کتاب [40]: آنچه که در مورد کشت و زراعت آمده است
1- باب: فَضْلِ الزَّرْعِ والغَرْسِ
باب [1]: فضیلت کشت و نهال شانی
1071- عَنْ أَنَسِ بْنِ مَالِکٍ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ، قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ: «مَا مِنْ مُسْلِمٍ یَغْرِسُ غَرْسًا، أَوْ یَزْرَعُ زَرْعًا، فَیَأْکُلُ مِنْهُ طَیْرٌ أَوْ إِنْسَانٌ أَوْ بَهِیمَةٌ، إِلَّا کَانَ لَهُ بِهِ صَدَقَةٌ» [رواه البخاری: 2320].
1071- از انسس روایت است که گفت: پیامبرخدا ج فرمودند: «هیچ مسلمانی نیست که نهالی را غرس کند و یا چیزی را کشت نماید، و از آن نهال و یا کشت پرنده، انسان و یا حیوان چیزی بخورد، مگر آنکه آن چیز برایش صدقه محسوب میشود»([1]).
2- باب: مَا یُحْذَرُ مِنْ عَوَاقِب الاشْتِغَالِ بِآلَةِ الزَّرْعِ أَوْ مُجَاوَزَةِ الحَدِّ الَّذِی أُمِرَ بِهِ
باب [2]: عقوبت اشتغال به وسائل زراعتی یا تجاوز از حدی که به آن امر شده است
1072- عَنْ أَبِی أُمَامَةَ البَاهِلِیِّ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ، قَالَ: وَرَأَى سِکَّةً وَشَیْئًا مِنْ آلَةِ الحَرْثِ، فَقَالَ: سَمِعْتُ النَّبِیَّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ یَقُولُ: «لاَ یَدْخُلُ هَذَا بَیْتَ قَوْمٍ إِلَّا أَدْخَلَهُ اللَّهُ الذُّلَّ» [رواه البخاری: 2321].
1072- روایت است که ابو أمامه باهلیس گاو آهن و چیزی از وسائل زراعتی را دید، و گفت: از پیامبر خدا ج شنیدم که فرمودند: «این چیز به خانۀ کسی داخل نشده است، مگر آنکه خداوند خواری را به آن خانه داخل نموده است»([2]).
3- باب: اقْتِنَاءِ الْکَلْبِ لِلْحَرْثِ
باب [3]: داشتن سگ برای نگهبانی از گشت
1073- عَنْ أَبِی هُرَیْرَةَ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ، قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ: «مَنْ أَمْسَکَ کَلْبًا، فَإِنَّهُ یَنْقُصُ کُلَّ یَوْمٍ مِنْ عَمَلِهِ قِیرَاطٌ، إِلَّا کَلْبَ حَرْثٍ أَوْ مَاشِیَةٍ» [رواه البخاری: 2322].
1073- از ابو هریرهس روایت است که گفت: پیامبر خدا ج فرمودند: «اگر کسی سگی را نگهدارد، از عملش هر روز یک قیراط کم میشود، مگ سگی که برای حفاظت کشت و یا حفاظت حیوانات باشد.
1074- وَعَنهُ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ فی روایة «إِلَّا کَلْبَ غَنَمٍ أَوْ حَرْثٍ أَوْ صَیْدٍ» [رواه البخاری: 2322].
1074- و از ابو هریرهس در روایت دیگری آمده است که پیامبر خدا ج فرمودند: «...مگر سگی که برای حفاظت گوسفندان، و یا کشت و شکار باشد».
1075- وَعَنهُ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ فی روایة أخری «أِلاَّ کَلْبَ صَیْدٍ أَوْ مَاشِیَةٍ» [رواه البخاری: 2322].
1075- و از ابو هریرهس در روایت دیگری آمده است که پیامبر خدا ج فرمودند: «...مگر سگی که برای شکار و حفاظت حیوانات باشد»([3]).
4- باب: اسْتِعْمَالِ الْبَقَر لِلحِرَاثَةِ
باب [4]: استعمال گاو برای زراعت
1076- و عَنهُ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ، عَنِ النَّبِیِّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ قَالَ: بَیْنَمَا رَجُلٌ رَاکِبٌ عَلَى بَقَرَةٍ التَفَتَتْ إِلَیْهِ، فَقَالَتْ: لَمْ أُخْلَقْ لِهَذَا، خُلِقْتُ لِلْحِرَاثَةِ، قَالَ: آمَنْتُ بِهِ أَنَا وَأَبُو بَکْرٍ، وَعُمَرُ، وَأَخَذَ الذِّئْبُ شَاةً فَتَبِعَهَا الرَّاعِی، فَقَالَ لَهُ الذِّئْبُ: مَنْ لَهَا یَوْمَ السَّبُعِ، یَوْمَ لاَ رَاعِیَ لَهَا غَیْرِی، قَالَ الراوی عَنْ أَبِی هُرَیْرَةَ: «آمَنْتُ بِهِ أَنَا وَأَبُو بَکْرٍ، وَعُمَرُ» قَالَ أَبُو سَلَمَةَ: وَمَا هُمَا یَوْمَئِذٍ فِی القَوْمِ [رواه البخاری: 2324].
1076- و از ابو هریرهس از پیامبر خدا ج روایت است که فرمودند: «در حالی که شخصی بالای گاوی سوار بود، آن گاو به طرفش نگاه کرد و گفت: من برای سوار شدن خلق نشدهام من برای زراعت خلق شدهام» و فرمودند: که من و ابو بکر و عمر این چیز را تصدیق نمودیم»([4]).
«و گرگ گوسفندی را گرفت، و چوپان او را تعقیب نمود، گرگ گفت: در روز درندگان، روزی که اصلا چوپانی وجود ندارد، از این گوسفند به جز از من چه کسی دفاع خواهد کرد؟ و پیامبر خدا ج فرمودند که: من و ابو بکر و عمر، این چیز را تصدیق نمودیم».
راوی [به نقل] از ابو هریرهس گفت که: روزی که پیامبر خدا ج این سخن را گفت، ابو بکر و عمرب در آن مجلس حاضر نبودند([5]).
5- باب: إِذا قالَ: أَکْفِنِی مَؤنَةَ النَّخْلِ
باب [5]: اگر مالک گفت که: زحمت درختان خرما را عوض من تو متحمل شو
1077- عَنْ أَبِی هُرَیْرَةَ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ، قَالَ: قَالَتِ الأَنْصَارُ لِلنَّبِیِّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ: اقْسِمْ بَیْنَنَا وَبَیْنَ إِخْوَانِنَا النَّخِیلَ، قَالَ: «لاَ» فَقَالُوا: تَکْفُونَا المَئُونَةَ، وَنَشْرَکْکُمْ فِی الثَّمَرَةِ، قَالُوا: سَمِعْنَا وَأَطَعْنَا [رواه البخاری: 2325].
1077- و از ابو هریرهس روایت است که گفت: مردم انصار برای پیامبر خدا ج گفتند: درختان خرما را بین ما و بین برادران ما [یعنی: مهاجرین] تقسیم کنید.
پیامبر خدا ج فرمودند: «نه»، [چنین نمیکنم].
انصار گفتند: زحمت را [یعنی: آبیاری و دگر کارها را] شما متحمل شوید، شما را در میوه شریک میدهیم.
[مهاجرین] گفتند: این سخن را شنیدیم و قبول کریم([6]).
1078- عَنْ رَافِع بْنَ خَدِیجٍ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ، قَالَ: «کُنَّا أَکْثَرَ أَهْلِ المَدِینَةِ مُزْدَرَعًا، کُنَّا نُکْرِی الأَرْضَ بِالنَّاحِیَةِ مِنْهَا مُسَمًّى لِسَیِّدِ الأَرْضِ»، قَالَ: «فَمِمَّا یُصَابُ ذَلِکَ وَتَسْلَمُ الأَرْضُ، وَمِمَّا یُصَابُ الأَرْضُ وَیَسْلَمُ ذَلِکَ، فَنُهِینَا، وَأَمَّا الذَّهَبُ وَالوَرِقُ فَلَمْ یَکُنْ یَوْمَئِذٍ» [رواه البخاری: 2327].
1078- از رافع بن خدیجس روایت است که گفت: ما از همۀ مردم مدینه به کار زراعت بیشتر اشتغال داشتیم، زمین را در مقابل ناحیۀ که آن را برای صاحب زمین تعیین میکردیم، به کرایه میدادیم.
گفت: گاهی میشد که آن قسمت از زمین را آفت میزد، و دیگر قسمتها سالم میماند، و گاهی میشد که دیگر قسمتها را آفت میزد و آن قسمت سالم میماند، ولی از این کار نهی شدیم، و البته در این هنگام [کرایه دادن زمین] به طلا و نقره متعارف نبود([7]).
6- باب: المُزَارَعَةِ بِالشَّطْرِ
باب [6]: کشتمندی به قسمتی از حاصل
1079- عَن عَبْدَ اللَّهِ بْنَ عُمَرَ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُمَا، أَخْبَرَهُ: «أَنَّ النَّبِیَّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ عَامَلَ خَیْبَرَ بِشَطْرِ مَا یَخْرُجُ مِنْهَا مِنْ ثَمَرٍ أَوْ زَرْعٍ، فَکَانَ یُعْطِی أَزْوَاجَهُ مِائَةَ وَسْقٍ، ثَمَانُونَ وَسْقَ تَمْرٍ، وَعِشْرُونَ وَسْقَ شَعِیرٍ» [رواه البخاری: 2328].
1079- از عبدالله بن عمرب روایت است که گفت: پیامبر خدا ج (خیبر) را به قسمتی از حاصل میوه و کشت آن، به مزارعت دادند، [از حاصل آن] برای همسران خود، صد (وَسق) میدادند، هشتاد وَسق خرما، و بیست وَسق جو([8]).
1080- عَن ابْنَ عَبَّاسٍ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُمَا: أَنَّ النَّبِیَّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ لَمْ یَنْهَ عَنْهُ عَنِ الکِراء وَلَکِنْ، قَالَ: «أَنْ یَمْنَحَ أَحَدُکُمْ أَخَاهُ خَیْرٌ لَهُ مِنْ أَنْ یَأْخُذَ عَلَیْهِ خَرْجًا مَعْلُومًا» [رواه البخاری: 2330].
1080- از ابن عباسب روایت است که پیامبر خدا ی از [اینکه شخص زمین خود را به] کشتمندی بدهد، نهی نکردند، ولی گفته که: «اگر کسی زمین را [به طور رایگان] در اختیار برادر خود قرار دهد که برای خود کشت نماید، بهتر از آن است که در مقابل آن، از وی چیزی معینی بگیرد»([9]).
7- باب: أوْقَافِ أَصْحَابِ النَّبِیِّ ج وَأَرْضِ الخَرَاجِ وَمُزَارَعَتِهِمْ وَمُعَامَلَتِهِمْ
باب [7]: اوقاف اصحاب پیامبر خدا ج و زمین خراج و مزارعت و معامله با اهل خراج
1081- عَن عُمَرُ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ: «لَوْلاَ آخِرُ المُسْلِمِینَ، مَا فَتَحْتُ قَرْیَةً إِلَّا قَسَمْتُهَا بَیْنَ أَهْلِهَا، کَمَا قَسَمَ النَّبِیُّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ خَیْبَرَ» [رواه البخاری: 2334].
1081- از عمرس روایت است که گفت: اگر در نظرم مسلمانانی که بعد از این میآیند نمیبودند، هرقریۀ را که فتح میکردم، آنر به مانند آنکه پیامبر خدا ج خیبر را تقیسم نمودند، در بین مجاهدین تقسیم میکردم([10]).
8- باب: مَنْ أَحْیَا أَرْضاً مَوَاتاً
باب [8]: کسی که زمین موات را احیاء نماید
1082- عَنْ عَائِشَةَ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهَا، عَنِ النَّبِیِّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ قَالَ: «مَنْ أَعْمَرَ أَرْضًا لَیْسَتْ لِأَحَدٍ فَهُوَ أَحَقُّ» [رواه البخاری: 2335].
1082- از عائشهل روایت است که پیامبر خدا ج فرمودند: «کسی که زمین بی صاحبی را آباد میکند، از دیگران به آن زمین مستحقتر است»([11]).
1083- عَنِ ابْنِ عُمَرَ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُمَا، قَالَ: کَانَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ، وَقَالَ عَبْدُ الرَّزَّاقِ: أَخْبَرَنَا ابْنُ جُرَیْجٍ، قَالَ: حَدَّثَنِی مُوسَى بْنُ عُقْبَةَ، عَنْ نَافِعٍ، عَنْ ابْنِ عُمَرَ، أَنَّ عُمَرَ بْنَ الخَطَّابِ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُمَا: أَجْلَى الیَهُودَ، وَالنَّصَارَى مِنْ أَرْضِ الحِجَازِ، وَکَانَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ لَمَّا ظَهَرَ عَلَى خَیْبَرَ أَرَادَ إِخْرَاجَ الیَهُودِ مِنْهَا، وَکَانَتِ الأَرْضُ حِینَ ظَهَرَ عَلَیْهَا لِلَّهِ وَلِرَسُولِهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ وَلِلْمُسْلِمِینَ، وَأَرَادَ إِخْرَاجَ الیَهُودِ مِنْهَا، فَسَأَلَتِ الیَهُودُ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ لِیُقِرَّهُمْ بِهَا، أَنْ یَکْفُوا عَمَلَهَا، وَلَهُمْ نِصْفُ الثَّمَرِ، فَقَالَ لَهُمْ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ: «نُقِرُّکُمْ بِهَا عَلَى ذَلِکَ مَا شِئْنَا»، فَقَرُّوا بِهَا حَتَّى أَجْلاَهُمْ عُمَرُ إِلَى تَیْمَاءَ وَأَرِیحَاءَ [رواه البخاری: 2338].
1083- از ابن عمرب روایت است که گفت: عمرس یهود و نصارا را از سر زمین حجاز بیرون کرد، و پیامبر خدا ج هم هنگامی که (خیبر) را فتح نمودند، میخواستند یهود را از آنجا بیرون کنند، و هنگامی که سر زمین (خیبر) فتح گردید متعلق به خدا و رسول او ج و مسلمانان گردید.
و چون پیامبر خدا ج عزم بیرون کردن یهود را گرفتند، یهود برای پیامبر خدا ج پیشنهاد کردند که آنها در آنجا کشت و کار نمایند، و نیم حاصل آن از آنها باشد.
پیامبر خدا ی برای آنها گفتند: «به همین چیز تا هنگامی که ما بخواهیم با شما موافقت میکنیم» و تا وقتی که عمرس آنها را به طرف (تیماء) و (أریحاء) خارج ساخت، و در همانجا سکونت داشتند([12]).
