اهل سنت

آنچه در این وبلاگ مخالف قرآن و سنت بود دور بندازید. الله در قرآن میفرماید:(پس بندگانم را بشارت ده، همان کسانی که سخنان را می شنوند و از نیکوترین آنها پیروی می کنند. اینانند که خداوند هدایتشان کرده و اینانند که خردمندانند». زمر، آیه 17 و 18

اهل سنت

آنچه در این وبلاگ مخالف قرآن و سنت بود دور بندازید. الله در قرآن میفرماید:(پس بندگانم را بشارت ده، همان کسانی که سخنان را می شنوند و از نیکوترین آنها پیروی می کنند. اینانند که خداوند هدایتشان کرده و اینانند که خردمندانند». زمر، آیه 17 و 18

ذکر و دعا بعد از نماز


فصل اول

959 - [1] (مُتَّفق عَلَیهِ)

عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ با قَالَ: کُنْتُ أَعْرِفُ انْقِضَاءَ صَلَاةِ رَسُولِ الـلّٰهِ صَلَّى الله عَلَیْهِ وَسلم بِالتَّکْبِیرِ([1]).

959- (1) عبدالله بن عباس س گوید: تمام شدن نماز رسول خدا ج را با «الله اکبر» گفتن ایشان (در آخر نماز) تشخیص می‌دادم؛ (چرا که آن حضرت ج هرگاه نماز را تمام می‌کردند، «الله اکبر» می‌گفتند.

[این حدیث را بخاری و مسلم روایت کرده‌اند].

960 - [2] (صَحِیحٌ)

وَعَنْ عَائِشَةَ ل قَالَتْ: کَانَ رَسُولُ الـلّٰهِ ج إِذَا سَلَّمَ لَمْ یَقْعُدْ إِلَّا مِقْدَارَ مَا یَقُولُ: اللَّهُمَّ أَنْتَ السَّلَامُ وَمِنْکَ السَّلَامُ تَبَارَکْتَ یَا ذَا الْجلَال وَالْإِکْرَام. رَوَاهُ مُسلم([2]).

960 - (2) عایشه ل گوید: هرگاه رسول خدا ج در پایان نماز، سلام می‌دادند، در جای‌شان نمی‌نشستند مگر به قدر این که بگویند: «اللهم انت السلام ومنک السلام، تبارکت یا ذاالجلال والاکرام»؛ «پروردگارا! تو (از هر عیب و نقص و ناتوانی و ناشایستی و شریک و انباز) سالم هستی و سلامتی از طرف توست؛ والا مقام و مبارکی؛‌ای صاحب شکوه و بزرگواری.

[این حدیث را مسلم روایت کرده است].

شرح: از حدیث بالا، معلوم می‌شود که آن حضرت ج پس از سلام نماز، به اندازه‌ی خواندن «اللهم انت السلام...» می‌نشستند و بعد از آن، فوراً برمی‌خاستند؛ ولی از احادیث و روایاتی دیگر ثابت می‌شود که پیامبر ج علاوه بر این دعا، ذکرها و دعاهای دیگری نیز می‌خواندند؛ از این رو برخی از محدثان گفته‌اند: پیامبر ج دعای «اللهم انت السلام...» را متصل پس از نماز فرض می‌خواندند و دعاهای دیگر را بعد از خواندن سنّت‌ها و فارغ شدن کامل از نماز می‌خواندند.

البته به طور کلّی، بهتر این است که دعاهای دیگر نیز متّصل بعد از سلام و قبل از خواندن سنّت‌ها خوانده شوند؛ زیرا که در این رابطه، در برخی از احادیث و روایات - به صراحت - چنین وارد شده است که پیامبر گرامی اسلام ج متصل بعد از خواندن نماز فرض، دعاهایی علاوه از «اللهم انت السلام و...» می‌خواندند.

و ممکن است که منظور عایشهلاین نباشد که آن حضرت ج همیشه چنین می‌کردند و پس از سلام نماز، به اندازه‌ی خواندن دعای «اللهم انت السلام...» می‌نشستند و بعد از آن، فوراً بلند می‌شدند؛ بلکه منظور وی این است که پیامبر ج گاهی چنین می‌کردند و بعد از سلام، فقط دعای «اللهم انت السلام...» را می‌خواندند و بلند می‌شدند و گاهی نیز دعاهای دیگر را می‌خواندند تا مردم بدانند که خواندن این گونه دعاها و ذکرها بعد از سلام، فرض یا واجب نیست، بلکه مستحب و مباح می‌باشد.

تذکّر یک نکته:

در این حدیث و احادیث و روایات صحیح دیگر، فقط «اللهم انت السلام ومنک السلام، تبارک یا ذاالجلال والاکرام» یا «تبارک ربنا وتعالیت یا ذاالجلال والاکرام» وارد شده است و آنچه میان عامّه‌ی مردم و برخی از پیشنمازان، معروف و متداول است که بعد از «منک السلام»، این کلمات را اضافه می‌کنند: «الیک یرجع السلام فحیّنا ربنا بالسلام وادخلنا الجنة دارالسلام و...»؛ محدثان درباره‌ی آن گفته‌اند که این کلمات، بعد از رسول خدا ج اضافه شده‌اند و از آن حضرت ج ثابت نیستند.

961 - [3] (صَحِیح)

وَعَنْ ثَوْبَانَ س قَالَ: کَانَ رَسُولُ الـلّٰهِ ج إِذَا انْصَرَفَ مِنْ صَلَاتِهِ اسْتَغْفَرَ ثَلَاثًا وَقَالَ: «اللَّهُمَّ أَنْتَ السَّلَامُ وَمِنْکَ السَّلَامُ تَبَارَکْتَ یَا ذَا الْجلَال وَالْإِکْرَام. رَوَاهُ مُسلم([3]).

961- (3) ثوبان س گوید: هرگاه رسول خدا ج، سلام نماز را می‌دادند، سه بار استغفار می‌کردند (و می‌گفتند: «استغفر الله، استغفر الله، استغفر الله»؛) و می‌فرمودند: «اللهم انت السلام ومنک السلام، تبارک یا ذالجلال والاکرام»؛ «پروردگارا! تو (از هر عیب و نقص و ناتوانی و ناشایستی و شریک و انباز) سالم هستی و سلامتی از طرف توست؛ والا مقام و مبارکی،‌ای صاحب شکوه و بزرگواری.

[این حدیث را مسلم روایت کرده است].

962 - [4] (مُتَّفَقٌ عَلَیهِ)

وَعَنِ الْـمُغِیرَةِ بْنِ شُعْبَةَ أَنَّ النَّبِیَّ ج: کَانَ یَقُولُ فِی دُبُرِ کُلِّ صَلَاةٍ مَکْتُوبَةٍ: «لَا إِلَهَ إِلَّا اللهُ وَحْدَهُ لَا شَرِیکَ لَهُ لَهُ الْـمُلْکُ وَلَهُ الْـحَمْدُ وَهُوَ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ اللَّهُمَّ لَا مَانِعَ لِمَا أَعْطَیْتَ وَلَا مُعْطِیَ لِمَا مَنَعْتَ وَلَا یَنْفَعُ ذَا الْـجَدِّ مِنْک الْجد([4]).

962- (4) مغیرۀ بن شعبه س گوید: پیامبر گرامی اسلام ج بعد از هر نماز فرضی، (این دعا را می‌خواندند و) می‌فرمودند: «لا اله الّا الله وحده لاشریک له، له الـملک وله الحمد وهو علی کلّ شیء قدیر؛ اللهم لامانع لـما اعطیتَ ولامعطی لـما منعتَ ولاینفع ذالجدّ منک الجدّ».

هیچ معبود به حقی جز ذات الله نیست که یگانه و بی‌همتا و تک و یکتا و تنها است و شریک و انبازی ندارد؛ مُلک و قدرت و سپاس و ستایش، از آن او و زیبنده و سزاوار اوست و او بر هر چیزی تواناست. بار خدایا! آنچه تو عطا می‌کنی و می‌بخشی، هیچ مانعی برای آن نیست و کسی نمی‌تواند جلو آن را بگیرد؛ و آنچه را تو منع می‌کنی، هیچ عطا کننده‌ای برای آن نیست و کسی قادر نیست آن را ببخشد؛ و مال و دارایی نفعی نمی‌رساند؛ آن که نفع می‌رساند تویی.

[این حدیث را بخاری و مسلم روایت کرده‌اند].

963 - [5] (صَحِیح)

وَعَن عبد الله بن الزبیر قَالَ: کَانَ رَسُولُ الـلّٰهِ ج إِذَا سَلَّمَ مِنْ صَلَاتِهِ یَقُولُ بِصَوْتِهِ الْأَعْلَى: «لَا إِلَهَ إِلَّا اللهُ وَحْدَهُ لَا شَرِیکَ لَهُ لَهُ الْـمُلْکُ وَلَهُ الْـحَمْدُ وَهُوَ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ لَا حَوْلَ وَلَا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّه لَا إِلَه إِلَّا الله لَا إِلَهَ إِلَّا اللهُ وَلَا نَعْبُدُ إِلَّا إِیَّاهُ لَهُ النِّعْمَةُ وَلَهُ الْفَضْلُ وَلَهُ الثَّنَاءُ الْـحَسَنُ لَا إِلَهَ إِلَّا اللهُ مُخْلِصِینَ لَهُ الدّین وَلَو کره الْکَافِرُونَ. رَوَاهُ مُسلم([5]).

963- (5) عبدالله بن زبیر س گوید: رسول خدا ج وقتی سلام نمازشان را می‌دادند؛ با صدای بلند و رسا می‌فرمودند:

«لا اله الّا الله وحده لا شریک له، له الـملک وله الحمد وهو علی کلّ شیء قدیر؛ لا حول ولا قوة الا بالله؛ لا اله الا الله ولا نعبد الّا ایاه، له النعمة وله الفضل وله الثناء الحسن؛ لا اله الا الله، مخلصین له الدین ولو کره الکافرون».

«هیچ معبود بر حقّی جز از خدا نیست؛ یکتای بدون شریک و انباز است؛ مُلک و قدرت و سپاس و ستایش از آن اوست و او بر هر چیزی تواناست؛ هیچ حرکت و قوتی نیست مگر به خواست و مشیت الله؛ هیچ معبود بر حقّی غیر از ذات الله نیست؛ تنها او را عبادت و پرستش می‌کنیم؛ نعمت و فضل و ستایش نیکو برای اوست؛ هیچ معبود بر حقی غیر از الله نیست؛ عبادتمان خالصانه برای اوست اگر چه کافران دوست نداشته باشند و نپسندند».

[این حدیث را مسلم روایت کرده است].

964 - [6] (صَحِیح)

وَعَن سعد أَن کَانَ یُعَلِّمُ بَنِیهِ هَؤُلَاءِ الْکَلِمَاتِ وَیَقُولُ: إِنَّ رَسُولَ الـلّٰهِ ج کَانَ یَتَعَوَّذُ بِهِنَّ دُبُرَ الصَّلَاةِ: اللَّهُمَّ إِنِّی أَعُوذُ بِکَ مِنَ الْـجُبْن وَأَعُوذُ بِکَ مِنَ الْبُخْلِ وَأَعُوذُ بِکَ مِنْ أَرْذَلِ الْعُمُرِ وَأَعُوذُ بِکَ مِنْ فِتْنَةِ الدُّنْیَا وَعَذَاب الْقَبْر. رَوَاهُ البُخَارِیّ([6]).

964- (6) از سعد بن ابی وقاص س روایت است که وی، این کلمات را به فرزندان خویش می‌آموخت و می‌گفت: بی‌گمان، رسول خدا ج با این کلمات، بعد از هر نماز فرض، به خدا پناه می‌بردند و می‌فرمودند:

«اللهمّ انّی اعوذ بک من الجُبن واعوذ بک من البخل واعوذ بک من ارذل العمر واعوذ بک من فتنة الدنیا وعذاب القبر».

«بار خدایا! از ترس و بزدلی، بخل و تنگ چشمی، پیری و فرتوت شدنی که باعث ذلّت و خواری گردد، فتنه‌ی دنیا و عذاب قبر، به تو پناه می‌برم».

[این حدیث را بخاری روایت کرده است].

شرح: «اَرْذَل العمر»: «ارذل» از ماده‌ی «رذل»، به معنای «چیز پست و نامطلوب و فرومایه و زبون» است؛ و منظور از «ارذل العمر»: سنین بسیار بالا است که ناتوانی و نسیان، وجود انسان را فرامی‌گیرد به حدّی که قادر به انجام حوائج ابتدایی خود نیست؛ و به همین دلیل، قرآن آن را سال‌های نامطلوب عمر شمرده است.

برخی از علماء و صاحب نظران اسلامی، آن را 75 سالگی و بعضی 90 سالگی و بعضی دیگر 95 سالگی شمرده‌اند؛ ولی حق آن است که سن معینی ندارد و نسبت به اشخاص، متفاوت است و غالباً در چنین سال‌هایی، مغز و اعصاب انسان، قدرت تمرکز و حفظ را از دست می‌دهد و فراموشی و بی‌خبری بر وجود انسان حاکم می‌شود و انسان، در آن دوره و مرحله از زندگی، فرتوت و خِرف می‌گردد و همچون کودک ناتوان و نادان می‌شود؛ اما با این تفاوت که کودک، عزیز است و او ناعزیز!

به هر حال، مقصود از «ارذل العمر»: پست ترینِ مرحله‌ی عمر می‌باشد و آن، پیری و فرتوتی شدیدی است که در آن وقت، ذهن دچار فراموشی و اندیشه، دستخوش پریشانی می‌شود و شخص از انجام عبادت و فرامین الهی، ناتوان می‌شود و از این که خداوند آن را به پست‌ترین مرحله‌ی عمر، نام برده، برای پناه بردن از آن، کافی است.

965 - [7] (مُتَّفق عَلَیهِ)

وَعَنْ أَبِی هُرَیْرَةَ قَالَ: إِنَّ فُقَرَاءَ الْـمُهَاجِرِینَ أَتَوْا رَسُولَ الـلّٰهِ ج فَقَالُوا: قَدْ ذَهَبَ أَهْلُ الدُّثُورِ بِالدَّرَجَاتِ الْعُلَى وَالنَّعِیمِ الْـمُقِیمِ فَقَالَ وَمَا ذَاکَ قَالُوا یُصَلُّونَ کَمَا نُصَلِّی وَیَصُومُونَ کَمَا نَصُومُ وَیَتَصَدَّقُونَ وَلَا نَتَصَدَّقُ وَیُعْتِقُونَ وَلَا نُعْتِقُ فَقَالَ رَسُولُ الـلّٰهِ ج: «أَفَلَا أُعَلِّمُکُمْ شَیْئًا تُدْرِکُونَ بِهِ مَنْ سَبَقَکُمْ وَتَسْبِقُونَ بِهِ مَنْ بَعْدَکُمْ وَلَا یَکُونُ أَحَدٌ أَفْضَلَ مِنْکُمْ إِلَّا مَنْ صَنَعَ مِثْلَ مَا صَنَعْتُمْ» قَالُوا بَلَى یَا رَسُولَ الـلّٰهِ قَالَ: «تُسَبِّحُونَ وَتُکَبِّرُونَ وَتَحْمَدُونَ دُبُرَ کُلِّ صَلَاةٍ ثَلَاثًا وَثَلَاثِینَ مَرَّةً». قَالَ أَبُو صَالِحٍ: فَرَجَعَ فُقَرَاءُ الْـمُهَاجِرِینَ إِلَى رَسُولِ الـلّٰهِ ج فَقَالُوا سَمِعَ إِخْوَانُنَا أَهْلُ الْأَمْوَالِ بِمَا فَعَلْنَا فَفَعَلُوا مِثْلَهُ فَقَالَ رَسُولُ الـلّٰهِ ج: «ذَلِک فضل الله یؤته من یَشَاء». وَلَیْسَ قَوْلُ أَبِی صَالِحٍ إِلَى آخِرِهِ إِلَّا عِنْدَ مُسْلِمٍ وَفِی رِوَایَةٍ لِلْبُخَارِیِّ: «تُسَبِّحُونَ فِی دُبُرَ کُلِّ صَلَاةٍ عَشْرًا وَتَحْمَدُونَ عَشْرًا وَتُکَبِّرُونَ عشرا». بدل ثَلَاثًا وَثَلَاثِینَ([7]).

965- (7) «ابوهریره س گوید: عدّه‌ای از فقرا و نیازمندان مهاجران، به نزد رسول خدا ج آمدند و گفتند: ثروتمندان و کسانی که دارای مال و دارایی فراوان هستند، به سبب مال خویش، هم به مقام و درجات بالای معنوی رسیده‌اند و هم از نعمت‌های دائمی و ماندگار (بهشت) بهره‌مند شده‌اند؟

پیامبر ج پرسیدند: «به چه سبب، هم به مقام و درجات بالای معنوی رسیده‌اند و هم نعمت‌های دائمی بهشت را فراچنگ آورده‌اند»؟

مهاجران فقیر در پاسخ گفتند: همان گونه که نماز می‌گزاریم، آن‌ها نیز نماز می‌گزارند و چنان که ما روزه می‌گیریم، ایشان نیز روزه می‌گیرند؛ و علاوه بر آن، مال و دارایی فراوانی دارند که با آن، صدقه می‌دهند و ما صدقه نداریم که بدهیم؛ و آنان، بردگان را (با مال و ثروت خویش) آزاد می‌کنند و ما توانایی آزاد کردن برده را نداریم (و با آن مال و ثروت فراوان خویش، حج می‌کنند، عمره می‌روند، جهاد می‌کنند و زکات و نیکی و احسان انجام می‌دهند و ما نیز به خاطر فقر و ناقه و نیازمندی و تنگدستی، از این کارهای خیر و نیک، محروم و دور افتاده‌ایم)!.

پیامبر ج فرمودند: «آیا چیزی به شما نیاموزانم که با آن، به کسانی که از شما پیشی گرفته‌اند می‌رسید و از کسانی که پس از شما هستند با آن پیشی می‌گیرید و هیچ‌کس برتر از شما نباشد، مگر آنان که همچون شما، همان کاری را انجام دهند که شما انجام می‌دهید»؟ (به تعبیری دیگر؛ آیا چیزی را به شما بگویم و بیاموزانم که اگر بدان عمل کنید، به کسانی که از شما سبقت گرفته‌اند و جلوتر هستند، برسید و کسانی که بعد از شما هستند، هرگز نتوانند به شما برسند و بر آن‌ها سبقت یابید و شما بهترین کسانی باشید که در میان آنان، زندگی می‌نمایید و کسی بالاتر و جلوتر از شما نباشد، مگر کسی که همچون شما، همان کاری را انجام دهد که شما انجام می‌دهید)؟

عرض کردند: آری؛‌ای فرستاده‌ی خدا! این عمل را به ما بیاموزانید! آن حضرت ج فرمودند: «در پی هر نماز، سی و سه بار خداوند را به پاکی یاد کنید («سبحان الله» بگویید)، سی و سه بار، حمد و سپاس او را بگویید («الحمد لله» بگویید) و سی و سه بار خداوند را به بزرگی یاد کنید («الله اکبر» بگویید).

ابوصالح - که حدیث را از ابوهریره س روایت کرده است - گوید: پس از آن، مهاجران فقیر، دوباره به نزد رسول خدا ج آمدند و عرض کردند: برادرانِ ثروتمند ما از آنچه که انجام دادیم، اطلاع حاصل کردند و همچون آن، عمل کردند؛ (یعنی برادران ثروتمند و توانگر ما شنیده‌اند که ما چه کار کرده‌ایم، از این رو، آن‌ها نیز مانند ما، این عمل را انجام دادند و در پی هر نماز، سی و سه بار «سبحان الله»، سی و سه بار «الحمد لله» و سی و سه بار «الله اکبر» گفتند؛ حال شما بفرمایید که تکلیف ما چیست)؟

رسول خدا ج فرمودند: «این، فضل و کرم خداوند است، آن را به هرکس بخواهد و لایق و شایسته‌اش بداند، عنایت می‌کند».

[این حدیث را بخاری و مسلم روایت کرده‌اند با این تفاوت که قول ابوصالح تا آخر را فقط مسلم روایت نموده است؛ و در روایتی دیگر از بخاری، به عوض «سی و سه بار سبحان الله، سی وسه بار الحمد لله وسی وسه بار الله اکبر» چنین آمده است که: «تسبّحون فی دُبر کلّ صلاة عشراً وتحمدون عشراً وتکبّرون عشراً»؛ «شما در پی هر نماز‌ (فرض)، ده بار «سبحان الله»، ده بار «الحمد لله» و ده بار «الله اکبر» بگویید»].

شرح: «اهل الدثور»: «دثور» جمع «دَثْر»، به معنای مال و دارایی بسیار است؛ «اهل الدثور»: مالداران و ثروتمندان و کسانی که از دارایی و مالی فراوان برخوردار باشند.

آیا دنیا و آخرت، با هم تضاد دارند؟

اسلام به حیث اینکه «دین رحمت، عزّت و سعادت» برای کافّه‌ی بشریت است در نظامنامه‌ی مُتقن و جهانی و منشور تحریف ناپذیرو جاودانی خود، یعنی «قرآن عظیم الشأن» در همه‌ی ابعاد حیات مادی و معنوی، دُنیوی و اُخروی، فردی و اجتماعی، سیاسی و نظامی، اقتصادی و فرهنگی، دستور العمل‌های بسیار مفید، ارزنده و سازنده‌ای را بصورت‌های ایجابی و سلبی (امر و نهی، ترغیب و ترهیب) ارائه کرده است که اگر مسلمانان امروز، آنها را از روی علم، اعتقاد، عمل و اخلاص مدّ نظر قرار دهند و مطابق آن رهنمودهای تابناک، تعالی بخش و سعادت آفرین، در عرصه‌های مختلف زندگی گام بردارند با توجه به امکانات، موقعیت و نیروی انسانی خویش بدون شک در میان جوامع جهانی امروز، از همان شأن و منزلت والا، عزّت و اقتدار بالایی برخوردار می‌شوند که مسلمانان نخستین در میان جوامع عصر خود از آن بهره مند بودند؛ زیرا خداوند این دین و شریعت را چنان مقرر داشته که هیچ امر خیر و فضیلتی که موجب عزّت و کمال انسان گردد، وجود ندارد مگر اینکه به آن فرمان داده است و یا به انجام آن تشویق و ترغیب فرموده است. از طرف دیگر هیچگونه شرّ و رذیلتی که سبب ذلّت و انحطاط انسان گردد وجود ندارد مگر این که در رهنمودهای این شریعت، از آن نهی شده و یا نسبت به انجام آن هُشدار داده شده است. پیامبر گرامی اسلام ج خود در این باره فرموده است.

«من چیزی را نمیدانم که شما را به بهشت نزدیک گرداند و از آتش دوزخ دور نماید مگر این که شما را به آن فرمان داده ام. و چیزی را نمی‌دانم که شما را به آتش دوزخ نزدیک گرداند و از بهشت دور نماید مگر این که شما را از آن باز داشته ام».

لذا اسلام برای «مال و دارایی» شأن و جایگاه ویژه‌ای قایل است و برخلاف پندار بی‌خبران جاهل به این شریعت و یا مُغرضان مُعاند به این دین که می‌گویند اسلام برای نظام مالی و سیستم اقتصادی، برنامه‌ی مدوّن و دستورالعمل‌های لازم را ندارد نسبت به آن اهتمام و عنایت لازم را مبذول داشته است.

اگر ما به نصوص دینی، دقیق توجه کنیم، به خوبی درمی یابیم که دستورات دینی با فصاحت و بلاغت و با وضوح و صراحت برای حمایت و حفاظت از مال و بهره مندی از ثمرات آن و راههای رُشد و اکتساب آن از مجراهای حلال، و اعتدال در نحوه‌ی توزیع و انفاق آن و جلوگیری از اسراف و ضایع شدن آن؛ چنان رهنمودهایی دارد که سخن هیچ‌کس دیگری نمی‌تواند با آن‌ها برابری کند. در این زمینه موازین و مقررات اصولی وضع نموده، و بخاطر حفظ حقوق و روابط اجتماعی و بمنظور حفظ ارزشهای اخلاقی و تحکیم فضایل انسانی، رعایت واجرای این موازین و مقررات را الزام کرده است. از این رو لازم می‌نماید برای آگاهی بیشتر خوانندگان، راجع به ارزش مال در اسلام و تحریض اسلام بر تحصیل و درآمدهای مشروع آن ضوابط، ارکان و رعایت اصول اخلاقی در معاملات، تذکراتی ارائه گردد.

1-   منزلت و جایگاه ارزشی مال در نظام اسلامی.

«مال و دارایی» که امروز نقش عُمده و بسیار با اهمیت آن در زندگی، از دید هیچ‌کس پنهان نمانده، از گذشته‌های دور حتی قبل از اسلام در میان همه‌ی اُمّت‌ها و ملّت‌ها، امری اساسی در حیات آنها بوده است. در نظام اسلامی نیز از ارزش و جایگاه ویژه‌ای، برخوردار است. زیرا «مال و ثروت» عنصری است که لازمه‌ی زندگی است و نه تنها تمام سعادت‌ها، عزّت‌ها و توانایی‌های انسان، عمران و آبادانی زمین، بلکه تمام پیشرفت‌های حیرت آور و شگفت انگیزبشری، درزمینه‌ی علوم مادی و معنوی، تحولات خارق العاده در تکامل صنعت، ارتقای کمّی و کیفی فرهنگ و تمدن، پرواز بر فراز سیارات آسمانی و سفر به اعماق دریاها و کشف رازهای نهفته‌ی طبیعت و گنجینه‌های زمین، همه و همه وابسته به مال و دارایی است.

قرآن کریم با توجه به این واقعیت که «مال» زینت بخش زندگی است آن را «زِیْنَةُ الْحَیاة» نامیده است و در این باره آنرا با اولاد و فرزندان یکسان وهمردیف قرار داده و حتّی آنرا مقدّم بر اولاد یاد کرده است؛ آنجا که می‌فرماید:

﴿ٱلۡمَالُ وَٱلۡبَنُونَ زِینَةُ ٱلۡحَیَوٰةِ ٱلدُّنۡیَا [الکهف: 46].

«مال و فرزندان، زیور و آرایش زندگی دنیا می‌باشند».

در سوره‌ی اسراء نیز می‌فرماید:

﴿وَأَمۡدَدۡنَٰکُم بِأَمۡوَٰلٖ وَبَنِینَ [الإسراء: 6].

 «و شما را (پی در پی) با اموال و پسران یاری دهیم».

در سوره‌ی نساء، «مال و دارایی» را «قوام» حیات برای مردم گفته و اجازه نداده در اختیار کسانی قرار گیرد که از حُسن تدبیر در تصرف آن ناتوانند و با اسراف و تبذیر، آن را به هدر می‌دهند، حدود و مصلحت مشروع و معقول آن را در نظر نمی‌گیرند و برای مصالح زندگی و اداره‌ی امور خود و نفع عموم، از آن بهره نمی‌جویند. آنجا که می‌فرماید:

 ﴿وَلَا تُؤۡتُواْ ٱلسُّفَهَآءَ أَمۡوَٰلَکُمُ ٱلَّتِی جَعَلَ ٱللَّهُ لَکُمۡ قِیَٰمٗا [النساء: 5].

«اموال و دارایی خود را که خداوند آن را وسیله و قوام (حیات) شما قرار داده به «سفیهان» ندهید».

منظور از «سفیهان» همه افرادی است که نمی‌توانند مال را در جای مناسب و مشروع آن صرف کنند. کسانی که «مال» - این نعمت خداوندی را در غیر جای آن خرج می‌کنند، در واقع آن را ضایع و تباه می‌نمایند و نسبت به نعمات پروردگار، کفران و ناسپاسی می‌کنند. خداوند این کسان را «اسرافکار» و «برادران شیطان» نامیده است آنجا که می‌فرماید:

﴿...وَلَا تُبَذِّرۡ تَبۡذِیرًا٢٦ إِنَّ ٱلۡمُبَذِّرِینَ کَانُوٓاْ إِخۡوَٰنَ ٱلشَّیَٰطِینِۖ وَکَانَ ٱلشَّیۡطَٰنُ لِرَبِّهِۦ کَفُورٗا٢٧ [الإسراء: 26-27].

 «...و به هیچ وجه اسرافکاری نکنید. زیرا اسرافکاران برادران شیاطین‌اند و شیطان برای پروردگارش بسیار ناسپاس است».

تبذیر و اسراف تنها زیاده روی در خرج و مصرف نیست که جانب اعتدال رعایت نگردد، بلکه تبذیر و اسراف بر اساس تفسیری که ابن عباس و ابن مسعود - با - کرده‌اند، این است که «مال در غیر جای خود صرف گردد» چون «مال» نعمت الهی است و حق آن این است که در راه طاعات و خیرات به کار برده شود و تبذیر آن است که حق نعمت ادا نشود و در راه باطل صرف گردد.

همچنان خداوند بدست آوردن مال را از راههای حلال ابتغای فضل خود فرموده و بجز هنگام اذان نماز جمعه به ترک تحصیل آن دستور نداده است، آنهم برای آن است تا توازن میان مقتضیات حیات و خواسته‌های روح برقرار گردد؛ زیرا هر انسان مسلمان باید لحظاتی را به دور از مشغولیت‌های مادی و جاذبه‌های حیات و معاش، با پروردگار خود خلوت نماید، چون جز با چشیدن طعم خاص راز و نیازهای خالصانه با خدا، دل‌ها اصلاح نمی‌پذیرند.

لذا خداوند برای لحظات محدود اما باشکوه و با معنویت ادای نماز جمعه، به ترک معاملات دستور داده است، آنجا که فرموده است:

 ﴿یَٰٓأَیُّهَا ٱلَّذِینَ ءَامَنُوٓاْ إِذَا نُودِیَ لِلصَّلَوٰةِ مِن یَوۡمِ ٱلۡجُمُعَةِ فَٱسۡعَوۡاْ إِلَىٰ ذِکۡرِ ٱللَّهِ وَذَرُواْ ٱلۡبَیۡعَ [الجمعة: 9].

«ای مؤمنان هرگاه برای نماز جمعه اذان گفته شد بسوی نماز بشتابید و داد و ستد را فرو گذارید».

همچنان جهت مصرف و خرج کردن «مال و ثروت» میانه روی و اعتدال را رهنمود فرموده است آنجا که می‌فرماید

 ﴿وَلَا تَجۡعَلۡ یَدَکَ مَغۡلُولَةً إِلَىٰ عُنُقِکَ وَلَا تَبۡسُطۡهَا کُلَّ ٱلۡبَسۡطِ فَتَقۡعُدَ مَلُومٗا مَّحۡسُورًا٢٩ [الإسراء: 29].

«دست خود را زنجیر گردنت قرار مده و کاملاً آن را گشاده مدار تا ملامت شده و حسرت زده بر جای مانی».

در جای دیگر وقتی خدای رحمان بندگان ویژه‌ی خود را ستایش مینماید، به این صفت آنان اشاره دارد که در حیات اقتصادی، توازن و تعادل را میانِ اسراف و اِمساک برقرار می‌دارند؛ آنجا که در سوره‌ی فرقان می‌فرماید:

 ﴿وَٱلَّذِینَ إِذَآ أَنفَقُواْ لَمۡ یُسۡرِفُواْ وَلَمۡ یَقۡتُرُواْ وَکَانَ بَیۡنَ ذَٰلِکَ قَوَامٗا٦٧ [الفرقان: 67].

«و کسانی که چون انفاق کنند اسراف نمی‌کنند و امساک نمی‌ورزند و میان این (دو روش) میانه رو و معتدل هستند».

پیامبر عزیز و گرامی اسلام ج نیز برای بیان فضل «مال و توانگری» و توجه دادن به حفظ و منافع آن و آگاهی بخشیدن بر بهترین شیوه‌ی انفاق و مصرف یعنی اعتدال و میانه روی کردن رهنمودهای ارزنده‌ای ارائه نمودند؛ از جمله درباره‌ی فضل «غناء و توانگری» فرمودند:

«اَلْیَدُ العُلْیا خَیرٌ مِنَ الْیَدِ السُّفْلی».

«دست برتر (به توانگری و بخشیدن) بهتر از دست فروتر (به ناتوانی و تکدّی) است».

«خَیرُ صَدَقَةٍ ما کَانَ عَنْ ظَهْرِ غنی».

«بهترین صدقه و خیرات (در راه خدا) آن است که از روی توانگری باشد».

همچنان برای «سعد بن ابی وقاص» که می‌خواست بعد از مرگش همه‌ی اموال و دارایی خود را در راه خدا انفاق کند فرمود:

«اِنَّکَ أَن تَذَرَوَرَثَتَکَ اَغْنِیَاءَ خَیرٌ مِنْ اَنْ تَذَرَهُمْ عَالَةً یَتَکَفَّفُونَ النَّاسَ»([8]).

«اگر تو ورثه‌ی خود را توانگر بگذاری بهتر از آن است که آنان را نیازمند بگذاری تا از مرم گدائی کنند».

«اِنَّ اللهَ یُحِبُّ التَّقِیَّ الْغَنِیِّ الْـحَفِیَّ»([9]).

«هر آیینه خداوند توانگر پرهیزگار (مهمان نواز) و خوش آمدگو را دوست می‌دارد».

همچنان اساس اقتصاد و پایه‌ی انفاق را همانند سایر امور زندگی، بر مبنای «خَیرُ الْاُمُورِ أَوْسَطها». «میانه روی و اعتدال بیان فرموده‌اند».

«ما عَالَ مَنِ اقْتَصَدَ».

«نیازمند نگردید کسی که، در مصرف و انفاق میانه روی برگزید».

«أَلْإقْتِصادُ نِصْفُ الْـمَعِیشَةِ».

«میانه روی، یک نیمه از معیشت و امورات زندگی است».

«مِن فِقْهِ الرَّجُلِ رِفْقُهُ فیِ الْـمَعِیْشَةِ».

«از (نشانه‌های) دانش و آگاهی مرد، مدارا و میانه روی او در امور زندگی است».

بدون شک اگر کسی با شریعت اسلامی، فقه و احکام آن آشنایی داشته باشد، در اولین نگاه متوجه می‌شود که فقه اسلامی عُمدتاً از دو جزء تشکیل یافته است که یکی «عبادات» و دیگری «معاملات» می‌باشد، پس اسلام به معاملات که امر «مالی» است. به عنوان جزئی از شریعت می‌نگرد و آن را یکی از دو عنصر اساسی می‌داند که انسان را به سعادت و نیک بختی می‌رساند.

اسلام به «مال و سرمایه» قداست می‌بخشد و آن را با مفاهیم و معانی اخلاقی پیوند می‌دهد. و شخص، خود را در برابر آن، همانند امور عبادی مورد محاسبه قرار می‌دهد.

اینجاست که ارزش مال و معاملاتِ مُستند به شریعت اسلام، با معاملاتِ مُستند به قوانین بشری بسیار فرق می‌کند چون فرد خود را در آن ملزم و مقید می‌داند و به راحتی نمی‌تواند از قیودات آن فرار کند. و چنین معاملاتی کمتر در معرض دگرگونی قرار می‌گیرد. اگر ما از انصاف دور نشویم، و تلاش‌های خستگی ناپذیر فقهای مذاهب مختلف اسلامی را در ابواب «فقه معاملات» مورد دقت قرار دهیم و جُهد و اجتهادات آنان را در استنباط احکام معاملات از کتاب و سنت ارزیابی نماییم، به خوبی درمی‌ایبیم که فقهای اسلام درباره‌ی روشن نمودن راههای مشروع و عادلانه‌ی درآمد و انفاق، و درستی معاملات، زحماتی را متحمّل شده‌اند که هیچ یک از اهل فکر و نظر در این زمینه به پای آنان نمی‌رسد. و لازم است که «فقه اسلامی» منهج حیات و مبنای زندگی قرار گیرد. چه خوب بود اگر مسلمانان کار و فعالیت‌های خود را بر اساس این میراث گرانبها بنا می‌نمودند و دستورهای آن را شاهراه سیر و سلوک خود قرار می‌دادند تا اینگونه گرفتار اختلافات و بی‌مبالاتی نسبت به حلال و حرام نمی‌شدند.

با فرض شدن زکات، «مال و دارایی» در باب عبادات قرار گرفت. فریضه‌ای که در بیشتر آیات قرآ‹ کریم به صورت قرین با نماز یاد گردیده است و باید شأن آن در میان اُمت اسلامی همانند شأن نماز باشد. زکات رکنی از ارکان اسلام است که اگر کسی آن را انکار نماید مُرتَد شده و خون اومباح می‌گردد. فریضه‌ای که خلیفه‌ی راشد رسول الله ج حضرت «ابوبکر صدیق» - س درباره‌ی کسانی که از پرداخت آن امتناع ورزیدند، می‌فرماید:

«وَ اللهِ لَاُقَاتِلَنَّ مَن فَرَّقَ بَیْنَ الزَّکاةِ والصَّلوةِ».

«سوگند به خداوند با هر کسی که میان زکات و نماز فرق بگذارد جنگ می‌کنم».

آری، این بالاترین شأن ومنزلت «مال» در نظر اسلام است که برای حفظ و حمایت از آن، شدیدترین عقوبت و مجازات را برای سارق آن تعیین کرده است که بریدن دست اوست. در این امر، حتی میان زن و مرد دزد فرق ننهاده است. آنجا که فرموده است:

 ﴿وَٱلسَّارِقُ وَٱلسَّارِقَةُ فَٱقۡطَعُوٓاْ أَیۡدِیَهُمَا جَزَآءَۢ بِمَا کَسَبَا نَکَٰلٗا مِّنَ ٱللَّهِۗ [المائدة: 38].

«مرد دزد و زن دزد را به سزای آنچه کرده‌اند دست‌های شان را به عنوان کیفری از جانب خدا ببرّید».

«اُسامة بن زید» که از یاران محبوب پیامبر گرامی اسلام ج بود، درباره‌ی فاطمه دختر اسود مخزومی که به اتهام سرقت زیور آلات و قطیفه، محکوم به قطع دست شده بود به نزد آن حضرت ج رفت و به خاطر حفظ آبروی قبیله‌ی آن زن، شفاعت کرد تا دستش قطع نشود. پیامبر گرامی اسلام نه تنها شفاعت و وساطت صحابی محبوب خود را در این باره نپذیرفت بلکه بر او خشم گرفت و فرمود:

«أَتَشْفَعُ فِی حَدٍّ مِنْ حُدُودِ اللهِ؟». «آیا در برابراجرای حدّی از حدود و مقرّرات الهی وساطت و شفاعت می‌نمایی»؟

همه‌ی آنچه یاد شد این حقیقت را به اثبات می‌رساند که «مال و دارایی» از دیدگاه اسلام نه تنها نکوهیده و مذموم نیست بلکه دارای شأن و منزلتی ارجمند می‌باشد.

2-   تشویق اسلام بر تحصیل مال از راههای حلال

اسلام به عبارت‌های مختلف، مردم را به تلاش جهت تحصیل و بدست آوردن مال امر فرموده است:

 ﴿فَإِذَا قُضِیَتِ ٱلصَّلَوٰةُ فَٱنتَشِرُواْ فِی ٱلۡأَرۡضِ وَٱبۡتَغُواْ مِن فَضۡلِ ٱللَّهِ [الجمعة: 10].

«چون نماز (جمعه) گزارده شد در زمین پراکنده شوید و از فضل خداوند (روزی) بجوئید».

پیامبر گرامی اسلام ج دست کارگری را بلند کرد (و در روایتی آمده که دست پینه بسته‌ی کارگری را بوسید) و فرمود:

«هذِه یَدٌ یُحِبُّهَا اللهُ ورَسُولُهُ». «این دستی است که خدا و پیامبرش آن را دوست می‌دارند».

در جای دیگر، تلاش برای بدست آوردن مال و نفقه‌ی خانواده، از راه حلال را معادل در راه خدا قرار داده و فرموده است:

«مَن سَعی عَلی عَیَالِهِ مِنْ حِلٍّ فَهُوَ کَالْمُجاهِدٍ فیِ سَبِیلِ اللهِ». «کسی که به خاطر خانواده اش از راه حلال تلاش ورزد (تا روزی و مالی را به دست آورد) همانند جهادگر در راه خداست».

اما این که امروز بسیاری از مسلمانان در امور اقتصادی و در علوم و امور مادی نسبت به غیر مسلمانان عقب مانده‌اند و در مورد اقتصاد عمومی توازن و تعادل ندارند و از منابع غنی خدادادی در سرزمین‌های شان، نمی‌توانند به بهترین وجه ممکن بهره گیرند و یا این که سرمایه‌های ارزشمندشان را در غیر جای آنها، صرف تجملات و تزئینات غیرمفید و غیرضروری می‌نمایند و یا این که سرمایه یشان را از راههای غیرمشروع بدست می‌آورند و با تبذیر و اسراف آنها را به هدر می‌دهند و یا اینکه سرمایه هایشان را با انباشتن و دفینه کردن، راکد می‌گذارند و دیگران را از مشارکت و فعالیت و انتفاع محروم می‌کنند و یا این که ثروتمندان از اعطای حق مستحقین خودداری می‌کنند و از انفاق در راه خدا، برای نیازمندان بُخل می‌ورزند، ناشی از انحرافات آنان در تقلید از دیگران و پُشت سرانداختن دستورهای کتاب خدا و رهنمودهای سنّت نبوی است.

این که برخی از خطبا و واعظین و رهبران مسالک درویشی در مساجد و محافل دینی در بیانات، مواعظ و ارشاداتشان فقط به بی‌رغبتی از دنیا و زهدگرایی توصیه و تأکید می‌ورزند و جنبه‌های فتنه و فریبندگی مال، و سوء عاقبت صاحب آن را برجسته می‌گردانند، و مردم را از داشتن مال وتلاش برای بدست آوردن آن برحذر می‌دارند و عملاً مردم را به فقر و محرومیت تشویق می‌نمایند و انگیزه‌های فعالیت و تلاش را در آنها می‌میرانند ناشی ازعدم آگاهی لازم به رهنمودهای دو مرجع عالی دینی یعنی کتاب خدا و سنت نبوی و عدم درک از ارزش مال و کاربردهای معنوی و ثمرات ماندگار اخروی آن می‌باشد. هر چند که این دو منبع، انسان را از دلبستگی شدید به آن بر حذر می‌دارند.

3-   مال در دیدگاه اسلامی وسیله است نه هدف.

با تمام شأن و منزلتی که برای «مال و ثروت» برشمردیم، مع الوصف، اسلام هرگز مال و دارایی را به عنوان «هدف» نمی‌شناسد تا فرد مسلمان تمام سعی، استعداد و تلاش خود را صرف جمع آوری و به دست آوردن آن نماید. بلکه اسلام، مال و دارایی را تا آنجا اعتبار می‌دهد و به آن ارج می‌نهد که «وسیله‌ای» باشد برای صیانت، عزت و نگهداشت کرامت نفس از ابتذال و پستی و نیز وسیله‌ای باشد برای پیشرفت و رفاه جامعه و دفاع از کیان مسلمانان در برابر تهاجم دشمنانشان.

ارزش مال از دیدگاه اسلام همانند سرمایه داری به طور مطلق نیست. بلکه مشروط بر آن است که از راه تلاش و فعالیت و از راههای حلال و مکاسب طیب و منابع پاکیزه فراهم گردد.

اسلام هرگز سود و منفعتی را نمی‌پذیرد که بدون کار و فعالیت و بدون رنج و زحمت ازراههای نامشروع چون ربا، قمار، احتکار، دزدی، رشوت، کلاهبرداری، خیانت، غش و فریب بدست آید چون اینگونه درآمدها باعث می‌گردد تا افراد مُتَنَعِّم، خوشگذران، رفاه طلب، تنبل و بیکاره بار آیند و از حاصل دست رنج دیگران بهره کشی کنند. لذا شور و نشاط از جامعه گرفته می‌شود و در توازن و تعادل آن اختلال ایجاد می‌گردد.

