم بعهده زن واگذار گردیده، زنی که متخصص و مخصوص انجام این وظیفه است، زنی که از نظر اسلام استراحت و آسایش خود را فقط در این کانون میتواند تأمین کند، و روی این اصل اعصاب خود را نباید در انجام وظایف دیگر که مخصوص او نیست فرسوده سازد، همان وظایفی که مرد هم میتواند انجام بدهد و بلکه مرد غیر از آنها را نمیتواند انجام بدهد، و مادام که زن این وظیفة مهم و سنگین را بعهده دارد اعصاب و هستی خود را در راه تأمین مخارج روزانه نباید تباه کند، و سپس نباید با داشتن این چنین رسالت خطیر وجود و اعصاب خود را در مبارزه و مسابقه با مرد در اجتماع بهدر بدهد، و حتی نباید خود را بنحوی همطر از مرد بگرداند که از انجام مأموریت خود باز بماند، و با این عمل خود را بجنس سومی تبدیل بکند که بدبخت و شقی و رو به نابودی باشد، و دائم برای تباه کردن خصایص خود قدم بردارد، و اما این فراغت خاطر و آسودگی خیالی که زن جدید غربی میکوشد گاهی با کار و کوشش در کارگاهها، و گاهی با ایجاد باصطلاح نشاط در اجتماع، و گاه دیگر هم با راه انداختن سیل فساد در کابارهها، و اما کن لهو و لعب و محافل شب نشینیها و کاخهای جوانان وقت خود را در آن بگذراند آن یک فراغت و آسودگی مصنوعی است، در درجة اول از برپاساختن یک سلسله نظامهای اقتصادی و اجتماعی و سیاسی فاسد پدید آمده، و همچنین از توجیهات فاسد روحی و اخلاقی پیدا شده که سرانجام همة آنها بیک نکته برمیگردد، و آن تأخیرانداختن امر ازدواج و تولید نسل است، و پس از آن تقلیل دادن تعداد اطفال است که در نتیجة این فراغت مصنوعی، این فراغت منافی فطرت پدید میآید، و در دجة دوم: از یک گمان غلط و از یک ظن خطا پدید آمد که میگوید: غیر از مادر همه میتوانند تربیت کودک را بعهده بگیرند و مادر را از انجام وظیفة آزاد نماید که در نتیجه این فراغت مصنوعی، این فراغت منافی فطرت بوجود میآید.
واقعاً که از حق نباید گذشت، تربیت و پرورش کودک در پرورشگاهها و کودکستانها یک سلسله نسلهای بیمار و منحرف و ناقص الآدمیت بیرون میدهد، و سپس دخترانی را بدون مادری مصنوعی وادار میسازد، در صورتیکه از داشتن حق مادری واقعی محرومند، دخترانی که باید خود مادران حقیقی باشند و با دل سرشار از محبت و عاطفه کودک را تربیت کنند، مجبور کردهاند که با دل خالی از مهر و محبت و خالی از هرگونه عاطفه و بلکه با دلبر از دردی کودک بپرورانند، و بالاتر از آن وادار کردهاند که یک رشته حرکتهای قهرمانی دیوانه کننده و در عین حال بدون هدف انجام بدهند، مثلاً: زن کار میکند که پولی بدست آورد و حقوق مربی کودکستان و یا پرورشگاه را بپردازد تا از کودک وی سرپرستی نماید، و با این عمل دو گناه نابخشودنی را انجام میدهند، یکی کودکی را از آغوش مادر حقیقی دور میکنند، و دیگری دخترانی را که عهده دار اداره پرورشگاهها هستند، از حق مسلم مادری محروم میسازند. عجباً کلکسیون بسیار تماشائی است از اختلالات زندگی، و این کلکسیون بدست نمیآید، مگر در قلة این تمدن ناپاک که جهان غرب در قرن بیستم آن را تمرین میکند، و اما اسلام آن کلمة خدا است، آن نور الهی است که بر زمین تابیده. هیهات که در این اختلالات قرار بگیرد تا مشاعر و وجدان دیوانة دیوانگان را از خود خوشنود و خوشحال بگرداند، حاشا که آلت دست دیوانگان شود و خود را وقف خودپرستان کند.
خوب، هم اکنون بقضیة چهارم و بیان آن میپردازیم، یعنی: ﴿یَٰٓأَیُّهَا ٱلنَّاسُ ٱتَّقُواْ رَبَّکُمُ ٱلَّذِی خَلَقَکُم مِّن نَّفۡسٖ وَٰحِدَةٖ وَخَلَقَ مِنۡهَا زَوۡجَهَا وَبَثَّ مِنۡهُمَا رِجَالٗا کَثِیرٗا وَنِسَآءٗ﴾ [النساء: 1] واقعاً که آن داستان اجتماع متشکل از مردان و زنان بسیار است، مردان و زنانیکه از یک اصل پدید آمدهاند که خدا آفریده است، ما یک قسمت این قضیه را در گذشته بیان کردیم، وقتیکه روابط جنس مرد و زن را در میان اجتماع بررسی میکردیم، و همین الان حدیث خود را در خارج از مرز این روابط بپایان میرسانیم تا همة جهات آن را بدقت بررسی کرده باشیم، حقیقاً که تکون اجتماع از افراد یعنی: از مردان و زنان بسیار یک قضیة ثابتی است، بدلیل اینکه بیک حقیقت ثابت تکیه دارد که نه تطورات علم میتواند در آن اثر بگذارد و نه تطورات تاریخ، و وجود این قضیة ثابت مستلزم وجود یک رشته روابط معین و ثابت است میان یک فرد و سایر افراد، یعنی: میان فرد و اجتماع و اول ببرسی و انتقاد از داستانی میپردازیم که درکیم آن را در خیال خود ساخته است و آن داستان عقل اجتماعی است، همان عقلی که دائم بافراد فرمان میراند، اما برخلاف اقتضای فطرتشان و از راه قهر و اجبار و ضرورتهای اجتماعی، وظیفههائی را برای آنان معین میکند که نمیخواهند، همان قهراجتماعی که بعقیدة درکیم هرگز فرد جرئت ندارد دست رد بر سینة آن بزند، و یا دست کم کوچکترین تصرفی در آن بنماید. واقعاً که داستان عجیبی است، اگر نگوئیم ناپاک و پلید است، زیرا چنانکه دیدیدم سرانجام باینجا رسید که تشکیل خانواده فطری نیست، یعنی: جانشین آن که عبارت باشد از: هرج و مرج و نابسامانیهای غریزة جنسی که بطور طبیعی هرگاه عقل جمعی ایجاب کند ممکن است بوجود آید، و همچنین باینجا رسید که دین طبق فطرت بشریت نیست، یعنی: جانشین آن بیدینی و ورشکستگی است، بطور طبیعی هرگاه عقل جمعی ایجاب کند، ممکن است جانشین آن شود و عالمی را اداره نماید.
در صفحه 118 کتاب (قواعد المنهج) میگوید: جرم یک ظهوراجتماعی بیمار نیست، بلکه خود آن هم یک ظهوراجتماعی طبیعی و مفید بحال جامعه است، و در صفحه 119 همان کتاب میگوید: بهمین دلیل نزدیک است که جرم یگانه ظهور و تجلی اجتماعی باشد که بدون تردید عوارض هر ظهوراجتماعی سالم را دربر دارد، و باز هم تکرار میکنم: معنای این سخن این است که از جهت دیگر جرم یگانه عاملی است که باید باشد تا اجتماع بسلامت حرکت کند و بسلامت بمقصد برسد، و یکی از اجزاء تفکیک ناپذیر هر اجتماع سالم است. بلی، در واقع این داستان فقط بر یک اساس استوار است، و آن این است که انسان یعنی: فرد در اثناء زندگیش در میان جماعت اعمالی را انجام میدهد که گاهی از آنها راضی نیست و یا با بیمیلی انجام میدهد، و بلکه گاهی که کلاه خود را قاضی میکند میبینید که اصولاً چنین اعمالی را دوست ندارد و این بدون شک یک حقیقتی است، اما باید دید تا چه حدی و بچه دلالت دارد؟
حقاً که این بزرگان یعنی: باصطلاح دانشمندان از یک حقیقت بزرگ فطری غافلند، و آن ذوجنبتین بودن طبیعت بشریت است، آنان مرتب انسان را از یک جنبه تفسیر میکنند و جنبة دیگر را در نظر نمیگیرند، و بهمین حساب دائم اسباب و علل را بهمان جنبة موجود حواله میدهند، در نتیجه انسان را با تفسیر دیگر که بیگانه و خارج از هستی اوست بررسی میکنند، و آن تفسیر بیگانه گاهی ماده است، گاهی اجتماع است و گاهی چیز دیگر. آخر از خطوطی که در نهاد بشریت در مقابل هم قرار دارند، یکی فردیت و یکی دیگر اجتماعیت است، یکی سلبی و دیگری ایجابی است، هردو در انسان موجودند و آن هم موجود فطری، و هردو اصیلند و هیچ یک از خارج بهستی انسان تحمیل نگشته است، و هردو در وجود او مؤثرند، و انسان هم فطرتاً این قابلیت را دارد که از هردو طرف متأثر گردد نه اینکه از یک طرف فقط، و آن عاملیکه انسان در اجتماع را طوری قرار میدهد که گاهی اعمالی را انجام میدهد بدون رضایت و خوشنودی، بلکه اگر وجدانش را قاضی کند آنها را اصلاً دوست ندارد، در همه جا و همه وقت قهراجتماعی نیست و بلکه اغلب اوقات یک نوع مشارکت وجدانی است، یعنی: عشق و انگیزة فطری است که با دیگران در کاری شرکت جوید، گرچه بزیان فردی خود باشد و آن هم دائمی نیست، گاه وقتی اتفاق میافتد، و آن عاملیکه دعوی درکیم را باطل میکند این است که قهراجتماعی در بسیاری از حالات زندگی انسان واقعیت دارد و هر اندازه هم که قدرت و فشار داشته باشد، بازهم نمیتواند فطرت انسان را از کار بیاندازد، گرچه ممکن است مدتی سرکوبش کند و از فعالیت باز دارد. آخر مگر عالم ندید آن فشاری را که رژیم کمونیست بکار برد، بازهم نتوانست مالکیت فردی را باطل کند، و سرانجام ناچار گردید که برگردد و نوعی از آن را برسمیت بشناسند، چنانکه همة انقلابهای روی زمین هم تعبیری از برانداختن این قهراجتماعی است، و با اینکه خود انقلاب هم یک تجلی و ظهوراجتماعیست، با این فرق که بدون تردید از تجمع نفوس افراد بوجود میآید، بلکه گاهی از وجود یک فرد انقلابی که دیگران را بدور خود جمع میکند پدید میآید، یعنی: از داخل فطرت افراد و از وجود عدم رضایت از یک قهراجتماعی پیدا میشود.
پس بنابراین، آن اجتماع پرستی که گاهی برعکس فرد سر بطغیان میزند و آن جنبة سالبه ای که گاهی در مقابل قهراجتماعی مهر سکوت بر لب میزند هردو جنبش فطری هستند، و از اینجا است که همة ظواهر اجتماعی سرانجام فطری میگردند، آخر سر از وادی فطرت درمیآورند، خواه سالم و بیعیب و خواه بیمار و پر از درد، زیرا فطرت دائم در معرض انحراف و اعتدال است، و روی این حساب حالات اعتدال و حالات انحراف آن ناشی از حالات اعتدال و انحراف فرد یا اجتماع است.
آخر خود اجتماع جزئی از فطرت است، پاره ای از فطرت ثابت است و روابط میان فرد و اجتماع هم همینطور است و بطور کلی ثابت است، و در خلال عصرها دگرگون بودن و براست و چپ غلطیدن آن که گاهی قیافة داغ و سوزان فردیت بخود میگیرد و گاه دیگر قیافة برافروختة اجتماعیت، دلیل بر این نمیشود که آن مقیاس صحیحی از فطرت ندارد، و همچنین دلیل بر این نمیتواند باشد که مقیاس ثابت نیست، و بلکه یگانه چیزی که میتواند بگوید: این است که آن هم مانند همة چیزهای موجود در فطرت بشریت آن قابلیت را دارد که منحرف گردد و یا معتدل، و آن قانون ثابتی که باید بر روابط فرد یا اجتماع حکومت کند این است که هردو هم فرد و هم اجتماع از ﴿نَّفۡسٖ وَٰحِدَةٖ﴾ پدید میآیند، از یک چشمه سیراب میگردند، یکی مقدم بر دیگری نیست، این یکی با احترام تر از آن دگر نباید باشد، فرد از اجتماع و اجتماع از فرد است، و روی این اصل احترامات و حقوق همه باید مراعات گردد بدون تردید.
و از اینجا است که در اسلام نظریة حدود پیش میآید، یعنی: کیفرها و مجازاتها که از طرف خدا تعیین گردیده، و همچنین ثبات و دوام این قوانین کیفری پدید میآید، برای اینکه کیفر در اصل خود و در ثبات و دوام خود فرمان از یک حقیقت ثابت میبرد، و آن این است که همه مردان و زنان فراوانی که اجتماع را تشکیل میدهند از یک اصل و از یک نفس بیرون آمدهاند، و بهمین جهت حقوق انسانیت آنان همه یکی است و احترامشان هم یکی، احترام بخون، احترام بناموس، احترام بمال و جان، همه یک رشته احترامات متساوی و ثابتاند، و تطورات هر اندازه هم فشار داشته باشد کوچکترین اثری در آنها ندارد، و همچنین کیفرهائی که در مقابل تجاوز بر این احترامات مقرر گردیده، یک رشته امور ثابتی هستند که تطورات هیچگونه اثری در آنها ندارد.
و از اینجا است که در اسلام کیفرهای قتل و کوچکتر از قتل، از قبیل زخم زدن و شکستن دست و پا و مانند اینها و همچنین مجازات زنا و سرقت و فسادکردن در روی زمین که شامل همة حرفهای گذشته و بلکه بالاتر است تصویب گردیده، بالاتر است بخاطر اینکه سلب امنیت و تفتیش عقاید میکند، و بدیهی است که این از هر جرمی بزرگتر و بالاتر است، و اما مجازات ارتداد آن یک نوع مجازاتی است مربوط بعقیدة خداشناسی، و آن هم در زندگی بشریت یک عنصر ثابت و دائمی است، هیچ تطوری نمیتواند در آن اثر بگذارد.
بلی، در بارة اظهار نظر در کیفر و مجازات عدة زیادی از تطور دم زدند و سخن گفتند و عدة زیادی هم هذیانها بافتند، در صورتیکه دائم به بحثهای روانشناسی جدید و بویژه روانشناسی تحلیلی در طبیعت جرم و گناه اشاره میکنند، و همچنین بحثهای علم اجتماع و علوم دیگر را برخ مردم میکشند. بلی، عده سخن گفتند و عدة دیگر هذیان سرودند، و در بارة کیفرهای اسلامی نادانیها و شیطانیهای فراوان ابراز کردند و گفتند: سرشار از قساوت است، ارتجاع سیاه است، مراعات نکردن احترام انسانیت است، و بجای علاج دردها نظریة انتقامی است، در کتاب (الإنسان بین المادیة والإسلام) فصلی کاملی است که از جرم و کیفر بحث میکند، و همچنین در کتاب (قبسات من الرسول) فصلی است تحت عنوان «ادرأوا الحدود بالشبهات» یعنی: حدود را با پیدایش شبهات تعطیل کنید، بتفصیل در این باره بحث شده، و اینجا جز خلاصه کردن این فکر در چند جمله کوتاه چارهای ندارم.
جان، سخن این است که تاکنون هیچ تطوری و هیچ تمدن و پیشرفتی بالاتر از نظریة اسلام چیز تازة نیاورده، و بلکه هیچکدام تاکنون پی بعدالت اسلام نبردهاند، و هنوز نتوانستهاند مزیت نظریة تربیتی و توجیهی اسلام را دریابند، و هنوز درک نکردهاند که اسلام هرگز ابتداء اقدام بمجازات و کیفر نمیکند، و لکن در نگهداشتن اجتماع از جرم و کیفر دائم پیش قدم است، و سپس بعد از آنکه وسائل نگهداشتن را آماده میکند و بعد از آنکه علت و عذر معقولی برای جرم باقی نماند، و بعد از آنکه اطمینان حاصل شد که علت جرم از بین رفته و دیگر باجتماع برنمیگردد، اسلام بمجازات و کیفر اقدام میکند، و با این وصف برای اینکه احتیاط کاملاً مراعات شود که مبادا کسی بدون استحقاق بکیفر برسد، مبادا بدون تحقیق کسی را مجازات نماید، میگوید: هرکجا که شبهه ای پیش آید دست از اجرای قانون مجازات باز دارید، یعنی: شک را بنفع متهم تفسیر میکند و گمان را بنفع وی بجای یقین قبول دارد، میگوید: اگر پیشوائی، زمامداری در عفو و بخشش خطا کند بهتر است که در مجازات و کیفر خطا کند.
بنابراین، تا بحال کدام عدالت اجتماعی باین پایه رسیده است، و این همه تطورها، پیشرفتها و تمدنها تاکنون کی توانستهاند بالا دست این سطح عالی جا بگیرند و چیزی بر آن اضافه نمایند، بلکه چیزی باقی نمانده که بتوانند اضافه نمایند، بکجا میتوانند برسند، آیا امکان دارد چیزی بیاورند و بجائی برسند؟
میگویند: در زمان خلافت عمر t غلامانی از طایفة ابن حاتب، ابن ابی بلتعه شتر مردی را از طایفه مزینه دزدیدند، مأموران دولت آنها را دستگیر کردند و نزد خلیفه آوردند، و آنان هم بجرم خود اعتراف کردند، «کثیر ابن الصلت» یکی از حضار ببریدن دست آنان اشاره کرد، وقتیکه میخواست از آن محفل بیرون برود، عمر t امر کرد که برگرد، و سپس رو بحضار کرد و گفت: بخدا قسم اگر نبود که میدانم، شما مردم این جوانها را با شکمهای گرسنه بکار وامیدارید، بطوریکه خوردن لقمة حرام برای آنان حلال میگردد، دستشان را میبریدم تا عبرت دیگران شوند، اما چکنم که شما باعث این دزدیها شده اید و بعد روی بابن حاتب کرد و گفت: بخدا قسم حالا که نتوانستم این کار را انجام دهم، یک غرامتی از تو بستانم چنان دردت آید که تا زنده ای فراموشش نکنی، رو بصاحب شتر کرد و گفت: این شتر را از تو بچه قیمتی میخریدند؟ گفت: چهارصد درهم، روی بابن حاتب کرد و با خشم مخصوص گفت: برو و هشتصد درهم باین مرد بپرداز.
این است اسلام واقعی، وقتیکه میبیند اجتماع باعث این سرقت شده و جوانان را بکار بد واداشته نه تنها از اجرای قانون مجازات خودداری میکند، و بلکه مجازات را در واقع متوجه این اجتماع ظالم میکند، و مردان متنفذ و سرمایه داران سرکش آن را بکیفر میرساند، و اسلام این عمل حکیمانه را هزارسال قبل از آنکه بحثهای روانی و اجتماعی و اقتصادی بمیدان بیایند انجام داده است، آن روز نه روانشناسی بود و نه اجتماع سازی و نه اقتصاد دانی، و در همة قوانین کیفری اسلام این نظریه مراعات گردیده است که اول باید کاری کرد که اجتماع را از جرم و گناه پاک نگهداشت، و با تصویب قوانین سودمند و توجیهات حکیمانه جلو فسادهای اجتماعی را گرفت، و سپس در همة حالات همه را زیرنظر گرفت، و از پیدایش علتهای جرم و گناه و از خرابکاریها در اجتماع جلوگیری کرد و مجازاتها را در صورت بروز شبههها تعطیل نمود، و آنکه برای ما مهم است در اینجا این است ثابت کنیم که این قوانین کیفری نیز مانند سایر قوانین ثابتند، بدلیل اینکه بر عوامل و اصول ثابت استوارند، و با این حال دارای یک نوع نرمش و خوشروئی مخصوص اسلامی نیز هستند، طوری تنظیم شده که بهمة حالات زندگی بگنجد، و سرانجام همه آنها را بمیزان یک عدالت ثابت و پا برجا در تمامی حالات زندگی برمیگرداند، و ما پیش از این وقتیکه از قضیة دوم یعنی: قضیة وحدت و اخوت بشریت سخن میگفتیم، در این باره نیز سخنی گفتیم، گفتیم که در قضیة فرد و اجتماع دخالت دارد، پس چه بهتر که در این مورد نیز در سایة این دو قضیه که درهم آمیختهاند؟ همان سخن را تکرار کنیم.
چون روابط اجتماعاتی که ناشی از نفس واحد است هیچ یک رابطة عداوت و دشمنی نیست، قرآنکریم میگوید: ﴿وَجَعَلۡنَٰکُمۡ شُعُوبٗا وَقَبَآئِلَ لِتَعَارَفُوٓاْۚ﴾ [الحجرات: 13] «ما شما را شعبه شعبه، و قبیله قبیله قرار دادیم تا (بآسانی) با یکدیگر آشنا شوید».
بنابراین، آخرین هدف از این عمل شناسائی است، یعنی: همان زندگی مسالمت آمیز است که همة مردم در آن بگنجند، مربوط بطایفة مخصوص یا فرد معین نیست، قرآنکریم فاش میگوید: ﴿مِنۡ أَجۡلِ ذَٰلِکَ کَتَبۡنَا عَلَىٰ بَنِیٓ إِسۡرَٰٓءِیلَ أَنَّهُۥ مَن قَتَلَ نَفۡسَۢا بِغَیۡرِ نَفۡسٍ أَوۡ فَسَادٖ فِی ٱلۡأَرۡضِ فَکَأَنَّمَا قَتَلَ ٱلنَّاسَ جَمِیعٗا وَمَنۡ أَحۡیَاهَا فَکَأَنَّمَآ أَحۡیَا ٱلنَّاسَ جَمِیعٗا﴾ [المائدة: 32] «و بخاطر همین اصل نوشتیم بر بنی اسرائیل که هر کس کسی را بکشد، بدون اینکه او کسی را کشته باشد و یا بفساد جامعه دامن زده باشد، مانند این است که همة مردم را کشته است و هر کس کسی را زنده کند، مانند این است که همة مردم را زنده کرده است». و این قانون عیناً در باره مسلمانان هم لازم و واجب و نوشته شده است، و ضمانتهای تحقیق در زندگی و همچنین ضمانتهای عدالت در قضاوت و داوری بهمة فرزندان ﴿نَّفۡسٖ وَٰحِدَةٖ﴾ شامل است، در هر رنگی و در هر دینی و یا در هر قبیله و شعبهایکه باشند هیچ فرقی باهم ندارند، و همچنین روابط آنان با مسلمانان در هر پایهایکه باشد رابطة جنگ است باشد، رابطة صلح است بازهم باشد، و ما در سابق آیاتی را که در بارة انصاف و اجرای عدالت در دفاع از یک نفریهودی و در توجیه عمومی نازل شده بیان کردیم، بازهم قرآنکریم با زبان و شیوه شیرین خود خطاب به مسلمانان میگوید: ﴿وَلَا یَجۡرِمَنَّکُمۡ شَنََٔانُ قَوۡمٍ عَلَىٰٓ أَلَّا تَعۡدِلُواْۚ ٱعۡدِلُواْ هُوَ أَقۡرَبُ لِلتَّقۡوَىٰ﴾ [المائدة: 8] «و دشمنی هیچ ملتی نباید وادارتان کند که از راه عدالت بیرون بروید (و کارهای عادلانه نکنید)، شما عدالت را گسترش دهید که بتقوی و پاکدامنی نزدیکتر است».
بلی، این است همان امور ثابت و پایدار در تشریعات و توجیهات و تنظیمات اسلام برای بهبود زندگی بشریت. آری، آن امور ثابتند، بخاطر اینکه تکیه بر اصول ثابت دارند در زندگی انسان، و هیچ یک از تطورات آن قدرت را ندارد که در آنها مؤثر باشد و تغییری بدهد، خواه تطورعلمی باشد و خواه اقتصادی و اجتماعی و سیاسی و روحی هیچ فرقی ندارد، زیرا آن امور در اصل فطرت از هر تطوری عمیق ترند و پا برجاتر و از هر تغییری ثابت ترند.
و هرگز نباید این نکته ما را بفریبد که این امور در واقعیت بشریت قیافة ثابت بخود نمیگیرد، زیرا بیان و تفسیر این مطلب در انحرافات فطرت است نه در تطور آن، و فرق میان تطور و انحراف آخر سر معلوم میشود، در نتیجههائی که از انحراف و تطور بدست میآید معلوم میگردد، آن تطوری که با فطرت سازگار و همگام است، نتیجههائی بدست میدهد که بنفع بشریت است، و اما انحرافیکه دائم برخلاف جریان فطرت سیر میکند، بناچار به سوی بیماریهای روانی، اجتماعی، عصبی و عقلی میکشاند، یا بهتر بگوئیم: بسوی نابودی و تباهی سوق میدهد. شهادت قرن بیستم برای ما مطالبی بیان کرد که دیگر از سخن گفتن در این باره بینیاز شدیم، زیرا هرچه میخواستیم از انحراف فطرت در امور ثابتیکه تطورپذیر نیست، بخصوص در روابط مرد و زن بدون بخل و تکبر و بطور بسیار روشن برای ما بیان کرد، تا اینجا از جانب ثابت در هستی انسان و از تشریع اسلامی که در مقابل آنست سخن میگفتیم، و آنقدر که برای ما میسر بود انجام وظیفه کردیم.
و هم اکنون بجانب «متطور» در هستی انسان میپردازیم تا ببینیم اسلام چگونه با آن روبرو میگردد؟ حق است که سیمای زندگی بشریت همه جا و همه وقت در قسمت بسیار وسیعی تغییربردار است، و این تغییر در اثر یک رشته برخوردهائی است که دائم در میان عقل بشری و عالم مادی مرتب انجام میگیرد، و از این برخوردها است که تنظیمات جدید و افکار و احوال جدید سر میزند، و ما در ضمن مطالب گذشته بیان کردیم که این تعبیریکه میگوئیم: خیلی وسیع است، با این حال بازهم هرگز بزاویههای معینی از هستی و زندگی بشریت دسترسی ندارد، زیرا آن زاویهها از روز اول بر پایههای عمیقی در فطرت انسان استوار شده که تغییرپذیر نیست. آری، تغییرناپذیر است، مگر در صورت انحراف، انحرافی که دائم فطرت را گرفتار طوفان زیانها میسازد و هدف تیرهای بلا و نابودی قرار میدهد.
بنابراین، اکنون هم میگوئیم که این تغییرات آن قسمت از زندگی انسان را دربر میگیرد که ثابت نیستند، شامل پیشرفت مادی، علمی و تطوراسلوبهای تولید میگردد، و سیمای اجتماع را زیربال خود میگیرد که آیا این اجتماع، اجتماع چوپانی و دامداری است؟ یا اجتماع کشاورزی؟ و یا صنعتی؟ اجتماع اتمی و یا اجتماعی است بالاتر از اجتماع اتمی، و سرانجام اقتصادیات این اجتماع و طبیعت روابط میان مالکین و غیرمالکین را نیز دربر میگیرد، چنانکه سیمای سیاسی اجتماع هم از دست آن در امان نمیماند، یعنی: شامل شکل حکومت و تنظیمات حکومتی نیز میباشد، و همة این امور بهم مربوط است و درهم آمیخته، همانطوریکه سابقاً گفتیم: این ربط و آمیزش به عنوان سبب و مسبب و علت و معلولی نیست، و بلکه بعنوان همراهی و رفاقت و تأثیر تبادلات است و لکن همه تغییر بردارند، همه متغیرند، و بهمین مناسبت میگوئیم: تغییرات زمانه همه را دربر میگیرد و شامل همة آنها است.
مثلاً علم دائم کشف میکند و اختراع و از روزیکه متولد شده تاکنون هیچ ساعتی از این وظیفه باز نمانده و تا آخر هم نخواهد ماند، زیرا دائم در حال نمو و گسترش است، و هر آن محصول جدیدی از معرفت را عرضه میدارد، (مگر در فترتهای انحراف، وقتیکه خاموش میگردد و عقیم و از فعالیت نمو باز میماند، در این صورت خودبخود از انجام وظیفه ناتوان است).
و همیشه با اختراعات و اکتشافات خود وسائل کار و ابزار تولید را بتطور وامیدارد، یعنی: اسلوبها را دگرگون میسازد، چنانکه از گفتههای «چولیان هکسلی» بدست آوردیم، خود این عمل هم یک امرفطری و از خاصیت فطرت است، و اما قیافههائی که براهنمائی همین فطرت در سازمان زندگی مشاهده میکنیم، دائم در حال تغییر و دگرگونی هستند، چون وقتیکه اسلوبها بتطور درمیآیند خودبخود نظمهای جدید اقتصادی پدید میآید و سیمای جدیدی از اجتماع نمایان میگردد، و حکومت هم شکل جدیدی بخود میگیرد، و همة این امور براساس و آئین نمو فطری که در هستی انسان است حرکت میکنند.
اما این نکته نباید فراموش گردد که ایجاد نظمهای اقتصادی جدید حتماً موقوف بر این نیست که باید اسلوبهای تولید تغییر یابد تا ما نظام اقتصادی جدیدی بسازیم، چنانکه تفسیرمادی تاریخ گمان کرده است، زیرا با چشم خود دیدیم که اسلام نظام اقتصادی بینظیر خود را چگونه عرضه کرد؟ بدون اینکه مسبوق بعلتی باشد، و نیز بهنگام عرضة نظام بهیچ نوع ضرورت اقتصادی تکیه نکرد، و هیچ نوع تطوری را در اسلوبهای تولید محترم نشمرد، و همین طور هم برای اجتماع و هم برای حکومت شکل تازه و سیمای جدیدی آورد منتظر و محتاج بهیچ گونه تطوری نگردید، بلکه در اینگونه موارد که این حادثهها رخ میدهند، همة تطورات دست بدست هم میدهند و یک کاروان همراهی و رفاقت و همگامی براه میاندازند، و از این سازش و همکاری دائم تغییراتی در قیافة زندگی بشریت پدید میآیند، و این همان نکتة باریکی است که میخواهیم در اینجا از آن بحث و گفتگو کنیم، تا موقعیت اسلام را در مقابل این تطورات تماشا کنیم.
بلی، همانطوریکه اسلام با جنبة ثابت از هستی انسان روبرو گردید، و با تصویب قوانین و ایراد توجیهات خود که سازشکار و متناسب با هستی انسان بود باستقبال شتافت، بطوریکه کاملاً در هرلحظه همه باهم هم آهنگ و همگام پیش میرفتند.
(البته در غیر حالات انحراف آنجا که قیافة مطلوب از قیافة واقعی جدا میشود بخاطر همین انحراف، نه بخاطر تطور و شایسته است، در این حال کارها را هرچه زودتر بوضع صحیح برگردانیم).
اسلام همینطور هم با جنبة متطور در هستی انسان روبرو میگردد، و با تصویب قوانین و اظهار توجیهات متناسب و سازشکار بطوریکه همه جا و همه وقت کاملاً باهم هم آهنگ و همگام پیش رفته و از هستی انسان استقبال میکند، (بازهم در غیر حالات انحراف) چون این راز روشنی است که عمل کرد نمو علمی، مادی، اقتصادی، اجتماعی و سیاسی یک عمل کرد فطری است، و تغییرات دائمی موجود در آنها نیز یک رشته امورفطری و طبیعی است، اما معنای این سخن این نیست که هر تغییری که حادث شد طبیعی و متناسب با فطرت است، زیرا خود فطرت پیوسته هدف تیر انحراف است، هروقت که با توجیهات منحرف و با راهنمائیهای غلط برخورد کند و یا بحال خود واگذار شود، بناچار منحرف میگردد و در حال انحراف هم، واقعاً نمو میکند و پرورش مییابد، اما نمو کج و پرورش معکوس، درست مانند کودکی که با پای کج نمو کند این کودک هم نمو میکند آنطوریکه اقتضای فطرت او است، اما کدام عاقلی میتواند بگوید که این پا کج نیست، باید هشیار بود که در اینجا دو امر همگام و همزمان وجود دارد، یکی نمو و پرورش و دیگری استقامت نمو براساس فطرت صحیح، و این همان نکته ایست که اسلام همیشه مراعاتش میکند.
ما پیش از این در فصل «ثابت و متغیر در هستی انسان» یک حقیقت ارزشمندی را بیان کردیم که در اینجا احتیاج مبرمی بآن داریم، و آن این است حتی در جانب متغیر انسان هم که صورت و سیما تغییر میکند اصل و جوهر ثابت میماند، و نتیجة این عمل این است که تطور هیچوقت خودسر و عنان گسیخته و بیلنگر نمیماند که همه جا خودسرانه حرکت کند و یا بفرمان شرایط و طوفانهای محیط بهرسو روی آورد، بلکه باید دائم برای آن از فطرت لنگری باشد که در طوفانهای حوادث در گوشة لنگر اندازد، باید زمام این زورق دائم بدست فطرت باشد تا بسوی هدف صحیح سوقش دهد و برشدیابی و سازندگی وادارش کند که با پیشرفتهای فطرت سالم سازشکار باشد، لنگری باید داشته باشد که در حین عمل کرد نمو فطرت، از ورشکستگی و انحراف نجاتش بدهد و بساحل امنی برساند.
بلی، پیشرفت علمی را عشق و علاقه فطری بمعرفت دائم پیش میراند، و عقل بشری هم تا آنجا که خدا توفیق میدهد و نیروی معرفت در اختیارش میگذارد، بکشف و اختراع میپردازد و لکن تطبیق و اجرای عملی برای حقایق این علم خودسر و سرکش یک تطبیق خودسرانه نیست و نباید هم باشد، زیرا تطبیق و اجرا ممکن است بسوی خیر برود، و ممکن هم هست که بسوی شر و فساد حرکت کند و فطرت سالم همیشه علم را فقط در راه خیر بکار میبرد، و هیچوقت در راه شر و فساد استخدام نمیکند، زیرا خود شر هیچوقت فطرت سالم را استخدام نمیکند و نمیتواند هم بکند، بدلیل اینکه آن خیر محض است و دشمن شر و فساد و هیچوقت دشمن به نفع دشمن کار نمیکند، و همچنین نمواجتماعی و اقتصادی و سیاسی هم یک نموفطری است، اما این نمو نیز دو جهت متقابل دارد که تحت فرمان دو پیشرفت کار میکند، یکی برای خیر قدم برمیدارد و دیگری برای شر، و بدیهی است که فطرت سالم همیشه در راه خیر است و از نمو منحرف در راه شر و فساد بیزار است و متنفر، و همچنین نموروحی و نفسی نیز همینطور است همة حرکات نموروحی فطریست و باید هم تحت فرمان فطرت سالم باشد، و بهمین منظور است که باید در اینجا یک قانون عمومی و یک میدان همگانی وجود داشته باشد که عملیات این نمو را دربر گیرد و از انحراف بازش دارد، و چون نیک بنگری این برنامه همانست که اسلام پیاده میکند و عملاً این قانون نظارت را بعهده دارد، زیرا اسلام پیام نهائی خداست بسوی بشریت، فاش و بیپرده میگوید: ﴿ٱلۡیَوۡمَ أَکۡمَلۡتُ لَکُمۡ دِینَکُمۡ وَأَتۡمَمۡتُ عَلَیۡکُمۡ نِعۡمَتِی وَرَضِیتُ لَکُمُ ٱلۡإِسۡلَٰمَ دِینٗا﴾ [المائدة: 3] «امروز دینتان را بکمال رسانیدم و نعمتم را برای شما تمام کردم و اسلام منحیث دین را برای شما برگزیدم».
اسلام فقط نه برای اجتماع درهم ریختة جزیرة العرب بود و نه برای عصرپیامبر اسلام، نه برای هر اجتماعی محدود و نه برای هر نسلی محدود در روی زمین، بلکه مخصوص همة بشریت و مخصوص همه عصرها و نسلها است، خود قرآنکریم خطاب به پیامبر اسلام میگوید: ﴿وَمَآ أَرۡسَلۡنَٰکَ إِلَّا رَحۡمَةٗ لِّلۡعَٰلَمِینَ ١٠٧﴾ [الأنبیاء: 107] «ما تو را نفرستادیم مگر آنکه رحمت برهمة عالمها باشی»، و کلمة عالمین کلمه ایست عمومی شامل زمان و مکان بهر وسعت و عظمتی که باشد بدون مرز و حدود، و بهمین جهت است که اسلام هیچ وقت برای امور دائم التغییر احکام و قوانین تفصیلی صادر نمیکند، و فقط قوانین و احکام تفصیلی را در باره اموری تصویب و صادر کرده است که ثابتند و در اعماق فطرت جای دارند قابلیت هیچ تغییری ندارند، زیرا هرگونه تغییری که در آنها رخ دهد مانند این است که در خود فطرت رخ داده است و تغییر فطرت هم همه میدانیم که انحراف است و زندگی بشریت را بباد فنا میدهد، بشهادت قرن بیستم مراجعه کن تا حقیقت برای تو روشن گردد، و اما امورمتغیر اموریکه دائم التغییراند، اگر مبادی عمومی شریعت اسلام آنها را دربر هم بگیرد و شامل حال همة آنها هم بشود، بازهم تاکنون احکام تفصیلی در بارة آنها از طرف اسلام صارد نگردیده است، آخر برای چه صادر شود؟ برای اینکه در اولین فرصت و با اولین نمویکه در اجتماع پدید آید و حتماً هم پدید میآید نابود شود و رسوا گردد، و احتیاج بقانون دیگر پیدا کند و بدست دشمنان شمشیربران بدهد، مثلاً: اگر اسلام قوانین تفصیلی اقتصادی ثابت برای اجتماع گله داری وضع میکرد، فقط پیدایش اجتماع کشاورزی آن قوانین را درهم میریخت، و همچنین پیدایش و نمواجتماع صنعتی قوانین مخصوص اجتماع سابق برخود را از صلاحیت خارج میساخت، و خود این کار در همان وقت یک عایقی بود که اجتماع را از نمو و حرکت صحیح باز میداشت.
اگر سیمای معینی را برای تشکیل حکومت انتخاب میکرد، مثلاً: سیمای حکومت آن روز مدینه پایتخت اسلام را معین میکرد یا قیافة آن روز حکومت جزیرة العرب را که نزدیک بعصر اسلام بود معین مینمود، قطعاً این حکومت پس از اندکی بخود جزیرة العرب هم نارسا بود و پس از فتوحات و گسترش اسلام و پس از برخورد با نظامها و تمدنها و نمو و گسترش احتیاجات روز، قطعاً از کار باز میماند و ناتوان و ناتوانتر میگردید، و از خدا بعید است که نظامش دائم در معرض چنین اضطراباتی قرار بگیرد و دور از شأن خداوندی است که چنین نظام ناپایداری داشته باشد، و بلکه موقعیت اسلام در بارة این برنامه هم مانند موقعیت آنست در بارة هر برنامه ای موافق و مطابق با فطر بشریت، با فطرت خدائی است که هرگز دست تغییر به دامن آن نمیرسد، قانون ثابتی است که بهمة انواع نمو صحیح فطری اجازه میدهد، اصول عمومی و همگانی است که مرزهای پیشرفت را تعیین و راه را آماده میسازد و انحراف را از میان برمیدارد، و همچنین پیدایش قیافهها و سیماهای گوناگون زندگی را که براساس قواعد کلی و اصول ثابت پایدار باشند برسمیت میشناسد، چنانکه همان سیماها بر خصایص ممتاز نظام اسلامی پایدارند، همان خصایصی که این نظام را از سایر نظامهای ساخت بشر ممتاز میگرداند.
و هم اکنون بطور تفصیل خواهیم دید که موقف اسلام در برابر نموعلمی و نمواقتصادی و اجتماعی و سیاسی و بالآخره نموتمدنی چگونه و بچه کیفیتی خواهد بود؟ و اما نموعلمی چنانکه بعضی از پاک نیتان این تصور شیرین را در دل میپرورایند که چرا قرآنکریم همة نظریههای علمی را بطور تفصیل در علوم شیمیائی، طبیعی، نجوم، اتم شکافی و بمب سازی دارا نمیباشد؟ و حال آنکه وظیفة و هدف قرآنکریم این نیست، بلکه فقط وظیفة قرآنکریم این است که نموعلمی را همه جا و همه وقت طوری توجیه کند که بنفع فطرت و سازگار با فطرت باشد، و این همانست که امروز موجود است و ما میبینیم.
