1052 - [1] (مُتَّفق عَلَیهِ)
عَنِ ابْنِ عُمَرَ قَالَ: قَالَ رَسُولُ الـلّٰهِ ج: «صَلَاةُ الْـجَمَاعَةِ تَفْضُلُ صَلَاة الْفَذ بِسبع وَعشْرین دَرَجَة»([1]).
1052- (1) عبدالله بن عمر س گوید: رسول خدا ج فرمودند: «فضیلت و ثواب نمازی که با جماعت گزارده شود، نسبت به نمازی که به تنهایی (در خانه یا بازار) خوانده شود، بیست و هفت برابر میباشد».
[این حدیث را بخاری و مسلم روایت کردهاند].
شرح: «الفذّ»: تنهایی. نمازی که در خانه یا بازار به تنهایی گزارده شود.
حافظ ابن حجر عسقلانی/ در کتاب «فتح الباری» (ج 2 ص 348، باب فضل الجماعة) به نقل از علامه بلقینی دربارهی تخصیص عدد بیست و هفت، مطلب جالبی را نقل کرده است؛ وی میگوید: کمترین اطلاق جماعت، بر سه نفر میشود؛ پس یک جماعت، در اصل مشتمل بر سه نیکی است؛ قانون خداوند بلندمرتبه نیز چنین است: «کل حسنة بعشر امثالها»؛ «هر نیکی ده تا محسوب میگردد».
بدین ترتیب، فضیلت و برتری این سه نیکی، معادل سی نیکی خواهد بود؛ و عدد سی پاداش نیز مجموعهی اصل و فضیلت است؛ و اگر چنانچه از این رقم، اصل (یعنی سه) کاسته شود، پس تنها عدد فضیلت (که همان بیست و هفت میباشد) باقی میماند.
این توجیه، مطابق با روایاتی است که عدد «سبع و عشرون» (بیست و هفت) در آنها آمده است؛ اما در روایاتی که عدد «خمس و عشرون» (بیست و پنج) آمده است، توجیه ابن حجر عسقلانی، به طور کامل، صادق درنمیآید.
پس در روایاتی که به جای «سبع و عشرون» (بیست و هفت)، عبارت «خمس و عشرون» (بیست و پنج) نقل شده است (مانند روایت صحیح بخاری در باب «فضل صلوة الجماعة») به ظاهر در میان آنها، تعارض وجود دارد؛ و برای رفع تعارض و تطبیق میان این دو نوع روایات، پاسخهای مختلفی از ناحیهی علماء و صاحبنظران اسلامی، ارائه شده است.
برخی از علماء و اندیشمندان دینی، گفتهاند: عدد کمتر (بیست و پنج)، عدد بیشتر (بیست و هفت) را نفی نمیکند؛ و عدهای دیگر از علماء، معیار این اختلاف را خشوع و خضوع افراد میدانند؛ و برخی دیگر بر این باورند که عدد بیست و پنج، ویژهی مسجد محلّه و عدد بیست و هفت، در مورد مسجد جامع است.
و حافظ ابن حجر عسقلانی میگوید: کمترین تعداد جماعت، مشتمل بر دو نفر، امام و مقتدی میباشد؛ از این رو، در روایاتی که عدد «بیست و پنج» ذکر شده است، در آنجا فقط اجر و پاداش فضیلت بیان گردیده است و در آن جایی که عدد «بیست و هفت» آمده است، علاوه از پاداش فضیلت، اجر اصل دو نفر نیز مذکور است که بدین ترتیب، مجموعهی آنها، به بیست و هفت میرسد.
به هر حال، علماء و صاحبنظران فقهی، برای این اختلاف (در بین «بیست و پنج» و «بیست و هفت») توجیهات مختلفی بیان کردهاند؛ برخی گفتهاند: عدد ثوابها، به لحاظ تفاوت حال نمازگزاران است که به بعضی بیست و پنج و به بعضی دیگر، که اخلاص بالاتری دارند، بیست و هفت برابر ثواب میرسد.
و برخی دیگر از علماء، علّت اختلاف و تفاوت را در نمازها دانستهاند؛ یعنی در نمازهای سرّی، بیست و پنج برابر ثواب و در نمازهای جَهری، بیست و هفت برابر میباشد. و برخی دیگر، برای نمازهای صبح و عشاء، بیست و هفت ثواب قایل شدهاند؛ زیرا معمولاً شرکت در این دو نماز، بر نفس انسان دشوار است و برای سایر نمازها، بیست و پنج ثواب بیان کردهاند.
و برخی گفتهاند که باران رحمت الهی، هماره بر این امّت رو به افزایش بوده است؛ از این رو، نخست بیست و پنج ثواب بود؛ آنگاه به بیست و هفت ثواب، افزایش پیدا کرد.
ناگفته نماند که در صورتی انسان، مستحق این پاداش میگردد که نماز او، نمازی واقعی باشد؛ و اگر چنانچه نمازش ناقص و ناتمام بود و به صورت پارچهی کهنهای پیچیده شد و بر صورتش کوبیده شد، در آن صورت مستحق این پاداش نخواهد بود.
1053 - [2] (صَحِیحٌ)
وَعَنْ أَبِی هُرَیْرَةَ س قَالَ: قَالَ رَسُولُ الـلّٰهِ ج: «وَالَّذِی نَفْسِی بِیَدِهِ لَقَدْ هَمَمْتُ أَنْ آمُرَ بِحَطَبٍ فَیُحْطَبَ ثُمَّ آمُرَ بِالصَّلَاةِ فَیُؤَذَّنَ لَهَا ثُمَّ آمُرَ رَجُلًا فَیَؤُمَّ النَّاسَ ثُمَّ أُخَالِفَ إِلَى رِجَالٍ. وَفِی رِوَایَةٍ: لَا یَشْهَدُونَ الصَّلَاةَ فَأُحَرِّقَ عَلَیْهِمْ بُیُوتَهُمْ وَالَّذِی نَفْسِی بِیَدِهِ لَوْ یَعْلَمُ أَحَدُهُمْ أَنَّهُ یَجِدُ عَرْقًا سَمِینًا أَوْ مِرْمَاتَیْنِ حَسَنَتَیْنِ لَشَهِدَ الْعِشَاءَ». رَوَاهُ الْبُخَارِیُّ وَلمُسلم نَحوه([2]).
1053- (2) ابوهریره س گوید: رسول خدا ج فرمودند: «سوگند به ذاتی که جانم در دست اوست! تصمیم گرفتم که دستور دهم تا هیزم آماده کنند؛ آنگاه فرمان دهم که برای نماز، اذان داده شود؛ سپس کسی را برای امامت نماز بگمارم تا با امامت، نماز را برای مردم بخواند و خود به نزد کسانی بروم که در خانهها نشسته و در نماز جماعت شرکت نمیکنند و خانههایشان را بر آنان به آتش بکشم.
سوگند به ذاتی که جانم در دست اوست! اگر یکی از کسانی که به جماعت نمیآیند، میدانست که در صورت آمدن به جماعت، یک استخوان گوشتدار چرب یا دو پاچهی خوب بدو میرسد، حتماً در نماز عشاء شرکت میکرد؛ (یعنی مردم، بیشتر به منافع مادّی توجه دارند تا پاداش معنوی)».
[این حدیث را بخاری روایت کرده است؛ و مسلم نیز به سان آن را از حیث معنی - نه از حیث لفظ - روایت نموده است].
شرح: «هممتُ»: واژهی «همّ» در لغت به این معانی آمده است: «آن چیز را خواست و دوست داشت؛ آهنگ آن کرد».
«هممت»: قصد کردم؛ تصمیم گرفتم.
«حطب»: هیزم خشکیده.
«اُخالف»: میروم؛ آهنگ آن میکنم.
«فاحرّق علیهم بیوتهم» [خانههایشان را بر آنان به آتش میکشم]: با وجود آن شفقت و عطوفتی که پیامبر گرامی اسلام ج بر حال امّت خویش داشتند و کمترین آزار و اذیتی را برای هیچ یک از آنان گوارا نمیدانستند، باز هم بر تارکان نماز جماعت، چنان ناراحت و خشمگین هستند که آمادهاند خانههایشان را به آتش بکشند و این خود، بیانگر اهمیت نماز جماعت است.
امام احمد بن حنبل/ با استدلال از این حدیث، حضور در جماعت را فرض عین میداند؛ و در روایتی دیگر از وی چنین نقل شده است که ادای نماز به صورت انفرادی و تنهایی - بدون عذر - فاسد میباشد.
روایت مشهور امام ابوحنیفه/ بر آن است که حضور در جماعت، واجب میباشد.
و از دیدگاه امام شافعی/، حضور در جماعت، فرض کفایه و سنّت عینی میباشد؛ و روایتی از امام ابوحنیفه/ نیز مطابق با این دیدگاه است که در نزد احناف نیز، همین نظریه، مُفتی به میباشد.
البته ناگفته پیداست که برای ترک جماعت، عذرهای زیادی از دیدگاه تمام ائمه و پیشوایان وجود دارد؛ از این رو مولانا انور شاه کشمیری میگوید:
«در حقیقت، این تفاوت آراء و دیدگاهها، نشأت گرفته از اختلاف تعبیر است که نتیجهی آنها، چندان تفاوتی با هم ندارند؛ زیرا از یک سو، نسبت به ترک جماعت - در روایات و احادیث - سختگیری و تهید و وعید و هشدار به کار رفته است و از سوی دیگر، چنین برمیآید که با عذرهای معمولی هم میتوان جماعت را ترک نمود؛ از این رو، روایات نوع اول از آن حکایت دارند که درجهی جماعت از فرض و واجب نباید پایینتر باشد، ولی از روایات نوع دوم، چنان علوّ رتبه و درجهای، برداشت نمیشود.
بنابراین حنفیها و حنبلیها، با معیار قرار دادن روایات نوع اول، جماعت را فرض و واجب میدانند ولی با توجه به روایات نوع دوم، بخش عذرهای ترک جماعت را گسترده قرار دادهاند؛ و به عکس این دیدگاه، امام شافعی/، جماعت را سنّت میداند، اما دایرهی عذرهای ترک جماعت را محدودتر کرده است، پس در نتیجه، تفاوت چندانی از این اختلاف آراء، به وجود نمیآید».
«عَرقاً»: استخوانی که بیشتر گوشت روی آن را برداشته باشند؛ و به استخوان پرگوشت نیز اطلاق میگردد.
«سمیناً»: چرب.
«مرماتین»: تثنیهی «مرماة» است؛ یعنی: پاچهی گوسفند، یا سم شکافتهی جانوران شکافته سُم [پاچه].
به هر حال، نماز جماعت در مساجد، دارای حکمتها و مزایای فراوانی است؛ زیرا موجب نزدیکی دلها، وحدت صفوف، ارتباط قوی با خداوند، اعلام مساوات و فوائد زیاد دیگری میشود. در نماز جماعت، ثروتمند و فقیر و رئیس و مرئوس در یک صف، یکسان در مقابل خداوند میایستند و مظاهر اشرافیت زدوده میشود؛ و هرگاه نشانههای اِتراف و استکبار رخت بربندد، ریشهی بسیار از عداوتها نیز برکنده میشود؛ مردم بعد از نماز، از امام، درسهای علمی و عملی را یاد میگیرند و در نماز جماعت، با رفتن به سوی مساجد، کسالت و تنبلی از انسان دور و مزهی شیرین عمل، برای انسان مشخص میگردد و کارها و حوادث مهم و نیازها و کمکهای ضروری زودتر به مردم اعلام میگردد.
پیامبر اسلام ج، به خدا سوگند یاد میکند که منازل کسانی که در نماز جماعت حاضر نمیشوند را بسوزاند و میفرماید: «اینها اگر در رفتن به مسجد، مقدار اندکی از منافع دنیوی را کسب میکردند، در نماز عشاء حاضر میشدند»؛ چون نماز عشاء برای انسانهای تنبل و ضعیفالنفس، به خاطر خستگی و وقت خواب، سنگینتر است.
پیامبر ج از چیزهای کم ارزش مانند قطعهی گوشتی و یا سم گوسفندی و یا تیرهای کودکانهای نام میبرد که اگر انسان ضعیفالایمان بویی از آنها میبرد، به سوی مسجد میشتافت، امّا از نفع بزرگی که در نماز جماعت در نزد خداوند وجود دارد، غافل است.
در این حدیث، اشاره به تهدید شدیدی برای ترک کنندگان نماز جماعت شده است و چون از سوی آن حضرت ج انجام نشده است، تنها تهدید را میرساند.
بسیاری از پیشوایان مذهبی، مانند اوزاعی، احمد بن حنبل و محدثان شافعی مذهب از قبیل: ابوثور و ابن خزیمه، نماز جماعت را فرض عین میدانند؛ اما امام شافعی و بسیاری از حنفیها و مالکیها، آن را فرض کفایی میدانند.
و حدیث بالا، دلالت بر جواز غافلگیر ساختن مجرمان را دارد و همچنین دلالت بر تقدیم تهدید و وعید بر مجازات دارد؛ چون اگر مفسده با مجازات سبکی مرتفع گردد، از مجازات سنگین، بهتر خواهد بود.
پس ای مسلمانان! بر نماز جماعت حریص باشید و آن را ترک مکنید و سرگرمیهای بیهوده، شما را از این واجب الهی، باز ندارد؛ همچنان که پیامبر گرامی اسلامی ج، در مصلحت یاران و همراهانش میکوشید و آنان را وادار به انجام وظایف میکرد.
اگر شخص بلند مقامی، تو را به سوی خویش فراخواند، با شتاب به سوی او میروی اما خداوند تو را دوبار میخواند: «حیّ علی الصلوة، حیّ علی الفلاح»؛ چرا اجابت نمیکنی و چرا به شَرَف ملاقات پروردگار و مناجات و راز و نیاز با او نائل نمیشوی تا در جمع مخلصان لذّت کافی و وافی را ببری.
«نحوه»: عادت محدثان و راویان و ناقلانِ حدیث بر این است که هرگاه حدیثی را با یک سند روایت کنند و سپس الفاظ همان حدیث را با سندی دیگر نقل کنند، به جای اینکه کلّ متن حدیث را نقل کنند، در آخر آن میگویند: «نحوه» یا «مثله».
و فرق واژهی «نحوه» و «مثله» در این است که: اصطلاح «مثله»، در روایت و احادیثی به کار میرود که هردو حدیث[که با سندهای مختلف روایت شدهاند] از حیث لفظ و معنی، با همدیگر موافق و متّحد باشند؛ و اصطلاح «نحوه»، در روایاتی مورد استفاده قرار میگیرد که هردو حدیث از حیث معنی با همدیگر موافق باشند، نه از حیث لفظ. قول مشهور علماء و صاحب نظران اسلامی نیز همین است که گفته شد.
و برخی از علماء عکس این قضیه را بیان داشتهاند و گفتهاند: اصطلاح «مثله»، در روایاتی مورد استفاده قرار میگیرد که هردو حدیث، از حیث معنی ـ نه از حیث لفظ ـ با همدیگر موافق باشند و اصطلاح «نحوه»، در احادیثی به کار میرود که هردو حدیث هم از حیث لفظ و هم از حیث معنی، موافق یکدیگر باشند؛ ولی چنانکه پیشتر نیز گفته شد، قول اول، مشهورتر و صحیحتر است.
1054 - [3] (صَحِیح)
وَعَنْهُ قَالَ: أَتَى النَّبِیُّ ج رَجُلٌ أَعْمَى فَقَالَ: یَا رَسُولَ الـلّٰهِ إِنَّهُ لَیْسَ لِی قَائِدٌ یَقُودُنِی إِلَى الْـمَسْجِدِ فَسَأَلَ رَسُولَ الـلّٰهِ ج أَنْ یُرَخِّصَ لَهُ فَیُصَلِّیَ فِی بَیْتِهِ فَرَخَّصَ لَهُ فَلَمَّا وَلَّى دَعَاهُ فَقَالَ: «هَلْ تَسْمَعُ النِّدَاءَ بِالصَّلَاةِ؟» قَالَ: نَعَمْ قَالَ: «فَأَجِبْ». رَوَاهُ مُسلم([3]).
1054- (3) ابوهریره س گوید: مردی نابینا [به نام عبدالله بن امّ مکتوم س] به نزد پیامبر ج آمد و گفت: ای فرستادهی خدا! من عصاکشی ندارم که مرا به مسجد بیاورد؛ از این روی از رسول خدا ج اجازه خواست تا در منزلش نماز بگزارد [و به مسجد نیاید]؛ آن حضرت ج هم بدو اجازه دادند [تا برای جماعت، به مسجد نیاید و در خانه، نماز خویش را به تنهایی بگزارد].
امّا هنگامی که آن مرد نابینا برگشت [و خواست تا رهسپار خانهاش گردد،] پیامبر ج او را فراخواندند و بدو فرمودند: «آیا صدای اذان را میشنوی»؟ عرض کرد: آری؛ آن حضرت ج فرمودند: «پس اجابت کن [و به نماز بیا]».
[این حدیث را مسلم روایت کرده است].
شرح: «اعمی»: فرد کور. نابینا. مراد عبدالله بن امّ مکتوم س است.
«قائد»: کسی که دست نابینا را بگیرد و آن را به دنبال خود به جایی ببرد.
«یقودنی»: دستم را بگیرد و مرا به دنبال خویش به مقصدم برساند.
این حدیث، بیانگر مبالغه است در شرکت کردن در نماز جماعت با شنیدن اذان.
1055 - [4] (مُتَّفَقٌ عَلَیهِ)
وَعَنِ ابْنِ عُمَرَ: أَنَّهُ أَذَّنَ بِالصَّلَاةِ فِی لَیْلَةٍ ذَاتِ بَرْدٍ وَرِیحٍ ثُمَّ قَالَ أَلَا صَلُّوا فِی الرِّحَالِ ثُمَّ قَالَ: إِنَّ رَسُولَ الـلّٰهِ ج کَانَ یَأْمُرُ الْـمُؤَذِّنَ إِذَا کَانَتْ لَیْلَةٌ ذَاتُ بَرْدٍ وَمَطَرٍ یَقُولُ: «أَلَا صَلُّوا فِی الرِّحَالِ»([4]).
1055- (4) از عبدالله بن عمر س روایت است که وی در شبی سرد که باد شدید میوزید، اذان گفت؛ آنگاه گفت: هانای مردم! در منزل خودتان نماز بخوانید؛ آنگاه عبدالله بن عمر س [برای توجیه این عمل و رفتار خویش] گفت: بیگمان رسول خدا ج در شبهایی که هوا سرد و بارانی میشد، به مؤذنشان دستور میدادند که بگوید: «هان ای مردم! در منازل خودتان، نماز بخوانید».
[این حدیث را بخاری و مسلم روایت کردهاند].
شرح: «الرحال»: خانهها و منازل.
از این حدیث، معلوم میشود که بارش باران، یکی از عذرهای ترک نماز جماعت به شمار میآید؛ حال سؤال اینجاست که عذر ترک جماعت، با چه مقدر از بارش باران تحقق پیدا میکند؟ و این سؤالی است که پاسخ آن در حدیث، ذکر نشده است؛ از این رو علماء و صاحبنظران فقهی گفتهاند: در این باره، دیدگاه و رأی خود شخصی که به بارش باران، دچار گردیده است، معتبر میباشد؛ بنابراین، اگر چنانچه بارش باران به اندازهای زیاد بود که رفتن به مسجد، بسیار سخت و دشوار مینمود، در آن صورت گزاردن نماز در منزل جایز است؛ هر چند که در حدیث «موطأ امام محمد» آمده است که در این صورت نیز، رفتن به مسجد بهتر است.
در این موضوع، یک جمله به عنوان حدیث، بر سر زبانها، افتاده است که: «اذا ابتلّت النعال، فالصلوة فی الرحال». حافظ ابن حجر در کتاب «تلخیص» (ج 2 ص 31، کتاب صلوة الجماعة ح 565) مینویسد: «این جمله را در هیچ یک از کتابهای حدیث نیافتهام»؛ اما علامه ابن اثیر در «النهایة» در بحث لفظ «نعل» و «رحل» این جمله را حدیث نامیده است.
در سنن ابن ماجه، حدیثی از ابوالملیم س با این الفاظ، روایت شده است: «لقد رأیتنا مع الرسول الله ج یوم الحدیبیة واصابتنا سماء لم تبل اسفال نعالنا فنادی منادی رسول الله ج: «صلّوا فی رحالکم»؛ «ما در روز حدیبیه، همراه با رسول خدا ج بودیم که باران بارید؛ به طوری که پایین کفشهای ما را خیس نکرد؛ از این رو منادی رسول خدا ج چنین ندا سر داد و گفت: در مکان خودتان، نماز بخوانید».
و احتمال دارد که این حدیث، منشأ آن جملهی مشهور (اذا ابتلّت النعال، فالصلوة فی الرحال) باشد؛ و پرواضح است که از حدیث ابن ماجه، جواز نماز در خانه به خاطر بارش باران اندک نیز ثابت میشود؛ ولی امکان دارد که نماز از وقت موعود خود به تأخیر افتاده باشد؛ و از سویی دیگر، آثار و علایم باران شدید نیز مشهود بوده باشد؛ از این رو، پیامبر ج چنین دستوری را صادر کردند تا زودتر برای مردم اعلام شود؛ چون به وقت باریدنِ بارانِ تند و شدید، اعلام کردن نیز مشکل و دشوار است.
به هر حال؛ اگر یکی از عذرهای ذیل رونما گردد، (بر اساس احادیث و اصول اسلامی) حضور در نماز جماعت، ساقط میگردد:
بارش باران شدید.
سرد بودن هوا؛ به طوری که شخص بیم آن داشت که اگر به سوی مسجد بیرون برود، بیمار شود، یا بیماری وی، شدت یابد.
در مسیر راه، گِل و لای سختی وجود داشته باشد.
هوا سخت تاریک باشد.
در شب، باد تند و سختی بوزد؛ البته وزیدن باد سخت در روز، عذر شمرده نمیشود.
مریض بودن نمازگزار.
نابینا بودن.
شخص نمازگزار، پیرمرد فرتوت و زهوار دررفتهای باشد که توانایی پیاده رفتن به مسجد را نداشته باشد.
هرگاه نمازگزار، پرستار بیماری باشد و به رَتق و فَتق امور وی بپردازد.
هنگام فشار آوردن ادرار و مدفوع.
زندانی بودن شخص نمازگزار.
قطع هردو پا یا یکی از آنها.
نمازگزار، دارای درد و مرضی باشد که نتواند به سوی مسجد برود؛ مانند فرد افلیج و زمینگیر.
هنگام حاضر بودن غذا؛ البته در صورتی که گرسنه باشد و به غذا نیز میل داشته باشد.
هرگاه شخص نمازگزار، از ضایع شدن مال خویش در صورت مشغول شدن به جماعت بیم داشت.
هرگاه شخص نمازگزار از به راه افتادن قطار یا پرواز هواپیما در صورت مشغول شدن به جماعت، بیم داشته باشد.
1056 - [5] (مُتَّفَقٌ عَلَیهِ)
وَعَنْهُ قَالَ: قَالَ رَسُولُ الـلّٰهِ ج: «إِذَا وُضِعَ عَشَاءُ أَحَدِکُمْ وَأُقِیمَتِ الصَّلَاة فابدؤوا بِالْعَشَاءِ وَلَا یَعْجَلْ حَتَّى یَفْرُغَ مِنْهُ» وَکَانَ ابْنُ عُمَرَ یُوضَعُ لَهُ الطَّعَامُ وَتُقَامُ الصَّلَاةُ فَلَا یَأْتِیهَا حَتَّى یَفْرُغُ مِنْهُ وَإِنَّهُ لِیَسْمَعَ قِرَاءَةَ الْإِمَامِ([5]).
1056- (5) عبدالله بن عمر س گوید: رسول خدا ج فرمودند: «هرگاه شام بر سر سفره گذاشته شد و نماز هم برپا شد [و برای آن، اقامه گفته شد]، پس ابتدا شام خویش را بخورید و [برای نماز] عجله و شتاب نکنید تا از خوردن غذا، فارغ شوید؛ [آنگاه نماز خویش را بگزارید]».
و عادت عبدالله بن عمر س نیز بر این بود که هرگاه برای وی غذا بر سر سفره گذاشته میشد و نماز نیز برپا میگردید، تا از خوردن غذا فارغ نمیشد، به نماز نمیرفت؛ و حال آنکه وی، قرائت امام و پیشنماز را نیز میشنید.
[این حدیث را بخاری و مسلم روایت کردهاند].
شرح: «عَشاء»: شام؛ غذای شب؛ غذایی که شب بخورند. جمع: «اعشیة».
و «عِشاء» [به کسر عین]: اول تاریکی، اول شب؛ شامگاه؛ از مغرب تا نیمه شب.
«نماز عِشاء»: نماز خفتن که چهار رکعت است و بعد از نماز مغرب گزارده میشود.
حکم حدیث بالا، در صورتی است که انسان، سخت گرسنه باشد و علاقه و تمایل نیز به خوردن غذا داشته باشد؛ زیرا اگر در چنین وضعیتی، بدو دستور داده شود که غذا نخورد و به نماز جماعت بایستد، مکن است که خشوع و خضوع نماز را از دست بدهد و در حال نماز، فکر و ذهنش به سوی غذا باشد؛ از این روی، شریعت مقدّس اسلام، در چنین حالتی، از وی میخواهد که نخست غذای خویش را بخورد و پس از آن، نماز خود را با خاطری جمع، همراه با خشوع و خضوع بخواند.
به هر حال، علّت این حکم که چرا بعد از حاضر شدن غذا، باید نخست به غذا خوردن مشغول شد، دیدگاه علماء و صاحبنظران فقهی متفاوت است؛ امام محمد غزالی/ گوید: در مشغول شدن فرد به نماز بعد از حاضر شدن غذا، احتمال ضایع شدن و سرد شدن آن وجود دارد. امام ترمذی نیز از وکیع بن جراح همین دیدگاه را نقل کرده است.
از این رو، از دیدگاه این دو بزرگوار، اگر احتمال سرد شدن و یا ضایع شدن غذا وجود نداشت، در آن صورت پیوستن به نماز، بهتر و اَولی خواهد بود.
برخی از صاحبنظران فقهی شافعیها، گفتهاند: علّت آن، «نیاز» است؛ یعنی این حدیث، حکم کسی را بیان میکند که برای غذا میل دارد و اگر چنانچه به نماز مشغول شود، از غذا محروم میگردد؛ پس چنین فردی، باید غذا بخورد و آنگاه نماز خویش را بخواند.
و صاحبنظران و دانشمندان فقهی مالکیها، گفتهاند: علّت آن، «اندک بودن غذا» است؛ بدین ترتیب که اگر فرد، غذا را ترک نمود و به نماز مشغول شد، بعد از نماز، چیزی از غذا، برای او باقی نخواهد ماند.
و از دیدگاه علماء و دانشوران فقهی احناف، علّت حکم، مشغولیت ذهنی نمازگزار است؛ یعنی اگر انسان، غذا را بگذارد و به نماز بپیوندد، تمام هوش و حواس او به طرف غذا متوجه و معطوف خواهد شد و نمازش فاقد روح و خشوع و خضوع میگردد؛ از این روی، در چنین حالتی، بهتر آن است که پس از صرف غذا، نماز خویش را بگزارد.
در تأیید علّت مورد نظر حنفیها، احادیث و روایات متعددی وجود دارد؛ امام ترمذی از عبدالله بن عباس س روایت میکند که گفت: «لا نقوم الی الصلوة وفی انفسنا شیء»؛ «در حالی که در نفسهای ما چیزی وجود دارد به نماز نمیایستیم».
و علاوه از آن، حدیث مرفوعی نیز در تأیید این علّت وجود دارد؛ در صحیح ابن حبان، معجم اوسط طبرانی و مشکل الاثار، حدیثی از انس بن مالک روایت شده است که پیامبر ج فرمودند: «اذا اقیمت الصلوة واحدکم صائم، فلیبدأ بالعَشاء قبل صلوة المغرب»؛ «هرگاه نماز (مغرب) برپا شد در حالی که یکی از شما روزهدار است، در آن صورت نخست قبل از نماز مغرب، شام خویش را بخورد».
و پرواضح است که حکم این حدیث، مختص روزهدار است؛ چون روزهدار پس از تحمّل یک روز گرسنگی، اشتهای زیادی برای خورد و نوش دارد؛ وگرنه نیازی برای تخصیص آن وجود نداشت.
پس دانسته شد که علّت حکم، «اشتهاء» میباشد؛ و هرگاه این علّت (اشتهاء) یافته نشود، تأخیر نماز مناسب نیست؛ جابر س گوید: رسول خدا ج فرمودند: «لاتؤخر الصلوة لطعام ولا لغیره» (ابوداود)؛ «نماز را به هیچ عنوان نه برای غذا و نه برای غیر آن، به تأخیر میانداز».
و حکم عدم تأخیر، در صورتی تحقق پیدا میکند که اشتهاء به غذا، در حدّی نباشد که مانع خشوع و خضوع نماز گردد. از این رو اگر اشتها به قدری زیاد بود که احتمال عدم خشوع در نماز وجود داشت، در آن صورت میتوان ابتدا غذا را صرف کرد و آنگاه پس از صرف غذا، به نماز مشغول شد.
1057 - [6] (مُتَّفَقٌ عَلَیهِ)
وَعَنْ عَائِشَةَ ل أَنَّهَا قَالَتْ: سَمِعْتُ رَسُولَ الـلّٰهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسلم یَقُول: «لَا صَلَاة بِحَضْرَة طَعَام وَلَا هُوَ یدافعه الأخبثان»([6]).
1057- (6) عایشه ل گوید: از رسول خدا ج شنیدم که میفرمودند: «(هرگاه) به هنگام آماده شدن غذا (بر سر سفره) و فشار آوردن ادرار و مدفوع، (نماز گزارده شود، آن) نماز، (کامل) نیست».
[این حدیث را مسلم روایت کرده است].
شرح: شریعت مقدّس اسلام، به هنگام طوفان یا بارندگی یا سرمای سخت یا نیاز به خوردن غذا و یا نیاز به قضای حاجت، اجازهی عدم شرکت در نماز جماعت و ادای آن را به صورت انفرادی داده است؛ و پرواضح است که این امر، بیانگر آن است که شرع مقدّس اسلام، به تمام نیازها و خواستههای واقعی انسان، توجه کرده و بدان اهمیت داده است و در این راستا، آسانگیری و رفع عُسر و حَرج را بر انسانها، انتخاب کرده است.
و از آیات قرآن و احادیث پیامبر گرامی اسلام ج نیز به خوبی دانسته میشود که مبنای شریعت مقدّس اسلام، بر آسانگیری و رفع عُسر و حَرَج از بندگان است؛ و این مطلبی است که قرآن، و در بسیاری از مناسبتها، سنّت، بر آن تصریح مینمایند.
در سورهی مائده، در پایان آیهی طهارت و تشریع تیمّم، خداوند بلندمرتبه میفرماید:
﴿...مَا یُرِیدُ ٱللَّهُ لِیَجۡعَلَ عَلَیۡکُم مِّنۡ حَرَجٖ وَلَٰکِن یُرِیدُ لِیُطَهِّرَکُمۡ وَلِیُتِمَّ نِعۡمَتَهُۥ عَلَیۡکُمۡ لَعَلَّکُمۡ تَشۡکُرُونَ﴾ [المائدة: 6].
«خدا نمیخواهد بر شما سخت بگیرد ولی میخواهد شما را پاک و نعمتش را بر شما تمام گرداند، باشد که سپاس او بدارید».
و در سورهی بقره، در پایان آیهی روزه و مسائل مربوط به آن از قبیل رخصت افطار برای بیمار و مسافر، خداوند میفرماید:
﴿یُرِیدُ ٱللَّهُ بِکُمُ ٱلۡیُسۡرَ وَلَا یُرِیدُ بِکُمُ ٱلۡعُسۡرَ﴾ [البقرة: 185]
«خداوند برای شما آسانی میخواهد و برای شما دشواری نمیخواهد».
و در پایان آیات محرّمات ازدواج و بیان رخصتهای خداوند در آن، از قبیل: جواز نکاح کنیزان مؤمن برای کسانی که از ازدواج با زنان آزاد ناتوان هستند، خداوند میفرماید:
﴿یُرِیدُ ٱللَّهُ أَن یُخَفِّفَ عَنکُمۡۚ وَخُلِقَ ٱلۡإِنسَٰنُ ضَعِیفٗا﴾ [النساء: 28].
«خدا میخواهد تا بارتان را سبک گرداند و (میداند) انسان ناتوان آفریده شده است».
و نیز در پایان سورهی حج به دنبال یک سلسله اوامر و نواهی میفرماید:
﴿هُوَ ٱجۡتَبَىٰکُمۡ وَمَا جَعَلَ عَلَیۡکُمۡ فِی ٱلدِّینِ مِنۡ حَرَجٖ﴾ [الحج: 78].
«او است که شما را (برای خود) برگزیده و در دین، بر شما سختی قرار نداده است».
و گذشته از آیات بسیار دیگری که بیانگر ممنوعیت افراط و غلوّ در دین میباشند، پیامبر ج نیز نسبت به کسانی که حلالها و مباحات را بر خود حرام میکنند و در عبادات، مشقّت را برمیگزینند، مخالفت ورزیده و فرموده است:
«یسّروا ولا تعسّروا وبشّروا ولا تُنفّروا» (مسلم)؛ «آسان بگیرید و سختگیر نباشید و بشارت دهید و متنفّر نگردانید».
و نیز میفرماید: «انّما بُعثتم مُیسّرین ولم تُبعثوا مُعسّرین»؛ «شما برای آسانگیری مبعوث شدهاید نه برای سختگیری».
و همچنین میفرماید: «انّما بُعثت بحنیفیة سَمحة»؛ «من بر دین ساده و آسان مبعوث شدهام».
به هر حال؛ از مجموع آیات و احادیث، معلوم میشود که شریعت مقدس اسلام، همواره جانب تیسیر و تخفیف و سهولت و آسانگیری را بر جانب تشدید و تعسیر و سختگیری و تغلیظ، ترجیح میدهد و مبنای اوامر و فرامین الهی و تعالیم و آموزههای نبوی و احکام و دستورات شرعی و حقایق و مفاهیم والای قرآنی نیز بر آسانگیری و رفع عُسر و حَرَج از بندگان است.
1058 - [7] (صَحِیحٌ)
وَعَنْ أَبِی هُرَیْرَةَ س قَالَ: قَالَ رَسُولُ الـلّٰهِ ج: «إِذَا أُقِیمَتِ الصَّلَاةُ فَلَا صَلَاةَ إِلَّا الْـمَکْتُوبَة». رَوَاهُ مُسلم([7]).
1058- (7) ابوهریره س گوید: پیامبر ج فرمودند: «هرگاه نماز [فرض] برپا شد، نمازی غیر از آن نیست».
[این حدیث را مسلم روایت کرده است].
شرح: علماء و صاحبنظران اسلامی بر این موضوع اجماع دارند که بعد از برپایی جماعت در نمازهای ظهر، عصر و عشاء گزاردن سنّت جایز نیست؛ امّا دربارهی سنّتهای نماز صبح، با همدیگر اختلافنظر دارند.
شافعیها و حنبلیها بر این باورند که: حکم خواندن سنّت به هنگام صبح، مانند جماعت سایر نمازها است و گزاردن سنّت صبح به هنگام برپایی جماعت، جایز نیست.
استدلال این گروه از علماء، حدیث بالا است؛ امّا حنفیها و مالکیها برآنند که سنّتهای صبح، از حکم حدیث بالا، مستثنی هستند و میگویند: به هنگام جماعت نماز صبح، میتوان در گوشهای از مسجد، سنّتها را خواند؛ البته مشروط بر آن که احتمال از دست دادن نماز جماعت نباشد.
و استدلال این دسته از علماء و دانشوران فقهی، از احادیث و روایاتی است که در آنها بر سنّتهای صبح، خیلی تأکید شده است؛ به عنوان مثال: عایشه لگوید: «لم یکن النبیّ ج علی شیء من النوافل اشدّ تعاهداً منه علی رکعتی الفجر» (بخاری و مسلم)؛ «پایبندی رسول خدا ج نسبت به هیچ کدام از نمازهای مستحبی، به اندازهی دو رکعت نماز سنّت پیش از نماز صبح نبود». و...
و علاوه بر آن، از بسیاری از فقهای صحابه ثابت شده است که به هنگام برپایی جماعت، سنّتها را میخواندهاند که در اینجا به چند نمونه از آنها میپردازیم:
1- نافع س گوید: «ایقظتُ ابن عمر س لصلوة الفجر، قد اقیمت الصلوة فقام فصلّی الرکعتین» (شرح معانی الاثار)؛ «ابن عمر س را برای نماز صبح بیدار کردم و این در حالی بود که نماز صبح برگزار شده بود؛ وی دو رکعت سنّت را گزارد (و پس از آن به جماعت، شرکت کرد)».
2- ابواسحاق گوید: «حدثنی عبدالله بن ابی موسی عن ابیه حین دعاهم سعید بن العاص دعا ابوموسی وحذیفة وعبدالله بن مسعود قبل ان یصلّی الغداة ثم خرجوا من عنده وقد اقیمت الصلوة؛ فجلس عبدالله الی اسطوانة من المسجد فصلّی الرکعتین ثم دخل فی الصلوة» (شرح معانی الاثار)؛ «سعید بن عاص س، ابوموسی س و حذیفه س و عبدالله بن مسعود س را پیش از برگزاری نماز صبح به نزد خویش فراخواند؛ آنگاه، از نزد او خارج شدند در حالی که نماز صبح برگزار شده بود؛ از این رو عبدالله بن مسعود س به سوی یکی از ستونهای مسجد رفت و دو رکعت سنّت صبح را گزارد و پس از آن، به نماز جماعت، شرکت کرد».
3- ابوعثمان انصاری گوید: «جاء عبدالله بن عباس والامام فی صلوة الغداة ولم یکن صلّی الرکعتین؛ فصلّی عبدالله بن عباس الرکعتین خلف الامام ثم دخل معهم» (شرح معانی الاثار)؛ «عبدالله بن عباس س به نماز صبح در حالی رفت که دو رکعت سنّت را نگزارده بود؛ از این رو پشت سر امام، دو رکعت سنّت را میگزارد و پس از آن به جماعت شرکت میکرد».
4- و همچنین از ابودرداء س روایت است که: «انّه کان یدخل الـمسجد والناس صفوف فی صلوة الفجر فیصلّی الرکعتین فی ناحیة الـمسجد ثم یدخل مع القوم فی الصلوة» (شرح معانی الاثار)؛ «ابودرداء س در حالی وارد مسجد میشد که مردم به صورت صف کشیده در نماز صبح بودند؛ از این رو وی در گوشهای از مسجد، دو رکعت سنّت صبح را میخواند و پس از آن به نماز فرض صبح، شرکت میکرد».
5- ابوعثمان نهدی گوید: «کنّا نأتی عمر بن الخطاب قبل ان نصلّی الرکعتین قبل الصبح وهو فی الصلوة؛ فنصلّی الرکعتین فی آخر المسجد ثم ندخل مع القوم فی صلوتهم» (شرح معانی الاثار)؛ «ما پیش از گزاردن دو رکعت سنّت پیش از فرض صبح، در حالی به نزد عمر بن خطاب س میآمدیم که وی مشغول برگزاری فرض صبح بود؛ بنابراین، در قسمت آخر مسجد، دو رکعت سنّت را میگزاردیم و پس از آن به نماز جماعت، شرکت میکردیم».
آثار و روایات بالا، همه صحیح و بیانگر این امر هستند که صحابه س به هنگام برپایی جماعت صبح، نماز سنّت را میگزاردند؛ و چون سنّت نماز صبح، مؤکّدترین سنّتها است و معمولاً قرائت نیز در نماز صبح طولانی میباشد، از این رو میتوان سنّتهای صبح را از حدیث ابوهریره س (اذا قیمت الصلوة فلا صلوة الّا الـمکتوبة) استثنا کرد.
1059 - [8] (مُتَّفَقٌ عَلَیهِ)
وَعَنِ ابْنِ عُمَرَ قَالَ: قَالَ النَّبِیُّ ج: «إِذَا اسْتَأْذَنَتِ امْرَأَة أحدکُم إِلَى الْـمَسْجِد فَلَا یمْنَعهَا»([8]).
1059- (8) عبدالله بن عمر س گوید: پیامبر گرامی اسلام ج فرمودند: «هرگاه زن یکی از شما، اجازهی رفتن به مسجد را خواست، او را منع نکند».
[این حدیث را بخاری و مسلم روایت کردهاند].
شرح: برخی از علماء و صاحبنظران اسلامی، با توجه به این حدیث و احادیثی دیگر از این قبیل، میگویند:
مسجد به عنوان اولین پایگاه فرد مسلمان در جامعه، مرکزی جهت عبادت، علمآموزی و فعالیتهای اجتماعی و سیاسی محسوب میگردد و همچنین در مواقع نیاز، مکانی برای اجتماعات عمومی و فعالیتهای ورزشی است. همهی این عوامل به زنان در عصر نبوی این مجال را میداد که تا حدّ امکان در مسجد حضور پیدا کنند و مستقیماً در جریان زندگی عامّهی مسلمانان قرار گیرند. آنها علاوه بر مشارکت در عبادت و شنیدن قرآن در حین اقامهی نماز، میتوانستند به فراگیری علم و سخنرانیهای تربیتی در مسجد نیز، گوش فرا دهند و تا حدودی از اخبار اجتماعی و سیاسی مسلمین آگاهی یابند؛ از همه مهمتر اینکه زن مسلمان میتوانست با خواهران دینی خود آشنا شود و این امر موجب تحکیم مودّت و دوستی میان آنان میشد. پس مسجد در زمان رسول اکرم ج، مرکزی عبادی و فرهنگی و اجتماعی برای مردان و زنان، به طور یکسان بود.
به این دلیل، برای کسی جایز نیست که به ادّعای افضلیت خواندن نماز زنان در خانه، آنها را مجبور به اقامهی نماز در خانه کند و حق مشروع آنان را در آمدن به مساجد، از ایشان سلب نماید؛ زیرا چنین فردی مرتکب معصیتی شده است و آن، مخالفت با فرمودهی رسول اکرم ج است که از بازداشتن زنان از آمدن به مسجد، مسلمانان را نهی فرمود. اگر هدف زنی از آمدن به مسجد، استماع قرآن و شنیدن موعظه و یا حضور در اجتماع مسلمین و یا دیدار با زنان مسلمان دیگر، جهت تحکیم روابط خود با آنها و یا اینکه جهت همکاری در کارهای حسنه باشد، همهی اینها بستگی به نیت خیرخواهانهی این زن مسلمان دارد. انجام این اهداف نیکو، گاهی برای زن مستحب و گاهی نیز واجب است.
در شرح حدیث نبوی: «صلاةُ الرَّجل فی الجماعةِ تُضَّعفُ علی صلاتِه فی بیتِه وفی سوقِه خمساً وعشرینَ ضِعْفاً، وذلک أنَّه إذا تَوضَّأ فأحسَنَ الوضوءَ، ثمَّ خَرَجَ إِلی المسجِدِ لایُخرِجُه إِلَا الصّلاةُ، لم یَخْطُ خَطوة إِلا رُفِعَتْ له بها درجةٌ وحُطَّ بها خطیئةٌ. فإذا صلَّی لم تَزَلِ الملائکةُ تُصلیَّ علیه مادامَ فی مُصَلّاه: أَللّهُمَّ صَلِّ علیه، أَللَّهُمَّ ارْحَمْهُ. ولا یَزلُ أحدُکم فی صَلاةٍ ما انتظَرَ الصلاةَ»([9]).
[مردی که نماز خود را به جماعت میخواند، بیست و پنج برابر با ارزشتر از نمازی است که آن را در خانهی خود و یا در بازار میخواند، یعنی چنین فردی هرگاه به نیکی وضو گرفت و فقط به قصد خواندن نماز روانهی مسجد شد، به ازای هر گامی که برمی دارد، ثوابی برایش نگاشته میشود و (مقامش نزد خدا) درجهای بالا میرود و در مقابل، گناهی نیز از او زدوده خواهد شد. پس آنگاه که نماز گزارد و مادامی که در نماز باشد، پیوسته فرشتگان برایش دعا میکنند و میگویند: پروردگارا! بر وی درود فرست و او را بیامرز و مورد رحمت خود قرار بده. انسان مادامی که در انتظار اقامهی نماز جماعت باشد، گویی که در نماز است].
ابن دقیق العید میگوید: [... قبلاً بیان شد، اوصافی که قابل اعتبار هستند را نمیتوان حذف نمود. با کمی دقت در حدیث مذکور و اوصافی که در ثواب نماز جماعت در مسجد ذکر شده است، میتوان اوصاف معتبر و غیرمعتبر را تشخیص داد. صفت مرد بودن به نسبت ثواب اعمال، از لحاظ شرعی صفتی غیرمعتبر است و به این خاطر، زن نیز که اجازه رفتن به مسجد را دارد در ثواب نماز جماعت در مسجد با مرد مساوی است]([10]).
رفتن زنان مسلمان به مسجد، تنها به مسجد النبی - به خاطر فضیلت آن - محدود نمیگشت، بلکه حتی شامل مساجد اطراف مدینه و خارج آن نیز میشد. از آن جمله: از عبدالله بن عمر س نقل است که گفت:
«بَیْنا النّاسُ بِقُباءٍ فی صلاةِ الصُّبْحِ إذ جائَهم آتٍ فَقالَ: إنَّ رسولَ الله ج قَدْ أُنزِلَ عَلَیْه اللَّیْلَةَ قُرآنٌ وقد أُمِرَ أنْ یَسْتَقْبِلَ الکَعْبَةَ فَاسْتَقْبِلُوها وکانت وُجُوهُهم إِلی الشَّآمِ فَاسْتَدارُوا إِلی الکَعْبَةِ»؛([11]) «هنگامی که مردم در مسجد قباء در حال خواندن نماز صبح بودند ناگهان فردی وارد شد و گفت: «امشب بر رسول الله آیهای از قرآن نازل شد، که در آن مأمور شده تا در نماز به سوی کعبه رو کند، شما نیز رو به کعبه کنید». مردم پیش از آن به طرف شام - مسجد الاقصی - نماز میگزاردند، ولی پس از آن به سمت کعبه تغییر قبله دادند». حافظ ابن حجر میگوید: (چگونگی تغییر قبله را ثولیه دختر أسلم، از ابن أبی حاتم بیان نموده و در آن حدیث گفته است: زنان به جایگاه مردان و مردان به جایگاه زنان تغییر مکان دادند و دو سجدهی باقی مانده از نماز را به طرف کعبه اقامه کردیم)([12]).
از عمرو بن سلمه و وی از پدرش آمده که (نزد اصحاب به مسجد آمده و) گفت: «به خدا قسم من نزد پیامبر ج بودم که فرمود: (هرگاه وقت نماز رسید، یکی از شما اذان بگوید و قاریترین شما به قرآن امامت مردم را به عهده گیرد). سپس اصحاب تحقیق و پرس و جو کردند و کسی را قاریتر از من نیافتند. من قرآن را از سواران فراگرفته بودم. پس مرا که در آن زمان پسری شش ساله و یا هفت ساله بودم، به امامت خود برگزیدند. بر تن من ردایی خط دار بود، که هرگاه سجده میبردم، جمع میشد. زنی از قبیلهای گفت: (چرا عورت امام جماعت خود را نمیپوشانید). پس برایم لباسی خریدند که به هیچ چیز به اندازهی خرید آن خوشحال نشده بودم»([13]).
رسول اکرم ج همواره بر حق زنان در آمدن به مساجد تأکید میکرد و از هرگونه ایجاد مانعی در برابر آن دیگران را برحذر میداشت. عبدالله بن عمر س از پیامبر اسلام ج نقل کرده که فرمود
«إذا استأذنکم نِساؤکم باللَّیلِ إِلی المَسْجدِ فَأْذَنوا لَهُنَّ»([14])؛
«اگر زنانتان شبها برای رفتن به مسجد، اجازهی شما را طلبیدند، به آنها اجازه بدهید».
عبدالله بن عمر س در روایتی دیگر میگوید: «یکی از زنان عمر س، نماز صبح و عشاء را در مسجد و به صورت جماعت خواند، به او گفته شد: (چرا برای نماز از خانهی خود خارج شدهای، در حالیکه میدانی عمر چنین کاری را ناپسند میدارد و غیرتش تحریک میشود). آن زن گفت: پس چه چیزی مانع او شد که مرا از این کار نهی کند؟ گفتند: سخن رسول خدا ج مانع او شد که فرمود: «لاتمنعوا أماءَ الله مساجدَ الله»؛ کنیزان خدا را از آمدن به مساجد خدا منع نکنید»([15]).
از عبدالله بن عمر س آمده که گفت: [از رسول خدا ج شنیدم که فرمود: «لاتمنعوا نِساءَکُم المَساجِدَ إِذا استَأذنکُم إِلَیْها»؛ «زنان را از آمدن به مساجد منع نکنید، آنگاه که از شما اجازه گرفتند»؛ و در روایتی دیگر: «لاتَمْنَعُوا النِّساءَ حظوظَهن مِن المَساجدَ»؛ «بهرهی زنان را از مساجد منع نکنید». در این هنگام بلال بن عبدالله گفت: «قسم به خدا، مانع آنها میشویم»، عبدالله بن عمر با شنیدن این سخن، رو به بلال نمود و دشنام بدی به وی داد، که راوی حدیث میگوید: مثل این دشنام را تا به حال از او نشنیده بودم، سپس عبدالله بن عمر به بلال گفت: از رسول خدا ج به تو خبر میدهم که از منع کردن زنان از آمدن به مساجد نهی فرموده، و آن وقت تو میگویی که مانع آنها میشویم»([16])!
ابن دقیق العید در شرح حدیث میگوید: (انکار کردن و دشنام دادن عبدالله بن عمر به فرزندش (بلال)، نوعی هشدار به کسانی است که با آراء شخصی خود و از روی هوی و هوس، در مقابل احادیث نبوی قرار میگیرند)([17])!
تمامی این احادیث تأکید بر این دارد که زن دارای جایگاهی در مساجد است و کسی نمیتواند - حتی اگر شوهر و یا پدرش باشد - چنین حقی را از وی بگیرد؛ زیرا وقتی که شارع چنین حقی را به زن بخشیده، پس برای کسی جایز نیست که آن را از وی سلب کند.
همانطور که قبلاً گفته شد، مسجد در زمان رسول اکرم ج به عنوان مرکزی عبادی، فرهنگی، اجتماعی و سیاسی تلقّی میشد، پس در چنین مسجد مبارکی، جای تعجب نیست که زن در دوازده امور مشروع مسجد شرکت میکرده است. برخی از این امور مباح و بعضی دیگر مستحب و مندوب و حتّی بعضی دیگر واجب بودند. استاد ابوشقه این امور دوازده گانه را به تفصیل بیان نموده است که مهمترین آنها عبارتند از: نمازهای واجب و مستحب، اعتکاف، گوش دادن به تدریس علم، شرکت کردن در اجتماعات عمومی، خدمت به مسجد و...
مثلاً در عصر نبوی، زنان برای نماز صبح و عشاء در مسجد حاضر میشدند؛ در حالیکه راهها در آن زمان مسطح و هموار نبود و چراغهایی برای روشنایی کوچهها وجود نداشت. همچنین منافقان و بیماردلان و قاذفین نیز در مدینه حضور داشتند. از عایشه ل نقل است که میگوید: «کُنَّ نِساءُ المُؤْمِناتِ یَشْهِدْنَ مع رسولِ اللهِ ج صلاةَ الفَجْرِ مُتَلَفِّعاتٍ بمروطِهنَّ ثم ینقَلِبْنَ إِلی بیوتهِنَّ حین یَقْضینَ الصَّلاةَ لایَعْرِفُهنَّ أحدٌ من الغَلَس»؛([18]) «زنان مسلمان در زمان رسول خداج، در نماز صبح شرکت میکردند، در حالیکه سَر و بدن خود را میپوشاندند، پس از اقامهی نماز به خانههای خود بازمی گشتند و به خاطر تاریکی هوا، کسی آنها را نمیشناخت».
از ابن عمر س نیز نقل است که گفت: (یکی از زنان عمر، نماز صبح را به جماعت در مسجد خواند)([19]).
همچنین از عایشه س روایت شده است که گفت: «أعتمَ رسولُ اللهِ ج بالعَتَمةِ حتّی ناداه عمرُ: نامَ النِّساءُ والصِّبیان، فخَرَجَ النبیُّ ج فقال: (ما ینتظرها أحدٌ غیرُکم من أَهْلِ الأرضِ). ولا یُصلَّی یومئذٍ إِلّا بالمَدینةِ، وکانوا یُصلُّونَ العَتمةَ فیما بینَ أَن یَغیبَ الشَّفَقُ إِلی ثُلُثِ اللَّیل الأوَّلِ»؛([20]) «پیامبر اکرم ج نماز عشاء را به تأخیر انداخت، تا اینکه عمر س به ایشان گفت: زنان و بچهها (که منتظر خواندن نماز بودند)، به خواب رفتهاند. آنگاه پیامبر ج بیرون آمد و فرمود: «جز شما کسی از مردم روی زمین منتظر نماز نیست». در آن روز تنها در مدینه نماز خوانده میشد و نماز عشاء از هنگام غروب (سرخی خورشید) تا سپری شدن یک سوم از شب بود، که در این مدت آن را اقامه میکردند».
در جای دیگر از ابن عمر س آمده که گفت: «یکی از همسران عمر، نماز صبح و عشاء را در مسجد و به جماعت خواند»([21]).
از جابر بن عبدالله س روایت شده که گفت:
«بینما نَحْنُ نصلِّی مع النبیِّ ج إِذا أقبَلَتْ عیرٌ تحمِلُ طعاماً فالتَفَتُوا ألیها، حتی ما بَقِیَ مَعَ النبیِّ ج ألّا إِثْنا عَشَر رجلاً، فنَزَلَتْ هذهِ الآیةٌ:
﴿وَإِذَا رَأَوۡاْ تِجَٰرَةً أَوۡ لَهۡوًا ٱنفَضُّوٓاْ إِلَیۡهَا وَتَرَکُوکَ قَآئِمٗا﴾ [الجمعة: 11]»؛([22]).
«در حالی که با پیامبر ج نماز جمعه را میخواندیم، کاروانی که محمولهی آن مواد غذایی بود، وارد شد. مردم به سوی آن شتافتند تا جایی که جز دوازده نفر، کسی با پیامبر ج نمانده بود و این آیه نازل شد: (هرگاه تجارت و یا کار بیفایدهای را دیدند، به سوی آن میشتابند و تو را به حالت ایستاده ترک مینمایند».
حافظ ابن حجر در فتح الباری و در شرح خود بر این حدیث میگوید: «... در تفسیر طبری و نیز ابن ابی حاتم به اسناد صحیح از أبوقتاده آورده که گفت: پیامبر اکرم ج به کسانی که نزدش ماندند، فرمود: «چند نفرید؟». آنها خود را شمارش کردند، که دوازده مرد و زن بودند»([23]).
همچنین از عمرة دختر عبدالرحمن، و وی نیز از خواهر خود آورده که گفت:
«أخذتُ «ق. والقرآن الـمجید» مِن رَسول الله ج فی یومِ الجُمُعًةِ، وهو یَقْرَأُ بِها عَلی المنبرِ فی کُلِّ جُمُعَةٍ».
«سورهی (ق) را از رسول خدا ج و در روز جمعه فراگرفتم؛ زیرا آن حضرت ج، در هر جمعه این سوره را بر بالای منبر تلاوت میکرد»([24]).
علاوه بر این، در احادیث صحیحی از آمدن زنان به مساجد، مخصوصاً در ماه رمضان و برای نماز تراویح، خبر داده شده است. حافظ ابن حجر میگوید:([25])... سعید بن منصور از طریق عروه روایت کرده که عمر بن خطاب س برای اقامهی نماز تراویج در ماه رمضان ابی بن کعب را برای امامت مردان برگزید. تمیم داری نیز امامت زنان را برعهده داشت.
امام نووی در «المجموع»([26]) و از عرفجه ثقفی آورده که گفت: «علی بن ابی طالب س مردم را به خواندن نماز تراویح دستور داد و امامی را برای زنان قرار داد. راوی میگفت: که من پیش نماز زنان شدم»([27]).
استاد ابوشقه پس از بیان نصوص زیادی که در این باره ذکر کرده، در دنبالهی آن میگوید: (بعد از ذکر احادیثی که در آن از آمدن زنان به مسجد در زمان پیامبر اکرم ج آمده بود، شایسته است که در به تأخیر انداختن نماز عشاء توسط بهترین معلم بشریت (رسول خدا ج)، کمی تفکر و تأمل نماییم؛ و آن هنگامی بود که از خوابیدن زنان و کودکان اطلاع یافت و بخاطر مراعات حال آنها، از نماز خارج شد... و روزی نیز آن حضرت ج که پیش نماز مردم بود، قصد طولانی کردن نماز را داشت، ولی هنگامی که گریهی کودکی را شنید، نماز خود را به اختصار خواند تا مادر کودک دچار سختی و ناراحتی نگردد. براستی که این، سیاست پیامبری حکیم و رحیم بود. همچنین با وجود اینکه در آمدن زن مسلمان به مسجد برای نماز صبح، خطراتی وجود داشت، اما از آن طرف آن حضرت ج سخنی در رابطه با منع زنان از آمدن به نماز صبح که با سختی همراه بود، صادر نشد، تا مبادا از شنیدن تلاوت قرآن در صبحگاه محروم شوند. همچنان که آن حضرت ج زنان را از آوردن طفل شیرخوار خود به مسجد منع ننمود و در این باره بر آنها سخت گیری نکرد؛ زیرا چه بسا کسی در خانه نباشد تا از آن کودک مراقبت کند. این گونه کردارها از صاحب شریعت به ما میآموزد که با قبول تفاوتهایی میان زن و مرد، شایسته است که درهای مسجد بر روی زنان نیز همانند مردان، گشوده شود، و از طرفی دیگر، کسی گمان نکند که نسبت به ناموس و آبروی مسلمانان و نیز در برابر دین خدا، از رسول اکرم ج غیرتمندتر است؛ زیرا آن حضرت ج ضمن غیرتی که در مقابل ناموس و شرف مسلمانان - در برابر هرگونه هتک حرمتی - داشت، خواستار حفاظت از فکر و اندیشهی زنان بود، از اینکه مبادا در نیامدن به مسجد فرسوده و کهنه گردد.
پس آیا امروز نیاز زنان از آمدن به مسجد، از زنان اصحاب که به مسجد النبی آمده و به شنیدن قرآن و موعظه و فراگیری علم مشغول بودند، کمتر است؟ علمای هر عصری نیز میراث داران پیامبرانند و باید از آنها کسب علم نمود. همچنین نباید گفته شود که پدران و شوهران قادر به تعلیم دختران و زنان هستند! زیرا هر پدر یا شوهری، قدرت علم آموزی و ارشاد مؤثر زنان را ندارد. اگر بعضی نیز بگویند که به دلیل فساد زمانه، مانع رفتن به مساجد میشویم، در جواب چنین افرادی میگوییم: رفتن زن به مسجد، از وسایل علاج و مداوای چنین فسادی است.
همچنین باید بدانیم که امری مباح برحسب شرایط و ظروف، تبدیل به امری مستحب و حتی گاهی واجب میگردد. امروزه در جوامع اسلامی، انحرافات اخلاقی و بیبند و باریهای مذهبی، از هر طرفی زنان مسلمان را در بر گرفته و آنها را از طریق مدارس، رادیو، و تلویزیون، مجله و روزنامه، ماهوارههای فضایی و آداب و رسوم غربی مورد هجوم قرار داده است؛ در چنین حالتی، نیاز شدیدتری به این است که زن مسلمان در حد توان خود در مسجد حضور یابد و نمازهای واجب پنج گانه و نماز جمعه را به جماعت در آنجا بخواند و همچنین در هر فرصتی، به شنیدن موعظه و علم در مسجد بپردازد. در ماه رمضان نیز، حضوری فعّال در نماز تراویح داشته باشد و از رکعات طولانی آن بهرهی اخروی ببرد. براستی که شنیدن قرآن در رکعات بلند نماز جماعت زیبا و دل انگیز است.
از طرفی دیگر آمدن زن به مسجد، نوعی غذای روحی و عقلی برای زن است و او را در برابر غذاهای فاسد و مسموم یعنی انحرافات بیرون از مسجد، محکم و مقاوم میسازد. ارشادات صالحانه و دعوت به خیر در مسجد نیز سپری در مقابل دعوت کنندگان به شر و فساد در عالم خارج است. گذراندن لحظاتی در فضای پاک و فاضل و معنوی مسجد نیز میتواند تأثیرات مثبتی در مقابل جوّ مسموم و آشفتهی خارج از مسجد بگذارد. همچنین آشنایی و برخورد با زنان مسلمان و پرهیزگار در مساجد، میتواند ضربهای منفی بر تأثیرپذیری از زنان بیحجاب و ناآگاه و غرب زدهی بیرون از مسجد داشته باشد.
علاوه بر همهی اینها، حدیث مذکور «لاتَمْنَعُوا النِّساءَ حُظُوظَهُنَّ مِن المَساجِدَ»([28])، ما را متوجه نکتهی مهمی میگرداند. در این حدیث، علاوه بر اینکه زن را در آمدن و یا نیامدن به مسجد آزاد گذاشته و چنین امری را برای او مباح نموده است، حکمی را نیز متوجه پدران و شوهرانِ زنانِ مسلمان میگرداند و آن این است که به رغم اینکه ولایت و سرپرستی زن بر عهدهی پدر یا شوهرش است، ولی اسلام آن دو را از ممانعت آمدن زنان به مسجد، نهی میکند و حق آمدن به مسجد را به عهدهی زن گذاشته است.
پس خلاصهی بحث این است که نماز خواندن در مسجد برای زن مباح است، و برای اولیای او جایز نیست که چنین اجازهای به زن بدهند ودر مقابل نیز حرام است که زنان را از رفتن به مسجد باز دارند. متأسفانه در واقع شاهد آن هستیم که تلاشهایی برای محروم کردن زنان از رفتن به مسجد صورت گرفته و امروزه بعضی از زنان از بهرهی معنوی مسجد محروم هستند. این گونه تلاشها، خواه به صورت فردی - همانطور که در حدیث ابن عمر س و از زبان فرزندش بلال آمده بود([29]) - و خواه به صورت جمعی، در طی قرون متوالی انجام گرفته است. در واقع چنین رفتارهایی، نقطهی آغاز انحراف و کج روی از سنّت رسول اکرم ج است و نیز شروع عقبنشینی زن از صحنهی زندگی اجتماعی و دور شدن از فعالیتهای عبادتی، علمی، فرهنگی و تفریحی محسوب میشود. در حالیکه چنین زنی در عصر نبوت، به طور فعال در زندگی اجتماعی خود حضور داشته، ولی کار به آنجا رسیده است که باید محبوس و زندانی گردد و در کنج خانهی پدر و یا شوهرش، گوشه نشینی کامل اختیار کند. این دور شدن از سنت نبوی، باعث آسبب دیدن شخصیت زن شده است. همچنین با گذشت زمان، فاصلهی بیشتری میان زن امروزی با زنان عصر نبوی بوجود آمده و چنین زنی، به موجودی مسخ شده و مضطرب و سست اندیشه و بداخلاق و تنگ نظر تبدیل شده است)([30]). پایان سخنان استاد ابوشقه.
من در اینجا به سخنان استاد ابوشقه مطلبی را اضافه مینمایم و میگویم: فقهایی که زنان را به سبب خوف از فتنه، از آمدن به مسجد منع کردهاند، در واقع نوعی اجتهاد مربوط به زمان خودشان بوده است. در عصر حاضر نیز سزاوار است که به این موضوع به صورت اجتهادی بپردازیم. پس اجتهاد ما در این رابطه، بازگشت به اصل حاکم عصر نبوّت یعنی جایز بودن رفتن زن به مسجد است.
متأسفانه اجتهاد کسانی که زن را محروم از مسجد نمودهاند - خواه ناخواه - موجب دور شدن زن از فراگیری علوم دینی شده است. شاید چنین امری را بر دوش پدران و شوهران و سرپرستان زن بگذارند، ولی باید دانست که آنان به دلیل گرفتاریهای کاری خود، به تعلیم دینی و فقهی نسبت به زنان تحت سرپرستی خود نمیپردازند؛ حتی عدهای از آنها نیازمند کسی هستند که معلِّم دینی شان باشد و کسی هم که چیزی ندارد، نمیتواند ببخشد.
من در ایام کودکی، زنانی را دیده ام که در آسایش و راحتی زندگی میکردند، ولی حتّی یک بار هم برای خداوند سجده نبرده و رکعتی نماز نخواندهاند، و این به دلیل فقدان معلّمان دینی و احکام فقهی آنان است.
همچنین امروزه جامعه درحال پیشرفت و ترقّی است و سطح و نوع زندگی مردم تغییر کرده است. اکنون که زن مسلمان به مدرسه، دانشگاه، بازار و حتی به مسافرت به خارج در رفت و آمد است، شایسته نیست که وی را فقط از رفتن به مسجد باز داریم! امروزه زن نیازمند مسجد است تا نماز جمعه، تراویح ودیگر نمازهای جمعی را در آنجا برگزار نماید. علاوه بر این در جلسات موعظه و درس و پرسش و پاسخ که در مسجد برپا میشود، شرکت کند.
از سوی دیگر مقبول و معقول نیست که زن مسیحی به کلیسا، یهودی به کنشت و بودایی به معبد خود برود، ولی تنها زن مسلمان از رفتن به مسجد منع گردد!.
خوشبختانه امروزه کار ساده تری برای حضور زنان در مسجد، انجام گرفته است. مساجد امروزی به زن این اجازه را میدهند که به مسجد رفته، بدون اینکه اختلاطی میان او و مردان صورت گیرد. در این مورد، اماکن خاصی برای زنان در مسجد تدارک دیده شده، که گاه در طبقهی دوم مسجد وگاه در طبقهی اول آن است و دارای در جداگانهای میباشد. البته طبقهی اول مسجد برای زنان کهنسالی که توانایی بالا رفتن از پلهها را ندارند، بهتر است. معمولاً بین زنان و مردان، پردهها و چوبهایی سوراخ دار قرار داده میشود، تا زنان بتوانند حرکات امام را به پیروی از صفوف مردان، تبعیت کنند. البته نباید در این مورد سختگیری بعضی از کسانی که نمیخواهند زنان حتی از روزنههایی کوچک، مردان را ببینند، تبعیت کرد؛ زیرا در اسلام حکمی در این مورد نیست و حتّی در عصر نبوّت، هیچ مانع و فاصلهای از پرده، چوب و مانند آن، میان زنان و مردان نبوده است.
بعضی از مردان در غیرتمندی نسبت به زنان، افراط و زیاده روی کرده، و زنان را در تنگنا قرار میدهند، و با وجود دیوارها و نردههای چوبی و آهنی بلندی در مساجد که میان زنان و مردان فاصله انداخته است و زنان جُز صدا، حتّی آگاهی از تحرُّکات امام جماعت خود را ندارند ولی باز به هیچ وجه حاضر به رفتن زنانشان به مسجد نیستند؛ در حالی که زنان در عصر پیامبر ج و یارانش بدون وجود چنان پردهها و نردههای چوبین و آهنین به مسجد میرفتند [و اکنون باب النساء در مسجد الحرام از آن زمان به یادگار مانده است].
شگفت اینجاست که بعضی از مردان در مساجد به خودشان اجازهی بحث و گفتگو را حتّی با صدای بلند میدهند، ولی به زنانشان اجازه نمیدهند حتی با زن همسایه در مسائل دینی گفتگو کند. انگیزهی چنین عملی تعصّب و تحجُّر و بیانصافی در امر دین است. در رابطه با چنین غیرت مذموم و ناپسند از پیامبر ج روایت شده است که:
«انَّ من الغیرةُ یُبغضُهُ اللهُ ورَسُولُه»؛ «بعضی از غیرتها مورد تنفّر خدا و رسول میباشند».
و غیرت در غیر محلّ و جایگاه آن است.
زندگانی امروزی همهی درها را به روی زنان گشوده است. زن از خانهی خود پیوسته بیرون میآید، و به مدرسه ودانشگاه و بازار و... میرود؛ آیا رواست آنان را از بهترین جایگاه که همان مسجد است محروم، نماییم؟! دکتر یوسف قرضاوی میگوید: من بدون هیچ دغدغه و احساس حَرَجی، با صدای بلند اعلام مینمایم کهای مردان! زمینهی رفتن زنان به مساجد را فراهم کنید تا آنان هم به خیر و نیکی دست یابند، و موعظههای دینی را بشنوند، و مسائل دینی را بفهمند؛ و مادامی که آنان با حجاب و باوقار و با متانت، و به دور از تبرُّج و بدحجابی از خانه بیرون میآیند، هیچ مانعی ندارد که آنان در مسجد بدون ارتکاب به گناه و معصیت، با زنان دیگر به بحث و گفتگو. حتّی به هم صحبتی تفریح آمیز بپردازند.
به هر حال؛ از احادیث بیشماری، به صراحت رفتن زنان به مسجد در روزگار پیامبر ج و جواز خروج آنان و استحباب آن، ثابت میشود.
علمای سلف دربارهی رفتن زنان به عیدگاه و مسجد هماره اختلافنظر داشتهاند؛ برخی آن را به طور مطلق جایز قرار دادهاند؛ مانند ابوبکر س، عمر س و عبدالله بن عمر س.
و برخی دیگر، آن را ناجایز قرار دادهاند؛ از جمله: عروة بن زبیر س، قاسم، نخعی و یحیی انصاری؛ و برخی دیگر از علماء، ممنوع بودن رفتن به مسجد را فقط برای دختران و زنان جوان، اختصاص دادهاند؛ از جمله امام مالک و امام ابویوسف.
و از امام ابوحنیفه/ در این مورد، دو روایت نقل شده است: جواز رفتن آنان و عدم جواز؛ و از دیدگاه امام شافعی، رفتن زنان سالخورده و پیر به عیدگاه و مسجد، مستحب است.
در هر صورت از دیدگاه جمهور، رفتن دختران و زنان جوان، نه برای جمعه مناسب است و نه برای عیدین و نه برای نمازهای دیگر؛ زیرا خداوند بلندمرتبه میفرماید: ﴿وَقَرۡنَ فِی بُیُوتِکُنَّ﴾؛ چرا که در بیرون رفتن دختران، فتنه و احتمال خطر وجود دارد و این خطر دربارهی پیرزنان و زنان مسنّ و سالخورده، وجود ندارد؛ از این رو به آنان اجازهی رفتن به عیدگاه و مسجد داده شده است، ناگفته نماند که از دیدگاه امام ابوحنیفه، رفتن پیرزنان به نمازهای صبح، مغرب و عشاء، اشکالی ندارد ولی امام ابویوسف و امام محمد بر این باورند که پیرزنان میتوانند در همهی نمازها شرکت کنند.
و با این وجود، باز هم از دیدگاه امام ابوحنیفه، نرفتن پیرزنان به مسجد، بهتر و افضل میباشد.
علامه طحاوی میگوید: «در ابتدای اسلام، به زنان اجازهی بیرون شدن جهت نماز داده میشد و حکمت آن، این بود که کثرت مسلمانان نزد مشرکان هویدا و آشکار گردد که این علت، امروزه وجود ندارد».
علامه عینی میگوید: «از طرفی دیگر، در آن زمان، امنیت کامل برای زنان وجود داشت که اکنون هیچ یک از این دو علّت (که سبب جواز خروج زنان است) وجود ندارد؛ بنابراین، میبایست، خروج زنان، ممنوع شود».
عایشه ل گوید: «لو ادرک رسول الله ج ما احدث النساء لـمنعهنّ الـمسجد کما منعت نساء بنیاسرائیل» (موطأ امام مالک، باب ما جاء فی خروج النساء الی المسجد).
یعنی در روزگار پیامبر ج احتمال فتنه بسیار اندک بود و زنان بدون آرایش بیرون میرفتند، از این رو، رفتن آنان به مسجد، بدون مانع بود؛ ولی اکنون (بعد از زمان پیامبر ج) آنان با آرایش بیرون میروند و احتمال فتنه بیشتر است؛ پس رفتن آنان به مسجد جایز نیست و اگر این اتفاق در زمان پیامبر ج به وقوع میپیوست، پیامبر ج رفتن آنان را به مسجد ممنوع قرار میداد.