با تمام تحریض و تشویق‌هایی که اسلام در رابطه با تحصیل مال می‌نماید، نسبت به فتنه و فریبنده بودن آن نیز هشدار می‌دهد تا از دلبستگی شدید به آن جلوگیری نماید آنجا که می‌فرماید:

 ﴿وَمَا ٱلۡحَیَوٰةُ ٱلدُّنۡیَآ إِلَّا مَتَٰعُ ٱلۡغُرُورِ [آل عمران: 185].

«زندگی (و زیورهای) دنیوی جز متاع فریبنده نیست».

و نیز می‌فرماید:

 ﴿إِنَّمَآ أَمۡوَٰلُکُمۡ وَأَوۡلَٰدُکُمۡ فِتۡنَةٞ [التغابن: 15].

«جز این نیست که دارایی و فرزندان شما فتنه‌اند».

لذا شریعت اسلام، انسان را از دلبستگی شدید به آن برحذر می‌دارد چون دلبستگی و علاقه‌ی مُفرط به دنیا، و برتری دادن آن بر آخرت، میزان ارزیابی ارزش‌ها و ضد ارزشها را در نظر انسان مختلف می‌گرداند و او را به یک «حیوان اقتصادی» تبدیل می‌نماید و آن گاه مُنعم حقیقی خود را فراموش می‌کند و از اطاعت و شکرگزاری او دست می‌کشد، و در عوض، به نافرمانی و معصیت، تکبّر و طغیان، روی می‌آورد و با تکیه به زور، زر، تزویر و امکانات خویش، بر حقوق دیگران تجاوز می‌نماید و سرانجام مستحق عذاب دردناک الهی و ورود به جهنم می‌گردد.

اینها حقایق انکارناپذیری است که آیات کتاب الهی و احادیث گرانمایه‌ی پیامبرعزیز و گرامی اسلام ج آنها را بازگو می‌نمایند. قرآن در این رابطه می‌فرماید:

﴿إِنَّ ٱلۡإِنسَٰنَ لَیَطۡغَىٰٓ٦ أَن رَّءَاهُ ٱسۡتَغۡنَىٰٓ٧ [العلق: 6-7].

«همانا انسان قطعاً سرکشی و طغیان می‌نماید. این که خود را بی‌نیاز ببیند».

و نیز می‌فرماید:

﴿فَأَمَّا مَن طَغَىٰ٣٧ وَءَاثَرَ ٱلۡحَیَوٰةَ ٱلدُّنۡیَا٣٨ فَإِنَّ ٱلۡجَحِیمَ هِیَ ٱلۡمَأۡوَىٰ٣٩ [النازعات: 37-39].

«اما هر آنکه طغیان کرد و دنیا را (بر آخرت) برگزید، پس جهنم جایگاه اوست».

پیامبر عزیز و گرامی اسلام درود و سلام جاودانه و پیوسته‌ی حق تا روز جزا بر او و خاندانش باد نیز در احادیث متعددی انسان را از محبت و دلبستگی شدید به دنیا، برحذر داشته است، چون دلبستگی شدید و استغراق در آن، موجب اضرار دینی و نقص درجات اُخروی بوده و بلکه خمیر مایه و سرآمد معاصی و گناهان می‌گردد. و در این باره به احادیثی چند اکتفا می‌شود:

«حُبُّ الدُّنیَا رَأْسُ کُلِّ خَطِیئَةٍ»([10]). «محبت و دلبستگی به دنیا، سرآمد همه‌ی معصیت‌ها و گناهان می‌باشد».

«مَنْ اُشْرِبَ حُبُّ الدُّنْیاَ الْتاَطَ مِنْها بِثَلَاثٍ، شَقَاءٍ لَایَنْفَدُ عَنَاهُ وحِرْصٍ لَایَبْلُغُ غِنَاهُُ وأَمَلٍ لَا یَبْلُغُ مُنْتَهاهُ»([11]). «کسی که به محبت دنیا گرفتار شود او را از آن (محبت) سه جزا رسد 1- بدبختی که رنج آن تمام نشود، 2- حرصی که بی‌نیازی آن را درنیابد، 3- آرزویی که آن را پایان نرسد».

«ما ذِئْبانِ ضَارِیانِ فِی حَظِیْرَةٍ یَأْکُلاَنِ ویُفْسِدَانِ بِاَضَرَّ فِیْها مِنْ حُبِّ الشَّرَفِ وحُبِّ الْمالِ فِی دِیْنِ الْـمَرْئِ الْمُسْلِم»([12]). «دو گرگ درنده در آغل (گوسفندان) که می‌خورند و تباهی می‌کنند در آن، مضرتراز دوستی جاه و محبت مال در دین شخص مسلمان نیستند».

«مَنْ أَحَبَّ دُنْیاهُ أَضَرَّ بِآخِرَتِهِ ومَنْ أَحَبَّ آخِرَتَهُ أَضَرَّ بِدُنیاهُ فَآثِرُوْا ما یَبْقی عَلی ما یَفْنی»([13]). «کسی که دُنیایش را دوست بدارد، به آخرتش ضرر می‌رساند و کسی که آخرتش را دوست بدارد به دنیایش خسارت و زیان وارد می‌کند؛ پس برگزینید آنچه ماندگار است بر آنچه که فنا می‌پذیرد».

به هر حال، پیرامون مال و ثروت، نظریه‌ها و دیدگاه‌هایی متفاوت در جهت افراط و تفریط وجود دارد؛ برخی چنان اهمیتی برای مال و ثروت قائلند که حلّال تمام مشکلاتش می‌دانند و پیوسته به گردآوری آن می‌پردازند و آنی راحت نمی‌نشینند و هیچ قید و شرطی بر آن قائل نیستند و حلال و حرام، در نظرشان یکسان است.

در نقطه‌ی مقابل این گروه، جمعیتی هستند که برای مال و ثروت، کمترین ارزشی قائل نیستند؛ فقر را می‌ستایند و برای آن، ارج قائلند؛ تا جایی که مال و ثروت را مزاحم تقوا و قرب خدا می‌دانند!.

ولی آنچه از قرآنی کریم و روایات اسلامی، برداشت می‌شود، این است که مال، خوب است اما با چند شرط:

وسیله باشد و نه هدف.

انسان را اسیر خود نسازد، بلکه انسان، امیر بر آن باشد.

علامه اقبال لاهوری می‌گوید:

نکته‌ها از پیر روم آموختم

 

خویش را در حرف او واسوختم

مال را گر بهر دین باشی حَمول

 

نعمَ مالٌ صالحٌ گوید رسول

گر نداری اندر این حکمت نظ

 

تو غلام و خواجه‌ی تو سیم و زر

از راه‌های مشروع به دست آید و در راه رضای خدا مصرف گردد.

از این رو، علاقه به چنین مالی، نه تنها دنیاپرستی نیست بلکه دلیلی بر علاقه به آخرت است.

در آیات بسیاری از قرآن، مدح و تمجید از دنیا و امکانات مادّی آن شده است؛ در برخی از آیات، مال به عنوان «خیر»، معرفی شده است: ﴿...إِن تَرَکَ خَیۡرًا... [البقرة: 180].

و در بسیاری از آیات، مواهب مادی تحت عنوان فضل خدا آمده است

﴿وَٱبۡتَغُواْ مِن فَضۡلِ ٱللَّهِ [الجمعة: 10]

در جایی دیگر، خداوند می‌فرماید که همه‌ی نعمت‌های روی زمین را برای شما آفریده‌ام؛

﴿...خَلَقَ لَکُم مَّا فِی ٱلۡأَرۡضِ جَمِیعٗا... [البقرة: 29].

و در بسیاری از آیات، آن‌ها تحت عنوان «سَخَّرَ لَکُمْ» (آن‌ها را مسخّر شما گردانید) ذکر کرده است که اگر چنانچه بخواهیم، این همه آیاتی را که در رابطه با محترم شمردن امکانات مادی این جهان، جمع‌آوری کنیم، مجموعه‌ی قابل ملاحظه‌ای خواهد شد.

ولی با این همه اهمیتی که به مواهب و نعمت‌های مادی داده شده است، در آیات قرآن، تعبیراتی به چشم می‌خورد که گویا، آن را تحقیر می‌کند؛ در جایی، آن را «عرض و متاع فانی» برمی‌شمارد؛

﴿...تَبۡتَغُونَ عَرَضَ ٱلۡحَیَوٰةِ ٱلدُّنۡیَا... [النساء: 94].

و در جایی دیگر، آن را مایه‌ی غرور و غفلت می‌شمرد؛

﴿وَمَا ٱلۡحَیَوٰةُ ٱلدُّنۡیَآ إِلَّا مَتَٰعُ ٱلۡغُرُورِ [الحدید: 20].

و در مورد دیگر، آن را وسیله‌ی سرگرمی و بازیچه شمرده است؛

 ﴿وَمَا هَٰذِهِ ٱلۡحَیَوٰةُ ٱلدُّنۡیَآ إِلَّا لَهۡوٞ وَلَعِبٞ... [العنکبوت: 64].

و در جایی دیگر، مایه‌ی غفلت از یاد خدا، معرفی کرده است؛

 ﴿رِجَالٞ لَّا تُلۡهِیهِمۡ تِجَٰرَةٞ وَلَا بَیۡعٌ عَن ذِکۡرِ ٱللَّهِ... [النور: 37].

این تعبیرات دو گانه، عیناً در روایات اسلامی نیز دیده می‌شود؛ به طوری که از یک سو، دنیا مزرعه‌ی آخرت، تجارتخانه‌ی مردان خدا، مسجد دوستان حق، محل هبوط وحی پروردگار و سرای موعظه و پند، شمرده می‌شود؛ و از سوی دیگر، مایه‌ی غفلت و بی‌خبری از یاد خدا و متاع فریبنده و مانند آن.

حال سؤال اینجاست که آیا این دو دسته از آیات و روایات با هم تضاد دارند؟

پاسخ این سؤال را در خود قرآن می‌توان یافت؛ زیرا آنجا که از دنیا و مواهبش، نکوهش می‌کند، کسانی را می‌گوید که این زندگی تنها، هدفشان را تشکیل می‌دهد؛ در سوره‌ی «نجم» چنین می‌خوانیم:

﴿...وَلَمۡ یُرِدۡ إِلَّا ٱلۡحَیَوٰةَ ٱلدُّنۡیَا [النجم: 29].

 «کسانی که جز زندگانی دنیا را نخواهند».

به تعبیر دیگر، سخن از کسانی است که آخرت را به دنیا می‌فروشند و برای رسیدن به مادّیات از هیچ خلافکاری و جنایتی ابا ندارند.

خداوند می‌فرماید:

 ﴿قُلۡ مَنۡ حَرَّمَ زِینَةَ ٱللَّهِ ٱلَّتِیٓ أَخۡرَجَ لِعِبَادِهِۦ وَٱلطَّیِّبَٰتِ مِنَ ٱلرِّزۡقِۚ قُلۡ هِیَ لِلَّذِینَ ءَامَنُواْ فِی ٱلۡحَیَوٰةِ ٱلدُّنۡیَا خَالِصَةٗ یَوۡمَ ٱلۡقِیَٰمَةِۗ کَذَٰلِکَ نُفَصِّلُ ٱلۡأٓیَٰتِ لِقَوۡمٖ یَعۡلَمُونَ٣٢ [الأعراف: 32].

«بگو: چه کسی زینت‌های الهی را که برای بندگانش آفریده است و همچنین مواهب و روزی‌های پاکیزه را تحریم کرده است؟ بگو: این (نعمت‌ها و موهبت‌های حلال و) چیزهای پاکیزه، برای افراد باایمان در این جهان آفریده شده است و در روز قیامت، این‌ها همه در اختیار مؤمنان قرار می‌گیرد؛ این چنین آیات، برای کسانی توضیح و تشریح می‌کنیم که آگاهند و می‌فهمند».

و یا در جایی دیگر می‌فرماید:

 ﴿یَٰبَنِیٓ ءَادَمَ خُذُواْ زِینَتَکُمۡ عِندَ کُلِّ مَسۡجِدٖ... [الأعراف: 31].

«ای فرزندان آدم! زینت خود را به هنگام رفتن به مسجد برگیرید».

هدف این آیات، شکستن ارزش‌های دروغین است؛ هدف این است که مقیاس شخصیت انسان‌ها را ثروت و زینت آن نشمارند؛ نه این که امکانات مادی، چیزی خوب نباشند؛ مهم این است که به آن‌ها به صورت یک ابزار نگاه شود نه یک هدف متعالی و نهایی.

اسلام، به دنیا به عنوان یک مزرعه می‌نگرد که محصولش در قیامت چیده می‌شود؛ تعبیراتی که در آیات قرآن و برخی از روایات آمده است، تأکیدی بر همین معنا است.

به عنوان مثال در آیه‌ی 261 سوره‌ی بقره، انفاق‌کنندگان را تشبیه به بذری می‌کند که از آن هفت خوشه برمی‌خیزند و از هر خوشه‌ای، یکصد دانه و گاه بیشتر، این نمونه‌ی بذرافشانی آخرت است.

و در حدیثی از پیامبر ج می‌خوانیم: «و هل تکبّ الناس علی مناخرهم فی النار الّا حصائد السنتهم»؛ «آیا چیزی مردم را به رو در آتش سوزان دوزخ می‌افکند جز محصولات و دستاوردهای زبان‌های آن‌ها».

پس مهم آن است که به امکانات مادی و مال و ثروت، به صورت یک ابزار و وسیله نگاه شود نه یک هدف متعالی و نهایی.

966 - [8] (صَحِیح)

وَعَنْ کَعْبِ بْنِ عُجْرَةَ قَالَ: قَالَ رَسُولُ الـلّٰهِ ج: «مُعَقِّبَاتٌ لَا یَخِیبُ قَائِلُهُنَّ أَوْ فَاعِلُهُنَّ دُبُرَ کُلِّ صَلَاةٍ مَکْتُوبَة: ثَلَاث وَثَلَاثُونَ تَسْبِیحَة ثَلَاث وَثَلَاثُونَ تَحْمِیدَةً وَأَرْبَعٌ وَثَلَاثُونَ تَکْبِیرَةً». رَوَاهُ مُسْلِمٌ([14]).

966- (8) کعب بن عجرة س گوید: رسول خدا ج فرمودند: «در پی هر نمازی، اذکاری وجود دارند که گوینده - یا انجام دهنده‌ی - آن‌ها، هیچ وقت از گفتن آن‌ها، ناکام و ناامید نمی‌ماند: سی و سه بار خداوند را به پاکی یاد کردن (سبحان الله گفتن)، سی و سه بار خداوند را حمد و سپاس گفتن (الحمد لله گفتن) و سی و چهار بار خداوند را به بزرگی یاد کردن (الله اکبر گفتن).

[این حدیث را مسلم روایت کرده است]

967 - [9] (صَحِیحٌ)

وَعَنْ أَبِی هُرَیْرَةَ س قَالَ: قَالَ رَسُولُ الـلّٰهِ ج: «مَنْ سَبَّحَ اللهَ فِی دُبُرِ کُلِّ صَلَاةٍ ثَلَاثًا وَثَلَاثِینَ وَحَمَدَ اللهَ ثَلَاثًا وَثَلَاثِینَ وَکَبَّرَ اللهَ ثَلَاثًا وَثَلَاثِینَ فَتِلْکَ تِسْعَةٌ وَتِسْعُونَ وَقَالَ تَمَامَ الْمِائَةِ: لَا إِلَهَ إِلَّا اللهُ وَحْدَهُ لَا شَرِیکَ لَهُ لَهُ الْـمُلْکُ وَلَهُ الْـحَمْدُ وَهُوَ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ غُفِرَتْ خَطَایَاهُ وَإِنْ کَانَتْ مِثْلَ زَبَدِ الْبَحْرِ. رَوَاهُ مُسلم([15]).

967- (9) ابوهریره س گوید: رسول خدا ج فرمودند: «اگر کسی در پی هر نمازی، سی و سه بار خداوند بلند مرتبه را به پاکی یاد کرد (سبحان الله گفت) و سی و سه بار خداوند را حمد و سپاس (الحمد لله) گفت و سی و سه بار خداوند را به بزرگی یاد کرد (الله اکبر گفت) - این نود و نه - و برای این که این نود و نه ذکر به صد کامل شود، بگوید: «لا اله الا الله وحده لا شریک له، له الـملک وله الحمد وهو علی کلّ شیء قدیر»؛ «معبود (راستینی) جز خدا وجود ندارد؛ یگانه است و شریک و انبازی برای او نیست؛ پاداش و ستایش او راست و او بر همه چیز تواناست»؛ گناهانش - اگر چه همچون کف دریا (زیاد و فراوان) باشد - آمرزیده می‌شوند».

[این حدیث را مسلم روایت کرده است].

شرح: در حدیث بالا، به گفتن سی و سه بار «سبحان الله»، سی و سه بار «الحمد لله»، سی و سه بار «الله اکبر» و یک بار گفتن «لا اله الا الله وحده لا شریک له، له الـملک وله الحمد...» تصریح شده است و حال آن که در حدیث کعب بن عجرة (حدیث شماره 966)، سی و سه بار «سبحان الله»، سی و سه بار «الحمد لله» و سی و چهار بار «الله اکبر» ذکر شده است؛ و در حدیث بخاری چنین آمده است که سی و سه بار «سبحان الله»، سی و سه بار «الحمد لله» و سی و سه بار «الله اکبر» بگوید، کافی است؛ و در حدیثی دیگر از بخاری به روایت ابوهریره س آمده است که در پی هر نماز، ده بار «سبحان الله»، ده بار «الحمد لله» و ده بار «الله اکبر» بگوید؛ و در حدیثی دیگر، بیست و پنج بار «سبحان الله»، بیست و پنج بار «الحمد لله»، بیست و پنج بار «الله اکبر» و یک بار «لا اله الا الله وحده لا شریک له، له الـملک وله الحمد...» وارد شده است!.

حقیقت این است که رسول خدا ج گاهی چنین و گاهی چنان می‌خواندند و مردم را بدان تشویق و ترغیب می‌نمودند؛ و تمام این روش‌ها، صحیح و ثابت هستند؛ از این رو، هر کسی که بر طبق ذوق و علاقه‌ی خویش، هر کدام از این روش‌ها را اختیار کند و آن را بخواند، هیچ اشکال و ایرادی در کار او، وجود نخواهد داشت؛ زیرا که تمامی این روش‌ها، از شخص خود پیامبر ج و صحابه س ثابت و مروی هستند.


فصل دوم

968 - [10] (حسن)

وَعَنْ أَبِی أُمَامَةَ قَالَ: قِیلَ: یَا رَسُولَ الـلّٰهِ أَیُّ الدُّعَاءِ أَسْمَعُ؟ قَالَ: «جَوْفُ اللَّیْلِ الآخر ودبر الصَّلَوَات الـمکتوبات. رَوَاهُ التِّرْمِذِیّ([16]).

968- (10) ابواُمامة س گوید: از پیامبر گرامی اسلام ج پرسیده شد: ای فرستاده‌ی خدا! چه دعایی، بهتر مورد پذیرش واقع می‌شود و به اجابت و قبولی، نزدیکتر است؟ آن حضرت در پاسخ بدین سؤال، فرمودند: «(دعای) نیمه‌ی آخر شب و (دعای) پس از نمازهای فرض».

[این حدیث را ترمذی روایت کرده است]

شرح: شایسته‌ترین و بایسته‌ترین اوقات پذیرش دعا، یکی در نیمه‌های آخر شب و دیگری در پی نمازهای فرض است؛ در حقیقت، غوغای زندگی روزانه، از جهات مختلف، توجه انسان را به خود جلب می‌کند و فکر آدمی را به وادی‌های گوناگون می‌کشاند؛ به طوری که جمعیت خاطر و حضور قلب کامل، در آن بسیار مشکل است؛ اما در دل شب و به هنگام سحر و فرو نشستن غوغای زندگی مادّی و ماشینی و آرامش روح و جسم انسان در پرتو مقداری خواب، حالت توجه و نشاط خاصّی به انسان دست می‌دهد که بی‌نظیر است.

آری؛ در محیط آرام و به دور از هر گونه ریا و تظاهر و خودنمایی و توأم با حضور قلب، حالت توجهی به انسان دست می‌دهد که فوق‌العاده روح‌پرور و تکامل‌آفرین و تعالی‌بخش است.

در واقع، به هنگامی که چشم غافلان در خواب است، ‌مقداری از شب را بیدار شدن و در آن هنگام که برنامه‌های عادی زندگی تعطیل است و مشاغل فکری به حداقل رسیده‌اند و آرامش و خاموشی همه جا را فرا گرفته و خطرآلودگی عبادت به ریا کمتر وجود دارد و خلاصه، بهترین شرائط حضور قلب فراهم است،‌با تمام وجود رو به درگاه معبود آوردن و سر بر آستان معشوق ساییدن و آنچه در دل است با او در میان گذاردن و با یاد او زنده بودن و پیمانه‌ی قلب را از مهر او لبریز و سرشار کردن، فوق العاده ارزشمند و قیمتی و گران بها و با ارج است؛ به همین دلیل است که دوستان و اولیای خدا، همیشه از عبادت‌ها و دعاهای آخر شب برای تصفیه‌ی روح، حیات قلب، تقویت اراده، تکمیل اخلاص، رشد و بالندگی فکری، روحی، معنوی، اخلاقی، ایمانی و عرفانی و اجابت و پذیرش دعای خویش نیرو می‌گرفته‌اند و آن را پلی در راستای نیل به اهداف دنیوی و اخروی خویش می‌ساختند.

و در واقع، دعای نیمه‌ی آخر شب و دعای بعد از نمازهای فرض، نزدیکترین و بهترین دعا به اجابت و پذیرش خداوندی است؛ پس مسابقه‌دهندگان، باید برای به دست آوردن این چنین ثواب و پاداشی، با همدیگر مسابقه دهند و بر یکدیگر پیشی بگیرند.

969 - [11] (صَحِیح)

وَعَنْ عُقْبَةَ بْنِ عَامِرٍ قَالَ: أَمَرَنِی رَسُولُ الـلّٰهِ ج أَنْ أَقْرَأَ بِالْـمُعَوِّذَاتِ فِی دُبُرِ کُلِّ صَلَاةٍ. رَوَاهُ احْمَدُ وَأَبُو دَاوُدَ وَالنَّسَائِیُّ وَالْبَیْهَقِیُّ فِی الدَّعَوَاتِ الْکَبِیرِ([17]).

969- (11)«عقبة بن عامر س گوید: رسول خدا ج به من فرمان دادند که در پی هر نمازی، «معوّذتین» (سوره‌ی «قل اعوذ بربّ الفلق» و سوره‌ی «قل اعوذ بربّ الناس») را بخوانم.

[این حدیث را احمد بن حنبل، ابوداود، نسایی و بیهقی در «الدعوات الکبیر» روایت کرده‌اند].

970 - [12] (حسن)

وَعَنْ أَنَسٍ قَالَ: قَالَ رَسُولُ الـلّٰهِ ج: «لَأَنْ أَقْعُدَ مَعَ قَوْمٍ یَذْکُرُونَ اللهَ مِنْ صَلَاةِ الْغَدَاةِ حَتَّى تَطْلُعَ الشَّمْسُ أَحَبُّ إِلَیَّ مِنْ أَنْ أُعْتِقَ أَرْبَعَةً مِنْ وَلَدِ إِسْمَاعِیلَ وَلَأَنْ أَقْعُدَ مَعَ قَوْمٍ یَذْکُرُونَ اللهَ مِنْ صَلَاةِ الْعَصْرِ إِلَى أَنْ تَغْرُبَ الشَّمْسُ أَحَبُّ إِلَیَّ مِنْ أَنْ أُعْتِقَ أَرْبَعَة». رَوَاهُ أَبُو دَاوُد([18]).

970- (12) انس بن مالک س گوید: رسول خدا ج فرمودند: بی‌گمان، اگر من با گروهی که پس از نماز بامداد تا طلوع خورشید به ذکر و یاد خدا (با دعا و زاری و تلاوت قرآن و مذاکره‌ی علم و دانش و حکمت و فرزانگی) مشغول هستند، بنشینم، برایم بهتر و خوشایندتر از آن است که چهار برده از فرزندان اسماعیل÷ (یعنی نژاد عرب) را از قید بردگی آزاد کرده باشم.

و همچنین اگر با گروهی که بعد از نماز عصر تا غروب آفتاب به ذکر و یاد خدا مشغول‌اند، بنشینم، برایم پسندیده‌تر و ارزنده‌تر از آن است که چهار برده را آزاد گردانم.

[این حدیث را ابوداود روایت کرده است].

971 - [13] (حسن)

وَعَنْهُ قَالَ: قَالَ رَسُولُ الـلّٰهِ ج: «مَنْ صَلَّى الْفَجْرَ فِی جَمَاعَةٍ ثُمَّ قَعَدَ یَذْکُرُ اللهَ حَتَّى تَطْلُعَ الشَّمْسُ ثُمَّ صَلَّى رَکْعَتَیْنِ کَانَتْ لَهُ کَأَجْرِ حَجَّةٍ وَعُمْرَةٍ». قَالَ: قَالَ رَسُولُ الـلّٰهِ ج: تَامَّةٍ تَامَّةٍ تَامَّةٍ. رَوَاهُ التِّرْمِذِیُّ([19]).

971- (13) انس بن مالک س گوید: رسول خدا ج فرمودند: «هر کس نماز صبح را با جماعت بخواند؛ آن گاه تا طلوع خورشید به ذکر و یاد خدا (با تلاوت قرآن، یا دعا و زاری و یا مذاکره‌ی علم و دانش) مشغول شود و سپس دو رکعت نماز (نفل اشراق) بخواند، ثواب و پاداشی به اندازه‌ی ثواب حج و عمره بدو خواهد رسید».

انس س گوید: رسول خدا ج فرمودند: «آن هم ثواب و پاداشِ حج و عمره‌ای کامل، تمام و قبول شده».

[این حدیث را ترمذی روایت کرده است].

شرح: براساس این حدیث، هر انسان مسلمانی که بر این وعده و نوید روح‌پرور و تکامل‌آفرین الهی، یقین کامل داشته باشد و به هنگام صبح تا طلوع آفتاب و هنگامه‌ی عصر تا غروب خورشید به ذکر و یاد خدا مشغول شود و در وقت صبح، بعد از طلوع خورشید، دو رکعت نماز نفل با صداقت و اخلاص و اعتقاد و عمل بگزارد، خداوند بلند مرتبه، بدو ثواب و پاداشی به سان ثواب و پاداش حج و عمره‌ای کامل و قبول شده، عنایت خواهد کرد؛ از این رو است که علماء و صاحب‌نظران اسلامی و عرفاء و دوستان خدا،‌از این وقت‌ها برای تصفیه‌ی روح، حیات قلب، تقویت اراده، تکمیل اخلاص، رشد و بالندگی معنوی، ترقّی عرفانی، پیشرفت اخلاقی و ایمانی، تعالی فکری و روحی، اجابت و پذیرش دعای خویش و نیل به اهداف دنیوی و اخروی خویش بهره می‌گیرند.

و در حقیقت، همین اندازه که ما برای دنیا کوشش و تلاش می‌کنیم، اگر اندکی بعد از نماز صبح و عصر به ذکر و یاد خدا هم بپردازیم، بسیار مناسب و زیبنده و بایسته و شایسته‌ی تشکر و قدردانی از نعمت‌ها و احسان‌های بی‌کران و بی‌پایان خداوندی است؛ چرا که این حمد و ستایش و ذکر و یاد خدا و نمازهای فرض و نفل، پیوند انسان را با خدا، آن چنان محکم و مضبوط می‌کند که به هیچ چیز و هیچ کس، جز او نمی‌اندیشد، از حوادث سخت و طاقت‌فرسا، نمی‌هراسد و با داشتن چنین تکیه‌گاه محکمی، از دشمنان و بدخواهان، واهمه نمی‌کند و بدین ترتیب، آرامش و آسایش و اطمینان و سکینه، روح و جان او را پر می‌کند و با کوله‌باری از ثواب و پاداش، در پیشگاه خداوند متعال، در روز رستاخیز، حاضر خواهد شد.

ناگفته نماند که «نماز ضُحی»، نمازهایی است که در فاصله‌ی یک چهارم از روز گذشته تا نیمروز گزارده می‌شوند؛ نمازهایی که در آغاز روز پس از برآمدن آفتاب خوانده می‌شوند، به نماز «اِشراق» موسوم است و نمازهایی که در پایان وقت، پیش از ظهر انجام می‌شوند، به نماز نیمروز موسوم است و آنچه میان آن دو انجام پذیرد به نماز «ضُحی» (چاشت) موسوم است.


فصل سوم

972 - [14] (ضَعِیف)

عَنِ الْأَزْرَقِ بْنِ قَیْسٍ قَالَ: صَلَّى بِنَا إِمَامٌ لَنَا یُکْنَى أَبَا رِمْثَةَ قَالَ صَلَّیْتُ هَذِهِ الصَّلَاةَ أَوْ مِثْلَ هَذِهِ الصَّلَاةِ مَعَ رَسُولِ الـلّٰهِ ج قَالَ: وَکَانَ أَبُو بَکْرٍ وَعُمَرُ یَقُومَانِ فِی الصَّفِّ الْـمُقَدَّمِ عَنْ یَمِینِهِ وَکَانَ رَجُلٌ قَدْ شَهِدَ التَّکْبِیرَةَ الْأُولَى مِنَ الصَّلَاةِ فَصَلَّى نَبِیُّ الـلّٰهِ ج ثُمَّ سَلَّمَ عَنْ یَمِینِهِ وَعَنْ یَسَارِهِ حَتَّى رَأَیْنَا بَیَاضَ خَدَّیْهِ ثُمَّ انْفَتَلَ کَانْفِتَالِ أَبِی رِمْثَةَ یَعْنِی نَفْسَهُ فَقَامَ الرَّجُلُ الَّذِی أَدْرَکَ مَعَهُ التَّکْبِیرَةَ الْأُولَى مِنَ الصَّلَاةِ یَشْفَعُ فَوَثَبَ إِلَیْهِ عُمَرُ فَأَخَذَ بمنکبه فَهَزَّهُ ثُمَّ قَالَ اجْلِسْ فَإِنَّهُ لَمْ یُهْلِکْ أَهْلَ الْکِتَابِ إِلَّا أَنَّهُ لَمْ یَکُنْ بَیْنَ صلواتهم فَصْلٌ. فَرَفَعَ النَّبِیُّ ج بَصَره فَقَالَ: «أصَاب الله بک یَا ابْن الْـخطاب». رَوَاهُ أَبُو دَاوُد([20]).

972- (14) ازرق بن قیس(ض) گوید: ما امامی داشتیم که کنّیتش «ابو رِمثه» بود؛ وی پیشنماز ما شد و برای ما امامت داد و گفت: «من این نماز - یا همانند این نماز - را با پیامبر خدا ج گزاردم و ابوبکر س و عمر س نیز در وقت برگزاری نماز، در صف اول، در جانب راست آن حضرت ج قرار می‌گرفتند. مردی از تکبیر شروع نماز، شریک نماز شد؛ آن حضرت ج نماز گزاردند و به طرف راست و چپشان سلام دادند به طوری که ما سفیدی گونه‌هایشان را مشاهده نمودیم؛ آن گاه رسول خدا ج همانند روی گردانیدن من، روی خویش را گردانیدند؛ سپس آن مردی که از تکبیر افتتاح، شریک نماز بود، بلند شد و دو رکعت نماز نیت کرد؛ چون عمر س این صحنه را دید، فوراً به سوی آن مرد شتافت و هردو شانه‌اش را گرفت و او را حرکت داد و گفت: در جای خویش بنشین؛ چرا که علّت هلاکت و بر بادی اهل کتاب همین بود که در بین نماز ایشان، فصل و جدایی نبود.

در اینجا بود که رسول خدا ج سربرافراشتند (و نگاهی به آن دو انداختند) و فرمودند: «ای پسر خطاب! خداوند تو را به حقیقت و اندیشه و گفتار راست و درست، رسانید».

[این حدیث را ابوداود روایت کرده است].

شرح: علماء و صاحب‌نظران فقهی گفته‌اند: اگر چنانچه نماز، نمازی باشد که پس از آن، نمازهای سنّت وجود داشته باشد (مانند نمازهای ظهر، مغرب و عشاء)، در آن صورت عوض نمودن و تغییر دادن مکان برای گزاردن نمازهای سنّت، بهتر و بایسته‌تر است تا در روز قیامت، اماکن متعدّدی، بر عبادت و پرستش انسان برای پروردگار جهانیان، گواهی و شهادت دهند.

البته شایسته و بایسته است که امام و مقتدی، هردو جای نمازشان را تغییر دهند، مشروط بر آن که امکان تغییر مکان، وجود داشته باشد تا در میان دو نماز، فصل ایجاد گردد.

و باید دانست که هدف از «فصل» این است که بعد از نماز، کلمه‌ی «استغفار» بخواند و «اَستغفر الله» بگوید؛ یا ذکر و دعایی دیگر بخواند؛ یا جایش را تغییر بدهد و یا با نمازگزاران صحبت نماید؛ همه‌ی این موارد، در مفهوم «فصل» داخل هستند.

973 - [15] (صَحِیح)

وَعَن زید بن ثَابت قَالَ: أُمِرْنَا أَنْ نُسَبِّحَ فِی دُبُرِ کُلِّ صَلَاةٍ ثَلَاثًا وَثَلَاثِینَ وَنَحْمَدَ ثَلَاثًا وَثَلَاثِینَ وَنُکَبِّرَ أَرْبَعًا وَثَلَاثِینَ فَأُتِیَ رَجُلٌ فِی الْـمَنَامِ مِنَ الْأَنْصَارِ فَقِیلَ لَهُ أَمَرَکُمْ رَسُولُ الـلّٰهِ صَلَّى الله عَلَیْهِ وَسلم أَن تسبحوا فِی دبر کُلِّ صَلَاةٍ کَذَا وَکَذَا قَالَ الْأَنْصَارِیُّ فِی مَنَامِهِ نَعَمْ قَالَ فَاجْعَلُوهَا خَمْسًا وَعِشْرِینَ خَمْسًا وَعِشْرِینَ وَاجْعَلُوا فِیهَا التَّهْلِیلَ فَلَمَّا أَصْبَحَ غَدَا عَلَى النَّبِیِّ ج فَأَخْبَرَهُ فَقَالَ رَسُولُ الـلّٰهِ ج: «فافعلوا». رَوَاهُ أَحْمد وَالنَّسَائِیّ والدارمی([21]).

973- (15) زید بن ثابت س گوید: (از ناحیه‌ی رسول خدا ج) به ما فرمان داده شده است تا در پی هر نماز (فرض)، سی و سه بار خداوند بلند مرتبه را به پاکی یاد کنیم (سبحان الله) بگوییم، سی و سه بار خداوند را حمد و سپاس (الحمد لله) بگوییم و سی و چهار بار خداوند را به بزرگی یاد کنیم (الله اکبر بگوییم).

پس از این قضیه، در عامل خواب، فرشته‌ای به نزد مردی از انصار آمد و خطاب بدو گفت: آیا رسول خدا ج به شما فرمان داده است تا بعد از هر نماز (فرض)، این قدر و آن قدر، خدا را تسبیح و ستایش کنید؟ (و سی و سه بار «سبحان الله»، سی و سه بار «الحمد لله» و سی و چهار بار «الله اکبر» بگویید)؟ آن مرد انصاری در عالم خواب، در پاسخ آن فرشته گفت: آری، پیامبر خدا ج به ما این فرمان را داده‌اند. آن فرشته گفت: هر کدام از به پاکی یاد کردن خدا (سبحان الله)، حمد و سپاس خدا (الحمد لله) و به بزرگی یاد کردن خدا (الله اکبر) را بیست و پنج بار بگویید و در اذکارتان، «تهلیل» (لا اله الا الله) را نیز قرار دهید و آن را نیز بیست و پنج بار بگویید.

چون آن مرد انصاری صبح کرد و شب را به صبح رسانید، به نزد پیامبر ج رفت و ایشان را از خوابش در جریان گذاشت؛ آن حضرت ج فرمودند: «انجام دهید»؛ (یعنی بیست و پنج بار «سبحان الله»، بیست و پنج بار «الحمد لله»، بیست و پنج بار «الله اکبر» و بیست و پنج بار «لا اله الا الله» بگویید؛ و هر کدام از شما مخیر است که براساس ذوق و علاقه‌ی خویش، هر کدام از این روش‌ها را که خواست انتخاب نماید و بعد از نماز فرض بخواند و هیچ اشکالی هم در کار او نیست؛ چرا که تمام این روش‌ها، خوب و پسندیده و مورد تأیید من است).

[این حدیث را احمد بن حنبل، نسایی و دارمی روایت کرده‌اند].

974 - [16] (مَوْضُوع)

وَعَنْ عَلِیٍّ س قَالَ: سَمِعْتُ رَسُولَ الـلّٰهِ ج عَلَى أَعْوَاد الْمِنْبَرِ یَقُولُ: «مَنْ قَرَأَ آیَةَ الْکُرْسِیِّ فِی دبر کل صَلَاة لم یمنعهُ من دُخُولَ الْـجَنَّةِ إِلَّا الْـمَوْتُ وَمَنْ قَرَأَهَا حِینَ یَأْخُذُ مَضْجَعَهُ آمَنَهُ اللهُ عَلَى دَارِهِ وَدَارِ جَارِهِ وَأَهْلِ دُوَیْرَاتٍ حَوْلَهُ». رَوَاهُ الْبَیْهَقِیُّ فِی شعب الْإِیمَان وَقَالَ إِسْنَاده ضَعِیف([22]).

974- (16) علی بن ابی‌طالب س گوید: از رسول خدا ج بر فراز چوب‌های این منبر شنیدم که می‌فرمودند: «هر کس «آیۀ الکرسی» را در پی هر نماز بخواند، او را از درآمدن به بهشت، چیزی مانع نمی‌گردد به جز مرگ؛ (یعنی پس از مرگ، به بهشت می‌رود؛) و کسی که هنگام خواب، آن را تلاوت نماید، خداوند بلند مرتبه، خانه‌ی تلاوت کننده و خانه‌ی همسایه و خانه‌هایی را که در اطراف وپیرامون وی قرار دارند را در اَمن و امان نگه می‌دارد».

[این حدیث را بیهقی در «شعب الایمان» روایت کرده و گفته است: اسنادش، ضعیف است].

شرح: مراد از «آیۀ الکرسی» آیه‌ی 255 سوره‌ی بقره است؛ آنجا که خداوند می‌فرماید:

 ﴿ٱللَّهُ لَآ إِلَٰهَ إِلَّا هُوَ ٱلۡحَیُّ ٱلۡقَیُّومُۚ لَا تَأۡخُذُهُۥ سِنَةٞ وَلَا نَوۡمٞۚ لَّهُۥ مَا فِی ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَمَا فِی ٱلۡأَرۡضِۗ مَن ذَا ٱلَّذِی یَشۡفَعُ عِندَهُۥٓ إِلَّا بِإِذۡنِهِۦۚ یَعۡلَمُ مَا بَیۡنَ أَیۡدِیهِمۡ وَمَا خَلۡفَهُمۡۖ وَلَا یُحِیطُونَ بِشَیۡءٖ مِّنۡ عِلۡمِهِۦٓ إِلَّا بِمَا شَآءَۚ وَسِعَ کُرۡسِیُّهُ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضَۖ وَلَا یَ‍ُٔودُهُۥ حِفۡظُهُمَاۚ وَهُوَ ٱلۡعَلِیُّ ٱلۡعَظِیمُ٢٥٥ [البقرة: 255].

«خدایی به جز الله وجود ندارد و او زنده‌ی پایدار (و جهان هستی را) نگهدار است. او را نه چرتی و نه خوابی فرانمی‌گیرد (و همواره بیدار است و سستی و رخوت بدو راه ندارد). از آنِ او است آنچه در آسمان‌ها و آنچه در زمین است (و در ملک کائنات، او را انبازی نیست). کیست آن که در پیشگاه او میانجیگری کند مگر با اجازه‌ی او؟ می‌داند آنچه را که در پیش روی مردمان است و آنچه را که در پشت سر آنان است (و مطّلع بر گذشته و حال و آینده و آگاه بر بود و نبود جهان است و اصلاً همه‌ی زمان‌ها و مکان‌ها در پیشگاه علم او یکسان است. مردمان) چیزی از علم او را فراچنگ نمی‌آورند جز آن مقداری را که وی بخواهد. (علم و دانش محدود دیگران، پرتوی از علم بی‌پایان و بی‌کران او است). اریکه‌ی فرمانروایی او آسمان‌ها و زمین را در بر گرفته است و نگاهداری آن دو (برای او گران نیست و) وی را درمانده نمی‌سازد و او بلند مرتبه و سترگ است».

975 - [17] (لم تتمّ دراسته)

وَعَنْ عَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنِ غَنْمٍ عَنِ النَّبِیِّ ج أَنَّهُ قَالَ: «مَنْ قَالَ قَبْلَ أَنْ یَنْصَرِفَ وَیَثْنِیَ رِجْلَیْهِ مِنْ صَلَاةِ الْـمَغْرِبِ وَالصُّبْحِ لَا إِلَهَ إِلَّا اللهُ وَحْدَهُ لَا شَرِیکَ لَهُ لَهُ الْـمُلْکُ وَلَهُ الْـحَمْدُ بِیَدِهِ الْـخَیْرُ یُحْیِی وَیُمِیتُ وَهُوَ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ عَشْرَ مَرَّاتٍ کُتِبَ لَهُ بِکُلِّ وَاحِدَةٍ عَشْرُ حَسَنَاتٍ وَمُحِیَتْ عَنْهُ عَشْرُ سَیِّئَاتٍ وَرُفِعَ لَهُ عَشْرُ دَرَجَاتٍ وَکَانَت حِرْزًا مِنْ کُلِّ مَکْرُوهٍ وَحِرْزًا مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیم وَلم یحل لذنب یُدْرِکَهُ إِلَّا الشِّرْکُ وَکَانَ مِنْ أَفْضَلِ النَّاسِ عَمَلًا إِلَّا رَجُلًا یَفْضُلُهُ یَقُولُ أَفْضَلَ مِمَّا قَالَ». رَوَاهُ أَحْمد([23]).

975- (17) عبدالرحمن بن غَنْم س گوید: پیامبر خدا ج فرمودند: «هر کس پیش از این که محل نماز را ترک کند و قبل از آن که پاهایش را از شکل و هیأت تشهّد در نمازهای مغرب و صبح بگرداند (و متّصل بعد از تمام شدن نمازهای مغرب و صبح،) ده بار بگوید: «لا اله الا الله وحده لاشریک له، له الـملک وله الحمد، بیده الخیر، یحیی ویمیتُ وهو علی کلّ شیء قدیر»؛ «هیچ معبود به حقّی جز ذات الله نیست، تنها و یکتا و بی‌شریک و بی‌انباز است؛ مُلک و پادشاهی و سپاس و ستایش، سزاوار او و از آن اوست؛ خوبی در دست اوست؛ زنده می‌گرداند و می‌میراند و او بر هر چیز و هر کاری توانا است»؛ برایش در مقابل هر بار گفتن این کلمات، ده نیکی (در نامه‌ی اعمالش) نوشته می‌شود و ده گناه از او پاک می‌گردد و ثواب و ترفیع ده درجه برایش در نظر گرفته می‌شود؛ و به برکت آن، (در طول روز) از شرّ هر بدی و امری نامطلوب و از شرّ شیطان رانده شده، محفوظ و درامان خواهد بود؛ و به خاطر آن، هیچ گناهی وی را هلاک و نابود نمی‌کند جز شرک و چندگانه‌پرستی؛ (یعنی در پرتو گفتن این کلمات، هیچ گناهی به جز شرک، وی را هلاک نخواهد کرد؛ چرا که خدا به ذریعه‌ی گفتن این کلمات، وی را از گناهان حفظ می‌کند و احیاناً اگر گناه کند، با توبه و استغفار و عفو و مغفرت بی‌پایان خویش، او را می‌بخشاید). و از لحاظ عمل نیز از بهترین مردمان به شمار می‌آید، مگر کسی بر او تفوّق و برتری پیدا می‌کند که کلماتی بیشتر و بهتر از آنچه او گفته است، بگوید».