اینک قرآنکریم بنیروی معرفت اشاره کرده و میگوید: ﴿وَعَلَّمَ ءَادَمَ ٱلۡأَسۡمَآءَ کُلَّهَا﴾ [البقرة: 31] «خدا به آدم (ابوالبشر) همة اسماء را یاد داد»، یعنی: نیروئی بخشید که توانست همه موجودات را بنام بشناسد، و همچنین بر وجوب آموختن علم اشاره کرده و خطاب به پیامبر اسلام صمیگوید: ﴿ٱقۡرَأۡ بِٱسۡمِ رَبِّکَ ٱلَّذِی خَلَقَ ١ خَلَقَ ٱلۡإِنسَٰنَ مِنۡ عَلَقٍ ٢ ٱقۡرَأۡ وَرَبُّکَ ٱلۡأَکۡرَمُ ٣ ٱلَّذِی عَلَّمَ بِٱلۡقَلَمِ ٤ عَلَّمَ ٱلۡإِنسَٰنَ مَا لَمۡ یَعۡلَمۡ﴾ [العلق: 1- 5] «بخوان به [یمن] نام پروردگارت که [سراسر هستى را] آفرید * انسان را از خونپارههاى بسته آفرید * بخوان و پروردگارت بس گرامى است * کسى که [نوشتن] با قلم آموخت* به انسان آنچه را که نمىدانست، آموخت».
و سپس برای افراد انسان واجب کرده که آیات خدا را در فضای بیپایان هستی جستجو کنند و با آنها آشنا گردند، میگوید: ﴿إِنَّ فِی خَلۡقِ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِ وَٱخۡتِلَٰفِ ٱلَّیۡلِ وَٱلنَّهَارِ وَٱلۡفُلۡکِ ٱلَّتِی تَجۡرِی فِی ٱلۡبَحۡرِ بِمَا یَنفَعُ ٱلنَّاسَ وَمَآ أَنزَلَ ٱللَّهُ مِنَ ٱلسَّمَآءِ مِن مَّآءٖ فَأَحۡیَا بِهِ ٱلۡأَرۡضَ بَعۡدَ مَوۡتِهَا وَبَثَّ فِیهَا مِن کُلِّ دَآبَّةٖ وَتَصۡرِیفِ ٱلرِّیَٰحِ وَٱلسَّحَابِ ٱلۡمُسَخَّرِ بَیۡنَ ٱلسَّمَآءِ وَٱلۡأَرۡضِ لَأٓیَٰتٖ لِّقَوۡمٖ یَعۡقِلُونَ ١٦٤﴾ [البقرة: 164] «واقعاً که در آفرینش آسمانها و زمین در اختلاف لیل و نهار (یعنی: گردش شب و روز) و در کشتی هائیکه در دریا بنفع مردم در حال حرکتند، و در آن آبیکه خدا از آسمان فرود آورده و زمین را پس از مرگش زنده گردانیده، و همة جنبندگان را در آن پخش نموده است، و در گردانیدن بادها از یک سوی بسوی دیگر و در ابرهائیکه در میان زمین و آسمان مسخرند، آیاتی و اشاراتی است برای آن ملتی که عقل خود بکار میزنند».
و همچنین راه رفتن و حرکت در روی زمین و جستجوکردن از روزی خداوند را واجب گردانیده است، میگوید: ﴿هُوَ ٱلَّذِی جَعَلَ لَکُمُ ٱلۡأَرۡضَ ذَلُولٗا فَٱمۡشُواْ فِی مَنَاکِبِهَا وَکُلُواْ مِن رِّزۡقِهِ﴾ [الملک: 15] «این همان خدائی است که زمین را برای شما رام کرده که در نتیجه باید در طبقات روی زمین راه بروید و از رزق خدا بهره بگیرید».
و در سایة این همه توجیهات برای انسان اعلام کرد که آسمانها و زمین و موجوداتی را که آنها در دل خود جا دادهاند و نیروهائی را که دارا هستند با فرمان خدا در تسخیر انسانند، میگوید: همة چیزهائی را که در زمین و آسمانها میباشند برای شما مسخر گردانید، پس بعهدة انسان است که برای تحقق بخشیدن باین تسخیر هم اکنون اقدام نماید، با علم و با آشناشدن بقوانین عالم هستی، همان قوانینی که خدای بزرگ بمقتضای آنها عالم هستی را حرکت میدهد و میگرداند، و همچنین بر عهدة انسان است که اجرا و تطبیق این قانون تسخیر را عملی سازد، باین ترتیب که در طبقات زمین راه برود و از روزیهای بیدریغ خدا بهره بردارد.
و از این نقطة مرکزی و از این توجیه حکیمانه است که عقل بشر مسلمان آزادانه در فضای بیپایان این عالم هستی بگردش پرداخته است، همان عقلی که در عصرجاهلیت عرب مطلقاً بسوی هیچ علمی قدم برنمیداشت، تمام همتش این بود که مرتب شعر بسازد و شیرین و منظم و زیبا بسازد، و حد اکثر پارة حکمتها و اندرزهای نظری و خصوصی را دارا باشد، همان عقلی که مدتها در عالم خیال آرمیده بود بیدار شد و آزاد گردید، و در عالم واقع و حقیقت بگردش پرداخت، و بزرگترین نهضت علمی را در تاریخ این سیارة خاکی ایجاد کرد، و برای آن بس است که مذهب تجربی را بوجود آورد که تمامی فتوحات عصرحاضر امروز مدیون آنست، و همة پیروزیهای علمی براساس آن بنا گردیده است.
«بریفولت» در کتاب «بناء انسانیت» چنین میگوید: حقاً که علم بزرگترین ره آوردی بود که تمدن عرب بدنیای جدید ارمغان داد خوش ارمغانی بود، لکن میوه هایش دیررس بود، آن شخصیت و آن نبوغ علمی که فرهنگ عرب در اسپانیا بدنیا آورد در عهد جوانی آغاز نهضت نکرد، مگر پس از مدتی طولانی که دور از چشم این تمدن پشت پردة ظلمتها قرار گرفت و این تنها علم نبود که زندگی را بمحیط اروپا باز گردانید، بلکه علتهای موثر فراوان از آثار تمدن اسلامی هم اشعههای درخشان خود را از دور بسوی زندگی اروپا روانه ساختند، زیرا در اروپا یک جائی روشن، یک ناحیه شاداب و شکوفان یافت نمیشود، مگر اینکه بطور یقین میتوان اصل آن را با آثار فرهنگ اسلامی ارتباط داد، چون این آثار روشنترین و با ارزشترین چیزهائی است که در پیدایش این نیروی بزرگ عصر بچشم میخورد، هرکجا که قدم بگذاریم نیروئی است ممتاز، و ثابت و متولید از آثار فرهنگ اسلامی چشمها را خیره میسازد، و همچنین این آثار ارزنده در علوم طبیعی و روح بحث علمی بخوبی نمایان است و چشمگیر.
و باز همین نویسنده میگوید: آن بدهکاری که علم ما بعلم عرب دارد تنها در این نیست که کشفیات اعجاب انگیز و نظریههائی نوظهوری را یاد ما دادند، بلکه دین و بدهکاری این علم بفرهنگ عربی، یعنی: فرهنگ اسلامی بیش از این و بزرگتر از این است، واقعاً که وجود علم امروز ما در گرو این فرهنگ است، زیرا همانطور که دیدیم عالم قدیم خالی از علم و معرفت بود و علم نجوم و علوم ریاضیات که نزد یونانیان بود یک رشته علوم اجنبی بود که از خارج بدیار خود وارد کرده و از دیگران فرا گرفته بودند، و در عین حال هیچگاه روز خوشی بخود ندید تا بتواند بطور کلی با فرهنگ یونانی آمیخته گردد.
بلی، یونانیان مذاهب را بنظم و ترتیب انداختند و احکام را همگانی ساختند، نظریات فراوانی را وضع نمودند و راههای تفصیلی علم را روشن کردند، و ملاحظات دقیق و استمراری را انجام دادند، و بحث تجربی را فی الجمله آغاز کردند، اما همة اینها بطور عموم با مزاج یونانی بیگانه و نا آشنا بود، و اما آنچه را که ما امروز علم مینامیم در محیط اروپا در اثر پیدایش روح بحث جدید ظاهر گردید، از جستجوهای جدید و تجربههای جدید و ملاحظات و مقیاسهای نوظهور و از طریق پیشرفت ریاضیات بآن ترتیبی که یونان با آن آشنا نبود بدست آمد، و این راههای علمی را فقط عرب بود که باروپا ارمغان آورد، یعنی: عربهای مسلمان بودند که از چنین بذلی دریغ نداشتند و عالمی را روشن ساختند.
بازهم همین نویسنده میگوید که «روجزبیگون» زبان و علوم عربی را در دانشگاه آکسفورد بنمایندگی از اساتید عربی زبان خود در اندلس تدریس میکرد، واقعاً که نه روجزبیگون و نه هم نامش «فرنسیس بیگون» که بعد از وی آمد، چنین حقی را دارند که فضیلت پیش قدم بودن در ابتکار مذهب تجربی بآنان منسوب گردد، زیرا خود روجزبیگون جز یک پیام آوری از پیام آوران علم و مذهب تربیتی اسلام نبود که بسوی اروپای مسیحی روانه گردیده بود، در صورتیکه خود او هرگز از این صراحت لهجه خسته نشد، و همیشه میگفت که یادگرفتن لغت عربی برای مردم زمان وی و فراگرفتن علوم عرب تنها را پیداکردن معرفت حق است، مناقشاتی را که در اطراف مذهب تجربی بنیان گذاران این مذهب دائر کردند، قسمتی از تحریفات دامنه دار اصول تمدن اروپائی است.
بلی، راه و روش تعلیمی عرب در عصربیگون در اروپا بطور چشمگیری گسترش یافت، و مردم دیار اروپا هم با عشق و علاقة فراوان بفراگرفتن آن روی آوردند، حالا باید دید «روجز» این علوم را از کجا آورده؟ و از کدام استادی فرا گرفته؟ جواب این پرسش بسیار روشن است، آیا جز دانشگاههای اسلامی که در اندلس بود جای دیگری دانشگاه دیگری هم وجود داشت، و قسمت پنجم کتابش که در بحث علوم بصری اختصاص داده در حقیقت نسحه ایست از کتاب المناظر ابن هیثم؟
و «دریبر آمریکائی» استاد دانشگاه نیویورک در کتابش بنام «نزاع بین علم و دین» میگوید: دانشمندان مسلمان بدقت دریافتند که اسلوب عقلی و نظری هرگز آدمی را به پیشرفت نمیرساند و آرزو در پیدایش حقیقت باید همیشه منوط بمشاهدة خود حوادث باشد تا بتوان از نزدیک با حقیقت آشنا شد، و روی همین اصل دائم شعار دانشمندان اسلامی در بحثهای خود بکاربردن اسلوب تجربی و دستورات علمی و حسی بود، و حقاً که نتایج این نهضت علمی درخشان در پیشرفتهای چشمگیری که در صنایع عصر آنان پدید آمده بود بخوبی نمایان گردید، و حقیقتاً ما وقتی در کتابها و نوشتههای آنان بیک رشته نظریهها و آراء علمی برمیخوریم سرسام میگیریم، زیرا پیش از این خیال میکردیم که این نتیجه و محصول علم عصرحاضر است، و گمان میکردیم که این مائیم که بانیجا رسیده ایم، حالا معلوم میشود اشتباه کرده ایم، آنان سالها قبل از ما این راه را پیمودهاند.
و از اینجاست که میبینیم مذهب نشو و ارتقا یعنی: نمو و پرورش و گسترش موجودات عضوی که امروز بعنوان یک مذهب جدید شناخته شده، آن روز در دانشگاههای مسلمانان تدریس میشده، و در این راه خیلی بیشتر از ما پیش تاختند، و این پیش تازی این است که این مذهب را آنان در جمادات و معادن نیز اجرا کردند، و ما «هنوز اندرخم یک کوچه ایم» آنان کسانی بودند که علم شیمی را در طبابت بکار بردند و در علم میکانیکی بمقامی رسیدند که توانستند با حدود و قوانین سقوط اجسام آشنا گردند و با کمال دقت حرکت اجسام را کنترل کردند، و در نظریات نوری و دید بصر بجائی رسیدند که توانستند نظریة یونانی را که میگفت: دید چشم بوسیلة نوری است که از چشم بسوی دیدگاه روان میگردد، تغییر بدهند و بگویند که قضیه بعکس است، و بوسیلة نوری است که از دیدگاه بسوی دیده میآید، مسلمانان آن روز بافنون مختلف نظریات اشعه و انکسار آن آشنائی کامل داشتند، «حسن بن هیثم» شکل منحنی را کشف نمود که میگوید: نور در فضا بطور منحنی حرکت میکند و با این قانون ثابت کرد که ماه و خورشید را قبل از آنکه در افق ما ظاهر شوند میبینیم، و همچنین اندکی پس از غروب باز میبینیم، و همین اندازه برای اثبات طبیعت این نهضت علمی که در سایة اسلام بوجود آمده برای ما بس است، همان نهضتی که قرآنکریم قوانین توجیهی آن را دربر دارد بدون اینکه بتفصیل آن بپردازد، و چون دائم التغییر است اسلام از تفصیل خودداری میکند.
و فقط آنچه که برای ما خیلی اهمیت دارد این است اشاره کنیم که اسلام دائم این نهضت علمی را در راه خیر سوق میداده، و از انحرافاتیکه امروز در سایة تمدن غربی دامن گیرش شده باز میداشت، و این انحرافات بخاطر این است که چون شیاطین وقت آن را در فاسدکردن ملتها و افراد بکار میبرند و در ویران ساختن مقدسات زندگی و انحلال روابط و شایع کردن خرافات در میان فرزندان آدم و حوا استخدام میکنند، با وسائلی که در اختیار دارند از قبیل سینما، رادیو، تلویزیون و روزنامه دائم تیشه بر ریشة بشریت میزند، و سپس در تولید سلاحهای نابودکننده و استعمال وسائل مرگ آفرین در یک محیط وسیع از جهان از وجود این علم بهره برداری میکنند، و حال آنکه هنوز این جهان را گرسنگی تهدید بفنا میکند و نیروی اتم را که برای نابودکردن موجودات آماده کردهاند، در صورتیکه بتنهائی ممکن است، اگر در راه تولید غذا بکار ببرند این شکمهای گرسنه را سیر کند و این بلای سیاه را از سر مردم برگرداند.
اسلام در نمواجتماعی، اقتصادی و سیاسی نیز همینطور است دارای قانون عمومی است که دائم بگسترش سیمای خیر اجازه میدهد، اما هرگز بانحراف روی خوش نشان نمیدهد، قرآنکریم به نمو و پرورش ملت اسلامی از قبایل متفرقه و دور از هم اشاره میکند که چگونه متفرقهها بهم پیوستند؟ و هدف مشترک و هستی مربوط بهم تشکیل دادند، و ملتی سرافراز و پرافتخار بوجود آوردند؟ قرآنکریم فاش میگوید: ﴿وَٱعۡتَصِمُواْ بِحَبۡلِ ٱللَّهِ جَمِیعٗا وَلَا تَفَرَّقُواْۚ وَٱذۡکُرُواْ نِعۡمَتَ ٱللَّهِ عَلَیۡکُمۡ إِذۡ کُنتُمۡ أَعۡدَآءٗ فَأَلَّفَ بَیۡنَ قُلُوبِکُمۡ فَأَصۡبَحۡتُم بِنِعۡمَتِهِۦٓ إِخۡوَٰنٗا وَکُنتُمۡ عَلَىٰ شَفَا حُفۡرَةٖ مِّنَ ٱلنَّارِ فَأَنقَذَکُم مِّنۡهَاۗ کَذَٰلِکَ یُبَیِّنُ ٱللَّهُ لَکُمۡ ءَایَٰتِهِۦ لَعَلَّکُمۡ تَهۡتَدُونَ ١٠٣﴾ [آل عمران: 103] «(ای بندگان خدا!) همگی دست بحبل متین خدا بزنید و متفرق نگردید و نعمت خدا را بیاد آورید که برای شما ارزانی داشت، روزیکه دشمن یکدیگر بودید و به خون هم تشنه، دلهای شما را باهم نزدیک ساخت، و در سایة لطف و مرحمت و نعمت بیپایان خدا از آن حال تباه برگشتید و باهم برادر شدید، روزی که در کنار گودالی از آتش بودید (و بکام سوختن در کورههای گداختة بداخلاقی میرفتید) نجات تان داد، (و بسوی جادة سرشار از لطف و عنایت اخلاق خوش هدایت تان کرد)، خداوند آیات خود را این چنین آشکار میکند، شاید که شما هدایت یابید (و براه درآئید)».
و همچنین اسلام باصول نگهدارنده و اساس زندگی و خصایص و امتیاز نظام این ملت اشاره میکند و میگوید: ﴿کُنتُمۡ خَیۡرَ أُمَّةٍ أُخۡرِجَتۡ لِلنَّاسِ تَأۡمُرُونَ بِٱلۡمَعۡرُوفِ وَتَنۡهَوۡنَ عَنِ ٱلۡمُنکَرِ وَتُؤۡمِنُونَ بِٱللَّهِ﴾ [آل عمران: 110] «شما بهترین امّتى هستید که براى مردم پدید آورده شده است، [که] به کار شایسته فرمان مىدهید و از کار ناشایست باز مىدارید و به خدا ایمان دارید»، و بازهم میگوید: ﴿وَلۡتَکُن مِّنکُمۡ أُمَّةٞ یَدۡعُونَ إِلَى ٱلۡخَیۡرِ وَیَأۡمُرُونَ بِٱلۡمَعۡرُوفِ وَیَنۡهَوۡنَ عَنِ ٱلۡمُنکَرِۚ وَأُوْلَٰٓئِکَ هُمُ ٱلۡمُفۡلِحُونَ ١٠٤﴾ [آل عمران: 104] «و باید که از شما گروهى باشد که به نیکى فراخوانند و به کار شایسته فرمان دهند و از کار ناپسند باز دارند و اینانند که رستگارند».
باز هم فرمان میدهد و میگوید: ﴿وَتَعَاوَنُواْ عَلَى ٱلۡبِرِّ وَٱلتَّقۡوَىٰۖ وَلَا تَعَاوَنُواْ عَلَى ٱلۡإِثۡمِ وَٱلۡعُدۡوَٰنِ﴾ [المائدة: 2] «و بر نیکوکارى و پرهیزگارى با همدیگر همکارى کنید و بر گناه و ستم همکارى مکنید».
باز فرمانی دیگر: ﴿یَٰٓأَیُّهَا ٱلَّذِینَ ءَامَنُوٓاْ أَطِیعُواْ ٱللَّهَ وَأَطِیعُواْ ٱلرَّسُولَ وَأُوْلِی ٱلۡأَمۡرِ مِنکُمۡ﴾ [النساء: 59] «اى مؤمنان، از خداوند اطاعت کنید و از رسول [او] و صاحبان امرتان [هم] اطاعت کنید».
و با زبان دیگر اعلام میدارد که ﴿إِنَّمَا ٱلۡمُؤۡمِنُونَ إِخۡوَةٞ﴾ «فقط مؤمنان با یکدیگر برادرند».
و در بیان تشکیلات اجتماعی از اقدامات این ملت این گزارش را میدهد، میگوید: ﴿وَأَمۡرُهُمۡ شُورَىٰ بَیۡنَهُمۡ﴾ [الشوری: 38] «کارشان در میان خودشان بشورای (همگان) است»، یعنی: قبل از اقدام بکار اطراف آن را به بدقت بررسی میکنند و بعد از آن اقدام مینمایند، ناسنجیده کار نمیکنند، رازی پنهان از هم ندارند و در بیان پیروی از فرمانهای اسلامی خطاب بملت اسلام چنین حکم میکند: ﴿وَمَآ ءَاتَىٰکُمُ ٱلرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَمَا نَهَىٰکُمۡ عَنۡهُ فَٱنتَهُواْ﴾ [الحشر: 7] «آنچه را که پیامبر برای شما آورده با آغوش باز بگیرید، و از آنچه که منع کرده دست باز دارید».
و در بیان قضاوت اسلامی خطاب به پیامبر ص میگوید: ﴿فَٱحۡکُم بَیۡنَهُم بِمَآ أَنزَلَ ٱللَّهُۖ وَلَا تَتَّبِعۡ أَهۡوَآءَهُمۡ عَمَّا جَآءَکَ مِنَ ٱلۡحَقِّ﴾ [المائدة: 48] «پس در میان آنان به آنچه خداوند نازل کرده است، حکم کن و از خواستههاى [نفسانى] آنان [به جاى] آنچه از حقّ که به تو رسیده است، پیروى مکن». و در بیان عاقبت شوم داوریهای خلاف قانون میگوید: ﴿وَمَن لَّمۡ یَحۡکُم بِمَآ أَنزَلَ ٱللَّهُ فَأُوْلَٰٓئِکَ هُمُ ٱلۡکَٰفِرُونَ ٤٤﴾ [المائدة: 44] «آنانکه با قانون خداوند حکم نرانند کافرند (و خارج از ملت اسلام)».
و در بیان اصول ملیت و حقیقت برادری در میان ملت اسلامی خطاب به پیامبر اسلامصمیگوید: ﴿فَلَا وَرَبِّکَ لَا یُؤۡمِنُونَ حَتَّىٰ یُحَکِّمُوکَ فِیمَا شَجَرَ بَیۡنَهُمۡ ثُمَّ لَا یَجِدُواْ فِیٓ أَنفُسِهِمۡ حَرَجٗا مِّمَّا قَضَیۡتَ وَیُسَلِّمُواْ تَسۡلِیمٗا ٦٥﴾ [النساء: 65] «به پروردگارت سوگند که آنها مؤمن نخواهند بود، مگر اینکه در اختلافات خود، تو را به داورى طلبند و سپس از داورى تو، در دل خود احساس ناراحتى نکنند و کاملا تسلیم باشند».
سپس اسلام بعد از بیان این همه حقایق درخشان هرگز قیافة ملت را محدود نکرده است که چگونه باید باشد؟ و بچه کیفیتی باید تشکیل گردد؟ کاملاً آزاد گذاشته هیچ قیدی نبسته است، گاهی بصورت گله داری خود را نشان میدهد، گاه دیگر بصورت کشاورزی، گاهی اجتماع شهرنشینی را نشان میدهد، و گاه دگر اجتماع تجارتی را، گاهی اجتماع صنعتی را پیش میکشد و گاهی هم اجتماعی را نشان میدهد که مرکب از همه و یا بعضی از اینها باشد، هرگز اجتماع را در نمو و پرورش و گسترش بیک قیافه مجبور نمیکند و هیچ مانعی را باقی نمیگذار که اجتماع را در نمو و پرورش و گسترش باز دارد، و بلکه دائم توجیهاتی پیش میکشد که در عملیات نمو آن را کمک کند و از انحراف مانع گردد.
سپس تاریخ گواهی میدهد که نمو اجتماع و تمدنی در جامعة اسلامی در عصرخود باوج کمال رسید، زیرا مسلمانان هرگز در استفاده از تنظیمات اداری سایر ملتها که اسلام بر آنها پیروز شد از هیچگونه تلاشی باز نماندند و از بکاربردن محصول خوب تمدن دیگران خسته نشدند، و از هرچیز خوبی که در تمدن دیگران بود اعم از مصر و شام و ایران و با عقیده و هدف زندگی مسالمت آمیز مسلمانان مغایرت نداشت بهره برداری کردند، چنانکه اصول و اساس تمدن روم و یونان و هند را بدقت بررسی کردند و با کمال آزادی هر اصلی که با عقیدة و رسالت آنان مغایر نبود گرفتند، و هرچه برخلاف مأموریت آنان بود رها کردند، همه را با میزان عقیدة خود سنجیدند، گلها را چیدند و خارها را انداختند.
بلی، جامعة اسلامی علی رغم آن همه مصیبتها و گرفتاریها که دید بازهم باوج شکوفانترین پیشرفتها رسید، و بگواهی نویسندگانی که در این کتاب نام بردیم، هر پیشرفت فکری و اجتماعی و تمدنی که در عالم امروز غرب دیده میشود از مسلمانها است که در ایام جنگهای صلیبی در اثر برخورد با عالم اسلامی نصیب اروپائیان گردید، و اما نمواقتصادی بازهم قرآنکریم برای آن قانون ثابتی وضع کرده، و سپس در داخل همان قانون آزاد گذاشته تا بسیر خود ادامه بدهد، بدون اینکه قیافة معینی برای آن انتخاب کند و یا با زدن قیدی از نمو سودمند و سازگار جلوگیری نماید، فلسفه و نظریة عمومی اقتصاد اسلامی بر این پایه استوار است که خدای بزرگ انسان را در روی زمین خلیفة خود قرار داده است، و مال و ثروت زمین هم مال خداست، و جمهور انسانیت در استفاده و تصرف در آن ثروت نمایندة اوست، و این نمایندة الهی تحت شرایطی که خدا معین کرده میتواند از آن بهره برداری نماید، و همچنین بر این پایه استوار است که فرد در این مال وظیفه ای دارد که باید براساس مالکیت فردی در این ثروت آن وظیفه را انجام بدهد و در مقابل کوششی که از خود نشان میدهد دارای حقوقی است، بشرط اینکه در این حقوق حسن تصرف نشان دهد، طوری رفتار نماید که هم خود سود ببرد و هم جامعه، و در حدود همان شرایط خدائی که بدون آن سودی نخواهد کرد قدم بردارد.
بنابراین، اگر بسفاهت گرفتار شد و یا در تصرف خود سوء استفاده نمود، این حق از وی سلب میگردد و باجتماع واگذار میشود که صاحب اصلی حق است، همان حقی که از خلافت و نمایندگی خدائی سرچشمه میگیرد.
و این عمل نه بقانون مالکیت فردی که در اسلام است صدمه میزند و نه بنظام اقتصادی، و فقط با یک رشته قیودی احاطه شده که حسن تصرف را تأمین میکند و حق جماعت را نیز مراعات مینماید که در این مال مقرر گردیده است، از قبیل زکات و سایر حقوق و تکالیف که بقدر احتیاج ملت لازم است. البته با حفظ بقاء مالکیت فردی که باید مراعات شود، باستثناء پارة موارد همگانی که مالکیت همگانی را ایجاب میکند باید در عمومیت خود باقی بماند، قرآنکریم در بیان این مطلب میگوید: ﴿وَءَاتُوهُم مِّن مَّالِ ٱللَّهِ ٱلَّذِیٓ ءَاتَىٰکُمۡ﴾ [النور: 33] «بدهید بآنان (یعنی: بفقرا و نیازمندان) از مالی که خدا در اختیارتان قرار داده». باز هم در توضیح همین مطلب میگوید: ﴿وَلَا تُؤۡتُواْ ٱلسُّفَهَآءَ أَمۡوَٰلَکُمُ ٱلَّتِی جَعَلَ ٱللَّهُ لَکُمۡ قِیَٰمٗا﴾ [النساء: 5] «اموالی را که خداوند شما را در آن حق تصرف و نظارت داده در اختیار سفیهان قرار ندهید».
سپس اسلام در این مورد یک قانون عمومی برای توزیع ثروت در میان ملت وضع میکند، میگوید: ﴿کَیۡ لَا یَکُونَ دُولَةَۢ بَیۡنَ ٱلۡأَغۡنِیَآءِ مِنکُمۡ﴾ [الحشر: 7] «(این قانون تصویب شد)، تا (این اموال عظیم) در میان ثروتمندان شما دست به دست نگردد!»، زیرا شایسته نیست دستهای اغنیا آن را احتکار کنند، و این احتکار در هر صورتی که باشد ممنوع است، و لازم است که این ثروت در دستهای زیادی تقسیم گردد تا زندگی همگانی بآسانی بگذرد، و ثروت و مال در دست اکثریت ملت قرار بگیرد، و این نکته هم فراموش نشود که اسلام حقی هم برای محرومین و تهی دستان قرار میدهد، و باید از اغنیا دریافت کند و بنیازمندان بپردازد، قرآنکریم از این حق چنین خبر میدهد: ﴿وَفِیٓ أَمۡوَٰلِهِمۡ حَقّٞ لِّلسَّآئِلِ وَٱلۡمَحۡرُومِ ١٩﴾ [الذاریات: 19] «و در اموال آنان (یعنی: ثروتمندان مسلمان) حقی است برای سائل و محرومیت چشیده»، و آن حق زکات است و پشت سر آن وظایف و تکالیف دیگری هم هست که به مقتضای آن باید از اموال ثروتمندان دریافت کرد و بمصرف رساند. و بازهم قواعد دیگری برای کسب مال و معاملات هست، و هرگز این کسب و این معاملات طوری نباید انجام پذیرد که ضرری بفرد یا باجتماع وارد آید.
و از اینجاست که غصب، غارت، سرقت، غش و احتکار قدغن گردیده، همانطوریکه ربا قدغن گردیده، و این ربا از همة این امور زشت تر و ناپسندتر است، قرآنکریم با صدای رسا میگوید: ﴿یَٰٓأَیُّهَا ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ ٱتَّقُواْ ٱللَّهَ وَذَرُواْ مَا بَقِیَ مِنَ ٱلرِّبَوٰٓاْ إِن کُنتُم مُّؤۡمِنِینَ ٢٧٨ فَإِن لَّمۡ تَفۡعَلُواْ فَأۡذَنُواْ بِحَرۡبٖ مِّنَ ٱللَّهِ وَرَسُولِهِۦۖ وَإِن تُبۡتُمۡ فَلَکُمۡ رُءُوسُ أَمۡوَٰلِکُمۡ لَا تَظۡلِمُونَ وَلَا تُظۡلَمُونَ ٢٧٩﴾ [البقرة: 278- 279] «ای مردم با ایمان! از خدا بترسید و دست از رباخواری بردارید، تاکنون خوردید و بعد از این نخورید اگر مؤمنید * و اگر دست (از این عادت زشت) بر نمیدارید، پس با خدا و رسول خدا اعلان جنگ بدهید، (یعنی: رباخواری اعلان جنگ با خدا و پیامبر است)، و اگر توبه کنید (و باز آئید)، شما فقط سرمایة اولی خود را مالکید، نه ظلم میکنید و نه مظلوم میگردید».
﴿ٱلَّذِینَ یَأۡکُلُونَ ٱلرِّبَوٰاْ لَا یَقُومُونَ إِلَّا کَمَا یَقُومُ ٱلَّذِی یَتَخَبَّطُهُ ٱلشَّیۡطَٰنُ مِنَ ٱلۡمَسِّۚ ذَٰلِکَ بِأَنَّهُمۡ قَالُوٓاْ إِنَّمَا ٱلۡبَیۡعُ مِثۡلُ ٱلرِّبَوٰاْۗ وَأَحَلَّ ٱللَّهُ ٱلۡبَیۡعَ وَحَرَّمَ ٱلرِّبَوٰاْۚ فَمَن جَآءَهُۥ مَوۡعِظَةٞ مِّن رَّبِّهِۦ فَٱنتَهَىٰ فَلَهُۥ مَا سَلَفَ وَأَمۡرُهُۥٓ إِلَى ٱللَّهِۖ وَمَنۡ عَادَ فَأُوْلَٰٓئِکَ أَصۡحَٰبُ ٱلنَّارِۖ هُمۡ فِیهَا خَٰلِدُونَ ٢٧٥ یَمۡحَقُ ٱللَّهُ ٱلرِّبَوٰاْ وَیُرۡبِی ٱلصَّدَقَٰتِۗ وَٱللَّهُ لَا یُحِبُّ کُلَّ کَفَّارٍ أَثِیمٍ ٢٧٦﴾ [البقرة: 275- 276] «کسانى که ربا مىخورند [از قبر] بر نمىخیزند مگر مانند کسى که شیطان او را به آسیبى آشفته حال کرده باشد. این از آن است که گفتند: بیع مانند رباست، حال آنکه خدا بیع را حلال کرده و ربا را حرام شمرده است، پس هر آن کس که از [جانب] پروردگارش پندى به او رسید، آن گاه [از کار خویش] باز آمد، آنچه گذشت، او راست و کارش واگذار به خداوند است و هر آن کس که [به ربا] باز گردد، اینان دوزخىاند. آنان در آن جاودانهاند * خداوند [بهره] ربا را نابود مىسازد و [برکت] صدقات را رشد مىدهد و خداوند هیچ ناسپاس گناهکار را دوست نمىدارد».
و همچنین در اینجا فرمانی است برای انجام تعاون و همیاری، و آن هم با کمال نظافت و پاکی، قرآنکریم میگوید: ﴿وَإِن کَانَ ذُو عُسۡرَةٖ فَنَظِرَةٌ إِلَىٰ مَیۡسَرَةٖۚ وَأَن تَصَدَّقُواْ خَیۡرٞ لَّکُمۡ إِن کُنتُمۡ تَعۡلَمُونَ ٢٨٠﴾ [البقرة: 180] «و اگر (بدهکار،) قدرت پرداخت نداشته باشد، او را تا هنگام توانایى، مهلت دهید! (و در صورتى که براستى قدرت پرداخت را ندارد،) براى خدا به او ببخشید بهتر است اگر (منافع این کار را) بدانید!».
اینها یک رشته قواعد کلی و همگانی است، و همان قوانین حکیمانه است که اقتصاد اسلامی در سایة حمایت آن دائم در حال نمو و پرورش و گسترش است، و هیچ مانعی هم در کار نیست، مگر موانعی که از انحراف باز دارد و نگذارد نیروهای اقتصادی ملت بهدر رود.
آری، حقاً که اقتصاد اسلامی در سایة حمایت این قوانین عمومی نمو کرد، و بطور شایسته از گله داری بکشاورزی و از کشاورزی بتجارت و از تجارت بصنایع دستی رسید، و از آنجا هم بمقامی رسید که همة این مراحل را در یک زمان دارا بود و پیش میرفت، و دوشادوش آن هم فقط اسلامی در همة جوانب معاملات بنمو پرداخت، و بطوری پیش رفت که هنوزهم بشریت افتخار میکند، و در همین وقت این کلی از پیدایش انحرافات فراوانی جلوگیری کرد، انحرافاتی که امروز گریبان اقتصاد جهان غرب را فشار میدهد، زیرا تیول و تیولگری را با آن قیافة نازیبا که در محیط اروپا بود از ریشه برانداخت، همان قانون سیاهی که کشاورزان را برده و جزءٍ تفکیک ناپذیر زمین حساب میکرد، و پیرو هوا و هوس اربابان زمین قرر میداد، اربابانیکه دائم قدرتهای سه گانة «قانون گذاری، قضائی و اجرائی» را در بست در اختیار داشتند، و این از ارمغانهای بینظیر عالم اسلامی است، و اگر پاینده میماند و در آن حال پیش میرفت شایسته بود که جلو رسوائیهای سرمایه داری بگیرد. آری، اگر این ضربتهای کوبنده از هرطرف بر پیکرش وارد نمیشد، و این همه سستی و بیعرضه گی گریبان مسلمانان را نمیگرفت، چنانکه در قرنهای اخیر بخوبی از پیشانی این ملت پیداست، اسلام آن قابلیت را داشت و هنوزهم دارد که طغیان سرمایه داری را فرونشاند، و این آتش سوزان را تا ابد خاموش کند.
بلی، در این مورد بعضی از مردم چنان خیال میکنند که اسلام با حرام کردن ربا برای پیشرفت نمواقتصادی پای بند میزند که نگذارد آزادانه بترقی و پیشرفت بپردازد، و این شبهة پلید مدتی بود که بعضی از مسلمانان اوایل قرن بیستم را رنج میداد که در نتیجه دائم میکوشیدند، از طرف اسلام در این باره عذرخواهی کنند و یا تلاش میکرند که بمقتضای ضرورت ربا را قانونی جلوه دهند و یا سعی داشتند که بگویند: ربا حرام نیست، و آن ربائیکه قرآنکریم حرام کرده غیر از این است، و هنوزهم این شبهة ناپاک و این مار خوش خط و خال تا بامروز بعضیها را رنج میدهد، و عاقبت زبان بعذرخواهی میگشایند و خود را شرمنده میبینند.
در هرصورت بگذاریم و بگذریم، آنان هرچه میخواهند بگویند و بشنوند، تا آیندة اسلام در بارة آنان قضاوت کند، و ما هم زیاد محتاج نیستیم بخصوص در این عصر، در بارة بلاهای سرمایه داری سخن بگوئیم، چون آن یک نظامی است که از روز اول براساس ربا پایه ریزی گردیده و مرتب مشغول اندوختن سرمایه است تا روزیکه بطوفان احتکار گرفتار آید و نابود گردد.
واقعاً که رسوائیها و دشواریهای رژیم سرمایه داری رباخوار بینیاز از بیان و توصیف است، دشمنان و بلکه دوستانش باندازة کافی از آن سخنها گفتهاند، و پس از دیدن این همه رسوائی و بدنامی هیچ عاقلی نمیآید اسلام را بمحاکمه بکشد که چرا ربا را آزاد نساخته؟ چرا این وسیلة شوم بردگی را که همه جا طوفان ستم برپا ساخته و باعث این همه نابودی و ویرانی گردیده، برسمیت نشناخته است؟ و اما اقتصاد مسلمان بدون ربا در سایة این همه پیشرفت صنعتی چگونه اداره میشود؟ بحثی است جداگانه که خود متخصص دارد و ما نمیتوانیم اینجا از آن بحث کنیم.
عده ای از دانشمندان مسلمان در این باره کتابها نوشتهاند، دانشمند بزرگ ابوالعلی مودودی پیشوای حزب اسلامی پاکستان سه بحث بزرگ باین ترتیب: پش کشیده، اقتصاد اسلامی، ربا و مالکیت زمین در اسلام و منتشر ساخته، و سیدقطب کتاب عدالت اجتماعی در اسلام را نوشته که بسیار ارزنده است، و دیگران هم در بحثهای متفرقه از این موضوع سخن گفتهاند که در رأس آنها بحثهای استادعیسی عبده ابراهیم قرار دارد، و هنوزهم متخصصین فن مرتب مقالاتی منتشر میکنند، اما یگانه حقیقتی که در درجه اول در ذهن ما باید جای بگیرد این است که هرگز ممکن نیست چیزی را خدا حرام کند و صلاح مردم در آن نباشد، و تطبیقات علمی هم بارها صدق این مطلب را روشن و ثابت کرده است. آری، هرچه علم و دانش پیشرفت کند و هرچه تجربههای بشریت (انحرافات) پیشرفت کند، علتهائی پیدا میشوند که تا آندم مجهول مانده بودند، ارزش تحریم حرامهای خدا را روشن و روشنتر بسازد، و دنیا هم بناچار آنها را برسمیت بشناسد.
بنابراین، بعد از این وظیفة مسلمانها است که تلاش کنند و تنظیمات جدید سودمند بحال مردم بوجود آورند و دیگر حرام خداوند را حلال نسازند، زیرا خدا بدون علت و سبب چیزی را حرام نکرده است، بخاطر اینکه دائم خیر مردم را اراده میکند و نظری بزیان آنها ندارد، و پیوسته میخواهد که بندگانش در آسایش زندگی کنند، نه اینکه گرفتار باشند، این قرآنست که میگوید: ﴿مَا یُرِیدُ ٱللَّهُ لِیَجۡعَلَ عَلَیۡکُم مِّنۡ حَرَجٖ وَلَٰکِن یُرِیدُ لِیُطَهِّرَکُمۡ وَلِیُتِمَّ نِعۡمَتَهُۥ عَلَیۡکُمۡ﴾ [المائدة: 6] «خدا نمیخواهد که شما در حال سختی و ناراحتی باشید، اما همیشه میخواهد شما را پاک و پاکیزه بگرداند و نعمتش را در حق شما بکمال برساند». و باز میگوید: ﴿وَمَا جَعَلَ عَلَیۡکُمۡ فِی ٱلدِّینِ مِنۡ حَرَجٖ﴾ [الحج: 78] «خداوند در این دین برای شما هیچگونه دشواری و ناراحتی قرار نداده». و همچنین بعضیها میگویند که اسلام برای نمو اقتصادی قیدها مییزند و از پیشرفت باز میدارد، بدلیل اینکه اکثر اوقات بزن اجازه نمیدهد که بیرون آید و در کارخانهها کار کند و زندگی خود را تأمین نماید، و حال آنکه پیشرفت جدید صنعتی این وظیفه را برای زن واجب و لازم میداند، ما پیش از این بیان کردیم که اسلام از کارکردن زن وقتیکه شرایط اقتضا کند جلوگیری نکرده است، و اگر میبینیم که واقعاً در غیر از وظایف زنانه اکثر اوقات چنین اجازه را نمیدهد علتش برای همه روشن است، و لکن اینجا بازهم اضافه میکنیم که اولاً برای همگان روشن شد که زن را بجای مرد گذاشتن چه اندازه بخود زن ضرر دارد؟ و چه مصیبتهائی که از این ناحیه تاکنون بر پیکر زن وارد نشده؟
وقتیکه زن در تجارتخانه، در کارخانه، در کارگاه، در ادارات با این وضع موجود در میان مردان کار کند، قابل انکار نسیت که چه بلائی بسرش میآید؟ و این یک ضرری است که هراندازه هم بزن با شرکت در کار تولید منفعت برساند، بازهم جبران پذیر نیست. و ثانیاً همه میدانیم که چه اندازه در سایة این عمل زیان اخلاقی گریبان اجتماع غربی را گرفته است؟ و آن یک زیان کوچکی نیست، زیانی است که هر آن نزدیک است دنیا را بنابودی بکشاند، طوری گرفتار کند که از این عمل کوچکترین بهره ای نتواند ببرد، و بعلاوه امروز تولید دیگر بآن مقامی رسیده که نزدیک است، انسان مصنوعی و مغز الکتریکی و سایر وسایلی که در آینده نزدیک در شرف آمدن است، جای انسان واقعی را بگیرد، دیگر فردا یا پس فردا هیچ احتیاجی نیست که زن را در کار شرکت بدهند جز شهوت شرکت دادن، و حتی قبل از این هم همینطور است، زیرا ما هم اکنون با چشم خود میبینیم که هزارها و بلکه میلیونها مرد بیکار و سرگردان ماندهاند، و لکن درهای استخدام بروی زنان باز است، آیا این همان مصلحت تولید است که بخود واجب کرده مردها را از کار دور کند و بجای آنها زنها را انتخاب نماید، یا نه چیز دیگری در کار است که آن را هم فقط در لابلای پروتوکولهای صهیون باید جستو کرد؟ بلی، اسلام همه جا و همه وقت نموطبیعی دارای رشد و صلاحیت و سازندگی را برسمیت میشاسند، و همیشه از آن طرفداری میکند، و هرگز چنین مسئولیتی ندارد که باید انحرافات بشریت را امضاء کند و برسمیت بشناسد.