شایان ذکر است که فتوای علمای متأخر نیز بر عدم جواز رفتن زنان به مسجد است؛ و این در حالی است که احادیث زیادی، نرفتن زنان به مسجد و ماندن در خانه و گزاردن نماز در خانه را افضل و بهتر قرار دادهاند؛ یعنی اگر چه به زن اجازهی رفتن به مسجد داده شده است؛ ولی اگر نمازش را در خانه بگزارد، بهتر است؛ از ام حمید ساعدیه روایت است که او نزد پیامبر ج آمد و گفت: ای رسول خدا ج! من نماز پشت سر تو را دوست دارم. پیامبر ج فرمود:
«قد علمتُ انّک تحبّین الصلوة معی وصلوتک فی بیتک خیر لک من صلوتک فی حُجرتک وصلوتک فی حُجرتک خیر لک من صلوتک فی دارک، وصلوتک فی دارک خیر لک من صلوتک فی مسجد قومک، وصلوتک فی مسجد قومک خیر لک من صلوتک فی مسجدی» (صحیح ابن خزیمه و مسند احمد)؛ «میدانستم که تو دوست داری با من نماز بخوانی؛ اما نمازت در اتاقت بهتر از نمازت در حجرهات است و نمازت در حجرهات بهتر از نمازت در خانهات است و نمازت در خانهات بهتر از نمازت در مسجد قومت است و نمازت در مسجد قومت، بهتر از نمازت در مسجد من است».
البته ناگفته نماند که در روزگار پیامبر ج برای زنان جایز بود که به مساجد بروند و در نماز جماعت شرکت کنند اما مشروط بر آن که از چیزهای شهوتبرانگیز که موجب فتنه میشود از قبیل آرایش و بوی خوش، بپرهیزند.
عبدالله بن عمر س گوید: پیامبر ج فرمودند: «لا تمنعوا نساءکم الـمساجد وبیوتهنّ خیر لـهنّ» (ابوداود)؛ «زنانتان را از رفتن به مساجد منع نکنید ولی خانههایشان برای آنان بهتر است».
و ابوهریره س نیز گوید: پیامبر ج فرمودند: «ایّما امرأة اصابت بخوراً فلا تشهدَنَّ معنا العشاء الاخرة» (مسلم، ابوداود و نسایی)؛ «هر زنی که خوشبویی استفاده کند، نباید با ما در نماز جماعت عشاء حاضر شود».
و ابوهریره س در حدیثی دیگر گوید: رسول خدا ج فرمودند:
«لاتمنعوا اماء الله مساجد الله؛ لکن ولیخرجن وهنّ تفلات» (ابوداود)
«زنان را از رفتن به مساجد منع نکنید، لیکن آنان، بدون به کار بردن بوی خوش، بیرون شوند».
1060 - [9] (صَحِیح)
وَعَنْ زَیْنَبَ امْرَأَةِ عَبْدِ الـلّٰهِ بْنِ مَسْعُودٍ قَالَتْ: قَالَ لَنَا رَسُولُ الـلّٰهِ ج: «إِذَا شَهِدَتْ إِحْدَاکُنَّ الْـمَسْجِدَ فَلَا تمس طیبا». رَوَاهُ مُسلم([31]).
1060- (9) زینب [ثقفی]p، همسر عبدالله بن مسعود س گوید: رسول خدا ج خطاب به ما فرمودند: «هرگاه یکی از شما خواست که در مسجد حضور پیدا کند [و نماز را با جماعت بگزارد]، نباید خوشبویی استعمال کند».
[این حدیث را مسلم روایت کرده است].
شرح: «اذا شهدت»: این عبارت به معنای «اذا ارادت حضور المسجد» است؛ یعنی هرگاه خواست به مسجد وارد شود و در نماز جماعت، شرکت کند.
«لا یمسّ»: استعمال نکند؛ با خوشبویی بدن و جامهی خویش را نمالد.
«طیباً»: بوی خوش، عطر. جمع: اطیاب و طُیوب.
به هر حال، مفهوم حدیث، این است که زنان به هنگام رفتن به مسجد از چیزهایی که شهوت برانگیز است و موجب فتنه میشود، از جمله آرایش و بوی خوش بپرهیزند.
ابوهریره س، در حدیثی گوید: پیامبر ج فرمودند: «لاتمنعوا اماء الله مساجد الله، لکن ولیخرجن وهنّ تفلات» (ابوداود، ح 5611 ج 2 ص 273)؛ «زنان را از رفتن به مساجد منع نکنید؛ لیکن آنان بدون استعمال بوی خوش بیرون شوند».
و در باب جلوگیری زنان از رفتن به مساجد، «عمرة دختر عبدالرحمن» گوید: از عایشه ل شنیدم که میگفت:
«لو انّ رسول الله ج رأی ما احدث النساء، لـمنعهنّ الـمسجد کما مُنعت نساء بنی اسرائیل؛ قال: فقلت لعمرة: انساء بنی اسرائیل مُنعن الـمسجد؟ قالت: نعم» (مسلم ح 445)؛ «اگر رسول خدا ج این اعمال جدید زنان (آرایش و استعمال بوی خوش و پوشیدن لباس شیک) را میدیدند، آنان را از رفتن به مسجد منع مینمود؛ آنگونه که زنان بنیاسرائیل منع شدند».
یکی از راویان حدیث گوید: به عمرة س گفتم: آیا زنان بنی اسرائیل از رفتن به مسجد منع شدند؟ گفت:آری».
1061 - [10] وَعَنْ أَبِی هُرَیْرَةَ
س قَالَ: قَالَ رَسُولُ الـلّٰهِ ج: «أَیُّمَا امْرَأَةٍ أَصَابَتْ بَخُورًا فَلَا تَشْهَدْ مَعَنَا الْعشَاء الْآخِرَة». رَوَاهُ مُسلم([32]).
1061- (10) ابوهریرة س گوید: رسول خدا ج فرمودند: «هر زنی که خوشبویی استعمال کند، نباید با ما در نماز (جماعت) عشاء حاضر شود».
[این حدیث را مسلم روایت کرده است].
شرح: «ایما»: هر کدام؛ فرقی نمیکند؛ هر که باشد؛ هر کجا باشد؛ هر چه باشد.
«بخوراً»: بخور؛ هر چه بوی دود آن گرفته شود از صمغها و چیزهای خوشبو و عطریات سوختنی. جمع: ابخرة و بخور است؛ و در اینجا، مراد مواد خوشبو و معطّر است.
«العشاء الاخرة»: عشاء در لغت به معنای: اول تاریکی، اول شب، شامگاه، از مغرب تا نیمه شب میباشد؛ و چون واژهی «عشاء» هم به مغرب اطلاق میگردد و هم به خفتن، از این روی، مراد از «العشاء الاخرة»، نماز خفتن و عشاء میباشد؛ زیرا واژهی «عشاء»، از مغرب تا نیمه شب را شامل میشود.
1062 - [11] (صَحِیحٌ)
عَنِ ابْنِ عُمَرَ قَالَ: قَالَ رَسُولُ الـلّٰهِ ج: «لَا تَمْنَعُوا نِسَاءَکُمُ الْـمَسَاجِدَ وَبُیُوتُهُنَّ خَیْرٌ لَهُنَّ». رَوَاهُ أَبُو دَاوُدَ([33]).
1062- (11) عبدالله بن عمر س گوید: رسول خدا ج فرمودند: «زنان خویش را از رفتن به مساجد منع نکنید، ولی [با وجود این، باز هم] خانههایشان برای آنان، بهتر و زیبندهتر و شایستهتر و بایستهتر است».
[این حدیث را ابوداود روایت کرده است].
1063 - [12] (صَحِیح)
وَعَنِ ابْنِ مَسْعُودٍ قَالَ: قَالَ رَسُولُ الـلّٰهِ ج: «صَلَاةُ الْـمَرْأَةِ فِی بَیْتِهَا أَفْضَلُ مِنْ صَلَاتِهَا فِی حُجْرَتِهَا وَصَلَاتُهَا فِی مَخْدَعِهَا أَفْضَلُ مِنْ صَلَاتِهَا فِی بَیْتِهَا». رَوَاهُ أَبُو دَاوُد([34]).
1063- (12) عبدالله بن مسعود س گوید: رسول خدا ج فرمودند: «نماز گزاردن زن در اتاقش، بهتر از نمازی است که در حجره میخواند؛ و نماز گزاردن وی در خلوت خانهاش، بهتر از نمازی است که در اتاقش میگزارد».
[این حدیث را ابوداود روایت کرده است].
شرح: «بیتها»: بیت: خانه و مسکن انسان؛ اتاق و جایگاه انسان؛ چهار دیواری دارای سقف که کسی در آن زندگانی کند. و در اینجا، مراد از «بیت»، اتاق است.
«مخدعها»: مخدع: خلوت خانه؛ خزانه؛ گنجه؛ اتاق کوچکی که در آن، کالاهای نفیس و اشیای گرانقیمت را نگاهداری میکنند. و در اینجا مراد، گنجه، و اتاق کوچکی در خانه است که برای انزوا و گوشه نشینی انتخاب شود.
و این حدیث در روایتی دیگر، به طور کامل این چنین روایت شده است: امّ حمید ساعدیه ل گوید: به نزد پیامبر ج رفتم و بدیشان گفتم: ای فرستادهی خدا! من نماز پشت سر تو را دوست دارم. آن حضرت ج فرمودند:
«قد علمتُ انّک تحبّین الصلوة معی وصلوتک فی بیتک خیر لک من صلوتک فی حُجرتک وصلوتک فی حُجرتک خیر لک من صلوتک فی دارک؛ وصلوتک فی دارک خیر لک من صلوتک فی مسجد قومک وصلوتک فی مسجد قومک خیر لک من صلوتک فی مسجدی».
«میدانستم که تو دوست داری با من نماز بخوانی؛ اما نمازت در اتاقت، بهتر از نمازت در حجرهات است و نمازت در حجرهات، بهتر از نمازت در خانهات است و نمازت در خانهات، بهتر از نمازت در مسجد قومت است و نمازت در مسجد قومت، بهتر از نمازت در مسجد من است».
1064 - [13] (ضَعِیف)
وَعَنْ أَبِی هُرَیْرَةَ قَالَ: إِنِّی سَمِعْتُ حِبِّی أَبَا الْقَاسِمِ ج یَقُولُ: «لَا تُقْبَلُ صَلَاةُ امْرَأَةٍ تَطَیَّبَتْ لِلْمَسْجِدِ حَتَّى تَغْتَسِلَ غُسْلَهَا مِنَ الْـجَنَابَةِ». رَوَاهُ أَبُو دَاوُدَ وروى أَحْمد وَالنَّسَائِیّ نَحوه([35]).
1064- (13) ابوهریره س گوید: از محبوبم، ابوالقاسم ج شنیدم که میفرمودند: «زنی که برای [رفتن به] مسجد، خوشبویی استعمال کند [و به مسجد برود]، نمازش [به طور کامل به پیشگاه پروردگار جهانیان] پذیرفته نمیشود، تا آن که غسل کند، چنان که برای جنابت و ناپاکی، غسل مینماید».
[این حدیث را ابوداود روایت کرده است؛ و احمد بن حنبل و نسایی نیز به سان آن را در معنی (نه در لفظ) روایت نمودهاند].
شرح: «حبّی»: محبوبم؛ دوستم؛ معشوقم؛ آن که از جان و دل دوست دارم؛ کسی که از پدر، مادر، فرزند، مال و... بیشتر دوستش دارم.
«حتّی تغتسل غسلها من الجنابة»: یعنی اگر به تمامی بدن خویش، خوشبویی زده بود، کلّ بدنش را بشوید، تا خوشبویی برطرف گردد؛ اما در صورتی که بخشی از بدنش را با عطر و خوشبویی، معطّر نموده بود، همان بخش را بشوید.
و اگر چنانچه لباسش را خوشبو نموده بود، آن را عوض کند یا آن را بشوید. البته این حکم در صورتی است که بخواهد به سوی مسجد برود؛ زیرا که در غیر این صورت، چنین کاری لازم نیست.
و ابن ملک گفته است: این حدیث، از باب تهدید و سختگیری نسبت به بیرون رفتن زنان به سوی مساجد است و حال آن که بر لباس و بدن خویش، مواد خوشبویی به کار بردهاند و خویشتن را آرایش نمودهاند.
1065 - [14] (صَحِیح)
وَعَنْ أَبِی مُوسَى قَالَ: قَالَ رَسُولُ الـلّٰهِ ج: «کُلُّ عَیْنٍ زَانِیَةٌ وَإِنَّ الْـمَرْأَةَ إِذَا اسْتَعْطَرَتْ فَمَرَّتْ بِالْـمَجْلِسِ فَهِیَ کَذَا وَکَذَا». یَعْنِی زَانِیَةً. رَوَاهُ التِّرْمِذِیُّ وَلِأَبِی دَاوُد وَالنَّسَائِیّ نَحوه([36]).
1065- (14) ابوموسی اشعری س گوید: رسول خدا ج فرمودند: «هر چشم بیپروایی، ناپاک و زناکار است؛ و زن، هنگامی که خود را عطرآگین سازد و بر محفلی بیگانه برود، ناپاکدامن است».
[این حدیث را ترمذی روایت نموده است؛ و ابوداود و نسایی نیز به سان آن را در معنی روایت کردهاند].
شرح: «کل عین زانیة»: هر چشمی که بیپروا و با شهوت و احساس لذّت به سوی زن بیگانه و نامحرمی نگاه کند، در حقیقت، مرتکب زنای چشم شده است؛ زیرا پیامبر ج در حدیثی دیگر میفرمایند:
«العینان تزنیان والیدان تزنیان والرجلان تزنیان والفرج یزنی». «ممکن است دو چشم انسان (با نگاه به نامحرم) زنا کنند؛ همینگونه ممکن است دو دست و دو پا و عضو جنسی انسان به ناپاکدامنی بگرایند».
«استعطرت»: به خود عطر و مواد خوشبویی زند.
«کذا و کذا»: کذا به سه وجه آورده میشود:
1- دو کلمهی باقی بر اصل خود؛ یعنی «کاف» تشبیه و «ذا» اشاره است؛ مانند «رأیت زیداً فاضلاً ورأیت عمرواً کذا: زید را دانشمند دیدم وهمچنین عمر را».
و گاهی «ها» تنبیه بر سر آن درمیآید و «هکذا» گفته میشود.
2- کلمهی واحدی است مرکّب از دو کلمه که آن را از غیر عدد کنایه آرند؛ مانند: «بمکان کذا و کذا نهر یجری: در فلان جا و فلان جا، رودی روان است».
3- کلمهی واحدی است مرکّب از دو کلمه که آن را از عدد کنایه آرند؛ مانند: «قبضتُ کذا وکذا درهماً: فلان مبلغ درهم را گرفتم».
1066 - [15] (حسن)
وَعَنْ أُبَیِّ بْنِ کَعْبٍ قَالَ: صَلَّى بِنَا رَسُولُ الـلّٰهِ ج یَوْمًا الصُّبْحَ فَلَمَّا سَلَّمَ قَالَ: «أَشَاهِدٌ فُلَانٌ؟» قَالُوا: لَا. قَالَ: «أَشَاهِدٌ فُلَانٌ؟» قَالُوا: لَا. قَالَ: «إِنَّ هَاتَیْنِ الصَّلَاتَیْنِ أَثْقَلُ الصَّلَوَاتِ عَلَى الْـمُنَافِقِینَ وَلَو تعلمُونَ مَا فیهمَا لأتیتموهما وَلَوْ حَبْوًا عَلَى الرُّکَبِ وَإِنَّ الصَّفَّ الْأَوَّلَ عَلَى مِثْلِ صَفِّ الْـمَلَائِکَةِ وَلَوْ عَلِمْتُمْ مَا فضیلته لابتدرتموه وَإِن صَلَاة الرجل من الرَّجُلِ أَزْکَى مِنْ صَلَاتِهِ وَحْدَهُ وَصَلَاتَهُ مَعَ الرَّجُلَیْنِ أَزْکَى مِنْ صَلَاتِهِ مَعَ الرَّجُلِ وَمَا کَثُرَ فَهُوَ أَحَبُّ إِلَى الـلّٰهِ». رَوَاهُ أَبُو دَاوُد وَالنَّسَائِی([37]).
1066- (15) ابی بن کعب س گوید: روزی رسول خدا ج با ما نماز بامداد را گزاردند و چون سلام نماز را دادند، فرمودند: «آیا فلانی [در مسجد] حاضر است؟ عرض کردند: خیر؛ حاضر نیست. باز فرمودند: «آیا فلانی (شخصی دیگر) حاضر است؟» باز گفتند: خیر؛ [در اینجا بود که] پیامبر ج فرمودند: «بیگمان این دو نماز [یعنی نمازهای صبح و عشاء] گرانترین و سختترین نمازها بر دوش منافقان است؛ (یعنی هیچ نمازی چون نمازهای صبح و عشاء بر منافقان گران نمیآید)؛ و اگر میدانستند که فضیلت و ثواب این دو نماز تا چه اندازهای است، حتماً برای خواندن آنها با جماعت، به مسجد میرفتند؛ و چنانچه به هیچ وجه برایشان ممکن نمیشد که به مسجد بروند جز با سینهخیز و چهار دست و پا، باز هم (به خاطر کثرت ثواب و پاداش آن) با سینهخیز و چهار دست و پا به سوی آن میرفتند.
و به راستی صف نخست نماز، به مانند صف فرشتگان است؛ و اگر شما میدانستید که چه فضیلت و پاداشی در صف اول نماز است، حتماً بر همدیگر پیشدستی میکردید و پیشی میگرفتید؛ و بیتردید، نماز گزاردن مرد با یک مرد دیگر [یعنی با جماعت]، زیبندهتر و شایستهتر از نماز خواندن او به تنهایی است؛ و نماز خواندن وی با دو مرد، زیبندهتر و بهتر از نماز گزاردنش با یک مرد است؛ و هر اندازه که جمعیت نمازگزارن [در نماز جماعت] بیشتر باشد، به همان اندازه در پیشگاه خداوند بلندمرتبه، پسندیدهتر و بایستهتر است».
[این حدیث را ابوداود و نسایی روایت کردهاند].
شرح: «انّ هاتین الصلوتین» [بیگمان این دو نماز]: مراد نمازهای صبح و عشاء است؛ به دلیل حدیث ابوهریره س که گفت: پیامبر ج فرمودند: «و لو یعلمون ما فی العتمة والصبح لاتوهما ولو حبواً» (بخاری و مسلم)؛ «اگر میدانستند که نمازهای عشاء و صبح چه پاداشی دارند، اگر با چهار دست و پا هم میبود، در گزاردن آنها به صورت جماعت شرکت میکردند».
و همچنین در روایتی دیگر از ابوهریره س چنین آمده است: پیامبر ج فرمودند: «لیس صلوة اثقل علی الـمنافقین من صلوة الفجر والعشاء؛ ولو یعلمون ما فیها لاتوهما ولو حبواً» (بخاری و مسلم)؛ «هیچ نمازی چون نمازهای صبح و عشاء بر منافقان گران نمیآید؛ اگر میدانستند که آنها چه پاداشی دارند، اگر با چهار دست و پا هم میبود، در گزاردن آنها به صورت جماعت، حضور مییافتند».
«حبواً»: راه رفتن بر روی دستها و پاها؛ بر روی زانو و شکم راه رفتن؛ به صورت سینهخیز و بر چهار دست و پا راه رفتن.
«لا بتدرتموه»: به انجام آن، بر همدیگر پیشدستی میکردید؛ پیشی میجستید؛ در انجام آن بر همدیگر شتاب و عجله میکردید.
«ازکی»: زیبندهتر، شایستهتر.
1067 - [16] (حسن)
وَعَنْ أَبِی الدَّرْدَاءِ قَالَ: قَالَ رَسُولُ الـلّٰهِ ج: «مَا مِنْ ثَلَاثَةٍ فِی قَرْیَةٍ وَلَا بَدْوٍ لَا تُقَامُ فِیهِمُ الصَّلَاةُ إِلَّا قَدِ اسْتَحْوَذَ عَلَیْهِمُ الشَّیْطَانُ فَعَلَیْکَ بِالْـجَمَاعَةِ فَإِنَّمَا یَأْکُلُ الذِّئْبُ الْقَاصِیَةَ». رَوَاهُ أَحْمَدُ وَأَبُو دَاوُد وَالنَّسَائِیّ([38]).
1067- (16) ابودرداء س گوید: رسول خدا ج فرمودند: «هر سه نفر [مردی] که در روستا و یا دشتی هستند و در بین آنان نماز [جماعت] برپا نمیشود، جز این نیست که شیطان بر آنان چیره و مسلّط شده است؛ و نماز را به جماعت بگزار و آن را بر خود لازم بگیر و بدان پایبند باش؛ جز این نیست که گرگ از گلهی گوسفندان، گوسفند تک افتاده و تنها را میخورد و میدَرد».
[این حدیث را احمد بن حنبل، ابوداود و نسایی روایت کردهاند].
شرح: «قریة»: هر جا که دارای خانههای به هم پیوسته باشد و مردم در آن، مأوی و سُکنی گزینند؛ شهر بزرگ؛ قسمت مسکونی زمین؛ محل تجمّع مردم؛ آبادی بزرگ که دارای خانههای بسیار و مزارع باشد؛ این واژه به شهر و روستا و دهکده اطلاق میگردد. جمع: قُری.
«بَدو»: بیابان و دشت؛ خداوند بلندمرتبه میفرماید: «و جاء بکم من البدو: و شمایان را از بیابان آورد».
«استحوذ»: چیره و مستولی شد؛ چیرگی و غلبه یافت. خداوند میفرماید: ﴿ٱسۡتَحۡوَذَ عَلَیۡهِمُ ٱلشَّیۡطَٰنُ فَأَنسَىٰهُمۡ ذِکۡرَ ٱللَّهِ﴾ [المجادلة: 19]؛ «شیطان بر ایشان استیلا یافت؛ پس آنها را از ذکر خدا فراموش گردانید».
«فعلیک»: علیک: دریاب؛ بگیر؛ بچسب؛ به کارگیر؛ استفاده کن؛ تو باید؛ بایستی؛ حتماً باید؛ بر توست که؛ وظیفهی توست که.
«الذئب»: گرگ.
«القاصیة»: گوسفند جدا شده از گله. جمع: قواصٍ.
1068 - [17] (ضَعِیف)
وَعَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ قَالَ: قَالَ رَسُولُ الـلّٰهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسلم: «من سمع الْـمُنَادِی فَلَمْ یَمْنَعْهُ مِنِ اتِّبَاعِهِ عُذْرٌ» قَالُوا وَمَا الْعُذْرُ؟ قَالَ: «خَوْفٌ أَوْ مَرَضٌ لَمْ تُقْبَلْ مِنْهُ الصَّلَاةُ الَّتِی صَلَّى». رَوَاهُ أَبُو دَاوُدَ وَالدَّارَقُطْنِیّ([39]).
1068- (17) عبدالله بن عباس س گوید: رسول خدا ج فرمودند: «هر کس که صدای اذان مؤذّن را برای نماز با جماعت بشنود و او را عذری راستین و واقعی، از پیروی کردن آن، [یعنی از شرکت در نماز جماعت] منع نکند، [و در خانه به تنهایی نماز بخواند، در آن صورت]، آن نمازی را که به تنهایی گزارده است، از او پذیرفته نخواهد شد».
مردم خطاب به عبدالله بن عباس س گفتند: عذر واقعی و راستین چیست؟ عبدالله بن عباس س در پاسخ گفت: ترس و بیم [بر جان، آبرو و مال] و بیماری و دردمندی.
[این حدیث را ابوداود و دارقطنی روایت کردهاند].
شرح: «المنادی»: اذان گوینده، کسی که اذان میگوید و مردمان را به سوی نمازهای پنجگانهی فرض با جماعت، فرا میخواند.
«عذرء»: معذور داشتن کسی از آنچه انجام داده است؛ بازداشتن سرزنش از کسی و بخشودن گناه وی؛ بهانه؛ حجّت و بهانهای که هنگام اعتذار و برای رفع گله بیاورند. جمع: اعذار.
جملهی «من سمع المنادی» مبتدا و خبر آن، جملهی «لم تقبل منه الصلوة الّتی صلّی» است؛ و عبارت «قالوا: وما العذر؟ قال: خوف او مرض»، جملهی معترضه است که در بین شرط و جزا آمده است.
به هر حال، این حدیث نیز تهدید و وعیدی سخت برای تارکان جماعت است و بیانگر آن است که ترک جماعت بدون عذر، محرومیتی بزرگ و بدبختی سخت و دشواری در پی دارد؛ به طوری که - اگر چه نماز بدون جماعت صحیح است - ولی چنین نمازی، ناقص و بیبرکت و کم فروغ و بیتأثیر خواهد بود و ثواب و پاداش آن نیز اندک خواهد بود و گزارندهی آن نیز از خشنودی و رضایت الهی - که مقصد اصلی و حقیقی نماز است - محروم خواهد شد.
1069 - [18] (صَحِیح)
وَعَنْ عَبْدِ الـلّٰهِ بْنِ أَرْقَمَ قَالَ: سَمِعْتُ رَسُولَ الـلّٰهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسلم یَقُول: «إِذَا أُقِیمَتِ الصَّلَاةُ وَوَجَدَ أَحَدُکُمُ الْـخَلَاءَ فَلْیَبْدَأْ بِالْـخَلَاءِ». رَوَاهُ التِّرْمِذِیُّ وَرَوَى مَالِکٌ وَأَبُو دَاوُدَ وَالنَّسَائِیّ نَحوه([40]).
1069- (18) عبدالله بن ارقم س گوید: از رسول خدا ج شنیدم که میفرمودند: «هرگاه نماز [جماعت] برپا شد و یکی از شما نیاز به قضای حاجت و اجابت مزاج داشت، باید [پیش از این که نماز را شروع کند]، نخست قضای حاجت نماید و به دفع ادرار و مدفوع خویش بپردازد».
[این حدیث را ترمذی روایت کرده است؛ و مالک، ابوداود و نسایی نیز به سان آن را در معنی - نه در لفظ - روایت نمودهاند].
شرح: «الخلاء»: مراد از واژهی «الخلاء»: نیاز پیدا کردن به رفتن به مُستراح است. و از لحاظ لغوی، «خلاء» جای تنهایی یا جای خالی را گویند و از آن رو که چنین اماکنی برای قضای حاجت مورد استفاده قرار میگیرند، این لفظ بر محل قضای حاجت اطلاق شده است.
در زبان عربی، برای این معنی، از الفاظ فراوانی استفاده میشود و در احادیث و روایات نیز علاوه از «خلاء»، الفاظی همچون «کنیف»، «حش»، «مرحاض»، «مذهب»، «مصنع» به کار رفته که در حقیقت همه از الفاظ کنایی میباشند.
امروز در سرزمین مصر، آن را «بیت الادب» و «بیت الطهارة» و در سرزمین حجاز، «مُستراح» میگویند.
به هر حال، شریعت مقدس اسلام، به نیازها و خواستههای واقعی انسانها، اهمّیت قائل شده و بدانها توجه و عنایت ورزیده است؛ از این رو، به هنگام طوفان یا بارندگی و یا سرمای سخت یا نیاز به خوردن غذا و یا نیاز به قضای حاجت، به مسلمانان اجازه داده است که در جماعت شرکت نکنند و نیاز خویش را برطرف کنند و پس از آن، نماز خویش را به تنهایی بخوانند.
1070 - [19] (ضَعِیف)
وَعَنْ ثَوْبَانَ قَالَ: قَالَ رَسُولُ الـلّٰهِ ج: «ثَلَاثٌ لَا یَحِلُّ لِأَحَدٍ أَنْ یَفْعَلَهُنَّ: لَا یَؤُمَّنَّ رَجُلٌ قَوْمًا فَیَخُصَّ نَفْسَهُ بِالدُّعَاءِ دُونَهُمْ فَإِنْ فَعَلَ ذَلِکَ فَقَدْ خَانَهُمْ. وَلَا یَنْظُرْ فِی قَعْرِ بَیْتٍ قَبْلَ أَنْ یَسْتَأْذِنَ فَإِنْ فَعَلَ ذَلِکَ فَقَدْ خَانَهُمْ وَلَا یُصَلِّ وَهُوَ حَقِنٌ حَتَّى یَتَخَفَّفَ». رَوَاهُ أَبُو دَاوُدَ وللترمذی نَحوه([41]).
1070- (19) ثوبان س [بردهی آزاد کرده شدهی رسول خدا ج] گوید: پیامبر گرامی اسلام ج فرمودند: «برای هیچکس حلال و روا نیست که سه کار را انجام بدهد: فردی، امامت و پیشنمازی گروهی از مردمان را به عهده نگیرد که تنها در حق خود دعا کند و از آنان در دعای خویش یادی نکند؛ و اگر چنین کرد، پس به راستی به آنها خیانت ورزیده است؛ و نباید به درون خانهای پیش از اجازه خواستن از صاحب آن، نگاه بیاندازد؛ و اگر چنین کرد، پس بیگمان، به صاحبخانه، خیانت روا داشته است؛ و نباید در حالی نماز بگزارد که وی به فشار آوردن ادرار و مدفوع مبتلا است، تا آن که خویشتن را از آن سبک گرداند (و اجابت مزاج نماید)».
[این حدیث را ابوداود روایت کرده است؛ و ترمذی نیز به سان آن را از حیث معنی - نه از لحاظ لفظ - روایت نموده است].
شرح: «ثلاث»: یعنی سه خصلت هستند که...
«لایحلّ»: حلال نیست؛ روا نیست.
«لایؤمنّ»: امامت و پیشنمازی ندهد.
«فیخصّ نفسه بالدعاء دونهم»: فقط در حق خودش دعا کند ودیگران را به دست فراموشی بسپارد.
از ظاهر این بخش از حدیث، چنین برداشت میشود که امام باید در دعاها، از به کار بردن صیغهی «واحد متکلم» پرهیز کند و از صیغهی «جمع متکلم» استفاده نماید؛ اما صحّت این استنباط و برداشت، مورد انتقاد قرار گرفته است؛ زیرا بیشتر دعاهایی که از پیامبر ج بعد از نماز نقل شدهاند، با صیغهی «واحد متکلم» و «منفرد» وارد شدهاند و فقط دعاهای معدود و اندکی از دعاهای پیامبر ج با صیغهی جمع متکلم روایت شدهاند.
از این رو، شارحان حدیث و علماء و صاحبنظران اسلامی، در تعیین مفهوم حدیث بالا، توجیهات گوناگونی بیان کردهاند؛ برخی گفتهاند: حدیث بالا، فقط دعاهایی را شامل میشود که داخل نمازاند؛ مثل دعای قنوت و امثال آن که در آنها، به کار بردن صیغهی واحد متکلم، جایز نیست.
برخی نیز گفتهاند: مفهوم حدیث، این است که اگر امام برای خود دعا کند و برای دیگران دعای بد کند، ناجایز است.
و برخی دیگر گفتهاند: هدف حدیث، این است که در جاهایی که معمولاً مقتدی دعا نمیکند، امام نیز دعا نکند؛ به عنوان مثال: در رکوع، سجده، قومه و جلسه که در این مواضع، معمولاً دعایی خوانده نمیشود؛ پس اگر امام در جاهایی که مشمول نهی حدیث میگردد دعا کند، خواه با صیغهی واحد متکلم دعا کند یا با صیغهی جمع، مقتدی در این دعا با او همراه نیست؛ از این رو، چنین دعایی ممنوع است.
و برخی دیگر از علماء و صاحبنظران اسلامی بر این باورند که حدیث بالا، از دعاهایی منع میکند که از مشکلات خانوادگی یا نیازهای شخصی امام، سرچشمه گرفته باشد و در مفهوم ومصداق آن، امکان مشارکت عموم مردم نباشد؛ مانند این که بگوید: «اللهم زوّجنی فلانة»؛ «پروردگارا! فلان زن را به عقد نکاحم درآور»؛ یا «اللهم اعطنی داراً فلانیة»؛ «بار خدایا! فلان منزل را به من ارزانی کن».
و دعاهایی که در آنها، امکان مشارکت عموم وجود داشته باشد، ممنوع نخواهد بود؛ اگر چه به صیغهی واحد متکلم باشند؛ مانند دعاهای «اللهم انّی ظلمتُ نفسی ظلماً کثیراً»؛ چون امام، نمایندهی مقتدیان است و هر دعایی که بخواند، همهی مقتدیان در آن شریک و همراهش خواهند بود؛ به خلاف دعاهای پیشین که حالت عمومیت نداشت.
«خانهم»: بدانها خیانت ورزیده است؛ با آنها خیانت کرده و نادرستی و دغلی به کار برده است.
«قعربیت»: درون خانه؛ «قعر»: عمق و تَه هر چیزی؛ در اینجا مراد، داخل و درون مکانی است که از دید دیگران محفوظ است.
«یستأذن»: برای وارد شدن و نگاه کردن به درون خانه، از صاحبخانه، دستور و اجازهای بگیرد.
«حَقِنٌ»: در حالی که ادرار یا مدفوع، او را به چالش کشیده و اذیت میکند؛ یعنی به هنگام فشار آوردن ادرار یا مدفوع، نماز نخواند؛
«حَقِنٌ» و «حاقنٌ» به کسی گفته میشود که به شدّت نیازمند دفع ادرار باشد؛ و «حاقب» به کسی اطلاق میگردد که نیاز به دفع مدفوع داشته باشد. و در حدیث بالا، مراد از «حَقن»، هردو معنی است.
بر اساس این حدیث و احادیث دیگر، امام مالک بر این باور است که اگر شخصی در حال «فشار آوردن ادرار و مدفوع» (مدافعة الاخبثین)، اقدام به ادای نماز کرد، در آن صورت نمازش ادا نمیشود؛ ولی از دیدگاه جمهور علماء و صاحبنظران اسلامی، چنین نمازی، با کراهیت، ادا میشود.
و حنفیها، در این زمینه، تفصیل قائل شدهاند و گفتهاند: اگر چنانچه نیاز به قضای حاجت و اجابت مزاج، در حدّ بالا بود، در آن صورت چنین فردی، در ترک جماعت، معذور میباشد و به جای آوردن نماز در این حالت، مکروه تحریمی میباشد؛ و اگر چنانچه نیاز به قضای حاجت، در حدّ بالا نبود ولی تقاضای درونی، توجه او را به خود جلب میکرد و در خشوع و خضوع نماز، خلل وارد میکرد، در آن صورت نیز برای ترک جماعت، به عنوان عذر موجّه پذیرفته میشود و ادای نماز در چنین حالتی، مکروه تنزیهی است؛ اما اگر نیاز به قضای حاجت در حد طبیعی و معمولی بود، - به گونهای که توجه نمازگزار را به خود جلب نمیکرد - در آن صورت برای ترک جماعت، عذری وجود نخواهد داشت.
«یتخفّف»: خویشتن را از فشار ادرار و مدفوع، سبک بگرداند؛ فشار ادرار یا مدفوع را با قضای حاجت یا اجابت مزاج، زایل و برطرف بگرداند.
1071 - [20] (ضَعِیف)
وَعَنْ جَابِرٍ قَالَ: قَالَ رَسُولُ الـلّٰهِ ج: «لَا تُؤَخِّرُوا الصَّلَاةَ لِطَعَامٍ وَلَا لغیره». رَوَاهُ فِی شرح السّنة([42]).
1071- (20) جابر بن عبدالله س گوید: رسول خدا ج فرمودند: «نماز را به خاطر غذا یا کاری دیگر، (از وقت آن) به تأخیر میفکنید».
[بغوی این حدیث را در «شرح السنة» روایت کرده است].
شرح:
رفع یک اشکال: در این حدیث آمده است که: «نماز را به خاطر غذا یا کاری دیگر، به تأخیر نیاندازید»؛ و حال آنکه در احادیث پیشین چنین وارد شده بود که: «اذا وضع عَشاء احدکم واقیمت الصلوة فابدأوا بالعشاء ولا یعجل حتّی یفرغ منه» (بخاری، ص 673، مسلم ح 459 و ابوداود ح 3739)؛ «وقتی شامتان حاضر شد و نماز برپا گردید، ابتدا شامتان را بخورید و برای نماز عجله نکنید تا غذایتان را صرف کنید».
حال سؤال اینجاست که در میان این دو دسته از روایات، چگونه جمع میشود؟
در پاسخ باید گفت که: اگر حدیث «لاتؤخّروا الصلوة لطعام ولا لغیره» به درجهی صحّت برسد، بدینگونه توجیه میگردد که حکم عدم تأخیر، در صورتی است که اشتهاء به حدّی نباشد که مانع خشوع نماز گردد.
علامه رشید احمد گنگوهی گوید:
«از آن جایی که صحابه بسیار کم غذا میخوردند و زود از سر سفره برمیخاستند، در وقت گرسنگی، اشتهایشان زیاد میشد؛ از این روی، نباید خویشتن را با صحابه مقایسه کنیم و پس از حاضر شدن غذا، نماز را به تأخیر افکنیم؛ البته اگر چنانچه اشتهاء به غذا به اندازهای زیاد بود که احتمال عدم خشوع در نماز وجود داشت، در آن صورت میتوان ابتدا غذا را خورد و سپس به نماز مشغول شد».
سخن مولانا رشید احمد گنگوهی را حدیثی که امام ابوداود روایت کرده است، تأیید میکند؛ و آن حدیث، چنین است: «عن عبدالله بن عبید الله بن عمیر قال: کتتُ مع ابی فی زمان ابن الزبیر الی جنب عبدالله بن عمر؛ فقال عباد بن عبدالله بن زبیر: انّا سمعنا انّه یبدأ بالعشاء قبل الصلوة! فقال عبدالله بن عمر: ویحک ما کان عشاءهم؟ اتراه کان مثل عشاء ابیک؟ تبسط الـموائد والاطعمة بالوان کثیرة حتی لایفرغوا منها الا بعد فراغ الصلوة» (بذل المجهود، ج 4 ص 348، چاپ سهارنپور رشید اشرف)؛ «عبدالله بن عبیدالله بن عمیر گوید: در روزگار عبدالله بن زبیر، همراه با پدرم در کنار عبداله بن عمر س بودم؛ عباد بن عبدالله بن زبیر گفت: ما شنیدیم که پیش از نماز باید نخست شام را صرف کرد. عبدالله بن عمر س گفت: وای بر تو! آیا میدانی که شام صحابه چه بوده است؟ آیا بر آن باوری که شام آنها به سان شام پدر تو بوده است؟ به طوری که غذاهای رنگارنگ و فراوان بر سفرهها نهاده میشود و اینقدر به خوردن ادامه میدهند که پس از تمام شدن نماز، از غذا خوردن فارغ میشوند».
1072 - [21] (صَحِیح)
عَنْ عَبْدِ الـلّٰهِ بْنِ مَسْعُودٍ قَالَ: لَقَدْ رَأَیْتُنَا وَمَا یَتَخَلَّفُ عَنِ الصَّلَاةِ إِلَّا مُنَافِقٌ قَدْ عُلِمَ نِفَاقُهُ أَوْ مَرِیضٌ إِنْ کَانَ الْـمَرِیضُ لَیَمْشِی بَیْنَ رَجُلَیْنِ حَتَّى یَأْتِیَ الصَّلَاةَ وَقَالَ إِنَّ رَسُولَ الـلّٰهِ ج عَلَّمَنَا سُنَنَ الْـهُدَى وَإِنَّ مِنْ سُنَنِ الْـهُدَى الصَّلَاةُ فِی الْـمَسْجِدِ الَّذِی یُؤَذَّنُ فِیهِ
وَفِی رِوَایَة: مَنْ سَرَّهُ أَنْ یَلْقَى اللهَ غَدًا مُسْلِمًا فلیحافظ على هَؤُلَاءِ الصَّلَوَاتِ الْـخَمْسِ حَیْثُ یُنَادَى بِهِنَّ فَإِنَّ اللهَ شرع لنبیکم صلى الله عَلَیْهِ وَسلم سُنَنَ الْـهُدَى وَإِنَّهُنَّ مِنْ سُنَنِ الْـهُدَى وَلَوْ أَنَّکُمْ صَلَّیْتُمْ فِی بُیُوتِکُمْ کَمَا یُصَلِّی هَذَا الْـمُتَخَلِّفُ فِی بَیْتِهِ لَتَرَکْتُمْ سُنَّةَ نَبِیِّکُمْ وَلَوْ تَرَکْتُمْ سُنَّةَ نَبِیِّکُمْ لَضَلَلْتُمْ وَمَا مِنْ رَجُلٍ یَتَطَهَّرُ فَیُحْسِنُ الطُّهُورَ ثُمَّ یَعْمِدُ إِلَى مَسْجِدٍ مِنْ هَذِهِ الْـمَسَاجِدِ إِلَّا کَتَبَ اللهُ لَهُ بِکُلِّ خُطْوَةٍ یَخْطُوهَا حَسَنَةً وَرَفَعَهُ بِهَا دَرَجَةً ویحط عَنْهُ بِهَا سَیِّئَةً وَلَقَدْ رَأَیْتُنَا وَمَا یَتَخَلَّفُ عَنْهَا إِلَّا مُنَافِقٌ مَعْلُومُ النِّفَاقِ وَلَقَدْ کَانَ الرَّجُلُ یُؤْتَى بِهِ یُهَادَى بَیْنَ الرَّجُلَیْنِ حَتَّى یُقَام فِی الصَّفّ. رَوَاهُ مُسلم([43]).
1072- (21) عبدالله بن مسعود س گوید: (در روزگار رسول خدا ج) خود را میدیدم که جز منافقی که نفاقش آشکار بود یا بیمار و دردمند، هیچکس دیگری از آمدن به نماز (جماعت) تخلّف نمیورزید؛ تا جایی که شخص بیمار و دردمند، میان دو نفر راه میرفت (و کشانیده میشد) و به نماز میآمد (و در صف نمازگزاران قرار میگرفت).
و عبدالله بن مسعود س گوید: به راستی رسول خدا ج سُنن و راههای هدایت را به ما آموزاند؛ و یکی از سنّتهای هدایت، نمازگزاردن در مسجدی است که در آن، اذان داده شده است.
و همو در روایتی دیگر آورده است که گفت: هرکس که دوست دارد فردای قیامت، مسلمان و حقگرا با خداوند خویش روبهرو گردد، باید به برپا داشتن این نمازهای پنجگانهی فرض، در جایی که برای آنها ندا داده میشود، پایبند باشد؛ بیگمان خداوند بلندمرتبه برای پیامبرتان، سنّتهای هدایت را تشریع کرده و این نمازها نیز از زمرهی سُنن هدایت هستند؛ و اگر شما همچون این شخص که از جماعت باز مانده، از جماعت باز مانید و نمازتان را در خانه بگزارید، بیتردید، سنّت پیامبرتان را ترک کردهاید؛ و اگر سنّت پیامبرتان را ترک کنید، گمراه خواهید شد.
و هیچ فردی نیست که به نحو اَحسن [و با رعایت تمام آداب، شرایط، فرایض، واجبات، مستحبات و سنّتها] وضو بگیرد؛ آنگاه به یکی از این مساجد [مسلمانان] برود، مگر این که خداوند بلندمرتبه، با هر گامی که [به سوی مسجد] برمیدارد، حَسنهای را برای او در نظر میگیرد و به واسطهی آن، درجهای از او را بالا میبرد و گناهی را از او پاک میکند؛ و [در روزگار رسول خدا ج] ما خود را میدیدیم که جز منافقی که نفاقش آشکار بود؛ از نماز جماعت تخلّف نمیورزید؛ و به راستی شخصی را در حالی به نماز جماعت میآوردند که در میان دو شخص کشانده میشد؛ [یعنی در میان شانههای دو نفر حمل میشد و به سوی نماز جماعت میآمد]، تا این که در صف نماز جماعت، قرار داده میشد.
[این حدیث را مسلم روایت کرده است].
شرح: «رأیتنا»: خود را دیدم؛ یعنی گروه صحابه را دیدم.
«ما یتخلّف»: از نماز بازنمیماند؛ عقب نمیماند؛ واپس نمیماند.
«لیمشی بین رجلین»: در میان دو مرد به صورت کشانکشان راه میرفت؛ اینطور که در میان شانههای دو نفر حمل میشد و به سوی نماز جماعت میرفت.
«سُنن الهدی»: سنّتهای هدایت؛ راه و روشهایی که با آنها میتوان راه بهتر زیستن را آموخت؛ سبک و منشهایی که با آنها میتوان حق را از باطل، هدایت را از گمراهی، آگاهی را از جهالت و رشد را از ضلالت بازشناخت.
«سَرَّه»: او را شادمان و خوشحال کرد.
«حیث»: آنجا. ظرف مکان است مبنی بر ضم که به جمله اضافه میشود. گاهی «ما»ی کافّه به «حیث» ملحق میگردد و در این صورت معنی شرط میدهد و دو فعل را مجزوم میکند؛ مثل: «حیثما تَذهبْ اَذهبْ: هر کجا بروی، میروم». و گاهی «حیث» بر زمان دلالت میکند و معنی «هر زمان» را میدهد؛ و در اینجا، این معنی، مراد نمیباشد.
«شرع»: برنامهای را به تصویب رساند؛ قانون و حکمی را تدوین کرد.
«هذا المتخلّف»: این شخص که از نماز جماعت بازمانده است.
«فیحسن الطهور»: به نحو اَحسن وضو بگیرد؛ این طور که با تمام شرایط، آداب، مستحبات، سنّتها، فرایض و واجبات، وضو بگیرد.
«یعمد»: قصد کند. آهنگ جایی کند.
«خطوة»: یک گام؛ مسافت میان دو گام.
«یهادی»: کشانیده میشد؛ به شانهها حمل میشد.
«و لقد کان الرجل یؤتی به یهادی بین الرجلین حتّی یقام فی الصف»: این بخش از حدیث، بیانگر آن است که یاران رسول خدا ج پیوسته به ذکر و یاد خدا مشغول بودند و هماره در مشکلات و معضلات، مصیبتها و دردها، رنجها و نابسامانیها و چالشها و دغدغهها، رضایت و خشنودی خدای را بر آسایش و راحتی جان و تن خویش ترجیح میدادند؛ آنان در بیماری نیز خود را کشانکشان به نماز جماعت میرساندند؛ چون که به خوبی میدانستند که نماز، وسیلهی پرورش فضایل اخلاقی و تکامل معنوی انسان است؛ نماز انسان را از جهان محدودِ ماده و چهاردیواری عالم طبیعت بیرون میبرد و به ملکوت آسمانها دعوت میکند و با فرشتگان، همنوا و همراز میسازد؛ و نماز است که انسان را در جایگاهی قرار میدهد که بدون نیاز به هیچ واسطهای، خود را در برابر خدا میبیند و با او به گفتگو برمیخیزد.
آنان، به خوبی میدانستند که نماز، سدّی در برابر گناهان آینده است؛ چرا که روح ایمان را در انسان تقویت میکند و نهال تقوا را در دل پرورش میدهد؛ آنها میدانستند که نماز، غفلت زدا است؛ هدف آفرینش انسان را به او خاطرنشان میسازد و موقعیت او را در جهان به او گوشزد میکند.
آنان، میدانستند که نماز، خودبینی و غرور را در هم میشکند؛ چرا که انسان در هر شبانهروز، سی و دو رکعت و در هر رکعت، دو بار پیشانی خویش را بر خاک در برابر خدا مینهد و خود را ذرّهی کوچکی در برابر عظمت و بزرگی او میبیند.
آری؛ آنان میدانستند که نماز به سایر اعمال انسان، ارزش و روح میبخشد؛ زیرا که نماز، روح اخلاص را زنده میگرداند و گرد و غبار فراموشی را از دل میشوید و روح سرکشی و طغیانگری را مغلوب میگرداند.
از این روی، آنان میخواستند این نماز را به طور کامل و مطابق با اوامر و فرامین الهی، تعالیم و آموزههای نبوی، احکام و دستورات شرعی، حقایق و مفاهیم والای قرآنی و توصیهها و سفارشهای خداوندی [همراه با جماعت] بگزارند؛ و آنان به خوبی میدانستند و بدین موضوع واقف بودند که روح نماز، همان جماعت است؛ از این روی، به هیچ وجه حاضر نبودند از آن چشمپوشی نمایند و نسبت بدان بیتوجه و سهلانگار باشند.
1073 - [22] (ضَعِیفٌ)
وَعَنْ أَبِی هُرَیْرَةَ عَنِ النَّبِیِّ ج قَالَ: «لَوْلَا مَا فِی الْبُیُوتِ مِنَ النِّسَاءِ وَالذُّرِّیَّةِ أَقَمْتُ صَلَاةَ الْعِشَاءِ وَأَمَرْتُ فِتْیَانِی یُحْرِقُونَ مَا فِی الْبُیُوتِ بِالنَّارِ». رَوَاهُ أَحْمد([44]).
1073- (22) ابوهریره س گوید: پیامبر ج فرمودند: «اگر چنانچه در خانهها، زنان و کودکان [و کسانی که دارای عذر هستند،] نمیبودند، [دستور میدادم که] نماز عشاء را [با جماعت] برپا کنند و به جوانانم (از میان یاران توانمند و قویام) فرمان میدادم که با آتش، آنچه (از مردان) در خانهها هستند (و بدون عذر در خانهها نماز میخوانند، آنها را) بسوزانند».
[این حدیث را احمد بن حنبل روایت کرده است].
شرح: «لَوْلا»: اگر نه. حرفی است که بر امتناع چیزی به سبب وجود غیر آن دلالت دارد و به سه وجه آورده میشود:
1- بر دو جملهی اسمیه و فعلیه درمیآید تا امتناع جملهی دوم را به وجود جملهی اوّل ربط دهد. مانند: «لولا عمرو لا کرمتُک: اگر عمرو نبود تو را گرامی میداشتم». اسم پس از «لولا» بنابر مبتدا بودن مرفوع است. هرگاه پس از «لولا» ضمیری درآید، بهتر است که ضمیر رفع باشد؛ مانند: «لو لا انتم لکنّا مؤمنین: اگر شما نبودید ما مؤمن بودیم».
2- برای تخصیص و عرض؛ و مخصوص فعل مضارع است؛ مانند: «لو لا تستغفرون الله: هان! از خدا آمرزش بخواهید»؛ و یا به تأویل تخصیص و عرض میرود؛ مانند: «لو لا اخّرتنی الی اجل قریب: اگر مرا تا مدّتی نزدیک پس بیاندازی».
3- برای توبیخ و تندیم؛ و مخصوص ماضی است؛ مانند: «فلولا نصرهم الذین اتخذوا من دون الله قرباناً الهة: پس چرا آنان را یاری نکردند؛ آنان که غیر از خدای واحد؛ خدایان را وسیلهی تقرب گرفتند».
و «لولا» مرکب از «لو» و «لا» است و بناچار باید جوابی داشته باشد؛ خواه جواب آن مذکور باشد و خواه بنابر قرینه، مقدّر. و بیشتر بر سر جواب آن، «لام» درمیآید مگر این که منفی به «لم» باشد؛ اما اگر منفی به «ما» باشد، در آن صورت، به ندرت «لام» بر سر جواب آن درمیآید.
«الذرّیة»: فرزندان خردسال.
«اقمتُ صلوة العشاء»: یعنی «امرتُ باقامة صلوة العشاء الاخرة للجمـاعة»؛ «فرمان میدادم که نماز عشاء را با جماعت، اقامه کنند».
«فتیانی»: بردگان و خدمتکاران خود را. و ابن حجر گفته است: مراد صحابهی قوی و نیرومند پیامبر خدا ج است.
«یحرّقون»: با آتش بسوزانند.
«ما فی البیوت»: مردانی که در خانهاند و بدون عذر، نماز را در خانه میگزارند و از جماعت باز میمانند. در اینجا، واژهی «ما» که برای غیر ذوی العقول است، برای افرادی اطلاق شده است که نماز خویش را بدون عذر در خانه میگزارند؛ و چنین برداشت میشود که اگر آنها از خردمندان و ذویالعقول میبودند، از نماز جماعت تخلّف نمیورزیدند و از آن باز نمیماندند.
«بالنّار»: این حدیث، تأکید بر گزاردن نماز با جماعت دارد و در آن، وعید و تهدید سخت و شدید نیز وجود دارد.
1074 - [23] (حسن)
وَعَنْهُ قَالَ: أَمَرَنَا رَسُولُ الـلّٰهِ ج: «إِذَا کُنْتُمْ فِی الْـمَسْجِدِ فَنُودِیَ بِالصَّلَاةِ فَلَا یَخْرُجْ أَحَدُکُمْ حَتَّى یُصَلِّیَ». رَوَاهُ أَحْمد([45]).
1074- (23) ابوهریره س گوید: رسول خدا ج ما را چنین فرمان دادند: «هرگاه شما در مسجد بودید و برای برپایی نماز، اذان [یا اقامه] گفته شد، پس هیچ یک از شما، از مسجد بیرون نشود تا آن که نماز [خویش را با جماعت] بگزارد».
[این حدیث را احمد بن حنبل روایت کرده است].
1075 - [24] (صَحِیح)
وَعَنْ أَبِی الشَّعْثَاءِ قَالَ: خَرَجَ رَجُلٌ مِنَ الْـمَسْجِدِ بَعْدَمَا أُذِّنَ فِیهِ فَقَالَ أَبُو هُرَیْرَةَ: أَمَّا هَذَا فَقَدَ عَصَى أَبَا الْقَاسِمِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسلم. رَوَاهُ مُسلم([46]).
1075- (24) ابوشعثاء س گوید: (با ابوهریره س در مسجد نشسته بودیم که) پس از آن که برای نماز در مسجد، اذان گفته شد، مردی (از جای برخاست و) از مسجد بیرون رفت. ابوهریره س (که نگاهش تا بیرون شدن آن مرد از مسجد به سوی او بود،) گفت: «امّا این شخص، با سنّت پیامبر گرامی اسلام ج نافرمانی کرد».
[این حدیث را مسلم روایت کرده است].
شرح:
«عصی»: عصیان کرد؛ تمرّد و سرکشی نمود؛ نافرمانی کرد.
«ابوالقاسم»: کنیت پیامبر گرامی اسلام ج.
فرزندان و نوادگان رسول خدا ج:
از حضرت خدیجهp، «قاسم» به دنیا آمد که به نام وی، رسول خدا ج کنیهی «ابوالقاسم» گرفت. قاسم س، در کودکی درگذشت و بعد از او، «زینب»، «رقیه»، «ام کلثوم» و «فاطمه» متولد شدند.
در مورد «عبدالله» و «طیب» و «طاهر» اختلافنظر وجود دارد؛ برخی، آنها را سه فرزند شمردهاند؛ امّا علامه ابن قیم/، معتقد است که «طیب» و «طاهر» لقب «عبدالله» هستند و همهی فرزندان از خدیجه س بودند.
فاطمهلمحبوبترین دختران، به نزد رسول خدا ج بود؛ آن حضرت ج در فضیلت وی میفرمود: «فاطمه، سرور زنان بهشت است» (ترمذی). و نیز فرمود: «فاطمه، پارهی تن من است؛ هر که او را میآزارد، مرا نیز میآزارد». (بخاری و مسلم).
فاطمهp، نخستین کسی از اهل بیت بود که بعد از پیامبر ج از دنیا رحلت کرد.
و از ماریهی قبطیةلنیز ابراهیم به دنیا آمد؛ و او هنوز طفل گهوارهای بود که وفات کرد و رسول خدا ج به هنگام وفات او بود که فرمود: «تدمع العین ویحزن القلب ولا نقول ما یسخط الرب وانا بک یا ابراهیم لـمحزونون»؛ «دیده، اشکبار و دل، اندوهگین است؛ امّا ما چیزی نمیگوییم که موجب نارضایتی پروردگار شود. وای ابراهیم! ما در فراق تو غمگین هستیم».
در روز وفات ابراهیم، خورشید، دچار کسوف شد؛ مردم گفتند: خورشید به خاطر وفات ابراهیم کسوف کرده است؛ آن حضرت ج برای اصلاح این پندار غلط، خطبهای ایراد کرد و ضمن آن فرمود:
«انّ الشمس والقمر آیتان من آیات الله عزّوجلّ لاینکسفان لـموت احد ولا لحیاته» (مسلم)؛ «بیتردید، خورشید و ماه، دو نشانه از نشانههای خداوند بلندمرتبه هستند که به مرگ و زندگی هیچ کس، کسوف و خسوف نمیکنند».
از «زینب» که در عقد نکاح «ابوالعاص بن ربیع» (خواهرزادهی خدیجه) بود، پسری به نام «علی» و دختری به نام «امامة» به دنیا آمدند.
و از «رقیة» که در عقد نکاح «عثمان بن عفان س» بود، «عبدالله» به دنیا آمد؛ رقیهلزمانی وفات یافت که آن حضرت ج در «بدر» بود و عثمان س را به نزد وی جهت پرستاری گذاشته بود؛ بعد از وفات رقیهp، عثمان س با «ام گلثومp» (دیگر دختر آن حضرت ج) ازدواج کرد؛ به همین دلیل به او «ذوالنورین» میگویند. ام کلثوملنیز در حیات رسول خدا ج جهان را بدرود گفت.
فاطمهلبه ازدواج علی بن ابیطالب س (پسرعموی آن حضرت ج) درآمد و از وی، حسن س و حسین س به دنیا آمدند که رسول خدا ج دربارهی آن دو فرمودند: «هما ریحانتای من الدنیا»؛ «حسن و حسین، ریحانهای من در دنیا هستند».
و نیز فرمودند: «الحسن والحسین، سیّد اشباب اهل الجنة» (بخاری)؛ «حسن و حسین، سرور جوانان اهل بهشتاند».
از فاطمه س دو دختر به نامهای «زینب» و «ام گلثوم» نیز متولد شدند. «زینب» به عقد نکاح «عبدالله بن جعفر بن ابیطالب» درآمد که یکی از سخاوتمندترین عرب و اسلام است و از او، «علی» و «عون» به دنیا آمدند.
«ام گلثوم» دختر «علی مرتضی س» به عقد نکاح، «عمر بن خطاب س» درآمد که عمر س از او دارای فرزندی به نام «زید» گردید.
ناگفته نماند که همهی فرزندان رسول خدا ج قبل از ایشان از دنیا رحلت کردند به جز فاطمهلکه شش ماه بعد از آن حضرت ج وفات یافت. [ر.ک: «السیرة النبویة»، ابن کثیر، ج 4 ص 581- 582؛ زادالمعاد، ابن قیم جوزی، ج 1 ص 25-26] «امّا هذا فقد عصی اباالقاسم»: در مسند احمد بن حنبل (ج 3 ص 356، مسند ابوهریره، چاپ دار احیاء التراث العربی) به دنبال این روایت، چنین آمده است:
«ثم قال: امرنا رسول الله ج اذا کنتم فی الـمسجد فنودی بالصلوة فلا یخرج احدکم حتّی یصلّی»؛ «آنگاه ابوهریره س گفت: رسول خدا ج به ما فرمان دادند که هرگاه در مسجد بودید و برای نماز، اذان (یا اقامه) گفته شد، پس تا زمانی که نماز نخواندهاید، هیچ یک از شما، از مسجد بیرون نرود».
از این روایت، دانسته میشود که این نهی (نهی از بیرون شدن از مسجد پس از اذان)، مرفوع میباشد.
به هر حال، در این باره اختلافی وجود ندارد که پس از اذان، بیرون رفتن از مسجد بدون عذر، مکروه میباشد؛ البته دربارهی مصادیق عذر، اندکی، اختلافنظر وجود دارد.
بر اساس مذهب احناف، اگر شخص، امام مسجد دیگری باشد؛ یا نماز را پیشتر ادا کرده است؛ یا با کار ضروری و مهمی مواجه گشت و احتمال دارد که در جای دیگری، نماز را با جماعت دریابد، در آن صورت بیرون رفتن از مسجد، برای وی روا و جایز است.
و در حدیثی که از ابوهریره س روایت شده است، ابوهریره س بنا به شواهد و قرائنی پی برده که آن شخص، بدون عذر مسجد را ترک گفته است و گرنه، فقط به محض خارج شدن از مسجد، بر افراد حکم عصیان زدن، درست نیست؛ چون که امکان دارد آن شخص، معذور بوده باشد.
1076 - [25] (ضَعِیف جدا)
وَعَنْ عُثْمَانَ بْنِ عَفَّانَ س قَالَ: قَالَ رَسُولُ الـلّٰهِ ج: «مَنْ أَدْرَکَهُ الْأَذَانُ فِی الْـمَسْجِدِ ثُمَّ خَرَجَ لَمْ یَخْرُجْ لِحَاجَةٍ وَهُوَ لَا یُرِیدُ الرّجْعَة فَهُوَ مُنَافِق». رَوَاهُ ابْن مَاجَه([47]).
1076- (25) عثمان بن عفّان س گوید: رسول خدا ج فرمودند: «کسی که در مسجد باشد و اذان، او را دریابد؛ [یعنی به هنگام گفتن اذان، در مسجد باشد؛] آنگاه از مسجد بیرون شود و حال آن که بیرون شدنش از مسجد، از روی [عذر و] نیاز نباشد و دیگر قصد نداشته باشد که به مسجد برگردد، پس وی منافق است».
[این حدیث را ابن ماجه روایت کرده است].
شرح: «ادرکه»: او را دریابد؛ بدو برسد؛ یعنی به هنگام اذان گفتن، در مسجد حاضر باشد.
«فهو منافق»: نفاق بر دو نوع است:
1- نفاق اکبر.
2- نفاق اصغر.
نفاق اکبر، نفاق در عقیده است.
نفاق اصغر، نفاق در زمینهی اعمال و رفتار است.
نفاق در عقیده آن است که: کسی با زبان و بعضی اعمال و رفتار، اظهار ایمان کند. اما در باطن، منکرخدا و رسول و اوامر و فرامین آن دو باشد. خداوند درآیات 8 و 9 سورهی بقره، از اینگونه افراد سخن گفته است آنجاکه میفرماید:
﴿وَمِنَ ٱلنَّاسِ مَن یَقُولُ ءَامَنَّا بِٱللَّهِ وَبِٱلۡیَوۡمِ ٱلۡأٓخِرِ وَمَا هُم بِمُؤۡمِنِینَ٨ یُخَٰدِعُونَ ٱللَّهَ وَٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ وَمَا یَخۡدَعُونَ إِلَّآ أَنفُسَهُمۡ وَمَا یَشۡعُرُونَ٩﴾ [البقرة: 8-9].
«در میان مردم دستهای هستند که میگویند: ما به خدا و روز رستاخیز باور داریم. در صورتی که باور ندارند و جزو مؤمنان بشمار نمیآیند. (اینان به نظرشان) خدا و کسانی را گول میزنند که ایمان آوردهاند، در صورتی که جز خود را نمیفریبند ولی نمیفهمند».
درآغاز سورهی منافقین نیزمیخوانیم:
﴿إِذَا جَآءَکَ ٱلۡمُنَٰفِقُونَ قَالُواْ نَشۡهَدُ إِنَّکَ لَرَسُولُ ٱللَّهِۗ وَٱللَّهُ یَعۡلَمُ إِنَّکَ لَرَسُولُهُۥ وَٱللَّهُ یَشۡهَدُ إِنَّ ٱلۡمُنَٰفِقِینَ لَکَٰذِبُونَ١﴾ [المنافقون: 1].
«هنگامی که منافقان نزد تو میآیند، سوگند میخورند و میگویند: ما گواهی میدهیم که تو حتماً فرستادهی خدا هستی ـ خداوند میداند که تو فرستادهی خدا میباشی ـ ولی خدا گواهی میدهد که منافقان در گفتهی خود دروغگو هستند(چرا که به سخنان خود ایمان ندارند)».
همچنین درآیهی 145 از سورهی نساء به آنان هشدارسختی داده و میفرماید:
﴿إِنَّ ٱلۡمُنَٰفِقِینَ فِی ٱلدَّرۡکِ ٱلۡأَسۡفَلِ مِنَ ٱلنَّارِ وَلَن تَجِدَ لَهُمۡ نَصِیرًا١٤٥﴾ [النساء: 145].
«بیگمان منافقان در اعماق دوزخ و در پایینترین مکان آن هستند و هرگز یاوری برای آنان نخواهی یافت (تا به فریادشان رسد و آنان را برهاند)».
و درحقیقت این گروه منافق که در عقیده منافقاند، به خاطر داشتن دو چهرهی مختلف، خطرناکترین دشمنان اسلام و مسلمیناند، زیرا موضع آنها کاملاً مشخص نیست، تا مردم مسلمان، آنها را بشناسند و از خود طرد کنند، بلکه در لابهلای صفوف مردم پاک و متدین و راستین و خداجو و حتی گاهی در پستهای حساس نفوذ میکنند و به اسلام و مسلمین ضربه میزنند.
و نفاق در عمل و رفتار، آن است که: کسی برخی از اخلاق و صفات منافقان را در خود جمعآورده و در اعمال و رفتار، خوی آنان پذیرفته باشد، اما در دل به خدا و پیامبران آسمانی و روز بازپسین، مؤمن باشد. در گنجینهی روایات و احادیث، روایات فراوانی از اینگونه نفاق گفتگوکردهاند، مانند دو حدیث فوق که در هر دو، مراد، نفاق عملی است نه نفاق اعتقادی. چرا که نفاق به مفهوم خاصش، صفت افراد بیایمانی است که ظاهراً در صف مسلماناناند، اما باطناً دل در گرو کفر و زندقه دارند. ولی نفاق معنی وسیعی دارد که هرگونه دوگانگی ظاهرو باطن، گفتار و عمل را شامل میشود، هرچند در افراد مؤمن باشد، که ما از آن به عنوان «رگههای نفاق» نام میبریم، مسلماً در دو حدیث فوق، اینگونه افراد، منافق به معنای خاص نیستند ولی رگههایی از نفاق در وجود آنها هست و در عمل شبیه منافقاناند، نه در اعتقاد.
و برای یک فرد مسلمان همانطوری که دوریگزیدن و اجتناب از کفر و زندقه و شرک و چندگانهپرستی و نفاق و دورنگیعقیدتی لازم است، دوری و یکسویی از سیرت و عادات و خصلتهای آدمهای منافق و دورو، نیز الزامی است، تا در پرتو این دوری و یکسویی بتوانند به مراتب عالی ایمان و درجات کامل و ایدهآل آن دست بیابند.
1077 - [26] (صَحِیح)
وَعَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ س عَنِ النَّبِیِّ ج قَالَ: «مَنْ سَمِعَ النِّدَاءَ فَلَمْ یُجِبْهُ فَلَا صَلَاةَ لَهُ إِلَّا مِنْ عُذْرٍ». رَوَاهُ الدَّارَقُطْنِیّ([48]).
1077- (26) عبدالله بن عباس س گوید: پیامبر خدا ج فرمودند: «هر کس صدای اذان را بشنود و آن را اجابت نکند [و برای ادای نماز، همراه با جماعت، به مسجد نرود،] پس نمازش (به طور کامل) درست [و پذیرفتنی] نخواهد بود؛ مگر آن که معذور باشد (و از روی عذر و نیاز به مسجد نرود و در خانه، نماز خویش را بخواند)».
[این حدیث را دارقطنی روایت کرده است].
شرح: «النداء»: اذان برای نمازهای فرض. هر ملّتی، در هر عصر و زمانی برای برانگیختن عواطف و احساسات افراد خود و دعوت آنها به وظائف فردی و اجتماعی، شعاری داشته است، این موضوع در دنیای امروز، به صورت گستردهتری دیده میشود.
مسیحیان در گذشته و امروز با نواختن صدای ناموزون ناقوس، پیروان خود را به کلیسا دعوت میکنند، ولی در اسلام، برای این دعوت از شعار اذان استفاده میشود که به مراتب رساتر و مؤثرتر است.
در تفسیر نمونه، پیرامون اذان چنین وارد شده است:
«جذابیت و کشش این شعار اسلامی به قدری است که به قول نویسندهی المنار [شیخ محمد عبده ] بعضی از مسیحیان متعصب، هنگامی که اذان اسلامی را میشنوند، به عمق و عظمت و تأثیر آن در روحیهی شنوندگان اعتراف میکنند.
سپس نامبرده نقل میکند: در یکی از شهرهای مصر، جمعی از نصاری را دیدهاند که به هنگام اذان مسلمین، اجتماع کرده تا این نغمهی آسمانی را بشنوند.
چه شعاری از این رساتر که با نام خدای بزرگ آغاز میگردد، با اعلام وحدانیت و یگانگی آفریدگار جهان و گواهی به رسالت پیامبر او، اوج میگیرد، و با دعوت به رستگاری، فلاح، عمل نیک، نماز و یاد خدا پایان میپذیرد.
از نام خدا «الله» شروع میشود و با نام خدا «الله» پایان میپذیرد، جملهها، موزون، عبارات، کوتاه، محتویات، روشن، مضمون سازنده و آگاه کننده است...
صدای اذان که به هنگام نماز در مواقع مختلف از مأذنهی شهرهای اسلامی طنینافکن میشود، مانند ندای آزادی و نسیم حیاتبخش استقلال و عظمت، گوشهای مسلمانان راستین را نوازش میدهد و بر جان بدخواهان رعشه و اضطراب میافکند و یکی از رموز بقای اسلام است.
شاهد این گفتار، اعتراف صریح یکی از رجال معروف انگلستان [ به نام گلادستون، از سیاستمداران طراز اول انگلیس در عصر خویش بوده] است که در برابر جمعی از مسیحیان چنین اظهار میداشت: «تا هنگامی که نام محمد ج در مأذنهها بلند است، کعبه پابرجا و قرآن رهنما و پیشوای مسلمانان است، امکان ندارد، پایههای سیاست ما در سرزمینهای اسلامی، استوار و برقرار بماند...»
بدیهی است، همانطور که باطن اذان و محتویات آن زیبا است، باید کاری کرد که به صورتی زیبا و صدای خوب ادا شود، نه این که حسن باطنی به نامطلوبی ظاهر آن پایمال گردد([49]).
«فلم یجبه»: اذان را اجابت نکند؛ یعنی برای ادای نماز فرض همراه با جماعت، به مسجد نرود و آن را با جماعت نگزارد؛ بلکه بدون عذر و نیاز، آن را در خانهی خویش بخواند.
«فلا صلوة له»: نمازش کامل و پذیرفتنی نیست؛ در این حدیث و احادیث پیشین، «لا» در جملهی «فلا صلوة له»، برای «نفی وجود» نیست بلکه برای «نفی کمال» است؛ و مراد از این حدیث، نفی نماز کامل از اوست؛ یعنی چنین نمازی، کامل نیست.
در اینجا بر خود لازم میدانم که نکتهای مهمی را تذکر دهم و آن، این که: از جمله مسائلی که در رفع اختلاف مسلمانان و به ویژه گروههای فعال اسلامی مؤثر واقع میگردد ارائهی تعریفی دقیق از مدلول مفاهیم حساس و نزاع برانگیز است تا در این زمینه از اشتباه و سوءبرداشت جلوگیری به عمل آید. و در بسیاری از موارد، اختلاف اصلی آنها بر سر معنا و مفهوم غامض و پیچیدهای است که از اصطلاح معینی برداشت کردهاند، در صورتی که اگر از آن اصطلاح، تعریفی روشن ارائه میشد. طبیعتاً طرفین نزاع، در حد میانهای اتفاق میکردند.
به همین علت دانشمندان از دیرباز تأکید کردهاند که به هنگام مناظره دربارهی مسائل اختلافی باید موضع مورد اختلاف دقیقاً معلوم شود تا بدون جهت و بیآنکه نقطهی اختلاف روشن شده باشد اختلاف و نزاع در نگیرد.
گاه میان دو دسته اختلاف به اوج خود میرسد و طرفداران هر نظریه گرد و خاک بسیار میپراکنند اما سرانجام معلوم میشود که بازگشت این همه بحث و جدل به اختلافی لفظی بوده که در عمل هیچ بهرهای از آن عاید نمیشود.
علت سقوط خوارج که در روزگاران پیشین، مسلمانان را تکفیر کردند و خون و اموالشان را مباح دانستند و همچنین کسان دیگری که امروزه راه آنان را در پیش گرفته و به تکفیر دیگران عادت کردهاند همین است ایشان در پی عدم درک درست مدلول مفاهیم و اصطلاحات شرعی و ارائهی معانی مجهول از آنها، هم خود به گمراهی افتاده و هم موجبات ضلالت دیگران را فراهم آوردهاند.
از جملهی آن اصطلاحات میتوان از «ایمان»، «کفر»، «شرک»، «نفاق» و «جاهلیت» و معانی مربوط به آنها نام برد. در بسیاری مواقع منظور از ایمان، ایمان کامل است نه مطلق ایمان که در برابر کفر به کار میرود. چنین کاربردی در آیات بسیاری از قرآن و احادیث صحیحی از پیامبر اسلام ج واقعیت دارد.
خداوند میفرماید:
﴿إِنَّمَا ٱلۡمُؤۡمِنُونَ ٱلَّذِینَ إِذَا ذُکِرَ ٱللَّهُ وَجِلَتۡ قُلُوبُهُمۡ وَإِذَا تُلِیَتۡ عَلَیۡهِمۡ ءَایَٰتُهُۥ زَادَتۡهُمۡ إِیمَٰنٗا وَعَلَىٰ رَبِّهِمۡ یَتَوَکَّلُونَ٢ ٱلَّذِینَ یُقِیمُونَ ٱلصَّلَوٰةَ وَمِمَّا رَزَقۡنَٰهُمۡ یُنفِقُونَ٣ أُوْلَٰٓئِکَ هُمُ ٱلۡمُؤۡمِنُونَ حَقّٗاۚ لَّهُمۡ دَرَجَٰتٌ عِندَ رَبِّهِمۡ وَمَغۡفِرَةٞ وَرِزۡقٞ کَرِیمٞ٤﴾ [الأنفال: 2-4].
