اهل سنت

آنچه در این وبلاگ مخالف قرآن و سنت بود دور بندازید. الله در قرآن میفرماید:(پس بندگانم را بشارت ده، همان کسانی که سخنان را می شنوند و از نیکوترین آنها پیروی می کنند. اینانند که خداوند هدایتشان کرده و اینانند که خردمندانند». زمر، آیه 17 و 18

اهل سنت

آنچه در این وبلاگ مخالف قرآن و سنت بود دور بندازید. الله در قرآن میفرماید:(پس بندگانم را بشارت ده، همان کسانی که سخنان را می شنوند و از نیکوترین آنها پیروی می کنند. اینانند که خداوند هدایتشان کرده و اینانند که خردمندانند». زمر، آیه 17 و 18

آیا اسلام نظام خیالی و اعتباری است؟

آیا اسلام نظام خیالی و اعتباری است؟

روشنفکران امروز می‌گویند: «ای مسلمانان، کجاست آن اسلامیکه از آن داستانها می‌گوئید؟ کی و کجا این دین با وضع صحیح در جهان اجرا گردیده؟ شما که دائم از یک نظام خیالی سخن میرانید که در اصل خود خیلی روان و جالب است، اما تاکنون آنطوریکه شما می‌گوئید: در این عالم جامة عمل بقامت خود نپوشیده؟ و هرگز در این سیارة خاکی بصورت واقعی اجرا نگردیده است؟ زیرا که هر وقت از شما میپرسیم که کی و کجا این نظام ملکوتی اسلام عملاً اجرا شد در پاسخ بجز اندک زمانی در عصر زندگی پیامبر و خلفاءٍ راشدین نشان نمیدهید!! و یا بهتر بگوئیم: فقط عصر خلفا را می‌توانید نشان بدهید؛ هر وقت از شما میپرسند فوراً بسراغ زمان عمر بن خطاب رفته و دست بدامن عصرش میزنید، بخصوص در مدت خلافت و شخصیت وی صورت اسلام را جلوگر ساخته و آن را در دوران خلافتش مانند یک ستارة درخشان نمودار میسازید، در صورتی که وقتی در اطراف اسلام کاوش می‌کنیم جز ظلمتها و تاریکی‌های روی هم انباشته چیزی نمیبینیم!! از یکطرف غول خون آشام تیول و از طرف دیگر هیولای ظلم و استبداد و عقب افتادگی و سیر معکوس زندگی مردم را تهدید می‌کرده».

«آری، شما از حق ملت در تأدیب و اصلاح زمامداران خود سخن می‌گوئید، می‌گوئید: در اصلاح زمامداران خود دست ملت اسلامی همیشه باز است، اما بجز اندک زمانی در عهد خلفای راشدین کسی این خواب طلائی تعبیر شد، و کی بملت اختیار داده شد تا حاکم سرنوشت خود را آزادانه انتخاب نماید؟ تا چه رسد بتأدیب و اصلاحش، و همیشه از توزیع عادلانة اقتصادی دم میزنید؟ آخر کی امتیاز طبقاتی از میان مردم برداشته شده؟ و کی روابط بشر با یکدیگر نزدیک گردید؟ حتی در زمان خود خلفا تا برسیم بتوزیع اقتصادی عادلانه؟ شما که می‌گوئید: وظیفه حتمی دولت در نظام اسلام اینست که برای همة افراد کشور کار ایجاد بکند. بنابراین، پس جرم هزارها و میلیونها مردم مسلمان چیست؟ مردمیکه با گدائی و دست درازی پیش این و آن زندگی کرده و در محرومیت نومیدی مزمن روزگار خود را بسر می‌برند، و از حقوق زن در اسلام دم میزنید می‌گوئید: اسلام آن حقوقی که در عالم برای زن لازم است برایگان در اختیارش گذاشته، اما کی زن مسلمان تاکنون باین حقوق دست یافته است؟ کی و کجا این آداب و رسوم ظالمانه و این اوضاع خفقان بار اجتماعی و اقتصادی بزن اجازه داده که از این حقوق استفاده نماید. شما مرتب از تربیت بی‌نظیر اسلامی بحث می‌کنید، می‌گوئید: تربیت اسلامی نفوس بشر را از آلودگی‌های شیطانی پاک نموده، و بجای آن تقوی و پاکدامنی و خداشناسی را بودیعت میگذارد که سرانجام روابط دولت و ملت و ارتباط طبقات مختلف بشر براساس تعاون پی ریزی شده و همه با هم بنفع یکدیگر در راه خیر و سعادت جامعه قدم برمی‌دارند».

«اما تاکنون بجز در یک مدت کوتاه و اتفاقی که همیشه آن را برخ ما میکشید این برنامة ملکوتی اجرا نشده!! کی و کجا تقوی و پاکدامنی و خداشناسی از خوردن و پایمال نمودن حقوق فقرا و بیچارگان جلوگیری کرده است؟ و کی این فضایل اخلاقی دست‌های استعماری زمامداران ستمکار را از منافع و آزادی ملت کوتاه کرده؟ و در چه زمانی گریبان ملت‌ها را از چنگال درندگان استعمار رها ساخته است؟ شما از یک رشته خواب و خیالهائی گفتگو می‌کنید که تاکنون در عالم پایگاهی نداشته، مگر در همان فاصله‌های کوتاهی که هرگز برای تشکیل یک نظام عادلانه شایسته نبوده است، بلکه این قطعه‌های کوچک یک رشته سلیقه‌های شخصی بود که دیگر در تاریخ بشر قابل تکرار نیست!!».

این است خلاصة داستان ادعای کمونیست‌ها و دیگران که همه جا دنبال بهانه می‌گردند، بلکه کم کم این یک شبهة بسیار قوی و دامنه داری شده که در میان خود مسلمانان نیز ریشه دوانده، البته آن عده مسلمانانی که درس تاریخ اسلامی را فقط بوسیلة استعمارگران در دانشگاه استعمار فرا گرفته و از آنجا فارغ التحصیل شده‌اند.

ما در اینجا بیش از هر چیز باید دو موضوع را بطور روشن از یکدیگر تفکیک کنیم: یکی خیالی و اعتباری بودن اصل نظام، دیگری خیالی بودن اجرای برنامه‌های آن. بنابراین، برای روشن شدن مطلب از کمونیست‌ها و مدعیان دیگر میپرسیم که آیا نظام اسلام بمقتضای طبیعت خود یک نظام اعتباری است؟ و چون بعناصر خیالی و اصول اعتباری تکیه کرده در محیط زمین عملاً قابل اجرا نیست، و یا بعکس از نظر طبیعت و اساس یک نظام عملی و قابل اجرا است؟ اما تاکنون بواسطة علل و موانعی بطور کامل در طول تاریخ خود اجرا نگردیده است؛ و بعبارت دیگر: راه کج بوده و یا رهروان کج رفته‌اند، و بدیهی است که فرق میان این دو صورت خیلی روشن است. پس اگر نظام اسلام ذاتاً خیالی و اعتباری بود دیگر امیدی باجرای آن نبود، هراندازه هم فرض کنیم که محیط و شرایط زمان و مکان مساعدتر می‌گردید، زیرا جز در عالم خیال وجود نداشت، و بدیهی است که نظام خیالی فقط در محیط خیال باید اجرا گردد.

اگر این نظام یک نظام واقعی و عملی باشد چنانکه هست اما اگر موانع خارجی از اجرای آن جلوگیری کرده باشد، با فرض اول خیلی فرق دارد و امید اجرا و تطبیقش همیشه موجود است، هر وقت آن موانع برطرف شد خود بخود قابل اجرا خواهد بود، پس در اینصورت باید دید کدام یک از این دو قسمت با وضع اسلام سازگار است، اولی یا دومی.

بعقیدة ما فهمیدن این معنی بقدری ساده و آسان است که هیچکس در آن اختلافی نخواهد داشت، زیرا که فقط یک مرتبه اجرا شدن اسلام در تاریخ بشریت خود دلیل محکمی است که آن یک نظام قابل اجرا بوده، و هرگز بعناصر خیالی و اصول اعتباری تکیه نداشته است؛ بدلیل اینکه بشر همان بشر است، در ساختمان او فرقی پدید نیامده و آنچه نابود گشته زمان است، و زمان هم نمی‌تواند تأثیری در اجراءٍ و یا عدم اجراءٍ آن داشته باشد، و بدیهی است که هر امری که در جهان یکبار حادث شد بار دیگر نیز ممکن است. بلی، ممکن است که تهی دستان کاروان تمدن امروز بگویند که در صدر اسلام مردم در پیشرفت اخلاقی و فکری بمقامی رسیدند که بشریت امروز از رسیدن بمثل آن عاجز است، متأسفانه باید بگوئیم که این نظریه نیز با عقیدة آنان مخالف است، زیرا که عقیدة این گروه این است که تطور و تحولات اقتصادی دائم بشریت را با سرعت کامل بسوی ترقی و تکامل سوق می‌دهد، و روی همین اصل باید بشر امروز مترقی تر و آماده تر از بشر صدر اسلام باشد.

اما اگر اینطور بپرسند که چرا زمان پیامبر اسلام ص و عصر خلفای راشدین تاکنون جز در اندک زمانی در عهد عمر بن عبدالعزیز تکرار نشده؟ یک سئوال بسیار منطقی و عاقلانه است، و پاسخش نیز در صفحات تاریخ موجود است، چه در تاریخ قضایای خصوصی اسلام و چه در تاریخ عمومی بشریت.

بنابراین، برای ما لازم است که بحث خود را بدو مطلب مهم اختصاص بدهیم؛ مطلب اول اینکه آن سرعت فوق العاده و آن جنبش عجیبی که اسلام در بدو تاریخ خود برای بشریت ایجاد نمود، و یک دفعه مردم را از پست‌ترین زندگی در اندک زمانی بعالی‌ترین مقام انسانیت رسانید، یک حرکت عادی نبود، بلکه آن نیز خود یکی از معجزات درخشان اسلام است که در محیط زندگی بشر بوجود آورد، و چون این جنبش بی‌نظیر احتیاج فراوان بتهیة وسائل و تربیت شخصیت قهرمانان آزموده، و مردان شایستة اسلامی داشت و نیازمند به شخصیت‌هائی بود که بخوبی بتوانند این فروغ تابناک را در اعماق وجود و اعمال ارزندة خود نمایان سازند، و لیکن اسلام بطور ناگهانی و با سرعتی سریع تر از حرکت خیال در عالم منتشر گردید و از تهیه کامل این وسائل سبقت گرفت، بطوریکه نظیرش در مدار تاریخ در هیچ یک از بخشهای تاریخی نه پیش از اسلام و نه بعد از آن تاکنون دیده نشده. آری، این نیز یکی دیگر از معجزات درخشان اسلام است که در تحت قانون هیچ یک از تفسیرهای مادی و اقتصادی نمیگنجد، بطوریکه همة مادیون و کمونیست‌های جهان در تاریخ بشر از بیان آن عاجزند، و این سرعت ناگهانی ملت‌های زیادی را مانند آهنربا در مدت خیلی کم بدور خود جلب نمود که هنوز اکثر آنان با روح اسلامی تربیت نیافته و بحقیقت نظام اجتماعی و اقتصادی و سیاسی این نظام آسمانی آشنا نگشته بودند، و آنروز ایجاد یک سازمان عالی تربیتی که بتواند همه را مانند مسلمانان صدر اسلام در جزیرة العرب تربیت کند برای اسلام ممکن نبود، و با ورود این ملت‌های تازه نفس بحوزة اسلام و با پیوستن آنان بر تعداد مسمانان کشور اسلامی وسعت پیدا کرد، و نقشة جغرافیائی خود را عوض نمود، و لیکن اصول تربیت اسلامی آنطور که شایسته بود در اعماق نفوس مردم نومسلمان نفوذ نکرد، در نتیجه تربیت اخلاقی در میان مردم با توسعه کشورهای تازه مسلمان هم آهنگ نشد، و بهمین جهت بیراهه رفتن از حوزة اخلاق و تربیت اسلامی برای مردم کاری بسیار ساده و آسان بود، و زمامداران حکومت‌های جبار بنی امیه و بنی عباس و سایر دولتهای ظالم عثمانی و دیگران با استفاده از این فرصت بآسانی توانستند مدت زیادی حکومت اسلامی را دست آویز نموده، و برای پیشرفت مقاصد ناپاک خود مسلمانان را از مزایای سرشار اسلام محروم بسازند.