[این حدیث را احمد بن حنبل روایت کرده است]

976 - [18] (ضَعِیف)

وَرَوَى التِّرْمِذِیُّ نَحْوَهُ عَنْ أَبِی ذَرٍّ إِلَى قَوْلِهِ: «إِلَّا الشِّرْکَ» وَلَمْ یَذْکُرْ: «صَلَاةَ الْـمَغْرِبِ وَلَا بِیَدِهِ الْـخَیْرُ» وَقَالَ: هَذَا حَدِیثٌ حَسَنٌ صَحِیح غَرِیب([24]).

976- (18) ترمذی نیز نظیر این حدیث را - در معنی نه در لفظ - از ابوذر س تا عبارت «الا الشرک» روایت نموده و عبارت «صلاة المغرب» و «بیده الخیر» را ذکر نکرده و گفته است: این، حدیثی حسن، صحیح و غریب است.

شرح: «ینصرف»: محل نماز را ترک کند و برگردد.

«یثنی»: بپیچاند و برگرداند.

«حِرزاً»: پناهگاه و سنگر و جای امن و استوار.

«مکروه»: چیزی ناپسند و نامطلوب؛ مصیبت و مشکل.

«ان یدرکه»: او را هلاک و نابود گرداند و عملش را تباه و بر باد سازد.

«حرزا من الشیطان الرجیم»: ناگفته پیداست که منظور از خواندن این کلمات، این نیست که انسان تنها با زبان، این جملات و کلمات را بگوید، بلکه باید با ذکر و عقیده و اعتقاد و عمل و اخلاص و صداقت نیز خود را در پناه خدا قرار دهد و از راه‌های شیطانی، برنامه‌های شیطانی، افکار و تبلیغات شیطانی، مجالس و محافل شیطانی، خود را کنار کشد و در مسیر افکار و تبلیغات رحمانی، جای دهد و گرنه،‌انسانی را که خود را در معرض طوفان وسوسه‌های شیطانی، خواهشات نفسانی و شهوات حیوانی و تمایلات مادّی قرار می‌دهد، تنها با خواندن این جملات و کلمات و گفتن این الفاظ و واژه‌ها، به جایی نمی‌رسد.

977 - [19] (ضَعِیفٌ)

وَعَنْ عُمَرَ بْنِ الْـخَطَّابِ س أَنَّ النَّبِیَّ ج بَعَثَ بَعْثًا قِبَلَ نَجْدٍ فَغَنِمُوا غَنَائِمَ کَثِیرَةً وَأَسْرَعُوا الرَّجْعَةَ فَقَالَ رَجُلٌ مِنَّا لَمْ یَخْرُجْ مَا رَأَیْنَا بَعْثًا أَسْرَعَ رَجْعَةً وَلَا أَفْضَلَ غَنِیمَةً مِنْ هَذَا الْبَعْثِ فَقَالَ النَّبِیُّ ج: «أَلَا أَدُلُّکُمْ عَلَى قَوْمٍ أَفْضَلَ غَنِیمَةً وَأَفْضَلَ رَجْعَةً؟ قَوْمًا شَهِدُوا صَلَاةَ الصُّبْحِ ثمَّ جَلَسُوا یذکرُونَ الله حَتَّى طلعت عَلَیْهِم الشَّمْس أُولَئِکَ أسْرع رَجْعَة وَأَفْضَلَ غَنِیمَةً». رَوَاهُ التِّرْمِذِیُّ وَقَالَ هَذَا حَدِیثٌ غَرِیبٌ لَا نَعْرِفُهُ إِلَّا مِنْ هَذَا الْوَجْهِ وَحَمَّاد بن أبی حمید هُوَ الضَّعِیف فِی الحَدِیث([25]).

977- (19) عمر بن خطاب س گوید: رسول خدا ج لشکری را به سوی سرزمین «نجد» گسیل داشتند؛ آن‌ها نیز (پس از جنگ و پیکار با دشمنان و بدخواهان اسلام و مسلمانان،) غنیمت‌های فراوانی را فراچنگ آورده و با عجله و شتاب به مدینه‌ی منوره بازگشتند.

مردی از ما که در جنگ (همراه با ما) بیرون نشده بود و در پیکار و کارزار با بدخواهان، شرکت نکرده بود، گفت: ما لشکری را به سان این لشکر ندیدیم که این طور زود از جنگ و پیکار برگردد و این گونه غنایم فراوان فراچنگ آورد!.

آن حضرت ج فرمود: «آیا شما را بر گروهی راه ننمایم که از نظر غنیمت و از لحاظ سرعت در برگشت، بهتر و افضل باشند؟ این گروه، اشخاصی هستند که در نماز جماعت صبح، حاضر می‌شوند؛ سپس در جای خویش می‌نشینند و تا طلوع آفتاب، به ذکر و یاد خدا (و تلاوت قرآن و دعا و زاری) مشغول می‌شوند؛ این چنین کسانی در بازگشت، سریع‌تر و در غنیمت، بهتر و برتر از دیگران هستند؛ (چرا که در فرصتی کوتاه، ثوابی بی‌حدّ و حصر و پاداشی بی‌پایان که حسابش را خود خدا می‌داند، فراچنگ آورده‌اند)».

[این حدیث را ترمذی روایت کرده و گفته است: این، حدیثی غریب است؛ و حمّاد بن ابی حمید - که راوی این حدیث است - فردی ضعیف در حدیث می‌باشد].

شرح: «بَعْثاً»: لشکر.

«نَجد»: در لغت به معنای زمین بلند و برآمده است.

جغرافی‌دانان عرب، شبه جزیره‌ی عربستان را به شش بخش تقسیم کرده‌اند:

تِهامۀ: به قسمت غربی کوه‌های «سراۀ» که از شمال به جنوب شبه جزیره به موازات دریای سرخ کشیده شده است، «تِهامه» می‌گویند که از دامنه‌ی آن، تا سواحل دریای سرخ را دربرمی‌گیرد. نام دیگر آن «غَور» است؛ از آن رو، «تهامۀ» نامیده‌اند که حرارت و گرمای آن زیاد و باد آن کم است و دیگر آن که، سرزمین پست و ساحلی است. جدّه، مکه و نیمی از مدینه را جزو تهامه دانسته‌اند.

حِجاز: به قسمت شرقی کوه‌های «سراۀ» و حدّ فاصل میان ارتفاعات نَجد و شرق تهامه، «حجاز» گفته‌اند که به شمال یمن منتهی می‌شود: حجاز از «حَجَز» به معنای «حاجِز» و مانع است؛ و چون میان تهامۀ و نَجد فاصله و مانع ایجاد کرده است، آن را «حجاز» خوانده‌اند. شهر طائف و نیمی از مدینه در این بخش واقع است.

نَجد: ناحیه‌ای است مرتفع که پس از حجاز و میان یمن، صحرای سماوۀ، عروض و عراق واقع شده است؛ و چون از دیگر نواحی، مرتفع‌تر است، آن را «نجد» خوانده‌اند. این قسمت از شمال به «بادیۀ السماوۀ» و از جنوب، به «یمن» محدود است؛ از این رو، قسمت مرکزی عربستان را تشکیل می‌دهد. ریاض پایتخت عربستان، در این ناحیه قرار دارد.

یمَن: کشور یمن در جنوب حجاز و نجد؛ یعنی در مُنتهی‌الیه جنوب غربی شبه جزیره واقع است و از حاصل‌خیزترین نقاط شبه جزیره به شمار می‌رود. یمن از مجاورت نجد تا خلیج عدن و دریای عرب ادامه دارد و از طرف مشرق با «حضر موت» و دریای عمّان همسایه است.

عَروض: ناحیه‌ی عروض، شامل: یمامۀ، عمّان، بحرین و اَحساء است؛ از این رو، «عروض» نامیده‌اند که میان نجد، یمن و عراق، فاصله ایجاد کرده است.

حَضر موت و اَلْمَهَرَة: ناحیه‌ی وسیعی است در شرق عدن و در کناره‌ی دریا با نام «حضر موت» که صحرای «احقاف» در مجاورت آن بوده است. گویند حضرت هود÷ در این منطقه به خاک سپرده شده است. بعضی آن را منتسب به «حضرت موت بن قحطان» دانسته‌اند.

از این منطقه در تورات، با نام «حاضر موت»، یعنی نخستین ساکن، یاد شده است.

همچنین حضر موت و اَلْمَهَرَة را منطقه‌ای وسیع در کنار عمان و عدن دانسته‌اند. المهرة از «مَهَرَة بن حیران» گرفته شده و نیز نام قبیله‌ای بوده است.




[1]- بخاری 2/325 ح 842؛ مسلم 1/410 ح (120-583)؛ ابوداود 1/609 ح 1002؛ و نسایی 3/67 ح 1335.

[2]- مسلم 1/414 ح (136-592)؛ ابوداود 2/176 ح 1512؛ ترمذی 1/95 ح 298؛ نسایی 3/69 ح 1338؛ ابن ماجه 1/298 ح 924 و دارمی 1/358 ح 1347.

[3]- مسلم 1/414 ح (135-591)؛ دارمی 1/358 ح 1348 و مسند احمد 5/275.

[4]- بخاری 2/325 ح 844؛ مسلم 1/347 ح (205-477)؛ ابوداود 2/172 ح 1505؛ ترمذی 2/96 ح 299؛ نسایی 3/70 ح 1341؛ ابن ماجه 1/284 ح 1349؛ دارمی 1/359 ح 1349 و مسند احمد 3/17.

[5]- مسلم 1/416 ح (139- 594)؛ ابوداود 2/173 ح 1506؛ نسایی 3/7 ح 1340 و مسند احمد 4/5.

[6]- بخاری 11/174 ح 6364؛ مسل 4/2080 ح (52-2706)؛ ترمذی 5/535 ح 3567؛ نسایی 8/271 ح 5496؛ ابن ماجه 2/1263 ح 3844؛ و مسند احمد 1/186.

[7]- بخاری 2/325 ح 843؛ مسلم 1/416 ح (142-595)؛ نسایی 3/78 ح 1353؛ ابن ماجه 1/299 ح 927؛ دارمی 1/360 ح 1353 و مسند احمد 5/196.

[8]- المسند الجامع (6/93) شماره /4069.

[9]- در حدیث دیگری: «اِنَّ اللهَ یُحِبُّ التَّقِیَّ الْغَنِیِّ الْخَفِیَّ» نیز آمده است.

[10]-        جامع الصغیر سیوطی (3/368) – و کنوز الحقایق مناوی (1/255) لازم به بیان است، این حدیث جزو احادیث ضعیف قرار گرفته است.

[11]-        این حدیث شریف بخشی از حدیث طولانی است که در ترغیب و ترهیب منذری (4/48) طبع دارالمکتبة الحیاة به تصحیح کمیته‌ای از ادبا به اشراف دکتر محمد الصباح به نقل از طبرانی به اسناد حسن آمده است.

[12]-        ترغیب و ترهیب منذری (4/49) به نقل از مسلم و بزار به اسنا حسن.

[13]-        ترغیب و ترهیب مُنذری (4/48) به نقل از مسند احمد – بزار – ابن حبان – حاکم و بیهقی.

[14]- مسلم 1/418 ح (145-596)؛ و نسایی 3/75 ح 1349.

[15]- مسلم 1/418 ح (146-597)؛ ترمذی 5/478 ح 3466؛ نسایی 3/79 ح 1354؛ موطأ مالک 1/211 ح 22 «کتاب القرآن»؛ و مسند احمد 2/371.

[16]- ترمذی 5/492 ح 3499.

[17]- ابوداود 2/181 ح 1523؛ ترمذی 5/157 ح 2903؛ نسایی 3/68 ح 1336 و مسند احمد 4/155.

[18]- ابوداود 4/73 ح 3667.

[19]- ترمذی 2/480 ح 586.

[20]- ابوداود 1/611 ح 1007.

[21]- نسایی 3/76 ح 1350؛ دارمی 1/360 ح 1345؛ و مسند احمد 5/184.

[22]- بیهقی در «شعب الایمان»؛ 2/458 ح 2395.

[23]- مسند احمد 4/227.

[24]- ترمذی 5/481 ح 3473.

[25]- ترمذی 5/522 ح 3473.

دعا کردن در تشهّد


فصل اول

سخن از دعا و نیایش است و راز و نیاز. سخن از نیاز عاشق و ناز معشوق. آری سخن از ابزار زندگی و ابراز بندگی و احتیاج و اشتیاق و انس و خوف و محبت و معرفت و توبه و انابت است.

همو که چشمه‌ی جوشان حیات است و ساحل آرام نجات؛ آن که روح را پالایش و ایمان را تقویت و دل و خرد را خرسند می‌گرداند. همو که حیات روح و گوهر عبادت و کیمیای دفع بلا و کلید گنج‌های ظاهری و معنوی و موجب خشنودی خداست.

بیائیم لحظاتی دیدگان خود را بر افق بی‌پایان فضا بدوزیم؛ ما هم انگشتان محقّر خود را برای اجابت به آسمان بلند کنیم و لبی حرکت دهیم و با ندای «آه پروردگارا» خود را از خود سری در این جهان هدف دار تبرئه نمائیم. چرا که:

از ثَـری تـا بـه ثـُریا بـه عبـودیـت او همه در ذکر و مناجات و قیامند و قعود

«پرودگارا»، «خداوندا»، «بارالها»، «آفریدگارا» بارقه‌های فروزانی هستند که از اعماق جان ما بر می‌آیند و در اعماق جهان هستی فرو می‌روند و آنچنان درخشندگی به جهان هستی می‌دهند که جهان را برای مورد توجه قرار گرفتن خداوندی برازنده می‌سازند.

در حقیقت لحظاتی در عمر ما وجود دارد که ما حتی خود را از خویشتن هم بیگانه می‌بینیم و محال است کسی در دوران زندگی‌اش ولو برای لحظاتی چند در این جهانِ پر از ازدحام و ماشینی، احساس غربت ننماید.

سینه مالامال درد است‌ای دریغا مرهمی دل زتنهایی به جـان آمـد خدایا همدمی

(حافظ)

آن کدام همدم شایسته است که این غربت وحشتناک را به انس و الفت مبدل بسازد؟ مسلم است که هیچ مونسی مانند نیایش نمی‌تواند، این غربتِ وحشت‌زدگی را به انس مبدل بسازد.

در لحظات نیایش، احساس می‌کنیم که در دریائی از نور غوطه ور گشته ایم و این مرغ روح است که در حال نیایش از تنگنای قفس تن رها گشته، پر و بالی در بی‌نهایت می‌گشاید.

در حقیقت یکی از بارزترین ویژگی مومنان و خداترسان، همان عشق سوزان و علاقه آتشینشان به دعا و نیایش و راز و نیاز با محبوب و معبودشان است؛ آری آنها به هنگامی که چشم غافلان در خواب است، مقداری از شب را بیدار می‌شوند و در آن هنگام که برنامه‌های عادی زندگی تعطیل است و شواغل فکری به حداقل می‌رسد و آرامش و خاموشی همه جا را گرفته و شرایط حضور قلب فراهم است، با تمام وجودشان در دل شب و به هنگام سحر و فرونشستن غوغای زندگی مادی و ماشینی رو به درگاه معبود می‌آورند و سر برآستان معشوق می‌سایند و آنچه در دل دارند با او در میان می‌گذارند با یاد او زنده‌اند و پیمانه‌ی قلب خود را از مهر او لبریز و سرشار دارند.

حقیقت دعا:

دعا، کلید عطاء و وسیله‌ی قُرب الی الله و مُخّ عبادت و حیات روح و روح حیاتست. دعا، حلقه‌ی کوبیدن باب رحمت رحیمیه، و سبب گشایش برکات شرح صدر و نور و روشنایی سر است. دعا موجب رسوخ حُبّ ذکر الهی در دل و پاک کننده‌ی نفس از قیود و علایق مادی است. دعا، توشه‌ی سالکان حَرَم کبریای لایزال و شعار عاشقان قبله‌ی جمال و دِثار عارفان کعبه‌ی جلال است.

دعا، سیر شهودی و کشف وجودی اهل کمال و تنها رابطه‌ی انسان با خدای متعال است. دعا، معراج عروج نفس ناطقه به اوج وحدت و داخل شدن در ملکوت عزّت است؛ دعا نردبان ارتقای انسان به مقام ولایت و رَفرَف اعتلای وی به مرتبت خلّت است. دعا واسطه‌ی اسم اعظم گردیدن انسان و دست یافتن به گنجهای قرآن و دارا شدن رموز تصرف درکائنات است.

دعا یاد دوست در دل راندن و نام او بر زبان آوردن و در خلوت با او جشن ساختن و در وحدت با او نجوا گفتن و شیرین زبانی کردن است([1]).

آری دعا سخن با معبود، و غذای روح عارفان و مغز و گوهر عبادت است. دعا کردن به معنای خواستن حل مشکلات دنیوی و رفع تلخی‌ها و رنجهای زندگی نیست، اینطور که نقش اصلی دعا، رفع کاستی‌های مادی و تامین خواسته‌های دنیوی باشد، بلکه دعا کردن عین نیاز دعاگوست. نه اینکه دعا برای رفع نیاز باشد، بلکه دعا خود هدف است نه وسیله. ما وقتی در برخی از دعاهای پیشوایان دینی و عارفان نام آور نظر می‌کنیم، در می‌یابیم که در نظر آنها، دعا خود هدف و عین مطلوب است نه اینکه بخواهند از طریق آن به مطلوب دیگری برسند؛ دکتر عبدالکریم سروش می‌گوید: دعا و نیایش قبل از آنکه ابزار زندگی باشند، ابراز بندگی است و بیش از آنکه خواهش تن را ادا کنند، حاجت دل را روا می‌کنند و برتر از آنکه سفره‌ی نان را فراخی بخشند گوهر جان را فربهی می‌دهند.

دعا فقط صحنه‌ی خواندن خدا نیست که عرصه شناختن او هم هست. «مونولوگ» نیست، «دیالوگ» هم هست، سخن گفتنی دو سویه است و در این مکالمه و مخاطبه است که هم انس حاصل می‌شود، هم شناخت، هم پالایش روح می‌شود، هم تقویت ایمان؛ هم دل خرسند می‌گردد هم خرد، و چنین است که آدمی به تمامیت خویش در محضر تمامیت طلب ربوبی حاضر می‌شود و نه دستار، که سر را هم می‌بازد، و نه به اضطرار عاقلانه که به اختیار عاشقانه می‌شکند...

معشوق همه‌ی وجود عاشق را از دل و جان و خرد می‌خرد و استیفا می‌کند و این سودای خوش عاقبت در صحنه‌ی پر صفای دعا صورت می‌گیرد که سیرا بی‌سیرت و سریرت در اوست. در دعا هم از نیاز عاشق سخن می‌رود، هم از ناز معشوق، هم از احتیاج این، هم از اشتیاق او، هم از اُنس، هم از خوف، هم از محبت، هم از معرفت، هم از توبه و انابت، هم از کرم و اجابت، هم از حاجات معیشتی و زمینی، هم از مطلوبات آرمانی و آسمانی، هم از تسلیم، هم از تعلیم. و چیست جز دعا که این همه نعمت و برکات از دامان و آستین آن، سخاوتمندانه فرو می‌ریزد و آن همه خدمات و حسنات، که کریمانه از دست او بر می‌خیزد؟([2]).

آری، دعا وسیله‌ای برای فرار از مسئولیت‌های عملی و اجتماعی و ایفای نقش انسانی نیست، بلکه برای بیان افکار و عقاید، دردها و رنجها، و محرومیت‌های جامعه و نشان دادن راه مبارزه به مستضعفین جهان است.

در حقیقت با دعا می‌توان به همه‌ی مسلمانان جهان و به تاریخ بشریت، درس یکتا پرستی، درس ایمان، درس تقوا، درس محبت، درس شجاعت، درس فداکاری، درس گذشت و ایثار، درس مقاومت و مبارزه، و سرانجام درس انسانیت و درس عبودیت داد.

دعا و نیایش، پیام امید به انسان با اراده‌ای است که مجدّانه تصمیم گرفته، تغییری بنیادی در شخصیت و ماهیت خود ایجاد کند.

دعا، راه بازسازی اندیشه و روح را به انسانی که تصمیم به خود سازی گرفته نشان می‌دهد. اما متأسفانه با وجود بینش عمیقی که پیشوایان و اَسلاف ما از کاربرد اصیل دعا ونیایش به ما می‌دهند، ما غالبا برای شاگردان و فرزندانمان دعا را با یک تحلیل کاملاً مادی به عنوان وسیله‌ای برای رزرو بلیطِ دَر بهشت و یا کسب ثواب مطرح می‌کنیم و بدین گونه از همان اوان کودکی به عمق اندیشه‌ی کودکان و نوجوانان جامعه فرو می‌کنیم که دعا و همه‌ی اعمال عبادی و مذهبی هیچ تأثیر مثبت و سازنده‌ای بر روی اندیشه و روح و اخلاق و رفتار و عمل ما ندارد. در واقع با ایجاد این بینش انحرافی و دید صددرصد مادی، نه تنها او را به نفس نیایش و عبادت و مذهب بدبین می‌کنیم، بلکه نقش سازندگی در جامعه را نیز از او می‌گیریم.

یکی از علما و اندیشمندان اسلامی می‌گفت: «وقتی به کودک یا جوان می‌گوییم، برای ثواب دعا بخواند، او را به یک ماشین مکانیکی بی‌روح تبدیل می‌کنیم و برای همیشه قدرت خودسازی، عروج اندیشه و علوّ روح را از او سلب می‌نمائیم، در حالی که مفهوم راستین واژه‌ی «ثواب» در فرهنگ اسلام، به کلی با برداشت و بینش تحریف شده‌ی ما از این واژه متفاوت است.

اسلام، ثواب را به عنوان عکس العمل طبیعی و نتیجه‌ی عقلی و منطقی و تأثیر سازنده‌ی یک عمل عبادی بر روی اندیشه، اخلاق، روحیه و رفتار فرد مطرح می‌کند، نه اینکه ثواب به چیزی جدای از نفس آْن عمل و یا خارج از آن باشد، بلکه دقیقاً محتوای آن عمل است. از این دیدگاه، ثواب، همان تغییری است که در ماهیت و شخصیت و روح فرد به وقوع می‌پیوندد».

آری شرط بسیار مهم تأثیر دعا و ذکر، طهارت انسان است؛ و اگر دعا صرفاً لقلقه‌ی زبان باشد، نه تنها باعث قُرب به خداوند نمی‌شود، بلکه بُعد و دوری به خداوند و قساوت قلب را موجب می‌گردد. ذکر عاری از فکر به معنای قلب بی‌حضور است و قلب بی‌حضور، چراغ بی‌نور است که انسان را از اِدراک حقایق محروم می‌کند. مَثَل ذکر بی‌حضور، مَثَل کوری است که دردست او مشعل نور است.

در واقع، دعا هم‌آهنگی دل با زبان است که از صمیم قلب و توجه خاص و اراده و اخلاص، خواسته‌های خود را از خداوند درخواست نماید، زیرا صرف گفتار لفظی بدون ارتباط با دل استحقاق اجابت دعا را پیدا نمی‌کند.

شرایط اجابت دعا:

در روایات اسلامی، شرایطی بر استجابت دعا می‌خوانیم از جمله:

برای اجابت دعا باید قبل از هر چیز در پاکی قلب و روح کوشید و از گناه توبه کرد و خودسازی نمود و از زندگی رهبران الهی و طلایه‌داران عرصه‌ی اخلاص و عمل الهام گرفت.

در پاکی زندگی از اموال غصب و ظلم و ستم بکوشد و تغذیه‌ی او از حرام نباشد؛ چرا کسی که دوست دارد دعایش مستجاب گردد باید غذا و کسب خود را از حرام پاک کند.

عمل به اوامر و فرامین تابناک الهی و تعالیم و آموزه‌های تعالی بخش نبوی و احکام و دستورات روح آفرین شرعی و مفاهیم والای قرآنی، یکی دیگر از شرایط استجابت دعا است، زیرا آن کس که به عهد خویش در برابر پروردگارش وفا نکند، نباید انتظار داشته باشد که مشمول وعده‌ی اجابت دعا از ناحیه‌ی پروردگار باشد.

با نهایت تضرّع و خشیت و خشوع و خضوع، رو به خدا آورد و از غیر او قطع امید کند، و در حاجات خود بر غیر او تعالی اعتماد نکند.

دیگر از شرایط استجابت دعا، توأم گشتن آن با عمل و تلاش و کوشش است.

در اینجا لازم می‌بینم که این مبحث را با بیان این داستان به پایان برسانم: کسی نزد حضرت علی س، از عدم استجابت دعایش شکایت کرد و گفت: با اینکه خداوند فرموده دعا کنید من اجابت می‌کنم، چرا ما دعا می‌کنیم و به اجابت نمی‌رسد؟

علی س در پاسخ فرمود: قلب و فکر شما در هشت چیز خیانت کرده، لذا دعایتان مستجاب نمی‌شود:

شما خدا را شناخته اید اما حق او را ادا نکرده‌اید، به همین دلیل شناخت شما سودی به حالتان نداشته است.

شما به فرستاده‌ی خدا ایمان آورده اید، سپس با سنتش به مخالفت برخاسته اید، ثمره‌ی ایمان شما کجاست؟

کتاب او را خوانده اید ولی به آن عمل نکرده‌اید، گفتید شنیدم و اطاعت کردیم، سپس به مخالفت برخاستید.

شما می‌گوئید از مجازات و کیفر خدا می‌ترسید، اما همواره کارهایی می‌کنید که شما را به آن نزدیک می‌سازد....

می‌گوئید به پاداش الهی علاقه دارید، اما همواره کاری انجام می‌دهید که شما را از آن دور می‌سازد...

نعمت او را می‌خورید و حق شکر او را ادا نمی‌کنید.

به شما دستور داده که دشمن شیطان باشید و شما طرح دوستی با او می‌ریزید. ادعای دشمنی با او دارید، اما عملاً با او مخالفت نمی‌کنید.

شما عیوب مردم را نصب العین خود ساخته و عیوب خود را پشت سر افکنیده اید.... با این حال چگونه انتظار دارید دعایتان به اجابت برسد؟ در حالی که خودتان درهای آن را بسته اید؟ تقوا پیشه کنید، اعمال خویش را اصلاح نمائید، امر به معروف و نهی از منکر کنید، تا دعای شما به اجابت برسد.

939 - [1] (مُتَّفق عَلَیهِ)

«عَنْ عَائِشَةَ قَالَتْ: کَانَ رَسُولُ الـلّٰهِ ج یَدْعُو فِی الصَّلَاةِ یَقُولُ: «اللَّهُمَّ إِنِّی أَعُوذُ بِکَ مِنْ عَذَابِ الْقَبْرِ وَأَعُوذُ بِکَ مِنْ فِتْنَةِ الْـمَسِیحِ الدَّجَّالِ وَأَعُوذُ بِکَ مِنْ فِتْنَةِ الْـمَحْیَا وَفِتْنَةِ الْـمَمَاتِ اللَّهُمَّ إِنِّی أعوذ بک من الـمأثم والـمغرم» فَقَالَ لَهُ قَائِل مَا أَکثر مَا تستعیذ من المغرم یَا رَسُول الله فَقَالَ: «إِنَّ الرَّجُلَ إِذَا غَرِمَ حَدَّثَ فَکَذَبَ وَوَعَدَ فَأَخْلَفَ»([3]).

939 - (1) عایشه ل گوید: پیامبر خدا ج در (آخر) نمازشان، این دعا را می‌خواندند: «اللهم انّی اعوذ بک من عذاب القبر، واعوذ بک من فتنة الـمسیح الدجال، واعوذ بک من فتنة الـمحیا والـممات؛ اللهم انّی اعوذ بک من الـمأثم والـمغرم».

«بار خدایا! به تو پناه می‌برم از عذاب قبر؛ و به تو پناه می‌برم از شر و فتنه‌ی دجّال؛ و نیز به تو پناه می‌برم از رسوایی زندگی و مرگ. بار خدایا! از گناه و معصیت و بدهکاری به تو پناه می‌برم».

کسی گفت: ای فرستاده‌ی خدا! چرا این قدر از شرّ بدهکاری به خدا پناه می‌برید؟ آن حضرت ج فرمودند: «انسان هرگاه بدهکار شد، در سخن گفتن، دچار دروغ می‌شود و در وعده دادن، خلاف وعده می‌کند».

[این حدیث را بخاری و مسلم روایت کرده‌اند].

شرح: پیامبر خدا ج پیوسته از بدهکاری به خدا پناه می‌برد و بیشترین استعاذه‌ی ایشان در نماز هم، ‌از شرّ بدهکاری بود؛ تا این که یکی از صحابه او را در حال استعاذه می‌یابد و علّت را جویا می‌شود؛ می‌فرماید: «انسان، هرگاه بدهکار باشد، ناچار می‌شود که تنگدستی خود را مخفی نگه دارد، تا این که دشمنش شاد نشود و طلبکار نیز در گرفتن وامش اصرار نورزد؛ در این وقت، شروع به چرب زبانی و حرّافی می‌کند و چنان وانمود می‌نماید که آنچه را می‌گوید، واقعیت دارد، در حالی که این طور نیست و حقیقت امر را کتمان می‌کند و به وعد و وعید می‌پردازد و در مقابل، چاپلوسی و تملّق می‌کند تا این که چهره‌اش بر مردم آشکار می‌شود و مردم به او اعتماد نمی‌کنند و به او قرض نمی‌دهند».

در حقیقت، قرض، باری است سنگین بر دوش و طوقی است بر گردن راه فقر و منّت و آزاد که اکثراً موجب خواری و ذلّت انسان می‌شود. انسان با بدهکاری‌های بی‌مورد، یک عمر در پیشگاه خدا و مردم، خویشتن را شرمسار می‌کند؛ بر اثر قرض، چه خانه‌های مجلّلی به ویرانه تبدیل شد و چه ثروت‌های فراوانی که بر باد رفت و چه انسان‌های بزرگواری که خوار شدند و شخصیت‌هایی که عزیز بودند اما بدهکاری آن‌ها را ذلیل و خوار کرد؛ از این رو، جای تعجّب و شگفتی نیست که پیامبر خدا ج از شرّ قرض به خدا پناه می‌برد و بیشتر استعاذه‌هایش در نماز هم از قرض و بدهکاری بود.

«المسیح الدجال»: «مسیح» در لغت، به معنای متعددی استعمال شده است؛ از جمله: «روغن مالی شده؛ پاره‌ای از نقره؛ یک چشم؛ زیباروی؛ کسی که صورتش محو شده باشد؛ کسی که بسیار سَیر و سفر کند».

دجّال را مسیح گفته‌اند؛ زیرا که یکی از چشمانش محو شده است؛ و در واقع، وی مردی است یک چشم که چشم چپش به صورتی بسیار زشت، درشت و برجسته است و به طور کلّی، فاقد چشم راست است و اثری از آن، در صورت او نیست؛ از این رو، او را «مسیح دجّال» نامیده‌اند؛ و اطلاق «مسیح» بر «عیسی7» ممکن است از این نظر باشد که او با کشیدن دست بر بدن بیماران غیرقابل علاج، آن‌ها را به فرمان خدا، شفا می‌داد؛ و چون این افتخار از آغاز برای او پیش بینی شده بود، خدا نام او را قبل از تولّد «مسیح» گذاشت؛ و یا به خاطر آن است که خداوند او را از ناپاکی و گناه، مسح کرد و پاک گردانید.

«فتنة الـمحیا والـممـات» [فتنه‌ی زندگی و مرگ]: «فتنه»: یعنی آزمایش و امتحان؛ و منظور از «فتنه‌ی محیا»، چیزی است که در زندگی بر انسان عارض می‌شود، مانند آزمایش به وسیله‌ی مال، ثروت، لذائذ دنیوی و یا مبتلا شدن به رنج‌ها و سختی‌ها و همراه با عدم صبر و بردباری است.

و هدف از «فتنه‌ی ممات» آن است که این آیه، بر آن دلالت می‌کند:

﴿وَلَوۡ تَرَىٰٓ إِذۡ یَتَوَفَّى ٱلَّذِینَ کَفَرُواْ ٱلۡمَلَٰٓئِکَةُ یَضۡرِبُونَ وُجُوهَهُمۡ وَأَدۡبَٰرَهُمۡ... [الأنفال: 50].

«اگر ببینی (ای پیامبر! هول و هراس و عذاب و عقابی را که به کافران دست می‌دهد) بدان هنگام که فرشتگان جان کافران را می‌گیرند و سر و صورت و پشت و روی آنان را (از هر سو) می‌زنند».

و یا می‌فرماید:

﴿...وَلَوۡ تَرَىٰٓ إِذِ ٱلظَّٰلِمُونَ فِی غَمَرَٰتِ ٱلۡمَوۡتِ وَٱلۡمَلَٰٓئِکَةُ بَاسِطُوٓاْ أَیۡدِیهِمۡ... [الأنعام: 93].

«و اگر (حال) ستمگران را ببینی (و بدانی که چه وضع نابهنجار و دور از گفتاری دارند) در آن هنگام که در شدائد و سختی‌های مرگ فرو رفته‌اند و فرشتگان دست‌های خود را (به سوی آنان) دراز کرده‌اند (و بر بنا گوششان تپانچه و بر پشتشان تازیانه می‌زنند و بدیشان می‌گویند: اگر می‌توانید از این عذاب الهی) خویشتن را برهانید».

و یا مراد، سؤال و پرسش در قبر، همراه با حیرت و سرگردانی است؛ این مواردی بود که پیامبر ج در نماز و غیر نماز، از آن‌ها به خدا پناه می‌برد و ما نیز از شرّ و تباهی آن‌ها به خدا پناه می‌بریم.

940 - [2] (صَحِیحٌ)

«وَعَنْ أَبِی هُرَیْرَةَ قَالَ: قَالَ رَسُولُ الـلّٰهِ ج: «إِذَا فَرَغَ أَحَدُکُمْ مِنَ التَّشَهُّدِ الْآخِرِ فَلْیَتَعَوَّذْ بِاللَّهِ مِنْ أَرْبَعٍ مِنْ عَذَابِ جَهَنَّمَ وَمِنْ عَذَابِ الْقَبْرِ وَمِنْ فِتْنَةِ الْـمَحْیَا وَالْـمَمَاتِ وَمِنْ شَرِّ الْـمَسِیحِ الدَّجَّالِ». رَوَاهُ مُسلم([4]).

940- (2) ابوهریره س گوید: رسول خدا ج فرمودند: «چون یکی از شما از تشهد اخیر نماز فارغ شد، باید از شرّ چهار چیز به خدا پناه برد: عذاب دوزخ، عذاب قبر، رسوایی زندگی و مرگ و از شرّ و فتنه‌ی دجّال».

[این حدیث را مسلم روایت کرده است].

شرح: «فتنة الـمحیا والـممـات»: مراد از «فتنه‌ی زندگی»: شیفته شدن به دنیا و دنبال شهوت‌های نفسانی، خواهشات حیوانی و وسوسه‌های شیطانی رفتن و راه نادانی و جهالت را در پیش گرفتن و از حرام پرهیز نکردن و ستم به خود و دیگران روا داشتن و اوامر و فرامین الهی و تعالیم و آموزه‌های نبوی و احکام و دستورات اسلامی را نادیده گرفتن است؛ و مراد از «فتنۀ الممات» [فتنه‌ی مرگ]: بر عاقبت و فرجام شرّ، از دنیا رفتن است.

«المسیح الدجال»: دجّال در اصل، یهودی است و از مشرق، ظهور می‌کند و در بین مردم، ادعای صلاح و نیکی می‌کند؛ سپس که کارش بالا می‌گیرد، ادعای خدایی می‌کند و بسیاری از او پیروی می‌نمایند که بیشتر آن‌ها یهودی‌اند.

دجال، مردی است یک چشم که چشم چپش به صورتی بسیار زشت، درشت و برجسته می‌باشد و اصلاً فاقد چشم راست است و اثری از آن، در صورت او نیست؛ از این رو، او را «مسیح دجّال» نامیده‌اند؛ وی صاحب فرزند نمی‌شود و در سراسر زمین می‌گردد و وارد مکه و مدینه نمی‌شود و بر پیشانی‌اش نوشته شده است: «کافر»؛ چنان است که هر مسلمانی می‌تواند آن را بخواند.

و از جمله اموری که ادعای خدا بودن او را رد می‌کند، این است که اگر چنین می‌بود، مسلماً قبل از این که آفرینش دیگران را نیک کند، آفرینش خود را نیک می‌کرد و کلمه‌ی «کافر» را که بر پیشانی‌اش نوشته شده است، از بین می‌برد تا ادعای خدایی‌اش قوت یابد؛ از این رو رسول خدا ج می‌فرمایند: «انّه اعور وانّ الله لیس باعور»؛ «دجال، یک چشم است و مسلماً خداوند یک چشم نیست».

و منظور از این که خداوند یک چشم نیست، این نیست که پس دو چشم یا بیشتر دارد؛ بلکه مقصود آن حضرت ج این است که اصلاً خداوند، چنین وضع و حالی ندارد؛ گذشته از این، داشتن دو چشم، نشانه‌ی کمال دیدن است و یک چشم، نشانه‌ی نقص؛ پس اگر دجال خدا می‌بود، ابتدا خود دارای این کمال می‌بود.

و در نهایت، دجال به دست عیسی÷ در راه «لُدّ» [کوهی است در شام یا قریه‌ای است از روستاهای بیت المقدس] کشته می‌شود.

و خداوند بلند مرتبه، دجال را با امور خارق العاده کمک می‌کند تا امتحانی برای مردم باشد و به این گونه، کسی که بر عقیده‌اش پایدار است از کسی که متزلزل و سست عقیده است، باز شناخته شود.

این بود دورنمایی از «دجال» در پرتو احادیث و روایات.

941 - [3] (صَحِیحٌ)

وَعَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ با: أَنَّ النَّبِیَّ ج کَانَ یُعَلِّمُهُمْ هَذَا الدُّعَاءَ کَمَا یُعَلِّمُهُمُ السُّورَةَ مِنَ الْقُرْآنِ یَقُولُ: «قُولُوا اللَّهُمَّ إِنِّی أَعُوذُ بِکَ مِنْ عَذَابِ جَهَنَّمَ وَأَعُوذُ بِکَ مِنْ عَذَابِ الْقَبْرِ وَأَعُوذُ بِکَ مِنْ فِتْنَةِ الْـمَسِیحِ الدَّجَّالِ وَأَعُوذُ بِکَ مِنْ فِتْنَةِ الْـمَحْیَا وَالْـمَمَاتِ». رَوَاهُ مُسْلِمٌ([5]).

941- (3) عبدالله بن عباس س گوید: پیامبر اکرم ج این دعا را همانند سوره‌ای از قرآن، به مردمان تعلیم می‌دادند و می‌فرمودند: بگویید: «اللهم انّی اعوذ بک من عذاب جهنم، واعوذ بک من عذاب القبر، واعوذ بک من فتنة الـمسیح الدجال، واعوذ بک من فتنة الـمحیا والـممات».

«بار خدایا! به تو پناه می‌برم از عذاب دوزخ؛ و به تو پناه می‌برم از عذاب قبر؛ و نیز به تو پناه می‌برم از شرّ و فتنه‌ی دجال؛ و همچنین به تو پناه می‌برم از رسوایی زندگی و مرگ».

[این حدیث را مسلم روایت کرده است].

شرح: از سه حدیث بالا، دانسته می‌شود که محل خاصّ این دعاها، قعده‌ی اخیر و بعد از تشهد و قبل از سلام نماز است؛ چرا که پیامبر ج به عبدالله بن مسعود س فرمودند: «چون نمازگزار، تشهّد را خواند، پس از آن، هر دعایی که به نظرش خوب است، آن را بخواند» (ثمّ لیتخیّر احدکم من الدعاء اعجبه الیه فیدعوا به).

به هر حال، دعا قبل از سلام، از آن حضرت ج ‌ثابت است و در این مورد، دعاهای گوناگون با عبارات متفاوت از ایشان نقل گردیده است و فرد نمازگزار نیز می‌تواند هر کدام را که می‌خواهد برای دعا کردن انتخاب نماید و در نماز بخواند.

942 - [4] (مُتَّفَقٌ عَلَیهِ)

وَعَنْ أَبِی بَکْرٍ الصِّدِّیقِ س أَنَّهُ قَالَ: قُلْتُ یَا رَسُولَ الـلّٰهِ عَلِّمْنِی دُعَاءً أَدْعُو بِهِ فِی صَلَاتِی قَالَ: «قُلْ اللَّهُمَّ إِنِّی ظَلَمْتُ نَفْسِی ظُلْمًا کَثِیرًا وَلَا یَغْفِرُ الذُّنُوبَ إِلَّا أَنْتَ فَاغْفِرْ لِی مَغْفِرَةً مِنْ عنْدک وارحمنی إِنَّک أَنْت الغفور الرَّحِیم»([6]).

942- (4) ابوبکر صدّیق س گوید: خطاب به پیامبر خدا ج گفتم: ای فرستاده‌ی خدا! مرا دعایی بیاموزید تا آن را در نماز خویش بخوانم! آن حضرت ج در پاسخ فرمودند: بگو:

«اللهم انّی ظلمت نفسی ظلماً کثیراً ولایغفر الذنوب الّا انت، فاغفرلی مغفرةً من عندک وارحمنی، انک انت الغفور الرحیم». «بار خدایا! (با گناه و معصیت،) بر نفس خویش بسیار ستم روا داشته‌ام و جز تو کسی نیست که گناهان و معاصی مرا بیامرزد؛ پس مرا به لطف و فضل خویش بیامرز و بر من رحم کن؛ همانا تو بسیار بخشاینده و بس مهربانی».

[این حدیث را بخاری و مسلم روایت کرده‌اند].

شرح: این حدیث، هم به عبارت «اللهم انّی ظلمت نفسی ظلماً کثیراً [بر نفس خویش بسیار ستم نموده‌ام]» روایت شده است و هم با عبارت «اللهم انی ظلمت نفسی ظلماً کبیراً» [بار خدایا! بر نفس خویش، ستم بزرگ نموده‌ام]؛ از این رو، علماء و صاحب نظران اسلامی گفته‌اند که برای جمع میان این دو روایت، برای فرد نمازگزار بهتر آن است که چنین بگوید: «اللهم انّی ظلمت نفسی ظلماً کثیراً کبیراً».

و برخی از علماء گفته‌اند: در برخی اوقات، «ظلمت نفسی ظلماً کثیراً» و در برخی اوقات، «ظلمتُ نفسی ظلماً کبیراً» بگوید.

943 - [5] (صَحِیح)

وَعَنْ عَامِرِ بْنِ سَعْدٍ عَنْ أَبِیهِ قَالَ: کُنْتُ أَرَى رَسُولَ الـلّٰهِ ج یُسَلِّمُ عَنْ یَمِینِهِ وَعَنْ یَسَارِهِ حَتَّى أرى بَیَاض خَدّه». رَوَاهُ مُسلم([7]).

943- (5) «عامر بن سعد س، از پدرش (سعد بن ابی وقاص س) روایت می‌کند که گفته است: پیامبر ج را می‌دیدم که به طرف راست و چپشان سلام می‌دادند (و می‌فرمودند: «السلام علیکم ورحمة الله، السلام علیکم ورحمة الله»؛) به طوری که سفیدی گونه‌شان را مشاهده می‌کردم».

[این حدیث را مسلم روایت کرده است]

شرح: جمهور علماء و صاحب نظران فقهی و دانشوران اسلامی بر این باورند که دو سلام در نماز (یکی به جانب راست و دیگری به جانب چپ) واجب است؛ یعنی برای امام، مقتدی و مُنفرد (تنهاگزار) واجب است که در نماز دو سلام به جانب راست و چپ خویش بدهند.

امام مالک بر این باور است که امام ابتدا، سرش را اندکی بلند نماید و یک بار سلام بگوید؛ سپس سر خویش را اندکی به طرف راست مایل کند و مقتدی نیز سه بار سلام بگوید؛ یک بار به طرف جلو؛ سپس به جانب راست و بعد به سمت چپ. استدلال امام مالک، از این حدیث است که عایشهلگوید: «ان رسول الله ج کان یسلّم فی الصلاة تسلیمة واحدةً تلقاء وجهه یمیل الی الشق الایمن شیئاً» (ترمذی).

