أسماء و صفات الله
خداوندﻷ میفرمایند: ﴿وَلِلَّهِ ٱلۡأَسۡمَآءُ ٱلۡحُسۡنَىٰ فَٱدۡعُوهُ بِهَاۖ﴾ [الأعراف: 180] (و خداوند، نامهای زیبائی دارد پس او را با این نامها صدا بزنید.) نامهای نیک و زیبای خداوندأ بهترین و اساسیترین وسیلۀ شناخت خداوند متعال و گام نهادن در مسیر عبودیّت و بندگی و وسیلهای برای تقرّب جستن و أنس به الله و ندای وی میباشند. عظمت و ثنای خالق یکتا با آنها هویدا گشته و انسان در پرتو آنها به نحو شایسته و بایسته درون و برون خود را با جهان هستی تنظیم میکند و تفاوت نگرش و جهانبینی در این راستا هویدا میشود و شیرینی ایمان در سایۀ آنها چشیده میشود و باعث میگردند که محبّت به خداوندأ و شوق به لقایش در انسان موج زند و در عین حال از خداوندأ هراس و تقوا داشته باشد و هرگز از رحمت و شفقتش ناامید نگردد. انسان با درک و فهم نامها و صفات زیبای خداوند درمییابد که عظمت، کبر، حاکمیّت مطلق، بلندمرتبگی، هدایت، شفا، ضرر، نفع، بخشش، رحمت، قهر، رزق، آفرینش و مالکیّت و... فقط و فقط مختص ذات اقدسش میباشند و این درک و درایت کُرنش و خشوعی را به بار میآورد که انسان جایگاه خود را در هستی مییابد و هر میزان که انسان از صفای درون و تقوای خداوندأ بهرهمند باشد به همان میزان از أسماء و صفات خداوندأ بهره خواهد برد. این اسماء زیبا، درخشندگی را در وجود و درون مؤمن بوجود میآورند که وی در پرتو تشعشعات آنها مسیر تزکیه و تربیت که نهایت وظیفۀ بندگی وی میباشند، را طی خواهد کرد.
أسماء و صفات خداوندﻷ فقط از طریق خودش شناخته میشوند و توقیفی میباشند؛ یعنی با استناد از قرآن کریم و سنّت صحیح شناخته میشوند و جایگاهی برای عقل به تنهایی در این راستا وجود ندارد؛ چرا که یزدان سبحان خودش را بهتر میتواند به بندۀ جستجوگرش معرفی کند.
أسماء و صفات خداوندأ محدود و محصور در عدد مشخصی نیستند. پیامبر اکرمج میفرماید: «إِنَّ لِلَّهِ تِسْعَةً وَتِسْعِینَ اسْمَا مِائَةً إِلاَّ وَاحِدًا مَنْ أَحْصَاهَا دَخَلَ الْجَنَّةَ وهو وتر یحب الوتر.» «خداوند نود و نه اسم (صد منهای یک) اسم دارد، هر کس آنها را بشمارد وارد بهشت میشود. و خداوند تک است و تک را دوست دارد.» جمهور علما اتفاقنظر دارند که هدف از این روایت حصر أسماء خداوندأ نیست بلکه منظور آن است هر کس این نود و نه نام را بفهمد، و حفظ کند و در آنها تدبّر نماید و خداوندأ را با آنها ندا کند و به آنها ایمان و یقین داشته و به مقتضای آنها عمل نماید، خداوندأ وی را وارد بهشت میگرداند و دلیلی بر انحصار و محدود کردن أسماء و صفات خداوندأ وجود ندارد.([1]) باید توجه داشت که این نامها با همۀ تنوعشان بر یک مسمّای یکتا و بینظیر دلالت دارند. خداوندأ میفرمایند: ﴿قُلِ ٱدۡعُواْ ٱللَّهَ أَوِ ٱدۡعُواْ ٱلرَّحۡمَٰنَۖ أَیّٗا مَّا تَدۡعُواْ فَلَهُ ٱلۡأَسۡمَآءُ ٱلۡحُسۡنَىٰۚ﴾ [الإسراء: 110] (بگو: «خدا را» با الله یا رحمان به کمک طلبید، خدا را به هر کدام «از أسماء حُسنی» بخوانید «مانعی ندارد» او دارای نامهای زیبا است.) با این وصف اسماء اللهأ به اعتبار دلالت آنها بر ذات، اسم و به اعتبار دلالت بر معانی، وصف میباشند؛ و با این وجود همگی بر مسمّای واحد یعنی؛ اللهأ دلالت میکنند.
خداوندأ پرتوهایی از صفات خود را در انسان قرار داده تا بتواند وظایفی را به نیابت و نمایندگی خداوندأ بر زمین انجام دهد؛ چراکه انسان خلیفۀ خداوندأ است و به خلیفۀ خدا یعنی؛ انسان امورات و مسئولیّتهایی واگذار گردیده که بجای خداوندأ در زمین انجام دهد، و خداوندأ از لطف و إحسانش چنین موهبت و إکرام و بزرگداشتی را به انسان عطا کرده است. انسان با داشتن صفات و خصوصیّاتی ویژه که دیگر موجودات از آن بیبهرهاند توانایی مأموریّت و مسئولیّت واگذارشده را دارد. این صفات پرتوهایی از أسماء و صفات پروردگارأ میباشند که به انسان داده شدهاند و در وجود وی نهادینه گردیدهاند و به وی اراده و علم (البته اراده و علم و صفاتِ انسان حقیقت و ماهیّتِ اراده و علم و صفاتِ خداوندأ را ندارند) داده تا در زمین به آبادانی و تزکیۀ نفس و شکوفانمودن استعدادهای خدادادیش در مسیر اصلی و هدف آفرینش یعنی؛ بندگی و عبادت و معرفت خداوندأ مشغول گردد.
در این بخش نامهای زیبا و نیک خداوندأ در پرتو قرآن و سنّت به طور مختصر و مفید تبیین میگردند و بهرۀ مؤمن از آنها توضیح داده میشود تا در راستای آنها بینش و دیدی منظم و دقیق و صحیح از پروردگارأ و ارتباط جهان هستی با وی برایش حاصل گردد و آثار آن بر تفکّر و قلبش سیطره اندازد تا در پرتو آن در بهترین نحو ممکن درون و برون خود را با آن تنظیم نماید و آن شناخت لازم و شایسته در شأن پروردگارأ، برایش شناخته و پدیدار شود تا بنده آنگونه که شایستۀ رَبّش میباشد بندگیاش را بکند. این نامهای زیبا و شرح آنها عبارتند از: ([2])و([3])
خداوندأ میفرمایند: ﴿إِنَّنِیٓ أَنَا ٱللَّهُ﴾ [طه: 14] (من "الله" هستم.)
اللهأ اسم أعظم خداوند است و جامع تمامی نامهای دیگر خداوند میباشد. این اسم عَلَمِ خداوند، سایر أسماء حُسنای وی را شامل میگردد و در واقع معنا و تفسیرش معنای همۀ نامها و صفات خداوندأ میباشد. و به طور اجمال همه را شامل میگردد. و این نام زیبا درخششی ناب دارد که آهنگش درون و برون را متبلور میکند.
کلمۀ اللهأ در اصل إله بوده و بعد تبدیل به ألإله شده و سپس همزۀ دوّم که همزۀ خودِ إله است حذف شده و ادغام صورت گرفته است و به خاطر خصوصیّتی که این اسم أعظم دارد لام آن در خواندن تفخیم میشود. پس لازم است معنای "إله" که ریشۀ "الله" میباشد، تبیین گردد:
«إله» صفت مشبهه بر وزن فِعال از أَلَهَ یألَهُ است که به ذوق و شوق و شتافتن بچه شتر و خود را به زیر مادر انداختن و مشغول شیر خوردنش اطلاق میشود که بعداً این معنا توسعه یافته و به حال و شوق کسی اطلاق شده که کسی را در زندگیش مسلّط دانسته و وی را جالب نفع و دافع ضرر از خود میداند و مانند بچه شتر خود را در پناه او میگذارد. «إله» به فرمانروا و فریادرسی اطلاق میشود که در فرمانروا بودنش مُلک و مِلک دارد و در فریادرس بودنش توانایی جلب نفع و دفع ضرر دارد و این اوصاف فقط مخصوص ذات اللهأ میباشند. پس " لا إلهَ إلّا الله " یعنی؛ به حقیقت کسی جز الله نیست که به حق إله و فرمانروای مطلق و فریادرس توانمند باشد.
مؤمن با ایمان به إلهِ حقیقی یعنی؛ اللهأ و نفی هر گونه غیر خدایی در پرتو توحید ألوهیّت به صورت عملی یکتاپرست و موحّد میگردد. توحید ألوهیّت یعنی؛ فقط اللهأ، فرمانروا و فریادرس انسان میباشد و حکم و فرمان و دفع ضرر و جلب منفعت فقط توسط وی صادر میگردد، در نتیجه بندگی و عبادت فقط مختص اوست و این نگرش تغییر واقعی و شگرفی را در زندگی مؤمن ایجاد میکند که تمامی زوایای زندگی وی را تحت شعاع قرار میدهد.
خداوندأ میفرمایند: ﴿قُلۡ هُوَ ٱلرَّحۡمَٰنُ ءَامَنَّا بِهِۦ﴾ [الملک: 29] (بگو: خدا مهربان است و بدو ایمان آوردهایم.)
رحمان از ریشۀ رحمت میباشد یعنی؛ خداوندِ مهرورزی که نهایت و کمالِ مهر و رحمت را داراست و رحمتش همۀ جانداران و جمادات را شامل گشته است. اساس رحمت بر جلب منفعت و دفع ضرر میباشد که این صفت در خداوندأ أزلی و أبدی و فناناپذیر میباشد و انسان در کوتاه نظری آثار رحمت خداوندأ را در خود و جهان آفرینش خواهد دید و بدین خاطر شکر بر وی واجب میگردد.
اُلگویی که از این صفت خداوندﻷ میتوان دریافت نمود این است که انسان باید صاحب رحمت باشد به گونهای که انسانها و سایر موجودات در سایۀ رحمتش از مهر و محبّت و گذشت و ایثار وی بهرهمند گردند و در دفع ضرر و جلب منفعت برای انسانها و موجودات و جمادات و حتّی محیط خود و غیره پویا باشد.
رحیم هم مانند رحمان ریشه در رحمت دارد و همانطور اشاره شد: رحمت خداوند دو جنبه دارد: جلب منافع و دفع ضرر. و معانی و مفاهیم هر دو اسم، یکی میباشند با این تفاوت که رحیم دربردارندۀ رحمتی میباشد که به طور اختصاصی هر کس را که خداوندأ بخواهد و برگزیند شامل آن خواهد شد. خداوندأ میفرمایند: ﴿وَکَانَ بِٱلۡمُؤۡمِنِینَ رَحِیمٗا٤٣﴾ [الأحزاب: 43] (او پیوسته نسبت به مؤمنان مهربان بوده است.) ولی رحمت رحمان همه آفرینش را در بر داشته است.
در زمینۀ رحمت خداوند حق و واجبی متوجّه انسان است. 1- حق: انسان حق دارد از مظاهر رحمتِ خداوندأ نسبت به روح و جانش بهرهمند شود. نسبت به روح و روانش انسان حقِّ مطالعۀ آیات آفاق و أنفس و آیات قرآن را دارد تا جایگاه خود را به عنوان خلیفۀ الله بشناسد و در مسیر بندگی وی قرار گیرد. و نسبت به جسمش حقّ استفاده از نعمتهای خداوند و بهرهمندی از دنیا و نعمتهایش را در مسیر صحیح دارد. 2- واجب: واجبی که متوجّه وی میگردد دو جنبه دارد: اوّل: نسبت به خداوندأ که باید شکرگزار رحمت وی باشد. ([4]) دوّم: نسبت به بندگانِ خدا که آنها را با نعمت و رحمت خداوندأ آشنا کند و در رحمت خداأ سهیم نماید و نسبت به مؤمنان اهل رحم و شفقت و مهربانی و بذل و بخشش باشد.
خداوندأ میفرمایند: ﴿قُلۡ أَعُوذُ بِرَبِّ ٱلۡفَلَقِ١ مِن شَرِّ مَا خَلَقَ٢﴾ [الفلق: 1-2] (بگو: پناه میبرم به پروردگار مردمان. به مالک و حاکم (واقعی) مردمان.)
مالک به معنای فرمانروا و پادشاهی و سروری است که آفرینش و فرمان و همه چیز در قبضۀ قدرت و ارادۀ اوست و هیچ محدودیّتی بر آن وجود ندارد و او بر همه چیز سیطره و تسلّط دارد. تنها مَلِک، پادشاهی و مالکیّت هر دو سرا را در اختیار دارد و همه چیز در دست اوست و او صاحب حقیقی دنیا و آخرت است و مَلِکِ آنها و کلّ هستی میباشد. خداوندأ مالک روز سزا و جزا است؛ چرا که وی انسان را آفریده و با دادن تواناییها و نعمتها وی را مسئول قرار داده و با تسلّط و چیرگیش بر همه چیز، وی را بازخواست میکند.
مالک بودن خداوند نهایت خضوع و خشوع و ذلالت مؤمن را در برابر خداوندأ به اندازۀ توانایی به همراه دارد. و ثمرۀ آن: نسبت به مؤمنان نرمی و فروتنی و مهربانی و نرمخویی و تواضع و در برابر کافران سختی و دلیری و بیباکی و نیرومندی میباشد. مالک بودنِ خداوندأ حاکی از آن است که پادشاهی بیانتهای وی، برای انسان حدود و ثغوری دارد که انسان جدای از اینکه باید خود را با آن هماهنگ کند، باید بداند که این حکمرانی و توانایی فقط خاص خداوندأ است و بس. و هر آنچه به سبب رحمت و حکمتِ خداوندأ از آن به انسان داده شده عارضی و مَجازی میباشد و انسان باید بداند که در برابر این مالکیّت و حکمرانی موقّتی، مسئول است و هرگز بخاطر آنها خود را آلودۀ گناه نکند و دیگران را از بهرۀ آنها محروم نسازد. حاکمان هم باید بدانند که باید بر طبق قوانین و شریعت حاکِم حقیقی حکومتداری کنند و حکم صادر کنند.
خداوندأ میفرمایند: ﴿هُوَ ٱللَّهُ ٱلَّذِی لَآ إِلَٰهَ إِلَّا هُوَ ٱلۡمَلِکُ ٱلۡقُدُّوسُ﴾ [الحشر: 23] (خدا کسی است که جز او پروردگار و معبودی نیست. او فرمانروا و منزّه است.)
قُدّوس یعنی؛ خداوند بسیار پاک و پاککننده است و منزّه و مقدّس است از اینکه انسان با حس و خیال و عقل بتواند به کُنهِ ذات وی دست یابد و نیز بیانگر آن است که خداوندأ مبرّاست از هر آنچه که شایستۀ وی نیست، و همچنین قُدّوس به معنای آن است افعالِ خداوندأ منزّه و پاک و مبرّا از هر نقص و عیب و ضعف و محدودیّتی میباشند؛ چرا که هر آنچه را خداوندأ آفریده در نهایت زیبایی، دقّت و حکمت میباشد.([5])
خداوندأ، ملائکه همچون جبرئیل÷، پیامبران† و برخی از اماکن را مقدّس خوانده و این حاکی از آن است که پاکی و منزّه از نقص و عیب هدف اصلیای میباشد که انسان باید با عبادات و سر تسلیم نهادن بر قوانین خداوندأ و دوری از رذائل و نجاسات، درون و برون خود و جامعه را پاک و منزّه نگه دارد، تا باطن و ظاهر و خانواده و جامعه و شهرِ سالم و پاکی داشته باشد.
خداوندأ میفرمایند: ﴿ٱلۡمَلِکُ ٱلۡقُدُّوسُ ٱلسَّلَٰمُ﴾ [الحشر: 23] (او فرمانروا، منزّه و بیعیب و نقص است.)
سلام اسم مصدر از باب تفعیل به معنای مُسَلِّم یعنی؛ سالم گرداننده و حفظ کننده میباشد. سلام به معنای پاک بودن خداوندأ و صفات عُلیای وی از هر عیب و نقص و آفتی میباشد که در این صورت با نامهای سُبُّوح و قُدُّوس در ارتباط میباشد. و نیز به معنای سلامترسان بر دوستان و پیروانش نیز میباشد.
انسان مؤمن در پرتو نورِ سلامأ همیشه درون و برون خود را پاک و سالم از هر گزند و پلیدی جسمی و روحی نگه دارد و دیگران و جامعه را نسبت به خود ایمن و سالم نگه میدارد و در جامعه افشای سلام میکند؛ چرا که سلام پیام ربّانی و دعای مؤمن برای مؤمن میباشد که مایۀ گشایش دلها و استحکام روابط اجتماعی میباشد.
خداوندأ میفرمایند: ﴿ٱلۡمَلِکُ ٱلۡقُدُّوسُ ٱلسَّلَٰمُ ٱلۡمُؤۡمِنُ﴾ [الحشر: 23] (او فرمانروا، منزّه، بیعیب و نقص و اماندهنده و امنیّت بخشنده است.)
مؤمن یعنی؛ امنیّتبخش و اماندهنده به کسی که در اضطراب و ناراحتی و پریشانی و ترس قرار گرفته و با امنیّت و پناه دادن به وی نسیم آرامش وجودش را نوازش میکند. انسان در هر دو سرا نیازمند امنیّت و پناهِ خداوندأ است و خداوندأ با آفرینشِ قوانین هستی، جسم و جهان ما را أمن نموده و با بعثت پیامبران† امنیّتی خاص به انسان و جامعه داده تا از فساد و تباهی در امان باشد و امنیّت اختصاصیش را ارزانی کسانی نموده که به وی ایمان آورده و شرکی برایش قرار نداده باشند و هوای درون را معبود خود نکرده باشند. حمایت خداوندﻷ از پیامبران† و پیروانشان در برههها و احوال مختلف و وعده به امنیّت و پناه دادن به مؤمنین در آخرت تجلّیگاه این نام خداوندأ و این امنیّت خاص میباشد.
انسان در پرتو این نام باشکوهِ خداوندﻷ میآموزد که با توحید و تقوای خداوندأ در أمن و آرامش دنیوی و أخروی قرار میگیرد و خارِ اضطراب و نگرانی و ترس از جانش کنده میشود. و نیز درمییابد که باید امین باشد و دیگران از دست و زبان و سیاست وی در امان بمانند.
خداوندأ میفرمایند: ﴿ٱلۡمَلِکُ ٱلۡقُدُّوسُ ٱلسَّلَٰمُ ٱلۡمُؤۡمِنُ ٱلۡمُهَیۡمِنُ﴾ [الحشر: 23] (او فرمانروا، منزّه، بیعیب و نقص و اماندهنده و امنیّت بخشنده و محافظ و مراقب است.)
مُهَیمِن([6])یعنی؛ خداوند ناظر بر همۀ بندگان بوده و همه در کنترل وی میباشند و اوضاع را زیر نظر دارد. خدای سبحان با علم و قدرت و حکمتش امنیّت حیات موجودات را بر عهده گرفته (مؤمن) و با سلطه و سیطرۀ خویش، از این کار مراقبت و محافظت مینماید (مُهَیمِن). مُهَیمِن یعنی؛ خداوندأ به احوال مخلوقاتش آگاه و بر تأمین مصالح آنها توانمند و مراقب و محافظ است تا این نیازمندیها تأمین گردند.
در راستای صفت مُهَیمِن انسان درمییابد که باید از سه صفت که معانی مُهَیمِن میباشند، بهرهمند گردد: 1-عالم به احوال خویش گردد و جایگاه خود را در هستی بشناسد و مسیر بندگی را دریابد. 2- توانمند بر تأمین مصالح و هر آنچه وی را به خداأ نزدیک میکند، گردد. 3- بر تأمین نیازهای خود در مسیر بندگی مراقبت و محافظت نماید. در پرتوی اجرای این موارد، وی به مسئولیّت اصلی خود یعنی؛ عبادت و بندگی خداوندأ عمل میکند.
خداوندأ میفرمایند: ﴿ٱلۡمَلِکُ ٱلۡقُدُّوسُ ٱلسَّلَٰمُ ٱلۡمُؤۡمِنُ ٱلۡمُهَیۡمِنُ ٱلۡعَزِیزُ﴾ [الحشر: 23] (او فرمانروا، منزّه، بیعیب و نقص و اماندهنده و امنیّت بخشنده، محافظ و مراقب و قدرتمند چیره است.)
عزیز([7]) یعنی؛ هیچ نیرویی توانایی مقابله با خداوندأ را ندارد و در اراده و فعل او هیچ مانعی تأثیر ندارد و خداوندأ نسبت به جهان هستی و انسان عزیز است؛ بدین معنا که هیچ قدرتی بر آفرینش هستی و ارادۀ وی غالب نمیگردد. همچنین عزیز به معنای کسی است که هیچ مانند و شبیهی ندارد و عقلها در فهم کمال و فضلش متحیّرند و همه به شدّت به وی نیازمندند و دسترسی به وی سخت میباشد. عزیز یعنی؛ خداوند در عالَم "خلق و أمر" (آفرینش و فرماندهی و نظارت) به گونهای حضور دارد که هیچ عاملی کوچکترین دخالتی در کار او ندارد و مغلوب هیچ موجودی در هیچ زمینهای نمیگردد بلکه آنچه خواهد و اراده کند محقّق میشود.
بندۀ مؤمن از عزیز بودن پروردگارش درمییابد که هرگز نباید به قدرت و ایمان خود مغرور شود؛ چرا که خداوندِ عزیز با وی برخورد خواهد کرد و همچنین این صفتِ خداوند مرهم و تسکینی برای مؤمنانِ مظلوم است که بیشک خداوندأ، ظالمان را در فرصت مناسب نابود خواهد کرد. عزّت فقط از آنِ خداوندأ است و وی به فضلش به پیامبرش ج و مؤمنان داده است و هر کس خواهان عزّتِ واقعی باشد باید مؤمن واقعی باشد.
خداوندأ میفرمایند: ﴿ٱلۡمَلِکُ ٱلۡقُدُّوسُ ٱلسَّلَٰمُ ٱلۡمُؤۡمِنُ ٱلۡمُهَیۡمِنُ ٱلۡعَزِیزُ ٱلۡجَبَّارُ﴾ [الحشر: 23] (او فرمانروا، منزّه، بیعیب و نقص و اماندهنده و امنیّت بخشنده، محافظ و مراقب، قدرتمند چیره و بزرگوار و شکوهمند است.)
جبّار([8]) یعنی؛ خداوند با تسلّط و سیطرۀ خود بر آفریدهها، آنها را از فساد باز میدارد و اصلاح میکند البته این عمل برای جمادات در پرتو قوانین و سنن هستی و در مورد انسان و جن بنابر اختیاری که دارند در پرتو امر و نهی و قوانین تشریعی انجام میگیرد. و همچنین جبّار به معنای اعمالِ اراده با قدرت نیز اطلاق میشود که کسی یارای مقابله با آن را ندارد.
این نام نیک، بینشی را به مؤمن القا میکند که باید اصلاحگر باشد و به دیگران فایده برساند حتّی اگر خود فایده نبیند (ایثار زیاد داشته باشد) و تأثیرگزار باشد ولی تأثیر نپذیرد (البته تأثیر منفی نپذیرد) و مردم وی را قبول داشته باشند و این شخص جهت رسیدن به این مقام باید مجاهدتها و تجارب زیاد در پرتو شریعت کسب کند تا الگویی راستین و بانفوذ گردد.
خداوندأ میفرمایند: ﴿ٱلۡمَلِکُ ٱلۡقُدُّوسُ ٱلسَّلَٰمُ ٱلۡمُؤۡمِنُ ٱلۡمُهَیۡمِنُ ٱلۡعَزِیزُ ٱلۡجَبَّارُ ٱلۡمُتَکَبِّرُ﴾ [الحشر: 23] (او فرمانروا، منزّه، بیعیب و نقص و اماندهنده و امنیّت بخشنده، محافظ و مراقب، قدرتمند چیره، بزرگوار و شکوهمند و والامقام و فرازمند است.)
متکبّر یعنی؛ خداوندأ تا بینهایت والامقام و فرازمند است به گونهای که تمام آفرینش در برابرش حقیر میباشند و همه چیز در سیطرۀ اوست و هر فعلی را اراده کند بدون زحمت در نهایت کمال و جمال انجام میدهد.
هیچ بندهای نمیتواند خود را متّصِف به این اسم کند ولی مؤمن باید نسبت به کافران و دنیا متکبِّر باشد؛ بدین معنا که در برابر کفّار کُرنش نکند و تسلیم آنها نگردد و به کافران و مشرکان تکیه نکند و خود را آنقدر بزرگ ببیند که نه تنها فریب دنیا را نخورد بلکه فقط و فقط رضای خداوند مدّنظرش باشد و آخرت را بر دنیا برگزیند؛ چرا که آنچه به انسان داده شده است، متاع زودگذر و فناپذیر زندگی دنیا است و در اصل برقِ جهان، شعلهای در برابر باد، حبابی بر سطح آب، و غباری در مسیر طوفان است. ولی آنچه از پاداشها و مواهبی که نزد خداأ است بهتر و پایدارتر برای کسانی است که ایمان آورده باشند و بر پروردگارشان توکّل کرده باشند.
خداوندأ میفرمایند: ﴿هُوَ ٱللَّهُ ٱلۡخَٰلِقُ﴾ [الحشر: 24] (او خداوندی است که طرّاح هستی است.)
خالِق آفرینندهای است که همه چیز را بدون وجود هیچ مُدل و اُلگویی از قبل بوجود آورده و در آفرینشش نوآوری و ابتکار دارد و هر چیز را بنا بر ظرفیّت و اهداف خلقتش در بهترین شیوۀ ممکن آفریده است.
در آفرینشِ جهان هستی و انسان، قوانین پیچیده و شگرفی وجود دارد که انسان نه تنها به وجود خالق هستی پی میبرد بلکه بزرگی و عظمت وصفناپذیرش را هویدا میسازد. انسان در طرّاحی شگرف و برنامهریزی و انسجام و محاسبات دقیقِ خالق یکتا درمییابد که این نظم و نظام، آفرینندۀ بزرگ و باعظمتی دارد و بیهوده و تصادفی بوجود نیامدهاند و همه چیز در بهترین حالت ممکن آفریده شده و آفرینش در قبضۀ قدرت و ارادۀ اوست.
خداوندأ میفرمایند: ﴿هُوَ ٱللَّهُ ٱلۡخَٰلِقُ ٱلۡبَارِئُ﴾ [الحشر: 24] (او خداوندی است که طرّاح هستی و آفریدگار جهان از نیستی است.)
بَارِئ([9]) به معنای آن است که خداوندأ در آفرینش خود بهترین و دقیقترین و کاربردیترین و ظریفترین مواد و مصالح را بکار میبرد که از هر نقص و عیبی بدور میباشند.
در دقت در صفتِ باری تعالی درمییابیم خداوندأ در ساختار جهان هستی و موجودات آن نابترین و سالمترین ترکیباتی را بکار برده که تحقیقات در آنها به انسان میفهماند که چه شگفتیها و عظمتهایی در ساختار و مواد تشکیلدهندۀ آنها نهفته است. با این وصف عظمت باری تعالی در هر چیزی متجلّی میگردد و به انسان آموزش میدهد اگرچه به طور مَجازی به خلق و بَرء مشغول است، باید وی نیز در عمل خود بهترین ساختار و برترین مواد را در سازهها و ساختههای خود بکار ببرد و در سازههای خود غلّ و غشّ و حیله بکار نبرد.
خداوندأ میفرمایند: ﴿هُوَ ٱللَّهُ ٱلۡخَٰلِقُ ٱلۡبَارِئُ ٱلۡمُصَوِّرُ﴾ [الحشر: 24] (او خداوندی است که طرّاح هستی، آفریدگار جهان از نیستی با بهترین ساختار و صورتگر جهان با برترین شکل است.)
مُصَوِّر به معنای تصویرگری است که تمام ساختار و نظام آفرینش را در نهایت زیبایی و متناسب با اهداف خلقت طراحی و مهندسی کرده است. او تصویرگری است که اشکال و ساختار هر چیزی را متناسب با تمام هستی و اهداف کاربردی آن در بهترین و زیباترین وجه ممکن آفریده است. به طور مثال انسان را بعد از آفرینش سر و سامان و نظم و نظام داده و بعد معتدل القامه و متناسب الاعضاء کرده است و وی را در تمامی دوران از جنین تا سالخوردگی را در بهترین و عالیترین شکل ممکن آراسته است.
خداوندأ آفرینش خود را بدون هیچ اُلگویی (خلق)، با بهترین مواد و مصالح (بَرء) و در نهایت زیبایی و تناسب با اهداف کاربردیش (تصویر) آفریده است و این اوصاف حاکی از عظمت وصفناپذیر و نامحدود مینمایند که وجود انسان را مملو از شعف، خشوع و ذوق مینمایند.
انسان مؤمن در نگاه به آفریدههای خداوندأ کمال تناسب و نهایت زیبایی را در مییابد که نه تنها وی را به شعف میرساند بلکه بنابر حسّ زیباشناسی و زیبادوستی که خداوندأ در وجودش نهادینه کرده سعی دارد که زیبا نگه دارد، زیبا بسازد و زیبا ببیند تا به آرامش برسد.
خداوندأ میفرمایند: ﴿أَلَا هُوَ ٱلۡعَزِیزُ ٱلۡغَفَّٰرُ٥﴾ [الزمر: 5] (هان! خدا بسیار مقتدر و آمرزنده است.)
غفّار([10]) یعنی؛ کسی که بسیار آمرزنده و پوشاننده است. غفّارأ نه تنها گناهان را میبخشد بلکه آثار گناهان را از زندگی، ذهن و روان انسان پاک میکند تا یادش او را آزار ندهد. غفّار بودن خداوندأ بنا بر کثرت گناهانِ بندگانش است که هر گناهی با احراز شرایطی، مشمول مغفرت خداوندأ میگردد و خداوندأ در راستای غفّار بودنش بسیاری از اشتباهات انسان را میپوشاند و آثار آنرا از بین میبرد.