مطلب دوم این است که آن جنبش ناگهانی اسلامی نسبت بتحول و پیشرفت سادة بشریت یک امرطبیعی نبود، زیرا که اسلام مردم را بطور ناگهانی و ناخودآگاهی از منجلاب پست عالم بردگی نجات داده بآن مقام بی‌نظیر عدالت اجتماعی رسانید که آنروز چنین تحولی برای بشر غیرمترقبه بود، و هنوزهم نسبت بنظامهائیکه بشریت تاکنون تجربه کرده بسختی می‌تواند این سرعت را باور کند، همانطوریکه از جهات اخلاقی مردم را از گرداب هوی و هوس و از چنگال دیوشهوات نجات داده، و بسطح اخلاق انسانیت رسانید که در تمام ادوار تاریخ چشمها از دیدن چنین مقامی خیره است، و باین ترتیب مردم ناگهان دیده گشودند و مشاهده کردند که دیروز در چه حال پستی بودند، و امروز بچه مقام ارجمندی رسیده‌اند که هیچوقت انتظارش را نداشتند، از این جهت بود که آن جنبش روحانی که در شخصیت بیمانند پیامبر و یارانش نمایان شده بود، انسان را بیش از قدرت معمولی بشر بالا می‌برد، و همین نیروی ملکوتی باعث میشد که از بشرعادی نیز کارهای نظیر معجزات سر بزند.

اما معنای این سخن آن نیست که تهی دستان بازار تمدن می‌گویند که ما برای رسیدن بآن مقامی همه جا و همه وقت بوجود شخص پیامبر اسلامص و یارانش نیازمندیم، تا آنچه مسلمانان صدر اسلام عملاً بدست آورده بودند، ما هم احراز کنیم، و چون امروز پیامبر اسلام و یارانش در اجتماع ما نیستند دیگر رسیدن بآن مقام برای ما ممکن نیست، و بعبارت دیگر: اسلام یک رشته اخلاق شخصی و بسته بوجود پیامبر و یارانش بود و با رفتن آنان آن اخلاق هم نابود گردید.

در پاسخ می‌گوئیم: این سخن کاملاً غلط است، زیرا آن اسلامیکه سیزده قرن پیش در اداره سیاسیت دولت و نظام اقتصادی و روابط اجتماعی معجزه حساب میشد، پس از گذشت این تاریک زمان و پس از اندوختن تجربه‌های فراوان در تاریخ بشریت باز امروز در اکثر نقاط جهان در حدود قدرت خود هم اکنون بکار پرداخته است. بنابراین، اگر امروز نخواهیم اسلام را در محیط واقعی زندگی قطع نظر از شخصیت‌های بزرگ اخلاقی اجرا کنیم (اگرچه اسلام دربارة اخلاق بشر عنایت مخصوصی دارد و هیچوقت در میان تهذیب اخلاق و اجرای عملی فرقی قائل نیست) ما هرگز بآن جنبش ناگهانی معجزآسا که آنروز عربهای مسلمان سر زد نیاز نخواهیم داشت، زیرا که آنان در صدر اسلام هیچ تجربه نداشتند، وقتیکه اسلام را دیدند مانند قحطی زدگان که چشمشان بسفرة الوان پر از غذاهای گوناگون بیفتد هجوم آوردند، در آن محیط تاریک که درندگان استعمار اخلاق و ناموس بشریت را بغارت می‌بردند ناگهان ستارة درخشان اسلام را دیدند و بدون هیچگونه ملاحظه در اطرافش گرد آمدند.

اما ما که مانند آنان نیستیم، گذشت زمان و تجربه‌های فراوان روز بروز ما را بحقیقت اسلام نزدیکتر و آشناتر ساخته، بطوریکه امروز نزدیکتر از مردم دیروز شده ایم، و آن سعی و کوششی که برای رسیدن باین هدف عالی لازم است امروز آسانتر انجام میگیرد.

در اینجا لازم است که برای روشن شدن مطلب بعضی نمونه‌هائی را از گوشه و کنار جهان ارائه بدهیم.

1- مثلاً: آن ملتهائیکه زمامداران خود را در دنیای کنونی با انتخاب عمومی تعیین می‌کنند و هر وقت از آنان انحرافی دیدند باظهار انزجار و تنفر خود وادار باستعفا مینمایند. از جهات عملی نزدیکتر و شبیه تر بصورت حکومت مسلمانان صدر اسلام است، و همین عمل در زمان خلافت ابوبکر و عمر -رضی الله عنهما- یکی از معجزات اسلام شمرده میشد، اما امروز که وسائل از هر جهت آماده تر است دیگر احتیاجی بچشیدن تجربه‌های تلخ و شیرین نیست، اگر بخواهیم در دسترس ما قرار دارد، و لیکن متأسفانه آن تخم آزادی را که ما کاشتیم محصولش را دیگران برداشتند و بنفع خود بکار انداختند، زحمت کشیدیم و نتیجه را آنان بردند، اکنون من نمیدانم اینگونه آزادی را از طریق تقلید انگلیس و امریکا بدست بیاوریم ممکن و در کام ما شیرین تر است؟، پس چرا هنگامیکه بنام اسلام مطالبه می‌کنیم از تحصیلش عاجزیم؟!!. در صورتی که دوست و دشمن می‌دانند آزادی میوة اسلام بوده و در هر فصلی موجود است.

2- تضمین و تأمین احتیاجات کارمندان دولت و کارکنان مؤسسات ملی و شخصی یک قانون نوپدیدی نیست، بلکه آن نیز یکی از قوانین درخشانی است که خود پیامبر اسلام ص تصویب کرده است، و در قرن بیستم زمامداران حزب کمونیست آن را باجرا گذاشته‌اند. «اگرچه کمونیست‌ها با زور سرنیزه و فشار دیکتاتوری اجرا نمودند، و لیکن اسلام بدون اعمال زور و ابراز قدرت دیکتاتوری و با کمال آزادی آن را میخواست». بنابراین، اگر بخواهیم این قانون را اجرا کنیم بدون مانع و در دسترس ما است، در اینصورت نمیدانم چرا باید از دولتهای کمونیستی یاد بگیریم و بنام قانون کمونیست اجرا کنیم؟ و بنام اسلام نگیریم؟ و بنام اینکه یکی از قوانین متین اسلام است بکار نبریم، آخر چه عیبی دارد که بنام اسلام و بعنوان مسلمان عمل کنیم، و مانند تشنه گانی نباشیم که کوزه پر از آب گوارا بدست در اطراف دشت و بیابان دنبال سراب می‌گردند.

پس بخوبی پیداست که تجربه‌های اندوختة بشریت امروز ما را بیش از پیش بقانون نظام اسلام نزدیکتر ساخته، گرچه آنطور که باید و شاید هنوز دست ما بدامن اسلام کامل نرسیده است، و با این حساب چه خوب بود که می‌دانستیم چرا وقتیکه این نظام درخشان از راه اروپا وارد و بنام قانون اروپائی اجرا می‌گردد، در نظر مردم یک نظام عملی و قابل اجرا است!! و اما هر وقتیکه بنام اسلام اجرا می‌شود یک نظام خیالی و غیرقابل اجر اعلام می‌گردد. آیا داستان یک بام و دو هوا قانونی است که در پارلمان تمدن امروز تازه بتصویب رسیده و ما خبر نداریم؟

و خلاصة این مسئله باید اینطور مطرح شود که آیا این نظم اجتماعی و اقتصادی و سیاسی در اصل ممکن و قابل اجراست یا نه؟ پس اگر در هر نظامی ممکن و قابل اجرا می‌باشد چرا در نظام اسلام نباشد؟ در صورتی که اسلام یگانه نظامی است که تاکنون عملاً این قوانین را در جهان اجرا کرده است، و با توجه کامل معلوم است که آن یاوه سرائیها که کمونیست‌ها و دوستانشان در این باره ابراز می‌کنند بی‌اندازه غلط و بی‌ارزش است، آنان معتقدند که نظام نوظهور امروزی در همه جا براساس علمی پی ریزی شده، برخلاف نظام اسلام که براساس عواطف و احساسات انسانی استوار گردیده. بدیهی است که کنترل احساسات و عواطف در این مورد بسیار مشکل است، زیرا که خردمندان جهان بخوبی می‌دانند که قوانین اسلام هرگز با عواطف گرم و احساسات زودگذر سازگار نیست، مثلاًَ زمامداران اسلام هنگامیکه در کاری با مردم مشورت می‌کردند و جنبة فقهی و قانونی موضوع را از همه جهات مورد شور و تفسیر قرار میدادند، نه در عالم خواب و خیال بودند و نه باحساسات گرم مردم اعتماد می‌کردند، بلکه با کمال دقت میخواستند قانون را دربارة همگان یکسان اجرا نمایند.

آری، روح مطلب این است که اسلام همیشه نمی‌خواهد در اداره کردن اجتماع بشر فقط بقانون تکیه کند، بلکه با وجود اینکه قانون تصویب می‌کند بتهذیب نفوس و پاکیزگی اجتماع بیش از پیش ارزش قائل است، تا بلکه افراد بتوانند در محیط ما فوق قانون زیست نمایند، و همیشه قانون از نظر اخلاقی در مقابل عمل انجام شده قرار بگیرد، هر وقتکه اجتماع بخواهد قانونی را اجرا کند با فرمان ضمیر و فرماندهی داخل نفوس اجرا نماید، نه از ترس قدرت و نفوذ زمامدار فقط، و اتفاقاً این سیاست پاکترین و حکیمانه‌ترین سیاستی است که می‌توان در عالم بشریت بکار بست، و واضح است که باین ترتیب قانون همیشه زنده و آماده است، و در همه وقت و همه جا قابل اجرا است، بدون اینکه باحساسات و عواطف مردم تکیه داشته باشد، شگفت آور است. بعضی از نویسندگان عصرحاضر چنین گمان می‌کنند که با القاءٍ اینگونه شبهه‌ها مسلمانان را بیش از پیش در بن بست قرار می‌دهند. و بهمین جهت هر وقتیکه با رهبران فکری اسلام روبرو می‌شوند می‌گویند که از زمان خلافت عمر بن خطاب t با ما سخن نگوئید، زیرا که آن عصر دیگر در تاریخ تکرار نخواهد شد. و بدیهی است که اینگونه شبهه‌ها از کمال بدفکری و سبک مغزی است، زیرا که هرگز با شخص عمر t و مانندش کاری نداریم، اگرچه اینگونه شخصیتها خود از دست پروردگان اسلام و از بارزترین نمونه‌های تربیت اسلامی بودند، لیکن همیشه ما بقوانین اسلام نظر داریم و باسلاح برنده بسراغ دشمن میرویم، مثلاً در زمان خلافت عمر t اتفاق افتاد که دست دزدی را نبریدند و این حکم بشخص عمر t بستگی نداشت، بلکه صریح قانون این است که اگر شبهه ای در میان باشد که این دزد از فشار اقتصادی و یا اجتماعی از روی ناچاری اقدام بدزدی کرده حکم سرقت دربارة وی اجرا نمی‌گردد. بنابراین، ما حق نداریم بگوئیم که چون حضرت عمر t این حکم را صادر کرده از خصوصیات شخصیت وی بوده و دیگران نمیتوانند، زیرا که عمر t نیز از یک اصل ثابت اسلامی پیروی می‌کرد، پیامبر اسلام ص فرموده: «با وجود شبهات از اجراءٍ حدود خودداری نمائید» پس اگر این قانون را امروز ما بخواهیم اجرا کنیم هیچ نیروئی حق ندارد بگوید که شما نمیتوانید بآن عمل کنید، زیرا عمر t آن را یکبار اجرا کرد و امروز زنده نیست، و همچنین برای تأمین عدالت اجتماعی و جلوگیری از احتکار، اسلام بزمامدار حق داده که مازاد اموال اغنیا را در صورت احتیاج در راه تأمین زندگی فقرا بمصرف برساند، و اتفاقاً این قانون در زمان خلافت عمر بن خطاب t اجرا گردیده، عمر t حکم داد که اغنیا و ثروتمندان از اندوختة خود احتیاج ضروری فقرا را باید تأمین نمایند، چنانکه دولت انگلستان در عصرحاضر برای تأمین همین منظور قانون مالیات‌های تصاعدی را بتصویب رسانید. بنابراین، این یک متدی است که در همه جای دنیا بصورت قانون اجرا می‌گردد، نه بصورت اراده و اقدام شخصی که بوجود شخص معین بستگی داشته باشد، تا دشمنان ما بگویند: چون حکم در زمان عمر t اجرا شده بجز در زمان وی قابل اجرا نیست، چنانکه در انگلستان اجرا شد، و عمر t زمامدار حکومت آنجا نبود، زیرا که عمرt  آن را از یک اصل ثابت اسلامی استفاده کرده بود، قرآنکریم می‌فرماید: ﴿کَیۡ لَا یَکُونَ دُولَةَۢ بَیۡنَ ٱلۡأَغۡنِیَآءِ مِنکُمۡ [الحشر: 7] «(اینگونه قوانین را برای این تصویب کردیم) که ثروت در میان ثروتمندان شما بازیچه دست زورگویان نگردد».

