(46)- (خطبهی- 127) دو طایفه دربارهی من هلاک خواهند شد
(1)فَإِنْ أَبَیْتُمْ
إِلا أَنْ تَزْعُمُوا أَنِّى أَخْطَأْتُ وَضَلَلْتُ فَلِمَ تُضَلِّلُونَ عامَّةَ أُمَّةِ
مُحَمَّدٍ ج
بِضَلالِى، وَتَأْخُذُونَهُمْ بِخَطائِى، وَتُکَفِّرُونَهُمْ بِذُنُوبِى،
(2)سُیُوفُکُمْ عَلى عَواتِقِکُمْ تَضَعُونَها مَواضِعَ الْبُرْءِ وَالسُّقْمِ، وَتَخْلِطُونَ
مَنْ أَذْنَبَ بِمَنْ لَمْ یُذْنِبْ. (3)وَقَدْ عَلِمْتُمْ أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ ج
رَجَمَ الزّانِىَ الْمُحْصَنَ ثُمَّ صَلّى عَلَیْهِ، ثُمَّ وَرَّثَهُ أَهْلَهُ،
وَقَتَلَ الْقاتِلَ وَوَرَّثَ مِیراثَهُ أَهْلَهُ، وَقَطَعَ السَّارِقَ وَجَلَدَ
الزّانِىَ غَیْرَ الْمُحْصَنِ، ثُمَّ قَسَّمَ عَلَیْهِما مِنَ الْفَىءِ، وَنَکَحَا
الْمُسْلِماتِ، فَأَخَذَهُمْ رَسُولُ اللَّهِ ج
بِذُنُوبِهِمْ، وَأَقامَ حَقَّ اللَّهِ فِیهِمْ، وَلَمْ یَمْنَعْهُمْ سَهْمَهُمْ مِنَ
الْأسْلامِ، وَلَمْ یُخْرِجْ أَسْماءَهُمْ مِنْ بَیْنِ أَهْلِهِ، (4)ثُمَّ أَنتُمْ
شِرارُ النّاسِ وَمَنْ رَمى بِهِ الشَّیْطانُ مَرامِیَهُ، وَضَرَبَ بِهِ تِیهَهُ.
(5)وَسَیَهْلِکُ فِىَّ صِنْفانِ: مُحِبٌّ مُفْرِطٌ یَذْهَبُ بِهِ الْحُبُّ إِلى غَیْرِ
الْحَقِّ، وَمُبْغِضٌ مُفْرِطٌ یَذْهَبُ بِهِ الْبُغْضُ إِلى غَیْرِ الْحَقِّ: وَخَیْرُ
النّاسِ فِىَّ حالًا النَّمَطُ الْأَوْسَطُ، فَالْزَمُوهُ، وَالْزَمُوا السَّوادَ الْأَعْظَمَ،
فَإِنَّ یَدَ اللَّهِ عَلَى الْجَماعَةِ، (6)وَإِیّاکُمْ وَالْفُرقَةَ.! فَإِنَّ
الشّاذَّ مِنَ النّاسِ لِلشَّیْطانِ، کَما أَنَّ الشّاذَّ مِنَ الْغَنَمِ لِلذِّئْبِ.
