1136 - [1] (مُتَّفق عَلَیهِ)
عَنِ الْبَرَاءِ بْنِ عَازِبٍ قَالَ: کُنَّا نُصَلِّی خَلْفَ النَّبِیِّ ج فَإِذَا قَالَ: «سَمِعَ اللهُ لِمَنْ حَمِدَهُ». لَمْ یَحْنِ أَحَدٌ مِنَّا ظَهْرَهُ حَتَّى یَضَعَ النَّبِیُّ صَلَّى الله عَلَیْهِ وَسلم جَبهته على الأَرْض([1]).
1136- (1) براء بن عازب س گوید: ما پشت سر پیامبر ج نماز میگزاردیم؛ سپس هرگاه «سمع الله لـمـن حمده» میگفتند، هیچ یک از ما، پشتش را خم نمیکرد تا این که آن حضرت ج به سجده میرفتند و پیشانی خویش را بر زمین مینهادند.
[این حدیث را بخاری و مسلم روایت کردهاند].
شرح: «لم یحن»: خم نمیشد؛ کج نمیگردید.
این حدیث، بیانگر دو مسأله است:
وجوب تبعیت و پیروی نمودن مقتدی از حرکات و سکنات امام و تحریم پیشی گرفتن از او.
این که اعمال مقتدی، باید پس از اعمال امام باشد.
در حدیثی دیگر، براء بن عازب س چنین میگوید: «انّهم کانوا یُصلّون مع رسول الله ج فاذا رکع رکعوا، واذا رفع رأسه من الرکوع، فقال: «سمع الله لمن حمده»، لم نزل قیاماً حتّی نراه قد وضع وجهه فی الارض ثم نتّبعه» (مسلم ح 474)؛ «ما با رسول خدا ج نماز میخواندیم؛ پس از آن که آن حضرت ج رکوع مینمود، ما رکوع میکردیم؛ وهنگامی که سرش را از رکوع بلند مینمود و «سمع الله لمن حمده» میگفت، ما همچنان ایستاده بودیم تا این که میدیدیم که آن حضرت ج چهرهاش (پیشانیاش) را به زمین گذاشت؛ سپس ما از او پیروی میکردیم (و به سجده میرفتیم)».
1137 - [2] (صَحِیح)
وَعَنْ أَنَسٍ قَالَ: صَلَّى بِنَا رَسُولُ الـلّٰهِ ج ذَاتَ یَوْمٍ فَلَمَّا قَضَى صَلَاتَهُ أَقْبَلَ عَلَیْنَا بِوَجْهِهِ فَقَالَ: «أَیُّهَا النَّاسُ إِنِّی إِمَامُکُمْ فَلَا تَسْبِقُونِی بِالرُّکُوعِ وَلَا بِالسُّجُودِ وَلَا بِالْقِیَامِ وَلَا بِالِانْصِرَافِ: فَإِنِّی أَرَاکُمْ أَمَامِی وَمن خَلْفی». رَوَاهُ مُسلم([2]).
1137- (2) انس بن مالک س گوید: رسول خدا ج روزی برای ما امامت و پیشنمازی دادند و چون نماز خویش را به پایان رساندند، رو به ما کردند و فرمودند: «ای مردم! بیگمان، من پیشنماز شما هستم؛ پس در رکوع، سجده، قیام و سلام دادن، از من پیشی نگیرید؛ زیرا من، شما را از جلو و پشت سر خویش میبینم».
[این حدیث را مسلم روایت کرده است].
شرح: «اقبل علینا بوجهه»: با چهرهی خویش، متوجه ما شد؛ رو به ما کرد؛ رو در روی ما قرار گرفت.
«فلا تسبقونی»: از من، سبقت نگیرید؛ در افعال نماز، بر من پیشی نگیرید.
«بالانصراف»: بازگشتن از نماز؛ یعنی سلام نماز.
«فانّی اراکم من امامی»: من شما را در خارج نماز، از جلو خویش میبینم.
«و من خلفی»: از طریق مکاشفه یا مشاهده و بر مبنای خَرق عادت، شما را در داخل نماز، از پشت سر خویش میبینم؛ یعنی همچنان که شما را از جلو خویش در خارج نماز میبینم، در داخل نماز نیز شما را از پشت سر خود، مشاهده میکنم.
به هر حال، عبارت «فانّی اراکم من خلفی»، بیانگر یکی از معجزههای پیامبر گرامی اسلام ج است. و معجزه، امری خارقالعاده است که مخالف عقل نیست و به عنایت و تأیید الهی برای اثبات و تأکید الوهیت و ربوبیت الهی و نبوت و رسالت پیامبران، در موارد مختلف بر دست پیامبران آشکار میگردد.
فلسفه و حکمت معجزات، بیان و اثبات حقانیت و صدق انبیاء است، معجزات انبیای گذشته و همهی معجزات پیامبر اسلام ج به استثنای قرآن، مختص و محدود به زمان خودشان بوده، اما قرآن باز هم به نص خود قرآن و اعجازش، همیشگی و ماندگار است و مؤمنین به یکایک موارد فوق ایمان دارند.
از جملهی این معجزات، یکی همین بود که پیامبر ج با قدرت خدا و اجازه از محضر پروردگار، نمازگزاران و حرکات و سکنات و کارهای آنها را از پشت سر خویش مشاهده میکرد، همانگونه که از روبرو این کار را مینمود.
و در واقع این معجزه نیز بسان معجزات و کارهای فوقالعادهی دیگر، کار خدا بود نه کار خود پیامبر ج.
خود پیامبر جپیوسته این پندار اشتباه را از مغز مردم بیرون کرد و به آنها ثابت نمود، که من نه خدا هستم، نه شریک و انباز خدا و اعجاز و معجزه، تنها کار اوست. من بشری هستم همانند انسانهای دیگر، با این تفاوت که وحی بر من نازل میشود وآن مقدار که از اعجاز نیز لازم بوده، خودش در اختیارم گذارده است، بیش از این کاری از دست من ساخته نیست.
به همین دلیل با اینکه در قرآن معجزات متعددی به حضرت عیسی÷نسبت داده شده است، از قبیل: زندهکردن مردگان، شفای بیماران غیر قابل علاج و یا کورمادرزاد، ولی با این حال در تمام این موارد کلمهی «بأذنی» یا «بأذن الله» که آن را منحصراً منوط به فرمان پروردگار میداند، آمده است تا روشن شود این معجزات گر چه بدست مسیح÷ظاهر شده اما از خود او نبوده است، بلکه همه بفرمان خدا بوده است.
1138 - [3] (مُتَّفَقٌ عَلَیهِ)
وَعَنْ أَبِی هُرَیْرَةَ س قَالَ: قَالَ رَسُولُ الـلّٰهِ ج: «لَا تُبَادِرُوا الْإِمَامَ إِذَا کَبَّرَ فکبروا وَإِذا قَالَ: وَلَا الضَّالّین. فَقُولُوا: آمِینَ وَإِذَا رَکَعَ فَارْکَعُوا وَإِذَا قَالَ: سَمِعَ اللهُ لِمَنْ حَمِدَهُ فَقُولُوا: اللَّهُمَّ رَبَّنَا لَک الْـحَمد» إِلَّا أَنَّ الْبُخَارِیَّ لَمْ یَذْکُرْ: «وَإِذَا قَالَ: وَلَا الضَّالّین»([3]).
1138- (3) ابوهریره س گوید: رسول خدا ج فرمودند: «(امام، برای این است که بدو اقتدا شود و از او پیروی گردد؛ پس) بر امام، پیشی نگیرید؛ هرگاه پیشنماز، تکبیر گفت، شما هم تکبیر بگویید و هرگاه امام، در نماز گفت: «و لا الضالّین»، شما (مقتدیان) هم بگویید: «آمین»؛ (چون هر کسی همزمان با فرشتگان، این کلمه را بگوید، گناه صغیرهی گذشتهاش، بخشوده میشود).
و هرگاه امام، به رکوع رفت، شما هم به رکوع بروید و زمانی که (از رکوع بلند شد، شما هم بلند شوید؛ و هرگاه که) «سمع الله لمن حمده» گفت، شما هم بگویید: «اللهم ربّنا لک الحمد».
[این حدیث، مورد اتفاق بخاری و مسلم است؛ با این تفاوت که بخاری این عبارت را ذکر نکرده است: «و اذا قال: ولا الظالین» (هرگاه امام گفت: «ولا الظالین»)].
شرح: «لاتبادروا»: از امام، پیشی نگیرید؛ بر امام در انجام اعمال و حرکات نماز، پیش دستی نکنید؛ از او جلو نزنید؛ بلکه بر شما مقتدیان لازم است که در تمام افعال نماز، از امام خویش، متابعت و پیروی نمایید.
«آمین»: لفظی است که پس از دعا گفته میشود و از آن «اللهم استجب: بار خدایا! بپذیر»، اراده میشود.
پیامبر ج در حدیثی میفرمایند:
«اذا قال احدکم آمین وقالت الـملائکة فی السمـاء آمین، فوافقت احداهما الاخری؛ غُفر له ما تقدّم من ذنبه» (بخاری و مسلم)؛ «هرگاه یکی از شما (بعد از خواندن سورهی فاتحه) آمین بگوید و فرشتگان هم که آمین میگویند و این دو آمین، با هم همزمان باشند، گناهان گذشتهی او بخشوده میشود».
و نیز میفرمایند: «اذا قال الامام: «غیر المغضوب علیهم ولا الظالین»، فقولوا: آمین؛ فانّه من وافق قولُه قولَ الـملائکة، غُفر له ما تقدّم من ذنبه» (بخاری و مسلم)؛ «هرگاه امام در نماز گفت: «غیر المغضوب علیهم ولا الظالین»، شما (مقتدیان) نیز بگویید: آمین؛ چون هر کسی همزمان با فرشتگان این کلمه را بگوید، گناهان صغیرهی گذشتهاش بخشوده میشود».
1139 - [4] (مُتَّفق عَلَیهِ)
وَعَنْ أَنَسٍ: أَنَّ رَسُولَ الـلّٰهِ ج رَکِبَ فَرَسًا فَصُرِعَ عَنْهُ فَجُحِشَ شِقُّهُ الْأَیْمَنُ فَصَلَّى صَلَاةً مِنَ الصَّلَوَاتِ وَهُوَ قَاعِدٌ فَصَلَّیْنَا وَرَاءَهُ قُعُودًا فَلَمَّا انْصَرَفَ قَالَ: «إِنَّمَا جُعِلَ الْإِمَامُ لِیُؤْتَمَّ بِهِ فَإِذَا صَلَّى قَائِما فصلوا قیَاما فَإِذا رَکَعَ فَارْکَعُوا وَإِذَا رَفَعَ فَارْفَعُوا وَإِذَا قَالَ سَمِعَ اللهُ لِمَنْ حَمِدَهُ فَقُولُوا رَبنَا وَلَک الْـحَمد وَإِذا صلى قَائِما فصلوا قیَاما وَإِذَا صَلَّى جَالِسًا فَصَلُّوا جُلُوسًا أَجْمَعُونَ»
قَالَ الْـحُمَیْدِیُّ: قَوْلُهُ: «إِذَا صَلَّى جَالِسًا فَصَلُّوا جُلُوسًا» هُوَ فِی مَرَضِهِ الْقَدِیمِ ثُمَّ صَلَّى بَعْدَ ذَلِکَ النَّبِیُّ ج جَالِسًا وَالنَّاسُ خَلْفَهُ قِیَامٌ لَمْ یَأْمُرْهُمْ بِالْقُعُودِ وَإِنَّمَا یُؤْخَذُ بِالْآخِرِ فَالْآخِرِ مِنْ فِعْلِ النَّبِیِّ ج. هَذَا لَفْظُ الْبُخَارِیِّ. وَاتَّفَقَ مُسْلِمٌ إِلَى أَجْمَعُونَ. وَزَادَ فِی رِوَایَةٍ: «فَلَا تختلفوا عَلَیْهِ وَإِذا سجد فاسجدوا»([4]).
1139- (4) انس س گوید: (روزی) رسول خدا ج بر اسبی سوار شدند و از آن اسب، بر زمین فرو افتادند و جانب راست بدنشان، زخمی شد؛ آن حضرت ج یکی از نمازهای فرض را به حالت نشسته (با جماعت) خواندند و ما هم نشسته، پشت سر ایشان نماز خواندیم. چون نماز را به پایان رساندند، فرمودند: «امام، برای این است تا از او پیروی شود و بدو اقتدا گردد؛ پس هرگاه به حالت ایستاده نماز گزارد، شما (مقتدیها) نیز ایستاده نماز بخوانید و وقتی که به رکوع رفت، شما هم به رکوع بروید و زمانی که از رکوع بلند شد، شما هم بلند شوید و هنگامی که «سمع الله لـمن حمده» گفت، شما هم بگویید: «ربّنا لک الحمد»؛ و هرگاه به حالت نشسته نماز گزارد، شما همگی نشسته نماز بخوانید».
حمیدی (یکی از اساتید برجستهی امام بخاری) گوید: این فرمودهی پیامبر ج: «هرگاه امام به حالت نشسته نماز گزارد، شما هم نشسته نماز بخوانید»، به هنگام بیماری و مریضی پیشین پیامبر ج (قبل از بیماری وفات) است و پس از آن، پیامبر ج نشسته نماز گزاردند و مردم نیز پشت سر ایشان به حالت ایستاده نماز خویش را خواندند، بیآن که آنها را به نشستن در پشت سر خویش فرمان دهند؛ و جز این نیست که (در چنین موضوعات و مسائلی،) آخرین عمل پیامبر ج معتبر و قابل اعتماد میباشد.
[این لفظ بخاری است؛ و تا عبارت «فصلّوا جلوساً اجمعون»، مورد اتفاق بخاری و مسلم است.
و در روایت مسلم، این جمله نیز افزوده شده است:] «با امام، مخالفت نورزید؛ و هرگاه به سجده رفت، شما (مقتدیها) هم به سجده بروید».
شرح: «فصرع عنه»: از اسب، بر زمین افتاد.
در مورد نماز خواندن پیامبر ج به حالت نشسته، این روایات نیز وجود دارد:
انس بن مالک س گوید: «سقط رسول الله ج عن فرس فجُحش شقّه الایمن؛ فدخلنا علیه نعوده، فحضرت الصلوة فصلّی بنا قاعداً؛ فقعدنا؛ فلمّا قضی الصلاة، قال: «انّما جعل الامام لیؤتمّ به؛ فاذا کبّر فکبّروا واذا رکع، فارکعوا واذا رفع فارفعوا؛ واذا قال: سمع الله لمن حمده، فقولوا: ربنا ولک الحمد؛ واذا سجد فاسجدوا» (بخاری و مسلم).
«پیامبر ج از اسبش بر زمین افتاد و طرف راستش زخمی شد؛ به عنوان عیادت، به خدمتش رفتیم؛ وقت نماز فرارسید؛ امامت را به حالت نشسته برای ما انجام داد و ما هم نشسته نماز خواندیم؛ وقتی که نماز تمام شد، فرمود: «امام، برای این است تا از او پیروی شود؛ هرگاه امام، تکبیر گفت، شما هم تکبیر بگویید، وقتی که به رکوع رفت، شما هم به رکوع بروید و زمانی که از رکوع بلند شد، شما هم بلند شوید؛ و موقعی که سمع الله لمن حمده را گفت، شما هم بگویید ربّنا ولک الحمد؛ و همین که به سجده رفت، شما هم به سجده بروید».
و عایشهلگوید: «صلّی رسول الله ج فی بیته وهو شاک؛ فصلّی جالساً وصلّی وراءه قوم قیاماً؛ فاشار الیهم ان اجلسوا؛ فلمّا انصرف قال: «انّما جُعل الامام لیؤتمّ به، فاذا رکع فارکعوا واذا رفع فارفعوا واذا صلّی جالساً فصلّوا جلوساً» (بخاری و مسلم). «پیامبر ج مریض بود و در منزل، به حالت نشسته نماز را خواند؛ عدّهای پشت سرش به حالت ایستاده به او اقتدا نمودند؛ پیامبر ج به آنان اشاره کرد تا بنشینند؛ وقتی که نمازش را تمام کرد، فرمود: «امام، برای این است که از او پیروی شود؛ هرگاه به رکوع رفت، با او به رکوع بروید و وقتی که بلند شد، بلند شوید؛ هرگاه به حال نشسته نماز را خواند، شما هم بنشینید».
«فَجُحش»: «جَحش» عبارت است از خراش برداشتن پوست و تراشیده شدن آن؛ و از روایت ابوداود، معلوم میشود که در این سانحه، پای راست پیامبر اکرم ج خراش برداشته بود.
حافظ ابن حبّان میگوید: این واقعه، مربوط به ماه ذیالحجه، سال پنجم هجری بوده است.
علماء و صاحبنظران اسلامی، در این موضوع (کسی که قدرت ایستادن در نماز را داشته باشد، آیا میتواند به امام نشسته، اقتدا کند یا خیر؟ و اگر میتواند اقتدا کند، آیا فقط به صورت ایستاده باید به او اقتدا نماید یا به صورت نشسته هم میتواند به او اقتدا کند،) اختلافنظر دارند.
امام ابوحنیفه/، امام شافعی/ و جمهور سلف بر این باورند که اگر مقتدی، قدرت ایستادن را داشته باشد، فقط به صورت ایستاده میتواند به امام نشسته که قادر به ایستادن نیست، اقتدا نماید؛ و دلیلشان، اقتدای اصحاب، به پیامبر ج به هنگام مرض وفاتشان میباشد که آن حضرت ج به حالت نشسته امامت را انجام داد و اصحاب، همه به حالت ایستاده، به پیامبر ج اقتدا نمودند. و از قول شیخ حمیدی - یکی از اساتید امام بخاری - نیز چنین دانسته میشود که این حکم -: هرگاه امام به حالت نشسته نماز بخواند، همهی مقتدیان نشسته نماز بخوانند - به حکم حدیثی که آن حضرت ج در مرض وفات، به حالت نشسته نماز گزاردند و مردم به حالت ایستاده، بدو اقتدا کردند، منسوخ گردیده است؛ زیرا آخرین عمل پیامبر ج معتبر و قابل اعتماد میباشد.
به هر حال؛ صاحبنظران فقهی بر این مسأله اتفاقنظر دارند که گزاردن نماز فرض به حالت نشسته - بدون عذر - برای امام و مقتدی جایز نیست؛ و نمازی که بدین سان گزارده شود، پذیرفته نخواهد شد؛ البته دربارهی این که، اگر امام بنا بر عذری، به حالت نشسته امامت را به عهده گرفت، در آن صورت، تکلیف مقتدیان چیست؟ علماء و صاحبنظران فقهی، اختلاف دارند؛ و در اینجا به سه دیدگاه و نظریهی مشهور اشاره خواهیم کرد:
1- امام مالک/ - بر مبنای قول مشهور خویش - بر این باور است که اقتدا به امام نشسته، در هیچ صورتی جایز نیست؛ نه در حالت ایستاده و نه نشسته؛ البته اگر مقتدیان، مانند امام از ایستادن معذور بودند، در آن صورت اقتدا کردن آنان به امام، جایز است.
امام مالک/ حدیث انس (به شماره 1139) را منسوخ میداند و از حدیث مرسل امام شعبی استدلال میکند که در آن آمده است: «لایؤمّ رجلٌُ بعدی جالساً» (مصنف عبدالرزاق و دارقطنی)؛ «پس از من، کسی به حالت نشسته، امامت نکند».
و جمهور علماء گفتهاند: مدار حدیث شعبی، بر «جابر جعفی» است که به اتّفاق علمای جرح و تعدیل، ضعیف میباشد. خود امام دارقطنی دربارهی این حدیث میگوید: «لم یروه غیر جابر الجعفی عن الشعبی و هو متروک الحدیث؛ و الحدیث مرسل لاتقوم به حجة»؛ «این حدیث را فقط جابر جعفی از شعبی روایت کرده است؛ و جابر جعفی نیز «متروک الحدیث» میباشد؛ و علاوه بر آن، حدیث نیز مرسل میباشد؛ از این رو، نمیتوان از آن استدلال جست و بدان احتجاج نمود».
2- امام احمد /، امام اوزاعی /، امام اسحاق / و ظاهریه، بر این باورند که اقتدا کردن به امام مریض که نشسته است، درست میباشد؛ البته مشروط بر آن که مقتدیان نیز به حالت نشسته، نماز خویش را بخوانند.
و از دیدگاه امام احمد بن حنبل /، اقتدای مقتدی در حالت نشسته، با شرایط زیر جایز میباشد:
الف) امام، از ابتدا، نماز را به حالت نشسته شروع کرده باشد و از قبل بیمار بوده باشد؛ نه این که در اثنای نماز، بیماری بر او چیره گردد و او را وادار به نشستن نماید.
ب) امام بیمار، امام دائمی مسجد باشد.
ج) امیدی به بهبودی حال امام در آینده وجود داشته باشد و بیماری وی، مُزمن نباشد.
استدلال امام احمد بن حنبل و دیگران، از حدیث انس س (حدیث شماره 1139) میباشد که پیامبر ج به حالت نشسته امامت دادند و خطاب به مقتدیان فرمودند: «و اذا صلّی قعوداً فصلّوا قعوداً اجمعین»؛ یا «و اذا صلّی جالساً فصلّوا جلوساً اجمعین»؛ «و هرگاه امام به حالت نشسته نماز گزارد، شما همگی نشسته نماز بخوانید».
3- امام ابوحنیفه /، امام شافعی /، امام ابویوسف /، سفیان ثوری /، ابوثور /، امام بخاری / و بیشتر علماء و صاحبنظران اسلامی، گفتهاند: اقتدا کردن به امام نشسته، درست است؛ امّا مقتدیانی که از سلامت جسمی برخوردارند، باید ایستاده نماز بخوانند و نشستن آنان، درست نیست.
استدلال این بزرگواران از آیهی ﴿وَقُومُواْ لِلَّهِ قَٰنِتِینَ﴾ [البقرة: 238] است که در آن، «قیام» فرض قرار داده شده است؛ البته بیماران و ناتوانان با آیهی ﴿لَا یُکَلِّفُ ٱللَّهُ نَفۡسًا إِلَّا وُسۡعَهَا...﴾ [البقرة: 286]. از ایستادن و قیام، مستثنی هستند، ولی دلیلی برای استثنای افراد سالم، وجود ندارد؛ از این رو، بایستی نماز خویش را پشت سر امام نشسته، به حالت ایستاده بخوانند.
و علاوه بر این آیه، احادیث و روایاتی که در آنها، ممنوعیت نشستن برای افراد سالم آمده است، دیدگاه جمهور علماء و دانشوران فقهی را تأیید میکنند؛ به عنوان مثال: عمران بن حصین س گوید:
«کان بیالناصور فسألتُ النبیّ ج؟ فقال: «صلّ قائماً فان لم تستطع فقاعداً؛ فان لم تستطع فعلی جنب» (ابوداود)؛ «من مبتلا به بواسیر بودم؛ از پیامبر ج در این زمینه، کسب تکلیف کردم؛ آن حضرت ج فرمودند: ایستاده نماز بگزار، اگر نتوانستی؛ پس به حالت نشسته، نمازت را بخوان و اگر نتوانستی، پس بر پهلو افتاده و نماز خویش را بگزار».
و همچنین واقعهی بیماری وفات پیامبر ج نیز دلیل مهم و اساسی برای جمهور علماء میباشد؛ زیرا پیامبر ج نشسته نماز را امامت کردند و همهی صحابه، در حالت ایستاده، پشت سر ایشان اقتدا کرده بودند.
و یا پیامبر ج نماز فرض میگزاردند و صحابه به نیت نماز نفل به پیامبر ج اقتدا کرده بودند؛ به دلیل این که آن حضرت ج بعد از افتادن از اسب، تا چند روز در مشربهی عایشهلاقامت داشتند و به مسجد نیامدند و این که بگوییم در همهی آن روزها، نماز جماعت در مسجد نبوی، تعطیل بوده است، دور از واقعیت میباشد. این از یک سو؛ و از سوی دیگر، مشربهی عایشهلآن قدر وسعت نداشت که همهی صحابه در آن جمع شده و به پیامبر ج اقتدا کنند؛ پس معلوم میگردد که صحابه، نمازهای فرض خویش را در مسجد با جماعت ادا میکردند و پس از آن، به عیادت پیامبر ج میرفتند؛ و وقتی که پیامبر ج را در حال نماز مییافتند، برای فراچنگ آوردن فضیلت و پاداش، نیت نفل میکردند و به آن حضرت ج اقتدا مینمودند.
و برخی نیز گفتهآند که حدیث انس س، دربارهی نماز «مسبوق» است؛ در ابتدای اسلام، زمانی که شخصی دیر به جماعت میرسید، به جای پیروی از امام، متوجه نظم رکعات خود میشد؛ یعنی اگر در رکعت دوم به جماعت میرسید، بعد از سجدهی دوم که امام مینشست، او برای رکعت دوم خود بلند میشد؛ و اگر امام بعد از رکعت سوم برای رکعت چهارم بلند میشد، او جهت خواندن التحیات مینشست؛ تا این که روزی عبدالله بن مسعود س - که از جماعت عقب مانده بود - با ترک این روش در قیام و قعود از امام پیروی کرد؛ پیامبر ج پس از مشاهدهی عملکرد عبدالله بن مسعود س، فرمودند: «انّ ابن مسعود سَنّ لکم سُنَّةً فاستنّوا بها» (مصنف عبدالرزاق، ح 3176)؛ «به راستی عبدالله بن مسعود س، برای شما، روش نیکی را ایجاد کرد، پس بدان عمل کنید».
از این رو امکان دارد که فرمودهی پیامبر ج: «و اذا صلّی جالساً فصلّوا جلوساً اجمعون»، در رابطه با «مسبوق» باشد.
و توجیه چهارمی که برای حدیث انس س ذکر شده، این است که امکان دارد، این عمل از خصوصیات و ویژگیهای آن حضرت ج بوده باشد و فقط مختصّ نمازی بوده است که پیامبر ج امامت آن را بر عده داشتهاند؛ به دلیل این که در «کنزالعمّال» (ج 4 ص 258) به نقل از مصنّف عبدالرزاق، اثری از عروة یا ابوعروه (کنیهی معمر بن راشد) روایت شده است که گفت: «بلغنی انّه لاینبغی لاحد غیر النبیّ ج (ای ان یؤمّ قاعداً لغیرهم)». «به من چنین رسیده است که برای کسی دیگر غیر از پیامبر ج مناسب نیست که به حالت نشسته، دیگران را امامت دهد».
به هر حال؛ حکم فرض بودن قیام در نماز، از آیهی ﴿وَقُومُواْ لِلَّهِ قَٰنِتِینَ﴾ [البقرة: 238] ثابت است و حدیث انس بن مالک س نیز دارای احتمالات گوناگونی میباشد که عبارتند از:
منسوخ شده است.
مربوط به نوافل است نه نمازهای فرض.
مربوط به شخص «مسبوق» است.
از خصوصیات آن حضرت ج بوده است.
بنابراین، حکم صریح قرآن و حدیث را نمیتوان در مقابل خبری واحد، ترک کرد؛ و از میان چهار توجیه بالا، احتمال منسوخ شدن حدیث انس س، ترجیح دارد؛ زیرا اگر فرض را بر آن بگذاریم که حدیث منسوخ نشده است، در آن صورت چگونه به هنگام بیماری وفات پیامبر ج هیچ یک از صحابه در اقتدا به پیامبر ج ننشست و همه در حالت ایستاده، بدیشان اقتدا نمودند! این عملکرد صحابه، بیانگر منسوخ شدن حکم نشستن مقتدیان بوده است که تمامی یاران پیامبر ج از آن آگاه و باخبر بودند.
1140 - [5] (مُتَّفق عَلَیهِ)
وَعَن عَائِشَة قَالَتْ: لَمَّا ثَقُلَ رَسُولَ الـلّٰهِ ج جَاءَ بِلَال یوذنه لصَلَاة فَقَالَ: «مُرُوا أَبَا بَکْرٍ أَنْ یُصَلِّیَ بِالنَّاسِ» فَصَلَّى أَبُو بَکْرٍ تِلْکَ الْأَیَّامَ ثُمَّ إِنَّ النَّبِیَّ ج وَجَدَ فِی نَفْسِهِ خِفَّةً فَقَامَ یُهَادَى بَیْنَ رَجُلَیْنِ وَرِجْلَاهُ یخطان فِی الْأَرْضِ حَتَّى دَخَلَ الْـمَسْجِدَ فَلَمَّا سَمِعَ أَبُو بکر حسه ذهب أخر فَأَوْمَأَ إِلَیْهِ رَسُولُ الـلّٰهِ ج أَن لَا یتَأَخَّر فجَاء حَتَّى یجلس عَن یسَار أبی بکر فَکَانَ أَبُو بَکْرٍ یُصَلِّی قَائِمًا وَکَانَ رَسُولُ الـلّٰهِ ج یُصَلِّی قَاعِدًا یَقْتَدِی أَبُو بَکْرٍ بِصَلَاةِ رَسُولِ الـلّٰهِ ج وَالنَّاسُ مقتدون بِصَلَاة أبی بکر
وَفِی رِوَایَةٍ لَهُمَا: یُسْمِعُ أَبُو بَکْرٍ النَّاسَ التَّکْبِیر([5]).
1140- (5) عایشهلگوید: چون بیماری و درد رسول خدا ج شدّت گرفت، بلال س آمد و وقت نماز را به ایشان اعلام نمود؛ پیامبر ج فرمودند: «به ابوبکر س بگویید نماز را به امامت، با مردم بخواند». از این رو، ابوبکر س، (امامت نمازهای) این چند روزی (که پیامبر ج به شدّت بیمار بودند) را به عهده گرفت.
سپس آن حضرت ج یک مقدار بهبودی و آرامش را در وجود خویش احساس کردند و بلند شدند و دو نفر ایشان را به سوی مسجد بردند و حال آن که پاهای آن حضرت ج بر زمین کشیده میشد و آن را خط میکشید؛ تا این که وارد مسجد شدند؛ و همین که ابوبکر س احساس کرد که پیامبر ج داخل مسجد شده است، خواست از جای خود به عقب رود ولی پیامبر ج به او اشاره کردند تا در جای خود باقی بماند و به عقب نرود.
آن حضرت ج پیش آمدند تا این که به جانب چپ ابوبکر س نشستند؛ و ابوبکر س به حالت ایستاده و پیامبر ج به حالت نشسته نماز میخواندند؛ و این در حالی بود که ابوبکر س به نماز پیامبر ج اقتدا کرده بود و مردم هم به ابوبکر س اقتدا کرده بودند.
[این حدیث را بخاری و مسلم روایت کردهاند؛ و هردو در روایتی دیگر آوردهاند:] ابوبکر س (صدای) تکبیر نماز را به گوش مردم میرساند.
شرح: «یهادی»: پیامبر ج در حالی که از سستی و ضعف بر دو تن در دو طرف خود تکیه داده بود، آمد.
«و رجلاه تخطّان فی الارض»: در حالی که پاهای پیامبر ج بر زمین کشیده میشد و آن را خط میکشید.
دورنمایی از وفات پیامبر ج:
همین که روند طولانی و پُر فراز و نشیب دعوت و جهاد به پایان خود نزدیک شد و اسلام بر اوضاع چیره گردید؛ آثار وداع با زندگان، و بدرود گفتن به زندگی این جهانی، اندک اندک در برخوردهای پیامبراکرم ج و گفتار و رفتار و حرکات و سکنات آن حضرت ج مشهود گردید.
روز دوشنبه، بیست و هشت یا بیست نهم ماه صفر سال یازدهم هجرت، رسول خدا ج در قبرستان بقیع، جنازهای را تشییع کردند. وقتی بازگشتند، در بین راه سر دردی شدید عارض ایشان گردید، و دمای بدنشان بیش از اندازه بالا رفت، تا جایی که حرارت بدنشان از روی پارچهای که به سر آن حضرت ج بسته بودند، محسوس میگردید.
مدت یازده روز پیامبر اکرم ج در حال بیماری با مردم نماز گذاردند. طول زمان بیماری رسول خدا ج جمعاً سیزده یا چهارده روز بود.
وقتی که بیماری رسول خدا ج شدّت یافت، پیاپی از همسرانشان میپرسیدند: «این انا غداً؟این اناغداً»؟؛ «فردا من کجایم؟ فردا من کجایم»؟.
همسران آن حضرت ج منظورشان را دریافتند، و به ایشان اجازه دادند که هر جا که میخواهند باشند. آن حضرت ج را فضل بن عباس س وعلی بن ابی طالب س در میان گرفتند و به اتاق عایشهلبردند. و به این ترتیب رسول خدا ج آخرین هفتهی زندگانی این جهانی خودشان را نزد وی گذرانیدند.
روز چهارشنبه، پنج روز مانده به وفات رسول خدا ج، دمای بدن ایشان فوق العاده بالا کشید، و درد آن حضرت ج را بیتاب گردانید و ایشان از هوش رفتند. آن حضرت ج را در طشتی نشاندند، و آنقدر آب بر سر ایشان ریختند که ایشان فرمودند: «حسبکم؛ حسبکم»؛ «بس است؛ بس است».
پیامبر ج پس از این معالجه، احساس آرامش کردند و وارد مسجد شدند. ملحفهای را بر روی شانهی خویش انداخته بودند و سرشان را با پارچهای خاکستری رنگ و تیره که به سیاهی میزد، بسته بودند. برای آخرین بار بر منبر رفتند و مردمان را توصیهها و سفارشهایی دربارهی انصار، توحید و یگانگی خدا و...نمودند.
روز پنجشنبه، چهارروز مانده به پایان عمر شریف رسول خدا ج آن حضرت ج در حالی که از شدّت بیماری رنج میبردند، تمامی نمازها را با مردم به جماعت میگزاردند؛ چنانکه دراین روز، نماز مغرب با مردم گزاردند و در آن نماز سورهی «والمرسلات» را قرائت کردند.
به هنگام نماز عشاء، بیماری آن حضرت ج سنگینترشد، به گونهای که نتوانستند از خانه بیرون شوند و به مسجد درآیند. عایشهلگوید: پیامبراکرم ج گفتند: مردم نمازشان را خواندند؟ گفتیم: خیرای رسول خدا ج، همه درانتظارشمایند! فرمودند: قدری آب برای من در طشت بریزید! چنان کردیم، غسل کردند. آنگاه به راه افتادند که بروند؛ از هوش رفتند، و سپس به خود آمدند. آنگاه فرمودند: مردم نمازشان را گزاردند؟ دوباره و سه باره، همان ترتیبات غسل کردن و از هوش رفتن به هنگام حرکت کردن، پیاپی اتفاق افتاد. آن حضرت ج دنبال ابوبکر س فرستادند تا با مردم نماز بگزارد. ابوبکر س نیز آن روزهای آخر عمر پیامبر اکرم ج را با مردم نماز گزارد. ابوبکر س در حیات پیامبراکرم ججمعاً هفده نماز را با مردم گزارد که عبارت بودند از نماز عشاء روز پنج شنبه و نماز صبح روز دوشنبه و پانزده نماز در سه شبانه روز فیما بین آن دو.
روز شنبه یا روز یکشنبه، پیامبر اکرم ج احساس کردند که بیماری و درد ایشان را موقتاً آسوده گذاشته است؛ دو تن از صحابه، آن حضرت را در میان گرفتند و به مسجد بردند. ابوبکر س داشت با مردم نماز میگزارد. وقتی ابوبکر س آن حضرت ج را دید، کنار رفت که عقبتر بایستد، رسول خدا ج به او اشاره کردند که عقب نایستند و فرمودند: مرا در کنار ابوبکر س بنشانید! آن حضرت را درکنار ابوبکر س سمت چپ وی، نشانیدند. ابوبکر س نیز به نماز رسول خدا ج اقتدا میکرد، و تکبیرات نماز را به گوش مردم میرسانید.
روز یکشنبه یک روز مانده به پایان عمر، پیامبر اکرم ج غلامشان را آزاد کردند، و شش یا هفت دیناری که داشتند صدقه دادند.
اسلحهی خودشان را به مسلمانان بخشیدند. به هنگام وفات رسول خدا ج زره ایشان نزد یک نفر یهودی در برابر سی صاع جو به گروگان رفته بود.
انس بن مالک س میگوید: مسلمانان داشتند نماز صبح روز دوشنبه را میگزاردند و ابوبکر س پیشنماز بود. در آن اثنا، ناگهان دیدند که رسول خدا ج پردهی حجرهی عایشهلرا کنار زدهاند و به آنان مینگرند که صف بستهاند و به نماز مشغولاند. آنگاه تبسم کردند و خندیدند. ابوبکر س پای پس نهاد تا در صف اول قرار بگیرد؛ زیرا گمان کرد که رسول خدا ج میخواهند از خانه خارج شوند و با مردم به نماز بایستند.
مسلمانان کم مانده بود که تحت تأثیر این صحنه از فرط شادی بیقرار شوند و نمازشان را قطع کنند. رسول خدا ج با دست مبارکشان به سوی مردم اشاره کردند که نمازتان را به پایان ببرید! آنگاه وارد حجره شدند و پرده را آویختند. پس از آن، تا زمانی که پیامبر اکرم ج در قید حیات این جهان بودند، وقت نماز دیگری داخل نشد.
وقتی روز برآمد، پیامبر اکرم ج فاطمه لرا فراخواندند و سخنی را پنهانی با او در میان گذاشتند؛ فاطمه ل گریست. آنگاه، وی را فرا خواندند و دیگربار سخنی را پنهانی با او درمیان نهادند؛ فاطمه ل خندید. عایشه ل گفت: از فاطمه ـ بعدها ـ راز آن گریستن و آن خندیدن را پرسیدم؛ گفت: پیامبر اکرم ج پنهانی با من گفتند که از آن بیماری که در آن به سر میبرند، بهبود نخواهند یافت و از دنیا خواهند رفت، به این خاطر گریستم. آنگاه پنهانی با من گفتند که من نخستین فرد از نزدیکان ایشان خواهم بود که به ایشان ملحق میشوم؛ به این جهت خندیدم.
پس از آن پیامبر اکرم ج به حال احتضار در آمدند، وعایشه ل آنحضرت ج را بر خودش تکیه داد. عایشه ل همواره میگفت: یکی از نعمتهایی که خدا بر من ارزانی داشته است، این بود که رسول خدا ج در خانهی من و در روزی که نوبت من بود، و در آغوش من و روی سینهی من جان سپردند، و خداوند به هنگام وفات ایشان، آب دهان مرا با آب دهان آن حضرت ج پیوند داد.
عبدالرحمن بن ابی بکر س وارد شد. مسواک در دست او بود، و من رسول خدا ج را در آغوش گرفته بودم. دیدم که آن حضرت ج به عبد الرحمن س مینگرند. دریافتم که ایشان دوست دارند مسواک بزنند. گفتم: بگیرمش برای شما؟ با سرشان اشاره کردند که آری. مسواک را گرفتم و خواستم دندانهایشان را مسواک بزنم، مسواک برای ایشان زبر بود. گفتم نرمش کنم برای شما؟ با سرشان اشاره کردند که آری. مسواک را با آب دهان خودم نرم کردم؛ آن حضرت ج پس از آن، مسواک را روی دندانهایشان کشیدند. وهمین که از مسواک زدن فراغت یافتند، دستانشان یا انگشتانشان را بالا کردند و چشمانشان را به سقف اتاق دوختند، و لبهای مبارکشان به حرکت درآمد و فرمودند:
«مع االذین انعمتَ علیهم من النبیین والصدقین والشهداء والصالحین. اللهم اغفرلی وارحمنی والحقنی بالرفیق الاعلی، اللهمَّ، الرفیق الاعلی»؛ «با آن کسانی که به آنان اِنعام فرمودهای: پیامبران، صدیقان، شهیدان و صالحان! بار خدایا! مرا بیامرز و مرا مشمول رحمت خویش قرار ده، و مرا به ملکوت اعلا برسان. بار خدایا! ملکوت اَعلا».
پیامبر ج این عبارت اخیر را سه بار تکرار کردند، و دستانشان به یک طرف افتاد و به ملکوت اَعلا پیوستند. «انا لله وانا الیه راجعون».
رویداد وفات پیامبر بزرگ اسلام ج به هنگام شدّت گرمای پیش از ظهر روز دوشنبه، دوازدهم ربیع الاول سال یازدهم هجری روی داد، و در آن هنگام، شصت و سه سال و چهار روز از عمر مبارک آن حضرت ج گذشته بود. خبر وحشتناک وفات پیامبر ج به همه جا رسید. کرانههای آسمان مدینه تیره و تار شد، و از کران تا کران آن را ظلمت فراگرفت.
انس بن مالک س گوید: هرگز روزی را نیکوتر و روشنتر از آن روزی ندیدم که در آن روز رسول خدا ج بر ما وارد شدند، و نیز هیچ روزی را زشتتر و تاریکتر از آن روزی که رسول خدا ج در آن روز وفات یافتند، ندیدم.
پیش از آنکه صحابهی رسول خدا ج به کفن و دفن آن حضرت ج بپردازند، اختلاف نظرشان دربارهی خلافت رسول خدا ج بالا گرفت. کشمکشها و گفتگوها و بحث و جَدلهای فراوان میان مهاجرین و انصار در سقیفهی بنی ساعده روی داد، و سرانجام بر خلافت ابوبکر صدیق س اتفاق نظر پیدا کردند. تمامی روز دوشنبه با این حال و اوضاع سپری گردید، و شب فرا رسید، و مردم به کارها و گفتگوهای خودشان سرگرم بودند و به کفن و دفن آن حضرت ج نپرداختند. آخر شب سه شنبه شد، و بامداد فردا یعنی سه شنبه فرا رسید، و هنوز پیکر مبارک آن حضرت ج در بستر ایشان، و همان رو انداز راه راه بر روی پیکر ایشان کشیده شده بود، و خانوادهی رسول خدا ج درِ اتاق را بر روی جنازهی آن حضرت ج بسته بودند.
روز سه شنبه، بدون آنکه جامههای رسول خدا ج را از تن ایشان دربیاورند، پیکر آن حضرت ج را غسل دادند. غسل دادن پیکر پاک پیامبر اکرم ج را عباس س و علی س و فضل بن عباس س و قثم بن عباس س و شُقران س بردهی آزاد شدهی رسول خدا ج و اُسامة بن زید س، و اَوس بن خَولی س عهده دار شدند. عباس و فضل، پیکر آن حضرت ج را به این سو و آن سو حرکت میدادند و شُقران آب میریخت، و علی ایشان را غسل میداد، و اوس، سرِ آن حضرت ج را بر سینهی خودش تکیه داده بود.
پیکر رسول خدا ج را سه بار غسل دادند. نخست با آب، سپس با سدر، و نوبت سوم با آب چاهی که آن را «غَرس» مینامیدند و از آنِ طایفهی سعد بن خثیمه بود و در ناحیهی قباء واقع شده بود، و از آب آن میآشامیدند.
آنگاه پیکر پاک آن حضرت ج را در سه قطعه پارچهی یمانی سفید سَحولی از جنس پنبه کفن کردند، و پیراهن و عمامه بر آن حضرت ج نپوشانیدند، و فقط پیکر ایشان را در آن پارچهها پیچیدند.
در باب موضع دفن رسول خدا ج نیز میان صحابه اختلاف افتاد. ابوبکر س گفت: من از رسول خدا ج شنیدم که میفرمودند:
«هیچ یک از پیامبران جز این نبوده است که در همان مکانی که جان میداده است به خاک سپرده میشده است».
ابوطلحه س بستر آن حضرت ج را که در آن جان داده بودند به کناری زد، و همانجا را حفر کرد، و برای پیکر ایشان آرامگاهی درون گودال آماده کرد.
مردم گروه گروه به نوبت، ده نفر، ده نفر، به حجرهی عایشهلکه قبر و جنازهی آن حضرت ج در آن بود وارد میشدند و بر پیکر رسول خدا ج به صورت فُرادی نماز میگزاردند، و هیچکس پیشنماز نمیشد. نخست خویشاوندان آن حضرت ج بر ایشان نماز گزاردند، سپس مهاجرین و بعد انصار؛ آنگاه کودکان و زنان؛ یا ابتدا زنان و سپس کودکان و تمامی روز سه شنبه و بخش عمدهی شب چهارشنبه به همین منوال گذشت([6]).
«فصلّی ابوبکر تلک الایام»:
امامت ابوبکر س در ایام بیماری آن حضرت ج:
در بخاری، «باب الامامة» ج 1ص 94 از انس بن مالک س روایت است که تا سه روز آن حضرت ج نتوانستند امامت کنند و از نماز عشای شب جمعه، ابوبکر س امام جماعت مردم شد. و آخرین نمازی که ابوبکر س امام آن بود، نماز صبح روز دوشنبه بود.
و در مدت سه روز، هفده نماز به امامت ابوبکر س برگزار شد.
و به طور کلّی میتوان چنین نتیجه گرفت که ابوبکر صدّیق س در حیات پیامبر اکرم ج جمعاً هفده نماز را با مردم گزارد که عبارت بودند از نماز عشای روز پنج شنبه و نماز صبح روز دوشنبه، و پانزده نماز در سه شبانه روز فیمابین آن دو.
و دیگر احادیث صحیح و مشهوری که در مورد امامت ابوبکر صدّیق س در بخاری و مسلم وارد شدهاند، عبارتند از:
1- حدیث عَائِشَةَ س، قَالَتْ: لَمَّا ثَقُلَ النَّبِیُّ ج فَاشْتَدَّ وَجْعُهُ، إِسْتَأْذَنَ أَزْوَآجَهُ أَنْ یُمَرَّضَ فِی بَیْتِی،فَأَذِنَّ لَهُ، فَخَرَجَ بَیْنَ رَجُلَیْنِ تَخُطَّ رِجْلَاهُ الْأَرْضَ، وکَانَ بَیْنَ الْعَبَّاسِ وبَیْنَ رَجُلٍ آخَرَ؛ فَقَالَ عُبَیْدُ اللهِ (راوی الحدیث) فَذَکَرْتُ لِابْنِ عَبَّاسَ مَا قَالَتْ عَائِشَهُ: فَقَالَ: وهَلْ تَدْرِی مَنِ الرَّجُلُ الَّذِی لَمْ تُسَمِّ عَائِشَةٌ؟ قُلْتَ: لَا، قَالَ: هُوَ عَلِیُّ بْنُ أَبِی طَالِبٍ. (أخرجه البخاری فی: 51 - کتاب الهبّة: 14 - باب هبّة الرّجل لامرأته والمرأة لزوجها).
عایشه گوید: وقتی که مرض پیغمبر ج شدت یافت، از سایر زنهایش اجازه گرفت تا در منزل من بستری شود، و ایشان هم به او اجازه دادند، هنگامی که بر دوش دو مرد تکیه کرده بود از منزل خارج شد پاهایش بر روی زمین کشیده میشد و اثر پاهایش بر زمین دیده میشد (یعنی پاهایش از حرکت افتاده بودند) و پیغمبر ج در بین عباس و یک نفر دیگر قرار داشت. عبیدالله، راوی این حدیث گوید: گفتهی عایشه را برای ابن عباس بازگو کردم، گفت: آیا میدانی آن مردی که عایشه از آن نام نبرد چه کسی بود؟ گفتم: خیر، گفت: علی بن ابی طالب بود.
2- حدیث عَائِشَةَ قَالَتْ: لَقَدْ رَاجَعْتُ رَسُولَ اللهِ ج فِی ذلِکَ. ومَا حَمَلَنِی عَلَی کَثْرَةِ مُرَاجِعَتِهِ أِلِا أَنَّهُ لَمْ یَقِعْ فِی قَلْبِی أَنْ یُحِبَّ النَّاسُ بَعْدَهُ رَجُلاً قَامَ مَقَامَهُ أَبَدَاً. ولَا کُنْتُ أَرَی أَنَّهُ لَنْ یَقُومَ أَحَدٌ مَقَامَهُ إِلََا تَشَاءَمَ النَّاسُ بِهِ، فَأَرَدْتُ أَنْ یَعْدِلَ ذلِکَ رَسُولُ اللهِ ج عَنْ أَبِی بَکْرٍ. (أخرجه البخاری فی: 64: کتاب المغازی: 83 - باب مرض النّبی ج و وفاته).
عایشه گوید: در مورد انتصاب ابوبکر به عنوان امام نماز جماعت از پیغمبر بسیار تقاضا کردم تا کس دیگری را برای این کار تعیین کند و این اصرار تنها به خاطر این بود که فکر نمیکردم مردم به هیچ وجه کسی را که بعد از پیغمبر ج به جای او مینشیند دوست داشته باشند و عقیده داشتم هر کسی در جای پیغمبر ج بنشیند مردم نسبت به او بدبین میشوند، بنابراین خواستم که پیغمبر ج این وظیفه را به ابوبکر واگذار نکند.
3- حدیث عَائِشَةَ س، قَالَتْ: لَمَّا مَرِضَ رَسُولُ اللهِ ج مَرَضَهُ الَّذِی مَاتَ فِیهِ، فَحَضَرَتِ الصَّلَاةُ فَأُذِّنَ، فَقَالَ: «مُرُوا أبَابَکْرٍ فَلْیُصَلِّ بِالنَّاسِ» فَقِیلَ لَهُ إِنَّ أَبَابَکْرٍ رَجُلٌ أَسِیْفٌ إِذَا قَامَ فِی مَقَامِکَ لَمْ یَسْتَطِعْ أَنْ یُصَلِّیَ بِالنّاسِ. وأَعَادَ فَأَعَادُوا لَهُ. فَأَعَادَ الثَّالِثَة، فَقَالَ: «أِنَّکُنَّ صَواحِبُ یُوسِفَ، مُرُوا أَبَابَکْرٍ فَلْیُصَلّ بِالنَّاسِ»؛ فَخَرَجَ أَبُوبَکْرٍ فَصَلَّ، فَوَجَدَ النَّبِیُّ ج مِنْ نَفْسِهِ خِفَّةً، فَخَرَجَ یُهَادَی بَیْنَ رَجُلَیْنِ، کَأَنَّی أَنْظُرُ رِجْلَیْهِ تَخُطَّانِ الأَرْضَ مِنَ الْوَجْعَ، فَأَرَادَ أَبُوبَکْرٍ أَنْ یَتَأَخَّرَ فَأَوْمَأَ إِلَیْهِ النَّبِیُّ ج أَنْ مَکَانَکَ، ثُمَّ أُتِیَ بِهِ حَتَّی جَلَسَ إِلَی جَنْبِهِ. فَکَانَ النَّبِیُّ ج یُصَلِّی؛ وأَبُوبَکْرٍ یُصَلِّی بِصَلَاتِهِ، والنَّاسُ یُصَلِّونَ بِصَلاةِ أَبِی بَکْرٍ. (أخرجه البخاری فی: 10- کتاب الأذان: 39 - باب حدّ المریض أن یشهد الجماعة).
عایشه گوید: پیغمبر ج به هنگام مرض فوتش که متوجّه شد وقت نماز فرا رسیده و اذان گفته شده است فرمود: به ابوبکر بگویید نماز را به امامت با مردم بخواند. به پیغمبر ج گفتند: ابوبکر انسانی دل نرم و زود متأثر میشود، وقتی که خود را در جای شما ببیند از شدت ناراحتی نمیتواند نماز را به امامت بخواند، پیغمبر ج باز فرمود: به ابوبکر بگویید تا نماز را به امامت بخواند، باز به پیغمبر ج گفتند: ابوبکر انسانی است که زود تحت تأثیر قرار میگیرد، و وقتی خود را در جای شما ببیند نمیتواند نماز را بخواند. در سومین بار پیغمبر ج فرمود: شما (منظور حضرت عایشه است)، مانند رفیقهای یوسف (منظور زلیخا است) میباشید (و بر خواستهی خودتان پافشاری مینمایید)، بگویید تا ابوبکر به امامت نماز را با مردم بخواند، ابوبکر امامت را شروع کرد، در این اثنا که پیغمبر ج یک نوع آرامش در خود احساس میکرد دو نفر در زیر بغلهایش قرار گرفتند و او را به مسجد بردند، انگار همین الآن پاهایش را تماشا میکنم که از شدت ناراحتی بر زمین کشیده میشد و آن را خط میزد. ابوبکر (وقتی که دید پیغمبر ج میآید) خواست به عقب برود و جای پیغمبر ج را خالی نماید، پیغمبر به او اشاره کرد که در جای خود بماند، سپس پیغمبر را به جلو بردند تا اینکه او را در کنار ابوبکر قرار دادند، پیغمبر ج که نماز را میخواند ابوبکر به او اقتدا کرده بود و مردم همه به ابوبکر اقتدا کرده بودند.