جمهور علماء و اندیشمندان فقهی درباره‌ی این حدیث می‌گویند: این حدیث، ضعیف است؛ زیرا یکی از راویانش، «زهیر بن محمد» است که امام بخاری در مورد وی گفته است: «اهل شام از او احادیث مُنکری را روایت کرده‌اند»؛ و این حدیث را نیز اهل شام از او روایت کرده‌اند؛ از این رو، قابل استدلال نمی‌باشد.

اما، امام مالک، دلیل قوی دیگری نیز دارد؛ و آن حدیث سالم بن عبدالله است که در حدیثی طولانی که امام نسایی آن را روایت کرده است، نماز سفر پدرش (عبدالله بن عمر س) را به تصویر می‌کشد و می‌گوید: «فصلّی العشاء الاخرة ثم سلّم واحدة تلقاء وجهه ثم قال: قال رسول الله ج: اذا حذر احدکم امراً یخشی فوته، فلیصلّ هذه الصلاة» (نسایی).

برخی از علماء، در جواب این حدیث گفته‌اند: این حالت و هیأت، در حالت عذر و از روی ناچاری بوده است؛ همچنان که جمله‌ی آخر (اذا حذر احدکم امراً یخشی فوته) آن را تأیید می‌کند.

ولی این جواب، دیدگاه و مسلک کسانی را تأیید می‌کند که قائل به وجوب سلام اول نماز و مسنون بودن (یا مستحب بودن) سلام دوم نماز هستند که در روایت شاذّی از امام ابوحنیفه نیز چنین نظری، نقل شده است و فتوای امام ابن همام نیز این چنین است.

و روایت مشهور امام ابوحنیفه بر وجوب هردو سلام نماز است، که با جواب مذکور، دیدگاه ایشان، تأیید نمی‌شود.

علامه عینی گوید: امکان دارد که پیامبر ج گاهی به اندازه‌ای سلام دوم را آهسته می‌گفتند که برخی از نمازگزاران آن را اصلاً نمی‌شنیدند؛ این از یک سو؛ و از سویی دیگر، در مقابل روایات و احادیث متعدد دیگر، (مبنی بر وجوب دو سلام) نمی‌توان چند حدیث شاذ را ترجیح داد؛ و امام طحاوی نیز احادیث و روایاتی را که بیانگر دو سلام هستند را از بیست صحابه روایت نموده است.

944 - [6] (صَحِیح)

وَعَنْ سَمُرَةَ بْنِ جُنْدَبٍ قَالَ: کَانَ رَسُولُ الـلّٰهِ ج إِذَا صَلَّى أَقْبَلَ علینا بِوَجْهِهِ. رَوَاهُ البُخَارِیّ([8]).

944- (6) «سمرة بن جندب س گوید: هرگاه رسول خدا ج نمازی را تمام می‌کردند و به پایان می‌رساندند، به سوی ما روی می‌گردانیدند.

[این حدیث را بخاری روایت کرده است].

شرح: شارحان، این حدیث را به دو گونه تفسیر و تشریح نموده‌اند:

هر گاه پیامبر ج نماز را تمام می‌کردند، به طرف یکی از دو سمت راست یا چپ روی می‌گردانیدند.

هرگاه پیامبر ج از خواندن نماز، فارغ می‌شدند و سلام نماز را می‌گفتند، روی به سوی مردم، گاهی به سمت راست و گاهی به سمت چپ می‌نشستند؛ و همین معنای دوم، صحیح‌تر و نزدیکتر به صواب است.

945 - [7] (صَحِیح)

وَعَنْ أَنَسٍ قَالَ: کَانَ النَّبِیُّ ج یَنْصَرِفُ عَنْ یَمِینِهِ». رَوَاهُ مُسْلِمٌ([9]).

945- (7) انس بن مالک س گوید: رسول خدا ج (گاهی اوقات، پس از خواندن نماز، از جای خویش بلند می‌شدند و) از طرف راست خویش، جای خود را ترک می‌کردند».

[این حدیث را مسلم روایت کرده است].

946 - [8] (مُتَّفَقٌ عَلَیهِ)

وَعَنْ عَبْدِ الـلّٰهِ بْنِ مَسْعُودٍ قَالَ: لَا یَجْعَلْ أَحَدُکُمْ لِلشَّیْطَانِ شَیْئًا مِنْ صَلَاتِهِ یَرَى أَنَّ حَقًّا عَلَیْهِ أَنْ لَا یَنْصَرِفَ إِلَّا عَنْ یَمِینِهِ لَقَدْ رَأَیْتُ رَسُولَ الـلّٰهِ ج کَثِیرًا یَنْصَرِفُ عَن یسَاره([10]).

946- (8) عبدالله بن مسعود س گوید: نباید کسی از شما عقیده داشته باشد که ترک کردن محل نماز، تنها از طرف راست، برایش جایز است و با این عقیده، قسمتی از ثواب و پاداش نماز خویش را برای شیطان قرار دهد؛ (چون قرار دادن شرط غیرشرعی و اسلامی در نماز، کار شیطان است؛) و بی‌گمان خود می‌دیدم که رسول خدا ج در بیشتر اوقات، از طرف چپ، از محل نماز خویش، خارج می‌شدند.

[این حدیث را بخاری و مسلم روایت کرده‌اند].

شرح: از مجموع این احادیث و روایات، دانسته می‌شود که کسی که بعد از گزاردن نماز، از جای خود بلند می‌شود، جایز است چه از طرف راست و چه از طرف چپ، جای خود را ترک کند؛ زیرا که رسول خدا ج نیز این کار را می‌نمودند؛ و علاوه از آن، در برخی اوقات، پیامبر گرامی اسلام ج، پس از گزاردن نماز، پشت به قبله و رو به مردم می‌کردند؛ چنان که روایت شده است که آن حضرت ج پس از خواندن نماز صبح، رو به مردم کردند و از آن‌ها پرسیدند: «آیا دیشب، کسی از شما خوابی دیده است»؟

947 - [9] (صَحِیح)

وَعَنِ الْبَرَاءِ قَالَ: کُنَّا إِذَا صَلَّیْنَا خَلْفَ سَوَّلَ الـلّٰهِ ج أَحْبَبْنَا أَنْ نَکُونَ عَنْ یَمِینِهِ یُقْبِلُ عَلَیْنَا بِوَجْهِهِ قَالَ: فَسَمِعْتُهُ یَقُولُ: «رَبِّ قِنِی عَذَابَکَ یَوْمَ تَبْعَثُ أَو تجمع عِبَادک». رَوَاهُ مُسلم([11]).

947- (9) براء بن عازب س گوید: ما (صحابه) هنگامی که پشت سر پیامبر ج و به امامت ایشان، نماز می‌گزاردیم، دوست داشتیم که در طرف راست آن حضرت ج باشیم (تا نخست) به ما رو کنند (و پیش از آن که به طرف چپ نظر بیاندازند و سلام گویند، نخست به ما رو نمایند و بر ما و فرشتگان، سلام گویند).

براء بن عازب س در ادامه گوید: (یک بار، پس از سلام) از آن حضرت ج شنیدم که می‌فرمودند: «ربّ قنی عذابک یوم تبعث - او تجمع - عبادک»؛ «پروردگار! در روزی که بندگان خویش را زنده - یا جمع - می‌کنی، مرا از عذاب و کیفر خودت، محفوظ و مصون بدار».

[این حدیث را مسلم روایت کرده است]

شرح: «ربّ قنی عذابک»: بدون تردید، عمل و برنامه‌ی پیامبر ج چیزی نبود که او را مشمول مجازات و عذاب الهی کند؛ و نیز بدون شک، در قانون عدل الهی، هرگز خشک و تَر با هم نمی‌سوزند و حتی اگر در یک مملکت بزرگ و پهناور، یک نفر خداپرست و وظیفه‌شناس باشد و دیگران به جرم اعمالشان گرفتار عذاب شوند، باز هم خدا آن یک نفر را نجات خواهد داد.

ولی این دعای پیامبر ج که به فرمان الهی انجام می‌گیرد، به خاطر این است که نخست به گنهکاران و بزهکاران اخطار کند که مسأله آن قدر جدّی است که حتی شخص خود پیامبر اکرم ج نیز باید خود را به خدا بسپارد و نجات خویش را از او بخواهد؛ و دیگر آن که، تعلیمی است برای همه‌ی پیروان این پیامبر که هرگز ایمن از عذاب الهی نباشند و خود را در هر حال به او بسپارند؛ زیرا هر لحظه امکان انحراف برای انسان وجود دارد و اصولاً وقتی که خداوند به پیامبرش دستور می‌دهد تا خود را بدو بسپارد و از او نجات خویش را بخواهد و بدو پناه ببرد، دلیل بر امکان گرفتار شدن در دام وسوسه‌گران و بداندیشان و دشمنان و بدخواهان است.

و با این که پیامبر اکرم ج به لطف الهی و با امدادهای غیبی و سپردن خویشتن به خدا، از هر گونه انحراف بیمه شده است، ولی با این حال، پیوسته خود را به خدا می‌سپارد و از او نجات خویش را می‌خواهد و بدو پناه می‌برد؛ پس با این حال، تکلیف دیگر مسلمانان، روشن است.

به هر حال، قلب پیامبر ج با خدا پیوند داشت و او در هر کاری و هر وقتی با وی بود. عبادت و بندگی خدا را دوست می‌داشت؛ شب به شب زنده‌داری و گزاردن نماز می‌پرداخت و قسمتی از روز را هم صرف آن می‌کرد. نور چشم و لذّتش را در نماز می‌یافت.

آنچه نظر محقّقان و اندیشمندان جهان را در زندگی پیامبر ج به خود جلب کرده و می‌کند، همین جمع شگفت‌آوری است که پیامبر ج میان عبادت و پرداختن به امور دنیایی ایجاد کرده بود. آن حضرت ج با وجودی که به بالاترین مراتبِ عبادت و بندگی خدا رسیده بود، باز هم زندگی بسیاری از فقرا و افراد خانواده‌اش را تأمین می‌کرد؛ در مورد پرداختن به امور دنیایی با تلاش و فعالیت می‌زیست؛ با یک امّت مقابله می‌نمود؛ حکومت نو ظهور و تازه به قدرت رسیده‌ای را در اَنظار جهانیان اداره می‌کرد؛ به نزد پادشاهان سفیر می‌فرستاد و آنان را به دین خود فرا می‌خواند؛ گروه‌ها و هیئتهای نمایندگی را به حضور می‌پذیرفت و آنها را گرامی می‌داشت؛ سریه‌ها به اطراف و اکناف می‌فرستاد و خود فرماندهی را به عهده می‌گرفت؛ و با پیروان سایر ادیان دیگر و نیز با زمامداران و قدرتمندان به بحث و مجادله می‌پرداخت؛‌ آماده‌ی پیروزی می‌شد و در عین حال برای این که مبادا شکست بخورد احتیاط می‌کرد؛ کارگزاران را تعیین می‌کرد، و مالها را جمع‌آوری می‌نمود؛ و خودش آن را تقسیم می‌کرد و می‌فرمود: اگر من دادگری نکنم چه کسی دادگری می‌کند؟ و به تبیین دین خدا برای مردم می‌پرداخت؛ موارد مجمل وحی را بسط و شرح می‌داد و جاهای دشوار را توضیح می‌داد، و سنّتها وضع می‌کرد، و از اصل مسایل، فروع آن را بیرون می‌کشید، و آنچه را خداوند او را از آن آگاه نکرده بود به آنچه او را از آن آگاهانیده بود، برمی‌گرداند.

در حالی که او در همه‌ی این حالات، اعمال روزانه‌ای را که مردمان جهان بدان مبادرت می‌ورزند، انجام می‌داد و در میان همه‌ی این رنجها و گرفتاری‌ها، پیامبر ج شب و روز به صورت عابدی پدیدار می‌گردد که راز و نیاز او با خدا بیشتر از آنهایی است که در شکاف کوهها بدین کار می‌پردازند.

این جمع و ربط بین دین و دنیا از پیامبر ج الگویی مستقل و یکتا و ممتاز و بی‌نظیر در تاریخ بشر پدید می‌آورد.

اوقات روزانه‌اش را به سه قسمت تقسیم می‌کرد: یکی برای عبادت؛ یکی برای مردم و یکی برای خانواده‌اش؛ و اگر امور مردم نیازمند وقت بیشتری می‌بود، از وقت مخصوص خانواده‌اش می‌کاست، و وقتی را که ویژه‌ی عبادت خداوند بود محفوظ نگاه می‌داشت، و بر این امر به گونه‌ی شگفت انگیزی مواظبت می‌نمود به طوری که چه یاران و چه دشمنان خویش را بیشتر به حیرت و شگفتی وا می‌داشت.

این است پیامبر اکرم ج که در بندگی و عبادتش به بالاترین مراتب اخلاص، و اوج کوشش برای اطاعت خدا و دوستی او و قیام همیشگی در پیشگاه حق رسید. و در مورد امور دنیا به جایی رسید که توانست بر ویرانه‌های بی‌بند و باری، حکومتی تشکیل دهد و دردِ پریشانی و تباه را در جامه ریشه کن سازد. براستی که همه‌ی اهداف زندگی، با کامل‌ترین وجه ممکن در وجود او تمرکز یافت و به هم پیوست.

«یقبل علینا بوجهه»: از این بخش از حدیث، معلوم می‌شود که رسول خدا ج پس از گزاردن نماز، روی به جانب راست می‌کردند و می‌نشستند؛ و حال آن که از روایت سمرة بن جندب که بخاری آن را روایت کرده است، معلوم می‌شود که آن حضرت ج پس از سلام نماز، روی به سوی مقتدی‌ها می‌کردند و در جایشان می‌نشستند.

و در واقع، میان این دو روایت، تعارض و تضادی وجود ندارد؛ زیرا که آن حضرت ج روی به سوی مقتدی‌ها می‌کردند و به گونه‌ای می‌نشستند که اندکی متمایل به جانب راست قرار می‌گرفتند؛ از این رو، هر کدام از دو حدیث بالا، به جای خود صحیح‌اند.

948 - [10] (صَحِیح)

«وَعَن أم سَلمَة قَالَتْ: إِنَّ النِّسَاءَ فِی عَهْدِ رَسُولِ الـلّٰهِ ج کُنَّ إِذَا سَلَّمْنَ مِنَ الْـمَکْتُوبَةِ قُمْنَ وَثَبَتَ رَسُولُ الـلّٰهِ ج وَمَنْ صَلَّى مِنَ الرِّجَالِ مَا شَاءَ اللهُ فَإِذَا قَامَ رَسُولُ الـلّٰهِ ج قَامَ الرِّجَالُ». رَوَاهُ الْبُخَارِیُّ

وَسَنَذْکُرُ حَدِیثَ جَابِرِ بْنِ سَمُرَةَ فِی بَاب الضحک إِن شَاءَ الله تَعَالَى([12]).

948- (10) «ام سلمةلگوید: زنان در روزگار رسول خدا ج هرگاه (در نماز جماعت،) از نماز فرض سلام می‌دادند، از جای خویش برمی‌خاستند (و به خانه‌های خویش بازمی‌گشتند و مسجد را ترک می‌نمودند؛) امّا رسول خدا ج و مردانِ نمازگزار، تا آن گاه که خدا خواسته بود، در محل نماز خویش می‌ماندند (و دعا می‌کردند و قرآن تلاوت می‌نمودند و به تعلیم و تعلّم اوامر و فرامین الهی، تعالیم و آموزه‌های نبوی، احکام و دستورات شرعی و حقایق و مفاهیم والای قرآنی می‌پرداختند). و همین که رسول خدا ج از جای برمی‌خواستند، مردان نمازگزار نیز برمی‌خاستند».

[این حدیث را بخاری روایت کرده است؛ و - اگر خدا بخواهد - حدیث جابر بن سمرة را نیز در «باب الضحک» ذکر خواهیم کرد].


فصل دوم

949 - [11] (صَحِیح)

عَنْ مُعَاذِ بْنِ جَبَلٍ قَالَ: أَخَذَ بِیَدِی رَسُول الله صلى الله عَلَیْهِ وَسلم فَقَالَ: «إِنِّی لَأُحِبُّکَ یَا مُعَاذُ». فَقُلْتُ: وَأَنَا أُحِبُّکَ یَا رَسُولَ الـلّٰهِ. قَالَ: «فَلَا تَدَعْ أَنْ تَقُولَ فِی دُبُرِ کُلِّ صَلَاةٍ: رَبِّ أَعِنِّی عَلَى ذِکْرِکَ وَشُکْرِکَ وَحُسْنِ عِبَادَتِکَ». رَوَاهُ أَحْمَدُ وَأَبُو دَاوُد وَالنَّسَائِیّ إِلَّا أَنَّ أَبَا دَاوُدَ لَمْ یَذْکُرْ: قَالَ معَاذ وَأَنا أحبک([13]).

949- (11) «معاذ بن جبل س گوید: رسول خدا ج دستم را گرفت و خطاب به من فرمودند: «معاذ! به راستی تو را دوست دارم». من نیز گفتم: ای فرستاده‌ی خدا! من هم شما را (بیشتر از پدر، مادر، فرزند، برادر، همسر، قوم، قبیله، مال، تجارت و بازرگانی، مسکن و منزل و حتی بیشتر از خودم) دوست دارم.

آن حضرت ج فرمودند: «پس، بعد از هر نماز (یا در آخر هر نماز، پس از تشهّد اخیر،) حتماً این دعا را بخوان و هیچ‌گاه آن را ترک نکن: «ربّ اَعنّی علی ذکرک و شکرک و حُسن عبادتک».

«پروردگارا! مرا بر یاد و ذکر خویش و بر شکر و سپاسگزاری‌ات و بر انجام هر چه بهتر عبادت و پرستش خویش، یاری بفرما».

[این حدیث را احمد بن حنبل، ابوداود و نسایی روایت کرده‌اند با این تفاوت که ابوداود عبارت «فقال معاذ: و انا احبّک» را ذکر نکرده است].

شرح: این دعا - با وجودی که بسیار مختصر و موجز است - باز هم دعایی بسیار بزرگ و مهم و سترگ و باشکوه است؛ و برای اهمیت و بزرگی آن، همین بس که رسول خدا ج معاذ بن جبل س را با تأکید تمام، به خواندن آن، سفارش و توصیه نمودند.

و با نظر به این که رسول خدا ج به خواندن این دعا، بسیار توجه و عنایت ورزیده‌اند و با تأکید و اهتمام، به خواندن آن سفارش نموده‌اند، بی‌توجهی و عدم اهتمام نسبت به آن، محرومیت بزرگی را برای انسان مسلمان، در پی خواهد داشت.

950 - [12] (صَحِیح)

وَعَنْ عَبْدِ الـلّٰهِ بْنِ مَسْعُودٍ قَالَ: إِنَّ رَسُولَ الـلّٰهِ ج کَانَ یُسَلِّمُ عَنْ یَمِینِهِ: «السَّلَامُ عَلَیْکُمْ وَرَحْمَةُ الـلّٰهِ» حَتَّى یُرَى بَیَاضُ خَدِّهِ الْأَیْمَنِ وَعَنْ یَسَارِهِ: «السَّلَامُ عَلَیْکُمْ وَرَحْمَةُ الـلّٰهِ» حَتَّى یُرَى بَیَاضُ خَدِّهِ الْأَیْسَرِ». رَوَاهُ أَبُو دَاوُدَ وَالنَّسَائِیّ وَالتِّرْمِذِیّ وَلَمْ یَذْکُرِ التِّرْمِذِیُّ حَتَّى یُرَى بَیَاضُ خَدِّهِ([14]).

950- (12) عبدالله بن مسعود س گوید: رسول خدا ج به جانب راستشان سلام می‌دادند و می‌فرمودند: «السلام علیکم ورحمة الله»؛ به نحوی که سفیدی گونه‌ی راستشان، نمایان می‌شد؛ و نیز به طرف چپشان سلام می‌دادند و می‌فرمودند: «السلام علیکم ورحمة الله»؛ به طوری که سفیدی گونه‌ی چپشان نمایان و آشکار می‌گشت».

[این حدیث را ابوداود، ترمذی ونسایی روایت کرده‌اند؛ با این تفاوت که ترمذی، عبارت «حتّی یُری بیاض خدّه» را ذکر نکرده است].

951 - [13] (صَحِیح)

وَرَوَاهُ ابْنُ مَاجَهْ عَنْ عَمَّارِ بْنِ یَاسِرٍ([15]).

951- (13) و همین حدیث را ابن ماجه نیز از عمار بن یاسر س روایت کرده است.

952 - [14] (صَحِیح)

وَعَنْ عَبْدِ الـلّٰهِ بْنِ مَسْعُودٍ قَالَ: کَانَ أَکْثَرُ انْصِرَافِ النَّبِیِّ ج مِنْ صَلَاتِهِ إِلَى شِقِّهِ الْأَیْسَرِ إِلَى حُجْرَتِهِ. رَوَاهُ فِی شرح السّنة([16]).

952- (14) عبدالله بن مسعود س گوید: رسول خدا ج در بیشتر اوقات (پس از گزاردن نماز،) از جانب چپشان، آن هم به سوی حجره‌ی خویش، محل نمازشان را ترک می‌نمودند؛ (زیرا که دروازه‌ی حجره‌ی آن حضرت ج از جانب چپ محراب به مسجد باز می‌شد؛ از این رو، در بیشتر اوقات، پس از خواندن نماز، از جانب چپ، محل نماز خود را ترک می‌کردند).

[این حدیث را شیخ بغوی، در «شرح السنۀ» روایت کرده است].

953 - [15] (صَحِیح)

«وَعَن عَطَاءٍ الْـخُرَاسَانِیِّ عَنِ الْـمُغِیرَةِ قَالَ: قَالَ رَسُولُ الـلّٰهِ ج: «لَا یُصَلِّی الْإِمَامُ فِی الْـمَوْضِعِ الَّذِی صَلَّى فِیهِ حَتَّى یتَحَوَّل». رَوَاهُ أَبُو دَاوُد وَقَالَ عَطاء الخرسانی لم یدْرک الْـمُغیرَة([17]).

953- (15) «عطاء خراسانی/، از مغیرۀ بن شعبه س روایت می‌کند که گفته است: رسول خدا ج فرمودند: «امام و پیشنماز، در جایی که نماز (فرض) را خوانده است، نماز نگزارد، تا این که از جایی به جایی دیگر انتقال یابد».

[این حدیث را ابوداود روایت کرده و در تضعیف آن، گفته است: عطاء خراسانی/ با مغیرۀ بن شعبه ملاقات نکرده است؛ یعنی این حدیث متّصل نیست، بلکه منقطع است].

شرح: البته باید دانست که این حکم، فقط به امام و پیشنماز، اختصاص ندارد، بلکه دیگر نمازگزاران و مقتدیان را نیز شامل می‌شود.

و در بیان حکمت انتقال و تحوّل از جایی به جایی دیگر، می‌توان چند وجه را بیان کرد:

تا میان نماز فرض و سنّت و نفل، فرق و تفاوتی ایجاد شود و کسی گمان نکند که امام هنوز در نماز فرض است.

چون زمین و سجده‌گاه، در روز رستاخیز به نفع یا ضرر انسان شهادت و گواهی می‌دهد، از این رو، پیامبر خدا ج دستور دادند تا از جایی به جایی دیگر، انتقال نیافته است، نماز دیگری را نخواند تا در روز قیامت هردو مکان، به نفع او و به عبادت و پرستش و کرنش و سجده‌ی خدا، گواهی دهند و بیانگر عبادت زیاد او برای پروردگار جهانیان باشند.

خداوند بلند مرتبه می‌فرماید:

 ﴿یَوۡمَئِذٖ تُحَدِّثُ أَخۡبَارَهَا٤ بِأَنَّ رَبَّکَ أَوۡحَىٰ لَهَا٥ [الزلزلة: 4-5].

«در آن روز (که سرآغاز قیامت است) زمین خبرهای خود را بازگو می‌کند (و به زبان قال یا حال، خواهد گفت که چه چیزهایی بر آن گذشته است). (این احوال و اقوال زمین،) بدان سبب است که پروردگار تو بدو پیام می‌دهد (که چه بشود و چه بگوید)».

به هر حال در روز قیامت، آنچه از خوبی‌ها و بدی‌ها و اعمال خیر و شیر، بر صفحه‌ی زمین واقع شده است، همه را برملا می‌سازد و یکی از مهم‌ترین شهود اعمال انسان در آن روز، همین زمینی است که ما اعمال خود را بر آن انجام می‌دهیم و شاهد و ناظر ما است.

در حدیثی از پیامبر ج می‌خوانیم که فرمودند: «اتدرون ما اخبارها»؟؛ «آیا می‌دانید منظور از اخبار زمین در این آیه چیست»؟ گفتند: خدا و پیامبرش آگاهترند. آن حضرت ج فرمودند: «منظور از خبر دادن زمین، این است که اعمال هر مرد و زنی را که بر روی زمین انجام داده‌اند، خبر می‌دهد؛‌ این چنین که می‌گوید: فلان شخص در فلان روز، فلان کار را انجام داد؛ ‌این است خبر دادن زمین».

و ابوسعید خدری س گوید: هرگاه در بیابان هستی، صدایت را به اذان بلند کن؛ چرا که از رسول خدا ج شنیدم که می‌فرمودند: «لایسمعه جن ولا انس ولاحجر الایشهد له»؛ «هیچ جن و انس و قطعه‌ی سنگی آن را نمی‌شنود مگر این که برای او در روز قیامت گواهی می‌دهد».

و آیا به راستی، زمین به فرمان خدا زبان می‌گشاید و تکلم می‌کند؟ یا این که منظور ظاهر شدن آثار اعمال انسان بر صفحه‌ی زمین است؟ زیرا می‌دانیم هر عملی که انسان انجام دهد - خواه ناخواه - در اطراف او آثاری به جای می‌گذارد؛ هر چند امروز برای ما محسوس نباشد؛ درست همانند آثاری که از خطوط انگشتان یک دوست یا دشمن بر روی دستگیره‌ی در می‌ماند؛ و در آن روز همه‌ی این آثار ظاهر می‌شود؛ و سخن گفتن زمین، چیزی جز این ظهور بزرگ نیست، همان گونه که گاه به یک شخص خواب‌آلود می‌گوئیم: چشمان تو می‌گوید که دیشب نخوابیده‌ای؛ یعنی آثار بی‌خوابی در آن نمایان است.

به هر حال، این موضوع عجیبی نیست؛ چرا که هم امروز با پیشرفت علم و دانش بشر، ابزار و وسائلی اختراع شده که در همه جا و هر لحظه، می‌تواند صدای انسان را ضبط کند، یا از انسان و اعمالش، عکس‌برداری نماید و به عنوان یک سند مسلّم در دادگاه مطرح شود، به گونه‌ای که قابل هیچ‌گونه انکاری نباشد.

اگر در گذشته، بعضی از شهادت زمین تعجّب می‌کردند؛ امروز یک نوار نازک یا یک دستگاه ضبط که به صورت یک دکمه به لباس دوخته می‌شود، می‌تواند مسائل بسیاری را بازگو کند.

جالب این که برخی از بزرگان ما گفته‌اند: «صلّوا الـمساجد فی بقاع مختلفة، فان کلّ بقعة تشهد للمصلّی علیها یوم القیامة»؛ «در قسمت‌های مختلف مساجد نماز بخوانید؛ زیرا هر قطعه‌ی زمینی در قیامت، برای کسی که روی آن نماز خوانده است، گواهی می‌دهد».

و باید دانست که روایت ابوداود، با روایت مسلم نیز تأیید می‌شود؛ آنجا که می‌فرماید: «امرنا رسول الله ج ان لا نوصل صلاة بصلاة حتی نتکلّم او نخرج»؛ «رسول الله ج به ما دستور دادند که هیچ نمازی را با نماز دیگری تا هنگامی که صحبت نکرده‌ایم یا بیرون نرفته‌ام، به طور متّصل نخوانیم».

954 - [16] (صَحِیح)

«وَعَنْ أَنَسٍ: أَنَّ النَّبِیَّ ج حَضَّهُمْ عَلَى الصَّلَاةِ وَنَهَاهُمْ أَنْ یَنْصَرِفُوا قَبْلَ انْصِرَافِهِ مِنَ الصَّلَاةِ». رَوَاهُ أَبُو دَاوُدَ([18]).

954- (16)«انس بن مالک س گوید: رسول خدا ج مردم را بر (ملازمت و خواندن) نماز (با جماعت) برانگیختند و تشویق و ترغیب نمودند؛ و آن‌ها را از ترک کردن محل نماز قبل از این که پیامبر ج محل نماز را ترک کنند، ‌نهی فرمودند».

[این حدیث را ابوداود روایت کرده است].

شرح: «و نهاهم ان ینصرفوا قبل انصرافه من الصلوة»: علّت نهی، دو چیز می‌تواند باشد:

چون در روزگار رسول خدا ج، زنان نیز همراه با مردان در نماز جماعت شرکت می‌کردند و آنان نیز هرگاه در نماز جماعت از نماز فرض سلام می‌دادند، از جای برمی‌خاستند و به خانه‌های خویش باز می‌گشتند و مسجد را ترک می‌کردند، از این رو، پیامبر ج صحابه را منع کردند که پیش از ترک کردن محل نمازش، آن‌ها محل نماز خود را ترک نکنند تا زنان که در پشت سر ایشان هستند، به راحتی از مسجد بیرون شوند و اختلاطی میان آن‌ها و مردان صورت نگیرد؛ یعنی نخست زنان می‌رفتند؛ سپس پیامبر ج از جای برمی‌خواستند و پس از ایشان، مردان نمازگزار، از جای خود بلند می‌شدند و محل نماز را ترک می‌کردند.

و ممکن است مراد حدیث این باشد که مردم، پیش از آن که پیامبر ج از نماز سلام بدهند، آن‌ها سلام ندهند و از نماز بیرون نشوند.


فصل سوم

955 - [17] (ضَعِیف)

وَعَن شَدَّادِ بْنِ أَوْسٍ قَالَ: کَانَ رَسُولُ الـلّٰهِ ج یَقُولُ فِی صَلَاتِهِ: «اللَّهُمَّ إِنِّی أَسأَلک الثَّبَات فِی الْأَمر والعزیمة عَلَى الرُّشْدِ وَأَسْأَلُکَ شُکْرَ نِعْمَتِکَ وَحُسْنَ عِبَادَتِکَ وَأَسْأَلُکَ قَلْبًا سَلِیمًا وَلِسَانًا صَادِقًا وَأَسْأَلُکَ مِنْ خَیْرِ مَا تَعْلَمُ وَأَعُوذُ بِکَ مِنْ شَرِّ مَا تَعْلَمُ وَأَسْتَغْفِرُکَ لِمَا تَعْلَمُ. رَوَاهُ النَّسَائِیُّ وروى أَحْمد نَحوه([19]).

955- (17) شدّاد بن اوس س گوید: رسول خدا ج در نمازشان (پس از خواندن تشهّد) می‌فرمودند: «اللهم انّی اسألک الثبات فی الامر واسألک العزیمة علی الرشد واسألک شکر نعمتک وحُسن عبادتک واسألک قلباً سلیماً، ولساناً صادقاً، واسألک من خیر ما تعلم، واعوذ بک من شرّ ما تعلم، واستغفرک لـما تعلم».

پروردگارا! من از تو، ثبات و پایداری در کار دین و همت و پشتکار در هدایت و راه درست و راست خواهانم؛ و از تو می‌خواهم شکر و سپاسگزاری نعمتت و هر چه بهتر انجام دادن عبادت تو را. و نیز از تو قلبی سالم (از بیماری کفر و نفاق و ریا) و زبانی راست‌گو می‌خواهم. بار خدایا! من همه‌ی نیکی‌هایی را که می‌دانی، از تو می‌خواهم و از همه‌ی بدی‌هایی که می‌شناسی، به تو پناه می‌برم؛ و از همه‌ی گناهانی که تو می‌دانی، از تو طلب آمرزش می‌نمایم.

[این حدیث را نسایی روایت کرده است؛ و احمد بن حنبل نیز به سان آن را در معنی - نه در لفظ - روایت نموده است].

956 - [18] (صَحِیح)

وَعَنْ جَابِرٍ قَالَ: کَانَ رَسُولُ الـلّٰهِ ج یَقُولُ فِی صَلَاتِهِ بَعْدَ التَّشَهُّدِ: أَحْسَنُ الْکَلَامِ کَلَامُ الـلّٰهِ وَأَحْسَنُ الْـهَدْیِ هدی مُحَمَّد. رَوَاهُ النَّسَائِیّ([20]).

956- (18) «جابر س گوید: رسول خدا ج در نمازشان، پس از تشهد می‌فرمودند: «احسن الکلام کلام الله، واحسن الهدی، هدی محمد»؛ «بی‌گمان، بهترین سخنان و درست‌ترین گفتارها، کتاب پرشکوه خداست و بهترین رهنمود و روش و منش، رهنمود و سبک و روش محمد ج است.

[این حدیث را نسایی روایت کرده است].

شرح: از مجموعه‌ی دعاهایی که پس از تشهد، از رسول خدا ج ثابت است، هر شخص نمازگزار، هر دعایی را که می‌خواهد، می‌تواند انتخاب نماید و آن را در نماز بخواند؛ زیرا تمامی این دعاها، از شخص رسول خدا ج ثابت می‌باشد و در خواندن هریک از آن‌ها، هیچ عُسر و حَرَجی، وجود ندارد.

957 - [19] (ضَعِیفٌ)

وَعَنْ عَائِشَةَ ل قَالَتْ: کَانَ رَسُول الله صلى یُسَلِّمُ فِی الصَّلَاةِ تَسْلِیمَةً تِلْقَاءَ وَجْهِهِ ثُمَّ تمیل إِلَى الشق الْأَیْمن شَیْئا. رَوَاهُ التِّرْمِذِیّ([21]).

957- (19) عایشهلگوید: رسول خدا ج در نماز، یک سلام روبه‌روی خویش می‌دادند، سپس رویشان را اندکی به جانب راست، مایل می‌کردند (تا سفیدی گونه‌ی راستشان نمایان می‌شد؛ و آن گاه روی خویش را اندکی به طرف چپشان مایل می‌نمودند تا سفیدی گونه‌ی چپشان نیز ظاهر گردد).

[این حدیث را ترمذی روایت کرده است].

شرح: امام مالک/، براساس این روایت، معتقد است که سلام نماز، سنّت است و یک سلام می‌باشد؛ ولی جمهور علماء و صاحب‌نظران فقهی بر مبنای روایات بی‌شماری که پیرامون سلام گفتن به سمت راست و چپ آمده‌اند، بر این باورند که نماز، دارای دو سلام است؛ یکی به طرف راست و دیگری به سمت چپ؛ و حدیث بالا نیز مختصری از احادیث بی‌شمار صحیحی است که در آن‌ها، سلام دادن به سمت راست و چپ، تصریح شده است.

امّا امام شافعی/ معتقد است که سلام اول نماز واجب و از ارکان نماز است و سلام دوم، سنّت است؛ و امام ابوحنیفه/ بر این باور است که هردو سلام، سنّت است؛ از این رو اگر به قصد خروج از نماز، برخاست و بیرون رفت، کفایت می‌کند و نمازش صحیح است؛ و روایت مشهور امام ابوحنیفه/ بر وجوب هردو سلام دلالت دارد.

به هر حال، امام مالک/ با استدلال به حدیث بالا می‌گوید: امام، ابتدا سرش را اندکی بلند کند و یک بار سلام بگوید؛ سپس آن را کمی به طرف راست مایل کند؛ و مقتدی نیز از دیدگاه امام مالک، باید سه بار سلام بگوید؛ اول به روبه‌روی خویش؛ دوم به جانب راست و سوم به سمت چپ.

جمهور علماء و صاحب‌نظران فقهی، درباره‌ی این حدیث می‌گویند که ضعیف است؛ زیرا یکی از راویان آن، «زهیر بن محمد» است که امام بخاری درباره‌ی آن گفته است: «اهل شام از او احادیث مُنکر زیادی را روایت کرده‌اند»؛ و این حدیث را نیز اهل شام روایت کرده‌اند؛ بنابراین؛ این حدیث، قابل استدلال نمی‌باشد.

امام مالک، علاوه از این حدیث، دلیل قوی دیگری نیز دارد؛ و آن، حدیث سالم بن عبدالله س است که در حدیثی طولانی که امام نسایی، آن را روایت کرده است، نماز سفر پدرش (عبدالله بن عمر س) را نقل می‌کند و در آن گفته است: «فصلّی العشاء ثم سلم واحدة تلقاء وجهه ثم قال: قال رسول الله ج: اذا حذر احدکم امراً یخشی فوته فلیصلّ هذه الصلوة».

برخی از علماء، در جواب این حدیث گفته‌اند: این هیأت و شکل، در حالت عذر و از روی ناچاری بوده است؛ چنان که جمله‌ی آخر حدیث («اذا حذر احدکم امراً یخشی فوته») آن را تأیید می‌کند.

اما این پاسخ، مسلک و دیدگاه کسانی را تأیید می‌کند که قائل به وجوب سلام اول و مسنون بودن (یا مستحب بودن) سلام دوم هستند که در روایتی شاذ، از امام ابوحنیفه/ نیز چنین قولی نقل گردیده است و فتوای امام ابن همام نیز این چنین است.

و روایت مشهور امام ابوحنیفه/ بر آن است که هردو سلام، واجب می‌باشد که با جواب بالا، دیدگاه ایشان تأیید نمی‌شود؛ علامه عینی می‌گوید: «امکان دارد که پیامبر ج گاهی به اندازه‌ای سلام دوم نماز را آهسته می‌گفتند که برخی از نمازگزاران آن را اصلاً نشنیده باشند؛ این از یک سو، و از سویی دیگر، در مقابل روایات و احادیث متعدد (مبنی بر دو سلام بودن نماز) نمی‌توان این چند حدیث شاذ را ترجیح داد»؛ و امام طحاوی نیز احادیث و روایاتی را که بیانگر دو سلام هستند را از بیست صحابه روایت کرده است.

958 - [20] (ضَعِیف)

وَعَنْ سَمُرَةَ قَالَ: أَمَرَنَا رَسُولُ الـلّٰهِ ج أَنْ نَرُدَّ عَلَى الْإِمَامِ وَنَتَحَابَّ وَأَنْ یُسَلِّمَ بَعْضُنَا عَلَى بَعْضٍ. رَوَاهُ أَبُو دَاوُد([22]).

958- (20) سمرة بن جندب س گوید: رسول خدا ج ما را فرمان دادند تا بر امام، سلام را رد نمائیم؛ (یعنی مقتدی‌ها که سلام نماز می‌گویند، در سلام خویش، نیت جواب سلام امام را کنند؛) و ما را دستور دادند تا یکدیگر را دوست داشته باشیم و به یکدیگر عشق و محبت بورزیم و برخی از ما، بر برخی دیگر، سلام بگوییم؛ (یعنی وقتی که در نماز، سلام می‌دهیم، در سلام خویش، نیت سلام بر یکدیگر را نیز داشته باشیم).

[این حدیث را ابوداود روایت کرده است].

شرح: از این حدیث دانسته شد که هرگاه مقتدی به آخر نماز رسید و می‌خواست سلام نماز گوید، نخست به طرف راست سلام داده و بعد به طرف چپ سلام بدهد؛ و به هنگام سلام، نیت امام، فرشتگان و مسلمانانِ نمازگزار را داشته باشد و بر آن‌ها نیز سلام بفرستد.

به هر حال، احناف بر این باورند که:

در هنگام سلام دادن، نیت مردانِ نمازگزار، فرشتگانی که مأمور ثبت اعمال‌اند و جنّ‌های نیک و صالح را بکند.

و اگر چنانچه امام در یکی از جهت‌های مقتدی بود، در آن صورت مقتدی در وقت سلام، نیت امام خویش را تنها در همان جهت بکند؛ و اگر چنانچه امام در برابر او بود، در آن صورت در هردو سلام، نیت امام را بکند.

مقتدی به هنگام سلام، با هردو سلام، نیت مقتدیان، فرشتگانی که مأمور ثبت اعمال‌اند و جنّ‌های نیک و صالح را در هردو سمت راست و چپ بکند.

و فردی که به تنهایی نماز می‌گزارد، با هردو سلامش، تنها نیت فرشتگان را در هردو سمت راست و چپ بکند.




[1]- راز و نیاز با معبود.

[2]- حدیث بندگی و دلبردگی، صص 7-8.

[3]- بخاری 2/317 ح 832؛ مسلم 1/412 ح (129-589)؛ ابوداود 1/548 ح 880؛ نسایی 3/58 ح 1310 و مسند احمد 6/88.

[4]- بخاری 3/241 ح 1377؛ مسلم 1/412 ح (130-588)؛ ابوداود 1/106 ح 983؛ ابن ماجه 1/294 ح 909 و دارمی 1/357 ح 1344.

[5]- مسلم 1/412 ح (134-590)؛ و ابوداود 1/601 ح 984.

[6]- بخاری 2/317 ح 834؛ مسلم 4/2078 ح (48-2705)؛ ترمذی 2/507 ح 3531؛ نسایی 3/53 ح 1302 و مسند احمد.

[7]- مسلم 1/409 ح (116-592)؛ نسایی 3/61 ح 1317؛ ابن ماجه 1/296 ح 915؛ دارمی 1/357 ح 1345 و مسند احمد 1/390.

[8]- بخاری 2/333 ح 845؛ نسایی 3/83 ح 1363 و ابن ماجه 1/17 ح 44.

[9]- مسلم 1/492 ح (61-708) و نسایی 3/81 ح 1359.

[10]- بخاری 2/337 ح 852؛ مسلم 1/492 ح (59-707)؛ ابوداود 1/631 ح 1042؛ نسایی 3/81 ح 1306 و ابن ماجه 1/300 ح 930.

[11]- مسلم 1/429 ح (62-709)؛ ابوداود 5/298 ح 5045؛ ترمذی 5/439 ح 3398؛ ابن ماجه 2/1276 ح 3877 و مسند احمد 1/400.

[12]- بخاری 2/349 ح 866؛ و مسند احمد 6/316.

[13]- ابوداود 2/180 ح 1522؛ نسایی 3/54 ح 1304؛ موطأ مالک 2/953 ح 16 «کتاب الشعر»؛ و مسند احمد 5/247.

[14]- ابوداود 1/606 ح 996؛ ترمذی 2/89 ح 295؛ نسایی 3/63 ح 1323؛ دارمی 1/357 ح 1345.

[15]- مسلم 1/409 ح (119-582) و ابن ماجه 1/296 ح 916.

[16]- شرح السّنة بغوی 3/210 ح 702.

[17]- ابوداود 1/409 ح 616 و ابن ماجه 1/459 ح 1428.

[18]- ابوداود 1/412 ح 624؛ و مسند احمد 3/240.

[19]- نسایی 4/54 ح 1304 و مسند احمد 4/123.

[20]- نسایی 3/58 ح 1311؛ و ابن ماجه 1/18 ح 18.

[21]- ترمذی 2/90 ح 296.

[22]- ابوداود 1/609 ح 1001 و ابن ماجه 1/297 ح 922.

فرستادن درود بر پیامبر گرامی اسلام و فضیلت آن


فصل اول

919 - [1] (مُتَّفق عَلَیهِ)

وَعَنْ عَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنِ أَبِی لَیْلَى قَالَ: لَقِیَنِی کَعْبُ بْنُ عُجْرَةَ فَقَالَ أَلَا أُهْدِی لَکَ هَدِیَّةً سَمِعْتُهَا مِنَ النَّبِیِّ ج فَقُلْتُ بَلَى فَأَهْدِهَا لِی فَقَالَ سَأَلْنَا رَسُولَ الـلّٰهِِ ج فَقُلْنَا یَا رَسُولَ الـلّٰهِ کَیْفَ الصَّلَاةُ عَلَیْکُمْ أَهْلَ الْبَیْتِ فَإِنَّ اللهَ قَدْ عَلَّمَنَا کَیْفَ نُسَلِّمُ عَلَیْکُم قَالَ: «قُولُوا اللَّهُمَّ صل عَلَى مُحَمَّدٍ وَعَلَى آلِ مُحَمَّدٍ کَمَا صَلَّیْتَ عَلَى إِبْرَاهِیمَ وَعَلَى آلِ إِبْرَاهِیمَ إِنَّکَ حُمَیْدٌ مجید اللَّهُمَّّ بَارِکْ عَلَى مُحَمَّدٍ وَعَلَى آلِ مُحَمَّدٍ کَمَا بَارَکْتَ عَلَى إِبْرَاهِیمَ وَعَلَى آلِ إِبْرَاهِیمَ إِنَّک حمید مجید». إِلَّا أَنَّ مُسْلِمًا لَمْ یَذْکُرْ «عَلَى إِبْرَاهِیمَ» فِی الْـمَوْضِعَیْنِ([1]).