(7)أَلا مَنْ دَعا إِلى هذَا الشِّعارِ فَاقْتُلُوهُ وَلَوْ کانَ تَحْتَ عِمامَتِى
هذِهِ. (8)وَإِنَّما حُکِّمَ الْحَکَمانِ لِیُحْیِیا ما أَحْیَا الْقُرانُ،
وَیُمِیتا ما أَماتَ الْقُرانُ، وَإِحْیاؤُهُ الْاِجْتِماعُ عَلَیْهِ، وَإِماتَتُهُ
الْاِفْتِراقُ عَنْهُ. فَإِن جَرَّنَا الْقُرانُ إِلَیْهِمِ اتَّبَعْناهُمْ، وَإِنْ
جَرَّهُمْ إِلَیْنَا اتَّبَعُونا، (9)فَلَمْ اتِ شراً بُجْراً، وَلا خَتَلْتُکُمْ
عَنْ أَمْرِکُمْ، وَلا لَبَّسْتُهُ عَلَیْکُمْ، إِنَّمَا اجْتَمَعَ رَأْىُ مَلَئِکُمْ
عَلَى اخْتِیارِ رَجُلَیْنِ، أَخَذْنا عَلَیْهِما اَنْ لا یَتَعَدَّیَا الْقُرانَ فَتاها
عَنْهُ، وَتَرَکَا الْحَقَّ وَهُما یُبْصِرانِهِ، وَکانَ الْجَوْرُ هَواهُما فَمَضَیا
عَلَیْهِ، (10)وَقَدْ سَبَقَ اسْتِثْناؤُنا عَلَیْهِما فِى الْحُکُومَةِ بِالْعَدْلِ
وَالصَّمْدِ لِلْحَقِّ سُوءَ رَأْیِهِما، وَجَوْرَ حُکْمِهِما.
[(1)اگر مخالفت شما(با من) برای این است که گمان میکنید خطا کرده و گمراه شدهام، پس چرا همهی امّت محمّد ج را به گمراهی من (به گمان خود)گمراه میدانید، آنان را به خطای من میگیرید و به گناه من تکفیرشان مینمایید؟، (2)شمشیرهایتان را که بر دوشهایتان است بر جاهای سلامت و هم بر مواضع بیماری فرود میآورید، کسی را که(به گمان شما) گناه کرده با کسی که گناهی مرتکب نشده خلط میکنید، (3) میدانید رسول خدا ج زنا کنندهای را که همسر داشت سنگسار کرد، بعد بر او نماز گزارد و میراثش را به کسان او داد، قاتل را کشت، و ارث او را در میان ورّاثش تقسیم کرد، دست دزد را برید و زنا کنندهی بیهمسر را تازیانه زد، بعد از آن از مالی که مسلمانها به غنیمت آورده بودند به ایشان(عاصیان) قسمت داده و آنان هم زنهای مسلمان را به نکاح خود در آوردند، پس رسول خدا ج ایشان را(کافر ندانسته، بلکه) به خاطر گناهانشان (آنان را)گرفته حق خدا را دربارهی آنان جاری ساخت، ولی از بهره و استفادهی آنها از اسلام جلوگیری ننمود، اسمشان را از بین مسلمانان خارج نکرد، (4)پس شما بدترین مردم و بدترین کسی میباشید که شیطان او را به گمراهیهای خود پرتاب کرده و به حیرت و سرگردانی وا داشته است، (5) به زودی دو طایفه دربارهی من هلاک خواهند شد: یکی دوستی که در دوستی افراط کند، به طوری که محبت بیاندازه او را به راه باطل بکشد؛ و دیگر دشمنی که از حد تجاوز کرده، دشمنی بیاندازه او را به غیر حق وا دارد(مثل خوارج)، بهترین مردم دربارهی من گروه میانه میباشند، پس همراه این گروه میانه بوده از سواد اعظم پیروی کنید، زیرا دست خدا بر سر جماعت است، (6) بر حذر باشید از مخالفت و جدایی، زیرا تنها و یک سو شده از مردم، در دام شیطان است، چنانکه تنها مانده از گوسفندان طعمهی گرگ میباشد، (7)آگاه باشید هر که کسی را به این رویه دعوت کند، او را بکشید، اگر چه در زیر عمامهی من باشد، (8) اگر به آن دو نفر(ابو موسى و عمرو عاص)حکمیت داده شد تنها باین خاطر بود که آنچه را قرآن زنده دانسته زنده سازند، آنچه را محکوم بمرگ نموده نابود کنند. احیاء قرآن این است که دست اتحاد به هم دهند و به آن عمل کنند، میراندن آن پراکندگى و جدائى از آن است، پس اگر قرآن ما را بسوى آنها بکشاند آنانرا متابعت میکنیم و اگر آنان را بسوى ما سوق دهد باید تابع ما باشند. (9)پس من شرّی به جا نیاوردم و شما را فریب نداده به اشتباه نیانداختم، بلکه رأی و اندیشهی خودتان بود که این دو مرد را اختیار نمودید(ابوموسی و عمرو ابن عاص)، ما هم از آنها پیمان گرفتیم که از قرآن تعدی و تجاوز ننمایند، ولی آنان گمراه گشته دست از حق شستند و حال آنکه هر دو به حق بینا بودند و ظلم و ستم آنها از روی هوای نفس بود که به آن رفتار نمودند، (10)و پیشتر (در صلح نامه)پیمان گرفتیم که حکومت باید از روی عدل و درستی بوده و حق را در نظر داشته باشند، ولی بد رأیی و حکومت کردن ایشان از روی ظلم و ستم میان ما و آنها جدایی انداخت.]