4- حدیث عَائِشَةَ قَالَتْ: لَمَّا ثَقُلَ رَسُولُ اللهِ ج جَائَ بِلَالٌ یُوْذِنُهُ بِالصَّلَاةِ، فَقَالَ: «مُرُوا أَبَابَکْرٍ أَنْ یُصَلِّیِ بِالنَّاسِ». فَقُلْتُ: یَا رَسُولَ اللهِ! إِنَّ أَبَابَکْرٍ رَجُلٌ أَسِیْفٌ. وأَنَّهُ مَتَی مَا یَقُمْ لَا یُسْمِعُ النَّاسَ فَلَوْ أَمَرْتَ عُمَرَ؟ فَقَالَ: «مُرُوا أَبَابَکْرٍ یُصَلِّیْ بِالنَّاسِ»؛ فَقُلْتُ لِحَفْصَةَ: قَولِی لَهُ إِنَّ أَبَابَکْرٍ رَجُلٌ أَسُیفٌ، وأَنَّهُ مَتَی یَقُمْ مَقَامَکَ لَایُسْمِعُ النَّاسَ فَلَوْ أَمَرْتَ عُمَرَ؟ قَالَ: «أِنَّکُنَّ لَأَنْتُنَّ صَواحِبُ یُوسِفَ، مُرُوا أَبَابَکْرٍ أَنْ یُصَلِّیِ بِالنَّاسِ»؛ فَلَمَّا دَخَلَ فِی الصَّلَاةِ وَجَدَ رَسُولُ اللهِ ج فِی نَفْسِهِ خِفَّةً، فَقَامَ یُهَادَی بَیْنَ رَجُلَیْنِ، ورِجْلَاهُ تَخُطَّانِ فِی الْأَرْضِ حَتَّی دَخَلَ الْمَسْجِدَ؛ فَلَمَّا سَمِعَ أَبُوبَکْرٍ حِسَّهُ، ذَهَبَ أَبُوبَکْرٍ یَتَأَخَّرُ؛ فَأَوْمَأَ إِلَیْهَ رَسُولُ اللهِ ج، فَجَاءَ رَسُولُ اللهِ ج حَتَّی جَلَسَ عَنْ یَسَارِ أَبِی بَکْرٍ، فَکَانَ أَبُوبَکْرٍ یُصَلِّی قَائِماً، وکَانَ رَسُولُ اللهِ ج یُصَلِّی قَاعِدَاً، یَقْتَدِی أَبُوبَکْرٍ بِصَلَاةِ رَسُولِ اللهِ ج، والنَّاسُ مُقْتَدُونَ بِصَلَاةِ أَبِی بَکْرٍ س. (أخرجه البخاری فی: 10-کتاب الأذان: 68 - باب الرّجل یأتمّ بالإمام ویأتمّ الناس بالمأموم).
عایشه گوید: وقتی که پیغمبر ج ناراحتیش شدت گفت بلال آمد و وقت نماز را به او اعلام نمود، پیغمبر ج فرمود: به ابوبکر بگویید امامت نماز را برای مردم انجام دهد. عایشه گوید: گفتم: ای رسول خدا! ابوبکر مردی است که زود ناراحت و متأثر میگردد، همینکه خودش را در جای شما ببیند ناراحت میشود و صدایش بیرون نمیآید و مردم صدایش را نمیشنوند، اگر به عمر بفرمایید بهتر است، پیغمبر ج فرمود: به ابوبکر بگویید امامت نماز را با مردم بخواند،عایشه گوید: به حفصه گفتم: شما بگویید که ابوبکر انسانی است که زود محزون و متأثر میشود و اگر خود را در مقام شما ببیند از شدت ناراحتی، مردم صدایش را نمیشنوند اگر عمر را به جای ابوبکر معرفی کنی بهتر است، پیغمبر ج فرمود: شما مانند رفیقهای یوسف هستید و بر خواستهی خودتان اصرار دارید، بگویید ابوبکر امامت نماز را برای مردم انجام دهد، در اثنایی که ابوبکر نماز را به امامت شروع کرده بود، پیغمبر ج یک مقدار بهبودی و آرامش را در وجود خود احساس کرد و بلند شد و دو نفر او را به سوی (مسجد) بردند و پاهایش بر زمین کشیده میشد و آنرا خط میکشید تا اینکه داخل مسجد شد، وقتی که ابوبکر احساس کرد که پیغمبر ج داخل مسجد شده است خواست از جای خود عقب رود ولی پیغمبر ج به او اشاره کرد (تا در جای خود باقی بماند) پیغمبر ج پیش آمد تا اینکه در طرف چپ ابوبکر نشست. ابوبکر به حال ایستاده و پیغمبر ج به حالت نشسته نماز میخواندند، ابوبکر به نماز پیغمبر اقتدا کرده بود، و مردم همه به ابوبکر اقتدا کرده بودند.
5- حدیث أَنَسِ بْنِ مَالِکٍ الْأَنْصَارِیِّ، وکَانَ تَبِعَ النَّبِیَّ ج وخَدَمَهُ، وصَحِبَهُ، أَنَّ أَبَابَکْرٍ کَانَ یُصَلِّی لَهُمْ فِی وَجَعٍ النَّبِیِّ ج الَّذِی تُوُفِّی فِیهِ، حَتّی إِذَا کَانَ یَوْمَ الْإِثْنَیْنِ وهُمْ صُفُوفٌ فِی الصَّلَاةِ، فَکَشَفَ النَّبِیُّ ج سِتْرَ الْـحُجْرَةِ، یَنْظُرُ إِلَیْنَا وهُوَ قَائِمٌ کَأَنَّ وَجْهَهُ وَرَقَةُ مُصْحَفٍ، ثُمَّ تَبَسَمَ یَضْحَکُ، فَهَمَمْنَآ أَنْ نَفْتَتِنَ مِنَ الْفَرَحِ بِرُوْیَةِ النَّبِیِّ، فَنَکَصَ أَبُوبَکْرٍ عَلَی عَقِبَیْهِ لِیَصِلَ الصَّفَ، وظَنَّ أَنَّ النَّبِیَّ ج خَارِجٌ إِلَی الصَّلاةِ، فَأَشَآرَ إِلَیْنَآ النَّبِیُّ أَنْ أَتِمُّوا صَلَاتَکُمْ، وَأَرْخَی السِّتْرَ، فَتُوُفِّیَ مِنْ یَوْمِهِ. (أخرجه البخاری فی: 10- کتاب الأذان: 46- باب آهل العلم والفضل أحق بالإمامة).
انس بن مالک انصاری که اغلب با پیغمبر ج بود و او را خدمت میکرد، گوید: در مدت مرض موت پیغمبر ج، ابوبکر برای مردم نماز میخواند، تا روز وفاتش، دوشنبه، که مسلمانان در چند صف ایستاده و (به ابوبکر اقتدا کرده بودند) پیغمبر پردهی حجرهی (حضرت عایشه را که در داخل مسجد بود) کنار زد، در حالی که ایستاده بود ما را (که داخل مسجد نماز میخواندیم) تماشا میکرد، و چهره اش مانند برگ قرآن میدرخشید، سپس تبسمی کرد، با مشاهدهی پیغمبر ج از شدت خوشحالی خواستیم، از نماز خارج شویم، ابوبکر به عقب آمد تا به صف مأمومین متصل شود، چون فکر کرد که پیغمبر ج برای نماز بیرون آمده است، ولی پیغمبر به ما اشاره کرد، تا نماز را تمام کنیم، و مجدداً پرده را کشید و در همان روز پیغمبر وفات کرد.
6- حدیث أَنَسٍ:َ قَالَ: لَمْ یَخْرُجِ النَّبِیُّ ج ثَلَاثَاً، فَأُقِیمَتِ الصَّلَاةُ، فَذَهَبَ أَبُوبَکْرٍ یَتَقَدَّمُ؛ فَقَآلَ نَبِیُّ اللهِ ج بِالْـحِجَابِ فَرَفَعَهُ، فَلَمَّا وَضَحَ وَجْهُ النَّبِیِّ ج، مَا نَظَرْنَآ مَنْظَرَاً کَآنَ أَعْجَبَ إِلَیْنَا مِنْ وَجْهِ النَّبِیِّ ج حِینَ وَضَحَ لَنَا، فَأَوْمَأَ النَّبِیُّ ج بِیَدِهِ إِلَی أَبِی بَکْرٍ أَنْ یَتَقَدَّمَ، وأَرْخَی النَّبِیُّ ج الْـحِجَابَ، فَلَمْ یُقْدَرْ عَلَیْهِ حَتَّی مَاتَ. (أخرجه البخاری فی: 10- کتاب الأذان: 46 - باب أهل العلم والفضل أحق بالإمامة).
انس گوید: پیغمبر ج نتوانست سه روز از منزل خارج شود، نماز که خوانده میشد ابوبکر امامت میکرد پیغمبر ج پردهی حجاب خود را کنار کشید، وقتی که چهرهی پیغمبر ج آشکار شد، ما هیچ منظرهای زیباتر از چهرهی او را ندیده بودیم، پیغمبر ج با دستش به سوی ابوبکر اشاره کرد که امامت را انجام دهد. آنگاه پیغمبر ج (مجدداً) پرده را کشید و دیگر تا وقتی که فوت کرد او را ندیدیم.
7- حدیث أَبِی مُوسَی، قَالَ: مَرِضَ النَّبِیُّ ج فَآشْتَدَّ مَرَضُهُ، فَقَالَ: «مُرُوا أَبَابَکْرٍ فَلْیُصَلِّ بِالنَّاسِ. قَالَتْ عَآئِشَةُ: أِنَّهُ رَجُلٌ رَقِیقٌ إِذَا قَامَ مَقَآمَکَ لَمْ یَسْتَطِعْ أَنْ یُصَلِّیَ بِالنَّاسِ، قَالَ: «مُرُوا أَبَابَکْرٍ فَلْیُصَلِّ بِالنَّاسِ»، فَعَادَتْ، فَقَالَ: «مُرِی أَبَابَکْرٍ فَلْیُصَلِّ بِالنَّاسِ فَإِنَّکُنَّ صَوَاحِبُ یُوسِفَ» فَأَتَاهُ الرَّسُولُ فَصَلّی بِالنَّاسِ فِی حَیَاةِ النَّبِیِّ ج. (أخرجه البخاری فی: 10- کتاب الإذان: 46- باب أهل العلم والفضل أحق بالإمامة).
ابوموسی گوید: پیغمبر ج مریض شد و بیماریش شدّت پیدا کرد، فرمود: به ابوبکر بگویید امامت نماز را برای مردم انجام دهد، عایشه گفت: ابوبکر رقیق القلب است و زود ناراحت میشود وقتی خود را در جای شما ببیند نمیتواند امامت را انجام دهد. پیغمبر ج فرمود: به ابوبکر بگویید امامت نماز را برای مردم انجام دهد، باز عایشه گفتهی خود را تکرار کرد، پیغمبر فرمود: مگر شما (عایشه) رفیقهای یوسف (زلیخا) هستید؟ فرستادهی پیغمبر ج به نزد ابوبکر آمد و دستور پیغمبر ج را به او ابلاغ کرد و ابوبکر در زمان حیات پیغمبر ج امامت را برای مردم انجام داد.
8- حدیث سَهْلِ بْنِ سَعْدِ السَّاعِدِیِّ أَنَّ رَسُولَ اللهِ ج ذَهَبَ إِلَی بَنِی عَمْرِو ابْنِ عَوْفٍ لِیُصْلِحَ بَیْنَهُمْ، فَحَانَتِ الصَّلَاةُ، فَجَاءَ المُوَذِّنُ إِلَی أَبِی بَکْرٍ، فَقَالَ: أَتُصَلِّی بِالنَّآسِ فَأُقِیمَ؟ قَالَ: نَعَمْ. فَصَلَّ أَبُوبَکْرٍ؛ فَجَاءَ رَسُولُ اللهِ ج، والنَّاسُ فِی الصَّلَاةِ، فَتَخَلَّصَ حَتَّی وَقَفَ فِی الصَّفِ، فَصَفَّقَ النَّاسُ، وکَانَ أَبُوبَکْرٍ لَا یَلْتَفِتُ فِی صَلاَتِهِ، فَلَمَّا أَکْثَرَ النَّاسُ التَّصْفِیقَ إِلْتَفَتَ فَرَأَی رَسُولَ اللهِ ج، فَأَشَارَ إِلَیْهِ رَسُولُ اللهِ ج أَنْ امْکُثْ مَکَانَکَ، فَرَفَعَ أَبُوبَکْرٍ س یَدَیْهِ فَحَمِدَ اللهَ عَلَی مَا أَمَرَهُ بِهِ رَسُولُ اللهِ ج مِنْ ذلِکَ، ثُمَّ اسْتَأْخَرَ أَبُوبَکْرٍ حَتَّی اسْتَوَی فِی الصَّفِ، وتَقَدَّمَ رَسُولُ اللهِ ج فَصَلَّی؛ فَلَمَّا انْصَرَفَ، قَالَ: «یَا أَبَآبَکْرٍ! مَا مَنَعَکَ أَنْ تَثْبُتَ إِذْ أَمَرْتُکَ؟ فَقَالَ أَبُوبَکْرٍ: مَا کَآنَ لِابْنِ أَبِی قُحَافَةَ أَنْ یُصَلِّیَ بَیْنَ یَدَیْ رَسُولِ اللهِ ج؛ فَقَآلَ رَسُولُ اللهِ ج: «مَا لِی رَأَیْتُکُمْ أَکْثَرْتُمْ التَّصْفِیقَ! مَنْ رَابَهُ شَیْءٌ فِی صَلَاتِهِ فَلْیُسَبِّحْ فَإِنَّهُ إِذَا سَبَّحَ الْتُفِتَ إِلَیْهِ، وإِنَّمَا التَّصْفِیقُ لِلنِّسَاءِ». (أخرجه البخاری فی: 10- کتاب الأذان: 48 - باب من دخل لیؤم النّاس فجاء الإمام الأوّل فتأخّر الآخر).
سهل بن سعد ساعدی گوید: پیغمبر ج برای اصلاح در بین بنی عمر و بن عوف بیرون رفته بود و وقت نماز (عصر) رسید، مؤذن به نزد ابوبکر آمد و گفت: آیا شما نماز را به امامت میخوانی تا اقامت را بگویم؟ گفت: بلی. ابوبکر نماز را شروع کرد، پیغمبر ج در حالی برگشت که مردم در نماز بودند و پیغمبر ج خود را از بین نمازگزاران به صف اوّل رساند مردم که پیغمبر ج را دیدند (به منظور آگاه ساختن ابوبکر) دستهایشان را به هم زدند، معمولاً ابوبکر رویش را در نماز به طرف دیگر برنمی گرداند وقتی که مردم بیش از پیش دستهایشان را بهم زدند، ابوبکر رویش را برگرداند و پیغمبر را دید پیغمبر ج به او اشاره کرد، تا در جای خود باقی بماند، ابوبکر هردو دستش را بلند نمود و خدا را سپاس و ستایش کرد، که پیغمبر ج این افتخار بزرگ را به او بخشیده است. سپس ابوبکر از جای خود (بدون پشت کردن به قبله) به عقب رفت تا اینکه در صف اوّل مأمومین قرار گرفت، و پیغمبر ج جلو رفت و نماز را به امامت خواند. وقتی که از نماز فارغ شد گفت: ای ابوبکر! من که به تو گفتم در جای خود باقی بمان چرا باقی نماندی؟ ابوبکر گفت: چطور پسر ابوقحافه میتواند وقتی که پیغمبر ج حضور داشته باشد، نماز را به امامت بخواند؟ سپس پیغمبر ج به مردم فرمود: برای چه شما این قدر دستهایتان را بهم میزدید؟! هرگاه کسی در نماز کاری برایش پیش آمد باید سبحان الله بگوید وقتی که سبحان الله گفت به او توجّه میشود. دست بهم زدن در نماز (به هنگام پیش آمدن حادثهای) مخصوص زنان است (و مردان باید به جای دست به هم زدن سبحان الله را بگویند).
رفع یک اشکال:
در حدیثی، عایشه س گوید: «صلّی رسول الله ج خلف ابی بکر فی مرضه الذی مات فیه قاعداً»؛ «پیامبر ج در بیماری وفات خویش، به حالت نشسته، پشت سر ابوبکر س، نماز گزاردند»؛ از این حدیث، چنین به نظر میآید که در نماز مذکور، پیامبر ج به ابوبکر س اقتدا نمودهاند و ابوبکر س امام بوده است؛ امّا در حدیثی دیگر از عایشهلچنین نقل شده است:
«فصلّی الی جنب ابیبکر والناس یأتمون بابیبکر وابوبکر یأتمّ بالنبیّ ج» (ترمذی)؛ «آن حضرت ج به جانب ابوبکر س نمازگزاردند؛ و این در حالی بود که مردم به ابوبکر س اقتدا کرده بودند و ابوبکر س نیز به پیامبر ج اقتدا نموده بود».
و از این حدیث چنین معلوم میشود که ابوبکر س به پیامبر ج اقتدا نموده بود و پیامبر ج امام بوده است!
و در پاسخ میتوان چنین گفت که در ابتدای نماز، ابوبکر صدّیق س امام بود و آن حضرت ج نیز به ابوبکر س اقتدا کرده بودند؛ ولی زمانی که ابوبکر س به عقب آمد، خود پیامبر ج امامت نماز را بر عهده گرفتند.
امّا بیشتر محدثان، این دو حدیث را دو واقعهی جداگانه و مستقل میدانند.
امام سعد، در کتاب «طبقات» میگوید: بیماری پیامبر ج در حدود سیزده روز ادامه داشت؛ در این روز، هرگاه حال آن حضرت ج بهتر میشد، خود امامت نماز را به عهده میگرفتند و هرگاه حالشان رو به وخامت بود، ابوبکر س، مسئولیت امامت را به عهده میگرفت و در روزهای بیماری وفات، امامت پیامبر ج و اقتدای ایشان به ابوبکر س، هردو ثابت هستند؛ از این رو، تعارضی، بین دو حدیث بالا، وجود ندارد.
1141 - [6] (مُتَّفَقٌ عَلَیهِ)
وَعَنْ أَبِی هُرَیْرَةَ س قَالَ: قَالَ رَسُولُ الـلّٰهِ ج: «أَمَا یَخْشَى الَّذِی یَرْفَعُ رَأْسَهُ قَبْلَ الْإِمَامِ أَنْ یُحَوِّلَ اللهُ رَأْسَهُ رَأْسَ حمَار»([7]).
1141- (6) ابوهریره س گوید: رسول خدا ج فرمودند: «وقتی یکی از شما، پیش از امام، سرش را (از رکوع یا سجده) بلند میکند، مگر نمیترسد و بیم آن ندارد که خداوند، سرش را به سر الاغ تبدیل کند؟».
[این حدیث را بخاری و مسلم روایت کردهاند].
شرح: «یحوّل»: تغییر بدهد؛ تبدیل کند؛ عوض نماید.
روایت بالا، در اصل، اینگونه نقل گردیده است: «عن ابی هریرة، عن النبیّ ج قال:«اما یخشی احدکم» او «لایخشی احدکم اذا رفع رأسه قبل الامام ان یجعل اللهُ رأسه رأس حمار»، او «یجعل الله صورته صورة حمار؟» (بخاری و مسلم)؛ ابوهریره گوید: رسول خدا ج فرمودند: «وقتی یکی از شما، قبل از امام، سرش را (از رکوع یا سجده) بلند میکند، مگر نمیترسد که خداوند سرش را به سر الاغ تبدیل کند»؟ و در روایت دیگر فرمود: «صورتش را به صورت الاغ تبدیل نماید»؟
«ان یحوّل الله رأسه رأس حمار»: این حدیث را به سه وجه میتوان تفسیر و تشریح کرد:
1- مراد از تبدیل سر، تبدیل معنوی است؛ یعنی پستی و خواری و زبونی و فرومایگی؛ یا محو فکری و روحی و عقبگرد معنوی. عدهای از علماء و صاحبنظران دینی، حدیث بالا را به انحراف، گمراهی، محو فکری و روحی، عقبگردی معنوی و در نتیجه، سقوط و هلاکت و نابودی در سرای بازپسین تفسیر کردهاند؛ یعنی خداوند بلندمرتبه، این چنین افرادی را در دنیا و آخرت، از رحمت و لطف خود دور خواهد ساخت و چنین کسانی، به جای این که در زندگی به پیش بروند، به قهقراء و عقبماندگی بازمیگردند.
و منظور از مسخ آنها در حقیقت، از کار افتادن عقل و خرد، هوش و ذکاوت و چشم و گوش آنها از نظر عدم درک واقعیات زندگی و دینی و انحراف از راه راست و محو کردن وجوه آنها در مسیر هدایت و باز گرداندن آنها به عقب در مسیر گمراهی و ضلالت است؛ و به طور کلّی، چشم و گوش، عقل وهوش و تمام اعضاء و جوارح چنین افرادی، اثر و خاصیت خود را از دست میدهند و در راستای گمراهی و عقبماندگی، حرکتشان را به پیش میگیرند.
2- برخی از علمای اسلامی، بر این باورند که این تبدیل سر، رخ نخواهد داد؛ و پیامبر ج در اینجا، از روی تهدید و تشدید و تغلیظ و سختگیری چنین فرمودهاند؛ یعنی اگر به فرض، در این امّت، تبدیل سر به سر الاغ واقع میشد، سزاوار بود که در کسانی واقع شود که پیش از امام، سرشان را از رکوع یا سجده بلند میکنند؛ چرا که اگر به جرم گناه آنها نگاه شود، در واقع آنان، مستحق چنین سزا و کیفری خواهند بود.
3- و برخی از صاحبنظران دینی، تبدیل سر به سر الاغ را حقیقی میدانند و گفتهاند: ما به کُنه و حقیقت این موضوع پی نمیبریم؛ چرا که از دایرهی معلومات ما خارج است؛ ولی چون در حدیث آمده است، بدان باور و یقین داریم و آنچه در وحی آمده و وحی بدان خبر داده است را میپذیریم و دقایق و حقایق و تفاصیل آن را به خدا واگذار مینماییم و دوست نداریم که ندانسته و رجماً بالغیب از آن چیزی بگوییم.
1142 - [7] (صَحِیح)
عَنْ عَلِیٍّ وَمُعَاذِ بْنِ جَبَلٍ با قَالَا: قَالَ رَسُولُ الـلّٰهِ ج: «إِذَا أَتَى أَحَدُکُمْ الصَّلَاةَ وَالْإِمَامُ عَلَى حَالٍ فَلْیَصْنَعْ کَمَا یَصْنَعُ الْإِمَامُ». رَوَاهُ التِّرْمِذِیُّ وَقَالَ: هَذَا حَدِیثٌ غَرِیبٌ([8]).
1142- (7) علی بن ابی طالب س و معاذ بن جبل س گویند: رسول خدا ج فرمودند: «هرگاه یکی از شما نمازگزاران، برای گزاردن نماز (به مسجد) آمد و حال آن که امام در حالتی (از حالات نماز، از قبیل: قیام، یا رکوع، یا سجده و یا قعده) است، در آن صورت بدو اقتدا کند و آنچه را امام انجام میدهد، او نیز (به پیروزی از او) انجام بدهد؛ (یعنی امام در هر حالتی که بود، باید مقتدی بدو اقتدا کند؛ زیرا پیامبر ج در جایی دیگر، میفرمایند: «اذا جئتم الی الصلاة ونحن سجود فاسجدوا»؛ «هرگاه برای نماز به مسجد آمدید وما در حال سجده بودیم، پس شما هم به سجده بروید»).
[این حدیث را ترمذی روایت کرده و گفته است: این، حدیثی غریب است].
1143 - [8] (ضَعِیفٌ)
وَعَنْ أَبِی هُرَیْرَةَ س قَالَ: قَالَ رَسُولُ الـلّٰهِ ج: «إِذَا جِئْتُمْ إِلَى الصَّلَاةِ وَنَحْنُ سُجُودٌ فَاسْجُدُوا وَلَا تَعُدُّوهُ شَیْئًا وَمَنْ أَدْرَکَ رَکْعَةً فقد أدْرک الصَّلَاة». رَوَاهُ أَبُو دَاوُد([9]).
1143- (8) ابوهریره س گوید: رسول خدا ج فرمودند: «هرگاه برای نماز (جماعت، به مسجد) آمدید و حال آن که ما در سجده بودیم، پس شما نیز (به تبعیت از ما) به سجده بروید و آن سجده را (رکعتی) به حساب نیاورید؛ و هرکس که (به همراه امام،) رکوع نماز را دریابد، بیگمان رکعت نماز را دریافته است».
[این حدیث را ابوداود روایت کرده است].
شرح: از این حدیث، چنین دانسته میشود که هرگاه کسی وارد مسجد شد و نماز جماعت قبل از ورود او آغاز گردیده بود، در آن صورت بر وی لازم است که به امام - هر چند در حال رکوع، سجده یا نشستن باشد - اقتدا نماید.
و هرگاه کسی، پیش از برخاستن امام از رکوع، بدو اقتدا نماید، به آن رکعت نماز رسیده است و برای او به حساب میآید؛ و اگر چنانچه در سجده، به امام اقتدا کرد، به آن رکعت از نماز، نرسیده است.
1144 - [9] (ضَعِیفٌ)
وَعَنْ أَنَسٍ قَالَ: قَالَ رَسُولُ الـلّٰهِ ج: «مَنْ صَلَّى لِـلّٰهِ أَرْبَعِینَ یَوْمًا فِی جَمَاعَةٍ یُدْرِکُ التَّکْبِیرَةَ الْأُولَى کُتِبَ لَهُ بَرَاءَتَانِ: بَرَاءَةٌ مِنَ النَّارِ وَبَرَاءَةٌ مِنَ النِّفَاق». رَوَاهُ التِّرْمِذِیّ([10]).
1144- (9) انس بن مالک س گوید: رسول خدا ج (پیرامون فضیلت رسیدن به تکبیرة الاحرام امام) فرمودند: «هر آن کس که چهل روز، نماز خویش را در جماعت، با تکبیرة الاحرام بخواند، برایش دو برائت نوشته میشود: نخست، برائت (نجات و رهایی) از آتشسوزان دوزخ؛ و دیگر، برائت از نفاق و دورنگی».
[این حدیث را ترمذی روایت کرده است].
شرح: «براءة»: در لغت: مصدر از ریشهی «برء» به معنای وارستگی، سلامت از عیب، رهایی، بیزاری، بیزاری جستن، پاک شدن و دور شدن است. و همچنین به این معانی نیز آمده است: اجازهنامهای که دارندهاش را در انجام کاری یا اخذ حقّی، قادر گرداند؛ اجازهنامه؛ جواز؛ پروانه؛ وارهیدگی از گناه و عیب.
پس هر کس، چهل روز - با اخلاص و صداقت و اعتقاد و عمل - به گونهای نماز بخواند که از همان شروع نماز، همراه با امام باشد و چون امام، تکبیر تحریمه را گفت، او هم حاضر باشد؛ چنین فردی به دوزخ نمیرود و از گروه منافقان هم به شمار نمیآید.
تعیین چهل روز هم از این جهت است که عدد چهل، در تغییر حالات، خاصیت و تأثیر ویژهای دارد؛ همچنان که بعد از چهل روز، نطفه در رحم مادر، منعقد میگردد و بعد از چهل روز دیگر، تبدیل به پاره گوشتی و بعد از چهل روز دیگر، تغییر دیگری در آن به وجود میآید؛ به همین جهت، عرفاء و اولیای خدا، برای چلّهنشینی، اهمیت و ارزش خاصّی قایل شدهاند؛ پس خوشا به حال کسانی که سالها بر آنها گذشته است و تکبیر تحریمه را در طول این مدت، از دست ندادهاند!.
«یدرک التکبیرة الاولی»: برخی از علماء و صاحبنظران فقهی، مصداق «تکبیر اولی» را تا لحظهی قبل از آغاز قرائت امام میدانند؛ و برخی دیگر، «تکبیر اولی» را در اشتراک در تکبیر تحریمه میدانند؛ و عدهای، تا قبل از رکوع و گروهی تا دریافتن رکعت اول، میدانند؛ و بیشتر صاحبنظران فقهی، همین دیدگاه آخر را انتخاب کردهاند.
«کتبت له براءتان: براءة من النار وبراءة من النفاق»: از عبارت «براءة من النار»، اگر چه به طور قطعی، «براءة من النفاق» فهمیده میشود، ولی از آن رو که برائت از دوزخ، در جهان بازپسین تبلور خواهد یافت، به مسلمانان دستور داده شده است که در دنیا نیز چنین افرادی را از نفاق و دورنگی، پاک و مصون تصوّر کنند.
اهل تصوّف و عرفان، اساس چهل روز ماندن در خانقاه و مشغول شدن به اوراد و اذکار را از همین حدیث برگرفتهاند؛ چرا که در روایت بالا، چهل روز، معیار تغییر قرار داده شده است؛ اگر چه حدیث بالا از لحاظ سند، ضعیف ارزیابی شده است، ولی از آیات قرآن و روایات و احادیث دیگر، به روشنی میتوان دریافت که خداوند بلندمرتبه، جهت دگرگونی عادتها، نقش به سزایی در مدت چهل روز، قرار داده است؛ و اساس کلّی آن، اعتکاف موسی÷به مدت چهل روز در کوه طور میباشد.
1145 - [10] (صَحِیحٌ)
وَعَنْ أَبِی هُرَیْرَةَ س قَالَ: قَالَ رَسُولُ الـلّٰهِ ج: «مَنْ تَوَضَّأَ فَأَحْسَنَ وُضُوءَهُ ثُمَّ رَاحَ فَوَجَدَ النَّاسَ قَدْ صَلَّوْا أَعْطَاهُ اللهُ مِثْلَ أَجْرِ مَنْ صَلَّاهَا وَحَضَرَهَا لَا یَنْقُصُ ذَلِکَ م أُجُورهم شَیْئا». رَوَاهُ أَبُو دَاوُد وَالنَّسَائِیّ([11]).
1145- (10) ابوهریره س گوید: رسول خدا ج فرمودند: «هر کس به نحو اَحسن (و با رعایت تمامی آداب و سنّتها و شرایط و واجبات و حدّ و حدود) وضو بگیرد و سپس به مسجد برود و ببیند که مردم نماز را خواندهاند، خداوند بلندمرتبه، به او مانند پاداش کسی که نماز را با جماعت گزارده است؛ پاداش میدهد، بیآن که از اجر و پاداش آنان، چیزی کاسته شود».
[این حدیث را ابوداود و نسایی روایت کردهاند].
شرح: اگر فردی، همیشه پایبند نماز جماعت باشد و بر آن، اهتمام و توجه شایان ورزد، چنانچه گاهی برایش اتفاق افتاد و طبق معمول به خوبی وضو گرفت و به قصد جماعت، عازم مسجد شد و چون بدانجا رسید، مشاهده کرد که نماز جماعت به پایان رسیده است، در آن صورت، خداوند بلندمرتبه، به خاطر نیت و اخلاص و توجه و اهتمامی که او به جماعت میدهد، ثواب نماز با جماعت را به طور کامل بدو ارزانی میکند؛ زیرا پرواضح است که فوت جماعت از او، در اثر غفلت و بیتوجهی نبوده است، بلکه یک امر کاملاً اتفاقی بوده است و در اثر اشتباه در وقت یا امری دیگر، از جماعت عقب مانده است؛ و در این موضوع، تقصیر و کوتاهی و سهلانگاری و بیتوجهی از او، سرنزده است؛ از این رو خداوند بلندمرتبه، به خاطر نیت و اخلاص و توجه و اهتمامی که او به جماعت، میدهد، ثواب نماز با جماعت را بدو ارزانی میکند؛ پیامبر ج زمانی که از جنگ تبوک برگشتند، فرمودند:
«انّ اقواماً خلفنا بالمدینة ما سلکنا شِعبا ولا وادیَا الّا وهم معنا؛ حبسهم العذر» (بخاری و ابوداود)؛ «همانا در مدینه، کسانی را بر جای نهادیم که هیچ راه کوهستانی و هیچ وادی را طی نکردیم مگر این که آنان با ما بودند؛ امّا معذور بودند که همراه ما حرکت کنند».
و نیز میفرمایند:
«لقد ترکتکم بالمدینة اقواماً ما سرتم مسیراً ولا انفقتم من نفقة ولا قطعتم من واد الّا وهم معکم. قالوا: یا رسول الله! وکیف یکونون معنا وهم بالمدینة؟ قال: حبسهم العذر» (ابوداود)؛ «همانا در مدینه کسانی را جا گذاشتهاید که شما مسیری را طی نکردید و مالی را در راه خدا صرف نکردید و هیچ درّهای را نپیمودید مگر این که آنان با شما بودند. گفتند: ای فرستادهی خدا! چطور با ما بودند در حالی که در مدینه به سر میبردند؟ فرمود: بیماری آنان را از همراهی با شما بازداشت».
و این افراد نیز به خاطر نیت و اخلاص خویش، پاداش جهاد را فراچنگ آوردهاند اگرچه در مدینه بودند و همراه رزمندگان، با دشمنان و بدخواهان پیکار نکردند.
و در حقیقت، این فضل و احسان بزرگی از جانب خداوند است که به خاطر سعی و تلاش، پاداش و ثواب جماعت را به بندهاش ارزانی میکند؛ اگر چه موفق نشود که در جماعت، شرکت کند.
از این حدیث، معلوم میشود که انسان، نباید به محض این گمان که شاید نماز با جماعت گزارده شده است، از رفتن به مسجد منصرف شود؛ و اگر چنانچه به مسجد رفت و دید که نماز جماعت به پایان رسیده است، در آن صورت ثواب جماعت بدو خواهد رسید و پاداش آن را فراچنگ خواهد آورد؛ البته اگر از اول به طور یقین، بداند که نماز جماعت به پایان رسیده است، در آن صورت اگر به جماعت نرود، اشکالی نخواهد داشت.
در روایتی دیگر، سعید بن مسیب/ گوید: مردی از انصار در حال احتضار (دَم مرگ) بود؛ گفت: حدیثی را صرفاً به خاطر طلب ثواب از خدا، برایتان بازگو میکنم. از پیامبر ج شنیدم که میفرمود:
«اذا توضأ احدکم فاحسن الوضوء ثم خرج الی الصلاة، لم یرفع قدمه الیُمنی الّا کتب الله عزّ وجلّ له حسنة؛ ولم یضع قدمه الیسری الّا حطّ الله عزوجلّ عنه سیّئةً؛ فلیُقرّب احدکم او لیبعد؛ فان اتی الـمسجد فصلّی فی جماعةٍ غُفرله وان اتی الـمسجد وقد صلّوا بعضاً وبقی بعض، صلّی ما ادرک واتمّ ما بقی، کان کذلک، فان اتی الـمسجد وقد صلّوا، فاتمّ الصلاة، کان کذلک» (ابوداود).
«هرگاه یکی از شما به نحو احسن وضو گیرد و سپس برای نماز، بیرون شود؛ با هر گامی که با پای راستش برمیدارد، خداوند بلندمرتبه، برای او حسنهای مینویسد و با هر قدمی که با پای چپش روی زمین میگذارد، خداوند بلندمرتبه، گناهی را از او کم میکند؛ پس هر کدام از شما دوست دارد فاصلهی بین قدمهایش را کم یا زیاد کند؛ و چون به مسجد بیاید و نمازش را با جماعت بخواند، گناهان او بخشوده میشود؛ و اگر به مسجد آمد و دید که مردم، قسمتی از نماز را خوانده بودند، در آن صورت باقی ماندهی نماز را با جماعت بخواند و بقیه را خودش تکمیل کند؛ این مانند کسی است که تمام نماز را به جماعت خوانده است. و هرگاه به مسجد آمد و دید که نماز جماعت تمام شده است، نمازش را بخواند و در این صورت نیز مانند کسی است که به نماز جماعت رسیده است».
1146 - [11] (صَحِیح)
وَعَن أبی سعید الْـخُدْرِیّ قَالَ: جَاءَ رَجُلٌ وَقَدْ صَلَّى رَسُولُ الـلّٰهِ ج فَقَالَ: «أَلَا رَجُلٌ یَتَصَدَّقُ عَلَى هَذَا فَیُصَلِّیَ مَعَهُ؟» فَقَامَ رَجُلٌ فیصلى مَعَه». رَوَاهُ التِّرْمِذِیّ وَأَبُو دَاوُد([12]).
1146- (11) ابوسعید خدری س گوید: مردی در حالی (به مسجد) آمد که رسول خدا ج نماز را (با جماعت) گزارده بودند؛ از این رو، پیامبر ج فرمودند::آیا از میان شما، کسی نیست که (به خاطر خشنودی خدا) بدین مرد احسان و نیکی کند و همراه او نماز بخواند؟» آنگاه مردی از جای برخاست و با او نماز گزارد.
[این حدیث را ترمذی و ابوداود روایت کردهاند].
شرح:
«یتصدّق»: احسان کند؛ نیکی نماید.
«الا رجلٌ یتصدّق علی هذا الرجل فیصلّی معه»؟: آیا از میان شما کسی نیست که به خاطر خشنودی خدا، بدین مرد احسان و نیکی کند و همراه او نماز بخواند؟ یعنی با او نماز را با جماعت بخواند تا بدین ترتیب، ثواب و پاداش جماعت را فراچنگ آورد؛ و پیامبر ج در اینجا از واژهی «صدقه» استفاده کرد؛ زیرا این فرد با این کارش، بدو کمک کرده تا پاداش بیست و شش درجهی دیگر را به دست بیاورد و این در حالی است که اگر به تنهایی نماز میگزارد، تنها یک درجه فراچنگ میآورد.
«فقام رجلٌ»: ابن حجر گوید: این مرد، ابوبکر صدّیق س بود؛ همچنان که در سُنن بیهقی آمده است. در این روایت میخوانیم: «فقام ابوبکر س فصلّی معه وقد کان صلّی مع رسول الله ج» (سنن کبری، بیقهی ج 3 ص 70-69)؛ «ابوبکر س بلند شد و با او نماز گزارد و حال آن که پیشتر همراه با رسول خدا ج نماز خوانده بود».
«فصلّی معه»: این جماعت دوم بود که در آن محل، برگزار شد؛ حنبلیها و اهل ظاهر با استدلال از این روایت، به جواز جماعت دوّم قایلاند.
دلیل دیگر حنبلیها - علاوه از حدیث بالا - ماجرای انس بن مالک س است که امام بخاری آن را به صورت تعلیقی، چنین روایت نموده است: «و جاء انس بن مالک الی مسجد قد صلّی فیه فاذّن واقام وصلّی جماعة» (صحیح بخاری ج 1 ص 89، باب فضل صلاة الجماعة)؛ «انس بن مالک س به مسجدی آمد که در آن نماز گزارده شده بود؛ از این رو اذان و اقامه گفت و با جماعت، نماز گزارد». این حدیث در «سنن کبری بیهقی» (ج 1 ص 70) نیز روایت شده است و در آن، تصریح گردیده است که در این جماعت، بیست نفر با انس بن مالک س شرکت داشتند.
از دیدگاه امام ابوحنیفه، امام مالک، امام شافعی و جمهور علماء و صاحبنظران اسلامی، در مسجدی که امام و مؤذن دارد و اهالی محل، یک مرتبه در آن، نماز جماعت را برگزار نمودهاند، تکرار جماعت دوم، مکروه تحریمی است.
البته طبق روایتی از امام ابویوسف، در این گونه موارد، اگر بیرون از محراب و بدون اذان و اقامه و تداعی (فراخواندن دیگران)، نماز جماعت دوم برگزار گردد، جایز است؛ اما بر اساس قول مُفتی به، برگزاری چنین جماعتی بدین شیوه نیز درست نیست؛ البته چنانچه در مسجدی غیر از اهالی محل، افرادی نماز را با جماعت برگزار کردند، در آن صورت اهل محله میتوانند با جماعت دوم شریک شوند؛ و همچنین اگر افرادی از اهالی محل، به طور مخفیانه، اذان گفتند و بدون اطلاع سایر مردم، جماعت دوم را برگزار نمایند، برای آنان، تکرار جماعت روا است و در مسجد مسیر راه که امام و مؤذّنش، معلوم و مشخص نیست، تکرار جماعت، جایز میباشد. و از دیدگاه جمهور علماء و صاحبنظران اسلامی، علاوه از این صورتها، تکرار جماعت، جایز نیست.
امام ابوحنیفه، مالک، شافعی و جمهور، از روایت ابوبکره س استدلال کردهاند که در «معجم کبیر» و «معجم اوسط» طبرانی روایت شده است؛ و آن این که: «ان رسول الله ج اقبل من نواحی المدینة یرید الصلوة فوجد الناس قد صلّوا فمال الی منزله فجمع اهله فصلّی بهم»؛ «پیامبر ج از اطراف مدینه به قصد نماز آمد ولی دیدند که مردم نماز را خواندهاند؛ از این رو به منزل خویش رفتند و خانوادهی خود را جمع کردند و با آنها نماز گزاردند».
علامه هیثمی پس از نقل این روایت گوید: «راویان این حدیث، همه ثقه هستند».
پرواضح است که اگر چنانچه جماعت دوم جایز یا مستحب میبود، رسول خدا ج فضیلت مسجد نبوی را رها نمیکردند؛ از این رو ادای نماز در منزل، دلیل روشنی بر کراهت تکرار جماعت در مسجد به شمار میرود.
عدّهای از علماء و صاحبنظران فقهی، از حدیث ابوهریره س، بر ترک تکرار جماعت دوم استدلال کردهاند، آنجا که پیامبر ج میفرماید:
«والذی نفسی بیده، لقد هممتُ ان امر بحطب فیُحتَطَب ثم امر بالصلاة فیؤذّن لها، ثم امر رجلاً فیؤمّ الناس، ثم اخالف الی رجال فاحرّق علیهم بیوتهم»؛ «سوگند به کسی که جان من در دست قدرت اوست! قصد کردم دستور دهم هیزم گرد آورند؛ سپس به نماز فرمان دهم و برای گزاردن آن به جماعت، اذان دهند، آنگاه به شخصی فرمان دهم تا برای مردم امامت کند؛ سپس به سوی اشخاصی که در نماز جماعت شرکت نکردهاند بروم و خانههایشان را بر روی آنان آتش بزنم».
از این روایت، چنین برداشت میشود که حضور در جماعت اول، ضروری است؛ زیرا که اگر تکرار جماعت روا میبود، آنانی که از جماعت اول جا میماندند، میتوانستند این عذر را دستاویز خویش قرار داده و ادعا کنند که ما تصمیم داشتیم در جماعت دوم شرکت نماییم.
و علاوه از حدیث ابوسعید خدری س (به شماره 1146) در هیچ جایی از گنجینهی احادیث نبوی، نمونهای یافته نمیشود که در مسجد نبوی، جماعت دوم برگزار شده باشد.
و در حقیقت، با اجازه دادن تکرار جماعت، وقار مطلوب مساجد نیز باقی نخواهد ماند و تجربه این را به ما میآموزد که در جاهایی که تکرار جماعت رواج دارد، مردم نسبت به حضور در جماعت اول، سهلانگاری میکنند و احتمال بروز جدال و اختلاف، در میانشان، بسیار قوی است.
و جمهور، به حدیث ابوسعید خدری س چنین پاسخ دادهاند:
این جماعت، فقط مشتمل بر دو نفر و آن هم بدون تداعی (و فراخوان) بوده است؛ و گاهی به طور اتفاقی و به غیر تداعی و فراخوان، از دیدگاه ما هم، تکرار جماعت روا است؛ و برخی از صاحبنظران فقهی، معیار تداعی و فراخوان را چهار نفر علاوه از امام میدانند.
در حدیث ابوسعید خدری س، ابوبکر صدّیق س، نفل گزار بوده است؛ و حال آنکه موضوع مورد بحث، پیرامون امام و مقتدی فرضگزار است.
به هنگام تعارضِ اباحت و کراهت، کراهت ترجیح مییابد.
از هیچ کدام از صحابه، ثابت نشده است که به تکرار جماعت، عمل نماید؛ و اگر چنانچه روایت ابوسعید خدری س به عنوان اجازهی عمومی تلقّی میشد، به طور قطع، عمل صحابه با آن موافق بود.
البته دربارهی حدیث ابوسعید خدری س میتوان گفت که به احتمال قوی، آن مسجد در مسیر راه قرار داشته است؛ و این مطلب با روایت «مسند ابویعلی» (ر.ک: فتح الباری ج 2 ص 109) تأیید میگردد؛ که در آن روایت، تصریح شده است که این ماجرا در مسجد «ثعلبه» رخ داد و در مدینهی منوره، مسجدی به این نام، شهرت ندارد، در حالی که تذکرهی مساجد بسیار کوچک مدینه نیز در کتابها وجود دارد؛ پس معلوم میگردد که ماجرای ابوسعید خدری س، در مسجد طریق (مسجد مسیر راه) اتفاق افتاده است؛ و روایتی که از انس بن مالک س روایت شده است، این توجیه را تأیید میکند؛ آنجا که میگوید: «انّ اصحاب رسول الله ج کانوا اذا فاتتهم الجماعة صلّوا فی الـمسجد فرادی» (معارف السنن ج 1 ص 288)؛ «یاران رسول خدا ج هرگاه جماعت نماز را از دست میدادند، در مسجد به تنهایی نماز میگزاردند».
این روایت به صراحت، بر نفی جماعت دوم، دلالت میکند.
1147 - [12] (مُتَّفق عَلَیهِ)
عَن عبید الله بن عبد الله بن عتبَة قَالَ: دَخَلْتُ عَلَى عَائِشَةَ فَقُلْتُ أَلَا تُحَدِّثِینِی عَنْ مَرَضِ رَسُولِ الـلّٰهِ ج قَالَتْ بَلَى ثَقُلَ النَّبِیُّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسلم فَقَالَ: «أصلى النَّاس؟» قُلْنَا لَا یَا رَسُولَ الـلّٰهِ وَهُمْ یَنْتَظِرُونَکَ فَقَالَ: «ضَعُوا لِی مَاءً فِی الْمِخْضَبِ» قَالَتْ فَفَعَلْنَا فَاغْتَسَلَ فَذَهَبَ لِیَنُوءَ فَأُغْمِیَ عَلَیْهِ ثُمَّ أَفَاقَ فَقَالَ صلى الله عَلَیْهِ وَسلم: «أَصَلَّى النَّاسُ؟» قُلْنَا لَا هُمْ یَنْتَظِرُونَکَ یَا رَسُولَ الـلّٰهِ قَالَ: «ضَعُوا لِی مَاءً فِی الْمِخْضَبِ» قَالَتْ فَقَعَدَ فَاغْتَسَلَ ثُمَّ ذَهَبَ لِیَنُوءَ فَأُغْمِیَ عَلَیْهِ ثُمَّ أَفَاقَ فَقَالَ: «أَصَلَّى النَّاسُ؟» قُلْنَا لَا هُمْ یَنْتَظِرُونَکَ یَا رَسُولَ الـلّٰهِ فَقَالَ: «ضَعُوا لِی مَاءً فِی الْمِخْضَبِ» فَقَعَدَ فَاغْتَسَلَ ثُمَّ ذَهَبَ لِیَنُوءَ فَأُغْمِیَ عَلَیْهِ ثُمَّ أَفَاقَ فَقَالَ: «أَصَلَّى النَّاسُ». قُلْنَا لَا هُمْ یَنْتَظِرُونَکَ یَا رَسُولَ الـلّٰهِ وَالنَّاسُ عُکُوفٌ فِی الْـمَسْجِدِ یَنْتَظِرُونَ النَّبِیَّ ج لِصَلَاةِ الْعِشَاءِ الْآخِرَةِ. فَأَرْسَلَ النَّبِیُّ ج إِلَى أَبِی بَکْرٍ بِأَنْ یُصَلِّیَ بِالنَّاسِ فَأَتَاهُ الرَّسُولُ فَقَالَ إِنَّ رَسُولَ الـلّٰهِ ج یَأْمُرُکَ أَنْ تُصَلِّیَ بِالنَّاسِ فَقَالَ أَبُو بَکْرٍ وَکَانَ رَجُلًا رَقِیقًا یَا عُمَرُ صَلِّ بِالنَّاسِ فَقَالَ لَهُ عُمَرُ أَنْتَ أَحَقُّ بِذَلِکَ فَصَلَّى أَبُو بَکْرٍ تِلْکَ الْأَیَّامَ ثُمَّ إِنَّ النَّبِیَّ ج وجد من نَفْسِهِ خِفَّةً وَخَرَجَ بَیْنَ رَجُلَیْنِ أَحَدُهُمَا الْعَبَّاسُ لِصَلَاةِ الظُّهْرِ وَأَبُو بَکْرٍ یُصَلِّی بِالنَّاسِ فَلَمَّا رَآهُ أَبُو بَکْرٍ ذَهَبَ لِیَتَأَخَّرَ فَأَوْمَأَ إِلَیْهِ النَّبِیُّ ج بِأَنْ لَا یَتَأَخَّرَ قَالَ: «أَجْلِسَانِی إِلَى جَنْبِهِ» فَأَجْلَسَاهُ إِلَى جَنْبِ أَبِی بَکْرٍ وَالنَّبِیُّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسلم قَاعد. قَالَ عُبَیْدُ الـلّٰهِ: فَدَخَلْتُ عَلَى عَبْدِ الـلّٰهِ بْنِ عَبَّاسٍ فَقُلْتُ لَهُ أَلَا أَعْرِضُ عَلَیْکَ مَا حَدَّثتنِی بِهِ عَائِشَةُ عَنْ مَرَضِ رَسُولِ الـلّٰهِ ج؟ قَالَ هَاتِ فَعَرَضْتُ عَلَیْهِ حَدِیثَهَا فَمَا أَنْکَرَ مِنْهُ شَیْئًا غَیْرَ أَنَّهُ قَالَ أَسَمَّتْ لَکَ الرَّجُلَ الَّذِی کَانَ مَعَ الْعَبَّاسِ قلت لَا قَالَ هُوَ عَلیّ س([13]).
1147- (12) عبید الله بن عبدالله (بن عتبه) س گوید: به نزد عایشه لرفتم و خطاب بدو گفتم: آیا چگونگی بیماری وفات پیامبر ج را برایم بازگو میکنی؟ عایشهل در پاسخ گفت: آری، بیان خواهم کرد؛ و داستان از این قرار است که:
چون بیماری و ناراحتی پیامبر ج شدّت گرفت، فرمودند: «آیا مردم، نماز را خواندهاند؟» گفتیم: خیر؛ آنان منتظر شما هستند. فرمودند: «برایم ظرف و طشت بزرگی را پر از آب کنید». عایشهلگوید: ما هم به فرمان ایشان، ظرف و طشت بزرگی را پر از آب نمودیم؛ پیامبر ج (نشستند و) غسل نمودند؛ سپس خواستند که بلند شوند ولی از شدّت ناراحتی، بیهوش شدند؛ آنگاه به هوش آمدند و فرمودند: «آیا مردم، نماز را خواندهاند»؟ عرض کردیم: خیر؛ آنان منتظر شما هستندای رسول خدا! فرمودند: «برایم ظرف بزرگی را پر از آب کنید».
عایشه ل گوید: پیامبر ج نشستند و دوباره غسل کردند؛ آنگاه خواستند بلند شوند ولی دوباره دچار بیهوشی شدند و وقتی که به هوش آمدند، فرمودند: «آیا مردم، نماز را خواندهاند»؟ گفتیم: خیر؛ آنان منتظر شما میباشندای رسول خدا! فرمودند: «برایم ظرف بزرگی را پر از آب کنید». آنگاه آن حضرت ج نشستند و غسل کردند و خواستند بلند شوند ولی باز هم بیهوش شدند و بعداً که به هوش آمدند، فرمودند: «آیا مردم، نماز را خواندهاند؟» گفتیم: خیر؛ آنان منتظر شما هستندای رسول خدا! و این در حالی بود که مردم در مسجد جمع شده بودند و منتظر رسول خدا ج برای امامت نماز عشاء (خفتن) بودند. آنگاه پیامبر ج کسی را نزد ابوبکر س فرستادند تا نماز را با مردم برگزار نماید.
فرستادهی پیامبر ج به نزد ابوبکر س آمد و بدو گفت: پیامبر ج به شما دستور میدهند تا نماز را به امامت، برای مردم بخوانی؛ ولی ابوبکر س - که مردی دلنرم و با عاطفه بود - به عمر بن خطاب س گفت: ای عمر س! شما امامت را برای مردم انجام بده و نماز را برای آنان، برگزار کن. عمر س خطاب به ابوبکر س گفت: شما برای این کار، شایستهتر و سزاوارتر میباشی.