«مؤمنان واقعی تنها کسانی هستند که هر وقت نام خدا برده شود، دلهایشان هراسان میگردد و هنگامی که آیات او برآنان خوانده میشود بر ایمانشان میافزاید و بر پروردگار خود توکل میکنند آنان کسانیاند که نماز را چنانکه باید میخوانند و از آنچه بدیشان عطاء کردهایم میبخشند آنان مؤمنان واقعی و کامل هستند».
در این آیات، منظور از مؤمنان تنها کسانی هستند که ایمان خویش را به بالاترین و کاملترین درجات رساندهاند و خداوند در این آیات در صدد آن نیست کسانی را که دلهایشان از ذکر خدا هراسان نبوده و در زمرهی متوکلان بر خداوند قرار نگرفته باشند کافر و خارج از اصل ایمان و دین معرفی کند، چرا که منظور از ایمان، در این آیات، ایمان کامل است نه مطلق ایمان»، که در برابر کفر است.
در آیات: 1ـ10 از سوره مؤمنون، نیز مراد از مؤمنان همین دسته از افراد هستند که از ایمان کامل و همه جانبهای برخوردار شدهاند.
معنای درست همین است، نه اینکه بگوئیم کسانی که در نماز خاشع نیستند و یا از سخنان لغو و بیهوده اجتناب نمیکنند کافر و از اصل ایمان به دور هستند.
از روایات نیز به ذکر چند حدیث زیر اکتفا میکنیم:
پیامبر ج میفرماید:
«هیچکس در حال ایمان زنا نمیکند، خمر نمینوشد، دزدی نمیکند» [ متفق علیه].
مقصود نفی اصل ایمان در حالت زنا، شرب خمر و دزدی نیست، بلکه منظور کمال مراتب ایمان است یعنی نمیتوان مؤمنی را با مراتب عالی ایمان یافت که زنا کند یا شراب بنوشد و یا دزدی کند. از اینرو، میتوان گفت: این حدیث شریف بر آن نیست که هرکس را که مرتکب یکی از این کبائر شده باشد. کافر و از امت اسلامی خارج معرفی کند.
اگردر حدیث بالا مراد از «ایمان» اصل ایمان باشد که در برابر کفر واقع است آن افراد باید مرتد محسوب گردند و به عقوبت ارتداد، مجازات شوند، در حالی که میبینیم هر کدام از این گناهان احکام مخصوص به خود دارند.
رسولخدا ج در حدیث دیگری، لعنت فرستادن بر یکی از افرادی که عادت به شرب خمر فراوان داشت منع فرموده است چون یکی از اصحاب> گفت: خدایا او را لعنت کن و از رحمت خویش به دورش بدار، که شراب فراوان مینوشد. رسولخدا ج فرمود: او را لعن و نفرین نکن زیرا او خدا و رسول او را دوست دارد. [بخاری].
این حدیث به روشنی و صراحت، نشان میدهد که مجرد معصیت و گناه کبیره، ریشهی ایمان را از دل بر نمیکند، چون این شرابخوار علیرغم ارتکاب آن معصیت بزرگ، خدا و رسولش را دوست میداشته است.
احادیث فراوان دیگر در این زمینه هست که برای آشنایی و آگاهی از آنها باید به کتابهای حدیث مراجعه کرد(و در همین کتاب«مشکاة» نیز با بیشتر آنها آشنا میشوید) و ما از باب نمونه به ذکر پارهای از آنها میپردازیم:
«ایمان هیچ کدام از شما کامل نیست مگر آنچه را برای خود میپسندید برای برادرتان بپسندید [متفق علیه].
«سوگند به کسی که جانم در دست اوست به بهشت وارد نمیشوید مگر آنکه ایمان آورید و ایمان جز با دوست داشتن همدیگر میسر نیست». [مسلم]
«به خدا سوگند کسی که همسایهاش از شر او در امان نباشد، مؤمن(کامل) نیست» [بخاری].
«آنکه شب را با سیری سپری کند و بداند که همسایهاش گرسنه است به رسالت من ایمان نیاورده است».
و نیز حدیثی که ما در صدد شرح آن هستیم از زمرهی همین احادیث است پس نتیجه میگیریم که در تمام این احادیث به اتفاق محدثین، نفی وجود، مراد نیست بلکه نفی کمال، مراد است یعنی چنین کسانی که در امانت خیانت میکنند و یا عهد را میشکنند و یا همسایه را میآزارند، و... ایمان کامل و تمام عیاری ندارند. یعنی نمیتوان مؤمنی را با مراتب عالی ایمان یافت که در امانت خیانت بکند و یا عهد و پیمان بشکند. یا همسایه خویش را اذیت کند، یا زنا کند و یا دزدی نماید. از اینرو میتوان گفت: این احادیث، بر آن نیست که هرکس را که مرتکب یکی از این کبائر شد کافر و از امت اسلامی خارج معرفی کند.
1078 - [27] (صَحِیح)
وَعَن عبد الله بن أم مَکْتُوم قَالَ: یَا رَسُولَ الـلّٰهِ إِنَّ الْـمَدِینَةَ کَثِیرَةُ الْـهَوَامِّ وَالسِّبَاعِ وَأَنَا ضَرِیرُ الْبَصَرِ فَهَلْ تَجِدُ لِی مِنْ رُخْصَةٍ؟ قَالَ: «هَلْ تَسْمَعُ حَیَّ عَلَى الصَّلَاةِ حَیَّ عَلَى الْفَلَاحِ؟» قَالَ: نَعَمْ. قَالَ: «فَحَیَّهَلَا». وَلَمْ یُرَخِّصْ لَهُ. رَوَاهُ أَبُو دَاوُد وَالنَّسَائِیّ([50]).
1078- (27) از عبدالله بن امّ مکتوم س روایت است که [خطاب به پیامبر ج] گفت: ای فرستادهی خدا! در مدینهی منوره، گزندگان و درندگان بسیاری وجود دارد؛ و من نیز نابینا هستم (و کسی را ندارم تا برای آمدن به مسجد، دستم را بگیرد؛) آیا به من اجازه میدهید که در خانه، نماز خویش را بگزارم؟
آن حضرت ج در پاسخ فرمودند: «آیا (صدای مؤذن را به هنگام گفتن) «حیّ علی الصلوة» (بشتابید به سوی نماز) و «حی علی الفلاح» (بشتابید به سوی رستگاری) میشنوی»؟ عرض کرد: آری؛ آن را میشنوم. رسول خدا ج فرمودند: «پس برای اجابت آن، بشتاب»؛ و در نتیجه، پیامبر ج بدو اجازه نداد (که نماز خویش را در خانه بگزارد)».
[این حدیث را ابوداود و نسایی روایت کردهاند].
شرح: «الهوامّ»: حشرات زهردار و موذی؛ مانند: مار و امثال آن، جمع: هامّة.
«السباع»: جانوران درنده؛ همانند گرگ و سگ.
«ضریر البصر»: «ضریر»: فعیل به معنی مفعول: مضرور؛ یعنی زیان یافته. «ضریر البصر»: نابینا؛ کسی که از ناحیهی چشم زیان یافته باشد و بینایی خویش را از دست داده باشد.
«رخصت»: در لغت به معنای «اجازه، اذن، تسهیل، آسانگیری و تخفیف» است که جمع آن، «رُخص» میباشد.
و در اصول: به تشریع برخی از احکام برای فرو کاستن از تکلیف مکلّف در شرایط خاصِّ مُقتضی چنین تخفیفی از سوی شارع (خدا و رسول) رخصت گویند.
به عبارت دیگر، به استباحت محظور (روا شمردن امر حرام) با وجود سبب خطر و شرایط خاص به علّت وجود دشواری و مشقت، رخصت گویند.
به اجمال، آگاهی از دانستیهای زیر در باب رخصت ضروری است:
ممکن است حکم کلّی، در کتاب و رخصت، در سنّتِ معصوم بیان شود که این موضوع با توجه به بیان بسیاری از جزئیات و تفصیل مطالب در سنّت و نیز وحدت موضوع شریعت اسلامی، توجیهپذیر است.
رخصت همواره به سبب عذری در میان میآید؛ چرا که دلیل محرّم همواره به قوت خود باقی است و فقط در اوضاع و احوالی خاص و در شرایطی معین با در نظر گرفتن عذری چنین رخصتی در میان میآید.
رخصت در مقابل عزیمت به کار میرود؛ چرا که رخصت، عبارت از تخفیف حکم و عزیمت، عبارت از حفظ مدلول حکم به شنیدهی پیشین است.
بیشتر اصولیان، مبنای رخصت را قاعدهی رفع حَرَج میدانند.
عمل به عزیمت (حکم اصلی) در صورت وجود رخصت واجب، حرام است؛ چنان که اگر شخص بیمار که احتمال آسیب دیدن و هلاکت او در میان باشد، روزه بگیرد، این کار حرام است.
اقسام رخصت:
رخصت بر چند قسم است:
الف) رخصت اسقاط: به رخصتی، رخصت اسقاط میگویند که با در میان آمدن آن، عمل به حکم اصلی (عزیمت) کاملاً ساقط و عمل به رخصت، واجب میگردد؛ مانند رخصت روزه نگرفتن بیمار که در صورت احتمال و خوف هلاکت بیمار، مجاز نیست که رخصت را وانهد و به حکم اصلی عمل کند. بنابراین در رخصت اسقاط، حکم مشروع، حکم رخصت است.
ب) رخصت ترفیه: به رخصتی، رخصت ترفیه میگویند که حکم عزیمت (حکم اصلی)، با وجود آن، باقی و دلیل آن، موجود باشد؛ امّا به علّت آسانگیری بر مکلّف، حکم رخصت نیز در میان آمده باشد.
ج) رخصت ترک: به رخصتی که موجب ترک فعل باشد، رخصت ترک گویند. به عبارت دیگر، به فرمان شارع مبنی بر ترک حکم عزیمت (اصلی) به علّت ضرورت و نیاز، رخصت ترک گویند. بنابراین، اگر حکم عزیمت، موجب فعل باشد، حکم رخصت ترک خواهد بود و عکس این قضیه هم صادق است.
د) رخصت فعل: به رخصتی، رخصت فعل میگویند که در آن، شارع، به اقتضای ضرورتی و یا نیازی (در اوضاع و احوال خاص) به انجام عملی که در حکم اصلی (عزیمت) به ترک آن و یا به نهی از آن فرمان داده است، امر کند؛ چنان که شارع، مردان و زنان را از نگریستن به عورت مردان و زنان نامحرم بازداشته است و آنگاه به حکم ضرورت (درمان، قضاوت و..). آن را روا شمرده است. بنابراین، اگر حکم عزیمت، موجب ترک فعل باشد، حکم رخصت، موجب عمل به آن خواهد شد.
ه) رخصت کامل: به رخصتی کامل میگویند که حکم اصلی، هیچ باقی نماند و با در میان آمدن حکم رخصت، به هیچ میزان و مقدار از حکم اصلی، عمل نشود.
و) رخصت مباح: به رخصتی، مباح میگویند که مکلّف در انجام به حکم اصلی و استفاده از رخصت، بدون کمترین ترجیحی به جانب یکی از آنها، مختار باشد؛ به نحوی که با عمل به هریک از آنها، ستایش و یا نکوهش نشود.
ز) رخصت مندوب: به رخصتی، مندوب میگویند که عمل به حکم رخصت، پسندیدهتر از عمل به حکم اصلی باشد؛ امّا عمل نکردن به رخصت مندوب، مستحق نکوهش نباشد، ولی حُسن کار و مطلوبیت در عمل به حکم رخصت باشد.
ح) رخصت ناقص: به رخصتی ناقص میگویند که عمل به حکم اصلی (عزیمت) کاملاً از میان نرود، بلکه در انجام آن، تخفیف در نظر گرفته شود؛ مانند قصر و کوتاه خواندن نماز در ایام سفر که در این رخصت، عمل به حکم اصلی که گزاردن نماز باشد، کاملاً از میان نرفته است، بلکه از میزان آن کاسته شده است.
ط) رخصت واجب: به رخصتی واجب میگویند که به موجب آن، قطعاً باید به حکم رخصت عمل کرد و حکم اصلی (عزیمت) را وانهاد؛ بنابراین، دیده میشود که رخصت کامل یا ناقص میتواند واجب، مندوب و مباح باشد. امّا با در میان آمدن حکم رخصت واجب، مکلّف نباید جز به تکلیف عمل کند.
«فهحیلا»: اسم فعل است و به معنای، روی آور و بشتاب.
1079 - [28] (صَحِیح)
وَعَن أم الدَّرْدَاء قَالَتْ: دَخَلَ عَلَیَّ أَبُو الدَّرْدَاءِ وَهُوَ مُغْضَبٌ فَقُلْتُ: مَا أَغْضَبَکَ؟ قَالَ: وَاللَّهِ مَا أَعْرِفُ مِنْ أَمْرِ أُمَّةِ مُحَمَّدٍ ج شَیْئًا إِلَّا أَنَّهُمْ یُصَلُّونَ جَمِیعًا. رَوَاهُ البُخَارِیّ([51]).
1079- (28) امّ درداء س گوید: ابودرداء س در حالی که خشمگین و ناراحت بود به نزدم آمد؛ بدو گفتم: چه چیزی تو را خشمگین کرده است؟ وی در پاسخ گفت: سوگند به خدا! من چیزی (نیکو) از امّت محمد ج را نمیشناسم که باقی مانده باشد به جز آن که آنها نماز را در جماعت میگزارند؛ (اما هم اکنون میبینم که نماز جماعت را با جماعت نمیخوانند و بدان، توجه و اهمیتی نمیدهند؛ و همین امر، باعث خشم و ناراحتیام شده است).
[این حدیث را بخاری روایت کرده است].
شرح: «مُغْضَب»: خشمگین و ناراحت.
«ما اغضبک»: چه چیزی تو را خشمگین و ناراحت نموده است.
«والله»: سوگند به خدا! «واو» در «والله» برای سوگند است و فقط بر سر اسم ظاهر درمیآید و به عامل محذوفی متعلّق است.
1080 - [29] (صَحِیح)
وَعَنْ أَبِی بَکْرِ بْنِ سُلَیْمَانَ بْنِ أَبِی حَثْمَةَ قَالَ: إِنَّ عُمَرَ بْنَ الْـخَطَّابِ فَقَدَ سُلَیْمَانَ بْنَ أَبِی حَثْمَةَ فِی صَلَاةِ الصُّبْحِ وَإِنَّ عُمَرَ غَدَا إِلَى السُّوقِ وَمَسْکَنُ سُلَیْمَانَ بَیْنَ الْـمَسْجِدِ وَالسُّوقِ فَمَرَّ عَلَى الشِّفَاءِ أُمِّ سُلَیْمَانَ فَقَالَ لَهَا لَمْ أَرَ سُلَیْمَانَ فِی الصُّبْحِ فَقَالَتْ إِنَّهُ بَاتَ یُصَلِّی فَغَلَبَتْهُ عَیْنَاهُ فَقَالَ عُمَرُ لَأَنْ أَشْهَدَ صَلَاةَ الصُّبْحِ فِی الْـجَمَاعَة أَحَبُّ إِلَیَّ مِنْ أَنْ أَقُومَ لَیْلَةً. رَوَاهُ مَالک([52]).
1080- (29) ابوبکر بن سلیمان بن ابی حثمه س گوید: عمر بن خطاب س به وقت نماز صبح، شاهد حضور سلیمان بن ابی حثمه س نبود؛ پس از آن، عمر بن خطاب س به بازار رفت - و منزل سلیمان س در حدّ فاصل بازار و مسجد نبوی قرار داشت - شفاء، مادر سلیمان بن ابی حثمه س را دید و بدو گفت: امروز صبح، سلیمان را (در نماز جماعت صبح) ندیدم!؟ مادرش عرض کرد: او تمام شب را نماز خواند و سپس خواب بر وی غلبه کرد و در خواب ماند. عمر بن خطاب س گفت: اگر در نماز جماعت صبح حاضر شوم، بیشتر میپسندم از این که تمام شب را نماز بخوانم.
[این حدیث را مالک در «موطأ» روایت کرده است].
شرح: «فَقَد»: گم کرد؛ نیافت.
«غدا»: آن مرد در بامداد نزد فلانی رفت؛ مقابل «راح»: در شبانگاه رفت.
«السوق»: بازار.
«امّ سلیمان»: بدل یا عطف بیان از «شفاء» است؛ و «شفاء»: یا اسم مادر سلیمان بن ابی حثمه است و یا لقبش.
«بات»: شب را به روز آورد؛ شب را در جایی سپری کرد. «بات» به عنوان فعل ناقص به کار میرود و بر سر مبتدا و خبر درمیآید و مبتدا را به عنوان اسم خود، مرفوع و خبر را به عنوان خبر خود، منصوب میکند.
«لان اشهد صلوة الصبح فی جماعة احبّ الیّ من ان اقوم لیلة»:
از این بخش از حدیث، چنین برداشت میشود که در عصر کنونی نیز، باید مسلمانان به هموم و مشکلات اساسی خود مشغول شوند؛ نه آن که از کاه، کوه بسازند و کوه را کاه جلوه دهند؛ مهمترین چیزی که موجب افتادن در گودال اختلاف و بدبختی و عدم اتّحاد و ائتلاف امّت شده است فراغت فکری از هموم و مشکلات بزرگ و اصلی میباشد و عدم برنامهریزی و عدم وجود آمالهای بزرگ و رؤیای وسیع برای آینده است.
مسلمانان باید به هموم و مشکلات اساسی خود مشغول شوند.
مهمترین چیزی که موجب افتادن در گودال اختلاف و عدم اتحاد و ائتلاف امت شده است فراغت فکری از هموم و مشکلات بزرگ و اصلی میباشد و عدم برنامه ریزی و تنظیمات و همچنین عدم وجود آرزو و آمالهای بزرگ و رؤیاهای وسیع برای آینده است.
در واقع هرگاه افکار و اندیشههای مسلمانان از هموم و مشکلات اصلی فارغ شوند، با مسائل ریز و کم ارزش و جزئی درگیر شده و گاهی بیجهت با یکدیگر میجنگند و یکدیگر را قتل عام میکنند!.
هیچ عامل دیگری مثل متوجه شدن به مشکلات اساسی و یافتن راه و چاره برای آنها و ایستادن در مقابل دشمن مشترک، موجب اتحاد و اجتماع مردم نمیشود و سخن شاعر مسلمان احمد شوقی در این مورد خیلی زیبا است؛ چنانکه میفرماید: «ان المصائب یجمعن المصابین»!؛ یعنی: مصیبت، مصیبت زدگان را دور هم جمع میکند.
امروز برای امت اسلامی، این خیانت است که آنرا در بحر جدال پیرامون مسائل فقهی و حواشی اعتقادی غرق نمائیم همان مسائل فرعی و جزئی که گذشتگان، در آنها اختلاف کردند و پیروانشان در آنها منازعه نمودند و هیچ امیدی به اتفاق معاصرین در آنها وجود ندارد زمانیکه مشکلات، مصیبتها و غمهای امت را فراموش کنیم؛ همان مشکلات و مصیبتهای که چه بسا خود سبب آن بوده ایم.
در این باره باید حساسیت عبدالله بن عمر / را نگریست، ایشان به شدّت در مقابل مرد عراقی که در حالت اِحرام دربارهی حکم خون مگس از آن سؤال کرد عصبانی شد؛ زیرا قومش خون دخترزادهی پیامبر ج را ریخته بودند و مظلومانه او را شهید کردند امّا میآمدند دربارهی مسائل کم ارزش و ریز، حساسیت نشان میدادند و سؤال میکردند. ابن عمر این سؤال را غلوّ و زیاده روی و سبب آنرا دوری از واقعیت میدانست و در جواب با عصبانیت فرمود: آنان خون دخترزادهی پیامبر را میریزند و باکی ندارند اما میآیند و از حکم خون مگس سؤال میکنند!.
بارها گفته ایم: مسائل اجتهادی، گنجایش و احتمال بیش از یک رأی رادارند و بیش از یک تفسیر را قبول میکنند و این هم دلیل بر وسعت و کشش و نرمی دین است و در شریعت اسلام مجتهدی که حق را به دست آورده است دارای دو اجر و مجتهدی که در اجتهاد به خطا رفته اگر چه اجر بدست آوردن حق را از دست داده، اجر اجتهاد را از دست نخواهد داد. زیرا اگر، حق را به دست نیاورده است امّا در به دست آوردن آن سعی کرده ولی به خطا رفته است و خطایش نیز طبق حدیث صحیح، بخشوده شده است. پس در اینصورت بزرگترین خیانت این است که دربارهی مسائل اجتهادی در بین مجتهدین یا عامهی مردم آتش شراره کشد و منجنیقی بسازیم که به خاطر اختلاف نظر، یکدیگر را در آن با کلمات سختتر از سنگ و برندهتر از فشنگ بکوبیم.
بنابراین، امروز مهمترین وظیفه و مسئولیت دعوتگران و متفکران مسلمان بیدار کردن مسلمانان و مشغول کردن امت به مشکلات اصلی میباشد به شیوهای که چشم و عقل و قلبشان را بر مشکلات اصلی و هموم موجود متمرکز کنند تا هر فرد از مسلمین جزئی از مشکلات را بر دوش خود حمل کند و در نتیجه این بار سنگین بر امّت اسلامی توزیع گردیده و هریک از حاملین این بار سنگین، در ادای مسئولیت به آسانی کار خود را انجام دهند و سنگینی بار سبک، و حمل آن آسان گردد.
جهان امروز، علی رغم اختلاف دینی و اختلافات ایدئولوژی و قبیلهای، زبانی و منطقهای و سیاسی در تمام جوانب در حال نزدیک شدن به یکدیگر است. مذاهب مسیحی که هر کدام بیشتر به ادیان متباین شبیه هستند، در حال بهم نزدیک شدن و همکاری کردن با همدیگر هستند. بلکه ما میبینیم که یهودیها و مسیحیها با وجود دشمنی تاریخی که دارند به همدیگر نزدیک میشوند و در جوانب مختلف با هم همکاری میکنند حتّی واتیکان که یکی از کشورهای مسیحی است در سالهای قبل در یک پیمان مشهور، یهودیها را از قتل مسیح و ریختن خون او تبرئه کرد.
دو ابرقدرت جهان یعنی آمریکا و شوروی علی رغم رقابتی که در بین آنها وجود داشت دیدیم که از نظر ایدئولوژی به همدیگر نزدیک شدند و نزدیکی آنها در ابتدا با نام همزیستی مسالمتآمیز شروع و مشهور شد، سپس با پیشرفتی که کرد نام «زندگی مسالمتآمیز» به خود گرفت.
همچنین آمریکا و چین به یکدیگر نزدیک شدند.
اروپایی که جنگ، کشتار و نزاعهای قومی و سیاسی و ایدئولوژیکی آنرا از هم پاشیده بود امروز از تمام جوانب در حال بهم پیوستن است و حتّی انتظار میرود تمام حد و مرزها در بین کشورهای اروپایی از بین برود و تمام اروپا تبدیل به یک کشور گردد. (که این چنین نیز شد).
عجیبتر این که اروپای شرقی و غربی که دیوار آهنین و ترسناکی آنها را از هم جدا کرده بود هم اکنون آن دیوار فولادی نازکتر و نازکتر میشود تا در نهایت از بین برود.
در این زمینه نویسندهی سیاسی معروف، احمد بهاء الدین چنین مینویسد: هنگامی که دیژول در خطبهها و سخنانش عبارت «اروپا از آتلانتیک تا اورال» را بکار میبرد این عبارت در مجموع، ترکیبی از تمسخر و خشم بود زیرا اورال کوههای بین روسیه و سیبری است و معنی عبارتش این است که «اروپای واحدی را تشکیل خواهیم داد که شامل شرق و غرب آن باشد... از روسیه تا فرانسه و اسپانیا». دیژول این کلام را هنگامی بر زبان میآورد که در اوج جنگ سرد بودند و اروپا به دو قسمت شرقی و غربی تقسیم شده و دیوار برلین بنا شده بود و همگی در حال مسابقه تسلیحاتی بودند.
در مقابل، خوش باورها و ساده دلها، کلامش را چنین توجیه میکردند که او فقط میخواهد آمریکا را بنا به اختلافاتی که با هم دارند عصبانی کند زیرا از کلامش فهمیده میشود علیرغم پیمان آتلانتیک و پیمانهای نظامی... روسیه به اروپا از آمریکا نزدیکتر است. منظور دیژول از این کلام چیزی منظم و با قاعده بود، وی بر اساس نظریهی تاریخی خود باور داشت که جهان با تقسیمات قومی و نژادی تقسیم میگردد نه تقسیمات ایدئولوژیکی، و نقشه جغرافیائی در تاریخ از تمام نظمهای سیاسی مهمتر است؛ زیرا بر یک ملت واحد نظمهای سیاسی مختلفی حکم میکند مثل فرانسه، این نظم پادشاهی یا جمهوری و سرمایهداری یا کمونیستی باشد، امّا چیزی که میماند همان نسبت قومی است پس با وجود اینهمه نظام سیاسی بر فرانسه و آلمان و غیره، مرد فرانسوی همان فرانسوی است و آلمانی همان آلمانی است و بر اساس این منطق، روسیه ابتدا دارای حکم پادشاهی بود سپس تبدیل به حکومت کمونیستی شد و سپس به هر چیز دیگری تبدیل شود فرد روسی همان روسی است و در نتیجه تمام اینها چون در خط جغرافیایی اروپا قرار گرفتهاند بنابر قومیت اروپایی همگی جزو اروپا میباشند در صورتی که اقیانوس آرام آمریکا را از اروپا جدا میکند و این حقیقتهای قومی از پیمانهای ورشو و آتلانتیک قویتر است. دیژول با این سیاستش در واقع خواسته است از عظمت و ابهت آمریکا بر اروپا بکاهد. همانطور که میدانست نظام کمونیستی رو به نابودی میرود و این نزد دیژول جزو اعتقادات سیاسی بود نه سیاست مجرد.
دیژول متفکر و جستجوگر تاریخ، آن که در انقلابهای فرهنگی و تمدنی تأملی ژرف دارد و بیش از همه دوراندیش است، هرکس دربارهی رویدادهای شرق اروپا مخصوصاً آلمان به فکر رود متحیر میگردد و جز این که اذعان دارد افکار دیژول بدون جنگ جهانی و موشک و بمب اتمی بوقوع پیوسته چیز دیگری نمیتواند بگوید.
عجیبتر این که گورباچف که حتماً در شناخت تاریخ برای خود فلسفهای دارد که صد در صد مخالف برداشت دیژول است دعوتگر تناقض قومی است و بر وحدت طبقات باور دارد، وی در سخنرانیهایش عبارت «کاخ بزرگ اروپا» را به کار برد و با این کلامش جهان و قبل از آن اروپا و مخصوصاً آلمان شرقی و غربی را به لرزه درآورد. اما کسی چنین تصور نمیکرد تاریخ اقوال دیژول را با این سرعت غافلگیرانه و با این سادگی قبول کند([53]).
عجیبتر از تمام اینها ملاقات گورباچف است به عنوان نماینده مادیگران و جدلیها با پاپ نماینده کلیسای کاتولیک در قرارگاه پاپها در واتیکان. و این چیزی است که بعد از انقلاب بلشویکی در روسیه سال 1917 تاکنون روی نداده است.
چرا باید ما با وجود این نظم و قانون و شریعت کاملی که داریم از آنها کوشاتر نباشیم و به هموم و مشکلات امت خود مشغول نشویم؟ فرزندان مسلمین در گوشه و کنار جهان از گرسنگی و مرض در حال جان دادن هستند و از نظر معنوی در جهل و بیسوادی، و با غرق شدن در فساد مواد مخدر میمیرند و در برابر خطر گمراه شدن و مسیحی و کافر شدن قرار گرفتهاند. چرا به آنها اهتمام ندهیم و در مقابل این سیل بنیان کن ایستادگی نکنیم؟ چرا برای نجات آنها به خود حرکتی ندهیم؟ آنکه به مشکلات مسلمین اهتمامی ندارد چه نوع مسلمانی است؟ امت اسلامی قدرت کاشتن مواد خوردنی خود را ندارد و نمیتواند اسلحهی لازم برای دفاع از حریم خود را بسازد و هیچ صنعتی ندارد که موجب امتیازش گردد، تمام مناطقی که امت اسلامی در آن مسکون است جزو جهان سوم محسوب میشود بلکه چنان گمان میکنم اگر جهان چهارمی نیز وجود داشت ما جزو آن بودیم! و چه بسا انسانهای نادان، اسلام را سبب این عقب ماندگی میدانند در حالی که این عقب ماندگی به سبب تخلف مسلمانان از اسلام است زیرا در آنروز که مسلمین به اسلام تمسک داشتند آقا و استاد بشریت بودند.
در آسیا بزرگترین کشور مسلمان نشین که اندونزی است، مرزهایش بر روی حمله گروههای تبشیری باز شده است و بزرگترین کشور آفریقا که نیجریه است همین حالت را دارد. آیا هیچ مسلمان غیوری که به امور دین اهتمام میورزد و از حداقل عقل برخودار باشد به خود اجازه میدهد از این مشکلات غافل شده و در مسائل جزئی علمی و اختلاف در روش کار دینی فریاد برآورد و آرام نگیرد و بر مسلمانان هم دین و هم عقیدهی خود حمله کند و آنها را مورد تهمت و تهدید قرار دهد؟ در صورتیکه این مسائل نه جزو ضروریات دین و نه جزو نیازمندیهای آن میباشند بلکه در چهارچوب تحسینات و کمالیات قرار گرفتهاند.
با وجود این که جهان پیرامون، در حال فراموش کردن اختلافات ریشهای است و میبینیم که این نوع فراموشی چگونه باعث تقارب و اتحاد و توافق جهان در تمام سرزمینهای مختلف و تمام جوانب شده و میشود، اما در میان خود کسانی را میبینیم که در مسائل ریز و فرعی و جزئی، بیباکانه جمعِ به هم تابیده را متفرق و فتنهی خوابیده را بیدار و تعصّب ساکن و بالقوه را به حرکت درمی آورند. بر ما لازم است اینگونه افراد را سرزنش و این گونه غفلت را تقبیح کنیم و مقداری به فکر این امت خود باشیم و مسلمانان را با مسائل جزئی مشغول نکرده و در راه دین مسائل جزئی دنیا را زیر و رو نکنیم و باعث غفلت، از هموم و مشکلات اصلی نشویم.
بنابراین باید از مسائل بیثمر و بیفایده دوری گرفته و موضوعاتی را که در زمانهای قدیم مطرح بوده و اکنون هیچ گونه ردپایی از آنها نمانده است زنده نکنیم.
مسئلهی فتنهی خلق قرآن در زمان خود، میدان وسیعی از فکر اسلامی را به خود مشغول کرده بود و آتش فته در میان معتزله و اهل سنت زبانه کشیده بود و دعوتگران اعتزال باسیاست خود توانستند دست دولت عباسی و همپیمانان آن را در این نبرد داخل کنند و جمهور مسلمین و علما و امامانشان و در رأس همه امام ربّانی و اسوهی صبر و حلم، یعنی احمد بن حنبل را دردام این فتنه دادند و برای مجبور ساختن مخالفین به قبول این بدعت و ترک عقیدهی راستین، آتش و آهن و زندان و عذاب را استخدام کرده بودند. در واقع این، بلا و محنت سهمناک و نامیمونی بود که بار گناه آن را عدهای حمل کرده بودند که گویا خود را طرفداران آزادی فکر قلمداد میکردند!.
به هر حال این فتنه در زمان خود دارای شرایط و توجیهاتی بوده است که هریک از دو طرف آن را دارا بودهاند اما احیای آن امروز هیچ توجیه و مفهوم دیگری ندارد؛ زیرا چیزی که مشکل امروز نیست و به دام آن نیفتاده ایم چرا آنرا مشکل خود کنیم؟
بنابراین از کسانی که دربارهی زیدیه و اباضیه و قائلین به خلق قرآن سخن میگویند و وقت خود را با این سخنان پر میکنند خیلی تعجب میکنم زیرا مشکل اصلی امروز ما با کسانی است که معتقدند قرآن کلام محمّد است نه با کسانی که میگویند قرآن مخلوق خداست و با کسانی است که میگویند: قرآن ساختهی دست بشر است و بالأخره مشکل ما از کسانی است که میدانند قرآن از طرف خداوند است اما آن را به عنوان برنامهی زندگی و قانون دولت و جامعه نمیپسندند و قبول ندارند.
1081 - [30] (ضَعِیف)
وَعَنْ أَبِی مُوسَى الْأَشْعَرِیِّ قَالَ: قَالَ رَسُولُ الـلّٰهِ ج: «اثْنَانِ فَمَا فَوْقهمَا جمَاعَة». رَوَاهُ ابْن مَاجَه([54]).
1081- (30) ابوموسی اشعری س گوید: پیامبر ج فرمودند: «اگر دو نفر یا بیشتر از آن باشد، باید نماز با جماعت برگزار گردد؛ (یعنی اگر دو نفر بودند؛ یکی امام و دیگری، مقتدی شده و نماز را با جماعت بخوانند)».
[این حدیث را ابن ماجه روایت کرده است].
شرح: فواید به دست آمده از احادیث پیشین عبارتند از:
رفتن به نماز، درجات را بالا میبرد و گناهان را نابود میسازد؛ این فضیلت در رفت و برگشت خواهد بود.
در ازای هر گامی که به سوی مسجده برداشته میشود، ده نیکی نوشته میشود.
انسان مسلمان از لحظهای که از خانهاش بیرون میرود تا دوباره به آن برمیگردد، از نمازگزاران نوشته میشود.
بزرگترین پاداش را در نماز، کسی به دست میآورد که دورترین از لحاظ مکان به نماز باشد؛ یعنی فاصلهی او تا مسجد زیاد باشد.
گامی که انسان مسلمان به سوی نماز برمیدارد، برایش صدقهای محسوب میشود.
کثرت گامها به سوی مسجد، از مرز داری و جهاد محسوب میگردد.
خداوند برای بنده در بهشت، اسباب پذیرایی و مهمانی در ازای هر بار صبح و شب رفتن او به مسجد آماده کرده است.
بیگمان خداوند بلندمرتبه، روز قیامت برای روندگان در تاریکیها به سوی مساجد نور را کامل میکند.
هر کس از خانهاش به سوی مسجد بیرون میرود، خداوند ضمانت او را میکند؛ او را روزی میدهد و کفایتش میکند.
رونده به نماز، در صورتی که وضوی خویش را زیبا و کامل کرده باشد؛ در واقع به زیارت خداوند میرود. بیشک خداوند بلندمرتبه، بر بندگانش با اکرام و احترام کسی که او را زیارت میکند، لطف و احسان کرده است. لطف خداوند بلندمرتبه، در ازدیاد ایمان و احسان و عطای ثواب و ترفیع درجات و دور کردن مصیبتها و گرفتاریها و شادگردانیدن قلبها تجلّی پیدا میکند.
رسول خدا ج به نابینای پیر، اجازهی ترک نماز جماعت را نداد؛ پس چگونه ترک آن برای افراد سالم، مرخّص و مجاز است؟
هر کس نماز جماعت را ترک کند، به غفلت و مهرزدن قلب، تهدید شده است.
تخلّف و عدم حضور در نماز جماعت بدون عذر، از نشانههای نفاق است.
تلاش سخت صحابه، جهت حضور به نماز جماعت با بودن دشواریها و زحمتها.
به هر حال، نماز از دیدگاه اسلام به شکل بینظیری در تاریخ ادیان و عبادات، یک تربیت اجتماعی نیرومند و آموزشگاه عالی انسانی است؛ اسلام، وظیفهی هر مسلمان را تنها در این خلاصه نکرده است که بصورتی منفرد و بر کنار از جامعهی خویش یا محیطی که در آن زندگی میکند، به انجام نماز بپردازد. بلکه او را بطور جدی به انجام نماز بصورت جماعت و بخصوص در مساجد فراخوانده است.
پیامبر ج میخواست خانهی کسانی را که از جماعت سرپیچیده بودند، آتش بزند([55]). بنابراین، اگر جماعت از نظر اسلام واجب نگردیده است، درعوض، بیست و هفت درجه از نماز فردی بالاتر میباشد([56]).
مسلم، از ابن مسعود روایت نموده است که گفت: «هر کس علاقه دارد که فردا خدا را در حالیکه مسلمان است ملاقات کند، میباید به این نمازها بگونهای که بدان فراخوانده شده است، مقید باشد. خداوند تعالی راههای هدایت را برای پیامبرتان معلوم داشته است و نمازها، از جملهی این راهها و روشها میباشند. اگر شما مانند این بندهی متخلّف در خانهی خود نماز بگزارید، سنت پیامبرتان را مراعات نکرده اید و اگر سنت پیامبر ج را مراعات نکنید، گمراه میشوید. هیچکس نیست که به نحو صحیح تطهیر نموده، به یکی از این مساجد روی آورد، مگر آنکه خداوند به ازای هر گامی که برمی دارد، ثوابی برایش مینویسد و گناهی از او میآمرزد. ما چنین میکردیم و کسی جز منافق از آن غفلت نمیورزید و کسانی بودند که از شدت مرض و ناتوانی، به دو نفر تکیه میدادند تا در صف نماز جماعت حضور یابند».
اعلام فرارسیدن وقت نماز، در اسلام مانند ادیان پیشین از طریق نواختن ناقوس یا دمیدن شیپور یا برافروختن آتش قرار داده نشده و برای این منظور طریق دیگری معین گردیده است که بعلت قوت عبارات، شکل بیان و روشنی محتوا، متضمن مفهوم شعار و آواز و سرود ملی مؤثری میباشد و این همان اذان است: «الله اکبر، الله اکبر، الله اکبر، الله اکبر، اشهد ان لا اله الا الله، اشهد ان لا اله الا الله، اشهد ان محمداً رسول الله، اشهد ان محمداً رسول الله، حی علی الصلاة، حی علی الصلاة. حی علی الفلاح، حی علی الفلاح، الله اکبر، الله اکبر، لا اله الا الله».
این سرود الهی، در یک وقت، از جنجرهی مؤذنین برمی آید و مؤمنان آنرا اجابت میکنند و روزانه پنج نوبت در مسجد محلهی خود گرد میآیند.
سپس بطور وسیعتری در نماز جمعه گرد میآیند. این فریضهی هفتگی که خداوند جماعت را در آن واجب نموده و گفته است:
﴿یَٰٓأَیُّهَا ٱلَّذِینَ ءَامَنُوٓاْ إِذَا نُودِیَ لِلصَّلَوٰةِ مِن یَوۡمِ ٱلۡجُمُعَةِ فَٱسۡعَوۡاْ إِلَىٰ ذِکۡرِ ٱللَّهِ وَذَرُواْ ٱلۡبَیۡعَۚ ذَٰلِکُمۡ خَیۡرٞ لَّکُمۡ إِن کُنتُمۡ تَعۡلَمُونَ٩﴾ [الجمعة: 9].
«ای کسانی که ایمان آوردهاید هرگاه برای نماز در روز جمعه فراخوانده شدید پس بسوی یاد خدا بشتابید و هر معامله را ترک کنید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
و تخلّف بدون عذر از آن را روا ندانسته است: (هر کس سه جمعه را بدون عذر و از روی سستی و سهل انگاری ترک نماید، خداوند بر دلش مهر میزند)([57]). و یا باید مردم از فروگذاری نماز جمعه دست بردارند و یا اینکه خداوند بر دلشان مهر میزند و در شمار غفلت پیشگان قرار خواهند گرفت»([58]).
این اجتماع هفتگی، در بردارندهی نوعی آموزش و توجیه و موعظه و یادآوری و تجدید پیمان و احیای حس برادری و استحکام وحدت و اظهار قوت میباشد.
در نماز عید، دایرهی شمول باز هم وسیعتر میشود. هدف اسلام از این نماز، آنست که انجمنی فراگیر و جشنی بزرگ ترتیب داده و همهی مردم را در نقطهی واحدی گرد آورد و مردان و زنان، حتی کسانیکه عذری دارند، در آن شرکت نمایند.
از ام عطیه روایت شده است که گفت: «رسول خدا ج به ما دستور داد که در روز عید فطر و اضحی، زنان حائض و پرده نشین را نیز با خود بیاوریم. اما اشخاص حائض نماز نمیخوانند ولی شاهد دعوت عام مسلمین و خیرات آن خواهند بود. من گفتم: یا رسول الله ج، اگر کسی پوشش نداشت چطور؟ گفت: خواهرانش او را با روپوش خود بپوشانند»([59]).
نماز، یک تربیت نظامی است
در نماز جماعت، نوعی تربیت نظامی که اساس آنرا نظم و فرمانبری تشکیل میدهد، وجود دارد و ملّتهای نوخاسته - مانند اعراب زمان بعثت - چقدر نیازمند آموزش عملی فرمانبرداری و پایبندی به نظم و تسلیم در برابر قانون و احترام بزرگان میباشد! و این چیزی است که از طریق نماز جماعت تأمین میشود.
آیا نظامی کاملتر و زیباتر از صفوف جماعت دیده اید که بگونهای راست و مستقیم، بدون شکاف، به هم پیوسته، پهلو به پهلو وقدم به قدم شکل گرفته و امامشان هشدار میدهد که خداوند به صف کج نظر نمیکند و به آنها میآموزد که راست بودن صفوف، لازمهی اقامهی نماز و تمامیت آن است و از قول پیامبر ج گوشزد میکند که: شکافها را ببندید و صفوف را سر راست کنید و حالتهای گوناگون نداشته باشید تا خداوند قلبهایتان را دگرگون نسازد.
با تکبیر پیشنماز، همگی تکبیر میگویند و هنگام قرائت او، خاموش میشوند و هماهنگ با او، به رکوع و سجده میروند و با او سلام میدهند.
کسی که از این نظام سرپیچی کند، مثل اینست که از انسانیت سرپیچیده است. پیامبر ج میگوید: «آیا کسی که قبل از امام رکوع و سجده میکند، از اینکه خداوند، سر او را به سر الاغ تبدیل کند بیم ندارد»([60])؟
این وضعیت را کسی غیر از سرباز شیطان به هم نمیزند و این فرد کسی است که از هرج و مرج شادمان و از نظم و هماهنگی ناراحت میگردد. «کسی که قبل از امام، رکوع و سجده کند، پیشانیش بدست شیطان است»([61]).
نقش مسجد در زندگی
مسجد بعنوان محل انجام روزانهی پنج بار نماز جماعت، در اسلام و زندگی مسلمانان، موقعیت پراهمیتی پیداکرده است. بدین سبب مانند دَیر راهبان و عزلتگاه بیکاران نیست. زیرا که در اسلام، رهبانیتی وجود ندارد و پیامبر ج به ابوذر فرموده است: «به جهاد روی آور که رهبانیت امت من، جهاد است»([62]).
خداوند از عمر س خشنود باد که وقتی گروهی را دید که بعد از نماز جمعه، به بهانهی توکل بر خدا در مسجد ماندهاند، شمشیر خود را بطرفشان بلند کرد و سخن معروف خود را گفت که: «هیچیک از شما نباید از طلب روزی باز ایستد و بگوید خداوندا به من روزی بده، در حالیکه میداند که از آسمان طلا و نقره نخواهد بارید! خداوند میفرماید: «هنگامی که نماز بجای آورده شد، روی زمین پراکنده شوید و از فضل خدا بجویید»([63]).
بخاری روایت میکند که حبشیان در مسجد پیامبر ج، شمشیربازی میکردند (یا با سلاحی دیگر) و پیامبر ج به آنها مینگریست و به عایشه لهم نشان میداد، گویا عمر س بخاطر تعصب و خشونتی که داشت، چندان خوشش نیامد و خواست به طرف آنها سنگریزه پرتاب کند، اما پیامبر ج فرمود: عمر س، کاری نداشته باش!.
علماء از این حدیث برای جواز بازی با اسلحه در مسجد، استدلال نموده و گفتهاند: مسجد محل امور اجتماعی مسلمانان است و هر کاری که برای دین و پیروان دین مفید باشد، در آنجا روا میباشد.
در ضمن گفتهاند: بازی با سلاح، فقط یک بازی نیست، بلکه عامل تمرین آموزش افراد شجاع برای هنگام جنگ و مقابله با دشمن است...([64]).
مسجد در زمان طلوع اسلام، یک مرکز ملی برای تعلیم و تربیت، کنگرهای محلی برای مشورت و همفکری و انجمنی برای کسب آشنایی و پیوند دوستی مسلمانان و آموزشگاهی برای پرورش عملی اساسی بود.
مسجد، یک آموزشگاه ملی است.
کدام آموزشگاه مردمی همچون مسجد، همگان را در شب و روز و تابستان و زمستان در برمی گیرد و هیچ شاگردی از پیر و جوان را بازپس نمیراند و هیچ تشریفات و هزینه و قید و بندی ندارد؟
کدام دانشگاهی اینچنین اصول اعتقادی و تکالیف عبادی و ارزشهای اخلاقی و آداب نیک و شیوهی معاملات را آموزش میدهد و حلقههای علمی پر از رحمت و برکتی را تشکیل میدهد و آرامش میبخشد و بوسیلهی ملائکه احاطه شده است؟
جلسات علمی مساجد منحصر به علوم دینی خالص نبوده و تمام موضوعات مربوط به عقل و اندیشهی اسلامی از قبیل معارف ادبی و انسانی را نیز شامل میگردید. بنابراین ملاحظه میکنیم که از صدر اسلام، اجتماعاتی همچون جلسهی عبدالله بن عباس که در بر گیرندهی علوم و معارف گوناگون بوده و هر روز به موضوعی اختصاص داشت، تشکیل میشد و علم به عبادت پیوسته بود و دانشگاههای بزرگی در زیر سقف مساجد جامع بوجود آمده و رو به رشد مینهاد.
کدامیک از ما میتواند ارزش علمی جامع الازهر در مصر و جامع قرویین در مراکش و جامعه زیتونة در تونس و خدمات علمی و فرهنگی این مساجد یا دانشگاهها در طول قرون متمادی را انکار کند؟
مسجد، کنگرهی دائمی
کدام مجلس ملی با این مسجد که نمایندگانش «توبهگران، عبادت پیشگان، ستایشگران، راه پویان، راکعان و ساجدان، امر به معروف و نهی از منکرکنان و نگهبانان حدود خدا»([65]) هستند، برابری تواند کرد؟
مجلس و کنگرهای که زمامداران، در آن سیاست خود را عرضه و روش خود را معین میکردند و ملت، بدون ترس و فشاری، با آن مقابله و گفتگو میکردند! آیا تاکنون یک نطق سیاسی جامع و مختصر از رئیس دولتی شنیده ایم که نظیر و شبیه نطق حضرت ابوبکر س، در روز تصدّی خلافت باشد: «ای مردم، من زمامداری شما را بر عهده گرفتم، در حالیکه بهترین شما نیستم. هرگاه مرا در راه حق دیدید، یاریم کنید و چون به راه باطل مشاهده کردید، به راه راستم بیاورید، بدانید که ناتوانهای شما نزد من نیرومندند تا حقشان را بستانم و نیرومندان شما نزد من ناتواند تا حق را از آنها بستانم. تا وقتی که من مطیع خدا بودم، اطاعتم کنید و چون از راه فرمانبرداری خدا منحرف شدم، موظف به فرمانبرداری نیستید. این سخن را میگویم و از خدا برای خود و شما آمرزش میطلبم».
این بیانی بود که خلیفه ایراد نمود! میفرماید و دروغ از آن در نمیآید، وعده میدهد و از آن تخلّف نمیورزد، امت هم آنرا میشنود و هرگز فراموش نمیکند و حساب میکشد و ترس بخود راه نمیدهد. چگونه میشود خلیفه تخلف کند و یا امت فراموش نماید، در حالیکه کنگره اش روزانه پنج بار منعقد میشود و هیچگاه بعنوان تعطیلی یا مرخصی بسته نمیشود؟
مسجد، یک انجمن است.
کدام انجمن یا مجمعی همچون مسجد میتواند در هر نماز، خلاصهای از مردم یک محله و در هر جمعه، برگزیدهای از تمامی منطقه را گرد هم آورد؟ اسلام است که مردم را به نماز جماعت فراخوانده و آنرا بیست و هفت درجه از نماز فردی بالاتر شمرده و رسول خدا ج میخواست خانهی کسانی را که از جماعت اعراض میکردند. بسوزاند!.
اسلام، فرزندان خود را به جماعت فراخوانده است تا با یکدیگر آشنا شوند و بیگانه نباشند، به همدیگر نزدیک شوند و دور نباشند، نسبت به هم محبت ورزند و کینه نداشته باشند و در جبههی واحدی قرار گیرند و کشمکش ننمایند.
گذشتگان ما، ارزش مسجد را - بعنوان انجمنی فراگیر - شناخته بودند و بدین جهت پیمانهای ازدواج خود را به منظور امتثال به حدیث «نکاح را آشکار نمایید و در مساجد منعقد کنید و برای آن دف بزنید»([66]) در مساجد برگزار مینمودند.
اگر مسلمانان امروز هم از این کار پیشینیان خود سرمشق گیرند، در هزینههای بسیار گزافی که در محافل پر زرق و برق هدر میروند و ثروتهای زیادی که در جهت خودنمایی و چشم و هم چشمی مصرف میشوند صرفه جویی خواهند کرد.
مسجد، مرکز تربیت عملی است.
مسجد کشتزاری است که تعالیم نظری دین، در محدوهی آن مورد آزمایش قرار میگیرند و اصول انسانی آن، آمادهی اجرا میشوند.
یکی از برتریهای اسلام، اینست که اصول خود را بصورت یک امر ذهنی مجرد یا حرف محض در سر یا زبان قرار نداده است، بلکه آن اصول را بصورتی ناگسستنی به زندگی و نظام برنامهی روزانهی فرد مسلمان پیوند داده است. بنابراین آزادی، برادری و برابری اسلامی را - که دوازده قرن پیش از انقلاب فرانسه مطرح گردیدند - در مساجد به شکل حقایق علمی و حقیقی که بدون سر و صدا و حرف زیاد نمایانگر خویش هستند، مشاهده میکنیم.
آزادی.
کدام آزادی از آزادی نمازگزار در مسجد، بالاتر است؟ او از هر بندگی جز بندگی خدا آزاد است و تنها برای او رکوع و سجود میکند و فقط در برابر او تواضع و خشوع نشان میدهد. اما انسانها هر قدر هم بزرگ باشند، بندهای مانند او هستند که سلطهای بر او ندارند:
﴿وَأَنَّ ٱلۡمَسَٰجِدَ لِلَّهِ فَلَا تَدۡعُواْ مَعَ ٱللَّهِ أَحَدٗا١٨﴾ [الجن: 18].
«مساجد به خدا تعلق دارد پس با خدا هیچکس دیگر را نخوانید؛ (یعنی در مسجد یا در بندگی)».
این همان آزادی وجدان انسانی و بالاترین و راسخترین آزادیها میباشد.
اما دربارهی آزادی عقیده و ارزیابی و انتقاد، همین بس که هرگاه امام در گفتار یا کرداری در ضمن نماز اشتباه کند، نمازگزارانی که پشت سر او هستند، مؤظف به اصلاح خطا و راهنمایی او میباشند و این مورد برای پیر و جوان و مرد و زن یکسان است. این قرائتش را تصحیح میکند، آن یکی سبحان الله میگوید و دیگری بر دستش میزند... تا به حق و درستی بازگردد.
همینطور وقتی که ناطق بر منبر میرود، نمیتواند همچون «دیکتاتور»ی نظریات خود را بر مردم تحمیل نماید بلکه مردم نیز در مسئولیت او سهیمند و در صورت غفلت میباید تذکرش بدهند و اگر فراموش کرد، بخاطرش بیاورند و در صورت انحراف از راه راست، هدایتش کنند، هر چند که ناطق مزبور، خلیفهی مسلمین باشد. امیرالمؤمنین «عمر» س تصمیم گرفت که حدّی برای مهریه قرار دهد و این موضوع را در مسجد اعلام نمود، زنی به مخالفت برخاست و گفت: «چطور اینکار را میکنی در حالیکه خداوند فرموده است:
﴿وَإِنۡ أَرَدتُّمُ ٱسۡتِبۡدَالَ زَوۡجٖ مَّکَانَ زَوۡجٖ وَءَاتَیۡتُمۡ إِحۡدَىٰهُنَّ قِنطَارٗا فَلَا تَأۡخُذُواْ مِنۡهُ شَیًۡٔاۚ أَتَأۡخُذُونَهُۥ بُهۡتَٰنٗا وَإِثۡمٗا مُّبِینٗا٢٠﴾ [النساء: 20].
«هرگاه خواستید همسری بجای همسر قبلی انتخاب کنید و به یکی از آن دو مبلغی دادید، چیزی از آن، پس نگیرید، آیا میخواهید با ارتکاب بهتان و گناه آشکار، بازستانید»؟
خلیفه، واکنشی جز انصراف از عقیده خویش نشان نداد و با صراحت گفت: «این زن درست گفت و عمر اشتباه کرد»!.
برادری
دربارهی برادری همین قدر کافی است که مسجد، اهالی محل را همه روزه پنج بار گرد هم میآورد و بدین ترتیب، بدنها به هم میخورند و چهرهها با هم آشنا میگردند و دستها در هم میفشرند و زبانها با یکدیگر زمزمه میکنند و دلها با هم انس میگیرند و افراد به وحدت هدف و روش، دست مییابند. کدام وحدتی از وحدت نمازگزاران در جماعت که پشت سر شخص واحدی میایستند و خدای واحدی را میخوانند و کتاب واحدی را قرائت میکنند و به سوی قبلهی واحدی روی میکنند و کارهای یکسانی از قبیل قیام و قعود و رکوع و سجود، انجام میدهند، کاملتر و عمیقتر است؟
این وحدتی است که در سطح و پوسته نمیماند و به مغز و درون راه مییابد. وحدتی در نگرش، اندیشه، هدف، جهت، حرف و عمل. وحدتی که مظهر و نمایانگر محتوای این آیه میباشد:
﴿إِنَّمَا ٱلۡمُؤۡمِنُونَ إِخۡوَةٞ فَأَصۡلِحُواْ بَیۡنَ أَخَوَیۡکُمۡۚ وَٱتَّقُواْ ٱللَّهَ لَعَلَّکُمۡ تُرۡحَمُونَ١٠﴾ [الحجرات: 10]
براستی که مؤمنان برادرند.
کدام تصویری جالبتر از منظرهی مسجد پیامبر ج در مدینه است که نژادهای گوناگون غیرعرب همچون صهیب رومی، سلمان پارسی و بلال حبشی را در دامن خود گرفته است، همچنانکه قبائل مختلف عرب از قبیل انصار قحطانی و مهاجرین عدنانی را شامل گردیده، درحالیکه همین قبائل هریک تیرههایی داشتند که دشمنی و کینهتوزی دوران جاهلیت مدت درازی میانشان جدائی انداخته بود، مانند اوس و خزرج.
مسجد، همگی اینها را در آغوش مهربان خود گرفت و در دامن گستردهی خویش گرد آورد و سرانجام، به موهبت خدا، برادران یکدیگر شدند، بطوری که یکی از آنها گرسنه میخوابید تا برادرش سیر شود:
﴿وَٱلَّذِینَ تَبَوَّءُو ٱلدَّارَ وَٱلۡإِیمَٰنَ مِن قَبۡلِهِمۡ یُحِبُّونَ مَنۡ هَاجَرَ إِلَیۡهِمۡ وَلَا یَجِدُونَ فِی صُدُورِهِمۡ حَاجَةٗ مِّمَّآ أُوتُواْ وَیُؤۡثِرُونَ عَلَىٰٓ أَنفُسِهِمۡ وَلَوۡ کَانَ بِهِمۡ خَصَاصَةٞۚ وَمَن یُوقَ شُحَّ نَفۡسِهِۦ فَأُوْلَٰٓئِکَ هُمُ ٱلۡمُفۡلِحُونَ٩﴾ [الحشر: 9].
«...و بر خویشتن ترجیح میدهند، هر چند که احتیاج داشته باشند...».
و شب هنگام، با دلی پیراسته از کینه و عداوت و خشم و نفرت، بخواب میرفتند تا نمازشان باطل و در نزد خدا مردود نباشد، زیرا که روایت شده است: «سه گروهند که نمازشان از سرشان بالاتر نمیرود: مردی که امامت (رهبری) گروهی را بر عهده گیرد و آن گروه به رهبری او راضی نباشند، زنی که شب را بگذراند و همسرش از او خشمگین باشد و دو برادری که با هم نزاع و دشمنی داشته باشند.»([67]) و این بدان معنی است که نماز واقعی، به هیچ عنوان با جو نفرت و خشم و درگیری نمیسازد.
برابری
کدام برابری و مساواتی از مساوات موجود در صفوف به هم فشردهی جماعت در مسجد، واضحتر و نمایانتر است؟ فرمانروا در کنار نگهبان، توانگر در مجاورت تهیدست، ارباب پیوسته به مستخدم و دانشمند در کنار کارگر و کشاورز!.
قانونی برای مسجد وجود ندارد که صف اول را به وزیران و صف دوم را به وکیلان و سومی را به مدیران یا مسئولان درجهی اول یا مالکان بزرگ اختصاص دهد.
همگان مثل دندانههای شانه برابرند. بنابراین هرکس زودتر به مسجد آمد، با هر منزلت و کاری که دارد، در صفوف جلو جای میگیرد.
محمد اقبال لاهوری میگوید: «تعیین قبلهی واحد برای نماز مسلمانها، به منظور تقویت و حفظ وحدت نظر عموم بوده است و شکل کلی آن، به احساس مساوات اجتماعی و تحکیم پیوندهای آن، تحقق میبخشد. تا آنجا که میخواهد بینش طبقاتی یا نظریهی برتری قومی نسبت به قومی دیگر را از میان بردارد.
اگر برهمایی اشراف منش جنوب هند، به همردیف و پهلو به پهلو ایستادن با طبقهی نجسها تن در دهد، انقلاب معنوی عظیمی روی خواهد داد!!.
وحدت ذاتی دربرگیرندهی همهی اشیاء، که تمامی موجودات را میآفریند و بدانها پایداری میبخشد. همان چیزی است که به وحدت انکارناپذیر همهی بشریت منجر میشود و تقسیم و پراکندگی انسانها بصورت نژادها، ملتها و تیرهها - چنانکه در قرآن آمده است - برای سهولت آشنایی و تشخیص بوده است و نه چیز دیگر.
بر این اساس، نماز جماعت در اسلام، علاوه بر ارزش فکری خود، به آرمان تحقق وحدت بشریت بعنوان یکی از حقایق زندگی اشاره میکند و این آرمان، فقط با برچیدن همهی تفاوتها و اختلافاتی که یک انسان را از دیگری متمایز میسازد، تحقق میپذیرد»([68]).
بسیاری از مستشرقین نتوانستهاند از اظهار شگفتی نسبت به نماز اسلامی و اثر عمیق آن در نهاد آدمی خودداری کنند. به ویژه نماز جماعت که وجه تمایز اسلام و الهام بخش والاترین اصول انسانی اجتماعی که غیر مسلمانان تا قرن اخیر از آن بیاطلاع بودهاند، میباشد.
از این قبیل است آنچه که فیلسوف فرانسوی، رنان - علیرغم کج فهمیهایی که از اعراب و اسلام دارد - اظهار داشته است: «من به هیچ مسجدی از مساجد مسلمانان داخل نمیشوم مگر آنکه احساس خشوع و حسرت از اینکه مسلمان نیستم، به من دست میدهد»!.
و توماس آرنولد راجع به نماز میگوید: «این تکالیف عبدی منظم الهی، از بزرگترین علائم امتیاز نظام دینی مسلمین در مقایسه با دیگران میباشند که جهانگردان در سرزمینهای شرقی ملاحظه و مشاهده میکنند، زیرا نحوهی برگزاری بسیاری از آیینهایی که در سرزمینهای شرقی مشاهده میشوند، خالی از تأثیر معنوی است».
سپس مطلبی را دربارهی شورانگیزی نماز اسلامی، از قول یک اسقف بازگو کرد و چنین ادامه میدهد: «اینک از نماز فردی به سراغ نماز جماعت رفته، میگوییم: امکان ندارد کسی در طول زندگی خود، شاهد منظرهای شبیه اجتماع حدود پانزده هزار نمازگزار در محوطهی مسجد جامع «دهلی» هند در روز آخرین جمعهی ماه رمضان، در حالیکه از هر جنبش آنان، بزرگترین علائم تعظیم و تقوا نمایان است، بوده باشد و از دیدن آن، تأثیر قلبی عمیق پیدا نکرده و برتری ممتاز این شیوهی عبادی نسبت به شیوههای دیگر را ملاحظه ننموده باشد.
اذان برای نمازهای روزانه هم که در اوقات معینی طنین انداز میشود؛ در نخستین لحظات سحر، و هنگام نیمروز که مردم به سختی در تکاپو و سرگرم کارهای خود هستند، و هنگام عصر... با شکل و کیفیتی که انجام میگیرد، عیناً همان عظمت را دارد»([69]).
مسجد پیامبر در مدینه
رسول خدا ج نقش و اهمیت مسجد را در نظام زندگی اسلامی دریافته بود و بنابراین اولین برنامهای که در مدت اقامت کوتاه خویش در میان بنی سالم بن عوف - که سر راه مدینه ساکن بودند - مورد توجه قرار داد، ساختن مسجد قباء بود که این آیه دربارهی آن فرود آمده است:
﴿لَا تَقُمۡ فِیهِ أَبَدٗاۚ لَّمَسۡجِدٌ أُسِّسَ عَلَى ٱلتَّقۡوَىٰ مِنۡ أَوَّلِ یَوۡمٍ أَحَقُّ أَن تَقُومَ فِیهِۚ فِیهِ رِجَالٞ یُحِبُّونَ أَن یَتَطَهَّرُواْۚ وَٱللَّهُ یُحِبُّ ٱلۡمُطَّهِّرِینَ١٠٨﴾ [التوبة: 108].
«نخستین بنیادی هم که بعد از استقرار در مدینه پی ریزی نمود، بنای مسجد بزرگ خویش بود که در ساختن آن، با دست خود کار میکرد و حمل سنگهایش را به عهده داشت و در ضمن کار میگفت: «خدایا، زندگی واقعی جز زندگی آخرت وجود ندارد، پس بر انصار و مهاجران ببخشای».
یارانش نیز کار میکردند و این سرود را میخواندند:
لایَسْتَی مَنْ یَعْمُرُ الْـمَساجِد
|
|
یَعْمَلُ فیها قائِمـاً وقاعِداً ومَنْ یَری عَنِ الْغُبارِ ائِداً([70]). |
این مسجد نبوی، نخستین مرکز دعوت اسلامی و بزرگترین محل دولت اسلامی بود.
همان مدرسهای که درهایش را به روی نژادها و اقوام گوناگون عرب، عجم، سفید، سیاه و قشرهای مختلف از قبیل ثروتمندان و تهیدستان و دستجات متنوع پیر و جوان و کودک گشوده بود و آغوش خود را برای زنانی که در جماعت شرکت مینمودند و در آموزشهای علمی حاضر میشدند، باز کرده بود و این در زمانی بود که برای زن حق علم آموزی و مشارکت و همگامی با مردان، قابل تصور نبود!.
مدرسهای که علم و عمل را با هم آموزش داده و جسم و جان را تطهیر نموده و هدف و وسیله را نشان داده، حق و تکلیف را میشناسانید و تربیت را پیش از تعلیم و تجربه را پیش از نظریه و پیرایش نهاد آدمی را قبل از آرایش سرها و قیافهها، مورد توجه قرار میداد.
پس جای تعجب نیست که از دامن آن، خلفایی همچون ابوبکر و عمر و عثمان و علی، فرماندهانی مثل ابوعبیده و خالد و عمرو، قاریانی مانند ابن مسعود و ابی بن کعب و دانشمندانی چون زید بن ثابت و ابن عباس و زنان فاضلی همچون فاطمه، عایشه، حفصه، ام عماره، و امسلمه بیرون بیایند.
مسجد محمدی در همان حالی که آموزشگاه دعوت بود، مرکز حکومت نیز محسوب میشد. پیامبر ج در آنجا برای بیکاران، کار و برای نادانان، آگاهی و برای فقیران، اعانه تهیه میکرد و به راهنماییهای بهداشتی و اجتماعی میپرداخت و اخبار جامعه را پخش میکرد و با نمایندگان دولتها دیدار مینمود و در جنگها به آرایش و ترتیب نیروهای رزمی همت میگمارد و در حال صلح به گسیل مبلّغان و نمایندگان میپرداخت.
مسجد در زمان پیامبر اینچنین بود و در عهد صحابه و تابعین هم همین وضع را داشت.
با این همه، چه کسی میتواند ادعا کند که نماز، یک ابتهال روانی مجرد و برکنار از زندگی میباشد و یا یک واکنش منفی، که اثری در جهت بخشیدن و ترقی دادن زندگی ندارد؟ هرگز...
گفتار خود، راجع به نماز و مسجد را با سخن ارزشمندی از یک محقق مسلمان بپایان میبریم که میگوید:
«در مسجد، امتیازات و تبعیضات مقامی، مالی، نژادی و رنگی ناپدید میشوند و تمام محیط آن، از هوای پاک برادری، برابری و محبت آکنده است. این، نعمت بزرگی است که آدمی روزانه، در میان دنیایی تیره از جنگ و جدال، پنج بار از جو دوستی و آرامش کامل بهره مند گردد و در حالی که تفاوت و اختلاف، خصیصهای معمولی به شمار میرود، از فضای مساوات برخوردار شود و در میان شعلههای کینه و درگیریها و دشمنیهای بیشمار زندگی روزمره، در محیطی سرشار از محبت قرار گیرد».
این، واقعاً بالاترین موهبت است، زیرا نمونهی آشکاری از حیات است. انسانی که ناگزیر است در میان تبعیض و کشمکش و درگیری فعالیت نماید و شاهد مظاهر گوناگون خشم و کینه و دشمنی باشد، هر روز پنج بار، خویشتن را از این پدیدهها بیرون میکشد تا به حقیقت مساوات، برابری و محبت به عنوان سرچشمههای واقعی خوشبختی انسان دست یابد.
به همین خاطر، وقتی که برای انجام نماز مصرف میشود،از دیدگاه خیر و فایده و استفادهی عملی بشریت، به هدر نرفته است و برعکس با آموزش این درسهای گرانمایهای که زندگی را گوارا و قابل تحمل میکند، نهایت ارزش را دارد. درسهای مزبور دربارهی برادری، برابری، دوستی و محبت، با تمرین و تجربهی عملی در زندگی روزانه، پایهها و زمینههایی برای وحدت نوع بشر و حفظ پایداری تمدن ابدی انسانی را تشکیل میدهند.
1082 - [31] (صَحِیح)
وَعَنْ بِلَالِ بْنِ عَبْدِ الـلّٰهِ بْنِ عُمَرَ عَنْ أَبِیهِ قَالَ: قَالَ رَسُولُ الـلّٰهِ ج: «لَا تَمْنَعُوا النِّسَاءَ حُظُوظَهُنَّ مِنَ الْـمَسَاجِدِ إِذَا اسْتَأْذَنَّکُمْ». فَقَالَ بِلَالٌ: وَاللَّهِ لَنَمْنَعُهُنَّ. فَقَالَ لَهُ عَبْدُ الـلّٰهِ: أَقُولُ: قَالَ رَسُولُ الـلّٰهِ ج وَتقول أَنْت لنمنعهن([71]).
1082- (31) بلال بن عبدالله بن عمر س، از پدرش روایت میکند که گفت: پیامبر گرامی اسلام ج فرمودند: «بهرهی زنان را از (آمدن به) مساجد، منع نکنید [و آنها را از آمدن به مسجد، محروم نگردانید؛] آنگاه که از شما (برای آمدن به مسجد) اجازه خواستند.
در این هنگام، بلال س (پسر عبدالله بن عمر س) گفت: سوگند به خدا! زنان را از آمدن به مساجد، منع میکنیم و بدانها اجازهی آمدن به مسجد را نخواهیم داد! عبدالله بن عمر س (با شنیدن این سخن، رو به بلال س کرد و) خطاب بدو فرمود: از رسول خدا ج به تو خبر میدهم (که از منع کردن زنان از آمدن به مساجد نهی فرموده است) و آنگاه تو میگویی که مانع آنها از آمدن به مساجد میشویم!.
1083 - [32] (صَحِیح)
وَفِی رِوَایَةِ سَالِمٍ عَنْ أَبِیهِ قَالَ: فَأَقْبَلَ عَلَیْهِ عَبْدُ الـلّٰهِ فَسَبَّهُ سَبًّا مَا سَمِعْتُ سَبَّهُ مِثْلَهُ قَطُّ وَقَالَ: أُخْبِرُکَ عَنْ رَسُولِ الـلّٰهِ ج وَتَقُولُ: وَاللَّهِ لنمنعهن. رَوَاهُ مُسلم([72]).
1083- (32) و در روایتی که سالم س از پدرش (عبدالله بن عمر س) نقل کرده است، چنین وارد شده که وی گفت: عبدالله بن عمر س با شنیدن این سخن، رو به بلال س نمود و دشنام بدی به وی داد که مثل این دشنام را تا به حال از او نشنیده بودم. آنگاه عبدالله بن عمر س به بلال گفت: از رسول خدا ج به تو خبر میدهم (که از منع کردن زنان از آمدن به مساجد نهی فرموده است) و آن وقت تو میگویی که مانع آنها (از آمدن به مساجد) میشویم!.
[این حدیث را بخاری روایت کرده است].
شرح: «حظوظهنّ»: بهره و پاداش زنان که از آمدن به مسجد و حضور در نماز جماعت، فراچنگ میآورند.
«استأذنکم»: از شما برای آمدن به مسجد، طلب اجازه کنند.
«فاقبل»: روی آورد؛ متوجه شد؛ حملهور شد؛ هجوم آورد.
«فسبّه»: دشنام داد؛ بد و بیراه گفت؛ فحش داد.
«قطّ»: ظرف زمان برای استغراق گذشته و مختص به نفی است و به معنای هرگز. یعنی هرگز در تمامی طول عمرم مثل این دشنام را نشنیده بودم.
«اُخبرک عن رسول الله ج و تقول والله لـمنعنهنّ»: ابن دقیق العید در شرح این حدیث میگوید: «انکار کردن و دشنام دادن عبدالله بن عمر س به فرزندش بلال، نوعی هشدار به کسانی است که با آراء شخصی خود و از روی هوا و هوس، در مقابل احادیث نبوی قرار میگیرند».
مولانا انور شاه کشمیری /، در این باره مینویسد: منظور پسر عبدالله بن عمر س هرگز این نبود که نظریه و دیدگاه شخصی خویش را بر حدیث رسول خدا ج ترجیح بدهد؛ بلکه سخن او با نیت صحیح و با در نظر گرفتن یک مصلحت عمومی بود؛ به همین علّت عبدالله بن عمر س، تا آن حدّ، ناراحت و خشمگین شد.
1084 - [33] (صَحِیح)
وَعَنْ مُجَاهِدٍ عَنْ عَبْدِ الـلّٰهِ بْنِ عُمَرَ أَنَّ النَّبِیَّ ج قَالَ: «لَا یَمْنَعَنَّ رَجُلٌ أَهْلَهُ أَنْ یَأْتُوا الْـمَسَاجِدَ». فَقَالَ ابْنٌ لِعَبْدِ الـلّٰهِ بْنِ عُمَرَ: فَإِنَّا نَمْنَعُهُنَّ. فَقَالَ عَبْدُ الـلّٰهِ: أُحَدِّثُکَ عَنْ رَسُولِ الـلّٰهِ ج وَتَقُولُ هَذَا؟ قَالَ: فَمَا کَلَّمَهُ عَبْدُ الـلّٰهِ حَتَّى مَاتَ. رَوَاهُ أَحْمد([73]).
1084- (33) مجاهد س از عبدالله بن عمر س روایت میکند که پیامبر گرامی اسلام ج فرمودند: «نباید هیچ مردی، خانم خویش را از رفتن به مساجد منع کند».
در این هنگام، پسر عبدالله بن عمر س، (بلال، خطاب به پدرش) گفت: ما زنان را از آمدن به مساجد منع میکنیم. عبدالله بن عمر س (با شنیدن این سخن، رو به بلال نمود و خطاب بدو) گفت: من از رسول خدا ج به تو خبر میدهم (که از منع کردن زنان از آمدن به مساجد نهی فرمودهاند،) و آن وقت تو میگویی که مانع آنها (از آمدن به مساجد) میشویم!.
(مجاهد س) گوید: (به خاطر همین سخن،) عبدالله بن عمر تا پایان عمر خویش، با پسرش بلال، سخن نگفت.
[این حدیث را احمد بن حنبل روایت کرده است].
شرح: «فما کلّمه عبدالله حتّی مات»:
دوستی و خشم برای خدا: رسول خدا ج در حدیثی میفرمایند: «من احبّ لله وابغض لله واعطی لله ومنع لله، فقد استکمل الایمان» (ابوداود ح 4681)؛ «هر کس به خاطر خدا دوستی کند و به خاطر خدا خشمگین شود و به خاطر خدا ببخشد و به خاطر خدا منع کند، همانا ایمان او تکمیل شده است».