در زمان خلافت عمر t اصول محاکمات حکام و استانداران و رسیدگی به ثروت و دارائی آنان مقرر گردید (و بعبارت امروزی قانون از کجا آوردة) را عمر t اجرا کرد، تا معلوم گردد که دارائی آنان مال ملت است یا مال خودشان، و این یک قانونی است که در هر وقت می‌توان اجرا نمود، و هیچگاه بشخص عمر t و غیر آن بستگی ندارد و نیز عمر t باین قانون عمل کرد که بچه سر راهی را باید از بودجه بیت المال نگاهداری کرد، و بعبارت دیگر: وظیفة دولت است که سرپرستی و مخارج او را بعهده بگیرد، زیرا که بچه گناهی نکرده، بلکه پدر و مادر مجرمند و در هیچ نقطة عالم فرزند را بجرم پدر و مادر گناهکار مؤاخذه نمیکنند، و این یک قانون حکیمانه ایست که اروپا و امریکا در قرن بسیتم آن را برسمیت میشناسند. بنابراین، در اجرای اینگونه قوانین هرگز بشخص مجری و یا قانونگذار نظری نداریم، بلکه با روح قانون و حقیقت اصول اسلامی با مخالفین خود بگفتگو میپردازیم، و علت اینکه اغلب از زمان زمامداری عمر بن خطاب t سخن می‌گوئیم، این است که در عصر وی اکثر قوانین اسلامی زمینة اجرا پیدا کرده، و احکام اسلام بدون نظر اجرا گردیده و از وی نیز بعنوان یک مجری قانون یاد می‌کنیم، نه بعنوان اینکه چون دارای صفات شخصی بود و کارهائی را بعنوان شخصیت خود انجام داد، اگرچه همه زمامداران و مجریان قوانین اسلامی نیز شخصیت‌های ارزنده ای بودند و در تصرفات و اعمال و کردار خود همیشه با روح اسلام حرکت می‌کردند، و هیچ مانعی نیست که با همین شخصیت برازنده با نویسندگان کج فکر امروز بگفت و گو بپردازیم، و گفتار این یاوه نویسان آن ارزش را ندارد که ما را از نمودارساختن شخصیتهای بی‌نظیر زمامداران اسلام بازدارد، ما آنان را بعنوان نمونه تربیت اسلام بجامعة بشر معرفی می‌کنیم که با آن همه قدرت باز در مقابل قانون چگونه زانو میزدند، این نمونه‌های ارزنده را برای آن معرفی می‌کنیم که برای مسلمانان سرمشق زندگی باشد، تا برای رسیدن بمقام آنان کوشش نمایند، اگر بآن مقام رسیدند بخیر و صلاح همة عالم بشریت است، و اگر نتوانستند برسند آنان را همین اندازه بس است که بجای اینکه دستگدائی بسوی دولتهای بیگانه دراز کنند!! و بجای اینکه در تصویب قوانین کشوری دفترچة قوانین بیگانگان را ورق بزنند، با آئین ارزندة زندگی بزرگان خود و بقوانین حکیمانة اسلام عمل کرده و از شخصیت‌های برازندة اسلامی الهام گیرند، و بعلاوه در این مورد یک غلط بزرگ صحیح نمائی وجود دارد، چنان وانمود می‌کند که اساساً اسلام بجز در زمان خلفای راشدین نبوده است، البته این یک شبهة فریبنده است که عدة زیادی از مسلمانان را نیز فریفته است.

بلی، صحیح است که اسلام پس از عصر خلفا جز در اندک زمانی در عهد خلافت عمر بن عبدالعزیز t بصورت واقعی و بطورکامل اجرا نگردیده است. این مطلبی است که انکار نتوان کرد، اما معنای آن این نیست که بعد از آن دیگر اسلامی در عالم وجود نداشت، و در آن عصرها بساطش برچیده شد، زیرا آنچه فاسد شد کلی و یا جزئی فقط حکومت‌ها و زمامداران مسلمان نما بودند، نه خود اسلام. اگرچه حکومت‌ها فاسد گشت اما اجتماع اسلامی در خارج از پایتخت‌های زمامداران فاسد بحال خود باقی ماند، و با کمال صمیمیت همه جا با روح و حقیقت اسلام که آمیخته با روح تعاون و همدردی است زندگی خود را ادامه داد، و نگذاشت که اجتماع مسلمانان بدوگروه برده و آقا تقسیم گردد، بلکه بیش از پیش تحت لوای مشترک برادری و تعاون با یکدیگر نزدیک شدند، و کارها را در میان همه برادرانه تقسیم کردند. و بهمین جهت قانون عمومی اسلامی در همه نقاط عالم اسلام بحال خود باقی ماند، و در همه جا اجرا گردید، و در این مدت هرگز دادگاه ویژه بنفع تیولگران تشکیل نشد، چنانکه در بحران تاریخ آزادی اروپا تشکیل شد.

حکومتها فاسد شد؛ اما آداب و رسوم حکیمانة اسلامی در تمام جنگ‌ها با دشمنان اسلام مراعات می‌گردید، حتی خود صلیبیون بویژه در عهد صلاح الدین ایوبی شاهد این مطلب بودند؛ حکومت‌ها فاسد شد؛ و لیکن بازهم وفاداری مسلمانان بتعهدات بین المللی در میان ملت‌های جهان ضرب المثل گشت، حکومت‌ها فاسد گشت؛ بازهم مسلمانان در مقام علم دوستی و فرهنگ دوستی ثابت قدم ماندند، بطوریکه همین معنی عالم اسلامی را در اسپانیا و سایر نقاط اسلامی کعبة آمال دانش جویان فنون مختلف جهان ساخته بود، و خلاصه حکومت‌ها فاسد شد؛ و لیکن اسلام همان اخگر فروزان در جهان باقی مانده تا اروپا از خواب غفلت بیدار گشت، و آن را سرمشق ترقی علوم خود قرار داد، و در نظم تشکیلات و سازمان اداری خود از آن استفاده کرد، و برای رسیدن بمقام ارجمند اسلامی کوشش‌های فراوان بکار برد، اگرچه بعد از آن همه سودها که از وجود اسلام برد بازهم پست فطرتی و تعصب ناروای صلیبی وادارش ساخت تا اختر فروزان اسلام را در اسپانیا خاموش کرد، و پس از آنکه در نهضت‌های خود از نهضت اسلامی پیروی و بهره برداری نمود، هنوزهم که هنوز است در تخریب اساس و زشت وانمودکردن اصول آن در آفاق جهان می‌کوشد.

پس با توجه باین حقایق درخشان پیدا است که اسلام یک نظام خیالی بآن معنی که دشمنانش می‌گویند نیست، بلکه یک نظام عملی و قابل اجرا است که عالم بشریت تاکنون یکبار آن را در جهان اجرا نموده است، و همان بشر امروز بمراتب در اجرای آن تواناتر از بشر سیزده قرن پیش است، زیرا آن تجربه هائیکه در طول تاریخش اندوخته بیش از پیش فاصله‌ها را نزدیک ساخته است.

پوشیده نماند که شایسته‌ترین نظام باین تهمت ناجوانمردانه نظام کمونیستی است، و سزاوار است که واقعاً آن را بسوی نظام کمونیزم متوجه سازیم و حقیقتاً این رژیم فاسد را خیالی بنامیم، زیرا که این ملت اعتراف دارند که تاکنون بعالم پربرکت کمونیستی نرسیده‌اند، بلکه هنوزهم در میان امواج متراکم تحولات گوناگون اقتصادی دست و پا می‌زنند، و آنروز درخشان خواهد آمد که دنیای کمونیستی از نظر تولید اقتصادی بمرتبه کمال خواهد رسید، و جهان زیر پرچم حکومت عالمگیر و دادگستر کمونیزم متحد خواهد شد!! و آنروز روزی است که نظام واقعی کمونیستی در عالم اجرا و همه دردهای جانسوز بشریت را مانند یک پزشک کاردان درمان خواهد کرد، و جهان و جهانیان را تا ابد از چنگال بحرانهای ناجوانمردانه امروز که همه جاناشی از کسر تولید اقتصادی است نجات خواهد بخشید.

متأسفانه یا خوشبختانه فاش باید گفت که این یک نظام خیالی بیش نیست و تاکنون در جهان بوجود نیامده و تا ابد هم نخواهد آمد، زیرا که یگانه پایگاه این نظام ملکوتی فقط عالم خیال و نیروی بنیان گزارش یک رشته عوامل خیالی و بلکه عوامل ناممکن است، و بدیهی است که حکومت خیالی جز در پایتخت خیال تشکیل نخواهد شد، و بهمین دلیل سازمان چنین نظام ملکوتی در عالم ممکن نخواهد شد، زیرا بزرگ‌ترین مؤسس آن یک رشته تصورهای بی‌پایه ای بیش نیست!! که در صحنه خیال نقشه‌ها میکشد و می‌گوید: ممکن است که بشر روزی در عالم از احتیاجات زندگی بینیاز گردد، چنانکه در روز اول زندگی بود.

غافل از اینکه بفرض آنکه آنروز فرا رسد و بشر همة نیازمندی‌های خود را آماده و حاضر ببیند، بازهم فردا بآن قناعت نخواهد کرد، و بلکه زندگی نوین دیگری از نو آغاز خواهد نمود، و بازهم این نظام قابل اجرا نخواهد بود، زیرا که در اندک زمانی امتیازطلبی و ابراز شخصیت آن را باطل خواهد ساخت، و بعلاوه اگر این آرزوی خام در عالم جامعة عمل بپوشد، و امتیازخواهی و اظهار شخصیت او را باطل کند بطور یقین بصلاح بشریت خواهد بود، زیرا که بشر تاکنون جز از طریق امتیازخواهی و هنرنمائی و ابراز شخصیت پیش نرفته است، و خلاصه این همان نظام خیالی احمقانه است که از یک قلب مادی آکنده از جاه طلبی سرچشمه گرفته، و براساس نظریات علوم تجربی و حقایق آزمایشی پیریزی شده، و کوچکترین نظری بعالم ماورای محسوسات ندارد.


اسلام و نظام کمونیستی

اسلام و نظام کمونیستی

کمونیست‌ها می‌گویند: بر فرض اینکه بپذیریم که اسلام دارای همه اصول صحیح زندگی بوده، دین همة ملت‌ها و آئین همة اجتماعات بشریت است اما باید قبول کرد که فقه اسلامی در محیط کوچکتری تعطیل شد، و قوانین نوین اقتصادی بجای آن اجرا گردید. بنابراین، چرا ما اسلام را بعنوان یک عقیده پاک کننده دل‌ها و جلادهندة اندیشه‌ها نگیریم؟ ما معتقدیم که اسلام در باره تهذیب قلوب و تنویر افکار بهترین عقیده است، و اما دربارة مسائل نوین اقتصادی بحال جامعة امروز مفید نیست!! پس چرا بجای آن رژیم کمونیستی را بعنوان یک نظام اقتصادی کامل بکار نبندیم که در نظام دولت و قوم اجتماع بجز مسائل اقتصاد بچیزی بستگی ندارد؟ در اینصورت هم آداب و رسوم و عادات مذهبی خود را محترم شمرده ایم و هم آخرین و تازه‌ترین نظام‌ها را در عالم اقتصاد بدست آورده ایم، این است خلاصة گفتار فریبندة کمونیست‌ها دربارة اسلام و کمونیستی.

البته، این یک شبهة پلید و ناپاکی است که کمونیست‌ها در عصرحاضر با آن بازی می‌کنند، زیرا که اول خوش رقصی خود را در کشورهای مشرق زمین با جنگ علنی با اسلام آغاز کرده بودند و مرتب در اطراف و اکناف اسلام پارازیتهائی انتشار میدادند، وقتی دیدند که مسلمان‌ها در این مورد بیش از پیش پایداری کردند و آن جنگ علنی باعث شد که اسلام را بهتر شناخته و صفوف خود را در مقابل هر بیگانه ای منظم تر بسازند، بناچار آن‌ها دست بمکر و حیله زدند، و از راه فریبنده تری وارد شدند، و بعنوان اعلام مبارزه بس بمسلمانان چنین گفتند که هرگز رژیم کمونیستی با دین اسلام مخالف نیست، زیرا که نظام کمونیزم در اصل خود یک نظام عدالت اجتماعی واقعی است، و در این نظام عادلانه دولت باید بناچار نیازمندی‌های همة افراد ملت را تأمین نماید.