(45)- (مکتوب- 58) علیس فرموده: اختلاف با اهل شام به خاطر قتل عثمانس است
(1)وَکانَ بَدْءُ أَمْرِنا أَنَّا الْتَقَیْنا وَالْقَوْمُ مِنْ أَهْلِ الشّامِ، وَالظّاهِرُ أَنّ رَبَّنا واحِدٌ، وَنَبِیَّنا واحِدٌ، وَدَعْوَتَنا فِى الْإِسْلامِ واحِدَةٌ، وَلا نَسْتَزِیدُهُمْ فِى الْإِیمانِ بِاللَّهِ وَالتَّصْدِیقِ لِرَسُولِهِ وَلا یَسْتَزِیدُونَنا وَالْأَمْرُ واحِدٌ إِلّا مَا اخْتَلَفْنا فِیهِ مِنْ دَمِ عُثْمانَ، وَنَحْنُ مِنْهُ بَراءٌ! (2)فَقُلْنا: تَعالَوْا نُداوِى ما لا یُدْرَکُ الْیَوْمَ بِإِطْفاءِ النَّائِرَةِ وَتَسْکِینِ الْعامَّةِ، حَتّى یَشْتَدَّ الْأَمْرُ وَیَسْتَجْمِعَ، فَنَقْوى عَلى وَضْعِ الْحَقِّ فِى مُواضِعِهِ، فَقالُوا: بَلْ نُداوِیهِ بِالْمُکابَرَةِ! فَأَبَوْا حَتّى جَنَحَتِ الْحَرْبُ وَرَکَدَتْ، وَوَقَدَتْ نِیرآنها وَحَمِشَتْ، فَلَمَّا ضَرَّسَتْنا وَإِیَّاهُمْ، وَوَضَعَتْ مَخالِبَها فِینا وَفِیهِمْ، أَجابُوا عِنْدَ ذلِکَ إِلَى الَّذِى دَعَوْناهُمْ إِلَیْهِ، فَأَجَبْناهُمْ إِلى ما دَعَوْا، وَسارَعْناهُمْ إِلى ما طَلَبُوا، حَتَّى اسْتَبانَتْ عَلَیْهِمُ الْحُجَّةُ، وَانْقَطَعَتْ مِنْهُمُ الْمَعْذِرَةُ، (3)فَمَنْ تَمَّ عَلى ذلِکَ مِنْهُمْ فَهُوَ الَّذِى أَنقَذَهُ اللَّهُ مِنَ الْهَلَکَةِ، وَمَنْ لَجَّ وَتَمادى فَهُوَ الرَّاکِسُ الَّذِى رانَ اللَّهُ عَلى قَلْبِهِ، وَصارَتْ دائِرَةُ السَّوْءِ عَلى رَأْسِهِ.