و نیز میفرماید: «افضل الاعمال: الحبّ فی الله والبغض فی الله» (ابوداود ح 4599)؛ «برترین و بهترین کارها (بعد از ایمان به خدا)، عبارتاند از: دوستی برای خدا و خشم به خاطر خدا».
از حدیث عبدالله بن عمر س دانسته میشود که نباید به رضای مردمی که در ورای آن خشم خدا نهفته است اهمیت داد، چرا که مردم از جهت ذوق و بینش تفکر و آرزوها و اهداف و روشها به شدت با هم مختلف هستند و فعالیت برای راضی کردن همهی آنها بیهوده و نابجاست.
و انسان مسلمان، باید حب و خشم، بخشش و منع و رضایت و ناخشنودی او به خاطر خداوند و دین او باشد، نه به خاطر نفس و منافع خویش... همچون آن سودجویان منافق که خداوند در کتاب خود، آنان را ملامت میکند و میفرماید:
﴿وَمِنۡهُم مَّن یَلۡمِزُکَ فِی ٱلصَّدَقَٰتِ فَإِنۡ أُعۡطُواْ مِنۡهَا رَضُواْ وَإِن لَّمۡ یُعۡطَوۡاْ مِنۡهَآ إِذَا هُمۡ یَسۡخَطُونَ٥٨﴾ [التوبة: 58].
«در میان آنان کسانی هستند که در تقسیم زکات از تو عیبجویی میکنند و ایراد میگیرند(و نسبت بیعدالتی را به تو میدهند! اینان جز به فکر حطام دنیا در اندیشهی چیز دیگری نیستند، و لذا) اگر بدانان چیزی از غنائم داده شود خشنود میشوند و چیزی از آن بدیشان داده نشود هر چه زودتر خشم میگیرند (و اخم و تخم میکند)».
آری اخلاص و جویاشدن رضایت خدا در عمل و تصفیهی آن از شایبههای شخصی یا دنیوی، یکی از ثمرههای توحید کامل و به معنای منحصرکردن عبادت و استعانت از پروردگارﻷ است که خداوند سبحان در سورهی فاتحه، سورهای که مسلمانان در شبانهروز حداقل هفده بار در روز به وسیلهی آن با خدای خود راز و نیاز میکنند چنین میفرماید:
﴿إِیَّاکَ نَعۡبُدُ وَإِیَّاکَ نَسۡتَعِینُ٥﴾ [الفاتحة: 5].
«تنها تو را میپرستم و تنها از تو یاری میطلبیم».
براستی که با این اخلاص است که انسان مؤمن تبدیل به بندهی حقیقی خداوند میشود نه بندهی هوی و خواستههای دیگران و نه بندهی دنیای خود یا دیگران.
با این اخلاص پیراسته برای خدا است که انسان از هر قید و بندی نجات و از هرگونه بندگی برای غیر خدا، اعم از بندگی دینار، درهم، همسر و زیور، زینت و مظهر، مقام و منصب، نیروی غریزه و عادات و بالاخره از انواع بندگیهای دنیوی (که مردم را اسیر کرده است)، آزاد میگردد و چنان گام بر میدارد که خداوندﻷ، پیامبر خود را بدان راهنمایی نموده است:
﴿قُلۡ إِنَّ صَلَاتِی وَنُسُکِی وَمَحۡیَایَ وَمَمَاتِی لِلَّهِ رَبِّ ٱلۡعَٰلَمِینَ١٦٢﴾ [الأنعام: 162].
«بگو، نماز و عبادت و زیستن و مردن من از آن خدا است که پروردگار جهانیان است (و این است که تنها خدا را پرستش میکنم و کارهای این جهان خود را در مسیر رضایت او میاندازم و بر بذل مال و جان در راه یزدان میکوشم و در این راه میمیرم، تا حیاتم، ذخیره مماتم شود)».
عبدالله بن عمر س با فرزندش، سخن نمیگوید:
رسول خدا ج در حدیثی میفرمایند: «لایحلّ لرجل ان یهجر اخاه فوق ثلاث لیالٍ؛ یلتقیان فیُعرض هذا ویعرض هذا؛ وخیرهما الذیی یبداً بالسلام» (بخاری و مسلم)؛ «روا نیست که مسلمان، بیشتر از سه روز با برادر مسلمانش سخن نگوید؛ به هم دیگر میرسند و از هم رویگردان میشوند؛ و بهترین آنان، کسی است که به دیگری سلام کند».
در حقیقت، مسلمان باید نسبت به دیگران مهربان، با گذشت و بامحبت باشد و اهل دشمنی و قهر کردن و قطع رابطه نباشد؛ زیرا این کارها، موجب جدایی و تفرقه و پراکندگی مسلمانها خواهد شد و به همین دلیل است که پیامر ج از این که مسلمانی بیشتر از سه روز با برادر مسلمانش سخن نگوید، حرام دانسته است.
مفهوم مخالف حدیث، این است که تا سه روز، سخن نگفتن به خاطر رعایت حال مردم و شفقت و دلسوزی بر آنها جایز است؛ زیرا دوری و هجران در اثر خشم و غضب پیش میآید و غلبه بر آتش خشم در مرحلهی اول دشوار است؛ پس به انسان مهلت داده شده است تا آتش غضب را فرو نشاند و یا آن را بیاثر سازد؛ امّا زیاده بر آن حرام است؛ مگر این که مصلحت دینی یا بالاتری در آن باشد؛ به عنوان مثال: از تباه گشتن دینش یا ضرر جانی و مالی بترسد که در این صورت جایز است؛ و چه بسا دوری گزیدن بهتر از رابطهی موذیانه، مفید باشد؛ تا جایی که خداوند در تأدیب زنان میفرماید:
﴿وَٱلَّٰتِی تَخَافُونَ نُشُوزَهُنَّ فَعِظُوهُنَّ وَٱهۡجُرُوهُنَّ فِی ٱلۡمَضَاجِعِ وَٱضۡرِبُوهُنَّۖ فَإِنۡ أَطَعۡنَکُمۡ فَلَا تَبۡغُواْ عَلَیۡهِنَّ سَبِیلًا﴾ [النساء: 34].
«و زنانی را که از سرکشی و سرپیچی ایشان بیم دارید، پند و اندرزشان دهید؛ و اگر مؤثر واقع نشد، از همبستری با آنان خودداری کنید و بستر خویش را جدا کنید (و با ایشان سخن نگویید. و اگر باز هم مؤثر واقع نشد و راهی جز شدّت عمل نبود) آنان را (تنبیه کنید و کتک مناسبی) بزنید؛ پس اگر از شما اطاعت کردند (ترتیب تنبیه سه گانه را مراعات دارید و از اخفّ به اشدّ نروید و جز این) راهی برای (تنبیه) ایشان نجویید».
و پیامبر ج نیز با سه نفر از یاران خویش که در جنگ تبوک بدون عذر تخلّف ورزیده بودند، سخن نگفتند و به یارانشان دستور دادند که با آنان سخن نگویند؛ تا این که زمین با این همه فراخی بر آنان تنگ شد و دانستند که پناهگاهی جز خدا برای آنان نیست؛ و یا پیامبر ج با زنانشان، یک ماه سخن نگفتند (بخاری).
و یا عبدالله بن عمر س با پسر، و عبدالله بن مغفّل س با برادزادهاش، سخن نگفتند؛ مدار بحث، این است که اگر مصلحت سخن نگفتن، برتر از زیان آن بود، جایز است.
به هر حال؛ منظور پسر عبدالله بن عمر س هرگز این نبود که نظریه و دیدگاه شخصی خویش را بر حدیث رسول خدا ج ترجیح دهد؛ بلکه سخن او با نیت صحیح و با در نظر گرفتن یک مصلحت عمومی (ظاهر شدن فتنه) بود؛ امّا تعبیر و روش کلام او درست نبود و شبیه به مخالفت با حدیث رسول خدا ج بود؛ به همین علّت عبدالله بن عمر س (به خاطر خدا و عشق به سنّت پیامبر ج) تا آن حدّ از پسرش ناراحت و خشمگین شد.
«فلسفهی برگزاری نماز به صورت جماعت در مساجد»:
مقصود از عبادت چه از نظر روحی و چه از لحاظ صوری و اجتماعی، ساختن انسانی صالح و کاملی است که بتواند با اتکال به معبود خود: «الله» در برابر پدیدههای زندگی و تحولات اجتماعی از خود ایثار و خود گذشتگی نشان دهد؛ و بتواند در راه تکامل خود و جامعه اش نقش سازنده و بزرگتری را ایفا کند، و این هدف بدست نخواهد آمد مگر زمانی که روح عبادت از لابلای عبادتگاههای انفرادی، وکنج خانههای شخصی و در زیر سقف خلوتگاهها و عزلت گزینیهای ردی بدر آید. و تدریجاً به تمام شؤون زندگی فردی و اجتماعی کشیده شود، تا اینکه فروغ چنین عبادتی، و تجلّی روح آن در صحنهی گیتی میان فرد و جامعه در همهی جوانب زندگی چنان واحدی را تشکیل دهد، که احساس مسؤولیت درونی را با تعهد وظایف اجتماعی توأم سازد، و با اتحاد و هماهنگی کامل: ﴿صَفّٗا کَأَنَّهُم بُنۡیَٰنٞ مَّرۡصُوصٞ﴾ [الصف: 4]([74]): «جهان بشریت را بسوی تکامل مادی و معنوی به حرکت درآورد».
آری اینجاست که روح پرفروغ اسلام به پیروان این مکتب راستین خود چنین دستور میدهد: مسلمانان جهان اسلام موظفند برای برگزاری عبادات و طرح ریزی و اتخاذ تصمیم دربارهی صدها برنامهی دیگر تربیتی و عملی و... پایگاهی به نام مسجد تأسیس نمایند، و با اجتماع خود در آن طبق برنامهی خاصی و با تشکل و ارادهی خلل ناپذیری به سوی تکامل، و سعادت مادی و معنوی به حرکت درآیند.
این اجتماع در هر شبانه روز: (اوقات پنجگانه) و هر هفته: (نماز جمعه) و هر سال در سطح جهانی: (مراسم حج) تشکیل شود.
اکنون با جرأت میتوان ادعا کرد که همین اجتماعات و گرد هم آییهای مسلمانان، که مطابق سلسله مراتب خاصی و هر کدام در روز معین و مکان مشخصی: (بنابر اقتضای زمان و مکان) تشکیل میگردد، جز با نیروی ایمان و جاذبه و اعتقاد راسخ به خدای لایزال امکان پذیر نیست؛ و با هیچ بهائی و یا زور و زری، و خلاصه با هیچ نیروی ریا و تزویری نمیتوان چنین اجتماع باشکوهی را فراهم ساخت.
براستی فقط اتکاء به خدای بزرگ، و جاذبه و کشش نیروی ایمان و قدرت معنویت است که با این اُبهت و عظمت، و شکوه و جلال، میتوان این نوع اجتماعات بیشایبه و خالی از هرگونه تجمل و خودنمائی را با کمال میل و رغبت: بدون اجبار و اکراه تشکیل داد یعنی اجتماعاتی که با شعارهای کوبنده و صدای رعدآسای «الله اکبر وحیِّ عَلَی الصلاةِ، حیّ علی الفلاح...» در نمازهای پنجگانه و نماز جمعه... و صدای «لبیک اللهم لبیک...» در مراسم حج، که در زمین و زمان طنین افکناند، دلها و صفهای دشمنان دین و دنیا را از زمین و دریا و فضا بلرزه درمیآورد و آنها را به وحشت و دست پاچگی میاندازد.
بنابراین اسلام برگزاری نمازهای پنجگانه را به صورت جماعت در مساجد و مُصلّیها، به این علت ضروری قرار داه است، چون مساجد علاوه بر اینکه پایگاه تجمع مسلمانان و محل انجام فرائض الهی است محل مناسبی نیز برای سایر مسائل اجتماعی و اخلاقی، و رفع مشکلات اقتصادی و انسانی جامعه میباشد، زیرا در حقیقت هستهی نظام اجتماعی در مسجد قوام میپذیرد، و بذر محبّت و تعاون، و ریشهی نهال الفت و اخوت نیز در اجتماعات مساجد کاشته و پرورش مییابد.
تردیدی در این نیست که هرگاه در تحکیم و نیرومند ساختن این اساس و پایهی نظام اجتماعی سستی و بیاعتنائی به عمل آید، دیری نمیپاید که شیرازهی نظام زندگی از هم میپاشد و خودبرتری جای اتحاد و برادری و محبت و نوع دوستی را میگیرد، چون در واقع نماز جماعت علاوه بر تثبیت و تحکیم بُعدِ روابطِ انسان با پروردگار خویش، از نظر بعد اجتماعی و مردمی نیز بسیار مؤثر بوده و نقش سازندهای را در ایجاد وحدت و تشکل مسلمین ایفا میکند، و چنین اجتماع و گردهمایی در محلههای متعدد شهرها و در روستاها روزی پنج بار جهت برگزاری یک فریضهی دینی، این فرصت را به مسلمانان میدهد که با هم تجدید دیدار نمایند و به وسیلهی سلام و احوالپرسی متقابل، همدیگر را بهتر بشاسند، و پیوسته اتفاق و همبستگی خود را در صفهای فشرده مستحکمتر سازند، و کینه و خودخواهیها و خودبینیها را بدور اندازند، که نهایتاً در جوار همدیگر یک زندگی پر از صفا و صمیمت، همجواری و هم زیستی داشته باشند.
در اثر تجمع مسلمانان در چنین پایگاههایی است که افراد شهرنشین و روستانشین میتوانند از حال و وضع یک دیگر باخبر شوند، و در ضمن گفت و شنود دربارهی رویدادهای روزانه، ساعت به ساعت اطلاع و آگاهی یابند و در نتیجه با احساس هم کیشی، و مسؤولیت انسانی و همجواری در غم و شادی همدیگر خود را سهیم، و ملزم به تشریک مساعی نمایند، و برای رویارویی با مشکلات زندگی به تبادل نظر و چارجوئی بپردازند.
چرا اینطور نباشد؟! در حالیکه فرد فرد مسلمانانِ مُوحِّد که ندای اذان محمدی ج را شنیدند بنابر مسؤولیت دینی، خود را ملزم به اجابت آن میدانند و جهت عبادت و بندگی آفریدگار خود دست از کسب و کار کشیده و روانهی مساجد میشوند، و در این مکان مقدس و سنگر اتحاد و مبارزه بدون اجبار و اکراهی تجمع حاصل میکنند و افراد پیر و جوان و سالم و علیل، گدا و ثروتمند، شاد و غمگین، در کنار هم با صفهای گروهی فشرده بدون هیچ گونه تشخّص و تمیزی، و بدون بالا و پایینی: ﴿کَأَنَّهُم بُنۡیَٰنٞ مَّرۡصُوصٞ﴾ [الصف: 4]. در برابر خالق خود یک جهت و یک نواخت با قامتی استوار میایستند و همه با هم با یک نیت و هدف، و با یک قرائت و آهنگ، و با یک حرکت نشست و برخاست به عبودیت و پرستش خداوند متعال میپردازند.
آری این صف بندی خلل ناپذیر، و این تجمّع و تشکل با برکت، مرکب از افراد سرخ و سفید، بازاری و اداری، کارگر و کارفرما، رفتگر و غیررفتگر، باسواد و بیسواد، قوی و ضعیف، گدا و ثروتمند، همه و همه بدون تعیین و تشخیص جای کسی تشکیل شده است، به طوری که هر کسی که زودتر وارد مسجد شد و در جای خود نشست، هیچ مقامی نمیتواند او را در سر جایش بلند کند و در جای دیگر بنشاند.
بنابراین میتوان گفت در سراسر گیتی تجمع عبادت اسلامی است که تمام امتیازات طبقاتی را از بین میبرد، و فقط صفهای فشردهی نمازگزاران پیرو سنت محمدی ج است که تعصبات شخصی و قومی، و نسلی و نژادی، و سایر نمودها و مشخصات ظاهری را محو و نابود میکند، و ملاک برتری را تنها در تقوی و پرهیزگاری، و خدمت به بنی نوع خود میداند و بس.
با جرأت میتوان گفت: روزی پنج بار تشکیل چنین اجتماعاتی ریشه و بن همهی خودستائیها و اختلافات و ناملایمات جامعه را از بیخ میکند، و تمام افراد شرکت کننده در این نوع اجتماعات در پیش خود چنان احساس میکنند که همه باید تحت لوای ایمان و اعتقاد راسخ به یک مبدأ هستی یعنی خدای بزرگ دست در دست همه نهند، و بعنوان یک امت واحده برادروار به زندگی شرافتمندانهی خود ادامه دهند و از اینجاست که حسّ تعاون و همکاری و برادری و نوعدوستی در میان آنان رشد و نموّ میکند و آنان را بعنوان انسان واقعی به جامعه معرفی میکند، نه اینکه به مثابهی حیوان درنده به نام انسان در جامعهی انسانی زندگی کند.
[1]- بخاری 2/131 ح 645؛ مسلم از 45 ح (249-650)؛ نسایی 2/103 ح 837؛ موطأ مالک 1/129 ح 1، «کتاب صلاة الجماعة»؛ و مسند احمد 2/65.
[2]- مسلم 1/451 ح (251-651)؛ ابوداود 1/371 ح 548؛ ترمذی 1/422 ح 217؛ نسایی 2/107 ح 848؛ و ابن ماجه 1/259 ح 791.
[3]- مسلم 1/374 ح (255-653)؛ ابوداود 1/374 ح 552؛ نسایی 2/109 ح 850؛ ابن ماجه 1/360 ح 792؛ و مسند احمد 3/423.
[4]- بخاری 2/156 ح 666؛ مسلم 1/484 ح (22-697)؛ ابوداود 1/642 ح 1063؛ نسایی 2/15 ح 654؛ ابن ماجه 1/302 ح 936؛ دارمی 1/328 ح 1275؛ موطأ مالک 1/73 ح 10 «کتاب الصلاة»؛ و مسند احمد 2/74.
[5]- بخاری 2/159 ح 673؛ مسلم 1/394 ح (66-559)؛ ترمذی 2/184 ح 353؛ نسایی 2/111 ح 853؛ ابن ماجه 1/301 ح 935؛ دارمی 1/330 ح 1280؛ و مسند احمد 6/40.
[6]- مسلم 1/393 ح (67-560).
[7]- مسلم 1/493 ح (63-710)؛ ابوداود 2/50 ح 1266؛ ترمذی 1/282 ح 421؛ نسایی 2/116 ح 865؛ ابن ماجه 1/364 ح 1151؛ دارمی 1/400 ح 1448؛ و مسند احمد 2/331.
[8]- بخاری 9/337 ح 5238؛ مسلم 1/326 ح (134-442)؛ دارمی 1/330 ح 1278؛ و مسند احمد 2/7.
[9]- صحیح بخاری / کتاب الاذان / 647، الاحکام شرح عمدة الاحکام (1/148).
[10]- الاحکام شرح عمدة الاحکام (1/152).
[11]- بخاری.
[12]- فتح الباری / ج 2 ص 52.
[13]- بخاری روایت کرده است.
[14]- حدیث متفق علیه [بخاری و مسلم].
[15]- بخاری روایت کرده است.
[16]- به روایت مسلم آمده است.
[17]- الاحکام / ج 1 ص 157.
[18]- معنای برخی لغات: متلفعات = پوشندگان، (التلفع) به معنای پوشش بدن با سَر است و گاهی هم فقط به معنای پوشش سَر میآید / مرو طهنَّ = جمع مرط است و آن هر لباسی دوخته نشده است که زن خود را باآن میپوشاند و یا دور کمر خود میبندد. / الغَلَس = تاریکی آخر شب.
[19]- به روایت بخاری آمده است.
[20]- به روایت بخاری و مسلم آمده است. (أعتم) داخل شدن در تاریکی شب است و (العتمة) تاریکی شب است که تا سپری شدن یک سوم از شب ادامه دارد و همچنین به نماز عشائی که در این مدت اقامه میشود، (عتمه) گویند.
[21]- به روایت بخاری آمده است.
[22]- به روایت بخاری و مسلم آمده است / عیرٌ = قافه / آیه مذکور = سورهی جمعه، آیهی 11
[23]- فتح الباری / ج 5 - ص 56.
[24]- به روایت مسلم آمده است.
[25]- فتح الباری، ج 5، ص 56.
[26]- المجموع از امام نووی / ج 3 - ص 528.
[27]- بیهقی نیز چنین روایتی را آورده است.
[28]- ترجمه حدیث مذکور قبلاً گذشت.
[29]- اشاره دارد به حدیثی که ابن عمر س روایت کرد، ولی پسرش (بلال) ضمن مخالفت گفت: (قسم به خدا مانع رفتن زنان به مسجد میشویم). به حدیث مراجعه شود.
[30]- مراجعه شود به: تحریر المرأة فی عصر الرسالة: تألیف استاد ابوشقه / ج 2.
[31]- مسلم 1/328 ح (142-443)؛ و نسایی 8/154 ح 5129.
[32]- مسلم 1/328 ح (143-443)؛ ابوداود 4/410 ح 4175؛ و نسایی 1/154 ح 5128.
[33]- ابوداود 1/382 ح 567.
[34]- ابوداود 1/383 ح 570.
[35]- ابوداود 4/410 ح 4174؛ نسایی 8/153 ح 5127؛ ابن ماجه 2/1326 ح 4002؛ و مسند احمد 2/246.
[36]- ابوداود 4/400 ح 4173؛ ترمذی 5/98 ح 2786؛ و مسند احمد 4/413.
[37]- ابوداود 1/375 ح 554؛ و نسایی 2/105 ح 843.
[38]- ابوداود 1/371 ح 547؛ نسایی 2/106 ح 847؛ و مسند احمد 6/446.
[39]- ابوداود 1/373 ح 551؛ و ابن ماجه 1/260 ح 793.
[40]- ابوداود 1/68 ح 88؛ ترمذی 1/262 ح 142؛ نسایی 2/110 ح 852؛ ابن ماجه 1/202 ح 616؛ موطأ مالک 1/159 ح 49 «کتاب قصر الصلوة»؛ دارمی 1/392 ح 1427؛ و مسند احمد 4/35.
[41]- ابوداود 1/70 ح 91؛ ترمذی 2/189 ح 357؛ ابن ماجه 1/298 ح 923؛ و مسند احمد 5/280.
[42]- ابوداود 4/135 ح 3758؛ و بغوی در «شرح السنّة» 3/355 ح 800.
[43]- مسلم 1/453 ح (256-654)؛ ابوداود 1/373 ح 550؛ نسایی 2/108 ح 849؛ ابن ماجه 1/255 ح 777؛ و مسند احمد 1/414.
[44]- مسند احمد 2/267.
[45]- مسند احمد 2/537.
[46]- مسلم 1/453 ح (258-655)؛ ابوداود 1/366 ح 536؛ ترمذی 1/397 ح 204؛ نسایی 2/29 ح 683؛ ابن ماجه 1/242 ح 733؛ دارمی 1/295 ح 1205؛ و مسند احمد 2/410.
[47]- ابن ماجه 1/242 ح 734.
[48]- ابن ماجه 1/259 ح 793.
[49]- تفسیر نمونه ج 4 صص 549 – 550.
[50]- ابوداود 1/375 ح 553؛ نسایی 2/108 ح 851؛ و ابن ماجه 1/260 ح 792.
[51]- بخاری 2/137 ح 650؛ و مسند احمد 6/443.
[52]- موطأ مالک 1/131 ح 7 «کتاب صلاة الجماعة».
[53]- الاهرام 13/11/1989 م.
[54]- ابن ماجه 1/312 ح 972؛ و مسند احمد 5/69.
[55]- بنابر حدیث متفق علیه؛
[56]- روایت مورد اتفاق.
[57]- هر مسلم، ترمذی، ابوداود، ابن ماجه و نسایی، آن را روایت نمودهاند و ترمذی آنرا حسن دانسته است، همچنانکه ابن خزیمه و ابن حبان نیز در صحیح خود نقل کردهاند و حاکم گفته است: به شرط مسلم صحیح است.
[58]- روایت از مسلم و ابن ماجه و دیگران.
[59]- متفق علیه
[60]- روایت از مسلم و بخاری و صاحبان سنن.
[61]- «أَلَّذِی یَرْکَعُ ویَسْجُدُ قَبْلَ الْاِمامِ إِنَّمَا نَاصِیَتُهُ بِیَدِ شَیْطانٍ». روایت از بزار و طبرانی با سند خوب.
[62]- روایت از ابن حبان و حاکم.
[63]- ﴿فَإِذَا قُضِیَتِ ٱلصَّلَوٰةُ فَٱنتَشِرُواْ فِی ٱلۡأَرۡضِ وَٱبۡتَغُواْ مِن فَضۡلِ ٱللَّهِ﴾ [الجمعة: 10]
[64]- مسجد مکانی است برای نماز و هر کاری که برای جامعهی مسلمین اهمیت داشته باشد.
[65]- «سورهی توبه: 112»﴿ٱلتَّٰٓئِبُونَ ٱلۡعَٰبِدُونَ ٱلۡحَٰمِدُونَ ٱلسَّٰٓئِحُونَ ٱلرَّٰکِعُونَ ٱلسَّٰجِدُونَ ٱلۡأٓمِرُونَ بِٱلۡمَعۡرُوفِ وَٱلنَّاهُونَ عَنِ ٱلۡمُنکَرِ وَٱلۡحَٰفِظُونَ لِحُدُودِ ٱللَّهِ﴾ [التوبة: 112].
[66]- «أَعْلِنُوا هذَا النِّکاحَ واجْعَلُوهُ فِی المساجِدِ واضْرِبُوا عَلَیْهِ بِالدَّفِّ».
در کشف الخفاء میگوید: این را ترمذی از عایشه روایت کرده ولی ضعیف دانسته است، اما شواهدی دارد که شاید خوب باشد. ج 1، ص 145.
[67]- روایت از ابن ماجه؛ اسنادش صحیح و راویانش موثق هستند، چنانکه بوصیری در «الزوائد» گفته است: «ثلاثه لاترتفع صلاتهم فوق رووسهم شبرا: رجل امّ قوماً وهم له کارهون، وامرأة باتت وزوجها علیها ساخط واخوان متصارمان».
[68]- از کتاب «تجدید التفکیر الدینی فی الاسلام» اقبال، ترجمه عربی از عباس محمود، ص 108.
[69]- از کتاب «الدعوة الی الاسلام» ترجمه (عربی) حسن ابراهیم حسن و همکارش.
[70]- ترجمه: کسی که مسجد میسازد، و ایستاده و نشسته در آن کار میکند، و کسی که از گرد و خاک فرار میکند، برابر نیستند.
[71]- مسلم 1/328 ح (14-442)؛ ابوداود 1/382 ح 566؛ ابن ماجه 1/8 ح 16؛ و مسند احمد 2/140.
[72]- مسلم 1/327 ح (135-442).
[73]- مسند احمد 2/36.
[74]- صف زدهای گوئی ایشانند دیواری استوار؛ (آمیخته با سرب). سورهی صف، آیه 4.
1039 - [1] (مُتَّفق عَلَیهِ)
عَنِ ابْنِ عُمَرَ قَالَ: قَالَ رَسُولُ الـلّٰهِ ج: «لَا یَتَحَرَّى أَحَدُکُمْ فَیُصَلِّیَ عِنْدَ طُلُوعِ الشَّمْسِ وَلَا عِنْدَ غُرُوبِهَا»
وَفِی رِوَایَةٍ قَالَ: «إِذَا طَلَعَ حَاجِبُ الشَّمْسِ فدعوا الصَّلَاة حَتَّى تبرز. فَإِذا غَابَ حَاجِبُ الشَّمْسِ فَدَعُوا الصَّلَاةَ حَتَّى تَغِیبَ وَلَا تَحَیَّنُوا بِصَلَاتِکُمْ طُلُوعَ الشَّمْسِ وَلَا غُرُوبَهَا فَإِنَّهَا تطلع بَین قَرْنی الشَّیْطَان»([1]).
1039- (1) عبدالله بن عمر س گوید: رسول خدا ج فرمودند: «نباید یکی از شما از روی عمد، نماز خویش را به هنگام طلوع و غروب خورشید بخواند». - و در روایتی دیگر آمده است که – پیامبر ج فرمودند:
«هرگاه گوشهای از خورشید طلوع کرد، نماز را ترک کنید تا این که به خوبی آشکار و هویدا میگردد؛ و هرگاه گوشهای از آفتاب غروب نمود، تا به خوبی غروب نکرده، نباید نماز بخوانید. و به عمد، نمازتان را به هنگام طلوع و غروب خورشید نخوانید؛ چون خورشید بین دو شاخ شیطان طلوع میکند».
[این حدیث را بخاری و مسلم روایت کردهاند].
شرح: «لایتحرّی»: کاری را طلب کرد و قصد نمود؛ کاری را دنبال کرد. یعنی نباید برای خواندن نماز، طلوع و غروب خورشید را دنبال کنید و به عمد در هنگام طلوع و غروب، آن نماز را بخوانید.
«حاجب»: کرانه و گوشهی هر چیز.
«لاتحینوا»: نباید وقت طلوع و غروب خورشید را برای نمازتان معین و مشخص کنید.
1040 - [2] (صَحِیح)
وَعَنْ عُقْبَةَ بْنِ عَامِرٍ قَالَ: ثَلَاثُ سَاعَاتٍ کَانَ رَسُولُ الـلّٰهِ ج ینهانا أَن نصلی فِیهِنَّ أَو نَقْبُرَ فِیهِنَّ مَوْتَانَا: حِینَ تَطْلُعُ الشَّمْسُ بَازِغَةً حَتَّى تَرْتَفِعَ وَحِینَ یَقُومُ قَائِمُ الظَّهِیرَةِ حَتَّى تَمِیلَ الشَّمْسُ وَحِینَ تَضَیَّفُ الشَّمْسُ لِلْغُرُوبِ حَتَّى تغرب. رَوَاهُ مُسلم([2]).
1040- (2) عقبة بن عامر س گوید: سه وقت است که رسول خدا ج ما را از نماز گزاردن یا دفن کردن مردههایمان در آن اوقات، نهی کرده است؛ و آن سه وقت، عبارتند از: هنگامی که تازه خورشید طلوع میکند تا آن که خوب بلند شود و آشکار و هویدا گردد؛ و وقتی که خورشید در وسط آسمان قرار میگیرد تا آنگاه که (به سوی غرب) مایل شود؛ و هنگامی که خورشید در آستانهی غروب باشد تا وقتی که غروب نماید.
[این حدیث را مسلم روایت کرده است].
شرح:
«بازغة»: طلوع کننده و درخشنده.
«تطلع الشمس بازغۀ»: خورشید درخشید و طلوع کرد.
«تضیف الشمس»: آفتاب به غروب نزدیک شد.
1041 - [3] (مُتَّفَقٌ عَلَیهِ)
وَعَنْ أَبِی سَعِیدٍ الْـخُدْرِیِّ قَالَ: قَالَ رَسُولُ الـلّٰهِ ج: «لَا صَلَاةَ بَعْدَ الصُّبْحِ حَتَّى تَرْتَفِعَ الشَّمْسُ وَلَا صَلَاةَ بَعْدَ الْعَصْرِ حَتَّى تَغِیبَ الشَّمْسُ»([3]).
1041- (3) ابوسعید خدری س گوید: رسول خدا ج فرمودند: «نباید نماز (سنّت و نفل)، بعد از سپری شدن وقت نماز صبح در حالی که خورشید دارد طلوع میکند، گزارده شود، تا این که خورشید به خوبی ظاهر و بلند گردد؛ و همچنین نباید نماز (سنّت و نفل)، بعد از سپری شدن وقت عصر در حالی که خورشید دارد غروب مینماید، خوانده شود تا آنگاه که به خوبی غروب کند».
[این حدیث را بخاری و مسلم روایت کردهاند].
شرح: در شبانهروز، وقتهایی وجود دارد که نمازگزار از خواندن نماز در آنها نهی شده است؛ و به طور کلّی فرد نمازگزار در سه وقت از گزاردن نماز در آن وقتها منع شده است؛ و این سه وقت عبارتند از:
1- هنگام طلوع خورشید تا آنگاه که خورشید بلند شود.
2- هنگام غروب خورشید تا آنگاه که خورشید غروب کند؛ البته در میان نمازها، نمازی وجود دارد که در هنگام غروب، گزاردنش با کراهیت روا است؛ و این موضوع در مورد کسی تحقّق پیدا میکند که نماز عصر همان روز خویش را تا هنگام غروب خورشید نگزارده است؛ از این رو، این فرد، نماز عصر خویش را به جهت کراهیت وقت، ترک نکند، بلکه آن را بخواند و به خاطر به تأخیر انداختنش از خداوند بلند مرتبه پوزش و آمرزش بخواهد. و باید دانست که به جز این نماز، گزاردن هیچ نمازی در این وقت روا نیست.
3- و هنگامی که خورشید - در وقت نمیروز - در وسط آسمان قرار بگیرد (هنگام زوال خورشید).
در این سه وقت، نه خواندن فرائض درست است و نه خواندن نمازهای سنّت و نفل؛ و همچنین در این وقتها، نه نماز جنازه گزارده میشود و نه سجدهی تلاوت.
و علاوه از این وقتهای سه گانه، وقتهای دیگری نیز وجود دارد که گزاردن نماز نفل در آنها مکروه است؛ و این دو وقت عبارتند از:
نماز نفل مستحب پس از ادای نماز صبح تا هنگامی که خورشید طلوع کند و به اندازهی یک نیزه بلند شود، مکروه است.
نماز نفل مستحب، پس از ادای نماز عصر، تا هنگامی که خورشید غروب کند، مکروه است.
1042 - [4] (صَحِیح)
وَعَن عَمْرو بن عبسة قَالَ: قَدِمَ النَّبِیُّ ج الْـمَدِینَةَ فَقَدِمْتُ الْـمَدِینَةَ فَدَخَلْتُ عَلَیْهِ فَقُلْتُ: أَخْبِرْنِی عَنِ الصَّلَاةِ فَقَالَ: «صَلِّ صَلَاةَ الصُّبْحِ ثُمَّ أقصر عَن الصَّلَاة حَتَّى تَطْلُعُ الشَّمْسُ حَتَّى تَرْتَفِعَ فَإِنَّهَا تَطْلُعُ حِینَ تَطْلَعُ بَیْنَ قَرْنَیْ شَیْطَانٍ وَحِینَئِذٍ یَسْجُدُ لَهَا الْکُفَّارُ ثُمَّ صَلِّ فَإِنَّ الصَّلَاةَ مَشْهُودَةٌ مَحْضُورَةٌ حَتَّى یَسْتَقِلَّ الظِّلُّ بِالرُّمْحِ ثُمَّ أَقْصِرْ عَنِ الصَّلَاةِ فَإِنَّ حِینَئِذٍ تُسْجَرُ جَهَنَّمُ فَإِذَا أَقْبَلَ الْفَیْءُ فَصَلِّ فَإِنَّ الصَّلَاةَ مَشْهُودَةٌ مَحْضُورَةٌ حَتَّى تُصَلِّیَ الْعَصْرَ ثُمَّ أَقْصِرْ عَنِ الصَّلَاةِ حَتَّى تَغْرُبَ الشَّمْسُ فَإِنَّهَا تَغْرُبُ بَیْنَ قَرْنَیْ شَیْطَانٍ وَحِینَئِذٍ یسْجد لَهَا الْکفَّار» قَالَ فَقلت یَا نَبِیَّ الـلّٰهِ فَالْوُضُوءُ حَدِّثْنِی عَنْهُ قَالَ: «مَا مِنْکُم رجل یقرب وضوءه فیتمضمض ویستنشق فینتثر إِلَّا خَرَّتْ خَطَایَا وَجْهِهِ وَفِیهِ وَخَیَاشِیمِهِ ثُمَّ إِذَا غَسَلَ وَجْهَهُ کَمَا أَمَرَهُ اللهُ إِلَّا خَرَّتْ خَطَایَا وَجْهِهِ مِنْ أَطْرَافِ لِحْیَتِهِ مَعَ الْـمَاءِ ثُمَّ یَغْسِلُ یَدَیْهِ إِلَى الْمِرْفَقَیْنِ إِلَّا خَرَّتْ خَطَایَا یَدَیْهِ مِنْ أَنَامِلِهِ مَعَ الْـمَاءِ ثُمَّ یَمْسَحُ رَأْسَهُ إِلَّا خَرَّتْ خَطَایَا رَأْسِهِ مِنْ أَطْرَافِ شَعْرِهِ مَعَ الْـمَاءِ ثُمَّ یَغْسِلُ قَدَمَیْهِ إِلَى الْکَعْبَیْنِ إِلَّا خَرَّتْ خَطَایَا رِجْلَیِهِ مِنْ أَنَامِلِهِ مَعَ الْـمَاءِ فَإِنْ هُوَ قَامَ فَصَلَّى فَحَمِدَ اللهَ وَأَثْنَى عَلَیْهِ وَمَجَّدَهُ بِالَّذِی هُوَ لَهُ أَهْلٌ وَفَرَّغَ قَلْبَهُ لِـلّٰهِ إِلَّا انْصَرَفَ مِنْ خَطِیئَتِهِ کَهَیْئَتِهِ یَوْمَ وَلَدَتْهُ أُمُّهُ». رَوَاهُ مُسلم([4]).
1042- (4) عمرو بن عَبسة س گوید: رسول خدا ج به مدینهی منوره آمدند؛ من نیز بدانجا درآمدم و به نزد ایشان رفتم و گفتم: مرا از (اوقات) نماز آگاه گردانید! پیامبر ج فرمودند: «نماز صبح را بخوان؛ سپس تا وقتی که خورشید طلوع میکند و بالا میآید، نماز نخوان؛ چون خورشید بین دو شاخ شیطان طلوع میکند و کفّار برای آن سجده میبرند.
سپس نماز (ضُحی = اِشراق یا چاشت) بگزار؛ چون فرشتگان، شاهد و حاضر بر نماز هستند تا این که سایه نیز به کمترین مقدار خود میرسد؛ آن وقت از گزاردن نماز خودداری کن؛ چون در این وقت، آتش دوزخ شعلهور میشود؛ سپس وقتی که سایه (از وسط آسمان) مایل شد، نماز (ظهر) را بخوان؛ چون فرشتگان، شاهد و حاضر بر نماز هستند تا آن که نماز عصر را میخوانی؛ و بعد از آن، از نماز گزاردن خودداری کن تا وقتی که خورشید غروب کند؛ چون خورشید بین دو شاخ شیطان غروب میکند و در این زمان، کفّار برای آن سجده میبرند».
عمرو بن عبسة س در ادامه گوید: خطاب به پیامبر ج گفتم: ای فرستادهی خدا! از وضو برایم بگو! آن حضرت ج فرمودند: «هر کس از شما، آب وضویش را تهیه کند و آنگاه دهان و بینی خویش را بشوید و بینیاش را تمیز و پاک نماید، گناهان صورت، دهان و بینی او با آن آب، فرو میریزد؛ و وقتی که صورتش را بر طبق آنچه که خداوند بلندمرتبه بدو فرمان داده، بشوید، خطاهای صورت او با آب وضو از اطراف ریشش فرو میریزد و سپس که دستهایش را تا آرنج میشوید، خطاهای آنها از میان انگشتانش با آب فرو میریزد؛ و بعداً که سرش را مسح میکند، گناهان سرش با آب از اطراف موهایش، سرازیر میشود و بعد که پاهایش را تا دو قوزک میشوید، گناهان آنها از خلال انگشتانش با آب، پایین میآید.
و اگر صاحب چنین وضویی، بلند شد و به نماز ایستاد و حمد و ثنای خدا را انجام داد و او را به عظمتی که لایق و شایستهی اوست، یاد کرد و به بیان پرتوی از وصف و شکوه او پرداخت و قلب خویش را برای خدا از غیر او فارغ و خالی و فقط متوجه او ساخت، همانند حالتش در روزی که مادرش او را به دنیا آورده است، از گناه پاک میشود».
[این حدیث را مسلم روایت کرده است].
شرح: «فانّها تطلع حین تطلع، بین قرنی شیطان...»: این که رسول خدا ج میفرمایند: «خورشید از میان دو شاخ شیطان طلوع و یا غروب میکند»، تمثیل و تشبیه میباشد و معنای آن، این است که در آن وقتها (طلوع و غروب)، شیطان و پیروانش به حرکت درمیآیند و بر امور مردم و زندگی آنان، تسلّط پیدا میکنند و شرایطی که برای نماز لازم است، کامل نمیشود.
به هر حال، قرار گرفتن خورشید در بین «قرنی الشیطان»، به وقت طلوع و غروب، در احادیث فراوانی آمده است؛ دستهای از علماء و صاحبنظران اسلامی، آن را بر تمثیل و مجاز توجیه کرده و گفتهاند:هدف، تسلّط و غلبهی شیطان میباشد؛ و خصوصیت وقت طلوع و غروب، آن است که خورشید پرستان در همین اوقات، به پرستش و عبادت خورشید میپردازند؛ از این رو در چنین اوقاتی، ادای نماز مترادف با عبادت شیطان است.
علامه خطّابی میگوید: در اینجا، نوعی تمثیل به کار رفته است و مطلبش آن است که کسانی که نماز را تا این وقت به تأخیر میافکنند، گویا بازیچهی دست شیطان قرار گرفتهاند و شیطان با شاخهای خود، آنان را از برگزاری نماز در وقت مستحب و پسندیدهی آن، بازداشته است؛ ولی بیشتر علماء و دانشوران دینی، تعبیر مزبور را بر حقیقت آن حمل کردهاند و بر این باورند که شیطان به هنگام طلوع و غروب، حقیقتاً خورشید را در میان شاخهای خود قرار میدهد تا مشمول عبادت خورشیدپرستان، قرار گیرد.
و شاید در اینجا، این سؤال مطرح گردد که خورشید، هر لحظه، در بخشهایی از دنیا، در حالت طلوع و غروب است و لازمهاش این خواهد بود که شیطان، در هر لحظهای از زمان، خورشید را در میان «قرنین» خود قرار دهد؟
در پاسخ این اشکال، میتوان چنین گفت که تعداد شیاطین و اهریمنان، بسیار فراوان است و امکان دارد که برای هر مَطلعی، شیطان مستقلی وجود داشته باشد.
تذکر یک نکته:
آیات و احادیث زیادی در این زمینه آمده است که مجموعاً این را میرسانند که امت محمد ج از سایر امتها، گروهها، ادیان و مکاتب جداست و بیانگر این مهم است که امت محمدی، شخصیت منحصر به فردی دارد که نباید دنبالروی امتها و ادیان باطل و خرافی دیگر باشد. مسلمان، باید شخصیت منحصر به فرد خود را دارا باشد و نباید از عادات و تقالید دیگران، پیروی کند و اخلاق و رفتار و سبک و مَنش آنها را انتخاب نماید؛ از این رو، کسانی که مظاهر طبیعی مانند ماه و خورشید را میپرستیدند، برای عبادت و پرستش خویش، زمانی معلوم و مشخص، در نظر گرفته بودند و خورشیدپرستان، عبادتشان را در وقت طلوع و غروب آفتاب انجام میدادند؛ به همین سبب پیامبر ج برای جدا کردن موحّدان از مشرکان و جلوگیری از همزمانی عبادات آنها، از نماز گزاردن در آن وقتها نهی فرموده است.
آری؛ پیامبر ج میخواهد این مفاهیم را در وجود ما بکارد تا به شخصّیت و استقلال خود افتخار کنیم و نمیخواهد که ما دنبالهرو و پیرو دیگران باشیم؛ چرا که ما امّت وَسط (میانه) و امّت نمونه و بهترین و برترین امّتها و گروهها هستیم که برای هدایت انسانها برانگیخته شدهایم؛ پس چطور از دیگران در اخلاق، عبادات، رفتار و کردار و منش و عادات و تقالید، پیروی کنیم؟
1043 - [5] (مُتَّفق عَلَیهِ)
وَعَنْ کُرَیْبٍ: أَنَّ ابْنَ عَبَّاسٍ وَالْمِسْوَرَ بْنَ مخرمَة وَعبد الرَّحْمَن بن أَزْهَر رَضِی اللَّهُمَّ عَنْهُم وأرسلوه إِلَى عَائِشَةَ فَقَالُوا اقْرَأْ عَلَیْهَا السَّلَامُ وَسَلْهَا عَن الرَّکْعَتَیْنِ بعدالعصرقال: فَدَخَلْتُ عَلَى عَائِشَةَ فَبَلَّغْتُهَا مَا أَرْسَلُونِی فَقَالَتْ سَلْ أُمَّ سَلَمَةَ فَخَرَجْتُ إِلَیْهِمْ فَرَدُّونِی إِلَى أم سَلمَة فَقَالَت أم سَلمَة رَضِی اللَّهُمَّ عَنْهَا سَمِعْتُ النَّبِیَّ ج یَنْهَى عَنْهُمَا ثُمَّ رَأَیْتُهُ یُصَلِّیهِمَا ثُمَّ دَخَلَ فَأَرْسَلْتُ إِلَیْهِ الْـجَارِیَةَ فَقُلْتُ: قُولِی لَهُ تَقُولُ أُمُّ سَلَمَةَ یَا رَسُولَ الـلّٰهِ سَمِعْتُکَ تَنْهَى عَنْ هَاتین وَأَرَاکَ تُصَلِّیهِمَا؟ قَالَ: «یَا ابْنَةَ أَبِی أُمَیَّةَ سَأَلْتِ عَنِ الرَّکْعَتَیْنِ بَعْدَ الْعَصْرِ وَإِنَّهُ أَتَانِی نَاسٌ مِنْ عَبْدِ الْقَیْسِ فَشَغَلُونِی عَنِ الرَّکْعَتَیْنِ اللَّتَیْنِ بعد الظّهْر فهما هَاتَانِ»([5]).
1043- (5) کریب س گوید: عبدالله بن عباس س، مِسور بن مخرمه س و عبدالرحمن بن ازهر س، مرا به نزد عایشهلفرستادند و گفتند: سلام ما را به او برسان و از وی دربارهی دو رکعت نماز بعد از نماز عصر سؤال کن؛ (چرا که ما شنیدهایم که وی بعد از نماز عصر، دو رکعت نماز را میگزارد، در حالی که پیامبر خدا ج از گزاردن نماز در آن وقت، نهی فرمودهاند)؟!
کریب س گوید: به نزد عایشهلرفتم و سفارشی را که به من کرده بودند، بدو گفتم و رساندم. عایشهلگفت: این موضوع را از امسلمهل(یکی دیگر از همسران بزرگوار پیامبر ج) بپرس.
کریب س گوید: من هم به نزد عبدالله بن عباس س، مسور بن مخرمه س و عبدالرحمن بن ازهر س رفتم و سخن عایشهلرا بدیشان رساندم؛ آنگاه آنها نیز مرا به سوی امسلمهلفرستادند؛ (چون از امسلمهلدر این باره پرسیدم،) وی در پاسخ بدین سؤال گفت: من شنیده بودم که رسول خدا ج از گزاردن دو رکعت نماز بعد از نماز عصر نهی فرمودهاند، ولی با وجود این، باز هم ایشان را دیدم که آن دو رکعت را خواندند؛ سپس وارد منزل شدند؛ من هم کنیزی را پیش پیامبر ج فرستادم و بدو گفتم: (به نزد پیامبر ج برو و) بدیشان بگو: ای فرستادهی خدا! امسلمه میگوید: ما از شما شنیدهایم که از گزاردن این دو رکعت بعد از نماز عصر نهی مینمودید و هماکنون میبینیم که آن را میخوانید؟!
پیامبر ج فرمودند: «ای دختر ابوامیة! از دو رکعت نماز بعد از عصر پرسیدی؛ عدّهای از طائفهی «عبدالقیس» پیش من آمدند و با آنان مشغول شدم و دو رکعت نماز (سنّتِ) بعد از ظهر را فراموش نمودم؛ و این دو رکعت، همان دو رکعتِ نمازِ بعد از ظهر است».
[این حدیث را بخاری و مسلم روایت کردهاند].
شرح: دو رکعت نماز، پس از عصر:
در این که رسول خدا ج بعد از نماز عصر، دو رکعت نفل گزارده است، روایات متعارض است؛ از حدیث عبدالله بن عباس س چنین برمیآید که آن حضرت ج این دو رکعت را فقط یک بار به جای آوردهاند.
عبدالله بن عباس س گوید: «انّما صلّی رسول الله ج الرکعتین بعد العصر لانّه اتاه مال فشغله عن الرکعتین بعدالظهر فصلاهما بعد العصر ثم لم یَعُدلهما» (ترمذی)؛ «رسول خدا ج دو رکعت بعد از عصر خواندند آن هم به خاطر مالی که برایشان آمده بود؛ از این رو دو رکعت سنّت بعد از ظهر را از دست دادند و آنها را بعد از عصر گزاردند و بعد از آن، دیگر خواندن دو رکعت بعد از عصر را تکرار نکردند».
و از روایت عایشهلدر «معجم طبرانی» و روایت امسلمهلدر «مسند احمد» نیز همین مطلب به اثبات میرسد؛ آنجا که عایشهلمیگوید: «فاتت رسول الله ج رکعتان قبل العصر فلما انصرف صلّاهما ثم لم یصلّهما بعد»؛ «از رسول خدا ج دو رکعت قبل از عصر فوت شد؛ و چون نماز عصر را گزاردند، آن دو رکعت را بعد از آن گزاردند و پس از آن، دیگر خواندن دو رکعت بعد از عصر را تکرار نکردند».
البته در صحیح بخاری، از عایشهلچنین روایت شده است: «ما کان النبیّ ج یأتینی فی یوم بعد العصر الّا صلّی رکعتین»؛ «هر روز که پیامبر ج بعد از عصر به نزدم میآمدند، حتماً دو رکعت نماز میگزاردند».
این روایت عایشهلدر صحیح مسلم نیز آمده است و در آن، تعبیر «ثم اثبتها» یعنی «دام علیها» (بر گزاردن آن دو رکعت، مداومت کردند) به کار رفته است. و هردو روایت بالا، بر مداومت و مواظبت دلالت میکنند.
و علاوه از آن، در صحیح مسلم از عایشهلروایت دیگری هم نقل شده است که بیانگر مواظبت آن حضرت ج بر گزاردن دو رکعت نماز بعد از عصر است؛ عایشه گوید: «ما ترک رسول الله ج رکعتین بعد العصر عندی قط» (مسلم)؛ «رسول خدا ج هیچگاه در نزد من، دو رکعت بعد از عصر را ترک نکردند».
و در میان علماء و صاحبنظران فقهی نیز در مورد گزاردن دو رکعت نماز بعد از عصر، اختلافنظر وجود دارد؛ امام شافعی با استدلال از احادیث و روایات عایشهل- که بیانگر مداومت هستند - این دو رکعت را جایز میداند؛ ولی از دیدگاه امام ابوحنیفه/، گزاردن این دو رکعت بعد از نماز عصر، در حق امّت محمدی، جایز نمیباشد.
امام ابوحنیفه/، روایت عایشهلرا - که بیانگر مداومت است -، یکی از خصوصیات و ویژگیهای پیامبر ج قرار داده است و از تمام احادیث و روایاتی استدلال میکند که در آنها از گزاردن نماز بعد از عصر، نهی شده است.
برخی از دلایل احناف - مبنی بر این که گزاردن دو رکعت بعد از عصر، از خصوصیات رسول خدا ج بوده است و برای امّت محمدی ممنوع میباشد - عبارتند از:
1- در «شرح معانی الاثار» (ج 1 ص 214 باب رکعتین بعد العصر)، «مسند احمد» (ج 7 ص 444) و «صحیح ابن حبان» از امّسلمهلروایت است: هنگامی که آن حضرت ج این دو رکعت را بعد از عصر ادا کردند، از ایشان پرسید: «یا رسول الله! فنقضیهما اذا فاتتا؟ قال: لا»؛ «ای رسول خدا ج! آیا هرگاه این دو رکعت فوت شد، آیا آنها را قضا کنیم؟ آن حضرت ج فرمودند: خیر».
این حدیث به صراحت، دلالت بر آن دارد که این نماز، از خصوصیات پیامبر اکرم ج بوده است.
2- در سنن ابوداود (ج 1 ص 182 باب من رخّص فیهما اذا کانت الشمس مرتفعة) از عایشهلروایت شده است: «ان رسول الل ه ج کان یصلّی بعد العصر وینهی عنها ویواصل وینهی عن الوصال»؛ «پیامبر ج خود بعد از نماز عصر، دو رکعت نماز میگزاردند و مردم را از آن منع میفرمودند؛ و میان دو روز در روزهداری چیزی نمیخوردند و وصال مینمودند و مردم را از وصال نهی میکردند».
این حدیث نیز به صراحت، دلالت بر آن دارد که این نماز، از خصوصیات پیامبر ج است و در حق امّت، مشروع نمیباشد.
3- در صحیح مسلم (ج 1 ص 277، کتاب فضائل القران، باب الاوقات التی نهی عن الصلوة فیها) از عایشهلروایت است که وی پس از بیان دو رکعت نماز بعد از عصر میگوید: «و کان ج اذا صلّی صلوة اثبتها»؛ «هرگاه پیامبر ج نمازی را میگزاردند، بر آن مداومت و مواظبت میکردند».
سیاق این حدیث، بیانگر آن است که نماز مورد بحث، از خصوصیات رسول خدا ج بوده است.
به هر حال، از دیدگاه علماء و صاحبنظران فقه احناف، حدیث بالا (حدیث عایشهp، به شماره 1043) بیانگر یکی از خصایص رسول خدا ج است؛ چنان که حدیث عایشهلبر آن دلالت دارد آنجا که میگوید: «انّه کان یصلّی بعد العصر وینهی عنها ویواصل وینهی عن الوصال»؛ (ترجمهاش پیشتر گذشت).
و با این توجیه، هیچ تضادّ و منافاتی میان این حدیث و احادیث منع از خواندن نماز بعد از عصر، به وجود نمیآید. والله اعلم.
1044 - [6] (صَحِیح)
عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ إِبْرَاهِیمَ عَنْ قَیْسِ بْنِ عَمْرو قَالَ: رَأَى النَّبِیُّ ج رَجُلًا یُصَلِّی بَعْدَ صَلَاةِ الصُّبْحِ رَکْعَتَیْنِ فَقَالَ رَسُولُ الـلّٰهِ ج: «صَلَاة الصُّبْحِ رَکْعَتَیْنِ رَکْعَتَیْنِ»
فَقَالَ الرَّجُلُ: إِنِّی لَمْ أَکُنْ صَلَّیْتُ الرَّکْعَتَیْنِ اللَّتَیْنِ قَبْلَهُمَا فَصَلَّیْتُهُمَا الْآنَ. فَسَکَتَ رَسُولُ الـلّٰهِ ج. رَوَاهُ أَبُو دَاوُدَ وَرَوَى التِّرْمِذِیُّ نَحْوَهُ وَقَالَ: إِسْنَادُ هَذَا الْـحَدِیثِ لَیْسَ بِمُتَّصِلٍ لِأَنَّ مُحَمَّدَ بن إِبْرَاهِیم یسمع لَمْ یَسْمَعْ مِنْ قَیْسِ بْنِ عَمْرٍو. وَفِی شَرْحِ السُّنَّةِ وَنُسَخِ الْـمَصَابِیحِ عَنْ قَیْسِ بْنِ قهد نَحوه([6]).
1044- (6) محمد بن ابراهیم/ از قیس بن عمرو س روایت میکند که گفت: رسول خدا ج مردی را دیدند که پس از گزاردن نماز (فرض) صبح، دو رکعت نماز میخواند؛ از این رو، فرمودند: نماز صبح عبارت است از دو رکعت (نماز سنّت) و دو رکعت (نماز فرض؛ پس چرا بعد از آنها، دو رکعت دیگر میخوانی؛ مگر نمیدانی که پس از فرض صبح، نمازی دیگر نیست)؟
آن مرد گفت: دو رکعتی که قبل از دو رکعت فرض است را نخواندهام؛ از این جهت آن دو رکعت را الان خواندم؛ پس پیامبر ج خاموش ماندند (و انکار نکردند).
[این حدیث را ابوداود روایت کرده است؛ و ترمذی نیز به سان آن را (در معنی نه در لفظ) روایت کرده و گفته است: اسناد این حدیث، متّصل نیست؛ چرا که محمد بن ابراهیم؛ از قیس بن عمرو س این حدیث را نشنیده است.
و در «شرح السنة» و نسخههای «المصابیح» نیز به سان این حدیث (در معنی) از طریق قیس بن قَهد س روایت شده است].
شرح: از دیدگاه شافعیها و حنبلیها، اگر فردی از نمازگزاران، موفق به گزاردن دو رکعت سنّت، قبل از گزاردن دو رکعت فرض صبح نشد، در آن صورت میتواند آن دو رکعت سنّت را بعد از نماز فرض و قبل از طلوع خورشید بخواند. دلیل این بزرگواران، حدیث بالا است. و در روایتی دیگر چنین آمده است که قیس س دربارهی علّت خواندن دو رکعت سنّت بعد از نماز فرض صبح گفت: «یا رسول الله! انی لم اکن رکعت رکعتی الفجر»؛ «ای فرستادهی خدا! من دو رکعت سنّت قبل از فرض را نخوانده بودم». و پیامبر ج نیز فرمودند: «فلا اذن».
امام شافعی و امام احمد بن حنبل، این فرمودهی رسول خدا ج، «فلا اذن» را به «فلا بأس اذن» معنی میکنند؛ یعنی اگر دو رکعت سنّت فوت شدند، خواندن آنها بعد از نماز فرض صبح، اشکالی ندارد.
در برخی از روایات، به جای «فلا اذن»، عبارت «فسکت النبی ج» آمده است؛ (همچون حدیث شماره 1044)؛ و در برخی، جملهی «فسکت النبی ج و مضی ولم یقل شیئاً» آمده است که از مجموع آنها چنین برداشت میشود که آن حضرت ج عذر قیس س را پذیرفتهاند. و همین حدیث، دلیل شافعیها و حنبلیها میباشد.
و حنفیها و مالکیها، بر این باورند که گزاردن سنّتهای صبح بعد از فرض، تا طلوع خورشید، جایز نیست، بلکه در چنین حالتی، فرد نمازگزار، منتظر طلوع خورشید بماند و پس از آن که خورشید طلوع کرد، سنّتها را قضا بیاورد.
دلیل حنفیها و مالکیها، تمام احادیث و روایاتی است که دربارهی ممنوعیت گزاردن نماز بعد از فرض صبح آمده است؛ از جمله:
ابن عباس س گوید: «انّ رسول الله ج نهی عن الصلوة بعد الفجر حتی تطلع الشمس وبعد العصر حتّی تغرب الشمس» (بخاری و مسلم)؛ «رسول خدا ج از گزاردن نماز بعد از فرض صبح تا طلوع خورشید و از خواندن نماز بعد از فرض عصر تا غروب خورشید، نهی کردند».
و ابوسعید خدری س گوید: رسول خدا ج فرمودند: «لا صلوة بعد صلوة العصر حتّی تغرب الشمس ولا صلوة بعد صلوة الفجر حتی تطلع الشمس» (بخاری و مسلم)؛ «گزاردن نماز بعد از نماز عصر تا غروب خورشید و خواندن نماز بعد از فرض صبح تا طلوع خورشید، درست نیست». و ابوهریره س نیز گوید: «انّ رسول الله ج نهی عن الصلوة بعد العصر حتی تغرب الشمس وعن الصلوة بعد صلوة الصبح حتی تطلع الشمس»؛ (بخاری و مسلم).
و علماء و صاحبنظران اسلامی گفتهاند که احادیث و روایاتی که دربارهی ممنوعیت نماز بعد از فرض صبح آمدهاند، به حدّ تواتر معنوی رسیدهاند.
و دلیل دیگر مالکیها و حنفیها، حدیث ابوهریره س است؛ آنجا که میگوید: رسول خدا ج فرمودند: «من لم یصلّ رکعتی الفجر فلیصلّهما بعد ما تطلع الشمس» (ترمذی ج 1 ص 82، باب ما جاء فی اعادتهما بعد طلوع الشمس)؛ «هر کس دو رکعت سنّت صبح را نگزارد، باید آنها را بعد از طلوع خورشید، بخواند».
و در پاسخ به دلیل شافعیها و حنبلیها، گفتهاند که حدیث قیس س - که مورد استدلال آنها میباشد - طبق نظر امام ترمذی؛ منقطع میباشد و متّصل نیست؛ از این رو امام ترمذی میگوید: «و اسناد هذا الحدیث لیس بمتّصل»؛ «اسناد حدیث قیس، متصل نیست»؛ زیرا محمد بن ابراهیم، از قیس س این حدیث را نشنیده است. بنابراین، حدیثش قابل استدلال نمیباشد و در مقابل احادیث صحیح، قرار نمیگیرد.
1045 - [7] (صَحِیح)
وَعَن جُبَیر بن مطعم أَنَّ النَّبِیَّ ج قَالَ: «یَا بَنِی عَبْدَ مَنَافٍ لَا تَمْنَعُوا أَحَدًا طَافَ بِهَذَا الْبَیْتِ وَصَلَّى آیَةً سَاعَةَ شَاءَ مِنْ لَیْلٍ أَوْ نَهَارٍ». رَوَاهُ التِّرْمِذِیُّ وَأَبُو دَاوُد وَالنَّسَائِیّ([7]).
1045- (7) جُبیر بن مُطعم س گوید: رسول خدا ج فرمودند: «ای بنی عبد مناف! (که مسئول کلیدداری و عمران و آبادی مسجدالحرام و سیراب کردن حاجیان خانهی خدا هستید؛) کسی را در هیچ لحظهای از شبانهروز از طواف این خانه و گزاردن نماز در آن، منع نکنید».
[این حدیث را ترمذی، ابوداود و نسایی روایت کردهاند].
شرح: از این روایت دانسته میشود که نماز گزاردن در مکهی مکرمه - خداوند بر شرافت و بزرگی آن بیافزاید - در هیچ یک از اوقات مذکور، مکروه نیست؛ و همین نیز دیدگاه و نظریهی امام شافعی/ است.
1046 - [8] (ضَعِیف)
وَعَنْ أَبِی هُرَیْرَةَ: أَنَّ النَّبِیِّ ج نَهَى عَنْ الصَّلَاةِ نِصْفَ النَّهَارِ حَتَّى تَزُولَ الشَّمْسُ إِلَّا یَوْمَ الْـجُمُعَةِ. رَوَاهُ الشَّافِعِی([8]).
1046- (8) ابوهریره س گوید: رسول خدا ج از خواندن نماز در وقت اِستواء (هنگامی که خورشید در وسط آسمان قرار میگیرد،) نهی فرمودند تا خورشید زوال کند؛ مگر در روز جمعه (که نهی از خواندن نماز به هنگام استواء خورشید، شامل آن نمیشود).
[این حدیث را امام شافعی/ روایت کرده است].
1047 - [9] (ضَعِیف)
وَعَنْ أَبِی الْـخَلِیلِ عَنْ أَبِی قَتَادَةَ قَالَ: کَانَ النَّبِیُّ ج کَرِهَ الصَّلَاة نصف النَّهَار حَتَّى نِصْفَ النَّهَارِ حَتَّى تَزُولَ الشَّمْسُ إِلَّا یَوْمَ الْـجُمُعَةِ وَقَالَ: «إِنَّ جَهَنَّمَ تُسَجَّرُ إِلَّا یَوْمَ الْـجُمُعَةِ». رَوَاهُ أَبُو دَاوُدَ وَقَالَ أَبُو الْـخَلِیلِ لم یلق أَبَا قَتَادَة([9]).
1047- (9) ابوالخلیل/ از ابوقتاده س روایت میکند که گفت: پیامبر ج از خواندن نماز در وقت اِستواء (هنگامی که خورشید در وسط آسمان قرار میگیرد،) خوششان نمیآمد، تا خورشید زوال کند، مگر در روز جمعه که فرمودند: «چون در این وقت [در وقت استوای خورشید]، آتش دوزخ شعلهور میشود مگر در روز جمعه [که آتش دوزخ، شعلهور نمیشود و نماز در وقت اِستوای آفتاب، - در روز جمعه - ممنوع نیست)».
[این حدیث را ابوداود روایت کرده و گفته است: این حدیث متّصل نیست؛ چرا که ابوالخلیل، ابوقتاده س را ملاقات نکرده است].
شرح: از دو حدیث بالا، امام ابویوسف/ شاگرد ارشد امام ابوحنیفه/، روز جمعه را از اوقات مکروهه، مستثنی نموده است؛ از این رو، از دیدگاه وی، در وقت استواء در روز جمعه، میتوان نفل گزارد و گزاردن نماز نفل در این وقت از روز جمعه، ممنوع نمیباشد.
1048 - [10] (صَحِیح)
عَن عبد الله الصنَابحِی قَالَ: قَالَ رَسُولُ الـلّٰهِ ج: «إِنَّ الشَّمْسَ تَطْلُعُ وَمَعَهَا قَرْنُ الشَّیْطَانِ فَإِذَا ارْتَفَعَتْ فَارَقَهَا ثُمَّ إِذَا اسْتَوَتْ قَارَنَهَا فَإِذا زَالَت فَارقهَا فَإِذَا دَنَتْ لِلْغُرُوبِ قَارَنَهَا فَإِذَا غَرَبَتْ فَارَقَهَا». وَنَهَى رَسُولُ الـلّٰهِ ج عَنِ الصَّلَاةِ فِی تِلْکَ السَّاعَاتِ. رَوَاهُ مَالِکٌ وَأحمد وَالنَّسَائِیّ([10]).
1048 (10) عبدالله صُنابحی س گوید: رسول خدا ج فرمودند: «همانا خورشید در حالی طلوع میکند که همراه آن، شاخ شیطان است؛ (یعنی خورشید بین دو شاخ شیطان طلوع میکند و کفار برای آن سجده میبرند؛) و چون آفتاب بلند میشود؛ شاخ شیطان از آن فاصله میگیرد؛ سپس هرگاه که خورشید در وسط آسمان قرار میگیرد، شیطان به آفتاب نزدیک میشود و چون خورشید (از وسط آسمان به سمت مغرب) زوال میکند، از آن فاصله میگیرد؛ آنگاه چون خورشید در آستانهی غروب قرار میگیرد، شیطان بدان نزدیک میگردد؛ و هرگاه غروب میکند، از آن فاصله میگیرد و دور میشود».
و پیامبر ج نیز از نمازگزاردن در این سه وقت (طلوع خورشید، اِستواء و غروب آفتاب)، نهی کردند.
[این حدیث را مالک، احمد و نسایی روایت کردهاند].
شرح: «انّ الشمس تطلع ومعها قرن الشیطان».
این که پیامبر ج میفرمایند: «خورشید از میان دو شاخ شیطان طلوع و در آن غروب میکند» یا «همراه آن طلوع و غروب میکند»، تمثیل و تشبیه میباشد و معنای آن، این است که در آن وقتها (طلوع، غروب و اِستوای خورشید)، شیطان و پیروانش به حرکت درمیآیند و بر امور مردم و زندگی آنان، تسلّط پیدا میکنند و شرایطی که برای نماز لازم است، کامل نمیشود؛ چرا که کسانی که مظاهر طبیعی از قبیل ماه و خورشید را میپرستیدند، برای عبادت خود زمانی معلوم در نظر گرفته بودند و خورشیدپرستان، عبادتشان را در وقت طلوع و غروب و اِستوای آفتاب، انجام میدادند؛ به همین سبب پیامبر ج برای جدا کردن موحّدان و خداپرستان از مشرکان و چندگانهپرستان و جلوگیری از همزمانی عبادات آنها، از نماز خواندن در آن وقتها نهی فرموده است.
1049 - [11] (صَحِیح)
وَعَن أبی بصرة الْغِفَارِیّ قَالَ: صَلَّى بِنَا رَسُولُ الـلّٰهِ ج بِالْـمُخَمَّصِ صَلَاةَ الْعَصْرِ فَقَالَ: «إِنَّ هَذِهِ صَلَاةٌ عُرِضَتْ عَلَى مَنْ کَانَ قَبْلَکُمْ فَضَیَّعُوهَا فَمَنْ حَافَظَ عَلَیْهَا کَانَ لَهُ أَجْرُهُ مَرَّتَیْنِ وَلَا صَلَاةَ بَعْدَهَا حَتَّى یَطْلُعَ الشَّاهِدُ». وَالشَّاهِد النَّجْم. رَوَاهُ مُسلم([11]).
1049- (11) ابوبصرهی غِفاری س گوید: پیامبر ج نماز عصر را به امامت، برای ما در مکانی به نام «مخمص» خواندند (و پس از تمام شدن نماز،) فرمودند: «به راستی، این نماز (عصر)، نمازی است که بر امّتهای پیش از شما عرضه شد و آنها، آن را ضایع و تباه کردند و بر آن، محافظت و مداومت ننمودند؛ پس هرکس بر آن محافظت و مداومت کرد و آن را نگاه داشت و مراعات کرد و پاس داشت، برایش دو پاداش است؛ (یکی به خاطر گزاردن آن مانند دیگر نمازها و دیگر، بر محافظت و مداومت بر آن)؛ و نباید نماز (نفل و سنّت)، بعد از نماز عصر، گزارده شود تا این که ستارگان، ظاهر و هویدا میشوند».
[این حدیث را مسلم روایت کرده است].
1050 - [12] (صَحِیح)
وَعَن مُعَاوِیَة قَالَ: إِنَّکُمْ لَتُصَلُّونَ صَلَاةً لَقَدْ صَحِبْنَا رَسُولَ الـلّٰهِ ج فَمَا رَأَیْنَاهُ یُصَلِّیهِمَا وَلَقَدْ نَهَى عَنْهُمَا یَعْنِی الرَّکْعَتَیْنِ بَعْدَ الْعَصْر. رَوَاهُ البُخَارِیّ([12]).
1050- (12) معاویه س گوید: به راستی شما نمازی را میگزارید که هنگامی ما در مصاحبت و همراهی پیامبر ج بودیم، ایشان را ندیدهایم که چنین نمازی را گزارده باشند؛ و به تحقیق که از آن منع کردهاند؛ و آن نماز، عبارت است از: دو رکعت پس از نماز عصر.
[این حدیث را بخاری روایت کرده است].
1051 - [13] (ضَعِیف)
وَعَن أبی ذَر قَالَ وَقَدْ صَعِدَ عَلَى دَرَجَةِ الْکَعْبَةِ: مَنْ عَرَفَنِی فَقَدْ عَرَفَنِی وَمَنْ لَمْ یَعْرِفْنِی فَأَنَا جُنْدُبٌ سَمِعْتُ رَسُولَ الـلّٰهِ ج یَقُولُ: «لَا صَلَاةَ بَعْدَ الصُّبْحِ حَتَّى تَطْلُعَ الشَّمْسُ وَلَا بَعْدَ الْعَصْرِ حَتَّى تَغْرُبَ الشَّمْسُ إِلَّا بِمَکَّةَ إِلَّا بِمَکَّةَ إِلَّا بِمَکَّةَ». رَوَاهُ أَحْمد ورزین([13]).
1051- (13) ابوذر غفاری س در حالی که بر پلّههای دروازدهی کعبه بالا رفته بود، (خطاب به مردم) گفت: هرکس مرا میشناسد، مرا (به صدق لهجه و راستگویی) میشناسد؛ و هرکس مرا نمیشناسد، پس بداند که من «جُندب» هستم؛ (همان کسی که پیامبر ج در شأن او فرمودند: «ما اظلّت الخضراء ولا اقلّت الغبراء اصدق لهجة من ابی ذر»؛ «آسمان سایه نکرد و زمین برنداشت کسی را راستگوتر از ابوذر»).
از رسول خدا ج شنیدم که میفرمودند: «نباید نماز (سنّت و نفل)، بعد از سپری شدن و قت نماز صبح، در حالی که خورشید دارد طلوع میکند، گزارده شود، تا این که خورشید به خوبی طلوع کند (و ظاهر و بلند شود)؛ و همچنین نباید نماز (سنّت یا نفل) بعد از سپری شدن وقت عصر، در حالی که خورشید دارد غروب مینماید، گزارده شود تا این که به خوبی غروب کند؛ مگر در مکه؛ مگر در مکه؛ مگر در مکه (که خداوند بر شرافت و بزرگی آن بیافزاید که نمازگزاردن در آن، در هیچ یک از اوقات مکروهه مانند طلوع، غروب و اِستوای خورشید، مکروه نیست)».
[این حدیث را احمد بن حنبل و رزین روایت کردهاند].
شرح: «صعد» بالا رفت.
«درجۀ»: پلهی در؛ آستانهی در؛ پای در.
«جُندب»: جُندب نام ابوذر غفاری است؛ زیرا نام و نسب کامل وی، چنین است: «جُندب بن جُنادة بن سفیان بن عُبید بن حرام بن غِفار بن مُلیل بن ضمرة بن بکر بن عبد مناة بن کنانة بن خزیمة بن مدرکة بن الیاس بن مُضر».
[1]- بخاری 6/335 ح 3272 و 3273؛ مسلم 1/567 ح (289-828)؛ نسایی 1/278 ح 570؛ و موطأ مالک 1/219 ح 45؛«کتاب القرآن».