بنابراین، آیا می‌توان گفت که اسلام از عدالت اجتماعی بیزار است؟ آری، همین راه تزویر را پیش از کمونیست‌ها استعمارگران غربی در این دیار پیش گرفته بودند، استعمارگران غرب نیز اول ناجوانمردانه و آشکار بطرف اسلام هجوم آوردند،  و همان یورش باعث شد که مسلمان‌ها هشیار شدند، و جوانمردانه از حریم خود دفاع کردند، و لیکن خواستة استعمار این نبود که این ملت هشیار گردد، وقتیکه دیدند بعکس مقصود خود نتیجه گرفتند، بناچار برای جبران این شکست از راه تزویر وارد شدند، و چنین گفتند که مقصود غربی‌ها هرگز مخالفت با اسلام نیست، بلکه فقط میخواهند تمدن جدید را در میان ملت‌های شرقی وارد کنند. آیا می‌توان گفت: اسلامیکه خود پدر تمدن است از تمدن جدید بیزار است؟ شما که در سایة تمدن بهتر می‌توانید مسلمان باشید، باین معنی نماز بخوانید و روزه بگیرید و مجالس دعا و محافل ختمهای مؤثر برپا دارید، و خلاصه (صوفی مآبی برای شما بس است)، حلقه‌های دوستانه درویشی تشکیل بدهید و با این حال از تمدن ملت‌های غرب نیز استفاده نمائید، تا سرانجام مسلمان متمدن باشید، در صورتی که آنان یقین داشتند وقتیکه مسلمانان بتمدن غربی گرویدند، دیگر مسلمان حقیقی نخواهند بود، و بخوبی می‌دانستند که در اندک زمانی این تمدن ناپاک آن‌ها را در ملت‌های کوچکی فشرده و ناتوان خواهند ساخت، و بدون کوچکترین توجهی اسیران و بردگان عالم غرب خواهند شد، و اتفاقاً این نیرنگ فریبنده پیشتر برد و مسلمانان مدتی زیاد اسیر این تمدن پلید گردیدند، و سرانجام در این مدت و در سایة این تمدن عده‌ای از مسلمانان پرورش یافتند که با همه چیز آشنائی داشتند جز اسلام، و بلکه تنها چیزیکه از آن گریزان بودند اسلام بود و بس. در نتیجه تمدن زادگان جهان غرب یک محیط تاریکی برای ملت مسلمان بوجود آوردند که نه چراغ هدایتی روشن و نه راهنما و قانونی در کار بود و امروز هم کمونیست‌ها همان خدعه را تکرار و با آوازبلند می‌گویند: ای ملت مسلمان! شما باید در دین خود پایدار بمانید نماز بخوانید و روزه بگیرید و مجالس ذکر و دعا بپا دارید و طریقة صوفیگری ( درویش مآب باشید) پیش بگیرید، ما هرگز با عقائد مذهبی شما کاری نداریم، فقط مقصود ما این است که خدمتی انجام بدهیم، و سیستم نوین اقتصادی کمونیزم را باجتماع شما بارمغان بیاوریم، و شما را با مترقی‌ترین نوع اقتصاد آشنا سازیم، شما که بهتر میدانید این سیستم چیز تازه ای نیست، و بلکه خود پاره ای از حقیقت درخشان اسلام است که امروز با دست و فکرتوانای دانشمندان اروپا تنظیم شده و ملت‌های اروپائی نیز آن را آزمایش کرده‌اند، دیگر جای نگرانی نمانده است، و شما نیز با خیال راحت و اطمینان کامل آن را بپذیرید، و بدیهی است که آنان بخوبی می‌دانند که اگر مسلمان‌ها این سیستم اقتصادی را بپذیرند، دیگر نمیتوانند مسلمان باشند، بلکه در اندک زمانی بساط آنان را رژیم کمونیستی برهم خواهد زد، زیرا در این عصرسرعت که ما قرار گرفته ایم و با این سرعت که پیش میرویم زودتر از آنچه تصور شود از هستی ساقط خواهد ساخت. بنابراین، با پذیرفتن پیشنهاد کمونیست‌ها مسلمانان بطور ناگهانی و بدون اینکه توجه کنند از مسیر خود منحرف و از محیط اسلام بیرون خواهند رفت، عجب اینجا است که با وجود این خطرهای بزرگ گروه زیادی فرفتة این خدعة پرتزویر شده‌اند، زیرا در نظر آنان چنین نمودار است که پذیرفتن این نظام شوم همة مشکلات آنان را آسان ساخته، و از فشار بحث و تحقیق و سعی و کوشش نجات خواهد داد، غافل از آنکه آن‌ها مانند بندگان حشیش و حلقه بگوشان افیون در عالم چرت و حلسه، در ملکوت اعلاب جهانگردی مشغول و خوابهای طلائی میبینند. بلی، ما خیلی خوش وقتیم و می‌توانیم بگوئیم که از نظر مبدأ اصول عامة اسلامی بخوبی می‌تواند براساس قوانین همگانی خود پیش برود، باین معنی که اسلام یک نظام عملی و قابل اجرا است، می‌تواند احتیاجات نوپدید ملتش را مادامیکه مخالف اصولش نباشد با خوشروئی بپذیرد، و بعلاوه بخوبی می‌تواند آن قسمت از قوانین نظام کمونیزم را که بصلاح اجتماع تشخیص بدهد و با اصول خود سازگار بداند بپذیرد و اجرا کند، اما حقیقت مطلب این است که هیچگاه رژیم کمونیست با فکر اسلامی سازگار نبوده و تا ابد هم نخواهد بود، گرچه در خارج در پاره ای از جزئیات روی موافق نشان می‌دهد. و برهمگان روشن است اجتماع مسلمانی که دارای بهترین نظامهای جهان است، هرگز نمی‌تواند از نظام خود دست برداشته و از مسیرش منحرف شود، و بی‌راهه تاریک کمونیزم و یا سایر نظام‌ها را انتخاب نماید، گرچه در بعضی موارد توافق اتفاقی هم داشته باشد، زیرا که خدای توانا با بیان روشن بهر مسلمانی می‌فرماید: ﴿وَمَن لَّمۡ یَحۡکُم بِمَآ أَنزَلَ ٱللَّهُ فَأُوْلَٰٓئِکَ هُمُ ٱلۡکَٰفِرُونَ ٤٤ [المائدة: 44] «کسانی که حکم خدا را بکار نبندند کافرند» و این غیر از آن است که بگوید: هرکس بمانند حکم خدا حکم نراند کافر است (زیرا ممکن است در دنیا احکامی صادر گردد و مطابق با احکام الهی باشد، اما نه بمنظور اینکه حکم خداست صادر شده، بلکه برای اغراض دیگری صادر گردیده و تصادفاً مطابق درآمده است) روی این اصل: آیا می‌توانیم کمونیست باشیم و مسلمانی خود را از دست ندهیم! (پاسخ این پرسش با اندک توجهی بر خردمندان آسان است) بدلیل اینکه وقتی ما رژیم اقتصادی کمونیزم را آنطور که کمونیست‌ها می‌گویند اجرا کنیم بدیهی است بناچار از دو جهت فلسفی و علمی با اسلام مخالف خواهد بود و هیچ راهی برای سازش نیست، اما از جهت فلسفی در چندقسمت باید دربارة آن گفتگو کنیم:

1-  واضح است که رژیم کمونیست فقط براساس فلسفة مادی استوار است و بخارج از محیط حواس و بیرون از عالم محسوسات ایمان ندارد، و هرآنچه حواس ظاهری از درک آن ناتوان باشد در نظر فلسفه کمونیستی اوهام و خرافات و یا حداقل از حساب خارج است، انگلس می‌گوید که حقیقت عالم در محیط مادیت محدود است. مادیون می‌گویند: «عقل جز ماده نیست که ظواهرخارجی را نمایان می‌سازد». دربارة روح می‌گویند: «آنچه روح نامیده‌اند یک اصل مستقل نیست، بلکه در واقع قسمتی از نتایج ماده است» پس اگر ما این رژیم را بپذیریم، بناچار با گروه کمونیست در یک فضای مادی محدود هم زیست خواهیم بود که دائم عالم روحانی را جز اوهام و خرافات و ماورای عالم مادی را جز حقایق غیرعلمی برسمیت نمی‌شناسد، در صورتی که فلسفة اسلامی هرگز حاضر نیست در این محیط تنگ و تاریک که سعادت را لکه دار می‌سازد محبوس بماند. آری، این محیط تاریک مادی بشر را از صورت یک موجود بی‌نظیر که جسمش در محیط زمین، و روح و افکارش برفراز آسمان‌هاست بیرون و بصورت یک پدیدة مادی و حیوانی بی‌ارزش می‌سازد که یگانه هدفش در زندگی فقط اشباع همان مطالب اساسی سه گانه است که رهبربزرگ عالم کمونیزم کارل مارکس آن‌ها را خلاصه کرده و تحت عنوان تأمین غذا و تهیة مسکن و اشباع غریزة جنسی بیان نموده است، در این مورد ممکن است کسانی بگویند: ما وقتیکه سیستم اقتصادی کمونیستی را بکار ببندیم دیگر چه احتیاجی داریم که خود را مقید و ملزم بپذیرفتن این فلسفة مادی بدانیم، زیرا که می‌توانیم عقاید خود را محفوظ داشته و بخدا و فرستادگان او و روحانیات خود پای بند بمانیم و موضوع اقتصاد یک هستی استقلالی است هیچگونه ربطی با مطالب فلسفی ندارد، در پاسخ آنان می‌گوئیم که خود کمونیست‌ها این فکر را غلط و غیرممکن می‌دانند، زیرا که آنان نظام اقتصادی و عقاید و افکار و فلسفه ای که همراه با نظام اقتصادی است با یکدیگر مربوط و پیوسته می‌دانند، باین ترتیب که می‌گویند: نظام اقتصادی فقط باعث پدیدآمدن عقائد و افکار و فلسفه‌ها می‌گردد. پس بنابراین، هرگز ممکن نیست یک نظام اقتصادی که براساس فلسفة مادی خالص استوار است ( همانگونه که انگلس و مارکس گفته‌اند) یک فلسفة روحانی بوجود آورد و یا با یک فلسفة روحانی دیگری ائتلاف نماید، مثلاً: کمونیست‌ها بفلسفة ماتریالیستی ایمان دارند و معتقدند که فقط انقلاب و کشاکش امورمخالف و متناقض پشتیبان تحول و پیشرفت و ترقی عالم اقتصاد بشریت است، باین ترتیب که بوسیله انقلابهای کوچک و پی درپی تحولاتی پدید آمده که سیستم اقتصادی را بوجود آورده، و بشریت را با رعایت ترتیب از دوره اشتراکی نخستین بعالم بردگی و از بردگی بدوران تیول و از آنجا بعالم سرمایه داری و از سرمایه داری بمحیط پربرکت دومین مرحله کمونیستی رسانده، و سرانجام بسوی کمال کمونیستی که هنوز متولد نشده رهبری می‌کند، آنان میخواهند اصول سیستم اقتصادی خود را بگواهی این منطق ماتریالیستی بجهانیان ثابت کنند، و بعقیدة آن‌ها در میان این رژیم اقتصادی و این فلسفة جدلی یک رشته رابطة ناگسستنی برقرار است. و بدیهی است که در این فلسفه هرگز مجال فرستی نمانده که خدا در خط سیر بشریت دارای عنوانی باشد، واضح است که پیامبران و کتب آسمانی نیز در این مسیر دارای عنوانی نخواهند بود، زیرا که بگمان کمونیزم هیچگاه امکان پذیر نیست که ادیان بر تطور و تحولات اقتصادی سبقت بگیرند، بلکه فقط باعث پیدایش ادیان در وقت خود همین تحولات اقتصادی می‌باشد. و از اینجا است که فلسفة کمونیستی در نظر اسلام بی‌ارزش است، و بعلاوه این همان فلسفه ماتریالیستی است که همة اسباب تطور و وسائل ترقی را فقط در تغییر ابزار تولید مادیات میداند و از بیان حقیقت درخشان اسلام ناتوان است، در این مورد بجاست که از پیروان کمونیزم بپرسیم: پس آن تغییریکه در وسائل تولید پیش از پیدایش اسلامص در جزیرة سوزان عربستان و در همة نقاط عالم پدید آمد و باعث برانگیختن پیامبر و نظام جدید اسلام گردید چه بود؟ آنروز که از رژیم کمونیستی در عالم نشان نبود، تا بتواند چنین مأموریتی را بانجام برساند. بنابراین، با این همه اختلاف چگونه می‌توان نظریة اسلام و فلسفه کمونیستی را باهم آشتی داد، و با این حال چگونه عقاید مسلمانان متأثر نگردد، زیرا آنان ایمان دارند که خدای بزرگ بندگانش را حافظ و آن‌ها را با دست پیامبرانش رهبری و راهنمائی می‌کند. مسلمانان بخوبی می‌دانند که اسلام تاکنون بضرورتهای اقتصادی سرفرود نیاورد و تا ابد هم نخواهد آورد، یا للعجب چگونه عقاید آنان متأثر نگردد، زیرا هنگامیکه نظام اقتصادی کمونیزم را می‌پذیریم، بناچار در هریک از مراحل جهشهای آن باید بگوئیم که این نظام بحکم انقلاب و ستیزه یک رشته امورضد و نقیض که هرگز خدا در آن‌ها دخالت ندارد پیش می‌رود، و تنها محرک و رهبر این پیشرفت فشار ضرورتهای اقتصادی است و بس.