این نام مُبارک بنده را همیشه در مَدار بندگی قرار میدهد؛ چرا که اساس بندگی اطاعت است و در صورت تخلّف ازآن انسان با استغفار به مسیر بندگی برمیگردد پس بر انسان واجب است همیشه خود را در آغوش مغفرت خداوندأ بیاندازد و شکرگزار این رحمت خداوندأ باشد و نسبت به بندگانِ خداأ اهل گذشت و بخشش و عفو باشد و اشتباهات و خطاهای آنها را بپوشاند و گذشت نماید.
خداوندأ میفرمایند: ﴿وَهُوَ ٱلۡقَاهِرُ فَوۡقَ عِبَادِهِۦۚ﴾ [الأنعام: 16 و 18] (خداوند بر بندگان خود کاملاً غالب و چیره است.)
قهر یعنی؛ چیره شدن و تسلّط چیزی بر چیزی و از معنای " قهر " خوار و ذلیل کردن مقهور نیز استنباط میشود. قهّار به معنای بسیار مسلّط و چیره میباشد. خداوندأ با قدرت و هیبت و عظمتی که دارد بر تمامی انسانها (مؤمن و کافر) و جهان هستی سیطره و تسلّط دارد و هیچ مانعی بر تحقق ارادهاش وجود ندارد و هر آنچه خواست و قانون وی باشد به طور کامل اجرا میگردد. قهّار در مواردی مقهور را خوار و زبون میکند. البته مؤمن به واسطۀ ایمانش دارای عزّت است و ذلیل نمیگردد ولی از جنبۀ زیردستِ خدا بودن و سیطره و تسلّطش بر وی این معنا بر وی نیز مطرح خواهد بود.
حظِّ انسان مؤمن از این صفتِ زیبا این است که وی باید همیشه خود را در حالتی قرار دهد که بر دشمنان درون و بیرون خود مسلّط گردد تا مبادا تسلّط آنها موجب ضرر، فساد، هلاکت و انحراف وی گردد. همچنین این صفت نمادی راستین از پشتیبانی خداوندأ از مؤمنان و تسلّی بخش مظلومان است؛ چرا که خداوندأ بر کافران و ظالمان مسلَّط است و بیشک از مؤمنان دفاع میکند و ظالمان را زبون میگرداند.
خداوندأ میفرمایند: ﴿رَبَّنَا لَا تُزِغۡ قُلُوبَنَا بَعۡدَ إِذۡ هَدَیۡتَنَا وَهَبۡ لَنَا مِن لَّدُنکَ رَحۡمَةًۚ إِنَّکَ أَنتَ ٱلۡوَهَّابُ٨﴾ [آل عمران: 8] «پروردگارا! دلهای ما را (از راه حق و ایمان) منحرف مگردان بعد از آن که ما را رهنمود نمودهای، و از جانب خود رحمتی به ما عطاء کن. بیگمان بخشایشگر توئی تو.»
وهّاب به معنای بسیار بخشایشگر و باسخاوت است. وهّابأ بدون عوض و درخواست و چشمداشت میبخشد و نیازها را برطرف میکند. وهّاب به هر چیزی نظر رحمت دارد و سخاوت و بخششِ وی هر موجودی را در برگرفته و تمام نیازها را در نهایت سخاوت و لطف برطرف میکند. وهّاب بدون سبب و وسیله میبخشد. و از آنجائیکه مالکیّت و حاکمیّت آسمانها و زمین از آن خدا است پس هرچه بخواهد میآفریند و به هر میزان و هر مقدار که بخواهد هر کس و هر چیزی را از موهبتهایش بهرهمند میکند اگرچه عطایش بر حکمت و رأفت و لطف بیانتها استوار است.
انسان موحّد در پرتو این صفت درمییابد که فقط و فقط باید از وهّاب خواستهها و نیازهایش را بخواهد و هیچ غیر خدایی قدرت و توانایی و علم وهّاب را در عطا و بخشش ندارد، پس مؤمن تنها تکیهگاه و منبع و سرچشمۀ نیازهایش را فقط وهّاب میداند و حتّی اسباب را وسیلههایی برای عطای وهّاب میداند و توجّه اصلی وی به ربُّ الأسباب میباشد. و وی تمام آنچه را که دارد از وهّاب میداند پس باید شکرگزار وی باشد و در صورتیکه به صورت عارضی چیزی را داراست باید صاحب فضل و بخشش باشد تا درخشش این صفت در وجودش به تلألؤ درآید.
خداوندأ میفرمایند: ﴿إِنَّ ٱللَّهَ هُوَ ٱلرَّزَّاقُ ذُو ٱلۡقُوَّةِ ٱلۡمَتِینُ٥٨﴾ [الذاریات: 58] (تنها خدا روزیرسان و صاحب قدرت و نیرومند است و بس.)
رزّاق یعنی؛ بسیار روزیرسان و رزق دهنده. رزّاق تنها رزق و روزیدهنده در جهان هستی است. اوست که رزق و روزی را بر اساس نیازها آفریده و به بندگان و موجودات میدهد. رزّاق، دهندۀ رزق مادّی و معنوی، ظاهری و باطنی در دنیا و عقبی میباشد. رزّاق به مؤمنان و موحدان در دنیا و عقبی رزق فراوان، پاک، والا، خاص و ویژه عطا میکند. رزّاق روزی را برای هر کس که خود بخواهد گسترده و فراخ یا تنگ و کم میگرداند. واقعاً در این افزایش و کاهش نعمت نشانههای مهمّی برای مؤمنان است و اینکه مواظب باشند مسبّبالاسباب را فراموش نکنند و تنها به اسباب چشم ندوزند.
مؤمن در راستای توحید رازقیّت همیشه خداوندأ را رازق میداند و در صورتیکه باطل را بر حق بخاطر رزقش ترجیح دهد و یا در کسب روزی فقط بر اسباب تکیه کند بیشک در توحید رازقیّت به بیراهه رفته و آلوده به شرک شده است. مؤمن با توکّل بر خدا و اتّخاذ اسباب به جمعآوری رزق که از تکالیف وی میباشد، میپردازد و میزان آن دست وی نیست و بر هر آنچه به وی رسد شکرگزار و راضی است. مؤمن با کسب روزی حلال سعی دارد دیگران را نیز از آن بهرهمند کند تا این صفت در وی تجلّی یابد و هرگز دیگران را از رزق و حق خود محروم نمیکند.
خداوندأ میفرمایند: ﴿قُلۡ یَجۡمَعُ بَیۡنَنَا رَبُّنَا ثُمَّ یَفۡتَحُ بَیۡنَنَا بِٱلۡحَقِّ وَهُوَ ٱلۡفَتَّاحُ ٱلۡعَلِیمُ٢٦﴾ [سبأ: 26] (بگو: پروردگارمان ما را (در روز رستاخیز) گرد میآورد و سپس در میان ما به حق داوری میکند. تنها او داور آگاه (از کارهای ما و شما) است.)
فتّاح صیغه مبالغه و یعنی؛ بسیار گشاینده. فتّاحأ صاحب کلید هر مشکل و ناراحتی و نیازی میباشد. فتّاح گرههای مادّی و معنوی و درهای رحمت و مهربانی و توفیق و الهام را باز میکند. خداوندِ ناصر بعد از اینکه با نصرت خود مؤمنان و دعوتگران را بر مخالفانشان پیروز گرداند با صفت فتّاح وارد میدان میشود و با وجود مشکلات متعددی که داعیان در پیش رو دارند برای آنها فتح و گشایش حاصل میکند. فتّاحأ جداکنندۀ حق از باطل است و داوری دادگر و قاضی بس آگاه است.
مؤمن از فتّاح بودن خداوندأ میآموزد که کلید خزائن و حل مشکلات و نیازها فقط در دست خداوند میباشد و برای باز کردن هر دری از مشکلات و نیازهایش فقط باید متوجه فتّاح باشد و همچنین مؤمن یقین دارد در صورتیکه خداوند دری را باز کند کسی یارای بستنش را ندارد و دری که وی ببندد کسی را یارای باز کردن نیست پس ضرر و نفع را فقط از جانب وی میداند و یقین دارد که ایمان، تقوا، دعا و توکّل کلیدهای حل مشکلات میباشند. و انسان باید از فتّاح بودن بیاموزد که گرهگشای مشکلات خود و مردم باشد. مؤمن یقین دارد که فتّاح داور و قاضی دادگریست که هرگز ظلم نمیکند و ظلمِ ظالمان را بیجواب نمیگذارد و این آرامش دهندۀ قلبِ مظلومان است.
خداوندأ میفرمایند: ﴿وَهُوَ ٱلۡعَزِیزُ ٱلۡعَلِیمُ٧٨﴾ [النمل: 78] (و او بس چیره و توانا و آگاه و دانا است.)
علیم یعنی؛ بس آگاه و دانا. علیم ذاتاً آگاه و دانا است و علمش مثل بشر اکتسابی نیست و علمش نامتناهی و نامحدود است و بر هر چیزی قبل و بعد آفرینش نهایت علم را بدون کم و کاست دارد. و هیچ چیزی مانند زمان، مکان، پنهان بودن و... علم خداوندأ را محدود و ناقص نمیکند و علم خداوند هرگز کاهش نمییابد و فراموشی بر خداأ عارض نمیگردد. علیم بر انسان و هستی کنترل و احاطهای عالمانه، دائمی و دقیق و همهجانبه دارد بهگونهای که بر گذشته، حال و آینده احاطه و علم کامل و تام دارد و هیچ نقص و عیبی بر علم و آگاهی ویأ وجود ندارد. «و گنجینههای غیب و کلید آنها در دست خدا است و کسی جز او از آنها آگاه نیست. و خداوند از آنچه در خشکی و دریا است آگاه است. و هیچ برگی (از گیاهی و درختی) فرو نمیافتد مگر این که از آن خبردار است. و هیچ دانهای در تاریکیهای (درون) زمین، و هیچچیز تر و یا خشکی نیست که فرو افتد، مگر این که (خدا از آن آگاه، و در علم خدا پیدا است و) در لوح محفوظ ضبط و ثبت است.» (انعام/59) و «دانای آشکار و پنهان است (و در کار او گذشته و حال و آینده یکسان است. او آگاه از همه چیزهائی است که نهان از حواسّ و ابصار، یا قابل رؤیت در لیل و نهار است).» (انعام/73)
مؤمن یقین دارد که علیم بر همۀ گفتار و پندار و کردار او آگاه است و هیچ چیز بر وی مخفی نیست پس همیشه مواظب اعمال خود میباشد. انسان ارزش علم را دریافته و میداند که آنچه از علم نصیبش شده از جانبِ علیم و به لطف وی است که به نسبت علم وی بس اندک است. و وی وظیفه دارد در گسترش آن و استفادۀ صحیح از آن تلاش نماید. مؤمن از آموزههای علیم دریافته که علم باعث خشوع و خضوع در برابر خداوندأ میشود و حیا و بصیرتی به انسان میبخشد که انسان پیوسته در فکر آخرت خواهد بود. تقوا و بندگی اساسیترین راهِ کسب این علم میباشد.
خداوندأ میفرمایند: ﴿وَٱللَّهُ یَقۡبِضُ وَیَبۡصُۜطُ وَإِلَیۡهِ تُرۡجَعُونَ٢٤٥﴾ [البقرة: 245] (و خداوند (روزی بندگان را) محدود و گسترده میسازد و به سوی او بازگردانده میشوید.)
رسول الله ج فرمودهاند: (إِنَّ اللَّهَ هُوَ الْمُسَعِّرُ الْقَابِضُ الْبَاسِطُ الرَّزَّاقُ.)[11] (خداوند است که آتش افروز «جهنّم»، محدودکننده، گسترش دهنده و رزق دهنده است.)
قابض از ریشۀ قَبَضَ یعنی؛ قبض کردن، گرفتن، جمع کردن و بهم فشردن. قابضأ بنا بر قدرت و علم و از روی حکمت و بر مبنای قوانین و سُنن خود قبض میکند و قبض و بسط هر چیزی مانند دلها، رزق، سایه، نور، بالهای پرندگان و غیره در ارادۀ اوست. قابض با جنبۀ مثبت و منفی قبض میکند. جنبۀ مثبت مانند: تعهد گرفتن از فرزندان آدم÷ برای بندگی و قبض پیمان از انسان برای اجرای احکام الهی و متعهّد بودن به پیمانها همچون پیوند زناشویی و قراردادها، دادن زکات و صدقه و...، جنبۀ منفی مانند: قبض کردن گناهکاران و مشرکین و نافرمانان با عذاب و گرفتار کردنشان به قحطی، سختیها، صاعقه، طوفان، قبض روح به طور سهمگین و عذابآور و....
مؤمن میداند هر عملی که بکند در برابر قابضأ قرار میگیرد. پس سعی دارد در حیات دنیوی در قبض و نگهداری جسم و نفس خود آنقدر دقیق باشد تا آلوده به گناه نگردد. مؤمن همه چیز را در قبضۀ قدرت و ارادۀ قابض میداند و همیشه نسبت به قابض در بیم و اُمید است؛ بیم از اینکه نافرمانیش موجب قبض نعمتها و عذاب شود و اُمید بر اینکه قبضها و تنگناها را از زندگیش بردارد. همچنین از آنجائیکه مؤمن به حکمت قبض خداوندأ یقین دارد پس بر امتحانات و قبضهای وی صبر میکند و راضیتش را به تقدیرش با زبان و عمل ابراز میدارد.
خداوندأ میفرمایند: ﴿۞وَلَوۡ بَسَطَ ٱللَّهُ ٱلرِّزۡقَ لِعِبَادِهِۦ لَبَغَوۡاْ فِی ٱلۡأَرۡضِ وَلَٰکِن یُنَزِّلُ بِقَدَرٖ مَّا یَشَآءُۚ﴾ [الشورى: 27] (اگر خداوند رزق و روزی را برای همۀ بندگانش توسعه و گسترش دهد قطعاً در زمین سرکشی میکنند، و لذا بدان اندازه که خود میخواهد روزی را میرساند.)
باسط یعنی؛ گسترش دهنده و عرضه کننده. همانگونه که خداوندأ به کسانی که مستحقِ قبض و عذاب و ناراحتی و تنگنا هستند قابض است، به افرادی که استحقاق بسط و ثواب و راحتی و گشایش را دارند باسط است. بسط و گسترش و پخش هر چیزی در هستی در قبضۀ قدرتِ باسط است. باسط هر آنگونه خود میداند و میخواهد بنا بر حکمت و رأفت میگستراند. حیات، مرگ، رزق، بادها، عدالت، علم، قدرت و... را میگستراند. باسط قبضها را میشکند و فراخی و گشایش و آرامش و نعمت را بعد از تنگی و سختی و ناراحتی و نقمت عرضه میکند پس بدون بسطِ خداوند زندگی و حیات در دنیا و عقبی ناممکن، ناگوار و نارواست.
مؤمن برای رفع قبضها فقط متوجه باسط میگردد و هرگز بر غیرخداها و اسباب تکیه نمیکند اگرچه اسباب را بکار میبرد ولی بسط و گسترش نعمتها و رفع سختیها و نیازها را فقط از باسط میداند. و وی نیز همچون باسط تجلّیگاه و گستراندۀ خیر و احسان و عدالت و رأفت و نرمخویی، گشادهدستی و گشادهرویی است. مؤمن وظیفۀ خود میداند توسعهدهندۀ ارزشها و قوانین اسلامی و حاکمیت الله بر تمام جهان باشد.
خداوندأ میفرمایند: ﴿إِذَا وَقَعَتِ ٱلۡوَاقِعَةُ١ لَیۡسَ لِوَقۡعَتِهَا کَاذِبَةٌ٢ خَافِضَةٞ رَّافِعَةٌ٣﴾ [الواقعة: 1-3] (هنگامی که واقعه (ی عظیم قیامت) برپا شود. رخ دادن آن قطعی و جای تکذیب نیست. «گروهی را» پائین میآورد و «گروهی را» بالا میبرد.)
خافِض از ریشۀ خَفَضَ یعنی؛ پایین کشیدن و کم کردن و نرمی و تواضع. خافِضأ با عزّت و تکبّری که دارد هر انسان سرکش و کفرپیشه و مغرور و متکبّر و دروغگو و متمرّدی را میشکند و آنها را در دنیا از مقامشان پایین میکشد و ذلیل و مایۀ عبرت میکند و در آخرت حقیر و مستحق عذاب میگرداند. خافِض هر کس را بخواهد از جایگاهش پایین میکشد. هیچ قدرت، هیبت و شوکتی یارای برابری با خَفضِ خافض را ندارد.
مؤمن در برابر خافِضأ همیشه خود را حقیر و ذلیل و متواضع میبیند و در برابر بندگانِ خافِض مهربان و متواضع و راستگو است. مؤمن بالهای تواضع و مهربانی و محبّت و مودّت را بر والدینش و مؤمنان میگستراند و همیشه سعی دارد مصادیق شرک و بدعت و خرافات و باطل را به زیر بِکِشد و نابود کند. مؤمن از اینکه مقامش در نزد خافِض تنزّل یابد هراسناک است پس همیشه نفسش را خوار و سر تسلیم بر آستان قدس و قوانین وی میگذارد و به معنای واقعی از تسلیمشدگان است.
خداوندأ میفرمایند: ﴿رَفِیعُ ٱلدَّرَجَٰتِ ذُو ٱلۡعَرۡشِ﴾ [غافر: 15] (خدا دارای مقامات والا و کمالات بالا و تخت فرماندهی است.)
رافع یعنی؛ بالابرنده و ارزش دهنده. همانگونه که خداوندأ به کسانی که مستحق پایین آمدن از منزلتشان را دارند خافض است، به کسانی که استحقاق ترفیع درجه را دارند رافع است. رافع صاحب مقامات بالا و مراتب والا، درجات کمال و اوصاف جلال میباشد و درجات و مراتب بندگانش را از روی رأفت و رحمت و با حساب و کتاب بالا میبرد و گاهی این تغییر درجات و مقام بخاطر حکمت و امتحان و اختبار میباشد تا ایمان بنده سنجیده شود. برافراشتن و برخاستن هر چیزی همچون برپاداشتن آسمانها بدون ستون فقط در توانایی و قدرت رافع است.
رافِع به عدالت و به حق و به شایستهسالاری رفعت میدهد و مقام و پُست و درجه میبخشد پس حاکم اسلامی و کاربدستان باید هر کس را در مقام شایسته و به حق خود بگمارند؛ چرا که عدم رعایت این قانون الهی جامعه اسلامی را به انحطاط و فساد میکشاند. مؤمنان نه تنها پایبند این قانون الهی هستند بلکه خود هرگز مقام و پُستی را نمیپذیرند که شایستۀ آن نیستند. رافعأ به مؤمنانی که اهل علم میباشند درجات بزرگ میبخشد پس مؤمن همیشه در پی بالابردن ایمان و علم خود است تا رفعت یابد. مؤمن یقین دارد که بهترین و برترین درجه و پُستی که در دنیا میتواند داشته باشد تا کامیاب و خوشبخت و آرام گردد، مقامِ بندگی و خدمت به دین و خلقِ خداست و بدین خاطر همیشه از رافع درخواست ترفیع درجه در این مقام را دارد و نسبت به آن حریص میباشد؛ چرا که ترفیع درجۀ وی در این حالت، ترفیع درجه و مقامش را در آخرت به بار میآورد. رافعأ انسان را با گفتار پاکیزه و عمل صالح به اوج میرساند و مقام والای عزّت و قدرت را نصیب وی میگرداند.
خداوندأ میفرمایند: ﴿وَتُعِزُّ مَن تَشَآءُ وَتُذِلُّ مَن تَشَآءُۖ بِیَدِکَ ٱلۡخَیۡرُۖ﴾ [آل عمران: 26] (و هر کس را بخواهی عزّت و قدرت میدهی و هرکس را بخواهی خوار میداری، خوبی در دست تو است.)
مُعِزّ یعنی؛ بخشندۀ عزت و قدرت و سربلندی و شهرت و کرامت. از آنجائیکه الله عزیز است و هر آنچه اراده کند آن میشود و هیچ عاملی دخالتی در کارش ندارد پس وی فقط عزّتدهنده و قدرتبخش است. عزّت و قدرت فقط از آنِ عزیز است و وی عزّتش را شامل پیامبر ج و مؤمنین میکند. مُعِزّأ عزّتبخش به پیروانش در دنیا و عقبی میباشد، در دنیا با محافظت، نصرت، سرافرازی، آرامش، قدرت و... و در عقبی با پاککردن گناهان، دیدار پروردگار، ورود به بهشت و... مؤمنان را عزیز و عزّتمند و شرافتمند میکند.
عزّت و قدرتِ فناناپذیر و جاودانه همیشه گمشدۀ انسان بوده است. مؤمن این گمشدۀ خود را فقط از مُعِزّأ میخواهد و میداند دست یافتن به آن فقط در پرتو ایمان و عمل صالح امکانپذیر است و این وی را از غیر خداها بینیاز میکند. مؤمن عزیز است؛ زیرا هیچ نیرویی وی را از محوریّت بندگی و مسیر و برنامۀ الهی خارج نمیکند و تسلّط و آزار و اذیّت طاغوتیان نه تنها مایۀ ذلت وی نمیباشد بلکه نشانهای از عزّت و بلندمرتبگی وی است؛ زیرا آنها با شکنجه و محروم کردن وی از مال و مقام دنیوی و حتّی کشتنش فقط بر مال و جسمش مسلّط میشوند و از آنجائیکه وی با عزیزِ مُعِزّ در ارتباط است و آنها بر شخصیّت ایمانی وی مسلّط نیستند پس در اوج عزّت قرار دارد و بدین خاطر ظلم و تسلّط مادّی نه تنها کمترین ضعف و کمترین حقارت را در او ایجاد نمیکند بلکه عزم و فنای مخلصانۀ وی را در راه خدا محکمتر و راسختر میکند و اگر چنین نباشد حق اسم " مُعِزّ " را بجا نیاورده است.
از آنجائکه عزّت آثار فردی، اجتماعی و سیاسی دارد، مؤمن سعی دارد عزّتمند زندگی کند و حسِّ عزّت را در فرزندانش تقویت میکند و مؤمنان در روابط اجتماعی همیشه از الفاظ عزّتبخش استفاده میکنند. و دولتها و احزاب و گروههای اسلامی در روابط سیاسی با یکدیگر عزّت و کرامت یکدیگر را حفظ میکنند تا مبادا دشمنان و طاغوتیان از آن سوء استفاده کنند.
آیۀ فوق ابراز میکند همانگونه که خداوند نسبت به مؤمنان و موحّدان مُعِزّ است، به کسانی که از فرامین وی سرپیچی کنند و راهِ شرک و بدعت را بپیمایند و از مسیر بندگی خارج گردند مُذِلّ میباشد. مُذِلّ کسانی را که کار زشت میکنند خواری و حقارت و ذلیلی در دنیا و آخرت نصیبشان میکند و هیچ چیز نمیتواند آنها را از ذلالتِ دنیوی و عذاب أخروی نجات دهد. مُذِلّ از روی حکمت و دانش و عدالت و با فراهم شدن اسباب و مسببات ذلّت توسط شخص ذلّت میشد، پس ذلیلکردنش عین عدالت است.
مؤمن با پیروی نکردن از هوای نفس، آن را ذلیل میکند تا خداوند وی را ذلیل نکند. مؤمن با فریفته نشدن به نعمتهای زودگذر دنیا و فریب نخوردن از شیطان و شیطانصفتان از ذلالت نجات مییابد و همچنین هرگز کافران را بجای مؤمنان به دوستی نمیگیرد؛ چرا که دوستی آنها مایۀ ذلّتِ وی میگردد. و در برابر سختیها و شدائد و فتنههای زندگی ذلیل نمیشود و همیشه ندای "یا مُعِزّ" سرمیدهد تا سرافراز و کامیاب گردد. مؤمن خود را از منابع عزّت (ایمان و عمل صالح) دور نمیکند؛ چرا که هر قدم دور شدن از آنها گامی به سوی ذلالت و خواری و تنگدستی و هلاکت میباشد. ([12])
خداوندأ میفرمایند: ﴿لَیۡسَ کَمِثۡلِهِۦ شَیۡءٞۖ وَهُوَ ٱلسَّمِیعُ ٱلۡبَصِیرُ١١﴾ [الشورى: 11] (هیچ چیزی همانند خدا نیست و او شنوا و بینا است.)
سمیع یعنی؛ دارای قدرت شنوایی بس زیاد. سمیع بودنِ خداوندأ پل ارتباطی انسان و پروردگارش است؛ چرا که او همۀ صداها را در همه جا بدون کم و کاست و بدون محدودیّت و به طور همزمان میشنود. این صفت، منحصر در ذات باری تعالی میباشد که در غیر خدا وجود ندارد و هر کس قائل به وجود چنین صفتی در شخصی یا چیزی گردد دچار شرک شده است. سمیعأ، بدون نیاز به حس و ابزار شنوایی میشنود؛ چرا که او مانند هیچ کس نیست و تشبیهش به هر چیزی باطل و حرام است. سمیعأ، همه نوع صدا را با فرکانسهای مختلف و در حالتهای مختلف همچون صداهای درون انسان، نجواها، صدای حرکات و تغییرات، صداهای پنهان و آشکار و غیره را به طور همزمان و بدون تغییر و تبدیل و محدودیّت میشنود.
مؤمن در راستای سمیع بودن پروردگارش میداند که فقط و فقط اوست که در هر حالتی و با هر زبانی و در هر جایی و در هر شکلی صدای او و دیگران را میشنود و میفهمد و هرگز غیر خداها چنین صفت و توانایی را ندارند. مؤمن همیشه از زبانش به طور صحیح استفاده میکند تا سمیع، کلامی را از وی نشنود تا مورد بازخواستش قرار گیرد بلکه کلامی را میگوید که سمیع بدان راضی و خشنود گردد. مؤمن با ودیعه گرفتن حس و ابزار شنوایی از خداوند، خود را مسؤول آن میداند و آنرا در جهت و حالتی که بدان امر شده استفاده میکند از جمله: شنیدن کلام خداوند و پیامبرش ج، شنیدن همۀ سخنان تا از نیکوترین آنها پیروی کند و.... و همچنین مؤمن از شنیدن موسیقی و کلام و اصواتِ حرام پرهیز میکند و خود را مشغول شنیدن چیزهایی نمیکند که وی را از شنیدن پیام حق باز دارد.
خداوندأ در آیۀ فوق اشاره دارد که وی بینا و دارای قوۀ ادراک و فهم میباشد. شنیدن و دیدن دو حسی هستند که نظارت و کنترل را به غایت خود میرسانند و بدین خاطر خداوندأ آنها را در کنار هم بکار برده است. بصیر یعنی؛ خداوندأ بر تمام جزئیات هستی در آنِ واحد به طور کامل نظارهگر میباشد و کنترل و نظارت آنها را در اختیار دارد. بصیرأ همۀ هستی را در زمان واحد و بدون نیاز به وسیله و چیزی همچون نور و بدون نقص و در نهایت ظرافت میبیند و در کنترل دارد. بصیرأ برای دیدن و کنترل هستی مانعی ندارد و وی کُنهِ تمام اشیاء را با تمام جزئیات میبیند. بصیرأ برای دیدن مانند هیچ موجودی نیست و یقین بر دیدنش وجود دارد ولی کیفیت آن مجهول است.
مؤمن یقین دارد که خداوند وی را میبیند و خود را همیشه و در همه حال در آشکار و نهان در کنترل و تحت نظارت باری تعالی میبیند. بالأخص در برابر حکم پروردگارِ بینا، صبور و شکیباست و خود را زیر نظر و حفاظت و رعایت خداوند میداند. مؤمن احسانوار به عبادت و زندگی مشغول است و احسان طبق فرمودۀ پیامبر عبارت است از: «خدا را آنچنان عبادت کنی که که گویی او را میبینی و اگر تو او را نمیبینی او تو را میبیند.» ([13]) مؤمن همیشه سعی در محاسبه و مراقبۀ نفسش در برابر خداوند بینا و نظارهگر دارد و در پرتو ایمان و یقین به بصیر بودن خداوندأ درون و برون انسان بینا و بابصیرت میگردد. مؤمن چشمانش را در کنترل دارد تا ببیند آنچه را که خداأ بدان خشنود است و نبیند آنچه را که خداوند را ناراضی میکند.
مؤمن با انجام فرائض و نوافل محبّت خداوند را بدست میآورد و در این حال خداوند در حدیث قدسی میفرمایند: (...فَإِذَا أَحْبَبْتُهُ کُنْتُ سَمْعَهُ الَّذِى یَسْمَعُ بِهِ وَبَصَرَهُ الَّذِیْ یُبْصِرُ بِهِ...)([14]) (و هرگاه وی را دوست داشته باشم برایش گوش و قدرت شنوایی میشوم و دیدگانی میشوم که با آن ببیند «تا حقایق اشیاء را بشنود و ببیند»...) و وی میداند در صورتیکه تعدّی کند خداوندأ بر گوشها و دیدگانش مُهر میزند و این نقطۀ سقوط وی به سوی هلاکت و عذاب است. مؤمن همیشه این ندای پروردگار را به یاد دارد: ﴿أَسۡمَعُ وَأَرَىٰ٤٦﴾ [طه: 46] (میشنوم و میبینم) و ندای درون و برون وی: شگفتا او چه بینا و شنوا است ! او همه چیز را میبیند و همهچیز را میشنود!.
خداوندأ میفرمایند: ﴿وَأَنتَ أَحۡکَمُ ٱلۡحَٰکِمِینَ٤٥﴾ [هود: 45] (و تو داورترینِ داوران و دادگرترینِ دادگرانی.)
حَکَم یعنی؛ قاضی و داور و جداکننده. حَکَم بهترین، برترین، عالِمترین، داناترین، بزرگترین و دادگرترینِ داوران است و از آنجائیکه بر همه چیز علم و احاطۀ مطلق دارد و همه چیز در تیررسٍ دید و بصیرت وی میباشد قضاوتش عینِ عدالت است. در دادگاهِ حَکَم هیچکس مظلوم واقع نمیشود و هیچ کس و هیچ چیزی از دایرۀ دادرسی وی خارج نمیگردد. تمام هستی در حاکمیّت اوست. هیچ کس نمیتواند حُکمِ حَکَم را رد کند و در آن دخالت کند و وی را بازخواست کند؛ زیرا او حاکِم مطلق است و حکم وی تنهاترین و عادلانهترین و بزرگترین و دقیقترین و نابترین و نافذترین حکمها میباشد که هر حکمی در برابرش پوچ است.