[(1)و ابتدای کار ما این بود، که ما و اهل شام به هم بر خوردیم در حالی که به حسب ظاهر پروردگارمان یکی و پیغمبرمان یکی و روش تبلیغمان در اسلام یکسان بود، ما از ایشان نمیخواستیم که ایمان به خدا و رسولش را زیاد کنند، و آنان هم از ما این را نمیخواستند، کار یکنواخت بوده و هیچ اختلاف و جدایی بین ما نبود، مگر دربارهی خون عثمان، ما از آن دور و به آن آلوده نبودیم! (2)پس گفتیم: بیایید امروز با خاموش کردن آتش فتنه و آرامش دادن به مردم چاره کنیم چیزی را که پس از این علاج و چاره نمیتوان کرد، تا کار استوار و منظم گردد، آنگاه ما بتوانیم حق را در مواضع آن به کار بریم، گفتند: بلکه ما چارهی این کار را به دشمنی و زد و خورد میکنیم! پس سرپیچی کردند تا اینکه جنگ برپا و استوار گردید، آتش آن افروخته و کار دشوار شد، چون جنگ و زد و خورد ما و آنان را دندان گرفته و چنگالهایش را در ما و ایشان فرو برد، در آن هنگام (آنان)پذیرفتند چیزی را که ما ایشان را به آن میخواندیم، پس(از ما خواستند تا دست از جنگ بکشیم) دعوتشان را پذیرفته و به خواهش آنان شتافتیم، تا آنکه حجت بر ایشان هویدا گردد و عذری برای آنها باقی نماند، (3)پس هر کس از اینان بر این سخن پایدار باشد، او را خدا از هلاکت و تباهی رهایی داده، هر که ستیزگی نموده به گمراهی خویش باقی بماند، او به حال اوّل خود برگشته(پیمان شکسته) و خدا دلش را (با غفلت)پوشانده، و پیش آمد بدی دور سر او چرخ میزند.]
(44)- (خطبهی- 167) در خواست قاتلین عثمان س از علیس
(1)یا إِخْوَتاهُ، إِنِّى لَسْتُ أَجْهَلُ ما تَعْلَمُونَ، وَلکِنْ کَیْفَ لِى بِقُوَّةٍ وَالْقَوْمُ الْمُجْلِبُونَ عَلى حَدِّ شَوْکَتِهِمْ یَمْلِکُونَنا وَلا نَمْلِکُهُمْ؟ (2)وَها هُمْ هؤُلاءِ قَدْ ثارَتْ مَعَهُمْ عُبْدانُکُمْ، وَالْتَفَّتْ إِلَیْهِمْ أَعْرابُکُمْ، وَهُمْ خِلالَکُمْ یَسُومُونَکُمْ ما شآؤُا، وَهَلْ تَرَوْنَ مَوْضِعاً لِقُدْرَةٍ عَلى شَىْءٍ تُرِیدُونَهُ؟ (3)وَإِنَّ هذَا الْأَمْرَ أَمْرُ جاهِلِیَّةٍ، وَإِنَّ لِهؤُلاءِ الْقَوْمِ مادَّةً. إِنَّ النّاسَ مِنْ هذَا الْأَمْرِ- إِذا حُرِّکَ- عَلى أُمُورٍ: فِرْقَةٌ تَرى ما تَرَوْنَ، وَفِرْقَةٌ تَرى ما لا تَرَوْنَ، وَفِرْقَةٌ لا تَرى هذا وَلا هذا، فَاصْبِرُوا حَتّى یَهْدَأَ النّاسُ، وَتَقَعَ الْقُلُوبُ مَواقِعَها، وَتُؤْخَذَ الْحُقُوقُ مُسْمَحَةً، (4)فَاهْدَأُوا عَنِّى، وَانْظُرُوا ماذا یَأْتِیکُمْ بِهِ أَمْرِى، وَلا تَفْعَلُواْ فَعْلَةً تُضَعْضِعُ قُوَّةً، وَتُسْقِطُ مُنَّةً، وَتُورِثُ وَهْناً وَذِلَّةً، (5)وَسَأُمْسِکُ الْأَمْرَ مَا اسْتَمْسَکَ، وَإِذا لَمْ أَجِدْ بُدّاً فَآخِرُ الدَّواءُ الْکَىّ.