اینگونه بود که ابوبکر س این چند روز (که پیامبر ج به شدّت مریض و دردمند بود) وظیفهی خطیر امامت را به عهده گرفت و امامت را برای مردم انجام داد.
سپس پیامبر ج بهبودی و آرامشی در خود احساس نمودند و با تکیه بر دوش دو نفر که یکی از آنها عباس س بود، برای نماز ظهر از منزل بیرون رفتند و در همان حال، ابوبکر س امامت نماز را برای مردم انجام میداد؛ و چون ابوبکر س پیامبر ج را دید، خواست از جای خود عقب برود (و جا را برای پیامبر ج خالی نماید؛) ولی پیامبر ج بدو اشاره کردند که به عقب نرود. و پیامبر ج به آن دو مردی که بر دوش آنان تکیه کرده بودند، فرمودند: «مرا در کنار ابوبکر س بنشانید». آنان پیامبر ج را در کنار ابوبکر س نشاندند.
(عبید الله بن عبدالله بن عتبه س از قول عایشهلگوید: ابوبکر س به نماز پیامبر ج اقتدا کرده بود و مردم هم به ابوبکر س اقتدا کرده بودند و) پیامبر ج نیز نشسته بودند.
عبیدالله س گوید: به نزد عبدالله بن عباس س رفتم و بدو گفتم: آیا آنچه را عایشهلدربارهی بیماری وفات پیامبر ج برایم بیان نموده است، برای شما بازگو نکنم؟ عبدالله بن عباس س گفت: بگو؛ از این رو آنچه عایشهلدر این مورد گفته بود، برایش بازگو کردم و عبدالله بن عباس س نیز هیچ ایراد و اعتراضی نکرد جز این که گفت: آیا عایشهلنام نفر دومی که همراه عباس س بود (و پیامبر ج بر دوش او تکیه کرده بود،) برایت ذکر کرد؟ گفتم: خیر. عبدالله بن عباس س گفت: این نفر دوّمی، علی بن ابی طالب س بود.
[این حدیث را بخاری و مسلم روایت کردهاند].
شرح: «ثقل النبی ج»: بیماری پیامبر ج شدّت گرفت.
«بلی»: آری، بله؛ چنین است؛ مطمئناً؛ واقعاً.
«المِخضب»: لگنی که در آن، لباس شویند؛ طشت؛ ظرف بزرگ فلزی که در آن لباس یا چیزی دیگر شویند؛ ظرف بزرگ.
«لینوء»: تا بلند شوند؛ برخیزند.
«فاغتسل»: مستحب است که پس از بیهوشی، غسل صورت بگیرد.
«عکوف»: در مکانی بازماندند و درنگ کردند.
«العشاء الاخرة»: نماز عشاء؛ در مقابل «العشاء الاول»: نماز مغرب.
«الرسول»: پیامرسان؛ رسول؛ پیامبر؛ فرستاده؛ پیک؛ قاصد؛ سفیر.
«رقیقاً»: دلنرم؛ پراحساس؛ دلنازک؛ دلرحم؛ خونگرم؛ نازک خیال؛ حسّاس؛ احساساتی.
«هاتِ»: اسم فعل است به معنای «اعطنی: بده به من»؛ یا به معنی «احضر: بازگو کن».
1148 - [13] (ضَعِیف)
وَعَن أبی هُرَیْرَة أَنَّهُ کَانَ یَقُولُ: «مَنْ أَدْرَکَ الرَّکْعَةَ فَقَدْ أَدْرَکَ السَّجْدَةَ وَمَنْ فَاتَتْهُ قِرَاءَةُ أُمِّ الْقُرْآنِ فقد فَاتَهُ خیر کثیر». رَوَاهُ مَالک([14]).
1148- (13) از ابوهریره س روایت است که وی پیوسته میگفت: «هر کس به رکوع نماز برسد، به راستی، سجدهی آن را نیز دریافته است؛ و هرکس نتواند در نمازش سورهی فاتحه را بخواند، بیگمان خیر فراوانی را از دست نهاده است».
[این حدیث را مالک در موطأ روایت کرده است].
شرح: «من ادرک الرکعة»: مراد از «الرکعة»، رکوع نماز است؛ یعنی هرکس رکوع نماز را دریابد.
«فقد ادرک السجدة»: به راستی کلّ رکعت را به دست آورده است؛ پس مراد از «السجدة»، دو چیز میتواند باشد:
1- «الرکعة»: یعنی با دریافتن رکوع، کلّ رکعت را دریافته است.
2- «الصلاة»: یعنی با دریافتن رکوع، فضیلت جماعت نماز را به تمام و کمال فراچنگ آورده است؛ پیامبر ج در جایی دیگر، میفرمایند: «اذا جئتم الی الصلاة ونحن سجود فاسجدوا ولا تعدّوها شیئاً ومن ادرک الرکعة فقد ادرک الصلاة» (ابوداود و ابن ماجه)؛ «هرگاه برای نماز آمدید و ما در حال سجده بودیم، شما هم به سجده بروید و آن را (رکعتی) به حساب نیاورید و کسی که رکوع را دریابد، رکعت را دریافته است».
«و من فاتته امّ القران»: کسی که در نماز، سورهی فاتحه را نخواند و به جای آن، سورهای دیگر بخواند.
«فقد فاته خیر کثیر»: یعنی پاداش نمازش، ناقص است؛ زیرا سورهی فاتحه، اصل قرآن به شمار میآید؛ و پیامبر ج در حدیثی میفرمایند: «من صلّی صلاة لم یقرأ فیها بامّ القران فهی خداج»؛ «کسی که نماز را بگزارد و در آن، سورهی فاتحه را نخواند، نمازش ناقص است».
علامه طیبی گفته است: مراد حدیث، این است که هرکس به رکوع برسد و خواندن سورهی فاتحه را از دست بدهد، به راستی خیر زیادی را از دست داده است؛ یعنی اگر چه رکعت نماز را دریافته است، ولی ثواب و پاداش فراوانی را - با ترک سورهی فاتحه - از دست نهاده است.
ناگفته نماند که این حکم، در صورتی است که وی از روی تقصیر و کوتاهی و سهلانگاری و کمتوجهی، تأخیر کند و خواندن سورهی فاتحه را از دست بدهد و تنها به هنگام رکوع، خود را به امام برساند و با او در نماز شریک شود.
و بر اساس روایات و احادیثی که پیرامون «قرائت پشت سر امام» به ما رسیده است، امام شافعی بر این باوراست که برای نمازگزار، چه با جماعت نماز میخواند و چه تنها، امام است، یا مقتدی، نماز سرّی (ظهر و عصر) باشد یا جهری (صبح، مغرب وعشاء) در هر حال، خواندن سورهی فاتحه ضروری و الزامی است و در هر رکعت از نماز بر منفرد و امام و مأموم فاتحه خواندن فرض است.
امام مالک بر این اعتقاد است که قرائت امام در نمازهای جهری (صبح، مغرب و عشاء) برای مقتدی کفایت میکند، لذا مقتدی نباید در نماز جهری، سورهی فاتحه را بخواند، بلکه باید به حالت خاموشی قرائت امام را گوش کند، و اگر مقتدی سورهی فاتحه را بخواند، این عملش مکروه میباشد، و در نمازهای سرّی (ظهر و عصر) خواندن سورهی فاتحه برای مقتدی مستحب است، فرض یا واجب نیست. امام احمد بر آن است که خواندن سورهی فاتحه در نمازهای جهری برای مقتدی مکروه و در نمازهای سرّی مستحب است و در نمازهای جهری، در صورتی برای مقتدی خواندن فاتحه مستحب است که قرائت امام را به نحوی از انحاء نشنود.
و امام ابوحنیفه معتقد است که قرائت امام چه در نمازهای سرّی و چه نمازهای جهری، برای مقتدی کفایت میکند، از اینرو برای مقتدی جایز نیست که پشت سر امام (چه در نمازهای سرّی و چه جهری) سورهی فاتحه را قرائت کند.
به هر حال، علماء و صاحبنظران فقهی، مجتهدان و طلایهداران عرصهی علم و دانش و پیشقراولان و پیشگامان پیشتاز عرصهی اخلاص و عمل، براساس روایات و اخبار رسیده بدانها و برمبنای مطالعه و بررسی احادیث و تحقیق و تفحص تعالیم و آموزههای قرآن و سنّت و طرز عمل پیامبر ج و صحابه>، با صداقت و اخلاص و اعتقاد و عمل، هر کدام قولی را انتخاب و اختیار نمودهاند. و خداوند نیز از آنها به خاطر این تلاش وکوشش بیوقفه و شایسته، راضی باد.
چنانچه قبلاً نیز گفتیم، علماء و صاحبنظران فقهی، طلایهداران عرصهی روایت و درایت، علم و دانش، اخلاص و صداقت و اعتقاد و عمل، و مجتهدان غیور و فقهای مجاهد، با تلاش فراوان وتفقّه بسیار در دین، احکام شریعت را از سرچشمهی پاک نبوی استخراج و میراث بزرگ فقه و حقوق اسلامی را هماهنگ با مقتضیات زمان و پیشرفت تمدن، به جامعه بشری و انسانی و اسلامی عرضه نمودند و به جهانیان چنان تمدن و فرهنگی استوار و متعالی ارزانی داشتند که تا جهان بر پا است در هر دیاری که ثقافتی پای گیرد، از دوحهی آن درخت پربار شریعت پیوند خورده و از سرچشمهی فیاض آن سیراب گشته است.
در باب قرائت پشت سر امام نیز، فقهاء و مجتهدان غیور و علمای مجاهد، بر اساس روایات واخبار رسیده بدانها، و بر مبنای مطالعه و بررسی احادیث، و تحقیق و تفحص تعالیم وآموزههای الهی، اوامر و فرامین نبوی و احکام و دستورات شرعی و طرز عمل پیامبر ج و صحابه> آن هم با صداقت واخلاص واعتقاد و عمل، قولی را انتخاب واختیار نمودهاند.
و در گنجینهی مسائل و احکام فقهی و امور عبادات، مواردی اندک و بلکه نادر به چشم میخورد که نزد امامی واجب و نزد امام دیگری مکروه باشد، بلکه بیشتر اختلافات بر سر افضلیت و اولی و عدم اولی است.
و از جمله مواردی که اندک و بلکه نادر میباشند و در نزد امامی واجب و نزد امام دیگری مکروه میباشد، خواندن سورهی فاتحه پشت سر امام است که از نظر امام شافعی در تمام نمازهای سری و جهری، خواندن آن برای مقتدیها واجب است، ولی پیروان امام ابوحنیفه، چنین میپندارند که خواندن فاتحه برای مقتدیها در نماز جماعت مکروه است و این دو قول مقابل یکدیگر قرار گرفتهاند.
و در میان این دونظریه، یک نظریهی میانی وجود دارد وآن اینکه خواندن فاتحه در نماز سرّی برای مأموم و مقتدی که آن را نمیشنود شرعی است ولی در نماز جهری که مأموم، فاتحهی امام را میشنود، سکوت لازم است.
به هر حال،اختلاف ائمهی مذاهب به این دلیل است که منبع و مصدر دین که خداوند متعال برای بندگان تشریع نموده، عبارت از نصوص دینی است و لاجرم مردم در فهم نصوص، اختلاف دارند و این یک امر طبیعی در زندگی بشری است که بعضی متمسک به ظواهر لفظ میشوند و بعضی روح مقاصد نصوص را در نظر میگیرند، لذا واگذاردن مردم به اجتهاد خودشان از جمله عوامل و اسباب اختلاف میباشد.
گاهی خود لغتِ نصوص، عامل اختلاف میان فقیهان به شمار آمده است مانند: واژهی «قُرء» در آیهی «والـمطلقات یتربصن بانفسهنّ ثلاثة قروء» وگاهی اسباب اختلاف فقهاء این است که بعضی الفاظ، احتمال معنای حقیقی و مجازی را در بردارد، لذا بعضی متمسک به معنای حقیقی آن هستند و بعضی به معنای مجازی آن.
یکی دیگر از اسباب اختلاف فقهاء در رابطه با اطمینان و عدم اطمینان نسبت به روایت است که یکی به این راوی «وثوق واعتماد» دارد و روایت او را میپذیرد و دیگری به آن اطمینان و اعتماد ندارد و روایتش را مبنای عمل قرار نمیدهد یا اینکه بعضی در پذیرفتن حدیثی بویژه در امور مبتلابه و عمومی، قایل به شرایطی هستند و بعضی آن شرایط را منظور نکردهاند.
یکی دیگر از موارد اختلاف فقهاء در ارتباط با اعتبار و عدم اعتبار دلایل شرعی و اسلامی است برای مثال: نظر امام مالک بر این است که عمل اهل مدینه در مسائلی چون عبادات به عنوان دلیل فقهی، مقدم بر خبر واحد است.
یکی دیگر از اسباب اختلاف این است که برخی از علماء حدیث ضعیف ـ که بعدها به حدیث «حسن» نام گذاری شد ـ را بر قیاس مقدم میدارند و برخی بر عکس، بعضی حدیث مرسل را بطور کلی قبول دارند و بعضی آن را به طور کلی مردود میشمارند و بعضی با شرایطی آن را میپذیرند و بعضی به طور مطلق، شریعت امتهای قبل از اسلام را میپذیرند و بدان اعتبار مینمایند و بعضی بدان اعتبار نمیدهند بعضی قول صحابه> را به عنوان یکی از ادله میدانند و بدان استدلال میکنند و بعضی آن را به عنوان ادلهی شرعی نمیپذیرند و بدان اجتجاج نمیکنند.
بعضی «مصالح مرسله» را به عنوان یکی از ادلهی شریعت میپذیرند و بعضی آن را نمیپذیرند برخی از فقهاء اعتقاد دارند که نقل حدیث ضعیف از طرق متعدد، موجب تقویت روایت است در صورتی که دیگران چنین اصلی را قبول ندارند زمانی هم هست که حدیث راجع به مسئلهای عمومی و همیشگی در عالم تشریع صحبت میکند اما در دلالت حدیث بر معنای مراد، اختلاف روی میدهد. مثلاً: اگر حدیث شامل بر صیغهی امر یا نهی باشد میتوان سؤال کرد که آیا این امر بیانگر وجوب است یا استحباب و یا ارشاد؟ آیا صیغهی نهی در حدیث گویای حرمت است یا کراهت؟ اگر دال بر کراهت باشد این کراهت از چه نوعی است؟ تحریمی یا تنزیهی؟
گاهی اختلاف در رابطه با دلالت امر و نهی، عام و خاص، مطلق و مقید، منطوق و مفهوم و غیر اینها که در علم اصول فقه به تفصیل بیان شده است میباشد.
و بالاخره گاهی علت اختلاف رأی فقها و مجتهدین به توثیق و تضعیف راویان حدیث بر میگردد که یکی راوی خاصی را مؤثق میشمارد و دیگری همان را نامؤثق معرفی میکند.
بنابراین اختلاف در مسائل فرعی، یک ضرورت، رحمت، وسعت و ثروت گرانبهایی است، چنانچه وقتی خلیفه منصور، خواست که تمام مردم ممالک اسلامی از کتاب مؤطای امام مالک پیروی کنند و کتاب وی را به عنوان کتاب مرجع برای همهی افراد موجود در ممالک اسلامی معرفی نماید، امام مالک با فقاهت و ورع خویش به منصور گفت:
«امیرالمؤنین! چنین کاری نکن که اصحاب رسولخدا ج به شهرها و مناطق پراکنده شدهاند و هر قومی دارای یک نوع علم و دانش و حکمت و بینش است و اقوال و فتاوایی بر آنان پیشی گرفته و بدان راضی و قانع گشتهاند، اگر همهی مردم را به سوی یک نظریه و یک فتوا برگردانی، در میان امت، فتنه ایجاد خواهد شد».
آری! آنان اینگونه به اختلاف میان ائمه مینگریستند که آن یک اختلاف در قضایای فرعی است و هیچگونه زیانی ندارد و بلکه ضروری است. امکان ندارد که در اینگونه مسائل فرعی، امت اسلامی بر روی یک نظریه اتفاق نمایند و خود این اختلاف آراء از لطف و موهبت خداوند متعال نسبت به این امت است که حکم و قضایا و مسائل فرعی را بیان ننموده تا فرصتی برای اجتهاد و وسعتبخشی نسبت به تعدّد افهام باشد.
پس تعدد مذاهب وگوناگونی آراء فقهاء و مجتهدان اسلامی و دلایل مورد استناد هرکدام از آنها، بیانگر این است که هریک از آنها از دریای بیکران شریعت، با صداقت و اخلاص جرعهای برگرفتهاند.
1149 - [14] (ضَعِیف)
وَعنهُ قَالَ: «الَّذِی یَرْفَعُ رَأْسَهُ وَیَخْفِضُهُ قَبْلَ الْإِمَامِ فَإِنَّمَا ناصیته بید الشَّیْطَان». رَوَاهُ مَالک([15]).
1149- (14) و از ابوهریره س روایت است که وی گفت: «هر کس پیش از امام، سر خویش را (از رکوع و سجده) بلند و پایین میکند، بیگمان پیشانیاش در دست شیطان است».
[این حدیث را مالک در موطأ روایت کرده است].
شرح: «یرفع رأسه ویخفضه»: کسی که سرش را از رکوع و سجده، بلند میکند و پایین میبرد.
«قبل الامام»: پیش از آن که امام، سرش را بلند و پایین نماید.
«فانّما ناصیته بید الشیطان»: این عبارت، دو احتمال میتواند داشته باشد:
1- یا در حقیقت، پیشانی وی در دست شیطان قرار دارد. و همانگونه که ما به کُنه و حقیقت شیطان پی نبردهایم، به گرفتن پیشانی توسط او نیز پی نمیبریم و درک این مطلب، از دایرهی معلومات ما خارج است، لیکن بدین موضوع - چون در حدیث آمده است - ایمان داریم و آنچه در وحی آمده و وحی بدان خبر داده است را میپذیریم و دقایق و تفاصیل آن را به خدا واگذار مینماییم و دوست نداریم که ندانسته و رجماً بالغیب از آن چیزی بگوییم.
2- و برخی از علماء و صاحبنظران اسلامی، بر این باورند که این تعبیر، یک نوع تشبیه و تمثیل است؛ یعنی کنایه از آن است که وی در دخل و تصرّف شیطان است؛ از این رو اوامر و فرامین و وسوسهها و سخنان او را گردن مینهد و به دنبال گامهای گمراهکنندهی او است.
[1]- بخاری 2/181 ح 690؛ مسلم 1/345 ح (197-474)؛ ابوداود 1/412 ح 622؛ و ترمذی 2/70 ح 281.
[2]- مسلم 1/320 ح (112-426)؛ دارمی 1/345 ح 1317؛ و مسند احمد 3/126.
[3]- مسلم 1/310 ح (87-415)؛ نسایی 2/96 ح 830؛ ابن ماجه 1/308 ح 960؛ و مسند احمد 2/440.
[4]- بخاری 2/173 ح 689؛ مسلم 1/308 ح (77-411)؛ ابوداود 1/401 ح 601؛ ترمذی 2/194 ح 361؛ نسایی 2/98 ح 832؛ ابن ماجه 1/392 ح 1237؛ موطأ مالک 1/135 ح 16 «کتاب صلاة الجماعة»؛ و مسند احمد 3/110.
[5]- بخاری 2/167 ح 684؛ مسلم 1/313 ح (95-418)؛ نسایی 2/99 ح 833؛ ابن ماجه 1/389 ح 1232؛ دارمی 1/353 ح 1336؛ و مسند احمد 6/159.
[6]- ر.ک: خورشید نبوّت (ترجمهی فارسی «الرحیق المختوم»)، صفی الرحمن مبارک فوری، ترجمهی محمد علی لسانی فشارکی، احسان، 1381 صص 869 ـ 886 با تصرف و اختصار.
[7]- بخاری 2/182 ح 691؛ مسلم 1/320 ح (114-427)؛ ابوداود1/413 ح 623؛ ترمذی 2/475 ح 582؛ نسایی 2/96 ح 828؛ ابن ماجه 1/308 ح 961؛ دارمی 1/345 ح 1316؛ و مسند احمد 2/504.
[8]- ترمذی 2/485 ح 591.
[9]- ابوداود 1/553 ح 893.
[10]- ترمذی 2/7 ح 241.
[11]- ابوداود 1/381 ح 564؛ نسایی 2/111 ح 855؛ و مسند احمد 2/380.
[12]- ترمذی 1/427 ح 220؛ و مسند احمد 3/5.
[13]- بخاری 2/172 ح 687؛ مسلم 1/311 ح (90-418)؛ و نسایی 2/101 ح 834.
[14]- موطأ مالک 1/11 ح 18؛ «کتاب و قوت الصلاة».
[15]- موطأ مالک 1/92 ح 57؛ «کتاب و قوت الصلاة».
1129 - [1] (مُتَّفق عَلَیهِ)
عَنْ أَنَسٍ قَالَ: مَا صَلَّیْتُ وَرَاءَ إِمَامٍ قَطُّ أَخَفَّ صَلَاةً وَلَا أَتَمَّ صَلَاةً مِنَ النَّبِیِّ ج وَإِنْ کَانَ لَیَسْمَعُ بُکَاءَ الصَّبِیِّ فَیُخَفِّفُ مَخَافَةَ أَنْ تُفْتَنَ أمه([1]).
1129- (1) انس بن مالک س گوید: پشت سر هیچ کسی نماز نخواندهام که مانند نماز پیامبر ج کوتاه و کامل باشد؛ هرگاه آن حضرت ج گریهی بچهای را میشنیدند، قرائت را کوتاه میکردند تا مبادا مادرش در نماز، دچار وسوسه و ناراحتی شود.
[این حدیث را بخاری و مسلم روایت کردهاند].
شرح: «وراء» پشت؛ آن سو؛ عقب؛ پس از؛ آن سوی.
«اَخفّ»: سبکتر؛ کوتاهتر؛ ملایمتر؛ کمتر. سبکی و تخفیف نماز، عبارت از عدم طولانی کردن قرائت نماز و اکتفا کردن به سورههای کوچک نماز (قصار مفصّل) و ترک کردن دعاهای طولانی به هنگام انتقال از رکنی به رکن دیگر بود.
«اتمّ»: کاملتر. کامل خواندن نماز، عبارت از انجام تمام ارکان، حدّ و حدود، شرایط، سنّتها و واجبات نماز است؛ یعنی سبک گردانیدن نماز پیامبر ج بدینگونه نبود که خیلی تند و سریع به رکوع و سجده بپردازند و همچون خروس، نوک بزنند؛ بلکه همانگونه که خداوند بلندمرتبه، تشریع فرموده بود، نماز را با تمامی ارکان و حدّ و حدودش ادا میکردند؛ یعنی همراه با رعایت تمام ارکان، شرایط، حدود، سنّتها، واجبات، خشوع بدنی و جسمانی و خشوع قلبی و روحانی.
«مخافة»: بیم آن که؛ از ترس آن که؛ مبادا که.
«تفتن اُمّه»: مادر کودک به خاطر گریهی کودکش در نماز، دچار تشویش و ناراحتی و اضطراب و پریشانی شود.
معیار صحیح و درست برای پیشنماز، آن است که نماز او سبک و کوتاه و مختصر باشد؛ ولی با وجود این، باید کامل و تامّ نیز باشد؛ یعنی هر رکن از ارکان نماز، باید به خوبی و مطابق با سنّت ادا شود.
به هر حال؛ در این حدیث، به دو نکته اشاره رفته است:
1- مبنای شریعت بر آسانگیری و رفع عُسر و حَرَج از بندگان است. و برای مسلمانان نیز مناسب است که پیوسته رعایت حد وسط و اعتدال میان افراط و تفریط، آن هم بر مبنای اصول و موازین اسلامی را سرلوحهی کار خود قرار دهند.
خداوند در آیات زیادی نیز به این موضوع اشاره کرده است، به عنوان مثال، در سوره مائده، درپایان آیه تیمم و طهارت میفرماید:
﴿مَا یُرِیدُ ٱللَّهُ لِیَجۡعَلَ عَلَیۡکُم مِّنۡ حَرَجٖ وَلَٰکِن یُرِیدُ لِیُطَهِّرَکُمۡ وَلِیُتِمَّ نِعۡمَتَهُۥ عَلَیۡکُمۡ لَعَلَّکُمۡ تَشۡکُرُونَ﴾ [المائدة: 6].
«خدا نمیخواهد بر شما سخت بگیرد، لیکن میخواهد شما را پاک و نعمتش را بر شما تمام گرداند، باشد که سپاس او بدارید».
و در سورهی بقره در پایان آیه روزه و مسائل آن از قبیل رخصت افطار برای بیمار و مسافر میفرماید:
﴿یُرِیدُ ٱللَّهُ بِکُمُ ٱلۡیُسۡرَ وَلَا یُرِیدُ بِکُمُ ٱلۡعُسۡرَ﴾ [البقرة: 185]
«خدا برای شما آسانی میخواهد و برای شما دشواری نمیخواهد».
و در پایان آیات محرّمات ازدواج، و بیان رخصتهای خداوند درآن از قبیل: جواز نکاح کنیزان مؤمن برای کسانی که از ازدواج زنان آزاد، ناتوان هستند میفرماید:
﴿یُرِیدُ ٱللَّهُ أَن یُخَفِّفَ عَنکُمۡۚ وَخُلِقَ ٱلۡإِنسَٰنُ ضَعِیفٗا٢٨﴾ [النساء: 28].
«خدا میخواهد تا بارتان را سبک گرداند و میداند انسان ناتوان آفریده شده است».
و نیز در پایان سوره حج به دنبال یک سلسله اوامرو نواهی میفرماید:
﴿هُوَ ٱجۡتَبَىٰکُمۡ وَمَا جَعَلَ عَلَیۡکُمۡ فِی ٱلدِّینِ مِنۡ﴾ [الحج: 78].
«خداست که شما را برای خود برگزیده و در دین بر شما سختی قرار نداده است».
پیامبر ج نیز میفرماید:
«یسّروا ولاتعسّروا وبشّروا ولا تُنفّروا». «آسان گیرید و سخت نگیرید و بشارت دهید و متنفر نگردانید».
و نیز میفرماید:
«انّما بُعثتم مُیسّرین ولم تُبعثوا معسرین». «شما برای آسانگیری مبعوث شدهاید نه برای سختگیری»
2- ائمهی جمعه و جماعات باید رعایت حال بیماران، کارگران، ناتوانان، درماندگان و سالخوردگان را در نماز جماعت بکنند، و نباید نماز را آنقدر طولانی کنند که باعث مشقت و زحمت برای آنها شود.
امروز میبینیم که چگونه مادیات بر معنویات، خودمحوری بر دیگرمحوری و سودجویی بر اخلاق، چیره و غالب شده است، و چگونه وسوسههای گرایش به شر و موانع خیر، فراوان شدهاند؟ امروزه دینداری همچون نگهدارندهی اخگرآتش برافروخته بر کف دست است، آنجا که امواج و جریانات کفر از چهار طرف متوجهی انسان مؤمن میشوند و میخواهند که عقیده و فرهنگ را از ریشه قلع و قمع کنند و چنان ضربهای بر آن وارد سازند که توان برگشت را نداشته باشد، زندگانی شخص مسلمان در چنین جوامعی سخت پررنج و پیوسته در یک نبرد دایمی است.
از اینرو بر ائمهی مساجد لازم است که در حد توان نسبت به چنین کسانی آسانگیر باشند و به خاطر تشویق و ترغیب مردم نسبت به دین و ثابتقدم و استوارماندن آنان در مسیر دین، نماز و روزه، اوامر و فرامین الهی، تعالیم وآموزههای نبوی، و احکام و دستورات اسلامی، جنبهی رخصت را بیشتر از جنبهی عزیمت به آنان عرضه نمایند و همواره جانب تیسیر و تخفیف و سهولت و آسانی را بر جانب تشدید و تعسیر و سختگیری و عسر و حرج ترجیح دهند.
وقتی که شیوههای آسانگیری در زمان پیامبر ج و صحابه> اعمال و اجرا میشد، وضعیت عصر و زمان ما که مردم از دین روگردانند و نیاز مبرمی به سهولت وآسانگیری دارند، باید چگونه باشد؟
ما امروز از لحاظ ترویج و سهولت دینی و آسانگیری در مسائل، به مراتب از آنها نیازمندتریم البته این بدان معنا نیست که گردن نصوص شرعی را بشکنیم و با اکراه و تکلّف، مفاهیم واحکامی که امورات مردم را سهل وآسان نماید، از آن استخراج نمائیم، هرگز چنین نیست. زیرا منظور، آسانگیری وسهولتی است که با یک نصّ ثابت و محکم و یا با یک قاعدهی شرعی قطعی، در تعارض نباشد، بلکه باید آن آسانگیری در پرتو نصوص و قواعد شرعی و اهداف کلی اسلام قرار گیرد.
از اینرو چون مبنای شرع مقدس اسلام بر رفع عسر و حرج وسختگیری از بندگان است، پیامبر ج از کسانی که نماز را بر مردم طولانی میکردند، ایراد میگرفت. چنانکه به معاذ س ایراد گرفت و با عصبانیت فرمود:
«ای معاذ! مگر تو فتنهگری»؟
همچنین از «ابی بن کعب» س ایراد گرفت و چنان خشمگین شد که قبل از آن اینچنین خشمگین نشده بود و بدو فرمود:
«همانا برخی از شما باعث تنفر مردم میشوند، کسی که امام مردم شده باید نماز را سبک وکوتاه بخواند، زیرا پشت سرش پیرمرد و بیمار و ناتوان ایستادهاند، یا پشت سرش کسانی ایستادهاند که میخواهند به کارشان برسند».
پس درست نیست که یکی، مردم را پشت سرش نگه دارد وسورهی بقره را بخواند و در صورتی این درست است که تمام جماعت موافق باشند. پس در حالت عادی باید همگام با ضعفا وکارگران حرکت کرد و باید مراعات حال آنان را کرد.
1130 - [2] (صَحِیح)
وَعَنْ أَبِی قَتَادَةَ قَالَ: قَالَ رَسُولُ الـلّٰهِ ج: «إِنِّی لَأَدْخُلُ فِی الصَّلَاةِ وَأَنَا أُرِیدُ إِطَالَتَهَا فَأَسْمَعُ بُکَاءَ الصَّبِیِّ فَأَتَجَوَّزُ فِی صَلَاتِی مِمَّا أَعْلَمُ مِنْ شِدَّةِ وجد أمه من بکائه». رَوَاهُ البُخَارِیّ([2]).
1130- (2) ابوقتاده س گوید: رسول خدا ج فرمودند: «گاهی اوقات که به نماز وارد میشوم (و آن را آغاز میکنم،) قصد آن دارم که آن را طولانی بخوانم، ولی صدای گریهی کودکی به گوشم میرسد؛ از این رو، نماز را مختصر و کوتاه میکنم؛ زیرا میدانم که از شنیدن صدای گریهی آن کودک، مادرش چقدر پریشان و ناراحت و اندوهگین و مضطرب میشود؛ (یعنی هرگاه در حال نماز، صدای گریهی کودکی را میشنوم، به گمان این که شاید مادر این کودک، در نماز جماعت حاضر باشد و از گریهی او، پریشان و ناراحت و آشفته و اندوهگین شود، نماز را مختصر و کوتاه کرده و زود به پایان میرسانم)».
[این حدیث را بخاری روایت کرده است].
شرح: «ارید اطالتها»: دوست دارم که نماز را طولانی بگردانم.
«فاتجوّز»: نماز را کوتاه میگردانم؛ نماز را سبک و کوتاه میخوانم.
«ممّا اعلم»: به خاطر آنچه که میدانم که...
«وَجد»: غمگینی؛ ناراحتی؛ پریشانی؛ اندوه.
«ممّا اعلم من شدة وَجد اُمّه من بکائه»: چون میدانم که مادرش از گریهی او چقدر متأثر میشود و در نمازش، دچار وسوسه و اضطراب میگردد.
مهربانی و دلسوزی پیامبر ج: سخن ما اکنون، دربارهی رحم و نیکوکاری پیامبر گرامی اسلام ج است؛ که در این مورد، کسی به پای او نمیرسد و این صفت، انعکاسی از وجود بزرگوارش است. چه در دوران فقر و چه در زمان ثروتمندی، و چه در زمان ناتوانی و چه هنگام اقتدار، نیکی پیشوای او بود و رحم و دلسوزی او را در برگرفته بود. او همان کسی است که میگوید: «نیکوکاری به سوی بهشت رهنمون میگردد. به کسانی که در زمیناند رحم کنید تا کسی که در آسمان است به شما رحم کند. خداوند به کسی که به مردم رحم نکند، رحم نمیکند. خداوند به رحم کنندگان رحم میکند. رحم و شفقت تنها از کسی سلب میشود که بدبخت است».
قرآن کریم او را بدین صفت توصیف کرده، میفرماید:
﴿لَقَدۡ جَآءَکُمۡ رَسُولٞ مِّنۡ أَنفُسِکُمۡ عَزِیزٌ عَلَیۡهِ مَا عَنِتُّمۡ حَرِیصٌ عَلَیۡکُم بِٱلۡمُؤۡمِنِینَ رَءُوفٞ رَّحِیمٞ١٢٨﴾ [التوبة: 128].
«بیگمان پیغمبری از خود شما به سویتان آمده است؛ هرگونه درد و رنج و بلا و مصیبتی که به شما برسد، بر او سخت و گران میآید؛ به شما عشق میورزد و اصرار به هدایت شما دارد، و نسبت به مؤمنان دارای محبت و لطف فراوان و بسیار مهربان است».
رحمش شامل همهی مردم میشد و نیکوکاری اش به مؤمنان و مشرکان میرسید. فقرا و ضعیفان، نزدیکترین مردم به قلب عظیم و لطف وسیع او بودند. محبت او نسبت به فقرا تا جایی رسید که از خدا خواست در حیات و در ممات در میان آنها باقی بماند. عایشه روایت کرده است که میگفت: «پروردگارا! مرا همچون مسکینان زنده نگاه دار؛ و همچون آنان بمیران و همراه آنان محشور گردان». عایشه میگفت: چراای رسول خدا؟ میفرمود: «آنان چهل پاییز زودتر از ثروتمندان وارد بهشت میشوند؛ای عایشه! فقیر را نومید مگردان اگر چه با نصف دانهی خرمایی باشد؛ای عایشه! فقرا و درماندگان را دوست بدار و آنان را نزدیک بگردان تا خداوند در روز قیامت تو را نزدیک بگرداند».
زندگی اش به فقرا پیوسته بود و هر چه در منزلش و در دستش بود به آنان تعلق داشت؛ در مورد لطف و توجه او به آنان روایت شده که: مردی از کنار او گذشت؛ پیامبر به مرد دیگری که نزد او بود گفت: نظر تو دربارهی این مرد چیست؟ گفت: مردی است از ثروتمندان؛ سوگند به خدا! این شایسته است اگر خواستگاری کرد به او زن داده شود و اگر شفاعت نمود شفاعتش پذیرفته شود. پیامبر چیزی نگفت. مرد دیگری از آن جا گذشت. پیامبر فرمود: نظرت دربارهی این یکی چیست؟ گفت: مردی است از فقرای مسلمان؛ سوگند به خدا! این شایسته است که اگر خواستگاری کرد به او زن داده نشود و اگر شفاعت کرد شفاعتش پذیرفته نشود و اگر سخنی گفت به سخنش گوش داده نشود. پیامبر ج فرمود: این یکی از پُرِ زمین از امثال آن یکی بهتر است.
پیامبر از دلسوزی و رحمی که خداوند به او بخشیده و در فطرت او به ودیعت نهاده بود، برای ارج نهادن به فقرا و گرامی داشتن آنها و دستگیری درماندگان استفاده کرد. و نیکوکاری اش رادر میان این طبقه بسیار اِعمال کرد؛ تا این که اوضاع جامعهای را که در آن ظهور کرده بود در مدت چندین سال دگرگون نمود و از فقرای مستضعف، امتی پدید آورد که بعدها شرق و غرب در برابر آن تسلیم شدند. پیامبر ج میفرمود: مرا در طلب درماندگانتان یاری دهید؛ چرا که به خاطر درماندگانتان است که شما روزی و یاری داده میشوید؛ و وقتی که نزد او جمع میشدند، خوشحال میشد. یک بار آن هم با زبان، عدهای از ثروتمندان و توانمندان قومش را ترجیح داد؛([3]) وحی نازل شد و او را مورد عتاب قرار داد:
﴿عَبَسَ وَتَوَلَّىٰٓ١ أَن جَآءَهُ ٱلۡأَعۡمَىٰ٢ وَمَا یُدۡرِیکَ لَعَلَّهُۥ یَزَّکَّىٰٓ٣ أَوۡ یَذَّکَّرُ فَتَنفَعَهُ ٱلذِّکۡرَىٰٓ٤ أَمَّا مَنِ ٱسۡتَغۡنَىٰ٥ فَأَنتَ لَهُۥ تَصَدَّىٰ٦﴾ [عبس: 1-6].
«چهره در هم کشید و روی برتافت از این که نابینایی به پیش او آمد؛ تو چه میدانی، شاید او خود را پاک و آراسته سازد یا این که پند گیرد و اندرز بدو سود رساند؛ اما آن کس که خود را بینیاز میداند تو بدو روی میآوری و میپردازی».
بسیار اتفاق میافتاد که قریش او را به خاطر توجه فراوانش به بیچارگان و بردنشان به کعبه، مورد استهزا قرار میدادند و میگفتند: ﴿...أَهَٰٓؤُلَآءِ مَنَّ ٱللَّهُ عَلَیۡهِم مِّنۢ بَیۡنِنَآ...﴾ [الأنعام: 53]. «آیا اینها هستند که از میان خدا بر آنها منت نهاده است»؟!. پیامبر نسبت به افراد مسکین بسیار مهربان و دلسوز بود. عبدالله بن عمرو بن عاص میگوید: پیامبر وارد مسجد شد و نزد فقرا نشست؛ و به آنان مژدهی بهشت داد و نشان خوشحالی بر چهره هایشان ظاهر شد؛ و من غمگین شدم زیرا از آنان نبودم. و دید که سعد بن وقاص خود را از مساکین بالاتر میشمارد و لذا به او یادآوری نمود که نیکی و پیروزیی که او بدان دست مییابد به خاطر همین فقراست و او مدیون آنان است. و این، زمانی به گونهای واضح و آشکار تحقق یافت که سعد فرماندهی این فقرای مستضعف را در نبرد قادسیه به عهده گرفت و رستم را شکست داد و تاج و تخت خسروان را که عرب یکی از رعایایشان بود، زیر پا نهاد.
رحم و نیکی او در حقّ بیچارگان تا بعد از مرگ نیز ادامه مییافت. در صحیح بخاری آمده که: «یک روز پیامبر مرد سیاه پوستی را به یاد آورد؛ و گفت: از فلان مرد چه خبر؟ گفتند: مرده است ای رسول خدا! فرمود: پس چرا به من خبر ندادید؟ گفتند: حال و اوضاع او چنین و چنان بود؛ به گونهای خواستند او را کم اهمیت جلوه دهند. فرمود: قبرش را به من نشان دهید. نزد قبرش آمد و بر او نماز خواند».
پیامبر ج برای آزادی بندگان و اجر نهادن به آنان سخت میکوشید و به همین منظور در این راه از هیچ چیز، نه مالی و نه قدرتی و نه دعوتی دریغ نورزید. رحم و نیکی خود را بر آنان فرو میباراند؛ و بارزترین نمونهاش رفتار وی با بندهاش زید بن حارثه بود که میان انتخاب سرورش پیامبر، و پدرش مختار گردید؛ و او هم پیامبر را که آن هنگام نه تنها مکنت و اقتداری نداشت بلکه در معرض اذیت و استهزای قریش هم بود برگزید. و همو بود که بندهی آزاد شدهاش زید را به عنوان فرمانده کل مهاجرین و انصار در جنگ با رومیان منصوب نمود که در نبرد مؤته شهید شد. بعد از فتح مکه وقتی که پیامبر از نو قصد نبرد با رومیان کرد، جوانی را که فرزند بندهای بود، یعنی اسامه پسر زید را که بیست ساله بود به عنوان فرماندهی لشکر تعیین کرد؛ و بزرگان صحابه و اشراف قریش در موکب او به راه افتادند؛ و پیامبر هم اندکی آنان را همراهی کرد.
خود بگویید که چگونه با دلسوزی و نیکوکاریاش به بندگانِ به بردگی گرفته شده، اهمیت و اعتبار بخشید؟ وی میفرمود: «هر کس با بندگان بدرفتار باشد، وارد بهشت نمیشود». و میفرمود: «نیکو رفتاری با بندگان مبارک است و بدرفتاری با آنان نامبارک».
نسبت به خدمتگزاران و کارگران هم نیکوکار بود. آوردهاند که پیامبر فرمود: «هرگاه خدمتگزار شما برای یکی از شما غذا آورد، اگر هم او را ننشاند باید یک یا دو لقمه به او بدهد»! و معاویة بن سوید گوید: ما، فرزندان مُقرن، در زمان رسول خدا فقط یک کنیز خدمتگزار داشتیم، یکی از ما یک سیلی به او زد؛ این خبر به گوش پیامبر رسید و فرمود: او را آزاد کنید. گفتند: آنها غیر از این، خدمتگزار دیگری ندارند، فرمود: حال اگر چنین است فعلاً پیش آنها بماند و هرگاه از او بینیاز شدند، باید او را آزاد کنند. و از ابومسعود روایت شده که گفت: غلامی از آنِ خود را با شلاق زدم؛ پشت سرم صدایی شنیدم؛ دیدم که رسول خداست و میگوید: ای ابومسعود! بدان که خدا بر تو تواناتر است تا تو بر این غلام. از رحم و دلسوزی پیامبر روایت شده که او تحمل نمیکرد کسی - به بنده اش - بگوید: بندهی من! کنیز من! و لذا به مسلمانان دستور میداد که از این کار خودداری کنند و بگویند: پسر جوان من! دختر جوان من! این نوع تربیت، در آزادی بندگان و گسترش مساوات و چیره گردانیدن روحیهی اخوت بر غرور و فخر و تعصب، نیکوترین اثر را داشت.
معرور بن سوید میگوید: ابوذر را دیدم که جامهای به تن داشت و غلامش نیز چنین جامهای به تن داشت. از او در این مورد پرسیدم؛ گفت: از پیامبر خدا شنیدم که میگفت: آنها برادران شما هستند که خداوند ایشان را زیردستان شما قرار داده است؛ هرکس برادرش زیردست او باشد، باید از آنچه خود میخورد به او بدهد و از آنچه میپوشد به او بپوشاند؛ و آنان را مکلف به کاری که توانایی آن را ندارند نکنید؛ و اگر هم این کار را کردید آنان را یاری دهید. و انس گوید: ده سال در خدمت پیامبر بودم، هیچ وقت سخن تلخی به من نگفت. آن حضرت ج با مسکینان و خدمتگزاران و بندگان همنشینی میکرد؛ با آنان سخن میگفت و دعوتشان را میپذیرفت؛ به عیادت بیمارانشان میرفت و در تشییع جنازهی مردگانشان شرکت میکرد و بر آنان نماز میخواند. شریعت پیامبر اسلام مقداری از بیت المال را برای آزادی بندگان قرار داده است؛ و آن حضرت ج بعد از این که بنده آزاد میشد، چیزی هم به او میداد که او را در کسب درآمد یاری دهد.
رحم و دلسوزی و نیکی رسول خدا - که تصویر گویای وجود بزرگوارش بود - تنها محدود و منحصر به انسانها نبود؛ این رحم و دلسوزی، احساسات او را در کنترل خود داشت و او را به کوششی دامنه دار و موفق و نیک فرجام در راه دلسوزی نسبت به حیوانات برانگیخت. چه عادات زشت و بیرحمانهای که در میان اعراب رواج داشت و او با آن عادات به مبارزه برخاست و آنها را از بین برد. بدون این که حیوان را سر ببرند، زنده، تکهای از بدنش را میبریدند و بریان میکردند و آن را میخوردند؛ پیامبر این عمل را حرام اعلام کرد؛ که تا امروز هم بعضی از قبایل در عربستان با وجود مسلمان بودنشان چیزی از این موارد را انجام میدهند. آنها وقتی که برای جنگ خارج میشدند و سفرشان طول میکشید، یکی از رگهای شتر را میشکافتند و خونش را میگرفتند و آن را میپختند و میخوردند. یا کوهان شتر را میشکافتند و مقداری از چربی آن را میبریدند؛ سپس کوهان را میدوختند و چربی را میخوردند. داغ کردن حیوان در صحرا - هنوز هم - ضرورتی بود برای اثبات مالکیت؛ پیامبر از این آزار رسانیدن نهی کرد و آن را به گذاشتن کمترین نشان بر عضوی که کمترین درد را احساس میکند، تخفیف داد. اعراب از حیواناتشان به عنوان هدف برای تیراندازی استفاده میکردند؛ پیامبر از این کار و نیز از این که دم اسبان را ببرند نهی کرد. یک بار از کنار شتر مادهی گرسنهای که بسته شده بود گذشت؛ ریسمانش را گشود و آن را آزاد کرد. او به مردم سفارش کرده است که در رفتار با چهارپایان از خدا بترسند. یکی از نمونههایی که پیامبر اکرم ج ذکر کرده است این است که میفرماید: «یک وقت مردی از راهی میگذشت. بسیار تشنه شد و چاهی یافت؛ داخل چاه رفت؛ آب آشامید و به راه افتاد؛ ناگهان سگی را دید که از شدت تشنگی زبانش را بیرون میآورد و خاک میخورد؛ مرد با خود گفت: این سگ به اندازهای که من قبلاً تشنه بودم تشنه است؛ و لذا داخل چاه شد و کفشش را پر از آب کرد سپس آن را با دهانش گرفت تا از چاه بالا آمد؛ و به سگ آب داد؛ خداوند او را مورد لطف و عنایت خود قرار داد و گناهانش را بخشود»([4]). اصحاب گفتند: ای رسول خدا! آیا به خاطر نیکی کردن به چهارپایان هم به ما پاداش داده میشود؟ فرمود: «نیکی کردن در حق هر موجود زندهای پاداش داده میشود.» و همچنین فرموده است: «زنی تنها به این خاطر وارد جهنم شد که گربهای را بسته بود و نه به او غذا میداد و نه میگذاشت از حشرات روی زمین چیزی بخورد».
اینها نمونههایی است که پیامبر آنها را برای مردمی ذکر میکند که گمان نمیکردند دلسوزی نسبت به حیوانات پاداش داشته باشد. این نمونهها در تقویت روحیهی مهربانی و دلسوزی در مسلمانان و دیگر ملتهایی که در شرق و غرب عالم به اخلاق و آداب آنان آراسته گشتند، دارای بزرگترین تأثیر بود. یکی از عادات اعراب جاهلی این بود که از پشت چهارپایانشان به عنوان منبر استفاده میکردند؛ و پیامبر از این نهی کرد؛ و فرمود: خداوند آنها را مسخّر شما گردانیده تا شما را به جایی برسانند که جز با رنج و زحمت بدان جا نمیرسید؛ و زمین را برای شما قرار داده است پس بر روی آن نیازهایتان را برآورده سازید.
رحم و دلسوزی قلب بزرگ و وسیع وی شامل حال گنجشک کوچکی نیز میگردد. عبدالرحمن بن عبدالله میگوید: در سفری همراه پیامبر بودیم؛ پرندهای شبیه گنجشک را دیدیم که دو جوجه داشت؛ آنها را گرفتیم. مادر جوجهها بر سرِ ما به پرواز درآمد. وقتی پیامبر آمد؛ فرمود: چه کسی این پرنده را با برداشتن جوجه هایش پریشان و ناراحت کرده است؟ جوجه هایش را به او برگردانید. و نیز پیامبر ج در واکنش در برابر خشونت عایشه با شتری که بر آن نشسته بود، فرمود: «هر کس از دلسوزی و رحم بینصیب گردد، از کل نیکی بینصیب میشود».
این همه رحم و دلسوزی در وجود او باعث میشد هرگاه طفلی را ببیند و یا با کودکی برخورد کند، خشنودی و خوشحالی بر چهره اش پدیدار شود. اطفال یارانش را میان بازوان خود قرار میداد و خوشحال میشد. و هنگامی که از کنار کودکان میگذشت، به آنان سلام میکرد. جابربن سَمرة میگوید: پیامبر کودکانی را دید که با هم مسابقه میکردند؛ او نیز همراه آنان دوید. و گاه اتفاق میافتاد در راه با کودکی برخورد میکرد؛ او را بر اشتر خود سوار میکرد تا خوشحال شود. او نیکوکارترین پدر نسبت به فرزندش بود. انس میگوید: او هیچکس را نمیشناسد که نسبت به زن و فرزندش از پیامبر نیکوکارتر بوده باشد. و اسامه فرزند زید میگوید: رسول خدا مرا میگرفت و بر ران خود مینشاند و حسن را بر ران دیگرش؛ سپس آنها را در آغوش میگرفت و میگفت: پروردرگارا! به اینان رحم کن؛ که من هم به آنها رحم میکنم. یک بار پیش آمد که یکی از اعراب وقتی دید که پیامبر فرزندانش را و فرزندان اصحابش را میبوسد، تعجب کرد. اَقْرع بن حابس یک بار که دیده بود پیامبر حسین را میبوسد، گفت: من ده فرزند دارم که تاکنون هیچ یک از آنان را نبوسیده ام. و دیگران نیز با واکنشها و سخنانی از این قبیل به این شفقت و مهربانی غیرمعمول اعتراض میکردند؛ در حالی که پیامبر از آنان نمیپذیرفت که بیرحم و سنگدل باشند. عایشه میگوید: یک اعرابی نزد پیامبر آمد؛ و گفت: آیا کودکان را میبوسید؟ ما که این کار را نمیکنیم؛ پیامبر فرمود: آیا اگر خداوند رحم و شفقت را از قلب تو گرفته باشد، میتوانم که نگذارم؟!
این همه رحم و شفقت در وجود پیامبر همان گونه که موجب بروز خوشحالی و آرامش در او میشد، سبب اندوه و ریزش اشک هم میگردید؛ و سنگدلان در این مورد بر او خرده میگرفتند و او برای آنها بیان میکردند که این، رحم و شفقت است و عیبی در آن نیست.
فرزند یکی از دخترانش داشت میمرد؛ وقتی او را از دور دید که وجودش همچون مشک کوچکی به تپش و حرکت افتاده است، اشک از چشمانش سرازیر شد؛ سعد بن عباد گفت: این چیستای رسول خدا! گفت: این رحم و شفقتی است که خداوند آن را در دل بندگانش نهاده است؛ و خداوند از میان بندگانش به بندگان دلسوز و صاحب رحم، رحم میکند. نوبهی مرگ خود سعد هم فرا رسید و مریض شد. پیامبر به عیادتش رفت؛ وقتی که داخل شد او را در میان خویشاوندانش یافت. فرمود: آیا مرده است؟ گفتند: نهای رسول خدا! و پیامبر گریست؛ و فرمود: آیا نمیدانید که خداوند به سبب اشک چشمان و اندوه دل کسی را عذاب نمیدهد اما به علت این (به زبانش اشاره کرد) مورد عذاب قرار میدهد؟
این رحم و شفقت به کوچک و بزرگ ویژهی مؤمنان پیرو او نبود؛ بلکه شامل دشمنان مشرکش و نیز مخالفانش از دیگر ادیان هم میشد. بعد از یکی از جنگها به او خبر رسید که کودکانی در میان صف کشتگاناند؛ بسیار اندوهگین شد؛ یکی از اصحاب گفت: ای رسول خدا! چه چیز موجب اندوه تو شده است؟ اینان که کودکان مشکراناند. پیامبر خشمگین شد و سخنانی گفت که مضمونشان این است: اینان از شما بهترند؛ اینها بر فطرت پاک خود هستند؛ من شما را از کشتن کودکان برحذر میدارم؛ من شما را از کشتن کودکان برحذر میدارم. بخاری از جابربن عبدالله روایت کرده که گفت: جنازهای از کنار ما گذشت؛ پیامبر به خاطر آن برخاست، ما هم برخاستیم؛ گفتیم: ای رسول خدا! این جنازهی یک یهودی بود. فرمود: «آیا او یک انسان نیست؟ هرگاه جنازه را دیدید برخیزید». و وقتی که نجاشی مرد، خبر مرگ او را به اصحابش داد؛ سپس جلو رفت؛ و مردم پشت سر او صف کشیدند و بر او نماز خواند.
این رحم و شفقتی است که دین یا وطن خاصی نمیشناسد؛ و برای او دلسوزی نسبت به انسان یا حیوان فرقی نمیکند.