مؤمنان در هر آنچه اختلاف داشته باشند خداوند را حَکَم قرار میدهند و دستوراتش را در قرآن و فرمودههای پیامبرش ج اجرا میکنند و ندای "شنیدیم و اطاعت کردیم!" سر میدهند؛ چرا که حَکَمیّتِ خدا به صلاح انسان است و نمادی از ایمان به خدا و روز قیامت، و بهترین فرجام میباشد. مؤمن هرگز راضی نخواهد بود که غیرِ خدا، حَکَم او و دیگران باشد. مؤمن در چهارچوب اختیاراتش فقط خداوند را حَکَم و داور قرار میدهد و هرگز تن به حاکمیّت غیر الله نمیدهد و پس از سر نهادن به حکم خداوند پاداش و مزایای آن، در دنیا و آخرت نصیبش میگردد. مؤمن در راستای توحیدِ حاکمیّت یقین دارد هرکس و هر حکومتی برابر آن چیزی حکم نکند که خداوند نازل کرده است، او و امثال او بیگمان در منجلابِ کفر و ظلم و فسق میباشند. مؤمنان همچون حاکمیّت عادلانۀ خدا، در بین خود عادلانه حکم میکنند و هوا و هوس را بر عدالت ترجیح نمیدهند.
خداوندأ میفرمایند: ﴿۞إِنَّ ٱللَّهَ یَأۡمُرُ بِٱلۡعَدۡلِ وَٱلۡإِحۡسَٰنِ وَإِیتَآیِٕ ذِی ٱلۡقُرۡبَىٰ﴾ [النحل: 90] (خداوند به دادگری، و نیکوکاری، و نیز بخشش به نزدیکان دستور میدهد.)
عدل([15]) یعنی؛ ذات خداوند در الوهیّت و ربوبیّت و در خَلق و أمر (آفرینش و فرمان) بر مبنای عدل است و هر آنچه نیازمند توازن بوده، توازن داده است و در بین تمام هستی و ارتباط آنها توازنی دقیق و کامل از جهتهای مختلف بخشیده است. عَدلأ، ساختار انسان را متناسب و متعادل با نیازها و جهان آفریده و جهان آفرینش را آنگونه توازن و تعادل داده که خللی نمیپذیرد و هیچکدام بر دیگری طغیان ندارد. عَدلأ همۀ انسانها و همه چیز را در جایگاهِ خودش قرار میدهد و هرگونه تغییر و تبدیل را بر مبنای عدالت و حکمت انجام میدهد و هرگز توازنِ عدالتِ خداوند تغییر نمیکند. همه چیز؛ بیماری و سلامتی، غنا و فقر، داشتن و نداشتن، بودن و نبودن، کم و زیاد، زیبایی و زشتی، ذلّت و عزّت، عزیز و منفور بودن و... همه بر مبنای عدالت خداوندأ است؛ چرا که عَدلأ همه چیز را به گونۀ سنجیده و هماهنگ و در اندازههای متناسب و مشخّص قرار داده و آفریده است و همه چیز و همه کس در جایگاهِ خود قرار دارند و قرار داده میشوند. اگرچه انسان توازنهای عادلانه را با بیعدالتی و ظلم و ستم به هم میزند ولی عَدل با صدور حکم نهایی و عادلانه و بازخواست و دادخواست در دنیا و عقبی عدالت لازم و مطلوب خود را در حقّ همه کس و همه چیز میگستراند.
مؤمن همیشه و در همه حال عادل است و به ایمان و جان و نفس و مال و ناموس دیگران تعدّی و ظلم نمیکند و جهت اینکه عادل باشد همیشه سعی در کسب آگاهی و درایت دارد و در این راستا حقّ هر کس و هر چیزی را کامل میپردازد. و در حکمیّت و قضاوت خود به عدالت حکم میدهد و هرگز دشمنی با کسی یا قومی وی را از عدالت خارج نمیکند. مؤمن دیگران را هم به عادل بودن سوق میدهد و برای آن هزینه و جهاد هم میکند. مؤمن همیشه شهادت به عدل میدهد حتّی اگر به زیان خود یا پدر و مادر و خویشاوندانش باشد و شرایط و احوال شخص؛ دارا و ندار بودن، دارای وجاهت و مقام اجتماعی باشد یا نباشد و... هرگز وی را از مسیر عدالت خارج نمیکند و به عدالت حکم و شهادت میدهد. مؤمن در بین همسر و فرزندان و والدین و خویشاوندانش عادل است و هرگز با زبان و عمل به هیچکدام ظلم روا نمیدارد و برای آنها اُسوۀ عدالت میباشد. حکومت اسلامی بنیانش را بر مبنای عدل و داد میگذارد و در زمینههای سیاسی، اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی و... با مردم و حکومتها بر اساس عدالت عمل میکند؛ چراکه وی در برابر هر ظلمی مسؤول است و انعکاس و آثار ظلم و عدل را در حکومتداری و قیامت و فرجام خود خواهد دید.
خداوندأ میفرمایند: ﴿أَلَا یَعۡلَمُ مَنۡ خَلَقَ وَهُوَ ٱللَّطِیفُ ٱلۡخَبِیرُ١٤﴾ [الملک: 14] (مگر کسی که (مردمان را) میآفریند (حال و وضع ایشان را) نمیداند، و حال این که او دقیق و باریک بین بس آگاهی است؟!.)
لطیف یعنی؛ نازک بودن با نرمی و نرمش و آگاه به جزئیات و ظرائف. لطیف نسبت به بندگانش در نهایت لُطف و مهربانی است. مرحمت و عطوفتِ لطیف در آفرینش و زندگیِ هر کسی مشهود است ولی نسبت به برخی از پیامبران همچون یوسف و موسی و محمّد† و مؤمنان اختصاصیتر است. لطیف نسبت به بندگانش بسیار لطف و مرحمت دارد، و به هر کس که خود بخواهد روزی میرساند. لطیف بسیار دقیق و ظریف بر تمامی جزئیات و ریزهکارها احاطه دارد و هیچ مانعی بر اشراف و احاطۀ وی بر چیزی وجود ندارد. چشمها کُنْهِ ذات لطیف را درنمییابند، و او چشمها را درمییابد و به همۀ دقائق و رموز آنها آشنا است. لطیف هرچه بخواهد سنجیده و دقیق انجام میدهد و بر همه چیز آگاه است و نظارت دارد.
مؤمن در اُلگوپذیری از لطیف همیشه نسبت به همه مهربان و با محبّت است و آغوش مِهر و محبّت خود را باز میگذارد خصوصاً نسبت به درماندگان و مظلومان و فقرا. مؤمن، همیشه لطیف را بر تمام زندگی و اعمالش احساس میکند؛ چرا هیچ ظرافت و عملی از وی پوشیده نیست و اصلاح امور و رفع مشکلات و نیازها را از لطیف میخواهد؛ زیرا او اشراف مطلق بر همه چیز دارد و صلاح امور را میداند.
بنابر آیۀ مذکور خداوندأ لطیفِ باریک بین و مهربان، خبیرِ بس آگاه و باخبر است و خبر و گزارشِ تمامی آفرینش لحظه به لحظه به وی میرسد. خبیر به معنای بس باخبر و آگاه میباشد. خبیرأ بر ظاهر و باطن هستی و کُنهِ ناپیدا و ظاهرِ هویدای آن به طور همزمان و به طور کامل و صحیح خبر و تسلُّط دارد و این تسلّط خبری وی کاملاً ذاتی و عالمانه است. و نیز خبیر صفت مشبهه و به معنای "مُخبِر" یعنی؛ خبرگزار نیز میباشد. بدین معنا خداوندأ از عالم غیب همچون بهشت و جهنّم، ملائکه، حسابرسی قیامت و... و داستانهای پیغمبران† و اقوام گذشته که بر انسان نهان است خبر میدهد و خبر وی عینِ صدق و راستی میباشد.
در واقع بینشی که "علیم و لطیف" به انسان میدهند، خبیر نیز همان آثار را دارد. مؤمن یقین راسخ دارد که خداوند به آنچه وی میکند و به آنچه در درون و برونش رخ میدهد به طور کامل و لحظهای باخبر است بدین خاطر دقّت وافر دارد که خطا و گناه نکند و همیشه در فرمانِ وی باشد؛ چرا که که خبرِ گناه وی به خبیر تاوان سنگین برایش دارد و خبرِ فرمانبرداری وی، خداوندأ را راضی و خشنود میکند. مؤمن یقین به تمامی اخباری دارد که خبیر از غیب و نهان به وی داده است؛ چراکه تنها وی مبنع خبردهندۀ این اخبار مهم و نفیس میباشد. مؤمن سعی دارد که همیشه حامل و بیانگر و انتقالدهندۀ اخبار راست و صحیح باشد و در عین حال برای هر مسئلهای از آگاهترین و باخبرترین و مسلّطترین و صادقترین افراد و خبرگزاریها، خبر میگیرد. مؤمن باید از مفاسد و خطرات جامعۀ امروزی باخبر باشد تا خود را در برابر آنها با راهنماییهای خبیر بیمه نماید. حکومت اسلامی هم باید اشاعهدهندۀ اخبار راست باشد تا مردم نسبت به وی بیاعتماد نگردند و کذبش فساد اجتماعی و سیاسی ببار نیاورد.
خداوندأ میفرمایند: ﴿وَإِنَّ ٱللَّهَ لَعَلِیمٌ حَلِیمٞ٥٩﴾ [الحج: 59] (بیگمان خداوند کاملاً آگاه و شکیبا است.)
حلیم یعنی؛ بسیار بردبار و بر خود مسلّط. حلیمأ در برابر نافرمانی و کفر و شرک و ظلم و انحراف و فسادِ انسان که در واقع نسبت باطل و بیهوده آفریدن به خداوند است، بردبار است و بلافاصله وی را مشمول عذاب نمیکند و خود را کنترل میکند تا بندهاش با دعوتهای مکرّر و انذارهای پیدرپی به مسیر بندگی برگردد و توبه کند؛ چرا که اگر خداوند مردمان را به سبب گناه و ستمشان بلافاصله کیفر میداد، بر روی زمین جنبندهای باقی نمیگذاشت، و لیکن آنان را تا مدّت معیّن مهلت میدهد، و هنگامی که اجل آنان سر رسید نه لحظهای پس میاندازند و نه پیش میاندازند. حِلمِ حلیم نمادی از رحیم و مهربان بودن و خبیر بودنِ اوست که از عاقبت انسان و عذابِ بندۀ نافرمانش خبر دارد و در عین حال این صفت آمیخته با غفور بودن اوست تا انسان در سایۀ حِلم و فرصت دوباره، برگردد و مشمول مغفرت گردد.
مؤمن میداند در صورت انجام گناه و عدم برخورد شدید از طرف خداأ، حلمِ وی مانع عذاب وی میشود پس فریب نبودِ عذاب را نمیخورد و هراسناک از گناهش برمیگردد. و نیز وی باور دارد گناهان در زندگی دنیای وی نیز تأثیر دارند ولی حلم و عفو خداوندأ از پژواک و انعکاس بسیاری از آنها جلوگیری میکند. همچنین حلمِ خداوند آرامبخش دلِ مؤمنان است؛ چرا که راحتی و پیروزی ظاهری فاسقان و متمرّدین خصوصاً در کشتن و ظلم به مسلمانان بخاطر حلمِ خداوند است و در آخر عذاب سخت و خوارکننده را خواهند چشید. همچنین مؤمن در برابر ظلم و بیاخلاقی اطرافیان توازن روحی خود را از دست نمیدهد و حلیم بودنش وی را از اقدام سبکسرانه دور میسازد. حکوت اسلامی هم باید در برابر مخالفینش حلم سیاسی و اجتماعی داشته باشد تا واکنشهای سریع و بیحکمت، هرج و مرج و فساد و ظلم ببار نیاورد.
خداوندأ میفرمایند: ﴿وَهُوَ ٱلۡعَلِیُّ ٱلۡعَظِیمُ٤﴾ [الشورى: 4] (و او بلندمرتبه و شکوهمند است.)
عظیم از مصدر عظمت و به معنای بزرگی معنوی و شکوهمندی است. عظمتِ عظیمأ مانند بزرگی هیچ کس نیست و برای وی بزرگی مادّی و جسمانی معنا ندارد؛ زیرا کسی مثلِ او نیست. عظیمأ آنقدر بزرگ و شکوهمند است که عقل نمیتواند آنرا دریابد و آثار شکوهمندی عظیم در همۀ هستی همچون آفرینش و فرماندهی آسمانها و زمین که نگهداریش وی را ناتوان و ناراحت نمیکند، آفرینش بهشت و جهنّم، انسان، آب، آتش، خاک و... وجود دارد، و نیز قرآن مجیدش که همه و همه سرشار از عظمتِ بیکران و وصفناپذیر وی میباشند و دلالت بر آن دارند که فقط او شایستگی ربوبیّت و الوهیّت را دارد.
عظیم بودن خداوندأ جدای از اینکه عظمت و شکوه و جلال خداوند را بر ذهن و روح و روان مؤمن متجلّی میکند بلکه به وی مژده میدهد که کسی که وی بر آن توکّل و تکیه دارد در والاترین مقام بزرگی و شکوه قرار دارد و این، اُمید و آرامش را در انسان به اوج میرساند. عظمتِ عظیم به انسان میفهماند که وی در اوج حقارت و ضعف قرار دارد تا کِبر و عُجب و غُرور به انسان سرایت نکند و انسان در این راستا خود را با هستی و قوانین عظیم تطبیق میدهد و بر خدای عظیم کُرنش میکند و بر وی سجده میبرد. مؤمن میداند فقط در راستای فرمودههای عظیم در قرآنِ وی بزرگی و عظمت نصیبش میگردد تا در روز عظیم (قیامت) سربلند و سرافراز درآید. مؤمن در راستای بزرگ بودنش سعی دارد دیگران را همراه خود سازد و با مردم بزرگمنش و بزرگوار برخورد میکند و مردم را بزرگ میشمارد و کسی را تحقیر نمیکند.
خداوندأ میفرمایند: ﴿۞نَبِّئۡ عِبَادِیٓ أَنِّیٓ أَنَا ٱلۡغَفُورُ ٱلرَّحِیمُ٤٩﴾ [الحجر: 49] («ای پیغمبر!» بندگان مرا آگاه کن که من دارای گذشت زیاد و مهر فراوان هستم.)
خداوند غفّار و غفور است. هر دوی این نامهای زیبا از ریشۀ غَفَرَ میباشند. خداوند غفور بسیار بخشنده و پوشانندۀ گناهان است و به معنای اسم غفّار است که قبلاً به معنا و تأثیر آن در زندگی مؤمن پرداخته شد؛ امّا غفور خبر از نوعی مبالغه و شمولیّت میدهد که غفّار آن معنا را ندارد. غفّار مبالغه است در بخشش به این صورت که پشت سرِهم میبخشد و عفو مینماید؛ زیرا صیغۀ فعّال خبر از کثرتِ فعل و حادثه میدهد و صیغۀ فَعُول خبر از تمامیّت و شمولیّت بخشش میدهد. با این وصف غفورأ صاحب بخشش کامل و شاملی است که برترین و بزرگترین و نهایت بخشش را داراست. خداوندأ بشارت داده: بندهاش اگرچه بسیار گناه کند و حتّی بزرگترین گناه همچون شرک، قتل، زنا و... را انجام دهد با توبۀ نَصوح (توبهای خالصانه شاملِ ترک گناه، پشیمان شدن از آن، تصمیم بر برنگشتن به آن، ردّ مظالم و بازپرداخت حق به صاحبان آن) مشمول مغفرت کاملِ غفورأ میگردد.
با وجود اینکه تمامی مزایا و آثار غفّار شامل غفور نیز میگردد، مؤمن سعی دارد با اُسوهگیری از غفور بخشش و عفو کامل و شاملی نسبت به همنوعانِ خود داشته باشد تا مشمول أجر عظیم و بخشش غفور گردد.
خداوندأ میفرمایند: ﴿وَمَن یَقۡتَرِفۡ حَسَنَةٗ نَّزِدۡ لَهُۥ فِیهَا حُسۡنًاۚ إِنَّ ٱللَّهَ غَفُورٞ شَکُورٌ٢٣﴾ [الشورى: 23] (هر کس کار نیکی انجام دهد، بر نیکی عمل او میافزائیم. خداوند بسیار آمرزگار و شکرگزار است.)
شَکُور صیغه مبالغۀ شاکِر و یعنی؛ بسیار سپاسگزار و سپاسگزارنده. شکورأ در مقابل انجام وظایف بندگانش سپاسگزاری میکند. سپاسگزاری وی بدین معناست که هیچ عمل صالحی را بدون پاداش و تقدیر نمیگزارد. خداوندِ شکورأ به تمامی اعمال و نیّتهای پنهان و آشکارِ نیک بندگانش به طور کامل آگاه است و جدای از اینکه ثنای این بندگان مخلص و صالح را در دنیا میکند بلکه به پاسِ تشکر و قدردانی از آنها اعمال صالح آنها را ضایع نمیکند و از فضل خود بر پاداششان میافزاید و در برابر اعمال صالح اندک آنها که در واقع وظیفۀ آنهاست برترین و جاودانهترین نعمتها و پاداش را نصیبشان میگرداند.
مؤمن از اینکه خداوندی که وی را آفریده و هر چه دارد از اوست، در برابر وظیفهاش شاکر است، با جان و دل به حمد و ثنا و ستایش او مشغول میشود. و غیر از او نعمتدهندهای را نمیبیند و با لفظ و عمل شکرگزار خواهد بود. و اینکه یقین دارد که شکور، پاداش و تقدیر هیچ عملی را ضایع نمیکند احساس امنیّت و سرور به وی دست میدهد. و در برابر لطف و مهربانی دیگران نیز سپاسگزار است؛ چرا که تشکر از دیگران، تشکر از خداوند است.
خداوندأ میفرمایند: ﴿لَهُۥ مَا فِی ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَمَا فِی ٱلۡأَرۡضِۖ وَهُوَ ٱلۡعَلِیُّ ٱلۡعَظِیمُ٤﴾ [الشورى: 4] (آنچه در آسمانها و آنچه در زمین است، از آنِ خدا است، و او بس والا و شکوهمند است.)
علیّ صفت مشبهه و به معنای والا، متعال و رفعت یافته است. جایگاه علیّأ در هستی بلندترین و والاترین و بالاترین و رفیعترین و عالیترین میباشد. علیّأ بسیار بلندمرتبه است؛ زیرا او تمام هستی را آفریده و تحت قدرت و فرماندهی دارد و فقط او حقّ است و هر کس غیر او باطل، او بر بندگانش چیره است، هیچ چیز در مَجد و شرف و عزّت همتای او نیست، مطلق بودن فقط لایق اوست پس همه چیز در برابرش خاشع و حقیرند. علیّأ از حیث جهتها و مکانها منزّه است؛ زیرا آنها در نزد وی یکی هستند. علیّأ از آنچه مشرکان دربارۀ وی به هم میبافتند و از ناروا و نقائصی که در حق او میگویند، بسیار به دور و از اندیشۀ ایشان خیلی والاتر و بالاتر است.
مؤمن به سوی بلندمرتبگی بال میگشاید و مسیر پروازش فقط از طریق بندگی و خشوع در برابر خداوندِ عَلِیّ و والامقام است. مؤمن میداند هر کس در قیامت بر مبنای اعمالش درجه میگیرد پس خواهان برتری واقعی و جاودانه در قیامت است و آن نصیب خاشعان و پرهیزکاران است و بخاطر والایی در دنیا، والایی در قیامت را از دست نمیدهد.
خداوندأ میفرمایند: ﴿عَٰلِمُ ٱلۡغَیۡبِ وَٱلشَّهَٰدَةِ ٱلۡکَبِیرُ ٱلۡمُتَعَالِ٩﴾ [الرعد: 9] (خدا آگاه از جهان پنهان و آگاه از جهان دیدنی است، بلندمرتبه و والا است.)
از ریشۀ کَبُرَ الفاظی برای خداوندأ بکار برده شده است، از جمله: 1- "متکبِّر" که پیشتر مفهومش بیان گردید. 2- "کِبریاء" یعنی رفعت و شاهی و والائی که فهم مخلوقات از درکش عاجزند. 3- "أکبر" یعنی؛ به فرض محال اینکه چیز دیگری کبریایی داشته باشد او بالاتر است. 4- "کبیر" یعنی؛ کاملترین و اشرفِ موجودات است و همه در برابرش حقیر و کوچکند و وی بزرگتر و بلندمرتبهتر از آن است که تشبیه و مقایسه با کس یا چیزی گردد و از مُحاط شدن و محدودیّت منزّه و برتر و والاتر است.
مؤمن کبریایی را فقط لایق کبیرأ میداند و تنها وی را به آن میستاید و شعارش در هر حال و مقام و در برابر هر کسی «اللهُ أکبر» میباشد. مؤمن در برابر کبیر با خشوع و سجده خود را حقیر و خوار میکند و در پرتو این ذلالت و تواضع، بزرگی و برتری جاودان مییابد. مؤمن خواهان بزرگی و عزّت در پرتو شریعت میباشد و دیگران را هم به سوی آن دعوت میدهد و در این راستا مؤمنان را عزیز و والا و محترم میگرداند. هر مؤمن باور راستین دارد که بزرگی واقعی و جاودان در بندگی کبیر است و بس.
خداوندأ میفرمایند: ﴿إِنَّ رَبِّی عَلَىٰ کُلِّ شَیۡءٍ حَفِیظٞ٥٧﴾ [هود: 57] (بیگمان پروردگار من مراقب و مواظب هر چیزی است.)
حَفِیظ (صفت مشبهه) و حافِظ (اسم فاعل) از تمام هستی محافظت و نگهداری میکند و همه چیز تا موعد مقرّرش در قبضۀ حفاظت و رعایت اوست و حفاظت همۀ هستی وی را درمانده و خسته نمیکند؛ چرا که حفظ صفتی ثابت و لازم، أزلی و أبدی برای خداوند است که بدون آن هستی بقایی نخواهد داشت. حفیظأ تمام هستی را کنترل و در اختیار دارد و محافظتش همراه با تسلّطی میباشد که بر تمام هستی دارد. از مظاهر حفظِ حفیظأ: حفظ قرآن کریم از تحریف و تغییر، حفظ آسمانها و زمین تا از مسیر خود خارج نگردند، محافظت از پیامبران† و مؤمنان از گزند مخالفانشان، محافظت انسان از عذاب در شب و روز، قرار دادن آسمان به عنوان سقفی محفوظ، ثبت و نگهداری تمامی اتّفاقات و احوالِ هستی در لوح محفوظ و....
مؤمن تنها خداوندأ را حافظ خود میداند و وی را از دشمنی مخالفان، بیماریها، بلاها و آزارها محافظت میکند. مؤمن در دفع ضرر و نیاز و ناراحتی و بیماری فقط متوجّه حفیظ میگردد. و بر ثبتِ اعمالش توسط نگهبانانِ حفیظ واقف است و همیشه مراقبِ اعمالِ خود است. مؤمن با گفتار و کردار استوار در پرتو توحید و یکتاپرستی و محافظت بر قوانین دین اسلام از مشکلات و عذاب و ناراحتی و آزار و اذیت در دنیا و قبر و آخرت محافظت میشود و با پاسداری از دین خدا، حفاظتِ حفیظ را بدست میآورد. مؤمن بر محفاظتِ دین، نسل، جان، عقل و مال بر مبنای قوانین شریعت مُصِر و مُحافِظ است و دیگران از دست و زبان و قدرت وی محفوظ هستند.
خداوندأ میفرمایند: ﴿وَکَانَ ٱللَّهُ عَلَىٰ کُلِّ شَیۡءٖ مُّقِیتٗا٨٥﴾ [النساء: 85] (خداوند بر هر چیزی چیره است.)
مُقِیت از ریشۀ قُوت، اسم فاعل به معنای حافظ، شاهد و رزق و روزیدهنده است. مُقِیت معنای حفیظ را هم دارد و شاهد و گواه تمامی هستی میباشد و چیزی از وی پوشیده نیست. امّا معنای خاص این اسم زیبا آن است که مُقِیت روزی دهنده و عطاکنندۀ رزق و روزی مادّی و معنوی میباشد و از این جهت که رزقدهنده بر رزقگیرنده غالب است پس وی چیره و مسلّط بر تمامی موجودات میباشد. با این اوصاف مُقِیتأ با سیطره و تسلّط بر آفریدههایش آنها را تحت نظارت و مراقبت و محافظت خود دارد و بر تمامی رفتارهای آنها شاهد است و روزیرسان تمامی آنها میباشد. مُقِیتأ بر شکلگیری و تکامل و حرکت هستی مسلَّط است و آنرا در جهت ارادۀ خود اداره و مراقبت میکند.
مؤمن رزق و نیازش را فقط از مُقِیت میخواهد و اگرچه در این راستا اسباب لازم را اتّخاذ میکند ولی روزیدهنده را فقط مُقِیت میداند. مؤمن رزق حلال و پاکیزه کسب میکند و هرگز جهت کسب روزی حق دیگران را ضایع نمیکند. مؤمن، مُقِیتأ را مسلَّط بر هستی دانسته و دستِ نیاز و دلِ خاشع و زبانِ ذاکر را فقط متوجّه وی میگرداند.
خداوندأ میفرمایند: ﴿وَلَا یَخۡشَوۡنَ أَحَدًا إِلَّا ٱللَّهَۗ وَکَفَىٰ بِٱللَّهِ حَسِیبٗا٣٩﴾ [الأحزاب: 39] (و از کسی جز خدا نمیترسیدند، و همین بس که خدا حسابگر باشد.)
حسیب از باب حَسَبَ یَحسَبُ به معنای شمارشگر مادّی و مصدرش حِساب میباشد. حسیب شمارشگر و محاسبهگر دقیق و کاملی در مورد بندگانش میباشد و هیچ کس و هیچ کردار و گفتار و پنداری را بدون حسابرسی و شمارش باقی نمیگزارد. پس حساب و پاداش و جزای هر عملی را خواهد داد البته در این راستا نباید عفوّ و مغفرت و رأفت و لطف خداوند را نادیده گرفت. فقط حسیب حسابرس بندگانش میباشد و هیچ کس حتّی پیامبران† و ملائکه در امر حسابرسی دخالتی ندارند؛ زیرا این عمل پیچیده و بزرگ فقط از حسیبی که علیم و بصیر و سمیع و قدیر و خبیر و عظیم و شهید و مالک و والی باشد ممکن است که اینها فقط مختص پروردگار میباشند. و از آنجائیکه فقط حسیب حسابرس قیامت میباشد پس به پروندۀ همه در روز قیامت به سرعت و تنهایی رسیدگی مینماید. حسیب به معنای کافی نیز آمده و حسیبأ برای رفع نیازها و سختیها و برآوردکردن خواستهها کافیست.
مؤمن با فهم این اسم زیبا، به جایگاهی خواهد رسید که خود را در برابر تمامی کردارش مسئول میداند و یقین دارد هیچکدام (پنهان و آشکار، بزرگ و کوچک) از حسابِ حسیبأ خارج نخواهند بود. و همچنین نسبت به دیگران نیز حسابگرِ دقیق و عادِلی خواهد بود تا در حسابِ حسیب مورد بازخواست واقع نگردد. مؤمن خود را محاسبه میکند قبل از اینکه حسیب او را محاسبه کند. مؤمن با توکّل و ایمان به خداوند از کسی هراسی ندارد و کار و بار خود را بدو وامیگذارد و اللهأ را بسنده است.
خداوندأ میفرمایند: ﴿تَبَٰرَکَ ٱسۡمُ رَبِّکَ ذِی ٱلۡجَلَٰلِ وَٱلۡإِکۡرَامِ٧٨﴾ [الرحمن: 78] (نام پروردگار ارجمند و گرامی تو، چه مبارک نامی است!.)
جلیل به معنای ارجمندی و در اصل برای بزرگی مادّی بکار برده شده ولی برای خداوندأ یعنی؛ بزرگی و ارجمندی معنوی. جلیلأ تمامی صفات کمال، جمال و جلال را داراست. جلیلأ در ذات و صفاتش متعالی و بلندمرتبه است به گونهای که جلالیّت و بزرگی و کبریایی و عظمت و عزّت و بینیازی و علم و قدرتش در اوجِ کمال و جمال، مختص ذات مقدّسش میباشد و هیچکدام از آنها حصر و محدودیتی ندارند. فقط جلیل جامع این صفاتِ کمال و جمال است. جلیلأ در صفاتش در اوج و برتری میباشد که کمالِ جلالش بر کسی قابل دسترسی نیست. همه در برابر جلیل ذلیل و حقیرند و هر بندهای وی را به جلالیّت وصف کند و هیبتِ جلالیّتش را داشته باشد، وی را بزرگی و مجد میبخشد.
مؤمن در دقّت در بزرگی و زیبایی جلیل قلب و جان و روحش را تقدیم و فدای پروردگارش میکند و در هیبتِ جلالش خوف و هراسش زیاد و در شوقِ جلالش رغبتش به کُرنش و بندگی زیاد میشود. و با تبلور جمال و جلال وی، راهی جز وصال به آستانِ قدس او نمیشناسد.
خداوندأ میفرمایند: ﴿یَٰٓأَیُّهَا ٱلۡإِنسَٰنُ مَا غَرَّکَ بِرَبِّکَ ٱلۡکَرِیمِ٦﴾ [الانفطار: 6] (ای انسان! چه چیز تو را در برابر پروردگارِ گرامیت مغرور ساخته است و در حق او گولت زده است؟!.)