2-  قسمت دوم این است که انسان در اصطلاح فلسفة کمونیستی یک موجود بدون اراده است که در مقابل نیروی مادی و اقتصادی کوچکترین اراده ای از خود ندارد، مارکس می‌گوید: «در تولیدهای اجتماعی که در میان مردم معمول است میبینیم که آنان با یک رشته روابط محدود اجباری زیست می‌کنند که هیچ بشری نمی‌تواند از آن‌ها بینیاز باشد، و با وجود این آن روابط یک رشته اموراستقلالی هستند، و ارادة مردم هیچگونه تأثیری در وجود آن‌ها ندارد، و هیچگاه ترقی فهم و شعور بشر در پیدایش آن‌ها مؤثر نیست» در صورتی که انسان در قاموس اسلام یک موجود ایجابی و دارای اراده است.

و همین موجود با اراده خاضع و مطیع ارادة خدای بزرگ است، قرآنکریم می‌فرماید: ﴿وَسَخَّرَ لَکُم مَّا فِی ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَمَا فِی ٱلۡأَرۡضِ جَمِیعٗا مِّنۡهُ [الجاثیة: 13] «هرآنچه در آسمان‌ها و زمین است تحت فرمان شما قرار دادیم».

پس قرآنکریم با این بیان میرساند که بزرگ‌ترین نیروی روی زمین انسان است و همة نیروهای مادی و اقتصادی پیرو اردة اوست، و هیچ قدرتی نمی‌تواند بشر را فرمان بردار خود سازد، و مصداق این معنی نظام درخشان اسلام است و بس، زیرا او هرگز بمقتضای تطور ناگزیری که قانون ماتریالستی بیان می‌کند پیش نمی‌رود، و بعلاوه هنگامیکه مردم صدراسلام مسلمان شدند هیچگاه باین نکته پی نبردند که تحولات اقتصادی یک نیروی قهری و اجباری است، بناچار باید در برابرش سرفرود آورد (پیرو ارادة انسان نیست چنانکه مارکس می‌گوید) بلکه فقط احساس می‌کردند که آنان سازندة اقتصادند، چنانکه خدای بزرگ بتوسط پیامبر هوشمند برای آنان بیان کرده است، بخوبی می‌دانستند که روابط اجتماعی را با رهبری خردمندانه اسلام خودشان برقرار می‌سازند، زیرا که در کمال آزادی و بدون خواستة فشار اقتصادی بردگان خود را آزاد نمودند و از رژیم فاسد تیول پیروی نکردند، در صورتی که این نظام شوم استعماری صدها سال بود در اروپا خصوصاً و در غیرعالم اسلامی بطورعموم معمول بود، پس اگر ما قوانین اقتصادی کمونیزم را بپذیریم بطورخود کار باید این فلسفه را نیز بپذیریم که همیشه انسان را منتظر تحولات اقتصادی میداند باین معنی که تطور و جهشهای اقتصادی را پیرو ارادة انسان نمیداند، و بلکه بعکس انسان را تابع جهشهای اقتصادی میداند که هیچگاه انسان در تغییر آن با ارادةخود یا ارادةاسلام فکر و کوشش نمی‌کند، زیرا بدیهی است که اجتماع این دو فکر غیرممکن است.

3-  قسمت سوم این است که سابقاً ما در بحث مالکیت فردی بیان کردیم که ممکن نیست هر نظام اقتصادی را از فلسفه اجتماعی که پشتیبان آن است جدا کرد. بنابراین، اگر ما فلسفة کمونیزم را بپذیریم، بناچار باید فلسفة اجتماعی آن را که می‌گوید: اصل در زندگی بشر اجتماع است، و فرد جز اینکه مانند گوسفندی در گله است هیچگونه ارزشی ندارد بپذیریم، و این مطلب مخالف با اصول تربیت اسلامی است که در بزرگ داشت تربیت فرد عنایت مخصوصی دارد، و پس از تربیت و تهذیب اخلاق اموراجتماعی را بعهدة او واگذار می‌نماید، بخوبی میداند که او عضو زنده و دارای اراده و اختیار است که کار و محل کارش را خود انتخاب می‌کند، این حق را دارد که زمامدار اجتماع خود را بسوی درستی و راستی هدایت کند، و از فرجام بد بترساند، و حق دارد که برعلیه زمامدار ستمکار وقانون شکن قیام کرده و با او بجنگند. بدیهی است که اسلام با این تربیت عالی بهترین نگهدارندة اجتماع است، زیرا که هرفردی را اول در دانشگاه اخلاق اسلامی تربیت می‌کند و پس از آزمایش کامل رعایت و نگهبانی اخلاق اجتماع را باو میسپارد، تا از گزندفساد نگهدارد. و بر همگان واضح است که از نظر روانی و تجربی ممکن نیست که فرد در اجتماعی بی‌ارزش و در شئون اقتصادی پیرو بی‌ارادة دولت باشد، و در تمام اموراجتماعی هرجا که او بکشد این روان گردد، و سرانجام حقیقت مطلب این است که فلسفة کمونیستی روی یک اصل پایدار است که می‌گوید: فقط عوامل اقصادی در سرنوشت اجتماع بشر مؤثر است و یا حداقل از سایرعوامل مقدم تر است.

اما فلسفة اسلام هرگز اهمیت اقتصاد را منکر نیست و منکر این نیست که اجتماع بشر باید براساس اقتصاد صحیح اداره گردد، تا بشر بفضائل اخلاقی و اجتماعی نائل آید، و لیکن با وجود این معتقد نیست که حیات بشر فقط باقتصاد بسته است، و هرگز اصرار ندارد که بگوید: فقط تحولات اقتصادی حلال مشکلات اجتماع است.

بنابراین، مثلاً: اینک دونفر جوانی را فرض می‌کنیم که هردو در وضع اجتماعی یکسانند، اما یکی بمقتضای طبیعت جوانی خود غرق در شهوات است، و هیچوقت دست از عیاشی بر نمیدارد، و نمی‌تواند در زندگی بد بگذارند، و دیگری یک انسان نیک نفسی است که بقدر معقول از شهوات دنیا قناعت کرده و بقیة نیروی خود را برای رسیدن بمقام عالی علم و صنعت و یا نشر عقایدصحیح اختصاص می‌دهد. آیا این دوجوان واقعاً یکسانند؟ آیا حیات اجتماع بواسطه کدام یک پایدارتر می‌ماند؟ و بازهم فرض می‌کنیم: دونفر شخصی را که یکی دارای شخصیت و آبروی اجتماعی است که هرچه بگوید مردم از وی می‌پذیرند و همه از فرمان او پیروی می‌کنند، و دیگری دارای چنین شخصیتی نبوده، بلکه همه جا مورد مسخرة دوستان و رفقای خود قرار میگیرد. آیا اقتصاد می‌تواند عدم شخصیت وی را جبران کند؟ آیا زندگی با کدام یک پایدارتر است؟ با این یا آن، و نیز فرض می‌کنیم دونفر زنیرا که یکی دارای جمال و زیبائی و دیگری از این نعمت بزرگ محروم است. آیا اقتصاد مشکل نازیبائی را می‌تواند برای وی آسان بسازد؟ آیا زشت می‌تواند از زندگی با روی خوش استقبال نماید، یا زیبا؟ و بهمین جهت فلسفة اسلامی عوامل غیراقتصادی بخصوص اصول اخلاقی را با ارزش تر از عوامل اقتصادی میداند، زیرا معتقد است که در زندگی بشر یک عده عوامل غیراقتصادی هست، و اجتماع بشر در تنظیم آن‌ها بیک رشته کوشش مثبت نیازمند است که کمتر از کوشش در تنظیم عوامل اقتصادی نیست، و همچنین بایجاد و برقرارساخین رابطه میان خالق و مخلوق همت میگمارد، زیرا که رابطه یگانه وسیله ایست که مبانی اخلاقی را محکمتر و انسان را از فشار ضرورت اقتصادی و از چنگال کینه توزیها و بدبینی‌ها نجات داده و بسوی عالم آزاد پر از خیر و برکت رهنمون می‌سازد.

از طرف دیگر فلسفة اسلامی یقین دارد که نیروی روحی انسان یک نیروی گرانبهائی است و در زندگی بشر تأثیر بسزائی دارد، و بخوبی میداند که اگر باین نیرو توجه بیشتری بشود و در تربیت آن کوشش زیادتری مبذول گردد، اثرش در اجتماع کمتر از سایرعوامل حتی عامل اقتصادی نخواهد بود، بلکه در پاره ای اوقات بحدی می‌رسد که بجای تمام قوا بکار می‌آید.

مسلمانان در تاریخ خود مصداق چنین حقیقتی را بخوبی می‌توانند پیدا کنند، مثلاً: ابوبکر در زمان خلافتش با همان روح قوی در برابر کسانیکه از اسلام برگشته بودند ایستادگی کرد و بیدرنگ بسرکوبی آنان شتافت، در صورتی که اکثرمسلمانان حتی عمر بن خطاب اقدامش را تأیید نمی‌کردند، آیا در این کار بچه نیروئی اعتماد کرد؟ بنیروی مادی یا بنیروی اقتصادی؟ یا فقط بنیروی بشریت؟ همة این نیروها بطوریقین در این جنگ او را شکست میدادند، زیرا که در جنگ ضررمادی و اقتصادی حتمی است، و لیکن آن نیروی عجیبی که روح ابوبکر را با خدایش مربوط نمود و از پروردگارش در این اقدام یاری جست و فقط این روح رابط بود که مخالفین را با او موافق ساخت، و همان روح رابط بود که نیروی افکار مردم را در تاریخ بشر بیک نیروی مادی و اقتصادی بی‌نظیر تبدیل نمود، چنانکه مصداقش در شخصیت عمر بن عبدالعزیز بخوبی نمایان شد، او از شاگردان این مکتب روحانی بود که اساس آن همه ظلم و ستم سیاسی و اجتماعی را که نیاکانش پی ریزی کرده بودند برهم زد، او با همین شخصیت روحی در مقابل ستم ایستادگی کرد تا امور مردم را بجریان طبیعی برگرداند، و آبروی اجتماع را آنطور که شایسته یک اجتماع مسلمان بود بالا برد، تا در زمان زمامداریش آن معجزة تاریخی اقتصادی نمایان شد که سرانجام باعث تشکیل یک اجتماع بدون فقر گردید. و بهمین جهت است که فلسفة اسلامی بنیروی روحی ارزش بیشتری قائل است، زیرا اسلام هرگز نمی‌خواهد فرصت‌های معجزآسای بشریت بدون استفاده بماند و نیروهای اندوخته انسان بهدر برود، اگرچه هیچ زمانی این فلسفه آسمانی دست از کارخود در حدودقدرت واقعی برنمیدارد و در انتظار پیدایش این معجزات انسانی فرصت‌های خود را بهدر نمی‌دهد، بلکه شعارش همیشه این است تا آنجا که ممکن است باید پیشرفت.

بنابراین، انسان هرگز مجبور نیست برای تنظیم شئون اقتصادی براه کمونیستی پردازد، و سپس آن نیرو و قدرتیکه از اصول اخلاقی و روحی برانگیخته می‌گردد برایگان از دست بدهد، زیرا آن تورم اقتصادی که مقصود کمونیزم است مانند تورمی است که در بعضی اعضاءٍ حساس بدن مانند قلب و کبد ظاهر می‌شود که سرانجام نه عضو متورم می‌تواند وظیفة خود را بدرستی انجام بدهد، و نه سایراعضاءٍ را در انجام آن آزاد میگذارد. بلی، من بخوبی میدانم از اینکه ما فلسفة اسلامی را با فلسفة کمونیستی اینطور مقایسه کردیم گروهی ناراحت می‌شوند، زیرا که آنان یا اصلا بمسائل نظری ایمان ندارند و گفتگو در باره آن را بیفائده می‌دانند، و یا اینکه فقط مسائل عملی را قابل بحث می‌دانند و می‌گویند: همه چیز را ممکن است یکسان نمود، بشرط اینکه محسوس و قابل اجرا باشد، و بهمین جهت آنان متأسفند که چرا اسلام را در عمل با کمونیستی ناسازگار یافته‌اند؟.