و در هستی سیاسی هم اسلام قواعد کلی و همگانی وضع کرده، و تفصیلات کار را در اختیار نمو دائمی قرار داده است، اما نموی را برسمیت میشناسد که با همة مراحل نموعلمی و تمدنی و اجتماعی و اقتصادی سازشکار باشد، نه هر نمو لج بازو منحرف را، قرآنکریم با زبان شیوا میگوید: ﴿إِنِ ٱلۡحُکۡمُ إِلَّا لِلَّهِ أَمَرَ أَلَّا تَعۡبُدُوٓاْ إِلَّآ إِیَّاهُۚ ذَٰلِکَ ٱلدِّینُ ٱلۡقَیِّمُ﴾ [یوسف: 40] «جز حکم خداوند حکمی نیست، او فرمان داده که جز خداوند کسی را نپرستید، و این است دین محکم و پایدار».
باز میگوید: ﴿وَمَن لَّمۡ یَحۡکُم بِمَآ أَنزَلَ ٱللَّهُ فَأُوْلَٰٓئِکَ هُمُ ٱلۡکَٰفِرُونَ ٤٤﴾ [المائدة: 44] «آنانکه بفرمان خداوند حکم نرانند کافرند».
﴿وَمَآ ءَاتَىٰکُمُ ٱلرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَمَا نَهَىٰکُمۡ عَنۡهُ فَٱنتَهُواْۚ﴾ [الحشر: 7] «و آنچه که پیامبر آورده بپذیرید، و از آنچه که نهی کرده خودداری کنید».
باز هم فرمان دگر: ﴿یَٰٓأَیُّهَا ٱلَّذِینَ ءَامَنُوٓاْ أَطِیعُواْ ٱللَّهَ وَأَطِیعُواْ ٱلرَّسُولَ وَأُوْلِی ٱلۡأَمۡرِ مِنکُمۡۖ فَإِن تَنَٰزَعۡتُمۡ فِی شَیۡءٖ فَرُدُّوهُ إِلَى ٱللَّهِ وَٱلرَّسُولِ إِن کُنتُمۡ تُؤۡمِنُونَ بِٱللَّهِ وَٱلۡیَوۡمِ ٱلۡأٓخِرِ﴾ [النساء: 59] «اى مؤمنان، از خداوند اطاعت کنید و از رسول [او] و صاحبان امرتان [هم] اطاعت کنید هر گاه در چیزى اختلاف کردید، اگر به خدا و روز قیامت ایمان دارید، آن را به خدا و رسول بازگردانید».
باز هم حکمی دگر: ﴿وَإِذَا حَکَمۡتُم بَیۡنَ ٱلنَّاسِ أَن تَحۡکُمُواْ بِٱلۡعَدۡلِ﴾ [النساء: 58] «و چون در میان مردم حکم کنید به عدل [و انصاف] حکم کنید».
و در بیان زندگی ملت مسلمان میگوید: ﴿وَأَمۡرُهُمۡ شُورَىٰ بَیۡنَهُمۡ﴾ [الشوری: 38] «کارشان در میان خود بشورای همگان است»، یعنی: فکرها را رویهم میریزد و فکر پخته و آزموده بیرون میدهند.
همة اینها یک رشته قواعدی است که حکومت را فقط بخداوند اختصاص میدهد، و جز فرمان بردن از قوانین الهی چیزی را برسمیت نمیشناسد، فاش میگوید: از فرمانداران عدالت، از فرمان بران اطاعت زیبنده است آن هم در چهارچوب دین خدا، شور و مصلحت و اندیشیدن فرمانبر و فرماندار دولت را نیرو میبخشد و ملت را شاداب میگرداند.
اینها اساس حکومت در اسلام است، و اما شکل و قیافة حکومت شکل مخصوص و لباس مخصوص ندارد، آن بعهدة ملت واگذار گردیده که در حدود همین قوانین کلی حکیمانه هر شکلی را بخواهند انتخاب کنند. پس بنابراین، هر حکمی که خارج از قانون الهی باشد حکم خدا نیست، و هر حکمی که با شور و مصلحت دولت و ملت نباشد حکم خدا نیست، و هر حکومتی که عدالت در آن نباشد اسلام از آن بیزار است. و متأسفانه تاکنون اجرای واقعی سیاست و حکومت بطور کامل در اسلام جز در زمان کوتاهی انجام نگرفته، آن هم در زمان خلفاء راشدین بود که قوانین مسالمت آمیزی برای اداره کردن حکومت تصویب گردید.
ابوبکر t میگفت: «اگر خوب حکومت کردم یاریم دهید، و اگر خطا رفتم براهم آورید، بازهم میگوید: ای ملت! تا آنجا از من فرمان ببرید که از خداوند فرمان میبرم، و اگر عصیان کردم و سر از فرمان خدا و پیامبر برتافتم حقی در گردن شما ندارم، دیگر فرمانم قابل اجرا نیست»، و سپس در فترتهای کوتاهی کم و بیش اجرا شده، ولی دولت مستعجلی بوده، خوش درخشیده و زود غروب کرده، چندان نتیجه نداده است، و اما فقه اسلامی در هیچ حالی و هیچ عصری از نمو خود باز نمانده است، در نظریههای سیاسی هر صاحب مقامی در اجتماع اسلامی از آن استفاده کرده، و هر صاحب کمالی احکامی را از آن استنباط نموده است.
در خاتمه آنچه که برای ما در این صورت خیلی پراهمیت است، این است که آن خوشروئی و نرمش دامنه داری را ثابت کنیم که تشریع اسلامی بوسیلة آن در سیاست اسلامی بروی اجتماع میخندد و با حفظ این سمت دائم از انحراف جلوگیری میکند، و اصول شریعت را از گزند محفوظ میدارد، و اما بیان اسباب انحراف در اجرای سیاست اسلامی جای خود دارد، اینجا مجالی نیست که از آن بحث کنیم و در هرحال آن انحراف است، و بزرگترین ارزش اسلام این است: موازینی نصب میکند تا در روبروشدن با انحراف در موقع اجرا مشخص گردد که انحراف است، خود را در مقابل آن نگهدارد.
آری، این است موقف ممتاز اسلام در زندگی بشریت که هرگز از پیشرفت جلوگیری نمیکند، بلکه دائم بسوی آن تحریک مینماید، و پیوسته اصولی را وضع میکند که اجتماع را دائم بسوی خیر سوق دهد و از انحراف بازش دارد. بنابراین، بخوبی میبینیم که هم ثبات و آرامش و هم تطور و جنبش در آن واحد در اسلام نمایان است، ثبات همان قواعد کلی و تطور همان سیماها و قیافههای گوناگون زندگی است.
بلی، آخر اروپا که وصایت دین را دور انداخت و بجای آن تطورعلمی و تطوراقتصادی، اجتماعی و سیاسی را گرفت، نتیجه چه شد؟ نتیجه این شد که حقاً علم در سایة نهضت اروپائی دور از دین بطور چشم گیری ترقی کرد، اما نه بلحاظ این بود که دور از این بود، بلکه بلحاض این بود که دین کلیسائی در این محیط دائم با علم میجنگید و عقل را با قیدهای ظالمانه بزنجیر میکشید تا بتواند جهل خود را تا آنجا که قدرت دارد ادامه دهد، اما خوشبختانه خود این پیشرفت علمی چنانکه دیدیم بشهادت «بریفولت» و «دربیر» و دیگران یادگار مسلمانان بود، یادگار دانشمندانی بود که دائم علم و زندگی را توام تحت نظر دین قرار میداند، و در این پیشرفت همیشه از قواعد دینی استمداد میجستند.
سپس سرانجام در اروپا علم از این زنجیر آزاد گردید، اما نه هر علمی، بلکه همان علمیکه از حوزة فعالیت دین کلیسا بعمل آمده بود و بدون ضابطه و قانون پیش تاخت، و پیش تاخت تا به دست شیاطین روزگار افتاد و اسیر شد، و بوسیله آنان در گمراهی فرو رفت، و آلت دست دزدان ناموس بشریت گردید که هنوزهم اخلاق مردم را بوسیلة آن فاسد ساخته و روابط اجتماع را درهم میریزند، و افکار طوفانزده را به دنبال هر خرافاتی میفرستند و همیشه میکوشند که دور از حقیقت نگهدارند، و سرانجام هم روی زمین را بوسیله آن ویران میسازند، و اما اقتصاد در بارة آن همین بس که دیدیم مراحل شوم تیول، سرمایه داری و عاقبت کمونیستی چه فسادی در اقتصاد اروپائی براه انداخت؟ روزیکه اروپا دین را پشت سر نهاد، فسادی بود که جمهور بشر را بدو گروه برده و برده دار یا بگو: آقا و نوکر تقسیم کرد، بعنوان اینکه بردگی را از میان برمیدارد و برداشت، و لکن سیمای بردگی نه سیمای برده داری را، اما اصل موضوع با اختلاف شکل بجای خود محفوظ ماند، و اما در بارة اجتماع در اجتماع اروپائی همین مفاسد اجتماعی و اخلاقی که امروز ملتهای غربی در آن گرفتارند برای ما بس است، همان مفاسدی که اجتماع را در آن محیط بیک جامعة حیوانی ورشکسته تبدیل کرده که هرگز نمیتواند از سرمستی بادة لذتهای زودگذر جهنمی بهوش آید و از چراگاه شهوت سیر برگردد، میبینیم که فرزندان این جامعه دیگر هیچگونه عاطفة انسانیتی ندارند، چنانکه فرزندان انسانیت دارند و بلکه فقط غرب در یک عالم تاریک فردپرستی پلید و ناستوده بسر میبرد، فردیتی است که دور از هم است و نمیتواند دلها را بهم نزدیک کند، و ملتی پر از عاطفة انسانیت بسازد.
اکنون ملتی هستند بقول قرآنکریم: ﴿تَحۡسَبُهُمۡ جَمِیعٗا وَقُلُوبُهُمۡ شَتَّىٰ﴾ [الحشر: 14] «از دور با یکدگر فشرده و کنار هم حساب میکنی، و حال آنکه دلهای آنان پراکنده (و از یکدگر دورند)».
و همچنین اروپای شرقی که امروز رژیم کمونیستی در آنجا بحکومت مشغول است، در یک حال جماعت پرستی مصنوعی بسر میبرد که هرگز طعم شیرین مودت و انسانیت واقعی را نمیتواند بچشد، و اصولاً با انسانیت آشنا نیست، و بلکه فقط دولت کمونیست با زور و اکراه در مزارع و سنایع کمونیستی که سرشار از ترس و خوف و هراس و بلکه مرگ است حکومت میکند، و اما در عالم سیاست که گفتنی نیست، وجود این همه جور و جفا و طغیان و عصیان بس است که روی زمین را فرا گرفته، بهرسو که بنگری استعمار است، استعباد است، زنجیر است، آتش است و زور دیکتاتوریهای ناستوده و پلید که دائم آهن و آتش بکار میبرند و بالاتر از همة اینها به تفتیش عقاید میپردازند، و بدترین نوع عذابها را که میتوان تصور کرد در این تفتیش بکار میبرند تا بتوانند در سایة آن نفوذاجباری خود را به ملتها تحمیل نمایند.
بلی، این مظالم سیاه در بیان فساد این سیاستها بس است، دیگر احتیاجی به شرح و بیان نیست و بعبارت محلی: «چیزی که عیان است چه حاجت بیان است؟» و اما اسلام در بارة همة این امور یک پارچه نور است، یک دل روشن است، چنانکه پیامبر اسلام از آن بعنوان یک دل پر از نور که نور را از ظلمت و صلاح را از فساد جدا میسازد نام برده است، اسلام دارای یک نوع نرمش و خوشروئی کامل است که به نمو و پرورش و گسترش اجازه میدهد و نظارت میکند، و دارای یک نوع سختگیری کامل است که از انحراف بازمیدارد.
اسلام این مزیت ممتاز را در این باره از مطابقت کامل خود با فطرت ثابت و با اصل پایدار و سیمای تغییرپذیر بدست آورده، این است: موقف اسلام در مقابل ثابت و متطور در زندگی بشریت، این یک توقفگاه محکمی است که فقط با تدبیر خدای جهان آفرین ساخته شده واداره میشود.
پس بنابراین، هر نضمی که با تدبیر بشر ساخته شود هیچوقت ثابت و پایدار نخواهد ماند، بلکه همیشه گاهی براست و گاهی بچپ منحرف خواهد گردید، زیرا که با فطرت آشنائی ندارد و هرگز نمیتواند خود را بآن برساند، دائم بدنبال مجهول مطلق میگردد و سرگردان است.
چنانکه «الکسیس کاریل» گفت: این جهل هنوز دست نخورده است، این حقه هنوز سر بسته است، و سپس بشر با این جهل سر بمهر برای عالم بشریت قانون میسازد، بنازم باین قانون و بنازم باین استاد قانون ساز.
اسلام کلمة خدا است، اسلام سخن الهی است، آخرین پیام آسمانی است که بسوی بشر آمده، در یک موقف بینظیری توقف میکند که همة مفاهیم و تصورات بشریت و همة تطبیقات عملی این مفاهیم و آن تصورات را زیرنظر میگیرد.
حقاً که اسلام بهمة جوانب فطرت نظر دارد، یک طرف را مهمل نمیگذارد که طرف دیگر را زیرنظر بگیرد، و در همة راهها با فطرت همگام و سازگار است و همیشه بفطرت غذای واقعی میدهد، هراندازه که از آن ثابت است قانون ثابت میبخشد، و آن مقدار که متغیر است اجازة تغییر مطلوب میدهد، و بدین وسیله میگوئیم: اسلام دین فطرت است و در عین حال هم دین بشریت است، در تمام عصرها و در همة تصورات دینی است که خودبخود بسوی تطور مترقی و رشید و سازنده تحریک میکند، و در تطور صحیح هرگز حالت جمود و ارتجاع سیاه بخود نمیگیرد، بلکه نظامهای منحرف هستند که دائم بآتش انحراف دامن میزنند و لباس تطور بقامت آن میدوزند، نظامهائی هستند که بحق باید آنها را ارتجاع سیاه نامید و مرتجع خواند.
وقتیکه فیلسوف عصر ما «برتراند راسل» در سال 1950 رسالت صادقانة خود را انجام داد و گفت: دیگر عصرسیادت مرد سفیدپوست بپایان رسید، آخر بقاء این سیادت تا ابد که قانونی از قوانین طبیعت نیست، راسل معتقد بود که مرد سفیدپوست دیگر چنین ایام خوشی را نخواهد دید که در خلال این چهار قرن گذشته دید، روزیکه راسل این رسالت بشر دوستانه را بجهان ابلاغ کرد، هیچگونه اشاره بعلل باصطلاح سیاسی معینی نکرد که چرا عصرسیادت بشر سفیدپوست در تاریخ این تمدن بشریت بآخر میرسد؟ زیرا سیاست در واقع جز مظهر و تجلی گاه خارجی اوضاع داخلی ملتها نیست، یعنی: اوضاع فکری، روحی، نفسانی، اجتماعی، علمی و سیاسی بدون فرق، و بلکه این مرد بزرگ، این فیلسوف کم نظیر بطریق فلسفی مخصوص خود سهم وظیفة خود را در قرن بیستم ادا کرد.
آری، سیادت مرد سفیدپوست دیگر بپایان رسیده، بخاطر اینکه تمدنش بآخرین درجه خود رسیده، در انحرافش بآخر خط مسابقه رسیده دیگر راه سبقت مسدود است، دیگر سرش بدیوار فنا میخورد، و هم اکنون آغاز نابودی و اضمحلال کرده و در لب پرتگاه قرار گرفته است، و باصطلاح محلی: «فواره چون بلند شود، سرنگون شود» این است شهادت قرن بیستم از تمامی جوانب کار، و از آن جمله است رسالت تاریخی بشر دوستانة این فیلسوف عصر.
دیگر پیش پای مرد سفیدپوست برای سیادت راهی نمانده که بپیماید، دیگر تمدن کنونی او بآخر رسیده است، دیگر راهی نمانده است که بتواند خود و یا بشریت را نجات بدهد که امروز «تولیت» و سیادت آن را در اختیار دارد، و نیز نابودی و هلاکت آن در دست اوست، زیرا راهی که او میرود پر از حفرههای تاریک و نابودکننده است، سرشار از پستیها و بلندیهای فرساینده است و او با آخرین نیروئی که در اختیار دارد در این راه پر از خطر رها گردیده، در راه مرگبار شیطانی سرگردان میرود، آخر کی سقوط کند نزدیک است؟
و با این وصف اشتباه نشود ما آیندة بشریت را شوم و سیاه حساب نمیکنیم، و همچنین فال نیک خود را بچگانه و سرسری نمیگیریم که بگوئیم: این پیشرفت علمی شکست ناپذیر بزودی در آینده زندگی بشریت را آسان خواهد ساخت، و عجایبی نشان خواهد داد که تاکنون انسانیت از آنها بیخبر است.
و همچنین مانند ادعاهای انسان سفیدپوست خودسر امروز نمیگوئیم که از خصوصیات انسان امروز است، سیادت در اجتماع بشریت و پیروزی بر شرایط زمان و محیط و آزادی از عجز و ناتوانی و رهائی از آداب و رسوم، و الی آخر این ادعاهای پوچ و خالی از حقیقت که نویسندگان فریب خوردة غربی و شاگردان شرقی آنان دست آویز میکنند، همان شاگردانی که هنگام نشخوارکردن این گفتارهای ناسنجیده خود را متخصصین فن میدانند و سر از پای نمیشناسند، زیرا ما از شهادت «الکسیس کاریل» بخوبی دریافتیم که این پیشرفت علمی با این خط سیرهائی که دارد، خود یک بلای سیاهی است که بسرعت این کاروان را بسوی بربریت و هرج و مرج میراند، و بازهم از شهادت این مرد دریافتیم که ادعای حکومت و سیادت انسان سفیدپوست امروز بر اجتماع بشریت با تصورات کنونی که او دارد خود بلای بزرگی است که تمدن ناموزون امروز را بوجود میآورد و بشریت را بسوی نابودی و هلاکت میکشاند، بلکه ما این تفأل نیک از این واقعیت موجود خفقانزا و طوفان گرفته میگیرم، همان واقعیتی که بشریت امروز در سایة تمدن غربی آن بزندگی پرداخته، همان واقعیت مسمومی که روزبروز بلکه ساعت بساعت مسموم تر و خفقانزاتر میگردد، زیرا بعقیدة ما این واقعیت تاریک و این حقیقت سیاه یگانه دلیل است که سرانجام بشریت را براه راست خواهد آورد، چون این تمدن غربی نمیتواند یک پایگاه پاک و مناسبی در اختیار بشریت بگذارد و بلکه ندارد که بگذارد.
حقاً که پیشرفت علمی تنها راه و یگانه پایگاهی است که بزودی این غرب طوفانزده را بعالم بشریت تسلیم خواهد کرد و آن هم تازگی ندارد، از روز اول در تمام دوران نسلهای گذشته پایگاه بشریت بوده است، مصریان قدیم، یونانیان و هندوان این پایگاه را ساختند، و مسلمانان هم در عصرخود از آنان تحویل گرفتند و معلومات خود را بر آن افزودند، و آنان هم بدست اروپا سپردند، و در سایة آن پیروزیهای فراوانی نصیب اروپائیان گردید، و اروپا نیز فردا بکسی دیگر تحویل خواهد داد که پرچمدار آیندة بشریت است، و این یک دوران دائمی است که در میان نسلها دست بدست میگردد، بقول معروف: «هرکسی پنج روزه نوبت اوست.» و لکن اروپای امروز جز این سرماة عاریتی چیز ارزشمندی در اختیار ندارد و با رفتن آن قطعاً ورشکست خواهد شد.
چرا در این میان یک رشته فضایل نفسانی و اجتماعی و تنظیمی موجود است که هنوزهم غرب دارای آنست و بدون تردید؟ همان فضائل است که موجودیت آن را تا امروز حفظ کرده و میکند و در برابر این سیل خروشان، و این امواج کوبنده تاکنون نگهداشته است.
آری آری، این هرج و مرج غریزة جنسی، این طوفان سیاه اخلاقی، این کفر و بیدینی، این درهم ریختگی خانوادگی و اجتماعی، این عنان گسیختگی و رهائی از تمام قیود و معنویات همه و همه بلاهائی است که هر آن ممکن است جهان غرب را زیر و رو کند، و هیچ چارهای در آن حال سود نمیبخشد، و لکن این فضائل هم مانند همان سرمایة عاریتی هرروز رو بنقصان است، هرساعت این خورشید هم رو بغروب است، هر جنگی که اتفاق میافتد و هر مشکلی که پیش میآید مقداری از آن تبخیر میگردد و بهوا میرود، بدلیل اینکه مددکارش را از دست داده است، مددکاری که آن را حفظ میکند و دائم بفعالیت و نمو وامیدارد از آن جدا شده است، و آن عبارت از: دین است، عبارت از: زیستن در پناه خداوند و در پناه قانون خداست، دینی که دراز مدتی است از اروپا سفر کرده و بیرون رفته است، و بناچار آثارش نیز در حال بیرون رفتن است، شهادت قرن بیستم و وجود جوانانی مهمل و تباه شده و نالههای «کندی» و «خروشچف» و ندای «برتراند» راسل همه میگویند که این خورشید در حال غروب است و زوال.
آری، این سنت لایزال خداوند است، سنت دیرین الهی است در بارة کسانیکه پیش از این آمدند و گذشتند و هیچ وقت برای این قانون جانشینی بدیلی نخواهید یافت.
پس بنابراین، از دست این تمدن غربی و همچنین از دست تمدنهائی نظیر آن چاره و علاجی نیست، جز بازگشت بفطرت تا این تمدن پا برجا است، این بلاها نیز پا برجایند، این انحرافات نیز بشریت را بنابودی میبرد بدون تردید.
امروز بشریت در همة میدانهای زندگی بیک تحول عمیق سخت محتاج است، امروز بساختن یک ساختمان اجتماعی نوین سخت نیازمند است، و در اینجا یک رشته خطوطی وجود دارد که بدون تردید، پاره ای تغییرپذیر و پاره ای تغییرناپذیر است، یعنی: قسمتی ثابت و قسمت دیگر محتاج بتغییر است، زیرا علم دائم بخط سیر خود بطور صعودی ادامه میدهد و در آینده نیز همین طور خواهد بود، و هیچ ترس و واهمه ای ندارد، وقتیکه نظامهای بشریت تغییر میکند آن هم متوقف گردد و یا تباه شود، و همة تاریخ بشریت نشان میدهد که تاکنون متوقف نشده و دست از فعالیت باز نداشته است، و بلکه دائم ملتی آن را بر ملت دیگری تسلیم میکند تا بنمو وادارد، و علوم و معلومات دیگری بر آن بیافزاید و در تاریخ جدید نیز شواهد فراوانی بر اثبات این مطلب هست، زیرا این ملت شوروی است وقتیکه آغاز بانقلاب نمود، ملتی بود تقریباً بیسواد و دست خالی از دانش. سپس دیدیم که ناگهان برخاست و با غرب بمسابقه پرداخت، همان غربیکه شوروی افتخار شاگردی آن را داشت، و در بدست آوردن نیروی اتم و علوم فضائی در مکتبش درس میخواند.
و همچنین ملت چین از صفر شروع کرد و از ملت روسیه همه چیز را بعاریت گرفت، نیرو و قدرت و ابزار کار و مهندسین و متخصصین فنی و کمکهای مالی فراوان از شوروی دریافت کرد. سپس ناگهان بمقامی رسیده که در مقابل روسیه خطر بزرگی بشمار میرود، حتی شوروی را وادار کرده که در مقابل این خطر با غرب سازش کند.
پس بنابراین، میان پیشرفت علمی و تمدن کنونی غرب هیچ ارتباطی نیست، و اگر فردا و یا پس فردائی تمدن مرد سفیدپوست از میان برداشته شود، هرگز علم نه از بین خواهد رفت و نه حتی توقف خواهد کرد، و همچنین تنظیمات برای زندگی بشریت از کار نخواهد ماند، بلکه فقط بتعدیل این وضع مصنوعی نیازمند خواهد بود که امروز فرمان روای زندگی است، و این همان بلائی است که هم اکنون گریبان غرب را فشار میدهد و روح و فردیت انسان را میکشد، و در غیر از این مورد باید یک تغییر دامنه داری عالم بشریت را فرا گیرد و همة راههای انسانیت را تغییر بدهد، حالا صورت و قیافة این تغییر چیست؟ و چگونه است؟ باید آن را در انحرافات بشریت کنونی بدقت بررسی کنیم تا با آن تغییریکه هدفش معالجه کردن انحراف بشریت است از نزدیک آشنا شویم.
بلی، اینجا دو نقطة اساسی وجود دارد که بشریت امروز از آن دو نقطه باین انحراف قدم میگذارد، و بتعبیر دیگر یک انحراف اساسی است که انحراف دیگری از آن منشعب میگردد که خطرش کمتر از اصل نیست، انحراف اصل عبارت است از: دورشدن از خدا و فرارکردن از دین و برپاداشتن زندگی براساس لادینی، و انحرافی که از آن بوجومد میآید عبارت است از: سوختن و نارسابودن تصورانسانی برای درک انسان واقعی، بعبارت دیگر: ناتوان بودن انسان شناسی، زیرا انسان در این تصورنارسا از یک طرف براساس تصورمادی، حیوانی برای درک انسان پایدار است، و از طرف دیگر براساس جزئیت انسان استوار است.
و این یک دردی است که درمانش فقط در درجة اول بازگشت بسوی خداست، و این بازگشت هم عبارت است از: تصحیح تصورانسانی براساس انسانیت، یا بگو: تصحیح مسیر انسان شناسی و خودشناسی است، از طرفی و عمومیت دادن معنای انسانیت از طرف دیگر، و بازگشت بسوی خدا فقط با اضافه کردن مقداری روحانیت خشک کلیسائی بر اصول زندگی کنونی غرب هرگز تحقق پیدا نمیکند، زیرا این ترکیب ناآشنا و این معجون روان کش هرگز در هیچ موردی با زندگی بشریت نمیتواند سازگار باشد، در نتیجه تاکنون جز افزودن آشوب و اضطراب و سرگردانی در روبروشدن با زندگی حاصلی نداده و تا ابد هم نخواهد داد، بلکه منظور از این بازگشت چیز دیگر است، چیزی است که در ذات توجه انسانی تغییرعمیقی ایجاد کند که در درجه اول فقط بخدا توجه پیدا کند نه بدیگری، چون توجه بذات خداوند یک واقعیت و یک حقیقت بیپایاین است، نه بازی کردن است و نه وقت گذراندن و بیهوده گفتن، معنای توجه بخدا این است که انسان مقام الوهیت و خدائی را فقط در انحصار خدا بداند، و مقام حاکمیت و فرمانروائی را فقط مخصوص او، معنای توجه بخدا این است که بشر خدا را حاکم مطلق بداند و اعتقاد پیدا کند که فقط خدا است که قوانین و راههای زندگی فرزندان آدم و حوا را وضع و تعیین میکند، فقط خداست که خطوط صحیح سیاست اجتماعی و اقتصادی را برای بشر ترسیم میکند، خدا است که روابط صحیح فرد با اجتماع را برای آنان معین میکند، خداست که روابط مردم را با دولت و روابط مرد را با زن و روابط ملت را با ملت دیگر و روابط انسان را با انسان دیگر مشخص میگرداند.
حقاً که توجه کردن بخدا یک واقعیت گرم و یک حقیقت بیپایان است، نه بازی کردن است و نه وقت گذراندن و نه بیهوده سرودن، فقط نمازخواندن در کلیسا و معابد نیست، تنها تسبیح گفتن و جلادادن و برقص آوردن روح نیست، تنها گذراندن اوقات فراغت و بیکاری در معابد نیست، بلکه توجه بخدا این است که بشر همة جهات زندگی را براساس بندگی و عبودیت حق و حقیقت پایدار بدارد، و هیچوقت از ستایش و پرستش خدا با این ترتیب سر باز نزند، تکبر نورزد، خودستائی و خودپرستی نکند، و بمقام خدائی دست درازی نکند، و اما ترکیب دادن و آمیختن زندگی با مقداری از دینداری فعلی بسیار خطرناک است معجونی است کشنده، زیرا اولین دشمنی است که باعث این جدائی و این ناآشنائی گردید، اولین نقطة است که موجب این همه آشوب و تشویش و سرگردانی و دربدری گردید.
چون واقعاً که زندگی با پرستیدن دو خدای مخالف سازش ندارد، آیا سزاوار است که بشر خدائی را در آسمان و خدائی را هم در زمین برسمیت بشناسد؟ نتیجه حتمی و شوم این پرستش همان بدبختی و همان سرگردانی جهان خراب است که امروز گریبان اروپا را گرفته، همان فساد و دربدری است که بشر اروپائی را بیچاره کرده است، و همچنین این زندگی با عبادت و پرستش غیر خدا سازگار نیست. پس بنابراین، هرخدائی جز خدای یگانه و بیهمتا و بینیاز باطل است، و این باطل خدا بزودی و بسرعت خشمگین شده و گریبان پرستندگان خود را میگیرد و با شتاب آنها را بسوی نابودی میکشاند.
آخرین معبود باطلی که بشر او را پرستیده و از میان خدایان باطل برگزیده است خود انسان است. آری، وقتیکه انسان از خداپرستی برگشت و بخودپرستی پرداخت خود را خدا دانست. بنابراین، دیدی که با شتاب این معبود بیسر و پا در مقام خشم و غضب قرار گرفت و خود را مجازات کرد، دیدی چه زود خود را بدست جلاد هلاکت و نابودی سپرد، دیدی که در مرگ خود چه قدرت شتاب کرد.
بازهم توجیهاتی از قرآنکریم:
﴿أَمَّنۡ خَلَقَ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضَ وَأَنزَلَ لَکُم مِّنَ ٱلسَّمَآءِ مَآءٗ فَأَنۢبَتۡنَا بِهِۦ حَدَآئِقَ ذَاتَ بَهۡجَةٖ مَّا کَانَ لَکُمۡ أَن تُنۢبِتُواْ شَجَرَهَآۗ أَءِلَٰهٞ مَّعَ ٱللَّهِۚ بَلۡ هُمۡ قَوۡمٞ یَعۡدِلُونَ ٦٠ أَمَّن جَعَلَ ٱلۡأَرۡضَ قَرَارٗا وَجَعَلَ خِلَٰلَهَآ أَنۡهَٰرٗا وَجَعَلَ لَهَا رَوَٰسِیَ وَجَعَلَ بَیۡنَ ٱلۡبَحۡرَیۡنِ حَاجِزًاۗ أَءِلَٰهٞ مَّعَ ٱللَّهِۚ بَلۡ أَکۡثَرُهُمۡ لَا یَعۡلَمُونَ ٦١ أَمَّن یُجِیبُ ٱلۡمُضۡطَرَّ إِذَا دَعَاهُ وَیَکۡشِفُ ٱلسُّوٓءَ وَیَجۡعَلُکُمۡ خُلَفَآءَ ٱلۡأَرۡضِۗ أَءِلَٰهٞ مَّعَ ٱللَّهِۚ قَلِیلٗا مَّا تَذَکَّرُونَ ٦٢ أَمَّن یَهۡدِیکُمۡ فِی ظُلُمَٰتِ ٱلۡبَرِّ وَٱلۡبَحۡرِ وَمَن یُرۡسِلُ ٱلرِّیَٰحَ بُشۡرَۢا بَیۡنَ یَدَیۡ رَحۡمَتِهِۦٓۗ أَءِلَٰهٞ مَّعَ ٱللَّهِۚ تَعَٰلَى ٱللَّهُ عَمَّا یُشۡرِکُونَ ٦٣ أَمَّن یَبۡدَؤُاْ ٱلۡخَلۡقَ ثُمَّ یُعِیدُهُۥ وَمَن یَرۡزُقُکُم مِّنَ ٱلسَّمَآءِ وَٱلۡأَرۡضِۗ أَءِلَٰهٞ مَّعَ ٱللَّهِۚ قُلۡ هَاتُواْ بُرۡهَٰنَکُمۡ إِن کُنتُمۡ صَٰدِقِینَ ٦٤ قُل لَّا یَعۡلَمُ مَن فِی ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِ ٱلۡغَیۡبَ إِلَّا ٱللَّهُۚ وَمَا یَشۡعُرُونَ أَیَّانَ یُبۡعَثُونَ ٦٥﴾ [النمل: 60- 65].
«نه بلکه [سؤال این است] چه کسى آسمانها و زمین را آفریده و برایتان از آسمان آبى فرو فرستاده است؟ آن گاه بدان باغهاى با طراوت [و تازگى] رویاندیم. شما را نمىرسید که درختانش را برویانید. آیا معبودى غیر از خداوند هست؟ حقّ این است که آنان گروهى کجرو هستند * نه بلکه [سؤال این است] چه کسى زمین را قرارگاه گردانده و در لابهلایش جویبارانى قرار داده و برایش کوهها پدید آورده و بین دو دریا حجابى آفریده است؟ آیا با خداوند معبودى [دیگر] هست؟ بلکه بیشترشان نمىدانند * نه بلکه [سؤال این است] چه کسى [دعاى شخص] درمانده را، چون او را بخواند، مىپذیرد و سختى را بر مىدارد و شما را جانشینان زمین مىسازد؟ آیا با خداوند معبود [دیگرى] هست؟ اندکى پند مىپذیرید * نه بلکه [پرسش این است] چه کسى شما را در تاریکیهایى بیابان و دریا رهنمون مىشود و چه کسى بادها را پیش از رحمتش مژده آور مىفرستد؟ آیا با خداوند معبود [دیگرى] هست؟ خداوند از آنچه شرک مىآورند، برتر است * نه بلکه [پرسش این است] چه کسى آفرینش را آغاز مىکند، سپس آن را [بار دیگر] باز مىگرداند؟ و چه کسى از آسمان و زمین به شما روزى مىدهد؟ آیا با خداوند معبود [دیگرى] هست. بگو: اگر راست مىگویید، دلیل خود را بیاورید * بگو: هر کس که در آسمانها و زمین است- جز خداوند- غیب نمىداند و نمىدانند که کى برانگیخته مىشوند».
و معنای عبادت خدای یگانه این است که بشر اصول کنونی را کنار بگذارد، اصول سیاسی، اجتماعی و اقتصادی فعلی را درهم ریزد، و سیمای زندگی را کاملاً تغییر بدهد و به کمال برسند.
معنای عبادت خدا الغاء عبادت بر دولتها است، یا بگو: بطلان دولت پرستیدن است، الغاء سرمایه پرستی است، الغاء اجتماع پرستی و فردپرستی است، و خلاصه الغاء تمامی آثار این عبودیتهای منحرف است، نظامهای جماعت پرستی که دولت و یا یک رهبری را معبود قرار میدهند.
نظامهای فردپرستی که فقط سرمایه را معبودرسمی میدانند، نظامهائی که اجتماع را آنقدر بالا میبرند که امر و نهی کردن را در انحصارش قرار میدهند، و بدین وسیله هستی فرد را لغو کرده و وجودش را بیارزش میسازند، بطوریکه در هیچ حسابی نیاید، جز مانند گوسفند در گله که غیر از چریدن هدفی ندارد.
نظامهائی که فرد را آنقدر بالا میبرند که اجتماع را درهم بریزد و همة منافع را بحساب خود واریز کند، همه و همه باطلند، همه پوچند و بیاساس و سرمنشأ این همه نابسامانیها، این عبادتهای منحرف است، توجه کردن خداست، برگشتن از خداپرستی و رسیدن بمقام خودپرستی است، و هرگز این نظامها توازن پیدا نخواهند کرد، توازنی که انحرافاتش را تصحیح کند و براه راست بیاورد، مگر با کنارگذاشتن همة این عبادتهای منحرف و با بازگشت واقعی بسوی خدای بیهمتا.
باین ترتیب که این بشر در ایجاد نظامها و راههای زندگی از خدا استمداد کند و از او یاری بجوید، تنها بتسلی خاطر آن هم در ساعات فراغت و بیکاری قناعت نکند، و برای گذراندن وقت ساعتی در گوشة معابد نگذراند، و آن دسته انحرافات اجتماعی و اخلاقی که در شهادت قرن بیستم نمونههای آن را دیدیم، همان انحرافاتیکه کتابهای غربی در شرح و بیان و ابلاغ فیض آنها تخصص پیدا کردهاند هرگز بتوازن نخواهد رسید، مگر با کنارگذاشتن این عبادتهای منحرف و از آن جمله است اجتماع پرستی و انسان پرستی و خلاصه خودپرستی، یعنی: خود سرگشتن و بدنبال دیوشهوت براه افتادن، و همچنین بتوازن نخواهد رسید، مگر با بازگشتن بعبادت پروردگار عالمها، پروردگاریکه ضوابط و قوانین منظم زندگی بشریت را وضع میکند، و اما انحراف تصورانسانی انسان، آن یک فرعی است از این انحراف اصلی که اروپا را از دین دور کرد که در نتیجه رهبریت تصوری آن را درهم کوبید، همانطور که رهبریت اجتماعی و اخلاقی را درهم کوبید و این انحراف از دو شاهراه میگذرد، یکی برپاداشتن همة جهات زندگی، براساس حیوانیت و مادیت، و دیگری برپاداشتن زندگی براساس مفهوم جزئی انسان است و هردو باعث بروز انواع فسادهای دامنه داری در زندگی بشریت گردیدند.
بمادیت و حیوانیت انسان در تصوراروپائی این معنا مترتب است که باید اجتماعی ساخت که مفاهیم انسان تصورات و مشاعر و رفتار انسان نتوانند آن را حرکت بدهند، بلکه بجای آنها مفاهیم حیوان، مفاهیم انسان مصنوعی آن را بحرکت درآورد، و از همین جا است که عقیده در کانون حس بشراروپائی بیارزش گردیده و در میدان غریزة جنسی ضوابط خود را از دست داده، و روابط مرد و زن در پیشگاه این بشر تبدیل بیک رابطة جسمی خالص گردیده، بطوریکه بزرگترین هم او فقط بدست آوردن لذات آنی و غرق شدن در دریای شهوتها است، و خصوصاً این معنا یگانه عاملی است که نابودی بشریت را زودرس میسازد، چنانکه شهادت قرن بیستم آن را بیان کرد.
و همچنین بمادیت و حیوانیت انسان این معنا مترتب است که انسان را باید بیک نوع ابزارتولیدی تبدیل کرد که همیشه تولید کند، و بازهم تولید کند و حس خود را جز در سطح بیارزش حیوانیت بکار نبندد، و اما جزئیت انسان آن این معنا را دربر دارد که یک طرف انسان بر سایر اطرافش غلبه کند و یا هستی کلی و عمومی او فراموش گردد، و کوششهای فراوان بکار برده شود که یک انسان جدیدی براساس یک رشته اصول فاسد ساخته شود که دائم با فطرت برخورد نماید و هستی انسان واقعی را فاسد و تباه سازد، زیرا تفسیرمادی تاریخ و تفسیرجنسی رفتار بشر و تفسیراجتماعی برای زندگی بشریت و تفسیر رجالیت برای زن و تفسیرآلی سولب بشر، تفسیریکه میگوید: سلوک بشر فقط از ابزار و مکانیکی پدید آمده، همه بر این پایه استوارند که یک جزئی از انسان را میگیرند و خیال میکنند که انسان واقعی همانست و از همة جهات به زندگی او از دریچة این گمان بیجا مینگرند، و تأثیر این دو انحراف درندگی بشریت معاصر آنقدر روشن است که احتیاج بشرح و بیان ندارد، زیرا بزرگ داشت جانب جنسی بضرر جانب اخلاقی است، و بزرگ داشت جانب اجتماعی بزیان جانب فردی است و بالعکس.