9- باب: مَا کَانَ أَصْحَابُ النَّبِیِّ ج یُوَاسِی بَعضُهُمْ بَعْضاً فِی الزِّرَاعَةِ والثَّمَرَةِ
باب [9]: همکاری صحابۀ پیامبر خدا ج با یک دیگر در زراعت و میوه
1084- عَن رَافِعَ بْنَ خَدِیجِ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ قَالَ: قَالَ، عَمِّهِ ظُهَیْرِ بْنِ رَافِعٍ، لَقَدْ نَهَانَا رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ عَنْ أَمْرٍ کَانَ بِنَا رَافِقًا، قُلْتُ: مَا قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ، فَهُوَ حَقٌّ، قَالَ: دَعَانِی رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ، قَالَ: «مَا تَصْنَعُونَ بِمَحَاقِلِکُمْ؟»، قُلْتُ: نُؤَاجِرُهَا عَلَى الرُّبُعِ، وَعَلَى الأَوْسُقِ مِنَ التَّمْرِ وَالشَّعِیرِ، قَالَ: «لاَ تَفْعَلُوا، ازْرَعُوهَا، أَوْ أَزْرِعُوهَا، أَوْ أَمْسِکُوهَا» قَالَ رَافِعٌ: قُلْتُ: سَمْعًا وَطَاعَةً [رواه البخاری: 2339].
1084- از رافع بن خدیجس روایت است که گفت: کاکایم (ظهیر بن رافع) گفت که پیامبر خدا ج از کاری که برای ما سهولتی داشت، نهی فرمودند.
گفتم: آنچه که پیامبر خدا ج فرمودهاند حق است.
گفت: پیامبر خدا ی مرا طلبیده و پرسیدند: «شما با زمینهای خو چه کار میکنید»؟
گفتم: آنها را به چهار یک و به چند (وسقی) از خرما و جو به اجاره میدهیم.
گفتند: «چنین نکنید، یا خود شما [زمینهای خود را] کشت کنید، و یا بدهید که دیگران برای خود کشت کنند، و یا همان طور بدون کشت نگهدارید».
رافعس میگوید: در جوابشان گفتم: به سر و چشم قبول دارم([13]).
1085- عَن ابْنَ عُمَرَ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُمَا: «کَانَ یُکْرِی مَزَارِعَهُ عَلَى عَهْدِ النَّبِیِّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ، وَأَبِی بَکْرٍ، وَعُمَرَ، وَعُثْمَانَ، وَصَدْرًا مِنْ إِمَارَةِ مُعَاوِیَةَ» ثُمَّ حُدِّثَ عَنْ رَافِعِ بْنِ خَدِیجٍ: «أَنَّ النَّبِیَّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ نَهَى عَنْ کِرَاءِ المَزَارِعِ» فَذَهَبَ ابْنُ عُمَرَ إِلَى رَافِعٍ، فَذَهَبْتُ مَعَهُ، فَسَأَلَهُ، فَقَالَ: «نَهَى النَّبِیُّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ عَنْ کِرَاءِ المَزَارِعِ» فَقَالَ ابْنُ عُمَرَ: «قَدْ عَلِمْتَ أَنَّا کُنَّا نُکْرِی مَزَارِعَنَا عَلَى عَهْدِ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ، بِمَا عَلَى الأَرْبِعَاءِ، وَبِشَیْءٍ مِنَ التِّبْنِ» [رواه البخاری: 2343، 2344].
1085- از ابن عمرب روایت است که وی: زمینهای زراعتی خود را در زمان پیامبر خدا ج و خلافت ابو بکر و عمرب و ابتدای خلافت معاویهس به اجاره میداد، بعد از آن از طریق رافع بن خدیجس برایش خبر رسید که پیامبر خدا ج از اجاره دادن زمین زراعتی نهی فرمودهاند.
ابن عمرب نزد رافع بن خدیجس رفت و از وی در زمینه پرسان نمود.
گفت: پیامبر خدا ج از اجاره دادن زمین زراعتی نهی فرمودهاند.
ابن عمر برایش گفت: خودت خبر داری که ما زمینهای زراعتی خود را در زمان پیامبر خدا ج به مقابل آنچه که بر کنار جویها میروئید و به چیزی از کاه، به اجاره میدادیم([14]).
1086- وَعَنهُ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُمَا أَنَّهُ، قَالَ: «کُنْتُ أَعْلَمُ فِی عَهْدِ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ أَنَّ الأَرْضَ تُکْرَى»، ثُمَّ خَشِیَ عَبْدُ اللَّهِ أَنْ یَکُونَ النَّبِیُّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ قَدْ أَحْدَثَ فِی ذَلِکَ شَیْئًا لَمْ یَکُنْ یَعْلَمُهُ، «فَتَرَکَ کِرَاءَ الأَرْضِ» [رواه البخاری: 2345].
1086- و از ابن عمرب روایت است که گفت: من در زمان پیامبر خدا ج میدانستم که زمین به اجاره داده میشود.
[راوی میگوید] بعد از آن عبدالله [بن عمرب] ترسید که مبادا پیامبر خدا ج حکمی صادر کرده باشند که او از آن اطلاعی نداشته باشد، از این جهت از اجاره دادن زمین خودداری کرد([15]).
10- باب:
1087- عَنْ أَبِی هُرَیْرَةَ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ: أَنَّ النَّبِیَّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ کَانَ یَوْمًا یُحَدِّثُ، وَعِنْدَهُ رَجُلٌ مِنْ أَهْلِ البَادِیَةِ: أَنَّ رَجُلًا مِنْ أَهْلِ الجَنَّةِ اسْتَأْذَنَ رَبَّهُ فِی الزَّرْعِ، فَقَالَ لَهُ: أَلَسْتَ فِیمَا شِئْتَ؟ قَالَ: بَلَى، وَلَکِنِّی أُحِبُّ أَنْ أَزْرَعَ، قَالَ: فَبَذَرَ، فَبَادَرَ الطَّرْفَ نَبَاتُهُ وَاسْتِوَاؤُهُ وَاسْتِحْصَادُهُ، فَکَانَ أَمْثَالَ الجِبَالِ، فَیَقُولُ اللَّهُ: دُونَکَ یَا ابْنَ آدَمَ، فَإِنَّهُ لاَ یُشْبِعُکَ شَیْءٌ، فَقَالَ الأَعْرَابِیُّ: وَاللَّهِ لاَ تَجِدُهُ إِلَّا قُرَشِیًّا، أَوْ أَنْصَارِیًّا، فَإِنَّهُمْ أَصْحَابُ زَرْعٍ، وَأَمَّا نَحْنُ فَلَسْنَا بِأَصْحَابِ زَرْعٍ، فَضَحِکَ النَّبِیُّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ [رواه البخاری: 2348].
1087- از ابو هریرهس روایت است که: پیامبر خدا ج روزی سخن میزدند، و در این وقت شخص بادیه نشینی نزدشان نشسته بود.
فرمودند: «شخصی از اهل بهشت از پروردگارش اجازه خواست تا در داخل بهشت کشت و زراعت نماید.
خداوند برایش گفت: آیا هر چیزی را که میخواهی نزدت نیست؟
گفت: چرا نیست؟ همه چیز هست ولی من کشت و زراعت کردن را دوست دارم.
گفت: و آن شخص بذر نمود و تخم پاشید، به یک چشم بر هم زدن، [زراعتش] سبز گردید، رسید، و درو شد، و به اندازۀ کوهها بالا آمد.
خداوند برایش گفت: ای فرزند آدم! همه را بگیر، زیرا هیچ چیزی تو را سیر نمیکند».
آن شخص بادیه نشین گفت: به خداوند سوگند که آن شخص را نمییابی مگر قرشی و یا نصاری، زیرا آنها اهل کشت و زراعت اند، ولی ما [مردم بادیه نشین] اهل کشت و زراعت نیستیم، و پیامبر خدا ج خندیدند([16]).
41- کتابُ المسَاقَاة
[1]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث انکه:
1) غرس نهال، و کشتمندی فضیلت دارد و کار خوبی است، و اینکه بهترین مکاسب کدام کسب است، اختلاف نظر وجود دارد، بعضی از علماء زراعت، و عدۀ تخارت، و گروه دیگری صناعت را از بهترین کارها دانستهاند، و از این دانست میشود که صناعت بهترین مکاسب است.
2) اگز زراعت به نیت فروختن باشد، باز هم برای زراعت کار ثواب دارد، زیرا زراعتش در این صورت سبب فراوانی قوت و خوارک مردم میگردد، و علاوه بر آن، خواسته و نخواسته پرندگان و چرندگان از آن استفاده میکنند بنابراین هرعملی که خیرش عامتر باشد، ثوابش بیشتر است.
[2]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:
در حدیث کذشته دیدیم که پیامبر خدا ج زراعت و غرس نهال را خوب گفتند، و ستودند، ولی از این حدیث چنین دانسته میشود که زراعت کار خوبی نیست، زیرا سبب ذلت و خواری میگردد، و کاری که سبب ذلت و خوار گردد، بدون شک بد است.
در جواب از این اشکال علماء گفتهاند که: زراعت برای قوم و مردمی سبب ذلت میگردد که در صف جهاد باشند، و جهاد را بگذارند و به کشتمندی اشتغال ورزند، و یا آنکه آن قدر به زراعت مشغول گردند، که چیزهای را که به انجام دادن آن موظف گردیدهاند، ترک نمایند، و عنوان امام بخاری/ هم اشاره به همین تاویل دارد.
[3]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:
1) قیراط در مورد مزد آخرت وزنی است که مقدار حقیقی آن را خود خداوند متعال میداند، و آنچه که برای بندگان معلوم است این است که نگهداشتن سگ، سبب نقصانی جزئی از اجزای عمل صاحب وی میگردد.
2) طوری که از مجموع روایات این حدیث دانسته میشود، نگهداشتن سگ برای سه غرض جواز دارد، شکار حفاضت از کشت، حفاظت از حیوانات، و اینکه نگهداشتن سگ برای غرض دیگری غیر از این اغراض سه گانه نیز جواز دارد یا نه؟ بین علماء اختلاف نظر وجود دارد، ولی چون علت جواز دادن به نگهداشتن سگ، مصلحت مردم و دفع ضرر از آنها است، بنابراین در هر جایی که چنین ضرورتی احساس گردد، نگهداشتن سگ جائز به نظر میرسد، مانند: نگهبانی و حراست از خانه، کشف مواد مخدر، و پیدا کردن مجرمین، و امثال این کار ها.
3) کسی که بیش از یک سگ مثلا: سه و یا چهار سگ را نزد خود نگه میدارد، آیا از عملش سه و یا چهار قیراط کم میشود، و یا فقط همان یک قیراط؟ هردو وجه محتمل به نظر میرسد.
4) در بعضی روایات آمده است: کسی که سگی را غیر از اصناف مباحه نگهداری مینماید، از مزدش دو قیراط کم میشود، علماء آن را به نوع ضرر و ایذای سگ حمل کردهاند، به این معنی که اگر ضرر سگ کم بود، از عمل صاحبش یک قیراط، و اگر زیاد بود، دو قیراط کم میشود.
5) با قیاس به سگ، هر درندۀ دیگری که سبب آزار و اذیت همسایگان و راهروان گردد، مانند: گرگ، یوز، پلنگ، و غیره حکمش در تحریم نگهداشتن و کم شدن عمل، به یک قیراط و ده قیراط، مانند حکم سگ است.
[4]- بعضی از کسانی که این سخن را شنیدند، گفتند: سبحان الله! آیا گاو هم سخن میزند، چون پیامبر خدا ج این تعجب را از آنها دیدند گفتند که من و ابو بکر و عمر آن را تصدیق نمودیم، و طوری که راوی میگوید: شیخین در این مجلس حاضر نبود، و اینکه پیامبر خدا ج بدون وجود آنها گفتند که: «من و ابو بکر و عمر آن را تصدیق نمودیم» دارای چند احتمال است:
احتمال دوم آنکه: نبی کریم ج از قوت ایمان و یقین کامل شیخین میدانستند، که آنها به طور یقین این سخن را تصدیق میکنند، بنابراین چنین خبر دادند.
احتمال دوم آنکه: پیامبر خدا ج قبلا این واقعه را برای شیخین گفته بودند، و آنها به اساس ایمان قوی خود، بدون هیچ ترددی آن را تصدیق نموده بودند.
احتمال سوم آنکه: مراد از تصدیق شیخین تصدیقی است که به حد علم یقین رسیده است، تا جاییکه گویا خود آنها این واقعه را مشاهده کردهاند، و قابل تذکر است که امام عینی/ در عمدة القاری تنها احتمال اول را، و شیخ شرقاوی در فتح المبدی هر سه احتمال را ذکر کرده است، و هر سه احتمال احتمالات معقول و مقبولی است، و الله تعالی أعلم.
[5]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:
1) این واقعه در زمان بنی اسرائیل به وقوع پیوسته بود.
2) سخن زدن حیوانات در زمان نبی کریم ج برای بعضی از صحابه، و غیر صحابه نیز به وقوع پیوسته است.
3) این حدیث دلالت بر فضیلت بسیار زیاد شیخین دارد، زیرا نبی کریم ج خود و آنها را در این موضوع، در یک صنف قرار دادند.
4) استفاده کردن از گاو برای رکوب کار خوبی نیست.
5) اینکه گاو برای زراعت خلق شده است نه برای رکوب دلالت بر نفی رکوب گاو دارد، نه بر نفی هر فائدۀ دیگری از آن، از این جهت خوردن گوشت، و استفاده از شیر و پوست آن به اجماع علماء جواز دارد.
[6]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:
1) انصار از این جهت این سخن را گفتند که: اول آنکه: در مکه در بیعت عقبه برای پیامبر خداج وعده داده بودند که با مهاجرین کمک و همکاری خواهند کرد.
دوم آنکه: پیامبر خدا ی بین مهاجرین و انصار عقد اخوت بسته بودند، و از مقتضای این عقد آن است که در مقابل برادران مهاجر خود چنین موقفی داشته باشند.
سوم آنکه: مردم انصار به طبیعت خود مردم سخاوتمند و مهمان دوستی بودند، و پیامبر خدا ج از آن جهت پیشنهاد آنها را قبول نکردند، تا زمینهای مردم انصار از ملکیتشان خارج نگردد.
2) در کشتمندی اگر زمین از یک طرف و کشت و زحمت از طرف دیگر باشد، جواز دارد.
3) در تقسیم حاصل و میوه بین صاحب زمین و زراعت کار، حد معینی وجود ندارد، و هر مقداری که طرفین بر آن به موافقت برسد، از نگاه شرعی جواز دارد.
[7]- احکام و مسائل متعلق به این حدیث، إن شاء لله در حدیث (1080) به تفصیل خواهد آمد.
[8]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:
1) هر وسق مساوی شصت صاع مساوی (640/3) کیلو گرام است.
2) با استناد به این حدیث عدۀ از علماء از آن جمله امام احمد، و ابو یوسف، و محمد، وابن مسیب، وطاوس، و ابن ابی لیلی، و اوزاعی رحمهم الله، و از صحابه علی و ابن مسعود، و سعد، و زبیر، و اسامه، وابن عمر، و معاذش به کشتمندی دادن زمین را در مقابل قسمت معینی از حاصل زمین خواه میوه باشد، و خواه حاصل زراعتی جواز دادهاند.
ولی امام ابو حنیفه، و زفر و مالک و شافعی و ابو ثور رحمهم الله میگویند: به گشتمندی دادن زمین در مقابل قسمتی از حاصل آن روا نیست و دلیلشان احادیث دیگری است که از چنین عملی منع میکند، و از آن جمله حدیث (ابو رافع) که شمارۀ (1078) قبلا گذشت.