بدیهی است که ما نمیتوانیم آنان را تصدیق کنیم و اجازه بدهیم که جنبة نظری و فلسفی را این قدر بی‌ارزش بشمارند، زیرا که جداکردن مسائل فلسفی از مسائل عملی واقعاً ممکن نیست، ولی با وجود این آنان را بموارد اختلاف عملی اسلام و کمونیست متوجه ساخته و بیک رشته اموراختلافی اشاره می‌کنیم:

1-  اول این است که اسلام نخستین وظیفة زن را تولید و تربیت نسل بشر میداند، و هرگز اجازه نمی‌دهد که زن از محیط وظیفة خود بیرون آید، و در کارخانجات و محیط کشاورزی بکار مشغول شود، مگر در حال ضرورت و ناچاری!! و زن در نظر اسلام هنگامی ناچار است که کسی را نداشته باشد، پدری یا برادری و یا شوهری نباشد که مخارج زندگیش را تأمین کنند، در اینصورت ناچار است که خود بتأمین زندگی بپردازد. اما طبق قوانین اقتصادی کمونیزم زن باید مانند مرد ساعات معینی را بکار بپردازد، قطع نظر از اینکه این فلسفة مادی فرق زن و مرد را در انجام وظیفه و در هستی روانی انکار می‌کند، خود اقتصاد کمونیستی فقط براساس تولید مادی و اندوختن مادیات بی‌پایان پی ریزی شده است، و این آرزوی طلائی هیچوقت برآورده نخواهد شد، مگر اینکه همة افراد مرد و زن و صغیر و کبیر در کارخانجات و کارگاهها و کشتزارها بکار مشغول شوند، و زنان فقط در چند روزایام زایمان حق داشته باشند دست از کار بکشند، و پس از زایمان پرورشگاها تربیت و نگهداری بچه‌ها را بعهده بگیرند، و درست مانند یک کارخانة جوجه کشی و جوجه پروری با اشرف مخلوقات رفتار می‌نماید.

بنابراین، ما اگر قوانین اقتصادی کمونیزم را اجرا کنیم باید زن بدون تردید از وظیفة مخصوص خود دست بردارد، و هر زنی برای تأمین زندگیش بسوی کارگاهی روان شود، و بدیهی است که در اینصورت یک رکن بزرگ فلسفة اسلامی را از دست داده ایم که همه نظام اجتماعی و اقتصادی و اخلاقی خود را بر این اصل استوار میداند که زن باید وظیفة مخصوص ادارة امورداخلی خانواده را بعهده بگیرد، و مرد باید امورخارجی آن را انجام بدهد تا همکار را در میان همة افراد تقسیم بکند و هم فرد را بفراخور حالش بکار بگمارد. بنابراین، اگر کسی بگوید: دیگر زن لازم نیست در کارخانه کار کند، (البته این سخن را خود کمونیست‌ها می‌گویند)، او در اینصورت از ارگان کمونیست خارج است، و بحث ما فقط بحث افزودن تولید است و بدون تردید این در زندگی یک هدف گرانبهائی است، و لیکن رسیدن بآن نیازمند بپذیرفتن رژیم کمونیزم نیست، زیرا که خود کمونیست‌ها این برنامه را از اروپای سرمایه داری فرا گرفته‌اند و حکومت اسلامی هرگز مانع از بکاربردن مدرن‌ترین وسائل تولید کشاورزی و ابزارصنعتی نیست.

2-  امر دوم اینست که نظام اقتصادی کمونیزم از اول براساس دیکتاتوری کامل استوار است، زیرا که رشتة کار در این رژیم فقط در دست دولت است، دولت کار را انتخاب می‌کند و بطور اجبار هر کارگری را بکاری وامیدارد، بدون در نظرگرفتن اینکه از این کارگر چه کاری ساخته است، و لیاقت کدام حرفه‌ای را دارد، و در کدام کارگاهی می‌تواند بکار مشغول شود، آیا هوای محیط کار با وضع مزاجی وی سازگار است یا نه؟ و این دیکتاتوری بحدکمال نمی‌رسد، مگر اینکه دولت بر تمام اعمال و افکار و گفتار و کردار و اجتماعات مردم مسلط باشد، و اگر در یک قسمت آزادی را آزاد بگذارند بطوریقین بزودی بآزادی کارگران نیز سرایت خواهد کرد، و این یک کاری است که هرگز دولت کمونیست بآن اجازه نخواهد داد.

بلی، ببعضی حماسه سرایان احساسات غلبه می‌کند و می‌گویند: چه ضرری دارد که این نوع دیکتاتوری را بپذیریم و تا بصلاح عموم ملت می‌کوشد، و در توزیع کار و کارمزد با عدالت رفتار می‌کند آن را برسمیت بشناسیم؟ پاسخش این است که این پندار غلط است و هیچگونه سازش با دیکتاتوری ممکن نیست، زیرا که مثلاً: یک حزبی مانند حزب وطن که از نظر فرار از دیکتاتوری قوی‌ترین احزاب باشد و دیکتاتور معاصرش عادلانه‌ترین دیکتاتورها باشد، آن حزب نمی‌تواند بیش از چند ماهی ساکت بنشیند تا چه رسد بسالها و قرن‌ها، اگرچه در این مدت هم آنطوریکه شاید و باید مقاومت نکند و نیرویش را برعلیه آن بسیج ندهد، و فقط در مبارزه بخورده گیری و انتقاد اکتفا کند، در صورتی که با این عمل فقط می‌تواند نارضایتی خود را که ناشی از دیکتاتوری است اظهار نماید، پس اگر دیکتاتوری بحدی برسد که انتقاد و اظهار نارضایتی را هم برای یک حزبی ممنوع سازد و کسانی را که انتقاد کنند بزندان و حبس و تبعید و اعدام محکوم نماید، چگونه می‌تواند آن حزب هستی خود را حفظ کند؟

هیهات، هیهات که مردم تن بدیکتاتوری بدهند، اگرچه عادلانه هم باشد. بنابراین، اگر کسی بگوید: لازم نیست که اقتصادیات خود را با دیکتاتوری و اجبار پیش ببریم در اینصورت خواستة او رژیم اقتصادی کمونیزم نیست، بلکه منظورش فقط بر قرادی عدالت اجتماعی و اقتصادی است و آنهم بدون گرویدن بکمونیستی ممکن است.

3-  امر سوم این است که اگر ما در محیط خود آئین اقتصادی کمونیزم را بکار ببندیم وضع سیاسی ما از دو حال بیرون نیست؛ یا بدون الهام از مسکو مرکز جهان کمونیستی هستی سیاسی خود را حفظ خواهیم کرد، و یا هستی ما در هستی روسیه شوروی ذوب خواهد شد که سرانجام دارای هیچگونه هستی استقلالی نخواهیم بود. اما صورت اولی هرگز روسیه پسند نیست و این همان مشکلی است که گریبان گیر مارشال تیتو شده و همیشه او را در جهان انگشت نما ساخته است، زیرا که دولت و ملت یوگسلاوی در کشورخود قوانین کمونیستی را آزادانه و بدون قید و شرط اجرا می‌کنند، و با وجود این همیشه میان دولت یوگسلاوی و دولت شوروی اختلاف و نارضایتی برقرار است. بجهت اینکه این ملت هرگز نمی‌خواهد هستیش را در هستی روسیة شوروی نابود سازد، و اگر ما این نظام را در بلادخود برسمیت بشناسیم بطور یقین وضع ما بمراتب بدتر از وضع تیتو خواهد بود، زیرا در آن صورت ما باید در مبارزه میان شرق و غرب بناچار خود را بدامن روسیه بیاندازیم، و در غیراینصورت نمیتوانیم اقتصاد کمونیستی خود را از گزند عالم سرمایه داری محفوظ بداریم.

اما در صورت دوم (در حال نابودشدن هستی ما در هستی روسیه) دیگر ما را نمیگذارند مسلمان بمانیم، زیرا سابقاً گفتیم که اسلام و کمونیزم از نظر اصول فکری و فلسفی باهم سازگار نیستند، و بدیهی است که ما نمیتوانیم از هستی خود چشم بپوشیم، زیرا که امتیاز ملت مسلمان از سایرملتها داشتن قانون خدای بزرگ است، او می‌خواهد که این ملت ممتازهستی خود را فدای هستی دیگران نکند، برای اینکه آن یک موجودیتی است مافوق موجودیت دیگران هستی خدادادی است که سایة عنایتش تا جهان، جهان است بیمه شده، یک معجون اقتصادی و اجتماعی و فکری و روانی است که محال است بهستی دیگران آمیخته گردد.

برهمگان واضح است وقتیکه با مذاب و نابودشدن در هستی ملت‌های استعمارپیشه غربی مبارزه کنیم، و یا از هم پیمان شدن با این پیمان شکنان پرهیز نموده و از هر عنوانیکه ما را تحت قیمومیت آن‌ها قرار بدهد سرپیچی کنیم، این مبارزه برای این نیست که ما را هرچه زودتر با سرمایه داری مربوط ساخته و برعلیه کمونیستی برانگیزد، چنانکه کمونیست‌ها میخواهند با محدودنمودن این معرکه ما را فقط دشمن سرسخت کمونیزم نمودار سازند. اما ما برای این مبارزه می‌کنیم که در دین ما بر هر مسلمانی لازم است که از هستی خود دفاع کند، و استقلال خود را در هستی هیچ بیگانه ای مذاب نگرداند، و بیگانه در نظر اسلام بیگانه است چه کمونیست و چه سرمایه دار!! و جرم کسانیکه اردوگاه غربی را پناهگاه خود می‌دانند کمتر از جرم آنان نیست که هستی خود را در اردوگاه کمونیستی نابود می‌سازند.

و از طرف دیگر کشور مصر خصوصاً و عالم اسلامی عموماً در میان دو نیروی مخالف و متخاصم شرق و غرب یک مرکز بسیار دقیق و دارای ارزش فراوان است، زیرا همینطور که از نظر جغرافیائی حد وسط قرار گرفته از نظر وضع عقیده ای و اجتماعی و اقتصادی نیز همینطور است، و هرگز بصلاح هیچکدام از عالم شرق و غرب نیست که امروز ما ضمیمة یکی از این دو نیروی متخاصم باشیم. بنابراین، یگانه عاملی که در صلح و نجات عالم مؤثر است فقط تقویت این نیروی سوم است و فقط پایداری و استقلال این نیروی بی‌پایان است که بخوبی می‌تواند صلح عمومی را در جهان برقرار سازد، بطوریکه از هیچ طرف پیروی نکند، تا لنگر قوای نیروهای متخاصم عالم گردد، و از بروز هرگونه تجاوزی جلوگیری نماید، و باضافه در این مبارزات جهانی که مبارزة ملیت نمیتوان نامید، بلکه حقیقتاً مبارزة اصول و مبادی است، نباید ما با داشتن اصول ممتاز دست از هستی خود برداریم، و یکی از اصول شرقی و یا غربی را بپذیریم.

بالاتر از همه این‌ها ما فاش میبینیم که نظام کمونیستی دائم در اشتباه است، زیرا که اول همة اقسام مالکیت را لغو و کارمزد همة کارگران را مساوی اعلام کرد، و سپس باشتباهش پی برد و تحت فشار واقعیات قرار گرفت، و دید که اگر مقداری از مالکیت فردی را آزاد بگذارد و نسبت بشایستگی افراد در کارمزد تفاوت قائل شود بصلاح است، و سرانجام با این اقدام از دو اصل بزرگ مارکس روگردان شد و دو قدم بفکراسلامی نزدیکتر گردید.

بنابراین، چگونه رواست که از اصل ثابت خود که بشریت پس از آزمایشهای فراوان بسوی آن برمی‌گردد، دست برداریم تا خود را بکاروان اشتباه برسانیم که هرچه با سرعت روان شود بخطر نزدیکتر است.

هیهات که شخص خردمند و کسی که بهستی خود ایمان دارد بچنین کار خطرناکی اقدام بکند، واقعاً این اقدام یک شکست جبران ناپذیر داخلی است که بصورتهای مختلف بسوی هر شوره زاری در جستجوی آب روان می‌گردد، شکست جبران ناپذیری است که بجز عاجزان و درماندگان آن را متحمل نمی‌شوند.