یک بار از او خواسته شد که بر دشمنانش لعنت بفرستد؛ فرمود: «من نه برای فرستادن لعنت بلکه به عنوان رحمت آمدهام». وقتی که عبدالله بن اُبی بن سَلول که سرکردهی منافقان در مدینه بود مرد، و همو بود که با همفکرانش در غزوهی احد از نیمهی راه بازگشت و یاری دادن پیامبر را در بحرانیترین اوقات ترک نمود؛ و دارای موضع گیریهای مشهوری است که ضمن آنها برای پیامبر و مسلمانان شرّ محض بوده است، وقتی که مرد پسرش از پیامبر خواست که پیراهنش را به او بدهد تا تبرکاً وی را در آن دفن کند؛ پیامبر هم پیراهنش را به عنوان کفن برای سرکردهی منافقان به پسرش داد. آیا رفتاری نیکوکارانهتر و بزرگوارانهتر از این به خاطر دارید؟ سپس پیامبر به سوی قبرش به راه افتاد؛ آن جا ایستاد و میخواست بر او نماز بخواند؛ عمر بن خطاب جلو پرید و گفت: ای رسول خدا! آیا بر پسر اُبّی نماز میخوانی که فلان روز چنین و چنان گفت؛ و سخنانش را برمی شمرد؛ پیامبر لبخند زد و گفت: «دور شو عمر». عمر میگوید: وقتی که اصرار کردم فرمود: «به من اختیار داده شده و من آنچه را بخواهم انتخاب میکنم؛ اگر میدانستم چنانچه بیشتر از هفتاد بار برای او آمرزش بطلبم آمرزیده میشود، این کار را میکردم»؛ و بازگشت.
و این اشاره است به فرمودهی خداوند متعال در مورد منافقان که میفرماید: ﴿ٱسۡتَغۡفِرۡ لَهُمۡ أَوۡ لَا تَسۡتَغۡفِرۡ لَهُمۡ إِن تَسۡتَغۡفِرۡ لَهُمۡ سَبۡعِینَ مَرَّةٗ فَلَن یَغۡفِرَ ٱللَّهُ لَهُمۡ﴾ [التوبة: 80]. «چه برای آنان طلب آمرزش کنی و چه نکنی؛ حتی اگر هفتاد بار برای آنان طلب آمرزش کنی، هرگز خداوند آنان را نمیآمرزد». در این اختیاری که دارد میان این که آمرزش بطلبد و یا آمرزش نطلبد، طبع دلسوز و رحیم او وی را به طلب آمرزش برای دشمنانش برمی انگیزد؛ و حتی به عمر میگوید: اگر میدانستم که با استغفار بیش از هفتاد مرتبه برای آنها، آمرزیده میشوند، بیش از هفتاد بار برای آنها آمرزش میطلبیدم!.
این همان رحمتی است که دشمنان و دوستانش و مردم را همگی دربرگرفت. یک بار شنید که یک اعرابی که پشت سر او ایستاده و نماز میخواند، میگوید: پروردگارا! به من و محمد رحم کن و با ما به کس دیگری رحم مکن؛ وقتی که سلام داد فرمود: با وجود این که فراخی و مجال هست، سخت میگیری!؟
از این نمونه و نمونههای زیاد دیگری که بازگفتیم و همگی بر قلب سرشار از لطف و رحمت و شفقت وی دلالت دارد، روشن میشود که وی پروردهی محطیی که در آن میزیست نبوده است؛ او رحمتی گسترده و فراگیر بود در میان خشونت و تعصب و خودخواهی. در اُحُد که خود زخمی و عمویش مثله شده و یارانش کشته، زخمی و یا رانده شده بودند، از او خواسته شد که دشمنان را مورد لعن و نفرین قرار دهد؛ اما همین رحمت و شفقت بینهایت بود که او را وا داشت به جای نفرین، برای آنها دعای خیر بکند؛ و همین رحمت بیش از حد بود که او را بر آن داشت که در طائف برای ثقیف که از پذیرش او سر باز زده بودند دعای خیر کند. و وقتی که قریش از او صلهی رحم خواستند؛ و از گرسنگی زن و فرزندانشان نالیدند با وجود این که آنها بودند که وی را از خانه اش بیرون رانده و در مدینه محاصره کرده بودند، همین رحمت و شفقت بود که او را واداشت تا راه یمامه و شام را بر تجارت قریش بگشاید.
بنابراین از خوان یغمای رحمت او چه دوست و چه دشمن، چه قوی و چه ضعیف، چه فرد آزاد و چه بنده، و چه حیوان، همگی برخوردار گشتهاند؛ و قلب وسیع و بزرگش مالامال از این لطف و مهربانی و شفقت بود؛ این رحمت در دهانش با شادی، در چشمانش با اشک و در دستش با بخشندگی تجلی مییافت. این رحمتی که همگان را در برگرفت، بارزترین صفات پیامبر است که قهرمانان برای نیل بدان میخواهند بر هم پیشی بگیرند اما همگی از آن باز میمانند، و رسول خدا به عنوان نمونهی کامل و الگوی با شکوه همچنان بر صفحهی تاریخ میدرخشد.
1131 - [3] (مُتَّفَقٌ عَلَیهِ)
وَعَنْ أَبِی هُرَیْرَةَ س قَالَ: قَالَ رَسُولُ الـلّٰهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسلم: «إِذا صلى أحدکُم النَّاس فَلْیُخَفِّفْ فَإِنَّ فِیهِمُ السَّقِیمَ وَالضَّعِیفَ وَالْکَبِیرَ. وَإِذَا صَلَّى أَحَدُکُمْ لِنَفْسِهِ فَلْیُطَوِّلْ مَا شَاءَ»([5]).
1131- (3) ابوهریره س گوید: رسول خدا ج فرمودند: «هرگاه یکی از شما برای مردم امامت کرد، باید نمازش را کوتاه و سبک بخواند؛ چون در میان مردم، افراد بیمار و دردمند، ضعیف و ناتوان و پیر و سالخورده وجود دارد؛ و هرگاه یکی از شما به تنهایی نماز گزارد، هر اندازه که میخواهد، نمازش را طولانی کند».
[این حدیث را بخاری و مسلم روایت کردهاند].
شرح: «فلیخفّف»: باید کوتاه و سبک بخواند؛ قرائت نماز را کوتاه کند.
«السقیم»: بیمار؛ دردمند؛ مریض؛ ناخوش.
«الضعیف»: ناتوان؛ ضعیف؛ درمانده؛ بیحال.
«الکبیر»: پیرمرد؛ انسان سالخورده؛ پیر زهوار در رفته.
برخی از صحابهی بزرگوار رسول خدا ج، در مساجد قبیله و محلّهی خویش امامت میکردند و به خاطر اشتیاق و علاقهی شخصی خود به عبادت، نماز جماعت را طولانی میگزاردند که در نتیجه، برخی از بیماران یا افراد ضعیف و سالخورده و ناتوان و درمانده، در زحمت و مشقت و چالش و دغدغه قرار میگرفتند. رسول خدا ج به جهت مراعات حال این گونه افراد، در مناسبتهای مختلفی، سفارش کردند که هرگاه کسی از ائمه، برای مردم امامت میکند؛ باید نمازش را کوتاه و سبک بخواند؛ چون در میان مردم، افراد بیمار و دردمند، ضعیف و ناتوان و پیر و سالخورده وجود دارد؛ و هرگاه به تنهایی نماز میگزارد، هر اندازه که میخواهد، نمازش را طولانی گرداند.
و هدف آن حضرت ج این بود که امام و پیشنماز، میبایست این امر را در نظر بگیرد که در میان اقتداکنندگان و نمازگزاران، گاهی فرد بیمار، ضعیف و سالخودهای وجود دارد؛ از این رو، نماز را نباید طولانی کرد؛ البته منظور این نیست که همیشه و در تمام اوقات، نماز را کوتاه و مختصر بکند و سورههای کوچک را در آن قرائت نماید و در رکوع و سجده، کمتر از سه بار تسبیح خوانده شوند.
به هر حال، «تخفیف (سبک کردن) نماز» فقط با قرائت آن تعلّق دارد و با ادای ارکان دیگر ارتباطی ندارد؛ بنابراین، در رکوع و سجده بیش از سه تسبیح خواندن، بدون کراهت روا است؛ چرا که از آن حضرت ج به اندازهی ده تسبیح در رکوع و سجده ثابت میباشد.
و منظور از تخفیف در قرائت هم، عدم تجاوز از مقدار سنّت آن است؛ پس در نماز صبح، خواندن سورههای «طوال مفصّل» با تخفیف، تضادّی ندارد؛ البته نباید فراموش کرد که اگر در قرائت، وقت زیادی صرف «تغنّی» (خوش الحانی) گردد، برخلاف تخفیف نماز خواهد بود.
1132 - [4] (مُتَّفَقٌ عَلَیهِ)
وَعَنْ قَیْسِ بْنِ أَبِی حَازِمٍ قَالَ: أَخْبَرَنِی أَبُو مَسْعُودٍ أَنَّ رَجُلًا قَالَ: وَاللَّهِ یَا رَسُولَ الـلّٰهِ إِنِّی لَأَتَأَخَّرُ عَنْ صَلَاةِ الْغَدَاةِ مِنْ أَجْلِ فُلَانٍ مِمَّا یُطِیلُ بِنَا فَمَا رَأَیْتُ رَسُولَ الـلّٰهِ ج فِی مَوْعِظَةٍ أَشَدَّ غَضَبًا مِنْهُ یَوْمَئِذٍ ثُمَّ قَالَ: «إِنَّ مِنْکُمْ مُنَفِّرِینَ فَأَیُّکُمْ مَا صَلَّى بِالنَّاسِ فَلْیَتَجَوَّزْ: فَإِنَّ فِیهِمُ الضَّعِیفَ وَالْکَبِیر وَذَا الْـحَاجة»([6]).
1132- (4) قیس بن ابی حازم س گوید: ابومسعود (انصاری) س به من خبر داده است که: مردی (به نزد پیامبر گرامی اسلام ج آمد و) گفت: ای فرستادهی خدا! سوگند به خدا! من به دلیل این که فلانی، نماز را بسیار طولانی میکند، در نماز جماعت صبح شرکت نمیکنم.
ابومسعود س گوید: من در هیچ یک از سخنرانیها، رسول خدا ج را مانند آن روز، خشمگین و ناراحت ندیده بودم؛ آن حضرت ج فرمودند: «(ای مردم)! بیگمان برخی از شما، مردم را از دین به دور میسازند و متنفّر و بیزار میگرداند؛ پس هریک از شما که امامت مردم را در نماز به عهده گرفت، باید آن را مختصر و سبک بخواند؛ زیرا در میان نمازگزاران، افراد ضعیف و ناتوان، پیر و سالخورده و کسانی وجود دارند که کار فوری دارند».
[این حدیث را بخاری و مسلم روایت کردهاند].
شرح: «انّی لأتأخّر عن صلاة الغداة»: من نماز صبح را به تأخیر میاندازم؛ یعنی در نماز جماعت صبح، شرکت نمیکنم و حضور نمییابم.
«من اجل»: به خاطر. این کلمه برای بیان علّت گناهان و خطاها به کار میرود و لیکن در معنای وسیعتری نیز برای بیان علّت هر چیزی گفته میشود.
«موعظة»: خطابه؛ سخنرانی.
«اشدّ»: سختتر؛ شدیدتر.
«منفّرین»: مردمان را از نماز - با طولانی نمودن آن - بیزار میکنند.
«ذاالحاجة»: کسی که کار و عجله داشته باشد.
به هر حال؛ رسول خدا ج پیوسته رعایت حدّ وسط و اعتدال میان افراط و تفریط را سرلوحهی کار خود قرار میداد و همواره جانب تیسیر و تخفیف را بر جانب تشدید و تعسیر، ترجیح میداد و مبنای کار خویش را بر آسانگیری و سهولت و رفع عُسر و حَرَج از بندگان قرار داده بود و در حدّ توان، نسبت به مردم، - به ویژه بیماران، درماندگان و سالخوردگان - آسانگیر بود و به خاطر تشویق و ترغیب عامهی مردم نسبت به دین و ثابت قدم و استوار ماندن آنان در مسیر اجرای اوامر و فرامین الهی، تعالیم و آموزههای نبوی، احکام و دستورات شرعی، و حقایق و مفاهیم والای قرآنی، جنبهی رخصت را بیشتر از جنبهی عزیمت به آنان عرضه مینمود و از تیسیر و تخفیف، بیشتر از تشدید و سختگیری بهره میگرفت؛ حتّی در نمازها.
و ائمهی جمعه و جماعات نیز باید رعایت حال بیماران، کارگران، ناتوانان، درماندگان و سالخوردگان را در نماز جماعت بکنند، و نباید نماز را آنقدر طولانی کنند که باعث مشقت و زحمت برای آنها شود.
امروز میبینیم که چگونه مادیات بر معنویات، خودمحوری بر دیگرمحوری و سودجویی بر اخلاق، چیره و غالب شده است، و چگونه وسوسههای گرایش به شر و موانع خیر، فراوان شدهاند؟ امروزه دینداری همچون نگهدارندهی اخگرآتش برافروخته بر کف دست است، آنجا که امواج و جریانات کفر از چهار طرف متوجهی انسان مؤمن میشوند و میخواهند که عقیده و فرهنگ را از ریشه قلع و قمع کنند و چنان ضربهای بر آن وارد سازند که توان برگشت را نداشته باشد، زندگانی شخص مسلمان در چنین جوامعی سخت پررنج و پیوسته در یک نبرد دایمی است.
از اینرو بر ائمهی مساجد لازم است که در حد توان نسبت به چنین کسانی آسانگیر باشند و به خاطر تشویق و ترغیب مردم نسبت به دین و ثابتقدم و استوارماندن آنان در مسیر دین، نماز و روزه، اوامر و فرامین الهی، تعالیم وآموزههای نبوی، و احکام و دستورات اسلامی، جنبهی رخصت را بیشتر از جنبهی عزیمت به آنان عرضه نمایند و همواره جانب تیسیر و تخفیف و سهولت و آسانی را بر جانب تشدید و تعسیر و سختگیری و عسر و حرج ترجیح دهند.
وقتی که شیوههای آسانگیری در زمان پیامبر ج و صحابه> اعمال و اجرا میشد، وضعیت عصر و زمان ما که مردم از دین روگردانند و نیاز مبرمی به سهولت وآسانگیری دارند، باید چگونه باشد؟
ما امروز از لحاظ ترویج و سهولت دینی و آسانگیری در مسائل، به مراتب از آنها نیازمندتریم البته این بدان معنا نیست که گردن نصوص شرعی را بشکنیم و با اکراه و تکلّف، مفاهیم واحکامی که امورات مردم را سهل وآسان نماید، از آن استخراج نمائیم، هرگز چنین نیست. زیرا منظور، آسانگیری وسهولتی است که با یک نصّ ثابت و محکم و یا با یک قاعدهی شرعی قطعی، در تعارض نباشد، بلکه باید آن آسانگیری در پرتو نصوص و قواعد شرعی و اهداف کلی اسلام قرار گیرد.
از اینرو چون مبنای شرع مقدس اسلام بر رفع عسر و حرج وسختگیری از بندگان است، پیامبر ج از کسانی که نماز را بر مردم طولانی میکردند، ایراد میگرفت. چنانکه به معاذ س ایراد گرفت و با عصبانیت فرمود:
«ای معاذ! مگر تو فتنهگری»؟
همچنین از «ابی بن کعب» س ایراد گرفت و چنان خشمگین شد که قبل از آن اینچنین خشمگین نشده بود و بدو فرمود:
«همانا برخی از شما باعث تنفر مردم میشوند، کسی که امام مردم شده باید نماز را سبک وکوتاه بخواند، زیرا پشت سرش پیرمرد و بیمار و ناتوان ایستادهاند، یا پشت سرش کسانی ایستادهاند که میخواهند به کارشان برسند».
پس درست نیست که یکی، مردم را پشت سرش نگه دارد وسورهی بقره را بخواند و در صورتی این درست است که تمام جماعت موافق باشند. پس در حالت عادی باید همگام با ضعفا وکارگران حرکت کرد و باید مراعات حال آنان را کرد.
1133 - [5] (صَحِیحٌ)
وَعَنْ أَبِی هُرَیْرَةَ س قَالَ: قَالَ رَسُولُ الـلّٰهِ ج: «یُصَلُّونَ لَکُمْ فَإِنْ أَصَابُوا فَلَکُمْ وَإِنْ أَخْطَئُوا فَلَکُمْ وَعَلَیْهِمْ». رَوَاهُ الْبُخَارِیُّ وَهَذَا الْبَابُ خَالٍ عَنِ الْفَصْلِ الثَّانِی([7]).
1133- (5) ابوهریره س گوید: رسول خدا ج فرمودند: «(پیشنمازهایتان) برای شما؛ نماز را (با جماعت) میخوانند؛ (و شما نیز بدانها اقتدا میکنید و از تمام حرکات و سَکَنات آنان، پیروی و اتّباع مینمایید؛) پس اگر پیشنمازهایتان، برای شما؛ درست و صحیح نماز بخوانند، (هم به نفع آنان و هم) به نفع و سود شما خواهد بود (و پاداش داده میشوید؛) ولی اگر در نمازشان، اشکالی وجود داشته باشد، شما پاداش خود را دریافت میدارید و آنها، گنهکار میشوند».
[این حدیث را بخاری روایت کرده است].
شرح: «یصلّون لکم»: «یصلّون» خبر برای مبتدای محذوف است؛ یعنی: «ائمتکم یصلّون لکم: پیشنمازهایتان، برای شما نماز را با جماعت برگزار میکنند».
رسول خدا ج در حدیثی دیگر میفرمایند: «من اَمّ قوماً فلیتّق الله ولیعلم انّه ضامن، مسئولٌ لـما ضَمن؛ وان اَحْسَنَ کان له من الاجر مثل اجر من صلّی خلفه من غیر ان یُنقص من اجورهم شیئاً وما کان من نقص فهو علیه» (طبرانی در معجم الاوسط).
«هر کسی که امام جماعت شود، بایستی از خدا پروا کند و بداند که وی (در قبال نماز مقتدیان) ضامن و مسئول است و از وی در مورد این مسئولیت، پرسش خواهد شد؛ اگر او به خوبی نماز را ادا کرد، در آن صورت به میزان پاداش تمام مقتدیان، بدو ثواب و پاداش میرسد، بیآن که از ثواب مقتدیان، کاسته شود و هر نقص و ضعفی که در نماز به وجود آید، مسئولیت آن بر عهدهی امام خواهد بود».
و در حدیثی دیگر، پیرامون مسئولیت و وظیفهی خطیر پیشنماز میفرمایند:
«الامام ضامنٌ والمؤذّن مؤتمن؛ اللهم اَرشد الائمة واغفر للمؤذّنین» (احمد، ابوداود و ترمذی)؛ «پیشنماز (علاوه از نماز خویش) ضامن و کفیل (نماز مردم نیز) است؛ (از این رو بر او لازم و ضروری است که حتّی الامکان در ظاهر و باطن بکوشد تا اوامر و فرامین الهی و تعالیم و آموزههای نبوی و احکام و دستورات شرعی و آداب و شرایط و سُنن و فرایض و خشوع و خضوع نماز را در امامت خویش رعایت نماید تا این که نماز به خوبی و درستی و بدون هیچ مشکلی برگزار گردد).
و اذان گو نیز در حقیقت امانتدار است؛ (از این رو بر او نیز لازم و ضروری است که منافع شخصی، اغراض فردی و امیال نفسانی را کنار بگذارد و بدون رعایت هر گونه مصلحت و سازشی در وقت معین اذان گوید و مردمان را به سوی عبادت و پرستش خداوند بلند مرتبه، فرا خواند؛)
پروردگارا! پیشنمازان را به راه راست (و به علم توأم با عمل و صداقت و اخلاص) رهنمون ساز؛ و اذان گویان را (که در برخی اوقات، وقت و بیوقت اذان میدهند و از آنها نسبت به این قضیه، کوتاهی و تقصیری سر میزند) ببخش و مغفرت فرما».
در حقیقت، در این حدیث، پیامبر ج مسئولیت و وظیفهی خطیر پیشنماز و اذانگو را بیان میدارد و در حق هردو آنها، دعای خیر میکند و همین دعای پیامبر ج، بدون شک، بزرگترین و سترگترین فضیلت و برتری برای پیشنمازانِ خداترس و نیکوکار و اذانگویانِ مخلص و ربّانی است.
علماء و صاحبنظران مذهب احناف، این بخش از حدیث «الامام ضامن» را در بسیاری از مسائل، مورد استدلال خویش قرار دادهاند؛ از جمله:
حنفیها، بر ترک قرائت پشت سر امام، به این بخش از حدیث، تمسک جستهاند و چنین استدلال کردهاند: هرگاه امام، کفیل و ضامن مقتدیها باشد، قرائت او برای مقتدیان، کافی به شمار میآید و نیازی نیست که مقتدیان، پشت سر وی، قرائت نمایند.
بر اساس حدیث بالا، حنفیها، اقتدای «مُفترض» (فرضگزار) پشت سر «مُتنفّل» (نفلگزار) را جایز نمیدانند؛ زیرا «لانّ الشیء لایتضمنّ ما هو فوقه»؛ «شیء، ضامن و کفیل چیز بالاتر از خود نمیشود».
از دیدگاه احناف، با استدلال از این حدیث، فساد نماز امام را مستلزم فساد نماز مقتدی میدانند؛ و این در حالی است که از دیدگاه امام شافعی/ هر کدام از امام و مقتدی، عهدهدار و ضامن نماز خویش هستند و با فاسد شدن نماز امام، نماز مقتدی فاسد نمیگردد؛ زیرا که خداوند بلندمرتبه میفرماید:
﴿وَلَا تَزِرُ وَازِرَةٞ وِزۡرَ أُخۡرَىٰ﴾ [الأنعام: 164].«هیچ کس، گناه دیگری را بر دوش نمیکشد».
ولی حدیث بالا، خلاف دیدگاه امام شافعی را بیان میدارد؛ زیرا امام، کفیل و ضامن گفته شده است؛ از این رو، صحّت و فساد نماز مقتدیها، به نماز امام، منوط خواهد بود.
امام شافعی/، حدیث «الامام ضامن» را تأویل و توجیه نموده و گفته است: «ضامن» به معنای «نگهبان و مراقب» به کار رفته است؛ یعنی امام، مراقب نماز مقتدیان خویش است؛ اگر نماز خودش فاسد گردد؛ باز هم نمیگذارد که نماز مقتدیان فاسد شود.
ولی این تأویل، با ظاهر لغت و روایت، در تضادّ کامل قرار دارد؛ خود صحابه نیز از این حدیث، همان مفهومی را برداشت کردهاند که علماء و صاحبنظران احناف، آن را انتخاب و گزینش نمودهاند؛ اینطور که آنان «ضامن» را به معنای «کفیل» دانستهاند و فساد کفیل، مستلزم فساد مکفول عنه است.
به هر حال، از حدیث «الامام ضامن» و از روایت قیس بن ابوحازم (حدیث شماره 1132) و روایت ابوهریره (حدیث شماره 1133) معلوم میگردد که ضامن به معنای «کفیل» به کار رفته است؛ از این رو، فساد نماز امام، فساد نماز مقتدیان را به همراه خواهد داشت؛ البته گناه این فساد، به جای این که متوجه مقتدیان شود، به امام برمیگردد؛ و استدلال از آیهی ﴿وَلَا تَزِرُ وَازِرَةٞ وِزۡرَ أُخۡرَىٰ﴾ [الأنعام: 164] در اینجا، منطقی به نظر نمیرسد؛ زیرا در این آیه، دربارهی صحّت و فساد افعال، بحثی به میان نیامده است، بلکه بحث گناه و ثواب افعال و کردار، در آن مطرح گردیده است.
این باب، (در کتاب «المصابیح السنة») فصل دوّم ندارد.
1134 - [6] (صَحِیح)
عَنْ عُثْمَانَ بْنِ أَبِی الْعَاصِ قَالَ: آخِرُ مَا عَهِدَ إِلَى رَسُولِ الـلّٰهِ ج: «إِذَا أَمَمْتَ قَوْمًا فَأَخِفَّ بِهِمُ الصَّلَاةَ». رَوَاهُ مُسْلِمٌ
وَفِی رِوَایَةٍ لَهُ: أَنَّ رَسُولَ الـلّٰهِ ج قَالَ لَهُ: «أُمَّ قَوْمَکَ». قَالَ: قُلْتُ یَا رَسُولَ الـلّٰهِ إِنِّی أَجِدُ فِی نَفْسِی شَیْئًا. قَالَ: «ادْنُهْ». فَأَجْلَسَنِی بَیْنَ یَدَیْهِ ثُمَّ وَضَعَ کَفَّهُ فِی صَدْرِی بَیْنَ ثَدْیَیَّ ثُمَّ قَالَ: «تَحَوَّلْ». فَوَضَعَهَا فِی ظَهْرِی بَیْنَ کَتِفَیَّ ثُمَّ قَالَ: «أُمَّ قَوْمَکَ فَمَنْ أَمَّ قَوْمًا فَلْیُخَفِّفْ فَإِنَّ فیهم الْکَبِیر وَإِن فیهم الْـمَرِیض وَإِن فیهم الضَّعِیف وَإِن فهیم ذاالحاجة فَإِذَا صَلَّى أَحَدُکُمْ وَحْدَهُ فَلْیُصَلِّ کَیْفَ شَاءَ»([8]).
1134- (6) عثمان بن ابوالعاص س گوید: واپسین توصیه و سفارش رسول خدا ج به من، این بود که: «هرگاه امامت گروهی از مردمان را به عهده گرفتی، به خاطر (آسانگیری بر) آنان، نماز را کوتاه و سبک بخوان».
[این حدیث را مسلم روایت کرده است؛ و همو در روایتی دیگر گوید:]
رسول خدا ج خطاب به عثمان بن ابوالعاص س فرمودند: «امامت قوم خویش را به عهده گیر». عثمان بن ابوالعاص س گوید: عرض کردم: ای فرستادهی خدا! من در وجود خویش، چیزی (از عجز و ناتوانی در ادای حقوق امامت) مییابم؛ (از این رو، از پذیرفتن آن معذورم؛ عذر تقصیر مرا پذیرا باشید)! آن حضرت ج فرمودند: «به من نزدیک شو»؛ آنگاه مرا در پیش روی خویش نشاندند؛ سپس کف دست خویش را در وسط سینهی من نهادند و فرمودند: «پشت خویش را (به جانب من) بگردان»؛ آنگاه کف دست خود را در پشت من - یعنی: در بین دو شانهی من - نهادند؛ پس از آن، فرمودند:
«قوم خویش را امامت کن و پیشنمازی آنها را به عهده بگیر؛ و (بدان که) هرکس امامت گروهی را به عهده میگیرد، باید نمازش را سبک و کوتاه بخواند؛ چون در میان نمازگزاران، افراد بیمار و دردمند، ضعیف و ناتوان و کسانی که کار و عجله دارند، وجود دارد. و هرگاه یکی از شما به تنهایی نماز خواند، پس هرگونه که میخواهد، نماز بخواند؛ (یعنی هر اندازه که میخواهد، نمازش را طولانی کند)».
شرح: «عهد الی»: برایم سفارش کرد؛ مرا توصیه نمود.
«انّی اجد فی نفسی شیئاً»: من در خودم، عجز و ناتوانی در ادای حقوق امامت مییابم؛ زیرا احساس میکنم که دچار وسوسهها هستم و از فقه و قرآن، بهرهی اندکی دارم و در خود، خشوع و خضوعی نیز نمییابم. و یا بیم آن دارم که با امام شدن، در وجودم، عُجب و غرور و تکبّر و خودبزرگبینی، ایجاد شود.
«اُدْنُه»: به من نزدیک شو. بیا نزدیک.
«تحوّل»: بچرخ؛ دور بزن؛ پشت خویش را به من کن.
«فلیخفّف»: باید نماز را سبک و کوتاه بخواند؛ امر برای استحباب است نه وجوب.
ناگفته پیداست که «تخفیف نماز»، فقط با قرائت نماز، تعلّق و ارتباط دارد و با ادای دیگر ارکان نماز، ارتباطی ندارد؛ از این رو، خواندن بیش از سه تسبیح در رکوع و سجده - بدون کراهت - روا است؛ زیرا که از آن حضرت ج به اندازهی ده تسبیح در رکوع و سجده، ثابت میباشد.
و منظور از «تخفیف در قرائت نماز»، عدم تجاوز از مقدار سنّت میباشد؛ پس در نماز صبح، خواندن سورههای «طوال مفصّل»، با قضیهی «تخفیف نماز»، تضادّی ندارد؛ البته نباید فراموش کرد که اگر در قرائت نماز، وقت زیادی صرف «تغنّی» (خوش الحانی) گردد، برخلاف «تخفیف نماز» خواهد بود.
1135 - [7] (صَحِیح)
وَعَنِ ابْنِ عُمَرَ قَالَ: کَانَ رَسُولُ الـلّٰهِ ج یَأْمُرُنَا بِالتَّخْفِیفِ وَیَؤُمُّنَا ب«الصافات» رَوَاهُ النَّسَائِیّ([9]).
1135- (7) عبدالله بن عمر س گوید: رسول خدا ج پیوسته به ما فرمان میدادند که (به هنگام امامت،) نماز را کوتاه و سبک بخوانیم؛ و خود پیامبر ج نیز با خواندن سورهی «صافّات» در نماز، برای ما امامت میدادند.
[این حدیث را نسایی روایت کرده است].
شرح: «و یؤمّنا بالصّافّات»: به ظاهر، بین این جمله با جملهی قبلی «یأمرنا بالتخفیف»، تعارض وجود دارد؛ ولی میتوان بدین اشکال چنین پاسخ داد که یکی از ویژگیهای آن حضرت ج این بود که با صدای زیبا و دلنشین خویش - که با خشوع و خضوع و اخلاص و صداقت، توأم بود - آیههای زیادی از قرآن را در مدت زمان اندکی قرائت میکردند.
یا آن که، پیامبر ج این کار را برای بیان جواز انجام دادهاند؛ و یا طولانی گردانیدن نماز، توسط آن حضرت ج به گونهای بود که باعث اذیت و آزار مردم نمیشد؛ زیرا آنها از قرائت پیامبر ج و از نماز خواندن پشت سر ایشان، لذّت میبردند.
به هر حال، غالباً روش و معمول پیامبر ج این بود که قرائت نماز صبح را طولانی میکرد و مفصّلتر میخواند؛ نماز ظهر را نیز
مقداری طولانی مینمود، و نماز عصر را مختصر و سبک میخواند و در مغرب و عشاء سورههای نسبتاً کوتاه و مختصر و گاهی نیز سورههای طویل و بلند میخواند، ولی احیاناً بنا به مصلحتهایی(بخاطر بیماری بیماران، ضعف ناتوانان و ضعیفان، زنان باردار، پیران، و زنان بچهدار) بر خلاف این نیز عمل میکرد.
چنانچه پیامبر ج هرگاه در جمع صحابه و سابقین اولین>، قرار میگرفت، نمازها را غالباً طولانی مینمود و هرگاه بر تعداد نمازگزاران افزوده میشد و امکان آن وجود داشت که از میان آنها برخی بیمار، ضعیف، ناتوان، درمانده، سالخورده، بچهدار، باشند، نماز را سبک ومختصر میگذارد تا موجبات زحمت، مشقت، سختی و عسر و حرج آنها را فراهم نسازد. و اگر این امکان وجود نداشت و بیمی از بیماری بیماران، و ناتوانی درماندگان و سالخوردگان نبود، نماز را اندکی طولانی میکرد.
و آن حضرت ج پیوسته رعایت حد وسط و اعتدال میان افراط و تفریط را سرلوحهی کار خود قرار میداد و هموا ره جانب تیسیر و تخفیف را بر جانب تشدید و تعسیر ترجیح میداد، و مبنای کار خویش را بر آسانگیری و سهولت و رفع عسر و حرج از بندگان قرار داده بود و در حد توان نسبت به مردم، خصوصاً بیماران، درماندگان، سالخوردگان، آسانگیر بود و به خاطر تشویق وترغیب عامهی مردم نسبت به دین و ثابت قدم واستوارماندن آنان در مسیر اجرای اوامر و فرامین الهی، تعالیم وآموزههای نبوی، احکام و دستورات اسلامی، جنبهی رخصت را بیشتر از جنبهی عزیمت به آنان عرضه مینمود و از تیسیر و تخفیف بیشتر از تشدید و سختگیری بهره میگرفت، حتی در نمازها.
و روش و منش معمول و متداول پیامبر ج در نماز مغرب، اغلب اینگونه بود که ایشان در نماز مغرب بخاطر وقت کم و اندکش، سورههای کوچک و مختصر میخواند ولی گاهی اوقات اتفاق میافتاد که بر خلاف این (آن هم بنا به مصلحتی) در نماز مغرب سورههایی بزرگ همچون سورهی «اعراف» یا دیگر سورههایی از «طوال» را میخواند ولی در اغلب اوقات در نماز مغرب، سورههای کوچکی قرائت میکرد. البته نباید فراموش کرد که قرائت پیامبر ج بر حسب حالات، اوقات و مشاغل و نیازمندیهای مردم فرق میکرد، علاوه از آن، نمازی را که پیامبر ج طول میداد کسی از آن خسته نمیشد، چرا که نماز بیشتر پیشنمازان و امامان جماعت، نظر به خوشآوازی، خوشالحانی، حضور قلب و اخلاص و صداقت با همدیگر فرق فراوان دارند. چه بسا ممکن است که مقتدیها پشت سر امامی پس از یک ساعت هم احساس خستگی نکنند و پشت سر امامی دیگر به سبب عدم اخلاص و عدم حضور قلب و نداشتن صدای خوش، تجویدی زیبا و ترتیلی شیوا و قرائتی دلنشین و جذاب، پس از چند آیه خواندن هم به ستوه آیند.
و به راستی که پیامبر ج خوشآوازترین و خوش الحانترین مردمان بود و از زمرهی طلایهداران عرصهی اخلاص و عمل و حضور قلب و از پیشقراولان عرصهی صداقت و دیانت و از پیشگامان پیشتاز عرصهی اعتقاد و عمل بود.
[1]- بخاری 2/201 ح 708؛ مسلم 1/342 ح (190-469)؛ ابوداود 1/499 ح 789؛ ترمذی 1/342 ح 376؛ نسایی 2/95 ح 825؛ ابن ماجه 1/316 ح 990؛ و مسند احمد 5/305.
[2]- بخاری 2/202 ح 709؛ و ابن ماجه 1/316 ح 989.
[3]- آن هم برای یک عمل پاک و نیک خداپسندانه. ماجرا - به روایت مفسران - از این قرار بود که پیامبرج یک روز با یکی از بزرگان قریش داشت صحبت میکرد و به اسلام آوردن او امید بسته بود؛ در همان موقع که سرگرم گفتگو با او بود، عبدالله بن ام مکتوم - که قبلاً مسلمان شده بود - آمد و از رسول خدا چیزی پرسید و بر آن اصرار ورزید؛ پیامبر هم دوست داشت که کاش عبدالله این لحظه از تقاضا خودداری میکرد تا او به خاطر امیدی که به اسلام این مرد داشت بتواند با وی سخن بگوید؛ و لذا از او روی برگردانید و به دیگری روی آورد. البته عبدالله بن ام مکتوم نابینا بود و این روی گردانیدن پیامبر را هم ندید!!.
[4]- سعدی نیز آن را در باب دوم بوستان به نظم درآورده است:
یکـی در بیـابان سـگی تشنـه یـافـت |
|
بــرون از رمــق در حیـاتش نیـافت |
کلَه دلـو کرد آن پسنــدیده کیــش |
|
چو حَبْل اندر آن بست دستار خویش |
به خدمت میـان بسـت و بازو گشاد |
|
ســــگ ناتـــوان را دمــی آب داد |
خبــر داد پیغمبــر از حــال مــرد |
|
که داور گنـاهــان از او عفــو کرد |
[5]- بخاری 2/199 ح 703؛ مسلم 1/341 ح (183-467)؛ ابوداود 1/502 ح 794؛ ترمذی 1/461 ح 236؛ نسایی 2/94 ح 823؛ و ابن ماجه 1/316 ح 987.
[6]- بخاری 2/200 ح 704؛ مسلم 1/340 ح (182-466)؛ ابوداود 1/502 ح 795؛ ابن ماجه 1/315 ح 984؛ دارمی 1/322 ح 1259؛ و مسند احمد 4/118.
[7]- بخاری 2/187 ح 694.
[8]- مسلم 1/341 ح (186-468).
[9]- نسایی 2/95 ح 826.
1117 - [1] (صَحِیح)
عَن أَبِی مَسْعُودٍ قَالَ: قَالَ رَسُولُ الـلّٰهِ ج: «یَؤُمُّ الْقَوْمَ أَقْرَؤُهُمْ لِکِتَابِ الـلّٰهِ فَإِنْ کَانُوا فِی الْقِرَاءَةِ سَوَاءً فَأَعْلَمُهُمْ بِالسُّنَّةِ فَإِنْ کَانُوا فِی السُّنَّةِ سَوَاءً فَأَقْدَمُهُمْ هِجْرَةً فَإِنْ کَانُوا فِی الْهِجْرَةِ سَوَاءً فَأَقْدَمُهُمْ سِنًّا وَلَا یَؤُمَّنَّ الرَّجُلُ الرَّجُلَ فِی سُلْطَانِهِ وَلَا یَقْعُدْ فِی بَیْتِهِ عَلَى تَکْرِمَتِهِ إِلَّا بِإِذْنِهِ». رَوَاهُ مُسْلِمٌ. وَفِی رِوَایَةٍ لَهُ: «وَلَا یَؤُمَّنَّ الرجل الرجل فِی أَهله»([1]).
1117- (1) ابومسعود (انصاری) س گوید: رسول خدا ج فرمودند: «مردم را کسی امامت نماید که کتاب خدا (قرآن) را بهتر قرائت میکند؛ اگر در قرائت با هم مساوی بودند، کسی که سنّت را بهتر میداند، امامت نماید؛ اگر در فهم سنّت هم برابر بودند، کسی که زودتر هجرت نموده و در این زمینه از دیگران، پیشدستی نموده است، امامت نماید؛ و اگر در هجرت برابر بودند، اولویت در امامت، با کسی است که سنّ و سال بیشتری دارد.
و هیچ کس، کسی دیگر را در محل فرمانرواییاش امامت نکند؛ (امامت، حق صاحبخانه، صاحب مجلس و امام مسجد است؛ مگر آن که خودشان به دیگری اجازه بدهند)؛ و هیچکس در خانهی دیگری، بر فرش و متّکای او ننشیند، مگر این که صاحب خانه اجازه دهد».
[این حدیث را مسلم روایت کرده است. و همو در روایتی دیگر آورده است:] «هیچ مردی، دیگری را در خانهاش امامت ننماید (مگر آن که صاحب خانه، بدو اجازه دهد)».
شرح: «اقرؤهم»: کسی که قرائتش بهتر از دیگران و حفظش نیز بیشتر از آنان باشد.
«هجرت»: دوری گزیدن از وطن؛ کوچ کردن از وطن خود و به جای دیگر رفتن؛ رفتن از شهری به شهر دیگر و در آنجا وطن گزیدن تا بدین ترتیب، از شرّ کافران و بدخواهان، در امان باشد و به راحتی به اوامر و فرامین الهی، تعالیم و آموزههای نبوی، احکام و دستورات شرعی و حقایق و مفاهیم والای قرآنی، جامهی عمل بپوشاند و دین و ایمان خویش را حفظ و صیانت نماید.
به هر حال؛ ترجمهی لفظی «اقرأ هم لکتاب الله»، همان است که در ترجمه ذکر شد؛ یعنی «کسی که بیشتر و بهتر از دیگران، قرآن را بخواند»؛ ولی مطلب آن نه صرفاً حفظ قرآن و نه مجرد کثرت تلاوت است؛ بلکه مراد از آن، همراه با حفظ قرآن، علم آن و ارتباط خاص با آن است؛ و امتیاز قاریان نیز در روزگار رسول خدا ج همین بود؛ از این رو، مفهوم حدیث، چنین است: برای امامت نماز، کسی مناسبتر و شایستهتر است که به لحاظ علم به قرآن و تعلّق و ارتباط با آن، بر دیگران، تفوّق و برتری داشته باشد؛ و پرواضح است که در روزگار پیامبر ج همین امر، بزرگترین امتیاز و معیار فضیلت بوده است و هرکس از این سعادت بیشتر بهرهمند بود، به همان میزان، حامل و امین میراث ویژهی رسول خدا ج به شمار میآمد.
معیار دوم بعد از آن، علم به شریعت و سنّت بود؛ و این هردو علم، (یعنی علم قرآن و سنّت) توأم با عمل بودند؛ زیرا در آن زمان، علم بدون عمل، قابل قبول و پذیرش نبود.
معیار سوم فضیلت در عصر نبوّت و در آن زمان خاصّ، اولویت در هجرت بود؛ و به همین لحاظ آن را در حدیث، در مرتبهی سوم ذکر کردند؛ ولی بعدها، این مرتبه و معیار باقی نماند؛ از این رو، فقهاء و دانشوران دینی، به جای آن، معیار صلاح و تقوا را ترجیح داده و آن را معیار سوم قرار دادهاند.
معیار چهارم در این حدیث، بزرگی به لحاظ سنّ و سال قرار داده است؛ از این رو، اگر مردمان، در سه معیار پیشین با یکدیگر یکسان میباشند، در آن صورت کسی برای امامت در اولویت است که به لحاظ سنّ و سال، از دیگران بزرگتر باشد.
شایستهترین و سزاوارترین مردمان به امامت:
براساس این حدیث، امام احمد بن حنبل / و امام ابویوسف / بر این باورند که واژهی «اَقرأ» (قاریتر) بر امامت، سزاوارتر از «اعلم» (داناتر) میباشد؛ و مراد از «اَقرأ»، شخصی است که در تجوید و قرائت بیش از دیگران مهارت و آیههای بیشتری حفظ دارد. و روایتی از امام مالک/ و امام شافعی/، مطابق با دیدگاه امام احمد/ و امام ابویوسف/ است.
و امام ابوحنیفه/ و امام محمد/ بر این باورند که «اَعلم» یا «اَفقه» از «اَقرأ» برای امامت، ترجیح دارند؛ امام ابوحنیفه و امام محمد، از فرمودهی رسول خدا ج به هنگام بیماری وفات ایشان استدلال میکنند که فرمودند: «مُروا ابابکر فلیصلّ بالناس» (بخاری)؛ «ابوبکر س را فرمان دهید تا با مردم نماز بگزارد و امامت آنان را به عهده بگیرد».
بدین ترتیب، آن حضرت ج در بیماری وفات، امامت را به ابوبکر صدّیق س واگذار نمودند با این حال که طبق تصریح حدیث بالا، ابی بن کعب س، «اَقرأ» (قاریتر) بود.
و پرواضح است که ابوبکر صدّیق س بر اساس «اعلم» بودن خویش، حق تقدّم بر دیگران یافته است؛ همانگونه که ابوسعید خدری س گوید: «کان ابوبکر س هو اعلمنا» (بخاری)؛ «ابوبکر س، داناترین ما بود».
از این رو، اگر مقدّم کردن «اَقرأ» (قاریتر) بر «اَعلم» بهتر میبود؛ پیامبر ج ابی بن کعب س را به عنوان امام و پیشنماز منسوب میکردند.
و معمولاً، علماء حدیث باب را چنین توجیه میکنند که در روزگار صحابه، میان «اَعلم» و «اَقرأ» تفاوتی وجود نداشته است و شخص «اَعلم»، «اقرأ» نیز به شمار میرفت؛ گویا که «اَقرأ» و «اَعلم»، هردو از نسبت تساوی برخوردار بودند.
اما این توجیه، بنا به عللی درست نیست؛ زیرا در عصر رسالت، عبارت «قُرّاء» به آن دسته از صحابه اطلاق میشد که حافظ قرآن کریم بودند؛ از این گروه میتوان به شهیدان بئر معونة و جنگ یمامه اشاره کرد که به آنان «قرّاء» گفته میشد.
و علاوه از آن، این اشکال نیز وارد میشود که اگر چنانچه منظور از «اَقرأ»، «اَعلم» باشد، پس عبارت «و اَقرأهم ابی بن کعب»؛ بدین معنا خواهد بود که ابی بن کعب س «اعلم» صحابه بود؛ ولی چنین برداشتی، برخلاف اجماع علماء است؛ و جدا از آن، در حدیث بالا، واژههای «اَعلم» و «اَقرأ» هر کدام، به طور جداگانه ذکر شدهاند و چنین امری نیز از تفاوت میان آنها، حکایت دارد.
از این رو، واقعیت آن است که در اوایل اسلام - که حافظان و قاریان قرآن کریم اندک بودند و همهی اشخاص، آن اندازه از آیات قرآن را حفظ نداشتند که حق قرائت مسنون، ادا گردد - از این رو، در راستای ترغیب و تشویق حفظ قرآن، استحباب امامت «اَقرأ» در اولویت قرار گرفت و هنگامی که فرهنگ قرآنی و حفظ آن به نحو مطلوبی ترویج یافت، اولین معیار برای امامت، «اَعلمیت» تعیین گردد؛ زیرا به «اَقرأ» فقط در یک بخش نماز - یعنی قرائت - نیاز است؛ ولی «اَعلم» بودن، از نیازهای همهی ارکان نماز به شمار میآید.
از این رو، پیامبر ج ابوبکر س را به عنوان امام - در بیماری وفات خویش - به خاطر اَعلم بودن ایشان، تعیین کردند؛ و چون این داستان، در واپسین روزهای زندگی پیامبر اکرم ج رخ داده است، نسخ کنندهی تمامی احادیثی قرار خواهد گرفت که در آنها تقدیم «اَقرأ» بیان شده است.
«فاقدمهم هجرة»: هدف از این هجرت، هجرتی است که در اوایل اسلام، مدار ایمان بود؛ و سپس حکمش منسوخ گردید؛ از این رو، اکنون هجرت از معیارهای اولویت امامت به شمار نمیرود و فقهاء و صاحبنظران اسلامی «اَورع» را جایگزین آن قرار دادهاند؛ و غالباً این استنباط فقها، مبتنی بر حدیثی است که رسول خدا ج فرمودند: «المهاجر من هجر ما نهی الله عنه»(بخاری)؛ مهاجر حقیقی کسی است که به هجرت ظاهری اکتفا نمیکند، بلکه از هر چیزی که خداوند نهی فرموده دوری میگزیند، از قتل، دزدی، زنا، فسق، شرب خمر، بخل، اسراف، نفاق، شرک، کفر و... دوری میکند.
آری! مهاجر واقعی کسی است که در میان خود و گناهان، دیوار بلندی کشیده و همهی اعمال، کردار، گفتار و پندار خویش را در دائرهی خیر قرار داده و انجام آنها را وظیفهی خویش میگرداند.
هجرت از دیدگاه و نظر پیامبر ج تنها هجرت مکانی و خارجی نیست بلکه باید قبل از این هجرت، هجرتی از درون آغاز شود و آن هجرت و دوری از چیزهایی است که منافات با اصالت و افتخارات انسانی دارد تا در سایهی آن برای هجرت خارجی و مکانی آماده شود.
و این هجرت لازم است تا اگر نیازی به هجرت مکانی نداشت در پرتو این هجرت درونی در صف مهاجران راه خدا درآید.
و اصولاً، هجرت واقعی و حقیقی بنا به فرمودهی رسولخدا ج همان فرار از گناه و نافرمانی به اطاعت و فرمان خداست. و در واقع، مهاجرانی که جسمشان هجرت کرده اما در درون و روح خویش، هجرتی نداشتهاند، در صف مهاجران نیستند، و به عکس، آنها که نیازی به هجرت مکانی نداشتهاند. اما دست به هجرت در درون وجود خود زدهاند در زمرهی مهاجرانند و در واقع مهاجران راستین، آنها هستند که از گناهان و معاصی، و زشتیها و پلشتیها و مفاسد و منکرات هجرت میکنند و مرتکب آنها نمیشوند.
و همین نوع هجرت را، وَرع و پرهیزگاری گویند.
«فی سلطانه»: جایی که فرد، تسلّط و نفوذ دارد؛ محل ولایت وی؛ مکانی که مالکیت آن را دارا میباشد؛ جایی که حکم وی در آنجا به مرحلهی اجرا درمیآید.
«تکرمته»: تکرمة: بالش و متّکایی که شخص را از جهت بزرگداشت و احترام بر آن نشانند.
«و لا یؤمنّ الرجلُ الرجلَ فی اهله»: هیچ مردی، دیگری را در خانهاش (اگر چه از او برتر نیز باشد،) امامت ننماید؛ مگر آن که صاحبخانه بدو اجازه دهد.
این حدیث دلالت میکند بر آن که صاحبخانه و امام دائم و مانند اینها، از دیگران به امامت شایستهتراند؛ مگر آن که خودشان (صاحب خانه و امام دائم) اجازه دهند.
1118 - [2] (صَحِیحٌ)
وَعَنْ أَبِی سَعِیدٍ قَالَ: قَالَ رَسُولُ الـلّٰهِ ج: «إِذَا کَانُوا ثَلَاثَةً فلیؤمهم أحدهم وأحقهم بِالْإِمَامِ أَقْرَؤُهُمْ». رَوَاهُ مُسْلِمٌ
وَذَکَرَ حَدِیثَ مَالِکِ بْنِ الْـحُوَیْرِثِ فِی بَابٍ بَعْدَ بَابِ «فَضْلِ الْأَذَانِ»([2]).
1118- (2) ابوسعید خدری س گوید: پیامبر گرامی اسلام ج فرمودند: «هرگاه (گروهی متشکّل از) سه نفر باشند، باید یکی از آنها، امامت آنها را به عهده بگیرد؛ و سزاوارترین ایشان به امامت، کسی است که کتاب خدا را بهتر قرائت میکند.
[این حدیث را مسلم روایت کرده است].
و حدیث مالک بن حویرث س پس از باب «فضیلت اذان» (در احادیث شماره 682 و 683) ذکر شده است.
شرح: «و احقّهم بالامامة اقرأهم»: مراد از «قاریترین»، صرفاً حفظ قرآن و کثرت تلاوت آن نیست، بلکه مراد از آن، این است که همراه با حفظ قرآن، علم ودانش آن و ارتباط ویژه با آن باشد.
و امتیاز قاریان روزگار پیامبر ج نیز همین بود؛ از این رو، مفهوم این حدیث و احادیث دیگر، این است که: برای پیشنمازی و امامت نماز، کسی مستحقتر و سزاوارتر و برازندهتر و بایستهتر است که به لحاظ علم به قرآن و تعلّق و ارتباط با آن، بر دیگران، تفوّق و برتری داشته باشد؛ و پرواضح است که در روزگار پیامبر ج، همین امر، بزرگترین امتیاز و معیار فضیلت بوده است؛ و هرکس از این افتخار و سعادت، بیشتر از دیگران بهرهمند بود، به همان میزان، حامل و امین میراث جاویدان پیامبر ج به شمار میآمد.
«و ذکر حدیث مالک بن حویرث فی باب...»: یعنی حدیث مالک بن حویرث دربارهی «امامت»، پس از باب «فضیلت اذان»، در احادیث شماره 682 و 683، بیان شده است که عبارتند از:
«وعن مالکِ بن الحُوَیْرِث، قال: أتَیتُ النَّبیَّ صلى الله علیه وسلّم أنا وابنُ عمٍّ لی، فقال: «إذا سافَرتُما فأذِّنا وأقِیما، ولْیَؤُمَّکُما أکبَرُکُما». رواه البخاری([3]).
مالک بن حویرث س گوید: همراه با پسرعمویم، نزد رسولخدا ج آمدیم، ایشان خطاب به ما فرمودند: هنگامی که به سفر میروید (و وقت نماز فرارسید) اذان و اقامه گویید، وآنکه از شما به لحاظ سن از دیگری بزرگتر است، شما را امامت دهد. [این حدیث را بخاری روایت کرده است].
وعنه، قال: قال لنا رسولُ الله ج: «صَلُّوا کما رأَیتُمُونی أُصَلّی، وإذا حَضَرَتِ الصَّلاةُ؛ فلْیُؤَذِّنْ لکم أحَدُکم، ثمَّ لَیَؤُمَّکُم أکبرُکم». متفقٌ علیه([4]).