و از حدیث باب چنین جواب میدهند که معاملۀ پیامبر خدا ج با اهل خیبر از طریق مزارعت نبود، بلکه از طریق خراج بود، زیرا اراضی مردم یهود از طریق غنیمت به ملکیت مسلمانان در آمده بود، و میتوانستند همۀ آن زمینها را از تصرف آنها به طور کامل خارج سازند، ولی پیامبر خدا ج از روی شفقت و مهربانی آن زمینهار را در مقابل قسمتی از حاصل آنها در اختیار مردم یهود گذاشتند، و این عمل به نام (خراج مقاسمه) یاد میشود، و به اتفاق علماء جواز دارد، ولی به کشتمندی دادن زمین در مقابل مقدار معین ازحاصل زمین مثلا: و در مقابل صد کیلو و یا هزار کیلو و امثال آن جواز ندارد.
[9]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:
1) مزارعت که عبارت از به کشتمندی دادن زمین باشد جواز دارد، و اینکه در بعضی احادیث از مزارعت منع شده است، سبب دیگری دارد، و سبب آن در اول این حدیث که در (صحیح البخاری) به طور کامل مذکور است، بیان شده است و نص حدیث این است که:
از عمرو بن دینار روایت است که گفت: برای طاوس گفتم که : مزارعت را ترک کند، زیرا مردم میگویند که پیامبر خدا ج از مزارعت منع کردهاند عمرو در جواش گفت: کسی که از آنها بهتر میداند که ابن عباس باشد برایم گفت که پیامبر خدا از مزارعت منع نکردند، بلکه فرمودند: «اکر شخص زمین خود را بدون مقابل در اختیار برادر خود بگذارد بهتر از آن است که از وی در مقابل آن چیزی بگیرد» و طوری که در این حدیث آمده است پیامبر خدا ج از مزارعت منع نکردند، بلکه صاحب زمین را تشویق نمودند که تا زمینی خود را بدون مقابل در اختیار کشتمند قرار بدهد.
2) علماء گفتهاند: احادیثی که دلالت بر نهی از مزارعت دارد، مراد از آن مزارعتی است که براساس عقد فاسد به وجود آمده باشد، مثلا: صاحب زمین یک قسمت از زمین را که مرغوب نیست، تعیین نموده و برای کشتمند بگوید که این زمین هرچه حاصل داد از تو و حاصل بقیۀ زمینها از من باشد.
و امام طحاوی/ علت نهی را در حدیث ابو رافع چنین روایت میکند که: دو نفر از انصار که یکی زمین دیگری را به مزارعت گرفته بود، با هم جنگ کرند، و چون نزد پیامبر خدا ج آمدند، پیامبر خدا ج برای آنها گفتند: «وقتی که چنین میکنید، زمینهای خود را به مزارعت ندهید» و این حدیث به طور صریح دلالت بر این دارد که مزارعت را پیامبر خدا ج اجازه دادند، و آنچه را که منع کردهاند، جنگ و جدال بر سر مزارعت بود.
و در نتیجه میتوان گفت که مزارعت اگر مشتمل بر عقد فاسدی نباشد، جواز دارد، و از همینجا است که فتوی در مذهب احناف به قول امام ابو یوسف و محمد رحمهما الله است که مزارعت، یعنی: کشتمندی را اجازه میدهند، و الله تعالی أعلم.
[10]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:
1) عمرس زمینهایی را که مسلمانان به غنیمت میگرفتند بین آنها تقسیم نمیکرد، بلکه در دست صاحبان آنها قرار میداد، و از خراج آنها به نفع عموم استفاده میکرد.
2) در حکم زمینهای مفتوحه بین علماء اختلاف است، امام ابو حنیفه/ میگوید: اختیار آن با (ولی امر) مسلمانان است، اگر مصلحت را در تقسیم کردن آن میدید، تقسیم کند، و اگر مصلحت را در تقسیم نکردن آن میدید، تقسیم نکند، امام شافعی/ میگوید: زمینی را که مجاهدین از کفار به تقسیم نکردن آن رضایت بدهند، و از امام مالک/ در این مسئله دو قول نقل شده است، و قول مشهور آن است که زمینهای مفتوحه نباید تقسیم گردد، بلکه باید از آن به نفع عموم استفاده شود.
[11]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:
در کیفیت امتلاک زمینهای موات بین علماء اختلاف است، امام شافعی و ابو یوسف و محمد رحمهم الله میگویند: هرکس هر زمین مواتی را که احیاء کرد، مالک آن زمین میشود، خواه زمین در نزدیک شهرها باشد، و خواه در کوهها و بیابانها.
امام مالک/ میگوید: احیاء زمینهای نزدیک شهرها بدون اذن (ولی امر) جواز ندارد، ولی زمینهای که در بیابانهای دور از شهرها قرار دارد، احتیاج به اذن (ولی امر) ندارد.
امام ابو حنیفه/ میگوید: احیاء زمین در هر جایی که صورت بگیرد، بدون اذن (ولی امر) جواز ندارد، خواه نزدیک شهرها باشد، و خواه دور از شهر ها، خواه در دشت و بیابان باشد، و خواه در کوه و صحرا، و قوانین رایج امروزی دولتهای اسلامی نظر امام ابو حنیفه/ را تایید و اختیار نموده است.
[12]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:
1) (تیماء) و (أریحاء) دو منطقه در اول سر زمین شام از طرف مدینۀ منوره است.
2) مزارعت در هر میوه و حاصلی جواز دارد، خواه درخت باشد، و خواه کشت.
3) اینکه عمرس یهود را از حجاز بیرون کرد، سببش آن بود که پیامبر خدا ج برای یهود نگفته بودند که برای همیشه در خیبر مانده میتوانند، بلکه گفته بودند: تا وقتی که ما بخواهیم شما در خیبر مانده میتوانید، و دیگر آنکه پیامبر خدا ج در آخرین ایام حیات خود فرمودند که: «یهود را از (جزیرة العرب) خارج سازید.
[13]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:
بعضی از علماء با استناد به این حدیث، اجاره دادن زمین را به جزئی از حاصل آن، مکروه دانستهاند، ولی دیگران با تاویل این حدیث، و دلائل دیگری که دارند، این عمل را جائز میدانند، و اقوال علماء در این مسئله قبلا گذشت، و تفصیل بیشتر آن را میتوان در کتب فقه، مطالعه نمود.
[14]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:
1) حاصل حدیث ابن عمرب این است که وی روایت ابو رافع را که به طور مطلق بیانگر نهی پیامبر خدا ی از اجاره دادن زمین میباشد، رد کرد، و در تعلیل رد خود چنین گفت که: سبب نهی پیامبر خدا ج از اجاره دادن زمین زراعتی نسبت به کسانی بود که آن را به اساس عقد فاسد با اجاره میدادند، به طوری که برای کشتمند میگفتند: «چیزی که در کنار جویها میروید با مقدار معین کاه باید برای ما باشد، و چه بسا میشد که زمینهای کنار جویها خوب حاصل میداد، و جایهای دیگر زمین را آفت میزد، و یا دیگر جاهای زمین خوب حاصل میداد، و کنار جویها را آفت میزد، و یکی از دو طرف خساره مند میگردید، و این چیز سبب کشمکش و منازعه بین آنها میشد، از این سبب پیامبر خدا ج آنها را از چنین اجاره دادنی منع فرمودند، پس بنابراین اگر اجاره براساس عقد فاسد نبوده، و مقدار اجاره به سوم و یا چهارم حصه از حاصل تمام زمین به اساس اتفاق جانبین صورت بگیرد، روا است، و از نگاه شرعی مانعی ندارد.
[15]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:
1) سبب خود داری نمودن ابن عمرب این بود که برایش خبر رسید که رافع بن خدیج از اجاره دادن زمین منع میکند، نزدش رفت و گفت: یا ابن خدیج! چه میگویی؟ ابن خدیج گفت: از دو نفر از کاکا هایم که در عزوۀ بدر اشتراک نموده بودند شنیدهام که میگفتند: پیامبر خدا ج از اجاره دادن زمین منع کردهاند، عبدالله بن عمرب گفت: من در زمان پیامبر خدا ج میدانستم که زمین به اجاره داده میشود.... الخ.
2) با استناد به این حدیث بعضی از علماء میگویند که اجاره دادن زمین، در مقابل مقداری از حاصل آن مکروه است، ولی نظر علمای دیگر و ادلۀشان را قبلا در چند حدیث گذشته بیان نمودیم، و گفتیم که اگر اجاره دادن زمین متضمن عقد فاسد نباشد، بنا به قول عامۀ فقهاء جواز دارد.
[16]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:
1) در بهشت هر چیزی را که انسان از لذات و کارهای دنیوی بخواهد، در نزدش موجود است، خداوند متعال میفرماید: ﴿وَفِیهَا مَا تَشۡتَهِیهِ ٱلۡأَنفُسُ وَتَلَذُّ ٱلۡأَعۡیُنُۖ﴾.
2) اگر کسی پیشۀ داشته باشد که سبب عیب برایش نباشد، جواز دارد که او را به همان پیشهاش وصف نمائیم، مثلا: بگوئیم، فلانی نجار، فلانی بزاز، فلانی دهقان، و امثال اینها.
3) انسان بر هرکاری که عادت کرد، ولو آنکه سبب زحمتش باشد، به آن عشق میورزد، و میخواهد تا به همان کار ادامه بدهد.
4) اجراءات کارها در بهشت، مانند اجراءات کارها در این دنیا نیست، بلکه همه چیز در آنجا به حسب دلخواه و بدون زحمت و بسیار به زودی انجام میگیرد.
1- باب: فِی وَکَالَةِ الشَّرِیکِ
1064- عَنْ عُقْبَةَ بْنِ عَامِرٍ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ: أَنَّ النَّبِیَّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ أَعْطَاهُ غَنَمًا یَقْسِمُهَا عَلَى صَحَابَتِهِ، فَبَقِیَ عَتُودٌ، فَذَکَرَهُ لِلنَّبِیِّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ فَقَالَ: «ضَحِّ بِهِ أَنْتَ» [رواه البخاری: 2300].
1064- از عقبه بن عامرس([1]) روایت است که پیامبر خدا ج برایش گوسفندانی دادند تا برای دوستان خود تقسیم کند، [گوسفندان را تقسیم کرد] و یک بزغالۀ باقی ماند، موضوع را برای پیامبر خدا ج گفت، فرمودند: «تو خودت آن را قربانی کن»([2]).
2- باب: إِذَا أَبْصَرَ الرَّاعِی أَو الْوَکِیلُ شَاةً تَمُوتُ أَو شَیئاً یَفْسُدُ ذَبحَ أَو أَصْلَحَ مَا یَخَافُ عَلَیْهِ الْفَسَادَ
1065- کَعْبِ بْنِ مَالِکٍ، رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ، أَنَّهُ کَانَتْ لَهُمْ غَنَمٌ تَرْعَى بِسَلْعٍ، فَأَبْصَرَتْ جَارِیَةٌ لَنَا بِشَاةٍ مِنْ غَنَمِنَا مَوْتًا، فَکَسَرَتْ حَجَرًا فَذَبَحَتْهَا بِهِ، فَقَالَ لَهُمْ: لاَ تَأْکُلُوا حَتَّى أَسْأَلَ النَّبِیَّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ، أَوْ أُرْسِلَ إِلَى النَّبِیِّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ مَنْ یَسْأَلُهُ، وَأَنَّهُ سَأَلَ النَّبِیَّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ عَنْ ذَاکَ، أَوْ أَرْسَلَ، «فَأَمَرَهُ بِأَکْلِهَا» [رواه البخاری: 2304].
1065- از کعب بن مالکس روایت است که [گفت]: برای آنها گوسفندانی بود که به کوه (سلع) میچریدند، کنیز ما دید که یکی از گوسفندان ما در حال مردن است، سنگی را شکست و گوسفند را با آن ذبح کرد.
[کعبس] برای آنها گفت: نخورید تا از این موضوع از پیامبر خدا ج پرسان نمایم، [یا اینکه گفت] تا وقتی که کسی بفرستم که از پیامبر خدا ج بپرسد، او از این موضوع از پیامبر خدا ج پرسید، یا کسی را فرستاد [که موضوع را از پیامبر خدا ج بپرسد] پیامبر خدا ج او را به خوردن آن امر کردند([3]).
3- باب: الوَکَالَةِ فِی قَضَاءِ الدُّیُونِ
باب [3]: وکیل گرفتن در ادای قرض
1066- عَنْ أَبِی هُرَیْرَةَ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ: أَنَّ رَجُلًا أَتَى النَّبِیَّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ یَتَقَاضَاهُ، فَأَغْلَظَ فَهَمَّ بِهِ أَصْحَابُهُ، فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ: «دَعُوهُ، فَإِنَّ لِصَاحِبِ الحَقِّ مَقَالًا»، ثُمَّ قَالَ: «أَعْطُوهُ سِنًّا مِثْلَ سِنِّهِ»، قَالُوا: یَا رَسُولَ اللَّهِ، إِلَّا أَمْثَلَ مِنْ سِنِّهِ، فَقَالَ: «أَعْطُوهُ، فَإِنَّ مِنْ خَیْرِکُمْ أَحْسَنَکُمْ قَضَاءً» [رواه البخاری: 2306].
1066- از ابو هریرهس روایت است که شخصی نزد پیامبر خدا ج آمد، و در طلب قرض خود در مقابل آن حضرت ج درشت زبانی کرد، صحابه خواستند تا نسبت به وی عکس العمل نشان دهند.
پیامبر خدا ج فرمودند: «او را بگذارید، چون زبان حقدار دراز است».
سپس فرمودند: «هم سن شترش برایش شتری بدهید».
گفتند: یارسول الله! شتری مانند شتر او نیست، این شترها بر شتر او مزیت دارد.
فرمودند: «شتر بهتری برایش بدهید زیرا بهترین شما کسی است که قرض خود را به طورشایسته تری اداء میکند»([4]).