[2]- مسلم 1/569 ح (293-831)؛ ترمذی 3/348 ح 1030؛ نسایی 1/277 ح 565؛ ابن ماجه 1/486 ح 1519؛ دارمی 1/394 ح 1432؛ و مسند احمد 4/152.
[3]- بخاری 2/69 ح 581؛ مسلم 1/566 ح (286-826)؛ ابوداود 2/56 ح 1276؛ ترمذی 1/343 ح 183؛ نسایی 1/276 ح 562؛ ابن ماجه 1/396ح 1250؛ دارمی 1/394 ح 1433؛ و مسند احمد 1/18.
[4]- مسلم 1/569 ح (294-832)؛ نسایی 1/279 ح 572؛ و مسند احمد 4/263.
[5]- بخاری 3/105 ح 1233؛ مسلم 1/571 ح (297-834)؛ ابوداود 2/54 ح 1273؛ ابن ماجه 1/366 ح 1159؛ دارمی 1/395 ح 1436؛ و مسند احمد 6/303.
[6]- ابوداود 2/51 ح 1267.
[7]- ابوداود 2/449 ح 1894؛ ترمذی 3/220 ح 868؛ نسایی 5/223 ح 2924؛ ابن ماجه 1/398 ح 1254؛ و دارمی 2/96 ح 1926.
[8]- مسند امام شافعی ص 63.
[9]- ابوداود 1/653 ح 1083.
[10]- نسایی 1/275 ح 559؛ ابن ماجه 1/397 ح 1253؛ موطأ مالک 1/219 ح 44، «کتاب القرآن»؛ و مسند احمد 4/348.
[11]- مسلم 1/568 ح (292-830)؛ نسایی 1/259 ح 521؛ و مسند احمد 6/397.
[12]- بخاری 2/63 ح 587.
[13]- مسند احمد 5/165.
1023 - [1] (صَحِیح)
عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ قَالَ: سَجَدَ النَّبِیُّ صَلَّى الله عَلَیْهِ وَسلم بِالنَّجْمِ وَسَجَدَ مَعَهُ الْـمُسْلِمُونَ وَالْـمُشْرِکُونَ وَالْـجِنُّ وَالْإِنْسُ. رَوَاهُ البُخَارِیّ([1]).
1023- (1) عبدالله عباس س گوید: پیامبر ج در خواندن سورهی «نجم» (چون به هنگام تلاوت این سوره به آیهی ﴿فَٱسۡجُدُواْۤ لِلَّهِۤ وَٱعۡبُدُواْ۩٦٢﴾ [النجم: 62] رسیدند،) سجده کردند و همراه ایشان همهی مؤمنان و مشرکان و جنّ و انس به سجده افتادند.
[این حدیث را بخاری روایت کرده است].
شرح: در حقیقت، جای هیچ تعجّب و شگفتی ندارد که حتّی بتپرستان و چندگانه پرستان، در وقت شنیدن آیات شیوای سورهی نجم به سجده افتاده باشند؛ چرا که لحن و گیرایی و فصاحت و بلاغت و شیوایی و رسایی و زیبایی و رعنایی این سوره از یک سو، و مفهوم و محتوای هیجانانگیز آن از سوی دیگر، و تهدیدهای وحشتناک نسبت به مشرکان از سوی سوم و خارج شدن این آیات مبارک از دهان پیامبر گرامی اسلام ج در نخستین مرحلهی نزول وحی از سوی چهارم، آن چنان گیرا، مؤثّر، جذّاب، دلکش و پرنفوذ بود که هر دلی را بیاختیار تحت تأثیر خود قرار داد و حجابهای عِناد، لجاج، تعصّب، خودخواهی، خودبزرگبینی، خودخواهی و خود محوری را هر چند موقّت، کنار زد و نور و روشنایی توحید را در قلوب، پرتوافکن کرد.
چنان که در روایات زیادی نقل شده است که «ولید بن مغیرة»، وقتی آیات سورهی «فصلت» را شنید و هنگامی که پیامبر ج این آیه را تلاوت فرمود: ﴿فَإِنۡ أَعۡرَضُواْ فَقُلۡ أَنذَرۡتُکُمۡ صَٰعِقَةٗ مِّثۡلَ صَٰعِقَةِ عَادٖ وَثَمُودَ١٣﴾ [فصلت: 13] از جای برخاست و لرزید و مو بر تنش راست شد؛ از این رو، به خانه آمد. به گونهای که مشرکان پنداشتند که او به طور کامل مجذوب آیین محمد ج شده است.
اگر ما مسلمانان نیز، این سوره را با دقّت و تأمل و تعمّق و تدبّر و با حضور قلب و توجه کامل تلاوت کنیم و خود را در برابر پیامبر گرامی اسلام ج و در جوّ نزول آیات بیانگاریم، میبینیم قطع نظر از عقاید خاصّ اسلامی، چارهای جز این نداریم که وقتی به آخرین آیه برسیم، به سجده بیافتیم و در پیشگاه حق، سر تعظیم فرود آوریم.
1024 - [2] (صَحِیحٌ)
وَعَنْ أَبِی هُرَیْرَةَ س قَالَ: سَجَدْنَا مَعَ النَّبِیِّ ج فِی: ﴿إِذَا ٱلسَّمَآءُ ٱنشَقَّتۡ١﴾ [الانشقاق: 1] و﴿ٱقۡرَأۡ بِٱسۡمِ رَبِّکَ﴾ رَوَاهُ مُسلم([2]).
1024- (2) ابوهریره س گوید: با رسول خدا ج در دو سورهی ﴿إِذَا ٱلسَّمَآءُ ٱنشَقَّتۡ١﴾ (به هنگام تلاوت آیهی﴿وَإِذَا قُرِئَ عَلَیۡهِمُ ٱلۡقُرۡءَانُ لَا یَسۡجُدُونَۤ۩٢١﴾ [الانشقاق: 21] و سورهی «﴿ٱقۡرَأۡ بِٱسۡمِ رَبِّکَ ٱلَّذِی خَلَقَ١﴾ [العلق: 1]» (به هنگام تلاوت آیهی ﴿کَلَّا لَا تُطِعۡهُ وَٱسۡجُدۡۤ وَٱقۡتَرِب۩١٩﴾ [العلق: 19]، سجدهی تلاوت به جای آوردیم.
[این حدیث را مسلم روایت کرده است].
1025 - [3] (مُتَّفَقٌ عَلَیهِ)
وَعَنِ ابْنِ عُمَرَ قَالَ: کَانَ رَسُولُ الـلّٰهِ ج یَقْرَأُ (السَّجْدَةَ)
وَنَحْنُ عِنْدَهُ فَیَسْجُدُ وَنَسْجُدُ مَعَهُ فَنَزْدَحِمُ حَتَّى مَا یَجِدُ أَحَدُنَا لِجَبْهَتِهِ مَوْضِعًا یَسْجُدُ عَلَیْهِ([3]).
1025- (3) عبدالله بن عمر س گوید: رسول خدا ج گاهی اوقات که ما به نزد ایشان بودیم، سجدهای از قرآن را میخواندند و همین که به آیهی سجده میرسیدند، سجده میبردند و ما هم سجده میبردیم، و به اندازهای مردم به سجده میرفتند و همدیگر را فشار میدادند که جایی را برای سجده پیدا نمیکردیم.
[این حدیث را بخاری و مسلم روایت کردهاند].
1026 - [4] (مُتَّفَقٌ عَلَیهِ)
وَعَنْ زَیْدِ بْنِ ثَابِتٍ قَالَ: قَرَأْتُ عَلَى رَسُولِ الـلّٰهِ ج (والنجم)
فَلم یسْجد فِیهَا([4]).
1026- (4) زید بن ثابت س گوید: سورهی نجم را بر پیامبر ج تلاوت نمودم، ولی آن حضرت ج به سجده نرفتند.
[این حدیث را بخاری و مسلم روایت کردهاند].
شرح: تمام علماء و صاحبنظران اسلامی و فقهاء و اندیشمندان دینی، بر ثبوت سجدهی تلاوت اجماع دارند، امّا دربارهی فرض بودن و یا سنّت بودن آن، اختلافنظر دارند؛ جمهور علماء و صاحبنظران فقهی برآنند که سجدهی تلاوت سنّت است؛ ولی امام ابوحنیفه/ بر این باور است که سجدهی تلاوت واجب است.
و در واقع، دربارهی «سجدهی تلاوت»، دو مسألهی اختلافی وجود دارد که عبارتند از:
الف) از دیدگاه امام مالک/،امام شافعی/ و امام احمد/، سجدهی تلاوت سنّت است؛ ولی از نظرگاه امام ابوحنیفه/، واجب است؛ دلیل ائمهی سه گانه، حدیث زید بن ثابت س است که گفت: «سورهی نجم را بر پیامبر ج تلاوت نمودم ولی آن حضرت ج به سجده نرفتند» (حدیث بالا به شماره 1026).
احناف در پاسخ میگویند: حدیث زید بن ثابت س، سجدهی فوری را نفی میکند که از دیدگاه احناف، واجب نیست که متّصل پس از خواندن آیهی سجده، سجدهی تلاوت انجام بگیرد.
دیگر دلیل ائمه سه گانه، داستان عمر بن خطاب س میباشد که: «انّه قرأ سجدة علی الـمنبر فنزل فسجد ثم قرأها فی الجعة الثانیة فتهیّأ الناس للسجود فقال: انّها لم تکتب علینا الّا ان نشاء؛ فلم یسجدو لم یسجدوا» (ترمذی و بخاری)؛ «عمر بن خطاب س بر فراز منبر، آیهی سجده را تلاوت کرد و از منبر فرود آمد و سجده کرد؛ سپس در هفتهی دوم، آن را دوباره خواند؛ مردم خواستند تا برای آن سجده کنند ولی عمر س گفت: بیگمان، سجدهی تلاوت بر شما فرض نیست مگر آن که خود بخواهیم؛ از این رو نه عمر س سجده کرد و نه مردم».
در پاسخ به این حدیث گفته شده است که امکان دارد، مطلب آن، این باشد که واجب نیست متّصل و فوری پس از خواندن آیهی سجده، سجدهی تلاوت انجام بگیرد. تأیید این عمل از عمل و رفتار خود عمر س ثابت میشود که وی در هفتهی اول، به محض خواندن آیهی سجده، فوراً سجده کرد (انّه قرأ سجدة علی المنبر فنزل فسجد) و در جمعهی دوم، به جای سجده کردن، فرمود: «انها لم تکتب علینا الّا ان نشاء»؛ گویا وی وجوب سجدهی تلاوت را رد نکرده است بلکه فقط وجوب فوری آن را رد نموده است.
و یا این که مراد از، «لـم تکتب علینا»، «لـم تکتب علینا بـهیئة الجمـاعة» باشد؛ یعنی بر ما فرض نیست که سجدهی تلاوت را به شکل جماعت برگزار نماییم.
و دلیل احناف، آیههای سجدهای هستند که با صیغهی امر، وارد شدهاند. و در حقیقت، محتوای آیههای سجده، یکی از این حالتهای سه گانهی زیر را در بردارند:
دستور به سجده داده شده است؛ همانند: ﴿کَلَّا لَا تُطِعۡهُ وَٱسۡجُدۡۤ وَٱقۡتَرِب۩١٩﴾ [العلق: 19].
یادآوری انکار کافران از سجده کردن است؛ همانند:﴿وَإِذَا قُرِئَ عَلَیۡهِمُ ٱلۡقُرۡءَانُ لَا یَسۡجُدُونَۤ۩٢١﴾ [الانشقاق: 21].
حکایت سجده کردن پیامبران است؛ مانند: ﴿وَظَنَّ دَاوُۥدُ أَنَّمَا فَتَنَّٰهُ فَٱسۡتَغۡفَرَ رَبَّهُۥ وَخَرَّۤ رَاکِعٗاۤ وَأَنَابَ۩٢٤ فَغَفَرۡنَا لَهُۥ ذَٰلِکَۖ وَإِنَّ لَهُۥ عِندَنَا لَزُلۡفَىٰ وَحُسۡنَ مََٔابٖ٢٥﴾ [ص: 24-25].
و پرواضح است که اطاعت امر، واجب است و مخالفت با کافران و پیروی از پیامبران بر اساس این آیات لازم میباشد؛ مانند: ﴿یَٰٓأَیُّهَا ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ لَا تَکُونُواْ کَٱلَّذِینَ کَفَرُواْ﴾ [آل عمران: 156] و آیهی ﴿أُوْلَٰٓئِکَ ٱلَّذِینَ هَدَى ٱللَّهُۖ فَبِهُدَىٰهُمُ ٱقۡتَدِهۡ﴾ [الأنعام: 90].
ب) حنفیها و شافعیها، بر این امر اتفاقنظر دارند که تعداد آیههای سجدهی تلاوت در قرآن، چهارده آیه میباشد که از دیدگاه مذهب احناف عبارتند از:
1- در سورهی اعراف ﴿إِنَّ ٱلَّذِینَ عِندَ رَبِّکَ لَا یَسۡتَکۡبِرُونَ عَنۡ عِبَادَتِهِۦ وَیُسَبِّحُونَهُۥ وَلَهُۥ یَسۡجُدُونَۤ۩٢٠٦﴾ [الأعراف: 206].
2- در سورهی رعد ﴿وَلِلَّهِۤ یَسۡجُدُۤ مَن فِی ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِ طَوۡعٗا وَکَرۡهٗا وَظِلَٰلُهُم بِٱلۡغُدُوِّ وَٱلۡأٓصَالِ۩١٥﴾ [الرعد: 15].
1- در سورهی نحل ﴿یَخَافُونَ رَبَّهُم مِّن فَوۡقِهِمۡ وَیَفۡعَلُونَ مَا یُؤۡمَرُونَ۩٥٠﴾ [النحل: 50].
4- در سورهی اسراء ﴿قُلۡ ءَامِنُواْ بِهِۦٓ أَوۡ لَا تُؤۡمِنُوٓاْۚ إِنَّ ٱلَّذِینَ أُوتُواْ ٱلۡعِلۡمَ مِن قَبۡلِهِۦٓ إِذَا یُتۡلَىٰ عَلَیۡهِمۡ یَخِرُّونَۤ لِلۡأَذۡقَانِۤ سُجَّدٗاۤ١٠٧ وَیَقُولُونَ سُبۡحَٰنَ رَبِّنَآ إِن کَانَ وَعۡدُ رَبِّنَا لَمَفۡعُولٗا١٠٨ وَیَخِرُّونَ لِلۡأَذۡقَانِ یَبۡکُونَ وَیَزِیدُهُمۡ خُشُوعٗا۩١٠٩﴾ [الإسراء: 107-109].
2- در سورهی مریم ﴿أُوْلَٰٓئِکَ ٱلَّذِینَ أَنۡعَمَ ٱللَّهُ عَلَیۡهِم مِّنَ ٱلنَّبِیِّۧنَ مِن ذُرِّیَّةِ ءَادَمَ وَمِمَّنۡ حَمَلۡنَا مَعَ نُوحٖ وَمِن ذُرِّیَّةِ إِبۡرَٰهِیمَ وَإِسۡرَٰٓءِیلَ وَمِمَّنۡ هَدَیۡنَا وَٱجۡتَبَیۡنَآۚ إِذَا تُتۡلَىٰ عَلَیۡهِمۡ ءَایَٰتُ ٱلرَّحۡمَٰنِ خَرُّواْۤ سُجَّدٗاۤ وَبُکِیّٗا۩٥٨﴾ [مریم: 58].
3- در سورهی حج ﴿أَلَمۡ تَرَ أَنَّ ٱللَّهَ یَسۡجُدُۤ لَهُۥۤ مَن فِی ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَمَن فِی ٱلۡأَرۡضِ وَٱلشَّمۡسُ وَٱلۡقَمَرُ وَٱلنُّجُومُ وَٱلۡجِبَالُ وَٱلشَّجَرُ وَٱلدَّوَآبُّ وَکَثِیرٞ مِّنَ ٱلنَّاسِۖ وَکَثِیرٌ حَقَّ عَلَیۡهِ ٱلۡعَذَابُۗ وَمَن یُهِنِ ٱللَّهُ فَمَا لَهُۥ مِن مُّکۡرِمٍۚ إِنَّ ٱللَّهَ یَفۡعَلُ مَا یَشَآءُ۩١٨﴾ [الحج: 18].
4- در سورهی فرقان ﴿وَإِذَا قِیلَ لَهُمُ ٱسۡجُدُواْۤ لِلرَّحۡمَٰنِ قَالُواْ وَمَا ٱلرَّحۡمَٰنُ أَنَسۡجُدُ لِمَا تَأۡمُرُنَا وَزَادَهُمۡ نُفُورٗا۩٦٠﴾ [الفرقان: 60].
5- در سورهی نمل ﴿أَلَّاۤ یَسۡجُدُواْۤ لِلَّهِ ٱلَّذِی یُخۡرِجُ ٱلۡخَبۡءَ فِی ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِ وَیَعۡلَمُ مَا تُخۡفُونَ وَمَا تُعۡلِنُونَ٢٥ ٱللَّهُ لَآ إِلَٰهَ إِلَّا هُوَ رَبُّ ٱلۡعَرۡشِ ٱلۡعَظِیمِ۩٢٦﴾ [النمل: 25-26].
6- در سورهی الم سجده ﴿إِنَّمَا یُؤۡمِنُ بَِٔایَٰتِنَا ٱلَّذِینَ إِذَا ذُکِّرُواْ بِهَا خَرُّواْۤ سُجَّدٗاۤ وَسَبَّحُواْ بِحَمۡدِ رَبِّهِمۡ وَهُمۡ لَا یَسۡتَکۡبِرُونَ۩١٥﴾ [السجدة: 15].
7- در سورهی ص ﴿قَالَ لَقَدۡ ظَلَمَکَ بِسُؤَالِ نَعۡجَتِکَ إِلَىٰ نِعَاجِهِۦۖ وَإِنَّ کَثِیرٗا مِّنَ ٱلۡخُلَطَآءِ لَیَبۡغِی بَعۡضُهُمۡ عَلَىٰ بَعۡضٍ إِلَّا ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ وَعَمِلُواْ ٱلصَّٰلِحَٰتِ وَقَلِیلٞ مَّا هُمۡۗ وَظَنَّ دَاوُۥدُ أَنَّمَا فَتَنَّٰهُ فَٱسۡتَغۡفَرَ رَبَّهُۥ وَخَرَّۤ رَاکِعٗاۤ وَأَنَابَ۩٢٤ فَغَفَرۡنَا لَهُۥ ذَٰلِکَۖ وَإِنَّ لَهُۥ عِندَنَا لَزُلۡفَىٰ وَحُسۡنَ مََٔابٖ٢٥﴾ [ص: 24-25].
8- در سورهی حم سجده ﴿وَمِنۡ ءَایَٰتِهِ ٱلَّیۡلُ وَٱلنَّهَارُ وَٱلشَّمۡسُ وَٱلۡقَمَرُۚ لَا تَسۡجُدُواْ لِلشَّمۡسِ وَلَا لِلۡقَمَرِ وَٱسۡجُدُواْۤ لِلَّهِۤ ٱلَّذِی خَلَقَهُنَّ إِن کُنتُمۡ إِیَّاهُ تَعۡبُدُونَ٣٧ فَإِنِ ٱسۡتَکۡبَرُواْ فَٱلَّذِینَ عِندَ رَبِّکَ یُسَبِّحُونَ لَهُۥ بِٱلَّیۡلِ وَٱلنَّهَارِ وَهُمۡ لَا یَسَۡٔمُونَ۩٣٨﴾ [فصلت: 37-38].
9- در سورهی نجم ﴿أَفَمِنۡ هَٰذَا ٱلۡحَدِیثِ تَعۡجَبُونَ٥٩ وَتَضۡحَکُونَ وَلَا تَبۡکُونَ٦٠ وَأَنتُمۡ سَٰمِدُونَ٦١ فَٱسۡجُدُواْۤ لِلَّهِۤ وَٱعۡبُدُواْ۩٦٢﴾ [النجم: 59-62].
10- در سورهی انشقاق﴿فَمَا لَهُمۡ لَا یُؤۡمِنُونَ٢٠ وَإِذَا قُرِئَ عَلَیۡهِمُ ٱلۡقُرۡءَانُ لَا یَسۡجُدُونَۤ۩٢١﴾ [الانشقاق: 20-21].
11- در سورهی علق ﴿کَلَّا لَا تُطِعۡهُ وَٱسۡجُدۡۤ وَٱقۡتَرِب۩١٩﴾ [العلق: 19].
این ترتیب، طبق مسلک احناف میباشد؛ ولی شافعیها میگویند: در سورهی «ص» سجدهای وجود ندارد ولی، سورهی حج دارای دو آیهی سجده میباشد؛ یکی آیه 18 و دیگری آیهی 77.
و از دیدگاه احناف، سورهی «ص» دارای آیهی سجده میباشد و در سورهی حج فقط یک آیهی سجده (آیهی 18) وجود دارد.
و از دیدگاه امام احمد بن حنبل، آیههای سجده، پانزده آیه است؛ وی دو آیهی سورهی حج و آیهی سورهی ص را به عنوان آیهی سجده به شمار میآورد؛ ولی قول مشهور وی، مطابق با نظر امام شافعی است. و از نظرگاه مالک نیز، آیههای سجده، یازده آیه میباشد؛ بدین ترتیب که وی سه آیهی سجدهی اخیر را در ترتیب آیههای سجده، شامل نمیکند.
امام شافعی/، دربارهی عدم وجوب سجدهی تلاوت در سورهی «ص»، از حدیث عبدالله بن عباس س استدلال میکند که گفت: «رأیت رسول الله ج یسجد فی ج. قال: ابن عباس: ولیست من عزائم السجود»؛ «رسول خدا ج را دیدم که در سجدهی سورهی «ص» سجده کردند.». ابن عباس س گوید: «آیهی سجدهی سورهی «ص»، از سجدههای تأکیدی و لازمی نیست».
در پاسخ بدین حدیث، گفته شده است که سجده کردن پیامبر ج در سورهی «ص» ثابت است؛ البته این سخن عبدالله بن عباس س که آن را از «عزائم السجود» تفکیک و جدا نموده است، به احتمال زیاد، بدین خاطر بوده که این سجده به طور شکر و سپاسگزاری از خداوند، واجب گردیده است؛ همچنان که خود رسول خدا ج میفرمایند: «سجدها داود توبة ونسجدها شکراً» (نسایی)؛ «داود از روی توبه سجده کرد و ما از روی شکر و سپاسگزاری».
و اگر به فرض آن که، استدلال شافعیها درست باشد، باز هم حدیث، بر سخن عبدالله بن عباس س موقوف خواهد بود و حدیث مرفوع نیست، که در مقابل آن، عمل آن حضرت ج قرار دارد که بر سخن عبدالله بن عباس س، ترجیح دارد.
مجاهد گوید: از عبدالله بن عباس س پرسیدم: «افی «ص» سجدة؟ فقال: نعم. ثم تلا «و وهبنا» الی قوله «فبهداهم اقتده». ثم قال: هو منهم (ای داود من الانبیاء الـمذکورین فی هذه الایة» (بخاری)؛ «آیا در سورهی «ص» آیهی سجده وجود دارد؟ گفت: آری؛ سپس آیات 84 تا 90 سورهی انعام را تلاوت کرد و گفت: داود از زمرهی همان پیامبرانی است که در این آیات، به پیروی از آنها، فرمان داده شده است».
و همچنین ابوسعید خدری س گوید: «قرأ رسول الله ج وهو علی المنبر«ص»؛ فلما بلغ السجدة نزل فسجد وسجد الناس معه...» (ابوداود)؛ «پیامبر ج بر فراز منبر، سورهی «ص» را تلاوت کردند و چون به آیهی سجده رسیدند، از منبر پایین آمدند و هم ایشان و هم مردم سجده نمودند».
به هر حال، دلایل قوی و صحیح، بیانگر این قضیه هستند که آیهی سورهی «ص»، از آیات سجدهی تلاوت است.
و امام شافعی دربارهی آیهی دوم سورهی «حج»: از حدیث عقبة بن عامر س استدلال میکند که گفت: «قلتُ یا رسول الله! فضّلت سورة الحجّ بانّ فیها سجدتین. قال: نعم فمن لم یسجدهما فلا یقرأهما». (ترمذی)؛ «خطاب به پیامبر ج گفتم: ای رسول خدا! سورهی حج بر دیگر سورهها بدان خاطر فضیلت دارد که در آن دو آیهی سجده وجود دارد. آن حضرت ج فرمودند: آری؛ پس هرکس نمیخواهد برای آنها سجده کند، پس آنها را نخواند». امّا مدار این حدیث، بر «ابن لهیعة» است که فردی ضعیف در حدیث به شمار میآید.
و دلیل احناف، حدیث عبدالله بن عباس س است که در طحاوی روایت شده است؛ ابن عباس س گوید: «فی سجود الحج الاول عزیمة والاخر تعلیم»؛ «سجدهی اول سورهی حج، واجب و دیگر جنبهی تعلیمی و آموزشی دارد».
و امام محمد در «موطأ» مینویسد: «کان ابن عباس لایری فی سورة الحج الّا سجدة واحدة الاولی»؛ «ابن عباس س فقط آیهی سجدهی اول سورهی حج را برای سجده کردن، قبول داشت».
و علاوه از آن، در آیهی سجدهی دوم سورهی حج، دستور به سجده و رکوع - هردو - داده شده است؛ آنجا که خداوند میفرماید:
﴿یَٰٓأَیُّهَا ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ ٱرۡکَعُواْ وَٱسۡجُدُواْۤ وَٱعۡبُدُواْ رَبَّکُمۡ وَٱفۡعَلُواْ ٱلۡخَیۡرَ لَعَلَّکُمۡ تُفۡلِحُونَ۩٧٧﴾ [الحج: 77].
و حال آن که اسلوب قرآن، در آیههای سجده، این است که فقط به ذکر یکی از رکوع یا سجده میپردازد؛ و هرگاه رکوع و سجده، هردو در آیهای ذکر شوند، در آن صورت در آن آیه، سجدهای وجود ندارد؛ به عنوان مثال در آیهی:
﴿یَٰمَرۡیَمُ ٱقۡنُتِی لِرَبِّکِ وَٱسۡجُدِی وَٱرۡکَعِی مَعَ ٱلرَّٰکِعِینَ٤٣﴾ [آل عمران: 43].
سجدهای وجود ندارد؛ زیرا در این آیه، هم رکوع ذکر شده است و هم سجده.
پس در همهی آیههای سجده، به جز آیهی سورهی «ص»، فقط از سجده، ذکری صورت گرفته است و در آیهی سجدهی سورهی «ص» رکوع ذکر گردیده است؛ و در هیچ آیهی سجدهای، هردو (هم رکوع و هم سجده) ذکر نشدهاند؛ بلکه فقط در آیهی سجدهی دوم سورهی حج، هردو به صورت یکجا ذکر شدهاند که این آیه نیز محل اختلاف علماء میباشد.
امام شافعی در تأیید دیدگاه خویش، از آثار برخی از اصحاب پیامبر ج نیز مبنی بر اثبات نظر خویش استدلال کرده است؛ به همین علّت، محققان احناف نیز سجدهی آیهی دوم سورهی حج را به خاطر احتیاط، ترجیح دادهاند؛ و گفتهاند: اگر شخصی در خارج از نماز، این آیه را خواند، سجده کند و اگر در نماز این آیه را خواند، در رکوع نیت سجده را داشته باشد تا عمل او، طبق همهی مذاهب، سجده محسوب گردد.
و از دیدگاه امام مالک/، در سورههای مُفصّل (از سورهی حجرات تا آخر قرآن) سجدهی تلاوت وجود ندارد؛ وی از حدیث زید بن ثابت س استدلال میکند که گفت: «قرأت علی رسول الله ج النجم فلم یسجد فیها» (بخاری و مسلم)؛ «بر پیامبر ج سورهی نجم را خواندم و ایشان برای آیهی سجدهی آن، سجده نکردند».
احناف و شوافع از این حدیث، عدم وجوب سجود را به صورت فوری مراد گرفتهاند؛ زیرا در صحیح بخاری از ابن عباس س روایت شده است که گفت: «انّ النبیّ ج سجد بالنجم وسجد معه الـمسلمون والـمشرکون والجنّ والانس» (حدیث شماره 1023)؛ «پیامبر ج در خواندن سورهی نجم، سجده کردند و همراه ایشان، همهی مؤمنان و مشرکان و جن و انس نیز به سجده افتادند».
و همچنین از علی روایت است که گفت: «العزائم اربع: الم تنزیل وحم السجدة والنجم واقرأ باسم ربک الذی خلق» (مصنّف عبدالرزاق به شماره 5863)؛ «عزائم چهار تا است: آیهی سجدهی سورههای الم تنزیل، حم السجده، نجم و علق»؛ و پرواضح است که دو سجدهی اخیر، در سورههای مفصّل وجود دارند.
و ابوهریره س نیز گوید: «سجدنا مع رسول الله ج فی «اقرأ باسم ربک» و«اذا السماء انشقت» (ترمذی)؛ «همراه با پیامبر ج در خواندن سورهی علق و انشقاق، سجدهی تلاوت نمودیم». و بدین ترتیب، هرسه سجده، با روایات ثابت شدند.
به هر حال، وقتی مسلمان، با دقّت و تأمّل و تعمّق و تدبّر و با حضور قلب و توجّه کامل، آیات قرآن را تلاوت میکند، باید تحت تأثیر لحن و گیرایی، فصاحت و بلاغت، شیوایی و رسایی، زیبایی و رعنایی و مفهوم و محتوای هیجانانگیز و شگرفآور آن قرار بگیرد و لرزه بر اندام شود و مو بر تنش راست بایستد و به طور کامل، مجذوب آیات تعالیبخش و روحآفرین آن گردد و به سجده بیافتد و در پیشگاه حق، سر تعظیم فرود آورد و حجابهای عناد، لجاج، خودخواهی و تکبّر را کنار بزند و از غیر خدا، جدا گردد و به او بپیوندد و چنان غرق حالت تفکر و حضور و راز و نیاز با پروردگار شود که بر تمام ذرّات وجودش اثر گذارد و خود را ذرّهای ببیند در برابر وجودی بیپایان و قطرهای در برابر اقیانوسی بیکران.
1027 - [5] (صَحِیح)
وَعَن ابْن عَبَّاس قَالَ: سَجْدَةُ «ص»
لَیْسَ مِنْ عَزَائِمِ السُّجُودِ وَقَدْ رَأَیْتُ النَّبِیَّ ج یسْجد فِیهَا([5]).
1027- (5) عبدالله بن عباس س گوید: سجدهای که در سورهی «ص» وجود دارد، از زمرهی فرائضی که خداوند آن را بر بندگان خود واجب کرده است، نیست؛ و رسول خدا ج را دیدم که به هنگام تلاوت این سوره، سجده میکردند.
[این حدیث را بخاری روایت کرده است].
1028 - [6] (صَحِیح)
وَفِی رِوَایَةٍ: قَالَ مُجَاهِدٌ: قُلْتُ لِابْنِ عَبَّاسٍ: أَأَسْجُدُ فِی «ص»
فَقَرَأَ: [وَمِنْ ذُرِّیَّتِهِ دَاوُدَ وَسلیمَان]
حَتَّى أَتَى [فبهداهم اقتده]
فَقَالَ: نَبِیُّکُمْ ج مِمَّنْ أَمر أَن یَقْتَدِی بهم. رَوَاهُ البُخَارِیّ([6]).
1028- (6) و در روایتی دیگر آمده است که مجاهد س گفت: خطاب به عبدالله بن عباس س گفتم: آیا در سورهی «ص»، سجدهی تلاوت کنم؟ (یعنی آیا در سورهی «ص»، سجدهی تلاوت وجود دارد؟ عبدالله بن عباس س، در پاسخ گفت: آری؛) سپس این آیات را تلاوت کرد:
﴿وَمِن ذُرِّیَّتِهِۦ دَاوُۥدَ وَسُلَیۡمَٰنَ وَأَیُّوبَ وَیُوسُفَ وَمُوسَىٰ وَهَٰرُونَۚ وَکَذَٰلِکَ نَجۡزِی ٱلۡمُحۡسِنِینَ٨٤ وَزَکَرِیَّا وَیَحۡیَىٰ وَعِیسَىٰ وَإِلۡیَاسَۖ کُلّٞ مِّنَ ٱلصَّٰلِحِینَ٨٥ وَإِسۡمَٰعِیلَ وَٱلۡیَسَعَ وَیُونُسَ وَلُوطٗاۚ وَکُلّٗا فَضَّلۡنَا عَلَى ٱلۡعَٰلَمِینَ٨٦ وَمِنۡ ءَابَآئِهِمۡ وَذُرِّیَّٰتِهِمۡ وَإِخۡوَٰنِهِمۡۖ وَٱجۡتَبَیۡنَٰهُمۡ وَهَدَیۡنَٰهُمۡ إِلَىٰ صِرَٰطٖ مُّسۡتَقِیمٖ٨٧ ذَٰلِکَ هُدَى ٱللَّهِ یَهۡدِی بِهِۦ مَن یَشَآءُ مِنۡ عِبَادِهِۦۚ وَلَوۡ أَشۡرَکُواْ لَحَبِطَ عَنۡهُم مَّا کَانُواْ یَعۡمَلُونَ٨٨ أُوْلَٰٓئِکَ ٱلَّذِینَ ءَاتَیۡنَٰهُمُ ٱلۡکِتَٰبَ وَٱلۡحُکۡمَ وَٱلنُّبُوَّةَۚ فَإِن یَکۡفُرۡ بِهَا هَٰٓؤُلَآءِ فَقَدۡ وَکَّلۡنَا بِهَا قَوۡمٗا لَّیۡسُواْ بِهَا بِکَٰفِرِینَ٨٩ أُوْلَٰٓئِکَ ٱلَّذِینَ هَدَى ٱللَّهُۖ فَبِهُدَىٰهُمُ ٱقۡتَدِهۡ﴾ [الأنعام: 84-90].
«و از نژاد نوح (هم کسانی همچون) داود، سلیمان، ایوب، یوسف و هارون را (قبلاً هدایت و ارشاد کردیم) و همان گونه (که ابراهیم و همهی این پیغمبران را پاداش دادیم،) مُحسنان را (نیز بدانچه مستحق باشند) پاداش میدهیم * و زکریا، یحیی، عیسی و الیاس را (نیز هدایت دادیم و) همهی آنان از زمرهی صالحان (و بندگان شایستهی ما) بودند * و اسماعیل، اِلْیسَع، یونس و لوط را (نیز رهنمود کردیم) و هر کدام (از اینان) را بر جهانیان (زمان خود) برتری دادیم.
و از میان پدران و فرزندان و برادرانشان (گروه زیادی را رهنمود نمودیم و) آنان را برگزیدیم و به راه راست، ارشاد کردیم * این (توفیق بزرگی که چنین شایستگان و برگزیدگانی بدان نائل آمدند) توفیق خدایی است و خداوند هرکس از بندگانش را بخواهد، بدان نائل میسازد. اگر (این چنین شایستگانی - چه رسد به دیگران -) شرک میورزیدند، هر آنچه میکردند، هدر میرفت (و اعمال خیرشان، ضایع میشد و خرمن طاعتشان به آتش شرک میسوخت). * آنان کسانیاند که کتاب (آسمانی) و حکمت (ربّانی) و نبوّت (یزدانی) بدیشان دادیم. اگر (این مشرکان مکّه و کافران معاصر تو) نسبت بدان (سه چیز) کفر ورزند، (مهمّ نیست؛ زیرا) ما کسانی را عهدهدار (حفظ و سود بردن از) آن (سه چیز) میسازیم که نسبت بدان کفر نمیورزند (و بلکه همچون اهل مدینه به جان در راه آن میکوشند). * آنان کسانیاند که خداوند ایشان را هدایت داده است (و توفیق رسیدن به راه حق و نیکی عطا نموده است)، پس از هدایت ایشان پیروی کن (و به راه ایشان برو)».
آن گاه، عبدالله بن عباس س گفت: پیامبر شما از کسانی است که به او دستور داده شده است تا به آنان (پیامبران، از قبیل: داود، سلیمان و..). اقتدا کند و تأسی ورزد.
[این حدیث را بخاری روایت کرده است].
1029 - [7] (ضَعِیف)
عَن عَمْرو بن الْعَاصِ قَالَ: أَقْرَأَنِی رَسُولُ الـلّٰهِ ج خَمْسُ عَشْرَةَ سَجْدَةً فِی الْقُرْآنِ مِنْهَا ثَلَاثٌ فِی الْـمُفَصَّلِ وَفِی سُورَةِ الْـحَجِّ سَجْدَتَیْنِ. رَوَاهُ أَبُو دَاوُد وَابْن مَاجَه([7]).
1029- (7) عمرو بن عاص س گوید: رسول خدا ج مرا بر آن واداشتند که پانزده سوره از قرآن را که در آنها سجده وجود دارد بخوانم؛ که از جملهی آنها، سه تا در «مفصّل» (سورههای آخر قرآن از «حجرات» تا «ناس») است؛ و در سورهی «حجّ»، دو سجده وجود دارد.
[این حدیث را ابوداود و ابن ماجه روایت کردهاند].
شرح: «مفصّل»: به سورههای آخرین منزل قرآن، گفته میشود؛ یعنی از سورهی «حجرات» تا سورهی «ناس».
و مفصّل بر سه قسم است:
سورههای «طوال مفصّل»: از سورهی «حجرات» تا سورهی «البروج».
سورههای «اوساط مفصّل»: از سورهی «الطارق» تا سورهی «البینة».
سورههای «قصار مفصّل»: از سورهی «زلزال» تا سورهی «ناس».
و مراد از سه موضعی که در «مفصّل»، آیههای سجده وجود دارد، به شرح زیر است:
(سورهی نجم؛ آیهی 62).﴿فَٱسۡجُدُواْۤ لِلَّهِۤ وَٱعۡبُدُواْ۩٦٢﴾ [النجم: 62].
(سورهی انشقاق؛ آیهی 21)﴿وَإِذَا قُرِئَ عَلَیۡهِمُ ٱلۡقُرۡءَانُ لَا یَسۡجُدُونَۤ۩٢١﴾ [الانشقاق: 21].
(سورهی علق؛ آیهی 19).﴿کَلَّا لَا تُطِعۡهُ وَٱسۡجُدۡۤ وَٱقۡتَرِب۩١٩﴾ [العلق: 19].
1030 - [8] (صَحِیح)
وَعَنْ عُقْبَةَ بْنِ عَامِرٍ قَالَ: قُلْتُ یَا رَسُولَ الـلّٰهِ فُضِّلَتْ سُورَةُ الْـحَجِّ بِأَنَّ فِیهَا سَجْدَتَیْنِ؟ قَالَ: «نَعَمْ وَمَنْ لَمْ یَسْجُدْهُمَا فَلَا یَقْرَأْهُمَا». رَوَاهُ أَبُو دَاوُدَ وَالتِّرْمِذِیُّ وَقَالَ: هَذَا حَدِیثٌ لَیْسَ إِسْنَادُهُ بِالْقَوِیِّ. وَفِی الْـمَصَابِیحِ: «فَلَا یَقْرَأها» کَمـَا فِی شرح السّنة([8]).
1030- (8) عقبة بن عامر س گوید: خطاب به پیامبر ج گفتم: ای فرستادهی خدا ج! آیا سورهی حج به دو سجده (بر دیگر سورهها) فضیلت داده شده است؟ آن حضرت ج در پاسخ فرمودند: «آری؛ (سورهی حجّ، به دو سجده فضیلت داده شده است؛) پس هرکس در آنها سجده نمیکند، آنها را نخواند».
[این حدیث را ابوداود و ترمذی روایت کردهاند و ترمذی گفته است: اسناد این حدیث، قوی نیست. و در کتاب «مصابیح» همانند کتاب «شرح السنة» به جای عبارت «فلا یقرأهما» (به صورت تثنیه)، «فلا یقرأها» (به صورت مفرد) وارد شده است].
شرح: امام شافعی/ و امام احمد بن حنبل/ بر این باورند که در سورهی «حج»، دو سجده وجود دارد که عبارت است از آیهی 18
﴿أَلَمۡ تَرَ أَنَّ ٱللَّهَ یَسۡجُدُۤ لَهُۥۤ مَن فِی ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَمَن فِی ٱلۡأَرۡضِ وَٱلشَّمۡسُ وَٱلۡقَمَرُ وَٱلنُّجُومُ وَٱلۡجِبَالُ وَٱلشَّجَرُ وَٱلدَّوَآبُّ وَکَثِیرٞ مِّنَ ٱلنَّاسِۖ وَکَثِیرٌ حَقَّ عَلَیۡهِ ٱلۡعَذَابُۗ وَمَن یُهِنِ ٱللَّهُ فَمَا لَهُۥ مِن مُّکۡرِمٍۚ إِنَّ ٱللَّهَ یَفۡعَلُ مَا یَشَآءُ۩١٨﴾ [الحج: 18] و آیهی 77 ﴿یَٰٓأَیُّهَا ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ ٱرۡکَعُواْ وَٱسۡجُدُواْۤ وَٱعۡبُدُواْ رَبَّکُمۡ وَٱفۡعَلُواْ ٱلۡخَیۡرَ لَعَلَّکُمۡ تُفۡلِحُونَ۩٧٧﴾ [الحج: 77].
ولی احناف و مالکیها، برآنند که آیهی دوم از سورهی «حج»، آیهی سجده نیست؛ زیرا پیوستگی سجده به رکوع، دلیل بر آن است که مراد از آن، سجدهی نماز میباشد نه سجدهی تلاوت.
و آنها دربارهی حدیث وارد شده در این باب نیز گفتهاند که این حدیث ضعیف است و روایتی که از ابی بن کعب س نقل شده است، آن را رد میکند؛ زیرا ابی بن کعب س سجدههای تلاوتی را که از رسول خدا ج شنیده بود، بر شمرد و در سورهی حج، فقط یک سجدهی تلاوت را ذکر کرد نه بیشتر از آن را؛ و ترمذی نیز حدیث بالا را ضعیف به شمار آورده است.
1031 - [9] (ضَعِیف)
وَعَنِ ابْنِ عُمَرَ: أَنَّ النَّبِیَّ ج سَجَدَ فِی صَلَاةِ الظُّهْرِ ثُمَّ قَامَ فَرَکَعَ فَرَأَوْا أَنَّهُ قَرَأَ تَنْزِیلَ السَّجْدَةَ. رَوَاهُ أَبُو دَاوُد([9]).
1031- (9) عبدالله بن عمر س گوید: رسول خدا ج در نماز ظهر، به سجدهی تلاوت رفتند؛ آنگاه از سجده بلند شدند و به رکوع رفتند و صحابه دانستند که آن حضرت ج در نماز ظهر، سورهی «الم تنزیل» که آیهی سجده در آن وجود دارد را خواندهاند.
[این حدیث را ابوداود روایت کرده است].
شرح: از این حدیث دانسته میشود که اگر فرد نمازگزار در اثنای نماز و در حین خواندن آیهای از قرآن - که در آن سجدهی تلاوت وجود دارد - به سجده رفت و پس از این که از سجده بلند شد - بدون این که چیزی از قرآن را بخواند - به رکوع رفت، این کارش جایز است.
1032 - [10] (ضَعِیف)
وَعنهُ: أَنه کَانَ رَسُولُ الـلّٰهِ ج یَقْرَأُ عَلَیْنَا الْقُرْآنَ فَإِذَا مَرَّ بِالسَّجْدَةِ کَبَّرَ وَسجد وسجدنا مَعَه. رَوَاهُ أَبُو دَاوُد([10]).
1032- (10) عبدالله بن عمر س گوید: رسول خدا ج گاهی سورهای از قرآن را بر ما میخواندند که سجدهی تلاوت در آن وجود داشت و همین که به آیهی سجده میرسیدند، تکبیر (الله اکبر) میگفتند، و به سجده میرفتند و ما هم به تأسّی از آن حضرت ج با ایشان سجده میبردیم.
[این حدیث را ابوداود روایت کرده است].
شرح: علماء و صاحبنظران فقهی در طریقهی به جای آوردن سجدهی تلاوت گفتهاند: اگر سجدهی تلاوت در خارج از نماز باشد، کیفیت سجدهی آن، چنین است که نمازگزار به هنگام ادای سجدهی تلاوت بدون این که دستهای خویش را بلند کند، تکبیر (الله اکبر) بگوید و یک سجده را انجام بدهد؛ آنگاه «الله اکبر» بگوید و پیشانی خویش را از سجده بردارد. و در سجدهی تلاوت، نه تشهّدی وجود دارد و نه سلامی؛ بلکه یک سجده را در میان دو تکبیر انجام بدهد؛ تکبیری در هنگام نهادن پیشانی خود بر زمین برای سجده؛ و تکبیر دیگر، در هنگام برداشتن پیشانی خود از سجده.
و ادا کنندهی سجدهی تلاوت، دستهای خویش را به هنگام تکبیر بلند نکند و تشهّد را نخواند و بعد از سجده، سلام هم ندهد.
ناگفته نماند که هر چه برای نماز شرط است، برای سجدهی تلاوت نیز شرط میباشد؛ از قبیل: وضو داشتن؛ لباس پاک؛ مکان پاک؛ رو به قبله بودن و...
1033 - [11] (ضَعِیف)
وَعَن ابْنِ عُمَرَ أَنَّهُ قَالَ: إِنَّ رَسُولَ الـلّٰهِ ج قَرَأَ عَامَ الْفَتْحِ سَجْدَةً فَسَجَدَ النَّاسُ کُلُّهُمْ مِنْهُمُ الرَّاکِبُ وَالسَّاجِدُ عَلَى الْأَرْضِ حَتَّى إِنَّ الرَّاکِبَ لَیَسْجُدُ عَلَى یَده. رَوَاهُ أَبُو دَاوُد([11]).
1033- (11) عبدالله بن عمر س گوید: رسول خدا ج در سال فتح مکه، آیهای از قرآن را که در آن سجدهی تلاوت وجود داشت، خواندند؛ پس همهی مردم سجده بردند؛ این طور که برخی از آنها، سجدهی تلاوت را در حالت سواره و برخی دیگر در حالت پیاده بر روی زمین انجام دادند؛ و آن کسی که سواره بود، بر دست خویش سجده را به جای میآورد.
[این حدیث را ابوداود روایت کرده است].
شرح: «عام الفتح»:
در سال ششم هجری، پیامبر اکرم ج در خواب دیدند که مسلمانان، آسوده خاطر وارد مسجد الحرام شده در حالی که سرهای خود را تراشیده و کوتاه کردهاند، مراسم عمره انجام دادهاند. بعد از این خواب بود که پیامبر ج همراه مسلمانان به قصد انجام مراسم حرکت کرده و تا پشت دروازههای مکه در حدیبیه رفتند. کفار از ماجرا آگاه شدند و راه را بر آنان بستند و تصمیم بر کشتار مسلمانان گرفتند. پیامبر ج نیز از مسلمانان پیمان وفاداری گرفت. خداوند برای مسلمانان، صلح پیش آورد، و هردو گروه با همدیگر صلحنامهای را امضاء کردند.
برخی از مسلمانان نگران بودند که چرا خواب پیامبر اکرم ج متحقق نشد؟ پیامبر ج فرمودند: «لازم نیست این خواب در این سال، تعبیر و متحقق شود».
به هر حال مسلمانان به مدینه بازگشتند و طبق قرارداد صلحنامه، در سال بعد، سه روز مکه را خالی کردند و مسلمانان با آسودگی خاطر، اعمال عمره را باشکوه فراوان انجام دادند. البته کفار نقض پیمان کردند و مفاد صلحنامه را مراعات نکردند، از این رو مسلمانان در سال هشتم هجری، مکه را بدون خونریزی فتح کردند.
1034 - [12] (ضَعِیف)
وَعَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ: أَنَّ النَّبِیَّ ج لَمْ یَسْجُدْ فِی شَیْءٍ مِنَ الْـمُفَصَّلِ مُنْذُ تَحَوَّلَ إِلَى الْـمَدِینَةِ. رَوَاهُ أَبُو دَاوُد([12]).
1034- (12) عبدالله بن عباس س گوید: پیامبر ج از هنگامی که به مدینهی منورّه انتقال یافتند و بدانجا هجرت نمودند، در چیزی از «مفصّل» (سورههای آخر قرآن که در آنها سجدهی تلاوت وجود دارد، مانند سورههای «نجم»، «انشقاق» و «علق») سجده نبردند.
[این حدیث را ابوداود روایت کرده است].
شرح: در این حدیث، دو نکته قابل تأمل است: یکی این که، این حدیث، به خاطر روایتکنندهای به نام «ابوقدامه، حارث بن عبد الله اَیادی بصری» ضعیف است؛ زیرا که طلایهداران عرصهی حدیث و بزرگان عرصهی روایت، به حدیث او احتجاج نمیجویند.
دوم این که، حدیث عبدالله بن عباس س که از طریق ابوقدامه روایت شده است، مخالف حدیث صحیح ابوهریره س است که مسلم آن را این گونه از وی روایت نموده است:
«سجدنا مع رسول الله ج فی «اذا السماء انشقت» وفی «اقرأ باسم ربک الذی خلق». و چنان که میدانیم، ابوهریره س نیز به سال هفتم هجری مسلمان شده است.
و علاوه از آن، حدیث عبدالله بن عباس س بیانگر نفی سجدهی تلاوت در «مفصّل» (سورههای آخر قرآن) است و حال آنکه حدیث ابوهریره س، اثبات کنندهی سجدهی تلاوت میباشد؛ و بدیهی است که همیشه مثبت بر نفیکننده، مقدّم است؛ در حالی که حدیث ابوهریره و دیگر احادیثی که اثبات کنندهی سجدهی تلاوت در «مفصّل» هستند، از لحاظ روایت و درایت، صحیحتر و راجحتر از احادیث نفیکنندهی سجدهی تلاوت در «مفصّل» میباشند.
و همچنین علی بن ابی طالب س گوید:
«العزائم اربع: «الم تنزیل» و «حم السجدة» و «النجم» و «اقرأ باسم ربک الذی خلق» (مصنّف عبدالرزاق)؛ و پرواضح است که این سجدهها در سورههای مفصّل وجود دارند.
1035 - [13] (صَحِیحٌ)
وَعَنْ عَائِشَةَ ل قَالَتْ: کَانَ رَسُولُ الـلّٰهِ ج یَقُولُ فِی سُجُودِ الْقُرْآنِ بِاللَّیْلِ: «سَجَدَ وَجْهِی لِلَّذِی خَلَقَهُ وَشَقَّ سَمْعَهُ وَبَصَرَهُ بِحَوْلِهِ وَقُوَّتِهِ». رَوَاهُ أَبُو دَاوُدَ وَالتِّرْمِذِیُّ وَالنَّسَائِیُّ وَقَالَ التِّرْمِذِیُّ: هَذَا حَدِیثٌ حَسَنٌ صَحِیحٌ([13]).
1035- (13) عایشهلگوید: رسول خدا ج شبانه در سجدههای تلاوت، بارها این دعا را تکرار میفرمودند: «سَجَد وجهی للذی خَلَقَه وشَقَّ سمعه وبصره بحوله وقوّته»؛ «سجده برد صورت من برای ذاتی که آن را پدید آورد و با توان و قدرت خویش، حسّ شنوایی و بینایی را بدو داد».
[این حدیث را ابوداود، ترمذی و نسایی روایت کردهاند و ترمذی گفته است: این، حدیثی حسن و صحیح است].
1036 - [14] (ضَعِیف)
وَعَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ با قَالَ: جَاءَ رَجُلٌ إِلَى رَسُولِ الـلّٰهِ ج فَقَالَ: یَا رَسُولَ الـلّٰهِ رَأَیْتُنِی اللَّیْلَةَ وَأَنَا نَائِمٌ کَأَنِّی أُصَلِّی خَلْفَ شَجَرَةٍ فَسَجَدْتُ فَسَجَدَتِ الشَّجَرَةُ لِسُجُودِی فَسَمِعْتُهَا تَقُولُ: اللَّهُمَّ اکْتُبْ لِی بِهَا عِنْدَکَ أَجْرًا وَضَعْ عَنِّی بِهَا وِزْرًا وَاجْعَلْهَا لِی عِنْدَکَ ذُخْرًا وَتَقَبَّلْهَا مِنِّی کَمَا تَقَبَّلْتَهَا مِنْ عَبْدِکَ دَاوُدَ. قَالَ ابْنُ عَبَّاسٍ: فَقَرَأَ النَّبِیُّ ج سَجْدَةً ثُمَّ سَجَدَ فَسَمِعْتُهُ وَهُوَ یَقُولُ مِثْلَ مَا أَخْبَرَهُ الرَّجُلُ عَنْ قَوْلِ الشَّجَرَةِ. رَوَاهُ التِّرْمِذِیُّ وَابْنُ مَاجَهْ إِلَّا أَنَّهُ لَمْ یَذْکُرْ وَتَقَبَّلْهَا مِنِّی کَمَا تَقَبَّلْتَهَا مِنْ عَبْدِکَ دَاوُدَ. وَقَالَ التِّرْمِذِیُّ: هَذَا حَدِیثٌ غَرِیبٌ([14]).
1036- (14) عبدالله بن عباس س گوید: مردی به نزد رسول خدا ج آمد و گفت: ای فرستادهی خدا! دیشب در خواب دیدم که پای درختی نماز میگزارم؛ (آیهی) سجده را خواندم و سجده بردم و درخت نیز با سجدهام، سجده کرد؛ و از درخت شنیدم که میگفت: «اللهم اکتبها لی بها عندک اجراً وضَعْ عنّی بها وزراً واجعلها لی عندک ذخراً وتقبّلها منّی کما تقبلتها من عبدک داود»؛ «پروردگارا! به خاطر ادای این سجده، اجر و پاداشی را برایم در نزد خودت بنویس و به خاطر آن، گناهم را پاک کن و آن را به نزد خود برای من ذخیره گردان و آن را از من بپذیر همانسان که از بندهات داود ÷ پذیرفتی».
عبدالله بن عباس س گوید: پیامبر ج آیهی سجده را خواندند و سپس به سجده رفتند و شنیدم که در سجدهشان همان دعایی که آن مرد از قول درخت نقل کرده بود را میخواندند.
[این حدیث را ترمذی روایت کرده و گفته است: این، حدیثی غریب است. و ابن ماجه نیز این حدیث را بدون ذکر عبارت «و تقبلها منی کمـا تقبلتها من عبدک داود» روایت نموده است].
شرح: پیامبر گرامی اسلام ج در حدیثی میفرمایند: «نزدیکترین حالتی که بنده میتواند با پروردگارش داشته باشد، حالت سجده است؛ پس در آن، زیاد دعا کنید»؛ [مسلم] زیرا بندهی مسلمان، در حالت سجده، در نهایت خواری، تضرّع و اعتراف به بندگی خداوند و مقام الوهیت و ربوبیت پروردگارش قرار میگیرد.
و همچنین رسول خدا ج در جایی دیگر میفرمایند: «امّا السجود فاجتهدوا فی الدعاء فَقَمِنٌ ان یُستجاب لکم» (مسلم)؛ «در دعای سجده، خوب بکوشید؛ زیرا دعای سجده به طور خاص، شایستهی این است که پذیرفته شود».
و در واقع، روح و حقیقت سجده، همان دعاها و اذکاری است که پیامبر ج در موقع سجده به وسیلهی آنها تسبیح و حمد و ثنای الهی را به جای آورده است و به پیشگاه او تضرّع و اِلتجا میکرد و به بیان پرتوی از وصف و شکوه او و ضعف و ناتوانی خویش میپرداخت؛ پس برای مسلمانان نیز زیبنده است که مفهوم این دعاهای مبارک را درک کنند و گاهی همراه با تسبیح سجده، در سجدهی تلاوت آنها را بخوانند؛ زیرا همین سعادت بزرگ، میراث ویژهی رسول خدا ج میباشد.
1037 - [15] (مُتَّفق عَلَیهِ)
عَنِ ابْنِ مَسْعُودٍ: أَنَّ النَّبِیَّ ج قَرَأَ (وَالنَّجْمِ)
فَسَجَدَ فِیهَا وَسَجَدَ مَنْ کَانَ مَعَهُ غَیْرَ أَنَّ شَیْخًا مِنْ قُرَیْشٍ أَخَذَ کَفًّا مِنْ حَصًى أَوْ تُرَابٍ فَرَفَعَهُ إِلَى جَبْهَتِهِ وَقَالَ: یَکْفِینِی هَذَا. قَالَ عَبْدُ الـلّٰهِ: فَلَقَدْ رَأَیْتُهُ بَعْدُ قُتِلَ کَافِرًا. وَزَادَ الْبُخَارِیُّ فِی رِوَایَةٍ: وَهُوَ أُمَیَّةُ بْنُ خلف([15]).
1037- (15) عبدالله بن مسعود س گوید: پیامبر ج (در مکهی مکرمه)، سورهی «نجم» (که در آن سجده وجود دارد) را خواندند و به سجده رفتند و تمام کسانی که در آنجا حاضر بودند، همراه با ایشان سجده بردند به جز پیرمردی از قریش که مشتی از شن - یا خاک - را برداشت و آن را به سوی پیشانیاش بلند کرد و گفت: «برای من، این کافی است (و نیازی به سجده ندارم)».
عبدالله بن مسعود س گوید: بعد از این ماجرا، آن مرد را دیدم که در حالت کفر، کشته شد.
[این حدیث را بخاری و مسلم روایت کردهاند. و در روایتی از بخاری این مطلب نیز افزوده شده است که آن پیرمرد قریشی، «امیة بن خلف» بود].
1038 - [16] (صَحِیح)
وَعَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ قَالَ: إِنَّ النَّبِیَّ ج سَجَدَ فِی «ص»
وَقَالَ: سَجَدَهَا دَاوُدُ تَوْبَةً وَنَسْجُدُهَا شُکْرًا. رَوَاهُ النَّسَائِیّ([16]).
1038- (16) عبدالله بن عباس س گوید: رسول خدا ج در سورهی «ص» (که دارای سجده است) به سجده رفتند و فرمودند: «داود÷ از روی توبه سجده نمود و ما نیز به شکرانهی قبول توبهی او، سجده مینمائیم».
[این حدیث را نسایی روایت کرده است].
شرح: «سجدها داود توبۀ»:
خداوند بلند مرتبه در سورهی «ص» میفرماید:
﴿۞وَهَلۡ أَتَىٰکَ نَبَؤُاْ ٱلۡخَصۡمِ إِذۡ تَسَوَّرُواْ ٱلۡمِحۡرَابَ٢١ إِذۡ دَخَلُواْ عَلَىٰ دَاوُۥدَ فَفَزِعَ مِنۡهُمۡۖ قَالُواْ لَا تَخَفۡۖ خَصۡمَانِ بَغَىٰ بَعۡضُنَا عَلَىٰ بَعۡضٖ فَٱحۡکُم بَیۡنَنَا بِٱلۡحَقِّ وَلَا تُشۡطِطۡ وَٱهۡدِنَآ إِلَىٰ سَوَآءِ ٱلصِّرَٰطِ٢٢ إِنَّ هَٰذَآ أَخِی لَهُۥ تِسۡعٞ وَتِسۡعُونَ نَعۡجَةٗ وَلِیَ نَعۡجَةٞ وَٰحِدَةٞ فَقَالَ أَکۡفِلۡنِیهَا وَعَزَّنِی فِی ٱلۡخِطَابِ٢٣ قَالَ لَقَدۡ ظَلَمَکَ بِسُؤَالِ نَعۡجَتِکَ إِلَىٰ نِعَاجِهِۦۖ وَإِنَّ کَثِیرٗا مِّنَ ٱلۡخُلَطَآءِ لَیَبۡغِی بَعۡضُهُمۡ عَلَىٰ بَعۡضٍ إِلَّا ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ وَعَمِلُواْ ٱلصَّٰلِحَٰتِ وَقَلِیلٞ مَّا هُمۡۗ وَظَنَّ دَاوُۥدُ أَنَّمَا فَتَنَّٰهُ فَٱسۡتَغۡفَرَ رَبَّهُۥ وَخَرَّۤ رَاکِعٗاۤ وَأَنَابَ۩٢٤ فَغَفَرۡنَا لَهُۥ ذَٰلِکَۖ وَإِنَّ لَهُۥ عِندَنَا لَزُلۡفَىٰ وَحُسۡنَ مََٔابٖ٢٥ یَٰدَاوُۥدُ إِنَّا جَعَلۡنَٰکَ خَلِیفَةٗ فِی ٱلۡأَرۡضِ فَٱحۡکُم بَیۡنَ ٱلنَّاسِ بِٱلۡحَقِّ وَلَا تَتَّبِعِ ٱلۡهَوَىٰ فَیُضِلَّکَ عَن سَبِیلِ ٱللَّهِۚ إِنَّ ٱلَّذِینَ یَضِلُّونَ عَن سَبِیلِ ٱللَّهِ لَهُمۡ عَذَابٞ شَدِیدُۢ بِمَا نَسُواْ یَوۡمَ ٱلۡحِسَابِ٢٦﴾ [ص: 21-26].
«آیا داستان شاکیانی به تو رسیده است که وقتی (از اوقات) از دیوار عبادتگاه (نه از درگاه خانه، به سوی داود) بالا رفتند؟* ناگهان بر داود وارد شدند (و ناگهانی در برابرش ظاهر گشتند) و او از ایشان ترسید (و گمان برد که قصد کشتن وی را دارند. بدو) گفتند: مترس! ما دو نفر شاکی هستیم و یکی از ما بر دیگری ستم کرده است. تو در میان ما به حق و عدل داوری کن و ستم روا مدار و ما را به راستای راه رهنمود فرما. * (یکی از دو نفر گفت:) این برادر من است و او نود و نه میش دارد و من تنها یک میش دارم و (وی به من) میگوید: آن را به من واگذار (چرا که این یکی هم از من باشد بهتر است، و هیچی از یکی خوبتر است!) و او بر من در سخن چیره شده است؛ (چون از لحاظ فصاحت و بلاغت از من گویاتر و رساتر است و مرا مغلوب و منکوب قدرت منطق خود کرده است و نیز با اصرار زیادی که دراینباره میورزد، خسته و درماندهام نموده است).* داود گفت: مسلماً او با درخواست یگانه میش تو برای افزودن آن به میشهای خود، به تو ستم روا میدارد؛ اصلاً بسیاری از آمیزگاران و کسانی که با یکدیگر سر و کار دارند، نسبت به همدیگر ستم روا میدارند، مگر آنان که واقعاً مؤمنند و کارهای شایسته میکنند، ولی چنین کسانی هم بسیار کم و اندک هستند. داود گمان برد که ما او را آزمودهایم (و اندازهی هراس او از دیگران و نیز نحوهی قضاوت وی را به محک آزمایش زدهایم). پس از پروردگار خویش آمرزش خواست و به سجده افتاد و توبه کرد. * به هر حال، ما این (ترک اَولی و سَیئهی مُقرّبین) را بر او بخشیدیم (و وی را مشمول لطف و محبّت خود قرار دادیم) و او در پیشگاه ما دارای مقام والا و برگشتگاه زیبا است (که بهشت برین و نعمتهای فردوس اَعلی است).*ای داود! ما تو را در زمین، نمایندهی خود ساختهایم (و بر جای پیامبران پیشین نشاندهایم،) پس در میان مردم به حق داوری کن و از هوای نفس پیروی مکن که تو را از راه خدا منحرف میسازد. بیگمان کسانی که از راه خدا منحرف میگردند عذاب سختی به خاطر فراموش کردن روز حساب و کتاب (قیامت) دارند».
ماجرای اصلی داستان داو:
آنچه از قرآن مجید استفاده میشود بیش از این نیست که افرادی به عنوان دادخواهی از محراب داود بالا رفتند و نزد او حاضر شدند، او نخست وحشت کرد، سپس به شکایت شاکی گوش فرا داد که یکی از آن دو 99 گوسفند ماده داشته و دیگری فقط یک گوسفند، در حالی که صاحب نود و نه گوسفند از برادرش تقاضا داشته که یکی را هم به او واگذار کند، او حق را به شاکی داد، و این تقاضا را ظلم و تعدی خواند، سپس از کار خود پشیمان گشت، و از خداوند تقاضای عفو کرد و خدا او را بخشید.
منتهی در اینجا دو تعبیر قابل دقت است: یکی مسأله آزمایش و دیگری مسأله استغفار و توبه.
قرآن در این دو قسمت روی نقطهی مشخصی انگشت نگذاشته، اما با توجه به قرائن موجود در این آیات و روایات اسلامی که در تفسیر این آیات آمده، داود اطلاعات و مهارت فراوانی در امر قضا داشت، و خدا میخواست او را آزمایش کند، لذا یک چنین شرائط غیر عادی (وارد شدن بر داود از طریق غیر معمول از بالای محراب) برای او پیش آورد، او گرفتار دستپاچگی و عجله شد، و پیش از آنکه از طرف مقابل توضیحی بخواهد داوری کرد، هر چند داوری عادلانه بود.
گر چه او به زودی متوجه لغزش خود شد، و پیش از گذشتن وقت، جبران نمود، ولی هر چه بود کاری از او سر زد که شایستهی مقام والای نبوت نبود، لذا از این ترک اَولی استغفار کرد، خداوند هم او را مشمول عفو و بخشش قرار داد.
گواه بر این تفسیر - علاوه بر آنچه گذشت - آیهای است که بلافاصله بعد از این آیات میآید و به داود خطاب میکند که ما تو را جانشین خود در روی زمین قرار دادیم، لذا از روی حق و عدالت در میان مردم داوری کن و از هوا و هوس پیروی منما.
این تعبیر نشان میدهد که لغزش داود در طرز قضاوت و داوری بوده است.
به این ترتیب در آیات فوق چیزی که مخالف شأن و مقام این پیامبر بزرگ باشد وجود ندارد.
داستان خرافی تورات در مورد داو:
اکنون به تورات مراجعه میکنیم تا ببینیم در این زمینه چه میگوید؟ و هم ریشه بعضی از تفسیرهای افراد ناآگاه و بیخبر را پیدا کنیم.
تورات در کتاب دوم «اشموئیل» فصل یازده جملههای 2 تا 27 چنین میگوید: «واقع شد که وقت غروب داود از بسترش برخاست و بر پشت بام خانه ملک گردش کرد، و از پشت بام زنی را دید که خویشتن را شستشو میکرد، و آن زن بسیار خوب صورت و خوش منظر بود، و داود فرستاد و دربارهی آن زن استفسار نمود، و کسی گفت که آیا «بت شبع»([17]) دختر «الیعام» زن «اولیاه حتی»([18]) نیست؟
و داود ایلچیان را فرستاد و او را گرفت، و او نزد وی آمده، داود با او خوابید و او بعد از تمیز شدن از نجاستش به خانهی خود رفت، و زن حامله شده، فرستاد و داود را مخبر ساخته که حامله هستم، و داود به «یوآب»([19]) فرستاد که «اوریاه حتی» را نزد من بفرست، و یوآب، اوریاه را نزد او فرستاد. و اوریاه نزد وی آمد، و داود از سلامتی یوآب و از سلامتی قوم و از خوش گذشتن جنگ پرسید.
و داود به اوریاه گفت به خانهات فرود آی و پاهایت را شستشو نمای، و اوریاه از خانه ملک بیرون رفت و از عقبش مجموعهی طعام از ملک بیرون رفت. اما اوریاه در دهنهی خانهی ملک با سایر بندگان آقایش خوابید و به خانه اش فرود نیامد، و هنگامی که داود را خبر داده گفتند که «اوریاه» به خانه اش فرود نیامده بود، داود به اوریاه گفت که آیا از سفر نیامدهای؟ چرا به خانهات فرود نیامدی؟ و اوریاه به داود عرض کرد که صندوق و اسرائیل و یهودا، در سایهبانها ساکنند، و آقایم یوآب و بندگان آقایم بروی صحرا خیمه نشینند، و من آیا میشود که به جهت خوردن و نوشیدن و خوابیدن با زن خود به خانه خود بروم؟ به حیات جانت (سوگند) این کار را نخواهم کرد...
و واقع شد که داود صبحدم مکتوبی به «یوآب» نوشته به دست اوریاه فرستاد، و در مکتوب بدین مضمون نوشت که اوریاه را در مقابل روی جنگ شدیدی بگذارید، و از عقبش پس بروید، تا که زده شده بمیرد (کشته شود). و چنین شد بعد از آنی که یوآب شهر را ملاحظه کرده بود اوریاه را در مکانی که میدانست مردمان دلیر در آن بوده باشند در آنجا گذاشت و مردمان شهر بیرون آمده با یوآب جنگیدند، و بعضی از قوم بندگان داود افتادند و «اوریاه حتی» نیز مرد... زن اوریاه شنید که شوهرش اوریاه مرده است، و به خصوص شوهرش عزاداری نمود و بعد از انقضای تعزیه داود فرستاد او را به خانهاش آورد که او زنش شد!... اما کاری که داود کرده بود در نظر خدا ناپسند آمد!([20]).
خلاصه این داستان تا به اینجا چنین میشود که:
داود روزی به پشت بام قصر میرود و چشمش به خانه مجاور میافتد، زنی را برهنه در حال شستشو میبیند، عشق او در دلش جای میگیرد، به هر وسیلهای بود او را به خانهی خود میآورد، و او از داود باردار میشود!.
شوهر این زن یکی از افسران برجستهی لشکر داود، و مرد پاک طینت و باصفایی بود، داود او را (نعوذ بالله) با توطئه ناجوانمردانهای از طریق فرستادن او به منطقه خطرناکی در جنگ به قتل میرساند، و همسر او را رسماً به ازدواج خود درمیآورد»!!
اکنون بقیه داستان را از زبان تورات کنونی بشنوید:
در فصل 12 از همان کتاب دوم اشموئیل چنین آمده است: «خداوند ناثان را (یکی از پیامبران بنیاسرائیل و مشاور داود) نزد داود فرستاد، و گفت در شهری دو آدم بودند یکی غنی و دیگری فقیر، غنی گوسفند و گاو بسیار داشت، و فقیر را جز یک بره کوچک نبود، مسافری نزد غنی آمد او دریغ کرد که از گوسفندان خود غذا برای میهمان تهیه کند، برهی مرد فقیر را گرفت و کشت، اکنون چه باید کرد؟!
داود سخت خشمگین شد و به ناثان گفت: به خدا سوگند کسی که این کار را کرده مستحق قتل است!، او باید چهار گوسفند به جای گوسفند بدهد! اما ناثان به داود گفت آن مرد توئی!.
داود متوجه کار نادرست خویش شد، و توبه کرد، خداوند توبه او را پذیرفت در عین حال بلاهای سنگین بر سر داود آورد».
در اینجا تورات تعبیراتی دارد که قلم از ذکر آن شرم دارد، لذا از آن صرفنظر میکنیم.
در این قسمت از داستان تورات نکاتی به چشم میخورد که مخصوصاً قابل دقت است.
1- کسی به عنوان دادخواهی نزد داود نیامد بلکه یکی از پیامبران مشاور او داستانی را بر سبیل مثال برای پند و اندرز برای او ذکر کرد، سخن از دو برادر و تقاضای یکی از دیگری در اینجا نیست، بلکه سخن از دو آدم غنی و فقیر است که یکی گاوان و گوسفندان بسیار داشته، و دیگری فقط یک بره، ولی مرد غنی بره مرد فقیر را برای میهمان خود کشته، تا اینجا نه سخن از بالا رفتن از دیوار محراب است، نه وحشت داود، و نه طرح دعوا میان دو برادر، و نه تقاضای بخشش.
2- داود آن مرد غنی ستمگر را مستحق قتل دانست (برای یک گوسفند قتل چرا)؟
3- بلافاصله حکمی بر ضد این حکم صادر کرد و گفت باید به عوض یک گوسفند چهار گوسفند بدهد؟ (چرا)؟
4- داود به گناه خود در مورد خیانت به همسر اوریاه اعتراف کرد.
5- خداوند او را عفو کرد (به این سادگی چرا)؟
6- خداوند مجازات عجیبی دربارهی داود قائل شد که نقل ناکردنش بهتر است.
7- و همین زن - با این سوابق درخشان - مادر سلیمان شد!.
گرچه نقل این داستانها به راستی رنجآور است اما چه میتوان کرد، بعضی از جاهلان ناآگاه تحت تأثیر این روایات اسرائیلی چهرهی پاک آیات قرآن مجید را تیره ساختهاند، و سخنانی گفتهاند که برای روشن کردن حق، چارهای جز ذکر بخشی از این داستان رسوا نبود.
اکنون ما سؤال میکنیم:
1- آیا پیامبری که خداوند او را در چندین آیه از سورهی «ص» با ده توصیف بزرگ ستوده و پیامبر اسلام ج را برای الهام گرفتن به سر گذشت او توجه داده، ممکن است یک هزارم از این اتهامات بر او وارد باشد؟!
2- آیا این اراجیف با جملهای که قرآن در آیات بعد از این میگوید: ﴿یَٰدَاوُۥدُ إِنَّا جَعَلۡنَٰکَ خَلِیفَةٗ فِی ٱلۡأَرۡضِ﴾[ص:24]. «ای داود ما تو را خلیفه و نمایندهی خود در زمین قرار دادیم» سازگار است؟!