919 - (1) عبدالرحمن بن ابی لیلی/ گوید: کعب بن عُجرة س با من ملاقات کرد و گفت: آیا حدیثی را به تو هدیه و پیشکش نکنم که آن را از پیامبر خدا ج شنیده‌ام؟ گفتم: بلی؛ آن را به من هدیه کن. آن گاه کعب س گفت:

از پیامبر ج پرسیدیم و گفتیم: ای فرستاده‌ی خدا! چگونه بر شما «اهل بیت» درود و صلوات بفرستیم؟ (و ما در سلام دادن به شما، اشکالی نداریم) چون خداوند بلند مرتبه، (براساس آیه‌ی ﴿...یَٰٓأَیُّهَا ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ صَلُّواْ عَلَیۡهِ وَسَلِّمُواْ تَسۡلِیمًا [الأحزاب: 56] به ما تعلیم داده است که به چه نحوی بر شما سلام بگوییم؛ (حال به ما بگویید که چگونه برایتان درود بفرستیم)؟

آن حضرت ج فرمودند: بگویید: «اللهم صلّ علی محمد وعلی آل محمد، کما صلّیت علی ابراهیم وعلی آل ابراهیم انک حمید مجید؛ اللهم؛ رک علی محمد وعلی آل محمد کما بارکت علی ابراهیم وعلی آل ابراهیم انک حمید مجید»؛

«بار خدایا! بر محمد ج و آل محمد درود بفرست (و خیر و برکت خویش را بر ایشان فرو بفرست؛) همان‌گونه که بر ابراهیم ÷ و آل ابراهیم درود فرستادی؛ به راستی تو سزاوار ستایش و سپاس و نجابت و بزرگواری هستی.

پروردگارا! به محمد ج و آل محمد، برکت ارزانی کن؛ همان طوری که به ابراهیمو آل ابراهیم، برکت عنایت فرمودی؛ همانا تو ستوده و بزرگواری.

[این حدیث را بخاری و مسلم روایت کرده‌اند؛ با این تفاوت که مسلم، عبارت «علی ابراهیم» را در هردو جا، ذکر نکرده است].

شرح: پیامبر گرامی اسلامی ج، یک گوهر گران قدر و ارزشمند در عالم آفرینش است؛ او سرور کائنات و مفخر موجودات و رحمت عالَمیان و صَفوت آدمیان است؛ او یک انسان است که از میان خود انسان‌ها برخاسته و یک جهان در وجودش خلاصه شده است؛ «ذات وی، مُستجمع جمله‌ی اوصافِ حمیده بود؛ و نفس وی، مُستتبع جمله‌ی خصال حمیده‌ی شریفه؛ در محضر، از همه خوب‌تر بود؛ در مخبر،‌از همه نیکوتر بود؛ در کرم و سَخا، از همه پیش‌تر بود؛ در مروّت و وفا، از همه تمام‌تر بود؛ در حلم و تواضع، از همه کامل‌تر بود؛ در مبرّت و احسان، از همه شامل‌تر بود؛ در شجاعت و قوّت، کس با وی برنیامدی؛ در سماحت و فتوّت، چون وی، کس نبودی؛ در کرامت، خاصّ و عام را بر وی اعتماد بودی؛ در صدق و راستی، همه را بر قول وی، وثوق و اعتبار بودی؛ در حَسَب، اَزکی بود؛ در نسبت، اَعلی بود؛ در اخلاق، اَرضی بود؛ در میثاق، اَوفی بود؛ در صیانت، اَظهر بود؛ در امانت، اَشهر بود؛ در سیرت، اَصلح بود؛ در سخن، اَفصح بود؛ در صورت، اَملَح بود؛ در همه کاری، اَرجح بود؛ در همه شغلی، اَنجح بود؛ قوم، او را امین خواندندی و رأی او را در جمله‌ی کارها، مَتین شمردندی؛ صلوات الله علیه وعلی آله واصحابه». [«سیرت رسول الله»؛ ترجمه‌ی رفیع الدین اسحاق بن محمد همدانی؛ تصحیح دکتر اصغر مهدوی، چاپ دوم؛ تهران؛ 1361؛ صص 164-165].

آری؛ عظمت و بزرگی هیچ‌کس، نه تنها به عظمت و بزرگی او نمی‌رسد، که بدان نزدیک هم نمی‌شود. تنها سلام و درودهای پاک و مخلصانه و بی‌حدّ و حصری که اَتباع و پیروانش، هر لحظه بر روان پاکش نثار می‌کنند، یکی از هزاران دلیل گویاست بر عظمت و بزرگی وشوکت و ابهّت و عزّت و اقتدار و محبّت و عشق او در قلب پیروانش.

در طول حیات بشر، بر این کره‌ی خاکی، چه کسی بوده - و خواهد بود - که آن اندازه که در طول چند روزی که بر پیامبر گرامی اسلام ج درود می‌فرستند، بر اودرود فرستاده باشند؟! و رفتار و گفتار و حرکات و سکنات چه کسی، همچون این پیامبر، مورد دقّت و کنجکاوی دوستان و دشمنان و آشنایان و بیگانگان قرار گرفته است؟!

به راستی، پیامبر ما، حضرت محمد بن عبدالله ج، گران قدرترین و بزرگترین شخصیتی است که بر این کره‌ی خاکی، ظهور نموده و والامقام‌ترین انسانی است که نورش بر دنیای بشریت، تابیده است؛ به راستی که نام، محمد بن عبدالله، همواره تداعی‌گر ندای کمک و یاری تمام مظلومان، سرگشتگان و انسان‌های پریشان خاطر و نگران، بوده و هست و قلب طاهر و شریف ایشان، همچنان به عنوان تکیه‌گاهی برای انسان‌های خسته و ناتوان خواهند ماند؛ انسان‌هایی که راه‌های گوناگون، آن‌ها را گمراه نموده و روش‌ها و مسلک‌های مختلف، آن‌ها را از هم، جدا ساخته است؛ به همین خاطر، تا به حال، این پناهگاه امن و پر از مهر و محبّت را نشناخته‌اند؛ پناهگاهی که با نثار آرامش، آن‌ها را یاری می‌دهد و دل‌هایشان را مملو از هدایت و خیر و نیکی و احسان می‌نماید؛ اراده‌هایشان را استوار می‌سازد و آن‌ها را صیقلی می‌دهد تا در برابر سختی‌های زندگی و موانع گوناگون آن، مقاومت نمایند.

مقام پیامبر ج، آن قدر والاست که بزرگترین و برجسته‌ترین فرهیختگان جهان، در برابر شخصیت پیامبر ج، متحیر و شگفت‌زده شده‌اند.

«تولستوی» در کتاب «حکومت محمد» گوید:

«بی‌شک، محمد ج از زمره‌ی بزرگترین مردان مصلحی است که در شکل دادن به ساختار اجتماعی جوامع، خدمات شایانی نموده است؛ همین افتخار برای او کافی است که کلِّ یک امّت را به نور حق هدایت کرد و آن را آنچنان ساخت و پرداخت که همواره میل به صلح و امنیت دارد و از ریختن خون دیگران، اباء دارد؛ او همچنین، راه ترقّی و پیشرفت را برای امّت اسلام باز کرد... و این چنین کار بزرگی، جز از مردی که به وی، علم و اراده و حکمت داده شده باشد، برنمی‌آید؛ به راستی که مردی همانند او، شایسته‌ی تکریم و احترام است».

آری؛ مقام پیامبر ج آن قدر بالا و والاست که آفریدگار جهان هستی و تمام فرشتگان و پریانی که تدبیر این جهان به فرمان حق، برعهده‌ی آن‌ها گذارده شده است، بر او درود می‌فرستند؛ اکنون که چنین است، بر مسلمانان نیز واجب است که ارزش این انسان والامقام را که یک جهان در وجودش خلاصه شده را بدانند و مبادا ارزانش بشمارند و ارج و مقام او را در پیشگاه پروردگار جهان ودر نزد فرشتگانِ همه‌ی آسمان‌ها، فراموش کنند و عظمت و بزرگی او را نادیده انگارند؛ پس‌ای مسلمانان! شما نیز با این پیام پروردگار جهان هستی و فرشتگان مقرّبش، هماهنگ شوید و بر محمد ج درود بفرستید و سلام بگویید و در برابر فرمان او تسلیم باشید؛ تا به نحوی، از خدمات بی‌وقفه و زائد الوصف آن منجی عالم بشریت، تشکّر و سپاسگزاری و قدردانی کرده باشید.

در اینجا ذکر چند نکته، لازم است:

«اهل البیت»: انسان مسلمان بر این باور است که محبّت اصحاب و اهل البیت رسول خدا ج واجب و ضروری است و آنان بر دیگر مسلمانان فضیلت و برتری دارند. و خود آنها نیز براساس پیشگامی در مسلمان شدن و مجاهدات در راه ترویج آن دارای منزلتهای متفاوتی می‌باشند.

گرامی‌ترین آنان خلفای راشدین: ابوبکر، عمر، عثمان و علی رضی الله عنهم اجمعین می‌باشند، زبیر بن عوام، سعد بن ابی وقاص، سعید بن زید، ابوعبیده عامر بن جراح، عبدالرحمن بن عوف. و پس از آنان شرکت کنندگان در جنگ بدر و کسانی دیگر قرار دارند که به آنها هم مانند عشره‌ی مبشره مژده رفتن به بهشت داده شده است: مانند حضرت فاطمه زهراء ل، حسن و حسین و ثابت بن قیس، بلال بن رباح و... رضی الله تعالی عنهم اجمعین و بعد از آنان اهل بیعة الرضوان که هزار و چهار صد نفر بودند، قرار دارند.

هم‌چنین انسان مسلمان اکرام و احترام پیشوایان مسلمان مانند: امامان دین و پیشگامان علم و دانش و قرّاء و فقهاء و محدّثین و مفسرین تابعین و پس از تابعین رحمهم الله را بر خود واجب می‌شمارد.

به همان صورت احترام و پیروی از کارگزارانی پاک و پرهیزکار و خدمتگزار حکومت اسلامی و جهاد به همراهی آنان و خواندن نماز پشت سرشان را بر خود لازم و ضروری می‌داند. به همین خاطر انسان مسلمان در ارتباط با آن بزرگواران خود را مکلّف به مراعات آداب خاصی می‌داند:

اصحاب و اهل البیت:

1-   به این دلیل که خداوند وپیامبر گرامی اسلام ج آنان را دوست می‌دارند، انسان مسلمان هم محبّتشان را بر خود لازم بشمارد. زیرا خداوند متعال در مورد آنان می‌فرماید:

 ﴿مُّحَمَّدٞ رَّسُولُ ٱللَّهِۚ وَٱلَّذِینَ مَعَهُۥٓ أَشِدَّآءُ عَلَى ٱلۡکُفَّارِ رُحَمَآءُ بَیۡنَهُمۡۖ تَرَىٰهُمۡ رُکَّعٗا سُجَّدٗا یَبۡتَغُونَ فَضۡلٗا مِّنَ ٱللَّهِ وَرِضۡوَٰنٗاۖ [الفتح: 29].

«محمد فرستاده خداست و کسانی که یار و همراه او هستند در رویارویی با کافران تند و بااستقامت، و نسبت به یکدیگر مهربان و دلسوزند، ایشان را مدام در حال رکوع و سجود (و فرمانبرداری خداوند) می‌بینی. آنان همواره فضلی را از خداوند و رضایت او را می‌طلبند».

و پیامبر گرامی اسلام در مورد یاران خود می‌فرماید:

«به اصحاب و یاران من ناسزا نگویید، اگر هریک از شما به اندازه کوه احد طلا را در راه خدا هزینه نماید، همچون مقدار اندکی از احسان و نیکی آنان نخوهد بود»([2]).

2-   به برتری آنان بر سایر مسلمانان ایمان و یقین داشته باشد، زیرا خداوند متعال در مقام مدح آنان می‌فرماید:

 ﴿وَٱلسَّٰبِقُونَ ٱلۡأَوَّلُونَ مِنَ ٱلۡمُهَٰجِرِینَ وَٱلۡأَنصَارِ وَٱلَّذِینَ ٱتَّبَعُوهُم بِإِحۡسَٰنٖ رَّضِیَ ٱللَّهُ عَنۡهُمۡ وَرَضُواْ عَنۡهُ وَأَعَدَّ لَهُمۡ جَنَّٰتٖ تَجۡرِی تَحۡتَهَا ٱلۡأَنۡهَٰرُ خَٰلِدِینَ فِیهَآ أَبَدٗاۚ ذَٰلِکَ ٱلۡفَوۡزُ ٱلۡعَظِیمُ١٠٠ [التوبة: 100].

«پیشگامان نخستین مهاجرین و انصار و کسانی که به درستی روش آنان را در پیش گرفتند، خداوند از آنان خوشنود است و ایشان هم از خداوند خوشنودند، و خداوند برای آنان بهشت را آماده ساخته است، (بهشتی) که در زیر (درختان و کاخهای) آن رودخانه‌ها جاری است و برای همیشه در آنجا ماندگار خواهند شد، پیروزی و نجات بزرگ این است».

3-   ابوبکر صدیق را گرامی‌ترین اصحاب رسول خدا بشمارد و پس از او عمر و عثمان و علی ش دارای شأن و منزلت برتر بداند. زیرا ابن عمر س می‌فرماید: «در زمان حیات رسول خدا ج، هنگامی که می‌گفتیم: ابوبکر و عمر و عثمان و علی و رسول خدا ج آن را می‌شنید مخالفتی با آن نمی‌فرمود»([3]).

4-   از بدگویی آنان خودداری نماید و در مورد مسائل اختلافی - که بسیاری از آنها طبیعی و نشانه‌ی رشد بینش و نگرش دینی آنها بوده است - سکوت نماید، و چنانچه کسی در پی تحقیق و بررسی باشد باید مسائل تاریخی را در چهارچوب زمان و مکان و واقعیت شخصیت آن بزرگان و شرایط داخلی و خارجی مسلمانان مورد توجه قرار دهد.

5-   لازم است بر این باور باشد که حفظ حرمت همسران رسول خدا ج، لازم و ضروری است و آنان زنانی پاک دامن و گرامی بوده‌اند، و از میان آنان خدیجه و عایشه دختر حضرت ابوبکر را برتر بداند. زیرا خداوند متعال در مورد همسران رسول خدا ج می‌فرماید:

 ﴿ٱلنَّبِیُّ أَوۡلَىٰ بِٱلۡمُؤۡمِنِینَ مِنۡ أَنفُسِهِمۡۖ وَأَزۡوَٰجُهُۥٓ أُمَّهَٰتُهُمۡ... [الأحزاب: 6].

«پیامبر نسبت به خود مؤمنین به آنان اولویت بیشتری دارد (و اراده و امر او مقدّم بر خواست آنان است) و همسران پیامبر مادران مؤمنین به حساب می‌آیند».

1-  «صلات»: هرگاه این واژه به خداوند نسبت داده شود، به معنای «فرستادن رحمت» است؛ و هرگاه به فرشتگان و مؤمنان، منسوب گردد، به معنای «طلب رحمت» می‌باشد.

فرق میان «صلات» و «سلام»: آنچه مناسب‌تر با ریشه‌ی لغوی این دو کلمه وجود دارد این است که: «صلات»، به معنای «طلب رحمت و درود فرستادن بر پیامبر» است؛ اما در مورد «سلام فرستادن»، دو نظریه وجود دارد:

الف) یا به معنای «تسلیم شدن در برابر فرمان‌های پیامبر گرامی اسلام» است؛ چنان که در آیه‌ی 65 سوره‌ی «نساء» آمده است: ﴿فَلَا وَرَبِّکَ لَا یُؤۡمِنُونَ حَتَّىٰ یُحَکِّمُوکَ فِیمَا شَجَرَ بَیۡنَهُمۡ ثُمَّ لَا یَجِدُواْ فِیٓ أَنفُسِهِمۡ حَرَجٗا مِّمَّا قَضَیۡتَ وَیُسَلِّمُواْ تَسۡلِیمٗا٦٥ [النساء: 65]. «امّا، نه! به پروردگارت سوگند که آنان مؤمن به شمار نمی‌آیند تا تو را در اختلافات و درگیری‌های خود به داوری نطلبند و سپس ملالی در دل خود از داوری تو نداشته و کاملاً تسلیم فرمان و قضاوت تو باشند».

ب) و یا به معنای سلام فرستادن بر پیامبر ج با کلمات «السلام علی النبیّ» و مانند آن باشد که محتوایش تقاضای سلامت پیامبر ج از پیشگاه خداوند است.

و اگر چه این دو معنا، برای «سلام» کاملاً متفاوت به نظر می‌رسد، ولی با دقت می‌توان آن‌ها را به نقطه‌ی واحدی معطوف کرد؛ و آن، «تسلیم قولی و عملی در برابر اوامر و فرامین، تعالیم و آموزه‌ها، احکام و دستورات و توصیه‌ها و سفارش‌های تعالی‌بخش و سعادت آفرین پیامبر» است؛ زیرا کسی که به پیامبر خدا ج سلام می‌فرستد و تقاضای سلامتی او را از خداوند بلند مرتبه می‌کند، نسبت به او عشق می‌ورزد و او را به عنوان پیامبری واجب الاطاعة می‌شناسد.

2-  درباره‌ی خواندن درود در قعده‌ی اخیر نماز، در بین علماء و صاحب نظران فقهی، اختلاف نظر وجود دارد؛ احناف، مالکی‌ها، حنبلی‌ها و جمهور صاحب نظران فقهی بر این باورند که خواندن درود در قعده‌ی آخر نماز، سنّت است؛ ولی امام شافعی/ بر آن است که خواندن آن، فرض می‌باشد. و یکی از روایات امام احمد بن حنبل نیز مطابق با این نظریه است؛ و اسحاق بن راهویه/ گوید: اگر چنانچه نمازگزاری، خواندن درود را از روی عمد در قعده‌ی آخر نماز ترک کرد، در آن صورت نمازش درست نیست.

3-  علماء و اندیشمندان دینی بر این امر اتفاق نظر دارند که خواندن درود یک بار در طول عمر، فرض است؛ و همچنین خواندن درود پس از شنیدن نام گرامی آن حضرت ج واجب است؛ اما اگر چنانچه در یک جلسه، نام مبارک آن حضرت ج چندین مرتبه تکرار شد، در آن صورت از دیدگاه علامه طحاوی/، خواندن درود در هر مرتبه واجب است؛ و از نظرگاه شمس الائمة کرخی، یکبار خواندن درود واجب است و در مرتبه‌های بعدی، سنّت است.

ظاهر احادیث و روایات، دیدگاه علامه طحاوی را تأیید می‌کند؛ زیرا ابوهریره س گوید: پیامبر ج فرمودند: «رغم انف رجل ذکرت عنده فلم یصلّ علیّ» (ترمذی)؛ «ذلیل شود فردی که نامم در حضور او برده شود و او بر من درود نفرستد».

و همچنین علی س گوید: پیامبر ج فرمودند: «البخیل من الذی ذکرت عنده فلم یصلّ علیّ» (ترمذی)؛ «فرد بخیل و تنگ چشم، کسی است که نام من در حضور او برده شود و او بر من درود نفرستد».

اما چون مبنای شریعت بر آسانگیری و سهولت و رفع عُسر و حَرَج از بندگان است، یسر و آسانی این را می‌طلبد که در جلسه‌ای که نام مبارک آن حضرت ج چندین بار برده می‌شود، یک بار درود فرستادن بر پیامبر ج واجب باشد.

ناگفته نماند که بحث بالا، مربوط به زمانی است که ذکری از آن حضرت ج در جلسه بشود؛ ولی در عموم حالات، مستحب است که به کثرت بر پیامبر ج درود فرستاده شود.

920 - [2] (مُتَّفق عَلَیهِ)

وَعَن أبی حمید السَّاعِدِیِّ قَالَ: قَالُوا: یَا رَسُولَ الـلّٰهِ کَیْفَ نصلی عَلَیْک؟ فَقَالَ رَسُولُ الـلّٰهِ ج: «قُولُوا: اللَّهُمَّ صلى الله عَلَیْهِ وَسلم عَلَى مُحَمَّدٍ وَأَزْوَاجِهِ وَذُرِّیَّتِهِ کَمَا صَلَّیْتَ عَلَى آلِ إِبْرَاهِیمَ وَبَارِکْ عَلَى مُحَمَّدٍ وَأَزْوَاجِهِ وَذُرِّیَّتِهِ کَمَا بَارَکْتَ عَلَى آلِ إِبْرَاهِیمَ إِنَّکَ حُمَیْدٌ مجید([4]).

920- (2) ابوحمید ساعدی س گوید: صحابه خطاب به پیامبر ج گفتند: ای فرستاده‌ی خدا! چگونه برای شما درود بفرستیم؟ آن حضرت ج فرمودند: بگویید: «اللهم صلّ علی محمد وازواجه وذریّته کمـا صلّیت علی آل ابراهیم وبارک علی محمد وازواجه وذریّته، کمـا بارکت علی آل ابراهیم، انک حمیدٌ مجید.

«بار خدایا! بر محمد ج و همسران و فرزندانش درود بفرست، همان گونه که بر آل ابراهیم÷درود فرستادی؛ و به محمد ج و همسران و فرزندانش، برکت ارزانی کن، همان طور که به آل ابراهیم÷برکت عنایت فرمودی؛ همانا تو ستوده و بزرگواری».

[این حدیث را بخاری و مسلم روایت کرده‌اند].

شرح: «آل»: این واژه در لغت به معنای: «دودمان؛ خاندان؛ اهل خانه و فرزندان» است؛ و در محاوره‌ی قرآن و حدیث، به معنای کسانی است که با انسان، ارتباط و تعلّق داشته باشند؛ خواه این ارتباط، نسبی باشد، از قبیل: ارتباط همسری و فرزندی؛ و یا این ارتباط، به لحاظ ارادت و محبّت و اطاعت باشد؛ مانند پیروان و یاران خاصّ مکتب او.

از این رو، به لحاظ اصل لغت، واژه‌ی «آل»، شامل هردو گروه بالا می‌شود؛ ولی از حدیث ابوحمید ساعدی س مشخص شد که در اینجا، مراد از واژه‌ی «آل»، همان خاندان و اهل بیت پیامبر ج (یعنی ازواج مطهرات و نسل و فرزندان ایشان) می‌باشد.

«اللهم صلّ علی محمد»: یعنی: بار خدایا! مقام او را در دنیا با بلندآوازه کردن یاد او و دفاع از دعوتش و بقای شریعتش؛ و در آخرت با شفاعت برای امتش و چند برابر کردن اجر و پاداشش، بالا ببر و رفعت و بزرگی ببخش.

921 - [3] (صَحِیحٌ)

وَعَنْ أَبِی هُرَیْرَةَ س قَالَ: قَالَ رَسُولُ الـلّٰهِ ج: «مَنْ صَلَّى عَلَیَّ وَاحِدَةً صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ عشرا. رَوَاهُ مُسلم([5]).

921- (3) ابوهریره س گوید: رسول خدا ج فرمودند: هر کسی بر من یک درود بفرستد، خداوند بلند مرتبه به سبب آن، ده بار بر او درود می‌فرستد.

[این حدیث را مسلم روایت کرده است].

شرح: «صلات» و «صلوات»: هرگاه به خدا نسبت داده شوند، به معنای فرستادن رحمت است؛ و هر گاه، به فرشتگان ومؤمنان، منسوب گردد، به معنای «طلب رحمت» می‌باشد.

و برخی از علماء و صاحب نظران اسلامی گفته‌اند: منظور از «صلوات خداوند»، انواع تکریم‌ها، پیروزی‌ها و ترفیع مقام به پیشگاه خداوند و نزد بندگان است.

و برخی گفته‌اند: مراد، آمرزش و بخشش گناهان و معاصی می‌باشد؛ ولی روشن است که «صلوات خدا»، مفهوم وسیعی دارد که هم این امور و هم سایر رحمت‌ها و نعمت‌های الهی را شامل می‌شود.


فصل دوم

922 - [4] (صَحِیح)

عَنْ أَنَسٍ قَالَ: قَالَ رَسُولُ الـلّٰهِ ج: «مَنْ صَلَّى عَلَیَّ صَلَاةً وَاحِدَةً صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ عَشْرَ صَلَوَاتٍ وَحُطَّتْ عَنْهُ عَشْرُ خَطِیئَاتٍ وَرُفِعَتْ لَهُ عَشْرُ دَرَجَاتٍ». رَوَاهُ النَّسَائِیّ([6]).

922- (4) انس بن مالک س گوید: رسول خدا ج فرمودند: هرکس بر من یک درود بفرستد، خداوند بلند مرتبه به سبب آن، ده بار بر او درود می‌فرستد و ده گناه از گناهانش را می‌بخشاید و ده درجه، مقامش را بالا می‌برد و به او ترفیع درجه، در نظر می‌گیرد.

[این حدیث را نسایی روایت کرده است].

شرح: در حدیث شماره‌ی 921، از ابوهریره س روایت شده بود که در ازای فرستادن یک درود بر پیامبر گرامی اسلام ج، خداوند بلند مرتبه، ده درود بر او می‌فرستد؛ و در حدیث 922، علاوه بر ده درود، افزودن ده درجه در مقام درود فرستنده و عفو ده گناه از وی نیز ذکر شده است؛ و پرواضح است که این فقط فرق اجمال و تفصیل است؛ یعنی آنچه در حدیث دوم بیان شده، تفصیل حدیث نخست است که به صورت اجمال بدان پرداخته شده است.

ناگفته نماند یکه این پاداش، زمانی به دست می‌آید که شخص درود فرستنده، درود بر پیامبر ج را از روی اخلاص و صداقت و اعتقاد و عمل، به روان پاک آن حضرت ج نثار نماید.

923 - [5] (ضَعِیف)

وَعَنِ ابْنِ مَسْعُودٍ قَالَ: قَالَ رَسُولُ الـلّٰهِ ج: أَوْلَى النَّاسِ بِی یَوْمَ الْقِیَامَةِ أَکْثَرُهُمْ عَلَیَّ صَلَاة. رَوَاهُ التِّرْمِذِیّ([7]).

923- (5) عبدالله بن مسعود س گوید: رسول خدا ج فرمودند: سزاوارترین و نزدیک‌ترین مردمان به من در روز رستاخیز، کسی است که (در دنیا) بیشتر از دیگران بر من درود فرستاده باشد؛ (یعنی در ضمن دارا بودن شرط اساسی ایمان و اعتقاد، هرکس از امّتیانم که در دنیا، بیش از دیگران بر من درود بفرستد، در روز رستاخیز، نزدیکی و ارتباط خاصّ و ویژه‌ای با من خواهد داشت).

[این حدیث را ترمذی روایت کرده است].

924 - [6] (صَحِیح)

وَعَنِ ابْنِ مَسْعُودٍ قَالَ: قَالَ رَسُولُ الـلّٰهِ ج: إِنَّ لِـلّٰهِ مَلَائِکَةً سَیَّاحِینَ فِی الْأَرْضِ یُبَلِّغُونِی مِنْ أُمَّتِیَ السَّلَامَ. رَوَاهُ النَّسَائِیّ والدارمی([8]).

924- (6) عبدالله بن مسعود س گوید: رسول خدا ج فرمودند: به راستی خداوند را فرشتگانی است که در زمین به گشت و گذار و سیر و سیاحت می‌پردازند و کارشان این است که درودهایی را که امّتیانم بر من می‌فرستند، به من می‌رسانند و منتقل می‌کنند.

[این حدیث را نسایی و دارمی روایت کرده‌اند].

شرح: در حدیث دیگری که طبرانی و دیگران به نقل از عمار بن یاسر س به روایت آن پرداخته‌اند، چنین آمده است که آن فرشتگان، همراه با «صلات و سلام»، نام درود فرستنده را نیز به آن حضرت ج، ابلاغ می‌کنند و می‌گویند: «یا محمد! صلّی علیک فلان کذا وکذا»؛ «ای محمد! فلان فرد از امّت تو، این اندازه درود و سلام بر تو فرستاده است».

و در برخی از روایات، چنین آمده است که آن فرشتگان، نام فرستنده‌ی درود و سلام را همراه با نام پدر او، به آن حضرت ج ابلاغ می‌کنند و می‌گویند: «یا محمد! صلّی علیک فلان بن فلان»؛ «ای محمد! فلانی فرزند فلانی، بر شما درود فرستاده است». از این رو هر کس، از روی صداقت و اخلاص و اعتقاد و عمل، بر آن حضرت ج سلام و درود بفرستد، فرشتگان درود و سلام او را همراه با نام او و نام پدرش به پیامبر ج می‌رسانند و بدین سان، در پیشگاه آن حضرت ج یادی از او و پدرش می‌شود؛ گر قبول افتد زهی عزّ و شرف.

925 - [7] (حَسَنٍ)

وَعَنْ أَبِی هُرَیْرَةَ س قَالَ: قَالَ رَسُولُ الـلّٰهِ ج: «مَا مِنْ أَحَدٍ یُسَلِّمُ عَلَیَّ إِلَّا رَدَّ اللهُ عَلَیَّ رُوحِی حَتَّى أَرُدَّ عَلَیْهِ السَّلَامُ». رَوَاهُ أَبُو دَاوُدَ وَالْبَیْهَقِیُّ فِی الدَّعَوَاتِ الْکَبِیرِ([9]).

925- (7) ابوهریره س گوید: رسول خدا ج فرمودند: هیچ مسلمانی نیست که بر من سلام بفرستد، جز این که خداوند بلند مرتبه، روحم را به من بازمی‌گرداند تا من نیز بر او سلام بفرستم و جواب سلامش را به وی برگردانم.

 [این حدیث را ابوداود و بیهقی در «الدعوات الکبیر» روایت کرده‌اند].

شرح: «الّا ردّ الله علیّ روحی»: از ظاهر این عبارت، چنین برداشت می‌شود که روح مبارک رسول خدا ج از جسدشان جدا است؛ از این رو هرگاه کسی بر ایشان سلام و درود بفرستد، خداوند بلند مرتبه، روح ایشان را به جسدشان برمی‌گرداند تا جواب سلام فرد فرستنده‌ی سلام را بدهند.

پرواضح است که این برداشت، به هیچ وجه درست نیست؛ زیرا اگر این را بپذیریم، لازم می‌آید که در روز، هزاران هزار بار، روح پیامبر ج از جسدشان خارج شده و دوباره به جسمشان وارد می‌شود؛ چرا که هیچ روزی نیست که میلیون‌ها انسان از امتیان ایشان، بر آن حضرت ج درود و سلام نفرستند؛ تا جایی که در روزهای معمولی نیز هزاران نفر بر روضه‌ی مبارک آن حضرت ج حاضر می‌شوند و بر ایشان درود و سلام نثار می‌کنند؛ و علاوه از آن، از دیدگاه شرع مقدّس اسلام، پیامبران در قبرهای خویش زنده‌اند؛ اگر چه درباره‌ی ماهیت و نوعیت آن، در میان علماء و صاحب نظران اسلامی، اختلاف وجود دارد، ولی باز هم، همه بر این موضوع اتفاق نظر دارند که پیامبر - به ویژه حضرت محمد ج - در قبرهای خویش، زنده‌اند.

بنابراین، مفهوم حدیث بالا چنین نیست که جسد آن حضرت ج از روح خالی و تهی باشد و هرگاه بنده‌ی مسلمان بر آن حضرت ج سلام و درود بفرستد، خداوند بلند مرتبه، روح ایشان را به منظور پاسخ دادن به سلام، به جسدشان برگرداند؛ از این رو، بیشتر شارحان، مفهوم «بازگردانیدن روح» را این چنین تبیین و تشریح نموده‌اند که در عالم برزخ، روح رسول خدا ج بیشتر متوجه جهان آخرت و مشاهده‌ی تجلیات الهی و... است؛ پس هرگاه بنده‌ی مسلمانی در دنیا، بر آن حضرت ج سلام و درود می‌فرستد، آن سلام و درود به وسیله‌ی فرشته یا به طور مستقیم به آن حضرت ج ابلاغ می‌گردد، و به فرمان خداوند بلند مرتبه، روح آن حضرت ج متوجه آن می‌گردد و پاسخ سلام آن بنده‌ی مسلمان را می‌دهند؛ از این رو در حدیث بالا، توجه و التفات روحانی، به «بازگردانیده شدن روح» تعبیر شده است؛ و پرواضح است که هر بنده‌ی مسلمان و حقگرایی که در دنیا بر آن حضرت ج سلام و درود بفرستد و در این کار صداقت و اخلاص و اعتقاد و عمل نیز داشته باشد، آن حضرت ج نه فقط به صورت عادی و سرسری و با زبان، بلکه با قلب و روح متوجه سلام و درود آن بنده‌ی مسلمان می‌گردند و پاسخ سلام او را می‌دهند؛ و در واقع، اگر چنانچه در مقابل تمامی درودها و سلام‌هایی که در طول عمر بر آن حضرت ج نثار می‌کنیم، هیچ اجر و پاداشی را فراچنگ نیاوریم و فقط یک بار از جانب آن حضرت ج جواب سلام و درود ما فرستاده شود، به راستی همین کافی و بسنده خواهد بود. «السلام علیک ایها النبیّ ورحمة الله وبرکاته».

926 - [8] (حسن)

«وَعَنْهُ قَالَ: سَمِعْتُ رَسُولَ الـلّٰهِ ج یَقُولُ: لَا تَجْعَلُوا بُیُوتَکُمْ قُبُورًا وَلَا تَجْعَلُوا قَبْرِی عِیدًا وَصَلُّوا عَلَیَّ فَإِنَّ صَلَاتکُمْ تبلغنی حَیْثُ کُنْتُم». رَوَاهُ النَّسَائِیّ([10]).

926- (8) «ابوهریره س گوید: از رسول خدا ج شنیدم که می‌فرمودند: خانه‌هایتان را به صورت گور درنیاورید و قبر مرا، محل عید و جای مراجعه و ازدحام و لهو و لعب قرار ندهید؛ و بر من درود بفرستید و بدانید که هر کجا باشید، درودهای شما به من می‌رسد».

[این حدیث را نسایی روایت کرده است].

شرح: «لاتجعلوا بیوتکم قبوراً» «خانه‌هایتان را به صورت گور درنیاورید»: این بخش از حدیث، می‌تواند سه معنا و مفهوم داشته باشد:

1-   چون در قبرستان نماز گزارده نمی‌شود، پیامبر ج دستور می‌دهد که بعضی از نمازهایتان (نفل و سنّت) را در خانه‌هایتان بخوانید و آن‌ها را چون گور نکنید؛ یعنی قبور در عدم گزاردن نماز در آن‌ها، تشبیه شده به خانه‌ای که در آن، نماز و ذکر و یاد خدا کرده نمی‌شود.

پس از این حدیث دانسته می‌شود که بهتر آن است که نمازهای سنّت و نفل، در خانه گزارده شوند و آن‌ها را با نخواندن نماز در آن‌ها چون گور نکنند.

پیامبر ج در حدیثی، در تأیید این مطلب، می‌فرمایند: «مثل البیت الّذی یذکر الله فیه والبیت الذی لایذکر الله فیه، کمثل الحیّ والـمیّت»؛ «مثال خانه‌ای که در آن ذکر و یاد خدا می‌شود و خانه‌ای که در آن یادی از خدا نیست، به سان زنده و مرده است». (مسلم).

و همچنین جابر س روایت می‌کند که آن حضرت ج فرمودند: «اذا قضی احدکم الصلاة فی مسجده فلیجعل لبیته نصیباً من صلاته، فانّ الله جاعلٌ فی بیته من صلاته نوراً» (مسلم)؛ «هر گاه کسی از شما نماز فرض را در مسجد خواند، قسمتی از نمازها را برای خانه بگذارد؛ یچون خداوند به واسطه‌ی نماز، نوری را در خانه‌اش قرار می‌دهد».

و زید بن ثابت س نیز روایت می‌کند که آن حضرت ج فرمودند: «علیکم بالصلاة فی بیوتکم؛ فانّ خیر صلاة الـمرء فی بیته الّا الصلاة الـمکتوبة» (بخاری، مسلم، ابوداود و نسایی)؛ «در خانه‌هایتان نماز بخوانید؛ چون بهترین نماز شخص، نماز در خانه‌اش است غیر از نمازهای فرض (که باید در مسجد خوانده شوند)».

2-   و نیز می‌توان گفت که مراد حدیث، این است که: خانه‌هایتان را با دفن کردن مردگان در آن‌ها، به صورت گور و قبرستان درنیاورید؛ یعنی نباید مرده‌ها را در خانه دفن کنید؛ البته پیامبران - به ویژه پیامبر گرامی اسلام ج - از این قاعده به استناد حدیث: «ما قبض نبیّ الّا ودفن حیث یقبض»، استثناء هستند.

همچنان که در کتب تاریخ، سیرت و حدیث آمده است، به هنگام وفات پیامبر ج در باب موضع دفن رسول خدا ج میان صحابه اختلاف افتاد؛ ابوبکر صدّیق س گفت: من از رسول خدا ج شنیدم که فرمودند: «ما قُبض نبیٌّ الّا دُفن حیث یُقبض»؛ «هیچ یک از پیامبران جز این نبوده است که در همان مکانی که جان می‌داده است به خاک سپرده می‌شده است».

3-   و عموم شارحان حدیث، مطلب «خانه‌هایتان را گورستان قرار ندهید» را این چنین تفسیر و تشریح نموده‌اند و گفته‌اند: همچنان که در قبرستان، مردگان ذکر و عبادت نمی‌کنند و قبرها از ذکر و عبادت خالی هستند، شما نیز خانه‌های خویش را چنین قرار ندهید که از ذکر و عبادت تهی و خالی باشند؛ بلکه آن‌ها را با ذکر و یاد خدا و عبادت و پرستش او، آباد سازید؛ زیرا خانه‌هایی که از ذکر یاد خدا و عبادت و پرستش او، خالی باشند، در واقع، خانه‌های زندگان نیستند بلکه قبرستان مردگان‌اند.

«لاتجعلوا قبری عیداً»:

این بخش از حدیث را نیز می‌توان به دو صورت ترجمه و تشریح نمود:

قبر مرا، مسجد، محل عید و جای مراجعه و ازدحام و لهو و لعب و اعمال خلاف شریعت قرار ندهید؛ همچنان که یهود و نصارا، با قبور پیامبران خویش، این کار را کردند.

یعنی همچنان که مردم در روز خاصّی از سال، در جشن‌ها و مراسم ویژه‌ای شرکت می‌کنند و به جشن و شادی و رقص و پایکوبی می‌پردازند، قبر مرا این چنین قرار ندهید و آن را تفریحگاه و محل جشن و شادی نگردانید.

قبر مرا چون عید و جشن سالانه، قرار ندهید که در سالی جز یک یا دو بار بدانجا نیایید. در حقیقت در این صورت، این حدیث، مسلمانان را به زیارت زیاد روضه‌ی مطهر پیامبر گرامی اسلام ج تشویق و ترغیب می‌کند.

927 - [9] (صَحِیحٌ)

«وَعَنْهُ قَالَ: قَالَ رَسُولُ الـلّٰهِ ج: رَغِمَ أَنْفُ رَجُلٍ ذُکِرْتُ عِنْدَهُ فَلَمْ یُصَلِّ عَلَیَّ وَرَغِمَ أَنْفُ رَجُلٍ دَخَلَ عَلَیْهِ رَمَضَانُ ثُمَّ انْسَلَخَ قَبْلَ أَنْ یُغْفَرَ لَهُ وَرَغِمَ أَنْفُ رَجُلٍ أَدْرَکَ عِنْدَهُ أَبَوَاهُ الْکبر أَو أَحدهمَا فَلم یدْخلَاهُ الْجنَّة». رَوَاهُ التِّرْمِذِیّ ([11]).

927- (9) «ابوهریره س گوید: رسول خدا ج فرمودند: خاک بر سر آن کسی که نام مرا نزد او ببرند و بر من درود نفرستد؛ و خاک بر سر آن کسی که ماه مبارک رمضان را دریابد و این ماه در حالی بر او بگذرد که گناهانش بخشوده نشده‌اند؛ و خاک بر سر آن کسی که پدر و مادرش یا یکی از آن دو، نزد او به پیری رسند و او نتواند با نیکی بر آن‌ها، به بهشت زیبا و پرنعمت خدا درآید».

[این حدیث را ترمذی روایت کرده است].

شرح: از این حدیث دانسته می‌شود که هرگاه کسی نام مبارک آن حضرت ج را ذکر کند و یا از کسی دیگر بشنود، خواندن درود بر او واجب است؛ زیرا در این حدیث و احادیث دیگر، بر نخواندن درود به هنگام ذکر نام آن حضرت ج وعید آمده است.

و اگر چنانچه نام مبارک رسول خدا ج در مجلسی بارها تکرار شود، پس تنها با یکبار خواندن درود، واجب ادا می‌گردد؛ ولی باز هم مستحب و بهتر و برازنده‌تر و خوشایندتر، آن است که هر بار که نام پیامبر ج یاد می‌شود یا از کسی می‌شنود، بر ایشان درود بفرستد.

ناگفته نماند که عموم علماء و صاحب نظران اسلامی بر این باورند که بر مبنای آیات قرآن و احادیث نبوی، فرستادن درود و سلام بر رسول اکرم ج بر تمام امّت واجب است؛

از دیدگاه امام شافعی و طبق یک روایت از امام احمد نیز خواندن درود در قعده‌ی آخر هر نماز بعد از تشهد، از واجبات نماز است؛‌ از این رو اگر درود خوانده نشود، از دیدگاه این بزرگواران، نماز صحیح نخواهد بود.

ولی نظرگاه امام مالک و امام ابوحنیفه و بیشتر صاحب نظران فقهی بر آن است که تشهد در قعده‌ی آخر واجب است؛ و در ضمن تشهد، بر رسول خدا ج نیز سلام فرستاده می‌شود (در «السلام علیک ایّها النبیّ ورحمة الله وبرکاته»).

امّا بعد از تشهد، خواندن درود به طور مستقل، فرض یا واجب نیست، بلکه سنّت است؛ از این رو اگر خوانده نشود، نماز فاسد نمی‌گردد، ولی از کمال و کیفیت آن کاسته می‌شود و در آن، ضعف و نقص، رونما می‌گردد؛ و با وجود این، باز هم بیشتر علماء و صاحب نظران اسلامی بر این موضوع اتفاق نظر دارند که همان گونه که شهادت به رسالت آن حضرت ج فرض است، فرستادن درود و سلام نیز بر آن حضرت ج بر هر مسلمان فرض عین می‌باشد؛ و برای درود، وقت و تعداد خاصّی نیز تعیین نگردیده است؛ البته حداقل آن، این است که در طول عمر، یک بار بر آن حضرت ج درود فرستاده شود.

و بر مبنای احادیث و روایاتی که در این زمینه، وارد شده‌اند، صاحب نظران فقهی بر این باورند که هرگاه بنده‌ی مسلمانی، نام رسول خدا ج را بر زبان آورد و یا از کسی دیگر، نام ایشان را شنید، در آن صورت فرستادن درود بر آن حضرت ج واجب است؛ و اگر چنانچه نام پیامبر ج در مجلسی بارها تکرار گردید، برخی از فقهاء برآنند که خواندن درود هر بار واجب است؛ و برخی دیگر گفته‌اند که در این صورت، یک بار خواندن درود واجب است و تنها با یکبار خواندن درود، واجب ادا می‌گردد و در دفعه‌های بعدی، خواندن درود سنّت است؛ و محققان فقهی نیز همین دیدگاه را اختیار کرده‌اند.