همچنین تلاش در رنگ زدن و تحویل دادن انسان، بانسان جدیدی که هیچ وقت در سطح انسان فکر نکند و هرگز احساسات انسانی را بکار نبرد، بلکه فقط در سطح ابزار و یا در سطح حیوان فکر کند، و احساسات بیاحساسی بکار ببرد و تلاش در اینکه از زن زنی باید ساخت که مؤنث نباشد، همه و همه یک رشته هوسبازیهائی است که انحراف تصور انسانیت از آنها ناشی شده و هیچ علاجی ندارد، جز اینکه مردم برگردند و بتصور کلی انسان بپردازند، برگردند بتصوریکه عمومیت دارد و حقیقت عمومی انسان را آنسان که هست نشان میدهد و میگوید: انسان مشتی از خاک تیره و شعله ای از روح خداست که درهم آمیختهاند و باهم مربوط شدهاند، و از این آمیزش یک هستی متحدالاجزا پدید آمده تبدیل بیک حقیقت بسیط گردیده است، جسم و روح یک حقیقت بسیط را تشکیل دادهاند، جنبة مادی و جنبة روحی یک واقعیت تفکیک ناپذیر شدهاند، جنبة اجتماعی و اقتصادی و جنبة اخلاقی و معنوی یک حقیقتی را نشان میدهند، و بالاخره همة نشاط انسان یک حقیقت است و آن هم درهم آمیخته و ممزوج.
آری، هرگز نشاط جنسی نمیتواند از اخلاق فاصله بگیرد، زیرا هردو جزء تفکیک ناپذیرهستی انسانند با رفتن یکی دیگری هم بناچار میرود، جستجو از خوراک و پوشاک و تولیدات مادی و نوسازی ابزارتولیدی و پیشرفت علمی هرگز نمیتوانند از نشاط روحی و اصول اخلاقی و بالآخره از اصول انسانیت جدا باشند، زیرا در عین حال که اینها جنبههای متعددند، سخت درهم آمیخته و باهم مربوط شده و سر از گریبان یک هستی عمومی و کامل درآوردهاند.
و از اینجا است که در زندگی انسان عقیدة او از واقعیتش جدا نمیشود، و همچنین اخلاقش از رفتارش و نشاط جنسیش از نشاط روحیش و نشاط مادیش از نشاط معنویش جدا نمیشوند، بدلیل اینکه در کانون هستی انسان انفصالی وجود ندارد، و نفس انسان دارای کانونهای متعدد و دور از هم نیست که کانونی برای عقیده، کانونی برای غریزة جنیسی، کانونی برای اخلاق، کانونی برای نشاط مادی و کانونی هم برای نشاط روحی باشد، بلکه فقط انسان با زندگی و با هستی کامل و نشاط شامل و عمومی خود روبرو است، گرچه ممکن است در لحظه ای هم بعضی از جنبهها بیشتر آشکار شود و بعضی دیگر سر بزیربال بکشد، و در هر صورت هیچ وقت انفصالی وجود و بلکه امکان ندارد، اینها همان دو انحراف اساسی است در حیات بشریت دورافتادن از خدا و فاسدشدن تصورانسانی و همة انحرافات جزئی و کوچک هم از همین دو انحراف اساسی پدید آمدهاند و در پستی به درجه ای رسیدهاند که دیگر ادامهاش محال است. آری، ممکن نیست که این وضع بدون نابودی بشریت دوام پیدا کند، و این درست همان نقطه ایست که تغییرات از آنجا سر میزند.
بدیهی است وقتیکه بشریت احساس کند که هستیش در خطر است، احساس کند که در لب پرتگاه است، احساس کند که طوفان نابودی الآن میرسد با شتاب بیدار میشود و با شتاب تلاش میکند که هرچه زودتر باید از منطقة خطر دور شد، هرچه زودتر باید مسیر را تغییر داد، و با همان چشمان خواب آلود شروع میکند بتغییردادن وضع خود. بلی، این بشریت منحرف بزودی از این خواب غفلت بیدار خواهد شد بدون تردید، و بزودی دست بتغییر وضع خواهد زد بدون شک و شبهه، و بناچار بزودی بازگشت خواهد کرد بدون حرف و حدیث، بازگشت بنظامی خواهد کرد که در آن از این انحراف اجتناب توان ورزید، و بناچار بزودی بسوی خدا باز خواهد گشت، بسوی تصور صحیح باز خواهد گشت، زیرا در میان همة افکار بشریت فکری نیست که بتواند این انحراف را تصحیح و اصلاح کند جز فکر اسلام.
چون فکر اسلام یگانه عاملی است که انسان را سخت با خدایش ارتباط میدهد و از خدا راه زندگی میطلبد، و این تنها سببی است که انسان براساس حقیقت کلی و همگانی و کامل خود بتصور میپردازد، و در پیش پای این کاروان جز این دو راه راهی نیست، یا راه انحرافی که هم اکنون در آن حرکت میکند که پایانش این جهنم سوزان است و یا بازگشت باسلام و رسیدن بمرز نجات و سعادت، و ما از واقعیت بشریت کنونی این اعتقاد را پیدا میکنیم که بزودی از این خواب غفلت بیدار خواهد شد، و از این مستی بهوش خواهد آمد، و نیمه بیدارکشان کشان خود را بسوی اسلام خواهد رسانید، مادام که خدا نابودی را برای آن نخواسته باشد در این نسل یا در نسلهای آینده، فردا یا پس فردا این بازگشت انجام خواهد گرفت.
و ما برحمت بیپایان خدا بیش از این ایمان و امید داریم، رحمتش بزرگتر از آن است که بشریت را نابود کند، وسیع تر از آن است که این قافله را در فردای نزدیک در این بیابان رسوائی سرگردان و رسوا بگذارد، قبل از اینکه باز گردد، قبل از اینکه پشیمان شود و بسوی خدای خود برگردد، و اما این بازگشت یک مسئلة سهل و آسانی نیست، وقت مخیواهد، زحمت کشیدن لازم دارد، بیچارگی و سرگردانی دیدن لازم دارد.
حقاً که هم اکنون پیکهای امیدی پیدا شدهاند و از بازگشت انسان در محیط غرب بسوی دین نوید میدهند، پیکهائی در راهند که نویدهای امیدبخشی دارند، شتابان میگویند که هان این غفلتزده بیدار شده! و این بیهوش دیرینه بهوش آمده! این انحراف پیشه پی بانحراف خود برده! زیرا علما و دانشمندان عصر که انبیاء بشریت امروزند، یکی پس از دیگری با عقلهای عملی خود، با عقلهای فطری خود پی به وجود خدا میبرند و از پشت پردة دقیق این معجزهایکه عالم هستی را دربر دارد خدا را تماشا میکنند.
«جمیزجنیز» آن دانشمند بزرگ فلک شناس که زندگی را با شک و تردید و کفر و زندقه آغاز کرده، فاش میگوید که مشکلات پیچیدة این جهان بزرگ را آسان نمیکند، مگر وجود خدای بزرگ. و «اکریسی موریسون» رئیس علوم آکادمی در نیویورک در کتابش تحت عنوان این علم بسوی ایمان میخواند، میگوید: واقعاً که وجود خالق عالم دلیل بر این است که در این جهان تنظیمات بیپایانی برای نگهداری آن وجود دارد که بدون آنها زندگی محال است. حقاً که وجود انسان در روی زمین و مظاهر درخشان هوش و ذکاوت او خودقسمتی از برنامة وسیعی است که گردانندة این جهان بیپایان هستی آن را پیاده میکند، حق است که انسان در هرلحظه ای و در هر واحدعلمی یک رشته معلوماتی کسب میکند که مرز و حدی ندارد مانند پیشرفتی که در علم حساب است.
آیا نه این است که شکافتن هستة دالتون که کوچکترین قالب است در ساختمان این بنای هستی و تبدیل کردن آن بیک مجموعه ای از ستارگان که از اجرام دنباله دار، و از الکترونهای سیار تشکیل یافته که دائم در حال پرواز و حرکتند؟ یک میدانی بس وسیع برای فکر ما باز کرد که در بارة شناخت عالم هستی و حقیقت آن را عوض کنیم تا از ظاهرشناسی دست برداریم و بحقیقت شناسی به پردازیم، بطوریکه دیگر آن تناسق مرده و آن تنظیمات فرسوده باز نمیگردد تا در میان هستههای جامد فکر ما را به چیزها مادی ارتباط بدهد.
آری، این معارف جدیدی که علم امروز از آنها پرده برداشت، برای ما مجال میدهد که با وجود یک مدیر و مدبر شکست ناپذیری از پشت پرده ظواهرطبیعی آشنا شویم و در هر زاویه ای او را دریابیم، و اولین پرتوی که در صفحه ضمیر «گاگارین» فضانورد روسی وقتیکه در متن فضای بیپایان قرار گرفت تابید، جستجو از خدا بود، اگرچه دولت کمونیستی پس از بازگشت و از این بیان صریح ناراحت شد، و از انتشار این خبر باصطلاح زندیقانة «گاگارین» در جهان ترسید و ناچار شد که فضانورد سوم، «تیتوف» را مأموریت بدهد، وقتیکه در فضا قرار گرفت بگوید که من در اینجا بجستجوی خدا پرداختم و او را نیافتم.
بهرحال نکتة حساس و مهم این است که امروز و فردا علم خود را ساعت بساعت بپناه حمایت و عنایت خداوند نزدیک میسازد، و مرتب در داخل آزمایشگاهها و در بحثهای علمی خود دم از وجود خدا میزند، و این آغاز سفر و آغاز طریق است و اول جاده بازگشت بسوی خداست، و سپس پشت سر هم نداها و هشدارهای احتراز از خطر از هرسو و از هر مکانی بگوش میرسد، هاتفانی هشدار میدهند که بشریت بسوء عاقبت گرفتار شده و اگر این خط سیر را ادامه بدهد و دست از این انحراف بر ندارد، نابودی حتمی است و دشمن جان در کمین اوست، و همه یکصدا ندا میدهند که بازگشت بسوی خدای یگانه علاج این درد است، و بازگشت بتفسیرعمومی انسان و یا بگو: بانسان شناسی درمان این بیماری است، همه یکصدا و یکزبان میگویند که انسان و انسانیت را دریابید، همه میگویند: بسوی خدا باز آئید، بسوی فطرت باز آئید.
اما متأسفانه این کار خیلی هم آسان نیست تا این صیحههای متفرقه و این نداهای دور از هم بتوانند کفاف دهند و این کاروان غفلت ربوده را بیدار نمایند، چون علل و اسباب بزرگ و حقیقی فراوانی در محیط غرب مردم را از شناسخت خدا باز داشته و از راه صحیح منحرف ساخته است، زیرا آن حماقتهائی که کلیسای اروپائی مرتکب شد، یک رشته حماقتهائی تاریخی است، چیزی نیست که بزندگی آن و یا بزندگی بشریت عارض شده باشد و در عمل کرد این حماقتها یک رشته عواملی بطور مساوی شرکت داشتهاند که بترتیب ذکر میشوند:
1- آن طغیان سیاهیکه کلیسا برای سرکوبی مردم آن را تمرین میکرد.
2- آن جهالت جهان خرابی که رجال دین در قرون وسطی با آن بزندگی پرداختند.
3- آن مفاسداخلاقی که بداخلاقان کلیسا در مکانهای مخصوص برای عبادت و تقدیس و دورکردن دیوشهوت به راه انداختند.
4- دکانهای خرید و فروش بهشت و جهنمی که پدران روحانی باز کرده بودند.
5- سپس بالاتر از همة اینها زجردادن و کشتن و سوزاندن دانشمندان که بحقایق عالم هستی و اسرار زندگی پی بردند و رازهای آفرینش را آشکار نمودند.
همة این حماقتها دست بدست هم دادن و حفرههای بس تاریک و عمیقی در وجدان و افکار بشر غربی ایجاد کردند که پرکردن آنها باین آسانی ممکن نیست، و هموارکردن این راه ناهموار بسادگی انجام پذیر نیست، چون محصول نسلها است، محصول قرنها است و از حق نگذریم یک محصول غیرمنطقی است، زیرا جهان غرب هیچ الزامی نداشت، وقتیکه کلیسا از خدا روگردان شد و با دین بستیزه برخاست، حتماً بدنبالش روان گردد، آن روز میتوانست بجای اینکه دین را ویران کند مفهوم کلیسائی آن را اصطلاح نماید، و بلکه ننک کلیسا را از دامن آن پاک کند، و لکن دیگر کار از کار گذشته و این عمل نادرست انجام گرفته و ما در مقابل عمل انجام شده قرار گرفته ایم، و این همان عملی است که امروز با نتایج آن روبرو هستیم، هرچه بادآباد! گرچه سرشار از خطاهاست باز دامن همت را باید بالا زد.
و بازگشت بسوی دین، گرچه امروز پیکهای نویدبخش آن بطور متفرق و بر حسب دید ما، و منطق بشری محدود ما نمایان گردیدهاند، هم اکنون آهسته آهسته و نرمک نرمک بهم نزدیک و نزدیکتر میگردند، و بدیهی است که احتیاج بآمدن و گذشتن نسلها دارد، چنانکه بهمین ترتیب هم تا باینجا رسیده است.
البته مادام که ارادة خداوند غیر از این نباشد، چون اراده او کارهای دشوار را آسان و آسانتر میسازد، و انقلاب انسان را خواه فردی و خواه اجتماعی نزدیک و نزدیکتر میگرداند، و این بشر لجوج و عنود را از موقف عناد و لجاجت با خداوند بآسانی حرکت میدهد و بموقف صلح و صفا و تسلیم و رضا میرساند، و این یک حالت استثنائی است و نمونههای مکرری هم در تاریخ بشریت دارد، بخصوص روزیکه مشکلات لاینحل بنظر میرسد و راه نجات در نظر بشر مسدود میمناید.
و متأسفانه تنها علت این نیست که گفته شد، زیرا یک رشته علل و شرایط و موجبات فراوانی فضای اروپا را فرا گرفتهاند خیلی مؤثر هستند، چون این منطق باصطلاح علمی یا بگو: این منطق مادی که امروز غرب را احاطه کرده، راه بازگشت بسوی دین و بسوی خدا را هر آن لغزنده و لغزنده تر میسازد، و همچنین این ایمان موجود بقوانین طبیعت و ایمان بثبوت این قوانین فکر غربی را فاسد و فاسدتر میگرداند، و نور توجه بسوی خدا را در نهاد او خاموش میکند، زیرا علم امروز بطور کلی در دنیای پرآشوب غرب بر این پایه استوار است که قوانین طبیعت ثابت هستند نباید بترکیبش دست زد و یا ممکن نیست دست زد و تغییر داد، و این مطلب از یک جهت تا حدودی حق است، زیرا اگر فرض بر این نبود که سنتهائی هستی ثابتند، علم حتی یک قدم هم پیش نمیرفت، همان سنتهائی که مشاهدات و تجربهها از ثبوت آنها خبر میدهند و یک رشته نتایج و قوانینی از آنها بدست میآید، اما غرب که کاری با این برنامه ندارد، بلکه فقط میخواهد که قدرت خداوند را با علم مقید سازد، و از طرف دیگر چنان تصور میکند که خدا بر فرض وجود این جهان هستی را بدست همین قوانین سپرده، و سپس آنها را بحال خود واگذار کرده تا ابزاروار بطور خودکار و بیاراده بگردد، و در نتیجه همة عملیات خلق الله، و همة عملیات عالم هستی بطور خودکار انجام پذیرد و خود خداوند فقط تماشا کند، و دیگر هیچگونه دخالتی نداشته باشد.
من بیک جوان مسلمان آلمانی برخوردم که سادگی و پایداری و عمومیت عقیدة اسلامی او را بخود جذب کرده بود، و در نتیجه دریافته بود که عقیدة حق هم همانست، و با این وصف مشکلات دردآوری از نظر معجزات در دل داشت، بخاطر اینکه مخالفت با قوانین طبیعت است، واقعاً که این جوان تازه مسلمان هنوز آن قدرت را نداشت که حدوث معجزه را باور کند، و همچنین دخالت مستقیم خدا را در یکی از شئون خلق یا شئون زندگی تصور نماید، اعتقاد داشت که خدا پس از آنکه اداره جهان را بدست قوانین طبیعت سپرد که خودبخود اداره میگردد، دیگر خودش با این عالم کاری ندارد جز تماشا. وقتی بدو گفتم که در این تصور خطا میکنی که میگوئی: دخالت مستقیم خدا در این امور انجام میگیرد، مگر در صورت مخالفت با قوانین طبیعی، گفتمش، بلکه این دخالت در هرلحظه حادث میشود، برای اینکه ثبوت این قوانین را حفظ کند، و اگر این دخالت نباشد هرگز این قوانین هم ثابت نمیمانند، این سخن مانند پتک محکمی بود که ناگهان بر فکرش فرود آمد و یکباره تکان خورد، در صورتیکه هرچه باشد او یک مسلمان است، و در قرآنکریم این مطلب را میخواند: ﴿۞إِنَّ ٱللَّهَ یُمۡسِکُ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضَ أَن تَزُولَاۚ وَلَئِن زَالَتَآ إِنۡ أَمۡسَکَهُمَا مِنۡ أَحَدٖ مِّنۢ بَعۡدِهِ﴾ [فاطر: 41] «خداوند آسمانها و زمین را نگهمیدارد تا از مسیر خود منحرف نگردند و درهم نریزند، و در صورت انحراف و حرکت جز خدا کی میتواند آنها را نگهدارد که از هم پاشیده نگردند؟».
آری، این یک جوان مسلمانست و ایمان بحقیقت اسلام دارد، پس حال آن نامسلمانیکه در محیط طوفانی غرب زندگی میکند چگونه خواهد بود؟ همان محیطی که اینگونه تصورات باطل فاسدش ساخته.
بجان حق سوگند مذهب تجربی در عالم اسلامی در سایة عقیدة اسلامی و در سایة ثبوت سنت الهی نمو کرد و گسترش یافت همان، سنت لایزالی که غرب از روی جهل و عناد آن را قوانین طبیعت مینامد، و با این حال هرگز در حس مسلمانان با قدرت مطلق خدا برخورد نکرد، همان قدرت لایزالی که میتواند هرچه بخواهد و هروقت بخواهد تغییر بدهد، در نتیجه مسلمانان هم بعلم ایمان آوردند و هم به معجزات، با کمال سادگی و آسانی بدون اینکه تعارضی تزلزی در ارکان فکرشان پدید آید، و این همان راه صحیح است در شناخت و درک حقیقت خدائی و حقیقت عالم هستی.
اما علم امروز علمیکه در محیط غرب هنوز بر فهم نارسا و درک کوتاه استوار است، مردم را از راه راست باز میدارد، و لذتهای بیرون از حد و اندازهایکه فرزندان آدم و حوا را در زندگی غرب بخود مشغول میسازد، همان مشکل لاینحل واقعی است.
ممکن است علم با ایمان بغیب دیر یا زود روزی آشتی کند، بخصوص بعد از یافتن و شکافتن اتم، همان اتمی که نظریههائی را نسبت بعالم مادی تغییر داد و فاصلة مادیگری و لامادیگری را در افکار غربیون کوتاه نمود، اما چکنیم که لذتهای زودگذر و بیرون از حد و حساب مشکل بسیاربزرگی است.
آخر آن کیست که در گیر و دار این لذت بخود باز آید و بندای دین گوش دهد؟ جوانان؟ دوشیزگان؟ آنانکه اوقات فراغت و بیکاری خود را در میان آغوشهای گرم و سوزان و عریان میگذرانند؟ چگونه میتوانند از این مستی بهوش آیند؟ چگونه اعصاب آنها گواهی میدهد که رو بنابودی میروند؟ همان اعصابیکه غرق در دریای لذتها است، غرق در دریای شهوتها است.
بلی، حکما و بزرگان میبینند که این کاروان بنابودی نزدیک شده و در لب پرتگاه ایستاده، اما خود کاروانیان هرگز درک نمیکنند، در صورتیکه در میان آتشند و میسوزند، بازهم بخود مشغولند، آیا میتوانند احساس کنند؟ و یا ناراحت شوند که میسوزند، هیهات که بتوانند!! بازهم تکرار میکنم، اما لذت بیش از حد و حساب واقعاً که مشکل بزرگی است.
این قرآنست که در لب این پرتگاه ایستاده و فریاد میزند: ﴿زُیِّنَ لِلنَّاسِ حُبُّ ٱلشَّهَوَٰتِ مِنَ ٱلنِّسَآءِ وَٱلۡبَنِینَ وَٱلۡقَنَٰطِیرِ ٱلۡمُقَنطَرَةِ مِنَ ٱلذَّهَبِ وَٱلۡفِضَّةِ وَٱلۡخَیۡلِ ٱلۡمُسَوَّمَةِ وَٱلۡأَنۡعَٰمِ وَٱلۡحَرۡثِۗ ذَٰلِکَ مَتَٰعُ ٱلۡحَیَوٰةِ ٱلدُّنۡیَاۖ وَٱللَّهُ عِندَهُۥ حُسۡنُ ٱلۡمََٔابِ ١٤﴾ [آل عمران: 14] «براى مردمان حبّ خواستهها [ى نفس] از [قبیل] زنان و فرزندان و مالهاى انبوه از [جنس] زر و سیم و اسبهاى نشاندار و چهار پایان و زراعت آراسته شده است، این [همه، مایه] بهره زندگانى دنیاست، و خدا [ست که] نیک فرجامى به نزد اوست».
بلی، لذتهای بیرون از حد و حساب و خارج از میزان دارای فنون است، دارای فنون جنون انگیز است، لذت که در غرب طوفانی در ساعات آمیزش جنسی تنها نیست، بلکه در همه چیز است و در همه چیز.
آخر کار و کوشش که در آنجا بطریقة یک انسانیت مصنوعی و میکانیکی انجام میگیرد، فرساینده اعصاب، فرسایندة زندگانی است و فرساینده آزادی است، و پس از آنکه مردم کارهای خود را انجام دادند، حدکت میکنند تا بلکه این فرسودگی را اندکی از سیمای زندگی دور کنند و کمی آتش این اضطراب را فرونشانند، اما متأسفانه مانند حیوان حرکت میکنند نه مانند یک انسان، و بخاطر اینکه سنگینی بار این مصنوعیت یکنواخت و مرتب را تحمل نمایند، خوشترین و شیرینترین لذتها را در کفة دیگر قرار میدهند، یعنی: در کفة حیوانیت، و این نابسامانیها در زندگی این مردم طوفانزده یک ضرورت حتمی و اجباری نبود، «اشتباه نشود چرا در این تصور منحرف و دیوانه ضرورت حتمی است، یک اجبار اجباری است»؟.
سپس در این گیر و دار یهودی گری جهانی «صهیونیسم بین المللی» در این کار دخالت کرد، همان یهودی گری که مدتها در انتظار فرصت مناسب بود تا آخرین ضربت مهلک را بر پیکر فرسوده بشریت غربی فرود آورد و نابودش کند، از هرطرف وارد میدان شد و از هرجهت بفتنه انگیختن و فریفتن مشغول گردید، حالا دیگر بعد از این زن فتنه انگیز و دام گستر است، صیاد دلها است در خیابان، در سینما، در تآتر، در تماشاخانه، در کنار دریا، در جنگل و آن هم با تن عریان و در همه جا.
دیگر سینما، تآتر، تماشاخانه و قمارخانه، کوی و برزن، خیابان و مدرسه و مجلات و روزنامهها، دام شکار و شکارگاه زن است، دیگر ادب، هنر، موسیقی، خواندن و رقصیدن میدان شکار زن است. آری، شادابی لذتها و شکوفندگی زندگانی بهترین میدان هوس بازان است.
دیگر با این همه طوفان چه کسی میتواند در بارة دین، در بارة اخلاق، در بارة شرم و حیا فکر کند؟ تا بلکه قدری از سوزش این لذت کاسته گردد، آیا آنانکه هنوز بخود مشغولند و احساس درد نمیکنند؟ و همة تنظیمات غربی هم که براساس لادینی پایه گذاری شده، همان تنظیماتی که غرب هنوزهم خوشحالست که آن را از دین جدا کرده است.
این بشر بخود مشغول چگونه باز میگردد؟ مگر باین اسانی میتواند برگردد؟ برگردد که این تنظیمات را براساس عقیدة بخدا استوار بسازد؟ آیا ممکن است؟ تنظیمات اقتصادی، اجتماعی و سیاسی را، و آن کیست که بخود اجازه دهد تا چنین کاری انجام پذیرد؟ همان تنظیماتی که از کانون طمع طمعکاران بیرون میآید و شهوات اصحاب مصالح خصوصی را در همة این میدانها ثبت و ظبط میکند؟
آیا زن میتواند؟ زنیکه تازه از همة قیدها رها گشته، از قیدهائی آزاد شده که بمرور نسلها بارث برده بود؟ این موجود چگونه میتواند باز آید؟ آخر زن چگونه میتواند دست از این کار بردارد؟ و بوظیفة اصلی خود باز گردد؟ و خود را در انجام آن زندانی کنند؟ در صورتیکه هم اکنون میبیند که وجودش اجتماع را پر کرده و بالاتر از همة اینها مشاعر مرد را پر کرده و وجدان او را بخود مشغول ساخته. آری، بنازم باین مرد و بنازم باین مردانگی.
حالا زن چگونه میتواند بپذیرد که خانه یکی و شو هم یکی؟ آیا میتواند بیک خانه و یک مرد قناعت کند، و حال آنکه میبیند که وجودش آفاق را پر کرده است و بلکه خود آفاق وسیعی پیدا کرده است که از روزنة چشم هرمردی بآسانی میتواند آتش فتنه در درون او بزند، چنان برافروختهاش سازد که دهانش تا بناگوش باز بماند، اگرچه در یک لحظة کوتاه و عبوری هم باشد. آری، این لحظات هیجان انگیز رویهم انباشته میگردند تا زندگی زن را تشکیل بدهند، آن هم کیف زندگی.
هیهات که مردم در محیط غرب باین آسانی بسوی دین برگردند! و بلکه هیهات! همة بشریتی که امروز تحت فرمان غرب است و از آن کسب فیض میکند و راههای زندگی را فرا میگیرد، بسوی دین برگردد، هرگز بر نمیگردد، مگر با فریاد کوبنده ای، مگر با صیحة خروشانی.
اما خوشبختانه این کوبنده در است، و این فریاد در نرمة گوشها است، مردم که از خود اختیاری ندارند، یا بگو: آنان میخرند بین دو چیز یا نابودی همگانی و مرگ سیاه عمومی و یا بازگشت به پناه خدا و راه خدا، هراندازه هم که در تصور منحرف آنان قیدها باشد، مانعها باشد، جز این دو راه راهی نیست.
اژدهای نابودی هرآن دهان باز میکند و بازتر او بپایان رسیدن سیادت مرد سفیدپوست پیک مرگ است برای او، و ترازنامه زندگی آینده آمریکا و شوروی پیک نابودی است برای هردو کشور، و جنگ اتمی قاصد مرگی است برای همة عالم، هر ساعتیکه دنیا میخواهد خطر این جنگ را از خود دور کند، تا بلکه نفس راحتی بکشد، دوباره مشکلات از نو بر میگردد و این خطر را نزدیک و نزدکیتر میسازد.
آری، باز تکرار کنیم: در کوب پشت در است، و مردم از خود اختیاری ندارند و یا مخیرند میان دو چیز: بازگشت بسوی خدا، یا انتخاب نابودی، نابودی.
امید است که بشریت بزودی دریابد که خدا برای وی از خود او مهربانتر است، و در نتیجه بسویش باز گردد و بحریمش باز آید، اما هرگز این کار صبح فردا انجام پذیر نخواهد بود، بلکه باید فریاد کننده ای برسد، صیحه زنی برسد هاتفی پشت در خانة انسانیت ندا دهد و در بکوبد، و عادتاً وقتی فساد شدت پیدا کرد و نسلهائی را فرا گرفت، این هاتف از راه میرسد و حلقه به در میکوبد، و ما هم وقتی میگوئیم که آیندة بشریت بازگشت بسوی خداست، فردای نزدیک را در نظر میگیریم و حتی عمر خود را، و بلکه عمر این نسل حاضر را نیز در نظر نمیگیریم، زیرا عمر بشریت نباید با عمر فرد و یا افراد و بلکه با عمر یک نسل اندازه گیری شود، بلکه آن را با عمر نسلهای پشت سر هم باید سنجید، اما با همة این حالات بازهم آن را خیلی نزدیک احساس میکنیم، آنقدر نزدیک میبینیم: مثل اینکه فرد است، نزدیک و نزدیکتر میبینیم، بخاطر اینکه سنت لایزال خداست، سنت حتمی الهی است باید بیاید و بپاید، پس باید بگوئیم: بزودی فردای نزدیک بشریت سوی خدا باز خواهد گشت، اما کی و چه روزی؟ آن روز چگونه خواهد بود؟ آیا دوران درخشندگی مسلمانان را خواهیم دید؟ آیا این بازگشت کی انجام خواهد گرفت؟ بزودی در فردای نزدیک چشم بشریت روشن خواهد شد؟ پس ما در انتظار و امیدیم، بامید آن روز.
دوران خوش مسلمانان روزی است که دائم پیش رو کاروان باشند، و زمام رهبری جهانی را بدست بگیرند، این حماسه را قرآنکریم در بارة مسلمانان میخواند: ﴿هُوَ ٱجۡتَبَىٰکُمۡ وَمَا جَعَلَ عَلَیۡکُمۡ فِی ٱلدِّینِ مِنۡ حَرَجٖۚ مِّلَّةَ أَبِیکُمۡ إِبۡرَٰهِیمَۚ هُوَ سَمَّىٰکُمُ ٱلۡمُسۡلِمِینَ مِن قَبۡلُ وَفِی هَٰذَا لِیَکُونَ ٱلرَّسُولُ شَهِیدًا عَلَیۡکُمۡ وَتَکُونُواْ شُهَدَآءَ عَلَى ٱلنَّاسِۚ﴾ [الحج: 78] «او شما را برگزیده، و هرگز در دین برای شما عسر و حرجی قرار نداده، این دین ملت پدر شما ابراهیم است، او شما را قبل از این و (زمان) مسلمان نامید تا این پیامبر بر شما و بر اعمال شما گواه باشد، و شما نیز گواه بر مردم (و بر اعمال مردم) باشید.
و بازهم سرودی دیگر از قرآنکریم: ﴿وَکَذَٰلِکَ جَعَلۡنَٰکُمۡ أُمَّةٗ وَسَطٗا لِّتَکُونُواْ شُهَدَآءَ عَلَى ٱلنَّاسِ﴾ [البقرة: 143] «و ما شما را همینطور ملت میانه رو قرار دادیم تا گواه بر مردم باشید، و پیامبر هم گواه بر شما باشد».
و بازهم سرودی خوش از زبان قرآنکریم در این باره: ﴿کُنتُمۡ خَیۡرَ أُمَّةٍ أُخۡرِجَتۡ لِلنَّاسِ تَأۡمُرُونَ بِٱلۡمَعۡرُوفِ وَتَنۡهَوۡنَ عَنِ ٱلۡمُنکَرِ وَتُؤۡمِنُونَ بِٱللَّهِ﴾ [آل عمران: 110] «شما بهترین امّتى هستید که براى مردم پدید آورده شده است، [که] به کار شایسته فرمان مىدهید و از کار ناشایست باز مىدارید و به خدا ایمان دارید».
آری، این دوران خوش مسلمانست که بهترین ملت روی زمین باشند، و با این عمل ناظر و گواه بر مردم باشند، و زمام رهبریت بشریت را بدست بگیرند.
اما متأسفانه این موقفی که امروز مسلمانها دارند بجای اینکه پیش رو کاروان باشند دنباله رو کاروان شدند و زمام رهبریت را بدست ندارند، بخاطر اینکه مسلمان کامل نیستند، مسلمان واقعی نیستند، و حال آنکه خدا به مسلمانان وعده داده است، و هرگز وعده خدا تخلف پذیر نیست، این قرآنکریم است که میگوید:
﴿وَعَدَ ٱللَّهُ ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ مِنکُمۡ وَعَمِلُواْ ٱلصَّٰلِحَٰتِ لَیَسۡتَخۡلِفَنَّهُمۡ فِی ٱلۡأَرۡضِ کَمَا ٱسۡتَخۡلَفَ ٱلَّذِینَ مِن قَبۡلِهِمۡ وَلَیُمَکِّنَنَّ لَهُمۡ دِینَهُمُ ٱلَّذِی ٱرۡتَضَىٰ لَهُمۡ وَلَیُبَدِّلَنَّهُم مِّنۢ بَعۡدِ خَوۡفِهِمۡ أَمۡنٗاۚ یَعۡبُدُونَنِی لَا یُشۡرِکُونَ بِی شَیۡٔٗاۚ وَمَن کَفَرَ بَعۡدَ ذَٰلِکَ فَأُوْلَٰٓئِکَ هُمُ ٱلۡفَٰسِقُونَ ٥٥﴾ [النور: 55].
«خداوند به کسانى از شما که ایمان آوردهاند و کارهاى شایسته کردهاند، وعده داده است که بى شک آنان را در این سرزمین جانشین سازد، چنان که کسانى را که پیش از آنان بودند، جانشین ساخت. و [آن] دینشان را که برایشان پسندیده است برایشان استوار دارد و برایشان پس از بیمشان ایمنى را جایگزین کند. [چرا که] مرا پرستش مىکنند و چیزى را با من شریک نمىسازند. و کسانى که پس از این ناسپاسى کنند، اینانند که فاسقند». اما شرطش این است که مسلمان باشند، و قتیکه از اسلام منحرف میگردند، چنانکه دیروز منحرف شدند امروز هم میشوند، پس در بارة آنان نیست مگر وعده خدا، همان وعدهایکه هرگز تخلف بر نمیدارد، قرآنکریم خطاب به پیامبر اسلام ص میگوید: بگو: ﴿قُلِ ٱللَّهُ یُنَجِّیکُم مِّنۡهَا وَمِن کُلِّ کَرۡبٖ ثُمَّ أَنتُمۡ تُشۡرِکُونَ ٦٤﴾ [الأنعام: 64] «فقط خدا شما را از این و از هر گفتاری دیگر نجات میدهد. سپس شما مشرک میگردید». ﴿قُلۡ هُوَ ٱلۡقَادِرُ عَلَىٰٓ أَن یَبۡعَثَ عَلَیۡکُمۡ عَذَابٗا مِّن فَوۡقِکُمۡ أَوۡ مِن تَحۡتِ أَرۡجُلِکُمۡ أَوۡ یَلۡبِسَکُمۡ شِیَعٗا وَیُذِیقَ بَعۡضَکُم بَأۡسَ بَعۡضٍۗ ٱنظُرۡ کَیۡفَ نُصَرِّفُ ٱلۡأٓیَٰتِ لَعَلَّهُمۡ یَفۡقَهُونَ ٦٥﴾ [الأنعام: 65] «بگو: او قادر است که برای شما عذابی را مبعوث کند، از بالای سر شما و یا از زیرپای شما و یا اینکه لباس تفرقه بر شما بپوشاند، و ترس و هراس بعضی را بر دیگری بچشاند، نگاه کن (ای پیامبر ما!) ببین چگونه این آیات را از حالی بحالی و یا از مکانی بمکانی بر میگردانیم، شاید که آنان بفهمند».
اما برای آنان هروقت که مسلمان شوند دوران حکومتی است جاوید برای بشریت منحرف و گمراه، همان بشریتی که امروز به بدبختی و تیره روزی انحراف و ضلالت خود دچار گردیده.
آری، فقط مسلمانان بتنهائی در روی زمین دارای راه و رسم صحیح زندگی هستند، دارای راهی هستند که از گمراهی نجات میبخشد، فقط مسلمانها هستند که دارای راهی هستند که سوزش درد سینة بشریت را خاموش، و درد انحرافاتش را درمان میکند، این همان راهی است که درد فراقی را که اروپا در میان انسان و خدا و دین و زندگی و دینا و آخرت و جسم و روح و واقع و خیال ایجاد کرده، درمان میکند.
این همان راهی است که متفرقات نفس بشریت را بهم نزدیک میسازد، باین معنا که توحید وجهه و توحید عبادت باو میبخشد تا بخدای یگانه پرستش کند و کعبة واحدی را پیش روی خود قرار بدهد، در نشاط روحی و مادی خود، در نشاط اقتصادی و اجتماعی و سیاسی خود، در نشاط عقلی و فنی خود و در هر نوعی از انواع نشاط یکتاپرست و یگانه شناس باشد، و بدین ترتیب: آن اضطراب و تشویش متوقف میگردد که نفس بشریت را از هم میدرد و نشاطها را تباه، و جوانان را فاسد و اجتماع را نابود میسازد، و مسئولین دولتهای بزرگ و کوچک را یک نواخت و یکدل بناله وامیدارد.
این همان راهی است که برای نفس بشریت همة نشاطهای طبیعی را تأمین و تضمین میکند، بدون اینکه آشوبی، اضطرابی، تصادمی در کار باشد، راهی است که کاروان بشریت در آن سیر میکند، همانطور که یک ستاه در مدار صحیح خود سیر میکند، جزر و مدش موزون تمام حرکاتش بمیزان صحیح در دنیای علم بنشاط میپردازد، بدون اینکه با عقیده تصادم کند و از دین بگریزد، در دنیای حقیقت و واقع بنشاط میپردازد که نه از عوامل سرکوبی احساس سنگینی میکند و نه از فورمولهای ضباطه.
با همة نشاطهای زندگانی حتی با نشاط جنسی تمرین و ممارست میکند، با کمال پاکی و پاکیزگی خواستهها را برآورده میکند و اعصاب را فاسد نمیگرداند، و همة مراحل زندگی را با خردمندی و استادی تنظیم میکند.
آری، این همان راهیست که مسلمانان دارای آن هستند و افسوس که فعلاً تعطیل است، و برای اینکه بشریت هدایت یابد و بسر منزل مقصود برسد، مسلمان تنها بخواندن و فهمیدن قناعت نمیکند، بلکه میگوید: سزاوار است به صورت عملی آن را مشاهده نماید، در صورتی ملاحظه کند که در روی زمین اجرا میگردد، و این دوران حکومت مسلمانان است، و لکن بشریتی که امروز با دین عداوت میورزد و با اسلام و مسلمین سرسختی مخصوص نشان میدهد، نمیگذارد که مسلمانان در روی زمین برنامة خود را اجرا کنند، هرگز برای آنها فرصت و مجال اثبات این حقیقت آسمانی را نمیدهد، از هر دری با آنان میجنگد و خواهد جنگید، و آن هم بقصد فنا و نابودی. امروز که فعلاً این جنگ سرتاسر عالم اسلامی را فرا گرفته است، این جنگ جدید صلیبی که از قرن گذشته آغاز شده و هنوزهم گرم است، و صهیونیست، جهانی نیز بآتش آن دامن میزند، جنگی است با همة وسائل، جنگی است با اسلحه، با ارتشها، با اشتعماراقتصادی، با استعمارفکری و روحی، با فاسدنمودن اخلاق، با نابودساختن همتهای گرم جوانان و تحویل دادن آنان بدوشیزگان رقاصی که در اطراف سینما، تلویزیون و داستانهای غریزة تبدار جنسی و لوازم آرایش و نمایشگاههای ناموس و سایر بدعتهائی که شیاطین زمانه گذاشتند خود را مشغول میسازند و بخود مینازند. آری، در این راهها است که نیروی جوانان ما بهدر میرود.
هاتفان فساد عملاً مرتب فریاد میزنند که ای مسلمانان! از دین خود بیرون بیآئید تا همة خیر و برکتها را در اختیارتان بگذاریم، شما را متمدن میسازیم، نمونة مترقی قرار میدهد، وامهای فراوان در اختیارتان میگذاریم، از کمکهای مالی و فنی و سایر امکانیات دریغ نمیورزیم، بازهم در دین خود اصرار دارید؟ بازهم تعصب بخرج میدهید؟ حالا که چنین است، پس ما هم اجازة زندگی بشما نمیدهیم، روزگارتان را سیاه میکنیم، این همان جنگ سوزانی است که اسلام با آن روبرو است، جنگی است که نه آرامش در آن هست نه صلح و نه سستی از پیشرفت، جنگی است که تمامی حرکات مأموریتهای اسلامی را فرا گرفته و سرتاسر محیط را آلوده کرده، جنگی است که گاهی بعضی از شیاطین در آن صراحت لهجه نشان میدهد، چنانکه «بیدو» وزیر امورخارجه سابق فرانسه داد، وقتیکه از جنگ الجزایر سخن میگفت، بصراحت بیان کرد که این جنگی است میان هلال احمر و صلیب سرخ، و ما باید آن را تا رسیدن بپیروزی ادامه بدهیم. آری، بعضیها مانند «بیدو» میگویند، و بعضیها در دل پنهان میدارند، و مسلمانان بطول زمان احتیاج دارند که بکوشند و جهاد کنند تا روزی بتوانند دور خود را در بشریت بدست آورند، در درجة اول احتیاج دارند که دین خود را خوب بفهمند، زیرا آنان امروز هنوز بخوبی نمیفهمند که دین اسلام یعنی: چه و برای چیست؟
آن جهالت طولانی که از عصر رکورد دلهای آنان را رام کرده است، و آن جنگ سوزانی که سپاهیان بشارت مسیحیت و سپاهیان خاورشناس و استعمارصلیبیون و شاگردان آنها که استادان نسل حاضرند در مشرق زمین برافروختند.