کریم یعنی؛ گرامی و دارای خصال نیکِ آشکار. کریم گرانبهاترین نام خداوند است. کریمأ صفات کمال و ستودنی دارد که آشکار میباشند. کریمأ بدون وسیله و منّت عطا میکند و به هر کس از او بخواهد و حتّی نخواهد بخشش دارد. کریمأ در عطایش خِساست و کمی ندارد و هیچ ترسی از بخشش ندارد و عطایش نه از روی نیاز و نه در ازای لطف میباشد و هیچ کمی بر وی وارد نمیکند. از مظاهر کَرَم خداوند: قبول توبۀ گناهکاران و پذیرش دعای مؤمنان و دادن بیشتر از خواستههایشان، آفرینش همۀ موجودات مانند: گیاهان و حیوانات و پدیدههای روی زمین مانند: آب، کوهها، ستارگان برای استفادۀ انسان، برپایی قیامت برای حسابرسی و دادن پاداش مؤمنان، عطای بهشت به پرهیزکاران، مضاعف کردن اجر صالحان و دادن روزی بدانها بدون حساب و....
مؤمن خواستههایش را فقط از کریمأ میخواهد و خود را به زیور کَرَم و بخشش آراسته کرده و بخشش زیاد میباشد و حتّی دیگران را بر خود ترجیح میدهد هرچند سخت نیازمند باشد. و خطاهای دیگران را عفو مینماید. خداوند انسان را بخاطر جود و کرمش و خصال و کردار نیکش، کریم قرار داده است.
خداوندأ میفرمایند: ﴿إِنَّ ٱللَّهَ کَانَ عَلَیۡکُمۡ رَقِیبٗا١﴾ [النساء: 1] (بیگمان خداوند مراقب شما است.)
رقیب از "رَقَبَه" به معنای گردن گرفته شده و چون برای مَهار حیوان گردنش گرفته میشود، این لغت معنای سیطره یافتن و نظارت را دارد. رقیب بر همۀ بندگان و آفریدههایش قدرت و نظارت دارد و گویی گردن همه در قدرت اوست، پس همه چیز در اراده و نظارت و احاطۀ اوست. رقیب عِلمش مسبوق بر تمامی رخدادها میباشد و چیزی از دید و نظارتش پنهان نیست. رقیبأ بر درونها آگاه و بر رازها شاهد و بر نجواها مراقب و بر اعمال ناظر است. رقیب غافل و غائب و فراموشکار و خوابیده نمیگردد تا چیزی بر وی پنهان بماند. رقیب بر آسمانها و زمین و درون و برون هستی مراقبت و نظارت دارد؛ چرا که اگر یک چشم بهم زدن هستی را مراقبت نکند تمام هستی نابود خواهد شد.
بندۀ مؤمن همیشه رقیبأ را ناظر و مراقب خود میداند پس به گونهای خداوند را عبادت میکند گویی وی را مراقبت بنده یعنی؛ بندگی در برابر رقیب، حفیظ، علیم، سمیع، بصیر و عظیم که بر همۀ اعمالش سیطره دارد. در پرتو این مراقبت بنده آنگونه بندگی خدا را میکند که نظارت و سیطرۀ رقیب بر آن اقتضا دارد و شایسته و بایسته رهرو و سالک صراط مستقیم یعنی؛ راهِ بندگی خدا میباشد.
خداوندأ میفرمایند: ﴿إِنَّ رَبِّی قَرِیبٞ مُّجِیبٞ٦١﴾ [هود: 61] (خداوند من «با علمش به بندگانش» نزدیک «است» و پذیرنده «ی دعا» است.)
مُجِیب از ریشۀ جَوَبَ در اصل به معنای قطع است. مثل آن است سؤال و جواب مسافتی را طی (قطع) میکنند. مُجِیب تنها فریادرس و اجابتکنندۀ دعاها و خواستهها میباشد. از آنجائیکه مُجِیب با علم خودش به انسان نزدیک است و بر هر چیزی توانمند و چیره است و همۀ خواستهها را میبیند و میشنود و لطف و کَرَم و رأفت و غنای وافر دارد و توانایی آنرا دارد که در آنِ واحد به همۀ خواستهها رسیدگی کند بدون اینکه هیچ مشغولیّت و آزاری برای وی حاصل گردد. علمِ مُجِیبأ أزلی است و همه چیز را دانسته و اسباب و چگونگی رفع آنها را تدبیر و تقدیر نموده است. مُجِیب بنابر نیاز و بخاطر لطف و خواسته اجابت نمیکند و اجابتکردنش چیزی از وی نمیکاهد و اضافه نمیکند.
مؤمن فقط مُجِیبأ را اجابتکنندۀ دعاهای خود میداند و هیچ غیر خدایی مانند مُجیب، سمیع و بصیر و غنیّ و لطیف و توانمند برای اجابت درخواستهای زیاد و پیدرپی نمیباشد. مؤمن با نماز و دعا با مُجِیب ارتباط برقرار کرده و خواستههایش را از وی میخواهد. مؤمن با پذیرش فرمان خدا و رسولش ج راز اجابت دعاها را در دنیا و عقبی پیدا کرده و نیاز نیازمندان را برطرف میکند.
خداوندأ میفرمایند: ﴿إِنَّ ٱللَّهَ وَٰسِعٌ عَلِیمٞ١١٥﴾ [البقرة: 115] (بیگمان خدا گشایشگر است و بسی دانا است.)
واسع یعنی؛ گنجایشدهنده و وسعتدهنده و پهناور. واسع به همۀ هستی دسترسی دارد و هیچ محدودهای بر أسماء و صفاتش وجود ندارد. خداوندأ علمِ واسع، مغفرتِ واسع، مُلک و سلطنت و عدلِ واسع، احسان و لطف و قدرتِ واسع، رزق و ثروت و بینیازیِ واسع و فضل و رحمتِ واسع دارد، بهگونهای که با آنها تمام هستی را در کنترل و چیره دارد و هیچ چیز از وی مخفی نمیماند و چیزی وی را عاجز نمیگرداند و بر وی نقصانی وارد نمیکند و رحمت و فضل واسعش تمام هستی را در برگرفته؛ چرا که بدون رحمِ واسعِ وی هیچ چیزی قوام نخواهد داشت. در واقع تمامی أسماء و صفات علیای پروردگار واسع میباشند و أزلی و أبدی و بدون محدودیّت هستند.
مؤمن در متّصف به این وصف در حدّ توانش گشایشگر و گشادهدست و گشادهرو میباشد. به فقرا کمک میکند، نیاز و مشکلات مردم را برطرف میکند، به تعلیم و تربیت میپردازد، اهل گذشت و ایثار میباشد، خوشرو و گشادهرو است و.... حکومت اسلامی هم باید متّصف به وصف واسع باشد و از خشونت و ظلم و بیپروایی بپرهیزد.
خداوندأ میفرمایند: ﴿فَٱعۡلَمُوٓاْ أَنَّ ٱللَّهَ عَزِیزٌ حَکِیمٌ٢٠٩﴾ [البقرة: 209] (بدانید که بیگمان خدا قدرتمند چیره و حکیم و کاربجا است.)
حکیم یعنی؛ کاربجا و از روی حکمت. حکیم تمامی کارهایش بجا است. حکیمأ در زمینۀ آفرینش (خلق) بجا و دقیق عمل میکند و اندازه، شکل، توازن، رنگ، جایگاه، تناسب، ماندگاری و همه خصوصیّت و ویژگیهای هستی بجا و ظریف میباشند. حکیمأ در زمینۀ فرماندهی و نگهداری (أمر) آنها را دقیق و بدون هیچ انحراف و تغییر و تبدیلی در مسیر خود نگهداری و به حرکت درمیآورد؛ چرا که حرکت این آفریدهها در حقیقت افعال خداوندأ است. حکمت متعالی وی اقتضا میکند که هر چیزی در جایی که مصلحتش میباشد قرار گیرد و هیچ چیزی در "خلق و أمر" عبث و بیهوده نیست؛ چرا که حکیم از عبث پاک و منزّه و مبرّاست.
خداوندأ بر مؤمنان منّت نهاده که در میانشان پیغمبری از جنس خودشان برانگیخت تا بر آنان آیات قرآن را بخواند، و ایشان را پاکیزه بدارد و بدیشان قرآن و حکمت آموخت، پس مؤمنان قدر این موهبت را میدانند و علاوه بر شکر از حدود آن خارج نمیگردند. فرزانگی و حکمت مؤمن عبارت است از شناخت پروردگارأ و عمل به دستوراتش آنگونه که باید باشد. همچنین از انجام اعمال بیفایده و عبث و بیهوده دوری میکند و از هر لحظهای از زندگیاش نهایت استفاده را میکند؛ چرا که او میداند که زود دیر میشود و باید بار سفر آخرت را ببندد.
خداوندأ میفرمایند: ﴿إِنَّ رَبِّی رَحِیمٞ وَدُودٞ٩٠﴾ [هود: 90] (بیگمان پروردگار من بسیار مهربان و دوستدار «مؤمنان» است.)
وَدود صفت مشبهه و از ریشۀ "وُدّ" یعنی؛ بسیار با محبّت و دوستدار. وَدود، مؤمنانی که پیوسته کارهای شایسته میکنند را دوست میدارد و محبّت آنها را در دلِ دیگران میافکند. صفت دوست داشتن در خداوند ثابت و همیشگی و جزو ذات اوست و هیچ اثر انفعالی در وی به وجود نمیآورد و مانند محبّت هیچ کس نیست؛ زیرا او مانند کسی نیست. وَدودأ بدون نیاز و در ازای هیچ چیز محبّت میورزد؛ زیرا او بینیاز است و هیچ چیزی نمیتواند در ازای محبّت وی قرار گیرد. وَدود به معنای "مَودود" به معنای دوستداشتنی از هر چیزی دوستداشتنیتر است. محبّتِ وَدود به کلیّۀ هستی با آفرینش و تدبیر و رزق و رحمش شامل شده ولی محبّت خاص وی شامل مؤمنان و موحّدان و مجاهدان و توبهکاران است که در دنیا و عقبی مشمول محبّتش میگردند.
محبّت همه فانی و ناقص و فقط محبّتِ وَدود جاودانه و کامل است پس همیشه در پیِ کسب محبّت وَدود است و با فروتنی در برابر مؤمنان و سختگیری و جهاد در برابر کافران و هراس نداشتن از سرزنش و لومۀ آنها محبّت و فضل خداوندأ را کسب میکند. مؤمن به دیگران محبّت میورزد و با محبّتش دلی را شاد و لبی را خندان و گرهای را باز کند. مؤمن وَدود را سخت دوست میدارد و بالاتر از هر چیز بدو محبّت میورزد و هیچکس را مانند و مثل وی دوست ندارد. محبّت بنده به خداوندأ جدای از آثار شگرف مادّی و معنوی در دنیا و آخرت، شور و ذوق و شعف و حلاوتِ وصفناپذیر و بیهمتایی را به بنده میبخشد.
خداوندأ میفرمایند: ﴿إِنَّهُۥ حَمِیدٞ مَّجِیدٞ٧٣﴾ [هود: 73] (بیگمان خداوند ستوده «در همۀ افعال و» بزرگوار «در همۀ احوال» است.)
مَجید (صفت مشبهه) و ماجِد (اسم فاعل) از ریشۀ "مَجد" یعنی بسیار پهناو و وسیع. مَجید در آفرینش و ادارۀ هستی دارای خیر و نیکی بس فراوان و وسیعی است. مجیدأ دارای مقامات و کمالات بالا و صاحب عرش و تخت فرماندهی مطلق بر عالم هستی است. مَجد و درجاتِ کمال و اوصاف جلالِ مَجید آنقدر بالا است که هر کمال و جلالی در مقابلش پوچ است، و هُمای بلند پرواز عقل و علم بشری هرگز به ذیل آن هم نمیرسد، چه رسد به اوج آن و همۀ هستی بر وی خواه ناخواه سجده میبرند و در هر دو سرا در برابرش خاضعاند. مَجید تمامی صفاتش عظیم و وسیع میباشد. بهگونهای که علم، محبّت، لطف، قدرت، حکمت، غفرانش و... در اوجِ مَجد و کمالِ مطلق میباشند.
مؤمن در مسیر بندگی با حذفِ غیر خداها و لُگام کردن نفسش، مَجد توحید و تقوا در وجودش به جوش و خروش درآمده و انوار هدایت بر قلبش تابنده میشود و همیشه خواهان بزرگی از مَجید است و بس. مؤمن بزرگی حقیقی و جاودان را در ایمان و عمل صالح میبیند و بخاطر بزرگیهی موقت دنیوی ظلم و ستیز و تعدّی و نافرمانی خداوند را نمیکند.
خداوندأ میفرمایند: ﴿ٱلَّذِینَ کَفَرُوٓاْ أَن لَّن یُبۡعَثُواْۚ قُلۡ بَلَىٰ وَرَبِّی لَتُبۡعَثُنَّ﴾ [التغابن: 7] (کافران میپندارند که هرگز زنده و برانگیخته نخواهند گردید! بگو: چنین نیست که میپندارید، به پروردگارم سوگند! زنده و برانگیخته خواهید شد.)
و خداوندأ درحدیث قدسی فرمودهاند: «إِنِّی بَاعِثٌ.»[16] «بی شک من برانگیزاننده و زندهکنندۀ مُردگان هستم.»
باعث یعنی؛ برانگیزاننده. باعث بعد از اینکه همۀ بندگان مُردند و با نفخ صور اوّل همۀ جهان در خاموشی و خُمود فرو رفت، همۀ آنها را برانگیخته و زنده میگرداند. باعثأ همانگونه که انسان را از خاک آفریده و مسیر تکاملش را تنظیم نموده و همانگونه که زمین خشک و خاموش را جان میبخشد، بعد از مرگ انسان را زنده میگرداند و از زمین بیرون میکشد تا سرانجام بدکاران و نیکوکاران را مشخص کند. باعِث با برانگیختن و ارسال پیامبران† و دادن نشانهها در خلقت هستی به انسان ثابت کرده که وی بعد از مرگش برانگیخته و زنده میشود تا زندگی جاوید یابد و بداند که خلقت هستی هدفمند و هوشمندانه است.
مؤمن سرای دنیا را فانی و سرای عقبی را عالی و جاودانه میبیند و یقین دارد که باعِث وی را بعد از مرگ با جسم و روحش زنده و برانگیخته میکند. این فهمش از نام زیبایِ باعث هدف از آفرینشش را برایش مشخص میکند و وجودش را در جهت بندگی خدا قرار میدهد.
خداوندأ میفرمایند: ﴿وَٱللَّهُ عَلَىٰ کُلِّ شَیۡءٖ شَهِیدٌ٦﴾ [المجادلة: 6] (خدا حاضر و ناظر بر هر چیزی است.)
شَهِید از مصدر "شُهود" یعنی؛ حاظر و ناظر و گواه. شَهِید بر تمامی ذرّات و امور و آفرینش هستی ناظر و حاظر و گواه است. شهودِ شَهِید بهترین و والاترین صورت علم و آگاهی را به وی انتقال میدهد بهگونهای که هیچکاری و هیچ چیزی در زمین و در آسمان چه ذرّهای؛ چه کوچکتر و چه بزرگتر از وی پنهان نمیماند. شَهِید گواهی بر حقّ الوهیّت خود و دادگریش میدهد و بعد از وی، فرشتگان و صاحبان دانش بر آن گواهی میدهند. شَهِیدأ بر آنچه از قرآن به مقتضای دانش خاصّ خودش بر پیامبرج نازل کرده، به حق بودنش گواهی میدهد. شَهِیدأ گواهِ بر حق بودن پیامبرش محمّدج و پذیرش و عدم پذیرش رسالت وی توسط مردمان و گواه تمام کردار انسانها میباشد. شَهِیدأ، پیامبران†، ملائکه، اعضای بدن و برخی را بر برخی شاهد و گواه در قیامت قرار داده تا بر اعمالشان شهادت دهند.
مؤمن به گونهای شَهِیدأرا ناظر و گواه بر اعمالش میبیند که حیاء و شرم در وجودش متبلور شده به گونهای که مراقبت و تقوا با وجودش عجین میگردد. مؤمن گواهی دهندۀ الوهیّت و ربوبیّت خداوندأ و حق بودن قرآن و روز رستاخیز و ملائکه است تا بدینوسیله خود از شاهدانِ قیامت قرار گیرد. بندۀ شَهِید کسی است که خداوندأ را شاهد و ناظر اعمالش میبیند و جانش را در راه خدا نثار میکند.
خداوندأ میفرمایند: ﴿فَتَعَٰلَى ٱللَّهُ ٱلۡمَلِکُ ٱلۡحَقُّۖ﴾ [المؤمنون: 116] (پس والاست خدا، فرمانروای راستین.)
حقّ مصدر و صفت مشبهه و به معنای؛ درست میباشد. حقّ یعنی؛ در ذات و صفاتش آنگونه که باید باشد، هست. و هر آنچه را در آفرینش (خلق) و فرماندهی و ادارۀ امور (أمر) باید در وجه ایدهآل و کاملِ خود انجام میداده، انجام داده است. حقّ فناناپذیر و غیر قابل انکار و بدون تغییر و تبدیل و أزلی و أبدی و واجبالوجود میباشد. حقّ، وجودش، ملائکههایش، کتابهایش، پیامبرانش†، حشر و قیامتش، قضا و قدرش، وعده و وعیدهایش، قول و فعلش، لقایش، دینش، نامها و اوصافش و هر آنچه به حق بدو نسبت داده میشود حق است؛ زیرا خودش حقّ است و غیر او باطل میباشند. حقّأ با آفرینش هستی و مسخّرکردنشان و بیرون آوردن زنده از مرده و مرده از زنده و داخل کردن شب در روز و روز در شب و مدیریّت امور جهان و جهانیان ثابت نموده که حقّ است و فقط پرستش و فریادرسی و فرمانبرداری از او حق است و پرستش غیر او باطل.
مؤمن نماز و عبادت و زیستن و مُردنش را فقط از آنِ حقّأ میداند؛ چون فقط او حق است. مؤمن اعتقاد و اقرار به حق بودنِ وجود و صفات و فرمودهها و آفرینش و حکم خداوند مینماید و آنها را حقترینِ حقها میداند و فرمانبرداری و فریادخواهی و پرستش و تکیه و توکّل کردن به غیر خداها را باطل و پوچ و هرز میداند.
خداوندأ میفرمایند: ﴿وَکَفَىٰ بِٱللَّهِ وَکِیلًا٨١﴾ [النساء: 81] (و کافی است که خدا وکیل باشد.)
وکیل صفت مشبهه و به معنای محکم کردن خود با تکیه و ارتباط با چیز دیگر میباشد. وکیلأ کسی میباشد که همیشه و در همه حال، هر کس در هر حالت و وضعیتی قرار گیرد و دنبال تکیهگاه و پناهگاه باشد تا با تکیه کردن و واگذاری کارش به اطمینان و آرامش دست یابد، حاضر است تکیهگاه چنین فردی گردد و امورش را به سرانجام نیک برساند. خداوندأ بهترین وکیل است؛ زیرا نتایج امور فقط به ارادۀ اوست و با علم و قدرت و رحم و هدایتش بهترین سرانجامها را میشناسد.
مؤمن بر خدا توکّل دارد. بدین معنا برای تحقق هر امری سه چیز لازم است: 1- وجود سبب مادّی و معنوی، 2- اراده و عزم انسان. این دو مورد در دایرۀ اختیار و تکالیف و بندگی و عبودیّتِ مؤمن است که باید آنها را اتّخاذ کند. 3- ارادۀ خداوندأ. که فقط در دست خدا میباشد و گرفتن نتیجه و عدم آن در ارادۀ انسان نیست و به وی مربوط نیست ولی مؤمن در آن بر خداأ توکّل میکند تا نتیجه را به بهترین صورت ممکن برایش رقم زند تا وی اطمینان و آرامش یابد. توکّل واقعی وقتی نمایان است که بود و نبودِ اسباب برای مُتوکِّل یکی باشد. اگر سبب موجود بود آن را اتّخاذ میکند و اگر سبب موجود نبود سعی در گرفتن سبب مینماید؛ زیرا تلاش نکردنش در این زمینه گناه است. و در هر دو حالت فقط ادای وظیفه (اتّخاذ سبب) میکند و نتیجه را فقط از الله میداند و به وی واگذار میکند. مثلاً: شخص اگر بیمار شود به پزشک مراجعه میکند و داروهایش را مصرف مینماید (اتّخاذ سبب در این مرحله وظیفۀ بندگی وی میباشد.) ولی شفا یافتن را در ارادۀ خدا میداند و آنرا به خداأ میسپارد این توکّل واقعی است. پس مؤمن نفی اسباب نمیکند و نتیجه را از اسباب نمیداند بلکه در گرفتنِ نتیجه با اتّخاذ اسباب، فقط بر خداأ توکّل میکند و نتیجه را از وی میداند و بر آن راضی و خشنود میباشد.
خداوندأ میفرمایند: ﴿إِنَّ ٱللَّهَ لَقَوِیٌّ عَزِیزٌ٧٤﴾ [الحج: 74] (به حقیقت خدا توانا «برهر کاری و» قدرتمند چیره است.)
قَوِیّ از قوّت به معنای نیرومند میباشد. قویّأ کسی است که قدرتش در اوج کمال و نیرومندی است و هرگز ضعف و انحطاط بر آن غالب نمیشود و هیچ محدودهای هم ندارد. قویّأ در ذات و صفات و افعالش در اوج نیرومندی است و قدرت و عظمت همه از آن اوست. قویّأ آنقدر نیرومند است که بر هر چیزی توانمند و چیره است و همه چیز در قبضۀ قدرت اوست. نیروی قویّأ مانند نیرو و قدرت هیچ چیز و هیچ کس نیست؛ زیرا هیچ چیزی همانند او نیست. قویّأ صاحب همۀ قدرت و نیرو و عظمت است و هر چیزی از وی نیرو میگیرد و او از هیچ چیز نیرو نمیگیرد؛ زیرا او بینیاز مطلق است. قویّ قدرتش را در آفرینشِ بینظیر هستی و زنده کردن مُردگان و در دست داشتن تمامی آفرینش و فرماندهی آن، در معرض عقل و دید انسان قرار داده تا ذرهای بس اندک از قدرتِ بیحدّ و بیکرانش را دریابد.
مؤمن با هر پُست و مقام و قدرتی در برابر قویّأ، خود را در نهایت ضعف و حقارت و ذلالت میبیند. مؤمن از قدرت بیغایت قویّ یقین دارد که تمامی غیر خداها در برابر قویّ ضعیف و ناچیزند. مؤمن ایمان و جسم خود را قوی میکند تا آنها در راه خدا و خلقِ خدا بگمارد؛ چراکه مؤمن قوی از مؤمن ضعیف بهتر است. مؤمن همۀ قدرت و نیرو را فقط از قویّ میداند و فقط بر آن تکیه دارد و همیشه جان و دل و زبان خود را مزیّن به: «لاَ حَوْلَ وَلاَ قُوَّةَ إِلاَّ بَاللهِ» (این گنجینۀ بهشت) میکند.
خداوندأ میفرمایند:﴿إِنَّ ٱللَّهَ هُوَ ٱلرَّزَّاقُ ذُو ٱلۡقُوَّةِ ٱلۡمَتِینُ٥٨﴾ [الذاریات: 58] (تنها خدا روزیرسان و صاحب قدرت و نیرومند است و بس.)
متین یعنی؛ محکم و استوار و فراوان. قویّ یعنی؛ صاحب قدرت فراوان و متین یعنی؛ صاحب قدرت و نیرویی استوار و پایدار که هیچ کمی و فزونی بر نیروی او وارد نمیشود؛ چرا که قدرت او أزلی و أبدی بوده و در اوج کمال و بزرگی میباشد. متینأ هیچ عامل و نیرویی، معارض و مخالف ارادهاش نمیباشد و هیچ ضعف و نقصی بر قدرت وی راه ندارد. قدرتِ متین آنقدر استوار است که با وجود اینکه همه چیز با نیروی او جریان دارد و همه چیز در قبضۀ قدرت اوست ولی هیچکدام قدرتش را کاهش نمیدهد و وی هرگز ضعیف و خسته و ناتوان و ملول و درمانده و اذیت نمیشود، این نمادی از متانت و استواری و بزرگیِ قدرت بیحدّ و مرز و بینیاز اوست.
قدرتِ ایمان مؤمن آنقدر متین و محکم و استوار است که در برابر هیچ وسوسهگری از جنّیها و انسانها که در سینههای مردمان به وسوسه میپردازند کم نمیآورد و همیشه آنها را مقهور و مغلوب خود مینماید تا پرچم ایمان و یکتاپرستی را در قلّههای رفیع سعادت ابدی به اهتزاز در آورد.
خداوندأ میفرمایند: ﴿وَٱللَّهُ وَلِیُّ ٱلۡمُؤۡمِنِینَ٦٨﴾ [آل عمران: 68] (خداوند سرپرست و یاور مؤمنان است.)
ولیّ([17]) کسی است که رابطهای نزدیک و خاص با انسان دارد بهگونهای که وی ربّ، خالق، مطاعُ الأمر، باریء، مصوِّر، إله و مستعانِ انسان است و انسان هم مربوب و شکرگزار، مخلوق، مطیع الأمر، مَبرِیّ، عابد إله خود، مستعین و یاریگیرنده از وی میباشد. ولیّ بودن خداوند مقتضای تمامی معانی مذکور و روابطی است که با انسان دارد و در واقع خداوند ولیّ و متولِّی و عهدهدار مؤمنان میباشد و آنها را از تاریکیِ گمراهی و تردید به سوی نورِ حق و اطمینان خارج و رهنمون میکند.
رابطۀ ولایت بین خداأ و بندهاش دو طرفه است: خداوند ولیّ مؤمنان است و مؤمنان هم اولیای خداوندأ هستند. آنها کسانی هستند که با ایمان و تقوای الهی پیوسته با رغبت و رهبت در تکاپوی تقرّب به ذات اقدس ولیّأ میباشند. در این حالت خداوندأ با بشارتِ خوشبختی و رحمت در دنیا و آخرت رابطۀ ولایتش را برقرار میکند. و با رسیدن به مقام ﴿أَوۡلِیَآءَ ٱللَّهِ﴾ هرگز ترس بر آنها مسلّط نمیشود و هرگز غمگین نمیگردند و آرامش و شعفی وصفناشدنی به آنها میرسد؛ چرا که آنها ولیّی دارند که همه چیز در قدرت و ارادۀ اوست و وی هر دو سرا را برایشان تضمین میکند. مؤمن همیشه و پیوسته در تکاپوی رسیدن و حفظ و ترقّی پُست و مَقام والای ﴿أَوۡلِیَآءَ ٱللَّهِ﴾ میباشد. مؤمن این قانون خداوندأ در تار و پود ایمانش رخنه کرده که: (ستمگران کفرپیشه، برخی یار و یاور برخی دیگرند، و خدا هم یار و یاور پرهیزگاران است.) (جاثیه/19) و بر اساس آن روابط اجتماعی، سیاسی و... خود را تنظیم میکند.
خداوندأ میفرمایند: ﴿وَٱللَّهُ هُوَ ٱلۡغَنِیُّ ٱلۡحَمِیدُ١٥﴾ [فاطر: 15] (و یزدان بینیاز و ستوده است.)
حمید در معنای محمود یعنی؛ ستودنی. حمید در ذات خود مستحق ثنا و ستایش و ستودن است؛ چراکه تمامی افعال وی در اوج کمال و جمال قرار دارند و به طور مطلق تمامی کارهایش ستودنی هستند. حمیدأ در معنای حامِد یعنی؛ ستایشگر. خداوندأ ذاتش را ستایش کرده تا بندگانش بیاموزند که به طور شایسته و بایسته به ثنا و ستایش وی بپردازند. حمیدأ آنقدر ستودنی است که هرگز انسان، حقِّ ستایش و ثنایش را بجا نمیآورد. تمامی آفرینش از جمله؛ بردارندگان عرش خدا و آنان که گرداگرد آناند، رعد و فرشتگان، آسمانهای هفتگانه و زمین و کسانی که در آن هستند به تسبیحِ حَمید مشغولند و در واقع هیچ موجودی نیست مگر این که با زبان حال یا قال حمد و ثنای وی را میگویند ولی انسان تسبیح آنها را نمیفهمد.
مؤمن همیشه و در همه حال به ستایش و ثنا و تسبیح و تقدیس حمید مشغول است و با آن زبانش را تَر، دلش را آرام و جسمش را پاکیزه نگه میدارد. مؤمن در پرتو ستایش حمید، رنگ خدایی میگیرد و بوسیلۀ آن تطهیر شده و دیگران نیز وی را میستایند. و با این حال، شعف و خشوع خاصّی در وی شکل میگیرد که وصفناشدنی است.
خداوندأ میفرمایند: ﴿وَأَحۡصَىٰ کُلَّ شَیۡءٍ عَدَدَۢا٢٨﴾ [الجن: 28] (و هر چیزی را دانهدانه سرشماری کرده است و دقیقاً میداند.)
مُحصِی یعنی؛ شمارشگر دقیق. مُحصِی تمامی بندگان و آفرینش را سرشماری دقیق کرده و تمامی احوال و اوضاع آفریدهها را با تمامی جزئیات در علم خود دارد و به طور مطلق بدان آگاه است و احاطه دارد و در پروندهای در لوح المحفوظ ثبت و ضبط نموده است. مُحصِیأ تمامی کسانی که در آسمانها و زمین قرار دارند را سرشماری کرده و دقیقاً تعدادشان را میداند و در روز قیامت بعد از زنده کردن مُردگان، اعمالی را که در دنیا کردهاند و چیزهایی که در آن بجا گذاشتهاند و کارهایی که نکردهاند و آنها را فراموش کردهاند را ثبت و ضبط کرده و در برابرشان قرار میدهد به گونهای که حسابرسی و سرشماریش مؤمنان را شادمان ولی بزهکارن را ترسان و لرزان کرده و با نهایت تعجّب مشاهده میکنند که کتابِ اعمال آنها هیچ عمل کوچک و بزرگی را رها نکرده و همه را برشمرده است.
آثار و واجبات "مُحصِی" همانند نامهای مُبارک "رقیب و حسیب" میباشد و بندۀ خدا در راستای شمارش و ثبت و ضبط دقیق اعمالش همیشه در مراقبت و محاسبه بسر میبرد تا روزی که برای گرفتن نامۀ اعمالش فراخوانده میشود، آن را با دست راست گرفته و مسرور و شاد فریاد بزند: ای اهل محشر! بیائید نامۀ اعمال مرا بگیرید و بخوانید!. حکوتها نیز باید بدانند که کردارشان در برابر مردمان ثبت و ضبط میگردد و روزی جواب و حقّ تک تک مردمان را باید بدهند.