928 - [10] (صَحِیح)

وَعَن أبی طَلْحَة أَنَّ رَسُولَ الـلّٰهِ ج جَاءَ ذَاتَ یَوْمٍ وَالْبِشْرُ فِی وَجْهِهِ فَقَالَ: إِنَّهُ جَاءَنِی جِبْرِیلُ فَقَالَ: إِنَّ رَبَّکَ یَقُولُ أَمَا یُرْضِیکَ یَا مُحَمَّدُ أَنْ لَا یُصَلِّیَ عَلَیْکَ أَحَدٌ مِنْ أُمَّتِکَ إِلَّا صَلَّیْتُ عَلَیْهِ عَشْرًا وَلَا یُسَلِّمُ عَلَیْکَ أَحَدٌ مِنْ أُمَّتِکَ إِلَّا سَلَّمْتُ عَلَیْهِ عَشْرًا؟». رَوَاهُ النَّسَائِیُّ وَالدَّارِمِیُّ([12]).

928- (10) ابوطلحه‌ی انصاری س گوید: رسول خدا ج روزی در حالی (پیش یاران خویش) آمدند که آثار مسرّت و خوشحالی در سیمای مبارکشان، موج می‌زد؛ آن گاه فرمودند: «به راستی جبرئیل÷ به نزدم آمد و گفت: همانا پروردگارت می‌فرماید: ای محمد! آیا تو را این موضوع خشنود و راضی نمی‌سازد که هریک از امّتیانت که یک بار بر تو درود و سلام بفرستد، من به سبب آن،‌ ده بار بر او درود و سلام می‌فرستم»؟.

[این حدیث را نسایی و دارمی روایت کرده‌اند].

شرح: این بالاترین اکرام و احترام پروردگار، نسبت به بنده‌ی خاصّش، حضرت محمد ج است که می‌فرماید: «آن قدر به تو می‌بخشیم که راضی شوی»؛ در دنیا بر دشمنان و بدخواهان پیروز خواهی شد و آیین تو جهان‌گیر خواهد گشت و در آخرت نیز مشمول بزرگترین مواهب خواهی شد.

بدون شک، پیامبر اکرم ج به عنوان خاتم پیامبران و رهبر عالم بشریت، خشنودی‌اش تنها در نجات خویش نیست، بلکه آن زمان، راضی و خشنود می‌شود که شفاعتش درباره‌ی امّتش نیز پذیرفته شود؛ در حدیثی می‌خوانیم که رسول خدا ج فرمودند: «روز رستاخیز، من در موقف شفاعت می‌ایستم و آن قدر گنهکاران امّت خویش را شفاعت می‌کنم که خداوند می‌فرماید: «ارضیتَ یا محمد»؟؛ «آیا راضی شدی ای محمّد»؟ و من می‌گویم: «رضیتُ، رضیتُ»؛ «راضی شدم، راضی شدم».

و به راستی ظهور کامل این وعده‌ی الهی، در آخرت تبلور پیدا خواهد کرد؛ ولی این بخشی از آن است که خداوند بلند مرتبه، آن اندازه ایشان را مورد اِکرام و اِعزار و احترام و بزرگداشت قرار داده‌اند و چنان جایگاه والا و مقام بالایی بدیشان عنایت کرده که هر بنده‌ی مسلمانی که از روی صداقت و اخلاص و اعتقاد و عمل و از روی محبت و احترام بر آن حضرت ج درود و سلام بفرستد، خداوند بلند مرتبه، ده درود و ده سلام را بر وی نثار می‌کند؛ آن هم به خاطر رضایت و خشنودی بنده‌ی محبوبش، محمد بن عبدالله!.

929 - [11] (حسن)

وَعَنْ أُبَیِّ بْنِ کَعْبٍ قَالَ: قُلْتُ: یَا رَسُولَ الـلّٰهِ إِنِّی أُکْثِرُ الصَّلَاةَ عَلَیْکَ فَکَمْ أَجْعَلُ لَکَ مِنْ صَلَاتِی؟ فَقَالَ: «مَا شِئْتَ» قُلْتُ: الرُّبُعَ؟ قَالَ: «مَا شِئْتَ فَإِنْ زِدْتَ فَهُوَ خَیْرٌ لَکَ». قُلْتُ: النِّصْفَ؟ قَالَ: «مَا شِئْتَ فَإِنْ زِدْتَ فَهُوَ خَیْرٌ لَکَ» قُلْتُ: فَالثُّلُثَیْنِ؟ قَالَ: «مَا شِئْتَ فَإِنْ زِدْتَ فَهُوَ خَیْرٌ لَکَ» قُلْتُ: أَجْعَلُ لَکَ صَلَاتِی کُلَّهَا؟ قَالَ: «إِذا یکفى همک وَیکفر لَک ذَنْبک. رَوَاهُ التِّرْمِذِیّ([13]).

929 - (11) ابی بن کعب س گوید: به پیامبر ج گفتم: ای فرستاده‌ی خدا! می‌خواهم (در وقت دعا کردن خویش) بر شما بسیار درود بفرستم؛ حال به من بفرمایید که چه مقدار از زمان (دعای خویش) را برای درود فرستادن بر شما اختصاص بدهم؟

آن حضرت ج در پاسخ فرمودند: «هر مقداری که می‌خواهی (و در توان داری) گفتم: یک چهارم، خوب است؛ (یعنی آیا یک چهارم دعای خویش را به درود فرستادن بر شما اختصاص دهم)؟ پیامبر ج فرمودند: هر مقدار که می‌خواهی؛ هر چه بیشتر (از یک چهارم) درود بفرستی، برایت بهتر و ارزنده‌تر خواهد بود.

گفتم: نصف خوب است؟ فرمودند: «هر مقداری که می‌خواهی و هر چه بیشتر (از نصف)، بر من درود بفرستی، برایت (در دنیا و آخرت) بهتر و شایسته‌تر خواهد بود».

گفتم: دو سوّم از زمان دعا، برای درود فرستادن بر شما خوب است؟ فرمودند: «هر مقدار که می‌خواهی و هر چه بیشتر (از دو سوّم، بر من) درود بفرستی، برایت بهتر و بایسته‌تر خواهد بود».

گفتم: حال که چنین است، تمام زمان دعای خویش را صرف درود فرستادن بر شما می‌کنم! آن حضرت ج فرمودند: «در این صورت، مقصود دنیوی و مراد اُخروی تو برآورده خواهد شد (و خداوند بلند مرتبه، تمام هم و غم‌ها، چالش‌ها و دغدغه‌ها، مشکلات و مصائب و ناهمواری‌ها و ناملایمات زندگی فردی و اجتماعی، دنیوی و اُخروی، مادی و معنوی، فرهنگی و اقتصادی و عبادی و خانوادگی تو را سامان خواهد بخشید) و گناهانت، بخشوده خواهند شد».

[این حدیث را ترمذی روایت کرده است].

شرح: رسول خدا ج در حدیثی دیگر می‌فرمایند: خداوند فرموده است: «مَن شغله القرآنُ عن ذکری ومسئلتی، اعطیتُه افضل ما اُعطی السائلین»؛ «هر کس در تلاوت قرآن به اندازه‌ای مشغول باشد که فرصتی برای ذکر من و دعا برای مقاصد و اهداف خود نداشته باشد، بدو از جانب خویش، بیشتر از آنچه به دعا کنندگان و درخواست کنندگان می‌دهم، خواهم داد».

همان گونه که در این حدیث برای افرادی که تمامی وقت خویش را صرف تلاوت قرآن کنند، این نوید و مژده داده شده که خداوند به آنان، بیشتر و بهتر از آنچه به دعا کنندگان و درخواست کنندگان می‌دهد، خواهد بخشید، بدین سان در حدیث ابی بن کعب س، رسول خدا ج به افرادی که از روی اخلاص و صداقت و اعتقاد و عمل، دعاهای خویش را وقف رسول خدا ج کنند و به جای دعا برای اغراض شخصی، منافع فردی و اهداف دنیوی خویش، فقط بر آن حضرت ج سلام و درود می‌فرستند، چنین نوید داده است که فضل و ا حسان الهی و کرم و لطف یزدانی، آنان را دربرخواهد گرفت و خداوند بلند مرتبه، تمام هم و غم‌ها، چالش‌ها و دغدغه‌ها، مشکلات و مصائب و ناهمواری‌ها و نابسامانی‌های زندگی مادی و معنوی، دنیوی و اخروی، فردی و اجتماعی، سیاسی و نظامی، فرهنگی و اقتصادی و عبادی و خانوادگی آنان را سامان خواهد بخشید و آنان را از تنگناها و مضیقه‌ها رهایی خواهد بخشید و گناهان و معاصی آنان را نیز مورد عفو و بخشش خویش، قرار خواهد داد.

و وی به راستی، چنین افرادی، مستحق و سزاوار فضل و کرم الهی هستند؛ زیرا عشق و علاقه‌ی آنان به رسول خدا ج در حدّی است که به جای دعا کردن برای اغراض و اهداف شخصی و منافع و مقاصد فردی خویش، وقت خود را به درود و سلام فرستادن بر رسول خدا ج صرف می‌کنند و دعا برای آن حضرت ج را بر دعا کردن برای خود ترجیح می‌دهند؛ و پرواضح است که این رفتار، بیانگر ایمان راستین و عشق واقعی و علاقه‌ی حقیقی به رسول خدا ج است و چنین بندگان مخلص و وارسته‌ای نیز شایسته و بایسته‌ی آن هستند که مورد نوازش خدا قرار بگیرند و خداوند بلند مرتبه، به نابسامانی‌های آنان سامان ببخشد و گناهانشان را مورد عفو و بخشش قرار بدهد.

و به راستی که کثرت درود بر رسول خدا ج، کلید حلّ مشکلات و نابسامانی‌های زندگی دنیوی و اخروی است؛ و این واقعیتی است که رسول خدا ج در این حدیث بیان فرموده‌اند: «هر کس بر من یک بار درود بفرستد، خداوند ده بار بر او درود می‌فرستد و ده نیکی در نامه‌ی اعمال او ثبت می‌کند و ده گناه از گناهان او را محو می‌نماید و ده درجه به درجات او می‌افزاید». [نسایی]

و این حدیث و احادیث دیگر بیانگر این قضیه هستند که خود درود، باعث فراچنگ آوردن لطف و کرم الهی، ترفیع درجه، محو گناه و افزایش نیکی‌ها می‌شود.

930 - [12] (صَحِیح)

وَعَن فضَالة بن عُبَیْدٍ قَالَ: بَیْنَمَا رَسُولُ الـلّٰهِ ج قَاعِدٌ إِذْ دَخَلَ رَجُلٌ فَصَلَّى فَقَالَ: اللَّهُمَّ اغْفِرْ لِی وَارْحَمْنِی فَقَالَ رَسُولُ الـلّٰهِ ج: «عَجِلْتَ أَیُّهَا الْـمُصَلِّی إِذَا صَلَّیْتَ فَقَعَدْتَ فَاحْمَدِ اللهَ بِمَا هُوَ أَهْلُهُ وَصَلِّ عَلَیَّ ثُمَّ ادْعُهُ». قَالَ: ثُمَّ صَلَّى رَجُلٌ آخَرُ بَعْدَ ذَلِکَ فَحَمِدَ اللهَ وَصَلَّى عَلَى النَّبِیِّ ج فَقَالَ النَّبِیُّ ج: «أَیُّهَا الْـمُصَلِّی ادْعُ تُجَبْ». رَوَاهُ التِّرْمِذِیُّ وَرَوَى أَبُو دَاوُدَ وَالنَّسَائِیّ نَحوه([14]).

930- (12) فَضالة بن عُبید س گوید: در همین اثنا که پیامبر ج نشسته بودند، ناگاه مردی وارد شد و نماز گزارد و پس از نماز، (بدون این که خدا را ستایش و تمجید کند و ثنا و سپاس او را بگوید و بر پیامبر خدا ج سلام و درود بفرستد،) این دعا را خواند:

«اللهمّ اغفر لی وارحمنی»؛ «بار خدایا! مرا ببخش و بر من رحم بفرما».

آن حضرت ج (با مشاهده‌ی این صحنه،) فرمودند: «ای فرد نمازگزار! عجله و شتاب کردی؛ هرگاه نماز گزاردی و برای دعا کردن، نشستی، نخست پروردگار خویش را به بزرگی یاد کن و او را ثنا و ستایش بگو و به بیان پرتوی از وصف و شکوه و حمد و ستایش او بپرداز و بر من درود بفرست؛ آن گاه هر دعایی که خواستی، از پیشگاه خداوند بلند مرتبه، بخواه و درخواست کن».

فَضالة بن عُبید س گوید: آن گاه پس از این ماجرا، مردی دیگر نماز گزارد و پس از نماز، نخست پروردگار خویش را به بزرگی یاد کرد و او را ثنا و سپاس گفت و بر پیامبر خدا ج درود فرستاد؛ آن حضرت ج خطاب بدو فرمودند: «ای فرد نمازگزار! هر دعایی که می‌خواهی، از پیشگاه خداوند بخواه و درخواست کن که اجابت خواهد شد».

[این حدیث را ترمذی روایت کرده است؛ و ابوداود و نسایی نیز نظیر آن را در معنی نه در لفظ روایت کرده‌اند].

شرح:

«نحوه»: عادت محدثان و راویان و ناقلان حدیث بر این است که هرگاه حدیثی را با یک سند روایت کنند و سپس الفاظ همان حدیث را با سندی دیگر نقل کنند، به جای این که کلّ متن حدیث را نقل کنند، در آخر آن می‌گویند: «نحوه» یا «مثله».

و فرق واژه‌ی «نحوه» و «مثله» در این است که: اصطلاح «مثله»: در روایات و احادیثی به کار می‌رود که هردو حدیث (که با سندهای مختلف روایت شده‌اند)، از حیث لفظ و معنی، با همدیگر موافق و متّحد باشند.

و اصطلاح «نحوه»: در روایتی مورد استفاده قرار می‌گیرد که هردو حدیث از حیث معنی با همدیگر موافق باشند، نه از حیث لفظ. و قول مشهور علماء و صاحب نظران اسلامی نیز همین است که بیان شد.

و برخی از علماء و صاحب نظران اسلامی، عکس این قضیه را بیان داشته‌اند و گفته‌اند: اصطلاح «مثله»، در روایاتی مورد استفاده قرار می‌گیرد که هردو حدیث، از حیث معنی - نه از حیث لفظ - با همدیگر موافق باشند؛ و اصطلاح «نحوه»، در احادیثی به کار می‌رود که هردو حدیث، هم از حیث لفظ و هم از حیث معنی، موافق یکدیگر باشند؛ ولی چنان که پیش‌تر نیز بیان شد، قول نخست، مشهورتر و صحیح‌تر است.

931 - [13] (حسن)

وَعَنْ عَبْدِ الـلّٰهِ بْنِ مَسْعُودٍ قَالَ: کُنْتُ أُصَلِّی وَالنَّبِیُّ ج وَأَبُو بَکْرٍ وَعُمَرُ مَعَهُ فَلَمَّا جَلَسْتُ بَدَأْتُ بِالثَّنَاءِ عَلَى الـلّٰهِ تَعَالَى ثُمَّ الصَّلَاةُ عَلَى النَّبِیِّ ج ثُمَّ دَعَوْتُ لِنَفْسِی فَقَالَ النَّبِیُّ ج: «سَلْ تعطه سل تعطه». رَوَاهُ التِّرْمِذِیّ([15]).

931- (13) عبدالله بن مسعود س گوید: داشتم نمز می‌گزاردم و ابوبکر س و عمر س همراه با پیامبر خدا ج بودند؛ چون پس از گزاردن نماز، برای دعا نمودن نشستم، نخست به حمد و سپاس خداوند بلند مرتبه پرداختم و پس از آن، بر پیامبر خدا ج درود فرستادم؛ آن گاه برای (امور دنیوی و اخروی، فردی و اجتماعی، فرهنگی و اقتصادی و عبادی و خانوادگی) خویش دعا کردم.

آن حضرت ج (چون دیدند که من آداب دعا را مراعات نموده‌ام و ابتدا، خدای را ستایش و تمجید و سپاس و ثنا کرده‌ام و به تعریف و توصیف او پرداخته‌ام و بر پیامبر او، درود و سلام فرستاده‌ام،) فرمودند: «بخواه که به تو عطا خواهد شد؛ بخواه که به تو عطا خواهد شد».

[این حدیث را ترمذی روایت کرده است].

شرح: دعا، کیمیای دفع بلا و کلید گنج‌های ظاهری و معنوی و موجب خشنودی خداوند است که خود پروردگار بدان فرمان داده است؛ و آنان که از دعا کردن ابا می‌ورزند، موجب خشم و غضب الهی قرار خواهند گرفت؛ خداوند بلند مرتبه می‌فرماید:

﴿وَقَالَ رَبُّکُمُ ٱدۡعُونِیٓ أَسۡتَجِبۡ لَکُمۡۚ إِنَّ ٱلَّذِینَ یَسۡتَکۡبِرُونَ عَنۡ عِبَادَتِی سَیَدۡخُلُونَ جَهَنَّمَ دَاخِرِینَ٦٠ [غافر: 60].

«پروردگار شما می‌فرماید: مرا به فریاد بخوانید تا بپذیرم؛ کسانی که خود را بزرگتر از آن می‌دانند که مرا به فریاد بخوانند، خوار و پست داخل دوزخ خواهند گشت».

در حقیقت، دعا، مظهر و نتیجه‌ی عبدیت و بندگی و دعوت نماد نبوّت است؛ دعا از یکسو، انسان را به شناخت پروردگار جهان هستی که برترین سرمایه‌ی هر انسان است، دعوت می‌کند و از سوی دیگر، سبب می‌شود که خود را نیازمند او ببیند و در برابرش خضوع و فروتنی و کرنش و تواضع کند و از مرکب غرور و خودخواهی و تکبر و خودبزرگ‌بینی که سرچشمه‌ی انواع بدبختی‌ها و مجادله در آیات خداوندی است، فرود آید و برای خود در برابر ذات پاک او موجودیتی قائل نشود.

دعا، باعث می‌شود تا انسان، نعمت‌ها را از خدا ببیند و بدو عشق بورزد و رابطه‌ی عاطفی او از این طریق با ساحت مقدّسش، محکم گردد؛ و دعا، به انسان، اعتماد به نفس می‌دهد و از یأس و ناامیدی بازمی‌دارد و به تلاش و کوشش بیشتر، دعوت می‌کند. قلب و روح انسان، از طریق دعا، پیوند نزدیک با خدا پیدا می‌کند و همانند قطره‌ای که به اقیانوس بی‌پایان بپیوندد، اتّصال معنوی با آن مبدأ بزرگ قدرت می‌یابد.

خداوند بلند مرتبه، در قرآن کریم، پس از دعا، وعده‌ی اجابت داده است و می‌دانیم که این وعده، وعده‌ای است مشروط - نه مطلق - ؛ دعایی به هدف اجابت می‌رسد که شرایط لازم در دعا و دعا کننده و مطلبی که مورد تقاضا است، جمع باشد.

در مجموع روایات اسلامی (از جمله چند حدیث بالا)، شرایطی برای اجابت دعا می‌خوانیم؛ از جمله:

پاکی قلب: برای اجابت دعا، قبل از هر چیز در پاکی قلب و روح باید کوشید و از گناه و معصیت توبه کرد و خودسازی نمود و از زندگی بزرگان الهی، الهام گرفت.

پاکی اموال: انسان مسلمان، در پاکی زندگی از اموال غصب، ظلم، حرام، ناپاک و ستم بکوشد و تلاش کند تا تغذیه‌ی او از حرام نباشد.

عمل به اوامر و فرامین الهی و تعالیم و آموزه‌های نبوی و احکام و دستورات اسلامی: ایمان و عمل نیک و امانت و درستکاری، یکی دیگر از شرائط اجابت دعا است؛ زیرا آن کس که به عهد و پیمان خویش در برابر پروردگارش وفا نکند، نباید انتظار داشته باشد که مشمول وعده‌ی اجابت دعا از ناحیه‌ی پروردگار باشد.

دعا و عمل: یکی دیگر از شرایط اجابت دعا، توأم گشتن آن با عمل و تلاش و سعی و کوشش است.

گریه و زاری و تضرّع و تذلّل و عجز و لابه به درگاه خداوند: تضرّع همان ابراز ذلیلی و خشوع و اصرارورزی در دعا و سؤال از بارگاه خداوند بلند مرتبه است.

ترس و امید: یعنی هراس از آنچه از عذاب و کیفر در نزد خدا است و میل و رغبت بدانچه از ثواب و پاداش پیش اوست.

بلند کردن دست‌ها به سوی آسمان.

رو به قبله نمودن.

به صورت پنهانی دعا کردن؛ زیرا که دعای پنهانی، ریشه‌ی ریا را که مهم‌ترین اصل مخالف اخلاص است، قطع می‌گرداند؛ و هنگامی که انسان مسلمان، صدای خویش را برای دعا بلند می‌کند، چون نفس او میل شدید و علاقه‌ی بسیاری به ریا و شهرت و تظاهر و خودنمایی دارد، با ریا آمیخته شده و نفع و سودی در آن، باقی نمی‌ماند؛ پس بهتر آن است که دعا به صورت مخفی و آرام انجام پذیرد تا ماندگار بوده و ازریا و تظاهر، عاری باشد.

حُسن شروع در دعا: یعنی در دعا کردن، نخست به حمد و ثنای خداوند بلند مرتبه بپردازد و به بیان پرتوی از وصف و شکوه و ستایش و بزرگی او مشغول شود و پس از آن، بر پیامبر اکرم ج سلام و درود بفرستد؛ و آن گاه برای امور دنیوی و اخروی خویش دعا کند.

به پایان رساندن دعا با گفتن «آمین».

پس دانسته شد که وعده‌ی خداوند به اجابت دعا، یک وعده‌ی مشروط است نه مطلق؛ مشروط بر آن که مسلمانان به شرایط و آداب فوق، مُتَّصف باشند؛ و در آن صورت است که دعای آنان، به درگاه خداوندی پذیرفته می‌شود.


فصل سوم

932 - [14] (ضَعِیفٌ)

وَعَنْ أَبِی هُرَیْرَةَ عَنِ النَّبِیِّ ج قَالَ: «مَنْ سَرَّهُ أَنْ یَکْتَالَ بِالْمِکْیَالِ الْأَوْفَی إِذَا صَلَّى عَلَیْنَا أَهْلَ الْبَیْتِ فَلْیَقُلْ اللَّهُمَّ صَلِّ على مُحَمَّد وَأَزْوَاجِهِ أُمَّهَاتِ الْـمُؤْمِنِینَ وَذُرِّیَّتِهِ وَأَهْلِ بَیْتِهِ کَمَا صَلَّیْتَ عَلَى آلِ إِبْرَاهِیمَ إِنَّکَ حُمَیْدٌ مَجِیدٌ. رَوَاهُ أَبُو دَاوُد([16]).

932- (14) ابوهریره س گوید: رسول خدا ج فرمودند: «کسی که شادمان و خشنود می‌گردد که ثواب و پاداشش به تمام و کمال داده شود و سزا و جزای کافی و بسنده بدو عنایت گردد، باید هرگاه بر ما اهل بیت درود می‌فرستد، چنین بگوید:

«اللهمّ صلّ علی محمد النبیّ الامیّ وازواجه امّهات الـمؤمنین وذریّته واهل بیته، کمـا صلّیت علی آل ابراهیم، انک حمید مجیدٌ».

«بار خدایا! بر محمد ج پیامبر اُمّی و همسران گرامی‌اش، مادران مؤمنان و فرزندان و اهل بیتش، درود بفرست؛ همان گونه که بر آل ابراهیم÷درود فرستادی؛ همانا تو ستوده شده و بزرگواری».

[این حدیث را ابوداود روایت کرده است].

شرح: «ان یکتال بالمکیال الاوفی»: ثواب و پاداشش با ترازو و مقیاس کامل و به تمام و کمال، وزن می‌شود. این عبارت، کنایه از این است که ثواب و پاداشش به تمام و کمال داده شود و سزا و جزای کافی و بسنده بدو عنایت گردد.

«النبیّ الاُمّی»:

درباره‌ی مفهوم «اُمّی» که از ماده‌ی «اُمّ» به معنای مادر یا «اُمّت» به معنای جمعیت گرفته شده است، در میان علماء و صاحب‌نظران اسلامی، اختلاف است؛ گروهی آن را به معنی «درس نخوانده» می‌دانند؛ یعنی به همان حالتی که از مادر متولّد شده، باقی مانده و مکتب استادی را ندیده است. برخی دیگر، آن را به معنی کسی می‌دانند که از میان امّت و توده‌ی مردم برخاسته است، نه از میان اَشراف و اَعیان و جبّاران و دیکتاتوران. و برخی دیگر، به مناسبت این که مکّه را «اُمّ القری» می‌گویند، این کلمه را مرادف «مکّی» دانسته‌اند.

ولی معروف‌تر از همه، تفسیر نخست است که با موارد استعمال این کلمه نیز سازگارتر می‌باشد.

در این که پیامبر ج به مکتب نرفت و خط ننوشت، در میان مؤرخان بحثی نیست؛ و قرآن نیز به صراحت در آیه‌ی 48 سوره‌ی عنکبوت، درباره‌ی وضع پیامبر گرامی اسلام ج قبل از بعثت می‌گوید:

 ﴿وَمَا کُنتَ تَتۡلُواْ مِن قَبۡلِهِۦ مِن کِتَٰبٖ وَلَا تَخُطُّهُۥ بِیَمِینِکَۖ إِذٗا لَّٱرۡتَابَ ٱلۡمُبۡطِلُونَ٤٨ [العنکبوت: 48].

«پیش از این، نه کتابی می‌خواندی و نه با دست خود چیزی می‌نوشتی تا موجب تردید دشمنانی که می‌خواهند سخنان تو را ابطال کنند، گردد».

و در حقیقت، در محیط حجاز آن روزگار، به اندازه‌ای انسان‌های باسواد اندک و انگشت شمار بود که افراد باسواد به طور کامل، معروف و شناخته شده بودند؛ در مکّه نیز که مرکز حجاز محسوب می‌شد، تعداد کسانی که از مردان، می‌توانستند بخوانند و بنویسند، از هفده نفر تجاوز نمی‌کرد و از زنان نیزتنها یک زن بود که سواد خواندن و نوشتن داشت. [ر.ک: فتوح البلدان بلاذری، چاپ مصر، ص 459].

به طور قطع، در چنین محیطی، اگر چنانچه پیامبر اسلام ج نزد معلّمی، خواندن و نوشتن را آموخته بود، به طور کامل معروف و مشهور می‌شد؛ و به فرض این که نبوّتش را نپذیریم، او چگونه می‌توانست با صراحت در کتاب خویش، این موضوع را نفی کند؟ آیا مردم بدو اعتراض نمی‌کردند که درس خواندن تو مسلّم است؟ چنین شخصی چگونه می‌تواند ادّعا کند که پیامبر راستین خدا است، امّا دروغی به این آشکاری بگوید؟ به خصوص این که این آیات در مکه، در مَهد نشو و نمای پیامبر ج نازل گردیده است؛ آن هم در برابر دشمنان لجوجی که کوچکترین نقطه ضعف‌ها از نظرشان مخفی نمی‌ماند. این قرینه‌ی روشنی بر اُمّی بودن ایشان است.

و در هر حال، وجود این صفت در پیامبر اسلام ج تأکیدی در زمینه‌ی نبوّت ایشان بود تا هر گونه احتمالی جز ارتباط با خداوند و جهان ماوراء طبیعت در زمینه‌ی دعوت او منتفی گردد.

این مطالبی که گفته شد، در مورد دوران پیش از نبوّت آن حضرت ج بود؛ اما پس از بعثت نیز در هیچ یک از کتاب‌های تاریخ، نقل نشده است که ایشان خواندن و نوشتن را از کسی فرا گرفته باشند؛ بنابراین، به همان حال امّی بودن خویش تا پایان عمر باقی ماندند.

ولی اشتباه بزرگی که باید در اینجا از آن اجتناب کرد، این است که «درس نخواندن» غیر از «بی‌سواد بودن» است؛ و کسانی که کلمه‌ی «اُمّی» را به معنی «بی‌سواد» تفسیر و ترجمه می‌کنند، گویا بدین تفاوت، توجه ندارند.

و هیچ مانعی ندارد که پیامبر خدا ج به تعلیم الهی، «خواندن» یا «نوشتن و خواندن» را بداند، بی‌آن که نزد انسانی فرا گرفته باشد؛ زیرا چنین اطلاعی بدون تردید از کمالات انسانی و مکمّل مقام نبوّت است.

امّا برای این که جایی برای کوچک‌ترین تردیدی برای دعوت آن حضرت ج باقی نماند، از این توانایی استفاده نمی‌کردند.

به تعبیری دیگر، درست است که خواندن و نوشتن برای هر انسانی کمال محسوب می‌شود؛ ولی گاه شرائطی پیش می‌آید که نخواندن و ننوشتن، کمال است؛ و این در مورد پیامبران - به ویژه خاتم انبیاء، حضرت محمد ج - به طور کامل صدق می‌کند؛ چه این که اگر دانشمندی درس خوانده و فیلسوفی آگاه و پرمطالعه، ادعای نبوت کند و کتابی ارائه دهد، به عنوان یک کتاب آسمانی در چنین شرائطی ممکن است وسوسه و تردیدهایی پیش بیاید که آیا این کتاب و مکتب، مولود اندیشه‌های خود او نیست؟

اما اگر ببینیم از میان یک قوم عقب افتاده، یک انسانی که هرگز محضر استادی را درک نکرده و کتابی نخوانده و صفحه‌ای را ننوشته است، برخیزد و کتابی به عظمت عالَم هستی و با محتوایی بسیار بلند و عالی، ارائه دهد، در اینجا خیلی خوب می‌توان درک کرد که این تراوش مغز او نیست، بلکه وحی آسمانی و تعلیم الهی است.

و به طور کلی، در سرزمین حجاز، درسی نبود که پیامبر گرامی اسلامی بخواند و معلّمی نبود که از محضرش استفاده کند؛ و طبیعی است که در چنین محیطی که ابتدایی‌ترین مرحله‌ی علم (خواندن و نوشتن) این قدر کمیاب و محدود است، ممکن نیست کسی درس خوانده باشد و مردم از آن آگاه نشوند.

و اگر کسی با قاطعیت ادعا کرد: من هیچ درسی نخوانده ام و کسی آن را انکار نکرد، دلیلی روشن بر صدق گفته‌ی او است؛ و به هر حال، این وضع خاصّ پیامبر ج که در آیات قرآن آمده، برای تکمیل اعجاز قرآن و قطع بهانه‌های بهانه‌جویان، بسیار مؤثر و مفید بود؛ آری آن حضرت ج عالم بزرگ و بی‌نظیری بود که فقط در مکتب وحی، درس خوانده بود.

تنها بهانه‌ای که برای برخی از بدخواهان، باقی مانده است، این است که پیامبر ج قبل از دوران بعثت و نبوتش، یکی دو سفر به شام رفت (آن هم برای مدتی کوتاه که مشغول انجام برنامه‌ی تجارت بود؛) این عده می‌گویند: شاید پیامبر ج در این یکی دو سفر، با علمای اهل کتاب تماس گرفته و مسایل را از آن‌ها دریافت داشته است!.

دلیل سستی این ادعا، در خودش نهفته است که این همه تاریخ پیامبران و احکام و قوانین و مقرّرات و معارف عالی را چگونه ممکن است که انسانِ درس نخوانده و مکتب نرفته به این زودی از افراد بشنود و به خاطر بسپارد و در مدت 23 سال پیاده کند؟ و در برخورد با حوادثی که بی‌سابقه و غیرمنتظره بود، عکس العمل لازم نشان دهد؛ و این درست به آن می‌ماند که بگوییم: فلانی، لیست بزرگِ تمام علوم و فنون طب را در آن چند روزی آموخت که در فلان بیمارستان ناظر حال مداوای بیماران به وسیله‌ی پزشکان بود، این سخن به شوخی شبیه‌تر است!.

و توجه به این نکته نیز لازم است که پیامبر ج بعد از رسیدن به مرحله‌ی نبوّت، احتمالاً توانایی بر نوشتن و خواندن از طریق تعملیات الهی داشت؛ هر چند در هیچ تاریخی دیده نشده است که ایشان از این علم و دانش خویش استفاده کرده باشند یا چیزی را از رو خوانده باشند و یا با دست خود نامه‌ای نوشته باشند؛ و شاید پرهیز پیامبر ج در تمام عمرشان از این کار، باز برای این بود که دستاویزی به دست بهانه‌جویان ندهند.

به هر حال، از مجموع آنچه گفتیم، چنین نتیجه می‌گیریم که:

پیامبر ج به طور قطع، نزد کسی خواندن و نوشتن را فرا نگرفته بودند؛ و به این ترتیب یکی از صفات ایشان، آن است که نزد استادی درس نخوانده‌اند.

هیچ‌گونه دلیل معتبری در دست نداریم که پیامبر ج قبل از نبوّت یا بعد از آن، به صورت عملی، چیزی را خوانده یا نوشته باشند.

این موضوع، منافاتی با آن ندارد که پیامبر ج به تعلیم پروردگار، قادر بر خواندن یا نوشتن بوده باشند.

و جان سخن اینکه:

آن حضرت ج «اُمّی و درس نخوانده» بودند، اما با این حال، کتابی آوردند که نه تنها سرنوشت مردم حجاز را دگرگون ساخت، بلکه نقطه‌ی بازگشت مهمی در تاریخ بشریت بود؛ حتّی آن‌ها که او را به نبوّت نپذیرفته‌اند، در عظمت کتاب و تعلیماتش، تردید ندارند؛ آیا از یک انسان درس نخوانده و مکتب نرفته و استاد ندیده و پرورش یافته‌ی یک محیط جهل و بربریت، روی حساب‌های عادی، ممکن است چنین کاری انجام پذیرد؟!

933 - [15] (صَحِیح)

«وَعَنْ عَلِیٍّ س قَالَ: قَالَ رَسُولُ الـلّٰهِ ج: «الْبَخِیلُ الَّذِی ذُکِرْتُ عِنْدَهُ فَلَمْ یُصَلِّ عَلَیَّ». رَوَاهُ التِّرْمِذِیُّ وَرَوَاهُ أَحْمَدُ عَنِ الْـحُسَیْنِ بْنِ عَلِیٍّ با. وَقَالَ التِّرْمِذِیُّ: هَذَا حَدِیثٌ حَسَنٌ صَحِیحٌ غَرِیبٌ([17]).

933- (15) «علی بن ابی طالب س گوید: رسول خدا ج فرمودند: «بخیل و تنگ چشمِ (راستین)، کسی است که وقتی نام من نزدش برده شود، برمن درود نفرستد».

[این حدیث را ترمذی روایت کرده و گفته است: این حدیثی حسن، صحیح و غریب است؛ و احمد بن حنبل نیز آن را از حسین بن علی س روایت نموده است].

شرح: مردم، واژه‌ی «بخیل» را بر کسی اطلاق می‌کنند که در بذل و بخشش مال و دارایی، از خود بخل و تنگ چشمی نشان بدهد؛ اما از دیدگاه پیامبر ج: بخیل واقعی، کسی است که در حضور وی، نام مبارک آن حضرت ج برده شود و او از گفتن چند کلمه‌ی درود با زبان، بخل ورزد و آن را باری بر دوش خویش بداند؛ غافل از آن که مقام پیامبر ج آن قدر بالا و والاست که آفریدگار جهان هستی و تمام فرشتگانی که تدبیر امور این جهان به فرمان حق، بر عهده‌ی آن‌ها گذارده شده است، بر او درود می‌فرستند؛ اکنون که چنین است بر مسلمانان نیز واجب است که ارزش این انسان والامقام را که یک جهان در وجودش خلاص شده را بدانند و مبادا ارزانش بشمارند و ارج و مقام او را در پیشگاه پروردگار و در نزد فرشتگان همه‌ی آسمان‌ها، فراموش کنند و عظمت و بزرگی او را نادیده انگارند.

پس‌ای مسلمانان! شما نیز با این پیام پروردگار جهان هستی هماهنگ شوید و بر محمد ج درود بفرستید و سلام بگویید و در این زمینه بخل و تنگ چشمی نورزید و در برابر فرمان او تسلیم باشید تا به نحوی، از خدمات بی‌وقفه و زحمات و مساعی شایان و زائد الوصف آن منجی عالم بشریت، تشکر و سپاسگزاری و قدردانی کرده باشید.

براساس حدیث بالا، جمهور فقهاء و صاحب نظران اسلامی و مجتهدان غیور و علمای مجاهد بر این باورند که هرگاه کسی، نام مبارک پیامبر گرامی اسلام ج را بر زبان آورد و یا از کسی دیگر آن را بشنود، خواندن درود بر وی واجب می‌گردد.

و صاحب نظران فقهی نیز می‌گویند:

در نماز بهتر همان است که همان الفاظی برای درود و سلام فرستادن بر رسول خدا ج اختیار شود که در احادیث مختلف آمده است؛ امّا می‌توان با الفاظی متفاوت نیز بر پیامبر اکرم ج سلام و درود فرستاد؛ زیرا از خود رسول خدا ج، برای درود و سلام فرستادن، صیغه‌ها و الفاظ و عباراتی مختلف روایت گردیده است؛ از این رو، عمل بر حکم درود و سلام فرستادن، به همه‌ی آن الفاظ و واژه‌هایی که در آن، لفظ «صلات و سلام بر محمد» و آل محمد» باشد، درست است و لازم نیست که آن الفاظ به عینه از رسول خدا ج منقول و مأثور باشند، بلکه به هر عبارتی که الفاظ و واژه‌های درود و سلام ادا گردند، عمل بر این حکم، انجام می‌پذیرد و ثواب و پاداش درود نیز حاصل می‌گردد؛ ولی به هر حال، باز هم الفاظ و واژه‌هایی که از خود پیامبر گرامی اسلام ج پیرامون درود و سلام فرستادن، منقول است، بهتر و موجب برکت و ثواب و پاداش بیشتر می‌باشد، و از این جهت بود که صحابه، از خود آن حضرت ج سؤال کردند که الفاظ «درود فرستادن» را مشخص و معین کنند. چنان که این مطلب در حدیث ابوحمید ساعدی س مشخص گردید.

الفاظ و عباراتی که برای درود و سلام فرستادن بر پیامبر اکرم ج در احادیث و روایات، آمده است:

«اللهمّ صلّ علی محمد وعلی آل محمد کما صلّیت علی ابراهیم وعلی آل ابراهیم انک حمید مجید؛ اللهم بارک علی محمد وعلی آل محمد کما بارکت علی ابراهیم وعلی آل ابراهیم انک حمید مجید». [بخاری و مسلم].

«اللهمّ صلّ علی محمد وازواجه وذرّیته کما صلّیت علی آل ابراهیم وبارک علی محمد وازواجه وذریته کما بارکت علی آل ابراهیم انک حمید مجید». [بخاری]

«اللهم صلّ علی محمد وعلی آل محمد کما صلّیت علی آل ابراهیم وبارک علی محمد وعلی آل محمد کما بارکت علی آل ابراهیم فی العالمین، انک حمید مجید». [مسلم]

«اللهم صلّ علی محمد عبدک ورسولک کما صلّیت علی ابراهیم وبارک علی محمد وآل محمد کما بارکت علی ابراهیم وآل ابراهیم». [بخاری]

«اللهم صلّ علی محمد کما صلّیت علی ابراهیم انک حمید مجید». [نسایی]

«اللهم اجعل صلوتک ورحمتک علی محمد وعلی آل محمد کما جعلتها علی ابراهیم انک حمید مجید». [احمد در مسند]

«اللهم صلّ علی محمد النبیّ الاُمّی وعلی آل محمد کما صلّیت علی ابراهیم وعلی آل ابراهیم وبارک علی محمد النبیّ الاُمّی وعلی آل محمد کما بارکت علی ابراهیم وعلی آل ابراهیم انک حمید مجید». [مسند احمد، ابن حبان، دار قطنی و بیهقی]

«اللهم صلّ علی محمد وعلی آل محمد کما صلّیت علی ابراهیم وعلی آل ابراهیم وبارک علی محمد وعلی آل محمد کما بارکت علی ابراهیم وعلی آل ابراهیم وتَرحَّمْ علی آل محمد کما ترحَّمْتَ علی ابراهیم وعلی آل ابراهیم». [طبری در «تهذیب الاثار فتح الباری»]

«اللهم صلّ علی محمد وعلی آل محمد وبارک علی محمد وعلی آل محمد کما بارکت علی ابراهیم وعلی آل ابراهیم انک حمید مجید» [مسند احمد و نسایی]

«اللهم صلّ علی محمد وعلی آل محمد کما صلّیت علی ابراهیم وعلی آل ابراهیم انک حمید مجید؛ اللهم بارک علی محمد وعلی آل محمد کما بارکت علی ابراهیم وعلی آل ابراهیم انک حمید مجید. اللهم وترحَّم علی محمد وعلی آل محمد کما ترحَّمتَ علی ابراهیم وعلی آل ابراهیم انک حمید مجید؛ اللهم تحنَّنْ علی محمد وعلی آل محمد کما تَحَنَّنْتَ علی ابراهیم وعلی آل ابراهیم انک حمید مجید؛ اللهم سلّم علی محمد وعلی آل محمد کما سلَّمت علی ابراهیم وعلی آل ابراهیم انک حمید مجید». [بیهقی در «شعب الایمان»]

«اللهم اجعل صلواتک ورحمتک وبرکاتک علی سیّد المرسلین وامام المتقین وخاتم النبیین محمد عبدک ورسولک امام الخیر وقائد الخیر ورسول الرحمة؛ اللهم ابعثه مقاما محمداً یغبط به الاولون والاخرون. اللهم صلّ علی محمد وعلی آل محمد کما صلّیت علی ابراهیم وعلی آل ابراهیم انک حمید مجید. اللهم بارک علی محمد وعلی آل محمد کما بارکت علی ابراهیم وعلی آل ابراهیم انک حمید مجید». [ابن ماجه]

به هر حال، کلمات و جملات درود، که در این احادیث و روایات وارد شده‌اند، میان آن‌ها اندک اختلاف لفظی وجود دارد؛ به همین جهت، علماء و صاحب نظران فقهی گفته‌اند که خواندن هریک از آن‌ها، در نماز جایز است.

934 - [16] (ضَعِیفٌ)

«وَعَنْ أَبِی هُرَیْرَةَ س قَالَ: قَالَ رَسُولُ الـلّٰهِ ج: «مَنْ صَلَّى عَلَیَّ عِنْدَ قَبْرِی سَمِعْتُهُ وَمَنْ صَلَّى عَلَیَّ نَائِیًا أُبْلِغْتُهُ». رَوَاهُ الْبَیْهَقِیُّ فِی شعب الْإِیمَان([18]).

934- (16) «ابوهریره س گوید: رسول خدا ج فرمودند: «هر کس از نزدیک قبرم بر من درود بفرستد، من (بدون واسطه) آن را می‌شنوم (و جواب سلامش را به وی، برمی‌گردانم؛) و هرکس از فاصله‌ی دور بر من درود بفرستد، درودش (به وسیله‌ی فرشتگان) به من رسانیده می‌شود».

[این حدیث را بیهقی در «شعب الایمان» روایت کرده است].

شرح: «من صلّی علیّ عند قبری، سمعته» [هر کس از نزدیک قبرم، بر من درود بفرستد، من (بدون واسطه) آن را می‌شنوم]: در اینجا شاید، سؤالی در ذهن هرکس ایجاد شود؛ و آن این که: آیا مرده‌ها، صدای زنده‌ها و سلام کردن آن‌ها را می‌شنوند؟

پیش از پاسخ، لازم است بدانیم که انسان، دارای دو روح است: «روح حیاتی» و «روح ادراکی».

«روح حیاتی»: بر اثر جریان خون در رگ‌ها و شرایین جسم به وجود می‌آید و عامل حرکت و احساس در اعضاء و جوارح است و محرّک اصلی آن‌ها، قلب و شُش‌ها هستند به واسطه‌ی تنفّس.