4- باب: إِذَا وَهَبَ شَیْئاً لِوَکِیلٍ أَوْ شَفِیعِ قَوْمٍ جازَ
باب [4]: اگر برای وکیل و یا شفیع مردمی چیزی را ببخشد، روا است
1067- وَالمِسْوَرَ بْنَ مَخْرَمَةَرَضِیَ اللَّهُ عَنهُمَا: أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ قَامَ حِینَ جَاءَهُ وَفْدُ هَوَازِنَ مُسْلِمِینَ، فَسَأَلُوهُ أَنْ یَرُدَّ إِلَیْهِمْ أَمْوَالَهُمْ وَسَبْیَهُمْ، فَقَالَ لَهُمْ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ: أَحَبُّ الحَدِیثِ إِلَیَّ أَصْدَقُهُ، فَاخْتَارُوا إِحْدَى الطَّائِفَتَیْنِ: إِمَّا السَّبْیَ، وَإِمَّا المَالَ، وَقَدْ کُنْتُ اسْتَأْنَیْتُ بِهِمْ»، وَقَدْ کَانَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ انْتَظَرَهُمْ بِضْعَ عَشْرَةَ لَیْلَةً حِینَ قَفَلَ مِنَ الطَّائِفِ، فَلَمَّا تَبَیَّنَ لَهُمْ أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ غَیْرُ رَادٍّ إِلَیْهِمْ إِلَّا إِحْدَى الطَّائِفَتَیْنِ، قَالُوا: فَإِنَّا نَخْتَارُ سَبْیَنَا، فَقَامَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ فِی المُسْلِمِینَ، فَأَثْنَى عَلَى اللَّهِ بِمَا هُوَ أَهْلُهُ، ثُمَّ قَالَ: «أَمَّا بَعْدُ، فَإِنَّ إِخْوَانَکُمْ هَؤُلاَءِ قَدْ جَاءُونَا تَائِبِینَ، وَإِنِّی قَدْ رَأَیْتُ أَنْ أَرُدَّ إِلَیْهِمْ سَبْیَهُمْ، فَمَنْ أَحَبَّ مِنْکُمْ أَنْ یُطَیِّبَ بِذَلِکَ فَلْیَفْعَلْ، وَمَنْ أَحَبَّ مِنْکُمْ أَنْ یَکُونَ عَلَى حَظِّهِ حَتَّى نُعْطِیَهُ إِیَّاهُ مِنْ أَوَّلِ مَا یُفِیءُ اللَّهُ عَلَیْنَا فَلْیَفْعَلْ» فَقَالَ النَّاسُ: قَدْ طَیَّبْنَا ذَلِکَ لِرَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ لَهُمْ، فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ: «إِنَّا لاَ نَدْرِی مَنْ أَذِنَ مِنْکُمْ فِی ذَلِکَ مِمَّنْ لَمْ یَأْذَنْ، فَارْجِعُوا حَتَّى یَرْفَعُوا إِلَیْنَا عُرَفَاؤُکُمْ أَمْرَکُمْ» فَرَجَعَ النَّاسُ، فَکَلَّمَهُمْ عُرَفَاؤُهُمْ، ثُمَّ رَجَعُوا إِلَى رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ فَأَخْبَرُوهُ: أَنَّهُمْ قَدْ طَیَّبُوا وَأَذِنُوا [رواه البخاری: 2307، 2308].
1067- از مسور بن مخرمهب روایت است که گفت: چون نمایندگان قبیلۀ هوازن که مسلمان شده بودند، نزد پیامبر خدا ج آمدند، و از ایشان خواستند تا اموال و اسیران آنها را برای آنها برگردانند.
پیامبر خدا ج برای آنها گفتند: «بهترین سخن در نزد من راستترین آن است، شما یکی از دو چیز را اختیار کنید: یا اموال، و یا اسیران را، و من منتظر آمدن شما بودم» و پیامبر خدا ج بعد از باز گشتن از طائف، بیش از دو روز انتظار آمدن آنها را داشتند([5]).
چون آنها دانستند که پیامبر خدا ج فقط یکی از آن دو چیز را برای آنها مسترد خواهند کرد، گفتند: ما اسیران را اختیار میکنم.
پیامبر خدا ج در بین مسلمانان خطبه دادند، و بعد از حمد و ثنای خداوند متعال فرمودند: «اما بعد! اینک برادران شما از گذشتۀ خود توبه نموده و آمدهاند، و نظر من این است که اسیران آنها را برای آنها باز گردانیم، کسی که این پیشنهاد را پذیرفته و رضایت داشته باشد، به آن مبادرت ورزد، و کسی که میخواهد نصیبش را از اولین مال (فیء) که میرسد اداء نمائیم، همچنان کند».
مردم گفتند: یا رسول الله! ما به جهت پیامبر خدا ج به دادن اسیران رضایت میدهیم.
پیامبر خدا ج فرمودند: «ما نمیدانیم که در این مورد چه کسی از شما اجازه داده اید و چه کسی از شما اجازه نداده اید، تا وقتی که نمیاندگان شما موضوع را برای ما میگویند، شما بر گردید».
آنها رفتند و نمایندگان آنها با آنها مشورت نمودند، سپس نمایندگان آنها نزد پیامبر خدا ج آمده و گفتند: همگی به رضایت خود اجازه دادهاند([6]).
5- باب: إِذَا وَکَّلَ رَجُلاً فَتَرَکَ الوَکِیلُ شَیْئاً فَأَجازَهُ المُوَکِّلُ فَهُوَ جَائِزٌ
باب [5]: اگر وکیل گرفت و وکیل چیزی را بخشید اگر موکل اجازه بدهد، روا است
1068- عَنْ أَبِی هُرَیْرَةَ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ، قَالَ: وَکَّلَنِی رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ بِحِفْظِ زَکَاةِ رَمَضَانَ، فَأَتَانِی آتٍ فَجَعَلَ یَحْثُو مِنَ الطَّعَامِ فَأَخَذْتُهُ، وَقُلْتُ: وَاللَّهِ لَأَرْفَعَنَّکَ إِلَى رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ، قَالَ: إِنِّی مُحْتَاجٌ، وَعَلَیَّ عِیَالٌ وَلِی حَاجَةٌ شَدِیدَةٌ، قَالَ: فَخَلَّیْتُ عَنْهُ، فَأَصْبَحْتُ، فَقَالَ النَّبِیُّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ: «یَا أَبَا هُرَیْرَةَ، مَا فَعَلَ أَسِیرُکَ البَارِحَةَ»، قَالَ: قُلْتُ: یَا رَسُولَ اللَّهِ، شَکَا حَاجَةً شَدِیدَةً، وَعِیَالًا، فَرَحِمْتُهُ، فَخَلَّیْتُ سَبِیلَهُ، قَالَ: «أَمَا إِنَّهُ قَدْ کَذَبَکَ، وَسَیَعُودُ»، فَعَرَفْتُ أَنَّهُ سَیَعُودُ، لِقَوْلِ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ إِنَّهُ سَیَعُودُ، فَرَصَدْتُهُ، فَجَاءَ یَحْثُو مِنَ الطَّعَامِ، فَأَخَذْتُهُ، فَقُلْتُ: لَأَرْفَعَنَّکَ إِلَى رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ، قَالَ: دَعْنِی فَإِنِّی مُحْتَاجٌ وَعَلَیَّ عِیَالٌ، لاَ أَعُودُ، فَرَحِمْتُهُ، فَخَلَّیْتُ سَبِیلَهُ، فَأَصْبَحْتُ، فَقَالَ لِی رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ: «یَا أَبَا هُرَیْرَةَ، مَا فَعَلَ أَسِیرُکَ»، قُلْتُ: یَا رَسُولَ اللَّهِ شَکَا حَاجَةً شَدِیدَةً، وَعِیَالًا، فَرَحِمْتُهُ، فَخَلَّیْتُ سَبِیلَهُ، قَالَ: «أَمَا إِنَّهُ قَدْ کَذَبَکَ وَسَیَعُودُ»، فَرَصَدْتُهُ الثَّالِثَةَ، فَجَاءَ یَحْثُو مِنَ الطَّعَامِ، فَأَخَذْتُهُ، فَقُلْتُ: لَأَرْفَعَنَّکَ إِلَى رَسُولِ اللَّهِ، وَهَذَا آخِرُ ثَلاَثِ مَرَّاتٍ، أَنَّکَ تَزْعُمُ لاَ تَعُودُ، ثُمَّ تَعُودُ قَالَ: دَعْنِی أُعَلِّمْکَ کَلِمَاتٍ یَنْفَعُکَ اللَّهُ بِهَا، قُلْتُ: مَا هُوَ؟ قَالَ: إِذَا أَوَیْتَ إِلَى فِرَاشِکَ، فَاقْرَأْ آیَةَ الکُرْسِیِّ: ﴿ٱللَّهُ لَآ إِلَٰهَ إِلَّا هُوَ ٱلۡحَیُّ ٱلۡقَیُّومُۚ﴾ حَتَّى تَخْتِمَ الآیَةَ، فَإِنَّکَ لَنْ یَزَالَ عَلَیْکَ مِنَ اللَّهِ حَافِظٌ، وَلاَ یَقْرَبَنَّکَ شَیْطَانٌ حَتَّى تُصْبِحَ، فَخَلَّیْتُ سَبِیلَهُ، فَأَصْبَحْتُ فَقَالَ لِی رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ: «مَا فَعَلَ أَسِیرُکَ البَارِحَةَ»، قُلْتُ: یَا رَسُولَ اللَّهِ، زَعَمَ أَنَّهُ یُعَلِّمُنِی کَلِمَاتٍ یَنْفَعُنِی اللَّهُ بِهَا، فَخَلَّیْتُ سَبِیلَهُ، قَالَ: «مَا هِیَ»، قُلْتُ: قَالَ لِی: إِذَا أَوَیْتَ إِلَى فِرَاشِکَ فَاقْرَأْ آیَةَ الکُرْسِیِّ مِنْ أَوَّلِهَا حَتَّى تَخْتِمَ الآیَةَ: ﴿ٱللَّهُ لَآ إِلَٰهَ إِلَّا هُوَ ٱلۡحَیُّ ٱلۡقَیُّومُۚ﴾ وَقَالَ لِی: لَنْ یَزَالَ عَلَیْکَ مِنَ اللَّهِ حَافِظٌ، وَلاَ یَقْرَبَکَ شَیْطَانٌ حَتَّى تُصْبِحَ وَکَانُوا أَحْرَصَ شَیْءٍ عَلَى الخَیْرِ فَقَالَ النَّبِیُّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ: «أَمَا إِنَّهُ قَدْ صَدَقَکَ وَهُوَ کَذُوبٌ، تَعْلَمُ مَنْ تُخَاطِبُ مُنْذُ ثَلاَثِ لَیَالٍ یَا أَبَا هُرَیْرَةَ»، قَالَ: لاَ، قَالَ: «ذَاکَ شَیْطَانٌ» [رواه البخاری:2311].
1068- از ابو هریرهس روایت است که گفت: پیامبر خدا ج مرا وکیل گرفتند که زکات رمضان را [یعنی: صدقۀ فطر را] محافت نمایم، کسی آمد و از آن طعامها مشت مشت برمیداشت.
او را گرفتم و گفتم تو را نزد پیامبر خدا ج خواهم برد، [عقوبت دزدی را که قطع دست باشد، بر تو جاری سازند].
گفت: من محتاجم، و اهل عیال دارم و به این مال ضرورت شدید دارم، او را رها نمودم.
چون صبح شد پیامبر خدا ج فرمودند: «ای ابو هریره! اسیر شب گذشتهات چه کرد»؟
گفت: گفتم: یا رسول الله! از حاجت و عیال داریاش شکایت نمود، بر وی رحم آوردم و او را رها ساختم.
فرمودند: «او به تو دروغ گفته است، و باز میآید».
و چون پیامبر خدا ج فرمودند که «او باز میآید» من یقین کردم که او باز میآید، از این جهت مترصد وی شدم، و همان بود که آمد و طعامها را مشت مشت برمیداشت.
او را گرفتم و گفتم: تو را نزد پیامبر خدا میبرم.
گفت: مرا بگذار، زیرا محتاجم و اهل و عیال دارم و دوباره نخواهم آمد، باز بر او رحم کردم و او را رها ساختم.
چون صبح شد پیامبرخدا ج فرموند: «ای ابو هریره! اسیرت چه کرد»؟
گفتم: یا رسول الله! از حاجت مندی اهل و عیالش شکایت نمود، بر او رحم کردم و او را رها ساختم، فرمودند: «او دروغ گفته است و باز میآید».
برای بار سوم مترصد وی گشتم، و چون دیدم که طعام را مشت مشت برمیدارد، او را گرفتم و گفتم تو را نزد پیامبر خدا ج میبرم، این سه بار شد که میگویی دیگر نخواهم آمد، ولی باز میآیی.
گفت: مرا رها کن و من به تو سخنانی یاد میدهم که خداوند به سبب آنها به تو نفع میرساند.
گفتم: این سخنان کدام است؟
گفت: هنگامی که به بسترت رفتی آیة الکرسی ﴿ٱللَّهُ لَآ إِلَٰهَ إِلَّا هُوَ ٱلۡحَیُّ ٱلۡقَیُّومُۚ...﴾ را تا آخرش بخوان، تا صبح از طرف خداوند بر تو حافظ و نگهبان میباشد، و شیطان به تو نزدیک نمیشود، و من او را رها نمودم.
و چون صبح شد پیامبر خدا ج فرمودند: «شب گذشته اسیرت چه کرد»؟
گفتم: او گفت سخانانی را به تو یاد میدهم که به سبب آنها خداوند به تو منفعت میرساند، من هم او را رها ساختم.
فرمودند: «آن سخنان چه بود»؟
گفتم: او برایم گفت: هنگامی که به بسترت رفتی آیة الکرسی ﴿ٱللَّهُ لَآ إِلَٰهَ إِلَّا هُوَ ٱلۡحَیُّ ٱلۡقَیُّومُۚ...﴾ را تا آخرش بخوان، تا صبح ازطرف خداوند بر تو حافظ و نگهبانی است، و شیطان به تو نزدیک نمیشود، و صحابه به کار خیر بسیار حریص بودند.
پیامبر خدا ج فرمودند: «با آنکه او دروغگو است لیکن برای تو راست گفته است، ولی ای ابو هریره! آیا میدانی که در این سه شب با چه کسی سر و کار داشتی»؟
گفتم: نه.
فرمودند: «آن شیطان بود»([7]).
6- باب: إِذَا بَاعَ الوَکِیلُ بَیعاً فَاسِداً فَبَیْعُهُ مَرْدُودٌ
باب [6]: اگر وکیل چیزی را به بیع فاسد فروخت، بیعش مردود است
1069- عَن أَبَی سَعِیدٍ الخُدْرِیَّ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ، قَالَ: جَاءَ بِلاَلٌ إِلَى النَّبِیِّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ بِتَمْرٍ بَرْنِیٍّ، فَقَالَ لَهُ النَّبِیُّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ: «مِنْ أَیْنَ هَذَا؟»، قَالَ بِلاَلٌ: کَانَ عِنْدَنَا تَمْرٌ رَدِیٌّ، فَبِعْتُ مِنْهُ صَاعَیْنِ بِصَاعٍ، لِنُطْعِمَ النَّبِیَّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ، فَقَالَ النَّبِیُّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ عِنْدَ ذَلِکَ: «أَوَّهْ أَوَّهْ، عَیْنُ الرِّبَا عَیْنُ الرِّبَا، لاَ تَفْعَلْ، وَلَکِنْ إِذَا أَرَدْتَ أَنْ تَشْتَرِیَ فَبِعِ التَّمْرَ بِبَیْعٍ آخَرَ، ثُمَّ اشْتَرِهِ» [رواه البخاری: 2312].
1069- از ابو سعید خدریس روایت است که گفت: بلالس برای پیامبر خدا ج خرمای(برنی) را آورد [(برنی) نوع خوبی از خرما است].
پیامبر خدا ج فرمودند: «این خرما از کجا است»؟
بلال گفت: خرماهای خرابی داشتم، از آن خرماها دو صاع را به یک صاع [از خرمای خوب] فروختم تا برای پیامبر خدا ج بخورانم.
چون پیامبر خدا ج این سخن را شنیدند فرمودند: «ای وای، ای وای! این عین سود است، این عین سود است، چنین مکن، اگر میخواستی [از خرمای خوب] خریداری کنی، خرمای خود را جداگانه بفروش، و به پول آن از این خرما خریداری کن»([8]).