مالک بن حویرث س گوید: (با گروهی از قوم خود، نزد پیامبر ج آمدم و به منظور یادگیری مفاهیم دین و حقائق اسلامی و تعالیم وآموزههای نبوی و دستورات و فرامین تعالیبخش و سعادتآفرین الهی، در حدود بیست روز در خدمت پیامبر ج ماندیم). پیامبر ج خطاب به ما فرمود: با همان کیفیت وکمّیتی که دیدید من نماز میخوانم، شما نیز بخوانید، و هنگامی که وقت نماز فرارسید، یکی از شما اذان بگوید و سپس بزرگترین شما، امامت کند. [این حدیث را بخاری و مسلم روایت کردهاند].
«لیؤمّکم أکبرکم»: اصل مسئلهی شرعی این است که هرکس از لحاظ دینی و علمی از دیگران برتر است او باید مقتدا و پیشنماز شود، ولی چون «مالک بن حویرث» و پسر عمویش از نظر دینی واخلاقی وآگاهی از مسائل دینی با همدیگر برابر بودند، و در این زمینه هیچ فضیلت و برتری بر یکدیگر نداشتند، پیامبر ج فرمود: هرکس از شما که به لحاظ سن و سال بزرگتر است امام شود.
1119 - [3] (ضَعِیف)
عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ قَالَ: قَالَ رَسُولُ الـلّٰهِ ج: «لِیُؤَذِّنْ لَکُمْ خِیَارُکُمْ ولیؤمکم قراؤکم». رَوَاهُ أَبُو دَاوُد([5]).
1119- (3) عبدالله بن عباس س گوید: رسول خدا ج فرمودند: «باید برگزیده و بهترینتان، برای شما اذان گوید و بایستی قاریترینتان، امامت شما را به عهده گیرد».
[این حدیث را ابوداود روایت کرده است].
شرح: «لیؤذّن»: باید اذان بدهد؛ این امر برای استحباب است نه وجوب.
«خیارکم»: بهترین شما؛ برگزیدهی شما؛ برترین شما از لحاظ اخلاق و آداب اسلامی.
«لیؤذن لکم خیارکم»: هر ملّتی در هر عصر و زمانی برای برانگیختن عواطف و احساسات افراد خود و دعوت آنها به وظائف فردی و اجتماعی، شعاری داشته است، این موضوع در دنیای امروز، به صورت گستردهتری دیده میشود.
مسیحیان در گذشته و امروز با نواختن صدای ناموزون ناقوس، پیروان خود را به کلیسا دعوت میکنند، ولی در اسلام، برای این دعوت از شعار اذان استفاده میشود که به مراتب رساتر و مؤثرتر است.
در تفسیر نمونه، پیرامون اذان چنین وارد شده است:
«جذابیت و کشش این شعار اسلامی به قدری است که به قول نویسندهی المنار [شیخ محمد عبده] بعضی از مسیحیان متعصب، هنگامی که اذان اسلامی را میشنوند، به عمق و عظمت و تأثیر آن در روحیهی شنوندگان اعتراف میکنند.
سپس نامبرده نقل میکند: در یکی از شهرهای مصر، جمعی از نصاری را دیدهاند که به هنگام اذان مسلمین، اجتماع کرده تا این نغمهی آسمانی را بشنوند.
چه شعاری از این رساتر که با نام خدای بزرگ آغاز میگردد، با اعلام وحدانیت و یگانگی آفریدگار جهان و گواهی به رسالت پیامبر او، اوج میگیرد، و با دعوت به رستگاری، فلاح، عمل نیک، نماز و یاد خدا پایان میپذیرد.
از نام خدا «الله» شروع میشود و با نام خدا «الله» پایان میپذیرد، جملهها، موزون، عبارات، کوتاه، محتویات، روشن، مضمون سازنده و آگاه کننده است...
صدای اذان که به هنگام نماز در مواقع مختلف از مأذنهی شهرهای اسلامی طنینافکن میشود، مانند ندای آزادی و نسیم حیاتبخش استقلال و عظمت، گوشهای مسلمانان راستین را نوازش میدهد و بر جان بدخواهان رعشه و اضطراب میافکند و یکی از رموز بقای اسلام است.
شاهد این گفتار، اعتراف صریح یکی از رجال معروف انگلستان [ به نام گلادستون، از سیاستمداران طراز اول انگلیس در عصر خویش بوده] است که در برابر جمعی از مسیحیان چنین اظهار میداشت: «تا هنگامی که نام محمد ج در مأذنهها بلند است، کعبه پابرجا و قرآن رهنما و پیشوای مسلمانان است، امکان ندارد، پایههای سیاست ما در سرزمینهای اسلامی، استوار و برقرار بماند...»
بدیهی است، همانطور که باطن اذان و محتویات آن زیبا است، باید کاری کرد که به صورتی زیبا و صدای خوب ادا شود، نه این که حسن باطنی به نامطلوبی ظاهر آن پایمال گردد([6]).
«و لیؤمّکم قرّاءکم»: پرواضح است که امام، نزد پروردگار، از جانب تمام نمازگزاران، به عنوان نماینده است؛ از این رو، بر خود نمازگزاران لازم و ضروری است که برای این امر مهم و مقدّس، بهترین و برگزیدهترین فرد از میان خویش را انتخاب کنند؛ آن حضرت ج تا زمانی که خود در قید حیات بودند، خود امام جماعت میشدند و امامت مردم را به عهده میگرفتند؛ و در بیماری وفات نیز، بهترین و برگزیدهترین فرد را از نظر علم و عمل، اخلاص و صداقت، اعتقاد و باور، جهاد و مبارزه و دعوت و تبلیغ، یعنی ابوبکر صدّیق س را برای امامت تعیین و منصوب کردند و او را فرمان دادند تا در غیاب ایشان، کار مقدّس امامت را به عهده گیرد.
عبدالله بن عمر س گوید: رسول خدا ج فرمودند: «اجعلوا ائمّتکم خیارکم؛ فانّهم وفدکم فیما بینکم وبین ربّکم» (دارقطنی و بیهقی)؛ «آن کسی را امام کنید که از شما بهتر و برگزیدهتر است؛ زیرا او میان شما و پروردگارتان، واسطه و نماینده است».
1120 - [4] (صَحِیح)
وَعَنْ أَبِی عَطِیَّةَ الْعُقَیْلِیِّ قَالَ: کَانَ مَالِکُ بن الْـحُوَیْرِث یَأْتِینَا إِلَى مُصَلَّانَا یَتَحَدَّثُ فَحَضَرَتِ الصَّلَاةُ یَوْمًا قَالَ أَبُو عَطِیَّةَ: فَقُلْنَا لَهُ: تَقَدَّمَ فَصْلُهُ. قَالَ لَنَا قَدِّمُوا رَجُلًا مِنْکُمْ یُصَلِّی بِکُمْ وَسَأُحَدِّثُکُمْ لِمَ لَا أُصَلِّی بِکُمْ؟ سَمِعْتُ رَسُولَ الـلّٰهِ ج یَقُولُ: «مَنْ زار قوما فَلَا یؤمهم ولیؤمهم رجل مِنْهُم». رَوَاهُ أَبُو دَاوُدَ وَالتِّرْمِذِیُّ وَالنَّسَائِیُّ إِلَّا أَنَّهُ اقْتَصَرَ عَلَى لَفْظِ النَّبِیِّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسلم([7]).
1120- (4) ابوعطیه عُقیلی س گوید: مالک بن حویرث س به مسجد ما میآمد و (احادیث و روایات رسول خدا ج را برای ما) روایت میکرد؛ روزی وقت نماز فرا رسید. - ابوعطیه س گوید: - خطاب به مالک بن حویرث س گفتیم: برای امامت، جلو برو و نماز را بگزار؛ ولی او به ما گفت: مردی را از میان خود به جلو بفرستید تا امامت شما را به عهده گیرد؛ و به زودی شما را خبر خواهم داد که چرا امامت شما را به عهده نمیگیرم.
از رسول خدا ج شنیدم که میفرمودند: «هر کس به ملاقات گروهی رفت (و وقت نماز فرارسید،) امامت آنها را به عهده نگیرد؛ بلکه باید مردی از میان خودشان، آنان را امامت نماید».
[این حدیث را ابوداود، ترمذی و نسایی روایت کردهاند؛ با این تفاوت که نسایی، فقط حدیث پیامبر ج را از «مَنْ زار قوماً... تا آخر» نقل نموده است].
شرح: «مُصَلّٰنا»: مصلّی: جای نماز خواندن؛ جای نماز و دعا؛ نمازگاه؛ مکانی مخصوص که مردم در وقتهای مشخص و مخصوص، برای گزاردن نماز، بدانجا بروند؛ یعنی مسجد.
«یتحدّث»: از روایات و احادیثی که از پیامبر ج شنیده بود، خبر میداد و آنها را نقل میکرد؛ به بیان اوامر و فرامین الهی، تعالیم و آموزههای نبوی، احکام و دستورات شرعی و حقایق و مفاهیم والای قرآنی میپرداخت.
«تَقَدَّمْ»: برای امامت جلو برو.
«لِمَ»: به چه خاطر؛ چرا؛ کلمهی مرکب از «لام تعلیل» و «ما» استفهامی؛ زیرا در اصل خود، «لما» بوده که الف به خاطر تخفیف، حذف گردیده است.
«من زار قوماً فلا یؤمّهم»: این بخش از حدیث، دلالت بر آن دارد که صاحبخانه و امام دائم و مانند اینها، از دیگران به امامت، شایستهتراند؛ اگر چه کسی که به ملاقات آنها میآید، از آنان، داناتر و شایستهتر و برازندهتر و بایستهتر و سزاوارتر و برگزیدهتر باشد؛ مگر این که خودشان (صاحبخانه، امام دائم و امثال آنها) اجازه دهند.
در اینجا نیز مالک بن حویرث س - اگر چه از زمرهی صحابه و صاحبنظران و برگزیدگان بود - باز هم این فرمودهی پیامبر ج را همواره نصب العین و آویزهی گوش خویش قرار میداد و بدان جامهی عمل میپوشاند.
1121 - [5] (صَحِیح)
وَعَنْ أَنَسٍ قَالَ: اسْتَخْلَفَ رَسُولُ الـلّٰهِ ج ابْنَ أُمِّ مَکْتُومٍ یَؤُمُّ النَّاس وَهُوَ أعمى. رَوَاهُ أَبُو دَاوُد([8]).
1121- (5) انس س گوید: رسول خدا ج، عبدالله بن امّ مکتوم س را جانشین خویش قرار داد تا امامت مردمان را به عهده گیرد و حال آن که وی، نابینا بود.
[این حدیث را ابوداود روایت کرده است].
شرح: «استخلف»: یجانشین خود کرد؛ جانشین خویش قرار داد؛ و این قضیه، به هنگامی اتفاق افتاد که رسول خدا ج برای جنگ و کارزار با کافران و بدخواهان اسلام و مسلمانان، از مدینه بیرون رفت و عبدالله بن امّ مکتوم س را جانشین خویش در مدینهی منوره تعیین نمود.
از این حدیث، معلوم میشود که امامت فرد نابینا در صورتی که در طهارت و پاکی خویش - همچون عبدالله بن ام مکتوم، صحابهی بزرگوار رسول خدا ج - احتیاط کند و بدان توجّه و عنایت ورزد، بدون کراهیت درست است؛ ولی اگر چنانچه در طهارت و پاکی خویش، احتیاط نکند و بدان توجه و عنایتی نورزد، در آن صورت، امامتش مکروه میباشد.
1122 - [6] (حسن)
وَعَنْ أَبِی أُمَامَةَ قَالَ: قَالَ رَسُولُ الـلّٰهِ ج: «ثَلَاثَةٌ لَا تُجَاوِزُ صَلَاتُهُمْ آذَانَهُمْ: الْعَبْدُ الْآبِقُ حَتَّى یَرْجِعَ وَامْرَأَةٌ بَاتَتْ وَزَوْجُهَا عَلَیْهَا سَاخِطٌ وَإِمَامُ قَوْمٍ وَهُمْ لَهُ کَارِهُونَ». رَوَاهُ التِّرْمِذِیُّ وَقَالَ: هَذَا حَدِیثٌ غَرِیبٌ([9]).
1122- (6) ابوامامه س گوید: رسول خدا ج فرمودند: «سه انسانند که نمازشان از گوششان بالاتر نخواهد رفت: بردهی گریزپا؛ تا آنگاه که (به نزد خواجهاش) بازگردد؛ و زنی که شب بخوابد در حالی که شوهرش به جا از او ناخشنود است؛ و پیشوای جامعه و مردمی که آنان از او و عملکردش ناخشنودند و او امامت خود را بر آنان تحمیل کند».
[این حدیث را ترمذی روایت کرده و گفته است: این، حدیثی غریب است].
شرح: «لاتجاوز»: رد نمیشود؛ عبور نمیکند؛ گذر نمیکند؛ سبقت نمیگیرد.
«لاتجاوز صلاتهم اذانهم»: نمازشان، بالاتر از گوششان نخواهد رفت؛ کنایه از آن است که نمازشان پذیرفته نخواهد شد و به پیشگاه خداوند بلندمرتبه، جایگاه و ارزشی ندارد.
«اَلْآبِق»: گریزپا؛ بردهای که از نزد خواجهاش فرار کرده و به جایی دیگر پناه برده است.
«و زوجها علیها ساخط»: شوهر آن زن، به خاطر اخلاق بد زن، یا به خاطر سوء ادبش و یا به خاطر نشوز و سرکشیاش و اندک بودن فرمانبریاش، از او، ناخشنود و ناراحت باشد.
«و امام قوم و هم له کارهون»: اگر ناراحتی و ناخشنودی مردم از پیشنماز، به خاطر کوتاهی ورزیدن وی در احکام و مسائل شرعی و از روی دلیل و برهان و به جا باشد، در آن صورت برای پیشنماز صلاح نیست که امامت آنان را - که بدو رضایت ندارند و نماز پشت سر او را ناپسند میدارند - به عهده بگیرد؛ و اگر در چنین حالتی آنان را امامت داد، امامتش مکروه خواهد بود.
ولی اگر چنانچه امام و پیشنماز، انسانی صالح و نیک بود و نقص و عیبی شرعی در او پیدا نمیشد، در آن صورت باید پشت سر او نماز بخوانند و جماعت را ترک نکنند؛ و ناخشنودی غیرشرعی مردم نیز، هیچ تأثیری در نماز جماعت، ایجاد نخواهد کرد؛ بلکه در این صورت، خود مردم، گنهکارند که به ناحق، بدگویی پیشنماز خویش را میکنند.
پیامبر اکرم ج میفرمایند:
«الجهاد واجب علیکم مع کلّ امیر، برّاً کان او فاجراً وانْ عمل الکبائر؛ والصلوة واجبة علیکم خلف کلّ مسلم، برّاً کان او فاجراً» (ابوداود).
«جهاد بر شما همراه با هر امیر و فرماندهی - خواه نیکوکار یا فاجر - واجب است؛ اگر چه مرتکب گناهان کبیره نیز شده باشد. و نمازگزاردن پشت سر مسلمان - خواه نیکوکار یا فاجر - بر شما واجب است».
به هر حال، حکم حدیث بالا، فقط در صورتی است که امام، به خاطر فسق، بدعت یا جهل خود، مورد تنفّر مردم قرار گیرد؛ امّا اگر علّت ناراحتی و ناخشنودی مردم از او، به خاطر مسائل دنیایی و منافع شخصی و اغراض فردی و امراض درونی و وسوسههای شیطانی بود، در آن صورت، مشمول حکم حدیث نمیشود.
ملاعلی قاری (در مرقاة المفاتیح ج 2 ص 19) گوید: «اگر مخالفان امام، تعداد اندکی بودند، در آن صورت حق با امام است، هر چند تنها باشد».
و برخی از علماء و صاحبنظران اسلامی گفتهاند: دربارهی امام، اعتبار با اکثریت نمازگزاران و مقتدیان است؛ و شاید مراد از «اکثریت»، بیشتر علماء و دانایان باشد؛ زیرا اکثریت جاهلان و کمخردان، معتبر نمیباشد.
1123 - [7] (ضَعِیف)
وَعَنِ ابْنِ عُمَرَ قَالَ: قَالَ رَسُولُ الـلّٰهِ ج: «ثَلَاثَةٌ لَا تُقْبَلُ مِنْهُمْ صَلَاتُهُمْ: مَنْ تَقَدَّمَ قَوْمًا وَهُمْ لَهُ کَارِهُونَ وَرَجُلٌ أَتَى الصَّلَاةَ دِبَارًا وَالدِّبَارُ: أَنْ یَأْتِیَهَا بَعْدَ أَنْ تَفُوتَهُ وَرَجُلٌ اعْتَبَدَ مُحَرَّرَةً». رَوَاهُ أَبُو دَاوُد وَابْن مَاجَه([10]).
1123- (7) عبدالله بن عمر س گوید: رسول خدا ج فرمودند: «سه نفر هستند که نمازشان پذیرفته نمیشود: نخست، کسی که مردم از او و عملکردش ناخشنود باشند و او، امامت خود را بر آنان تحمیل کند؛ دیگر، مردی که نماز را (بدون عذر)، پس از فوت شدن وقت آن بگزارد؛ و سوم، مردی که انسان آزاد را برده گرداند».
[این حدیث را ابوداود و ابن ماجه روایت کردهاند].
شرح: «من تقدّم قوماً»: کسی که برای امامت گروهی از مردم، به جلو رود و آنان را امامت دهد.
«دباراً»: این واژه را به دو گونه میتوان ترجمه کرد:
بدون عذر، نماز را پس از فوت شدن وقت آن بگزارد.
بدون عذر، نماز را در واپسین لحظات و وقت آن بخواند.
«و الدبار: ان یأتیها بعد ان تفوته»: پرواضح است که این تفسیر و تشریح، از خود راوی است.
«اعتبد»: برده بگیرد؛ غلام یا کنیز قرار دهد.
«محرّرة»: انسان آزاد.
1124 - [8] (ضَعِیف)
وَعَن سَلامَة بنت الْـحر قَالَتْ: قَالَ رَسُولُ الـلّٰهِ ج: «إِنَّ مِنْ أَشْرَاطِ السَّاعَةِ أَنْ یَتَدَافَعَ أَهْلُ الْـمَسْجِدِ لَا یَجِدُونَ إِمَامًا یُصَلِّی بِهِمْ». رَوَاهُ أَحْمد وَأَبُو دَاوُد وَابْن مَاجَه([11]).
1124- (8) سلامة، دختر حُرّلگوید: پیامبر گرامی اسلام ج فرمودند: «بیگمان، یکی از نشانههای قیامت، آن است که نمازگزاران مسجد، همدیگر را (برای امامت و پیشنمازی) هول دهند و خود از آن فرار کنند؛ تا این که پیشنماز (لایق و مناسبی) را نیابند تا امامت آنان را بر عهده گیرد».
[این حدیث را احمد بن حنبل، ابوداود و ابن ماجه روایت کردهاند].
شرح: «اشراط»: جمع شرط: علامت و نشانه. یکی از علامتها و نشانههای کوچک وقوع قیامت.
«یتدافع»: همدیگر را برای امامت هول دهند و خود از آن فرار کنند؛ هریک از نمازگزاران، امامت را به جانب دیگری حواله کند.
«لایجدون اماماً»: امام و پیشنماز لایق و قابلی را که صلاحیت امامت را داشته باشد، نمییابند.
این حدیث، بیانگر آن است که در آخرالزمان، جهل و ناآگاهی نسبت به اوامر و فرامین الهی و تعالیم و آموزههای نبوی و احکام و دستورات شرعی و حقایق و مفاهیم والای قرآنی زیاد میشود و فسق و فجور و هرزگی و بیبند و باری نیز به اوج خود میرسد، تا جایی که پیشنماز لایق و قابلی را نیز نمییابند تا امامت آنها را به عهده گیرد.
1125 - [9] (ضَعِیفٌ)
وَعَنْ أَبِی هُرَیْرَةَ قَالَ: قَالَ رَسُولُ الـلّٰهِ صلى الله عَلَیْهِ وَسلم: «الْـجِهَادُ وَاجِبٌ عَلَیْکُمْ مَعَ کُلِّ أَمِیرٍ بَرًّا کَانَ أَوْ فَاجِرًا وَإِنْ عَمِلَ الْکَبَائِرَ. وَالصَّلَاةٌ وَاجِبَةٌ عَلَیْکُمْ خَلْفَ کُلِّ مُسْلِمٍ بَرًّا کَانَ أَوْ فَاجِرًا وَإِنْ عَمِلَ الْکَبَائِرَ. وَالصَّلَاةٌ وَاجِبَةٌ عَلَى کُلِّ مُسْلِمٍ بَرًّا کَانَ أَوْ فَاجِرًا وَإِنْ عَمِلَ الْکَبَائِرَ». رَوَاهُ أَبُو دَاوُد([12]).
1125- (9) ابوهریره س گوید: رسول خدا ج فرمودند: «جهاد و کارزار با کافران و بدخواهان، همراه با هر امیر و فرمانروایی، بر شما واجب است؛ خواه آن فرمانروا، نیکوکار باشد یا فاسق؛ اگر چه مرتکب گناهان کبیره نیز شده باشد.
و گزاردن نماز(های پنجگانه) پشت سر هر مسلمان، بر شما واجب است؛ خواه پیشنماز، نیکوکار باشد یا فاسق؛ اگر چه مرتکب گناهان کبیره نیز شده باشد.
و گزاردن نماز جنازهی هر مسلمان، (بر شما) واجب است؛ خواه مرده، نیکوکار باشد یا فاسق؛ اگر چه مرتکب گناهان کبیره نیز شده باشد».
[این حدیث را ابوداود روایت کرده است].
شرح: «الجهاد»: جنگ در راه خدا و برای آزادی تبلیغ دین و سرنگونی ستمگران.
«امیر»: رهبر؛ حاکم؛ سلطان؛ فرمانروا.
«الجهاد واجب علیکم مع کلّ امیر؛ برّاً کان او فاجراً»: پیامبر ج در این بخش از حدیث، یکی دیگر از اصول و مبانی محوری و کلیدی ایمان را چنین معرفی مینماید: جهاد و پیکار در راه خدا با کافران و دشمنان و بدخواهان اسلام و مسلمین از بدو بعثتم تا قیام قیامت که گروهی از امتیانم با دجال بجنگند، تداوم خواهد داشت و عدالت و دادگری هیچ عادلی وجور و ستم هیچ ظالمی مانع آن نخواهد شد.
و مراد از این حدیث این است که برای دفاع از کیان اسلام و مسلمین و برای ریشهکن کردن شرک و چندگانهپرستی، باید جهاد انجام گیرد، چه زمام حکومت به دست افراد متدین و لایق باشد و چه در دست افراد غیرمتدین و نالایق. و کسی اینچنین نپندارد که چنانچه زمانی نظام حکومت اسلامی به دست افراد نالایق و ظالم قرارگرفت، باز هم جهاد ساقط میشود، خیر، پیامبر ج دراین حدیث این پندار را رد میکند و اعلان میدارد که در هر زمان باید به فریضهی مقدس جهاد، احترام گذاشته شود و برای هیچکس درست نیست که اظهارعذرکند و بگوید: ما در زیرفرمان این افراد نالایق، هرگز جهاد نخواهیم کرد.
بلکه همهی مسلمانان باید در هر زمان برای از میان بردن فتنهها، محو و نابودی شرک و بتپرستی، جلوگیری از ظلم و ستم و برای حمایت از مظلومان و مستضعفان در هر نقطه جهان بجنگد.
از این رو، جهاد اسلامی، نه به خاطر فرمانروایی در زمین و کشورگشایی، نه به منظور به چنگآوردن غنائم، نه تهیهی بازارهای فروش یا تملک منابع حیاتی کشورهای دیگر، یا برتریبخشیدن نژادی بر نژاد دیگر است، بلکه هدف یکی از این امور است: خاموش کردن آتش فتنهها و آشوبها که سلب آزادی و امنیت از مردم میکنند، مانند محو آثار شرک و بتپرستی، و نیز مقابله با متجاوزان و ظالمان و دفاع در برابر آنان است.
اسلام دستور میدهد، بتپرستی به هر قیمتی که شده است، حتی به قیمت جنگ، از جامعهی بشریت باید ریشهکن گردد، بتخانهها و آثار شوم بتپرستی اگر از طرف مسالمتآمیز ممکن نشد، باید با زور، ویران و منهدم گردند تا مردم از اسارت و بردگی فکری و اجتماعی، آزاد گردند و ندای منادیان حق به گوش آنان برسد.
آری! اسلام جهاد را با اصول صحیح و منطق، هماهنگ ساخته و هرگز آن را وسیلهی سلطهجویی، کشورگشایی، غصب حقوق دیگران و تحمیل عقیده و استعمار و استثمار قرار نداده است.
اسلام میگوید: باید صفحهی زمین از آلودگی به شرک و بتپرستی پاک گردد، تا زمینه برای رسیدن ندای منادیان حق، به گوش مردمان جهان فراهم شود. از ظلم و ستم جلوگیری شود. به محرومان و مستضعفان و مظلومان و آوارگان کمک و مساعدت شود و این دستور اسلام تا قیام قیامت، تا زمانی که گروهی از امت محمدی، با دجال بجنگند و او را شکست بدهند، ادامه خواهد داشت.
و هیچکس حق ندارد از این دستوراسلام کنارهگیری کند. بلکه با زمامداران لایق و نالایق باید در صف مسلمانان بپیوندد و از کیان اسلام و مسلمین دفاع کند.
به همین جهت علامه ابن عابدین میگوید: «جمهور الفقهاء یصرحون بجواز الغزو مع امیر جیش ولو کان جائراً او ظالـمـاً او فاسقاً وذالک لان ترک الجهاد معه، سوف یفضی الی ظهور الکفار علی الـمسلمین»([13]).
«جمهور فقها، بر جواز جهاد و پیکار با هر زمامداری اگر چه نا لایق، ظالم و فاسق باشد تصریح نمودهاند، چرا که اگر جهاد به خاطر زمامدار ظالم و فاسق رها شود، امکان دارد که کفار از این فرصت استفاده کنند و بر مسلمانان و منابع حیاتیشان مسلط شوند و این نیز به ضرر اسلام و مسلمین است».
و علامه ابن قدامه در «المغنی» تحت عنوان «و یغزی مع کل بر وفاجر» میگوید:
«ارایتم لو أن الناس کلهم قعدوا کمـا قعدتم، من کان یغزوا؟ ألیس کان قد ذهب الاسلام؟... ولان ترک الجهاد مع الفاجر یفضی الی قطع الجهاد وظهور الکفار علی الـمسلمین واستئصالهم وفیه فساد عظیم»([14]).
«آیا میدانید اگر همه مردمان به مانند شما بنشینند و در راه خدا جنگ و پیکار نکنند. پس چه کسی باقی میماند که در راه دفاع از اسلام و مسلمین با کفار و دشمنان بجنگد؟ آیا در این صورت اسلام از میان نخواهد رفت؟ و براستی به خاطر زمامدار فاجر، جهاد را ترککردن (کار خوبی نیست، چرا که در این صورت) جهاد اسلامی از میان خواهد رفت و کفار بر مسلمانان مسلط و چیره میشوند و آنها نیز مسلمانان را قلع و قمع میکنند و فتنه و فساد بزرگی ایجاد میگردد».
«والصلاة واجبة علیکم خلف کل مسلم»: در متن شرح عقاید نسفی، چنین آمده است: «و تجوز الصلاة خلف کل برّ وفاجرٍ؛ ونصلّی علی کلّ برّ وفجر»؛ «و خواندن نماز، پشت سر هر نیکوکار و فاجری (به ناچار) جایز است و ما بر هر نیکوکار و فاجری (که مسلمان باشد،) نماز میت را میخوانیم».
پس همانطور که نماز، در پشت سر انسان نیکوکار و صالح، صحیح است، پشت سر فاسق نیز به ناچار جایز است؛ البته مادامی که امر حرامی را که دلیل آن، قطعی و مسلّم است و یا حرام بودن آن به طور حتمی از دین معلوم شده است را حلال نداند؛ زیرا در این صورت، کافری فاسق خواهد بود و نماز در پشت سر او، صحیح نخواهد بود.
و همچنین، نماز در پشت سر بدعتگزار جایز است؛ البته مشروط بر آن که بدعتش منجر به کفر یا نقص در ارکان نماز و وضو نگردد؛ به دلیل این که رسول خدا ج فرمودند: «صلّوا خلف کلّ برّ وفاجرو علی کلّ برّ وفاجر» (طبرانی)؛ «پشت سر هر نیکوکار و فاسقی نماز بخوانید و بر هر نیکوکار و فاسقی، نماز میت بگزارید».
و به دلیل این که علمای سَلف (پیشینیان)، پشت سر حاکمان فاسق و ستمگر، نماز خواندهاند؛ و اگر در این مورد، نهی و منعی در حدیث آمده باشد، حمل بر کراهت آن میشود نه بر عدم جواز آن؛ به دلیل این که امت اسلام چنین کردهاند؛ زیرا بر ترک کنندهی نماز و فاسق، نماز میت خواندهاند؛ و نیز به دلیل فرمایش پیامبر ج که فرمودند:
«لاتَدعوا الصلاة علی من مات من اهل القبلة».
«نماز میت را بر هر کسی که مسلمان باشد، ترک نکنید».
«برّ اً»: نیکوکار؛ پارسا؛ پرهیزگار.
«فاجراً»: فاسق؛ هرزه؛ بیبند و بار؛ عیاش؛ خوشگذران.
«و ان عمل الکبائر»: در حدیثی پیامبر ج میفرمایند:
«ثلاث من اصل الایمان: الکفّ عمّن قال: لا اله الا الله؛ ولا تکفّره بذنب ولا تخرجه من الاسلام بعمل...» (ابوداود ح 2533)
«سه چیز است که در پیشگاه خداوند و در این جهان از اصول بنیادین و محوری ایمان، شناخته میشوند: نخست، عدم تعرّض به گرویدگان به توحید (لا اله الّا الله)؛ از این رو، باید مواظف باشی که در این دام نیفتی و مسلمانان را به خاطر ارتکاب برخی گناهان و پارهای از اعمال زشت و نازیبا، به کفر و ارتداد، نسبت ندهی و وی را از دایرهی اسلام، خارج معرّفی نکنی...».
پیامبر اکرم ج در دو حدیث بالا، یکی از اصول و مبانی بنیادین و محوری ایمان را معرفی کردهاند که عبارت است از: «عدم تعرّض به گرویدگان به توحید».
اهل سنّت و جماعت بر این اعتقادند که هر انسانی از روی صداقت و اخلاص و عمل و اعتقاد، به شهادتین اقرارکند و لا اله الاالله ومحمد رسول الله را بر زبان آورد، مسلمان میگردد و اگرچنین شخصی با اعتقاد به لا اله الاالله بمیرد، در نزد خداوندﻷ مستحق دو چیز میشود:
الف) نجات و رهایی از خلود در دوزخ.
ب) ورود چنین کسی به بهشت قطعی است، حتی اگر با تأخیر انجام گیرد و با سابقین اولین وارد بهشت نشود. چرا که پیامبر ج میفرماید: هرکس به اندازهی دانهی گندم در قلبش، ایمان داشته باشد و اقرار به لااله الاالله کند، درآتش دوزخ باقی نخواهد ماند.
و نیزمیفرماید: «هر بندهای که بگوید: لااله الاالله و در حالی که به آن اعتقادکامل دارد، بمیرد وارد بهشت میشود... و خداوند آتش را برای کسی که بگوید: لااله الاالله حرام نموده است به شرط آنکه برای جلب رضای خداوند آن را گفته باشد».
و نیزاهلسنت وجماعت معتقدند که مرتکب گناه کبیره، مؤمن است و انجام گناه کبیره او را بیایمان و کافر نمیکند و از دائرهی اسلام خارج نمیسازد، مگراینکه آن را در حالی که انجام میدهد، حلال بداند یا نهی از آن را در شرع کوچک و خوارشمارد، یا امر واجبی را که شرع مقدس اسلام بدان امر کرده است، تحقیر وکوچک نماید، در این صورت کافر و مرتد میگردد.
و براستی یکی از دلایلی که بر لزوم تکفیردیگران وجود دارد، احادیثی است که پیامبر ج در ضمن آنها به صراحت از این مسئله نهی کرده است. ازجملهی این احادیث، همین حدیثی است که ما در صدد شرح و توضیح آن هستیم، که درآن رسولخدا ج به صراحت میفرماید که متعرض اهل لا اله الاالله نشوید و آنان را به بهانهی ارتکاب گناه (همچون خوارج و معتزله) تکفیر نکنید.
در حدیثی پیامبر ج میفرماید:
«هرکس به برادرش خطاب کرد: ای کافر، دراین صورت آن کفر، یکی از آن دو را در برخواهد گرفت، اگر مخاطب براستی کافر بوده، پس سخن گوینده صحیح است و گر نه به قائل آن برخواهد گشت» [بخاری و مسلم].
و نیزمیفرماید:
«کسی که مردی را کافر بخواند، یا او را دشمن خدا، صدا بزند، و واقعاً اینطور نباشد. این سخن به خودگویندهاش، برمیگردد» [بخاری و مسلم].
براین اساس باید سخت مواظب باشیم که دراین دام نیفتیم و مسلمانان را به خاطرارتکاب برخی گناهان و اعمال زشت و نازیبا، به کفر و ارتداد نسبت ندهیم، چرا که بر همهی مسلمانان واجب است که در مقابل هرکس که کلمهی لا اله الا الله را بر زبان جاری کرد، مواظب زبان خویش باشند، زیرا برطبق این حدیث، کلیهی قائلان به کلمهی توحید، در زمرهی مسلمانان قرار دارند و ازاینرو، خون و مالشان محترم است و حساب آنان به خداست، این که حساب آنان با خداست، بدان معناست که ما نباید از کنه ضمیرآنان جستجوکنیم، بلکه صرفاً باید برطبق ظواهر امرعمل نمائیم و تنها خداست که از پنهانیهای در دل آگاه است و به ما دستور داده شده است که به ظاهرحکم کنیم و اسرار نهانی را به خداوند واگذار نمائیم.
در این مورد داستان «اسامة بن زید س» که دریک جنگ کافری را پس از جاری کردن کلمهی لا اله الاالله برزبان، کشته بود بسیارگویا و روشنگراست. پیامبر ج وقتی از ماجرا باخبر شد، با عصبانیت فرمود: اسامه! چرا او را کشتی؟ اسامه در پاسخ گفت: آخر او از ترس شمشیر، کلمهی توحید را بر زبان جاری ساخته بود. پیامبر ج فرمود: آیا سینهی او را شکافته بودی؟ [مسلم]
و بنا به به همین احادیث بود که هیچ یک از یاران پیامبر ج خوارج را که از امت اسلامی خارج شده بودند و عملاً سازمخالف با آنان زدند و کمر به جنگ آنان بستند، آنان را تکفیر نکردند و هرگز از طرف آنها تکفیرنشدند و حضرت علی س به خاطر ستم و ظلمی که خوارج بر مسلمانان میکردند، با آنان جنگید، نه این که آنان را کافر بداند و برهمین اساس مانند کافران با آنان برخورد نکرد، متعرض حریم آنان نشد، و آنان را به اسارت نگرفت و دارائیهایشان را به غنمیت نبرد.
پس موقعی که صحابه> با خوارج گمراه، اینطور برخورد کنند، ما مسلمانان نیز باید خیلی مواظب باشیم تا مسلمانان را به خاطرارتکاب برخی گناهان به کفر و ارتداد نسبت ندهیم. و اگراحیاناً کسی مرتکب گناهی از قبیل دزدی و زنا و غیره میشود، نباید به او نسبت کفر دهیم و از امت اسلامی خارج معرفی کنیم، اگرچه چنین افرادی از ایمان کامل برخوردار نیستند، چرا که نمیتوان مؤمنی را با مراتب عالی ایمان یافت که زنا کند یا شراب بنوشد و یا دزدی کند، از اینرو، میتوان گفت: که مرتکب گناه کبیره کافر نمیشود، و از امت اسلامی خارج نمیگردد.
چرا که رسولخدا ج در حدیثی لعنت فرستادن بر یکی از افرادی که عادت به شُرب شراب فراوان داشت، منع کرده است چون یکی از اصحاب> گفت: خدایا! او را لعنت کن که شراب فراوان مینوشد، رسولخدا ج فرمود: او را لعن و نفرین نکن، زیرا او خدا و رسول او را دوست دارد. [بخاری]
ابن حجرعسقلانی در «فتح الباری، شرح صحیح البخاری»، دربیان فوائد این حدیث، چند فایده را اینچنین بیان میدارد:
الف) این حدیث، ردی است برکسانی که گمان میبرند، مرتکب گناه کبیره کافراست، بدلیل اینکه آن حضرت ج از لعن و نفرین آن مردشرابخوار، نهی فرمود و دستور داد که او را دعای خیرکنند، نه دعای بد و لعن و نفرین.
ب) این حدیث متضمن این حقیقت است که میان ارتکاب امورمنع شده با محبت خدا و پیامبر، تناقضی وجود ندارد، چنانکه آن حضرت ج فرمود: این شخص با وجودارتکاب آن عمل زشت، خدا و رسول را دوست دارد.
ج) کسانی که مرتکب گناه و معصیت و حتی مرتکب تکرار آن میشوند، چنین اعمالی باعث نمیشود که محبت و عشق خدا و پیامبر را از دل آنان بیرون گرداند.
د) از آنچه بیان شد بدست میآید که اگر در حدیث دیگری از شرابخوار نفی ایمان شده باشد، با این عبارت که شخص با ایمان هرگزشراب نمینوشد منظور نفی مطلق ایمان نیست بلکه منظور نفی ایمان کامل از اوست.
«الکبائر»: گناهان کبیره.
در شرع مقدس اسلام، گناهان بر دو دستهاند: دستهای که قرآن، نام آنها را «کبیره» و دستهای که نام آنها را «سیئه» گذاشته است. خداوند میفرماید:
﴿إِن تَجۡتَنِبُواْ کَبَآئِرَ مَا تُنۡهَوۡنَ عَنۡهُ نُکَفِّرۡ عَنکُمۡ سَیَِّٔاتِکُمۡ﴾ [النساء: 31].
«اگر از گناهان کبیرهای بپرهیزید که از آن نهی شدهاید، گناهان صغیرهی شما را (با فضل و رحمت خود) از شما میزداییم».
در آیهی 32 سوره نجم به جای «سیئه» تعبیر به «لَمم» [گناهان گوچک و صغیره] آمده است. و در آیهی 49 سورهی کهف در برابر کبیره «صغیره» را ذکر فرموده است آنجا که میفرماید:
﴿لَا یُغَادِرُ صَغِیرَةٗ وَلَا کَبِیرَةً إِلَّآ أَحۡصَىٰهَا﴾ [الکهف: 49].
«ای وای برما! این چه کتابی است که هیچ عمل کوچک و بزرگی را رها نکرده است و همه را برشمرده است».
از تعبیرات فوق به روشنی ثابت میشود که گناهان بر دو دسته مشخص تقسیم میشوند که گاهی از آن دو به «کبیره و صغیره» و گاهی «کبیره و سیئه» و گاهی «کبیره و لَمم» تعبیر میشود.
حال باید دید که ضابطه و میزان در تعیین و تعریف گناه کبیره و صغیره چیست؟
علما و دانشمندان اسلامی در تعریف گناه کبیره، اختلاف نظر دارند برخی گفتهاند: هر آنچه انجامش، موجب مفسده باشد کبیره است. و بعضی گفتهاند: هر آنچه که شارع بر انجام آن تهدید کرده باشد کبیره است و نیز گفته شده: هر گناهی که نسبت به گناهی دیگر ضررش کمتر باشد صغیره است و نسبت به گناهی دیگر که ضررش بیشتر باشد کبیره است. یعنی این دو از امور نسبی هستند یعنی به هنگام مقایسه کردن دو گناه با یکدیگر، آن یک که اهمیتش بیشتر است کبیره و آن که کمتر است صغیره میباشد و بنابراین، هر گناهی نسبت به گناه بزرگتر، صغیره و نسبت به گناه کوچکتر، کبیره است.
و برخی نیز گفتهاند: گناهی که بر آن در قرآن حد شرعی یعنی سزا مقرر شده است یا برآن الفاظ، لعنت و نفرین وارد آمده یا که برآن وعید جهنم و غیره ذکر شده، همهی اینها کبیرهاند. همچنین آن گناه هم کبیره است که مفاسد و نتایج بد آن با گناه کبیره یکسان و یا بیش از آن باشد، همچنین گناه صغیرهای که با جرأت و بیباکی انجام میگیرد یا بر آن مداومت شود، آن هم در کبیره داخل است.
حضرت علی س میفرماید: هر گناهی که خداوند بر آن حکم عذاب داده یا لعنت کرده یا بر آن خشم گرفته است کبیره است. و نیز گفته شده که: هر گناهی که شخص بر انجام آن اصرار ورزیده،کبیره است و هر گناهی که از آن استغفار کند و اصرار نورزد، صغیره است([15]).
ولی با تمام این تفاصیل اگر به معنای لغوی «کبیره» باز گردیم در مییابیم که کبیره: هر گناهی است که از نظر اسلام، بزرگ و پراهمیت است و نشانهی اهمیت آن میتواند این باشد که در قرآن کریم و سنت پیامبر ج تنها به نهی از آن قناعت نشده بلکه به دنبال آن تهدید به عذاب دوزخ گردیده است و خداوند مجازات آتش برای آن مقرر داشته است مانند قتل نفس، زنا، رباخواری، و امثال آنها.
بنابراین به دست آوردن گناهان کبیره و شناخت آنها با توجه به ضابطهی فوق، کار آسانی است و اگر ملاحظه میکنیم که در پارهای از روایات، تعداد گناهان کبیره «هفت» و در بعضی «بیست» و در بعضی «هفتاد» و در بعضی بیشتر یا کمتر ذکر شده منافات با آنچه که در بالاگفته شد ندارد زیرا در حقیقت بعضی از این روایات به گناهان کبیرهی درجهی اول، بعضی به گناهان کبیرهی درجهی دوم و بعضی به همهی گناهان کبیره اشاره میکند.
«ابن حجرمکی» در کتاب «الزواجر» فهرست تمام آن گناهانی را که موافق تعریف بالا در کبیره داخل هستند، بر شمرده و شرح کامل هر کدام را بیان کرده است آمار گناهان کبیره در این کتاب به 467 رسیده است.
و امام «شمس الدین ذهبی» نیز در باب کبائر، کتابی نوشته و در آن، هفتاد گناه کبیره را بر شمرده است.
رسولخدا ج نیز در مواضع مختلف، بسیاری از گناهان را کبیره گفته است ومناسب به حالات و شرایط، در بعضی مواقع «سه» در بعضی مواقع «شش» و در بعضی «هفت» و درجایی از اینهم بیشتر بیان فرموده است. لذا علمای اسلام چنین دریافتهاند که مقصود، انحصار در عدد نیست بلکه به مناسبت حالات و شرایط اینچنین بیان شده است.
البته باید دانست که گناهان صغیره در چند مورد تبدیل به کبیره میگردند.
1- تکرار گناه، صغیره را به کبیره تبدیل میکند.
2- انسان مسلمان در صورتی که گناه را کوچک و سبک بشمرد و تحقیر کند تبدیل به کبیره میشود.
3- در صورتی که انسان از روی طغیان و تکبر و گردنکشی در برابر فرمان پروردگار گناه صغیره انجام دهد آن گناه صغیره به کبیره تبدیل میگردد.
4- در صورتیکه گناهان صغیره از افرادی سر بزند که موقعیت خاصی در اجتماع دارند (مانند علما و دانشمندان اسلامی) و در حقیقت لغزشهای آنها با دیگران برابر محسوب نمیشوند بلکه ممکن است سرمشق دیگران و سنتی در اجتماع گردد بنابراین گناهان صغیرهی چنین افرادی به کبیره تبدیل میشود.
5- انجام صغیره در حرم (مکه و مدینه).
6- در صورتی که گناهکار از انجام گناه صغیره خوشحال و مسرور باشد و به آن افتخار کند، گناه صغیرهاش تبدیل به کبیره میشود.
1126 - [10] (صَحِیح)
عَن عَمْرو بن سَلمَة قَالَ: کُنَّا بِمَاء ممر النَّاس وَکَانَ یَمُرُّ بِنَا الرُّکْبَانُ نَسْأَلُهُمْ مَا لِلنَّاسِ مَا لِلنَّاسِ؟ مَا هَذَا الرَّجُلُ فَیَقُولُونَ یَزْعُمُ أَنَّ الله أرْسلهُ أوحى إِلَیْهِ أَو أوحى الله کَذَا. فَکُنْتُ أَحْفَظُ ذَلِکَ الْکَلَامَ فَکَأَنَّمَا یُغْرَى فِی صَدْرِی وَکَانَتِ الْعَرَبُ تَلَوَّمُ بِإِسْلَامِهِمُ الْفَتْحَ فَیَقُولُونَ اتْرُکُوهُ وَقَوْمَهُ فَإِنَّهُ إِنْ ظَهَرَ عَلَیْهِمْ فَهُوَ نَبِیٌّ صَادِقٌ فَلَمَّا کَانَتْ وَقْعَةُ الْفَتْحِ بَادَرَ کُلُّ قَوْمٍ بِإِسْلَامِهِمْ وَبَدَرَ أَبِی قَوْمِی بِإِسْلَامِهِمْ فَلَمَّا قَدِمَ قَالَ جِئْتُکُمْ وَاللَّهِ مِنْ عِنْدِ النَّبِیِّ حَقًّا فَقَالَ: «صَلُّوا صَلَاةَ کَذَا فِی حِین کَذَا وصلوا صَلَاة کَذَا فِی حِینِ کَذَا فَإِذَا حَضَرَتِ الصَّلَاةُ فلیؤذن أحدکُم ولیؤمکم أَکْثَرُکُمْ قُرْآنًا» فَنَظَرُوا فَلَمْ یَکُنْ أَحَدٌ أَکْثَرَ قُرْآنًا مِنِّی لَمَّا کُنْتُ أَتَلَقَّى مِنَ الرُّکْبَانِ فَقَدَّمُونِی بَیْنَ أَیْدِیهِمْ وَأَنَا ابْنُ سِتِّ أَوْ سَبْعِ سِنِینَ وَکَانَتْ عَلَیَّ بُرْدَةٌ کُنْتُ إِذَا سَجَدْتُ تَقَلَّصَتْ عَنِّی فَقَالَتِ امْرَأَةٌ مِنَ الْـحَیِّ أَلَا تُغَطُّونَ عَنَّا اسْتَ قَارِئِکُمْ فَاشْتَرَوْا فَقَطَعُوا لِی قَمِیصًا فَمَا فَرِحْتُ بِشَیْءٍ فَرَحِی بِذَلِکَ الْقَمِیص. رَوَاهُ البُخَارِیّ([16]).
1126- (10) عمرو بن سلمه س گوید: ما کنار آبی، زندگی میکردیم که محل عبور مردمان بود؛ اسب سواران (و قافلهها و کاروانها) از آنجا عبور میکردند و ما از آنها میپرسیدیم: مردمان را چه شده است؟ مردمان را چه شده است؟ این مرد (یعنی محمد ج) کیست؟ آنها در پاسخ میگفتند: این مرد، گمان میکند که خداوند بلندمرتبه به عنوان پیامبر، به سویش وحی میفرستد و فلان چیز را بدو وحی میکند. و من نیز این سخنان را به خاطر میسپردم و گویا در دلم جای میگرفت؛ و عربها نیز منتظر فتح مکه بودند تا مسلمان شوند و میگفتند: او (محمد ج) و قومش را به حال خود واگذارید؛ و اگر بر آنها پیروز شد، پس محمد ج، پیامبری راستگو است.
آنگاه به هنگام فتح مکه، همهی طوایف در اسلام آوردن، از یکدیگر سبقت میگرفتند؛ و پدرم نیز پیش از قومش، مسلمان شد و در این زمینه بر آنها پیشدستی نمود؛ و هنگامی که به نزد ما آمد، گفت: سوگند به خدا! من از نزد پیامبر بر حقّی پیش شما آمدهام که فرمودهاند: «فلان نماز را در فلان وقت بخوانید و فلان نماز را در فلان وقت بخوانید؛ پس هرگاه وقت نماز فرا رسید، یکی از شما اذان بگوید و کسی که بیشتر قرآن میداند، امامت کند».
(عمرو بن سلمه س گوید:(آنگاه (قوم من) دیدند که کسی بیشتر از من، قرآن را نمیداند؛ زیرا من قرآن را از سواران (و قافلهها و کاروانهایی) که نزد ما میآمدند، فراگرفته بودم؛ پس مرا که کودکی شش یا هفت ساله بودم، امام و پیشنماز خویش قرار دادند؛ و من چادری به تن داشتم که هنگام سجده، جمع میشد (و بالا میآمد و عورتم نمایان میشد؛) از این رو، یکی از زنان محلّه (یا قبیله) گفت: آیا سرین و تهیگاه قاریتان را از ما نمیپوشانید؟ آنگاه پارچهای خریدند و برایم پیراهنی دوختند که هیچ چیز، مرا به اندازهی آن پیراهن، خوشحال و شادمان نکرد.
[این حدیث را بخاری روایت کرده است].
شرح: «کنّا بماءٍ»: ما در کنار آبی، زندگی میکردیم.
«مَـمرّ الناس»: محل عبور و مرور مردم؛ مکانی که مردمان از آنجا عبور نمایند.
«الرکبان»: شترسواران یا اسب سواران؛ مراد قافلهها و کاروانها است.
«ما هذا الرجل»: این مرد کیست؟ مراد پیامبر ج است؛ یعنی صفات و ویژگیهای این مردی که ادّعای نبوّت و ارتباط با خدا میکند چیست؟
«یغرّی فی صدری»: سخنان مردم (در مورد پیامبر ج) مورد حرص و آز من واقع میشد؛ به سخنان مردم در مورد پیامبر اکرم ج حرص میورزیدم و مشتاق بودم در این زمینه، چیزهایی را بدانم.
و در خود بخاری با این عبارت آمده است: «و کانّما یُقَرَّ فی صدری»؛ «و گویا در دلم جای میگرفت»؛ زیرا عمرو بن سلمه س در آن هنگام، کوچک بود. و پرواضح است که «الحفظ فی الصغر، کالنقش فی الحجر»؛ «حفظ در کوچکی، به سان نقش و حکّاکی در سنگ است».
«تلوّم»: انتظار و درنگ کرد؛ کاری را دنبال کرد تا حقیقت امر برایش روشن و آشکار شود؛ این پا و آن پا کرد.
«تلوّم باسلامهم الفتح»: بیشتر عربها، منتظر فتح مکهی مکرمه بودند تا مسلمان شوند.
«الفتح»: فتح مکه. در سال ششم هجری، پیامبر اکرم ج در خواب دیدند که مسلمانان، آسوده خاطر وارد مسجد الحرام شده در حالی که سرهای خود را تراشیده و کوتاه کردهاند، مراسم عمره انجام دادهاند. بعد از این خواب بود که پیامبر ج همراه مسلمانان به قصد انجام مراسم حرکت کرده و تا پشت دروازههای مکه در حدیبیه رفتند. کفار از ماجرا آگاه شدند و راه را بر آنان بستند و تصمیم بر کشتار مسلمانان گرفتند. پیامبر ج نیز از مسلمانان پیمان وفاداری گرفت. خداوند برای مسلمانان، صلح پیش آورد، و هردو گروه با همدیگر صلحنامهای را امضاء کردند.
برخی از مسلمانان نگران بودند که چرا خواب پیامبر اکرم ج متحقق نشد؟ پیامبر ج فرمودند: «لازم نیست این خواب در این سال، تعبیر و متحقق شود».
به هر حال مسلمانان به مدینه بازگشتند و طبق قرارداد صلحنامه، در سال بعد، سه روز مکه را خالی کردند و مسلمانان با آسودگی خاطر، اعمال عمره را باشکوه فراوان انجام دادند. البته کفار نقض پیمان کردند و مفاد صلحنامه را مراعات نکردند، از این رو مسلمانان در سال هشتم هجری، مکه را بدون خونریزی فتح کردند.
ابن قیم/ گوید: «فتح مکّه، فتح بزرگ مسلمانان بود که خداوند بلندمرتبه، به واسطهی آن، دین خود و رسول خود و لشکر خود و حزب خود را که حامل امانت او بودند، عزّت و شوکت بخشید و شهر خود و خانهی خود را که آن را مشعل هدایت برای جهانیان قرار داده بود، از چنگ کافران و مشرکان بدر آورد؛ این فتح، چندان با عظمت بود که اهل آسمان برای آن فریاد شادباش سر دادند و خیمههای اعزار و اِکرام آن را بر شانههای بُرج جوزاء زدند و در پرتو این فتح و پیروزی، مردمان، فوج فوج و دسته و دسته به دین خدا درآمدند و بر اثر تابش نور این فتح بزرگ، سراسر روی زمین، غرق در روشنایی و شادمانی گردید». (زاد المعاد ج 2 ص 160)
«بادر»: شتافت؛ مبادرت کرد؛ بر دیگران به سوی آن کار، پیشی گرفت.