و «روح ادراکی»: همان قوه‌ی مُدرکه و تفکر کننده در انسان است.

روح حیاتی، همراه با انسان است در حال زندگی و خواب و بیداری؛ و همان است که مرگ بر آن تعلّق می‌گیرد.

و روح ادراکی، آن است که هنگام خواب، از انسان زائل می‌شود و به سبب آن، خواب می‌بیند و تابع زمان و مکان نیست؛ و چه بسا در یک ثانیه، اموری را ببیند که در بیداری، محتاج به ساعت‌ها و روزها باشد؛ این روح، مانند جسم، محدود به زمان و مکان نیست و مرگ بر آن، واقع نمی‌شود، بلکه وفاتش در خواب است. این روح است که بعد از مرگ، ‌ملازم انسان و حساب و عذاب در قبر (برزخی) شامل آن شده و متنعّم می‌شود؛ همان طور که روح در حال خواب، لذت می‌برد یا دچار عذاب می‌شود؛ خداوند بلند مرتبه می‌فرماید:

 ﴿ٱللَّهُ یَتَوَفَّى ٱلۡأَنفُسَ حِینَ مَوۡتِهَا وَٱلَّتِی لَمۡ تَمُتۡ فِی مَنَامِهَاۖ فَیُمۡسِکُ ٱلَّتِی قَضَىٰ عَلَیۡهَا ٱلۡمَوۡتَ وَیُرۡسِلُ ٱلۡأُخۡرَىٰٓ إِلَىٰٓ أَجَلٖ مُّسَمًّىۚ إِنَّ فِی ذَٰلِکَ لَأٓیَٰتٖ لِّقَوۡمٖ یَتَفَکَّرُونَ٤٢ [الزمر: 42].

«خداوند ارواح را به هنگام مرگ انسان‌ها و در وقت خواب انسان‌ها برمی‌گیرد. ارواح کسانی را که فرمان مرگ آنان صادر کرده است، نگاه می‌دارد و ارواح دیگری را (که هنوز صاحبانشان، اجلشان فرا نرسیده به تن) باز می‌گرداند تا سرآمد معینی (و وقت مشخصّی که پایان عمر است). در این مسأله (خواب و بیداری که همسان مردن و زنده شدن است) نشانه‌های روشنی (از مبدأ و معاد و قدرت خدا و ضعف انسان‌ها) برای اندیشمندان است».

پس، «روح حیاتی» به وسیله‌ی چشم، می‌بیند و به وسیله‌ی گوش، می‌شنود و به وسیله‌ی زبان، سخن می‌گوید و با دست، می‌گیرد و با پا، راه می‌رود؛ امّا «روح ادراکی»، تمام این‌ها را انجام می‌دهد و لذّت می‌برد و عذاب می‌بیند بدون واسطه‌ی اعضاء و جوارح؛ همان طور که معلوم است کسی که خواب می‌بیند، چیزهایی را مشاهده می‌کند و می‌شنود و می‌گیرد و به جاهایی می‌رود؛ در حالی که در رختخواب خویش خوابیده است و اعضاء و جوارحش، ساکن و بی‌حرکت‌اند.

پس از این مقدمه، باید گفت که اموات، سخن کسانی را که در کنار قبر آن‌ها هستند، می‌شنوند با گوش روحی نه با گوش جسمی؛ و روح با جسم ارتباط و بر آن، تسلّط دارد و پرتو آن در تمام بدن ساری است تا زمانی که هنوز از هم جدا نشده‌اند؛ نه موقعی که در قبر است؛ چنان که در حال حیاتش، همراه و ملازم با آن بوده است و در جسم، مکانی معینی ندارند.

در این مورد دلایلی از سنّت پیامبر ج وجود دارد که برخی از آن‌ها عبارتند از:

حدیث بالا؛ که در آن آمده بود: «من صلّی علیّ عند قبری، سمعتُه»؛ «هر کس از نزدیک قبرم بر من درود بفرستد، من (بدون واسطه) آن را می‌شنوم (و جواب سلامش را به وی برمی‌گردانم)».

بخاری از انس بن مالک س روایت می‌کند که رسول خدا ج فرمودند: «هر گاه میت در قبر نهاده می‌شود و یاران و کسانش برمی‌گردند - در حالی که او صدای کوبیدن کفش هایشان را بر زمین می‌شنود - دو فرشته می‌آیند و او را می‌نشانند و می‌گویند: در مورد محمد ج چه می‌گویی...»؟.

وجه استدلال به این حدیث، این است که پیامبر ج فرمودند: «میت صدای پای تشییع‌کنندگان را می‌شنود»؛ پس شنیدن کلام و سخن آن‌ها جای خود دارد.

قصه‌ی اهل چاه بَدر: بخاری از نافع و او از عبدالله بن عمر س روایت می‌کنند که پیامبر ج سر به درون چاه «قلیب» که بی‌آب بود کشیدند و به کشته‌های کفار در جنگ بدر که در چاه افکنده شده بودند فرمودند: «آیا آنچه را که پروردگارتان وعده کرده بود، به حق یافتید؟» برخی عرض کردند: آیا با مرده‌ها سخن می‌گویید؟ فرمودند: «شما از آن‌ها، شنواتر نیستید؛ ولی آن‌ها قادر به جواب دادن نیستند».

وجه استدلال این است که پیامبر ج فرمودند: «شما شنواتر از آن‌ها نیستید»؛ از این رو از این جمله، چنین استنباط می‌شود که شما و آن‌ها در شنیدن مساوی هستید یا این که آن‌ها از شما شنواترند.

سلام کردن پیامبر ج بر اموات و مشروعیت آن برای امّت: اگر اموات مانند جمادات‌اند و نمی‌شنوند، سلام کردن بر آن‌ها (با جمله‌های «السلام علیکم یا اهل القبور...» و مانند آن) بیهوده و عَبَث است؛ چون بر نباتات و جمادات و حیوانات، سلام کردن تشریع نشده است و بیهوده‌گویی نیز از رسول خدا ج محال و غیرممکن است.

این دلائل کفایت می‌کنند، بر این که اموات می‌شنوند؛ امّ المؤمنین عایشهلمخالف شنیدن اموات بود و می‌گفت: رسول خدا ج فقط فرمودند: «یقیناً آن‌ها هم اکنون می‌دانند آنچه من می‌گویم، حق است»؛ و استدلال کرده است به آیه‌ی﴿فَإِنَّکَ لَا تُسۡمِعُ ٱلۡمَوۡتَىٰ... [الروم: 52] «تو نمی‌شنوانی مردگان را».

و گاهی نیز به آیه‌ی 24 سوره‌ی فاطر استدلال می‌شود که می‌فرماید: «تو نمی‌شنوانی کسانی را که در قبرها هستند».

پاسخ به آن، این است که پیامبر ج تعجّب و شگفتی عمر س را از سخن گفتن با اموات رد کرد و فرمود: «شما از آن‌ها شنواتر نیستید». و روایت عبدالله بن عمر نیز از طرف اکثریت علماء پذیرفته شده است و به آن استدلال کرده‌اند.

اما استدلال به دو آیه‌ی مذکور: معنای آن دو این است که کفار، سخنان تو را می‌شنوند ولی نفعی به حال آنان ندارد؛ همان طور که اموات موعظه‌ی تو را می‌شنوند ولی نفعی به آنان نمی‌رساند چون زمان شنیدن و عمل کردن سپری شده است.

بنابراین، مراد آیه، نفی سماع و شنیدنی است که مثمر ثمر باشد، نه نفی شنیدن به طور کلّی؛ و این تفسیری است که اکثریت مفسّران قائل به آنند و ابن حجر عسقلانی در «الفتح الباری» گوید: «از این معلوم می‌شود که اموات، سخن زنده‌ها را و دعا و سلام و قرائت قرآن آن‌ها را با گوش روح نه با گوش جسم می‌شنوند مانند کسی که خوابیده است، در خواب می‌بیند و می‌شنوند و صحبت می‌کند به وسیله‌ی روح، نه به وسیله‌ی اعضاء و حواس ظاهری».

935 - [17] (ضَعِیف)

«وَعَنْ عَبْدِ الـلّٰهِ بْنِ عَمْرٍو قَالَ: مَنْ صَلَّى عَلَى النَّبِیِّ ج وَاحِدَةً صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَمَلَائِکَتُهُ سَبْعِینَ صَلَاةً». رَوَاهُ أَحْمد([19]).

935- (17) «عبدالله بن عمرو س گوید: «هر کس که بر پیامبر گرامی اسلام ج یک درود بفرستد، خداوند بلند مرتبه و فرشتگانش، به سبب آن، هفتاد بار بر او درود می‌فرستند».

[این حدیث را احمد بن حنبل در مسند خویش روایت کرده است].

شرح: «صلات» و «صلوات» که جمع آن است، هرگاه به خدا نسبت داده شود، به معنای فرستادن رحمت، آمرزش و بخشش گناهان و معاصی و انواع تکریم‌ها، پیروزی‌ها و ترفیع مقام‌ها نزد خدا وبندگان است.

و هرگاه به فرشتگان و مؤمنان، منسوب گردد، به معنای «طلب رحمت» می‌باشد.

936 - [18] (ضَعِیف)

«وَعَن رویفع أَنَّ رَسُولَ الـلّٰهِ ج قَالَ: «مَنْ صَلَّى عَلَى مُحَمَّدٍ وَقَالَ: اللَّهُمَّ أَنْزِلْهُ الْـمَقْعَدَ الْـمُقَرَّبَ عِنْدَکَ یَوْمَ الْقِیَامَةِ وَجَبَتْ لَهُ شَفَاعَتِی». رَوَاهُ أَحْمد([20]).

936- (18) رُویفع س گوید: رسول خدا ج فرمودند: «کسی که بر محمد ج درود بفرستد و چنین بگوید: «اللهم اَنزله الـمقعد الـمقرب عندک یوم القیامة»؛ «بار خدایا! محمد ج را در جایگاهی نزدیک به خود در روز رستاخیز، قرار بده»؛ شفاعتم در روز قیامت، شامل حال او می‌گردد».

[این حدیث را احمد بن حنبل در مسندش روایت کرده است].

شرح: «المقعد المقرب» [جایگاهی نزدیک به خدا]: این عبارت در اینجا، اشاره به مقام ممتاز و فوق العاده‌ای دارد که برای پیامبر گرامی اسلام ج در سایه‌ی عبادت‌های شبانه و نیایش در دل سحر حاصل می‌شده است؛ و این مقام، همان مقام شفاعت کُبری برای رسول خدا ج است.

بدون شک، «المقعد المقرّب»، همان «مقام محمود» و جایگاه بسیار برجسته‌ای است که در روز رستاخیز، ستایش همگان را بر وی برمی‌انگیزد؛ چرا که پیامبر ج بزرگترین شفیعان در عالم دیگر است و آن‌ها که شایسته و بایسته‌ی شفاعت باشند، مشمول این شفاعت بزرگ خواهند بود.

و در حقیقت، «المقعد المقرّب»، همان نهایت قرب و نزدیکی به پروردگار در جهان بازپسین است که یکی از آثارش، شفاعت کُبری می‌باشد و هر مؤمنی در شعاع ایمان خود، از مقام شفاعت برخوردار خواهد بود، ولی مصداق اَتمّ و اَکمل این شفاعت، کسی است که بر محمد ج پیوسته درود بفرستد و با صداقت و اخلاص و اعتقاد و عمل، محبت و عشق خویش را به ذات مطهّر پیامبر گرامی اسلام ج روشن بسازد.

937 - [19] (حسن)

وَعَنْ عَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنِ عَوْفٍ قَالَ: خَرَجَ رَسُولُ الـلّٰهِ ج حَتَّى دَخَلَ نَخْلًا فَسَجَدَ فَأَطَالَ السُّجُودَ حَتَّى خَشِیتُ أَنْ یَکُونَ اللهُ تَعَالَى قَدْ تَوَفَّاهُ. قَالَ: فَجِئْتُ أَنْظُرُ فَرَفَعَ رَأْسَهُ فَقَالَ: «مَا لَکَ؟» فَذَکَرْتُ لَهُ ذَلِکَ. قَالَ: فَقَالَ: «إِنَّ جِبْرِیلَ عَلَیْهِ السَّلَام قَالَ لی: أَلا أُبَشِّرک أَن اللهَ عَزَّ وَجَلَّ یَقُولُ لَکَ مَنْ صَلَّى عَلَیْکَ صَلَاةً صَلَّیْتُ عَلَیْهِ وَمَنْ سَلَّمَ عَلَیْکَ سلمت عَلَیْهِ». رَوَاهُ أَحْمد([21]).

937- (19) عبدالرحمن بن عوف س گوید: رسول خدا ج (از خانه) بیرون شدند تا به نخلستانی وارد گردیدند؛ آن گاه به سجده رفتند و آن قدر سجده را طولانی کردند که ترسیدم (و با خود گفتم:) نکند که خداوند بلند مرتبه، ایشان را میرانده باشد؛ از این رو، به نزدشان آمدم تا ببینمشان (که زنده‌اند یا مرده)؟

آن گاه رسول خدا ج سر خویش را از سجده بلند کردند و فرمودند: «تو را چه شده؟ (اینجا چه می‌کنی)؟ من نیز ماجرا را برای ایشان بازگو نمودم (و گفتم: شما آن قدر سجده را طولانی نمودید که ترسیدم نکند خدا شما را در سجده میرانده باشد؛ از این جهت به نزدتان آمده‌ام).

عبدالرحمن بن عوف س در ادامه گوید: آن گاه پیامبر ج فرمومدند: «به راستی جبرئیل÷به من گفت: آیا تو را بشارت ندهم که خداوند بلند مرتبه خطاب به تو می‌فرماید: «هر کس که بر تو درود بفرستد، من نیز بر او درود می‌فرستم؛ و هرکس که بر تو سلام گوید، من نیز جواب سلامش را خواهم داد و بدو سلام خواهم گفت».

[این حدیث را احمد بن حنبل در مسند خویش روایت کرده است].

شرح: «جبرئیل»: مأخوذ از زبان عبری، بنده‌ی خدا، پیک خدا و یکی از فرشتگان مقرّب، فرشته‌ی حامل وحی الهی، فرشته‌ای که وحی را بر پیامبر ج نازل می‌کرد، امین وحی، روح الامین، روح القدس، ناموس اکبر، جبرئیل و جبرائل و جبرئل و جبرال و جبرین هم گفته شده است. در زبانهای اروپایی، گابریل می‌گویند.

به هر حال، نام «جبرئیل» در قرآن مجید سه بار مذکور است: دو بار در سوره‌ی بقره در آیات 90 و 91 و سومین بار در سوره‌ی تحریم، آیه‌ی 4.

و جبریل لفظی است عبرانی و اصل آن جبرئیل به معنی: مرد خدا، یا قوّت خدا است.

938 - [20] (ضَعِیفٌ)

«وَعَنْ عُمَرَ بْنِ الْـخَطَّابِ س قَالَ: إِنَّ الدُّعَاءَ مَوْقُوفٌ بَیْنَ السَّمَاءِ وَالْأَرْضِ لَا یَصْعَدُ مِنْهُ شَیْءٌ حَتَّى تُصَلِّیَ عَلَى نبیک». رَوَاهُ التِّرْمِذِیّ([22]).

938- (20) «عمر بن خطاب س گوید: بی‌گمان، دعا میان زمین و آسمان، معلّق و آویزان می‌ماند و چیزی از آن (به سوی پروردگار و ملکوت اَعلی) بالا نمی‌رود تا این که بر پیامبر گرامی اسلام ج درود بفرستی».

[این حدیث را ترمذی روایت کرده است].

شرح: در این روایت، معلوم نیست که عمر بن خطاب س این حدیث را از رسول خدا ج شنیده باشد؛ ولی پرواضح است که هیچ‌کس نمی‌تواند چنین ادعایی از جانب خود بکند و چنین حکمی را صادر بکند مگر آن که آن را به طور قطع از شخص رسول خدا ج شنیده باشد و به دیگران بازگو کند؛ از این رو بر مبنای اصول و قوانینی که صاحب نظران حدیث وضع کرده‌اند، این حدیث، در حکم «حدیث مرفوع» است.

و ما نیز برای حُسن ختام این باب، بر آن حضرت ج چنین درود می‌فرستیم:

«اللهم صلّ وسلّم علی محمد عبدک ورسولک النبیّ الاُمّی وعلی آل محمد وازواجه وذریّته کما صلّیت علی ابراهیم وعلی آل ابراهیم؛ وبارک علی محمد النبیّ الاُمّی وعلی آل محمد وازواجه وذریّته کما بارکت علی ابراهیم وآل ابراهیم فی العالمین، انک حمید مجید».

خدایا! تنها تو را سپاس و ستایش می‌گویم و به بیان وصف و شکوه تو می‌پردازم که انسان را با گوهر روان برگزیدی و به وی، نیروی خرد بخشیدی تا آنچه را باید و شاید، دریابد و از تو مدد و کمک می‌جویم و راه بندگی تو را می‌پویم که در مقام الوهیت و خدایی، تک و یکتا و تنهایی و آفریدگار همه‌ی جان‌ها و تن‌هایی.

خدایا! فقط تو را خوانم و آنم که از تو دانم؛ نفس‌های هر آنم، جانم، نانم، خوانم، رمز نغز هر استخوانم.

خدایا! درود و سلام‌های تو بر پیامبرت (محمد رسول الله ج) که مشعل فروزان هدایت را فرا راه بشریت برافروخت و با صدور احکام و تشریع قوانین، وظایف و تکالیف علمی و عملی را بر اَعصار حیات، معین و مقرّر فرمود؛ پیامبری که تبلیغ دین جاودانه و مقام اَعظم پیامبران را بدو بخشیدی و او را برای ابلاغ آخرین کلام و پیام خویش و مقام خاتم پیامبران، برگزیدی و درود و سلام بر روان پاک آل و یارانش؛ طلایه‌داران عرصه‌ی اخلاص و صداقت، پیشقراولان صحنه‌های علم و فقاهت و فرزانگی و حکمت، پیش آهنگان میدان‌های جهاد و پیکار و دعوت و تبلیغ و پیشگامانِ پیشتاز عرصه‌های سخت و طاقت فرسای زهد و تقوا و اعتقاد و عمل.

درود و سلامی که امتداد آن به امتداد روزگار، متصل باشد و نسیم آن، خاک از کلبه‌ی عطار برآرد.

 ﴿إِنَّ ٱللَّهَ وَمَلَٰٓئِکَتَهُۥ یُصَلُّونَ عَلَى ٱلنَّبِیِّۚ یَٰٓأَیُّهَا ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ صَلُّواْ عَلَیۡهِ وَسَلِّمُواْ تَسۡلِیمًا٥٦ [الأحزاب: 56].

 «خداوند و فرشتگانش بر پیامبر درود می‌فرستند؛ پس‌ای مؤمنان! شما هم بر او درود بفرستید و چنان که باید سلام بگویید».

«اللهم صلّ علی محمد وعلی آل محمد کما صلّیت علی ابراهیم وعلی آل ابراهیم انک حمید مجید؛ اللهم بارک علی محمد وعلی آل محمد کما بارکت علی ابراهیم وعلی آل ابراهیم انک حمید مجید».


 



[1]- بخاری 6/408 ح 3370 و مسلم 1/305 ح (66-406).

[2]- رواه ابوداود و البخاری.

[3]- رواه البخاری.

[4]- بخاری 6/407 ح 3369 و مسلم 1/306 ح (69-407).

[5]- مسلم 1/306 ح (70-408)؛ ابوداود 2/184 ح 1514؛ ترمذی 1/355 ح 485؛ نسایی 3/50 ح 1296 و دارمی 2/408 ح 2772.

[6]- نسایی 3/50 ح 1297 و مسند احمد 3/102.

[7]- ترمذی 1/354 ح 484.

[8]- نسایی 3/43 ح 1282؛ دارمی 2/409 ح 2774 و مسند احمد 1/452.

[9]- ابوداود 2/534 ح 2041 و مسند احمد 2/527.

[10]- ابوداود 2/534 ح 2042 و مسند احمد 2/367.

[11]- ترمذی 5/514 ح 3545 و مسند احمد 2/254.

[12]- نسایی 3/50 ح 1259؛ دارمی 2/408 ح 2773 و مسند احمد 4/30.

[13]- ترمذی 4/549 ح 2457.

[14]- ترمذی 5/482 ح 3476؛ نسایی 3/44 ح 1284 و مسند احمد 6/18.

[15]- ترمذی 2/488 ح 593 و مسند احمد 2/386.

[16]- ابوداود 1/601 ح 982.

[17]- ترمذی 5/515 ح 3546 و مسند احمد 1/201.

[18]- بیهقی «الشعب الایمان» 2/209 ح 1553.

[19]- مسند احمد 2/187.

[20]- مسند احمد 4/108.

[21]- مسند احمد 1/191.

[22]- ترمذی 2/356 ح 486؛ و نسایی 3/56 ح 1309.

در باره‌ی تشهّد(خواندن التحیات در نماز پس از دو سجده‌ی رکعت دوم و رکعت آخر)


فصل اول

906 (1) عن ابن عمر قال: کان رسول الله ج إذا قعد فی التَّشَهُّدِ وَضَعَ یَدَه الیُسرى عَلى رُکبَتِهِ الیُسرى وَوضعَ یَدَهُ الیُمنى عَلَى رُکبَتِهِ الیُمنى وعَقَدَ ثَلاثا وخمَسِین وأشارَ بِالسَّبّابَةِ([1]).

906- (1) ابن عمرـ ب ـ گوید: پیامبر ج وقتی برای تشهد می‌نشست، دست چپ خویش را روی زانوی چپش، و دست راستش را روی زانوی راستش قرار می‌داد (و انگشتان دست راستش را مشت می‌کرد) و گره 53 را تشکیل می‌داد و با انگشت سبابه (به طرف قبله) اشاره می‌نمود.

907 (2) وفی روایة: کان إذا جلس فی الصلاة وضع یدیه على رُکبَتَیهِ ورفع أصبُعِهِ الیُمنى الَّتِی تَلِیَ الإبهامَ یَدعُو بِها وَیَدَهُ الیُسرى عَلى رُکبُتِهِ باسِطَها عَلیها. رواه مسلم([2]).

907- (2) و در روایتی دیگر آمده است: پیامبر ج وقتی در نماز (برای تشهد) می‌نشست، دو دستش را روی دو زانوی خویش قرار می‌داد(و تمام انگشتان دست راستش را مشت می‌کرد و می‌بست) و با انگشت سبابه اشاره می‌کرد، و دست چپش را روی زانویش قرار می‌داد وآن را بر روی زانو پهن می‌کرد (بدون اینکه با دست چپ اشاره کند).

[این حدیث را مسلم روایت کرده است].

908 (3) وعن عبد الله بن الزبیر قال: کان رسول الله ج إذا قعد یَدعُو، وَضَعَ یده الیُمنى عَلى فَخِذِهِ الیُمنى وَیَدَهُ الیُسرى عَلَى فَخِذِهِ الیُسرى وأشارَ بِأصبُعِهِ السَّبّابَةَ وَوَضَعَ إبهامَه عَلى أَصبُعِهِ الوُسطى ویُلقِمُ کَفَّهُ الیُسرى رُکبَتَه. رواه مسلم([3]).

908- (3) عبدالله بن زبیر س گوید: پیامبر ج وقتی برای خواندن تشهد می‌نشست، دست راستش را روی زانوی راستش، و دست چپش را روی زانوی چپش قرار می‌داد و با انگشت سبابه (رو به قبله) اشاره می‌کرد، حال آنکه انگشت ابهام خویش را بر سر انگشت میانی دست راست می‌گذاشت و زانوی چپش را داخل کف دست چپش قرار می‌داد.

[این حدیث را مسلم روایت کرده است].

شرح: بنا به حدیث «عبدالله بن عمر» و«عبدالله بن زبیر» و بسیاری دیگر از روایات صحابه ش، و بر اساس رأی و نظر جمهور علمای سلف و خلف که در این زمینه وجود دارد، همه‌ی آنها بیانگر روش‌های مختلف وگوناگونی برای اشاره‌کردن به انگشت سبابه است.

نزد احناف این روش ترجیح دارد که با انگشت ابهام و انگشت میانه‌ی دست راست، حلقه‌ای درست نموده و با انگشت سبابه، به طرف قبله اشاره کند، بدین صورت که هنگام گفتن «لا اله» انگشت را بلند کند و هنگام گفتن «الا الله» آن را پائین بگذارد و هنگام اشاره‌کردن، به آن نگاه کند و با قلب و جسم به یگانگی و توحید خدا اعتراف نماید، چرا که بفرموده‌ی پیامبر ج، این انگشت سبابه برای شیطان ازآهن (شمشیر) سخت‌تر است. برخی گفته‌اند: احادیث اشاره به انگشت سبابه، «مضطرب المتن» هستند، زیرا در بیان روش‌های اشاره اختلاف شدیدی در میان روایات به چشم می‌خورد. از این‌رو می‌توانیم احادیث اشاره به سبابه را زیر سؤال ببریم. اما باید دانست که اختلاف روایاتی که در مورد کیفیت و چگونگی اشاره به انگشت سبابه در تشهد است، آن را «اضطراب» نمی‌توان گفت: زیرا اضطراب وقتی گفته می‌شود که حدیث یکی باشد و در میان الفاظ و عبارات آن، چنان اختلافی باشد که امکان تطبیق را ندارد و در این‌جا چنین نیست زیرا که این اختلاف در الفاظ یک حدیث نیست، بلکه اختلاف روایاتی است که از صحابه ش و راویان متعدد مروی است و با وجود اختلاف در این مطلب، تمام روایات برای امر مشترک‌اند که اشاره‌کردن با انگشت سبابه در تشهد، «سنت» و از رسول‌خدا ج ثابت است.

 روش‌های گوناگونی که در روایات آمده به اعتبار حالات و زمان‌های مختلف است که گاهی پیامبر ج به یک روش اشاره می‌کرد وگاهی به گونه‌ای دیگر، و این اختلاف را در اصطلاح محدثین «اضطراب» نمی‌نامند و عمل بر تمام روش‌هایی که در احادیث و روایات آمده و (هر یک از ائمه‌ی چهارگانه با صداقت واخلاص روشی را انتخاب نموده‌اند). جایز است، اما راجح و بهتر در نزد احناف این است که انگشت ابهام و انگشت میانه‌ی دست راست را به صورت حلقه درآورده و با انگشت سبابه اشاره نماید.

«عقد ثلاثة وخمسین»: در قدیم‌الایام نظر به اینکه علم حساب نزد عرب‌ها نبود با انگشتان دستانشان کار حساب را انجام می‌دادند و چون هر کدام از انگشتان سه گره، و انگشت ابهام، دو گره دارد آنها سه گره انگشت سبابه را با دو گره انگشت ابهام (که پنج گره می‌شود) پنجاه می‌دانستند(یعنی هر گره‌ای ده تا) و هر کدام از سه انگشت دیگر را یکی می‌شمردند که مجموع آنها پنجاه و سه می‌باشد.

909 (4) وعن عبدالله بن مسعود قال: کُنّا إذا صَلَّینا مَع النَّبی ج قَلنا: السلام على الله قَبلَ عباده، أَلسَّلامُ على جِبریل، ألسَّلام على میکائیل، السلام على فلان وفلان. فَلَمَّا انصَرَفَ النَّبیُّ ج أقبَلَ عَلَینا بِوَجهِهِ قال: لا تقولوا: السلام على الله فإن الله هو السَّلام فإذا جلس أحدکم فی الصَّلاة فَلیَقُل: ألتَّحِیّاتُ لِلَّه والصَّلوات والطَّیباتُ، ألسَّلام علیک أَیُّهَا النَّبیُّ ورَحمَةُ الله وَبَرَکاتُه، ألسَّلام علینا وعلى عِبادِ الله الصّالِحِین، - فَإنه إذا قال ذلک أصابَ کُلَّ عَبدٍ صالِحٍ فِی السَّماء والأرض -أشهَدُ أن لا إله إلا الله وأشهَدُ أنَّ مُحَمَّدًا عَبده ورسوله. ثم لَیَتَخَیَّر مِن الدُّعاءِ أَعجَبُه إلیه فَیَدعُوه. (متفق علیه)([4]).

909- (4) عبدالله بن مسعود س گوید: هنگامی که ما به امامت و پیشنمازی پیامبر ج نماز می‌خواندیم، (و در عوض تشهد نماز به عوض «التحیات»)می‌گفتیم: «سلام بر خدا قبل از بندگانش، سلام بر جبرِِئیل، سلام بر میکائیل، سلام بر فلان».

 چون پیامبر ج ازنمازش فارغ شد، رو به ما کرد و فرمود:«سلام بر خدا» نگویید چرا که براستی خداوند خود «سلام» است (که از هرعیب و نقص و شریک و انباز و ضعف وکوتاهی، و ناتوانی و ناشایستی، سالم است) پس هرگاه یکی از شما برای تشهد در نمازمی‌نشیند، باید بگوید:«تمام درودها و سلام‌ها وخیر و برکت‌ها و پاکی‌ها و خوبی‌ها سزاوارخداست (و هر لفظی که بر سلام و ملک و بقاء دلالت کند فقط شایسته‌ی خداوند متعال است و هر دعایی که با آن تعظیم خداوند متعال مقصود باشد، فقط لایق اوست)، درود و رحمت و برکت خدا بر شما ای رسول‌خدا، و درود و سلام بر ما و بر بندگان صالح و نیکوکارخدا». ـ وقتی نمازگزار نام بندگان صالح را می‌برد، ثواب آن به تمام بندگان صالح و درستکار خدا که بر زمین و‌آسمان هستند، می‌رسد ـ «از روی صداقت و اخلاص و اعتقاد و عمل گواهی می‌دهم که هیچ کسی جز ذات خدا، سزاوار پرستش نیست و صادقانه اعتراف می‌کنم که محمد ج بنده و فرستاده‌ی خداست». سپس بعد از تمام‌شدن تشهد هر دعایی را که دوست دارد اختیار کند و با آن خدای را بخواند.

[این حدیث را بخاری و مسلم روایت کرده‌اند].

910 – (5) وعن عبد الله بن عباس أنه قال: کان رسول الله ج یَعَلِّمُنا التَّشَهُّدَ کما یعلمنا السُّورَةَ مِنَ القُرآن فَکانَ یَقول: التَّحِیّاتُ المبارَکاتُ، ألصَّلَواتُ الطَّیِّباتُ لِلَّه، ألسَّلام عَلیکَ أیُّهَا النَِّبیُّ ورحمةُ الله وَبَرکاتُه ألسَّلامُ عَلینا وَعَلى عِبادِ الله الصّالِحِینَ أشهَدُ أن لا إله إلا الله وأشهَدُ أنَّ مُحَمَّدًا رسول الله. رواه مسلم ولم أجد فی الصحیحین ولا فی الجمع بین الصحیحین: سلام علیک وسلام علینا بغیر ألف ولام ولکن رواه صاحب الجامع عن الترمذی([5]).

 910- (5) عبدالله بن عباس ـ ب ـ گوید: پیامبر ج تشهد را به ما آموخت همان‌گونه که سوره‌های قرآن را به ما یاد می‌‌داد. وی می‌فرمود: «التحیات المبارکات الصلواة الطیبات لله السلام علیک ایها النبی ورحمةالله وبرکاته، السلام علینا وعلی عباد الله الصالحین، اشهد ان لا اله الا الله واشهد ان محمداً رسول الله».

«تمام درودها و سلام‌های بابرکت و پاک و خوب و نیکو، سزاوار خداست، درود و رحمت و برکت خدا بر شما ای رسول‌خدا و درود و سلام بر ما و بر بندگان صالح و درستکار خدا، گواهی می‌دهم که هیچ معبود برحقی جز از خدا نیست و شهادت می‌دهم که محمد ج فرستاده‌ی خداست».

[این حدیث را مسلم روایت کرده است. نویسنده‌ی «مشکاة» گوید: در صحیح بخاری و صحیح مسلم و کتاب «الجمع بین الصحیحین» (اثر علامه حمیدی) ندیدم که عبارات «السلام علیک ایها النبی» و «السلام علینا» بدون الف ولام: «سلام علیک» و «سلام علینا» روایت شده باشند. ولی نویسنده‌ی «الجامع» ـ ابن‌اثیرـ به نقل از ترمذی بدون الف و لام روایت کرده است]

شرح: «سلام» یکی از اسماء خداوند متعال است که هم به معنای سالم از هر عیب و نقص و هم به معنای «حافظ و نگهدارنده» آمده است. بنابراین «السلام علی الله» یعنی خدا از هر عیب و نقصی که بر مخلوق وارد می‌شود، پاک و منزه است.

«السلام علی جبرئیل»، «السلام علی میکائیل»، «السلام علیک ایها النبی» و السلام علینا» یعنی اینکه خداوند حافظ و نگهدارنده‌ی جبرئیل ومیکائیل و... است».

برخی گفته‌اند: تشهد در نمازها، یادگار و یادمانی از مکالمه‌ی پیامبر ج با خداوند در شب معراج است. چون پیامبر ج به بارگاه خدا رفت، از روی ادب و احترام و ارادت فرمود: «التحیات لله والصلوات والطیبات» خداوند بدو فرمود: «السلام علیک ایها النبی ورحمة الله وبرکاته» آن حضرت ج در پاسخ فرمود: «السلام علینا وعلی عبادالله الصالحین» و درآخر به عنوان بیان پرتوی از وصف و شکوه پروردگار واعتراف به توحید و یگانگی او و رسالت و نبوت و بندگی خویش فرمود: «اشهد ان لا اله الا الله واشهد ان محمداً عبده ورسوله».

به هر حال حدیث تشهد از بیست و چهار صحابه ش به الفاظ مختلف و روایات گوناگون، نقل شده است، ولی محدثین و صاحب‌نظران اسلامی و مجتهدان غیور و فقهای مجاهد و طلایه‌داران عرصه‌ی روایت و درایت، صحیح‌ترین روایات را در این زمینه (از نظر سند و روایت) تشهد ابن مسعود س می‌دانند و معتقدند که روایت ابن مسعود س از دیگر روایت‌ها، صحیح‌تر و جامع‌تر و بهتر و درست‌تر است و تشهد ابن مسعود س عبارت است از:

«التحیات لله والصلوات والطیبات، السلام علیک ایها النبی ورحمة الله وبرکاته، السلام علینا وعلی عبادالله الصالحین، اشهد ان لا اله الا الله واشهد ان محمداً عبده ورسوله».

اگر چه دیگر روایات نیز صحیح هستند و می‌توان از آنها نیز در خواندن تشهد استفاده نمود و خود مجتهدین و فقهاء عنوان کرده‌اند که اختیار ما درخواندن تشهد، فلان روایت است و اعتراضی نداریم بر کسی که تشهد به روایت دیگری بخواند مادامی که حدیث آن از نظر سند و روایت، صحیح و درست باشد.


فصل دوم

911 (6) وعن وائل بن حجر عن رسول الله ج قال: ثم جلس فَافتَرَشَ رِجلَهُ الیُسرى وَوَضَعَ یَدَهُ الیُسرى عَلى فَخِذِهِ الیُسرى، وَحَدَّ مِرفَقَهُ الیُمنى عَلَى فَخِذِهِ الیُمنى وَقَبَضَ ثِنتَینِ وَحَلَّقَ حَلقَةً ثُم رفع أصبُعَه فَرأیتُه یُحَرِّکُها یَدعُو بِها. رواه أبو داود والدارمی([6]).

911- (6) وائل بن حجر س گوید:... سپس پیامبر ج (سرش را از سجده بلند کرد و) پای چپش را پهن کرد (و با آرامش بر آن نشست و پای راستش را به حالت عمودی بر زمین نصب کرد) و دست چپش را روی ران چپش قرار داد و به گونه‌ای آرنج دست راستش را روی ران راستتش قرار داد که میان آن و پهلو فاصله انداخت و دو تا از انگشتان دست راستش (خنصر و بنصر) را جمع کرد و با دو انگشت ابهام و انگشت میانه، حلقه‌ای را تشکیل داد، آنگاه انگشت سبابه را (برای اشاره بر توحید و یگانگی خدا) بلند کرد، و دیدم که پیامبر ج انگشت سبابه را حرکت می‌داد و بدان (بطرف قبله) اشاره به توحید و یگانگی خدا می‌نمود.

[این حدیث را ابوداود و دارمی روایت کرده‌اند].

912 – (7) وعن عبد الله بن الزبیر قال: کان النبی ج یُشِیرُ بِأصبُعِهِ إذا دَعا وَلا یُحَرِّکُها. رواه أبوداود والنسائی وزاد أبو داود: ولایُجاوِزُ بَصَرُه إشارَتَه([7]).

912- (7) عبدالله بن زبیر س گوید: پیامبر ج هرگاه در تشهد، توحید و یگانگی خدا را بیان می‌نمود (و«اشهد ان لا اله الا الله» می‌گفت) با انگشت سبابه‌ی خویش اشاره به توحید و یگانگی خدا می‌کرد ولی انگشت خویش را نمی‌جنبانید.

[این حدیث را ابوداود و نسائی روایت کرده‌اند و ابوداود این عبارت را نیز افزوده است].

(پیامبر ج با انگشتش اشاره می‌کرد). و پیوسته بدان نگاه می‌کرد و چشم از آن بر نمی‌داشت.

شرح: به ظاهر میان دو حدیث بالا تضاد و منافات وجود دارد، چرا که در حدیث وائل بن حجر س (شماره 911) آمده که «رأیته یحرکها» [دیدم که پیامبر ج انگشتش را حرکت می‌داد]. و در حدیث عبدالله بن زبیر س وارد شده که «لا یحرکها» [انگشتش را نمی‌جنبانید].

البته در پاسخ می‌توان گفت: در روایت‌هایی که در آن حرکت‌دادن انگشت سبابه وارد شده است، مراد از آن صرفاً بلندنمودن انگشت از جایش برای اشاره به توحید و یگانگی خدا می‌باشد، و در روایت‌هایی که در آن حرکت‌ندادن انگشت آمده، مراد از آن، نفی تکرار حرکت انگشت است.

و از دو حدیث بالا می‌توان چنین برداشت کرد که نمازگزار باید هنگام اشاره، انگشت خویش را نگاه کند و حرکت‌دادن مکرر انگشت درست نیست.

913 – (8) وعن أبی هریرة قال: إنَّ رجُلاً کان یَدعُو بِأصبُعَیهِ فقال رسول الله ج: أَحِّد أحِّد. رواه الترمذی والنسائی والبیهقی فی «الدعوات الکبیر»([8]).

913- (8) ابوهریره س گوید: مردی (در تشهد) با دو انگشت (سبابه‌ی) خویش به توحید و یگانگی خدا اشاره می‌کرد، پیامبر بدو فرمود: با یک انگشت (آن هم انگشت سبّابه‌ی دست راست) به توحید و یگانگی خدا اشاره کن (چرا که خدا وتر است یعنی در ذاتش تنهاست و غیر قابل تجزیه و تقسیم است و در صفاتش تنهاست و هیچ شبیه و مانند و شریک و نظیری برای او نیست و در افعالش تنها است و هیچ شریک و یاری‌دهنده‌ای ندارد و تنهایی و وتر را دوست دارد).

[این حدیث را ترمذی، نسائی و بیهقی در «الدعوات الکبیر» روایت کرده‌اند].

914 – (9) وعن ابن عمر قال: نهى رسول الله ج أن یَجلِسَ الرَّجُل فِی الصَّلاةِ وهُوَ مُعتَمِدٌ على یده. رواه أحمد وأبو داود وفی روایة له: نَهى أن یَعْتَمِدَ الرَّجُلُ عَلى یدیه إذا نَهَضَ فِی الصَّلاة([9]).

914- (9) ابن عمرـ ب ـ گوید: پیامبر ج از اینکه شخص در نماز در حالی برای تشهد بنشیند که بر دستانش اعتماد و تکیه کننده است، نهی فرمود (یعنی نباید در تشهد نماز، دستانش را بر زمین گذارد و به آنها تکیه نماید).

[این حدیث را احمد و ابوداود روایت کرده‌اند. و در روایتی دیگر از ابوداود نقل شده است:]

«پیامبر ج نهی فرمود از اینکه شخص نمازگزار، هنگام بلندشدن از سجده، بر دستانش اعتماد و تکیه کند».

915 – (10) وعن عبد الله بن مسعود قال: کان النبیُّ ج فی الرَّکعتینِ الأولَیَینِ کَأنَّه عَلى الرَّضفِ حَتّى یَقُومَ. رواه الترمذی وأبوداود والنسائی([10]).

915- (10) عبدالله بن مسعود س گوید: پیامبر ج در دو رکعت اول نماز (یعنی در قعده‌ی اول نماز) چنان عجله و شتاب می‌کرد گویا که بر روی سنگ‌های تافته و داغ نشسته است تا اینکه به سوی رکعت سوم بلند می‌شد. (از این حدیث معلوم می‌شود که پیامبر ج در قعده‌ی اول فقط «تشهد» را می‌خواند و سریع بلند می‌شد).

[این حدیث را ترمذی، ابوداود و نسائی روایت کرده‌اند.].


فصل سوم

916 (11) عن جابر قال: کان رسول الله ج یُعَلِّمُنا التَّشَهُّدَ کما یعلمنا السُّورَةَ مِن القرآن: بسم الله، وبالله، ألتحیات لله والصلوات والطیبات السَّلام علیک أیُّها النبیُّ ورحمة الله وبرکاته ألسَّلام علینا وعلى عباد الله الصّالحین أشهَدُ أن لا إله إلا الله وأشهد أنَّ مُحَمّدٌا عبده ورَسُولُه أسألُ اللهَ الجَنَّة وأعوذُ بِاللهِ مِنَ النَّارِ. رواه النسائی([11]).

916- (11) جابر س گوید: پیامبر ج تشهد را به ما یاد می‌داد همان‌گونه که سوره‌ای از قرآن را به ما می‌آموخت: «بسم الله وبالله التحیات لله والصلوات والطیبات السلام علیک أیها النبی ورحمة الله وبرکاته السلام علینا وعلى عباد الله الصالحین أشهد أن لا إله إلا الله وأشهد أن محمدا عبده ورسوله أسأل الله الجنة وأعوذ بالله من النار».

«به نام خدا شروع می‌کنم، و با صداقت و اخلاص می‌گویم که تمام درودها و سلام‌ها وخیر و برکت‌ها و خوبی‌ها و پاکی‌ها سزاوار خداست. درود و رحمت و برکت خدا بر شما ای رسول‌خدا و درود و سلام بر ما و بر بندگان صالح و درستکار خدا. گواهی می‌دهم که هیچ کس جز خدا سزاوار پرستش نیست و صادقانه اعتراف می‌کنم که محمد ج بنده و فرستاده‌ی خداست. از خدا بهشت را می‌خواهم و به خدا پناه می‌برم از آتش سوزان دوزخ».

[این حدیث را نسائی روایت کرده است].

917 (12) وعن نافع قال: کان عبد الله بن عمر إذا جلس فی الصَّلاةِ وضع یدیه على رُکبَتَیهِ وأشارَ بِأصبُعِهِ وأتبَعَها بَصَرُه ثُمَّ قال: قال رسول الله ج: لَهِیَ أشَدُّ عَلَى الشَّیطانِ مِنَ الحَدِید. یعنی السَبّابَةَ. رواه أحمد([12]).

917- (12) نافع س گوید: عبدالله بن عمرـ ب ـ وقتی در نماز (برای تشهد) می‌نشست، دو دستش را روی دو زانویش قرار می‌داد و با انگشت سبابه‌اش (به توحید و یگانگی خدا) اشاره می‌کرد و به آن نگاه می‌کرد. سپس گفت: پیامبر ج فرمود:(حرکت) این انگشت سبابه برای شیطان از آهن (شمشیر و غیره) سخت‌تر و دشوارتر است. (چرا که نیروی توحید و یگانگی خدا از نیروی آهن و شمشیر و چیز‌های تیز و برنده، بیشتر است. و فردی که در نماز به سوی توحید و یگانگی خدا اشاره می‌کند، او شیطان را از افتادن خویش در منجلاب کفر و زندقه، شرک و چندگانه‌پرستی، نفاق و دورنگی، الحاد و بی‌بند‌وباری، فلاکت و بدبختی و شقاوت وگمراهی مأیوس و ناامید می‌نماید و شیطان نیز خوب می‌داند که تأثیری که در اعتقاد داشتن به توحید و یگانگی خداست در آهن و چیزهای تیز و برنده نیست).