3- پیامبر خدا نه، اگر یک فرد عادی مرتکب چنین جنایتی شود همسر افسر وفادار و پاک و باایمانش را این چنین ناجوانمردانه از دست او برباید مردم چه قضاوتی دربارهی او خواهند کرد و مجازاتش چیست؟!
حتی اگر این کار از افسق فساق سر زند جای تعجب است.
درست است که تورات داود را پیامبر ج نمیداند ولی او را به عنوان یک پادشاه عادل که مقامی بس ارجمند داشته، و بنیانگزار معبد بزرگ بنی اسرائیل بوده معرفی میکند.
4- جالب اینکه یکی از کتابهای معروف تورات کتاب «مزامیر داود» و مناجاتهای او است، آیا مناجات و سخنان یک چنین آدمی میتواند در لابلای کتب آسمانی قرار گیرد؟
5- هر کس اندک عقل و شعوری داشته باشد میداند که داستانهای تورات تحریف شده کنونی در این زمینه خرافاتی است که به دست دشمنان مکتب انبیاء و یا افراد بسیار ناآگاه و جاهل ساخته و پرداخته شده است، چگونه میتوان آنها را معیار بحث قرار داد؟
آری عظمت قرآن در این است که از این گونه خرافات خالی است.
[1]- بخاری 8/614 ح 4862؛ و ترمذی 2/464 ح 575.
[2]- مسلم 1/406 ح (107-578)؛ ترمذی 2/462؛ نسایی 2/161 ح 963؛ و ابن ماجه 1/366 ح 1058.
[3]- بخاری 2/557 ح 1076؛ مسلم 1/405 ح (104-575)؛ و دارمی 1/409 ح 1472.
[4]- بخاری 2/445 ح 1072؛ مسلم 1/406 ح (106-577)؛ ابوداود 2/121 ح 1404؛ و ترمذی 2/469 ح 576.
[5]- بخاری 2/552 ح 1069؛ ترمذی 2/469 ح 577؛ و دارمی 1/407 ح 1467.
[6]- بخاری 8/294 ح 4632.
[7]- ابوداود 2/120 ح 1401؛ و ابن ماجه 1/355 ح 1057.
[8]- ابوداود 2/120 ح 1402؛ و ترمذی 2/470 ح 578.
[9]- ابوداود 1/507 ح 807.
[10]- ابوداود 2/125 ح 1413؛ و دارمی 1/439 ح 1554.
[11]- ابوداود 2/125 ح 1411.
[12]- ابوداود 2/121 ح 1403.
[13]- ابوداود 2/126 ح 1414؛ و ترمذی 2/474 ح 580.
[14]- ترمذی 5/455 ح 3434.
[15]- بخاری 2/643 ح 1070؛ مسلم 1/405 (105-576)؛ و ابوداود 2/122 ح 1406.
[16]- نسایی 2/159 ح 957.
[17]- «بت شبع» نام آن زنی است که داود - طبق گفته تورات - او را برهنه از پشت بام دید و آتش عشق او در دلش شعلهور شد. این زن دختر «الیعام» یکی از صاحب منصبان عبرانی بود.
[18]- «اوریاه» به تشدید یا نام یکی از افسران ارشد لشکر داود بود، و «حتی» با تشدید تاء و کسر «ح» منسوب به «حت» ابنکنعان است، که طایفه او را «نبیحت» میگفتند.
[19]- «یوآب» فرمانده لشکر داود.
[20]- نقل از کتاب دوم «اشموئیل» فصل 11 جملههای 2 تا 27.
باب (20)
سهو کردن در نماز
(و چگونگی سجدهی سهو بردن)
1014 - [1] (مُتَّفَقٌ عَلَیهِ)
وَعَنْ أَبِی هُرَیْرَةَ س قَالَ: قَالَ رَسُولُ الـلّٰهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسلم: «إِن أحدکُم إِذا قَامَ یُصَلِّی جَاءَهُ الشَّیْطَان فَلبس عَلَیْهِ حَتَّى لایدری کَمْ صَلَّى؟ فَإِذَا وَجَدَ ذَلِکَ أَحَدُکُمْ فَلْیَسْجُدْ سجدین وَهُوَ جَالس»([1]).
1014- (1) ابوهریره س گوید: رسول خدا ج فرمودند: «به راستی هرگاه یکی از شما به نماز میایستد، شیطان به نزدش میآید و کار نماز را بر او درهم و برهم و مُشتبه و پوشیده و آمیخته و ناروشن میکند. (و به حدّی به انسان نزدیک میشود که در میان انسان و قلبش، وسوسه ایجاد مینماید و خطاب بدو میگوید: «فلان چیز و فلان چیز را به یاد بیاور» که پیشتر آنها را به یاد نداشت و نمازگزار را تا جایی مشغول میسازد که) نمیداند چند رکعت نماز، گزارده است؟
پس هرگاه یکی از شما دچار این آمیختگی و ناروشنی شیطانی شد (و ندانست که چند رکعت نماز: سه یا چهار رکعت، و یا کمتر و بیشتر خوانده است، باید شک را برطرف سازد و آنچه را که بدان یقین دارد، مبنای نماز خویش قرار دهد؛) و بعد از تمام شدن تشهد آخر، دو سجده را (به عنوان سجدهی سهو،) در حالی که نشسته است، انجام بدهد».
[این حدیث را بخاری و مسلم روایت کردهاند].
شرح: «لبّس علیه»: کار را بر او درهم.و برهم و پوشیده و مُشتبه و آمیخته و ناروشن گردانید.
1015 - [2] (صَحِیح)
وَعَن عَطاء بن یسَار وَعَنْ أَبِی سَعِیدٍ قَالَ: قَالَ رَسُولُ الـلّٰهِ ج: «إِذَا شَکَّ أَحَدُکُمْ فِی صَلَاتِهِ فَلَمْ یَدْرِ کَمْ صَلَّى ثَلَاثًا أم أَرْبعا فلیطرح الشَّک ولیبن عَلَى مَا اسْتَیْقَنَ ثُمَّ یَسْجُدْ سَجْدَتَیْنِ قَبْلَ أَنْ یُسَلِّمَ فَإِنْ کَانَ صَلَّى خَمْسًا شَفَعْنَ لَهُ صَلَاتَهُ وَإِنْ کَانَ صَلَّى إِتْمَامًا لِأَرْبَعٍ کَانَتَا تَرْغِیمًا لِلشَّیْطَانِ». رَوَاهُ مُسْلِمٌ
وَرَوَاهُ مَالِکٌ عَنْ عَطَاءٍ مُرْسَلًا. وَفِی رِوَایَتِهِ: «شَفَعَهَا بِهَاتَیْنِ السَّجْدَتَیْنِ»([2]).
1015- (2) عطاء بن یسار/ از ابوسعید خدری س روایت میکند که وی گفته است: رسول خدا ج فرمودند: «هرگاه یکی از شما در نمازش دچار شک شد و ندانست چند رکعت - سه یا چهار رکعت - خوانده است؟ باید شک را از خود دور کند و آنچه را که بدان یقین دارد، مبنای نمازش قرار دهد و بر یقین بنا کند و از آنجا، باقی ماندهی نماز خویش را بخواند؛ سپس قبل از آن که سلام بدهد، دو سجده انجام بدهد؛ پس اگر پنج رکعت نماز خوانده باشد، با انجام این دو سجده، نمازش زوج میشود و اگر نمازش را چهار رکعت تمام گزارده باشد، این دو سجده، سبب خواری و زبونی و ذلّت و رسوایی شیطان خواهد بود».
[این حدیث را مسلم روایت کرده است؛ و مالک نیز آن را به طور مرسل، از عطاء بن یسار روایت کرده است، با این تفاوت که به جای عبارت «شفعن له صلاته»، عبارت «شفعها بهاتین السجدتین» نقل نموده است].
شرح: تلاش برای اطمینان یافتن و مبنا قرار دادن یقین، بدین صورت است که نمازگزار فکر کند که در نماز، چه سورههایی را خوانده است؛ اگر چنانچه به یادش آمد که دو سوره را خوانده است، میداند که دو رکعت گزارده است نه یک رکعت.
و گاهی به یاد میآورد که تشهد اول را خوانده است؛ از این رو میداند که دو رکعت گزارده است نه یک رکعت؛ یا سه رکعت گزارده است نه دو رکعت.
و گاهی هم به یاد میآورد که تنها سورهی فاتحه را در یک رکعت و بعد در یک رکعت دیگر خوانده است؛ بنابراین میداند که چهار رکعت نماز گزارده است نه سه رکعت.
و در موارد دیگر نیز به همین گونه است؛ پس هرگاه فرد نمازگزار، برای رسیدن بدانچه نزدیکتر به صواب است، تلاش و کوشش کرد، شک و تردید برطرف میشود و در این مورد هیچ فرقی بین امام و مُنفرد (تنهاگزار) نیست.
ولی اگر تلاش کرد اما نتوانست هیچ صورتی را ترجیح دهد، باید یقین را - که همانا حداقل نماز است - مبنا قرار دهد؛ به عنوان مثال: کسی که شک کرد که سه رکعت خوانده است یا دو رکعت؟ حداقل که دو رکعت است را بگیرد و نماز را تکمیل کند.
به هر حال، در این باره که فردی از نمازگزاران، در تعداد رکعات نماز، دچار شک و تردید شود، امام اوزاعی/، شعبی/ و جمعی دیگر از علماء و صاحبنظران اسلامی میگویند: اعادهی نماز بر آنها واجب است؛ مگر این که بر تعداد رکعات، یقین داشته باشد.
و حسن بصری/ میگوید: چه بنا بر حداقل کند و چه بر حداکثر، در هردو صورت بر وی، انجام سجدهی سهو، واجب میگردد.
امام مالک/، امام شافعی/ و امام احمد بن حنبل/ میگویند: بنا کردن بر حداقل واجب است؛ اینطور که پس از رکعتی که امکان دارد آخرین باشد، بنشیند و سجدهی سهو کند.
از دیدگاه امام ابوحنیفه/، این مسأله دارای تفصیل است؛ بدین ترتیب که: اگر نمازگزار برای بار اول، دربارهی تعداد رکعتهای نماز، دچار شک و تردید شد، باید نماز خویش را مجدداً بخواند و آن را اعاده کند. اما اگر شک کردن در رکعتهای نماز، برایش عادت شده بود، در آن صورت اعادهی نماز بر وی واجب نیست؛ بلکه باید فکر کند و بر تعداد رکعاتی که گمان غالب بر آن داشت، عمل نماید؛ امّا اگر چنانچه به قدری در تعداد رکعتهای نماز مشکوک بود که چیزی بر گمان وی غالب نگردید، در آن صورت جانب اقل را بگیرد و برای سهو، سجده نماید. و در این صورت، پس از هر رکعتی که آن را آخر نماز خویش گمان میکند، باید بنشیند. این طور که اگر در نمازهای چهار رکعتی، دچار شک و تردید شد؛ که آیا در رکعت اول است یا دوم؟ در آن صورت فکر کند و به گمان غالبش عمل نماید؛ و اگر چیزی بر گمان وی غالب نگردید، در آن صورت جانب اقل را بگیرد و آن را رکعت اول به شمار آورد و پس از آن، برای قعده بنشیند؛ زیرا ممکن است این رکعت، رکعت دوم باشد که در آن قعده واجب است.
آنگاه برخیزد و رکعت سوم را بخواند و به قعده بنشیند؛ زیرا این رکعت در حکم رکعت دوم است؛ سپس برخیزد و رکعت دیگری را بخواند و به قعده بنشیند؛ زیرا ممکن است رکعت چهارم باشد؛ پس از آن برخیزد و رکعت دیگری را بخواند و در قعده بنشیند؛ زیرا این رکعت، در حکم رکعت چهارم است که در آن، قعده فرض است. و حکم نمازهای سه رکعتی نیز به همین ترتیب است.
و در حقیقت، اختلاف علماء و صاحبنظران اسلامی در این زمینه، از اختلاف روایات، نشأت میگیرد؛ زیرا در برخی از روایات، حکم به اعادهی نماز داده شده است؛ همانند روایت عبدالله بن عمر س؛ در مصنّف ابن ابی شیبۀ آمده است که: «عن ابن عمر س فی الذی لایدری ثلاثاً صلّی او اربعاً؟ قال: یعید حتّی یحفظ» (مصنّف ج 2 ص 28)؛ «از عبدالله بن عمر س دربارهی فردی سؤال شد که نمیداند سه رکعت نماز گزارده است یا چهار رکعت؟ او در پاسخ گفت: نمازش را اعاده کند تا دیگر تعداد رکعات نمازش به یادش بماند».
و در حدیث عبدالله بن مسعود س حکم به فکر کردن داده شده است؛ «اذا شک احدکم فی صلاته فلیتحرّ الصواب فلیتم علیه ثمّ یسلّم ثم یسجد سجدتین» (بخاری و مسلم)؛ «هرگاه یکی از شما دربارهی تعداد رکعتهای نماز، دچار شک شد، فکر کند و تعداد درست رکعات را به دست آورد؛ آنگاه نمازش را کامل کند؛ سپس در آخر نماز سلام دهد و دو سجده (به عنوان سهو) انجام بدهد».
و در برخی از روایات (همانند روایت مسلم و ترمذی)، حکم بر بنا کردن بر اقل و عمل نمودن به جانب اقل داده شده است.
و در بعضی از دیگر روایات، (همانند روایت ترمذی از ابوهریره) حکم به سجدهی سهو داده شده است.
امام مالک، امام شافعی و امام احمد بن حنبل، از احادیث بالا، فقط به حدیث «بنا کردن بر جانب اقل» استدلال کردهاند و آن را مد نظر قرار دادهاند و سجدهی سهو را بر آن حمل نمودهاند.
امام اوزاعی و امام شعبی، احادیثی را که بیانگر اعادهی نماز هستند، اختیار کردند و سایر احادیث را ترک نمودند.
حسن بصری نیز فقط حدیث سجدهی سهو را نصب العین و آویزهی گوش خویش قرار داده و بدان استدلال نموده است؛ اما احناف بر همهی این احادیث، عمل کردهاند و برای هر کدام از آنها، توجیهی جداگانه بیان نمودهاند و احادیث موجود را به بهترین وجه با همدیگر تطبیق دادهاند. این طور که حدیث عبدالله بن عمر س را که در آن حکم به اعادهی نماز داده شده بود، بر فردی حمل کردهاند که برای بار اول شک در تعداد رکعتهای نماز، برای وی پیش آمده است و «تحرّی و فکر کردن در مورد تعداد رکعتهای نماز» را از حدیث عبدالله بن مسعود س اثبات میکنند و بنا کردن بر جانب اقل و سجدهی سهو را از سایر احادیث اثبات نمودهاند.
وجه ترجیح مذهب احناف بر دیگر مذاهب، این است که آنها بر تمامی احادیث موجود در این باره، عمل میکنند برخلاف امام مالک، امام شافعی و امام احمد بن حنبل که بر احادیث اعادهی نماز (استیناف) و احادیث «تحرّی» (فکر کردن در مورد تشخیص درست تعداد رکعتهای نماز) عمل نمیکنند.
«ثمّ یسجد سجدتین قبل ان یسلّم»:
علماء و صاحبنظران فقهی، از جمله امام ابوحنیفه، امام مالک، امام شافعی و امام احمد بن حنبل، در این موضوع که آیا سجدهی سهو، قبل از سلام است یا بعد از آن؟ با همدیگر اختلافنظر دارند.
از دیدگاه احناف، سجدهی سهو، بعد از سلام است و نظرگاه شوافع بر آن است که سجدهی سهو، قبل از سلام نماز است.
امام مالک بر این باور است که اگر سجدهی سهو به خاطر نقصان یا کوتاهی در نماز، بر نمازگزار لازم شده باشد، در آن صورت باید قبل از سلام ادا شود؛ و اگر چنانچه به خاطر زیادتی، بر وی لازم گردیده باشد، بعد از سلام ادا میشود؛
و امام احمد بن حنبل، بر آن است که: در هر جایی که از پیامبر ج ثابت شده است که قبل از سلام سجده کرده شود؛ مثل حدیث عبدالله بن بحینه س که در آن به خاطر ترک قعدهی اول، قبل از سلام، سجدهی سهو انجام گرفته است (ترمذی)؛ و هر کجا که از آن حضرت ج ثابت شده است که بعد از سلام، سجدهی سهو کردهاند، باید بعد از سلام، سجدهی سهو انجام بگیرد؛ مانند داستان سلام دادن آن حضرت ج در قعدهی اول در نمازهای چهار رکعتی؛ (حدیث ذوالیدین که ترمذی به روایت آن پرداخته است). و در هر موردی که در آن از پیامبر ج سهو و سجدهای ثابت نیست، همانند دیدگاه امام شافعی، باید قبل از سلام، سجدهی سهو انجام بگیرد.
دیدگاه امام اسحاق، نیز همانند دیدگاه امام احمد است؛ با این تفاوت که وی در مواردی که از پیامبر ج چیزی در مورد سهو و سجده ثابت نیست، به مذهب امام مالک عمل میکند. یعنی اگر سجدهی سهو به خاطر نقصان یا کوتاهی در نماز بر نمازگزار واجب شده باشد، باید قبل از سلام ادا شود و اگر به خاطر زیادتی در نماز، بر وی واجب گردیده باشد، باید بعد از سلام ادا گردد.
به هر حال، امام مالک، امام شافعی و امام احمد بن حنبل، بر این باورند که در همهی موارد یا در برخی موارد، سجدهی سهو قبل از سلام ادا میگردد؛ ولی احناف، در هر صورت، سجدهی سهو را بعد از سلام میدانند و بدان عمل میکنند. ناگفته نماند که محل سجدهی سهو قبل از سلام و بعد از آن، هردو از پیامبر گرامی اسلام ج ثابت هستند و اختلاف در بین علماء و صاحبنظران فقهی، فقط دربارهی روش افضل و بهتر آن است.
استدلال امام مالک، شافعی و احمد، از حدیث عبدالله بن بُحینه (حدیث شماره 1018) و دیگر احادیث است؛ و دلایل احناف (مبنی بر انجام سجدهی سهو بعد از سلام،) عبارتند از:
1- حدیث عبدالله بن مسعود س که در آن آمده است: «فسجد سجدتین بعد ما سلّم»؛ «پس از آن که پیامبر ج سلام داد، دو سجده به عنوان سهو ادا کرد». این حدیث را ترمذی روایت کرده و گفته است: این، حدیثی حسن و صحیح است.
2- حدیث عبدالله بن مسعود س (به شمارهی 1016) که در آن آمده است: «ثم یسلّم یسجد سجدتین»؛ «آنگاه پیامبر ج سلام داد و پس از آن، دو سجده به عنوان سهو انجام داد». این حدیث را بخاری و مسلم روایت کردهاند. و حدیث بعدی همین باب است.
3- ابوداود و ابن ماجه با اسناد مرفوع از ثوبان س روایت کردهاند که پیامبر ج فرمودند: «لکلّ سهو سجدتان بعد ما سلّم»؛ «هر سهوی دو سجده بعد از سلام دارد».
4- امام نسایی و ابوداود از عبدالله بن جعفر س روایت میکنند که گفت: رسول خدا ج فرمودند: «من شک فی صلوته فلیسجد سجدتین بعد ما یسلّم»؛ «هر کس در نماز خویش، دچار سهو شد، بعد از سلام دو سجده به عنوان سجدهی سهو، ادا کند».
5- ترمذی از شعبی روایت میکند که گفت: «صلّی بنا الـمغیرة ابن شعبة ونهض فی الرکعتین وسبّح الناس وسبّح لهم؛ فلمّا قضی صلوته سلّم ثم سجد سجدتی السهو وهو جالس ثم حدثهم ان رسول الله ج فعل بهم مثل الذی فعل» ؛ «مغیرة بن شعبة س برای ما نماز گزارد و امامت داد؛ وی در قعدهی اول بلند شد؛ از این رو مردم برای این که در قعده بنشیند، تسبیح (سبحان الله) گفتند و او نیز برای آنان تسبیح گفت؛ چون نماز خویش را به پایان رساند، سلام داد؛ آنگاه پس از سلام در حالی که نشسته بود، دو سلام داد؛ آنگاه به مردم گفت که پیامبر ج نیز همین کار را که وی انجام داده، انجام دادهاند».
این حدیث به صراحت دلالت بر آن دارد که محل سجدهی سهو، بعد از سلام است.
6- داستان ذوالیدین نیز گویای آن است که رسول خدا ج بعد از سلام، عمل سجدهی سهو را انجام دادهاند؛ آنجا که میگوید: «فصلّی اثنتین اخریین ثم سلّم ثم کبّر فسجد» (ترمذی)؛ «پیامبر ج دو رکعت دیگر گزاردند؛ آنگاه سلام دادند و پس از سلام، تکبیر گفتند و سجدهی سهو را ادا نمودند».
7- دلایل احناف قولی و فعلی هستند و دلایل دیگر ائمه و پیشوایان، فقط فعلی هستند (که بر جواز حمل میشوند)؛ از این رو، دلایل احناف بر دیگر دلایل، ترجیح و تفوّق دارد.
و احناف در جواب حدیث عبدالله بن بُحینه س گفتهاند که این حدیث، فقط برای ثبوت جواز انجام سجدهی سهو قبل از سلام آمده است. البته امکان دارد که منظور حدیث از عبارت «قبل السلام»، سلامی باشد که بعد از سجدهی سهو و تشهد مجدّد در آخر نماز است.
به هر حال، در میان علماء و صاحبنظران فقهی، در بیان محل انجام سجدهی سهو اختلافنظر وجود دارد؛ و شایان ذکر است که این اختلاف فقط در حدّ اَولیٰ و عدم اَولیٰ و بهتر و اَفضل بودن است؛ احناف بر این باوند که انجام سجدهی سهو، بعد از سلام نماز، افضل و بهتر است و امام مالک/ بر آن است که محل سجدهی سهو، بر حسب این که علّت آن اضافه کردن چیزی در نماز و یا وجود نقصی در آن باشد، فرق میکند؛ از این رو، اگر علّت سهو، اضافه کردن چیزی در نماز باشد، انجام سجدهی سهو، بعد از سلام است و اگر علّت سهو، وجود نقصی در نماز باشد، انجام سجده، قبل از سلام میباشد.
و شوافع و حنبلیها نیز بر این باورند که محل سجدهی سهو، بعد از تشهد و قبل از سلام است؛ چه سهو به سبب زیاد کردن در نماز باشد یا به سبب کم کردن از نماز؛ به عنوان مثال: کسی که در تشهد نخست نماز نمینشیند، در حقیقت در نماز خود کم کرده است و کسی که نماز را پنج رکعت میگزارد، در نماز خویش زیاد کرده است؛ در هردو صورت از دیدگاه امام شافعی و امام احمد، سجدهی سهو قبل از سلام است و در هردو صورت، از نظرگاه احناف، سجدهی سهو، بعد از سلام میباشد.
به هر حال؛ در مجموعهی احادیث و روایات رسیده به ما، هم احادیثی وجود دارد که محل سجدهی سهو را قبل از سلام نماز دانسته و هم احادیثی است که محل سجده را بعد از سلام معرفی نموده و احادیثی نیز وجود دارد که محل سجدهی سهو را بیان نکردهاند؛ از این رو، چون سجدهی قبل از سلام و بعد از آن، هردو از پیامبر خدا ج ثابت است و صحابه و تابعین نیز بر هردو صورت عمل کردهاند، بنابراین، در میان ائمه و پیشوایان مجتهد امّت، در این باره فقط اختلاف در ترجیح و افضلیت است و در اثبات و جایز بودن هردو روش، هیچ اختلافنظری وجود ندارد.
و برای هر مسلمان نیز زیبنده و مناسب است که به تمام بزرگان امّت و ائمه و پیشوایان سَلَف، آن طلایهداران عرصهی علم و دانش و آن پیشگامانِ پیشتاز عرصهی اخلاص و عمل، آن پیشقراولانِ عرصهی فقاهت و دیانت و حکمت و فرزانگی و زهد و تقوا، گمان نیک داشته باشد و با اخلاص و صداقت و اعتقاد و عمل، احترام و بزرگداشت آنان را داشته باشد و بر این باور و اعتقاد باشد که هریک از آنها، با نیت خالص و با صداقت و اخلاص، آن را اختیار کردهاند.
و جان سخن، این که: سجده قبل از سلام و بعد از آن، هردو از پیامبر ج ثابت است و میان صحابه و ائمه و پیشوایان مجتهد، اختلاف در ترجیح و اختیار بر این مبنا به وجود آمده است که برخی از آنها، طبق تحقیق و برداشت و وجدان دینی خود و مطالعهی معمولات پیامبر ج بدین نتیجه رسیدهاند که اصل در نماز، سجدهی سهو قبل از سلام است و به عکس آن، برخی دیگر از آنها، بر حسب تحقیقات و بررسیهای خود چنین درک کردهاند که سجدهی سهو بعد از سلام است.
1016 - [3] (مُتَّفَقٌ عَلَیهِ)
وَعَنْ عَبْدِ الـلّٰهِ بْنِ مَسْعُودٍ: أَنَّ رَسُولَ الـلّٰهِ ج صَلَّى الظُّهْرَ خَمْسًا فَقِیلَ لَهُ: أَزِیدَ فِی الصَّلَاةِ؟ فَقَالَ: «وَمَا ذَاکَ؟» قَالُوا: صَلَّیْتَ خَمْسًا. فَسَجَدَ سَجْدَتَیْنِ بَعْدَمَا سَلَّمَ. وَفِی رِوَایَةٍ: قَالَ: «إِنَّمَا أَنَا بَشَرٌ مِثْلُکُمْ أَنْسَى کَمَا تَنْسَوْنَ فَإِذَا نَسِیتُ فَذَکِّرُونِی وَإِذَا شَکَّ أَحَدُکُمْ فِی صَلَاتِهِ فَلْیَتَحَرَّ الصَّوَابَ فَلْیُتِمَّ عَلَیْهِ ثُمَّ لِیُسَلِّمْ ثمَّ یسْجد سَجْدَتَیْنِ»([3]).
1016- (3) عبدالله بن مسعود س گوید: رسول خدا ج نماز ظهر را پنج رکعت گزاردند. بدیشان گفته شد: آیا تغییری در نماز به وجود آمده و چیزی بدان اضافه شده است؟آن حضرت ج فرمودند: «چه تغییری»؟! عرض کردند: شما پنج رکعت نماز گزاردید! آنگاه رسول خدا ج بعد از آن که سلام نماز را داده بودند، دو سجده را (به عنوان سجدهی سهو) به جای آوردند (و بعد از آن، سلام نماز را دادند و نماز را به پایان رساندند).
و در روایتی دیگر، چنین وارد شده است که رسول خدا ج فرمودند:
«من نیز انسانی هستم به سان شما؛ و مانند شما دچار نسیان و فراموشی میشوم؛ از این رو، اگر چیزی را فراموش کردم، به من تذکّر دهید و به یادم بیاورید؛ و هرگاه یکی از شما در نمازش، دچار شک شد (و ندانست که چند رکعت نماز - سه یا چهار رکعت و یا کمتر و بیشتر - گزارده است،) باید تلاش کند و آنچه را که به یقین انجام داده است، انتخاب نماید؛ آنگاه نمازش را بر اساس آن تمام کند؛ (یعنی اگر شک داشت که سه رکعت نماز یا چهار رکعت خوانده است و یقین دارد که سه رکعت را گزارده است ولی تردیدش در گزاردن رکعت چهارم است، باید سه رکعت را که یقینی است، انتخاب کند و یک رکعت دیگر را بخواند،) و بعد از آن، سلام بدهد و آنگاه پس از سلام، دوباره سجده (به عنوان سجدهی سهو،)به جای آورد».
[این حدیث را بخاری و مسلم روایت کردهاند].
شرح: «انّما انا بشر مثلکم، أنسی کما تنسون...»: این تعبیر که در حدیث بالا آمده است، اشاره به این دارد که رهبران و مربّیان انسان، باید از نوع خود او باشند؛ با همان صفات و غرائز بشری، تا بتوانند از نظر جنبههای عملی، سرمشقهای شایسته و بایستهای باشند. بدیهی است که اگر از غیر جنس بشر باشند، نه آنها میتوانند دردها، نیازها، مشکلات، چالشها، دغدغهها، گرفتاریها، نابسامانیها و ناملایمات مختلف زندگی انسانها را درک کنند و نه انسانها میتوانند از آنها، سرمشق و الهام بگیرند.
در واقع، دلیل همگونی رهبر و پیروان نیز روشن است؛ زیرا از یکسو، مهمترین بخش تبلیغی یک رهبر، بخش تبلیغی عملی او است؛ همان الگو بودن و اسوه شدن؛ این تنها در صورتی ممکن است که دارای همان غرائز و احساسات و همان ساختمان جسمی و روحی باشد و گرنه، پاکی فرشتهای که نه شهوت جنسی دارد نه نیاز به مسکن و لباس و غذا و نه سایر غرائز انسان در او موجود است، هیچ نمیتواند سرمشقی برای انسانها باشد؛ بلکه مردم میگویند: «او از دل ما خبر ندارد و نمیداند که چه طوفانهایی بر اثر شهوت و غضب در روح ما جریان دارد؛ او تنها برای دل خوشی، سخنی میگوید؛ او اگر احساسات ما را داشت، مثل ما بود یا بدتر! از این رو، اعتباری به سخنان او نیست».
از سوی دیگر، رهبر و پیشوا، باید همهی دردها، نیازها و خواستههای پیروان خود را به خوبی درک کند تا برای درمان و پاسخگویی به آن، آماده باشد؛ به ویژه به همین دلیل، پیامبران، از میان تودههای مردم برخاستهاند و دورانهایی از سختترین نوع زندگی را در بیشتر اوقات، تحمّل کردهاند تا همهی تلخیهای زندگی را بچشند و حقایق دردناک را لمس کنند و خود را برای درمان آنها، آماده و مهیا سازند.
به راستی، اگر به جای پیامبری از بشر، فرشتهای فرو فرستاده میشد، به یقین این هدف تأمین نمیگشت؛ مردم میگفتند: اگر او سخن از زهد و بیاعتنایی به دنیا میگوید، فرشته است و نیازی ندارد؛ و اگر دعوت به پاکدامنی و عفّت میکند، از طوفان غریزهی جنسی خبر ندارد و دهها «اگر» همانند آن.
پس تنها انسانی میتواند رهبر انسانهای دیگر باشد که از نیازها و خواستهها و مشکلات و نابسامانیهای آنها آگاه باشد.
«انّ رسول الله ج صلّی الظهر خمساً فقیل له: أزید فی الصلوة؟»:
اگر کسی پس از فراغت از رکعت چهارم برای رکعت پنجم برخاست، در آن صورت، این مسأله دارای دو صورت است:
1- صورت نخست این که: اگر بعد از رکعت چهارم به اندازهی تشهد بنشیند؛ آنگاه برای رکعت پنجم بلند شد، در آن صورت به اتفاق علماء و صاحبنظران فقهی، نماز وی صحیح است؛ و کسی از دانشوران اسلامی، در این مورد، اختلافی ندارد.
2- صورت دوم، این که: بعد از رکعت چهارم، بدون این که در رکعت چهارم به قعده بنشیند، برای رکعت پنجم بلند شود؛ دربارهی چنین مسألهای، علماء و صاحبنظران دینی، با همدیگر اختلافنظر دارند؛ از دیدگاه احناف، در این صورت، فرضیت نماز از بین میرود و نماز وی، نفل محسوب میگردد؛ از این رو، باید یک رکعت دیگر بخواند تا تعداد رکعات به شش برسد.
و امام مالک، امام شافعی و امام احمد بن حنبل، بر این باورند که در آن صورت، نماز وی صحیح است و باید در پایان نماز، سجدهی سهو به جای آورده شود. این بزرگواران، از حدیث بالا استدلال کردهاند و گفتهاند که پیامبر ج نماز عصر را پنج رکعت گزاردند و بر ادای سجدهی سهو اکتفا کردهاند. ولی احناف در پاسخ میگویند: به اجماع علماء و صاحبنظران فقهی، قعدهی آخر نماز، فرض میباشد و در صورت ترک آن، امکان صحّت نماز، باقی نمیماند؛ و در مورد حدیث بالا نیز گفتهاند:
رسول خدا ج در آن نماز، به اندازهی تشهد نشستهاند و آنگاه برای رکعت پنجم بلند شدهاند؛ اما این استنباط به وسیلهی حدیث دیگری، زیر سؤال میرود؛ زیرا که در حدیثی دیگر، به صراحت بیان شده است که آن حضرت ج بدون این که در قعدهی آخر بنشینند، به سوی رکعت پنجم بلند شدهاند؛ و الفاظ حدیث چنین است: «فنقص فی الرابعة ولم یجلس حتّی صلّی الخامسة» (طبرانی)؛ «آن حضرت ج در رکعت چهارم ننشست تا این که رکعت پنجم را گزاردند».
البته با توجه به الفاظ حدیث، میتوان گفت که پیامبر ج برای سلام گفتن ننشست، بلکه پس از خواندن تشهد، برای رکعت پنجم بلند شد؛ این تأویل اگر چه بعید به نظر میرسد ولی با توجه به فرض بودن قعدهی اخیر، چارهای جز پذیرفتن آن نیست.
1017 - [4] (مُتَّفق عَلَیهِ)
وَعَن ابْن سِیرِین عَنْ أَبِی هُرَیْرَةَ قَالَ: صَلَّى بِنَا رَسُولُ الـلّٰهِ ج إِحْدَى صَلَاتَیِ الْعشی - قَالَ ابْن سِیرِین سَمَّاهَا أَبُو هُرَیْرَةَ وَلَکِنْ نَسِیتُ أَنَا قَالَ فَصَلَّى بِنَا رَکْعَتَیْنِ ثُمَّ سَلَّمَ فَقَامَ إِلَى خَشَبَةٍ مَعْرُوضَةٍ فِی الْـمَسْجِدِ فَاتَّکَأَ عَلَیْهَا کَأَنَّهُ غَضْبَانُ وَوَضَعَ یَدَهُ الْیُمْنَى عَلَى الْیُسْرَى وَشَبَّکَ بَیْنَ أَصَابِعِهِ وَوَضَعَ خَدَّهُ الْأَیْمَنَ عَلَى ظَهْرِ کَفه الْیُسْرَى وَخرجت سرعَان مِنْ أَبْوَابِ الْـمَسْجِدِ فَقَالُوا قَصُرَتِ الصَّلَاةُ وَفِی الْقَوْمِ أَبُو بَکْرٍ وَعُمَرُ با فَهَابَاهُ أَنْ یُکَلِّمَاهُ وَفِی الْقَوْمِ رَجُلٌ فِی یَدَیْهِ طُولٌ یُقَالُ لَهُ ذُو الْیَدَیْنِ قَالَ یَا رَسُول الله أنسیت أم قصرت الصَّلَاة قَالَ: «لَمْ أَنْسَ وَلَمْ تُقْصَرْ» فَقَالَ: «أَکَمَا یَقُولُ ذُو الْیَدَیْنِ؟» فَقَالُوا: نَعَمْ. فَتَقَدَّمَ فَصَلَّى مَا تَرَکَ ثُمَّ سَلَّمَ ثُمَّ کَبَّرَ وَسَجَدَ مِثْلَ سُجُودِهِ أَوْ أَطْوَلَ ثُمَّ رَفَعَ رَأْسَهُ وَکَبَّرَ ثُمَّ کَبَّرَ وَسَجَدَ مِثْلَ سُجُودِهِ أَوْ أَطْوَلَ ثُمَّ رَفَعَ رَأْسَهُ وَکَبَّرَ فَرُبَّمَا سَأَلُوهُ ثُمَّ سَلَّمَ فَیَقُولُ نُبِّئْتُ أَنَّ عِمْرَانَ بْنَ حُصَیْنٍ قَالَ ثمَّ سلم. وَلَفْظُهُ لِلْبُخَارِیِّ وَفِی أُخْرَى لَهُمَا: فَقَالَ رَسُولُ الـلّٰهِ ج بَدَلَ «لَمْ أَنْسَ وَلَمْ تُقْصَرْ»: «کُلُّ ذَلِکَ لَمْ یَکُنْ» فَقَالَ: قَدْ کَانَ بَعْضُ ذَلِکَ یَا رَسُولَ اللَّهِ([4]).
1017- (4) ابن سیرین/ از ابوهریره س روایت میکند که گفت: رسول خدا ج یکی از دو نماز شامگاه (ظهر یا عصر) را برای ما امامت دادند؛ - ابن سیرین/ گوید: ابوهریره س نام آن نماز را بیان کرد، امّا من، فراموش نمودهام -
ابوهریره س در ادامه میگوید: پیامبر ج نماز را به امامت برای ما خواندند و بعد از دو رکعت، سلام دادند؛ سپس از جای برخاستند و به سوی چوبی رفتند که در قسمت جلوی مسجد قرار داشت و بر آن تکیه کردند، گویا که خشمگین و ناراحت بودند و دست راست خویش را بر دست چپشان نهادند و انگشتانشان را در همدیگر، داخل نمودند و رخسار جانب راست خویش را بر پشت کف دست چپشان گذاشتند. کسانی که عجله و شتاب داشتند، از مسجد بیرون رفتند و گفتند: «نماز، کوتاه شده است». در آن روز، ابوبکر س و عمر س نیز در بین مردم، حضور داشتند و شرم کردند و ترسیدند که در این مورد با رسول خدا ج سخن بگویند؛ و در میان مردم و جماعت نمازگزاران نیز مردی بود که دارای دستهای دراز بود که بدو «ذوالیدین» (دست دراز) میگفتند.
این مرد، خطاب به پیامبر ج گفت: ای فرستادهی خدا! آیا خواندن دو رکعت آخر نماز را فراموش کردید یا نماز کوتاه شده است؟! پیامبر ج فرمودند: «چیزی را فراموش نکردهام و نماز هم کوتاه نشده است»؛ آنگاه (رو به مردم کردند و) فرمودند: «آیا چنان است که ذوالیدین میگوید؟» مردم، عرض کردند: آری؛ (دو رکعت آخر نماز را فراموش کردید).
آنگاه پیامبر ج پیش رفتند و آنچه را ترک نموده بودند (دو رکعت دیگر را) به جای آوردند؛ سپس سلام دادند و بعد از سلام، تکبیر گفتند و سجدهای را به جای آوردند که مانند سجدهی نماز و یا طولانیتر از آن بود. آنگاه رسول خدا ج سرشان را از سجده بلند کردند و تکبیر گفتند؛ پس از آن، سجدهی دیگری مانند سجدهی نماز و یا طولانیتر از آن، به جای آوردند؛ سپس سرشان را بلند کردند و تکبیر گفتند.
و بسا کسانی از ابن سیرین/ میپرسیدند: آیا آن حضرت ج (بعد از سجدهی سهو) سلام دادند؟ (یعنی آیا عبارت «ثم سلّم» در حدیث است)؟ و ابن سیرین/ نیز میگفت: خبر داده شدهام که عمران بن حصین س گفته است: «ثم سلّم»؛ «سپس آن حضرت ج سلام دادند».
[این حدیث را بخاری و مسلم روایت کردهاند و لفظ آن، از بخاری است. و در روایتی دیگر که بخاری و مسلم به طور مشترک آن را نقل کردهاند، به عوض عبارت «لـم اَنس ولـم تقصر» (چیزی را فراموش نکردهام و نماز هم کوتاه نشده است)، عبارت «کلّ ذلک لـم یکن» (هیچ کدام از فراموشی و کوتاهی در کار نبوده است)؛ «فقال: قد کان بعض ذلک یا رسول الله»! (ذوالیدین گفت: ای رسول خدا! به راستی، برخی از این بوده است: یا فراموش کردهاید و یا در نماز کوتاهی نمودهاید) نقل شده است].
شرح: «العشی»: این واژه، معمولاً به ساعات آخر روز گفته میشود؛ همانگونه که «اِبکار» به ساعات آغاز روز میگویند.
برخی بر این باورند که از ابتدای ظهر تا غروب آفتاب، «عشی» نام دارد و از ابتدای طلوع صبح تا هنگام ظهر، «اِبکار» است.
و راغب اصفهانی در کتاب «مفردات» میگوید: «عشی»، از هنگام ظهر است تا صبح فردا؛ و «اِبکار» از طلوع صبح است تا ظهر؛ بنابراین، واژههای «عشی» و «ابکار»، مجموع شبانهروز را شامل میشوند.
ولی در اینجا مراد همان ابتدای ظهر تا غروب آفتاب است که شامل نماز ظهر و عصر میشود.
صحبت کردن در نماز:
در حدیث «ذوالیدین» که بخاری و مسلم به روایت آن پرداختهاند، مسألهی «سخن گفتن در نماز» مطرح میگردد؛ زیرا سخن گفتن رسول خدا ج با ذوالیدین، در اثنای نماز، اتفاق افتاده است و با وجود آن، باز هم پیامبر ج نماز را ادامه داد و بر رکعتهای گذشته، نماز را بنا کرد.
از دیدگاه امام ابوحنیفه/ سخن گفتن در نماز، به طور مطلق، نماز را فاسد میگرداند؛ خواه از روی عمد باشد یا فراموشی؛ بر اثر جهالت و نادانی نسبت به حکم مسأله باشد یا بر اثر خطا؛ برای اصلاح نماز باشد یا خیر.
امام شافعی/ بر این باور است که اگر چنانچه سخن گفتن در نماز، از روی فراموشی باشد؛ یا بر اثر ندانستن حکم مسأله باشد، در آن صورت نماز را فاسد نخواهد کرد؛ البته مشروط بر آن که سخن گفتن وی، طولانی نباشد.
امام اوزاعی/ گوید: اگر چنانچه سخن گفتن در نماز، برای اصلاح نماز باشد، اشکالی نخواهد داشت. و روایتی از امام مالک/ نیز مطابق با این رأی است؛ و در روایتی دیگر، مطابق با دیدگاه امام ابوحنیفه/ است.
و از احمد بن حنبل/ نیز در این مسأله، چهار قول روایت شده است که سه قول از آنها، مطابق با دیدگاه سه امام ابوحنیفه/، امام شافعی/ و امام اوزاعی/ است؛ و دیدگاه چهارم وی این که: اگر شخصی میداند که هنوز نماز به پایان نرسیده و با وجود این، سخن میگوید، در آن صورت نمازش فاسد میشود؛ خواه آن کلام، فرمانی به امام برای پایان دادن به نماز باشد یا خیر! البته اگر فردی از نمازگزاران، یقین داشت که نماز به پایان رسیده و با وجود این، سخن گفت؛ ولی بعداً متوجه شد که نماز به پایان نرسیده است، در آن صورت نمازش فاسد نمیگردد.
به هر حال، امام شافعی، امام مالک و امام احمد بن حنبل، به نوعی، قائل به جواز «سخن گفتن در نماز» هستند و به حدیث ذوالیدین استدلال میکنند.
امام شافعی/ گوید: سخن گفتن ذوالیدین، به خاطر آن بوده که وی نسبت به حکم مسأله، آگاهی و شناخت نداشته است؛ و سخن گفتن آن حضرت ج نیز از روی نسیان و فراموشی بوده است.
امام مالک/ میگوید: این گفتگو بین پیامبر ج و ذوالیدین، برای اصلاح نماز بوده است؛ و امام احمد میگوید: این گفتگو بر این اساس بوده که آنها گمان میکردند که نماز به پایان رسیده است؛ از این رو آن حضرت ج گمان کردند که نماز به پایان رسیده است؛ بنابراین سخن گفتند؛ و ذوالیدین نیز گمان میکرد که نماز تمام شده است؛ زیرا در آن زمان، احتمال داشت که رکعتهای نماز، کمتر گردند.
اما احناف، حدیث ذوالیدین را با استناد به دلایل ذیل، منسوخ میدانند:
خداوند بلندمرتبه میفرماید: ﴿...وَقُومُواْ لِلَّهِ قَٰنِتِینَ...﴾ [البقرة: 238] در اینجا «قنوت» به معنای «سکوت» است؛ و احادیث بیشماری بر این امر شاهد هستند که این آیه برای بازداشتن و نهی کردن از «سخن گفتن در نماز» فرو فرستاده شده است؛ از این رو، با توجه به مفهوم آیه، هر نوع سخنی در نماز، منسوخ و ممنوع است.
زید بن ارقم س گوید: «کنّا نتکلّم فی الصلوة؛ یکلّم الرجل صاحبه وهوالی جنبه فی الصلوة حتّی نزلت: ﴿وَقُومُواْ لِلَّهِ قَٰنِتِینَ﴾؛ فامرنا بالسکوت ونهینا عن الکلام» (مسلم، بخاری، ابوداود، نسایی، ترمذی و ابن ماجه)؛ «ما در نماز سخن میگفتیم و هرکس با دوستش حرف میزد تا این آیه نازل شد: ﴿...وَقُومُواْ لِلَّهِ قَٰنِتِینَ...﴾ و به دنبال آن، به ما دستور داده شد که سکوت کنیم و از سخن گفتن در نماز، نهی شدیم».
حدیث معاویة بن حکم س به شمارهی 978 (که پیشتر ترجمه و شرح آن گذشت).
حدیث عبدالله بن مسعود س به شمارهی 979 و 989 (که پیشتر ترجمه و شرح آن گذشت).
احناف بر مبنای این دلایل، میگویند: دلایل بالا، جواز هر نوع سخن گفتن در نماز را منسوخ کردهاند و حدیث ذوالیدین نیز به وسیلهی این دلایل منسوخ شده است.
شافعیها میگویند: داستان ذوالیدین، پس از منسوخ شدن سخن در نماز، به وقوع پیوسته است و به وسیلهی احادیث بالا، منسوخ نشده است؛ به دلیل این که وقتی عبدالله بن مسعود س از حبشه برگشت، سخن گفتن در نماز ممنوع شده بود؛ و عبدالله بن مسعود س نیز از حبشه به مکه آمد و این واقعه، بیانگر آن است که منسوخ شدن «کلام در نماز» در مکه صورت گرفته است، در حالی که داستان ذوالیدین در مدینهی منوره به وقوع پیوسته است؛ بنابراین، با احادیث بالا، منسوخ نشده است.
حنفیها در پاسخ میگویند: این ادعا - که نسخ کلام در نماز، قبل از هجرت بوده است - صحیح نیست؛ و در واقع، نسخ بعد از هجرت و قبل از وقوع جنگ بدر صورت گرفته است.
و در مورد هجرت عبدالله بن مسعود س باید گفت که وی دوبار به حبشه هجرت نمود و از آنجا برگشت؛ چون برای بار اول به حبشه هجرت نمود، پس از مدتی شایعهی مسلمان شدن قریش را باور کرد و در رمضان سال پنجم بعثت به مکه بازگشت و چون دید که این خبر دروغ بوده است، دوباره همراه با تنی چند از دیگر مسلمانان به حبشه رفت و در سال دوم هجری، قبل از جنگ بدر، از حبشه به مدینهی منوره بازگشت. و دستهای از علماء و محدثان شافعی مذهب نیز مانند حافظ ابن حجر، حافظ ابن اثیر و دیگران بر این باورند که برگشت عبدالله بن مسعود س از حبشه، به سال دوم هجری بوده است.
از این رو، نسخ کلام در نماز، در مدینهی منوره در سال دوم هجری، پیش از واقعهی بدر صورت گرفته است که حدیث معاویة بن حکم س (حدیث شمارهی 978) نیز آن را تأیید میکند؛ زیرا معاویة بن حکم س از اصحاب انصار بود و بعد از هجرت، به اسلام گروید؛ از این رو، این واقعه، بعد از هجرت به وقوع پیوسته است؛ و علاوه از آن، همهی علماء و صاحبنظران اسلامی، اتفاقنظر دارند که آیهی ﴿...وَقُومُواْ لِلَّهِ قَٰنِتِینَ...﴾ [البقرة: 238] در مدینه نازل شده است.
شوافع میگویند: اگر ما بپذیریم که نسخ «سخن گفتن در نماز»، در مدینهی منوره و قبل از غزوهی بدر صورت گرفته است، باز هم واقعه ذوالیدین به وسیلهی آن، منسوخ نمیگردد؛ به دلیل این که، یکی از راویان حدیث، ابوهریره س است که حدیث وی، با تعابیر «صلّی لنا رسول الله ج» (مسلم)، «صلّی بنا رسول الله ج»(نسایی) و «بینا انا اصلّی مع رسول الله ج»(مسلم) وارد شده است که بیانگر آن است که ابوهریره س در زمان واقعهی ذوالیدین، حضور داشته است، در حالی که ابوهریره س در سال هفتم هجری، اسلام آورده است. بنابراین واقعهی ذوالیدین، مربوط به سال هفتم به بعد است و احادیث نسخ «سخن گفتن در نماز»، مربوط به سال دوم هجری هستند؛ از این رو، نمیتوانند ناسخ این حدیث قرار گیرند.
در جواب شوافع چنین گفته شده است که: واقعهی ذوالیدین، قبل از سال دوم هجری بوده است؛ زیرا ذوالیدین س از اصحاب بدر بوده و در غزوهی بدر شهید شده است؛ بنابراین، این واقعه بدون کوچکترین تردیدی، مربوط به دوران قبل از واقعهی بدر بوده است و غزوهی بدر نیز در سال دوم هجری، به وقوع پیوسته است.
اکنون فقط یک انتقاد باقی مانده است؛ و آن این که، ابوهریره س در بیان واقعهی ذوالیدین، صیغهی متکلّم («صلّی بنا» یا «صلّی لنا») به کار برده است؛ در حالی که ابوهریره س سالها بعد از شهادت ذوالیدین س مسلمان شده است!
امام طحاوی/ در جواب به این انتقاد میگوید: مراد از «صلّی بنا»، «صلّی بالمسلمین» است؛ و در احادیث و روایات، نمونههای زیادی داریم که راوی حدیث، واقعهای را با صیغهی جمع متکلم بیان میکند در حالی که خودش در آن زمان، به هیچ وجه، حضور نداشته است و مرادش از صیغهی متکلم، جماعت مسلمانان است؛ و به عنوان نمونه به چند مورد از آنها اشاره میکنیم:
نزال بن سبرة گوید: «قال لنا رسول الله: انا وایاکم کنا ندعی بنی عبد مناف»؛ و این در حالی است که نزال، به هیچ وجه پیامبر ج را زیارت نکرده است؛ از این رو، مراد از قول وی که گفته است: «قال لنا» این است که «قال لقومنا».
طاوس/ گوید: «قدم علینا معاذ بن جبل فلم یأخذ من الخضروات شیئاً»؛ این در حالی است که در سالی که معاذ به یمن رفت، هنوز، طاوس متولد نشده بود؛ از این رو مراد از «قدم علینا»، به یقین «قدم علی قومنا» است.
حسن بصری/ گوید: «خطبنا عتبۀ بن غزوان (بالبصرۀ)»؛ و هنگامی که عتبۀ بن غزوان به بصره آمد، حسن بصری/ در بصره نبوده است؛ بنابراین، مراد از «خطبنا»، «خطب اهل البصرۀ» است.
دربارهی اخراج یهود مدینه، ابوهریره س میگوید: «بینا نحن فی الـمسجد اذ خرج الینا رسول الله ج فقال: انطلقوا الی یهود» (ابوداود)؛ و این در حالی است که ابوهریره س سالها بعد از اخراج یهود بنوقریظه از مدینه، اسلام آورده است.
و علاوه بر شواهد مذکور، مثالهای زیاد دیگری نیز وجود دارد که در آنها صحابه، از صیغهی متکلم استفاده کردهاند، اما خود متکلم در زمان واقعه، اصلاً حضور نداشته است؛ و داستان ذوالیدین نیز که ابوهریره س آن را ذکر کرده است، از این نمونهها است.
اکنون فقط حلّ یک حدیث باقی مانده است که در آن، عبارت «بینا أنا اُصلّی مع رسول الله ج» (مسلم) وجود دارد و به ابوهریره س نسبت داده شده است.
علامه انور شاه کشمیری/؛ میگوید: از میان شاگردان ابوهریره س، تنها کسی که این حدیث را با صیغهی واحد متکلم روایت کرده است، «شیبان» است؛ و این، تفرّد او است و چنین به نظر میرسد که اصل روایت، «صلّی بنا» بوده است و راوی، با دخل و تصرّف در الفاظ حدیث، معنای حدیث را روایت کرده است. نمونههای دیگری از «روایت به معنی» مانند حدیث فوق، در کتابهای حدیث به کثرت وجود دارد؛ در مستدرک حاکم با سند صحیح از ابوهریره س روایت شده است که گفت: «دخلتُ علی رقیة بنت النبیّ ج» (مستدرک حاکم ج 4 ص 48)؛ و این در حالی است که رقیة لپنج سال قبل از اسلام آوردن ابوهریرة س وفات کرده است؛ و رفتن ابوهریره س به نزد او، اصلاً امکانپذیر نبوده است؛ و تنها توجیه ممکن در حدیث، این است که بگوییم: اصل حدیث، لفظ «دخلنا» بوده است که مراد از آن، «دخل المسلمون» است. راوی، در آن دخل و تصرف کرده و گفته است: «دخلتُ».
و علاوه بر این، مثالهای زیاد دیگری نیز وجود دارد که در آن روایت به معنی صورت گرفته است.
بنابراین، تنها به خاطر یک صیغهی متکلم، نمیتوان آن دلایل قطعی را که این ماجرا را به سال دوم هجرت نسبت میدهند، رد نمود.
«اضطراب در حدیث ذوالیدین»:
در حدیث ذوالیدین، چند اضطراب وجود دارد:
1- اضطراب در متن حدیث: برخی از روایات، واقعهی ذوالیدین را به نماز ظهر نسبت دادهاند؛ مانند روایت مسلم که ابوهریره س گوید: «انّ رسول الله س صلّی بنا رکعتین من صلوة الظهر ثم سلّم».
و برخی از روایات، آن را به نماز عصر نسبت دادهاند؛ مانند روایت دیگری از مسلم که ابوهریره س گوید: «صلّی لنا رسول الله ج صلوة العصر فسلّم الرکعتین».
و در برخی دیگر از روایات، عبارت «احدی صلاتی العشی» آمده است؛ مانند حدیث شمارهی 1017 که بخاری و مسلم به نقل آن پرداختهاند.
و در روایتی دیگر آمده است که ابوهریره س گفته است: «من در تعیین نماز دچار فراموشی شدهام»؛ البته این قول، از ابن سیرین روایت شده است؛ چنان که در حدیث شمارهی 1017 ابن سیرین میگوید: ابوهریره س نماز را برایم مشخص کرد، اما من آن را فراموش کردم. (بخاری)
2- اضظراب دوم حدیث، این است که آن حضرت ج بعد از کدام رکعت سلام دادهاند؟
بر مبنای روایت ابوهریره س، بر سر دو رکعت سلام دادند (همانند روایت شماره 1017)؛ ولی در روایت عمران بن حصین س آمده است که پیامبر ج پس از رکعت سوم سلام دادهاند؛ (صحیح مسلم).
3- اضطراب سوم حدیث، این است که پیامبر ج پس از این که به اشتباه سلام دادند، به کجا رفتند؟ در روایت ابوهریره س چنین آمده است: «ثم قام الى خشبة فی مقدّم الـمسجد فوضع یده علیها» (صحیح بخاری)؛ و از این حدیث دانسته میشود که پیامبر ج تا جای «خشبهی معروضۀ» (همان اسطوانهی حنانۀ) رفتهاند و پس از گفتگو با مردم، دوباره برگشتهاند. ولی از حدیث عمران بن حصین س مشخص میشود که آن حضرت ج در حجرهی خویش داخل شده بودند. (مسلم).
4- اضطراب چهارم این است که پیامبر ج بعد از پایان نماز، سجدهی سهو به جای آوردهاند یا خیر؟
در برخی از روایات بیان شده است که پیامبر ج بعد از پایان نماز، سجدهی سهو کردهاند؛ (مانند روایت بخاری و مسلم)؛ و در برخی از روایات، عدم سجدهی سهو ذکر شده است؛ (مانند روایت ابوداود).
و اضطرابهای موجود در حدیث ذوالیدین، به اندازهای زیاد و شدید هستند که برخی از محدثان، این حدیث را از زمرهی احادیث مضطربی به شمار آوردهاند که اصلاً تطبیق در میان آنها، ممکن نمیباشد.
به هر حال، حدیث ذوالیدین، با این همه اضطرابهایی که دارد، نمیتواند در مقابل آیهی ﴿...وَقُومُواْ لِلَّهِ قَٰنِتِینَ...﴾ [البقرة: 238] و احادیث صحیح و صریح (مبنی بر نسخ سخن گفتن در نماز) ایستادگی کند.
و نکتهی قابل توجه، این که: هیچ یک از ائمه و پیشوایان، بر همهی اجزای حدیث ذوالیدین عمل نمیکنند؛ تا جایی که دیدگاه امام شافعی/ نیز با این حدیث ثابت نمیشود؛ زیرا از نظرگاه وی، سخن گفتن در نماز، در صورتی جایز است که از روی فراموشی باشد و یا نسبت به مسألهی سخن گفتن در نماز، آگاهی و شناختی نداشته باشد؛ در حالی که در واقعهی ذوالیدین، نمیتوان گفت که پیامبر ج، ذوالیدین س و دیگر صحابه، از روی نسیان و فراموشی، گفتگو کرده باشند.
و علاوه بر آن، همین که پیامبر ج تا اسطوانهی حنّانۀ (خشبۀ معروضۀ) یا داخل حجره رفتند و پس از آن برگشتند و افراد عجول و پیشگام (سرعان الناس) نیز از مسجد خارج شدند، بیانگر آن است که انحراف از قبله و عمل کثیر هردو در این واقعه، صورت گرفته است؛ و بر مبنای قول مختار شوافع، عمل کثیر، فاسد کنندهی نماز خواهد بود.
و زمانی که به بیشتر اجزای حدیث ذوالیدین، عمل نشود، چگونه میتوان فقط به بخشی از حدیث که مربوط به «سخن گفتن در نماز» است، استناد نمود؟
به هر حال، حدیث ذوالیدین، یک واقعهی جزئی را تشریح میکند که به احتمال قوی، منسوخ شده است؛ و علاوه بر آن، اضطراب و تعارضهای مختلفی در این حدیث وجود دارد و اکثر اجزای آن نیز مورد عمل قرار نمیگیرد؛ از این رو نمیتوان این واقعه را به عنوان منبع مستقل فقهی مطرح نمود؛ و از اینجاست که احناف در این مسأله، با کنار گذاشتن این واقعهی جزئی، به آیهی قرآن و احادیثی - که در ضمن قولی بودن، دارای احکام کلّی هستند - عمل میکنند.
«ذوالیدین» یا «ذوالشمالین»؟:
در این که آیا «ذوالیدین» و «ذوالشمالین» لقب یک فرد هستند یا لقب دو شخصیت جداگانه میباشند، در میان علماء و صاحبنظران اسلامی، اختلاف وجود دارد.
امام شافعی/ در کتاب «الام» چنین مینویسد: «در حقیقت، این دو لقب، لقب دو شخصیت جداگانه هستند؛ ذوالیدین لقب «خرباق بن عمرو» است که از قبیلهی «بنی سلیم» میباشد؛ و ذوالشمالین، لقب «عبید بن عمرو» است که از قبیلهی «بنی خزاعۀ» میباشد؛ و حدیث بالا نیز از آنِ «ذوالیدین» میباشد؛ و فردی که در غزوهی بدر شهید شد، «ذوالشمالین» است.
برخی از علماء و دانشوران مذهب شافعی، در تأیید دیدگاه امام شافعی/، از برخی از محدثان و مؤرخان، به عنوان موافقان این نظریه، نام بردهاند؛ ولی واقعیت این است که «ذوالیدین» و «ذوالشمالین»، دو لقب برای یک نفر هستند.
اسم این صحابه، «عبید بن عمرو» است که لقبش در جاهلیت، «خرباق» بوده است؛ و بعد از اسلام، به هردو لقب (هم ذوالیدین و هم ذوالشمالین) مشهور گردیده است؛ و از آنجایی که «بنو سلیم» تیرهای از «بنو خزاعۀ» است، وی به هردو طایفه نسبت داده شده است؛ و چون دستهایش دراز بود، در ابتدای اسلام آوردن، به «ذوالشمالین» مشهور شد که پیامبر ج آن را به «ذوالیدین» تغییر دادند.
در سنن نسایی از ابوهریره س حدیثی روایت شده است که در آن، هردو لقب آمدهاند؛ و ضمن این که، در آن حدیث، به نام «ابن عمرو» از او یاد شده است؛ متن حدیث، چنین است: «صلّی رسول الله ج الظهر او العصر فسلّم فی الرکعتین وانصرف؛ فقال له ذوالشمالین بن عمرو: أنقصت الصلوة ام نسیتَ؟ فقال النبیّ ج: «ما یقول ذوالیدین؟» فقالوا: صدق یا نبیّ الله! فاتمّ بهم الرکعتین الّتی نقص». (سنن نسایی ج 1 ص 183).
و در روایتی دیگر چنین آمده است: «انّ رسول الله ج صلّی یوماً فسلّم فی الرکعتین ثم انصرف فادرکه ذوالشمالین» (سنن نسایی ج 1 ص 182). و در آخر این حدیث، پیامبر ج فرمودند: «أصدق ذوالیدین»؟
و در مصنف ابن ابی شیبۀ چنین وارد شده است: «أکذلک یا ذالیدین وکان یسمّی ذوالشمالین» (مصنف ابن ابی شیبۀ ج 2 ص 215)
در این احادیث، به صراحت ذکر شده است که «ذوالیدین» و «ذوالشمالین»، دو لقب برای یک نفر بوده است که در غزوهی بدر به مقام شهادت نایل آمده است و ابوهریره س نیز سالها پس از شهادت وی، اسلام آورده است.
1018 - [5] (مُتَّفق عَلَیهِ)
وَعَن عبد لله بن بُحَیْنَة: أَنَّ النَّبِیَّ ج صَلَّى بِهِمُ الظُّهْرَ فَقَامَ فِی الرَّکْعَتَیْنِ الْأُولَیَیْنِ لَمْ یَجْلِسْ فَقَامَ النَّاسُ مَعَهُ حَتَّى إِذَا قَضَى الصَّلَاةَ وَانْتَظَرَ النَّاسُ تَسْلِیمَهُ کَبَّرَ وَهُوَ جَالِسٌ فَسَجَدَ سَجْدَتَیْنِ قَبْلَ أَنْ یُسَلِّمَ ثُمَّ سَلَّمَ([5]).
1018- (5) عبدالله بن بُحینه س گوید: رسول خدا ج نماز ظهر را به امامت، برای ما گزاردند و در دو رکعت اول نماز (که میبایست برای تشهد بنشینند،) ننشستند و بلند شدند؛ مردم نیز به تبعیت از آن حضرت ج به پا خاستند و بلند شدند؛ چون پیامبر ج نمازشان را به پایان رساندند و منتظر سلام ایشان بودیم، قبل از آن که سلام بدهند، تکبیر (الله اکبر) گفتند و در حالی که نشسته بودند، دو سجده (به عنوان سجدهی سهو) به جای آوردند و بعداً سلام دادند.
[این حدیث را بخاری و مسلم روایت کردهاند].
شرح: از این حدیث، سه مسأله دانسته شد:
اگر تشهد اول در نماز خوانده نشد، با سجدهی سهو جبران میشود.
برای رفتن به سجدهی سهو، باید تکبیر گفت.
سجدهی سهو قبل از سلام است.
به هر حال، از دیدگاه احناف، هرگاه فرد نمازگزار، در اثنای نماز دچار سهو و اشتباه شود؛ اینطور که چیزی را از جنس نماز، در آن اضافه کند؛ مثل این که: دوبار رکوع کند، یا یک رکعت را به رکعتهای نماز اضافه نماید؛ یا واجبی از واجبات نماز را ترک کند - همانند این که قرائت سورهی فاتحه، یا قرائت سورهی پس از آن، یا قعدهی اول، یا تشهّد یکی از دو قعدهی اول یا دوّم را ترک نماید، یا خواندن قنوت در نماز وتر یا تکبیرهای زائد عید فطر و قربان را ترک کند؛ یا در نمازهایی که باید قرائت با صدای بلند خوانده شود، با صدای آهسته بخواند و در نمازهایی که باید قرائت با صدای آهسته خوانده شود، با صدای بلند بخواند - ؛ در این صورتها، فرد نمازگزار چون در قعدهی آخر نماز، از تشهّد فارغ گردید، از جانب راست خویش یک سلام بدهد؛ سپس تکبیر گفته و دو سجده مانند سجدهی نماز به جای آورد؛ آنگاه بنشیند و دوباره تشهّد بخواند؛ و پس از آن، درودها را خوانده و در حق خویش دعا نماید و آنگاه برای خارج شدن از نماز، سلام بدهد.
1019 - [6] (ضَعِیف)
عَنْ عِمْرَانَ بْنِ حُصَیْنٍ: أَنَّ النَّبِیَّ ج صَلَّى بهم فَسَهَا فَسجدَ سَجْدَتَیْنِ ثُمَّ تَشَهَّدَ ثُمَّ سَلَّمَ. رَوَاهُ التِّرْمِذِیُّ وَقَالَ: هَذَا حَدِیثٌ حَسَنٌ غَرِیبٌ([6]).
1019- (6) عمران بن حصین س گوید: رسول خدا ج نماز را به امامت، برای مردم گزاردند و در نماز سهو نمودند؛ از این رو، (بعد از تمام شدن تشهّد آخر)، دو سجده را (به عنوان سجدهی سهو) به جای آوردند و پس از آن، (دوباره) تشهد خواندند و آنگاه سلام دادند.
[این حدیث را ترمذی روایت کرده و گفته است: این، حدیثی حسن و غریب است].
شرح: جمهور علماء و صاحبنظران فقهی، با استناد به این حدیث، بر این باورند که پس از سجدهی سهو، هم باید تشهد خوانده شود و هم باید سلام داده شود.
و برخی از صحابه، محمد بن سیرین، ابن ابی لیلی و دیگران برآنند که پس از انجام سجدهی سهو، نیازی به خواندن مجدّد تشهد نیست؛ بلکه فرد نمازگزار باید فوراً سلام بدهد و نماز خویش را با سلام به پایان برساند.
انس بن مالک س، حسن بصری، عطاء بن ابی رباح، طاوس و برخی دیگر از علماء و اندیشمندان اسلامی بر این باورند که بعد از انجام سجدهی سهو، خواندن تشهد و دادن سلام، لازم نیست؛ بلکه پس از ادای سجدهی سهو، نماز به خودی خود، به پایان میرسد.
و حدیث عمران بن حصین س، تمامی نظریهها و فرضیههای بالا را رد میکند؛ از این رو جمهور علماء و صاحبنظران فقهی، آن را اختیار کردهاند و بدان عمل میکنند.
و از حدیث عمران بن حصین س چند مسأله، دانسته میشود:
پیامبر ج در نماز، دو سلام میگفتند؛ یکی، سلام نماز و دیگری، بعد از سجدهی سهو.
پیامبر ج بعد از ادای سجدهی سهو، تشهد میخواندند؛ زیرا که در این روایت آمده است که پیامبر ج سلام نماز را میگفتند و بعد از سلام، دو سجده (به عنوان سجدهی سهو) به جای آوردند و پس از آن، تشهّد میخواندند؛ آنگاه سلام میدادند.
1020 - [7] (صَحِیح)
وَعَنِ الْـمُغِیرَةِ بْنِ شُعْبَةَ قَالَ: قَالَ رَسُولُ الـلّٰهِ ج: «إِذَا قَامَ الْإِمَامُ فِی الرَّکْعَتَیْنِ فَإِنْ ذَکَرَ قَبْلَ أَنْ یَسْتَوِی قَائِما فلیجلس وَإِنِ اسْتَوَى قَائِمًا فَلَا یَجْلِسْ وَلْیَسْجُدْ سَجْدَتَیِ السَّهْو». رَوَاهُ أَبُو دَاوُدَ وَابْنُ مَاجَهْ([7]).
1020- (7) مغیرة بن شعبة س گوید: رسول خدا ج فرمودند: «هرگاه امام (یا مُنفرد = تنهاگزار)، تشهّد اول نماز را ترک کرد و در سر دو رکعتی، بلند شد و برای تشهّد اول ننشست، اگر چنانچه نشستن برای تشهّد را قبل از آن که به طور کامل بلند شود، به یاد آورد، باید بنشیند و اگر به طور کامل بلند شده بود، ننشیند و (بعد از تمام شدن تشهّد آخر،) دو سجده را به عنوان سجدهی سهو، به جای بیاورد».
[این حدیث را ابوداود و ابن ماجه روایت کردهاند].
شرح:
علماء و صاحبنظران فقهی، بر اساس این حدیث گفتهاند: هرگاه امام یا مُنفرد (تنهاگزار)، تشهد اول نماز را ترک کرد و در سر دو رکعتی بلند شد و برای تشهد اول ننشست، در آن صورت، اگر به طور کامل بلند نشده بود و به حالت نشستن نزدیکتر بود، بنشیند و بر او سجدهی سهوی نیز لازم نیست.
و اگر چنانچه به حالت ایستاده نزدیکتر باشد و یا به طور کامل بلند شده بود، در آن صورت ننشیند و بعد از تمام شدن تشهّد آخر نماز، دو سجده را به عنوان سجدهی سهو، به جای بیاورد.
و هرگاه کسی که قعدهی اول از نمازهای چهار رکعتی یا سه رکعتی را به سهو ترک نمود، در آن صورت به حالت خویش نگاه کند؛ اینطور که اگر در حالتی قرار داشت که به طور کامل برابر ایستاده نشده است و به قعده نزدیکتر است، در آن صورت به سوی قعده برگردد و بنشیند و تشهّد بخواند و باقیماندهی نماز خویش را به پایان برساند و سجدهی سهوی نیز بر وی لازم نیست.
ولی اگر چنانچه به ایستادن و قیام نزدیکتر بود، در این صورت به سوی قعده برنگردد و به نمازش ادامه دهد و پس از تشهّد آخر نماز، سجدهی سهو انجام دهد و برای خارج شدن از نماز، سلام بدهد.
و اگر چنانچه کسی در قعدهی اخیر نمازهای چهار رکعتی، دچار سهو و فراموشی شد و قعدهی اخیر را ترک نمود و برای رکعت پنجم برخاست؛ در این صورت تا زمانی که برای رکعت پنجم سجده نکرده است، میتواند رکعت پنجم را ترک کند و به سوی قعده برگردد و برای سهو، سجده کند.
و هرگا نمازگزاری، قعدهی اخیر را فراموش کند و به رکعت پنجم بایستد و برای رکعت پنجم سجده نیز بکند، در آن صورت نماز فرضش باطل میگردد و فرض وی به نفل تبدیل میگردد؛ زیرا وی رکنی از ارکان و فرائض نماز [قعدهی اخیر] را ترک کرده است و بر او لازم است تا رکعت ششمی را به آن ضمیمه کند و فرضش را اعاده نماید.
و اگر نمازگزاری، در قعدهی اخیر نماز چهار رکعتی نشست و تشهد خواند؛ سپس به گمان این که، این قعدهی اول است، به پا خاست و پس از آن به یادش آمد که وی در قعدهی اخیر نماز است، در این صورت تا آنگاه که برای رکعت پنجم سجده نکرده است، به سوی قعده برگردد و برای سهو خویش سجده کند؛ و نمازش صحیح است.
و اگر چنانچه در قعدهی اخیر نماز چهار رکعتی نشست و تشهّد خواند؛ سپس به گمان این که، این قعدهی اول است، به سوی رکعت پنجم برخاست و برای رکعت پنجم نیز سجده کرد، در آن صورت، رکعت دیگری را بدان ضمیمه و پیوست کند و برای سهو، سجده نماید؛ و چهار رکعت از این شش رکعت، از نماز فرض به شمار میآید و دو رکعت دیگر آن، نماز نفل میباشد.
و حکم نمازهای دو رکعتی و سه رکعتی نیز - در سهو شدن قعدهی اخیر آنها - به سان حکم نمازهای چهار رکعتی است.
1021 - [8] (صَحِیح)
عَنْ عِمْرَانَ بْنِ حُصَیْنٍ: أَنَّ رَسُولَ الـلّٰهِ ج صَلَّى الْعَصْرَ وَسَلَّمَ فِی ثَلَاثِ رَکَعَاتٍ ثُمَّ دَخَلَ مَنْزِلَهُ فَقَامَ إِلَیْهِ رَجُلٌ یُقَالُ لَهُ الْـخِرْبَاقُ وَکَانَ فِی یَدَیْهِ طُولٌ فَقَالَ: یَا رَسُولَ الـلّٰهِ فَذَکَرَ لَهُ صَنِیعه فَخرج غَضْبَانَ یَجُرُّ رِدَاءَهُ حَتَّى انْتَهَى إِلَى النَّاسِ فَقَالَ: «أَصَدَقَ هَذَا؟». قَالُوا: نَعَمْ. فَصَلَّى رَکْعَةً ثُمَّ سَلَّمَ ثُمَّ سَجَدَ سَجْدَتَیْنِ ثُمَّ سَلَّمَ. رَوَاهُ مُسلم([8]).