«اَتلقّی»: دریافت میکردم؛ کسب مینمودم؛ فرامیگرفتم.
«و انا ابن ستّ او سبع سنین»: در نمازهای فرض، امامت کودکان جایز نیست؛ زیرا کسانی که نماز واجب میخوانند، صحیح نیست که پشت سر کودک - که نمازشان حکم مستحب را دارد - نماز جماعت بخوانند؛ امّا امام شافعی/ رأیشان برخلاف اکثر علماء و صاحبنظران اسلامی است و امامت کودکان را در نمازهای فرض، جایز میداند و به همین حدیث عمرو بن سلمة س استدلال میکند.
امّا بیشتر علماء و دانشوران دینی - به فرض صحّت این حدیث - این احتمال را میدهند که به خاطر آن که عمرو بن سلمة س در صحرا زندگی میکرده است، رسول خدا ج از پیشنماز شدن او، مطّلع نبوده است.
«بردة»: گلیم یا پارچهای از پشم سیاه که خود را در آن بپیچند. جامهی راه راه. نوعی پارچهی کتانی راه راه. برد یمانی: پارچهی کتانی منسوب به یمن که بهترین انواع بُرد بوده و در یمن یافته میشده است.
«تقلّصَتْ»: چادر مُنقبض و جمع شد؛ کوتاه و کوچک شد؛ تنگ و درهم کشیده شد؛ در هم کشیده شدن چادر به گونهای که عورت را نمایان و آشکار سازد.
«الحی»: محلّه. بَطن که کمتر از قبیله باشد.
«اِسْتْ»: سرین و تهیگاه. اصل این کلمه «سَته» است که «هاء» آن حذف و در عوض، همزهای به اول آن افزوده شده است.
«فاشتروا»: در اینجا، واژهی «ثوباً» محذوف است؛ یعنی پارچهای را برای عمرو بن سلمة س خریداری نمودند.
1127 - [11] (صَحِیح)
وَعَنِ ابْنِ عُمَرَ قَالَ: لَمَّا قَدِمَ الْـمُهَاجِرُونَ الْأَوَّلُونَ الْـمَدِینَةَ کَانَ یَؤُمُّهُمْ سَالِمٌ مَوْلَى أَبِی حُذَیْفَةَ وَفِیهِمْ عُمَرُ وَأَبُو سَلَمَةَ بْنُ عَبْدِ الْأسد. رَوَاهُ البُخَارِیّ([17]).
1127- (11) عبدالله بن عمر س گوید: هنگامی که (پیشگامانِ) نخستین مهاجران، به مدینه آمدند (و مکه را به مقصد آنجا ترک کردند،) امامت و پیشنمازی آنها را سالم مولی ابوحذیفه س به عهده گرفت و حال آن که در میان پیشگامان نخستین مهاجران، عمر بن خطاب س و ابوسلمة بن عبدالاسد س نیز حضور داشتند؛ (ولی چون سالم س از آنها، بیشتر قرآن حفظ بود، او، آنها را امامت میداد).
[این حدیث را بخاری روایت کرده است].
شرح: «قدم»: آمد؛ رسید؛ سررسید؛ خود را رساند.
«المهاجرون الاوّلون»: نخستین مهاجران. در هر انقلاب وسیع اجتماعی که بر ضدّ وضع نابسامان جامعه صورت میگیرد، پیشگامانی هستند که پایههای انقلاب و نهضت بر دوش آنها است؛ آنها در واقع، وفادارترین عناصر انقلابی هستند؛ زیرا به هنگامی که پیشوا و رهبرشان از هر نظر تنها است، گرد او را میگیرند و با این که از جهات مختلف در محاصره قرار دارند و انواع خطرها از چهار طرف آنها را احاطه کرده است، دست از یاری و فداکاری برنمیدارند.
و مطالعهی تاریخ، آغاز اسلام را نشان میدهد که پیشگامان و مؤمنان نخستین، با چه مشکلاتی روبرو بودند؟ و چگونه آنها را شکنجه و آزار میدادند و ناسزا میگفتند و متّهم میکردند و به زنجیر میکشیدند و نابود مینمودند.
ولی با این همه، گروهی با ارادهی آهنین و عشق سوزان و عزم راسخ و ایمان عمیق، در این راه، گام گذاردند و به استقبال انواع خطرها رفتند.
در این میان، سهم مهاجران نخستین، از همه بیشتر بود و به دنبال آن، انصار نخستین؛ یعنی آنهایی که با آغوش باز، از پیامبر ج به مدینه دعوت کردند و یاران مهاجر او را همچون برادران خویش، مسکن دادند و از آنها، با تمام وجود خود دفاع کردند و حتّی بر خویشتن نیز مقدّم داشتند.
به هر حال، مراد از مهاجران نخستین، مهاجرانی است که پیش از صلح «حُدیبیه» هجرت کردند و با جان و دل، در راه خدا کوشیدند. و این که سالم مولی ابوحذیفه س، امامت مهاجرانِ نخستین را بر عهده داشت، بدان خاطر بود که وی از دیگران، بیشتر قرآن حفظ بود؛ تا جایی که پیامبر ج در حقّ وی فرمودند: «خذوا القرآن من اربعة: ابن مسعود، وابیّ بن کعب؛ ومعاذ بن جبل وسالم مولی ابی حذیفة» (ترمذی و حاکم در مستدرک).
«قرآن را از چهار نفر، فرا بگیرید: عبدالله بن مسعود س؛ ابی بن کعب س؛ معاذ بن جبل س و سالم مولی ابوحذیفه س».
1128 - [12] (حسن)
وَعَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ قَالَ: قَالَ رَسُولُ الـلّٰهِ ج: «ثَلَاثَةٌ لَا تُرْفَعُ لَهُم صلَاتهم فَوق رؤوسهم شِبْرًا: رَجُلٌ أَمَّ قَوْمًا وَهُمْ لَهُ کَارِهُونَ وَامْرَأَةٌ بَاتَتْ وَزَوْجُهَا عَلَیْهَا سَاخِطٌ وَأَخَوَانِ مُتَصَارِمَانِ». رَوَاهُ ابْن مَاجَه([18]).
1128- (12) عبدالله بن عباس س گوید: رسول خدا ج فرمودهاند: «سه نفر هستند که نمازشان از بالای سرشان به اندازهی یک وجب هم بالاتر نخواهد رفت؛ (یعنی پذیرفته نخواهد شد): نخست، مردی که مردم از او و عملکردش ناخشنودند و او امامت خود را بر آنان تحمیل کرده است؛ دیگر، زنی که شب بخوابد و حال آن که شوهرش به جا از او ناخشنود است؛ و سومی، دو برادر (دینی که به ناروا) از یکدیگر، قهر باشند».
[این حدیث را ابن ماجه روایت کرده است].
شرح: «شبراً»: یک وجب.
«لا ترفع لهم صلاتهم فوق رؤوسهم شبراً» [نمازشان، از بالای سرشان به اندازهی یک وجب هم بالاتر نمیرود]: این عبارت، کنایه از پذیرفته نشدن نماز آنان در پیشگاه پروردگار جهانیان است؛ یعنی خداوند بلندمرتبه، ارزشی برای نماز آنان قایل نیست و قدر و منزلتی در پیشگاه خدا نخواهند داشت.
«اخوان»: دو برادر؛ برادری یا از جهت نسب مراد است و یا از جهت دین؛ یعنی هردو را شامل میشود.
«متصارمان»: تثنیهی «متصارم»: کسی که روابط خویشاوندی و دوستی را میگسلد؛ آن که از دیگران قهر میکند.
پیامبر ج در حدیثی، در مورد حرام بودن قطع رابطه و سخن نگفتن با برادر دینی میفرمایند:
«لایحلّ لرجلٍ ان یهجر اخاه فوق ثلاث لیالٍ؛ یلتقیان فیُعرض هذا ویُعرض هذا؛ وخیرهما الّذی یبدأ بالسلام» (بخاری و مسلم)؛ «روا نیست که مسلمان، بیشتر از سه روز با برادر مسلمانش سخن نگوید؛ اینطور که به هم دیگر میرسند و از هم روی گردان میشوند؛ و بهترین آنان، کسی است که به دیگری سلام کند».
مسلمان، باید نسبت به دیگران، مهربان، باگذشت و با محبّت باشد و اهل دشمنی و قهر کردن و قطع رابطه نباشد؛ زیرا این کارها، موجب جدایی و تفرقه و پراکندگی مسلمانها خواهد شد؛ و به همین دلیل است که پیامبر ج از این که مسلمانی بیشتر از سه روز با برادر مسلمانش سخن نگوید، حرام دانسته است.
مفهوم مخالف حدیث، این است که تا سه روز، سخن نگفتن به خاطر رعایت حال مردم و شفقت و دلسوزی بر آنها، جایز است؛ زیرا دوری و هجران در اثر خشم و غضب پیش میآید و غلبه بر آتش خشم در مرحلهی اول دشوار است؛ پس به انسان مهلت داده شده تا آتش غضب را فرو نشاند و یا آن را بیاثر سازد؛ امّا زیاده بر آن، حرام است، مگر این که مصلحت دینی یا بالاتری در آن باشد؛ مثلاً از تباه گشتن دینش یا ضرر جانی و مالی بترسد که در این صورت جایز است و چه بسا، دوری گزیدن بهتر از رابطهی موذیانه، مفید باشد؛ حتّی خداوند در تأدیب زنان میفرماید:
﴿وَٱلَّٰتِی تَخَافُونَ نُشُوزَهُنَّ فَعِظُوهُنَّ وَٱهۡجُرُوهُنَّ فِی ٱلۡمَضَاجِعِ وَٱضۡرِبُوهُنَّۖ فَإِنۡ أَطَعۡنَکُمۡ فَلَا تَبۡغُواْ عَلَیۡهِنَّ سَبِیلًاۗ إِنَّ ٱللَّهَ کَانَ عَلِیّٗا کَبِیرٗا﴾ [النساء: 34].
و پیامبر ج نیز با سه نفر از یارانش که در جنگ تبوک بدون عذر، تخلّف ورزیده بودند، سخن نگفت و به یارانش دستور داد تا با آنان، سخن نگویند؛ تا این که زمین با این همه فراخی، بر آنان تنگ شد و دانستند که پناهگاهی جز خدا برای آنان، وجود ندارد؛ و یا پیامبر ج با همسران خویش، یک ماه سخن نگفت.
مدار بحث، این است که اگر مصلحت سخن نگفتن، برتر از زیان آن بود، در آن صورت سخن نگفتن جایز است.
[1]- مسلم 1/465 ح (290-673)؛ ابوداود 1/390 ح 582؛ نسایی 2/76 ح 780؛ و ابن ماجه 1/313 ح 980.
[2]- مسلم 1/464 ح (289-672)؛ نسایی 1/77 ح 782؛ و دارمی 1/318 ح 1254.
[3]- بخاری 2/110 ح 628، مسلم1/ 465 ح (292- 674)، ترمذی 1/399 ح 205، ابوداود 1/395 ح 589، نسایی 2/9 ح 636، ابن ماجه 1/313 ح 979، مسنداحمد 5/53
[4]- بخاری 2/111 ح 631، دارمی 1/318 ح 1253، احمد بن حنبل نیز این روایت را با تقدیم و تأخیر در مسند 5/53 نقل کرده است.
[5]- ابوداود 1/396 ح 590.
[6]- تفسیر نمونه ج 4 صص 549 – 550.
[7]- ابوداود 1/399 ح 596؛ ترمذی 2/187 ح 356؛ نسایی 2/80 ح 787؛ و مسند احمد 5/53.
[8]- ابوداود 1/398 ح 595.
[9]- ترمذی 2/191 ح 358.
[10]- ابوداود 1/397 ح 593؛ و ابن ماجه 1/311 ح 971.
[11]- ابوداود 1/390 ح 581؛ و مسند احمد 6/381.
[12]- ابوداود 3/40 ح 2533.
[13]- جواهر الاکلیل 1/251.
[14]- المغنی 8/350.
[15]- شرح عقاید تفتازانی، با حاشیهی کستلی ص 141.
[16]- بخاری 8/22 ح 4302؛ و مسند احمد 5/30.
[17]- بخاری 2/184 ح 692.
[18]- ابن ماجه 1/311 ح 971.
1106 - [1] (مُتَّفق عَلَیهِ)
عَنْ عَبْدِ الـلّٰهِ بْنِ عَبَّاسٍ قَالَ: بِتُّ فِی بَیت خَالَتِی مَیْمُونَةَ فَقَامَ رَسُولُ الـلّٰهِ ج یُصَلِّی فَقُمْتُ عَنْ یَسَارِهِ فَأَخَذَ بِیَدِی مِنْ وَرَاءِ ظَهْرِهِ فَعَدَلَنِی کَذَلِکَ مِنْ وَرَاءِ ظَهره إِلَى الشق الْأَیْمن([1]).
1106- (1) عبدالله بن عباس س گوید: شبی در خانهی خالهام، میمونه (دختر حارث، همسر گرامی پیامبر ج) خوابیدم؛ (و پیامبر اکرم ج نیز، در آن شب نزد خالهام بودند؛ آن حضرت ج پس از خواندن نماز عشاء به خانه برگشتند و چهار رکعت نماز گزاردند و خوابیدند؛) آنگاه برخاستند و شروع به نمازگزاردن نمودند؛ من نیز به جانب چپ ایشان به نماز ایستادم؛ آنگاه از پشت سرشان، دستم را گرفتند و از پشت سر خویش، این چنین [یعنی در حالی که دستم را گرفته بودند]، به جانب راست خویش جابهجا و منتقل کردند.
[این حدیث را بخاری و مسلم روایت کردهاند].
شرح: «بتُّ»: شب ماندم؛ بیتوته کردم؛ شب در مکانی ماندم؛ (چه در آنجا بخوابد و چه نخوابد).
«خالتی»: خالهام.
«فعدلنی»: مرا جابجا کرد؛ برگردانید.
«میمونة»: در مدت اقامت پیامبر گرامی اسلام ج در مکهی مکرمه، خانوادهی پیامبر از آنحضرت به اضافهی همسر ایشان خدیجهی بنت خویلد تشکیل میشد. ایشان در سنّ بیست و پنج سالگی بودند که خدیجه را - که چهل ساله بود - به همسری خویش درآوردند، و او نخستین زنی بود که آنحضرت با وی ازدواج کردند، و تا زمانی که وی در قید حیات بود، همسر دیگری اختیار نکردند. رسول خدا ج از خدیجه چند پسر و چند دختر داشتند. پسران، هیچیک زنده نماندند. دختران آن حضرت عبارت بودند از: زینب، رقیه، امّ کلثوم، و فاطمه. زینب را پیش از هجرت پسرخاله اش ابوالعاص بن ربیع به همسری خویش درآورد؛ رقیه و امّ کلثوم هردو را یکی پس از دیگری عثمان بن عفّان س به عقد ازدواج خود درآورد. فاطمه را نیز، علی بن ابیطالب در فاصلهی دو جنگ بدر و اُحُد به همسری خویش درآورد، و از فاطمه، حسن و حسین و زینب و امّ کلثوم زاده شدند.
دیگر همسران پیامبر
چنانکه همگان میدانند، نبی اکرم ج از ویژگی خاصّی نسبت به امّت خود، در امر ازدواج برخوردار بودند، و برای ایشان روا بود که بیش از چهار زن را نیز به همسری خویش درآورند، چنانکه شمار زنانی که آنحضرت به عقد ازدواج خود درآوردند، سیزده تن بود. هنگام وفات آنحضرت نُه تن از آنان در قید حیات بودند؛ دو تن از آنان نیز در زمان حیات آنحضرت از دنیا رفته بودند: یکی، خدیجه، و دیگری امّ المساکین زینب بنت خُزیمَه؛ با دو تن از آنان هم پیامبر اکرم ج اصلاً زفاف نکردند. ذیلاً نام و نَسَب و شرح حال دیگر همسران پیامبر اکرم ج پس از خدیجه را به اختصار میآوریم:
* سَوْدة بنت زَمعَه: رسول خدا ج حدود یکماه پس از وفات خدیجه، در ماه شوّال سال دهم بعثت با وی ازدواج کردند. پیش از آن حضرت، وی همسر یکی از پسرعموهایش بنام سکران بن عمران بود که از دنیا رفته بود. سوده در ماه شوّال سال 54 ق از دنیا رفت.
* عایشه دختر ابوبکر صدّیق: رسول خدا ج یکسال پس از ازدواج با سوده، دو سال و پنج ماه پیش از هجرت، با وی ازدواج کردند. هنگام ازدواج با پیامبر اکرم ج عایشه دختری شش ساله بود، و آنحضرت هفت ماه پس از هجرت، در ماه شوّال، که وی نُه ساله شد، با او زفاف کردند. عایشه هنگام زفاف پیغمبر اکرم ج باکره بود، و آنحضرت همسر باکرهای جز او نداشت. عایشه از همه کس نزد آنحضرت محبوبتر بود. از همه زنان امّت فقیهتر بود. از همهی زنان بطور مطلق داناتر بود. برتری وی از دیگر زنان همانند برتری ثَرید از دیگر غذاها بود. عایشه هفدهم ماه رمضان سال 57 یا 58 ق از دنیا رفت و در قبرستان بقیع به خاک سپرده شد.
* حفصه دختر عمر بن خطّاب: وی در فاصلهی بَدر و اُحُد شوهرش خُنیس بن حُذافهی سهمی را از دست داد و بیوه شد. پس از عدّهی وفات، رسول خدا ج در ماه شعبان سال سوّم هجرت با او ازدواج کردند. حفصه در ماه شعبان سال 45 ق در شصت سالگی در مدینه درگذشت، و در قبرستان بقیع به خاک سپرده شد.
* زینب بنت خُزیمه: وی از طایفهی بنی هلال بن عامر بن صعصعه بود، وا و را امّ المساکین مینامیدند، زیرا، نسبت به آنان مهربان بود و برای آنان دلسوزی میکرد. او نخست همسر عبدالله بن جحش بود که در جنگ اُحُد شهید شد، و رسول خدا ج در سال چهارم هجرت با او ازدواج کردند. زینب در حدود سه سال پس از ازدواج با پیامبر اکرم ج در ماه ربیع الثانی سال چهارم هجرت از دنیا رفت، و آنحضرت بر وی نماز گزاردند، و در قبرستان بقیع به خاک سپرده شد.
* اُمّسلَمه هند بنت ابی اُمیه: وی همسر ابوسلَمه بود و از وی فرزندانی داشت. ابوسلَمه در ماه جمادی الاُخری سال چهارم هجرت از دنیا رفت، و رسول خدا ج چند روز مانده به پایان شوّال همان سال با امّسلَمه ازدواج کردند. او یکی از فقیهترین و خردمندترین زنان بود. اُمّسلَمه در سال 59 ق یا به قولی 62 ق در هشتاد و چهارسالگی از دنیا رفت و در قبرستان بقیع به خاک سپرده شد.
* زینب بنت جحش بن رباب: وی از طایفهی بنی اسد بن خُزیمه، و دختر عمّهی رسول خدا ج بود. زینب نخست همسر زید بن حارثه بود که فرزند نبی اکرم ج شناخته میشد. زید او را طلاق داد، و همینکه زمان عدّهی وی گذشت، خداوند متعال آیاتی از قرآن کریم را نازل گردانید و ضمن آن فرمود:
﴿فَلَمَّا قَضَىٰ زَیۡدٞ مِّنۡهَا وَطَرٗا زَوَّجۡنَٰکَهَا ﴾ [الأحزاب: 37].
«آنگاه، وقتی زید از او صرفنظر کرد، وی را به همسری تو درآوردیم».
آیات متعددی از سورهی احزاب دربارهی زینب نازل شده است که به تفصیل مسئلهی تبنّی (پسرخواندگی) را - که در جای خودش به آن خواهیم پرداخت - مطرح کرده است. رسول خدا ج در ماه ذیقعدهی سال پنجم هجرت - و به قولی سال چهارم هجرت - با او ازدواج کردند. وی عابدترین زنان و پُر صدقهترین آنان بود. زینب در سال بیستم هجرت در سنّ پنجاه و سه سالگی درگذشت. وی نخستین فرد از امّهات مؤمنین بود که پس از پیامبر اکرم ج دار فانی را وداع گفت. عمر بن خطّاب بر وی نماز گزارد و در قبرستان بقیع به خاک سپرده شد.
*جُوَیریه بنت حارث: پدر وی حارث رئیس طایفهی بنی مصطلق از قبیلهی خزاعه بود. جویریه یکی از اسیران بنی مصطلق بود که در سهم ثابت بن قیس بن شمّاس قرار گرفت. ثابت با جویریه قراداد نوشت و او را مُکاتَب گردانید. رسول خدا ج مبلغ قرارداد وی را به ثابت پرداختند، و در ماه شعبان سال ششم هجرت - و به قولی سال پنجم هجرت - او را به همسری خویش درآوردند. مسلمانان نیز یکصد خانوار از بنی مصطلق را آزاد کردند و گفتند: اینان خویشاوندان همسر رسول خدایند! و به این ترتیب، از هر زن دیگری برای قوم و قبیله اش پُربرکتتر بود. جُوَیریه در ماه ربیع الاوّل سال 56 ق - و به قولی 55 ق - در سنّ شصت و پنج سالگی از دنیا رفت.
* اُمّ حبیبه رَمله دختر ابوسفیان: وی نخست همسر عبدالله بن جحش بود و برای او حبیبه را به دنیا آورد و به همین جهت کنیهی اُمّ حبیبه را به او دادند. اُمّ حبیبه با همسرش به حبشه مهاجرت کرد. همسرش عبدالله در آنجا مرتدّ شد و آیین نصرانیت برگزید و همانجا از دنیا رفت، امّا او بر دین و هجرتش پایبند ماند، و هنگامی که رسول خدا ج در ماه محرّم سال هفتم هجرت عمرو بن اُمیة ضَمُری را با نامهای از سوی خودشان بسوی نجاشی فرستادند، وی امّ حبیبه را از سوی پیامبر اکرم ج خواستگاری کرد و از جانب ایشان چهارصد دینار به عنوان مهریهی او پرداخت، و او را همراه شُرَحبیل بن حَسنة نزد رسول خدا ج فرستاد، و آنحضرت پس از بازگشت از فتح خیبر با او زفاف کردند. امّ حبیبه در سال 42 ق - یا 33 ق یا 50 ق - از دنیا رفت.
* صفیه دختر حَیی بن اَخطَب: پدرش رئیس قبیلهی بنی نضیر و از نژاد بنی اسرائیل بود. صفیه در میان اسیران خیبر بود و رسول خدا ج او را در سهم اختصاصی خودشان قرار دادند و اسلام را بر او عرضه کردند و او نیز اسلام آورد. پیامبر اکرم ج او را نخست آزاد کردند و سپس بعد از فتح خیبر در سال هفتم هجری به عقد همسری خودشان درآوردند، و در ناحیهی سدّ صهباء، واقع در مسافت دوازده میل تا خیبر، در راه بازگشت به مدینه با او زفاف کردند. صفیه در سال پنجاهم هجرت - و به قولی 52 ق و به قولی 36 ق - از دنیا رفت و در قبرستان بقیع به خاک سپرده شد.
* میمونه بنت حارث: وی خواهر امّ الفضل لُبابه دختر حارث بود. رسول خدا ج در ماه ذیقعدهی سال هفتم هجرت - بنا به قول صحیح - در عُمرةُ القضاء بعد از آنکه از احرام عمره درآمدند، وی را به عقد خویش درآوردند، و در ناحیهی سَرِف، واقع در مسافت نه میل تا مکه، با او زفاف کردند. میمونه در سال 61 ق - و به قولی 63 ق، و به قولی 38 ق - در همان ناحیهی سَرِف از دنیا رفت و همانجا به خاک سپرده شد، و تا امروز آرامگاه وی در آن منطقه شناخته شده است.
تا اینجا، یازده تن از همسران رسول خدا ج را نام بردیم که رسول خدا ج آنان را به عقد ازدواج خودشان درآوردند، و با آنان زفاف کردند. دو تن از ایشان، خدیجه و زنیب امّ المساکین، در زمان حیات آن حضرت از دنیا رفتند و هنگامی که رسول خدا ج رحلت فرمودند، نُه تن از ایشان در قید حیات بودند. آن دو همسر دیگر که پیامبر اکرم ج با آن دو زفاف نکردند، یکی از آن دو از بنی کلاب، و دیگری از کنده بود که معروف به جونیه است؛ در این زمینه اختلاف نظرهای فراوان و روایات گوناگون است که نیازی به شرح و بسط آن نیست.
از میان کنیزان نیز، مشهور آن است که نبی اکرم ج با دو تن از کنیزان خودشان همبستر شدهاند. یکی از آن دو ماریهی قبطیه است که وی را مقوقس به ایشان هدیه کرده بود، و فرزند پسرشان ابراهیم را برای ایشان آورد. البتّه، ابراهیم در کودکی، در زمان حیات پیامبر اکرم ج، روز 28 یا 29 شوّال سال دهم هجرت - مطابق با 27 ژانویهی سال 623 میلادی - از دنیا رفت. دوّمی، ریحانه بنت زید نضَریه یا قُرَظیه است که از اسیران یهودیان بنی قریظه بود، و حضرت رسول اکرم ج وی را در سهم اختصاصی خویش قرار دادند. بعضی نیز گفتهاند که وی در عِداد همسران نبی اکرم ج بوده، و آنحضرت وی را ابتدا آزاد کردهاند و سپس او را به همسری خویش درآوردهاند. ابن قیم قول اوّل را ترجیح داده است. علاوه بر این دو، ابوعبیده نام دو کنیز دیگر را افزوده است: یکی، جمیله که پیامبر اکرم ج وی را از میان اسیران انتخاب کردند، و دیگر، کنیزی که زینب بنت جحش به آنحضرت هبه کرده بود([2]).
فلسفهی تعدُّد زوجات پیامبر
هر کس زندگانی رسول خدا ج را به دقّت بررسی کند، نیک درمی یابد که ازدواج آنحضرت با این زنان متعدّد در اواخر عمر شریفشان، پس از آن که حدود سی سال از بهترین دورانهای عمر و نشاط جوانی خود را تنها به یک همسر نسبتاً سالمند، ابتدا با خدیجه و سپس با سوده، گذرانیدهاند؛ درمی یابد که این ازدواجها بخاطر آن نبوده است که ناگهان در وجود خودشان اشتیاق و شهوت بیحدّ و مرزی نسبت به زنان احساس کردهاند، و جز در پرتوِ همخوابگی با این شمار فراوان از زنان نمیتوانستهاند در برابر آن شکیبایی کنند!؟ بلکه قطعاً اهداف و آرمانهای دیگری برتر و بزرگتر از آن غرض و منظوری که معمولاً با ازدواج برآورده میگردد، در کار بوده است.
رویکرد حضرت رسول اکرم ج به وصلت با ابوبکر و عمر از طریق همسری با عایشه و حفصه؛ همچنین، درآوردن دخترشان فاطمه به همسری علی بن ابیطالب، و درآوردن دو دختر دیگرشان رقیه و سپس امّ کلثوم به همسری عثمان بن عفّان، آشکارا اشارت دارد به اینکه آنحضرت میخواستهاند از طریق این ازدواجها با این چهار مرد بزرگ که کوشش و فداکاری ایشان در بحرانهای متعدّدی که بر اسلام گذشته بود و خداوند چنان مقدّر فرموده بود که اسلام از آن بحرانها بگذرد، برای آنحضرت به اثبات رسیده بود، روابطی محکم برقرار سازند.
یکی از آداب و رسوم قوم عرب این بوده است که برای خویشاوندی سببی از طریق وصلت احترام خاصّی قائل میشدهاند، و این نوع ارتباط خویشاوندی از نظر آنان بابی از ابواب نزدیکی در برقراری روابط میان تیرهها و طایفههای گوناگون بوده است، و آنان ستیز و نبرد با خویشاوندان سببی را برای خودشان ننگ و عار تلقّی میکردهاند. رسول خدا ج از طریق ازدواج با چند تن از امّهات مؤمنین، میخواستند شدّت عداوت و دشمنی قبایل عرب را با اسلام کاهش دهند، و از گزندگی کینه توزیهای آنان بکاهند.
اُمّسلَمه از طایفهی بنی مخزوم - طایفهی ابوجهل و خالد بن ولید - بود؛ وقتی که رسول خدا ج وی را به همسری خویش درآوردند، از آن پس، خالد بن ولید آن موضعگیری شدید خود را در برابر مسلمانان مورد تجدیدنظر قرار داد، و پس از مدّتی نه چندان طولانی از سرِ طوع و رغبت اسلام آورد. همچنین، ابوسفیان پس از ازدواج آنحضرت با اُمّ حبیبه در هیچگونه نبردی با ایشان رویاروی نگردید. نیز، پس از ازدواج رسول خدا ج با جویریه و صفیه هیچگونه تحرّکی را از سوی بنی نضیر و بنی مصطلق در برابر آنحضرت مشاهده نمیکنیم؛ از سوی دیگر، مشاهده میکنیم که جویریه از جهت برکت آفرینی برای قوم و قبیله اش یک زن نمونه شناخته میشود، و صحابهی رسول خدا ج یکصد خانوار از اسیران قوم و قبیلهی وی را بخاطر ازدواج پیامبر اکرم ج با او آزاد میکنند و میگویند: اینان خویشاوندان رسول خدایند! و پرواضح است که چنین منّت گذاری بر یک طایفه و قبیله از سوی مسلمانان چه تأثیر بسزایی در عُمق جان آنان داشته است.
از همهی اینها بزرگتر و با اهمیتتر آنکه نبی اکرم ج مأمور شده بودند به تعلیم و تربیت و تزکیه و ارشاد قومی بپردازند که از آیین و آداب، فرهنگ و تمدّن و پایبندی به شرایط و لوازم آن، و تشریک مساعی در سازندگی جامعه و اعتلا بخشیدن به آن، هیچ چیز نمیدانستند؛ و اصول و مقرّرارتی که پایههای سازندگی جامعهی اسلامی را تشکیل میداد، به مردان راه نمیداد که با زنان آمیزش داشته باشند، و در نتیجه، کوشش در جهت تعلیم و تربیت و ارتقای سطح فرهنگی زنان همراه با رعایت این مقرّرات و اصول امری ناممکن بود، و از سوی دیگر نیاز به تعلیم و ارشاد زنان کم اهمیتتر از مردان نبود، بلکه مُبرَمتر و شدیدتر بود. بنابراین، پیامبر بزرگ اسلام راهی جز این نداشتند که زنانی را از گروههای سنّی متفاوت و برخوردار از استعدادهای گوناگون برگزینند، به طوری که بتوانند برای این منظور کفایت کنند؛ آنگاه، به تربیت و تزکیهی آنان بپردازند، و احکام و تعالیم دینی را به آنان بیاموزند، و مایههای اصیل فرهنگ اسلامی را در اختیار ایشان قرار دهند، و آنان را برای تربیت زنان بادیه نشین و شهرنشین و پیرزنان و دختران جوان آماده سازند، تا بتوانند کار تبلیغ دین را در میان زنان برعهده بگیرند. چنین نیز بود، و امّهات مؤمنین، همسران پیامبر اکرم ج نقش عمدهای در نقل و روایت گفتار و رفتار و کردار آن حضرت در ارتباط با خانواده و نزدیکانشان داشتهاند؛ به خصوص، بعضی از آنان، مانند عایشه، که عمرشان طولانیتر گردید، بسیاری از فرمایشات و شیوههای عملی پیامبر اکرم ج را برای مسلمین بیان کردند.
و این روایت به طور کامل در کتاب «الشمائل المحمدیة» تألیف امام ترمذی/ (و ترجمهی نگارنده) چنین آمده است:
«... عَنْ کُرَیْبٍ، عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ، أَنَّهُ أَخْبَرَهُ أَنَّهُ بَاتَ عِنْدَ مَیْمُونَةَ وَهِیَ خَالَتُهُ قَالَ: فَاضْطَجَعْتُ فِی عَرْضِ الْوِسَادَةِ، وَاضْطَجَعَ رَسُولُ الـلّٰهِ ج فِی طُولِهَا، فَنَامَ رَسُولُ الـلّٰهِ ج حَتَّى إِذَا انْتَصَفَ اللَّیْلُ، أَوْ قَبْلَهُ بِقَلِیلٍ، أَوْ بَعْدَهُ بِقَلِیلٍ، فَاسْتَیْقَظَ رَسُولُ الـلّٰهِ ج فَجَعَلَ یَمْسَحُ النَّوْمَ عَنْ وَجْهِهِ، وَقَرَأَ الْعَشْرَ الآیَاتِ الْـخَوَاتِیمَ مِنْ سُورَةِ آلِ عِمْرَانَ، ثُمَّ قَامَ إِلَى شَنٍّ مُعَلَّقٍ فَتَوَضَّأَ مِنْهَا، فَأَحْسَنَ الْوُضُوءَ، ثُمَّ قَامَ یُصَلِّی. قَالَ عَبْدُ الـلّٰهِ بْنُ عَبَّاسٍ: فَقُمْتُ إِلَى جَنْبِهِ، فَوَضَعَ رَسُولُ الـلّٰهِ ج یَدَهُ الْیُمْنَى عَلَى رَأْسِی، ثُمَّ أَخَذَ بِأُذُنِی الْیُمْنَى فَفَتَلَهَا، فَصَلَّى رَکْعَتَیْنِ، ثُمَّ رَکْعَتَیْنِ، ثُمَّ رَکْعَتَیْنِ، ثُمَّ رَکْعَتَیْنِ، ثُمَّ رَکْعَتَیْنِ، ثُمَّ رَکْعَتَیْنِ - قَالَ مَعْنٌ: سِتَّ مَرَّاتٍ - ثُمَّ أَوْتَرَ، ثُمَّ اضْطَجَعَ، حَتَّى جَاءَهُ الْمُؤَذِّنُ فَقَامَ فَصَلَّى رَکْعَتَیْنِ خَفِیفَتَیْنِ، ثُمَّ خَرَجَ فَصَلَّى الصُّبْحَ».
... کُریب س گوید: ابن عباس س به من خبر داد و گفت: شبی در منزل میمونهp، همسر گرامی پیامبر ج ـ که خالهی ابن عباس س بود ـ ماندم و در آنجا خوابیدم، و من سر خویش را بر عَرض بالش قرار داده بودم که پیامبر ج (با همسرشان) سرشان را بر طول آن قرار داده بودند.
پیامبر ج تا نزدیک نیمه شب یا اندکی پیش یا پس از آن خوابیدند؛ آن گاه از خواب بیدار شدند و دست بر چهرهی خویش کشیدند و چشمهای خود را مالیدند تا آثار خواب آلودگی را از خود دور نمایند؛ سپس ده آیهی آخر سورهی آل عمران را خواندند؛ و سپس به سوی مشکی که به میخ آویزان و معلّق شده بود رفتند، و از آبِ آن، به خوبی وضو گرفتند؛ پس از این شروع به نماز خواندن کردند.
عبدالله بن عباس س در ادامهی سخنانش میگوید: (من هم بلند شدم و آنچه را که پیامبر ج انجام دادند، انجام دادم؛) سپس رفتم و در کنار ایشان (و در سمت چپشان) ایستادم. رسول خدا ج دست راستشان را بر روی سرم گذاشتند و گوش راستم را (با مهربانی) گرفتند و آن را پیچ دادند.
[معن گوید] پیامبر ج شش نماز دو رکعتی را خواندند و در آخر، نماز وتر را خواندند؛ پس از آن، اندکی دراز کشیدند تا اینکه مؤذّن برای اعلام کردن فرا رسیدن وقت نماز، آمد؛ پیامبر ج نیز از جای خویش بلند شدند و دو رکعت نماز را به صورت خلاصه خواندند؛ و آن گاه از منزل بیرون رفتند و نماز (فرضِ)صبح را در (مسجد) خواندند.
«فأخذ بیدی من وراء ظهری»: در پارهای از روایات، گرفتن دست و در برخی دیگر، گرفتن گوش و در برخی نیز، گرفتن سر، روایت شده است؛ ولی از آن جایی که هرسه مورد گرفته شدهاند، از این رو این اختلاف روایات، تعارض به شمار نمیآیند؛ بنابراین میتوان چنین گفت که آن حضرت ج در ابتدا به گرفتن سر؛ و سپس به گرفتن گوش و بعد از آن، به گرفتن دست، اقدام نمودهاند؛ و این عمل، عملی قلیل و اندک بوده است که هیچگونه تأثیری بر نماز نمیگذارد.
«الی الشق الایمن»: علماء و صاحبنظران اسلامی، بر این مسأله، اجماع دارند که اگر چنانچه مقتدی، یک نفر بود، در آن صورت به جانب راست امام بایستد؛ البته در کیفیت ایستادن، اختلافنظر وجود دارد؛ امام ابوحنیفه/ و امام ابویوسف/ بر این باورند که امام و مقتدی، هردو باید برابر هم قرار گرفته و هیچ کدام از آن دو، عقب یا جلو نایستند؛ و امام محمد/ بر آن است که مقتدی، انگشتان پای خویش را برابر با پاشنهی پای امام قرار بدهد.
صاحبنظران فقهی احناف گفتهاند: اگر چه از لحاظ دلیل، دیدگاه امام ابوحنیفه/ و امام ابویوسف/ راجح است، ولی تعامل نمازگزاران، بر مبنای دیدگاه امام محمد/ است که به احتیاط نیز نزدیکتر میباشد؛ چرا که در برابر ایستادن با امام، امکان دارد که مقتدی بی اختیار از امام جلوتر قرار بگیرد؛ ولی با برگزیدن و انتخاب کردن نظرگاه امام محمد/، این احتمال از بین خواهد رفت؛ از این رو، فتوا بر نظریه و دیدگاه امام محمد/ میباشد.
1107 - [2] (صَحِیح)
وَعَنْ جَابِرٍ قَالَ: قَامَ رَسُولُ الـلّٰهِ ج لِیُصَلِّیَ فَجِئْتُ حَتَّى قُمْتُ عَنْ یَسَارِهِ فَأَخَذَ بِیَدِی فَأَدَارَنِی حَتَّى أَقَامَنِی عَن یَمِینه ثُمَّ جَاءَ جَبَّارُ بْنُ صَخْرٍ فَقَامَ عَنْ یَسَارِ رَسُولِ الـلّٰهِ ج فَأَخَذَ بیدینا جَمِیعًا فدفعنا حَتَّى أَقَمْنَا خَلفه. رَوَاهُ مُسلم([3]).
1107- (2) جابر س گوید: (روزی) پیامبر اکرم ج از جای برخاستند تا نماز بگزارند؛ (از این رو، نماز را شروع کردند؛) من نیز (در همین لحظه) آمدم و به جانب چپ ایشان به نماز ایستادم؛ آن حضرت ج دستم را گرفتند و مرا چرخانیدند تا این که در سمت راست خود قرار دادند؛ سپس جابر بن صخر س آمد و به جانب چپ پیامبر ج ایستاد؛ آن حضرت ج دست هردو ما را گرفتند و ما را به عقب هدایت کردند تا این که ما را پشت سر خویش، قرار دادند.
[این حدیث را مسلم روایت کرده است].
شرح: «فادارنی»: مرا چرخانید.
«اقامنی»: مرا ایستاند؛ مرا به جانب راست خویش، گماشت و منصوب کرد.
«فَدَفَعَنا»: ما را به عقب راند؛ ما را به عقب هول داد.
از این روایت، معلوم میشود که اگر چنانچه مقتدی، یک نفر بود، در آن صورت به جانب راست امام خویش قرار بگیرد؛ و اگر چنانچه به طور اشتباه به سمت چپ امام ایستاد، امام میتواند او را به سمت راست خویش بچرخاند و قرار دهد. و هرگاه مقتدی دوم آمد و به نماز جماعت شرکت کرد، در آن صورت، امام جلو بایستد و آن دو نفر مقتدی، پشت سر امام قرار بگیرند.
ناگفته نماند که انجام یک یا دو حرکتِ متّصل با دست - برای اصلاح صف - نماز را باطل نمیگرداند؛ و همچنین اگر حرکتها بیشتر از دو حرکت باشد و در بین آنها، فاصله وجود داشته باشد، باز هم نماز را باطل نمیگرداند.
1108 - [3] (صَحِیح)
وَعَنْ أَنَسٍ قَالَ: صَلَّیْتُ أَنَا وَیَتِیمٌ فِی بَیْتِنَا خَلْفَ النَّبِیِّ ج وَأم سلیم خلفنا. رَوَاهُ مُسلم([4]).
1108- (3) انس س گوید: من و یتیم، در خانهی خویش، پشت سر آن حضرت ج نماز گزاردیم؛ (یعنی هردو ما، صف بسته و پشت سر پیامبر اکرم ج قرار گرفتیم؛) و «امّ سلیم» پشت سر ما به نماز ایستاد.
[این حدیث را مسلم روایت کرده است].
شرح: «یتیم»: مراد از «یتیم»، برادر انس بن مالک س است. برخی گفتهاند که واژهی «یتیم»، اسم برادر انس بن مالک است؛ و برخی نیز بر این باورند که «لقب» وی است؛ یعنی کودک یتیم.
و برخی گفتهاند که نام «یتیم»، ضمیرة است؛ و وی پدربزرگ حسین بن عبدالله بن ضمیرة است. ابن همام/ گوید: یتیم، همان ضمیر بن سعد حمیری است؛ این را نووی گفته است.
از این حدیث معلوم میشود که اگر چنانچه یک زن هم در نماز جماعت حضور پیدا کرده بود، در آن صورت باز هم باید پس از صف مردان و کودکان قرار بگیرد، اگر چه در صف جلو، فرزند حقیقی وی قرار داشته باشد، باز هم این اجازه را ندارد که در کنار آنها بایستد؛ بلکه بروی لازم است که پشت سر امام، مردان و کودکان بایستد.
و روایت بالا، در صحیح بخاری چنین آمده است:
«عن انس بن مالک س: انّ جدّته مُلیکة دَعَتْ رسولَ الله ج للطعام صنعته له، فاکل منه؛ ثم قال: «قوموا فلاُصلّی لکم». قال انس: فقمتُ الی حصیرلنا، قد اسوَدّ من طول ما لُبس؛ فنضحتُه بماءٍ؛ فقام رسول الله ج وصففتُ والیتیم وراءه والعجوز من ورائنا؛ فصلّی لنا رسول الله ج رکعتین ثم انصرف» (بخاری ح 380)؛ «انس بن مالک س گوید: مادربزرگم، مُلیکهp، رسول خدا ج را به صرف غذایی که برای ایشان تهیه کرده بود، دعوت نمود. رسول خدا ج پس از صرف غذا، فرمودند: «بلند شوید تا برای شما نماز بخوانم». انس بن مالک س گوید: بلند شدم و به سوی یکی از حصیرهایمان که از کثرت استعمال، سیاه شده بود، رفتم و مقداری آب، روی آن پاشیدم. رسول خدا ج روی آن ایستادند؛ من و کودکی یتیم، پشت سر آن حضرت ج صف بستیم و پیرزن، پشت سر ما ایستاد. رسول خدا ج دو رکعت نماز، برای ما گزاردند و تشریف بردند».
1109 - [4] (صَحِیح)
وَعَنْهُ أَنَّ النَّبِیَّ ج صَلَّى بِهِ وَبِأُمِّهِ أَوْ خَالَتِهِ قَالَ: فَأَقَامَنِی عَنْ یَمِینِهِ وَأَقَامَ الْـمَرْأَةَ خَلْفَنَا. رَوَاهُ مُسْلِمٌ([5]).
1109- (4) انس بن مالک س گوید: رسول خدا ج برای او و مادر - یا خالهاش - امامت دادند؛ انس س گوید: (به هنگام نماز) آن حضرت ج مرا به جانب راست خویش و زن [مادر یا خالهام] را پشت سر ما قرار دادند. (پس اگر چنانچه مقتدی، یک زن بود، باید پشت سر امام و مردان بایستد؛ به تعبیری دیگر، اگر یک زن هم در جماعت شرکت داشته باشد، بایستی پشت صف مردان قرار بگیرد).
[این حدیث را مسلم روایت کرده است].
«بامّه او خالته»: این شک از راوی است نه از انس بن مالک س.
«فاقامنی»: به من فرمان دادند تا به جانب راست ایشان بایستم.
1110 - [5] (صَحِیح)
وَعَنْ أَبِی بَکْرَةَ أَنَّهُ انْتَهَى إِلَى النَّبِیِّ ج وَهُوَ رَاکِعٌ فَرَکَعَ قَبْلَ أَنْ یَصِلَ إِلَى الصَّفِّ ثُمَّ مَشَى إِلَى الصَّفِّ. فَذَکَرَ ذَلِکَ لِلنَّبِیِّ ج فَقَالَ: «زَادَکَ اللهُ حِرْصًا وَلَا تعد». رَوَاهُ البُخَارِیّ([6]).
1110- (5) ابوبکرة س گوید: (روزی وارد مسجد شد و) در حالی به آن حضرت ج رسید که ایشان در رکوع بودند؛ از این رو، ابوبکره س پیش از رسیدن به صف، به رکوع رفت؛ آنگاه خویشتن را به صف نماز رسانید؛ (پس از گزاردن نماز،) این موضوع را با پیامبر گرامی اسلام ج در میان گذاشت؛ آن حضرت ج فرمودند: «خداوند، علاقه و اشتیاقت را به نماز بیافزاید؛ ولی بدان که نباید دوباره چنین کاری را انجام بدهی؛ (یعنی پیش از رسیدن به صف، رکوع نکن)».
[این حدیث را بخاری روایت کرده است].
شرح: «انتهی»: رسید.
«فرکع قبل ان یصل الی الصف» [پس ابوبکره س پیش از رسیدن به صف، به رکوع رفت]: زیرا وی از پیامبر اکرم ج شنیده بود که: «اذا جئتم الی الصلوة ونحن سجود فاسجدوا ولا تعدّوها شیئاً. ومن ادرک الرکعة فقد ادرک الصلوة» (ابن ماجه، ح 468 و ابوداود، ح 875)؛ «هرگاه برای نماز آمدید و ما در حال سجده بودیم، شما هم به سجده بروید و آن را رکعتی به حساب نیاورید؛ و کسی که رکوع را دریابد، رکعت را دریافته است».
از این رو، ابوبکره س نیز به خاطر آن که با رکوع، رکعت را دریابد، پیش از رسیدن به صف، به رکوع رفت.
«ثمّ مشی الی الصفّ»: آنگاه خویشتن را به تدریج و با چند گام غیر متوالی و پیاپی، به صف نماز رسانید.
«زادک الله حرصاً»: خداوند علاقه و اشتیاق تو را به نماز، یا به طاعت و بندگی و یا به شتاب ورزیدن به انجام طاعتها و عبادتها، بیافزاید.
«لاتَعد»: این عبارت را به چند گونه میتوان ترجمه و تشریح کرد:
به فتح «تاء» و ضم «عین»، از «عود»؛ یعنی «لا تفعله مثل ما فعلته ثانیاً»؛ دوباره این کار را تکرار مکن.
به سکون «عین» و ضم «دال» از «عدو»؛ یعنی: «لاتَسْرع فی الـمشی الی الصلوة واصبر حتّی تصل الی الصفّ ثم اشرع فی الصلوة»؛ «درآمدن به سوی نماز، شتاب مکن؛ بلکه تا رسیدن به صف نماز، صبر کن؛ آنگاه که به صف رسیدی، نماز را شروع کن».
به ضم «تاء» و کسر «عین» از «اعادة»؛ یعنی «لاتعد الصلوة التی صلّیتها»؛ «نمازی را که به این کیفیت خواندی، اعاده مکن».
ابن حجر عسقلانی/ گفته است: «لاتعد»، به فتح «تاء» و ضم «عین» از «عود» گرفته شده است؛ یعنی: «لاتعد الی ما صنعتَ من السعی الشدید؛ ثمّ من الرکوع دون الصف؛ ثم من الـمشی الی الصفّ»؛ «دوباره این کارها را تکرار مکن: دویدن به سوی نماز؛ آنگاه رکوع کردن در خارج صف و پس از آن، خود را به صف رساندن».
1111 - [6] (ضَعِیف)
عَن سَمُرَة بن جُنْدُب قَالَ: أَمَرَنَا رَسُولُ الـلّٰهِ ج إِذَا کُنَّا ثَلَاثَةً أَنْ یَتَقَدَّمَنَا أَحَدُنَا. رَوَاهُ التِّرْمِذِیّ([7]).
1111- (6) سمرة بن جندب س گوید: رسول خدا ج به ما فرمان دادند که هرگاه سه نفر بودیم، یکی از ما (برای امامت) پیشنماز ما شود.
[این حدیث را ترمذی روایت کرده است].
شرح: «امرنا»: به ما دستور دادند؛ ما را فرمان دادند.
«ثلاثة»: سه نفر، حداقل کمال نماز جماعت است.
«یتقدّمنا»: جلو ما بایستد و ما پشت سر وی، بدو اقتدا نماییم.
از این حدیث، معلوم میشود که هرگاه مقتدیها از یک نفر بیشتر باشند، در آن صورت امام جلو بایستد و دو نفر مقتدی، پشت سر امام قرار بگیرند؛ ولی اگر چنانچه مقتدی، فقط یک نفر بود، در آن صورت به جانب راست امام بایستد.
به هر حال، بر اساس همین حدیث بالا، جمهور علماء و صاحبنظران فقهی، بر این باورند که اگر چنانچه تعداد مقتدیان بیش از یک نفر بود، در آن صورت بایستی امام جلو بایستد؛ ولی امام ابویوسف/ بر آن است که اگر مقتدیها دو نفر بودند، در آن صورت امام باید در وسط آنان قرار بگیرد.
استدلال وی، از اثر عبدالله بن مسعود س است که آن را امام ترمذی ذکر کرده است؛ آنجا که میگوید: «وُروی عن ابن مسعود س انّه صلّی بعلقمة والاسود فاقام احدهما عن یمینه والاخر عن یساره ورواه عن النبیّ ج»؛ «روایت شده است که ابن مسعود س همراه با علقمه و اسود نمازگزارد و پیشماز آنها شد و یکی از آن دو را به جانب راست و دیگری را به جانب چپ خویش قرار داد؛ و عبدالله بن مسعود س این عمل را از پیامر ج روایت نموده است».
پاسخهای گوناگونی به این اثر عبدالله بن مسعود س داده شده است که عبارتند از:
1- این روش ایستادن، منسوخ شده بود ولی به احتمال زیاد، ابن مسعود س از نسخ آن بیخبر و بیاطلاع بوده است؛ ولی این پاسخ قانع کننده و پذیرفتنی نیست؛ زیرا امکان ندارد که شخصیتی چون عبدالله بن مسعود س - که از دانشمندان امّت اسلامی به شمار میآید - از نسخ چنین موضوعی، بیخبر و ناآگاه بوده باشد.
2- عبدالله بن معسود س به خاطر تنگ بودن مکان، این گونه به نماز ایستادهاند؛ و پرواضح است که در وقت نیاز و در هنگام وجود عذر، میتوان چنین به نماز ایستاد.
ولی این پاسخ نیز قانعکننده و پذیرفتنی نیست؛ زیرا خود حدیث، از بیان وجود هرگونه عذری، سکوت کرده است و چنین روایتی را نمیتوان بدون وجود دلیل و قرینه، بر عذر حمل کرد.
به هر حال، میتوان دربارهی حدیث عبدالله بن مسعود س چنین گفت که اینگونه ایستادن نیز جایز میباشد؛ و آن حضرت ج نیز گاهی اوقات - برای بیان جواز - اینگونه به نماز میایستادند؛ اگر چه بهتر آن است که اگر تعداد مقتدیان بیش از یک نفر بود، امام جلو بایستد؛ ولی میتوان امام را در وسط دو نفر مقتدی قرار دارد؛ همچنان که پیامبر ج این کار را انجام داد و عبدالله بن مسعود س نیز بدیشان اقتدا و تأسّی نمود.
و به طور کلّی، حدیث عبدالله بن مسعود س برای بیان جواز است.