[(1)ای برادران(هم کیشان) به آنچه شما میدانید من بیاطلاع نیستم، ولی چگونه من را توانایی (کشیدن انتقام از کشندگان عثمان)است و حال آنکه گروهی که(برای کشتن او) گرد آمدند، در نهایت قدرت خود باقی هستند، بر ما تسلط دارند و ما بر ایشان مسلط نیستیم، (2) آگاه باشید کشندگان عثمان گروهی هستند که غلامان شما با آنها یار بوده و بادیه نشینانتان به آنان پیوستهاند، ایشان در بین شما هستند، آنچه بخواهند آزارتان میرسانند، آیا توانایی به آنچه خواهانید دارید؟، (3)این امر کاری است از روی نادانی، ایشان کمک و یاور دارند و مردم هرگاه سخن این خونخواهی به میان آید بر چند دستهاند: یک دسته میبینند آنچه شما میبینید؛ یک دسته میبینند آنچه شما نمیبینید؛ و یک دسته نه این و نه آن را نمیبینند، پس (برای انتقام)شکیبا باشید تا مردم آرامش یافته و دلها در جای خود قرار گیرد، حقوق در موقع مناسب به آسانی گرفته شود، (4)پس نزد من آرام باشید و ببینید فرمانم به شما چگونه صادر میشود، کاری نکنید که توانایی را نابود ساخته از بین ببرد، سستی و خواری جای آن را بگیرد، (5) به زودی این امر(اختلاف) را به مدارا، اصلاح کنم، مادامی که مدارای با آن ممکن باشد، هرگاه چارهای نیابم، پس آخرین دوا(تدبیر) داغ است(چارهای نیست، و میجنگم با کسانی که بیعت را شکستهاند).]
(43)- (خطبهی- 196) وصف طلحه و زبیر ب
(1)لَقَدْ نَقَمْتُما یَسِیراً، وَأَرْجَأْتُما کَثِیراً، أَلاتُخْبِرانِى أَىُّ شَىْءٍ کانَ لَکُما فِیهِ حَقٌّ دَفَعْتُکُما عَنْهُ؟ اَمْ أَىُّ قِسْمٍ اسْتَأْثَرْتُ عَلَیْکُما بِهِ؟ أَمْ أَىُّ حَقٍّ رَّفَعَهُ إِلَىَّ أَحَدٌ مِّنَ الْمُسْلِمِینَ ضَعُفْتُ عَنْهُ أَمْ جَهِلْتُهُ أمْ أَخْطَأْتُ بابَهُ؟ (2)وَاللَّهِ ماکَانَتْ لِى فِى الْخِلافَةِ رَغْبَةٌ، وَلا فِى الْوِلایَةِ إِرْبَةٌ، وَلکِنَّکُمْ دَعَوْتُمُونِى إِلَیْها، وَحَمَلْتُمُونِى عَلَیْها، فَلَمّا أَفْضَتْ إِلَىَّ نَظَرْتُ إِلى کِتابِ اللَّهِ وَما وَضَعَ لَنا وَأَمَرَنا بِالْحُکْمِ بِهِ فَاتَّبَعْتُهُ، وَمَا اسْتَسَنَّ النَّبِىُّ ج فَاقْتَدَیْتُهُ. فَلَمْ أَحْتَجْ فِى ذلِکَ إِلى رَأْیِکُما، وَلا رَأْىِ غَیْرِکُما، وَلا وَقَعَ حُکْمٌ جَهِلْتُهُ فَأَسْتَشِیرَکُما وَإِخْوانِى الْمُسْلِمِینَ، وَلَوْ کانَ ذلِکَ لَمْ أَرْغَبْ عَنکُما وَلا عَنْ غَیْرِکُما. (3)وَأَمّا ما ذَکَرْتُما مِنْ أَمْرِ الْأُسْوَةِ فإِنَّ ذلِکَ أَمْرٌ لَّمْ أَحْکُمْ أَنَا فِیهِ بِرَأْیِى، وَلا وَلَّیْتُهُ هَوىً مِنِّى، بَلْ وَجَدْتُ أَنَا وَأَنْتُما ما جاءَ بِه رَسُولُ اللَّهِ ج قَدْ فُرِغَ مِنْهُ، فَلَمْ أَحْتَجْ إِلَیْکُما فِیما قَدْ فَرَغَ اللَّهُ مِنْ قَسْمِهِ، وَأَمْضى فِیهِ حُکْمَهُ، (4)فَلَیْسَ لَکُما وَاللَّهِ عِنْدِى وَلا لِغَیْرِکُما فِى هذا عُتْبى، أَخَذَ اللَّهُ بِقُلُوبِنا وَقُلُوبِکُمْ إِلَى الْحَقِّ، وَأَلْهَمَنا وَإِیّاکُمُ الصَّبْرَ. (5)رَحِمَ اللَّهُ امْرَأً رَأى حَقّاً فَأَعانَ عَلَیْهِ، أَوْ رَأى جَوْراً فَرَدَّهُ، وَکانَ عَوْناً بِالْحَقِّ عَلى صاحِبِهِ.