[این حدیث را احمد روایت کرده است].

918 - (13) وعن ابن مسعود کان یقول: مِنَ السُّنَّةِ إخفاءُ التَّشَهُّدِ. رواه أبو داود والترمذی وقال: هذا حدیث حسن غریب([13]).

918- (13) عبدالله بن مسعود س گوید: آهسته خواندن تشهد (التحیات) از سنت است.

[این حدیث را ابوداود و ترمذی روایت کرده‌اند و ترمذی گفته: حدیثی حسن و غریب است].

شرح: مذهب جمهور محدثین و صاحب‌نظران فقهی این است که هرگاه یکی از صحابه ش بگوید: «من السنة کذا» [فلان چیز از سنت است] یا «السنة کذا» [سنت این است]، این سخن صحابی س در حکم حدیث مرفوع و در حکم این است که گفته باشد: «قال رسول الله ج....»

و از این حدیث دانسته شد که سنت، همان آهسته خواندن «التحیات» است، نه بلند خواندن آن.



[1]- مسلم 1/408 ح (115- 580).

[2]- مسلم 1/408 ح (114- 580).

[3]- مسلم 1/408 ح (113- 579).

[4]- بخاری 2/311 ح 831، مسلم 1/301 ح (55-402)، ابوداود 1/591 ح 968، نسایی 2/240 ح 1168، ابن ماجه 1/290 ح 899، دارمی 1/355 ح 1340، مسنداحمد 1/376.

[5]- مسلم 1/302 ح (60-403)، ابوداود 1/596 ح 974، ترمذی 2/83 ح 290.

[6]- مسنداحمد 4/318، دارمی 1/362 ح 1357، ابوداود 1/587 ح 957، نسایی 3/37 ح 1268.

[7]- ابوداود 1/604 ح 990، نسایی 3/39 ح 1275.

[8]- ترمذی 5/520 ح 3557، نسایی 3/38ح 1271، مسنداحمد 2/520.

[9]- ابوداود 1/604 ح 992، مسنداحمد 2/147 و روایت دوم را ابوداود در سننش 1/605 پس از حدیث شماره 992 نقل کرده است.

[10]- مسنداحمد 1/386، ابوداود 1/606 ح 995، ترمذی 2/202 ح 366، نسایی 2/243 ح 1176.

[11]- نسایی 2/243 ح 1175.

[12]- مسنداحمد 2/119.

[13]- ابوداود 1/602 ح 986، ترمذی 2/84 ح 291.

در باره‌ی چگونگی سجود و فضیلت آن


فصل اول

887- (1) عن ابن عباس قال: قال رسول الله ج: أُمِرتُ أن أسجُدَ على سبعَةِ أعظُمٍ على الجِبهةِ والیدین والرُّکبَتَینِ وأطرافِ القَدَمَینِ ولا نَکفِتُ الثِّیابَ ولا الشَّعر.(متفق علیه)([1]).

887 ـ (1) ابن عباس ـ ب ـ گوید: پیامبر ج فرمود: (از سوی خدا) فرمان یافتم که بر هفت عضو بدن سجده نمایم و این اعضای هفت‌گانه که باید بر زمین گذاشته شوند، عبارتند از: پیشانی، کف هردو دست، هردو زانو و سر پنجه‌ی هردو پا، و نیز به من امر شده که نباید به هنگام نماز، لباس و موی سر را جمع کنیم.

[این حدیث را بخاری و مسلم روایت کرده‌اند].

شرح: «ولا نکفت الثوب ولا الشعر» [نباید به هنگام نماز، لباس و موی سر را جمع کنیم].: برخی از نمازگزاران هنگامی که به سجده می‌روند، می‌کوشند تا لباس‌ها و موهای خود را از آلوده‌شدن به خاک باز دارند، چون این امر منافی با روح سجده است، پیامبر ج از آن منع فرمود.

در حقیقت، انسان نمازگزار برای خدا رکوع می‌کند و در پیشگاه او پیشانی برخاک می‌نهد و غرق در عظمت او می‌شود و خودخواهی‌ها و خودبرتربینی‌ها را فراموش می‌کند و عزیزترین اعضای بدن خویش (پیشانی) را با تواضع و فروتنی و خشوع و خضوع، بر خاک می‌نهد و در هر شبانه‌روز، هفده رکعت و در هر رکعت، دو بار پیشانی بر خاک در برابر خدا می‌گذارد و خود را ذره‌ی کوچکی در برابر عظمت و بزرگی او می‌بیند، بلکه صفری در برابر بی‌نهایت؛ پرده‌های غرور و خودخواهی را کنار می‌زند، تکبر و برتری‌جویی را درهم می‌شکند و درهم می‌کوبد و با پائین‌انداختن سر و خم‌شدن و پیشانی برخاک مالیدن، فروتنی و تواضع و بندگی و نیازمندی و بینوایی و فقیری خویش را به خداوند نشان می‌دهد.

از این‌رو، چون جمع‌کردن لباس و مو از رسیدن به زمین، نشانه‌ی تکبر و غرور، و خودخواهی و خود‌بزرگ‌بینی و بیانگر منافات و تضاد با روح سجده است، پیامبر ج از آن منع کرد.

و علت تشریع این احکام، توجه و اقرار انسان مسلمان به ربوبیت پروردگار و مبارزه با شرک و بت‌پرستی و قیام در پیشگاه پروردگار در نهایت خضوع و نهایت تواضع و اعتراف به گناهان و تقاضای بخشش از معاصی گذشته و نهادن پیشانی بر زمین همه روزه، برای تعظیم پرورگار است. و نیز هدف آن این است که انسان همواره هوشیار و متذکر باشد تا گرد و غبار فراموش‌کاری و غرور و نخوت بر دل او ننشیند، مست و مغرور و خودخواه وخودمحور نشود، خاشع و خاضع باشد، طالب و علاقمند افزونی در مواهب دین و دنیا گردد و مولا و مدبر و خالق خویش را فراموش نکند و روح سرکشی و طغیان‌گری بر او غلبه ننماید.

888 – (2) وعن أنس قال: قال رسول الله ج: إعتَدِلوُا فی السُّجود ولایَبسُطُ أحَدُکُم ذِراعَیهِ إنبِساطَ‌ الکَلبِ. (متفق علیه)([2]).

888- (2) انس س گوید:پیامبر ج فرمود: در سجده، اعتدال را رعایت کنید (و با آرامش و اطمینان و طمأنینه و تأنّی آن را انجام دهید) و هیچ یک از شما مانند سگ، ساعدهایش را در وقت سجده بر روی زمین پهن نکند.

[این حدیث را بخاری و مسلم روایت کرده‌اند].

889 – (3) عن البراء بن عازب قال: قال رسول الله ج: «إذا سَجَدتَّ فضع کَفَّیکَ وارفَع مِرفَقَیکَ رواه مسلم([3]).

889 - (3) براءبن عازب س گوید: پیامبر ج فرمود: هرگاه به سجده رفتی، دو کف دستت را (روی زمین) قرار بده وآرنج‌هایت را از زمین بلند کن (البته این دورکردن دو دست از دو پهلو در رکوع و سجود، اختصاص به مردان دارد اما زنان باید در رکوع و سجود دو دست رابه پهلو بچسبا نند). 

[این حدیث رامسلم روایت کرده است].

890 – (4) وعن میمونة قالت: کان النبی ج إذا سجد جافىَ بین یَدَیه حَتَّى لو أن بَهمَةً أرادًت أن تَمُرَّ تَحتَ یَدیه مَرَّت. هذا لفظ أبی داود کما صرَّح فی شرح السنة بإسناده ولمسلم بمعناه: قالت: کان النبی ج إذا سجد لو شاءَتَ بَهمَةً أن تَمُرَّ بین یدیه لَمَرَّت([4]).

890 (4) ام المؤمنین میمونه ـ ل ـ گوید: پیامبر ج وقتی به سجده می‌رفت، بین دست‌ها با پهلوها و بین شکم با ران‌هایش را فاصله می‌انداخت تا جایی که اگر بزغاله‌ای می‌خواست از زیر دست‌های پیامبر ج بگذرد، می‌توانست بگذرد.

[این لفظ ابوداود است چنانچه شیخ بغوی در«شرح السنة» با اسنادش به این موضوع تصریح کرده است].

و مسلم نیز به همین معنی روایت کرده است: میمونه ـ ل ـ گوید: پیامبر ج گاه به سجده می‌رفت (و به اندازه‌ای بین دست‌ها با پهلوها و شکم با ران‌ها فاصله می‌انداخت که) اگر بزغاله‌ای می‌خواست از زیر دست‌های پیامبر ج بگذرد، می‌گذشت.

«جافی»: آن چیز را دور کرد. «بهمة»: بچه‌ی گوسفند یا بز(بره یا بزغاله)

891 – (5) وعن عبدالله بن مالک بن بُحَینَة قال: کان ج إذا سَجَدَ فَرَّجَ بَینَ یَدَیهِ حَتى یَبدُو بَیاضَ إبطَیهِ. (متفق علیه)([5]).

891- (5) عبدالله بن مالک ابن بحینه س ‌گوید: پیامبر ج هرگاه به سجده می‌رفت، بین دست‌ها با پهلوهایش فاصله می‌انداخت و آنها را خوب از همدیگر جدا می‌کرد تا جایی که سفیدی زیر بغلش، ظاهر و نمایان می‌شد (و معلوم است که آن روزها با کوتاه‌کردن آستین جامه و گشادکردن آن ممکن بود سفیدی زیر بغل پیدا شود).

[این حدیث را بخاری و مسلم روایت کرده‌اند].

892 – (6) وعن أبی هریرة قال: کان النبی ج یقول فی سجوده: اللَّهُم اغفِر لِی ذَنبِی کُلَّه دِقَّه وَجِلَّه وَأوَّلَه وآخِرَه وعَلانِیَتَه وسِرَّه. رواه مسلم([6]).

892- (6) ابوهریره س گوید: پیامبر ج گاهی در سجودش می‌گفت: «اللهمّ اغفرلی ذنبی کلّه، دقّه وجلّه واوّله وآخره وعلانیّته وسرّه»؛ «بار خدایا! تمام گناهانم را: کوچک و بزرگ، اول وآخر (آنچه که پیش فرستاده‌ام وآنچه را پس افکندم) و نهان وآشکار را ببخشای».

[این حدیث را مسلم روایت کرده است].

893 – (7) وعن عائشة لا قالت: فَقَدتُ رسول الله ج لیلة مِن الفِراشِ فَالتَمَستُه فَوَقَعَت یَدَی عَلى بَطنِ قَدَمَیهِ وهو فی المسجد وهُما مَنصُوبَتانِ وهو یَقولُ: اللَّهُمَّ إنِّی أعوذ بِرِضاکَ مِن سَخَطِکَ وبِمُعافاتِکَ ِمن عُقُوبَتِکَ وأعوُذُ بِکَ مِنکَ لا أُحصِی ثَناءً عَلیکَ أنتَ کَما أثنَیتَ عَلى نَفسِکَ. رواه مسلم([7]).

893- (7) عایشه ـ ل ـ گوید: شبی دیدم که پیامبر ج در بستر نیست (در تاریکی شب) دنبالش گشتم تا جایی که دست‌هایم به زیر پاهای آن حضرت ج افتاد و ایشان در جای نماز بود و پایش را برزمین راست نگه داشته بود و در سجود این دعا را می‌خواند: «اللهم انّی اعوذ برضاک من سخطک وبمعافاتک من عقوبتک واعوذ بک منک، لا أحصی ثناءاً علیک، انت کما اِثنَیتَ علی نفسک»؛ «بار خدایا! من از ناخرسندی و خشم و غضبت به خشنودی و رضایت تو، و از کیفر و پادافره‌ات به عفو و بخشش تو پناه می‌برم و نیز از گرفت و مؤاخذه‌ات به تو پناه می‌برم. من این توان و قدرت را ندارم تا به بیان ثنا و توصیف شایسته و وصف و شکوه بایسته‌ات بپردازم، فقط همین را می‌گویم که تو آنچنان هستی که خودت درباره‌ی ذات خویش بیان فرموده‌ای و به حمد و ستایش خویش پرداخته‌ای».

[این حدیث را مسلم روایت کرده است].

894 (8) وعن أبی هریرة س قال: قال رسول الله ج: أقربُ ما یکونُ العَبدُ مِن رَبِّه وهُوَ ساجِدٌ فٌأکْثِرُوا الدُّعاءَ. رواه مسلم([8]).

894- (8) ابوهریره س گوید: پیامبر ج فرمود: نزدیکترین حالتی که بنده می‌تواند با پروردگارش داشته باشد، زمانی است که در سجده است (چون در این حالت، بنده در پیشگاه او تعالی، پیشانی برخاک می‌نهد و غرق در عظمت او می‌شود و خودخواهی‌ها و خودبرتربینی‌ها را فراموش می‌کند و عزیزترین اعضای بدن خویش را با تواضع و فروتنی و خشوع وخضوع بر خاک می‌گذارد و در نهایت خواری و تضرع و اعتراف به بندگی خداوند و مقام الوهیت و ربوبیت پروردگارش قرار می‌گیرد. از این رو) در سجده زیاد دعا کنید (چون سجده باعث قرب انسان به درگاه خدا می‌شود. از این‌جهت شایسته‌ترین حالات و اوقات برای اجابت دعا است).

[این حدیث را مسلم روایت کرده است].

895 (9) وعنه قال: قال رسول الله ج: إذا قَرَأ ابن آدم السَّجدَةَ فَسَجَدَ إعتَزَلَ الشَّیطانُ یَبکِی یَقُول: یا ویلَتی أُمِرَ ابنُ آدَمَ بِالسُّجُودِ فَسَجَدَ فَلَهُ الجَنَّةُ وَأُمِرتُ بِالسُّجُودِ فَأَبَیتُ فَلِیَ النَّار. رواه مسلم([9]).

895- (9) ابوهریره س گوید: پیامبر ج فرمود: وقتی که انسان، آیه‌ی سجده را می‌خواند و سجده را به جای می‌آورد، شیطان به گوشه‌ای می‌رود وگریه می‌کند و می‌گوید: وای بر من! انسان مأمور به سجده گردید و به سجده رفت پس بهشت برای او است و من مأمور به سجده شدم اما سرپیچی و نافرمانی کردم، پس دوزخ برای من است.

[این حدیث را مسلم روایت کرده است].

شرح: در قرآن چهارده آیه‌ی سجده به شرح زیر وجود دارد:

 ﴿إِنَّ ٱلَّذِینَ عِندَ رَبِّکَ لَا یَسۡتَکۡبِرُونَ عَنۡ عِبَادَتِهِۦ وَیُسَبِّحُونَهُۥ وَلَهُۥ یَسۡجُدُونَۤ۩٢٠٦ [الأعراف: 206].

﴿وَلِلَّهِۤ یَسۡجُدُۤ مَن فِی ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِ طَوۡعٗا وَکَرۡهٗا وَظِلَٰلُهُم بِٱلۡغُدُوِّ وَٱلۡأٓصَالِ۩١٥ [الرعد: 15].

﴿یَخَافُونَ رَبَّهُم مِّن فَوۡقِهِمۡ وَیَفۡعَلُونَ مَا یُؤۡمَرُونَ۩٥٠ [النحل: 50].

﴿قُلۡ ءَامِنُواْ بِهِۦٓ أَوۡ لَا تُؤۡمِنُوٓاْۚ إِنَّ ٱلَّذِینَ أُوتُواْ ٱلۡعِلۡمَ مِن قَبۡلِهِۦٓ إِذَا یُتۡلَىٰ عَلَیۡهِمۡ یَخِرُّونَۤ لِلۡأَذۡقَانِۤ سُجَّدٗاۤ١٠٧ [الإسراء: 107].

﴿أُوْلَٰٓئِکَ ٱلَّذِینَ أَنۡعَمَ ٱللَّهُ عَلَیۡهِم مِّنَ ٱلنَّبِیِّ‍ۧنَ مِن ذُرِّیَّةِ ءَادَمَ وَمِمَّنۡ حَمَلۡنَا مَعَ نُوحٖ وَمِن ذُرِّیَّةِ إِبۡرَٰهِیمَ وَإِسۡرَٰٓءِیلَ وَمِمَّنۡ هَدَیۡنَا وَٱجۡتَبَیۡنَآۚ إِذَا تُتۡلَىٰ عَلَیۡهِمۡ ءَایَٰتُ ٱلرَّحۡمَٰنِ خَرُّواْۤ سُجَّدٗاۤ وَبُکِیّٗا۩٥٨ [مریم: 58].

﴿أَلَمۡ تَرَ أَنَّ ٱللَّهَ یَسۡجُدُۤ لَهُۥۤ مَن فِی ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَمَن فِی ٱلۡأَرۡضِ وَٱلشَّمۡسُ وَٱلۡقَمَرُ وَٱلنُّجُومُ وَٱلۡجِبَالُ وَٱلشَّجَرُ وَٱلدَّوَآبُّ وَکَثِیرٞ مِّنَ ٱلنَّاسِۖ وَکَثِیرٌ حَقَّ عَلَیۡهِ ٱلۡعَذَابُۗ وَمَن یُهِنِ ٱللَّهُ فَمَا لَهُۥ مِن مُّکۡرِمٍۚ إِنَّ ٱللَّهَ یَفۡعَلُ مَا یَشَآءُ۩١٨ [الحج: 18].

﴿وَإِذَا قِیلَ لَهُمُ ٱسۡجُدُواْۤ لِلرَّحۡمَٰنِ قَالُواْ وَمَا ٱلرَّحۡمَٰنُ أَنَسۡجُدُ لِمَا تَأۡمُرُنَا وَزَادَهُمۡ نُفُورٗا۩٦٠ [الفرقان: 60].

﴿أَلَّاۤ یَسۡجُدُواْۤ لِلَّهِ ٱلَّذِی یُخۡرِجُ ٱلۡخَبۡءَ فِی ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِ وَیَعۡلَمُ مَا تُخۡفُونَ وَمَا تُعۡلِنُونَ٢٥ [النمل: 25].

﴿إِنَّمَا یُؤۡمِنُ بِ‍َٔایَٰتِنَا ٱلَّذِینَ إِذَا ذُکِّرُواْ بِهَا خَرُّواْۤ سُجَّدٗاۤ وَسَبَّحُواْ بِحَمۡدِ رَبِّهِمۡ وَهُمۡ لَا یَسۡتَکۡبِرُونَ۩١٥ [السجدة: 15].

﴿قَالَ لَقَدۡ ظَلَمَکَ بِسُؤَالِ نَعۡجَتِکَ إِلَىٰ نِعَاجِهِۦۖ وَإِنَّ کَثِیرٗا مِّنَ ٱلۡخُلَطَآءِ لَیَبۡغِی بَعۡضُهُمۡ عَلَىٰ بَعۡضٍ إِلَّا ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ وَعَمِلُواْ ٱلصَّٰلِحَٰتِ وَقَلِیلٞ مَّا هُمۡۗ وَظَنَّ دَاوُۥدُ أَنَّمَا فَتَنَّٰهُ فَٱسۡتَغۡفَرَ رَبَّهُۥ وَخَرَّۤ رَاکِعٗاۤ وَأَنَابَ۩٢٤ [ص: 24].

﴿وَمِنۡ ءَایَٰتِهِ ٱلَّیۡلُ وَٱلنَّهَارُ وَٱلشَّمۡسُ وَٱلۡقَمَرُۚ لَا تَسۡجُدُواْ لِلشَّمۡسِ وَلَا لِلۡقَمَرِ وَٱسۡجُدُواْۤ لِلَّهِۤ ٱلَّذِی خَلَقَهُنَّ إِن کُنتُمۡ إِیَّاهُ تَعۡبُدُونَ٣٧ [فصلت: 37].

﴿فَٱسۡجُدُواْۤ لِلَّهِۤ وَٱعۡبُدُواْ۩٦٢ [النجم: 62].

﴿وَإِذَا قُرِئَ عَلَیۡهِمُ ٱلۡقُرۡءَانُ لَا یَسۡجُدُونَۤ۩٢١ [الانشقاق: 21].

﴿کَلَّا لَا تُطِعۡهُ وَٱسۡجُدۡۤ وَٱقۡتَرِب۩١٩ [العلق: 19].

این سجده‌ها را «سجده تلاوت» می‌نامند. این سجده به کسی واجب است که آن‌را بخواند و یا بشنود، اگرچه قصد شنیدن قرآن را داشته و یا نداشته باشد.

و طریقه‌ی انجام آن، این است که بدون این‌که دست‌هایش را بلند کند، تکبیر گوید و یک سجده ادا نماید، سپس تکبیر گفته و سرش را از سجده بلند کند. و به این ترتیب سجده انجام می‌گیرد. خاطرنشان می‌شود که در سجده‌ی تلاوت «تشهد» و «سلام» وجود ندارد.

896 (10) وعن ربیعة بن کعب قال: کنتُ أَبِیتُ مع رسول الله ج فأتَیتُه بِوَضُوئِه وحاجَتِه فقال لی: سَل،فقلت: أسألُکَ مُرافَقَتِکَ فِی الجَنَّةِ. قال: أوَ غیر ذلک؟. قُلتُ: هُوُ ذاک. قال: فَأعِنِّی عَلى نَفسِکَ بِکِثرَةِ السُّجود. رواه مسلم([10]).

896- (10) ربیعة بن کعب س گوید: با پیامبر ج شب را می‌گذراندم (و برای نماز تهجد) آب وضو و دیگر ضروریات ایشان را آماده می‌نمودم.

شبی پیامبر ج (به خاطر اینکه از من تقدیر و تشکری در برابر خدمات ناچیزم کرده باشد،) به من فرمود: آنچه از خیر دنیا و آخرت می‌خواهی، از من بطلب (تا من در پیشگاه پروردگار دعا کنم که او تعالی مراد و مقصود تو را برآورده سازد). گفتم: دوستی، همراهی و همدمی شما را در بهشت خواهانم! پیامبر ج فرمود: فقط همین را می‌خواهی! چیز دیگری بطلب! گفتم: من فقط همین را می‌خواهم. پیامبر ج فرمود: پس در این آرزوی خویش، مرا با کثرت سجود (نمازخواندن زیاد) یاری کن (یعنی اگر طالب رفاقت و همراهی و دوستی و همدمی من در بهشت هستی، باید مرا با عمل خویش و با عبادت و نیایش زیاد و نماز و کرنش بسیار و راز و نیاز فراوان یاری کنی)

[این حدیث را مسلم روایت کرده است].

897 (11) وعن معدان بن طلحة قال: لَقِیتُ ثوبان مَولى رسول الله ج فقلت: أخبِرنِی بِعَمَلٍ أعمَلُه یَدخُلُنِیَ الله بِهِ الجَنَّةَ فَسَکَتَ ثُم سَألتُه فَسَکت ثُمَّ سَألته الثّالِثَة فقال: سَألتُ عَن ذلک رسول الله ج فقال: عَلَیک بِکِثرَةِ السَّجودِ لِلَّه فإنَّک لا تَسجُدُ لِلَّهِ‌ سَجدَةً إلا رفعک الله بها درجة وحَطَّ عَنکَ بها خَطِیئَةً. قال معدان: ثم لقیت أبا الدرداء فسألته فقال لی مثل ما قال لی ثوبان. رواه مسلم([11]).

897- (11) معدان بن طلحه س گوید: با ثوبان ـ برده‌ی آزادشده‌ پیامبر ج ـ ملاقات کردم. بدوگفتم: مرا از عملی آگاه ساز که با عمل‌کردن بدان، خداوند مرا داخل بهشت سازد.

 ثوبان خاموش شد و پاسخی به من نداد. سپس دو مرتبه از او پرسیدم، باز هم سکوت را اختیار نمود و پاسخی به من نداد.آن‌گاه برای بار سوم از او سؤال نمودم پس گفت: همین پرسش را من نیز از پیامبراکرم ج کردم، آن حضرت ج در پاسخ فرمود: از روی صداقت و اخلاص و اعتقاد و عمل به بارگاه خدا، بسیار سجده کن چرا که برای خدا هیچ سجده‌ای نمی‌کنی مگر اینکه خداوند ثواب و ترفیع درجه‌ای را برایت در نظر می‌گیرد و گناهی از گناهانت را می‌بخشاید.

معدان گوید: پس از آن با ابودرداء ج ملاقات نمودم و از او نیز پیرامون عملی که وارد بهشتم سازد سؤال نمودم. او نیز به من همان پاسخی را داد که قبلاً «ثوبان» به من داده بود.

[این حدیث را مسلم روایت کرده است].

شرح: انسانی که پیوسته در حال نماز و ذکر و یاد خدا است شایسته است که در آخرت همراه و همدم و دوست پیامبر ج در بهشت باشد چرا که صادقانه و خالصانه به نماز می‌ایستد، تکبیر می‌گوید، خدا را از همه چیز برتر و بالاتر می‌شمارد، به یاد نعمت‌های او می‌افتد، حمد و سپاس او را می‌گوید، او را به رحمانیت و رحیمیت می‌ستاید، به یاد روز جزای او می‌افتد، اعتراف به بندگی او می‌کند، از او یاری و کمک می‌جوید، راه راست و درست را از او می‌طلبد، با نماز خواندنش، جنبش به سوی حق وحرکتی به سوی پاکی و جهشی به سوی تقوا و خداترسی برمی‌دارد.

برای خدا رکوع می‌کند و در پیشگاه او پیشانی بر خاک می‌نهد و غرق در عظمت او می‌شود و خودخواهی‌ها و خودبرتربینی‌ها را فراموش می‌کند، شهادت به یگانگی خدا و گواهی به رسالت پیامبر ج می‌دهد، بر پیامبرش درود می‌فرستد و دست به درگاه خدای بر می‌دارد که در زمره‌ی بندگان صالح او قرار گیرد و از خدا می‌خواهد تا گرد و غبار فراموش‌کاری بر دل او ننشیند و مست و مغرور نشود و خاشع و خاضع باشد و طالب و علاقمند افزونی در مواهب دین و دنیاگردد و روح سرکشی و طغیانگری بر او غلبه ننماید.

او با نماز خواندنش گناهان خویش را می‌شوید و مغفرت وآمرزش الهی را برایش به ارمغان می‌آورد و با نماز، خودبینی وکبر خویش را درهم می‌شکند و با گذاشتن پیشانی بر خاک، خود را ذره‌ی کوچکی در برابر عظمت او می‌بیند، پرده‌های غرور و خودخواهی را کنار می‌زند، تکبر و برتری‌جویی را درهم می‌کوبد و از نماز به عنوان وسیله‌ای برای پرورش فضایل اخلاقی، محاسن ایمانی، تکامل معنوی، ترقی عرفانی و پیشرفت عملی خویش بهره می‌گیرد. و با آن از جهان محدود ماده و چهاردیوار عالم طبیعت بیرون می‌رود و به ملکوت آسمان‌ها اوج می‌گیرد و با فرشتگان هم‌صدا و هم‌راز می‌شود و خویشتن را بدون نیاز به هیچ واسطه، در برابر خدا می‌بیند و با او به گفتگو برمی‌‌خیزد.

نماز مجموعه‌ای است از نیت خالص و گفتار پاک واعمال خالصانه که تکرارش در شبانه‌روز بذر سایر اعمال نیک را در جان انسان می‌پاشد و روح اخلاص و معنویت را تقویت می‌کند.

نماز، رمز ارتباط حق و خالق است، تکرار نماز در پنج نوبت در شبانه‌روز، خود دعوتی است به رعایت حقوق دیگران، و رعایت آن یک عامل مؤثر برای ترک بسیاری از گناهان است. نماز توجه و اقرار به ربوبیت پروردگار است، مبارزه با شرک و بت‌پرستی و چندگانه‌پرستی و قیام در پیشگاه پروردگار در نهایت خضوع و تواضع و اعتراف به گناهان و تقاضای بخشش از معاصی گذشته و نهادن پیشانی بر زمین، همه‌روزه برای تعظیم پروردگارجهانیان است. پایبندی به نماز و سجده، پرواز روح به سوی خدا است، نماز عروج روان انسانی به آستانه‌ی خداوندی می‌باشد، نماز تجلی عشق و تجلی نیاز روح آدمی است. بارقه‌ی نور و دعا و پرستش خداوند از سیما و نگاه نمازگزار و نیایشگر همواره ساطع است و آن را به هر جا که برود با خود می‌برد.

نماز، قوی‌ترین نیرویی است که انسان‌ها می‌توانند ایجاد کنند، نیرویی است که چون قوه‌ی جاذبه‌ی زمین، وجود حقیقی دارد، نماز یادآوری مستمر یگانگی و عظمت خداوند و ابراز اشتیاق برای راه‌یافتن در مقام قرب «الله» است. این تغییر حالت دائمی، باعث آن می‌گردد که امور مادی زندگی، آدمی را در خود غرق نکند و نماز، مسلمان را با تصوری عالی از طبیعت خویش، با شرافت انسانی خود آشنا می‌کند.

دعا و نماز، بزرگ‌ترین نیرویی است که برای مبارزه با دشواری‌های زندگی روزانه و بدست آوردن آرامش روحی، شناخته شده است. گفتگو با خدا، باید عادت همیشگی آدمی شود نه اینکه چون درماندگی به نهایت رسید، رو به خدا کنیم، باید به خاطر داشته باشیم که هنگام نمازخواندن با خدا صحبت می‌کنیم و حقیقت و اطاعت سراپای وجودمان را فرامی‌گیرد. در حقیقت نماز خواه به صورت فردی باشد خواه اجتماعی، تجلی اشتیاق درونی است برای دریافت جوابی در سکوت هراسناک جهان.

فرایند منحصر به فرد اکتشافی است که بوسیله‌ی آن، منِ جوینده در همان لحظه که نفی خودی خویش را می‌کند به اثبات وجود خویش می‌رسد، و به این ترتیب ارزش حقانیت وجود خویش را به عنوان عامل بالنده‌ای در حیات جهان کشف می‌کند.

پس براستی، انسانی که پیوسته در حال نماز، ذکر و یاد خدا، رکوع و سجده و پرستش و نیایش است، شایسته است که در آخرت، همراه و همدم و دوست پیامبر ج در بهشت باشد.


فصل دوم

898 (12) عن وائل بن حجر قال: رأیت رسول الله ج إذا سَجَدَ وَضَعَ رُکبَتَیهِ قَبلَ یَدَیهِ وَإذا نَهَضَ رَفَعَ یَدَیهِ قَبلَ رُکبَتَیهِ. رواه أبوداود والترمذی والنسائی وابنماجه والدارمی([12]).

898- (12) وائل بن حجر س گوید: پیامبر ج را دیدم که هرگاه به سجده می‌رفت قبل از گذاشتن دو دست خویش، زانوهایش را بر زمین می‌نهاد و وقتی که از سجده بلند می‌شد، پیش از برداشتن زانوها، دست‌هایش را از زمین برمی‌داشت.

[این حدیث را ابوداود، ترمذی، نسایی، دارمی و ابن‌ماجه روایت کرده‌اند].

899 (13) وعن أبی هریرة س قال: قال رسول الله ج:إذا سجد أحَدُکُم فلا یَبْرُک کَما یَبْرُکُ البَعِیرُ وَلیَضَع یَدَیهِ قَبلَ رُکبَتَیهِ. رواه أبو داود والنسائی والدارمی. قال أبو سلیمان الخطابی: حدیث وائل بن حُجرٍ أثبت من هذا. وقیل: هذا منسوخ([13]).

899- (13) ابوهریره س گوید: پیامبر ج فرمود: هرگاه یکی از شما به سجده می‌رود، همچون شتر زانو نزند، بلکه دست‌هایش را قبل از زانوهایش (روی زمین) بگذارد.

[این حدیث را ابوداود، نسائی و دارمی روایت کرده‌اند. ابوسلیمان خطابی گوید: حدیث وائل بن حجر س (شماره 898) از این حدیث (حدیث ابوهریره س) قوی‌تر و ثابت‌تر است. و برخی گفته‌اند: این حدیث با حدیث وائل بن حجر س منسوخ است].

شرح: ابن قیم می‌گوید:

حدیث ابوهریره س مقلوب است و در اصل «ولیضع رکبتیه قبل یدیه» بوده است. یعنی به هنگام رفتن به سجده، دو زانو را قبل از دو دست بر زمین نهد و اول حدیث «مانند شتر زانو نزند» این مسئله را تأیید می‌کند چرا که در اول حدیث می‌گوید: «مثل شتر خود را به سجده نیاندازید. بدین صورت که اول دست‌ها را می‌نهد و بعد پاها را»، در حالی که آخر حدیث برخلاف اول حدیث است، اول حدیث می‌فرماید: «مانند شتر خود را نیاندازید»، وآخر حدیث می‌گوید: «دست‌ها را قبل از زانو ها بر زمین بگذارید» و این خود بیانگر اضطراب حدیث ابوهریره س است.

به هر حال از مجموعه‌ی روایات دانسته می‌شود که حدیث وائل بن حجر س نسبت به حدیث ابوهریره س، در نزد علماء و صاحب‌نظران فقهی از جمله احناف، شوافع، امام احمد، اسحاق و جماعتی دیگر از علما، قوی‌تر، صحیح‌تر و به ثواب نزدیک‌تر است. از این‌رو بهتر است که هنگام رفتن به سجده، زانوها قبل از دست‌ها بر زمین نهاده شود و وقت بلندشدن از سجده، دست‌ها قبل از زانوها از زمین برداشته شود.

900 – (14) وعن ابن‌عباس قال: کان النبی ج یقول بین السجدتین: اللَّهمَ اغفِر لِی وَارحَمنِی وَاهدِنِی وعافِنِی وارزُقنِی. رواه أبوداود والترمذی([14]).

900- (14) ابن‌عباس ـ ب ـ گوید: پیامبر ج بین دو سجده می‌فرمود: «اللهم اغفر لی وارحمنی واهدنی و عافنی وارزقنی» «خداوندا! مرا ببخش و به من رحم کن و به راه راست و درست رهنمون و هدایتم ده و مرا تندرست و سلامت قرار بده و روزیم رسان».

[این حدیث را ابوداود و ترمذی روایت کرده است].

901 – (15) وعن حذیفة أن النبی ج کان یقول بین السجدتین: رب اغفر لی. رواه النسائی والدارمی([15]).

901- (15) حذیفه س گوید: پیامبر ج بین دو سجده می‌فرمود: «رب اغفر لی»؛ «پروردگارا! مرا ببخش و مورد عفو و گذشت خویش قرار بده».

[این حدیث را نسائی و دارمی روایت کرده‌اند].


فصل سوم

902 (16) عن عبد الرحمن بن شِبل قال: نهى رسول الله ج عن نَقرَةِ الغُرابِ وَإفتِراشِ السَّبُعِ وأن یُّوطنَ الرَّجُلُ المکانَ فی المَسجِدِ کَما یُوَطِّن البَعِیرُ. رواه أبوداود والنسائی والدارمی([16]).

902- (16) عبدالرحمن بن شِبل س گوید: پیامبر ج از سه چیز منع کرد:

1-  همچون کلاغ نوک‌زدن برای چیدن دانه (یعنی پیامبر ج منع کرد از این که فرد نمازگزار، روباه‌آسا به این طرف وآن طرف نگاه کند و همچون کلاغ نوک زند و خیلی تند و سریع به رکوع و سجده بپردازد و تمامی هم و قصد وی این باشد که نمازها را به سرعت به پایان برساند و از آن رهایی یابد و آن را بار سنگینی بر دوش خود احساس کند و بدون این که رکوع و سجود را به طور کامل و با خشوع بدنی و جسمانی و خشوع قلبی و روحانی و طمأنینه و تأنی ادا نماید در کمترین وقت ممکن نماز را تمام کند).

2-  این که ساعدهایش را همانند درندگان (مانند سگ و شیر بر روی زمین) پهن کند.

3-  این که مانند حیوانات (شتر) مکانی در مسجد برایش مشخص و مخصوص گرداند (و دیگر نمازگزاران را از نشستن در آنجا منع نماید و محروم سازد، چرا که مسجد، مکانی برای همه و حق استفاده از آن برای تمام مسلمانان است و وی حق ندارد مسلمانان را از حقوق مسلّم آنها محروم سازد و با استبداد و خودکامگی و خودرأیی حقوق آنها را ضایع نماید).

[این حدیث را ابوداود، نسائی و دارمی روایت کرده‌اند].

«نَقرة»: دانه‌چیدن پرنده با نوکش. «الغراب»: زاغ، کلاغ. «نقرة الغراب»: کنایه از خیلی تند و سریع رفتن به رکوع و سجده است.

یوطن«: در جایی سکنی گزیند و آنجا را وطن و نشیمنگاه خویش سازد.

903 (17) وعن علی قال: قال رسول الله ج: یا علی! إنِّی أُحِبُّ لکَ ما أُحِبُّ لِنَفسِی وأکرَهُ لَکَ ما أکرَهُ لِنَفسِی، لا تَقَع بَینَ السَّجدتین. رواه الترمذی([17]). 

903- (17) علی س گوید: پیامبر ج فرمود: علی! براستی آنچه برای خود می‌پسندم و خوش دارم برای تو نیز دوست می‌دارم، وآنچه برای خویشتن زشت و ناپسند می‌شمارم، برای تو نیز ناخوش و ناپسند می‌دانم (پس حال که چنین است و من به هرگونه خیر و سعادتت و به هرگونه پیشرفت و ترقی و خوشبختی‌ات، عشق می‌ورزم و هرگونه درد و رنج و بلا و مصیبتی که به تو برسد، بر من سخت و گران می‌آید و اصرار به هدایت، خوشبختی، کامیابی و بالندگی تو دارم، تو را سفارش می‌کنم که) بین دو سجده «اقعاء» نکن.

[این حدیث را ترمذی روایت کرده است].

شرح: «لا تقع بین السجدتین»: «اقعاء» یعنی اینکه کسی مانند سگ بنشیند اینگونه که بر باسن خویش بنشیند و دو ساق پا را راست بدارد و دو دست را پشت سر گذارد.

برخی دیگر از علماء گویند: «اقعاء» این است که کسی باسن‌های خویش را بر پاشنه‌ی پاهایش بگذارد.

904 (18) وعن طلق بن علی الحنفی قال: قال رسول الله ج: لا ینظر الله عز وجل إلى صلاة عبدٍ لا یٌقِیمُ فیها صُلبَه بَینَ رُکوعِها وسُجُودِها. رواه أحمد([18]).

904- (18) طلق بن علی حنفی س گوید: پیامبر ج فرمود: خداوند به نماز بنده‌ای که در رکوع و سجود، پشت خویش را راست و هموار و هماهنگ و درست نکند (با طمأنینه وآرامش و اطمینان و طبق ضابطه و به طور صحیح وکامل انجام ندهد) نظر لطف و قبول نخواهد کرد (یعنی نماز چنین فردی که در رکوع و سجود همچون کلاغ نوک می‌زند و خیلی تند و سریع به رکوع و سجود می‌پردازد و تمامی هم و قصدش این است که از نماز فارغ شود و از آن رهایی یابد وآن را بار سنگینی بر دوش خویش احساس کند، و بدون اینکه رکوع و سجود آن را با خشوع و خضوع و با طمأنینه و تأنی ادا نماید در کمترین وقت ممکن می‌خواند و به سرعت به آن پایان می‌دهد، مورد قبول درگاه خداوند نخواهد بود، حتی چنین نمازی که خالی از ارکان و شرایط و حد و حدود، وآداب و سنن است و عاری از خشوع بدنی و جسمانی و خشوع قلبی و روحانی می‌باشد، نه تنها مورد قبول خداوند واقع نمی‌شود، بلکه سیاه و تاریک بسوی آسمان بالا می‌رود و به صورت پارچه‌ی کهنه‌ای به صورت فرد نمازگزار زده می‌شود و او را چنین نفرین می‌کند:

خداوند تو را تباه گرداند، همانگونه که تو مرا تباه گردانیدی).

[این حدیث را احمد روایت کرده است].

905 – (19) وعن نافع أن ابن عمر کان یقول: من وَضَعَ جِبهَتَه بِالأرضِ فَلیَضَع کَفَّیهِ عَلَى الَّذیِ وَضَعَ عَلَیهِ جِبهَتَه ثُم إذا رَفَعَ فَلیَرفَعَهُما فَإنَّ الیَدینِ تَسجُدانِ کَما یَسجُدُ الوَجهُ. رواه مالک([19]).

905- (19) نافع س گوید: ابن عمر ـ ب ـ می‌فرمود: کسی که می‌خواست پیشانی‌اش را بر روی زمین بگذارد (یعنی سجده کند) پس باید کف دو دستش را نیز بر آنجایی بنهدکه پیشانی خویش را گذاشته است. (یعنی در سجده، کف دست‌ها را نیز بسان پیشانی بر زمین بگذارد و آنها را نزدیک پیشانی قرار دهد و سرش را بین دو کف دست بگرداند) سپس وقتی که پیشانی را از سجده بلند کرد باید هردو دست را نیز از روی زمین بلند نماید، چرا که دست‌ها نیز به مانند صورت سجده می‌کنند.

[این حدیث را مالک روایت کرده است].


 



[1]- بخاری 2/297 ح 812، مسلم 1/354 ح (230-490).

[2]- بخاری ح 141، مسلم 1/355 ح (223-493).

[3]- مسلم 1/356 ح (234- 494)، مسنداحمد 4/283.

[4]- مسلم 1/357 ح (237-496)، ابوداود 1/554 ح 898، نسایی 2/213 ح 1109، ابن ماجه 1/285 ح 880، دارمی 1/351 ح 1331، مسنداحمد 6/331.

[5]- بخاری 1/496 ح 390، مسلم 1/356 ح (235- 495)، نسایی 2/212 ح 1106.

[6]- مسلم 1/350 ح (216-483)، ابوداود 1/546 ح 878.

[7]- مسلم 1/352 ح (222- 486)، ابوداود 1/547 ح 879، ترمذی 5/489 ح 3493، نسایی 2/222 ح 1130، ابن ماجه 2/1262 ح 3841، مؤطا مالک کتاب القرآن 1/214 ح 31، مسنداحمد 6/56.

[8]- مسلم 1/350 ح (215-482)، ابوداود 1/545 ح 875، نسایی 2/226 ح 1137، مسند احمد 2/421.

[9]- مسلم 1/87 ح (133-81)، ابن ماجه 1/334 ح 1053، مسنداحمد 2/443.

[10]- مسلم 1/353 ح (226-489) نسایی 2/227 ح 1138.

[11]- مسلم 1/353 ح (225- 488) ترمذی 2/230 ح 388، نسایی 2/228 ح 1139 باختصار به نقل آن پرداخته‌اند.، مسنداحمد 5/276.

[12]- ابوداود 1/524 ح 838، ترمذی 2/56 ح268 و قال: حدیث حسن غریب، نسایی 2/206 ح 1089، ابن ماجه 1/286 ح 882، دارمی 1/347 ح 1320.

[13]- ابوداود 1/525 ح 840، نسایی 1/207 ح 1091، دارمی 1/347 ح 1321، مسنداحمد 2/381.

[14]- ابوداود 1/530 ح 850، ترمذی 2/76ح 284، ابن ماجه 1/290 ح 898، مسنداحمد 1/371.

[15]- نسایی 2/231 ح 1145، دارمی 1/348 ح 1324، ابوداود 1/544 ح 874، ابن ماجه 1/289 ح 897، مسنداحمد 398.

[16]- ابوداود 1/538 ح 862، نسایی 2/214 ح 1112، ابن ماجه 1/459 ح 1429، دارمی 1/348 ح 1323، مسنداحمد 3/428.

[17]- ترمذی 2/72 ح 282.

[18]- مسنداحمد 4/22.

[19]- مؤطا مالک کتاب قصر الصلاة فی السفر 1/163 ح 60، ابوداود 1/553 ح 892.