1112 - [7] (ضَعِیف)
وَعَنْ عَمَّارِ بْنِ یَاسِرٍ: أَنَّهُ أَمَّ النَّاسَ بِالْـمَدَائِنِ وَقَامَ عَلَى دُکَّانٍ یُصَلِّی وَالنَّاسُ أَسْفَلَ مِنْهُ فَتَقَدَّمَ حُذَیْفَةُ فَأَخَذَ عَلَى یَدَیْهِ فَاتَّبَعَهُ عَمَّارٌ حَتَّى أَنْزَلَهُ حُذَیْفَةُ فَلَمَّا فَرَغَ عَمَّارٌ مِنْ صَلَاتِهِ قَالَ لَهُ حُذَیْفَةُ: أَلَمْ تَسْمَعْ رَسُولَ الـلّٰهِ ج یَقُولُ: «إِذَا أَمَّ الرَّجُلُ الْقَوْمَ فَلَا یَقُمْ فِی مَقَامٍ أَرْفَعَ مِنْ مَقَامِهِمْ أَوْ نَحْوَ ذَلِکَ؟» فَقَالَ عَمَّارٌ: لِذَلِکَ اتَّبَعْتُکَ حِینَ أَخَذْتَ عَلَى یَدی. رَوَاهُ أَبُو دَاوُد([8]).
1112- (7) از عمّار بن یاسر س روایت است که وی گفت: او در شهر مدائن، برای مردم امامت داد و (به تنهایی) بر فراز سکّویی به نماز ایستاد و مردم نیز پایینتر از وی ایستادند. در اینجا بود که حذیفه س جلو آمد و دستهای عمار بن یاسر س را گرفت (و به طرف خود کشید تا از بلندی، به پایین فرود آید)؛ عمّار س نیز او را در این کار پیروی کرد (و با او همراهی نمود) تا این که حذیفه س، عمار س را از آنجا به پایین هدایت کرد؛ آنگاه چون عمّار س از نماز خویش فارغ شد، حذیفه س خطاب بدو گفت: آیا از رسول خدا ج نشنیدی که میفرمودند: «هرگاه مردی، امامت و پیشنمازی گروهی را به عهده گرفت، نباید در جایگاهی بالاتر از جایگاه مقتدیها بایستد - یا جملهای مثل این گفت -».
عمّار س گفت: به همین خاطر - زمانی که دستم را گرفتی - از تو، متابعت و پیروی کردم و در پایین آمدن از آنجا با تو، همراهی نمودم.
[این حدیث را ابوداود روایت کرده است].
شرح: «اَمَّ»: برای آن گروه از مردمان، در نماز، مُقتدا و پیشنماز شد. آن مرد، پیشاپیش دیگران، برای امامت قرار گرفت.
«المدائن»: شهری در نزدیکی کوفه بوده است؛ و ابن حجر گفته است: شهری قدیمی که بر کنارهی دجله و نزدیک بغداد قرار داشته است.
«دکّان»: سکّویی که بر آن نشینند. مکانی مخصوص که اندکی از سطح زمین یا کف اطاق، بلندتر باشد و کسی بر آن نشیند.
«فتقدّم حذیفة»: حذیفه س، صفها را شکافت و جلو آمد.
«فاتّبعه عمـّار»: عمار س، حذیفه س را در این کار، پیروی و متابعت کرد و لجباری و عناد نورزید؛ بلکه بدون چون و چرا و تندی و خشونت، از سکّو، پایین آمد.
«لذلک اتَّبعتُک»: به همین خاطر از تو پیروی کردم؛ یعنی چون من نیز این حدیث را از پیامبر ج شنیده بودم و تو نیز آن را به من یادآوری نمودی، از تو پیروی نمودم.
به هر حال، از این حدیث معلوم میشود که برای پیشنماز، مکروه است که خود به تنهایی در مکانی بلندتر از مقتدیها بایستد؛ و امام ابوحنیفه/ و امام شافعی/ مکروه میدانند که امام، به تنهایی بر بلندی قرار بگیرد و یا مقتدی، تنها بر بلندی و امام، در پایین باشد؛ مگر برای تعلیم و آموزش ارکان نماز.
1113 - [8] (مُتَّفق عَلَیهِ)
وَعَنْ سَهْلِ بْنِ سَعْدٍ السَّاعِدِیِّ أَنَّهُ سُئِلَ: مِنْ أَیِّ شَیْءٍ الْمِنْبَرُ؟ فَقَالَ: هُوَ مِنْ أَثْلِ الْغَابَةِ عَمِلَهُ فُلَانٌ مَوْلَى فُلَانَةَ لِرَسُولِ الـلّٰهِ ج وَقَامَ عَلَیْهِ رَسُولُ الـلّٰهِ ج حِینَ عُمِلَ وَوُضِعَ فَاسْتَقْبَلَ الْقِبْلَةَ وَکَبَّرَ وَقَامَ النَّاسُ خَلْفَهُ فَقَرَأَ وَرَکَعَ وَرَکَعَ النَّاسُ خَلْفَهُ ثُمَّ رَفَعَ رَأْسَهُ ثُمَّ رَجَعَ الْقَهْقَرَى فَسَجَدَ عَلَى الْأَرْضِ ثُمَّ عَادَ إِلَى الْمِنْبَرِ ثُمَّ قَرَأَ ثُمَّ رَکَعَ ثُمَّ رَفَعَ رَأْسَهُ ثُمَّ رَجَعَ الْقَهْقَرِی حَتَّى سجد بِالْأَرْضِ. هَذَا لفظ البُخَارِیّ وَفِی الْـمُتَّفَقِ عَلَیْهِ نَحْوُهُ وَقَالَ فِی آخِرِهِ: فَلَمَّا فَرَغَ أَقْبَلَ عَلَى النَّاسِ فَقَالَ: «أَیُّهَا النَّاسُ إِنَّمَا صَنَعْتُ هَذَا لِتَأْتَمُّوا بِی وَلِتَعْلَمُوا صَلَاتی»([9]).
1113- (8) از سهل بن سعد ساعدی س روایت است که از وی سؤال شد: منبر (رسول خدا ج) از چه چیزی ساخته شده بود؟ وی در پاسخ بدین سؤال گفت: (در میان مردم، کسی داناتر از من، نسبت بدین قضیه، باقی نمانده است؛) منبر (رسول خدا ج) از چوب درخت شوره گز منطقهی «غابة» بود که فلانی، بردهی آزاد شدهی فلان زن، برای پیامبر ج ساخته و پرداخته نموده بود؛ آنگاه چون منبر ساخته شد و (در مسجد) نهاده شد، پیامبر ج بر فراز آن (برای تعلیم و آموزش دادن) ایستادند؛ سپس رسول خدا ج رو به قبله کردند و تکبیر گفتند و مردم نیز پشت سر ایشان ایستادند؛ آن حضرت ج قرائت خواندند و به رکوع رفتند؛ مردم نیز (به تأسّی از ایشان،) پشت سرشان رکوع بردند؛ آن گاه رسول خدا ج سر خویش را از رکوع برداشتند؛ و پس از آن، خویشتن را (از منبر) به عقب کشیدند (و پایین آمدند) و بر زمین، سجده کردند؛ آنگاه دوباره بر منبر ایستادند؛ سپس قرائت کردند و پس از آن، به رکوع رفتند؛ آنگاه سر خویش را از رکوع برداشتند و دوباره خویشتن را (از منبر) به عقب کشیدند (و پایین آمدند) تا این که بر زمین سجده کردند.
[این لفظ بخاری است؛ و در حدیثی که مورد اتفاق بخاری و مسلم است، نیز به سان این حدیث (در معنی نه در لفظ) آمده است و (علاوه بر آن)، در پایان آن، سهل بن سعد ساعدی س میگوید:]
«چون رسول خدا ج از نماز، فارغ شدند، رو به مردم کردند و فرمودند: «ای مردم! من این عمل را بدان خاطر انجام دادم که شما به من اقتدا کنید و کیفیت و نحوهی نماز گزاردن مرا بیاموزید».
شرح: «المنبر»: کرسی پلّه پلّه، که خطیب یا واعظ، بر فراز آن بنشیند و سخنرانی کند.
«منبر رسول خدا ج»: هنگام بنای مسجد النبی، برای پیامبر ج منبری نساخته بودند؛ بلکه آن حضرت ج خطبههای خویش را کنار تنهی درخت خرمایی که بدان تکیه میزدند، میخواندند.
بخاری چنین روایت میکند که زنی از انصار، به پیامبر ج پیشنهاد کرد و گفت: من بردهای دارم که به نجاری ماهر و خبره است؛ اگر اجازه دهید، برای شما منبری بسازد؛ و چون برای آن حضرت ج منبری تهیه شد، روز جمعه بر فراز آن رفتند.
در مورد نخستین کسی که برای پیامبر ج منبر ساخت، اختلاف است؛ برخی نوشتهاند: نخستین منبر، از گِل ساخته شد و پلّه نداشت. برخی دیگر میگویند: از چوب ساخته شد و دارای سه پله بود؛ پیامبر ج بر پلّهی سوم مینشست و پاهای مبارک خود را بر پلّهی دوم میگذاشت. خلیفهی اول (ابوبکر صدّیق س) یک پله پایینتر و خلیفهی دوم (عمر بن خطاب س) یک پله از او پایینتر مینشستند، ولی عثمان بن عفّان س بنابر مصالحی، بر جای پیامبر ج یعنی بر پلهی اول نشست.
معاویه س بعدها شش پله از پایین، بر منبر افزود؛ و عثمان س نخستین کسی است که بر منبر پیامبر ج پوشش انداخت. بعدها سنگی از مرمر ساختند و منبر را درون آن قرار دادند. نخستین کسی که چنین کرد، عبدالله بن حسن بن حسن بن علی، والی مدینه، در سال 150 ه. ق بود.
در جریان آتشسوزی که به سال 886 ه. ق در مسجد النبی رخ داد، این منبر به طور کامل در آتش سوخت؛ چندی بعد، قطعهای از چوب آن را یافتند و در محل خود قرار دادند؛ بر روی آن نیز منبری از چوب صندل و سپس از آجر و سنگ ساختند که به ظاهر، این کار به دستور سلطان اشرف قایتبای در سال 888 ه. ق صورت گرفت.
منبر یاد شده، تا سال 998 ه. ق موجود بود. در آن صال، سلطان مراد عثمانی، منبر نفیس و یک پارچهای از سنگ مرمر ساخت و به جای منبر قبلی نهاد. این منبر، اکنون نیز موجود است و در سمت راست محراب النبی و مقابل محل اذان بلال قرار دارد. گفتنی است که همه ساله، خلفاء و پادشاهان، برای پوشش منبر، پارچهای زیبا و نفیس، به مدینه میفرستادند و آن را میپوشاندند؛ و چنان که در روایات آمده است، میان منبر و قبر پیامبر ج را «روضة النبی ج» میگویند.
«اَثل»: درخت شوره گز. چوب گز. درختی است دارای برگهای ریز و بیشتر در شورهزارها میروید؛ چوب آن را میسوزانند و یا از آن، استفادههای دیگر میکنند؛ یک قسم دیگر آن، کوتاه و بوته مانند و دارای خوشههای گل سفید یا سرخ رنگ است و گز انگبین از آن گرفته میشود؛ و در اینجا، مراد همان قسمت نخست میباشد.
«الغابة»: بیشهای پر درخت است که در نُه مایلی مدینهی منوره قرار دارد.
«عمله فلان»: مراد از فلانی، «با قوم رومی» است؛ که منبر را به صورت سه پلّهای ساخته بود.
«مولی»: این واژه در لغت، بدین معانی آمده است: «مالک، سید، آقا، ارباب، بنده، آزادکنندهی بنده، بندهی آزاد کرده شده، ولی نعمت، نعمتدهنده، نعمت یافته، نعمت داده شده، دوستدار، دوست، همپیمان، همسایه، مهمان، شریک، پسر، پسرعمو، خواهرزاده، عمو، داماد، نزدیک، قریب، خویشاوند، پیرو و تابع».
و در اینجا، مراد همان معنای «بردهی آزاد شده» است.
«فلانة»: برخی گفتهاند: اسم این زن، «عایشهی انصاری» بوده است؛ و برخی نیز گفتهاند: این زن، یکی از زنان مدینهی منوره است که اطلاعات چندانی در مورد نسب وی، در دسترس نیست.
«و قام علیه»: پیامبر ج برای تعلیم و آموزش دادن مردم، بر فراز منبر، ایستاد؛ زیرا در آخر حدیث آمده است: «انّما صنعت هذا، لتأتمّوا بیو لتعلّموا صلاتی»؛ «من این کار را کردم تا شما به من اقتدا کنید و کیفیت نمازگزاردن مرا بیاموزید».
«القهقری»: پیامبر ج از فراز منبر برای سجده کردن - با یک یا دو قوم - عقبنشینی و پسنشینی نمود.
«ایها الناس! انّما صنعت هذا، لتأتمّوا بیو لتعلّموا صلاتی»: امام ابوحنیفه/ و امام شافعی/ - بر مبنای این حدیث - گفتهاند: مکروه است که امام، به تنهایی بر بلندی بایستد و مردم، در پشت سرش قرار بگیرند؛ یا مقتدی، تنها بر بلندی و امام، در پایین قرار داشته باشد؛ مگر آن که برای تعلیم و آموزش دادن ارکان و مسائل نماز باشد؛ همچنان که پیامبر ج این کار را انجام داد و در پایان فرمود: «من این کار را انجام دادم تا شما در احکام و مسائل نماز و ارکان و کیفیت آن، به من اقتدا کنید و نحوهی نمازگزاردن مرا بیاموزید».
1114 - [9] (صَحِیحٌ)
وَعَنْ عَائِشَةَ رِضَى اللهُ عَنْهَا قَالَتْ: صَلَّى رَسُولُ الـلّٰهِ ج فِی حُجْرَتِهِ وَالنَّاسُ یَأْتَمُّونَ بِهِ مِنْ وَرَاءِ الْـحُجْرَةِ. رَوَاهُ أَبُو دَاوُد([10]).
1114- (9) عایشهلگوید: رسول خدا ج در حجرهی خویش، نماز گزاردند و مردمان نیز از آن سوی حجره، بدیشان اقتدا کردند.
[این حدیث را ابوداود روایت کرده است].
شرح: «فی حُجرته»: مراد از «حُجرة»: مکانی است از مسجد که رسول خدا ج در ایام اعتکاف، برای خویش انتخاب کرده و در آن، حصیر و بوریا انداخته بودند؛ و این موضوع را چند دلیل، تأیید میکند:
1- در حدیثی صحیح، چنین آمده است که: «انّه علیه السلام، اتّخذ حجرة من حصیر، صلّی فیها لیالی»؛ «پیامبر ج در مسجد، مکانی را برای خویش انتخاب کردند و در آن بوریا انداختند و چندین شب در آن نمازگزاردند».
2- و همچنین ثابت شده است که باب این حجره به جانب قبله بوده است.
3- مراد از «حجرة»، حجرهی عایشهلنیست؛ زیرا اگر حجرهی عایشه لمراد میبود، «حُجرتی» (حجرهی من) میگفت نه «حجرة».
4- و اگر چنانچه مراد از «حجرة»، حجرهی عایشه ل باشد، در آن صورت چه نیازی بود که پیامبر ج در مرض الوفات، خویشتن را به مشقت و زحمت بیاندازند و با کمک چند نفر، خود را کشان کشان به مسجد برسانند؛ زیرا اگر از حدیث بالا، حجرهی عایشه ل را مراد بگیریم، در آن صورت نیازی نبود که پیامبر ج در مرض الوفات، از حجرهی عایشهلبیرون بیایند، بلکه میتوانستند که در حجرهی عایشه ل نماز بگزارند و مردم نیز از آن سوی حجره، بدو اقتدا کنند؛ و حال آن که میبینیم که پیامبر ج از حجره، بیرون میآیند و در حالی که در میان شانههای دو نفر حمل میشدند، به مسجد آورده میشوند.
پس معلوم میشود که این «حجره» غیر از حجرهی عایشه ل است.
1115 - [10] (ضَعِیف)
عَنْ أَبِی مَالِکٍ الْأَشْعَرِیِّ قَالَ: أَلَا أُحَدِّثُکُمْ بِصَلَاةِ رَسُولِ الـلّٰهِ ج؟ قَالَ: أَقَامَ الصَّلَاةَ وَصَفَّ الرِّجَالَ وَصَفَّ خَلْفَهُمُ الْغِلْمَانَ ثُمَّ صَلَّى بِهِمْ فَذَکَرَ صَلَاتَهُ ثُمَّ قَالَ: «هَکَذَا صَلَاة» قَالَ عبد العلى: لَا أَحْسَبُهُ إِلَّا قَالَ: «أُمَّتِی». رَوَاهُ أَبُو دَاوُد([11]).
1115- (10) ابومالک اشعری س گوید: آیا شما را از (کیفیت و نحوهی) نماز رسول خدا ج آگاه نکنم؟ (گفتند: آری؛ ما را نسبت به شیوهی نماز رسول خدا ج آگاه بگردان).
ابومالک اشعری س گفت: آن حضرت ج نماز را بر پای داشتند و نخست صفهای مردان را راست و برابر کردند و در پشت سر آنان، صفهای کودکان را برابر و یکنواخت و مرتّب و ساماندهی نمودند؛ آن گاه با آنان، نماز را با جماعت گزاردند.
سپس ابومالک اشعری س، کیفیت نماز پیامبر ج را ذکر کرد (و پس از آن گفت:) آن گاه رسول خدا ج فرمودند: «این چنین است نماز امّت من».
عبدالاعلی س (که راوی ابومالک اشعری س است) گوید: گمان میکنم که ابومالک س فقط گفت: (آن حضرت ج فرمودند: «این چنین است نماز) امّت من».
[این حدیث را ابوداود روایت کرده است].
شرح: «اُحدّثکم»: شما را خبر دهم؛ شما را بیاگاهانم؛ برای شما روایت کنم؛ به شما گزارش دهم.
«اقام الصلوة»: رسول خدا ج فرمان دادند تا برای برپایی نماز، اقامه گفته شود.
«وصفّ الرجال و صفّ خلفهم الغلمان»: روش صحیح و مورد پسند رسول خدا ج، آن است که نخست، صف مردان ترتیب داده شود و مردان در صف اول قرار بگیرند و صف بعدی، از آنِ کودکان باشد. و اگر چنانچه زنان نیز در جماعت شرکت داشتند، در آن صورت صف آنها، پشت سر کودکان خواهد بود.
«الغلمان»: جمع غلام؛ نوجوان؛ پسر بچه.
«هکذا»: به همین ترتیب؛ بر همین منوال؛ بدین گونه؛ مانند این؛ این چنین؛ آن چنان؛ این طور؛ بدین سان.
«هکذا صلوة امتی»: یعنی برای امّت من نیز مناسب و زیبنده است که به همین ترتیب که من نماز خواندهام، نماز بگزارند.
1116 - [11] (صَحِیح)
وَعَنْ قَیْسِ بْنِ عُبَادٍ قَالَ: بَیْنَا أَنَا فِی الْـمَسْجِدِ فِی الصَّفِّ الْـمُقَدَّمِ فَجَبَذَنِی رَجُلٌ مِنْ خَلْفِی جَبْذَةً فَنَحَّانِی وَقَامَ مَقَامِی فَوَاللَّهِ مَا عَقَلْتُ صَلَاتِی. فَلَمَّا انْصَرَفَ إِذَا هُوَ أُبَیُّ بْنُ کَعْبٍ فَقَالَ: یَا فَتَى لَا یَسُوءُکَ اللهُ إِنَّ هَذَا عُهِدَ مِنَ النَّبِیِّ ج إِلَیْنَا أَنْ نَلِیَهُ ثُمَّ اسْتَقْبَلَ الْقِبْلَةَ فَقَالَ: هَلَکَ أَهْلُ الْعُقَدِ وَرَبِّ الْکَعْبَةِ ثَلَاثًا ثُمَّ قَالَ: وَاللَّهِ مَا عَلَیْهِمْ آسَى وَلَکِنْ آسَى عَلَى مَنْ أَضَلُّوا. قُلْتُ یَا أَبَا یَعْقُوبَ مَا تَعْنِی بِأَهْلِ العقد؟ قَالَ: الْأُمَرَاء. رَوَاهُ النَّسَائِیّ([12]).
1116- (11) قیس بن عباده س گوید: در حالی که در مسجد و در صف نخست بودم، ناگهان مردی مرا از پشت سرم به شدّت به بیرون صف کشید که در نتیجه، مرا به کناری نهاد و خود در جایگاهم (در صف نماز) ایستاد؛ سوگند به خدا! (از شدّت ناراحتی) چیزی از نمازم را نمیفهمیدم؛ چون آن فرد، نمازش را به پایان رساند، متوجه شدم که وی، اُبّی بن کعب س (یکی از یاران با وفای پیامبر ج و بزرگان صحابه) است.
ابّی بن کعب س گفت: ای جوان! خداوند تو را اندوهگین و ناراحت نسازد! به راستی این (کاری که من با تو انجام دادم و تو را از صف نخست نماز بیرون کشیدم)، از زمرهی سفارشها و توصیههای پیامبر ج به ما است که باید (به هنگام نماز، ما بزرگان و خردمندان و بالغان،) نزدیک پیامبر ج (یا دیگر ائمه و پیشنمازان) بایستیم.
آن گاه رو به قبله کرد و سه بار گفت: سوگند به پروردگار کعبه! که «اهل العقد» (امیران و حاکمان) هلاک گردیدند.
سپس گفت: به خدا سوگند! من بر امیران و حاکمان، غم واندوه نمیخورم، بلکه به حال کسانی غم و اندوه میخورم که امیران و حاکمان، آنان را گمراه ساختهاند.
قیس بن عباده س گوید: خطاب به ابّی بن کعب س گفتم: ای ابویعقوب! منظور تو از «اهل العقد» چه کسانی است؟ وی در پاسخ گفت: امیران و حاکمان.
[این حدیث را نسایی روایت کرده است].
شرح: «بینا»: ظرف زمان و متضمّن معنای مفاجات است؛ ناگاه؛ ناگهان؛ در حالی که.
«جَبَذَنی»: مرا به سوی خود کشید. «جبذةً»: کشیدن سخت؛ به شدت کشیدن.
«فنحّانی»: مرا به کناره نهاد؛ مرا کنار گذاشت؛ مرا از صف خارج کرد؛ مرا جابهجا نمود.
«ما عقلت صلاتی»: به خاطر کاری که با من کرده بود و مرا از صف نماز بیرون کشیده بود و در جایگاهم قرار گرفته بود، از نمازم چیزی را نفهمیدم؛ یعنی ندانستم که چه بخوانم و یا چه خواندهام؟
«لایسوءک الله»: خداوند، تو را به خاطر کاری که با تو کردم و تو را از صف اول نماز بیرون کشیدم و در جایگاهت قرار گرفتم، ناراحت و غمگین و اندوهگین و پریشان نکند.
«عَهْدٌ من النبیّ ج»: سفارش و توصیهی پیامبر ج است؛ زیرا پیامبر ج فرموده بودند: «لیلینی منکم اولوا الاحلام والنُّهی؛ ثم الذین یلونهم، ثم الذین یلونهم، ثم الذین یلونهم» (مسلم)؛ «باید عاقلان و بالغان شما، پشت سر من قرار بگیرند؛ آن گاه کسانی که باید در پی آنان بایستند (کودکان) و سپس کسانی که باید در پی آنان، قرار بگیرند (زنان)».
«ان نلیه»: به هنگام نماز، ما بزرگان و خردمندان و بالغان، نزدیک پیامبر ج (یا نزدیک دیگر ائمه و پیشنمازان) بایستیم؛ از این رو، چون تو از «اولوا الاحلام» و خردمندان و بزرگان نبودی، تو را به عقب راندم و خود به نزدیک امام ایستادم.
«آسی»: غم و اندوه میخورم.
«من اضلّوا»: کسانی که حاکمانِ دیکتاتور و خودکامه و امیران مُستبد و ستمگر، آنان را گمراه کردهاند و آنان نیز از ایشان پیروی و اتّباع نمودهاند.
«ابویعقوب»: کنیهی ابّی بن کعب س است.
«الامراء»: امیران؛ حاکمان؛ رهبران؛ سروران.
[1]- بخاری 2/190 ح 697؛ مسلم 531 ح (192-763)؛ ابوداود 1/470 ح 610؛ ترمذی 1/451 ح 232؛ نسایی 2/104 ح 842؛ ابن ماجه 1/312 ح 973؛ دارمی 1/319 ح 1244؛ و مسند احمد 1/249.
[2]- زاد العماد، ج 1، ص 29.
[3]- مسلم 1/525 ح (181-763).
[4]- بخاری 2/212 ح 727.
[5]- نسایی 2/86 ح 803.
[6]- بخاری 2/267 ح 783.
[7]- ترمذی 1/452 ح 233.
[8]- ابوداود 1/399 ح 598.
[9]- بخاری 2/397 ح 917؛ مسلم 1/386 ح (44-544)؛ و نسایی 2/57 ح 739.
[10]- ابوداود 1/671 ح 1116.
[11]- ابوداود 1/437 ح 677.
[12]- نسایی 2/88 ح 808؛ و مسند احمد 5/140.
باب (24)
راست کردن صفهای نماز و برابر و پیوسته کردن آنها به نحوی که فاصلهای در بین
افراد نباشد
باب (24) راست کردن صفهای نماز و برابر و پیوسته کردن آنها به نحوی که فاصلهای در بین افراد نباشد
1085 - [1] (صَحِیح)
عَن النُّعْمَانِ بْنِ بَشِیرٍ قَالَ: کَانَ رَسُولُ الـلّٰهِ ج یُسَوِّی صُفُوفَنَا حَتَّى کَأَنَّمَا یُسَوِّی بِهَا الْقِدَاحَ حَتَّى رَأَى أَنَّا قَدْ عَقَلْنَا عَنْهُ ثُمَّ خَرَجَ یَوْمًا فَقَامَ حَتَّى کَادَ أَنْ یُکَبِّرَ فَرَأَى رَجُلًا بَادِیًا صَدْرُهُ مِنَ الصَّفِّ فَقَالَ: «عِبَادَ الـلّٰهِ لَتُسَوُّنَّ صُفُوفَکُمْ أَوْ لَیُخَالِفَنَّ اللهُ بَیْنَ وُجُوهِکُمْ». رَوَاهُ مُسلم([1]).
1085- (1) نعمان بن بشیر س گوید: رسول خدا ج صفهای ما را همچون چوبهای تیر، راست و برابر میکردند تا زمانی که میدیدند مقصودشان را فهمیدهایم؛ آنگاه روزی بیرون آمدند (و به نماز) ایستادند و در آستانهی آن بود که تکبیرة الاحرام گویند که به ناگاه ملاحظه کردند که شخصی، سینهاش را از صف پیش انداخته است؛ در اینجا بود که فرمودند:
«ای بندگان خدا! یا صفهایتان را راست کنید و یا این که خداوند بین شما، اختلاف و تفرقه میاندازد».
[این حدیث را مسلم روایت کرده است].
شرح: «یسوّی»: هم سطح میکرد؛ صاف وهموار و تراز و یکنواخت و راست و برابر مینمود؛ مرتب و منظّم میکرد.
«القِداح»: با کسر قاف: چوب ساییده شدهی تیر است؛ و واحد آن «قِدح» با کسر قاف است؛ یعنی صفهای نماز ما را به حدّی راست و صاف میکرد که انگار با آنها تیر راست میکرد.
«حتّی رأی انّا قد عقلنا عنه»: پیامبر ج به صاف کردن صفها چنان ادامه میداد تا این که یقین کرد که ما راست کردن صفها را یاد گرفتهایم و مقصود ایشان را در این مورد فهمیدهایم.
«کاد»: نزدیک بود. این فعل از افعال مقاربه است که مبتدا را به عنوان اسم خود رفع و خبر را به عنوان خبر خود نصب میدهد؛ و گاهی به معنای «خواست» به کار میرود؛ مانند: «اکاد اُخفیها»: میخواهم آن را پنهان کنم. امّا در متن حدیث، «کاد» یکی از افعال مقاربه و به معنای «نزدیک بود» میباشد.
«بادیاً صدره من الصف»: سینهاش را از صف نماز، پیش انداخته بود و در صف نماز، بینظمی را ایجاد کرده بود.
«لیخالفنّ الله بین وجوهکم»: این عبارت را به دو گونه میتوان ترجمه کرد:
خداوند بلندمرتبه، بین شما اختلاف و تفرقه میاندازد.
خداوند بلندمرتبه، صورتهای شما را دگرگون خواهد کرد و آنها را از حالت واقعی خود تغییرمیدهد و چهرههایتان را مسخ میکند.
در تأیید هردو مفهوم، روایاتی وجود دارد؛ چنان که در «ابوداود» روایتی با این الفاظ وجود دارد: «او لیخالفنّ الله بین قلوبکم».
و مفهوم دوم را نیز روایت «مسند احمد بن حنبل» تأیید میکند؛ آنجا که به جای «مخالفت»، واژهی «طمس» (مسخ) به کار رفته است.
«لتسونّ صفوفکم»: علماء و صاحبنظران فقهی، اتفاقنظر دارند که در میان سنّتهای نماز، «تسویة» (برابر کردن صفها) بیش از سایر سنّتهای نماز، مورد تأکید قرار گرفته است؛ تا جایی که عدّهای از آنان، آن را واجب میدانند؛ البته جمهور بر این باورند که برابر کردن صف، از شرایط نماز نیست؛ از این رو، بدون آن، نماز ادا میگردد؛ و فقط از دیدگاه علامه ابن حزم ظاهری، در صورت عدم برابری صفوف نماز، نماز فاسد خواهد شد؛ و پرواضح است که دیدگاه وی، در این مورد، شاذّ و نادر است.
به هر حال؛ اسلام، جماعت و اتّحاد و نظم و ترتیب را دوست دارد و از تنهایی و بریدگی و بینظمی، متنفّر میباشد؛ و نماز جماعت نیز، یکی از راههایی است که اسلام، فرزندان خویش را در راستای چنین مفاهیم ارزنده و بایستهای، آموزش میدهد.
بههمین دلیل، پیامبر گرامی اسلام ج، قبل از تکبیرة الاحرام، نگاهی به نمازگزاران میانداخت و میفرمود:
«تَراصُّوا واعْتَدِلُوا» (صحیح بخاری و صحیح مسلم)؛ «به هم متّصل و فشرده شوید».
یا میفرمود: «سَوُّوا صفوفکم فانّ تسویة الصفوف من تمام الصلوة» (احمد، ابوداود و نسایی)؛ «صفوف خود را راست و هماهنگ کنید؛ زیرا هماهنگی صفوف، مُتمّم و کاملکنندهی نماز است».
و یا میفرمود: «لاتختلفوا فتختلف قلوبکم» (ترمذی، ابوداود، نسایی و ابن ماجه)؛ «ناهماهنگ نایستید تا دلهای شما ناهماهنگ نشود».
و یا میفرمود: «لَتُسَوُّنَّ صفوفکم او لیخالفنّ الله بین وجوهکم» (احمد)؛ «صفهای خود را برابر و هماهنگ کنید وگرنه خداوند بین شما اختلاف و تفرقه میاندازد».
با این احادیث صحیح، معلوم گردید که تشکیل جماعت برای ادای نماز، به عنوان یک نماد قوی برای پیاده کردن مبادی اجتماعی اسلام، در نظم و ترتیب و اعتدال و هماهنگی صفوف و یک سویی امّت اسلامی، تلقّی میشود و صفوف جماعت، آیینهای است که معانی و افکار و پایبندهای جامعهی اسلامی را منعکس میسازد.
1086 - [2] (صَحِیح)
وَعَن أنس قَالَ: أُقِیمَتِ الصَّلَاةُ فَأَقْبَلَ عَلَیْنَا رَسُولُ الـلّٰهِ ج بِوَجْهِهِ فَقَالَ: «أَقِیمُوا صُفُوفَکُمْ وَتَرَاصُّوا فَإِنِّی أَرَاکُمْ مِنْ وَرَاءِ ظَهْرِی». رَوَاهُ الْبُخَارِیُّ. وَفِی الْـمُتَّفَقِ عَلَیْهِ قَالَ: «أَتِمُّوا الصُّفُوف فَإِنِّی أَرَاکُم من وَرَاء ظَهْری»([2]).
1086- (2) انس س گوید: نماز جماعت برپا شد؛ آنگاه رسول خدا ج متوجه ما شدند و رو به ما کردند و فرمودند: «صفهایتان را راست کنید و پیوسته سازید؛ زیرا من از پشت سر خویش، شما را میبینیم».
[این حدیث را بخاری روایت کرده است؛ و در حدیثی که بخاری و مسلم به روایت آن پرداختهاند، چنین وارد شده است که پیامبر ج فرمودند]:
«صفهای نماز را راست و هماهنگ و برابر و یکنواخت کنید؛ من شما را از پشت سر میبینم».
شرح: «اقیمت الصلوة»: برای نماز جماعت، اقامه گفته شد؛ نماز با گفتن اقامهی مؤذّن، برپا شد.
«اقیموا»: راست و یکنواخت کنید؛ برابر و صاف کنید؛ پیوسته و منظّم نمایید؛ صفها را تکمیل و برابر و پیوسته کنید به نحوی که فاصلهای در بین آنها نباشد.
«تراصّوا»: صفهای نماز را پیوسته دارید.
«اتمّوا»: صف را کامل کنید و فاصلهای در بین آنها قرار ندهید.
1087 - [3] (مُتَّفَقٌ عَلَیهِ)
وَعَنْهُ قَالَ: قَالَ رَسُولُ الـلّٰهِ ج: «سَوُّوا صُفُوفَکُمْ فَإِنَّ تَسْوِیَةَ الصُّفُوفِ من إِقَامَة الصَّلَاة». إِلَّا أَنَّ عِنْدَ مُسْلِمٍ: «مِنْ تَمَامِ الصَّلَاةِ»([3]).
1087- (3) انس س گوید: پیامبر ج فرمودند: «صفهایتان را (در نماز)، راست و هماهنگ و برابر و پیوسته کنید؛ زیرا راست کردن صفها، از برپا داشتن نماز است».
[این حدیث، مورد اتفاق امام بخاری و امام مسلم است و هردو به روایت آن پرداختهاند؛ و در روایت مسلم آمده است]:
«چون راست کردن صفها، (بخشی) از تکمیل کردن نماز است».
شرح: «سوّوا»: راست و یکنواخت کنید؛ برابر و صاف نمایید؛ پیوسته و منظم کنید؛ صفها را کامل کنید و فاصله در بین آنها قرار ندهید.
«اقامة الصلوة»: این عبارت را به دو گونه میتوان تفسیر کرد:
راست کردن صفها، بخشی از تکمیل کردن نماز است؛ یعنی راست کردن صفها نیز بخشی از تکمیلکنندههای نماز است.
راست کردن صفها، از زمرهی «اقامهی نماز» است؛ آنجا که خداوند میفرماید: ﴿وَأَقِیمُواْ ٱلصَّلَوٰةَ...﴾ [البقرة: 43]؛ «نماز را برپای دارید».
مفسّران گفتهاند: تعبیر به «اقیموا»، اشاره به آن است که نماز شما تنها اذکار و اوراد نباشد بلکه آن را به طور کامل به پا دارید که مهمترین رکن آن، توجه قلبی و حضور دل در پیشگاه خدا و تأثیر نماز در روح و جان آدمی و برابر کردن صفها است.
به هر حال، نماز کامل، آن است که اندامهای بدن از حرکت باز ایستند؛ صفهای نماز، تکمیل و راست گردد؛ نمازگزار به وسیلهی بازی با اندام، غافل نماند و روباهآسا به این طرف و آن طرف نگاه نکند؛ و همچون خروس نوک نزند و خیلی تند و سریع، به رکوع و سجده نپردازد؛ بلکه همانگونه که خداوند بلندمرتبه تشریع فرموده است، نماز را با تمامی ارکان و حدّ و حدودش ادا نماید.
بنابراین، لازم است، مسلمان نمازگزار توجه داشته باشد که در نماز با خداوند بلندمرتبه به گفتگو میپردازد؛ و باید در هر حرکتی از حرکات نماز و در هر وقتی از اوقات آن و در هر رکنی از ارکان آن، حضور قلب داشته باشد؛ از این رو، نمازگزارانی که تمامی همّ و قصد آنان، این باشد که از نماز فارغ شوند و از آن، رهایی یابند و آن را بار سنگینی بر دوش خود احساس میکنند و ارکان و حدّ و حدود آن را مراعات نمیکنند و صفهای نماز را کامل و پیوسته و راست و یکنواخت و صاف و منظم نمیکنند، اینگونه نماز خواندن، مورد قبول درگاه خداوند بلندمرتبه نخواهد بود.
1088 - [4] (صَحِیح)
وَعَنْ أَبِی مَسْعُودٍ الْأَنْصَارِیِّ قَالَ: کَانَ رَسُولُ الـلّٰهِ ج یَمْسَحُ مَنَاکِبَنَا فِی الصَّلَاةِ وَیَقُولُ: «اسْتَوُوا وَلَا تَخْتَلِفُوا فَتَخْتَلِفَ قُلُوبکُمْ لیلینی مِنْکُم أولُوا الْأَحْلَامِ وَالنُّهَى ثُمَّ الَّذِینَ یَلُونَهُمْ ثُمَّ الَّذِینَ یَلُونَهُمْ». قَالَ أَبُو مَسْعُودٍ: فَأَنْتُمُ الْیَوْمَ أَشَدُّ اخْتِلَافا. رَوَاهُ مُسلم([4]).
1088 (4) ابومسعود انصاری س گوید: رسول خدا ج بر شانههای ما در نماز دست میکشیدند و میفرمودند: «راست بایستید و پس و پیش نایستید که در این صورت، دلهایتان از همدیگر جدا (و دچار اختلاف و چند دستگی) میشوید. باید عاقلان و بالغان پشت سر من قرار گیرند؛ آنگاه کسانی که باید در پی آنان بایستند (کودکان)؛ سپس کسانی که باید در پی آنان قرار گیرند (زنان)؛ (یا صاحبان خرد و اندیشه، پشت سر و نزدیک من قرار گیرند؛ سپس کسانی که در خرد و اندیشه بعد از آنان قرار دارند و بعد هم، کسانی که در خرد و اندیشه، بعد از گروه دوم قرار دارند)».
و در پایان ابومسعود انصاری س گفت: شما امروز، زیاد اختلاف دارید؛ (چون صفهایتان را راست و برابر نمیگیرید).
[این حدیث را مسلم روایت کرده است].
شرح: «یمسح منا کبنا»: یعنی رسول خدا ج به هنگام برپایی نماز جماعت، و به منظور برابر کردن صفهای نماز، بر شانههای ما دست میکشید و آنها را با یکدیگر برابر و یکسان میکرد.
«لیلینی»: کسانی باید به من نزدیک بایستند که...
«اولوا الاحلام»: اَحلام جمع «حلم»: خردمندی؛ عقل؛ بردباری؛ و ضد «سفه»: کم خردی و کم عقلی است. خداوند میفرماید: ﴿أَمۡ تَأۡمُرُهُمۡ أَحۡلَٰمُهُم بِهَٰذَآ﴾ [الطور: 32]؛ «آنان را خردمندانشان به این کار فرمان میدهند».
«النُّهی»: جمع «نهیة»: عقل؛ خرد. این واژه در اصل به معنی «جلوگیری، بازداشت و قدغن» است؛ و چون عقل و خرد، انسان را از کارهای زشت و قبیح بازمیدارد و از انجام بزهکاریها جلوگیری میکند، بدان «نهیة» میگویند.
در این حدیث، علاوه، از مطرح کردن برابر نمودن صفهای نماز، پیامبر ج به مسلمانان تذکّر دیگری را نیز بیان داشتهاند؛ و آن، این که: کسانی به من نزدیک بایستند که در عقل و دانش، بر دیگران، تفوّق و برتری دارند؛ سپس بعد از آنها، کسانی بایستند که در خرد و اندیشه، بعد از آنان قرار دارند؛ و آنگاه بعد از آنها، کسانی که در خرد و اندیشه پس از گروه دوم قرار دارند، بایستند.
و پرواضح است که این ترتیب، طبیعی نیز مینماید و مصلحت تعلیم و تربیت نیز همین را اقتضا میکند که افراد ممتاز و با صلاحیت، برحسب رتبه و پایهی خود، پشت سر امام قرار بگیرند.
به هر حال، رسول خدا ج از نمازگزاران میخواهد تا صاحبان خرد و بصیرت، به ایشان نزدیک بایستند؛ این امر، دارای حکمتهای فراوانی است که برخی از آنها، عبارتند از:
در صورت نیاز به «استخلاف» (جایگزین شدن امام)، بلافاصله میتوان از افراد شایسته و بایسته برای امامت استفاده کرد و آنها را برای پیشنمازی، به جلو انداخت.
در صورت نسیان و فراموشی و سهو و اشتباه و... تذکّر امام به شیوهای درست، انجام میپذیرد.
نماز آن حضرت ج را به خوبی مشاهده کنند و آن را به دیگران ابلاغ نمایند.
و از آن جایی که امروز نیز، دو سبب اول، یافته میشوند، باز هم این حکم، همچنان به قوّت خود باقی است.
«و انتم الیوم اشدّ اختلافاً»: از این بخش از حدیث، معلوم میشود که تشکیل جماعت برای ادای نماز و راست کردن صفهای نماز، به عنوان یک نماد قوی و نیرومند برای پیاده کردن مبادی اجتماعی اسلام، در نظم و ترتیب و اعتدال و هماهنگی صفوف و یک سویی امّت اسلامی تلقّی میشود؛ و صفوف جماعت، آیینهای است که معانی و افکار و پایبندیهای جامعهی اسلامی را منعکس میسازد.
با توجه به موارد فوق، اگر اسلام، نماز خواندن به تنهایی پشت صف جماعت را مورد نکوهش قرار داده و اختلاف صفوف را علّت اختلاف و پراکندگی نمازگزاران میداند، جای هیچگونه شگفتی نیست؛ زیرا چنین حالتی، خروج از جماعت و اتّحاد و نظم و ترتیب است؛ و پیامبر ج نیز میفرماید:
«انّ الشیطان ذئب الانسان کذئب الغنم؛ یأخذ الشاة القاصیة الناحیة» (احمد)
«شیطان، گرگ انسانها است؛ همانطور که گرگ، گوسفند دور افتاده و جدا شده از صاحبش را به دام میاندازد».
و ابومسعود انصاری س نیز با گفتن «و انتم الیوم اشدّ اختلافاً»، میخواهد این را به مردم بفهماند که یکی از اسباب اختلاف و درگیری و کشمکش و ستیزهی شما با یکدیگر، در راست نکردن صفوف نماز است. و تهدید به پیدایش اختلاف و تفرقه، در صورت برابر و راست نکردن صفها و بیتوجّهی و بیاعتنایی در آن، در احادیث بیشماری ذکر شده است و بدون تردید، میان این تخلّف و کیفر آن، مناسبت خاصّی وجود دارد؛ و جای بسی تأسّف است که همانند بسیاری از مسایل دیگر، در این مورد نیز از ناحیهی نمازگزاران مسلمان، کوتاهی و بیتوجهی - جنبهی عمومیت - پیدا کرده است.
1089 - [5] (صَحِیح)
وَعَنْ عَبْدِ الـلّٰهِ بْنِ مَسْعُودٍ قَالَ: قَالَ رَسُولُ الـلّٰهِ ج: «لِیَلِنِی مِنْکُمْ أُولُو الْأَحْلَامِ وَالنُّهَى ثُمَّ الَّذِینَ یَلُونَهُمْ ثَلَاثًا وَإِیَّاکُم وهیشات الْأَسْوَاق». رَوَاهُ مُسلم([5]).
1089- (5) عبدالله بن مسعود س گوید: پیامبر ج فرمودند: «(در نماز،) باید از میان شما، صاحبان خرد و اندیشه، پشت سر و نزدیک من قرار گیرند؛ سپس کسانی که در خرد و اندیشه بعد از آنان قرار دارند و بعد هم، کسانی که در خرد و اندیشه، بعد از گروه دوم قرار دارند؛ و از درهم آمیختگی (همچنان که) در بازار، درهم آمیخته از هر نوع هستید، (در نماز) بپرهیزید».
[این حدیث را مسلم روایت کرده است].
شرح: «ایاکم»: مبادا که؛ نکند که؛ بر شما باد؛ بپرهیزید؛ اجتناب کنید؛ خودداری کنید.
«هیشات»: جمع «هوشة» یا «هیشة» است؛ و برای این واژه، این معانی به کار رفته است: «فتنه؛ اضطراب؛ پریشانی؛ درهم آمیختگی؛ گروه در هم آمیخته از هر نوع؛ آشوب؛ غوغا؛ حوادث ناگوار و پیشامدهای شب».
و با توجه به معنای لغوی آن، جملهی «ایّاکم وهیشات الاسواق» را به چند گونه میتوان ترجمه و تشریح کرد:
این فراز با جملات پیشین، هیچگونه ارتباطی ندارد؛ بلکه یک جملهی مستقل میباشد که در آن از رفت و آمد زیاد به بازار نهی شده است.
از بلند کردن صداها در مساجد و ایجاد آشوب و بلوا بپرهیزید؛ همچنان که صداها و آوازهایتان را در بازارها بلند میکنید.
همچنان که در بازارها، مردان بالغ با بچهها و زنان با مردان در هم آمیختهاند، نباید در نماز چنین باشید؛ بلکه در نماز، باید عاقلان و بالغان، پشت سر من قرار گیرند؛ آنگاه کسانی که باید در پی آن بایستند (کودکان)؛ و سپس کسانی که باید در پی آنان قرار گیرند؛ (یعنی زنان).
پس مفهوم حدیث، در این صورت چنین میشود که چنان نباشید که به هنگام نماز، عاقلان و بالغان از غیرشان، و کودکان و زنان از غیرشان جدا و تفکیک نشوند؛ بلکه نخست مردان، بعد کودکان و در آخر، زنان، صف ببندند.
اگر مشغول شدن به کارهای بازار، شما را از آمدن به جماعت و قرار گرفتن در صف اول، مانع میشود، در آن صورت، از آن بپرهیزید و خویشتن را به مسجد و نماز جماعت برسانید و با من در صف اول قرار بگیرید.
یا از گزاردن نماز در بازارها و اماکنی که اسباب دلمشغولی شما را فراهم میآورد، بپرهیزید؛ یعنی از نمازگزاردن در بازار و جاهایی که- به خاطر آوازها و صداهای بیشمار - مانع حضور قلب و خشوع و خضوع میگردد، بپرهیزید.
و در اینجا، معنای دوم، مناسبتر و بایستهتر مینماید.
1090 - [6] (صَحِیح)
وَعَنْ أَبِی سَعِیدٍ الْـخُدْرِیِّ قَالَ: رَأَى رَسُولَ الـلّٰهِ ج فِی أَصْحَابِهِ تَأَخُّرًا فَقَالَ لَهُمْ: «تَقَدَّمُوا وَأْتَمُّوا بِی وَلْیَأْتَمَّ بِکُمْ مَنْ بَعْدَکُمْ لَا یَزَالُ قَوْمٌ یَتَأَخَّرُونَ حَتَّى یؤخرهم الله». رَوَاهُ مُسلم([6]).
1090- (6) ابوسعید خدری س گوید: رسول خدا ج (برخی از) یاران خویش را دیدند که عقب ایستادهاند؛ از این رو، خطاب به آنان فرمودند: «پیش آیید و به من اقتدا کنید؛ کسانی که در پس شما هستند میباید به شما اقتدا کنند؛ گروهی پیوسته خود را به عقب میکشانند تا این که خداوند بلندمرتبه، آنان را به عقب اندازد».
[این حدیث را مسلم روایت کرده است].
شرح: «تأخّراً»: عقب افتادگی و واپس شدن در صف نماز؛ یا در فراگرفتن علم و دانش.
«ائتمّوا بی»: به من اقتدا کنید و تأسّی ورزید؛ یعنی کارهایی را انجام دهید که من انجام میدهم.
«لایزال»: پیوسته؛ همواره؛ همیشه.
«یتأخّرون»: خود را از صف نماز عقب میکشند؛ یا خود را از کارهای نیکو به عقب میکشند؛ یا خویشتن را از فراگرفتن علم، به عقب میکشند؛ یا خود را از فراچنگ آوردن فضایل و دوری گزیدن از رذایل، به عقب میاندازند.
«یؤخّرهم الله»: خداوند، آنان را از داخل شدن به بهشت، عقب میاندازد؛ یا آنها را از رحمت و فضل بیکرانش، عقب میراند؛ یا آنان را از درجات و مقامهای والا، به عقب میاندازد؛ یا آنها را از فراگیری علم و دانش، محروم میگرداند؛ و یا...
1091 - [7] (صَحِیح)
وَعَنْ جَابِرِ بْنِ سَمُرَةَ قَالَ: خَرَجَ عَلَیْنَا رَسُولُ الـلّٰهِ ج فَرَآنَا حلقا فَقَالَ: «مَالِی أَرَاکُمْ عِزِینَ»؟ ثُمَّ خَرَجَ عَلَیْنَا فَقَالَ: «أَلَا تَصُفُّونَ کَمَا تَصُفُّ الْـمَلَائِکَةُ عِنْدَ رَبِّهَا؟» فَقُلْنَا: یَا رَسُولَ الـلّٰهِ وَکَیْفَ تَصُفُّ الْـمَلَائِکَةُ عِنْدَ رَبِّهَا؟ قَالَ: «یُتِمُّونَ الصُّفُوفَ الْأُولَى وَیَتَرَاصُّونَ فِی الصَّفّ». رَوَاهُ مُسلم([7]).
1091- (7) جابر بن سمرة س گوید: (روزی) پیامبر خدا ج به نزد ما آمدند و (هر صف از) ما را دیدند که به شکل حلقه، نشستهاند؛ از این رو، فرمودند: «چرا شما را، گروه گروه و دستههای پراکنده میبینم»؟ آنگاه (روزی دیگر،) به نزد ما آمدند و فرمودند: «چرا آنگونه که فرشتگان به نزد پروردگارشان به صف میایستند، صف نمیبندید»؟.
عرض کردیم: ای فرستادهی خدا! فرشتگان چگونه به نزد پروردگارشان به صف میایستند؟! آن حضرت ج فرمودند: «صفهای نخستین را تکمیل و پر میکنند و صفها را پیوسته میدارند (چنان که فاصلهای بین افراد نباشد)».
[این حدیث را مسلم روایت کرده است].
شرح: «حَلَقاً»: حَلَق، جمع «حلقة»: انجمن و جماعتی که دور هم قرار گیرند؛ یعنی صحابه به صورت دایره نشسته و دور هم قرار گرفته بودند.
«عزین»: گروه گروه؛ دستههای پراکنده؛ مردمانی که دسته دسته در راست و چپ، حلقه میزنند. مفرد آن، «عزة» از مادهی «عزو» است.
«کما»: چنان که؛ مانند این که؛ مثل این که؛ همچنان که؛ همچون که.
1092 - [8] (صَحِیحٌ)
وَعَنْ أَبِی هُرَیْرَةَ قَالَ: قَالَ رَسُولُ الـلّٰهِ ج: «خَیْرُ صُفُوفِ الرِّجَالِ أَوَّلُهَا وَشَرُّهَا آخِرُهَا وَخَیْرُ صُفُوفِ النِّسَاءِ آخِرُهَا وشرها أَولهَا». رَوَاهُ مُسلم([8]).
1092- (8) ابوهریره س گوید: پیامبر خدا ج فرمودند: «بهترین صفهای مردان، نخستین صفوف و بدترینشان، آخرین صفوف است؛ و بهترین صفهای زنان، آخرین آنها و بدترین آنها، نخستین صفوف هستند».
[این حدیث را مسلم روایت کرده است].
شرح: «خیر»: اسم تفصیل است برخلاف قیاس؛ بهتر؛ بهترین؛ نیکتر. و در اینجا مراد «بافضیلتترین» است.
«خیر صفوف الرجال اوّلها»: بهترین و بافضیلتترین صفوف مردان، صف اول است؛ چون به امام نزدیکتر و از زنان، دورتر است؛ و بدترین آنان، صف آخر است؛ زیرا از امام، دورتر و به زنان، نزدیکتر است.
«و خیر صفوف النساء آخرها»: بهترین صفوف زنان، صف آخر است؛ چون از مردان دورتراند؛ و بدترین صفوف زنان، صف اول است؛ زیرا به مردان نزدیکتراند.
به هر حال، برای تکمیل کردن صف نماز، باید صفها راست و برابر گردد و نباید هیچ کسی از خط صفها جلوتر یا عقبتر بایستد؛ و نخست باید صف اول تکمیل شود و پس از آن، صف دوم و بعد از آن، صف سوم و الی آخر...