7- باب: الْوَکَالَةِ فِی الحُدُودِ
1070- عَنْ عُقْبَةَ بْنِ الحَارِثِ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ، قَالَ: «جِیءَ بِالنُّعَیْمَانِ، أَوْ ابْنِ النُّعَیْمَانِ، شَارِبًا فَأَمَرَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ مَنْ کَانَ فِی البَیْتِ أَنْ یَضْرِبُوا» قَالَ: فَکُنْتُ أَنَا فِیمَنْ ضَرَبَهُ، فَضَرَبْنَاهُ بِالنِّعَالِ، وَالجَرِیدِ [رواه البخاری: 2316].
1070- از عقبه بن حارثس روایت است که گفت: نُعیمان یا ابن نعیمان را به تهمت شراب خواری آوردند، [یا در حالت مستی آوردند].
پیامبر خدا ج برای کسانی که در آن خانه بودند امر کردند که: اور بزنند، [عقبهس] گفت: من هم از کسانی بودم که او را زدم، او را با کفش و چوب زدیم»([9]).
40- کتابُ مَا جَاء فِی الحَرْثِ وَالمزارعة
[1]- وی عقبه بن عامر بن نابی انصاری است، در بیعت عقبه اول، و بدر واحد اشتراک داشد، و وقتی که هنوز طفل بود پیامبر خدا ج برایش گفتند: این دعا را بخوان: (الهی! از تو سلامتی ایمان، و خلق نیک، و صلاحی را که سبب نجاتم باشد، مسئلت مینمایم)، از تاریخ وفاتش اطلاعی نیافتم، اسد الغابه (3/417-418).
[2]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:
1) (وکالت): در لغت به معنی سپردن و حفظ است، و در اصطلاع فقهاء عبارت از: جانشین ساختن شخص دیگری را به جای خود در اجرای کارهایی است که اجرای آن از طرف شخص دیگری جواز دارد.
2) این گوسفندها از راه غنیمت بدست آمده بود، و همۀ صحابه و از آن جمله خود عقبه بن عامر در آنها شریک بودند.
3) اینکه پیامبر خدا ج او را به تقسیم نمودن آن گوسفندان امر کردند، دلالت بر این دارد که یک شریک میتواند به وکالت از دیگر شرکاء، قربانی را تقسیم نماید.
4) ظاهر حدیث دلالت بر این دارد که قربانی کردن بزغالۀ یکساله جواز دارد، و گرچه علماء در این مورد اختلاف نظر دارند.
[3]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:
1) چوپان و وکیل در اموالی که برای آنها سپرده شده است، حق تصرف دارند، و دعویشان قابل قبول است، مگر آنکه دلیلی بر خلاف ادعای آنها وجود داشته باشد.
2) ذبج دست زن در وقت ضرورت، و در وقت غیر ضرورت حلال است.
3) سنگ اگر تیز باشد، و رگها را قطع کند، ذبح کردن با آن خصوصا در وقت ضرورت جواز دارد.
4) با قیاس به سنگ، ذبح کردن با هرآلۀ جارحۀ دیگری به استثنای دندان و ناخن جواز دارد.
5) ذبح کردن بدون اذن مالک در صورتی که به مصلحتش باشد، جواز دارد.
6) حیوانی که نزدیک به مرگ باشد، تا وقتی که هنوز زنده است اگر ذبح میگردد، خوردنش حلال است، و علامت زنده بودن آن است که در وقت ذبح کردن عضوی از اعضایش را حرکت بدهد، و خونش جاری گردد، و اگر چنین نشد، خوردنش حلال نیست.
[4]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:
1) گویند شخصی که در مقابل پیامبر خدا ج درشت زبانی کرد، از منافقین، و یا از مردم بادیه نشین بود، و طبیعت مردم بادیه نشین عدم مراعات لطف و ادب در سخن زدن است.
2) این موقف نبیل پیامبر خدا ج در مقابل این شخص که با وجود درشت زبانی نه تنها آنکه قرضش را دادند بلکه چیزی هم بر آن افزودند، دلالت بر نهایت حسن خلق، و حلم و تواضع پیامبر خدا ج دارد، و کسی که خداوند در مدحش گفته باشد که: ﴿وَإِنَّکَ لَعَلَىٰ خُلُقٍ عَظِیمٖ ٤﴾ البته چنین شخصیتی است که بدی را به نیکی جواب میدهد نه به بدی.
3) مناسب برای (ولی امر) آن است که از اشتباهات جهال نسبت به خود، گذشت نماید.
4) اطرافیان (ولی امر) حق دارند بدون اذن وی، مانع تجاوز دیگران نسبت به وی شوند.
5) وکیل گرفتن در ادای قرض جواز دارد.
6) جمهور علماء با استناد به این حدیث میگویند: قرض گرفتن حیوان به حیوان جواز دارد، ولی امام ابو حنیفه و اصحابش و ثوری، و حسن بن صالح رحمهم الله میگویند: قرض گرفتن حیوان به حیوان روا نیست، و آنچه که در این حدیث آمده است، پیش از تحریم ربا بود، و بعد از اینکه ربا حرام گردید، پیامبر خدا ج از فروختن حیوان به حیوان منع کردند، ترمذی/ از سمرهس روایت میکند که پیامبر خدا ج «از فروختن حیوان به حیوان به طور نسیه منع نمودند»، بنابراین حدیث باب و احادیث دیگری که دلالت بر جواز قرض حیوان به حیوان دارد، پیش از تحریم ربا بوده و منسوخ است.
7) اگر در وقت قرض دادن، چیزی را بیشتر از قرض، شرط نکرده بودند، و قرضدار در وقت ادای قرض، چیزی را بیشتر از قرض برای طلبگار داد، این عملش حسن معامله گفته شده و جواز دارد، ولی اگر به طور صریح و یا به طور ضمنی چیزی را بیشتر از قرض شرط کرده بودند، دادن و گرفتن آن سود بوده و حرام است.
8) امام میتواند جهت رفع فقر و دیگر مشکلات مردم، قرض بگیرد، زیرا قرضی که پیامبر خدا ج گرفته بودند، برای فقراء گرفته بودند، نه برای خود، زیرا قرض آن شخص را از شتران صدقه دادند، و معلوم است که صدقه برای پیامبر خدا ج و اهل بیتشان حرام است.
[5]- بعد از اینکه پیامبر خدا ج مکه را در بیستم ماه رمضان سال هشتم هجری فتح کردند، در پنجم ماه شوال همان سال به طرف هوازن رفتند، بعد از شکست دادن آنها به طرف طائف حرکت کردند، طائف را محاصره نمودند، و طائف یک ماه در محاصرۀ آنها بود، ولی اهل طائف تسلیم نشدند، و چون محاصرۀ طائف به درازا کشید، از آنجا بر گشتند، و با لشکریان خود در (جعرانه) منزل گزیدند، و در همینجا بود که بیش از ده روز منتظر وفد هوازن ماندند، و بقیۀ ماجری در خود حدیث نبوی شریف بیان گردیده است.
[6]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:
1) عرب ماند عجم به رقیت داخل میشوند، ولی بعضی از علماء میگویند: بهتر آن است که نسبت به انتماءشان به پیامبر خدا ج به رقیت گرفته نشوند، چنانچه عمرس مرتدینی را که در زمان خلافت خود به اسارت گرفت، آزاد ساخت، و در رقیت داخل نساخت.
2) بعد از اینکه اهل حرب مسلمان شدند، (ولی امر) میتواند با نظر داشت مصلحت عامه، اموالی را که از آنها قبلا به غنیمت گرفته است برایشان مسترد نماید.
3) در اقرار وکیل بر ضرر موکلش علماء اختلاف نظر دارند، امام ابو حنیفه/ میگوید: این اقرار درنزد حاکم جواز دارد، و در نزد غیر حاکم جواز ندارد، امام ابو یوسف/ میگوید: اقرارش به طور مطلق قبول است، خواه در نزد حاکم باشد، و خواه در نزد غیر حاکم، امام مالک/ میگوید: اقرار و انکارش بر علیه موکل جواز ندارد، مگر آنکه موکل برایش چنین اجازۀ داده باشد، امام شافعی/ میگوید: اقرار وکیل بر عیله موکل به طور مطلق جواز ندارد.
[7]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:
1) مانند واقعۀ که برای ابو هریرهس در موضوع بر خورد با شیطان رخ داده بود، برای عدۀ از صحابه نیز رخ داده بود، که از آن جمله اند: معاذ بن جبل، أبی بن کفت، أبو أیوب انصاری، و زید بن ثابتش.
2) گاهی میشود که شخص بد، و حتی کافر انسان را به راه خیر رهنمائی میکند.
3) از این حدیث معجزۀ پیامبر خدا ج دانسته میشود، زیرا پیش از آنکه ابو هریرهس چیزی بگوید، از واقعه خبر دادند.
4) شیطان میتواند خود را به صورتی در آورد که برای انسان قابل رؤیت باشد.
5) جنیان و شیاطین از طعام استفاده میکنند.
6) آیة الکرسی فضیلت بسیاری دارد.
7) کسی که موظف به حفظ چیزی گردد، وکیل شمره میشود.
8) مستحب است که (ولی امر) صدقۀ فطر را جمع آوری نموده، و برای مستحقین آن توزیع نماید.
9) آموختن علم از هر کسی جواز دارد، ولو آنکه بد کار و حتی کافر باشد.
[8]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:
1) باید مسلمان از چیزی که در آن اشتباه سود است، ولو آنکه قصدش خواری نباشد، جداً احتناب ورزد.
2) بیع فاسد اعتبار شرعی نداشته و منعقد نمیگردد، و حکم فروختن طعام به طعام، قبلا در باب بیع به تفصیل گذشت.
3) صحابهش به اساس محبت شدیدی که به پیامبر خدا ج داشتند، میخواستند از بهترین چیزی که در اختیار دارند، و یا بدست آورده میتوانند، برایشان بیاورند، و البته باید موقف هر مسلمان آن وقت چنین باشد، زیرا طوری که پیامبر خدا ج فرمودهاند: ایمان مسلمان آن وقت کامل میشود که پیامبر خدا ج را از جان خود، و از فرزندان خود، و از تمام دنیا بیشتر دوست داشته باشد.
[9]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:
1) در اجرای حد بر شراب خواری، لازم نیست که تا وقت به هوش آمدنش انتظار کشید.
2) در عقوبت شراب خواری بین علماء اختلاف است، امام شافعی/ و بعض دیگر از علماء میگویند که عقوبت شراب خواری چهل شلاق است، و دلیلشان حدیث صحیح مسلم است که میگوید: پیامبر خدا ج و ابو بکرس شراب خوار را چهل شلاق میزدند، ولی عمرس هشتاد شلاق زد، و از علیس نیز روایت است که وی ولید بن عقبه را به جهت شراب خواریاش چهل شلاق زد، و میگویند: آنچه که به فعل نبی کریم ج ثابت شده باشد، مخالفت با آن جواز ندارد.
امام ابو حنیفه و مالک و ثوری عدۀ دیگری از علماء رحمهم الله میگویند که: عقوبت شراب خواری هشتاد شلاق است، ودلیلشان اجماع صحابهش است، زیرا عمرس در مورد عقوبت شراب خواری با صحابهش مشورت کرد، ابن عوف گفت: عقوبت آن را کمترین حدود که چهل شلاق باشد بگردان و در روایت آمده است که علیس در این مشوره اشتراک داشت و گفت: شراب خواری وقتی که مست شود، یاوه سرایی میکند، و کسی که یاوه سرایی کند، افتراء میکند، وعقوبت افتراء کننده هشتاد شلاق است، پس او را هشتاد شلاق بزنید.
و سؤالی که شاید به ذهن خواننده خطورکند این است که (حدود) توقیفی و غیر قابل تغییر است، پس چگونه عمرس ولو به مشورت صحابهش آن را تغییر داد؟ در جواب از این اعتراض علماء نظریات مختلفی ارائه نمودهاند و آنچه که دلنشینتر به نظر میرسد این است که: پیامبرخدا ج به طور تعیین چهل شلاق نمیزند، بلکه طوریکه در روایات آمده است حدود چهل شلاق میزند، اگر برای شراب خواری حد معینی وجود میداشت، پیامبر خدا ج همان حد را بدون کم و زیاد اجراء میکردند، و چون نکردند، این موقفشان دلالت بر این دارد که برای شراب خواری حد معینی وجود نداشت، لذا کاری را که عمرس کرد این بود که حد آن را تعیین نمود.
و علاوه بر آن میتوانیم بگوئیم که عقوبت شراب خواری همان چیزی یعنی: حدود چهل شلاق است، و عمرس به اساس صواب دید و تعزیر شراب خوار را هشتاد شلاق زد، و تعزیر در اختیار ولی امر است، و الله تعالی أعلم.
1- باب: إِذَا أَحالَ عَلَى مَلیءٍ فَلَیْسَ لَهُ رَدٌّ
باب [1]: اگر کسی را به شخص ثروتمندی حواله داد، برایش اختیار رد نیست
1060- عَنْ أَبِی هُرَیْرَةَ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ، عَنِ النَّبِیِّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ قَالَ: «مَطْلُ الغَنِیِّ ظُلْمٌ، وَمَنْ أُتْبِعَ عَلَى مَلِیٍّ فَلْیَتَّبِعْ» [رواه البخاری: 2288].
1060- از ابو هریرهس روایت است که پیامبر خدا ج فرمودند:
«معطل ساختن شخص ثروتمند ظلم است، و اگر کسی از شما به شخص پولداری حواله داده شد، حواله را بپذیرد»([1]).
2- باب: إِذَا أَحالَ دَیْنَ المَیِّتِ عَلَى رَجُلٍ جازَ
باب [2]: اگر قرض مرده را بر شخصی حواله داد، جواز دارد
1061- عَنْ سَلَمَةَ بْنِ الأَکْوَعِ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ، قَالَ: کُنَّا جُلُوسًا عِنْدَ النَّبِیِّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ، إِذْ أُتِیَ بِجَنَازَةٍ، فَقَالُوا: صَلِّ عَلَیْهَا، فَقَالَ: «هَلْ عَلَیْهِ دَیْنٌ؟»، قَالُوا: لاَ، قَالَ: «فَهَلْ تَرَکَ شَیْئًا؟»، قَالُوا: لاَ، فَصَلَّى عَلَیْهِ، ثُمَّ أُتِیَ بِجَنَازَةٍ أُخْرَى، فَقَالُوا: یَا رَسُولَ اللَّهِ، صَلِّ عَلَیْهَا، قَالَ: «هَلْ عَلَیْهِ دَیْنٌ؟» قِیلَ: نَعَمْ، قَالَ: «فَهَلْ تَرَکَ شَیْئًا؟»، قَالُوا: ثَلاَثَةَ دَنَانِیرَ، فَصَلَّى عَلَیْهَا، ثُمَّ أُتِیَ بِالثَّالِثَةِ، فَقَالُوا: صَلِّ عَلَیْهَا، قَالَ: «هَلْ تَرَکَ شَیْئًا؟»، قَالُوا: لاَ، قَالَ: «فَهَلْ عَلَیْهِ دَیْنٌ؟»، قَالُوا: ثَلاَثَةُ دَنَانِیرَ، قَالَ: «صَلُّوا عَلَى صَاحِبِکُمْ»، قَالَ أَبُو قَتَادَةَ صَلِّ عَلَیْهِ یَا رَسُولَ اللَّهِ وَعَلَیَّ دَیْنُهُ، فَصَلَّى عَلَیْهِ [رواه البخاری: 2289].