و این فتنههای مذاهب غربی که امروز دارای سیادت است، فتنههائی که با دین دشمنی اظهار مینماید و از گفتار اروپائیان در باره دین کلیسائی خود تقلید میکند، و ایمان با اینکه آن برنامه بر همة مفهوم دین شامل است، و سپس بالاتر از همه موقعیت ضعف سیاسی و جنگی و اقتصادی که در مقابل غرب دارند، همان موقعیتی که آنها را در بدست آوردن ارزشهای ذاتی بشک و تردید وامیدارد، و خیلی سهل و آسان میسازد که همه نقصها را در خود تصدیق نمایند، و همة فضیلتها را برای دشمنان نیرومند و ثروتمند خود بگذارند، اینها همه و همه اسباب و عللی هستند که اجتماع کرده، و دست بدست هم دادهاند تا دلهای مسلمانان را فرا گیرند و دیدگان آنها را بپوشانند، در نتیجه دیگر باز نمیگردند که حقیقت این دین را بشناسد. بنابراین، نخستین هدف مهم امروز این شده که آنان دین خود را خوب درک کنند.
و در درجة دوم: مسلمانان سخت محتاجند که این دین را حاکم بر زندگی کنند، زیرا معرفت نظری بتنهائی کفایت نمیکند و طعم حقیقی چیزی را نشان میدهد، بلکه انسان وقتی حقیقت فکر و نظر را میشناسند که فعلاً با آن زندگی کند و در متن زندگی با آن همکاری داشته باشد، و اسلام امروز بدلهای مسلمین غریب است، و دلهای آنان نیز نسبت باسلام بیگانه است، مانند روزیکه تازه وارد بود و یا نترس بگو: وضع ما مانند بیش از آمدن اسلام شده است.
بلی، اسلام روزیکه آمد غریب بود، و لکن با نفوسی روبرو بود که هنوز فطرتش را فساد فرا نگرفته بود، و یا اگر هم گرفته بود ریشه دار نشده بود، با آمدن اسلام ابرهای فساد هم پاشید و فضای نفوس برای پذیرفتن نور حق آماده گردید، و امروز اسلام در میان مردمی قرار گرفته که خود را مسلمان مینامند، و با نفوسی روبرو است که تا گردن در فساد فرو رفته است.
فسادی است که جمودفکری و ورشکستگیهای اخلاقی پی درپی و توقف در لب پرتگاه آن را آفریده، فسادی است که از غرب بارمغان رسیده، ورشکستگی اخلاقی و زیاده روی در لذتهای بیرون از حد و حساب است که غرب را وادار کرد تا از دین برگردد.
چنانکه با مسلمانانی روبرو است که بحکم امر انجام شده، تحت فرمان استعمارصلیبی قرار گرفتهاند، عادت کردهاند که دور از روح اسلام و دور از قانون اسلام بزندگی بپردازند، و عادت کردهاند که در تمام مراحل زندگیشان در اخلاق و رفتار، در تفکر و اجراء قوانین زندگی مفاهیم غیراسلامی بر آنان حکومت کند، و بهمین دلیل غربت امروز اسلام شدیدتر از آن روز است.
و همچنین مسلمانان امروز بعد از آنکه اسلام را شناختند، خیلی احتیاج دارند که در متن زندگی با آن زندگی کنند، و سپس بعد از طی این مرحله نیز خیلی نیازمندند که فقه اسلامی را بنمو و پرورش و گسترش وادارند تا با زندگی حاضر در قرن بیستم موکبی تشکیل بدهد که اسلام بر همة جزئیات آن فرمان براند.
و این یک جهاد بسیار بزرگی است بدون شک و تردید، اما نباید ترسید که نخستین و بزرگترین جهاد نیست، بلکه نخستین جهاد اکبر و پرخطر این است که مسلمانان اسلام را بشناسند، و با آن بزندگی بپردازند، و پس از این دو مرحله بزودی نمو و پرورش و گسترش خودبخود میآید.
البته در سایة زندگی اسلامی و مفهوم اسلام و با دست فقهاء اسلامی و در اثناء این نیازمندیها مسلمانان احتیاج مبرمی دارند که با علوم غرب آشنا شوند، و اسباب نیروهای مادی را بدست آورند، از تنظیمات و بحثهای علمی و خبره گیهای غرب اطلاع حاصل نمایند تا نیروی علمی اصیل آنان استعداد پیدا کند، همان نیروی علمی که آن را در میان نسلهای گذشته از دست دادند و بلکه در میان اروپائیان گم کردند و تا بتوانند بر طریقة اسلامی خود با کاروان زندگی شرکت فعال تشکیل داده، در تمام تنظیمات و خبره گیها و بحثهای علمی شرکت جویند.
مسلمانان در درجة اول بهمة اینها سخت نیازمندند تا دور خود و وظیفة خود را انجام بدهند، و این کار گرچه یک جهاد پرمشقت است، اما با این وصف ضروری است، لازم است برای مسلمانان تا بتوانند براساس سطح انسان واقعی زندگی کنند، همان طوریکه خدا بوسیلة اسلام یادشان داده، بر سطح انسان روشفکر، متمدن، متوازن، نظیف و پیشرو زندگی کنند.
و همچنین برای بشریت هم همینطور ضروری است که تن بزحمت این جهاد مقدس بدهد، تا نمونههای واقعی فکر پاک و سالم را تماشا کند، و در نتیجه با رضا و رغبت آن را بپذیرد، شاید او را از تاریکی نجات داده و بسوی روشنائی هدایت نماید، و از نابودی آیندة نزدیک حفظ کند که از فنای بشریت خبر میدهد، اما متأسفانه تاکنون عداوتهای گستردة با اسلام هرگز نگذاشته که مسلمانان برخیزند و قیام کنند، و این جهاد شیرین را بپایان برسانند، این جنگ فروزان و سوزانی که تاکنون خاموش نگشته و بسستی نگرائیده است، نگذاشته این برنامه پیاده شود.
آری، تاکنون دشمنان اسلام نگذاشتهاند که مسلمانان اسلام شناس باشند و با آن زندگی کنند، چون پیش آنان هیچ مانعی ندارد که اسلام هرچه میخواهند و تا هروقت که میخواهند فقط بصورت دعاها و نمازها و مشایخ و مساجد باقی بماند تا مردم تبرک نمایند، و همچنین مانعی ندارد که دین را هم بتطور درآورند و مفاهیم آن را تعدیل بدهند، باین ترتیب که مفاهیم غریبه را با آن درهم آمیزند.
اما قیام یک اجتماع مسلمان هوشیار، فهمیده، روشنفکر، پرنمو که اسلام شناس باشند و با اسلام زندگی کند، این اصلاً یک امری است بس خطرناک و دشمن شکن، هرگز دشمن از آن راضی نیست، و امری است که باید از آن سخت جلوگیری کند.
هیهات که دشمنان بخواهند فرصت نمو و پرورش برای این دین آسمانی بدهند! و هم اکنون همگی قیام کردهاند تا تمام امکانیاتی که برای قیام جماعت مسلمان در نسل حاضر ممکن است از بین ببرند و نابود کنند.
اما افراد بشر که در دین خدا محکوم بفنا نیستند و نباید هم باشند، زیرا خدا بر امر خود پیروز است، اما اکثر مردم نمیدانند هنوز روزی از تاریخ صلیبیون در بحر احمر شبیخون زدند، و کشتی حجاج مسلمان را غرق نمودند، و سرنشینان آن را کشتند و خود در جده فرود آمدند، و پایاهای ناپاکشان در این زمین پاک دقم زدند، اگر انسانی آن روز در اینجا توقف میکرد، و در این لحظه تاریخ را بررسی مینمود و دل از عالم غیب قطع میکرد، قطعاً میگفت که دیگر عمر اسلام بپایان رسید، دیگر بعد از این هیچ پایه ای از آن بر جای نخواهد ماند، زیرا بزرگتر از این مصیبتی نخواهد بود.
اما ما از تاریخ فهمیدیم که همین حادثه باعث قیام صلاح الدین «ایوبی» شد که صلیبیون را مغلوب کرد.
امروز هم صهیونیون و صلیبیون در روی زمین اسلام را به خفقان انداختهاند. آری، آنان که از زمین تا آسمان باهم فاصله دارند، یکی عیسی را خدا و دیگری فرزند نامشروع میداند، دست بدست هم دادهاند و با اسلام میجنگند.
سپس بعد از این همه تلاش و کوش ناگهان میبینیم که اسلام در افریقا بترتیبی انتشار مییابد که اعصاب سپاهیان بشارت را ناراحت میکند، و دولتهائی را ناراحت میکند که این مأموریت را بسپاهیان بشارت دادهاند، و همچنین در میان سیاهان امریکا انتشار مییابد، همان سیاهانیکه دائم زیر شکنجه و عذابند، دائم در زندانهای عذاب بسر میبرند تا دور هم جمع نگردند، همة اینها اشاره بآینده است، و این اشاره ایست که از آیندة نسلها در راه مسلمانان خبر میدهد.
﴿وَٱللَّهُ غَالِبٌ عَلَىٰٓ أَمۡرِهِۦ وَلَٰکِنَّ أَکۡثَرَ ٱلنَّاسِ لَا یَعۡلَمُونَ ٢١﴾ [یوسف: 21].
«و خداوند بر کارش تواناست. ولى بیشتر مردم نمىدانند».
همة انحراف بشریت که لباس تطور بتن کند ارتجاعیات است، و اسلام آمده تا مسیر آنها را تصحیح کند و پایدار بسازد، گرچه در بدو امر این قضیه دور از حقیقت و دور از باور بنظر میرسد، چطور؟ چرا و بچه کیفیتی؟ این همه پیشرفت که در جهان امروز نصیب علم شده، این همه نمو و تطور که در روح و روان بشر و در اجتماع بشر پدید آمده؟ چگونه میتوان همه ارتجاع نامید؟ چگونه و بچه کیفیتی؟ اسلامی که در زمان فرو رفته؟ و یک عمر از پیدایش گذشته آمده تا امروز خط سیر این پیشرفتها را تصحیح کند؟ و ما برای اینکه در این قضیة بیگانه نماداوری کنیم، باید اول برای پیشرفتها و ارتجاعیات مقیاسی تعیین کنیم.
آیا این مقیاس زمان است؟ باین معنی که هر جدیدی پیشرفت است و هر قدیمی ارتجاع. بلی، این مقیاس حقیقتاً برای سنجیدن پیشرفتهای علمی بدرد میخورد، زیرا هر جدیدی در جهان امروز نمودار یک قدم پیشرفت است، بدلیل اینکه از قدم پیشین خود آغاز میگردد، و هر آن بر آن افزوده میشود، و اگر چنین نباشد وجود خود را باخته و قدمی بر نداشته است، و اما بقیة انواع تحول اجتماعی، اقتصادی، سیاسی، روانی و اخلاقی، آیا این مقیاس نسبت بآنها نیز همینطور است؟ آیا میتوانیم بگوئیم: در آنها نیز فقط زمان مقیاس است؟ هم اکنون میخواهیم کارها را بمقیاس صحیح برگردانیم و بسنجیم، آیا اوضاع الکتریکی، هواپیما، بمب، مغز الکترونیک مقیاس پیشرفت است یا خود انسان؟ ممکن است گوینده ای بگوید: آیا انسان نیست که هواپیما را ساخت، بمب را اختراع کرد، مغز الکترونی را ساخت؟ بلی، بدون تردید انسان است؟ اما باید دید پس از ساختن چگونه بکار بست؟ در سود یا در زیان بشریت؟ مقیاس این است نه خود انسان و نه مصنوعات آن.
آیا انسان این وسائل را بکار میبنند که پیش از این ترقی کند و بمقام بالاتری برسد؟ وجدان انسانیت را پیش از این دریابد و پیش از این خود را بشناسد؟ بکار میبرد که شعور برادریابی و برادرشناسی او عمیق تر گردد؟ و ارتباط و یگانگی بشریت را بهتر و بیشتر درک کند؟ بکار میبرد که برادرش را دریابد دست برادر گیرد، نوع یار و نوع پرور باشد؟ بکار میبنند که با دشمن خود نیز انسان باشد و با انسانیت رفتار نماید یا نه؟ بکار میبندد که وحشی باشد؟ بدرندگی برسد، خودخواه باشد؟ دیگران را پایمال کند و حقها را باطل انگارد، تحت فرمان بغض و کینه درآید، بر مرکب خودستائی سوار شود، وحشیت و آدم کشی چشمش را کور کند و یا ستیزه جوئی تباهش سازد؟ کدام یک از اینها مقیاس است؟ حال میپرسیم: آیا این فکر روشنتر شد؟ آیا بیش از پیش باز شد که بکار بپردازد؟ آیا حقیقت انسان آنطور که هست بدست آمده که پیشرفت علمی خودبخود نه میتواند انسان را بالا ببرد و نه میتواند پائین بیاورد؟ بلکه آن روحیکه بوسیله آن انسان نتیجههای علم را بکار میبنند، بشر را بالا میبرد، پائین میآورد، بحیوان نزدیک میکند و یا بانسان، با این بیان ساده: آیا حقیقت برای ما روشن شد؟ آیا بازهم ابهامی باقی ماند؟ آیا میتوانیم این جنگ عالم سوز را تمدن بنامیم؟ آیا میتوانیم این تفرقة بین سیاه و سفید و سرخ و زرد و خلاصه نژادپرستی را تمدن بشناسیم؟ آیا میتوان نام فرار از انسانیت را تمدن نهاد؟ این ورشکستگی این هرج و مرج اخلاقی تمدن است؟ آیا این دیوانگی مزمن، این بیماری کشنده، این خودکشی رسوا کننده تمدن است؟ آیا انصاف است که نام ویران کردن سازمان خانواده و درهم ریختن اجتماع را تمدن اعلام کنیم؟ آیا ننگ نیست که این بدبختی و تیره روزی همگانی را تمدن بشناسیم؟ و خلاصه آن کدام سعادت است که علم امروز برای بشریت بارمغان آورده، (البته در سایة این توجیهات فاسد و این نظریههای شیطانی) آیا بازهم مطلب روشن نشد؟ بازهم ابهامی باقی ماند؟ پناه بر خدا! واقعاً هم پناه بر خدا!! البته اشتباه نشود ما علم را لغو و بیهوده حساب نمیکنیم، و از میزان پیشرفت بیرون نمیبریم، و همچنین نمو و پرورش اجتماعی، اقتصادی، سیاسی و نموروانی و اخلاقی هر یک جای خود دارد، و هر یک در یک کفة ترازو است، و لکن در کفة دیگر هم انسان را جای میدهیم و موازین انسان را، و بعد بدقت نگاه مکنیم تا ببینیم آیا این علم، این پیشرفت، این تطورات اجتماعی، اقتصادی و سیاسی ببالابردن ارزشهای انسانیت نظر دارد یا نه؟! اصول انسانیت را آباد میکند یا ویران میسازد؟ ما در سر جمع حساب کار داریم، نه در جزئیات متفرقه.
بنابراین، خیلی روشن است که طب پیشرفته بدون تردید و علم هم با مخترعات و اکتشافات خود بسیاری از مشکلها را آسان کرده و خدمتهای فراوان انجام داده است، خیر و سعادت فراوانی نصیب بشریت کرده است، شکی نیست همه را باید در حسابش واریز کنیم، و این تمدن خدمت گزار را در ترازوی حقیقت بسنجیم، و ارزشهای آن را حساب کنیم، اما باید دید آن کیست که خوب را از بد، زشت را از زیبا تشخیص بدهد؟ این همه خیر و سعادت را بگیرد با همه فراوانیش؟ یا آن همه شر سیاه را که تا اعماق دل بشریت فرو رفته است؟ و همچنین آن کیست که میگوید: یا این همه شر و فساد را بپذیریم تا اندکی خیر نصیبمان گردد؟ و یا اصلاً روی خیر و سعادت را در زندگی زیارت نکنیم؟ آخر کی گفته ضریب خیر ویران ساختن عالم است؟ کی گفته ضریب خیر فاسدکردن اخلاق است؟ و ضریب خیر بدبخت نمودن بشریت است؟! وو...
بلی، این قیافة غربی تمدن است، نه قیافه بشریت ترقی یافته، و حال آنکه چیزی که از ما مطلوب است این است که هر خیر و سعادتی را که علم و پیشرفت علمی بوجود آورده نگهداریم و بهره برداری کنیم، و با حفظ سمت هر شر و فسادیکه در اثر توجیهات غلط پدید آمده اصلاح نموده و بخیر و سعادت تبدیل نمائیم، و این است شأن انسان، این است برنامة حق و حقیقت، این است مقیاس پیشرفت و ارتجاع، مقیاس عبارت است از: فطرت یا بگو: از انسان.
«الکیس کاریل» میگوید: واجب است که انسان مقیاس هر چیزی باشد، اما متأسفانه قضیه برعکس است و او در این عالمیکه خود آفریده غریب است، او هنوز نتوانسته بدنیای خود نظم و ترتیبی بدهد، زیرا با طبیعت آن آشنائی کامل ندارد، و از اینجاست آن پیشرفت بیلجامیکه علوم جماد نسبت بعلوم حیات و زندگی کسب کرده، یکی از بزرگترین مصیبتها شده که نصیب بشریت گردیده است، حقاً ما قوم بدی هستیم، ما ملت سرافکنده ای هستیم، برای اینکه اخلاق را از دست دادهایم و خرد را فراموش کرده ایم، واقعاً آن ملتها و آن جماعتها که این تمدن صنعتی در میان آنها ببالاترین مقام نمو و پرورش و ترقی رسیده، چون نیک بنگریم جماعتها و ملتهائی هستند که رو بضعف و ناتوانی نهادهاند، و در آینده نزدیک بازگشت آنها بسوی وحشیت «ورشکستگی زودتر از بازگشت دیگران است. آری، این یک شهادت روشن و قاطعی است که احتیاج بشرح و بیان ندارد.
پس بنابراین، انسان همان مقیاس صحیح است و شایسته است که پیشرفت و ارتجاع را با او بسنجیم، پس هر نظامیکه انسانیت انسان را بارزش میرساند، آن نظام مترقی و پیشرفته است، و هر نظامیکه انسان را از انسانیت باز میگرداند و بیارزش میکند، آن نظام ارتجاعی است. حالا هراندازه هم درجة حرارت این تمدن مادی بالا میرود برود، و هراندازه هم ابزار و وسائلی که بکار میبرد دقیق و محکم و برنده و شکست ناپذیر است باشد، ما کاری با آن نداریم، و از حق نگذریم بکاربردن این نیروها و وسائل موجود و کوشش و تلاش در به سازی آن یک مزیت اصیل انسانیت است، اما این معنی بتنهائی قادر نیست که انسان را انسان سازد، و همچنین بتهائی نمیتواند مقیاس پیشرفت انسان و انسانیت باشد. آخر چرا و چگونه میتواند باشد؟ مثلاً: اگر دست انسان جداً هر روز رو بقدرت و توانائی برود و آنقدر پیشرفت کند تا دارای قدرت فنا ناپذیر گردد، اما بقیة تن ناتوان و علیل و زمین گیر بماند، بطوریکه قدرت بحرکت نداشته باشد، ارزش این دست پرزور و این قدرت فنا ناپذیر چیست؟ قدرتی که آدمی نتواند از آن استفاده نماید، بچه درد میخورد؟ تنی که از حرکت افتاده دست توانا را میخواهد چه کند؟ و این درست وضع پیشرفت علمی و صنعتی و تمدن مادی قرن بیستم است، دست توانائی است در تن علیل و ناتوان و افلیج تا کجا رسد که بگوئیم: سرشار از اختلال و بینظمی و ورشکستگی است نسبت به مجموع انسان، زیرا این چنین مرض سرانجام فایده و خاصیت عملی این پیشرفت شکست ناپذیر را از بین میبرد، و مانند دست شکسته و بال گردن میشود، لکن این سخن خیلی مجمل و مختصر است، احتیاج بشرح و بیان دارد، و این هم شرح و بیان آن.
هم اکنون باید دید موارد بینظمی و ورشگستگی در هستی انسانیت در قرن بیستم چیست و کدام است؟ انحرافاتش چیست که پیوسته آن را در صلح و صفای انسانیت بسوی فساد بازگشت میدهد؟ و سرانجام سرمایة اندوختة آن را بباد ارتجاع سیاه میسپارد و نابودش میکند؟
و از طرف دیگر میگوئیم: خصایص انسان چیست که باید آن را حفظ کند؟ و پایگاههای ارزشمند انسان کدامند که تمدن مادی قرن بیستم آنها را ویران ساخته است؟!
این ندای اسلام است در این باره، و این هم صدای رسای قرآنکریم که میگوید: ﴿یَٰٓأَیُّهَا ٱلنَّاسُ ٱتَّقُواْ رَبَّکُمُ ٱلَّذِی خَلَقَکُم مِّن نَّفۡسٖ وَٰحِدَةٖ وَخَلَقَ مِنۡهَا زَوۡجَهَا وَبَثَّ مِنۡهُمَا رِجَالٗا کَثِیرٗا وَنِسَآءٗ﴾ [النساء: 1] «ای مردم! از پروردگار خود بپرهیزید که همة شما را از یک نفس آفرید، و از جنس خودش برای او همسر آفرید، و از آن دو همسر مردان و زنان بسیاری (در جهان پراکنده ساخت)».
خیلی عجب است که همة این قضیههای ثابت در این قرن بیستم متزلزل شود و بطوفان بیفتند. آری، قضیة عقیده، قضیة وحدت نفس انسانیت، قضیة جنس مرد و زن و قضیة خود انسانیت، اینها ذاتاً مواردی هستند که ببحران افتادهاند و باختلال برخوردهاند، مواردی هستند که بینظمی در آنها در عصرحاضر از نابودی بشریت سخن میگوید، و از تباهی انسانیت حکایتها دارد.
وقتیکه مردم در این قرن پر از علم از راه عقیده منحرف شدند، وقتیکه این سرمایة ثابت را پشت سر گذاشتند، روزیکه آن را از میدان زندگی برای همیشه تبعید کردند، و بهرتین و خوشترین حالاتش این شد که مانند یک موجود خیالی در گوشة دلهای پریشان جای بگیرد، آیا این چنین مردمی در میدان صفای انسانیت ترقی کردهاند؟ و یا بسقوط نزدیک شدهاند؟ و رو بزوال و نابودی میروند؟ حقاً که عقیدة ثابت و روشن چنانکه در بحثهای پیشین خود دیدیم، و چنانکه در گفتار «چولیان هکسلی» عالم ملحد و خدانشناس ملاحظه کردیم، یک اندوختة ارزشمندی است از اندوختههای انسان که بوسیلة آنها امتیاز بر حیوان دارد.
پس بنابراین، باطل کردن و یا مهمل گذاشتن و منتظر خدمت کردنش انحراف است، و بازگشت از خاصیت انسانیت، و ما خود آثار این انحراف را در زندگی این نسل از بشریت دیدیم و آزمودیم، زیرا اولین اثرش این بود که در نفس انسان، در روح و روان انسان این آشفتگی را ایجاد کرد، و آشفتگی ایجاد کرد در میان احتیاجات فطری انسان به پروردگار خود و میان احتیاجات او بآرامش اجتماعی، اقتصادی، سیاسی و تمدنی، همان احتیاجاتی که اجتماع ملحد غرب امروز باور ندارد که با عقیدة بخدا ارتباط داشته باشد.
بلی، اولین نتیجهاش این اضطراب روحی شد که در جهان غرب اعصاب مردم را فاسد و فرسوده ساخته، زیرا در اثناء این ستیزة ویران کننده و خطرناک که مردم هردم در آن فرو میروند، و در گوشه و کنار زندگی دائم با طوفان سیاهش روبرو میگردند. آری، ستیزه ایست در عالم ماده، ستیزه ایست در عالم افکار، ستیزة ایست در سیاست، ستیزه ایست در داخل اجتماع، ستیزه ایست در روح و روان طوفان زده بشریت.! وو..
و در وسط این میدان بلا، و در اثناء این طوفان کوبنده به پناهی، بتکیه گاهی احتیاج پیدا میکند، بیک نیروی ثابتی نیازمند است که آن را تکیه گاه خود قرار بدهد، احیتاج پیدا میکند به طبیبی که قلب از کار افتادة او را دوا کند و ضمیر سرگردانش را نجات بخشد، احتیاج به دست گیرنده ای پیدا میکند که در سختیها دستش را بگیرد و بساحل آرامش و آسایش بکشاند! وو... و خلاصه احتیاج پیدا میکند بخدا، بخدای یگانه و قادر و توانا.
و این تمدن بیگانه و انصاف نشناس با توجیهات و تنظیماتش از انسان جلوگیری میکند که بخدای خود پناه ببرد، بازش میدارد که در سیاست، در اقتصاد، در تنظیم اجتماع، در تصویب دستورهای آداب و رسوم و اخلاق و رفتار انسانیت و بکاربردن هنر بخدای خود پناه ببرد، بخدائی پناه ببرد که آفریننده اوست، چرا؟ آنقدر آزادش میگذارد که اگر بخواهد در غیر این موارد بخدا پناه ببرد بتواند، آن هم در ساعتهای کوتاه و زودگذر، در کلیسا، در حال نماز و دعا، و سپس بقیة روز و بلکه بقیة عمرش را در یک فضای تاریک خالی از عقیده که در همه جا و همه وقت در انتظار اوست بگذارند که در نتیجه دائم در اضطراب و تشویش است، دائم گرفتار طوفان است، دائم در حال نابودشدن است!. وو...
و سرانجام در میزان انسانیت، در ارزیابی آدمیت ارزش خود را از دست میدهد، و اتفاقاً تنها این یک بلا نیست که بر سرش فرود میآید، بلکه بلاهای فراوانی پشت سر هم در انتظار اوست، زیرا وقتیکه مردم ایمان بخدا، ایمان بحق و حقیقت، ایمان به آخرت، ایمان بحساب و کتاب نداشته باشد، در احساس آنها زندگی فقط همین زندگی پست است، فقط همین پیج روز زودگذر است، و فقط همین فرصتهائی است بدست آمده که دیگر تکرار نخواهد شد، با این حساب لذتهای آن را غارت میکند و تا میتواند از این خرمن آماده خوشه میچیند، و باید هم همین برنامه را اجرا کند.
چون فرض این است که فردائی نیست، حساب و کتابی نیست، همه جا مردم مانند درندگان گرسنه بر متاع روی زمین هجوم میبرند، و چنگال بروی یکدیگر میکشند. آری، متاع غریزة جنسی، متاع ظاهری و مادی، متاع قدرت و تسلط وو... درست مانند گرگان گرسنه که اگر لقمه ای در میان جمع آنها بیفتد، همه باهم هجوم مییرند، همه باهم فشار میآورند و همه باهم ستیزه میکنند، آنقدر بسر و کلة یکدیگر میپرند و دست رد بر سینة یکدیگر میزنند تا آن لقمه در زیردست و پا برود و نابود بگردد، و یک خستگی کامل بر گرسنگی آنها افزوده شود، و همینطور بتکرار فرض کن تا ببیتی که پایانش کجا است.
مردم بیعقیده و سست ایمان همین زندگی را دارند، و همین تمرین را دائم تکرار میکنند و غافلند، و سرانجام بجای اینکه بیشتر بهره مند گردند و لذتهای دلخواه خود را بدست آورند، زندگی آنان بیک جهنمی سرشار از عذاب تبدیل میگردد. آری، عذاب تشویش و اضطراب، عذاب تأسف مزمن برای فرصتها از دست رفته، و عذاب این آتش سوزان که هرگز سیر نمیشود، همیشه شعله ور است، هرچه میبلعد بازهم گرسنه است.
اینگونه مردم در میزان انسانیت، در ارزیابی آدمیت ارزش خود را از دست میدهند، و بیک گودالی سقوط میکنند که حتی پست تر از مقام حیوانیت است، زیرا حیوان دائم ضوابط فطری غریزه خود را در اختیار دارد، بنقطة هلاکت و نابودی که میرسد توقف میکند، مگر ندیدهایم که خر وقتی بجائی میرسد که یکبار در گذشته در گل فرو رفته است پای در آنجا نمیگذارد، و انسان بیعقیده برمیگردد، و از این حیوان هم پست تر میشود، زیرا ضوابط فطری خود را از دست میدهد، قانون فطری خود را گم میکند و در نتیجه بیهدف و سرگردان میماند، اینک این ندای آسمانی، این نغمة ملکوتی قرآنکریم است که از این داستان گزارش میدهد و هشدار میگوید: ﴿لَهُمۡ قُلُوبٞ لَّا یَفۡقَهُونَ بِهَا وَلَهُمۡ أَعۡیُنٞ لَّا یُبۡصِرُونَ بِهَا وَلَهُمۡ ءَاذَانٞ لَّا یَسۡمَعُونَ بِهَآۚ أُوْلَٰٓئِکَ کَٱلۡأَنۡعَٰمِ بَلۡ هُمۡ أَضَلُّۚ أُوْلَٰٓئِکَ هُمُ ٱلۡغَٰفِلُونَ ١٧٩﴾ [الأعراف:179] «این چنین مردم را دلهائی است که با آنها درک نمیکنند، چشمهائی که بوسیله آنها نگاه نمیکنند، گوشهائی است که بوسیله آنها نمیشنوند، (یعنی: همة نیروها را تعطیل کردهاند) این چنین قوم مانند چهارپایان باشد و بلکه گمراه ترند، این چنین ملت غفلت زده گانند». واقعاً که سرافکندگی عجیبی است، حقیقتاً که عقب گرد و ارتجاع است، آیا خود این مقیاس زمان یک اختراع جدیدی است مخصوص بقرنهای نوزدهم و بیستم نظیری نداشته است؟
نه نه، هرگز، پیش از این هم در تاریخ سابقه دارد، چیز نوظهوری نیست، این نخستین بت پرستی نیست که بشر انجام میدهد، اولین کفر و الحاد بخدا نیست که تازگی داشته باشد، خیلی پیش از این در تاریخ بوده است، هنوز نعرههای کفر آمیزش خاموش نگشته، هنوز فریادهای انکار آمیزش از تاریخ بگوش میرسد، دلیل بر وجود خدا چیست؟ خدا پیامبران را چگونه میفرستد؟ وحی را چگونه نازل میکند؟ مردگان را چگونه زنده میگرداند؟ استخوان پوسیدهها را چگونه سرهم میکند؟! وو... بازهم گذارش قرآنست که میگوید: ﴿وَقَالَ ٱلَّذِینَ لَا یَعۡلَمُونَ لَوۡلَا یُکَلِّمُنَا ٱللَّهُ أَوۡ تَأۡتِینَآ ءَایَةٞۗ کَذَٰلِکَ قَالَ ٱلَّذِینَ مِن قَبۡلِهِم مِّثۡلَ قَوۡلِهِمۡۘ تَشَٰبَهَتۡ قُلُوبُهُمۡۗ قَدۡ بَیَّنَّا ٱلۡأٓیَٰتِ لِقَوۡمٖ یُوقِنُونَ ١١٨﴾ [البقرة: 118] «افراد ناآگاه گفتند: چرا خدا با ما سخن نمىگوید؟! و یا چرا آیه و نشانهاى براى خود ما نمىآید؟! پیشینیان آنها نیز، همین گونه سخن مىگفتند دلها و افکارشان مشابه یکدیگر است، ولى ما (به اندازه کافى) آیات و نشانهها را براى اهل یقین (و حقیقتجویان) روشن ساختهایم».
بازهم گزارش دیگری از قرآنکریم میگوید: ﴿وَقَالُواْ مَا هِیَ إِلَّا حَیَاتُنَا ٱلدُّنۡیَا نَمُوتُ وَنَحۡیَا وَمَا یُهۡلِکُنَآ إِلَّا ٱلدَّهۡرُ﴾ [الجاثیة: 24] «(این قوم بیعقیده) گفتند: این زندگی نیست، مگر همین زندگی (پست چند صباح) دنیای خودمان، میمیریم و زنده میشویم، و ما را هلاک نمیکند مگر روزگار، (خدا را با این برنامه چه کار)». ﴿قَالُوٓاْ أَءِذَا مِتۡنَا وَکُنَّا تُرَابٗا وَعِظَٰمًا أَءِنَّا لَمَبۡعُوثُونَ ٨٢﴾ [المؤمنون: 82] «گفتند: آیا وقتیکه مردیم و تبدیل بیک مشت خاک شدیم، بازهم برانگیخته گانیم». از این هر صریح تر و دقیق تر، وقتیکه امروز در این قرن بیستم بمردم میگویند: در مقام الوهیت توحیدشناس باشید، یکتاپرست باشید، نباید خدائی برای عبادت، و خدائی برای علم، و خدائی برای اقتصاد، و خدائی هم برای سیاست باشد، همه انکار میکنند، همه روی درهم میکشند، همه استهزا میکنند، و قرآنکریم هم از گفتار خدانشناسان پیشین چنین گزارش میدهد: ﴿أَجَعَلَ ٱلۡأٓلِهَةَ إِلَٰهٗا وَٰحِدًاۖ إِنَّ هَٰذَا لَشَیۡءٌ عُجَابٞ ٥﴾ [ص: 5] «آیا (این پیامبر خدایان) را یک خدا قرار میدهد؟ (این یک چیز تازه ای است)، چیزی است واقعاً شگفت انگیز»، مگر میشود این همه خدا را در یک خدا فشرده ساخت. بلی، این عقب گردی و این ارتجاعیت را که قرن بیستم در عالم عقیده تمرین میکند، همان است که اسلام برای اصلاح آن آمده، آمده که مسیر آن را تصیح کند و پایدارش بدارد، و کاروان بشریت را صحیح و سالم بمقصود برساند، و امروز هم که قرن بیستم است برنامه همان است، راه نیز همین.
اما قضیة دو جنس مرد و زن، توأم با قضیة اخلاق به اندازة کافی در بارة آنها سخن گفتیم دیگر احتیاجی بگفتار تازه نیست، دیگر نه از طبیعت آنها سخن میگوئیم و نه از آثار آنها در زندگی بشریت، زیرا این بدبختی و تیره روزی که روح و روان جوانان را اعم از دختر و پسر جریحه دار ساخته، و این بلای سیاهی که از ناحیة غریزه جنسی بر سر نسل جوان نازل گردیده، و این چموشی، وحشتناکی که نمیگذارد کسی آرام بنشیند، و این آتش سوزانی که در سازمان خانواده و اجتماع و نفوس بشر افتاده، و این حیوانیتی که حیوان از آن بیزار است، این جهنم دیوانه ای که هرگز سیر نمیگردد، احتیاجی بشرح و بیان ندارد.
واقعاً که این وضع بازگشت از انسانیت است، زیرا خدا که انسان را نیافریده تا این اندازه سقوط کند، این همه چموشی کند و این همه باضطراب بیفتد، این همه بطوفان بلا گرفتار شود تا دمار از روزگارش درآید، هرگز پیشرفت و تطور برای این نیست که مردم را بطوفان شر و فساد گرفتار سازد، همان شر و فسادیکه نظیرش را در شهادت قرن بیستم آشکار دیدیم، بلکه این وضع نابسامان نتیجة انحراف است، نتیجة بیراهه رفتن است، نتیجة خارج شدن از مدار فطرت است، و با این وصف آیا خود مقیاس زمان پیشرفت است و یا ارتجاع؟ قرن بیستم فاش میگوید که زمان در مسائل اخلاق و عزیزة جنسی دائم در حال تطور و پیشرفت است، مرتب از چیزهای تازه ای خبر میدهد که پیش از این بشریت از آنها بیخبر بود.
سپس شهادت تاریخ میگوید: نه چنین نیست، این داستان تازه نیست، تاریخ بشر فراوان از آن خبر دارد، یونان، روم، هند و ایران قدیم قبل از این زمان با آن آشنا بودند، بهمین صورت و ترتیب و یا با صورتهای مختلف بهرحال هیچ فرقی نداشت، نه از داخل در نفس انسانیت و نه از خارج در متن زندگی، انحراف بناچار باید نتیجة شوم خود را بدهد، زیرا برخلاف فطرت است، برخلاف جریان شناکردن است، و این یک حقیقت حتمی و بینظیر است در تاریخ انسانیت که از قدیم گفتهاند: «گندم از گندم بروید جو ز جو». آری، این یک حقیقت تلخی است که همه بلاها از آن سرچشمه میگیرد، حقاً که آن خود ارتجاع است، خود بازگشت است، اسلام آمد که میزان آن را تصحیح کند و از انحراف بازش دارد و بشریت را براه راست هدایت نماید.
واقعاً این همان جاهلیتی است که زن را برقص آورده و از مقام خود تنزل داده و بفتنه واداشته، و در سر راه مرد نشانده است تا او را بفریبد و از راه بدر کند، و در این جهنم سوزان مرد هم با این فتنه و فریب سرگرم شود، خواه در جزیرة العرب، خواه در جای دیگر، و اسلام آمد که مردم را از دست این دیوحیوانیت نجات بدهد، و از این سرگردانی برهاند، آمد در ضمیر مردم جهان یک رشته اصول عالی انسانیت را جای دهد، و روابط جنسی را آن اندازه بارزش برساند که از حیوانیت بیرون آید، و از این جسد تب دار جدا گردد، آنقدر بالا ببرد که از طوفان بدر آید، و بآرامش و مودت و رحمت تبدیل گردد، قرآنکریم میگوید: ﴿وَمِنۡ ءَایَٰتِهِۦٓ أَنۡ خَلَقَ لَکُم مِّنۡ أَنفُسِکُمۡ أَزۡوَٰجٗا لِّتَسۡکُنُوٓاْ إِلَیۡهَا وَجَعَلَ بَیۡنَکُم مَّوَدَّةٗ وَرَحۡمَةًۚ﴾ [الروم: 21] «و از آیات اوست که برای شما از جنس خود شما همسرانی آفریده تا (در آغوش گرمشان) بآرامش بپردازید و آسایش بیابید، و در میان شما (مرد و زن دریائی از) رحمت و مودت قرار داد». اسلام آن اندازه این وضع را ترقی میدهد که بیک نظم و تربیت شایستة مقام انسانیت برساند.
و این داستانی که قرن بیستم در بارة غریزة جنسی میسازد، خواه با مقیاس زمان باشد یا با مقیاس انسانیت، جز یک عقب گرد پست و بیارزش نیست، اسلام همان را تصحیح و اصلاح میکند و در مدار صحیح قرارش میدهد، و این برنامة کلی اسلام است از روز اول.
حالاً میرسیم به قضیة نفس واحد و قضیة انسانیت یک پارچه قرن بیستم در این قضیه نیز انحرافات فراوان دارد، و یکی از روشنترین آنها انحراف فردپرستی است، و آن یک انحراف طوفانی است که دائم برعلیه اجتماع شورش میکند، و یکی دیگر هم انحراف اجتماع پرستی است، و آن یک انحراف یاغی است که دائم برعلیه فرد شورش برپا میکند. آری، یک انحراف تجاوز کارانة استمراری است که از اولاد آدم و حوا برعلیه برادران خود سر میزند، عداوتی است که بشریت را با دست خود نابود میکند، انحراف فردپرستی را امروز نظام سرمایه داری نمایش میدهد، همان نظام منحرفی که غرب آن را تطور میخواند، و طغیان گران دیکتاتوری پسند در روی زمین آن را اداره میکنند.
حالاً باید بدقت بنگریم تا ببینیم آیا آن واقعاً تطوری است که پیش از این مانندی نداشته است؟ بلی، از جهت سیما و قیافه چرا بینظیر است؟ و لکن از جهت اصل و گوهر بینظیر نیست، حقاً که رژیم سرمایه داری در سیمای صنعتی جدیدش تطوری است در نوع مالکیت، تطوری است بصورت استعمار، و لکن طغیان مالک و طغیان استعمارگران بر علیه دیگران، آیا واقعاً چیز تازة است در عالم بشریت؟ آیا این همان انگیزههای شوم نیست که در کانون روح بشریت منحرف قرار گرفته و بسوی جور و جفا میراند؟
آیا ثروت در جزیرة سوزان عربستان یا در دست دولت روم یا دولت ایران قدیم غیر از این سرمایه داری جدید که با قدرت سرمایه همه جا سر بطغیان میزند، چیز دیگری بود؟ آیا این همان انحراف نیست که اسلام برای اصلاح آن آمد؟ آمد که این نیروی یاغی را از دست همان فرد طغیانگر بستاند؟ حق تشریع و قانونگذاری را از او بگیرد تا نتواند مردمی را ببندگی خود بخواند؟ آمد که حق قانونگذاری را بدست خدا بسپارد، همان خدائی که از هیچ بشری نمیترسد تا هر حکمران سرکش نتواند بنفع خود یا بنفع طبقة حاکمه قانون بگذراند، چنانکه در عالم سرمایه داری و در هر نقطهایکه با هدایت و راهنمائی اسلام سر و کاری ندارد، همین طور است.
بنابراین، این رژیم یاغی فردپرستی یعنی: رژیم سرمایه داری علی رغم سیمای ظاهری جدیدش ارتجاع است، عقبگرد است که قبل از اسلام هم در یکی از قیافههای گوناگونش موجود بوده، و اسلام آمد تا اصلاحش کند و پایدارش بدارد، و امروز هم همین برنامه است و صدها سال پیش نیز همین بوده است، و اما این فردپرستی و این دیکتاتوری سرکش که قرن بیستم نمونههای چموشی آن را برسمیت میشناسد چیز تازه ای نیست، زیرا بشریت قبل از آمدن اسلام آن را فراوان دیده، و اسلام آمد سنگینی این طوفان را از دوش بشر بردارد، باین ترتیب که بندگی و پرستش را مخصوص خدای یکتا بگرداند، و بطور کلی ریشة بشرپرستی را بسوزاند.