راه کدام است؟ و چگونه باید رفت؟

راه کدام است؟ و چگونه باید رفت؟

امروز چگونه و از چه راهی بحقیقت اسلام می‌توان رسید؟

اکنون که معتقد شدیم اسلام بهترین نظامهای عالم است، و ایمان پیدا کردیم که موقیعت تاریخی و جغرافیائی و اوضاع بین المللی نیز برای رسیدن بسعادت و بسط عدالت اجتماعی اسلام را یگانه راه معرفی می‌نماید، اما باید دید امروز چگونه و از چه راهی باین هدف عالی می‌توان رسید؟ امروز در عالمیکه با فکر و فلسفة اسلام ستیزه می‌شود، و گروهی از زمامداران سرکش مسلمان که در حکم یاغیانند از داخل مانند دشمنان بیگانه با آن میجنگند و بلکه این دشمنان داخلی بمراتب خطرناکتر از بیگانگانند، چگونه بحقیقت اسلام رهنمون باید شد؟ راستی برای هر دعوتی در عالم یک راه بیش نیست، و آن هم ایمان بدعوت و ایمان بهدف است. آری، آخر این دین اصلاح پذیر نیست؛ مگر با آن ایمانیکه اولش را اصلاح کرد، و ما امروز با همان وضعی روبرو هستیم که مسلمانان صدر اسلام روبرو بودند، اندک جمعیتی بودند و با بزرگ‌ترین امپراطوری‌های تاریخ روبرو شدند، از طرف چپ امپراطوری روم و از طرف راست امپراطوری ایران، و نیروی هردو از نظر افراد، و ثروت، آمادگی، فنون جنگی، سیاست لشکری و کشوری باندازه ای از قدرت مسلمانان زیادتر بود که بهیچ وجهی قابل قیاس نبود، و با وجود این همه فرق باز هم معجزة اسلام نمایان شد، واقعاً هم یک معجزة شگفت انگیز تاریخی بود، زیرا که این عده کم با آن همه فقدان وسائل بر امپراطوری کسری و قیصر پیروز شد، و در مدت کمتر از نیم قرن بعمر هردو امپراطوری بزرگ پایان داد، و زمام هردو کشور بزرگ جهان را بدست گرفت، و قدرت خود را در عالم پهناور اسلامی از شبه جزیرة عربستان گرفته تا آخرین نقطه آسیا و افریقا گسترش داد. بنابراین، باید دید که این پیشرفت معجزآسا چگونه انجام گرفت؟ همة عقاید و تفسیرهای مادی و اقتصادی نیز چنین قدرتی ندارند تا بیان کنند که این ترقی اعجازآمیز چگونه بوجود آمد؟ چرا؟ یگانه چیزی که بخوبی می‌توان بیانش کرد ایمان است، همان ایمانیکه هر سرباز مسلمان را وادار میساخت تا بگوید: آیا میان من و بهشت جز کشتن دشمن و یا کشته شدن در راه خدا فاصله ای هست؟ این جمله را تکرار می‌کرد و با این حماسه گرم و پرشور بسوی میدان نبرد روان میشد، مانند دامادیکه بسوی حجلة زفاف بخرامد، و یا هنگام روبروشدن با دشمن خود را چنین معرفی می‌کرد، ﴿قُلۡ هَلۡ تَرَبَّصُونَ بِنَآ إِلَّآ إِحۡدَى ٱلۡحُسۡنَیَیۡنِ [التوبة: 52] « آیا از مسلمانان جز دو فرجام نیک انتظار دارید؟ (یا پیروزی بر دشمن و یا رسیدن بمقام افتخارآمیز شهادت)؟».

سپس خود را بر صف دشمن میزد، تا یکی از این دو افتخار را بدست آورد. آری، یگانه راه این هدف مقدس ایمان است و بس، و بجز ایمان برای پیش بردن هر دعوتی راهی نیست، ممکن است کسانی از روی دلسوزی و اخلاص و یا از روی خیانت و شکستن روحیة مسلمان‌ها بگویند: هر کاری را در عالم با سلاح و ابزار می‌توان پیش برد، اما کو و کجا است آن سلاح؟ تا بتوانیم با دشمن روبرو شویم. بلی، درست است که باسلحه نیازمندیم، و لکن این نکته را نباید نادیده گرفت که احتیاج ما در درجه اول باسلحه نیست، و باید بدانیم که تنها سلاح نمی‌تواند ما را بی‌نیاز بسازد، مگر نبود که ملت ایطالیا در جنگ جهانی گذشته دارای سریع‌ترین و بزنده‌ترین سلاح‌ها بود؟ و با وصف این هرگز روی پیروزی ندیده و در هیچ میدانی پایداری نکرد، سربازان ایطالیائی همیشه هنگام فرار از سنگر از یکدگر سبقت می‌گرفتند، و در مقابل دریافت خلعت و نعمت اسیری همان سلاح‌های برنده را دو دستی تقدیم دشمن می‌کردند، واضح است که ساز و برگ جنگی آنان ناقص نبود، بلکه این ملت پشت بسنگر بکسر بودجه ایمان دچار شده و معنویت خود را از دست داده بود، و نیز لازم بتذکر است که داستان عده‌ای از فدائیان جنگی اسلام را بیاد آوریم که اغلب عددشان از صدنفر تجاوز نمی‌کرد؛ و در هر شب بیش از پنج نفر مأموریت نداشتند، و سرانجام امپراطوری کهنسال روم را طوری عاجز کردند که بناچار از میدان گریخت. این عدة از جان گذشته هیچگاه دارای سلاح فوق العاده نبودند، مجهز با سلاح‌های سنگین مانند طیاره و تانگ و بمب و نارنجک و توپهای دورپرواز نبوده و حتی مسلسل دستی هم نداشتند؛ اما دائم با یک سلاح ضداسلحه بنام ایمان مسلح بودند که از هر سلاحی برنده تر است.

و همة مسلمان‌ها نیز با روح همان عدة جان بکف زندگی را تکمیل کرده و در مکتب آن‌ها درس فداکاری آموخته بودند، همه و همیشه در راه خدا جهاد می‌کردند میکشتند و کشته میشدند، میدان نبرد در نظرشان بهتر از گلستان بود و دامن گلگون افتخارآمیزترین لباسها بود، و با این روح پر از نشاط امپراطور پیرجهان را بزانو درآورند، ممکن است بعضی راحت طلبان بگویند: اکنون دیگر آن فداکاری‌ها لازم نیست و برای همیشه راه پیروزی باز و با شکوفه‌های تمدن آراسته است، دیگر احتیاجی بآنگونه جان بازیها نمانده است. در پاسخ آنان باید گفت که این فکر اشتباه بزرگی است، امروز نه تنها پیش پای ما گلزار نیست، بلکه راه دشوارتر و ناهموارتر است، و برای رسیدن بهدف عرق جبین و خون دل و اشک چشم لازم است، واضح است که برای هر دعوتی فداکاری‌ها و هر هدفی را جانبازیها میباید!، و آن هدفی که ما در پیش داریم هدف عزت، هدف شرافت و افتخار است!! هدف سعادت همگانی و گسترش عدالت اجتماعی است که از هر هدفی شایسته تر است، و باید در راهش خون‌ها ریخته و جانها بکف نهاده شود!! و بهرحال هم اکنون در موقیعتی قرار گرفته ایم که بناچار باید قربانیها بدهیم، و آن قربانیها که در راه کوشش بهدف رسیدن باید داد بیش از آن نیست که در ساکت نشستن و تن بذلت دادن میدهیم!! آری، همیشه خواستة استعمارچیان شرق و غرب این است که آن قربانیها را در راه کسب ذلت و بدبختی و فقر و فلاکت و سیه روزی و نابودی بدهیم، نه در راه کسب سعادت و نیکبختی، پس چه بهتر که برخلاف خواستة دشمن در راه کسب افتخار و شرف جان فدا کنیم!!

آیا غافلیم که در جنگ گذشته چقدر کشته دادیم؟ هزاران بشر بیگناه از ما در زیر چرخهای وسائل نقلیه ارتش جنایتکار متفقین جان سپردند و بجائی نرسید، آیا عرض و ناموس ما در دست درندگان ناموس آدمیت کم دریده شد؟ چه دست‌های تجاوزیکه بدامن معصوم ما دراز نگشت؟ آیا کم ذخیرة زندگی و اندوختة فرزندان ما بلاعوض بغارت رفت؟ و همین پشت سر هم چه تجاوز‌های آشکار و نهان که بحقوق ما نکردند؟ و سپس وقتیکه با ما روبرو شدند بادی بغبغب انداخته منت گذارده گفتند که در این جنگ عالم سوز از حریم شما دفاع کردیم، باید خسارت و حق دفاع ما را بپردازید!! و دیروز بود که دولتهای غربی میخواستند ما را در پیمان مشترک باصطلاح دفاعی وارد کنند، و با این اقدام دوستانه پانصد هزارنفر از جوان‌های ما را بسیج نمایند تا سلاح‌های برنده و زهرآگین خود را پیش از آنکه بسینه‌های سفیدپوستان آمریکائی و یا انگلیسی برسد در سینه‌های بیگناه ما آزمایش کنند!!، و اندوخته‌های ما را بیغما ببرند، و بعنوان حمایت از ناموس مسلمانان دست تجاوز بسویش دراز نمایند، و سپس در خاتمه جنگ جنازه‌های ما را در میدان نبرد لگدکوب کنند، خواه پیروز باشند و خواه مغلوب و سرافکنده برگردند!!

بنابراین، اگر ناگزیر مرگ هستی سوز گلوی فرزندان آدم و حوا را خواهد فشرد، پس چرا باید در راه کسب ذلت و خواری بمیریم؟ چرا نیم میلیون جوانان ما در راه پیروزی دشمنان همپیمان جان بسپارند؟ و در راه کسب افتخار و شرف فداکاری نکنند؟

بلی، جان، حقیقت این است اگر ما در راه کسب استقلال یک وطن پرافتخار اسلامی و در راه اجرای احکام اسلام پانصد هزارنفر قربانی بدهیم، در بلاد اسلامی نه یک نفر سرباز بیگانه و نه در روی زمین اثری از استعمار خواهد ماند، باز تکرار می‌کنیم: یگانه راه برای رسیدن بهدفهای افتخارآمیزاسلامی ایمان است و بس، و با داشتن ایمان هرگز بسلاحهای سنگین و هواپیماهای بمب افکن و بمب‌های آتشزا نیازمند نخواهیم بود، ما که از نفس خود دفاع می‌کنیم، و برای جلوگیری از نابودی در جنگ آینده تلاش میورزیم، نه با کسی سرجنگ و ستیز داریم و نه فکر استعمارکردن دیگران بمغز ما فشار میآورد!! و فقط در این فداکاری بیک رشته سلاح معمولی از قبیل تفنگ مسلسل و توپ و نارنجک دستی نیازمندیم، و همة این‌ها نیز امروز در دست رس ما هست، هر وقت بخواهیم می‌توانیم آماده بسازیم، امروز گروهی از مسلمانان با انتشار مرام کمونیستی از روی ناراحتی و فشار زندگی از اسلام روگردان شده اند!! آیا آن‌ها را چه ناراحت کرده است؟ هنوز که در وضع زندگی ما نسبت باسلام تغییری رخ نداده و کسی با ما کاری ندارد، زیرا آن عالمی که کمونزم با آن مبارزه می‌کند عالم صلیبی است و یا بطورعموم عالم غیراسلامی است، همان عالمیکه دشمن رسمی اسلام است، خود کشور روسیه شوروی که رژیم کمونیستی از آنجا سرچشمه گرفته همان کشوری است که پیش از پیدایش این مرام سیاه قبائل مرزنشین خود را برعلیه دولتهای مسلمان تحریک می‌کرد، تا از این راه بتواند فتنه و آشوبی در میان مسلمان‌ها برانگیزد، باید دید اکنون در وضع ما و یا آنان چه تغییری رخ داده است؟ و عالم اروپا که از روز اول مرکز مرام صلیبی بود، و هنوز هم هست در وضعش نسبت بمسلمین چه تغییری پدید آمده؟