1061- از سلمه بن اکوعس روایت است که گفت: نزد پیامبر خدا ج نشسته بودیم که جنازۀ را آوردند، [کسان آن میت به پیامبر خدا ج] گفتند: بر وی نماز بخوانید، پیامبر خدا ج پرسیدند: «آیا بر وی قرضی هست»؟ گفتند: نه، پرسیدند: «چیزی به ارث گذاشته است»؟ گفتند: نه، [پیامبر خدا ج] برخواستند و بر او نماز خواندند.
بعد از آن جنازۀ دیگری را آوردند، و گفتند: یا رسول الله! بر وی نماز بخوانید، گفتند: «آیا بر وی قرضی هست»؟ گفتند: بلی، پرسیدند: «آیا چیزی به میراث گذاشته است»؟ گفتند: سه دینار از او مانده است، [برخاستند] و بر او نماز خواندند.
بعد از آن جنازۀ سومی را آوردند و گفتند: [یا رسول الله] بر او نماز بخوانید! پرسیدند: «آیا از خود چیز به ارث گذشته است»؟ گفتند: نه! پرسیدند: «بر او قرضی هست»؟ گفتند: بلی، سه دینار قرضدار است، فرمودند: «شما بر رفیق خود نماز بخوانید».
ابو قتاده گفت: یا رسول الله! شما بر او نماز بخوانید و قرضش بر من باشد، و همان بود که بر وی نماز خواندند([2]).
3- باب: قَوْلِ الله: ﴿وَٱلَّذِینَ عَقَدَتۡ أَیۡمَٰنُکُمۡ فََٔاتُوهُمۡ نَصِیبَهُمۡۚ﴾
باب [3]: این قول خداوند متعال که: ﴿نصیب کسانی را که با آنها عقد توارث بستهاید، اداء نمائید﴾
1062- عَن أَ نَسِ بْنِ مَالِکٍ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ أَنَّهُ قِیلَ لَهُ: أَبَلَغَکَ أَنَّ النَّبِیَّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ قَالَ: «لاَ حِلْفَ فِی الإِسْلاَمِ» فَقَالَ: قَدْ حَالَفَ النَّبِیُّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ بَیْنَ قُرَیْشٍ وَالأَنْصَارِ فِی دَارِی [رواه البخاری: 2294].
1062- روایت است که کسی از انس بن مالکس پرسید: آیا این خبر به تو رسیده است که پیامبر خدا ج فرمودهاند: «هم پیمان شدنی در اسلام نیست»؟
گفت: خود پیامبر خدا ج در خانهام بین قریش و انصار عقد هم پیمانی بستند([3]).
4- باب: مَنْ تَکَفَّلَ عَنْ مَیِّتٍ دِیْناً فَلَیْسَ لَهُ أَنْ یَرْجِعَ
باب [4]: اگر کسی قرض شخص مردۀ را متکفل گردید، نباید از کفالت خود برگردد
1063- عَنْ جَابِرِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُمَا، قَالَ: قَالَ النَّبِیُّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ: «لَوْ قَدْ جَاءَ مَالُ البَحْرَیْنِ قَدْ أَعْطَیْتُکَ هَکَذَا وَهَکَذَا وَهَکَذَا»، فَلَمْ یَجِئْ مَالُ البَحْرَیْنِ حَتَّى قُبِضَ النَّبِیُّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ، فَلَمَّا جَاءَ مَالُ البَحْرَیْنِ أَمَرَ أَبُو بَکْرٍ فَنَادَى: مَنْ کَانَ لَهُ عِنْدَ النَّبِیِّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ عِدَةٌ أَوْ دَیْنٌ، فَلْیَأْتِنَا، فَأَتَیْتُهُ فَقُلْتُ: إِنَّ النَّبِیَّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ قَالَ لِی: کَذَا وَکَذَا، فَحَثَى لِی حَثْیَةً، فَعَدَدْتُهَا، فَإِذَا هِیَ خَمْسُ مِائَةٍ، وَقَالَ: خُذْ مِثْلَیْهَا [رواه البخاری: 2296].
1063- از جابر بن عبداللهب روایت است که گفت: پیامبر خدا ج فرمودند: «هنگامی که مال بحرین برسد، برای تو این قدر و آن قدر مال خواهم داد».
ولی تا هنگام وفات پیامبر خدا ج مال بحرین نرسید، چون مال بحرین رسید، ابوبکرس امر کرد که منادی صدا کند که: اگر کسی از پیامبر خدا ج وعده و یا طلبی داشته باشد نزد ما بیاید.
من نزدش رفتم و گفتم: پیامبر خدا ج برایم چنین و چنان گفتند.
یک (حثیه) [یعنی: یک کف دست] پول برایم داد.
و گفت: آنها را بشمار! شمردم، پنج صد تا بود، گفت: دو چند اینها را هم برای خود بردار([4]).
39- کِتَابُ الوَکَالَةِ
[1]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:
1) حواله در نزد فقهاء عبارت از: منتقل ساختن قرض، از ذمۀ یک شخص بر ذمۀ شخص دیگری است، مثلا: شخصی به نام (احمد) از (اشرف) هزار درهم قرضدار است، ولی به سببی از اسباب از (اشرف) میخواهد تا قرض خود را از نفر سومی به نام (اکرم) بگیرد، این کار به نام حواله یاد میشود، و با شروط معینی جواز دارد.
2) در حدیث نبوی شریف این عبارت آمده است که: (مطل الغنی ظلم)، و این عبارت دارای یکی از دو معنی است، معنی أول: اینکه اگر شخص قرضدار پول داشت، نباید طلبگارش را معطل نماید، و معطل ساختن طلبگارش در این حالت ظلم است، معنی دوم اینکه: اگر شخص طلبگار ثروتمند بود، به بهانۀ اینکه او احتیاجی به مال ندارد نباید او را معطل ساخت، و معطل ساختنش در این حالت ظلم است، و عبارت نبوی هردو معنی را شامل میگردد.
3) معطل ساختن طلبگار بدون عذر موجه و معقول از گناهان کبیره است.
4) کسی که طلبگار را به سبب فقر و نا توانی واقعی معطل میسازد، در این وعید شامل نمیشود.
5) قبول کردن حواله از طرف طلبگار در نزد جمهور علماء مستحب است، نه واجب.
6) جمهور علماء میگویند: بعد از اتمام حواله، ذمۀ قرضدار خلاص گردیده و طلبگار حق ندارد که دو مرتبه به او رجوع نماید، ولی امام ابو حنیفه/ میگوید: طلبگار در سه حالت میتواند بار دیگر به قرضدار رجوع نماید: در صورتی که شخص (محال إلیه) در حال افلاس وفات نماید، در صورتی که در حال حیات، حکم به افلاسش گردد، در صورتی که حواله را انکار کند.
[2]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:
1) جمهور علماء با استناد به این حدیث میگویند: ضامن شدن از مرده جواز دارد، خواه مالی بعد از خود به جا گذاشته باشد، و خواه به جا نگذاشته باشد، امام ابو حنیفه/ میگوید: ضمانت کردن از مردۀ که از خود چیزی را به جا نگذاشته است، روا نیست، و اگر از خود چیزی را بجا گذاشته بود، ضمانت کردن از وی به اندازۀ ترکهاش جواز دارد.
و طوری که این حدیث بر آن صراحت و دلالت دارد، ضمانت کردن از چنین شخصی جواز دارد، و اینکه امام ابو حنیفه/ میگوید که ضمانت کردن از وی روا نیست، یا این حدیث برایش نرسیده است، و یا آن را منسوخ میداند، و ناسخش حدیث ابو هریره است که میگوید: پیامبر خدا ج فرمودند: «من برای مسمانان از خودشان دوستتر هستم، کسی که از مسلمانان وفات میکند و قرضدار است، قرضش را من اداء میکنم، و اگر مالی به جا میگذارد، از ورثهاش باشد» و تفصیل بیشتر این موضوع را میتوان در شرح این حدیث در کتاب عمده القاری شرح صحیح البخاری تألیف اما عینی/ مطالعه نمود، عمده القاری (8/651) حدیث (2289).
2) نماز نخواندن پیامبر خدا ج بر جنازۀ شخص قرضدار در وقتی بود که برای مسلمانان بیت المالی نبود، تا قرض وی را از آن اداء نمایند، و بعد از اینکه مسلمانان دارای بیت المال شدند، پیامبر خدا ج قرض مردۀ قرضدار را از بیت المال میپرداختند، و بر وی نماز میخواندند.
3) اگر کسی قرضدار بمیرد، و مالی از خود به جا نگذاشته باشد، و یا حصهاش در بیت المال کمتر از قرضش باشد، در قیامت از آن قرض خود باید برای طلبگارش جواب گو باشد.
4) آنچه که در این حدیث قابل تذکر است این است که پیامبر خدا ج در مورد نماز نخواندن بر کسی، جز از مسئلۀ قرضداری و حقوق مردم از چیزی دیگری پرسان نکردند، و این خود میرساند، که مسألۀ حقوق مردم دارای اهمیت خاص خود است، تا جاییکه سبب آن میشود که پیامبر خدا ج از نماز خواندن بر چنین شخصی خود داری نمایند، وحتی شخص شهید که مرتبۀ بسیار عالی در نزد خداوند متعال دارد، هرگناهی را که در عمر خود مرتکب شده باشد، به سبب شهادتش برایش بخشیده میشود، به استثنای حقوق مردم که قابل بخشایش نیست، پیامبر خدا ج میفرمایند: «هر گناهی به جز از (قرض) برای شهید بخشیده میشود».
[3]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:
1) در زمان جاهلیت عقد تحالف رواج داشت، و این گونه بود که: یکی برای دیگری میگفت: خون من خون تو، انتقام من انتقام تو، جنگ من جنگ تو، صلح من صلح تو است، تو از من و من از تو میراث میبرم، و کسانی که چنین عقد و تعهدی میکردند، ششم حصه از مال یکدیگر را میراث میبردند.
2) در اول هجرت به مدینۀ منوره، پیامبر خدا ج بین مهاجرین و انصار عقد اخوت بستند، و آیۀ را که اما بخاری/ عنوان باب قرار داده است، مؤید این معنی است، ولی این حکم به نزول آیۀ:
﴿وَأُوْلُواْ ٱلۡأَرۡحَامِ بَعۡضُهُمۡ أَوۡلَىٰ بِبَعۡضٖ فِی کِتَٰبِ ٱللَّهِۚ﴾ نسخ گردید.
3) عقد اخوت که به معنی یاری و کمک رسانی مسلمانان با یکدیگر باشد، در اسلام باقی است.
[4]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:
1) (حیثه): بر وزن نسیه، مقدار چیزی است که انسان دو کف دست خود را پهلوی هم قرار بدهد، و چیزی را مانند: آرد، گندم، دانههای طلا، و غیره با آن بردارد.
2) مجموع پولی را که ابو بکرس برای جابرس داد، یک هزار و پنج صد بود، و اینکه ابو بکرس برای جابر گفت آنها را هم برای خود بردار، سببش این بود که پیامبر خدا ج برای جابر گفته بودند که: «این قدر و آن قدر، و این قدر برایت میدهم» ابو بکرس خواست تا به طور کامل به وعدۀ پیامبر خدا ج وفا نماید.
3) خلیفه بعدی مسؤول التزامات خلیفۀ قبلی میباشد.
1- باب: فِی الإِجَارَة
1054- عَنْ أَبِی مُوسَى رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ، قَالَ: أَقْبَلْتُ إِلَى النَّبِیِّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ وَمَعِی رَجُلاَنِ مِنَ الأَشْعَرِیِّینَ، فَقُلْتُ: مَا عَمِلْتُ أَنَّهُمَا یَطْلُبَانِ العَمَلَ، فَقَالَ: «لَنْ أَوْ لاَ نَسْتَعْمِلُ عَلَى عَمَلِنَا مَنْ أَرَادَهُ» [رواه البخاری: 2261].
1054- از ابو موسیس روایت است که گفت: با دو نفر از (اشعریین) نزد پیامبر خدا ج آمدم، گفتم: از اینکه اینها به طلب وظیفه آمدهاند، من خبر نداشتم.
فرمودند: «ما کسی را که آرزوی وظیفۀ را داشته باشد، هرگز به آن وظیفه به کار نمیگماریم»([1]).
2- باب: رَعْیِ الْغَنَمِ عَلَى قَرَارِیطَ
باب [2]: چوبانی کردن در مقابل چند قیراط
1055- عَنْ أَبِی هُرَیْرَةَ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ، عَنِ النَّبِیِّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ قَالَ: «مَا بَعَثَ اللَّهُ نَبِیًّا إِلَّا رَعَى الغَنَمَ»، فَقَالَ أَصْحَابُهُ: وَأَنْتَ؟ فَقَالَ: «نَعَمْ، کُنْتُ أَرْعَاهَا عَلَى قَرَارِیطَ لِأَهْلِ مَکَّةَ» [رواه البخاری: 2262].
1055- از ابو هریرهس از پیامبر خدا ج روایت است که فرمودند: «خداوند هیچ پیامبری را نفرستاده است مگر آنکه [آن پیامبر] چوبانی کرده است».
صحابهش گفتند: حتی شما؟
گفتند: «بلی، من برای اهل مکه در [منطقۀ] (قراریط) [و یا در مقابل چند قیراط] چوبانی میکردم»([2]).
3- باب: الإِجارَةِ مِنَ العَصْرِ إِلَى اللَّیْلِ
1056- عَنْ أَبِی مُوسَى رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ، عَنِ النَّبِیِّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ قَالَ: مَثَلُ المُسْلِمِینَ، وَالیَهُودِ، وَالنَّصَارَى، کَمَثَلِ رَجُلٍ اسْتَأْجَرَ قَوْمًا یَعْمَلُونَ لَهُ عَمَلًا یَوْمًا إِلَى اللَّیْلِ، عَلَى أَجْرٍ مَعْلُومٍ، فَعَمِلُوا لَهُ إِلَى نِصْفِ النَّهَارِ، فَقَالُوا: لاَ حَاجَةَ لَنَا إِلَى أَجْرِکَ الَّذِی شَرَطْتَ لَنَا وَمَا عَمِلْنَا بَاطِلٌ، فَقَالَ لَهُمْ: لاَ تَفْعَلُوا، أَکْمِلُوا بَقِیَّةَ عَمَلِکُمْ، وَخُذُوا أَجْرَکُمْ کَامِلًا، فَأَبَوْا، وَتَرَکُوا، وَاسْتَأْجَرَ أَجِیرَیْنِ بَعْدَهُمْ، فَقَالَ لَهُمَا: أَکْمِلاَ بَقِیَّةَ یَوْمِکُمَا هَذَا وَلَکُمَا الَّذِی شَرَطْتُ لَهُمْ مِنَ الأَجْرِ، فَعَمِلُوا حَتَّى إِذَا کَانَ حِینُ صَلاَةِ العَصْرِ، قَالاَ: لَکَ مَا عَمِلْنَا بَاطِلٌ، وَلَکَ الأَجْرُ الَّذِی جَعَلْتَ لَنَا فِیهِ، فَقَالَ لَهُمَا: أَکْمِلاَ بَقِیَّةَ عَمَلِکُمَا مَا بَقِیَ مِنَ النَّهَارِ شَیْءٌ یَسِیرٌ، فَأَبَیَا، وَاسْتَأْجَرَ قَوْمًا أَنْ یَعْمَلُوا لَهُ بَقِیَّةَ یَوْمِهِمْ، فَعَمِلُوا بَقِیَّةَ یَوْمِهِمْ حَتَّى غَابَتِ الشَّمْسُ، وَاسْتَکْمَلُوا أَجْرَ الفَرِیقَیْنِ کِلَیْهِمَا، فَذَلِکَ مَثَلُهُمْ، وَمَثَلُ مَا قَبِلُوا مِنْ هَذَا النُّورِ [رواه البخاری: 2271].