خداوندأ میفرمایند: ﴿وَهُوَ ٱلَّذِی یَبۡدَؤُاْ ٱلۡخَلۡقَ ثُمَّ یُعِیدُهُۥ وَهُوَ أَهۡوَنُ عَلَیۡهِۚ﴾ [الروم: 27] (او است که آفرینش را آغاز کرده است و سپس آن را باز میگرداند، و این برای او آسانتر است.)
مُبدِیء یعنی؛ آغازگری که از عدم بوجود میآورد. مُبدِیء آفرینش را از عدم به وجود آورده و هر چیزی را بر اساس تقدیر و تدبیر و عِلمش در بهترین شکل و حالت ممکن آفریده و ابداع کرده است. مُبدِیء کسی است که آغاز آفرینش وی بدون هیچ مثل و مانندی از قبل بوده است و هر چیزی را که آفریده نیکو آفریده است.
مُبدِیءآفرینش انسان را از گل آغازید و سپس ذرّیّۀ او را از عُصارۀ آب به ظاهر ضعیف و ناچیزی به نام مَنی آفرید. آنگاه اندامهای او را تکمیل و آراسته کرد و از روح متعلّق به خود در او دمید، و برای وی گوشها و چشمها و دلها آفرید. مؤمن شکرگزار این آفرینش میباشد و قدر و منزلت و حکمت آنرا درک کرده و با ایمان و عمل صالح جوابگوی این لطف بیکران مُبدِیءِ خود میباشد.
مُعِید یعنی؛ بازگرداننده. آیۀ فوق اشاره میفرماید همانگونه که خداوندأ آفرینش را برای نخستین بار سهل و آسان آفریده است، مُعید سهلتر وآسانتر آنرا باز میگرداند. مُعید روزی که آسمان مانند پیچیدن طومار نامهها در هم میپیچد، آفرینش را بازگشت میدهد و انسان را با جسم و روحش زنده و برانگیخته میکند و وی را در دادگاه خویش برای حسابرسی حاضر میکند و وی نیز آنچه را که کرده حاضر و آماده میبیند. بازگشت همگان برای حسابرسی توسط مُعِید نمادی از عدالتخواهی وی میباشد تا جزا و پاداش همه را بدون کاستی بپردازد.
مؤمن به بازگشت بعد از مرگ برای حسابرسی و زندگی جاودان یقین دارد و بدین خاطر بلافاصله بعد از گناه و خطا به سوی خداوندأ بازمیگردد تا روزی که مُعید وی را بعد از مرگش باز گرداند، شرمسار نگردد. خداوندأ حق هیچ کس را ضایع نمیکند و بدین خاطر هرگاه مؤمن مظلوم واقع شود، چشم به عدالت خداوندأ دوخته تا روزی که همه را به حسابرسی برمیگرداند حق او را بستاند، و از این جهت ایمان راسخ مسلمان سست نیست و هرگاه خیر و خوبی به وی برسد، به سبب آن شاد و آسوده خاطر و بر دین استوار و ماندگار نمیشود، و اگر بلا و مصیبتی به وی برسد، از ایمانش عقبگرد نمیکند، بلکه ایمان به قضا و قدر و مدد و یاری و عدالت مُعِید، وی را آرام و استوار کرده است.
خداوندأ میفرمایند: ﴿لَآ إِلَٰهَ إِلَّا هُوَ یُحۡیِۦ وَیُمِیتُۖ﴾ [الدخان: 8] (جز او معبودی «به حق» نیست، و او است که زنده میگرداند و میمیراند.)
مُحیی یعنی؛ حیاتدهنده. محییأ حیاتدهندۀ تمامی گیاهان و حیوانات و انسان و جن و ملائکه میباشد. امّا به انسان و جن دو نوع حیات داده است: اوّل: حیات حیوانی: که بوسیلۀ آن از عدم بوجود آمده و رشد و نموّ و احساس و حرکت میکند. این حیات را همۀ انسانها و جنها دارند. دوّم: حیات معنوی: انسان و جن با علم و ارادۀ خود از قرآن تبعیّت کرده و از خداوندأ در نهان و آشکار هراس پیدا کرده که محیی در پرتو ایمان و عمل صالح، آنها را زنده کرده و در پرتو نورِ آن در بین مردمان راه میروند و زندگی پاکیزه و خوشایند خواهند داشت و در قیامت سرافراز و صاحب پاداش کارهای خوب و متوسّط و عالی خود بر طبق بهترین کارهایشان میگردند. این حیات مختص انسان و جنِّ مؤمن و ملائکه است. پس مؤمن چه در حالتی که در دنیا زنده باشد و دارای حیات حیوانی باشد، زنده است و حیات معنوی دارد و چه بمیرد و حیاتِ حیوانیش از دست رود، زنده است و حیات معنوی دارد و از پروردگارش رزق نیکو و والا دریافت میکند.
مؤمن با انتخاب ایمان و عمل صالح از مادرِ ایمان متولّد میشود و تولّد دوّم (تولد انسانی) یافته و این حیاتش هرگز مرگ ندارد و بستگانی مانند برادری و خواهری مؤمنان را پیدا میکند. بدین خاطر مؤمن هرگز نمیگذارد اندکی از بزرگی و لذّت وصفناپذیر این حیاتش پژمرده شود. و در عین حال شکرگزار وافر این نعمت بیکران است. و حکومتها هم برای تحقق حیات معنوی جامعه باید حکم به آنچه خدا نازل کرده، بنمایند و مقدّمات و ملزومات این حیات را فراهم نمایند.
طبق آیۀ فوق همانطور که خداوند به تمام موجودات حیات میبخشد از آنها حیات هم میگیرد و میمیراند. همانطور که دو نوع حیات وجود دارد دو نوع مرگ نیز وجو دارد: اوّل: مرگ جسمی: که هر کسی مزّۀ مرگ جسمی را میچشد و در اختیار کسی جز مُمیت نیست. دوّم: مرگ معنوی: که با تغییر سرشت خدائی با تمایل از خداگرائی به کفرگرائی، و از دینداری به بیدینی، و از راستروی به کجروی حاصل میگردد. و این مرگ با اختیار توسط انسان و جن انتخاب میشود.
مؤمن هدف از آفرینش و مرگ و حیات را آزمایش و امتحانی از جانب خداوند میداند تا مشخص شود چه کسی کار بهتر و نکوتر انجام میدهد. و یقین دارد مُمِیت طعم مرگ را به همه میچشاند و زندگی دنیا جاودانه نیست و بدین خاطر سعی دارد با حیات معنوی هرگز مرگ معنوی را تجربه نکند. و همچنین همیشه مُنادِی و داعی هدایتی برای دیگران است تا در پرتو آن حیات معنوی و جاودان داشته باشند. از طرف دیگر مؤمن و حکومتها در برابر جان مردم مسئول میباشند؛ چراکه هرکس انسانی را بدون ارتکاب قتل، یا فساد در زمین بکشد، چنان است که گوئی همۀ انسانها را کشته است، و هرکس انسانی را از مرگ رهائی بخشد، چنان است که گوئی همۀ مردم را زنده کرده است.
خداوندأ میفرمایند: ﴿ٱللَّهُ لَآ إِلَٰهَ إِلَّا هُوَ ٱلۡحَیُّ ٱلۡقَیُّومُۚ﴾ [البقرة: 255] (خدائی بجز الله «به حق» وجود ندارد و او زندۀ پایدار است.)
حَیّ صفت مشبهه و به معنای زنده میباشد. خداوند حیّ است ولی حیاتش مانند هیچ کس نیست؛ زیرا هیچ چیزی همانند و همگون او نیست و برای زنده مانند محتاج هیچ چیز و هیچ کس نیست؛ چراکه وی بینیاز مطلق است. خداوندأ حیات دارد و آثار حیاتش با شنیدن، دیدن، علم و قدرت و اراده و مشیّت و حکمت و... محرز و آشکار است. خداوندأ همیشه زنده بوده و هست و خواهد بود؛ پس حیاتش ثابت و أزلی و أبدی میباشد و در انحصار زمان و اسباب نیست. خداوندأ زندۀ جاویدی است که هرگز نمیمیرد و تنها ذات با عظمت و ارجمندش میماند و بس.
حیّأ، زندۀ پایدار و جاویدی است که فقط او ماندگار و حیاتبخش است و بس. مؤمن در راستای این صفت جاوید و زیبا، هرگز خود را جاوید تصوّر نمیکند هرچند سالم و عُمر طولانی داشته باشد و همیشه منتظر مرگ میباشد تا وی را به حبیبِ همیشه زندهاش برساند.
«قَیُّوم و قائم» دو صفت خداوندأ از ریشۀ قَامَ به معنای برخاستن و در کنترل داشتن میباشد. قَیُّومأ همۀ آفرینش را تحت کنترل و فرمان خود دارد و همه چیز را در جهت هدفِ خلقتش سوق میدهد. در آفریدههای تسخیری مانند آسمانها و زمین با کنترل آنها و در آفریدههای ابتلائی مانند انسان و جن با دادن مهلت و اتمام حجّت و در پایان محاکمه و محاسبه، بر آنها تسلّط و کنترل دارد. قَیُّومأ همیشه برای ادارۀ امور کائنات پایدار و آماده است و به تمام و کمال به تدبیر مُلکش میپردازد و هرگز خستگی و فراموشی و نقصان بر وی عارض نمیگردد؛ زیرا او در اوج کمال و جمال میباشد. قَیُّومأ، قائم به ذات است و برای پایداریش بینیاز از هر چیزی است ولی هر چیزی برای قوام و پایداری نیازمند مطلق اوست. از مظاهر پایداری قَیُّومأ: نگهداشتن آسمانها و زمین است تا از مسیر خود خارج نگردند و نابود نشوند و نیز آفرینش و محافظت از انسان و پاییدن اعمال و کردار او و....
مؤمن چهرهاش را در دنیا و عقبی فقط در برابر خداوند زنده و پایدار و گرداننده و نگهبانِ جهان در نهایت خشوع و خضوع قرار میدهد و فقط کُرنش و سجده بر آستانِ مقدّسِ قَیُّوم میبرد. مؤمن برای استعلای توحید و اقامۀ عدل و حق پایدار است و در مسیر پایداری از نثار جان و مالش دریغ نمیورزد و در این حال است که شادمانی ارزانیش میشود و به پیروزی بزرگ و رستگاری سترگی میرسد.
خداوندأ در حدیث قدسی فرمودهاند: «...بأَنِّی جَوَادٌ واجِدٌ مَاجِدٌ.»[18] «بی شک من بخشنده و دارا و دارای کمال و عزّت هستم.»
واجِد یعنی؛ یابنده، دارا و دوستدار و متضادش فاقِد است. واجِدأ همۀ آنچه را باید داشته باشد همواره در اختیار دارد بدون آنکه برای کسبش نیازمند سبب و زحمت باشد و بدون آنکه نیازمند آنها باشد. واجِد تمامی صفاتِ ربوبیّت و ألوهیّت را که لازمۀ ذات اوست را داراست. واجِدأ در زمینۀ آفرینش (خلق) و فرمان و فرماندهی (أمر) هر آنچه مطلوب وی باشد و باید وجود داشته باشد را داراست و چیزی از وی مفقود نمیگردد و از دسترسش خارج نیست. اگرچه کارهای واجِد جز معجزات بر اساس اسباب و مسبّبات و ارتباط آنها انجام میگیرد (البته باید توجه داشت این بدان معنا نیست که واجِد بدون سبب نمیتواند کاری انجام دهد بلکه وی توانمند مقتدری است که بر هر چیزی که مشیَّت انجام و وجود به آن تعلّق گیرد و امکان وجود داشته باشد توانمند است.) ولی ممکن نیست که وی برای انجام فعلی چیزی را بخواهد و از بدست آوردنش ناتوان باشد. و همه چیز، هر آنچه را دارند از واجِدأ است و هر آنچه وجود دارد گنجینۀ آن در نزد واجِدأ است. واجِدأ دارا و ثروتمندِ بینیاز است. واجِدأ چنانچه چیزی را بخواهد که بشود، کار او تنها این است که خطاب بدان بگوید: بشو! و آن هم میشود. پس در اراده و خواست واجِد رخنه و نقصانی وارد نیست و همه چیز بنابر ارادۀ وی در اوج کمال پیش میرود.
مؤمن تمام نیازهایش را از واجِد میخواهد و همیشه قلبش را رو به کسی میکند که کلید تمام گنجینهها در دست اوست و در اوج غنا بینیاز است و به همه بنا بر اندازۀ معیّن و مشخّص بر مبنای حکمتش و بدون منّت و از بهترینها عطا و بخشش دارد. مؤمن هم با اُسوهگیری از این نام زیبا هر وقت دارا باشد برای رضای خداوندأ بدون افراط و تفریط از مال و دارائی پاکیزه و پسندیدۀ خود بدون منّت و آزار صدقه و انفاق میکند. ([19])
خداوند در حدیث قدسی فرمودهاند: «أَنِّی جَوَادٌ مَاجِدٌ.»[20] «بی شک من دارا و دارای کمال و عزّت هستم.»
ماجِد (اسم فاعل) و مَجید (صفت مشبهه) از ریشۀ "مَجد" میباشند و تمامی معانی و مفهوم مجید که پیشتر توضیح داده شد در مورد ماجِد صدق میکند. ماجِد در نهایت کمال و عزّت است و صاحب زیبایی در اوصاف و أفعال میباشد که در سایۀ آن با بندگانش با کَرَم و جُود و بخشش و غفران برخورد میکند و نور محبّتش را بر آنها میتاباند. ماجِدأ ذاتش ارجمند و بزرگ، أفعالش در نهایت شرافت و قدرت، و محبّتش به بندگانش در اوج دوستی و مودّت میباشد. ماجِدأ نهایت کَرَم و بخشش و فضل و عطا و سخاوت را داراست که بدون محدودیّت میبخشد و رحمت و پادشاهی و عزّت و مغفرت را به هر که خواهد میدهد. اساس مَجد بخشیدنِ ماجِد حکمت و رحمت میباشد.
تمامی آثار اسم "مجید" در "ماجِد" هم متبلور است. با این وصف مؤمن با انفاق و صدقه و بزرگواری و خوش اخلاقی و گذشت و تواضعش، بزرگی و مَجد خود را نشان داده و در پرتو صفات مؤمنانه که انعکاسی زیبا از ایمان و تقوای اوست، عزّت و شرافت و خوشبختی که گمشدۀ انسان امروزیست را مییابد.
خداوندأ میفرمایند: ﴿وَإِلَٰهُکُمۡ إِلَٰهٞ وَٰحِدٞۖ﴾ [البقرة: 163] (خداوند شما، خداوند یکتا و یگانه است.) و نیز میفرمایند: ﴿قُلۡ هُوَ ٱللَّهُ أَحَدٌ١﴾ [الإخلاص: 1] (بگو: خدا، یگانۀ یکتا است.)
واحدأ یعنی؛ یک و أحد یعنی؛ یگانه و یکتا. خداوند واحدِ أحد است. واحد یکی است و دو و سه تا نیست و متعدّد نیست. أحدأ در ذات و صفات و افعالش یگانه و منحصر به فرد میباشد و شبیه چیزی نبوده و چیزی شبیه او نیست. واحدِ أحد یکی است و فقط وی متّصف به این أسماء حُسنی و صفاتِ عُلیا میباشد؛ چرا که فقط خداوندأ همۀ آنها را داراست و هیچ موجودی هیچ یک از این صفات را آنگونه که خداوندأ دارد به صورت کامل ندارد. و هرگز دو تا نمیشود و تجزیهپذیر نیست و یگانۀ بیهمتایی است که آفرینش هستی و نظم و نظام شگرف و پیچیدۀ آن و همجهت و همسو بودن آنها حاکی از خداوندی دارد که واحد و یکی میباشد؛ چرا که اگر خدایانِ پراکنده بر هستی حاکم بودند هرج و مرج و تناقضات و اختلافات فراوان بر آن حاکم میگشت.
مؤمن پروردگارش را یکتا و یگانه و بیهمتا میداند که در خلق (آفرینش) و أمر (فرمان و فرماندهی) و ربوبیّت و ألوهیّت یکتاست. مؤمن ذات و افعال و أسماء و صفات پروردگارش را واحد و یکتا و بیهمتا و بیهمگون میداند و کسی را مشابه و همراستا و همسو با وی قرار نمیدهد و در خلقت و مالکیّت و ادارۀ هستی کسی را با واحد شریک قرار نمیدهد و نفی غیر الله در گفتار و کردار و پندار او نمایان است بهگونهای که نور توحید و یکتاپرستی وجودش را منوّر کرده و همیشه متوجه واحدِ أحدی است که فریادرسی و فرماندهی فقط متعلق به اوست.
خداوندأ میفرمایند: ﴿ٱللَّهُ ٱلصَّمَدُ٢﴾ [الإخلاص: 2] (خدا، کمال مطلق و سَرورِ والای برآورندۀ امیدها و برطرفکنندۀ نیازمندیها است.)
صَمَد یعنی؛ توپُر و بدون جوف و بلند و مرتفع. صمدأ ذاتی است که همۀ صفات کمال را داراست و همۀ صفاتش در اوج کمال و عظمت و بزرگی و شرافت و سیادت هستند. و هیچ خلل و نقصی در آنها وجود ندارد؛ چرا که وجود هر نقصی مثل آن است که قسمتی از صفاتش تو خالی است، ولی صفاتش در اوج کمال و در نهایت جمال قرار دارند و هیچ خللی ندارند. صَمَد به معنای سَرورِ والای برآورندۀ امیدها و برطرفکنندۀ نیازمندیها نیز معنا شده است که وی سرورِ بینیاز مطلق است و همه به وی نیازمندند. صمد نزاده است و زاده نشده است و کسی همتا و همگون او نمیباشد و او روزی میدهد و رازق همگان او است و همه بدو نیازمندند و به او روزی داده نمیشود و نیازمند کسی نیست، این صفات نمادی از خللناپذیری و کمال و سروری او دارند.
مُؤمِن، صَمَد را خالی و منزّه از هر نقص و ضعف میداند و با نهایت خشوع وی را به صمد بودن تسبیح و تقدیس میکند و صفات عُلیای وی را برای کسی قائل نیست، بدین خاطر بندگی و ندا و فریادرسی و فرمان و حکم، رفع نیاز و حوائج خود را فقط از سَرورِ والامقامی میخواهد که همه چیز در ارادۀ اوست و کسی نمیتواند مانند وی باشد؛ چرا که همه در هر مقام و جایگاه مادّی و معنوی دارای نقص و ضعف وافر هستند و به وی نیازمندند.
خداوندأ میفرمایند: ﴿قُلۡ هُوَ ٱلۡقَادِرُ﴾ [الأنعام: 65] (بگو: خدا توانمند است.)
قادِر، قَدِیر و مُقتَدِر نامهای خداوند از ریشۀ قَدَرَ یعنی؛ اندازه گرفتن و توانمند و نیرومند. قادرأ یعنی؛ بر هر چیزی که مشیَّت انجام و وجود به آن تعلّق گیرد و امکان وجود داشته باشد توانمند است و خداوندأ نیروی کافی برای همۀ آنها را دارد. قادرأ، توانمند و نیرومند و قدرتمندی است که هیچ نیرویی بالاتر از نیروی او نیست و همۀ نیروها و انرژیهای دنیا از وی میباشند و در برابر هیچ قدرت و نیرویی مغلوب و شکستخورده نخواهد شد. توانش هرگز کم و زیاد نمیشود؛ زیرا قدرتش در اوج کمال است و حدوثی بر آن غالب نمیگردد. قادرأ، همه چیز را در قبضۀ قدرت خود دارد و مظاهر قدرت خود را در هستی به انسان نشان داده تا انسان به حق بودنش و حق بودنِ پیامبران† و قرآن و توانمند بودنِ وی بر برانگیختن و زنده کردن انسان ایمان بیاورد و سر تسلیم و سجده در برابرش فرود آورد. از مظاهر قدرتِ قادرأ: آفرینش انسان و آسمانها و زمین و همۀ جنبندگان در آن بدون نمونه و مُدل قبلی، زنده کردن مجدّد زمین در بهار با بارش باران و رشد و نمو انواع گیاهان زیبا و شادیبخش و....
مؤمن هرگز ظلم نمیکند؛ چرا که قادرأ، توانمند بر عذاب وی در دنیا و عقبی میباشد. مؤمن اگر مظلوم واقع شود متوجه قدیری خواهد بود که توانمند بر گرفتن حق اوست و هرگز برای گرفتن حق خود حدود خداوندأ را نمیشکند و گناه و ستیزهجویی نمیکند. مؤمن در سختیها و بیماریها و ناراحتیها و آزارها و پریشانیها همیشه متوجه قادری میباشد که توانایی کمک به وی را از هر قدرت دیگری بیشتر دارد و همۀ قدرتها نیازمند اویند. مؤمن همیشه و در همه حال به قدیر بودن پروردگارش ایمان و تکیه و آرامش دارد.
خداوندأ میفرمایند: ﴿وَکَانَ ٱللَّهُ عَلَىٰ کُلِّ شَیۡءٖ مُّقۡتَدِرًا٤٥﴾ [الکهف: 45] (خدا بر هر چیزی «که مشیّت انجام و وجود به آن تعلّق گیرد و امکان وجود داشته باشد» توانا بوده «و هست».)
مُقتَدِر، قادِر و قَدِیر همه از یک ریشه و معنای قدرتمندی را دارند. مُقتَدِر از قادر دارای مبالغۀ بیشتری است. مقتدرأ، توانمندی است که هیچ مانعی بر اراده و قدرت وی سیطره ندارد و هر آنچه بخواهد در صورتیکه مشیّت انجام و وجود به آن تعلّق گیرد و امکان وجود داشته باشد، انجام خواهد داد([21]) و تمامی رخدادهای هستی بر اساس تقدیر و مشیّت و قضا و قدر و اندازهگیری و علم و حکمت وی میباشد.
مؤمن آنچه در هستی رخ میدهد را بر مبنای قدرت و ارادۀ مُقتَدِری میداند که تمامی قدرتها و ارادهها در برابرش پوچ و ناچیزند و این برداشت از مقتدر آرامش و شعف و نیروی خاصی را به مؤمنان میدهد، بالأخص در مواقعی که توسط ظالمان منافق و بدکردار، آزار و اذیت داده میشوند و امید دارند که این بدکردارانِ ظالم روزی در دادگاه خدائی چیره و پیروز و قدرتمند و زبردست گرفتار میشوند و کیفر و جزا داده میشوند.
رسول الله ج میفرماید: (... أَنْتَ الْـمُقَدِّمُ وَأَنْتَ الْـمُؤَخِّرُ لاَ إِلَهَ إِلاَّ أَنْتَ.)([22])
(الهى! همانا تقدیم و تأخیرکننده توئى، بجز تو معبودى «بر حقّ» نیست.)
مُقَدِّم یعنی؛ هر آنچه که باید پیش انداخته شود اوست که آنرا پیش انداخته است و هر آنچه که پیش اُفتاده در ارتباط با اوست. پیشی گرفتن و مقدَّم شدن اگرچه بنابر قوانین وسُنَنی در هستی انجام میگیرد ولی در واقع از اراده و مشیئَتِ مُقَدِّم نشأت میگیرد. مُقَدِّمأ در دنیا و آخرت اسبابی قرار داده که انسان بوسیلۀ آن پیش میاُفتد و پلههای ترقی را طی خواهد کرد، از جملۀ این اسباب: فعالیّت و کار، ایمان و تقوا، علم و دانش، عدالت و حقگرایی و... میباشد.
مُقَدِّم بندگان را با تقرّب به خود برتری میدهد و پیش میاندازد و تقدیم چنین بندهای از جانب خداوندی است که مُقَدِّم میباشد. مُقَدِّمأ، انبیاء† و اولیاء و هر کس با بندگی خالصانه به خدای خود تقرّب جوید را مقدَّم داشته است و پروردگارأ در پرتو ایمان و عمل صالحِ بندهاش و با لطف و مهربانی خود وی را مقدَّم میدارد و پیش میاندازد. همچنین مؤمنان با اتّخاذ اسباب و انجام وظیفۀ خود در این راستا و توکّل بر خدا سعی در پیشی گرفتن بر کفّار و مشرکین را دارند و یقین دارند که اگر خدا بخواهد آنها پیش بیافتند، هیچ قدرت و مانعی نمیتواند از تقدُّم و جلو اُفتادن آنها جلوگیری کند.
مُؤَخِّر یعنی؛ هر آنچه که باید پس انداخته شود، اوست که آنرا پس انداخته است و هر آنچه که پس اُفتاده در ارتباط با اوست. مُؤَخِّرأ کسانی را که راه کفر و شرک و ستمگری و زورگوئی و سایر مفاسد را در پیش میگیرند، از مقام بندگی و انسانیّت سقوط میدهد و پس میاندازد و و در دنیا از زمرۀ ناپاکان، و در آخرت از جملۀ دوزخیان میگرداند. مُؤَخِّر برخی چیزها را با اردهاش بنابر حکمت و رحمت و تدبیر به تأخیر میاندازد و هر کس را که بخواهد از لحاظ شرف، رتبه، قُرب، محبّت، تقوی، طاعت، علم و هدایت و... به تأخیر میاندازد.
هر انحرافی از مسیر بندگی سبب آن میشود که مُؤَخِّر جایگاه و منزلت انسان را در دنیا و آخرت پس اندازد و مقام و جایگاهش را تَنزُّل دهد. بدین خاطر مؤمن همیشه در دنیا و آخرت سعی در پیش اُفتادن دارد و از پیشقدمان در خَیرات و پیشاهنگان در حَسنات میباشد و خود را از آفات و اسباب انحراف و تنزّل دور میکند تا از قلّۀ بندگی و عزّت سقوط نکند. و نیز مؤمنان از پَس افتادن و محتاج شدن به مشرکین و منافقین اجتناب میکنند و تمامی همِّ آنها در استقلال و بینیازی از آنهاست. حکومتها اگر برابر آن چیزی حکم نکنند که خداوند نازل کرده است و با پشتیبانی از ظالمان و یاری نکردن به مظلومان و با ظلم و ستیز به مردمانشان و ندادن حق و حقوق آنها پس-رفتی خواهند داشت که اُفتادن آنها را به پرتگاهِ انحطاط و ذلالت و زبونی و نابودی مسجّل میکند.
خداوندأ میفرمایند: ﴿هُوَ ٱلۡأَوَّلُ وَٱلۡأٓخِرُ وَٱلظَّٰهِرُ وَٱلۡبَاطِنُۖ﴾ [الحدید: 3] (او پیشین و پسین و پیدا و ناپیدا است.)
خداوند أوّل است. این اسم در ابتدای سورۀ حدید در تسبیح مخلوقات برای خداوندأ مطرح است. با ارتباط اسم أوّل و تسبیح میتوان گفت: خداوندأ مبدأ حرکت همۀ موجودات در تسبیحِ خود است و اوست که که به انسان مجموعهای از استعدادها را بخشیده است تا به حرکت درآید و با پیمودن این مسیر باطنی به خداوندأ تقرّب جوید و وی را تسبیح کند. تسبیح یعنی؛ حرکت دائم مخلوقات از نقص به سوی کمال و به تعبیر دیگر تسبیح یعنی؛ حرکت کردن از دور بودن از خداوندأ به نزدیک شدن و تقرّبجستن به او میباشد و این در پرتو متَّصِف و مزَیَّن شدن به صفات خداوندأ میباشد. و خداوند به تمام معنا از آنچه که نباید به او نسبت داده شود به دور و منزّه است. اوّل بودن وی به این نیز اشاره دارد که قبل از آفرینش جهان چیزی غیر از خدا نبوده است و وی مبدأ هستی میباشد و خداوندأ آنرا آفریده است. خداوندأ به نسبت تمام موجودات اوّل است؛ زیرا همۀ موجودات را وی آفریده است. و خودش واجب الوجودی است که بالذّات موجود بوده و از هیچ چیزی بوجود نیامده و از کسی متولّد نگشته است و وی بوده در حالی که هیچ چیزی با وی نبوده است. خداوند أزلی میباشد و تقدّم مطلق در أزلیّت از آنِ اوست و أوّلی است که که ابتدایی برایش قابل تصوّر نیست. اوّل بودن خدا از لحاظ زمان و مکان منظور نیست؛ چرا که وی مانند کسی نیست تا با حدود و قیاس فهم گردد.
مؤمن با تسبیح خداوندأ به مبدأ اصلی تسبیح تقرّب پیدا میکند و خداأ را در وجود و مقام اوّل میداند به گونهای که وجودش را بر همه چیز مقدّم میدارد و با نیاز و بندگی خاصّی متوجه خداوند اوّلأ میشود که سعی دارد در بندگی مقام اوّل و والا را کسب کند و این مقام با تسبیح وی یعنی؛ تقرّب جستن به وی با متَّصِف و مزَیَّن شدن به صفاتش و مبرّا و منزّه کردنش از هر نقص و عیب و ضعفی حاصل میگردد.
همانطور که خداوندأ مبدأ حرکت همۀ موجودات در تسبیحِ خود است و موجودات را در جهت بندگی و تسبیحش به حرکت انداخته (أوّل)، و در پایان همه به سوی او بازمیگردند و انتهای همه چیز به وی برمیگردد (أخِر). پایان و نهایتِ همۀ موجودات و همۀ کارها به أخِر برمیگردد که آفرینش و فرمان از اوست. همۀ موجودات فناپذیرند ولی أخِر، باقی و ابدی و سرمدی و دائمی است.
مؤمن بندگی خود را متوجۀ خداوند زندهای میکند که مرگ و نقصان بر وی وارد نمیشود بلکه همیشگی و جاودان است، و میداند همۀ چیزها و همۀ کسانی که بر روی زمین هستند، دستخوش فنا میگردند. و تنها ذات پروردگار با عظمت و ارجمندش میماند و بس. و سرانجام در آخرت با لطف خداوندِ باقیِ أخِر زندگی جاوید مییابد و از فنا شدن در امان میمانند. این عقیده و باور به أخِر باورِ بندگی را برای وی راسختر میکند.