[(1)حقیقتاً (شما)از اندک ناراضی بودید، و بسیار را پشت سر انداختید، آیا به من نمیگویید که شما در چه چیز حق داشتهاید که شما را از آن منع کردهام؟، یا کدام نصیب و بهرهای بوده که خودم برداشته به شما ندادهام؟ یا کدام حق و دعوایی بوده که یکی از مسلمانان نزدم آورده از آن عاجز و ناتوان ماندهام، یا به آن نادان بوده در حکم آن اشتباه کردهام؟، (2)سوگند به خدا من خواستار خلافت و علاقهمند به حکومت نبودهام، ولی شما مرا دعوت نموده به آن وادار کردید، پس چون خلافت به من رسید به کتاب خدا و دستوری که برای ما تعیین نموده و ما را به حکم کردن به آن امر فرموده نظر کرده متابعت نمودم، به آنچه پیغمبر ج سنّت قرار داده نگاه نموده پیروی کردم، در این باب به رأی و اندیشهی شما و غیر شما نیازمند نبودم، حکمی پیش نیامده که به آن نادان بوده از شما و سایر برادران مسلمان مشورت نمایم، اگر چنین بود از شما و دیگران رو نمیگردانیدم. (3) امّا آنچه یادآوری نمودید که چرا در قسمت کردن بیتالمال بالسویه رفتار کردم، در این امر هم من به رأی خود و از راه هوی نفس حکم نکردم، بلکه من و شما احکامی را که رسول خدا ج آورده و آنها را بر قرار نموده، در دست داریم، در آنچه که خداوند از تقسیم و تعیین به آن دستور داده و حکم خود را در آن امضا فرموده به شما نیازمند نبودم، (4)پس سوگند به خدا، شما و غیر شما را نزد من حقی نیست که از من شکایت داشته زبان به ملامت من باز کنید، خدا دلهای ما و شما را به حقیقت متوجّه گرداند و به ما و شما شکیبایی را عطا فرماید، (5)خدا بیامرزد مردی را که چون حقی را دید به آن کمک نماید، یا ستمی را که دید، از آن جلوگیری کند و به زیان ستمگر، مددکار ستم دیده باشد.]
(42)- (سخن- 457) در ستایش انصار که به اسلام خدمتها نمودند
(1)هُمْ وَاللَّهِ رَبُّوا الْإِسْلامَ کَما یُرَبَّى الْفَلُوُّ مَعَ غِنائِهِمْ بِأَیْدِیهِمُ السِّباطِ وَأَلْسِنَتِهِمُ السِّلاطِ.
[(1)سوگند به خدا، ایشان با توانگریشان اسلام را تربیت و پرورش نمودند، چنانکه کره اسب از شیر گرفته شده تربیت میشود، با دستهای با سخاوت و بخشنده و زبانهای تیزشان چنین کردند.]