1021(8) عمران بن حصین س گوید: رسول خدا ج نماز عصر را گزاردند و در رکعت سوّم، سلام دادند؛ آنگاه وارد خانهی خویش شدند؛ مردی به نام «خرباق» که دستهایی دراز و بلند و کشیده داشت، از جای برخاست و به نزد پیامبر ج رفت و جریان را برایشان تعریف کرد.
آن حضرت ج با ناراحتی و در حالی که عبایشان به زمین کشیده میشد، (از خانه) خارج شدند تا به مردم رسیدند؛ آنگاه فرمودند: «آیا این مرد (خرباق)، راست میگوید؟»مردم عرض کردند: آری؛ راست میگوید.
سپس رسول خدا ج یک رکعت نماز گزاردند و سلام دادند؛ آنگاه دو سجده (به عنوان سجدهی سهو،) به جای آوردند و پس از آن سلام دادند.
[این حدیث را مسلم روایت کرده است].
1022 - [9] (حسن)
وَعَنْ عَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنِ عَوْفٍ قَالَ: سَمِعْتُ رَسُولَ الـلّٰهِ ج یَقُول: «مَنْ صَلَّى صَلَاةً یَشُکُّ فِی النُّقْصَانِ فَلْیُصَلِّ حَتَّى یشک فِی الزِّیَادَة». رَوَاهُ أَحْمد([9]).
1022- (9) عبدالرحمن بن عوف س گوید: از رسول خدا ج شنیدم که میفرمودند: «هر کس نمازی را گزارد و در ناقص بودنش، شک و تردید داشت؛ (به عنوان مثال: اگر کسی در نماز چهار رکعتی، شک داشت که سه رکعت نماز را خوانده است یا چهار رکعت؛ در این صورت فرد نمازگزار،) باید نماز خویش را بخواند تا در زیادت، دچار شک شود؛ (یعنی فرد نمازگزار، باید شک را برطرف سازد و آنچه را که بدان یقین دارد، مبنای نماز قرار دهد و یقین را - که همانا جانب اقل نماز است - مبنا قرار دهد؛ و در این صورت که سه رکعت را گزارده است ولی تردیدش در رکعت چهارم است، باید سه رکعت را که یقینی است، انتخاب کند و یک رکعت دیگر را بخواند؛ آنگاه سلام بدهد و پس از آن، دوبار سجده به عنوان سجدهی سهو به جای بیاورد)».
[این حدیث را احمد بن حنبل روایت کرده است].
[1]- بخاری 3/104 ح 1232؛ مسلم 1/398 (82-389)؛ ابوداود 1/623 ح 1030؛ ترمذی 2/243 ح 396؛ نسایی 3/30 ح 1252؛ موطأ مالک 1/100 ح 1، «کتاب السهو» و مسند احمد 2/241.
[2]- مسلم 1/400 ح (88-571)؛ موطأ مالک 1/95 ح 62؛ «کتاب الصلوة».
[3]- بخاری 1/503 ح 401؛ مسلم 1/401 ح (92-572)؛ ابوداود 1/62 ح 1022؛ نسایی 3/31 ح 1254؛ ابن ماجه 1/380 ح 1203؛ و مسند احمد 1/379.
[4]- بخاری 1/565 ح 482؛ مسلم 1/403 ح (97-573)؛ و نسایی 3/20 ح 1224.
[5]- بخاری 3/92 ح 1224؛ مسلم 1/399 ح (85-57)؛ ابوداود 1/625 ح 1034؛ ترمذی 2/235 ح 391؛ نسایی 3/19 ح 1222 و دارمی 1/421 ح 1499.
[6]- ترمذی 2/240 ح 395.
[7]- ابوداود 1/629 ح 1036؛ و ابن ماجه 1/381 ح 395.
[8]- مسلم 1/204 ح (101- 574)؛ و ابن ماجه 1/384 ح 1215.
[9]- مسند احمد 1/195.
978 - [1] (صَحِیح)
عَن مُعَاوِیَة ابْن الْـحَکَمِ قَالَ: بَیْنَا أَنَا أُصَلِّی مَعَ رَسُولِ الـلّٰهِ ج إِذْ عَطَسَ رَجُلٌ مِنَ الْقَوْمِ فَقُلْتُ: یَرْحَمُکَ اللهُ. فَرَمَانِی الْقَوْم بِأَبْصَارِهِمْ. فَقلت: وَا ثکل أُمِّیَاهُ مَا شَأْنُکُمْ تَنْظُرُونَ إِلَیَّ فَجَعَلُوا یَضْرِبُونَ بِأَیْدِیهِمْ عَلَى أَفْخَاذِهِمْ فَلَمَّا رَأَیْتُهُمْ یُصَمِّتُونَنِی لَکِنِّی سَکَتُّ فَلَمَّا صَلَّى رَسُولُ الـلّٰهِ ج فَبِأَبِی هُوَ وَأُمِّی مَا رَأَیْتُ مُعَلِّمًا قَبْلَهُ وَلَا بَعْدَهُ أَحْسَنَ تَعْلِیمًا مِنْهُ فَوَاللَّهِ مَا کَهَرَنِی وَلَا ضَرَبَنِی وَلَا شَتَمَنِی قَالَ: «إِنَّ هَذِهِ الصَّلَاةَ لَا یَصْلُحُ فِیهَا شَیْءٌ من کَلَام النَّاس إِنَّمَا هُوَ التَّسْبِیحُ وَالتَّکْبِیرُ وَقِرَاءَةِ الْقُرْآنِ» أَوْ کَمَا قَالَ رَسُولُ الـلّٰهِ ج. قلت: یَا رَسُولَ الـلّٰهِ إِنِّی حَدِیثُ عَهْدٍ بِجَاهِلِیَّةٍ وَقد جَاءَ اللهُ بِالْإِسْلَامِ وَإِنَّ مِنَّا رِجَالًا یَأْتُونَ الْکُهَّانَ. قَالَ: «فَلَا تَأْتِهِمْ». قُلْتُ: وَمِنَّا رِجَالٌ یَتَطَیَّرُونَ. قَالَ: «ذَاکَ شَیْءٌ یَجِدُونَهُ فِی صُدُورِهِمْ فَلَا یَصُدَّنَّهُمْ». قَالَ قُلْتُ وَمِنَّا رِجَالٌ یَخُطُّونَ. قَالَ: «کَانَ نَبِیٌّ مِنَ الْأَنْبِیَاءِ یَخُطُّ فَمَنْ وَافَقَ خَطَّهُ فَذَاکَ». رَوَاهُ مُسْلِمٌ قَوْلُهُ: لَکِنِّی سَکَتُّ هَکَذَا وُجِدَتْ فِی صَحِیحِ مُسْلِمٍ وَکِتَابِ الْـحُمَیْدِیِّ وَصُحِّحَ فِی «جَامِعِ الْأُصُولِ» بِلَفْظَةِ کَذَا فَوْقَ: لکنی([1]).
978- (1) معاویة بن الحکم س گوید: من یک مرتبه همراه با رسول خدا ج داشتم نماز میگزاردم که فردی از میان جماعت، عطسه نمود؛ من جواب عطسهاش را دادم و گفتم: «یرحمک الله»؛ «خدای، تو را بیامرزد». مردم، چشمان خویش را به سوی من دوختند. گفتم: مادرم در عزایم نشیند! چه شده است که شما خیره به سوی من، مینگرید؟ آنها دستهای خویش را بر رانهایشان میزدند تا مرا با اشاره، ساکت کنند؛ چون دیدم که ایشان مرا خاموش میگردانند و دعوت به سکوت میدهند (به جهت آن که نمیدانستم که سخن گفتن در نماز جایز نیست و دیدم که آنها در انکار بر من، مبالغه و زیادهروی میکنند، ناراحت و خشمگین شدم، ولی خودم را کنترل کردم و) ساکت شدم (و به مقتضای غضب و خشم خویش، عمل نکردم و به آنها چیزی نگفتم و ساکت شدم).
چون رسول خدا ج نماز گزاردند - پدر و مادرم فدای آن حضرت ج شوند - که از وی معلّم و آموزگاری بهتر نه قبل از ایشان و نه بعد از ایشان ندیدهام؛ سوگند به خدا! نه به من تند گفتند و نه مرا مورد ضرب و شتم قرار دادند و نه مرا آماج توبیخ و سرزنش و سبّ و دشنام قرار دادند؛ بلکه فقط فرمودند: «بیگمان، این نماز (که برای عبادت و پرستش خدا و راز و نیاز با او تعالی است،) در آن چیزی از سخن مردم روا نیست؛ (یعنی مناسب نیست که انسان در حال نماز، سخن بگوید؛) چرا که نماز، فقط عبارت است از تسبیح (به پاکی یاد کردن خدا)، تکبیر (به بزرگی یاد نمودن خداوند) و قرائت قرآن». - یا چنان که پیامبر ج فرمودند -.
معاویة بن حکم س در ادامه گوید: خطاب به پیامبر ج گفتم: ای فرستادهی خدا! روزگار من، به دوران تاریک جاهلیت، نزدیک است و تازه به دین اسلام گرویدهام و خداوندبلند مرتبه اسلام را برای ما به ارمغان آورده است و در میان ما، کسانی وجود دارند که پیش کاهنان میروند (حکمشان چیست؟ پیش آنها برویم یا خیر)؟
آن حضرت ج فرمودند: «به نزد آنها نرو». گفتم: در میان ما، افرادی وجود دارند که فال میگیرند؟ فرمودند: «آن، چیزی (وسوسهای) است که در سینههای خویش مییابند و آنها را از هیچ شرّی منع نمیکند؛ (یعنی فایدهای برایشان ندارد)».
عرض کردم: در میان ما افرادی وجود دارند که با خط کشیدن بر روی زمین، فال میگیرند؛ (یعنی خطها و اشکالی میکشند و از روی آن، به پیشگویی و فالگیری میپردازند). آن حضرت ج فرمودند: «پیامبری از پیامبران، چنین بوده است؛ و کسی که کارش موافق خط او باشد، حرفش درست درمیآید.»
[این حدیث را مسلم روایت کرده است. و عبارت «لکنّی سکتّ» را این چنین در صحیح مسلم و کتاب حمیدی [الجمع بین الصحیحین] یافتهام؛ و در کتاب «مجامع الاصول» با قرار دادن لفظ «کذا» بر بالای عبارت «لکنّی» آن را تصحیح نموده و صحیحش قرار داده است؛ زیرا که واژهی «کذا» علامت تصحیح کلمه است].
شرح: «واثکل امیاه»: مادرم درعزایم نشیند.
«ما کهرنی»: برای اهانت، با ترشرویی و تندی، با من برخورد نکرد.
«فرمانی القوم بابصارهم»: مردم چشمهای خود را به سوی من دوختند و به من خیره شدند.
«الکهّان»: جمع «کاهن»: فالگیر؛ پیشگو؛ غیبگو؛ آن که از روی انداختن سنگریزهها، فال گیرد و از احوال و اخبار گذشته خبر دهد.
هنگامی که رسول خدا ج مبعوث گردید، با عدّهای از افراد فاسد و دجّال صفت که به کاهن معروف بودند و آنان را «عرّاف» نیز میخواندند روبهرو شد که ادّعا میکردند غیب را میدانند و از گذشته و آینده با خبر هستند و از طریق ارتباط با جنّ و غیره علم غیب پیدا میکنند. آن حضرت ج با این فتنه و فساد اجتماعی که پایهای از علم و منطق و رهنمودهای آسمانی نداشت به مبارزه برخاست و آیاتی را که خداوند بر اونازل کرده بود، بر ایشان تلاوت نمود؛ اسلام، تنها به حمله به کاهنان و مبارزه با این دجّالها قناعت نکرده است، بلکه کسانی را که به نزد آنان میروند و از آنها چیزهایی را میپرسند و جوابهای آنان را تأیید مینمایند و موجبات تشویق و ترویج و فساد و گمراهی آنان را فراهم میسازند، شریک جرم این دروغگویان قرار داده است.
از این رو، از دیدگاه اسلام، رمّالی، فالگیری، طلسمنویسی، کتاب باز کردن، طاس نهادن و کارهای دیگری از این قبیل که در جامعهی ما انجام میپذیرند، شباهت کامل به بختآزمایی دوران جاهلیت دارند و از نظر اسلام، حرام و ناپسند میباشند.
«یتطیرون»: فال بد و شگون میزنند. «یتطیرون» از مادهی «تَطَیر» به معنای «فال بد زدن» است و ریشهی اصلی آن، کلمهی «طیر» به معنای «پرنده است»؛ و از آنجا که عربها، فال بد را غالباً به وسیلهی پرندگان میزدند، گاهی صدا کردن کلاغ را به فال بد میگرفتند و گاهی پریدن پرندهای را از سمت چپ، نشانهی تیرهروزی میپنداشتند؛ و علاوه از آن، کلمهی «تطیر» به معنای فال بد زدن به طور مطلق آمده است و عنوان «تطیر» به معنای «فال بد زدن» آمده است در برابر «تفأل» که به معنای «فال نیک زدن» است. بدیمن و شوم دانستن برخی از چیزها، از قبیل: بدیمن دانستن فلان منزل و یا شهر و یا مکان و یا فلان روز، ماه و سال و یا فلان شخص، حیوان، گیاه و...، ناشی از خیالات و اوهامی است که از قدیم الایام، بازار آنها نزد اکثر ملّتها و اقوام و افراد جامعه، داغ و پررونق بوده است. قوم حضرت صالح به او میگفتند: ﴿ٱطَّیَّرۡنَا بِکَ وَبِمَن مَّعَکَ﴾ [النمل: 47]. «ما، تو و پیروانت را شوم میدانیم».
و فرعون و قومش، چون دچار ناراحتی شدند، میگفتند: ﴿...یَطَّیَّرُواْ بِمُوسَىٰ وَمَن مَّعَهُۥٓۗ...﴾ [الأعراف: 131]. «موسی و پیروانش را منحوس میدانستند». و اکثر کافران و گمراهان، هنگامی که به بلایی دچار میشدند، به پیامبران و معلّمان، میگفتند: ﴿إِنَّا تَطَیَّرۡنَا بِکُمۡ...﴾ [یس: 18]. «ما شما را شوم میدانیم». و ﴿طَٰٓئِرُکُم مَّعَکُمۡ...﴾ [یس: 19]. «سبب شومی شما با خود شما است»؛ که همان کفر و عناد و سرپیچی شما از فرمان خدا و پیامبران او میباشد.
پیامبر ج بدیمنی و عقیده داشتن به آن را در ردیف سحر و کاهنی قرار داده و میفرماید: «لیس منّا من تَطَیّر او تُطُیّر له، او تَکَهَّن او تُکُهِّن له، او سَحَر او سُحِر له» (طبرانی)؛ «از ما نیست کسی که خود، چیزی را بدیمن بداند یا به حرف کسی دیگر آن را بدیمن بداند و یا کسی که شخصاً غیبگویی کند یا برایش غیبگویی کنند و یا کسی که ساحر باشد و یا سحر به درخواست او انجام شود».
به هر حال، این عقاید نادرست، پایه و اساس علمی و عقلی ندارند، بلکه ناشی از ضعف و ناآگاهی و تسلیم شدن اشخاص در برابر خیالات است و گرنه چگونه انسان عاقل، باور میکند که نحس و بدبختی در شخصی، یا در مکانی، یا در زمان معینی، یا آواز پرندهای مانند جغد و یا در حرکت چشمی و شنیدن سخنی وجود داشته باشد و این نحوست دامنگیر دیگران شود؛ هر چند انسان، فطرتاً ضعیف است و این ضعف در بعضی موارد و شرایط خاص، او را وادار مینماید تا بعضی از چیزها را شوم و بدیمن به حساب آورد؛ امّا لازم است که تسلیم این ضعف نشود و آن را بر خود، چیره نگرداند؛ به ویژه لازم است که در مرحلهی عمل و اقدام به کار، قاطع و مصمّم باشد و هر گونه تردید و ترسی را از خود دور نماید.
در حقیقت، انسان نمیتواند در برابر علل حوادث، بیتفاوت بماند و سرانجام باید برای هر حادثهای، علّتی بجوید؛ اگر موحّد باشد و خداپرست، و علل حوادث را به ذات پاک او – که طبق حکمش همه چیز را روی حساب انجام میدهد - بازگرداند و از نظر سلسله علل و معلول طبیعی نیز تکیه بر علم کند، مشکل او حل شده است وگرنه یک سلسله علل خرافی و موهوم و بیاساس، برای آنها میتراشد؛ موهوماتی که حد و مرزی برای آنها نیست و یکی از روشنترین آنها، همین فال بد زدن است.
به عنوان مثال، عرب جاهلی، حرکت پرندهای را که از طرف راست به چپ میرفت، به فال نیک میگرفتند و دلیل بر پیروزی میانگاشتند؛ و اگر از طرف چپ به راست حرکت میکرد، به فال بد میگرفتند و دلیل بر شکست و ناکامی، میپنداشتند! و از این خرافات و موهومات، بسیار داشتند.
امروز نیز در جوامعی که به خدا ایمان ندارند - هر چند از نظر علم و دانش روز، پیروزیهای فراوانی را کسب کردهاند - این قبیل خرافات و موهومات، فراوان است، تا آنجا که گاهی افتادن یک نمکپاش بر زمین، آنها را سخت ناراحت میکند و منزل و اطاق یا صندلی که شمارهی آن، سیزده باشد، سخت در وحشتشان فرو میبرد؛ و هنوز هم بازار رمّالان و فالگیران، در میان آنها، گرم و داغ است و موضوع موهوم بخت و طالع، در میان آنها، مشتری فراوان دارد.
فال نیک و بد:
ناگفته نماند که در میان انسانها و اقوام مختلف، پیوسته فال نیک و بد، رواج داشته است؛ اموری را به «فال نیک» میگرفتند و دلیل بر پیروزی و پیشرفت کار میدانستند و اموری را به «فال بد» میگرفتند و دلیل بر شکست و ناکامی و عدم پیروزی میپنداشتند؛ در حالی که هیچ گونه رابطهی منطقی در میان پیروزی و شکست با این گونه امور وجود نداشت؛ و به ویژه در قسمت فال بد که غالباً جنبهی خرافی و نامعقول داشته و دارد. این دو، اگر چه اثر طبیعی ندارند؛ ولی بدون تردید، اثر روانی میتوانند داشته باشند؛ فال نیک، غالباً مایهی امیدواری و حرکت است ولی فال بد، موجب یأس و نومیدی و سستی و ناتوانی است.
شاید به خاطر همین موضوع است که در روایات اسلامی، از فال نیک، نهی نشده است امّا فال بد به شدّت محکوم گردیده است؛ و در حالات خود پیامبر ج نیز دیده میشود که گاهی مسائلی را به فال نیک میگرفتند؛ به عنوان مثال: در جریان برخورد مسلمانان با کفار مکه در سرزمین «حدیبیه» میخوانیم: هنگامی که «سهیل بن عمرو» به عنوان نمایندهی کفار مکه به سراغ پیامبر ج آمد و آن حضرت ج از نام او آگاه گردید، فرمود: «قد سَهُل علیکم امرکم»؛ یعنی از نام سهیل من تفأل میزنم که کار بر شما، سهل و آسان میگردد.
و این که پیامبر ج فال نیک را میپسندیدند، به خاطر آن بود که انسان هرگاه امیدوار به فضل پروردگار باشد، در راه خیر گام برمیدارد و هنگامی که امید خود را از پروردگار قطع کند، در راه شرّ خواهد افتاد و فال بد زدن، مایهی سوء ظن و موجب انتظار بلا و بدبختی کشیدن است.
از این رو، اگر فال بد اثری داشته باشد، همان اثر روانی است؛ و اثرش به همان اندازه است که آن را میپذیرند؛ اگر آن را سبک بگیرند، کم اثر خواهد بود و اگر آن را محکم بگیرند، پر اثر و اگر به آن اعتنایی نکنند، هیچ اثری نخواهد داشت.
و عجیب این است که موضوع فال نیک و بد، حتی در کشورهای پیشرفته و صنعتی و در میان افراد به اصطلاح روشنفکر و حتی نوابغ معروف نیز وجود داشته و دارد؛ از جمله در میان غربیها، رد شدن از زیر نردبان، افتادن نمکدان و هدیه دادن چاقو، به شدّت به فال بد گرفته میشود.
البته وجود فال نیک، - همان طور که بیان شد - مسألهی مهمی نیست، بلکه غالباً اثر مثبت دارد؛ ولی با عوامل فال بد، همیشه باید مبارزه کرد و آنها را از افکار، دور ساخت؛ و بهترین راه برای مبارزه با آن، تقویت روح توکل و اعتماد بر خدا در دلها است.
«کان نبیٌّ من الانبیاء یخطّ»: علماء و صاحبنظران اسلامی، گفتهاند: از آنجا که راهی قطعی و یقینی برای دانستن کیفیت و چگونگی خط و عمل آن پیامبر وجود ندارد و کسی نمیتواند کیفیت و چگونگی موافقت با خط آن پیامبر را درک کند، این حدیث جوازی برای آنگونه اعمال محسوب نمیشود و همچنان در شریعت مقدس اسلام، به نهی از آن، حکم میشود. و علاوه از آن، خداوند بلند مرتبه نیز میفرماید: ﴿لِکُلّٖ جَعَلۡنَا مِنکُمۡ شِرۡعَةٗ وَمِنۡهَاجٗا...﴾ [المائدة: 48]. «برای هر ملّتی از شما، راهی برای رسیدن به حقایق و برنامهای جهت بیانی احکام قرار دادهایم».
و شریعت مقدس اسلام نیز به طور مؤکّدانه از مراجعه به پیشگویان و ستارهشناسان و فالگیران و رمّالان با ریگ و جو و امثال آنها، نهی کرده است.
به هر حال، حدیث بالا، بیانگر حرام بودن سخن گفتن در نماز و نسخ آنچه پیشتر در این مورد مباح بوده است، میباشد؛ چنان که شخصی در نماز عطسه کرد و معاویة بن حکم س به گمان این که سخن گفتن در نماز، مثل گذشته در نماز جایز است، به او گفت: «یرحمک الله». کسانی از صحابه که نزدیک او بودند، به او فهماندند که در نماز نباید گفتوگو باشد و او را به سکوت و خاموشی فراخواندند و پس از نماز، رسول خدا ج او را آگاه ساخت که نماز، عبادت خداست و سخنی که در نماز جایز است فقط تسبیح و تکبیر و خواندن قرآن است و بس.
979 - [2] (مُتَّفَقٌ عَلَیهِ)
وَعَنْ عَبْدِ الـلّٰهِ بْنِ مَسْعُودٍ قَالَ: کُنَّا نُسَلِّمُ عَلَى النَّبِیِّ ج وَهُوَ فِی الصَّلَاةِ فَیَرُدُّ عَلَیْنَا فَلَمَّا رَجَعْنَا مِنْ عِنْدِ النَّجَاشِیِّ سَلَّمْنَا عَلَیْهِ فَلَمْ یَرُدَّ عَلَیْنَا فَقُلْنَا: یَا رَسُولَ الـلّٰهِ کُنَّا نُسَلِّمُ عَلَیْکَ فِی الصَّلَاةِ فَتَرُدُّ عَلَیْنَا فَقَالَ: «إِنَّ فِی الصَّلَاةِ لَشُغْلًا»([2]).
979- (2) عبدالله بن مسعود س گوید: ما (در اوائل) بر پیامبر خدا ج سلام میکردیم و در حالی که ایشان نماز میگزاردند، جواب سلام ما را میدادند؛ ولی وقتی که از پیش نجاشی در حبشه به خدمت آن حضرت ج (به مدینهی منوره) برگشتیم، در حالی که پیامبر ج نماز میخواندند، بر ایشان سلام کردیم؛ امّا آن حضرت ج جواب سلام ما را ندادند؛ (چون نماز پیامبر ج تمام شد،) عرض کردیم: ای فرستادهی خدا! ما پیشتر بر شما در حالی که نماز میخواندید سلام میکردیم و شما در نماز، جواب سلام ما را میدادید؛ (حال چه شده است که جواب سلام ما را نمیدهید)؟ پیامبر ج فرمودند: «به راستی، در نماز مشغولیتی بزرگ وجود دارد که فرد نمازگزار را به خود سرگرم میکند و از هر چیز دیگری باز میدارد (و وظیفهی شخص نمازگزار مشغول بودن به تفکّر و تدبّر و تأمّل و تعمّق در معنا و مفهوم آیات و اذکار و اوراد و یاد و ذکر خدا و راز و نیایش با پروردگار جهانیان و گفتگو با او تعالی است و نباید به چیز دیگری توجه کند)».
[این حدیث را از بخاری و مسلم روایت کردهاند].
شرح:
«النجاشی»: تلفظ صحیح و درست این کلمه از این قرار است: به کسر نون و تخفیف یاء: «نِجاشِی»؛ و برخی به فتح نون و تشدید یاء گفتهاند «نَجاشِی». ولی تلفظ اولی، فصیحتر و صحیحتر است؛ و تشدید «ج» به هیچ عنوان صحیح نیست و خطا محسوب میشود: «نَجَّاشی».
و «نِجاشی»: لقبی است عام برای پادشاهان حبشه؛ و نام این نجاشی که دو موزهی سیاهِ ساده برای رسول خدا ج فرستاد، «اصحمۀ» است؛ و برخی نیز نام او را «مکحول بن صعصعۀ» گفتهاند.
برخی از علماء و صاحب نظران اسلامی و لغت شناس گفتهاند: «النِّجاشۀ» به کسر نون، به معنای «الانقیاد» [اطاعت و فرمانبرداری] است؛ و چون از اوامر و فرامین پادشاهان حبشه اطاعت میشد، از این رو بدانها لقب «نجاشی» دادند.
و نجاشی [اصمحه، یا مکحول بن صعصعه] در سال نهم هجری و بنا به قولی پیش از فتح مکه، دار فانی را وداع گفت و چهره در نقاب خاک کشید؛ و چون خبر وفات وی به پیامبر ج رسید آن حضرت ج همراه با صحابه بر وی به صورت غائبانه نماز جنازه خواندند.
هجرت به حبشه: آغاز دشمنیهای مشرکان مکّه با مسلمانان، اواسط یا اواخر سال چهارم بعثت بود؛ ابتدا این خصومتها خفیف بود؛ امّا روز به روز و ماه به ماه شدّت بیشتری یافت؛ تا آن که در اواسط سال پنجم، سخت بالا گرفت و اقامت مسلمانان را در مکّه غیر ممکن گردانید. به این فکر افتادند که چارهای بیاندیشند تا از این عذاب دردناک نجات پیدا کنند. در همین اوضاع و احوال بود که آیاتی از سورهی زمر نازل شد و اشاره به این داشت که مسلمانان، میتوانند راه هجرت را پیش گیرند.
رسول خدا ج میدانستند که «اصحمهی نجاشی» پادشاه یمن، پادشاهی دادگر است و در مملکت او به کسی ستم روا نمیدارند؛ این بود که مسلمانان را دستور دادند به حبشه مهاجرت کنند و دینشان را از آسیب فتنهها و آزارهای مشرکان و کفّار دور سازند.
در ماه رجب سال پنجم بعثت، نخستین گروه از صحابهی پیامبر اسلام به حبشه مهاجرت کردند. این گروه متشکل از دوازده مرد و چهار زن بود. ریاست این گروه را عثمان بن عفّان س بر عهده داشت و همسر وی، رقیه دختر گرامی رسول خدا ج نیز همراه او بود.
این گروه از مسلمانان، در تاریکی شب کوچ میکردند، مبادا قریشیان از رفتن آنان باخبر شوند. ابتدا ناگزیر آهنگ دریا کردند و بندر «شعیبۀ» را مقصد خویش قرار دادند. دست تقدیر، دو کشتی بازرگانی عازم حبشه را پیش پای آنان قرار داد. قریشیان از خروج این عدّه از مسلمانان، آگاه شدند؛ امّا وقتی که در پی یافتن آنان برآمدند و خود را به ساحل دریا رسانیدند؛ مسلمانان در نهایت امنیت سوار بر کشتی شده و از آنجا کوچ کرده بودند. این گروه از مهاجران مسلمانان در حبشه به بهترین وجه مورد استقبال و پذیرایی قرار گرفتند.
هجرت دوم به حبشه:
بار دیگر، مسلمانان، پس از آزار و شکنجهی کفار مکه، آمادهی مهاجرت شدند و این بار دامنهی هجرت، وسیعتر بود؛ امّا، این هجرت دوّم از هجرت اول بس دشوارتر بود. قریشیان بیدار کار بودند و تصمیم گرفته بودند که به هیچ وجه نگذارند این هجرت صورت بگیرد. در عین حال، مسلمانان سرعت عملشان بیشتر بود؛ خداوند نیز دشواریهای این سفر را برای آنان آسان ساخت و پیش از آن که قریشیان بتوانند بر آنان دست یابند، در پناه نجاشی، پادشاه حبشه قرار گرفتند.
این بار، شمار مهاجران مسلمانان، هشتاد و سه مرد و هجده یا نوزده زن بود. شمار مردان با احتساب عمار بن یاسر است که البته حضور وی در این سفر مسلمانان به حبشه مورد تردید است.
سخن گفتن در نماز:
به هر حال؛ حدیث بالا، بیانگر حرام بودن سخن گفتن در نماز و نسخ آنچه پیشتر در این مورد مباح بوده است میباشد و شریعت مقدّس اسلام، از مسلمانان میخواهد تا در نمازهایشان به خشوع و فروتنی تمام بایستند و در هنگام ادای نماز، خیال خانهی ذهن خویش را از همهی مشاغل دنیا که قلب را از حضور باز میدارند، خالی کنند و فقط به ذکر و یاد خداوند بلند مرتبه مشغول باشند نه به غیر آن از افکار و اذکار دیگر... و به جز آیات قرآنی و دعا و مناجات با حق و اذکار و اوراد - برطبق آنچه که شرع مقدّس اسلام در نماز برنامه ریزی نموده است - سخن دیگری در نماز نگویند.
البته پیرامون سخن گفتن در نماز، علماء و صاحب نظران اسلامی، با همدیگر اختلاف نظر دارند؛ امام مالک/ میگوید: کلام عمدی، اگر در ارتباط با نماز و اصلاح آن بود، نماز را فاسد نمیکند؛ به عنوان مثال: اگر امام پس از خواندن دو رکعت اول در نماز چهار رکعتی، به سهو در قعده سلام داد و متقدیان برای متوجه ساختن وی تسبیح گفتند، اما باز هم او متوجه سهو خویش نشد؛ پس ناگزیر یکی از مقتدیان پشت سر وی گفت: «شما هنوز نماز را تمام نکردهاید، آن را تمام کنید»؛ و در این هنگام امام به سوی مقتدیان نگاه کرد و گفت: «آیا آنچه این مرد میگوید، صحیح است؟» و مقتدیان نیز گفتند: آری؛ سپس امام نماز را تکمیل کرد، نماز همگی صحیح است.
دلیل امام مالک/، داستان «ذوالیدین» است که میگوید: رسول خدا ج بعد از گزاردن دو رکعت سلام داد؛ پس ذوالیدین به ایشان گفت: آیا نماز را کوتاه کردید یا فراموش نمودید که نماز را کامل کنیدای رسول خدا؟! آن حضرت ج فرمودند: «هیچ کدام از اینها نبوده است». ذوالیدین گفت: به راستی یکی از این دو حالت بوده است. آن گاه رسول خدا ج خطاب به دیگر مقتدیان فرمودند: «آیا آنچه را ذوالیدین میگوید، صحیح است»؟ مقتدیان گفتند: آری؛ صحیح است. آن گاه رسول خدا ج باقی ماندهی نماز خویش را تکمیل کردند. [بخاری و مسلم].
شافعیها و حنبلیها با امام مالک در این امر موافقاند که نماز با سخنی اندک که برای اصلاح حال نماز باشد، باطل نمیشود؛ اما مشروط بر آن که، این سخن، از روی سهو صادر شده باشد؛ بدینسان که شخص نمازگزار فراموش کند که در حال نماز است، یا زبانش به وی سبقت بگیرد؛ از این رو اگر کسی بعد از سلام و قبل از به اتمام رساندن نماز، برای اصلاح حال نماز، از روی سهو سخنی گفت که در عرف مردم اندک به شمار میرفت، نماز وی باطل نمیشود، به دلیل داستان ذوالیدین.
شافعیها، اضافه کردهاند که: همچنین نماز به سخنی که از روی عدم آگاهی از تحریم آن صادر شده باشد نیز باطل نمیشود؛ چنان که اگر شخص، تازه مسلمان بود و هنوز احکام زیادی را از اسلام نمیدانست.
امّا احناف بر این باورند که نماز با سخن گفتن فاسد میشود و حداکثر با نطق دو حرف یا یک حرف قابل فهم مثل «ع» و «ق»؛ چه این سخن، به عمد صادر شده باشد یا به سهو؛ و چه از روی جهل باشد یا از روی خطا و یا به اجبار و فشار؛ به دلیل این که سخن گفتن در نماز حرام است و پیامبر ج نیز فرمودند: «بیگمان در این نماز، گفتن چیزی از کلام مردم درست نیست؛ چه نماز فقط تسبیح و تکبیر و قرائت قرآن است».
و در پاسخ به حدیث ذوالیدین گفتهاند: داستان ذوالیدین منسوخ است به حدیث عبدالله بن مسعود س [که در بالا گذشت]؛ و حدیث زید بن ارقم س [که بعداً بدان اشاره خواهد شد] که صراحتاً سخن گفتن در نماز را نفی مینمایند.
980 - [3] (مُتَّفق عَلَیْهِ)
وَعَنْ مُعَیْقِیبٍ عَنِ النَّبِیِّ ج فِی الرَّجُلِ یُسَوِّی التُّرَابَ حَیْثُ یَسْجُدُ؟ قَالَ: «إِنْ کُنْتَ فَاعِلًا فَوَاحِدَةً»([3]).
980- (3) مُعیقیب س گوید: رسول خدا ج دربارهی مردی که هنگام سجده، خاک محل سجدهی خویش را صاف و هموار میکرد، فرمودند: «اگر خواستی این کار را بکنی، فقط یک بار انجام بده؛ و یک بار دست مالیدن بر خاک، کافی است».
[این حدیث را بخاری و مسلم روایت کردهاند].
981 - [4] (مُتَّفَقٌ عَلَیْهِ)
وَعَنْ أَبِی هُرَیْرَةَ قَالَ: «نَهَى رَسُولُ الـلّٰهِ ج عَن الخصر فِی الصَّلَاة»([4]).
981- (4) ابوهریره س گوید: رسول خدا ج از این که فرد نمازگزار در نماز، کف دستش را بر کمرش قرار دهد، نهی فرمودند؛ (زیرا که دست نهادن بر کمر در حال نماز، مکروه و کاری ناپسند است).
[این حدیث را بخاری و مسلم روایت کردهاند].
«الخَصْر»: حالتی است که نمازگزار، دستش را بر تهیگاه (خالیگاه کمرش) قرار دهد.
982 - [5] (مُتَّفَقٌ عَلَیْهِ)
وَعَنْ عَائِشَةَ ل قَالَتْ: سَأَلَتْ رَسُولَ الـلّٰهِ ج عَنِ الِالْتِفَاتِ فِی الصَّلَاةِ فَقَالَ: «هُوَ اختلاس یختلسه الشَّیْطَان من صَلَاة العَبْد»([5]).
982- (5) عایشه ل گوید: از رسول خدا ج دربارهی نگاه کردن به اطراف در نماز، سؤال کردم؟ آن حضرت ج در پاسخ فرمودند: (روباهآسا به این طرف و آن طرف نگاه کردن،) یک دزدی پنهانی است که شیطان، از نماز بندهی مسلمان، میرباید (و نمازش را ناقص و بیبرکت و بیتأثیر و بیرونق و بیکیفیت و خالی از خشوع جسمانی و بدنی و عاری از خشوع قلبی و روحانی و تهی از مقبولیت و نورانیت میگرداند).»
[این حدیث را بخاری و مسلم روایت کردهاند].
«الالتفات»: روباهآسا به این طرف و آن طرف در نماز نگاه کردن.
«اختلاس»: ربودن؛ زود ربودن؛ دزدیدن؛ پولی را پنهانی و بدون حق، از صندوق بنگاه یا ادارهای برداشتن.
در حقیقت شیطان، بندهی نمازگزار را غافل و متوجه جاهای دیگر و چشم دوختن به چیزی مینماید و با این کار، از ثواب و پاداش نماز او میکاهد و با این کار، برکت و تأثیر، رونق و کیفیت، خشوع جسمانی و بدنی، خشوع روحانی و قلبی و مقبولیت و نورانیت نماز او را میدزدد.
983 - [6] (صَحِیحٌ)
وَعَنْ أَبِی هُرَیْرَةَ س قَالَ: قَالَ رَسُولُ الـلّٰهِ ج: «لَیَنْتَهِیَنَّ أَقْوَامٌ عَنْ رَفْعِهِمْ أَبْصَارَهُمْ عِنْدَ الدُّعَاءِ فِی الصَّلَاةِ إِلَى السَّمَاءِ أَوْ لَتُخْطَفَنَّ أَبْصَارهم». رَوَاهُ مُسلم([6]).
983- (6) ابوهریره س گوید: رسول خدا ج فرمودند: «آنانی که در هنگام دعا در نماز، چشمان خویش را به آسمان بلند میکنند (و روباهآسا، به این طرف و آن طرف نگاه مینمایند،) باید از این عملشان دست بکشند و گرنه، به شدّت نور چشمانشان ربوده و بیناییشان گرفته خواهد شد».
[این حدیث را مسلم روایت کرده است].
شرح: از مجموع این روایات، دانسته میشود که نماز مسلمان، تنها الفاظ و حرکاتی بیروح و فاقد معنا نیست، بلکه به هنگام نماز، آن چنان حالت توجه به پروردگار در مسلمان پیدا میشود که از غیر او جدا میگردد و به او میپیوندد و چنان غرق حالت تفکر و حضور و راز و نیاز با پروردگار میشود که بر تمام ذرّات وجودش اثر میگذارد و خود را ذرّهای میبیند در برابر وجودی بیپایان و قطرهای در برابر اقیانوسی بیکران.
لحظات این نماز، هر کدام برای او درسی است از خودسازی، تصفیهی روح و روان، تقویت اراده و اندیشه، رشد و بالندگی فکری، پیشرفت ایمانی، ترقّی اخلاقی، تعالی معنوی، تکامل انسانی و وسیلهای است برای تربیت انسانی وتهذیب روح و جان.
از این رو، در حدیثی میخوانیم که پیامبر خدا ج مردی را دید که در حال نماز با ریش خود بازی میکند؛ آن حضرت ج فرمود: «اما انّه لو خشع قلبه، لخشعت جوارحه»؛ «اگر او در قلبش خشوع بود، اعضای بدنش نیز خاشع میشد».
و چرا در نماز نباید خشوع بدنی و جسمانی و قلبی و روحانی را رعایت کرد در حالی که نماز، بهترین و مهمترین رابطهی خلق و خالق است؛ برترین مکتب عالی تربیت است و وسیلهی بیداری روح و جان و بیمهکنندهی انسان در برابر گناهان است.
مسلمان، باید بداند که هرگاه نماز با آداب و شرایطش انجام گیرد، زمینهی مطمئنّی برای همهی خوبیها و نیکیها خواهد بود. مؤمنان تنهابه نماز نباید به عنوان یک کالبد بیروح بنگرند، بلکه تمامی توجه آنها به باطن و حقیقت نماز باید باشد. اگر رکوع، سجود، قرائت و تسبیح را جسم نماز بدانیم، به یقین حضور قلب و توجه درونی به حقیقت نماز و کسی که با او راز و نیاز میکنیم، روح نماز است.
مسلمان، باید بداند که نماز، تنها در صورتی باعث آمرزش گناهان و پاک شدن از پلیدیها و ترفیع درجات و نزدیک شدن به پروردگار جهانیان میگردد که انسان مسلمان، آن را با شروط و ارکان و آداب و حدودی که دارد به طور کامل انجام دهد.
مسلمان نمازگزار، نباید اعضای بدنش را در نماز حرکت دهد؛ به وسیلهی بازی با اندام، از نماز غافل بماند؛ روباهآسا به این طرف و آن طرف نگاه کند و همچون خروس، نوک بزند و خیلی تند و سریع به رکوع و سجده بپردازد؛ از نمازش دزدی کند؛ خشوع بدنی و جسمانی و خشوع قلبی و روحانی را رعایت نکند؛ بلکه همان گونه که خداوند بلند مرتبه نماز را تشریع فرموده است؛ آن را با تمامی ارکان و حَدّ و حدودش ادا نماید.
مسلمان نمازگزار، باید توجه داشته باشد که در نماز با خداوند بلند مرتبه به گفتگو میپردازد و باید در هر رکعتی از حرکات نماز و در هر وقتی از اوقات نماز و در هر رکنی از ارکان آن، حضور قلب داشته باشد و برای تحصیل خشوع و حضور قلب در نماز باید دنیا را در نظرش کوچک و خدا را بزرگ تصور کند تا هیچ کار دنیوی نتواند به هنگام راز و نیاز با معبود، نظر او را به خود جلب و از خدا منحرف سازد؛ و باید مشغلههای مشوّش و پراکنده را کم کند و به حضور قلب در عبادات خود کمک کند و محل و مکانی مناسب، برای نمازش پیدا کند؛ زیرا که خواندن نماز در برابر اشیاء و چیزهایی که ذهن انسان را به خود مشغول میدارد، مکروه است؛ مثل این که در برابر درهای باز و محل عبور و مرور مردم و در مقابل آیینه و عکس و مانند اینها، نماز بگزارد؛ از گناه پرهیز بکند؛ زیرا گناه، قلب را از خدا دور میسازد و از حضور قلب میکاهد؛ به معنای نماز و فلسفهی افعال و اذکار آن، آشنایی پیدا نماید و به مراقبت و تمرین و استمرار و پیگیری زیاد بپردازد، تا در پرتو این تمرین و ممارست، آنچنان قدرت نفس پیدا کند که بتواند به هنگام نماز، دریچههای فکر خود را بر غیر معبود، به طور مطلق ببندد.
و انسان مسلمان، باید بداند که نمازگزارانی که تمامی همّ و قصد آنان، این باشد که از نماز فارغ شوند و از آن رهایی یابند و آن را بار سنگینی بر دوش خود احساس کنند، بدون این که رکوع و سجود را به طور کامل و با خشوع و طمأنینه انجام دهند، در کمترین وقت ممکن، نماز را تمام میکنند، این گونه نماز خواندن، مورد قبول درگاه خداوند نخواهد بود.
984 - [7] (مُتَّفق عَلَیْهِ)
وَعَن أبی قَتَادَة قَالَتْ: «رَأَیْتُ النَّبِیَّ ج یَؤُمُّ النَّاسَ وَأُمَامَةُ بِنْتُ أَبِی الْعَاصِ عَلَى عَاتِقِهِ فَإِذَا رَکَعَ وَضَعَهَا وَإِذَا رَفَعَ مِنَ السُّجُودِ أَعَادَهَا»([7]).
984- (7) ابوقتاده س گوید: پیامبر ج در حالی که در نماز برای مردم پیشنمازی میدادند، امامه دختر ابوالعاص (نوهی دختری خود از زینب و ابوالعاص) را بر دوششان حمل میکردند؛ و چون رسول خدا ج به رکوع رفتند، او را بر زمین مینهادند و هنگامی که از سجود بلند میشدند و راست میایستادند، او را برمیداشتند.
[این حدیث را بخاری و مسلم روایت کرده است].
شرح: «اُمامۀ»: اُمامۀ، نوهی دختری آن حضرت ج از حضرت زینبلو ابوالعاص پسر ربیعۀ بن عبد شمس میباشد.
حضرت زینبp، بزرگترین دختر پیامبر گرامی اسلام ج از حضرت خدیجه میباشد؛ نکاح زینبلبا ابوالعاص بن ربیعه، در مکهی مکرمه بسته شد. ابوالعاص، کنیهی وی میباشد و در مورد اسمش، نظرات مختلفی وجود دارد که «لقیط»، «زبیر» و «هشیم» از نامهای او هستند.
ابوالعاص، خواهرزادهی خدیجهلو پسرخالهی زینبلاست؛ وی در مکه، فردی ثروتمند و تاجر و امانتدار بزرگی بود.
زینبلزندگی خویش را پس از هجرت پیامبر ج به مدینه، در مکهی مکرمه پیش شوهرش گذراند، تا این که به سال دوم هجری، ابوالعاص در حالی که هنوز ایمان نیاورده بود، در جنگ بدر در صف مشرکان به جنگ و پیکار با مسلمانان پرداخت و با عدّهای دیگر از مشرکان، اسیر و به مدینه برده شد. وقتی که مشرکان مکه به وطن خویش بازگشتند، هر یکی برای عزیز خویش که اسیر مسلمانان بود، فدیه میفرستاد تا او را آزاد کنند. حضرت زینبلبرای آزادی شوهرش، اموالی توسط عمر بن ربیعه که برادر ابوالعاص بود فرستاد و در این مالها، یک گردنبند بود که او را وقت عروسی زینب، مادرش خدیجهلبه او هدیه داده بود. هنگامی که چشم آن حضرت ج به این گردنبند افتاد، یاد و خاطرهی خدیجهلدر ذهنش تداعی شد و به صحابه و یاران خویش فرمود: «اگر شما مناسب میدانید، اسیر زینبلرا بدون پرداخت مال، آزاد سازید و مالش را بدو برگردانید».
صحابه نیز با جان و دل و خوشی و رضایت، پیشنهاد پیامبر ج را پذیرفتند و ابوالعاص را آزاد کردند و او نیز چون به مکه برگشت، مسلمان شد.
از زینبp، یک دختر و یک پسر متولد شد؛ پسر، اسمش علی و دختر، امامه بود. علی قبل از این که به سنّ بلوغ برسد، وفات نمود، ولی امامه به سن بلوغ رسید و بعد از وفات حضرت فاطمه ل (دیگر دختر پیامبر ج) علی بن ابیطالب س بنا بر وصیت فاطمه ل با امامه ل نکاح خویش را بسته و ازدواج نمود و بعد از وفات علی س، او به عقد نوفل بن مغیره س درآمد.
985 - [8] (صَحِیح)
وَعَنْ أَبِی سَعِیدٍ الْـخُدْرِیِّ قَالَ: قَالَ رَسُولُ الـلّٰهِ ج: «إِذَا تَثَاءَبَ أَحَدُکُمْ فَلْیَکْظِمْ مَا اسْتَطَاعَ فَإِنَّ الشَّیْطَانَ یَدْخُلُ». رَوَاهُ مُسلم([8]).
985- (8) ابوسعید خدری س گوید: رسول خدا ج فرمودند: «هر گاه کسی از شما خواست خمیازه بکشد، تا میتواند آن را فرو برد (و دفع نماید؛ و اگر نتوانست، دستش را بر دهان خویش بگذارد؛ زیرا خمیازه کشیدن در نماز، از شیطان است و از آن راه،) شیطان داخل میشود».
[این حدیث را مسلم روایت کرده است].
986 - [9] (صَحِیح)
وَفِی رِوَایَةِ الْبُخَارِیِّ عَنْ أَبِی هُرَیْرَةَ قَالَ: «إِذَا تَثَاءَبَ أَحَدُکُمْ فِی الصَّلَاةِ فَلْیَکْظِمْ مَا اسْتَطَاعَ وَلَا یَقُلْ: هَا فَإِنَّمَا ذَلِکُمْ مِنَ الشَّیْطَان یضْحک مِنْهُ»([9]).
986- (9) و بخاری در روایتی از ابوهریره س روایت میکند که وی گفته است: (رسول خدا ج فرمودند): «هر گاه یکی از شما در نماز خواست خمیازه بکشد، تا میتواند آن را فرو برد و از خود صدا درنیاورد و «ها» نگوید؛ زیرا خمیازه کشیدن، از شیطان است (و هنگامی که یکی از شما خمیازه میکشد،) شیطان به او میخندد».
شرح: خمیازه، امری غیراختیاری است که هر مرد و زن و کوچک و بزرگ، دچار خمیازه میشود. شریعت مقدس اسلام، روش و آدابی را برای خمیازه کشیدن در نظر گرفته است که رعایت آنها در موقع خمیازه، مورد تأکید قرار گرفته و موجب اجر و پاداش میباشد.
و در حقیقت، خمیازه، دلیل تنبلی و کسالت و نشأت گرفته از کدورت خاطر است و عامل مؤثری در ایجاد غفلت و از بین رفتن نشاط عبادت و بندگی است. خمیازه کشیدن، مورد پسند شیطان است و آثار نامطلوبی در نشاط کار و عبادت بر جای خواهد گذاشت.
بهترین روش دفع خمیازه، این است که به هنگام آمدن خمیازه، لب زیرین به وسیلهی دندانهای بالا فشرده شود، یا پشت دست، روی دهان گذاشته شود. اگر خمیازه در حال نماز و در حالتی که نمازگزار ایستاده است بیاید، پشت دست راست و در سایر حالات، پشت دست چپ، روی دهان نهاده شود.
و در واقع، این جزو آداب اخلاقی خمیازه است که دهان در جلوی مردم باز کرده نشود و با صدای بلند خمیازه نکشد، بلکه دست بر روی دهان گذاشته و حتّی المقدور سعی در کم کردن صدا کند تا کسانی که در مجاورت و نزدیکی او نشستهاند، از خمیازه کشیدن او، احساس ناراحتی و چندش نکنند.
البته باید دانست که در اسلام، هر چه به حال انسان سودمند و مفید باشد، از خداوند و فرشتگان است و هر چه برای انسان زیانآور و مُضر باشد، از شیطان سرچشمه میگیرد؛ زیرا شیطان دشمن قسم خوردهی انسان است و پیوسته به دنبال بدبختی و بیچارگی او است؛ و این که در حدیث، خمیازه مورد کراهت خداوند و سبب خندهی شیطان به انسان دانسته شده است، خمیازهای است که فرد در هنگام آن، مبالغه و زیادهروی کند و دهان خود را بسیار باز کند و دستش را جلوی دهانش نگیرد و از خود صدا (صدایی شبیه روباه و گربه) درآورد و باعث چندش و آزار و اذیت دیگران شود که این نشانهی غفلت، تنبلی، کسالت، سستی و بیحالی شخص و سبب ورود میکروبها و مواد آلوده به ریهاش میشود و در نتیجه، مایهی خنده و سخره و شادی و خوشحالی دشمن او (شیطان) است.
«فانّ الشیطان یدخل» [شیطان از راه دهان وارد بدن میشود]: این عبارت کنایه از داخل شدن میکروب و اشیای مُضر و میکروبها و مواد آلوده به ریهی فرد خمیازه کشنده است؛ زیرا که پیشتر بیان کردیم که: در اسلام، هر چیزی که به حال انسان سودمند و مفید باشد، از خداوند و فرشتگان الهی سرچشمه میگیرد و بدانها منسوب میکنند و هر چیزی که برای انسان، زیانآور و مُضر باشد، از شیطان سرچشمه میگیرد و بدو منسوب مینمایند.
«یضحک منه» [شیطان به فرد خمیازه کشنده میخندد]: چون خمیازه، دلیل تنبلی و کسالت و سستی و بیحالی و نشأت گرفته از کدورت خاطر و روح و روان است و عامل مؤثری در ایجاد غفلت و از میان بردن نشاط عبادت و بندگی است، از این رو، مورد پسند و رضایت شیطان میباشد.
987 - [10] (مُتَّفَقٌ عَلَیهِ)
وَعَنْ أَبِی هُرَیْرَةَ س قَالَ: قَالَ رَسُولُ الـلّٰهِ ج: «إِنَّ عِفْرِیتًا مِنَ الْـجِنِّ تَفَلَّتَ الْبَارِحَةَ لِیَقْطَعَ عَلَیَّ صَلَاتِی فَأَمْکَنَنِی اللهُ مِنْهُ فَأَخَذْتُهُ فَأَرَدْتُ أَنْ أَرْبِطَهُ عَلَى سَارِیَةٍ مِنْ سَوَارِی الْـمَسْجِدِ حَتَّى تَنْظُرُوا إِلَیْهِ کُلُّکُمْ فَذَکَرْتُ دَعْوَةَ أَخِی سُلَیْمَانَ: ‹رَبِّ هَبْ لِی مُلْکًا لَا یَنْبَغِی لِأَحَدٍ مِنْ بَعْدِی›
فَرَدَدْتُهُ خَاسِئًا»([10]).
987- (10) ابوهریره س گوید: رسول خدا ج فرمودند: «دیشب، دیوی نیرومند و قوی و درشت هیکل و تنومند، ناگهان بر من ظاهر و نمودار شد و میخواست (با وسوسه و نیرنگ) نمازم را قطع نماید؛ ولی خداوند بلند مرتبه مرا بر آن مسلّط و چیره گردانید و بر آن غالب و فائق آمدم و او را گرفتم و خواستم آن را به یکی از ستونهای مسجد ببندم تا همهی شما آن را تماشا کنید؛ ولی گفتهی برادرم حضرت سلیمان÷را به یاد آوردم که گفت:
«ربّ هَبْ لی مُلکاً لاینبغی لاحد من بعدی»؛ «پروردگارا! حکومتی به من عطا فرمای که بعد از من کسی را نسزد که چنین سلطنت و عظمتی داشته باشد».
بعداً این عفریت (دیو قوی و نیرومند و درشت هیکل و تنومند) را ناامید و ناکام و رانده شده و زیانکار، برگرداندم».
[این حدیث را بخاری و مسلم روایت کردهاند].
شرح: «عِفریت»: به معنای فرد گردنکش و خبیث است؛ البته به معنای خبیث، بدطینت، منکر، موجود زشت و بد و سهمناک، دیو، غول قوی و درشت هیکل میآید.
«تفلّت»: بر او هجوم برد و به سرش پرید.
«البارحۀ»: شب پیشین.
«فامکننی الله»: خداوند مرا بر آن توانا و فائق گردانید و بر او چیره و غالب ساخت.
«ربّ هب لی مُلکاً لاینبغی لاحد من بعدی»: این سخن سلیمان ÷ بر مبنای بخل و تنگچشمی و افزونطلبی و انحصارجویی نبود، بلکه او از خداوند بلند مرتبه، یک نوع حکومتی میخواست که توأم با معجزات ویژهای بوده باشد و حکومت او را از سایر حکومتها مشخص کند؛ زیرا میدانیم که هر پیامبری، معجزهی مخصوص به خود را داشته است؛ سلیمان ÷ نیز از این قاعده مستثنی نبود و حکومتی داشت که آمیخته با اعجازهای الهی و حکومت بر بادها و شیاطین با ویژگیهای بسیار دیگر بود؛ خداوند بلند مرتبه باد را مسخّر فرمان او ساخت که به نرمی و آرامی هر کجا او مایل بود جریان مییافت و صبحگاهان فاصلهی یک ماه را میپیمود و عصرگاهان فاصلهی یکماه را؛ و خداوند بلند مرتبه، شیاطین را مسخر او ساخت که برای او ساختمان و برج میساختند و در دریاها به غواصی میپرداختند و علم سخن گفتن پرندگان را به او تعلیم داد و حکومت او را در زمین پابرجا ساخت؛ از این رو، در همان زمان و زمانهای بعد، مردم دانستند که حکومت او، هیچ شباهتی به حکومتی که مردم آن را برمیگزینند و یا از طریق قهر و غلبه و ستم حاصل میشود، ندارد. و این برای پیامبران، عیب و نقص محسوب نمیشود که برای خود تقاضای معجزهی ویژهای کنند تا وضع آنها را از دیگران مشخص کند؛ بنابراین، هیچ مانعی ندارد که دیگران، حکومتهای وسیعتر و گستردهتر از سلیمان ÷ پیدا کنند امّا ویژگیهای آن را نداشته باشد.
به هر حال، سخن از کم و زیاد و افزونطلبی و انحصارجویی نیست؛ سخن از این است که کمال نبوّت در این است که از نظر معجزات، ویژگیهایی داشته باشند که آن را از نبوّت پیامبران دیگر، مشخص کند و سلیمان ÷ نیز طالب این بود؛ و میتوان چنین گفت که سرگذشت سلیمان ÷ مملو است از شگفتیها و خارق عادات.
به هر حال، حضرت سلیمان ÷ از خداوند عز و جل خواست تا حکومتی به او دهد که هیچکس نتواند بعد از او بگوید که حکومت او از طریق غلبه و ظلم و اجبار بر مردم به دست آمده است، لذا خداوند متعال به او مواهبی را عنایت کرد:
1- باد را مسخّر فرمان او ساخت که به نرمی هر کجا او مایل بود جریان مییافت، و صبحگاهان فاصلهی یک ماه را میپیمود و عصرگاهان فاصله یکماه را.
2- خداوند متعال، شیاطین و جنیان را مسخر او ساخت که برای او ساختمان میساختند، و غوّاصی میکردند و به این ترتیب خداوند نیروی آمادهای برای کارهای مثبت را در اختیار او گذاشت و شیاطین و جنیان که طبیعتشان تمرّد و سرکشی است آنچنان مسخر او شدند که در مسیر سازندگی و استخراج منابعِ گرانبها قرار گرفتند.
3- علم سخن گفتن با پرندگان را به او تعلیم و آموزش داد.
4- حکومت او را در زمین پابرجا و استوار ساخت
5- پرندگان و حیوانات در اختیار او بودند.
6- حکومت بینظیر داشت.
7- و موهبت دیگر خداوند به حضرت سلیمان7، مهار کردن گروهی از نیروهای مخرّب بود، زیرا به هر حال در میان جنیان افرادی بودند که به عنوان یک نیروی مفید و سازنده قابل استفاده به حساب نمیآمدند، و چارهای جز این نبود که آنها در بند باشند تا جامعه از شر مزاحمت آنها در امان بماند.
آری خداوند عزوجل قادر است تا بادی را که کشتیهای عظیم و غول پیکر را بر سطح دریاها و اقیانوسها به حرکت در میآورند، و سنگهای سنگین آسیاها را میچرخانند و بالنها را بر فراز آسمان به شکل هواپیما به حرکت در میآورند، مسخّر و فرمانبردار حضرت سلیمان ÷ کند، و این جسم لطیف را با این قدرت خیره کننده در اختیار او قرار دهد.
و اینکه چگونه باد به فرمان او بود؟ و با چه سرعتی حرکت میکرد؟ و سلیمان و یارانش به هنگام حرکت به وسیلهی باد، بر چه چیز سوار میشدند؟ و چه عواملی آنها را از سقوط و کم و زیاد شدن فشار هوا و مشکلات دیگر حفظ میکرد؟ و... اینها مسائلی هستند که جزئیات آن بر ما روشن نیست، و همین قدر میدانیم که این از جملهی خوارق عاداتی بود که در اختیار پیامبران قرار میگرفت، و یک موهبت فوقالعاده و یک اعجاز بود، و این امور در برابر قدرت عظیم پروردرگار امر سادهای است.
988 - [11] (مُتَّفَقٌ عَلَیهِ)
وَعَنْ سَهْلِ بْنِ سَعْدٍ قَالَ: قَالَ رَسُولُ الـلّٰهِ ج «مَنْ نَابَهُ شَیْءٌ فِی صَلَاتِهِ فَلْیُسَبِّحْ فَإِنَّمَا التَّصْفِیقُ لِلنِّسَاءِ»
وَفِی رِوَایَةٍ: قَالَ: «التَّسْبِیحُ لِلرِّجَالِ والتصفیق للنِّسَاء»([11]).
988- (11) سهل بن سعد س گوید: رسول خدا ج فرمودند: «هر گاه در نماز، مسألهای پیش آمد، شما (مردان)، خداوند را به پاکی یاد کنید و «سبحان الله» بگویید؛ چرا که دست به هم زدن، از ویژگیهای زنان است.
و در روایتی دیگر، آن حضرت ج فرمودهاند: «گفتن سبحان الله (به هنگامی که اتفاقی در اثنای نماز روی میدهد،) برای مردان است و دست به هم زدن، برای زنان است».
[این حدیث را بخاری و مسلم روایت کردهاند].
شرح: «تصفیق»: دو کف دست را بر هم زدن.
مراد حدیث بالا، این است که اگر در نماز برای امام، سهو و اشتباه و یا مسأله و اتفاقی پیش آید؛ به عنوان مثال: امام پس از رکعت اول، برای التحیات نشست؛ در آن صورت اگر مقتدی، مرد است، «سبحان الله» بگوید تا امام متوجه شود و برای رکعت دوم نماز بلند شود؛ و اگر چنانچه مقتدی زن بود، در آن صورت کف دست راست خویش را بر پشت دست چپش بزند تا امام را از اشتباهش باخبر سازد و برای رکعت دوم بلند شود.
و همچنین اگر در جایی، مسأله و اتفاقی در نماز برای مرد پیش آمد، باز سبحان الله بگوید و اگر برای زن پیش آید، دستهایش را به هم بزند؛ مثل آگاه کردن فرد نابینا تا در چاه نیافتد؛ یا آگاه کردن اهل خانه تا نگذارند گربه خوراک را آلوده کند و... در تمام این صورتها، «سبحان الله» گفتن برای مردان و دست به هم زدن، مخصوص زنان است.
989 - [12] (حسن)
عَنْ عَبْدِ الـلّٰهِ بْنِ مَسْعُودٍ قَالَ: کُنَّا نُسَلِّمُ عَلَى النَّبِیِّ ج وَهُوَ فِی الصَّلَاةِ قَبْلَ أَنْ نَأْتِیَ أَرْضَ الْـحَبَشَةِ فَیَرُدُّ عَلَیْنَا فَلَمَّا رَجَعْنَا مِنْ أَرْضِ الْـحَبَشَةِ أَتَیْتُهُ فَوَجَدْتُهُ یُصَلِّی فَسَلَّمْتُ عَلَیْهِ فَلَمْ یَرُدَّ عَلَیَّ حَتَّى إِذَا قَضَى صَلَاتَهُ قَالَ: «إِنَّ اللهَ یُحْدِثُ مِنْ أَمْرِهِ مَا یَشَاءُ ن وَإِن مِمَّا أحدث أَن لَا تتکلموا فِی الصَّلَاة». فَرد عَلیّ السَّلَام([12]).
989- (12) عبدالله بن مسعود س گوید: ما پیش از این که به سرزمین حبشه هجرت کنیم، بر پیامبر ج سلام میکردیم و در حالی که آن حضرت ج نماز میگزاردند، جواب سلام ما را میدادند؛ ولی وقتی که از دیار حبشه به خدمت پیامبر ج (به مدینهی منوره) برگشتیم، به نزد ایشان رفتم. و در حالی که آن حضرت ج نماز میگزاردند، بر ایشان سلام کردم؛ امّا ایشان جواب سلام مرا ندادند تا این که نماز آن حضرت ج تمام شد؛ آن گاه پس از نماز، فرمودند: «بیگمان، خداوند بلند مرتبه در کار دین (و احکام و مسائلش) هر چه را بخواهد، ایجاد میکند و وضع تازهای پیش میآورد؛ و به راستی از آن چیزهایی که تازه پیداکرده است، یکی این است که در نماز، سخن نگویید». آن گاه رسول خدا ج پس از نماز، جواب سلامم را دادند.
[این حدیث را ابوداود و احمد بن حنبل روایت کردهاند].
990 - [13] (حسن)
وَقَالَ: «إِنَّمَا الصَّلَاةُ لِقِرَاءَةِ الْقُرْآنِ وَذِکْرِ الـلّٰهِ فَإِذا کنت فِیهَا لیکن ذَلِک شَأْنک». رَوَاهُ أَبُو دَاوُد([13]).
990- (13) (عبدالله بن مسعود س در ادامهی حدیث بالا میگوید: و نیز رسول خدا ج) فرمودند: «بیشک، نماز فقط برای خواندن قرآن و ذکر و یاد خدا وضع و تشریع شده است؛ پس زمانی که تو در نماز بودی، باید کار تو همین خواندن قرآن و ذکر و یاد خدا باشد؛ (چرا که وظیفهی تو، مغشول بودن به تفکّر در معنا و مفهوم آیات و ذکر و یاد خداست و نباید در نماز، به چیز دیگری توجه داشته باشی)».
[این حدیث را ابوداود روایت کرده است].
991 - [14] (صَحِیح)
وَعَنِ ابْنِ عُمَرَ قَالَ: قُلْتُ لِبِلَالٍ: کَیْفَ کَانَ النَّبِیُّ ج یَرُدُّ عَلَیْهِم حِین حانوا یُسَلِّمُونَ عَلَیْهِ وَهُوَ فِی الصَّلَاةِ؟ قَالَ: کَانَ یُشِیرُ بِیَدِهِ. رَوَاهُ التِّرْمِذِیُّ وَفِی رِوَایَةِ النَّسَائِیِّ نَحوه وَعوض بِلَال صُهَیْب([14]).
991- (14) عبدالله بن عمر س گوید: خطاب به بلال س گفتم: وقتی که پیامبر ج در حال خواندن نماز بودند و مردم بر ایشان سلام میکردند، آن حضرت ج چگونه جواب سلام آن هارا میدادند؟ بلال در پاسخ گف: با دستشان اشاره میکردند (و جواب سلامشان را میدادند).
[این حدیث را ترمذی روایت کرده است؛ و نسایی نیز به سان آن را به روایت «صهیب» روایت نموده است].
شرح: ائمه و پیشوایان چهار گانه (امام ابوحنیفه، امام مالک، امام شافعی و امام احمد بن حنبل) بر عدم جواز جواب سلام در نماز با الفاظ سلام، اتفاق نظر دارند و حسن بصری، قتاده و سعید بن مسیب، آن را جایز میدانند.
و همچنین به اتفاق هر چهار ائمه، جواب سلام با اشاره، فاسد کنندهی نماز نیست؛ تا جایی که امام شافعی آن را مستحب میداند و امام مالک و امام احمد بن حنبل نیز آن را بدون کراهیت، جایز میدانند؛ ولی از دیدگاه امام ابوحنیفه، رد کردن جواب سلام با اشاره، مکروه میباشد.
استدلال ائمهی ثلاثه، حدیث بلال س (حدیث بالا به شمارهی 991) است؛ در حالی که استدلال احناف، حدیث عبدالله بن مسعود (به شمارهی 989 و 979 و..). میباشد. عبدالله بن مسعود س زمانی که از حبشه برگشت، به نزد پیامبر ج آمد. در آن هنگام آن حضرت ج مشغول خواندن نماز بودند؛ عبدالله بن مسعود میگوید: «فسلمت علیه فلم یردّ علیّ»؛ «بر آن حضرت ج سلام کرد ولی ایشان، جواب سلامم را ندادند».
از این رو، حدیث بلال س، به ابتدای اسلام منسوب است که در آن زمان، چنین حرکاتی در نماز جایز بود و به نظر میرسد که حدیث عبدالله بن مسعود س، حدیث بلال س را منسوخ گردانیده باشد.
امام طحاوی/ گوید: زمانی که جواز سخن گفتن در نماز، منسوخ شد، در کنار آن، اشاره نمودن در نماز نیز منسوخ گردید؛ زیرا که پیامبر ج فرمود: «انّ فی الصلوة شغلاً».
992 - [15] (صَحِیح)
وَعَن رِفَاعَة بن رَافع قَالَ: صلیت خَلْفَ رَسُولِ الـلّٰهِ ج فَعَطَسْتُ فَقلت الْـحَمْدُ لِـلّٰهِ حَمْدًا کَثِیرًا طَیِّبًا مُبَارَکًا فِیهِ مُبَارَکًا عَلَیْهِ کَمَا یُحِبُّ رَبُّنَا وَیَرْضَى فَلَمَّا صَلَّى رَسُولُ الـلّٰهِ ج انْصَرَفَ فَقَالَ: «مَنِ الْـمُتَکَلِّمُ فِی الصَّلَاةِ؟» فَلَمْ یَتَکَلَّمْ أَحَدٌ ثُمَّ قَالَهَا الثَّانِیَةَ فَلَمْ یَتَکَلَّمْ أَحَدٌ ثُمَّ قَالَهَا الثَّالِثَةَ فَقَالَ رِفَاعَةُ: أَنَا یَا رَسُولَ الـلّٰهِ. فَقَالَ النَّبِیُّ ج: «وَالَّذِی نَفْسِی بِیَدِهِ لَقَدِ ابْتَدَرَهَا بِضْعَةٌ وَثَلَاثُونَ مَلَکًا أَیُّـهُمْ یَصْعَدُ بِـهَا». رَوَاهُ التِّرْمِذِیّ وَأَبُو دَاوُد وَالنَّسَائِیّ([15]).
992- (15) رفاعۀ بن رافع س گوید: پشت سر پیامبر ج نماز میخواندم که عطسهام گرفت؛ از این رو، (در حال نماز) گفتم: «الحمد لله حمداً کثیراً طیّباً مبارکاً فیه؛ مبارکاً علیه کما یحبّ ربنا ویرضی»؛ «حمد و ستایش و ثنا و سپاس از آنِ خداست؛ حمد و ستایش زیاد، خوب و مبارک؛ آن طوری که پروردگارمان دوست میدارد و بدان راضی و خشنود میشود».
چون آن حضرت ج نماز را گزاردند، محل نماز خویش را ترک کردند و فرمودند: «گویندهی این کلمات در نماز کیست»؟ پس همهی مردم، خاموش و ساکت شدند و کسی چیزی نگفت. پیامبر ج برای بار دوم و سوم نیز سؤالشان را تکرار فرمودند و از گویندهی این کلمات در نماز سؤال کردند؛ آن گاه رفاعۀ گفت: من بودمای رسول خدا ج!.
پیامبر ج فرمودند: «سوگند به آن ذاتی که جانم در قبضهی قدرت اوست! بیگمان، سی و اندی فرشته برای بالا بردن ثواب و پاداش این کلمات به سوی پروردگار، شتاب و عجله میکردند و بر یکدیگر پیشدستی مینمودند تا ببینند کدام یک از آنها، بالا بردن ثواب و پاداش این کلمات را به عهده میگیرد».
[این حدیث را ترمذی، ابوداود و نسایی روایت کردهاند].
شرح: برخی از علماء و صاحبنظران اسلامی گفتهاند: این حدیث، مربوط به زمانی است که سخن گفتن در نماز مباح بوده است؛ ولی بعد از این که حکم سخن گفتن در نماز منسوخ گردید، این حکم نیز باقی نماند؛ اگر چه شیخ ابن همام گفته است: اگر چنانچه کسی در جواب عطسه - آن هم در نماز - حمد و ستایش خدا را با «الحمد لله حمداً کثیراً...» بگوید، اگر در نفس خود بگوید و لب نجنباند، نمازش فاسد نمیگردد و اگر لب بجنباند، نمازش فاسد میشود. و الله اعلم بالصواب.
993 - [16] (صَحِیحٌ)
وَعَنْ أَبِی هُرَیْرَةَ قَالَ: قَالَ رَسُولُ الـلّٰهِ ج: «التَّثَاؤُبُ فِی الصَّلَاةِ مِنَ الشَّیْطَانِ فَإِذَا تَثَاءَبَ أَحَدُکُمْ فَلْیَکْظِمْ مَا اسْتَطَاعَ». رَوَاهُ التِّرْمِذِیّ وَفِی أُخْرَى لَهُ وَلِابْنِ مَاجَهْ: «فَلْیَضَعْ یَدَهُ على فِیهِ»([16]).
993- (16) ابوهریره س گوید: رسول خدا ج فرمودند: «خمیازه کشیدن در نماز، از شیطان است؛ (چرا که خمیازه، دلیل تنبلی و کسالت و سستی و بیحالی و نشأت گرفته از کدورت خاطر و عامل مؤثری در ایجاد غفلت و از میان رفتن نشاط عبادت و بندگی و مورد پسند و خشنودی شیطان است؛) پس هرگاه کسی از شما، خواست خمیازه بکشد، تا میتواند آن را فرو برد».
[این حدیث را ترمذی روایت کرده است. و در روایتی دیگر از ترمذی و ابن ماجه آمده است:] «(وقتی یکی از شما خمیازه کشید،) باید دستش را بر دهان خود بگذارد (و دهان خود را بسیار باز نکند و از خود صدا درنیاورد و باعث چندش و اذیت و آزار دیگران نشود که این نشانهی غفلت شخص و سبب ورود میکروبها و مواد آلوده به ریهاش میشود و در نتیجه، مایهی خنده و سُخره و شادی و خوشحالی شیطان میگردد)».
994 - [17] (صَحِیح)
وَعَنْ کَعْبِ بْنِ عُجْرَةَ قَالَ: قَالَ رَسُولُ الـلّٰهِ ج: «إِذَا تَوَضَّأَ أَحَدُکُمْ فَأَحْسَنَ وُضُوءَهُ ثُمَّ خَرَجَ عَامِدًا إِلَى الْـمَسْجِدِ فَلَا یُشَبِّکَنَّ بَیْنَ أَصَابِعِهِ فَإِنَّهُ فِی الصَّلَاة». رَوَاهُ أَحْمد وَأَبُو دَاوُد وَالتِّرْمِذِیّ وَالنَّسَائِیّ والدارمی([17]).
994- (17) کعب بن عُجرة س گوید: رسول خدا ج فرمودند: «هر گاه یکی از شما (در خانهاش) وضو گیرد و وضوی خویش را به نحو اَحسن و خوب و کامل و با رعایت آداب و شرایط و ارکان و حدود انجام دهد؛ سپس آهنگ مسجد نماید و به مسجد برود؛ پس انگشتان خویش را در هم داخل نکند؛ چرا که (از هنگامی که نیت نماز میکند و به مسجد رهسپار و روان میگردد تا زمانی که به خانه بازمیگردد،) در نماز است».