و صاحبان علم و دانش و بزرگان و خبرگان، سعی کنند در صف اول، پشت سر امام قرار گیرند؛ کودکان در صف آخر قرار بگیرند و اگر زنان در نماز جماعت شرکت داشتند، آخرین صف، مربوط به آنها است؛ و امام از همه جلوتر و در وسط صفها بایستد.
و پرواضح است که منظور از این نظم و ترتیب، تکمیل جماعت و تنظیم آن به نحو شایسته و بایسته و مؤثر قرار دادن آن است.
1093 - [9] (صَحِیحٌ)
وَعَنْ أَنَسٍ قَالَ: قَالَ رَسُولُ الـلّٰهِ ج: «رُصُّوا صُفُوفَکُمْ وَقَارِبُوا بَیْنَهَا وَحَاذُوا بِالْأَعْنَاقِ فَوَالَّذِی نَفْسِی بِیَدِهِ إِنِّی لَأَرَى الشَّیْطَانَ یَدْخُلُ مِنْ خَلَلِ الصَّفِّ کَأَنَّهَا الْـحَذَفُ». رَوَاهُ أَبُو دَاوُد([9]).
1093- (9) انس بن مالک س گوید: رسول خدا ج فرمودند: «صفهایتان را پیوسته دارید (تا آنجا که فاصلهای بین افراد نباشد) و آنها را به هم نزدیک کنید (چنان که فاصلهی بین دو صف، از هم زیاد نباشد؛) و گردنها را برابر سازید (تا هنگام ایستادن در صف، پس و پیش نباشید؛) سوگند به ذاتی که جانم در دست اوست که من میبینم شیطان از فاصلهی صفها وارد میشود؛ گویی «حَذَف» (گوسفند سیاه کوچکی که در یمن پرورش داده میشود) است».
[این حدیث را مسلم روایت کرده است].
شرح: «رُصُّوا»: صفهای خویش را پیوسته دارید و فشرده کنید و فاصلهها را پر نمایید.
«قاربوا بینها»: صف را به هم نزدیک نمایید؛ یعنی نباید فاصلهی بین دو صف، از هم زیاد باشد.
«حاذوا بالاعناق»: گردنهای خویش را در یک راستا قرار دهید؛ گردنهای خود را برابر و یکنواخت سازید تا به هنگام ایستادن در صف، پس و پیش و یا جلوتر و عقبتر از صف نباشید.
«خلل الصف»: جاهای خالی صف؛ فاصلهی صف؛ شکاف صف.
«الحَذَف»: گوسفند سیاه کوچکی که در سرزمین یمن، پرورش داده میشود.
به هر حال، هرگاه نماز، با جماعت گزارده شد، نخست مردم، صف اول را کامل کنند و صفها را پیوسته نمایند و آنها را به هم نزدیک کنند و گردنها را برابر سازند؛ سپس صف دوم و بعد، صف سوم را مرتّب نمایند؛ و تا زمانی که داخل صف، جای خالی باشد، خارج از صف، نایستند؛ و بدین ترتیب است که صفهای جلویی تکمیل میشوند و افراد باقیمانده، در صف دیگر قرار میگیرند.
و از احادیث پیشین، این نیز دانسته شد که روش صحیح و مسنون، آن است که صف نخست، برای مردان است و صف پس از آن، از آن کودکان؛ و اگر زنان نیز در جماعت شرکت داشتند، صف آنها، پشت سر کودکان خواهد بود.
1094 - [10] (صَحِیحٌ)
وَعَنْهُ قَالَ: قَالَ رَسُولُ الـلّٰهِ ج: «أَتِمُّوا الصَّفَّ الْـمُقَدَّمَ ثُمَّ الَّذِی یَلِیهِ فَمَا کَانَ مِنْ نَقْصٍ فَلْیَکُنْ فِی الصَّفّ الْـمُؤخر». رَوَاهُ أَبُو دَاوُد([10]).
1094- (10) انس بن مالک س گوید: پیامبر گرامی اسلام ج فرمودند: «(نخست) صف پیشین، (یعنی صف اول) را تکمیل کنید؛ آن گاه صفهای بعدی را تکمیل نمایید؛ و اگر چنانچه کاستیای در تعداد باشد، باید در صف آخر باشد؛ (یعنی هرگاه نماز جماعت، برپا گردید، نخست نمازگزاران، صف اول را تکمیل کنند؛ سپس صف دوم و بعد صف سوم را؛ و تا زمانی که داخل صف، جای خالی باشد، خارج از صف، نایستند؛ و در نتیجه، بدین ترتیب است که صفهای جلویی تکمیل میشوند و نمازگزارانِ باقیمانده، در صف آخر قرار میگیرند)».
[این حدیث را ابوداود روایت کرده است].
1095 - [11] (ضَعِیف)
وَعَنِ الْبَرَاءِ بْنِ عَازِبٍ قَالَ: کَانَ رَسُولُ الـلّٰهِ ج یَقُولُ: «إِنَّ اللهَ وَمَلَائِکَتَهُ یُصَلُّونَ عَلَى الَّذِینَ یَلُونَ الصُّفُوفَ الْأُولَى وَمَا مِنْ خُطْوَةٍ أَحَبُّ إِلَى الـلّٰهِ من خطْوَة یمشیها یصل العَبْد بهَا صفا». رَوَاهُ أَبُو دَاوُد([11]).
1095- (11) براء بن عازب س گوید: رسول خدا ج پیوسته میفرمودند: «بیگمان خداوند و فرشتگانش بر کسانی که به صفهای نخست نماز نزدیکاند، (یعنی بر نمازگزارانی که در صفهای نخست قرار دارند،) درود و رحمت میفرستند؛ و به نزد خداوند بلندمرتبه، هیچ گامی پسندیدهتر و بهتر از آن گامی نیست که بنده آن را برای تکمیل کردن و راست نمودن صف نماز برمیدارد».
[این حدیث را ابوداود روایت کرده است].
1096 - [12] (حَسَنٌ)
وَعَنْ عَائِشَةَ ل قَالَتْ: قَالَ رَسُولُ الـلّٰهِ ج: «إِن اللهَ وَمَلَائِکَتَهُ یُصَلُّونَ عَلَى مَیَامِنِ الصُّفُوفِ». رَوَاهُ أَبُو دَاوُد([12]).
1096- (12) عایشهلگوید: رسول خدا ج فرمودند: «به راستی خداوند و فرشتگانش بر کسانی که در جانب راست صفها هستند، درود و رحمت میفرستند».
[این حدیث را ابوداود روایت کرده است].
شرح: «صلات» و «صلوات» که جمع آن است، هرگاه به خدا نسبت داده شوند، به معنی «فرستادن رحمت» است؛ و هرگاه به فرشتگان و مؤمنان، منسوب گردد، به معنی «طلب رحمت» میباشد.
و شاید منظور از «صلوات» در اینجا، انواع تکریمها و پیروزیها و ترفیع مقام و جایگاه به نزد خدا و بندگان باشد؛ و پرواضح است که «صلوات»، مفهوم وسیعی دارد که هم این امور و هم سایر رحمتها و نعمتهای الهی را شامل میشود.
و تعبیر به «یصَلّون»، به صورت فعل مضارع، دلیل بر استمرار است؛ یعنی پیوسته خداوند و فرشتگان، رحمت و درود بر کسانی که در جانب راست صفها قرار دارند؛ نثار میکنند؛ رحمت و درودی پیوسته و جاودانی.
به هر حال، از این حدیث و احادیثی دیگر، معلوم میشود که کسانی که در جانب راست صفها و در صف اول نماز قرار دارند، مستحق رحمتهای خاص خداوند و دعا و استغفار فرشتگان الهی قرار میگیرند؛ شاید از نظر ما، بین صف اول و دوم نماز، فاصلهی به ظاهر اندکی وجود داشته باشد، ولی به نزد خداوند بلندمرتبه، فاصلهی بین آنها، بسیار زیاد است؛ از این رو، مؤمنان را بایسته است که برای فراچنگ آوردن رحمتهای الهی و دعای فرشتگان، تا میتوانند، نمازهای خویش را با جماعت و در صف اول بخوانند؛ و این خود مستلزم آن است که پیش از دیگران و زودتر از آنان، به مسجد بروند؛ پیامبر ج میفرمایند:
«لو یعلم الناس ما فی النداء والصفّ الاوّل ثم لم یجدوا الّا ان یستهموا علیه لاستهموا» (بخاری و مسلم)
«اگر مردمان میدانستند که اذان و صف نخست، چه پاداشی دارند و راهی جز قرعهکشی جهت احراز آنها نمییافتند، حتماً قرعهکشی میکردند».
«میامن»: جمع «میمنة»: به معنای جانب راست.
1097 - [13] (صَحِیح)
وَعَنِ النُّعْمَانِ بْنِ بَشِیرٍ قَالَ: کَانَ رَسُولُ الـلّٰهِ ج یُسَوِّی صُفُوفَنَا إِذَا قُمْنَا إِلَى الصَّلَاةِ فَإِذَا اسَتْوَیْنَا کَبَّرَ. رَوَاهُ أَبُو دَاوُد([13]).
1097- (13) نعمان بن بشیر س گوید: روش پیامبر گرامی اسلام ج چنان بود که هرگاه برای (گزاردن) نماز به پا میخاستیم، نخست صفهای ما را (با دست یا اشاره و یا با فرمان خویش) برابر و راست میکردند؛ و چون صفهای ما، راست و پیوسته و برابر و یکنواخت میشد، تکبیر شروع نماز را میگفتند و نماز را آغاز میکردند.
[این حدیث را ابوداود روایت کرده است].
شرح: از این حدیث، چنین برداشت میشود که برای امام، سنّت است که تا صفهای نماز را راست و برابر نکرده است، شروع به نماز نکند؛ و برای وی، زیبنده است که خود با دست یا با اشاره و یا با زبان، صفهای نمازگزاران را راست کند و یا شخصی دیگر را مأمور کند تا به نمازگزاران بگوید تا صفهای خویش را پیوسته دارند و آنها را به هم نزدیک بگیرند و فاصلهی بین صفها از هم زیاد نباشد و گردنها را برابر سازند و به هنگام ایستادن در صف، جلو یا عقب نروند.
1098 - [14] (ضَعِیف)
وَعَنْ أَنَسٍ قَالَ: کَانَ رَسُولُ الـلّٰهِ ج یَقُولُ عَنْ یَمِینِهِ: «اعْتَدِلُوا سَوُّوا صُفُوفَکُمْ». وَعَنْ یَسَارِهِ: «اعْتَدِلُوا سَوُّوا صُفُوفَکُمْ». رَوَاهُ أَبُو دَاوُد([14]).
1098- (14) انس بن مالک س گوید: عادت پیامبر ج بر آن بود که خطاب به کسانی که در جانب راست ایشان بودند، میفرمودند: «راست بایستید و صفهایتان را برابر و یکنواخت و صاف و راست بگیرید؛ (یعنی صفهایتان را پیوسته دارید تا آنجا که فاصلهای بین افراد نباشد و آنها را به هم نزدیک کنید، چنان که فاصلهی بین دو صف، از هم، زیاد نباشد؛ و گردنها را برابر سازید تا به هنگام ایستادن در صف، پس و پیش نباشید).
و خطاب به کسانی که در جانب چپ ایشان قرار داشتند، نیز میفرمودند: «راست بایستید و صفهایتان را صاف و برابر بگیرید».
[این حدیث را ابوداود روایت کرده است].
شرح: «عن یمینه»: کسانی که در جانب راست پیامبر ج ایستاده بودند؛ یعنی کسانی که در جانب راست صف قرار گرفته بودند.
«اعتدلوا»: در قیام، راست بایستید.
«سوّوا»: جاهای خالی در صف را پر کنید؛ صفها را پیوسته دارید؛ صفها را به هم نزدیک کنید تا آنجا که فاصلهی بین دو صف، از هم زیاد نباشد.
1099 - [15] (صَحِیحٌ)
وَعَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ قَالَ: قَالَ رَسُولُ الـلّٰهِ ج: «خِیَارُکُمْ أَلْیَنُکُمْ مَنَاکِبَ فِی الصَّلَاة». رَوَاهُ أَبُو دَاوُد([15]).
1099- (15) عبدالله بن عباس س گوید: رسول خدا ج فرمودند: «بهترین و برترین شما (در آداب و اخلاق)، کسی است که در نماز، شانههایش نسبت به دیگران، انعطافپذیرتر و رامتر باشد».
[این حدیث را ابوداود روایت کرده است].
شرح: «خیارکم»: بهترین شما در آداب و اخلاق اسلامی.
«اَلْیَنکم مناکب فی الصلوة»: برای این عبارت، میتوان چند ترجمه و تفسیر کرد:
1- شانههای وی در نماز، انعطافپذیرتر باشد؛ بدین معنی که اگر چنانچه نمازگزار در صف بود و دیگری او را دستور داد تا شانهاش را راست کند یا دیگری دستش را بر روی شانهاش نهاد تا صف را راست کند، او بیآن که لجباری کند و عناد ورزد، از فرمان اطاعت کند و در این راستا، لجباری و عناد و سرکشی و تمرّد نکند. یعنی بهترین شما، کسی است که در نماز، از دیگر نمازگزاران برای راست کردن صف، مُنقادتر و فرمانبردارتر است.
2- بهترین شما، کسی است که در نماز، از همه باوقارتر، سنگینتر و باخشوع و خضوعتر باشد؛ یعنی اندامهای بدن خویش را از حرکت باز نگاه دارد و به وسیلهی بازی با اندام، غافل نماند و روباهآسا به این طرف و آن طرف نگاه نکند و همچون خروس، نوک نزند و خیلی تند و سریع، به رکوع و سجده نپردازد؛ بلکه همان گونه که خداوند بلندمرتبه تشریع نموده است، نماز را با تمامی ارکان و حدّ و حدودش ادا نماید.
3- اگر چنانچه در صف نماز، اندکی جای خالی بود و کسی خواست آن را پر کند، در آن صورت وی، او را از این کار منع نکند بلکه اندگی جای باز کند و جمع و جور بایستد تا آن تازهوارد - که قصد پر کردن صف را دارد - در مضیقه و تنگنا قرار نگیرد؛ چنین فردی که اندکی جای باز میکند و تکبّر و غرور، دامان او را نمیگیرد، بهترین و برترین فرد در اخلاق و آداب اسلامی است.
ناگفته نماند که تفسیر نخست، بهتر و باستهتر از دو تفسیر دیگر است.
1100 - [16] (صَحِیح)
عَنْ أَنَسٍ قَالَ: کَانَ النَّبِیُّ ج یَقُول: «اسْتَووا اسْتَوُوا اسْتَوُوا فَوَالَّذِی نَفْسِی بِیَدِهِ إِنِّی لَأَرَاکُمْ من خَلْفی کَمَا أَرَاکُم من بَین یَدی». رَوَاهُ أَبُو دَاوُد([16]).
1100- (16) انس س گوید: پیامبر خدا ج پیوسته (به هنگام برپا شدن نماز جماعت،) میفرمودند: «صفهایتان را راست کنید؛ صفهایتان را راست و برابر بگیرید؛ صفهایتان را راست کنید. سوگند به ذاتی که جانم در دست اوست که من شما را (از طریق مشاهده یا مکاشفه،) از پشت سر خویش میبینم، همچنان که شما را از جلو روی خود میبینم».
[این حدیث را ابوداود روایت کرده است].
شرح: «اِستووا، استووا، استووا»: پیامبر ج این جمله را به خاطر تأکید کردن بر قضیهی راست کردن صفها، سه بار تکرار فرمودند؛ تا نمازگزاران به اهمیت و جایگاه «برابر کردن و راست نمودن صفهای نماز» پی ببرند و همواره صفهای نماز خویش را پیوسته دارند؛ تا آنجا که فاصلهای بین افراد نمازگزار نباشد و صفها را به هم نزدیک کنند چنان که فاصلهی بین دو صف، از هم زیاد نباشد و گردنها را برابر سازند و در یک راستا قرار بدهند تا به هنگام ایستادن در صف، پس و پیش نباشند.
و امکان دارد که پیامبر ج، «اِستووا» اول را برای تمامی نمازگزاران گفته باشند؛ و «استووا» دوم را برای کسانی که به جانب راست صفها ایستاده بودند؛ و «استووا» سوم را برای نمازگزارانی که در جانب چپ صفها قرار گرفته بودند.
1101 - [17] (ضَعِیف)
وَعَنْ أَبِی أُمَامَةَ قَالَ: قَالَ رَسُولُ الـلّٰهِ ج: «إِنَّ اللهَ وَمَلَائِکَتَهُ یُصَلُّونَ عَلَى الصَّفِّ الْأَوَّلِ» قَالُوا یَا رَسُولَ الـلّٰهِ وَعَلَى الثَّانِی قَالَ: «إِنَّ اللهَ وَمَلَائِکَتَهُ یُصَلُّونَ عَلَى الصَّفِّ الْأَوَّلِ» قَالُوا یَا رَسُولَ الـلّٰهِ وَعَلَى الثَّانِی قَالَ: «إِنَّ اللهَ وَمَلَائِکَتَهُ یُصَلُّونَ عَلَى الصَّفِّ الْأَوَّلِ» قَالُوا یَا رَسُولَ الله وعَلى الثَّانِی؟ قَالَ: «وعَلى الثَّانِی» قَالَ رَسُولُ الـلّٰهِ ج: «سَوُّوا صُفُوفَکُمْ وَحَاذُوا بَیْنَ مَنَاکِبِکُمْ وَلِینُوا فِی أَیْدِی إِخْوَانِکُمْ وَسُدُّوا الْـخَلَلَ فَإِنَّ الشَّیْطَانَ یَدْخُلُ بَیْنَکُمْ بِمَنْزِلَةِ الْـحَذَفِ» یَعْنِی أَوْلَادَ الضَّأْنِ الصِّغَارِ. رَوَاهُ أَحْمد([17]).
1101- (17) ابوامامه س گوید: پیامبر گرامی اسلام ج فرمودند: «بیگمان، خداوند و فرشتگانش بر صف نخست، درود و رحمت میفرستند».
صحابه عرض کردند: ای فرستادهی خدا! بر صف دوم هم درود و رحمت میفرستند؟ آن حضرت ج فرمودند: «به راستی، خداوند و فرشتگانش بر صف نخست، درود و رحمت میفرستند».
گفتند: ای رسول خدا ج! بر صف دوم هم درود و رحمت میفرستند؟ باز هم آن حضرت ج فرمودند: «همانا خداوند و فرشتگانش بر صف نخست، درود و رحمت میفرستند».
عرض کردند: ای فرستادهی خدا ج! بر صف دوم هم درود و رحمت میفرستند؟ در اینجا بود که پیامبر ج فرمودند: «بر صف دوم نیز درود و رحمت میفرستند».
و (در ادامه،) رسول خدا ج فرمودند: «صفهایتان را راست کنید و شانههایتان را برابر سازید ودر دستان برادرانتان (که شما را برای راست کردن صفها میکَشَند،) نرم و انعطافپذیر شوید (و با آنان، همراهی کنید) و فاصلهها (جاهای خالی صفها) را پر کنید (و برای شیطان، شکافهایی را باقی نگذارید)؛ زیرا شیطان، (از فاصلهی صفها) به شکل برّههای (سیاهِ) کوچک در میانتان وارد میشود.
[این حدیث را احمد بن حنبل روایت کرده است].
شرح: «انّ الله وملائکته یُصلّون علی الصفّ الاول»: این جمله در حدیث بالا، سه بار تکرار شده است که خود بیانگر اهمیت آن و روشنگر تأکید و کمال آن است؛ و با تکرار این عبارت، به راحتی میتوان بدین نکته پی برد که ثواب و پاداش صف اول، به مراتب، والاتر و برتر از صفهای دوم و سوم است؛ همچنان که پیامبر ج میفرماید:
«اگر مردمان میدانستند که اذان و صف نخست، چه پاداشی دارند و راهی جز قرعهکشی جهت احراز آنها نمییافتند، باز هم قرعهکشی میکردند و برای به دست آوردن آنها، خود را به آب و آتش میزدند».
«حاذوا بین مناکبکم»: شانههایتان را برابر سازید؛ یعنی شانهها و گردنهای خویش را به هنگام ایستادن در صف نماز، برابر کنید تا به هنگام ایستادن در صف، پس و پیش نباشید.
«لِینوا»: نرم و انعطافپذیر باشید.
«فی ایدی اخوانکم»: در دستان برادرانتان که شما را برای راست کردن صفها، میکَشَند.
«لینوا فی ایدی اخوانکم»: در دستان برادرانتان که شما را برای راست کردن صفها، به سوی خود میکَشَند، نرم و انعطافپذیر باشید و با آنان همراهی کنید و با آنان از دَر لجبازی و عِناد و تمرّد و سرکشی و کبر و غرور، وارد نشوید؛ بلکه تا جایی که میتوانید، برای راست کردن صفهای نماز، با آنها، همکاری و همیاری داشته باشید.
«سدّوا الخلل»: شکافها و جاهای خالی صفها را پر کنید؛ نگذارید در بین صفها، جای خالی باقی بماند؛ فاصلهی صفها را پر کنید.
«الضأن»: میش؛ گوسفند.
«الحَذَف»: برّهی سیاه کوچک.
1102 - [18] (صَحِیح)
وَعَنِ ابْنِ عُمَرَ قَالَ: قَالَ رَسُولُ الـلّٰهِ ج: «أَقِیمُوا الصُّفُوفَ وَحَاذُوا بَین المنکاکب وَسُدُّوا الْـخَلَلَ وَلِینُوا بِأَیْدِی إِخْوَانِکُمْ وَلَا تَذَرُوا فرجات للشَّیْطَان وَمَنْ وَصَلَ صَفًّا وَصَلَهُ اللهُ وَمَنْ قَطَعَهُ قطعه الله». رَوَاهُ أَبُو دَاوُد وَالنَّسَائِیّ مِنْهُ قَوْلَهُ: «وَمَنْ وَصَلَ صَفًّا». إِلَى آخِرِه([18]).
1102- (18) عبدالله بن عمر س گوید: رسول خدا ج فرمودند: «صفها را راست کنید (تا آنجا که فاصلهای بین افراد نباشد و آنها را به هم نزدیک کنید، چنان که فاصلهی بین دو صف، از هم زیاد نباشد؛) و شانهها را برابر سازید (تا به هنگام ایستادن در صف، پس و پیش نباشید؛) و فاصلهها (و جاهای خالی صفها) را پر کنید و در دستان برادرانتان (که شما را برای راست کردن صفها میکَشَند،) نرم و انعطافپذیر باشید (و با آنان، همراهی کنید؛) و برای شیطان، شکافهایی (در صف نماز) باقی نگذارید؛ و هرکس که صفها را پیوسته دارد، خداوند (رحمت خویش را) بر او پیوسته میدارد؛ و هرکس که صفها را از هم بگسلد، خداوند او را(از رحمت خویش) میگسلد».
[این حدیث را ابوداود روایت کرده است؛ و نسایی نیز از عبارت «و من وصل صفّا» تا آخر، روایت نموده است].
«لاتذروا»: باقی نگذارید؛ رها نکنید.
«فرجات»: جمع «فرجة»: گشادگی میان دو چیز؛ فاصله و شکاف صف.
«قطعه الله»: خداوند او را از رحمت خویش میگسلد.
1103 - [19] (ضَعِیفٌ)
وَعَنْ أَبِی هُرَیْرَةَ س قَالَ: قَالَ رَسُولُ الـلّٰهِ ج: «تَوَسَّطُوا الْإِمَامَ وَسُدُّوا الْـخَلَلَ». رَوَاهُ أَبُو دَاوُد([19]).
1103- (19) ابوهریره س گوید: پیامبر گرامی اسلام ج فرمودند: «(ای مردم! جایگاه) امام و پیشنماز را در وسط قرار دهید و فاصلهها (و جاهای خالی صف) را پر کنید».
[این حدیث را ابوداود روایت کرده است].
«توسّطوا»: امام را در وسط خویش قرار دهید؛ یعنی چنان صف ببندید که امام در وسط شما قرار گیرد.
1104 - [20] (ضَعِیفٌ)
وَعَنْ عَائِشَةَ ل قَالَتْ: قَالَ رَسُولُ الـلّٰهِ ج: «لَا یَزَالُ قَوْمٌ یَتَأَخَّرُونَ عَنِ الصَّفِّ الْأَوَّلِ حَتَّى یُؤَخِّرَهُمُ اللهُ فِی النَّارِ». رَوَاهُ أَبُو دَاوُدَ([20]).
1104 (20) عایشهلگوید: رسول خدا ج فرمودند: «گروهی پیوسته خود را از صف نخست به عقب میکشانند تا این که خداوند بلندمرتبه، آنان را در آتش سوزان دوزخ، به عقب اندازد».
[این حدیث را ابوداود روایت کرده است].
شرح: «حتّی یؤخّرهم الله»: این عبارت را به دو گونه میتوان ترجمه کرد:
تا این که خداوند آنان را در آتش دوزخ به عقب اندازد.
تا این که خداوند، آنان را از انجام امور نیک و کردار بایسته و اعمال شایسته به عقب اندازد؛ و آنگاه، آنان را در رستاخیز، به سوی آتش دوزخ رهسپار نماید.
1105 - [21] (صَحِیح)
وَعَنْ وَابِصَةَ بْنِ مَعْبَدٍ قَالَ: رَأَى رَسُولَ الـلّٰهِ ج رَجُلًا یُصَلِّی خَلْفَ الصَّفِّ وَحْدَهُ فَأَمَرَهُ أَنْ یُعِیدَ الصَّلَاةَ. رَوَاهُ أَحْمَدُ وَالتِّرْمِذِیُّ وَأَبُو دَاوُدَ وَقَالَ التِّرْمِذِیُّ هَذَا حَدِیثٌ حَسَنٌ([21]).
1105- (21) وابصة بن معبد س گوید: رسول خدا ج مردی را دیدند که پشت صف جماعت، به تنهایی نماز میگزارد؛ از این رو، بدو دستور دادند که نمازش را اعاده نماید.
[این حدیث را احمد، ترمذی و ابوداود روایت کردهاند. و ترمذی گفته است: این، حدیثی حَسن است].
شرح:
1- حدیث حَسن:
الف) تعریف لغوی: «حسن»، صفت مشبهه از «الحسن» و به معنای «جمال و زیبایی» است.
ب) تعریف اصطلاحی: با توجه به اینکه حدیث «حسن»، حد فاصل حدیث صحیح و حدیث ضعیف است و برخی از علماء به تعریف یکی از دو قسم آن [یعنی حسن لغیره] پرداختهاند، از این رو اقوال علماء و صاحب نظران اسلامی نیز در تعریف حدیث «حسن» مختلف و گوناگون است و هر کدام به ارائه تعریفی از آن پرداختهاند؛ و من نیز به زودی به ذکر برخی از این تعریفها میپردازم و سپس آنچه را موافقتر و سازگارتر و هماهنگتر و منسجمتر از دیگر تعریفها یافتم، انتخاب و گزینش خواهم نمود.
[و این تعریفها پیرامون حدیث «حسن» عبارتند از]:
1- تعریف خطّابی: «هو ما عُرف مخرجه، واشتهر رجاله، وعلیه مدار اکثر الحدیث، وهو الذی یقبله اکثر العلماء، ویستعمله عامة الفقهاء»([22]).
«حدیث «حسن» به حدیثی گفته میشود که مخرجش مشخص باشد؛ [مقصود از مخرج، شامی، عراقی، مکی، کوفی و... میباشد]. و رجال سندش، انسانهای مشهوری باشند؛ [این که راویان سند، به روایت کردن حدیث از اهل شهرشان - سرزمینشان - مشهور باشند]، و مدار و محور اکثر احادیث بر آن باشد.
و حدیث حسن، حدیثی است که اکثر علماء آن را قبول کرده و عامهی فقهاء نیز آن را مورد استناد و احتجاج و استفاده قرار دادهاند».
2- تعریف ترمذی: «کل حدیثٍ یُروی لایکون فی اسناده من یُتّهم بالکذب ولایکون الحدیث شاذّاً، ویروی من غیر وجه نحو ذلک فهو عندنا حدیث حسن»([23]).
«هر حدیثی که رجال سندش، متّهم به دروغگویی نباشند، و حدیث نیز شاذ([24]) نباشد و دارای سندهای متفاوتی باشد و با طرق مختلف روایت شده باشد، آن حدیث در نزد ما، حدیثی حسن است».
3- تعریف ابن حجر: ابن حجر در تعریف حدیث حسن گفته است: «و خبر الاحاد بنقل عدل تام الضبط، متصل السند غیر معلل ولا شاذّ، هو الصحیح لذاته، فان خفّ الضبط فالحسن لذاته»([25]).
«خبر آحاد: اگر [اسناد آن] با نقل فردِ عادلِ ضابط و با ضبط کامل از همانند خود تا انتهای سند، متصل باشد، و شذوذ و علّت قادحه [چیزی که به صحّت آن زیان برساند] در آن نباشد، آن حدیث، «صحیح لذاته» است، و اگر اسنادش با روایت فردِ عادلِ ضابط با ضبط غیرکامل باشد، آن حدیث، «حسن لذاته» است».
نگارنده میگوید: مثل اینکه از دیدگاه ابن حجر، حدیث «حسن»، همان حدیث «صحیح» است، با این تفاوت که در حدیث حسن، ضبطِ راوی کمتر و ضعیفتر [از ضبط راوی در حدیث صحیح] است([26]).
و تعریف ابن حجر، بهترین تعریف برای حدیث «حسن» است. اما بر تعریف خطّابی، انتقادهای زیادی وارد شده است([27])، و ترمذی نیز، فقط به تعریف یکی از دو قسم حدیث حسن - حسن لغیره - پرداخته است، در حالی که اصل در تعریفِ حدیث «حسن» این بود که [در وهلهی اول]، حدیث «حسن لذاته» تعریف کرده شود، زیرا «حسن لغیره» در اصل خود، ضعیف است که به خاطر اصلاحش با تعدّد طرق، از ضعف به مرتبهی «حسن» ارتقاء یافته است.
4- تعریف برگزیده و مختار از حدیث «حسن»:
براساس تعریف ابن حجر، میتوان حدیث «حسن» را اینگونه تعریف کرد:
«هو ما اتصل سنده بنقل العدل الذی خفّ ضبطه عن مثله الی منتهاه من غیر شذوذ و لاعلّةٍ».
«حدیث حسن، حدیثی است که اسنادش با نقل فردِ عادل با ضبط غیرکامل و ضعیفتر از همانند خود تا انتهای سند، متصل باشد، و شذوذ و علّت قادحه (چیزی که به صحّت آن زیان و آسیب برساند)، در آن نباشد (و با شهرتی که پایه اش از شهرت صحیح کمتر است، نقل شده باشد).
2- حکم حدیث حسن:
حکم حدیث حسن در احتجاج و استناد جستن بدان، همانند حدیث صحیح است؛ گر چه در قوت از آن پائینتر است؛ و به همین خاطر تمام فقهاء بدان احتجاج و استناد جسته و بدان عمل نمودهاند، و بیشتر محدثان و صاحب نظران اصولی نیز معتقد به احتجاج و استناد جستن به حدیث حسن هستند، مگر عدهی اندکی از متشدّدین و سختگیران [که اعتقادی به احتجاج جستن به حدیث حسن ندارند]؛ و برخی از انسانهای متساهل و سهلانگار نیز حدیث حسن را در نوع «صحیح» وارد کردهاند، مانند: حاکم، ابن حبان و ابن خزیمه، و این در حالی است که خودشان میگویند که حدیث حسن، پائینتر از حدیث صحیح [که قبلاً بیانش گذشت] میباشد! [و با این وجود، حدیث حسن را در نوع حدیث «صحیح» درج نمودهاند!]([28]).
3- مثال حدیث حسن:
همانند آنچه ترمذی روایت کرده و گفته است: «حدثنا قتیبة حدثنا جعفر بن سلیمان الضّبعی عن ابیعمران الجَونی عن ابیبکر بن ابیموسی الاشعری قال: سمعتُ ابی بحضرة العدو یقول: قال رسول الله ج: انّ ابواب الجنة تحت ظلال السیوف...»([29]).
و این حدیث، «حسن» است، چرا که هر چهار روایت کنندهاش، انسانهایی موثق و مورد اعتماد هستند به جز جعفر بن سلیمان الضّبعی که وی «حَسَنُ الحدیث»([30]) است؛ از این رو حدیث از مرتبهی صحیح به حسن، تنزّل پیدا کرده است.
4- مراتب حدیث حسن:
همچنانکه برای حدیث «صحیح»، مراتبی وجود داشت که به ذریعهی آن مراتب، برخی از احادیث صحیح از برخی دیگر [از نظر رتبه و درجه] تفاوت و گوناگونی پیدا مینمودند، بدینسان برای حدیث «حسن» نیز مراتبی وجود دارد؛ و علامه ذهبی، مراتب حدیث «حسن» را در دو مرتبه قرار داده و گفته است:
الف) عالیترین و معتبرترین مراتب حدیث حسن: «بهز بن حکیم، از پدرش، از جدش» و «عمرو بن شعیب، از پدرش از جدش»، و «ابن اسحاق از تیمی» و امثال اینها از آنچه دربارهی آنها گفته شده که «صحیح» است میباشد؛ و این نوع از پائینترین و کمترین مراتب «صحیح» است.
ب) سپس [در درجهی دوم]، احادیثی است که در تحسین و تضعیف آنها اختلاف صورت گرفته است: مانند حدیث حارث بن عبدالله، و عاصم بن ضَمرة و حجاج بن ارطاة و امثال آنها.
5- رتبه و درجهی این قول محدثان که میگویند: «حدیث صحیح الاسناد» یا «حسن الاسناد»:
الف) درجهی این قول محدثان که میگویند: «هذا حدیث صحیح الاسناد» [اسناد این حدیث، صحیح است]، پائینتر از این قولشان است که میگویند: «هذا حدیث صحیحٌ» [این حدیث، صحیح است].
ب) و همچنین درجه و مرتبهی این قول محدثان که میگویند: «هذا حدیث حسن الاسناد»، پائینتر از این قولشان است که میگویند: «هذا حدیث حسن»؛ زیرا گاهی اتفاق میافتاد که حدیث از نظر سند، صحیح یا حسن باشد، ولی متن حدیث به واسطهی شذوذ یا علّت، صحیح یا حسن نباشد؛ مثل اینکه هرگاه فرد محدّث «هذا حدیث صحیح» بگوید، گویا که با این گفتهاش، کامل بودن شرایط پنج گانهی صحّت([31]) را در این حدیث برای ما تضمین کرده باشد؛ ولی هرگاه «هذا حدیث صحیح الاسناد» بگوید، مثل این است که کامل بودن سه شرط از شرایط صحّت حدیث را برای ما تضمین نموده باشد که عبارتند از: ا تصال سند [از ابتدا تا انتهای سند]، عدالت روایت کنندگان و ضابط بودن آنها. اما نفی «شذوذ» و نفی «علّت» از آن را برای ما ضمانت و کفالت ننموده است، چرا که وی از عدم شذوذ و علّت در حدیث، اطمینان کامل نیافته است [از این رو گفته است: «هذا حدیث صحیح الاسناد»].
ولی اگر فردی «حافظ»([32]) که مورد اعتماد و اطمینان است اینطور بگوید: «هذا حدیث صحیح الاسناد»، و برای حدیث او علّتی [قادحه که به صحّت آن حدیث زیان و آسیب برساند] بیان نشود؛ در ظاهر به نظر میرسد که «متن حدیث»، صحیح است؛ زیرا اصل، عدم علّت و عدم شذوذ است.
6- معنای قول ترمذی و دیگر محدثان که میگویند: «حدیثٌ حسنٌ صحیحٌ»:
براستی که ظاهر این عبارت: «حدیث حسنٌ صحیحٌ»، مسئلهای مشکل و مُعضل و پیچیده و غامض است، چرا که درجهی «حسن» از «صحیح» پائینتر است، پس چگونه میشود که بین این دو [حسن و صحیح] جمع کرد و آن دو را به هم پیوند داد و متّحد کرد؛ حال آنکه درجه و رتبهی آنها با همدیگر متفاوت و گوناگون است [و درجهی حسن از صحیح، پائینتر است]؟
علماء و صاحب نظران اسلامی، دربارهی مقصود ترمذی از این عبارت [= حدیثٌ حسنٌ صحیح]، جوابهای گوناگون و متعددی دادهاند که بهترین آنها، جوابی است که حافظ ابن حجر داده و سیوطی آن را پذیرفته، که خلاصهی آن اینگونه است:
الف) اگر برای حدیث دو اسناد یا بیشتر وجود داشته باشد، معنی چنین است که: «به اعتبار یک اسناد، حسن و به اعتبار اسناد دیگر، صحیح است».
ب) و اگر برای حدیث یک اسناد وجود داشته باشد، معنی چنین است که: «در نزد گروهی از محدثان، این حدیث حسن است و در نزد گروهی دیگر، صحیح است». گویا گوینده با گفتن این قول: «هذا حدیث حسن صحیح»، میخواهد به دو چیز اشاره نماید: یکی اشاره به اختلافی که بین علماء در حکم دادن به این حدیث وجود دارد [که برخی از علماء میگویند: اسناد این حدیث حسن است، و برخی دیگر بر این باورند که اسناد این حدیث، صحیح است، و گوینده با گفتن «حدیث حسن صحیح»، میخواهد به این اختلاف اشاره کند].
و یا اینکه گوینده نتوانسته است یکی از دو حکم [حسن یا صحیح] را بر دیگری ترجیح و برتری دهد [از این رو در اسناد حدیث، هم به ذکر «حسن» پرداخته و هم به ذکر «صحیح»، و گفته است: «هذا حدیث حسن صحیح»]
7- علامه بغوی و تقسیم احادیث «مصابیح»:([33]).
امام بغوی در کتابش «مصابیح»، اصطلاح خاصّی را رایج و متداول نموده است [و این اصطلاح، ویژهی خود اوست]، و این اصطلاح خاصّ چنین است که وی به احادیثی که در صحیح بخاری و صحیح مسلم، یا در یکی از آنها وارد شده است، با این قولش: «صحیحٌ» اشاره میکند؛ و به احادیثی که در سنن چهارگانه [ترمذی، ابوداود، نسایی و ابن ماجه] آمده است، با این قولش: «حسنٌ» اشاره مینماید؛ و این اصطلاح با اصطلاح عامِّ محدثان، تناسب و سازگاری و هماهنگی و موافقتی ندارد، چرا که در سنن چهارگانه [ترمذی، ابوداود، نسایی و ابن ماجه]، هم حدیث «صحیح» وجود دارد و هم حدیث «حسن»، «ضعیف» و «منکر». به همین خاطر ابن صلاح و نووی، به این مسئله [در کتابهایشان] تذکر و هشدار دادهاند.
و برای خوانندهی کتاب «مصابیح» نیز مناسب است که به اصطلاح ویژهی بغوی در این کتاب، آشنا و آگاه باشد و بداند که هرگاه وی نسبت به حدیثی «صحیح» یا «حسن» میگوید، منظورش از این اصطلاح چیست [تا دچار سردرگمی و پیچیدگی نشود]([34]).
«فامره ان یعید الصلوة»: با استدلال از این حدیث، احمد بن حنبل، اسحاق بن راهویه، حماد بن ابی سلیمان، نخعی، حسن بن صالح، ابن ابی لیلی و وکیع بن جراح بر این باورند که اگر شخصی در پشت صف، تنها به نماز ایستاد و نمازش را ادا کرد، نمازش فاسد میباشد و بر وی واجب است که آن را اعاده نماید.
اما بر اساس مذهب امام ابوحنیفه/، امام مالک/، امام شافعی/ و سفیان ثوری/، نماز چنین فردی درست است؛ ولی با ارتکاب این کار؛ مرتکب عملی مکروه (مکروه تحریمی) شده است.
البته احناف، در این باره، قائل به تفصیل هستند؛ بدین ترتیب که اگر چنانچه فردی از راه رسید و مشاهده کرد که صف نماز، کامل نشده است، در آن صورت باید منتظر بماند تا کسی دیگر با او همراه شود؛ اگر تا به هنگام رکوع، کسی را نیافت، در آن صورت از صف جلو، یکی از نمازگزاران را به عقب هدایت کند تا هردو کنار هم بایستند و نماز را ادا نمایند؛ ولی اگر بیم آن بود که مبادا این عمل، باعث اذیت و آزار نمازگزار شود، یا مردم نسبت به مسائل دینی آگاهی و شناخت چندانی نداشتند و چنین رفتاری، منجر به فتنه و درگیری و آشوب و غوغا میشد، در آن صورت، میتوان تنها ایستاد و نماز را به جای آورد؛ و در این حالت، ادای نماز بدون هرگونه کراهیتی روا است؛ البته مراعات نکردن این شرایط و مقرّرات، کراهیت نماز را به دنبال خواهد داشت.
جمهور صاحبنظران فقهی، از روایت ابوبکره س استدلال میکنند که در «بخاری و ابوداود» روایت شده است: «انّه انتهی الی النبیّ ج وهو راکع، فرکع قبل ان یصل الی الصف، ثمّ مشی الی الصف، فذکر ذلک للنبیّ ج، فقال: زادک الله حرصاً ولا تعد» (بخاری)؛ «(روزی ابوبکره، وارد مسجد شد و) در حالی به آن حضرت ج رسید که ایشان در رکوع بودند؛ از این رو، ابوبکره پیش از رسیدن به صف، به رکوع رفت؛ آنگاه خویشتن را به صف نماز رساند؛ (پس از خواندن نماز،) این موضوع را با پیامبر گرامی اسلام ج در میان گذاشت؛ آن حضرت ج فرمودند: «خداوند، علاقه و اشتیاقت را به نماز بیافزاید ولی بدان که نباید دوباره چنین کاری انجام بدهی؛ (یعنی پیش از رسیدن به صف، رکوع نکن)».
و در ابوداود چنین روایت شده است:
«انّه دخل الـمسجد ونبیّ الله ج راکع؛ قال: فرکعتُ دون الصف فقال نبیّ الله ج: زادک الله حرصاً ولا تعد»؛ در این دو حدیث، رسول خدا ج به ابوبکره س دستور اعادهی نماز را نداد، بلکه نماز او را پذیرفت و به عدم تکرار چنین عملی، تأکید کرد.
پس ثابت میگردد که ادای نماز به صورت انفرادی در پشت صف - اگر چه مکروه است، ولی - فاسد کنندهی نماز نخواهد بود.
و در پاسخ به حدیث وابصة بن معبد س، میتوان گفت که امر به اعادهی نماز، از روی استحباب بوده است نه وجوب.
و برخی از حنفیها، در توجیه آن گفتهاند: چون شخص مزبور، بدون این که فرد دیگری را تلاش نماید، پشت صف جماعت به تنهایی به نماز ایستاده است، از این رو، نمازش مکروه است و یکی از اصول حنفیها نیز آن است که: «کلّ صلوة اُدّیت مع الکراهة، تجب اعادتها»؛ «هر نمازی که با کراهیت ادا شود، اعادهی آن واجب است».
ولی این پاسخ، صحیح نمیباشد؛ زیرا - بر اساس تصریح علامه شامی - اصل مذکور حنفیها، دربارهی کراهیتی است که در داخل نماز یافته شود؛ امّا کراهیتی که بر اثر عوامل خارجی پدید آمده باشد، موجب اعادهی نماز نیست؛ از این رو، پاسخ اول (که حکم اعادهی نماز، از روی استحباب است نه وجوب) بهتر از پاسخ دوم است.
به هر حال، اسلام، جماعت و اتّحاد و نظم و ترتیب را دوست دارد و از تنهایی و بریدگی و بینظمی متنفّر میباشد و نماز جماعت، یکی از راههایی است که اسلام، فرزندان خود را در راستای چنین مفاهیم با ارزش و ارزندهای، آموزش میدهد.
از مجموع احادیث و روایات رسیده به ما، معلوم میگردد که تشکیل جماعت برای ادای نماز، به عنوان یک نماد قوی برای پیاده کردن مبادی اجتماعی اسلام، در نظم و ترتیب و اعتدال و هماهنگی صفوف و یک سویی امّت اسلامی تلقّی میشود و صفوف جماعت، آیینهای است که معانی و افکار و پایبندیهای جامعهی اسلامی را منعکس میسازد.
با توجّه به موارد فوق، اگر اسلام نماز خواندن به تنهایی پشت صف جماعت را ناخوشایند اعلام کند و به اعادهی آن دستور دهد، جای هیچ گونه شگفتی نیست؛ زیرا چنین حالتی، خروج از جماعت است؛ و دین برای ما مقرّر میدارد که: «انّ الشیطان ذئب الانسان کذئب الغنم یأخذ الشاة القاصیة والناحیة» (احمد)؛ «شیطان، گرگ انسانها است؛ همانطور که گرگ، گوسفند دور افتاده و جدا شده از صاحبش را به دام میاندازد، انسان بریده و دور از جماعت نیز، طعمهی شیطان خواهد شد».
و نیز میفرماید: «یدالله مع الجماعة ومن شذّ شذّ الی النار»(ترمذی)؛ «دست خدا با جماعت است و کسی که از آن بریده گردد، به سوی جهنم رهسپار میشود».
تمامی این موارد، راجع به کسی است که بدون عذر پشت صف جماعت به نماز فُرادی بایستد. ولی اگر نمازگزار معذور باشد؛ یعنی موقعی وارد نماز جماعت شود که صفها تکمیل شده باشند و جایی برای ایستادن او نباشد، در آن صورت طبق ظاهرترین قول، نماز او در این مواقع صحیح است؛ و برخی از علماء گفتهاند: مستحب است که از صف جلو یک نفر را به سوی خود بکشاند و کنار او بایستد؛ و مستحب است که آن شخص نیز او را در این مورد، مساعدت و کمک نماید؛ البته با مراعات شرایطی که پیشتر گذشت.
[1]- بخاری 2/206 ح 717؛ مسلم 1/324 ح (128-436)؛ ابوداود 1/432 ح 663؛ ترمذی 1/438؛ ح 227 نسایی 2/89 ح 810؛ ابن ماجه 1/318 ح 994؛ و مسند احمد 4/277.
[2]- بخاری 2/208 ح 719؛ مسلم 1/324 ح (125-434)؛ و نسایی 2/92 ح 814.
[3]- بخاری 2/209 ح 723؛ مسل 1/324 ح (124-433)؛ ابوداود 1/434 ح 668؛ ابن ماجه 1/317 ح 993؛ دارمی 1/323 ح 1363؛ و مسند احمد 3/177.
[4]- مسلم 1/323 ح (122-432)؛ ابوداود 1/436 ح 674؛ نسایی 2/87 ح 807 ؛ ابن ماجه 1/312 ح 976 ؛ دارمی 1/324 ح 1226 ؛ و مسند احمد 4/122.
[5]- مسلم 1/323 ح (123-432)؛ ابوداود 1/436 ح 675؛ ترمذی 1/440 ح 228؛ دارمی 1/324 ح 1267؛ و مسند احمد 1/457.
[6]- مسلم 1/325 ح (130-438)؛ ابوداود 1/438 ح 680؛ نسایی 2/83 ح 795؛ و ابن ماجه 1/313 ح 978.
[7]- مسلم 1/322 ح (119-430)؛ ابوداود 1/431 ح 661؛ نسایی 2/92 ح 816؛ و ابن ماجه 1/317 ح 992.
[8]- مسلم 1/326 ح (132-440)؛ ابوداود 1/438 ح 678؛ ترمذی 1/435 ح 224؛ نسایی 2/93 ح 820؛ ابن ماجه 1/319 ح 1000؛ دارمی 1/325 ح 1268؛ و مسند احمد 3/16.
[9]- ابوداود 1/434 ح 667؛ و نسایی 2/92 ح 812.
[10]- ابوداود 1/435 ح 671؛ و نسایی 2/93 ح 818.
[11]- ابوداود 1/432 ح 664؛ و نسایی 2/89 ح 811.
[12]- ابوداود 1/437 ح 676؛ و ابن ماجه 1/321 ح 1005.
[13]- ابوداود 1/1432 ح 665.
[14]- ابوداود 1/435 ح 670.
[15]- ابوداود 1/435 ح 672.
[16]- نسایی 2/91 ح 813.
[17]- مسند احمد 5/962.
[18]- ابوداود 1/433 ح 666؛ و نسایی 2/93 ح 819.
[19]- ابوداود 1/439 ح 681.
[20]- ابوداود 1/438 ح 679.
[21]- ابوداود 1/439 ح 682؛ ترمذی 1/446 ح 230؛ و مسند احمد 4/228.
[22]- معالم السنن، ج 1، ص 11.
[23]- جامع الترمذی با شرح ش: «تحفة الاحوذی»، کتاب العلل در پایان جامع الترمذی، ج 10، ص 519.
[24]- شاذّ در نزد ترمذی به این معنا است: حدیثی که راوی آن با حدیث راوی حافظتر از خود و یا با جمعی از راویان [که از نظر حفظ و اعتبار با او در یک سطح هستند، اما تعداد آنها بیشتر است] مخالف باشد و در حدیث شاذّ [مطابق آنچه امام شافعی به صراحت بیان میکند] فرد بودن راوی شرط نیست.
[25]- النخبة با شرح ش، ص 29.
[26]- چرا که حدیث «صحیح لذاته» آن است که اسناد آن با نقل فردِ عادلِ ضابط و با ضبط کامل از همانند خود، از ابتدا تا انتهای سند، متصل است، بدون اینکه شذوذ و علت قادحه (چیزی که به صحّت آن زیان و آسیبی برساند) در آن باشد.
و حدیث «حسن لذاته»، حدیثی است که اسنادش با روایت فردِ عادلِ ضابط اما با ضبط غیرکامل از همانند خود تا انتهای سند، متصل است، بدون شذوذ و نقص و با شهرتی که پایهاش از شهرت صحیح کمتر است.
[27]- تعریف خطابی و ترمذی ابهامآور هستند و جوابگوی ذهن تشنهی حقیقتجو نیستند، و تعریفهایی که ترمذی و خطابی از حدیث حسن ارائه دادهاند، تعریفهایی کامل جهت جدا کردن حدیث حسن از صحیح نیستند؛ انگار که ترمذی یک نوع از حسن را یادآور شده و خطابی نوع دوم آن را بیان کرده است؛ بدین معنی که هر کدام از آنها به موارد ضروری بسنده کردهاند و از نوع دیگر چشم پوشی کردهاند و یا نوعی از حسن را ذکر کردهاند و از نوع دیگر و بعضی از جوانب دیگر غافل ماندهاند.
[28]- نگا: تدریب الراوی، ج 1، ص 160.
[29]- ترمذی با شرحش: تحفة الاحوذی، ابواب فضائل جهاد، ج 5، ص 300.
[30]- چنانکه این قول را حافظ ابن حجر در تهذیب التهذیب 2/96 از ابواحمد نقل کرده است.
[31]- مراد از شرایط پنج گانهی صحّت حدیث عبارتند از: اتصال سند از ابتدا تا انتهاء، عدالت راویان، ضابط بودن راویان، عدم علّت و عدم شذوذ در حدیث.
[32]- حافظ به کسی گفته میشود که آشنا به سنّت رسول خدا ج و آگاه به طرق سنن باشد و سند این طرق را خوب تمییز و تشخیص دهد و حافظ آن مقدار از احادیثی که اهل حدیث، صحت آن را تأیید کردهاند باشد و آگاه به موارد اختلاف و اصطلاحات محدثان باشد.
[33]- اسم کامل این کتاب «مصابیح السنّة» است؛ و مؤلف در این کتاب به تدوین و گردآوری احادیث منتخب و برگزیدهای از صحیح بخاری و صحیح مسلم و سنن چهارگانه [ترمذی، ابوداود، نسایی و ابن ماجه] و سنن دارمی پرداخته است. و خطیب تبریزی بر احادیث این کتاب، احادیثی را افزوده و به تهذیب و تحقیق آن پرداخته و نام آن را «مشکاة المصابیح» گذاشته است.
[34]- و بداند که صاحب مصابیح، احادیث مصابیح را به دو نوع تقسیم کرده است: 1) صحیح 2) حسن. منظورش از صحیح: حدیثی است که در کتاب مسلم و یا بخاری و یا هر دوی آنها نقل شده باشد. و منظورش از «حسن»: احادیثی بوده است که در کتاب ترمذی. ابوداود، ابن ماجه، نسایی و امثال اینها روایت شده باشد، و بداند که این نوع تقسیمبندیها، شناخته شده و مشهور نیستند و حدیث حسن در نزد علماء چنین تعریفی ندارد و آنچنان که قبلاً یادآور شدیم، این کتابها شامل حسن و غیرحسن [از قبیل: ضعیف، منکر و حتی خود صحیح] هستند.