1056- از ابو موسیس از پیامبر خدا ج روایت است که فرمودند: «مثال مسلمانان [در مقارنه با] یهود و نصارا مانند شخصی است که مردمی را به مزدوری میگیرد تا برایش یک روز از صبح تا شام مقابل مزد معینی کار کنند، ولی آنها برایش تا نیم روز کار کرده و گفتند: ما را به مزدی که برای ما تعیین کردهای ضرورتی نیست، و کاری را که تا حالا انجام دادهایم باطل باشد».
«آن شخص میگوید: چنین نکنید، بقیۀ کار خود را انجام دهید و مزد خود را به طور کامل بگیرید، ولی آنها ابا میورزند و کار را ترک میکنند».
«آن شخص بعد از آن دو مزدور دیگر میگیرد، و برای آنها میگوید: شما همین باقی ماندۀ روز را کار کنید، من مزدی را که برای آنها تعیین کرده بودم، به طور کامل برای شما دو نفر میدهم».
«آنها تا وقت نماز عصر کار میکنند، و [برای صاحب کار] میگویند: آنچه را که تا حالا برایت انجام دادهایم باطل باشد، و مزدی را که برای ما تعیین نموده بودی، از خودت باشد».
«آن شخص برای آن دو نفر میگوید: باقی ماندۀ کار خود را تمام کنید، زیرا از روز چیز کمی باقی مانده است، ولی آنها ابا میورزند [و کار را ترک میگویند]».
«آن شخص مردم دیگری را مزدور میکند تا باقی ماندۀ روز را برایش کار کنند، آنها باقی ماندۀ روز را تا غروب آفتاب کار میکنند، و مزد هردو گروه گذشته را دریافت میدارند.
و این مثال مسلمانان و مثال چیزی است که از این نور [یعنی: نور اسلام] قبول کردهاند»([3]).
4- باب: مَن اسْتَأجَرَ أَجِیراً فَتَرَکَ أَجْرَهُ فَعَمِلَ فِیهِ المُسْتَأجِرُ فَزَادَ
باب [4]: مزدوری که مزد خود را نگرفته است و مستاجر در آن کار کرده و زیاد شده است
1057- عَن عَبْدَ اللَّهِ بْنَ عُمَرَ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُمَا، قَالَ: سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ یَقُولُ: انْطَلَقَ ثَلاَثَةُ رَهْطٍ مِمَّنْ کَانَ قَبْلَکُمْ حَتَّى أَوَوْا المَبِیتَ إِلَى غَارٍ، فَدَخَلُوهُ فَانْحَدَرَتْ صَخْرَةٌ مِنَ الجَبَلِ، فَسَدَّتْ عَلَیْهِمُ الغَارَ، فَقَالُوا: إِنَّهُ لاَ یُنْجِیکُمْ مِنْ هَذِهِ الصَّخْرَةِ إِلَّا أَنْ تَدْعُوا اللَّهَ بِصَالِحِ أَعْمَالِکُمْ، فَقَالَ رَجُلٌ مِنْهُمْ: اللَّهُمَّ کَانَ لِی أَبَوَانِ شَیْخَانِ کَبِیرَانِ، وَکُنْتُ لاَ أَغْبِقُ قَبْلَهُمَا أَهْلًا، وَلاَ مَالًا فَنَأَى بِی فِی طَلَبِ شَیْءٍ یَوْمًا، فَلَمْ أُرِحْ عَلَیْهِمَا حَتَّى نَامَا، فَحَلَبْتُ لَهُمَا غَبُوقَهُمَا، فَوَجَدْتُهُمَا نَائِمَیْنِ وَکَرِهْتُ أَنْ أَغْبِقَ قَبْلَهُمَا أَهْلًا أَوْ مَالًا، فَلَبِثْتُ وَالقَدَحُ عَلَى یَدَیَّ، أَنْتَظِرُ اسْتِیقَاظَهُمَا حَتَّى بَرَقَ الفَجْرُ، فَاسْتَیْقَظَا، فَشَرِبَا غَبُوقَهُمَا، اللَّهُمَّ إِنْ کُنْتُ فَعَلْتُ ذَلِکَ ابْتِغَاءَ وَجْهِکَ، فَفَرِّجْ عَنَّا مَا نَحْنُ فِیهِ مِنْ هَذِهِ الصَّخْرَةِ، فَانْفَرَجَتْ شَیْئًا لاَ یَسْتَطِیعُونَ الخُرُوجَ، قَالَ النَّبِیُّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ: وَقَالَ الآخَرُ: اللَّهُمَّ کَانَتْ لِی بِنْتُ عَمٍّ، کَانَتْ أَحَبَّ النَّاسِ إِلَیَّ، فَأَرَدْتُهَا عَنْ نَفْسِهَا، فَامْتَنَعَتْ مِنِّی حَتَّى أَلَمَّتْ بِهَا سَنَةٌ مِنَ السِّنِینَ، فَجَاءَتْنِی، فَأَعْطَیْتُهَا عِشْرِینَ وَمِائَةَ دِینَارٍ عَلَى أَنْ تُخَلِّیَ بَیْنِی وَبَیْنَ نَفْسِهَا، فَفَعَلَتْ حَتَّى إِذَا قَدَرْتُ عَلَیْهَا، قَالَتْ: لاَ أُحِلُّ لَکَ أَنْ تَفُضَّ الخَاتَمَ إِلَّا بِحَقِّهِ، فَتَحَرَّجْتُ مِنَ الوُقُوعِ عَلَیْهَا، فَانْصَرَفْتُ عَنْهَا وَهِیَ أَحَبُّ النَّاسِ إِلَیَّ، وَتَرَکْتُ الذَّهَبَ الَّذِی أَعْطَیْتُهَا، اللَّهُمَّ إِنْ کُنْتُ فَعَلْتُ ابْتِغَاءَ وَجْهِکَ، فَافْرُجْ عَنَّا مَا نَحْنُ فِیهِ، فَانْفَرَجَتِ الصَّخْرَةُ غَیْرَ أَنَّهُمْ لاَ یَسْتَطِیعُونَ الخُرُوجَ مِنْهَا، قَالَ النَّبِیُّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ: وَقَالَ الثَّالِثُ: اللَّهُمَّ إِنِّی اسْتَأْجَرْتُ أُجَرَاءَ، فَأَعْطَیْتُهُمْ أَجْرَهُمْ غَیْرَ رَجُلٍ وَاحِدٍ تَرَکَ الَّذِی لَهُ وَذَهَبَ، فَثَمَّرْتُ أَجْرَهُ حَتَّى کَثُرَتْ مِنْهُ الأَمْوَالُ، فَجَاءَنِی بَعْدَ حِینٍ فَقَالَ: یَا عَبْدَ اللَّهِ أَدِّ إِلَیَّ أَجْرِی، فَقُلْتُ لَهُ: کُلُّ مَا تَرَى مِنْ أَجْرِکَ مِنَ الإِبِلِ وَالبَقَرِ وَالغَنَمِ وَالرَّقِیقِ، فَقَالَ: یَا عَبْدَ اللَّهِ لاَ تَسْتَهْزِئُ بِی، فَقُلْتُ: إِنِّی لاَ أَسْتَهْزِئُ بِکَ، فَأَخَذَهُ کُلَّهُ، فَاسْتَاقَهُ، فَلَمْ یَتْرُکْ مِنْهُ شَیْئًا، اللَّهُمَّ فَإِنْ کُنْتُ فَعَلْتُ ذَلِکَ ابْتِغَاءَ وَجْهِکَ، فَافْرُجْ عَنَّا مَا نَحْنُ فِیهِ، فَانْفَرَجَتِ الصَّخْرَةُ، فَخَرَجُوا یَمْشُونَ [رواه البخاری: 2272].
1057- از عبدالله بن عمرب روایت است که گفت: از پیامبر خدا ج شنیدم که میگفتند: «از مردمانی که پیش از شما بودند، سه گروه رفتند و شب را در غاری خوابیدند، تخته سنگ کلانی از کوه جدا شد و غار را بر آنها بسته کرد.
با خود گفتند: چیزی دیگری غیر از اینکه کارهای نیک خود را شفیع آورده و دعا کنید شما را از این تخته سنگ نجات نمیدهد.
یکی از آنها گفت: خدا یا! پدر و مادر پیری داشتم و پیش از آنها شیر را برای خانواده و غلامان خود نمیدادم، روزی به طلب چیزی از نزدشان دور شدم، و تا وقتی که آنها خواب شده بودند، نزدشان آمده نتوانستم، شیر را برایشان دوشیدم، و لی نخواستم که شیر شب را پیش از آنها به خانواده و غلامانم بدهم، و همان گونه قدح در دست به انتظار بیدار شدن آنها تا طلوع فجر انتظار کشیدم، [صبح] بیدار شدند و شیر شب خود را نوشیدند، خدایا! اگر این کار را خاص برای رضای تو انجام دادهام، ما را از مصیبت این تخته سنگ نجات بده، آن تخته سنگ اندکی پس رفت، ولی از غار بیرون شده نمیتوانستند».
پیامبر خدا ج فرمودند: «شخص دیگر گفت: خدایا! دختر کاکایی داشتم که از همه کس در نزدم محبوبتر بود، از وی خواستم تا با من همبستر شود، ولی او امتناع میورزید، تا آنکه در یکی از سالها به مشکل قحطی دچار گردید، نزدم آمد، من برایش یکصد و بیست دینار دادم تا با من اجازۀ همبستر شدن با خود را بدهد، او موافقت نمود، و چون بر او قدرت پیدا کردم، [و میخواستم که این عمل زشت را با وی انجام بدهم] گفت: بر هم زدن مهر را جز از راه مشروع [که نکاح باشد] برایت نمیبخشم، [از شنیدن این سخن] از اینکه این کار زشت را با وی انجام دهم، احساس گناه کردم، و از نزدش بر گشتم، و این در حالی بود که وی محبوبترین مردمان نزدم بود، و طلاهای را که داده بودم برایش بخشیدم، خدایا! اگر این کار را خاص برای رضای تو انجام داده بودم، ما را از این مصیبت نجات بده، آن تخته سنگ مقدار دیگری پس رفت، ولی باز هم از غار بیرون شده نمیتوانستند».
پیامبر خدا ج گفتند: «نفر سومی گفت: خدایا! اشخاصی را مزدور کرده بود و مزد آنها را دادم، مگر یکی از آنها که مزد خود گذاشت و رفت، آن مزدش را به کار انداختم، تا اینکه مالهای بسیاری از آن حاصل شد، بعد از مدتی آن شخص نزدم آمد و گفت: ای بندۀ خدا! مزدم را بده! برایش گفتم: آنچه را که از این شترها، و گاوها، و گوسفندها و غلامان میبینی از مزد تو است، گفت: ای بندۀ خدا! مرا مسخره مکن! گفتم: تو را مسخره نمیکنم، آن شخص همۀ آن اموال را گرفت و برد، و چیزی به جا نگذاشت، خدایا! اگر این کار را خاص برای رضای تو انجام داده بودم، ما را از این مصیبتی که در آن گرفتاریم نجات بده، تخته سنگ از در غار دو گردید، و آنها بیرون شدند و رفتند»([4]).
5- باب: مَا یُعطَی فِی الرُّقْیَةِ
باب [5]: آنچه که در مقابل دعا خوانی داده میشود
1058- عَنْ أَبِی سَعِیدٍ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ، قَالَ: انْطَلَقَ نَفَرٌ مِنْ أَصْحَابِ النَّبِیِّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ فِی سَفْرَةٍ سَافَرُوهَا، حَتَّى نَزَلُوا عَلَى حَیٍّ مِنْ أَحْیَاءِ العَرَبِ، فَاسْتَضَافُوهُمْ فَأَبَوْا أَنْ یُضَیِّفُوهُمْ، فَلُدِغَ سَیِّدُ ذَلِکَ الحَیِّ، فَسَعَوْا لَهُ بِکُلِّ شَیْءٍ لاَ یَنْفَعُهُ شَیْءٌ، فَقَالَ بَعْضُهُمْ: لَوْ أَتَیْتُمْ هَؤُلاَءِ الرَّهْطَ الَّذِینَ نَزَلُوا، لَعَلَّهُ أَنْ یَکُونَ عِنْدَ بَعْضِهِمْ شَیْءٌ، فَأَتَوْهُمْ، فَقَالُوا: یَا أَیُّهَا الرَّهْطُ إِنَّ سَیِّدَنَا لُدِغَ، وَسَعَیْنَا لَهُ بِکُلِّ شَیْءٍ لاَ یَنْفَعُهُ، فَهَلْ عِنْدَ أَحَدٍ مِنْکُمْ مِنْ شَیْءٍ؟ فَقَالَ بَعْضُهُمْ: نَعَمْ، وَاللَّهِ إِنِّی لَأَرْقِی، وَلَکِنْ وَاللَّهِ لَقَدِ اسْتَضَفْنَاکُمْ فَلَمْ تُضَیِّفُونَا، فَمَا أَنَا بِرَاقٍ لَکُمْ حَتَّى تَجْعَلُوا لَنَا جُعْلًا، فَصَالَحُوهُمْ عَلَى قَطِیعٍ مِنَ الغَنَمِ، فَانْطَلَقَ یَتْفِلُ عَلَیْهِ، وَیَقْرَأُ: الحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ العَالَمِینَ فَکَأَنَّمَا نُشِطَ مِنْ عِقَالٍ، فَانْطَلَقَ یَمْشِی وَمَا بِهِ قَلَبَةٌ، قَالَ: فَأَوْفَوْهُمْ جُعْلَهُمُ الَّذِی صَالَحُوهُمْ عَلَیْهِ، فَقَالَ بَعْضُهُمْ: اقْسِمُوا، فَقَالَ الَّذِی رَقَى: لاَ تَفْعَلُوا حَتَّى نَأْتِیَ النَّبِیَّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ فَنَذْکُرَ لَهُ الَّذِی کَانَ، فَنَنْظُرَ مَا یَأْمُرُنَا، فَقَدِمُوا عَلَى رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ فَذَکَرُوا لَهُ، فَقَالَ: «وَمَا یُدْرِیکَ أَنَّهَا رُقْیَةٌ»، ثُمَّ قَالَ: «قَدْ أَصَبْتُمْ، اقْسِمُوا، وَاضْرِبُوا لِی مَعَکُمْ سَهْمًا» فَضَحِکَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ [رواه البخاری: 2276].