و از اینجا است که بعد از آمدن اسلام دیگر طغیانگران «مقدس» از آن حال برگشتند و بشر معمولی و عادی شدند، دست از سرکشی برداشتند و چموشی را رها کردند، و همچنین فرمان روایان و حکومتها دست از طغیان دیکتاتوری کشیدند و برگشتند اشخاص معمولی شدند، و هیچ قدرتی جز اجرای قانون خدا برای آنان باقی نماند، فقط برنامة آنها اجرای حکم الهی گردید، و اگر روزی بانحراف افتادند و کج شدند خودبخود از مقام حکومت معزولند، قدرت حکمرانی از آنها سلب میشود، باید توبیخ شوند، باید ملامت ببینند تا راست شوند و براه آیند، من باب نمونه سلمان فارسی برمیگردد، به عمر بن خطاب t که سختگیرترین حاکم راه حق تاریخ اسلام است، میگوید: بخدا اگر در تو کجی احساس کنیم با حرارت شمشیر راستت میکنیم، و در جواب عمر t میگوید: خدا را شکر که در میان ملت مسلمان کسی هست که «عمر» را با شمشیرش از کجی باز گرداند.
این است موقعیت اسلام در مقابل طغیان و سرکشی از روز اول، امروز هم همین است و بعد از این نیز همین خواهد بود.
طغیان در هر شکلی که باشد خود ارتجاع است، و عقبگرد و بشریت را از مدار رشد و تشخیص حق بیرون میبرد، همان رشدی که در تاریخ بشریت فقط با پیدایش اسلام پیدا شده است، اسلام آمد که وضع بشر را اصلاح کند و از این طغیان نجات بدهد، آمد که سرکشان را سرکوب کند و سرکوب شدگان را بوادی انسانیت برگدراند و بهردو گروه بگوید: همه اولاد آدمید، و آدم از خاک است، همه پارة تن یکدیگرید، امتیاز چرا؟ طغیان چرا؟ و چموشی برای چه؟
و اما این طغیان جماعت پرستی که رژیم کمونیستی آن را هم اکنون در پیکر خود نمودار میسازد، آخرین تطوری است که در عالم اقتصاد و اجتماع پیدا شده، و یک قیافه جدیدی است بدون تردید، اما اگر معتقد باشیم که اصلی است ثابت و گوهری است تغییرناپذیر و بینظیر خلاف رفته ایم.
آخر این طغیانیکه هستی فرد را ذوب و اختیاراتش را صلب میکند و بمنزلة گوسفندی در گله قرارش میدهد که نه در ارزیابی خود میتواند نظر بدهد و نه ببرنامة ارزیابیش میتواند نظارت کند، و هیچگونه هستی ممتازی ندارد که روزی بشخصیت خود رسیدگی کند، آیا این چیز تازه است؟ آیا در اصل با طغیان قومی قبل از اسلام فرقی دارد؟ عیناً این همان طغیانی است که گوینده و سرایندة عصرجاهلیت بر زبان آورده است، او میگوید: آیا من از این قوم سرکش نیستم؟ چرا؟ پس گناهی ندارم اگر آن گمراه شد من هم گمراه میشوم، و اگر رشد یافت من هم رشیدم، هیچ اختیاری از خود ندارد.
سپس اسلام آمد تا این هستی انسانی تباه شده را برگرداند و بدست فرد غارت دیده بسپارد، و در مقابل طغیان اجتماع و طغیان قومی او را یک نیروی متصل بخدا قرارش دهد، بندة خدایش بگرداند، عبادت و ستایش او را فقط برای خدا قرار بدهد و با نور خدا حرکتش بدهد، و از هدایت الهی الهام بپذیرد، و از دست جباران وقت نجات یابد، و سرانجام تبدیل بیک نیروئی گردد که اجتماع را بسوی خیر و صلاح توجه دهد و از فساد و تباهی بازش دارد.
آری، اسلام با صدای بلند بگوش اهل جهان میرساند، و خطاب بملت مسلمان میگوید: ﴿وَلۡتَکُن مِّنکُمۡ أُمَّةٞ یَدۡعُونَ إِلَى ٱلۡخَیۡرِ وَیَأۡمُرُونَ بِٱلۡمَعۡرُوفِ وَیَنۡهَوۡنَ عَنِ ٱلۡمُنکَرِ﴾ [آل عمران: 104] «و باید که از شما گروهى باشد که به نیکى فراخوانند و به کار شایسته فرمان دهند و از کار ناپسند باز دارند»، و اگر زمامدارش به بیراهه افتاد، براه آورد هشیارش دهد تا براستی برگردد، و در امور حکومت و سیاست و اجتماع بمشورت و صلاح اندیشی بپردازد. و از اینجا است که اسلام از فرد عبادت و بندگی اجتماع را برمیدارد و اجتماع پرستی را سخت قدغن میکند، و این طغیان اجتماعی جدید که دولتهای اجتماع باز و اجتماع پرست آن را تمرین میکنند، چیزی جز یکی از این ارتجاعیات نیست، بلکه از همین قماش است که اسلام آمد تا آنها را اصلاح کند و بکار ببندد، امروز هم موقعیت اسلام همان است که روز اول بود، برنامه همان است و کار همین، چه امروز و چه فردا و چه دیروز.
اسلام همیشه میزان حق و حقیقت را در میان فرد و اجتماع نصب میکند، و با این میزان عدالت از یک حقیقت ثابت نیرو میبخشد، و فاش میگوید: ای بشر! همة شما را خدا از یک نفس آفریده، امتیاز چرا؟ طغیان چرا؟ چموشی برای چه؟ و باین ترتیب ارتجاعیات را اصلاح میکند و بکار میبندد.
و اما این تجاوز استمراری، این سرکشی دائمی که قرن بیستم تمرین میکند، این تجاوز بشر بر بشر، این چموشی انسان بر انسان خواه در حال جنگ و خواه در حال صلح و صفا، این تجاوز ملتها بر ملتها، این طغیان ملتها بر افراد، این طوفان افراد بر افراد، این نژادپرستیها، این نخوتها، این وحشیتها که یاغیان روز با آنها تمرین میکنند تا حکومتهای خود را برعلیه انقلاب ملتها پایدار بدارند، بچه نام باید نامیده شوند در میزان انسانیت؟ آنها را چه میتوان گفت؟ پیشرفت؟ ترقی؟ یا عقبگرد؟ و ارتجاع سیاه؟ آیا چیز تازه ای دربر دارد؟ آیا جز زیاده روی در وحشیت و آتش افروزی چیز دیگری است؟ آیا جز اسراف در کشت و کشتار و شکنجه و عذاب بندگان خدا چیز دیگری است؟ آیا؟ آیا و... و اسلام هم که آمد روز اول با انواع گوناگون این تجاوزها روبرو گردید و استقامت ورزید، آمد که مسیر این طوفان را عوض کند، آمد که اصلاح و تصحیح کند و بنفع مردم پایدارش بدارد، آمد که ضمیر بشریت را از یک طرف تهذیب کند و از طرف دیگر با وضع کردن قوانین ضد تجاوز، بلای تجاوز را از بشر برگرداند، آمد که نفس انسانی را از زنجیر حماقت باز کند و آزاد تا نگذارد، این شیطان ناپاک انسان را ببرادرکشی وادارد، نگذارد شکنجه و آزارش بدهد، و برحق برادر تجاوز نماید، آمد که در جهان آتش بس عمومی برقرار سازد و جنگاها را از رسمیت بیاندازد، جز جنگی را که برای رضای خدا باشد، برای بالابردن کلمة الله باشد، نه کلمة انسان خودسر برای اجرای فرمان خدا باشد، نه فرمان بشر سرکش، و آن هم تحت یک رشته شرایط انسانیت، آمد که مانع از کشتارهای وحشیانه، مانع از بریدن دستها، گوشها و دماغها باشد، مانع از عذاب و شکنجه باشد، واقعاً این تمرینهائی را که ترقی و پیشرفت قرن بیستم میکند عقبگرد سیاه است، این همان است که اسلام آمد تا اصلاش کند و بنفع بشریت بکار ببندد، و هنوزهم برنامة اسلام این است و بعد از این نیز همین خواهد بود، و بهمین ترتیب ما هرچه به دنبال تطورات جهان غرب رفتیم و هرچه بررسی کردیم، باین نتیجه رسیدیم که اینها حقیقتاً تطور نیستند، بلکه انحرافند و ارتجاع سیاه، هم از نظر مقیاس انسان و هم از نظر مقیاس زمان، واقعاً عقبگرد رسوا کننده و حیوانیت است، حقاً که وحشیت ناجوانمردانه است، و موقف اسلام هم در مقابل این سرافکندگیها و این انحرافات موقف تصحیح و اصلاح است، موقف یک نیروی پیشرو و هدایت است که دائم کاروان بشر را براه راست هدایت میکند، امروز هم شایسته بود که موقف ما مسلمانان و برنامة ما در مقابل جهان پر طوفان غرب همینطور باشد، اما حیف ما کجا و این اخلاق کجا، ما کجا و این برنامه کجا؟! و...
وقتیکه مقدمات کار همه صحیح باشد در اثر آن سزاوار است که بنتیجة صحیح هم منتهی شود، و مادام که اسلام همان نیروی مترقی و راهنمای واقعی بسوی حق و حقیقت باشد، و مادام که این تمدن غربی شامل این همه انحراف و بازگشت بعالم حیوانیت باشد، پس سزاوار بود که ما مسلمانان امروز در کمال قدرت و تمکن باشیم، و بالاترین مقام ترقی و پیشرفت را بدست آوریم، بهترین تمدنها و حکومتها را تشکیل بدهیم، عالیترین نظامها را در رفتار و اخلاق دارا باشیم، دقیقترین و محکمترین روابط اجتماعی را بدست آوریم، و در مقابل عالم غرب در نهایت ضعف و ناتوانی و ذلت و خواری باشد، و لکن حقیقت قضیه درست بعکس این است، زیرا غرب نه تنها فقط قوی است، نه تنها فقط متمدن است، بلکه در رفتار فردی و روش خصوصی نیز دارای نظافت چشمگیر است، و دارای درستی و استقامت روشن و قابل ملاحظه است، در آنجا کمتر انسانی بانسان خدعه میزند، کمتر نیرنگ بکار میبرد، کمتر ببحث و جدال و ستیزه میپردازد، کمتر در رفتار روزانه دروغ میگوید، و بالاتر از همه اینها در کارش دقت و اخلاص نشان میدهد، و بیشتر محکم کاری میکند و تمام تلاش و کوشش خود را بکار میبرد، و حال آنکه ما مسلمانان غش میزنیم، خدعه و نیرنگ بکار میبریم، بجدال و ستیزه میپردازیم، دروغ میگوئیم، دوروئی نشان میدهیم، اخلاص در ما خیلی کم دیده میشود، کار محکم انجام نمیدهیم، تلاش و کوشش واقعی بکار نمیبریم.
و این همان قیافة نامطلوب است که افکار نسلهای تربیت یافته در عالم اسلامی را آلوده میسازد تا از اسلام روگردان شوند، و این درد دیردرمان بآسانی دست بردار نیست، هیچوقت از کار باز نمیماند، و بلکه آنقدر در خلال قرن گذشته بتلاش و کوشش پرداخت، و هنوزهم در این قرن نیز میکوشد تا بلکه بتواند بنتیجه مطلوب خود برسد.
بلی، تلاش و کوشش بیسابقه ایست که «سپاهیان دانش و بینش غرب» یعنی: مبلغین و شرق شناسان مسیحی مبذول میدارند، و پس از آنها شاگردان مسلمانان آنان در مشرق زمین این رسالت را بعهده گرفتهاند، و این آسیاب شیطانی را نتابتاً سخت بگردش در آوردهاند، و تاکنون هرگز از این کار ملول نگشتهاند، تا بتوانند در افکار و اذهان نسلهای تربیت یافتة این محیط این حقایق شیطانی را باهم ارتباط بدهند، و نتیجة دلخواه خود را بدست آورند، و بعبارت دیگر: آب را گل آلود کردهاند تا یک ماهی خلال بگیرند، سپاهیان بشارت غربی در درجة اول آمدند و گفتند که اسلام دین ارتجاعی و عقب افتاده ای است، بدلیل اینکه سپاه پیروز ارتجاع بر سرش اردو زده، و در مقابل گفتند که دین مسیحیت یک دین مترقی و تمدن ساز است، بدلیل اینکه تمدن و ترقی در جهان غرب موجود است و مسیحیون از آن برخور دارد، و سپاهیان خاورشناس به دنبال این قوم آمدند، و حال آنکه خود نیز تازه از همان سپاه گذشته بودند و لباس علمی بتن کردند، اینان پا فراتر نهادند و آمدند و گفتند که عقب ماندگی و ارتجاع سیاه در خود اسلام نهفته است، و نتیجه گرفتند که اسلام است که پیروان خود را بانحطاط و عقب ماندگی سوق میدهد، بدلیل اینکه دینی است جامد، نه خود حرکت دارد و نه اجازه حرکت بکسی میدهد، نه خود دارای تطور است و نه فرمان تطور بکسی صادر میکند، و شاید هم گاهی میگفتند: بلکه اسلام پیروان خود را بجهل و خرافات میخواند و نمیگذارد که مسلمانان وسایل قدرت کسب کنند و قوی شوند.
سپس شاگردان آنها از خود (مسلمانان) پای بمیدان نهادند، از رهبران فکر و قلم، از رهبران ادب و سیاست پا در رکاب کردند و با زبان محلی گفتند که ای مردم! بیائید، بیائید تعالیم این دین ارتجاعی، این دین جامد و عقب مانده را دور بریزیم تا بلکه دارای تمدن باشیم و بکاروان ترقی اروپا برسیم، ما نیز مانند اروپائیان باشیم و بعلم دانش برسیم، قدرت و نفوذ کسب کنیم، مترقی و پیشرو باشیم، و اتفاقاً این الهامات شوم همگی در نفوس ملتهای تربیت شده در عالم اسلامی بهم رسیدند و درهم آمیختند تا هدف منظور را تصرف نمایند، ناگهان دیده شد که یکصدا و یکزبان در یک زمان همه میگویند: ما عقب افتادگانیم، چون مسلمانیم، ما دنباله رو کاروانیم، چون مسلمانیم، ما بطوفان ارتجاع سیاه برخورده ایم، چون مسلمانیم وو...
اروپا پیشرفته است، تمدن است، چون مسلمان نیست و بلکه اصلاً دینی ندارد، و سپس عقربة ساعت زمان دور زد، و دور زد تا از افق خاور زمین گفتار بدون واسطة سپاهیان بشارت مسیحی ناپدید گردید، زیرا بعد از آنکه اطمیانان یافتند که شاگردان مکتب آنان از خود ملت «مسلمان» نیابتاً با بهترین وجهی انجام وظیفه میکنند، و با عشق سوزانی کمر خدمت را محکم بستهاند، خود را کنار کشیدند و از دخالت مستقیم دست برداشتند، و با اطمینان خاطر کارها را بسیاست تعلیمی و تربیتی دولتهای وقت واگذار کردند، همان سیاستی که از راه استعمار پایه ریزی گردید، همان استعماری که کلید حکومتها را در دست داشت، و این سیاستی بود که دیگر نسل جوان را درسی از حقیقت اسلام یاد نمیداد، و بلکه مرتب بجای آن از اروپا و تمدن اروپا و قدرت روزافزونش دم میزند، و شبهاتی را در اطراف حقیقت اسلام آبیاری میکرد و برخ مردم میکشید، و در کانون افکار مسلمان بیخبر از خود آثار مسموم این شبهات را یکی پس از دیگری جای میداد و نرمک نرمک فکرها را مسموم مینمود، و همچنین این پیامبران بشارت بدروس برنامة مدارس اجنبی اطمینان حاصل کردند و بآثار شوم آنها برای برانداختن عقاید مسلمانان دلگرم شدند، و بخوبی درک کردند که این برنامه بطور خودکار پیش میرود.
در اثر این بیداری بود که یکباره دیده شد، مسلمانان گردنها را بسوی اروپا و تمدن اروپا دراز کردهاند، و همه در انتظار رویت این هلال سیاه دقیقه میشمارند و از خود بیخبرند، و عاقبت اطمینان حاصل کردند که شاگردان این مکتب دیگر روزبروز بزرگ میشوند و نیرو میگیرند، و بخود سازمان میدهند، و بتدریج بمقام رهبریت نزدیک میشوند، و سرانجام رهبریت فکری و توجیه قوانین نصیب آنان میگردد و برای بکرسی نشاندن این برنامه، هم اکنون باندازة کافی نفود و قدرت کسب کرده ند.
اینجا بود که حملات مستقیم سپاهیان خاورشناس باسلام به پشت پرده رفت و از دیدگاه مردم روی نهان کرد، همان حملات ناجوانمردانهایکه در نمیة قرن نوزدهم باوج شدت رسیده بود، زیرا برای این سپاه شیطانی با تجربههای عملی روشن شده بود که تلاش مستقیم آنان بعکس مطلوب نتیجه بخشیده است، بخاطر اینکه دیگر مسلمانان از خواب غفلت بیدار شده و بخوبی احساس کردهاند که دشمن بر سر آنان تاخته و نزدیک است که آخرین ضربت را فرود آورد، و بهمین جهت مشاعر و افکار و عقول و قلمهای خود را در دفاع از حریم اسلام بکار انداختند، و در نتیجه در مدت بسیار کمی دهها و بلکه صدها کتاب منتشر شد و از حریم اسلام دفاع میکرد، و در اجرای این برنامة خطر بسیار بزرگی متوجه هدف مطلوب از تشکیل و حرکت این سپاه خاورشناس بود، خطری بود که خاورشناس معاصر (و لفورد کانتول اسمیت) در کتابش (اسلام در تاریخ معاصر) بآن تصریح کرده، و در جای متعدد این کتاب میگوید: واقعاً آن نهضت آزادی که نویسندگان آزادیخواه براه انداختند، همان نهضتی که بانتقاد از دین برخواست بخوبی ضامن و کفیل بود که میوههای شیرین بدهد و لکن نداد، برای اینکه نهضت دفاع از حریم اسلام بخوبی این حمله را دفع کرد.
و بهمین حساب این سپاه خاورشناس بوسیلة ناپاک تری پناه بردند، و آن یک وسیله پلیدی بود که افکار و مشاعر را بجای اینکه بیدار کند و متوجه خطر سازد، بخواب برده و از کار میانداخت، و آن عبارت بود از: آغاز تمجید و تعظیم اسلام از طرف خاورشناسان و حق دادن باسلام، طرحها یکی پس از دیگری پیاده شد و برنامه آغاز گردید، دشمن طوری از در دوستی و صفا وارد شد، طوری بجانبداری و بزرگداشت اسلام پرداخت که گوئی مسلمان بیریا است، تا وقتیکه اعصاب خوانندة مسلمان با داروی مسکن مدح و ثنا کاملاً تخدیر یافت و (در ضمیر پاک و بیآلایش مدیحه سرایان اطمینان حاصل گردید) که دیگر مرد مسلمان دشمن را دوست با صفا دید، دوستان پردغل سمی را در عسل آمیختند و در لابلای مدح و ثنا.
آری، آنچه را که میخواستند بکام خوانندگان مسلمان ریختند، هر مطلبی را که حاوی شک و تردید و تشویش و اظطراب بود، بصورت مدح و ثنا بافکار آنان تزریق کردند، و فقط خود مطمئن و آگاه بودند که چه کاری انجام میدهند، و سپس بتدریج این شک و تردیدها را بصورت الهام و بلکه پس از اندکی بصورت تصریح درآوردند، و یکباره بصراحت گفتند که اسلام خوب بود، بزرگ بود، سرشار از نفع بود و سرشار از پیشرفت و ترقی بود، اما در زمان خود حیف که دیگر امروز نه تنها بدرد نمیخورد، بلکه خود نیز بمنزلة یک بیابان پر از پیچ و خم است، یک سنگلاخ بزرگ است در راه پیشرفت و ترقی، و میدانی برای این ترقی وجود ندارد، مگر اینکه در همة کارها فقط از وسائل غربی استفاده شود، امروز وسائل پیشرفت فقط در غرب و در دست غربیان است، همة کتابهای خاورشناس را ورق بزنید، بخصوص کتاب (مسیوجب) بنام «پیشرفتهای جدید در اسلام» و کتاب (جروینباوم) بنام اسلام و کتاب (سمیث) که سابقاً نیز اشاره شد بخوبی خواهید دید که حمله اولی و دومی کاملاً پنهان شده، و در افق اسلام دعوت نوظهوری آشکار گردیده، پیامبران جدید و تازه واردی مبعوث شدهاند و سنگ اسلام بسینه میزنند، و این همان دعوت شومی است که امروز هم پای در رکاب است، منتهی با دست این شاگردان بیریا از باصطلاح مسلمانان، آنان همه جا داد میزنند که ای مردم! بیائید و ببینید امروز اروپا پیشرفه است، مترقی است، پر از جوش و خروش است، و حال آنکه بیدین است، اروپا تا دین را دور انداخت پیش رفت، بترقی نائل شد، به تمدن رسید، دارای قدرت شد، دارای نفوذ شد، و خلاصه «متولی» بشریت گردید و ما هنوز متدینیم، ما هنوز دینداریم، ما هنوز عقب افتاده ایم، ما هنوز بندة به خدائیم، بیائید گرد هم آئیم، فکر کنیم و پیش برویم، ما هم سزاوار است که همین راه را طی کنیم، دین خود را دور بیاندازیم، چنانکه اروپا انداخت تا پیش رفت، و تمدن شد و دارای قدرت و نفوذ و تولیت گردید، خیلی هم لازم نیست که کافر و ملحد بشایم، دین را زیرپا بگذاریم، بلکه آنچه فعلاً لازم بنظر میرسد این است که تلاش کنیم و بکوشیم، دین را از اجتماع جدا کنیم، از زندگی جدا کنیم، بکنار میدان ببریم و به تماشا واداریم، کاری بدستش ندهیم که همه جا مانند «مادرزن» امر و نهی کند و...
و این خلاصة این سموم تلخ بود که سپاهیان بشارت و سپاهیان خاورشناس و کارگزاران استعمار سیاه بخورد افکار مسلمانان دادن، و لکن با صرف نظر از این داستان درازی که دو قرن از زمان را فرا گرفت، اینجا یک واقعیت محسوسی هم هست که باید علل و اسباب آن بیان شود، و آن واقعیت وجود یک قدرت و تمکن و باصطلاح نظافت حسی و معنوی است، در روش و رفتار روزانة مردم مغرب زمین. (البته باستثنای شئون غریزة جنسی) و وجود یک واقعیت ضعف و سستی و تخلف و باصطلاح ناپاکی حسی و معنویست در خاور زمین. (کشورهای اسلامی) بعلاوة شیوع فساد اخلاق همگانی در شئون غریزة جنسی، این یک واقعیت چشم گیر و دردناکی است که باید علل و اسباب آن روشن گردد تا این قضیه در افکار ما، در اذهان ما آنطور که هست روشن شود، و رابطه هائیکه در میان آن همه مقدمات که بیان کردیم، و این واقعیت موجود وجود دارد بخوبی معلوم گردد، اگر جز این باشد دلالت خود را از دست میدهد و بیاثر میگردد، و این یک حقیقت گمراه کننده ایست ظاهر آن میگوید: در اینجا (کشورهای اسلامی) دینی است بدون نظافت، و در آنجا (در غرب) نظافتی است بدون دین، و حال آنکه باطن آن چنین نیست، بهترین مرجع و صالحترین دادگاه در این باره تاریخ است و بس. بلی، حقاً که امروز اروپا متدین نیست، باین معنی که دین در آنجا حکمران زندگی نیست، نه بر واقع و حقیقت اجتماع حکومت دارد و نه بر اقتصاد و سیاست نه اصول آموزش و پرورش را تنظیم و نه برنامة توجیه افکار مردم را رهبری میکند، اگرچه در غیر این موارد گاهی بر مشاعر و وجدان مردم تسلط مییابد، و آن هم در لحظات کوتاهی در داخل کلیسا و یا با کشیشی محفل انسی ترتیب میدهد، و یا پارة از داستانهای باصطلاح دینی را بعنوان پند و اندرز وارد میدان میکند، اما بدون تردید.
اروپا پیش از یک قرن اینطور نبود، آن روز عقیده در روح و روان مردم راسختر بود و در توجیه و رهبریت زندگی سرسخت تر، اگرچه میتوان گفت که اروپا هیچ روزی مسیحی بتمام معنا نبوده، زیرا دائم در اعماق ضمیر اروپائی زیرپوست مسیحیت یک رشته رسوبهائی بس ریشه دار از آثار فکر یونان قدیم، و از آثار تمدن روم که هردو بت پرست بودند، روی هم انباشه و فشرده شده بود، و از آنجا نرمک نرمک واحدهای زندگی اروپائی را رهبری میکرد، و لکن این معنا منکر آن نیست که عقیده مسیحیت در قرون وسطی در اوج پیروزی نبود.
آری، واقعاً این عقیده در آن زمان پیروز بود، و سپس در اثر پیدایش یک سلسله عللی کلیسا بر مردم تنک شد و از آن بیرون آمدند، آن روز کلیسا یک نیروی یاغی سرسخت بود که مردم را تحت فشار قرار میداد، مالیاتهای سرمایه سوز تصویب میکرد و میگرفت، مردم را شب و روز ناراحت میساخت، بطوریکه در خواب هم فشار کلیسا میدیدند، اروپائیان را وادار میساخت که در مقابل کشیشان و رجال باصطلاح دین سر طاعت فرود آورند، و هرچه گفتند، بگویند: «صحیح است و احسن» و یک رشته افکار پوچ باصطلاح علمی را بنام کلمة آسمانی بفرزندان آدم و حوا تحمیل مینمود که نباید جز آن فکری در سر داشته باشند، روزیکه علوم تجربی و نظری آن افکار را دروغ خواند کلیسا هم برگشت، دانشمندان را شکنجه داد و آتش زد که چرا بساحت قدسش اهانت کردند؟ چرا افکار خود را بکار انداختند؟ چرا گوش بفرمان فطرت دادند؟ وو... چنانکه همین بلا را بر سر «کوپرینکوس» «گالیله» و «جرردانو برونو» آورد، بخاطر اینکه آنان تسلیم نظریة آسمانی کلیسا نشدند و زمین را مرکز هستی ندانستند، و علاوه بر این داستان خرافاتی برنامة غفران و آمرزش و خرید و فروش جهنم و بهشت است که دین را بیک مسخرة کودکانه تبدیل میکند و بطور کلی از میدان بیرونش میبرد، و همچنین فساداخلاقی بود که رجال دین کلیسا مرتب زیرخرقة رهبانیت انجام میدادند، کارهائی از آنان سر میزد که مردم عای و دور از دین و عقیده از آنها بیزار بودند، همة اینها یک رشته حادثههای نامطلوبی بود که باعث جدائی دین و زندگی شد، و نرمک نرمک دین را از صحنة زندگی بداخل وجدان کشید.
پس از این حوادث یک حادثة بسیار غم انگیزی در زندگی بشر اروپائی رخ داد که آثار فراوان و سخت غم انگیزتری بدنبال داشت، و آن وقوع جنگهای صلیبی بود، زیرا در این جنگها اروپائیان مسیحی تقریباً در همه جبههها شکست خوردند و رو بهزیمت نهادند، و در اثر این شکستهای پی درپی از خواب غفلت بیدار گشته، و بیک امر بسیار مهمی پی بردند، و حساب کردند که در زندگی آنان باید یک رشته خطاها و آشفتگیهائی باشد که این شکستها را ببار آورد، و باید در زندگی مسلمانان نیز یک رشته علتهائی وجود داشته باشد که این پیروزیها را نصیب آنان گرداند، و از این بیداری بود که نهضت اروپائی در تمام میدانهای زندگی از مادر متولد شد، یک نهضتی بود علمی، اجتماعی، اقتصادی، سیاسی، فکری و روحی وو...
حقاً که علم با ارزشترین ارمغانی بود که تمدن غربی به دنیای جدید تقدیم کرد، و لکن میوههای این درخت پربار خیلی به کندی رشد میگرفت و خیلی دیررس بود، چون آن شخصیتی که فرهنگ عرب در اسپانیا کسب کرده بود، در ابتدای جوانی از جای خود حرکت نکرد، مگر اینکه مدتها دور از این تمدن در پشت پردة ظلمت پنهان زیست، و بازهم تنها پیدایش علم و دانش نبود که زندگی از دست رفته را باروپا باز گردانید، بلکه علل فراوان دیگری از تمدن اسلامی در کار بود. آری، تمدن اسلامی بود که اشعة خود را از راه دور بسوی زندگی اروپائیان فرستاد، زیرا علی رغم عداوت و شادابی در زندگی اروپائی یافت نمیشود، مگر اینکه علت آن را در فرهنگ اسلامی مییابیم، بهرکجا بنگریم این علتها روشن تر از هرچیزی بچشم میخورد، و در ایجاد نیروی این عالم جدید از همه علتهای موجود ممتاز ترند، و در پیشرفت علوم طبیعی و روح بحث علمی از هر سببی دست (1) برتر و علی رغم اینکه این بریفولت پیوسته همت خود را برای گسترش علوم و روح بحث علمی صرف میکرد، و دائم میکوشید تا ثابت کند که تا حدی این مطلب در پیدایش نهضت معاصر اروپا تأثیر داشت، بازهم از یک حقیقت دقیق غفلت نکرد، و آن این است که فاش میگوید: در اروپا جائی نیست که شادابی زندگی بچشم بخورد، و ما نتوانیم علت آن را در آثار فرهنگ اسلامی پیدا کنیم ([1]).
اینجا دیگر بیش از این بتفصیل این مطلب مجال نیست، زیرا این وظیفه را بحثهای تاریخ عهده دار است، اما بازهم با کمال اختصار میگوئیم که فقط جنگهای صلیبی بود که اروپا را بیدار نمود، و بایجاد نظام ملی واداشت، بعد از آنکه مدتها در زیربار نظام تیول جان میکند، و بقطعات تیول تقسیم گردیده بود که هریک دارای تیولگری بود با سلیقة مخصوص بخود دارای نفوذ و قدرتهای سه گانه: «قانونگذاری، قضائی و اجرائی» هم تصویب میکرد، هم قضاوت مینمود و هم اجرا میکرد، و مردم را در روی زمین تیول شده بندة خود میخواند، و حال آنکه صلیبیون در عالم اسلامی ملتی را یافتند که دارای یک حکومت مرکزی فشرده، و دارای یک قانون همگانی بود، و برای همه یکسان اجرا میگردید، هیچگونه امتیازی در کار نبود، وقتی با چنین وضعی روبرو شدند مات و مبهوت ماندند، و سرانجام همین نظام را بکشورهای خود ارمغان بردند، و همین قانون را در بلاد خود جا دادند، در نتیجه پس از یک عمر طولانی قطعات تیول و مردم تیولزده بملتها و دولتهای منظم تبدیل گردیدند و نظام تیول درهم ریخت، و تیولگران نفوذ خود را باختند، بردگان زمین آزاد شدند تا مانند مسلمانان آزادانه زندگی کنند.
و همچنین همان جنگها و برخوردهای فکری و فرهنگی با اسلام بود که اروپا را بانقلاب دینی کشید و برعلیه کلیسا شوراند، همان انقلابی که (مارتن لوتر) و (کالفن) در اروپا آن را رهبری کردند، و باز همین جنگها و برخوردها باعث شد که نهضتهای آزاد عالمگیری مانند (انقلاب کبیر فرانسه) آغاز گردید و عاقبت باعلان حقوق بشر انجامید، و بعلاوه این جنگها و این برخوردها دارای اثر بزرگی بود در اخلاق بشر اروپائی، زیرا سلیبیون شکست خورده از مسلمانان پیروز اخلاق اسلامی را فراوان یاد گرفتند، صداقت، امانت، اخلاص، صفا مروبط بهم بودن، بهم پیوستن، دوستی، مودت، بیزاری از زشتیها و دوری جستن از بیارزشیها چیزهائی بود که از مسلمانان فرا گرفتند، روزیکه در شام در میان مسلمانان زندگی میکردند، از نزدیک میدیدند که چگونه تاجر مسلمان وقت نماز دست از کار و کسب میکشد، بدون اینکه در تجارتخانه را ببندد، بسوی مسجد میرود و نماز میخواند، و پس از انجام وظیفه بازهم به تجارتخانه برمیگردد، نه دزدی هست که بدزدد، و نه متجاوزی هست که دست تجاوز بمالش دراز کند، و همچنین بخوبی میدیدند که چگونه کوچکها احترام بزرگان را مراعات میکنند؟ و چگونه صلح و صفا در طبقات مردم حکم فرما است؟ چنانکه از نزدیک میدیدند که صنعتگران مسلمان چگونه کارها را با کمال دقت و اخلاص انجام میدهند؟ و چگونه تاجر مسلمان حساب و کتاب خود را میرسد، و خود ثبت و ضبط و دریافت و پرداخت میکند؟ بدون اینکه بانگی اسناد تمرداری در کار باشد، و خلاصه با دیدن این کارها بود که یکباره زندگی اروپا متأثر گردید، و بسوی یک نهضت بزرگ علمی کشانده شد، همان نهضتی که از انتقال یافتن مذهب تجربی از مدارس اندلس و مدارس مشرق زمین باروپای غربی بوجود آمد، و عاقبت چون نیک بنگری اخلاق اروپا دارای یک اصل دینی مخلوط از مسیحی و اسلامی است.
آری، در میان دین و زندگی در اروپا عداوت و ستیزه برخواست و علتش هم همان بود که بیان کردیم، و این کار بتدریج خیلی آهسته و نرمک نرمک صورت گرفت، بطوریکه قرنها طول کشید تا در آخر قرن نوزدهم و آغاز قرن بیستم باوج کمال و شدت رسید، و در اثناء گسترش این ستیزه مردم با دیده بدبینی بسوی دین نگاه میکردد تا بتدریج آن را از همة اصول سودمند زندگی جدا کردند، دین را از علم جدا کردند که سرانجام نهضت احیأ علوم براساس بیدینی و بلکه براساس دشمنی با دین پایه ریزی گردید، و دین را از اجتماع دور کردند که عاقبت نمواجتماعی اگر نگوئیم: براساس عداوت با دین دست کم، براساس بیدینی آغاز شد، و از اخلاق دور کردند و گفتند که اخلاق بسیار زیبا است، اما لازم نیست که آن را از تعالیم دین فرا گیریم، پس باید بحال خود واگذاریم تا از واقعیت جهان یا از عقل بشر و یا از ضمیراجتماعی و یا از یک منبع دیگر غیر از دین الهام بگیرد. (البته اخلاق جنسی داخل در این حساب نیست، زیرا اروپائیان با الهام و توجیهات شیاطین از روز اول این قسمت را خاموش کردند) و باین ترتیب برای اروپا اخلاق باقی ماند، اما بدون عنوان دینی.
و این جدائی اینقدر شدید و دردآور بود که تنها بدین و اخلاق قناعت نکرد، بلکه مردم را تا آنجا بنفرت واداشت که ننگ میدانستند، کوچکترین رابطة دینی را در شئون زندگی برسمیت بشناسند، و بلکه کم کم وجود رابطة دین و اخلاق را انکار کردند، اصرار داشتند که اگر اخلاق رنگ دینی داشته باشد باید دور انداخت، و خلاصه سرانجام باین نتیجه رسیدند که دین جدا، اخلاق هم جدا، هردو باید در کمین یکدیگر باشند، و نگذارند آسیبی از دیگری برسد، و همه جا گفتند: ما باید اخلاق داشته باشیم، اما اگر با دین رابطه داشته باشد همان جا میگذاریم و میگذریم و میگوئیم: ما اخلاق نمیخواهیم، چنانکه قبل از این از خود دین گذشتیم و بیدین شدیم، و در اثر افراط در این تنفر بود که یک رشته مذاهبی بوجود آمد و با اخلاق بمبارزه برخواست، و گفت: اخلاق چیست؟ هرچه را که ما خوب دیدیم خوب، و هرچه که بد دیدیم بد است، دید ما خلاق اخلاق است، و دیگر نباید از اصول قدیم اخلاق سخن بگوئیم.
اما باید بدانیم این نیز یک مرحله ایست از تطور که بزودی میگذرد، و آنان که خیال میکنند ممکن است این وضع تا ابد پایدار بماند، سخت در اشتباهند، و دائم بیک قطعة کوچکی از تاریخ بشریت مینگرند، آنان به عقربة ساعت شمار در ظرف چند دقیقه چندین بار نگاه میکنند، و سپس با شتاب و ناراحتی فریاد میزنند که این هم از جای خود حرکت نکرد، اینگونه مردم هنوز از تاریخ پیر بشریت بیخبرند، هنوز از سوزش نیش مسموم تطور آرام نگشتهاند.
بلی، اخلاق اروپائی در آن محیط باقی ماند، همان اخلاقی که از دیار خود دین سرچشمه میگرفت، مدتی نسبتاً طولانی دور از منبع خود غریب و تنها ماند، و با نیروی ذاتی خود بدون عنوان دینی حرکت میکرد، و بهمین جهت اروپا نیز مدت نسبتاً زیادی پاک و نظیف ماند، باین ترتیب که اخلاق با کمال استقامت برفتار و روش مردم فرمان میراند، میدیدی که مرد اروپائی فریبت نمیدهد و در داد و ستد روزانه کلاه سرت نمیگذارد، حرف دو پهلو نمیزند، جنس معیوب را بجای سالم نمیدهد، وعده دروغین نمیدهد، میدیدی که همه جا درست و منظم و مرتبند، جز در موضوع سیاست و در کارهای سیاسی تا سر بجبنانی نیرنگ میزنند، و تا بخواهی کجند.
و روی همین حساب است که مردم در کشورهای اسلامی در محیط خاور میانه همه جا میگویند: با سیاست با غرب سخن نگوئید، چون سیاست سراپا نیرنگ و تزویر است، اما به رفتار خصوصی غربیان نگاه کنید، ببینید چه قدر خوش اخلاقند، و با همان اخلاق همه جا پیش میروند، و این همان اخلاقست که شما باسلام نسبت میدهید، اما با محیط ما خیلی فرق دارد، آنجا اخلاق عملاً در میدان زندگی پیاده شده، و در میان مردم است. کودک از روز اول با همان اخلاق تربیت مییابد، و در نتیجه از کودکی با آن عادت میکند، و اجتماع با آن تربیت مییابد که در نتیجه از ورشکستگی در امان است، اخلاق در آنجا یک رشته نظریات خشک و خالی نیست، چنانکه در اینجا بنام اسلام هست، همان نظریات را پیش میکشید و اخلاق مینامید، تنها پند و اندرز فیلسوفانه نیست، بلکه یک رشته حقایق تربیتی دامنه داری است که مربیان در تربیت کودک بکار میبرند، و از نخستین روز تولد بر همین اساس بزرگ میشود، در منزل پدر و مادر تمرینش میدهند، و در مدرسه آموزگار، و در خارج اجتماع، و سرانجام وقتی که بزرگ شد اخلاق هم جزء وجود او بحساب میآید، و باصطلاح محلی: (با شیر اندرون شده با جان بدر رود) و وجود پدر و مادر هم یک تکیه گاهی آموزشی است، هرگز مادر پیش فرزند دروغ نمیگوید و همچنین پدر، پس هیچوقت کودک دروغ را حاضر و آماده نمییابد، و بناچار خودبخود براستگوئی عادت میکند، و از واقعیت موجود خانواده سرمشق میگیرد. سپس بمدرسه پا میگذارد، نه مدیر با او دروغ میگوید و نه معلم، و به میان اجتماع میآید، همه جا را پر از حقیقت میبیند، و همه را راستگو مییابد، و خودبخود از دروغ بیزار میگردد، و همینطور است امانت، نه مادر خیانت میکند، نه پدر، نه مدرسه، نه معلم، نه مردم و نه اجتماع، در نتیجه امانت در دل کودک بعنوان یک حقیقت تابناک مینشیند، بعنوان یک حقیقتی که دارای اصل و ریشه است از واقع زندگی.
و نیز همینطور است آداب و رسوم، و باین ترتیب: همة فضایل انسانیت در وجود یک کودک پرورش مییابد، همان فضایلی که ما در خاور زمین گم کردهایم و بدنبالش میگردیم، عجباً! این فضائل در آنجا حقایقی است و در نزد ما پند و اندرز خشک و خالی و نصایح دینی، واقعاً که خیلی عجب است آنان در آنجا میسازند، اما نه بنام دین و پیش میروند، و ما در اینجا بنام دین بکار میبریم، نصیحت میکنیم و هشیار میدهیم، اما پیش نمیرویم موفق شویم.