ظاهِر از مصدر ظهور بمعنای آشکار بودن است. ظاهِر به دلیلِ قابل مشاهده بودن آثارِ بیشمارش آشکار است. ظاهِر با دلائل و نشانههای خود در اقطار و نواحی آسمانها و زمین، و در وجود و درون انسان و با آیات و معجزاتش توسط پیامبران† خود را آشکار کرده تا برای انسان روشن و آشکار گردد که خداوند و قوانینش (اسلام و قرآن) حق هستند. خداوند ظاهِری است که از همه چیز ظاهرتر است و با او هر چیزی ظاهر میشود و آثار قدرت و حکمت و عظمتش در هر چیزی ظاهر میگردد و اوست که هر چیزی را ظاهر میگرداند و به انسان هم توانایی درک این ظهور را داده است. و او ظاهری است که کسی و چیزی نمیتواند مخفیش کند؛ چرا که او از هر چیزی ظاهرتر و پیداتر است.
مؤمن چشم برون و درون را باز میکند و به آسمانها و زمین مینگرد و آیات خواندنی کتابهای آسمانی، از جمله قرآن، و دیدنی جهان هستی را مشاهده میکند و حق بودن خداوند و کلامش قرآن برایش ظاهر میگردد و در پرتو این مشاهدات، یقینی مییابد که به هر سو رو کند آثار ظاهِر برایش نمایان میگردد و در این حال با چشمانی اشکآلود بر زمین میافتد و خشوع و تواضعش بیشتر و بیشتر میگردد.
با وجود آنکه خداوند در دنیا با آثار بیشمارش ظاهِر است ولی درک و فهمش به صورت مستقیم باطِن است و نمیتوان مستقیم وی را درک کرد و به وجودش پی بُرد. باطِن با همۀ آیات و نشانههایش که آشکار است ولی از زوایای مختلفی بر انسان پنهان است و انسان نمیتواند به کُنهِ ذات وی پی ببرد و عقل و حواس قادر بر فهم آن نیستند.
ارکان علم و معرفت بر بنیانِ اسمهای «أوّل و أخِر و ظاهِر و باطِن» که در آیۀ مذکور در کنار هم بیان شدهاند، میباشد. و تشعشع این چهار اسم همه چیز را به گونهای در برگرفته که ظاهری نیست مگر اینکه ظاهِر از آن آشکارتر، و باطنی نیست مگر اینکه باطِن مخفیتر از آن، و أوّلی نیست مگر اینکه او قبل از آن، و أخِری نیست مگر اینکه او بعد از آن است. پس أوّل بودنش قِدمتش و أخِر بودنش دوام و بقایش و ظاهِر بودنش علوّ و عظمتش و باطِن بودنش قُرب و نزدیک بودنش را میرسانند. مؤمن با این صفات أبدی و أزلیِ معبودش نورِ توحید و یکتاپرستی را مییابد؛ چرا که او در عینِ أخِر بودن، اوّل و در عینِ اوّل بودن، أخِر و در عینِ ظاهر بودن، باطِن و در عینِ باطِن بودن، ظاهِر است و این صفات والا و بیهمتا مختصّ خداوند یگانه و یکتائیست که ابتدا و انتهایی ندارد و ظهور و خفایش در اوج کمال هستند.
خداوندأ میفرمایند: ﴿وَإِذَآ أَرَادَ ٱللَّهُ بِقَوۡمٖ سُوٓءٗا فَلَا مَرَدَّ لَهُۥۚ وَمَا لَهُم مِّن دُونِهِۦ مِن وَالٍ١١﴾ [الرعد: 11] (هنگامی که یزدان بخواهد بلائی به قومی برساند هیچ کس و هیچچیزی نمیتواند آن را برگرداند، و هیچ کس غیر خدا نمیتواند یاور و مددکار آنان شود.)
والِی (اسم فاعل) تفاوت زیادی با اسم وَلیّ (صفت مشبهه) که پیشتر بدان پرداخته شد، ندارد ولی اسم والِی در رابطه با جزئیات و حوادث مطرح است. خداوندأ، ولیّ مؤمنان است و آنها را در مشکلات و نیازها یاری میدهد ولی مشرکان و بدکاران به دلیل عداوت با خداوند ولیّ ندارند و در مصیبتها بدون والِی میمانند. بیگمان سرپرست انسان خدائی است که قرآن را برای وی نازل کرده است، و او است که بندگان شایسته و صالح را یاری و سرپرستی میکند.
خداوندأ، والِی و متولِّی امور کسانی است که ایمان آوردهاند. ایشان را از تاریکیهای زمخت گمراهی شکّ و حیرت بیرون میآورد و به سوی نور حق و اطمینان رهنمون میکند. و امّا کسانی که کفر ورزیدهاند، طاغوت شیاطین و داعیان شرّ و ضلال والِی و متولِّی و سرپرست ایشانند، آنان را از نورِ ایمان و فطرتِ پاک بیرون آورده به سوی تاریکیهای زمخت کفر و فساد میکشاند. پس مؤمنان با حفظ و تقویت ایمان، ارتباط خود را با والِیِ کاربدست و زبردست حفظ میکنند تا همیشه در سیر صعودی به سوی نورِ هدایت و رشادت باشند.
خداوندأ میفرمایند: ﴿عَٰلِمُ ٱلۡغَیۡبِ وَٱلشَّهَٰدَةِ ٱلۡکَبِیرُ ٱلۡمُتَعَالِ٩﴾ [الرعد: 9] (خدا آگاه از جهان پنهان و آگاه از جهان دیدنی است، بلندمرتبه و والا است.)
مُتَعالِی از ریشۀ عَلَوَ از "تَعَالَی یَتَعَالَی" باب تَفاعُل است که برای تکلُّف بکار میرود. تکلّف اصلاً برای خداوندأ مطرح نیست و فقط نتیجۀ نهایی فعل که بلند مرتبگی میباشد، مطرح است. مُتَعالِی در معنای عَلیّ میباشد که پیشتر به آن اشاره شد، البته مُتَعالِی بلیغتر از علیّ میباشد و نامهای "مجید، علیّ، عظیم، کبیر، علیم، مُتَعالِی و متکبّر" در معانی یکدیگر تداخل دارند. مُتَعالِی به معنای آن است که خداوند بلندمرتبگی و والایی را در در اوج خود و با تمام معنای کلمه داراست. مُتَعالِیأ دارای جلال و عظمت و مقامات والا و کمالات بالا و صاحب عرش عظیم است که نقص و عیب و داشتن فرزند و همسر در وی وجود ندارد. مُتَعالِیأ صاحب ذاتِ عظیم و بزرگوار و صفاتِ والا و برتر و تختِ فرماندهی و سریر فرمانروائی میباشد.
مؤمن وقتی خود را در برابر مُتَعالِی تصوّر میکند فقط از او میترسد و از کسی جز خدا نمیترسد، و در پنهان و آشکار هراس وی را دل دارد و در هر نیاز و مصیبتی دل به خدای بلندمرتبهای میسپارد که هیچ کس و هیچ چیز از وی در رحم و شفقت، جُود و کَرَم، عفو و بخشش، عظمت و عزّت، قدرت و هیبت بالاتر و والاتر نیست و فقط بر وی تکیه و توکّل میکند و این وی را آرام و با عزّت و قوی میکند.
خداوندأ میفرمایند: ﴿إِنَّهُۥ هُوَ ٱلۡبَرُّ ٱلرَّحِیمُ٢٨﴾ [الطور: 28] (واقعاً او نیکوکار و مهربان است.)
بَرّ از مصدر"بِرّ" به معنی کار نیک کردن است و گفته شده از "بَرّ" به معنی بیابان و خشکی است و بنابر وسعت بیابان یعنی؛ وسعت و فراوانی به خرج دادن در کار نیک. بَرّ نیکوکاری است که کار نیک انجام داده و میدهد و تمامی کارهایش نیکو میباشند. نیکوکاری بَرّأ در دنیا و آخرت است. در دنیا با دادن نعمتهایی است که اگر بخواهید نعمتهای خدا را بشمارید از بس که زیادند، نمیتوانید آنها را شمارش کنید و نیکوکاریش در آخرت عفو و بخشش و دادن ثواب فراوان به مؤمنان است. آثار نیکوکاری بَرّ بر بندگانش از جمله: آفرینش آنها از عدم، دادن نعمتهای بیکران و بیحدّ به آنها، دادن عقل و ارسال انبیاء† برای هدایتشان، محافظت و رحم و شفقت بر آنها، عفو و غفران و... آنقدر زیادند که در بیان و وصف نمیگنجد و نیکوکار بودن خداوند، حاکی از عظمت و حکمت و عزّت و نیرومندی و بخششگری و بلندمرتبگی و رأفت و مهربانی و عدل و کَرم و جُود اوست.
مؤمن نسبت به همه خصوصاً مادر و پدرش نیکوکار است. مبنای اخلاق و روابط خانوادگی و اجتماعی مؤمن بر نیکوکاری و حُسن رفتار میباشد به گونهای که نیکوکاری وی در جنبههای مختلفی از زندگیش همچون: نیکی به والدین، همسایه، فقرا و مساکین، یتیم و ضعیف، زیردست و مظلوم، همسر و فرزند و... متبلور میباشد. برّ و نیکوکاری و تقوای مؤمن و حکومت اسلامی باعث میشود که " بَرّ " مرحمت و معونت و حفاظت و رعایت همه جانبهاش را همراه آنان کند و با تمام نیرو و قدرت با آنان میباشد.
خداوندأ میفرمایند: ﴿وَأَنَّ ٱللَّهَ تَوَّابٌ حَکِیمٌ١٠﴾ [النور: 10] (و او بس بازگشتکننده (به سوی بندگان و توبهپذیر) و کاربجا و حکیم است.)
توّاب صیغۀ مبالغه و به معنای بسیار بازگشتکننده است. انسان با علم و ارادهای که دارد موظّف است در مسیر بندگیِ خداوند باشد و در صورتیکه انحراف پیدا کرد برای بازگشت به راهِ بندگی باید توبه کند و به سوی خدا برگردد. و در صورتیکه بنده توبه نماید، خداوندأ زمینۀ بازگشت چنین بندهای را مهیّا کرده و با چنین توجه و یاریای گویی توّابأ نیز به سوی انسان توبه میکند و به سوی انسان برمیگردد؛ چرا که در موقع نافرمانی و معصیتش از وی روگردان بوده است. و توّاب بودن وی (بسیار بازگشتکننده بودنش) نظر به کثرت بازگشت کنندگان است که در برابر هر بازگشتکنندهای، بازگشتی دارد.
توّاب بودن خداوند امید و قدرت وافر به انسان میدهد که در هر معصیتی به سوی کسی برگردد که توّاب نیز به سوی وی رو میکند و برمیگردد و بنده باید شکرگزار این نعمت باشد و نیز نسبت به بندگانِ خدا پذیرای عذر و بازگشت و معذرتخواهی آنها باشد. و وقتی که بنده با توبهاش در مسیر بندگی قرار میگیرد رابطۀ ولایت بین او و خدایش برقرار میگردد که در سایۀ آن خوشبختی و عزّت و فرح را تجربه خواهد کرد.
خداوندأ میفرمایند: ﴿وَٱللَّهُ عَزِیزٞ ذُو ٱنتِقَامٍ٤﴾ [آل عمران: 4] (و یزدان قدرتمند چیره و انتقام گیرنده است.)
مُنتَقِم از کلمۀ "نِقمَة" یعنی انتقاد گرفتن که به صورت گفتار و عمل صورت میگیرد. مُنتَقِم از فرد یا افرادی که نافرمانی وی را بکنند با سنن و قوانین خاص و طی مراحل مشخصی از آنها انتقام عملی میگیرد و با انتقامش بر آنها انتقاد وارد کرده و به اقتضای موضعگیریشان سزا و جزای آنها را در دنیا و آخرت میدهد. خداوندأ در برابر اقوام عاد و ثمود و بنی اسرائیل و... و در برابر افرادی همچون نمرود و فرعون و قارون و... با این صفت برخورد کرده است. مُنتَقِم با فرستادن پیغمبران† و دلائل واضح و آشکاری از معجزات ربّانی و منطق عقلانی با آنها اتمام حجّت میکند ولی در صورت کفر و الحاد و فساد بر آنها انتقامی را وارد میکند که در شأن و خور آنهاست.
مؤمنان از دشمنان خداوندأ انتقام میگیرند و در اجرای قوانین و حدود دینِ خدا رأفت و رحمتِ کاذب نسبت به آنها ندارند. مؤمن همیشه هراس دارد که مبادا در دامِ گناه گرفتار شود و مشمول انتقام خداوند قرار گیرد بدینخاطر گناه نمیکند و اگر هم گناه کرد بلافاصله خالصانه توبه میکند و این وی را از انتقامِ مُنتَقِم بیمه میکند. و حکومتها باید بدانند که در هیچ حالی حق شکنجه و انتقام و ظلم و ستیز به مؤمنان و موحّدان را ندارند که در غیر اینصورت منتظر انتقامِ شدید و حدید مُنتَقِم باشند.
رسول الله ج فرمودهاند: «اللّهُمَّ إنَّکَ عَفُوٌ.»[23] «پروردگارا! به حقیقت تو گذشتکننده و انتقام نگیرنده هستی.»
غفّار (بسیار بخشنده و پوشانندۀ گناهان) و غفور (صاحب بخشش کامل و شامل) و توّاب (بازگشتکننده به سوی بندگانِ توبهکار) و عَفُوّ اشاره به گذشت و لطف و بخششِ خدائی دارند که بنده در صورت خطا و گناه اُمید خود را از دست نمیدهد و به سوی پروردگارش برمیگردد. عَفُوّ صفت مشبهه و به معنای درگذرنده از ریشۀ "عَفو" به معنای خودداری کردن از انتقام است. عَفُوّ بعد از بازگشت و توبۀ انسان از وی انتقام نمیگیرد و بعد از بازگشت انسان به سوی خدا و بازگشت خدا به سوی وی از مکافات و مجازات متناسب با گناهش خودداری میکند و قلم عفو بر آن میبخشد.
توّاب و عَفُوّ به انسان ابراز میدارند که نه تنها خداوند بر سوی کسانی که برمیگردند، برگشت دارد و آنها را در آغوش غفران خود نوازش میدهد بلکه با عفوش آنها را از مجازات تبرئه میکند. و جدای از آن کسی که توبه کند و ایمان آورد و عمل صالح انجام دهد، خداوندأ، جدای از قبول توبه و عفو، بدیها و گناهانش را به خوبیها و نیکیها تبدیل میکند. در این حال شکر بر این مهرورزی بیکران بر بنده واجب میگردد و وی نیز نسبت به همنوعانش جدای از گذشت و بخشش، آنها را از مجازات و جریمه عفو میکند و عفو وی نشانهای از پرهیزکاری و وسیلهای برای قبول توبهاش از سوی خداوند و دریافت اجر جزیل است.
خداوندأ میفرمایند: ﴿إِنَّ ٱللَّهَ بِٱلنَّاسِ لَرَءُوفٞ رَّحِیمٞ٦٥﴾ [الحج: 65] (واقعاً خدا بسی مهربان و دارای مرحمت فراوان در حق بندگان است.)
رَئُوف و رَأُف (با هر دو تلفظ صحیح است) از کلمۀ " رأفت " متناسب با رحمت است. رحمت دو جنبه دارد: جلب منافع و دفع ضرر و کلمۀ رَأفَت یک جنبه دارد و آن: دفع ضرر. پس رئوف به معنای دفع ضرر و اصلاح رخنه و نقص، و مهربانی و عطوفت میباشد. رَئوف با دفع ضرر از انسان، وی را در حرکت به سوی کمال پشتیبانی میکند و در مواقع سختیها و رنجها و نیازها وی را از آنها نجات میدهد. یزدان با گسترش نعمتهایش بر بندگانش نسبت به همه رئوف میباشد ولی پشتیبانی و دفع ضرر و مهرورزی خاص رئوف فقط متوجّه مؤمنان و شکرگزاران است. رئوف در رأفت و مهربانیش در بلندترین و منتهای آن قرار دارد.
مؤمن نسبت به مؤمنان دارای رأفت و مهربانی و رحمت و لطف فراوان است، به گونهای که درد و رنج و سختی آنها بر وی گران میآید و همیشه سعی در دفع ناراحتی و ضرر از آنها را دارد و به آنها عشق میورزد و در هدایت و بهرهمندی از خوشیها و نعمتها بر آنها اصرار دارد.
خداوندأ میفرمایند: ﴿قُلِ ٱللَّهُمَّ مَٰلِکَ ٱلۡمُلۡکِ تُؤۡتِی ٱلۡمُلۡکَ مَن تَشَآءُ وَتَنزِعُ ٱلۡمُلۡکَ مِمَّن تَشَآءُ﴾ [آل عمران: 26] (بگو: پروردگارا! ای همه چیز از آن تو! تو هر که را بخواهی حکومت و دارائی میبخشی و از هر که بخواهی حکومت و دارائی را بازپس میگیری.)
مالِک المُلکأ کسی است که دارای مُلک و دارائی است و بندگان و آفریدههایش که صاحبشأ به عنوان مَلِک با آنها برخورد میکند، تحت فرمان او هستند و بر همه چیز تسلّط و سیطره دارد. پس مَلِک بودن بر آنها وصف خداوند است.([24]) مالِکَ المُلک، مالکِ متصرّف در هر چیزی است و ارادهاش لازم الإجراست و هر آنگونه که بخواهد، به انجام میرساند و هیچ کس نمیتواند حکم و فرمان وی را نقض کند و یا پیشگیری نماید.
مؤمن مالکیّت خداوندأ را در هر چیزی دیده و تنها مالکیّت و فرمان و حکم وی را به رسمیّت میشناسد و خود را نیز در ملک و فرمان و سیطرۀ او میبیند بدین خاطر با ندای مالکش بدو که: به یگانگی خداأ اقرار کن و اخلاص داشته باش و تسلیم خدا شو. با جان و دل لبیک گفته و خواهد گفت: اقرار کردم و سر بر آستان تو سائیدم و خالصانه تسلیم پروردگار جهانیان و مالک حقیقی آن گشتم. و در این راستا بهگونهای بر نفس خود سیطره دارد تا روزی که در برابر مالِک المُلکأ حاضر گشت وظیفۀ بندگی خود را ادا کرده باشد. و مؤمن همیشه دارائی و حکوت را از وی میخواهد و در دارا شدن، آنها را در مسیر قوانین و فرمانِ مالک حقیقی قرار داده و ادای وظیفه میکند.
خداوندأ میفرمایند: ﴿وَیَبۡقَىٰ وَجۡهُ رَبِّکَ ذُو ٱلۡجَلَٰلِ وَٱلۡإِکۡرَامِ٢٧﴾ [الرحمن: 27] (و تنها ذات پروردگار با عظمت و ارجمند تو میماند و بس.)
در مورد "جلیل و کریم" پیشتر بحث شد. ذو الجلال یعنی؛ خداوند در ذاتش جلال است و جلال یعنی؛ تمامی صفات کمال، جمال و بزرگی و مجد و عظمت را در ذات و صفاتش داراست. ذو الأکرام یعنی؛ صاحب کَرم و بخشش به بندگانش است. و این نشانگر آن است که چون انسان دارای خصلتها و خصوصیّات نیکوی بارز و مشهودی است پس خداوند وی را کریم داشته و در مقام کریم به وی نگریسته است و وی را با اعطاء عقل، اراده، اختیار، نیروی پندار و گفتار و نوشتار، قامت راست، و بهرهمندی از بخشش و عفو و نعمت و سخاوت و حکمت و رأفت ِخداوند و غیره إکرام و گرامی نموده است.
این نام مبارک، اسرار حقایق جلالیّت و جمال خداوندأ را بر انسان هویدا کرده و با تابش نور این نامِ زیبا، درونش منوَّر و زیبا و وجودش جلیلالقدر و بلندمرتبه میگردد و در نزد خداوند تکریم و عزّتی جاودان مییابد که در سایۀ آن نزد مؤمنان عزیز و نزد کافران پرهیبت میگردد.
خداوندأ میفرمایند: ﴿قُلۡ أَمَرَ رَبِّی بِٱلۡقِسۡطِۖ﴾ [الأعراف: 29] (بگو: پروردگارم به دادگری فرمان داده است.)
مُقسِط از قِسط میآید و در اصل یعنی؛ بهره و نصیب متناسب و مقتضی. و إقساط (باب إفعال) یعنی؛ دادن آنچه نیاز و حق یک فرد است. قاسِط یعنی؛ جابر و ظالم و مُقسِط یعنی؛ عادل و دادگر. مُقسِط به هر موجودی در مسیر حرکت به مقصد، به چه مقدار از امکانات نیاز داشته باشد، آن امکانات را در اختیارش قرار میدهد و به هر کس قِسط (بهره و نصیب) مورد نیازش (مادّی یا معنوی) را میدهد. مُقسِط دادگری است که حکمش عینِ عدالت و حقِّ مظلوم را از ظالم میگیرد و از اسرار عدل الهی، صبر و حلم وی با ظالم در عین راضی نگهداشتن و راضی کردن مظلوم است.
مؤمن در برابر این اسم حق و واجبی دارد: 1- حق: حقّ او برخورداری از نصیبهایی است که مُقسِط برای پیمودن راهِ کمال برایش قرار داده است. 2- واجب: بر وی واجب است که شکرگزار این نعمتها باشد و شکرگزاریش این است که بهرهها و نصیبهایش را در راههای صحیح مطابق دستور خداوند بکار گیرد و علاوه بر آن دادگر باشد؛ چراکه مُقسِط بندهاش را به صدور حکم عادلانه فراخوانده و عادلان را دوست دارد و ستمگر و بیدادگران را هیزم و هیمۀ دوزخ قرار میدهد. او در کارهای آفریدگان خود دادگری میکند. و بدین خاطر مؤمنان و حکومت اسلامی دادگرند و در اقامۀ عدل و داد تلاش میکنند، و به خاطر خدا شهادت میدهند هر چند که شهادتشان به زیان خودشان یا پدر و مادر و خویشاوندان باشد. و دشمنانگی قومی آنها را بر آن نمیدارد که با آنها دادگری نکنند. دادگری به پرهیزکاری نزدیکتر و کوتاهترین راه به تقوا و بهترین وسیله برای دوری از خشم خدا است.
خداوندأ میفرمایند: ﴿رَبَّنَآ إِنَّکَ جَامِعُ ٱلنَّاسِ لِیَوۡمٖ لَّا رَیۡبَ فِیهِۚ﴾ [آل عمران: 9] (پروردگارا! تو مردمان را در روزی که تردیدی در آن نیست جمع خواهی کرد.)
جامِع یعنی؛ جمعکننده. بعد از اینکه بندگان همه مُردند و خُمود و خاموشی بر جهان سایه افکند، خداوند همۀ مردم را زنده میکند (باعِث) و بعد از زنده کردن همه را گرداگرد هم جمع کرده (جامع) و برای محاکمه و محاسبه و سپس جزا و عقاب – به تناسب اعمال انسان در دنیا- آماده میکند.([25]) جامِع در روز تغابُن (روز زیانمندی کافران و سودمندی مؤمنان) در گردهمائی بزرگی همۀ انسانها را جمع میکند. در آن روز خداوند همۀ انسانها را در حالی که پراکنده هستند جمع میکند و برای محاسبه و تعیین تکلیف گردهم میآورد.([26])
مؤمن با جمعکردن خصال نیک و پسندیده و تمسّک به توحید و سنّت و دوری از شرک و بدعت سعی دارد در روزی که جامع وی را با دیگر انسانها برای محاسبه جمع میکند، خوار و زبون نگردد و وی را به رحمت و خوشنودی خود و بهشتی مژده دهد که در آن نعمتهای جاودانه وجود دارد.
خداوندأ میفرمایند: ﴿وَٱللَّهُ هُوَ ٱلۡغَنِیُّ ٱلۡحَمِیدُ١٥﴾ [فاطر: 15] (خدا بینیاز و ستوده است.)
غنیّ یعنی؛ بینیاز. غنیّ در هیچ چیز به هیچ یک از آفریدههایش کمترین نیازی ندارد. او بینیاز مطلقی است که همۀ هستی را وی آفریده و بدو نیاز مطلق دارند. غنیّأ قبلِ آفریدگانش موجود بوده و در صورتیکه همه را از بین ببرد باز خواهد بود و ابدی و جاودان میباشد، پس بینیاز مطلق فقط اوست. خداوندأ از عبادتِ بندگانش بینیاز است بلکه آنها نیازمند عبادتِ اویند و ترک آن ضرر و تهدیدی را متوجه خدا نمیکند و منتفع و متضرّر در این امر فقط خود انسان است؛ چگونه نیاز داشته باشد در حالی که همه به وی نیاز دارند و وی همه چیز را آفریده است و او با یا بدون آنها ابدی و سرمدی میباشد.
مؤمن خود را نیازمند مطلق خداوندِ بینیاز مطلق میداند. انسان در توجه به غیر خداهایی که در فرمانبرداری و فریادرسی شریک خدا قرار داده شدهاند درمییابد که آنان خود سراپا نیازند و جدای از نیازشان به خدا به عابدان و خدمتکاران و مزدورانشان نیازمندند. حاکمان طاغوت و باطل نیز چنین وضعیتی دارند، آنان بدون مزدوران و مردم فریبخورده، فرمانناروایانِ پوچ و باطل و نادانی هستند که وَقعی ندارند. پس چه تفاوت و فاصلۀ زیادی بین خدای غنیّ و غیر خداهای نیازمند است و پرستش خدای غنیّأ، اوج شکوه و آرامش را به انسان هدیه میدهد، در حالیکه کُرنش به غیرخداها و طواغیت جز زبونی و خواری و انحراف و هلاکت و فساد و نگرانی چیزی ندارد.
خداوندأ میفرمایند: ﴿وَأَنَّهُۥ هُوَ أَغۡنَىٰ وَأَقۡنَىٰ٤٨﴾ [النجم: 48] (و این که او است که قطعاً ثروتمند میکند و فقیر میگرداند.)
مُغنِی یعنی؛ بینیازکننده. خداوندأ همانطور که غنیّ و بینیاز است نسبت به بندگانش مُغنِی و بینیازکننده است و آنها را از لحاظ مادّی و معنوی جز به خود به کس و چیز دیگری نیازمند نمیکند. از لحاظ مادّی به انسان نعمتهای دنیا میدهد تا محتاج نگردد و از لحاظ معنوی انسان را به وضعتی از لحاظ درونی میرساند که به هیچ کس و هیچ چیز غیر از خودِ خدا نیازمند نباشد و این بینیازی حقیقی است؛ چرا که افرادی که دارای غنای حقیقی باشند اگر ندار هم باشند بینیازند و برعکس افرادی با وجود دارایی زیاد به دلیل نداشتن غنای حقیقی باز نیازمندند.
مؤمن با "اتّخاذ اسباب و توکّل بر خداوندأ" به بینیازی حقیقی میرسد و با تحقّق این دو، دخالت امر ثالثی مطرح نمیگردد تا محتاج غیر خدا گردد، پس او در این حالت غنای حقیقی پیدا کرده است. و فقط از خداوند میخواهد تا بینیازش کند؛ چراکه نتیجۀ همۀ امور فقط در دستِ اوست. مؤمن با رسیدن به غنای حقیقی شکرگزار خدای مُغنِی میباشد و منافع غنا و بینیازی که در اثر این اسم به وی رسیده در جهت دستورات خداوند استفاده میکند و نیز در حدّ توانش با دعوت به سوی خداوند و انفاق و کمک به دیگران در امور مختلف، مردم را به غنای حقیقی و بینیازی میرساند.
رسول الله ج فرمودهاند: (...أَللَّهُمَّ لاَ مَانِعَ لِـمَا أَعْطَیْتَ، وَلاَ مُعْطِیَ لِـمَا مَنَعْتَ....)([27]) (پروردگارا! آنچه تو بفرمائى هیچ کس جلوى آنرا نمىگیرد، و آنچه جلوى آنرا بگیرى، کسى قدرت ندارد آنرا عطا نماید.)
مانِع یعنی؛ منع کننده. مانع هر آنچه را که بخواهد مادّی یا معنوی، منع میکند. منع خداوندأ بنابر حکمت و رحمت میباشد اگرچه در ظاهر بندهای تصوّر کند که منع خداوند مایۀ آزار و ناراحتی وی میشود مانند منع شدن انسان از بهرهمندی از برخی از نعمتهای دنیا ولی خداوند بنابر حکمت و رأفت منع میکند و در واقع خوشایند و ناخوشایند بودنِ منع، امری نسبی است ولی در هر حالی و با هر سببی منع انجام شود بنابر حکمتِ مانِع انجام میگیرد و وی فاعِلِ تمام امور است و همه کس و همه چیز اسبابی برای تحقق افعال خداوند میباشند. مانع در عین حال که منع میکند عطا نیز دارد و انسان را از نعمتهای وافر بهرهمند میکند. مانع توانایی نامحدودی دارد که بر هر منعی قادر است و هیچ قدرتی نمیتواند از منعش جلوگیری کند.
مؤمن یقین دارد هر آنچه را خداأ ببخشد کسی و چیزی نمیتواند مانع آن باشد و هر آنچه را که خداوندأ منع کند کسی دهندۀ آن نخواهد بود پس منع را فقط از طرف مانِع میداند و برای حلّ مشکلاتش فقط متوجّه وی میشود، این باور آرامشِ فرحبخشی را به وی میدهد که در ناخوشیها و محرومیّتهای به ظاهر ناخوشایند (؛چرا که بی شک هر چیزی برای مؤمن رحمت و دارای حکمت است) دل به تقدیر میسپارد و سُست و لرزان نمیشود بلکه ایمانش به خدای حکیم و کاربجا بیشتر و بیشتر میگردد و با رضایتش به قضا و قدر الهی ایمان خود را راسخ و مقام خود را در نزد خدایش والاتر میکند. بدین خاطر مؤمن همیشه بر این باور است که هر گرفتن و دادنی از طرف خداوند مانعِ معطی برمبنای حکمت و عدالت استوار است؛ بدین خاطر هرگز خدا را در حاشیه و کناره نمیپرستد لذا اگر خیر و خوبی به وی برسد، به سبب آن شاد و آسوده خاطر و بر دین استوار و ماندگار نمیشود، و اگر بلا و مصیبتی به وی رسد، به سوی کفر و ناسپاسی برنمیگردد و عقبگرد نمیکند. بدین ترتیب آرامش هم دنیا و هم آخرت را داراست.