هیهات که در وضع ما و یا آنان تغییری پیدا شود، زیرا که عداوت مردم صلیبی مرام با ما فطری و تغییر ناپذیر است، بدیهی است که هم اکنون ما همان موقیعت را داریم که مسلمانان صدراسلام در مقابل دو امپراطوری بزرگ راست و چپ (ایران و روم) داشتند. و اما آن خودسران گردن کش و آن زمامداران یاغی بر اسلام که در عالم اسلامی بنام مسلمان حکومت داشتند امروز با سرعت رو بزوال و انقراض می‌روند، آخر چه کسی باور می‌کرد که ملک فاروق جفامدار باین زودی و آسانی از اریکه امپراطوری سرنگون گردد، هم اکنون که این کار محال نیست، زیرا هرآنچه یکبار حادث شد بطوریقین باردیگر نیز ممکن است، هشیار باید بود آن جنبش اسلامی که ستمکاران را بزانو درآورد و جفامداران را متزلزل ساخت هم اکنون نیز با پشتیبانی نیروی زمین و آسمان بخط سیرش ادامه خواهد داد، این جنبش بزرگ نوین که از آینده بسیارنزدیک نوید می‌دهد بیهوده نیست، و این حرکتهای گرم اسلامی که همیشه در داخل بلادخود با هر نیروی نافرمانی می‌جنگد بیجا نیست، و این نهضتهای آزادی بخش اسلامی که همه وقت و همه جا با استعمار و استعمارمدار در پیکار است عبث نیست، و این ادراک و افکار عمیق اسلامی که در همه جا و همه وقت خواهان بسط عدالت اجتماعی رسمی اسلام است، و هرگز از راه پیروی از بیگانگان و یا نابودشدن در نیروی شرق و غرب دست بدامن عدالت اجتماعی نمیزند بیهوده نیست، بر همگان واضح است که اسلام عزیز هم اکنون در راه تشکیل نیرو و تمرکز قوا پیش می‌رود، و فطرت موجودات جهان نیز همه از یک اسلام حقیقی عالمگیر نوید می‌دهد، زیرا که اسلام را در زندگی بشر دورانی است که کمتر از دوران اول نیست، هم دارای نیروی کنترل در میان نیروهای شرق و غرب است، و هم از آغاز یک عالم نوبنیادی خبر می‌دهد که نه محکوم بنیروی ماده خواهد بود و نه اسیر مبارزات اقتصادی، بلکه یک عالمی است نیروهای مادی و روحی با همکاری نزدیک و پشتیبانی یکدیگر در یک نظام عدالت آمیز بزمامداریش اعتراف خواهند نمود، و بدیهی است آن عالمیکه تا گردن در منجلات ماده چنان فرو رفته که روحش را فراموش کرده و آرامش خود را از دست داده است، بلکه همان ماده دائم در کشاکش و مبارزات ناگوار قرارش داده، بناچار روزی بنظامی پناه خواهد برد که نه عالم ماده را بتنهائی برسمیت خواهد شناخت و نه آن را بعالم روح برتری خواهد داد.

آری، این چنین عالم ناچار است که دست نیاز بسوی فلسفة اسلامی دراز بکند، اگرچه خود پیرو دین اسلام هم نباشد، اما ما مسلمانان هیچوقت راه پیش روی ما گلستان نبوده و نخواهد بود، پس بناچار جانبازیهای زیاد و قربانیهای فراوان لازم است، مانند قربانیهائی که مسلمان‌های صدراسلام دادند، تا بگوش جهان و جهانیان برسانند که عالم اسلامی پر از خیر و برکت و سعادت است و هرگز آن جان فشانیها بیهوده نبوده و بلکه از جانب پروردگارعالمیان در زمین و آسمان تضمین شده است، قرآنکریم با صدای رسا می‌فرماید: ﴿إِن تَنصُرُواْ ٱللَّهَ یَنصُرۡکُمۡ وَیُثَبِّتۡ أَقۡدَامَکُمۡ ٧ [محمد: 7] «اگر خدا را یارى کنید، خدا هم شما را یارى مى‏کند و گام هایتان را محکم و استوار مى‏سازد». همان خدای توانائی که هرگز مغلوب نمی‌شود.

 

پایان جلد اول

مقدمه 2

مقدمه

روزی که انقلاب علمی و صنعتی اروپا همه چیز را در آن سرزمین ببازی گرفت و دگرگون ساخت و حتی حقایق دینی هم از این دگرگونی در امان نماند و عالمی را با دست و اندیشه روشنفکران حرفه‌ای کوبید و همزمان با این انقلاب جهان اسلامی را با بکارگرفتن فریب خوردگان باصطلاح روشنفکر و حقوق دانان غرب زده بآشوب کشید سؤلهائی پیش آمد، و همه جا عنوان شد باین ترتیب که آیا مقاصد و مأموریت دین بپایان رسیده؟ بردگی در اسلام چه معنائی دارد؟ سرمایه داری چیست مالکیت فردی و امتیازطبقاتی چرا؟ صدقات که شخصیت‌ها را نابود می‌کند چرا؟ زن در اسلام اسیر مرد است چرا؟ نظام فئودالی قوانین کیفری و ارتجاع در اسلام چه مفهومی دارد؟ با تمدن امروز چرا مخالفت می‌کند؟ از آزادی غرائز انسان و آزادی افکار جلوگیری می‌کند؟ با مردم غیرمسلمان چرا بدرفتاری می‌کند، و حال آنکه خود را طرفدار سرسخت بشریت نشان می‌دهد؟ آیا این دین یک نظام خیالی و اعتباری نیست؟ آیا افیون توده‌ها نیست؟ چرا با فلسفه کمونیستی عداوت میورزد و همیشه با تحولات اقتصادی مبارزه دارد و این رکود فکری چرا؟ عالم دیگر بعصر تطور و جنبش قدم نهاده همه چیز در آن در حال تحول و تطور است و اسلام هنوز خود را با این تحول تطبیق نمی‌کند، و چرا‌های دیگری از این قبیل در این میان اندیشمندان اسلامی بکار افتادند، و هرکس در میدان فکری خود بمقابله و مبارزه پرداختند و مأموریت خود را انجام دادند، و از میان اینان مرد قهرمانی متخصص در امور اجتماعی استاد کم نظیر و نقاد بصیر اندیشمند بپا خواست، و قلم بدست گرفت و بی‌طرفانه بقضاوت نشست، و از راه علمی جواب همه این پرسش‌ها را با زبان ساده و قاطعانه بیان کرد و ثابت کرد که همه چیز در جهان در حال تحول و دگرگونی نیست که این روشنفکران مادی می‌بینند، بلکه یک رشته اصولی هست ثابت و پایدار و یک سلسله سیماهائی هست دگرگون و ناپایدار و هردو از روز اول مقام خود را حفظ کرده‌اند ثابت هنوزهم ثابت است، و ناپایدار از هنوزهم ناپایدار است و هردو باهم همگام و هم آهنگ است دو هزارسال قبل این طور بوده و بعد از این هم خواهد بود.

این انقلاب و بیداری اروپا نیز چیز تازه ای نیست که امروز پیدا شده، بلکه با برخورد با عالم اسلام و مسلمانان بدست آمد، روزیکه اروپا در خواب غفلت فرو رفته بود در اثر پیدایش جنگ‌های صلیبی و علت پیروزی مسلمانان از مشرق زمین بآنجا رسید و رواج یافت، و این دانشمندان و اندیشمندان اروپائی هستند که ستیزه جوئی را پیشه خود ساختند، در مفهوم آزادی، در مفهوم انقلاب علمی و صنعتی، در نقش زن، در جامعه بانحراف افتادند که در نتیجه صنعت در آنجا ویرانگر اخلاق شد، و روابط خانواده بطوفان عظیم گرفتار گردید دیوغریزه جنسی از بند آزاد شد و حکومت دینی تعطیل گردید، سرمایه بی‌حساب بکار افتاد و توده‌های ستمدیده با دین کلیسائی راکد اروپائی درگیر شدند نه با اصل دین، و این نابسامانی‌ها با دست این سه نفریهودی مارکس فروید درکیم جهان را فرا گرفت که هرسه دنباله رو مکتب داروین بودند، داروین انسان را با سلیقه شخصی که چندان اثر نداشت حیوان حساب کرد، و اینان حیوانیت او را بصورت یک کشف علمی نوظهور گسترش دادند که از هر چیزی خطرناکتر گردید، مارکس ماموریت خود را در اقتصاد و فروید در غریزه جنسی و درکیم در اجتماع بر پایه مادیات استوار ساخته، و دین را افیون توده‌ها دانستند و نقش معنویت‌ها را از قلم انداختند و عالمی را با رنگ غریزه جنسی آلایش دادند، اقتصاد را بمقام پرستش نشاندند و عقل را از دست انسان گرفتند، و عقل اجتماعی را بر آن حاکم کردند، و از این نکته غافل ماندند که اجتماع از افرادن تشکیل مییابد، اگر افراد عقل نداشته باشند اجتماع آن‌ها از کجا عقل کسب می‌کند، و سرانجام قهرمان ما با پیش کشیدن شهادت قرن بیستم و شهادت تاریخ جواب این نابسامانی‌ها را قاطعانه می‌دهد، و ثابت می‌کند که این‌ها یک رشته انحرافات است که شیطان‌های خودکام عنوان کرده‌اند، و چرا این سه مأمور ویرانگر این همه اصرار می‌ورزند و این همه از مسیحیت انتقام می‌گیرند، و چگونه استادانه وارد میدان شدند که با دست خود مسیحیت، مسیحیت را کوبیدند و کسی از این راز آگاه نشد، و سرانجام باین نتیجه می‌رسد که هم روشنفکران اروپا منحرف شدند و هم روشنفکران ما و هردو انحراف است باید بازگشت داده شود و بسوی خدا برگردند، و در این بازگشت آن‌ها راهشان انحراف است و ما از راه راست بانحراف رفتیم ما برگردیم براه برمی‌گردیم، و آنان راهی ندارند جز بازگشت براه ما و اینک خدا توفیق داد که سه جلد از آثار این دانشمند اجتماعی را بزبان فارسی برگردانم، تا جوانان ما نیز بتوانند با سبک شیوای اسلام از زبان او آشنا گردند.

جلد اول این کتاب بنام اسلام و نابسامانی‌های روشنفکران با همت والای جناب آقای محمدی مه یر (کانون انتشارات محمدی) از سال 42 تاکنون بارها بچاب رسیده، و مورد استقبال جوانان و اندیشمندان قرار گرفته، و اینک جلد دوم آن نیز در دسترس دوستان کتاب قرار می‌گیرند.

امید است که مانند جلد اول جوانان از آن استقبال نمایند و ما را برای آماده کردن جلد سوم که در نوع خود شاید کم نظیر است یاری دهند. جلد سوم این کتاب در موضوع روانشناسی است که روانشناسی شرق و غرب را با روانشناسی اسلامی از دید قرآنکریم بررسی می‌کند، بامید آنروز که بتوانیم این خدمت را نیز انجام بدهیم.

محمد علی عابدی


مقدمة مترجم 2

مقدمة مترجم

کتاب حاضر ترجمة کتابیست بنام «التطور و الثبات فی حیاة البشریة» تألیف جامعه شناس بصیر و نقاد توانا «محمد قطب» مؤلف با شیوة مخصوص خود در این کتاب موضوع تطور را (جهشهای پیشرفت نما) را که این همه در دنیای امروز جنجال به راه انداخته و افکار روشنفکران را بخود مشغول ساخته بدقت بررسی کرده است. باین ترتیب عنوان می‌کند که آیا همه چیز در عالم در حال تطور است حتی عقیده و اصول زندگی؟ یا همه چیز ثابت و راکد است؟ حتی اصول و عقاید؟ یا نه اصول ثابت است و سیما‌ها در حال تطور است؟ آیا تاریخ بچه شهادت می‌دهد؟ و قرن بیستم چه می‌گوید؟ آنچه معلوم است هردو شهادت می‌دهند که اصول ثابت و سیماها متغیر است؟ و این شیوة فطرت است از روز اول، و کسانیکه همه را در حال تطور و یا همه را ثابت می‌بینند بانحراف افتاده‌اند، و بیراهه می‌روند باید هشیار شان ساخت، و خوشبختانه هم اکنون مردانی هم بپا خواسته‌اند، پدرانه فریاد می‌زنند که برگردید، مبادا که خود را نابود کنید، مبادا هلاک شوید.

سپس مؤلف همین نظریه را با اسلام و قرآنکریم می‌سنجد و با دلیل قاطع ثابت می‌کند که اسلام هم ثبات اصول و تغییر قیافه‌های زندگی را برسیمت می‌شناسد و هردو را فطری میداند، و بلکه مأموریت اسلام فقط این است که همه جا این انحرافات را اصلاح کند، و بشریت را براه راست فطرت باز گرداند، و فاش می‌گوید: آن مردمی که جز این فکر می‌کنند در انحرافند، و این دردی است که اگر ادامه یابد سرانجام سر برسوائی، و بلکه بنابودی بشریت خواهد زد! اما با این حال بازهم علاج پذیر است، و یگانه علاجش هم بازگشت بسوی خداست، بازگشت بسوی فطرت و بازگشت بسوی اسلام است.