حقاً که این ظاهر قضیه است، و بسیارعالی و زیبا است، و لکن همینطور که گفتیم: این هم یکی از مراحل تطور است و در حال گذر، و پشت سر آن نیز آثار و نتایج حتمی و تفکیک ناپذیرش میرسد، چون اخلاق در محیط غرب از یار خود دور افتاده، از هستة فرماندهی جدا شده، از دین فاصله گرفته و پس از آن سرگردان مانده است.
در درجه اول در اروپا سیات براساس غیر از اخلاق استوار گردید، در داخل محیط طبقة حاکم دائم بنفع خود قانون وضع میکنند، و حقوق دیگران را نادیده میگیرند، متخصصین سیاسی و اقتصادی خیال کردهاند که اینگونه حکومت در آنجا یک وضع حتمی اقتصادی است، و حال آنکه در واقع حتمی نبود، چرا؟ وقتیکه سیاست از مبادی دین جدا شود و در نتیجه سیاست بدون اخلاق بماند، بتدریج این وضع نیز حتمی میشود و روزیکه مسلمانان مسلمان واقعی بودند، بلکه کار حکام مسلمان فقط اجرای قوانین دین بود که همه جا بعدالت اجتماعی فرمان میراند.
و در خارج از محیط اروپا سیاست غربی یک پارچه خدعه و تزویر و نیرنگ بود، دزدی بود و غصب و استعمار و خون دیگران خوردن، بازهم سیاستمداران و اقتصادیون خیال میکردند که در اینجا قهراقتصادی وجود دارد، و چنین وضعی را بطور حتم و اجبار اقتضا میکند، و حال آنکه اینطور نبود، بلکه آن هم نتیجة حتمی جداشدن سیاست از مبانی دین بود، و حال آنکه روزیکه مسلمانان مسلمان حقیقی بودند، سیاست خارجی آنان نیز در خارج از محیط خود درستی بود، و امانت خواه در حال صلح و خواه در حال جنگ، همه جا و همه وقت مسلمانان پیمانهای خود را محترم میشمردند، بطوریکه در تاریخ بشریت ضرب المثل گردید، (ارنولد) در کتابش بنام (دعوت بسوی اسلام) ترجمة حسن ابراهیم در صفحه 58 چنین گزارش میدهد: در پیمانی که (ابو عبیده) با بعضی از شهرهای همجوار حیره بست، این جملات بچشم میخورد.
اگر ما توانستیم از حریم شما دفاع کنیم، شما باید جزیه بدهید، «مالیات بپردازید» و سپس در همان کتاب میگوید: روزیکه «ابو عبیده» فرمانده قوای مسلمانان فهمید که قیصر روم بر سر آنها لشکر کشیده، نامههائی بفرمانداران خود در بلاد شام نوشت که تاکنون جزیههائی را (مالیاتها را) که از مردم گرفته اید برگردانید، و نیز نامههائی بمردم آن مرز و بوم نوشت که برای ما لازم است، این اموال را بشما باز گردانیم، چون شنیدم که قیصر روم برای سرکوبی ما بسیج عمومی اعلام کرده و شما دریافت کرده بودیم پس میدهیم، اگر در این جنگ پیروز شدیم، بازهم در همان پیمان باقی هستیم، شرایط خود را محترم میشماریم، ما از شما دفاع میکنیم و شما نیز بما کمک مالی بدهید. آری، این است اسلام؟ این است حقیقت؟ بازهم بر سر سخن برویم.
سپس روش غریزة جنسی در جهان غرب از اخلاق جدا شد، و مردم همه جا یکزبان گفتند که این تطور است آمده، و باید بفرمانش باشیم، ما در فصلهای گذشته بطور روشن بیان کردیم که تطور نیست و بلکه ورشکستگی اخلاقی است، و دیگر احتیاج نداریم که گفتههای سابق را تکرار کنیم و از آثار این ورشکستگی در اجتماع غربی سخن بگوئیم، زیرا در این باره شهادت قرن بیستم ما را بس است، همان شهادتی که خود غربیان آن را عنوان کردهاند و از سرشکستگی و سقوط اخلاقی مینالند، فقط آنچه که برای ما در اینجا لازم است بیان کردن نهضت این تطور است، این بلای گریبان گیر است که از جداشدن اخلاق از مبانی دین ناشی گردیده، و بیان کنیم که چگونه موجهای فساد پشت سر هم سر بطغیان نهاده، و همه جا را میکوبد و ویران میکند و میگذرد، و همة اینها یک علت دارد، و آن جداشدن اخلاق از دین است و بس.
بلی، یگانه چیزیکه در آنجا و اینجا در شرق و غرب چشمهای مردم را خیره میکند، این است که این فساداخلاقی جنسی این فسادیکه از جدائی مفاهیم اخلاقی، از مفاهیم دینی ناشی شده، هنوز در یک حد معینی توقف نموده، و از آنحد بسایر شئون اخلاق سرایت نکرده است. بنابراین، مادام که داستان این است ما چه کاری میتوانیم انجام بدهیم، گناه ما چیست؟ باید این فساد را تطورحتمی بنامیم، و بخاطر اینکه بقیة هستی اخلاقی مردم هنوز سالم است، هنوز دست نامحرم بدامن عفت رفتار مردم نرسیده است، ما چرا این فساد را مباح بدانیم؟ فسادیکه هرگز نمیتوانیم در مقابلش ایستادگی کنیم، تطور قانونی حساب کنیم؟ ما که نمیتوانیم با وضع حاضر حتمی بجنگیم، ما که نمیتوانیم در مقابل فساد تطور موجود ایستادگی کنیم، چون این گرگ است در لباس میش و تا حقیقتش روشن نشود، بکه میتوان گفت که گرگ آمد؟
بلی، با مقیاس ما مسلمانان دختران و پسران جوان در محیط اروپا در بارة غریزة جنسی بورشکستگی اخلاقی گرفتارند بدون تردید، اما مادام که رفتارشان در سایر شئون زندگی پاک و بیآلایش است، نیرنگی، دروغی، خدعه ای در کار نیست، و پایداری در اخلاق و وجدان برقرار است، اخلاص عمل و محکم کاری همه جا در کار است، آیا ما اگر با این ملت روبرو شویم و مبارزه کنیم ضرر نخواهیم کرد؟ آیا فقط با ادعای خشک مراجعه بدین چیزی بدست میآوریم؟ آیا میتوانیم بگوئیم: چون ما ادعای دینداری میکنیم، پیروزیم؟ دین بدون اخلاق که بدرد نمیخورد؟ دین بدون اخلاق که خود بیدینی محض است؟
اکنون حتی در این باره نیز بر میگردیم بدادگاه شهادت قرن بیستم، و از آن تقاضای داوری میکنیم تا ببینیم آیا واقعاً در دنیای غرب امروز اخلاقی وجود دارد؟ نظافتی هست یا نه؟ در این نسلی که امروز در غرب پرورش یافته و مییابد کو اخلاق؟ و کجاست نظافت وجدان؟
اینجا که گروههای غارت و سرقت، گروههای جرم و جنایت، گروههای اسیر افیون وحشیش پشت سر هم صف کشیدهاند، آیا همان اخلاق انسانی است که گروههای خلاق طلاق که امروز شوهران و همسران را بسوی زنا و غارت ناموس میکشانند؟ و آنها را طوری تحت فرمان قانون غلط قرار دادهاند که هریک در دادگاه باید بکوشد، با ارائه دلایل و علل دیگری را محکوم کند تا طلاق بگیرد و یا بدهد، این همان وضع طوفانی است که اطبا و مددکاران اجتماعی آن را بعهده گرفتهاند، آیا این همان اخلاق ملکوتی است که میگفتند؟ آیا فروختن اسرار نظامی بدشمنان در مقابل دریافت پاسخ به بیماری جنسی همان اخلاق پاک است که برخ دیگران میکشیدید؟ آیا این معامله صحیح است؟ فروش اسرار حیات یک ملت در مقابل دریافت یک لحظه خلوت؟ آن هم از یک ناموس فروش هرزه گردی؟ آن هم تا چه حدودی توفیق؟ آخر اینها که یک رشته حالات فردی و خصوصی نیست، از آن حالات نیست که در هر اجتماعی پیدا شود و چندان مورد التفات دیگران نباشد.
این یک نوع ظهوراجتماعی است که بخاطر آن کنفرانسها تشکیل و برای رسیدگی بآن تحقیقها و بررسیها آغاز میشود، و خطرهای آینده بررسی میگردد، و سپس این طوفان که همیشه در یک حال و یکجا باقی نمیماند مرتب رو بافزایش است و پی درپی موج میزند، هرکجا میرسد ویران میکند، حتی اخلاق ساده را سخت تهدید میکند، آن اخلاقی که در محیط غرب انگشت نما و ورد زبانها بود درهم میکوبد، آن امانتی که حتی در سوارشدن به اتوبوس و تراموا مراعات میشد امروز دیگر از بین رفته است، نسل حاضر اجرت سوارشدن را هم نمیپردازد، حتی نسل امروزی اروپا از مراعات این اخلاق کوچک هم گریزان است، اگر دور از چشم قانون و پلیس باشد هرگز حاضر نیست مراعات نماید، آیا این همان اخلاق است؟
میگویند: این از آثار جنگ است و شاید هم در روزهای اول همینطور بوده، و اما بعد از آنکه سیمای عمومی اجتماع غربی با این طوفان درهم کوبیده شده، دیگر مسئولیت را بعهده جنگ انداختن شاید خطا باشد، چون اگر اثر جنگ تنها بود قطعاً بتدریج از بین میرفت، اما میبینیم که هرآن رو بافزایش است، و از اینجا معلوم است که ریشة دیگری دارد و دلالت دیگری. نه نه، هرگز، آثار جنگ نیست، بدلیل اینکه همه میدانیم که عالم اسلامی در جنگهای بسیار سختی قرار گرفت، و در نمیة اول عمرش دائم با افریت جنگ دست بگریبان بود، و با این همه گرفتاری بازهم در همان نیم قرن بود که اخلاق حکیمانة اسلام در دلها رسوب کرد، و در هر جائی که آرتش اسلام قدم نهاد مانند آفتاب درخشان گردید.
نه نه، هرگز، از آثار جنگ نیست، و بلکه فقط دورشدن از دین و جداشدن اخلاق از مددکار خود جهان غرب را با این تباهی روبرو کرده است. بلی، حقاً که مردم در محیط غرب با یک نیرنگ بزرگ خود را باختند، و آن روزی است که خیال کردند میتوانند دور از دین زندگی کنند و پیروز باشند و پایدار بمانند و دارای اخلاق انسانیت باشند، اینجا بود که در چنین دامی گرفتار شدند، خوشبختانه این نیز یکی از مراحل تطور است و نمیتواند تا ابد ثابت بماند.
آخر چگونه مردم میتوانند تا ابد در لغزشگاه بمانند؟ چگونه میتوانند تا آخر عمر مانند جغد در خرابه زندگی کنند؟ زود است که وضع دگرگون شود و بگذرد، مگر نمیبینیم که طوفان در شئون غریزة جنسی سر بطغیان نهاده، مگر نمیبینیم که سایر سازمانهای اخلاقی یکی پس از دیگری بکام امواج طوفان فرو میروند، این نتیجة حتمی تطور است، نتیجة حتمی دورشدن اخلاق از دین است، زیرا این قانون الهی است، این فطرت لایزال خداست، و قانون حتمی فطرت تنها قانون پیروز است در جهان هستی، و این تابلوهای براقی که نیروها را نشان میدهد و قدرتها را برخ مردم میکشد، ترقیها، پیشرفتها و شخصیتها را نشان میدهد، همان تابلوها است که در شرق و غرب چشمها را خیره ساخته، در نتیجه مردم چنان میپندارند که میتوانند دور از قانون خدا، دور از فطرت حتمی بشریت زندگی کنند و سر افراز باشند. نه نه، هرگز، روی این پیروزی را نخواهند دید، این تابلوها سرشار از مکر است، سرشار از نیرنگ و فریب است، سرشار از ریا و تزویر است. اگر باور ندارید از «کندی» بپرسید، از «خروشچف» بپرسید، آنها از این درد سخست نالیدند، آنها از نتیجة این انحلال اخلاقی برای آیندة امریکا و شوروی نگران بودند، این دو نفر که کودک نبودند، اینها که بازی نمیکردند، آنان دو رهبر بزرگ قدرتهای بزرگ جهان بودند، خیلی پیش از این روشن و جدی و دوراندیش بودند که بتصور درآید، چیزهائی را میدیند که این چند نفر نویسندة کوتاه بین نمیتوانند ببینند، دید آنان با فشار طوفان تمدن نبود، با فشار طوفان تطور نبود، بلکه با عقل و درایت بود، با واقع بینی و دوراندیشی بود و...
واقعاً که جهان غرب نیروی بس برنده و دورپایانی در اختیار دارد، زیرا هنوزهم دارای پناهگاه اخلاقی است، همان اخلاقی که در اصل از دین سرچشمه میگرفت، اما روزیکه اخلاق را از مادر جدا کرد، آغاز ورشکستگی نمود و رو بسقوط رفت، آن هم نه در یک جبهه و دو جبهه، بلکه در تمامی جبههها، و این سقوط بحدی رسید که از رسیدن طوفان خبر داد و زنگهای خطر را بصدا درآورد، همان زنگها بود که با زبان «خروشچف» و «کندی» در همة نقاط جهان طنین انداخت و عالمی را پر از نگرانی ساخت.
این را هم باید بدانیم در انتظار این نباید بود که جهان غرب فردا یا پس فردا سقوط کند، و بلکه در این انتظار نباید بود که در ظرف چند ماه یا چند سال ویران گردد، آخر عقل در سر داریم و میدانیم که عمر ملتها را با ماهها و سالها نمیتوان مقیاس زد، بلکه مقیاس آن آمدن و رفتن نسلها است، و اما خط ترقی و تنزل را در خلال نسلها بخوبی میتوان تماشا کرد، و شهادت قرن بیستم پاسخ خوبی برای ما تهیه کرده است، این قرن فاش و بیپرده میگوید که هشیار باشید این نسل رو بزوال است، و این کاروان رو به بیابان سوزان است.
هیهات هیهات!! نظافت باطن بدون دخالت دین هرگز ممکن نیست، و بلکه این نوع پاکی نیز یکی از مراحل حساس لغزش و سقوط است که هنوز به ناپاکی کامل نرسیده، زیرا لغزش و سقوط ملتها توام با آهستگی و تدریج است، و آن هم با عوض شدن نسلها در حرکت است، و امروز کاروان غرب باول لغزشگاه رسیده تازه آغاز بسقوط کرده است، و مردم غرب هم خود شاهد این سقوط هستند، تازه متوجه شدهاند که بپرتگاه زندگی رسیدهاند.
اما ما خاورزمینیان مسلمان واقعی نیستیم، هرگونه ادعای مسلمانی که از ما سر زند باطل است، چرا مسلمانیم؟ اما اسماً مسلمانیم، باعتبار اینکه در سرزمینی مسکن گزیدهایم که سابقاً مسلمانان در آن میزیستند، ما کجائیم و اسلام کجا؟ اسلام که بر ما حکومت ندارد، ما هم در فرمان آن نیستیم، نه بر واقع زندگی ما نظارت دارد، و نه بر رفتار و روش ما، پس چگونه میتوانیم بگوئیم که مسلمانیم؟ من کتابی دارم بنام (آیا ما مسلمانیم؟) و در آن کتاب این نکته را کاملاً روشن کردم که چگونه ما از اسلام فرسنگها دوریم؟ و چگونه آن را زیرپا نهاده ایم؟ اینجا دیگر نیازی نمیبینیم که گذشته تکرار کنیم، فقط میتوانم این نکته روشن را بازگو کنم که هر انسانی بآسانی میتواند آن را در ضمیرش بسنجد، و آن این است که اسلام بر ما چگونه حکومت میکند؟ و ما از آن چگونه فرمان میبریم؟
آخر این اندک باقی مانده از عقیدة اسلامی را آن هم در قیافة عبادتهای پر از ریا، در قیافة (نماز و روزه و تسبیح و سجادة صحیح و مقبول را) چه میتوان نامید؟ اسلام؟ هرگز هرگز، اینها را تنها نمیتوان اسلام نامید، این قرآنکریم است که میگوید: ﴿۞لَّیۡسَ ٱلۡبِرَّ أَن تُوَلُّواْ وُجُوهَکُمۡ قِبَلَ ٱلۡمَشۡرِقِ وَٱلۡمَغۡرِبِ وَلَٰکِنَّ ٱلۡبِرَّ مَنۡ ءَامَنَ بِٱللَّهِ وَٱلۡیَوۡمِ ٱلۡأٓخِرِ وَٱلۡمَلَٰٓئِکَةِ وَٱلۡکِتَٰبِ وَٱلنَّبِیِّۧنَ وَءَاتَى ٱلۡمَالَ عَلَىٰ حُبِّهِۦ ذَوِی ٱلۡقُرۡبَىٰ وَٱلۡیَتَٰمَىٰ وَٱلۡمَسَٰکِینَ وَٱبۡنَ ٱلسَّبِیلِ وَٱلسَّآئِلِینَ وَفِی ٱلرِّقَابِ وَأَقَامَ ٱلصَّلَوٰةَ وَءَاتَى ٱلزَّکَوٰةَ وَٱلۡمُوفُونَ بِعَهۡدِهِمۡ إِذَا عَٰهَدُواْۖ وَٱلصَّٰبِرِینَ فِی ٱلۡبَأۡسَآءِ وَٱلضَّرَّآءِ وَحِینَ ٱلۡبَأۡسِ﴾ [البقرة: 177] «هان ای مردم! نیکی آن نیست که صورتهای خود را مانند (گل آفتاب گردان) مرتب بسوی مشرق و مغرب بتابانید، لکن نیکی آنست که کسی ایمان بخدا و روز جزا و فرشتگان و کتاب و پیامبران او داشته باشد، و مال را در راه خدا بخویشاوندان نزدیک و یتیمان و بیچارگان و درماندگان و محتاجان و برای آزادی بردگان بیگناه بمصرف برساند، نماز را پایدار بدارد، و زکات را (بدون ریا) بپردازد، و وقتی پیمان میبنند آن را سخت محترم بشمارد، در سختیها و ناراحتیها صبور و بردبار باشد، و در روز گرفتاری خود را نبازد» و باز هم خطاب به پیامبر اسلامص میگوید: ﴿فَلَا وَرَبِّکَ لَا یُؤۡمِنُونَ حَتَّىٰ یُحَکِّمُوکَ فِیمَا شَجَرَ بَیۡنَهُمۡ ثُمَّ لَا یَجِدُواْ فِیٓ أَنفُسِهِمۡ حَرَجٗا مِّمَّا قَضَیۡتَ وَیُسَلِّمُواْ تَسۡلِیمٗا ٦٥﴾ [النساء: 65] «نه، به پروردگارت قسم! آنان مؤمن نمیشوند، مگر اینکه در کارهای اختلافی خودت را حکم قرار بدهند، و سپس در دل خود نسبت باین حکمیت ناراحتی احساس نکنند و تن بداوریت بدهند، و تسلیم فرمانت شوند».
اسلام واقعی آنست که در هر آن و در هر عملی مسلمان باشیم، در شئون اجتماع، در شئون زندگی خصوصی، در روش و رفتار فردی با یکدیگر از جاده اسلام بیرون نرویم، و در غیر این صورت ما مسلمانان نیستیم، گرچه هزار بار هم ادعا کنیم با گفتن «حلوا، حلوا» که دهن شیرین نمیشود، روزی مسلمانیم که اسلام واقعی بر اخلاق ما، بر کردار و گفتار ما، بر حقیقت ما، بر اجتماع و اقتصاد و سیاست ما حکومت کند، و در غیر این صورت هرگز مسلمان واقعی نیستیم، گرچه هزاران بار هم ادعا کنیم، آخر کلمة حلوا که دهن را شیرین نمیکند، ما ناتوانیم، خلاف کاریم، نافرمانیم، منافقیم، فریب کاریم، ما معیوب را بجای بیعیب عرضه میداریم، بدلیل اینکه هنوز مسلمان نیستیم، آخر مسلمان که این کارهای نامسلمانی را انجام نمیدهد، مسلمان که کلاه سر دیگران نمیگذارد، روزیکه مسلمان بودیم هیچ یک از این کارهای ننگین در اجتماع، در اخلاق ما نبوده، اخلاق آن روز پند و اندرز خشگی نبود بنام دین، بلکه یک برنامة منظم تربیت و تعلیم بود در سایة دین.
تربیتی بود که کودکان مسلمان از روز اول با آن بزرگ میشدند، تربیتی بود که ریشة آن در دل پدران و مادران بود، شاخه هایش در میان اجتماع برنامة تعلیمی بود که آموزگارانش پدران و مادران بودند و مکتبش کانون اجتماع، اما حیف که آن روزها را از دست دادیم، و دیر وقتی است که از جادة اسلام منحرف شدیم و بیراهه رفتیم، و بمن چه که در اینجا از اسلام دفاع کنم و یا در آنجا از غرب، چون جنگ جهانی دوم یا بگو: هردو جنگهای جهان فساد کشیدند، حتی اخلاق فردی را هم که بزرگترین سرمایة افتخار عالم غرب بود فاسد ساختند، و جهان اسلامی هم بلاهای فراوانی دید از دست قوم یهود، تتار، صلیبیون، و از دست استعمارگران سپاه بشارت مسیحیت، سپاه خاورشناسان و شاگردان آنها، و از دست حکومتهای یاغی از داخل خود، و از دست دشمنان طغیانگر از خارج چه بلاهائی که ندید، و همینطور سالها در میان این آتش سوزان سوخت و ساخت تا بتدریج رو بورشکستگی نهاد و سرافکندگی آغاز کرد، در هرصورت آنچه امروز در دست ما موجود است، نه تنها دین بدون نظافت است، بلکه چون نیک بنگری بیدینی است، زیرا که ما از همة مفاهیم دین منحرف شدهایم و همة ارزشهای دینی را زیرپا نهادیم، به بیراهه افتادیم و بیراهه رفتیم، و با این اوصاف بازهم در اینجا فرق بزرگی است، میان انحراف ما و انحراف آنان، هردو انحراف است، اما این کجا و آن کجا.
حقاً که ما منحرف شدیم و غرب هم منحرف شد، و روزگاری هم در این انحراف بسر بردیم، نسلهائی در این بیراهه آمدند و رفتند، و حال و روز ما بدون شک بدتر از حال و روز بشر غربی است، زیرا آنها دست کم هنوزهم یک رشته فضائلی را دارا هستند، (گرچه دیر وقتی است که آن هم رو بورشکستگی و زوال است) بخصوص پس از جنگ جهانی دوم، اما هنوز همه را از دست نداده است، هنوزهم پاره ای از این فضائل را در رفتار فردی بکار میبرند، استقامت، صداقت و درستکاری دارند، غش، دروغ، حیله و تزویر کم دارند، پاره ای فضائل اجتماعی را در تنظیمات مختلف زندگی که در محیط خودشان معمول است دارا هستند، بخصوص در کار و کوشش، زیرا کارگر یا کارمند در آنجا هشت ساعت متوالی با تنفسها و راحت باشهای کوچکی که جمعاً از یک ساعت تجاوز نمیکند بکار میپردازد، و در انجام وظیفة خود بحد کافی اخلاص نشان میدهد، حکایت نمیگوید، داستان نمیسراید، و بهیچ عنوانی دست از کار بر نمیدارد، و بهمین جهت دنیای غرب امروز دارای قدرت مادی علمی و تنظیمی بینظیر است، و حال آنکه ما هیچ فضیلتی نداریم دست ما از هر ارزشی خالی است، نه فضائل اصیل اسلامی خود را در دست داریم و نه فضائل تقلیدی غربی را که گاهی مانند میمونها و گاه دیگر مانند بردگان از آنها تقلید کنیم، ما که در روش و رفتارفردی خود نه صدق داریم، نه اخلاص، نه وفای بعهده داریم و نه نیت پاک، و نه تنظیمات ما پایدار است، مگر باندازة که از تازیانة نفوذ موجود بترسیم و زود است دست نفوذ، دست تازیانه دار از قدرت باز بماند، و نفوذ موجود در طوفان حوادث تبخیر شود، و زود است که تنظیمات نیز به دنبال آن بهدر رود و بیصاحب بماند، و حال ما در عمل و در تولید درست مانند همان است که در تنظیمات و روشهای فردی داریم، نه صداقت داریم و نه اخلاص، نه نیت پاک داریم و نه استقامت در کار، و نه صبر داریم که تولیدات ما به نتیجه برسد، و روی همین حساب در این میدان مسابقه ای که همة عالم در آن شرکت کرده عقب مانده ایم، و بلکه از کاروان مسابقه تخلف ورزیده ایم، و با همة اینها بازهم انحراف آنان بمراتب خطرناکتر از انحراف ما است، گمراهی آنان اسفناکتر از گمراهی ما است.
بلی، در درجة اول ما نیمتوانیم این حقیقت را باور کنیم، زیرا که استعمار صلیبی در نسلهای گذشته ما را تربیت کرده است، از پستان مادری شیر خوردهایم که مرتب بگوش ما میخواند، اروپا شکست ناپذیر است، اروپا بالا دست ندارد، اروپا باطل نمیگوید، اروپا معصوم از خطا است، هر کاریکه انجام دهد همان صحیح و همان فضیلت است، آن گفت و ما هم باور کردیم، روی همین اصل است که مانند میمونها و یا بردهها در سلک تقلید قرار گرفتیم، در انحلال اخلاقی و در یاوه گوئی و خرافات پرستی از آنها تقلید کردیم، و در پرروئیهای اخلاقی و فکری دنباله رو کاروان آنها شدیم، و در ریشة خودکندن، و ریسته خودگسیختن از هم سبقت گرفتیم، در کارهای خوب از آنها تقلید نکردیم، صبر در کار و سبر در تنظیم را از آنان فرا نگرفتیم، زیرا همه میدانیم که بردگان در کارهای با ارزش هیچ وقت از صاحبان خود پیروی نمیکنند، در کارهائی که احتیاج بصرف همت و بذل کوشش هست عقب مینشینند، بلکه در مظاهر چیزهائیکه با حال خود تناسب دارد از صاحبان خود تقلید میکنند.
سپس نسل جدیدی بوجود آمد که ما مرتب بگوشش میخوانیم که آزاد شدیم، دیگر از دست استعمار نجات یافتیم، دیگر ما برده کسی نیستیم، از حال اسیری بیرون آمدیم و خود آقا شدیم، این نسل تازه وارد فعلاً با بعضی از مظاهر قدرت و سیادت از نزدیک آشنا شدند، و لکن بازهم با چشم خود میبینند ما که پدران آنان هستیم، هنوز مظاهر زندگی غربی را با کمال شوق در آغوش میکشیم، بدون اینکه تمیز بدهیم و از همة امکانات خود دست برداشتهایم بدون این که بفهمیم، از مقدمات زندگی خود دست کشیدهایم تا به کاروان تطورزدگان بپیوندیم، از راه زندگی خود بیرون رفتهایم تا بقافلة پیش تازان تمدن روز برسیم، یعنی: در حقیقت خود را در بست بغرب فروختهایم و غلام حلقه بگوش آن شده ایم، حتی طوری بهم آمیختهایم که داریم با آنان در سر سیادت دنیا ستیزه میکنیم، و چنان در حوزة مغناطیسی جاذبهاش فرو رفتهایم که داریم برای آزادشدن و بیرون جستن از آن دست و پا میزنیم، و لکن متأسفانه سرانجام بمقصود خود نخواهیم رسید، و آن مقصود این است که جهان غرب همة قدرتهای مادی و علمی و تنظیمی را امروز در انحصار خود قرار داده است و ما تهی دستیم، چرا؟ چرا ما قوی نباشیم؟ مگر از که کمتریم؟ با کمال تأسف فاش و بیپرده باید گفت: از همه کمتریم و خبر نداریم، زیرا هنوز مشغول ویران کردن دین خود، اخلاق خود، سازمان خود و آداب و رسوم خود هستیم، هنوز مشغولیم و تیشه بر ریشة خود میزنیم، هنوز نیروهای جوانان ما در سینما، در تلویزیون، در داستان سرائی، در چرانیدن دیوغریزة جنسی بهدر میرود، هنوز ما بندگان به خدا هستیم، هنوز دهن ما تا بناگوش باز است، هنوز در بهت و حیرتیم، هنوزهم حبابهای این مرداب را دریا میدانیم، و بهمین حساب نه این نسل و نه نسل پیشین در اولین برخورد نمیتوانند این حقیقت را تصدیق کنند، هنوز نمیتوانند باور کنند که انحراف غرب بمراتب خطرناکتر از انحراف ما است، علی رغم اینکه ما ناتوانیم و بشر غربی توانا، هنوز نمیتوانیم درک کنیم که خطر انحراف آنان بیپایان است و خطر انحراف ما دورپایان.
بلی، صحیح است که زندگی ما و زندگی غربیان هردو برپایههای سست استوار است، «اما این کجا و آن کجا» و لکن فرقی میان این دو انحراف این است که آنها دارای اصول صحیحی برای پایدار نگهداشتن زندگی نیستند، و ما دارای چنین اصولی هستیم، ما دارای اصول صحیح برای بدست آوردن قدرت و پیشرفت و انسانیت حقیقی هستیم بخلاف آنان، ما برای صعود و ارتقاء به درجة کمال راه صحیح داریم برخلاف آنان، عیب ما فقط این است که نمیخواهیم زندگی و تمدن خود را روی این اصول صحیح استوار کنیم و سر تخلف و عقب ماندن ما جز این نیست، و رازناتوانی و انحراف ما نیز همین است، و اما غربیان این قوم طوفانزده دارای چنین اصول صحیحی نیستند و عیب آنان هم ناشی از تمدن خودشان است، آنجا خود تمدن غلط است، خود راه کج است.
بنابراین، بدیهی است که هرچه در این مسیر قدم برمیدارند منحرف تر، و هرچه در این میدان طواف کنند پیچیده تر و سرگردان تر خواهند شد، بلکه هرچه نیرو بیش تر اندوخته کنند و هرچه سریع تر حرکت نمایند بسقوط و ورشکستگی نزدیکتر خواهند شد.
«الکسیس کاریل» میگوید: ما قوم بدی هستیم، ما ملت چموشی هستیم، زیرا اخلاق ما سقوط کرده و عقل ما بطوفان تطور گرفتار گردیده، واقعاً آن ملتها و آن جماعتها که در این تمدن باوج اعلا رسیدهاند، و در پیشرفت و ترقی بالاترین مقامها را به دست آوردهاند، چون نیک بنگری در حقیقت ملتها و جماعتهائی هستند که بخط اول سقوط رسیدهاند و باولین خط ناتوانی قدم نهادهاند، زود است که بوادی وحشیت و بر بریت برسند و بطوفان هرج و مرج گرفتار شوند، و در مسابقة ورشکستگی گوی سبقت را از همگان بربایند، اما هنوز مغرورند و سرمست از بادة جاه و مقام، هنوز این حقیقت را درک نمیکنند و زود است که درک کنند.
آری، خود تمدن غربی منحرف است مردم در این محیط بخاطر این بفساد نیفتادهاند که از خطوط اصلی خود بیرون رفتند، بلکه اگر بدقت بنگری بخاطر این فاسد میگردند که در خطوط این تمدن حرکت میکنند و با کمال صدق و اخلاص از آن پیروی مینمایند، و اما ما مسلمانان انحراف از خطوط اسلام ما را فاسد کرده، بیراهه افتادن از این مسیر روشن ما را ضعیف و زبون ساخته است، غربیان که از فرمان تمدن خود سرپیچی نکردهاند، و بلکه با کمال اخلاص و با آغوش باز از آن استقبال میکنند، پس سبب انحراف و علت ورشکستگی اخلاقی آنان خود تمدن است، و باعث تباهی و هلاکت شان نیز همین تمدن کج بنیاد است، چنانکه «آلکسیس کاریل» میگوید: آری، بزرگرتین انحراف بشر غربی این است که هنوز انحراف تمدن خود را درک نمیکنند، هنوز پی نبردهاند که خشت اول این بنا از روز اول کج نهاده شده و تمدن غربی روی یک پایه ای استوار است که دو معمار کج سلیقه بنا کردهاند، اول: معمار فکر یونانی، و دوم: معمار فکر روم قدیم، تمدن یونانی بوسیلة کمکهای فکر و روح آن را از تن جدا کرده و تمدن روم قدیم با تنظیم قوانین مادی زندگی آن را بسوی عالم مادی گری کشیده و مشغول جستجوی لذتهای زودگذر دنیا نموده، و از عالم اسلامی نیز بعد از اینها علوم تجربی را فرا گرفت، همان علومیکه امروز همة نهضتهای علمی جدید براساس آن پایدار است، و همچنین از اسلام افکار و توجیهات فراوانی را فرا گرفت، اما همه را با روح چموش یونانی و افکار بت پرست رومی درهم آمیخت، و یک معجون نوظهوری ساخت، به دلیل اینکه دیدیم در درجة اول به دشمنی کلیسا برخواست و نفرت از دین را سرلوحة زندگی خود قرار داد، و بهمین جهت از روز اول منحرف گردید و روزبروز این انحراف رو بافزایش نهاد، و هنوزهم رو بافزایش هست، زیرا این تمدن کج پایه تا از راه رسید، میان زمین و آسمان جدائی انداخت و دو جانب روحی و مادی انسان را از هم تفکیکی نمود، و هر یکی را دور از دیگری نگهداشت.
سپس یکی از دو طرف را با تمام وسائل اختناق سرکوب کرد، و دیگری را با تمام وسائل نمو و پرورش و گسترش تربیت نمود، یکی در ته چاه ماند و دیگری باوج عزت رسید، و این نخستین خطای نابخشودنی این تمدن کج پایه است، این همان خطای بزرگی است که خطاهای فراوانی را در زیرخرقه میپروراند، و این همان آتش سوزانی است که بر خرمن هستی بشریت افتاده و دائم شعله ور است، آخر نفس بشریت نقطه ایست، و زمین و آسمان نقطة دیگر، و هردو باهم مربوطند، جداکردن زمین از آسمان و قطع کردن ارتباط آنها در حس بشری، و همچنین جدانمودن جنبة روحی انسان از جنبة مادی، بناچار یک رشته نتیجة حتمی و اجباری را باید داشته باشد بدون تردید.
بنابراین، از هردو طرف جدا شده، اعم از جنبة روحی که در ته چاه افتاده و سرکوب شده، و یا جنبة مادی که بیش از اندازة قدرت خود نشو و نما یافته و بار آورده، سرانجام باید تباه گردند و نابود شدند، برای اینکه دو یار مهربان بودند، یا یک جان در دو قالب بودند که از یکدیگر دور افتادند و نتوانستند وظیفة خود را آنطور که شاید انجام دهند و هردو بهدر رفتند، و این همان کلمة صادقانه ایست که دکتر «الکسیس کاریل» آن را تکرار میکند و با کمال تأکید علمی آن را برخ مردم میکشد، و هشدار میدهد تا کی پذیرفته گردد و کی در نظر آید؟ خدا میداند.
و همچنین این تمدن کج پایة غربی میان انسان و خدای انسان فاصله انداخت، سرانجام دیدی چه شد؟ دیدی چه حادثة غم انگیزی ببار آمد؟ علم بطور سرسام آوری پیشرفت و زندگی را در روی زمین با بهترین و مترقیترین نظمی آراست، مردم چنان گمان کردند که این ترقی و پیشرفت محصول همین جدائی است، محصول فاصله گرفتن انسان از خداست، و حال آنکه این یک غلط فکری است که یک رشته علل شرایط زمان و مکان آن را در این محیط نیمه روشن پدید آورده، زیرا پیشرفت علمی که هرگز دشمن دین نمیشود، تنظیم برنامة زندگی در روی زمین که با دین خدا عداوت نمیورزد، چرا ممکن است که هردو با مفهوم کلیسائی دین دشمن گردند و یا با رجال دین و رجال کلیسا عداوت ورزند؟ زیرا دین خدا که راه زن ترقی بشریت نمیشود، چون دینی است که برای اصلاح جامعة بشر آمده، چگونه میتواند برخلاف رسالت خود انجام وظیفه نماید؟!
و بهترین دلیل این مطلب وجود خود اسلام است، زیرا آن نهضت بزرگ علمی که علوم تجربی را ببار آورد، و علم جدید اروپا نیز از آن سرچشمه گرفت در سایة اسلام، و بلکه با راهنمائی و فرمان اسلام بود، بخاطر اینکه غرب قبل از این اهل علم و دانش نبود، و همچنین آن رشته علوم یونانی که مسلمانان به دست آوردند و پرورش و گسترش دادند، در اصل با تجربه سر و کار نداشت، چنانکه «بریفولیت» و «ددریبر» میگویند: این علوم در آن پایه نبود که بتواند این نهضت علمی را بوجود آورد، و فقط آن توجیهات حکیمانه و راهنمائی اسلام بود که آنها را از کارگاه فکر و تأمل بمیدان تجربه رسانید و از گوشة انزوا بمیدان عمل دعوت کرد، و بهمین حساب بطور چشمگیری در آن زمان پیشرفت نمود و عالمی را روشن ساخت، و همچنین تظیم برنامهها را با همة انواع و اشکالش مسلمانان از تمدنهای قبل از زمان خود گرفتند و در سایة قوانین ثابت اسلامی پرورش و گسترش دادند، و با روح ملکوتی اسلام آمیختند و عالمگیرش ساختند، و هیچگونه عداوتی و اختلافی میان دین و تنظیم بوجود نیامد، بلکه خلیفة وقت عمر ابن خطاب در زمان حکومتش با روح مسلمانی آن را در عالم اسلام بنا نهاد، او بود که دست بتدوین ادارات زد و کارها را بنظم و ترتیب انداخت.
پس آن فکر باطلی که در جهان غرب چنان مردم را فریفته خیال میکنند که این پیشرفت علمی و این تنظیم برنامههای تمدن هردو محصول فاصله گرفتن دین از زندگی است، یک غلط بسیار فاحشی است که شرایط زمان و مکان در آنجا بوجود آورد، و نه تنها خود یک حقیقت بشریت نیست، بلکه بزرگترین جنایتی است که این تمدن کج بنیاد برای سرکوبی نسلهای انسانیت مرتکب شد، سوزانترین بلائی بود که بر سر اشرف مخلوقات فرود آمد، زیرا انسان واقعی را برداشت و بجای آن یک موجود مسخ شده و دور از حقیقت نشاند، یک موجود مسخ شده ای نشاند که جنبههای فکری و مادی در نهاد آن تا آخرین حد امکان نمو کرد، و جنبههای روحی تا آخرین حد ممکن تنزل یافت و سرکوب گردید، در نتیجه یک مولودی بوجود آمد که هم پدر از او ناراضی است و هم مادر ناخشنود، از دور نفرت از قیافهاش میبارد، و سیمایش از رسیدن بلا و نابودی بشارت میدهد، این مولود مسخ شده و دور از حقیقت خیلی جسور است، همة دریچههای معرفت را جز دریچة حس و تصور بروی خود بسته است، و هرچه را که از دریچة روح وارد شود غیرقانونی میداند، ما اگر انسان را بطور موقت بیک کارگاهی بسیار دقیق تشبیه کنیم که بناچار باید نورهای مختلف در یک آن بزوایای اندرونش از دریچههای متعدد بتابد تا بتواند با نور کافی مخصوص بکارش ادامه بدهد، انسان همینطور است باید نورها در یک لحظه از هر دریچه ای بداخل آن راه یابد تا بتواند بطور صحیح انجام وظیفه نماید، پس هر عیبی که در یکی از ابزارش پدید آید و یا هر نقصی که در یکی از نورها پیدا شود، سرانجام نتیجه را ناقص خواهد ساخت، و بلکه گاهی ممکن است ترکیبات بسیار خطرناکی بیرون بدهد، و معجونی بسازد که بهستی انسان آسیب برساند، این مولود مسخ شده، جز ادراکات حواس و تصورات ذهنی ایمان بچیزی ندارد، اولین مصیبتی که میبیند یک نوع نابینائی مخصوص است که در پیش روی خود نمیبیند، جز یک طرف پرده را، جز یک گوشه از زندگی را و بقیة پرده در نظرش یا تاریک است و یا اصلاً فضا ندارد، و تأثیر این بیماری در فهم وادراکش در کردار و رفتارش بسیار خطرناک و بلکه کشنده است، زیرا او همه چیز را ناقص میبیند و همة قیافهها در نظرش وارونه است.