خداوندأ میفرمایند: ﴿قُل لَّآ أَمۡلِکُ لِنَفۡسِی ضَرّٗا وَلَا نَفۡعًا إِلَّا مَا شَآءَ ٱللَّهُۗ﴾ [یونس: 49] (بگو: من هیچ سود و زیانی برای خود «یا برای مردمان در دست» ندارم مگر آن چیزی را که خدا بخواهد.)
ضارّ یعنی ضرر رسان. ضرر همانند نفع در سه زمینه متوجّه انسان میگردد:
1- ضرر معنوی و نفسی مانند جهل و اتّباع هوی.
2- ضرر مادّی که متوجه جان انسان میگردد مانند بیماری و نقص عضو.
3- ضرری که متوجه خود انسان نیست بلکه متوجه نعمتهایی است که وی دارد مانند ضرر اموال و ثروتش.
ضارّأ در هر کدام از زمینههای مذکور ضرری را متوجه انسان کند، اگرچه با اسباب و افرادی صورت گیرد ولی در واقع او ضرر رسان میباشد و همه کس و همه چیز اسبابی برای تحقّق افعال خداوند مانند ضرر و نفع رساندن هستند. از طرف دیگر ضرر و زیان نسبی بوده و نسبت به انسان مطرح میباشد و تمامی ضررها بنابر حکمت و سُنن و قوانینی صورت میگیرد که خدا با اهداف و حکمتهایی آنها را قرار داده است.
در باور توحیدی مؤمن، نفع و ضرر فقط از طرف خداوندأ میباشند؛ چرا که اگر خداوند بخواهد زیانی به انسان برساند، هیچ کس جز او نمیتواند آنرا برطرف گرداند، و اگر بخواهد خیری به انسان برساند، هیچ کس نمیتواند فضل و لطف او را از انسان برگرداند. پس مؤمن از تهدید و ترهیب و آزار و خشم و قدرت و لومه و اتهام کافران و ملحدین هراسی به دل راه نمیدهد؛ چرا که هیچ کس بدون ارادۀ ضارّ نمیتواند به وی ضرر برساند.
همچنین مؤمن یقین دارد هیچ رخدادی در زمین به وقوع نمیپیوندد، یا برایش اتفاق نمیافتد، مگر این که پیش از آفرینش زمین و خود وی، در کتاب بزرگ و مهمی به نام لوح محفوظ، ثبت و ضبط بوده است، و این بدان خاطر است که انسان نه بر از دست دادن چیزی غم بخورد که از دستانش بدر رفته است، و نه شادمان شود بر آنچه خداأ به دستانش رسانده است، بدین خاطر به قضا و قدر خداوند راضی و خشنود است. مؤمن و حکومت اسلامی راههای رسیدن ضرر به خود و دیگران را میبندند؛ چرا که آنها نسبت به خود و دیگران مسئولیّت دارند و در برابرش بازخواست میگردند.
طبق آیۀ فوق همانگونه ضرر از طرفِ خدا است پس نفع نیز در دست اوست و او نافِع میباشد. نافِع از ریشۀ نَفَعَ به معنای سود رسان میباشد.
نافِع هرگونه امکاناتی (مادّی و معنوی) که انسان در مسیر حرکت به سوی کمال بدان نیازمند میباشد را فراهم کرده و با اسباب و وسایل مادّی و معنوی به انسان یاری میرساند تا در مسیر بندگی و جایگاه اصلی خود (خلیفۀ خداوندأ) قرار گیرد. تمامی منفعتها در دست نافِع میباشند بهگونهای که کسی قدرت جلوگیری و کاهش و افزایش نفعِ وی را ندارد. نفعِ نافع در اوج کمال است و نفع رساندنش مایۀ کاهش منافع وی نمیگردد و مقدار و اندازۀ نفع وی بنا بر حکمت و رحمت و رأفت است که تمامی موجودات هرکدام به گونهای و اندازهای از آن بهرهمند هستند.
همانطور که در بحث نام مبارک و زیبای "ضارّ" اشاره گردید نفع و ضرر فقط از جانب خداوند است و اگر خداوند خواهان رسیدن آنها به انسان باشد، کسی نمیتواند از رساندن آنها به انسان جلوگیری کند و مؤمن برای رسیدن به منافع از راهِ حرام وارد نمیشود بلکه با اتّخاذ اسبابِ لازم و توکّل بر خداوند کارها و نتیجۀ کسب منافع را به خدای وکیلِ نافعِ حکیم میسپارد.
همچنین مؤمن بر هر مقداری از منفعتهایی که به وی میرسد شکرگزار و راضی است؛ چرا که شکرگزاری مایۀ افزایش نعمت است. و همچنین مؤمن نه تنها مانع خیر و نیکی و منفعت به دیگران نمیگردد بلکه دیگران را از منافع و نعمتهای خدادادی بهرهمند میسازد.
خداوندأ میفرمایند: ﴿۞ٱللَّهُ نُورُ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِۚ﴾ [النور: 35] (خدا روشنگر آسمانها و زمین است.)
نور یعنی؛ روشنایی. نور چیزی است که هر چیز مجهول و ناپیدایی با آن ظهور پیدا میکند. نبود نور یعنی؛ تاریکی و ظلمت. خداوند روشنگر آسمانها و زمین است و آنچه در آنها نهان و غیر ظاهر است بوسیلۀ وی آشکار میشود؛ چرا که فقط وی وجود آنها را درمییابد و میتواند آنها را آشکار و ظاهر نماید و اوست که جهان را با نور فیزیکی ستارگان تابان، و با نور معنوی وحی و هدایت و معرفت درخشان، و با شواهد و آثار موجود در مخلوقات فروزان کرده است.([28])
نورأ روشنگری است که همه چیز در آسمانها و زمین و هر آنچه در ارتباط با بندگی و عبودیّتِ بندگانِ زمینی چون جن و إنس و بندگانِ آسمانی چون فرشتگان و غیره را روشن نموده و از سوی وی نوری که پیغمبر ج است و همچون چراغ تابان میباشد و بینشها را روشنی میبخشد و کتاب روشنگری که قرآن است و هدایتبخش مردمان است برای انسان و جن فروزان نموده تا در پرتو آنها هر آنچه در زمینۀ هدایت لازم باشد برای آنها روشن و درخشان شده باشد.
مؤمن نور را بر تاریکی ترجیح میدهد و با نور تشریعی وحی و نور تکوینی هدایت و نور عقلانی معرفت پردههای شکّ و شبهه از جلو دیدگانش کنار رفته، و جمال ایزد ذوالجلال را بر در و دیوار وجود خود متجلّی میبیند. و با چشم بینا و دل آگاه میببیند و درمییابد و در پرتو نور خدا مقدّمات هدایت را فراهم میکند تا خداوند وی را هدایت دهد و از ظلمات به سوی نور رهنمون سازد. مؤمنان با ایمان و عمل صالح صاحب نوری میگردند که در پرتو آن حرکت میکنند و بخشیده میشوند و نورِ ایمان و عمل صالحشان در قیامت پیشاپیش و سوی راستشان رو به جانب بهشت در حرکت خواهد بود و در این حال دعا میکنند: پروردگارا! نور ما را کامل گردان تا در پرتو آن به بهشت برسیم و ما را ببخشای؛ چرا که تو بر هر چیزی بس توانائی. مؤمن همچون نوری است که تاریکیهای شرک و بدعت و ضلالت و فساد و تباهی را از بین میبرد و چراغی است که خاموش نمیشود؛ چرا که آثار نیک و خوب وی همیشه میدرخشد.
خداوندأ میفرمایند: ﴿وَإِنَّ ٱللَّهَ لَهَادِ ٱلَّذِینَ ءَامَنُوٓاْ إِلَىٰ صِرَٰطٖ مُّسۡتَقِیمٖ٥٤﴾ [الحج: 54] (قطعاً خداوند مؤمنان را به راه راست رهنمود مینماید.)
هادِی از هُدَی و هَدی به معنای راهنمایی کردن با نرمی میباشد. هادیأ تمامی مصادیق هدایت را داراست.
اقسام هدایتِ هادی در این دنیا عبارتند از:
1- پروردگار هر چیزی را که وجود بخشیده و آفریده، سپس در راستای آن چیزی که برای آن آفریده شده است رهنمودش کرده است. (هدایت تسخیری)
2- پروردگار با فرستادن پیامبران† و نزول کتابهای آسمانی، انسانها را برای قدم نهادن در راه راست که همان مسیر بندگی وی میباشد هدایت کرده است. (هدایت تشریعی)
3- توفیق هدایت یافتن به کسانی که مقدّمات هدایت را فراهم نمودهاند.
4- داعیان و مبلّغان باید هدایتگر مردم باشند. در این موارد فقط مورد چهارم مربوط به انسان است که انسان باید مبلِّغ و هدایتگری باشد تا مردم را به پیروی از خداوند فرا خواند و بعد از تبلیغ وی، هادِی دوباره با صفت هدایتش به هر کس که زمینۀ هدایتش را فراهم کرده باشد، توفیق هدایت میبخشد، پس با ین وصف تمامی هدایتها در اراده و هدایتِ هادِی میباشد.
مؤمن هدایت را فقط از هادِیأ میخواهد و تنها هدایتی را هم میپذیرد که هادِی برایش مشخص نموده است و با فراهم کردن مقدّمات هدایت و گام نهادن در مسیر بندگی و تلاش و کوشش برای بندگی و عبودیّتِ وی و با ندای ﴿إِیَّاکَ نَعۡبُدُ وَإِیَّاکَ نَسۡتَعِینُ﴾ کاری میکند تا هادِی به تعهّد خود عمل کند و وی را رهنمون به راههای منتهی به خود نماید و مشمول حمایت و هدایت خویش قرار دهد و بر راهیابی ایشان بیافزاید و تقوای لازم را بدیشان عطاء نماید. همچنین مؤمن هدایت و دعوت را از وظیفۀ خود دانسته و مردم را با سخنان استوار و بجا و اندرزهای نیکو و زیبا و با سخنان حکیمانه و مستدلّانه و آگاهانه، و به گونۀ بس زیبا و گیرا و پیدا به سوی خدا فرا میخواند.
خداوندأ میفرمایند: ﴿بَدِیعُ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِۖ﴾ [البقرة: 117] (نوآفرین آسمانها و زمین، او است.)
" بَدِیع" یعنی؛ نوآفرین، کسی که چیزها را بدون مُدل و نمونه قبلی پدید میآورد. این واژه بر وزنِ فَعِیل به معنی مُفْعِل است، و در معنی مُبْدِع به کار رفته است. بَدِیعأ نوآفرینی است که آسمانها و زمین و تمامی ساختهها و سازههایش بدون هیچ الگو و مُدل قبلی با ابتکار خودش آفریده و بوجود آورده است؛ چرا که قبل از او کسی یا چیزی نبوده و کسی هم غیر او نمیآفریند و قدرت آن را ندارد، پس او هستیبخشِ نوآفرین و مُبدِعی است که در أزل و أبد بدیعِ مطلق بوده و هست، که این نمادی بارز از عظمت و کبریایی و شکوه و ارجمندی خداوند میباشد.
از اُلگوپذیری از اسم بدیع، انسان درمییابد که شکوفایی و آبادانی زمین و استفادۀ بهینه از آن و نوآوری در آن، مایۀ خشنودی و رضایت خداوندأ است؛ چرا که او همۀ موجودات و پدیدههای روی زمین را برای انسان آفریده است. و طیق دستور خداوندأ و پیامبرش ج باید از بدعتگذاری در دین بپرهیزد؛ چراکه هر چیزی که در شریعت نباشد و تأییدیهای از آن نداشته باشد مردود و باطل میباشد و ایمان فقط با تبعیّت از فرامین خداأ و رسولش ج متجلّی میگردد و دین خدا آنقدر کامل و جامع و شامل و مانع است که نیازی به اضافه کردن و بدعتگذاری ندارد و مطمئناً اگر عملی هرچند در ظاهر نیک و زیبا لازم بود که شریعت آنرا تأیید کند، خود آنرا مشروع و تدوین مینمود.
خداوندأ میفرمایند: ﴿وَیَبۡقَىٰ وَجۡهُ رَبِّکَ ذُو ٱلۡجَلَٰلِ وَٱلۡإِکۡرَامِ٢٧﴾ [الرحمن: 27] (و تنها ذات پروردگار با عظمت و ارجمند تو میماند و بس.)
خداوند همیشه باقِی است و وی همیشگی و سرمدی میباشد و أزلی وأبدیای میباشد که ابتدا و انتهایی ندارد و وجودش مستمر و فناناپذیر و عدمناپذیر میباشد. زندهای است که عدم نداشته و عدم نخواهد داشت و نمیمیرد. باقِیأ به دیگران بقا میدهد و هر بقا و وجودی، هستی و وجود و استمرارش را از باقِی میگیرد و نیازمند مطلق اوست.
انسانِ موحّد در «أله و ربّ» قرار دادن خداوند باقِیأ و مقایسۀ آن با معبودها و طواغیت فناپذیر در مییابد که فقط خداوند باقِی شایستگی بندگی و حکومت را دارد؛ چرا که باید فریادرس و معبود انسان همیشه باقی باشد تا بتواند همیشه و در تمامی لحظات دفع ضرر و جلب منفعت نماید. انسان مؤمن ابراهیم وار ندا سر میدهد که: من غروبکنندگان را دوست نمیدارم و به عبادت چیزهای تغییرپذیر و زوالپذیر و فناپذیر نمیگرایم.
خداوندأ میفرمایند: ﴿وَنَحۡنُ ٱلۡوَٰرِثُونَ٢٣﴾ [الحجر: 23] (و ما وارث میباشیم.)
وارث از وَرَثَ به معنای اصل میباشد. وارث همۀ هستی را که آفریده است دوباره به خود برمیگرداند و زمین و همۀ کسانی که در آن زندگی میکنند به وی برمیگردند. وارِث نعمتها و امکاناتی را که برای بندگی وی آفریده است، بعد پایان مدّت ابتلا و امتحان هستی دوباره به خود برمیگرداند. البته در همه حال در اختیار خود او بوده است و گویی مدتی آنها را از خود دور کرده و در اختیار انسان قرار داده و بعد مدتی آنها را به سوی خود برمیگرداند. تنها خدا وارِث حقیقی است؛ چرا که در آخر همه کس و همه چیز به وی برمیگردند. مؤمن بر این باور است که عُمر و داراییش در دنیا جاودانه نیست و او و هر آنچه که در اختیار دارد به وارِث حقیقی؛ خدای متعال میرسد پس سعی دارد در همین دنیا مطابق فرامین و دستورات وی آنها را بکار گیرد تا با ارسال و بازگشت آنها در موقع حیاتش، وارِث را از خود راضی کرده باشد و مشمول اجر و پاداش عظیم گردد. و میداند که اگر این کار را هم نکند باز همه چیز به سوی وارِث برمیگردد پس عاقلانهترین راه، عمل به دستورات و فرامین وی میباشد.
خداوندأ میفرمایند: ﴿۞وَلَقَدۡ ءَاتَیۡنَآ إِبۡرَٰهِیمَ رُشۡدَهُۥ مِن قَبۡلُ﴾ [الأنبیاء: 51] (ما هدایت و راهیابی را پیشتر «از موسی و هارون» در اختیار ابراهیم گذارده بودیم.)
رشید صفت مشبهه و از ریشۀ رُشد به معنای بینشِ درست و هدایت است. رشید به دلیل کمالش در علیم و سمیع و بصیر و خبیر و صمد بودنش به همۀ امور و موجودات آنگونه که هستند احاطه دارد و هیچ خللی در فهم و ادراک وی وجود ندارد، بلکه کمال مطلق وی باعث احاطۀ مطلق وی بر هستی شده است.
رشید با علم خود به همه نزدیک است و با علمش بر همه چیز احاطه دارد و بدین خاطر تنها راهنما به راه راست او است و هدایت و راهنمایی را به بهترین شیوۀ ممکن به بندگانش نشان میدهد تا در ناهمواریها و گرفتاریها نیافتند.
بنده خواهان رُشد و هدایت از رشید است. بهگونهای که با گوش فرا دادن به فرامین پروردگارش در قرآن مجید و تبعیّت از پیامبرش ج و درخواست و تمنّا و دعا کردن از خداوند و کفر ورزیدن به طاغوتهایی همچون شیطان و بتها و معبودهای پوشالی و حاکمان کفرپیشه و هر موجودی که بر ایمان انسان بشورد و آن را از حق منصرف کند، سعی در رسیدن به رُشدی دارد که سرمایۀ سعادت وی در دنیا و عقبی میباشد و با دریافت رُشد از سوی پروردگارش در گسترش آن و دعوت مردمان به آن تلاش میکند تا وظیفۀ خود را در این راستا به انجام برساند.
رسول الله ج فرمودهاند: «مَا أَحَدٌ أَصْبَرُ عَلَى أَذًى سَمِعَهُ مِنْ اللَّهِ یَدَّعُونَ لَهُ الْوَلَدَ ثُمَّ یُعَافِیهِمْ وَیَرْزُقُهُمْ»[29] «هیچ کس نسبت به آزار و اذیتی که میشنود، از خداوند صبورتر نیست؛ چرا که به وی فرزند نسبت میدهند ولی بازهم وی بندگانش را عافیت و رزق میدهد.»
صبر به معنای در تنگنا قرار گرفتن است. صبر و حِلم روابط تنگاتنگی با هم دارند. انسان و جن دو موجودِ مُختار خداوند موظّف به بندگی میباشند ولی بسیاری از آنها کجروی کرده و در گناه و معصیت غوطهور میشوند در این حال گویی خداوند با کوهی – به اصطلاح- از مشکلات و وضعیت نامطلوب قرار گرفته است. حال اگر وی صبور نباشد با قدرت و هیبتی که دارد بلافاصله بندگانِ تبهکار و گنهکارش را از بین میبرد ولی صبر و شکیبایی وی باعث شده که تا آخرین لحظات ممکن که اتمام حجّت بر آنها شده و دیگر امیدی به هدایت آنها نمانده، به آنها فرصت داده شود.
مؤمن بر عبادت خداوندأ، بر گناه نکردن و بر امتحانهای خداوندأ صبر پیشه میکند و در این راستا با توفیق خداوند و بخاطر محبّت و تقرّبش به خداوند صبر دارد. صبر باعث میشود که زبان به شکایت و جزع و فزع باز نشود و دل آشفته و پریشان نگردد و عقل راه راست را گم نکند و انسان در بلا و مشکلات با نهایت ادب با خدا و خلقِ خدا برخورد کند. صبر کلیدی است که محبّت انسان را به خداوند شدید میکند و الطاف و رحمت و احسان و مغفرت خداوند را به انسان هدیه میدهد و وی را بر کتاب و سنّت ثابت و استوار نگه میدارد.
وآخِرُ دَعْوَانا أَنِ الْحَمْدُ لِلهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ
([1]) جمهور علما برای بیان این نود و نه اسم، 81 عدد از این نامهای مبارک را از قرآن کریم و 18 عدد آنها را از سنّت شریف اسخراج کردهاند، که البته علما در برخی از آنها اختلافنظر دارند. تعدادی از علما نامهای جمیل (زیبا/ مسلم؛147و91)، جوّاد (بسیار بخشنده/ترمذی؛2799)، حییّ (صاحب حیا/ ابوداود؛ 1488)، ربّ (پروردگار/ترمذی؛3551)، رفیق (دارای رفق و مهربانی/مسلم؛2593)، سبّوح (بینهایت منزّه/مسلم؛223و487)، سیّد (سرور و آقا/ابوداود؛4806)، شافی (شفا دهنده/بخاری؛5742)، طیّب (پاک/مسلم؛65و1015)، محسن (احسانکننده/مسلم؛1995)، معطی (عطاکننده/ بخاری؛3116)، منّان (دهنده نعمتهای بزرگ/ابوداود؛1495) و وتر (فرد/بخاری، 6410) را بجای مواردی که در این کتاب بیان شده، برشمردهاند و برخی هم مانند ابن حجر بر این باور است که تمامی این نود و نه اسم در قرآن آمده است. (نک: التلخیص الحبیر فی تخریج أحادیث الرافعی الکبیر، 5/451- 455) در این زمینه باید خاطر نشان کرد که نود و نه اسمی که در این کتاب بدان پرداخته شده بر منهج جمهور علما بوده و بر مبنای نصوص مقدّس قرآن کریم و احادیث صحیح میباشند، اگرچه اذعان میگردد که برای خداوندأ نامها و صفات دیگری نیز وجود دارند که در شریعت بدانها اشاره شده است. و این میرساند که نامها و صفات خداوندأ محدود و محصور نیستند.
([2]) شرح و توضیح اسماء پروردگارأ در دو زاویه انجام گرفته:
اوّل: معرفت اسماء: که بعد از اثبات وجود نام مُبارک در نصوص شرعی به شرحی مختصر و مفید از مفهوم و معنای آن در پرتو آیات و احادیث پرداخته شده است که در توضیحات به معانی و مفاهیم آیات و روایات اشاره شده است.
دوّم: تأثیر و آثار آنها بر درون و برون مؤمن و وظایف وی در برابر آن. البته آنچه با تفکّر و تعقّل در این اسماء حاصل میشود بسی والاتر از بیان این کلمات میباشند و هر کس بنابر درجه ایمان و صفای روحش از آنها بهرهمند میگردد.
اگرچه شکی در این وجود ندارد که حقّ اسماء اللهأ بسی والاتر از این مطالب است ولی سعی شده که زوایای مذکور تا حدّ ممکن با وجود اختصار مفید باشند و مطالب، دقیق و ظریف بیان گردند تا بهره خواننده بهینه باشد.
([3]) منابعی که از آنها در این مبحث استفاده شده و منابعی که جهت فهم بیشتر میتوان به آنها مراجعه کرد عبارتند از: اسماء حُسنی اثر ناصر سبحانی؛ اسماء الله اثر رزگار مرادی؛ اسماء الحسنی اثر سلیمان سامی محمود؛ الجامع لأسماء الله الحسنی اثر ابن قیم جوزیّه و قرطبی؛ الوجیز فی أسماء الله الحسنى اثر محمّد الکوس؛ المقصد الأسنی فی شرح اسماء الله الحسنی اثر غزالی؛ جزء فیه طرق حدیث إن لله تسعة وتسعین اسماً اثر ابو نعیم اصفهانی؛ منهج ودراسات لآیات الأسماء والصفات اثر شنقیطی؛ شرح أسماء الله الحسنى فی ضوء الکتاب والسنة اثر قحطانی؛ کتاب الأسماء و الصفات اثر بیهقی و الصفات الإلهیة تعریفها، أقسامها اثر تمیمی و....
([4]) شکر جامع همه مقامهای بندگی است و بنده را متّصف به تمامی صفات لازم در تزکیه میکند. شکرگزاری از خداوندأ چندین مرحله و ضابطه دارد: 1- شناخت نعمت و اینکه متعلّق به خداوندأ است. 2- در درون خود منّتگزار و سپاسگزار خداوندأ باشد که این نعمت را به وی عطا کرده است. 3- با زبان نعمتهای پروردگارأ را بازگو کند. 4- در استفاده از نعمت، خود را مقیّد به فرامین صاحب نعمت بکند.
([5]) تمامی آفرینش طبق آیه 44 إسراء به تسبیح خداوندأ مشغولند ولی ما آنرا درک نمیکنیم. پیغمبر ج در روایت صحیحی از مسلم (ش1119) / ابوداود (ش872) خداوند را به " سُبُّوحٌ، قُدُّوْسٌ " ستوده است. سُبُّوح و قدّوس بر یک وزن میباشند. سُبُّوح از سَبَحَ به معنای (شنا کرد) میباشد که بعد برای بدون وقفه دور کردن کسی یا چیزی از چیز دیگر بهکار برده شده است. و کلمه تسبیح از آن گرفته شده است. پس سُبُّوح یعنی؛ خداوند به تمام معنا از آنچه که نباید به او نسبت داده شود به دور و منزّه است. و مؤمنان با اختیار خود با حرکت در کاروان عظیمِ خلقت با انتخاب ایمان و متَّصِف و مزَیَّن شدن به صفات خداوندأ و تسبیح وی، از آنچه نباید به او نسبت دهند وی را منزّه و پاک و مبرّا میکنند و در پرتو تسبیح وی تقرّب جسته و از نقص به کمال میرسند.
([6]) مُهَیمِن در اصل مُأَیمِن و از ریشه أمن است که به خاطر تخفیف، همزه آن به هاء تبدیل شده و معنای خاصی به خود گرفته است.
([7]) عزیز از کلمه عِزاز به معنی زمین سفت که کلنگ تأثیری در آن ندارد گرفته شده است.
([8]) جبّار صیغه مبالغه "جابر" و ریشه آن "جَبَرَ" به معنای اصلاح چیزی و نابود کردن فساد با حالتی از چیرگی است. و به عملی که ترمیم استخوان شکسته کند جُبران اطلاق میشود.
([9]) بَارِئ از ماده بَرء به معنای سازنده و جداکننده و از ماده بُرء به معنای بهبودی و رها یافتن از چیزی است.
([10]) غفّار از غَفَرَ به معنای پوشانیدن و از نظر دور داشتن است. به گونهای که چیز پوشانیده شده اصلاً مطرح نیست و گویی طرف اصلاً چنین چیزی برایش مطرح نبوده است.
[11]- (صحیح): احمد، المسند (ش12591) / ابوداود (ش3453) / ترمذی (ش1314).
([12]) باید توجه داشت که ذلیل کردنِ بندگان بر مبنای عدالت، فضل، حکمت و مصلحت استوار است و این نسبی بوده و نسبت به انسان مطرح است، پس این نمادی از خیر است و شر به خداوند نسبت داده نمیشود. پیامبر ج فرمودهاند: (...و الشرُّ لیسَ إِلَیکَ....) (...شر از جانب تو نیست «و به تو نسبت داده نمیشود»...)؛ چرا که شر، قرار دادن چیزی در غیر جای خود است و خداوند مبرّا از این میباشد. خداوند إحسانش أزلی و أابدی میباشد و از نامها و صفات خداوند ثابت است که شر و عذاب در ذات و صفات و أفعال و أسماء خداوند جایی ندارند؛ چرا که وی مظهر رحمت و خیر و عدالت و حکمت است ولی شر از جانبِ مخلوقات و مفعولات وی میباشد و آنها جدای از خدا هستند؛ زیرا فعلِ خداوند جدای از مفعولاتِ بندگان میباشد و فعل وی کاملاً خیر است و مخلوقاتش خیر و شر دارند. پس شرّ بندگان قائم در خدای سبحان نیستند و جدای از وی میباشند. پیامبر ج هم نفرمودند: تو شر را نیافریدی؛ و در واقع همه افعال مانند عذاب و شر فقط با اراده او صورت میگیرند و همه کس و همه چیز اسبابی برای تحقّق افعال خداوند هستند. پس شر به وصف، فعل و نام خدا اضافه نمیگردد بلکه به مخلوقاتش نسبت داده میشود.
حدیث مذکور: (صحیح): مسلم (ش1848و1849) / ابوداود (ش760) / ترمذی (ش3422و3421).
برخی با دیدن بیماری یا مصیبت در شخصی میگویند: " خدا بد نده." مفهومی که از این برداشت میشود این است که خدا دهندهی بد است که دعا میشود که این کار را نکند. با توجه به مطالب فوقالذکر گفتن این جمله نامشروع است؛ چراکه خداوند بدخواه و دهندهی بد نمیباشد پس نسبت بد دادن به وی حرام میباشد و شایسته است که در چنین مواقعی أذکار مصیبت (نک: (22-15) دعاى انسان مصیبت زده) و یا شفا یافتن (نک: (21-1) دعا براى مریض هنگام عیادتش) خوانده شود.
([13]) (صحیح): بخاری (ش50) / مسلم (ش106).
([14]) (صحیح): بخاری (ش6502) / ابن حبان (ش347) / بزار (ش8750).
([15]) عَدل یعنی؛ متوازن بودن و بعد متوازن کردن چیزی با چیز دیگر.
[16]- (حسن): احمد، المسند (ش27545) / بزار (ش4088).
([17]) "ولیّ" صفت مشبهه و "والِی" اسم فاعل (هر دو نام زیبای خداوند و از ریشه وَلِیَ) به معنای دنبال هم قرار گرفتن است، بهگونهای که بین آن دو حائل و مانعی نباشد. در این حال ارتباط بسیار نزدیکی حاصل میگردد.
[18]- (حسن): احمد، المسند (ش21540) / ترمذی (ش2495).
([19]) یکی از نامهای خداوند" منّان " یعنی؛ دهنده نعمتهای بزرگ است. پیامبر ج فرمودهاند: (...الْـمَنَّانُ، یَا بَدِیْعَ السَّمَوَاتِ وَالأَرْضِ...) (صحیح): احمد، المسند (ش13570) / ابوداود (ش1497). خداوندأ نعمتهای فراوانی به انسان داده است و اگر انسان بخواهد نعمتهای خدا را برشمارد، نمیتواند آنها را سرشماری کند پس وی حقّ منّت بر انسان را به حق و به وفور داراست. با وجود عطای این همه نعمت، خداوند به دادن نعمت ایمان به انسان به صراحت بر وی منّت میگذارد و میفرمایند: ﴿بَلِ ٱللَّهُ یَمُنُّ عَلَیۡکُمۡ أَنۡ هَدَىٰکُمۡ لِلۡإِیمَٰنِ﴾ [الحجرات: 17] (...بلکه خدا بر شما منّت میگذارد که شما را به سوی ایمان آوردن رهنمود کرده است.)