[این حدیث را احمد بن حنبل، ترمذی، ابوداود، نسایی و دارمی روایت کردهاند].
شرح: «تشبیک»: داخل نمودن انگشتان در همدیگر. و رسول خدا ج از داخل نمودن انگشتان در همدیگر بدین جهت نهی کردند؛ زیرا که مخالف حالت خشوع و خضوع و تواضع و فروتنی و نشانهی خصومت و فتنه و در هم افتادن و جنگ و پیکار و کارزار و جدال است؛ از این رو، هرگاه که پیامبر ج فتنهها را بیان میکردند، انگشتان خویش را برای نشان دادن شرّ و بدی آنها، در همدیگر داخل میکردند.
995 - [18] (ضَعِیف)
وَعَنْ أَبِی ذَرٍّ قَالَ: قَالَ رَسُولُ الـلّٰهِ ج: «لَا یَزَالُ اللهُ عَزَّ وَجَلَّ مُقْبِلًا عَلَى الْعَبْدِ وَهُوَ فِی صَلَاتِهِ مَا لَمْ یَلْتَفِتْ فَإِذَا الْتَفَتَ انْصَرَفَ عَنْهُ». رَوَاهُ أَحْمَدُ وَأَبُو دَاوُدَ وَالنَّسَائِیُّ وَالدَّارِمِیُّ([18]).
995- (18) ابوذر غفاری س گوید: رسول خدا ج فرمودند: «تا زمانی که بندهی مسلمان، مشغول خواندن نماز است، خداوند بلند مرتبه پیوسته متوجه وی است و با نظر لطف و رحمت و عنایت و محبّت خویش، وی را مینگرد؛ و این توجه و اقبال خداوندی تا هنگامی است که بندهی مسلمان، (در نماز) روی خویش را به طرف چپ و راست برنگرداند. پس هرگاه رویش را به چپ و راست برگردانید، خداوند بلند مرتبه نیز نظر عنایت و لطف خویش را از او برمیگرداند».
[این حدیث را احمد بن حنبل، ابوداود، نسایی و دارمی روایت کردهاند].
996 - [19] (ضَعِیف)
وَعَنْ أَنَسٍ أَنَّ النَّبِیَّ ج قَالَ: «یَا أَنَسُ اجْعَلْ بَصَرَکَ حَیْثُ تَسْجُدُ». رَوَاهُ الْبَیْهَقِیُّ فِی سُنَنِهِ الْکَبِیرِ مِنْ طَرِیق الْـحسن عَن أنس یرفعهُ([19]).
996- (19) انس بن مالک س گوید: رسول خدا ج فرمودند: «ای انس! (به هنگام گزاردن نماز، برای فراچنگ آوردن خشوع و خضوع بدنی و جسمانی و قلبی و روحانی و به خاطر حضور قلب،) به سجدگاه خویش نگاه کن و چشمهایت را به جایی زوم کن که میخواهی در آنجا سجده نمایی».
[این حدیث را بیهقی در «سنن کبیر» خویش از طریق حسن/، و او نیز از انس س، و او نیز از پیامبر ج روایت کرده است].
شرح:
براساس این حدیث، علماء و صاحبنظران فقهی گفتهاند: فرد نمازگزار، به هنگام قیام به سجدهگاه؛ و به هنگام رکوع به پشت پاها؛ و به هنگام سجده به نرمی بینی؛ و به هنگام نشستن به سینه؛ و به هنگام سلام دادن به شانههای خویش نگاه کند.
و به هنگام نماز تا میتواند سرفهی خویش را کنترل نماید و به هنگام خمیازه کشیدن، دهانش را بپوشاند و تا میتواند خمیازهاش را کنترل نماید و نگه دارد.
ناگفته نماند که انجام این کارها، مانند هر کاری دیگر، نیاز به مراقبت، تمرین، ممارست، استمرار و پیگیری دارد؛ بسیار اتفاق میافتد که در آغاز، انسان در تمام نماز، یک لحظهی کوتاه، قدرت تمرکز فکر پیدا میکند، اما با ادامهی این کار و پیگیری و تداوم، آن چنان قدرت نفس پیدامی کند که میتواند به هنگام نماز، دریچههای فکر خود را بر غیرمعبود - به طور مطلق - ببندد.
مسلمانان، باید خویشتن را به رعایت آداب و مستحبات نماز، عادت بدهند؛ زیرا که خشوع و خضوع در نماز - در واقع - چیزی جز حضور قلب توأم با تواضع جسمانی و بدنی و خشوع قلبی و روحانی و ادب و احترام نیست و مسلمانان، تنها به نماز به عنوان یک کالبد بیروح نمینگرند، بلکه تمامی توجه آنها به باطن و حقیقت و مستحبات و آداب مخصوص نماز است؛ چرا که نماز، مهمترین رابطهی خلق و خالق و برترین مکتب عالی تربیت انسانی و وسیلهی بیداری روح و جان و بیمه کنندهی انسان در برابر گناهان است؛ و هرگاه این نماز با آداب و مستحباتش انجام گیرد، زمینهی مطمئنّی برای همهی خوبیها و نیکیها خواهد بود و آن چنان حالت توجه به پروردگار در تار و پود وجود انسان پیدا میکند که از غیر او جدا میگردد و به او میپیوندد و چنان غرق حالت تفکر و حضور و راز و نیاز با پروردگار میشود که بر تمام ذرّات وجودش اثر میگذارد و خود را ذرّهای میبیند در برابر وجودی بیپایان و قطرهای در برابر اقیانوسی بیکران؛ لحظات چنین نمازی، هر کدام برای او درسی است از خودسازی، تصفیهی روح و روان، تربیت انسانی و وسیلهای است برای تهذیب روح و جان او.
997 - [20] (ضَعِیفٌ)
وَعَنْهُ قَالَ: قَالَ رَسُولُ الـلّٰهِ ج: «یَا بُنَیَّ إِیَّاکَ وَالِالْتِفَاتَ فِی الصَّلَاةِ فَإِنَّ الِالْتِفَاتَ فِی الصَّلَاةِ هَلَکَةٌ. فَإِنْ کَانَ لابد فَفِی التَّطَوُّع لَا فِی الْفَرْضِیَّة». رَوَاهُ التِّرْمِذِیّ([20]).
997- (20) انس بن مالک س گوید: رسول خدا ج خطاب به من فرمودند: «پسرم! از روی گردانیدن به چپ و راست در نماز، بپرهیز؛ زیرا روی گردانیدن در نماز، (پیروی از شیطان، و در نتیجه،) موجب نابودی و هلاکت است؛ و اگر ناچار به انجام دادن آن بودی، پس آن را در نماز نفل انجام بده، نه در نماز فرض؛ (چرا که کراهت در نماز نفل، پایینتر از کراهت در نماز فرض است)».
[این حدیث را ترمذی روایت کرده است].
998 - [21] (صَحِیحٌ)
وَعَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ با قَالَ: إِنَّ رَسُولَ الـلّٰهِ ج کَانَ یَلْحَظُ فِی الصَّلَاةِ یَمِینًا وَشِمَالًا وَلَا یَلْوِی عُنُقَهُ خَلْفَ ظَهْرِهِ. رَوَاهُ التِّرْمِذِیُّ وَالنَّسَائِیُّ([21]).
998- (21) عبدالله بن عباس س گوید: رسول خدا ج در نماز، با گوشهی چشم خویش به راست و چپ نگاه میکردند (و مراقب حال مقتدیان بودند و آنها را میپاییدند؛) ولی سر و گردن خویش را به پشت سرشان کج نمیکردند و برنمیگردانیدند.
[این حدیث را ترمذی و نسایی روایت کردهاند].
شرح: «یلحظ»: از راست و چپ، به گوشهی چشم نگاه میکرد و مراقب او بود و او را میپایید.
«لایلوی»: سر خود را کج نمیکرد و به عقب برنمیگردانید.
به هر حال، گاهی اتفاق میافتاد که رسول خدا ج در نماز، با گوشهی چشم خویش، بدون این که سر و گردنشان را به پشت سر کج کنند و برگردانند، به راست و چپ نگاه میکردند تا به همه بیان کنند که نگاه کردن با گوشهی چشم، باطلکننده و مُفسد نماز نیست؛ از این رو، علماء و صاحبنظران اسلامی گفتهاند: آنچه در نماز مکروه است، گردانیدن سر و گردن به طرف راست و چپ است، نه نگاه کردن با گوشهی چشم.
999 - [22] (ضَعِیف)
وَعَنْ عَدِیِّ بْنِ ثَابِتٍ عَنْ أَبِیهِ عَنْ جَدِّهِ رَفَعَهُ قَالَ: «الْعُطَاسُ وَالنُّعَاسُ وَالتَّثَاؤُبُ فِی الصَّلَاةِ وَالْـحَیْضُ وَالْقَیْءُ وَالرُّعَافُ مِنَ الشَّیْطَانِ». رَوَاهُ التِّرْمِذِیّ([22]).
999- (22) عدی بن ثابت س، از پدرش و او نیز از جدّش و او نیز از پیامبر ج روایت میکند که آن حضرت ج فرمودند: «عطسهی (زیاد)، چُرت (خوابآلودگی)، خمیازه کشیدن در نماز، قاعدگی (بیرون آمدن خون از رحم زن در چند روز از هر ماه)، استفراغ و خون دماغ از شیطان است».
[این حدیث را ترمذی روایت کرده است].
شرح: پیشتر بیان کردیم که در اسلام، هر چیزی که به حال انسان سودمند، مفید، ارزنده و راهگشا باشد، از خداوند بلند مرتبه و فرشتگان پاک و معصوم و مقرّب او سرچشمه میگیرد و بدانها، منسوب میگردد؛ و هر چیزی که برای انسان، زیانآور، مُضرّ و مخرّب باشد، از شیطان سرچشمه میگیرد و بدو منسوب میشود؛ زیرا شیطان، مَظهر زیان، ضرر، ویرانی، وسوسه، حیرانی، ویلانی، بدبختی، غفلت، جهالت و... و نمونهای بارز در دشمنی با انسان است؛ و چون امور بالا نیز برخی از آنها مانند خمیازه (به ویژه در صورتی که به هنگام خمیازه کشیدن، فرد مبالغه کند و دهان خود را بسیار باز کند و دستش را جلوی دهانش نگیرد و از خود صدا درآورد و باعث چندش دیگران شود،) نشانهی غفلت شخص و تنبلی و کسالت و سستی و بیحالی او و سبب ورود میکروبها و مواد آلوده به ریهاش میشود؛ و برخی از آنها، سبب نقصان نماز و یا بطلان آن و یا مانع خواندن آن میشوند و در نتیجه، مایهی خنده، خوشحالی، خرسندی، مسخره و شادی شیطان میشود، پیامبر ج این امور را به شیطان منسوب کرده است.
و عطسه نیز اگر چه مورد پسند خدا است، امّا کثرت و شدّت آن، گاهی مانع قرائت قرآن و حضور در پیشگاه حضرت حق و استغراق در مناجات او میگردد؛ از این رو، پیامبر گرامی اسلام ج عطسهی زیاد را نیز به شیطان منسوب نموده است. و عطسه در صورتی که در هنگام آن، مبالغه شود و فرد عطسهکننده، دهان خود را بسیار باز کند و دست خویش را و یا دستمالی را جلوی دهانش نگیرد و از خود صدا درآورد و باعث چندش و اذیت و آزار دیگران شود و یا آب دهانش به صورت و لباس دیگران بپاشد، در آن صورت، جا دارد که آن را به شیطان منسوب نمود.
1000 - [23] (صَحِیح)
وَعَنْ مُطَرِّفِ بْنِ عَبْدِ الـلّٰهِ بْنِ الشِّخِّیرِ عَنْ أَبِیهِ قَالَ: أَتَیْتُ النَّبِیَّ ج وَهُوَ یُصَلِّی وَلِجَوْفِهِ أَزِیزٌ کَأَزِیزِ الْمِرْجَلِ یَعْنِی: یَبْکِی
وَفِی رِوَایَةٍ قَالَ: رَأَیْتُ النَّبِیَّ ج یُصَلِّی وَفِی صَدْرِهِ أَزِیزٌ کَأَزِیزِ الرَّحَا مِنَ الْبُکَاءِ. رَوَاهُ أَحْمَدُ وَرَوَى النَّسَائِیُّ الرِّوَایَةَ الْأُولَى وَأَبُو دَاوُدَ الثَّانِیَة([23]).
1000- (23) مطرّف بن عبدالله بن شخّیر س از پدرش روایت میکند که وی گفت: به خدمت رسول خدا ج شرفیاب شدم در حالی که آن حضرت ج مشغول خواندن نماز بودند و (چنان در نماز میگریستند که) از سینهشان بر اثر گریه، صدایی به سان صدای جوشیدن دیگ، به گوش میرسید. (یعنی صدای گریستن ایشان به سان جوشیدن دیگ بود).
و در روایتی دیگر، عبدالله بن شخّیر س گوید: رسول خدا ج را در حالی دیدم که نماز میگزاردند و (چنان در نماز میگریستند که) از سینهشان بر اثر گریه، صدایی به سان صدای سنگ آسیابِ در حال گردش و چرخ زدن، به گوش میرسید. (یعنی صدای گریستن ایشان، به سان صدای چرخش سنگ آسیاب بود).
[امام احمد بن حنبل به نقل هردو حدیث بالا پرداخته است؛ و ترمذی نیز به روایت حدیث نخست و ابوداود به نقل روایت دوم پرداختهاند].
شرح: «ازیز»: آواز؛ بانگ؛ صوت؛ آواز جوشش دیگ؛ گرمی و سوزش و جنبش؛ غُلغل.
«المرجل»: دیگ
«الرَّحا»: آسیاب؛ و یا سنگ آسیاب.
پیامبر گرامی اسلام ج، علیرغم این که پروردگارش او را به رسالت، نبوّت، اِعطای وحی و الهام، محبوبیت و برگزیدگی مشرّف نموده و لغزشهای گذشته و آیندهاش را مورد عفو و بخشش قرار داده بود، امّا مع الوصف، او بیش از هر کسی در عبادت و پرستش الهی، مجاهده و کوشش میفرمود و به شدّت به آن مُنهمک بوده، و حرص میورزید.
یکی از یارانش میگوید: پیامبر ج چنان عبادت و قیام میفرمود که پاهای مبارک متورم میشد؛ بدیشان گفته شد: ای رسول خدا! خداوند بلند مرتبه تمام گذشته و آیندهی شما را عفو فرموده است، پس چرا خویشتن را به زحمت و سختی میاندازید؟ فرمود: «افلا اکون عبداً شکوراً؟»؛ «آیا من بندهی سپاسگزاری نباشم»؟. [بخاری]
عایشهلگوید: پیامبر ج با یک آیه، تمام شب را قیام نمود. [ترمذی]
و ابوذر غفاری س گوید: پیامبر ج با آیهای تا صبح قیام نمود و آن آیه، این بود: ﴿إِن تُعَذِّبۡهُمۡ فَإِنَّهُمۡ عِبَادُکَۖ وَإِن تَغۡفِرۡ لَهُمۡ فَإِنَّکَ أَنتَ ٱلۡعَزِیزُ ٱلۡحَکِیمُ١١٨﴾ [المائدة: 118] نسایی به روایت این حدیث پرداخته است.
آن حضرت ج به غیر از نماز، به چیز دیگری آرام و قرار نمیگرفت و همیشه بعد از ادای یک نماز، مشتاق و منتظر نماز دیگر بود و میفرمود: «و جُعل قرة عینی فی الصلوة»؛ «روشنی چشم من، در نماز است». [نسایی].
پیامبر ج به نماز، سخت عشق و علاقه میورزید و منتظر آن میماند؛ به هیچ وجه آرام و قرار نمیگرفت تا این که متوجه به نماز میشد؛ گاهی به مؤذنش، بلال س میفرمود: «یا بلال! اقم الصلوة؛ اَرحنا بها»؛ «ای بلال! نماز را بر پا دار و ما را به وسیلهی آن، آرامش و راحتی بده». [ابوداود].
ایشان در طول روز، زندگی بسیاری از فقرا و نیازمندان و افراد خانوادهشان را تأمین میکرد، با یک امّت مقابله مینمود، حکومت نوپا و تازه به قدرت رسیدهای را در انظار جهانیان، اداره میکرد، به نزد پادشاهان، سفیر میفرستاد و آنان را به دین خود فرا میخواند، هیأتهای نمایندگی را به حضور میپذیرفت و آنها را گرامی میداشت، سریهها به اطراف و اکناف میفرستاد و خود فرماندهی برخی از جنگها را به عهده میگرفت، با پیروان سایر ادیان دیگر و نیز با زمامداران و قدرتمندان، به بحث و مجادله میپرداخت، کارگزاران را تعیین میکرد و مالها را گردآوری مینمود و خودش آنها را تقسیم میکرد، به تبیین و تشریح دین خدا برای مردم میپرداخت، موارد مُجمل و زوایای پنهان وحی را بَسط و شرح میداد و جاهای دشوار را توضیح میداد، سنّتها را وضع میکرد و از اصل، مسائل فروع آن را بیرون میکشید و...در حالی که او در همهی این حالات، اعمال روزانهای را که بزرگترین و برجستهترین انسانهای جهان بدان مبادرت میورزند، انجام میداد و در میان همهی این رنجها و گرفتاریها، پیامبر ج شب و روز به صورت عابد و پارسایی پدیدار میگردد که راز و نیاز او با خدا بیشتر از آنهایی است که در شکاف کوهها بدین کار میپردازند. قلب آن حضرت ج با خدا پیوند داشت و او در هر کاری و هر وقتی با وی بود؛ عبادت و بندگی او را دوست میداشت و نور چشمش را در آنها مییافت.
آنچه نظر محقّقان و اندیشمندان جهان را در زندگی پیامبر ج به خود جلب کرده و میکند، همین جمع شگفتآوری است که پیامبر ج میان عبادت و پرداخت به امور دنیایی ایجاد کرده بود.
این جمع و ربط بین دین و دنیا، از پیامبر ج الگویی مستقل و یکتا و ممتاز و بینظیر در تاریخ بشر پدید میآورد.
این است پیامبر اکرم ج که در بندگی و عبادتش به بالاترین مراتب اخلاص و اوج کوشش برای اطاعت خدا و دوستی او و قیام همبستگی در پیشگاه حق رسید. و در مورد امور دنیا به جایی رسید که توانست بر ویرانههای بیبند و باری، حکومتی تشکیل دهد و دردِ پریشانی و تباه را در جامعه ریشهکن سازد. به راستی که همهی اهداف زندگی، با کاملترین وجه ممکن، در وجود او تمرکز یافت و به هم پیوست.
از دو حدیث بالا، به خوبی برای همگان، واضح گشت که نماز واقعی و با روح، نمازی است که نمازگزار در حال نماز آن چنان ترس خدا بر او غالب و چیره گردد که از فرط خشوع و خضوع، گریه از سینهاش همانند جوشیدن دیگ بر آتش، بجوشد؛ چرا که خاتم پیامبران ج آن کسی که گناهان گذشته و آیندهاش بخشوده شدهاند، آن چنان در نماز از ایستادن در برابر عظمت پروردگار متأثّر میشود که گریه در سینهی او همانند جوشیدن دیگ بر آتش، به جوش و خروش میآید و فکر او فقط یاد عظمت پروردگار و شکر و سپاس نعمتهای بیکران او و قصور عبادت خدا است که میخواهد با گریه، عفو و بخشش الهی را فراچنگ آورد و قصورش در عبادت، آمرزیده شود و رضای خداوندی را به دست آورد.
مسلمان باید بداند که نماز واقعی و با روح که با حضور قلب، توأم با تواضع، ادب و احترام، خشوع و خضوع و احساس عظمت و بزرگی پروردگار جهانیان، خوانده میشود، تار و پود وجود آدمی را میلرزاند و دل را متأثّر و تحت الشّعاع خویش میگرداند و چشم را اشک ریزان میسازد؛ این چنین نمازی است که قابلیت پذیرش در درگاه پرعظمت پروردگار را دارد و انسان را در کارهای خیر، خستگیناپذیر میسازد و دل را صیقل میدهد و روح و روان را تصفیه و تهذیب میکند و اراده را تقویت میگرداند و زبان را به ثنا و ستایش آفریدگار وامیدارد؛ چرا که نماز، بهترین و مهمترین رابطهی خلق و خالق و برترین و شاخصترین مکتب عالی تربیت و مؤثرترین و کارآمدترین وسیلهی بیداری روح و جان و شایستهترین و بایستهترین بیمهکنندهی انسان در برابر گناهان است که هرگاه با حضور قلب، توأم با تواضع، ادب، احترام و خشوع و خضوع، انجام گیرد، زمینهی مطمئنّی برای همهی خوبیها و نیکیها خواهد بود و به فرد نمازگزار، آن چنان حالت توجه به پروردگار میدهد که از غیر او جدا میگردد و به او میپیوندد و چنان غرق حالت تفکر و حضور و راز و نیاز با پروردگار میشود که بر تمام ذرات وجودش اثر میگذارد و خود را ذرّهای میبیند در برابر وجودی بیپایان و قطرهای در برابر اقیانوسی بیکران.
لحظات چنین نمازی، هر کدام برای او درسی است از خودسازی و تربیت انسانی و وسیلهای است برای تهذیب روح و جان. و به راستی اگر پیامبر ج در زندگی ما اسوه و قُدوه و الگو و نمونه باشد؛ در ایمان و توکّلش، در عبادت و نیایشش، در اخلاص و شجاعتش، در نظم و نظافتش و در زهد و پارساییاش، به کلّی برنامههای زندگی ما دگرگون خواهد شد و نور و روشنایی، سراسر زندگی ما را فرا خواهد گرفت.
امروز بر همهی مسلمانان، به ویژه جوانان با ایمان و پرجوش، فرض است که سیرهی پیامبر گرامی اسلام ج را مو به مو بخوانند و به خاطر بسپارند و او را در همه چیز، قُدوه و اُسوهی خویش سازند که مهمترین وسیلهی سعادت و کلید فتح و پیروزی همین است و بس.
1001 - [24] (ضَعِیف)
وَعَنْ أَبِی ذَرٍّ قَالَ: قَالَ رَسُولُ الـلّٰهِ ج: «إِذَا قَامَ أَحَدُکُمْ إِلَى الصَّلَاةِ فَلَا یَمْسَحِ الْـحَصَى فَإِنَّ الرَّحْمَةَ تُوَاجِهُهُ». رَوَاهُ أَحَمَدُ وَالتِّرْمِذِیُّ وَأَبُو دَاوُدَ وَالنَّسَائِیُّ وَابْنُ مَاجَه([24]).
1001- (24) ابوذر غفاری س گوید: رسول خدا ج فرمودند: «هر گاه یکی از شما برای نماز میایستد، پس نباید (به هنگام سجده) سنگریزه (ی محل سجدهی خویش) را صاف و هموار سازد؛ زیرا رحمت و فضل (خدا) به او روی میآورد و با او مقابل و روبهرو میشود؛ (از این رو، مناسب نیست که در چنین موقعیتی، با صاف و هموار نمودن سنگریزهها، اسائهی ادب نماید و از دریافت انوار فضل و رحمت الهی، محروم بماند و از آن غافل گردد)».
[این حدیث را احمد بن حنبل، ترمذی، ابوداود، نسایی و ابن ماجه روایت کردهاند].
1002 - [25] (ضَعِیف)
وَعَن أم سَلمَة قَالَتْ: رَأَى النَّبِیُّ ج غُلَامًا لَنَا یُقَالُ لَهُ: أَفْلَحُ إِذَا سَجَدَ نَفَخَ فَقَالَ: «یَا أَفْلَحُ تَرِّبْ وَجْهَکَ». رَوَاهُ التِّرْمِذِیّ([25]).
1002- (25) امسلمهلگوید: پیامبر ج بردهای را که تعلّق به ما داشت و نامش «افلح» بود، دیدند که به هنگام سجده، خاک محل سجده را میدمد و فوت میکند (تا پیشانی و رخسار وی، خاکآلود نگردد؛) از این رو آن حضرت ج خطاب بدو فرمودند: «ای افلح! صورتت را خاکآلود کن».
[این حدیث را ترمذی روایت کرده است].
شرح: در حقیقت، نماز، خودبینی و غرور را در هم میشکند؛ زیرا که انسان در هر شبانهروز، سی و دو رکعت و در هر رکعت، دو بار پیشانی بر خاک در برابر خدا میگذارد و خود را ذرّهی کوچکی در برابر عظمت او میبیند، بلکه صفری در برابر بینهایت؛ پردههای غرور و خودخواهی را کنار میزند؛ تکبّر و برتریجویی را در هم میکوبد و انسان را از جهان محدودِ ماده و معده و چهار دیواری عالم طبیعت بیرون میبرد و به ملکوت آسمانها دعوت میکند و با فرشتگان هم صدا و هم راز میسازد.
در واقع، علّت تشریع نماز، همان توجه و اقرار به ربوبیت پروردگار، مبارزه با کبر و غرور و خودخواهی و خودمحوری و قیام در پیشگاه پروردگار در نهایت خضوع و نهایت تواضع و اعتراف به گناهان و تقاضای بخشش از معاصی و گناهان گذشته و نهادن پیشانی بر زمین، همه روز برای تعظیم و بزرگداشت پروردگار است، تا انسان، هماره هشیار و بیدار باشد و گرد و غبار فراموشکاری بر دل و دماغ او ننشیند، مست و مغرور نشود، خاشع و خاضع باشد و روح سرکشی و طغیانگری بر او غلبه ننماید؛ چرا که او برای خدا رکوع میکند و در پیشگاه او پیشانی بر خاک مینهد و غرق عظمت او میشود و خودخواهیها و خودبرتربینیها را فراموش میکند و چنان غرق حالت تفکر و حضور در راز و نیاز با پروردگار میشود که بر تمام ذرّات وجودش اثر میگذارد و خود را ذرّهای میبیند در برابر وجودی بیپایان و قطرهای در برابر اقیانوسی بیکران.
از این رو، رسول خدا ج از «افلح» خواست تا خاک محل سجدهاش را صاف و هموار نسازد و آنها را فوت نکند و صورتشش را خاکآلود نماید؛ چرا که چنین حالتی به تواضع و خشوع و فروتنی و خضوع، نزدیکتر و از کبر و غرور و خودخواهی و برتریجویی، دورتر است.
1003 - [26] (مُنکر)
وَعَنِ ابْنِ عُمَرَ با قَالَ: قَالَ رَسُولُ الـلّٰهِ ج: «الِاخْتِصَارُ فِی الصَّلَاةِ رَاحَةُ أَهْلِ النَّارِ». رَوَاهُ فِی شرح السّنة([26]).
1003- (26) عبدالله بن عمر س گوید: رسول خدا ج فرمودند: «دست بر تهیگاه خویش نهادن در نماز، استراحت و آسایش دوزخیان است؛ (و این خود، نشانگر قُبح این عمل در نماز و بیانگر وقاحت و زشتی آن است).»
[این حدیث را بغوی در «شرح السنۀ» روایت کرده است].
شرح: «الاختصار»: دست بر تهی گاه خویش گذاشتن.
در حقیقت، علماء و صاحبنظران اسلامی، برای «اختصار» سه تغییر ذکر نمودهاند که عبارتند از:
کوتاه و مختصر کردن قرائت نماز.
برخی از علماء و صاحب نظران اسلامی، آن را به «مِخصرۀ» (تکیه دادن) معنا کردهاند.
نهادن دست بر تهیگاه. یا گذاردن دست بر پهلو.
و نظریهی سوم بر دو دیدگاه نخست ترجیح دارد؛ از این رو جمهور دانشوران و اندیشمندان فقه و حدیث، آن را انتخاب کردهاند.
دربارهی علّت نهی کردن از این عمل، - طبق تفسیر سوم - نظریات و دیدگاههای متفاوتی ارائه شده است؛ برخی گفتهاند که چون شیطان از درگاه الهی رانده شد، با چنین حالتی به زمین فرود آمد.
برخی دیگر گفتهاند که هیأت دوزخیان در حال استراحت، چنین است؛ و برخی نیز بر این باورند: از آنجایی که این حالت، خلاف خضوع و خشوع است؛ رسول خدا ج از آن نهی کرده است. دیدگاه اخیر، مقتضی آن است که اختیار عنوان این هیأت، فقط در نماز، باید مکروه باشد.
1004 - [27] (صَحِیحٌ)
وَعَنْ أَبِی هُرَیْرَةَ س قَالَ: قَالَ رَسُولُ الـلّٰهِ ج: «اقْتُلُوا الْأَسْوَدَیْنِ فِی الصَّلَاةِ الْـحَیَّةَ وَالْعَقْرَبَ». رَوَاهُ أَحْمَدُ وَأَبُو دَاوُدَ وَالتِّرْمِذِیُّ وَلِلنَّسَائِیِّ مَعْنَاهُ([27]).
1004- (27) ابوهریره س گوید: رسول خدا ج فرمودند: «در حال نماز، دو سیاه: مار و کژدم را بکشید».
[این حدیث را احمد بن حنبل، ابوداود و ترمذی روایت کردهاند؛ و نسایی نیز به معنای آن، حدیثی را روایت نموده است].
شرح:
«الاسودین» [دو سیاه]: این واژه بر مار و عقرب دلالت دارد به هر رنگی که باشند. و از این حدیث، دانسته میشود که حرکاتی که از کشتن مار و عقرب ایجاد میشود، نماز را باطل نمیکند.
و علماء و صاحب نظران اسلامی گفتهاند: فرد نمازگزار بکوشد تا بیشتر از سه حرکت پیاپی برای کشتن آن دو، حاصل نشود.
1005 - [28] (صَحِیحٌ)
وَعَنْ عَائِشَةَ ل قَالَتْ: کَانَ رَسُولُ الـلّٰهِ ج یُصَلِّی تَطَوُّعًا وَالْبَابُ عَلَیْهِ مُغْلَقٌ فَجِئْتُ فَاسْتَفْتَحْتُ فَمَشَى فَفَتَحَ لِی ثُمَّ رَجَعَ إِلَى مُصَلَّاهُ وَذَکَرْتُ أَنَّ الْبَابَ کَانَ فِی الْقِبْلَةِ. رَوَاهُ أَحْمَدُ وَأَبُو دَاوُد وَالتِّرْمِذِیّ وروى النَّسَائِیّ نَحوه([28]).
1005- (28) عایشهلگوید: رسول خدا ج (در خانه) نماز نفل میگزاردند در حالی که دَرِ خانه، از داخل قفل بود؛ من آمدم و در را کوبیدم؛ پیامبر ج حرکت کردند و در را برای من باز کردند؛ سپس به محل نماز خویش بازگشتند. و عایشه این را نیز بیان کرده است که دَرِ خانه، در جهت قبله قرار داشته است.
[این حدیث را احمد بن حنبل، ابوداود و ترمذی روایت کردهاند؛ و نسایی نیز نظیر آن را (در معنا نه در لفظ) روایت نموده است].
شرح: براساس اجماع علماء و صاحب نظران فقهی، اگر راه رفتن زیاد در نماز، پیاپی و پشت سر هم باشد، نماز را فاسد میکند؛ و هرگاه راه رفتن به صورت گام به گام توأم با مکث و درنگ باشد، مُفسد نماز نخواهد بود؛ البته مشروط بر آن که از مسجد خارج نشود و اگر چنانچه در فضای باز نماز میگزارد، نباید از حدّ صفهای نماز، فراتر برود. ناگفته نماند که این حکم در صورتی است که راه رفتن در نماز، در جهت قبله باشد؛ و اگر پشت به قبله بود، نماز را فاسد خواهد کرد.
و همچنین علماء و دانشوران فقهی، اتفاق نظر دارند که «عمل کثیر» نماز را فاسد میکند و «عمل قلیل»، نماز را فاسد نخواهد کرد. البته دربارهی تعیین میزان «عمل کثیر» و «عمل قلیل»، نظریهها و دیدگاههای مختلفی از ناحیهی علماء ارائه شده است؛ برخی گفتهاند: دربارهی تعیین میزان حدّ «عمل کثیر» و «عمل قلیل»، دیدگاه شخصی خود نمازگزار معتبر میباشد و هر عملی را که او زیاد تشخیص دهد، «عمل کثیر» به شمار خواهد آمد و هر عملی را که اندک تشخیص دهد، عمل قلیل به شمار میآید.
و برخی دیگر گفتهاند که رأی و تشخیص بیننده معتبر است. این گروه گفتهاند: عمل کثیر (حرکات زیاد در اثنای نماز)، به عملی گفته میشود که بر گمان کسی که به سوی شخص نظر میکند، این امر غالب شود که انجام دهندهی آن عمل، در حال نماز نیست؛ از این رو، عمل کثیر و حرکات زیاد، نماز را باطل میکند؛ زیرا با روح عبادت سازگاری ندارد و سبب دلمشغولی نمازگزار میشود؛ امّا «عمل قلیل» (حرکات اندک در اثنای نماز)، مانند: گامی به جلو برداشتن برای اصلاح صف جماعت و یک بار دهان یا بینی را پاک کردن، باعث باطل گردیدن نماز نمیشوند.
به هر حال، راه رفتنی که نمازگزار یا شخص بیننده، آن را «راه رفتن زیاد» تشخیص دهد، همانند «عمل کثیر»، فاسد کنندهی نماز خواهد بود؛ البته برخی از علماء و اندیشمندان اسلامی، حدّ «راه رفتن زیاد» را راه رفتن فراتر از عرض یک صف گفتهاند.
از حدیث بالا، راه رفتن پیامبر ج در نماز ثابت شده است؛ اما از آن جایی که «عمل کثیر» به اتفاق علماء، نماز را فاسد میکند، علماء و صاحب نظران فقهی در این باره، ناگزیر به تأویل حدیث بالا شدهاند و گفتهاند: راه رفتن پیامبر ج در نماز، پی در پی و زیاد نبوده است؛ زیرا حجرهی عایشهلدر آن روزگار، بسیار کوچک بوده است و در آن، مکانی برای راه رفتن زیاد وجود نداشته است؛ از این رو از ظاهر این حدیث، چنین برداشت میشود که آن حضرت ج با برداشتن یک گام به جلو، دروازهی حجره را برای عایشهلباز کرده باشد، آن گاه دوباره به محل نماز خویش بازگشته است؛ و پرواضح است که چنین راه رفتنی، منافی با نماز نخواهد بود و آن را فاسد نخواهد کرد.
«و ذکرتُ انّ الباب کان فی القبلة»:
از ظاهر این بخش از حدیث، چنین معلوم میشود که دروازهی خانه در قسمت قبله قرار داشته است؛ ولی علامه سمهودی در کتاب «وفاء الوفاء» چنین مینویسد:
«حجرهی عایشهلدر قسمت شرقی مسجد نبوی قرار داشته است که دروازهی آن به جانب غرب حجره به طرف مسجد نبوی باز میشده است».
و از روایت علامه سمهودی از ابن نجار چنین به نظر میرسد که دروازهی حجره، در قسمت شمال (برعکس قبله) قرار داشته است؛ امّا الفاظی همچون، «ذکرتُ انّ الباب کان فی القبلة» و «وصفتُ الباب فی القبلة» و «و الباب علی القبلة»، چنین روایتی را رد میکند.
حال سؤال اینجاست که در مدینهی منوره، قبله در جهت جنوب قرار دارد، پس چگونه میتوان گفت که دروازهی حجره در قسمت قبله بوده است؟
در پاسخ چنین گفته شده است که رسول خدا ج غالباً در قسمت شمال حجره (یعنی در قسمت آخر آن) به طرف جنوب نماز گزارده است و دروازهی حجره نیز در مقابل آن حضرت ج در دیوار سمت راست قرار داشته است.
و چون عایشه ل به حجره درآمد، آن حضرت ج بدون این که روی خویش را از قبله منحرف کند، اندکی به قسمت جلو حرکت کرد و با دست راست، در حجره را باز نموده است؛ و مفهوم جملههایی همچون: «ذکرتُ انّ الباب کان فی القبلة» یا «وصفتُ الباب فی القبلة» و یا «و الباب علی القبلة» این است که دروازه نسبت به پیامبر ج در قسمت قبله قرار داشته است؛ و در واقع، قسمت غربی حجره، قرار میگیرد.
و این در حالی است که باز کردن دروازهی حجره، نیازی به انحراف از قبله نداشته است؛ بلکه پیامبر ج در را رو به قبله گشود و دوباره سر جای نخست خویش برگشت و در حالی که رو به قبله بود، نماز خویش را ادامه داد.
1006 - [29] (ضَعِیف)
وَعَنْ طَلْقِ بْنِ عَلِیٍّ قَالَ: قَالَ رَسُولُ الـلّٰهِ ج: «إِذَا فَسَا أَحَدُکُمْ فِی الصَّلَاةِ فَلْیَنْصَرِفْ فَلْیَتَوَضَّأْ وَلْیُعِدِ الصَّلَاةَ». رَوَاهُ أَبُو دَاوُدَ وَرَوَى التِّرْمِذِیّ مَعَ زِیَادَة ونقصان([29]).
1006- (29) طلق بن علی س گوید: رسول خدا ج فرمودند: «هر گاه در نماز، از یکی از شما، بادی بیرون شد، باید از نماز بیرون برود و دوباره وضو بگیرد و نماز را اعاده و تکرار نماید».
[این حدیث را ابوداود روایت کرده است؛ و ترمذی نیز با زیادت و نقصان به روایت آن پرداخته است].
شرح: «فَسا»: باد وِل کرد. چُسید.
از دیدگاه فقه احناف، نماز با این افعال و کردار فاسد میگردد:
خوردن و آشامیدن در نماز؛ گر چه به فراموشی باشد.
انجام دادن «عمل کثیر» و حرکات زیاد در اثنای نماز. [عمل کثیر: به عملی گفته میشود که بر گمان کسی که به سوی شخص نظر میکند این امر غالب شود که انجامدهندهی آن عمل در حال نماز نیست. از این رو عمل کثیر و حرکات زیاد، نماز را باطل مینماید؛ زیرا با روح عبادت سازگاری ندارد و سبب دلمشغولی نمازگزار میشود. اما حرکاتی اندک مانند: گامی به جلو برداشتن برای اصلاح صف جماعت، و یک بار دهان یا بینی را پاک کردن، باعث باطل گردیدن نماز نمیشوند].
فرد نمازگزار در اثنای نماز، خویشتن را به قصد، بیوضو سازد.
در اثنای نماز، سه قدم یا بیشتر برداشتن؛ البته در صورتی که این سه قدم یا بیشتر، به صورت پی در پی و پشت سر هم برداشته شود.
گردانیدن سینه از جهت قبله.
هرگاه در اثنای نماز بر نمازگزار، بیهوشی عارض گردد.
هرگاه در اثنای نماز، بر شخص نمازگزار، دیوانگی عارض گردد.
هرگاه در اثنای نماز، فرد نمازگزار، جُنُب گردد؛ خواه جنابت وی با نگریستن به سوی زنی روی دهد یا با احتلام.
مجاورت و نزدیکی مرد با زنِ اشتهاآور در نماز مطلقی که با تحریمهی مشترک آن هم در مکانی که حائل و مانعی در میان زن و مرد نباشد.
هر گاه عورت نمازگزار در اثنای نماز به مدت ادای یک رکن برهنه باشد؛ یا بر بدن نمازگزار یا در جامه اش، یا در مکان نمازش به مدت ادای یک رکن، نجاستی پیدا شود.
خندیدن با صدایی که خود نمازگزار آن را بشنود.
و با این اقوال و گفتار نیز نماز فاسد میشود:
سخن گفتن؛ ولو این که یک کلمه باشد؛ خواه سخن گفتن نمازگزار به قصد باشد یا به سهو و فراموشی و یا به خطا.
در اثنای نماز بر کسی سلام گفتن؛ (برابر است که سلام دادن وی به قصد بوده باشد یا به سهو یا به خطا).
جواب سلام را به زبان دادن؛ (و اگر چنانچه جواب سلام را با اشاره داد، نمازش فاسد نمیشود).
در اثنای نماز، «اُف» گفتن.
در اثنای نماز، «ناله و فغان» کردن.
در اثنای نماز، «آه» کشیدن. [و تمامی اینها در صورتی فاسد کنندهی نماز است که ناشی از ترس خداوند متعال نبوده باشد. و بیماری که خود را از آه و ناله نگهداری کرده نمیتواند، از این حکم مستثنی است؛ پس نماز وی با آخ و اُف فاسد نمیشود).
هر گاه فرد نمازگزار در اثنای نماز به آواز بلند گریست، و این گریهی او ناشی از ترس خداوند عز و جل و از یادآوری بهشت یا دوزخ نبود؛ بلکه ناشی از درد یا مصیبتی باشد. (و اگر چنانچه گریهی نمازگزار ناشی از ترس خداوند متعال یا از یادآوری بهشت یا دوزخ بود، پس نماز وی فاسد نمیگردد).
هرگاه فرد نمازگزار در جواب عطسهی کسی «یرحمک الله» بگوید.
هرگاه کسی از نمازگزار در اثنای نماز از شریک و انباز خدا بپرسد، و فرد نمازگزار نیز در نماز بگوید: «لا اله الا الله»([30]).
هرگاه فرد نمازگار در اثنای نماز، از کاری ناخوشایند باخبر گردد و «انّا لله وانّا الیه راجعون» بگوید([31]).
هرگاه فرد نمازگزار در اثنای نماز، از کاری خوشایند و نیک، مطّلع و آگاه گردد و «الحمد لله» بگوید.
هرگاه چیزی در اثنای نماز، فرد نمازگزار را به اِعجاب و تحسین وادارد و او «لا اله الا الله» یا «سبحان الله» بگوید.
هر چیزی که در آن خطاب یا جواب و پاسخ، مراد باشد؛ مثل این که در اثنای نماز کسی را مخاطب قرار دهد و بدو بگوید: «یا یحیی خذ الکتاب بقوة»؛ «ای یحیی! کتاب را با قوت و قدرتِ هر چه تمامتر برگیر و با جدّ و جهد هر چه بیشتر بدان عمل کن».
اصلاح اشتباه غیرامام و پیشنمازش.
هرگاه فرد نمازگزار لحن و صوتی را در قرائت یا تکبیرات نماز به کار گیرد که موجب فساد معنی گردد؛ مثل این که در تکبیر، همزهی «الله اکبر» را به مدّ بکشد([32]).
دوازده مسألهی اختلافی دربارهی مفسدات نماز
هرگاه نمازگزار تیمّم زده بود و در اثنای نماز آب را یافت و بر استعمال آب، قدرت پیدا کرد.
هرگاه نمازگزار بر موزههای خویش مسح نموده بود و در اثنای نماز، مدّت مسح آنها به پایان رسید.
هرگاه نمازگزار موزهاش را در اثنای نماز بیرون بکشد و این کشیدن موزه با عمل اندک باشد.
هرگاه نمازگزار، اُمّی و بیسواد باشد و در اثنای نماز آیهای از آیات قرآن را بیاموزد.
هرگاه نمازگزار عریان و برهنه باشد و در اثنای نماز، لباسی را بیابد.
هرگاه نمازگزار، نماز خویش را به صورت اشاره بگزارد و در اثنای نماز به رکوع بردن و سجده کردن، قدرت پیدا کند.
هرگاه نمازگزار صاحب ترتیب باشد و در اثنای نماز خویش به یاد آورد که بر عهدهی وی نماز فوت شدهای است که هنوز آن را قضاء نیاورده است.
هرگاه پیشنماز، مردی را خلیفه و جانشین خویش در نماز سازد که صلاحیت و شایستگی امامت را نداشته باشد.
هرگاه خورشید در هنگامی که نمازگزار مشغول ادای نماز بامداد است، طلوع کند.
هرگاه وقت نماز عصر در نماز جمعه داخل گردد.
هرگاه نمازگزار بر تختهی شکسته بندی و پانسمان (جبیره) مسح نموده باشد و در اثنای نماز آن تختهی شکسته بندی و پانسمان بیافتد؛ و این افتادن جبیره و پانسمان، همزمان با خوب شدن زخم باشد.
هرگاه نمازگزار زن باشد و به استحاضه مبتلا باشد، و در اثنای نماز، خون استحاضهاش از میان برود و قطع گردد.
امام ابوحنیفه/ بر این باور است که تمامی این مواردِ دوازده گانه، باطل کنندهی نماز است؛ گر چه این موارد دوازده گانه پس از آن که به اندازهی خواندن تشهّد در قعدهی آخر نماز نشسته است، عارض گردد.
و امام ابویوسف/ و امام محمد/ بر این باورند که: اگر چنانچه برخی از این موارد دوازده گانه، پس از آن که به اندازهی خواندن تشهّد در قعدهی آخر نشسته است، عارض گردد، نمازش صحیح و کامل است.
و از دیدگاه احناف، انجام موارد ذیل نیز در نماز مکروه میباشد:
بازی کردن نمازگزار با جامه یا بدن خویش.
دور کردن سنگریزهها در اثنای نماز؛ مگر در صورتی که سجده کردن ممکن نباشد که در این حالت میتوان تنها یک بار سنگریزهها را که او را اذیت میکند، از روی خویش دور گرداند و مکان سجدهاش را هموار کند.
انگشتان دست را در هم فرو بردن. (در هم شکستن و به صدا درآوردن انگشتان)
نهادن دست بر تهی گاه.
فرو آویختن ازار یا شلوار به پایینتر از هردو قوزک پا؛ یا جمع کردن جامه؛ (این طور که جامهاش را از پیش رو یا از پس پشت خویش در هنگام رکوع و سجده بالا زند، از بیم آن که به خاک آلوده شود).
نماز خواندن در حالتی که موی خویش را بافته و آن را دور سر خویش پیچیده است.
نگاه کردن به اطراف و سر برگردانیدن به سمت راست و چپ.
مانند سگ نشستن؛ یعنی نشستن به صورتی که لگن و دستها را بر روی زمین نهاده زانوها را بلند نموده باشد.
فرش نمودن هردو بازو در حالت سجده.
جواب دادن سلام با دست، (یعنی اشاره)[33].
چهار زانو نشستن بدون عذر.
پاک کردن خاک از پیشانی و بینی در اثنای نماز.
نهادن چیزی در دهان که مانع قرائت گردد.
و هر چیزی که اسباب دلمشغولی و بیتوجهی به نماز را فراهم گرداند و مُخلّ خشوع و خضوع نماز باشد، مکروه است. (مانند: بازی با ریش و سبیل و لباس؛ نگاه نمودن به نقش و نگار قالی و نقاشی و کاشی کاری مساجد؛ تکیه نمودن، نماز خواندن در هنگام فشار پیشاب، مدفوع و باد شکم؛ نماز خواندن در زمین غیر بدون رضای او؛ نماز خواندن در حمام، در میان راه، در گورستان و..)
1007 - [30] (صَحِیح)
وَعَنْ عَائِشَةَ ل أَنَّهَا قَالَتْ: قَالَ النَّبِیُّ ج: «إِذَا أحدث أحدکم فِی صَلَاتِهِ فَلْیَأْخُذْ بِأَنْفِهِ ثُمَّ لِیَنْصَرِفْ». رَوَاهُ أَبُو دَاوُد([34]).
1007- (30) عایشهلگوید: رسول خدا ج فرمودند: «چون یکی از شما در نماز (به نحوی از انحاء مانند این که بادی از وی بیرون گردد،) بیوضو شد، پس باید بینی خویش را بگیرد و از نماز بیرون برود (و مجدداً وضو بگیرد و نماز خویش را اعاده و تکرار نماید)».
[این حدیث را ابوداود روایت کرده است].
شرح: «فلیأخذ بانفه»: این امر پیامبر ج جنبهی اباحت و یا استحباب دارد و برای وجوب نیست؛ و علّت این امر، این است که تا با این کار مردم چنین گمان کنند که فرد نمازگزار دچار خون بینی شده است نه این که بادی از وی بیرون گردیده است؛ و بدین ترتیب، آبروی وی حفظ شود و پردهای بر روی کارش کشیده شود.
البته علماء و صاحب نظران اسلامی گفتهاند: اگر چنانچه در وسط نماز، وضوی فرد نمازگزار شکست، بهتر و افضل این است که مجدداً وضو بگیرد و نمازش را اعاده و تکرار کند، ولی اگر از همانجایی که وضویش شکسته است، (آن هم در صورتی که صحبت نکند) نماز خواند، جایز است.
1008 - [31] (ضَعِیف)
وَعَنْ عَبْدِ الـلّٰهِ بْنِ عَمْرٍو قَالَ: قَالَ رَسُولُ الـلّٰهِ ج: «إِذَا أحدث أدکم وَقَدْ جَلَسَ فِی آخِرِ صَلَاتِهِ قَبْلَ أَنْ یُسَلِّمَ فَقَدْ جَازَتْ صَلَاتُهُ». رَوَاهُ التِّرْمِذِیُّ وَقَالَ: هَذَا حَدِیثٌ إِسْنَادُهُ لَیْسَ بِالْقَوِیِّ وَقَدِ اضْطَرَبُوا فِی إِسْنَاده([35]).
1008- (31) عبدالله بن عمرو س گوید: رسول خدا ج فرمودند: «هر گاه یکی از شما (در نماز)،پیش از آن که سلام گوید، بیوضو شد، در حالی که در آخر نماز (به مقدار تشهد) نشسته است، به راستی نمازش تمام گشته است».
[این حدیث را ترمذی روایت کرده و گفته است: این، حدیثی است که اسنادش قوی نیست و راویان نیز در اسناد آن، دچار اضطراب شدهاند].
شرح:
1- حدیث مضطرب.
الف) تعریف لغوی: «مضطرب»، اسم مفعول از «اضطراب» و به معنای «اختلال الامر و فساد نظامه» [درهم و نابسامان شدن کار و بینظمی و آشفتگی آن] میباشد. و اصل واژهی «اضطراب» از «اضطراب الموج» یعنی «جوش و خروش موج [دریا]» گرفته شده است وقتی که حرکت و خروشش زیاد شود و به موج زدن و جوش و خروش بیفتد.
ب) تعریف اصطلاحی: حدیث مضطرب، عبارت است از: «ماروی علی اوجهٍ مختلفة متساویة فی القوة»؛ حدیثی که به صورتهای مختلف و متفاوت و بدون ترجیح یکی از آن طریقها بر دیگری، روایت شده باشد. یعنی از نظر قوت و صحّت یکسان و در یک رده باشند.
2- شرح تعریف حدیث مضطرب:
توضیح اینکه: «حدیث مضطرب»، حدیثی است که به صورتها و شکلهای مختلف و گوناگون و متعارض و مغایر روایت شده باشد به طوری که هرگز هماهنگ سازی و همنوایی و انطباق و جمع نمودن بین آنها، امکان نداشته باشد، و تمام این روایاتِ [متعارض و مختلف] از نظر قوت – در تمام جوانب – مساوی و یکسان باشند [و از نظر صحّت در یک رده باشند]، به گونهای که امکان ترجیح یکی از آنها بر دیگری به وجهی از وجوهِ ترجیح، ممکن نباشد[36].
3- شرایط تحقق اضطراب [در حدیث]:
با نگاهی به تعریف حدیث مضطرب و شرح آن، روشن و آشکار میگردد که به حدیثی «مضطرب» گفته میشود که در آن دو شرط تحقق یافته باشد:
الف) اختلاف و تعارضِ روایات؛ به گونهای که امکان جمع بین آنها نباشد.
ب) برابری و یکسانی روایات در قوت [و صحت]؛ به طوری که ترجیح یکی از آنها بر دیگری ممکن نباشد.
ولی هرگاه یکی از این روایات بر دیگری [به وجهی از وجوه ترجیح]، برتری و ترجیح یافت، یا جمع بین آنها به شکلی مقبول و پذیرفتنی امکان داشته باشد؛ در این صورت صفت «اضطراب» از حدیث، به انتهاء میرسد و از بین میرود [و حدیث را مضطرب نمینامیم و حکم آن، حکم اضطراب نیست]؛ و در حالت ترجیح [که یکی از روایات - به وجهی از وجوهِ ترجیح - بر دیگری ترجیح یابد، در این صورت] به روایات ترجیح داده شده عمل میکنیم؛ یا در حالتی که جمع بین روایات [به شکلی مقبول و پذیرفتنی] ممکن بود، به تمام روایات عمل مینمائیم.
4- اقسام حدیث مضطرب:
حدیث مضطرب، برحسب موقعیت [و مکان وقوعِ] اضطراب در آن، به دو قسمِ «مضطرب السند» [اضطراب در سند حدیث] و «مضطرب المتن» [اضطراب در متن حدیث]، تقسیم میشود که وقوع اضطراب در سند حدیث، نسبت به وقوع آن در متن حدیث، بیشتر است.
الف) «مضطرب السند» [اضطراب در سند حدیث]:
مثال «اضطراب در سند»: حدیث ابوبکر س که به پیامبر ج گفت: «یا رسول الله ج! اراک شِبتَ»؛ای رسول خدا ج! شما را میبینیم که پیر شدهاید و موهای سرتان سفید شده است! رسول گرامی اسلام ج فرمود: «شیبتنی هودُ واخواتها»[37]؛ مرا مفاهیم والای سورهی هود و نظائر آن پیر نمود.
دار قطنی گفته است:
«هذا مضطرب، فانه لم یرو الاّ من طریق ابی اسحاق، و قد اختلاف علیه فیه علی نحو عشرۀ اوجه: فمنهم من رواه مرسلاً، و منهم من رواه موصولاً، و منهم من جعله من مسند ابی بکر، و منهم من جعله من مسند سعد، و منهم من جعله من مسند عایشۀ و غیر ذالک. و رواته ثقات لایمکن ترجیح بعضهم علی بعضٍ، والجمع متعذر.»
«این حدیث [از حیث سند] مضطرب است. زیرا جز از طریق ابی اسحاق روایت نشده است. و نزدیک به ده شکل نقل شده و در آن اختلاف و گوناگونی و تعارض و تغایر صورت گرفته است. به طوری که برخی آن را به صورت «مرسل» و برخی به صورت «موصول» روایت نمودهاند. و برخی آن را از «مسند ابوبکر» و برخی از «مسند سعد»، و برخی از «مسند عایشه»، و... شمردهاند. و چون راویان این حدیث [عموماً] ثقه و مورد اعتماد میباشند، ترجیح یکی بر دیگری هم امکان ندارد، و جمع کردن میان آنها نیز دشوار و سخت و ناممکن و دست نیافتنی مینماید.»
ب) اضطراب در متن حدیث:
مثال: «اضطراب در متن حدیث»: آنچه ترمذی از شریک، از ابوحمزه، از شعبی، از فاطمه دختر قیس روایت کرده که وی گفته است: «سئل رسول الله ج عن الزکاة»؛ از پیامبر ج پیرامون زکات، سؤال شد. ایشان در پاسخ فرمودند: «انّ فی الـمال لحقاً سوی الزکاة»؛ «در مال – علاوه از زکات – حقوق مالی دیگری نیز است».
و ابن ماجه با همین شکل و سند، از فاطمه دختر قیس اینگونه این حدیث را روایت کرده است: «لیس فی الـمال حق سوی الزکاة»؛ «در مال به جز زکات، حقوق مالی دیگری نیست».
عراقی گفته است: «فهذا اضطراب لایحتمل التأویل»؛ «این اضطرابی است که قابل تأویل و توجیه نمیباشد».
به هر حال، حدیث عبدالله بن عمرو س نیز به خاطر اضطرابش، ضعیف میباشد.
1009 - [32] (حسن)
عَنْ أَبِی هُرَیْرَةَ أَنَّ النَّبِیَّ ج خَرَجَ إِلَى الصَّلَاةِ فَلَمَّا کَبَّرَ انْصَرَفَ وَأَوْمَأَ إِلَیْهِمْ أَنْ کَمَا کُنْتُمْ. ثُمَّ خَرَجَ فَاغْتَسَلَ ثُمَّ جَاءَ وَرَأَسُهُ یَقْطُرُ فَصَلَّى بِهِمْ. فَلَمَّا صَلَّى قَالَ: «إِنِّی کُنْتُ جُنُبًا فنسیت أَن أَغْتَسِل». رَوَاهُ أَحْمد([38]).
1009- (32) ابوهریره س گوید: پیامبر ج برای گزاردن نماز بیرون آمدند و چون خواستند تکبیر شروع نماز را بگویند، برگشتند و به مردم اشاره کردند که به حال خود باشید (و صفهای خود را بر هم نزنید و متفرق و پراکنده نشوید؛) آنگاه (از مسجد) بیرون آمدند (و به خانه رفتند) و غسل نمودند؛ سپس در حالی (به مسجد) آمدند که آب از سر مبارک میچکید.
پس آن حضرت ج برای مردم نماز گزاردند و بعد از تمام شدن نماز، فرمودند: «من جنابت داشتم و فراموش کردم که از جنابت، غسل نمایم؛ (از این رو، به فراموشی به نماز ایستادم و چون متوجه شدم، به خانه بازگشتم و غسل نمودم)».
[این حدیث را احمد بن حنبل روایت کرده است].
1010 - [33] (صَحِیح مُرْسل)
وروى مَالک عَن عَطاء بن یسَار نَحوه مُرْسلا([39]).
1010- (33) و همین حدیث را مالک نیز از عطاء بن یسار به طور مرسل روایت کرده است.
شرح: البته باید دانست که دو حدیث بالا، هیچ مناسبتی با باب (کارهایی که در نماز انجام آنها جایز نیست؛ مانند محرّمات، مکروهات و مُفسدات؛ و مواردی که انجامشان در نماز مباح است)، ندارد.
1011 - [34] (حسن)
وَعَنْ جَابِرِ قَالَ: کُنْتُ أُصَلِّی الظُّهْرَ مَعَ رَسُولِ الـلّٰهِ ج فآخذ قَبْضَة من الْـحَصَى لتبرد فِی کفی ن أَضَعُهَا لِجَبْهَتِی أَسْجُدُ عَلَیْهَا لِشِدَّةِ الْـحَرِّ. رَوَاهُ أَبُو دَاوُد وروى النَّسَائِیّ نَحوه([40]).
1011- (34) جابر س گوید: همراه با پیامبر ج نماز ظهر را میگزاردم؛ پس مشتی از سنگریزهها را در کف دستم میگرفتم تا سرد شوند و آنها را به خاطر شدّت گرما در سجدهگاه خویش، آنجا که پیشانی خود را مینهادم، قرار میدادم تا بر آنها سجده نمایم.
[این حدیث را ابوداود روایت کرده است؛ و نسایی نیز به سان آن را از حیث معنا نه از حیث لفظ، روایت نموده است].
1012 - [35] (صَحِیح)
وَعَنْ أَبِی الدَّرْدَاءِ قَالَ: قَامَ رَسُولُ الـلّٰهِ ج فَسَمِعْنَاهُ یَقُولُ: «أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنْکَ» ثُمَّ قَالَ: «أَلْعَنُکَ بِلَعْنَةِ الـلّٰهِ» ثَلَاثًا وَبَسَطَ یَدَهُ کَأَنَّهُ یَتَنَاوَلُ شَیْئًا فَلَمَّا فَرَغَ مِنَ الصَّلَاةِ قُلْنَا یَا رَسُولَ الـلّٰهِ قَدْ سَمِعْنَاکَ تَقُولُ فِی الصَّلَاةِ شَیْئًا لَمْ نَسْمَعْکَ تَقُولُهُ قَبْلَ ذَلِکَ وَرَأَیْنَاکَ بَسَطْتَ یَدَکَ قَالَ: «إِنَّ عَدُوَّ الـلّٰهِ إِبْلِیسَ جَاءَ بِشِهَابٍ مِنْ نَارٍ لِیَجْعَلَهُ فِی وَجْهِی فَقُلْتُ أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنْکَ ثَلَاثَ مَرَّاتٍ. ثُمَّ قُلْتُ: أَلْعَنُکَ بِلَعْنَةِ الـلّٰهِ التَّامَّةِ فَلَمْ یَسْتَأْخِرْ ثَلَاثَ مَرَّاتٍ ثُمَّ أَرَدْتُ أَخْذَهُ وَاللَّهِ لَوْلَا دَعْوَةُ أَخِینَا سُلَیْمَانَ لَأَصْبَحَ مُوثَقًا یَلْعَبُ بِهِ وِلْدَانُ أَهْلِ الْـمَدِینَة». رَوَاهُ مُسلم([41]).
1012- (35) ابودرداء س گوید: رسول خدا ج برای گزاردن نماز ایستادند (و در نماز،) از ایشان شنیدم که میفرمودند: «اعوذ بالله منک»؛ «از تو به خدا پناه میبرم»؛ آنگاه سه بار فرمودند: «اَلْعَنک بلعنة الله»؛ «تو را با لعن و نفرین خدا، نفرین میکنم»؛ و دست خویش را دراز کردند و گشودند، گویی که میخواهند چیزی را بگیرند؛ و چون از نماز فارغ شدند، خطاب بدیشان گفتیم: ای فرستادهی خدا ج! به راستی (امروز) از شما چیزی را در نماز شنیدیم که پیش از آن، نشنیده بودیم و شما را دیدیم که دست خویش را گشوده و دراز نموده بودید (گویی که میخواهید چیزی را بگیرید)!؟
آن حضرت ج فرمودند: «به راستی، دشمن خدا، ابلیس، شلعه و اخگر آتشی را آورد تا آن را در صورتم افکند؛ از این رو سه بار گفتم: «اعوذ بالله منک»؛ «از تو به خدا پناه میبرم». آنگاه سه بار گفتم: «اَلْعَنُک بلعنة الله التامّة» ؛ «تو را با لعن و نفرینی کامل از جانب خدا، نفرین میکنم»؛ امّا شیطان دور نشد؛ سپس خواستم او را بگیریم؛ سوگند به خدا! اگر دعای برادرمان، حضرت سلیمان÷نمیبود (که فرمود: «ربّ هَب لی مُلکاً لاینبغی لاحد من بعدی»، حتماً او را دستگیر میکردم تا در حالی) این شیطان صبح کند (که به یکی از ستونهای مسجد) به بند کشیده شده و به غل و زنجیر بسته شده باشد و بچههای مدینه با او بازی میکردند».
[این حدیث را مسلم روایت کرده است].
شرح:
«شهاب»: آذرخش؛ در اینجا مراد شعله و اخگر آتش است.
«موثقاً»: به بند کشیده شده؛ به غل و زنجیر بسته شده.
1013 - [36] (صَحِیح)
وَعَنْ نَافِعٍ قَالَ: إِنَّ عَبْدَ الـلّٰهِ بْنَ عُمَرَ مَرَّ عَلَى رَجُلٍ وَهُوَ یُصَلِّی فَسَلَّمَ عَلَیْهِ فَرَدَّ الرَّجُلُ کَلَامًا فَرَجَعَ إِلَیْهِ عَبْدُ الـلّٰهِ بْنُ عُمَرَ فَقَالَ لَهُ: إِذَا سُلِّمَ عَلَى أَحَدِکُمْ وَهُوَ یُصَلِّی فَلَا یَتَکَلَّمْ وَلْیُشِرْ بِیَدِهِ. رَوَاهُ مَالک([42]).
1013- (36) نافع س گوید: عبدالله بن عمر س از کنار مردی که در حال گزاردن نماز بود، گذر کرد و بر وی سلام نمود؛ آن مرد نیز جواب سلام عبدالله بن عمر س را با کلام داد. عبدالله بن عمر س به سوی آن مرد برگشت و خطاب بدو گفت: «هرگاه بر یکی از شما در حال گزاردن نماز، سلام کرده شد، پس نباید جواب سلامش را با کلام بدهد، بلکه باید با اشارهی دست، جواب سلامش را بدهد».
[این حدیث را مالک روایت کرده است].
شرح: امام ابوحنیفه/، امام مالک/، امام شافعی/ و امام احمد بن حنبل/ بر عدم جوازِ جوابِ سلام در نماز با الفاظ و واژههای سلام، اتفاقنظر دارند؛ و حسن بصری/، قتاده/ و سعید بن مسیب/، بر این باورند که دادن جواب سلام با الفاظ سلام در نماز، جایز است؛ و همچنین هر چهار امام، (ابوحنیفه، مالک، شافعی و احمد) اتفاقنظر دارند که جواب سلام با اشاره، فاسدکنندهی نماز نیست؛ با این تفاوت که امام شافعی، دادن جواب سلام با اشاره را در حال نماز، مستحب میداند و امام مالک و امام احمد بن حنبل، آن را بدون کراهیت، جایز میدانند؛ ولی امام ابوحنیفه/، دادن جواب سلام با اشاره را در حال نماز، مکروه میداند.
استدلال امام شافعی، امام مالک و امام احمد بن حنبل، حدیث باب است؛ در حالی که استدلال احناف، داستان عبدالله بن مسعود س (حدیث شمارهی 989 و 979) میباشد. عبدالله بن مسعود س زمانی که از حبشه برگشت، به نزد پیامبر ج آمد؛ در آن هنگام پیامبر گرامی اسلام ج مشغول گزاردن نماز بود؛ عبدالله بن مسعود س گوید: «فسلّمت علیه فلم یردّ علیّ»؛ «بر آن حضرت ج در حال نماز سلام کردم؛ ولی ایشان جواب سلام مرا ندادند».
بنابراین، احادیثی که بیانگر جواب سلام در حال نماز است، منسوب به اوائل اسلام میباشد که در آن زمان، چنین حرکاتی در نماز جایز بوده است؛ و به نظر میرسد که حدیث عبدالله بن مسعود، آنها را منسوخ گردانیده باشد. علامه طحاوی گوید: زمانی که جواز سخن گفتن در نماز منسوخ شد، در کنار آن، اشاره در نماز هم منسوخ گردید.
از این رو، دانسته میشود که حدیث بالا، پیش از نسخ کلام در نماز میباشد. اگر چه برخی از علماء و صاحبنظران فقهی نیز گفتهاند که هرگاه بر کسی در حال گزاردن نماز، سلام شد، جواب سلام را با اشارهی کف دست بدهد؛ این طور که کف دست، پایین و پشت دست، بالا باشد؛ زیرا ظاهر حدیث بالا و حدیث شمارهی 991، همین دیدگاه را ترجیح میدهد؛ ولی برخی دیگر در جواب این نظریه گفتهاند که حدیث بالا، پیش از نسخ کلام در نماز بوده است.
[1]- مسلم 1/381 ح (33-537)؛ ابوداود 1/570 ح 930؛ نسایی 3/14 ح 930؛ و مسند احمد 5/547.
[2]- بخاری 7/188 ح 3875؛ مسلم 1/382 ح (34-538)؛ ابوداود 1/567 ح 923؛ ابن ماجه 1/325 ح 1018 و مسند احمد 1/376.
[3]- بخاری 3/79 ح 1207 و مسلم 1/388 ح (49-546)..
[4]- بخاری 3/88 ح 1220؛ مسلم 1/387 ح (46-545)؛ ابوداود 1/582 ح 947؛ ترمذی 2/223 ح 383؛ نسایی 2/127 ح 890؛ دارمی 1/392 ح 1428 و مسند احمد 2/399.
[5]- بخاری 2/234 ح 751؛ ابوداود 1/560 ح 909؛ ترمذی 2/484 ح 590؛ نسایی 3/8 ح 1196 و مسند احمد 6/106.
[6]- بخاری 2/233 ح 750؛ مسلم 1/321 ح (118- 429)؛ نسایی 3/7 ح 1193؛ ابن ماجه 1/332 ح 1045؛ دارمی 1/339 ح 1301 و مسند احمد 3/109.
[7]- مسلم 1/386 ح (42-543)؛ نسایی 3/10 ح 1205؛ و مسند احمد 5/296.
[8]- مسلم 4/2293 ح (57-2995) ابوداود 5/287 ح 5027؛ و ترمذی 2/206 ح 370.
[9]- مسلم 4/2293 ح (56-2994)؛ و ابوداود 5/287 ح 5028.
[10]- بخاری 1/554 ح 461؛ مسلم 1/384 ح (39-541)؛ و مسند احمد 2/298.
[11]- بخاری 3/77 ح 1204؛ مسلم 1/316 ح (102-421)؛ ابوداود 1/578 ح 940؛ نسایی 2/77 ح 784؛ دارمی 1/365 ح 1364؛ موطأ مالک 1/163 ح 61؛ «کتاب قصر الصلوة»؛ و مسند احمد 5/333.
[12]- ابوداود 1/567 ح 924 و مسند احمد 1/377.
[13]- ابوداود 1/573 ح 931.
[14]- ترمذی 2/204 ح 368؛ و نسایی 3/5 ح 1187.
[15]- بخاری 2/284 ح 799؛ مسلم 1/419 ح (149-600)؛ ابوداود 1/488 ح 770؛ ترمذی 2/254 ح 404؛ نسایی 2/145 ح 931؛ موطأ مالک 1/209 ح 25؛ «کتاب القرآن»؛ و مسند احمد 4/340.
[16]- ترمذی 2/206 ح 370؛ و ابن ماجه 1/310 ح 968.
[17]- ابوداود 1/380 ح 562؛ ترمذی 2/288 ح 386؛ دارمی 1/381 ح 1404؛ و مسند احمد 4/243.
[18]- ابوداود 1/560 ح 909؛ نسایی 3/8 ح 1195؛ دارمی 1/390 ح 1423؛ و مسند احمد 5/172.
[19]- بیهقی در «سنن الکبری» 2/284.
[20]- ترمذی 2/484 ح 589.
[21]- ترمذی 2/484 ح 587؛ نسایی 3/9 ح 1201 و مسند احمد 1/275.
[22]- ترمذی 5/81 ح 2748؛ و ابن ماجه 1/311 ح 969.
[23]- ابوداود 1/557 ح 904؛ نسایی 3/13 ح 1214؛ و مسند احمد 4/25.
[24]- ابوداود 1/581 ح 945؛ ترمذی 2/219 ح 379؛ نسایی 3/6 ح 1191؛ ابن ماجه 1/328 ح 1027؛ و مسند احمد 5/150.
[25]- ترمذی 2/220 ح 381.
[26]- بغوی در «شرح السنّة»؛ ح 730.
[27]- ابوداود 1/566 ح 921؛ ترمذی 2/233 ح 390؛ نسایی 3/10 ح 1202؛ ابن ماجه 1/394؛ و مسند احمد 2/232.
[28]- ابوداود 1/566 ح 922؛ ترمذی 2/497 ح 601؛ نسایی 3/11 ح 1206؛ و مسند احمد 6/234.
[29]- ابوداود 1/141 ح 205؛ ترمذی 3/469 ح 1116؛ و دارمی 1/276 ح 1141.
[30]- اگر چنانچه در اثنای نماز، کسی از فرد نمازگزار چنین سؤال کند: «آیا برای خدا شریک و انبازی است؟» و او در پاسخ بگوید: «لا اله الا الله»؛ در این صورت نماز وی فاسد میگردد؛ زیرا «لا اله الا الله» در جواب سؤال گفته شده است.
[31]- اگر چنانچه در اثنای نماز به فرد نمازگزار خبر ناخوشایندی را بدهند، و او «انا لله وانا الیه راجعون» بگوید، نمازش فاسد میشود.
[32]- یعنی: همزهی «الله اکبر» را طوری به مدّ بکشد که از آن، همزهی استفهام ظاهر شود.
[33]- و اگر چنانچه جواب سلام را با زبان خویش داد، در این صورت نمازش فاسد میگردد.
[34]- ابوداود 1/666 ح 1114؛ و ابن ماجه 1/316 ح 1222.
[35]- ترمذی 1/261 ح 408.
[36]- به تعبیری دیگر، حدیث مضطرب: به حدیثی گفته میشود که روایات در مورد آن مختلف باشند و کسانـی آن را به سندی نقل کنند و دیگران با سندی دیگر که مخالف آنها است روایت کنند؛ و ما حدیث را فقط زمانی مضطرب مینامیم که دو روایت از نظر صحّت و قوت در یک رده باشند اما وقتی که راوی یا راویان یکی از احادیث، از نظر حفظ قویتر باشد و یا از نظر شاگردی و ملازمت به استاد نزدیک بوده باشد و یا سایر موارد معتمد ترجیح را دارا باشد، میتوان یکی از روایات را بر دیگری ترجیح داد و حدیث ارجح را پذیرفت و در این صورت حدیث را مضطرب نمینامیم و حکم آن، حکم اضطراب نیست.
[37]- ترمذی، کتاب التفسیر، تفسیر سورهی واقعه ج 9 ص 184 همراه با شرح آن «تحفة الاحوذی». ولی با این لفظ روایت کرده است: «شیبتنی هود والواقعة والمرسلات... الحدیث» و گفته است: حدیثی حسن و غریب است.
[38]- ابن ماجه 1/385 ح 1220؛ و مسند احمد 2/448.
[39]- موطأ مالک 1/48 ح 79؛ «کتاب الطهارة».
[40]- ابوداود 1/282 ح 399؛ و نسایی 2/204 ح 1081.
[41]- مسلم 1/385 ح (40-542)؛ و نسایی 3/13 ح 1215.
[42]- موطأ مالک 1/168 ح 76؛ «کتاب قصر الصلوة».