1058- از ابو سعیدس روایت است که گفت: عدۀ از صحابه پیامبر خدا ج به سفر رفتند تا آنکه [در مسیر راه خود] به قریۀ از قریههای عرب رسیدند، از مردم آن قریه خواستند تا آنها را مهمان کنند، ولی آنها از مهمان کردن آنها ابا ورزیدند.
رئیس آن قریه را حشرۀ [که عقرب باشد] گزید، و هرکوششی که کردند کارگر نیفتاد، کسی از آنها گفت: اگر نزد این تازه واردان برویم شاید کسی از آنها برای معالجۀ آن چیزی داشته باشد، نزد آنها آمده و گفتند: ای مردم! رئیس ما را حشرۀ گزیده است، و برای معالجۀ آن هر کوششی که کردیم کارگر نیفتاد، آیا شما برای معالجۀ او کدام چیزی دارید؟
یکی از آنها گفت: بلی دارم، و به خدا سوگند است که من دعا خوانی میکنم، ولی ما از شما خواسته بودیم که ما را مهمان کنید، و شما ابا ورزیدید، و حالا تا برای ما چیزی ندهید دعا نخواهم خواند، بالآخره در مقابل چند رأس گوسفند [گویند این گوسفندها سی رأس بود] موافقه نمودند تا او را دعا خوانی کند.
همان بود که رفت و (الحمد لله رب العالمین) را خواند و بر وی دمید، آن شخص مانند آنکه از ریسمان باز شده باشد، برخاست و به راه افتاد، و گویا به وی علتی نبود.
راوی گفت: گوسفندهایی را که برای آنها وعد کرده بودند، دادند، بعضی از همراهانش گفتند: باید این گوسفندها را بین خود تقسیم کنیم، آن شخصی که دعا خوانده بود گفت: چنین نکنید، بلکه انتظار بکشید تا نزد پیامبر خدا ج برویم و قضیه را برایشان قصه نمائیم و ببینیم که ما را به چه امر میفرمایند؟
چون نزد پیامبر خدا ج آمدند، و ماجرا را برایشان قصه نمودند، فرمودند: «از کجا فهمیدی که [معالجهاش] در دعا خوانی (الحمد لله) است»؟
بعد از آن فرمودند: «کار خوبی کردید، گوسفندان را بین خود تقسیم کنید، و همراه خود برای من نیز سهمی قرار دهید» و پیامبر خدا ج خندیدند([5]).
6- باب: عَسْبِ الفَحْلِ
1059- عَنِ ابْنِ عُمَرَ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُمَا، قَالَ: «نَهَى النَّبِیُّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ عَنْ عَسْبِ الفَحْلِ» [رواه البخاری: 2284].
1059- از ابن عمرب روایت است که گفت: پیامبر خدا ج از مزدی که از باردار ساختن حیوان به دست میآید، نهی فرمودند([6]).
38- کِتَابُ الحَوَالاَتِ
[1]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:
1) اجاره: در اصطلاع شرع عبارت از: خریدن منافع معلوم، در مقابل معلوم است.
2) آن دو نفری که با ابو موسیس نزد پیامبر خدا ج آمده بودند، از پیامبر خدا ج خواستند تا آنها را در جمع آوری اموال زکات موظف سازند، پیامبر خدا ج برای ابو موسیس گفتند: اینها چه میگویند؟ و ابو موسیس آن چه را که در متن حدیث آمده است گفت.
3) کسی که طلب وظیفۀ را مینماید، نباید به آن وظیف گمارده شود، و اینکه این (نهی) برای تنزیه و یا تحریم است، علماء اختلاف نظر دارند.
4) اگر قانون و یا نظام دولتی چنین باشد که تا کسی طلب وظیفۀ را نکند، به کار گمارده نمیشود، در این صورت طلب وظیفۀ باکی ندارد، ولی منتهی باید متاکد گردید که مقصد این شخصی که طلب وظیفۀ را کرده است، حرام خواری و سوء استفاده از وظیفۀ نیست.
5) اگر کسی در خود قدرت بر انجام دادن کاری را میدید که دیگران از انجام دادن آن کار عاجز بودند، در این صورت طلب نمودن آن وظیفۀ واجب است، چنانچه بعضی از صحابهش در رسیدن به منصب خلافت خود را پیشنهاد میکردند.
[2]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:
1) لفظ (قراریط) که در حدیث آمده است، یا اسم موضعی در مکه، و یا جمع قیراط است، و قیراط: جزئی از یک درهم و یا جزئی از یک دینار میباشد.
2) طوری که در روایت ابن اسحاق و واقدی آمده است، پیامبر خدا ج وقتی چوپانی میکردند که در سن بیس سالگی بودند.
3) حکمت چوپانی کردن همۀ انبیاء، تدریب و آمادگی آنها برای رهبری و قیادت در آینده بود.
[3]- از احکام متعلق به این حدیث آنکه:
1) ثواب اعمال امت اسلامی از ثواب اعمال امم سابقه بیشتر است.
2) کسانی که از اهل کتاب، در زمان بعثت نبوی و بعد از آن تا به امروز وجود داشتهاند، اگر به پیامبر خدا ج محمد ایمان نیاورده باشند، از ایمان آوردن آنها به پیامبران سابق برای آنها فایدۀ نیست.
3) از بعثت موسی÷ تا بعثت محمد ج بیش از دو هزار سال، و از بعثت عیسی÷ با بعثت محمد ج حدود ششصد سال میباشد.
[4]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:
1) احسان به والدین سبب نجات از مشاکل دنیوی و عذاب اخروی میگردد.
2) اجتناب از کار بد در حال قدرت داشتن بر آن، سبب رضای خداوندی، و حل مشاکل میگردد، و پیامبر خدا ج فرمودهاند: «هفت گروهاند که خداوند آنها را در سایۀ عرش خود، در روزی که جز سایۀ عرش سایۀ دیگری نیست، پناه میدهد: امام عادل... و جوانی که زن زیبائی از وی میخواهد تا با او زنا کند، ولی او میگوید که من از خدا میترسم.
3) صدق و راستی د ر معامله، و ادای حقوق دیگران، سبب برکت در مال، و حصول رضای خداوند، و حل مشکلات میگردد.
4) اگر کسی در مال شخص دیگری بدون اجازهاش معامله و خرید و فروش کرد: امام مالک و عطاء، و ربیعه، و لیث، و اوزاعی رحمهم الله میگویند: اگر رأس المال را به صاحبش مسترد نماید، آنچه را که فایده کرده است، از خودش میباشد.
امام ابو حنیفه و محمد بن حسن، و زفر، رحمهم الله میگویند: رأس المال را برای صاحبش، و فایده را برای فقراء بدهد، و خودش نباید از آن استفاده نماید.
امام احمد و اسحاق و ابو قلابه رحمهم الله میگویند: رأس المال و فایده متعلق به صاحب مال است، و خسارۀ مال بر عهدۀ کسی است که بر آن تصرف نموده است، و همین قول اخیر با قواعد شرع موافقتر به نظر میرسد، زیرا این شخص بدون اجازۀ صاحب مال در آن تصرف نموده است، و تصرف در مال غیر بدون اجازۀ موجب ضمان است.
[5]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه
1) این گفتۀ پیامبر خدا ج که برای آنها گفتند: «گوسفندان را بین خود تقسیم کنید، و همراه خود برای من نیز سهمی قرار دهید» روی شیرین زبانی و خوش ساختن آنها گفتند، نه روی واقعیت، و قصد ایشان آن بود که این گوسفندان برای آنها حلال است و هیچ تشویشی نداشته باشند.
2) دعا خوانی اگر به قرآن مجید، و به دعاهای ماثوره باشد، بنا به قول جمهور علماء جواز دارد، وگرفتن مزد در مقابل آن روا است.
3) سورۀ (الحمد لله) سبب شفاء میگردد، و موضع شفاء آیۀ (إیاک نعبد وإیاک نستعین) است، و از این جهت است که یکی از اسمای آن سورۀ (شفاء) میباشد.
4) طلب مهمانی در دشت و صحرا از مردم بادیه نشین مشروع است.
5) اگر گروهی با هم بودند، و برای یکی از آنها بخششی داده شد، بهتر است بین خود مساویانه تقسیم کنند.
6) در جایی که نص وجود نداشته باشد، اجتهاد کردن برای کسی که قادر بر اجتهاد باشد، روا است.
[6]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:
1) مزد گرفتن در مقابل باردار ساختن حیوان، جائز نیست، مثلا: اگر کسی گاو نری دارد، و گاو مادۀ کسی را با آن باردار میسازد، در مقابل این عمل نباید از وی مزدی بگیرد، ولی بعضی از علماء گفتهاند: بهتر آن است که صاحب حیوان ماده، برای صاحب حیوان نر، چیزی بخشش بدهد.
2) اکنون که در بسیاری از دولتهای اسلامی و غیر اسلامی شفاخانههایی جهت ترتیب و تنظیم و اصلاح نسل حیوانات به وجود آمده است، و این شفاخانهها در مقابل باردار ساختن حیوان، مبلغ معینی پول میگیرند، و اگر کسی در باردار ساختن حیوان خود از این شفاخانه استفاده میکند، و قرار قانون آن شفاخانهها مبلغی معینی پول برای آنها میدهد، از این کار برایش گناهی نخواهد بود، چنانچه برای اداره کنندگان شفاخانهها از گرفتن پول نیز گناهی نیست، زیرا آنها این پول را در مقابل خدمتی که انجام میدهند، و مصرفی که میکنند، دریافت میدارند، و الله تعالی أعلم.
1- باب: عَرْضِ الشُّفْعَةِ عَلَى صَاحِبِهَا
باب [1]: تقدیم شفعه برای حقدار آن
1052- عَن أَبُو رَافِعٍ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ مَوْلَى النَّبِیِّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ،: أَنَّّهُ جاءَ إِلَی سَعْدُ بن ابِی وَقَاصٍ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ ابْتَعْ مِنِّی بَیْتَیَّ فِی دَارِکَ؟ فَقَالَ سَعْدٌ: وَاللَّهِ لاَ أَزِیدُکَ عَلَى أَرْبَعَةِ آلاَفٍ مُنَجَّمَةً، أَوْ مُقَطَّعَةً، قَالَ أَبُو رَافِعٍ: لَقَدْ أُعْطِیتُ بِهَا خَمْسَ مِائَةِ دِینَارٍ، وَلَوْلاَ أَنِّی سَمِعْتُ النَّبِیَّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ یَقُولُ: «الجَارُ أَحَقُّ بِسَقَبِهِ»، مَا أَعْطَیْتُکَهَا بِأَرْبَعَةِ آلاَفٍ، وَأَنَا أُعْطَى بِهَا خَمْسَ مِائَةِ دِینَارٍ، فَأَعْطَاهَا إِیَّاهُ [رواه البخاری: 2258].
1058- از ابو رافعس([1]) غلام آزاد شدۀ پیامبر خدا ج روایت است که وی نزد سعد بن ابی وقاصس آمد و گفت: همین دو خانۀ را که در حویلی تو دارم از من خریداری کن.
سعد گفت: به خداوند سوگند است که به بیش از چهار هزار درهمی که به قسط باشد نخواهم خرید.
ابو رافع گفت: از من به پنج صد دینار میخریدند، اگر این گفتۀ پیامبر خدا ج را که فرمودهاند: «همسایه به سبب ملک نزدیکی که دارد مستحقتر است» نمیشنیدم، هرگز برای تو به چهار هزار درهم نمیفروختم، در حالی که از من به پنج صد دینار میخرند، و همان بود که خانه را برای وی فروخت([2]).
2- باب: أَیُّ الجِوَارِ أَقْرَبُ
باب [2]: کدام همسایگی نزدیکتر است
1053- عَنْ عَائِشَةَ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهَا، قَالَت: قُلْتُ: یَا رَسُولَ اللَّهِ، إِنَّ لِی جَارَیْنِ فَإِلَى أَیِّهِمَا أُهْدِی؟ قَالَ: «إِلَى أَقْرَبِهِمَا مِنْکِ بَابًا» [رواه البخاری: 2259].
1053- از عائشهل روایت است که گفت: گفتم یا رسول الله! برایم دو همسایه است [اگر چیزی تحفه و یا بخشش میدهم] برای کدام یک از آنها بدهم؟
فرمودند: «برای آنکه دروازۀ خانهاش به تو نزدیکتر است»([3]).
37- کتابُ الإِجَارَة
[1]- وی ابو رافع غلام آزاد شده پیامبر خدا ج است، نامش اسلم، و یا ابراهیم است، خودش میگوید: غلام عباس بن عبد المطلب بود، اسلام به خانوادهاش داخل شد، خود عباس و همسرش ام فضل، مسلمان شدند، و من هم مسلمان شدم، عباس از قوم خود میترسید، و مسلمان شدن خود را از آنها پنهان میکرد، زیرا مال بسیاری داشت، و در نزد قومش متفرق بود، ابو رافع در خلافت علیس وفات یافت، اسد الغابه (5/191).
[2]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:
1) با استناد به این حدیث امام ابو حنیفه و اصحابش رحمهم الله میگویند: حق شفعه برای همسایه ثابت میگردد، و عدۀ دیگری از علماء میگویند که حق شفعه طوری که در حدیث (1042) بیان نمودیم خاص برای شریک است، و برای همسایه حق شفعۀ نیست، و از حدیث باب چنین جواب میدهند که: ابو رافع شریک سعد بن أبی وقاص بود، نه همسایۀ وی، ولی لفظ (جار) که در این حدیث آمده و به معنی (همسایه) است، مذهب اول را ترجیح میدهد.
2) چون لفظ (همسایه) در حدیث به طور مطلق آمده است، بنابراین حق شفعه برای هر همسایۀ، خواه مرد باشد خواه زن، خواه مسلمان باشد خواه غیر مسلمان، خواه کبیر باشد و خواه صغیر، خواه هوشیار باشد و دیوانه، خواه عادل باشد و خواه فاسق، خواه شهر نشین باشد و خواه بادیه نشین... ثابت میگردد.
3) در نزد امام ابو حنیفه، و احمد، و ثوری، و اسحاق رحمهم الله حق شفعه میراث برده نمیشود، یعنی: اگر کسی که حق شفعه برایش ثابت شده است، در حیات خود از حق شفعه استفاده نکرد، این حق برای ورثهاش منتقل نمیگردد، امام شافعی و امام مالک رحمهم الله میگویند: حق شفعه میراث برده میشود، و برای ورثه منتقل میگردد.
4) انسان در مقابل پول و امتعۀ دنیوی، نباید مکارم اخلاق و حق همسایه را نادیده بگیرم.
[3]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:
1) همسایۀ نزدیکتر نسبت به همسایۀ دورتر به شفعه مستحقتر است.
2) همسایه باید برای همسایهاش قدر امکان، تحفه و هدیه بفرستد، و بالأخص اگر خودش ثروتمند، و همسایهاش فقیر باشد.
3) همسایۀ که دروازۀ خانهاش به دروازۀ خانهات نزدیکتر است، در احسان کردن از دیگر همسایهها مستحقتر است، زیرا ملاقات و برخورد با چنین همسایۀ از دیگران بیشتر است، و چیزی را که به خانهات میآوری از دیگران بیشتر میبیند.