سپس در زندگی در شعاع همان دید غلط و همان پندار و ارونه حرکت میکند، بناچار میبینیم در هر قدمی که برمیدارد پر از اضطراب و تشویش است، و با این بیان دیگر احتیاجی نداریم که همة شهادتها و قضاوتهای قرن بیستم را تکرار کنیم، بلکه فقط باید درد را تشخیص بدهیم تا درمانش کنیم و به چاره بپردازیم، چون وقتیکه روح انسان از دیدن حقیقت زندگی و حقیقت هستی خود ناتوان باشد، و جز طرف ظاهری هیچ جائی را نبیند، خودبخود توازن وجودش مختل میگردد و از مدارش خارج میشود، همانطوریکه گاهی توازن مسیر ستاره مختل میشود، اگر ناگهان پاره ای از عناصر جاذبة آن از کار بیفتد و وظیفه را بعهده سایر عناصر واگذار نماید، خودبخود از مدارش خارج شده و در فضای بیپایان سرگردان میگردد تا کی بکوهی بخورد و متلاشی و نابود شود؟
و هم اکنون میزان نظام زندگی انسان عصرحاضر نیز بهم خورده است، زمین با قدرت جاذبهاش آن را سخت بسوی خود میکشد تا کی از جاذبة آسمان دور شود؟ و کی بهلاکت برسد؟ خدا میداند. نشاط روح در اتصال بخدا ضعیف شده، و از کسب نور الهی ناتوان گردیده، و همچنین در اتصال بروح هستی، در اتصال به محبت و تفاهم و تعاون، در اتصال بروح بشریت و برادری به بیراهه افتاده، و عاقبت بس خطرناکی دارد، آخر این نشاط را که خالق در نهاد انسان بیهوده نیافریده، خدا که از بیهوده کاری دور است، خدا که عبث کار نمیکند، قرآنکریم با زبان شیرین میگوید: ﴿وَمَا خَلَقۡنَا ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضَ وَمَا بَیۡنَهُمَا لَٰعِبِینَ ٣٨﴾ [الدخان: 38] «و آسمانها و زمین و آنچه را که در میان آن دو است، به بازى نیافریدهایم».
بازهم میگوید: ﴿أَفَحَسِبۡتُمۡ أَنَّمَا خَلَقۡنَٰکُمۡ عَبَثٗا﴾ [المؤمنون: 115] «آیا خیال کردید که شما را عبث آفریدیم؟» بلکه خدا این نشاط ملکوتی را در هستی انسان بودیعت نهاده تا بتواند تعادل برقرار کند و جاذبههای زمین و آسمانها را بمیزان درآورد.
آخر همه میدانند که این جاذبهها چه اندازه سر کشند، احتیاج بقانونی دارند که بمیزان درآیند و تعادلها را برهم نزنند.
پس بنابراین، وقتیکه این فاصلة شوم در جهان پرآشوب غرب میان انسان و میان دین و زندگی پیدا شد، انسان بروی خود بر زمین افتاد و مانند چهارپایان بجستجوی لذت و بهره برداری پرداخت، بدون اینکه راهنمائی داشته باشد که او را از شر گرگهای بیابان نجات بدهد و از هلاکت بیرونش بکشد، و این طوفان سوزانیکه تمدن غربی را امروز تنگ در آغوش کشیده نتیجة اجتناب ناپذیر این فاصلة شوم است، این طوفان خروشان انحراف از اصول تمدن غربی نیست، و بلکه از خود تمدن است.
آری، خود تمدن است در بالاترین مقام درخشندگی، و این بلائی است که دیگر نمیتوان چاره کرد، مادام که راه این است و چا این، چرا؟ مگر افراد متوجه شوند و دست از عناد و لجاجت بردارند، و این مار خوش خط و خال را رها کنند.
آن پاک نیتانی که خیال میکنند میتوانند تمدن غربی را روی اصول خود نگهدارند و نگذارند منحرف شود، و یا از ضررهای آن میتوانند جلوگیری کنند، آنان جداً در اشتباهند، واقعاً گمراهند، زیرا چیزی را در خیال خود میپرورانند که نمیتواند برخلاف طبیعت موجودات دیگر حادثه ای بیافریند، آنان برخلاف جریان آب شنا میکنند، و عاقبت جز خستگی و بلکه نابودی چیزی عایدشان نخواهد شد.
این آتش سوزانی که دائم در اغراق گوئی، در همه جا و در همه چیز تجلی میکند، اغراق در مادیت، در سازندگی، در وحشیت و ستیزه جوئی، در اشباع غریزة جنسی، در زیاده روی برای بدست آوردن قدرت تجلی میکند، یک چیز عارضی نیست که در اثر مخالفت مردم با اصول تمدن غربی پدید آمده باشد، بلکه این طوفانی است در دل خود تمدن، و نتیجة حتمی تعطیل کردن جانب روحی است در انسان، نتیجة حتمی خاموش کردن نور انسانیت است در نهاد اشرف مخلوقات.
آری، جهان پرآشوب غرب حقیقت روح را همه جا و همه وقت بمسخره گرفته است، و تفسیرمادی تاریخ نیز آن را گوی بازی خود ساخته است، (و حال آنکه این تفسیر در حقیقت در انحصار عالم کمونیستی نیست، زیرا دیدیم که سرمایه داری نیز عملاً گوش بفرمان آنست) و همچنین تفسیر غریزة جنسی نیز رفتار بشریت را ببازی گرفته است، و تفسیر جمعی انسان را هم که «درکیم» ارائه میدهد دست کمی از این تفسیرها ندارد، و گروه بزرگی از دانشمندان و نویسندگان و روزنامه نگاران و هنرمندان هم همین شیوه را دارند، یا بگو: دست کم خود را بجهالت زدهاند و روح را از قلم انداختهاند.
آخر نتیجة این همه بازیها چه شد؟ این شد که همه گرفتار این انحراف جنون آمیز شدند، همه گرفتار این بلای اجتناب ناپذیر گردیدند. بلی، همینطور است وقتیکه انسان به خدا و روزجزا ایمان نیاورد، و یا ایمان روشنی نشان ندهد که روش و رفتار و وجدان و افکار و شئون زندگی را اداره کند، نتیجه همین است که میبینی نتیجه این است که انسان جز این زمین سیاه، جز این زندگی تاریک زمینی چیزی را نبیند، نتیجه این است که انسان یکی از نیروهای زمین را بپرستد، دولت را، اجتماع را، ماده را، خودش را و یا شیطان را.
سپس مانند درندگان گرسنه برای بدست آوردن لذتهای زمینی بروی یکدیگر چنگال بکشد، برای به دست آوردن فرصتهای مناسب در بهره برداری از لذایذ دنیا شکم همنوعان خود را بدرد، و از اینجا است که ما میگوئیم: هیچ یک از این ستیزهها که بشریت را بنابودی میکشاند، در تمدن اروپائی یک امر عارضی نیست که امید اصلاحی در آن باشد، بلکه آن یک طوفانی است در اندرون آن میجوشد و میخروشد، و سرانجام خود را نابود میکند، و یک نتیجة حتمی و اجتناب ناپذیر است که خود این تمدن شوم دربر دارد.
آن ستیزه جوئیهای فردی در جهان غرب برای انباشتن مال و ثروت در دست خود، و برای تمرکز دادن نفوذ ناشی از این ثروت در انحصار خود، و همچنین در اختیار گرفتن نیروهای استعمار، و میکیدن خون ملتها و پدیدآوردن این همه طغیانها و طوفانها، همه و همه یک رشته شکستهای اقتصادی عارضی نیست که در تمدن غربی پدید آمده و قابل جبران و اصلاح باشد، و بلکه آن نتیجة پیوستن باین زمین تاریک و فاصله گرفتن از هدایت خدای بزرگ است، و همچنین آن ستیزه جوئیها و آن خودکشیها که دولتهای کمونیستی برای تمرکز مال و ثروت، برای کسب نفود و قدرت ناشی از این مال و نیز برای استعمارکردن و بذلت واداشتن مردم بکار میبرد، و آن چموشیهائی که در نابودکردن آدمیتها و کوبیدن ارادهها از خود نشان میدهد، تنها یک شکست اقتصادی نیست، در مقابل شکستهای سرمایه داری که جبران بپذیرد، بلکه یک رشته شکستهائی است که از پیوستن باین زمین تاریک و از فاصله گرفتن از هدایت و قانون پروردگار سرچشمه میگیرد، و بازهم آن ستیزههای شرق و غرب برای بدست گرفتن قدرتها با آن ترتیب که میدانیم خبر از نابودی بشریت میدهد، یک رشته شکستهای سیاسی نیست که عارض باشد و جبران بپذیرد، بلکه آن نیز یک شکست اساسی است در فرمول اصول زندگی، و دیگر ستیزهها و خودکشیها برای آرام کردن دیوشهوت و اشباع غریزة جنسی قابل گفتگو نیست که آنها را عنوان کنیم، همه و همه شکستهائی است اصیل و پا برجا، شکستهائی است که در این سرزمین اروپا علل و شرایط مخصوصی دارند، اما در درجة اول از این جدائی شوم پدید آمده، و از فاصله دین و زندگی پدیدار گشته است، و این فاصله همان عاملی است که برای توجیه (صهیون) فرصت داد تا وارد کارزار شود و عالم مسیحیت را بنابودی سوق دهد، و بطور عموم ملتها را بتباهی بکشاند، این فاصله همان بلای سیاهی است که این انقلابهای صنعتی را باین صورت نامطلوب و سرشار از مادیت براه انداخت، همان انقلابهای مادی که نه قواعد اخلاق میشناسد، و نه قانون انسانیت را مراعات میکند.
این فاصله همان طوفان خروشانی است که زن را از مدار وظیفة فطری خود بیرون کرد و بکارگاهها وتجارتخانهها و سر راهها کشید، و از وظیفة خود بیرون برد که فتنهها برانگیزد و دام هوس بگستراند تا بلکه از این راه بقیة انسانیت را درهم بکوبد، و بشریت را در گنداب غریزة جنسی فرو ببرد، و در جهنم سوزان شهوت آن چنان فرود آورد که دیگر نجات ممکن نباشد.
این همان طوفان پرخروش است که علم را در راه شر و فساد بکار برد، و از کادر خدمات اجتماعی بشریت معذول ساخت که سرانجام ملتها را فاسد نمود و افراد را به تباهی کشید.
این فاصله همان آتش سوزانی است که سیمای انسان را سیاه کرد و مسخ نمود که در نتیجه همه نظامهای تربیتی، آموزشی، سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و هنری از پستان این قیافه مسخ شده، شیر میخورند و هرچه بیشتر بفساد میگروند، و خلاصه این همان بلائی است که در جهان غرب این همه طوفان فساد برانگیخت، و آن فسادی است خطرناک و غیرقابل برگشت، زیرا راه برگشت و علاج مسدود است، و دیگر نمیتواند بچاره بپردازد، دارای میزان صحیح نیست که بتواند فاسد را از غیرفاسد بسنجد و بشناسد، اگر برای تمدن غربی یک میزان انسانیت آبرومندی بود و مردم از آن منحرف میشدند، بازهم امیدی بود که برگردند و از فساد نجات یابند، اما متأسفانه کو آن میزان صحیح و کجا است آن مقیاس درست؟
بلی، همین تمدن کج پایه تاکنون سخن بسیار گفته، از حقوق انسانیت، از آزادی، از برادری و مساوات، از ارزش آدمیت، از احترام و مقام بشریت، از وسعت و بزرگی انسانیت! و... سخنها گفته و داستانها سروده، و پس از آن با خلوص نیت در خطوط اصلی خود عمل کرده تا گفتة خود را بحقیقت برساند، اما آیا میتواند یا نه؟ بدیهی است که نه؟ با خلوص نیت عمل کرده، و حال آنکه هنوزهم در حقیقت انسان را با قیافة حیوان میبیند و او را از خدا جدا میسازد، زندگی را از دین جدا میسازد، ماده را از روح جدا میسازد، دنیا را از آخرت جدا میداند، نتیجه این شد که این عمل کرد، آن را باین سرنوشت اجباری رسانید و در پرتگاه نابودی فرار داد، و عاقبت در اثر این برنامه، حقوق انسان، آزادی و برادری و مساوات، ارزش و احترام انسانیت و بزرگی و عظمت بشریت، و... باین صورت نامطلوب درآمد که قسمتی از آن را در شهادت قرن بیستم دیدیم، و قسمت دیگری را هم در صحرای (هروشیما) و (نجاراکی) ملاحظه کردیم، گوشه ای را در تبعیض نژادی کشورهای آمریکا مشاهده کریم، و گوشه دیگرش را نیز در همه جا میبینیم، این نکتة صحیح است که مردم در آنجا از اصول تمدن غربی منحرف نگردیدند، بلکه با جان و دل از آن پیروی کردند که باین روز سیاه انداخت، و در لب پرتگاه قرار داد.
آن پاک نیتانی که روی براق این تمدن را میبینند، و از بقیة فضائل موجود در جهان غرب خوشحالند، وظیفة آنها است که بروی تاریک و سیاه آن نیز نظری بیفکنند، و سپس شهادت (الکسیس کاریل) را در نظر آورند که میگوید: ما قوم بدی هستیم، ما ملت تیره روزیم، بخاطر این که اخلاق را از دست دادهایم و عقل خود را تعطیل کردیم، واقعاً آن ملتها و جماعتها که امروز در این تمدن مصنوعی باوج اعلا رسیدهاند، و بزرگترین نمو و ترقی را بدست آودهاند، چون نیک بنگری جماعتها و ملتهائی هستند که زودتر از دیگران به آشفتگی و دربدری میرسند، زیرا هم اکنون در پایان خط مسابقه قرار گرفتهاند و روی خط انحراف آمدهاند، اما انحرافی است اصیل و عارضی نیست که بتوان زائل کرد، از انحراف تصور مردم در مفاهیم تمدن پدید نیامده، از اشتباه در درک حقیقت آن سر نزده که بتوان علاجش کرد، بلکه از روز اول در طبیعت خود این تمدن بزرگ شده، و براساس عداوت با دین و آئین دیده به جهان گشوده، و دور از درگاه خداوند بزرگ شده، و نفرین شده حق است، ممکن نیست علاج بپذیرد.
همانطوریکه در اول بحث گفتیم، ما تیره روزتر از جهان غریبم، حال ما خیلی بدتر از حال آنها است، از نظر قدرت از آنها ناتوانتریم، و از نظر علم و نظم و ترتیب تهی دستیم، و با این ناتوانی بفساد اخلاق هم گرفتاریم، اخلاق ما عبارت است از: دوروئی، از دروغ، از غش در کار، از خدعه و فریب، و فرار از زیربار مسئولیت و از ناشکیبائی، در نظم و ترتیب، و از سستی در کار و تولید، و نیز اخلاق ما در شئون غریزة جنسی پاک تر از غربیان نیست، و زانوزدن ما در مقابل روزنامه و مجله و رادیو و تلوزیون و نوشتههای منحرف هنر پیشگان حرفهای که همیشه از سفرة حاتم میبخشند و بدعتها را از خود بیادگار میگذارند، کمتر از غربیان نیست، اما باین وصف خوشبختانه بازهم ما راه برگشت داریم، قطع نظر از اینکه موقتاً گرفتار شده ایم، روی بحقیقت داریم، بازهم راهی هست که باز گردیم، ما اسلام عزیز را در اختیار داریم که هنوزهم بزرگترین قدرت اخلاقی روی زمین است، و انحراف ما نیز همه جا انحراف از اسلام است، انحراف از حقیقت است، راه ما هنوزهم بسوی قدرت و ترقی باز است، بسوی تمکن و تمدن و انسانیت هموار است، بلکه راه ما برای نجات همة عالم بشریت باز است، و آن عبارت است از: بازگشت بسوی اسلام، بازگشت بسوی حقیقت زندگی، اما جهان پر از طوفان غرب چنین راهی را در پیش روی ندارد، خطوط فعلی آن جز تباهی، جز نابودی نیست.
پس بنابراین، کدام یک از این راهها هموارتر است؟ و کدام طایفه به نجات نزدیک تر است؟ و این حقیقت را باید آیندة بشریت روشن کند، و وظیفة زمامداران و رهبران ما است که در این راه قدم بردارند بامید آن روز و بامید آن توفیق، قرآنکریم با صدای رسا میفرماید: ﴿إِن تَنصُرُواْ ٱللَّهَ یَنصُرۡکُمۡ وَیُثَبِّتۡ أَقۡدَامَکُمۡ ٧﴾ [محمد: 7] «اگر [دین] خدا را یارى دهید، خداوند [نیز] شما را یارى دهد و گامهایتان را استوار دارد». همان خدای توانائی که هرگز مغلوب نمیشود.
پایان جلد دوم
در کتاب خدا دعوت بس روشن و آشکار است بتأمل و تفکر در نفس انسانیت، و بتامل در اسرار و آیات و رموز آن، قرآکریم است که میگوید: ﴿وَفِی ٱلۡأَرۡضِ ءَایَٰتٞ لِّلۡمُوقِنِینَ ٢٠ وَفِیٓ أَنفُسِکُمۡۚ أَفَلَا تُبۡصِرُونَ ٢١﴾ [الذاریات: 20- 21] یعنی: «و در زمین براى اهل یقین نشانههایى است. و نیز در وجودتان [نشانههایى است] آیا نمىنگرید؟» ﴿سَنُرِیهِمۡ ءَایَٰتِنَا فِی ٱلۡأٓفَاقِ وَفِیٓ أَنفُسِهِمۡ﴾ [فصلت: 53] یعنی: «به زودى نشانههاى خود را در کرانهها و اطراف جهان و در نفوس خودشان به آنان نشان خواهیم داد». و این کتاب آسمانی پر است از آیاتی که نفس انسانیت را در حالات مختلفش توصیف میکند، حالات اعتدال، حالات انحراف، حالات صعود و سقوط را بازگو مینماید، از حالات خیر و شرش از اقبال و اعراض کردنش، ایمان آوردن، و کفر ورزیدنش، بخاک چسبیدن و یا در عالم نورانیت پرواز کردنش بازگو میکند، بسیار شیرین و با نمک.
﴿وَنَفۡسٖ وَمَا سَوَّىٰهَا ٧ فَأَلۡهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقۡوَىٰهَا ٨ قَدۡ أَفۡلَحَ مَن زَکَّىٰهَا ٩ وَقَدۡ خَابَ مَن دَسَّىٰهَا ١٠﴾ [الشمس: 7- 10] یعنی: «و قسم به جان آدمى و آن کس که آن را (آفریده و) منظّم ساخته. سپس فجور و تقوا (شرّ و خیرش) را به او الهام کرده است. که هر کس نفس خود را پاک و تزکیه کرده، رستگار شده. و آن کس که نفس خویش را با معصیت و گناه آلوده ساخته، نومید و محروم گشته است!».
﴿إِنَّ ٱلنَّفۡسَ لَأَمَّارَةُۢ بِٱلسُّوٓءِ إِلَّا مَا رَحِمَ رَبِّیٓ﴾ [یوسف: 53] یعنی: «یقینا نفس (طغیان گر) بسیار به بدى فرمان مىدهد مگر زمانى که پروردگارم رحم کند».
﴿وَأُحۡضِرَتِ ٱلۡأَنفُسُ ٱلشُّحَّ﴾ [النساء: 128] «و دلها همواره در معرض بخل قرار دارند».
﴿وَمَن یُوقَ شُحَّ نَفۡسِهِۦ فَأُوْلَٰٓئِکَ هُمُ ٱلۡمُفۡلِحُونَ ٩﴾ [الحشر: 8] «و کسانى که از بخل و حرص خویشتن مصون بمانند رستگارانند!».
﴿زُیِّنَ لِلنَّاسِ حُبُّ ٱلشَّهَوَٰتِ مِنَ ٱلنِّسَآءِ وَٱلۡبَنِینَ وَٱلۡقَنَٰطِیرِ ٱلۡمُقَنطَرَةِ مِنَ ٱلذَّهَبِ وَٱلۡفِضَّةِ وَٱلۡخَیۡلِ ٱلۡمُسَوَّمَةِ وَٱلۡأَنۡعَٰمِ وَٱلۡحَرۡثِ﴾ [آل عمران: 14] «براى مردمان حبّ خواستهها [ى نفس] از [قبیل] زنان و فرزندان و مالهاى انبوه از [جنس] زر و سیم و اسبهاى نشاندار و چهار پایان و زراعت آراسته شده است».
﴿وَإِذَا مَسَّ ٱلۡإِنسَٰنَ ٱلضُّرُّ دَعَانَا لِجَنۢبِهِۦٓ أَوۡ قَاعِدًا أَوۡ قَآئِمٗا فَلَمَّا کَشَفۡنَا عَنۡهُ ضُرَّهُۥ مَرَّ کَأَن لَّمۡ یَدۡعُنَآ إِلَىٰ ضُرّٖ مَّسَّهُۥ﴾ [یونس: 12] «و چون به انسان رنج برسد، به پهلوى خود [خفته] یا نشسته یا ایستاده ما را به دعا مىخواند. آن گاه چون رنجش را از او برداریم، چنان بگذرد که گویى ما را به [رفع] رنجى که به او رسیده بود، به دعا نخوانده بود».
﴿وَخُلِقَ ٱلۡإِنسَٰنُ ضَعِیفٗا ٢٨﴾ [النساء: 28] «و انسان ناتوان آفریده شده است».
﴿وَإِذَآ أَنۡعَمۡنَا عَلَى ٱلۡإِنسَٰنِ أَعۡرَضَ وَنََٔا بِجَانِبِهِۦ وَإِذَا مَسَّهُ ٱلشَّرُّ کَانَ یَُٔوسٗا ٨٣﴾ [الإسراء: 83] «و چون بر انسان انعام کنیم، رویگردان شود و [از روى سرکشى] پهلو تهى کند و چون سختى به او رسد، ناامید باشد».
﴿وَلَئِنۡ أَذَقۡنَا ٱلۡإِنسَٰنَ مِنَّا رَحۡمَةٗ ثُمَّ نَزَعۡنَٰهَا مِنۡهُ إِنَّهُۥ لَیَُٔوسٞ کَفُورٞ ٩﴾ [هود: 9] «و اگر از [سوى] خویش رحمتى به انسان بچشانیم آن گاه آن را از او برگیریم، او بسى ناامید [و] ناسپاس گردد».
﴿وَلَئِنۡ أَذَقۡنَٰهُ نَعۡمَآءَ بَعۡدَ ضَرَّآءَ مَسَّتۡهُ لَیَقُولَنَّ ذَهَبَ ٱلسَّیَِّٔاتُ عَنِّیٓۚ إِنَّهُۥ لَفَرِحٞ فَخُورٌ ١٠﴾ [هود:10] «و اگر پس از رنجى که به او رسیده است، آسایشى به او بچشانیم، گوید: سختیها از من دور شدند، چرا که او شادمان خودستاست».
﴿وَعِبَادُ ٱلرَّحۡمَٰنِ ٱلَّذِینَ یَمۡشُونَ عَلَى ٱلۡأَرۡضِ هَوۡنٗا وَإِذَا خَاطَبَهُمُ ٱلۡجَٰهِلُونَ قَالُواْ سَلَٰمٗا ٦٣﴾ [الفرقان: 63] «و بندگان [خداوند] رحمان آنانند که روى زمین فروتنانه راه مىروند و چون نادانان آنان را مخاطب قرار دهند، با [صلح و] سلام پاسخ گویند».
﴿وَلَا یَجِدُونَ فِی صُدُورِهِمۡ حَاجَةٗ مِّمَّآ أُوتُواْ وَیُؤۡثِرُونَ عَلَىٰٓ أَنفُسِهِمۡ وَلَوۡ کَانَ بِهِمۡ خَصَاصَةٞۚ﴾ [الحشر: 9] «و در دلهاى خود از آنچه [به مهاجران] دادهاند احساس نیازى نکنند و [دیگران را] بر خودشان- و لو نیازمند باشند- ترجیح مىدهند».
﴿وَٱلۡکَٰظِمِینَ ٱلۡغَیۡظَ وَٱلۡعَافِینَ عَنِ ٱلنَّاسِ﴾ [آل عمران: 134] «و خشم [خود] را فرو مىخورند و از [تقصیر] مردم در مىگذرند».
﴿وَجَعَلَ لَکُمُ ٱلسَّمۡعَ وَٱلۡأَبۡصَٰرَ وَٱلۡأَفِۡٔدَةَ لَعَلَّکُمۡ تَشۡکُرُونَ ٧٨﴾ [النحل: 78] «و براى شما [توان] شنوایى و دیدگان و دلها پدید آورد، باشد که سپاس گزارید».
﴿وَإِنَّهُۥ لِحُبِّ ٱلۡخَیۡرِ لَشَدِیدٌ ٨﴾ [العادیات: 8] «و او علاقه شدید به مال دارد!».
و آن کسیکه در قرآنکریم از نفس انسانیت سخن میگوید: خالق توانای اوست که همه ای اسرار و نهان او را میداند. ﴿وَلَقَدۡ خَلَقۡنَا ٱلۡإِنسَٰنَ وَنَعۡلَمُ مَا تُوَسۡوِسُ بِهِۦ نَفۡسُهُۥۖ وَنَحۡنُ أَقۡرَبُ إِلَیۡهِ مِنۡ حَبۡلِ ٱلۡوَرِیدِ ١٦﴾ [ق: 16] «ما انسان را آفریدیم و وسوسههاى نفس او را مىدانیم و ما به او از رگ گردن نزدیکتریم».
﴿أَلَا یَعۡلَمُ مَنۡ خَلَقَ وَهُوَ ٱللَّطِیفُ ٱلۡخَبِیرُ ١٤﴾ [الملک: 14] «آیا کسى که [همه چیز را] آفریده است، نمىداند؟ و اوست باریک بین آگاه».
روزی بدلم گذشت، آن روزی بود که تازه بررسی را در قرآنکریم و اسلام آغاز کرده بودم که اسلام دارای نظریه مخصوصی در نفس و روان انسانیت است که همه توجیهات و تشریعات خود را در راه معالجه این نفس و روش تربیت و پیش برد آن را براساس آن پی ریزی میکند، و بنظرم رسید که این نظریه یا نباید در قرآنکریم باشد، و یا قرآنکریم و حدیث از رسول اکرم ص نیز چون خود پیامبر تفسیر واقعی قرآنکریم است.
و وقتی که بتألیف کتاب «الإنسان بین المادیة والإسلام» پرداختم این در نظرم بود و کم کم در میان نظریه مکتبهای غربی در روانشناسی و نظریه اسلام بمقایسه نزدیک میشدم، و در میان آنچه که بر نظریه غربی مترتب است، از قبیل قوانین و نظامها و فلسفهها و افکار و رفتار و آنچه که بر نظریه اسلام در این میدانها مترتب است، به بررسی و مقایسه پرداختم و مخصوصا من میدان روابط فرد و اجتماع، و میدان جرم و کیفر، و مسئلة غریزه جنسی و اصول عالی انسانیت را انتخاب نمودم، و احساس میکردم که خطوط گسترده نظریه اسلامی در باره نفس انسانیت پیش رویم کشیده شد، و من این کتاب را مینویسم، و گمان میکردم که خیلی نزدیک و نزدیک ترم که این نظریه را تا آخر بررسی کنم.
سالها گذشت و من آغاز کردم بنوشتن مجموعه ای از خاطراتم در باره (نفس و اجتماع) و در آن بمعالجه پاره ای از این خطوط از نظر اسلام پرداختم، اما معالجه بسیار سبک بود بیاد داشت، خاطره نزدیک تر بود تا بحث دقیق علمی، بازهم سالها گذشت و کتاب دیگرم را در باره روش تربیتی اسلام نوشتم، و در بیان و شرح نظریه این کتاب احتیاج پیدا کردم که خطوط سیمائی از نفس انسانیت را ترسیم کنم، برای اینکه دیگر برای من روشن شده بود که روشی که خدا در کتابش بیان کرده کاملا مطابق است با نفسی که آفریده است، و بارزترین چیزی که در این روش میان این تربیت و آن نفس بچشم میخورد همان مطابقت کامل است، بطوری که هیچگونه موضوع چه بزرگ و چه کوچک نبوده، مگر آنکه آن را دربر گرفته و بحساب آورده است.
پس خیلی طبیعی بود که قیافه نفس انسانیت را بطور روشن بیان کنم، همان طوریکه خود میدیدم تا بتوانم این مطابقت را در میان آن روش آسمانی و این نفس انسانیت که آن را دریافت میکند بیان کنم.
و در کتاب (انسان بین ما دیگری و اسلام) نظر خودم را در باره مکتب تجربی بیان نمودم، آن مکتبی که معلومات خود را از طریق آزمایشگاه کسب میکند و بسادگی میگوید که بیش از یک رشته چششهای متفرقه از این نفس چیزی بدست نیاورده است که برای رسیدن بحقیقت آن بس باشد، و روان شناسی تحلیلی نیز ظرف آب خود را باین چاه تاریک فرو میفرستد بدون تردید، اما آن هم نمیتواند بحقیقت آن پی ببرد، بخاطر اینکه این روانشناسی با طبیعت روشن خود که تجزیه و تحلیل میکند، باز میکند و میبندد، زیر و رو میکند، و بو میکشد، بازهم بسیاری از اسرار این نفس بزرگ از نظرش پنهان میماند، و از بسیاری از حرکات کامل نفس که تمام اجزاء و ارتباطات آن را فرا میگیرد، غافل میماند.
و شاید روانشناسی تکاملی در این باب بهدف نزدیکتر است، و ما در بررسی از نظریه اسلامی در باره نفس انسانی هرگز از استفاده کردن هرآنچه را که شایسته دیدیم خودداری ننمودیم، و هرچه را مفید یافتیم بهره برداری کردیم، اما بازهم نخستین مرجع ما قرآنکریم است، و علاوه بر این در میدانهای گسترده مشاهدات هرچه دیدیم برداشتیم، و هرگز خود را به بررسیهای روانی (رسمی) مقید نساختیم، زیرا تنها روانشناسی نیست که از نفس انسانی بحث میکند، و گفته آن هم صحیحترین گفتار نیست، بلکه هنر، ادب، اجتماع، تاریخ و زندگی واقعی با همة تفصیلاتش رساترین حکایتی است از نفس انسانیت، بدلیل اینکه همة اینها از آن سخن مگویند: آن هم در اجتماع طبیعی خود، در اجتماع زندگی، و دیگر یک محیط مصنوعی برای نفس درست نمیکنند، مانند حیواناتی که در آزمایشگاه تحت آزامایش قرار بگیرند.
و هدف ما از بررسی کامل نفس انسانیت عبارتست از: شناختن زیربنای آن باندازهایکه برای ما امکان دارد تا بعد از آن با حال صحت و مرض آن آشنا باشیم و حال اعتدال و انحراف آن را بشناسیم، و از راه این آشنائی در معالجه این نفس براساس صحیح اقدام کنیم، و در حقیقت این یگانه هدفی است که باید روانشناسی آن را در نظر بگیرد، زیرا معرفت چیزی است که از داخل خود هدایت مییابد، و (حقیقت هم گم شده مؤمن است) چنانچه پیامبر اسلام فرموده: و لکن دائم آدمی را بمقصدی که در پشت سرش قرار دارد میرساند، پس فطرت انسان طوری ساخته شده که دائم بدنبال معرفت میگردد که در اثر آن نمو و قدرت و پیشرفت خود را بسوی کمال افزون تر سازد.
و هنگامیکه حقیقت نفس را تا حد امکان شناختیم، بزودی و آسانی این معرفت ما را بایجاد نظامها و افکار و رفتار و مشاعر و وجدان یاری خواهد کرد که با این حقیقت هم آهنگ و سازگار باشد که هرگز نه با آن برخود کنند و نه بمعارضه برخیزند، و نیز در تربیت نسلها بمقتضای فطرت صحیح همان طوری که خدا آفریده، یاری خواهد کرد.
پس بنابراین، نظریه اسلامی در باره نفس انسانی یک نظریه بیپایه ای نیست که از فضای بحث علمی آویخته باشد و در یک برجی از عاج سکونت اختیار کند و در واقع زمین فایده نبخشد، بلکه خود جزئی است از این واقعیت کلی که وظیفه خود را در دوران این زندگی بزرگ انجام میدهد.
و هنگامیکه ما مسلمانان بتوانیم بگوشه ای از این نفس انسانیت برسیم که راههای انحرافی غربی را در نظریه نفس انسانی اصلاح بکنیم، و هر فساد اجتماعی، اقتصادی، اخلاقی، فکری و ورحی که بر آن مترتب است از میان برداریم، زیرا ما برای این خدمت سزاواریم، ما شایسته ایم این خدمت را برای بشریت انجام بدهیم، بشریتی که از هرطرف امروز هدف بال و بینظمی و شکست قرار میگیرد.
و بحث علمی در این مطالبی که مینویسم و قبل از این هم نوشته ام راهنمای من است، و لکن من در کتاب (انسان بین مادی گری و اسلام) بیان کردم که بحث علمی بمعنای صحیح، هرگز با مفاهیم اسلامی بمعارضه بر نمیخیزد، و نمیتواند هم برخیزد، خواه در عالم واقع و خواه در عالم نظریات.
پس بنابراین، مراجعه نمودن من (بدین) انحراف از بحث علمی نیست، بدلیل اینکه قرآنکریم کتاب تربیت است، کتاب راهنمائی و توجیه است، کتابی است که نفوس را براساس راه راست میپروراند، و رسالت خود را بطور کامل و مکمل انجام میدهد، بدون اینکه بنظریات گوناگون علمی بپردازد، بلکه آن عده معلوماتی که در لابلای این کتاب آمده یک رشته اشاراتی است جهانی و همگانی برای انسان تا بصیرتش را باز کند و آیات خدا را در این جهان پهناور ببیند که سرانجام از این راه بخدا بپیوندد، از او بترسد، و او را بخواهد و دوست بدارد.
و آنچه که در این قسمت شایان توجه و التفات است، باب علم است، باب معرفت است، معلومات وارد در قرآنکریم نیست، آن هم بر سبیل اشاره بآیات خدای بزرگ، بلکه آن روش تربیت عقلی است، همانست که عقل وادار میسازد که در راه استنباط اسرار این جهان بکوشد، و در تمامی مراحل زندگی از آن بهره برداری کند، و آن همان روشی است که ملت مسلمان صدر اسلام آن را درک نمود بکار بست که در نتیجه راه بشریت را بسویش باز کرد و از تأمل در نظریات بیاساس و بیپایه برگرداند، و آن را براه و روش تجربی راهنمائی کرد، همان روش تجربی که علوم جدید در سراسر عالم از آن سر زد، و همانست که باروپا امکان داد، بعد از آنکه از برخورد با اسلام و مسلمانان تجربه اندوخت، و بعد از آنکه از علوم مسلمانان استمداد جست تا بتواند درهای ناگشوده علوم را بروی خود باز کند و از اسرار و رموز نیروهای جهان آگاه گردد، و لکن این امر در باره نفس انسانیت گاهی اختلافاتی دچار میگردد، در قرآکریم که (نظریات روانی) مشخص و پیاده شده نیست که دارای فصول و تفصیلات باشد، زیرا شأن قرآنکریم نیست در حالتیکه نفوس را انشاء میکند و میپروراند که این قبیل نظریات را بوجود آورد، اما با این وصف بازهم در آن بیش از این علم دیگر معلوماتی هست فراوان و روشن که اشاره بنفس انسانیت دارد، و این یک امر طبیعی است در باره کتابی که نخستین رسالتش تربیت و راهنمائی است، در باره کتابی که پیوسته نفس انسانی را مخاطب قرار میدهد و هشیار میسازد، و این معلومات گنجانیده شده، (در لابلای قرآنکریم) ممکن است در ایجاد نظریه ای که نفس انسانیت را فرا گیرد، الهام بخش باشد.
نظریه ای که در شرح و بیان کیفیت نفس مشاهده و تجربه را بکار ببندد، همان طوری که در توضیح سایر اشارات جهان در قرآنکریم عمل میکند، زیرا مثلا قرآنکریم میگوید:
﴿إِنَّ فِی خَلۡقِ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِ وَٱخۡتِلَٰفِ ٱلَّیۡلِ وَٱلنَّهَارِ وَٱلۡفُلۡکِ ٱلَّتِی تَجۡرِی فِی ٱلۡبَحۡرِ بِمَا یَنفَعُ ٱلنَّاسَ وَمَآ أَنزَلَ ٱللَّهُ مِنَ ٱلسَّمَآءِ مِن مَّآءٖ فَأَحۡیَا بِهِ ٱلۡأَرۡضَ بَعۡدَ مَوۡتِهَا وَبَثَّ فِیهَا مِن کُلِّ دَآبَّةٖ وَتَصۡرِیفِ ٱلرِّیَٰحِ وَٱلسَّحَابِ ٱلۡمُسَخَّرِ بَیۡنَ ٱلسَّمَآءِ وَٱلۡأَرۡضِ لَأٓیَٰتٖ لِّقَوۡمٖ یَعۡقِلُونَ ١٦٤﴾ [البقرة:164].
«(ای مردم!) واقعا که در آفرینش آسمانها و زمین در اختلاف لیل و نهار (یعنی: گردش شب و روز) و در کشتی هائیکه در دریا بنفع مردم در حال حرکتند، و در آن آبیکه خدا از آسمان فرود آورده و زمین را پس از مرگش زنده گردانیده، و همة جنبندگان را در آن پخش نموده است، و در گردانیدن بادها از یک سوی بسوی دیگر و در ابرهائیکه در میان زمین و آسمان مسخرند، آیاتی و اشاراتی است برای آن ملتی که عقل خود بکار میزنند». اما هرگز نگفته که گردش لیل و نهار چگونه است؟ و جریان کشتی در دریا بچه کیفیتی است؟ و چگونه باران از آسمان نازل میشود؟ و زمین را چگونه زنده میگرداند؟ و وزش باد به ترتیبی باین طرف و آن طرف گردانده میشود؟ و ابرها بچه کیفیتی در میان زمین و آسمانی معلق میماند؟
می بینیم که همه را بمشاهده و تجربه واگذار کرده که در کشف اسرار و رموز آیات خدا بتحقیق بپردازند، و تا آنجا که خدا امکان داده با حقیقت این نوامیس آفرینش آشنا گردند، حقیقتی که آن را دست قدرت آفریدگار در این جهان هستی بکار برده.
آری، بهمین ترتیب قرانکریم انسان را برای کشف اسرار نفس و روان خود آشنا میسازد و صفات و حالات گوناگون آن را بیان میکند، اما بعهده مشاهده و تجربه واگذار کرده که پشت سر این توجیه قرآنی نظریات و تفصیلاتی را بدست آورند و در آنها بتحقیق بپردازند.
و بخاطر همین امر ارشادی مشاهده و تجربه در این بحث تکیه گاه من است که از این راه اشارات قرآنکریم را دریابیم، و از آن گروه نیستیم که نفس انسانی را در آزمایشگاه قرار بدهیم تا حقیقتش را بدست آوریم، (چون هنوز آزمایشگاهی که از عهده این آزمایش برآید وجود ندارد).
و بار دیگر در حال نوشتن این کتاب احساس کردم که این خطوط طولانی نفس انسانیت در اثناء نوشتن این سطرهای کتاب پیش رویم ترسیم میشود، بخصوص در (فصل خطوط متقابل در نفس بشریت) و این فکر جدیدی بود که قبل از این کتاب بخاطرم نرسیده بود، و بار سوم دلم مشتاق شد که نظریه ای را که همة نفس انسانیت فرا گیرد از اول تا آخر تا آنجا که توان دارم بررسی کنم، و اینک این کتاب همان کوشش منظور است در این راه، و آن تنها تلاشی است که مسئولیت آن را بتنهائی من بعهده دارم، زیرا اسلام که بگفتة من مقید نیست و گمان هم ندارم که حتماً فقط این (نظریه اسلامی) باشد و بس، بلکه میگویم: این هم یک نظریه اسلامی است، باندازه ای که خدا درهای نیروی معرفت را برویم گشود در آن کوشیدم، و فقط خدا است که همه را براه راست هدایت میفرماید، و قرآنکریم خدا هم کتابی نیست که میدان نظریات باشد، چه روانی و چه علمی و فکری، و لکن دارای توجیهات کاملی است برای انشاء این گونه نظریات، زیرا قرآنکریم کتاب تربیت و توجیه است، و در راه این توجیه برای انسان پاره ای از اسرار و رموز نفس خود و اسرار این جهان دورپایان را کشف میکند و در اختیارش میگذارد، و او را برای بررسی این و آن دعوت میکند که دارای معرفت باشد و دارای علم و دانش و بصیرت، و از این لحاظ است که پیوسته براه صحیح راهنمائی میکند.
و من سخت متنفرم از کسانیکه میگویند: در قرآنکریم نظریات طبیعی، شیمی، طبی، کیهان شناسی، اتم شناسی، و موشک سازی هست و مرتب بدنبال هر کشفی، یا هر اختراعی شتابان میروند و میکوشند تا ثابت کنند که قرآنکریم هم بآن اشاره کرده و متوجه شده است، قرآکریم که بینیاز از این حرفها است، آن مقام خود را در تربیت بشریت و راهنمائی صحیح آن بعهده گرفته است، بدون اینکه این تلاشهای مذبوحانه را بپذیرد، و حتی ذره ای از ارزش آن کاسته نمیشود که در آن علم طبی، شیمیائی، طبیعی، کیهان شناسی، اتم شناسی، و موشک سازی نباشد.
و همچنین مراجعه نمودن من به بحث علمی انحراف از دین نیست، زیرا هردو در نظرم بیک حقیقت راه میبرند و آن هم با اذن پروردگار جهان، اگر خدایم مرا بچیزی از حق در این کتاب توفیق داد من سپاسگذار نعمتهای او هستم، زیرا جود و بخشش سزاوار اوست، و اگر توفیقم نداد همین اندازه بس که راه را برای بحث آیندگان باز گشودم، و خدا توفیق بخش است بسوی هرآنچه که میخواهد.
محمد قطب