مؤمن هرگز قوانین شریعت خداوند را تکلیفی سخت بر خود نمیداند بلکه آنرا موهبت و لطفی خاص و بس والا از طرف پروردگارش میداند که با نهایت منّت و شوق و ذوق و لذّت بدان مینگرد و میگراید؛ چرا که «یقیناً خداوند بر مؤمنان منّت نهاد و تفضّل کرد بدانگاه که در میانشان پیغمبری از جنس خودشان برانگیخت. (پیغمبری که) بر آنان آیات (کتاب خواندنی قرآن و کتاب دیدنی جهان) او را میخواند، و ایشان را (از عقائد نادرست و اخلاق زشت) پاکیزه میداشت و بدیشان کتاب و فرزانگی (یعنی؛ اسرار سنّت و احکام شریعت) میآموخت، و آنان پیش از آن در گمراهی آشکاری (غوطهور) بودند.» (آلِعِمران/164)
[20]- (حسن): احمد، المسند (ش21540) / ترمذی (ش2495).
([21]) (شَیۡء) در آیه ﴿وَهُوَ عَلَىٰ کُلِّ شَیۡءٖ قَدِیرُۢ١٢٠﴾ [المائدة: 120] مصدر شاء یشاء و در معنای اسم مفعول (مُشیء) بکار برده شده است. پس (شَیۡء) یعنی؛ چیزی که مشیتی خاص به آن تعلق گرفته است و امکان وقوع دارد؛ چرا که قطعاً منظور چیزهایی نیست که انجامشان محال باشد.
([22]) (صحیح): مسلم (ش1848و1849) / ابوداود (ش760).
[23]- (صحیح): احمد، المسند (ش25384) / ترمذی (ش3513) / ابن ماجه (ش3850).
([24]) نمیتوان "مِلک" را به عنوان صفت برای خداوند بکار برد؛ چون خداوندأ مِلک نیست بلکه مالِکِ مِلک و مُلک و همه چیز است. "مَلِک و مَلِیک (دارای مبالغه زیاد)" نیز برای خداوندأ در قرآن آمده است.
([25]) یکی از صفتهای خداوند "دیّان" است. خداوندأ میفرمایند: ﴿فَلَوۡلَآ إِن کُنتُمۡ غَیۡرَ مَدِینِینَ٨٦﴾ [الواقعة: 86] (اگر شما «بعد از مرگ» هرگز در برابر اعمالتان جزا و سزا داده نمیشوید «پس روح را به قالب انسان مُرده برگردانید».) از این آیه مشخص است که خداوند "دائِن و دیّان" است. یعنی؛ خداوند بسیار جزا دهنده است.
([26]) بعد از جمع کردن انسانها توسط جامِع، خداوندأ با صفتی دیگر ظهور مییابد و آن "حاشِر" است. حاشِر جدای از معنای جامِع، به جمع کردن و ملحق کردن افراد پراکنده و فروبردن آنها به بکدیگر اطلاق میشود. خداوندأ میفرمایند: ﴿وَیَوۡمَ یَحۡشُرُهُمۡ وَمَا یَعۡبُدُونَ مِن دُونِ ٱللَّهِ﴾ [الفرقان: 17] (روزی را که خداوند همهی مشرکان را به همراه همهی کسانی که بجز خدا میپرستیدند، گرد میآورد.)
([27]) (صحیح): مسلم (ش1099) / ابوداود (ش847) / نسایی (ش1068).
([28]) البته توجه شود که ذات خدا نور نیست؛ چرا که ذاتش بر انسان مشخص نیست بلکه منظور این است که خداوندأ برای آسمانها و زمین نور قرار داده و نور خدا به معنی هدایت و روشن کردن مجهولات و نامشخصهاست.
[29]- (صحیح): بخاری (ش7378و6099) / مسلم (ش7260و7258).
(30-1) جواب کسى که بگوید: غَفَرَ اللهُ لَکَ
(وَلَکَ.) ([1])
(خداوند تو را هم ببخشد.)
(30-2) دعای کسی که گوید: من تو را بخاطر خدا دوست دارم.
(أَحَبَّکَ الَّذِیْ أَحْبَبْتَنِیْ لَهُ.)([2])
(تو را آن کسى دوست بدارد که بخاطر او مرا دوست دارى.)
(30-3) دعا براى کسى که مالش را به تو پیشنهاد کند
(بَارَکَ اللهُ لَکَ فِیْ أَهْلِکَ وَمَالِکَ.)([3])
(خداوند، در خانواده و دارائیت برکت اندازد.)
رسول الله ج فرمودند: (لاَ تَدْخُلُوا الـجَنَّةَ حَتَّى تُؤْمِنُوا، وَلاَ تُؤْمِنُوا حَتَّى تَحَابُّوا، أَوَ لاَ أَدُلُّکُمْ عَلَى شَیْءٍ إِذَا فَعَلْتُمُوهُ تَحَاَبَبْتُمْ؟ أَفْشُوا السَّلاَمَ بَیْنَکُمْ.)([4])
(به بهشت وارد نمىشوید تا اینکه ایمان بیاورید، و ایمان شما کامل نمىشود مگر اینکه یکدیگر را دوست داشته باشید، آیا شما را به کارى راهنمایى نکنم که انجام آن، باعث دوستى شما با یکدیگر شود؟ سلام را بین خود رواج دهید.)
(ثَلاَثٌ مَنْ جَمَعَهُنَّ فَقَدْ جَمَعَ الإِیْماَنَ: اَلإِنْصَافُ مِنْ نَفْسِکَ، وَبَذْلُ السَّلاَمِ لِلْعَالَمِ، وَالإِنْفَاقُ مِنَ الإِقْتَارِ.)([5])
(کسى که سه خصلت داشته باشد، ایمانش را کامل کرده است: عدالت با خود، سلام دادن به همۀ مردم، و انفاق در تنگدستى.)
عَنْ عَبْدِ اللهِ بْنِ عُمَرَب: أَنَّ رَجُلاً سَأَلَ النَّبِیَّ ج أَیُّ الإِسلَامِ خَیْرٌ؟ قَالَ: (تُطْعِمُ الطَّعَامَ، وَتَقْرَأُ السَّلاَمَ عَلَى مَنْ عَرَفْتَ وَمَنْ لَمْ تَعْرِفْ.) ([6])
عبدالله بن عمرب روایت مىکند که مردى از پیامبر ج پرسید: بهترین عمل در اسلام کدام است؟ ایشان ج فرمودند: (خوراک دادن و سلام کردن به آشنا و بیگانه.)
(30-5) جواب دادن به سلام شخص کافر
(إِذَا سَلَّمَ عَلَیْکُمْ أَهْلُ الْکِتَابِ فَقُولُوا: وَعَلَیْکُمْ.)([7])
(اگر اهل کتاب «یهود یا نصارى» به شما سلام کردند، بگویید: «وَعَلَیْکُمْ» و بر شما.)
(30-6) دعا براى کسى که به او دشنام دادهاى
رسول الله ج فرمودند: (أَللَّهُمَّ فَأَیُّمَا مُؤْمِنٍ سَبَبْتُهُ فَاجْعَلْ ذَلِکَ لَهُ قُرْبَةً إِلَیْکَ یَوْمَ الْقِیَامَةِ.)([8]).
(بار الها! هر مؤمنى را که من به او ناسزا گفتهام، آنرا براى او در روز قیامت، باعث قربت خود بگردان.)
رسول الله ج مى فرماید: (إِذَا کَانَ أَحَدُکُمْ مَادِحاً صَاحِبَهُ لاَ مَحَالةَ فَلْیَقُلْ: أَحْسِبُ فلاناً والله حَسِیبُهُ وَلاَ اُزَکِّی عَلَى اللهِ أَحَداً أَحْسِبُهُ ـ إِنْ کَانَ یَعْلَمُ ذَاکَ ـ کَذَا وَکَذَا.)([9])
(هرگاه لازم است که دوستتان را مدح کنید، چنین بگویید: به نظرم فلانى چنین و چنان است، ولى خدا محاسبه کنندۀ اوست و من کسى را نزد خدا تزکیه نمىکنم.)
(30-8) آنچه مسلمان هنگام مدح شدنش بگوید
(أَللَّهُمَّ لاَ تُؤَاخِذْنِیْ بِمَا یَقُوْلُوْنَ، وَاغْفِرْ لِیْ مَا لاَ یَعْلَمُوْنَ.)([10])
(بار الها! مرا بخاطر آنچه که مىگویند، مورد بازخواست قرار مده، و آنچه را که از من نمىدانند، بیامرز.)
(30-9) اعمال موقع فرا رسیدن شب
(إِذَا کَانَ جُنْحَ اللَّیْلِ ـ أَوْ أَمْسَیْتُمْ ـ فَکُفُّوا صِبْیَانَکُمْ؛ فَإِنَّ الشَّیَاطِینَ تَنْتَشِرُ حِینَئِذٍ، فَإِذَا ذَهَبَ سَاعَةٌ مِنَ اللَّیْلِ فَخَلُّوهُمْ، وَأَغْلِقُوا الأَبْوَابَ، وَاذْکُرُوا اسْمَ اللهِ؛ فَإِنَّ الشَّیْطَانَ لاَ یَفْتَحُ بَاباً مُغْلَقَاً، وَأَوْکُوا قِرَبَکُمْ وَاذْکُرُوا اسْمَ اللهِ، وَخَمِّرُوا آنِیَتَکُمْ وَاذْکُرُوا اسْمَ اللهِ، وَلَوْ أَنْ تَعْرُضُوا عَلَیْهَا شَیْئاً، وَأَطْفِئُوا مَصَابِیحَکُمْ.) ([11])
(هنگامى که تاریکى شب، سایه افکند ـ یا شب شد ـ کودکانتان را نـگذارید بیـرون بروند؛ زیرا در این وقت شیطانها پراکنده مىشوند، هنگامى که پاسى از شب گذشت آنها را آزاد بگذارید، به شرطى که مشکل دیگرى نباشد، و قبل از خوابیدن بسم الله بگویید، و درها را ببندید؛ زیرا شیطان درِ بسته را باز نمىکند، همچنین بسم الله بگویید، و دهانۀ مَشْکِتان را ببندید، و روى ظرفها سرپوش بگذارید، اگر چه بطور کامل پوشیده نشوند، و چراغهایتان را خاموش کنید.)
(30-10) دعا براى کسى که بگوید: بَارَکَ اللهُ فِیک
(وَفِیْکَ بَارَکَ اللهُ.)([12])
(و خداوند در تو نیز برکت قرار دهد.)
(30-11) تشکر از کسیکه به تو نیکی کرده
(لاَ یَشْکُرُ اللَّهَ مَنْ لاَ یَشْکُرُ النَّاسَ.) ([13])
(کسی که شکر مردم را به جا نیاورد، شکر خدا را به جا نیاورده است.)
(30-12) قرائت قرآن در شبانهروز
أبوموسى أشعریt روایت نموده: (عن النبیِّ ج قال: تَعَاهَدُوا هَذَا القُرآنَ، فَوَالَّذی نَفْسُ محمّد بِیَدِهِ لَهُوَ أَشَدُّ تَفَلُّتاً مِنَ الإِبِلِ فی عُقُلها.)[14] (پیامبر ج فرمودند: «در خواندن و پند گرفتن» بر این قرآن، مداومت و ملازمت داشته باشید؛ زیرا سوگند به کسی که روح محمّد در دست اوست، قرآن، از شتر پای بسته در طناب، گریزانتر و فرّارتر است «یعنی؛ قرآن از ذهن وحافظۀ انسان، از شتری که پایش از طناب باز میشود، زودتر میگریزد».)
عبدالله بن عمرو بن عاصب روایت نموده: (قال رسول الله ج: مَنْ قامَ بِعَشْرِ آیَاتٍ لَمْ یُکْتَبْ مِنَ الْغَافِلِینَ، وَمَنْ قامَ بِمِائَةِ آیَةٍ کُتِبَ مِنَ الْقانِتینَ وَمَنْ قامَ بِأَلْفِ آیَةٍ کُتِبَ مِنَ المُقَنْطَرِینَ.)[15] (هرکس ده آیه را بخواند از غافلان نخواهد شد و هرکس صد آیه را بخواند از خاشعان خواهد شد و هرکس هزار آیه بخواند از کسانی محسوب میگردد که به اندازه قنطارها (قنطار همانند کوه عظیم مانند أحد) انفاق کردهاند.)
رسول الله ج در دو رکعت نماز صبح[16] و دو رکعت نماز طواف[17] در رکعت اوّل: (قل یا أیها الکافرون) و در رکعت دوم: (قل هو الله أحد) و در نماز وتر هرگاه سه رکعتی میخواندند در رکعت اوّل بعد از خواندن الفاتحه: (سبح اسم ربک) و در رکعت دوّم: (قل یا أیها الکافرون) و در رکعت سوّم: (قل هو الله أحد) میخواندند.[18]
(30-13) دعا کردن بعد از ختم قرآن
از مجاهدس روایت شده: ( بَلَغَنَا أَنَّ الدُّعَاءَ یُسْتَجَابُ عِنْدَ خَتْمِ الْقُرْآنِ.) [19] (برای ما روایت کردهاند که دعا بعد از ختم قرآن قبول خواهد شد.)
([1]) (صحیح): مسلم (ش6234) / نسایی، السنن الکبری (10255).
([2]) (صحیح): عبدالرزاق، المصنف (ج11ص200) / بزار (ش6533).
([3]) (صحیح): بخاری (ش2049و3781و3937) / ترمذی (ش1933).
([4]) (صحیح): مسلم (ش203و204) / ابوداود (ش5195).
([5]) (صحیح): بخاری، تعلیقاً (ج1ص32) / وکیع، الزهد (ش35).
([6]) (صحیح): بخاری (ش12) / مسلم (ش169) / ابوداود (ش5196).
([7]) (صحیح): بخاری (ش628و6926) / مسلم (ش5780و5781).
([8]) (صحیح): بخاری (ش6361) / مسلم (ش6788).
([9]) (صحیح): بخاری (ش2662و6061) / مسلم (ش7693و7694).
([10]) (صحیح): ابن ابی شیبۀ (ج8ص320) / بخاری، الادب المفرد (ش761).
([11]) (صحیح): بخاری (ش5623و3304) / مسلم (ش5368-5370).
([12]) (حسن): حسین المروزی، البروالصلة (ش215).
([13]) (صحیح): طیالسی، المسند (ش2613) / بخاری، الادب المفرد (ش218).
[14]- (صحیح): بخاری (ش5033) / مسلم (ش1880).
[15]- (صحیح): ابوداود (ش1400) / طبرانی، المعجم الکبیر (ج14ص109).
[16]- (صحیح): مسلم (ش1723) / ابوداود (ش1258).
[17]- (صحیح): مسلم (ش3009و3010) / ابوداود (ش1907).
[18]- (صحیح): شاشی، المسند (ش1432) / طحاوی، شرح مشکل الآثار (ج11ص102).
[19]- (صحیح): دارمی، السنن (ش3482) / بیهقی، شعب الایمان (ش2072).
29-أذکار ابطال سحر و دوری از جن و شیاطین
(29-1) راههای پیشگیری از شرّ جن و سحرشدن
قرائت سورههای آیة الکرسی و معوّذَتین و بقره هرشب موجب طرد جنّیان و شیاطین میگردد: پیامبر ج میفرماید: (إِذَا أَوَیْتَ إِلَى فِرَاشِکَ فَاقْرَأْ آیَةَ الْکُرْسِیِّ ﴿ٱللَّهُ لَآ إِلَٰهَ إِلَّا هُوَ ٱلۡحَیُّ ٱلۡقَیُّومُۚ﴾ حَتَّى تَخْتِمَ الْآیَةَ فَإِنَّکَ لَنْ یَزَالَ عَلَیْکَ مِنْ اللَّهِ حَافِظٌ وَلَا یَقْرَبَنَّکَ شَیْطَانٌ حَتَّى تُصْبِحَ.)[1]
(اگر هنگام خوابیدن، آیة الکرسی را بخوانی، تمام شب، فرشتگان از تو حراست خواهند کرد و تا صبح، شیطان نزد تو نخواهد آمد.)
همچنین پیامبر ج فرمودند: (إِنَّ الشَّیْطَانَ یَنْفِرُ مِنَ الْبَیْتِ الَّذِى تُقْرَأُ فِیهِ سُورَةُ الْبَقَرَةِ.)[2]
(شیطان از خانهای که در آن سورۀ بقره خوانده شود، فرار میکند.)
و فرمودند: «قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ وَالْمُعَوِّذَتَیْنِ حِینَ تُمْسِى وَحِینَ تُصْبِحُ ثَلاَثَ مَرَّاتٍ تَکْفِیکَ مِنْ کُلِّ شَىْءٍ.» [3]
(خواندن «سورههای» اخلاص و معوّذتین هر صبح وشب –سه بار- تو را از ضرر هرچیزی کفایت میکند.)
و همچنین أذان دادن و اقامه گفتن موجب دور کردن جنّیان و شیاطین میگردد. رسول الله ج فرمودند: «إِذَا نُودِیَ لِلصَّلَاةِ أَدْبَرَ الشَّیْطَانُ وَلَهُ ضُرَاطٌ حَتَّى لَا یَسْمَعَ التَّأْذِینَ فَإِذَا قَضَى النِّدَاءَ أَقْبَلَ حَتَّى إِذَا ثُوِّبَ بِالصَّلَاةِ أَدْبَرَ حَتَّى إِذَا قَضَى التَّثْوِیبَ أَقْبَلَ.»[4]
(هنگامی که برای نماز، أذان داده میشود، شیطان فرار میکند و از عقب خود، هوا خارج میکند تا صدای أذان را نشنود. و بعد از أذان، برمیگردد. و باز، هنگام اقامه گفتن، فرار میکند. و دوباره، پس از اتمام آن، بر میگردد.)
و همچنین خواندن این دعاها هم در دورکردن جنّیان و شیاطین سودمند است و رسول الله ج فرمودند: (أَعُوذُ بِکَلِمَاتِ اللَّهِ التَّامَّاتِ الَّتِی لَا یُجَاوِزُهُنَّ بَرٌّ وَلَا فَاجِرٌ مِنْ شَرِّ مَا خَلَقَ وَذَرَأَ وَبَرَأَ وَمِنْ شَرِّ مَا یَنْزِلُ مِنْ السَّمَاءِ وَمِنْ شَرِّ مَا یَعْرُجُ فِیهَا وَمِنْ شَرِّ مَا ذَرَأَ فِی الْأَرْضِ وَمِنْ شَرِّ مَا یَخْرُجُ مِنْهَا وَمِنْ شَرِّ فِتَنِ اللَّیْلِ وَالنَّهَارِ وَمِنْ شَرِّ کُلِّ طَارِقٍ إِلَّا طَارِقًا یَطْرُقُ بِخَیْرٍ یَا رَحْمَنُ.)[5]
(از شرّ آنچه که خدا آفریده و زیاد کرده است، و از شرّ آنچه از آسمان فرو مىفرستد، و از شر آنچه به آسمان صعود مى کند، و از شرّ فتنههاى شب و روز، و از شرّ هر وارد شوندهاى در شب مگر اینکه به خیر و نیکى وارد شود، اى پروردگار مهربان! به کلمات کامل تو «یعنی؛ کلام بینقص و کامل تو» که هیچ نیکوکار و بدکارى نمىتواند از آنها تجاوز کند، پناه مىبرم.)
و «أَعُوذُ بِکَلِمَاتِ اللَّهِ التَّامَّةِ مِنْ کُلِّ شَیْطَانٍ وَهَامَّةٍ وَمِنْ کُلِّ عَیْنٍ لَامَّةٍ.»[6] (از هر شیطان، حشرۀ گزنده و چشم شور به سخنان کامل خدا، پناه میبرم.)
و خواندن این دعا در اوّل هرشب یا اوّل هرصبح –سه بار- باعث میگردد که آن روز و یا شب هیچ ضرری برای فرد ایجاد نگردد: (بِسْمِ اللَّهِ الَّذِی لَا یَضُرُّ مَعَ اسْمِهِ شَیْءٌ فِی الْأَرْضِ وَلَا فِی السَّمَاءِ وَهُوَ السَّمِیعُ الْعَلِیمُ.)[7]
(به نام خداییکه با وجود نام مقدّسش –که پناه هر کسی باشد،- هیچ ضرری در آسمان و زمین به وی نمیرسد.)
و هر کس در جایی اتراق کرد و این دعا را بخواند، تا وقتیکه آنجاست هیچ ضرری برایش ایجاد نمیگردد: «أَعُوذُ بِکَلِمَاتِ اللَّهِ التَّامَّاتِ مِنْ شَرِّ مَا خَلَقَ.»[8] (به کلمات تامّات «یعنی؛ کلام کامل و بینقص»([9]) خداوند از شرّ هر آفریدهای پناه میبرم.)
خواندن دعای زیر بر کسی که مسحور یا جنزده شده موجب شفا و رهایی وی از جن میباشد:
(بِاسْمِ اللَّهِ أَرْقِیکَ مِنْ کُلِّ شَىْءٍ یُؤْذِیکَ مِنْ شَرِّ کُلِّ نَفْسٍ أَوْ عَیْنِ حَاسِدٍ اللَّهُ یَشْفِیکَ بِاسْمِ اللَّهِ أَرْقِیکَ.) [10]
(به نام خدا تو را رقیه و دعا میکنم از هر چیز که تو را میآزارد و از شرّ هر کس یا چشم هر حسود، خداوند تو را شفا دهد! به نام خدا برای تو دعا میکنم.)
و رسول الله ج میفرماید: (مَنْ تَصَبَّحَ کُلَّ یَوْمٍ سَبْعَ تَمَرَاتٍ عَجْوَةً لَمْ یَضُرَّهُ فِی ذَلِکَ الْیَوْمِ سُمٌّ وَلَا سِحْرٌ.)[11] (کسی که هر روز صبح، هفت عدد خرمای عجوه (نوعی از خرماهای مدینه) بخورد، در آن روزها زهر و سحر به او ضرری نمیرساند.)
(29-2) راههای ابطال سحر و جنزدگی
برای ابطال سحر و جنزدگی، تمام سورهها و أذکار فوق مؤثر میباشند و شخص باید در انجام آنها مداومت و مواظبت داشته باشد و در عین حال از خداوند متعال خواهان محافظت و ابطال سحرش گردد و در این راستا فقط و فقط بر او توکّل کند. همچنین شخص باید از انجام محرمات دوری کرده و بر انجام واجبات مواظبت کامل داشته باشد.
جدای از موارد مذکور خوردن عسل[12] و انجام حجامت[13] و سیاه دانه[14] نیز از مواردی هستند که در ابطال سحر و رهایی از جنزدگی مؤثّرند.
([1]) (صحیح): بخاری (ش2311و3275و5010).
([2]) (صحیح): مسلم (ش1860) / ترمذی (ش2877).
([3]) (صحیح): ابوداود (ش5084) / ترمذی (ش3575).
([4]) (صحیح): بخاری (ش1231و608) / مسلم (ش882و885و1295).
([5]) (صحیح): ابویعلی، المسند (ش6844) / احمد، المسند (ش15461).
([6]) (صحیح): بخاری (ش3371) / ابوداود (ش4739) / ترمذی (ش2060).
([7]) (صحیح): احمد، المسند (ش474) / ابن ماجه (ش3869).
([8]) (صحیح): مسلم (ش7053و7054) / ترمذی (ش3437).
([9]) از آنجائیکه هر کلامی نقص دارد و کلام خداوند بیعیب و نقص و به طور مطلق کامل میباشد پناه بردن به آن نیز کامل است.
([10]) (صحیح): مسلم (ش5829) / ترمذی (ش972).
([11]) (صحیح): بخاری (ش5445و5768و5769) / مسلم (ش5460).
([12]) نک: نحل/69. و (صحیح): بخاری، (ش 5668).
([13]) نک: (صحیح): بخاری، (ش 5668).
پیامبر ج فرمودهاند که خداوندأ شفا را در عسل و حجامت قرار داده است.
([14]) نک: (صحیح): بخاری، (ش5680).
پیامبر ج فرمودهاند که خداوندأ درمان هر دردی را بجز مرگ در سیاه دانه قرار دادهاند.
(28-1) دعاى هنگام شنیدن آواز خروس و صداى الاغ
(إِذَا سَمِعْتُمْ صِیَاحَ الدِّیکَةِ، فَاسْأَلُوا اللهَ مِنْ فَضْلِهِ فَإِنَّهَا رَأَتْ مَلَکَاً وَإِذَا سَمِعْتُمْ نَهِیْقَ الْحِمَارِ، فَتَعَوَّذُوا بِاللهِ مِنَ الشِّیْطَانِ فِإنَّهُ رَأَى شَیْطَانَاً.)([1])
(هرگاه بانگ خروس را شنیدید، از الله فضلش را طلب کنید، زیرا او فرشتهاى را دیده است، و هرگاه صداى الاغ را شنیدید، از شیطان به الله پناه ببرید؛ زیرا الاغ، شیطان را دیده است.)
(28-2) دعا هنگام شنیدن پارس سگها در شب
رسول الله ج مى فرماید: (إِذَا سَمِعْتُمْ نُبَاحَ الْکِلاَبِ وَنَهِیْقَ الْـحَمِیرِ بِاللَّیْلِ فَتَعَوَّذُوا بِاللهِ فَإِنَّهُنَّ یَرَیْنَ مَا لاَ تَرَوْنَ.)([2])
(هرگاه صداى پارس کردن سگها و عرعر الاغ را در شب شنیدید از آنها به الله پناه ببرید؛ زیرا آنها چیزهایى را مىبینند که شما نمىبینید.)
([1]) (صحیح): بخاری (ش3303) / مسلم (ش7096).
([2]) (صحیح): ابویعلی، المسند (ش2327) / احمد، المسند (ش14283).
27-أذکار فتنه و چشمزخمی و بدیُمنی
(27-1) اعمال نجات از شرّ دجّال
(مَنْ حَفِظَ عَشْرَ آیَاتٍ مِنْ أَوَّلِ سُورَةِ الْکَهْفِ عُصِمَ مِنَ الدَّجَال.) ([1])
(وَالاسْتِعَاذَةُ بِاللهِ مِنْ فِتْنَتِهِ عَقِبَ التَّشَهُّدِ الأَخِیرِ مِنْ کُلِّ صَلاَةٍ.) ([2])
(هرکس ده آیۀ اوّل سورۀ کهف را حفظ کند از فتنۀ دجّال محفوظ مىماند)، و همچنین (پناه بردن به الله از فتنۀ دجّال در تشهّد اخیر هر نماز، باعث حفاظت از شرّ دجّال مىشود.)
(أَللَّهُمَّ لاَ طَیْرَ إِلاَّ طَیْرُکَ، وَلاَخَیْرَ إِلاَّ خَیْرُکَ، وَلاَ إِلَهَ غَیْرُکَ.)([3])
(الهى! هیچگونه بدفالىاى وجود ندارد مگر آنچه تو بخواهى (فال بد زدن هیچ تأثیرى ندارد) و بجز خیر تو، هیچ چیزى وجود ندارد، و بجز تو معبود دیگرى «بر حقّ» نیست.)
(بِاسْمِ اللَّهِ أَرْقِیکَ مِنْ کُلِّ شَىْءٍ یُؤْذِیکَ مِنْ شَرِّ کُلِّ نَفْسٍ أَوْ عَیْنِ حَاسِدٍ اللَّهُ یَشْفِیکَ بِاسْمِ اللَّهِ أَرْقِیکَ.) [4]
(به نام خدا تو را رقیه و دعا میکنم از هر چیز که تو را میآزارد و از شرّ هر کس یا چشم هر حسود، خداوند تو را شفا دهد! به نام خدا برای تو دعا میکنم.)
«الْمُعَوِّذَتَیْنِ حِینَ تُمْسِى وَحِینَ تُصْبِحُ ثَلاَثَ مَرَّاتٍ تَکْفِیکَ مِنْ کُلِّ شَىْءٍ.»[5]
(خواندن معوّذتین در هرصبح وشب -سه بار- تو را از ضرر هرچیزی کفایت میکند.)
و «أَعُوذُ بِکَلِمَاتِ اللَّهِ التَّامَّةِ مِنْ کُلِّ شَیْطَانٍ وَهَامَّةٍ وَمِنْ کُلِّ عَیْنٍ لَامَّةٍ.» ([6])
(از هر شیطان، حشرۀ گزنده و چشم شور به سخنان کامل خدا، پناه میبرم.)
و هر کس اوّل هر شب یا اوّل صبح این دعا را سه بار بخواند به وی هیچ ضرری نمیرسد: (بِسْمِ اللَّهِ الَّذِی لَا یَضُرُّ مَعَ اسْمِهِ شَیْءٌ فِی الْأَرْضِ وَلَا فِی السَّمَاءِ وَهُوَ السَّمِیعُ الْعَلِیمُ.)[7] (به نام خداییکه با وجود نام مقدسش –که پناه هر کسی باشد،- هیچ ضرری در آسمان وزمین به وی نمیرسد.)
(إِذَا رَأَى أَحَدُکُمْ مِنْ أَخِیهِ، أَوْ مِنْ نَفْسِهِ، أَوْ مِنْ مَالِهِ مَا یُعْجِبُهُ (فَلْیَدْعُ لَهُ بِالبَرَکَةِ) فَإِنَّ الْعَیْنَ حَقٌّ.) ([8])
(زمانى که یکى از شما از برادر، یا خودش، یا از مالش، خوشش آمد، پس براى آن، دعاى برکت نماید، چرا که چشم زخم، حقیقت دارد.)
([1]) (صحیح): مسلم (ش1919و1920) / ترمذی (ش2886).
([2]) (صحیح): مسلم (ش1354) / ابوداود (ش985).
([3]) (صحیح): احمد، المسند (ش7045) / عبدالله بن وهب، الجامع (ش639).
([4]) (صحیح): مسلم (ش5829) / ترمذی (ش972) / ابن ماجه (ش3523).
([5]) (صحیح): ابوداود (ش5084) / ترمذی (ش3575) / نسایی (ش5428).
([6]) (صحیح): بخاری (ش3371) / ابوداود (ش4739) / ترمذی (ش2060).
([7]) (صحیح): احمد، المسند (ش474) / ابن ماجه (ش3869).
([8]) (صحیح): نسایی، السنن الکبری (ش7617) / ابن ماجه (ش3509).